شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

با انتخاب 20 فيلم از ميان اکران پر بار شش ماهه امسال کوشيده ام تا تا تصويري کلي از سالي خوش برايتان ترسيم ‏کرده و به داوري اثار منتخب بنشينيم....‏
‎‎معرفي 20 فيلم برگزيده سينماي جهان در شش ماه گذشته‏‎‎





<‏strong‏>شواليه سياه‎‎‏ ‏The Dark Knight
کارگردان: کريستوفر نولان. فيلمنامه: جاناتان نولان، کريستوفر نولان بر اساس داستاني از کريستوفر نولان و ديويد ‏اس. گوير و شخصيت هاي خلق شده توسط باب کين. موسيقي: جيمز نيوتن هاوارد، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: والي ‏فيستر. تدوين: لي اسميت. طراح صحنه: ناتات کراولي. بازيگران: کريستين بيل[بروس وين/بتمن]، هيث لجر[جوکر]، ‏آرون اکهارت[هاروي دنت/دو چهره]، مايکل کين[آلفرد پني ورث]، مگي جايلنهال[ريچل ديوز]، گري اولدمن[ستوان ‏جيمز گوردون]، مورگان فريمن[لوشيوس فاکس]، مونيک کورنن[کارآگاه راميرز]، ران دين[کارآگاه وورتز]، کيليان ‏مورفي[مترسک]، چين هان[لائو]، اريک رابرتز[سالواتوره ماروني]. 152 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Batman Begins 2‎، ‏Batman: The Dark Knight، ‏Rory's First Kiss، ‏The Dark Knight: The IMAX ‎Experience، ‏Untitled Batman Begins Sequel، ‏Winter Green‏. ‏
تبهکاري به نام جوکر بانکي را سرقت کرده و پس از قتل همدستانش با پول هاي مسروقه فرار مي کند. همزمان اربابان ‏جنايت در گاتام ستي گرد هم مي آيند تا در برابر حملات بتمن و نقشه هاي ستوان جيم گوردون چاره اي بينديشند، چون ‏دادستان شهر هاروي دنت نيز تصميم به مقابله سرسختانه با تبهکاران گرفته و اين سه نفر قصد دارند فساد و جنايت را ‏براي هميشه از شهر بزدايند. تبهکاران از طريق حسابدار چيني شان لائو خبردار مي شوند که پليس قصد حمله به ذخيره ‏مالي شان دارد و تصميم به خروج آن از کشور مي گيرند. در اين هنگام جوکر سر رسيده و به آنان پيشنهاد مي دهد در ‏ازاي دريافت نيمي از کل پول ها به آنان کمک کند و اين کمک چيزي نيست جز کشتن بيتمن! تبهکاران ابتدا او را جدي ‏نمي گيرند، اما بعدها با ربوده و بازگردانده شدن لو به گاتام سيتي توسط بتمن پيشنهاد وي مي پذيرند. جوکر اعلام مي ‏کند اگر بتمن خود را تسليم پليس نکند، هر روز تعدادي از مردم بيگناه را خواهد کشت و زماني که شروع به اين کار ‏مي کند، بروس تصميم به تسليم خود مي گيرد. اما قبل از اين کار دنت اعلام مي کند که بتمن اوست تا جوکر را از ‏سوراخ خود بيرون بکشد. جوکر براي کشتن وي اقدام مي کند، اما گوردون و بتمن قبل از اين کار او را دستگير مي ‏کنند. بعد از بازجويي از جوکر مشخص مي شود که جوکر براي کشتن دنت و ريچل ديوز که اينک محبوب دنت شده، ‏تله گذاشته است. تلاش بتمن و گوردون براي نجات هر دو نفر بي نتيجه مي ماند. ريچل کشته مي شود و نيي از صورت ‏دنت نيز در انفجار به شدت مي سوزد. جوکر نيز از بازداشت گريخته و دنت/دو چهره را که از مرگ ريچل به خشم ‏آمده، تحريک مي کند تا از پليس، تبهکاران، گوردون و بتمن انتقام بگيرد. با اين کار و کشته شدن همزمان بعضي ‏تبهکاران توسط جوکر و بمب گذاري هاي متعدد در شهر مشخص مي شود که وي قصد دارد تا کنترل تمامي گاتام سيتي ‏ر را در دست بگيرد. اينک بتمن نه فقط با جوکر بلکه با دنت نيز که خانواده گوردون را گروگان گرفته، مقابله کند... ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اولين بار در ماه مه 1939 بود که موجودي به نام بتمن توسط باب کين و بيل فينگر در قالب داستاني مصور به ‏خوانندگان آمريکايي معرفي شد. و خيلي زود يعني چهار سال بعد در برابر دوربين توسط لوئيس ويلسون تجسد يافت. بنا ‏به سنت آن دوره اين اقتباس سينمايي شکل سريالي 15 قسمتي را داشت که در 1946 با سريال 15 قسمتي ديگري دنبال ‏شد. اين بار رابرت لاوري نقش بتمن/مرد خفاش را بازي مي کرد. اولين فيلم سينمايي در 1966 با شرکت آدام وست به ‏نمايش در امد و سپس به توليد انيميشن يا انتشار داستان هاي تازه بسنده شد. در پايان دهه 1980 و آغاز رونق گرفتن ‏انتقال قهرمانان مصور به روي پرده سينما در قالب فيلم هاي پرخرج و پرفروش، تيم برتون نسخه اي تازه و پيچيده با ‏بازي مايکل کيتون ارائه کرد. بازگشت بتمن با ظهور بزرگ ترين دشمنش روي پرده-جوکر- همراه بود که جک ‏نيکلسون نقش وي را ايفا مي کرد. بازيگري شايسته براي ايفاي نقشي اهريمي که توانست ادامه حضور قهرمان را روي ‏پرده تضمين کند. سه سال بعد، تيم برتون يکي از بهترين دنباله سازي هاي تاريخ سينما را با نام بتمن بازمي گردد ‏کارگرداني کرد که در آن دني دوويتو در نقش پنگوئن شرير به جنگ بتمن مي رفت. استقبال از اين فيلم باعث شد تا دو ‏انيميشن بلند در سال آتي به نمايش در آيد. اما تيم برتون ديگر حاضر به ساخت قسمت ديگري نبود. سکان به دست جوئل ‏شوماکر داده شد و وال کيلمر جاي مايکل کيتون را در هميشه بتمن گرفت. در 1997 دنباله ديگري با نام بتمن و رابين ‏با شرکت جورج کلوني توسط شوماکر عرضه شد و سپس به مدت 8 سال اين پروسه به بايگاني رفت. وقتي در سال ‏‏2005 کريستوفر نولان براي زدودن گر و خاک از لباس هاي سياه بتمن برگزيده شد، به راحتي قابل حدس بود که ‏انتخاب وي از سر ضرورت تزريق خون تاه اي در رگ هاي اين پروژه پولساز است. نولان نه فقط بازيگري تازه و ‏مناسب چون کريستين بيل را براي نقش اصلي فيلم برگزيد، بلکه قصه قهرمان تنهايش را از نو تعريف کرد و زواياي ‏تاريک روح او را نيز روي پرده برد. استقبال منتقدان از بازيافت هنرمندانه اين پديده آن قدر مثبت بود که تهيه کنندگان ‏را براي خرج 180 ميليون دلار جهت ساخت دنباله اي تازه با حضور بزرگ ترين دشمن وي-جوکر- ترغيب کند. ‏حاصل اين سرمايه گذاري اينک روي پرده سينماهاي دنياست و فقط در امريکاي شمالي بيش از 300 ميليون دلار در ‏گيشه به چنگ آورده است. برخورد منتقدان نيز همان طور که تصورش مي رفت، بسيار خوب بوده و مرگ نابهنگام ‏هيث لجر بازيگر نقش جوکر نيز به خودي خود تبديل به تبليغي براي فيلم شده است. ‏
کريستوفر جاناتان جيمز نولان متولد 1970 لندن از اميدهاي امروز سينما از هفت سالگي با دوربين سوپر هشت پدرش ‏شروع به فيلمسازي کرده، در رشته زبان و ادبيات انگليسي درس خوانده و اولين فيلم کوتاه اش به نام سرقت در 1996 ‏ساخته که به همراه دو فيلم کوتاه و سورئاليستي ديگرش به نام هاي ‏tarantella‏ و ‏doodlebug‏ در جشنواره فيلم ‏کمبريج به نمايش در آمده است. اولين فيلم بلندش تعقيب را در 1998 به طريقه سياه و سفيد ساخت، اما دو سال بعد با ‏يادگاري بود که همه دنيا کشف اش کردند. فيلمي که روايتي پر پيچ و خم همچون ذهن شخصيت اولش داشت که حافظه ‏کوتاه مدت خود را بر اثر ضربه اي از دست داده و با اين حال در صدد شکار قاتل همسرش بود. بي خوابي در 2002 ‏با شرکت آل پاچينو پذيرش همه جانبه او در هاليوود بود که به ساختن فيلمي استوديوي مانند بتمن آغاز مي کند در ‏‏2005 با بودجه اي هنگفت انجاميد. فيلم بعدي او اعتبار/پرستيژ با حضور دو هنرپيشه اصلي فيلم بتمن[بيل و کين]از ‏ديدگاه سبکي چيزي ميان بتمن و يادگاري بود و مانند بسياري از توليدات هاليوود امروز قصه اي محلي با تم هاي جهاني ‏را روايت مي کرد. اما بازگشت شواليه سياه چيز ديگري است. فيلمي نه در سبک و سياق بي خوابي و يادگاري است و ‏نه حال و هواي رازآلود تعقيب را دارد. شواليه سياه برگرداني تيره از قصه اي مصور است که بايد قهرمان آن منجي ‏مردم باشد و به جاي پليس ناتوان از برقراري نظم در برابر جنايتکاران از آنها محافظت کند. اما او خود نيز مشکلات و ‏دلبستگي هايي دارد، حتي اگر يک ميليونر زاده باشد. بروس وين ميليونر و بتمن دو روي يک سکه اند، ولي همين ‏دوگانگي و تضاد چيزي است که جوکر روي آن انگشت مي گذارد. او به بتمن مي گويد تو شبيه مني و مرا کامل مي ‏کني!‏
اين همان چيزي است که در فلسفه شرق يين و يانگ ناميده مي شود. سياهي و سفيدي که دايره حيات را به دو قسمت ‏مساوي تقسيم کرده اند و بدون يکي ديگري بي معني است. اگر جوکر شيفته واقعي هرج و مرج است، بتمن نظم و ‏ترتيب را دوست دارد و بايد اين بازي ميان آنها برنده واقعي و هميشگي نداشته باشد. در کنار اين تم وقتي با مضمون ‏وجدان اجتماعي و فرديت روبرو مي شويد، اهميت دو چهره بودن شخصيت هاي اصلي قصه را بيشتر و از نظر ‏روانشناختي و جامعه شناختي بيشتر درمي يابيد. دنت، وين و جوک يک مثلث متشاوي الساقين هستند و در خور يکديگر ‏و نمايندگان ارکاني که وجودشان حيات اجتماعي را مي تواند شکلي ديگر و نه لاجرم تازه ببخشد. اگر جوکر و ساديسم ‏دروني او را نماينده شر مطلق بگيريم اشتباه کرده ايم. چه کسي از کودکي وي خبر دارد؟ چه کسي انگيزه هاي او را ‏مانند بتمن و دنت درک مي کند؟ اين همان چيزي است که نولان با کمي خساست از ما پنهان مي کند تا تعادلي به ‏وضعيت قصه اش بدهد. در عوض موجودات ديگري مانند بتمن هاي قلابي ابتداي فيلم يا حضور کوتاه مدت مترسک به ‏قصه اضافه مي کند تا بر وضعيت قهرمان اصلي فيلم نوري بيشتر بيفکند. اگر بتمن زاده دوران منع مشروبات الکلي و ‏اوج گرفتن دسته جات تبهکاري و گانگستري در آمريکا بود، بتمن فعلي از دنياي پيچيده تري مي آيد. ماشين روز قيامت ‏او بايد در خورد مقابله با تبهکاران قرن جديد باشد. کساني که به گاتام سيتي قانع نيستند و دايره فعاليت هايشان از ‏مرزهاي آمريکا هم بيرون مي رود. بنابر اين بتمن نيز به دوستاني نياز دارد، کساني چون فاکس که به خوبي در دل ‏قصه جا افتاده اند. همين باعث مي شود تا فيلم از يک قصه پليسي معمولي دور شده و در قالب فيلمي مربوط به ‏ماجراهاي بتمن به خوبي جا بيفتد. فضاي سرد و خاکستري کل فيلم هيچ نشاني از گرمي و نجات کامل به بيننده عرضه ‏نمي کند، هر چند صحنه هاي اکشن نفس گيرش که آدرنالين خالص توليد مي کنند براي لحظه اي دلش را خنک خواهد ‏کرد. ‏
کريستوفر نولان فيلمساز باهوش و با استعدادي است. حاصل کارش درون سيستم تجاري سينماي آمريکا نيز قابل ‏سرزنش نبوده و بعيد است دچار لغزش شود. شکستن رکوردهاي گيشه نيز حاکي از تيزبيني و موقعيت سنجي اش دارد، ‏اما با وجود لذت بردن از شواليه سياه به عنوان يک فيلم سرگرم کننده صرف و ماهرانه، ترجيح مي دهم يک فيلم کم ‏خرج تر از او مانند تعقيب را دوباره ببينم. البته خيلي عظيمي از تماشاگران شواليه سياه که به دليل پيچيدگي قصه و ‏طولاني بودنش حاضر به تماشاي دوباره و چندباره آن هستند، با من موافق نخواهند بود.

شما چطور؟ ‏ژانر: اکشن، جنايي، درام، رازآميز، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>ضبط‎‎‏ ‏‎[Rec]‎
کارگردان: خائومه بالاگوئرو، پاکو پلازا. فيلمنامه: خائومه بالاگوئرو، لوئيس بردخو، پاکو پلازا. موسيقي: کارلوس آن. ‏مدير فيلمبرداري: پابلو روسو. تدوين: ديويد گالارت. طراح صحنه: جما فائوريا. بازيگران: خاوير بوتت[نينيا ‏مديروس]، مانوئلا برونچود[آبوئلو]، مارتا کاربونل[ خانم ايزکوئيردو]، کلوديا فونت[جنيفر]، وينسنته گيل[پليس]، ماريا ‏ترزا اورتگا[آبوئلا]، پابلو روسو[مارکوس]، خورخه سرانو[سرجيو]، فران تراز[مانو]، مانوئلا ولاسکو[آنخلا]، ‏کارلوس وينسنته[گيوم]، ديويد ورت[الکس]. 85 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نامزد جايزه بهترين تدوين و بهترني ‏بازيگر تازه کار/مانوئلا ولاسکو از مراسم انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه تماشاگران و جايزه بهترين ‏فيلم فانتزي از جشنواره ‏Fantasporto، برنده جايزه بهترين تدوين-بهترين بازيگر زن/ولاسکو و نامزد جايزه بهترين ‏جلوه هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه تماشاگران-جايزه ويژه داوران و جايزه داوران جوان جشنواره ‏Gérardmer، برنده جايزه تماشاگران-بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-جايزه بزرگ نقره اي بهترين فيلم فانتزي ‏اروپايي به همراه تقدير ويژه و جايزه منتقدان جشنواره فيلم ‏Sitges‏ کاتالونيا، نازمد بهترين بازيگر زن تازه کار/ولاسکو ‏از اتحاديه بازيگران اسپانيا. ‏
نيمه شب، ايستگاه آتش نشاني شهري کوچک. آنخلا گزارشگر تازه کار تلويزيون به همراه فيلمبردارش براي تهيه ‏گزارشي از نحوه کار آتش نشان ها به آنجا امده است. پس از آشنايي با اهالي ايستگاه، ناگهان خبر تقاضاي کمک از ‏سوي زني مسن که در آپارتمان خود به دام افتاده، دريافت مي شود. اکيپي کوچک براي کمک راهي مي شود و آنخلا که ‏موقعيت را مناسب يافته، با آنها همراه مي شود. وقتي به آپارتمان مي رسند با اهالي ساختمان روبرو مي شوند که در ‏هال ورودي تجمع کرده اند. چون سر و صداهايي ترس انگيزي از آپارتمان مورد نظر به گوش مي رسد. اتش نشان ها ‏با همراه مامور پليسي که در محل حضور يافته، در آپارتمان مذکور را شکسته و وارد آنجا مي شوند. به نظر مي رسد ‏که زني که داخل آپارتمان به دام افتاده، دچار حمله عصبي نيز شده است. تلاش مامور پليس براي کمک به او منتهي به ‏حمله پيرزن شده و با کمک دندان هايش مقداري از گوشت صورت و گردن او را مي کند. همه هراسان مي شوند و ‏زماني که با حمله دوم پيرزن مواجه مي شوند، پليس دوم براي متوقف کردن او دست به سلاح مي برد. بازگشت آنها به ‏همراه پليس زخمي به ورودي آپارتمان، با رسيدن مامورين پليس و نيروي ويژه به محل حادثه همزمان مي شوند. ‏مامورين بلافاصله در ورودي ساختمان و تمام راه هاي خروج را مسدود کرده و با بلندگو از ساکنين آپارتمان مي ‏خواهند تا تلاشي براي خروج صورت ندهند. آنها بايد تا رسيدن بازرس بهداشت از دستورات تنها پليس باقيمانده داخل ‏ساختمان اطاعت کنند. چون ساختمان و ساکنين آن مشکوک به آلودگي توسط ويروسي خطرناک هستند. بازرس از راه ‏مي رسد، اما او نيز توسط يکي از افراد آلوده ساختمان گاز گرفته مي شود. همگي يکي يکي آلوده و کشته مي شوند. ‏آنخلا و فيلمبردارش نيز که از همه اين وقايع فيلمبرداري مي کنند بايد جان خود را از گزند افراد آلوده حفظ کنند. کاري ‏که تا لحظه کشف حقيقت و منشاء آلودگي در انجام آن موفق مي شوند، اما...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
چگونه مي شود از ايده اي دستمالي شده که خيلي زود شيره جان آن توسط مقلدان با ذوق و بي ذوق کشيده شد، فيلمي ‏ديدني خلق کرد؟ پاسخ در آخرين فيلمي است که دو نفر از کارگردان هاي خوشنام سينماي اسپانيا آن را کارگرداني کرده ‏اند: ضبط. ‏
خائومه بالاگوئروي 40 ساله و پاکو پلازاي 35 ساله تا امروز توانسته اند شهرتي معقول در سينماي کشور خود کسب ‏کنند. اما براي تماشاگر ايراني نام هايي آشنا نيستند. بالاگوئرو در 1999 با فيلم ‏Los Sin nombre‏/بي نام به شهرت ‏رسيد و به دنبال آن فيلم تاريکي را در سال 2002 ساخت که هنرپيشگاني بين المللي چون لنا اولين، آنا پاکوين و ‏جيانکارلو جيانيني در آن بازي کرده بودند و توانست خود را به تماشگران غير هموطنش معرفي کند. پاکو پلازا نيز در ‏سال 2002 با فيلم ‏El Segundo nombre‏/نام دوم شهرت و موقعيتي به چنگ آورد. هر دو شيفته ژانر ترسناک هستند ‏و بزرگ ترين دليل همکاري شان همين است. ضبط يک فيلم ترسناک –واقعاً ترسناک- است که از وقايع کاملاً امروزي ‏تغذيه مي کند و قالبي تازه نيز دارد. تلفيق سبک نمايش هاي واقعي تلويزيون ‏reality TV‏ با خطر شيوع يک ويروس-‏آن هم در زمانه اي که سارس، آنفلونزاي مرغي و... را به تازگي تجربه کرده- و اندکي رمز و راز لازمه اين ژانر که ‏در پايان پاي تجربيات هولناک کشيشي ساکن آخرين طبقه آپارتمان را نيز به ميان مي کشد. ‏
بيهوده نخواهد بود اگر فيلم را ترکيب هوشمندانه و مدرن شب مردگان زنده با پروژه جادوگر نام دهم. دو فيلمي که چندان ‏دل خوشي از آنها ندارم، اما نقيضه اين دو فيلمساز اسپانيايي را بسيار ديدني تر يافتم. از آثار اين دو فيلمساز فقط تاريکي ‏را ديده و به مهارتش در خلق هيجان[با وجود بي اعتقادي ام به ماورالطبيعه] لذت برده بودم، اما ضبط در يک کلام اوج ‏توانايي و خلاقيت هاي ديداري/شنيداري اين دو نفر است. نبايد بدون اشاره به طنز تلخي فيلم اين معرفي را پايان برد که ‏بسيار به جا به کار گرفته شده است. مانند نام برنامه اي که آنخلا و فيلمبردارش تهيه مي کنند "وقتي شما خواب بوديد" و ‏اشاره صريحي است به آن چه من و شما از وقوع آن نيز شايد باخبر نشويم. اگر طالب آدرنالين خالص هستيد، ضبط را ‏ببينيد!‏ژانر: ترسناک. ‏





<‏strong‏>يلا‎‎‏ ‏Yella
کارگردان: کريستين پتزولد. فيلمنامه: سيمونه بير، کريستين پتزولد. مدير فيلمبرداري: هانس فروم. تدوين: بتينا بوهلر. ‏طراح صحنه: کاده گروبر. بازيگران: نينا هاس[يلا]، ديويد استريسوو]فيليپ]، هنريک شونه مان[بن]، بورگهارت ‏کلاوزنر[دکتر گونتن]، باربارا اوئر[باربارا گونتن]، کريستين ردل[پدر يلا]، مارتين برامباخ[دکتر فريتز]، مايکل ‏ويتنبورن[اشميت-اوت]، وانيا ميوس[اشپرنگر]. 89 دقيقه. محصول 2007 آلمان. برنده جايزه ‏Femina-Film-‎Prize‏/بتينا بوهلر، خرس نقره اي بهترين بازيگر زن/نينا هاس و نامزد خرس طلايي جشنواره برلين، نامزد جايزه ‏بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و بهترين بازيگر زن نقش اصلي و بهترين فيلم از مراسم فيلم آلماني، برنده جايزه ‏بهترين فيلمبرداري و بهترين فيلم از انجمن منتقدان سينمايي آلمان. ‏
يلا که از شوهرش بن جدا شده و امکان يافتن شغل در زادگاهش وينتربرگ براي تشکيل يک زندگي تازه را ندارد، ‏کاري در غرب آلمان يافته و تصميم به ترک شهر خود گرفته است. کارهاي رسمي طلاق او و بن هنوز تمام نشده است ‏و بن اصرار دارد تا بار ديگر با هم زندگي کنند. اما يلا تصميم قطعي بر ترک او و شهر دارد. در راه ايستگاه بن ‏اتومبيل را به سوي رودخانه مي راند تا خود و يلا را بکشد. اما هر دو از آب بيرون آمده و يلا به سرعت راهي ايستگاه ‏مي شود. در مقصد و شب قبل از رفتن به سراغ کار جديدش، با فيليپ يک مدير باهوش در يک شرکت خصوصي در ‏هانوفر آشنا مي شود. فرداي آن روز يلا درمي يابد که شغل تازه سرابي بيش نبوده و فرد استخدام کننده او ازشرکت ‏اخراج شده است. شب هنگام فيليپ نزد وي آمده و از او مي خواهد تا در يک ملاقات کاري او را همراهي کند. يلا از ‏اين آزمون سربلند بيرون مي آيد و توانايي خود را در زمينه حسابرسي شرکت ها اثبات مي کند. اما در دومين ملاقات ‏کاري، تصميم به سرقت مقدار زيادي پول مي شود که به ظاهر فيليپ در شمارش آنها سهو کرده است. فيليپ به وي مي ‏گويد که اين کار را براي امتحان او انجام داده، اما با اين وجود از وي مي خواهد تا در ملاقات بعدي نيز وي را همراهي ‏کند. به زودي رابطه اي عاطفي نيز ميان آن دو شکل مي گيرد، اما گذشته يلا و صداهايي که فقط به گوش او شنيده مي ‏شود، زندگي و عشق تازه را تهديد مي کند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کريستين پتزولد متولد ١٩٦٠ هيلدن در راين شمالي-وستفاليا است. در سال ١٩٩٢ با ساختن فيلم ويديوييDas Warme ‎Geld‏ شروع به فيلمسازي کرد. دومين فيلمش ‏Pilotinnen‏ يک کار تلويزيوني بود و با سومين فيلمش کوباي آزاد[يک ‏درام عاشقانه با سمبوليسمي قوي که مشکلات اجتماعي امروز آلمان را مطرح مي کرد] در ١٩٩٦ توانست نامزد جايزه ‏تماشاگران از جشنواره فيلم هاي تلويزيوني بادن-بادن و جايزه اي از جشنواره مکس افولس دريافت کند. دو سال بعد، ‏بار ديگر براي فيلم تلويزيوني ديگري به نام ‏Die Beischlafdiebin‏ درباره دزدي حرفه اي که به خواهر کوچک ‏ترش آموزش مي دهد، نامزد جايزه مکس افولس شد و سرانجام در سال ٢٠٠٠ اولين فيلم سينمايي اش را با نام اعتماد به ‏نفس/موقعيتي که من در آن قرار دارم کارگرداني کرد که موفق به کسب جايزه افتخاري جشنواره ‏Cinekid‏ و نامزد ‏جايزه طلاي همين جشنواره شد. اعتماد به نفس يک تريلر سياسي/پارانويايي بود و از سوي منتقدان فيلم آلمان به عنوان ‏بهترين فيلم سال ٢٠٠٠ برگزيده شد و پتزولد را به عنوان خوني تازه در رگ هاي بي جان سينماي در حال احتضار ‏آلمان شناساند.‏
کار بعدي پتزولد مرد مردگان يا چيزي براي يادآوري من[٢٠٠٢] فيلمي تلويزيوني براي شبکه ‏ZDF‏ بود. اداي ديني به ‏سرگيجه و مارني و داستان جستجوي مردي به نام هانس به دنبال دختري گمشده به اسم ليلا است که به تازگي با هم آشنا ‏شده بودند. يک سال بعد پتزولد دومين فيلم بلند سينمايي خود ولفزبرگ ‏Wolfsburg‏ [آشيانه گرگ] را کارگرداني نمود. ‏داستان مردي به نام فيليپ، فروشنده موفق و چهل و چند ساله اي است که همزمان با تيره و تار شدن رابطه اش با ‏محبوبش کاتيا، هنگام بازگشت به خانه پسربچه اي را با اتومبيل زير گرفته و فرار مي کند. ولفزبرگ درامي درخشان ‏بود که بار ديگر نام پتزولد و هنرپيشه ثابت آثارش نينا هاس را بر سر زبان ها انداخت. فيلم ماقبل آخر پتزولد لحظه ‏ارواح نام داشت که نامزد خرس طلاي جشنواره برلين بود و پخش جهاني نيز يافت.‏
يلا که نام خود را از شخصيت اصلي فيلم ويم وندرس به نام آليس در شهرها[1974] وام گرفته، فيلمي جاده اي و درامي ‏متافيزيکي است. اما فيلم تنها شرح تعقيب يلا توسط گذشته تيره و تارش نيست. بلکه، جامعه سرمايه داري پر از فريب و ‏رياي امروز آلمان را نيز به زير نقد مي کشد. از استخدام کننده اولي اش که شيادي بيش نيست و گمان مي کند که يلا را ‏نيز همچون کيف پول شرکت مي تواند در اولين متل سر راه تصاحب کند تا بن که شغل و موقعيت خويش را از دست ‏داده و دربدر به دنبال يلا است. همگي آدم هايي گاه فريب خورده و گاه فريبکار هستند که زندگي شان با معيار پول ‏سنجيده مي شود. حتي يکي از دلايل اصلي خود يلا نيز براي جدا شدن از بن، از ميان رفتن موقعيت شغلي اوست. نينا به ‏عنوان بزرگ ترين قرباني اين جامعه خود را در ميان کشوري سابقاً دوپاره شده مي يابد که سيستم اقتصادي فعلي ‏نتوانسته بر مشکلات گذشته آن فائق آيد. پتزولد از رهگذر همين ايده مصائب اقتصادي/اجتماعي و ايده هاي جديد ‏اقتصادي را به چالش مي طلبد. ايده هايي که جز ورشکستگي چيزي به دنبال خود نياورده اند و زوال ارزش هاي ‏انساني را سبب شده اند. ‏
البته قصه گره هايي دارد که گاه براي تماشاگر گشوده نمي شود و همين باعث رازآلود شدن فيلم مي شود[کل فيلم در ‏فلاش فوروارد اتفاق مي افتد]. از طرف ديگر نکاتي دارد که شايد براي تماشاگر غير آلماني قابل درک و دريافت نباشد. ‏با اين حال به عنوان درامي خوش ساخت و نمونه اي از سينماي جديد آلمان، فيلمي زيبا و اثرگذار است که بايد ديده ‏شود!‏ژانر: درام، عاشقانه، مهيج. ‏‏ ‏‏




<‏strong‏>کارامل سكر بنات‎‎‏ /‏‎ Sukkar banat‎
کارگردان: نادين لبکي. فيلمنامه: نادين لبكي، راندي الحداد، جهاد هوجيلي. موسيقي: خالد مزنر. مدير فيلمبرداري: إيو ‏سحنوي. تدوين: لور گاردت. طراح صحنه: سينتيا زهر. بازيگران: نادين لبكي[ليال]، عادل كرم[پليس]، ياسمين ‏المصري[نسرين]، جوانا مكرزل[ريما]، جيزيل عواد[جماله]، سهام حداد[رز]، إسماعيل قنطار[بسام]، عزيزة سمعان[لي ‏لي]، فاديا ستيلا[کريستين]، فاطمة صفا[سيهان]، ديميتري استانکوفسکي[شارل]. 96 دقيقه. محصول 2007 لبنان، ‏فرانسه. نام ديگر: ‏Caramel‏. فيلم منتخب دو هفته کارگردان ها، برنده جايزه جوانان و جايزه تماشاگران ازجشنواره سن ‏سباستين، جايزه مرواريد سياه ابوظبي براي بهترين بازيگر زن/نادين لبکي/ياسمين المصري/ جوانا مكرزل/جيزيل ‏عواد/سهام حداد از جشنواره بين المللي فيلم هاي خاورميانه، نامزد جايزه بهترين فيلم-بهترين کارگرداني و گروه ‏بازيگران از جشنواره آسيا اقيانوسيه. ‏
ليال به همراه نسرين و ريما در يک سالن آرايش و زيبايي در بيروت کار مي کند. هر کدام مشکلاتي دارند: ليال درگير ‏رابطه اي نافرجام با مردي متاهل است، نسرين بکارت خود را از دست داده و در آستانه ازدواج با مسلم است و ريما که ‏همجنس گراست. جماله هنرپيشه اي دست چندم و يکي از مشتريان هميشگي آنها نيز حکم دوست اين سه زن را دارد، ‏مرتب در انتخاب بازيگر شرکت مي کند و سخت گران پير شدن است. پيرزني به نام رز نيز که در همسايگي سالن ‏آرايش مغازه خياطي دارد، زندگي اش را وقف مراقبت از خواهر شيرين عقل خود لي لي کرده است. تا اينکه براي ‏اولين بار مردي در زندگيش پيدا مي شود. مردي سالخورده به نام شارل که به بهانه تعمير کت و شلوارش چند بار به ‏مغازه وي مي آيد و سرانجام از وي مي خواهد تا در ملاقاتي با هم داشته باشند. ‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
نادين لبکي بازيگر و کارگردان لبناني است که عمده شهرت خود را مديون ساخت ويديوکليپ هاي نانسي عجرم است. ‏کارامل اولين فيلم بلند سينمايي محسوب مي شود که با اقبال تجاري و هنري روبرو شده است. لبکي متولد 1974 در ‏شهر بعبدات لبنان[22 کيليومتري بيروت] است. از سال هاي آغازين دهه 1990 وارد تلويزيون شده و شروع به ساختن ‏ويدئوکليپ کرد. اولين ويديوکليپ اش را با شرکت باسكال مشعلاني ساخت و بعدها با نورا رحال و کاتيا حرب همکاري ‏کرد. اما شهرت با ساختن کليپ "اخصمک آه/آره مسخره ات مي کنم" با نانسي عجرم به سراغش آمد. اين همکاري در ‏کليپ هاي يا سلام، انت ايه و لاون عيونک ادامه يافت. اين سه کليپ جدا از استقبال گسترده مردمي، موفق به کسب ‏جوايزي هم شد. ‏
يقين دارم شما هم مانند من با ديدن اين کمدي عاشقانه از زندگي پنج زن مسيحي لبناني شگفت زده شده خواهيد شد. چون ‏نه از تير و تفنگ در آن خبري هست و نه از حزب الله لبنان نشاني در فيلم يا خيابان هاي بيروت به چشم مي خورد. همه ‏چيز ساکت و آرام و حتي اندکي ساکن است. پس چه چيز آن باعث شده تا کارامل[ماده اصلي نزد آرايشگران لبناني براي ‏زدودن موهاي اضافي به قول اهل بخيه اپيلاسيون] در لبنان و خاورميانه به فروشي دور از انتظار[10 ميليون دلار] ‏دست يابد؟
شايد دليل اصلي آن اشاره لبکي به مشکلات روزمره زندگي پنج شخصيت خود باشد که جهان شمول تر و عمومي تر ‏است تا ناآرامي هاي لبنان يا مشکلات سياسي که مردم کشورهاي ديگر از شنيدن مداوم آنها در اخبار خسته شده اند. ‏کارامل حکايت تلخ و شيرين و زنانه عشق هاي ممنوعه، رسوم دست و پاگير، جنسيت سرکوب شده و حتي مقاومت در ‏برابر امري طبيعي چون سال خوردگي و هوس است. و لبکي چنين داستاني را در محله اي زيبا از بيروت بازگو مي ‏کند که گويي مي تواند نماينده همه جهان و دست کم ما آسيايي ها باشد. يقين دارم تماشاگر ايراني با ديدن صحنه درگيري ‏پليس با مسلم و نسرين بي اختيار به ياد برخوردهاي نيروي انتظامي خودمان با جوان ها خواهند افتاد. اين سرنوشت تلخ ‏تاريخي ماست که در اين منطقه از دنيا به اشتراک آن را زندگي مي کنيم. کارامل که از ترکيب شکر، آب و آب ليمو ‏ساخته مي شود نامي پر معنا براي اين فيلم است که ترش و شيرين را يک جا در خود جاي داده است. اگر بخواهم فيلم ‏را در يک جمله خلاصه کنم آن را اثري در ستايش خواهري و اصلاح مو نام مي دهم. چون کمتر چيزي مانند يک ‏اصلاح خوب مي تواند شما را شاداب کند. ‏
لبکي فيلم خود را فقط در 9 روز با بودجه اي نزديک به يک ميليون و 300 هزار يورو ساخته است. جدا از بازي هاي ‏فوق العاده خوب همه بازيگران آن چه تماشاگر را تکان مي دهد موسيقي تصنيف شده توسط خالد مزنر-همسر لبکي- ‏است[اعتراف مي کنم که بعد از مدت ها حاصل کار خالد مزنر مرا با موسيقي عربي آشتي داد]. فيلم نماينده سينماي ‏لبنان در مراسم اسکار امسال بود. آرزو مي کنم شانس ديدار از کارامل را که در 40 کشور جهان پخش شده و لقب ‏موفق ترين فيلم لبناني تا به امروز را به دست آورده، داشته باشيد!‏ژانر: کمدي، درام. ‏





<‏strong‏>طبال سابق‎‎‏ ‏Ex Drummer
کارگردان: کوئن مورتير. فيلمنامه: کوئن مورتير بر اساس رمان هرمن بروسلمانز. موسيقي: آرنو، فليپ کوولير، ‏ميليونر، گاي وان نوتن. مدير فيلمبرداري: گلاين اسپيکارت. تدوين: مانو وان هووه. طراح صحنه: خيرت پاره ديس. ‏بازيگران: دريس وان هگن[دريس]، نورمن بئرت[کوئن د گيتر]، گونتر لاموت[يان وربيک]، سام لوويک[ايوان وان ‏دروپ]، فرانسوا بيوکلير[پدر وربيک]، برنادت دامان[مادر وربيک]، نانسي دنيس[همسر ايوان]، دلورس بوکيرت[ليو]، ‏ويم ويليرت[جيمي]، شانتال وانين[کريستين]، تريستان ورستون[دوريان]. ٩٠ و ١٠٤ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ بلژيک. ‏برنده جايزه داوران جشنواره رين دنس، نامزد جايزه ببر از جشنواره رتردام، برنده جايزه ويژه داوران جشنواره ورشو. ‏سه مرد تصميم گرفته اند تا يک گروه موسيقي راه انداخته و براي يک بار هم که شده روي صحنه بروند. اما هر کدام از ‏اين آدم ها جدا از مشکلات زندگي، صاحب معلوليت هايي نيز هستند. کوئن آواز خوان اختلال گويشي دارد، يکي از ‏دست هاي يان نوازنده باس به خاطر حادثه اي در کودکي اختلال حرکت دارد و اوان گيتاريست نيز مشکل شنوايي دارد. ‏از طرف ديگر براي تکميل شدن گروه به يک طبال نيز نيازمندند و براي همين يک روز پشت در خانه نويسنده اي ‏مشهور به نام دريس ظاهر مي شوند. دريس ابتدا دعوت آنها را جدي نمي گيرد، چون او هم مشکل خاص خودش را ‏دارد: دريس قادر به نواختن طبل نيست!‏
با اين حال دريس که زندگي مرفه و راحتي دارد براي شوخي هم که شده پيشنهاد اين سه نفر را قبول مي کند. او که با ‏زني زيبا زندگي و گاه همراه او سکس گروهي را نيز تجربه مي کند، به محض آشنا شدن با اعضاي گروه متوجه ‏مشکلات خصوصي آنها نيز مي شود. کوئن يک نازي است و علاقه عجيبي به کتک زدن زنها دارد، پدر يان ديوانه و ‏در خانه بستري است و خود او نيز همجنس گراست، ايوان نيز زندگي بي سر و ساماني با همسرش را مي گذارند. با اين ‏حال هر سه نفر استعداد عجيبي در نواختن دارند و به زودي نام فمينيست ها را براي گروه خود برگزيده و شروع به ‏تمرين مي کنند. کم کم دريس به گروه علاقمند مي شود و هر کاري را که لازم مي داند براي سر گرفتن اولين و آخرين ‏اجراي آنها انجام مي دهد. اما همه چيز رفته رفته به شکلي بغرنج در هم مي ريزد…. ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
در يک کلام: برآشوينده و تکان دهنده!‏تا قبل از ديدن طبال سابق کوئن مورتير را نمي شناختم. جست و جو در اينترنت و منابع مکتوب هم کمک چنداني نکرد. ‏جز اينکه در طول ١٢ سال گذشته چهار فيلم ساخته و با دومين فيلمش کار يک روز سخت در ١٩٩٧ چند جايزه دريافت ‏کرده و به شهرت رسيده است. طبال سابق آخرين کار او و دومين اثر موفق اش به شمار مي رود که شهرتي همسنگ ‏گاسپار نوئه فرانسوي براي وي به ارمغان آورده است. کساني که برگشت ناپذير را ديده باشند، با حال و هواي فيلم هاي ‏نوئه آشنايند و مي توانند حدس بزنند فيلم هاي مورتير از چه سنخي است. فقط در يک جمله بگويم که براي افراد مومن و ‏معتقد و اخلاق گرا و حتي آدم هايي با قلب ضعيف قابل تماشا نيست. ‏
سبک بصري مورتير براي تصوير کردن زندگي چند بازنده که مي توانند نمونه هايي دقيق از جامعه امروز هلند باشند، ‏بديع و گاه آزارنده است. او بازنده هايي را تصوير مي کند که مي خواهند به اوج برسند. کساني که در فقر، اعتياد، ‏روابط جنسي و خانوادگي انحراف آميز غرق شده اند. عاري از احساس هر گونه مسئوليت روزگار را به بطالت مي ‏گذرانند و به راک اند رول عشق مي ورزند. زندگي حال آنها شکننده است و آينده اي هم وجود ندارد. ‏خشونت هراس آور و سکس جزئي از اين کمدي سياه و ابسورد هستند که مي توانند شما را به ياد برگشت ناپذير، پرتقال ‏کوکي و انسان سگ را گاز مي گيرد/در نزديکي شما اتفاق افتاد بيندازد. داستاني که از زبان يک نويسنده ثروتمند، ‏مشهور و بي درد روايت مي شود که براي فرار از آسايش محيط خود به ميان اوباش اوستند پناه مي برد. ما نيز همراه ‏او پا به دنياي پر از پلشتي اين افراد مي گذاريم و سرانجام به اين نتيجه مي رسيم که تمامي اين شوربختي ها در نتيجه ‏سياست هاي غلط دولت ها شکل گرفته است. قهرمان فيلم در جايي به زني که شب قبل در سکس گروهي با وي خوابيده ‏بود، مي گويد اندوه جمعي وجود ندارد. هر چه هست شخصي است! ‏
اما در پايان فيلم دوست داريم بر خلاف او به اندوه جمعي ايمان بياوريم. طبال سابق فيلمي براي همه کس نيست. حتي ‏دوستداران آن نيز بعد از اتمام تماشاي فيلم براي رهايي از کثافت آن بايد سري به حمام بزنند. اما بي ترديد يکي از ‏بهترين و تکان دهنده ترين فيلم هاي اروپايي اخير است که نگاه هايي عميق تر و جدي تر را طلب مي کند!‏ژانر: کمدي، جنايي، درام، موسيقي. ‏‏




<‏strong‏>منطقه‎‎‏ ‏La Zona
کارگردان: رودريگو پلا. فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو. موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ‏ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: ‏دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، ‏انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. ٩٧ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر ‏نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل ‏زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از ‏مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د ‏لاورنتيس ازجشنواره ونيز. ‏
محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از ‏بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و ‏بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. آنها باور ‏دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار عبور ‏کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل مي ‏رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و سومين ‏نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي تيراندازي توجه ‏ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي نمي يابند. يکي از ساکنين ‏محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده جسد دو نوجوان در زباله ‏داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته و از ماجراي ورود سه ‏نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط آلخاندرو، پسر ‏صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي تصميم به شکار او ‏گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست..‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
رودريگو پلا متولد ١٩٦٨ مونته ويدئو، اورگوئه است. تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور ‏درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال ١٩٨٨ با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره ‏هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي ‏چشمي در گردن[٢٠٠١] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال ٢٠٠٦ با نام صحراي درون کارگرداني کرده ‏که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود. ‏
چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني ‏را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا ‏افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد از ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي ‏جرات حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. منطقه فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در ‏اثر فقر، احساس مسئوليت و تفکر جمعي است. ‏
کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي، بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در ‏منطقه دارند. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات ‏تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر ‏از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط ‏خيابان نمودي عيني پيدا مي کند. ‏
منطقه با يک جنايت کوچک-سرقت- آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ‏ميان رئيس پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي ‏کنند، مي دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير ‏بوده، در پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: ‏‏- بايد بهتر بزرگش مي کردي...‏
تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي ‏عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين ‏تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته ‏شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم ‏وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي ‏کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار ‏واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!‏ژانر: درام. ‏





<‏strong‏>تخم مرغ‎‎‏ ‏Yumurta
کارگردان: سميح کاپلان اوغلو. فيلمنامه: سميح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدير فيلمبرداري: ئوزگور اکن. تدوين: ‏آيهان ارگورسل، سوزات هانده گونري، سميح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارايدا. بازيگران: نژات ايشلر[يوسف]، ‏سعادت ايشيل آکسوي[آيلا]، ئوفوک بايراکتار[هالوک]، تولين ئوزن[زن داخل کتابفروشي]، گولچين سانتيرجي ‏اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. ٩٧ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ ترکيه، يونان. نام ديگر: ‏Avgo، ‏Egg‏. برنده جايز بهترين کارگرداني از جشنواره بانکوک، برنده جايزه ‏Eurimages‏ از جشنواره سويل، برنده ‏جايزه دوم از جشنواره فيلم هاي اروپايي استرويل، برنده جايزه نت پک از جشنواره آوراسيا، برنده جايزه بهترين ‏کارگرداني و بهترين بازيگر زن از جشنواره والادوليد، برنده جايزه بهترين کارگرداني و جايزه موفقيت فني و هنري از ‏جشنواره فجر، برنده جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فيلم هاي ترکي-آلماني، برنده ‏جايزه پرتقال طلايي بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين فيلم-بهترين بازيگر تازه ‏کار/سعادت آکسوي و بهترين فيلمنامه از جشنواه آنتاليا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/سعادت آکسوي و جايزه قلب ‏سارايووا از جشنواره سارايووا، برنده جايزه روزنامه راديکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول. ‏
يوسف شاعري جوان که در استانبول به کار کتابفروشي اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دريافت کرده و به ‏زادگاه خود تيره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمي گردد. خانه دوران کودکي به خاطر عدم رسيدگي در حال ‏تخريب است و دختري جوان به نام آيلا-نوه دايي اش- انتظار او را مي کشد. اما يوسف از اينکه در پنج سال گذشته آيلا ‏نزد مادرش زندگي مي کرده، بي خبر است. ‏
آيلا از يوسف خواسته اي دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را پسرش يوسف ادا کرده و قوچي را سر ببرد. ‏اما يوسف قادر نيست در برابر ريتم ساکن زندگي در شهرستان، محبوب قديمي اش، دوستان و روياها و احساس گناهي ‏که عذابش مي دهد، مقاومت کند. يوسف مترصد اتمام تشريفات قانوني و خروج از تيره است، اما اتفاق هايي جزئي مانع ‏از بازگشت وي به استانبول مي شود. تا اينکه به همراه آيلا به طرف زيارتگاهي در خارج از شهر که قرار است مراسم ‏قرباني کردن قوچ نذري را انجام بگيرد، راه مي افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور مي شوند شب را در ‏هتلي اقامت کرده و فرداي آن روز بعد از خريد قوچ به راه بيفتند. آن شب هر دو شاهد مراسم عروسي زوجي در هتل ‏مي شوند و حال و هواي مجلس آن دو را به هم نزديک مي کند. فرداي آن روز، بعد از قرباني کردن قوچ به شهر بازمي ‏گردند. يوسف شهر را به سوي استانبول ترک مي کند. اما بعد از گذراندن شبي در ميان راه به خانه بازمي گردد. گويا ‏بارش اولين برف بر احساس گناه او پرده اي کشيده و قرباني کردن قوچ تقدير او را نيز تغيير داده است..... ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سميح کاپلان اوغلو متولد ١٩٦٣ ازمير، در سال ١٩٨٤ در رشته سينما و تلويزيون از دانشگاه دوکوز ايلول[٩ سپتامبر] ‏فارغ التحصيل شد. فيلمسازي را با ساختن فيلم هاي تبليغاتي آغاز کرد. بعدها دستيار فيلمبرداري در فيلم هاي مستند را ‏نيز تجربه کرد. سپس سريال ٥٢ قسمتي مشهور و معتبر تانگوي شهناز را براي شبکه هاي ‏Show TV‏ و ‏Inter Star‏ ‏کارگرداني کرد. اولين فيلم بلند سينمايي اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوايز بسياري در داخل و خارج ‏ترکيه شد. دومين فيلمش سقوط فرشته/سقوط ملک با تحسين و ستايش منتقدان و تماشاگران در بسياري از کشورهاي ‏جهان روبرو گشت. تخم مرغ سومين فيلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولين بخش از يک سه گانه به نام يوسف ‏باشد. فيلمبرداري دومين قسمت آن به نام شير تمام شده و به زودي فيلمبرداري قسمت سوم به نام عسل نيز آغاز خواهد ‏شد. ‏
اگر سينماي ترکيه و موج تازه آن را دنبال مي کنيد با نام نوري بيلگه جيلان آشنا هستيد. يک کيارستمي ترک و ميني ‏ماليست که در خارج از کشور بيش از داخل آن شهرت دارد! نمي خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وي مقايسه ‏کنم، اما براي معرفي وي به کسي که از دومي فيلمي نديده باشد چاره ديگري ندارم. اين موج با قصبه بيلگه جيلان و ‏ابرهاي ماه مه وي آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه يافت. فيلمي هايي فلسفي که در محيط روستا يا شهرستان هاي ‏کوچک ترکيه مي گذشت. تخم مرغ آخرين فيلم اين موج است که همچون پيشينيان خود روايت قصه را در درجه دوم ‏اهميت قرار مي دهد و لذت زندگي در لحظه و کشف آن را به بيننده عرضه مي دارد. نوعي فيلم/ذن، يعني بعد از ديدن ‏فيلم آنچه به جا مي ماند درک و احساس شما در برخي لحظات فيلم است. وقايعي که اين احساسات را به هم ربط مي ‏دهند، اهميت زيادي ندارند. اين فيلم ها قرار است ديدگاه خاص کارگردان به زندگي و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. ‏نمونه کامل قديمي اين نوع نگاه آندري تارکوفسکي و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. اين نگاه با خود زيبايي ‏شناسي خاصي را نيز به دنبال مي آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنماي ديدن فيلم ها نيست. بنابر اين به ‏اين بسنده مي کنم که کاپلان اوغلو نيز به همين راه قدم گذاشته است. ‏
کاپلان اوغلو قصه آشتي شاعري جوان با زادگاهش را دستمايه قرار داده تا ديدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما ‏عرضه کند. درباره اين فيلم حتماً مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نيز هستم. تا آن روز براي ‏شما شانس ديدار اين فيلم زيبا را آرزو مي کنم. ‏
قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هايي درباره سينما و هنرها زيبا نوشته و از ١٩٩٦ تا ‏‏٢٠٠٠ نيز ستوني ثابت در روزنامه راديکال داشته است. ‏ژانر: درام. ‏





<‏strong‏>تنهايي‎‎‏ ‏La Soledad
کارگردان: خائيمه روزالس. فيلمنامه: خائيمه روزالس، انريک روفاس. مدير فيلمبرداري: اسکار دوران. تدوين: مارتينز ‏سوسا. طراح صحنه: ايون آرتکس. بازيگران: سونيا آلمارکا[آدلا]، پترا مارتينز[آنتونيا]، ميريام کورئا[اينس]، نوريا ‏منسيا[نيوس]، ماريا بازان[هلنا]، يسوس کارسيو[مانولو]، لويس ويلانيوا[کارلوس]، لويس برمخو[آلبرتو]، خوآن ‏مارگالو[کشيش]، خوزه لويس توريخو[کشيش]، کارمن گوتيه رز[ميريام]. 128 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نام ‏ديگر: ‏Solitary Fragments‏. برنده جايزه بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين تدوين-بهترين فيلم و بهترين ‏فيلمنامه اصيل زا مراسم انجمن منتقدان سينميا اسپانيا، برنده جايزه بهترين فيلم از مراسم فتوگراماش د پلاتا، برنده جايزه ‏بهترين کارگرداني-بهترين فيلم و بهترين بازيگر تازه کار.خوزه لوئيس توريخو از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين فيلم ‏از مراسم سنت خورد، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/پترا مارتينز و بهترين بازيگر زن تازه کار/سونيا آلمارکا از ‏اتحاديه بازيگران اسپانيولي. ‏
آدلا از پدرو جدا شده و زندگي خالي و بي تحرکي را در شهرستان با بزرگ کردن کودکش ميگوئلتو مراقبت از پدرش ‏خوآن و کار در يک اداره مي گذراند. سرانجام تصميم مي گيرد در جستجوي زندگي بهتر به مادريد نقل مکان کند. او ‏به آپارتمان اينس و کارلوس اثاث کشي کرده و شغلي نيز پيدا مي کند. اما زماني که نشانه هايي از بهتر شدن زندگي اش ‏ظاهر مي شود، بمبي در اتوبوس شهري که او به همراه ميگوئلتو سوار آن شده منفجر مي شود. ‏
آنتونيا بيوه يک مغازه خواربارفروشي خريده و با مانولا آشنا شده است. او مادر اينس-همخانه آدلا-، نيوس و هلنا است. ‏نيوس غده اي سرطاني دارد و هلنا نيز قصد خريد خانه اي ديگر کرده و مادر را براي گرفتن پول تحت فشار گذاشته ‏است. آنتونيا بعد از عمل جراحي موفقيت آميز اينس، تصميم به زندگي با مانولا گرفته و تصميم به فروش آپارتمان خود ‏را مي گيرد. اما اين تصميم راه را براي بروز تنش در ميان خانواده باز مي کند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
خائيمه روزالس متولد 1970 بارسلوناي اسپانياست. سه سالي را در مرکز مطالعات سينمايي کوبا تحصيل کرده و سپس ‏به مدرسه سينما و تلويزيون استراليا رفته است. فيلم هاي کوتاه موفق زيادي در کارنامه اش دارد و با اولين فيلم بلندش ‏ساعت هاي يک روز/‏Las horas del día‏ موفق به دريافت جايزه فيپرشي از جشنواره کن شده است. ‏
تنهايي دومين فيلم بلند روزالس است که خود را تحت تاثير بروسون و ازو مي داند و از نماهاي ثابت و نمايش حوادث ‏روزمره زندگي در فيلم هايش استفاده مي کند. ظاهراً از دهه 1970 موجي به راه افتاد تا در برابر تلاش سينماگران دهه ‏هاي گذشته براي حدف دقايق ملال آور زندگي و رسيدن به چيزي که تا آن روز سينما ناميده مي شد، مقاومت کرده و ‏براي کشف سکون و يکنواختي و ريتم ايستاي زندگي عادي اقدام کنند. نتيجه را مي دانيد: به اوج رسيدن فيلمسازاني ‏چون تارکوفسکي و بعضي ها که ديدگاه فلسفي خاص خود را داشتند و نمونه هاي متاخرتر و وطني آن چون کيارستمي ‏و پناهي که مبلغ نوعي ميني ماليسم محسوب مي شوند. شخصاً با اين گونه فيلم هاي مخالفتي ندارم، اما فکر مي کنم ‏افراط در نمايش دقايق خسته کننده زندگي در دراز مدت سبب دوري تماشاگر از سينما خواهد شد. ‏
روزالس براي پرهيز اين واقعه دست به تجربه اي متفاوت زده و آن تقسيم پرده به دو قسمت و گاه نمايش يک واقعه از ‏زواياي گوناگون کرده است. کاري مانند ناپلئون ابل گانس ولي بار هدفي متفاوت که قصد آن نمايش عظمت و گستردگي ‏يک واقعه نيست. بلکه نمايش تنهايي و دور بودن آدم ها از يکديگر است. هيچ کدام از نيمه هاي تصوير در جاي منطقي ‏خود نيستند. جهت نگاه يا ورود و خروج آدم ها از کادر مخالف با نيمه ديگر است و همين امر بر با هم ولي جدا بودن ‏اشخاص داخل کادر بيشتر صحه مي گذارد. خلا عاطفي و همه جانبه اي که اين آدم ها در آن دست و پا مي زنند، در ‏کمتر دقايقي شکسته مي شود. روايت فصل بندي شده[چهار فصل و يک موخره] روزالس در کنار قصه دو پاره ‏آن[ماجراي آدلا و زندگي دختران آنتونيا که فقط به واسطه همخانه بودن اينس و آدلا به هم وصل مي شود] نيز بر اين ‏بيگانگي بيشتر تاکيد مي کند. همه به نوعي اسير حرص، خودخواهي، علائق، نفرت ها و رنج هاي خويشند. با همند، اما ‏تنهايي غريبي آنها را احاطه کرده است. حتي مادريد نيز شهري خلوت و غريب تصوير مي شود که انفجار بمبي در ‏اتوبوس نيز نمي تواند سبب ازدحام شود!‏
با اين حال تنش در همين زندگي هاي منفرد نيز هست، چون از احساسات ساختگي و بلندپروازي هاي بيهوده تهي نيست. ‏پرداخت نامتعارف روزالس را در فيلم قبلي اش شاهد بوديم. روايتي کاملاً غير معمول از زندگي يک قاتل سريالي که ‏اين بار در قالب دو داستان موازي از زندگي امروزي انسان مدرن به اوج رسيده است. اما طولاني بودن زمان نمايش آن ‏مي تواند اندکي در فراري دادن تماشاگر موثر باشد. اگر شيفته اين نوع سينما هستيد، تنهايي همه چيز دارد. در غير اين ‏صورت نيز توصيه مي کنم براي آشنايي با يکي از تازه نفس ترين کارگردان هاي اسپانيا و يکي از متفاوت ترين شان، ‏فرصت را غنيمت بدانيد!‏ژانر: درام. ‏






<‏strong‏>اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين‎‎Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull
کارگردان: استيون اسپيلبرگ. فيلمنامه: ديويد کوئپ بر اساس داستاني از جورج لوکاس، جف ناتانسون و شخصيت هاي ‏خلق شده توسط جورج لوکاس و فيليپ کافمن. موسيقي: جان ويليامز. مدير فيلمبرداري: يانوش کامينسکي. تدوين: مايکل ‏کان. طراح صحنه: گاي دياس. بازيگران: هريسون فورد[اينديانا جونز]، کيت بلانشت[ايرينا اسپالکو]، کارن ‏آلن[ماريون ريونوود]، شيا لا بئوف[مات ويليامز]، ري وينستون[مک جورج مک هال]، جان هارت[پروفسور ‏اوکسلي]، جيم برادبنت[دين چارلز استنفورث]، ايگور جيکين[داوچنکو]، آلن ديل[ژنرال راس]. 124 دقيقه. محصول ‏‏2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Indiana Jones 4‎‏. نامزد جايزه بهترين فيلم تابستان از مراسم ‏MTV‏. ‏
سال 1957. سروان دکتر ايرينا اسپالکو فرماندهي گروهي از مامورين شوروي را برعهده دارد که به داخل پايگاه ‏ارتش آمريکا در صحراي نوادا نفوذ کرده اند. آنها که اينديانا جونز را اسير کرده اند، از او مي خواهند تا در يافتن ‏بقاياي شي ناشناخته پرنده اي که ده سال قبل در رازول سقوط کرده بود، به آنان کمک کند. جونز بعد از درک خيانت ‏دوستش جورج مک هال با اکراه مي پذيرد، اما دست به فرار مي زند. بعد از بازجويي توسط ‏FBI‏ جونز بار ديگر به ‏کالج بازمي گردد، اما برخوردش با پسري جوان به نام مات ويليامز بار ديگر او را به ميانه ماجرايي تازه پرتاب مي ‏کند. ويليامز به او مي گويد که همکار قديمي اش پرفسور آکسلي بعد از کشف جمجمه اي بلورين در پرو ناپديد شده است. ‏در پرو، جونز و مات کشف مي کنند که آکسلي در آسايششگاه رواني نگهداري مي شده تا اينکه سر و کله مامورين ‏شوروي پيدا شده و او را مي دزدند. جونز در اتاق آکسلي سرنخ هايي درباره مقبره فرانسيسکو د اولاناي فاتح پيدا مي ‏کند که در جستجوي آکاتور(يا الدورادو/سرزمين طلا)ناپديد شده بود. جونز به آنجا رفته و جمجمه بلوريني را پيدا مي ‏کند که آکسلي در مقبره پنهان کرده است. اما به محض خروج از مقبره خود را بار ديگر در محاصره ايرينا و افرادش ‏مي يابند. چون ايرينا باور دارد که جمجمه بلورين متعلق به انسان هاي فرازميني واجد قدرتي فرارواني است. اينديانا و ‏مات در اردوگاه شوروي ها با پروفسور آکسلي و مادر مات برخورد مي کنند. و مادر مات کسي نيست جز محبوب ‏سابق اينديانا جونز به نام ماريون ريونوود و خيلي زود مشخص مي شود که مات نيز پسر اينديانا است. اين چهار نفر به ‏همراه مک هال مدتي بعد از چنگ ايرينا و افرادش مي گريزند و خود را به معبد آکاتور مي رسانند. اما بار ديگر مک ‏هال مامورين روس را با به جا گذاشتن رد، به سوي معبد راهنمايي مي کند. بعد از ورود به معبد، جونز با استفاده از ‏جمجمه موفق به باز کردن در مقبره مي شود. همزمان روس ها از راه مي رسند. داخل مقبره 13 اسکلت بلورين نشسته ‏روي تخت وجود دارد که يکي از آنها فاقد جمجمه است. بعد از اينکه اسپالکو جمجمه گمشده را روي اسکلت قرار مي ‏دهد، اسکلت ها شروه به يکي شدن مي کنند. جونز با ترجمه حرف هاي آکسلي که به زبان کهن ماياها حرف مي زند، به ‏ايرينا مي گويد که بيگانه ها قرار است هديه اي بزرگ به آنها بدهند. اسپالکو آرزوي دانشي بي پايان دارد و اسکلت ها ‏شروع به انتقال دانش به معز ايرينا مي کنند. همزمان دريچه اي به بعدي ديگر بر بالاي مقبره باز مي شود و آکسلي مي ‏گويد که موجودات فرازميني قادر به سفر در بعدهاي ديگر هستند و در گذشته قوم مايا را با تکنولوژي پيشرفته آشنا ‏کرده اند. ايرينا بعد از دريافت دانش بيش از توانش آتش گرفته و شروع به تبخير شدن مي کند و بقاياي او به درون ‏دريچه کشيده مي شود. مقبره شروع به تخريب شدن مي کند و اينديانا، مات، ماريون و آکسلي از آن خارج مي شوند. اما ‏مک طماع جا مانده و او نيز به درون دريچه کشيده مي شود. با تخريب کامل معبد از زير آن بشقاب پرنده اي عظيم ‏ظاهر شده و به فضا بازمي گردد. اينديانا نيز در بازگشت به خانه با ماريون ازدواج مي کند. ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
استيون اسپيلبرگ 62 ساله نامي بي نياز از معرفي براي هر سينما دوستي است. خيلي ها او را سرگرمي ساز بزرگي ‏مي دانند که در کنار همرديف خود جورج لوکاس چهره سينماي دنيا را عوض کرده اند. اما اسپيلبرگ در کنار قصه هاي ‏راز و خيال و سرگرم کننده اش، گاه دمي به خمره درام هاي جدي تر مانند رنگ ارغواني، امپراتوري خورشيد، ‏فهرست شيندلر، آميستاد، اگر مي توانيد مرا بگيريد، ترمينال و مونيخ زده است تا تبحر خود را در کارگرداني اثبات کند. ‏فيلم هايي که به شکلي روتر دغدغه هاي او را به نمايش گذاشته اند، هر چند اين اواخر فيلم هاي سرگرم کننده او نيز بار ‏معنايي بيشتري يافته اند که مي توان از ميان آنها به هوش مصنوعي، گزارش اقليت و جنگ دنياها اشاره کرد. نگاهي به ‏کارنامه فيلمسازي او کافي است تا هر کسي را به اعجاب بيفکند. بسياري از پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينما را مي ‏توان در آن يافت و فيلم هايي که بيش از صد جايزه بين المللي مانند جايزه اسکار، بافتا، سزار، ديويد دوناتللو، امي، ‏اتحاديه کارگردان ها و گولدن گلاب برايش به ارمغان آورده اند. کارنامه اي شگفت انگيز که هر کسي را از دوست و ‏دشمن مرعوب مي کند. ‏
او نيز مانند قهرمان قصه اش-اينديانا جونز- مسن تر و عاقل تر شده است. شايد به همين خاطر است پس از نزديک به ‏‏19 سال و تعويض چندين فيلمنامه نويس، نوشتن فيلمنامه را به شخصي چون کوئپ سپرده است. کوئپ نيز با همکاري ‏جورج لوکاس فيلمنامه پر از جزئيات و سرگرم کننده تدارک ديده تا لايق بازگشت يک اسطوره سينمايي باشد. اگر در دو ‏فيلم قبلي سه گانه اينديانا جونز نازي ها به عنوان دشمني قوي در برابر قهرمان حضور داشتند، اين بار در گذر ايام جاي ‏خود را به دشمني قدرتر داده اند: اتحاد جماهير شوروي که مانند سلف خود دشمني ايدئولوژيک نيز هست. ‏هر چند بعد از فروپاشي شوروي اين فيلم به نظر بسياري دير هنگام و در حکم چوب زدن به مرده را دارد، اما نبايد ‏فراموش کرد که جهان تک قطبي امروز نتوانسته دشمني در خور قهرمانان سينمايي چون جيمز باند يا همين پروفسور ‏جونز فراهم کند. بنابر اين چاره اي جز دست اندازي به گذشته نيست، که بهانه لازم با وقوع داستان در گذشته فراهم ‏است. اما فراموش نبايد کرد که هنوز شبح کمونيسم و شرايطي که براي رونق مجدد اين تفکر در اروپا و ديگر ‏کشورهاي نيا وجود دارد، بسياري از نظام هاي ايدئولوژيک و حتي غير را تهديد مي کند. چنين اتفاق نشان از قدرت اين ‏ايدئولوژي دارد که حتي بعد از فروپاشي بزرگ ترين سمبل قرن بيستمي اش، براي برخي مايه نگراني است.[به قول ‏يکي از ظرفا: هنوز مرده ما بر زنده شما سوار است!]. ‏
اسپيلبرگ فيلم را با بودجه اي متواضعانه-فقط 185 ميليون دلار!- ساخته و واقعاً براي خرج کردن هر دلار آن راهي ‏مناسب يافته است. از گرد آوردن عوامل جلو و پشت دوربين فيلم هاي پيشين گرفته تا بازيگراني قدر چون کيت بلانشت ‏و ري وينستون که خوني تازه در رگ هاي فيلم تزريق کرده اند. بدون شک ايرينا اسپالکو مي تواند با بسياري از ‏شرآفرين هاي سري باند يا سينماي دوران جنگ سرد هماوردي کند. البته برخي نيز مانند جان هارت نقش چنداني در ‏فيلم ندارند و حکم زينت المجالس را پيدا کرده اند که لازمه توليد فيلم هاي پر فروش است. ‏
ايده بنيادي ديگري که کوئپ، لوکاس و اسپيلبرگ به فيلم افزوده اند، حضور اينديانا جونزي جوان تر و بازنشسته کردن ‏هريسون فورد است که مژده بخش ادامه اين چهارگانه در سال هاي بعد است. اين کار مي تواند قدمي در تحقق بخشيدن ‏به قرارداد اوليه آنها با پارامونت در دهه 1970 براي ساختن پنج فيلم بر اساس ماجراهاي اينديانا جونز باشد. ‏
قلمرو جمجمه بلورين که حال و هوايي مانند کتاب هاي اريک فون دنيکن يافته، از نظر اجرا در اوج کمال است. ‏فيلمنامه با ديالوگ هاي طنزآميزش، تيم بازيگري قدرتمند، موسيقي خاطره برانگيز ويليامز و فيلمبرداري فوق العاده ‏کامينسکي و.... يک ضيافت بصري خيره کننده براي مشتاقان اين نوع فيلم هاست. فيلم که نمايش افتتاحيه آن در روز ‏‏18 مه در جشنواره کن تماشاگران بي شماري را به سالن کشاند، هم اکنون در 25 کشور جهان روي پرده سينماهاست و ‏منتقدان-غير از طرفداران اردوگاه چپ- نيز نقدهاي ستايش آميزي درباره آن نوشته اند. فيلم بايد بيش از 400 ميليون ‏دلار فروش کند تا کمپاني توليد کننده را به سود برساند، اتفاقي محتمل که شما هم مي توانيد با حضور در سينما براي ‏خوش آمد گويي به اينديانا جونز سالخورده سهمي در آن داشته باشيد!‏ژانر: اکشن، ماجرا. ‏





<‏strong‏>جنايات آکسفورد‎‎‏ ‏The Oxford Murders
کارگردان: الکس د لا ايگلسيا. فيلمنامه: خورخه گوئريکائچه واريا، الکس د لا ايگلسيا بر اساس داستاني از گيلرمو ‏مارتينز. موسيقي: روکه بانيوس. مدير فيلمبرداري: کيکو د لا ريکا. تدوين: آلخاندرو لازارو، کريستينا پاستور. طراح ‏صحنه: کريستينا کاسالي. بازيگران: اليجا وود[مارتين]، جان هارت[آرتور سلدوم]، لئونور واتلينگ[لورنا]، جولي ‏کاکس[بث]، برن گورمن[پادوروف]، آنا مسي[خانم ايگلتون]، جيم کارتر[بازرس پترسون]، آلن ديويد[آقاي هيگينز]، ‏دومينيک پينون[فرانک]. 107 دقيقه. محصول 2008 اسپانيا، فرانسه. نام ديگر: ‏Crimes à Oxford، ‏Oxford ‎Crimes‏. ‏
سال 1993. مارتين دانشجويي آمريکايي وارد دانشگاه آکسفورد مي شود. او قصد دارد تا در پروفسور سلدوم را به ‏عنوان استاد راهنماي تز خود انتخاب کند. کسي که به خاطر دلبستگي بلندپروازانه اش به نظريات ويتگنشتاين درباره ‏حقيقت شهرتي فراوان دارد. مارتين در يک جلسه سخنراني سلدوم درباره کتاب رساله منطقي فلسفي ويتگنشتاين شرکت ‏مي کند. در اين جلسه سلدوم مي کوشد با استناد به نظريات ويتگنشتاين ثابت کند که امکان دسترسي به حقيقت ممکن ‏نيست. مارتين در اعتراض به او مي گويد که ايمان دارد حقايق رياضي وجود دارند و همين باعث شکرآب شدن رابطه ‏شکل نگرفته او و سلدوم مي شود. مدتي کوتاه بعد، سلدوم که به ملاقات صاحبخانه مارتين[خانم ايگلتون که به ‏همراهدختر نوازده اش بث زندگي مي کند] رفته، او را مرده مي يابد. مارتين و سلدوم که همزمان در صحنه جنايت ‏حضور يافته اند، توسط بازرس پترسون مورد بازجويي قرار مي گيرند. سلدوم به پليس مي گويد کاغذي دريافت کرده ‏که در کنار نام دوست قديميش خانم ايگلتون جمله اولين نفر از يک سري نوشته شده بود. اما همين امر باعث مي شود تا ‏خود به عنوان مظنوني که با استفاده از هوش سرشارش به قتل دست زده، شناخته شود. اما سلدوم قصد دارد تا با حدس ‏زدن جنايت بعدي، خود را تبرئه کند. همزمان مارتين و دوست دخترش-پرستاري به نام لورنا- نيز شروع به تحقيق در ‏اين رابطه مي کند. راه اين سه نفر خيلي زود به هم پيوند مي خورد، اما...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
الکس[آلخاندرو] د لا ايگلسيا[مندوزا] متولد 1965 بيلبائو، اسپانيا است. کارگردان محبوبي است که کارهايش سبک و ‏سياق فيلم هاي گيلرمو دل تورو را دارند، البته با کمي طنز که متاسفانه هنوز در پخش آمريکا يا جهاني به اقبالي مانند ‏دل تورو دست نيافته اند. اما اين اتفاق از ارزش کار او نمي کاهد. اولين فيلم کوتاهش ‏Mirindas asesinas‏ در 1991 ‏جوايز متعددي از جشنواره ها گرفت و اولين فيلم بلندش کمدي علم تخيلي عمل جهش يافتن/‏‎ Acción mutante‎‏ سه ‏جايزه گويا را به چنگ آورد. شهرت بين المللي با دومين فيلمش روز هيولا در 1995 به سراغش آمد. يک کمدي ‏سورئاليستي و هراس آور که بيش از 15 جايزه نصيب او کرد. فيلم هاي بعدي او پرديتا دورانگو، مردن از خنده و ‏ذخاير ملي نيز همگي رگه هاي برجسته از کمدي داشتند و موقعيت او را در سينماي کشورش به اوج رساندند. دومين ‏موفقيت بين الملي او با هجويه اش بر سينماي وسترن به نام 800 گلوله در سال 2002 شکل گرفت. د لا ايگليسيا بعد از ‏ساختن ‏‎'Crimen perfecto'‎‏ در ايتاليا و کسب ستايش منتقدان به خاطر طنز سياهش به سراغ داستاني کاملاً جدي رفته ‏است. ‏
جنايات آکسفورد بر اساس داستاني ساخته شده که جوايز معتبري به دست آورده که رياضي دان آرژانتيني گيلرمو ‏مارتينز آن را نوشته است. بنابر اين وجود ارجاع هاي فلسفي و رياضي در داستان مانند نظريات ويتگنشتاين يا تئوري ‏فيبوناچي اتفاقي نيست. و همان طور که مارتينز کوشيده بود با روايت داستاني ظاهراً جنايي بحث قطعيت را پيش بکشد، ‏د لا ايگلسيا نيز سعي کرده يک تريلر جنايي فلسفي/رياضي بسازد. د لا ايگلسيا با وجود بهره مند بودن از بودجه اي ‏اندک در حدود 10 ميليون دلار و بعد از انصراف مايکل کين و جرمي آيرونز براي بازي در نقش سلدوم، بهترين فرد ‏را برگزيده است. جان هارت شايد در سال هاي اخير کمتر در چنين اندازه هايي ظاهر شده بود و به جرات مي شود گفت ‏که چکيده همه تجارب تئاتري و سينمايي خود را به شکلي خيره کننده-مخصوصاً در جلسه سخنراني اش درباره کتاب ‏ويتگنشتاين- به نمايش مي گذارد. ‏
جرات مي کنم و مي گويم ترکيب رياضيات و جنايت به فرجامي خيره کننده انجاميده که دکوپاژ حيرت انگيز د لا ايگلسيا ‏با پلان هاي طولاني آن را زينت داده است. او به کمال روح اثر و همچنين تنها کتابي که لودويگ يوزف يوهان ‏ويتگنشتاين در زمان حيات خود[به سال 1921] منتشر کرده بود را دريافته و آن را به فيلم انتقال داده است. مردي که ‏باب هاي زيادي از جمله فلسفه رياضي، فلسفه زبان، فلسفه ذهن را در فلسفه گشود و کتاب رساله منطقي-‏فلسفي[‏Tractatus Logico-Philosophicus‏] او حاوي نظرياتش درباره دنيا، حقيقت، علم، اخلاق، دين، فلسفه، ‏عرفان، زيان و تفکر است. ‏
جنايات آکسفورد در يک کلام باز کننده در تازه اي در ساخت تريلرهاي جنايي است که آن را مديون منبع ارجاع خود و ‏کار دقيق د لا ايگلسيا است. يک فيلم جنايي واقعاً بالغ به معناي دقيق کلمه که فيلم هاي بزرگ اين ژانر مانند هفت را نيز ‏حقير جلوه مي دهد! دستاورد د لا ايگلسيا را مي ستايم و به احترامش از جا برمي خيزم. او لايق جايگاه رفيع تر از دل ‏تورو در سينماي کشورش و دنياست و فيلمش ارزش نوشتن حتي يک تک نگاري مفصل را دارد. ‏ژانر: جنايي، مهيج. ‏






<‏strong‏>عصر ظلمت‎‎‏ ‏L'Âge des ténèbres
نويسنده و کارگردان: دنيس آرکاند. موسيقي: فيليپ ميلر. مدير فيلمبرداري: گي دوفو. تدوين: ايزابل دديو. طراح صحنه: ‏فرانسوا سگوين. بازيگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دايان کروگر[ورونيکا استار]، سيلوي لئونار[سيلوي ‏کورميه-لبلان]، کارولين نرون[کارول بيگار-بورکه]، روفوس وينرايت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتريس]، ‏اما د کونه[کارين تندانس]، ديديه لوسين[ويليام شروبن]، روزالي ژولين[لورانس]، هوگو ژيرو[توروالد]، آندره ‏رابيتيل[ژيل]، پي ير کورزي[پي ير]، يوهانه مري ترمبلي[کنستانس لازور]. ١٠٤ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ کانادا. نام ‏ديگر: ‏The Age of Ignorance، ‏Days of Darkness‏. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر مرد/مارک ‏لابرش و بهترين فيلمنامه از مراسم ‏Genie، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين چهره پردازي-بهترين فيلم سال-‏بهترين بازيگر زن/سيلوي لئونار و بهترين فيلمنامه از مراسم‎ Jutra‎‏.‏
ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعي کار مي کند. ظاهراً زندگي راحتي دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسري ‏موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقي مي کند. تنها عضو باقيمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بيمار و مشرف به ‏موت است. او که از سوي همسرش توجه چنداني نمي بيند، دست به خيال پردازي زده و در عالم خيال با زن هاي ‏متعددي عشق بازي مي کند. تا اينکه همسرش جايزه اي دريافت کرده و او و دخترهايش را براي تصاحب پستي بالاتر ‏در تورنتو ترک مي کند. مادر ژان نيز فوت مي کند و او تنهاتر مي شود. او براي پر کردن اين خلا سعي مي کند با زن ‏ديگري آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتريس بيش از اندازه خيال پرداز نيز ناموفق مي ماند. همسرش که تورنتو را ‏نپسنديده، بازمي گردد. اما اين بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدري متروکه اش در کنار دريا مي رود...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آرکاند تا پيش از موفقيت چشمگير سقوط امپراطوري آمريکا بيشتر به عنوان مستندسازي سياسي و جنجالي- بهتر بگوييم ‏دردسرساز- مشهور بود. دنيايي که او در فيلم هايش ترسيم مي کند به شکل علاج ناپذيري فاسد و رو به زوال است و ‏فيلم هايش تمي نيهيليستي و طنزي کلبي مسلکانه دارند. در کارنامه اش ٣٤ جايزه معتبر به چشم مي خورد و اينها نشان ‏از پذيرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنيا دارد. اين بار نيز به سراغ آدمي معمولي و در آستانه فروپاشي رفته ‏است. ‏
مردي که در اداره خدمات اجتماعي کار مي کند و بايد به ديگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصي اش از ‏آنها کمتر نيست. با رئيس اش، همسرش، فرزندانش و همه چيز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشيني هايي که او را درک ‏نمي کنند. دچار کمبودهاي احساسي و جنسي است، و از اين رو تبديل به يک والتر ميتي امروزي شده و دست به خيال ‏پردازي مي زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هايش حکم نظريه ها فيلسوفان را داشته و صاحب قدرتي باشد تا از ‏مسببين همه ناراحتي هايش انفقام بگيرد. در عالم خيال معشوقه هايي دارد که همه مقهور قدرت هاي اويند، اما در عالم ‏واقعيت تنها زني که مي يابد بئاتريس خيال باف تر از خودش است که در دوران شواليه ها زندگي مي کند و خانه اش را ‏مانند فيلم ارباب حلقه ها تزئين کرده است. او در پايان از همه اينها مي گريزد و مانند تابلوي طبيعت بيجان سزان زندگي ‏در سکون و آرامش را انتخاب مي کند. ‏
فيلم واجد طنزي گيرا و داراي تفکر است که موقعيت رو به زوال انسان امروزي را به تصوير مي کشد. به ژان مارک ‏مي خنديم، اما همه ما ژان مارک هايي بيش نيستم. خسته و فرسوده از زندگي در جنگل شهرها که سايه هاي تيره تهديد ‏در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت مي دهد. توصيه مي کنم اين فيلم به ياد ماندني و کامل کننده سه گانه ‏آرکاند را ببينيد. کساني که دو قسمت پيشين را ديده اند نياز به توصيه من ندارند. البته برخي نيز ممکن است بعد از ديدن ‏قسمت نهايي آن را تحت تاثير قسمت اول بدانند!‏ژانر: کمدي. ‏






<‏strong‏>دومين نفس‎‎‏ ‏Le Deuxième souffle
کارگردان: آلن کورنو. فيلمنامه: آلن کورنو بر اساس داستاني از ژوزه جيوواني. موسيقي: برونو کولي. مدير ‏فيلمبرداري: ايو آنژلو. تدوين: ماري ژوزف ايووت. طراح صحنه: تيه ري فلامان. بازيگران: دانيل اوتوي[ گوستاو ‏ميندا معروف به ژو]، مونيکا بلوچي[سيمونا معروف به مانوش]، ميشل بلان[کميسر بلو]، ژاک دوترون[استانيسلاس ‏اورلوف]، اريک کانتونا[آلبان]، دانيل دووال[ونتورا ريچي]، ژيلبر ملکي[جو زيچي]، نيکلا دوواشل[آنتوان]، ژاک ‏بونافه[پاسکال]، فيليپ ناهون[کميسر فارديانو]، ژان پل بونر[تئو]. 155 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: ‏The ‎Second Wind‏. نامزد جايزه سزار بهترين فيلمبرداري، بهترين طراحي لباس و بهترين طراحي صحنه. ‏
ژو گانگستري مشهور از زندان مي گريزد. تمام پليس فرانسه و مخصوصاً کميسري حيله گر به نام بلو به دنبال او ‏هستند. ژو نيز قصد دارد تا از کشور به همراه محبوبش مانوش خارج شود، اما براي اين کار نياز به پول دارد. او براي ‏به دست آوردن پول مورد نيازش تصميم به سرقتي تازه مي گيرد. بنابر اين از تبهکاري به نام جو ريچي و گروه وي ‏کمک مي خواهد. مغر متفکر اين سرقت تبهکاري قديمي به نام اورلوف است که از ژو مي خواهد تا محموله بزرگي از ‏شمش هاي طلا را بدزدند. سرقت با موفقيت انجام مي گيرد، اما کميسر بلو ترفندي زده و او را نزد همکارانش خائن ‏جلوه مي دهد. ژو از چنگ مامورين فرار کرده و به سراغ همکارانش مي رود. تنها هدف وي از اين کار پاک کردن ‏نامش از شائبه خيانت است. کاري که با کشته شدن همه گانگسترها و خود ژو به پايان مي رسد...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آلن کورنو متولد 1943 لوآر فرانسه است. از دانشجويان قديمي ايدک است. در آغاز جذب دنياي موسيقي شد و بعدها با ‏دستيار کارگرداني فيلمسازاني مشهور چون گاوراس به سينما راه يافت. از برکت حضور در کنار گاوراس با ايو مونتان ‏نيز آشنا شد و بعدها سه فيلم موفق با وي ساخت. کورنو را بسيار دنباله رو ملويل مي دانند و حال که پس از چند دهه ‏دست به بازسازي دومين نفس زده، ممکن است بسياري آن را دوباره سازي غير لازمي قلمداد کنند. در حالي خود ‏نظري غير از اين دارد و شايد شما نيز بعد از تماشاي نسخه او از کتاب کم نظير ژوزه جيوواني با کورنو هم عقيده ‏شويد. ‏
کتاب هاي ژوزه جيوواني[ژوزف دامياني] متولد 1923 که چهار سال پيش در 22 آوريل 2004 درگذشت، تا امروز ‏منبع الهام فيلمسازان بسياري بوده است. در حالي که خود از 1967 فيلمسازي نيز کرده و چند فيلم خيلي خوب نيز مانند ‏پدرم زندگيم را نجات داد و دوست خائن من در کارنامه اش دارد و فيلمنامه هاي موفقي نيز براي ديگران نوشته است. ‏در جواني کارهاي مختلفي مانند ظرف شويي، چوب بري، پيشخدمتي و معدنچي گري انجام داده و به هنگام جنگ ‏جهاني دوم نيز دو سالي راهنماي کوهستاني اعضاي نهضت مقاومت بوده است. پس از جنگ به پاريس رفته و ‏گانگستري خرده پا شد. پس از يک سرقت نافرجام در سال 1948 که به کشته شدن برادر بزرگ تر، عمويش و صاحب ‏خانه مورد سرقت انجاميد، دستگير و زنداني شد. ابتدا به همراه شريک جرمش ژرژ آکاد به مرگ محکوم شد و پس از ‏چند ماه انتظار در دالان محکومين به مرگ بر اثر تلاش هاي پدرش از اعدام نجات يافت و در 1956 آزاد شد. سال ‏هاي يکنواخت زندان را با نوشتن سپري کرد و پس از آزادي يکي از کتاب هايي را که نوشته بود به ناشري تسليم کرد. ‏اين کتاب که حفره يا به تعبير عاميانه اش سوراخ (تعريفي از زندان) نام داشت و بر اساس تجربيات خود وي براي فرار ‏از زندان پاريس نوشته شده بود، نظر ناشر را جلب و بلافاصله با نام مستعار ژوزه جيوواني منتشر شد. ژاک بکر نيز ‏بدون تاخير حقوق برگردان سينمايي آن را خريد و در سال 1959 به فيلم تبديل کرد و بدين طريق جيوواني به سينما راه ‏يافت. ‏در 1967 اولين فيلمش را ساخت و بعدها بازيگران بزرگ سينماي فرانسه مانند آلن دلون، ژان گابن و ژان پل بلموندو ‏را در فيلم هايش رهبري کرد، اما هرگز دست از نوشتن رمان درباره تبه کاران، پليس ها، زندان و رفاقت دست نکشيد. ‏تجربه اقامت در دالان محکومين به مرگ بر زندگي وي تاثير فراوان گذاشت و در تمامي کارهايش منعکس شد. ‏جيوواني تا هنگام مرگش 15 فيلم سينمايي و 5 فيلم تلويزيوني ساخت، 20 رمان و 2 کتاب خاطرات و 33 فيلمنامه ‏نوشت. چند باري نيز در برابر دوربين ظاهر شد که آخرين نمونه آن بازي در نقش پدر ايزابل آجاني در فيلم ‏پشيمان[2002] بود. ‏
اما دومين نفس نسخه آلن کورنو که براي سينماي فرانسه محصولي گران قيمت محسوب مي شود\24 ميليون يورو] بايد ‏ثابت کند که از برگردان قديمي ملويل سرتر است. هر چند تيم بازيگري خوبي دارد و انتخاب بلوچي- که به تصميم ‏خودش موهايش را بلوند کرده- يکي از عاقلانه ترين تصميم ها بوده، اما دانيل اوتوي با وجود تبحر و تلاش بسيار هرگز ‏نيم تواند خشونت و عطوفتي را که در چهره لينو ونتورا موج مي زد، بر پرده منعکس کند. ‏
بسياري از منتقدان که شيفته ملويل و آثار او هستند، نسخه کورنو را يک بازسازي غير لازم نام داده اند. اما بر خلاف ‏آنها مي خواهم بگويم که حاصل کار کورنو در مقايسه با فيلم ملويل يک سر و گردن بالاتر است. نه فقط از حيث فضا ‏سازي، طراحي لباس و فيلمبرداري حيرت انگيزش، بلکه به خاطر تلاش کارگردان در رسيدن به جوهره کتاب جيوواني ‏فقيد که رفاقت و شرافت در ميان دزدها تم اصلي آثارش بود. البته رفاقت از ديدگاه فرانسوي ها که با برداشت هاي ما ‏مي تواند کمي متفاوت باشد. چنين تمي در دنيايي که خيانت سکه بازار آن است، چندان خريداري ندارد. شايد ژو در ‏پايان فيلم به همين خاطر دست به کاري انتحاري مي زند، چون مي دادند محبوب نيز روي خوش به اورلوف نشان داده ‏و ديگر دوران خودش نيز به سر آمده است. ‏
فيلم از برگران 1966 ملويل ده دقيقه اي نيز طولاني است، اما به شما اطمينان مي دهم که هرگز گذشت زمان را حس ‏نخواهيد کرد. صحنه سرقت محموله شمش هاي طلاي يکي از درخشان ترين ها در ميان اين گونه صحنه هاست که با ‏موسيقي آرام و کمترين گفت و گوها اجرا مي شود. اگر مدت هاست فيلم خوبي از سينماي فرانسه نديده ايد، اگر خاطره ‏خوش پليس پيتون 357، تهديد و انتخاب اسلحه هنوز شما را همراهي مي کنيد، براي ديدن يک نمونه باشکوه از سينماي ‏جنايي فرانسه به سراغ دومين نفس برويد!‏‏[براي اطلاعات بيشتر به گفت و گو با آلن کورنو در همين شماره مراجعه کنيد].‏ژانر: جنايي، درام، رازآميز، مهيج. ‏‏ ‏‏





<‏strong‏>ممنوع کردن ممنوع‎‎‏ ‏Proibido Proibir
کارگردان: خورخه دوران. فيلمنامه: خورخه دوران، داني پاتارا، گوستاوو بوهرر، ادواردو دوران. مدير فيلمبرداري: ‏لوئيس آبرامو. تدوين: پدرو دوران. طراح صحنه: خواکيم سالس. بازيگران: کايو بلات[پائولا]، ماريا فلور[لتيشيا]، ‏الکساندر رودريگز[لئون]، ادير دوکوي[روزالينا]، راکل پدراس[ريتا]، آدريانو د خسوس[چاکازينو]، لوسيانو ‏ويديگال[ماريو]، آندرسا فورلتي[آليس]. 105 دقيقه. محصول 2007 برزيل، شيلي، اسپانيا. نام ديگر: ‏Forbidden to ‎Forbid‏. برنده جايزه طلا از جشنواره فيلم هاي آمريکاي لاتين بياريتز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر مرد/کايو ‏بلات و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم از جشنواره کارتاژ، برنده جايزه ويژه داوران جشنواره هاوانا، برنده جايزه نقره ‏اي بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلا جشنواره فيلم هاي آمريکاي لاتين هوئلوا، برنده جايزه لنز بلورين بهترين ‏بازيگر/کايو بلات- بهترين کارگرداني و بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي برزيلي ميامي، برنده نيلوفر نقره اي از ‏جشنواره سيلور ديزي برزيل، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره وينيا دل مار. ‏
لئون دانشجوي جامعه شناسي با پائولو دانشجوي طب همخانه است. پائولو از دست زدن به هر کاري ابا ندارد و شعار ‏ممنوع کردن را مننوع مي کنم را ورد زبان خود ساخته است. نقطه مقابل او لئون و دوست دخترش لتيشيا دانشجوي ‏معماري هستند که رفتاري معقول توام با احترام به ديگران دارند. اما اين اختلاف سليقه ها مانع از آن نمي شود که اين ‏سه نفر در کنار هم روزهاي شادي را نگذرانند. تا اينکه پائولو براي به جا آوردن خواسته هاي بيماري به نام رزاليند که ‏دچار لوکمياست به سراغ فرزندان او در فقيرنشين ترين محله شهر مي رود. در آنجا مي فهمد که يکي از پسرها توسط ‏پليس کشته شد و برادر کوچک تر که شاهد ماجرا بوده، فراري و پنهان شده است. پائولو با برادر کوچک تر ملاقات مي ‏کند و تصميم مي گيرد با کمک لئون او را از محله خارج کند. همزمان پائولو و لتيشيا عاشق يکديگر مي شوند. لئون نيز ‏که از مسئله آگاه شده، در روز موعود تنها براي بيرون آوردن پسر رزاليند اقدام مي کند. اما به چنگ مامورين پليس ‏افتاده و شاهد قتل پسرک مي شود. اما خودش که زخمي شده، موفق به فرار و اختفا مي شود. پائولو گلوله را از تن لئون ‏بيرون آورده و به همراه لتيشيا سعي مي کند او را از شهر خارج کند. اما در ميانه راه لئون برمي اشوبد و اين کار را ‏نوعي فرار اعلام مي کند. او خواستار بازگشت به شهر است، اما...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
خورخه فرناندو دوران پارا متولد 1942 سانتياگو، شيلي است. فيلمنامه نويس، کارگردان و استاد دانشگاه ‏Gama ‎Filho‏ در ريو د ژانيرو است. از 1970 با دستيار کارگرداني وارد سينما شد و اولين فيلمش ‏‎ O Escolhido de ‎Iemanjá‏ را در 1978 ساخت. دومين فيلمش رنگ سرنوشت در 1986 برنده جايزه فيپرشي شد و ممنوع کردن ممنوع ‏سومين فيلم بلند محسوب مي شود که در جشنواره هاي متعددي به نمايش در آمده و باعث کشف مجدد اين کارگردان کم ‏کار و فيلمنامه نويسي موفق[20 فيلمنامه تا امروز نوشته که بعضي از آنها تبديل به فيلم هايي ماندگار شده اند] شده است. ‏نام فيلم که از شعار دانشجويان شورشي فرانسوي در مه 1968 گرفته شده، يکي از نمونه هاي خوب سينماي با تعهد ‏اجتماعي است. آن هم در زمانه که بي کنشي همه جا را گرفته و معناي اين شعار نيز دگرگون شده است. پائولو آن را ‏براي آزمون هر کار ابلهانه و حتي خطرناکي مانند آزمودن انواع مواد مخدر به کار مي برد و در يک پروسه خود ‏ويران گري گرفتار شده است. تلنگري لازم است تا از اين لاک به در آيد. در مورد او عشق و آگاهي همزمان نازل مي ‏شود، و در مورد لئون که کم و بيش زجر کشيده است و طعم تبعيض را چشيده، کافي است تا تحقيقات ميداني اش چشم ‏او را بيشتر به حوادث پيرامونش باز کند. لئون شهامت رويارويي با مرگ را نيز پيدا مي کند، از عشق خود به لتيشيا ‏چشم مي پوشد و اين کار را به خاطر پائولو مي کند که در حال ياد گرفتن اولين اصول انساني است. ‏
پائولو تعهد و دوست داشتن همنوع را ياد مي گيرد و مي آموزد تا نسبت به رفتار خود آگاه و نسبت به مشکلات جامعه ‏بي تفاوت نباشد. اين سه دوست شايد نتوانند در مقياسي بزرگ دست به شورش بزنند، اما همين شورش و بيداري دروني ‏و خانگي نيز در زمانه اي که جان آدمي براي حفاظت از منافع حقير ديگري ستانده مي شود[پسر رزاليند فقط به خاطر ‏فروش سرپايي سي دي هاي صوتي کشته مي شود] کم نيست. آنها با تصميم به کمک به ديگر پسر رزاليند کابوسي را ‏تجربه مي کنند که هرگز در خيال شان نمي گنجيد. پايان سمبليک فيلم نيز که در يک سازه معماري مدرن بلعيده شده ‏توسط جنگل مي گذرد نيز نشان از همين کابوس دارد، اما جريزه اي است که سه قهرمان بيدار ما مي تواند اندکي در آن ‏بياساياند. سينماي آمريکاي لاتين در سال هاي اخير دست به بازنگري در تاريخ معاصر و معضلات اجتماعي خود کرده ‏و محصولات خوبي نيز به تماشاگران عرضه کرده است. به جرات مي شود گفت که ممنوع کردن ممنوع يکي از ‏بهترين آنهاست!‏ژانر: درام. ‏‎ ‎ ‏





<‏strong‏>وولفزبرگن‎‎‏ ‏Wolfsbergen
نويسنده و کارگردان: نانوک لئوپولد. موسيقي: لوئک ديکر. مدير فيلمبرداري: ريچارد ون اوسترهوت. تدوين: کاتارينا ‏وارتنا. طراح صحنه: الزي د بروين. بازيگران: فديا ون هوئت[اونو]، تامار ون دن دوپ[سابين]، کارينا ‏اسمولدرس[اوا]، يان دکلير[ارنست]، کاترينه تن بروگنکاته[ماريا]، پيه ت کامرمان[کنراد]، اسکار ون وئنسل[ميشا]، ‏مارل ون هوئتس[هاس]، کارمن ليت[زيلور]. 98 دقيقه. محصول 2007 بلژيک، هلند. برنده جايزه ويژه کاليگاري از ‏جشنواره برلين، نامزد ستاره طلايي از جشنواره مراکش، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين بازيگر نقش مکمل ‏مرد/يان دکلير و نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/کاترينه تن بروگنکاته-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه ‏از مراسم فيلم هلندي، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره فيلم هاي نورديک روئن. ‏
کنراد 83 ساله نامه اي به تمام بستگانش نوشته و به آنها خبر مي دهد که قصد دارد به زندگي خود خاتمه دهد. ماريا ‏دختر کنراد و تنها فرزند وي، از صحبت کردن با پدر بر سر تصميم اش طفره مي رود. بر عکس قصد دارد او را به ‏آپارتماني ويژه افراد سالخورده منتقل مي کند. دو دختر بزرگ او سابين و اوا نيز مشکلات خودشان را دارند. سابين دو ‏دختر از ازدواجي ناموفق داشته و دختر بزرگش هاس بيش از سن خود باهوش است. اوا نيز بعد از سقط جنين و جدا ‏شدن از دوست پسرش دچار افسردگي و تحت معالجه است. ارنست شوهر ماريا تنها کسي است که به نامه کنراد توجه و ‏اهميت مي دهد. او تصميم مي گيرد تا به سراغ کنراد رفته و به او کمک کند. ارنست نيز با ماريا دچار مشکل بوده و ‏ارتباط جنسي ميان شان از سوي ماريا قطع شده است. روابط ميان آنها با عشقي که ميان اوا و دوست پسر خواهرش ‏سابين به وجود مي آيد پيچيده تر مي شود و به زودي مشخص مي شود که سابين نيز هرگز سر زدن به شوهر سابقش را ‏ترک نکرده است. سرانجام همگي در خانه کنراد گرد هم مي آيند تا شاهد مرگ وي باشند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
خانم نانوک لئوپولد متولد 1968 روتردام هلند است. از مدرسه سينمايي هلند در 1997 فارغ التحصيل شده و با ‏فيلمسازي در تلويزيون شروع ب کار عملي کرده است. اولين فيلم سينمايي اش به نام جزاير شناور در 2001 به نمايش ‏در آمد که آن را در قالب بخشي از پروژه ‏No More Heroes‏ ساخته بود. فيلم در جشنواره رتردام و استکهلم نامزد ‏دريافت جوايزي شد و در مراسم فيلم هلندي جايزه شهر اوترخت را گرفت. بعد از چهار سال وقفه دومين فيلمش را با نام ‏Guernsey‏ با مضمون تنهايي در ميان جمع کارگرداني کرد که باز هم با استقبال روبرو شد. سومين فيلمش که امسال ‏بخت پخش جهاني يافته، همچون دو فيلم قبلي او به جان هاي تنها مي پردازد. وولفزبرگن کامل ترين و موفق ترين کار ‏اوست و حتي شباهت هايي از جهت تماتيک با فيلم هاي پيشين دارد. ‏
وولفزبرگن براي کساني که با سينماي رو به رشد هلند آشنا نيستند يک شگفتي بزرگ است. يک فيلم قوي درباره تنهايي ‏و آدم هايي که در جامعه مدرن امروز به بن بست کامل رسيده اند. کساني که قدرت دوست داشتن و دوست داشته شدن ‏را از دست داده اند. تصويري کامل از چهار نسل و مقاومت شان براي رهايي از چنگ اين تنهايي و سر پا ايستادن که ‏عاري از لحظات کميک نيست. لحظاتي که زهرخند بر لب بيننده مي نشاند. ‏
وولفزبرگن يک درام خالي نيست. يک کمدي سياه و تلخ همچون زهر است که در سکوت و چشم اندازهاي خلوت مي ‏گذرد. زندگي آدم هايش مانند جنگلي که در آغاز فيلم مي بينيم گاه با نوري روشن مي شود و باز به دامن تاريکي و سايه ‏مي افتد. سکون و سکوت همين زندگي و بي تفاوتي انسان ها نسبت به يکديگر باعث شده تا کنراد براي ملاقات با همسر ‏متوفايش تصميم به ترک اين دنيا بگيرد. دخترش از نوشتن نامه که فقط به جهت خبر دادن بوده، ناخشنود است. از ‏صحبت با او امتناع مي کند و بقيه زن هاي فيلم نيز روزگاري بهتر از او ندارند. در اروپايي که زن ها توانسته اند سکان ‏هاي قدرت اجتماعي را به دست بگيرند، بي رحمي حاکم شده و همين مردهاي به ظاهر خشن هستند که بار عاطفي فيلم ‏را بر دوش مي کشند. داماد کنراد او را بيشتر درک مي کند و به تصميم اش احترام مي گذارد. دوست پسر سابين نيز که ‏عاشق اوا مي شود تنها تسکين دهنده دردهاي او و همدم دختران سابين است. ‏
وولفزبرگن يک شب مردگان زنده است، با اين تفاوت که از خون و خونريزي فيلم هاي رومرو در آن نشاني نيست. اما ‏مهابت رفتار آدم هايش بيش از زامبي هاي آن فيلم است. شما را دعوت مي کنم به تماشاي يک شاهکار کوچک، فکر ‏شده و نمايي کاليدوسکوپيک از هلند به مثابه برشي عرضي از جامعه اروپاي شمالي که مي تواند زنگ خطري براي ‏همه ما باشد. چيزي که خانم نانوک لئوپولد نشان مي دهد به گفته کارشناسان مسلمان داخلي!!! فقدان معنويت نيست، ‏فقدان انسانيت است. به هوش باشيم!‏ژانر: درام. ‏





<‏strong‏>به سرزمين شتيس خوش آمديد‎‎‏ ‏Bienvenue chez les Ch'tis
کارگردان: دني بون. فيلمنامه: دني بون، الکساندر شارلو، فرانک مانيه. موسيقي: فيليپ رومبي. مدير فيلمبرداري: پي ير ‏آيم. تدوين: لوک بارنيه، ژولي دلورد. طراح صحنه: آلن ويسيه. بازيگران: دني بون[آنتوان بيليو]، کاد مراد[فيليپ ‏آبرامز]، ژوئي فليکس[ژولي]، لورنزو اوسيليا[فوره]، ان ماريوين[آنابل دکونيک]، فيليپ دکوسن[فابريس کانولي]، گي ‏لکلويس[ايان واندرنوت]، زين الدين سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبيس]، لين رنو]مادر آنتوان]، ميشل ‏پالابرو[عموي ژولي]، استفاني فريس[ژان]، الکساندر کاريه[توني]. 106 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. نام ديگر: ‏Welcome to the Land of Shtis، ‏Welcome to the Sticks‏. ‏
فيليپ آبرامز، مدير اداره پست در شهري کوچک به اصرار همسرش تقاضاي انتقال به کوت د آزور شهري در جنوب ‏فرانسه-‏‎ ‎منطقه خوش آب و هوا-‏‎ ‎مي کند. اما انتقال به جنوب کار ساده اي نيست، بنابر اين فيليپ دست به نيرنگ مي زد. ‏اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتي بودن خودش آشکار شده و در نتيجه به مدت دو سال به خلاف جهت يعني شمال ‏فرانسه منتقل مي شود. انتقال به شمال سردسير براي او و همسرش حکم تبعيد يا مرگ را دارد، به خصوص با داستان ‏هايي که از گويش و رفتار اهالي آنجا شنيده است. فيليپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوي شمال به راه مي افتد. ‏اما با رسيدن به شهرستان محل ماموريت خود، خيلي زود بعد از آشنايي با همکارانش در اداره پست و موقعيت شهر ‏درمي يابد که تمام چيزهايي که شنيده عاري از حقيقت بوده است. فيليپ خيلي زود با همکارانش در اداره پست اخت شده ‏و با آنتوان رفاقتي به هم مي زند. لهجه اهالي را نيز که در آغاز غريب مي نماياند، کم کم ياد گرفته و جا مي افتد. اما در ‏برخورد با همسرش که حاضر نيست از تصوير ذهني خود دست بردارد، مجبور به دروغ گويي مي شود. تا اينکه ‏همسرش به اشتباه خود مبني بر تنها گذاشتن شوهر در موقعيت سخت پي برده و خواستار همراهي با او مي شود. فيليپ ‏بار ديگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و ديگر بچه هاي اداره مي خواهد تا محيطي مانند آنچه او‏‎ ‎تصور مي کرد تدارک ببينند. فيليپ و همسرش از راه رسيده و در شهرک کثيف معدن چيان اقامت مي کنند. اما فرداي ‏آن روز تصادفي کوچک دست فيليپ را رو کرده و همسرش وي را ترک مي کند. البته مدتي کوتاه بعد بازمي گردد و به ‏همراه فيليپ تا پايان مدت ماموريت وي در آن شهر اقامت مي کنند. آنتوان نيز با کمک فيليپ موفق مي شود از زير ‏سلطه مادرش خارج شده و با همکار زيبايش ازدواج کند. ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
دني بون(دانيل حميدو) متولد 1966 آرمنتير در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدين مي شناسند و براي اولين بار ‏با نقشي کوتاه در يکي از اپيزودهاي سريال ناوارو(1995) بازي در برابر دوربين را تجربه و تا امروز در بيش از ده ‏فيلم بازي کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگرداني باعث شد تا فيلم خانه خوشبختي را بسازد و شهرتي نسبي کسب ‏کند. او که مي گويد تا قبل از 12 سالگي با همان لهجه شتيس در خانه صحبت مي کرده، بعدها همين لهجه را در نمايش ‏هاي کمدي تک نفره و فيلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همين نقش پونشل بود که او نامزد دريافت جايزه ‏سزار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمي که مي شناسد پرفروش ترين فيلم سينماي ‏فرانسه را ساخته است. ‏
به سرزمين شتيس خوش آمديد[شتيس به اهالي شمال فرانسه گفته مي شود يا به قول خودمان در و دهات که گويش و ‏رفتار آدم هايش غريب است و به پخمه ها مي ماند] يک پديده در تاريخ سينماي فرانسه است و در کارنامه هنري دني ‏بون نيز؛ که ممکن است در آينده نتواند چنين موفقيتي را تکرار کند. البته دني بن در 20 مه امسال با ويل اسميت ‏قراردادي براي ساخت نسخه انگليسي فيلم منعقد کرده و مناقشه هايي هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و ‏شخصيت اصلي فيلم به وجود آمد. فيلم تمامي رکوردهاي فروش را شکسته[پر فروش ترين فيلم تاريخ سينماي فرانسه ‏جنجال بزرگ-لويي دوفونس و بورويل 1966- بود. البته در ميان محصولات داخلي چون رقم بزرگ تر به تايتانيک ‏تعلق دارد] و بيش از 30 ميليون دلار درآمد به دست آورده که براي فيلمي نه چندان پر خرج[11 ميليون يورو بودجه] ‏با داستاني ساده رقمي حيرت انگيز به شمار مي رود. ‏
فيلم درباره زندگي افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف هاي همين آدم ها مي گيرد. خواست ها، آرزوها و ‏خصلت انطباق با شرايط هاي ناگوار که در همه جاي دنيا يکسان است. فيلم براي فرانسوي يک محصول ملي تمام عيار ‏است و براي اهالي شمال که بعد از اکران فيلم لوکيش هاي محل فيلمبرداري جذابيت توريستي پيدا کرده اند، يک اثر ‏هنري در اعاده حيثيت از اين منطقه است که به تحقير از آن ياد مي شود. دني بودن بر خلاف استادان کمدي فرانسوي ‏که داستان هايشان را حول محور روابط پيچيده جنسي[نه از نوع لوده ايتاليايي آن] بنا مي کردند، از سکس گريزان ‏است. هيچ شوخي تقريباً بي ادبانه اي در فيلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست يک کمدي موقعيت کم نظير از ‏برخوردهاي دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکي مسامحه براي زندگي شهرستاني و پايتخت ‏نشيني به کار بردم. دني بودن در دومن فيلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روي ضعف هاي پيش پا افتاده آدم ها اثري ‏تماشايي بسازد که هر کسي مي تواند مشابه خود را در آن پيدا کرده و به راحتي به آن بخندد. بي اغراق مي گيوم که بعد ‏از مدت ها چند باري حين تماشاي فيلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتيس برايم غير ممکن بود!‏ژانر: کمدي. ‏





<‏strong‏>آرن – شواليه معبد‎‎‏ ‏Arn – Tempelriddaren‎
کارگردان: پيتر فلينت. فيلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابي از يان گويلو. موسيقي: تئوماس کانته لينن. مدير ‏فيلمبرداري: اريک کرش. تدوين: اليويه بوژ کوته، آندرس ويلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازيگران: يواکيم ‏نترکوئيست[آرن ماينوسون]، سوفيا هلين[سسيليا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بريگر بروسا]، مادس ميکلسن[شاه ‏والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژيلبر]، سايمون کالو[پدر هنري]، استيون ودينگتون[تورويا]، گوستاف ‏اسکارسگارد[شاه کانيوته اول]، مايکل نايکوئيست[ماينوس فولکشون]، بيبي آندرسون[مادر ريکيسا]، ميليند ‏سومان[صلاح الدين]، الکس ويندهم[آرمان د ريدفور]، نيکلاس بولتون[ژرار د ريدفور]، توماس و. گابريلسون[ادموند ‏اولوبانه]، ياکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لينا انگلوند[کاتارينا خواهر سسيليا]، مانيوس استنيوس[شواليه]، مورگان ‏آلينگ[ازکيل ماينوسون]، آندرس باسمو[سسيليا بلانکا]. 139 دقيقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، ‏فنلاند، آلمان. نام ديگر: ‏Arn – Tempelridderen‎، ‏Arn – Temppeliritari‎، ‏Arn: The Knight Templar‏. ‏
قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماينسون فرزند يکي از خاندان هاي حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بريگر بروسا ‏نجات يافته و به دانمارک برده مي شود. آرن در آنجا بزرگ مي شود، اما حادثه اي در کودکي سبب مي شود تا زندگيش ‏وقف کليسا شود. آرن به صومعه فرستاده مي شود، اما آشنايي با برادر ژيلبر که قبلاً شواليه معبد بوده، مسير زندگي او ‏را عوض مي کند. ژيلبر به او سواري و شمشيربازي و راه و رسم سلحشوري مي آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از ‏برخورد با سسيلياي زيبا عاشق او مي شود و به همين خاطر به ابراز عشق خواهر وي پاسخ رد مي دهد. همين کار ‏سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کليسا از وي و سسيليا سعايت مي کند. فرجام کار فرستاده شدن سسيليا به ‏صومعه و آرن به سوي سرزمين هاي مقدس است تا در کسوت شواليه معبد براي حفاظت از اورشليم بجنگد. ‏
مدتي بعد سسيليا پسري به دنيا مي آورد که از او گرفته شده و به بريگر بروسا سپرده مي شود. آرن نيز در يکي از ‏ماجراهايش جان صلاح الدين ايوبي را که مخفيانه سفر مي کند، از چنگ راهزنان نجات مي دهد. صلاح الدين تلويحاً به ‏او مي گويد که قصد حمله اي بزرگ به اورشليم را دارد. آرن به شهر مي رود و حاکم را مطلع مي کند. حاکم شهر از او ‏مي خواهد تا رهبري حمله به سپاه صلاح الدين را در خارج از شهر بر عهده بگيرد. حمله غافلگيرانه به صلاح الدين ‏موفقيت آميز از آب در آمده و آرن به پاداش اين کار از خدمت در کسوت شواليه گري مرخص مي شود تا به زادگاه خود ‏و نزد سسيليا بازگردد. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پيتر فلينت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستيار کارگرداني در اواخر دهه 1980 وارد سينما شده و بعد از ‏ساختن فيلمي کوتاه، در سال 1997 با فيلم چشم عقاب شروع به کارگرداني کرده است. تاکنون سه فيلم بلند ديگر ساخته ‏و قسمتي از سريال مشهور کميسر والاندر را نيز کارگرداني کرده که همين اپيزود برنده جايزه ويژه داوران جشنواره ‏فيلم هاي پليسي کنياک شده است. شهرتي نسبي به عنوان سازنده فيلم هاي کودکان نيز دارد و فيلم اولش برنده جايزه ‏جشنواره سينه کيد شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترين فيلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترين محصول سينماي ‏اسکانديناوي[25 ميليون يورو] است که قرار است قسمت دوم آن نيز امسال با نام قلمرويي در انتهاي راه به نمايش در ‏آيد. ‏
اما سهم اصلي در آفرينش اين دو فيلم که به اقرب احتمال قسمت سومي نيز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به يان[اسکار ‏سه وره لوسين هنري] گويلو نويسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدي است که براي آشنايان به ادبيات جاسوسي به ‏عنوان خالق کارل هميلتون-جاسوس سوئدي- فردي شناخته شده است. او نيز مانند ايان فلمينگ شخصاً کار براي ‏سرويس جاسوسي مملکتش را تجربه کرده، ده ماهي نيز در دهه 1970 زنداني شده و بعدها تجاربش را در قالب يازده ‏کتاب از ماجراهاي هميلتون ريخته است. از ميان ماجراهاي هميلتون هفت عدد به فيلم برگردانده شده و اولين بار پيتر ‏استورمر نقش او را بازي کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فيلم)، استلان اسکارسگارد(3 فيلم) و پيتر هابر(ميني ‏سريال) آن را تجسد بخشيده اند. البته سه گانه مهيج و پر حادثه او درباره آرن- شواليه دوران جنگ هاي صليبي نيز در ‏شهرت و محبوبيت او نقشي عظيم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشي دولت آمريکا براي مبارزه با تروريسم در ‏خاورميانه و سياست هاي اسرائيل در قبال فلسطيني ها شهرتي همپاي کتاب هاي داستاني اش دارند و اغلب جنجال ‏سازند. و بديهي است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رويارويي اسلام و مسيحيت مي پردازد، بازتاب ‏يافته باشد. ‏
گويلو ماجراهاي شواليه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهي به اورشليم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شواليه ‏معبد و قلمرويي در انتهاي راه ادامه داد. گويلو کتابي نيز درباره بريگر يارل بنيان گذار شهر استکهلم به نام ميراث دار ‏آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماينسون يک شخصيت داستاني سوئدي است، اما در دنياي گويلو وارث آرن ماينسون ‏محسوب مي شود. ديگر اثر مشهور او ‏Ondskan‏ نام دارد که داستاني اتوبيوگرافيک از دوران تحصيل خود اوست و ‏در سال 2003 توسط ميکائيل هافستروم به فيلم برگردانده شد و با نام شيطان شناخته مي شود. شيطان نامزد اسکار ‏بهترين فيلم خارجي نيز بود. گويلو تاکنون جوايز متعددي دريافت کرده، اما بيشتر به دليل ديدگاه هاي سياسي-مخصوصاً ‏حمايت از فلسطيني ها و محکوم کردن صهيونيسم به عنوان يک ايدئولوژي نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان ‏هايش انعکاس يافته، مشهور است. ‏
بيراه نيست اگر فيلم آرن-شواليه معبد را اثري متعلق به گويلو بدانيم تا فلينت! و به نوعي سهم سينماي سوئد در نهضت ‏جهاني نبرد با تروريسم و پيشگيري از فرا رسيدن قرون وسطي ديگر و جنگ هاي صليبي تازه که سايه تهديد آن در افق ‏به وضوح به چشم مي خورد. تصويري که گويلو و به تبع آن فلينت از دو طرف درگير جنگ ساخته اند تا حدي منصفانه ‏و به دور از اغراق هاي معمول است. مي شود فيلم را با ساخته چند سال پيش ريدلي اسکات مقايسه کرد که در آن نيز ‏قهرمان فيلم به خاطر انجام جنايتي که کرده بود و ناخواسته به سوي جنگ هاي صليبي و سرزمين هاي مقدس رهسپار ‏مي شد. ظاهراً پيوستن به صليبيون در حکم پيوستن به لژيون خارجي فرانسوي را براي فراريان از چنگ قانون داشته و ‏به نوعي مي توانستند گناهان خود را با اين کار تطهير کنند. به هر حال با وجود فقدان انگيزه هاي ديني در نزد قهرمان ‏قصه جايي در هر دو فيلم با صلاح الدين ايوبي برخود مي کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثير قدرت، مردانگي و ‏شخصيت او مصمم به ايستادگي در برابر او مي شوند. نوعي جنگ جوانمردانه که مهم نيست کدام طرف برنده مي شود، ‏بلکه پيروزي اخلاقي هر دو طرف موکد مي شود تا در زمانه ما راهي براي درک طرفين درگير باز کند. اين کار يا ‏بهتر بگويم اين هدف به خودي خود شايسته تحسين و احترام است، اما بياييد به فيلم در قالب يک اثر هنري نگاه کنيم. ‏آرن- شواليه معبد مانند سلطنت آسماني يک پيرنگ عاشقانه دارد و جنگ هاي صليبي را به عنوان پس زمينه اي پر ‏رنگ و قدرتمند برگزيده است. يک داستان پر حادثه حماسي که نيمي از آن را در قالب بازگشت به گذشته اي طولاني ‏روايت کرده و کودکي آرن تا رهسپار شدنش به اورشليم را بازگو مي کند. اين قسمت از فيلم روايتگر درگيري هاي ميان ‏سلسله هاي پادشاهي در اسکانديناوي، حضور مذهب و... است و با وجود آکنده بودن از حوادث ريز و درشت از ‏ضرباهنگ سريع کمي به دور است. نيمه دوم نيز در سرزمين هاي مقدس روي مي دهد که در کنار قصه رستگاري آرن ‏به حسادت ها و درگيري هاي ميان او ديگر شواليه ها در بطن جنگ هاي صليبي اختصاص دارد و به خاطر حضور ‏شخصيت صلاح الدين، که کوشيده شده سيمايي کاريزماتيک نيز از وي خلق شود، از هيجان بيشتري برخوردار است. ‏اما صحنه نبرد نهايي نمي تواند مانند ستطنت آسماني توقع دوستداران چنين صحنه هايي را برآورده کند. ‏
برخورد منتقدان نيز با فيلم متناقض بوده و برخي به خاطر تم مبارزه با بنيادگرايي موجود آن را ستوده اند و بسياري نيز ‏به دليل سکته در روايت و طولاني بودنش آن را هياهوي بسيار براي هيچ نام داده اند. اما توصيه مي کنم بدون هر گونه ‏پيشداوري به تماشاي گران ترين فيلم تاريخ سينماي اسکانديناوي برويد. ضرر نخواهيد کرد!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، عاشقانه، جنگي. ‏






<‏strong‏>13 گل سرخ‏‎‎‏ ‏Las 3 rosas‎
کارگردان: اميليو مارتينز لازارو. فيلمنامه: ايگناسيو مارتينز د پيزون، پدرو کوستا، اميليو مارتينز لازارو. موسيقي: ‏روکه بانيوس. مدير فيلمبرداري: خوزه لوئيس آلکاينه. تدوين: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هيدالگو. بازيگران: ‏پيلار لوپز آيالا[بلانکا بريساک واسکز]، مارتا اتورا[ويرتودس]، ورونيکا سانچز[خوليا کونه سا]، ناتاليا منندز[ماريا ‏ترزا]، ناديا د سانتياگو[کارمن]، گابريلا پسيون[آدلينا گارسيا کاسيلاس]، گويا تولدو[کارمن کاسترو]، فليکس ‏گومز[پريسو]، فران پريا[تئو]، انريکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئيره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول ‏لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئيزا رودريگز د لا فوئنته]، توماس کاله يا[سروان]، هلنا کاستانه ‏دا[زاپاتيتوس]، خوزه مانوئل سروينو[خاسينتو]. 100 و 132 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نام ديگر: ‏‎13 Roses‎‏. ‏نامزد جايزه بهترين موسيقي از انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-‏بهترين موسيقي-بهترين بازيگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد جايزه بهترين کارگرداني- تدوين- بهترين فيلم- ‏چهره پردازي- بهترين بازيگر تازه کار زن/ناديا د سانتياگو-بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمنامه-صدابرداري و جلوه ‏هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد سه جايزه ديگر از ‏اتحاديه بازيگران اسپانيايي، نامزد جايزه بهترين موسيقي از مراسم موسيقي اسپانيايي. ‏
اول آوريل 1939. نيروهاي فرانکو وارد مادريد مي شوند و جنگ داخلي اسپانيا به پايان مي رسد. اما شکار کمونيست ‏ها و جمهوري خواهان به شکلي وسيع آغاز مي شود. بعضي از جمهوري خواهان از کشور مي گريزند، اما بسياري ‏موفق به اين کار نمي شوند. فرانکو اعلام مي کند تنها کساني را که دست هايشان به خون آغشته است، مجازات خواهد ‏کرد. اما بيگناهان بسياري اسير دژخيم هاي نيروي امنيتي وي مي شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسياليستي جوان در ‏ارتش خلقي که هرگز سلاح به دست نگرفته يا بلانکا دختر يک يهودي فرانسوي که با نوازنده اي ازدواج کرده و تنها ‏جرمش آشنايي با يک کمونيست و کمک مالي به او براي فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان ديگري ‏دستگير، شکنجه و بازجويي و سرانجام به زندان سالس فرستاده مي شوند. آنها که مي پندارند که کاري در حد مجازات ‏هاي سنگين نکرده اند، يقين دارند بعد گذشت چند ماه يا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، ‏گروهي از مخالفان فرانکو يکي از فرماندهان ارشد او را ترور مي کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامي ‏اش با قصد انتقام گيري بعد از محاکمه اي نظامي و فرمايشي 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشيان ‏محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده مي شوند. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اميليو مارتينز لازارو متولد 1945 مادريد، براي تماشاگر ايراني نام شناخته شده اي نيست. اما حضور نزديک 4 دهه او ‏در سينماي اسپانيا به عنوان بازيگر، نويسنده، تهيه کننده و کارگردان ساخته شدن نزديک به 20 فيلم را سبب شده که ‏بري از آنها از فيلم هاي مطرح دو دهه اخير سينماي اين کشور محسوب مي شوند. اولين بار در 1986 با فيلم لولو در ‏شب نامش شنيده شد. در 1992 جايزه بهترين فيلم جشنواره فيلم هاي کمدي پينيسکولا را براي ‏Amo tu cama rica‏ ‏دريافت کرد. اتفاقي که در 1997 با فيلم جاده هاي فرعي تکرار شد. ديگر ساخته مشهور او طرف ديگر تخت ‏خواب(2002) نام دارد که جوايزي از جشنواره اي فانتاسپورتو و مالاگا دريافت کرده است. اما 13 گل سرخ را مي ‏توان بهترين و منسجم ترين فيلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فيلم هاي کم و بيش سرشار از طنز پيشين ‏کارنامه او قرار دارد. ‏
اگر با مقوله فاشيسم، توتاليتاريسم، دستگيري، شکنجه و زندان آشنايي داريد که مقولاتي آشنا در ايران سه دهه اخير ‏هستند، 13 گل سرخ قصه اي ملموس و پر آب چشم از کساني است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه اي واقعي ‏درباره زنان و دختراني که گل زندگي شان توسط رژيمي خونخوار پرپر شد، آن هم به دليل واهي شرکت در توطئه قتل ‏فرانکو که هيچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فيلم مارتينز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته ‏شده، داستان دوره پس از جنگ داخلي اسپانيا را روايت مي کند. اينکه چگونه مردم عادي و حتي به دور از سياست ‏قرباني ددمنشي فاشيست ها شده و مجبور به همرنگي با پيراهن سياه ها مي شوند. اينکه چگونه براي زهر چشم گرفتن ‏از هر مخالف بالقوه اي کشتارهايي بزرگ تدارک ديده مي شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستي هر ‏دگرانديشي تحويل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمي کند که ريشه هاي گرايش به فاشيسم را نزد برخي از مردم نيز ‏به تصوير بکشد. ‏
مارتينز با وجود روايت قصه هايي کوتاه و موازي از زندگي دختران با مهارت توانسته تعادلي قوي به فيلم خود داده و ‏از افتادن به ورطه از هم گسيختگي روايت پرهيز کند. بازي هاي خوب دخترها در کنار داستانک هاي عاشقانه مربوط ‏به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فيلم همراه مي کند. مهم نيست که به کدام ايدئولوژي اعتقاد داريد، مهم اين ‏است که انسان هستيد و امکان ندارد در برابر حوادثي که مي تواند بر سر هر انساني نازل شود بي تفاوت بمانيد. طيف ‏گسترده شخصيت هاي مونث يا مذکر فيلم مانند پدر کارمن که افسري وظيفه شناس است و دختر را با دستان خود به ‏دژخيم تحويل مي دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمي کند- يا بستگان ترسوي نوازنده کمونيست که براي ايمن ماندن ‏او را لو مي هند و از همه مهم تر افسر باسکي که عاشق خوليا شده و هنگام خطر از نزديک شدن به او پرهيز مي کند، ‏همه و همه انسان هايي باورکردني هستند. اما آنچه فيلم را با ارزش مي کند نگاه منتقدانه نويسنده و فيلمساز به دوراني ‏سخت سرنوشت ساز در تاريخ اسپانيا و حتي اروپا و دنياست. چون جنگ داخلي اسپانيا چرخشگاه شکست و پيروزي ‏براي جبهه هاي فاشيسم و دنياي آزاد بود. مورخان عقيده دارند اگر فرانکو به پيروزي نمي رسيد، امکان بسيار ضعيفي ‏براي آغاز جنگ از سوي هيتلر وجود داشت. به همين خاطر از همه جاي دنيا انديشمندان، آزادي خواهان و هر کس که ‏به اين امر باور داشت براي مقابله با ارتش فرانکو به بريگاد بين الملل پيوسته بود. ارتشي که شاعري انگليسي آن را ‏سپاه ژنده پوش ها ناميده بود. سپاهي که چيزي نمي خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادي...‏
فرانکو صلح را در اسپانيا به قيمت ريختن هزاران بيگناه حاکم کرد، اما شرافت را از ميان برد و آزادي را نيز... آزادي ‏دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه هاي آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانيا را ‏زجر مي دهد. 13 گل سرخ يک تسويه حساب با آن رزيم نيست، بلکه نگاهي واقع گرايانه به دوره اي که بعضي دژخيم ‏ها مانند رئيس مونث زندان سالس در مرگ بندي ها خود مي گريست. آقايان و خانم ها و همه آزادي خواهان روزگار ‏من، کساني که به هنوز به زندگي در صلح شرافتمندانه باور داريد، 13 گل سرخ فيلمي براي همه شماست. يک شاهکار، ‏فيلمي واقعاً بزرگ و شايسته تحسين. اشک ريختن تان تضمين مي شود!‏ژانر: درام. ‏





<‏strong‏>شاهدان‎‎‏ ‏Les Témoins
کارگردان: آندره تشينه. فيلمنامه: لوران گويو، آندره تشينه، ويويان زينگ. موسيقي: فيليپ سارد. مدير فيلمبرداري: ‏ژولين هيرش. تدوين: مارتين جيوردانو. طراح صحنه: ميشله آبه-وانيه. بازيگران: ميشل بلان[آدرين]، امانوئل ‏بئار[سارا]، سامي بوجيلا[مهدي]، ژولي دپارديو[ژولي]، سوهان ليبريو[مانو]، کنستانس دال[ساندرا]، لورنزو ‏بالدوچي[استيو]. 112 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: ‏The Witnesses‏. نامزد خرس طلاي جشنوراه برلين، ‏برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/سامي بوجيلا و نامزد جايزه بهترين کارگرداني و بهترين بازيگرين تازه ‏کار/يوهان ليبريو.‏
سال 1984، پاريس. آدرين دکتري ميانه سال با مانو-پسر همجنس خواه جوان- که به تازگي از شهرستان آمده تا با ‏خواهرش زندگي کند، برخورد و عاشق او مي شود. سارا نويسنده اي که با مهدي ازدواج کرده و به تازگي از او صاحب ‏فرزندي شده، با آدرين دوست است. آدرين مانو را به پلاژ سارا برده و با آنها آشنا مي کند. مانو و مهدي براي شنا به ‏دريا مي روند، و در پي واقعه اي مهدي جان مانو را از غرق شدن نجات مي دهد. در بازگشت به پاريس، مانو به مهدي ‏ابراز علاقه کرده و به زودي رابطه اي ميان آن دو شکل مي گيرد. مانو شغلي در خارج از پاريس يافته و آدرين را ‏ترک مي کند. اواکثر روزهايش را با مهدي مي گذراند تا اينکه شبي آدرين خشمگين به سراغ او رفته و ماجرا را مي ‏فهمد. اما کشف هولناک ديگري نيز مي کند: مانو به بيماري تازه اي که ايدز نام گرفته مبتلا شده است. مانو خود را از ‏چشم مهدي پنهان کرده و آدرين شروع به انجام آزمايش هاي مختلف روي او مي کند. اما راه چاره اي نيست و مانو ‏اندک اندک مي پذيرد که با مرگ روبرو شود. همزمان رابطه مهدي و سارا نيز رو به تيرگي مي گذارد و سارا نيز ‏درمي يابد که احساس مادري در او چندان قوي نيست. مهدي از آزمايش ها سالم بيرون مي آيد و مانو نيز مدتي بعد مي ‏ميرد. مهدي و سارا نزد هم بازمي گردند و آدرين يز دوست پسر تازه اي به نام استيو پيدا مي کند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آندره تشينه متولد 1942 والانس دآژن، پيرنه فرانسه است. يکي از مهم ترين فيلمسازان پس از موج نوي فرانسه که به ‏نسل دوم منتقداني که فيلمسازي پيشه کردند، تعلق دارد. او نيز از کايه دو سينما آغاز کرده و پا جاي پاي کساني چون ‏تروفو، گودار و شابرول گذاشته است. ‏
تشينه بعد از تحصيل در ايدک با دستياري ژاک ريوت آغاز کرد و خيلي زود از يک منتقد جدي به فيلمسازي جدي تبديل ‏شد. فيلم هاي او که بر زندگي معاصر اشاره داشت، خيلي زود توانست جايگاهي ويژه نزد تماشاگران و همکاران سابق ‏او پيدا کند. او با دومين فيلمش شهرستاني فرانسوي که ترکيب از کمدي سياه، درام عاشقانه و نوستالزي با تاثيراتي از ‏برشت بود، داستان زندگي خانواده اي شهرستاني ار اوايل قرن تا دوران نهضت مقاومت و سرانجام قيام مه 1968 را ‏بازگو کرد که بسياري آن را با فيلم امبرسون هاي باشکوه لز مقايسه کردند. باروکو در 1976 درامي جنايي بود که ‏قدرت قصه گويي و فصاسازي او را به نمايش گذاشت و تمايلش به سورئاليسم را آشکار کرد. دهه 1980 دهه شکوفايي ‏تشينه بود. ابتدا قرار ملاقات و سپس، صحنه جنايت و بيگناهان از راه رسيدند. قرار ملاقات تنها فيلم او بود که از ميان ‏‏7 فيلم کارنامه اش که نامزد نخل طلاي کن شد، آن را به چنگ آورد. ‏
اما نويسندگان بزرگ سينمايي اوج کارهاي او دهه 1990 و فيلم هاي فصل محبوب من، ني هاي وحشي و دزدان مي ‏دانند که همگي از زندگي واقعي الهام گرفته بودند و کاترين دونوو سهمي انکار ناپذير در شکل گرفتن برخي از آنها ‏داشت. فيلم هاي تشينه بي تعارف براي افراد بالغ ساخته مي شوند واين بلوغ نه تنها از نظر عرف رايج که سن را در ‏نظر دارد، بلکه ازجهت روحي را شامل مي شود. به همين خاطر تماشاگري که به دنبال سرگرمي است، فيلم هاي او را ‏جاب نخواهد يافت. چون حادثه اي از نوع معمول در آنها رخ نمي دهد. شاهدان يکي از بهترين نمونه هاي سينماي تشينه ‏است. فيلم داستاني را در حد فاصل ژوئن 1984 تا ژوئن 1985 بازگو مي کند و به شکلي اپيزوديک که با روزهاي ‏خوش آغاز شده، به جنگ رسيده و با بازگشت مجدد تابستان بار ديگر به آرامش بازمي گردد. تشينه شيفته فصل هاست ‏و زندگي را نيز چون سال به فصل ها تقسيم مي کند. زندگي انسان ها نيز بهارو تابستان و خزاني دارد واز اين رو لحني ‏مناسب آن نيز اختيار مي کند. تابستان فصل رمانتيسم و کمدي است و زمستان فصل اندوه و تراژدي. روزهايي که در آن ‏آدم و در اين فيلم پاريسي ها با دوستي، خشم، جدايي، مرگ، آرامش، بيماري و... آشنا و دست و پنجه نرم مي کنند. اما ‏موضوع اصلي فيلم ايدز است و اغراق نخواهد بود بگوييم که سينماي اولين کشوري که واکنش هايي جدي در برابر اين ‏طاعون قرن نشان داد، سينماي فرانسه بود. ينمايي که يکي از با استعدادترين فيلمسازانش به نام سيريل کولار قرباني ‏همين بيماري شد و تنها فيلمش شب هاي وحشي نيز حديث نفسي يگانه بود. ‏
اما امروز با گذشت دو دهه و کاسته شدن از مهابت اين پديده[نه از ميان رفتن و مهار کامل آن] تشينه بار ديگر به سراغ ‏آن رفته و اين بار ايدز بهانه اي زيبا براي پرداختن به زندگي و انتخاب هاي چند انسان است. او انگشت بر روي اولويت ‏هاي اشخاص در زندگي شخصي مي گذارد، اما هيچکس را به خاطر انتخاب هاي ظاهراً غلطش نيز سرزنش نمي کند. ‏سارا احساس مادرانگي ندارد و خود را بيشتر وقف نوشتن رمان کرده، مهدي نيز شيفته شغل خويش است و زماني که با ‏مانو رابطه برقرار مي کند بيشتر يک شيفته جنسي است. بر خلاف آدرين پا به سن گذاشته که عشقي افلاطوني به مانو ‏دارد و در پايان هر چند محبوبي تازه اختيار مي کند اما هدفي والا در زندگي يافته و آن مبارزه با ايدز است. طبيعتاً ديدن ‏دوستاني چنين ناهمگون که در آغاز و پايان فيلم به راحتي کنار هم قرار مي گيرند و ساعت هاي خوشي را نيز با هم مي ‏گذرانند، تنها در سينماي فرانسه ممکن است که روابط پيچيده عاشقي، جنسي، عاطفي دستمايه اصلي فيلمسازان آن است. ‏تشينه همچون فيلم هاي قبلي خود اين بار نيز درامي گيرا با شخصيت هاي متعدد خلق کرده که آن چنان که از نام فيلم ‏برمي آيد بايد شاهدان دوره اي سياه و تاريک در زندگي بشر و فرانسوي ها باشند. آن چه فيلم در نزد تماشاگر برمي ‏انگيزد حس اضطرار در مبارزه با اين بيماري است. اما از گفتن درست روايت خود و پرداخت شخصيت ها آني غافل ‏نمي شود. تماشاگر هر چند با آدرين همدلي بيشتري دارد، اما در پايان نمي تواند هيچ کدام را بر ديگري ترجيح دهد. همه ‏به يک اندازه خوب و بد هستند. حتي شخصيت هاي فرعي مانند خواهر مانو يا روسپي که در همسايگي آنها زندگي مي ‏کند نيز از چشم تيزبين تشينه دور نمي ماند. فيلم با آوازي يکسان آغاز و پايان مي يابد. زندگي نيز تکرار خوشايندي ‏است که تنها اميد به آن رنگ مي دهد. تشينه اين را خوب مي داند و با زيباي آن را به تصوير مي کشد. اما فراموش نمي ‏کند که مخاطرات پنهان آن را با موسيقي بسيار زيباي فيليپ سارد کهنه کار در بطن زندگي روزمره جاسازي کند. ‏فراموش نکنيم زندگي يکنواخت روزمره مي تواند آبستن خطرات مهلک باشد. شاهدان فيلمي در شهادت يک دوران ‏است، فيلم شجاعانه، خوش ساخت و فکر شده که اگر دريچه دل هاي تان را باز مي کنيد مي تواند به راحتي وارد آن ‏شود!‏ژانر: درام. ‏







<‏strong‏>نابود شده به وسيله زن‎‎‏ ‏Tatt av kvinnen
کارگردان: پتر ناس. فيلمنامه: يوهان بوگيوس، پتر ناس بر اساس رماني از ارلند لو. موسيقي: آسلاک هارتبرگ. مدير ‏فيلمبرداري: ماريوس يوهانسن هانسن. تدوين: اينگه-ليز لانگفلت. بازيگران: تروند فاوسا آئورواگ[مرد]، ماريان ‏ساستاد اوتسن[ماريانه]، هنريک مستاد[تور]، آنا گوتو[نيدار برگنه]، استن ليونگرن[سرهنگ کاله]، ترز ‏بروناندر[ماريان]، تروده بيرکه استورم[لوليک]، لوئيز مونو[ميرليندا]، پيتر استورمر[گلن]. 90 دقيقه. محصول 2007 ‏نروژ. نام ديگر: ‏Gone with the Woman‏. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره هاليوود. ‏
ناگهان سر و کله ماريانه زيبا در زندگي مردي جوان که در اسلو زندگي مي کند، پيدا مي شود. مرد هر چند مطمئن ‏نيست که به دوست دختر نياز دارد يا خير، اما رفت و آمدهاي مکرر ماريانه باعث مي شود که حضور دائمي او را در ‏آپارتمانش بپذيرد. ماريانه به آپارتمان او اثاث کشي مي کند. مرد جوان که به استخر عمومي مي رود در آنجا با مردي به ‏نام گلن آشنا شده و از راهنمايي هاي او در راه ايجاد رابطه با ماريانه استفاده مي کند. به زودي جوان و ماريانه تبديل به ‏عاشق و معشوق مي شوند، اما همواره ماريانه است که به جاي او تصميم مي گيرد. تا اينکه مرد از شغل خود اخراج ‏شده و ماريانه به او پيشنهاد مي کند تا به سفري دور اروپا بروند. در راه سفر به پاريس مي رسند و مرد مي فهمد که با ‏ماريانه تفاهم زيادي ندارد. ماريانه مي خواهد تا با دنبال کردن هوس هاي او از پاريس خارج شوند. مرد مي پذيرد و ‏زماني که در يک ايستگاه بين راه پياده مي شوند، خود را در منزل قديمي سرهنگي سوئدي به نام کاله مي يابند. ماريانه ‏با همسر سرهنگ ماريان رفيق شده و به تقاضاي مرد مبني بر همراهي با وي وقعي نمي گذارد. مرد به تنهايي به پاريس ‏باز مي گردد و در آنجا با دختري فرانسوي به نام ميرليندا آشنا مي شود. اما خود را به ماريانه وفادار مي دادند و در ‏نتيجه با ماريانه به اسلو باز مي گردد. ماريانه شغلي به عنوان معلم در خارج از اسلو يافته و به محل ماموريت خود مي ‏رود. اما مرد که مرتب به ديدار او مي رود، به زودي با بدقولي ماريانه مبني بر سفر به اسلو و بازگشت نزد وي روبرو ‏مي شود. از اين رو به آنجا رفته و مي فهمد که ماريانه با مردي به نام تور رابطه پيدا کرده است. سرخورده به شهر ‏بازمي گردد و خود را با کار سرگرم مي کند. مدتي بعد ماريانه به نزد وي بازمي گردد، اما وجود فرزندي از تور در ‏شکم او ادامه رابطه را غير ممکن کرده است. مرد ياد مي گيرد که خود را زير سلطه ماريانه رها و او را از خانه اش ‏بيرون کند. مدتي بعد به پاريس و به سراغ ميرليندا مي رود....‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پتر ناس متولد 1960 اسلو، نروژ است. اولين فيلمش را در 1999 با نام خماري مطلق ساخت. خماري مطلق ‏کمدي[کمي سياه البته] بود و اين مسير در کارهاي بعدي او نيز پي گرفته شد و گاه رنگي از درام نيز به خود گرفت. ‏ناس سازنده دو قسمت از ماجراهاي مشهور الينگ[پرفروش ترين فيلم تاريخ سينماي نروژ] مخلوق اينگوار آمبيورنسن ‏است که اولين آنها در سال 2000 نامزد دريافت اسکار بهترين فيلم خارجي نيز بود و سبب اشتهار ناس ميان آمريکايي ‏ها نيز شد. کوين اسپيسي حقوق نمايش الينگ را خريداري کرد و کمپاني فوکس نيز در سال 2003 قراردادي با او براي ‏کارگرداني 3 فيلم امضاء کرد که اولين آنها با نام موتزارت و وال با شرکت جاش هارتنت درسال 2005 به نمايش در ‏آمد. اما قبل از اين فيلم ناس قريحه خود را در ساخت فيلم براي کودکان نيز آزمود و با فقط بئا توانست در ميان منتقدان ‏وداوران جشنواره ها به مقبوليت بزرگي دست يابد. ‏
ناس بازيگر تئاتر و کارگردان نيز هست و کارنامه خود را ميان سينما و تئاتر به تساوي تقسيم کرده است. او يکي از ‏بزرگ ترين فيلمسازان تاريخ سينماي کشور کوچک نروژ با چهار و نيم ميليون جمعيت و صاحب دو فيلم از پنج فيلمي ‏تاريخ سينماي اين کشور است که به مراسم اسکار راه يافته و بديهي است با چنين پيشينه اي انتظار ديدن فيلمي خوب از ‏او بيهوده نباشد. ‏
نابود شده به وسيله زن [که اصلاً برگردان زيبايي براي نام اصلي و ترجمه انگليسي آن نيست که شوخي با نام فيلم برباد ‏رفته است] به تمامي اين توقع ها پاسخ مي دهد. فيلم با هزينه اي کمتر از 4 ميليون دلار ساخته شده، اما توانسته نماينده ‏سينماي نروژ در مراسم اسکار 2008 باشد. يک کمدي فوق العاده جذاب که هنگام تماشاي آن هرگز گذشت زمان را ‏حس نمي کنيد و به يک مشکل ابدي و ازلي تاريخ مي پردازد: زن ها!‏
موجوداتي که نه با آنها و نه بدون آنها نمي شود زندگي را سر کرد. موجوداتي که اغلب دوست دارند به جاي مردها نيز ‏فکر و آن را تصميم مشترک اعلام کنند.چيزي که براي قهرمان بي نام فيلم نيز اتفاق مي افتد و به نوعي نماينده همه ‏مردهاي دنياست. مردي که با در دست داشتن وسيله اي کوچک در صدد شکار چيزي بزرگ است. ساخته شدن چنين ‏فيلمي در اسکانديناوي که بيش از نيمي از جمعيت آن را زن ها تشکيل مي دهند، چيز عجيبي نيست و مدتي است تبديل ‏به موجي فراگير شده است[و کم و بيش اروپاي شمالي]. اين کار به نوعي گرفتن انتقام نيم قرني است که زن ها توانسته ‏اند مشاغل مهم و اغلب اداري را در اين نقطه از دنيا تصاحب و مردها را به سوي کارهاي يدي برانند. البته ماريانه اي ‏که در فيلم مي بينيد نمي تواند نماينده همه زنان اسکانديناوي باشد، ولي ترجيح مرد در پايان فيلم انتخاب زني از جاي ‏ديگر دنياست. يعني فرانسه که باز هم اروپا محسوب مي شود، اما زن پر حرارت فرانسوي کجا و قالب هاي يخ ‏اسکانديناوي کجا؟ اين يک معضل اجتماعي بزرگ است که باعث ازدواج مردهاي اين منطقه با زنان آسيايي مخصوصاً ‏ژاپني، چنيني و تايلندي شده، زن هايي که احترام به مرد هنوز در ميان آنها امري عادي است. ‏
ناس اين مشکل را با ظرافت و در قالب يک کمدي پر تحرک به تصوير مي کشد و باعث مي شود که نروژي ها و بقيه ‏مردم اسکانديناوي با آن به راحتي برخورد کنند. زندگي قهرمان مرد فيلم در بهترين حالت از سوي ماريانه مورد تجاوز ‏و بعدها سلطه قرار مي گيرد و در پايان مرد ياد مي گيرد که خود را از حضور نماينده اين سلطه-کمد لباسي زرد رنگ ‏که نامتجانس بودنش با محيط آپارتمان مرد از همان آغاز پيداست-برهاند. او سکس را نزد ماريانه پيدا مي کند، اما عشق ‏و درک متقابل تنها در ميان زني فرانسوي به نام ميرليندا که روحي همانند او دارد، مي يابد. مظهر اين تفاهم تابلويي ‏است که مرد خريداري مي کند و جز ميرليندا هيچ کس با او در مفهوم آن شريک نمي شود. ‏
نابود شده به وسيله زن يک کمدي رمانتيک فوق العاده از سينماي ناشناسي است که شايسته توجهي بيش از اينهاست.. ‏فيلمي سرخوشانه، سرگرم کننده و داراي قدرت تاثير گذاري بالا که مخاطبينش تنها مردها نيستند. هر چند قرباني و ‏قهرمان فيلم مي تواند هر مردي در هر جاي دنيا باشد! ‏ژانر: کمدي، عاشقانه، درام. ‏






<‏strong‏>توالت پاپ‎‎‏ ‏El Baño del Papa
کارگردان: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. فيلمنامه: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. موسيقي: گابريل کاساکوبرتا، ‏لوسيانو سوپرويله. مدير فيلمبرداري: سزار کارلونه. تدوين: گوستاوو جياني. طراح صحنه: اينس اولمدو. بازيگران: ‏سزار تورنکوزو[بتو]، ويرجينا مندز[کارمن]، ماريو سيلوا[والوولينا]، ويرجينا روئيز[سيلويا]، نلسون لنس[مله يو]، ‏هنري د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تيکا]، روساريو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 ‏دقيقه. محصول 2007 اورگوئه، برزيل، فرانسه. نام ديگر: ‏Les Toilettes du pape، ‏O Banheiro do Papa، ‏The Pope's Toilet‏. برنده جايزه تماشاگرا-بهترين بازيگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترين بازيگر زن/ويرجينيا مندز-‏بهترين فيلمنامه و جايزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جايزه نقره بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم ‏از جشنواره فيلم آمريکاي لاتين ‏Huelva، برنده جايزه بهترين کار الو از جشنواره فيلم لاتيني ليدا، برنده جايزه هيئت ‏داوران بين المللي از جشنواره سائو پائولو.‏
سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزديک به مرز برزيل. بتو مانند بسياري از آلونک نشين ها زندگي فقيرانه ‏خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوي مرز براي مغاره داران به وسيله دوچرخه مي گذراند. اما همين تنها ‏راه ارتزاق آنها نيز توسط مرزبانان و گشتي ها مخصوصاً مردي به نام مله يو تهديد مي شود. مله يو عملاً از بسياري ‏باج مي گيرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همين امر او را به بدنام ترين مرد ملو تبديل کرده است. سيلويا دختر بتو در ‏آرزوي مجري گري تلويزيون يا راديو است، کاري که به نظر محال مي آيد. از سويي درخواست هاي بتو در زمينه ‏کمک به او در زمينه حمل کالاي قاچاق رابطه پدر و دختر را تيره کرده است. وقتي اعلام مي شود که پاپ ژان پل دوم ‏در سفرش به آمريکاي جنوبي از ملو نيز عبور خواهد کرد، اهالي و از جمله آلونک نشين ها خود را براي استقبال از او ‏آماده مي کنند. آنها مي پندارد که در سايه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگي خود را به فروش ‏رسانده و پولي به چنگ آورند. بتو نيز ايده اي دارد: راه انداختن يک باب سرويس بهداشتي عمومي...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
مگر اورگوئه سينما هم دارد؟ باور کنيد من هم قبل از ديدن توالت پاپ چنين تصوري داشتم و با يک جست و جوي ‏اينترنتي فهميدم که غفلت بزرگي در باب سينماي اين کشور مرتکب شده ام. ‏
توالت پاپ که به عنوان نماينده رسمي سينماي کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفي شده بود، يکي از آن نادر فيلم ‏هايي است که مي توان به عنوان سندي مردم شناختي از يک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گيرد. سندي که ‏رنگي هنرمندانه بر آن زده شده و طنزي غريب قصه آن را همراهي مي کند. ‏
در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفري به آمريکاي جنوبي کرد و همين سفر باعث شد تا طبقه فقير و آن گونه که ‏در اين فيلم ديده مي شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق ديدار وي جاني بگيرد. هر کس براي استقبال از او کاري ‏کرد و اينکه يک نفر در اين آشفته بازار تصميم مي گيرد توالتي همگاني ساخته و با پول آن رونقي به زندگي اش بدهد، ‏به خودي خود طنزي تلخ در پشت سر دارد. طنزي که در سکانس اوج فيلم، بتوي حيران و سرگردان و توالت فرنگي به ‏دوش را در ميان جمع مستقبلين نشان مي دهد و زماني که خسته و کوفته به منزل مي رسد، بار ديگر براي يافتن مشتري ‏به ميان همان جمعيت بازمي گردد. او از تلاش هاي خود نتيجه اي نمي گيرد. يعني هيچ کدام از آلونک نشين ها نمي ‏گيرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث مي شود تا تفاهمي ميان او و دخترش به وجود آيد. ‏دختري که در پايان به ناچار مي پذيرد سوداي مجري گري را از سر بيرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا ‏کمک کند. چون پدر ديگر دوچرخه اي هم ندارد و بايد پاي پياده اين مسير دشوار را هر روز رفته و بازگردد. ‏
پاپ مي آيد و بعد از موعظه کوتاهي که سبب نوميدي همه مي شود، آنجا را ترک مي کند. ديگر از مذهب و نماينده اش ‏هم براي اين انسان هاي بيچاره[طبقه کارگر؟] کاري ساخته نيست. حتي تسکيني هم وجود ندارد و آنچه برجاي مي ماند ‏تيرگي است و رنج و فقر و پلشتي که بايد باز در آن غوطه زد به ناچار.... اميدي به رهايي نيست. اما اتفاق هاي خوش ‏آيند کوچک مي تواند زندگي در همين جا را نيز را روشنايي اندکي ببخشد. همان طور که براي خانواده بتو اتفاق مي ‏افتد. توالت پاپ شايد فيلم بزرگي نباشد، اما براي آشنا شدن با سينماي کشوري که از آن هيچ نديده ايد نمونه بسيار ‏شايسته و خوبي باشد. ‏
سزار کارلونه متولد 1958 مونته ويدئو، اورگوئه و ساکن برزيل است و به عنوان فيلمبرداري چيره دست و صاحب ‏سبک شهرت دارد[نامزد اسکار براي فيلم شهر خدا(2002)فرناندو ميرلس و برنده 18 جايزه معتبر بين المللي]. چيزي ‏که در همين فيلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه هاي پاياني فيلم را تبديل به عکس هايي کم نظير از زندگي فقرا و ‏افراد پريشان احوال مي نمايد. توالت پاپ اولين تجربه کارگرداني اوست که آن را به همراه انريکه فرناندز ساخته است. ‏انريکه فرناندز نيز با توالت پاپ براي اولين بار کارگرداني تجربه مي کند و تنها ردپاي موجود از اودر دنياي سينما ‏دستيارکارگرداني و تدوين فيلم ‏Otario‏[ساخته تحسين شده ديه گو آرسوآگا-1997] است. ‏
يقين دارم شما هم مثل من بعد از تماشاي توالت پاپ شگفت زده خواهيد، نه به خاطر مهارت در ترسيم زندگي اين انسان ‏ها و کشف کمدي درون اين زندگي ها، بلکه در يافتن لحظات زيباي زندگي در دل سياهي ها، چيزي که براي هر ‏فيلمسازي دستاورد کمي نيست. آن هم در کار اول!‏ژانر: درام. ‏





























فيلم روز♦ سينماي ايران
‏مهرشاد كارخاني متولد 1343 تهران است. وي فعاليت هنري خود را با عكاسي مستند و اجتماعي از سال 1362 و ‏فعاليت سينمايي خود را از سال 1370 با عكاسي فيلم «هور در آتش» آغاز كرد. وي همچنين در چندين نمايشگاه داخلي ‏و خارجي عكس شركت كرده است. اولين فيلمي که کارخاني جلوي دوربين برد گناه من نام دارد. اين فيلم هنوز به نمايش ‏عمومي درنيامده است.‏


<‏strong‏>ريسمان باز<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: مهرشاد کارخاني. نويسنده فيلمنامه: مهرشاد کارخاني، بابک پناهي. مدير فيلمبرداري: فرشاد محمدي. ‏موسيقي: آريا عظيمي نژاد. تدوين: شهرزاد پويا. تهيه کننده: حبيب الله کاسه ساز. بازيگران: پژمان بازغي،بابک ‏حميديان،کرامت رودساز.‏
دو جوان در حاشيه تهران به کار در سلاخي هاي صنعتي تهران مشغول هستند. آنها روزگار به عسرت مي گذرانند. تا ‏اينکه فردي که از او وانتي را خريداري کرده اند به آنها ماموريت مي دهد گاوي را براي ذبح به نقطه اي در شمال شهر ‏تهران ببرند. سفر اديسه وار دو جوان از جنوبي ترين نقطه شهر تهران به شمال آن آغاز مي شود. در راه نيز اتفاق هايي ‏براي آنها رخ مي دهد که از آن ميان مي توان به آشنايي شان با دختري جوان اشاره کرد. در نهايت زماني به شمال شهر ‏مي رسند که ماشين آنها خراب مي شود و دو جوان ريسمان گاو را به دست گرفته و پياده آن را مي برند. گاو از دست ‏آنها مي گريزد و يکي از آنها به خاطر اينکه گاو رم کرده آسيبي به مردم نرساند گاو را مي کشد.‏
‏<‏strong‏>پرسه در لايه هاي درد<‏‎/strong‏>‏
مهرشاد کارخاني کار خود را در سينما با عکاسي فيلم شروع کرد و در اين بين با ساختن تعدادي مستند که عموما ‏گرايش هاي اجتماعي داشتند علاقه خود را به فيلمسازي نشان داد.‏
گناه من نخستين ساخته او بود که با وجود استفاده از چهره هاي سينماي گيشه امکان نمايش عمومي پيدا نکرد و کمتر هم ‏مورد توجه قرار گرفت. اما ريسمان باز پس از نمايش محدودي که در جشنواره فيلم فجر داشت توانست با اقبال منتقدان ‏سينما و مردم رو به رو شود. فيلم اثري خياباني شبيه به فيلم هاي دهه 50 امير نادري است. کارگردان هم علاقمندي ‏خود را به اين سينما در گفت و گوهايي که با مطبوعات داشته کتمان نکرده است. از سوي ديگر فيلم ريسمان باز با توجه ‏به آثار تکراري سينماي ايران در حوزه داستان گويي پيشنهاد و ظرفيت هاي تازه اي را از امکان بيان قصه مطرح مي ‏کند.‏
مهمترين ويژگي فيلم ريسمان باز فارغ از نگاه ژنريکي که دارد تمرکز فيلم از ابتدا تا انتها روي شخصيت هاي مرکزي ‏قصه است. فيلمساز در هيچ شرايطي از حال اين دو شخصيت غافل نمي شود و مي کوشد واکنش هاي اجتماعي ‏پيراموني آنها را مورد کند و کاو قرار دهد. ‏
فيلم از داستانک هاي مختلفي نيز تشکيل شده که همچون ايستگاه بر سر داستان اصلي قرار مي گيرند. مهمترين آنها ‏داستان مردي است که لاشه گوسفندان مرده را مي دزدد و به رستوران هاي جاده اي مي فروشد. اين داستان به خوبي و ‏با دقت از سوي نويسنده و کارگردان با داستان اصلي چفت مي شود. مردي که اين کار را مي کند آدمي حاشيه اي از ‏جنس دو جوان فيلم است . کارخاني با نوع دکوپاژ و فضاسازي که انجام داده نشان مي دهد که اين جنس آدم هاي حاشيه ‏اي را به خوبي مي شناسد. صحنه غافلگيري و کتک خوردن مرد از سوي يکي از شخصيت هاي اصلي و کشاورزان ‏منطقه از صحنه هاي به يادماندني فيلم است.‏
اما کارخاني در بيان همه داستانک ها همچون اولي موفق نيست. در فصلي که دو جوان گاو را به تهران مي برند در راه ‏دختري جوان و متمول را مي بينند که تصادف مي کند و آنها در پي کمک به او بر مي آيند. به دليل اينکه فيلمساز اين ‏فضا را خوب نمي شناسد کار آنچنان که بايد و شايد جذاب نمي نمايد و تماشاگر هم خيلي زود از اين فصل مي گذرد. ‏کارخاني در فيلم دوفضاي بصري جداگانه را به تصوير کشيده است. نخستين فصول به فضاي سلاخ خانه مربوط است و ‏اارتباط هايي که آدم هاي اين محل با يکديگر دارند. در عمل هم شيوه روايت نشان مي دهد که فيلمساز دلبستگي بيشتري ‏نسبت به اين قشر دارد. تجربه فيلمساز در عکاسي و مستند سازي در اين فصول از فيلم به کمک اش مي آيد تا بتواند ‏تصويري تازه و زنده از فضاي خريد و فروش گوسفند ها ارائه دهد. اما زمانيکه دوربين او اين محل را به نيت نمايش ‏فضاي شمال شهر تهران ترک مي کند فضا ها تا حدي نمايشي به نظر مي رسد. ‏
اظهار نظر هاي دوجوان درباره آرايش موهاي جوانان ايستاده در خيابان و يا گفت و گوي آنان با دخترکان اين منطقه ‏نوعي تصنع و نمايش را با خود به همراه مي آورد که با فضاي اوليه فيلم تناسب چنداني ندارد.‏
در انتها هم دو جوان عاصي داستان که ياراي مقابله با فرهنگي که تازه به آن وارد شده اند را ندارند دست به طغيان مي ‏زنند و همچون قهرمانان سينماي وسترن به جاي اسيب رساندن به فضا خود را مورد آسيب قرار مي دهند. آنها گاوي را ‏که از نظر مالي برايشان ارزش زيادي دارد را مي کشند و به اين ترتيب سفري را که آغاز کرده اند نا تمام مي ماند. ‏پژمان بازغي و بابک حميديان دوبازيگر اصلي فيلم در بيان و نمايش تلخي موجود در داستان بسيار آگاهانه و هشيار ‏عمل مي کنند. چهره هميشه خسته آنها در برخورد با اطراف و دردي که در چهره دارند تا پايان همچون يک موتيف ‏حفظ مي شود. نورها و کادر هاي فرشاد محمدي نيز که به تازگي به جرگه فيلمبرداران در آمده بسيار جذاب و تاثير ‏گذار است. بخصوص دو نماي سيلوئت ابتدايي و انتهايي فيلم تنهايي و غربت شخصيت ها را بيشتر به رخ مي کشد.‏










جشنواره ♦ سينماي ايران
‏روژين خالديان: جشنواره لوکارنوي امسال، پذيراي ميهماني بي سر و صدا و مهجور از سينماي ايران بود. ‏‏"ولات افسانه"، فيلم ايراني-کردي حاضر در بخش مسابقه "سينماگران عصر حاضر" بود که نمايش اش ‏ناديده انگاري رسانه هاي فارسي زبان و بي توجهي جشنواره و استقبال نه چندان گرم منتقدان و مخاطبان را ‏به همراه داشت. اين فيلم نخستين ساخته بلند رحيم ذبيحي در مقام کارگردان است. او به جز اين هفت فيلم ‏کوتاه را در کارنامه اش دارد.‏
نگاهي به فيلم افسانه ولات‎‎و بازهم کپي برداري...‏‎ ‎
همچون تمام فيلم هايي که تا به حال توسط کارگردانان کرد ايراني ساخته شده، اين فيلم نيز حکايت نابساماني ‏آوارگي و ستمديدگي کرد هاست. اين رويکرد که از سال 1999 با فيلم مستند زندگي در مه به کارگرداني ‏بهمن قبادي پاگرفت حالا در کمتر از 9 سال بدل به جرياني در سينماي ايران شده که مي توان آن را با ‏جشنواره زدگي متاثر از سينماي عباس کيارستمي مقايسه کرد. فيلمسازاني چون رحيم ذبيحي به همان مشکلي ‏گرفتار آمده اند که پيش از اين در پي تقليد و کپي برداري از آثار موفق کيارستمي گريبانگير شمار زيادي از ‏کارگردانان جوان و جوياي نام شده بود. ‏
ولات افسانه بر مبناي ايده اي بکر و تاثير گذار شکل گرفته است: در روز هاي برگزاري محاکمه صدام ‏حسين و اعضاي برجسته ديکتاتوري رژيم بعث، يکي از قربانيان دد منشي هاي صدام، در کردستان ايران ‏در پي جمع آوري امضا از ساير قربانيان است تا پس از تهيه طومار، آن را به بغداد ببرد و به دادگاه ارائه ‏دهد. اما دست آخر در حال عبور غير قانوني از مرز با زن و کودکي ديگر، گرفتار يخبندان مي شود و براي ‏نجات جان آن دو به ناچار براي برافروختن آتش، کاغذ هاي طومار را مي سوزاند. زن و کودک پيش از ‏فراهم شدن آتش جان مي بازند. فرداي آن روز، صدام به دار آويخته مي شود، بدون آن که از بيداد او به کرد ‏ها حرفي به ميان آمده باشد.‏
از نظر مضمون، اين فيلم را ميتوان چرخشي اساسي در رويکرد به طرح معضلات کرد ها دانست. اين که در ‏چنين اثري، برخلاف رويه مرسوم، دولت ايران تا به اين حد مبري از هر گونه سهم در ستم جلوه داده شود- تا ‏حدودي شک بر انگيز و تعجب آور است. نمي توانم به صراحت و اطمينان بگويم که مضمون فيلم از سوي ‏دولت يا معاونت سينمايي هدايت شده، اما دست کم مي توانم بگويم که در ميان نمونه هاي مشابه، اين نخستين ‏اثري است که به جاي طرحِ ستمديدگي کرد ها در سطح کلان، دست به انتخاب و حذف مي زند و بدل به ‏محصولي بي خطر براي رژيم مرکزي ايران مي شود. از اين منظر، چنين فيلمي که آشکارا سعي در تقليد ‏ساختاري از سبک و سياق فيلمسازي چون بهمن قبادي دارد، به لحاظ مضموني با روح حاکم بر آثار او بيگانه ‏است. در حاليکه قبادي، همواره از جفاي جبر گونه بر قوم کرد در فغان است و به دليل نگاه کلان و عميقش ‏به موضوع، با پرهيز از مصلحت انديشي هيچ عامل جبر و جفايي را از قصه اش حذف نمي کند، مي بينيم که ‏اين فيلم از ابتدا صرفا در پي بهره برداري از واقعه تاريخي اعدام صدام است و عملا بخشي از واقعيت را ‏به نفع ايران مصادره مي کند. از اين رو و در شرايطي که عملا سينماي ايران دشوار ترين سال ها را براي ‏فيلمسازي کرد ها تجربه مي کند، مي توان احتمال سفارشي بودن اين فيلم را دور از ذهن ندانست.‏
اين شائبه زماني قوي تر مي شود که ببينيم آن ايده بکر و تاثير گذار که در ابتدا به ان اشاره شد چگونه با بي ‏تدبيري به يک قصه ي نامنسجم و کم مايه بدل شده. حکايت رسيدن از ايده تا متن در اين فيلم حکايت کت ‏دوختن براي يک دکمه است. اساسا مي شود گفت که فيلم جز اين ايده هيچ حرف و قصه اي ندارد. فيلمساز به ‏پيروي سطحي و کورکورانه از عناصر جذابي که در سبک و سياق فيلمسازي قبادي ديده مي شود سعي در ‏خلق حاشيه هاي جذاب و ايجاد داستان هاي فرعي دارد. به عبارتي، او مي خواهد با تکيه بر لطائف شيرين و ‏رخداد هاي تلخ، و نشان دادن توامان آنها الگوي تراژيکميک را در فيلمش به کار بندد. اما از درک اين نکته ‏عاجز مي ماند که بدون يک قصه پر مايه و يک تم محوري که مي توانست به انسجام اثر بيانجامد، نمي توان ‏نتيجه اي فرا تر از چند موقعيت طنزِ نه چندان جذاب را انتظار داشت.‏
ساخت اين فيلم و روانه کردنش به جشنواره اي چون لوکارنو و حضور بي حاصلش بيش از آن که نگراني ‏توليد سفارشي در بدنه سينماي مستقل را در پي داشته باشد، زنگ خطري است براي شروع دوباره ي يک ‏روند بي حاصلِ کپي برداري از نوع ديگر. سينماي ايران بيش از ده سال ضرر چنين کوته بيني ها را داده ‏است و نتيجه اش را هم مي شود در افول اين سينما از دو سال پيش به اين سو ديد. معضلات کردها آن چنان ‏در سير تاريخ و جغرافيا گسترده است که مي شود سالها درباره آن فيلم ساخت. اما اگر اين روند به درازا ‏بيانجامد فيلمسازان ديگري که توان و قابليت پرداخت به اين موضوعات را دارند، از آفتي چنين در امان ‏نخواهند بود.‏


























سريال روز♦ تلويزيون
‏"بزنگاه" تفاوت چنداني با آثارقبلي اوندارد، عطاران با همان سبک وشيوه آثار قبلي اش به اين مجموعه نگاه کرده ‏است، نگاهي که به نظرمي رسد چندان به مذاق مخاطب خوش نيامده ودرچرخه تکراراسيرشده است. ‏
نگاهي برسريال "بزنگاه" ‏‎‎توقف در نقطه صفر‎‎
محصول : گروه اجتماعي شبکه سوم سيما ‏روزهاي پخش : هرروزبجزجمعه ها ‏روزهاي تکرار: هرروزبجزجمعه ها ‏ساعت پخش : 19:55 ‏ساعت تکرار: 16:00 ‏مخاطب : عام ‏قالب : داستاني ‏
نويسنده : سروش صحت، ايمان صفايي، کارگردان : رضا عطاران، تهيه کننده : ايرج محمدي، مهران مهام، ‏طراح صحنه ولباس : فرهاد عزيزي فر، طراح نور: جمال شمس، تدوين : خشايار موحديان، مديرتصويربرداري ‏‏: مرتضي نجفي، مرتضي بدرلو، موسيقي : حميد رضا صدري، طراح گريم : مهري شيرازي، تيتراژ: اميرولي ‏خاني. ‏
بازيگران : حميد لولايي " صابر". رضا عطاران " نادر". مرجانه گلچين " بهجت". غلامرضا نيکخواه " توفيق ‏‏". سوسن پرور" فريده ". محمود بهرامي " کمال ". علي صادقي. عطيه معصومي " فرزانه ". بهشاد شريفيان. ‏هيلدا رنجبران. هنگامه حميد زاده. نيکي نصيريان. ‏
خلاصه داستان : ‏بزرگ خاندان خانواده افروز از دنيا مي رود، پس از اين اتفاق نادر که پسر او که معتاد است و از خانه اخراج ‏شده، براي گرفتن ارث وميراث به خانه بازمي گردد. درگيري و کشمکش ميان نادر و صابر "برادربزرگترش " ‏بالا مي گيرد واين درگيري منجربه... ‏
قصه با مرگ پدرخانواده آغازمي شود. داستان ازنقطه اي گسترش مي يابد که خانواده دچارمصيبت ازدست دادن ‏پدرشان شده است. شخصيتها به خوبي درنماهاي آغازين معرفي مي شوند، ازويژگي هاي بارزي که صحت ‏درنوشته هايش ازآن استفاده مي کند، پرداختن به ويژگي - هاي جزئي شخصيت ها است. به عنوان مثال : وقتي ‏درنماي آغازين اثرما با فريده مواجه مي شويم اودرحال مکالمه تلفني بي اهميتي است، اودرموقعيتي درحال ‏مکالمه است که کاملا با رويداد اصلي قصه درتضاد است. تصويرمنطقي اين صحنه بايد با همسو شدن فريده با ‏جمعيت عزادارطراحي مي شد، اما صحت با شکستن چنين ذهنيتي وايجاد چنين تضادي فضايي کميک را بوجود ‏مي آورد. تضادي که ويژگي وخصلت يک شخصيت را " فريده " براي مخاطب نمايان مي سازد. صحت درارتباط ‏با ديگرشخصيتهاي قصه هم دست به چنين تمهيدي مي زند، اودرواقع براي هرشخصيتي، يک ويژگي ويک ‏خصلت را انتخاب وطراحي کرده است تا هرکدام ازآنها براي مخاطب تضاد وتازگي داشته باشند. توفيق که داماد ‏خانواده است، درظاهرعزاداراست وحتي درديالوگ هايش، کلامي ازطمع وحرص به مال واموال پدرزن خود ‏نشان نمي دهد، اما رفتارهايش کاملا با کلام وگفتارش متضاد است. اکثرقريب به اتفاق شخصيتها دراين مجموعه ‏چنين رفتارمي کنند. اين تمهيد يکي ازشاخصه هاي اصلي کمدي موقعيت است که صحت به خوبي ازآن استفاده ‏کرده است. اما دربخش کارگرداني عطاران به تجربه جديدي دست نمي زند وتمهيد خلاقانه اي براي به ‏تصويرکشيدن داستانش ارائه نمي دهد. دکوپاژعطاران، خطي، ساده وداراي ريتم کندي ست. اوبه حرکت ها ‏وميزانسن هايي دراين کاراکتفا کرده که براي مخاطب آشنا هستند. ‏
درواقع اوبخشي ازفضاسازي اثررابه کشمکش ودرگيري فيزيکي ميان شخصيتها سپرده است، تکنيکي که ‏دردواثرگذشته اوبه دفعات به چشم خورده است. نکته ديگر، حضورخود عطاران دراکثرصحنه ها درمقابل دوربين ‏است. تاکيدي اودراين مجموعه وداستان برروي خود گذاشته است، بيش ازآنکه باعث جذابيت اثرشود، باعث ‏کسالت ويکنواخت شدن مجموعه مي شود. ريتم گسترش رويدادها واتفاقات دربخش اول قصه مناسب وجذاب ‏است، اما درادامه عطاران وگروه اجرايي برعناصري تاکيد مي کنند که جزتکرارچيزي براي مخاطب به همراه ‏ندارد. طراحي لباس مجموعه به خوبي صورت گرفته است. لباسها بخشي ازطبقه اجتماعي وويژگي شخصيتها را ‏انتقال مي دهند. نکته ديگردرارتباط با مجموعه تيتراژمتفاوت وخلاقانه آن نسبت به ديگرمجموعه - هاست. ولي ‏خاني بجاي استفاده ازموسيقي براي تيتراژ، ازافکت ها وصداهايي درطبيعت استفاده کرده که تيتراژرا بسيارجذاب ‏کرده است. بازيها هم همگي دريک طيف اجرا مي شوند، اما درجمع حاضربيش ازهمه عطاران وحميد لولايي ‏چهره ايي متفاوت ترازخود ارائه مي دهند. ديگر بازيگران بيشتربه تجربيات گذشته خود تکيه مي کنند تا به دنبال ‏ويژگي جديدي دربازيشان باشند. ‏
‏"بزنگاه " به لحاظ شيوه اجرايي ونوع نگاه تفاوتي با ديگرساخته هاي عطاران ندارد، اما ازلحاظ کيفيت پيشرفتي ‏درکارنامه کاري اومحسوب نمي شود. " بزنگاه " را مي توان توقفي درکارنامه عطاران به شمارآورد. ‏




























نيم نگاه ♦ سينماي ايران
‏ مانا نيستاني. اولين انيميشن سه بعدي سينماي ايران تهران را در 110 سال بعد نشان مي‌دهد و تقابل هنر و تكنولوژي ‏را با برخي خصوصيات ما ايراني‌ها به تصوير مي‌كشد.‏
‎‎اولين انيميشن سه بعدي سينماي ايران‎‎
حدود پانزده سال پيش، "داستان اسباب بازي" سرنوشت سينماي انيميشن را به کلي تغيير داد. ناگهان نظرها به سوي ‏انيميشن سه بعدي جلب شد و با اقبال تجاري و هنري اين فيلم، سرمايه ها به سمت آثار سه بعدي سرازير شد و ‏استوديوهاي انيميشن سنتي رو به اضمحلال نهادند، تا جايي که تيم برتون، در اظهار نظري حسرتخوارانه نسبت به ‏گذشته، تعطيلي بخش انيميشن دوبعدي کمپاني ديزني را واقعه اي تأسف برانگيز خواند و ابراز اميدواري کرد که در ‏آينده اي نه چندان دور، ظهور يک انيميشن دو بعدي قدرتمند باز نظرها را به سوي اين گونه برگرداند هر چند که اندکي ‏بعد، خود مشغول به کارگرداني اولين انيميشن سه بعدي اش " فرانکن ويني" شد. ظاهراً راهي به جز همراهي با اين ‏موج عظيم نيست.‏
در ايران اما حکايت انيميشن، چيز ديگري است و با وجود درخشش تک ستاره هايي چون نورالدين زرين کلک، علي ‏اکبر صادقي، وحيد نصيريان و ساير هنرمندان تکرو و مستقل، هيچگاه سنت توليد آثار انيميشن سينمايي دوبعدي ريشه ‏نگرفت تا با ورود به عصر ديجيتال به خطر بيفتد. اتفاقاً کار پر زحمت انيميشن دوبعدي که نيروي کار عظيم و صرف ‏زمان طولاني مي طلبيد باعث شد که سيستم هاي ساده توليد آثار سه بعدي که در ابعاد کوچکتر و با گروه هاي کم نفر هم ‏قابل اجرا هستند با استقبال بيشتري روبرو شوند. تيزرهاي تبليغاتي کوتاه تلويزيوني، خاستگاه اولين توليدات سه بعدي ‏ايران در اواخر دهه هفتاد و محل ظهور استعدادهايي چون بهرام عظيمي و ايلا سليماني بودند که اين هنرمندان اغلب در ‏استوديوي "حور" به کار توليد انيميشن سه بعدي مي پرداختند و کار با نرم افزار را در محدوده ايران، بهبود مي ‏بخشيدند. در اين ميان بهرام عظيمي با توليد مجموعه آثار آموزشي کوتاه براي راهنماي و رانندگي نيروهاي انتظامي ‏موفق شد براي اولين بار شخصيت هاي کارتوني ايراني محبوبي چون "سيا ساکتي" خلق کند و مخاطبان انبوهي را به ‏سمت کار خود بکشد.‏
اين موفقيت، ظاهراً عظيمي را به فکر توليد اولين انيميشن سينمايي سه بعدي ايراني انداخته است. او هفته پيش در ‏گفتگويي با خبرگزاري فارس درباره پروژه انيميشن سينمايي "تهران 1500" گفت: "... به طورغيررسمي نگارش ‏فيلمنامه را به همراه اميرمسعود علمداري آغاز كرده‌ايم. دفتري نيز راه اندازي كرديم كه امكانات بسيار پيشرفته انيميشن ‏را در اختيار دارد و تجهيزات ما آماده است و حدود 400 ميليون تومان هزينه صرف تامين آنها شده است."‏
عظيمي در توضيح جزئيات کار، اضافه کرد:" توليد اين انيميشن 18 تا 20 ماه به طول خواهد انجاميد. از حميد بهرامي ‏‏(کارتونيست و انيماتور معروف) تقاضا كرده ايم كه طراحي فضا و وسايل را به عهده بگيرد و بخش طراحي آن در ‏آمريكا انجام مي گيرد. قرار است كار طراحي كاراكترها را به همراه بزرگمهر حسين پور شروع كنيم."‏
به نظر مي رسد که بخشي از بهترين هاي کارتون و انيميشن ايران گرد آمده اند تا "تهران 1500" را تبديل به پديده اي ‏در سينماي ايران کنند. حتي به سياق انيميشن هاي پيکسار و دريم ورکس، که از ميميک و صداي هنرپيشگان محبوب و ‏پولسازي چون تام هنکس، ادي مورفي، مايک مه يرز، ويل اسميت سود جسته اند، قرار است در اين پروژه هم از چهره ‏بازيگران مشهور سينماي ايران به صورت فانتزي و از صداي خودشان روي شخصيت انيميشن آنها استفاده شود.‏
اما آيا اينها، براي موفقيت پروژه "تهران 1500" کافي است؟ خود عظيمي معتقد است که: " اين انيميشن قرار است ‏كاري باشد كه مردم را به سينما بياورد و اميدواريم به پرفروش‌ترين اثر سينمايي در ايران بدل شود، چرا كه هميشه اين ‏تفكر اشتباه وجود داشته است كه انيميشن قادر به بازگشت سرمايه نيست."‏
مسلماً تمام دوستداران کارتون و انيميشن آرزو دارند که سخنان عظيمي به واقعيت بپيوندد و "تهران 1500" تبديل به ‏‏"داستان اسباب بازي" سينماي ايران شود و مرزهاي تازه اي در افق انيميشن ما باز کند اما اين مهم، کاري به مراتب ‏عظيم تر و دقيق تر از يک مجموعه انيميشن کوتاه تلويزيوني مي طلبد. سينماي ايران چند سالي است که دچار بحران ‏سرگرم سازي مخاطبان شده، فاقد ستارگان جذاب و قدرتمندي از جنس بازيگران هاليوود است که قادر به نجات فيلم ‏هاي زنده سينمايي باشند پس تهران 1500 بايد بر عوامل جذاب ديگري غير از شبيه سازي هنرپيشه ها تکيه کند. ‏‏"پيکسار" به عنوان موفق ترين کمپاني تري دي و آغازگر جريان، ساليان سال در قالب کارهاي سفارشي کوتاه بر روي ‏نرم افزارهاي طراحي، جانبخشي و مدل سازي خود کار کرد تا چراغ سبز شروع داستان اسباب بازي را از ديزني ‏دريافت کند. همچنان فيلم به فيلم، رشد عجيبي در کيفيت تکنيکي آثار اين کمپاني و ساير رقباي اش (دريم ورکز، بلو ‏اسکاي) ديده مي شود که نمايشگر جاه طلبي هاي کيفي و اکتفا نکردن به موفقيت هاي پيشين است. آيا انيميشن سه بعدي ‏ايران از جمله مجموعه آثار بهرام عظيمي، با وجود پيشرفت هاي نسبي، جهش لازم براي تبديل به اثر سينمايي بلند را ‏نشان داده اند؟ اين مساله جاي تامل بيشتر دارد.‏
عظيمي درباره داستان "تهران 1500" مي گويد: "اين انيميشن تهران را در 110 سال بعد نشان مي‌دهد و تقابل هنر و ‏تكنولوژي را با برخي خصوصيات ما ايراني‌ها به تصوير مي‌كشد. در اين كار مثلا هر كسي مي‌تواند رباتي بخرد و آن ‏را با توجه به خصوصيات اخلاقي خود و خانواده‌اش طراحي كند يا دعواهاي خانوادگي دو ربات را در اين كار داريم كه ‏چون طراحان آنها، خيلي غيرتي بودند، آنها را نيز غيرتي طراحي كرده‌اند."‏
فيلمنامه هاي جذاب، منسجم و پر جزئيات، ويژگي ديگر انيميشن هاي سه بعدي موفق امروزي است که عرصه را بر ‏انواع سنتي تنگ کرده اند. "رتتويي" اثر شاخص پيکسار، سال گذشته به حق، يکي از پنج نامزد اسکار برترين فيلمنامه ‏سال بود که اين نمايشگر توجه بالايي است که در چنين پروژه هايي به فيلمنامه مي شود. مسلماً گروه خلاق "تهران ‏‏1500" مي دانند که با اتکا بر شوخي هاي کوتاه و پراکنده از جنس تيزرهاي تلويزيوني نمي توان هفتاد يا نود دقيقه فيلم ‏را جذاب و ديدني کرد، پس لازم است فيلمنامه توسط گروهي کاملاً حرفه اي و آشنا به ضرب آهنگ فيلم بلند، نگاشته ‏شود. آيا فيلمنامه نويسان اين پروژه واجد چنين ظرفيت هايي هستند؟‏
بايد منتظر نشست و ديد که "تهران 1500" به کجا مي انجامد. آيا به اولين گام مهم و مؤثر انيميشن سه بعدي ايران تبديل ‏خواهد شد يا به موفقيت مالي تضمين شده حاصل از محبوبيت آثار کوتاه عظيمي دل خوش خواهد کرد. ‏

















نمايش روز♦ تئاتر ايران
نمايش هاي اجتماعي که رنگ و بوي تاريخ معاصر را نيز داشته باشد اين روز ها کمتر روي صحنه مي رود. برخلاف ‏نيمه دوم دهه هفتاد که اهالي تئاتر يکي از وظايف خود را پرداختن به مسائل روز مي دانستند
‏<‏strong‏>فصل خون<‏‎/strong‏>‏
نويسنده و کارگردان و انتخاب موسيقي: ايوب آقا خاني. طراح صحنه: لادن سيدکنعاني. بازيگران: فهيمه امن‌زاده، ‏صادق ملکي، ناهيد مسلمي، فرزين محدث و علي ميلاني.‏
نمايش در سال هاي آغاز جنگ ميان ايران و عراق مي گذرد. زني براي نگهداري از فرزند خانواده اي راهي شهرهاي ‏جنگي ايران مي شود. اما آنجا با آدم ها و روابطي رو به رو مي شود که زن را به دوران هاي ماضي مي برد.‏
‏<‏strong‏>تصويري از امروز<‏‎/strong‏>‏
ايوب آقاخاني يکي از فعالان عرصه تئاتر است که معمولا به عنوان بازيگر، نمايشنامه نويس و کارگردان در هرفصل ‏اثري را براي ارائه داشته است. کارهاي آقاخاني در هرژانري که کارکرده با يکديگر متفاوت بوده است. او در مرغابي ‏وحشي بازي کرده، متن هايي همانند امپراطور و آنجلو را براي کارگردان ديگري نوشته و فصل خون را به عنوان ‏نمايشي براي کارگرداني برگزيده است. نگاه اين کارگردان در پرداختن به داستان در فصل خون کاملا اجتماعي است. ‏داستان اين نمايش اگرچه در دوران جنگ مي گذرد ولي کارگردان بيش از آنکه روي پيرنگ مترمرکز شود سعي داشته ‏که تحليل شرايط را دستمايه کار خود قرار دهد. نگاه نويسنده و کارگردان در اين نمايش کاملا مبتني بر اصول رئاليستي ‏بنا شده است. اگرچه در رئاليستي ترين شکل ممکن به هرحال چون نويسنده و بعد تر کارگردان زاويه ديد خود را به ‏داستام تحميل مي کنند اصول و شيوه هاي اين شکل کار امروز همانند گذشته کارآيي ندارند. اگرچه کارگردان مي کوشد ‏در تصوير سازي هاي خود از عناصري سود جويد که اين عناصر به بازشناخت يک دوره اجتماعي کمک بيشتري کنند. ‏آقاخاني در نمايش فصل خون با طرح داستاني کمرنگ از همان ابتدا مبناي کار را بر شخصيت هايي استوار مي کند که ‏توسط داستان اوليه خلق و پيش روي تماشاگر قرار مي گيرند. اين شخصيت ها خيلي زود به بيان درونيات خود مي ‏پردازند اما آنچه در اين ميان کمي مخاطب را گنگ مي کند عدم ارائه شناسنامه اي روشن از وضعيت شخصيت هاست. ‏آقاخاني مي بايست پيش از اينکه وارد بحث شخصيت پردازي شود ابتدا کمي داستان و طرح و توطئه اثر را بسط و ‏گسترش مي داد تا شخصيت ها براي مخاطب ملموس تر باشند. آقاخاني در نگارش متن اين نمايشنامه بيشتر داده هاي ‏خود براي شخصيت پردازي را به ذهن مخاطب معطوف داشته است. يعني تماشاگر بايد از آرشيو ذهني خود اين ‏شخصيت ها بيابد و بعد آنها را با دنياي نمايشنامه نويس منطبق کند. ‏
شايد اين کار در نگاه اول به فعال سازي ذهن مخاطب بيافزايد اما از سويي ديگر ممکن است آنگونه که بايد نتواند زمينه ‏هاي همذات پنداري را فراهم آورد.‏
آقاخاني در نمايش خود براي شرايط جنگ را وضعيتي بيمارگونه به تصوير بکشد شخصيت ها را نيز از نظر روحي در ‏بستري سالم قرار نمي دهد. سيروان فردي که دختر براي نگهداري از او مي آيد کمي شيرين عقل است. او به عنوان ‏نماد فرداي زندگي اينگونه بيمار تصوير مي شود و نيازمند پرستاري. اين شخصيت در صورت توجه بيشتر مي توانست ‏به يکي از کانون هاي نمايش بدل شود و تماشاگر را با خود همراه کند. اما اين اتفاق در طول نمايش رخ نمي دهد و ‏سيروان نيز خيلي زود به فراموشي سپرده شده و کارگردان سراغ شخصيتي ديگر مي رود.‏
سردرگمي متن روي ميزانسن هاي نمايشي و بازي سازي ها نيز تاثير مي گذارد. آقاخاني قصد داشته تا از ارائه مي ‏زانسن هاي ترکيبي دوري کند و از همين روي بازيگران را تنها در بسياري از لحظات مقابل تماشاگران قرار مي دهد تا ‏ديالوگ هاي خود را بگويند. ديالوگ هايي که در نهايت هم کاريزماي لازم را ايجاد نمي کند و مخاطب را با يک متن ‏راديويي رو به رو مي کند.‏
ايوب آقاخاني پيش از اين نمايش زمين مقدس را کارگرداني کرده بود که نقش اصلي آن را داود رشيدي بازي مي کد. ‏اين نمايش جذاب و سرشار از ايده بود. نه فقط ميزانسن ها که طراحي صحنه نيز در بسياري موارد به راوي تبديل مي ‏شد. آن نمايش درباره غم غربت بود و اين حس نوستالژيک تماشاگر را تحت تاثير قرار مي داد. اما حتي کوچکترين ‏ارتباطي ميان آن نمايش از منظرگاه پرداخت با اين نمايش وجود ندارد. آقاخاني نمايشنامه نويس و تحليل گر خوبي است. ‏تنها بايد کمي خود را با جريان روز نمايش همراه کند.‏




























سووشون ♦ هزار و يک شب
]
در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره زندگي وآثار ‏نويسنده. ‏
داستان برگزيده اين شماره به داستان کوتاه " ندارد " از مجموعه تازه تجديد چاپ شده ي "فصل نان"، نوشته ‏علي اشرف درويشيان اختصاص دارد.‏
‏‏1- داستان‏
‏<‏strong‏>ندارد<‏‎/strong‏>‏
‏- نيازعلي ندارد.‏‏- حاضر.‏اول بار که ديدمش کنار ناودان مدرسه نشسته بود.سرفه اش گرفت. تک سرفه ها به سختي تکانش مي داد. ‏خون کم رنگي بالا آورد. دهان را با استين کت نخ نمايش پاک کرد. شتابان به کلاس رفت و روي نيمکت اول ‏نشست.‏کلاس دوم بود. کوچک بود و ريزه؛ با رنگ مهتابي. رگ گردنش از زير پوست پيدا بود و تک تک مثل آدم ‏تب دار مي زد.‏مدادش را با نخ به سوراخ دکمه ي کتش بسته بود. وقتي که چيز مي نوشت چون نخ کوتاه بود، شکمش را جلو ‏مي آورد. مثل اين که به جاي مداد، تن خودش را روي کاغذ مي کشيد. وقتي که مشقش را مي گرفتم، دست ‏هايش مي لرزيد. کاغذهاي مشقش را از ميان زباله دان مدرسه پيدا مي کرد. مشقش را که خط مي زدم، ‏احساس مي کردم که روي زندگيش خط مي کشم. ظهرها به خانه نمي رفت. اصلا بيش تر بچه ها به خانه نمي ‏رفتند.نان شب مانده شان را همان جا کنار ديوار کاهگلي مدرسه مي خوردند. او هم نان ظهرش را در جيب ‏داشت. کفش لاستيکي روي مچ پايش خط قرمز بدرنگي کشيده بود و اثر زخمي به جا گذاشته بود. درس هايش ‏را خوب مي خواند. زودتر از ديگران رو به راه شده بود. مي تواسنت خط هايي درشت روزنامه ها را ‏خوببخواند.‏يک روز در حالي که همه ساکت بوديم، خش خش روزنامه اي که به جاي شيشه روي پنجره زده بوديم، توجه ‏بچه ها را جلب کرد. به نيازعلي گفتم:‏‏"نيازعلي مي تواني روزنامه را بخواني؟ها، اگر گفتي چه نوشته؟"‏پس از کمي سرخ شدن و من من کردن، شروع کرد به خواندن:" آقا، نوشته کت..."‏‏- آفرين، درسته، بخوان، خب.‏‏- آقا، دويست و پنجاه هـ هـ هزارتوماني.‏‏- آفرين، آفرين. خيلي خوبه. ادامه بده.‏‏- آقا، درتهران حـ حـ حراج شد.‏نفسي تازه کرد. رو کرد به من و گفت:‏‏- آقا چه درشت و خوب نوشته!!‏گفتم:‏‏"آري، نيازعلي، توي روزنامه ها اين روزها چيزهاي درشت خوب مي نويسند."‏‏- نيازعلي ندارد.‏‏- حاضر.‏شناسنامه اش "ندارد" بود. در کلاس من خيلي از بچه ها شناسنامه شان"ندارد" بود. وقتي که اسمش را مي ‏خواندم، تکان سختي مي خورد.‏با خجالت، در حالي که مداد و نخ را پنهان مي کرد تا آن را نبينيم، با جيغ کوتاهي مي گفت:"حاضر." و در ‏اين حال صدايش شبيه جوجه کلاغي بود که در مشت فشارش بدهي.‏تنها وسيله ي بازي او توپي بود که با کاغذهاي سياه مجاله شده درست کرده بود و مقداري نخ دورش پيچيده ‏بود.‏وقتي که بچه ها بازي مي کردند، او کنار ديواري مي نشست و توپش را در دست مي فشرد. اسمان را تماشا ‏مي کرد و با حسرت به بازي بچه ها خيره مي شد. هر وقت بازي ميکرد، سرفه اش مي گرفت و خون بالا مي ‏آورد.‏دلم ميخواست بيش تر با او حرف بزنم. يک روز که روي پله هاي مدرسه نشسته بودم، آهسته آمد و کنار پله ‏ها نشست. توپ کاغذي در دستش بود. زانوهاي چرکش از ميان پارگي شلوار پيدا بود. پرسيدم:‏‏"نيازعلي، خانه تان کجاست؟"‏‏- پشت قلعه، آقا.‏‏- اسم پدرت چيه؟!‏‏- ريش چرمي، آقا.‏‏- چه کاره س؟‏‏- هيچي، آقا. خيلي پيره، نشسته توي خانه وکتاب دعا مي خوانه، آقا.‏مادرت چه مي کند؟‏‏- بي کار شد، آقا. ديروز دندان هاي جلوش افتاد و بيکار شد.‏خوب که جويا شدم، معلوم شد که مادرش براي مش باقر، تاجر خشکبار ده، کار مي کرده. کارش خندان کردن ‏پسته بوده. پسته هاي دهان بسته را با دندان باز مي کرده. روزي بيست و پنج ريال هم مي گرفته. پس از سال ‏ها کار، دندان هايش ريخته و بي کار شده.‏برادر برگش که خاک بردار بوده، دو سال پيش، پس از برگشتن از سربازي، موقع کار زير آوار مانده و آن ‏ها را تنها گذاشته بود.‏زمستان آمد. بچه ها از دهات دور مي آمدند. وقتي که مي رسيدند، به آدم هاي يخي شباهت داشتند. دور مژه ها ‏و ابروها و سوراخ بيني شان يخ زده بود. مژه هايشان را که به هم مي زدند، چق چق صدا مي کرد. مثل اين ‏که دو تکه شيشه را به هم بزني. مي نشستند کنار بخاري هيزمي و از بيني شان تکه هاي يخ را مي کنند. آن ها ‏که پشت لبشان سبز شده بود و در کلاس هاي بالاتر بودند، سبيل هاي يخي بزرگي پشت لبشان درست مي شد. ‏گيوه ها را به بخاري مي چسباندند. بوي لاستيک سوخته و بوي تند عرق پا در هوا پخش مي شد. از دور گيوه ‏ها و کفش هاي لاستيکي شان آب مي چکيد و اطراف بخاري را تر مي کرد. ‏اتاقم کنار کلاس درس بود. هر روز صبح از ميان پنجره، بچه ها را مي ديدم که به مدرسه مي آمدند. نيازعلي ‏مثل پرنده اي که نخي به پايش بسته باشند، خودش را به مدرسه مي کشيد. بين درس هايمان بعضي وقت ها هم ‏م يگفتم که هرکس خواب جالبي ديده، تعريف کند. يک روز نوبت نيازعلي رسيد. ابتدا خودداري کرد. ولي بعد ‏آمد. در حالي که سرخي بيمارگونه اي به صورتش دويده بود و صدايش مي لرزيد، تعريف کرد:‏‏"خواب ديدم شدم ملوچ[1]. هي پريدم. از پشت بام توي حياط پريدم. از حياط روي طاقچه پريدم. بابام گفت: ‏اي داد و بيداد، بچه مان شد ملوچ. من ديدم که بابام هم خودش شد ملوچ و رفت نشست روي کتاب دعايش. ‏مادرم اول خنديد. بعد گريه کرد.يک مرتبه اژدهاي بزرگي آمد آمد توي خانه. مادرم تا اژدها را ديد گفت: واي ‏واي خدايا مش باقر آمد! زود زود از ميان دامانش پسته درآورد و خندان کرد. ديدم که مادرم دندان ندارد و ‏خون از دهنش مي آيد. خواستم بروم و چشم اژدها را درآورم، يکي از پسته ها خنديد و گفت: درآوردن چشم ‏اژدها فايده اي نداره. ما الان کاري مي کنيم که از غصه بترکد. همه ي پسته ها خنديدند و بعد با هم دهانشان ‏را بستند. اژدها رفت توي انبار پسته و ديد که همه ي پسته ها دهانشان بسته شده. اژدها با خشم گفت: اي پسته ‏ها، الان پدرتان را در مي آورم. رفت و يک چماق بزرگ برداشت تا به سر پسته ها بکوبد. زيرپايش پر از ‏دندان بود. پايش از روي دندان ها سريد و با سر به زمين خورد. از اين کار اژدها همه ي پسته ها خنديدند و ‏دهانشان باز شد. مش باقر خوشحال شد؛ ولي پسته ها به هم گفتند: بچه ها بياييد ديگر نخنديم. اژدها براي ‏خنداندنآن ها کارهاي خنده دار مي کرد. گردنشرا دراز مي کرد تا مي رسيد به آسمان و ستاره ها را مي ‏خورد. پشتک مي زد. چشم هايش را قيچ[2] مي کرد و ستاره ها را از گوشش در مي آورد.‏من خنده ام گرفت. به صداي خنده ي من اژدها برگشت.مرا ديد و گفت: پس همه ي اين کارها زير سر توست. ‏يک مرتبه به من حمله کرد. خواستم از پنجره فرار کنم. پنجره تنگ شد و تنگ شد. يکي از پسته ها که آن جا ‏نزديک من بود، گفت: بيا بنشين روي من تا فرار کنيم. پسته شد مثل بالون[2] من هم رويش نشستم. بالون مرا ‏از سوراخ بخاري برد و برد تا رسيديم به آسمان. دلم مي خواست من هم يک ستاره ي قشنگ براي مادرم ‏بردارم تا به گردنش بيندازد؛ ولي يک دفعه پايم سريد و با سر آمدم پايين. آمدم و آمدم. از دور ديدم که باابم ‏دارد کاهگل براي پشت بام درست مي کند. با سر افتادم ميان کاهگل و يه هو از چا پريدم. ديدم که از سقف ‏اتاق روي سرم چکه مي ريزد."‏همه ي بچه ها خنديدند و برايش کف زدند. وقتي که رفت بنشيند، مثل جوجه اردکي بود که به طرف لانه اش ‏بدود.‏زمستان آن سال از سال هاي پيش سردتر شده بود. پنجره ها را با روزنامه و مقوا خوب پوشنانده بوديم.‏يک روز صبح حاضر و غايب مي کرديم:‏‏"نيازعلي ندارد."‏چند نفر از بچه ها آهسته گفتند:‏‏"غايب."‏تکان خوردم. جايش خالي بود. غم ناآشنايي در صورت بچه ها ديده يم شد. همه سرشان را زير انداخته بودند. ‏از اکبر، مبصر کلاس، علت را پرسيدم. گفت:‏‏"آقا،ديروز غروب مرد. از سرما، آقا. خون از گلوش آمد و مرد. هي مي گفت: ستاره مي خوام، ستاره مي ‏خوام. يک ستاره ي قشنگ براي ننه م."‏بچه ها ساکت بودند. باد روزنامه ي روي پنجره يکلاس را تکان مي داد و زمزمه اي به گوش مي رسيد. مثل ‏اين که "نيازعلي" از راه دور قصه م يگفت، يا خواب هايش را تعريف مي کرد. صدايش، وقتي که روزنامه ‏را مي خواند، در گوشم بود.‏لکه ابر سياهي روي دل اسمان نشسته بود. همه ساکت بوديم. چشمم افتاد به روزنامه ي تازه روي پنجره. با ‏خط درشت نوشته بود:‏‏"بهداشت براي همه."‏
پانوشت: 1- گنجشک 2- لوج3- هواپيما

‏2- نگاه‏
‏<‏strong‏>بغض هاي قلم‏‎ : ‎زهرا آرش نيا<‏‎/strong‏>‏
‏ نشر چشمه‌ در سال گذشته مجموعه‌ داستان‌ "از اين‌ ولايت " نوشته‌ي‌ علي‌ اشرف‌ درويشيان‌ را تجديد چاپ‌ ‏كرده‌‌است. اين‌ كتاب‌ اولين‌‌بار در سال‌ ۱۳۵2 منتشر و تقريباً دو، سه ماه بعد کتاب به چاپ دوم رسيد. تيراژها ‏آن زمان ده هزار عدد بود ولي هيچ وقت شمارگان آن را در شناسنامه کتاب نمي نوشتند تا حساسيتي ايجاد ‏نشود. با انتشار چاپ دوم اين کتاب بود که درويشيان دستگير شد و به زندان افتاد.‏
‏"ندارد" قصه ي يکي از شاگردان راوي است به نام " نياز علي "؛ پسرکي آرام و بيمار که سال دوم دبستان ‏است و درسش را خوب مي خواند. او نمي تواند با ساير بچه ها بازي کند چون هر وقت بازي مي کند، سرفه ‏اش مي گيرد و خون بالا مي آورد. وضع مالي خوبي ندارد و کاغذ مشقش را از داخل سطل زباله جمع مي ‏کند... ‏
‏"درويشيان" درباره آفرينش اين داستان گفته است : "بايد اعتراف کنم که اين زندان کرمانشاه بود که به طور ‏خيلي جدي مرا به نوشتن داستان، واداشت. اوايل مرداد 1350 در کنگاور کرمانشاه دستگير شدم. در آنجا ‏مشغول گردآوري افسانه هاي کردي بودم و شب ها در قهوه خانه ها مي خوابيدم. پليس مشکوک شد و مرا ‏تحويل ساواک داد... دوران سخت بازجويي که تمام شد و توانستم در ميان زندانيان سياسي و عادي، گوشه ‏جايي براي خودم دست و پا کنم نشستم به مرور زندگيم و حوادث تجربه هايي که ديده و ا ندوخته بودم و ‏ناگهان در آن گوشه ي دلگير، دور از چشم جاسوسان، بغض قلمم ترکيد و داستان " ندارد" را نوشتم " ( کيوان ‏با ژن، تابوت هايي براي شعر و داستان، گفت و گو با علي اشرف درويشيان. نشريه ي ايران، 6 و 7، ص1) ‏داستان هاي درويشيان را مي توان به نوعي برخاسته از انديشه هاي چپ و باورهايي نشات گرفته از جبر ‏تاريخي دانست. آن جا که نيروهاي اقتصادي و اجتماعي، خارج از توان و اراده ي افراد بر زندگي آن ها ‏تاثيرمي گذارند و به دنبال آن درويشيان مي کوشد ظلم و ستمي را که بر افراد جامعه تحميل مي شود چه بسا ‏در قالبي شعارزده و کليشه اي به تصوير بکشد. اين دو قسمت را به عنوان نمونه مقايسه کنيد: ‏‏«"نيازعلي مي تواني روزنامه را بخواني؟ها، اگر گفتي چه نوشته؟"‏پس از کمي سرخ شدن و من من کردن، شروع کرد به خواندن:" آقا، نوشته کت..."‏‏- آفرين، درسته، بخوان، خب.‏‏- آقا، دويست و پنجاه هـ هـ هزارتوماني.‏‏- آفرين، آفرين. خيلي خوبه. ادامه بده.‏‏- آقا، درتهران حـ حـ حراج شد.‏نفسي تازه کرد. رو کرد به من و گفت:‏‏- آقا چه درشت و خوب نوشته!!‏گفتم:‏‏"آري، نيازعلي، توي روزنامه ها اين روزها چيزهاي درشت خوب مي نويسند."‏‏- نيازعلي ندارد.‏‏- حاضر.»‏‏...‏‏«لکه ابر سياهي روي دل اسمان نشسته بود. همه ساکت بوديم. چشمم افتاد به روزنامه ي تازه روي پنجره. با ‏خط درشت نوشته بود:‏‏"بهداشت براي همه."»‏راوي با اشاره به روزنامه اي که به جاي شيشه به پنجره زده اند و نوشته هاي روي آن، شکاف عميق بين ‏طبقات اجتماعي را نشان مي دهد و اينکه راوي، خواندن جمله ي درشت روزنامه را به نياز علي واگذار مي ‏کند يکي از نقاط قوت داستان است. در اين قسمت، طرز روزنامه خواندن نياز علي، واقع گرايانه توصيف ‏شده است. ‏اشاره ي ديگر راوي به نوشته ديگر روزنامه پس از مرگ نياز علي است. نويسنده پس از ذکر فاصله طبقاتي ‏که عامل فقر نياز علي و ساير شاگردان است، علت مرگ نياز علي را، عدم بهداشت در منطقه مي داند و با ‏اين جمله آن را بيان مي کند.‏اكثر شخصيت‌ها در داستان هاي اين مجموعه‌ غالبا "دغدغه‌ي‌ نان"‌ دارند. جايگاه همه ي آن ها در داستان ها ‏صرفا با تمرکز بر روي مساله اي به نام "غم نان" شکل مي گيرد. ‏در داستان "ندارد"، فقر و بدبختي "توده" محور اصلي قصه است و "توده ي سرمايه دار" دنيايي است که با ‏ايفاي نقش تاريخي "شر" در طول داستان، "توده" - خير- را قرباني مي کند.‏‏"علي اشرف درويشيان" از آن دست نويسندگاني است که آثارش شامل حال چند نسل از مخاطبان داستان هاي ‏ايراني شده است. جواني "درويشيان" متعلق به نسل نويسندگان متعهدي است که دردهاي جامعه را تصوير مي ‏کردند. ‏
عکس 3‏
‏3- در باره نويسنده
‏<‏strong‏>علي اشرف درويشيان : فرهنگ افسانه‌هاي مردم ايران
علي اشرف درويشيان در 3 شهريور 1320 در كرمانشاه متولد شد. پس از تحصيل در دانشسرا، به تدريس ‏در مدارس روستاهاي گيلان غرب و شاه‌آباد غرب پرداخت كه فضاي فقر زده‌ي اين مناطق، بعدها در اكثر ‏آثار داستاني او بروز يافت.‏
او بعدتر به تهران آمد و در رشته‌ي ادبيات ادامه‌ي تحصيل داد. پيش از انقلاب 57، چند بار به علت ‏فعاليت‌هاي سياسي به زندان افتاد و نخستين داستان‌هايش را در همانجا نوشت.‏
از او چندين مجموعه داستان و رمان منتشر شده كه اكثرا با اقبال خوانندگان مواجه شده و به چاپ‌هاي متعدد ‏رسيده است. همچنين مجموعه‌يي به نام "فرهنگ افسانه‌هاي مردم ايران" را در دست تنظيم دارد كه تا كنون ده ‏جلد از آن منتشر شده است.‏
علي‌اشرف درويشيان در ۳ شهريور ۱۳۲۰ در کرمانشاه متولد شد. پس از تحصيل در دانشسرا، به تدريس در ‏مدارس روستاهاي گيلان غرب و شاه‌آباد غرب پرداخت که فضاي فقر زده‌ اين مناطق، بعدها در اکثر آثار ‏داستاني او بروز يافت.‏
او سپس به تهران آمد و در رشتهٔ ادبيات ادامهٔ تحصيل داد. پيش از انقلاب ۱۳۵۷، چند بار به علت ‏فعاليت‌هاي سياسي به زندان افتاد از او چندين مجموعه داستان و رمان منتشر شده که اکثرا با اقبال خوانندگان ‏مواجه شده و به چاپ‌هاي متعدد رسيده‌است. همچنين مجموعه‌اي به نام "فرهنگ افسانه‌هاي مردم ايران" را ‏در دست تنظيم دارد که تا کنون ده جلد از آن منتشر شده‌است.‏
برخي از نوشته‌هاي او از جمله کتاب "آبشوران" در سال‌هاي پيش از انقلاب با نام مستعار "لطيف تلخستاني" ‏منتشر شده‌است. او هم اکنون در شهر کرج زندگي مي‌کند.در تابستان ۱۳۵۰ در كرمانشاه به خاطر فعاليت ‏هاى سياسى و نوشتن مجموعه داستان هاى « از اين ولايت» دستگير شد. پس از هشت ماه آزاد شد و دو ماه ‏بعد دوباره در تهران دستگير شد و به هفت ماه زندان محكوم. در پى اين موضوع از شغل معلمى منفصل و از ‏دانشگاه اخراج شد. بار سوم در ارديبهشت ۱۳۵۳ دستگير و به يازده سال زندان محكوم شد، در حالى كه سه ‏ماه بود ازدواج كرده بود اما سرانجام در آبان ماه ۱۳۵۷ با انقلاب مردم ايران از زندان بيرون آمد. درويشيان ‏طى اين سالها علاوه بر داستان نويسى به پژوهش در زمينه فرهنگ عامه نيز پرداخته است كه حاصل آن در ‏كتابهاى متعددى منتشر شده است. ۱۳۴۸ چاپ صمد جاودانه شد در مجله جهان نو ۱۳۵۰ آغاز دستگيرى ها ‏و زندان در سه نوبت به مدت ۶ سال ۱۳۵۲ چاپ مجموعه داستان هاى از اين ولايت وآبشوران با نام مستعار ‏لطيف تلخستانى و داستان هاى كودكان و نوجوانان : ابر سياه هزار چشم وگل طلا و كلاش قرمز. ۱۳۵۷ ‏آزادى از زندان و چاپ مجموعه داستان هاى فصل نان و همراه آهنگهاى بابام ۱۳۵۸ چاپ رمان سلول ۱۸، ‏يازده شماره كتاب كودكان و نوجوانان و سه شماره نقد و بررسى ادبيات كودكان ۱۳۶۶ چاپ كتاب افسانه ها ‏و متل هاى كردى ۱۳۷۰ چاپ رمان چهار جلدى سال هاى ابرى ۱۳۷۲ چاپ مجموعه داستان هاى "درشتى" ‏‏۱۳۷۷ عضويت در كميته تداركات براى تشكيل مجمع عمومى كانون نويسندگان ايران همراه با محمد ‏جعفرپوينده، كاظم كردوانى، منصور كوشان، هوشنگ گلشيرى، محمد مختارى و محمود دولت آبادى. ۱۳۷۸ ‏سفر به اروپا به دعوت كانون نويسندگان نروژ و سخنرانى در اسلو، استكهلم، لندن، پاريس، برلين، ‏فرانكفورت، آمستردام، كلن. ۱۳۷۹ سفر به سوئد به دعوت انجمن كودكان و نوجوانان سوئد. ۱۳۸۱ سفر به ‏نروژ به دعوت كانون مترجمين نروژ و دانشگاه نروژ بخش زبان شناسى براى دريافت جايزه ترجمه داستان ‏‏"نان و نمك براى پر طاووس" از مجموعه "درشتى" كه در بين ۱۲۵ داستان كوتاه از سراسر جهان رتبه اول ‏شده بود. ۱۳۸۲ سفر به تركيه به دعوت كانون نويسندگان تركيه و سخنرانى در دانشگاه هاى آنكارا و ‏استانبول. ۱۳۸۲ عضويت در كميته بم وابسته به كانون نويسندگان ايران همراه با خانم سيمين بهبهانى و ‏آقايان، حافظ موسوى و اميرحسن چهل تن، براى ساختن دانشكده معمارى براى بم. آثار على اشرف درويشيان ‏به زبان هاى: فرانسه، آلمانى، انگليسى، عربى، كردى، تركى، ارمنى، روسى، سوئدى، نروژى و اخيراً به ‏زبان فنلاندى ترجمه شده است. ساير آثار: فرهنگ افسانه هاى مردم ايران در ۲۰ جلد همراه با رضا خندان ‏مهابادى. فرهنگ كردى كرمانشاهى، خاطرات صفرخان، يادمان صمد بهرنگى، داستان هاى محبوب من در ‏هفت جلد همراه با رضا خندان مهابادى، از ندار تا دارا، شب آبستن است (چاپ در سوئد)، كتاب بيستون. ‏









کتاب روز♦ کتاب
‏ ‎‎ ‏



<‏strong‏>آب فکر مي کرد<‏‎/strong‏>‏
دفتر ديگري ا ز سروده هاي عاطفه گرگين‏101 ص، نشر گردون، 2008‏شعرهاي زني که از سپيده مي آيد ‏
عاطفه از سپيده آمده است با زخم ها بر جان وروح. سا ليان دراز نوشته و جنگ منتشر کرده و در متن هنر معاصر ‏ايران حضوري دائم و تاثير گذار داشته است. حال سال هاست در غربت فقط مي سرايد و دور از جنجال هاي رايج ‏جانش را در شعر مي ريزد. ‏آب فکرمي کرد، دفتري از شعرهاي دوران ديگري است که غربت و عاطفه وانديشه درهم گره مي خورد، به زباني ‏صيقل خورده مي رسد و راه ويژه شعر عاطفه را مي رود:‏
نوميد وار قديس مندر پشت پنجره اينککسي صدايم زدديدم توئي که بادستهاي جنگلي ات‏از سپيده مي آئيماندمو دست هاي خويش ‏گشودم
زباني که در شعرهاي کوتاه به گوهر شعر مي رسد. شعرناب؛ جهاني درچند کلمه:‏
تن آغشته به شراب تو‏ به من تعارف مي کند‏
خميازه هاي چشم تو‏آفتاب خسته اي است‏که غرور راغروب مي کند‏




<‏strong‏>هزارپيشه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده چارلز بوکوفسکيمترجم وازريک درساهاکيان‏248 ص، سوئد: کتاب ارزان و خانه هنر و ادبيات گوتنبرگ، 2008، چاپ اول‏
هزارپيشه عنواني است که مترجم خوش سابقه ارمني تبار ايراني براي دومين رمان چارلز بوکوفسکي به نام ‏Factotum‏(1975) برگزيده که به تمامي گوياي سرنوشت شخصيت اول آن هنري چيناسکي-نامي که بوکوفسکي براي ‏ناميدن خويش در داستان هاي حديث نفس گونه اش برگزيده- است. ‏
هزارپيشه اولين رماني است که از بوکوفسکي به فارسي منتشر مي شود. تاکنون قصه هاي کوتاه و اشعاري چند از ‏بوکوفسکي به فارسي منتشر شده که با وجود دقت مترجمين در اکثر موارد به دور از امانت داري است. چون زباني که ‏بوکوفسکي براي نوشتن-شعر و نثر- برگزيده، زبان کوچه و بازار و مملو از کلماتي است که در زبان فارسي تابو به ‏شمار رفته و پس از انقلاب از قاموس زبان فارسي ناپديد شده اند. چنين اتفاقي سبب شده تا مترجمين حرفه اي کمتر به ‏سراغ بوکوفسکي بروند و هرگاه چنين کرده اند، لزوم جرخ و تعديل آثار وي را نيز بر خود تحميل نموده اند که اين امر ‏نسخه فارسي را از اصالت سبکي وي تهي ساخته است. ‏
وازريک درساهاکيان نامي است که دوستداران سينما و ادبيات آن را با کارهاي بزرگ و گاه بنياديني که در آشفته بازار ‏اوايل انقلاب براي کار برگزيده و به شکلي نفيس به فارسي برگردانده بود، به خاطر دارند. کتاب هايي مانند تاريخ ‏سينما(اريک رد)، فن تدوين فيلم(کارل رايتس) يا آثار ادبي مانند خبرچين(ليام اُ فلاهرتي)، مگس ها(ماريانو آزوئلا) و ‏آمريکايي که من کشف کردم(ولاديمير ماياکوفسکي) که در قياس با ترجمه هاي هم روزگار خود از زبان فارسي ‏پيراسته و دقيقي برخوردار بودند و امانتداري و اشراف درساهاکيان بر زبان اصلي آنها تا امروز ماندگار ساخته است. ‏درساهاکيان که در سال هاي پاياني دهه 1360 از ايران خارج شده و ابتدا در اروپا و سپس آمريکا رحل اقامت افکند، ‏نزديک به دو دهه است که جز نوشتارهاي کوتاه چيزي منتشر نکرده و هزارپيشه اولين کتاب او پس از 20 -در عين ‏داشتن کارنامه اي ارزنده و گرانقدربالغ بر 20 کتاب-است. ‏
درساهاکيان با وجود دور بودن از بستر زبان کوشيده تا به زبان فارسي به روز و مناسبي جهت برگردان رمان مشهور ‏بوکوفسکي دست يابد و فرجام کار حتي در نگاه اول بسيار غبطه برانگيز به چشم مي آيد. قهرمان داستان هنري ‏چيناسکي يک آمريکايي لهستاني تبار است که در سال هاي پاياني جنگ جهاني دوم-زماني که هم سن و سال هايش در ‏اروپا سرگرم جنگ با نازي ها هستند-هر کار پستي را مي پذيرد تا گاه در اوقات فراغتش در کنار نوشخواري، زنبارگي ‏و ولگردي داستان نوشته و به مجلات ادبي ارسال کند. او مي خواهد نويسنده شود و به عنوان نويسنده شناخته شود. در ‏زندگي کولي واري که در پيش گرفته و هيچ عاقبت خوشي نمي توان بر آن تصور کرد، هيچ چيز ديگري برايش مهم ‏نيست. او منتظر است؛ منتظر اينکه جامعه ادبي او را کشف کند.‏
‏"اولين بار بود که پا مي گذاشتم تو اين شهر، اميدوار بودم دري به تخته بخورد و بخت بهم رو کند. ‏باران قطع شد و آفتاب در آمد. تو محلۀ سياه ها بودم و داشتم خيلي آهسته قدم مي زدم.‏‏«آهاي سفيد بدبخت مافنگي!»‏چمدان را گذاشتم زمين. زن سياه دو رگه اي را ديدم که نشسته بود رو پله هاي هشتي خانه اش و پاهاش را تاب مي داد. ‏بدک نبود، اما پيدا بود دمي به خمره زده.‏‏«سام عليک، سفيد بدبخت مافنگي!»‏چيزي نگفتم. همان جا ايستادم و بهش خيره شدم.‏‏«کون و کپل تر تميز دوست داري، سفيد بدبخت مافنگي؟»‏بعد هم زد زير خنده. پاهايش را انداخته بود رو هم و پاشنه هاش را مي انداخت بالا و پايين. لنگ و پاچۀ خوبي داشت."‏
هزارپيشه به ويراستاري ناصر زراعتي توسط دو انتشاراتي ايراني در سوئد منتشر شده و علاقمندان براي خريد آن مي ‏توانند با شماره هاي 004687527709 کتاب ارزان(‏info@arzan.se‏) و 00493115227 خانۀ هنر و ادبيات ‏گوتنبرگ و يا آدرس ‏bokarthus@hotmail.com‏ -‏BOKARTHUS‏- تماس بگيرند. ‏‏ ‏‏





<‏strong‏>معتقدات و آداب ايراني (از عصر صفويه تا دوره پهلوي)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: هانري ماسه‏ترجمه: مهدي روشن ضمير‏440 ص، تهران: انتشارات شفيعي، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه ترجمه جلد اول كتاب «معتقدات و آداب ايراني»، تاليف «هانري ماسه»، پژوهشگر و ايران شناس ‏فرانسوي است، يكي از منابع و ماخذ معتبر در زمينه فرهنگ عامه و آداب و رسوم مردم ايران شمرده مي شود. يكي از ‏ويژگي هاي اين كتاب آن است كه نويسنده آن، تقريبا تمام سياحت نامه ها جهانگردان اروپايي و آثار نويسندگان ايراني ‏درباره آداب و رسوم مردم ايران از عصر صفوي تا دوره پهلوي را خوانده و حاصل آن را در اثر خود منعكس كرده ‏است. مطالب كتاب در قالب نه فصل با اين عناوين تدوين شده است: 1- آبستني، زايمان، كودكي؛ 2- زناشوئي؛3- ‏مرگ و مراسم تشييع جنازه؛ 4- مراسم ادواري، 5- هواشناسي عاميانه: آسمان و فضا؛ 6- حيوانات؛ 7- گياهان؛ 8- آب ‏ها؛ 9- پيش گويي، غيب گويي. ‏




<‏strong‏>قوميت ها و قانون اساسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: كرم جعفري‏116 ص، تهران: انتشارات انديشه نو، 1386، چاپ اول
در ايران از انقلاب مشروطه تا به امروز، شكل گيري ناسيوناليسم قومي و مسائل و مشكلات ناشي از آن، باعث پيدايش ‏بحران هاي قومي و منطقه اي فرواني شده و به دفعات مختلف كشور را تا مرز تجزيه پيش برده است. در كتاب حاضر، ‏جايگاه حقوق قوميت ها در قوانين اساسي ايران و پيامدهاي سياسي آن، به دور از موضع گيري هاي ايدئولوژيك و تنگ ‏نظرانه، مورد بررسي قرار گرفته است. بخشي از كتاب نيز به تجزيه و تحليل خواسته ها و مطالبات اقوام مختلف ‏ايراني در صد سال اخير مي پردازد. عناوين مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «جايگاه حقوق قوميت ها در متون حقوق ‏بين المللي»، «جايگاه حقوق قوميت ها در قانون اساسي مشروطه و پيامدهاي سياسي آن» و «جايگاه حقوق قوميت ها در ‏قانون اساسي جمهوري اسلامي و پيامدهاي سياسي آن». ‏





<‏strong‏>معماران و مرمت گران سنتي اصفهان<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: سيد مهدي سجادي نائينيتصحيح‏، تدوين و اضافات: گيتي آذر مهر‏‏344 ص، اصفهان: سازمان فرهنگي – تفريحي شهرداري اصفهان، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، گروهي از معماران، استادكاران، بنايان و مرمت گران اصفهاني كه آثار و بناهاي زيبايي در اين شهر ‏ساخته و از خود به يادگار گذاشته اند، معرفي مي شوند. در حقيقت كتاب حاضر شرح حال برخي از استادكاران، ‏هنرمندان و معماراني است كه همه زندگيشان را وقف آثارشان كردند و در اين راه از فداكاري و از خودگذشتگي دريغ ‏نكردند. بسياري از آنها، با همه ايثار و از خودگذشتگي، هنوز مهجور و گمنام مانده اند. كتاب شامل سه فصل با عناوين ‏زير است: «معرفي برخي معماران، بنايان و استادكاران متقدم اصفهان»، «يادي از معماران، مرمتگران و خادمين ‏متاخر آثار و ابنيه تاريخي اصفهان» و «هنرمندان معاصر معماري، استادكاران، مرمتگران ابنيه و تزيينات وابسته». ‏






<‏strong‏>زبان، گفتمان و سياست خارجي (ديالكتيك بازنمايي از غرب در جهان نمادين ايراني)<‏‎/strong‏>‏
‏ نويسنده: مجيد اديب زاده‏232 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
كتاب «زبان، گفتمان و سياست خارجي»، اثري در حوزه مطالعات فرهنگي است. اين اثر، تاريخ و سياست ايران را در ‏پرتو زبان و كاربردهاي گفتماني آن در جهان فرهنگي ايران معاصر كند و كاو مي كند. در واقع، اين اثر يك هستي ‏شناسي از پديده ظريف و ناملموس زبان و امر گفتماني است و در آن زبان به عنوان يك امر سياسي در نظر گرفته شده ‏است. «زبان، گفتمان و سياست خارجي» به خواننده نشان مي دهد كه زبان و امر گفتماني چگونه با سياست ايران ‏معاصر گره خورده است. به علاوه، از طريق تبارشناسي شيوه هاي بازنمايي تصوير غرب در لا به لاي جهان نمادين ‏متن ها و گفتمان هاي ايراني نيم قرن اخير، اين واقعيت را نشان مي دهد كه گفتمان سياست خارجي ايران ريشه هاي ‏عميقي در اين جهان نمادين دارد. ‏




<‏strong‏>آسيب شناسي سينماي كودك و نوجوان<‏‎/strong‏>‏
مؤلف: امير فرض اللهي‏340 ص، تهران: انتشارات فردوس، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه گفتگوهايي است با پانزده تن از دست اندركاران سينما در ايران درباره وضعيت سينماي كودك و ‏نوجوان در كشورما. سينماي كودك و نوجوان در ايران در فاصله سال هاي 1366 تا 1375 خورشيدي، يك دوره ‏طلايي را از حيث جلب نظر مخاطب و تاثير گذاري بر رفتار مخاطبان پشت سر گذراند. از اواخر سال 1375 تاكنون، ‏اين سينما توفيق چنداني در اين زمينه نداشته است. در گفتگوهاي اين مجموعه، علل ضعف و افول سينماي كودك و ‏نوجوان در ايران، در دوره اخير بررسي مي شود. «محمد علي طالبي»، «كيومرث پوراحمد»، «كامبوزيا پرتوي»، ‏‏«هوشنگ مرادي كرماني»، «زاون قوكاسيان» و «مرضيه برومند»، از جمله صاحب نظراني هستند كه در اين كتاب به ‏آسيب شناسي سينماي كودك و نوجوان در ايران كنوني مي پردازند. ‏






<‏strong‏>رساله «حقوق بشري» و رساله «بيان نامه حقوق بشر»<‏‎/strong‏>‏
تاليف: ميرزا سيد ابراهيم خان، علي محمد خان اويسيمقدمه و تحقيق: علي اصغر حقدار‏‏164 ص، تهران: نشرشهاب، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل دو رساله از رسائل حقوقي عصر مشروطيت است. رساله اول با نام «حقوق بشري» يا «اساس سياست ‏مملكت»، نوشته «ميرزا سيد ابراهيم خان»، دانش آموخته علم حقوق در بيروت است. او بعدها تحصيلات خود را در ‏فرانسه تكميل كرد و در مراجعت به ايران، در وزارت عدليه مشغول به كار شد. رساله «حقوق بشري» نخستين بار در ‏سال 1331 ه. ق در تهران به چاپ رسيد. رساله دوم، «بيان نامه حقوق بشر» نام دارد كه به وسيله «علي محمد خان ‏اويسي» از نخبگان شاغل در وزارت امور خارجه نوشته شده است. درباره اهميت اين رساله، پژوهشگر فقيد، «فريدون ‏آدميت» تصريح مي كند: [اهميت نشر اين سند تاريخي يكي از جهت گسترش افكار اجتماعي و سياسي از كانون اصلي ‏روشن انديشي فرانسه به ايران است؛ و ديگر گرايش ذهني عناصر درس خوانده جديد به پيام آن اعلاميه…]‏






<‏strong‏>پاريس- تهران: سينماي عباس كيارستمي<‏‎/strong‏>‏
ديالوگ: مازيار اسلامي، مراد فرهاد پور‏188 ص، تهران: انتشارات فرهنگ صبا، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از بحث ها و گفتگوهاي «مازيار اسلامي» و «مراد فرهاد پور» درباره سينماي «عباس ‏كيارستمي» و ويژگي هاي آن است. نقطه شروع بحث، ايده بررسي سينماي «كيارستمي» به مثابه يك پديده فرهنگي ‏است؛ پديده اي كه به عقيده نويسندگان هيچ گاه بر اساس زمينه و مكانيسم واقعي رشد و تحول اش بررسي نشده است. ‏از نظر نويسندگان كتاب، بهترين راه شناخت سينماي «كيارستمي»، مقايسه آن با يك حكايت افسانه اي آشنا و قديمي ‏است: حكايتي از «هزار و يك شب» كه در آن قهرمان، مثلا علاء الدين نامي كه روزهاست در بيابان سرگشته و حيران ‏است به ناگهان از سر تصادف محض به شهري مي رسد كه مردمانش بنا به سنتي ديرينه پادشاه خود را به صورتي ‏تصادفي انتخاب مي كنند. .. « كيارستمي» نيز درست مثل علاء الدين است كه در فضاي خالي و بياباني سينماي دهه ‏‏1980 سرگردان بود، فضايي كه از قضا جايگاه نمادين كارگردانان بزرگ در آن خالي شده بود، هر چند ميل به پر ‏كردن اين جايگاه و نشاندن افراد جديد بر تخت شاهي هنوز بر جا بود… اين كتاب نشان مي دهد كه چگونه مسائلي از ‏قبيل ضعف تكنيك هنري، غيبت زنان در فيلم و نگاه محافظه كار و غير سياسي «كيارستمي» كه همه ناشي از شرايط ‏خاص جامعه ايران است، به شكل ارزش و فضيلت در چشم منتقدان غربي جلوه گر مي شود. ‏






<‏strong‏>مهندس بازرگان در آيينه خاطرات<‏‎/strong‏>‏
تدوين و مقدمه: شعبانعلي لامعي‏302 ص، تهران: انتشارات رامند، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از خاطرات شخصيت هاي سياسي و اجتماعي و هم چنين دوستان، آشنايان و منتقدان مهندس ‏مهدي بازرگان است. كتاب با «نمايي از زندگي مهندس مهدي بازرگان» و مقدمه اي با عنوان «چه نيازي است به ‏بازرگان؟» آغاز مي شود. فصل اول با عنوان «مهندس بازرگان در آيينه كلام خويش» شامل نوشته هاي گوناگوني از ‏‏«بازرگان» است كه گوشه هايي از انديشه ها و عقايد او را به تصوير مي كشد. فصل هاي دوم و سوم اين مجموعه به ‏خاطرات خانواده، ياران، دوستان، آشنايان و منتقدان اختصاص دارد. در فصل چهارم، مجموعه اي از اشعار شاعران ‏گوناگون درباره «بازرگان» گردآوري شده است. اين كتاب با عكس هايي از «بازرگان» در مراحل و دوره هاي مختلف ‏زندگي همراه شده است. ‏







<‏strong‏>کهن‌ترين منظومه‌هاي عاشقانه ايراني<‏‎/strong‏>‏
کتاب "منظومه‌هاي کهن عاشقانه" نوشته مرتضي ميرهاشمي که به بررسي داستان منظومه‌هاي کهن عاشقانه از آغاز تا ‏قرن ششم هجري پرداخته است، منتشر شد. در اين کتاب نويسنده به بررسي داستان‌هاي منظومه‌هاي کهن عاشقانه از ‏آغاز تا قرن ششم پرداخته است. از آنجا که اين مجموعه شامل سه داستان غنايي از شاهنامه فردوسي، داستان وامق و ‏عذراي عنصري، ورقه و گلشاه عيوقي، ويس و رامين فخرالدين اسعد گرگاني، خسرو شيرين، ليلي و مجنون و هفت ‏پيکر نظامي گنجوي است. در هر بخش علاوه بر معرفي اجمالي اثر و سراينده آن، تحليل داستان‌ها و شخصيت‌هاي ‏داستاني نيز از نظر دور نمانده است. سپس به نقل داستان‌ها با حذف موارد غير داستاني و به صورت خلاصه‌تر از متن ‏اصلي پرداخته شده است و از بخش‌هاي داستاني تنها ابياتي که ناديده گرفتن آن خللي به پيکره داستان نمي‌رسانده حذف ‏شده است. در پايان کتاب فرهنگ واره‌اي ترتيب يافته تا خواننده به راحتي بتواند به معني کلمه‌ها و ترکيب‌هاي دشوار آن ‏دست يابد. "منظومه‌هاي کهن عاشقانه" در 452 صفحه به بازار کتاب عرضه شده است.‏






<‏strong‏>نمايش روحوضي<‏‎/strong‏>‏
کتاب "نمايش روحوضي" که نشر سوره مهر آن را منتشر کرده، به سوالات کساني که از نمايش روحوضي - که جزيي ‏از تاريخ نمايش ايران است- اطلاع چنداني ندارند، پاسخ مي دهد. محمدباقر انصاري در مقدمه خود، به طرح اين سوال ‏مي پردازد که گذشته از لزوم ثبت حفظ و حتي احياي نمايش روحوضي به عنوان ميراث نمايشي، اين نمايش تا چه حد ‏مي تواند در تئاتر معاصر ايران نقش آفرين و تاثيرگذار باشد؟ آن هم در شرايطي که بشر امروز اينقدر درگير زندگي ‏ماشيني است که بيش از هر زمان ديگر به خنده و شادماني نياز دارد. اين کتاب در چهار فصل نوشته شده است که ‏‏"بازشناسي ماهيت خنده"، "کمدي چيست؟"، "ماهيت و ساختار نمايش هاي شادي آور ايراني" و "بررسي عناصر خنده ‏ساز در نمايش شادي آور روحوضي" عناوين اين چهار فصل هستند. در انتهاي اين کتاب همچنين گفت و گويي با ‏نصرت کريمي درباره نمايش روحوضي در ايران به چاپ رسيده است. خواندن اين کتاب براي آنها که به نمايش و ‏تاريخچه آن علاقه دارند خالي از لطف نيست. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏






<‏strong‏>ماهنامه فيلم<‏‎/strong‏>‏
تازه‌ترين شماره مجله "فيلم" با يادداشتي در پرونده ويژه اين مجله براي خسرو شكيبايي به قلم كيومرث پوراحمد در كنار ‏مطالبي از رضا كيانيان، بيژن بيرنگ و... چاپ شده است. در شماره تازه اين مجله ايرج كريمي هم در يادداشتي به ‏ويژگي‌هاي تصويري شعر "هنوز در فكر آن كلاغ‌ام..." اشاره كرده است. در اين شماره عليرضا زرين‌دست، مهتاب ‏نصيرپور و محمدعلي آهنگر درباره "فرزند خاك"، محمدعلي طالبي و محمد كاسبي درباره فيلم "ديوار" و عزت‌الله ‏انتظامي درباره "ميناي شهر خاموش" حرف زده‌اند. به اينها مي‌شود نوشته‌هاي گلشيفته فراهاني و حسين جعفريان را هم ‏اضافه كرد. شماره 382 مجله فيلم روي جلد جذاب‌تري نسبت به شماره‌هاي قبل‌تر دارد، همان‌طور كه مطالبش هم ‏جذاب‌تر و خواندني‌تر است.‏






<‏strong‏>هنرمند ويژه‌ محمود دولت‌آبادي<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ جديد نشريه‌ "هنرمند" ويژه‌ي محمود دولت‌آبادي منتشر شد.اين هفته‌نامه داراي بخش‌هاي شعر و ادب، تئاتر و ‏موسيقي، با مطلبي با عنوان "در قالب سرو ايستاده" از محمود دولت‌آبادي آغاز شده است. ‏
در اين شماره همچنين "نامه‌ منتشرنشده‌ جمالزاده به دولت‌آبادي" از علي دهباشي، "قله‌هاي برآمده از مه" (با استاد ‏محمود دولت‌آبادي) نوشته‌ علي دژاكام، "از گوشه‌ي مسجد كوچك ده" (درباره‌ دولت‌آبادي) از عبدالحميد روح‌بخشيان، ‏‏"وجد تراشيدن كلام از سنگ‌پاره‌هاي رنج" (درباره‌ آثار دولت‌آبادي) نوشته‌ جواد مجابي، "دولت‌آبادي و جهان تازه‌ ‏داستان" از حسن ميرعابديني، "جسته و گريخته‌ها" (نگاهي به نمايش‌نامه‌هاي محمود دولت‌آبادي) از رحيم ‏عبدالرحيم‌زاده، "بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم" (از پرونده‌ ادبيات ايتاليا - تأملي بر مجموعه‌ داستان‌هاي رمي ‏نوشته‌ آلبرتو موراويا) از بهاره مهرنژاد، "دنباله‌رو" (گزارش شب موراويا / درباره‌ آلبرتو موراويا) از علي دهباشي، ‏‏"خالق فرشته‌ي آتشين" (از پرونده‌ ادبيات روسيه – درباره‌ بريوسوف، شاعر روس) از انيس خوش‌لهجه به چاپ رسيده ‏است. ‏
بخش تئاتر شماره‌ بيست و هشتم مجله نيز با مطالبي چون: "دوئتي براي روايت يخ‌زده‌ي عشق" (گفت‌وگو با دو ‏كارگردان نمايش "در جمعيت گم شد") از زهرا شايان‌فر، "غلبه‌ ماهيت ادبي بر جوهره‌ تئاتري" (نگاهي به نمايش «در ‏جمعيت گم شد») از مهدي نصيري، و "سرنوشت تئاتر و روزنامه‌نگاري" (سيري در تاريخچه‌ روزنامه‌نگاران تئاتر از ‏ديروز تا امروز) نوشته‌ رضا آشفته همراه است. ‏
در بخش موسيقي هم دو مطلب آمده است: "شاد بادش اي عشق خوش‌سوداي ما" (در حاشيه‌ تور كنسرت بزرگ شهرام ‏ناظري) از علي آنجفي و "شور و هيجان موسيقي" از افشين شحنه‌تبار. ‏‏"هنرمند" با سردبيري علي دژاكام و مديرمسؤولي ساجده اثني‌عشري منتشر مي‌شود. ‏





<‏strong‏>مجله‌ ادبي نوشتا<‏‎/strong‏>‏
اين شماره با شعرهايي از: يدالله رؤيايي، جواد مجابي، هرمز علي‌پور، منصور اوجي، محمد بياباني و... و همچنين ‏داستان‌هايي از: كاظم رضا، محمدرضا نظرزاده و... همراه است. ‏
نوشتار درباره‌ تقي مدرسي با عنوان"پرسه در پنتالوژي تقي مدرسي" به قلم فرامرز سليماني، زبان جهاني شعر مدرن، ‏ترجمه‌ شعرهايي از فرانسوا ژكمن، بررسي مجموعه‌ شعر "ميم" سروده‌ افشين دشتي، تكنسين بزرگ شعر حجم، نگاهي ‏به چهارضلعي رمان "پدرو پارامو" نوشته‌ جواد اسحاقيان، و نيز ترجمه‌ چند شعر از عبدالوهاب البياتي، از ديگر ‏بخش‌هاي اين نشريه‌اند. ‏
شماره‌ي جديد "نوشتا" در 103 صفحه‌ي فارسي و 17 صفحه‌ي انگليسي و فرانسوي با مديرمسؤولي حسين واحدي‌پور ‏و سردبيري محمدحسين مدل منتشر شده است















چهل کليد ♦ شعر
. هر ‏شماره شعر يا شعرهائي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر ويادداشتي بر زندگي اش. ‏

‏1-‏ شعرها‏2-‏ ‏<‏strong‏>3 شعر از امير هوشنگ ابتهاج<‏‎/strong‏>‏
يکهفتمين اختر ِ اين صبح ِ سياه ‏
اي دريغا چه گلي ريخت به خاک !‏‏ چه بهاري پژمرد !‏چه دلي رفت به باد !‏‏ چه چراغي افسرد !‏هر شب اين دلهره ي طاقت سوز ‏‏ خوابم از ديده ربود ‏‏ هر سحر چشم گشودم نگران : ‏‏ چه خبر خواهد بود ؟ ‏سرنوشت ِ دل من بود درين بيم و اميد ‏آه اي چشمه ي نوشين حيات !‏‏ اي اميد ِ دلبند !‏‏ گرچه صدبار دلم از تو شکست ‏‏ هيچ گه از لب ِ نوشت نبريدم پيوند ‏‏ آخر اي صبحدم ِ خون آلود ‏‏ آمد آن خنجر ِ بيداد فرود ‏‏ شش ستاره به زمين درغلتيدشش دل ِ شير فروماند از کار ‏‏ شش صدا شد خاموش‏‏ بانگ ِ خون در دل ِ ريشم برخاست ‏‏ پر شدم از فرياد ‏‏ هفتمين اختر ِ اين صبح ِ سياه ‏‏ دل ِ من بود که بر خاک افتاد ‏
دوارغوان ‏
ارغوان ! شاخه ي هنخون ِ جدامانده ي من ‏‏ آسمان ِ تو چهرنگ است امروز ؟ ‏‏ آفتابي ست هوا ؟ ‏‏ يا گرفته ست هنوز ؟ ‏من در اين گوشه که از دنيا بيرون است ‏‏ آسماني به سرم نيست ‏از بهاران خبرم نيست ‏‏ آنچه مي بينم ديوارست ‏‏ آه، اين سخت ِ سياه ‏آن چنان نزديک است ‏‏ که چو بر مي کشم از سينه نفس ‏‏ نفسم را بر مي گرداند ‏‏ ره چنان بسته که پروازِ نگه ‏در همين يک قدمي مي ماند ‏‏ کورسويي ز چراغي رنجور ‏‏ قصه پرداز ِ شبِ ظلماني ست ‏‏ نفسم مي گيرد ‏‏ که هوا هم اينجا زنداني ست ‏‏ هر چه با من اينجاست ‏‏ رنگ ِ رخ باخته است ‏‏ آفتابي هرگز ‏‏ گوشه ي چشمي هم ‏‏ بر فراموشي ِ اين دخمه نينداختهاست ‏‏ اندرين گوشه ي خاموش ِ فراموش شده ‏‏ کز دم ِ سردش هر شمعي خاموش شده ‏ياد ِرنگيني در خاطر ِ من ‏‏ گريه مي انگيزد : ‏‏ ارغوانم آنجاست ‏‏ ارغوانم تنهاست ‏‏ ارغوانم دارد مي گريد ‏‏ چون دل ِ من که چنين خون آلود ‏‏ هر دم از ديده فرو مي ريزد ‏ارغوان !‏‏ اين چه رازي ست که هر بار بهار ‏با عزاي دل ِ ما مي آيد ‏‏ که زمين هر سال از خون ِ پرستوها رنگين است ‏‏ وين چنين بر جگر سوختگان ‏‏ داغ برداغ مي افزايد ‏ارغوان، پنجه ي خونين ِ زمين !‏‏ دامن ِ صبح بگير ‏‏ وز سواران ِ خرامنده ي خورشيد بپرسکي بر اين دره ي غم مي گذرند ‏ارغوان، خوشه ي خون !‏‏ بامدادان که کبوترها ‏بر لب ِ پنجره ي باز ِ سحر غلغله مي آغازند ‏‏ جان ِ گل رنگ ِ مرا‏‏ بر سر ِ دست بگير ‏‏ به تماشاگه ِ پرواز ببر ‏آه، بشتاب که همپروازان ‏‏ نگران ِ غم ِ همپروازند ‏‏ ارغوان، بيرق ِ گلگون ِ بهار !‏‏ تو برافراشته باش‏‏ شعر ِ خونبار ِ مني ‏‏ ياد ِ رنگين ِ رفيقانم رابر زبان داشته باشتو بخوان نغمه ي ناخوانده ي من ‏‏ ارغوان، شاخه ي همخون ِ جدامانده ي من !‏
سهخواب ‏
با گريه مي نويسم ‏از خواب ‏‏ با گريه پا شدم ‏‏ دستم هنوز‏‏ در گردن ِ بلند ِ تو ‏‏ آويخته ست ‏‏ و عطر ِ گيسوان ِ سياه ِ تو ‏‏ با لبم ‏آميخته است ‏ديدار شد ميسر و... ‏‏ با گريه پا شدم ‏
‏2- نگاه‏



<‏strong‏>آينه در آينه<‏‎/strong‏>‏
درباره شعر گفته اند كه بايد انعكاس صداى روزانه باشد. سايه اى از واقعيت بنمايد و فراتر از زمان و زمانه ‏خود پيش برود. دراين تعريف مسلماً شعر شعراى بسيارى از دوران معاصر گنجانده مى شود. با اين همه اما ‏در ميان نام هاى ريز و درشتى كه در صد سال اخير سنگ بزرگ شعر را به پيش كشانده اند، نام هايى ‏هستندكه هم عوام مى شناسندشان و هم خواص. هوشنگ ابتهاج يا به قول خودش (ه-.ا.سايه) در اين ميان شايد ‏زبانزدترين و سرشناس ترين شاعر دوران ما باشد. كسى كه بزرگان ادب و ادبيات اورا "حافظ زمانه" ناميده ‏اند به قدرى در ميان لايه ها و طبقات گوناگون مردم و جامعه كاهش نفوذ داشته كه از امى وعامى تا ملا و ‏مكلا مى شناسندش و شعرش را از برند.‏
اين البته هنر اوست. هنر والاى فرزند زمان خويشتن بودن ودر زمانهاى فرار و زيستن.‏شعر ابتهاج آينه اى را مى ماندكه شايد تا نسل ها بعد بشود خود را درقاب كلماتش ديد.‏شعر ابتهاج داراى ابعاد و گستردگى بسيار است. ابتهاج از شعر به اشكال گوناگون استفاده مى كند. چنانكه ‏زمانى شعر او داراى پيچيدگى هاى زبانى و هنرى است و زمانى ديگر براى بيان افكارش از شعر استفاده مى ‏كند. گاهى شعر براى ابتهاج نقش يك رسانه را دارد كه آگاهى مى دهد و گاهى تصوير وتصاوير ذهن خلاق و ‏بسيط اوست. به يك معنا امير هوشنگ ابتهاج يا همان ه-. ا.سايه با شعر زندگى كرده. شعر هم هنر اوست و هم ‏ابزار اوبه عنوان يك روشنفكر كه در اجتماع اثرگذارى مى كند. با اين وصف ابتهاج شعر را از زواياى متعدد ‏مى بيند و از هر زاويه هم با آن يك نوع برخورد مى كند. گاه دقت او در خدمت ترانه است، ترانه هايى كه به ‏حافظه تاريخى مردم گره خورده اند مثل "تو اى پرى كجايى" و گاه ذوق اش حسرت جوانى و حكمت پيرى را ‏متصور مى شود و گاه شعرش اندرز است و آگاهى. در واقع شعر ابتهاج منشورى است از هر زاويه كه ‏درنور قرار مى گيرد به يك رنگ در مى آيد و اين همان ويژگى است كه شعر حافظ و شور مولانا را جاودانه ‏كرده است. از اين منظر شايدعنايت ابتهاج به غزل و قصيده ارادت او به حافظ است. گرچه شور مولانا در ‏ميان اغلب غزل هاى او موج مى زند.‏
ارادت و جان نثارى ابتهاج به حافظ را مى توان در كتاب ژرف و گرانبارش "حافظ به سعى سايه" ديد. كه در ‏آن نگاه پژوهنده يك شاعر مسلط و بسيط بر غزل و قصيده وكلام را مى بينيم كه توانسته با اعراب گذارى هاى ‏دقيق و مطنطن و قياس نسخه هاى متعدد خطى اختلاف ميان نسخ گوناگون را كشف كند و با درك وآشكار ‏ساختن واژه هاى مشكوك موضوعات پيش پا افتاده حافظ شناسان را رفع و رجوع كند ونگاهى تازه به همراه ‏درايتى تمام ناشدنى و زوال ناپذير حافظ پژوهان عرضه كند. از اين نظر "حافظ به سعى سايه" نقطه پايانى ‏براى بسيارى از مباحث حافظ پژوهشى و نقطه آغازى براى مباحث تازه است.‏
شايد بتوان مدعى شد كه درميان تمام قالب هاى شعر فارسى، ارادت ابتهاج به غزل بيش از ساير قالب هاست. ‏چه غزل ازمنظر او بامفاهيم بلندى كه ايرانى جماعت قرنها با آن زيسته است و با آن نفس كشيده از قبيل عشق ‏و رندى و قلندرى و ملامت ومرگ آگاهى و... در آميخته است وآنقدر اين كلمه جامد نزد شاعران، شخصيتى ‏دارد كه رفتار خاص خود را مى طلبد.‏
هنر ابتهاج و همقطارانش در مورد غزل آن است كه آنها غزل را از روح بى زمان ايرانى اش خالى كرده اند ‏و روح زمانمند خود را بر آن دميده اند و از اين منظر شايد ابتهاج با اشعار نئوكلاسيك سياسى - عرفانى اش ‏تلاش مى كند تا پيش از آنكه شاعر بودن خود را به رخ مخاطب بكشد، انسان بودن و انسان قرن بيست و يكمى ‏بودن خودرا به غزل بدمد و به دليل ارج نهادن او به روح ايرانى غزل است كه همه و همه او را مى شناسند ‏يا لااقل شعرى از او شنيده اند و شعرى از او خوانده اند.‏
ممكن است گفته شود كه دليل نفوذ اشعار ابتهاج در ميان طبقات مختلف اجتماعى و دو، سه نسل گذشته و ‏امروز توسل خوانندگان موسيقى به اشعار اوست. اين جمله غلطى نيست و ادعاى بى راهى نمى نمايد. اما بايد ‏اضافه كرد كه تسلط و مهارت وشناخت ابتهاج بر موسيقى چنان است كه با اشعارش بارها به موسيقيدانهاى ‏ايرانى بويژه موسيقيدانان سرشناسى چون محمدرضا شجريان و لطفى و... جهت واقعى را نمايانده. و اين كار ‏او نه از طريق زد و بند و نصيحت ونقد و غيره كه تنها از طريق همان شعر صورت پذيرفته است.‏
ابتهاج راهبر گروه چاووش يكى از مهمترين گروه هاى موسيقى در آستانه انقلاب مردمى ايران بود كه با ‏حضور كسانى چون لطفى، عليزاده، مشكاتيان، شجريان و... ماندگارترين تصنيف ها وترانه هاى انقلابى ‏بعداز مشروطه را رقم زد. و يكى از دلايل مراجعه بسيار هنرمندان و موسيقيدانان و موسيقى شناسان به اشعار ‏ابتهاج، روح موسيقيايى نهفته در اشعار اوست. چنانكه همايون خرم آهنگساز معروف برنامه گلها كه با ترانه ‏هاى ابتهاج آهنگ ساخته، دليل اصلى استفاده موسيقيدانان از اشعار ابتهاج را منبع سرشار والهام دهنده اين ‏اشعار به موسيقى دانان مى داند. و ابتهاج پيش از آنكه شاعر باشد اهل موسيقى است و مى داند كه كلام آهنگ ‏و نت و ريتم و ملودى قوى تر و نافذتر از كلمه است و به همين علت اغلب اشعارش در موسيقى غرق است. و ‏جالب آن است كه در منزل اين بزرگمرد ادبيات معاصر ما، بيش از آن كه سخن از شعر و شاعرى در ميان ‏باشد، صحبت از موسيقى و بحث درباره آن است كه سايه چه موسيقى كلاسيك غربى و چه موسيقى كلاسيك ‏ايرانى را به غايت عميق و درست مى شناسد.‏
دراين سراى بى كسى، كسى به در نمى زند ‏‎‏/ به دشت پر ملال ما پرنده پر نمى زند ‏‎‏/ يكى ز شب گرفتگان ‏چراغ بر نمى كند‎‏/ كسى به كوچه سار شب در سحر نمى زند‎‏/ نشسته ام در انتظار اين غبار بى سوار‎‏/ دريغ ‏كز شبى چنين سپيده سر نمى زند‎‏/ دل خراب من دگر خرابتر نمى شود‎‏/ كه خنجر غمت از اين خرابتر نمى ‏زند‎‏/ گذرگهى است پر ستم كه اندرو به غير غم ‏‎‏/ يكى صداى آشنا به رهگذر نمى زند‎‏/ چه چشم پاسخ است از ‏اين دريچه هاى بسته ات؟‎‏/ برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمى زند‎‏/ نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم و ‏سزاست‎‏/ اگرنه، بر درخت تر كسى تبر نمى زند
اميرهوشنگ در سال ۱۳۰۶ در رشت به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى را در اين شهرسپرى كرد و سپس به ‏تهران آمد و دوره دبيرستان را در تهران گذرانيد. آثار او كه "سايه" تخلص مى كنداز بدو شروع به شاعرى ‏مورد توجه اهل ادب قرار گرفت و سخن منظوم او به تدريج در مطبوعات كشور منتشر شد تا آنكه هرچندگاه ‏مجموعه اى از اين آثار به طور مدون طبع گرديد.‏
ابتهاج شعر گفتن را خيلى زودتر از تصور ما آغاز كرده است. اووقتى هنوز در دبيرستان تحصيل مى كرد ‏اولين مجموعه شعرش را منتشر كرد. سايه در قالب غزل شاعرى شناخته شده و محبوب است كه خوب مى ‏داند چطور از واژه ها وتركيبات در اين قالب استفاده كند. او شعرهاى ماندگار بسيارى هم در قالب تازه و ‏شعر نو سروده است. درونمايه هاى حسى شعر او در بسيارى از موارد با مضامين اجتماعى پيوند خورده ‏است. يكى از نمونه هاى خوبى كه دغدغه هاى اجتماعى شعر سايه را نشان مى دهد، شعر "كاروان" است كه ‏هنوز خيلى از بزرگترهاى مان جوانهاى دهه سى و چهل، آن را از حفظ مى خوانند:‏
ديريست گاليا!‏‎‏/درگوش من فسانه دلدادگى مخوان!‏‎‏/ديگر زمن ترانه شوريدگى مخواه!‏‎‏/دير است گاليا! به ره ‏افتاده كاروان.‏‎‏/عشق من و تو؟... آه‎‏/اين هم حكايتى است‎‏/اما، درين زمانه كه درمانده هركسى‎‏/از بهر نان ‏شب‎‏/ديگر براى عشق و حكايت مجال نيست.‏‎‏/...‏درواقع ابتهاج يكى از مطرح ترين و بهترين شعر سرايان معاصر است كه گرچه در قالب هاى كلاسيك در قله ‏نشسته است اما در زمينه هاى مختلف شعر نو نيمايى نيز اشعارى والا و توانا سروده است. سايه يك نو انديش ‏غزلسراست و دراين راه و روال، در بين معاصران همتايى ندارد.‏
سايه در سايه بهره گيرى بجا و بهنجار از ناب ترين و زلالترين شاخه جريان غزل سبك عراقى، اين اقبال را ‏يافته كه نيروى باليدن در كناردرختان برومند و تنومند غزل فارسى را به دست آورد. او در سال ۱۳۲۵ ‏مجموعه "نخستين نغمه ها" را كه شامل اشعارى به شيوه كهن است، منتشركرد. "سراب" نخستين مجموعه ‏دوست به اسلوب جديد، اما قالب، همان چهارپاره است با مضمونى از نوعى تغزل و بيان احساسات و عواطف ‏فردى، عواطفى واقعى و طبيعى. مجموعه "سياه مشق" با آنكه پس از سراب منتشرشده، شعرهاى سالهاى ۲۵ ‏تا ۲۹ شاعر را دربرمى گيرد. دراين مجموعه، سايه تعدادى از غزلهاى خود را چاپ كرد و توانايى خويش را ‏در سرودن غزل نشان داد تا آنجا كه مى توان گفت تعدادى از غزلهاى او از بهترين غزل هاى دوران معاصر ‏به شمار مى رود.‏
اما سايه در مجموعه هاى بعدى، آواى دل دردمند و ترانه هاى عاشقانه را رها كرده با مردم همگام مى شود و ‏مجموعه شبگير، پاسخگوى اين انديشه تازه اوست كه دراين رابطه اشعار اجتماعى با ارزشى را پديد مى ‏آورد.‏
سايه را مى توان از تواناترين شاعران وبهترين غزلسراى معاصر دانست كه با زبانى توانا و دركى تازه ‏درمجموعه "چندبرگ از يلدا" در سال ۱۳۳۴ راه روشن و تازه اى در شعر معاصر گشود.‏
مضامين گيرا و دلكش، تشبيهات و استعارات و صور خيال بديع، زبان روان و موزون و خوش تركيب و هم ‏آهنگ با غزل از ويژگى هاى شعر سايه است.‏
گذشته از اينها هوشنگ ابتهاج را مى توان از تواناترين شعراى آرمانگراى نمادپرداز دانست. چه او هم در ‏غزل و هم دركارهاى نو لحظه اى از انديشه به "هدف" غافل نمى ماند و درعين حال "جوهر شعرى" را با ‏ظرافت تمام چون شيشه اى در بغل سنگ نگاه مى دارد.‏
ديگر اين پنجره بگشاى كه من‎‏/به ستوه آمدم از اين شب تنگ.‏‎‏/ديرگاهى است كه در خانه همسايه من خوانده ‏خروس.‏‎‏/وين شب تلخ عبوس‎‏/مى فشارد به دلم پاى درنگ
ديرگاهى است كه من در دل اين شام سياه‎‏/،پشت اين پنجره بيدار و خموش‎‏/،مانده ام چشم به راه.‏‎‏/همه چشم و ‏همه گوش.‏‎‏/مست آن بانگ دلاويز كه مى آيد نرم‎‏/محو آن اختر شبتاب كه مى سوزد گرم‎‏/مات اين پرده شبگير ‏كه مى بازد رنگ.‏‎‏/آرى اين پنجره بگشاى كه صبح‎‏/مى درخشد پس اين پرده تار.‏‎‏/مى رسد از دل خونين سحر ‏بانگ خروس.‏‎‏/وز رخ آينه ام مى سترد زنگ فسوس‎‏/بوسه مهر كه در چشم من افشانده شرار‎‏/خنده روز كه با ‏اشك من آميخته رنگ...‏
شعر ابتهاج و نام سايه را هرگز نمى توان فراموش كرد، اگر قرار باشد كه از ادب و ادبيات صدسال اخير ‏سخن گفت و حرفى زد و مطلبى نوشت. غزل هاى او را بسيارى از بزرگان ادبيات دوران اخير تحسين كرده ‏اند و شاعر نوجويى مثل فروغ غزل معروفى در استقبال از شعر سايه سروده است و دكتر شفيعى كدكنى كه ‏گزينه اشعار او را با نام "آينه در آينه" جمع آورى كرده، درباره اش مى گويد: "كمتر حافظه فرهيخته اى است ‏كه شعرى از روزگار ما به يادداشته باشد و در ميان ذخايرش نمونه هايى از شعر و غزل سايه نباشد."‏
‏3- در باره شاعر‏




<‏strong‏>امير هوشنگ ابتهاج : حافظ زمانه<‏‎/strong‏>‏
در ۲۹ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتي رئيس ‏بيمارستان پورسيناي اين شهر بود.‏
ابتهاج سرپرست برنامه گل‌ها در راديوي ايران، پس از کناره گيري داوود پيرنيا و پايه‌گذار برنامه موسيقايي ‏گلچين هفته بود. تعدادي از غزل‌هاي او توسط خوانندگان ترانه اجرا شده‌است.‏
ابتهاج در جواني دلباخته دختري ارمني به نام گاليا شد که در رشت ساکن بود و اين عشق دوران جواني دست ‏مايه اشعار عاشقانه‌اي شد که در آن ايام سرود. بعدها که ايران غرق خونريزي و جنگ و بحران شد، ابتهاج ‏شعري با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گاليا سرود.‏
سايه هم در آغاز، همچون شهريار، چندي کوشيد تا به راه نيما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعي شعر نيما، ‏به ويژه پس از سرايش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعري غزلسرا بود؛ همخواني نداشت. پس راه خود را که ‏همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد. برخي از دوستداران شعرش، او را در غزلسرايي بعد از حافظ بهترين ‏غزلسرا مي‌دانند.‏
سايه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ "نخستين نغمه‌ها" را، که شامل اشعاري به شيوهٔ کهن است، منتشر کرد. در ‏اين دوره هنوز با نيما آشنا نشده بود. "سراب" نخستين مجموعهٔ او به اسلوب جديد است، اما قالب همان ‏چهارپاره‌است با مضموني از نوع تغزل و بيان احساسات و عواطف فردي؛ عواطفي واقعي و طبيعي. ‏مجموعهٔ "سياه مشق"، با آنکه پس از "سراب" منتشر شد، شعرهاي سالهاي ۲۵ تا ۲۹ شاعر را ‏دربرمي‌گيرد. در اين مجموعه، سايه تعدادي از غزلهاي خود را چاپ کرد و توانايي خويش را در سرودن ‏غزل نشان داد تا آنجا که مي‌توان گفت تعدادي از غزلهاي او از بهترين غزلهاي اين دوران به شمار مي‌رود.‏
سايه در مجموعه‌هاي بعدي، اشعار عاشقانه را رها کرد و با مردم همگام شد. مجموعهٔ "شبگير" پاسخ‌گوي ‏اين انديشهٔ تازهٔ اوست که در اين رابطه اشعار اجتماعي باارزشي پديد مي‌آورد. مجموعهٔ "چند برگ از يلدا" ‏راه روشن و تازه‌اي در شعر معاصر گشود.‏وي هم اکنون در آلمان زندگي مي‌کند.‏













نقاشي ♦ چهار فصل
نمايشگاه گروهي عليرضا مسعود- مازيار پهلوان – نيکزاد عربشاهي وپريچهر طيبي در گالري لاله تهران درحال ‏برپايي است.دراين نمايشگاه طراحي که به موضوعات پيکره هاي انساني پرداخته شده است، 32 تابلوي هنري با تکنيک ‏زغال ومداد در تهران به نمايش گذاشته شده است.‏
‎‎جريان سيال ذهن از واقعيت‎‎
فيگوراتيو در هنرامروز شکلي قاطعانه وحضوري قدرتنمد را به خوداختصاص داده، و اين حضور مولفه هاي هنر ‏تجريدي و تزييني را به چالش جدي فرا خوانده است. نقاشي آبستره که امروز کمرنگ تر از دهه هاي پيشين خود را مي ‏نمايند، با اضافه کردن فيگور به هستي خويش در جستجوي جاني تازه مي باشد. اما طراحي و نقاشي از انسان و ‏رويکردهاي معطوف به آن هنوز سرچشمه هاي جوشاني در خود مي پروراند که بارقه هاي نوزايي و کشف افقهاي تازه ‏از آن اميد مي رود. در واقع شناخت و نگاه عميق به "انسان" مصافي جدي است که توانايي ممارست و رويکردهاي ‏مطالعاتي فراواني را طلب مي کند.‏
کساني که دستي به کار دارند به خوبي از دشواري هاي طراحي کردن در ابعاد بزرگ خبر دارند. اجرا و پياده کردن ‏طرح اوليه، اصلاح نقاط ضعف و برطرف نمودن ايرادهاي ضمن اجرا، عموما طراح را در انجام اين گونه کارها به ‏تصميم گيريهاي آني و دشواري وادار مي سازد که اين دشواري بسته به تکنيک انتخاب شده و همچنين مضمون و ‏چهارچوب محتوايي اثر، درجه بندي شده و شدت و ضعف مي يابند. آنچه که در نمايشگاه آثار اين هنرمندان از چشم ‏صاحب نظران و کار آشنايان پنهان نمي سازد، همين تلاش و تقلاي طراحان براي عبور موفقيت آميز از اين مراحل ‏دشوار مي باشد. نگاهي به طراحي ها و سياه مشقهاي کوچک، در کنار آثار با ابعاد بزرگ، بخوبي علائق و فضاهاي ‏ذهني و نگرشي هنرمندان را عيان مي سازد و همين نقطه جايگاهي است که مي توان ازآنها اميد هاي فراتري را انتظار ‏داشت. اين کارها در عين حال که خصلتي تجربه گرايانه دارند، پتانسيلي نهفته در خطوط و لکه هاي به کار گرفته شده ‏در خود را به نمايش مي گذارند. پتانسيلي که پيوسته بدنبال مفري براي رهايي و آزاد شدن مي گردد. اولين سري از ‏کارهاي اين هنرمندان، آغازي براي اين رهايي محسوب مي شوند و گوياي نقاط روشن شده اي هستند که شايد تا پيش از ‏اين و در طراحي ها و سياه مشقها به صورت گره هاي مبهم و مجهول باقي مانده بودند: جريان سيال تاثير پذيري ذهن ‏از واقعيات و محيط اطراف، زندگي، اجتماع و آدمها...‏
حرکت نرم و ملايم و گردش فرم و خطوط چهره ها و چسبيدگي و درهم آميختگي تنوعات بصري پس زمينه اي، گاه ‏کمپوزيسيوني واقعا کامل از يک طراحي با موضوع انسان را ارائه مي دهد. تک چهره ها و صورتها و بعضا نيم تنه ‏هايي که احساسات و افکار عجيب به خواب رفته در بطون آنها غم ساکن و وهم انگيز انسانهايي را به تصوير مي کشد ‏که حکمران همه چيز و محکوم همه چيز مي باشند. هر چيزي که استعداد نفوذ در آن وجود داشته باشد، نفوذ مي کند و ‏کارهايي که طراحان توانسته اند در آنها، از شدت و قدرت لايه هاي قلم وزغال در کنار ساير کيفيتهاي بصري ايجاد ‏شده، بهره مناسب تري ببرد و بدون لطمه زدن به طراوت وتازگي ترکيب ها به منظور خويش دست يابد.
روح پشت کارها، چيزي است که پيشرو تر از " فونت شخصي" عمل مي کند.طرح – و نه طراحي بلکه همه چيزهايي ‏که به آنها مي گوييم هنر- روح دارند وجسم.حياتي دو گانه دارند.در هم ريختن فضا و تکنيک، که امروز باب دندان ‏هنرطراحي ما است، بازي باجسم است. وامانده درگير و دار وجوه ظاهري اثر. طراحان در اين کارها نشان داده اند که عجله ندارند. يعني شما را به زور مجبور نمي کنند آنها را به جا بياوريد. وکارها ‏فارغ از حيات متکثر جسماني شان، درروح، تباري مشترک دارند. وقتي براي بار دوم نمايشگاه را دور مي زنيد، تازه اين تبار مشترک را درمي يابيد. که در آنها، تلاش براي متفاوت ‏بودن وجود ندارد. اين اما، اينکه طراحان نخواسته اند خيلي متفاوت کار کنند، در عين طمانينه اي که به کارهايشان ‏بخشيده، کارها را در بخش واپس زده کلاسي سيسم (و نه بخش خوشايند و قابل بررسي اش) نگاه داشته.‏‏ گفتگو با مازيار پهلوان، يکي از برپاکنندگان جوان اين نمايشگاه‎‎نقد کارها مهم است‎‎
‎‎پيشنهاد برپايي اين نمايشگاه را چه کسي به شما داد؟‏‎ ‎
اين درواقع يک اتفاق و تصميم گروهي بود.ما مدتها براي برپايي اين نمايشگاه زحمت کشيديم و مي خواستيم تا نتيجه ‏کارهايمان در يک مکان مشخص به معرض مخاطبان ومتخصصان ومردم درآيد.بعد از اينکه به گالري هاي متفاوت ‏مراجعه کرديم متوجه شديم که اين گالري به دور از بحث ارتباط وبا هدف کيفيت نمايي کارها را مي پذيرد.پيشنهاد از ‏طرف خود ما بود وبالاخره با پي گيري هاي لازم اتفاق افتاد.‏
‎‎براي برپايي اين نمايشگاه چطور دور هم جمع شديد؟‎ ‎
ما همه با هم دوست هستيم وکارهاي يکديگر را تعقيب مي کنيم و روي هريک ازآثار نظر واقعي و مستقيم مي دهيم.به ‏اين صورت و با نقد کارها به پيشرفت يکديگر کمک مي کنيم.مدتها با يکديگر سفر کرديم و تجربه کسب ‏کرديم.هنوزبراي ارائه وتجربه راه زيادي را در پيش داريم ولي با علاقه ادامه خواهيم داد و درآينده از ما نمايشگاه هاي ‏ديگري را خواهيد ديد.‏
‎‎فکر مي کنيد اساسي ترين مشکل طراحي در ميان هم نسلان شما چيست؟‎ ‎
توجه به فرم و دور شدن از مفهوم، خصيصه نسل جوان شده است و اين مي تواند درآينده ضربات زيادي را به ‏هنرطراحي بزند.‏
‎‎درانتخاب آثار شما دراين نمايشگاه چه چيزهايي ملاک قرار داشت؟‎ ‎
ملاک اول خلاقيت به کار رفته درهراثر و جديد بودن فکروايده بود.سپس رعايت قواعدي که درکارهنري مهم است مثل ‏ترکيب بندي، اجرا و..‏
‎‎برگزاري نمايشگاه گروهي چه فايده هايي براي شما داشت؟‏‎ ‎
برگزاري اين نمايشگاه به صورت گروهي اين امکان را براي همه ما ايجاد کرد تا از يکديگر بياموزيم، در چنين فضايي ‏ما به خوبي توانستيم کارهايمان را ببينيم، تبادل نظر و نقد کنيم به خصوص براي من دوستانم در گروه فرصت مناسبي ‏بود تا نظرات طراحان ونقاشان با سابقه بهره ببريم.‏
‎‎درمورد تجربه شخصي خودتان در نمايشگاه جمعي بگوييد.‏‎ ‎
هر نمايشگاه در قدم اول يک تجربه است، اما آنچه اهميت دارد نقد شدن و ارزيابي کارطراح است و اينکه نقد علاوه بر ‏ايجاد انگيزه براي کننده کار انرژي مضاعفي نيز براي او فراهم مي‌کند. در اين نمايشگاه سعي کردم کارهايي را ارايه ‏دهم که موقعيت هاي خاص وکميابي باشند. ‏



























همسايه ها♦ چهار فصل
‏خبرهائي از جمال ميرصادقي، اصغر الهي، اسد اله امرايي، کامکارها و...‏


<‏strong‏>جمال ميرصادقي : مجوز پس از 11 ماه انتظار<‏‎/strong‏>‏
رمان "دندان گرگ" جمال ميرصادقي پس از 11 ماه انتظار، مجوز انتشار دريافت كرد. ‏مسائل اين رمان در زمان رژيم پهلوي مي‌گذرد كه معلمي را به اشتباه به جاي فرد ديگري مي‌گيرند و شكنجه‌ ‏مي‌كنند، بعد از مدتي فرد اصلي را دستگير مي‌كنند؛ اما معلم داستان بعد از آزادي دچار تحول مي‌شود. ‏اين رمان به گفته‌ي نويسنده، از 11 ماه پيش در انتظار دريافت مجوز انتشار به سر مي‌برده، كه به تازگي ‏مجوز دريافت كرده است و از سوي نشر مجال منتشر خواهد شد. ‏
او همچنين چاپ دوم "واژه‌نامه‌ي هنر داستان‌نويسي" را كه با ويرايش جديد منتشر خواهد شد، از 11 ماه پيش ‏در انتظار انتشار دارد. ‏
ميرصادقي كه اين اثر را با همکاري همسرش - ميمنت ميرصادقي - نوشته است، با گله از تأخير در صدور ‏مجوزهاي انتشار گفت: "واژه‌نامه‌ي هنر داستان‌نويسي" تنها يك فرهنگ و راهنماي داستان‌نويسي است. اصلا ‏نمي‌دانم اين اثر كه قبلا هم يك بار چاپ شده، چرا اين‌همه بايد منتظر دريافت مجوز انتشار باشد؟ ‏
‏"زنان داستان‌نويس نسل سوم" اثر ديگري از اين داستان‌نويس است كه منتشر خواهد شد. اين مجموعه شامل ‏داستان‌هايي از زنان داستان‌نويس ايراني است كه از آن‌ها كتاب منتشر شده و داستان‌هاي‌شان توسط ميرصادقي ‏جمع‌آوري شده است. ‏
مجموعه‌ي يادشده تاكنون به 52 داستان از 52 داستان‌نويس زن نسل سوم رسيده است كه تعدادي از اين ‏داستان‌ها در آمريكا منتشر شده و بقيه نيز در حال انتشارند. ‏


<‏strong‏>اصغر الهي : لغو مجوز"سالمرگي"<‏‎/strong‏>‏
به گفته اصغر الهي، رمان "سالمرگي" او كه در هفتمين دوره جايزه ادبي هوشنگ گلشيري در سال 86 ‏برگزيده شد، بيش از يك ‌سال است كه اجازه تجديد چاپش لغو شده است. وي که به تازگي نوشتن مجموعه ‏داستان "حكايت عشق و عاشقي ما" را با هشت داستان به پايان رسانده، هنوز آن‌را به چاپ نسپرده است. او ‏همچنين بازبيني نهايي رمان "به نام فصول" را در دست انجام و كتاب "روان‌پزشكي" را در حال تاليف دارد. ‏همچنين "قصه شيرين ملا"، "مادرم بي‌بي‌جان"، «بازي"، "ديگر سياوشي نمانده" و "رويا" (كه در آمريكا به ‏زبان فارسي منتشر شده است)، از ديگر آثار اصغر الهي هستند‏


<‏strong‏>اسدلله امرايي: مجموعه اي از200 داستان کوتاه<‏‎/strong‏>‏
مجموعه داستان " پلک" - مجموعه 200 داستان کوتاه- با عنوان فرعي" داستانکهايي به فاصله‌ يک پلک به ‏هم زدن" در 192 صفحه به قلم اسدلله امرايي توسط نشر "لحن نو" منتشر شده است.‏
‏"داستانک" يکي از گونه‌هاي روايي رايج در روزگار ماست. داستانک روايت مطلوب داستانخوانها هم هست. ‏داستان کوتاه کوتاه با بريدن تمام شاخ ‌و برگهاي خود اين روزها به ‌سادگي و به سرعت در زندگي ما جاي باز ‏کرده است. همزمان با سرعت ماشين، قطار، مترو، هواپيما و شتاب تلويزيون و اينترنت، انسان امروزي وقت ‏فراغتش اندک است. اين شيوه‌ روايي به ما اجازه مي‌دهد در کمترين زمان ممکن ببينيم، بينديشيم و بگذريم. ‏جنسي از زيبايي که در چشم ‌برهم‌ زدني قابل ديدن و محسوس است. در واقع داستانک پديده‌اي نوظهور نيست. ‏گونه‌هاي روايي بسيار متنوعي در گنجينه‌‌ ادبيات جهان يافت مي‌شوند که شباهت فرمي زيادي با داستانکهاي ‏امروزي دارند.‏
مجموعه داستانکهاي "پلک" در تيراژ 1500 نسخه از سوي نشر"لحن نو" روانه بازار کتاب شده است.‏




<‏strong‏>گلشيري و صلاحي : ويژه‌نامه‌هايي در چين<‏‎/strong‏>‏
‏"مجله‌ي ادبيات جهان" كه در چين منتشر مي‌شود، به كوشش و با ترجمه‌ي مو هو يانگ - استاد زبان و ادبيات ‏فارسي دانشگاه پكن - ويژه‌نامه‌اي را براي هوشنگ گلشيري - داستان‌نويس ايراني - منتشر كرده است. ‏در اين مجله در قطع رقعي از صفحه‌ي 138 تا 215، به همراه معرفي گلشيري، ارائه‌ي آثار و نيز تصاويري ‏از اين نويسنده، داستان "شازده احتجاب" هم ترجمه و معرفي شده است. ‏
همچنين با ترجمه و معرفي يانگ، در ويژه‌نامه‌ي مجله‌ي "شعرها و شاعران جهان" چين كه در قطع وزيري ‏به چاپ مي‌رسد، گزيده‌اي از شعرهاي عمران صلاحي - شاعر ايراني - با انتخاب از مجموعه‌ي "هزار و يك ‏آينه" به همراه معرفي شاعر و آثارش، مقاله‌اي در بررسي اين كتاب با عنواني به همين نام و مقاله‌اي با عنوان ‏‏"عبور ابر از پامير" درباره‌ي سفر عمران صلاحي به چين براي شركت در گردهمايي شاعران جهان و ‏حضورش در منطقه‌ي پامير، با عكس‌هايي از او و ديگر شاعران جهان كه در اين برنامه شركت داشته‌اند، ‏منتشر شده است. ‏
پيش‌تر اين استاد چيني، كتاب دوجلدي "تولد ديگر ققنوس" را براي شعر معاصر ايران منتشر كرده است. ‏جلد اول اين اثر با عنوان "تحقيق و بررسي شعر نو ايران" در 413 صفحه و جلد دوم با عنوان "منتخب شعر ‏نو معاصر ايران" در 492 صفحه به چاپ رسيده است. ‏
او نام كتاب خود را با الهام از "تولدي ديگر" فروغ فرخزاد و "ققنوس" نيما يوشيج برگزيده است. ‏



<‏strong‏>داريوش شايگان : دگرديسي‌هاي امر قدسي<‏‎/strong‏>‏
‏ داريوش شايگان مقاله "دگرديسي‌هاي امر قدسي" را در قالب كتابي منتشر مي‌كند. شايگان گفت: مقاله ‏دگرديسي‌هاي امر قدسي پيش‌تر به زبان فرانسه نوشته و در همايشي در مراكش ارائه شده است. او تصميم ‏دارد اين مقاله را به زبان فارسي ترجمه و با توسعه‌اش، آن‌را به صورت كتابي و احتمالا با همين عنوان ‏منتشر كند. از سوي ديگر، رمان "سرزمين سراب‌ها"ي شايگان كه به زبان فرانسه نوشته شده، در حال ‏ترجمه به زبان فارسي است، كه احتمالا پس از ترجمه، در ايران منتشر خواهد شد. او همچنين گفت كه برخي ‏كتاب‌هايش از جمله: "آسيا در برابر غرب» و «اديان و مكاتب فلسفي هند" (انتشارات اميركبير)، و "آيين ‏هندو و عرفان اسلامي" (نشر فرزان روز) به تازگي تجديد چاپ شده‌اند و كتاب‌هاي "هانري كربنگ و ‏‏"افسون‌زدگي جديد؛ هويت چهل‌تكه و تفكر سيار" هم در حال تجديد چاپ از سوي نشر فرزان روزند. ‏



<‏strong‏>مهرجويي: بزرگداشت در آمريکا<‏‎/strong‏>‏
بزرگداشت داريوش مهرجويي در موزه هنرهاي معاصر بوستن در آمريكا برگزار مي‌شود. داريوش ‏مهرجويي اظهار داشت: در اواسط ماه نوامبر مراسم تجليلي در موزه‌ هنرهاي بوستن در آمريكا خواهم داشت ‏كه برخي از فيلم‌هايم را نيز قرار است به نمايش بگذارند ولي هنوز مشخص نيست كه چه آثاري انتخاب ‏خواهد شد. اين كارگردان سينما با اشاره به انتشار كتاب "روشنفكران رذل و مفتش بزرگ" گفت: مجوز ‏انتشار آن صادر شده و نشر هرمس قرار است به زودي آن را منتشر كند. اين كتاب اتودي درباره انديشه ‏داستايفسكي و شخصيت‌هاي كتاب‌هاي اوست. ‏
مهرجويي افزود: رمان ديگري هم نوشته‌ام به نام «به خاطر يك فيلم بلند» كه قرار است در نشر قطره منتشر ‏شود ولي هنوز خبري از كسب مجوز انتشار آن نيست. اين رمان ارتباطي با فيلم "سنتوري" ندارد و قصه ‏متفاوتي دارد. بنابر اين اساس، داريوش مهرجويي پيش از اين در سال 78 نيز در موزه‌ هنرهاي زيباي بوستن ‏مورد تقدير قرار گرفت و فيلم‌هاي درخت گلابي، ليلا، سارا، هامون، اجاره‌نشين‌ها، مدرسه‌اي كه مي‌رفتيم، ‏دايره مينا و گاو در اين موزه به نمايش درآمد. ‏



<‏strong‏>احمد شاملو : دوباره در مزايده<‏‎/strong‏>‏
فرزند احمد شاملو از تجديد مزايده‌ي اموال اين شاعر خبر داد. سياوش شاملو با اشاره به اين‌كه آگهي اين تجديد ‏مزايده در يكي از روزنامه‌هاي چاپ كرج منتشر شده است گفت: پيرو اعتراض آيدا سركيسيان (همسر احمد ‏شاملو) و وكلاي وي نسبت به شكل برگزاري مزايده‌ي قبلي و دستور قاضي مبني بر ابطال آن، درخواست ‏صدور مجدد حكم برگزاري مزايده را از دادگاه كرج تقاضا كردم. ‏
او در ادامه متذكر شد: مراسم مزايده‌ي مجدد اموال احمد شاملو، ساعت 10 صبح روز شنبه، شانزدهم ‏شهريورماه، در محل اجراي احكام مدني دادگستري كرج برگزار مي‌شود. ‏
اما مرتضي برزگر - وكيل آيدا شاملو - در اين‌باره اظهار بي‌اطلاعي كرد و گفت: از جريان مزايده‌ي مجدد ‏اطلاعي ندارم. هيچ مرجعي هم به من اطلاعي نداده است و اگر باشد، بايد از طريق اجراي احكام به من ‏اطلاع داده شود. موضوع را پي‌گيري مي‌كنم. ‏
گفتني است، وسايل احمد شاملو در حراج روز دوم تير، توسط سياوش شاملو ‌550 ميليون تومان خريداري ‏شده بود، كه با اعتراض آيدا شاملو و وكلايش نسبت به نحوه‌ي اجراي مزايده، در اواخر تيرماه، باطل اعلام ‏شد. ‏




<‏strong‏>بيژن كامكار: انتشار آلبوم "بي‌غبار عادت"<‏‎/strong‏>‏
‏ آلبوم موسيقي "بي‌غبار عادت" به آهنگسازي "بيژن كامكار" به زودي منتشر مي‌شود. بيژن كامكار خواننده و ‏نوازنده كمانچه گفت: اين آلبوم كه احتمالا به نام "بي‌غبار عادت" منتشر خواهد شد، شامل دوئت كمانچه من و ‏شروين مهاجر همراه با سازهاي پركاشن است كه توسط همايون نصيري و با تنبك كامبيز گنجه‌اي نواخته ‏مي‌شود. ‏
او افزود: در اين اثر بيشتر حركت‌هايي را كه از لحاظ تكنيكي براي كمانچه حرفي براي گفتن دارد، در نظر ‏گرفته‌ام و در واقع براي اولين‌بار در اين آلبوم شاهد دوئت كمانچه هستيم. ‏
اين خواننده ادامه داد: اين آلبوم حدود دو هفته ديگر منتشر خواهد شد كه علاوه بر اين كار، كتابي هم از من ‏براي دوره‌هاي كمانچه منتشر خواهد شد. ‏
كامكار در خاتمه خاطرنشان كرد: علاوه بر اين آثار در آينده نيز آلبوم گروه كامكارها را در راه انتشار داريم. ‏‏"کامکار" ها از فعال‌ترين موسيقي‌دانان حال حاضر هستند و هر از چند گاه خبرساز مي‌شوند با اين حساب ‏بايد منتظر آلبوم "بي‌غبار عادت" باشيم.‏




<‏strong‏>پروين اعتصامى: نکو داشت<‏‎/strong‏>‏
‏"مجموعه مقالات نكوداشت پروين اعتصامى" به اهتمام دكتر منوچهر اكبرى عضو هيأت علمى دانشگاه ‏تهران از سوى مؤسسه خانه كتاب چاپ و منتشر شده است. در اين مجموعه مقالاتى از احمد اميرى خراسانى، ‏مهين پناهى، عليرضا حاجيان نژاد، خليل حديدى، دكتر مريم حسينى، حميرا زمردى و... را مى خوانيم كه به ‏مناسبت يكصدمين سال تولد پروين اعتصامى به كنگره نكوداشت اين شاعر ارائه گرديد.‏




<‏strong‏>دبير سياقي: مقالات دهخدا<‏‎/strong‏>‏
‏"مقالات دهخدا" به اهتمام دكتر سيدمحمد دبيرسياقى از سوى انتشارات اخوان خراسانى چاپ و منتشر شده ‏است، دبيرسياقى مقالات دهخدا را در دو جلد تنظيم و تدوين كرده كه جلد اول شامل چرند و پرند، مجمع ‏الامثال دخو، هذيان هاى من و يادداشت هاى پراكنده در سال ۸۲ به بازار آمد.و جلد دوم آن كه شامل مقالات ‏روزنامه هاى صوراسرافيل چاپ طهران، سوئيس و پاريس و مقالات نشريه سروش (چاپ استانبول) مقالات ‏باختر امروز و اطلاعات است و يك بخش آن هم مربوط به خاطراتى از دهخدا مى شود، هفته گذشته به بازار ‏آمد. "درآمدى بر مؤلفه هاى فرهنگ و ادبيات امروز" نوشته محمود معتقدى عنوان كتابى است كه نشر گل ‏آذين منتشر كرده است. معتقدى در اين كتاب مجموعه مقالاتى از فرهنگ و ادبيات امروز كه در دو دهه ‏گذشته نوشته يك جا گرد آورده و به دست چاپ سپرده تا يك بار ديگر مورد بازخوانى قرار گيرند، اين مقالات ‏در سه فصل تحت عنوان ادبيات، كتاب و كتابخوانى، فرهنگ تدوين شده اند.‏