شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
تابستان داغ از راه رسيد و پرده سينماهاي جهان با فيلم هاي پرفروش به آتش کشيده شد. صاحب نظران سينما، امسال را ‏سال ظهور ابرقهرمانان نام گذاشته اند و به زودي اسپايدرمن 4، هالک 2 و آخرين قسمت از ماجراهاي بتمن به نمايش ‏در خواهند آمد. فيلم هايي که بدون شک رکوردهاي تازه اي در گيشه به جا خواهند گذاشت. اما تا آن روز از ميان فيلم ‏هاي برتر سينماي جهان در هفته گذشته، هفت فيلم را براي تماشا کردن و نکردن تان انتخاب و مرور کرده ايم...‏


<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏
‏‏<‏strong‏>دوست پسر جديد مادرم‎‎‏ ‏My Mom's New Boyfriend
نويسنده و کارگردان: جورج گالو. موسيقي: کريس بوردمن. مدير فيلمبرداري: مايکل نگرين. تدوين: اوگي هس. طراح ‏صحنه: باب زيمبيکي. بازيگران: آنتونيو باندراس[تامي]، مگ رايان[مارتي دوراند]، کالين هنکس[هنري دوراند]، سلما ‏بلير[اميلي]. 97 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Homeland Security، ‏More Than You ‎Know‏. ‏
هنري دوراند، مامور ‏FBI‏ مادرش را براي انجام ماموريتي ترک مي کند، در حالي که نگران حال مادرش مارتي است. ‏چون مارتي چاق، افسرده، سيگاري و تنهاست. اما چند سال بعد، زماني که هنري به همراه نامزدش اميلي به خانه بازمي ‏گردد به جاي مارتي سابق با زني لاغر اندام، سکسي و داراي دوست پسرهاي متعدد و اغلب کم سن و سال روبرو مي ‏شود که لحظه اي را براي خوش گذراني از دست نمي دهد. هنري بعد از رويارويي با يکي از معشوقه هاي نوجوان ‏مارتي، از او مي خواهد تا لااقل دوست پسري در سن و سال خود بيابد. تا اينکه مارتي در طول گردشي تفريحي، ‏تصادفاً با تامي ميان سال و مودب برخورد کرده و هر دو نفر شيفته يکديگر مي شوند. به نظر مي رسد که اين آشنايي ‏مي تواند همان چيزي باشد که هنري مي خواسته، اما به زودي کشف مي کند که تامي سارق مشهور اشياي هنري است ‏و هم اکنون نيز با کمک دو همکارش در صدد طرح و اجراي نقشه سرقت مجمسه اي گران قيمت هستند. اين پرونده به ‏FBI‏ ارجاع شده، چون قرار است پول به دست آمده از سرقت به مصرف عمليات تروريستي برسد. هنري از آشنايي ‏مادرش با تامي پرده برمي دارد و بلافاصله مجبور مي شود تا از آشنايي آن دو براي دستگيري باند سارقان استفاده کند. ‏چيزي که نه خوش آيند اوست و نه مادرش...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جورج اچ. گالو جونيور متولد 1956 در رشته گرافيک تحصيل کرده، اما با ديدن فيلم خيابان هاي پايين شهر ‏اسکورسيزي تصميم گرفت تا وارد سينما شود. بنابراين تحصيل را رها کرد تا اولين فيلمنامه اش را بنويسد. اما اولين ‏نوشته اش-فيلمي براي گروه سه کله پوک- هرگز ساخته نشد. در 1982 با ساخته شدن فيلمنامه اش-که 5 سال روي آن ‏کار کرده بود- به نام ‏Wise Guys‏ وارد هاليوود شد. يک کمدي اکشن دزد/پليس که گالو در امتداد همين تم دومين ‏فيلمنامه اش فرار نيمه شب را در 1986 نوشت. فرار نيمه شب با حضور رابرت دنيرو و چارلز گرودين به موفقيت ‏تجاري/هنري خوبي دست يافت و موقعيت گالو را در هاليوود تثبيت کرد. بعدها بر اساس شخصيت هاي فرار نيمه شب ‏سه فيلم تلويزيوني ديگر نيز ساخته شد، اما گالو با نوشتن فيلمنامه خيابان بيست و نهم و کارگرداني آن ترجيح داد در ‏سينما فعاليت کند. گالو تا امروز 5 فيلم ديگر نيز ساخته و دوست پسر جديد مادرم ششمين فيلم او در مقام کارگرداني ‏است. اما ارباب جرايد او را به خاطر سهمش در نوشتن فيلمنامه پسران بد و آدم هفت خط کامل[‏The Whole Ten ‎Yards‏] بيشتر به ياد دارند و مي ستايند. فيلم پيشين او ‏Local Color‏ نيز توانست نقدهاي مثبتي دريافت و جايزه ‏داوران جشنواره لودرديل براي بهترين فيلمنامه را از آن خود کند. ‏
دوست پسر جديد مادرم که با بودجه اي 25 ميليون دلاري ساخته شده، يک کمدي دزد/پليس و همزمان يک داستان ‏عاشقانه براي جوانان و ميان سال هاست. با گوشه چشمي به شخصيت همسايه شوخ و غريب زوج جوان فيلم پا برهنه ‏در پارک که اين بار قرار است آنتونيو باندراس مزه لذت واقعي و اگزوتيک را به مگ رايان بچشاند. فيلم که از لحظه ‏کليد خوردن پروژه چند نام- مانند امنيت ملي و بيش از آن چه تو مي داني- عوض کرده، سرانجام با نام فعلي به نمايش ‏در آمده و قصه دور از انتظاري به تماشاگر وعده نمي دهد. همه چيز قابل پيش بيني است، اما آن چه بر جذابيت فيلم يم ‏افزايد انتخاب درست بازيگران است که انگار براي اين نقش ها آفريده شده اند. البته بازيگران فرعي مانند آشپز ايتاليايي ‏که هر شب با دسته گلي پشت در خانه مارتي آمده و زير گريه مي زند يا رئيس سياه پوست هنري نيز سهمي قابل توجه ‏در توفيق فيلم دارند. ‏
فيلمنامه نيز با حرف هايي مد روز زينت پيدا کرده، اما از همه جالب تر حرف هاي مارتي درباره مطالعه قرآن، قبالا ‏و... است که او را به سوي انتخاب زندگي اپيکوريستي فعلي اش راهنمايي کرده است[ شحخصاً نمي دانم چگونه مي ‏شود با مطالعه اين کتاب ها به چنين نتيجه اي رسيد]. کالين هنکس فرزند تام هنکس نيز پا جاي پاي پدر گذاشته و در ‏قالب پسري ساده لوح مي درخشد. گالو تمامي سعي خود را کرده تا فيلم را بامزه و مفرح از کار بياورد، اما فيلمنامه ‏کليشه اي راه را بر او و قابليت هاي بازيگري باندراس بسته است. مخصوصاً مامور سيا از آب در آمدن او در انتهاي ‏کار که بسيار باسمه اي به چشم مي آيد. تنها نکته جالب براي شرقي پذيرفته نشدن مادر معتقد به آزادي هاي جنسي از ‏سوي پسرش است که سرچشمه همه حوادث فيلم نيز محسوب مي شود. اگر طالب يک کمدي عاشقانه سبک و مفرح ‏هستيد، دوست پسر جديد مادرم مي تواند رضايت خاطرتان را برآورده

کند!‏ژانر: اکشن، کمدي، عاشقانه، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>جنگ سالاران‎ ‎‏ ‏Tau ming chong
کارگردان: پيتر چان. فيلمنامه: تين نام چون، جونلي گيوو، جيپينگ هه، جينژين هوآنگ، يو يو يئوت چون هويي، لن ‏ژو، جيمز يئون. موسيقي: کوانگ وينگ چان، پيتر کام، لئون کو. مدير فيلمبرداري: آرتور وانگ. تدوين: کريس بلوندن، ‏وندرس لي. طراح صحنه: چونگ مان يئه. بازيگران: جت لي[ژنرال پنگ]، اندي لائو[ار-هو]، تاکشي کانه ‏شيرو[جيانگ وويانگ]، جينگلئي ژو[ليان]. 126 دقيقه. محصول 2007 چين، هنگ کنگ. نام ديگر: ‏Ci ma، ‏The ‎Warlords، ‏Warlords‏. برنده جايزه بهترين جلوه هاي ويژه تصويري و نامدز جايزه بهترين بازيگر/جت لي-بهترين ‏فيلمبرداريبهترين تدوين و بهترين فيمل از مراسم فيلم هاي آسيايي، برنده جايزه بهترين جلوه هاي ويژه تثيري از ‏جشنواره دانشجويي پکن، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و بهترين فيلم از مراسم فيلم هاي هنگ ‏کنگي. ‏
ژنرال پنگ که بعد از نبردي خونين و از دست دادن تمامي سپاهيانش زنده مانده، توسط زني ناشناس نجات داده شده و ‏اميد به زندگي را دوباره به دست مي آورد. سپس به گروهي از راهزنان به سرکردگي جيانگ وويانگ مي پيوند. کساني ‏که براي سير کردن شکم خود و اهاليدهکده شان دست به دزدي و غارت مي زنند. جيانگ وويانگ بعد از نجات جانش ‏توسط پنگ در يک نبرد، او را به ديدار برادر بزرگ ترش ار-هو مي برد. در آنجا پنگ درمي يابد که زن ناشناس ليان ‏نام داشته و همسر ار-هو است. پنگ بعد از حمله اي نافرجام به کاروان آذوقه، از ار-هو و جيانگ وويانگ مي خواهد ‏تا دست از راهزني برداشته و سپاهيگري پيشه کنند. آن سه سوگند برادري ياد کرده و به ارتش امپراطوري مي پيوندند. ‏به زودي موفقيت هاي بزرگي کسب کرده و به شهر تايپينگ حمله مي کنند. اما زماني که شهر را بعد از محاصره اي ‏طولاني فتح مي کنند، پنگ دستور کشتار سربازان اسير شده را مي دهد. در حالي که ار-هو به فرمانده آنها قبل از تسليم ‏شدن، قول داده بود تا چشم زخمي به سربازان و اهالي بي گناه شهر وارد نشود. اين کار باعث ايجاد اختلاف ميان ار-هو ‏و پنگ مي شود، اما جيانگ وويانگ تصميم پنگ را با وجود غير انساني بودنش درست مي داند. اما جيانگ وويانگ ‏نيز بعدها با اطلاع از رابطه ليان و پنگ بر وي مي شورد. پنگ که ار-هو را در پي دسيسه اي به قتل رسانده، مجبور ‏مي شود با جيانگ وويانگ نبرد کند. اما غافل از اينکه امپراطريس هرگز به وي اعتماد نکرده و مشاوران او نيز دسيسه ‏قتل وي را چيده اند. ژنرال پنگ به دست جيانگ وويانگ کشته مي شود و مدتي بعد قاتل نيز اعدام مي شود. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پيتر چان متولد 1962 هنگ کنگ است. والدينش چيني و تايلندي بودند و پيتر نيز کودکي را بانکوک گذراند، بعدها به ‏آمريکا رفت و در آنجا درس خواند و موفق شد تا وارد دانشگاه ‏UCLA‏ شود. وقتي در 1983 به هنگ کنگ بازگشت، ‏وارد صنعت سينما شد و بعد از مدتي دستيار کارگرداني و تهيه کنندگي و همکاري با کساني چون جکي چان و جان وو ‏در 1991 با فيلم آلن و اريک: ميان سلام و خداحافظي به کارگرداني رو آورد. در 1996 با فيلم رفقا: يک داستان ‏تقريباً عاشقانه به شهرت رسيد و جوايزي نيز از جشنوراه هاي آسيايي به دست آورد. دومين برگ برنده کارنامه اش ‏اپيزود رفتن به خانه در قسمت دوم فيلم سه خارج از سري بود که در سال 2002 به نمايش در آمد. فيلم قبلي اش شايد ‏عشق (2005) نيز نظر منتقدان و داوران جشنواره ها را جلب کرد، اما جنگ سالاران با هر مقياسي سنجيده شود، ‏بزرگ ترين فيلم کارنامه اوست. ‏
جنگ سالاران با بودجه اي 40 ميليون دلاري و صحنه هاي نبردي که با 8 دوربين فيلمبرداري شده اند، به جرات يکي ‏از بزرگ ترين پروژه هاي سينمايي چيني/هنگ کنگي است. يک فيلم تاريخي که قرار است در کنار يادآوري عظمت و ‏شکوه آن دوران، واقعه اي که جايگاهي چون جنگ هاي داخلي آمريکا يا درگيري هاي فرانسه و پروس در تاريخ اين ‏منطقه را دارد، بازگو کند. اما با تاکيد بر اين نکته که قهرمان ها هستند که تاريخ را مي سازند و در چين زمانه اي جان ‏بيگناهان ارزشي ندارد. چون همين قهرمان ها نيز براي غلبه بر آشفتگي پيرامون بايد معصوميت خود را زير پا ‏بگذارند. چيزي که در صحنه کشتار اسيران با نمايش قطرات اشک ژنرال پنگ يا جيانگ وويانگ بسيار روي آن تاکيد ‏مي شود. اما فيلم در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير نبرد، داستان عاشقانه اي را نيز روايت مي کند که به خوبي در ‏دل حوادث فيلم جا افتاده است. ‏
ميانه قرن نوزدهم، تاريک ترين دوران تاريخ چين است و طبعاً بهترين موقعيت براي شکل گيري درامي درباره ‏دوستي، برادري، جاه طلبي و خيانت است. البته فيلم واجد تمي نيهيليستي و ضد جنگ نيز هست که با نوشته هايي در ‏آغاز و پايان فيلم بر آن تاکيد مي شود. با اين حال تماشاگر غربي آن را به عنوان فيلمي از جت لي ارزيابي خواهد کرد و ‏به عنوان نمونه اي عظيم از گونه فيلم هاي رزمي به تماشاي آن خواهد رفت. البته دست خالي نيز از سالن بيرون نخواهد ‏آمد، چون صحنه هاي نبرد به راستي شکوه و جلال خاصي دارند که بازي سه هنرپيشه اصلي، مخصوصاً اندي لائو، به ‏زيبايي آنها مي افزايد. جنگ سالاران در مقايسه با نمونه هاي ديگر اين سينما، يک محصول آبرومند و شايسته جايگاهي ‏بهتر است که يقيناً آن را به دست خواهد آورد!‏ژانر: اکشن، درام، تاريخي، جنگي. ‏
‏ ‏



<‏strong‏>کلک ها‏‎ ‎‏ ‏Sztuczki
نويسنده و کارگردان: آندري ياکيمووسکي. موسيقي: توماش گاسووسکي. مدير فيلمبرداري: آدام بايرسکي. تدوين: ‏چزاري گرژسيوک. طراح صحنه: اوا ياکيمووسکا.. بازيگران: توماش اسپريک[پدر استفک و الکا]، يوآنا ‏ليژووسکا[ويولکا]، مارزينا ژتوکا[مادر ويولکا]، اولينا والندژياک\الکا]، داميان يو1[اشتفک]، رافال ‏گوزنيچاک[يرژي]. 95 دقيقه. محصول 2007 لهستان. نام ديگر: ‏Tricks‏. برنده جايزه فيپرشي و نامزد جايز بزرگ ‏جشنواره براتيسلاوا، نامزد جايزه بزرگ جشنواره سينماي جوان اروپاي شرقي- ‏Cottbus، برنده جايزه بهترين ‏فيلمبرداري و شير طلايي جشنواره فيلم لهستاني، برنده جايزه ويژه داوران و نامزد جايزه داوران بين المللي از جشنواره ‏سائو پولو، برنده جايزه بهترين بازيگر/داميان يو1 و نامزد جايزه بزرگ جشنواره توکيو، برنده پلاک سينماي اروپا و ‏جايزه لانترنا ماجيکا از جشنواره ونيز. ‏
استفک 6 ساله، به همراه مادر و خواهر 18 ساله اش الکا زندگي مي کند. پدرشان سال ها قبل آنها را ترک کرده و با ‏زني ديگر زندگي مي کند. مادر فروشنده مغازه است و الکا که با يرژي مکانيک دوست است، در صدد به دست آوردن ‏کاري در يک شرکت بزرگ است. براي اين کار دانستن زبان ايتاليايي و قبول شدن در مصاحبه حضوري الزامي است. ‏الکا و استفک که مرتباً براي رفت و آمد به شهر از ايستگاه راه آهن نزديک محله استفاده مي کنند، همواره مردي را مي ‏بينند که استفک يقين دارد پدر اوست. اما الکا انکار مي کند. بنابر اين استفک که زندگي خودشان را بدون حضور پدر ‏کم رمق مي داند، تصميم مي گيرد با استفاده از کلک هايي که بلد است مسافر هر روزه قطار را به سوي مغازه محل ‏کار مادر و در نتيجه به بازگشت به سوي خانواده پيشين هدايت کند. قماري پر مخاطره که سرانجامي خوش خواهد ‏يافت...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آندري ياکيمووسکي متولد 1963 ورشو، فارغ التحصيل فلسفه از دانشگاه همين شهر و دانشکده راديو و تلويزيون ‏دانشگاه سيلسيا در کاتوويچ است. از سال 1991 با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع به کارگرداني کرده و بعدها به ‏مستندسازي روي آورده است. فيلم هاي کوتاه و مستندش جوايز زيادي از جشنواره هاي داخل و خارج لهستان کسب ‏کرده اند. اولين فيلم بلندش را با نام چشم هايت را لوچ کن/دزدکي نگاه کن در سال 2002 ساخت که 14 جايزه محلي و ‏بين المللي معتبر از جمله جايزه فيپرشي جشنواره مانهايم-هايدلبرگ براي بيان شاعرانه اش به دست آورد. حقه ها دومين ‏فيلم او بعد از کارگرداني اپيزودي کيف از فيلم همبستگي، همبستگي.. در سال 2005 است. ‏
يکي از موفق ترين فيلم هاي سينماي لهستان در سال گذشته که سرانجام به پخش جهاني نيز يافت. فيلمي سرشار از ‏طنزي ظريف درباره اتومبيل ها، زن ها و عشق...‏
آندري ياکيمووسکي از چشم استفک 6 ساله و الکاي 18 ساله نشان مي دهد که چگونه مي توان به سرنوشت رشوه داد! ‏تعجب نکنيد راز فيلم در همين جمله نهفته است. اين دو نفر مي کوشند با راه هايي عجيب و غريب مسير پدري فراري ‏را عوض کنند. باعث مي شوند تا قطار را از دست بدهد و بعد از گشتي در شهر، سرانجام سر از مغازه همسر سابق ‏دربياورد. ياکيمووسکي در نار اين داستان به ظاهر براي کودکان و نوجوان ها، تابلويي دقيق و زيبا از زندگي در ‏لهستان امروز و مخصوصاً در ميان محلات فقير و متعلق به طبقه کارگر ترسيم مي کند. تصويري که با وجود فقر ‏محلات دل نشين است، چون زندگي در آن جاري است. ‏
لحن فيلم ميان جدي و شوخي در نوسان است[صحنه دلخواه من تلاش خواهر و برادر مشتري جور کردن براي سيب ‏فروشي دوره گرد است] و گاه جنبه شاعرانه نيز به خود مي گيرد. بنابر اين اگر تنها به دنبال کمدي هستيد، اين فيلم را ‏نبينيد. اما دوستداران سينماي روپاي شرقي و کارگردان هاي جوان لهستاني که به زودي جاي فيلمسازان مکتب ‏لودز(لوژ) را پر خواهند کرد، از اين قاعده مستثني هستند!‏ژانر: درام. ‏




<‏strong‏>ترانه هاي عاشقانه‏‎ ‎‏ ‏Les Chansons d'amour
نويسنده و کارگردان: کريستف اونوره. موسيقي: الکس بيوپن. مدير فيلمبرداري: رمي شورين. تدوين: شانتال هيمان. ‏طراح صحنه: ساموئل دشور. بازيگران: لويي گارل[اسماعيل بنوليل]، لودوين سانيه[ژولي پومري]، کيارا ‏ماستروياني[ژان]، کلوتيلد هسمه[آليس]، گرگوار لوپرينس ريگو[اروان]، بريژيت روئن[مادر ژولي]. 100 دقيقه. ‏محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: ‏Love Songs‏. برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره فيلم هاي عاشقانه ‏شربورگ، نامزد نخل طلا از جشنواره کن، برنده جايزه بهترين موسيقي و نامزد جوايز بهترين صدابرداري، بهترين ‏بازيگر تازه کار/گرگوار لوپرينس ريگو و کلوتيلد هسمه از مراسم سزار، برنده جايزه ويژه داوران از جشنواره تورينو، ‏برنده جايزه بهترين موسيقي از مراسم ستاره طلايي/‏‎ Étoiles d'Or‏. ‏
اسماعيل با ژولي زندگي مي کند. تا اينکه آن دو تصميم مي گيرند آليس، همکار اسماعيل، را نيز به رختخواب شان راه ‏دهند. تا اينکه يک شب، در پي حادثه اي که منجر به فوت ژولي مي شود، اسماعيل مجبور به اقامت در آپارتمان يک ‏دوست و آشنايي با برادر نوجوان وي به نام اروان مي شود. اروان به زودي ميل به زندگي را در اسماعيل نوميد و درهم ‏شکسته زنده کرده و رابطه اي عاشقانه ميان شان شکل مي گيرد. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کريستف اُنوره متولد 1970 بريتاني، رمان نويس، نمايشنامه نويس و مولف کتاب هاي کودکان، استاد دانشکده ملي ‏سينمايي فرانسه[ فميس] است. قبل از اينکه فيلمساز شود، در کايه دو سينما نقد فيلم مي نوشت. کتابش همه عليه ‏لئو[منتشر شده در 1995 که در سال 2002 توسط خودش به فيلم برگردانده شد] يکي از پر سر و صداترين کتاب هاي ‏فرانسه است که به ايدز را به شکلي واضح براي کودکان توضيح مي دهد. او يکي از ميراث داران موج نو و سينماي ‏مولف است که با فيلم قبلي خود "در پاريس" تحسين تمامي منتقدان هموطن اش را برانگيخت. او اولين فيلم بلندش 17 ‏بار سسيل کاسار در سال 2002 ساخته، بعد از همه عليه لئو نامش با اقتباس از کتاب مادرم نوشته ژرژ باتاي [يک ‏مطالعه بي نظير درباره عقده اديپ] بر سر زبان ها افتاد. چهارمين فيلم بلندش در پاريس حال و هوايي فلسفي داشت و ‏اينک پنجمين فيلم بلندش که يکي از شخصيت هاي آن- ژولي پومري- بر اساس زندگي و مرگ دوست خود اُتوره نوشته ‏شده، و به نوعي از نظر برخورد جشنواره ها و منتقدان يکي از بهترين فيلم هاي کارنامه وي به شمار مي رود. ‏بسياري از فيلم هاي کريستف اُنوره به همجنس گرايان زن و مرد و روابط آنها مي پردازد و ترانه هاي عاشقانه نيز از ‏اين قاعده مستثني نيست. اگر فيلم هاي موزيکال فرانسوي مثل چترها شربورگ و اصولا کارهاي ژاک دمي را ديده ‏باشيد، اين گونه فيلم ها برايتان آشناست. فيلم هايي که با سينماي موزيکال آمريکايي و صحنه مجلل رقص و آوازش هيچ ‏سنخيتي ندارند. فيلم ها در مکان هاي معمولي مي گذرند و اُنوره نيز داستانش را با آوازهايي اندک و اشعاري بسيار ‏شبيه به مکالمات روزمره روايت کند. فيلم از ديدگاه يک پاريسي درباره اين شهر، آدم هايش، روابط خانوادگي، روابط ‏جنسي و عشق به زندگي و ديگري ساخته شده است. طبيعي است يافتن فيلم هايي با تم رابطه سه نفره در سينماي فرانسه ‏عادي است، چيزي که در سينماي کشورهاي ديگر هنوز تابو محسوب مي شود. اما اُنوره در انتهاي نيمه اول فيلم با ‏حذف اين مثلث، رابطه همجنس گرايانه ميان مردها را جايگزين آن مي کند و شوکي ديگر به تماشاگر وارد مي سازد. ‏البته پيرنگ هاي ديگري چون حضور خواهر ژولي که قصد دارد پا به رختخواب اسماعيل بگذارد، در فيلم وجود دارد ‏و بر پيچيدگي درام مي افزايد. ‏
فيلم با بودجه اي اندک حدود 2 ميليون دلار توليد شده، اما واجد همه ويژگي هاي يک فيلم با ارزش با حال و هواي صد ‏در صد پاريسي است. اگر مي خواهيد ببينيد پاريسي ها چگونه آوازخوانان از بستري به بستري ديگر پا مي گذارند، ‏ترانه هاي عاشقانه را ببينيد. اما به دوستدارن شانسون هاي فرانسوي توصيه مي کنم گوش هايشان را موقع تماشاي فيلم ‏بگيرند!‏ژانر: درام، موزيکال. ‏





<‏strong‏>وقتي بگويم صفر‎ ‎‏ ‏Sıfır Dediğimde
کارگردان: گوکهان يورگانجيگيل. فيلمنامه: گوکهان يورگانجيگيل بر اساس قصه اي از آکيف مالاتيالي، آليهان آيدين، ‏آصلي آوجو، جم ايشري، مورات پاي، اوکان چولو، صابري ناشيت باتلو، ئوميت جانکاي. موسيقي: ولکان توپساکال. ‏مدير فيلمبرداري: دوغان ساري گوزل. تدوين: ساواش دوغان. طراح صحنه: ئوميت ارزوروملو. بازيگران: اوکتاي ‏کاينارجا[اُعوز]، هازيم کورموکچو[مليح]، گورکم يلتان[نوين]، داملا توکل[آصلي]، سميح سرگن[موفيت]، ئوزهان ‏جاردا[طلعت]، آيکوت بيلگين[ايبو]، ريضا پکوتسال[ايستاوريديس]. 90 دقيقه. محصول 2007 ترکيه. ‏
آصلي که در سال آخر دانشکده هنرهاي زيبا-رشته نقاشي- تحصيل مي کند، بعد از امانت گرفتن کتابي عتيقه از استادش ‏آن را به همراه کيفش گم مي کند. اما مشکل اينجاست که او وقايع روزهاي گذشته را که منجر به گم شدن کيف و کتاب ‏استادش شده، به ياد نمي آورد. جست و جو ها نتيجه نمي دهد و آصلي به اصرار نوين دوست نزديکش که در دانشکده ‏طب تحصيل مي کند، به سراغ روانپزشکي به نام مليح مي رود. در آنجا نوين از دکتر مليح مي خواهد تا با استفاده از ‏هيپنوتيزم به بازگردان حافظه آصلي کمک کند. مليح مي پذيرد، اما در ميانه خواب مغناطيسي آصلي با مردي به نام ‏اُعوز آشنا مي شود که زندگي او را به هم خواهد ريخت...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
گوکهان يورگانجيگيل در سال 1970 در ايدين به دنيا آمده، در هنرستان فني کايسري و سپس در ‏ITU‏ مهندسي ماشين ‏آلات خوانده است. از دوران دبيرستان شروع به نوشتن قصه کرده و در دوران دانشگاه با دستيار کارگرداني وارد سينما ‏شده است. او دستيار حاليت رفيع[سريال جزيره سگ ها] و يوجل چاکماکلي بوده و از 1997 بر اساس نوشته هاي خود ‏در آلمان، قرقيزستان، قزاقستان و آمريکا فيلم هاي کوتاه و مستند ساخته است. هم اکنون يک رمان در دست انتشار دارد ‏و به کار در زمينه سينما و ادبيات همزمان ادامه مي دهد. وقتي بگويم صفر اولين فيلم بلند اوست که ظاهر يک تريلر ‏روانشناختي را دارد. البته براي کساني که علوم عاميانه را دنبال مي کنند يا هيپنوتيزم را از وراي فيلم هاي ساده لوحانه ‏مي شناسند، مي تواند چيز غافلگير کننده اي نباشد. اما زماني که دريابند فيلم بر اساس داستاني واقعي شکل گرفته، يقيناً ‏يکه خواهند خورد. ‏
وقتي بگويم صفر که در آغاز محکوم نام داشت، با استفاده از مشاوره 9 متخصص ساخته شده و تجربيات دکتر هالوک ‏ساواش در 1991 ساخته شده است. اما گوکهان يورگانجيگيل کوشيده تا با افزودن کهن الگوها و استفاده از قصه هاي ‏اساطيري-مانند سيمرغ و کوه قاف، و پر سيمرغ- بر رازآميز بودن آن بيفزايد و در اين راه از دست اندازي به کتب ‏قديمي مانند بوستان سعدي و مينياتورها نيز ابايي ندارد. ساخته شدن چنين فيلمي در سينماي ترکيه بي ترديد يک حادثه ‏است و مي شود آن را قدمي براي نزديک شدن به سينمايي از نوع ديويد لينچ قلمداد کرد. البته هنوز آن پيچيدگي و غناي ‏فيلم هاي لينچ در وقتي بگويمصفر به چشم نمي خورد، که مي تواند ناشي از کم تجربگي سازنده اش باشد. اما نوع ‏روايتي که فيلمساز انتخاب کرده، نوع تدوين و استفاده اش از نقاشي متحرک يا افکت هاي ويژه بصري نويد بخش تولد ‏کارگرداني خوش قريحه در اين منطقه از دنياست. در نگاهي کلي مي شود فيلم را يک افسانه سينمايي نيز نام داد که خود ‏را مديون آموزه هاي يونگ مي داند و پر از سمبل ها و نشانه هاست. اگر دوست داريد فيلم پيچيده و رازالود ببينيد، ‏منتظر شنيدن کلمه صفر نباشيد! چون شما براي ديدن اين فيلم نيازي به هيپونتيزم شدن نداريد! ‏ژانر: درام، فانتزي، رازآميز، مهيج. ‏





<‏strong‏>خاطرات مردگان‎ ‎‏ ‏Diary of the Dead
نويسنده و کارگردان: جورج اي. رومرو. موسيقي: نورمن اورنشتاين. مدير فيلمبرداري: آدام سويکا. تدوين: مايکل ‏داهرتي. طراح صحنه: روپرت لازاروس. بازيگران: شاون رابرتز[توني راولو]، جاشوا کلوز[جيسون کريد]، ميشله ‏مورگان[دبرا]، جو دينيکول[اليوت استون]، اسکات ونتورث[اندرو مکسول]، جورج بازا[بايکر]، امي کيوپاک ‏لالوند[تريسي ترومن]، تاتيانا ماسلني[مري]، مگان پارک[فرانسيس شين]، آلن ون اسپرنگ[کلنل]، لورا د ‏کارتريت[بري]، کريس وايولت[گوردو]، تاد ويليامز[برادي]، نيک الاچيوتيس[فرد]، جورج رومرو[رئيس پليس]. 95 ‏دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: ‏George A. Romero's Diary of the Dead‏. برنده جايزه منتقدان ‏جشنواره ‏Gérardmer‏. ‏
جيسون کريد دانشجوي وسواسي فيلمسازي که به همراه استادش و تعدادي از دانشجويان دختر و پسر ديگر براي ساخت ‏فيلمي ترسناک به جنگل پنسيلوانيا رفته اند، از راديو خبرهاييي مبني بر بروز بحراني بزرگ و استيلاي زامبي ها بر ‏شهرها مي شنوند. رايدلي، بازيگر اصلي فيلم که از پيشرفت کار ناراضي است، سوار اتومبيل گران قيمت خود شده و ‏آنجا را ترک مي کند. جيسون و باقيمانده گروه-دبرا، توني، تريسي، اليوت- و استاد کلبي مسلک والکلي شان مکسول نيز ‏سوار کاروان خود شده، و به سوي خانه هاي شان به راه مي افتند. اما به زودي مجبور به جنگيدن با زامبي ها شده و در ‏نهايت سر از خانه اشرافي و بزرگ رايدلي درمي آوردند. اما غافل از اينکه....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جورج اندرو رومرو متولد 1940 نيويورک است. در دانگاه پيتزبورگ درس خوانده و بعد از فارغ التحصيلي شروع به ‏ساختن فيلم هاي کوتاه و تبليغاتي کرده است. او و دوستانش در دهه 1960 با تاسيس يک شرکت و ساختن فيلم هاي ‏ارزان قيمت موجي از فيلم هاي عامه پسند ترسناک به راه انداختند که تا امروز ادامه يافته است. اين واقعه باعث شده تا ‏رومرو را به عنوان يکي از ستايش شده ترين فيلمسازان اين ژانر در چهار گوشه دنيا به رسميت بشناسند، اما او هرگز ‏فيلمسازي هاليوودي نشده و يا بهتر است بگوييم به هاليوود دعوت نشده است. شهرت با فيلم شب مردگان زنده در 1968 ‏به سراغ وي آمد. فيلمي سياه و سفيد با بودجه اي 100 هزار دلاري که بعدها با فيلم هايي چون سحرگاه مردگان[1978) ‏ادامه يافت. اما در پايان دهه 1980 سقوطي فاحش در کارنامه وي ظاهر شد. روز مردگان(1985) از سوي منتقدان ‏استهزا شد و در گيشه نيز موفقيت چنداني به دست نياورد. فيلم هاي بعدي او مانند اقتباس اش از داستان استيون کينگ ‏به نام نيمه تاريک(1993)، گردن گلفت(2000) و حتي بازسازي شب مردگان زنده(2000) نيز شکست هاي تجاري ‏فاحشي بيش نبودند. تا اينکه سرانجام در سال 2005 با فيلم سرزمين مردگان توانست به اندازه هاي روزهاي اوج خويش ‏بازگشته و شروعي تازه را تجربه کند. ‏
خاطرات مردگان که قرار است ادامه آن در سال 2009 به نمايش در آيد، به سبک و سياق استاد فقط با دو ميليون دلار ‏توليد شده و رفقا و ستايش کنندگانش از جمله تارنتينو، وس کريون، دل تورو، سايمون پگ و استيون کينگ صداي شان ‏را در نقش گويندگان اخبار راديويي زينت بخش لحظاتي از فيلم کرده اند. خود استاد هم در نقش رئيس پليس ظاهر شده و ‏در متداد فيلم هاي قبلي آن را پر از صحنه هاي خبري کرده است. البته مانند فيلم هاي اخير مانند پروژه جادوگر بلر يا ‏کلاورفيلد که همه چيز را از وراي فيلم هاي گرفته شده توسط شخصيت هاي داستان روايت مي کردند، استاد ترفندي به ‏کار بسته و آن را با نام ‏‎"The Death of Death"‎‏ و دست پخت جيسون کريد فيلمساز بعد از اين [يعني يک فيلم خانگي ‏ترسناک و در عين حال بامزه]به خورد خلق الله مي دهد. ترفندي نه چندان تازه و نه در خور نام ايشان، که شخصاً از ‏درک لحظات خنده دار آن عاجزم و نمي توانم بفهمم چگ.نه ممکن است انسان هاي عادي با ديدن اين صحنه هاي خوني ‏زير خنده بزنند!‏
مي ماند تعابير فرامتني همکاران درباره کابوسي که مي تواند قرن تازه را تهديد کند و غيره... که ترجيح مي دهم در ‏قالبي فيلمي جدي تر و حتي از نظر خلق هيجان موفق تر آنها را تماشا کنم. خاطرات مردگان براي من در جا زدن ‏فيلمسازي است که 40 سال قبل در اوج بود و حالا بايد نوه هاي با استعادادش جاي اين پدربزرگ آشنا و دل داده به ‏کليشه ها را بگيرند!‏ژانر: فانتزي، ترسناک، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>پنه لوپ‎ ‎‏ ‏Penelope
کارگردان: مارک پالانسکي. فيلمنامه: لزلي کيوني. موسيقي: جابي تالبوت. مدير فيلمبرداري: مايکل آماتيو. تدوين: جان ‏گرگوري. طراح صحنه: آماندا مک آرتور. بازيگران: کريستينا ريچي[پنه لوپ ويلهرن]، جيمز مک آوي[جاني/مکس]، ‏کاترين اوهارا[جسيکا ويلهرن]، پيتر وينکليج[لمون]، ريچارد ئي. گرانت[فرانکلين ويلهرن]، ريس ويترسپون[آني]، ‏سايمون وودز[ادوارد وندرمن]، روني آنکونا[واندا]، مايکل فيست[جک.ويچ]، نايجل هيورز[آقاي وندرمن]، لني ‏هنري[کرول]، کريستينا گرترکس[خانم وندرمن]. 104 دقيقه. محصول 2006 انگلستان، آمريکا. ‏
پنه لوپ ويلهرن فرزند خانواده اي ثروتمند و متشخص است. اما والدينش او را از کودکي در خانه محبوس کرده و ‏اجازه خروج از منزل را به او نمي دهند. چون پنه لوپ با دماغي بزرگ و شبيه خوک به دنيا آمده و ديگران با ديدن او ‏وحشت مي کنند. خانم و آقاي ويلهرن اين اتفاق را ناشي از طلسمي قديمي مي دانند و تلاش دارند تا شوهري براي ‏دخترشان دست و پا کنند. اما همه جوانان برومند شهر بعد از ديدن دماغ بانو پنه لوپ ويلهرن پا به فرار مي گذارند. تا ‏اينکه يکي از آنها به اسم واندرمن که فرزند بانکداري متنفذ نيز هست، به وحشت افتاده و سر از دفتر کار لمون، ‏روزنامه نگاري فضول و کوتوله در مي آورد که سال ها قبل يک چشم خود را در تلاش براي گرفتن از پنه لوپه از ‏دست داده است. لمون براي اثبات حرف هاي پسر بانکدار به سراغ جواني قمارباز و خوش سيما به نام جاني رفته و از ‏وي مي خواهد تا در لباس خواستگار وارد خانه ويلهرن ها شده و اطلاعات و مدارک بيشتري به دست بياورد. جاني از ‏پشت آينه يک طرفه با پنه لوپ آشنا و هم صحبت مي شود. اما به زودي ميانه آن دو شکرآب شده و پنه لوپه از خانه مي ‏گريزد. مدتي بعد در اثر بي پولي عکس خود را در ازاي 5 هزار دلار به لمون مي فروشد، اما نتيجه چاپ شدن ‏تصويرش در روزنامه ها بر خلاف تصور همگان، همدلي و برخورد خوب از سوي مردم است. واندرمن نيز از ‏برخورد رسانه ها هراسيده، بر اثر فشارهاي پدرش راضي به ازدواج با پنه لوپ مي شود. اما پنه لوپه حاضر به ازدواج ‏با او نيست...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سابقه مارک پالانسکي قبل از ساخت پنه لوپ محدود است به تهيه کنندگي و کارگرداني چند برنامه تلويزيوني، ‏دستيارکارگرداني در فيلم هاي جزيره، وحشت در اميتي ويل و کارآموزي در پشت صحنه فيلم هاي پرل هاربر و ‏آرماگدون و نوشتن و ساخت دو فيلم کوتاه، و بديهي است که همکاري با کسي چون مايل بي مي توانسته و حتما ‏شگردهاي روايي خوبي به وي آموخته است. ‏
اما داستان انتخاب شده که بر خلاف تصور تم خود باوري و پذيرش شرايط همان طور که هست را دارد، موجب سقوط ‏وي شده است. فيلم که دو سال قبل ساخته شده، با تاخيري قابل توجه و زماني به نمايش در مي آيد که بازيگر مرد اول ‏آن-جيمز مک آوي- با کفاره به شهرتي قابل توجه رسيده و حضورش در چنين فيلمي مي تواني امتيازي منفي براي او ‏به حساب آيد. ‏
پنه لوپ در يک کلام قصه پريان است، اما سيندرلا نيست. قصه دختري زشت است که طلسمي ديرين او را به کفاره ‏گناهي که اجدادش صورت داده اند، اسير خود ساخته و شاهزاده سوار بر اسيب سفيد هم نمي تواند او را از چنگ آن ‏برهاند. او بايد چهره اش را همان گونه که هست بپذيرد و دوست داشته باشد. چيزي که تماشاگر بايد يک ساعت و نيم از ‏وقت گرانبهاي خود را براي فهميدن آن بايد هدر دهد. ‏
پالانسکي که فيلم را با 15 ميليون دلار ساخته، هنوز نتوانسته اين مبلغ را از جيب تماشاگر نوجوان بيرون بکشد. با اين ‏حساب آينده شغلي او چندان روشن به چشم نمي آيد. آنچه باعث افسوس است،هدر رفتن بازيگراني کاترين اوهارا است ‏که نقش هايي به شدت فراموش شدني را پذيرفته اند!‏
اگر فرزندان کم سن و سال تان وقت و پول اضافي دارند، آنها را به تماشاي پنه لوپ ترغيب کنيد. شايد آنها چيز مهمي ‏از تماشاي فيلم ياد نگيرند، ولي فکر مي کنم سکانس اول فيلم[روايت نفرين قديمي] ارزش ديدن دارد و مي تواند ‏نويدبخش کارهاي منسجم بعدي پالانسکي باشد.‏ژانر: کمدي، فانتزي، عاشقانه. ‏




















گفت وگو♦ سينماي جهان
‏اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين پس از دو هفته نمايش از مرز 200 ميليون دلار در اکران آمريکا گذشت و مي ‏رود که تبديل به يکي از پديده هاي امسال هاليوود شود. نام کارگردان 62 ساله آن امروز تبديل به يک مارک ‏تجاري/هنري معتبر شده که هنوز لقب هاي متعددي همچون کودک نابغه هاليوود يا سرگرمي ساز کبير را يدک مي ‏کشد. اما با وجود اينکه او هنوز خود را پسربچه اي در مغازه آب نبات فروشي مي داند، از شيفتگي اش نسبت به موج ‏نو، فرانسوا تروفو، ساخت فيلم هايي جدي تر همچون فهرست شيندلر، سينماي اروپا و سينماي دهه هاي قبل کم نشده ‏است...‏

گفت و گو با استيون اسپيلبرگ‎‎مثل يک پسربچه در مغازه آب نبات فروشي‎‎
‏<‏strong‏>اين احساس را نداريد که با قسمت چهارم ايندياناجونز مرحله جديدي در کارنامه تان را شروع مي کنيد که ‏بازگشتي است به ريشه هاي تان در سينماي مردم پسند و مفرح که دير زماني است هاليوود آن را عرضه مي ‏کند؟<‏‎/strong‏>‏حق داريد. به عنوان سينماگر، فکر مي کنم که بي وقفه بايد به ريشه ها برگشت. براي اين فيلم تمام تلاشم را کردم تا ‏تجربه هاي آخرم را به قسمت جديد اينديانا جونز منتقل نکنم. جديت را براي اين فيلم که سوختش از عدم جديت تغذيه مي ‏شود، نمي خواستم. در ضمن همين طور نمي خواستم که اداي ديني به خودم باشد و يا که چشمکي ( تمجيدي) به خودم. ‏اين چهارمين قسمت از ماجراهاي اينديانا جونز است و هدف من نزديکي بيشتر تا حد امکان به آنچه که در 1980 ‏بودم، است. وقتي اولين قسمت را مي ساختم خودم را مجبور کردم تا آنچه را که تا آن زمان آموخته بودم، فراموش کنم. ‏
‏<‏strong‏>مي بايست که با گذشته مواجه شده باشيد...<‏‎/strong‏>‏بله... فراموش کردن عادت هاي خوبم و باز يافتن عادت هاي( خنده )!‏
‏<‏strong‏>با اين فيلم تاريک ترين بخش کارنامه سينمايي تان را ترک کرديد....<‏‎/strong‏>‏بله اما اين اتفاق امکان داشت زودتر از اينها بيفتد. به اندازه کافي فيلم نامه هاي متنوع دريافت مي کردم اما بيشتر به ‏سمتي کشيده شدم که برايم تيره و ناشناخته بود.‏

‏<‏strong‏>با اين وجود اينديانا جونز 4 تمايلي آشکار است براي بازگشت به سبک قديمي سينما: فيلمبرداري و تدوين ‏ديجيتالي نيستند، جلوه هاي ديجيتالي کمي در فيلم هست.<‏strong‏>‏سعي بر بازگشت به فضاي قسمت هاي قبلي نبود، بلکه هدف بيشتر رسيدن به لحن و شکل مجموعه در کليت خود بود. و ‏اين کار ساده اي نبود. مي بايست قسمت هاي قبلي را دوباره مي ديدم تا آن حد که در فضاي آنها قرار بگيرم، مدير ‏فيلمبرداري سابقم داگلاس اسلوکومب، اکنون نابينا ست. از مدير فيلمبرداري جديدم يانوش کامينسکي خواستم تا دوباره ‏اين فيلم ها را ببيند و غرور و آبروي هنريش را زير پا بگذاريد. خواسته ام اين بود که او از هر تلاشي براي تغيير دست ‏بکشد. به او گفتم فقط مي خواهم از نوري که داگلاس اسلوکومب به دست آورده بود، پيروي کني.‏
‏<‏strong‏>آيا فيلم هاي تان را به مانند تجاربي عاطفي تلقي مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏همه آنها اين طور هستند و مخصوصا اين يکي. به معنايي ماشين شخصي بازگشت زمان خودم را به عاريت گرفتم. با ‏افرادي دوباره کار کردم که به مدت هجده سال با آنها کار نکرده بودم مثل کارن آلن يا هريسون فورد. با هم دوستاني ‏صميمي مانديم اما به مدت هجده سال، يعني بعد از آخرين جنگ صليبي با هريسون فورد کارنکرده بودم. يادم مي آيد ‏روزي که کارن براي اولين تمرين هايش با هريسون فورد آمد. بي درنگ همديگر را بغل کردند و ازمدت فيلمبرداري ‏قسمت هاي قبلي گفتند. به لحاظ احساسي آنقدر متاثر کننده بود که ترجيح دادم صحنه فيلمبرداري را ترک کنم. مانند نگاه ‏کردن به يک فيلم خانوادگي بود براي اين که به هم بگويم دست آخر اين قدرها هم عوض نشده ايم...‏
‏<‏strong‏>مي شود از اين فيلم به عنوان گردهمايي خانواده سخن گفت؟<‏‎/strong‏>‏بله، دقيقاً اينطوري به نظر مي رسد. من بعد از پايان هر فيلم خانواده پر جمعيتي پيدا مي کنم.... اما به خصوص خانواده ‏ايندياناجونز غني است، چرا که ما موفق شديم به ژانري دوباره جان ببخشيم که کمي جايگاهش را ازدست داده بود.‏

‏<‏strong‏>تا چه اندازه اي، محبوبيت عظيم اسطوره اينديانا جونز بر تصميم تان براي ساخت و کارگرداني اين قسمت ‏تاثير گذاشت؟<‏‎/strong‏>‏بي ترديد بدون تاثير نبوده است، اما فقط اين نبود. در ضمن فکر مي کنم که اگر از اين مجموعه اسطوره اي ساخته شده ‏است، اين امر در دهه هشتاد اتفاق نيفتاده است و بعد از پايان مجموعه و پخش تلويزيوني يا نسخه ويديويي آن صورت ‏گرفته است. با اين احوال ذائقه تماشاگران عنصر محرک اصلي براي شروع ساخت چهارمين قسمت بود. به شما قول ‏مي دهم که پنج سال ديگر از من خواهند پرسيد کي ادامه ئي.تي را خواهم ساخت. افرادي بي وقفه در مدت هجده سال ‏ازمن مي پرسيدند که کي ادامه اينديانا جونز را خواهم ساخت. پس براي اين است که اين فيلم تنها يادي از جواني براي ‏هريسون فورد، جورج لوکاس- تهيه کننده فيلم- و من نيست. پاسخي است به تقاضاي واقعي تماشاگران.‏
‏<‏strong‏>اما نماي پاياني ايندياناجونز و آخرين جنگ صليبي، همه چيز يک نماي جمع بندي و اتمام مجموعه را ‏داشت!<‏‎/strong‏>‏بله يک نماي بي نقص. مانند آن که خودم کنار باشم و پرده را ببندم! هميشه دلم مي خواست اين طوري باشد. اما با وجود ‏گذر سال ها، از شدت تقاضا براي ساخت ادامه مجموعه کاسته نشد. جورج لوکاس و هريسون فورد به من زنگ مي ‏زدند و مي گفتند که هرجا دنيا که مي روند مرتب از آنها در اين مورد پرسيده مي شود. در اين موقع بود که طرح ‏چهارمين قسمت به ميان آمد. در ضمن فکر مي کنم که اولين بار در طول کارنامه ام است که قبل از هر چيز به تقاضاي ‏تماشاگران پاسخ مي دهم. تماشاگران اين مجموعه را بهتر از خود من مي شناسند و خيلي از آنها بيشتر از من اين فيلم ها ‏را ديده اند! خلاصه اينديانا جونز را بهتر از من مي شناسند، پس چالش من نزديک کردن فيلم به خواسته هاي آنها بود.‏

‏<‏strong‏>چند ماه پيش جورج لوکاس اعلام کرد که منتقدين از ايندياناجونز 4 متنفر خواهند شد و هواداران از آن ‏سرخورده.....<‏‎/strong‏>‏به شما توضيح مي دهم: جورج موقع نمايش تهديد شبح...( قسمت دوم از سري جديد جنگ ستارگان ) لحظات دشواري ‏را سپري مي کرد. منتقدين و هواداران راضي نبودند. فکر مي کنم براي همين بود که در حرف هايش موضعي دفاعي ‏داشت. در اين مورد خيلي با هم فرق مي کنيم. به نظر من تماشاگران از فيلم راضي خواهند بود. در مورد منتقدين....‏
‏<‏strong‏>شما همواره شم تجاري خوبي داشته ايد. شما موفقيت جنگ ستارگان را پيش بيني کرديد در حالي که هيچ ‏کس حتي لوکاس به آن اطمينان نداشت.<‏‎/strong‏>‏نه، فقط من کمي بيشتر به فيلم هايي که من و لوکاس مي سازيم، اطمينان دارم. اما دوباره اين را مي گويم، او ‏ايندياناجونز 4 را خيلي دوست دارد. درمورد خودم، تنها مي خواهم شاهد لذت کساني باشم که اين فيلم را دوست دارند. ‏مي خواهم آن ها را سرگرم کنم، و کمي هم به فکر آينده بيندازم.‏
‏<‏strong‏>اينديانا جونز در کارنامه تان معرف چيست؟<‏‎/strong‏>‏قطعاً او معرف تخيلات نهايي من از قهرمان بي هراس و خوش تيپ است ! او تقريبا تمام امتيازات يک ابله را دارد، ‏يک قهرمان. با ايندياناجونز کمي خود را مانند عروسک گردان يک مرد آرماني حس مي کنم، يک قهرمان رويايي. او ‏چکيده کامل تمام چيزهايي است که در قهرمانان مرا مسحور خود مي کند. ‏

‏<‏strong‏>مثل همفري بوگارت يا ارول فلين...<‏‎/strong‏>‏وگ ري کوپر و کلارک گيبل.‏
‏<‏strong‏>کمي از شما نيز دراو هست ؟<‏‎/strong‏>‏‏( لحظه اي سکوت مي کنند وبه دنبال کلمات مي گردد)..... ايندياناجونز قله خودنمايي و ضعف هاي من است. تمايلم به ‏قهرمان، قهرماني که هميشه در ته دلم دوست داشتم مي بودم. و تنها راهي که مي توانستم به او تا حد امکان نزديک ‏شوم، کارگردان او شدن بود!‏
‏<‏strong‏>اين از کودکي ناشي مي شود ؟<‏‎/strong‏>‏کاملاً. همه جا، در تلويزيون، سينما و درون کتاب ها براي خودم يک قهرمان داشتم. به عالم خيال بافي پناه مي بردم و ‏خودم را به شکل... همه کودکيم به باور شخصيتي گذشت که در من نيست. و امروز اين موضوع را هم چنان به لطف ‏حرفه کارگرداني دنبال مي کنم. ‏
‏<‏strong‏>رابطه هريسون فورد با شخصيت چگونه بود؟<‏‎/strong‏>‏هريسون فورد به شخصيت بسيار کمک کرده است و مشخصاً به لحاظ طنازي و لوندي که در فيلمنامه چنين بارز نبود. ‏

‏<‏strong‏>مثل شوخي هايي چون مرد شمشير به دست که به راحتي با شليک يک گلوله کشته مي شود...<‏‎/strong‏>‏نه کاملاً. اين موضوع يک بحث دائمي بين ماست که اين صحنه توسط او خلق شده يا من. زمان فيلمبرداري او بيماربود ‏و يک صحنه حسابي نبرد داشت. اين فکر را داشتيم که او از درگيرشدن در يک صحنه طولاني اجتناب خواهد کرد و ‏مي خواهد سريع براي استراحت به هتل برگردد. اين يکي از افسانه هاي متعدد در مورد اينديانا جونز است !‏
‏<‏strong‏>چندين بار اعلام کرده ايد که ايندياناجونز و معبد مرگ فيلمي نيست که دوست داريد. با اين وجود، همزمان ‏شوخي مورد علاقه تان در اين فيلم است ( صحنه سالن نيزه ها). اين اواخر آن را دوباره ديده ايد؟<‏‎/strong‏>‏بله، بامزه است و در ضمن مطمئنا پرسودترين قسمت اين مجموعه براي من بوده است. اين شانس را داشتم که با کيت ‏کپشاو سر اين فيلم ملاقات کنم، که بعدا همسرم شد... بدون اين فيلم اين جايي که هستم، نبودم. آن را دوباره ديدم و شايد ‏نسبت به آن کمتر سخت گير شده باشم. اما عاشق اين فيلم نيستم. قسمت اول آن را خيلي دوست دارم. لحظه هاي طنز با ‏حضور کيت و صحنه تعقيب با واگن در انتهاي فيلم. اما قلباً با اين فيلم يک مشکل دارم خيلي تيره و سياه است. جورج ‏لوکاس به من اجازه گفتن اين را داده است که: تقصير اوست !‏

‏<‏strong‏>به چهل سالگي کارنامه تان نزديک مي شويد و به نظرهم چنان رو به آينده داريد.... اين شيوه کاري ‏شماست؟<‏‎/strong‏>‏وقتي صحبت بچه ها باشد به گذشته فکر مي کنم... من يک آدم احساسي هستم، اما نه در قبال کارم. خيلي سخت است ‏بتوانيد من را براي ديدن يکي از فيلم هاي قديمي ام که از تلويزيون پخش مي شود قانع کنيد. شايد يکي دوتايي باشد که ‏مايل به دوباره ديدن شان باشم، ولي نه بيشتر....‏
‏<‏strong‏>به توانايي شروع هم زمان چندين طرح شهرت داريد وساخت پشت سرهم چندين فيلم، مانند حالا که اول ‏ايندياناجونز و سپس تن تن، لينلکن و شيکاگو و... براي حفظ تمايل تان به کار بايد حق انتخاب داشته باشيد ؟<‏‎/strong‏>‏نه. اين نيست. من فقط مانند يک بچه هستم در مغازه آب نبات فروشي. همه آن ها را دوست دارم حتي اگر بدانم که ‏موجب دل دردم مي شوند(خنده). مي خواهم همه آن ها را بسازم اگرچه مي دانم نهايتاً دو تا از ده طرح به سرانجام مي ‏رسد. براي ساختن يک فيلم بايد بياموزم، حس کنم و سپس ساخت آن را شروع کنم. شايد کارخانه اي از طرح است. ‏چيزهايي که مي توانم آنها رابسازم. همه طرح هايي که ما آنها را دريم ورکز مي پروريم تا کارگردان هاي ديگر آنها را ‏بسازند. خيلي دوست دارم بتوانم در جلسه اي درمورد ترانسفورمرها شرکت کنم در حالي که مي دانم آن را نخواهم ‏ساخت و سپس در جلسه اي درمورد لينلکن شرکت کنم که اين يکي حتماً از فيلم هاي آينده ام خواهد بود.‏
‏<‏strong‏>اما در مورد فهرست شيندلر مدت ها ترديد داشتيد که آن را به کارگردان ديگري بسپاريد...<‏‎/strong‏>‏با سيدني پولاک ومارتين اسکورسيزي تماس گرفتم اما آخر آنها پيشنهادم را رد کردند، مانند سه کارگردان ديگر که نام ‏آن ها را نمي برم. طرح فهرست شيندلر مرا بهت زده مي ساخت. ترسم ساختن فيلمي شرم آور در مورد هولوکاست بود. ‏ده سالي درحول و حوش اين فيلم چرخيدم. واين يکي از فيلم هايي است که به خاطر فرزندان خودم دست به ساختنش ‏زدم.‏
‏<‏strong‏>آيا براي هميشه کارنامه سينمايي شما به قبل و بعد از فهرست شيندلر تقسيم خواهد شد؟<‏‎/strong‏>‏اين فيلم عميقاً مرا تغيير داد، همينطور تمام کساني که در ساختنش دست داشتند. هماني آدم هايي نبوديم که قبل از شروع ‏فيلم برداري بوديم. اين موضوع شيوه مرا از درک و آموختن سينما تغيير داد. اولين باري بود که يکي از فيلم هاي من ‏چنين بازتاب سياسي در سراسر دنيا داشت. ئي.تي يک تاثير عاطفي عظيم روي تماشاگران داشت. فهرست شيندلر ‏موجب يک خودآگاهي شد و سيستم آموزشي آمريکا را به طرح مبحث هولوکاست در برنامه آموزشي خود سوق داد. ‏هرگز تصور چنين بازتابي را نداشتم. ‏

‏<‏strong‏>اين فيلم زيباترين خاطره تان از سينما خواهد بود؟<‏‎/strong‏>‏قطعاً و به نظرم اين بهترين فيلمي است که ساخته ام. همه بر اين عقيده نيستند اما اين چيزي است که فکر مي کنم. دوست ‏دارم روزي بتوانم اين قدر با دل و جاني فيلم ديگري بسازم.‏
‏<‏strong‏>تغييرات سينما را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ فيلم ها و الگوها مصرفي سينما بي وقفه درحال تغيير ‏هستند....<‏‎/strong‏>‏خوب است که سينما در حال تغيير باشد. بايد که بلند پرواز باشد و خطر کند. اما ديجيتال انقلابي اساسي است. تا آن ‏اندازه که 75% فيلم ها به اين شيوه ساخته خواهند شد. همه به جزء فيلم هاي من! مي ماند شيوه مصرفي سينما. من فيلم ‏را روي مانيتور کوچک نگاه نمي کنم. سينماي آرماني من همچنان ديدن يک فيلم بر روي پرده عريض در سالن تاريک ‏است. اما ما نمي توانيم جلوي اين انقلاب را بگيريم.‏
‏<‏strong‏>شما يک عاشق سينماي قديمي خواهيد ماند ؟<‏‎/strong‏>‏‏ بله. هيچ چيز بهتر از ديدن يک فيلم نيست که شما را با خود مي برد. يکي از نعمات پروردگار است! ‏
‏<‏strong‏>.... فيلم هاي محبوب تان برآمده از سيستم تهيه کنندگي مستقل است. آيا تهيه اين گونه فيلم ها درهاليوود ‏امروز ضروري است ؟<‏‎/strong‏>‏بله، اما همه چيز را بايد در شرايط ويژه خودش نگاه کرد. سرمايه گذاري در سينماي مستقل آمريکا توسط کمپاني هاي ‏بزرگ فيلمسازي و سازمان هاي موازي شان صورت مي گيرد. اين کاري است که با دريم ورکز کمي آن را انجام مي ‏دهيم. ما مستقل ترين در مقايسه با کمپاني هاي بزرگ فيلم سازي هستيم.‏
‏<‏strong‏>دوست داشتيد فرانسوي بوديد تا در نزد ما (مصاحبه توسط سينه لايو که مجله اي فرانسوي است صورت ‏گرفته) فيلم مي ساختيد ؟<‏‎/strong‏>‏‏ خيلي دوست داشتم که جزو موج نو بودم! بزرگترين آرزو هاي من اين بود که اي کاش مي توانستم براي تروفو ‏سرصحنه فيلم هايش قهوه درست کنم. ‏

‏<‏strong‏>اين کار را موقع ساختن برخورد نزديک از نوع سوم انجام نداديد؟<‏‎/strong‏>‏‏ نه من و فرانسوا با هم چاي مي خورديم! تجربه ام با فرانسوا تروفو لحظه اي فوق العاده در زندگيم باقي خواهد ماند. ‏اين نقش را بعد از ديدن کودک وحشي مخصوص او نوشتم. فکر مي کنم که او نمايانگر معصوميت انساني باشد که مي ‏بايست با يک هوش ورا زميني ارتباط برقرار سازد. او غيرسياسي، فمنيست و صبور بود.‏
‏<‏strong‏>دوست داريد مرتب با بازيگران فرانسوي کار کنيد. چرا ؟<‏‎/strong‏>‏من افرادي مثل ماتيو آمارليک و ماتيو کاسوويتز وهمين طور تروفو را دوست دارم. نه فقط به خاطر اينکه فرانسوي ‏هستند، بلکه به خاطر آنکه استعداد دارند و يک عشق واقعي به هنرشان. با بازيگران فرانسوي کاري را مي توانم انجام ‏بدهم که به نظر ناممکن مي آيد با بازيگران ديگر بتوانم انجام بدهم: حرف زدن در مورد سينما!‏
‏<‏strong‏>شايع است که ژاک دوترون را براي ايندياناجونز در نظر گرفته بوديد...<‏‎/strong‏>‏‏ صحيح است. اما او نقش را رد کرد( خنده )!‏
‏<‏strong‏>هاليوود زمان بسياري صبر کرد تا بالاخره در 1994 براي فهرست شيندلر، جايزه اسکار بهترين ‏کارگرداني را به شما اعطا کرد. آيا اين به نحوي برروي شما و کارتان تاثير گذاشت ؟<‏‎/strong‏>‏‏ نه، قديم ها مي دانستم که هنوز وقت دارم. اسکارها اوج صنعت سينمايي هاليوود هستند. لحظه اي بي همتا است. ‏امروز، نمونه ماريون کويتار را در نظر بگيريد.... امروز به چه چيزي بيشتري افتخار مي کند و کدام چيز برايش بيشتر ‏اهميت دارد؟ جايزه سزارش يا اسکار؟

‏<‏strong‏>مي توانيد درباره تن تن براي ما حرف بزنيد ؟<‏‎/strong‏>‏‏ يک هفته است آن را شروع کرده ام، در سپتامبر فيلمبرداري شروع مي شود. براي وفاداري بيشتر و بهتر به دنياي ‏تصويري هرژه (مولف سري کتاب مصور ماجراهاي تن تن ) فيلم به صورت موشن کپچر(شخصيت هاي واقعي در ‏زمينه نقاشي متحرک )ساخته خواهد شد. من و همراه پيتر جکسون سه فيلم تهيه خواهيم کرد و هرکدام مان يکي از آن ها ‏را کارگرداني خواهيم کرد. ‏
‏<‏strong‏>شما هميشه دوست دار تن تن بوديد؟<‏‎/strong‏>‏بيست سالي مي شود که اين طرح را در ذهنم دارم. از وجود تن تن به لطف يک نقد در مورد اينديا جونز و آخرين جنگ ‏صليبي آگاه شدم که در آن يک روزنامه نگار شخصيت ايندياناجونز را با تن تن مقايسه کرده بود. نه جورج و نه من نمي ‏دانستيم که او کيست پس در مورد اين شخصيت شروع کردم به تحقيقات و تمام مجموعه آن را خواندم. در سال 1983 ‏با هرژه تماس گرفتم. قرار بود همديگر را ببينيم که چند روز قبل از قرارمان در گذشت : بيست سالي مي شود.....‏
‏<‏strong‏>بعد از گذشت اين همه سال باز هم موقع نمايش يک فيلم، همان قدر فشار احساس مي کنيد ؟<‏‎/strong‏>‏نه، اصلاً. فشار موقعي است که به خانه برمي گردم وبه بچه هايم مي رسم و تکليف ها و آموزش شان. اين يک فشار ‏واقعي است ! ‏


















سريال روز♦ تلويزيون

‏ساخت سريال هاي پليسي در اواخر دهه 1360 با مضمون محوري مواد مخدر و گاه با کمک ستاد مبارزه با مواد مخدر ‏رونق گرفت. ابتدا سريال هايي کم بنيه در اين ژانر ساخته شد و کساني چون جمشيد شاه محمدي يا حميد تمجيدي اولين ‏ها را روانه پرده شيشه اي کردند. بعدها نيروي انتظامي با مشارکت گسترده اي که در زمينه توليد سريال ها و فيلم هاي ‏سينمايي در ژانر پليسي يا جنايي به خرج داد، پاي کارگردان هاي کهنه کارتري چون مهدي فخيم زاده نيز به اين عرصه ‏کشيده شد. خوب يا بد، دهه گذشته دوران رونق مجموعه هاي پليسي شد که قرار بود چهره مثبتي از اين نيرو را نزد ‏بيننده ترسيم کند. شايد از همين روست که کارگرداني چون حميد لبخنده که با سريال هاي جوان پسند و عاشقانه اي چون ‏در پناه تو، فقط به خاطر تو و در قلب من به شهرت رسيد، اين بار براي ساخت سريالي پليسي انتخاب شده است. ‏

‎‎کارآگاهان‎‎
نويسنده: مسعود بهبهاني نيا، کارگردان: حميد لبخنده، تهيه کنندگان: ايرج محمدي، مهران مهام. طراح صحنه و لباس: ‏رضا ترابي. تدوين: بابک رضا خاني. نور و تصوير: افشين محمدي. موسيقي: حميد رضا صدري. صدابردار: مرتضي ‏اصلان زاده. طراح گريم: مهري شيرازي. محصول : شبکه سوم سيما. بازيگران: مهدي هاشمي[سرگرد ثنايي]، رضا ‏خندان[سروان رحيمي]، کامران تفتي، زهره فکورصبور[سروان صبا]، اميرلکوري، شهروزابراهيمي، محمود بنفشه ‏خواه[دکتر]، و اکبرزنجانپور. ‏
مجموعه کارآگاهان ويژه به صورت اپيزوديک ساخته شده و درهر قسمت يک داستان واقعي را روايت مي کند. ‏قسمت اول: سرگرد ثنايي سرپرست گروهي چهار نفره در اداره آگاهي تهران است. جدا از سروان رحيمي همکار قديمي ‏اش و سروان صبا که مدتي است با آنها همکاري مي کند، دو کارآگاه ديگر تازه کار شهرستاني به تازگي به گروه ملحق ‏شده اند. در اولين پرونده کارآگاهان، جسد دو جوان در حاشيه شهرکشف مي شود. سرگرد و همکارانش بر اساس سرنخ ‏هاي موجود ردي از قاتل مي يابند و...‏
قسمت دوم: گروهي سارق مسلح به بهانه خريد آپارتمان دست به سرقت مي زنند، سرگرد ثنايي و گروهش با کشف چند ‏سرنخ مشترک در محل هاي سرقت درکمين سارقين مي نشينند و... ‏
قسمت سوم: يک تکنيسين بيمارستاني درراه بازگشت به خانه کشته مي شود. هيچ سرنخي از جنايتکاران در محل حادثه ‏باقي نمانده است. سرگرد وهمکاران وي براي کشف معماي قتل با کمک روش هاي علمي، دايره تحقيقات خود را ‏گسترده مي سازند و... ‏

‎‎بازگشت به دوران طلايي‎‎
ساخت آثار اپيزوديک هميشه ازجذاب ترين انتخاب هاي يک کارگردان است تا با استفاده از اين عنصردر فيلمنامه ‏امکان پرداختن به قصه ها وداستان هاي بيشتري را داشته باشد. درام پليسي اصول و قواعدي دارد که اگررعايت نشود ‏باعث دلزدگي مخاطب درفرآيند ارتباط مي شود. "کارآگاهان" از عناصربسيارخوبي درپيشبرد داستان هايش سود مي ‏جويد، و آن انتقال اطلاعات به مخاطب به صورت تدريجي است. اين ترفند اين امکان را در اختيار نويسنده مي گذارد تا ‏مخاطب را قدم به قدم با شخصيت ها همراه کرده و او را تبديل به بخشي ازعنصر جستجوگر قصه کند. درواقع نويسنده ‏از اين تمهيد در تمام اپيزودها استفاده کرده، در اپيزود اول داستان، جسد دوجوان در حاشيه شهرپيدا مي شود و مخاطب ‏هم مانند سرگرد ثنايي اطلاعات کامل و درستي درباره اين رويداد ندارد. اين تمهيد ازهمان قسمت اول مجموعه باعث ‏جذاب شدن داستان و طراحي يک معما براي مخاطب شده است. ‏

اما نکته اي که شايد بدون اغراق در تمامي مجموعه هاي پليسي سيما به چشم مي خورد، پرداخت تک بعدي شخصيت ‏هاي است. گويي تمام افسران پليس پاک ومنزه هستند. البته ناگفته نماند براي اينکه آقايان درنيروي انتظامي مکدر نشوند ‏اين اتفاقات روي مي دهد و براي گرفتن امکانات يا حمايت هاي مادي و تجهيزاتي راه ديگري هم وجود ندارد. ‏
دربخش کارگرداني، لبخنده به خوبي ازتجربه خود استفاده مي کند و کمي از اين پرداخت اغراق گونه شخصيت ها مي ‏کاهد. دکوپاژ او متناسب با فضاها و سوژه هاي قصه اتفاق افتاده است. به عنوان مثال در اپيزود دوم وقتي مخاطب با ‏سارقان روبرو مي شود کارگردان از طريق نماهايي متقاطع و تند چهره سارقان را به درستي نشان نمي دهد و با استفاده ‏از اين انتخاب بر کشش قصه مي افزايد. در واقع لبخنده دکوپاژش را به دو بخش تقسيم مي کند. صحنه هاي کلانتري که ‏از ريتم تندي برخوردار نيستند و صحنه هاي قتل و جنايت که تنش و کشش صحنه ها بالاست. لبخنده متناسب با اين ‏فضاها نماهاي خود را انتخاب کرده است. ‏

اتفاق مثبت ديگري که در بخش کارگرداني روي داده، ساکن نبودن جاي دوربين در اکثرصحنه هاست. لبخنده با ‏هوشياري نقش دوربين را به يک جستجوگر ارتقاء داده، و همين امر کمک شاياني به ريتم مناسب اثرکرده است. نکته ‏ديگردر کارگرداني، انتخاب صحيح و مناسب اکثربازيگران است. مهدي هاشمي درنقش سرگرد ثنايي بازي قابل قبولي ‏از خود ارائه مي دهد. هاشمي از بازيگران کهنه کار و با تجربه سينما و تلويزيون به شمارمي آيد که يکي ازويژگي هاي ‏ممتازبازي اش در تسلط بي نظيري ست که بر نقش هايش دارد. هاشمي هم اکنون سريال روزگارقريب را هم در سيما ‏در حال پخش دارد که در آنجا هم درنقش دکترقريب خوش درخشيده است. اکبرزنجانپور و رضا خندان هم بازي هاي کم ‏نقص و رواني از خود ارائه مي دهند. در واقع لبخنده بيشتر بازيگران خود را از ميان بازيگران تئاتري انتخاب کرده ‏است و همين امر کمک شاياني به يکدستي بازي ها کرده است. " کارآگاهان" بيش از آنکه يک درام پليسي باشد، نقطه ‏عطفي در کارنامه کاري لبخنده در تلويزيون به شمارمي آيد. ‏
شبکه تهران درساخت مجموعه هاي تلويزيوني پيشروترين شبکه است. نگاه کارشناسانه مسئولين اين شبکه درچند سال ‏گذشته نسبت به اکثر برنامه هاي توليدي، اين شبکه را به سوي پيشرفتي قابل قبول سوق داده است. سريال "شهربيدار" ‏از مجموعه هايي است که به داستان انقلاب وحواشي آن مي پردازد. اما نوع پرداخت داستان، و نگاه متفاوت کارگردان ‏و نويسنده، اثري را پيش روي مخاطب قرارمي دهد که نسبت به نمونه هاي سفارشي پيشين که به تحريف تاريخ مي ‏پردازند، بيشتربا واقعيت انطباق دارد....‏

‎‎شهربيدار‎‎
نويسنده: مسعود بهبهاني. کارگردان: مجيد جوانمرد. تهيه کننده: محمد رضا ايزدي. طراح صحنه و لباس: کيان کاشفي. ‏تصويربردار: رضا اسدي. مديرتوليد: علي محمودي. طراح گريم: مرتضي کهزادي. موسيقي: محمد مهدي کورنگي. ‏بازيگران: جهانگيرالماسي[حاج آقا]، پويا اميني[مسعود]، شيوا ابراهيمي[هانيه]، اصغرمحبي[عباس]. محصول : شبکه ‏تهران – هلال احمرجمهوري اسلامي.‏
حاج آقا که دربحبوحه انقلاب سرپرستي يک گروه انقلابي را برعهده دارد، براثرتعقيب و گريزي با ماموران امنيتي ‏زخمي مي شود. او توسط استواري ناشناس ازدست مامورين نجات مي يابد. حال سال ها ازآن اتفاق گذشته و حاج آقا با ‏پيدا کردن لباس خونين استواردر زيرزمين خانه اش، تصميم به يافتن هويت استوارمي گيرد اما... ‏
‎‎سبقت متن ازعوامل !!!‏‎ ‎
نويسنده مضمون نا آشنا وغريبي را براي قصه گويي انتخاب نکرده، اوبه سراغ اتفاقي رفته است که اکثريت مردم سابقه ‏آشنايي ذهني با آن دارند. اما نويسنده به خوبي ازعناصردرام سود جسته است و به خوبي جهان داستاني وشخصيت ‏هايش را گسترش داده ومخاطبان را درگير روايت مي کند. ‏
روايت ازدي ماه 57 و درگيري مردم با ماموران درخيابان ها آغازمي شود. حاج آقا که سرکرده يکي ازگروه هاي ‏انقلابي است مورد تعقيب گارد ويژه قرارمي گيرد. درست درهمين لحظات است که نويسنده توانايي خود را دراستفاده ‏ازابزارش به رخ مي کشد. او درلحظه اوج تعقيب وگريز، فلاش فورواردي-رجوع به آينده- مي زند و روايت را ‏اززاويه ديگري دنبال مي کند. اين انتخاب نويسنده کمک شاياني به ايجاد تعليق در روايت وپيوستگي ارتباط مخاطب با ‏اثرمي کند. اين تمهيد دربيشترلحظات داستان به درستي اتفاق مي افتد و کارگردان هم به خوبي ازاين شگرد سود مي ‏جويد. ‏
خلاقانه ترين صحنه اي که نويسنده طراحي کرده، زماني ست که حاج آقا پس از تعقيب و گريز و درگيري با ماموران ‏درکوچه بر اثر گازاشک آور، بينايي خود را براي مدتي کوتاه ازدست مي دهد. و اين دقيقا زماني است که استوار که ‏خودش نيز زخمي شده، به حاج آقا کمک مي کند. دراين صحنه تاثيرگذار، حاج آقا نمي تواند استوار را براي آخرين بار ‏ببيند. او به خواب مي رود و هنگامي که ازخواب برمي خيزد، استواررفته است. در واقع نويسنده نيرويي را فراي ‏نيروي رواني شخصيت ها دراين صحنه طراحي کرده است. نيرويي که ازبيرون- طبيعت- کنترل امور را به دست دارد ‏وبخش اعظمي ازواقعيت متعلق به اوست. ‏
کارگردان نيز به خوبي شگردهاي نويسنده را به کار بسته، و دکوپاژ و نوع روايت خود را براساس آن بنا کرده است. ‏انتخاب رنگ خاکستري در صحنه هاي مربوط به انقلاب، فلاش بک هاي روان و بسيارخلاقانه ازنکات برجسته ‏کارگرداني است. اما دراين ميان کاستي هايي هم به چشم مي خورد که اگرکارگردان تمرکز و دقت بيشتري به خرج مي ‏داد، تاثيرقابل ملاحظه اي در ارتقاي کيفيت مجموعه به وجود مي آمد. ازاين عناصرمي توان به ضعيف بودن بازسازي ‏صحنه هاي درگيري انقلاب و ميزانسن هاي داده شده به بازيگران درآن – عدم هدايت صحيح سياهي لشکرها درصحنه ‏هاي درگيري – ميزانسن نامربوط وغلط مسعود دربازگشت به آينده(علت دوربين به دست بودن او در صحنه مشخص ‏ومنطقي نيست !) و... اشاره کرد. ريتم بيرون قاب به خوبي ازکاردر آمده، اما ريتم درون قاب دربعضي لحظات ‏دچارتوقف و کندي مي شود. ‏
نکته تاثيرگذارديگري که کمک شاياني به باورپذيري قصه وشخصيت ها مي کند، گريم بازيگران است. طراحي گريم ‏بسيار ماهرانه و باورپذير و متناسب با فضاها انجام گرفته است. شايد ايراد اصلي کارگرداني، ناهماهنگي ميان بازي ‏بازيگران است. جهانگيرالماسي بازي خوبي دربخش گذشته ازخود به نمايش مي گذارد، اما دربخش زمان حال، با ‏انتخاب لحني نامناسب با شخصيت مخاطب را ازخود دورمي کند. پويا اميني هم برطبق روال گذشته خود نقش يک جوان ‏بي دست و پا و حرف گوش کن را بازي مي کند. ديگربازيگران هم بازي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهند. به نظرمي ‏رسد که در"شهربيدار" متن اثر از ديگرعوامل جلوتر حرکت مي کند و ديگران هم مانند نويسنده برابزارخود اشراف ‏کامل داشتند، مخاطب با اثري کم نقص تر مواجه بود.‏











گفت وگو♦ تئاتر ايران

‏اصغر سمسارزاده متولد 1315 تهران، اينک بيش از 40 سال است که در عرصه نمايش حضور دارد. از سال 1348 ‏با فيلم امشب دختري مي ميرد بازي در فيلم هاي سينمايي را نيز آغاز نموده است. اما شهرتش را مديون سريال خانه ‏بدوش و شخصيت اصغر ترقه است که از او چهره اي آشنا و مشهور ساخت. سمسارزاده را با نقش هاي کمدي مي ‏شناسند، اما دوستدارن نمايش هاي جدي، حضور او در نمايش هاي مرحوم ساعدي چون پرواربندان و ديکته و زاويه را ‏نيز به خاطر دارند. با او درباره فعاليت ها نمايشي اش گپ زده ايم..‏

‎‎تئاترمتولي ندارد‏‎‎
اصغر سمسارزاده از بازيگران قديمي تئاتر، سينما و تلويزيون ايران است که فعاليت هاي هنري خود با گروه تئاتر ‏اسکار آغاز کرد و چند سال بعد به طورحرفه اي درتئاتر فردوسي مشغول بازيگري شد. اين بازيگر قديمي و نام آشنا در ‏فاصله سال هاي 1348 تا 1356 بيش از 20 فيلم بازي کرد. سمسارزاده ابتدا از طريق حضور در تئاترهاي لاله زار و سپس نقش هاي کوچک و بزرگ ‏تلويزيوني و گاه سينمايي کوشيد تا در اين حيطه فعال باقي بماند. ‏‎‎نخستين کارحرفه اي تان چه بود؟‏‎ ‎اولين کارم "حاجي اميردر پلاژ رامسر" نام داشت که مرحوم ناصر کوره چيان کارگردانش بود. افتخارمي کنم که ‏فعاليت حرفه اي را از لاله زار شروع کردم. براي اينکه کساني که از اين محل رشد کرده اند و ارتقاء يافته اند امروزه ‏از پيشکسوتان بازيگري اند.‏
‎‎مثلا چه کساني؟‎‎خيلي ها. مثلا آقايان براتلو، مجيد محسني، اصغرتفکري و... بعد از سال 1347 فعاليت من ادامه پيداکرد. کارمند ‏قراردادي اداره تئاتر شدم و نمايش هاي متعددي را با کارگردان هايي چون داود رشيدي، محمدعلي جعفري، رکن الدين ‏خسروي و خيلي هاي ديگر کارکردم.‏
‎‎تئاترلاله زار در آن موقع چه ويژگي هايي داشت.‏‎ ‎شما هر نوع تئاتر را که علاقمند بودي مي توانستي درآنجا ببيني. کارکلاسيک مي خواستي مي رفتي کار محمدعلي ‏جعفري يا اسکويي را مي ديدي. اگر کارهاي سبک و سرگرم کننده مي خواستي به ديدن نمايش هاي نصرت الله تابش ‏مي رفتي.‏
‎‎اين تنوع کاري از کجا مي آمد؟‏‎ ‎بخش خصوصي تئاتر را اداره مي کرد. مديريت قوي وجود داشت. مثل آقاي والا که امروزه اسمش بد دررفته است. ‏چون مي گويند که او آتراکسيون را وارد نمايش کرد. زماني اين کار را کرد که زندگي اش از هم پاشيده شده بود و تن به ‏اجبار داد.‏
‎‎با گوگوش در سال هاي دور‏‎‎

‎‎بازيگران تئاترآن موقع چه تحصيلاتي داشتند؟‏‎ ‎اکثراً تحصيل کرده هنرستان بودند. مثل داريوش اسدزاده و علي ميري که زيردست دکترنامدار و اصغر گرمسيري کار ‏مي کرد.‏
‎‎تئاترموسوم به تخت حوضي و سياه بازي در لاله زار چه جايگاهي داشت؟‏‎ ‎آن زمان که من بودم جايي نداشت. چون تئاتري بود به نام "گيتي " که صادق پورآن را اداره مي کرد. نمايش هاي تئاتر ‏گيتي سبک تر از نمايش هاي جاي ديگربود. ولي هنرپيشه هاي بزرگي چون انتظامي و مجيد محسني درآن بازي مي ‏کردند.‏
‎‎محلش کجا بود؟‎ ‎درست اول لاله زار، روبروي جامعه باربد. جامعه باربد تبديل به پاساژ شد، ولي تئاترگيتي هنوز هست و به سينما تبديل ‏شده است. نمايش هايي هم کار مي شد که اکثرا تاريخي بود. مثل رستم و سهراب که از نظرمتن ضعيف تر از کارهاي ‏ديگر بودند.‏
‎‎چه تئاترهايي را تئاتر ايراني مي دانيد؟‎ ‎شخصيت من، تو و ديگري درآن حضورداشته باشد. دغدغه ها و مشکلات امروز ما در آن مطرح شود. شما تاريخ را ‏بخوانيد خواهيد ديد که ما چه کساني بوده ايم و امروز چه شده ايم. اينها درد است.‏
‎‎هيچ وقت خواسته ايد متني را بنويسيد؟‎ ‎نه. ولي اقتباس ادبي کرده ام. نمايشي به نام "شيرتوشير" که از يک متن فرانسوي اقتباس شده است.‏
‎‎چطورشد به سمت بازيگري کمدي گرايش پيداکرديد.؟‎ ‎دايي من درتئاترسپاهان اصفهان که ارحام صدرآن را اداره مي کرد،هنرپيشگي مي کرد. من تابستان ها به آنجا مي رفتم ‏و تماشا مي کردم. خيلي طول کشيد تا به تئاتر بيايم.15 سال صبرکردم تا مرا راه بدهند. اين همه سريال بازي کردم اما ‏هيچ کدام مرا به آن چيزي که مي خواستم نرساندند. آرزوهايم بيشتر از اين بود.‏
‎‎








نمايش روز♦ تئاتر ايران
کيومرث مرادي متولد 1350 و دانش آموخته نمايش در مقطع کارشناسي ارشد است. او مدت هاست که کارگرداني مي ‏کند و در کنار آن به تدريس نمايش هم مشغول است. زوج او و نغمه ثميني- به عنوان نويسنده- تاکنون آثار خوبي ‏همچون افسون معبد سوخته، راز ها و دروغ ها، خواب در فنجان خالي و... را روي صحنه برده اند. نمايش روياي نيمه ‏شب پاييز تازه ترين کار آنهاست.‏

‎‎روياي نيمه شب پاييز‎‎
کارگردان: کيومرث مرادي. نويسنده: نغمه ثميني. موسيقي: حيدر ساجدي. طراح صحنه: پيام فروتن. طراح لباس: آوا ‏سلطاني عربشاهي. بازيگران: امير جعفري، پانته آ بهرام، سعيد چنگيزيان. ‏
مردي پس از سال ها به خانه موروثي خود باز مي گردد. اما متوجه مي شود در اين خانه غريبه هايي سکني گزيده اند و ‏اين مسئله او را با چالش هايي رو به رو مي کند.‏
‎‎خانه اي که معماست‎‎
کيومرث مرادي و گروه اجرايي نمايش روياي نيمه شب پاييز تقريبا 10 سالي است که با هم کار کرده اند و در اين سال ‏ها حدود 7 نمايش را به روي صحنه برده اند. البته اضلاع اصلي اين گروه مرادي به عنوان کارگردان، نغمه ثميني ‏نويسنده و پيام فروتن طراح صحنه کارها هستند. ‏
ثميني توانسته با تجربه هايي که در نمايشنامه هايش براي مرادي نوشته، به زباني تازه در روايت دست يابد و اين زبان ‏به نوعي از شکست زمان ها و تو در تويي روايت ناشي مي شود. زباني که امروزه بخصوص در سينماي پست مدرن ‏جايگاهي ويژه يافته، اما رد آن در روايت هاي ايراني همچون هزارويک شب نيز قابل بررسي است. ‏
نمايش روياي نيمه شب پاييز داستان خود را بر مبناي تم کهن بازگشت به خويشتن بنا مي نهد. مردي در سن پيري به ‏خانه قديمي و موروثي خود باز مي گردد و در آن فضا با دو موجود بيگانه رو به رو مي شود. موجوداتي که در هيات ‏انسان فضاي خانه را به اختيار خود در آورده اند. در همين بين مرد با مسائلي رو به رو مي شود که وي را به نوعي ‏خودشناسي نزديک مي کند. نمايش دو لحن متفاوت را در روايت خود بر مي گزيند. اولي شکلي گوتيک است که فضاي ‏بيروني يعني دکور و صحنه نيز به آن کمک بسياري مي کند و دومي لحن کمدي که بيشتر در قالب گفت و گو ها جاري ‏مي شود و بر کار سيلان مي يابد.‏

نمايش روياي نيمه شب پاييز در بطن خود سعي دارد دو داستان جداگانه را يکسان پيش برده و در نهايت بين آنها ‏همنشيني ايجاد کند. داستان نخست ورود مرد و داستان دوم به روابط افراد غريبه در خانه معطوف مي شود. در داستان ‏دوم ما با ارجاعات تاريخي، اسطوره اي رو به رو هستيم. شخصيت هايي به نام هابيل و قاسم در داستان وجود دارند که ‏قاسم در امتداد متن به دست هابيل سر بريده مي شود. اين مسئله علاوه بر ارجاعات ذهني به تماشاگر کمک مي کند تا ‏فضايي دلهره آور در داستان شکل بگيرد و بيننده تا انتها به دليل تعليق پيش آمده کار را پيگيري نمايد. در واقع نويسنده ‏با اين چاشني تله اي مي سازد تا مخاطب داستان پيرمرد مهمان به خانه را که چندان دلچسب نيست را به راحتي پي ‏بگيرد.‏
در اين ميان خانه فراتر از جايگاه اصلي خود در متن عمل کرده و به بستري اجتماعي بدل مي شود. خانه مي تواند ‏نمونه اي بازسازي شده از جامعه امروز ما هم باشد. جامعه اي که به تسخير در آمده و آشنايان در آن بيگانه و بيگانگان ‏در آن خود را صاحبخانه مي دانند. جنايت هاي هولناکي در آن رخ داده و در انتها نيز ما را به مرز فاجعه مي رسانند.‏اما در پايان نمايش شخصيت مرد داستان در رهگذر اين حوادث به يک تعزيه مي رسد. ثميني و مرادي بسيار کوشيده ‏اند که اين مراسم تعزيه ساختگي نبوده و همچون وصله اي در قالب نمايش خود را به رخ نکشد. شخصيت ها داستان را ‏به نحوي پيش مي برند که در اين اجتماع کوچک راهي جز مرثيه خواني باقي نمي ماند و چه بهتر که اين مرثيه با ‏زباني نمايشي آميخته باشد. ‏

البته در اين ميان نبايد نقش ضلع سوم گروه يعني پيام فروتن را نيز ناديده انگاشت. طراحي صحنه ظرفيت‌ها و ‏قابليت‌هاي نمايشي بسيار بالايي را براي اجراي اثر در اختيارکارگردان گذاشته است؛ استفاده از تصوير نگارگري و نيز ‏کاربري تمام فضا و حتي کف صحنه، نشانه خلاقيت فروتن به شمار مي آيد.‏
بازيگران هم مي کوشند تا پايان کار با انرژي يکسان نقش هاي دشوار خود را ارائه دهند. در اين ميان پانته آ بهرام و ‏امير جعفري بازي هاي بسيار قابل تاملي دارند. بهرام هيات زني افسون زده را حفظ مي کند که البته خود در لحظاتي ‏دهشتناک مي نمايد. جعفري هم پيرمردي افسرده است که اين افسردگي را در فيزيک خود به شکل آشکار نمايش مي ‏دهد. البته او جايي را هم باز مي گذارد تا در پايان به تحولي که مورد نظر متن است دست يابد.‏
نمايش اگرچه حرف هايي براي گفتن دارد اما هنوز چند گامي از اجراهاي پيشين اين گروه عقب تر است. مرادي و ‏ثميني پيش تر تجربه هاي ارزشمند تري را انجام داده بودند. شايد گره هاي مميزي و فضاي بد نمايش امروز در ايران ‏آنها را به اين سو مي راند...‏








کتاب روز♦ کتاب


دوره هشتم درمورد" دلايل پس رفت هما پس از انقلاب"، " اخراج هاي بي ضابطه يا ترک داوطلبانه متخصص"، و " ‏انتصاب مديران غير متخصص و پيدايش ضعف مديريت در هما" مطالبي بسيار خواندني دارد.‏
کتاب که ازاطلاعات کلي، تاريخي و فني سرشار است، . نکات خواندني متعددي از جمله درباره "نخستين زن خلبان ‏هواپيماي بازرگاني ايران"( ص 134) و" نخستين مهماندار هواپيمائي ايران" ( ص 135) - يک دخترجوان آمريکايي ‏به نام دوريس ولسون- دارد. ‏
فصل کوتاه خواندني ديگري هم "نخستين زنان و مردان خلبان ايران" اختصاص يافته است. کتاب عکس هاي تاريخي ‏جالبي هم دارد که متاسفانه صفحه بندي فشرده و بي سليقه کتاب آنها را کم اثر کرده است.‏‏ " روز" از نويسنده کتاب درخواست دارد با اي ميل زير با ما تماس بگيرندroozirani@yahoo.com




<‏strong‏>هنر نمايش در ايران (تا سال 1357)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: تاجبخش فنائيان‏436 ص، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، ابتدا سابقه نمايش هاي آييني ايران، در دوران پيش از اسلام و سپس خصوصيات كلي انواع نمايش هاي ‏ايراني در دوران اسلامي و به ويژه پس از رسميت يافتن مذهب تشيع به عنوان مذهب حكومتي در دوران صفويه، مرور ‏شده است. سپس روند ورود تئاتر اروپايي به ايران و چگونگي پيگيري آن به وسيله نويسندگان، مترجمان و روشنفكران، ‏مورد توجه قرار گرفته است. كتاب با ارائه گزارشي از تحولات هنر نمايش در دوران «پهلوي»، يعني دوراني كه ‏حركتي نوين در عرصه هنر تئاتر در ايران شكل مي گيرد، به پايان مي رسد. از ويژگي هاي اين دوران كه در اين ‏گزارش با آن آشنا مي شويم، تشكيل كلوپ ها، انجمن ها، گروه ها و مدارس تئاتري، ترجمه و اجراي تئاترهاي خارجي، ‏شكل گيري رقابت دو جناح ايدئولوژيك و سياسي در عرصه تئاتر، و پيروي و الگو برداري دست اندركاران هنر نمايش ‏از تكنيك هاي تئاتر غرب و آموزش قواعد و مباني اين تئاتر است. ‏




<‏strong‏>اسكندرنامه: روايت فارسي از "كاليستنس دروغي"<‏‎/strong‏>‏
جمع آورنده و تحرير كننده نخستين: عبدالكافي بن ابي البركاتبه كوشش: ايرج افشار‏698 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
از نخستين سده هاي پس از ميلاد، نويسندگان و دانشمندان در سرزمين هاي مختلف، كتاب هايي در شرح جهانگردي و ‏كارهايي كه «اسكندر مقدوني» كرد، به زبان هاي گوناگون نوشتند. اين گونه كتاب ها در زبان فارسي «اسكندرنامه» ‏ناميده شد. كتاب حاضر كهن ترين اسكندرنامه منثور به زبان فارسي است كه گمان مي رود در فاصله قرون ششم تا ‏هشتم هجري نوشته شده باشد. اين كتاب در حقيقت روايت فارسي مجموعه اي از اقوال و اخباري است كه قصه پردازي ‏از مردم مصر كه تعليم و تربيت يوناني داشت و بعدها به نام «كاليستنس دروغين» مشهور شد، در قرن دوم ميلادي ‏تاليف كرد. پژوهشگران ايراني از جمله «ملك الشعراي بهار» و «ذبيح الله صفا» به كهنگي زبان فارسي در اين كتاب ‏‏– كه نسخه خطي منحصر به فرد آن متعلق به «سعيد نفيسي» بوده است– تاكيد كرده اند. اين نسخه ارزشمند، گذشته از ‏رواني و شيوايي و فخامت زبان آن و اهميتي كه در بررسي تاريخ زبان فارسي دارد، از لحاظ مطالب و افسانه هايي هم ‏كه درباره «اسكندر» بيان داشته، حائز اهميت بسيار است و از شاهكارهاي دلپذير ادبيات فارسي محسوب مي شود. اين ‏كتاب كه نخستين بار در سال 1343 خورشيدي به تصحيح «ايرج افشار» و به وسيله «بنگاه ترجمه و نشر كتاب» ‏منتشر شده و سال ها ناياب بود، اكنون با حروف چيني جديد و برخي ملاحظات تازه استاد «افشار»، همراه با پيوست ‏هاي گوناگوني كه او بر كتاب افزوده، چاپ و منتشر شده است. ‏




<‏strong‏>يادنامه عبدالحسين نوشين<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: نصرت كريمي‏424 ص، تهران: نشر نامك، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات، خاطرات و نوشته هاي هنرمندان و پژوهشگران ايراني درباره بنيان گذار تئاتر علمي ‏در ايران، «عبدالحسين نوشين» است. او پس از تحصيل در رشته هنرهاي دراماتيك در فرانسه، در سال 1311 ‏خورشيدي به ايران بازگشت و با همكاري همسرش «لرتا» كه از هنرمندان برجسته تئاتر بود، تحولي بنيادين در تئاتر ‏ايران به وجود آورد. بسياري از هنرمندان برجسته تئاتر و سينماي معاصر ايران از شاگردان «عبدالحسين نوشين» به ‏شمار مي آيند. «نصرت كريمي»، «محمود دولت آبادي»، «ايرن»، «حميد سمندريان»، «هما روستا»، «مهين ‏اسكويي»، «علي نصيريان»، «داود رشيدي»، «شاهين سركيسيان»، «جعفر والي»، «انور خامه اي»، «بزرگ ‏علوي»، «خليل ملكي»، «احسان طبري» و «عزت الله انتظامي»، از جمله هنرمندان و پژوهشگراني هستند كه نوشته ‏هايي از آنها درباره «عبدالحسين نوشين»، زندگي و فعاليت هايش، در اين مجموعه مي خوانيم. ‏




<‏strong‏>شاهنامه<‏‎/strong‏>‏
دوره 8 جلدي ‏به كوشش: جلال خالقي مطلق‏4169 ص، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1386، چاپ اول
تصحيح حاضر از «شاهنامه»، حاصل كوشش هاي خستگي ناپذير يكي از برجسته ترين پژوهشگران ايراني در اين ‏زمينه، و مقابله و مقايسه انتقادي معتبرترين نسخه هاي موجود از اين شاهكار ادبيات حماسي ايران است. اين تصحيح ‏ارزشمند كه پس از سال ها انتظار در هشت دفتر، همراه با زيرنويس هاي بسيار براي مقايسه نسخه هاي گوناگون و ‏فهرست هاي راهنما به چاپ رسيده، يكي از مستندترين ويرايش هاي اثر جاودانه حكيم بزرگ توس است. ‏




<‏strong‏>ماده شانزدهم كنوانسيون زنان از نگاه فقه شيعه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: مريم محمدي‏236 ص، قم: بوستان كتاب قم، 1386، چاپ اول
سازمان ملل متحد براي حمايت از حقوق زنان، معاهداتي را در دستور كار خود قرار داده كه از جمله آنها «كنوانسيون ‏رفع كليه اشكال تبعيض عليه زنان» است. ماده شانزدهم اين كنوانسيون، مربوط به تساوي حقوق زن و مرد در ازدواج ‏است. در كتاب حاضر كه بوسيله «مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم» منتشر شده، ماده شانزدهم ‏كنوانسيون زنان، از ديدگاه فقه شيعه بررسي شده است. اين بررسي از اين جهت حائز اهميت است كه خواننده را با نظر ‏گروهي از فقها و علماي شيعه در مورد حقوق زن و مرد در امر ازدواج و تفاوت ديدگاه هاي آنان با آنچه در اين ‏عهدنامه جهاني آمده است آشنا مي كند. ‏




<‏strong‏>هنر آشپزي كردي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ليلا كردبچه‏197 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات صور اسرافيل، 1386، چاپ اول
در اين كتاب كه با تصاوير زيباي رنگي چاپ شده است، روش تهيه و پختن غذاهاي كردي براي علاقمندان شرح داده ‏مي شود. غذاهاي اين مجموعه در يازده گروه يعني «آش ها»، ‌«پلوها»، «دلمه ها»، «كوفته ها»، «كوكوها»، «خورش ‏ها و قليه ها»، «آبگوشت ها»، «كباب ها»، «نان ها»، «سالادها و دورچين ها» و«شيرين ها و دسرها» دسته بندي و ‏معرفي شده است. كتاب«هنر آشپزي كردي» ما را با فرهنگ غذايي قديمي و غني مردم كردستان آشنا مي كند.‏



<‏strong‏>مهمان خانه بزرگ قزوين<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: مهرزاد پرهيزكاري‏252 ص، قزوين: نشر روناس، 1386، چاپ اول
ساختمان «مهمان خانه بزرگ قزوين» در سال 1880 ميلادي، در دوران حكومت «ناصرالدين شاه» به پايان رسيد. اين ‏مهمان خانه، بخشي از مجموعه دولتي قزوين بود كه در انتهاي اولين جاده شوسه ايران، از تهران به قزوين قرار داشت. ‏‏«مهمان خانه بزرگ قزوين» با دارا بودن امكانات رفاهي و خدماتي كه تا آن زمان هيچيك از منزل گاه هاي ايران به ‏خود نديده بود، نخستين هتل مدرن و سرآغاز هتلداري ايران به شمار مي رود. در حقيقت اين مهمان خانه به وسيله دولت ‏و به دستور شاه براي پذيرايي و اقامت مسافران اروپايي و به ويژه سفرا و نمايندگان دولت هاي خارجي ساخته شد. ‏ساختمان آن از مهمان خانه هاي درجه يك اروپايي الگو برداري شده بود و شاه توجه خاصي به آن داشت. در كتاب ‏حاضر كه همراه با تصاوير و نقشه هاي گوناگون به چاپ رسيده، ضمن معرفي تاريخچه اين مهمان خانه، ويژگي هاي ‏معماري و تاثير آن در زندگي اجتماعي شهر قزوين و هم چنين معماري اين شهر، مورد بررسي قرار گرفته است. ‏




<‏strong‏>فرهنگ فارسي بچه هاي امروز<‏‎/strong‏>‏
نويسندگان: مهدي ضرغاميان، مهناز عسگري‏358 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات كتابهاي مهتاب، 1386، چاپ اول
اين كتاب، فرهنگي است كه براي بچه هاي دبستاني كلاس هاي سوم تا پنجم دبستان تدوين شده است. بنابراين بچه هاي ‏نه تا دوازده ساله با مراجعه به اين فرهنگ با معناي اصلي بخشي از واژه هاي پركاربرد فارسي امروز آشنا مي شوند. ‏هدف نويسندگان اين فرهنگ، ارائه توصيفي روشن و شفاف از معنا و كاربرد واژه ها با زباني ساده و صميمي است؛ به ‏همين علت، توصيف ها به شكل گفتگو با خواننده تنظيم شده است. «فرهنگ فارسي بچه هاي امروز» با بيش از سه ‏هزار مدخل زباني و افزون بر صد وهفتاد مدخل دانشنامه اي، موجب تسلط بيشتر بچه ها بر زبان خود و افزايش اعتماد ‏به نفس آن ها مي شود. ‏




<‏strong‏>برين خوان يغما<‏‎/strong‏>‏
‏ مجموعه مقالات حبيب يغمايي (جلد اول) ‏به اهتمام: سيد مرتضي آل داود‏450 ص، تهران: انتشارات مگستان، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد اول از مجموعه اي است كه در آن گزيده اي از مقالات استاد فقيد، «حبيب يغمايي»، مدير مجله «يغما»، ‏گردآوري و تدوين شده است. اين مقالات كه در فاصله سال هاي 1298 تا 1363 خورشيدي در مجلات و نشريات ‏معتبر منتشر شده است، به مسائل و موضوعات گوناگون ادبي، پژوهشي، اجتماعي و تاريخي مي پردازد. دسته اي از ‏مقالات «يغمايي» مانند آنچه درباره «ترجمه تفسير طبري»، «كليات سعدي» و «فردوسي» نوشته، پژوهشي است و ‏سبك آن ها همانند شيوه فارسي نگاري استادان محقق است. برخي نوشته هاي او جنبه انتقادي و سياسي و اجتماعي ‏دارد، بعضي هم به موضوعات ادبي و گاه مسائل روز پرداخته است. ‏





<‏strong‏>قصه قصه ها<‏‎/strong‏>‏
كهن ترين روايت از ماجراي شمس و مولانانويسنده: محمدعلي موحد‏308 ص، تهران: نشر كارنامه، 1387، چاپ اول
اسناد واقعيت ماجراي «شمس» و «مولانا» مثلثي است كه سروده ها و نوشته هاي خود «مولانا»– در «ديوان شمس»، ‏‏«مثنوي»، «فيه ما فيه» و «مكتوبات» – يك ضلع آن، گفته هاي شمس– در «مقالات» – ضلع ديگر، و گزارش «بهاء ‏الدين ولد» فرزند «مولانا» كه به «سلطان ولد» مشهور است، ضلع سوم آن است. اين گزارش به صورت پراكنده، ‏همراه با اطلاعات متفرق ديگر درباره «سلطان العلما»، پدر «مولانا»؛ «سيد برهان الدين محقق»، اتابك «مولانا»؛ و ‏‏«صلاح الدين زركوب» و «حسام الدين ارموي»، خليفه هاي «مولانا» در جاهاي مختلف از «ابتدانامه»، يعني نخستين ‏دفتر از مثنوي هاي سه گانه «سلطان ولد» آمده است. اگر اجزاي اين گزارش يك جا جمع و تدوين شود تقريبا يك دهم ‏مجموع «ابتدانامه» را تشكيل مي دهد. هر پژوهشگري كه خواهان تحقيق در احوال «مولانا» باشد بايد كار خود را با ‏اين گزارش مهم و ارزشمند آغاز كند. در كتاب «قصه قصه ها»، ابتدا اجزاي پراكنده اين گزارش از جاهاي مختلف ‏‏«ابتدانامه» گردآوري و بر حسب ترتيب تاريخي مرتب و تدوين شده است. سپس پژوهش هاي نويسنده درباره «سلطان ‏ولد» و شخصيت و آثار او آمده است. در اين بخش مطالبي كه «سلطان ولد» درباره «شمس» و «مولانا» در دو مثنوي ‏ديگر خود يعني «رباب نامه» و‌«انتهانامه» نيز بيان كرده، آورده شده است. ‏
















ياد ياران ♦ چهار فصل
‏نادر ابراهيمي هم رفت. نويسنده اي که براي يک دهه نويسنده محبوب کودکان و نوجوانان بود، با وقوع ‏انقلاب و چرخشي حيرت انگيز در کارنامه سياسي/هنري اش از چشم بسياري افتاد. نويسنده دور از خانه و ‏مصابا و روياي گجرات، سازنده آتش بدون دود و صداي صحرا ابتدا به پيشواز مجاهد و فدايي رفت و در ‏کمتر از يک دهه ستايشگر سرود خوان جنگ-صادق آهنگران- شد و همچون نامي که بر کتابش نهاده بود ‏ميان خطه‌ نام و ننگ همواره دست و پا زد. اما اينک، آنچه از او به جاي ماند عشقي بزرگ به ايران و ‏کودکان است که آتش آن از وراي ده ها اثرش زبانه مي کشد....‏

به بهانه درگذشت نادر ابراهيمي، فيلمساز و نويسنده‎‎مرگ يک عاشقانه آرام‎‎
دلخور و بي حوصله سر اولين کلاس نادر ابراهيمي نشسته بودم، بچه هاي کلاس با يک اکثريت مشکوک راي ‏به برکناري استاد زيبايي شناسي داده بودند و يک راست رفته بودند سراغ نادر ابراهيمي. تابستان1372 اولين ‏دوره دوساله سينما وزارت ارشاد در باغ فردوس، نادر ابراهيمي استاد درس زيبايي شناسي سينماي ما شد.‏
از اول کلاس تا به آخر يا ايراد گرفتم يا غر زدم، گفته بودم حرفي براي گفتن ندارد ولي در ضمن از سابقه ‏سياسي اش هم خوشم نمي آمد. شنيده بودم که در نوجواني توده اي بوده و حمايتش از حکومت را هم به همين ‏موضوع ربط مي دادم. آن وقت خودش گويا مشاور وزير ارشاد بود و همراه با مهاجراني که آن وقت معاون ‏رفسنجاني بود و بسياري ديگر که پست و مقامي داشتند در باغ فردوس تدريس مي کردند.‏
زيبايي شناسي را با قصه براي ما مي گفت، چيزي که بلد بود، به ياد آوردم که سال هاي آخر پيش از انقلاب ‏را پاي سريال هاي او مي نشستم، سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن. هامي و کامي شايد يکي از ‏اولين مجموعه هاي بلند روانشناختي ايراني براي کودکان بود که شخصيت هاي اصلي شان هم کودک بودند.‏اما شايد بسياري نادر ابراهيمي را با آتش بدون دود بشناسند که يکي از پرطرفدارترين سريال هاي ايراني ‏پيش از انقلاب بود و جز اينها ده ها کتاب ديگر در کارنامه داشت، آنقدر کتاب که امکان نداشت يکي از ‏همکلاسي ها حداقل يکي از آنها را نخوانده باشد.‏

‎‎سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن‏‎‎
انرژي و پويايي نادر ابراهيمي کلاس زيبايي شناسي که معمولا جاي ديدگاه هاي فلسفي يا تشريح زيبايي ‏شناختي تکنيکي ست را به بحث هاي کاربردي در باره ساختار تصويري سينما مي کشاند، به جاي نظرگاه ‏هاي آلتوسر، ايزنشتين، مک بين، سانتاگ و بازن، کادربندي و ميزانسن در فيلم هاي آن روز کارگردان هاي ‏ايراني و استوري بورد را پيش مي کشيد.‏
سرکلاس نادر ابراهيمي از مباحث روز سينما خبري نبود اما اثر چهاردهه تاليف در کلام او بود، چيزي که ‏زبان دانشجوي ايرادگيري چون من را هم مي بست.‏
يکي از بچه ها از سر شيطنت کتاب برادر من مجاهد، برادر من فدايي نادر را سرکلاس آورده بود، اين را ‏گويا نادر ابراهيمي ظرف چند روز پس از بهمن 57 خلق کرده بود، همه اش کار خودش بود از تايپ تا ‏طراحي جلدش. نادر ابراهيمي لبخندزنان در باره اين کتاب توضيح داد: روزگاري که همه به داشتن يک فدايي ‏يا يک مجاهد در خانواده افتخار مي کردند...‏
براي برخي نوشته هاي دوران اوليه پس از انقلاب او، نزديک به سه دهه بعد کمتر قابل تحمل به نظر مي ‏آيند، شايد به همين دليل بود که در هيچ نشريه روشنفکرانه اي اثري از او نبود، با اين حال نوشته هاي آن ‏روزگارش و روزهاي پيش از انقلابش اگرچه در نظر برخي از منتقدان عامه پسند، پوپوليستي و دور از ‏واقعيت هاي اجتماعي به نظر مي رسيد با اين حال بيشتر به دل مي نشست.‏

هرچه که بود زيبايي شناسي سينما به روايت نادر ابراهيمي براي ما فرصتي بود براي بحث هاي بي پايان از ‏رسالت هنرمند در برابر حکومت گرفته تا ميزانسن. او خودش طعم اخراج و بيکاري را چشيده بود و از ‏بيکاري دوستان و همراهاني چون عباس کيارستمي پس از انقلاب هم براي ما سخن رانده بود و از صندوق ‏هاي چوبي که کيارستمي در دوران بيکاري ساخته بود و... شايد به همين دليل بود که در پايان ميانسالي ديگر ‏نمي خواست بيکار شود...‏
هنوز هم تصوير نادر ابراهيمي با آن سيبيل، لبخندش، سبک خاص تدريس اش و شيوه اقناع کردنش پاي تخته ‏سياه کاخ قديمي باغ فردوس، براي من يادگاري از فيلم هاي محبوب دوران کودکي ام است که صدايش هنوز ‏آشناست.‏
چند سال پيش، چند نفر از بچه هاي باغ فردوس خبر دادند که به خانه نادر ابراهيمي رفته اند و غمگين وسر ‏درگريبان بازگشته اند، نادر (از اينکه به او استاد بگويند متنفر بود) آنها را نشناخته بود...‏

نادر ابراهيمي، در سال 1315 در تهران متولد شد، از سيزده سالگي به دليل فعاليت سياسي بارها دستگير و ‏زنداني شد، پس از ورود به دانشگاه و انصراف از ادامه تحصيل در رشته حقوق، در رشته مترجمي زبان ‏انگليسي فارغ التحصيل شد.‏
اولين کتاب وي در سال 1342 با نام خانه اي براي شب چاپ شد و پس از آن وي کار نويسندگي را با چاپ ‏دهها کتاب تا زماني که بيماري وي را از پا درآورد ادامه داد.‏
از کتاب هاي مشهور او مي توان به: بار ديگر شهري که دوست مي‌داشتم، انسان - جنايت – احتمال، ‏غزل‌داستان‌هاي سال بد، ابوالمشاغل، فردا شکل امروز نيست، چهل نامه کوتاه به همسرم، آتش بدون دود و ‏يک عاشقانه آرام اشاره کرد. از وي همچنين مقالات بسياري در باره نقد و تحقيق در زمينه هاي مختلف در ‏نشريات مختلف به چاپ رسيده است.‏
از ميان آثار ابراهيمي کتاب هايي که براي کودکان نوشته است بيشتر جلب توجه کرده است و از جمله براي ‏داستان کلاغ ها جايزه اول کتاب هاي پرورشي يونسکو را از آن خود ساخت.‏
در دهه چهل علاوه بر نويسندگي وي به کارهاي تحقيقي در زمينه ايران شناسي پرداخت و بعدها اولين ‏موسسه غيردولتي ايران شناسي را بنيان نهاد که پس از انقلاب فعاليت آن متوقف شد.‏
از جمله فعاليت هاي او در اين زمينه ساخت مستندهايي از جمله: صداي صحرا، علم کوه، تخت سليمان و گل ‏هاي وحشي ايران بود.‏

‎‎آتش بدون دود‎‎
پس از آن وي سريال آتش بدون دود را براي شبکه دوم تلويزيون ملي ايران ساخت، سريالي 36 قسمتي که ‏يکي از پرطرفدارترين سريال هاي پيش از انقلاب بود و داستان آن برپايه زندگي دو طايفه ترکمن بنا شده بود.‏وي همچنين در اين سريال نوآوري هايي نيز در فيلمبرداري و تدوين به خرج داد که از جمله استفاده از چهار ‏دوربين براي فيلمبرداري همزمان بود.‏
پس از آن وي مجموعه مشهور ديگري با عنوان سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن را براي ‏تلويزيون ساخت که ساختاري تربيتي و روانشناختي داشت و در باره دو کودک بود که به تنهايي به سفر به ‏دور ايران مي پردازند و کارشناسان روانشناسي و علوم تربيتي با در نظر گرفتن رفتار آنها در موقعيت هاي ‏مختلف به بحث در باره چگونگي و دلايل واکنش هاي آنها مي پردازند.‏
توليد و پخش اين مجموعه که پيش از اوج گيري انقلاب آغاز شده بود توسط مسئولان وقت تلويزيون در پاييز ‏سال 57 به دليل قسمتي که در آن هامي و کامي با سنگ شيشه يک مشروب فروشي را مي شکنند متوقف شد ‏و پس از انقلاب نيز به دليل بخش هايي که در آن روانشناسان زن با پوشش غير اسلامي به بحث در باره ‏رفتار هامي و کامي مي پردازند غير قابل پخش شناخته شد.‏

نادر ابراهيمي بلافاصله پس از سرکار آمدن جمهوري اسلامي به حمايت از حاکميت تازه پرداخت و کتاب ‏هاي بسياري براي کودکان تحت عنوان قصه هاي انقلاب براي کودکان نوشت که برخي از آنها از جمله برادر ‏من مجاهد، برادر من فدايي بعدها ممنوع الچاپ شدند.‏
وي خود در سال هاي پس از انقلاب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و حوزه علميه قم به تدريس فيلمنامه ‏نويسي، کارگرداني، نقد فيلم و داستان نويسي پرداخت.‏
با آغاز به کار مجدد دانشکده صدا و سيما وي تدريس فيلمنامه نويسي در اين دانشکده را به عهده گرفت و پس ‏از آن نيز دروس مشابهي را در دانشگاه هنر و زيبايي شناسي را در باغ فردوس برعهده گرفت.‏وي همچنين به توليد مجموعه هاي مستند سياسي براي صدا و سيما از جمله جمعه خونين مکه، شرکت نفت ‏در سخت ترين سال ها در کنار فيلمنامه نويسي پرداخت.‏
در سال 1374 اولين فيلم داستاني بلند خود با عنوان‏‎ ‎‏"روزي که هوا ايستاد" در باره آلودگي هوا در تهران را ‏ساخت که با توجه چنداني روبرو نشد.‏
از سال 1378 نادر ابراهيمي بيمار و مشخص شد که به سرطان مغز مبتلاست، از همين رو وي به کارهايش ‏سرعت بخشيد و دهها طرح تحقيقي، فيلمنامه، داستان و نمايشنامه را همزمان با هم پيش برد اما وخامت حالش ‏در سال هاي بعد سبب از دست رفتن حافظه و بستري شدن وي شد.‏
نادر ابراهيمي شانزدهم خرداد ماه 1387 پس از تحمل سالها بيماري درحالي چشم از جهان فروبست که ده ها ‏کار ناتمام در اتاق کارش باقي مانده بود.‏

‎‎کتاب شناسي نادر ابراهيمي:‏‎‎ادبيات بزرگسال
‏1 - خانه‌‌اي براي شب‏‏2 - آرش در قلمرو ترديد (يا: پاسخ‌ناپذير)‏‏ 3 - مصابا و روياي گاجرات‏‏ 4 - بار ديگر شهري که دوست مي‌داشتم‏ 5 - هزارپاي سياه و قصه‌هاي صحرا‏‏ 6 - افسانه‌ باران‏‏ 7 - در سرزمين کوچک من - منتخب آثار‏‏ 8 - تضادهاي دروني‏ 9 - انسان - جنايت - احتمال‏‏ 10 - مکان‌هاي عمومي‏ 11 - رونوشت بدون اصل‏‏ 12 - درحد توانستن - شعرگونه‏‏ 13 - غزل‌داستان‌هاي سال بد‏‏ 14 - ابن مشغله - زندگينامه، جلد اول‏ 15 - ابوالمشاغل - زندگينامه، جلد دوم‏ 16 - فردا شکل امروز نيست‏ 17 - براعت استهلال - از مجموعه‌ «ساختار و مباني ادبيات داستاني»‏‏ 18 - مقدمه‌اي بر فارسي‌نويسي براي کودکان‏‏ 19 - مقدمه‌اي بر مصورسازي کتاب‌هاي کودکان‏‏ 20 - مقدمه‌اي بر مراحل خلق و توليد ادبيات کودکان‏ 21 - مقدمه‌اي بر آرايش و پيرايش کتاب‌هاي کودکان‏‏ 22 - دور ايران در شش ساعت - گزارش دومين نمايشگاه ايرانگردي در سال ١٣۷١‏‏ 23 - چهل ‌نامه‌ي کوتاه به همسرم‏‏ 24 - آتشْ بدون دود - داستان بلند هفت جلدي‏ 25 - با سرودخوان جنگ، در خطه‌ي نام و ننگ‏‏ 26 - يک صعود باورنکردني‏ 27 - تکثير تاسف‌انگيز پدربزرگ‏ 28 - مردي در تبعيد ابدي - براساس زندگي ملاصدرا‏‏ 29 - حکايت آن اژدها‏ 30 - بر جاده‌هاي آبي سرخ - داستان بلند ١٠ جلدي، براساس زندگي ميرمَهناي دوغابي‏ 31 - صوفيانه‌ها و عارفانه‌ها - بخشي از «تاريخ تحليلي پنج‌هزار سال ادبيات داستاني ايران»‏‏ 32 - يک عاشقانه آرام‏ 33 - سه ديدار با مردي که از فراسوي باور ما مي‌آمد‏ 34 - طراحي حيوانات - طرح‌هاي کوثر احمدي، با گفتاري تحليلي در باب مفاهيم و تعاريف «طرح» در ‏هنرها‏ 35 - الف‌با - تحليل فلسفي ۵٠ طرح از علي‌اکبر صادقي‌ـ نقاش‏ 36 - پيشگفتار ”کوچه‌هاي کوتاه” - مجموعه‌ قصه‌هاي کوتاه گروهي از شاگردان نادر ابراهيمي ‏
ادبيات کودک و نوجوان
‏1 - کلاغ‌ها- جايزه‌ اول فستيوال کتاب‌هاي کودکان توکيو ژاپن، جايزه‌ اول - سيب طلايي - براتيسلاوا، جايزه‌ ‏اول تعليم و تربيت از يونسکو‏2 - سنجاب‌ها‏3 - دور از خانه - قصه برگزيده‌ي آسيا،از سوي «سازمان جهاني يونسکو» و کتاب برگزيده شوراي کتاب ‏کودک در سال ١٣٤۷‏‏4 - قصه‌ گل‌هاي قالي‏5 - پهلوان پهلوانان؛ پورياي ولي - کتاب برگزيده از سوي «آکادمي المپيک» همايش فردوسي و اخلاق ‏پهلواني ١٣٨٤، جايزه‌ بزرگ جشنواره‌ي کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ١٩۷٨‏‏6 - باران - آفتاب و قصه‌ کاشي‏7 - بزي که گم شد‏‏8 - من راه خانه‌ام را بلد نيستم‏9 - سفرهاي دورودراز هامي و کامي در وطن‏‏ 10 - پدر چرا توي خانه مانده است - از مجموعه‌«قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 11 - جاي او خالي - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 12 - نيروي هوايي - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 13 - سحرگاهان همافرها اعدام مي‌شوند - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 14 - برادرت را صدا کن - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 15 - برادر من مجاهد، برادر من فدايي - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 16 - جَنگ بزرگ از مدرسه‌ي اميريان - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 17 - نامه‌ي فاطمه، پاسخِ‌نامه‌ي فاطمه - از مجموعه‌ «قصه‌هاي انقلاب براي کودکان»‏‏ 18 - مامان! من چرا بزرگ نمي‌شوم - از مجموعه «قصه‌هاي ريحانه خانم»‏‏ 19 - روزي که فريادم را همسايه‌ها شنيدند - از مجموعه «قصه‌هاي ريحانه خانم»‏‏ 20 - آدم وقتي حرف مي‌زند چه شکلي مي‌شود - از مجموعه‌ي«قصه‌هاي ريحانه خانم»‏‏ 21 - درخت قصه ـ قُمري‌هاي قصه - جايزه‌ کتاب برگزيده ازسوي هيات داوران بزرگسال کانون پرورش ‏فکري کودکان و نوجوانان، جايزه‌ کتاب برگزيده ازسوي هيات داوران خردسال، ترجمه‌شده به زبان روسي ‏در ترکمنستان‏ 22 - عبدالرزاق پهلوان - کتاب برگزيده از سوي «آکادمي المپيک» همايش فردوسي و اخلاق پهلواني ١٣٨٤‏‏ 23 - حکايت کاسه‌ي آب خنک - از مجموعه‌ «نوسازي حکايت‌هاي خوب قديم براي کودکان»‏‏ 24 - حکايت دو درخت خرما - از مجموعه«نوسازي حکايت‌هاي خوب قديم براي کودکان»‏‏ 25 - آن شب که تا سحر - از مجموعه‌ «نوسازي حکايت‌هاي خوب قديم براي کودکان»‏‏ 26 - قلب کوچکم را به چه کسي هديه بدهم؟ - ديپلم افتخار نخستين نمايشگاه بين المللي تصويرگران کتاب ‏کودک 1372‏‏ 27 - مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 28 - داستان سنگ و فلز و‌ آهن - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 29 - با من آشنا شو، با من دوست شو - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 30 - هستم اگر مي‌روم؛ گر نروم نيستم - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 31 - راستي اگر نبودم - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 32 - کمياب و قيمتي اما... - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 33 - مدرسه‌ي بزرگتري هم وجود دارد - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 34 - گل‌آباد ديروز؛ گل‌آباد امروز - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 35 - گل‌آباد امروز؛ گل‌آباد فردا - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 36 - فرهنگ فراورده‌هاي فلزي ايران - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 37 - هفت آموزگار مهربان - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»‏‏ 38 - ما مسلمانان اين آب و خاکيم - از مجموعه‌ «ايران را عزيز بداريم»دريافت جايزه نخست آسيايي ‏تصويرگران کتاب کودک ١٣۷٠ ‏‏ 39 - قصه‌ سار و سيب‏ 40 - قصه‌ موش خودنما و شتر باصفا‏‏ 41 - با من بخوان تا ياد بگيري‏ 42 - حالا ديگر مي‌خواهم فکر کنم‏ 43 - قصه‌ قاليچه‌هاي شيري‏ 44 - همه‌ گربه‌هاي من ١ و٢‏‏ 45 - ديدار با آرزو
نمايشنامه
‏1 - اجازه هست آقاي برشت؟‏‏2 - وسعت معناي انتظار (سه قصه نمايشي)‏‏3 - يک قصه‌ معمولي و قديمي در باب جنايت
فيلم‌نامه
‏1 - آخرين عادل غرب‏‏2 - صداي صحرا‏
ترجمه‌ها
‏1 - مويه کن سرزمين محبوب - ترجمه با همکاري فريدون سالک‏2 - از پنجره نگاه کن - ترجمه با همکاري احمد منصوري‏3 - دوست؛ کسي است که آدم را دوست دارد - ترجمه با همکاري احمد منصوري‏4 - آدم آهني - کتاب برگزيده سال ١٣٥١ از سوي شوراي کتاب کودک، ترجمه با همکاري احمد منصوري