شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان


داغ ترين تابستان قرن تازه در حال آغاز شدن است. پرده سينماهاي دنيا به تسخير چهارمين ماجراي اينديانا جونز و ‏دومين قسمت از وقايع نامه نارنيا در آمده است. دو فيلمي که براي ربودن لقب پرفروش ترين فيلم تابستان 2008 رقابتي ‏سخت با همديگر شروع کرده اند. با انتخاب هفت فيلم از ميان خيل آثاري که براي فتح گيشه ها دورخيز کرده اند، به ‏استقبال تابستان داغ رفته ايم...‏
‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎

‎‎


اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين‎‎‏ ‏Indiana Jones and the Kingdom of the ‎Crystal Skull
کارگردان: استيون اسپيلبرگ. فيلمنامه: ديويد کوئپ بر اساس داستاني از جورج لوکاس، جف ناتانسون و شخصيت هاي ‏خلق شده توسط جورج لوکاس و فيليپ کافمن. موسيقي: جان ويليامز. مدير فيلمبرداري: يانوش کامينسکي. تدوين: مايکل ‏کان. طراح صحنه: گاي دياس. بازيگران: هريسون فورد[اينديانا جونز]، کيت بلانشت[ايرينا اسپالکو]، کارن ‏آلن[ماريون ريونوود]، شيا لا بئوف[مات ويليامز]، ري وينستون[مک جورج مک هال]، جان هارت[پروفسور ‏اوکسلي]، جيم برادبنت[دين چارلز استنفورث]، ايگور جيکين[داوچنکو]، آلن ديل[ژنرال راس]. 124 دقيقه. محصول ‏‏2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Indiana Jones 4‎‏. نامزد جايزه بهترين فيلم تابستان از مراسم ‏MTV‏. ‏
سال 1957. سروان دکتر ايرينا اسپالکو فرماندهي گروهي از مامورين شوروي را برعهده دارد که به داخل پايگاه ‏ارتش آمريکا در صحراي نوادا نفوذ کرده اند. آنها که اينديانا جونز را اسير کرده اند، از او مي خواهند تا در يافتن ‏بقاياي شي ناشناخته پرنده اي که ده سال قبل در رازول سقوط کرده بود، به آنان کمک کند. جونز بعد از درک خيانت ‏دوستش جورج مک هال با اکراه مي پذيرد، اما دست به فرار مي زند. بعد از بازجويي توسط ‏FBI‏ جونز بار ديگر به ‏کالج بازمي گردد، اما برخوردش با پسري جوان به نام مات ويليامز بار ديگر او را به ميانه ماجرايي تازه پرتاب مي ‏کند. ويليامز به او مي گويد که همکار قديمي اش پرفسور آکسلي بعد از کشف جمجمه اي بلورين در پرو ناپديد شده است. ‏در پرو، جونز و مات کشف مي کنند که آکسلي در آسايشگاه رواني نگهداري مي شده تا اينکه سر و کله مامورين ‏شوروي پيدا شده و او را مي دزدند. جونز در اتاق آکسلي سرنخ هايي درباره مقبره فرانسيسکو د اولاناي فاتح پيدا مي ‏کند که در جستجوي آکاتور(يا الدورادو/سرزمين طلا)ناپديد شده بود. جونز به آنجا رفته و جمجمه بلوريني را پيدا مي ‏کند که آکسلي در مقبره پنهان کرده است. اما به محض خروج از مقبره خود را بار ديگر در محاصره ايرينا و افرادش ‏مي يابند. چون ايرينا باور دارد که جمجمه بلورين متعلق به انسان هاي فرازميني واجد قدرتي فرارواني است. اينديانا و ‏مات در اردوگاه شوروي ها با پروفسور آکسلي و مادر مات برخورد مي کنند. و مادر مات کسي نيست جز محبوب ‏سابق اينديانا جونز به نام ماريون ريونوود و خيلي زود مشخص مي شود که مات نيز پسر اينديانا است. اين چهار نفر به ‏همراه مک هال مدتي بعد از چنگ ايرينا و افرادش مي گريزند و خود را به معبد آکاتور مي رسانند. اما بار ديگر مک ‏هال مامورين روس را با به جا گذاشتن رد، به سوي معبد راهنمايي مي کند. بعد از ورود به معبد، جونز با استفاده از ‏جمجمه موفق به باز کردن در مقبره مي شود. همزمان روس ها از راه مي رسند. داخل مقبره 13 اسکلت بلورين نشسته ‏روي تخت وجود دارد که يکي از آنها فاقد جمجمه است. بعد از اينکه اسپالکو جمجمه گمشده را روي اسکلت قرار مي ‏دهد، اسکلت ها شروع به يکي شدن مي کنند. جونز با ترجمه حرف هاي آکسلي که به زبان کهن ماياها حرف مي زند، ‏به ايرينا مي گويد که بيگانه ها قرار است هديه اي بزرگ به آنها بدهند. اسپالکو آرزوي دانشي بي پايان دارد و اسکلت ‏ها شروع به انتقال دانش به معز ايرينا مي کنند. همزمان دريچه اي به بعدي ديگر بر بالاي مقبره باز مي شود و آکسلي ‏مي گويد که موجودات فرازميني قادر به سفر در بعدهاي ديگر هستند و در گذشته قوم مايا را با تکنولوژي پيشرفته آشنا ‏کرده اند. ايرينا بعد از دريافت دانش بيش از توانش آتش گرفته و شروع به تبخير شدن مي کند و بقاياي او به درون ‏دريچه کشيده مي شود. مقبره شروع به تخريب مي کند و اينديانا، مات، ماريون و آکسلي از آن خارج مي شوند. اما مک ‏طماع جا مانده و او نيز به درون دريچه کشيده مي شود. با تخريب کامل معبد از زير آن بشقاب پرنده اي عظيم ظاهر ‏شده و به فضا بازمي گردد. اينديانا نيز در بازگشت به خانه با ماريون ازدواج مي کند. ‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
استيون اسپيلبرگ 62 ساله نامي بي نياز از معرفي براي هر سينما دوستي است. خيلي ها او را سرگرمي ساز بزرگي ‏مي دانند که در کنار همرديف خود جورج لوکاس چهره سينماي دنيا را عوض کرده اند. اما اسپيلبرگ در کنار قصه هاي ‏راز و خيال و سرگرم کننده اش، گاه دمي به خمره درام هاي جدي تر مانند رنگ ارغواني، امپراتوري خورشيد، ‏فهرست شيندلر، آميستاد، اگر مي توانيد مرا بگيريد، ترمينال و مونيخ زده است تا تبحر خود را در کارگرداني اثبات کند. ‏فيلم هايي که به شکلي روتر دغدغه هاي او را به نمايش گذاشته اند، هر چند اين اواخر فيلم هاي سرگرم کننده او نيز بار ‏معنايي بيشتري يافته اند که مي توان از ميان آنها به هوش مصنوعي، گزارش اقليت و جنگ دنياها اشاره کرد. نگاهي به ‏کارنامه فيلمسازي او کافي است تا هر کسي را به اعجاب بيفکند. بسياري از پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينما را مي ‏توان در آن يافت و فيلم هايي که بيش از صد جايزه بين المللي مانند جايزه اسکار، بافتا، سزار، ديويد دوناتللو، امي، ‏اتحاديه کارگردان ها و گولدن گلاب برايش به ارمغان آورده اند. کارنامه اي شگفت انگيز که هر کسي را از دوست و ‏دشمن مرعوب مي کند. ‏
او نيز مانند قهرمان قصه اش-اينديانا جونز- مسن تر و عاقل تر شده است. شايد به همين خاطر است پس از نزديک به ‏‏19 سال و تعويض چندين فيلمنامه نويس، نوشتن فيلمنامه را به شخصي چون کوئپ سپرده است. کوئپ نيز با همکاري ‏جورج لوکاس فيلمنامه پر از جزئيات و سرگرم کننده تدارک ديده تا لايق بازگشت يک اسطوره سينمايي باشد. اگر در دو ‏فيلم قبلي سه گانه اينديانا جونز نازي ها به عنوان دشمني قوي در برابر قهرمان حضور داشتند، اين بار در گذر ايام جاي ‏خود را به دشمني قدرتر داده اند: اتحاد جماهير شوروي که مانند سلف خود دشمني ايدئولوژيک نيز هست. ‏
هر چند بعد از فروپاشي شوروي اين فيلم به نظر بسياري دير هنگام و در حکم چوب زدن به مرده را دارد، اما نبايد ‏فراموش کرد که جهان تک قطبي امروز نتوانسته دشمني در خور قهرمانان سينمايي چون جيمز باند يا همين پروفسور ‏جونز فراهم کند. بنابر اين چاره اي جز دست اندازي به گذشته نيست، که بهانه لازم با وقوع داستان در گذشته فراهم ‏است. اما فراموش نبايد کرد که هنوز شبح کمونيسم و شرايطي که براي رونق مجدد اين تفکر در اروپا و ديگر ‏کشورهاي نيا وجود دارد، بسياري از نظام هاي ايدئولوژيک و حتي غير را تهديد مي کند. چنين اتفاق نشان از قدرت اين ‏ايدئولوژي دارد که حتي بعد از فروپاشي بزرگ ترين سمبل قرن بيستمي اش، براي برخي مايه نگراني است.[به قول ‏يکي از ظرفا: هنوز مرده ما بر زنده شما سوار است!]. ‏
اسپيلبرگ فيلم را با بودجه اي متواضعانه-فقط 185 ميليون دلار!- ساخته و واقعاً براي خرج کردن هر دلار آن راهي ‏مناسب يافته است. از گرد آوردن عوامل جلو و پشت دوربين فيلم هاي پيشين گرفته تا بازيگراني قدر چون کيت بلانشت ‏و ري وينستون که خوني تازه در رگ هاي فيلم تزريق کرده اند. بدون شک ايرينا اسپالکو مي تواند با بسياري از ‏شرآفرين هاي سري باند يا سينماي دوران جنگ سرد هماوردي کند. البته برخي نيز مانند جان هارت نقش چنداني در ‏فيلم ندارند و حکم زينت المجالس را پيدا کرده اند که لازمه توليد فيلم هاي پر فروش است. ‏
ايده بنيادي ديگري که کوئپ، لوکاس و اسپيلبرگ به فيلم افزوده اند، حضور اينديانا جونزي جوان تر و بازنشسته کردن ‏هريسون فورد است که مژده بخش ادامه اين چهارگانه در سال هاي بعد است. اين کار مي تواند قدمي در تحقق بخشيدن ‏به قرارداد اوليه آنها با پارامونت در دهه 1970 براي ساختن پنج فيلم بر اساس ماجراهاي اينديانا جونز باشد. ‏
قلمرو جمجمه بلورين که حال و هوايي مانند کتاب هاي اريک فون دنيکن يافته، از نظر اجرا در اوج کمال است. ‏فيلمنامه با ديالوگ هاي طنزآميزش، تيم بازيگري قدرتمند، موسيقي خاطره برانگيز ويليامز و فيلمبرداري فوق العاده ‏کامينسکي و.... يک ضيافت بصري خيره کننده براي مشتاقان اين نوع فيلم هاست. فيلم که نمايش افتتاحيه آن در روز ‏‏18 مه در جشنواره کن تماشاگران بي شماري را به سالن کشاند، هم اکنون در 25 کشور جهان روي پرده سينماهاست و ‏منتقدان-غير از طرفداران اردوگاه چپ- نيز نقدهاي ستايش آميزي درباره آن نوشته اند. فيلم بايد بيش از 400 ميليون ‏دلار فروش کند تا کمپاني توليد کننده را به سود برساند، اتفاقي محتمل که شما هم مي توانيد با حضور در سينما براي ‏خوش آمد گويي به اينديانا جونز سالخورده سهمي در آن داشته باشيد!‏ژانر: اکشن، ماجرا. ‏‏ ‏‏
‎‎

وقايع نامه نارنيا: شاهزاده کاسپين‎‎‏ ‏The Chronicles of Narnia: Prince Caspian
کارگردان: اندرو آدامسون. فيلمنامه: اندرو ادامسون، کريستوفر مارکوس، استفن مک فيلي بر اساس کتابي از سي. اس. ‏لويس. موسيقي: هري گرگسون ويليامز. مدير فيلمبرداري: کارل والتر ليندنلاب. تدوين: سيم اوان جونز. طراح صحنه: ‏راجر فورد. بازيگران: ويليام مازلي[پيتر پونيس]، آنا پاپلول[سوزان پونيس]، اسکندر کينس[ادموند پونيس]، جورجي ‏هنلي[لوسي پونيس]، بن بارنز[شاهزاده کاسپين]، سرجيو کاستليتو[شاه ميراز]، ديمين آلکازار[لرد سوپسپين]، وينسنت ‏گراس[دکتر کورنليوس]، آليسيا بوراچرو[ملکه پروناپريسميا]، ليان نيست[صداي اصلان]، پيتر دينکليج[ترامپکين]، پي ‏ير فرانچسکو فاوينو[ژنرال گلوزل]. 147 و 144 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، آمريکا. نامزد جايزه بهترين فيلم ‏تابستان از مراسم ‏MTV‏.‏
پيتر، سوزان، ادموند و لوسي يک سال بعد از اولين ماجرايشان در نارنيا، هنگام رفتن به مدرسه در ايستگاه متروي ‏زيرزميني بار ديگر سر از نارنيا در مي آورند، چون يک نفر شيپور شاخي را به صدا در آورده است. اين فرد کسي ‏نيست جز شاهزاده کاسپين جوان و وارث حقيقي تاج و تخت پدرش که بعد از مرگ وي، برادرش ميراز-عموي کاسپين- ‏به جاي وي نشسته است. شاه ميراز خونخوار، بعد از تولد فرزند پسرش ديگر جايي براي کاسپين در قصر نمي بيند، از ‏اين رو نقشه قتل وي را طرح و اجرا مي کند. اما دکتر کورنليوس، معلم شاهزاده، او را به موقع خبردار و سبب فرارش ‏از قصر مي شود. کاسپين هنگام فرار با کوتوله ها برخورد کرده و ناچار شيپور را به صدا در مي آورد. حال بايد پيتر، ‏سوزان، ادموند و لوسي ابتدا او را يافته و سپس براي بازپس گرفتن ميراث وي کوشش کنند. اما اين کار نياز به داشتن ‏افراد و جنگ افزار دارد، چون ميراز با سپاه تا بن دندان مسلح خود قصد دارد تا بر آنها بتازد...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
شاهزاده کاسپين از نظر کرونولوژيک چهارمين کتاب از مجموعه هفت جلدي وقايع نامه نارنيا نوشته کلايو استاپلس ‏لويس(١٨٩٨-١٩٦٣) است که در دهه ١٩٥٠ منتشر شده و تا امروز به بيش از ٢٩ زبان زنده دنيا ترجمه و متجاوز از ‏‏١٠٠ ميليون نسخه به فروش رفته است. تا اين لحظه جلد اول اين مجموعه چهار بار و دو جلد ديگر به نام هاي صندلي ‏نقره اي و شاهزاده کاسپين نيز هر کدام يک بار به صورت فيلم هاي تلويزيوني و سينمايي ساخته شده اند. شاهزاده ‏کاسپين ساخته آدامسون دومين برگردان سينمايي اين قصه است که از نظر زماني حدود 100 سال بعد از ماجراهاي فيلم ‏اول رخ مي دهد، در حالي که براي چهار عضو خانواده پونيس تنها يک سال گذشته است. ‏
اندرو آدامسون با شرک وارد زندگي ما شد. در حالي که سال ها قبل با کار در زمينه جلوه هاي ويژه و دستيار ‏فيلمبرداري شروع به تجربه اندوختن در سينما کرده بود. او متولد 1966 اوکلند، نيوزيلند است. بعد از کارگرداني دو ‏قسمت از ماجراهاي شرک که توفيق تجاري و هنري عظيمي[دو بار نامزدي نخل طلا!!!] به دنبال داشتند، سه سال قبل ‏اولين قسمت از مجموعه – جلدي وقايع نامه نارنيا را با نام شير، جادوگر و کمد کارگرداني کرد. تجربه موفق او در فيلم ‏پيشين باعث شد تا دومين قسمت را با بودجه اي 200 ميلون دلاري امسال روانه بازار کند. ‏
وقايع نامه نارنيا هم چون سه گانه تالکين- ارباب حلقه ها- زماني نوشته شده که يال و کوپال شير پير بريتانيا ريخته بود. ‏آثاري که براي باز گرداندن شور سلطنت طلبي به مردم بريتانيا نوشته شده بودند و قرار بود تا درس شجاعت و جسارت ‏و حمايت از ديگر اعضاي خانواده و کيان سلطنت را به کودکان بياموزند. از چنين ديدگاهي کتاب و فيلم اثري ارتجاعي ‏و واپس گرايانه به شمار مي روند، اما هدف اصلي سازندگان فيلم فعلي تنها خلق دنيايي فانتزي و پريوار براي نوجوان ‏ها به قصد کسب سود است!‏
فيلمي که يادآور روزهاي خوش در اوج کمپاني ديزني-زماني که بي رقيب مي تاخت- است و با دو صحنه آتش بازي در ‏بالاي قصر ميراز تماشاگر مسن تر را بي اختيار به ياد عنوان بندي سريال دهه هفتادي دنياي شگفت انگيز والت ديزني ‏مي اندازد و با همين قصد نيز ساخته شده است. آدامسون کوشيده تا فيلم را باشکوه تر از فيلم قبلي- با بيش از 1500 ‏جلوه ويژه بصري- و حتي کتاب مورد اقتباس اش بسازد. البته کوشش هاي او بيشتر صرف ساخت فيلمي تيره تر از ‏قسمت اول و حتي پسرانه تر شده که مي تواند بعضي تماشاگران را فراري دهد. البته فيلم در هفته اول نمايش خود 55 ‏ميليون دلار به دست آورده که رقم خوبي محسوب مي شود و مژده بخش عايدي سه رقمي قابل توجهي است. ‏
منتقدان برخورد خوبي با فيلم داشته اند و آن را واجد پيام هاي قابل قبول و مناسب براي بچه ها ارزيابي کرده اند. شما ‏هم مي توانيد براي کشف صحت و سقم ادعاهاي آنان به همراه فرزندان خود سري به يکي از سالن هاي نمايش دهنده ‏فيلم بزنيد!‏ژانر: ماجرايي، خانوادگي، فانتزي. ‏

‎‎


جنايات آکسفورد‎‎‏ ‏The Oxford Murders
کارگردان: الکس د لا ايگلسيا. فيلمنامه: خورخه گوئريکائچه واريا، الکس د لا ايگلسيا بر اساس داستاني از گيلرمو ‏مارتينز. موسيقي: روکه بانيوس. مدير فيلمبرداري: کيکو د لا ريکا. تدوين: آلخاندرو لازارو، کريستينا پاستور. طراح ‏صحنه: کريستينا کاسالي. بازيگران: اليجا وود[مارتين]، جان هارت[آرتور سلدوم]، لئونور واتلينگ[لورنا]، جولي ‏کاکس[بث]، برن گورمن[پادوروف]، آنا مسي[خانم ايگلتون]، جيم کارتر[بازرس پترسون]، آلن ديويد[آقاي هيگينز]، ‏دومينيک پينون[فرانک]. 107 دقيقه. محصول 2008 اسپانيا، فرانسه. نام ديگر: ‏Crimes à Oxford، ‏Oxford ‎Crimes‏. ‏
سال 1993. مارتين دانشجويي آمريکايي وارد دانشگاه آکسفورد مي شود. او قصد دارد تا در پروفسور سلدوم را به ‏عنوان استاد راهنماي تز خود انتخاب کند. کسي که به خاطر دلبستگي بلندپروازانه اش به نظريات ويتگنشتاين درباره ‏حقيقت شهرتي فراوان دارد. مارتين در يک جلسه سخنراني سلدوم درباره کتاب رساله منطقي فلسفي ويتگنشتاين شرکت ‏مي کند. در اين جلسه سلدوم مي کوشد با استناد به نظريات ويتگنشتاين ثابت کند که امکان دسترسي به حقيقت ممکن ‏نيست. مارتين در اعتراض به او مي گويد که ايمان دارد حقايق رياضي وجود دارند و همين باعث شکرآب شدن رابطه ‏شکل نگرفته او و سلدوم مي شود. مدتي کوتاه بعد، سلدوم که به ملاقات صاحبخانه مارتين[خانم ايگلتون که به همراه‎ ‎دختر نوازده اش بث زندگي مي کند] رفته، او را مرده مي يابد. مارتين و سلدوم که همزمان در صحنه جنايت حضور ‏يافته اند، توسط بازرس پترسون مورد بازجويي قرار مي گيرند. سلدوم به پليس مي گويد کاغذي دريافت کرده که در ‏کنار نام دوست قديميش خانم ايگلتون جمله اولين نفر از يک سري نوشته شده بود. اما همين امر باعث مي شود تا خود به ‏عنوان مظنوني که با استفاده از هوش سرشارش به قتل دست زده، شناخته شود. اما سلدوم قصد دارد تا با حدس زدن ‏جنايت بعدي، خود را تبرئه کند. همزمان مارتين و دوست دخترش-‏‎ ‎پرستاري به نام لورنا- نيز شروع به تحقيق در اين ‏رابطه مي کند. راه اين سه نفر خيلي زود به هم پيوند مي خورد، اما...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
الکس[آلخاندرو] د لا ايگلسيا[مندوزا] متولد 1965 بيلبائو، اسپانيا است. کارگردان محبوبي است که کارهايش سبک و ‏سياق فيلم هاي گيلرمو دل تورو را دارند، البته با کمي طنز که متاسفانه هنوز در پخش آمريکا يا جهاني به اقبالي مانند ‏دل تورو دست نيافته اند. اما اين اتفاق از ارزش کار او نمي کاهد. اولين فيلم کوتاهش ‏Mirindas asesinas‏ در 1991 ‏جوايز متعددي از جشنواره ها گرفت و اولين فيلم بلندش کمدي علم تخيلي عمل جهش يافتن/‏‎ Acción mutante‎‏ سه ‏جايزه گويا را به چنگ آورد. شهرت بين المللي با دومين فيلمش روز هيولا در 1995 به سراغش آمد. يک کمدي ‏سورئاليستي و هراس آور که بيش از 15 جايزه نصيب او کرد. فيلم هاي بعدي او پرديتا دورانگو، مردن از خنده و ‏ذخاير ملي نيز همگي رگه هاي برجسته از کمدي داشتند و موقعيت او را در سينماي کشورش به اوج رساندند. دومين ‏موفقيت بين الملي او با هجويه اش بر سينماي وسترن به نام 800 گلوله در سال 2002 شکل گرفت. د لا ايگليسيا بعد از ‏ساختن ‏‎'Crimen perfecto'‎‏ در ايتاليا و کسب ستايش منتقدان به خاطر طنز سياهش به سراغ داستاني کاملاً جدي رفته ‏است. ‏
جنايات آکسفورد بر اساس داستاني ساخته شده که جوايز معتبري به دست آورده که رياضي دان آرژانتيني گيلرمو ‏مارتينز آن را نوشته است. بنابر اين وجود ارجاع هاي فلسفي و رياضي در داستان مانند نظريات ويتگنشتاين يا تئوري ‏فيبوناچي اتفاقي نيست. و همان طور که مارتينز کوشيده بود با روايت داستاني ظاهراً جنايي بحث قطعيت را پيش بکشد، ‏د لا ايگلسيا نيز سعي کرده يک تريلر جنايي فلسفي/رياضي بسازد. د لا ايگلسيا با وجود بهره مند بودن از بودجه اي ‏اندک در حدود 10 ميليون دلار و بعد از انصراف مايکل کين و جرمي آيرونز براي بازي در نقش سلدوم، بهترين فرد ‏را برگزيده است. جان هارت شايد در سال هاي اخير کمتر در چنين اندازه هايي ظاهر شده بود و به جرات مي شود گفت ‏که چکيده همه تجارب تئاتري و سينمايي خود را به شکلي خيره کننده-مخصوصاً در جلسه سخنراني اش درباره کتاب ‏ويتگنشتاين- به نمايش مي گذارد. ‏
جرات مي کنم و مي گويم ترکيب رياضيات و جنايت به فرجامي خيره کننده انجاميده که دکوپاژ حيرت انگيز د لا ايگلسيا ‏با پلان هاي طولاني آن را زينت داده است. او به کمال روح اثر و همچنين تنها کتابي که لودويگ يوزف يوهان ‏ويتگنشتاين در زمان حيات خود[به سال 1921] منتشر کرده بود را دريافته و آن را به فيلم انتقال داده است. مردي که ‏باب هاي زيادي از جمله فلسفه رياضي، فلسفه زبان، فلسفه ذهن را در فلسفه گشود و کتاب رساله منطقي-‏فلسفي[‏Tractatus Logico-Philosophicus‏] او حاوي نظرياتش درباره دنيا، حقيقت، علم، اخلاق، دين، فلسفه، ‏عرفان، زيان و تفکر است. ‏
جنايات آکسفورد در يک کلام باز کننده در تازه اي در ساخت تريلرهاي جنايي است که آن را مديون منبع ارجاع خود و ‏کار دقيق د لا ايگلسيا است. يک فيلم جنايي واقعاً بالغ به معناي دقيق کلمه که فيلم هاي بزرگ اين ژانر مانند هفت را نيز ‏حقير جلوه مي دهد! دستاورد د لا ايگلسيا را مي ستايم و به احترامش از جا برمي خيزم. او لايق جايگاه رفيع تر از دل ‏تورو در سينماي کشورش و دنياست و فيلمش ارزش نوشتن حتي يک تک نگاري مفصل را دارد. ‏ژانر: جنايي، مهيج. ‏

‎‎

به هم ريخته/آنامورف‎‎‏ ‏Anamorph
کارگردان: هنري ميلر. فيلمنامه: هنري ميلر، تام فلن. موسيقي: رينهولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: فرد ‏مورفي. تدوين: جراود بريسون. طراح صحنه: جکسون د گوويا. بازيگران: ويلم دافو[استن]، اسکات اسپيدمن[کارل ‏اوفنر]، پيتر استورمر[بلر کولت]، سليا دووال[سندي استريکلند]، جيمز ربهورن[لولين برينارد]، ايمي ‏کارلسن[الکساندرا فردريکس]، يول وازکز[خورخه روئيز]، دان هاروي[قاتل]. 103 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
کارآگاه استن اوبري که پنج سال است فکر به دام انداختن قاتلي سريالي مشهور به عمو ادي او را گرفتار کرده، اکنون ‏جرم شناسي تدريس مي کند. اما يافته شدن جسدي که به شکلي غريب در يک اتاق تاريک[‏Camera obscura‏] قرار ‏داده شده، بار ديپر او را به صحنه بازمي گرداند. چون قاتل کار خود را به مثابه يک تابلو و اثر هنري ارزيابي و به ‏شکلي بيمارگونه با دقت در جزئيات آنها را طراحي و اجرا مي کند. به زودي سرنخ هايي که استن يافته او را به سوي ‏کسي که علاقه به آثار فرانسيس بيکن دارد و در تقليد از او دست به جنايت مي زند، رهنمون مي سازد. اين سرنخ ها بار ‏ديگر او را به پرونده عمو ادي و دختري به نام سندي-يکي از هدف هاي گذشته عمو ادي که نجات يافته- مي رساند. ‏استن بعد از کشف معماي آنامورفيک داخل صحنه جنايت/تابلوهاي قاتل مي پندارد سرانجام قبل از اين که يک بار ديگر ‏دست ب جنايت بزند، موفق به دستگيري وي خواهد شد. اما...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
لطفاً گول پيرنگ اصلي قصه را که به نظر آشنا مي آيد[کارآگاهي که در حسرت يافتن قاتلي سريالي مي سوزد و خود را ‏در الکل غرق کرده] نخوريد. آنامورف يک تريلر مستقل، خوش ساخت و بسيار متفاوت تر از آني است که مي پنداريد. ‏اين تفاوت را مديون پس زمينه اي است که انتخاب کرده و شما را وادار مي کند تا نقاشي و هنرهاي تجسمي را يک بار ‏ديگر و اين بار با نگاهي دقيق تر کشف کنيد. ‏
هنري اس. ميلر را-جدا از شباهت اسمي اش- تا اين لحظه نمي شناختم. در منابع موجود نيز غير از چيز جز نام چهار ‏فيلم در کارنامه اش چيز ديگري ديده نمي شود. اولين آنها فيلم بلند کمدي ‏Late Watch‏ و دو ديگر فيلم هاي کوتاه آدم ‏هاي جابزن/‏Quitters‏ و حالا تو را به ياد مي آورم... هستند. همه اين فيلم ها کم و بيش موفق به جلب توجه منتقدان و ‏داوران جشنواره هاي محلي شده اند و آنامورف دومين فيلم بلند کارنامه اوست. اگر مبناي قضاوت را همين فيلم فعلي ‏بدانيم، بايد به خاطر نوشتن چنين فيلمنامه و کارگرداني دقيق آن به وي تبريک بگوييم.‏
البته اگر سريال بررسي محل جنايت/‏‎ CSI‎‏ و قهرمان اصلي آن گريسام[با بازي ويليام پيترسون] را ديده باشيد، با چنين ‏جزئياتي در فيلمنامه و قاتلين سريالي نابغه آن آشنايي داريد و پيرنگ اين فيلم نيز شايد برايتان چيز تازه اي نباشد. اما ‏باورکنيد دقت ميلر و همکارش در استفاده از تاريخ هنرهاي تجسمي و اثار فرانسيس بيکن به حد وسواس شايسته تحسين ‏است. او کوشيده تا از وراي روانشناسي قاتل و کارآگاه روح زمانه را دريابد. آنامورف يک تريلر روانشناختي است و ‏مي کوشد تا حقيقت را چيزي پيچيده و بسته به زاويه ديد هر کس تعريف کند. از اين رو فضايي که او اطراف قهرمانش ‏خلق مي کند کابوس گونه و حال و هوايي چون آثار ديويد لينچ يا فيلم جان مک ناوت[هنري: تصوير يک قاتل سريالي] ‏دارد. پس لطفاً آن را با زودياک که برخي آن را حرف آخر در تريلرهاي جنايي مي دانند، يا فيلم هاي داريو آرجنتو ‏مقايسه نکنيد. شايد پس زمينه حوادث فيلم واقعي نباشد، اما محصول خيال ميلر نيز ارزش تماشايش را دارد. ‏ژانر: مهيج. ‏

‎‎


محافظت‎‎‏ ‏Rezerwat
کارگردان: لوکاش پالکووسکي. فيلمنامه: مارسين کواسني، لوکاش پالکووسکي. موسيقي: سباستين کرايووسکي. مدير ‏فيلمبرداري: پاول سوبچيک. تدوين: پاول ويتچکي. طراح صحنه: يوآنا بيالوش. بازيگران: مارسين کواسني[مارسين ‏ويلچينسکي]، سونيا بوهوسيه ويچ[هانکا ب.]، گرگور پالکووسکي[گرژ]، آرتور ژيورمان[آقاي رومن]، ويولتا ‏آرلاک[کرايسا]، توماش کارولاک[رايسيک]، ماريوش درژک[ماره ک]، ميکولاي مولر[تاديوش پاکوژ عکاس]. 100 ‏دقيقه. محصول 2007 لهستان. برنده جايزه بهترين کارگرداني، بهترين تدوين، بهترين بازيگر زن نقش مکمل/سونيا ‏بوهوسيه ويچ و جايزه منتقدان از مراسم فيلم لهستان. ‏
مارسين، عکاسي جوان بعد از انتشار عکسي که او از پدر دوست دخترش گرفته، توسط وي بيرون انداخته مي شود. ‏مارسين ناچار مي شود به آپارتماني کهنه و قديمي در منطقه پراگا در ورشو نقل مکان کند. جايي که محل زندگي ‏پيرمردهاي مفلوک و الکلي و مردم فقيري است که در قلب پايتخت زندگي متفاوتي را مي گذرانند. صاحبخانه نيز که ‏وارث مجموعه ساختماني شده، چندان دل خوشي از اين وضع ندارد. او براي بازسازي نياز به مدرک دارد تا اجازه ‏تخريب ساختمان را دريافت کند. از اين رو مارسين را اجير مي کند تا در ازاي سه ماه کرايه، از ساختمان ها و مردم ‏عکس بگيرد. مارسين شروع به عکاسي از ساختمان هاي رو به ويراني، مست ها، اوباش و بچه هايي مي کند که در ‏خيابان ها مشغول بازي هستند. اما پسربچه شيطاني که از بدو ورود با شکستن آينه کمد موي دماغ مارسين شده، دوباره ‏سر راه وي سبز و بالاخره يکي از دوربين ها او را سرقت مي کند. همزمان يکي از آشنايان مارسين که برگزار کننده ‏نمايشگاه هاي عکاسي است، از او مي خواهد تا مجموعه عکسي از اين منطقه فراهم کند. مارسين که اينک هدفي والاتر ‏يافته کار را با جديت بيشتر دنبال مي کند. اما اين امر باعث نمي شود که همسايه زيبايش هانکا ب. آرايشگر را که با ‏يک اوباش زندگي مي کند، ناديده بگذارد. مارسين با گشت زدن و عکاسي در محله شيفته آنجا مي شود. اما عکس هايي ‏که گرفته چندان چنگي به دل نمي زند. چون اهالي به وي اطمينان زيادي ندارند. تا اينکه دوباره با پسربچه سارق ‏دوربين برخورد کرده و درمي يابد که عکس هاي گرفته شده توسط او نمايشگر لحظه هايي از زندگي مردم پراگا است ‏که وي نتوانسته شکارشان کند...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
لوکاش پالکووسکي متولد 1976 ورشو است. با دستيار کارگرداني آغاز کرده و در سال 2004 با ساختن فيلم کوتاه ‏Nasza ulica‏ شروع به کارگرداني کرده است. محافظت اولين فيلم بلند اوست که که بر اساس تجربيات مارسين ‏کواسني بازيگر و فيلمنامه نويس آن ساخته شده و توانسته نظر مثبت منتقدان و مردم لهستان را به خود جلب کند.‏
محافظت برخلاف قالب کمدي اش يک درام معقول درباره حفظ ارزش هاي کهن، مکان ها و کشف لحظات گذراي ‏زندگي از دريچه ويزور دوربين عکاسي است. فيلمي کم و بيش در ستايش از عکس و عکاسي که موفق مي شود نمايي ‏کلي از زندگي هاي متفاوت در ورشوي امروز را نيز براي تماشاگر داخلي و خارجي تصوير کند. ‏
مردم منطقه پراگا واقعاً در شرايطي اسف بار زندگي مي کنند که مسئولين و حتي خود مردم ورشو خوش ندارند آن را ‏مشاهده کنند يا قدمي براي بهبود آن بردارند. در اين محله ها اوباشي گري بيداد مي کند و الکل تنها پناه بي پناهان است. ‏در ميان پيرمردهايي که مقابل آپارتمان مارسين مي پلکند، جواني که هميشه زير چشم اش کبود است ديده مي شود و ‏نقش پادوي گروه را نيز دارد. ديگر همسايگان مارسين نيز روزگار خوشي ندارند و حتي تعميرکاران ساختمان نيز ‏دچار بي امنيتي شغلي هستند. حتي قلدر يا به قولي جوانمرد محله نيز که روايت مي کنند هانکا را از يک تجاوز نجات ‏داده، سرگذشتي غم انگيز دارد. قلب محله در يک عکاسي کهنه و قديمي مي تپد که پيرمردي در آستانه کوري آن را ‏اداره مي کند. اما با وجود ضعف در بينايي، چشمي بصير نه فقط در زمينه عکاسي، بلکه دنيا، مردم و گذشت زمان ‏دارد. همين عکاسي در پايان به مارسين مي رسد. کسي که وقتي به محله آمد کلبي مسلک جوان بيش نبود، اما تحولي که ‏بعد از آشنا شدن با اهالي محل به سراغ او آمد، قدرت ايستادگي در برابر آدم هاي بي تفاوت و سودپرستي چون خودش ‏را داد. ‏
مارسين در طول فيلم سالخوردگي، غم و اندوه و پريشاني و فقر را مي شناسد و از اين رهگذر دنياي پيرامونش و حتي ‏دوستان و دشمنانش را کشف مي کند. او در پايان شهامت و آزادي روح و تن را يک جا به دست مي آورد، هر چند ‏لحظات تلخي نيز تجربه مي کند. از دوست پسر لات هانکا مشت مي خورد، پيرمردهاي الکلي او را به خاطر دزديدن ‏عکس هاي پسرک طرد مي کنند و خود هانکا نيز او را به دليل چاپ عکس هايش از دعواي شبانه اش با دوست پسر ‏سابقش که مارسين مخفيانه گرفته، از خود مي راند. اما همه اين حوادث رگه اي از طنز دارند که باعث مي شود هرگز ‏آزارنده نشوند و با اين حال تعادلي ميان کمدي و درام در فيلم وجود دارد که پايانش ساختگي ديده نشود. البته با کمي ‏اغماض چون تحول قابل حدس مالک ساختمان و پذيرش گذشته اي که مي خواسته همواره از آن فرار کند، کمي کليشه ‏اي است!‏
با اين حال توصيه مي کنم اين فيلم ساده و صميمي از سينماي امروز لهستان و نمونه اي تماشايي از کمدي محيطي را که ‏بدون هر گونه عقده، شجاعانه و با آزادي کامل ساخته شده، از دست ندهيد!‏ژانر: کمدي. ‏

‎‎


مسلط/جن زده‎‎‏ ‏Musallat
کارگردان: آلپر مستچي. فيلمنامه: آلپر مستچي، گورآي ئولگو. موسيقي: رشيت ئوزداملا. مدير فيلمبرداري: فضا ‏چالديران. تدوين: آلپر مستچي. طراح صحنه: ارول تاشتان. بازيگران: بوراک ئوزچيويت[سوات]، بيئکم ‏کاراووس[نورجان]، کورتولوش شاکيرآغااوغلو[حاجي برهان]. 95 و 90 دقيقه. محصول 2007 ترکيه. نام ديگر: ‏Haunted‏. ‏
سوات و نورجان شديداً عاشق يکديگر هستند و اين عشق باعث غبطه اهالي روستاست. اين دو بالاخره تصميم به ازدواج ‏مي گيرند، اما با اعلام اين تصميم بلايي عظيم بر زدگي آن دو مسلط مي شود. موجودي از دنيايي ديگر، به زودي باعث ‏بروز حوادثي توضيح ناپذير در اطراف آن دو شده و زندگي زوج جوان را به مخاطره مي اندازد. ديگر نه زندگي و نه ‏عشق شان مانند گذشته توام با آرامش نخواهد بود...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
موج فيلم هاي ترسناک سينماي ترکيه کم کم در حال قوام يافتن و حرکت به سوي کمال است. اين کمال از دو وجه فني و ‏داستاني برخوردار است که اولي در سايه جلوه هاي ويژه رايانه اي و دومي در مهارت روزافزون فيلمنامه نويس ها و ‏کارگردان ها حاصل شده است. به همين خاطر مسلط در مقايسه با نمونه هاي چند سال اخير اين گونه در سينماي ترکيه، ‏فيلم شسته رفته تر و کامل تري است. ‏
وجود باورهاي ديني و گاه خرافي اسلامي در جامعه گرفتار ميان سنت و مدرنيته ترکيه شرايط مناسبي جهت خلق قصه ‏هاي نو فراهم آورده است. آلپر مستچي از نسل جديد فيلمسازان ترکيه، کارش را با نوشتن مجموعه طنز "توجه، امکان ‏دارد شاهان از توش دربياد" از تلويزيون آغاز کرده است. اين کار او را با شاهان گوکباکار آشنا شد که در سال 2006 ‏بر اساس ايده او فيلمي ترسناک به نام ژن را تهيه کرد. آلپر که دستيار تهيه همين فيلم نيز بود، سال گذشته بعد از نوشتن ‏فيلمنامه سريال هاي "واسه کاري لازمش دارم" و "مجيک نجمي" دست به کار ساختن مسلط شد. ظاهراً تجربه اولين ‏فيلم ترسناک آن قدر موفقيت آميز بوده که او را نيز صاحب موقعيتي در جريان حمله فيلمسازان بدنه سينماي ترکيه به ‏سوي ژانر ترسناک کند. ‏
مسلط که نيمه اول آن در آلمان مي گذرد و با مرگ سوات در بازگشت به وطن تمام مي شود، در واقع طرح مسئله است ‏و بر خلاف خلاصه داستان فوق که خطي مستقيم دارد، راهي ديگر براي روايت برگزيده که از مزاياي فيلمنامه محسوب ‏و عنصر غافلگيري را تا لحظه گره گشايي پاياني آن حفظ مي کند. ‏
به همين خاطر در مقايسه با داستان کم و بيش کليشه اي فيلم ژن که ايده آن توسط مستچي نوشته شده بود، در موقعيت ‏بهتري قرار مي گيرد و عناصر اصيل و شرقي قابل توجهي [ايده جابجايي موجود غير انساني با سوات و رفتن به قالب ‏او] را داراست. ‏
با توجه به بافت مذهبي جامعه ترکيه نيز فيلم از زبان حاجي برهان روايت مي شود و جنبه اي هشدار دهنده دارد. البته ‏براي کساني که هنوز به جن و جن گيري اعتقاد دارند يا ماورالطبيعه را شوخي نمي پندارند. مسلط با چنين پس زمينه ‏اي يک فيلم ترسناک رازآميز و خوش ساخت است که قصه طولاني اش را به راحتي تعريف مي کند.‏بخش هاي فيلمبرداري شده در آلمان از نظر تصويري در جهت خلق دنياي ذهني سوات و تضاد ميان آن با دنياي واقعي ‏قابل توجه است، اما تکرار همان عناصر در بخش ترکيه و حتي نيمه دوم فيلم تعجب آور است. هرچند يقين دارم که در ‏تجربه بعدي مستچي براي از بين بردن چنين اشتباهات جزئي تلاش خواهد کرد، با اين حال مي توانيد اندکي گذشت به ‏خرج بدهيد تا فيلمي ترسناک با رگه هاي از فانتزي اصيل شرقي تماشا کنيد!‏ژانر: ترسناک. ‏‏ ‏‏
‎‎


سه پادشاهي: تجديد حيات اژدها‎‎‏ ‏Saam gwok dzi gin lung se gap
کارگردان: دانيل لي. فيلمنامه: هو ليونگ لائو، دانيل لي بر اساس داستان"ماجراي عاشقانه سه پادشاه" اثر گوانژوانگ ‏ليو. موسيقي: هنري لاي. مدير فيلمبرداري: توني چئونگ. تدوين: چئونگ کاي فه، تانگ مان تو. طراح صحنه: دانيل ‏لي. بازيگران: اندي لائو[ژائو زيلونگ]، مگي کيو[کائو ينگ]، سامو هانگ[لو پينگ آن]، ونيسا وو[گوآن زينگ]، اندي ‏اُن[دنگ ژيي]، تي لونگ[گوآن يو]، ديمين لائو[کائو کائو]، رونگوانگ يو[هان ده]، کوانزين پو[ژوگه ليانگ]، هوا ‏يئوه[ليو بي]، چن ژي هويي[ژانگ فه ي]، تيمي هانگ[پسر هان ده]. 102 و 97 دقيقه. محصول 2008 چين، کره ‏جنوبي، هنگ کنگ. نام ديگر: ‏Three Kingdoms: Resurrection of the Dragon‏. ‏
بعد از سقوط امپراطوري هان، چين ميان سه پادشاه تقسيم و کشور دستخوش جنگ داخلي شده است. قلمرو پادشاه وي ‏در شمال که توسط کائو کائوي خبيث اداره مي شود، قلمرو پادشاهي وو در شرق که سردار سان کوآن در راس آن قرار ‏دارد و ضعيف ترين قلمرو که شو ناميده شده و در غرب قرار دارد. اين قلمرو زير امر سردار ليو بي وارث خاندان هان ‏قرار دارد. ژائو زيلونگ که براي ازادسازي زادگاهش چانگ شان به ارتش ليو بي پيوسته، خيلي زود به خاطر رشادتش ‏از يک سرباز پياده به مقام ژنرالي مي رسد. همين امر راه او را از دوست و هم رزمش لو پينگ آن-با وجود حضور در ‏جبهه اي واحد- را از هم دور مي کند. سال ها مي گذرد و چهار ژنرال ارشد ارتش ليو بي توسط کائو کائو کشته مي ‏شوند. اينک تنها زيلونگ از پنج ژنرال ببرگونه ارتش ليو بي باقي مانده است. زيلونگ که يک بار در نبرد با کائو کائو ‏از چنگ وي گريخته، اينک مجبور مي شود با نوه اش کائو ينگ رو در رو شود. جنگي نابرابر که فرجام آن چيزي جز ‏مرگ زيلونگ نخواهد بود...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
سه پادشاهي قصه اي واقعي با اندک رگه هايي از خيال و در حکم تاريخي ساختگي براي چيني ها است. يک محصول ‏عظيم 25 ميلون دلاري براي سينماي چين که قرار است قسمت دومي هم به زودي توسط جان وو براي آن ساخته شود تا ‏مقطهي از تاريخ اين کشور را بازگو کند. البته هدف از ساخت چنين محصولات پرخرجي بسيار واضح است و آن ‏دستيابي به بازارهاي بين المللي براي سينماي کشوري است که تا مدتي پيش چيزي جز فيلم هاي مستقل و کم خرج و ‏لاجرم فاقد سود تجاري عرضه نمي کرد. ‏
خط اصلي قصه خيالي است، اما وقايع پس از فروپاشي امپراطوري هان تا مقطع اتحاد مجدد کشور و در واقع تجديد ‏حيات اژدها توسط خاندان جي کم و بيش واقعي است. فيلم حالتي دوپاره دارد و از نظر روايي مي لنگد. مقاطعي مياني ‏زندگي ژنرال زيلونگ حذف شده و تماشاگر بعد از پيروزي اوليه او بر کائو کائو ناگهان با زيلونگ پا به سن گذاشته ‏روبرو مي شود که بايد به آخرين نبرد زندگيش بشتابد. ‏
برخي شخصيت ها از جمله همسر زيلونگ و دلبستگي زيلونگ به زادگاهش در ميانه قصه فراموش و گاه دوباره در ‏فيلم ظاهر نمي شوند. تم حسادت پينگ آن نيز چنان کمرنگ است که در دقايق پاياني فيلم زماني که اعتراف به راهنمايي ‏سپاه کائو ينگ به معبد قديمي مي کند، تماشاگر نيز مانند زيلونگ هم باور ندارد و هم به راحتي او را مي بخشد. در ‏حالي که اين تم قرار بوده دليل اصلي روايت قصه از سوي او به عنوان راوي و داناي کل و يکي از گره هاي دراماتيک ‏فيلم باشد. ‏
فيلم بر اساس داستاني پر فروش و همان طور که از نامش برمي آيد عاشقانه ساخته شده، اما اثري از رمانس در فيلم پيدا ‏نمي کنيد. و برعکس آنچه بيشتر از همه به چشم مي خورد صحنه نبرد و رويارويي دو سپاه است که توسط يکي از کهنه ‏کاران اين نوع، يعني سامو هانگ بازيگر نقش پينگ آن [که همراه با جکي چان در شکل گرفتن اين نوع سينما در هنگ ‏کنگ نقشي بزرگ داشته] طراحي و کارگرداني شده است. ‏
دانيل لي يا لي يان کونگ از نويسندگان و کارگردان هاي مشهور سينماي بدنه چين است. و بديهي است که تخصص اش ‏ساخت فيلم هايي رزمي يا حماسي خاص اين منطقه باشد. او که کارش را در 1988 با طراحي صحنه فيلم امشب ‏ستارگان بسيار باشکوه اند آغاز کرده، با دومين فيلمش نقاب سياه[با شرکت جت لي] براي ايراني ها نامي آشناست. فيلم ‏قبلي او نيز با نام جوخه اژدها يکي از فيلم هاي پر فروش گونه خود بود، اما نهمين فيلم او سه پادشاه از هر جهت با آثار ‏پيشين او تفاوت دارد و قادر به حفظ وجهه او نزد تماشاگر خوکرده به اين نوع فيلم ها نيست. توصيه مي کنم فيلم جنگ ‏سالارها [2007] ساخته پيتر چان، واي مان ييپ يا قهرمان[جت لي] را دوباره ببينيد!‏ژانر: اکشن، درام، تاريخي، جنگي. ‏


















گزارش♦ سينماي جهان


جشنواره کن قرار است گزيده اي باشد از بهترين هاي سينماي جهان طي يک سال، که اما - و متاسفانه- تصوير دلنشيني ‏از حرکت يک ساله سينماي جهان ترسيم نکرد و انبوهي حسرت و دريغ را براي "عشاق واقعي" سينما برجاي گذاشت، ‏با اين سوال اساسي که آيا سينما مرده است؟

‎‎کن شصت و يکم:‏‎ ‎هياهوي بسيار براي هيچ‎‎
جشنواره کن قرار است گزيده اي باشد از بهترين هاي سينماي جهان طي يک سال، که اما - و متاسفانه- تصوير دلنشيني ‏از حرکت يک ساله سينماي جهان ترسيم نکرد و انبوهي حسرت و دريغ را براي "عشاق واقعي" سينما برجاي گذاشت، ‏با اين سوال اساسي که آيا سينما مرده است؟
همه چيز کن در ابعاد گسترده و مثال زدني است؛ از جمع بيش از 33 هزار ميهمان سالانه جشنواره، تا شهر ساحلي ‏دوست داشتني که بوي سينما مي دهد، تا برق هزاران فلاشي که چهره معروف ترين ستاره هاي سينما را بر روي فرش ‏هاي قرمز گسترده نوراني مي کند، و فيلمسازان بزرگي که نمي توانند انکار کنند که حضور در کن چقدر برايشان مهم و ‏اساسي است، اما خوب که دقيق شوي مي بيني جشنواره کن هم يک "بازي بزرگ" است که در نهايت تنها چيزي که در ‏آن چندان با اهميت نيست، خود "سينما" است‎!‎‏ ‏

‎‎سر در اصلي کاخ جشنواره: جشنواره شصت و يکم انتظارها را برآورده نکرد.‏‎ ‎

‎‎هيئت داوران جشنواره؛ انتخاب هاي اين هيئت تعجب همگان را بر انگيخت.‏‎ ‎
جشنواره کن جشني است براي سينما، اما در نهايت در کشوري که به روشنفکرترين کشور دنيا شهره است، مهم ترين ‏واقعه سينمايي اش ربط چنداني به روشنفکري ندارد و بيشتر و بيشتر - امسال بيش از سال گذشته- تنها به يک "آئين" ‏تبديل شده که حواشي آن بسيار مهم تر از اصل مي شود. در نتيجه در تمام جشنواره اي که قرار است بهترين فيلم هاي ‏جهان را به نمايش بگذارد، حتي يک فيلم نمي توان يافت که شيفته ات کند و در تاريکي سينما، فارغ از هياهوي بيرون ‏از سالن، اشکت را دربياورد و دوست داشته باشي مثل روايت آن بزرگ نقد نويسي ايران، در برابر پرده زانو بزني و ‏سينما را ستايش کني‎...‎

‎‎مرجان ساتراپي، کارگردان ايراني فيلم پرسپوليس، يکي از داوران بود.‏‎ ‎

‎‎کوئنتين تارانتينو، يک کارگاه فيلمسازي برگزار کرد؛ با خل بازي هاي هميشگي.‏‎‎
اما نتيجه اين "بازي بزرگ" اين است که همه قاعده بازي را رعايت مي کنند و اين قاعده بازي حکم مي کند که فيلمي ‏همچون "کلاس"- با عنوان فرانسوي" در ميان ديوارها"- که به يک فيلم کوچک تلويزيوني شعاري درباره مسئله ‏آموزش نوجوانان فرانسه مي ماند و رنگ و بويي ندارد از "سينما"- شديدا متکي بر ديالوگ، همه چيز در سطح و بدون ‏هيچ نوآوري- نخل طلاي بهترين فيلم جشنواره شصت و يکم کن را در ميان حيرت همگان از آن خود مي کند، بي آن که ‏هيئت داوران در جلسه مطبوعاتي پس از مراسم پاياني، هيچ حرف مفيد يا دليل قابل توجهي براي دفاع از فيلم داشته ‏باشند.["اين مساله روز دنياست"، "همه سيستم هاي آموزشي دنيا اين مشکلات را دارند"، "من مي خواهم اين فيلم را به ‏مسئولان آموزشي مملکت خودم نشان دهم"...] متاسفم، تربيت سينمايي من، هيچ ربطي بين اين حرف ها و "سينما" که ‏برايم در ميزانسن و تصوير و بيان ناب هنري خلاصه مي شود، نمي بيند.‏

‎‎استيون اسپيلبرگ با قسمت جديد اينديانا جونز در بخش خارج از مسابقه حضور داشت.‏‎ ‎

‎‎وونگ کار واي، اين بار با بازسازي نسخه اي از يک فيلم قديمي اش حضور داشت.‏‎ ‎
اين گونه است که نمي شود فهميد، چطور فيلم برادران داردن -"سکوت لورنا"- که اتفاقا از لحاظ تصوير و کارگرداني ‏بسيار غني است و از حيث فيلمنامه نه چندان کامل، جايزه بهترين فيلمنامه را مي گيرد، يا فيلم سياسي تکراري ‏ايتاليايي-"استاد"- درباره مافيا و قدرت- که نمونه اش را از دهه هفتاد تا به امروز ده ها بار ديده ايم- مورد توجه داوران ‏قرار مي گيرد و فيلم ويم وندرس يا آرنو دپلشن- که هر چند کامل نيستند، اما در شهر کورها، غنيمت- به کل در فهرست ‏مورد انتخاب داوران غايب هستند‎.‎
همين طور حضور فيلمي مانند "سرويس" در بخش مسابقه که با هر سليقه اي مردود است، يا "24 شهر"، فيلمي به ‏شدت شعاري و معيوب، که اگر سازنده اش شير طلايي جشنواره ونيز را نبرده بود، فکر نمي کنم کسي جرات داشت آن ‏را از بين بيش از 1800 فيلم ارسالي به کن، براي بخش مسابقه انتخاب کند‏‎.‎

‎‎ويم وندرس و بازيگران فيلم تازه اش در کن؛ وندرس اين بار نصيبي از جوايز نداشت.‏‎ ‎
‎‎ستارگان سهم عمده اي در رونق جشنواره کن داشتند؛ پنه لوپه کروز.‏‎ ‎
آيا واقعاً اين 22 فيلم نه چندان ديدني در بخش مسابقه، بهترين هاي سينماي جهان هستند و در ميان صدها عنوان ديگر، ‏فيلم بهتري وجود نداشت؟ اين سوالي است که جوابش آسان نيست، اما ترجيح مي دهم که خوش بين باشم و فکر نکنم که ‏اين جشنواره عصاره سينماست و آن را بيشتر حاصل مسائل جانبي يا کج سليقگي هيئت انتخاب بدانم تا مستقيم به اين ‏نتيجه نرسم که سينما مرده است. ‏
حتماً سينماي آمريکا فيلم هاي بهتري دارد از "دو عاشق"- يک فيلم رمانتيک معمولي و تکراري- و سينماي چين بهتر ‏از فيلم کسالت بار "24 شهر"؛ و يادم هست که کمي آن طرف تر هنوز کيم کي دوک زنده است و فيلم مي سازد و سينما ‏را دوباره از نو تعريف مي کند، گيرم که "فهم" فيلم ها و جهانش براي خبرنگاراني که با سوال هايشان در جلسات ‏مطبوعاتي کن نشان مي دهند که هيچ بويي از سينما نبرده و مايه شرمندگي اند، آسان نيست و فيلم ديدني اش- "نفس"- ‏همين سال گذشته در کن مهجور ماند و کسي نديدش، اما چه باک که سينماي واقعي را بايد جاي ديگري سراغ کرد؛ ‏جايي فارغ از هياهو و برق فلاش ها و پاييون هايي که براي ورود به سينما ضروري است، و البته نگاه سطحي ‏خبرنگاران و شبه منتقدان به سينما که هيچ وقت نمي تواني آنها را در سالن کوچک کناري اي ببيني که "لولا مونتز" را ‏نشان مي دهد؛ کلاس درس سينمايي که مشتري چنداني ندارد‏‎. ‎

‎‎تنها نماينده ايران، فيلم ترانه تنهايي تهران بود؛ سامان سالور و گروهش.‏‎ ‎

‎‎مردم مشتاق و کلاه هاي مجاني اينديانا جونز براي تبليغ.‏‎ ‎











گفت وگو♦ سينماي جهان

‏کيت بلانشت با فيلم اليزابت: عصر طلايي و آنجا نيستم بار ديگر مهر خود را بر کارنامه بازيگري زنان در سال 2007 ‏کوبيد. او که سال ها قبل با بازي در نقش ملکه اليزابت ستايش منتقدان و تماشاگران سراسر جهان را برانگيخته بود، ‏نزديک به يک دهه بعد مقطعي ديگر از زندگي اين زن بزرگ تاريخ انگلستان را روي پرده بازآفريني کرد و بار ديگر ‏نامزد دريافت جايزه اسکار شد. تابستان امسال نيز با يک شگفتي ديگر از سوي بلانشت آغاز مي شود: بازي در نقش ‏ايرينا اسپالکو جاسوسه خطرناک روسي در چهارمين قسمت از ماجراهاي اينديانا جونز که قدم بزرگ ديگري در ‏کارنامه اين بازيگر/ستاره سينما و تئاتر است...‏

گفت و گو با کيت بلانشت‎‎بازيگري به مثابه کشف انسان‏‎‎
کاترين اليز بلانشت متولد 14 مه 1969 ملبورن، استراليا است. 174 سانتيمتر قد دارد. از انستيتوي ملي هنرهاي ‏نمايشي استراليا در 1992 فارغ التحصيل شده و خيلي زود در عرصه تئاتر به شهرت رسيده است. منتقدان سينما در ‏سال 1997 با فيلم اسکار و لوسيندا کشفش کردند، اما يک سال بعد بازي در نقش ملکه اليزابت اول در فيلمي از شکار ‏کاپور از وي بازيگري با شهرت جهاني ساخت. با اين حال چند سال بعدي را به بازي در نقش هاي مکمل گذراند و در ‏فيلم هايي چون يک شوهر ايده آل، آقاي ريپلي زيرک، مردي که گريست و موهبت بازي کرد. ‏آغاز قرن تازه براي او دوره رسيدن به نقش هاي بزرگ در دل محصولات عظيمي چون ارباب حلقه ها[در نقش ملکه ‏گالادريل]، نقش کاترين هپبورن در فيلم هوانورد[اولين اسکارش را براي همين نقش دريافت کرد] و سوزان در فيلم بابل ‏بود. سال گذشته پس از نزديک به يک دهه؛ مقطعي ديگر از زندگي ملکه اليزابت را روي پرده بازآفريني کرد و بار ‏ديگر نامزد دريافت جايزه اسکار شد. شگت انگيز اينکه در همين سال براي بازي در نقش باب ديلن در فيلم آنجا نيستم. ‏نيز نامزد دريافت جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل بود. ‏

‎‎در اليزابت[1998] و اليزابت: عصر طلايي[2007]‏‎ ‎
آغاز تابستان امسال نيز با يک شگفتي ديگر از سوي بلانشت همراه است: بازي در نقش ايرينا اسپالکو جاسوسه ‏خطرناک روسي در چهارمين قسمت از ماجراهاي اينديانا جونز که قدم بزرگ ديگري در کارنامه اين بازيگر/ستاره ‏سينما و تئاتر است. زني که بر خلاف حضور پرشورش روي پرده زندگي به دور از هياهويي را با همسرش اندرو ‏آپتون-نمايشنامه و فيلمنامه نويس و 3 فرزندش از ثمره اين ازدواج مي گذراند. ‏
بلانشت تاکنون چهار بار نامزد جايزه اسکار و يک بار برنده آن، دوبار برنده جايزه بفتا، دوبار برنده جايزه گولدن گلاب ‏و برنده جايزه بهترين بازيگر از جشنواره ونيز بوده است. او ده ها جايزه معتبر تئاتري و بيش از 50 جايزه سينمايي ‏ديگر نيز در کارنامه خود دارد.‏

‎‎به نقش کاترين هپبورن در هوانورد‎‎
‎‎کارنامه بازيگري موفقي داريد و بعضي وقت ها هم از شما به عنوان ستاره اي زيبا نام برده مي شود.‏‎ ‎‎‎هرگز زيبا نبوده ام... ولي شايد صاحب تيپي ايده آل براي اين شغل باشم. راستش را بخواهيد چهره ام نيز هرگز چهره ‏خاصي نبوده، يعني صورتي بي نهايت معمولي است که توجه کسي را جلب نمي کند. حتي موقعي بود که توي خيابان ‏خيلي ها جلوي مرا مي گرفتند و مي گفتند "ما با هم هم مدرسه اي نبوديم؟" يا "چقدر به دختر خاله من شباهت داريد!". ‏همان طور که مي بينيد شباهت زيادي به آدم هاي معمولي دارم. از طرف ديگر زيبا بودن هرگز برايم اهميت زيادي ‏نداشته. در نقش هايي هم که بازي مي کنم تلاش نمي کنم تا جذاب ديده شوم. بزرگ ترين لطفي که مي توانيد به من بکنيد ‏گفتن اين جمله است که: صاحب صورت و اندام يک بازيگر هستم.‏
‎‎چطور مي توانيد اين قدر راحت از نقشي به سراغ نقش ديگر-با وجود تفاوت هاي بسيار- رويد؟ خودتان را ‏چطور بازيگري مي دانيد؟ بازيگري که از جهت فيزيکي به نقش نزديک مي شود يا بيشتر از راه تمرکز ‏فکري؟‎‎دادن جواب کاملاً شفاف و روشن به سوال شما خيلي سخت است. مدتي قبل دوره اي تحت عنوان "بازيگر طبيعي" ‏گذراندم. من راستش بازيگري هستم که در جهتي که غرايزم سوق مي دهند، گام برمي دارم. چون بعضي وقت ها ‏احساس مي کنم که غرايزم بر منطق ام پيشي مي گيرند. کليد بعد روانشناختي کار هم عاشق نشدن و وابسته نشدن بيش ‏از حد به نقشي است که بازي مي کنم. بازيگري که در نقش گم نمي شود، به راه غلط نمي رود، و بي قيد و شرط گرفتار ‏نقش نمي شود. چون اين اتفاق، بسيار خطرناک است. اين که کدام نقش بيشتر برازنده شما بوده يا با کداميک بيشتر يکي ‏شده ايد، تصميم با تماشاگر است. ‏

‎‎در فيلم آنجا نيستم به نقش باب ديلان‎‎
‎‎در فيلم "آنجا نيستم." نقش باب ديلان، يعني يک مرد را بازي مي کنيد. آيا به نظر شما اين کار به عنوان يک ‏بازيگر کمي دور از منطق نيست؟‎ ‎البته. وقتي قبول کردم در فيلم تاد هاينس بازي کنم داشتم از ترس مي مردم. ولي ريسک کردن را دوست دارم. اين نقش ‏چالش برانگيز براي من خيلي جذاب بود. تا وقتي به پايان کار برسم مرتباً با آن در چالش بودم. راستش در اين زندگينامه ‏کاملاً دور از عرف رايج خيلي راحت بودم. به نظر من پروژه بسيار نوآورانه اي بود، چون بازيگران زيادي در نقش ‏چهره هاي متفاوت باب ديلان به عنوان هنرمندي در حال تکامل بازي مي کردند. ‏
برسيم به بازي در نقش يک مرد؛ اين کار هرگز به نظر من چيز غير ممکني نيامد. چون در دانشکده قد بلندم باعث شده ‏بود تا بعد مذکر خودم را به نمايش بگذارم. ولي در نهايت چيزي که براي يک بازيگر اهميت دارد و جالب است، کشف ‏انسان بدون اهميت دادن به جنسيت نقش و بدون سر خم کردن در برابر کليشه هاست. ‏
‎‎اينکه بازيگري مثل شما خودش را منزوي کند، مخاطره برانگيز نيست؟‎ ‎راستش اين کار حتي به ذهن من هم خطور نمي کند. سيستمي که امروز درون آن کار مي کنم و به شهرت رسيده ام، ‏يک چيز جهاني است. به همين خاطر يک بازيگر بايد در همه جا حاضر باشد. از طرف ديگر من با وجود اينکه خيلي ‏در آمريکا ديده مي شوم، هرگز در آنجا زندگي نکرده ام. اصل و نسب يک بازيگر عامل مهمي نيست. من بدون اينکه به ‏اين موضوع اهميت بدهم، خودم را در اين عرصه پيدا کردم. راستش حتي با وجود نداشتن لهجه قابل توجه، چون کار را ‏با بازي در نقش ملکه اليزابت و پوشيدن لباس هاي او شروع کردم، خيلي ها مرا اهل انگلستان تصور مي کنند. ‏

‎‎در نقش ملکه گالاندريل در سه گانه ارباب حلقه ها‏‎‎
‎‎يک دهه است که با اندرو آپتون فيلمنامه نويس ازدواج کرده ايد. به نظر شما راز زندگي مشترک موفق و ‏طولاني چيست؟‎ ‎راز يک ازدواج موفق، شريک جرم بودن است. چون تنها کسي که مي توانم درباره کارم صحبت هاي عميق و جدي با ‏او داشته باشم، شوهرم است. خيلي از زوج هاي هنرمند اين کار را قبول نمي کنند، ولي ما اين طور نيستيم. اندرو ‏صاحب چنان شخصيت قوي و دست و دل بازي هست که با حفظ فاصله لازم به من توصيه و مشاوره بدهد. صاحب ‏زندگي مشترکي هستيم و تولد فرزندان مان وابستگي ميان ما را بيش از پيش مستحکم کرده. مادر بودن نتوانست خيلي ‏روي زندگي ام تاثير بگذارد، چون شوهرم هميشه در کنارم بود و اين تجربه تا زماني که با هم باشيم بيشتر اوج خواهد ‏گرفت. به همين خاطر باز کردن چمدان هايم در سيدني و دل به کارهاي روزانه سپردن به همراه او را دوست دارم. ‏بازگشت به ريشه هايم، مخصوصاً به جاي ديوانه وار رفتن از سر صحنه يک فيلم به يکي ديگر يا از يک کشور به ‏کشوري ديگر، اين راهي است براي فکر کردن به يک زندگي مشترک طولاني.‏

‎‎در نقش ايرينا اسپالکو جاسوسه روسي در ماجراهاي اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين‎‎
‎‎مي دانيد چرا بازيگر شديد؟‎ ‎چند دليل براي اين کار دارم. اين شغل را به خاطر رازآميز بودن و ابهام آن دوست دارم. موضوع ديگري هم هست، از ‏وقتي بازيگر شده ام با ثبات تر هم شده ام. ‏
‎‎به نظر شما همزمان بازيگر و ستاره بودن با هم تناقض ندارد؟‎ ‎فکر نمي کنم يک ستاره هاليوودي باشم. بعضي وقت ها به من مي گويند " در راه ستاره شدن هستي" و اين حرف باعث ‏تفريح من مي شود. ولي از ديدگاه حرفه اي؛ انتخاب هايي که مي کنم انتخاب هاي يک ستاره نيست. فيلمنامه هاي ‏متفاوت هنوز مرا به خود جذب مي کنند و فکر کشف کردن ناشناخته ها مرا به هيجان مي آورد. حتي گفته مي شود که ‏تمايل به بازي در نقش شخصيت هاي سرگشته دارم. هميشه به دنبال نقش آدم هاي مسئله دار، مجنون و منفي هستم. ‏و برسيم به زندگي شخصي، چيزي ندارم که نويسندگان نشريات زرد و شايعه پردازها را ارضا کند. 10 سال است با ‏يک مرد زندگي مي کنم و با اين گونه نشريات کاري ندارم. در زندگي من رسوايي وجود ندارد. به همين خاطر راحت ‏دست از سر من برداشته اند و همين به من آرامش مي دهد. گمنام بودن بيشتر با من جور در مي آيد.‏
منبع‎:‎‏ مجله مادام فيگارو































فيلم روز♦ سينماي ايران

‏منوچهر هادي متولد 1351 تهران است. پس از گرفتن ديپلم الکتروتکنيک وارد عرصه هنر شد و کارهاي مختلفي چون ‏بازيگري، دستياري کارگرداني و تدارکات را آزمود. در 1385 اولين فيلمش تلاطم را ساخت و موفق شد تا در همين ‏سال 4 تله فيلم ديگر به نام هاي آخرين روز ماه- تصادف- فرصت هاي فردا و کوچه محجوب، که خود هم نويسندگي و ‏هم کارگرداني آن را بر عهده داشته بود، بسازد. قرنطينه اولين فيلم بلند سينمايي او هم اکنون بر پرده سينماهاي تهران ‏است...‏

‎‎قرنطينه‎‎
‏ کارگردان: منوچهر هادي. نويسنده: منوچهر هادي، سعيد دولتخاني. مدير فيلمبرداري: رضا رخشان. موسيقي متن: ‏ناصر چشم آذر. تدوين: بهروز افخمي. تهيه کنده: محمد نشاط. بازيگران: حميد گودرزي، نيوشا ضيغمي، رضا ‏عطاران، افسانه بايگان، رضا رويگري.‏
دون ژواني جوان دل به دختري مي بندد و تصميم به از دواج با او مي گيرد. دختر فقير و پسر پولدار است. پدر پسر با ‏اين وصلت مخالفت مي کند. اما پسر با سماجت دختر را به دست مي آورد. روز آزمايش ازدواج آنها مي فهمند که دختر ‏مبتلا به سرطان خون است. پدر پسر او را به جرم دزدي به زندان مي اندازد و دختر در بيمارستان بستري مي شود. ‏دختر آنجا با زوجي بيمار اشنا مي شود که بسيار يکديگر را دوست دارند.‏
‎‎داستان تکراري‎‎
منوچهر هادي زحمات بسياري کشيد تا بتواند نخستين فيلم خود را جلوي دوربين ببرد. او کارش را از رانندگي در فيلم ‏هاي مختلف سينمايي شروع کرد و جايگاه خود را ارتقاء داد تا در نهايت بر صندلي کارگرداني نشست.‏
فيلم قرنطينه داستاني تکراري دارد که هيچ نکته تازه اي را در آن نمي توان يافت. فيلم شبيه به ملودرام هاي دهه پنجاه ‏است که در همان سال ها زوج فرزان دلجو و امير مجاهد به خوبي داستان هاي آن را باز گفته اند و پس از گذشت سي ‏سال نکته تازه اي در اين گونه داستان ها يافت نمي شود. منوچهرهادي با توجه به اين داستان نخ نما مي کوشد موقعيت ‏خود را در بدنه سينما تثبيت کند. او فرزند همين بدنه است و سيستم سينماي بدنه ايران حرکتي جز اين را نمي تواند از او ‏قبول کند. بنابراين قضاوت درباره توانايي هاي او کمي دشوار مي شود.‏
فيلم قرنطينه بين آنچه مخاطب مي خواهد و چيزي که در ذهن کارگردان بوده دائم در نوسان است. فيلم در بخش هاي ‏نخستين خود حسابي به تماشاگر باج مي دهد اما در پايان هادي سعي مي کند بخشي از دغدغه هاي شخصي اش را نيز ‏به داستان وارد کند.‏
فيلمنامه قرنطينه هم به بيان داستاني تازه از يک خط تکراري پرداخته است. همزمان با اين فيلم تلافي ساخته سعيد اسدي ‏روي پرده است که آن هم داستاني مشابه با قرنطينه را دنبال مي کند و تنها در برخي خطوط فرعي روايت با آن متمايز ‏است.‏

قرنطينه با تکيه بر نمايش زندگي پسر و روابط عاطفي او داستان را آغاز مي کند. نقش اين پسر را حميد گودرزي ايفا ‏مي کند و کارگردان سعي مي کند در مقدمه اين شخصيت را به خوبي معرفي کند. کد هايي در فيلم به تماشاگر داده شده ‏که اين کدها کمک مي کند تا ما بتوانيم پسر را به لحاظ رفتاري بشناسيم. اما آن چنان که نويسندگان و کارگردان به پسر ‏مي پردازند شخصيت دختر را مورد پرداخت قرار نمي دهند. در روايت تنها سعي شده دختر قرينه پسر باشد که اين ‏مسئله در داستاني کلاسيک راه به جايي نمي برد.‏
پسر در مواجهه با دختر ناگهان تغيير رويه داده و به فردي سر به راه بدل مي شود و کشمکش هاي او با خانواده اش ‏براي به دست آوردن دختر آغاز مي شود. حال بحراني لازم است تا داستان از اين آرامش و سکون به تزلزل برسد و ‏داستان بيماري دختر و دزدي پسر در همين بين رخ مي نمايد. اما کارگردان نمي تواند داستان را در شکل تازه اش ادامه ‏دهد و مجبور مي شود دو شخصيت تازه را به داستان اضافه کند که رضا عطاران و خاطره حاتمي نقش آنها را بازي ‏مي کنند. ‏

اين داستانک تازه که اندک اندک به داستان و جريان تازه اي در فيلم بدل مي شود کار را کاملا از مسير اوليه خارج ‏کرده و اصولا موجب دوپارگي اثر مي شود. کارگردان با توجه به تلخ شدن فضاي داستانش مي کوشد از ملاحت هاي ‏بازي عطاران که تماشاگر او را به عنوان يک بازيگر کمدي مي شناسد بهره بگيرد. اما ظاهراً نمي تواند آن گونه که ‏بايد داستان را کنترل کند و فضا به شدت آشفته مي شود. در عين حايل اين دقيقاً زماني است که کارگردان سعي کرده ‏کمي از مخاطب خود جلو بزند و داستان را در مسيري پيش ببرد که خود دوست مي دارد. حال تمام اين جمع اضداد را ‏کنار هم قرار دهيد تا ببينيد به چه نتيجه اي مي رسيد.‏
داستان در بخش بيمارستان با اين توجيه که پسر در زندان است او را به فراموشي مي سپارد. تا اينکه حضور او در ‏داستان لازم مي شود و مادر خوانده او فردين وار پا پيش مي گذارد و با قراردادن وثيقه پسر را از زندان آزاد مي کند. ‏دراين ميان هيچ توجيه رفتاري هم براي نامادري پسر بيان نمي شود و حرکت او تنها به کارگردان کمک مي کند داستان ‏پر دست اندازش را پيش ببرد و تماشاگر را هم مبهوت بگذارد.‏
منوچهرهادي دستيار کارگردان هايي همچون اصغر فرهادي بوده است. اما نمي تواند استقلال را در نگاهش رعايت کند ‏مجبور مي شود تن به خواسته هاي تهيه کننده بدهد. او براي پيوستن به هم نسلانش مي بايست سريع تر به راهي برود ‏که امثال فرهادي رفته اند. اگرنه توانايي هاي او همانند شهرام شاه حسيني با فيلم هايي همچون کلاغ پر و زن ها فرشته ‏اند به تکرار فيلم فارسي مي رسد.‏
























سريال روز♦ تلويزيون



‎‎خط شکن‎‎
نويسنده : سعيد دولتخاني. کارگردان: مسعود تکاور. تهيه کننده: دکترسيد منتظرالمهدي. طراح صحنه و لباس: کيوان ‏ذوالفقاري. تدوين: رضا رجبي، کامران خالقي. مدير تصويربرداري: علي ملکي. موسيقي: محمد مهدي کورنگي. صدا ‏بردار: احمد اردلان. مدير توليد: طاهره رجبي. بازيگران: حامد کميلي[ياشار]، مريم کاوياني[سارا]، يوسف ‏تيموري[رضا]، مهدي اميني خواه[کامبيز]، اميد آهنگر، شهرام عبدلي، فريده دريامج، بهزاد رحيم خاني، عطيه ‏غبيشاوي، شيوا خسرومهر، سيما مطلبي، علي عبادت طلب، سيد جواد هاشمي، رضا رويگري[پدر ياشار] و زنده ياد ‏داوود اسدي. محصول شبکه تهران.‏
ياشارکه به تازگي از تحصيل فارغ شده است با دختري به نام سارا ازدواج مي کند. اما پدر ياشاربا اين وصلت به شدت ‏مخالف است. پس از چند ماه مشخص مي شود که سارا با باندي کلاهبردار دست داشته و تمام ثروت ياشار از اين طريق ‏برباد مي رود. پدر ياشارکه از اين اتفاق بسيار خشمگين شده است دختر را پيدا مي کند اما... ‏
‎‎تسلط بر ابزار‎‎
گسترش جهان داستاني به خوبي توسط نويسنده طراحي شده است. قصه و مضمون اصلي اثر بر شکل گيري يک ‏موقعيت استوار است. در واقع ما با شخصيت هايي " ياشار- سارا- رضا و.." مواجه هستيم که سازنده يک موقعيت ‏دراماتيک هستند. پي ريزي قصه توسط نويسنده توسط عنصري که از آن ياد شد، انجام گرفته است. ‏
تمهيد بسيار خوبي که نويسنده علاوه بر شخصيت ها از آن سود مي جويد تا موقعيت داستان شکل بگيرد، مکان ‏رويدادها و مکان زندگي شخصيت ها است. در واقع در اينجا مکان علاوه بر کارکرد معمول خود، کارکردي نمادين از ‏شخصيت ها را پيدا مي کند. خانه اي که ياشار و خانواده اش درآن زندگي مي کنند نمايانگر روحيات و طرزتفکر ‏آنهاست. نوع چيدمان و طراحي اسباب و اثاثيه خانه هم همگي گوياي اين عامل هستند. ‏

نکته ديگر نقطه اتصال رويدادها به يکديگر است. از معدود دفعاتي است که دريک مجموعه تلويزيوني، نويسنده اي اين ‏چنين دقيق و تکنيکي نقاط اتصال و ديزالو قصه هاي فرعي را به درستي انتخاب کرده است. به عنوان مثال : صحنه ‏درگيري ياشار با رضا زماني به اتمام مي رسد که نويسنده در لابلاي ديالوگ هاي آنها صحنه هاي رفتن پدر ياشار نزد ‏سارا را گنجانده است. اين ديزالو نوشتاري به خوبي اتفاق مي افتد و مخاطب ناخواسته به موقعيت بعدي پرتاب مي ‏شود. ‏
دربخش کارگرداني، مسعود تکاور بسيار هوشمندانه از متن بهره مي جويد. او همزمان از دکوپاژي متقاطع و خطي ‏بهره مي جويد. در فصل هاي تعقيب و گريز و فرار شخصيت ها ما با دکوپاژي متقاطع و در صحنه هاي داخلي با ‏دکوپاژي خطي مواجه هستيم. انتخاب اين تمهيد از سوي او، کمک شاياني در روند ارتباط مخاطب با اثر مي کند. ‏فضاسازي مناسب، تشخيص ريتم متناسب هر فصل، انتخاب نماهاي درست، هدايت درست بازيگران و... از نکات ‏برجسته کارگرداني تکاور به شمار مي آيد. نکته ديگر، نوع چيدمان بازيگران در قاب است که توسط تکاور به خوبي ‏انجام شده است. عنصر ديگري که تکاور به خوبي به آن توجه کرده و استفاده مناسبي از آن کرده است، نورپردازي ‏متناسب با فضاهاي داخلي و خارجي ست. زماني که مخاطب بايد توجه اش بر شخصيتي معطوف شود و بر آن تاکيد کند ‏تکاور برخلاف انتظار از نور تخت استفاده مي کند و اغراقي در تاکيد گذاري خود انجام نمي دهد. او اين نوع ‏نورپردازي را با انتخاب ميزانسن دوربينش که به صورت تراولينگ " چرخشي" است تکميل مي کند. از اين دست ‏تمهيدات به کرات در فصل بندي هاي داستان مشاهده مي شود. ‏

در بخش بازيگري، بازيگران به درستي انتخاب شده اند. حامد کميلي در نقش ياشار بازي روان و قابل قبولي از خود ‏بروز مي دهد. عدم وجود اغراق در حرکات و ميميک او از ويژگي هاي بارز بازيگري اوست. رضا رويگري هم بازي ‏قدرتمند و مسلطي از خود به نمايش مي گذارد. شايد تنها ايرادي که مي توان به او گرفت انتخاب نقش هايش دريک قالب ‏اتفاق مي افتد که اين براي هر بازيگري خطرناک است. يوسف تيموري و بهزاد رحيم خاني از معدود بازيگراني هستند ‏که تلاشي براي ارائه متفاوت نقش نمي کنند. رحيم خاني که سال هاست در اين تيپ نقش ها مانده است. اما تيموري با ‏تمام تلاشي که مي کند، نمي تواند در بيشترلحظات از ويژگي بازي طنز خود در نقش بکاهد که اين عامل در بعضي ‏لحظات بر نقش آفريني اول طمه مي زند. ‏
‏"خط شکن" اثري قابل دفاع و حرفه اي در کارنامه مسعود تکاور است و نويد کارگرداني را مي دهد که ديگر به پختگي ‏لازم رسيده است و بر اصول و قواعد اين حرفه مسلط است. ‏




























نمايش روز♦ تئاتر ايران

نمايش نقالي رومئو و ژوليت که در خانه نمايش روي صحنه رفته، مي کوشد با تلفيق شيوه هاي نمايشي ايراني و ‏نمايشنامه اي غربي آميزه اي را روي به نمايش بگذارد که به همنشيني دو فرهنگ متفاوت مي انجامد. نگاهي داريم به ‏اين نمايش..‏

‎‎نقالي رومئو و ژوليت‎‎
کارگردان: حسين جمالي. نويسنده: حسين جمالي بر اساس نمايشنامه رومئو و ژوليت نوشته ويليام شکسپير. بازيگر: ‏مجيد رحمتي. همکاران اجرا: اردشير صالحپور، عليرضا سليمي، آرش غلام آزاد، غزاله کنعان پناه، شيما فراهاني، آريا ‏تنابنده، گلي حسني، سيد حسن حسيني و...‏
نمايش با بيان عشق آتشين ميان رومئو و ژوليت در يک ميهماني بزرگ آغاز مي‌شود و سپس به فاش شدن اين عشق و ‏کينه شديد ميان دو خانواده مي‌پردازد. درگيري هايي بين دو خانواده شکل مي‌گيرند که منجر به قتل مي‌شوند، قتلي غير ‏عمد به دست رومئو و سپس تبعيد او و جدايي اين عاشق و معشوق. ‏
‎‎در فراق يار‎‎
سکويي دايره وار در ميان صحنه قرار گرفته است. پشت سکو چهار پرده نصب شده که بر روي پرده سمت راست ‏تصوير کاپولت بزرگ و بر روي پرده سمت چپ تصاوير مونتاگو و بر روي دو پرده مياني تصوير رومئو و ژوليت به ‏چشم مي‌خورند.‏
نقال يا بازيگر اصلي نمايش با فضايي حماسي روايت را آغاز مي کند. او ابتدا با نقش خواني رومئو به صحنه مي آيد و ‏هرگاه لازم باشد با دور زدن سکو به قالبي ديگر وارد شده و کار را ادامه مي دهد؛ عنصري که جمالي از فرم تعزيه به ‏عاريت گرفته است. ‏
يکي از وجوه نمايشنامه هاي کلاسيک فراگير بودن آنهاست. نمايشنامه هاي شکسپير اين قابليت را دارند تا به در هر ‏زماني و هر کشوري فارغ از محل تولد خود نمايشنامه روي صحنه بروند و هربار حرفي تازه براي گفتن داشته باشند. ‏رومئو و ژوليت هم جزو پنج تراژدي بزرگ اين نويسنده انگليسي است که در بيان تراژيک خود قرابت هايي را با ‏ادبيات کهن ايران همانند داستان هاي فردوسي در شاهنامه بيان مي کنند. از همين روست که امروز فردوسي را بزرگت ‏رين و اولين فيلمنامه نويس و نمايشنامه نويس ايراني به شمار مي آورند. عناصر نمايش هاي ايراني همچون نقالي و ‏تعزيه نيز بر پايه بيان همين تراژدي ها استوار است. پس زماني که بازيگر نمايش مراسم نقالي رومئو و ژوليت با لحن ‏حماسي به صحنه مي آيد با اينکه قصد دارد از يک اثر شناخته شده آشنايي زدايي کند، آن را مي پذيريم. ‏

در نمايش مراسم نقالي.... اصل روايت بر پايه پرده خواني استوار شده است. اگرچه شيوه هاي ديگر نمايشي نيز به ‏کمک کارگردان مي آيد اما اصل بر پرده خواني است. پرده خواني در نمايش هاي ايراني بر دو اصل استوار است. پرده ‏خواني تزييني و پرده خواني طوماري. در شيوه نخست کارگردان تنها قصد دارد توجه تماشاگر را ازطريق پرده به ‏داستان جلب کند اما در شيوه طوماري پرده نقشي مهم تر برعهده مي گيرد. در اين شکل پرده ها روايت را به پيش مي ‏برند. شيوه اي که جمالي در نمايش خود به آن تمسک جسته پرده خواني تزييني است.‏
البته کار در ادامه که به ذکر مصيبت دلدادگي رومئو و ژوليت مي رسد از اين روش اجرايي دور و به تعزيه نزديک مي ‏شود. در اينجا هم کارگردان کوشيده به مناسبات اجرايي تعزيه سخره آور نزديک شود. تعزيه اي که ذکر مصيبت آن به ‏ائمه مربوط نمي شود و بيشتر براي قوم مخالف آنها به کار مي رفته است.‏
نکته جالب توجه در کار جمالي تغيير پرده هاي مختلف نمايش براي دستيابي به تکامل داستان و شکل گيري کامل درام ‏است. در نمايشنامه شکسپير اصل بر پرورش حس بنا شده است. يعني تماشاگر بايد خود را در داستان غرق کند تا در ‏انتها به پالايش و تخيله هيجاني برسد. اما نمايش ايراني نمايشي مبتني بر فاصله گذاري است. ما در طول اجرا مي دانيم ‏به تماشاي نمايش نشسته ايم، اما همين قرار داد باعث مي شود ناخود اگاهمان را به کار بسپاريم. در طول تغيير صحنه ‏ها هيچ نوري جابه جا نمي شود. هيچ دکور و آکسسواري هم تغيير نمي کند. تنها بازيگر با چرخشي پيرامون صحنه به ‏فضايي تازه مي رسد. يعني در طول نمايش کارگردان دائم قراردادها را تعويض مي کند. تماشاگر هم با اين تغييرات ‏همسو مي شود و آن را مي پذيرد.‏

در نمايش هاي ايراني اين چنيني، بازيگر نقشي اساسي برعهده دارد. در اين کار هم رحمتي يک تنه بار چندين شخصيت ‏را بر دوش مي کشد. کارگردان کوشيده در بازنويسي کار شخصيت ها را به افراد محوري کاهش دهد. اما در بعضي ‏صحنه ها چاره اي نيست و بازيگر بايد به شکل ناگهاني لحن خود را تغيير داده و به قالب چندين نفر فرو رود. با توجه ‏به يکسان بودن نور و دکور صحنه هم قابليت هاي فيزيکي و بياني بسياري براي بازيگر لازم است تا فضاهايي چنين را ‏خلق کند که رحمتي تا حد زيادي به اين مهم دست مي يابد.‏
نمايش مراسم نقالي رومئو و ژوليت مي تواند بستر مناسبي باشد براي همنشيني فرهنگ هاي مختلف. فرهنگ هايي که ‏ريشه و بن مايه هاي تفکري يکساني دارند، اگرچه شيوه بياني آنها با يکديگر تفاوت مي کند. شايد با آميختن اين شيوه ‏هاي بياني به رهيافت سومي برسيم که اين راه نمايانگر زبان جهاني امروز باشد.‏












گفت وگو♦ تئاتر ايران

‏‏"تبرئه شدگان"عنوان نمايشي از منيژه محامدي است که قراربود در آبان ماه سال گذشته در يکي از سالن هاي مجموعه ‏تئاتر شهربه اجرا درآيد. با خانم محامدي در اين باره به گفتگو نشسته ايم....‏

گفت و گو با منيژه محامدي‎‎تاوان پس مي دهيم‎‎
‏<‏strong‏>برنامه اجراي اين نمايش به چه شکلي بود؟<‏‎/strong‏>‏طبق صحبت هايي که با ما از طرف مجموعه تئاتر شهر ‏شده بود اعلام کردند که تا اول آبان مي توانيم نمايش خود را به ‏روي صحنه ببريم. ولي با وضعيت حاکم تا مدت ها گروه ما دربلاتکليفي به سر مي برد. چندين بار تمرين ها قطع و ‏دوباره از سر گرفته شد والان هم ما تاوان بي برنامگي هاي آقايان مسئول را در اجرا پس مي دهيم.‏
‏<‏strong‏>چطور؟<‏‎/strong‏>‏به هرحال وقتي مدت هاي مديدي را درگير تمرين يک اثر مي شوي آن کار کم کم خاصيت و پختگي خود را ار دست ‏مي دهد و تبديل به کاري بيات مي شود.اين اتفاق نه تنها براي ما که براي گروه هايي مثل آقاي دژاکام و بقيه هم افتاد.‏
‏<‏strong‏>دليل اين بي نظمي ها به زعم شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏بسته نشدن قرارداد ‏اصلي با اداره کل هنرهاي نمايشي و فقط ارائه پيش نويس قرارداد به خاطر شرايط فعلي. اين يکي ‏از ‏دلايل مهم بلاتکليف بودن گروه ها است. ‏ ‏

‏<‏strong‏>در مورد نمايشنامه و چگونگي ترجمه آن به زبان فارسي بگوييد.<‏‎/strong‏>‏نمايشنامه "تبرئه شدگان" حاصل تحقيق درباره آدم هاي بي گناهي است که سال ها در زندان هاي امريکا زنداني بوده ‏اند، اين نمايشنامه برگرفته از واقعيت اتفاقات سال هاي مختلف امريکاست. دو نويسنده آن درباره محکومان بي گناه ‏تحقيق کرده اند و متن نوشته شده شامل 6 مصاحبه است. در ضمن آدم هاي نمايش هم اکنون زنده اند. من در ترجمه اين ‏نمايشنامه قدري دست برده ام و کمي بازنويسي انجام داده ام چون کاراکترهاي داستان تنها در امريکا شناخته شده اند.‏
‏<‏strong‏>يعني در ترجمه، بازنويسي هم اتفاق افتاد؟<‏‎/strong‏>‏بله. اين بازنويسي تنها در اين حد بوده که اطلاعات پشت جلد را به درون نمايشنامه آورده ام. ‏
‏<‏strong‏>آيا در شيوه اجرايي به پيشنهادات نويسنده وفادار بوديد؟<‏‎/strong‏>‏سعي کرده ام در اجرا از شيوه پيشنهادي متن فاصله بگيرم. به اين صورت که تصاوير ذهني شخصيت ها در بخش ‏ديگري ديده مي شود و هر بازيگر ۷ يا ۸ نقش متفاوت را بازي مي کند. چون کار مستندگونه است عمل تئاتري در آن ‏چندان زياد نيست.‏
‏<‏strong‏>آيا موقع ارائه متن و بازبيني کار سانسور هم اتفاق افتاد؟<‏‎/strong‏>‏ابتدا همه گمان مي کردند اين يک نمايش سياسي است و مسائلي را بيان مي کند که نبايد.اما در عمل اين اتفاق نمي افتاد ‏و به نظرم نه تنها اين نمايشنامه سياسي نيست بلکه يک واقعيت اجتماعي است و با مسائل به صورت رئاليستي برخورد ‏مي کند.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان پيام اين نمايش فرا مرزي است؟<‏‎/strong‏>‏بله.اين اتفاق در همه جاي دنيا اتفاق مي افتد. انسان هاي زيادي هستند که امروزه بي گناه و بر اساس يک سوء تفاهم و ‏اشتباه درزندان ها به سر مي برند وحتي عده زيادي در همان زندانهاي مخوف آماده پايان زندگي و مرگ کرده اند.‏

‏<‏strong‏>شيوه انتخاب بازيگران تان چگونه است؟<‏‎/strong‏>‏معمولا در اغلب کارهايم از بازيگران گروه خودم استفاده مي کنم.خانم افشار پناه و آقاي اسکندري و...درمورد برخي از ‏نقش هاست که به سراغ بازيگران خوب ديگر مي روم و تلاشم اين است که از دانشجويان و دوستاني که روي آنها ‏شناخت دارم استفاده کنم. اين نمايش هم ترکيبي است از ميان گروه خودم و دانشجويان نمايش.‏
‏<‏strong‏>درمورد طراحي صحنه بگوييد.<‏‎/strong‏>‏در طراحي صحنه قصدمان اين بود که با ايجاد دو فضاي مشخص شده از طريق ساخت و ساز يک بالکن زمان را در ‏نمايش تقسيم کنيم تا اين صحنه در خدمت روايت کار باشد. با اسکلت هاي فلزي وکشيدن چند خط به مفهوم مورد نظر ‏رسيديم.‏
‏<‏strong‏>بر خلاف بيشتر کارهاي قبلي تان اين نمايش را درسالن اصلي اجرا نکرديد؟<‏‎/strong‏>‏خير. سالن اصلي بال هاي بزرگي دارد که اصلا در خدمت کار ما نبود و به شکل اجرايي و ارتباط مان با تماشاگران ‏ضربه مي زند.از زمان شروع به کار به فکر سالن کوچک تري همچون سالن چهار سو بودم که جواب هم داد.‏






















گپ♦ نمايش ايران
‏جمشيد مشايخي بازيگر از جمله بازيگران پيش ‌کسوت تئاتر، سينما و تلويزيون و دانش ‌آموخته اداره هنرهاي دراماتيک ‏است. مشايخي علاوه بر حضور در فيلم‌هاي سينمايي چون قيصر، کمال‌الملک، شازده احتجاب و... مجموعه‌هاي ‏تلويزيوني متعدد در نمايش‌هايي چون مرده‌هاي بي‌کفن ‌و دفن، اميرارسلان نامدار، آوار، ننه انسي، افعي طلايي، بلبل ‏سرگشته، آي ‌بي‌ کلاه، شب روي سنگفرش خيس و... بازي کرده است. با او در روزهايي که به تازگي از بستر بيماري ‏برخاسته گپ‌ زده ايم...‏

پاي حرف هاي جمشيد مشايخي‏<‏strong‏>تئاتر کم داريم<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>اگر اجازه بفرماييد پرسش‌هايم را گونه‌اي طرح کنم که اين گفت ‌و گو نوعي بيان تاريخ شفاهي محسوب شود. ‏موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏البته در اين خصوص مرتضي احمدي هنرمند پيشکسوت تئاتر که 10 سال هم از من بزرگ تر است با توجه به ‏خاطراتي که از فعاليت در تئاترهاي لاله‌زار دارد کتابي را تهيه و منتشر کرده است. لاله‌زاري که بهترين بازيگران و ‏کارگردانان تئاتر ايران در آنجا هنرنمايي مي‌کردند. در آن زمان من کودکي بودم که خانواده‌ام براي تماشاي تئاتر مرا به ‏آنجا مي‌بردند.‏
من کار و هنرنمايي اين بزرگان را تماشا کردم و تحت تأثير قرار گرفتم و عاشق تئاتر شدم، يعني نهال عشق تئاتر را ‏هنرمندان پيشکسوت با هنرنمايي‌شان در دل من کاشتند. من برايشان احترام ويژه‌اي قائل هستم، اين در حالي است که ‏بيشتر آنها روح شان پرواز کرده و ديگر جسم شان را نمي‌بينيم ولي به ياد آنها هستيم.‏
جاي تأسف دارد که در آن زمان امکان فيلمبرداري از آثار هنرمندان پيشکسوت وجود نداشت تا اکنون بتوانيم ‏هنرنمايي‌شان را ببينيم و تا حدودي بتوان به کارهاي زيباي آنها پي برد. در آن زمان هنرمندان مورد بي‌اعتنايي مردم ‏بودند. به طور مثال اگر يک بازيگر تئاتر تصميم به ازدواج مي‌گرفت دختر به او نمي‌دادند و يا اين که آنها را دلقک و ‏مسخره مي‌دانستند، ولي هنرمندان ايستادگي کردند و توهين و نگاه‌هاي زشت را به جان خريدند و دلسرد نشدند. آنان ‏چراغ تئاتر را روشن نگه داشتند تا اين که به دوران ما رسيد. ‏
دوران ما، به خصوص دوران بنده، اداره هنرهاي دراماتيک توسط دکتر مهدي فروغ تأسيس شد، که از ‏تحصيل‌کرده‌هاي انگلستان در رشته تئاتر بود و همکلاس سرلارنس اولويه بود. او با عشق بي‌حدي اداره تئاتر را به راه ‏انداخت. ‏
‏<‏strong‏>بنابراين اداره تئاتر فعلي همان اداره هنرهاي دراماتيک است؟<‏‎/strong‏>‏در آن زمان اداره تئاتر جزو ادارات هنرهاي زيباي کل کشور بود که وابسته به وزارت آموزش و پرورش بود که در آن ‏زمان وزارت فرهنگ نام داشت، بعدها از آموزش و پرورش جدا شد و سال‌ها بعد وزارت فرهنگ و هنر نام گرفت که ‏اداره تئاتر يکي از ادارات زيرمجموعه هنرهاي زيبا که وزارت فرهنگ و هنر نام گرفته بود، محسوب مي‌شد. ‏
‏<‏strong‏>افراد تشکيل‌دهنده اداره تئاتر شامل چه کساني بود؟<‏‎/strong‏>‏به خاطر دارم که دکتر مهدي فروغ علاقمند بود کساني در اداره تئاتر استخدام شوند که هيچ سابقه تئاتري نداشته باشند تا ‏خود او آن‌ها را تربيت کند. ‏
‏<‏strong‏>اين موضوع دقيقاً به چه سالي بازمي‌گردد؟<‏‎/strong‏>‏دقيقاً سال 1336 بود که در همان سال من، رکن‌الدين خسروي و جميله شيخي که از شاگردان دکتر مهدي فروغ بوديم ‏استخدام شديم و به همين شکل ديگر هنرمندان که امروز همگي آنها نام‌آور هستند جذب اداره تئاتر شدند. اداره تئاتر در ‏آن زمان سالن اجراي نمايش نداشت و برنامه‌هاي توليدي ما بيشتر در تلويزيون ثابت پاسال، شبکه دوم فعلي پخش ‏مي‌شد. بعدها يک سالن کوچک در اداره تئاتر به وجود آمد که من مأمور شدم پرده آنجا را بگيرم و براي آنجا صندلي ‏تهيه کنم. که پس از آماده شدن حدود 70 تا 80 تماشاگر گنجايش داشت.‏
‏<‏strong‏>مکان اين سالن دقيقاً کجا بود؟<‏‎/strong‏>‏بين چهارراه مخبرالدوله و ميدان بهارستان که در آن زمان خيابان شاه‌آباد نام داشت و حدود 100 تا 150 متر مانده به ‏ميدان بهارستان بود. وقتي وارد اداره تئاتر مي‌شديم يک حياط بزرگ ديده مي‌شد که در سمت چپ و مقابل دو ساختمان ‏قرار داشت. زماني هم هنرمندان نقاش و مينياتوريست نيز در آنجا کار مي‌کردند و قسمتي از ساختمان در اختيار آنها ‏بود. بعدها آنها نقل مکان کردند و تمام اين محوطه در اختيار اداره تئاتر قرار گرفت. ‏
‏<‏strong‏>در اين سالن بيشتر چه نمايش‌هايي اجرا مي‌شد؟<‏‎/strong‏>‏بيشتر پيس‌هاي ترجمه شده در حدود 40 يا 45 دقيقه اجرا مي‌شد، در هر ماه نيز چهار نمايشنامه در تلويزيون اجرا ‏مي‌شد. بعدها در اين سالن پيس‌هاي تک‌پرده‌اي روي صحنه مي‌رفت. ‏‏ ‏‏<‏strong‏>گويا سال 58 شما مدتي هم رياست اداره تئاتر را به عهده داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏بله. من سال 1358 به مدت 18 ماه رياست اداره برنامه‌هاي تئاتر را به عهده داشتم. در آن زمان سالن‌هاي کوچکي در ‏اداره تئاتر داشتيم که آن‌ها را حتي در اختيار گروه‌هاي نمايشي که عضو اداره هم نبودند قرار مي‌داديم.‏خدا رحمت کند آقاي عناصري را که در آن زمان معاون اداره تئاتر بودند. من از ايشان خواهش مي‌کردم که امکان ‏حضور همه بچه‌هاي تئاتر را در اداره تئاتر فراهم کند، چرا که اداره تئاتر متعلق به همه مملکت است و در عين حال ‏هنرمندان در اداره تئاتر فعاليت مي‌کردند. به خيلي از گروه‌هايي که از بيرون مي‌آمدند سالن مي‌داديم و حتي تماشاخانه ‏سنگلج را نيز در اختيار چنين گروه‌هايي قرار مي‌داديم. ‏
‏<‏strong‏>يعني اين گروه‌ها در اداره تئاتر صرفاً تمرين مي‌کردند و يا اجرا نيز داشتند؟<‏‎/strong‏>‏خير، در همين سالن‌هاي کوچک اداره تئاتر اجرا مي‌کردند‏. ‏‏<‏strong‏>يعني در همين پلاتوهايي که در حال حاضر صرفاً به تمرينات گروه‌هاي نمايشي اختصاص ‏دارد؟<‏‎/strong‏>‏بله به ياد دارم آقاي زنجانپور عزيز به اتفاق آقاي بقايي يکي از پيس‌هاي رکن‌الدين خسروي را با دو پرسوناژ در يکي ‏از همين سالن‌هاي اداره تئاتر قبل از انقلاب اجرا کرد.‏
‏<‏strong‏>در شبکه دو که فرموديد تئاتر به صورت زنده اجرا مي‌شده، در حقيقت تماشاگران به صورت زنده تئاتر ‏مي‌ديدند؟<‏‎/strong‏>‏بله، اولاً ميزانسني که کارگردان‌ها در اين نوع اجرا در نظر مي‌گرفتند ميزانسن صحنه‌اي بود، ولي ما صبح به ‏تلويزيون مي‌رفتيم و با دوربين تمرين مي‌کرديم و شب تئاتر را اجرا مي‌کرديم. در حقيقت ميزانسني که در نظر گرفته ‏مي‌شد تغيير کمي پيدا مي‌کرد. اين برنامه با سه دوربين از طريق تلويزيون پخش مي‌شد، اين در حالي بود که برنامه به ‏طور زنده اجرا مي‌شد و کار خيلي مشکل بود چرا که هر اتفاقي که رخ مي‌داد راهي براي جبران آن نبود. ‏
‏<‏strong‏>مثل تئاتر که به طور زنده اجرا مي‌شود.<‏‎/strong‏>‏بله دقيقاً يک تئاتر صحنه‌اي بود که توسط دوربين به بينندگان تلويزيون انتقال پيدا مي‌کرد. البته به خاطر دارم که آقاي ‏سمندريان اين شيوه را چندان قبول نداشت و من امروز به اين نتيجه رسيده‌ام که نظر ايشان درست بوده است. در واقع ‏بعدها که در فيلم‌هاي سينمايي و سريال‌هاي تلويزيوني حضور پيدا کردم با ايشان هم‌عقيده شدم؛ چرا که تئاتر بايد از ابتدا ‏تا انتها اجرا شود و وقتي بين اجراي آن قطعي به وجود مي‌آيد مثل فيلم است و ارزش تئاتري خود را از دست ‏مي‌دهد.اين‌ها درسي است که ما از بزرگان گرفته‌ايم، استاد حميد سمندريان استاد بنده و مورد احترام من بوده و خواهند ‏بود. من با ايشان در نمايش‌هايي مثل "مرده‌هاي بي‌کفن و دفن" و "آندورا" همکاري داشتم که در اجراي اين دو پيس ‏چيزهاي زيادي از ايشان آموختم و به نظر من يکي از بزرگ ترين کارگردانان مملکت ماست که بايد قدر ايشان را ‏بدانيم.‏
به ياد دارم بهرام بيضايي وقتي براي اولين بار کارگرداني تئاتر کرد، دو پيس "ميراث" و "ضيافت" را کار کرد که من ‏در "ميراث" هم بازي داشتم.‏
‏<‏strong‏>اين مربوط به چه سالي مي‌شود و در کجا اجرا شد؟<‏‎/strong‏>‏اگر اشتباه نکنم اوايل دهه چهل بود و در تالار سنگلج اجرا شد. من در اين نمايش به همراه جمشيد لايق و محمود ‏دولت‌آبادي که يکي از نويسندگان بزرگ اين مملکت است بازي مي‌کردم. در اين نمايش ما سه تن نقش سه برادر را ‏بازي مي‌کرديم که يکي از کارهاي بسيار با ارزش و خوب بود که در خدمت آقاي بيضايي و اين هنرمندان بزرگ بودم. ‏
‏<‏strong‏>اين هم حرکت خوبي بود. کاش ادامه پيدا مي‌کرد.<‏‎/strong‏>‏منظورتان اين است که در تلويزيون تئاتر اجرا شود؟ ‏
‏<‏strong‏>بله، چون تله‌ تئاترهايي که پخش مي‌شوند قبلاً ضبط شده‌اند و در ضمن در چندين قسمت هم پخش ‏مي‌شوند.<‏‎/strong‏>‏به نظر من کمتر کسي اين تله‌تئاترها را مي‌بيند. بيشتر اين آثار پيس‌هاي ترجمه شده‌اند که با بيان خاص خود پخش ‏مي‌شوند که فکر مي‌کنم براي مردم جذابيت ندارد. عظمت تئاتر را هم در تلويزيون نمي‌توان ديد. براي ديدن تئاتر واقعاً ‏بايد در سالن تئاتر حضور پيدا کرد و روي صحنه آن را تماشا کرد. به نظر من ما تئاتر کم داريم، البته امسال در جنوب ‏شهر حضور پيدا کردم و ديدم که شهرداري چند سالن درست کرده که باعث خوشحالي است اما براي شهري با وسعت ‏تهران سالن تئاتر کم داريم. به خاطر دارم که حدود 42 سال قبل براي فستيوالي به پاريس رفته بودم که آقاي زفيرلي که ‏بعدها کارگردان سينما شد نيز دو نمايش در آن فستيوال اجرا کرد. آن زمان در پاريس حدود 60 سالن تئاتر کوچک و ‏بزرگ وجود داشت. بايد در نظر داشت که جمعيت تهران نسبت به سال‌هاي گذشته چندين برابر شده و ما نبايد به ‏تئاترشهر و تئاتر سنگلج اکتفا کنيم. ما بايد در تمام نقاط تهران سالن تئاتر داشته باشيم، چرا که براي رسيدن از نقاط ‏مختلف شهر به مجموعه تئاترشهر مردم با مشکل مواجه هستند.‏
فکر مي‌کنم عظمت تئاتر کمتر درک شده است. تئاتر برنامه‌اي است زنده و هنري واقعي است که بدون صنعت اجرا ‏مي‌شود. برخلاف سينما که تلفيق هنر و صنعت است، تئاتر هنر خالص و اثرگذاري است. ‏
در تئاتر، ما ادبيات دراماتيک داريم که بسيار مهم و با ارزش است و مي‌بينيم که سال‌ها آثار شکسپير اجرا مي‌شود ولي ‏هميشه نو است و تازگي دارد، مثل شاهنامه حکيم طوس، فردوسي که البته متأسفانه به سراغ آن نرفتيم در حالي که ‏مي‌توانستيم آثار شاهنامه را به صورت نمايشنامه اجرا کنيم.‏
‏<‏strong‏>اين امر مستلزم وجود درام‌نويسان فعال است‎.‎‏<‏‎/strong‏>‏بله متأسفانه ما درام‌نويس کم داريم چرا که تشويق نمي‌شوند. به خاطر دارم مرحوم اکبر رادي شايد يک يا دو سال براي ‏آماده شدن يک نمايشنامه وقت صرف مي‌کرد و وقتي هم آن‌را مي‌خريدند قيمت کمي براي آن مي‌پرداختند. در حالي که ‏اگر کسي يک سناريو که به لحاظ هنري ارزش کمي دارد را آماده کند با قيمت بالايي خريداري مي‌شود. اکنون مي‌بينيم ‏که نويسندگان بيشتر به سراغ فيلمنامه‌نويسي آمده‌اند چون پول و شهرت بيشتري دارد، و البته اين اتفاق خوبي نيست. ‏
‏<‏strong‏>به نظر شما اگر يک نمايش منحصر به 30 اجرا شود و در نقاط مختلف شهر هم روي صحنه برود نه تنها ‏شرايط اجراهاي تئاتر بلکه شرايط نمايشنامه‌نويس مطلوب‌تر نمي‌شود؟<‏‎/strong‏>‏اين فکر بسيار خوبي است، به ياد دارم وقتي سال 1358 در سمت رياست اداره برنامه‌هاي تئاتر خدمتگزار هنرمندان ‏بودم، يکي از کارگردان‌ها نمايشنامه‌اي از برتولت برشت را آماده اجرا کرد که تئاتر سنگلج را در اختيار او قرار داديم. ‏اما ايشان گفتند که مسير تالار سنگلج براي خيلي‌ها مناسب نيست و به هر ترتيب ما تالار رودکي يعني تالار وحدت فعلي ‏را در اختيارشان گذاشتيم و درست تفکر شما را در آن زمان پياده کرديم. يعني ما اگر در تهران 30 سالن تئاتر داشته ‏باشيم لااقل مي‌شود در 15سالن آن يک نمايش را اجرا کرد. ‏
البته بايد مسئولان را تشويق به اين کار کنيم، چرا که کشوري که تئاتر داشته باشد، از نظر فرهنگي در سطح بالايي ‏خواهد بود. بايد شرايطي فراهم شود که تئاتر از دوران کودکي و در کودکستان آموزشي داده شود. مثلاً مي‌توان از ‏بزرگان تئاتر خواهش کرد که هر يک در ماه يک يا دوبار به کودکستان‌ها مراجعه کنند و به بچه‌ها درس تئاتر بدهند. ‏
‏<‏strong‏>اگر اين طور باشد حتي کشف استعداد نيز مي‌تواند صورت گيرد؟<‏‎/strong‏>‏بله، الان وقتي من با نوه‌ام صحبت مي‌کنم، مي‌بينم که نسبت به زمان من که در سن او قرار داشتم تا چه اندازه باهوش‌تر ‏است و دانش بيشتري دارد. بنابراين چنين استعدادي نبايد هرز برود.‏
به اعتقاد من اگر بتوانيم مجتمع مشخصي براي آموزش هنرهاي مختلف داشته باشيم اين امکان را فراهم مي‌کنيم که ‏جوان‌ها بنا به علاقه ذاتي‌شان هنر مورد نظرشان را فرا گيرند، البته بايد در نظر داشت که مثلاً جواني که در جنوب ‏شهر زندگي مي‌کند به چنين مجتمعي دسترسي داشته باشد. ‏
‏<‏strong‏>زماني که آقاي بهروز غريب‌پور فرهنگسراي بهمن را در کشتارگاه سابق ساختند در حقيقت براي جوان‌هاي ‏جنوب شهر نيز محل فرهنگي آموزشي به وجود آمد، در حالي که ساير فرهنگسراهاي تهران چنين گستردگي آموزش ‏هنري ندارند، پيشنهاد شما در اين ارتباط چيست؟<‏‎/strong‏>‏به نظر من بايد از شهرداري خواست که چنين موقعيتي را فراهم آورد، همان طور که اکنون نيز چنين عملکردي دارد ‏که بايد دست مريزاد نيز به آنها گفت. بايد در نظر داشت که يک سالن کنسرت با سالن تئاتر تفاوت دارد و شهرداري بايد ‏از هنرمندان در زمينه ساخت سالن تئاتر مشاوره گيرد. سالن تئاتر سالني است که وقتي بازيگر در هر نقطه صحنه قرار ‏مي‌گيرد صداي او مفهوم است. يادم مي‌آيد که اين اشکال در تئاترشهر وجود داشت.‏
‏<‏strong‏>منظورتان سالن اصلي مجموعه تئاترشهر است؟<‏‎/strong‏>‏بله، در سالن اصلي مجموعه تئاترشهر کافي بود که بازيگر يک قدم جابجا شود تا در مفهوم بودن صداي او مشکل به ‏وجود آيد. در حالي که بايد صداي بازيگر به گوش تمام تماشاگران يکنواخت برسد. اين نکته بسيار مهمي است و نيازمند ‏يک آرشيتکت است که تئاترشناس است و بداند سالن تئاتر بايد از چه امکاناتي برخوردار باشد. بنابراين صرفاً ساخت ‏يک سالن زيبا کافي نيست و بايد تماشاگران و هنرمندان راحت باشند. من اطمينان دارم که شهرداري نسبت به ساخت ‏چنين سالن‌هاي تئاتري اقدام خواهد کرد و ما هم خواهش مي‌کنيم که به تئاتر هم توجه بيشتري داشته باشند چرا که حيف ‏است که ما تئاتر نداشته باشيم. ‏
‏<‏strong‏>و حرف آخر...<‏‎/strong‏>‏زماني بود که ما در زمينه تئاتر فعاليت مي‌کرديم و مي‌ديديم کساني که در سينما فعاليت دارند بيشتر مطرح هستند در ‏حالي که بازيگر شاخصي نبودند. به هر حال يک هنرمند غصه مي‌خورد که با وجود زحمات زيادي که متحمل مي‌شود، ‏فردي که از گرد راه رسيده و هنرمند نيست حالا در سينما فعاليت مي‌کند.‏
مي‌خواهم بگويم که نبايد غصه خورد، چرا که وقتي قبول داريد که تئاتر يک هنر است، بايد به هنردوستان متکي باشيد. ‏بنابراين ديگر جاي غصه خوردن وجود ندارد. يک هنرمند تئاتر کاري مي‌کند که خود او ارزش آن را مي‌داند و از آن ‏لذت مي‌برد.‏
من نيز شايد در زمان جواني‌ام تحت تأثير قرار مي‌گرفتم که چرا وقتي ما اين قدر زحمت مي‌کشيم مثلاً نمايش "مرده‌هاي ‏بي‌کفن و دفن" آقاي سمندريان را بايد در انجمن ايران و فرانسه اجرا کنيم، در حالي که بازيگر يک فيلم فارسي بيشتر از ‏ما مطرح بود. من اين تجربه را پيدا کردم که بايد به آن کار خوبي که انجام مي‌دهيم متکي باشم و اگر همه شناخت هنري ‏ندارند به افرادي که شناخت هنري دارند بايد تکيه کرد. ‏
بايد براي جوان‌ها بستري فراهم کنيم که بتوانند عرض اندام کنند و غصه نخورند. من امروز نمي‌توانم به جوان‌ها درس ‏هنر بدهم اما درس اخلاق مي‌توانم بدهم، چرا که من طي 74 سال زندگي‌ام اشتباهاتي کرده‌ام که حالا مي‌توانم بگويم شما ‏اشتباهات مرا تکرار نکنيد. ‏



























کتاب روز♦ کتاب




<‏strong‏>آن گوشه دنج سمت چپ<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: مهدي ربي‏104 ص، تهران: نشر چشمه، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از داستان هاي كوتاه يك نويسنده جوان اهوازي است. داستان هاي اين مجموعه، رنگ و شكل ‏بومي دارند. نويسنده با دقت به جزئيات، آنها را آن چنان پررنگ كرده و در مقابل مخاطب قرار داده كه گويي آينه اي را ‏در مقابل او گرفته است. در حقيقت او با طرح داستان هاي خالي از مفاهيم بزرگ، سعي در نمايش خلائي از آن ها را ‏داشته و موضوع «اخلاق» را به عنوان محوري دروني در كل داستان هايش در قالب مجموعه اي از عملكردها به ‏چالش كشيده است. ‏




<‏strong‏>مردي كه گورش گم شد<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حافظ خياوي‏96 ص، تهران: نشر چشمه، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از داستان هاي كوتاه «حافظ خياوي»، نويسنده جوان و با استعداد اهل مشكين شهر است. اين ‏داستان ها كه با نثري روان و زباني بي تكلف روايت مي شوند، هم رنگ ملايمي از بومي گري دارند، هم لذت گم شده ‏داستان خواني را نصيب خواننده مي كنند. ترتيب و چيدمان آنها ساختارمند است و منطق قرارگيري شان در مجموعه، با ‏منطق روايت داستان خطي، به شكل جالب توجهي منطبق مي شود. زبان شوخ و زنده نويسنده در همه داستان ها ‏حضوري دل انگيز دارد. ‏




<‏strong‏>مشاركت سياسي طبقه كارگر در ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: افشين حبيب زاده‏200 ص، تهران: انتشارات كوير، 1387، چاپ اول
در اين كتاب پس از طرح موضوع، مفاهيم و مباني نظري بحث، وضعيت طبقه كارگر ايران از لحاظ اجتماعي، ‏اقتصادي و سياسي در دوران قبل از انقلاب اسلامي و نقش اين طبقه در انقلاب بررسي شده است. سپس مشاركت ‏سياسي طبقه كارگر در دوران پس از انقلاب تا سال 1384 (2005 ميلادي) مورد توجه قرار گرفته است. در اين بخش ‏نويسنده نشان مي دهد كه چرا طبقه كارگر ايران در طول سال هاي پس از انقلاب نتوانست به يك نيروي سياسي مؤثر ‏تبديل شود و عملا با گذشت زمان، مشاركت سياسي اش در اين دوره ضعيف تر شد. كتاب با بحثي درباره بي تفاوتي ‏سياسي طبقه كارگر ايران در ده هاي اخير به پايان مي رسد. ‏




<‏strong‏>فرهنگ واژه هاي تركي و مغولي در متون فارسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عزيز دولت آبادي‏325 ص، تبريز: انتشارات دانشگاه تبريز، 1386، چاپ اول
تاريخ راه يافتن لغات تركي به زبان فارسي دري، به اواخر عهد سامانيان مي رسد. در اين دوره غلامان ترك به خدمت ‏حكام ايراني درآمدند و در اثر اين ارتباط، رفته رفته واژه هاي تركي وارد زبان فارسي شد. در عهد غزنويان، سلجوقيان ‏و خوارزمشاهيان، اين جريان شدت گرفت. از قرن هفتم هجري به بعد نيز به سبب حمله و استيلاي مغولان، تعدادي از ‏واژه هاي مغولي وارد زبان فارسي شد. در فرهنگ حاضر، مجموعه اي از واژه هاي تركي و مغولي در متون فارسي ‏گردآوري شده است. براي نشان دادن تلفظ صحيح، واژه هاي اين فرهنگ با حروف لاتين آوانگاري شده و علاوه بر آن ‏به ريشه آنها اشاره گرديده است. «فرهنگ واژه هاي تركي و مغولي در متون فارسي» مجموعا شامل هزار و چهارصد ‏و ده واژه است كه 1240 واژه آن، ماده اصلي و 170 واژه ديگر، ارجاعي است. ‏





<‏strong‏>دو رساله و دو نامه از جلال آل احمد<‏‎/strong‏>‏
به كوشش و مقدمه: سيد هادي خسرو شاهي‏113 ص، تهران: انتشارات اطلاعات، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه دو رساله (ترجمه و تاليف) و دو نامه از «جلال آل احمد» است. رساله «عزاداري هاي نامشروع»، ‏ترجمه رساله «التنزيه لاعمال الشبيه» اثر آيت الله «سيد محسن امين عاملي» از علماي معروف لبنان است. اين رساله ‏در سال 1322 خورشيدي به وسيله «جلال آل احمد» ترجمه و از سوي «انجمن اصلاح» در تهران منتشر شد. آيت الله ‏‏«امين عاملي» در اين رساله، ضمن اعلام حرمت اعمالي مانند قمه زني كه «موجب آبرو ريزي و هتك حرمت دين ‏مي شود»، نظرات فقهاي بزرگ حوزه نجف اشرف از جمله «ميرزاي قمي»، «ميرزاي شيرازي»، «سيد ابوالحسن ‏اصفهان» و «كاشف العظاء» را در تحريم اين قبيل اعمال بيان كرده است. رساله دوم با عنوان «اسرائيل عامل ‏امپرياليسم»، يك تحليل كوتاه درباره‌ آخرين جنگ اعراب و اسرائيل است. دو نامه اي كه در اين مجموعه به چاپ رسيده ‏يكي خطاب به آيت الله «خميني» و ديگري خطاب به اداره كنندگان «ماهنامه سوسياليسم» نوشته شده و مربوط به سال ‏‏1343 خورشيدي است. ‏





<‏strong‏>شجرة الملوك: تاريخ منظوم سيستان<‏‎/strong‏>‏
سروده: صبوري، ناصح، ظهيرتحقيق، تصحيح و توضيحات: منصور صفت گل‏477 ص، تهران: مركز پژوهشي ميراث مكتوب، 1387، چاپ اول
كتاب «شجرة الملوك»، تاريخ منظوم سيستان از كهن ترين روزگاران تا عهد فرمانروايي «ملك بهرام خان كياني»، ‏معاصر با دوران پادشاهي «فتحعلي شاه قاجار» است. موضوع كتاب، تاريخ سياسي سيستان و تحولات فرمانروايان ‏بومي آن است كه به «ملوك نيمروز» شهرت يافته اند. اين منظومه، توسط سه شاعر گمنام سيستاني در اواخر سده ‏دوازدهم و اوايل سده سيزدهم هجري قمري، به نام هاي «صبوري»، «ناصح» و «ظهير» سروده شده است. به نظر مي ‏آيد كه اين سه شاعر در دربارهاي محلي ملوك سيستان، منصب منشي گري و معلمي داشته اند. «شجرة الملوك» از آن ‏رو اهميت دارد كه زواياي ناگفته تاريخ شرق ايران، يعني مناطق سيستان و خراسان، رويدادهاي منجر به سقوط ‏صفويان و پيامد آن ها، فرمانروايي «ملك محمود سيستاني» و آخرين ملوك قدرتمند نيمروز در آستانه تجزيه سيستان در ‏عهد قاجاريه در آن آمده است. چنين اطلاعاتي در هيچ يك از ديگر متون معاصر ديده نمي شود. ‏





<‏strong‏>سرگذشت داستان نويسي ايران و تكوين عبرت آموز آن در ده قرن گذشته<‏‎/strong‏>‏
‏ نويسنده: تقي تقي پور ‏‏288 ص، تهران: انتشارات مگستان، 1386، چاپ اول
اين كتاب، درآمدي است بر بررسي وضعيت داستان نويسي در ايران معاصر. نويسنده كار خود را با بررسي آثار به جا ‏مانده در زمينه داستان پردازي از دورترين ادوار تاريخ ايران آغاز مي كند. سپس به قرون اوليه اسلامي، يعني دوره ‏آميزش زبان ادبي فارسي و عربي و تحولات داستان پردازي اين دوره مي پردازد و اين بررسي را تا دوران معاصر ‏ادامه مي دهد. آنگاه داستان نويسي معاصر ايران، ويژگي ها و نقاط ضعف و قوتش را بررسي مي كند. نويسنده كه هدف ‏او از نگارش اين كتاب، نشان دادن امكانات گسترده اي است كه ادبيات كلاسيك فارسي در اختيار داستان نويسان امروز ‏ايران قرار مي دهد، در قالب مباحث گوناگون كتاب، خواننده را با گستره فرهنگ داستان نويسي و داستان سرايي ايران ‏و غناي كم نظير آن آشنا مي كند. ‏





<‏strong‏>بيست و پنج سال در ايران چه گذشت؟<‏‎/strong‏>‏
‏(جلد هشتم)‏نويسنده: داوود علي بابائي‏532 ص، تهران: انتشارات اميد فردا، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد هشتم از مجموعه «بيست و پنج سال در ايران چه گذشت؟» است كه گزارشي از حوادث سياسي و ‏اجتماعي ايران در فاصله سال هاي 1357 تا 1382 خورشيدي به دست مي دهد. اين جلد شامل رويدادهايي است كه در ‏ادامه رياست جمهوري «سيد علي خامنه اي» و نخست وزيري «مير حسين موسوي» در سال هاي 1361 و 1362 به ‏وقوع پيوست. از مهم ترين حوادث اين دوره، ماجراي دستگيري سران «حزب توده» و اعترافات آنهاست كه در جلد ‏هشتم اين مجموعه منعكس شده است. ‏




<‏strong‏>فردوسي و شاهنامه از نگاه ديگر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: سعيد وزيري‏286 ص، تهران: نشر ديگر، 1387، چاپ اول
هنگامي كه مرگ به سراغ «فردوسي» آمد، كج انديشي و تنگ نظري درباره او به قدري بود كه پيش نماز شهر توس بر ‏جنازه اش نماز نگزارد؛ چرا كه باور داشت «فردوسي» عمر خود را به معرفي بي دينان و گبران بيهوده تلف كرده ‏است. نزديك به سه قرن با فشار و ارعاب قدرتمندان در هيچ نوشته و مجلس رسمي از «شاهنامه» و «فردوسي» نامي ‏برده نشد. اما به راستي چه حكمتي در «شاهنامه» است كه با حيات جامعه ايراني به حياتش ادامه داد و در ميان ‏مردمان، دهان به دهان و سينه به سينه چرخيد؟ از ديرباز و از زمان خود «فردوسي» تا به امروز پيرامون زندگي او ‏محتواي «شاهنامه» سخن سنجيده و نسنجيده در روايت هاي راست و ناراست بسيار بوده است. در كتاب حاضر كوشش ‏شده است تا جاي ممكن، سنجيده ها از نسنجيده ها جدا، و «فردوسي» و «شاهنامه» واقعي تر معرفي شود. نويسنده با ‏ديدي انتقادي و اتكاء به شواهد گوناگون تاريخي و ادبي، بسياري از اعتقادات رايج درباره اين شاعر بزرگ ايران و ‏شاهكارش را به چالش مي كشد: [من بر اين باور هستم كه فردوسي شاعري است فرزانه كه دربار سلطان محمود را ‏درك نكرده است. از سلطان محمود ستايشي نكرده است. شاهنامه را به وي تقديم نكرده است. بنابراين هجويه منسوب به ‏فردوسي نيز از او نيست. دقيقي را هم به خواب نديده است و به طور قطع مي توان گفت كه: فردوسي شاهنامه را پيش ‏از به سلطنت رسيدن سلطان محمود غزنوي به سامان رسانده است...] ‏




<‏strong‏>حيات سياسي، فرهنگي و اجتماعي آخوند خراساني<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: محسن دريابيگي‏654 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه گفتگوها و مصاحبه هايي است كه در آنها انديشه و آثار سياسي و اجتماعي يكي از علماي بزرگ ‏عصر مشروطه، يعني «آخوند ملا كاظم خراساني» در سايه حوادث آن دوره بررسي شده است. او كه در فاصله سال ‏هاي 1255 تا 1329 ه. ق مي زيست، بلندپايه ترين مجتهد حامي مشروطه است كه در دو بعد نظري و عملي در ‏نهضت مشروطيت ايران منشاء اثر جدي بوده. مجموعه حاضر با شرحي از زندگي و شخصيت «آخوند خراساني» به ‏قلم نوه او، «عبدالرضا كفايي»، آغاز مي شود. سپس متن مصاحبه با برخي از روحانيون و پژوهشگراني چون ‏‏«عبدالحسين حائري» و «علينقي منزوي» مي آيد. در اين مصاحبه ها، پاره اي از انديشه هاي سياسي بديع «آخوند ‏خراساني» كه در لا به لاي آثار فقهي و در متن تلگراف ها، لوايح و نامه هاي او به چشم مي خورد، بازگو مي گردد. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>اولين شماره نشريه "قال و مقال"<‏‎/strong‏>‏
نخستين شماره‌ نشريه ادبي، هنري، تحليلي، آموزشي"قال مقال" با هدف پرداختن به حوزه نقد ادبي، با مدير مسوولي ‏‏"فرخنده حاجي زاده" به جمع نشريات ايران پيوست. ‏
‏"حاجي‌زاده" در مقدمه اين شماره مي‌نويسد:"...چون هر اثر ادبي، هنري واقعيت ويژه‌ خود را مي‌سازد، در نتيجه ‏بهترين شكل نقد، تحقيق، توضيح و بررسي‌ است كه از طريق اثر و منطبق و منحصر با خود آن اثر صورت مي‌گيرد. ‏قال و مقال تاكيد بر تعريفي خاص از نقد ادبي دارد. گرچه اين تاكيد به هيچ رو به منظور نفي شيوه‌هاي ديگر نقد ادبي ‏نيست. اين تكيه فقط به دليل كارآئي مشخص اين تعريف در ارتباط با هدف مورد نظر است. هرچند پيدا كردن اصولي كه ‏توانايي كامل دريافت واقعيت هر اثر را داشته باشد ساده نيست. از اين رو مي‌توان انديشه و ديدگاه‌هاي متفاوت و گاه ‏حتي متضاد داشت. اين كه "قال‌ومقال" در اين حوزه به توفيقي نسبي دست پيدا كند يا...؟ اما كوشش اصلي آن در جهت ‏بررسي آثاري جدي است كه كمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند و خواسته يا ناخواسته به حاشيه رانده شده‌اند؛ و طبيعي ‏است كه اولويت با آثار ايراني است."‏
در اين شماره از نشريه كه 232 صفحه را به خود اختصاص داده است، مطالب زير منتشر شده اند: ‏سنت، تجدد و پسامدرنيسم در شعر فارسي/ رضابراهني، پاره‌هاي ثبت نشده‌ي زبان / محمود دولت‌آبادي، عزاي عمومي ‏اعلام كنيد!رادي مرده است / فرخنده حاجي زاده، پ‍ژواك شعر / عنايت سميعي، نقدي بر زندگي مطبوعات طنز بنويسيم؟ ‏‏/ سلي برسلين / عبدالحسين آذرنگ، توريست – منتقد و فضاي كثرت گرا / بهمن بازرگاني، اسطوره و زبان در كتاب ‏مقدس / مشيت علايي، تحليلي پديدار شناختي از تاثير شعر و ادبيات داستان / اسماعيل يوردشاهيان، ميني‌ماليسم، جان ‏كيج و اسپكترال / گفت‌و‌گو با پيمان سلطاني، نقد فارسي و بوطيقاي ادبيات / رضا عامري، شرط مانيفست / مرتضا ‏پورحاجي، نقد چيست؟ بازگشت جاودانه‌ي اورفه... / خليل درمنكي، تلاشي براي تعبير جديد احساس‌ها / رسول ‏عبدالمحمدي، ميان متوني در تاريخ بيهقي / محمد‌مهدي دادخواه تهراني، من مسلمانم / فرزاد اقبال، حس مشترك / پژمان ‏سلطاني.‏





<‏strong‏>"نافه": ويژه‌نامه‌ شريعتي و ادبيات<‏‎/strong‏>‏
نشريه‌ "نافه" به مناسبت سي ‌و يكمين سال درگذشت دكتر علي شريعتي (29 خردادماه)، ويژه‌نامه‌ "شريعتي و ادبيات" ‏را منتشر مي‌كند. ‏
ناهيد توسلي - مديرمسؤول "نافه" - در اين‌باره گفت: ويژه‌نامه‌ "شريعتي و ادبيات" را قرار بود سال گذشته منتشر كنيم؛ ‏اما به علت اين‌كه نهاد كتابخانه‌هاي عمومي از خريد حدود 700 نسخه از مجله‌ ما تا اطلاع ثانوي خودداري كرد، به ‏دليل مشكلات مالي نتوانستيم نشريه را درآوريم. يك شماره، شهريور سال گذشته چاپ كرديم، يك شماره، اسفند، و شماره‌ ‏‏38 ويژه‌ فروردين و ارديبهشت‌ماه امسال را هم براي چاپ آماده مي‌كنيم. ‏
او در ادامه درباره‌ شريعتي متذكر شد: شريعتي در حوزه‌ ادبيات و هنر كارهاي بسياري انجام داده؛ اما جامعه‌ ما او را ‏تنها به عنوان يك شخصيت مذهبي و سياسي شناخته است. من و خانواده‌ام به دليل آشنايي نزديك با او مي‌دانستيم كه ‏شريعتي بيش از آن‌كه يك سياسي باشد، هنرمند است و حتا در كتاب "كوير"، به نظرم يك ژانر ويژه در ادبيات به وجود ‏آورده است. به عقيده‌ خودم، مقاله‌ "در باغ سر آرتوار" حقيقتا يك داستان كوتاه پست‌مدرن است. ‏
شماره‌ سي ‌و هشتم نشريه‌ ادبي، فرهنگي و هنري "نافه" نيز با تغييراتي در عنوان‌بندي به زودي منتشر مي‌شود. ‏در اين شماره، مقاله‌هاي "تقابل و توازي در رسانه و ادبيات" از محمد بهارلو و "شبي در تونل زمان" به قلم پوران ‏فرخزاد ارائه مي‌شود. ‏
پنج داستان كوتاه، نگاهي به شخصيت و شخصيت‌پردازي در رمان "تهران مخوف"، "مشكل كيفي يا نزول هنري در ‏شعر مدرن" و "مني كه نيستم" در بررسي مجموعه‌ شعر "ساعت 10 صبح بود" احمدرضا احمدي، از ديگر مطالب اين ‏شماره هستند. ‏
همچنين شماره‌ سي‌ و هفتم "نافه" ويژه‌ خرداد تا اسفند 86 چندي پيش منتشر شده است. "رمان پسامدرن و فيلم" (فيلم ‏مكس) به قلم حسين پاينده، "مكر زنان هزار و يك شب" نوشته‌ جواد اسحاقيان، نقد كتاب "خاطره‌ دلبركان غمگين من" ‏ماركز به قلم عطاءالله مهاجراني با عنوان "ما تماشاييان بستانيم"، بررسي مرز واقعيت و خيال در رمان "آئورا"ي ‏كارلوس فوئنتس نوشته‌ جلال فرزانه ‌دهكردي، نوشته‌اي در يادي از نازنين نظام‌شهيدي، نگاهي به شعرهاي عاشقانه‌ ‏نزار قباني به قلم مزدك پنجه‌اي و "مي‌دونين آتشي كيه" با ياد منوچهر آتشي، از جمله مطالب منتشرشده در اين ‏نشريه‌اند.‏




هیچ نظری موجود نیست: