فيلم روز♦ سينماي جهان
تابستان داغ از راه رسيد و پرده سينماهاي جهان با فيلم هاي پرفروش به آتش کشيده شد. صاحب نظران سينما، امسال را سال ظهور ابرقهرمانان نام گذاشته اند و به زودي اسپايدرمن 4، هالک 2 و آخرين قسمت از ماجراهاي بتمن به نمايش در خواهند آمد. فيلم هايي که بدون شک رکوردهاي تازه اي در گيشه به جا خواهند گذاشت. اما تا آن روز از ميان فيلم هاي برتر سينماي جهان در هفته گذشته، هفت فيلم را براي تماشا کردن و نکردن تان انتخاب و مرور کرده ايم...
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>دوست پسر جديد مادرم My Mom's New Boyfriend
نويسنده و کارگردان: جورج گالو. موسيقي: کريس بوردمن. مدير فيلمبرداري: مايکل نگرين. تدوين: اوگي هس. طراح صحنه: باب زيمبيکي. بازيگران: آنتونيو باندراس[تامي]، مگ رايان[مارتي دوراند]، کالين هنکس[هنري دوراند]، سلما بلير[اميلي]. 97 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Homeland Security، More Than You Know.
هنري دوراند، مامور FBI مادرش را براي انجام ماموريتي ترک مي کند، در حالي که نگران حال مادرش مارتي است. چون مارتي چاق، افسرده، سيگاري و تنهاست. اما چند سال بعد، زماني که هنري به همراه نامزدش اميلي به خانه بازمي گردد به جاي مارتي سابق با زني لاغر اندام، سکسي و داراي دوست پسرهاي متعدد و اغلب کم سن و سال روبرو مي شود که لحظه اي را براي خوش گذراني از دست نمي دهد. هنري بعد از رويارويي با يکي از معشوقه هاي نوجوان مارتي، از او مي خواهد تا لااقل دوست پسري در سن و سال خود بيابد. تا اينکه مارتي در طول گردشي تفريحي، تصادفاً با تامي ميان سال و مودب برخورد کرده و هر دو نفر شيفته يکديگر مي شوند. به نظر مي رسد که اين آشنايي مي تواند همان چيزي باشد که هنري مي خواسته، اما به زودي کشف مي کند که تامي سارق مشهور اشياي هنري است و هم اکنون نيز با کمک دو همکارش در صدد طرح و اجراي نقشه سرقت مجمسه اي گران قيمت هستند. اين پرونده به FBI ارجاع شده، چون قرار است پول به دست آمده از سرقت به مصرف عمليات تروريستي برسد. هنري از آشنايي مادرش با تامي پرده برمي دارد و بلافاصله مجبور مي شود تا از آشنايي آن دو براي دستگيري باند سارقان استفاده کند. چيزي که نه خوش آيند اوست و نه مادرش...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جورج اچ. گالو جونيور متولد 1956 در رشته گرافيک تحصيل کرده، اما با ديدن فيلم خيابان هاي پايين شهر اسکورسيزي تصميم گرفت تا وارد سينما شود. بنابراين تحصيل را رها کرد تا اولين فيلمنامه اش را بنويسد. اما اولين نوشته اش-فيلمي براي گروه سه کله پوک- هرگز ساخته نشد. در 1982 با ساخته شدن فيلمنامه اش-که 5 سال روي آن کار کرده بود- به نام Wise Guys وارد هاليوود شد. يک کمدي اکشن دزد/پليس که گالو در امتداد همين تم دومين فيلمنامه اش فرار نيمه شب را در 1986 نوشت. فرار نيمه شب با حضور رابرت دنيرو و چارلز گرودين به موفقيت تجاري/هنري خوبي دست يافت و موقعيت گالو را در هاليوود تثبيت کرد. بعدها بر اساس شخصيت هاي فرار نيمه شب سه فيلم تلويزيوني ديگر نيز ساخته شد، اما گالو با نوشتن فيلمنامه خيابان بيست و نهم و کارگرداني آن ترجيح داد در سينما فعاليت کند. گالو تا امروز 5 فيلم ديگر نيز ساخته و دوست پسر جديد مادرم ششمين فيلم او در مقام کارگرداني است. اما ارباب جرايد او را به خاطر سهمش در نوشتن فيلمنامه پسران بد و آدم هفت خط کامل[The Whole Ten Yards] بيشتر به ياد دارند و مي ستايند. فيلم پيشين او Local Color نيز توانست نقدهاي مثبتي دريافت و جايزه داوران جشنواره لودرديل براي بهترين فيلمنامه را از آن خود کند.
دوست پسر جديد مادرم که با بودجه اي 25 ميليون دلاري ساخته شده، يک کمدي دزد/پليس و همزمان يک داستان عاشقانه براي جوانان و ميان سال هاست. با گوشه چشمي به شخصيت همسايه شوخ و غريب زوج جوان فيلم پا برهنه در پارک که اين بار قرار است آنتونيو باندراس مزه لذت واقعي و اگزوتيک را به مگ رايان بچشاند. فيلم که از لحظه کليد خوردن پروژه چند نام- مانند امنيت ملي و بيش از آن چه تو مي داني- عوض کرده، سرانجام با نام فعلي به نمايش در آمده و قصه دور از انتظاري به تماشاگر وعده نمي دهد. همه چيز قابل پيش بيني است، اما آن چه بر جذابيت فيلم يم افزايد انتخاب درست بازيگران است که انگار براي اين نقش ها آفريده شده اند. البته بازيگران فرعي مانند آشپز ايتاليايي که هر شب با دسته گلي پشت در خانه مارتي آمده و زير گريه مي زند يا رئيس سياه پوست هنري نيز سهمي قابل توجه در توفيق فيلم دارند.
فيلمنامه نيز با حرف هايي مد روز زينت پيدا کرده، اما از همه جالب تر حرف هاي مارتي درباره مطالعه قرآن، قبالا و... است که او را به سوي انتخاب زندگي اپيکوريستي فعلي اش راهنمايي کرده است[ شحخصاً نمي دانم چگونه مي شود با مطالعه اين کتاب ها به چنين نتيجه اي رسيد]. کالين هنکس فرزند تام هنکس نيز پا جاي پاي پدر گذاشته و در قالب پسري ساده لوح مي درخشد. گالو تمامي سعي خود را کرده تا فيلم را بامزه و مفرح از کار بياورد، اما فيلمنامه کليشه اي راه را بر او و قابليت هاي بازيگري باندراس بسته است. مخصوصاً مامور سيا از آب در آمدن او در انتهاي کار که بسيار باسمه اي به چشم مي آيد. تنها نکته جالب براي شرقي پذيرفته نشدن مادر معتقد به آزادي هاي جنسي از سوي پسرش است که سرچشمه همه حوادث فيلم نيز محسوب مي شود. اگر طالب يک کمدي عاشقانه سبک و مفرح هستيد، دوست پسر جديد مادرم مي تواند رضايت خاطرتان را برآورده
کند!ژانر: اکشن، کمدي، عاشقانه، مهيج.
<strong>جنگ سالاران Tau ming chong
کارگردان: پيتر چان. فيلمنامه: تين نام چون، جونلي گيوو، جيپينگ هه، جينژين هوآنگ، يو يو يئوت چون هويي، لن ژو، جيمز يئون. موسيقي: کوانگ وينگ چان، پيتر کام، لئون کو. مدير فيلمبرداري: آرتور وانگ. تدوين: کريس بلوندن، وندرس لي. طراح صحنه: چونگ مان يئه. بازيگران: جت لي[ژنرال پنگ]، اندي لائو[ار-هو]، تاکشي کانه شيرو[جيانگ وويانگ]، جينگلئي ژو[ليان]. 126 دقيقه. محصول 2007 چين، هنگ کنگ. نام ديگر: Ci ma، The Warlords، Warlords. برنده جايزه بهترين جلوه هاي ويژه تصويري و نامدز جايزه بهترين بازيگر/جت لي-بهترين فيلمبرداريبهترين تدوين و بهترين فيمل از مراسم فيلم هاي آسيايي، برنده جايزه بهترين جلوه هاي ويژه تثيري از جشنواره دانشجويي پکن، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و بهترين فيلم از مراسم فيلم هاي هنگ کنگي.
ژنرال پنگ که بعد از نبردي خونين و از دست دادن تمامي سپاهيانش زنده مانده، توسط زني ناشناس نجات داده شده و اميد به زندگي را دوباره به دست مي آورد. سپس به گروهي از راهزنان به سرکردگي جيانگ وويانگ مي پيوند. کساني که براي سير کردن شکم خود و اهاليدهکده شان دست به دزدي و غارت مي زنند. جيانگ وويانگ بعد از نجات جانش توسط پنگ در يک نبرد، او را به ديدار برادر بزرگ ترش ار-هو مي برد. در آنجا پنگ درمي يابد که زن ناشناس ليان نام داشته و همسر ار-هو است. پنگ بعد از حمله اي نافرجام به کاروان آذوقه، از ار-هو و جيانگ وويانگ مي خواهد تا دست از راهزني برداشته و سپاهيگري پيشه کنند. آن سه سوگند برادري ياد کرده و به ارتش امپراطوري مي پيوندند. به زودي موفقيت هاي بزرگي کسب کرده و به شهر تايپينگ حمله مي کنند. اما زماني که شهر را بعد از محاصره اي طولاني فتح مي کنند، پنگ دستور کشتار سربازان اسير شده را مي دهد. در حالي که ار-هو به فرمانده آنها قبل از تسليم شدن، قول داده بود تا چشم زخمي به سربازان و اهالي بي گناه شهر وارد نشود. اين کار باعث ايجاد اختلاف ميان ار-هو و پنگ مي شود، اما جيانگ وويانگ تصميم پنگ را با وجود غير انساني بودنش درست مي داند. اما جيانگ وويانگ نيز بعدها با اطلاع از رابطه ليان و پنگ بر وي مي شورد. پنگ که ار-هو را در پي دسيسه اي به قتل رسانده، مجبور مي شود با جيانگ وويانگ نبرد کند. اما غافل از اينکه امپراطريس هرگز به وي اعتماد نکرده و مشاوران او نيز دسيسه قتل وي را چيده اند. ژنرال پنگ به دست جيانگ وويانگ کشته مي شود و مدتي بعد قاتل نيز اعدام مي شود.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيتر چان متولد 1962 هنگ کنگ است. والدينش چيني و تايلندي بودند و پيتر نيز کودکي را بانکوک گذراند، بعدها به آمريکا رفت و در آنجا درس خواند و موفق شد تا وارد دانشگاه UCLA شود. وقتي در 1983 به هنگ کنگ بازگشت، وارد صنعت سينما شد و بعد از مدتي دستيار کارگرداني و تهيه کنندگي و همکاري با کساني چون جکي چان و جان وو در 1991 با فيلم آلن و اريک: ميان سلام و خداحافظي به کارگرداني رو آورد. در 1996 با فيلم رفقا: يک داستان تقريباً عاشقانه به شهرت رسيد و جوايزي نيز از جشنوراه هاي آسيايي به دست آورد. دومين برگ برنده کارنامه اش اپيزود رفتن به خانه در قسمت دوم فيلم سه خارج از سري بود که در سال 2002 به نمايش در آمد. فيلم قبلي اش شايد عشق (2005) نيز نظر منتقدان و داوران جشنواره ها را جلب کرد، اما جنگ سالاران با هر مقياسي سنجيده شود، بزرگ ترين فيلم کارنامه اوست.
جنگ سالاران با بودجه اي 40 ميليون دلاري و صحنه هاي نبردي که با 8 دوربين فيلمبرداري شده اند، به جرات يکي از بزرگ ترين پروژه هاي سينمايي چيني/هنگ کنگي است. يک فيلم تاريخي که قرار است در کنار يادآوري عظمت و شکوه آن دوران، واقعه اي که جايگاهي چون جنگ هاي داخلي آمريکا يا درگيري هاي فرانسه و پروس در تاريخ اين منطقه را دارد، بازگو کند. اما با تاکيد بر اين نکته که قهرمان ها هستند که تاريخ را مي سازند و در چين زمانه اي جان بيگناهان ارزشي ندارد. چون همين قهرمان ها نيز براي غلبه بر آشفتگي پيرامون بايد معصوميت خود را زير پا بگذارند. چيزي که در صحنه کشتار اسيران با نمايش قطرات اشک ژنرال پنگ يا جيانگ وويانگ بسيار روي آن تاکيد مي شود. اما فيلم در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير نبرد، داستان عاشقانه اي را نيز روايت مي کند که به خوبي در دل حوادث فيلم جا افتاده است.
ميانه قرن نوزدهم، تاريک ترين دوران تاريخ چين است و طبعاً بهترين موقعيت براي شکل گيري درامي درباره دوستي، برادري، جاه طلبي و خيانت است. البته فيلم واجد تمي نيهيليستي و ضد جنگ نيز هست که با نوشته هايي در آغاز و پايان فيلم بر آن تاکيد مي شود. با اين حال تماشاگر غربي آن را به عنوان فيلمي از جت لي ارزيابي خواهد کرد و به عنوان نمونه اي عظيم از گونه فيلم هاي رزمي به تماشاي آن خواهد رفت. البته دست خالي نيز از سالن بيرون نخواهد آمد، چون صحنه هاي نبرد به راستي شکوه و جلال خاصي دارند که بازي سه هنرپيشه اصلي، مخصوصاً اندي لائو، به زيبايي آنها مي افزايد. جنگ سالاران در مقايسه با نمونه هاي ديگر اين سينما، يک محصول آبرومند و شايسته جايگاهي بهتر است که يقيناً آن را به دست خواهد آورد!ژانر: اکشن، درام، تاريخي، جنگي.
<strong>کلک ها Sztuczki
نويسنده و کارگردان: آندري ياکيمووسکي. موسيقي: توماش گاسووسکي. مدير فيلمبرداري: آدام بايرسکي. تدوين: چزاري گرژسيوک. طراح صحنه: اوا ياکيمووسکا.. بازيگران: توماش اسپريک[پدر استفک و الکا]، يوآنا ليژووسکا[ويولکا]، مارزينا ژتوکا[مادر ويولکا]، اولينا والندژياک\الکا]، داميان يو1[اشتفک]، رافال گوزنيچاک[يرژي]. 95 دقيقه. محصول 2007 لهستان. نام ديگر: Tricks. برنده جايزه فيپرشي و نامزد جايز بزرگ جشنواره براتيسلاوا، نامزد جايزه بزرگ جشنواره سينماي جوان اروپاي شرقي- Cottbus، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري و شير طلايي جشنواره فيلم لهستاني، برنده جايزه ويژه داوران و نامزد جايزه داوران بين المللي از جشنواره سائو پولو، برنده جايزه بهترين بازيگر/داميان يو1 و نامزد جايزه بزرگ جشنواره توکيو، برنده پلاک سينماي اروپا و جايزه لانترنا ماجيکا از جشنواره ونيز.
استفک 6 ساله، به همراه مادر و خواهر 18 ساله اش الکا زندگي مي کند. پدرشان سال ها قبل آنها را ترک کرده و با زني ديگر زندگي مي کند. مادر فروشنده مغازه است و الکا که با يرژي مکانيک دوست است، در صدد به دست آوردن کاري در يک شرکت بزرگ است. براي اين کار دانستن زبان ايتاليايي و قبول شدن در مصاحبه حضوري الزامي است. الکا و استفک که مرتباً براي رفت و آمد به شهر از ايستگاه راه آهن نزديک محله استفاده مي کنند، همواره مردي را مي بينند که استفک يقين دارد پدر اوست. اما الکا انکار مي کند. بنابر اين استفک که زندگي خودشان را بدون حضور پدر کم رمق مي داند، تصميم مي گيرد با استفاده از کلک هايي که بلد است مسافر هر روزه قطار را به سوي مغازه محل کار مادر و در نتيجه به بازگشت به سوي خانواده پيشين هدايت کند. قماري پر مخاطره که سرانجامي خوش خواهد يافت...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آندري ياکيمووسکي متولد 1963 ورشو، فارغ التحصيل فلسفه از دانشگاه همين شهر و دانشکده راديو و تلويزيون دانشگاه سيلسيا در کاتوويچ است. از سال 1991 با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع به کارگرداني کرده و بعدها به مستندسازي روي آورده است. فيلم هاي کوتاه و مستندش جوايز زيادي از جشنواره هاي داخل و خارج لهستان کسب کرده اند. اولين فيلم بلندش را با نام چشم هايت را لوچ کن/دزدکي نگاه کن در سال 2002 ساخت که 14 جايزه محلي و بين المللي معتبر از جمله جايزه فيپرشي جشنواره مانهايم-هايدلبرگ براي بيان شاعرانه اش به دست آورد. حقه ها دومين فيلم او بعد از کارگرداني اپيزودي کيف از فيلم همبستگي، همبستگي.. در سال 2005 است.
يکي از موفق ترين فيلم هاي سينماي لهستان در سال گذشته که سرانجام به پخش جهاني نيز يافت. فيلمي سرشار از طنزي ظريف درباره اتومبيل ها، زن ها و عشق...
آندري ياکيمووسکي از چشم استفک 6 ساله و الکاي 18 ساله نشان مي دهد که چگونه مي توان به سرنوشت رشوه داد! تعجب نکنيد راز فيلم در همين جمله نهفته است. اين دو نفر مي کوشند با راه هايي عجيب و غريب مسير پدري فراري را عوض کنند. باعث مي شوند تا قطار را از دست بدهد و بعد از گشتي در شهر، سرانجام سر از مغازه همسر سابق دربياورد. ياکيمووسکي در نار اين داستان به ظاهر براي کودکان و نوجوان ها، تابلويي دقيق و زيبا از زندگي در لهستان امروز و مخصوصاً در ميان محلات فقير و متعلق به طبقه کارگر ترسيم مي کند. تصويري که با وجود فقر محلات دل نشين است، چون زندگي در آن جاري است.
لحن فيلم ميان جدي و شوخي در نوسان است[صحنه دلخواه من تلاش خواهر و برادر مشتري جور کردن براي سيب فروشي دوره گرد است] و گاه جنبه شاعرانه نيز به خود مي گيرد. بنابر اين اگر تنها به دنبال کمدي هستيد، اين فيلم را نبينيد. اما دوستداران سينماي روپاي شرقي و کارگردان هاي جوان لهستاني که به زودي جاي فيلمسازان مکتب لودز(لوژ) را پر خواهند کرد، از اين قاعده مستثني هستند!ژانر: درام.
<strong>ترانه هاي عاشقانه Les Chansons d'amour
نويسنده و کارگردان: کريستف اونوره. موسيقي: الکس بيوپن. مدير فيلمبرداري: رمي شورين. تدوين: شانتال هيمان. طراح صحنه: ساموئل دشور. بازيگران: لويي گارل[اسماعيل بنوليل]، لودوين سانيه[ژولي پومري]، کيارا ماستروياني[ژان]، کلوتيلد هسمه[آليس]، گرگوار لوپرينس ريگو[اروان]، بريژيت روئن[مادر ژولي]. 100 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: Love Songs. برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ، نامزد نخل طلا از جشنواره کن، برنده جايزه بهترين موسيقي و نامزد جوايز بهترين صدابرداري، بهترين بازيگر تازه کار/گرگوار لوپرينس ريگو و کلوتيلد هسمه از مراسم سزار، برنده جايزه ويژه داوران از جشنواره تورينو، برنده جايزه بهترين موسيقي از مراسم ستاره طلايي/ Étoiles d'Or.
اسماعيل با ژولي زندگي مي کند. تا اينکه آن دو تصميم مي گيرند آليس، همکار اسماعيل، را نيز به رختخواب شان راه دهند. تا اينکه يک شب، در پي حادثه اي که منجر به فوت ژولي مي شود، اسماعيل مجبور به اقامت در آپارتمان يک دوست و آشنايي با برادر نوجوان وي به نام اروان مي شود. اروان به زودي ميل به زندگي را در اسماعيل نوميد و درهم شکسته زنده کرده و رابطه اي عاشقانه ميان شان شکل مي گيرد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کريستف اُنوره متولد 1970 بريتاني، رمان نويس، نمايشنامه نويس و مولف کتاب هاي کودکان، استاد دانشکده ملي سينمايي فرانسه[ فميس] است. قبل از اينکه فيلمساز شود، در کايه دو سينما نقد فيلم مي نوشت. کتابش همه عليه لئو[منتشر شده در 1995 که در سال 2002 توسط خودش به فيلم برگردانده شد] يکي از پر سر و صداترين کتاب هاي فرانسه است که به ايدز را به شکلي واضح براي کودکان توضيح مي دهد. او يکي از ميراث داران موج نو و سينماي مولف است که با فيلم قبلي خود "در پاريس" تحسين تمامي منتقدان هموطن اش را برانگيخت. او اولين فيلم بلندش 17 بار سسيل کاسار در سال 2002 ساخته، بعد از همه عليه لئو نامش با اقتباس از کتاب مادرم نوشته ژرژ باتاي [يک مطالعه بي نظير درباره عقده اديپ] بر سر زبان ها افتاد. چهارمين فيلم بلندش در پاريس حال و هوايي فلسفي داشت و اينک پنجمين فيلم بلندش که يکي از شخصيت هاي آن- ژولي پومري- بر اساس زندگي و مرگ دوست خود اُتوره نوشته شده، و به نوعي از نظر برخورد جشنواره ها و منتقدان يکي از بهترين فيلم هاي کارنامه وي به شمار مي رود. بسياري از فيلم هاي کريستف اُنوره به همجنس گرايان زن و مرد و روابط آنها مي پردازد و ترانه هاي عاشقانه نيز از اين قاعده مستثني نيست. اگر فيلم هاي موزيکال فرانسوي مثل چترها شربورگ و اصولا کارهاي ژاک دمي را ديده باشيد، اين گونه فيلم ها برايتان آشناست. فيلم هايي که با سينماي موزيکال آمريکايي و صحنه مجلل رقص و آوازش هيچ سنخيتي ندارند. فيلم ها در مکان هاي معمولي مي گذرند و اُنوره نيز داستانش را با آوازهايي اندک و اشعاري بسيار شبيه به مکالمات روزمره روايت کند. فيلم از ديدگاه يک پاريسي درباره اين شهر، آدم هايش، روابط خانوادگي، روابط جنسي و عشق به زندگي و ديگري ساخته شده است. طبيعي است يافتن فيلم هايي با تم رابطه سه نفره در سينماي فرانسه عادي است، چيزي که در سينماي کشورهاي ديگر هنوز تابو محسوب مي شود. اما اُنوره در انتهاي نيمه اول فيلم با حذف اين مثلث، رابطه همجنس گرايانه ميان مردها را جايگزين آن مي کند و شوکي ديگر به تماشاگر وارد مي سازد. البته پيرنگ هاي ديگري چون حضور خواهر ژولي که قصد دارد پا به رختخواب اسماعيل بگذارد، در فيلم وجود دارد و بر پيچيدگي درام مي افزايد.
فيلم با بودجه اي اندک حدود 2 ميليون دلار توليد شده، اما واجد همه ويژگي هاي يک فيلم با ارزش با حال و هواي صد در صد پاريسي است. اگر مي خواهيد ببينيد پاريسي ها چگونه آوازخوانان از بستري به بستري ديگر پا مي گذارند، ترانه هاي عاشقانه را ببينيد. اما به دوستدارن شانسون هاي فرانسوي توصيه مي کنم گوش هايشان را موقع تماشاي فيلم بگيرند!ژانر: درام، موزيکال.
<strong>وقتي بگويم صفر Sıfır Dediğimde
کارگردان: گوکهان يورگانجيگيل. فيلمنامه: گوکهان يورگانجيگيل بر اساس قصه اي از آکيف مالاتيالي، آليهان آيدين، آصلي آوجو، جم ايشري، مورات پاي، اوکان چولو، صابري ناشيت باتلو، ئوميت جانکاي. موسيقي: ولکان توپساکال. مدير فيلمبرداري: دوغان ساري گوزل. تدوين: ساواش دوغان. طراح صحنه: ئوميت ارزوروملو. بازيگران: اوکتاي کاينارجا[اُعوز]، هازيم کورموکچو[مليح]، گورکم يلتان[نوين]، داملا توکل[آصلي]، سميح سرگن[موفيت]، ئوزهان جاردا[طلعت]، آيکوت بيلگين[ايبو]، ريضا پکوتسال[ايستاوريديس]. 90 دقيقه. محصول 2007 ترکيه.
آصلي که در سال آخر دانشکده هنرهاي زيبا-رشته نقاشي- تحصيل مي کند، بعد از امانت گرفتن کتابي عتيقه از استادش آن را به همراه کيفش گم مي کند. اما مشکل اينجاست که او وقايع روزهاي گذشته را که منجر به گم شدن کيف و کتاب استادش شده، به ياد نمي آورد. جست و جو ها نتيجه نمي دهد و آصلي به اصرار نوين دوست نزديکش که در دانشکده طب تحصيل مي کند، به سراغ روانپزشکي به نام مليح مي رود. در آنجا نوين از دکتر مليح مي خواهد تا با استفاده از هيپنوتيزم به بازگردان حافظه آصلي کمک کند. مليح مي پذيرد، اما در ميانه خواب مغناطيسي آصلي با مردي به نام اُعوز آشنا مي شود که زندگي او را به هم خواهد ريخت...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
گوکهان يورگانجيگيل در سال 1970 در ايدين به دنيا آمده، در هنرستان فني کايسري و سپس در ITU مهندسي ماشين آلات خوانده است. از دوران دبيرستان شروع به نوشتن قصه کرده و در دوران دانشگاه با دستيار کارگرداني وارد سينما شده است. او دستيار حاليت رفيع[سريال جزيره سگ ها] و يوجل چاکماکلي بوده و از 1997 بر اساس نوشته هاي خود در آلمان، قرقيزستان، قزاقستان و آمريکا فيلم هاي کوتاه و مستند ساخته است. هم اکنون يک رمان در دست انتشار دارد و به کار در زمينه سينما و ادبيات همزمان ادامه مي دهد. وقتي بگويم صفر اولين فيلم بلند اوست که ظاهر يک تريلر روانشناختي را دارد. البته براي کساني که علوم عاميانه را دنبال مي کنند يا هيپنوتيزم را از وراي فيلم هاي ساده لوحانه مي شناسند، مي تواند چيز غافلگير کننده اي نباشد. اما زماني که دريابند فيلم بر اساس داستاني واقعي شکل گرفته، يقيناً يکه خواهند خورد.
وقتي بگويم صفر که در آغاز محکوم نام داشت، با استفاده از مشاوره 9 متخصص ساخته شده و تجربيات دکتر هالوک ساواش در 1991 ساخته شده است. اما گوکهان يورگانجيگيل کوشيده تا با افزودن کهن الگوها و استفاده از قصه هاي اساطيري-مانند سيمرغ و کوه قاف، و پر سيمرغ- بر رازآميز بودن آن بيفزايد و در اين راه از دست اندازي به کتب قديمي مانند بوستان سعدي و مينياتورها نيز ابايي ندارد. ساخته شدن چنين فيلمي در سينماي ترکيه بي ترديد يک حادثه است و مي شود آن را قدمي براي نزديک شدن به سينمايي از نوع ديويد لينچ قلمداد کرد. البته هنوز آن پيچيدگي و غناي فيلم هاي لينچ در وقتي بگويمصفر به چشم نمي خورد، که مي تواند ناشي از کم تجربگي سازنده اش باشد. اما نوع روايتي که فيلمساز انتخاب کرده، نوع تدوين و استفاده اش از نقاشي متحرک يا افکت هاي ويژه بصري نويد بخش تولد کارگرداني خوش قريحه در اين منطقه از دنياست. در نگاهي کلي مي شود فيلم را يک افسانه سينمايي نيز نام داد که خود را مديون آموزه هاي يونگ مي داند و پر از سمبل ها و نشانه هاست. اگر دوست داريد فيلم پيچيده و رازالود ببينيد، منتظر شنيدن کلمه صفر نباشيد! چون شما براي ديدن اين فيلم نيازي به هيپونتيزم شدن نداريد! ژانر: درام، فانتزي، رازآميز، مهيج.
<strong>خاطرات مردگان Diary of the Dead
نويسنده و کارگردان: جورج اي. رومرو. موسيقي: نورمن اورنشتاين. مدير فيلمبرداري: آدام سويکا. تدوين: مايکل داهرتي. طراح صحنه: روپرت لازاروس. بازيگران: شاون رابرتز[توني راولو]، جاشوا کلوز[جيسون کريد]، ميشله مورگان[دبرا]، جو دينيکول[اليوت استون]، اسکات ونتورث[اندرو مکسول]، جورج بازا[بايکر]، امي کيوپاک لالوند[تريسي ترومن]، تاتيانا ماسلني[مري]، مگان پارک[فرانسيس شين]، آلن ون اسپرنگ[کلنل]، لورا د کارتريت[بري]، کريس وايولت[گوردو]، تاد ويليامز[برادي]، نيک الاچيوتيس[فرد]، جورج رومرو[رئيس پليس]. 95 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: George A. Romero's Diary of the Dead. برنده جايزه منتقدان جشنواره Gérardmer.
جيسون کريد دانشجوي وسواسي فيلمسازي که به همراه استادش و تعدادي از دانشجويان دختر و پسر ديگر براي ساخت فيلمي ترسناک به جنگل پنسيلوانيا رفته اند، از راديو خبرهاييي مبني بر بروز بحراني بزرگ و استيلاي زامبي ها بر شهرها مي شنوند. رايدلي، بازيگر اصلي فيلم که از پيشرفت کار ناراضي است، سوار اتومبيل گران قيمت خود شده و آنجا را ترک مي کند. جيسون و باقيمانده گروه-دبرا، توني، تريسي، اليوت- و استاد کلبي مسلک والکلي شان مکسول نيز سوار کاروان خود شده، و به سوي خانه هاي شان به راه مي افتند. اما به زودي مجبور به جنگيدن با زامبي ها شده و در نهايت سر از خانه اشرافي و بزرگ رايدلي درمي آوردند. اما غافل از اينکه....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جورج اندرو رومرو متولد 1940 نيويورک است. در دانگاه پيتزبورگ درس خوانده و بعد از فارغ التحصيلي شروع به ساختن فيلم هاي کوتاه و تبليغاتي کرده است. او و دوستانش در دهه 1960 با تاسيس يک شرکت و ساختن فيلم هاي ارزان قيمت موجي از فيلم هاي عامه پسند ترسناک به راه انداختند که تا امروز ادامه يافته است. اين واقعه باعث شده تا رومرو را به عنوان يکي از ستايش شده ترين فيلمسازان اين ژانر در چهار گوشه دنيا به رسميت بشناسند، اما او هرگز فيلمسازي هاليوودي نشده و يا بهتر است بگوييم به هاليوود دعوت نشده است. شهرت با فيلم شب مردگان زنده در 1968 به سراغ وي آمد. فيلمي سياه و سفيد با بودجه اي 100 هزار دلاري که بعدها با فيلم هايي چون سحرگاه مردگان[1978) ادامه يافت. اما در پايان دهه 1980 سقوطي فاحش در کارنامه وي ظاهر شد. روز مردگان(1985) از سوي منتقدان استهزا شد و در گيشه نيز موفقيت چنداني به دست نياورد. فيلم هاي بعدي او مانند اقتباس اش از داستان استيون کينگ به نام نيمه تاريک(1993)، گردن گلفت(2000) و حتي بازسازي شب مردگان زنده(2000) نيز شکست هاي تجاري فاحشي بيش نبودند. تا اينکه سرانجام در سال 2005 با فيلم سرزمين مردگان توانست به اندازه هاي روزهاي اوج خويش بازگشته و شروعي تازه را تجربه کند.
خاطرات مردگان که قرار است ادامه آن در سال 2009 به نمايش در آيد، به سبک و سياق استاد فقط با دو ميليون دلار توليد شده و رفقا و ستايش کنندگانش از جمله تارنتينو، وس کريون، دل تورو، سايمون پگ و استيون کينگ صداي شان را در نقش گويندگان اخبار راديويي زينت بخش لحظاتي از فيلم کرده اند. خود استاد هم در نقش رئيس پليس ظاهر شده و در متداد فيلم هاي قبلي آن را پر از صحنه هاي خبري کرده است. البته مانند فيلم هاي اخير مانند پروژه جادوگر بلر يا کلاورفيلد که همه چيز را از وراي فيلم هاي گرفته شده توسط شخصيت هاي داستان روايت مي کردند، استاد ترفندي به کار بسته و آن را با نام "The Death of Death" و دست پخت جيسون کريد فيلمساز بعد از اين [يعني يک فيلم خانگي ترسناک و در عين حال بامزه]به خورد خلق الله مي دهد. ترفندي نه چندان تازه و نه در خور نام ايشان، که شخصاً از درک لحظات خنده دار آن عاجزم و نمي توانم بفهمم چگ.نه ممکن است انسان هاي عادي با ديدن اين صحنه هاي خوني زير خنده بزنند!
مي ماند تعابير فرامتني همکاران درباره کابوسي که مي تواند قرن تازه را تهديد کند و غيره... که ترجيح مي دهم در قالبي فيلمي جدي تر و حتي از نظر خلق هيجان موفق تر آنها را تماشا کنم. خاطرات مردگان براي من در جا زدن فيلمسازي است که 40 سال قبل در اوج بود و حالا بايد نوه هاي با استعادادش جاي اين پدربزرگ آشنا و دل داده به کليشه ها را بگيرند!ژانر: فانتزي، ترسناک، مهيج.
<strong>پنه لوپ Penelope
کارگردان: مارک پالانسکي. فيلمنامه: لزلي کيوني. موسيقي: جابي تالبوت. مدير فيلمبرداري: مايکل آماتيو. تدوين: جان گرگوري. طراح صحنه: آماندا مک آرتور. بازيگران: کريستينا ريچي[پنه لوپ ويلهرن]، جيمز مک آوي[جاني/مکس]، کاترين اوهارا[جسيکا ويلهرن]، پيتر وينکليج[لمون]، ريچارد ئي. گرانت[فرانکلين ويلهرن]، ريس ويترسپون[آني]، سايمون وودز[ادوارد وندرمن]، روني آنکونا[واندا]، مايکل فيست[جک.ويچ]، نايجل هيورز[آقاي وندرمن]، لني هنري[کرول]، کريستينا گرترکس[خانم وندرمن]. 104 دقيقه. محصول 2006 انگلستان، آمريکا.
پنه لوپ ويلهرن فرزند خانواده اي ثروتمند و متشخص است. اما والدينش او را از کودکي در خانه محبوس کرده و اجازه خروج از منزل را به او نمي دهند. چون پنه لوپ با دماغي بزرگ و شبيه خوک به دنيا آمده و ديگران با ديدن او وحشت مي کنند. خانم و آقاي ويلهرن اين اتفاق را ناشي از طلسمي قديمي مي دانند و تلاش دارند تا شوهري براي دخترشان دست و پا کنند. اما همه جوانان برومند شهر بعد از ديدن دماغ بانو پنه لوپ ويلهرن پا به فرار مي گذارند. تا اينکه يکي از آنها به اسم واندرمن که فرزند بانکداري متنفذ نيز هست، به وحشت افتاده و سر از دفتر کار لمون، روزنامه نگاري فضول و کوتوله در مي آورد که سال ها قبل يک چشم خود را در تلاش براي گرفتن از پنه لوپه از دست داده است. لمون براي اثبات حرف هاي پسر بانکدار به سراغ جواني قمارباز و خوش سيما به نام جاني رفته و از وي مي خواهد تا در لباس خواستگار وارد خانه ويلهرن ها شده و اطلاعات و مدارک بيشتري به دست بياورد. جاني از پشت آينه يک طرفه با پنه لوپ آشنا و هم صحبت مي شود. اما به زودي ميانه آن دو شکرآب شده و پنه لوپه از خانه مي گريزد. مدتي بعد در اثر بي پولي عکس خود را در ازاي 5 هزار دلار به لمون مي فروشد، اما نتيجه چاپ شدن تصويرش در روزنامه ها بر خلاف تصور همگان، همدلي و برخورد خوب از سوي مردم است. واندرمن نيز از برخورد رسانه ها هراسيده، بر اثر فشارهاي پدرش راضي به ازدواج با پنه لوپ مي شود. اما پنه لوپه حاضر به ازدواج با او نيست...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سابقه مارک پالانسکي قبل از ساخت پنه لوپ محدود است به تهيه کنندگي و کارگرداني چند برنامه تلويزيوني، دستيارکارگرداني در فيلم هاي جزيره، وحشت در اميتي ويل و کارآموزي در پشت صحنه فيلم هاي پرل هاربر و آرماگدون و نوشتن و ساخت دو فيلم کوتاه، و بديهي است که همکاري با کسي چون مايل بي مي توانسته و حتما شگردهاي روايي خوبي به وي آموخته است.
اما داستان انتخاب شده که بر خلاف تصور تم خود باوري و پذيرش شرايط همان طور که هست را دارد، موجب سقوط وي شده است. فيلم که دو سال قبل ساخته شده، با تاخيري قابل توجه و زماني به نمايش در مي آيد که بازيگر مرد اول آن-جيمز مک آوي- با کفاره به شهرتي قابل توجه رسيده و حضورش در چنين فيلمي مي تواني امتيازي منفي براي او به حساب آيد.
پنه لوپ در يک کلام قصه پريان است، اما سيندرلا نيست. قصه دختري زشت است که طلسمي ديرين او را به کفاره گناهي که اجدادش صورت داده اند، اسير خود ساخته و شاهزاده سوار بر اسيب سفيد هم نمي تواند او را از چنگ آن برهاند. او بايد چهره اش را همان گونه که هست بپذيرد و دوست داشته باشد. چيزي که تماشاگر بايد يک ساعت و نيم از وقت گرانبهاي خود را براي فهميدن آن بايد هدر دهد.
پالانسکي که فيلم را با 15 ميليون دلار ساخته، هنوز نتوانسته اين مبلغ را از جيب تماشاگر نوجوان بيرون بکشد. با اين حساب آينده شغلي او چندان روشن به چشم نمي آيد. آنچه باعث افسوس است،هدر رفتن بازيگراني کاترين اوهارا است که نقش هايي به شدت فراموش شدني را پذيرفته اند!
اگر فرزندان کم سن و سال تان وقت و پول اضافي دارند، آنها را به تماشاي پنه لوپ ترغيب کنيد. شايد آنها چيز مهمي از تماشاي فيلم ياد نگيرند، ولي فکر مي کنم سکانس اول فيلم[روايت نفرين قديمي] ارزش ديدن دارد و مي تواند نويدبخش کارهاي منسجم بعدي پالانسکي باشد.ژانر: کمدي، فانتزي، عاشقانه.
گفت وگو♦ سينماي جهان
اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين پس از دو هفته نمايش از مرز 200 ميليون دلار در اکران آمريکا گذشت و مي رود که تبديل به يکي از پديده هاي امسال هاليوود شود. نام کارگردان 62 ساله آن امروز تبديل به يک مارک تجاري/هنري معتبر شده که هنوز لقب هاي متعددي همچون کودک نابغه هاليوود يا سرگرمي ساز کبير را يدک مي کشد. اما با وجود اينکه او هنوز خود را پسربچه اي در مغازه آب نبات فروشي مي داند، از شيفتگي اش نسبت به موج نو، فرانسوا تروفو، ساخت فيلم هايي جدي تر همچون فهرست شيندلر، سينماي اروپا و سينماي دهه هاي قبل کم نشده است...
گفت و گو با استيون اسپيلبرگمثل يک پسربچه در مغازه آب نبات فروشي
<strong>اين احساس را نداريد که با قسمت چهارم ايندياناجونز مرحله جديدي در کارنامه تان را شروع مي کنيد که بازگشتي است به ريشه هاي تان در سينماي مردم پسند و مفرح که دير زماني است هاليوود آن را عرضه مي کند؟</strong>حق داريد. به عنوان سينماگر، فکر مي کنم که بي وقفه بايد به ريشه ها برگشت. براي اين فيلم تمام تلاشم را کردم تا تجربه هاي آخرم را به قسمت جديد اينديانا جونز منتقل نکنم. جديت را براي اين فيلم که سوختش از عدم جديت تغذيه مي شود، نمي خواستم. در ضمن همين طور نمي خواستم که اداي ديني به خودم باشد و يا که چشمکي ( تمجيدي) به خودم. اين چهارمين قسمت از ماجراهاي اينديانا جونز است و هدف من نزديکي بيشتر تا حد امکان به آنچه که در 1980 بودم، است. وقتي اولين قسمت را مي ساختم خودم را مجبور کردم تا آنچه را که تا آن زمان آموخته بودم، فراموش کنم.
<strong>مي بايست که با گذشته مواجه شده باشيد...</strong>بله... فراموش کردن عادت هاي خوبم و باز يافتن عادت هاي( خنده )!
<strong>با اين فيلم تاريک ترين بخش کارنامه سينمايي تان را ترک کرديد....</strong>بله اما اين اتفاق امکان داشت زودتر از اينها بيفتد. به اندازه کافي فيلم نامه هاي متنوع دريافت مي کردم اما بيشتر به سمتي کشيده شدم که برايم تيره و ناشناخته بود.
<strong>با اين وجود اينديانا جونز 4 تمايلي آشکار است براي بازگشت به سبک قديمي سينما: فيلمبرداري و تدوين ديجيتالي نيستند، جلوه هاي ديجيتالي کمي در فيلم هست.<strong>سعي بر بازگشت به فضاي قسمت هاي قبلي نبود، بلکه هدف بيشتر رسيدن به لحن و شکل مجموعه در کليت خود بود. و اين کار ساده اي نبود. مي بايست قسمت هاي قبلي را دوباره مي ديدم تا آن حد که در فضاي آنها قرار بگيرم، مدير فيلمبرداري سابقم داگلاس اسلوکومب، اکنون نابينا ست. از مدير فيلمبرداري جديدم يانوش کامينسکي خواستم تا دوباره اين فيلم ها را ببيند و غرور و آبروي هنريش را زير پا بگذاريد. خواسته ام اين بود که او از هر تلاشي براي تغيير دست بکشد. به او گفتم فقط مي خواهم از نوري که داگلاس اسلوکومب به دست آورده بود، پيروي کني.
<strong>آيا فيلم هاي تان را به مانند تجاربي عاطفي تلقي مي کنيد؟</strong>همه آنها اين طور هستند و مخصوصا اين يکي. به معنايي ماشين شخصي بازگشت زمان خودم را به عاريت گرفتم. با افرادي دوباره کار کردم که به مدت هجده سال با آنها کار نکرده بودم مثل کارن آلن يا هريسون فورد. با هم دوستاني صميمي مانديم اما به مدت هجده سال، يعني بعد از آخرين جنگ صليبي با هريسون فورد کارنکرده بودم. يادم مي آيد روزي که کارن براي اولين تمرين هايش با هريسون فورد آمد. بي درنگ همديگر را بغل کردند و ازمدت فيلمبرداري قسمت هاي قبلي گفتند. به لحاظ احساسي آنقدر متاثر کننده بود که ترجيح دادم صحنه فيلمبرداري را ترک کنم. مانند نگاه کردن به يک فيلم خانوادگي بود براي اين که به هم بگويم دست آخر اين قدرها هم عوض نشده ايم...
<strong>مي شود از اين فيلم به عنوان گردهمايي خانواده سخن گفت؟</strong>بله، دقيقاً اينطوري به نظر مي رسد. من بعد از پايان هر فيلم خانواده پر جمعيتي پيدا مي کنم.... اما به خصوص خانواده ايندياناجونز غني است، چرا که ما موفق شديم به ژانري دوباره جان ببخشيم که کمي جايگاهش را ازدست داده بود.
<strong>تا چه اندازه اي، محبوبيت عظيم اسطوره اينديانا جونز بر تصميم تان براي ساخت و کارگرداني اين قسمت تاثير گذاشت؟</strong>بي ترديد بدون تاثير نبوده است، اما فقط اين نبود. در ضمن فکر مي کنم که اگر از اين مجموعه اسطوره اي ساخته شده است، اين امر در دهه هشتاد اتفاق نيفتاده است و بعد از پايان مجموعه و پخش تلويزيوني يا نسخه ويديويي آن صورت گرفته است. با اين احوال ذائقه تماشاگران عنصر محرک اصلي براي شروع ساخت چهارمين قسمت بود. به شما قول مي دهم که پنج سال ديگر از من خواهند پرسيد کي ادامه ئي.تي را خواهم ساخت. افرادي بي وقفه در مدت هجده سال ازمن مي پرسيدند که کي ادامه اينديانا جونز را خواهم ساخت. پس براي اين است که اين فيلم تنها يادي از جواني براي هريسون فورد، جورج لوکاس- تهيه کننده فيلم- و من نيست. پاسخي است به تقاضاي واقعي تماشاگران.
<strong>اما نماي پاياني ايندياناجونز و آخرين جنگ صليبي، همه چيز يک نماي جمع بندي و اتمام مجموعه را داشت!</strong>بله يک نماي بي نقص. مانند آن که خودم کنار باشم و پرده را ببندم! هميشه دلم مي خواست اين طوري باشد. اما با وجود گذر سال ها، از شدت تقاضا براي ساخت ادامه مجموعه کاسته نشد. جورج لوکاس و هريسون فورد به من زنگ مي زدند و مي گفتند که هرجا دنيا که مي روند مرتب از آنها در اين مورد پرسيده مي شود. در اين موقع بود که طرح چهارمين قسمت به ميان آمد. در ضمن فکر مي کنم که اولين بار در طول کارنامه ام است که قبل از هر چيز به تقاضاي تماشاگران پاسخ مي دهم. تماشاگران اين مجموعه را بهتر از خود من مي شناسند و خيلي از آنها بيشتر از من اين فيلم ها را ديده اند! خلاصه اينديانا جونز را بهتر از من مي شناسند، پس چالش من نزديک کردن فيلم به خواسته هاي آنها بود.
<strong>چند ماه پيش جورج لوکاس اعلام کرد که منتقدين از ايندياناجونز 4 متنفر خواهند شد و هواداران از آن سرخورده.....</strong>به شما توضيح مي دهم: جورج موقع نمايش تهديد شبح...( قسمت دوم از سري جديد جنگ ستارگان ) لحظات دشواري را سپري مي کرد. منتقدين و هواداران راضي نبودند. فکر مي کنم براي همين بود که در حرف هايش موضعي دفاعي داشت. در اين مورد خيلي با هم فرق مي کنيم. به نظر من تماشاگران از فيلم راضي خواهند بود. در مورد منتقدين....
<strong>شما همواره شم تجاري خوبي داشته ايد. شما موفقيت جنگ ستارگان را پيش بيني کرديد در حالي که هيچ کس حتي لوکاس به آن اطمينان نداشت.</strong>نه، فقط من کمي بيشتر به فيلم هايي که من و لوکاس مي سازيم، اطمينان دارم. اما دوباره اين را مي گويم، او ايندياناجونز 4 را خيلي دوست دارد. درمورد خودم، تنها مي خواهم شاهد لذت کساني باشم که اين فيلم را دوست دارند. مي خواهم آن ها را سرگرم کنم، و کمي هم به فکر آينده بيندازم.
<strong>اينديانا جونز در کارنامه تان معرف چيست؟</strong>قطعاً او معرف تخيلات نهايي من از قهرمان بي هراس و خوش تيپ است ! او تقريبا تمام امتيازات يک ابله را دارد، يک قهرمان. با ايندياناجونز کمي خود را مانند عروسک گردان يک مرد آرماني حس مي کنم، يک قهرمان رويايي. او چکيده کامل تمام چيزهايي است که در قهرمانان مرا مسحور خود مي کند.
<strong>مثل همفري بوگارت يا ارول فلين...</strong>وگ ري کوپر و کلارک گيبل.
<strong>کمي از شما نيز دراو هست ؟</strong>( لحظه اي سکوت مي کنند وبه دنبال کلمات مي گردد)..... ايندياناجونز قله خودنمايي و ضعف هاي من است. تمايلم به قهرمان، قهرماني که هميشه در ته دلم دوست داشتم مي بودم. و تنها راهي که مي توانستم به او تا حد امکان نزديک شوم، کارگردان او شدن بود!
<strong>اين از کودکي ناشي مي شود ؟</strong>کاملاً. همه جا، در تلويزيون، سينما و درون کتاب ها براي خودم يک قهرمان داشتم. به عالم خيال بافي پناه مي بردم و خودم را به شکل... همه کودکيم به باور شخصيتي گذشت که در من نيست. و امروز اين موضوع را هم چنان به لطف حرفه کارگرداني دنبال مي کنم.
<strong>رابطه هريسون فورد با شخصيت چگونه بود؟</strong>هريسون فورد به شخصيت بسيار کمک کرده است و مشخصاً به لحاظ طنازي و لوندي که در فيلمنامه چنين بارز نبود.
<strong>مثل شوخي هايي چون مرد شمشير به دست که به راحتي با شليک يک گلوله کشته مي شود...</strong>نه کاملاً. اين موضوع يک بحث دائمي بين ماست که اين صحنه توسط او خلق شده يا من. زمان فيلمبرداري او بيماربود و يک صحنه حسابي نبرد داشت. اين فکر را داشتيم که او از درگيرشدن در يک صحنه طولاني اجتناب خواهد کرد و مي خواهد سريع براي استراحت به هتل برگردد. اين يکي از افسانه هاي متعدد در مورد اينديانا جونز است !
<strong>چندين بار اعلام کرده ايد که ايندياناجونز و معبد مرگ فيلمي نيست که دوست داريد. با اين وجود، همزمان شوخي مورد علاقه تان در اين فيلم است ( صحنه سالن نيزه ها). اين اواخر آن را دوباره ديده ايد؟</strong>بله، بامزه است و در ضمن مطمئنا پرسودترين قسمت اين مجموعه براي من بوده است. اين شانس را داشتم که با کيت کپشاو سر اين فيلم ملاقات کنم، که بعدا همسرم شد... بدون اين فيلم اين جايي که هستم، نبودم. آن را دوباره ديدم و شايد نسبت به آن کمتر سخت گير شده باشم. اما عاشق اين فيلم نيستم. قسمت اول آن را خيلي دوست دارم. لحظه هاي طنز با حضور کيت و صحنه تعقيب با واگن در انتهاي فيلم. اما قلباً با اين فيلم يک مشکل دارم خيلي تيره و سياه است. جورج لوکاس به من اجازه گفتن اين را داده است که: تقصير اوست !
<strong>به چهل سالگي کارنامه تان نزديک مي شويد و به نظرهم چنان رو به آينده داريد.... اين شيوه کاري شماست؟</strong>وقتي صحبت بچه ها باشد به گذشته فکر مي کنم... من يک آدم احساسي هستم، اما نه در قبال کارم. خيلي سخت است بتوانيد من را براي ديدن يکي از فيلم هاي قديمي ام که از تلويزيون پخش مي شود قانع کنيد. شايد يکي دوتايي باشد که مايل به دوباره ديدن شان باشم، ولي نه بيشتر....
<strong>به توانايي شروع هم زمان چندين طرح شهرت داريد وساخت پشت سرهم چندين فيلم، مانند حالا که اول ايندياناجونز و سپس تن تن، لينلکن و شيکاگو و... براي حفظ تمايل تان به کار بايد حق انتخاب داشته باشيد ؟</strong>نه. اين نيست. من فقط مانند يک بچه هستم در مغازه آب نبات فروشي. همه آن ها را دوست دارم حتي اگر بدانم که موجب دل دردم مي شوند(خنده). مي خواهم همه آن ها را بسازم اگرچه مي دانم نهايتاً دو تا از ده طرح به سرانجام مي رسد. براي ساختن يک فيلم بايد بياموزم، حس کنم و سپس ساخت آن را شروع کنم. شايد کارخانه اي از طرح است. چيزهايي که مي توانم آنها رابسازم. همه طرح هايي که ما آنها را دريم ورکز مي پروريم تا کارگردان هاي ديگر آنها را بسازند. خيلي دوست دارم بتوانم در جلسه اي درمورد ترانسفورمرها شرکت کنم در حالي که مي دانم آن را نخواهم ساخت و سپس در جلسه اي درمورد لينلکن شرکت کنم که اين يکي حتماً از فيلم هاي آينده ام خواهد بود.
<strong>اما در مورد فهرست شيندلر مدت ها ترديد داشتيد که آن را به کارگردان ديگري بسپاريد...</strong>با سيدني پولاک ومارتين اسکورسيزي تماس گرفتم اما آخر آنها پيشنهادم را رد کردند، مانند سه کارگردان ديگر که نام آن ها را نمي برم. طرح فهرست شيندلر مرا بهت زده مي ساخت. ترسم ساختن فيلمي شرم آور در مورد هولوکاست بود. ده سالي درحول و حوش اين فيلم چرخيدم. واين يکي از فيلم هايي است که به خاطر فرزندان خودم دست به ساختنش زدم.
<strong>آيا براي هميشه کارنامه سينمايي شما به قبل و بعد از فهرست شيندلر تقسيم خواهد شد؟</strong>اين فيلم عميقاً مرا تغيير داد، همينطور تمام کساني که در ساختنش دست داشتند. هماني آدم هايي نبوديم که قبل از شروع فيلم برداري بوديم. اين موضوع شيوه مرا از درک و آموختن سينما تغيير داد. اولين باري بود که يکي از فيلم هاي من چنين بازتاب سياسي در سراسر دنيا داشت. ئي.تي يک تاثير عاطفي عظيم روي تماشاگران داشت. فهرست شيندلر موجب يک خودآگاهي شد و سيستم آموزشي آمريکا را به طرح مبحث هولوکاست در برنامه آموزشي خود سوق داد. هرگز تصور چنين بازتابي را نداشتم.
<strong>اين فيلم زيباترين خاطره تان از سينما خواهد بود؟</strong>قطعاً و به نظرم اين بهترين فيلمي است که ساخته ام. همه بر اين عقيده نيستند اما اين چيزي است که فکر مي کنم. دوست دارم روزي بتوانم اين قدر با دل و جاني فيلم ديگري بسازم.
<strong>تغييرات سينما را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ فيلم ها و الگوها مصرفي سينما بي وقفه درحال تغيير هستند....</strong>خوب است که سينما در حال تغيير باشد. بايد که بلند پرواز باشد و خطر کند. اما ديجيتال انقلابي اساسي است. تا آن اندازه که 75% فيلم ها به اين شيوه ساخته خواهند شد. همه به جزء فيلم هاي من! مي ماند شيوه مصرفي سينما. من فيلم را روي مانيتور کوچک نگاه نمي کنم. سينماي آرماني من همچنان ديدن يک فيلم بر روي پرده عريض در سالن تاريک است. اما ما نمي توانيم جلوي اين انقلاب را بگيريم.
<strong>شما يک عاشق سينماي قديمي خواهيد ماند ؟</strong> بله. هيچ چيز بهتر از ديدن يک فيلم نيست که شما را با خود مي برد. يکي از نعمات پروردگار است!
<strong>.... فيلم هاي محبوب تان برآمده از سيستم تهيه کنندگي مستقل است. آيا تهيه اين گونه فيلم ها درهاليوود امروز ضروري است ؟</strong>بله، اما همه چيز را بايد در شرايط ويژه خودش نگاه کرد. سرمايه گذاري در سينماي مستقل آمريکا توسط کمپاني هاي بزرگ فيلمسازي و سازمان هاي موازي شان صورت مي گيرد. اين کاري است که با دريم ورکز کمي آن را انجام مي دهيم. ما مستقل ترين در مقايسه با کمپاني هاي بزرگ فيلم سازي هستيم.
<strong>دوست داشتيد فرانسوي بوديد تا در نزد ما (مصاحبه توسط سينه لايو که مجله اي فرانسوي است صورت گرفته) فيلم مي ساختيد ؟</strong> خيلي دوست داشتم که جزو موج نو بودم! بزرگترين آرزو هاي من اين بود که اي کاش مي توانستم براي تروفو سرصحنه فيلم هايش قهوه درست کنم.
<strong>اين کار را موقع ساختن برخورد نزديک از نوع سوم انجام نداديد؟</strong> نه من و فرانسوا با هم چاي مي خورديم! تجربه ام با فرانسوا تروفو لحظه اي فوق العاده در زندگيم باقي خواهد ماند. اين نقش را بعد از ديدن کودک وحشي مخصوص او نوشتم. فکر مي کنم که او نمايانگر معصوميت انساني باشد که مي بايست با يک هوش ورا زميني ارتباط برقرار سازد. او غيرسياسي، فمنيست و صبور بود.
<strong>دوست داريد مرتب با بازيگران فرانسوي کار کنيد. چرا ؟</strong>من افرادي مثل ماتيو آمارليک و ماتيو کاسوويتز وهمين طور تروفو را دوست دارم. نه فقط به خاطر اينکه فرانسوي هستند، بلکه به خاطر آنکه استعداد دارند و يک عشق واقعي به هنرشان. با بازيگران فرانسوي کاري را مي توانم انجام بدهم که به نظر ناممکن مي آيد با بازيگران ديگر بتوانم انجام بدهم: حرف زدن در مورد سينما!
<strong>شايع است که ژاک دوترون را براي ايندياناجونز در نظر گرفته بوديد...</strong> صحيح است. اما او نقش را رد کرد( خنده )!
<strong>هاليوود زمان بسياري صبر کرد تا بالاخره در 1994 براي فهرست شيندلر، جايزه اسکار بهترين کارگرداني را به شما اعطا کرد. آيا اين به نحوي برروي شما و کارتان تاثير گذاشت ؟</strong> نه، قديم ها مي دانستم که هنوز وقت دارم. اسکارها اوج صنعت سينمايي هاليوود هستند. لحظه اي بي همتا است. امروز، نمونه ماريون کويتار را در نظر بگيريد.... امروز به چه چيزي بيشتري افتخار مي کند و کدام چيز برايش بيشتر اهميت دارد؟ جايزه سزارش يا اسکار؟
<strong>مي توانيد درباره تن تن براي ما حرف بزنيد ؟</strong> يک هفته است آن را شروع کرده ام، در سپتامبر فيلمبرداري شروع مي شود. براي وفاداري بيشتر و بهتر به دنياي تصويري هرژه (مولف سري کتاب مصور ماجراهاي تن تن ) فيلم به صورت موشن کپچر(شخصيت هاي واقعي در زمينه نقاشي متحرک )ساخته خواهد شد. من و همراه پيتر جکسون سه فيلم تهيه خواهيم کرد و هرکدام مان يکي از آن ها را کارگرداني خواهيم کرد.
<strong>شما هميشه دوست دار تن تن بوديد؟</strong>بيست سالي مي شود که اين طرح را در ذهنم دارم. از وجود تن تن به لطف يک نقد در مورد اينديا جونز و آخرين جنگ صليبي آگاه شدم که در آن يک روزنامه نگار شخصيت ايندياناجونز را با تن تن مقايسه کرده بود. نه جورج و نه من نمي دانستيم که او کيست پس در مورد اين شخصيت شروع کردم به تحقيقات و تمام مجموعه آن را خواندم. در سال 1983 با هرژه تماس گرفتم. قرار بود همديگر را ببينيم که چند روز قبل از قرارمان در گذشت : بيست سالي مي شود.....
<strong>بعد از گذشت اين همه سال باز هم موقع نمايش يک فيلم، همان قدر فشار احساس مي کنيد ؟</strong>نه، اصلاً. فشار موقعي است که به خانه برمي گردم وبه بچه هايم مي رسم و تکليف ها و آموزش شان. اين يک فشار واقعي است !
سريال روز♦ تلويزيون
ساخت سريال هاي پليسي در اواخر دهه 1360 با مضمون محوري مواد مخدر و گاه با کمک ستاد مبارزه با مواد مخدر رونق گرفت. ابتدا سريال هايي کم بنيه در اين ژانر ساخته شد و کساني چون جمشيد شاه محمدي يا حميد تمجيدي اولين ها را روانه پرده شيشه اي کردند. بعدها نيروي انتظامي با مشارکت گسترده اي که در زمينه توليد سريال ها و فيلم هاي سينمايي در ژانر پليسي يا جنايي به خرج داد، پاي کارگردان هاي کهنه کارتري چون مهدي فخيم زاده نيز به اين عرصه کشيده شد. خوب يا بد، دهه گذشته دوران رونق مجموعه هاي پليسي شد که قرار بود چهره مثبتي از اين نيرو را نزد بيننده ترسيم کند. شايد از همين روست که کارگرداني چون حميد لبخنده که با سريال هاي جوان پسند و عاشقانه اي چون در پناه تو، فقط به خاطر تو و در قلب من به شهرت رسيد، اين بار براي ساخت سريالي پليسي انتخاب شده است.
کارآگاهان
نويسنده: مسعود بهبهاني نيا، کارگردان: حميد لبخنده، تهيه کنندگان: ايرج محمدي، مهران مهام. طراح صحنه و لباس: رضا ترابي. تدوين: بابک رضا خاني. نور و تصوير: افشين محمدي. موسيقي: حميد رضا صدري. صدابردار: مرتضي اصلان زاده. طراح گريم: مهري شيرازي. محصول : شبکه سوم سيما. بازيگران: مهدي هاشمي[سرگرد ثنايي]، رضا خندان[سروان رحيمي]، کامران تفتي، زهره فکورصبور[سروان صبا]، اميرلکوري، شهروزابراهيمي، محمود بنفشه خواه[دکتر]، و اکبرزنجانپور.
مجموعه کارآگاهان ويژه به صورت اپيزوديک ساخته شده و درهر قسمت يک داستان واقعي را روايت مي کند. قسمت اول: سرگرد ثنايي سرپرست گروهي چهار نفره در اداره آگاهي تهران است. جدا از سروان رحيمي همکار قديمي اش و سروان صبا که مدتي است با آنها همکاري مي کند، دو کارآگاه ديگر تازه کار شهرستاني به تازگي به گروه ملحق شده اند. در اولين پرونده کارآگاهان، جسد دو جوان در حاشيه شهرکشف مي شود. سرگرد و همکارانش بر اساس سرنخ هاي موجود ردي از قاتل مي يابند و...
قسمت دوم: گروهي سارق مسلح به بهانه خريد آپارتمان دست به سرقت مي زنند، سرگرد ثنايي و گروهش با کشف چند سرنخ مشترک در محل هاي سرقت درکمين سارقين مي نشينند و...
قسمت سوم: يک تکنيسين بيمارستاني درراه بازگشت به خانه کشته مي شود. هيچ سرنخي از جنايتکاران در محل حادثه باقي نمانده است. سرگرد وهمکاران وي براي کشف معماي قتل با کمک روش هاي علمي، دايره تحقيقات خود را گسترده مي سازند و...
بازگشت به دوران طلايي
ساخت آثار اپيزوديک هميشه ازجذاب ترين انتخاب هاي يک کارگردان است تا با استفاده از اين عنصردر فيلمنامه امکان پرداختن به قصه ها وداستان هاي بيشتري را داشته باشد. درام پليسي اصول و قواعدي دارد که اگررعايت نشود باعث دلزدگي مخاطب درفرآيند ارتباط مي شود. "کارآگاهان" از عناصربسيارخوبي درپيشبرد داستان هايش سود مي جويد، و آن انتقال اطلاعات به مخاطب به صورت تدريجي است. اين ترفند اين امکان را در اختيار نويسنده مي گذارد تا مخاطب را قدم به قدم با شخصيت ها همراه کرده و او را تبديل به بخشي ازعنصر جستجوگر قصه کند. درواقع نويسنده از اين تمهيد در تمام اپيزودها استفاده کرده، در اپيزود اول داستان، جسد دوجوان در حاشيه شهرپيدا مي شود و مخاطب هم مانند سرگرد ثنايي اطلاعات کامل و درستي درباره اين رويداد ندارد. اين تمهيد ازهمان قسمت اول مجموعه باعث جذاب شدن داستان و طراحي يک معما براي مخاطب شده است.
اما نکته اي که شايد بدون اغراق در تمامي مجموعه هاي پليسي سيما به چشم مي خورد، پرداخت تک بعدي شخصيت هاي است. گويي تمام افسران پليس پاک ومنزه هستند. البته ناگفته نماند براي اينکه آقايان درنيروي انتظامي مکدر نشوند اين اتفاقات روي مي دهد و براي گرفتن امکانات يا حمايت هاي مادي و تجهيزاتي راه ديگري هم وجود ندارد.
دربخش کارگرداني، لبخنده به خوبي ازتجربه خود استفاده مي کند و کمي از اين پرداخت اغراق گونه شخصيت ها مي کاهد. دکوپاژ او متناسب با فضاها و سوژه هاي قصه اتفاق افتاده است. به عنوان مثال در اپيزود دوم وقتي مخاطب با سارقان روبرو مي شود کارگردان از طريق نماهايي متقاطع و تند چهره سارقان را به درستي نشان نمي دهد و با استفاده از اين انتخاب بر کشش قصه مي افزايد. در واقع لبخنده دکوپاژش را به دو بخش تقسيم مي کند. صحنه هاي کلانتري که از ريتم تندي برخوردار نيستند و صحنه هاي قتل و جنايت که تنش و کشش صحنه ها بالاست. لبخنده متناسب با اين فضاها نماهاي خود را انتخاب کرده است.
اتفاق مثبت ديگري که در بخش کارگرداني روي داده، ساکن نبودن جاي دوربين در اکثرصحنه هاست. لبخنده با هوشياري نقش دوربين را به يک جستجوگر ارتقاء داده، و همين امر کمک شاياني به ريتم مناسب اثرکرده است. نکته ديگردر کارگرداني، انتخاب صحيح و مناسب اکثربازيگران است. مهدي هاشمي درنقش سرگرد ثنايي بازي قابل قبولي از خود ارائه مي دهد. هاشمي از بازيگران کهنه کار و با تجربه سينما و تلويزيون به شمارمي آيد که يکي ازويژگي هاي ممتازبازي اش در تسلط بي نظيري ست که بر نقش هايش دارد. هاشمي هم اکنون سريال روزگارقريب را هم در سيما در حال پخش دارد که در آنجا هم درنقش دکترقريب خوش درخشيده است. اکبرزنجانپور و رضا خندان هم بازي هاي کم نقص و رواني از خود ارائه مي دهند. در واقع لبخنده بيشتر بازيگران خود را از ميان بازيگران تئاتري انتخاب کرده است و همين امر کمک شاياني به يکدستي بازي ها کرده است. " کارآگاهان" بيش از آنکه يک درام پليسي باشد، نقطه عطفي در کارنامه کاري لبخنده در تلويزيون به شمارمي آيد.
شبکه تهران درساخت مجموعه هاي تلويزيوني پيشروترين شبکه است. نگاه کارشناسانه مسئولين اين شبکه درچند سال گذشته نسبت به اکثر برنامه هاي توليدي، اين شبکه را به سوي پيشرفتي قابل قبول سوق داده است. سريال "شهربيدار" از مجموعه هايي است که به داستان انقلاب وحواشي آن مي پردازد. اما نوع پرداخت داستان، و نگاه متفاوت کارگردان و نويسنده، اثري را پيش روي مخاطب قرارمي دهد که نسبت به نمونه هاي سفارشي پيشين که به تحريف تاريخ مي پردازند، بيشتربا واقعيت انطباق دارد....
شهربيدار
نويسنده: مسعود بهبهاني. کارگردان: مجيد جوانمرد. تهيه کننده: محمد رضا ايزدي. طراح صحنه و لباس: کيان کاشفي. تصويربردار: رضا اسدي. مديرتوليد: علي محمودي. طراح گريم: مرتضي کهزادي. موسيقي: محمد مهدي کورنگي. بازيگران: جهانگيرالماسي[حاج آقا]، پويا اميني[مسعود]، شيوا ابراهيمي[هانيه]، اصغرمحبي[عباس]. محصول : شبکه تهران – هلال احمرجمهوري اسلامي.
حاج آقا که دربحبوحه انقلاب سرپرستي يک گروه انقلابي را برعهده دارد، براثرتعقيب و گريزي با ماموران امنيتي زخمي مي شود. او توسط استواري ناشناس ازدست مامورين نجات مي يابد. حال سال ها ازآن اتفاق گذشته و حاج آقا با پيدا کردن لباس خونين استواردر زيرزمين خانه اش، تصميم به يافتن هويت استوارمي گيرد اما...
سبقت متن ازعوامل !!!
نويسنده مضمون نا آشنا وغريبي را براي قصه گويي انتخاب نکرده، اوبه سراغ اتفاقي رفته است که اکثريت مردم سابقه آشنايي ذهني با آن دارند. اما نويسنده به خوبي ازعناصردرام سود جسته است و به خوبي جهان داستاني وشخصيت هايش را گسترش داده ومخاطبان را درگير روايت مي کند.
روايت ازدي ماه 57 و درگيري مردم با ماموران درخيابان ها آغازمي شود. حاج آقا که سرکرده يکي ازگروه هاي انقلابي است مورد تعقيب گارد ويژه قرارمي گيرد. درست درهمين لحظات است که نويسنده توانايي خود را دراستفاده ازابزارش به رخ مي کشد. او درلحظه اوج تعقيب وگريز، فلاش فورواردي-رجوع به آينده- مي زند و روايت را اززاويه ديگري دنبال مي کند. اين انتخاب نويسنده کمک شاياني به ايجاد تعليق در روايت وپيوستگي ارتباط مخاطب با اثرمي کند. اين تمهيد دربيشترلحظات داستان به درستي اتفاق مي افتد و کارگردان هم به خوبي ازاين شگرد سود مي جويد.
خلاقانه ترين صحنه اي که نويسنده طراحي کرده، زماني ست که حاج آقا پس از تعقيب و گريز و درگيري با ماموران درکوچه بر اثر گازاشک آور، بينايي خود را براي مدتي کوتاه ازدست مي دهد. و اين دقيقا زماني است که استوار که خودش نيز زخمي شده، به حاج آقا کمک مي کند. دراين صحنه تاثيرگذار، حاج آقا نمي تواند استوار را براي آخرين بار ببيند. او به خواب مي رود و هنگامي که ازخواب برمي خيزد، استواررفته است. در واقع نويسنده نيرويي را فراي نيروي رواني شخصيت ها دراين صحنه طراحي کرده است. نيرويي که ازبيرون- طبيعت- کنترل امور را به دست دارد وبخش اعظمي ازواقعيت متعلق به اوست.
کارگردان نيز به خوبي شگردهاي نويسنده را به کار بسته، و دکوپاژ و نوع روايت خود را براساس آن بنا کرده است. انتخاب رنگ خاکستري در صحنه هاي مربوط به انقلاب، فلاش بک هاي روان و بسيارخلاقانه ازنکات برجسته کارگرداني است. اما دراين ميان کاستي هايي هم به چشم مي خورد که اگرکارگردان تمرکز و دقت بيشتري به خرج مي داد، تاثيرقابل ملاحظه اي در ارتقاي کيفيت مجموعه به وجود مي آمد. ازاين عناصرمي توان به ضعيف بودن بازسازي صحنه هاي درگيري انقلاب و ميزانسن هاي داده شده به بازيگران درآن – عدم هدايت صحيح سياهي لشکرها درصحنه هاي درگيري – ميزانسن نامربوط وغلط مسعود دربازگشت به آينده(علت دوربين به دست بودن او در صحنه مشخص ومنطقي نيست !) و... اشاره کرد. ريتم بيرون قاب به خوبي ازکاردر آمده، اما ريتم درون قاب دربعضي لحظات دچارتوقف و کندي مي شود.
نکته تاثيرگذارديگري که کمک شاياني به باورپذيري قصه وشخصيت ها مي کند، گريم بازيگران است. طراحي گريم بسيار ماهرانه و باورپذير و متناسب با فضاها انجام گرفته است. شايد ايراد اصلي کارگرداني، ناهماهنگي ميان بازي بازيگران است. جهانگيرالماسي بازي خوبي دربخش گذشته ازخود به نمايش مي گذارد، اما دربخش زمان حال، با انتخاب لحني نامناسب با شخصيت مخاطب را ازخود دورمي کند. پويا اميني هم برطبق روال گذشته خود نقش يک جوان بي دست و پا و حرف گوش کن را بازي مي کند. ديگربازيگران هم بازي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهند. به نظرمي رسد که در"شهربيدار" متن اثر از ديگرعوامل جلوتر حرکت مي کند و ديگران هم مانند نويسنده برابزارخود اشراف کامل داشتند، مخاطب با اثري کم نقص تر مواجه بود.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
اصغر سمسارزاده متولد 1315 تهران، اينک بيش از 40 سال است که در عرصه نمايش حضور دارد. از سال 1348 با فيلم امشب دختري مي ميرد بازي در فيلم هاي سينمايي را نيز آغاز نموده است. اما شهرتش را مديون سريال خانه بدوش و شخصيت اصغر ترقه است که از او چهره اي آشنا و مشهور ساخت. سمسارزاده را با نقش هاي کمدي مي شناسند، اما دوستدارن نمايش هاي جدي، حضور او در نمايش هاي مرحوم ساعدي چون پرواربندان و ديکته و زاويه را نيز به خاطر دارند. با او درباره فعاليت ها نمايشي اش گپ زده ايم..
تئاترمتولي ندارد
اصغر سمسارزاده از بازيگران قديمي تئاتر، سينما و تلويزيون ايران است که فعاليت هاي هنري خود با گروه تئاتر اسکار آغاز کرد و چند سال بعد به طورحرفه اي درتئاتر فردوسي مشغول بازيگري شد. اين بازيگر قديمي و نام آشنا در فاصله سال هاي 1348 تا 1356 بيش از 20 فيلم بازي کرد. سمسارزاده ابتدا از طريق حضور در تئاترهاي لاله زار و سپس نقش هاي کوچک و بزرگ تلويزيوني و گاه سينمايي کوشيد تا در اين حيطه فعال باقي بماند. نخستين کارحرفه اي تان چه بود؟ اولين کارم "حاجي اميردر پلاژ رامسر" نام داشت که مرحوم ناصر کوره چيان کارگردانش بود. افتخارمي کنم که فعاليت حرفه اي را از لاله زار شروع کردم. براي اينکه کساني که از اين محل رشد کرده اند و ارتقاء يافته اند امروزه از پيشکسوتان بازيگري اند.
مثلا چه کساني؟خيلي ها. مثلا آقايان براتلو، مجيد محسني، اصغرتفکري و... بعد از سال 1347 فعاليت من ادامه پيداکرد. کارمند قراردادي اداره تئاتر شدم و نمايش هاي متعددي را با کارگردان هايي چون داود رشيدي، محمدعلي جعفري، رکن الدين خسروي و خيلي هاي ديگر کارکردم.
تئاترلاله زار در آن موقع چه ويژگي هايي داشت. شما هر نوع تئاتر را که علاقمند بودي مي توانستي درآنجا ببيني. کارکلاسيک مي خواستي مي رفتي کار محمدعلي جعفري يا اسکويي را مي ديدي. اگر کارهاي سبک و سرگرم کننده مي خواستي به ديدن نمايش هاي نصرت الله تابش مي رفتي.
اين تنوع کاري از کجا مي آمد؟ بخش خصوصي تئاتر را اداره مي کرد. مديريت قوي وجود داشت. مثل آقاي والا که امروزه اسمش بد دررفته است. چون مي گويند که او آتراکسيون را وارد نمايش کرد. زماني اين کار را کرد که زندگي اش از هم پاشيده شده بود و تن به اجبار داد.
با گوگوش در سال هاي دور
بازيگران تئاترآن موقع چه تحصيلاتي داشتند؟ اکثراً تحصيل کرده هنرستان بودند. مثل داريوش اسدزاده و علي ميري که زيردست دکترنامدار و اصغر گرمسيري کار مي کرد.
تئاترموسوم به تخت حوضي و سياه بازي در لاله زار چه جايگاهي داشت؟ آن زمان که من بودم جايي نداشت. چون تئاتري بود به نام "گيتي " که صادق پورآن را اداره مي کرد. نمايش هاي تئاتر گيتي سبک تر از نمايش هاي جاي ديگربود. ولي هنرپيشه هاي بزرگي چون انتظامي و مجيد محسني درآن بازي مي کردند.
محلش کجا بود؟ درست اول لاله زار، روبروي جامعه باربد. جامعه باربد تبديل به پاساژ شد، ولي تئاترگيتي هنوز هست و به سينما تبديل شده است. نمايش هايي هم کار مي شد که اکثرا تاريخي بود. مثل رستم و سهراب که از نظرمتن ضعيف تر از کارهاي ديگر بودند.
چه تئاترهايي را تئاتر ايراني مي دانيد؟ شخصيت من، تو و ديگري درآن حضورداشته باشد. دغدغه ها و مشکلات امروز ما در آن مطرح شود. شما تاريخ را بخوانيد خواهيد ديد که ما چه کساني بوده ايم و امروز چه شده ايم. اينها درد است.
هيچ وقت خواسته ايد متني را بنويسيد؟ نه. ولي اقتباس ادبي کرده ام. نمايشي به نام "شيرتوشير" که از يک متن فرانسوي اقتباس شده است.
چطورشد به سمت بازيگري کمدي گرايش پيداکرديد.؟ دايي من درتئاترسپاهان اصفهان که ارحام صدرآن را اداره مي کرد،هنرپيشگي مي کرد. من تابستان ها به آنجا مي رفتم و تماشا مي کردم. خيلي طول کشيد تا به تئاتر بيايم.15 سال صبرکردم تا مرا راه بدهند. اين همه سريال بازي کردم اما هيچ کدام مرا به آن چيزي که مي خواستم نرساندند. آرزوهايم بيشتر از اين بود.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
کيومرث مرادي متولد 1350 و دانش آموخته نمايش در مقطع کارشناسي ارشد است. او مدت هاست که کارگرداني مي کند و در کنار آن به تدريس نمايش هم مشغول است. زوج او و نغمه ثميني- به عنوان نويسنده- تاکنون آثار خوبي همچون افسون معبد سوخته، راز ها و دروغ ها، خواب در فنجان خالي و... را روي صحنه برده اند. نمايش روياي نيمه شب پاييز تازه ترين کار آنهاست.
روياي نيمه شب پاييز
کارگردان: کيومرث مرادي. نويسنده: نغمه ثميني. موسيقي: حيدر ساجدي. طراح صحنه: پيام فروتن. طراح لباس: آوا سلطاني عربشاهي. بازيگران: امير جعفري، پانته آ بهرام، سعيد چنگيزيان.
مردي پس از سال ها به خانه موروثي خود باز مي گردد. اما متوجه مي شود در اين خانه غريبه هايي سکني گزيده اند و اين مسئله او را با چالش هايي رو به رو مي کند.
خانه اي که معماست
کيومرث مرادي و گروه اجرايي نمايش روياي نيمه شب پاييز تقريبا 10 سالي است که با هم کار کرده اند و در اين سال ها حدود 7 نمايش را به روي صحنه برده اند. البته اضلاع اصلي اين گروه مرادي به عنوان کارگردان، نغمه ثميني نويسنده و پيام فروتن طراح صحنه کارها هستند.
ثميني توانسته با تجربه هايي که در نمايشنامه هايش براي مرادي نوشته، به زباني تازه در روايت دست يابد و اين زبان به نوعي از شکست زمان ها و تو در تويي روايت ناشي مي شود. زباني که امروزه بخصوص در سينماي پست مدرن جايگاهي ويژه يافته، اما رد آن در روايت هاي ايراني همچون هزارويک شب نيز قابل بررسي است.
نمايش روياي نيمه شب پاييز داستان خود را بر مبناي تم کهن بازگشت به خويشتن بنا مي نهد. مردي در سن پيري به خانه قديمي و موروثي خود باز مي گردد و در آن فضا با دو موجود بيگانه رو به رو مي شود. موجوداتي که در هيات انسان فضاي خانه را به اختيار خود در آورده اند. در همين بين مرد با مسائلي رو به رو مي شود که وي را به نوعي خودشناسي نزديک مي کند. نمايش دو لحن متفاوت را در روايت خود بر مي گزيند. اولي شکلي گوتيک است که فضاي بيروني يعني دکور و صحنه نيز به آن کمک بسياري مي کند و دومي لحن کمدي که بيشتر در قالب گفت و گو ها جاري مي شود و بر کار سيلان مي يابد.
نمايش روياي نيمه شب پاييز در بطن خود سعي دارد دو داستان جداگانه را يکسان پيش برده و در نهايت بين آنها همنشيني ايجاد کند. داستان نخست ورود مرد و داستان دوم به روابط افراد غريبه در خانه معطوف مي شود. در داستان دوم ما با ارجاعات تاريخي، اسطوره اي رو به رو هستيم. شخصيت هايي به نام هابيل و قاسم در داستان وجود دارند که قاسم در امتداد متن به دست هابيل سر بريده مي شود. اين مسئله علاوه بر ارجاعات ذهني به تماشاگر کمک مي کند تا فضايي دلهره آور در داستان شکل بگيرد و بيننده تا انتها به دليل تعليق پيش آمده کار را پيگيري نمايد. در واقع نويسنده با اين چاشني تله اي مي سازد تا مخاطب داستان پيرمرد مهمان به خانه را که چندان دلچسب نيست را به راحتي پي بگيرد.
در اين ميان خانه فراتر از جايگاه اصلي خود در متن عمل کرده و به بستري اجتماعي بدل مي شود. خانه مي تواند نمونه اي بازسازي شده از جامعه امروز ما هم باشد. جامعه اي که به تسخير در آمده و آشنايان در آن بيگانه و بيگانگان در آن خود را صاحبخانه مي دانند. جنايت هاي هولناکي در آن رخ داده و در انتها نيز ما را به مرز فاجعه مي رسانند.اما در پايان نمايش شخصيت مرد داستان در رهگذر اين حوادث به يک تعزيه مي رسد. ثميني و مرادي بسيار کوشيده اند که اين مراسم تعزيه ساختگي نبوده و همچون وصله اي در قالب نمايش خود را به رخ نکشد. شخصيت ها داستان را به نحوي پيش مي برند که در اين اجتماع کوچک راهي جز مرثيه خواني باقي نمي ماند و چه بهتر که اين مرثيه با زباني نمايشي آميخته باشد.
البته در اين ميان نبايد نقش ضلع سوم گروه يعني پيام فروتن را نيز ناديده انگاشت. طراحي صحنه ظرفيتها و قابليتهاي نمايشي بسيار بالايي را براي اجراي اثر در اختيارکارگردان گذاشته است؛ استفاده از تصوير نگارگري و نيز کاربري تمام فضا و حتي کف صحنه، نشانه خلاقيت فروتن به شمار مي آيد.
بازيگران هم مي کوشند تا پايان کار با انرژي يکسان نقش هاي دشوار خود را ارائه دهند. در اين ميان پانته آ بهرام و امير جعفري بازي هاي بسيار قابل تاملي دارند. بهرام هيات زني افسون زده را حفظ مي کند که البته خود در لحظاتي دهشتناک مي نمايد. جعفري هم پيرمردي افسرده است که اين افسردگي را در فيزيک خود به شکل آشکار نمايش مي دهد. البته او جايي را هم باز مي گذارد تا در پايان به تحولي که مورد نظر متن است دست يابد.
نمايش اگرچه حرف هايي براي گفتن دارد اما هنوز چند گامي از اجراهاي پيشين اين گروه عقب تر است. مرادي و ثميني پيش تر تجربه هاي ارزشمند تري را انجام داده بودند. شايد گره هاي مميزي و فضاي بد نمايش امروز در ايران آنها را به اين سو مي راند...
کتاب روز♦ کتاب
دوره هشتم درمورد" دلايل پس رفت هما پس از انقلاب"، " اخراج هاي بي ضابطه يا ترک داوطلبانه متخصص"، و " انتصاب مديران غير متخصص و پيدايش ضعف مديريت در هما" مطالبي بسيار خواندني دارد.
کتاب که ازاطلاعات کلي، تاريخي و فني سرشار است، . نکات خواندني متعددي از جمله درباره "نخستين زن خلبان هواپيماي بازرگاني ايران"( ص 134) و" نخستين مهماندار هواپيمائي ايران" ( ص 135) - يک دخترجوان آمريکايي به نام دوريس ولسون- دارد.
فصل کوتاه خواندني ديگري هم "نخستين زنان و مردان خلبان ايران" اختصاص يافته است. کتاب عکس هاي تاريخي جالبي هم دارد که متاسفانه صفحه بندي فشرده و بي سليقه کتاب آنها را کم اثر کرده است. " روز" از نويسنده کتاب درخواست دارد با اي ميل زير با ما تماس بگيرندroozirani@yahoo.com
<strong>هنر نمايش در ايران (تا سال 1357)</strong>
نويسنده: تاجبخش فنائيان436 ص، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، ابتدا سابقه نمايش هاي آييني ايران، در دوران پيش از اسلام و سپس خصوصيات كلي انواع نمايش هاي ايراني در دوران اسلامي و به ويژه پس از رسميت يافتن مذهب تشيع به عنوان مذهب حكومتي در دوران صفويه، مرور شده است. سپس روند ورود تئاتر اروپايي به ايران و چگونگي پيگيري آن به وسيله نويسندگان، مترجمان و روشنفكران، مورد توجه قرار گرفته است. كتاب با ارائه گزارشي از تحولات هنر نمايش در دوران «پهلوي»، يعني دوراني كه حركتي نوين در عرصه هنر تئاتر در ايران شكل مي گيرد، به پايان مي رسد. از ويژگي هاي اين دوران كه در اين گزارش با آن آشنا مي شويم، تشكيل كلوپ ها، انجمن ها، گروه ها و مدارس تئاتري، ترجمه و اجراي تئاترهاي خارجي، شكل گيري رقابت دو جناح ايدئولوژيك و سياسي در عرصه تئاتر، و پيروي و الگو برداري دست اندركاران هنر نمايش از تكنيك هاي تئاتر غرب و آموزش قواعد و مباني اين تئاتر است.
<strong>اسكندرنامه: روايت فارسي از "كاليستنس دروغي"</strong>
جمع آورنده و تحرير كننده نخستين: عبدالكافي بن ابي البركاتبه كوشش: ايرج افشار698 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
از نخستين سده هاي پس از ميلاد، نويسندگان و دانشمندان در سرزمين هاي مختلف، كتاب هايي در شرح جهانگردي و كارهايي كه «اسكندر مقدوني» كرد، به زبان هاي گوناگون نوشتند. اين گونه كتاب ها در زبان فارسي «اسكندرنامه» ناميده شد. كتاب حاضر كهن ترين اسكندرنامه منثور به زبان فارسي است كه گمان مي رود در فاصله قرون ششم تا هشتم هجري نوشته شده باشد. اين كتاب در حقيقت روايت فارسي مجموعه اي از اقوال و اخباري است كه قصه پردازي از مردم مصر كه تعليم و تربيت يوناني داشت و بعدها به نام «كاليستنس دروغين» مشهور شد، در قرن دوم ميلادي تاليف كرد. پژوهشگران ايراني از جمله «ملك الشعراي بهار» و «ذبيح الله صفا» به كهنگي زبان فارسي در اين كتاب – كه نسخه خطي منحصر به فرد آن متعلق به «سعيد نفيسي» بوده است– تاكيد كرده اند. اين نسخه ارزشمند، گذشته از رواني و شيوايي و فخامت زبان آن و اهميتي كه در بررسي تاريخ زبان فارسي دارد، از لحاظ مطالب و افسانه هايي هم كه درباره «اسكندر» بيان داشته، حائز اهميت بسيار است و از شاهكارهاي دلپذير ادبيات فارسي محسوب مي شود. اين كتاب كه نخستين بار در سال 1343 خورشيدي به تصحيح «ايرج افشار» و به وسيله «بنگاه ترجمه و نشر كتاب» منتشر شده و سال ها ناياب بود، اكنون با حروف چيني جديد و برخي ملاحظات تازه استاد «افشار»، همراه با پيوست هاي گوناگوني كه او بر كتاب افزوده، چاپ و منتشر شده است.
<strong>يادنامه عبدالحسين نوشين</strong>
به كوشش: نصرت كريمي424 ص، تهران: نشر نامك، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات، خاطرات و نوشته هاي هنرمندان و پژوهشگران ايراني درباره بنيان گذار تئاتر علمي در ايران، «عبدالحسين نوشين» است. او پس از تحصيل در رشته هنرهاي دراماتيك در فرانسه، در سال 1311 خورشيدي به ايران بازگشت و با همكاري همسرش «لرتا» كه از هنرمندان برجسته تئاتر بود، تحولي بنيادين در تئاتر ايران به وجود آورد. بسياري از هنرمندان برجسته تئاتر و سينماي معاصر ايران از شاگردان «عبدالحسين نوشين» به شمار مي آيند. «نصرت كريمي»، «محمود دولت آبادي»، «ايرن»، «حميد سمندريان»، «هما روستا»، «مهين اسكويي»، «علي نصيريان»، «داود رشيدي»، «شاهين سركيسيان»، «جعفر والي»، «انور خامه اي»، «بزرگ علوي»، «خليل ملكي»، «احسان طبري» و «عزت الله انتظامي»، از جمله هنرمندان و پژوهشگراني هستند كه نوشته هايي از آنها درباره «عبدالحسين نوشين»، زندگي و فعاليت هايش، در اين مجموعه مي خوانيم.
<strong>شاهنامه</strong>
دوره 8 جلدي به كوشش: جلال خالقي مطلق4169 ص، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1386، چاپ اول
تصحيح حاضر از «شاهنامه»، حاصل كوشش هاي خستگي ناپذير يكي از برجسته ترين پژوهشگران ايراني در اين زمينه، و مقابله و مقايسه انتقادي معتبرترين نسخه هاي موجود از اين شاهكار ادبيات حماسي ايران است. اين تصحيح ارزشمند كه پس از سال ها انتظار در هشت دفتر، همراه با زيرنويس هاي بسيار براي مقايسه نسخه هاي گوناگون و فهرست هاي راهنما به چاپ رسيده، يكي از مستندترين ويرايش هاي اثر جاودانه حكيم بزرگ توس است.
<strong>ماده شانزدهم كنوانسيون زنان از نگاه فقه شيعه</strong>
نويسنده: مريم محمدي236 ص، قم: بوستان كتاب قم، 1386، چاپ اول
سازمان ملل متحد براي حمايت از حقوق زنان، معاهداتي را در دستور كار خود قرار داده كه از جمله آنها «كنوانسيون رفع كليه اشكال تبعيض عليه زنان» است. ماده شانزدهم اين كنوانسيون، مربوط به تساوي حقوق زن و مرد در ازدواج است. در كتاب حاضر كه بوسيله «مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم» منتشر شده، ماده شانزدهم كنوانسيون زنان، از ديدگاه فقه شيعه بررسي شده است. اين بررسي از اين جهت حائز اهميت است كه خواننده را با نظر گروهي از فقها و علماي شيعه در مورد حقوق زن و مرد در امر ازدواج و تفاوت ديدگاه هاي آنان با آنچه در اين عهدنامه جهاني آمده است آشنا مي كند.
<strong>هنر آشپزي كردي</strong>
نويسنده: ليلا كردبچه197 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات صور اسرافيل، 1386، چاپ اول
در اين كتاب كه با تصاوير زيباي رنگي چاپ شده است، روش تهيه و پختن غذاهاي كردي براي علاقمندان شرح داده مي شود. غذاهاي اين مجموعه در يازده گروه يعني «آش ها»، «پلوها»، «دلمه ها»، «كوفته ها»، «كوكوها»، «خورش ها و قليه ها»، «آبگوشت ها»، «كباب ها»، «نان ها»، «سالادها و دورچين ها» و«شيرين ها و دسرها» دسته بندي و معرفي شده است. كتاب«هنر آشپزي كردي» ما را با فرهنگ غذايي قديمي و غني مردم كردستان آشنا مي كند.
<strong>مهمان خانه بزرگ قزوين</strong>
نويسنده: مهرزاد پرهيزكاري252 ص، قزوين: نشر روناس، 1386، چاپ اول
ساختمان «مهمان خانه بزرگ قزوين» در سال 1880 ميلادي، در دوران حكومت «ناصرالدين شاه» به پايان رسيد. اين مهمان خانه، بخشي از مجموعه دولتي قزوين بود كه در انتهاي اولين جاده شوسه ايران، از تهران به قزوين قرار داشت. «مهمان خانه بزرگ قزوين» با دارا بودن امكانات رفاهي و خدماتي كه تا آن زمان هيچيك از منزل گاه هاي ايران به خود نديده بود، نخستين هتل مدرن و سرآغاز هتلداري ايران به شمار مي رود. در حقيقت اين مهمان خانه به وسيله دولت و به دستور شاه براي پذيرايي و اقامت مسافران اروپايي و به ويژه سفرا و نمايندگان دولت هاي خارجي ساخته شد. ساختمان آن از مهمان خانه هاي درجه يك اروپايي الگو برداري شده بود و شاه توجه خاصي به آن داشت. در كتاب حاضر كه همراه با تصاوير و نقشه هاي گوناگون به چاپ رسيده، ضمن معرفي تاريخچه اين مهمان خانه، ويژگي هاي معماري و تاثير آن در زندگي اجتماعي شهر قزوين و هم چنين معماري اين شهر، مورد بررسي قرار گرفته است.
<strong>فرهنگ فارسي بچه هاي امروز</strong>
نويسندگان: مهدي ضرغاميان، مهناز عسگري358 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات كتابهاي مهتاب، 1386، چاپ اول
اين كتاب، فرهنگي است كه براي بچه هاي دبستاني كلاس هاي سوم تا پنجم دبستان تدوين شده است. بنابراين بچه هاي نه تا دوازده ساله با مراجعه به اين فرهنگ با معناي اصلي بخشي از واژه هاي پركاربرد فارسي امروز آشنا مي شوند. هدف نويسندگان اين فرهنگ، ارائه توصيفي روشن و شفاف از معنا و كاربرد واژه ها با زباني ساده و صميمي است؛ به همين علت، توصيف ها به شكل گفتگو با خواننده تنظيم شده است. «فرهنگ فارسي بچه هاي امروز» با بيش از سه هزار مدخل زباني و افزون بر صد وهفتاد مدخل دانشنامه اي، موجب تسلط بيشتر بچه ها بر زبان خود و افزايش اعتماد به نفس آن ها مي شود.
<strong>برين خوان يغما</strong>
مجموعه مقالات حبيب يغمايي (جلد اول) به اهتمام: سيد مرتضي آل داود450 ص، تهران: انتشارات مگستان، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد اول از مجموعه اي است كه در آن گزيده اي از مقالات استاد فقيد، «حبيب يغمايي»، مدير مجله «يغما»، گردآوري و تدوين شده است. اين مقالات كه در فاصله سال هاي 1298 تا 1363 خورشيدي در مجلات و نشريات معتبر منتشر شده است، به مسائل و موضوعات گوناگون ادبي، پژوهشي، اجتماعي و تاريخي مي پردازد. دسته اي از مقالات «يغمايي» مانند آنچه درباره «ترجمه تفسير طبري»، «كليات سعدي» و «فردوسي» نوشته، پژوهشي است و سبك آن ها همانند شيوه فارسي نگاري استادان محقق است. برخي نوشته هاي او جنبه انتقادي و سياسي و اجتماعي دارد، بعضي هم به موضوعات ادبي و گاه مسائل روز پرداخته است.
<strong>قصه قصه ها</strong>
كهن ترين روايت از ماجراي شمس و مولانانويسنده: محمدعلي موحد308 ص، تهران: نشر كارنامه، 1387، چاپ اول
اسناد واقعيت ماجراي «شمس» و «مولانا» مثلثي است كه سروده ها و نوشته هاي خود «مولانا»– در «ديوان شمس»، «مثنوي»، «فيه ما فيه» و «مكتوبات» – يك ضلع آن، گفته هاي شمس– در «مقالات» – ضلع ديگر، و گزارش «بهاء الدين ولد» فرزند «مولانا» كه به «سلطان ولد» مشهور است، ضلع سوم آن است. اين گزارش به صورت پراكنده، همراه با اطلاعات متفرق ديگر درباره «سلطان العلما»، پدر «مولانا»؛ «سيد برهان الدين محقق»، اتابك «مولانا»؛ و «صلاح الدين زركوب» و «حسام الدين ارموي»، خليفه هاي «مولانا» در جاهاي مختلف از «ابتدانامه»، يعني نخستين دفتر از مثنوي هاي سه گانه «سلطان ولد» آمده است. اگر اجزاي اين گزارش يك جا جمع و تدوين شود تقريبا يك دهم مجموع «ابتدانامه» را تشكيل مي دهد. هر پژوهشگري كه خواهان تحقيق در احوال «مولانا» باشد بايد كار خود را با اين گزارش مهم و ارزشمند آغاز كند. در كتاب «قصه قصه ها»، ابتدا اجزاي پراكنده اين گزارش از جاهاي مختلف «ابتدانامه» گردآوري و بر حسب ترتيب تاريخي مرتب و تدوين شده است. سپس پژوهش هاي نويسنده درباره «سلطان ولد» و شخصيت و آثار او آمده است. در اين بخش مطالبي كه «سلطان ولد» درباره «شمس» و «مولانا» در دو مثنوي ديگر خود يعني «رباب نامه» و«انتهانامه» نيز بيان كرده، آورده شده است.
ياد ياران ♦ چهار فصل
نادر ابراهيمي هم رفت. نويسنده اي که براي يک دهه نويسنده محبوب کودکان و نوجوانان بود، با وقوع انقلاب و چرخشي حيرت انگيز در کارنامه سياسي/هنري اش از چشم بسياري افتاد. نويسنده دور از خانه و مصابا و روياي گجرات، سازنده آتش بدون دود و صداي صحرا ابتدا به پيشواز مجاهد و فدايي رفت و در کمتر از يک دهه ستايشگر سرود خوان جنگ-صادق آهنگران- شد و همچون نامي که بر کتابش نهاده بود ميان خطه نام و ننگ همواره دست و پا زد. اما اينک، آنچه از او به جاي ماند عشقي بزرگ به ايران و کودکان است که آتش آن از وراي ده ها اثرش زبانه مي کشد....
به بهانه درگذشت نادر ابراهيمي، فيلمساز و نويسندهمرگ يک عاشقانه آرام
دلخور و بي حوصله سر اولين کلاس نادر ابراهيمي نشسته بودم، بچه هاي کلاس با يک اکثريت مشکوک راي به برکناري استاد زيبايي شناسي داده بودند و يک راست رفته بودند سراغ نادر ابراهيمي. تابستان1372 اولين دوره دوساله سينما وزارت ارشاد در باغ فردوس، نادر ابراهيمي استاد درس زيبايي شناسي سينماي ما شد.
از اول کلاس تا به آخر يا ايراد گرفتم يا غر زدم، گفته بودم حرفي براي گفتن ندارد ولي در ضمن از سابقه سياسي اش هم خوشم نمي آمد. شنيده بودم که در نوجواني توده اي بوده و حمايتش از حکومت را هم به همين موضوع ربط مي دادم. آن وقت خودش گويا مشاور وزير ارشاد بود و همراه با مهاجراني که آن وقت معاون رفسنجاني بود و بسياري ديگر که پست و مقامي داشتند در باغ فردوس تدريس مي کردند.
زيبايي شناسي را با قصه براي ما مي گفت، چيزي که بلد بود، به ياد آوردم که سال هاي آخر پيش از انقلاب را پاي سريال هاي او مي نشستم، سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن. هامي و کامي شايد يکي از اولين مجموعه هاي بلند روانشناختي ايراني براي کودکان بود که شخصيت هاي اصلي شان هم کودک بودند.اما شايد بسياري نادر ابراهيمي را با آتش بدون دود بشناسند که يکي از پرطرفدارترين سريال هاي ايراني پيش از انقلاب بود و جز اينها ده ها کتاب ديگر در کارنامه داشت، آنقدر کتاب که امکان نداشت يکي از همکلاسي ها حداقل يکي از آنها را نخوانده باشد.
سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن
انرژي و پويايي نادر ابراهيمي کلاس زيبايي شناسي که معمولا جاي ديدگاه هاي فلسفي يا تشريح زيبايي شناختي تکنيکي ست را به بحث هاي کاربردي در باره ساختار تصويري سينما مي کشاند، به جاي نظرگاه هاي آلتوسر، ايزنشتين، مک بين، سانتاگ و بازن، کادربندي و ميزانسن در فيلم هاي آن روز کارگردان هاي ايراني و استوري بورد را پيش مي کشيد.
سرکلاس نادر ابراهيمي از مباحث روز سينما خبري نبود اما اثر چهاردهه تاليف در کلام او بود، چيزي که زبان دانشجوي ايرادگيري چون من را هم مي بست.
يکي از بچه ها از سر شيطنت کتاب برادر من مجاهد، برادر من فدايي نادر را سرکلاس آورده بود، اين را گويا نادر ابراهيمي ظرف چند روز پس از بهمن 57 خلق کرده بود، همه اش کار خودش بود از تايپ تا طراحي جلدش. نادر ابراهيمي لبخندزنان در باره اين کتاب توضيح داد: روزگاري که همه به داشتن يک فدايي يا يک مجاهد در خانواده افتخار مي کردند...
براي برخي نوشته هاي دوران اوليه پس از انقلاب او، نزديک به سه دهه بعد کمتر قابل تحمل به نظر مي آيند، شايد به همين دليل بود که در هيچ نشريه روشنفکرانه اي اثري از او نبود، با اين حال نوشته هاي آن روزگارش و روزهاي پيش از انقلابش اگرچه در نظر برخي از منتقدان عامه پسند، پوپوليستي و دور از واقعيت هاي اجتماعي به نظر مي رسيد با اين حال بيشتر به دل مي نشست.
هرچه که بود زيبايي شناسي سينما به روايت نادر ابراهيمي براي ما فرصتي بود براي بحث هاي بي پايان از رسالت هنرمند در برابر حکومت گرفته تا ميزانسن. او خودش طعم اخراج و بيکاري را چشيده بود و از بيکاري دوستان و همراهاني چون عباس کيارستمي پس از انقلاب هم براي ما سخن رانده بود و از صندوق هاي چوبي که کيارستمي در دوران بيکاري ساخته بود و... شايد به همين دليل بود که در پايان ميانسالي ديگر نمي خواست بيکار شود...
هنوز هم تصوير نادر ابراهيمي با آن سيبيل، لبخندش، سبک خاص تدريس اش و شيوه اقناع کردنش پاي تخته سياه کاخ قديمي باغ فردوس، براي من يادگاري از فيلم هاي محبوب دوران کودکي ام است که صدايش هنوز آشناست.
چند سال پيش، چند نفر از بچه هاي باغ فردوس خبر دادند که به خانه نادر ابراهيمي رفته اند و غمگين وسر درگريبان بازگشته اند، نادر (از اينکه به او استاد بگويند متنفر بود) آنها را نشناخته بود...
نادر ابراهيمي، در سال 1315 در تهران متولد شد، از سيزده سالگي به دليل فعاليت سياسي بارها دستگير و زنداني شد، پس از ورود به دانشگاه و انصراف از ادامه تحصيل در رشته حقوق، در رشته مترجمي زبان انگليسي فارغ التحصيل شد.
اولين کتاب وي در سال 1342 با نام خانه اي براي شب چاپ شد و پس از آن وي کار نويسندگي را با چاپ دهها کتاب تا زماني که بيماري وي را از پا درآورد ادامه داد.
از کتاب هاي مشهور او مي توان به: بار ديگر شهري که دوست ميداشتم، انسان - جنايت – احتمال، غزلداستانهاي سال بد، ابوالمشاغل، فردا شکل امروز نيست، چهل نامه کوتاه به همسرم، آتش بدون دود و يک عاشقانه آرام اشاره کرد. از وي همچنين مقالات بسياري در باره نقد و تحقيق در زمينه هاي مختلف در نشريات مختلف به چاپ رسيده است.
از ميان آثار ابراهيمي کتاب هايي که براي کودکان نوشته است بيشتر جلب توجه کرده است و از جمله براي داستان کلاغ ها جايزه اول کتاب هاي پرورشي يونسکو را از آن خود ساخت.
در دهه چهل علاوه بر نويسندگي وي به کارهاي تحقيقي در زمينه ايران شناسي پرداخت و بعدها اولين موسسه غيردولتي ايران شناسي را بنيان نهاد که پس از انقلاب فعاليت آن متوقف شد.
از جمله فعاليت هاي او در اين زمينه ساخت مستندهايي از جمله: صداي صحرا، علم کوه، تخت سليمان و گل هاي وحشي ايران بود.
آتش بدون دود
پس از آن وي سريال آتش بدون دود را براي شبکه دوم تلويزيون ملي ايران ساخت، سريالي 36 قسمتي که يکي از پرطرفدارترين سريال هاي پيش از انقلاب بود و داستان آن برپايه زندگي دو طايفه ترکمن بنا شده بود.وي همچنين در اين سريال نوآوري هايي نيز در فيلمبرداري و تدوين به خرج داد که از جمله استفاده از چهار دوربين براي فيلمبرداري همزمان بود.
پس از آن وي مجموعه مشهور ديگري با عنوان سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن را براي تلويزيون ساخت که ساختاري تربيتي و روانشناختي داشت و در باره دو کودک بود که به تنهايي به سفر به دور ايران مي پردازند و کارشناسان روانشناسي و علوم تربيتي با در نظر گرفتن رفتار آنها در موقعيت هاي مختلف به بحث در باره چگونگي و دلايل واکنش هاي آنها مي پردازند.
توليد و پخش اين مجموعه که پيش از اوج گيري انقلاب آغاز شده بود توسط مسئولان وقت تلويزيون در پاييز سال 57 به دليل قسمتي که در آن هامي و کامي با سنگ شيشه يک مشروب فروشي را مي شکنند متوقف شد و پس از انقلاب نيز به دليل بخش هايي که در آن روانشناسان زن با پوشش غير اسلامي به بحث در باره رفتار هامي و کامي مي پردازند غير قابل پخش شناخته شد.
نادر ابراهيمي بلافاصله پس از سرکار آمدن جمهوري اسلامي به حمايت از حاکميت تازه پرداخت و کتاب هاي بسياري براي کودکان تحت عنوان قصه هاي انقلاب براي کودکان نوشت که برخي از آنها از جمله برادر من مجاهد، برادر من فدايي بعدها ممنوع الچاپ شدند.
وي خود در سال هاي پس از انقلاب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و حوزه علميه قم به تدريس فيلمنامه نويسي، کارگرداني، نقد فيلم و داستان نويسي پرداخت.
با آغاز به کار مجدد دانشکده صدا و سيما وي تدريس فيلمنامه نويسي در اين دانشکده را به عهده گرفت و پس از آن نيز دروس مشابهي را در دانشگاه هنر و زيبايي شناسي را در باغ فردوس برعهده گرفت.وي همچنين به توليد مجموعه هاي مستند سياسي براي صدا و سيما از جمله جمعه خونين مکه، شرکت نفت در سخت ترين سال ها در کنار فيلمنامه نويسي پرداخت.
در سال 1374 اولين فيلم داستاني بلند خود با عنوان "روزي که هوا ايستاد" در باره آلودگي هوا در تهران را ساخت که با توجه چنداني روبرو نشد.
از سال 1378 نادر ابراهيمي بيمار و مشخص شد که به سرطان مغز مبتلاست، از همين رو وي به کارهايش سرعت بخشيد و دهها طرح تحقيقي، فيلمنامه، داستان و نمايشنامه را همزمان با هم پيش برد اما وخامت حالش در سال هاي بعد سبب از دست رفتن حافظه و بستري شدن وي شد.
نادر ابراهيمي شانزدهم خرداد ماه 1387 پس از تحمل سالها بيماري درحالي چشم از جهان فروبست که ده ها کار ناتمام در اتاق کارش باقي مانده بود.
کتاب شناسي نادر ابراهيمي:ادبيات بزرگسال
1 - خانهاي براي شب2 - آرش در قلمرو ترديد (يا: پاسخناپذير) 3 - مصابا و روياي گاجرات 4 - بار ديگر شهري که دوست ميداشتم 5 - هزارپاي سياه و قصههاي صحرا 6 - افسانه باران 7 - در سرزمين کوچک من - منتخب آثار 8 - تضادهاي دروني 9 - انسان - جنايت - احتمال 10 - مکانهاي عمومي 11 - رونوشت بدون اصل 12 - درحد توانستن - شعرگونه 13 - غزلداستانهاي سال بد 14 - ابن مشغله - زندگينامه، جلد اول 15 - ابوالمشاغل - زندگينامه، جلد دوم 16 - فردا شکل امروز نيست 17 - براعت استهلال - از مجموعه «ساختار و مباني ادبيات داستاني» 18 - مقدمهاي بر فارسينويسي براي کودکان 19 - مقدمهاي بر مصورسازي کتابهاي کودکان 20 - مقدمهاي بر مراحل خلق و توليد ادبيات کودکان 21 - مقدمهاي بر آرايش و پيرايش کتابهاي کودکان 22 - دور ايران در شش ساعت - گزارش دومين نمايشگاه ايرانگردي در سال ١٣۷١ 23 - چهل نامهي کوتاه به همسرم 24 - آتشْ بدون دود - داستان بلند هفت جلدي 25 - با سرودخوان جنگ، در خطهي نام و ننگ 26 - يک صعود باورنکردني 27 - تکثير تاسفانگيز پدربزرگ 28 - مردي در تبعيد ابدي - براساس زندگي ملاصدرا 29 - حکايت آن اژدها 30 - بر جادههاي آبي سرخ - داستان بلند ١٠ جلدي، براساس زندگي ميرمَهناي دوغابي 31 - صوفيانهها و عارفانهها - بخشي از «تاريخ تحليلي پنجهزار سال ادبيات داستاني ايران» 32 - يک عاشقانه آرام 33 - سه ديدار با مردي که از فراسوي باور ما ميآمد 34 - طراحي حيوانات - طرحهاي کوثر احمدي، با گفتاري تحليلي در باب مفاهيم و تعاريف «طرح» در هنرها 35 - الفبا - تحليل فلسفي ۵٠ طرح از علياکبر صادقيـ نقاش 36 - پيشگفتار ”کوچههاي کوتاه” - مجموعه قصههاي کوتاه گروهي از شاگردان نادر ابراهيمي
ادبيات کودک و نوجوان
1 - کلاغها- جايزه اول فستيوال کتابهاي کودکان توکيو ژاپن، جايزه اول - سيب طلايي - براتيسلاوا، جايزه اول تعليم و تربيت از يونسکو2 - سنجابها3 - دور از خانه - قصه برگزيدهي آسيا،از سوي «سازمان جهاني يونسکو» و کتاب برگزيده شوراي کتاب کودک در سال ١٣٤۷4 - قصه گلهاي قالي5 - پهلوان پهلوانان؛ پورياي ولي - کتاب برگزيده از سوي «آکادمي المپيک» همايش فردوسي و اخلاق پهلواني ١٣٨٤، جايزه بزرگ جشنوارهي کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ١٩۷٨6 - باران - آفتاب و قصه کاشي7 - بزي که گم شد8 - من راه خانهام را بلد نيستم9 - سفرهاي دورودراز هامي و کامي در وطن 10 - پدر چرا توي خانه مانده است - از مجموعه«قصههاي انقلاب براي کودکان» 11 - جاي او خالي - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 12 - نيروي هوايي - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 13 - سحرگاهان همافرها اعدام ميشوند - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 14 - برادرت را صدا کن - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 15 - برادر من مجاهد، برادر من فدايي - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 16 - جَنگ بزرگ از مدرسهي اميريان - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 17 - نامهي فاطمه، پاسخِنامهي فاطمه - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 18 - مامان! من چرا بزرگ نميشوم - از مجموعه «قصههاي ريحانه خانم» 19 - روزي که فريادم را همسايهها شنيدند - از مجموعه «قصههاي ريحانه خانم» 20 - آدم وقتي حرف ميزند چه شکلي ميشود - از مجموعهي«قصههاي ريحانه خانم» 21 - درخت قصه ـ قُمريهاي قصه - جايزه کتاب برگزيده ازسوي هيات داوران بزرگسال کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، جايزه کتاب برگزيده ازسوي هيات داوران خردسال، ترجمهشده به زبان روسي در ترکمنستان 22 - عبدالرزاق پهلوان - کتاب برگزيده از سوي «آکادمي المپيک» همايش فردوسي و اخلاق پهلواني ١٣٨٤ 23 - حکايت کاسهي آب خنک - از مجموعه «نوسازي حکايتهاي خوب قديم براي کودکان» 24 - حکايت دو درخت خرما - از مجموعه«نوسازي حکايتهاي خوب قديم براي کودکان» 25 - آن شب که تا سحر - از مجموعه «نوسازي حکايتهاي خوب قديم براي کودکان» 26 - قلب کوچکم را به چه کسي هديه بدهم؟ - ديپلم افتخار نخستين نمايشگاه بين المللي تصويرگران کتاب کودک 1372 27 - مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 28 - داستان سنگ و فلز و آهن - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 29 - با من آشنا شو، با من دوست شو - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 30 - هستم اگر ميروم؛ گر نروم نيستم - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 31 - راستي اگر نبودم - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 32 - کمياب و قيمتي اما... - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 33 - مدرسهي بزرگتري هم وجود دارد - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 34 - گلآباد ديروز؛ گلآباد امروز - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 35 - گلآباد امروز؛ گلآباد فردا - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 36 - فرهنگ فراوردههاي فلزي ايران - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 37 - هفت آموزگار مهربان - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 38 - ما مسلمانان اين آب و خاکيم - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم»دريافت جايزه نخست آسيايي تصويرگران کتاب کودک ١٣۷٠ 39 - قصه سار و سيب 40 - قصه موش خودنما و شتر باصفا 41 - با من بخوان تا ياد بگيري 42 - حالا ديگر ميخواهم فکر کنم 43 - قصه قاليچههاي شيري 44 - همه گربههاي من ١ و٢ 45 - ديدار با آرزو
نمايشنامه
1 - اجازه هست آقاي برشت؟2 - وسعت معناي انتظار (سه قصه نمايشي)3 - يک قصه معمولي و قديمي در باب جنايت
فيلمنامه
1 - آخرين عادل غرب2 - صداي صحرا
ترجمهها
1 - مويه کن سرزمين محبوب - ترجمه با همکاري فريدون سالک2 - از پنجره نگاه کن - ترجمه با همکاري احمد منصوري3 - دوست؛ کسي است که آدم را دوست دارد - ترجمه با همکاري احمد منصوري4 - آدم آهني - کتاب برگزيده سال ١٣٥١ از سوي شوراي کتاب کودک، ترجمه با همکاري احمد منصوري
تابستان داغ از راه رسيد و پرده سينماهاي جهان با فيلم هاي پرفروش به آتش کشيده شد. صاحب نظران سينما، امسال را سال ظهور ابرقهرمانان نام گذاشته اند و به زودي اسپايدرمن 4، هالک 2 و آخرين قسمت از ماجراهاي بتمن به نمايش در خواهند آمد. فيلم هايي که بدون شک رکوردهاي تازه اي در گيشه به جا خواهند گذاشت. اما تا آن روز از ميان فيلم هاي برتر سينماي جهان در هفته گذشته، هفت فيلم را براي تماشا کردن و نکردن تان انتخاب و مرور کرده ايم...
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>دوست پسر جديد مادرم My Mom's New Boyfriend
نويسنده و کارگردان: جورج گالو. موسيقي: کريس بوردمن. مدير فيلمبرداري: مايکل نگرين. تدوين: اوگي هس. طراح صحنه: باب زيمبيکي. بازيگران: آنتونيو باندراس[تامي]، مگ رايان[مارتي دوراند]، کالين هنکس[هنري دوراند]، سلما بلير[اميلي]. 97 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Homeland Security، More Than You Know.
هنري دوراند، مامور FBI مادرش را براي انجام ماموريتي ترک مي کند، در حالي که نگران حال مادرش مارتي است. چون مارتي چاق، افسرده، سيگاري و تنهاست. اما چند سال بعد، زماني که هنري به همراه نامزدش اميلي به خانه بازمي گردد به جاي مارتي سابق با زني لاغر اندام، سکسي و داراي دوست پسرهاي متعدد و اغلب کم سن و سال روبرو مي شود که لحظه اي را براي خوش گذراني از دست نمي دهد. هنري بعد از رويارويي با يکي از معشوقه هاي نوجوان مارتي، از او مي خواهد تا لااقل دوست پسري در سن و سال خود بيابد. تا اينکه مارتي در طول گردشي تفريحي، تصادفاً با تامي ميان سال و مودب برخورد کرده و هر دو نفر شيفته يکديگر مي شوند. به نظر مي رسد که اين آشنايي مي تواند همان چيزي باشد که هنري مي خواسته، اما به زودي کشف مي کند که تامي سارق مشهور اشياي هنري است و هم اکنون نيز با کمک دو همکارش در صدد طرح و اجراي نقشه سرقت مجمسه اي گران قيمت هستند. اين پرونده به FBI ارجاع شده، چون قرار است پول به دست آمده از سرقت به مصرف عمليات تروريستي برسد. هنري از آشنايي مادرش با تامي پرده برمي دارد و بلافاصله مجبور مي شود تا از آشنايي آن دو براي دستگيري باند سارقان استفاده کند. چيزي که نه خوش آيند اوست و نه مادرش...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جورج اچ. گالو جونيور متولد 1956 در رشته گرافيک تحصيل کرده، اما با ديدن فيلم خيابان هاي پايين شهر اسکورسيزي تصميم گرفت تا وارد سينما شود. بنابراين تحصيل را رها کرد تا اولين فيلمنامه اش را بنويسد. اما اولين نوشته اش-فيلمي براي گروه سه کله پوک- هرگز ساخته نشد. در 1982 با ساخته شدن فيلمنامه اش-که 5 سال روي آن کار کرده بود- به نام Wise Guys وارد هاليوود شد. يک کمدي اکشن دزد/پليس که گالو در امتداد همين تم دومين فيلمنامه اش فرار نيمه شب را در 1986 نوشت. فرار نيمه شب با حضور رابرت دنيرو و چارلز گرودين به موفقيت تجاري/هنري خوبي دست يافت و موقعيت گالو را در هاليوود تثبيت کرد. بعدها بر اساس شخصيت هاي فرار نيمه شب سه فيلم تلويزيوني ديگر نيز ساخته شد، اما گالو با نوشتن فيلمنامه خيابان بيست و نهم و کارگرداني آن ترجيح داد در سينما فعاليت کند. گالو تا امروز 5 فيلم ديگر نيز ساخته و دوست پسر جديد مادرم ششمين فيلم او در مقام کارگرداني است. اما ارباب جرايد او را به خاطر سهمش در نوشتن فيلمنامه پسران بد و آدم هفت خط کامل[The Whole Ten Yards] بيشتر به ياد دارند و مي ستايند. فيلم پيشين او Local Color نيز توانست نقدهاي مثبتي دريافت و جايزه داوران جشنواره لودرديل براي بهترين فيلمنامه را از آن خود کند.
دوست پسر جديد مادرم که با بودجه اي 25 ميليون دلاري ساخته شده، يک کمدي دزد/پليس و همزمان يک داستان عاشقانه براي جوانان و ميان سال هاست. با گوشه چشمي به شخصيت همسايه شوخ و غريب زوج جوان فيلم پا برهنه در پارک که اين بار قرار است آنتونيو باندراس مزه لذت واقعي و اگزوتيک را به مگ رايان بچشاند. فيلم که از لحظه کليد خوردن پروژه چند نام- مانند امنيت ملي و بيش از آن چه تو مي داني- عوض کرده، سرانجام با نام فعلي به نمايش در آمده و قصه دور از انتظاري به تماشاگر وعده نمي دهد. همه چيز قابل پيش بيني است، اما آن چه بر جذابيت فيلم يم افزايد انتخاب درست بازيگران است که انگار براي اين نقش ها آفريده شده اند. البته بازيگران فرعي مانند آشپز ايتاليايي که هر شب با دسته گلي پشت در خانه مارتي آمده و زير گريه مي زند يا رئيس سياه پوست هنري نيز سهمي قابل توجه در توفيق فيلم دارند.
فيلمنامه نيز با حرف هايي مد روز زينت پيدا کرده، اما از همه جالب تر حرف هاي مارتي درباره مطالعه قرآن، قبالا و... است که او را به سوي انتخاب زندگي اپيکوريستي فعلي اش راهنمايي کرده است[ شحخصاً نمي دانم چگونه مي شود با مطالعه اين کتاب ها به چنين نتيجه اي رسيد]. کالين هنکس فرزند تام هنکس نيز پا جاي پاي پدر گذاشته و در قالب پسري ساده لوح مي درخشد. گالو تمامي سعي خود را کرده تا فيلم را بامزه و مفرح از کار بياورد، اما فيلمنامه کليشه اي راه را بر او و قابليت هاي بازيگري باندراس بسته است. مخصوصاً مامور سيا از آب در آمدن او در انتهاي کار که بسيار باسمه اي به چشم مي آيد. تنها نکته جالب براي شرقي پذيرفته نشدن مادر معتقد به آزادي هاي جنسي از سوي پسرش است که سرچشمه همه حوادث فيلم نيز محسوب مي شود. اگر طالب يک کمدي عاشقانه سبک و مفرح هستيد، دوست پسر جديد مادرم مي تواند رضايت خاطرتان را برآورده
کند!ژانر: اکشن، کمدي، عاشقانه، مهيج.
<strong>جنگ سالاران Tau ming chong
کارگردان: پيتر چان. فيلمنامه: تين نام چون، جونلي گيوو، جيپينگ هه، جينژين هوآنگ، يو يو يئوت چون هويي، لن ژو، جيمز يئون. موسيقي: کوانگ وينگ چان، پيتر کام، لئون کو. مدير فيلمبرداري: آرتور وانگ. تدوين: کريس بلوندن، وندرس لي. طراح صحنه: چونگ مان يئه. بازيگران: جت لي[ژنرال پنگ]، اندي لائو[ار-هو]، تاکشي کانه شيرو[جيانگ وويانگ]، جينگلئي ژو[ليان]. 126 دقيقه. محصول 2007 چين، هنگ کنگ. نام ديگر: Ci ma، The Warlords، Warlords. برنده جايزه بهترين جلوه هاي ويژه تصويري و نامدز جايزه بهترين بازيگر/جت لي-بهترين فيلمبرداريبهترين تدوين و بهترين فيمل از مراسم فيلم هاي آسيايي، برنده جايزه بهترين جلوه هاي ويژه تثيري از جشنواره دانشجويي پکن، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و بهترين فيلم از مراسم فيلم هاي هنگ کنگي.
ژنرال پنگ که بعد از نبردي خونين و از دست دادن تمامي سپاهيانش زنده مانده، توسط زني ناشناس نجات داده شده و اميد به زندگي را دوباره به دست مي آورد. سپس به گروهي از راهزنان به سرکردگي جيانگ وويانگ مي پيوند. کساني که براي سير کردن شکم خود و اهاليدهکده شان دست به دزدي و غارت مي زنند. جيانگ وويانگ بعد از نجات جانش توسط پنگ در يک نبرد، او را به ديدار برادر بزرگ ترش ار-هو مي برد. در آنجا پنگ درمي يابد که زن ناشناس ليان نام داشته و همسر ار-هو است. پنگ بعد از حمله اي نافرجام به کاروان آذوقه، از ار-هو و جيانگ وويانگ مي خواهد تا دست از راهزني برداشته و سپاهيگري پيشه کنند. آن سه سوگند برادري ياد کرده و به ارتش امپراطوري مي پيوندند. به زودي موفقيت هاي بزرگي کسب کرده و به شهر تايپينگ حمله مي کنند. اما زماني که شهر را بعد از محاصره اي طولاني فتح مي کنند، پنگ دستور کشتار سربازان اسير شده را مي دهد. در حالي که ار-هو به فرمانده آنها قبل از تسليم شدن، قول داده بود تا چشم زخمي به سربازان و اهالي بي گناه شهر وارد نشود. اين کار باعث ايجاد اختلاف ميان ار-هو و پنگ مي شود، اما جيانگ وويانگ تصميم پنگ را با وجود غير انساني بودنش درست مي داند. اما جيانگ وويانگ نيز بعدها با اطلاع از رابطه ليان و پنگ بر وي مي شورد. پنگ که ار-هو را در پي دسيسه اي به قتل رسانده، مجبور مي شود با جيانگ وويانگ نبرد کند. اما غافل از اينکه امپراطريس هرگز به وي اعتماد نکرده و مشاوران او نيز دسيسه قتل وي را چيده اند. ژنرال پنگ به دست جيانگ وويانگ کشته مي شود و مدتي بعد قاتل نيز اعدام مي شود.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيتر چان متولد 1962 هنگ کنگ است. والدينش چيني و تايلندي بودند و پيتر نيز کودکي را بانکوک گذراند، بعدها به آمريکا رفت و در آنجا درس خواند و موفق شد تا وارد دانشگاه UCLA شود. وقتي در 1983 به هنگ کنگ بازگشت، وارد صنعت سينما شد و بعد از مدتي دستيار کارگرداني و تهيه کنندگي و همکاري با کساني چون جکي چان و جان وو در 1991 با فيلم آلن و اريک: ميان سلام و خداحافظي به کارگرداني رو آورد. در 1996 با فيلم رفقا: يک داستان تقريباً عاشقانه به شهرت رسيد و جوايزي نيز از جشنوراه هاي آسيايي به دست آورد. دومين برگ برنده کارنامه اش اپيزود رفتن به خانه در قسمت دوم فيلم سه خارج از سري بود که در سال 2002 به نمايش در آمد. فيلم قبلي اش شايد عشق (2005) نيز نظر منتقدان و داوران جشنواره ها را جلب کرد، اما جنگ سالاران با هر مقياسي سنجيده شود، بزرگ ترين فيلم کارنامه اوست.
جنگ سالاران با بودجه اي 40 ميليون دلاري و صحنه هاي نبردي که با 8 دوربين فيلمبرداري شده اند، به جرات يکي از بزرگ ترين پروژه هاي سينمايي چيني/هنگ کنگي است. يک فيلم تاريخي که قرار است در کنار يادآوري عظمت و شکوه آن دوران، واقعه اي که جايگاهي چون جنگ هاي داخلي آمريکا يا درگيري هاي فرانسه و پروس در تاريخ اين منطقه را دارد، بازگو کند. اما با تاکيد بر اين نکته که قهرمان ها هستند که تاريخ را مي سازند و در چين زمانه اي جان بيگناهان ارزشي ندارد. چون همين قهرمان ها نيز براي غلبه بر آشفتگي پيرامون بايد معصوميت خود را زير پا بگذارند. چيزي که در صحنه کشتار اسيران با نمايش قطرات اشک ژنرال پنگ يا جيانگ وويانگ بسيار روي آن تاکيد مي شود. اما فيلم در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير نبرد، داستان عاشقانه اي را نيز روايت مي کند که به خوبي در دل حوادث فيلم جا افتاده است.
ميانه قرن نوزدهم، تاريک ترين دوران تاريخ چين است و طبعاً بهترين موقعيت براي شکل گيري درامي درباره دوستي، برادري، جاه طلبي و خيانت است. البته فيلم واجد تمي نيهيليستي و ضد جنگ نيز هست که با نوشته هايي در آغاز و پايان فيلم بر آن تاکيد مي شود. با اين حال تماشاگر غربي آن را به عنوان فيلمي از جت لي ارزيابي خواهد کرد و به عنوان نمونه اي عظيم از گونه فيلم هاي رزمي به تماشاي آن خواهد رفت. البته دست خالي نيز از سالن بيرون نخواهد آمد، چون صحنه هاي نبرد به راستي شکوه و جلال خاصي دارند که بازي سه هنرپيشه اصلي، مخصوصاً اندي لائو، به زيبايي آنها مي افزايد. جنگ سالاران در مقايسه با نمونه هاي ديگر اين سينما، يک محصول آبرومند و شايسته جايگاهي بهتر است که يقيناً آن را به دست خواهد آورد!ژانر: اکشن، درام، تاريخي، جنگي.
<strong>کلک ها Sztuczki
نويسنده و کارگردان: آندري ياکيمووسکي. موسيقي: توماش گاسووسکي. مدير فيلمبرداري: آدام بايرسکي. تدوين: چزاري گرژسيوک. طراح صحنه: اوا ياکيمووسکا.. بازيگران: توماش اسپريک[پدر استفک و الکا]، يوآنا ليژووسکا[ويولکا]، مارزينا ژتوکا[مادر ويولکا]، اولينا والندژياک\الکا]، داميان يو1[اشتفک]، رافال گوزنيچاک[يرژي]. 95 دقيقه. محصول 2007 لهستان. نام ديگر: Tricks. برنده جايزه فيپرشي و نامزد جايز بزرگ جشنواره براتيسلاوا، نامزد جايزه بزرگ جشنواره سينماي جوان اروپاي شرقي- Cottbus، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري و شير طلايي جشنواره فيلم لهستاني، برنده جايزه ويژه داوران و نامزد جايزه داوران بين المللي از جشنواره سائو پولو، برنده جايزه بهترين بازيگر/داميان يو1 و نامزد جايزه بزرگ جشنواره توکيو، برنده پلاک سينماي اروپا و جايزه لانترنا ماجيکا از جشنواره ونيز.
استفک 6 ساله، به همراه مادر و خواهر 18 ساله اش الکا زندگي مي کند. پدرشان سال ها قبل آنها را ترک کرده و با زني ديگر زندگي مي کند. مادر فروشنده مغازه است و الکا که با يرژي مکانيک دوست است، در صدد به دست آوردن کاري در يک شرکت بزرگ است. براي اين کار دانستن زبان ايتاليايي و قبول شدن در مصاحبه حضوري الزامي است. الکا و استفک که مرتباً براي رفت و آمد به شهر از ايستگاه راه آهن نزديک محله استفاده مي کنند، همواره مردي را مي بينند که استفک يقين دارد پدر اوست. اما الکا انکار مي کند. بنابر اين استفک که زندگي خودشان را بدون حضور پدر کم رمق مي داند، تصميم مي گيرد با استفاده از کلک هايي که بلد است مسافر هر روزه قطار را به سوي مغازه محل کار مادر و در نتيجه به بازگشت به سوي خانواده پيشين هدايت کند. قماري پر مخاطره که سرانجامي خوش خواهد يافت...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آندري ياکيمووسکي متولد 1963 ورشو، فارغ التحصيل فلسفه از دانشگاه همين شهر و دانشکده راديو و تلويزيون دانشگاه سيلسيا در کاتوويچ است. از سال 1991 با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع به کارگرداني کرده و بعدها به مستندسازي روي آورده است. فيلم هاي کوتاه و مستندش جوايز زيادي از جشنواره هاي داخل و خارج لهستان کسب کرده اند. اولين فيلم بلندش را با نام چشم هايت را لوچ کن/دزدکي نگاه کن در سال 2002 ساخت که 14 جايزه محلي و بين المللي معتبر از جمله جايزه فيپرشي جشنواره مانهايم-هايدلبرگ براي بيان شاعرانه اش به دست آورد. حقه ها دومين فيلم او بعد از کارگرداني اپيزودي کيف از فيلم همبستگي، همبستگي.. در سال 2005 است.
يکي از موفق ترين فيلم هاي سينماي لهستان در سال گذشته که سرانجام به پخش جهاني نيز يافت. فيلمي سرشار از طنزي ظريف درباره اتومبيل ها، زن ها و عشق...
آندري ياکيمووسکي از چشم استفک 6 ساله و الکاي 18 ساله نشان مي دهد که چگونه مي توان به سرنوشت رشوه داد! تعجب نکنيد راز فيلم در همين جمله نهفته است. اين دو نفر مي کوشند با راه هايي عجيب و غريب مسير پدري فراري را عوض کنند. باعث مي شوند تا قطار را از دست بدهد و بعد از گشتي در شهر، سرانجام سر از مغازه همسر سابق دربياورد. ياکيمووسکي در نار اين داستان به ظاهر براي کودکان و نوجوان ها، تابلويي دقيق و زيبا از زندگي در لهستان امروز و مخصوصاً در ميان محلات فقير و متعلق به طبقه کارگر ترسيم مي کند. تصويري که با وجود فقر محلات دل نشين است، چون زندگي در آن جاري است.
لحن فيلم ميان جدي و شوخي در نوسان است[صحنه دلخواه من تلاش خواهر و برادر مشتري جور کردن براي سيب فروشي دوره گرد است] و گاه جنبه شاعرانه نيز به خود مي گيرد. بنابر اين اگر تنها به دنبال کمدي هستيد، اين فيلم را نبينيد. اما دوستداران سينماي روپاي شرقي و کارگردان هاي جوان لهستاني که به زودي جاي فيلمسازان مکتب لودز(لوژ) را پر خواهند کرد، از اين قاعده مستثني هستند!ژانر: درام.
<strong>ترانه هاي عاشقانه Les Chansons d'amour
نويسنده و کارگردان: کريستف اونوره. موسيقي: الکس بيوپن. مدير فيلمبرداري: رمي شورين. تدوين: شانتال هيمان. طراح صحنه: ساموئل دشور. بازيگران: لويي گارل[اسماعيل بنوليل]، لودوين سانيه[ژولي پومري]، کيارا ماستروياني[ژان]، کلوتيلد هسمه[آليس]، گرگوار لوپرينس ريگو[اروان]، بريژيت روئن[مادر ژولي]. 100 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: Love Songs. برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ، نامزد نخل طلا از جشنواره کن، برنده جايزه بهترين موسيقي و نامزد جوايز بهترين صدابرداري، بهترين بازيگر تازه کار/گرگوار لوپرينس ريگو و کلوتيلد هسمه از مراسم سزار، برنده جايزه ويژه داوران از جشنواره تورينو، برنده جايزه بهترين موسيقي از مراسم ستاره طلايي/ Étoiles d'Or.
اسماعيل با ژولي زندگي مي کند. تا اينکه آن دو تصميم مي گيرند آليس، همکار اسماعيل، را نيز به رختخواب شان راه دهند. تا اينکه يک شب، در پي حادثه اي که منجر به فوت ژولي مي شود، اسماعيل مجبور به اقامت در آپارتمان يک دوست و آشنايي با برادر نوجوان وي به نام اروان مي شود. اروان به زودي ميل به زندگي را در اسماعيل نوميد و درهم شکسته زنده کرده و رابطه اي عاشقانه ميان شان شکل مي گيرد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کريستف اُنوره متولد 1970 بريتاني، رمان نويس، نمايشنامه نويس و مولف کتاب هاي کودکان، استاد دانشکده ملي سينمايي فرانسه[ فميس] است. قبل از اينکه فيلمساز شود، در کايه دو سينما نقد فيلم مي نوشت. کتابش همه عليه لئو[منتشر شده در 1995 که در سال 2002 توسط خودش به فيلم برگردانده شد] يکي از پر سر و صداترين کتاب هاي فرانسه است که به ايدز را به شکلي واضح براي کودکان توضيح مي دهد. او يکي از ميراث داران موج نو و سينماي مولف است که با فيلم قبلي خود "در پاريس" تحسين تمامي منتقدان هموطن اش را برانگيخت. او اولين فيلم بلندش 17 بار سسيل کاسار در سال 2002 ساخته، بعد از همه عليه لئو نامش با اقتباس از کتاب مادرم نوشته ژرژ باتاي [يک مطالعه بي نظير درباره عقده اديپ] بر سر زبان ها افتاد. چهارمين فيلم بلندش در پاريس حال و هوايي فلسفي داشت و اينک پنجمين فيلم بلندش که يکي از شخصيت هاي آن- ژولي پومري- بر اساس زندگي و مرگ دوست خود اُتوره نوشته شده، و به نوعي از نظر برخورد جشنواره ها و منتقدان يکي از بهترين فيلم هاي کارنامه وي به شمار مي رود. بسياري از فيلم هاي کريستف اُنوره به همجنس گرايان زن و مرد و روابط آنها مي پردازد و ترانه هاي عاشقانه نيز از اين قاعده مستثني نيست. اگر فيلم هاي موزيکال فرانسوي مثل چترها شربورگ و اصولا کارهاي ژاک دمي را ديده باشيد، اين گونه فيلم ها برايتان آشناست. فيلم هايي که با سينماي موزيکال آمريکايي و صحنه مجلل رقص و آوازش هيچ سنخيتي ندارند. فيلم ها در مکان هاي معمولي مي گذرند و اُنوره نيز داستانش را با آوازهايي اندک و اشعاري بسيار شبيه به مکالمات روزمره روايت کند. فيلم از ديدگاه يک پاريسي درباره اين شهر، آدم هايش، روابط خانوادگي، روابط جنسي و عشق به زندگي و ديگري ساخته شده است. طبيعي است يافتن فيلم هايي با تم رابطه سه نفره در سينماي فرانسه عادي است، چيزي که در سينماي کشورهاي ديگر هنوز تابو محسوب مي شود. اما اُنوره در انتهاي نيمه اول فيلم با حذف اين مثلث، رابطه همجنس گرايانه ميان مردها را جايگزين آن مي کند و شوکي ديگر به تماشاگر وارد مي سازد. البته پيرنگ هاي ديگري چون حضور خواهر ژولي که قصد دارد پا به رختخواب اسماعيل بگذارد، در فيلم وجود دارد و بر پيچيدگي درام مي افزايد.
فيلم با بودجه اي اندک حدود 2 ميليون دلار توليد شده، اما واجد همه ويژگي هاي يک فيلم با ارزش با حال و هواي صد در صد پاريسي است. اگر مي خواهيد ببينيد پاريسي ها چگونه آوازخوانان از بستري به بستري ديگر پا مي گذارند، ترانه هاي عاشقانه را ببينيد. اما به دوستدارن شانسون هاي فرانسوي توصيه مي کنم گوش هايشان را موقع تماشاي فيلم بگيرند!ژانر: درام، موزيکال.
<strong>وقتي بگويم صفر Sıfır Dediğimde
کارگردان: گوکهان يورگانجيگيل. فيلمنامه: گوکهان يورگانجيگيل بر اساس قصه اي از آکيف مالاتيالي، آليهان آيدين، آصلي آوجو، جم ايشري، مورات پاي، اوکان چولو، صابري ناشيت باتلو، ئوميت جانکاي. موسيقي: ولکان توپساکال. مدير فيلمبرداري: دوغان ساري گوزل. تدوين: ساواش دوغان. طراح صحنه: ئوميت ارزوروملو. بازيگران: اوکتاي کاينارجا[اُعوز]، هازيم کورموکچو[مليح]، گورکم يلتان[نوين]، داملا توکل[آصلي]، سميح سرگن[موفيت]، ئوزهان جاردا[طلعت]، آيکوت بيلگين[ايبو]، ريضا پکوتسال[ايستاوريديس]. 90 دقيقه. محصول 2007 ترکيه.
آصلي که در سال آخر دانشکده هنرهاي زيبا-رشته نقاشي- تحصيل مي کند، بعد از امانت گرفتن کتابي عتيقه از استادش آن را به همراه کيفش گم مي کند. اما مشکل اينجاست که او وقايع روزهاي گذشته را که منجر به گم شدن کيف و کتاب استادش شده، به ياد نمي آورد. جست و جو ها نتيجه نمي دهد و آصلي به اصرار نوين دوست نزديکش که در دانشکده طب تحصيل مي کند، به سراغ روانپزشکي به نام مليح مي رود. در آنجا نوين از دکتر مليح مي خواهد تا با استفاده از هيپنوتيزم به بازگردان حافظه آصلي کمک کند. مليح مي پذيرد، اما در ميانه خواب مغناطيسي آصلي با مردي به نام اُعوز آشنا مي شود که زندگي او را به هم خواهد ريخت...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
گوکهان يورگانجيگيل در سال 1970 در ايدين به دنيا آمده، در هنرستان فني کايسري و سپس در ITU مهندسي ماشين آلات خوانده است. از دوران دبيرستان شروع به نوشتن قصه کرده و در دوران دانشگاه با دستيار کارگرداني وارد سينما شده است. او دستيار حاليت رفيع[سريال جزيره سگ ها] و يوجل چاکماکلي بوده و از 1997 بر اساس نوشته هاي خود در آلمان، قرقيزستان، قزاقستان و آمريکا فيلم هاي کوتاه و مستند ساخته است. هم اکنون يک رمان در دست انتشار دارد و به کار در زمينه سينما و ادبيات همزمان ادامه مي دهد. وقتي بگويم صفر اولين فيلم بلند اوست که ظاهر يک تريلر روانشناختي را دارد. البته براي کساني که علوم عاميانه را دنبال مي کنند يا هيپنوتيزم را از وراي فيلم هاي ساده لوحانه مي شناسند، مي تواند چيز غافلگير کننده اي نباشد. اما زماني که دريابند فيلم بر اساس داستاني واقعي شکل گرفته، يقيناً يکه خواهند خورد.
وقتي بگويم صفر که در آغاز محکوم نام داشت، با استفاده از مشاوره 9 متخصص ساخته شده و تجربيات دکتر هالوک ساواش در 1991 ساخته شده است. اما گوکهان يورگانجيگيل کوشيده تا با افزودن کهن الگوها و استفاده از قصه هاي اساطيري-مانند سيمرغ و کوه قاف، و پر سيمرغ- بر رازآميز بودن آن بيفزايد و در اين راه از دست اندازي به کتب قديمي مانند بوستان سعدي و مينياتورها نيز ابايي ندارد. ساخته شدن چنين فيلمي در سينماي ترکيه بي ترديد يک حادثه است و مي شود آن را قدمي براي نزديک شدن به سينمايي از نوع ديويد لينچ قلمداد کرد. البته هنوز آن پيچيدگي و غناي فيلم هاي لينچ در وقتي بگويمصفر به چشم نمي خورد، که مي تواند ناشي از کم تجربگي سازنده اش باشد. اما نوع روايتي که فيلمساز انتخاب کرده، نوع تدوين و استفاده اش از نقاشي متحرک يا افکت هاي ويژه بصري نويد بخش تولد کارگرداني خوش قريحه در اين منطقه از دنياست. در نگاهي کلي مي شود فيلم را يک افسانه سينمايي نيز نام داد که خود را مديون آموزه هاي يونگ مي داند و پر از سمبل ها و نشانه هاست. اگر دوست داريد فيلم پيچيده و رازالود ببينيد، منتظر شنيدن کلمه صفر نباشيد! چون شما براي ديدن اين فيلم نيازي به هيپونتيزم شدن نداريد! ژانر: درام، فانتزي، رازآميز، مهيج.
<strong>خاطرات مردگان Diary of the Dead
نويسنده و کارگردان: جورج اي. رومرو. موسيقي: نورمن اورنشتاين. مدير فيلمبرداري: آدام سويکا. تدوين: مايکل داهرتي. طراح صحنه: روپرت لازاروس. بازيگران: شاون رابرتز[توني راولو]، جاشوا کلوز[جيسون کريد]، ميشله مورگان[دبرا]، جو دينيکول[اليوت استون]، اسکات ونتورث[اندرو مکسول]، جورج بازا[بايکر]، امي کيوپاک لالوند[تريسي ترومن]، تاتيانا ماسلني[مري]، مگان پارک[فرانسيس شين]، آلن ون اسپرنگ[کلنل]، لورا د کارتريت[بري]، کريس وايولت[گوردو]، تاد ويليامز[برادي]، نيک الاچيوتيس[فرد]، جورج رومرو[رئيس پليس]. 95 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: George A. Romero's Diary of the Dead. برنده جايزه منتقدان جشنواره Gérardmer.
جيسون کريد دانشجوي وسواسي فيلمسازي که به همراه استادش و تعدادي از دانشجويان دختر و پسر ديگر براي ساخت فيلمي ترسناک به جنگل پنسيلوانيا رفته اند، از راديو خبرهاييي مبني بر بروز بحراني بزرگ و استيلاي زامبي ها بر شهرها مي شنوند. رايدلي، بازيگر اصلي فيلم که از پيشرفت کار ناراضي است، سوار اتومبيل گران قيمت خود شده و آنجا را ترک مي کند. جيسون و باقيمانده گروه-دبرا، توني، تريسي، اليوت- و استاد کلبي مسلک والکلي شان مکسول نيز سوار کاروان خود شده، و به سوي خانه هاي شان به راه مي افتند. اما به زودي مجبور به جنگيدن با زامبي ها شده و در نهايت سر از خانه اشرافي و بزرگ رايدلي درمي آوردند. اما غافل از اينکه....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جورج اندرو رومرو متولد 1940 نيويورک است. در دانگاه پيتزبورگ درس خوانده و بعد از فارغ التحصيلي شروع به ساختن فيلم هاي کوتاه و تبليغاتي کرده است. او و دوستانش در دهه 1960 با تاسيس يک شرکت و ساختن فيلم هاي ارزان قيمت موجي از فيلم هاي عامه پسند ترسناک به راه انداختند که تا امروز ادامه يافته است. اين واقعه باعث شده تا رومرو را به عنوان يکي از ستايش شده ترين فيلمسازان اين ژانر در چهار گوشه دنيا به رسميت بشناسند، اما او هرگز فيلمسازي هاليوودي نشده و يا بهتر است بگوييم به هاليوود دعوت نشده است. شهرت با فيلم شب مردگان زنده در 1968 به سراغ وي آمد. فيلمي سياه و سفيد با بودجه اي 100 هزار دلاري که بعدها با فيلم هايي چون سحرگاه مردگان[1978) ادامه يافت. اما در پايان دهه 1980 سقوطي فاحش در کارنامه وي ظاهر شد. روز مردگان(1985) از سوي منتقدان استهزا شد و در گيشه نيز موفقيت چنداني به دست نياورد. فيلم هاي بعدي او مانند اقتباس اش از داستان استيون کينگ به نام نيمه تاريک(1993)، گردن گلفت(2000) و حتي بازسازي شب مردگان زنده(2000) نيز شکست هاي تجاري فاحشي بيش نبودند. تا اينکه سرانجام در سال 2005 با فيلم سرزمين مردگان توانست به اندازه هاي روزهاي اوج خويش بازگشته و شروعي تازه را تجربه کند.
خاطرات مردگان که قرار است ادامه آن در سال 2009 به نمايش در آيد، به سبک و سياق استاد فقط با دو ميليون دلار توليد شده و رفقا و ستايش کنندگانش از جمله تارنتينو، وس کريون، دل تورو، سايمون پگ و استيون کينگ صداي شان را در نقش گويندگان اخبار راديويي زينت بخش لحظاتي از فيلم کرده اند. خود استاد هم در نقش رئيس پليس ظاهر شده و در متداد فيلم هاي قبلي آن را پر از صحنه هاي خبري کرده است. البته مانند فيلم هاي اخير مانند پروژه جادوگر بلر يا کلاورفيلد که همه چيز را از وراي فيلم هاي گرفته شده توسط شخصيت هاي داستان روايت مي کردند، استاد ترفندي به کار بسته و آن را با نام "The Death of Death" و دست پخت جيسون کريد فيلمساز بعد از اين [يعني يک فيلم خانگي ترسناک و در عين حال بامزه]به خورد خلق الله مي دهد. ترفندي نه چندان تازه و نه در خور نام ايشان، که شخصاً از درک لحظات خنده دار آن عاجزم و نمي توانم بفهمم چگ.نه ممکن است انسان هاي عادي با ديدن اين صحنه هاي خوني زير خنده بزنند!
مي ماند تعابير فرامتني همکاران درباره کابوسي که مي تواند قرن تازه را تهديد کند و غيره... که ترجيح مي دهم در قالبي فيلمي جدي تر و حتي از نظر خلق هيجان موفق تر آنها را تماشا کنم. خاطرات مردگان براي من در جا زدن فيلمسازي است که 40 سال قبل در اوج بود و حالا بايد نوه هاي با استعادادش جاي اين پدربزرگ آشنا و دل داده به کليشه ها را بگيرند!ژانر: فانتزي، ترسناک، مهيج.
<strong>پنه لوپ Penelope
کارگردان: مارک پالانسکي. فيلمنامه: لزلي کيوني. موسيقي: جابي تالبوت. مدير فيلمبرداري: مايکل آماتيو. تدوين: جان گرگوري. طراح صحنه: آماندا مک آرتور. بازيگران: کريستينا ريچي[پنه لوپ ويلهرن]، جيمز مک آوي[جاني/مکس]، کاترين اوهارا[جسيکا ويلهرن]، پيتر وينکليج[لمون]، ريچارد ئي. گرانت[فرانکلين ويلهرن]، ريس ويترسپون[آني]، سايمون وودز[ادوارد وندرمن]، روني آنکونا[واندا]، مايکل فيست[جک.ويچ]، نايجل هيورز[آقاي وندرمن]، لني هنري[کرول]، کريستينا گرترکس[خانم وندرمن]. 104 دقيقه. محصول 2006 انگلستان، آمريکا.
پنه لوپ ويلهرن فرزند خانواده اي ثروتمند و متشخص است. اما والدينش او را از کودکي در خانه محبوس کرده و اجازه خروج از منزل را به او نمي دهند. چون پنه لوپ با دماغي بزرگ و شبيه خوک به دنيا آمده و ديگران با ديدن او وحشت مي کنند. خانم و آقاي ويلهرن اين اتفاق را ناشي از طلسمي قديمي مي دانند و تلاش دارند تا شوهري براي دخترشان دست و پا کنند. اما همه جوانان برومند شهر بعد از ديدن دماغ بانو پنه لوپ ويلهرن پا به فرار مي گذارند. تا اينکه يکي از آنها به اسم واندرمن که فرزند بانکداري متنفذ نيز هست، به وحشت افتاده و سر از دفتر کار لمون، روزنامه نگاري فضول و کوتوله در مي آورد که سال ها قبل يک چشم خود را در تلاش براي گرفتن از پنه لوپه از دست داده است. لمون براي اثبات حرف هاي پسر بانکدار به سراغ جواني قمارباز و خوش سيما به نام جاني رفته و از وي مي خواهد تا در لباس خواستگار وارد خانه ويلهرن ها شده و اطلاعات و مدارک بيشتري به دست بياورد. جاني از پشت آينه يک طرفه با پنه لوپ آشنا و هم صحبت مي شود. اما به زودي ميانه آن دو شکرآب شده و پنه لوپه از خانه مي گريزد. مدتي بعد در اثر بي پولي عکس خود را در ازاي 5 هزار دلار به لمون مي فروشد، اما نتيجه چاپ شدن تصويرش در روزنامه ها بر خلاف تصور همگان، همدلي و برخورد خوب از سوي مردم است. واندرمن نيز از برخورد رسانه ها هراسيده، بر اثر فشارهاي پدرش راضي به ازدواج با پنه لوپ مي شود. اما پنه لوپه حاضر به ازدواج با او نيست...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سابقه مارک پالانسکي قبل از ساخت پنه لوپ محدود است به تهيه کنندگي و کارگرداني چند برنامه تلويزيوني، دستيارکارگرداني در فيلم هاي جزيره، وحشت در اميتي ويل و کارآموزي در پشت صحنه فيلم هاي پرل هاربر و آرماگدون و نوشتن و ساخت دو فيلم کوتاه، و بديهي است که همکاري با کسي چون مايل بي مي توانسته و حتما شگردهاي روايي خوبي به وي آموخته است.
اما داستان انتخاب شده که بر خلاف تصور تم خود باوري و پذيرش شرايط همان طور که هست را دارد، موجب سقوط وي شده است. فيلم که دو سال قبل ساخته شده، با تاخيري قابل توجه و زماني به نمايش در مي آيد که بازيگر مرد اول آن-جيمز مک آوي- با کفاره به شهرتي قابل توجه رسيده و حضورش در چنين فيلمي مي تواني امتيازي منفي براي او به حساب آيد.
پنه لوپ در يک کلام قصه پريان است، اما سيندرلا نيست. قصه دختري زشت است که طلسمي ديرين او را به کفاره گناهي که اجدادش صورت داده اند، اسير خود ساخته و شاهزاده سوار بر اسيب سفيد هم نمي تواند او را از چنگ آن برهاند. او بايد چهره اش را همان گونه که هست بپذيرد و دوست داشته باشد. چيزي که تماشاگر بايد يک ساعت و نيم از وقت گرانبهاي خود را براي فهميدن آن بايد هدر دهد.
پالانسکي که فيلم را با 15 ميليون دلار ساخته، هنوز نتوانسته اين مبلغ را از جيب تماشاگر نوجوان بيرون بکشد. با اين حساب آينده شغلي او چندان روشن به چشم نمي آيد. آنچه باعث افسوس است،هدر رفتن بازيگراني کاترين اوهارا است که نقش هايي به شدت فراموش شدني را پذيرفته اند!
اگر فرزندان کم سن و سال تان وقت و پول اضافي دارند، آنها را به تماشاي پنه لوپ ترغيب کنيد. شايد آنها چيز مهمي از تماشاي فيلم ياد نگيرند، ولي فکر مي کنم سکانس اول فيلم[روايت نفرين قديمي] ارزش ديدن دارد و مي تواند نويدبخش کارهاي منسجم بعدي پالانسکي باشد.ژانر: کمدي، فانتزي، عاشقانه.
گفت وگو♦ سينماي جهان
اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين پس از دو هفته نمايش از مرز 200 ميليون دلار در اکران آمريکا گذشت و مي رود که تبديل به يکي از پديده هاي امسال هاليوود شود. نام کارگردان 62 ساله آن امروز تبديل به يک مارک تجاري/هنري معتبر شده که هنوز لقب هاي متعددي همچون کودک نابغه هاليوود يا سرگرمي ساز کبير را يدک مي کشد. اما با وجود اينکه او هنوز خود را پسربچه اي در مغازه آب نبات فروشي مي داند، از شيفتگي اش نسبت به موج نو، فرانسوا تروفو، ساخت فيلم هايي جدي تر همچون فهرست شيندلر، سينماي اروپا و سينماي دهه هاي قبل کم نشده است...
گفت و گو با استيون اسپيلبرگمثل يک پسربچه در مغازه آب نبات فروشي
<strong>اين احساس را نداريد که با قسمت چهارم ايندياناجونز مرحله جديدي در کارنامه تان را شروع مي کنيد که بازگشتي است به ريشه هاي تان در سينماي مردم پسند و مفرح که دير زماني است هاليوود آن را عرضه مي کند؟</strong>حق داريد. به عنوان سينماگر، فکر مي کنم که بي وقفه بايد به ريشه ها برگشت. براي اين فيلم تمام تلاشم را کردم تا تجربه هاي آخرم را به قسمت جديد اينديانا جونز منتقل نکنم. جديت را براي اين فيلم که سوختش از عدم جديت تغذيه مي شود، نمي خواستم. در ضمن همين طور نمي خواستم که اداي ديني به خودم باشد و يا که چشمکي ( تمجيدي) به خودم. اين چهارمين قسمت از ماجراهاي اينديانا جونز است و هدف من نزديکي بيشتر تا حد امکان به آنچه که در 1980 بودم، است. وقتي اولين قسمت را مي ساختم خودم را مجبور کردم تا آنچه را که تا آن زمان آموخته بودم، فراموش کنم.
<strong>مي بايست که با گذشته مواجه شده باشيد...</strong>بله... فراموش کردن عادت هاي خوبم و باز يافتن عادت هاي( خنده )!
<strong>با اين فيلم تاريک ترين بخش کارنامه سينمايي تان را ترک کرديد....</strong>بله اما اين اتفاق امکان داشت زودتر از اينها بيفتد. به اندازه کافي فيلم نامه هاي متنوع دريافت مي کردم اما بيشتر به سمتي کشيده شدم که برايم تيره و ناشناخته بود.
<strong>با اين وجود اينديانا جونز 4 تمايلي آشکار است براي بازگشت به سبک قديمي سينما: فيلمبرداري و تدوين ديجيتالي نيستند، جلوه هاي ديجيتالي کمي در فيلم هست.<strong>سعي بر بازگشت به فضاي قسمت هاي قبلي نبود، بلکه هدف بيشتر رسيدن به لحن و شکل مجموعه در کليت خود بود. و اين کار ساده اي نبود. مي بايست قسمت هاي قبلي را دوباره مي ديدم تا آن حد که در فضاي آنها قرار بگيرم، مدير فيلمبرداري سابقم داگلاس اسلوکومب، اکنون نابينا ست. از مدير فيلمبرداري جديدم يانوش کامينسکي خواستم تا دوباره اين فيلم ها را ببيند و غرور و آبروي هنريش را زير پا بگذاريد. خواسته ام اين بود که او از هر تلاشي براي تغيير دست بکشد. به او گفتم فقط مي خواهم از نوري که داگلاس اسلوکومب به دست آورده بود، پيروي کني.
<strong>آيا فيلم هاي تان را به مانند تجاربي عاطفي تلقي مي کنيد؟</strong>همه آنها اين طور هستند و مخصوصا اين يکي. به معنايي ماشين شخصي بازگشت زمان خودم را به عاريت گرفتم. با افرادي دوباره کار کردم که به مدت هجده سال با آنها کار نکرده بودم مثل کارن آلن يا هريسون فورد. با هم دوستاني صميمي مانديم اما به مدت هجده سال، يعني بعد از آخرين جنگ صليبي با هريسون فورد کارنکرده بودم. يادم مي آيد روزي که کارن براي اولين تمرين هايش با هريسون فورد آمد. بي درنگ همديگر را بغل کردند و ازمدت فيلمبرداري قسمت هاي قبلي گفتند. به لحاظ احساسي آنقدر متاثر کننده بود که ترجيح دادم صحنه فيلمبرداري را ترک کنم. مانند نگاه کردن به يک فيلم خانوادگي بود براي اين که به هم بگويم دست آخر اين قدرها هم عوض نشده ايم...
<strong>مي شود از اين فيلم به عنوان گردهمايي خانواده سخن گفت؟</strong>بله، دقيقاً اينطوري به نظر مي رسد. من بعد از پايان هر فيلم خانواده پر جمعيتي پيدا مي کنم.... اما به خصوص خانواده ايندياناجونز غني است، چرا که ما موفق شديم به ژانري دوباره جان ببخشيم که کمي جايگاهش را ازدست داده بود.
<strong>تا چه اندازه اي، محبوبيت عظيم اسطوره اينديانا جونز بر تصميم تان براي ساخت و کارگرداني اين قسمت تاثير گذاشت؟</strong>بي ترديد بدون تاثير نبوده است، اما فقط اين نبود. در ضمن فکر مي کنم که اگر از اين مجموعه اسطوره اي ساخته شده است، اين امر در دهه هشتاد اتفاق نيفتاده است و بعد از پايان مجموعه و پخش تلويزيوني يا نسخه ويديويي آن صورت گرفته است. با اين احوال ذائقه تماشاگران عنصر محرک اصلي براي شروع ساخت چهارمين قسمت بود. به شما قول مي دهم که پنج سال ديگر از من خواهند پرسيد کي ادامه ئي.تي را خواهم ساخت. افرادي بي وقفه در مدت هجده سال ازمن مي پرسيدند که کي ادامه اينديانا جونز را خواهم ساخت. پس براي اين است که اين فيلم تنها يادي از جواني براي هريسون فورد، جورج لوکاس- تهيه کننده فيلم- و من نيست. پاسخي است به تقاضاي واقعي تماشاگران.
<strong>اما نماي پاياني ايندياناجونز و آخرين جنگ صليبي، همه چيز يک نماي جمع بندي و اتمام مجموعه را داشت!</strong>بله يک نماي بي نقص. مانند آن که خودم کنار باشم و پرده را ببندم! هميشه دلم مي خواست اين طوري باشد. اما با وجود گذر سال ها، از شدت تقاضا براي ساخت ادامه مجموعه کاسته نشد. جورج لوکاس و هريسون فورد به من زنگ مي زدند و مي گفتند که هرجا دنيا که مي روند مرتب از آنها در اين مورد پرسيده مي شود. در اين موقع بود که طرح چهارمين قسمت به ميان آمد. در ضمن فکر مي کنم که اولين بار در طول کارنامه ام است که قبل از هر چيز به تقاضاي تماشاگران پاسخ مي دهم. تماشاگران اين مجموعه را بهتر از خود من مي شناسند و خيلي از آنها بيشتر از من اين فيلم ها را ديده اند! خلاصه اينديانا جونز را بهتر از من مي شناسند، پس چالش من نزديک کردن فيلم به خواسته هاي آنها بود.
<strong>چند ماه پيش جورج لوکاس اعلام کرد که منتقدين از ايندياناجونز 4 متنفر خواهند شد و هواداران از آن سرخورده.....</strong>به شما توضيح مي دهم: جورج موقع نمايش تهديد شبح...( قسمت دوم از سري جديد جنگ ستارگان ) لحظات دشواري را سپري مي کرد. منتقدين و هواداران راضي نبودند. فکر مي کنم براي همين بود که در حرف هايش موضعي دفاعي داشت. در اين مورد خيلي با هم فرق مي کنيم. به نظر من تماشاگران از فيلم راضي خواهند بود. در مورد منتقدين....
<strong>شما همواره شم تجاري خوبي داشته ايد. شما موفقيت جنگ ستارگان را پيش بيني کرديد در حالي که هيچ کس حتي لوکاس به آن اطمينان نداشت.</strong>نه، فقط من کمي بيشتر به فيلم هايي که من و لوکاس مي سازيم، اطمينان دارم. اما دوباره اين را مي گويم، او ايندياناجونز 4 را خيلي دوست دارد. درمورد خودم، تنها مي خواهم شاهد لذت کساني باشم که اين فيلم را دوست دارند. مي خواهم آن ها را سرگرم کنم، و کمي هم به فکر آينده بيندازم.
<strong>اينديانا جونز در کارنامه تان معرف چيست؟</strong>قطعاً او معرف تخيلات نهايي من از قهرمان بي هراس و خوش تيپ است ! او تقريبا تمام امتيازات يک ابله را دارد، يک قهرمان. با ايندياناجونز کمي خود را مانند عروسک گردان يک مرد آرماني حس مي کنم، يک قهرمان رويايي. او چکيده کامل تمام چيزهايي است که در قهرمانان مرا مسحور خود مي کند.
<strong>مثل همفري بوگارت يا ارول فلين...</strong>وگ ري کوپر و کلارک گيبل.
<strong>کمي از شما نيز دراو هست ؟</strong>( لحظه اي سکوت مي کنند وبه دنبال کلمات مي گردد)..... ايندياناجونز قله خودنمايي و ضعف هاي من است. تمايلم به قهرمان، قهرماني که هميشه در ته دلم دوست داشتم مي بودم. و تنها راهي که مي توانستم به او تا حد امکان نزديک شوم، کارگردان او شدن بود!
<strong>اين از کودکي ناشي مي شود ؟</strong>کاملاً. همه جا، در تلويزيون، سينما و درون کتاب ها براي خودم يک قهرمان داشتم. به عالم خيال بافي پناه مي بردم و خودم را به شکل... همه کودکيم به باور شخصيتي گذشت که در من نيست. و امروز اين موضوع را هم چنان به لطف حرفه کارگرداني دنبال مي کنم.
<strong>رابطه هريسون فورد با شخصيت چگونه بود؟</strong>هريسون فورد به شخصيت بسيار کمک کرده است و مشخصاً به لحاظ طنازي و لوندي که در فيلمنامه چنين بارز نبود.
<strong>مثل شوخي هايي چون مرد شمشير به دست که به راحتي با شليک يک گلوله کشته مي شود...</strong>نه کاملاً. اين موضوع يک بحث دائمي بين ماست که اين صحنه توسط او خلق شده يا من. زمان فيلمبرداري او بيماربود و يک صحنه حسابي نبرد داشت. اين فکر را داشتيم که او از درگيرشدن در يک صحنه طولاني اجتناب خواهد کرد و مي خواهد سريع براي استراحت به هتل برگردد. اين يکي از افسانه هاي متعدد در مورد اينديانا جونز است !
<strong>چندين بار اعلام کرده ايد که ايندياناجونز و معبد مرگ فيلمي نيست که دوست داريد. با اين وجود، همزمان شوخي مورد علاقه تان در اين فيلم است ( صحنه سالن نيزه ها). اين اواخر آن را دوباره ديده ايد؟</strong>بله، بامزه است و در ضمن مطمئنا پرسودترين قسمت اين مجموعه براي من بوده است. اين شانس را داشتم که با کيت کپشاو سر اين فيلم ملاقات کنم، که بعدا همسرم شد... بدون اين فيلم اين جايي که هستم، نبودم. آن را دوباره ديدم و شايد نسبت به آن کمتر سخت گير شده باشم. اما عاشق اين فيلم نيستم. قسمت اول آن را خيلي دوست دارم. لحظه هاي طنز با حضور کيت و صحنه تعقيب با واگن در انتهاي فيلم. اما قلباً با اين فيلم يک مشکل دارم خيلي تيره و سياه است. جورج لوکاس به من اجازه گفتن اين را داده است که: تقصير اوست !
<strong>به چهل سالگي کارنامه تان نزديک مي شويد و به نظرهم چنان رو به آينده داريد.... اين شيوه کاري شماست؟</strong>وقتي صحبت بچه ها باشد به گذشته فکر مي کنم... من يک آدم احساسي هستم، اما نه در قبال کارم. خيلي سخت است بتوانيد من را براي ديدن يکي از فيلم هاي قديمي ام که از تلويزيون پخش مي شود قانع کنيد. شايد يکي دوتايي باشد که مايل به دوباره ديدن شان باشم، ولي نه بيشتر....
<strong>به توانايي شروع هم زمان چندين طرح شهرت داريد وساخت پشت سرهم چندين فيلم، مانند حالا که اول ايندياناجونز و سپس تن تن، لينلکن و شيکاگو و... براي حفظ تمايل تان به کار بايد حق انتخاب داشته باشيد ؟</strong>نه. اين نيست. من فقط مانند يک بچه هستم در مغازه آب نبات فروشي. همه آن ها را دوست دارم حتي اگر بدانم که موجب دل دردم مي شوند(خنده). مي خواهم همه آن ها را بسازم اگرچه مي دانم نهايتاً دو تا از ده طرح به سرانجام مي رسد. براي ساختن يک فيلم بايد بياموزم، حس کنم و سپس ساخت آن را شروع کنم. شايد کارخانه اي از طرح است. چيزهايي که مي توانم آنها رابسازم. همه طرح هايي که ما آنها را دريم ورکز مي پروريم تا کارگردان هاي ديگر آنها را بسازند. خيلي دوست دارم بتوانم در جلسه اي درمورد ترانسفورمرها شرکت کنم در حالي که مي دانم آن را نخواهم ساخت و سپس در جلسه اي درمورد لينلکن شرکت کنم که اين يکي حتماً از فيلم هاي آينده ام خواهد بود.
<strong>اما در مورد فهرست شيندلر مدت ها ترديد داشتيد که آن را به کارگردان ديگري بسپاريد...</strong>با سيدني پولاک ومارتين اسکورسيزي تماس گرفتم اما آخر آنها پيشنهادم را رد کردند، مانند سه کارگردان ديگر که نام آن ها را نمي برم. طرح فهرست شيندلر مرا بهت زده مي ساخت. ترسم ساختن فيلمي شرم آور در مورد هولوکاست بود. ده سالي درحول و حوش اين فيلم چرخيدم. واين يکي از فيلم هايي است که به خاطر فرزندان خودم دست به ساختنش زدم.
<strong>آيا براي هميشه کارنامه سينمايي شما به قبل و بعد از فهرست شيندلر تقسيم خواهد شد؟</strong>اين فيلم عميقاً مرا تغيير داد، همينطور تمام کساني که در ساختنش دست داشتند. هماني آدم هايي نبوديم که قبل از شروع فيلم برداري بوديم. اين موضوع شيوه مرا از درک و آموختن سينما تغيير داد. اولين باري بود که يکي از فيلم هاي من چنين بازتاب سياسي در سراسر دنيا داشت. ئي.تي يک تاثير عاطفي عظيم روي تماشاگران داشت. فهرست شيندلر موجب يک خودآگاهي شد و سيستم آموزشي آمريکا را به طرح مبحث هولوکاست در برنامه آموزشي خود سوق داد. هرگز تصور چنين بازتابي را نداشتم.
<strong>اين فيلم زيباترين خاطره تان از سينما خواهد بود؟</strong>قطعاً و به نظرم اين بهترين فيلمي است که ساخته ام. همه بر اين عقيده نيستند اما اين چيزي است که فکر مي کنم. دوست دارم روزي بتوانم اين قدر با دل و جاني فيلم ديگري بسازم.
<strong>تغييرات سينما را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ فيلم ها و الگوها مصرفي سينما بي وقفه درحال تغيير هستند....</strong>خوب است که سينما در حال تغيير باشد. بايد که بلند پرواز باشد و خطر کند. اما ديجيتال انقلابي اساسي است. تا آن اندازه که 75% فيلم ها به اين شيوه ساخته خواهند شد. همه به جزء فيلم هاي من! مي ماند شيوه مصرفي سينما. من فيلم را روي مانيتور کوچک نگاه نمي کنم. سينماي آرماني من همچنان ديدن يک فيلم بر روي پرده عريض در سالن تاريک است. اما ما نمي توانيم جلوي اين انقلاب را بگيريم.
<strong>شما يک عاشق سينماي قديمي خواهيد ماند ؟</strong> بله. هيچ چيز بهتر از ديدن يک فيلم نيست که شما را با خود مي برد. يکي از نعمات پروردگار است!
<strong>.... فيلم هاي محبوب تان برآمده از سيستم تهيه کنندگي مستقل است. آيا تهيه اين گونه فيلم ها درهاليوود امروز ضروري است ؟</strong>بله، اما همه چيز را بايد در شرايط ويژه خودش نگاه کرد. سرمايه گذاري در سينماي مستقل آمريکا توسط کمپاني هاي بزرگ فيلمسازي و سازمان هاي موازي شان صورت مي گيرد. اين کاري است که با دريم ورکز کمي آن را انجام مي دهيم. ما مستقل ترين در مقايسه با کمپاني هاي بزرگ فيلم سازي هستيم.
<strong>دوست داشتيد فرانسوي بوديد تا در نزد ما (مصاحبه توسط سينه لايو که مجله اي فرانسوي است صورت گرفته) فيلم مي ساختيد ؟</strong> خيلي دوست داشتم که جزو موج نو بودم! بزرگترين آرزو هاي من اين بود که اي کاش مي توانستم براي تروفو سرصحنه فيلم هايش قهوه درست کنم.
<strong>اين کار را موقع ساختن برخورد نزديک از نوع سوم انجام نداديد؟</strong> نه من و فرانسوا با هم چاي مي خورديم! تجربه ام با فرانسوا تروفو لحظه اي فوق العاده در زندگيم باقي خواهد ماند. اين نقش را بعد از ديدن کودک وحشي مخصوص او نوشتم. فکر مي کنم که او نمايانگر معصوميت انساني باشد که مي بايست با يک هوش ورا زميني ارتباط برقرار سازد. او غيرسياسي، فمنيست و صبور بود.
<strong>دوست داريد مرتب با بازيگران فرانسوي کار کنيد. چرا ؟</strong>من افرادي مثل ماتيو آمارليک و ماتيو کاسوويتز وهمين طور تروفو را دوست دارم. نه فقط به خاطر اينکه فرانسوي هستند، بلکه به خاطر آنکه استعداد دارند و يک عشق واقعي به هنرشان. با بازيگران فرانسوي کاري را مي توانم انجام بدهم که به نظر ناممکن مي آيد با بازيگران ديگر بتوانم انجام بدهم: حرف زدن در مورد سينما!
<strong>شايع است که ژاک دوترون را براي ايندياناجونز در نظر گرفته بوديد...</strong> صحيح است. اما او نقش را رد کرد( خنده )!
<strong>هاليوود زمان بسياري صبر کرد تا بالاخره در 1994 براي فهرست شيندلر، جايزه اسکار بهترين کارگرداني را به شما اعطا کرد. آيا اين به نحوي برروي شما و کارتان تاثير گذاشت ؟</strong> نه، قديم ها مي دانستم که هنوز وقت دارم. اسکارها اوج صنعت سينمايي هاليوود هستند. لحظه اي بي همتا است. امروز، نمونه ماريون کويتار را در نظر بگيريد.... امروز به چه چيزي بيشتري افتخار مي کند و کدام چيز برايش بيشتر اهميت دارد؟ جايزه سزارش يا اسکار؟
<strong>مي توانيد درباره تن تن براي ما حرف بزنيد ؟</strong> يک هفته است آن را شروع کرده ام، در سپتامبر فيلمبرداري شروع مي شود. براي وفاداري بيشتر و بهتر به دنياي تصويري هرژه (مولف سري کتاب مصور ماجراهاي تن تن ) فيلم به صورت موشن کپچر(شخصيت هاي واقعي در زمينه نقاشي متحرک )ساخته خواهد شد. من و همراه پيتر جکسون سه فيلم تهيه خواهيم کرد و هرکدام مان يکي از آن ها را کارگرداني خواهيم کرد.
<strong>شما هميشه دوست دار تن تن بوديد؟</strong>بيست سالي مي شود که اين طرح را در ذهنم دارم. از وجود تن تن به لطف يک نقد در مورد اينديا جونز و آخرين جنگ صليبي آگاه شدم که در آن يک روزنامه نگار شخصيت ايندياناجونز را با تن تن مقايسه کرده بود. نه جورج و نه من نمي دانستيم که او کيست پس در مورد اين شخصيت شروع کردم به تحقيقات و تمام مجموعه آن را خواندم. در سال 1983 با هرژه تماس گرفتم. قرار بود همديگر را ببينيم که چند روز قبل از قرارمان در گذشت : بيست سالي مي شود.....
<strong>بعد از گذشت اين همه سال باز هم موقع نمايش يک فيلم، همان قدر فشار احساس مي کنيد ؟</strong>نه، اصلاً. فشار موقعي است که به خانه برمي گردم وبه بچه هايم مي رسم و تکليف ها و آموزش شان. اين يک فشار واقعي است !
سريال روز♦ تلويزيون
ساخت سريال هاي پليسي در اواخر دهه 1360 با مضمون محوري مواد مخدر و گاه با کمک ستاد مبارزه با مواد مخدر رونق گرفت. ابتدا سريال هايي کم بنيه در اين ژانر ساخته شد و کساني چون جمشيد شاه محمدي يا حميد تمجيدي اولين ها را روانه پرده شيشه اي کردند. بعدها نيروي انتظامي با مشارکت گسترده اي که در زمينه توليد سريال ها و فيلم هاي سينمايي در ژانر پليسي يا جنايي به خرج داد، پاي کارگردان هاي کهنه کارتري چون مهدي فخيم زاده نيز به اين عرصه کشيده شد. خوب يا بد، دهه گذشته دوران رونق مجموعه هاي پليسي شد که قرار بود چهره مثبتي از اين نيرو را نزد بيننده ترسيم کند. شايد از همين روست که کارگرداني چون حميد لبخنده که با سريال هاي جوان پسند و عاشقانه اي چون در پناه تو، فقط به خاطر تو و در قلب من به شهرت رسيد، اين بار براي ساخت سريالي پليسي انتخاب شده است.
کارآگاهان
نويسنده: مسعود بهبهاني نيا، کارگردان: حميد لبخنده، تهيه کنندگان: ايرج محمدي، مهران مهام. طراح صحنه و لباس: رضا ترابي. تدوين: بابک رضا خاني. نور و تصوير: افشين محمدي. موسيقي: حميد رضا صدري. صدابردار: مرتضي اصلان زاده. طراح گريم: مهري شيرازي. محصول : شبکه سوم سيما. بازيگران: مهدي هاشمي[سرگرد ثنايي]، رضا خندان[سروان رحيمي]، کامران تفتي، زهره فکورصبور[سروان صبا]، اميرلکوري، شهروزابراهيمي، محمود بنفشه خواه[دکتر]، و اکبرزنجانپور.
مجموعه کارآگاهان ويژه به صورت اپيزوديک ساخته شده و درهر قسمت يک داستان واقعي را روايت مي کند. قسمت اول: سرگرد ثنايي سرپرست گروهي چهار نفره در اداره آگاهي تهران است. جدا از سروان رحيمي همکار قديمي اش و سروان صبا که مدتي است با آنها همکاري مي کند، دو کارآگاه ديگر تازه کار شهرستاني به تازگي به گروه ملحق شده اند. در اولين پرونده کارآگاهان، جسد دو جوان در حاشيه شهرکشف مي شود. سرگرد و همکارانش بر اساس سرنخ هاي موجود ردي از قاتل مي يابند و...
قسمت دوم: گروهي سارق مسلح به بهانه خريد آپارتمان دست به سرقت مي زنند، سرگرد ثنايي و گروهش با کشف چند سرنخ مشترک در محل هاي سرقت درکمين سارقين مي نشينند و...
قسمت سوم: يک تکنيسين بيمارستاني درراه بازگشت به خانه کشته مي شود. هيچ سرنخي از جنايتکاران در محل حادثه باقي نمانده است. سرگرد وهمکاران وي براي کشف معماي قتل با کمک روش هاي علمي، دايره تحقيقات خود را گسترده مي سازند و...
بازگشت به دوران طلايي
ساخت آثار اپيزوديک هميشه ازجذاب ترين انتخاب هاي يک کارگردان است تا با استفاده از اين عنصردر فيلمنامه امکان پرداختن به قصه ها وداستان هاي بيشتري را داشته باشد. درام پليسي اصول و قواعدي دارد که اگررعايت نشود باعث دلزدگي مخاطب درفرآيند ارتباط مي شود. "کارآگاهان" از عناصربسيارخوبي درپيشبرد داستان هايش سود مي جويد، و آن انتقال اطلاعات به مخاطب به صورت تدريجي است. اين ترفند اين امکان را در اختيار نويسنده مي گذارد تا مخاطب را قدم به قدم با شخصيت ها همراه کرده و او را تبديل به بخشي ازعنصر جستجوگر قصه کند. درواقع نويسنده از اين تمهيد در تمام اپيزودها استفاده کرده، در اپيزود اول داستان، جسد دوجوان در حاشيه شهرپيدا مي شود و مخاطب هم مانند سرگرد ثنايي اطلاعات کامل و درستي درباره اين رويداد ندارد. اين تمهيد ازهمان قسمت اول مجموعه باعث جذاب شدن داستان و طراحي يک معما براي مخاطب شده است.
اما نکته اي که شايد بدون اغراق در تمامي مجموعه هاي پليسي سيما به چشم مي خورد، پرداخت تک بعدي شخصيت هاي است. گويي تمام افسران پليس پاک ومنزه هستند. البته ناگفته نماند براي اينکه آقايان درنيروي انتظامي مکدر نشوند اين اتفاقات روي مي دهد و براي گرفتن امکانات يا حمايت هاي مادي و تجهيزاتي راه ديگري هم وجود ندارد.
دربخش کارگرداني، لبخنده به خوبي ازتجربه خود استفاده مي کند و کمي از اين پرداخت اغراق گونه شخصيت ها مي کاهد. دکوپاژ او متناسب با فضاها و سوژه هاي قصه اتفاق افتاده است. به عنوان مثال در اپيزود دوم وقتي مخاطب با سارقان روبرو مي شود کارگردان از طريق نماهايي متقاطع و تند چهره سارقان را به درستي نشان نمي دهد و با استفاده از اين انتخاب بر کشش قصه مي افزايد. در واقع لبخنده دکوپاژش را به دو بخش تقسيم مي کند. صحنه هاي کلانتري که از ريتم تندي برخوردار نيستند و صحنه هاي قتل و جنايت که تنش و کشش صحنه ها بالاست. لبخنده متناسب با اين فضاها نماهاي خود را انتخاب کرده است.
اتفاق مثبت ديگري که در بخش کارگرداني روي داده، ساکن نبودن جاي دوربين در اکثرصحنه هاست. لبخنده با هوشياري نقش دوربين را به يک جستجوگر ارتقاء داده، و همين امر کمک شاياني به ريتم مناسب اثرکرده است. نکته ديگردر کارگرداني، انتخاب صحيح و مناسب اکثربازيگران است. مهدي هاشمي درنقش سرگرد ثنايي بازي قابل قبولي از خود ارائه مي دهد. هاشمي از بازيگران کهنه کار و با تجربه سينما و تلويزيون به شمارمي آيد که يکي ازويژگي هاي ممتازبازي اش در تسلط بي نظيري ست که بر نقش هايش دارد. هاشمي هم اکنون سريال روزگارقريب را هم در سيما در حال پخش دارد که در آنجا هم درنقش دکترقريب خوش درخشيده است. اکبرزنجانپور و رضا خندان هم بازي هاي کم نقص و رواني از خود ارائه مي دهند. در واقع لبخنده بيشتر بازيگران خود را از ميان بازيگران تئاتري انتخاب کرده است و همين امر کمک شاياني به يکدستي بازي ها کرده است. " کارآگاهان" بيش از آنکه يک درام پليسي باشد، نقطه عطفي در کارنامه کاري لبخنده در تلويزيون به شمارمي آيد.
شبکه تهران درساخت مجموعه هاي تلويزيوني پيشروترين شبکه است. نگاه کارشناسانه مسئولين اين شبکه درچند سال گذشته نسبت به اکثر برنامه هاي توليدي، اين شبکه را به سوي پيشرفتي قابل قبول سوق داده است. سريال "شهربيدار" از مجموعه هايي است که به داستان انقلاب وحواشي آن مي پردازد. اما نوع پرداخت داستان، و نگاه متفاوت کارگردان و نويسنده، اثري را پيش روي مخاطب قرارمي دهد که نسبت به نمونه هاي سفارشي پيشين که به تحريف تاريخ مي پردازند، بيشتربا واقعيت انطباق دارد....
شهربيدار
نويسنده: مسعود بهبهاني. کارگردان: مجيد جوانمرد. تهيه کننده: محمد رضا ايزدي. طراح صحنه و لباس: کيان کاشفي. تصويربردار: رضا اسدي. مديرتوليد: علي محمودي. طراح گريم: مرتضي کهزادي. موسيقي: محمد مهدي کورنگي. بازيگران: جهانگيرالماسي[حاج آقا]، پويا اميني[مسعود]، شيوا ابراهيمي[هانيه]، اصغرمحبي[عباس]. محصول : شبکه تهران – هلال احمرجمهوري اسلامي.
حاج آقا که دربحبوحه انقلاب سرپرستي يک گروه انقلابي را برعهده دارد، براثرتعقيب و گريزي با ماموران امنيتي زخمي مي شود. او توسط استواري ناشناس ازدست مامورين نجات مي يابد. حال سال ها ازآن اتفاق گذشته و حاج آقا با پيدا کردن لباس خونين استواردر زيرزمين خانه اش، تصميم به يافتن هويت استوارمي گيرد اما...
سبقت متن ازعوامل !!!
نويسنده مضمون نا آشنا وغريبي را براي قصه گويي انتخاب نکرده، اوبه سراغ اتفاقي رفته است که اکثريت مردم سابقه آشنايي ذهني با آن دارند. اما نويسنده به خوبي ازعناصردرام سود جسته است و به خوبي جهان داستاني وشخصيت هايش را گسترش داده ومخاطبان را درگير روايت مي کند.
روايت ازدي ماه 57 و درگيري مردم با ماموران درخيابان ها آغازمي شود. حاج آقا که سرکرده يکي ازگروه هاي انقلابي است مورد تعقيب گارد ويژه قرارمي گيرد. درست درهمين لحظات است که نويسنده توانايي خود را دراستفاده ازابزارش به رخ مي کشد. او درلحظه اوج تعقيب وگريز، فلاش فورواردي-رجوع به آينده- مي زند و روايت را اززاويه ديگري دنبال مي کند. اين انتخاب نويسنده کمک شاياني به ايجاد تعليق در روايت وپيوستگي ارتباط مخاطب با اثرمي کند. اين تمهيد دربيشترلحظات داستان به درستي اتفاق مي افتد و کارگردان هم به خوبي ازاين شگرد سود مي جويد.
خلاقانه ترين صحنه اي که نويسنده طراحي کرده، زماني ست که حاج آقا پس از تعقيب و گريز و درگيري با ماموران درکوچه بر اثر گازاشک آور، بينايي خود را براي مدتي کوتاه ازدست مي دهد. و اين دقيقا زماني است که استوار که خودش نيز زخمي شده، به حاج آقا کمک مي کند. دراين صحنه تاثيرگذار، حاج آقا نمي تواند استوار را براي آخرين بار ببيند. او به خواب مي رود و هنگامي که ازخواب برمي خيزد، استواررفته است. در واقع نويسنده نيرويي را فراي نيروي رواني شخصيت ها دراين صحنه طراحي کرده است. نيرويي که ازبيرون- طبيعت- کنترل امور را به دست دارد وبخش اعظمي ازواقعيت متعلق به اوست.
کارگردان نيز به خوبي شگردهاي نويسنده را به کار بسته، و دکوپاژ و نوع روايت خود را براساس آن بنا کرده است. انتخاب رنگ خاکستري در صحنه هاي مربوط به انقلاب، فلاش بک هاي روان و بسيارخلاقانه ازنکات برجسته کارگرداني است. اما دراين ميان کاستي هايي هم به چشم مي خورد که اگرکارگردان تمرکز و دقت بيشتري به خرج مي داد، تاثيرقابل ملاحظه اي در ارتقاي کيفيت مجموعه به وجود مي آمد. ازاين عناصرمي توان به ضعيف بودن بازسازي صحنه هاي درگيري انقلاب و ميزانسن هاي داده شده به بازيگران درآن – عدم هدايت صحيح سياهي لشکرها درصحنه هاي درگيري – ميزانسن نامربوط وغلط مسعود دربازگشت به آينده(علت دوربين به دست بودن او در صحنه مشخص ومنطقي نيست !) و... اشاره کرد. ريتم بيرون قاب به خوبي ازکاردر آمده، اما ريتم درون قاب دربعضي لحظات دچارتوقف و کندي مي شود.
نکته تاثيرگذارديگري که کمک شاياني به باورپذيري قصه وشخصيت ها مي کند، گريم بازيگران است. طراحي گريم بسيار ماهرانه و باورپذير و متناسب با فضاها انجام گرفته است. شايد ايراد اصلي کارگرداني، ناهماهنگي ميان بازي بازيگران است. جهانگيرالماسي بازي خوبي دربخش گذشته ازخود به نمايش مي گذارد، اما دربخش زمان حال، با انتخاب لحني نامناسب با شخصيت مخاطب را ازخود دورمي کند. پويا اميني هم برطبق روال گذشته خود نقش يک جوان بي دست و پا و حرف گوش کن را بازي مي کند. ديگربازيگران هم بازي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهند. به نظرمي رسد که در"شهربيدار" متن اثر از ديگرعوامل جلوتر حرکت مي کند و ديگران هم مانند نويسنده برابزارخود اشراف کامل داشتند، مخاطب با اثري کم نقص تر مواجه بود.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
اصغر سمسارزاده متولد 1315 تهران، اينک بيش از 40 سال است که در عرصه نمايش حضور دارد. از سال 1348 با فيلم امشب دختري مي ميرد بازي در فيلم هاي سينمايي را نيز آغاز نموده است. اما شهرتش را مديون سريال خانه بدوش و شخصيت اصغر ترقه است که از او چهره اي آشنا و مشهور ساخت. سمسارزاده را با نقش هاي کمدي مي شناسند، اما دوستدارن نمايش هاي جدي، حضور او در نمايش هاي مرحوم ساعدي چون پرواربندان و ديکته و زاويه را نيز به خاطر دارند. با او درباره فعاليت ها نمايشي اش گپ زده ايم..
تئاترمتولي ندارد
اصغر سمسارزاده از بازيگران قديمي تئاتر، سينما و تلويزيون ايران است که فعاليت هاي هنري خود با گروه تئاتر اسکار آغاز کرد و چند سال بعد به طورحرفه اي درتئاتر فردوسي مشغول بازيگري شد. اين بازيگر قديمي و نام آشنا در فاصله سال هاي 1348 تا 1356 بيش از 20 فيلم بازي کرد. سمسارزاده ابتدا از طريق حضور در تئاترهاي لاله زار و سپس نقش هاي کوچک و بزرگ تلويزيوني و گاه سينمايي کوشيد تا در اين حيطه فعال باقي بماند. نخستين کارحرفه اي تان چه بود؟ اولين کارم "حاجي اميردر پلاژ رامسر" نام داشت که مرحوم ناصر کوره چيان کارگردانش بود. افتخارمي کنم که فعاليت حرفه اي را از لاله زار شروع کردم. براي اينکه کساني که از اين محل رشد کرده اند و ارتقاء يافته اند امروزه از پيشکسوتان بازيگري اند.
مثلا چه کساني؟خيلي ها. مثلا آقايان براتلو، مجيد محسني، اصغرتفکري و... بعد از سال 1347 فعاليت من ادامه پيداکرد. کارمند قراردادي اداره تئاتر شدم و نمايش هاي متعددي را با کارگردان هايي چون داود رشيدي، محمدعلي جعفري، رکن الدين خسروي و خيلي هاي ديگر کارکردم.
تئاترلاله زار در آن موقع چه ويژگي هايي داشت. شما هر نوع تئاتر را که علاقمند بودي مي توانستي درآنجا ببيني. کارکلاسيک مي خواستي مي رفتي کار محمدعلي جعفري يا اسکويي را مي ديدي. اگر کارهاي سبک و سرگرم کننده مي خواستي به ديدن نمايش هاي نصرت الله تابش مي رفتي.
اين تنوع کاري از کجا مي آمد؟ بخش خصوصي تئاتر را اداره مي کرد. مديريت قوي وجود داشت. مثل آقاي والا که امروزه اسمش بد دررفته است. چون مي گويند که او آتراکسيون را وارد نمايش کرد. زماني اين کار را کرد که زندگي اش از هم پاشيده شده بود و تن به اجبار داد.
با گوگوش در سال هاي دور
بازيگران تئاترآن موقع چه تحصيلاتي داشتند؟ اکثراً تحصيل کرده هنرستان بودند. مثل داريوش اسدزاده و علي ميري که زيردست دکترنامدار و اصغر گرمسيري کار مي کرد.
تئاترموسوم به تخت حوضي و سياه بازي در لاله زار چه جايگاهي داشت؟ آن زمان که من بودم جايي نداشت. چون تئاتري بود به نام "گيتي " که صادق پورآن را اداره مي کرد. نمايش هاي تئاتر گيتي سبک تر از نمايش هاي جاي ديگربود. ولي هنرپيشه هاي بزرگي چون انتظامي و مجيد محسني درآن بازي مي کردند.
محلش کجا بود؟ درست اول لاله زار، روبروي جامعه باربد. جامعه باربد تبديل به پاساژ شد، ولي تئاترگيتي هنوز هست و به سينما تبديل شده است. نمايش هايي هم کار مي شد که اکثرا تاريخي بود. مثل رستم و سهراب که از نظرمتن ضعيف تر از کارهاي ديگر بودند.
چه تئاترهايي را تئاتر ايراني مي دانيد؟ شخصيت من، تو و ديگري درآن حضورداشته باشد. دغدغه ها و مشکلات امروز ما در آن مطرح شود. شما تاريخ را بخوانيد خواهيد ديد که ما چه کساني بوده ايم و امروز چه شده ايم. اينها درد است.
هيچ وقت خواسته ايد متني را بنويسيد؟ نه. ولي اقتباس ادبي کرده ام. نمايشي به نام "شيرتوشير" که از يک متن فرانسوي اقتباس شده است.
چطورشد به سمت بازيگري کمدي گرايش پيداکرديد.؟ دايي من درتئاترسپاهان اصفهان که ارحام صدرآن را اداره مي کرد،هنرپيشگي مي کرد. من تابستان ها به آنجا مي رفتم و تماشا مي کردم. خيلي طول کشيد تا به تئاتر بيايم.15 سال صبرکردم تا مرا راه بدهند. اين همه سريال بازي کردم اما هيچ کدام مرا به آن چيزي که مي خواستم نرساندند. آرزوهايم بيشتر از اين بود.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
کيومرث مرادي متولد 1350 و دانش آموخته نمايش در مقطع کارشناسي ارشد است. او مدت هاست که کارگرداني مي کند و در کنار آن به تدريس نمايش هم مشغول است. زوج او و نغمه ثميني- به عنوان نويسنده- تاکنون آثار خوبي همچون افسون معبد سوخته، راز ها و دروغ ها، خواب در فنجان خالي و... را روي صحنه برده اند. نمايش روياي نيمه شب پاييز تازه ترين کار آنهاست.
روياي نيمه شب پاييز
کارگردان: کيومرث مرادي. نويسنده: نغمه ثميني. موسيقي: حيدر ساجدي. طراح صحنه: پيام فروتن. طراح لباس: آوا سلطاني عربشاهي. بازيگران: امير جعفري، پانته آ بهرام، سعيد چنگيزيان.
مردي پس از سال ها به خانه موروثي خود باز مي گردد. اما متوجه مي شود در اين خانه غريبه هايي سکني گزيده اند و اين مسئله او را با چالش هايي رو به رو مي کند.
خانه اي که معماست
کيومرث مرادي و گروه اجرايي نمايش روياي نيمه شب پاييز تقريبا 10 سالي است که با هم کار کرده اند و در اين سال ها حدود 7 نمايش را به روي صحنه برده اند. البته اضلاع اصلي اين گروه مرادي به عنوان کارگردان، نغمه ثميني نويسنده و پيام فروتن طراح صحنه کارها هستند.
ثميني توانسته با تجربه هايي که در نمايشنامه هايش براي مرادي نوشته، به زباني تازه در روايت دست يابد و اين زبان به نوعي از شکست زمان ها و تو در تويي روايت ناشي مي شود. زباني که امروزه بخصوص در سينماي پست مدرن جايگاهي ويژه يافته، اما رد آن در روايت هاي ايراني همچون هزارويک شب نيز قابل بررسي است.
نمايش روياي نيمه شب پاييز داستان خود را بر مبناي تم کهن بازگشت به خويشتن بنا مي نهد. مردي در سن پيري به خانه قديمي و موروثي خود باز مي گردد و در آن فضا با دو موجود بيگانه رو به رو مي شود. موجوداتي که در هيات انسان فضاي خانه را به اختيار خود در آورده اند. در همين بين مرد با مسائلي رو به رو مي شود که وي را به نوعي خودشناسي نزديک مي کند. نمايش دو لحن متفاوت را در روايت خود بر مي گزيند. اولي شکلي گوتيک است که فضاي بيروني يعني دکور و صحنه نيز به آن کمک بسياري مي کند و دومي لحن کمدي که بيشتر در قالب گفت و گو ها جاري مي شود و بر کار سيلان مي يابد.
نمايش روياي نيمه شب پاييز در بطن خود سعي دارد دو داستان جداگانه را يکسان پيش برده و در نهايت بين آنها همنشيني ايجاد کند. داستان نخست ورود مرد و داستان دوم به روابط افراد غريبه در خانه معطوف مي شود. در داستان دوم ما با ارجاعات تاريخي، اسطوره اي رو به رو هستيم. شخصيت هايي به نام هابيل و قاسم در داستان وجود دارند که قاسم در امتداد متن به دست هابيل سر بريده مي شود. اين مسئله علاوه بر ارجاعات ذهني به تماشاگر کمک مي کند تا فضايي دلهره آور در داستان شکل بگيرد و بيننده تا انتها به دليل تعليق پيش آمده کار را پيگيري نمايد. در واقع نويسنده با اين چاشني تله اي مي سازد تا مخاطب داستان پيرمرد مهمان به خانه را که چندان دلچسب نيست را به راحتي پي بگيرد.
در اين ميان خانه فراتر از جايگاه اصلي خود در متن عمل کرده و به بستري اجتماعي بدل مي شود. خانه مي تواند نمونه اي بازسازي شده از جامعه امروز ما هم باشد. جامعه اي که به تسخير در آمده و آشنايان در آن بيگانه و بيگانگان در آن خود را صاحبخانه مي دانند. جنايت هاي هولناکي در آن رخ داده و در انتها نيز ما را به مرز فاجعه مي رسانند.اما در پايان نمايش شخصيت مرد داستان در رهگذر اين حوادث به يک تعزيه مي رسد. ثميني و مرادي بسيار کوشيده اند که اين مراسم تعزيه ساختگي نبوده و همچون وصله اي در قالب نمايش خود را به رخ نکشد. شخصيت ها داستان را به نحوي پيش مي برند که در اين اجتماع کوچک راهي جز مرثيه خواني باقي نمي ماند و چه بهتر که اين مرثيه با زباني نمايشي آميخته باشد.
البته در اين ميان نبايد نقش ضلع سوم گروه يعني پيام فروتن را نيز ناديده انگاشت. طراحي صحنه ظرفيتها و قابليتهاي نمايشي بسيار بالايي را براي اجراي اثر در اختيارکارگردان گذاشته است؛ استفاده از تصوير نگارگري و نيز کاربري تمام فضا و حتي کف صحنه، نشانه خلاقيت فروتن به شمار مي آيد.
بازيگران هم مي کوشند تا پايان کار با انرژي يکسان نقش هاي دشوار خود را ارائه دهند. در اين ميان پانته آ بهرام و امير جعفري بازي هاي بسيار قابل تاملي دارند. بهرام هيات زني افسون زده را حفظ مي کند که البته خود در لحظاتي دهشتناک مي نمايد. جعفري هم پيرمردي افسرده است که اين افسردگي را در فيزيک خود به شکل آشکار نمايش مي دهد. البته او جايي را هم باز مي گذارد تا در پايان به تحولي که مورد نظر متن است دست يابد.
نمايش اگرچه حرف هايي براي گفتن دارد اما هنوز چند گامي از اجراهاي پيشين اين گروه عقب تر است. مرادي و ثميني پيش تر تجربه هاي ارزشمند تري را انجام داده بودند. شايد گره هاي مميزي و فضاي بد نمايش امروز در ايران آنها را به اين سو مي راند...
کتاب روز♦ کتاب
دوره هشتم درمورد" دلايل پس رفت هما پس از انقلاب"، " اخراج هاي بي ضابطه يا ترک داوطلبانه متخصص"، و " انتصاب مديران غير متخصص و پيدايش ضعف مديريت در هما" مطالبي بسيار خواندني دارد.
کتاب که ازاطلاعات کلي، تاريخي و فني سرشار است، . نکات خواندني متعددي از جمله درباره "نخستين زن خلبان هواپيماي بازرگاني ايران"( ص 134) و" نخستين مهماندار هواپيمائي ايران" ( ص 135) - يک دخترجوان آمريکايي به نام دوريس ولسون- دارد.
فصل کوتاه خواندني ديگري هم "نخستين زنان و مردان خلبان ايران" اختصاص يافته است. کتاب عکس هاي تاريخي جالبي هم دارد که متاسفانه صفحه بندي فشرده و بي سليقه کتاب آنها را کم اثر کرده است. " روز" از نويسنده کتاب درخواست دارد با اي ميل زير با ما تماس بگيرندroozirani@yahoo.com
<strong>هنر نمايش در ايران (تا سال 1357)</strong>
نويسنده: تاجبخش فنائيان436 ص، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، ابتدا سابقه نمايش هاي آييني ايران، در دوران پيش از اسلام و سپس خصوصيات كلي انواع نمايش هاي ايراني در دوران اسلامي و به ويژه پس از رسميت يافتن مذهب تشيع به عنوان مذهب حكومتي در دوران صفويه، مرور شده است. سپس روند ورود تئاتر اروپايي به ايران و چگونگي پيگيري آن به وسيله نويسندگان، مترجمان و روشنفكران، مورد توجه قرار گرفته است. كتاب با ارائه گزارشي از تحولات هنر نمايش در دوران «پهلوي»، يعني دوراني كه حركتي نوين در عرصه هنر تئاتر در ايران شكل مي گيرد، به پايان مي رسد. از ويژگي هاي اين دوران كه در اين گزارش با آن آشنا مي شويم، تشكيل كلوپ ها، انجمن ها، گروه ها و مدارس تئاتري، ترجمه و اجراي تئاترهاي خارجي، شكل گيري رقابت دو جناح ايدئولوژيك و سياسي در عرصه تئاتر، و پيروي و الگو برداري دست اندركاران هنر نمايش از تكنيك هاي تئاتر غرب و آموزش قواعد و مباني اين تئاتر است.
<strong>اسكندرنامه: روايت فارسي از "كاليستنس دروغي"</strong>
جمع آورنده و تحرير كننده نخستين: عبدالكافي بن ابي البركاتبه كوشش: ايرج افشار698 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
از نخستين سده هاي پس از ميلاد، نويسندگان و دانشمندان در سرزمين هاي مختلف، كتاب هايي در شرح جهانگردي و كارهايي كه «اسكندر مقدوني» كرد، به زبان هاي گوناگون نوشتند. اين گونه كتاب ها در زبان فارسي «اسكندرنامه» ناميده شد. كتاب حاضر كهن ترين اسكندرنامه منثور به زبان فارسي است كه گمان مي رود در فاصله قرون ششم تا هشتم هجري نوشته شده باشد. اين كتاب در حقيقت روايت فارسي مجموعه اي از اقوال و اخباري است كه قصه پردازي از مردم مصر كه تعليم و تربيت يوناني داشت و بعدها به نام «كاليستنس دروغين» مشهور شد، در قرن دوم ميلادي تاليف كرد. پژوهشگران ايراني از جمله «ملك الشعراي بهار» و «ذبيح الله صفا» به كهنگي زبان فارسي در اين كتاب – كه نسخه خطي منحصر به فرد آن متعلق به «سعيد نفيسي» بوده است– تاكيد كرده اند. اين نسخه ارزشمند، گذشته از رواني و شيوايي و فخامت زبان آن و اهميتي كه در بررسي تاريخ زبان فارسي دارد، از لحاظ مطالب و افسانه هايي هم كه درباره «اسكندر» بيان داشته، حائز اهميت بسيار است و از شاهكارهاي دلپذير ادبيات فارسي محسوب مي شود. اين كتاب كه نخستين بار در سال 1343 خورشيدي به تصحيح «ايرج افشار» و به وسيله «بنگاه ترجمه و نشر كتاب» منتشر شده و سال ها ناياب بود، اكنون با حروف چيني جديد و برخي ملاحظات تازه استاد «افشار»، همراه با پيوست هاي گوناگوني كه او بر كتاب افزوده، چاپ و منتشر شده است.
<strong>يادنامه عبدالحسين نوشين</strong>
به كوشش: نصرت كريمي424 ص، تهران: نشر نامك، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات، خاطرات و نوشته هاي هنرمندان و پژوهشگران ايراني درباره بنيان گذار تئاتر علمي در ايران، «عبدالحسين نوشين» است. او پس از تحصيل در رشته هنرهاي دراماتيك در فرانسه، در سال 1311 خورشيدي به ايران بازگشت و با همكاري همسرش «لرتا» كه از هنرمندان برجسته تئاتر بود، تحولي بنيادين در تئاتر ايران به وجود آورد. بسياري از هنرمندان برجسته تئاتر و سينماي معاصر ايران از شاگردان «عبدالحسين نوشين» به شمار مي آيند. «نصرت كريمي»، «محمود دولت آبادي»، «ايرن»، «حميد سمندريان»، «هما روستا»، «مهين اسكويي»، «علي نصيريان»، «داود رشيدي»، «شاهين سركيسيان»، «جعفر والي»، «انور خامه اي»، «بزرگ علوي»، «خليل ملكي»، «احسان طبري» و «عزت الله انتظامي»، از جمله هنرمندان و پژوهشگراني هستند كه نوشته هايي از آنها درباره «عبدالحسين نوشين»، زندگي و فعاليت هايش، در اين مجموعه مي خوانيم.
<strong>شاهنامه</strong>
دوره 8 جلدي به كوشش: جلال خالقي مطلق4169 ص، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي، 1386، چاپ اول
تصحيح حاضر از «شاهنامه»، حاصل كوشش هاي خستگي ناپذير يكي از برجسته ترين پژوهشگران ايراني در اين زمينه، و مقابله و مقايسه انتقادي معتبرترين نسخه هاي موجود از اين شاهكار ادبيات حماسي ايران است. اين تصحيح ارزشمند كه پس از سال ها انتظار در هشت دفتر، همراه با زيرنويس هاي بسيار براي مقايسه نسخه هاي گوناگون و فهرست هاي راهنما به چاپ رسيده، يكي از مستندترين ويرايش هاي اثر جاودانه حكيم بزرگ توس است.
<strong>ماده شانزدهم كنوانسيون زنان از نگاه فقه شيعه</strong>
نويسنده: مريم محمدي236 ص، قم: بوستان كتاب قم، 1386، چاپ اول
سازمان ملل متحد براي حمايت از حقوق زنان، معاهداتي را در دستور كار خود قرار داده كه از جمله آنها «كنوانسيون رفع كليه اشكال تبعيض عليه زنان» است. ماده شانزدهم اين كنوانسيون، مربوط به تساوي حقوق زن و مرد در ازدواج است. در كتاب حاضر كه بوسيله «مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم» منتشر شده، ماده شانزدهم كنوانسيون زنان، از ديدگاه فقه شيعه بررسي شده است. اين بررسي از اين جهت حائز اهميت است كه خواننده را با نظر گروهي از فقها و علماي شيعه در مورد حقوق زن و مرد در امر ازدواج و تفاوت ديدگاه هاي آنان با آنچه در اين عهدنامه جهاني آمده است آشنا مي كند.
<strong>هنر آشپزي كردي</strong>
نويسنده: ليلا كردبچه197 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات صور اسرافيل، 1386، چاپ اول
در اين كتاب كه با تصاوير زيباي رنگي چاپ شده است، روش تهيه و پختن غذاهاي كردي براي علاقمندان شرح داده مي شود. غذاهاي اين مجموعه در يازده گروه يعني «آش ها»، «پلوها»، «دلمه ها»، «كوفته ها»، «كوكوها»، «خورش ها و قليه ها»، «آبگوشت ها»، «كباب ها»، «نان ها»، «سالادها و دورچين ها» و«شيرين ها و دسرها» دسته بندي و معرفي شده است. كتاب«هنر آشپزي كردي» ما را با فرهنگ غذايي قديمي و غني مردم كردستان آشنا مي كند.
<strong>مهمان خانه بزرگ قزوين</strong>
نويسنده: مهرزاد پرهيزكاري252 ص، قزوين: نشر روناس، 1386، چاپ اول
ساختمان «مهمان خانه بزرگ قزوين» در سال 1880 ميلادي، در دوران حكومت «ناصرالدين شاه» به پايان رسيد. اين مهمان خانه، بخشي از مجموعه دولتي قزوين بود كه در انتهاي اولين جاده شوسه ايران، از تهران به قزوين قرار داشت. «مهمان خانه بزرگ قزوين» با دارا بودن امكانات رفاهي و خدماتي كه تا آن زمان هيچيك از منزل گاه هاي ايران به خود نديده بود، نخستين هتل مدرن و سرآغاز هتلداري ايران به شمار مي رود. در حقيقت اين مهمان خانه به وسيله دولت و به دستور شاه براي پذيرايي و اقامت مسافران اروپايي و به ويژه سفرا و نمايندگان دولت هاي خارجي ساخته شد. ساختمان آن از مهمان خانه هاي درجه يك اروپايي الگو برداري شده بود و شاه توجه خاصي به آن داشت. در كتاب حاضر كه همراه با تصاوير و نقشه هاي گوناگون به چاپ رسيده، ضمن معرفي تاريخچه اين مهمان خانه، ويژگي هاي معماري و تاثير آن در زندگي اجتماعي شهر قزوين و هم چنين معماري اين شهر، مورد بررسي قرار گرفته است.
<strong>فرهنگ فارسي بچه هاي امروز</strong>
نويسندگان: مهدي ضرغاميان، مهناز عسگري358 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات كتابهاي مهتاب، 1386، چاپ اول
اين كتاب، فرهنگي است كه براي بچه هاي دبستاني كلاس هاي سوم تا پنجم دبستان تدوين شده است. بنابراين بچه هاي نه تا دوازده ساله با مراجعه به اين فرهنگ با معناي اصلي بخشي از واژه هاي پركاربرد فارسي امروز آشنا مي شوند. هدف نويسندگان اين فرهنگ، ارائه توصيفي روشن و شفاف از معنا و كاربرد واژه ها با زباني ساده و صميمي است؛ به همين علت، توصيف ها به شكل گفتگو با خواننده تنظيم شده است. «فرهنگ فارسي بچه هاي امروز» با بيش از سه هزار مدخل زباني و افزون بر صد وهفتاد مدخل دانشنامه اي، موجب تسلط بيشتر بچه ها بر زبان خود و افزايش اعتماد به نفس آن ها مي شود.
<strong>برين خوان يغما</strong>
مجموعه مقالات حبيب يغمايي (جلد اول) به اهتمام: سيد مرتضي آل داود450 ص، تهران: انتشارات مگستان، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد اول از مجموعه اي است كه در آن گزيده اي از مقالات استاد فقيد، «حبيب يغمايي»، مدير مجله «يغما»، گردآوري و تدوين شده است. اين مقالات كه در فاصله سال هاي 1298 تا 1363 خورشيدي در مجلات و نشريات معتبر منتشر شده است، به مسائل و موضوعات گوناگون ادبي، پژوهشي، اجتماعي و تاريخي مي پردازد. دسته اي از مقالات «يغمايي» مانند آنچه درباره «ترجمه تفسير طبري»، «كليات سعدي» و «فردوسي» نوشته، پژوهشي است و سبك آن ها همانند شيوه فارسي نگاري استادان محقق است. برخي نوشته هاي او جنبه انتقادي و سياسي و اجتماعي دارد، بعضي هم به موضوعات ادبي و گاه مسائل روز پرداخته است.
<strong>قصه قصه ها</strong>
كهن ترين روايت از ماجراي شمس و مولانانويسنده: محمدعلي موحد308 ص، تهران: نشر كارنامه، 1387، چاپ اول
اسناد واقعيت ماجراي «شمس» و «مولانا» مثلثي است كه سروده ها و نوشته هاي خود «مولانا»– در «ديوان شمس»، «مثنوي»، «فيه ما فيه» و «مكتوبات» – يك ضلع آن، گفته هاي شمس– در «مقالات» – ضلع ديگر، و گزارش «بهاء الدين ولد» فرزند «مولانا» كه به «سلطان ولد» مشهور است، ضلع سوم آن است. اين گزارش به صورت پراكنده، همراه با اطلاعات متفرق ديگر درباره «سلطان العلما»، پدر «مولانا»؛ «سيد برهان الدين محقق»، اتابك «مولانا»؛ و «صلاح الدين زركوب» و «حسام الدين ارموي»، خليفه هاي «مولانا» در جاهاي مختلف از «ابتدانامه»، يعني نخستين دفتر از مثنوي هاي سه گانه «سلطان ولد» آمده است. اگر اجزاي اين گزارش يك جا جمع و تدوين شود تقريبا يك دهم مجموع «ابتدانامه» را تشكيل مي دهد. هر پژوهشگري كه خواهان تحقيق در احوال «مولانا» باشد بايد كار خود را با اين گزارش مهم و ارزشمند آغاز كند. در كتاب «قصه قصه ها»، ابتدا اجزاي پراكنده اين گزارش از جاهاي مختلف «ابتدانامه» گردآوري و بر حسب ترتيب تاريخي مرتب و تدوين شده است. سپس پژوهش هاي نويسنده درباره «سلطان ولد» و شخصيت و آثار او آمده است. در اين بخش مطالبي كه «سلطان ولد» درباره «شمس» و «مولانا» در دو مثنوي ديگر خود يعني «رباب نامه» و«انتهانامه» نيز بيان كرده، آورده شده است.
ياد ياران ♦ چهار فصل
نادر ابراهيمي هم رفت. نويسنده اي که براي يک دهه نويسنده محبوب کودکان و نوجوانان بود، با وقوع انقلاب و چرخشي حيرت انگيز در کارنامه سياسي/هنري اش از چشم بسياري افتاد. نويسنده دور از خانه و مصابا و روياي گجرات، سازنده آتش بدون دود و صداي صحرا ابتدا به پيشواز مجاهد و فدايي رفت و در کمتر از يک دهه ستايشگر سرود خوان جنگ-صادق آهنگران- شد و همچون نامي که بر کتابش نهاده بود ميان خطه نام و ننگ همواره دست و پا زد. اما اينک، آنچه از او به جاي ماند عشقي بزرگ به ايران و کودکان است که آتش آن از وراي ده ها اثرش زبانه مي کشد....
به بهانه درگذشت نادر ابراهيمي، فيلمساز و نويسندهمرگ يک عاشقانه آرام
دلخور و بي حوصله سر اولين کلاس نادر ابراهيمي نشسته بودم، بچه هاي کلاس با يک اکثريت مشکوک راي به برکناري استاد زيبايي شناسي داده بودند و يک راست رفته بودند سراغ نادر ابراهيمي. تابستان1372 اولين دوره دوساله سينما وزارت ارشاد در باغ فردوس، نادر ابراهيمي استاد درس زيبايي شناسي سينماي ما شد.
از اول کلاس تا به آخر يا ايراد گرفتم يا غر زدم، گفته بودم حرفي براي گفتن ندارد ولي در ضمن از سابقه سياسي اش هم خوشم نمي آمد. شنيده بودم که در نوجواني توده اي بوده و حمايتش از حکومت را هم به همين موضوع ربط مي دادم. آن وقت خودش گويا مشاور وزير ارشاد بود و همراه با مهاجراني که آن وقت معاون رفسنجاني بود و بسياري ديگر که پست و مقامي داشتند در باغ فردوس تدريس مي کردند.
زيبايي شناسي را با قصه براي ما مي گفت، چيزي که بلد بود، به ياد آوردم که سال هاي آخر پيش از انقلاب را پاي سريال هاي او مي نشستم، سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن. هامي و کامي شايد يکي از اولين مجموعه هاي بلند روانشناختي ايراني براي کودکان بود که شخصيت هاي اصلي شان هم کودک بودند.اما شايد بسياري نادر ابراهيمي را با آتش بدون دود بشناسند که يکي از پرطرفدارترين سريال هاي ايراني پيش از انقلاب بود و جز اينها ده ها کتاب ديگر در کارنامه داشت، آنقدر کتاب که امکان نداشت يکي از همکلاسي ها حداقل يکي از آنها را نخوانده باشد.
سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن
انرژي و پويايي نادر ابراهيمي کلاس زيبايي شناسي که معمولا جاي ديدگاه هاي فلسفي يا تشريح زيبايي شناختي تکنيکي ست را به بحث هاي کاربردي در باره ساختار تصويري سينما مي کشاند، به جاي نظرگاه هاي آلتوسر، ايزنشتين، مک بين، سانتاگ و بازن، کادربندي و ميزانسن در فيلم هاي آن روز کارگردان هاي ايراني و استوري بورد را پيش مي کشيد.
سرکلاس نادر ابراهيمي از مباحث روز سينما خبري نبود اما اثر چهاردهه تاليف در کلام او بود، چيزي که زبان دانشجوي ايرادگيري چون من را هم مي بست.
يکي از بچه ها از سر شيطنت کتاب برادر من مجاهد، برادر من فدايي نادر را سرکلاس آورده بود، اين را گويا نادر ابراهيمي ظرف چند روز پس از بهمن 57 خلق کرده بود، همه اش کار خودش بود از تايپ تا طراحي جلدش. نادر ابراهيمي لبخندزنان در باره اين کتاب توضيح داد: روزگاري که همه به داشتن يک فدايي يا يک مجاهد در خانواده افتخار مي کردند...
براي برخي نوشته هاي دوران اوليه پس از انقلاب او، نزديک به سه دهه بعد کمتر قابل تحمل به نظر مي آيند، شايد به همين دليل بود که در هيچ نشريه روشنفکرانه اي اثري از او نبود، با اين حال نوشته هاي آن روزگارش و روزهاي پيش از انقلابش اگرچه در نظر برخي از منتقدان عامه پسند، پوپوليستي و دور از واقعيت هاي اجتماعي به نظر مي رسيد با اين حال بيشتر به دل مي نشست.
هرچه که بود زيبايي شناسي سينما به روايت نادر ابراهيمي براي ما فرصتي بود براي بحث هاي بي پايان از رسالت هنرمند در برابر حکومت گرفته تا ميزانسن. او خودش طعم اخراج و بيکاري را چشيده بود و از بيکاري دوستان و همراهاني چون عباس کيارستمي پس از انقلاب هم براي ما سخن رانده بود و از صندوق هاي چوبي که کيارستمي در دوران بيکاري ساخته بود و... شايد به همين دليل بود که در پايان ميانسالي ديگر نمي خواست بيکار شود...
هنوز هم تصوير نادر ابراهيمي با آن سيبيل، لبخندش، سبک خاص تدريس اش و شيوه اقناع کردنش پاي تخته سياه کاخ قديمي باغ فردوس، براي من يادگاري از فيلم هاي محبوب دوران کودکي ام است که صدايش هنوز آشناست.
چند سال پيش، چند نفر از بچه هاي باغ فردوس خبر دادند که به خانه نادر ابراهيمي رفته اند و غمگين وسر درگريبان بازگشته اند، نادر (از اينکه به او استاد بگويند متنفر بود) آنها را نشناخته بود...
نادر ابراهيمي، در سال 1315 در تهران متولد شد، از سيزده سالگي به دليل فعاليت سياسي بارها دستگير و زنداني شد، پس از ورود به دانشگاه و انصراف از ادامه تحصيل در رشته حقوق، در رشته مترجمي زبان انگليسي فارغ التحصيل شد.
اولين کتاب وي در سال 1342 با نام خانه اي براي شب چاپ شد و پس از آن وي کار نويسندگي را با چاپ دهها کتاب تا زماني که بيماري وي را از پا درآورد ادامه داد.
از کتاب هاي مشهور او مي توان به: بار ديگر شهري که دوست ميداشتم، انسان - جنايت – احتمال، غزلداستانهاي سال بد، ابوالمشاغل، فردا شکل امروز نيست، چهل نامه کوتاه به همسرم، آتش بدون دود و يک عاشقانه آرام اشاره کرد. از وي همچنين مقالات بسياري در باره نقد و تحقيق در زمينه هاي مختلف در نشريات مختلف به چاپ رسيده است.
از ميان آثار ابراهيمي کتاب هايي که براي کودکان نوشته است بيشتر جلب توجه کرده است و از جمله براي داستان کلاغ ها جايزه اول کتاب هاي پرورشي يونسکو را از آن خود ساخت.
در دهه چهل علاوه بر نويسندگي وي به کارهاي تحقيقي در زمينه ايران شناسي پرداخت و بعدها اولين موسسه غيردولتي ايران شناسي را بنيان نهاد که پس از انقلاب فعاليت آن متوقف شد.
از جمله فعاليت هاي او در اين زمينه ساخت مستندهايي از جمله: صداي صحرا، علم کوه، تخت سليمان و گل هاي وحشي ايران بود.
آتش بدون دود
پس از آن وي سريال آتش بدون دود را براي شبکه دوم تلويزيون ملي ايران ساخت، سريالي 36 قسمتي که يکي از پرطرفدارترين سريال هاي پيش از انقلاب بود و داستان آن برپايه زندگي دو طايفه ترکمن بنا شده بود.وي همچنين در اين سريال نوآوري هايي نيز در فيلمبرداري و تدوين به خرج داد که از جمله استفاده از چهار دوربين براي فيلمبرداري همزمان بود.
پس از آن وي مجموعه مشهور ديگري با عنوان سفرهاي دور و دراز هامي و کامي در وطن را براي تلويزيون ساخت که ساختاري تربيتي و روانشناختي داشت و در باره دو کودک بود که به تنهايي به سفر به دور ايران مي پردازند و کارشناسان روانشناسي و علوم تربيتي با در نظر گرفتن رفتار آنها در موقعيت هاي مختلف به بحث در باره چگونگي و دلايل واکنش هاي آنها مي پردازند.
توليد و پخش اين مجموعه که پيش از اوج گيري انقلاب آغاز شده بود توسط مسئولان وقت تلويزيون در پاييز سال 57 به دليل قسمتي که در آن هامي و کامي با سنگ شيشه يک مشروب فروشي را مي شکنند متوقف شد و پس از انقلاب نيز به دليل بخش هايي که در آن روانشناسان زن با پوشش غير اسلامي به بحث در باره رفتار هامي و کامي مي پردازند غير قابل پخش شناخته شد.
نادر ابراهيمي بلافاصله پس از سرکار آمدن جمهوري اسلامي به حمايت از حاکميت تازه پرداخت و کتاب هاي بسياري براي کودکان تحت عنوان قصه هاي انقلاب براي کودکان نوشت که برخي از آنها از جمله برادر من مجاهد، برادر من فدايي بعدها ممنوع الچاپ شدند.
وي خود در سال هاي پس از انقلاب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و حوزه علميه قم به تدريس فيلمنامه نويسي، کارگرداني، نقد فيلم و داستان نويسي پرداخت.
با آغاز به کار مجدد دانشکده صدا و سيما وي تدريس فيلمنامه نويسي در اين دانشکده را به عهده گرفت و پس از آن نيز دروس مشابهي را در دانشگاه هنر و زيبايي شناسي را در باغ فردوس برعهده گرفت.وي همچنين به توليد مجموعه هاي مستند سياسي براي صدا و سيما از جمله جمعه خونين مکه، شرکت نفت در سخت ترين سال ها در کنار فيلمنامه نويسي پرداخت.
در سال 1374 اولين فيلم داستاني بلند خود با عنوان "روزي که هوا ايستاد" در باره آلودگي هوا در تهران را ساخت که با توجه چنداني روبرو نشد.
از سال 1378 نادر ابراهيمي بيمار و مشخص شد که به سرطان مغز مبتلاست، از همين رو وي به کارهايش سرعت بخشيد و دهها طرح تحقيقي، فيلمنامه، داستان و نمايشنامه را همزمان با هم پيش برد اما وخامت حالش در سال هاي بعد سبب از دست رفتن حافظه و بستري شدن وي شد.
نادر ابراهيمي شانزدهم خرداد ماه 1387 پس از تحمل سالها بيماري درحالي چشم از جهان فروبست که ده ها کار ناتمام در اتاق کارش باقي مانده بود.
کتاب شناسي نادر ابراهيمي:ادبيات بزرگسال
1 - خانهاي براي شب2 - آرش در قلمرو ترديد (يا: پاسخناپذير) 3 - مصابا و روياي گاجرات 4 - بار ديگر شهري که دوست ميداشتم 5 - هزارپاي سياه و قصههاي صحرا 6 - افسانه باران 7 - در سرزمين کوچک من - منتخب آثار 8 - تضادهاي دروني 9 - انسان - جنايت - احتمال 10 - مکانهاي عمومي 11 - رونوشت بدون اصل 12 - درحد توانستن - شعرگونه 13 - غزلداستانهاي سال بد 14 - ابن مشغله - زندگينامه، جلد اول 15 - ابوالمشاغل - زندگينامه، جلد دوم 16 - فردا شکل امروز نيست 17 - براعت استهلال - از مجموعه «ساختار و مباني ادبيات داستاني» 18 - مقدمهاي بر فارسينويسي براي کودکان 19 - مقدمهاي بر مصورسازي کتابهاي کودکان 20 - مقدمهاي بر مراحل خلق و توليد ادبيات کودکان 21 - مقدمهاي بر آرايش و پيرايش کتابهاي کودکان 22 - دور ايران در شش ساعت - گزارش دومين نمايشگاه ايرانگردي در سال ١٣۷١ 23 - چهل نامهي کوتاه به همسرم 24 - آتشْ بدون دود - داستان بلند هفت جلدي 25 - با سرودخوان جنگ، در خطهي نام و ننگ 26 - يک صعود باورنکردني 27 - تکثير تاسفانگيز پدربزرگ 28 - مردي در تبعيد ابدي - براساس زندگي ملاصدرا 29 - حکايت آن اژدها 30 - بر جادههاي آبي سرخ - داستان بلند ١٠ جلدي، براساس زندگي ميرمَهناي دوغابي 31 - صوفيانهها و عارفانهها - بخشي از «تاريخ تحليلي پنجهزار سال ادبيات داستاني ايران» 32 - يک عاشقانه آرام 33 - سه ديدار با مردي که از فراسوي باور ما ميآمد 34 - طراحي حيوانات - طرحهاي کوثر احمدي، با گفتاري تحليلي در باب مفاهيم و تعاريف «طرح» در هنرها 35 - الفبا - تحليل فلسفي ۵٠ طرح از علياکبر صادقيـ نقاش 36 - پيشگفتار ”کوچههاي کوتاه” - مجموعه قصههاي کوتاه گروهي از شاگردان نادر ابراهيمي
ادبيات کودک و نوجوان
1 - کلاغها- جايزه اول فستيوال کتابهاي کودکان توکيو ژاپن، جايزه اول - سيب طلايي - براتيسلاوا، جايزه اول تعليم و تربيت از يونسکو2 - سنجابها3 - دور از خانه - قصه برگزيدهي آسيا،از سوي «سازمان جهاني يونسکو» و کتاب برگزيده شوراي کتاب کودک در سال ١٣٤۷4 - قصه گلهاي قالي5 - پهلوان پهلوانان؛ پورياي ولي - کتاب برگزيده از سوي «آکادمي المپيک» همايش فردوسي و اخلاق پهلواني ١٣٨٤، جايزه بزرگ جشنوارهي کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ١٩۷٨6 - باران - آفتاب و قصه کاشي7 - بزي که گم شد8 - من راه خانهام را بلد نيستم9 - سفرهاي دورودراز هامي و کامي در وطن 10 - پدر چرا توي خانه مانده است - از مجموعه«قصههاي انقلاب براي کودکان» 11 - جاي او خالي - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 12 - نيروي هوايي - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 13 - سحرگاهان همافرها اعدام ميشوند - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 14 - برادرت را صدا کن - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 15 - برادر من مجاهد، برادر من فدايي - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 16 - جَنگ بزرگ از مدرسهي اميريان - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 17 - نامهي فاطمه، پاسخِنامهي فاطمه - از مجموعه «قصههاي انقلاب براي کودکان» 18 - مامان! من چرا بزرگ نميشوم - از مجموعه «قصههاي ريحانه خانم» 19 - روزي که فريادم را همسايهها شنيدند - از مجموعه «قصههاي ريحانه خانم» 20 - آدم وقتي حرف ميزند چه شکلي ميشود - از مجموعهي«قصههاي ريحانه خانم» 21 - درخت قصه ـ قُمريهاي قصه - جايزه کتاب برگزيده ازسوي هيات داوران بزرگسال کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، جايزه کتاب برگزيده ازسوي هيات داوران خردسال، ترجمهشده به زبان روسي در ترکمنستان 22 - عبدالرزاق پهلوان - کتاب برگزيده از سوي «آکادمي المپيک» همايش فردوسي و اخلاق پهلواني ١٣٨٤ 23 - حکايت کاسهي آب خنک - از مجموعه «نوسازي حکايتهاي خوب قديم براي کودکان» 24 - حکايت دو درخت خرما - از مجموعه«نوسازي حکايتهاي خوب قديم براي کودکان» 25 - آن شب که تا سحر - از مجموعه «نوسازي حکايتهاي خوب قديم براي کودکان» 26 - قلب کوچکم را به چه کسي هديه بدهم؟ - ديپلم افتخار نخستين نمايشگاه بين المللي تصويرگران کتاب کودک 1372 27 - مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 28 - داستان سنگ و فلز و آهن - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 29 - با من آشنا شو، با من دوست شو - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 30 - هستم اگر ميروم؛ گر نروم نيستم - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 31 - راستي اگر نبودم - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 32 - کمياب و قيمتي اما... - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 33 - مدرسهي بزرگتري هم وجود دارد - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 34 - گلآباد ديروز؛ گلآباد امروز - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 35 - گلآباد امروز؛ گلآباد فردا - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 36 - فرهنگ فراوردههاي فلزي ايران - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 37 - هفت آموزگار مهربان - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم» 38 - ما مسلمانان اين آب و خاکيم - از مجموعه «ايران را عزيز بداريم»دريافت جايزه نخست آسيايي تصويرگران کتاب کودک ١٣۷٠ 39 - قصه سار و سيب 40 - قصه موش خودنما و شتر باصفا 41 - با من بخوان تا ياد بگيري 42 - حالا ديگر ميخواهم فکر کنم 43 - قصه قاليچههاي شيري 44 - همه گربههاي من ١ و٢ 45 - ديدار با آرزو
نمايشنامه
1 - اجازه هست آقاي برشت؟2 - وسعت معناي انتظار (سه قصه نمايشي)3 - يک قصه معمولي و قديمي در باب جنايت
فيلمنامه
1 - آخرين عادل غرب2 - صداي صحرا
ترجمهها
1 - مويه کن سرزمين محبوب - ترجمه با همکاري فريدون سالک2 - از پنجره نگاه کن - ترجمه با همکاري احمد منصوري3 - دوست؛ کسي است که آدم را دوست دارد - ترجمه با همکاري احمد منصوري4 - آدم آهني - کتاب برگزيده سال ١٣٥١ از سوي شوراي کتاب کودک، ترجمه با همکاري احمد منصوري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر