شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
همچون هفته هاي گذشته با انتخاب و معرفي هفت فيلم روز به به پيشواز اکران تابستاني سينماهاي جهان ‏رفته ايم.... ‏
‎‎
فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎

‎‎سکس و شهر‎ ‎‏ ‏Sex and the City
کارگردان: مايکل پاتريک کينگ. فيلمنامه: مايکل پاتريک کينگ بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط کنديس بوشنل. ‏موسيقي: آرون زيگمن. مدير فيلمبرداري: جان تامس. تدوين: مايکل برنباوم. طراح صحنه: جرمي کانوي. بازيگران: ‏سارا جسيکا پارکر[کري برادشاو]، کيم کاترال[سامانتا جونز]، کريستين ديويس[شارلوت يورک]، سينتيا ‏نيکسون[ميراندا هابز]، کريس نوث[آقاي بيگ]، کنديس برگن[انيد فريک]، جنيفر هادسن[لوئيس]، ديويد ايگنبرگ[استيو ‏برادي]، اوان هندلر[هري گولدنبلات]، جيسون لويس[جري اسميت جرود]، ماريو کانتونه[آنتوني مارنتينو]، لينک ‏وهن[ماگدا]، ويلي گرسون[استنفورد بلچ]. 148 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه بهترين پوستر و تيزر از ‏مراسم گولدن تريلر، نامزد جايزه بهترين فيلم تابستاني از مراسم ‏MTV‏. ‏
کري برادشاو پس از مدت ها دوستي با آقاي بيگ، به آپارتمان بزرگ و گران قيمتي که او خريداري کرده نقل مکان مي ‏کنند. مدتي کوتاه بعد آن دو تصميم مي گيرند با همديگر ازدواج کنند. دوستان کري-سامانتا، شارلوت و ميراندا- از اين ‏اتفاق خوشحالند. سردبير مجله ‏Vogue‏ نيز تصميم به چاپ رپرتاژي از اين ازدواج گرفته است. اما همزمان با اين ‏واقعه خوش، شارلوت و شوهرش استيو با هم مشکل پيدا مي کنند. همين امر باعث مي شود تا شارلوت شبي که شوهرش ‏براي دلجويي نزد وي آمده، با بن از بيهودگي ازدواج سخت بگويد. بيگ نيز که خود را آماده پذيرش ازدواج تازه نمي ‏بيند، در آخرين لحظه قرار عروسي را بر هم مي زند. کري که سخت آزرده شده، براي فراموش کردن اين ماجرا به ‏همراه سه دوست خود به هتلي در مکزيک مي روند. بعد از بازگشت نيز با گرفتن يک دستيار زن و عوض کردن ‏آپارتمانش سعي در فراموش کردن بيگ مي گيرد. تا اينکه....‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
مايکل پاتريک کينگ متولد 1954 اسکرانتون، پنسيلوانيا است. در 1989 با نوشتن و تهيه کنندگي سريال زندگي شيرين ‏کار در تلويزيون را آغاز کرده و با سومين مجموعه اش به نام مورفي براون شناخته شده است. موفقيت و شهرت را با ‏سريال سکس و شهر در 1999 به چنگ آورده که در کنار تهيه 76 قسمت اين سريال، نوشتن 23 قسمت و کارگرداني ‏‏10 قسمت را نيز به عهده داشته است.کينگ براي تهيه، نوشتن و کارگرداني سريال سکس و شهر 6 بار نامزد و 3 بار ‏برنده جايزه امي، 3 بار برنده جايزه ‏PGA، 3 بار نامزد جايزه اتحاديه کارگردان هاي آمريکا و 2 بار نامزد جايزه ‏اتحاديه نويسندگان آمريکا شده است. نسخه سينمايي اين سريال که اين ماه به نمايش در آمده، اولين تجربه سينمايي وي به ‏شمار مي رود و در فاصله سريال و فيلم فعلي يک مجموعه تلويزيوني ديگر به نام بازگشت به کارنامه اش افزوده که ‏نامزد جايزه امي بهترين کارگرداني بوده است. ‏
سکس و شهر يک سريال تلويزيوني عادي نيست. بلکه يک پديده فرهنگي- از نوع پاپ آن البته- محسوب مي شود که ‏پخش آن از 6 ژوئن 1998 آغاز و در 22 فوريه 2004 به پايان رسيد. کل سريال 94 اپيزود بود که در 6 فصل به ‏نمايش در آمد و طرفداران بسيار زيادي در سراسر دنيا پيدا کرد. ماجراهاي چهار دختر نيويورکي که از زبان برادشاو ‏روايت مي شود و هر کدام از آنها نماينده نوعي نگاه و فلسفه به مقوله سکس و عشق بودند، خيلي زود گل کرد. هر ‏مردي زن دلخواه خود را در قالب يکي از آنها پيدا کرد و بسياري از زن ها آرزو کردند تا جسارت و حتي موقعيت آنها ‏را داشته باشند. مخصوصاً سامانتا که که بر خلاف بقيه دخترها عاشق سکس بود. طبيعي است در سيستم هاليوود که بايد ‏از آب کره گرفت و هر ايده اي را تا زمان نخ نما شدنش استفاده کرد، خيلي زودتر از اينها بايد نسخه سينمايي سکس و ‏شهر توليد مي شد. و در واقعيت هم همين اتفاق قرار بود بيفتد. يعني در سال 2004 و با فاصله اي اندک از اتمام سريال ‏بايد نسخه سينمايي جلوي دوربين مي رفت، اما به توافق نرسيدن با کيم کاترال بر سر مبلغ قرارداد باعث شد تا پروژه به ‏تعويق بيفتد. سرانجام فيلم با بودجه اي 65 ميليون دلاري به مرحله توليد رسيد و قرار است تا يکي از پرفروش ترين فيلم ‏هاي تابستان امسال باشد. فروش 56 ميليون دلاري هفته اول نيز نويد دهنده عاقبتي خوش است، اما فيلم در مقايسه با ‏سريال آش دهان سوزي نيست. حتي دوپاره به نظر مي رسد و انگار دو قسمت از سريال است که گسترش يافته و سر ‏هم شده تا تبديل به فيلم دو ساعت و نيمه شود. ‏
البته ايده انتقال سريال- که هنوز در برخي از کانال ها در حال پخش يا تکرار پخش است- به روي پرده از نظر تجاري، ‏تصميم درستي بوده، اما کم نيستند کساني که سريال را شايد نديده باشند و براي آشنايي ا شخصيت چهار زن قصه دچار ‏مشکلاتي هم بشوند. به همين خاطر در برخي جاها ارجاع هايي به سريال نيز شده و حتي با ديگر کارهاي بازيگران نيز ‏شوخي هايي صورت گرفته مانند دوش گرفتن ميراندا هابز که يادآور بازي او در آگهي هاي شامپو هد اند شولدر است. ‏با اين حال شخصاً ترجيح مي دهم برخي اپيزودهاي سريال را دوباره تماشا کنم و از ديالوگ هاي بي پرواي آن و ‏شخصيت سامانتا لذت ببرم تا فيلمي کم و بيش بي معني و نه چندان لذت بخش که در نهايت نمايشگر زندگي همه زن ‏هاي واقعي نيويورک نيست و تنها زندگي طبقه بالا و مرفه را تصوير مي کند. البته فراموش نمي کنم که طبقه کارگر هم ‏در نهايت دوست دارد لباس بورژواها را بپوشد، از غذاي آنها بخورد و تفريحات آنها را داشته باشد! ‏ژانر: کمدي، عاشقانه. ‏
‎‎


روز کلمبوس‎‎‏ ‏Columbus Day
نويسنده و کارگردان: چارلز بورميستر. موسيقي: مايکل اي. لوين. مدير فيلمبرداري: خوليو ماچات. تدوين: جک ‏پوشينسکي. طراح صحنه: ليندا برتون. بازيگران: وال کيلمر[جان]، مارج هلگنبرگر[آليس]، ويلمر والدراما[مکس]، ‏باب جي تامپسون[استبان]، اشلي جانسون[آلانا]، لوبو سباستين[جيمي اسپينوزا]، مايکل موهني[کارآگاه دانيلز]، مارک ‏کلي[لئونارد]، شلي ماليل[بابول]، ريچارد ادسون[ماني]، شون بليکمور[والترز]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
جان بعد از آخرين و بزرگ ترين سرقت خود، تصميم به فروش مال مسروقه گرفته است. اما پليس به شدت در تعقيب ‏اوست و همدست ها و صاحبان اموال مسروقه نيز در تعقيب وي هستند. جان براي در امان ماندن از رفتن نزد دوست ‏دخترش خودداري کرده و به اکو پارک مي رود. با استفاده از تلفن هاي داخل پارک سعي مي کند تا مالخرها را يافته و ‏کيف دستي مسروقه را به فروش برساند. همزمان با پسربچه سياه پوستي برخورد مي کند که در پارک به تنهايي مي ‏گردد. تماس جان او را به اين نتيجه مي رساند که پارک و تلفن هاي وي زير نظر پليس و تبهکاران است. بنابر اين با ‏تعويض مرتب جا در پارک سعي در پنهان شدن دارد. همزمان با دخترش نيز تلفني تماس مي گيرد. او از همسرش جدا ‏شده و دخترش که اکنون فرزندي نيز دارد، خود را نيازمند حمايت او مي داند. جان با همسرش که شغلي به عنوان ‏تلفنچي يافته تماس مي گيرد و از او مي خواهد تا بار ديگر در کنار هم جمع شوند. اما آليس به او اطمينان ندارد. جان ‏بالاخره موفق مي شود تا واسطه اش را راضي به تماس با مالخري بدنام به اسم جيمي اسپينوزا بکند. همزمان آليس را ‏نيز راضي مي کند تا با وي نزد دخترش بيايد. در لحظه معهود اسپينوزا سر رسيده و معامله انجام مي شود. اما لحظه اي ‏بعد اسپينوزا توسط پليس دستگير مي شود. در حالي که جان و آليس از آنجا دور مي شوند....‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
روز کلمبوس اولين فيلم بلند چارلز بورميستر است که با نمايش فيلم کوتاه مصاحبه در جشنواره سندنس شناخته شد. ‏مصاحبه فيلم محبوب تماشاگران آخرين جشنواره سندنس بود و بورميستر تا پيش از آن تنها يک فيلم مستند ديگر به نام ‏سلطان خيابان ششم-برنده جايزه داوران جشنواره بوستون- در 2003 ساخته بود. فيلمنامه روز کلمبوس از ميان 30 ‏فيلمنامه برتر انتخاب شده از ميان 5500 اثر عرضه شده به انجمن فيلمنامه نويسي چسترفيلد، برگزيده شد و کمک هاي ‏وال کيلمر سهمي اساسي در ساخت آن ايفا کرده است. بورميستر به عنوان يکي از خوش آتيه ترين فيلمنامه نويسان ‏امروز هاليوود شناخته مي شود که تا امروز دو بورسيه با ارزش-از جمله بورسيه دانشگاه تگزاس که از سوي انجمن ‏جيمز اي. ميچنر اهدا مي شود- را به دست آورده و با درجه ممتاز از همين دانشگاه فازغ التحصيل شده است. ‏
روز کلمبوس يا کلمب-جشن روز 12 اکتبر به خاطر رسيدن کريستف کلمب به آمريکا در سال 1492- را مي شود در ‏ميان فيلم هاي مستقل قرار داد. فيلمي که با 7 ميليون دلار ساخته شده و قرار است اندکي رئاليسم را چاشني فيلم هاي دزد ‏و پليس بکند. ‏
وال کيلمر که براي بازي در نقش سارقي پا به سن گذاشته و صاحب نوه گريمي سنگين را پذيرفته، انتخابي شايسته براي ‏نقش اصلي فيلم است. اما مجال زيادي براي نشان دادن توانايي هاي خود نمي يابد. پارک خيلي زود جذابيت خود را ‏براي تماشاگر از دست مي دهد و ساختار ضد اکشن اتخاذ شده از سوي کارگردان که صحنه هاي سرقت و پر هيجان به ‏شکل فلاش بک هاي کوتاه نمايش مي دهد، فيلم را از نفس مي اندازد. تماس هاي تلفني مکرر جان با افراد مختلف قرار ‏است دريچه اي به سوي آشنايي با او، گذشته اش و آينده اش باز کند. او يک مرد خانواده است. از آدم کشي لذت نمي برد ‏و حتي زماني که همدست خيانتکارش را زخمي مي کند، از کشتن او بعد از ديدن عکس فرزندش چشم مي شود. او نيز ‏صاحب خانواده اي بوده و اينک خود را محتاج به پيوستن آنها مي داند. همسرش ابتدا نمي پذيرد، اما سرانجام با وي ‏همراه مي شود. مي داند که جان دست از دزدي برنداشته، اما ته دلش ارزو مي کند اين آخرين کار او باشد و هست. ‏پايان همدلي برانگيز فيلم و اينکه تماشاپر آرزو مي کند جان بگريزد-که مي گريزد- نشان دهنده ساختار متين و اميدوار ‏کننده آن است. يقين دارم کار بعدي بورميستر با استفاده از بودجه مناسب تر و گروه بهتر، مي تواند منجر به خلق فيلمي ‏بزرگ و به ياد ماندني شود. اما اين فکر نبايد مانع از تماشاي همين فيلم زيبا و کوچک شود!‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏

‎‎


عصر ظلمت‎‎‏ ‏L'Âge des ténèbres
نويسنده و کارگردان: دنيس آرکاند. موسيقي: فيليپ ميلر. مدير فيلمبرداري: گي دوفو. تدوين: ايزابل دديو. طراح صحنه: ‏فرانسوا سگوين. بازيگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دايان کروگر[ورونيکا استار]، سيلوي لئونار[سيلوي ‏کورميه-لبلان]، کارولين نرون[کارول بيگار-بورکه]، روفوس وينرايت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتريس]، ‏اما د کونه[کارين تندانس]، ديديه لوسين[ويليام شروبن]، روزالي ژولين[لورانس]، هوگو ژيرو[توروالد]، آندره ‏رابيتيل[ژيل]، پي ير کورزي[پي ير]، يوهانه مري ترمبلي[کنستانس لازور]. 104 دقيقه. محصول 2007 کانادا. نام ‏ديگر: ‏The Age of Ignorance، ‏Days of Darkness‏. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر مرد/مارک ‏لابرش و بهترين فيلمنامه از مراسم ‏Genie، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين چهره پردازي-بهترين فيلم سال-‏بهترين بازيگر زن/سيلوي لئونار و بهترين فيلمنامه از مراسم‎ Jutra‎‏.‏
ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعي کار مي کند. ظاهراً زندگي راحتي دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسري ‏موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقي مي کند. تنها عضو باقيمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بيمار و مشرف به ‏موت است. او که از سوي همسرش توجه چنداني نمي بيند، دست به خيال پردازي زده و در عالم خيال با زن هاي ‏متعددي عشق بازي مي کند. تا اينکه همسرش جايزه اي دريافت کرده و او و دخترهايش را براي تصاحب پستي بالاتر ‏در تورنتو ترک مي کند. مادر ژان نيز فوت مي کند و او تنهاتر مي شود. او براي پر کردن اين خلا سعي مي کند با زن ‏ديگري آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتريس بيش از اندازه خيال پرداز نيز ناموفق مي ماند. همسرش که تورنتو را ‏نپسنديده، بازمي گردد. اما اين بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدري متروکه اش در کنار دريا مي رود...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
آرکاند تا پيش از موفقيت چشمگير سقوط امپراطوري آمريکا بيشتر به عنوان مستندسازي سياسي و جنجالي- بهتر بگوييم ‏دردسرساز- مشهور بود. دنيايي که او در فيلم هايش ترسيم مي کند به شکل علاج ناپذيري فاسد و رو به زوال است و ‏فيلم هايش تمي نيهيليستي و طنزي کلبي مسلکانه دارند. در کارنامه اش 34 جايزه معتبر به چشم مي خورد و اينها نشان ‏از پذيرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنيا دارد. اين بار نيز به سراغ آدمي معمولي و در آستانه فروپاشي رفته ‏است. ‏
مردي که در اداره خدمات اجتماعي کار مي کند و بايد به ديگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصي اش از ‏آنها کمتر نيست. با رئيس اش، همسرش، فرزندانش و همه چيز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشيني هايي که او را درک ‏نمي کنند. دچار کمبودهاي احساسي و جنسي است، و از اين رو تبديل به يک والتر ميتي امروزي شده و دست به خيال ‏پردازي مي زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هايش حکم نظريه ها فيلسوفان را داشته و صاحب قدرتي باشد تا از ‏مسببين همه ناراحتي هايش انفقام بگيرد. در عالم خيال معشوقه هايي دارد که همه مقهور قدرت هاي اويند، اما در عالم ‏واقعيت تنها زني که مي يادب بئاتريس خيال باف تر از خودش است که در دوران شواليه ها زندگي مي کند و خانه اش ‏را مانند فيلم ارباب حلقه هاي تزئين کرده است. او در پايان از همه اينها مي گريزد و مانند تابلوي طبيعت بيجان سزان ‏زندگي در سکون و آرامش را انتخاب مي کند. ‏
فيلم واجد طنزي گيرا و داراي تفکر است که موقعيت رو به زوال انسان امروزي را به تصوير مي کشد. به ژان مارک ‏مي خنديم، اما همه ما ژان مارک هايي بيش نيستم. خسته و فرسوده از زندگي در جنگل شهرها که سايه هاي تيره تهديد ‏در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت مي دهد. توصيه مي کنم اين فيلم به ياد ماندني و کامل کننده سه گانه ‏آرکاند را ببينيد. کساني که دو قسمت پيشين را ديده اند نياز به توصيه من ندارند. البته برخي نيز ممکن است بعد از ديدن ‏قسمت نهايي آن را تحت تاثير قسمت اول بدانند!‏ژانر: کمدي. ‏

‎‎


عمارت چکاوک ها‎‎‏ ‏La Masseria delle allodole
نويسنده و کارگردان: پائولو و ويتوريو تاوياني. موسيقي: جوليانو تاوياني. مدير فيلمبرداري: جوزپه لانچي. تدوين: ‏روبرتو پرپياناني. طراح صحنه: آندرئا کريسانتي. بازيگران: پاز وگا[نونيک]، موريتز بليبترئو[فرزان]، آلساندرو ‏پرزيوسي[اگون]، آنجلا مولينا[ايسمنه]، آرسينه خانجيان[آرمينه آواکيان]، محمد بکري[ناظيم]، چکي کاريو[آرام ‏آواکيان]، آندره دوسوليه[سرهنگ آرکان]. 122 دقيقه. محصول 2007 ايتاليا، فرانسه، بلغارستان، اسپانيا، انگلستان. نام ‏ديگر: ‏La Casa de las alondras، ‏Le Mas des alouettes، ‏The Lark Farm‏. نامزد روبان نقره بهترين ‏طراحي صحنه از سنديکاي نويسندگان سينمايي ايتاليا. ‏
در سال 1915 ايتاليا به حمايت از فرانسه عليه اتريش و عثماني وارد جنگ مي شود. آسادور قصد دارد بعد از مرگ ‏پدرش براي ديدار از خانواده به ترکيه برود. اما در ترکيه اوضاع به هم ريخته است. حزب ترک هاي جوان و دولت ‏عثماني که اقليت هاي موجود در ترکيه-از جمله ارامنه- را مخل امنيت داخلي مي داند، تصميم به از ميان بردن آنان مي ‏گيرد. همزمان افسري ترک که عاشق نونيک شده از وي مي خواهد قبل از آغاز قتل عام با او بگريزد. نونيک نمي ‏پذيرد. بزرگ خانواده آنها، آرام براي آسادور و ديگر ارامنه در عمارت چکاوک ها-مزرعه موروثي شان- پناه مي ‏گيرند. اما گروهي از افسران وابسته به ترک هاي جوان با تمرد از دستور فرمانده خود سرهنگ ارکان با راهنمايي ‏ناظيم گدا به آنجا رفته و همه مردها را به قتل مي رسانند. سپس زن ها و بچه هاي مونث را به سوي آلپا مي رانند. ‏بسياري از آنان در ميان راه از گرسنگي و بيماري مي ميرند. برخي به دليل کوشش براي فرار کشته مي شوند. و ‏تعدادي از زنان باقيمانده نيز مورد تجاوز سربازهاي ترک قرار مي گيرند. در طول راه افسري جوان به نام فرزان ‏شيفته نونيک مي شود. نونيک خود را به وي تسليم و ازفرزان مي خواهد اگر اجازه ندهد وي را شکنجه کنند. همزمان ‏ايسمنه و ناظيم که از خيانت خود پشيمان شده، با کمک پول هاي رسيده از ايتاليا سعي در رشوه دادن به نگهبان ها و ‏فراري دادن آرسينه، نونيک و کودکان مي کنند. اما در حين فرار نونيک به دام افتاده و فرزان طبق قولي که به او داده ‏بود، وي را مي کشد. جنگ به پايان مي رسد و فرزان در دادگاهي که براي محاکمه جنايتکاران جنگي تشکيل شده عليه ‏نسل کشي ارامنه شهادت مي دهد. اما پرونده بدون رسيدن به نتيجه اي تعليق مي شود...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
برادران تاوياني-پائولو متولد 1931 و ويتوريو متولد 1929- سن مينياتو دي پيزا، توسکاني هستند. پاتولو در دانشگاه ‏پيزا هنر و ويتوريو حقوق خواندند. تا اينکه با ديدن فيلم پاييزا ساخته روبرتو روسليني مجذوب سينما شدند. پس از ‏نوشتن و ساختن فيلم هاي کوتاه در 1962 اولين فيلم بلندشان مردي براي سوزاندن را ساختند و با همين فيلم موفق شدند ‏تا جايزه سنديکاي منتقدان فيلم ايتاليا را در جشنواره ونيز به دست آورند. از آن روز تاکنون دو برادر به فيلمسازي ‏مشترک ادامه داده و نزديک به 20 فيلم سينمايي و تلويزيوني ساخته اند. حاصل چهار دهه فيلمسازي دو جايزه از ‏جشنواره برلين، نخل طلا و جايزه فيپرشي از جشنواره کن، 5 جايزه ديويد دوناتللو، دو جايزه از جشنواره ونيز وده ها ‏جايزه از جشنواره هاي معتبر بين المللي است. برادران تاوياني در ايران نيز به واسطه نمايش ميشل مقدس يک خروس ‏داشت، پدر ارباب، کائوس و صبح بخير بابل فيلمسازاني آشنا و داراي دوستداراني هم هستند که فيلم هاي متاخرشان ‏شانس نمايش عمومي در ايران پيدا نکرده است. ‏
اين دو برادر در قرن تازه تنها 1 فيلم تلويزيوني و 1 ميني سريال ساخته اند و پس از شش سال وقفه عمارت چکاوک ها ‏يا مزرعه چکاوک ها را با اقتباس از رمان آنتونيا ارصلان جلوي دوربين برده اند که مي تواند خو کردگان به فيلم هاي ‏پر رمز و راز پيشين شان را اندکي-فقط اندکي- دلسرد کند. با اين حال فيلم به عنوان يکي از منصفانه ترين نگاه ها به ‏اولين نسل کشي بزرگ قرن بيستم واجد ارزش و اهميتي خاص است. ‏
در فاصله سال هاي 1915 تا 1918 بر اساس آمارهاي مختلف بين 600 هزار تا 2 ميليون و 500هزار ارمني توسط ‏ترک ها به قتل رسيدند. حل مسئله ارمني ها که هم اکنون نيز مورد مناقشه دولت ترکيه با اتحاديه اروپا وارامنه است، از ‏وقايع دردبار و خونين قرن بيستم است که بر خلاف نسل کشي يهوديان امکان انعکاس گسترده روي پرده سينما را نيافته ‏است. عمارت چکاوک ها را در کنار آرارت اتوم اگويان مي شود جدي ترين فيلم ها در اين باره ارزيابي کرد. برادران ‏تاوياني کوشيده اند تا مانند منبع اقتباس خوب از ترسيم سيماي درست ترک ها غافل نشوند. اتفاقي که مي تواند باعث ‏پذيرش فيلم و حتي خود موضوع از سو ترک ها شده و دست از حنايت از عمل اشتباه چپدران خود بردارند. ‏
فيلم مانند باغ فينتزي کونتيني دسيکا حول يک مکان مي چرخد و زندگي يکي دو نسل از اعضاي يک خانواده را در ‏هنگامه اين واقعه ضد انساني تصوير مي کند. اينکه چگونه زندگي صلح آميز و آرام خانواده آواکيان توسط ترک ها ‏نابود مي شود، يک تراژدي واقعي است که نمايش آن براي درس گرفتن ديگران لازم و ضروري است. برادران تاوياني ‏فيلم را با بودجه اي 10 ميليون يورويي و به شکلي شکيل ساخته اند که عمارت چکاوک ها سهم اصلي را در روايت آن ‏‏- خانه به عنوان نمادي از ريشه آدمي و هويت او- بازي مي کند. اگر از ماجراي کشتار ارامنه آگاهي زيادي نداريد، فيلم ‏مي تواند در قالب داستان دو عشق نافرجام نونيک به دو افسر ترک اطلاعات ارزنده اي به شما بدهد. دوستداران تاوياني ‏ها نيز دلايل محکمي براي ديدن فيلم دارند که نياز به برشمردن آنها نيست!‏‎ ‎‏ ‏‎ ‎‏ ‏ژانر: درام. ‏

‎‎


با هم، فقط همين‎ ‎‏ ‏Ensemble, c'est tout
کارگردان: کلود بري. فيلمنامه: کلود بري بر اساس رمان آنا گاوالدا. موسيقي: فردريک بوتون. مدير فيلمبرداري: آنيس ‏گودار. تدوين: فرانسوا گيديگه. طراح صحنه: لوران اُت، هوانگ تانه آت. بازيگران: اودري تاتو[کاميل فوکه]، گيوم ‏کانه[فرانک]، لوران استوکر[فيليبرت مارکه د لا توبليه]، فرانسواز برتن[پولت]، فرمن ريشار[مامادو]، بئاتريس ‏ميشل[کارين]، کاهنا سايقي[ساميه]، هلن سورگر[ايوون]، آلن ساش[دکتر]. 97 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ‏ديگر: ‏Hunting and Gathering‏. برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/گيوم کانه از جشنواره فيلم هاي عاقانه شربورگ، ‏برنده جايزه بهترين بازيگر تازه کار/لوران استوکر و نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/لوران استوکر و ‏بهترين فيلنامه اقتباسي از مراسم سزار، برنده جايزه بازيگر سال/گيوم کانه از مراسم ‏NRJ Ciné‏.‏
کاميل که شغلي به عنوان نظافتچي پيدا کرده، در طبقه زير شيرواني آپارتماني بزرگ زندگي مي کند. يک شب هنگام ‏باگشت به خانه با فيلبرت-يکي از ساکنان آنجا- آشنا مي شود. به زودي رابطه اي دوستانه ميان آن دو شکل مي گيرد و ‏فيلبرت بعد از بيماري کاميل از او مي خواهد تا در آپارتمان وي زندگي کند. اما فيلبرت با فرانک نيز هم خانه است و به ‏نظر مي رسد فرانک از اين اتفاق چندان خوشحال نيست. کاميل که در کنار کار خود به شکل آماتور نقاشي مي کند، به ‏زودي با فضا کنار مي آيد. فيلبرت نيز که فروشنده کارت پستال است بعد از آشنايي با دختري زيبا تصميم به بازي در ‏تئاتر مي گيرد و شروع به درمان لکنت خويش مي کند. فرانک که در رستوران بزرگ اشپزي مي کند، روزهاي ‏تعطيلي خود را به سکس با دخترها و رسيدگي به مادربزرگش مي پردازد. تا اينکه مادربزرگش بيمار و به خانه ‏سالخوردگان فرستاده مي شود. پس از مدتي کاميل و فرانک با همديگر دوست مي شوند و کاميل از او مي خواهد تا از ‏مادربزرگش نگهداري کند. اما مادربزرگ فرانک فرداي روز بازگشت به خانه فوت مي کند. بعد از دفن وي، فرانک ‏که کسي را ندارد تصميم به رفتن از پاريس مي گيرد. اما در روز حرکت کاميل به ايستگاه رفته و از او مي خواهد تا با ‏وي بماند...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
کلود لانگمان بري متولد 1934 پاريس است. ابتدا بازيگر بود و بعدها به کارگرداني-همچنين تهيه کنندگي و فيلمنامه ‏نويسي- روي آورد. اولين فيلمش مرغ نام داشت که در 1962 برنده جايزه اسکار بهترين فيلم کوتاه زنده شد. دو سال بعد ‏اپيزودي فيلم بوسه ها را با نام بوسه در 16 سالگي را و اپيزود شانس جنگجو را از فيلم شانس در عشق کارگرداني ‏کرد. سرانجام در 1967 اولين فيلم بلندش به نام پيرمرد و بچه را با شرکت ميشل سيمون درباره دوستي ميان پسربچه ‏اي يهودي و پيرمردي روستايي-طرفدار پتن و ضد يهود- در اثناي جنگ جهاني دوم، جلوي دوربين برد که 3 جايزه از ‏جشنواره برلين به چنگ آورد. رگه هاي کمدي موجود در آثار اوليه بري با فيلم هاي بعدي پر رنگ تر شد. با من ‏ازدواج کن! با من ازدواج کن! يا مرد با روابط زياد، سکس شاپ، مرد قرن، اولين بار و يک لحظه ديوانه وار همه در ‏ژانر کمدي قرار داشتند که گاه ته رنگي از درام يا رومانس به خود مي گرفتند. تا اينکه در 1980 با فيلم دوستت دارم ‏پيرنگ عاشقانه فيم هايش رو ه پر رنگ تر شدن گذاشت و با خداحافظ عروسک در 1983 تمايل وي به سوي درام هاي ‏صرف نيز آشکار شد. حاصل اين تمايلات در سال هاي بعد نقاط اوجي چون ان دو فلوره و مانون چشمه ها، اورانوس و ‏ژرمينال و در 1997 لوسي اوبراک-يکي از بزرگ ترين نام ها در نهضت مقاوت فرانسه- بود. اين 5 فيلم که جزو ‏توليدات عظيم و موفق سينماي فرانسه نيز محسوب مي شوند، کلود بري را به جايگاه فيلمسازي بزرگ و صاحب سبک ‏و با شهرتي بين المللي رساندند. جايزه بافتا، نامزدي خرس طلاي برلين و سزار با اين فيلم ها به کارنامه هنري او ‏اضافه شدند. بري پس از اين دوره باشکوه، با فيلم درهم شکسته(1999) بار ديگر به سراغ کمدي هاي عاشقانه رفت و ‏تا امروز فيلم هاي زن خدمتکار، يکي مي ماند يکي مي رود و با هم، فقط همين را کارگرداني کرده است. ‏
با هم، فقط همين که با نام نچسب شکار و جمع آوري پخش جهاني يافته، با وجود بهره مندي از بازيگراني خوب و ‏داستاني از يک خانواده جايگزين اروپايي و حتي با ته رنگي نامحسوس از عشق سه نفره، در اندازه هاي کارنامه بري ‏نيست. شايد علت را لازم باشد در قالب درام عاشقانه آن جستجو کنيم. و از همه مهم تر پرداخت نشدن معقول و به اندازه ‏رابطه کاميل و فرانک که تماشاگر نيز گاه در وجود عشق ميان آن دو شک مي کنند. آنها فقط با همند و همين! ‏
فيلم هم قرار نيست که يک داستان عاشقانه معقول ميان دو جنس مخالف باشد. اقتباس بري از کتاب پرفروش گاولدا ‏هوشمندانه است، اما پايان کليشه اي آن چندان به مذاق من سازگار نيست. رابطه ميان مادربزگ فرانک و کاميل ‏پذيرفتني تر و انساني تر است و حتي رابطه او با فيلبرت که هرگز در او به چشم يک زن نمي نگرد. شايد اگر کمي طنز ‏و کمدي به فيلم افزوده مي شد، اين حديث تنهايي انسان امروزي در قلب فرانسه متمدن را که کار روزانه اسيرشان ‏کرده، فرجامي بهتر از اين داشت. اما براي تماشاگر فرانسوي فيلم آينه اي راست نماست که تصوير خود را در آن مي ‏بيند و شايد افسوسي هم بر جواني خويش بخورد!‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏

‎‎


از روي جسد او‏‎ ‎‏ ‏Over Her Dead Body
نويسنده و کارگردان: جف لاول. موسيقي: ديويد کيتاي. مدير فيلمبرداري: جان بيلي. تدوين: مت فرايدمن. طراح صحنه: ‏کوري لورنزن. بازيگران: اوا لونگوريا پارکر[کيت]، پل راد[هنري]، ليک بل[اشلي]، جيسون بيگز[دان]، ليندسي ‏اسلوآن[کلوئي]، استفن روت[مجسمه ساز]. 95 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏How I Met My ‎Boyfriend's Dead Fiancée، ‏Over My Dead Body‏.‏
کيت و هنري تصميم به ازدواج دارند، اما در روز عروسي کيت بر اثر سانحه افتادن مجسمه يخي يک فرشته روي او، ‏مي ميرد. يک سال بعد، هنري که هنوز از اين ماجرا ناراحت است، بر اثر اصرار ها و توصيههاي خواهرش کلوئي ‏مي پذيرد تا از کمک يک مديوم داراي قدرت رواني به نام اشلي استفاده کند. کلوئه دفتر خاطرات کيت را به اشلي مي ‏دهد تا از اطلاعات آن استفاده کند. هنزي ندانسته تحت تاثير قرار مي گيرد، اما اين تاثير به زودي از دايره رابطه عادي ‏آندو خارج و هر دو عاشق يکديگر مي شوند. اما مشکل زماني آغاز مي شود که روح کيت بر اشلي ظاهر شده و مراتب ‏ناخشنودي خود را از اين اتفاق اعلام مي کند...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
اگر مي خواهيد بدانيد يک ايده دبش هاليوودي چگونه مي تواند تبديل به زباله شود، به تماشاي اين فيلم برويد!‏در سرتاسر 95 دقيقه فيلم بسيار سعي کردم اندکي با فيلم همراه شوم، به شوخي هاي لايتچسبک آن بخندم و اندکي با ‏شخصيت هايش همدلي کنم. اما نشد که نشد!‏
از روي جسد او که از روي کتابي پرفروش و با بودجه اي 10 ميليون دلاري ساخته شده، قرار بوده تا نسخه کميک تر ‏و به روز تر بهشت مي تواند منتظر بماند يا روح باشد، اما در نهايت به فيلمي خسته کننده بدل شده که انتخاب غلط ‏بازيگران نيز آن را به فاجعه مبدل کرده است. حتي انتخاب جيسون بيگز که با شيريني آمريکايي به شهرت رسيد، ‏نتوانسته ذره اي بر بار کمدي فيلم بيفزايد. در عوض آن را به کمدي اشتباهات در توليد فيلم تبديل کرده است. ‏
جف لاول با نوشتن قسمت هايي از سريال نمايش جورج کارلين در 1994 وارد تلويزيون شده و تا سال 2006 سريال ‏هاي متعددي از جمله سايبيل، نمايش درو کري، به اين خانه برکت بده، فقط به من شليک کن!، ‏Inside Schwartz‏ و ‏زوئي، دانکن، جک و جين را نوشته است. اولين تجربه سينمايي او نوشتن فيلمنامه جان تاکر بايد بميرد در سال 2006 ‏و از روي جسد او اولين فيلم سينمايي است که سمت کارگرداني آن را بر عهده گرفته است و شايد هم آخرين شان باشد!‏تصور نمي کنم تمايلي به ديدن ماجراهاي بلاهت بار يک مرد، يک مديوم و يک روح حسود داشته باشيد، مرگ نه؟ژانر: کمدي، فانتزي، عاشقانه. ‏

‎‎

فيلم نوآر‎ ‎‏ ‏Film Noir
کارگردان: د. جاد جونز، ريستو توپالوسکي. فيلمنامه: د. جاد جونز. موسيقي: مارک کلر. مدير فيلمبرداري: رادان ‏پوپوويچ. تدوين: ناموب الفانتين، آندري ماريچيچ. طراح صحنه: ريموند پن. بازيگران(فقط صدا): مارک کلر[سام]، بتينا ‏دوين[آنجلا]، کريستينا نگرت[سامانتا]، ويکتوريا اوتول[سوزان]، جف آتيک[استرن]. 97 دقيقه. محصول 2007 ‏آمريکا، صربستان. ‏
مردي در روي تپه هاي هاليوود به هوش مي آيد. در کنار او جسد مامور پليسي قرار دارد که بر اثر گلوله اي که به ‏پيشاني اش خورده، کشته شده است. مرد مي گريزد. در راه اما تلفن همراه او به صدا در مي آيد و شخصي از آن سوي ‏خط از او به خاطر انجام کاري تشکر کرده و او را سام خطاب مي کند: يک کارآگاه خصوصي مشهور! اما با رفتن به ‏دفتر سام مشخص مي شود که او کارآگاه خصوصي نيست، بلکه تبهکاري بدنام است. در مراجعت به آپارتماني که بايد ‏منزل او باشد، با زن زيبايي در همسايگي برخورد مي کند. زن با او معاشقه مي کند، اما بعد با تلفن به فردي از حضور ‏وي در آپارتمان خبر مي دهد. پيامد اين کار حمله گروهي مسلح براي کشتن سام است. سام مي گريزد و با تعقيب سرنخ ‏هاي موجود پي مي برد که همه اين قتل ها براي به دست آوردن فيلمي مستهجن است که در آن دختري به قتل مي رسد و ‏قاتل کسي نيز جز مردي سرشناس که قصد دارد به هر قيمت که شده، فيلم را به دست آورده و نابود کند. سام که جان ‏خود را در خطر مي بيند، فيلم را به دست مي آورد، اما هنوز از هويت واقعي خود اطلاعي ندارد....‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
از پيشينه دي. جاد جونز و ريستو توپالوسکي هيچ نمي دانيم و گويا فيلم نوآر اولين تجربه هر دو نفر در نويسندگي، تهيه ‏و کارگرداني است. اما فيلم يک اداي دين به ژانري است که نامش را از آن گرفته و مي کوشد تا در قالبي متفاوت-‏انيميشن- سهمي در احياي آن داشته باشد. فيلم از کليشه هاي اين نوع خالي نيست، اما ايده جابجايي شخصيت سام روبن ‏کارآگاه با تبهکاري خشن را تا پايان فيلم با مهارت مي گستراند و با رمز و رازي که در اطراف آن خلق مي کند، همگام ‏با شخصيت اصلي قصه در خوادث درگير مي شود. ‏
فيلم کلاً سياه و سفيد با رگه هايي از رنگ براي متمايز کردن برخي عناصر است که بر تاثيرگذاري آن افزوده و نمادي ‏از جسارت سازندگانش به شمار مي رود که چنين مخاطره اي را براي توليد آن پذيرفته اند. فيلم نوآر يک تجربه در ‏سبک، و مضمون است که تماشاگر آشنا به اين گونه را مي تواند به ياد خواب ابدي بيندازد که سر از دنياي کارتوني ‏فريتز گربه در آورده است[به دليل صحنه هاي سکسي اش]. کار فيلمساز با ايده فراموشي نيز با وجود تکراري بودن از ‏بداعت خالي نيست و با انتخاب مک گافيني مانند فيلم هرزه نگار نظرگاه خود مسبت بله هاليوود را نيز به نمايش مي ‏گذارد. عجالتاً مي شود آن را به عنوان سفري به دره مرگ تماش کرد. دوستداران تريلرهاي جنايي نيز مي توانند آن را ‏به عنوان قصه خوش ساخت و مهيج تماشا کنند. البته با چشم پوشي از انيميشن بودن شخصيت هاي آن!‏ژانر: انيميشن. ‏
















گفت وگو♦ سينماي جهان
‏دنيس آرکاند در سال 1986 با فيلم سقوط امپرطوري آمريکا سه گانه اي را در هجو زندگي امروز انسان غربي آغاز ‏کرد که بيش از يک دهه طول کشيد تا قسمت دوم آن با نام هجوم بربرها ساخته شود. اما خوشبختانه ميان دومين و ‏سومين بخش آن فاصله زيادي نيفتاد و امسال آخرين بخش اين سه گانه و کامل کننده آن با نام عصر ظلمت اکران شد. ‏پاي حرف هاي آرکاند نشسته ايم که درباره عصر ظلمت و شخصيت اصلي آن سخن گفته است.‏

گفت و گو با دنيس آرکاند کارگردان عصر ظلمت‎‎رهايي بخش من هنر است‏‎‎
ترجمه امير عزتي
ژرژ آنري دنيس آرکاند نويسنده، بازيگر، تدوين گر و کارگردان مشهور کانادايي، متولد 1941 کبک است. در محيطي ‏کاتوليک بزرگ شد و 9 سال به مدرسه ژزوئيت ها رفت. در نوجواني خانواده اش به مونترال نقل مکان کردند. در اين ‏زمان دنيس در سر خيال تنيس باز حرفه اي شدن را مي پروراند تا اينکه گذرش به دانشگاه مونترال افتاد و در رشته ‏تاريخ تحصيل کرد. در همين زمان ميل به سينما و سپس فيلمسازي را در خود کشف کرد. ‏
در 1963 به انجمن ملي فيلم کانادا پيوست و چند فيلم مستند تهيه کرد که موفق به کسب جوايزي هم شدند. به عنوان يک ‏فعال اجتماعي اولين فيلم بلند مستند خود را در 1970 درباره کارگراان صنايع پوشاک ساخت که مدت ها به نمايش ‏درنيامد. همزمان به کار در تلويزيون نيز پرداخت و فيلمنامه هاي متعددي نوشت. در اوايل دهه 1970 چند فيلم تهيه ‏کرد که مورد ستايش منتقدان قرار گرفت و سپس باز ديگر به سراغ مستندسازي رفت و تلويزيون را رها کرد. در ‏‏1982 مستند ‏Le Comfort et l'indifférence‏ او برنده جايزه بهترين فيلم انجمن منتقدان سينمايي کبک شد. ‏
در 1986 اولين بخش از سه گانه معروف خود با نام سقوط امپراطوري آمريکا را جلوي دوربين برد که پرفروش ترين ‏فيلم سينماي کانادا تا آن زمان شد و جوايز متعددي از جشنواره هاي داخلي کانادا، همچنين جايزه فيپرشي از جشنواره کن ‏را دريافت کرد و سرانجام به مراسم اسکار نيز راه يافت. اين اولين فيلم کانادايي بود که نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي ‏مي شد. سه سال بعد آرکاند توفيق گسترده بين المللي را بار ديگر با عيساي مونترال تجربه کرد. اين بار در کنار جوايز ‏داخلي، جايزه ويژه داوران کن نيز نصيب اش شد. در 1993 اولين فيلم انگليسي زبان خود را با نام عشق و بقاياي انسان ‏کارگرداني کرد. سپس دو سال را صرف نوشتن دومين قسمت سه گانه خود با نام هجوم بربرها کرد که در سال 2003 ‏به نمايش در آمد. فيلم برنده جايزه بهترين فيلمنامه از جشنواره کن و نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين فيلم خارجي و ‏نامزد اسکار بهترين فيلمنامه و برنده اسکار بهترين فيلم خارجي شد. امسال پس از 20 سال از آغاز سه گانه، آخرين ‏بخش آن پس از انتخاب به عنوان فيلم اختتاميه کن 2007، پخش بين المللي پيدا کرده است. بهتر است آن را از زبان ‏خود آرکاند بشنويد...‏

‏<‏strong‏>ايده اصلي عصر ظلمت از کجا پيدا شد؟<‏‎/strong‏>‏بعد از نمايش موفقيت آميز هجوم بربرها به مدت يک سال تمام دنيا را گشتم و مرتب مصاحبه کردم. کن و سال بعد ‏اسکار و غيره که جمعاً يک سال طول کشيد. سه ماه بعد اين فکر به سراغم آمد که "آيا کسي هست که بخواهد کارهايي ‏را که من انجام دادم، انجام بدهد". بدين ترتيب شروع به خلق يک شخصيت کردم. کسي که هرگز در تلويزيون ظاهر ‏نشده، ميکروفون جلوي صورتش گرفته نشده، اما مرتباً در حال خيالبافي است و دوست دارد آدمي باشد که نبض جامعه ‏را در دست دارد، با او مرتب مصاحبه بشود و با ستارگان سينما آشنا باشد. ‏
‏<‏strong‏>پس ژان مارک لبلان اين طور زاده شد. آيا نقش را براي لابرش نوشتيد؟<‏‎/strong‏>‏شخصاً مارک را نمي شناسم، اما در کبک کمدين مشهوري است. قبل از شروع به نوشتن فيلمنامه، يک روز کامل با او ‏روي پروژه ديگري کار کرديم و متوجه شديم که به چيزهاي مشترکي مي خنديم. از طرف ديگر همسن شخصيت فيلم و ‏صاحب قيافه اي معمولي بود، اما ازهمه مهم تر از نظر حس طنز در يک سطح قرار داشتيم. براي من نکته چالش ‏برانگيز، تصميم گرفتن درباره خلق نوع تغيير در زندگي چنين آدمي بود. چه راه حل هايي براي آن مي توانستم پيدا کنم؟

‏<‏strong‏>رابطه فيلم با دو بخش ديگر سه گانه چيست؟<‏‎/strong‏>‏سقوط امپراطوري آمريکا فيلمي درباره رابطه از هم گسيخته يک زن و مرد بود. هجوم بربرها درباره آدمي مشرف به ‏موت بر اثر سرطان بود و چيزهايي-غير از دوستانش- که بايد آنها را ترک مي کرد. با عصر ظلمت سعي کردم به ‏موضوع از هم گسيختگي اجتماعي نزديک بشوم. فيلم به موضوع هايي جهان شمول مثل آنفولانزاي مرغي، عصبيت ‏ناشي از ساعت ها گير کردن در ترافيک و تلاش بي معني و حس به تله افتادن مي پردازد. ژان مارک به سرگذشت غير ‏عادي آدم ها گوش مي کند اما کاري براي کمک به آنها از دستش ساخته نيست. همسرش کسي که همه ما او را به عنوان ‏زني مدرن ارزيابي مي کنيم- زن فعالي است. خانه اي زيبا دارند، ولي وقتي براي صحبت با همديگر ندارند. اين زندگي ‏براي ژان مارک غير قابل تحمل مي شود و او به دنبال راه خروج مي گردد. ‏
‏<‏strong‏>به عنوان کارگردان، يک فيلم براي شما راهي براي "کاهش معضلات" اجتماعي است؟<‏‎/strong‏>‏يک جمله معروف هاليوودي وجود دارد: "اگر پيامي داريد با وسترن يونيون تماس بگيريد". نمي توانم بگويم درباره ‏دنيايي که در آن زندگي مي کنيم حرفي براي گفتن ندارم، فقط قصه اي براي تعريف کردن دارم. اما قطعاً قصه اي است ‏که بعضي عناصر سمبليک هم در آن وجود دارد. همان طور که نمي خواهم يک درام تيره و تار بسازم، دوست ندارم ‏يک کمدي 90 دقيقه اي هم بسازم. فيلم هاي من هميشه نمايش دهنده موقعيتي متغيير ميان کمدي، تراژدي، سمبليک و ‏ملودرام است. به همين خاطر من يک فعال سياسي نيستم، فيلمسازم. چون در موقعيتي هستم که مي توانم هر دو طرف ‏دعوا را ببينم. ‏

‏<‏strong‏>زندگي ژان مارک کسالت بار و بدون عشق، اما روياهايش پر از زن هايي است که او را ستايش مي ‏کنند...<‏‎/strong‏>‏آن روياها هم خلاء احساسي و هم خلاء جنسي او را پر مي کنند. همه چيز با گفتن جمله "نگران مادرم هستم" در ‏رختخواب از سوي او به همسرش و شنيدن جواب "که اين طور" از او که سرگرم بازي با ‏Gameboy‏ است، آغاز مي ‏شود. ژان مارک به کلبه اي که در حياط منزل دارد مي رود و در آنجا با دايان کروگر روبرو مي شود. دختر از او مي ‏پرسد "حال مادرت چطوره؟". اين جمله اي است که او هميشه مي خواسته از زبان همسرش بشنود و هرگز نشنيده است. ‏اگر قرار باشد محبوبي خيالي داشته باشيد، دايان کروگر را گيلاس شامپاين در دست و کنار شومينه، تصور مي کنيد. ‏خيال حد و مرزي ندارد. ‏
‏<‏strong‏>فيلم شخصيت هاي تازه اي را به ما معرفي مي کند، اما حس طنزي مشابه با سقوط امپراطوري آمريکا و ‏هجوم بربرها دارد.<‏‎/strong‏>‏اين آخرين بخش تريلوژي من است. بعد از سقوط امپراطوري آمريکا و هجوم بربرها نوبت چيست؟ عصر ظلمت. حس ‏مي کنم در حال پيشروي به طرف نوعي قرون وسطي(در ادبيات به عصر ظلمت معروف است) هستيم. تمي بود که مي ‏خواستم روي آن کار کنم، قرون وسطي نماينده چه چيزي است؟ جنگ عليه اسلام، کافرها، صليبيون. در حال حاضر در ‏موقعيتي يکسان قرار داريم. از طرف ديگر اشاره به زناني است که دوست دارند دست نيافتني جلوه کنند و مردها ‏برايشان شعر بخوانند.‏
‏‏<‏strong‏>آيا شانسي براي نجات ژان مارک وجود دارد؟<‏‎/strong‏>‏فرصت هايي هست. اما بهترين فرصت کدام است، نمي دانم. آخر فيلم با نشان دادن تابلويي از سزان-سيب هايي درون ‏يک ظرف- چيزي شخصي به آن اضافه کردم. رهايي بخش من هنر است. راه نجات من ساختن فيلم است، اما قرار ‏نيست ژان مارک هم اين راه را انتخاب کند. شايد به شهر برگردد، شايد هم در کنار دريا بماند. مهم کاري نيست که مي ‏کند، چيزي است که فهميده. مکان هم اهميت ندارد. مي شود وسط يک شهر بزرگ هم آرامش را پيدا کرد. چيزي که بايد ‏پيدا کنيد آرامش و سکون است.‏























فيلم روز♦ سينماي ايران

‏شهرام شاه حسيني متولد سال 1350 است. سينما را با دستيار کارگرداني فيلمسازاني چون رسول ملاقلي پور، سيامک ‏شايقي و بهرام بيضايي آغاز کرد. او در اين سال ها چند فيلم کوتاه نيز مقابل دوربين برد که از آنها مي توان به چند ‏کيلومتر جلوتر و به طعم خاک نام برد. زن ها فرشته اند دومين ساخته بلند سينمايي پس از کلاغ پر محسوب مي شود.‏

‎‎زن ها فرشته اند‎‎
کارگردان: شهرام شاه حسيني. نويسنده: قربان محمدپور. مدير فيلمبرداري: فرج حيدري. موسيقي متن: حيدر ساجدي. ‏طراح صحنه و لباس: آتوسا قلمفرسايي. تهيه کننده: عبدالله عليخاني، حسين فرح بخش. بازيگران: امين حيايي، نيکي ‏کريمي، مهتاب کرامتي، محمد رضا شريفي نيا، لادن طباطبايي.‏
فرهاد و ليلا به ظاهر زندگي عاشقانه اي دارند. تا اينکه در مراسم سالگرد ازدواج شان ليلا تصميم مي گيرد به سفر ‏برود و فرهاد تنها مي ماند. ليلا سوار هواپيما مي شود در حالي که فرهاد با يکي از دوستان همسرش ازدواج پنهاني ‏کرده است. هواپيما پرواز نمي کند و راز فرهاد برملا مي شود. ليلا منزل را ترک مي کند. فرهاد هم در همين بين با ‏نازي آشنا مي شود و به او دل مي بازد. ليلا که همه مايملک پدرش را به فرهاد بخشيده تک تک اين اموال را باز پس ‏مي گيرد و درانتها در مي يابيم نازي مامور ليلا بوده که سر راه فرهاد قرار گرفته است.‏
‎‎تبليغ زن بارگي‎‎
شهرام شاه حسيني دستيار کارگردان هاي خوشنامي بوده است و چند فيلم کوتاه خوب را کارگرداني کرده است که نشان ‏مي دهد مي توان روي او به عنوان فيلمسازي قابل حساب کرد. اما فيلم هاي بلند او هيچ يک از اين نشانه ها را ندارد. ‏کلاغ پر فيلمي بسيار ضعيف و زن ها فرشته اند کاري به مراتب بد تر از آن محسوب مي شود. نکته مهم درباره زن ها ‏فرشته اند انديشه ناسالم سازندگان به عنوان تم فيلم در کليت کار به شمار مي آيد. فيلم زن ها فرشته اند تبليغ عملي و ‏عيان زن بارگي است. موضوعي که بارها در فيلم مورد اشاره قرار مي گيرد. ‏

مي توانيم خوشبين باشيم که اين يک موقعيت دراماتيک است که فرهاد، شخصيت مرد فيلم در آن قرار مي گيرد، اما در ‏عمل چنين نيست. بارها در طول فيلم به اين نکته اشاره مي شود که او بايد با زن هاي مختلف ارتباط داشته باشد و از ‏جانب شخصيتي به نام سليمي که شريفي نيا نقش او را بازي مي کند دائم مورد آموزش قرار مي گيرد و اين آموخته ها ‏را در برخورد با زن هاي مختلف اجرا مي کند.‏
نکته جالب اينجاست که صاحبان اين فيلم هيچ تلاشي هم در پنهان کردن اين قضيه ندارند و آشکارا به بيان نظريات خود ‏مي پردازند. شخصيت هاي فيلم هم چون کاراکترهاي فيلمفارسي آدم هاي بي هويتي هستند که به هيچ عنوان نمي توان ‏مناسبتي ميان آنها و جامعه امروز پيدا کرد. اين بي هويتي چنان بر فيلم سايه مي گستراند که حتي کارگردان نمي تواند ‏محل مناسبي را براي دوربين خود در مواجهه با شخصيت ها پيدا کند. در خوشبينانه ترين شکل نويسنده مي توانست ‏فرهاد را بدل به شخصيتي جذاب و پر تناقض کند و از دل فيلم يک کمدي رمانتيک دل نشين به مخاطب تحويل دهد. اما ‏در شمايل فعلي فيلم زن ها فرشته اند فيلمي است با عقده هاي فروخورده اروتيک که به هيچ وجه با ساختار سنتي جامعه ‏هم ارتباط برقرار نمي کند. بسياري از مردم هنگام پخش فيلم با غرولند سالن نمايش را ترک مي کنند.‏
فيلم با شخصيت هاي زيادي رو به روست که هيچ تعريف مناسبي از آنها ارائه نمي دهد. همه مردها در اين فيلم بد هستند ‏و در برخورد با زن ها به سوء استفاده جنسي از آنها فکر مي کنند و زن ها هم موجوداتي احمق که قابليت مورد سوء ‏استفاده قرار دادن را دارند.‏





سريال روز♦ تلويزيون

‏کارگردان رکن اصلي يک مجموعه تلويزيوني است، و اگر تخصص و تجربه لازم و کافي را نداشته باشد بايد فاتحه اثر ‏توليد شده را خواند. اتفاقي که مدت هاست با رويه غلط آقايان مسئول و سياست گذار مبني بر بها دادن بيش از اندازه به ‏تعهد و ايمان فيلمساز در برابر تخصص، تبديل به مصداق بارز اغلب سريال هاي تلويزيوني شده است. سريال ‏‏"عروس" از آن دست مجموعه هايي است که بيشترمديون بازيگرانش است تا کارگردانش.!! البته تنها کارگردان دراين ‏زمينه " يعني انتخاب بازيگران" موفق عمل کرده، وگرنه معلوم نبود با نبود اين بازيگران، مجموعه به چه سرنوشتي ‏دچارمي شد. ‏

‎‎عروس‎‎
نويسنده: نسرين صالحي. کارگردان: پويان طايفه. تهيه کننده: مريم بهاري. طراح صحنه و لباس: شيرين بوريايي ‏دوست. طراح گريم: منيژه حاتم آبادي. تدوين: رخند فروي. مدير تصويربرداري: سهيل نوروزي. موسيقي: رهام ‏بهمنش. بازيگران: ابوالفضل پورعرب[خسرو]، داريوش اسد زاده[آقا جون]، مهرانه مهين ترابي[مهناز]، شمسي فضل ‏الهي[مامان فروغ]، بهرام محمدي پور[فريبرز]، الهام جواديان[ريحانه]. محصول شبکه دوم. ‏
فريبرز جواني ساده لوح و بي دست و پاست که براي درس خواندن از شهرستان به تهران نزد عمه و مادربزرگ خود ‏آمده، او به دانشگاه مي رود تا در ترم اول ثبت نام کند. اما شهريه او را کيف قاپ ها مي دزدند و او به جرم درگيري ‏درخيابان توسط کلانتري بازدداشت مي شود... ‏
‎‎مجموعه بازيگرمحور!!!‏‎ ‎
محوريت قصه اي که نويسنده در‏‎ ‎‏"عروس" به آن پرداخته ازمضموني تکراري وکليشه اي برخورداراست. کوچ يک ‏جوان شهرستاني به تهران به کرات دستمايه ساخت مجموعه وآثار سينمايي قرارگرفته است. نويسنده دراين مجموعه ‏همچنان ازهمان الگوي آشنا سود مي جويد وشخصيت محوري خود-فريبرز- را براساس آن شاخصه ها خلق مي کند. ‏دست و پا چلفتي بودن، زود باوربودن، ساده بودن و... ازويژگي هاي قابل ذکري است که در اکثر چنين شخصيت هايي ‏مشاهده مي شود. در واقع نويسنده تلاشي براي ارائه شخصيتي تازه انجام نداده است وهيچ طرح و پيرنگ مناسبي براي ‏ساختمان قصه اش نيز طراحي نکرده است. ‏
فصل بندي حوادث کاملاً قابل حدس صورت گرفته است و اکثر اين بخش ها فاقد جذابيت و تعليق لازم است. مثال: وقتي ‏فريبرز در خيابان با مردي درگيرمي شود و پليس وارد ماجرا مي شود، عناصرطوري در کنارهم قرارگرفته اند که ‏مخاطب خيلي زود پي به ادامه قصه مي برد. کارگردان اثرهم هيچ کمکي به اين نقاط ضعف متن نمي کند. ‏

مخاطب در"عروس" با دکوپاژي خطي و بي رمق و فاقد هرگونه عنصر زيبايي شناسانه روبرومي شود. نماها ‏آنقدرساده طراحي شده اند که در بيشترلحظات لطمه شديدي بر ريتم اثر وارد مي کند، زيرا مدت زمان هر پلان بسيار ‏طولاني تر از آن چيزي است که بايد باشد. نکته ديگردرمورد کارگرداني، ميزانسن هايي است که طايفه به بازيگرانش ‏داده است. ميزانسن ها چنان محدود و در بعضي صحنه ها دست و پا گير است که بازيگرنمي تواند به نحو درستي ‏ازانرژي اش استفاده کند. موسيقي اثر هم به شدت با درونمايه اثر مغايرت دارد. موتيف و ريتمي که آهنگساز براي اين ‏قصه و صحنه هاي آن انتخاب کرده، بيشتر براي يک کار کودکان مناسب است تا يک اثرکميک!!‏
شايد تنها نکته قابل ذکر درمورد کارگرداني، انتخاب درست بازيگران باشد. دربخش بازيگري برخلاف ديگربخش ها ‏اتفاق خوبي افتاده است. بازيگران همگي درکنارهم ازيک هارموني بجا ودرست برخوردارند. ابوالفضل پورعرب ‏درنقش خسرو بازي چشمگير و قابل قبولي ازخود به نمايش مي گذارد. در واقع پورعرب توانايي خود در قالب بازي ‏طنز را به رخ همگان مي کشد. استفاده اي که او از لحن انتخابي خود در اين نقش مي کند، خلاقانه است. مهرانه مهين ‏ترابي بسيار خوب ازتکنيک سود مي جويد. او تسلط بي نظيري بر حواس پنجگانه خود دارد و در اکثرنقش آفريني ‏هايش، بازي حسي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهد. داريوش اسد زاده هم درنقش "آقا جون" بازي بي نقصي ازخود ‏ارائه مي دهد. اسدزاده دراين نقش اقتصادي در حرکات واعمالش به اجرا مي گذارد که کاملا متناسب با نقشش است. ‏اسدزاده هيچ حرکت اضافي و زائدي براي بهتر نشان دادن نقش انجام نمي دهد و اين يکي ازنکات طلايي نقش آفريني ‏اوست. مجموعه "عروس" بيش ازآنکه مديون نويسنده وکارگردان خود باشد مرهون خلاقيت بازيگرانش وتجربه ‏آنهاست. و اگر چنين تيم بازيگري در کنارهم نبودند معلوم نبود چه اتفاقي براي اين مجموعه مي افتاد.‏












گفت وگو♦ تلويزيون

‏ستاره اسکندري با آپارتمان شماره 13 وارد تلويزيون شد و با سريال هاي ايستگاه، حامي، با من بمان، حريف دل، ‏تا صبح و... ادامه داد. اگرچه او چند کار نيز براي کودکان مثل مجموعه عروسکي "مومو و مي مي" به ‏کارگرداني مريم سعادت انجام داده است. اما درجايي گفته که به ژانرتاريخي علاقه زيادي دارد. اين بازيگرسال ‏گذشته را معطوف به حضور جلوي دوربين فريدون جيراني براي سريال "مرگ تدريجي يک رويا" و بازي ‏درنقش سانازگذراند و همين بهانه اي شد تا با او به گفت وگو بنشينيم. ‏

گفتگو با ستاره اسکندري ‏‎‎فقط به کيفيت کاري فکرمي کنم‏‎‎
‏<‏strong‏>خانم اسکندري گويا عازم سفرهستيد؟<‏‎/strong‏>‏بله.‏
‏<‏strong‏>واين سفراحتمالا يک مسافرت کاري است يا...؟<‏‎/strong‏>‏نخير، اين مسافرت کاري نيست. ‏
‏<‏strong‏>از مرگ تدريجي يک رويا صحبت کنيم و شخصيت ساناز، نقشي که تا به حال کمتراز شما ديده ‏ايم؟<‏‎/strong‏>‏بله، درست است شايد من از اين دست نقش ها هيچ گاه در تلويزيون تجربه نکرده باشم، با اين حال ترجيح مي دهم ‏تماشاگر سانازرا خوب ببيند تا بشنود. چيزي که تا الان اين چند قسمت واضح و مشخص است اين است که ساناز ‏دقيقا در نقطه عکس نقش هايي مثل نرگس و... است. اصولا من درتلويزيون با نقش هايي که يک بعد ازمظلوميت ‏را به همراه دارند ديده شده ام. به جزاينکه اين نقش درکارنامه من نقشي متفاوت است در تلويزيون هم حضوراين ‏دست ازنقش ها، خيلي ديده نشده است. همين مسائل به جذابيت اين کاربراي من کمک مي کرد. ‏
‏<‏strong‏>و حضورجلوي دوربين يک کارگردان سينما براي تلويزيون...؟<‏‎/strong‏>‏همکاري با آقاي جيراني براي من يک اتفاق بسيارخوب بود، حسن بزرگ ايشان طي کارگرداني اين سريال شايد ‏پايين نيامدن حساسيت شان طي يک سال کاربود. با اينکه زمان تصويربرداري کار طولاني شد اما به هيچ وجه ‏ايشان درمورد هيچ صحنه اي کوتاه نيامدند وحساسيت خودشان را ازدست ندادند. براي من اتفاقا اين نکته خيلي ‏جالب بود که خيلي ها ازسينما به تلويزيون مي آيند واين مديوم را به هيچ وجه جدي نمي گيرند ومعتقد هستند که ‏اينجا تلويزيون است ومخاطب همانطورکه شام مي خورد و... تلويزيون مي بيند. معمولا خلاقيت و حساسيت ‏سازندگان سينمايي درتلويزيون به مراتب پايين مي آيد. براي من به عنوان کسي که براي تلويزيون کارمي کنم اين ‏مسئله خيلي برخورنده است و معتقد هستم چه دربازيگري، چه درکارگرداني و چه درفيلمبرداري و... بايد ‏حساسيت يک اثرسينمايي، درتلويزيون هم لحاظ شود. درمورد آقاي جيراني اين مسئله واقعا وجود داشت. ‏
‏<‏strong‏>به لحاظ بازيگري ازچه فاکتورهايي استفاده کرديد تا بتوانيد بعد از بارها بازي درنقش هاي مظلوم و ‏مثبت اين بار به جايگاه ديگري ازبازيگري " تصوير" دست پيدا کنيد و اصولا کليشه شکني کنيد؟<‏‎/strong‏>‏ترجيح مي دهم تلاشم را دراين راستا ابتدا تماشاگرببيند. سعي کردم شخصيت ساناز را درک کنم. حالا ‏چقدرتوانسته ام تفاوت آن را با ديگرنقش هايي که تا به حال بازي کردم نشان بدهم؟ نمي دانم. قضاوت آن با ‏شماست. من درتئاتراين شانس را داشته ام که شخصيت ها و کاراکترهاي مختلفي را تجربه کنم و از آن دسته ‏بازيگراني بودم که حتي سابقه بازي در دونقش را براي يک نمايش داشته ام. اگرچه معتقد هستم که درکارهاي ‏تصويري بازيگربايد در قالب نقش که قراراست ايفا کند فروبرود. ساناززني الکلي است تا حدودي روان پريش و ‏با عصبيت هاي خاص، بعد ازشناخت شخصيت ساناز به لايه هاي زيرين کاراکتر او رسيدم که او چرا و چگونه به ‏اين وضع دچارشده است.‏
‏<‏strong‏>براي نشان دادن روان پريشي و حالت هاي عصبي اين آدم به داشته هاي ذهني و تجربي خودتان بسنده ‏کرديد يا اينکه...<‏‎/strong‏>‏من دراين زمينه با دوست روان شناسي دو- سه جلسه نشست داشتم و بابت دريافت حالت هاي آدم هاي الکلي و ‏عصبي، با هم صحبت کرديم. من اين روش تحقيق را خيلي مي پسندم چون نتايج خوبي هم ازاين راه تا به حال ‏عايدم شده است. من ازاين روش استفاده کردم تا موقعيت ساناز را بهتربشناسم و درک کنم. براي آشنايي بيشتر با ‏سانازرفتم تا ببينم الکلي ها چه کساني هستند؟ چگونه زندگي مي کنند و... ‏
‏<‏strong‏>کمي ازمرگ تدريجي يک رويا فاصله بگيريم. خانم اسکندري، تلويزيون ما در سال هاي اخير تا ‏حدودي دست سازندگان را درپرداختن به موضوعات يا بهتربگويم معضلات زنان بازترگذاشته است. به نظرشما ‏اين نگرش سياست گذاران تلويزيون چقدرمي تواند در تاثيرگذاري موضوعات مطروحه در يک سريال تلويزيوني ‏روي مخاطب موثر باشد؟<‏‎/strong‏>‏به نظرمن خيلي زياد؛ معتقد هستم که سياست اين سال هاي تلويزيون ما در مثبت و خوب نشان دادن صرف همه ‏چيزکارچندان درستي نبوده است. به زعم من يک پوشانندگي تا به حال درتلويزيون وجود داشت که اتفاق ‏خوشايندي نبوده است، چون فکرمي کنم رسالت تلويزيون، سينما و تئاتراين است که رشد فرهنگي را حادث کنند. ‏وقتي که واقعيت ها درجامعه توسط تلويزيون پوشيده مي شود، گويا هيچ کس دردي ندارد! انگارهيچ جنايتي ‏صورت نمي گيرد، هميشه درتلويزيون و سينما آدم هاي خوب را مي ديديم، اما بعد که روزنامه هاي حوادث را ‏مي خوانديم، ازخودمان سئوال مي کرديم اگرهمه خوب هستند، پس اين اتفاقات چيست؟ درحالي که روزنامه ‏حوادث هم قاعدتا مي تواند تنها دو درصد ازواقعيت را نشان بدهد، اما با يک جهت گيري درست دراين سال ها، ‏تلويزيون شروع کرد به شناساندن مسائل مهمي به مردم وتلاش کرد تا سطح آگاهي مردم را درمورد يک سري از ‏اتفاقات بالا ببرد. شايد اوايل ازآن طرف بام هم افتاديم.، يعني آدم ها منفي ها، خيلي منفي نشان داده مي شوند که ‏اين هم کمي غيرواقعي بود، طوري که تماشاگرهيچ حقي را به آن طرف نمي داد. فکرمي کنم آن هم دور از باور ‏تماشاگربود. ‏
‏<‏strong‏>و صحبت پاياني...؟<‏‎/strong‏>‏امروزدغدغه من نه سينماست، نه تئاتر و نه تلويزيون، دغدغه اصلي من فقط بازيگري است و فرق نمي کند کجا، ‏فقط دلم مي خواهد کارخوب انجام دهم، الان تنها به کيفيت کاري که انجام مي دهم فکرمي کنم و بس! ‏


















نمايش روز♦ تئاتر ايران

آزاده انصاري فارغ التحصيل رشته نمايش از دانشکده هنرهاي زيبا با گرايش نمايش عروسکي است. او در اين سال ها ‏به عنوان کارگردان نمايش هاي عروسکي بسيار فعال بوده و چندين نمايش را روي صحنه برده که از آن ميان مي توان ‏به تنهاترين زيباي مرده، اپيزودهاي مرگبار، ماه پيشوني و... اشاره کرد. ماکوندو تجربه اي تازه براي انصاري و گروه ‏تئاتر معاصر به شمار مي آيد.‏

‎‎ماکوندو‎‎
کارگردان: آزاده انصاري. نويسنده: آرش پارساخو. موسيقي: فرشاد فزوني. طراح صحنه: منوچهر شجاع. طراح و ‏ساخت عروسک ها: فرناز بهزادي. بازيگران: افسانه ماهيان، رامين سيار دشتي، فرزين محدث، علي ميلاني، مرضيه ‏ايمان خاني، فرزانه عاقلي، نسيم ياقوتي و نعيما کرمي.‏
مارکز نويسنده بزرگ عالم ادبيات کنار صحنه نشسته و داستان مردي بالدار روايت مي کند که همچون فرشتگان بر ‏مردم موکوندو ظاهر مي شود و روايتگر زندگي آنها مي شود.‏
‎‎روياهاي فانتزي مارکز‏‎‎
تئاتر عروسکي در ايران جايگاه بايسته اي ندارد. فعاليت هاي آن هرازگاهي و پراکنده هستند. حتي چند بار دفتر انجمن ‏نمايشگران عروسکي تعطيل شد و تنها با تلاش اعضاي آن دوباره جان گرفت. بهروز غريبب پور در اين سال ها با ‏اجراي اپراي رستم و سهراب و مکبث بسيار تلاش کرد هويت از دست رفته اين نمايش را به آن باز گرداند و حتي براي ‏آن تالارفردوسي را نيز ساخت. اما متوليان دولتي کمتر علاقه اي به توليد و اجراي اين شکل آثار از خود نشان مي دهند.‏در همين بين کارگردان هايي مثل آزاده انصاري که در دل گروه فعالي همانند معاصر جاي گرفته اند بسيار مي کوشند تا ‏اين شکل رويا انگيز از نمايش را همچنان زنده نگاه دارند و مسئولين را هم مجاب کنند که به آنها اجراي عمومي بدهند.‏نمايش موکوندو بر اساس داستاني از گابريل گارسيا مارکز به صحنه آمده است. کارگردان با نگاهي جزئي نگر به ‏مخاطب خود ياد آوري مي کند که آثار اين نويسنده تا چه اندازه به دليل ماهيت ساختاري خود قابليت اجرا شدن در شکل ‏نمايش هاي عروسکي را دارند.‏

نمايش موکوندو به شکل تلفيقي عروسکي و زنده اجرا مي شود. اين دو شيوه آنچنان با يکديگر آميخته شده اند که ‏مخاطب هيچ يک را مخل وجود آن ديگري نمي بيند. بازيگران و عروسک ها کنار يکديگر قرار مي گيرند و وجود هم ‏را کامل مي کنند. از منظري فلسفي عروسک ها نمايشگر وجوه روياگونه شخصيت هاي زنده مي شوند و فضايي ميان ‏واقعيت و رويا را پديد مي آورند که به روح داستان هاي مارکز تعلق دارد.‏
آزاده انصاري در نمايش موکوندو فضايي را ملهم از واقعيت و خيال خلق مي کند. فضايي که تا انتها نمي توان آنها را ‏متمايز کرد و در پايان متوجه شد آنچه به تماشا نشسته بوديم به راستي متعلق به دنياي خيال بوده يا واقعيت؟ ‏
بازيگران در کنار عروسک ها روي صحنه کنار هم قرار مي گيرند. کارگردان هم سعي نداشته فضاي اين دو ژانر را ‏از هم جدا کند. در بسياري از موارد حتي شخصيت هايي را مي بينيم که درکنار قالب عروسکي خود حضور پيدا مي ‏کنند و اين مسئله ابعادي چندگانه از شخصيت آنها را پيش روي مخاطب مي گذارد. در بسياري از صحنه ها شخصيت ‏هايي را مي بينيم که بر اثر جادو به عروسک تبديل مي شوند و يا بر عکس عروسک هايي که به تغيير ابعاد مي دهند و ‏به انسان زنده بدل مي شوند. کارگردان توانسته با حذف محدوديت تفکيک فضا اين امکان را براي خود پديد آورد که اين ‏انتقال ها را به راحتي انجام داده و ذهن تماشاگر خود را به راحتي به بازي بگيرد.‏

انصاري و نويسنده اش در اين نمايش بر وجوه روايتگري و داستانگويي تاکيد بسياري دارند. تاکيدي که اتفاقا با روح ‏نمايشگري عروسکي بسيار همخوان به نظر مي رسد. ما در صحنه مارکز را مي بينيم که نشسته و خود داستان را ‏تعريف مي کند. او گهگاه با شخصيت ها درگير مي شود و از آنها براي ادامه روايت سود مي جويد و در برخي فصول ‏هم کار را به آنها وامي گذارد و خود تنها نظاره گر مي شود. او تنها اين حق را براي خود قائل مي شود که داستانش را ‏تماشا کند و اگر پايان آن را دوست نداشت تغيير در داستان ايجاد کند. شخصيت ها نيز با او همکاري صميمانه انجام مي ‏دهند و در اين راه او را ياري مي رسانند. ‏
اين همنشيني به نويسنده و کارگردان نمايش کمک کرده تا بتوانند فضاي ذهني و عيني را با يکديگر تلفيق کرده و با ‏نگاهي از بيرون به دنياي سومي دست يابند که نگاه خود صاحبان اثر نمايش در آن نهفته است. ‏
در نمايش موکوندو ما با فضايي دوگانه از رعب و حلاوت رو به رو هستيم. حضور يکي از شخصيت هاي نمايش يعني ‏پيرمرد بالدار همان اندازه که مايه انبساط ذهن مي شود در جاهايي نيز خطرنلاک و دهشت آور جلوه مي کند. گويا او ‏چيز هايي را نمي داند که ديگر شخصيت ها از ان بي خبر هستند و همين آگاهي در جاهايي او را ترسناک جلوه مي دهد.‏نمايش موکوندو کاملا ساده و بي ادعاست و شايد با همين سادگي توانسته تماشاگران زيادي را به سالن بکشاند.‏
















گفت وگو♦ تئاتر ايران


‏علي اكبرافشين نيا را اغلب گروه هاي نمايشي تئاتر تهران مي شناسند. نورپرداز با سابقه تئاتر شهر از از سال هاي قبل ‏از انقلاب در واحد نور سالن هاي تئاترشهر،وحدت،مولوي و... كه به طراحي و اجراي نور مي پرداخت. افشين نيا كه ‏يكي از پرتلاش ترين خدمتگذاران تئاتر محسوب مي شد در پايان سابقه كاري و آستانه بازنشستگي به شدت مورد بي ‏مهري مسئولين جديد مركزهنرهاي نمايشي قرارگرفت. ‏

گفت و گو با علي اكبرافشين نيا‎‎همه دلسرد و مغموم‎‎
‏<‏strong‏>آشنايي شما با نورپردازي در تئاتر چگونه بود؟<‏‎/strong‏>‏نمي گويم از دوران نوجواني به اين كار آشنا شدم. اما به واقع تئاتر را دوست داشتم و همواره به ديدن آن مي آمدم. با ‏ديدن تئاترهاي خوب به سختي اين كارايمان آوردم و تكليفم را با خودم روشن كردم. نمي توانستم بازيگر،نويسنده يا ‏كارگردان شوم. بعد از اينها با ديدن يك نمايش خوب كه نورپردازي متمايزي داشت توجهم به آن جلب شد. پس تصميم ‏گرفتم به مطالعه در اين رشته بپردازم وخوب ياد بگيرم.‏
‏<‏strong‏>آقاي افشين نيا در مورد فعاليت هاي خود در عرصه نورپردازي بفرماييد.<‏‎/strong‏>‏من دردوران خدمت شيفته كارم بودم و باور بفرمائيد در انجام وظايف محوله از هيچ گونه تلاشي براي خدمت به مردم و ‏گروه هاي هنردوست دريغ نكردم. مسئوليت نورپردازي همه سالن هاي تئاترشهر تا مدت ها بردوش من بود و طي سي ‏سال كار مداوم با انسان هاي زيادي در ايران و حتي خارج آشنا شدم. تلاشم در اين دوران كسب تجربه و انتقال آن به ‏نسل جديد بود اما متاسفانه كاري را كه با آن عمرخود را سپري كردم در پايان به نظرم عقيم ماند.‏
‏<‏strong‏>چرا؟<‏‎/strong‏>‏فكر مي كردم در پايان تجارب من به درد نسل جديد بيايد و مسئولين ترتيبي فراهم مي آورند تا طي كلاس هاي آموزشي ‏آنها را انتقال دهم. براي اين كار آماده بودم و با جان و دل تلاش خود را براي آموزش انجام مي دادم، اما نشد.‏

‏<‏strong‏>به خاطرتان مي آيد مسئوليت نورپردازي چند نمايش برعهده شما بود؟<‏‎/strong‏>‏دقيقا نمي دانم. تعداد آنها بسيار زياد بود. از صدها نمايشي كه كار نور آن را انجام مي دادم بالغ بر صدها نكته آموختم ‏اما چه سود؟ فقط افسوس اين تجارب در من ماند و البته هنوز اگر فرصتي پيش بيايد كه اين كار را انجام دهم دريغ نمي ‏كنم.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان نور در تئاترايران چه جايگاهي در ميان گروه ها و كارگردانان دارد؟<‏‎/strong‏>‏خيلي مهم است. ببينيد نور عنصر جدانشدني تئاتر است. به غير از نمايش هاي ميداني كه آن هم ازمنبع خورشيد تغذيه ‏مي شود بقيه شكل هاي نمايش به نور براي ديدن نياز دارد. اما درايران اغلب گروه ها فقط از اين شكل نور استفاده مي ‏كنند. يعني نور براي ديده شده نمايش شان. بيشتر گروه ها چگونگي استفاده از نور در صحنه را نمي دانند. طراحي نور ‏اغلب سطحي و ابتدايي است. درصورتي كه شايد ديده باشيد كارهايي را كه با نورپردازي بسيار منطقي و خلاقانه شكل ‏جديد و چشم نوازي را به كار خود داده اند. معمولا اين گروه هاي جوان ايراني و كارگردانان خارجي هستند كه به ‏نورپردازي در تئاتر علاقه دارند و روي اين عنصر تئاتر به خوبي فكر مي كنند و به راحتي از كنارآن نمي گذرند.‏
‏<‏strong‏>براي نورپردازي خوب نياز به امكانات مناسب هم هست. آيا اين امكانات درايران وحداقل در تئاتر شهرما ‏مهياست؟<‏‎/strong‏>‏درشهرستان ها كه وضعيت افتضاح است. آنها نه تنها نور وامكانات آن را ندارند بلكه از داشتن مهم ترين قسمت تئاتر ‏يعني سالن اجرا هم بي نصيب هستند. آنهايي هم كه سالن خود را دارند امكان نورندارند. آنهايي هم كه سالن و نور را ‏دارند متخصص آن را ندارند. به نظر من مسئله نورپردازي در ايران بسيار علي السويه است.‏
‏<‏strong‏>متخصصان نورپردازي در تئاترشهرآموزش هاي خود را چگونه و دركجا ديده اند؟<‏‎/strong‏>‏اصلا آموزشي وجود ندارد. اغلب به صورت تجربي است. الان اگر به سالن هاي تئاترشهر مراجعه كنيد مي بينيد كه ‏اكثر كساني كه آنجا مشغول هستند شغل شان اين نيست. به آنها گفته اند مي توانيد كليدهاي برق را روشن و خاموش كنيد ‏كه مثلا فلان قدر به شما حقوق دهيم؟ به همين سادگي است. استفاده از نسل پيشين اصلا دربرنامه ها نيست و همه چيز ‏شوخي شده است.‏

‏<‏strong‏>اگربه شما اين ماموريت را مي دادند كه وضعيت موجود را اصلاح و سروسامان دهيد چه مي ‏كرديد؟<‏‎/strong‏>‏به سراغ قديمي ها مي رفتم و براي آموزش از آنها استفاده مي كردم. ما هنوز نورپردازان خوبي را داريم كه متاسفانه بنا ‏به تصميم غلط مديران مركز به سالن هايي رفته اند كه چندان نياز مفيدي به آنها نيست. آقايان اسدي، رشوند، جوانشير ‏و... از بزرگان نورپردازي تئاتر هستند كه با كمال تاسف دنيا را برايشان به گونه اي رقم زده اند كه از اين كار خسته ‏وكسل شده اند ومنتظر بازنشستگي خود هستند.‏
‏<‏strong‏>درآستانه بازنشستگي از مديريت نور تئاتر شهر به سالن ديگري انتقال پيدا كرديد. داستان چه ‏بود؟<‏‎/strong‏>‏حسين پارسايي زماني از كارگردانان تئاتر بود و درتئاترشهر نمايش هاي مذهبي را به صحنه مي آورد. ازآن دوره با ‏گروه هاي نورپردازي به مشكل برخورد. وقتي به سمت رياست تئاترشهر رسيد به اختلافات گذشته دامن زد و همه ‏دوستان را براي ارائه توضيحات به دفتر خود خواست. پس از اينكه از رياست تئاتر شهر به مديرمركز هنرهاي نمايشي ‏انتقال داده شد ترتيبي داد تا بسياري از قديمي هاي تئاترشهر از آنجا منتقل شوند. اين بود كه تقريبا نود درصد قديمي ها ‏به سالن هاي فرعي تئاتر منتقل شدند كه الان وقتي به آنها سر مي زنم به دليل اينكه تئاترهاي كمي درسالن هايشان به ‏اجرا مي روند همه دلسرد و مغموم هستند.‏
‏<‏strong‏>آيا اين نوعي تنبيه محسوب مي شد؟<‏‎/strong‏>‏نمي دانم درفكر اين آقا چه مي گذرد. باور بفرماييد اگر چاره داشت همه را از دم اخراج مي كرد و نورچشمي ها را به ‏كار مي آورد.همان طور كه الان در تئاترشهر اين اتفاق افتاده واغلب كاركنان افراد غير متخصص وآشنا مشغولند. خوب ‏يادم است كه در دوران مديريت حسين پاكدل زمينه و شرايط بسيار خوبي بر تئاتر و برنامه هاي آن حاكم بود. اما ‏پارسايي در مديريت خود فرياد اعتراض همه رادرآورده است. گروه ها، كاركنان، متخصصين و حتي هنردوستان كلافه ‏شده اند. باور كنيد اينها را به دليل اختلافات نمي گويم. الان شما يك نگاهي به نمايش هايي كه اجرا مي شوند بيندازيد. ‏كافي است اما علاقه مندان به جشنواره فجر را ببينيد. گروه هايي كه شركت داشته اند و آنهايي كه سانسور شده يا اصلا ‏حذف شده اند.‏






















چهل کليد ♦ شعر
. اين شماره را ‏به شعرهاي مهرنوش قربانعلي اختصاص داده ايم...‏

‏♦ شعر‏3 شعر از مهرنوش قربانعلي
‎‎گزارش يک شير‎‎
قفسم را خورده امباد افتاده توي بال هايمروزي که در دندان هايم برق مي زند، سر به زير نيست.‏قرار چه بود: رام، دام، آرام؟پنجه ام سرازير مي شود؛ بي قرار!‏
‎DO YOU HEAR?‎
چشم مي گذارم‏و تا دهده بار ‏و ده بارتا ده ‏مي شمارم‏
تا حروف در ورق هايم پنهان شوندپاراگراف ها يکديگر را پيدا کنندو در شيرازه ي جانم ناپيدا شوند
نسخه ي خطي ام‏که ماجراهايش را در آغوش مي کشد‏و مي ترسد بوي نم‏از لبش حرفي را بگيرد
چشم مي گذارم‏تا دههر بار...‏
عتيقه تر مي شويو دست موزه ها به تو نمي رسد‏
کتابتي که رسيده به حاشيه مهم نيستنسخه اي نايابمو منحصرا روي حافظه ام تاکيد دارم
سعي کن‏به همان زباني که مي آموزي؛ فکر کنيDO YOU HEAR?‎
روي نوشته هايم تعصب دارم و صورت همکلاسي ام ‏که تو را يادآوري مي کند‏نسخه ي عتيقم!‏
‎‎هميشه‎‎
پس هنوز قرمز تر از هر گلبوليدر رگ هايم وُول مي خوريو پشت نفسي را که در من دميده اي، مي گيريخيالم راحت است که شعر مرا ترک نمي کند.‏

‏♦ نگاهنگاهي به مجموعه شعر"به وقت البرز" ِمهرنوش قربانعلي
‎‎وقتي طنز، سلطه را ناکارمي کند‏‎‎عليرضا سيف‌الديني ‏
دريک نگاه ِ گذرا به روند ِشعر ِ معاصر ِ ايران، به طور کلي، سه رويکرد تشخيص دادني‌ست: رويکرد به واقعيتِ ‏بيرون، رويکرد به واقعيت ِ شعري، رويکرد به زبان ِ شعر يا زبان در شعر(يا شعر ِ زبان محور). هرچند رويکرد ‏سوم سنِّ چنداني ندارد.‏
در دوبخش ازاين شِماي به هرحال کلي شعر، ما با منشي سروکار داريم که واژه به اعتبار آن کارکردي دلالت‌گونه ‏دارد. به اين معني که واژه چيزي را "بيان" مي‌کند. اين منشي‌ست که طرفداران ِ رويکرد ِ سوم سخت با آن ‏مخالفند. اما آن چيست؟ و آيا هدف شعر اين است که چيزي را بيان کند؟
اگر به شِماي بالا و به سه رويکرد ِاشاره شده برگرديم، مي‌بينيم واقعيت، واژه‌اي‌ست که در دو رويکرد تکرار شده ‏است. آن جا که رويکرد به خود واقعيت ِبيرون است شعر تااندازه‌ي زيادي کارکرد ابزاري دارد. نمونه‌هاي چنين ‏شعرهايي را درمقاطع ِ مختلف تاريخ ايران مي‌توان مشاهده کرد که با شعر به عنوان وسيله‌ي بيان آن واقعيت ‏رفتار شده است. به ويژه مقاطعي که اشکالي از تحول اجتماعي – سياسي درآن ديده مي‌شود. بدون ترديد در ‏شعرهايي از اين دست شاعرانگي يا احساس‌گرايي (يا آن‌چه از آن به آرمان‌گرايي ياد مي‌شود) بر شعريت ‏مي‌چربد. چرا که دلالت ِشعر به چيزي دربيرون از زبان است و واژه چندان شباهتي به واژه ندارد. واژه‌اي که ‏جزو عوامل ايجاد رويداد زباني (اصطلاحي ازرومن ياکوبسن) است. به همين دليل، به نظر مي‌رسد، دراصل، ‏بخش ِ اعظم شعرهاي نوشته شده، کار يک واسطه را انجام داده‌اند. واسطه‌اي که عناصر يا معاني يا شکلي را به ‏حوزه‌ي شعر انتقال داده‌اند. گاه - به ندرت –توانسته‌اند چتري بزرگ‌تر از آن چتر بيروني بسازند و شعر را از ‏سايه‌ي سنگين آن خلاصي دهند، اما گاهي هم قدرت اجراي چنين کاري را نداشته‌اند. اما دراين‌جا، با اندکي دقت ‏درمي‌يابيم که ما تنها يک واقعيتِ بيرون نداريم. واقعيت بيرون براي کسي که با آفرينش متن سروکار دارد دوگانه ‏است: الف - واقعيت بيرون. ب - واقعيت نهفته در متون پيش از خود. بهره‌گيري از اين دو واقعيت که اولي خارج ‏از کلمات و ديگري برآيندِ کلمات است‌، کارچندان آساني نيست. نسخه پيچي‌هاي فراواني در دست است که به ‏ظاهر راه برون رفت ازسلطه‌ي واقعيت‌ها را بيان مي‌کنند؛ براي نمونه بخشي از سخنان هارولدبلوم را مي‌آورم که ‏مي‌گويد: شاعر قوي‌تر کسي است که پيروزمندانه ما را وادارمي‌کند اثر/شاعران /قبلي را به صورتي ببينيم که ‏بدون ظهور او هرگز براي ما ممکن نمي‌شد، زيرا اينک چنين به نظرمي‌رسد "که انگار شاعر بعدي خود ‏اثرمشهور و برجسته شاعر پيشگام را نوشته بوده است." بلوم اين کلام نيچه را که مي‌گويد "وقتي آدم ازداشتن ‏پدري خوب محروم بوده است، اختراع يکي چون او امري ضروري است" را حقيقي‌تر از اين عبارت کرکه‌گور ‏مي‌داند که گفته است "آن که مشتاق کاراست، پدرخويش را مي‌زايد." اين جمله‌ها وعبارت‌ها هرچند به مثابه‌ي ‏تلاش براي تعريف يا ارائه‌ي راهکاري براي برون‌رفت از سايه‌ي سنگين آن واقعيت‌هاست اما در اصل نوعي از ‏چاله به چاه افتادن است. به اين معني که شاعر قوي‌تر لزومي به داشتن پدر نمي‌بيند. هرچند اين به معناي رد تمام ‏گذشته نيست، به معناي تکرار وضعيت‌ها و موقعيت‌هاي همانند آن هم نيست. راهي ديگر لازم است تا شاعر به ‏روايت فردي‌اش يا به ساختن آن "رويداد زباني"اش دست پيدا کند. چرا که فرروايت‌هايي پيش رو دارد که دست و ‏پنجه نرم کردن با آن‌ها کاري‌ست سخت دشوار.‏
مهرنوش قربانعلي راهکاري که براي شکستن اين فراروايت ها ارائه مي‌دهد برخورد غالبا ً طنز آميز او با آن ‏جريان عظيم است. هرچند در شعر اول مجموعه‌ي "به وقت البرز"، اين طنز نمود چنداني ندارد، جاي خود را به ‏عبارت‌هايي داده است که در ميان کروشه‌ها مي‌آيد. اين عبارت‌ها مانند طنابي که حد و اندازه‌ي مشخصي داشته ‏باشند شعر را از افراط در پرواز بي‌رويه و افراط در بهره‌گيري از عناصر اساطيري و تاريخي برحذر مي‌دارد. ‏اما از طرفي،"من شعري" موجود در اين شعر، با توجه به همين عبارت‌هاي داخل کروشه‌ها هم "من" ِ ‏عظيمي‌ست.‏
اين فلات، حرارتي دارد که با نبض من تنظيم مي‌شوداما درپايان شعر چنين مي خوانيم:‏گوش مي‌خوابانم ‏اين فلات مرا که الهه نيستمگرم درآغوش مي‌گيرد.‏
هرچند که در اين نقطه‌ي پاياني "من شعري"، خود مي‌گويد که "الهه" نيست و به لحاظ بزرگي، حرکت خود را به ‏طول حرکت آن طناب تنظيم مي‌کند وبه آن تن مي‌دهد، با اين حال، فلات او را گرم يا سخت درآغوش مي‌گيرد؛ به ‏دليل اين که در ابتداي شعر خوانديم که حرارت‌اش با نبض او تنظيم مي‌شود. و اين‌جا واژه‌ي گرم بسيارهوشمندانه ‏به جاي واژه‌ي سخت نشسته که در واقع قيد و صفت را يکجا دارد.‏
با اين همه، در اين شعرعبارت‌هايي ديده مي‌شود که بيش از حد لازم تکرار شده است. و درعين حال، به نظر ‏مي‌رسد که شاعر روايت عظيمي را مشبک کرده است. به اين معني که ما روايت مستقلي را تصورمي‌کنيم و تنها ‏در ظاهر آن تغييراتي ايجاد مي‌کنيم اما به ساختار ِ کلي آن روايت مستقل يا آن فرراويت دست نمي‌زنيم.(نگاه کنيد ‏به شعرهاي: نمازآيات، نمازوحشت، برنادت، آس، غزل غزل‌هاي سعدي(. همين است که به عنوان يک خطر قادر ‏است شعر را به بيرون ازخود وابسته کند. و دراين نقطه، شاعر به ابتکارعمل بايد دست بزند. و دست مي‌زند، ‏هرچند کم رنگ.‏
درشعر"پسرم!" هم باز فراروايت ديگري مانند داستان نوح وجود دارد، که باز رفتار کلامي با اين فراروايت ‏درست مثل شعر قبلي‌ست، با اين تفاوت که دراين شعر به رغم اندوهي که ديده مي‌شود، راوي با عبارت‌هاي ‏طنزآميزي خط اين اندوه را قطع مي‌کند(که اين بخشي از منش منسوب به شعر زبان محوراست.):‏اشکال ندارد ‏تکان‌هاي دستم گهواره‌ي نوح را به ياد مي‌آورداين آپارتمان‌ها بر آب خواهد رفتبي گدار به زلزله نزنيديا:‏ازگسل‌هاي مغزمن اين گسست آغازشديک تخته کم آورده‌اي (ص.١٧)‏يا:‏موعد قبض‌ها را يادآوري مي‌کنندسررسيد و به سررسيد (ص.٢٢)‏يا:‏روسري‌ام با آرواره‌ي نهنگ به صلح مي‌رسد. (ص.٢٥)‏
چنين رفتارهاي کلامي در برخي شعرهاي ديگر اين مجموعه و حتي مجموعه‌هاي قبلي هم به چشم مي‌خورد.‏نکته‌ي مهم نيزهمين رفتار کلامي‌ست که شعرها را از سطح ِ موقعيتي که در آن قرار گرفته فراترمي‌برد. به ‏عبارت ديگر، اين نوعي بي‌اعتنايي و يا بهتر است بگوييم نوعي اعتراض به وضعيت جاري‌ست. بر همين اساس ‏است که اندوه که خود درعين اين که جزو تبعات اوضاع جاري‌ست، به نوعي سوژه‌اي‌ست که قادر است تمامي ‏شعرها را به نفع خود مصادره کند. با اشکال و تصاوير و عبارت‌هاي بي‌شمار.‏
بنابراين، هدف شعر، بيان آن اندوه يا هرآن‌چه شهروند فعلي با آن درگير است نيست، "بيان" براي شعر شدن ِ شعر ‏کافي نيست، شعر شدن ِ شعر رخدادي‌ست درخود ِ زبان و زبان به سياق خاص خود، بيان خود را به آن‌چه بيان را ‏به شعر تحميل مي‌کند تحميل مي‌کند و به اين ترتيب، در برابر آن موضع مي‌گيرد. به همين دليل هم مي‌توان گفت ‏شعر زبان محور، به خودي خود نوعي واکنش است؛ واکنش فردي. شايد براي همين است که به نظر مي‌رسد ‏شعري که از واقعيت بيرون سخن مي‌گويد خواه آرمان‌گرا باشد و خواه غم‌آلود، هر دو به نحوي ايدئولوژيک ‏هستند.‏
به هرطريق، در مجموعه شعرحاضر، اين‌گونه به نظر مي‌رسد که شاعر سخت در پي يافتن سبک است، سبکي که ‏شعرش به واسطه‌ي آن متفاوت شود. اما باز به نظر مي‌رسد که او به آن پتانسيلي که در کتاب قبلي‌اش بروز و ‏خودنمايي کرده چندان توجهي ندارد. به دليل اين که کتاب "راه به حافظه‌ي جهان " مي‌توانست سکوي پرش مهمي ‏باشد - والبته مي‌تواند. به اين دليل ساده که شاعر در مجموعه حاضر، به رغم توجه به "من" اندکي ازخودش ‏دورشده است (مقصود من ازخود، هم فرد است وهم زنانگي.)‏
و باز به نظر مي‌رسد که او اين طور تشخيص داده است که مي‌توان با استفاده از عناصر اساطيري و مذهبي ‏‏"آن ِفردي "اش را پيداکند. درحالي که به نظر راوي اين سطور، آن‌چه او را به خود نزديک مي‌کند همان ‏طنزي‌ست که چندان مشابهتي به طنز رايج در ادبيات اين مرزوبوم که پيشينه‌اي بس طولاني دارد ندارد. طنز او، ‏همان طورکه گفتم، بيش از آن که به معناي نيش زدن به ديگري باشد‌، دراصل انگار وظيفه‌اش نيش زدن به خود ‏است. هرچند که اين به آن معني‌ست که او خسته است، او مثل خيلي‌ها خسته است اما تا جايي که در توان دارد به ‏اين خستگي مي‌خندد. در اين خستگي خود خويش را به عنوان کسي که زنده است از ياد نبرده، اما قصد ندارد ‏فرديت خود را با ابزاري از نوع ديگر يا بهتراست بگويم خود را، زن بودن وانسان بودن خود را، با استفاده از ‏ابزاري ديگرتعريف کند. ابزاري ازپيش تعيين شده. (نگاه کنيد به شعرهاي: اعترافات جعبه‌ي سياه، بي چتري که ‏حرف نجات را بزند.)‏او، زن است، زني که براي زن بودن خود و، درعين حال، براي اثبات زن بودن خود، برخلاف ديگران، ازخود ‏قهرمان نمي‌سازد. اوحتي خود را "الهه" نمي‌داند. و حتي خود را در اندوه، اندوهي فلج کننده گرفتار نمي‌سازد. او ‏سلطه را باطنز ناکار مي‌کند.‏
بااين‌همه، شعرهاي قربانعلي تا همين مجموعه تا مرحله "رويکرد به واقعيت شعري" پيش آمده است.‏
منبع: سايت ادبي وازنا‏

‏♦ در باره شاعر
‎‎مهرنوش قربانعلي‎‎
متولد 29 بهمن ماه 1347، تهران، فارغ التحصيل رشته ادبيات فارسي است. وي از سال 1367 با مطبوعات ‏ادبي همچون: دنياي سخن، آدينه، گردون، تکاپو، کلک، عصر پنج شنبه، فرهنگ توسعه، دريچه، پيام شمال، ‏گيلان زمين و نشريات ديگرهمکاري داشته است. نخستين مجموعه شعر او "در ناتمامي خود" در سال 1377 ‏توسط نشر توکا به چاپ رسيد که گزيده اي از شعرهاي سال هاي 76 -70 وي را در بر مي گيرد.‏
‏"راه به حافظه جهان" دومين کتاب اين شاعر در سال 1380 توسط انتشارات "نگاه سبز" به چاپ رسيد. کتاب ‏ديگر او " چشم انداز شعر معاصر ايران ( 1380 – 1301 ) مصاحبه با منتقدان و صاحب نظران شعر " توسط ‏نشر بازتاب نگار در سال 1383 منتشر شد.‏
قربانعلي در حال حاضر کارشناس ادبي مرکز آفرينش هاي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان است. از ‏مهرنوش قربانعلي پيش از مجموعه شعر به وقت البرز کتابهاي زير چاپ و منتشر شده است: "در ناتمامي خود" ‏‏1377ـ "راه به حافظه جهان" 1380ـ "تبصره" 1383ـ قربانعلي همچنين در حوزه ي تحقيق و پژوهش آثاري ‏تدوين کرده است که مي توان از: چشم انداز شعر معاصر ايران از سال 1301 تا 1380ـ گفتگو با منتقدان 1383 ‏و چند صدايي در شعر زن ايراني ـ نام برد. ‏

















کتاب روز♦ کتاب

‎‎نسل ايكس: بررسي جامعه شناختي نسل جوان ايراني‎‎
نويسنده: عبدالمحمد كاظمي پور‏‏130 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
پژوهشگران مسائل جوانان پيرو يكي از دو جناح عمده نظري اند: آن ها كه مسائل جوانان امروز را ناشي از قرار ‏گرفتن در مرحله خاصي از چرخه زندگي مي دانند؛ و آن ها كه معتقدند به دليل تغييرات اجتماعي جوامع، چرخ زندگي ‏به يك شكل براي تمام نسل ها تكرار نمي شود. در كتاب حاضر، نويسنده در پرتو اين دو ديدگاه نظري، به بررسي ‏وضعيت جامعه جوان ايراني و مقايسه آن با وضعيت جوانان كشورهاي مصر، تركيه، انگستان، كانادا و ايالات متحده ‏آمريكا پرداخته است. در اين مسير، با استفاده از نتايج آمارگيري هاي گوناگون در ايران و جهان، موضوعاتي هم چون ‏ميزان رضايت جوانان ايراني از زندگي شان، ميزان احساس آزادي، وضعيت زندگي اجتماعي، دغدغه هاي اقتصادي و ‏مالي، برخورد آن ها با مسائل سياسي، مذهبي و جنسي، بررسي و با جوانان كشورهاي نام برده مقايسه شده است. ‏




<‏strong‏>چشمه ها و چشم ها: بازخواني متون كهن براي اقتباس در فيلم كوتاه<‏‎/strong‏>‏به كوشش: مهدي فرودگاهي‏281 ص، تهران: بنياد سينمايي فارابي، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، مجموعه اي از متون كهن ادبيات كلاسيك ايران كه منابعي ارزشمند و غني براي اقتباس در فيلم هاي كوتاه ‏سينمايي به شمار مي آيند، انتخاب و معرفي شده است. اين گزينش و معرفي، به وسيله گروهي از پژوهشگران و ‏نويسندگان هم چون «نادر ابراهيمي»، «بهاء الدين خرمشاهي»، «جمال مير صادقي»، «سيد احمد وكيليان» و «چيستا ‏يثربي» صورت گرفته است. هر نويسنده و پژوهشگر قبل از ارائه قطعات مورد نظر خود، شرحي كوتاه درباره ويژگي ‏هاي آن ها و قابليت هاي گوناگونشان براي آن كه الهام بخش فيلمي كوتاه در سينما باشند آورده است. اين مجموعه، ‏سينماگران جوان ايران را با گوشه اي از امكاناتي كه فرهنگ و ادبيات غني ايران در اختيارشان قرار مي دهد آشنا مي ‏كند. ‏





<‏strong‏>نامه هاي ايراني<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: شارل لوئي دوسكوندا منتسكيومترجم: محمد مجلسي‏415 ص، تهران: نشر دنياي نو، 1387، چاپ اول
كتاب «نامه هاي ايراني»، نوعي رمان مكاتبه اي و خيالي است: دو بزرگ زاده ثروتمند ايراني به نام «ازبك» و‌«ريكا» ‏به فرانسه مي روند تا با تمدن اروپايي آشنا شوند. آنها در نامه هايي كه به دوستان و آشنايان خود مي نويسند، اوضاع و ‏احوال فرانسه و فساد و تباهي دستگاه حكومتي اين كشور را شرح مي دهند. «مونتسكيو» در كتاب خود كه از آثار ‏برجسته عصر روشنگري در فرانسه است، تنها به انتقاد از اوضاع سياسي و اجتماعي كشورش نمي پردازد، بلكه از ‏زبان دو بزرگ زاده ايراني و اشخاص ديگري كه در اين رمان تخيلي به يكديگر نامه مي نويسند، مسائل و مباحث ‏گوناگوني را درباره ايران، عثماني، اسلام و مسيحيت مطرح مي كند. در اين رمان مكاتبه اي و چند صدايي، فلسفه و ‏سياست و اخلاق و مذهب در يك جا جمع مي شوند. قهرمانان اصلي كه از ايران به فرانسه رفته اند، مدام در حركت اند ‏و در عين حال كه از مغرب زمين تاثير مي پذيرند و متحول مي شوند، از غرب و تمدن غربي انتقاد مي كنند. اين كتاب ‏نخستين بار در بهار سال 1721 ميلادي مخفيانه در آمستردام به چاپ رسيد و در مدتي كوتاه از شهرتي بزرگ ‏برخوردار شد. ‏





<‏strong‏>غارهاي ايران<‏‎/strong‏>‏
‏(مصور، رنگي)‏نويسنده: مصطفي سلاحي‏224 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
نويسنده اين كتاب از كوهنوردان و غارنوردان پرسابقه و با تجربه ايران است. كتاب حاضر كه جامع ترين اثري است ‏كه تاكنون درباره غارهاي ايران تدوين شده، حاصل تجربيات شخصي او در پيمايش مهم ترين غارهاي ايران و جمع ‏آوري اطلاعات دقيق از منابع ديگر است. كتاب «غارهاي ايران» كه با عكس هاي زيباي رنگي چاپ شده، شامل ده ‏فصل با اين عناوين است: 1- تعاريف، 2- غارها و چاه هاي آهكي – اسيد ساخته، 3- غارهاي آهكي- تاريخي، 4- ‏غارهاي فرسايش ساخته، 5- غارهاي ماگما ساخته، 6- چاه هاي آهك ساخته، 7- دژ صخره ها، 8- نهانگاه ها، 9- ‏نيايشگاه ها، 10- اسامي تعدادي ديگر از غارهاي ايران.‏






<‏strong‏>قرن گم شده (اقتصاد و جامعه ايران در قرن نوزدهم)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: احمد سيف‏343 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به صورت مجموعه اي از مقالات تاليف شده، سومين اثري است كه درباره اقتصاد و جامعه ايران در قرن ‏نوزدهم ميلادي از نويسنده به فارسي منتشر مي شود. انگاره اصلي در اين سه پژوهش اين است كه علل ناكامي ‏اقتصادي ما ريشه در تحولاتي دارند كه ايران در قرن نوزدهم شاهد آنها بوده است. به باور نويسنده، اين قرن از ديدگاه ‏تحولات اقتصادي، «قرن گم شده» است؛ گويي اقتصاد ايران از اين دوره صد ساله نگذشته است. در حقيقت، مقالات ‏مجموعه حاضر، كوششي است براي شناخت دقيق تر آن چه در قرن نوزدهم ميلادي بر ايران گذشت. عناوين بعضي از ‏مقالات عبارتنداز: «قرن گم شده: حكومت و مردم ايران در قرن نوزدهم»، «ايران در قرن گم شده: يك گزارش»، ‏‏«جمعيت و كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «تاثيرات طاعون 1877 بر اقتصاد گيلان»، «فناوري توليد در ‏كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «نگاهي به تغييرات فناوري توليد در كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «صنايع ‏دستي ايران: نساجي»، «معادن و اقتصاد ايران در قرن گم شده» و‌«تجارت خارجي ايران در قرن گم شده». ‏





<‏strong‏>مختارنامه<‏‎/strong‏>‏
سراينده: فريدالدين محمد بن ابراهيم عطار نيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني‏492 ص، تهران: انتشارات سخن، 1386، چاپ دوماين كتاب، مجموعه رباعيات «فريد الدين عطار نيشابوري» است كه خود، آنها را در پنجاه باب مرتب كرده و با همين ‏عنوان ناميده است. به تصريح استاد «شفيعي كدكني»، شايد در زبان فارسي هيچ شاعري به اندازه «عطار» رباعي ‏خوب و مسلم الصدور نداشته باشد. او در اين باره مي نويسد: [ قيد مسلم الصدور را از آن جهت به كار بردم كه خياميات ‏را، كه به نام حكيم عمر خيام نيشابوري شهرت يافته، استثناء كنم. به خصوص كه سهم عمده اي از همين خياميات هم ‏سروده هاي مسلم عطار است. و چنان كه پس از اين خواهيم ديد يكي از مهم ترين دريچه هاي خيام شناسي يا شناخت ‏ادبيات خيامي در زبان فارسي، همين مجموعه رباعيات عطار است كه تاكنون توجه شاياني به آن نشده است.] از اينرو ‏ارزش «مختارنامه»، علاوه بر اين كه يكي از شش اثر مسلم «عطار»، شاعر بزرگ تصوف ايراني است، و علاوه بر ‏ارزش هاي عرفاني، زباني و ادبي يي كه دارد، در اين است كه در راه خيام شناسي نيز از اعتبار بسيار برخوردار ‏است؛ چرا كه بسياري از معروف ترين و زيباترين رباعياتي كه به نام «خيام» شهرت يافته، بر اساس نسخه هاي قديمي ‏اين كتاب، همگي از «عطار» است. تصحيح حاضر از اين اثر ارزشمند بر اساس معتبرترين نسخه هاي آن يعني نسخه ‏استانبول (826 ه. ق) و نسخه معروف به «سل»- كه تاريخ كتابت آن سال 731 ه. ق است- انجام شده و با تعليقات و ‏فهرست هاي مفصل و ارزشمند همراه گرديده است. ‏





<‏strong‏>تاكسي نوشت ديگر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ناصر غياثي‏71 ص، تهران: انتشارات حوض نقره، 1385، چاپ اول
اين كتاب، روايت رنج ها و شادي هاي خرد و كلان مسافران آلماني و غيرآلماني يك راننده تاكسي ايراني در آلمان است؛ ‏حكاياتي مختصر از زندگي مسافراني كه در فاصله كوتاه مسير تا مقصد مجالي مي يابند تا در برابر كسي كه مطمئن اند ‏هرگز او را دوباره نخواهند ديد، سفره دل بگشايند. خواننده در طول كتاب از روز و روزگار خود راننده تاكسي نيز بي ‏نصيب نمي ماند. «تاكسي نوشت ديگر» مجموعه اي از داستان ها و طرح هايي است در ادامه كتاب «تاكسي نوشت»؛ ‏مجموعه پيشين اين نويسنده و مترجم كه در سال 1386 برنده جايزه كتاب طنز شد. «ناصر غياثي» در سال 1336 در ‏شهر كوچكي نزديك رشت به دنيا آمد و اكنون نزديك 25 سال است كه در آلمان زندگي مي كند. ‏





<‏strong‏>هويت شهر (نگاهي به هويت شهر تهران)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: مصطفي بهزادفر‏‏325 ص، تهران: نشر شهر، 1386، چاپ اول
اين پژوهش با تعاريف و مفاهيم مربوط به هويت آغاز مي شود. سپس موضوعات «هويت و شهر» و «بحران هويت ‏شهري»، با تاكيد بر شهر تهران مورد بررسي قرار مي گيرد. بخش بعدي به بررسي «مؤلفه هاي هويتي شهر» كه ‏شامل «مؤلفه هاي طبيعي»، «مؤلفه هاي مصنوعي» و «مؤلفه هاي انساني» است مي پردازد. پس از اين مقدمات، ‏بخش اصلي كتاب كه «هويت شهر تهران» را بررسي مي كند مي آيد. عناوين بعضي از مباحث اصلي اين بخش ‏عبارتنداز: «جايگاه كلي طبيعي»، «شكل كلان طبيعي»، «مؤلفه هاي ساختاري طبيعي»، «قنات هاي تهران»، «ساختار ‏شهر تهران»، «محلات تهران»، «خيابان ها»، «ميادين»، «تك بناها»، «امامزاده ها»، «مساجد»، «تكيه ها»، ‏‏«آرامگاه ها»، «كليساها»، «مراكز آموزشي»، «مراكز فرهنگي»، «ابنيه حكومتي»، «حمام ها»، «كاروانسراها» و...‏






<‏strong‏>بازخواني علل وقوع انقلاب اسلامي در سپهر نظريه پردازي ها<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: مصطفي ملكوتيان‏267 ص، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387، چاپ اول
به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، بسياري از پژوهشگران، انديشمندان و سياست مداران جهان به تحليل علل و ‏چگونگي وقوع اين انقلاب پرداختند. در كتاب حاضر، فرضيه هاي علل وقوع انقلاب اسلامي در ايران بازخواني و ‏بررسي شده است. براي اين بررسي، نويسنده ابتدا به گردآوري و تقسيم بندي ديدگاه ها و نظريات گوناگون پرداخته و ‏سپس آن ها را نقد كرده است. كتاب با «مقدمه اي بر آسيب شناسي ديدگاه هاي نويسندگان غربي و غرب محور درباره ‏علل وقوع انقلاب اسلامي» آغاز مي شود. سپس نظريه هاي گوناگون در هفت فصل با عنوان هاي «ديدگاه ها و نوشته ‏هاي فرهنگي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي جامعه شناختي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي روان شناختي»، «ديدگاه ها و ‏نوشته هاي اقتصادي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي سياسي»، «نوشته هاي تركيبي» و «ساير نوشته ها»، معرفي و بررسي ‏مي شود.‏





<‏strong‏>تاريخ عثمان پاشا (شرح يورش عثماني به قفقاز و آذربايجان)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ابوبكر بن عبداللهبه كوشش: يونس زيركترجمه از تركي عثمان، مقدمه و توضيحات: نصرالله صالحي‏276 ص، تهران: انتشارات طهوري، 1387، چاپ اول
اين كتاب، شامل سه متن تاريخي ارزشمند است: 1- تاريخ عثمان پاشا، به قلم «ابوبكر بن عبدالله» در شرح تهاجم دولت ‏عثماني به قلمرو صفويان در قفقاز و تصرف اين مناطق. 2- نامه «عوض افندي» از دميرقاپو (دربند) به «عثمان ‏پاشا»، 3- گزارش مشروح يورش عثماني به آذربايجان و تصرف تبريز به فرماندهي «عثمان پاشا» در سال 993 ه.ق، ‏به قلم مورخ همراه او«ابراهيم رحيمي زاده چاوش». هر سه متن به جهت اطلاعات ارزشمندي كه درباره برخوردهاي ‏ميان دولت صفوي و حكومت عثماني در دوره حكمراني «شاه محمد خدابنده» و «سلطان مراد سوم»، يعني در اواخر ‏قرن دهم هجري قمري، در اختيار مي گذارند، از جهات مختلف داراي اهميت هستند. اگر چه بيشترين ارزش و اعتبار ‏اين متون به جهت آگاهي هاي تفصيلي درباره چگونگي برخورد نظامي دو طرف درگير است؛ با اين حال، در اين ‏مجموعه مي توان در كنار آگاهي هاي نظامي، به اطلاعات ارزشمند جغرافياي، قوم شناسي و هم چنين گزارش هايي ‏درباره وضعيت شهرها، روستاها، راه ها، بناها و چگونگي قتل عام مردم تبريز دست يافت. ‏
‏ ‏‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏





<‏strong‏>فرهنگ و آهنگ<‏‎/strong‏>‏
بيستمين شماره مجله موسيقي "فرهنگ و آهنگ" با اختصاص پرونده‌ مفصلي درباره‌ "شهرام ناظري" خواننده‌ بنام ‏کشورمان و همچنين دو پرونده ديگر پيرامون کنسرت‌هاي "ارکستر سمفونيک تهران" و گروه‌هاي سه‌گانه "شيدا" منتشر ‏شد.‏
به گزارش پايگاه خبري فرهنگ و آهنگ، در پرونده شهرام ناظري در کنار چاپ مطلبي پيرامون شيوه‌ آوازخواني اين ‏خواننده، گفت و گوي تفصيلي‌ نيز با وي صورت گرفته است. در اين گفت و گو ناظري ضمن تشريح نظريات خود در ‏موسيقي و چگونگي شکل‌گيري ايده‌هاي آوازي خود، پيرامون مشکلات نسل امروز موسيقي نيز سخن به ميان آورده ‏است. در بخش ديگري از اين پرونده مطلبي درباره مجموعه "سفر عسرت" آلبوم تازه منتشر شده‌ ناظري در آمريکا به ‏چاپ رسيده است. گفتني است "فرخ‌زاد لايق" آهنگساز اين مجموعه در يادداشتي اختصاصي به انگيزه‌هاي توليد اين ‏آلبوم متفاوت اشاره کرده است. ‏
پرونده ديگر بيستمين شماره مجله موسيقي فرهنگ و آهنگ، به کنسرت گروه‌هاي سه‌گانه شيدا به آهنگسازي و ‏سرپرستي "محمدرضا لطفي" اختصاص دارد. اين سه گروه طي روزهاي 26 تا 28 ارديبهشت در تالار بزرگ کشور ‏به روي صحنه رفتند. در اين پرونده دو نگاه به اجراي اين سه گروه منعکس شده‌است.‏
در بخش ديگري از شماره اخير فرهنگ و آهنگ، دو مطلب انتقادي نسبت به اولين اجراي ارکستر سمفونيک تهران در ‏سال جاري و همچنين موضع‌گيري‌هاي رهبر جديد اين ارکستر به چاپ رسيده است. ‏
از ديگر مطالب اين شماره فرهنگ و آهنگ مي‌توان به اعلام نتايج نظرسنجي فرهنگ و آهنگ درباره بهترين‌هاي ‏موسيقي در سال 1386 اشاره کرد. حضور بعضي از چهره‌هاي جوان موسيقي در بين نام بهترين‌هاي سال، افق‌هاي ‏تازه‌اي را در سليقه شنيداري مردم نشان مي‌دهد. ‏
از ديگر مطالب اين شماره فرهنگ و آهنگ مي‌توان به اعلام نتايج نظرسنجي سايت و مجله فرهنگ و آهنگ درباره ‏بهترين‌هاي موسيقي در سال 1386 اشاره کرد. طي اين نظر سنجي که طي روزهاي 25 اسفند سال گذشته تا پايان ‏فروردين امسال از طريق پايگاه خبري و مجله فرهنگ و آهنگ برگزار شد، از مخاطبان خواسته شده بود که در ‏دسته‌بندي‌‌هاي مختلف بهترين‌هاي موسيقي سال را انتخاب کنند. نتايج کامل اين نظر سنجي که در شماره اخير مجله به ‏چاپ رسيده اگر چه تا حدي با پيش‌بيني‌ها منطبق بوده اما حضور بعضي از چهره‌هاي جوان موسيقي در بين نام ‏بهترين‌هاي سال از نگاه مخاطبان، افق‌هاي تازه‌اي را در سليقه شنيداري مردم نشان مي‌دهد.‏
در بخش نيم نگاه مجله فرهنگ و آهنگ که مدتي است به موسيقي کودک مي‌پردازد، اين بار مطلبي تحت عنوان "براي ‏ما چه کسي موسيقي را معنا کند"، شيوه آموزش موسيقي "لئونارد برنستاين" به کودکان و نوجوانان تبيين شده است. در ‏اين مقاله که با شيوه‌اي متفاوتي بخش‌هاي مهمي از فيلم‌هاي آموزشي برنستاين را گزارش مي‌کند، تحليل جامعي‌ نيز از ‏اين شيوه ارايه شده است. ‏
در بخش ديگري از بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ مطلبي با عنوان "محسن نامجو پس از يک سال" به چاپ رسيده که ‏در آن تحولات نگاه‌هاي طرفداران اين خواننده در طول يک سال گذشته مورد بررسي قرار گرفته است. ‏
‏"بومي‌وار" نيز عنوان مطلبي پيرامون شيوه‌ آهنگسازي "ثمين باغچه‌بان" آهنگساز فقيد ايراني است. در اين مطلب که ‏مناسبت فوت اين آهنگساز به چاپ رسيده، با نگاهي فني، نگرش وي به آهنگسازي تحليل شده است. "نگاهي گذرا به ‏کتاب‌هاي آموزش هارموني منتشر شده در پنج‌سال اخير"، "مروري کوتاه بر موسيقي سياهان آمريکا، از جاز تا رپ" و ‏‏"امکان تغيير کاربري بناها براي موسيقي" ديگر عناوين مقالات بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ را تشکيل مي‌دهند. ‏بخش ويترين که در آن برخي از تازه‌هاي نشر موسيقي معرفي مي‌شود نيز همچون هميشه پايان بخش مجله است.‏
بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ با قيمت 1500 تومان از روز 19 خرداد در کتاب‌فروشي‌ها، روزنامه‌فروشي‌ها و ‏مراکز معتبر عرضه محصولات موسيقي و فرهنگي به فروش مي‌رسد. علاقه‌‌مندان براي برقراري اشتراک مي‌توانند به ‏بخش اشتراک پايگاه خبري فرهنگ و آهنگ مراجعه کنند.‏




هیچ نظری موجود نیست: