فيلم روز♦ سينماي جهان
همچون هفته هاي گذشته با انتخاب و معرفي هفت فيلم روز به به پيشواز اکران تابستاني سينماهاي جهان رفته ايم....
فيلم هاي روز سينماي جهان
سکس و شهر Sex and the City
کارگردان: مايکل پاتريک کينگ. فيلمنامه: مايکل پاتريک کينگ بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط کنديس بوشنل. موسيقي: آرون زيگمن. مدير فيلمبرداري: جان تامس. تدوين: مايکل برنباوم. طراح صحنه: جرمي کانوي. بازيگران: سارا جسيکا پارکر[کري برادشاو]، کيم کاترال[سامانتا جونز]، کريستين ديويس[شارلوت يورک]، سينتيا نيکسون[ميراندا هابز]، کريس نوث[آقاي بيگ]، کنديس برگن[انيد فريک]، جنيفر هادسن[لوئيس]، ديويد ايگنبرگ[استيو برادي]، اوان هندلر[هري گولدنبلات]، جيسون لويس[جري اسميت جرود]، ماريو کانتونه[آنتوني مارنتينو]، لينک وهن[ماگدا]، ويلي گرسون[استنفورد بلچ]. 148 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه بهترين پوستر و تيزر از مراسم گولدن تريلر، نامزد جايزه بهترين فيلم تابستاني از مراسم MTV.
کري برادشاو پس از مدت ها دوستي با آقاي بيگ، به آپارتمان بزرگ و گران قيمتي که او خريداري کرده نقل مکان مي کنند. مدتي کوتاه بعد آن دو تصميم مي گيرند با همديگر ازدواج کنند. دوستان کري-سامانتا، شارلوت و ميراندا- از اين اتفاق خوشحالند. سردبير مجله Vogue نيز تصميم به چاپ رپرتاژي از اين ازدواج گرفته است. اما همزمان با اين واقعه خوش، شارلوت و شوهرش استيو با هم مشکل پيدا مي کنند. همين امر باعث مي شود تا شارلوت شبي که شوهرش براي دلجويي نزد وي آمده، با بن از بيهودگي ازدواج سخت بگويد. بيگ نيز که خود را آماده پذيرش ازدواج تازه نمي بيند، در آخرين لحظه قرار عروسي را بر هم مي زند. کري که سخت آزرده شده، براي فراموش کردن اين ماجرا به همراه سه دوست خود به هتلي در مکزيک مي روند. بعد از بازگشت نيز با گرفتن يک دستيار زن و عوض کردن آپارتمانش سعي در فراموش کردن بيگ مي گيرد. تا اينکه....
چرا بايد ديد؟
مايکل پاتريک کينگ متولد 1954 اسکرانتون، پنسيلوانيا است. در 1989 با نوشتن و تهيه کنندگي سريال زندگي شيرين کار در تلويزيون را آغاز کرده و با سومين مجموعه اش به نام مورفي براون شناخته شده است. موفقيت و شهرت را با سريال سکس و شهر در 1999 به چنگ آورده که در کنار تهيه 76 قسمت اين سريال، نوشتن 23 قسمت و کارگرداني 10 قسمت را نيز به عهده داشته است.کينگ براي تهيه، نوشتن و کارگرداني سريال سکس و شهر 6 بار نامزد و 3 بار برنده جايزه امي، 3 بار برنده جايزه PGA، 3 بار نامزد جايزه اتحاديه کارگردان هاي آمريکا و 2 بار نامزد جايزه اتحاديه نويسندگان آمريکا شده است. نسخه سينمايي اين سريال که اين ماه به نمايش در آمده، اولين تجربه سينمايي وي به شمار مي رود و در فاصله سريال و فيلم فعلي يک مجموعه تلويزيوني ديگر به نام بازگشت به کارنامه اش افزوده که نامزد جايزه امي بهترين کارگرداني بوده است.
سکس و شهر يک سريال تلويزيوني عادي نيست. بلکه يک پديده فرهنگي- از نوع پاپ آن البته- محسوب مي شود که پخش آن از 6 ژوئن 1998 آغاز و در 22 فوريه 2004 به پايان رسيد. کل سريال 94 اپيزود بود که در 6 فصل به نمايش در آمد و طرفداران بسيار زيادي در سراسر دنيا پيدا کرد. ماجراهاي چهار دختر نيويورکي که از زبان برادشاو روايت مي شود و هر کدام از آنها نماينده نوعي نگاه و فلسفه به مقوله سکس و عشق بودند، خيلي زود گل کرد. هر مردي زن دلخواه خود را در قالب يکي از آنها پيدا کرد و بسياري از زن ها آرزو کردند تا جسارت و حتي موقعيت آنها را داشته باشند. مخصوصاً سامانتا که که بر خلاف بقيه دخترها عاشق سکس بود. طبيعي است در سيستم هاليوود که بايد از آب کره گرفت و هر ايده اي را تا زمان نخ نما شدنش استفاده کرد، خيلي زودتر از اينها بايد نسخه سينمايي سکس و شهر توليد مي شد. و در واقعيت هم همين اتفاق قرار بود بيفتد. يعني در سال 2004 و با فاصله اي اندک از اتمام سريال بايد نسخه سينمايي جلوي دوربين مي رفت، اما به توافق نرسيدن با کيم کاترال بر سر مبلغ قرارداد باعث شد تا پروژه به تعويق بيفتد. سرانجام فيلم با بودجه اي 65 ميليون دلاري به مرحله توليد رسيد و قرار است تا يکي از پرفروش ترين فيلم هاي تابستان امسال باشد. فروش 56 ميليون دلاري هفته اول نيز نويد دهنده عاقبتي خوش است، اما فيلم در مقايسه با سريال آش دهان سوزي نيست. حتي دوپاره به نظر مي رسد و انگار دو قسمت از سريال است که گسترش يافته و سر هم شده تا تبديل به فيلم دو ساعت و نيمه شود.
البته ايده انتقال سريال- که هنوز در برخي از کانال ها در حال پخش يا تکرار پخش است- به روي پرده از نظر تجاري، تصميم درستي بوده، اما کم نيستند کساني که سريال را شايد نديده باشند و براي آشنايي ا شخصيت چهار زن قصه دچار مشکلاتي هم بشوند. به همين خاطر در برخي جاها ارجاع هايي به سريال نيز شده و حتي با ديگر کارهاي بازيگران نيز شوخي هايي صورت گرفته مانند دوش گرفتن ميراندا هابز که يادآور بازي او در آگهي هاي شامپو هد اند شولدر است. با اين حال شخصاً ترجيح مي دهم برخي اپيزودهاي سريال را دوباره تماشا کنم و از ديالوگ هاي بي پرواي آن و شخصيت سامانتا لذت ببرم تا فيلمي کم و بيش بي معني و نه چندان لذت بخش که در نهايت نمايشگر زندگي همه زن هاي واقعي نيويورک نيست و تنها زندگي طبقه بالا و مرفه را تصوير مي کند. البته فراموش نمي کنم که طبقه کارگر هم در نهايت دوست دارد لباس بورژواها را بپوشد، از غذاي آنها بخورد و تفريحات آنها را داشته باشد! ژانر: کمدي، عاشقانه.
روز کلمبوس Columbus Day
نويسنده و کارگردان: چارلز بورميستر. موسيقي: مايکل اي. لوين. مدير فيلمبرداري: خوليو ماچات. تدوين: جک پوشينسکي. طراح صحنه: ليندا برتون. بازيگران: وال کيلمر[جان]، مارج هلگنبرگر[آليس]، ويلمر والدراما[مکس]، باب جي تامپسون[استبان]، اشلي جانسون[آلانا]، لوبو سباستين[جيمي اسپينوزا]، مايکل موهني[کارآگاه دانيلز]، مارک کلي[لئونارد]، شلي ماليل[بابول]، ريچارد ادسون[ماني]، شون بليکمور[والترز]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
جان بعد از آخرين و بزرگ ترين سرقت خود، تصميم به فروش مال مسروقه گرفته است. اما پليس به شدت در تعقيب اوست و همدست ها و صاحبان اموال مسروقه نيز در تعقيب وي هستند. جان براي در امان ماندن از رفتن نزد دوست دخترش خودداري کرده و به اکو پارک مي رود. با استفاده از تلفن هاي داخل پارک سعي مي کند تا مالخرها را يافته و کيف دستي مسروقه را به فروش برساند. همزمان با پسربچه سياه پوستي برخورد مي کند که در پارک به تنهايي مي گردد. تماس جان او را به اين نتيجه مي رساند که پارک و تلفن هاي وي زير نظر پليس و تبهکاران است. بنابر اين با تعويض مرتب جا در پارک سعي در پنهان شدن دارد. همزمان با دخترش نيز تلفني تماس مي گيرد. او از همسرش جدا شده و دخترش که اکنون فرزندي نيز دارد، خود را نيازمند حمايت او مي داند. جان با همسرش که شغلي به عنوان تلفنچي يافته تماس مي گيرد و از او مي خواهد تا بار ديگر در کنار هم جمع شوند. اما آليس به او اطمينان ندارد. جان بالاخره موفق مي شود تا واسطه اش را راضي به تماس با مالخري بدنام به اسم جيمي اسپينوزا بکند. همزمان آليس را نيز راضي مي کند تا با وي نزد دخترش بيايد. در لحظه معهود اسپينوزا سر رسيده و معامله انجام مي شود. اما لحظه اي بعد اسپينوزا توسط پليس دستگير مي شود. در حالي که جان و آليس از آنجا دور مي شوند....
چرا بايد ديد؟
روز کلمبوس اولين فيلم بلند چارلز بورميستر است که با نمايش فيلم کوتاه مصاحبه در جشنواره سندنس شناخته شد. مصاحبه فيلم محبوب تماشاگران آخرين جشنواره سندنس بود و بورميستر تا پيش از آن تنها يک فيلم مستند ديگر به نام سلطان خيابان ششم-برنده جايزه داوران جشنواره بوستون- در 2003 ساخته بود. فيلمنامه روز کلمبوس از ميان 30 فيلمنامه برتر انتخاب شده از ميان 5500 اثر عرضه شده به انجمن فيلمنامه نويسي چسترفيلد، برگزيده شد و کمک هاي وال کيلمر سهمي اساسي در ساخت آن ايفا کرده است. بورميستر به عنوان يکي از خوش آتيه ترين فيلمنامه نويسان امروز هاليوود شناخته مي شود که تا امروز دو بورسيه با ارزش-از جمله بورسيه دانشگاه تگزاس که از سوي انجمن جيمز اي. ميچنر اهدا مي شود- را به دست آورده و با درجه ممتاز از همين دانشگاه فازغ التحصيل شده است.
روز کلمبوس يا کلمب-جشن روز 12 اکتبر به خاطر رسيدن کريستف کلمب به آمريکا در سال 1492- را مي شود در ميان فيلم هاي مستقل قرار داد. فيلمي که با 7 ميليون دلار ساخته شده و قرار است اندکي رئاليسم را چاشني فيلم هاي دزد و پليس بکند.
وال کيلمر که براي بازي در نقش سارقي پا به سن گذاشته و صاحب نوه گريمي سنگين را پذيرفته، انتخابي شايسته براي نقش اصلي فيلم است. اما مجال زيادي براي نشان دادن توانايي هاي خود نمي يابد. پارک خيلي زود جذابيت خود را براي تماشاگر از دست مي دهد و ساختار ضد اکشن اتخاذ شده از سوي کارگردان که صحنه هاي سرقت و پر هيجان به شکل فلاش بک هاي کوتاه نمايش مي دهد، فيلم را از نفس مي اندازد. تماس هاي تلفني مکرر جان با افراد مختلف قرار است دريچه اي به سوي آشنايي با او، گذشته اش و آينده اش باز کند. او يک مرد خانواده است. از آدم کشي لذت نمي برد و حتي زماني که همدست خيانتکارش را زخمي مي کند، از کشتن او بعد از ديدن عکس فرزندش چشم مي شود. او نيز صاحب خانواده اي بوده و اينک خود را محتاج به پيوستن آنها مي داند. همسرش ابتدا نمي پذيرد، اما سرانجام با وي همراه مي شود. مي داند که جان دست از دزدي برنداشته، اما ته دلش ارزو مي کند اين آخرين کار او باشد و هست. پايان همدلي برانگيز فيلم و اينکه تماشاپر آرزو مي کند جان بگريزد-که مي گريزد- نشان دهنده ساختار متين و اميدوار کننده آن است. يقين دارم کار بعدي بورميستر با استفاده از بودجه مناسب تر و گروه بهتر، مي تواند منجر به خلق فيلمي بزرگ و به ياد ماندني شود. اما اين فکر نبايد مانع از تماشاي همين فيلم زيبا و کوچک شود!ژانر: جنايي، درام، مهيج.
عصر ظلمت L'Âge des ténèbres
نويسنده و کارگردان: دنيس آرکاند. موسيقي: فيليپ ميلر. مدير فيلمبرداري: گي دوفو. تدوين: ايزابل دديو. طراح صحنه: فرانسوا سگوين. بازيگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دايان کروگر[ورونيکا استار]، سيلوي لئونار[سيلوي کورميه-لبلان]، کارولين نرون[کارول بيگار-بورکه]، روفوس وينرايت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتريس]، اما د کونه[کارين تندانس]، ديديه لوسين[ويليام شروبن]، روزالي ژولين[لورانس]، هوگو ژيرو[توروالد]، آندره رابيتيل[ژيل]، پي ير کورزي[پي ير]، يوهانه مري ترمبلي[کنستانس لازور]. 104 دقيقه. محصول 2007 کانادا. نام ديگر: The Age of Ignorance، Days of Darkness. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر مرد/مارک لابرش و بهترين فيلمنامه از مراسم Genie، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين چهره پردازي-بهترين فيلم سال-بهترين بازيگر زن/سيلوي لئونار و بهترين فيلمنامه از مراسم Jutra.
ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعي کار مي کند. ظاهراً زندگي راحتي دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسري موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقي مي کند. تنها عضو باقيمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بيمار و مشرف به موت است. او که از سوي همسرش توجه چنداني نمي بيند، دست به خيال پردازي زده و در عالم خيال با زن هاي متعددي عشق بازي مي کند. تا اينکه همسرش جايزه اي دريافت کرده و او و دخترهايش را براي تصاحب پستي بالاتر در تورنتو ترک مي کند. مادر ژان نيز فوت مي کند و او تنهاتر مي شود. او براي پر کردن اين خلا سعي مي کند با زن ديگري آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتريس بيش از اندازه خيال پرداز نيز ناموفق مي ماند. همسرش که تورنتو را نپسنديده، بازمي گردد. اما اين بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدري متروکه اش در کنار دريا مي رود...
چرا بايد ديد؟
آرکاند تا پيش از موفقيت چشمگير سقوط امپراطوري آمريکا بيشتر به عنوان مستندسازي سياسي و جنجالي- بهتر بگوييم دردسرساز- مشهور بود. دنيايي که او در فيلم هايش ترسيم مي کند به شکل علاج ناپذيري فاسد و رو به زوال است و فيلم هايش تمي نيهيليستي و طنزي کلبي مسلکانه دارند. در کارنامه اش 34 جايزه معتبر به چشم مي خورد و اينها نشان از پذيرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنيا دارد. اين بار نيز به سراغ آدمي معمولي و در آستانه فروپاشي رفته است.
مردي که در اداره خدمات اجتماعي کار مي کند و بايد به ديگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصي اش از آنها کمتر نيست. با رئيس اش، همسرش، فرزندانش و همه چيز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشيني هايي که او را درک نمي کنند. دچار کمبودهاي احساسي و جنسي است، و از اين رو تبديل به يک والتر ميتي امروزي شده و دست به خيال پردازي مي زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هايش حکم نظريه ها فيلسوفان را داشته و صاحب قدرتي باشد تا از مسببين همه ناراحتي هايش انفقام بگيرد. در عالم خيال معشوقه هايي دارد که همه مقهور قدرت هاي اويند، اما در عالم واقعيت تنها زني که مي يادب بئاتريس خيال باف تر از خودش است که در دوران شواليه ها زندگي مي کند و خانه اش را مانند فيلم ارباب حلقه هاي تزئين کرده است. او در پايان از همه اينها مي گريزد و مانند تابلوي طبيعت بيجان سزان زندگي در سکون و آرامش را انتخاب مي کند.
فيلم واجد طنزي گيرا و داراي تفکر است که موقعيت رو به زوال انسان امروزي را به تصوير مي کشد. به ژان مارک مي خنديم، اما همه ما ژان مارک هايي بيش نيستم. خسته و فرسوده از زندگي در جنگل شهرها که سايه هاي تيره تهديد در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت مي دهد. توصيه مي کنم اين فيلم به ياد ماندني و کامل کننده سه گانه آرکاند را ببينيد. کساني که دو قسمت پيشين را ديده اند نياز به توصيه من ندارند. البته برخي نيز ممکن است بعد از ديدن قسمت نهايي آن را تحت تاثير قسمت اول بدانند!ژانر: کمدي.
عمارت چکاوک ها La Masseria delle allodole
نويسنده و کارگردان: پائولو و ويتوريو تاوياني. موسيقي: جوليانو تاوياني. مدير فيلمبرداري: جوزپه لانچي. تدوين: روبرتو پرپياناني. طراح صحنه: آندرئا کريسانتي. بازيگران: پاز وگا[نونيک]، موريتز بليبترئو[فرزان]، آلساندرو پرزيوسي[اگون]، آنجلا مولينا[ايسمنه]، آرسينه خانجيان[آرمينه آواکيان]، محمد بکري[ناظيم]، چکي کاريو[آرام آواکيان]، آندره دوسوليه[سرهنگ آرکان]. 122 دقيقه. محصول 2007 ايتاليا، فرانسه، بلغارستان، اسپانيا، انگلستان. نام ديگر: La Casa de las alondras، Le Mas des alouettes، The Lark Farm. نامزد روبان نقره بهترين طراحي صحنه از سنديکاي نويسندگان سينمايي ايتاليا.
در سال 1915 ايتاليا به حمايت از فرانسه عليه اتريش و عثماني وارد جنگ مي شود. آسادور قصد دارد بعد از مرگ پدرش براي ديدار از خانواده به ترکيه برود. اما در ترکيه اوضاع به هم ريخته است. حزب ترک هاي جوان و دولت عثماني که اقليت هاي موجود در ترکيه-از جمله ارامنه- را مخل امنيت داخلي مي داند، تصميم به از ميان بردن آنان مي گيرد. همزمان افسري ترک که عاشق نونيک شده از وي مي خواهد قبل از آغاز قتل عام با او بگريزد. نونيک نمي پذيرد. بزرگ خانواده آنها، آرام براي آسادور و ديگر ارامنه در عمارت چکاوک ها-مزرعه موروثي شان- پناه مي گيرند. اما گروهي از افسران وابسته به ترک هاي جوان با تمرد از دستور فرمانده خود سرهنگ ارکان با راهنمايي ناظيم گدا به آنجا رفته و همه مردها را به قتل مي رسانند. سپس زن ها و بچه هاي مونث را به سوي آلپا مي رانند. بسياري از آنان در ميان راه از گرسنگي و بيماري مي ميرند. برخي به دليل کوشش براي فرار کشته مي شوند. و تعدادي از زنان باقيمانده نيز مورد تجاوز سربازهاي ترک قرار مي گيرند. در طول راه افسري جوان به نام فرزان شيفته نونيک مي شود. نونيک خود را به وي تسليم و ازفرزان مي خواهد اگر اجازه ندهد وي را شکنجه کنند. همزمان ايسمنه و ناظيم که از خيانت خود پشيمان شده، با کمک پول هاي رسيده از ايتاليا سعي در رشوه دادن به نگهبان ها و فراري دادن آرسينه، نونيک و کودکان مي کنند. اما در حين فرار نونيک به دام افتاده و فرزان طبق قولي که به او داده بود، وي را مي کشد. جنگ به پايان مي رسد و فرزان در دادگاهي که براي محاکمه جنايتکاران جنگي تشکيل شده عليه نسل کشي ارامنه شهادت مي دهد. اما پرونده بدون رسيدن به نتيجه اي تعليق مي شود...
چرا بايد ديد؟
برادران تاوياني-پائولو متولد 1931 و ويتوريو متولد 1929- سن مينياتو دي پيزا، توسکاني هستند. پاتولو در دانشگاه پيزا هنر و ويتوريو حقوق خواندند. تا اينکه با ديدن فيلم پاييزا ساخته روبرتو روسليني مجذوب سينما شدند. پس از نوشتن و ساختن فيلم هاي کوتاه در 1962 اولين فيلم بلندشان مردي براي سوزاندن را ساختند و با همين فيلم موفق شدند تا جايزه سنديکاي منتقدان فيلم ايتاليا را در جشنواره ونيز به دست آورند. از آن روز تاکنون دو برادر به فيلمسازي مشترک ادامه داده و نزديک به 20 فيلم سينمايي و تلويزيوني ساخته اند. حاصل چهار دهه فيلمسازي دو جايزه از جشنواره برلين، نخل طلا و جايزه فيپرشي از جشنواره کن، 5 جايزه ديويد دوناتللو، دو جايزه از جشنواره ونيز وده ها جايزه از جشنواره هاي معتبر بين المللي است. برادران تاوياني در ايران نيز به واسطه نمايش ميشل مقدس يک خروس داشت، پدر ارباب، کائوس و صبح بخير بابل فيلمسازاني آشنا و داراي دوستداراني هم هستند که فيلم هاي متاخرشان شانس نمايش عمومي در ايران پيدا نکرده است.
اين دو برادر در قرن تازه تنها 1 فيلم تلويزيوني و 1 ميني سريال ساخته اند و پس از شش سال وقفه عمارت چکاوک ها يا مزرعه چکاوک ها را با اقتباس از رمان آنتونيا ارصلان جلوي دوربين برده اند که مي تواند خو کردگان به فيلم هاي پر رمز و راز پيشين شان را اندکي-فقط اندکي- دلسرد کند. با اين حال فيلم به عنوان يکي از منصفانه ترين نگاه ها به اولين نسل کشي بزرگ قرن بيستم واجد ارزش و اهميتي خاص است.
در فاصله سال هاي 1915 تا 1918 بر اساس آمارهاي مختلف بين 600 هزار تا 2 ميليون و 500هزار ارمني توسط ترک ها به قتل رسيدند. حل مسئله ارمني ها که هم اکنون نيز مورد مناقشه دولت ترکيه با اتحاديه اروپا وارامنه است، از وقايع دردبار و خونين قرن بيستم است که بر خلاف نسل کشي يهوديان امکان انعکاس گسترده روي پرده سينما را نيافته است. عمارت چکاوک ها را در کنار آرارت اتوم اگويان مي شود جدي ترين فيلم ها در اين باره ارزيابي کرد. برادران تاوياني کوشيده اند تا مانند منبع اقتباس خوب از ترسيم سيماي درست ترک ها غافل نشوند. اتفاقي که مي تواند باعث پذيرش فيلم و حتي خود موضوع از سو ترک ها شده و دست از حنايت از عمل اشتباه چپدران خود بردارند.
فيلم مانند باغ فينتزي کونتيني دسيکا حول يک مکان مي چرخد و زندگي يکي دو نسل از اعضاي يک خانواده را در هنگامه اين واقعه ضد انساني تصوير مي کند. اينکه چگونه زندگي صلح آميز و آرام خانواده آواکيان توسط ترک ها نابود مي شود، يک تراژدي واقعي است که نمايش آن براي درس گرفتن ديگران لازم و ضروري است. برادران تاوياني فيلم را با بودجه اي 10 ميليون يورويي و به شکلي شکيل ساخته اند که عمارت چکاوک ها سهم اصلي را در روايت آن - خانه به عنوان نمادي از ريشه آدمي و هويت او- بازي مي کند. اگر از ماجراي کشتار ارامنه آگاهي زيادي نداريد، فيلم مي تواند در قالب داستان دو عشق نافرجام نونيک به دو افسر ترک اطلاعات ارزنده اي به شما بدهد. دوستداران تاوياني ها نيز دلايل محکمي براي ديدن فيلم دارند که نياز به برشمردن آنها نيست! ژانر: درام.
با هم، فقط همين Ensemble, c'est tout
کارگردان: کلود بري. فيلمنامه: کلود بري بر اساس رمان آنا گاوالدا. موسيقي: فردريک بوتون. مدير فيلمبرداري: آنيس گودار. تدوين: فرانسوا گيديگه. طراح صحنه: لوران اُت، هوانگ تانه آت. بازيگران: اودري تاتو[کاميل فوکه]، گيوم کانه[فرانک]، لوران استوکر[فيليبرت مارکه د لا توبليه]، فرانسواز برتن[پولت]، فرمن ريشار[مامادو]، بئاتريس ميشل[کارين]، کاهنا سايقي[ساميه]، هلن سورگر[ايوون]، آلن ساش[دکتر]. 97 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: Hunting and Gathering. برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/گيوم کانه از جشنواره فيلم هاي عاقانه شربورگ، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه کار/لوران استوکر و نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/لوران استوکر و بهترين فيلنامه اقتباسي از مراسم سزار، برنده جايزه بازيگر سال/گيوم کانه از مراسم NRJ Ciné.
کاميل که شغلي به عنوان نظافتچي پيدا کرده، در طبقه زير شيرواني آپارتماني بزرگ زندگي مي کند. يک شب هنگام باگشت به خانه با فيلبرت-يکي از ساکنان آنجا- آشنا مي شود. به زودي رابطه اي دوستانه ميان آن دو شکل مي گيرد و فيلبرت بعد از بيماري کاميل از او مي خواهد تا در آپارتمان وي زندگي کند. اما فيلبرت با فرانک نيز هم خانه است و به نظر مي رسد فرانک از اين اتفاق چندان خوشحال نيست. کاميل که در کنار کار خود به شکل آماتور نقاشي مي کند، به زودي با فضا کنار مي آيد. فيلبرت نيز که فروشنده کارت پستال است بعد از آشنايي با دختري زيبا تصميم به بازي در تئاتر مي گيرد و شروع به درمان لکنت خويش مي کند. فرانک که در رستوران بزرگ اشپزي مي کند، روزهاي تعطيلي خود را به سکس با دخترها و رسيدگي به مادربزرگش مي پردازد. تا اينکه مادربزرگش بيمار و به خانه سالخوردگان فرستاده مي شود. پس از مدتي کاميل و فرانک با همديگر دوست مي شوند و کاميل از او مي خواهد تا از مادربزرگش نگهداري کند. اما مادربزرگ فرانک فرداي روز بازگشت به خانه فوت مي کند. بعد از دفن وي، فرانک که کسي را ندارد تصميم به رفتن از پاريس مي گيرد. اما در روز حرکت کاميل به ايستگاه رفته و از او مي خواهد تا با وي بماند...
چرا بايد ديد؟
کلود لانگمان بري متولد 1934 پاريس است. ابتدا بازيگر بود و بعدها به کارگرداني-همچنين تهيه کنندگي و فيلمنامه نويسي- روي آورد. اولين فيلمش مرغ نام داشت که در 1962 برنده جايزه اسکار بهترين فيلم کوتاه زنده شد. دو سال بعد اپيزودي فيلم بوسه ها را با نام بوسه در 16 سالگي را و اپيزود شانس جنگجو را از فيلم شانس در عشق کارگرداني کرد. سرانجام در 1967 اولين فيلم بلندش به نام پيرمرد و بچه را با شرکت ميشل سيمون درباره دوستي ميان پسربچه اي يهودي و پيرمردي روستايي-طرفدار پتن و ضد يهود- در اثناي جنگ جهاني دوم، جلوي دوربين برد که 3 جايزه از جشنواره برلين به چنگ آورد. رگه هاي کمدي موجود در آثار اوليه بري با فيلم هاي بعدي پر رنگ تر شد. با من ازدواج کن! با من ازدواج کن! يا مرد با روابط زياد، سکس شاپ، مرد قرن، اولين بار و يک لحظه ديوانه وار همه در ژانر کمدي قرار داشتند که گاه ته رنگي از درام يا رومانس به خود مي گرفتند. تا اينکه در 1980 با فيلم دوستت دارم پيرنگ عاشقانه فيم هايش رو ه پر رنگ تر شدن گذاشت و با خداحافظ عروسک در 1983 تمايل وي به سوي درام هاي صرف نيز آشکار شد. حاصل اين تمايلات در سال هاي بعد نقاط اوجي چون ان دو فلوره و مانون چشمه ها، اورانوس و ژرمينال و در 1997 لوسي اوبراک-يکي از بزرگ ترين نام ها در نهضت مقاوت فرانسه- بود. اين 5 فيلم که جزو توليدات عظيم و موفق سينماي فرانسه نيز محسوب مي شوند، کلود بري را به جايگاه فيلمسازي بزرگ و صاحب سبک و با شهرتي بين المللي رساندند. جايزه بافتا، نامزدي خرس طلاي برلين و سزار با اين فيلم ها به کارنامه هنري او اضافه شدند. بري پس از اين دوره باشکوه، با فيلم درهم شکسته(1999) بار ديگر به سراغ کمدي هاي عاشقانه رفت و تا امروز فيلم هاي زن خدمتکار، يکي مي ماند يکي مي رود و با هم، فقط همين را کارگرداني کرده است.
با هم، فقط همين که با نام نچسب شکار و جمع آوري پخش جهاني يافته، با وجود بهره مندي از بازيگراني خوب و داستاني از يک خانواده جايگزين اروپايي و حتي با ته رنگي نامحسوس از عشق سه نفره، در اندازه هاي کارنامه بري نيست. شايد علت را لازم باشد در قالب درام عاشقانه آن جستجو کنيم. و از همه مهم تر پرداخت نشدن معقول و به اندازه رابطه کاميل و فرانک که تماشاگر نيز گاه در وجود عشق ميان آن دو شک مي کنند. آنها فقط با همند و همين!
فيلم هم قرار نيست که يک داستان عاشقانه معقول ميان دو جنس مخالف باشد. اقتباس بري از کتاب پرفروش گاولدا هوشمندانه است، اما پايان کليشه اي آن چندان به مذاق من سازگار نيست. رابطه ميان مادربزگ فرانک و کاميل پذيرفتني تر و انساني تر است و حتي رابطه او با فيلبرت که هرگز در او به چشم يک زن نمي نگرد. شايد اگر کمي طنز و کمدي به فيلم افزوده مي شد، اين حديث تنهايي انسان امروزي در قلب فرانسه متمدن را که کار روزانه اسيرشان کرده، فرجامي بهتر از اين داشت. اما براي تماشاگر فرانسوي فيلم آينه اي راست نماست که تصوير خود را در آن مي بيند و شايد افسوسي هم بر جواني خويش بخورد!ژانر: درام، عاشقانه.
از روي جسد او Over Her Dead Body
نويسنده و کارگردان: جف لاول. موسيقي: ديويد کيتاي. مدير فيلمبرداري: جان بيلي. تدوين: مت فرايدمن. طراح صحنه: کوري لورنزن. بازيگران: اوا لونگوريا پارکر[کيت]، پل راد[هنري]، ليک بل[اشلي]، جيسون بيگز[دان]، ليندسي اسلوآن[کلوئي]، استفن روت[مجسمه ساز]. 95 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: How I Met My Boyfriend's Dead Fiancée، Over My Dead Body.
کيت و هنري تصميم به ازدواج دارند، اما در روز عروسي کيت بر اثر سانحه افتادن مجسمه يخي يک فرشته روي او، مي ميرد. يک سال بعد، هنري که هنوز از اين ماجرا ناراحت است، بر اثر اصرار ها و توصيههاي خواهرش کلوئي مي پذيرد تا از کمک يک مديوم داراي قدرت رواني به نام اشلي استفاده کند. کلوئه دفتر خاطرات کيت را به اشلي مي دهد تا از اطلاعات آن استفاده کند. هنزي ندانسته تحت تاثير قرار مي گيرد، اما اين تاثير به زودي از دايره رابطه عادي آندو خارج و هر دو عاشق يکديگر مي شوند. اما مشکل زماني آغاز مي شود که روح کيت بر اشلي ظاهر شده و مراتب ناخشنودي خود را از اين اتفاق اعلام مي کند...
چرا بايد ديد؟
اگر مي خواهيد بدانيد يک ايده دبش هاليوودي چگونه مي تواند تبديل به زباله شود، به تماشاي اين فيلم برويد!در سرتاسر 95 دقيقه فيلم بسيار سعي کردم اندکي با فيلم همراه شوم، به شوخي هاي لايتچسبک آن بخندم و اندکي با شخصيت هايش همدلي کنم. اما نشد که نشد!
از روي جسد او که از روي کتابي پرفروش و با بودجه اي 10 ميليون دلاري ساخته شده، قرار بوده تا نسخه کميک تر و به روز تر بهشت مي تواند منتظر بماند يا روح باشد، اما در نهايت به فيلمي خسته کننده بدل شده که انتخاب غلط بازيگران نيز آن را به فاجعه مبدل کرده است. حتي انتخاب جيسون بيگز که با شيريني آمريکايي به شهرت رسيد، نتوانسته ذره اي بر بار کمدي فيلم بيفزايد. در عوض آن را به کمدي اشتباهات در توليد فيلم تبديل کرده است.
جف لاول با نوشتن قسمت هايي از سريال نمايش جورج کارلين در 1994 وارد تلويزيون شده و تا سال 2006 سريال هاي متعددي از جمله سايبيل، نمايش درو کري، به اين خانه برکت بده، فقط به من شليک کن!، Inside Schwartz و زوئي، دانکن، جک و جين را نوشته است. اولين تجربه سينمايي او نوشتن فيلمنامه جان تاکر بايد بميرد در سال 2006 و از روي جسد او اولين فيلم سينمايي است که سمت کارگرداني آن را بر عهده گرفته است و شايد هم آخرين شان باشد!تصور نمي کنم تمايلي به ديدن ماجراهاي بلاهت بار يک مرد، يک مديوم و يک روح حسود داشته باشيد، مرگ نه؟ژانر: کمدي، فانتزي، عاشقانه.
فيلم نوآر Film Noir
کارگردان: د. جاد جونز، ريستو توپالوسکي. فيلمنامه: د. جاد جونز. موسيقي: مارک کلر. مدير فيلمبرداري: رادان پوپوويچ. تدوين: ناموب الفانتين، آندري ماريچيچ. طراح صحنه: ريموند پن. بازيگران(فقط صدا): مارک کلر[سام]، بتينا دوين[آنجلا]، کريستينا نگرت[سامانتا]، ويکتوريا اوتول[سوزان]، جف آتيک[استرن]. 97 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، صربستان.
مردي در روي تپه هاي هاليوود به هوش مي آيد. در کنار او جسد مامور پليسي قرار دارد که بر اثر گلوله اي که به پيشاني اش خورده، کشته شده است. مرد مي گريزد. در راه اما تلفن همراه او به صدا در مي آيد و شخصي از آن سوي خط از او به خاطر انجام کاري تشکر کرده و او را سام خطاب مي کند: يک کارآگاه خصوصي مشهور! اما با رفتن به دفتر سام مشخص مي شود که او کارآگاه خصوصي نيست، بلکه تبهکاري بدنام است. در مراجعت به آپارتماني که بايد منزل او باشد، با زن زيبايي در همسايگي برخورد مي کند. زن با او معاشقه مي کند، اما بعد با تلفن به فردي از حضور وي در آپارتمان خبر مي دهد. پيامد اين کار حمله گروهي مسلح براي کشتن سام است. سام مي گريزد و با تعقيب سرنخ هاي موجود پي مي برد که همه اين قتل ها براي به دست آوردن فيلمي مستهجن است که در آن دختري به قتل مي رسد و قاتل کسي نيز جز مردي سرشناس که قصد دارد به هر قيمت که شده، فيلم را به دست آورده و نابود کند. سام که جان خود را در خطر مي بيند، فيلم را به دست مي آورد، اما هنوز از هويت واقعي خود اطلاعي ندارد....
چرا بايد ديد؟
از پيشينه دي. جاد جونز و ريستو توپالوسکي هيچ نمي دانيم و گويا فيلم نوآر اولين تجربه هر دو نفر در نويسندگي، تهيه و کارگرداني است. اما فيلم يک اداي دين به ژانري است که نامش را از آن گرفته و مي کوشد تا در قالبي متفاوت-انيميشن- سهمي در احياي آن داشته باشد. فيلم از کليشه هاي اين نوع خالي نيست، اما ايده جابجايي شخصيت سام روبن کارآگاه با تبهکاري خشن را تا پايان فيلم با مهارت مي گستراند و با رمز و رازي که در اطراف آن خلق مي کند، همگام با شخصيت اصلي قصه در خوادث درگير مي شود.
فيلم کلاً سياه و سفيد با رگه هايي از رنگ براي متمايز کردن برخي عناصر است که بر تاثيرگذاري آن افزوده و نمادي از جسارت سازندگانش به شمار مي رود که چنين مخاطره اي را براي توليد آن پذيرفته اند. فيلم نوآر يک تجربه در سبک، و مضمون است که تماشاگر آشنا به اين گونه را مي تواند به ياد خواب ابدي بيندازد که سر از دنياي کارتوني فريتز گربه در آورده است[به دليل صحنه هاي سکسي اش]. کار فيلمساز با ايده فراموشي نيز با وجود تکراري بودن از بداعت خالي نيست و با انتخاب مک گافيني مانند فيلم هرزه نگار نظرگاه خود مسبت بله هاليوود را نيز به نمايش مي گذارد. عجالتاً مي شود آن را به عنوان سفري به دره مرگ تماش کرد. دوستداران تريلرهاي جنايي نيز مي توانند آن را به عنوان قصه خوش ساخت و مهيج تماشا کنند. البته با چشم پوشي از انيميشن بودن شخصيت هاي آن!ژانر: انيميشن.
گفت وگو♦ سينماي جهان
دنيس آرکاند در سال 1986 با فيلم سقوط امپرطوري آمريکا سه گانه اي را در هجو زندگي امروز انسان غربي آغاز کرد که بيش از يک دهه طول کشيد تا قسمت دوم آن با نام هجوم بربرها ساخته شود. اما خوشبختانه ميان دومين و سومين بخش آن فاصله زيادي نيفتاد و امسال آخرين بخش اين سه گانه و کامل کننده آن با نام عصر ظلمت اکران شد. پاي حرف هاي آرکاند نشسته ايم که درباره عصر ظلمت و شخصيت اصلي آن سخن گفته است.
گفت و گو با دنيس آرکاند کارگردان عصر ظلمترهايي بخش من هنر است
ترجمه امير عزتي
ژرژ آنري دنيس آرکاند نويسنده، بازيگر، تدوين گر و کارگردان مشهور کانادايي، متولد 1941 کبک است. در محيطي کاتوليک بزرگ شد و 9 سال به مدرسه ژزوئيت ها رفت. در نوجواني خانواده اش به مونترال نقل مکان کردند. در اين زمان دنيس در سر خيال تنيس باز حرفه اي شدن را مي پروراند تا اينکه گذرش به دانشگاه مونترال افتاد و در رشته تاريخ تحصيل کرد. در همين زمان ميل به سينما و سپس فيلمسازي را در خود کشف کرد.
در 1963 به انجمن ملي فيلم کانادا پيوست و چند فيلم مستند تهيه کرد که موفق به کسب جوايزي هم شدند. به عنوان يک فعال اجتماعي اولين فيلم بلند مستند خود را در 1970 درباره کارگراان صنايع پوشاک ساخت که مدت ها به نمايش درنيامد. همزمان به کار در تلويزيون نيز پرداخت و فيلمنامه هاي متعددي نوشت. در اوايل دهه 1970 چند فيلم تهيه کرد که مورد ستايش منتقدان قرار گرفت و سپس باز ديگر به سراغ مستندسازي رفت و تلويزيون را رها کرد. در 1982 مستند Le Comfort et l'indifférence او برنده جايزه بهترين فيلم انجمن منتقدان سينمايي کبک شد.
در 1986 اولين بخش از سه گانه معروف خود با نام سقوط امپراطوري آمريکا را جلوي دوربين برد که پرفروش ترين فيلم سينماي کانادا تا آن زمان شد و جوايز متعددي از جشنواره هاي داخلي کانادا، همچنين جايزه فيپرشي از جشنواره کن را دريافت کرد و سرانجام به مراسم اسکار نيز راه يافت. اين اولين فيلم کانادايي بود که نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي مي شد. سه سال بعد آرکاند توفيق گسترده بين المللي را بار ديگر با عيساي مونترال تجربه کرد. اين بار در کنار جوايز داخلي، جايزه ويژه داوران کن نيز نصيب اش شد. در 1993 اولين فيلم انگليسي زبان خود را با نام عشق و بقاياي انسان کارگرداني کرد. سپس دو سال را صرف نوشتن دومين قسمت سه گانه خود با نام هجوم بربرها کرد که در سال 2003 به نمايش در آمد. فيلم برنده جايزه بهترين فيلمنامه از جشنواره کن و نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين فيلم خارجي و نامزد اسکار بهترين فيلمنامه و برنده اسکار بهترين فيلم خارجي شد. امسال پس از 20 سال از آغاز سه گانه، آخرين بخش آن پس از انتخاب به عنوان فيلم اختتاميه کن 2007، پخش بين المللي پيدا کرده است. بهتر است آن را از زبان خود آرکاند بشنويد...
<strong>ايده اصلي عصر ظلمت از کجا پيدا شد؟</strong>بعد از نمايش موفقيت آميز هجوم بربرها به مدت يک سال تمام دنيا را گشتم و مرتب مصاحبه کردم. کن و سال بعد اسکار و غيره که جمعاً يک سال طول کشيد. سه ماه بعد اين فکر به سراغم آمد که "آيا کسي هست که بخواهد کارهايي را که من انجام دادم، انجام بدهد". بدين ترتيب شروع به خلق يک شخصيت کردم. کسي که هرگز در تلويزيون ظاهر نشده، ميکروفون جلوي صورتش گرفته نشده، اما مرتباً در حال خيالبافي است و دوست دارد آدمي باشد که نبض جامعه را در دست دارد، با او مرتب مصاحبه بشود و با ستارگان سينما آشنا باشد.
<strong>پس ژان مارک لبلان اين طور زاده شد. آيا نقش را براي لابرش نوشتيد؟</strong>شخصاً مارک را نمي شناسم، اما در کبک کمدين مشهوري است. قبل از شروع به نوشتن فيلمنامه، يک روز کامل با او روي پروژه ديگري کار کرديم و متوجه شديم که به چيزهاي مشترکي مي خنديم. از طرف ديگر همسن شخصيت فيلم و صاحب قيافه اي معمولي بود، اما ازهمه مهم تر از نظر حس طنز در يک سطح قرار داشتيم. براي من نکته چالش برانگيز، تصميم گرفتن درباره خلق نوع تغيير در زندگي چنين آدمي بود. چه راه حل هايي براي آن مي توانستم پيدا کنم؟
<strong>رابطه فيلم با دو بخش ديگر سه گانه چيست؟</strong>سقوط امپراطوري آمريکا فيلمي درباره رابطه از هم گسيخته يک زن و مرد بود. هجوم بربرها درباره آدمي مشرف به موت بر اثر سرطان بود و چيزهايي-غير از دوستانش- که بايد آنها را ترک مي کرد. با عصر ظلمت سعي کردم به موضوع از هم گسيختگي اجتماعي نزديک بشوم. فيلم به موضوع هايي جهان شمول مثل آنفولانزاي مرغي، عصبيت ناشي از ساعت ها گير کردن در ترافيک و تلاش بي معني و حس به تله افتادن مي پردازد. ژان مارک به سرگذشت غير عادي آدم ها گوش مي کند اما کاري براي کمک به آنها از دستش ساخته نيست. همسرش کسي که همه ما او را به عنوان زني مدرن ارزيابي مي کنيم- زن فعالي است. خانه اي زيبا دارند، ولي وقتي براي صحبت با همديگر ندارند. اين زندگي براي ژان مارک غير قابل تحمل مي شود و او به دنبال راه خروج مي گردد.
<strong>به عنوان کارگردان، يک فيلم براي شما راهي براي "کاهش معضلات" اجتماعي است؟</strong>يک جمله معروف هاليوودي وجود دارد: "اگر پيامي داريد با وسترن يونيون تماس بگيريد". نمي توانم بگويم درباره دنيايي که در آن زندگي مي کنيم حرفي براي گفتن ندارم، فقط قصه اي براي تعريف کردن دارم. اما قطعاً قصه اي است که بعضي عناصر سمبليک هم در آن وجود دارد. همان طور که نمي خواهم يک درام تيره و تار بسازم، دوست ندارم يک کمدي 90 دقيقه اي هم بسازم. فيلم هاي من هميشه نمايش دهنده موقعيتي متغيير ميان کمدي، تراژدي، سمبليک و ملودرام است. به همين خاطر من يک فعال سياسي نيستم، فيلمسازم. چون در موقعيتي هستم که مي توانم هر دو طرف دعوا را ببينم.
<strong>زندگي ژان مارک کسالت بار و بدون عشق، اما روياهايش پر از زن هايي است که او را ستايش مي کنند...</strong>آن روياها هم خلاء احساسي و هم خلاء جنسي او را پر مي کنند. همه چيز با گفتن جمله "نگران مادرم هستم" در رختخواب از سوي او به همسرش و شنيدن جواب "که اين طور" از او که سرگرم بازي با Gameboy است، آغاز مي شود. ژان مارک به کلبه اي که در حياط منزل دارد مي رود و در آنجا با دايان کروگر روبرو مي شود. دختر از او مي پرسد "حال مادرت چطوره؟". اين جمله اي است که او هميشه مي خواسته از زبان همسرش بشنود و هرگز نشنيده است. اگر قرار باشد محبوبي خيالي داشته باشيد، دايان کروگر را گيلاس شامپاين در دست و کنار شومينه، تصور مي کنيد. خيال حد و مرزي ندارد.
<strong>فيلم شخصيت هاي تازه اي را به ما معرفي مي کند، اما حس طنزي مشابه با سقوط امپراطوري آمريکا و هجوم بربرها دارد.</strong>اين آخرين بخش تريلوژي من است. بعد از سقوط امپراطوري آمريکا و هجوم بربرها نوبت چيست؟ عصر ظلمت. حس مي کنم در حال پيشروي به طرف نوعي قرون وسطي(در ادبيات به عصر ظلمت معروف است) هستيم. تمي بود که مي خواستم روي آن کار کنم، قرون وسطي نماينده چه چيزي است؟ جنگ عليه اسلام، کافرها، صليبيون. در حال حاضر در موقعيتي يکسان قرار داريم. از طرف ديگر اشاره به زناني است که دوست دارند دست نيافتني جلوه کنند و مردها برايشان شعر بخوانند.
<strong>آيا شانسي براي نجات ژان مارک وجود دارد؟</strong>فرصت هايي هست. اما بهترين فرصت کدام است، نمي دانم. آخر فيلم با نشان دادن تابلويي از سزان-سيب هايي درون يک ظرف- چيزي شخصي به آن اضافه کردم. رهايي بخش من هنر است. راه نجات من ساختن فيلم است، اما قرار نيست ژان مارک هم اين راه را انتخاب کند. شايد به شهر برگردد، شايد هم در کنار دريا بماند. مهم کاري نيست که مي کند، چيزي است که فهميده. مکان هم اهميت ندارد. مي شود وسط يک شهر بزرگ هم آرامش را پيدا کرد. چيزي که بايد پيدا کنيد آرامش و سکون است.
فيلم روز♦ سينماي ايران
شهرام شاه حسيني متولد سال 1350 است. سينما را با دستيار کارگرداني فيلمسازاني چون رسول ملاقلي پور، سيامک شايقي و بهرام بيضايي آغاز کرد. او در اين سال ها چند فيلم کوتاه نيز مقابل دوربين برد که از آنها مي توان به چند کيلومتر جلوتر و به طعم خاک نام برد. زن ها فرشته اند دومين ساخته بلند سينمايي پس از کلاغ پر محسوب مي شود.
زن ها فرشته اند
کارگردان: شهرام شاه حسيني. نويسنده: قربان محمدپور. مدير فيلمبرداري: فرج حيدري. موسيقي متن: حيدر ساجدي. طراح صحنه و لباس: آتوسا قلمفرسايي. تهيه کننده: عبدالله عليخاني، حسين فرح بخش. بازيگران: امين حيايي، نيکي کريمي، مهتاب کرامتي، محمد رضا شريفي نيا، لادن طباطبايي.
فرهاد و ليلا به ظاهر زندگي عاشقانه اي دارند. تا اينکه در مراسم سالگرد ازدواج شان ليلا تصميم مي گيرد به سفر برود و فرهاد تنها مي ماند. ليلا سوار هواپيما مي شود در حالي که فرهاد با يکي از دوستان همسرش ازدواج پنهاني کرده است. هواپيما پرواز نمي کند و راز فرهاد برملا مي شود. ليلا منزل را ترک مي کند. فرهاد هم در همين بين با نازي آشنا مي شود و به او دل مي بازد. ليلا که همه مايملک پدرش را به فرهاد بخشيده تک تک اين اموال را باز پس مي گيرد و درانتها در مي يابيم نازي مامور ليلا بوده که سر راه فرهاد قرار گرفته است.
تبليغ زن بارگي
شهرام شاه حسيني دستيار کارگردان هاي خوشنامي بوده است و چند فيلم کوتاه خوب را کارگرداني کرده است که نشان مي دهد مي توان روي او به عنوان فيلمسازي قابل حساب کرد. اما فيلم هاي بلند او هيچ يک از اين نشانه ها را ندارد. کلاغ پر فيلمي بسيار ضعيف و زن ها فرشته اند کاري به مراتب بد تر از آن محسوب مي شود. نکته مهم درباره زن ها فرشته اند انديشه ناسالم سازندگان به عنوان تم فيلم در کليت کار به شمار مي آيد. فيلم زن ها فرشته اند تبليغ عملي و عيان زن بارگي است. موضوعي که بارها در فيلم مورد اشاره قرار مي گيرد.
مي توانيم خوشبين باشيم که اين يک موقعيت دراماتيک است که فرهاد، شخصيت مرد فيلم در آن قرار مي گيرد، اما در عمل چنين نيست. بارها در طول فيلم به اين نکته اشاره مي شود که او بايد با زن هاي مختلف ارتباط داشته باشد و از جانب شخصيتي به نام سليمي که شريفي نيا نقش او را بازي مي کند دائم مورد آموزش قرار مي گيرد و اين آموخته ها را در برخورد با زن هاي مختلف اجرا مي کند.
نکته جالب اينجاست که صاحبان اين فيلم هيچ تلاشي هم در پنهان کردن اين قضيه ندارند و آشکارا به بيان نظريات خود مي پردازند. شخصيت هاي فيلم هم چون کاراکترهاي فيلمفارسي آدم هاي بي هويتي هستند که به هيچ عنوان نمي توان مناسبتي ميان آنها و جامعه امروز پيدا کرد. اين بي هويتي چنان بر فيلم سايه مي گستراند که حتي کارگردان نمي تواند محل مناسبي را براي دوربين خود در مواجهه با شخصيت ها پيدا کند. در خوشبينانه ترين شکل نويسنده مي توانست فرهاد را بدل به شخصيتي جذاب و پر تناقض کند و از دل فيلم يک کمدي رمانتيک دل نشين به مخاطب تحويل دهد. اما در شمايل فعلي فيلم زن ها فرشته اند فيلمي است با عقده هاي فروخورده اروتيک که به هيچ وجه با ساختار سنتي جامعه هم ارتباط برقرار نمي کند. بسياري از مردم هنگام پخش فيلم با غرولند سالن نمايش را ترک مي کنند.
فيلم با شخصيت هاي زيادي رو به روست که هيچ تعريف مناسبي از آنها ارائه نمي دهد. همه مردها در اين فيلم بد هستند و در برخورد با زن ها به سوء استفاده جنسي از آنها فکر مي کنند و زن ها هم موجوداتي احمق که قابليت مورد سوء استفاده قرار دادن را دارند.
سريال روز♦ تلويزيون
کارگردان رکن اصلي يک مجموعه تلويزيوني است، و اگر تخصص و تجربه لازم و کافي را نداشته باشد بايد فاتحه اثر توليد شده را خواند. اتفاقي که مدت هاست با رويه غلط آقايان مسئول و سياست گذار مبني بر بها دادن بيش از اندازه به تعهد و ايمان فيلمساز در برابر تخصص، تبديل به مصداق بارز اغلب سريال هاي تلويزيوني شده است. سريال "عروس" از آن دست مجموعه هايي است که بيشترمديون بازيگرانش است تا کارگردانش.!! البته تنها کارگردان دراين زمينه " يعني انتخاب بازيگران" موفق عمل کرده، وگرنه معلوم نبود با نبود اين بازيگران، مجموعه به چه سرنوشتي دچارمي شد.
عروس
نويسنده: نسرين صالحي. کارگردان: پويان طايفه. تهيه کننده: مريم بهاري. طراح صحنه و لباس: شيرين بوريايي دوست. طراح گريم: منيژه حاتم آبادي. تدوين: رخند فروي. مدير تصويربرداري: سهيل نوروزي. موسيقي: رهام بهمنش. بازيگران: ابوالفضل پورعرب[خسرو]، داريوش اسد زاده[آقا جون]، مهرانه مهين ترابي[مهناز]، شمسي فضل الهي[مامان فروغ]، بهرام محمدي پور[فريبرز]، الهام جواديان[ريحانه]. محصول شبکه دوم.
فريبرز جواني ساده لوح و بي دست و پاست که براي درس خواندن از شهرستان به تهران نزد عمه و مادربزرگ خود آمده، او به دانشگاه مي رود تا در ترم اول ثبت نام کند. اما شهريه او را کيف قاپ ها مي دزدند و او به جرم درگيري درخيابان توسط کلانتري بازدداشت مي شود...
مجموعه بازيگرمحور!!!
محوريت قصه اي که نويسنده در "عروس" به آن پرداخته ازمضموني تکراري وکليشه اي برخورداراست. کوچ يک جوان شهرستاني به تهران به کرات دستمايه ساخت مجموعه وآثار سينمايي قرارگرفته است. نويسنده دراين مجموعه همچنان ازهمان الگوي آشنا سود مي جويد وشخصيت محوري خود-فريبرز- را براساس آن شاخصه ها خلق مي کند. دست و پا چلفتي بودن، زود باوربودن، ساده بودن و... ازويژگي هاي قابل ذکري است که در اکثر چنين شخصيت هايي مشاهده مي شود. در واقع نويسنده تلاشي براي ارائه شخصيتي تازه انجام نداده است وهيچ طرح و پيرنگ مناسبي براي ساختمان قصه اش نيز طراحي نکرده است.
فصل بندي حوادث کاملاً قابل حدس صورت گرفته است و اکثر اين بخش ها فاقد جذابيت و تعليق لازم است. مثال: وقتي فريبرز در خيابان با مردي درگيرمي شود و پليس وارد ماجرا مي شود، عناصرطوري در کنارهم قرارگرفته اند که مخاطب خيلي زود پي به ادامه قصه مي برد. کارگردان اثرهم هيچ کمکي به اين نقاط ضعف متن نمي کند.
مخاطب در"عروس" با دکوپاژي خطي و بي رمق و فاقد هرگونه عنصر زيبايي شناسانه روبرومي شود. نماها آنقدرساده طراحي شده اند که در بيشترلحظات لطمه شديدي بر ريتم اثر وارد مي کند، زيرا مدت زمان هر پلان بسيار طولاني تر از آن چيزي است که بايد باشد. نکته ديگردرمورد کارگرداني، ميزانسن هايي است که طايفه به بازيگرانش داده است. ميزانسن ها چنان محدود و در بعضي صحنه ها دست و پا گير است که بازيگرنمي تواند به نحو درستي ازانرژي اش استفاده کند. موسيقي اثر هم به شدت با درونمايه اثر مغايرت دارد. موتيف و ريتمي که آهنگساز براي اين قصه و صحنه هاي آن انتخاب کرده، بيشتر براي يک کار کودکان مناسب است تا يک اثرکميک!!
شايد تنها نکته قابل ذکر درمورد کارگرداني، انتخاب درست بازيگران باشد. دربخش بازيگري برخلاف ديگربخش ها اتفاق خوبي افتاده است. بازيگران همگي درکنارهم ازيک هارموني بجا ودرست برخوردارند. ابوالفضل پورعرب درنقش خسرو بازي چشمگير و قابل قبولي ازخود به نمايش مي گذارد. در واقع پورعرب توانايي خود در قالب بازي طنز را به رخ همگان مي کشد. استفاده اي که او از لحن انتخابي خود در اين نقش مي کند، خلاقانه است. مهرانه مهين ترابي بسيار خوب ازتکنيک سود مي جويد. او تسلط بي نظيري بر حواس پنجگانه خود دارد و در اکثرنقش آفريني هايش، بازي حسي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهد. داريوش اسد زاده هم درنقش "آقا جون" بازي بي نقصي ازخود ارائه مي دهد. اسدزاده دراين نقش اقتصادي در حرکات واعمالش به اجرا مي گذارد که کاملا متناسب با نقشش است. اسدزاده هيچ حرکت اضافي و زائدي براي بهتر نشان دادن نقش انجام نمي دهد و اين يکي ازنکات طلايي نقش آفريني اوست. مجموعه "عروس" بيش ازآنکه مديون نويسنده وکارگردان خود باشد مرهون خلاقيت بازيگرانش وتجربه آنهاست. و اگر چنين تيم بازيگري در کنارهم نبودند معلوم نبود چه اتفاقي براي اين مجموعه مي افتاد.
گفت وگو♦ تلويزيون
ستاره اسکندري با آپارتمان شماره 13 وارد تلويزيون شد و با سريال هاي ايستگاه، حامي، با من بمان، حريف دل، تا صبح و... ادامه داد. اگرچه او چند کار نيز براي کودکان مثل مجموعه عروسکي "مومو و مي مي" به کارگرداني مريم سعادت انجام داده است. اما درجايي گفته که به ژانرتاريخي علاقه زيادي دارد. اين بازيگرسال گذشته را معطوف به حضور جلوي دوربين فريدون جيراني براي سريال "مرگ تدريجي يک رويا" و بازي درنقش سانازگذراند و همين بهانه اي شد تا با او به گفت وگو بنشينيم.
گفتگو با ستاره اسکندري فقط به کيفيت کاري فکرمي کنم
<strong>خانم اسکندري گويا عازم سفرهستيد؟</strong>بله.
<strong>واين سفراحتمالا يک مسافرت کاري است يا...؟</strong>نخير، اين مسافرت کاري نيست.
<strong>از مرگ تدريجي يک رويا صحبت کنيم و شخصيت ساناز، نقشي که تا به حال کمتراز شما ديده ايم؟</strong>بله، درست است شايد من از اين دست نقش ها هيچ گاه در تلويزيون تجربه نکرده باشم، با اين حال ترجيح مي دهم تماشاگر سانازرا خوب ببيند تا بشنود. چيزي که تا الان اين چند قسمت واضح و مشخص است اين است که ساناز دقيقا در نقطه عکس نقش هايي مثل نرگس و... است. اصولا من درتلويزيون با نقش هايي که يک بعد ازمظلوميت را به همراه دارند ديده شده ام. به جزاينکه اين نقش درکارنامه من نقشي متفاوت است در تلويزيون هم حضوراين دست ازنقش ها، خيلي ديده نشده است. همين مسائل به جذابيت اين کاربراي من کمک مي کرد.
<strong>و حضورجلوي دوربين يک کارگردان سينما براي تلويزيون...؟</strong>همکاري با آقاي جيراني براي من يک اتفاق بسيارخوب بود، حسن بزرگ ايشان طي کارگرداني اين سريال شايد پايين نيامدن حساسيت شان طي يک سال کاربود. با اينکه زمان تصويربرداري کار طولاني شد اما به هيچ وجه ايشان درمورد هيچ صحنه اي کوتاه نيامدند وحساسيت خودشان را ازدست ندادند. براي من اتفاقا اين نکته خيلي جالب بود که خيلي ها ازسينما به تلويزيون مي آيند واين مديوم را به هيچ وجه جدي نمي گيرند ومعتقد هستند که اينجا تلويزيون است ومخاطب همانطورکه شام مي خورد و... تلويزيون مي بيند. معمولا خلاقيت و حساسيت سازندگان سينمايي درتلويزيون به مراتب پايين مي آيد. براي من به عنوان کسي که براي تلويزيون کارمي کنم اين مسئله خيلي برخورنده است و معتقد هستم چه دربازيگري، چه درکارگرداني و چه درفيلمبرداري و... بايد حساسيت يک اثرسينمايي، درتلويزيون هم لحاظ شود. درمورد آقاي جيراني اين مسئله واقعا وجود داشت.
<strong>به لحاظ بازيگري ازچه فاکتورهايي استفاده کرديد تا بتوانيد بعد از بارها بازي درنقش هاي مظلوم و مثبت اين بار به جايگاه ديگري ازبازيگري " تصوير" دست پيدا کنيد و اصولا کليشه شکني کنيد؟</strong>ترجيح مي دهم تلاشم را دراين راستا ابتدا تماشاگرببيند. سعي کردم شخصيت ساناز را درک کنم. حالا چقدرتوانسته ام تفاوت آن را با ديگرنقش هايي که تا به حال بازي کردم نشان بدهم؟ نمي دانم. قضاوت آن با شماست. من درتئاتراين شانس را داشته ام که شخصيت ها و کاراکترهاي مختلفي را تجربه کنم و از آن دسته بازيگراني بودم که حتي سابقه بازي در دونقش را براي يک نمايش داشته ام. اگرچه معتقد هستم که درکارهاي تصويري بازيگربايد در قالب نقش که قراراست ايفا کند فروبرود. ساناززني الکلي است تا حدودي روان پريش و با عصبيت هاي خاص، بعد ازشناخت شخصيت ساناز به لايه هاي زيرين کاراکتر او رسيدم که او چرا و چگونه به اين وضع دچارشده است.
<strong>براي نشان دادن روان پريشي و حالت هاي عصبي اين آدم به داشته هاي ذهني و تجربي خودتان بسنده کرديد يا اينکه...</strong>من دراين زمينه با دوست روان شناسي دو- سه جلسه نشست داشتم و بابت دريافت حالت هاي آدم هاي الکلي و عصبي، با هم صحبت کرديم. من اين روش تحقيق را خيلي مي پسندم چون نتايج خوبي هم ازاين راه تا به حال عايدم شده است. من ازاين روش استفاده کردم تا موقعيت ساناز را بهتربشناسم و درک کنم. براي آشنايي بيشتر با سانازرفتم تا ببينم الکلي ها چه کساني هستند؟ چگونه زندگي مي کنند و...
<strong>کمي ازمرگ تدريجي يک رويا فاصله بگيريم. خانم اسکندري، تلويزيون ما در سال هاي اخير تا حدودي دست سازندگان را درپرداختن به موضوعات يا بهتربگويم معضلات زنان بازترگذاشته است. به نظرشما اين نگرش سياست گذاران تلويزيون چقدرمي تواند در تاثيرگذاري موضوعات مطروحه در يک سريال تلويزيوني روي مخاطب موثر باشد؟</strong>به نظرمن خيلي زياد؛ معتقد هستم که سياست اين سال هاي تلويزيون ما در مثبت و خوب نشان دادن صرف همه چيزکارچندان درستي نبوده است. به زعم من يک پوشانندگي تا به حال درتلويزيون وجود داشت که اتفاق خوشايندي نبوده است، چون فکرمي کنم رسالت تلويزيون، سينما و تئاتراين است که رشد فرهنگي را حادث کنند. وقتي که واقعيت ها درجامعه توسط تلويزيون پوشيده مي شود، گويا هيچ کس دردي ندارد! انگارهيچ جنايتي صورت نمي گيرد، هميشه درتلويزيون و سينما آدم هاي خوب را مي ديديم، اما بعد که روزنامه هاي حوادث را مي خوانديم، ازخودمان سئوال مي کرديم اگرهمه خوب هستند، پس اين اتفاقات چيست؟ درحالي که روزنامه حوادث هم قاعدتا مي تواند تنها دو درصد ازواقعيت را نشان بدهد، اما با يک جهت گيري درست دراين سال ها، تلويزيون شروع کرد به شناساندن مسائل مهمي به مردم وتلاش کرد تا سطح آگاهي مردم را درمورد يک سري از اتفاقات بالا ببرد. شايد اوايل ازآن طرف بام هم افتاديم.، يعني آدم ها منفي ها، خيلي منفي نشان داده مي شوند که اين هم کمي غيرواقعي بود، طوري که تماشاگرهيچ حقي را به آن طرف نمي داد. فکرمي کنم آن هم دور از باور تماشاگربود.
<strong>و صحبت پاياني...؟</strong>امروزدغدغه من نه سينماست، نه تئاتر و نه تلويزيون، دغدغه اصلي من فقط بازيگري است و فرق نمي کند کجا، فقط دلم مي خواهد کارخوب انجام دهم، الان تنها به کيفيت کاري که انجام مي دهم فکرمي کنم و بس!
نمايش روز♦ تئاتر ايران
آزاده انصاري فارغ التحصيل رشته نمايش از دانشکده هنرهاي زيبا با گرايش نمايش عروسکي است. او در اين سال ها به عنوان کارگردان نمايش هاي عروسکي بسيار فعال بوده و چندين نمايش را روي صحنه برده که از آن ميان مي توان به تنهاترين زيباي مرده، اپيزودهاي مرگبار، ماه پيشوني و... اشاره کرد. ماکوندو تجربه اي تازه براي انصاري و گروه تئاتر معاصر به شمار مي آيد.
ماکوندو
کارگردان: آزاده انصاري. نويسنده: آرش پارساخو. موسيقي: فرشاد فزوني. طراح صحنه: منوچهر شجاع. طراح و ساخت عروسک ها: فرناز بهزادي. بازيگران: افسانه ماهيان، رامين سيار دشتي، فرزين محدث، علي ميلاني، مرضيه ايمان خاني، فرزانه عاقلي، نسيم ياقوتي و نعيما کرمي.
مارکز نويسنده بزرگ عالم ادبيات کنار صحنه نشسته و داستان مردي بالدار روايت مي کند که همچون فرشتگان بر مردم موکوندو ظاهر مي شود و روايتگر زندگي آنها مي شود.
روياهاي فانتزي مارکز
تئاتر عروسکي در ايران جايگاه بايسته اي ندارد. فعاليت هاي آن هرازگاهي و پراکنده هستند. حتي چند بار دفتر انجمن نمايشگران عروسکي تعطيل شد و تنها با تلاش اعضاي آن دوباره جان گرفت. بهروز غريبب پور در اين سال ها با اجراي اپراي رستم و سهراب و مکبث بسيار تلاش کرد هويت از دست رفته اين نمايش را به آن باز گرداند و حتي براي آن تالارفردوسي را نيز ساخت. اما متوليان دولتي کمتر علاقه اي به توليد و اجراي اين شکل آثار از خود نشان مي دهند.در همين بين کارگردان هايي مثل آزاده انصاري که در دل گروه فعالي همانند معاصر جاي گرفته اند بسيار مي کوشند تا اين شکل رويا انگيز از نمايش را همچنان زنده نگاه دارند و مسئولين را هم مجاب کنند که به آنها اجراي عمومي بدهند.نمايش موکوندو بر اساس داستاني از گابريل گارسيا مارکز به صحنه آمده است. کارگردان با نگاهي جزئي نگر به مخاطب خود ياد آوري مي کند که آثار اين نويسنده تا چه اندازه به دليل ماهيت ساختاري خود قابليت اجرا شدن در شکل نمايش هاي عروسکي را دارند.
نمايش موکوندو به شکل تلفيقي عروسکي و زنده اجرا مي شود. اين دو شيوه آنچنان با يکديگر آميخته شده اند که مخاطب هيچ يک را مخل وجود آن ديگري نمي بيند. بازيگران و عروسک ها کنار يکديگر قرار مي گيرند و وجود هم را کامل مي کنند. از منظري فلسفي عروسک ها نمايشگر وجوه روياگونه شخصيت هاي زنده مي شوند و فضايي ميان واقعيت و رويا را پديد مي آورند که به روح داستان هاي مارکز تعلق دارد.
آزاده انصاري در نمايش موکوندو فضايي را ملهم از واقعيت و خيال خلق مي کند. فضايي که تا انتها نمي توان آنها را متمايز کرد و در پايان متوجه شد آنچه به تماشا نشسته بوديم به راستي متعلق به دنياي خيال بوده يا واقعيت؟
بازيگران در کنار عروسک ها روي صحنه کنار هم قرار مي گيرند. کارگردان هم سعي نداشته فضاي اين دو ژانر را از هم جدا کند. در بسياري از موارد حتي شخصيت هايي را مي بينيم که درکنار قالب عروسکي خود حضور پيدا مي کنند و اين مسئله ابعادي چندگانه از شخصيت آنها را پيش روي مخاطب مي گذارد. در بسياري از صحنه ها شخصيت هايي را مي بينيم که بر اثر جادو به عروسک تبديل مي شوند و يا بر عکس عروسک هايي که به تغيير ابعاد مي دهند و به انسان زنده بدل مي شوند. کارگردان توانسته با حذف محدوديت تفکيک فضا اين امکان را براي خود پديد آورد که اين انتقال ها را به راحتي انجام داده و ذهن تماشاگر خود را به راحتي به بازي بگيرد.
انصاري و نويسنده اش در اين نمايش بر وجوه روايتگري و داستانگويي تاکيد بسياري دارند. تاکيدي که اتفاقا با روح نمايشگري عروسکي بسيار همخوان به نظر مي رسد. ما در صحنه مارکز را مي بينيم که نشسته و خود داستان را تعريف مي کند. او گهگاه با شخصيت ها درگير مي شود و از آنها براي ادامه روايت سود مي جويد و در برخي فصول هم کار را به آنها وامي گذارد و خود تنها نظاره گر مي شود. او تنها اين حق را براي خود قائل مي شود که داستانش را تماشا کند و اگر پايان آن را دوست نداشت تغيير در داستان ايجاد کند. شخصيت ها نيز با او همکاري صميمانه انجام مي دهند و در اين راه او را ياري مي رسانند.
اين همنشيني به نويسنده و کارگردان نمايش کمک کرده تا بتوانند فضاي ذهني و عيني را با يکديگر تلفيق کرده و با نگاهي از بيرون به دنياي سومي دست يابند که نگاه خود صاحبان اثر نمايش در آن نهفته است.
در نمايش موکوندو ما با فضايي دوگانه از رعب و حلاوت رو به رو هستيم. حضور يکي از شخصيت هاي نمايش يعني پيرمرد بالدار همان اندازه که مايه انبساط ذهن مي شود در جاهايي نيز خطرنلاک و دهشت آور جلوه مي کند. گويا او چيز هايي را نمي داند که ديگر شخصيت ها از ان بي خبر هستند و همين آگاهي در جاهايي او را ترسناک جلوه مي دهد.نمايش موکوندو کاملا ساده و بي ادعاست و شايد با همين سادگي توانسته تماشاگران زيادي را به سالن بکشاند.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
علي اكبرافشين نيا را اغلب گروه هاي نمايشي تئاتر تهران مي شناسند. نورپرداز با سابقه تئاتر شهر از از سال هاي قبل از انقلاب در واحد نور سالن هاي تئاترشهر،وحدت،مولوي و... كه به طراحي و اجراي نور مي پرداخت. افشين نيا كه يكي از پرتلاش ترين خدمتگذاران تئاتر محسوب مي شد در پايان سابقه كاري و آستانه بازنشستگي به شدت مورد بي مهري مسئولين جديد مركزهنرهاي نمايشي قرارگرفت.
گفت و گو با علي اكبرافشين نياهمه دلسرد و مغموم
<strong>آشنايي شما با نورپردازي در تئاتر چگونه بود؟</strong>نمي گويم از دوران نوجواني به اين كار آشنا شدم. اما به واقع تئاتر را دوست داشتم و همواره به ديدن آن مي آمدم. با ديدن تئاترهاي خوب به سختي اين كارايمان آوردم و تكليفم را با خودم روشن كردم. نمي توانستم بازيگر،نويسنده يا كارگردان شوم. بعد از اينها با ديدن يك نمايش خوب كه نورپردازي متمايزي داشت توجهم به آن جلب شد. پس تصميم گرفتم به مطالعه در اين رشته بپردازم وخوب ياد بگيرم.
<strong>آقاي افشين نيا در مورد فعاليت هاي خود در عرصه نورپردازي بفرماييد.</strong>من دردوران خدمت شيفته كارم بودم و باور بفرمائيد در انجام وظايف محوله از هيچ گونه تلاشي براي خدمت به مردم و گروه هاي هنردوست دريغ نكردم. مسئوليت نورپردازي همه سالن هاي تئاترشهر تا مدت ها بردوش من بود و طي سي سال كار مداوم با انسان هاي زيادي در ايران و حتي خارج آشنا شدم. تلاشم در اين دوران كسب تجربه و انتقال آن به نسل جديد بود اما متاسفانه كاري را كه با آن عمرخود را سپري كردم در پايان به نظرم عقيم ماند.
<strong>چرا؟</strong>فكر مي كردم در پايان تجارب من به درد نسل جديد بيايد و مسئولين ترتيبي فراهم مي آورند تا طي كلاس هاي آموزشي آنها را انتقال دهم. براي اين كار آماده بودم و با جان و دل تلاش خود را براي آموزش انجام مي دادم، اما نشد.
<strong>به خاطرتان مي آيد مسئوليت نورپردازي چند نمايش برعهده شما بود؟</strong>دقيقا نمي دانم. تعداد آنها بسيار زياد بود. از صدها نمايشي كه كار نور آن را انجام مي دادم بالغ بر صدها نكته آموختم اما چه سود؟ فقط افسوس اين تجارب در من ماند و البته هنوز اگر فرصتي پيش بيايد كه اين كار را انجام دهم دريغ نمي كنم.
<strong>به نظرتان نور در تئاترايران چه جايگاهي در ميان گروه ها و كارگردانان دارد؟</strong>خيلي مهم است. ببينيد نور عنصر جدانشدني تئاتر است. به غير از نمايش هاي ميداني كه آن هم ازمنبع خورشيد تغذيه مي شود بقيه شكل هاي نمايش به نور براي ديدن نياز دارد. اما درايران اغلب گروه ها فقط از اين شكل نور استفاده مي كنند. يعني نور براي ديده شده نمايش شان. بيشتر گروه ها چگونگي استفاده از نور در صحنه را نمي دانند. طراحي نور اغلب سطحي و ابتدايي است. درصورتي كه شايد ديده باشيد كارهايي را كه با نورپردازي بسيار منطقي و خلاقانه شكل جديد و چشم نوازي را به كار خود داده اند. معمولا اين گروه هاي جوان ايراني و كارگردانان خارجي هستند كه به نورپردازي در تئاتر علاقه دارند و روي اين عنصر تئاتر به خوبي فكر مي كنند و به راحتي از كنارآن نمي گذرند.
<strong>براي نورپردازي خوب نياز به امكانات مناسب هم هست. آيا اين امكانات درايران وحداقل در تئاتر شهرما مهياست؟</strong>درشهرستان ها كه وضعيت افتضاح است. آنها نه تنها نور وامكانات آن را ندارند بلكه از داشتن مهم ترين قسمت تئاتر يعني سالن اجرا هم بي نصيب هستند. آنهايي هم كه سالن خود را دارند امكان نورندارند. آنهايي هم كه سالن و نور را دارند متخصص آن را ندارند. به نظر من مسئله نورپردازي در ايران بسيار علي السويه است.
<strong>متخصصان نورپردازي در تئاترشهرآموزش هاي خود را چگونه و دركجا ديده اند؟</strong>اصلا آموزشي وجود ندارد. اغلب به صورت تجربي است. الان اگر به سالن هاي تئاترشهر مراجعه كنيد مي بينيد كه اكثر كساني كه آنجا مشغول هستند شغل شان اين نيست. به آنها گفته اند مي توانيد كليدهاي برق را روشن و خاموش كنيد كه مثلا فلان قدر به شما حقوق دهيم؟ به همين سادگي است. استفاده از نسل پيشين اصلا دربرنامه ها نيست و همه چيز شوخي شده است.
<strong>اگربه شما اين ماموريت را مي دادند كه وضعيت موجود را اصلاح و سروسامان دهيد چه مي كرديد؟</strong>به سراغ قديمي ها مي رفتم و براي آموزش از آنها استفاده مي كردم. ما هنوز نورپردازان خوبي را داريم كه متاسفانه بنا به تصميم غلط مديران مركز به سالن هايي رفته اند كه چندان نياز مفيدي به آنها نيست. آقايان اسدي، رشوند، جوانشير و... از بزرگان نورپردازي تئاتر هستند كه با كمال تاسف دنيا را برايشان به گونه اي رقم زده اند كه از اين كار خسته وكسل شده اند ومنتظر بازنشستگي خود هستند.
<strong>درآستانه بازنشستگي از مديريت نور تئاتر شهر به سالن ديگري انتقال پيدا كرديد. داستان چه بود؟</strong>حسين پارسايي زماني از كارگردانان تئاتر بود و درتئاترشهر نمايش هاي مذهبي را به صحنه مي آورد. ازآن دوره با گروه هاي نورپردازي به مشكل برخورد. وقتي به سمت رياست تئاترشهر رسيد به اختلافات گذشته دامن زد و همه دوستان را براي ارائه توضيحات به دفتر خود خواست. پس از اينكه از رياست تئاتر شهر به مديرمركز هنرهاي نمايشي انتقال داده شد ترتيبي داد تا بسياري از قديمي هاي تئاترشهر از آنجا منتقل شوند. اين بود كه تقريبا نود درصد قديمي ها به سالن هاي فرعي تئاتر منتقل شدند كه الان وقتي به آنها سر مي زنم به دليل اينكه تئاترهاي كمي درسالن هايشان به اجرا مي روند همه دلسرد و مغموم هستند.
<strong>آيا اين نوعي تنبيه محسوب مي شد؟</strong>نمي دانم درفكر اين آقا چه مي گذرد. باور بفرماييد اگر چاره داشت همه را از دم اخراج مي كرد و نورچشمي ها را به كار مي آورد.همان طور كه الان در تئاترشهر اين اتفاق افتاده واغلب كاركنان افراد غير متخصص وآشنا مشغولند. خوب يادم است كه در دوران مديريت حسين پاكدل زمينه و شرايط بسيار خوبي بر تئاتر و برنامه هاي آن حاكم بود. اما پارسايي در مديريت خود فرياد اعتراض همه رادرآورده است. گروه ها، كاركنان، متخصصين و حتي هنردوستان كلافه شده اند. باور كنيد اينها را به دليل اختلافات نمي گويم. الان شما يك نگاهي به نمايش هايي كه اجرا مي شوند بيندازيد. كافي است اما علاقه مندان به جشنواره فجر را ببينيد. گروه هايي كه شركت داشته اند و آنهايي كه سانسور شده يا اصلا حذف شده اند.
چهل کليد ♦ شعر
. اين شماره را به شعرهاي مهرنوش قربانعلي اختصاص داده ايم...
♦ شعر3 شعر از مهرنوش قربانعلي
گزارش يک شير
قفسم را خورده امباد افتاده توي بال هايمروزي که در دندان هايم برق مي زند، سر به زير نيست.قرار چه بود: رام، دام، آرام؟پنجه ام سرازير مي شود؛ بي قرار!
DO YOU HEAR?
چشم مي گذارمو تا دهده بار و ده بارتا ده مي شمارم
تا حروف در ورق هايم پنهان شوندپاراگراف ها يکديگر را پيدا کنندو در شيرازه ي جانم ناپيدا شوند
نسخه ي خطي امکه ماجراهايش را در آغوش مي کشدو مي ترسد بوي نماز لبش حرفي را بگيرد
چشم مي گذارمتا دههر بار...
عتيقه تر مي شويو دست موزه ها به تو نمي رسد
کتابتي که رسيده به حاشيه مهم نيستنسخه اي نايابمو منحصرا روي حافظه ام تاکيد دارم
سعي کنبه همان زباني که مي آموزي؛ فکر کنيDO YOU HEAR?
روي نوشته هايم تعصب دارم و صورت همکلاسي ام که تو را يادآوري مي کندنسخه ي عتيقم!
هميشه
پس هنوز قرمز تر از هر گلبوليدر رگ هايم وُول مي خوريو پشت نفسي را که در من دميده اي، مي گيريخيالم راحت است که شعر مرا ترک نمي کند.
♦ نگاهنگاهي به مجموعه شعر"به وقت البرز" ِمهرنوش قربانعلي
وقتي طنز، سلطه را ناکارمي کندعليرضا سيفالديني
دريک نگاه ِ گذرا به روند ِشعر ِ معاصر ِ ايران، به طور کلي، سه رويکرد تشخيص دادنيست: رويکرد به واقعيتِ بيرون، رويکرد به واقعيت ِ شعري، رويکرد به زبان ِ شعر يا زبان در شعر(يا شعر ِ زبان محور). هرچند رويکرد سوم سنِّ چنداني ندارد.
در دوبخش ازاين شِماي به هرحال کلي شعر، ما با منشي سروکار داريم که واژه به اعتبار آن کارکردي دلالتگونه دارد. به اين معني که واژه چيزي را "بيان" ميکند. اين منشيست که طرفداران ِ رويکرد ِ سوم سخت با آن مخالفند. اما آن چيست؟ و آيا هدف شعر اين است که چيزي را بيان کند؟
اگر به شِماي بالا و به سه رويکرد ِاشاره شده برگرديم، ميبينيم واقعيت، واژهايست که در دو رويکرد تکرار شده است. آن جا که رويکرد به خود واقعيت ِبيرون است شعر تااندازهي زيادي کارکرد ابزاري دارد. نمونههاي چنين شعرهايي را درمقاطع ِ مختلف تاريخ ايران ميتوان مشاهده کرد که با شعر به عنوان وسيلهي بيان آن واقعيت رفتار شده است. به ويژه مقاطعي که اشکالي از تحول اجتماعي – سياسي درآن ديده ميشود. بدون ترديد در شعرهايي از اين دست شاعرانگي يا احساسگرايي (يا آنچه از آن به آرمانگرايي ياد ميشود) بر شعريت ميچربد. چرا که دلالت ِشعر به چيزي دربيرون از زبان است و واژه چندان شباهتي به واژه ندارد. واژهاي که جزو عوامل ايجاد رويداد زباني (اصطلاحي ازرومن ياکوبسن) است. به همين دليل، به نظر ميرسد، دراصل، بخش ِ اعظم شعرهاي نوشته شده، کار يک واسطه را انجام دادهاند. واسطهاي که عناصر يا معاني يا شکلي را به حوزهي شعر انتقال دادهاند. گاه - به ندرت –توانستهاند چتري بزرگتر از آن چتر بيروني بسازند و شعر را از سايهي سنگين آن خلاصي دهند، اما گاهي هم قدرت اجراي چنين کاري را نداشتهاند. اما دراينجا، با اندکي دقت درمييابيم که ما تنها يک واقعيتِ بيرون نداريم. واقعيت بيرون براي کسي که با آفرينش متن سروکار دارد دوگانه است: الف - واقعيت بيرون. ب - واقعيت نهفته در متون پيش از خود. بهرهگيري از اين دو واقعيت که اولي خارج از کلمات و ديگري برآيندِ کلمات است، کارچندان آساني نيست. نسخه پيچيهاي فراواني در دست است که به ظاهر راه برون رفت ازسلطهي واقعيتها را بيان ميکنند؛ براي نمونه بخشي از سخنان هارولدبلوم را ميآورم که ميگويد: شاعر قويتر کسي است که پيروزمندانه ما را وادارميکند اثر/شاعران /قبلي را به صورتي ببينيم که بدون ظهور او هرگز براي ما ممکن نميشد، زيرا اينک چنين به نظرميرسد "که انگار شاعر بعدي خود اثرمشهور و برجسته شاعر پيشگام را نوشته بوده است." بلوم اين کلام نيچه را که ميگويد "وقتي آدم ازداشتن پدري خوب محروم بوده است، اختراع يکي چون او امري ضروري است" را حقيقيتر از اين عبارت کرکهگور ميداند که گفته است "آن که مشتاق کاراست، پدرخويش را ميزايد." اين جملهها وعبارتها هرچند به مثابهي تلاش براي تعريف يا ارائهي راهکاري براي برونرفت از سايهي سنگين آن واقعيتهاست اما در اصل نوعي از چاله به چاه افتادن است. به اين معني که شاعر قويتر لزومي به داشتن پدر نميبيند. هرچند اين به معناي رد تمام گذشته نيست، به معناي تکرار وضعيتها و موقعيتهاي همانند آن هم نيست. راهي ديگر لازم است تا شاعر به روايت فردياش يا به ساختن آن "رويداد زباني"اش دست پيدا کند. چرا که فرروايتهايي پيش رو دارد که دست و پنجه نرم کردن با آنها کاريست سخت دشوار.
مهرنوش قربانعلي راهکاري که براي شکستن اين فراروايت ها ارائه ميدهد برخورد غالبا ً طنز آميز او با آن جريان عظيم است. هرچند در شعر اول مجموعهي "به وقت البرز"، اين طنز نمود چنداني ندارد، جاي خود را به عبارتهايي داده است که در ميان کروشهها ميآيد. اين عبارتها مانند طنابي که حد و اندازهي مشخصي داشته باشند شعر را از افراط در پرواز بيرويه و افراط در بهرهگيري از عناصر اساطيري و تاريخي برحذر ميدارد. اما از طرفي،"من شعري" موجود در اين شعر، با توجه به همين عبارتهاي داخل کروشهها هم "من" ِ عظيميست.
اين فلات، حرارتي دارد که با نبض من تنظيم ميشوداما درپايان شعر چنين مي خوانيم:گوش ميخوابانم اين فلات مرا که الهه نيستمگرم درآغوش ميگيرد.
هرچند که در اين نقطهي پاياني "من شعري"، خود ميگويد که "الهه" نيست و به لحاظ بزرگي، حرکت خود را به طول حرکت آن طناب تنظيم ميکند وبه آن تن ميدهد، با اين حال، فلات او را گرم يا سخت درآغوش ميگيرد؛ به دليل اين که در ابتداي شعر خوانديم که حرارتاش با نبض او تنظيم ميشود. و اينجا واژهي گرم بسيارهوشمندانه به جاي واژهي سخت نشسته که در واقع قيد و صفت را يکجا دارد.
با اين همه، در اين شعرعبارتهايي ديده ميشود که بيش از حد لازم تکرار شده است. و درعين حال، به نظر ميرسد که شاعر روايت عظيمي را مشبک کرده است. به اين معني که ما روايت مستقلي را تصورميکنيم و تنها در ظاهر آن تغييراتي ايجاد ميکنيم اما به ساختار ِ کلي آن روايت مستقل يا آن فرراويت دست نميزنيم.(نگاه کنيد به شعرهاي: نمازآيات، نمازوحشت، برنادت، آس، غزل غزلهاي سعدي(. همين است که به عنوان يک خطر قادر است شعر را به بيرون ازخود وابسته کند. و دراين نقطه، شاعر به ابتکارعمل بايد دست بزند. و دست ميزند، هرچند کم رنگ.
درشعر"پسرم!" هم باز فراروايت ديگري مانند داستان نوح وجود دارد، که باز رفتار کلامي با اين فراروايت درست مثل شعر قبليست، با اين تفاوت که دراين شعر به رغم اندوهي که ديده ميشود، راوي با عبارتهاي طنزآميزي خط اين اندوه را قطع ميکند(که اين بخشي از منش منسوب به شعر زبان محوراست.):اشکال ندارد تکانهاي دستم گهوارهي نوح را به ياد ميآورداين آپارتمانها بر آب خواهد رفتبي گدار به زلزله نزنيديا:ازگسلهاي مغزمن اين گسست آغازشديک تخته کم آوردهاي (ص.١٧)يا:موعد قبضها را يادآوري ميکنندسررسيد و به سررسيد (ص.٢٢)يا:روسريام با آروارهي نهنگ به صلح ميرسد. (ص.٢٥)
چنين رفتارهاي کلامي در برخي شعرهاي ديگر اين مجموعه و حتي مجموعههاي قبلي هم به چشم ميخورد.نکتهي مهم نيزهمين رفتار کلاميست که شعرها را از سطح ِ موقعيتي که در آن قرار گرفته فراترميبرد. به عبارت ديگر، اين نوعي بياعتنايي و يا بهتر است بگوييم نوعي اعتراض به وضعيت جاريست. بر همين اساس است که اندوه که خود درعين اين که جزو تبعات اوضاع جاريست، به نوعي سوژهايست که قادر است تمامي شعرها را به نفع خود مصادره کند. با اشکال و تصاوير و عبارتهاي بيشمار.
بنابراين، هدف شعر، بيان آن اندوه يا هرآنچه شهروند فعلي با آن درگير است نيست، "بيان" براي شعر شدن ِ شعر کافي نيست، شعر شدن ِ شعر رخداديست درخود ِ زبان و زبان به سياق خاص خود، بيان خود را به آنچه بيان را به شعر تحميل ميکند تحميل ميکند و به اين ترتيب، در برابر آن موضع ميگيرد. به همين دليل هم ميتوان گفت شعر زبان محور، به خودي خود نوعي واکنش است؛ واکنش فردي. شايد براي همين است که به نظر ميرسد شعري که از واقعيت بيرون سخن ميگويد خواه آرمانگرا باشد و خواه غمآلود، هر دو به نحوي ايدئولوژيک هستند.
به هرطريق، در مجموعه شعرحاضر، اينگونه به نظر ميرسد که شاعر سخت در پي يافتن سبک است، سبکي که شعرش به واسطهي آن متفاوت شود. اما باز به نظر ميرسد که او به آن پتانسيلي که در کتاب قبلياش بروز و خودنمايي کرده چندان توجهي ندارد. به دليل اين که کتاب "راه به حافظهي جهان " ميتوانست سکوي پرش مهمي باشد - والبته ميتواند. به اين دليل ساده که شاعر در مجموعه حاضر، به رغم توجه به "من" اندکي ازخودش دورشده است (مقصود من ازخود، هم فرد است وهم زنانگي.)
و باز به نظر ميرسد که او اين طور تشخيص داده است که ميتوان با استفاده از عناصر اساطيري و مذهبي "آن ِفردي "اش را پيداکند. درحالي که به نظر راوي اين سطور، آنچه او را به خود نزديک ميکند همان طنزيست که چندان مشابهتي به طنز رايج در ادبيات اين مرزوبوم که پيشينهاي بس طولاني دارد ندارد. طنز او، همان طورکه گفتم، بيش از آن که به معناي نيش زدن به ديگري باشد، دراصل انگار وظيفهاش نيش زدن به خود است. هرچند که اين به آن معنيست که او خسته است، او مثل خيليها خسته است اما تا جايي که در توان دارد به اين خستگي ميخندد. در اين خستگي خود خويش را به عنوان کسي که زنده است از ياد نبرده، اما قصد ندارد فرديت خود را با ابزاري از نوع ديگر يا بهتراست بگويم خود را، زن بودن وانسان بودن خود را، با استفاده از ابزاري ديگرتعريف کند. ابزاري ازپيش تعيين شده. (نگاه کنيد به شعرهاي: اعترافات جعبهي سياه، بي چتري که حرف نجات را بزند.)او، زن است، زني که براي زن بودن خود و، درعين حال، براي اثبات زن بودن خود، برخلاف ديگران، ازخود قهرمان نميسازد. اوحتي خود را "الهه" نميداند. و حتي خود را در اندوه، اندوهي فلج کننده گرفتار نميسازد. او سلطه را باطنز ناکار ميکند.
بااينهمه، شعرهاي قربانعلي تا همين مجموعه تا مرحله "رويکرد به واقعيت شعري" پيش آمده است.
منبع: سايت ادبي وازنا
♦ در باره شاعر
مهرنوش قربانعلي
متولد 29 بهمن ماه 1347، تهران، فارغ التحصيل رشته ادبيات فارسي است. وي از سال 1367 با مطبوعات ادبي همچون: دنياي سخن، آدينه، گردون، تکاپو، کلک، عصر پنج شنبه، فرهنگ توسعه، دريچه، پيام شمال، گيلان زمين و نشريات ديگرهمکاري داشته است. نخستين مجموعه شعر او "در ناتمامي خود" در سال 1377 توسط نشر توکا به چاپ رسيد که گزيده اي از شعرهاي سال هاي 76 -70 وي را در بر مي گيرد.
"راه به حافظه جهان" دومين کتاب اين شاعر در سال 1380 توسط انتشارات "نگاه سبز" به چاپ رسيد. کتاب ديگر او " چشم انداز شعر معاصر ايران ( 1380 – 1301 ) مصاحبه با منتقدان و صاحب نظران شعر " توسط نشر بازتاب نگار در سال 1383 منتشر شد.
قربانعلي در حال حاضر کارشناس ادبي مرکز آفرينش هاي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان است. از مهرنوش قربانعلي پيش از مجموعه شعر به وقت البرز کتابهاي زير چاپ و منتشر شده است: "در ناتمامي خود" 1377ـ "راه به حافظه جهان" 1380ـ "تبصره" 1383ـ قربانعلي همچنين در حوزه ي تحقيق و پژوهش آثاري تدوين کرده است که مي توان از: چشم انداز شعر معاصر ايران از سال 1301 تا 1380ـ گفتگو با منتقدان 1383 و چند صدايي در شعر زن ايراني ـ نام برد.
کتاب روز♦ کتاب
نسل ايكس: بررسي جامعه شناختي نسل جوان ايراني
نويسنده: عبدالمحمد كاظمي پور130 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
پژوهشگران مسائل جوانان پيرو يكي از دو جناح عمده نظري اند: آن ها كه مسائل جوانان امروز را ناشي از قرار گرفتن در مرحله خاصي از چرخه زندگي مي دانند؛ و آن ها كه معتقدند به دليل تغييرات اجتماعي جوامع، چرخ زندگي به يك شكل براي تمام نسل ها تكرار نمي شود. در كتاب حاضر، نويسنده در پرتو اين دو ديدگاه نظري، به بررسي وضعيت جامعه جوان ايراني و مقايسه آن با وضعيت جوانان كشورهاي مصر، تركيه، انگستان، كانادا و ايالات متحده آمريكا پرداخته است. در اين مسير، با استفاده از نتايج آمارگيري هاي گوناگون در ايران و جهان، موضوعاتي هم چون ميزان رضايت جوانان ايراني از زندگي شان، ميزان احساس آزادي، وضعيت زندگي اجتماعي، دغدغه هاي اقتصادي و مالي، برخورد آن ها با مسائل سياسي، مذهبي و جنسي، بررسي و با جوانان كشورهاي نام برده مقايسه شده است.
<strong>چشمه ها و چشم ها: بازخواني متون كهن براي اقتباس در فيلم كوتاه</strong>به كوشش: مهدي فرودگاهي281 ص، تهران: بنياد سينمايي فارابي، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، مجموعه اي از متون كهن ادبيات كلاسيك ايران كه منابعي ارزشمند و غني براي اقتباس در فيلم هاي كوتاه سينمايي به شمار مي آيند، انتخاب و معرفي شده است. اين گزينش و معرفي، به وسيله گروهي از پژوهشگران و نويسندگان هم چون «نادر ابراهيمي»، «بهاء الدين خرمشاهي»، «جمال مير صادقي»، «سيد احمد وكيليان» و «چيستا يثربي» صورت گرفته است. هر نويسنده و پژوهشگر قبل از ارائه قطعات مورد نظر خود، شرحي كوتاه درباره ويژگي هاي آن ها و قابليت هاي گوناگونشان براي آن كه الهام بخش فيلمي كوتاه در سينما باشند آورده است. اين مجموعه، سينماگران جوان ايران را با گوشه اي از امكاناتي كه فرهنگ و ادبيات غني ايران در اختيارشان قرار مي دهد آشنا مي كند.
<strong>نامه هاي ايراني</strong>
نويسنده: شارل لوئي دوسكوندا منتسكيومترجم: محمد مجلسي415 ص، تهران: نشر دنياي نو، 1387، چاپ اول
كتاب «نامه هاي ايراني»، نوعي رمان مكاتبه اي و خيالي است: دو بزرگ زاده ثروتمند ايراني به نام «ازبك» و«ريكا» به فرانسه مي روند تا با تمدن اروپايي آشنا شوند. آنها در نامه هايي كه به دوستان و آشنايان خود مي نويسند، اوضاع و احوال فرانسه و فساد و تباهي دستگاه حكومتي اين كشور را شرح مي دهند. «مونتسكيو» در كتاب خود كه از آثار برجسته عصر روشنگري در فرانسه است، تنها به انتقاد از اوضاع سياسي و اجتماعي كشورش نمي پردازد، بلكه از زبان دو بزرگ زاده ايراني و اشخاص ديگري كه در اين رمان تخيلي به يكديگر نامه مي نويسند، مسائل و مباحث گوناگوني را درباره ايران، عثماني، اسلام و مسيحيت مطرح مي كند. در اين رمان مكاتبه اي و چند صدايي، فلسفه و سياست و اخلاق و مذهب در يك جا جمع مي شوند. قهرمانان اصلي كه از ايران به فرانسه رفته اند، مدام در حركت اند و در عين حال كه از مغرب زمين تاثير مي پذيرند و متحول مي شوند، از غرب و تمدن غربي انتقاد مي كنند. اين كتاب نخستين بار در بهار سال 1721 ميلادي مخفيانه در آمستردام به چاپ رسيد و در مدتي كوتاه از شهرتي بزرگ برخوردار شد.
<strong>غارهاي ايران</strong>
(مصور، رنگي)نويسنده: مصطفي سلاحي224 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
نويسنده اين كتاب از كوهنوردان و غارنوردان پرسابقه و با تجربه ايران است. كتاب حاضر كه جامع ترين اثري است كه تاكنون درباره غارهاي ايران تدوين شده، حاصل تجربيات شخصي او در پيمايش مهم ترين غارهاي ايران و جمع آوري اطلاعات دقيق از منابع ديگر است. كتاب «غارهاي ايران» كه با عكس هاي زيباي رنگي چاپ شده، شامل ده فصل با اين عناوين است: 1- تعاريف، 2- غارها و چاه هاي آهكي – اسيد ساخته، 3- غارهاي آهكي- تاريخي، 4- غارهاي فرسايش ساخته، 5- غارهاي ماگما ساخته، 6- چاه هاي آهك ساخته، 7- دژ صخره ها، 8- نهانگاه ها، 9- نيايشگاه ها، 10- اسامي تعدادي ديگر از غارهاي ايران.
<strong>قرن گم شده (اقتصاد و جامعه ايران در قرن نوزدهم)</strong>
نويسنده: احمد سيف343 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به صورت مجموعه اي از مقالات تاليف شده، سومين اثري است كه درباره اقتصاد و جامعه ايران در قرن نوزدهم ميلادي از نويسنده به فارسي منتشر مي شود. انگاره اصلي در اين سه پژوهش اين است كه علل ناكامي اقتصادي ما ريشه در تحولاتي دارند كه ايران در قرن نوزدهم شاهد آنها بوده است. به باور نويسنده، اين قرن از ديدگاه تحولات اقتصادي، «قرن گم شده» است؛ گويي اقتصاد ايران از اين دوره صد ساله نگذشته است. در حقيقت، مقالات مجموعه حاضر، كوششي است براي شناخت دقيق تر آن چه در قرن نوزدهم ميلادي بر ايران گذشت. عناوين بعضي از مقالات عبارتنداز: «قرن گم شده: حكومت و مردم ايران در قرن نوزدهم»، «ايران در قرن گم شده: يك گزارش»، «جمعيت و كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «تاثيرات طاعون 1877 بر اقتصاد گيلان»، «فناوري توليد در كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «نگاهي به تغييرات فناوري توليد در كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «صنايع دستي ايران: نساجي»، «معادن و اقتصاد ايران در قرن گم شده» و«تجارت خارجي ايران در قرن گم شده».
<strong>مختارنامه</strong>
سراينده: فريدالدين محمد بن ابراهيم عطار نيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني492 ص، تهران: انتشارات سخن، 1386، چاپ دوماين كتاب، مجموعه رباعيات «فريد الدين عطار نيشابوري» است كه خود، آنها را در پنجاه باب مرتب كرده و با همين عنوان ناميده است. به تصريح استاد «شفيعي كدكني»، شايد در زبان فارسي هيچ شاعري به اندازه «عطار» رباعي خوب و مسلم الصدور نداشته باشد. او در اين باره مي نويسد: [ قيد مسلم الصدور را از آن جهت به كار بردم كه خياميات را، كه به نام حكيم عمر خيام نيشابوري شهرت يافته، استثناء كنم. به خصوص كه سهم عمده اي از همين خياميات هم سروده هاي مسلم عطار است. و چنان كه پس از اين خواهيم ديد يكي از مهم ترين دريچه هاي خيام شناسي يا شناخت ادبيات خيامي در زبان فارسي، همين مجموعه رباعيات عطار است كه تاكنون توجه شاياني به آن نشده است.] از اينرو ارزش «مختارنامه»، علاوه بر اين كه يكي از شش اثر مسلم «عطار»، شاعر بزرگ تصوف ايراني است، و علاوه بر ارزش هاي عرفاني، زباني و ادبي يي كه دارد، در اين است كه در راه خيام شناسي نيز از اعتبار بسيار برخوردار است؛ چرا كه بسياري از معروف ترين و زيباترين رباعياتي كه به نام «خيام» شهرت يافته، بر اساس نسخه هاي قديمي اين كتاب، همگي از «عطار» است. تصحيح حاضر از اين اثر ارزشمند بر اساس معتبرترين نسخه هاي آن يعني نسخه استانبول (826 ه. ق) و نسخه معروف به «سل»- كه تاريخ كتابت آن سال 731 ه. ق است- انجام شده و با تعليقات و فهرست هاي مفصل و ارزشمند همراه گرديده است.
<strong>تاكسي نوشت ديگر</strong>
نويسنده: ناصر غياثي71 ص، تهران: انتشارات حوض نقره، 1385، چاپ اول
اين كتاب، روايت رنج ها و شادي هاي خرد و كلان مسافران آلماني و غيرآلماني يك راننده تاكسي ايراني در آلمان است؛ حكاياتي مختصر از زندگي مسافراني كه در فاصله كوتاه مسير تا مقصد مجالي مي يابند تا در برابر كسي كه مطمئن اند هرگز او را دوباره نخواهند ديد، سفره دل بگشايند. خواننده در طول كتاب از روز و روزگار خود راننده تاكسي نيز بي نصيب نمي ماند. «تاكسي نوشت ديگر» مجموعه اي از داستان ها و طرح هايي است در ادامه كتاب «تاكسي نوشت»؛ مجموعه پيشين اين نويسنده و مترجم كه در سال 1386 برنده جايزه كتاب طنز شد. «ناصر غياثي» در سال 1336 در شهر كوچكي نزديك رشت به دنيا آمد و اكنون نزديك 25 سال است كه در آلمان زندگي مي كند.
<strong>هويت شهر (نگاهي به هويت شهر تهران)</strong>
نويسنده: مصطفي بهزادفر325 ص، تهران: نشر شهر، 1386، چاپ اول
اين پژوهش با تعاريف و مفاهيم مربوط به هويت آغاز مي شود. سپس موضوعات «هويت و شهر» و «بحران هويت شهري»، با تاكيد بر شهر تهران مورد بررسي قرار مي گيرد. بخش بعدي به بررسي «مؤلفه هاي هويتي شهر» كه شامل «مؤلفه هاي طبيعي»، «مؤلفه هاي مصنوعي» و «مؤلفه هاي انساني» است مي پردازد. پس از اين مقدمات، بخش اصلي كتاب كه «هويت شهر تهران» را بررسي مي كند مي آيد. عناوين بعضي از مباحث اصلي اين بخش عبارتنداز: «جايگاه كلي طبيعي»، «شكل كلان طبيعي»، «مؤلفه هاي ساختاري طبيعي»، «قنات هاي تهران»، «ساختار شهر تهران»، «محلات تهران»، «خيابان ها»، «ميادين»، «تك بناها»، «امامزاده ها»، «مساجد»، «تكيه ها»، «آرامگاه ها»، «كليساها»، «مراكز آموزشي»، «مراكز فرهنگي»، «ابنيه حكومتي»، «حمام ها»، «كاروانسراها» و...
<strong>بازخواني علل وقوع انقلاب اسلامي در سپهر نظريه پردازي ها</strong>
نويسنده: مصطفي ملكوتيان267 ص، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387، چاپ اول
به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، بسياري از پژوهشگران، انديشمندان و سياست مداران جهان به تحليل علل و چگونگي وقوع اين انقلاب پرداختند. در كتاب حاضر، فرضيه هاي علل وقوع انقلاب اسلامي در ايران بازخواني و بررسي شده است. براي اين بررسي، نويسنده ابتدا به گردآوري و تقسيم بندي ديدگاه ها و نظريات گوناگون پرداخته و سپس آن ها را نقد كرده است. كتاب با «مقدمه اي بر آسيب شناسي ديدگاه هاي نويسندگان غربي و غرب محور درباره علل وقوع انقلاب اسلامي» آغاز مي شود. سپس نظريه هاي گوناگون در هفت فصل با عنوان هاي «ديدگاه ها و نوشته هاي فرهنگي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي جامعه شناختي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي روان شناختي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي اقتصادي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي سياسي»، «نوشته هاي تركيبي» و «ساير نوشته ها»، معرفي و بررسي مي شود.
<strong>تاريخ عثمان پاشا (شرح يورش عثماني به قفقاز و آذربايجان)</strong>
نويسنده: ابوبكر بن عبداللهبه كوشش: يونس زيركترجمه از تركي عثمان، مقدمه و توضيحات: نصرالله صالحي276 ص، تهران: انتشارات طهوري، 1387، چاپ اول
اين كتاب، شامل سه متن تاريخي ارزشمند است: 1- تاريخ عثمان پاشا، به قلم «ابوبكر بن عبدالله» در شرح تهاجم دولت عثماني به قلمرو صفويان در قفقاز و تصرف اين مناطق. 2- نامه «عوض افندي» از دميرقاپو (دربند) به «عثمان پاشا»، 3- گزارش مشروح يورش عثماني به آذربايجان و تصرف تبريز به فرماندهي «عثمان پاشا» در سال 993 ه.ق، به قلم مورخ همراه او«ابراهيم رحيمي زاده چاوش». هر سه متن به جهت اطلاعات ارزشمندي كه درباره برخوردهاي ميان دولت صفوي و حكومت عثماني در دوره حكمراني «شاه محمد خدابنده» و «سلطان مراد سوم»، يعني در اواخر قرن دهم هجري قمري، در اختيار مي گذارند، از جهات مختلف داراي اهميت هستند. اگر چه بيشترين ارزش و اعتبار اين متون به جهت آگاهي هاي تفصيلي درباره چگونگي برخورد نظامي دو طرف درگير است؛ با اين حال، در اين مجموعه مي توان در كنار آگاهي هاي نظامي، به اطلاعات ارزشمند جغرافياي، قوم شناسي و هم چنين گزارش هايي درباره وضعيت شهرها، روستاها، راه ها، بناها و چگونگي قتل عام مردم تبريز دست يافت.
<strong>نشريات</strong>
<strong>فرهنگ و آهنگ</strong>
بيستمين شماره مجله موسيقي "فرهنگ و آهنگ" با اختصاص پرونده مفصلي درباره "شهرام ناظري" خواننده بنام کشورمان و همچنين دو پرونده ديگر پيرامون کنسرتهاي "ارکستر سمفونيک تهران" و گروههاي سهگانه "شيدا" منتشر شد.
به گزارش پايگاه خبري فرهنگ و آهنگ، در پرونده شهرام ناظري در کنار چاپ مطلبي پيرامون شيوه آوازخواني اين خواننده، گفت و گوي تفصيلي نيز با وي صورت گرفته است. در اين گفت و گو ناظري ضمن تشريح نظريات خود در موسيقي و چگونگي شکلگيري ايدههاي آوازي خود، پيرامون مشکلات نسل امروز موسيقي نيز سخن به ميان آورده است. در بخش ديگري از اين پرونده مطلبي درباره مجموعه "سفر عسرت" آلبوم تازه منتشر شده ناظري در آمريکا به چاپ رسيده است. گفتني است "فرخزاد لايق" آهنگساز اين مجموعه در يادداشتي اختصاصي به انگيزههاي توليد اين آلبوم متفاوت اشاره کرده است.
پرونده ديگر بيستمين شماره مجله موسيقي فرهنگ و آهنگ، به کنسرت گروههاي سهگانه شيدا به آهنگسازي و سرپرستي "محمدرضا لطفي" اختصاص دارد. اين سه گروه طي روزهاي 26 تا 28 ارديبهشت در تالار بزرگ کشور به روي صحنه رفتند. در اين پرونده دو نگاه به اجراي اين سه گروه منعکس شدهاست.
در بخش ديگري از شماره اخير فرهنگ و آهنگ، دو مطلب انتقادي نسبت به اولين اجراي ارکستر سمفونيک تهران در سال جاري و همچنين موضعگيريهاي رهبر جديد اين ارکستر به چاپ رسيده است.
از ديگر مطالب اين شماره فرهنگ و آهنگ ميتوان به اعلام نتايج نظرسنجي فرهنگ و آهنگ درباره بهترينهاي موسيقي در سال 1386 اشاره کرد. حضور بعضي از چهرههاي جوان موسيقي در بين نام بهترينهاي سال، افقهاي تازهاي را در سليقه شنيداري مردم نشان ميدهد.
از ديگر مطالب اين شماره فرهنگ و آهنگ ميتوان به اعلام نتايج نظرسنجي سايت و مجله فرهنگ و آهنگ درباره بهترينهاي موسيقي در سال 1386 اشاره کرد. طي اين نظر سنجي که طي روزهاي 25 اسفند سال گذشته تا پايان فروردين امسال از طريق پايگاه خبري و مجله فرهنگ و آهنگ برگزار شد، از مخاطبان خواسته شده بود که در دستهبنديهاي مختلف بهترينهاي موسيقي سال را انتخاب کنند. نتايج کامل اين نظر سنجي که در شماره اخير مجله به چاپ رسيده اگر چه تا حدي با پيشبينيها منطبق بوده اما حضور بعضي از چهرههاي جوان موسيقي در بين نام بهترينهاي سال از نگاه مخاطبان، افقهاي تازهاي را در سليقه شنيداري مردم نشان ميدهد.
در بخش نيم نگاه مجله فرهنگ و آهنگ که مدتي است به موسيقي کودک ميپردازد، اين بار مطلبي تحت عنوان "براي ما چه کسي موسيقي را معنا کند"، شيوه آموزش موسيقي "لئونارد برنستاين" به کودکان و نوجوانان تبيين شده است. در اين مقاله که با شيوهاي متفاوتي بخشهاي مهمي از فيلمهاي آموزشي برنستاين را گزارش ميکند، تحليل جامعي نيز از اين شيوه ارايه شده است.
در بخش ديگري از بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ مطلبي با عنوان "محسن نامجو پس از يک سال" به چاپ رسيده که در آن تحولات نگاههاي طرفداران اين خواننده در طول يک سال گذشته مورد بررسي قرار گرفته است.
"بوميوار" نيز عنوان مطلبي پيرامون شيوه آهنگسازي "ثمين باغچهبان" آهنگساز فقيد ايراني است. در اين مطلب که مناسبت فوت اين آهنگساز به چاپ رسيده، با نگاهي فني، نگرش وي به آهنگسازي تحليل شده است. "نگاهي گذرا به کتابهاي آموزش هارموني منتشر شده در پنجسال اخير"، "مروري کوتاه بر موسيقي سياهان آمريکا، از جاز تا رپ" و "امکان تغيير کاربري بناها براي موسيقي" ديگر عناوين مقالات بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ را تشکيل ميدهند. بخش ويترين که در آن برخي از تازههاي نشر موسيقي معرفي ميشود نيز همچون هميشه پايان بخش مجله است.
بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ با قيمت 1500 تومان از روز 19 خرداد در کتابفروشيها، روزنامهفروشيها و مراکز معتبر عرضه محصولات موسيقي و فرهنگي به فروش ميرسد. علاقهمندان براي برقراري اشتراک ميتوانند به بخش اشتراک پايگاه خبري فرهنگ و آهنگ مراجعه کنند.
همچون هفته هاي گذشته با انتخاب و معرفي هفت فيلم روز به به پيشواز اکران تابستاني سينماهاي جهان رفته ايم....
فيلم هاي روز سينماي جهان
سکس و شهر Sex and the City
کارگردان: مايکل پاتريک کينگ. فيلمنامه: مايکل پاتريک کينگ بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط کنديس بوشنل. موسيقي: آرون زيگمن. مدير فيلمبرداري: جان تامس. تدوين: مايکل برنباوم. طراح صحنه: جرمي کانوي. بازيگران: سارا جسيکا پارکر[کري برادشاو]، کيم کاترال[سامانتا جونز]، کريستين ديويس[شارلوت يورک]، سينتيا نيکسون[ميراندا هابز]، کريس نوث[آقاي بيگ]، کنديس برگن[انيد فريک]، جنيفر هادسن[لوئيس]، ديويد ايگنبرگ[استيو برادي]، اوان هندلر[هري گولدنبلات]، جيسون لويس[جري اسميت جرود]، ماريو کانتونه[آنتوني مارنتينو]، لينک وهن[ماگدا]، ويلي گرسون[استنفورد بلچ]. 148 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه بهترين پوستر و تيزر از مراسم گولدن تريلر، نامزد جايزه بهترين فيلم تابستاني از مراسم MTV.
کري برادشاو پس از مدت ها دوستي با آقاي بيگ، به آپارتمان بزرگ و گران قيمتي که او خريداري کرده نقل مکان مي کنند. مدتي کوتاه بعد آن دو تصميم مي گيرند با همديگر ازدواج کنند. دوستان کري-سامانتا، شارلوت و ميراندا- از اين اتفاق خوشحالند. سردبير مجله Vogue نيز تصميم به چاپ رپرتاژي از اين ازدواج گرفته است. اما همزمان با اين واقعه خوش، شارلوت و شوهرش استيو با هم مشکل پيدا مي کنند. همين امر باعث مي شود تا شارلوت شبي که شوهرش براي دلجويي نزد وي آمده، با بن از بيهودگي ازدواج سخت بگويد. بيگ نيز که خود را آماده پذيرش ازدواج تازه نمي بيند، در آخرين لحظه قرار عروسي را بر هم مي زند. کري که سخت آزرده شده، براي فراموش کردن اين ماجرا به همراه سه دوست خود به هتلي در مکزيک مي روند. بعد از بازگشت نيز با گرفتن يک دستيار زن و عوض کردن آپارتمانش سعي در فراموش کردن بيگ مي گيرد. تا اينکه....
چرا بايد ديد؟
مايکل پاتريک کينگ متولد 1954 اسکرانتون، پنسيلوانيا است. در 1989 با نوشتن و تهيه کنندگي سريال زندگي شيرين کار در تلويزيون را آغاز کرده و با سومين مجموعه اش به نام مورفي براون شناخته شده است. موفقيت و شهرت را با سريال سکس و شهر در 1999 به چنگ آورده که در کنار تهيه 76 قسمت اين سريال، نوشتن 23 قسمت و کارگرداني 10 قسمت را نيز به عهده داشته است.کينگ براي تهيه، نوشتن و کارگرداني سريال سکس و شهر 6 بار نامزد و 3 بار برنده جايزه امي، 3 بار برنده جايزه PGA، 3 بار نامزد جايزه اتحاديه کارگردان هاي آمريکا و 2 بار نامزد جايزه اتحاديه نويسندگان آمريکا شده است. نسخه سينمايي اين سريال که اين ماه به نمايش در آمده، اولين تجربه سينمايي وي به شمار مي رود و در فاصله سريال و فيلم فعلي يک مجموعه تلويزيوني ديگر به نام بازگشت به کارنامه اش افزوده که نامزد جايزه امي بهترين کارگرداني بوده است.
سکس و شهر يک سريال تلويزيوني عادي نيست. بلکه يک پديده فرهنگي- از نوع پاپ آن البته- محسوب مي شود که پخش آن از 6 ژوئن 1998 آغاز و در 22 فوريه 2004 به پايان رسيد. کل سريال 94 اپيزود بود که در 6 فصل به نمايش در آمد و طرفداران بسيار زيادي در سراسر دنيا پيدا کرد. ماجراهاي چهار دختر نيويورکي که از زبان برادشاو روايت مي شود و هر کدام از آنها نماينده نوعي نگاه و فلسفه به مقوله سکس و عشق بودند، خيلي زود گل کرد. هر مردي زن دلخواه خود را در قالب يکي از آنها پيدا کرد و بسياري از زن ها آرزو کردند تا جسارت و حتي موقعيت آنها را داشته باشند. مخصوصاً سامانتا که که بر خلاف بقيه دخترها عاشق سکس بود. طبيعي است در سيستم هاليوود که بايد از آب کره گرفت و هر ايده اي را تا زمان نخ نما شدنش استفاده کرد، خيلي زودتر از اينها بايد نسخه سينمايي سکس و شهر توليد مي شد. و در واقعيت هم همين اتفاق قرار بود بيفتد. يعني در سال 2004 و با فاصله اي اندک از اتمام سريال بايد نسخه سينمايي جلوي دوربين مي رفت، اما به توافق نرسيدن با کيم کاترال بر سر مبلغ قرارداد باعث شد تا پروژه به تعويق بيفتد. سرانجام فيلم با بودجه اي 65 ميليون دلاري به مرحله توليد رسيد و قرار است تا يکي از پرفروش ترين فيلم هاي تابستان امسال باشد. فروش 56 ميليون دلاري هفته اول نيز نويد دهنده عاقبتي خوش است، اما فيلم در مقايسه با سريال آش دهان سوزي نيست. حتي دوپاره به نظر مي رسد و انگار دو قسمت از سريال است که گسترش يافته و سر هم شده تا تبديل به فيلم دو ساعت و نيمه شود.
البته ايده انتقال سريال- که هنوز در برخي از کانال ها در حال پخش يا تکرار پخش است- به روي پرده از نظر تجاري، تصميم درستي بوده، اما کم نيستند کساني که سريال را شايد نديده باشند و براي آشنايي ا شخصيت چهار زن قصه دچار مشکلاتي هم بشوند. به همين خاطر در برخي جاها ارجاع هايي به سريال نيز شده و حتي با ديگر کارهاي بازيگران نيز شوخي هايي صورت گرفته مانند دوش گرفتن ميراندا هابز که يادآور بازي او در آگهي هاي شامپو هد اند شولدر است. با اين حال شخصاً ترجيح مي دهم برخي اپيزودهاي سريال را دوباره تماشا کنم و از ديالوگ هاي بي پرواي آن و شخصيت سامانتا لذت ببرم تا فيلمي کم و بيش بي معني و نه چندان لذت بخش که در نهايت نمايشگر زندگي همه زن هاي واقعي نيويورک نيست و تنها زندگي طبقه بالا و مرفه را تصوير مي کند. البته فراموش نمي کنم که طبقه کارگر هم در نهايت دوست دارد لباس بورژواها را بپوشد، از غذاي آنها بخورد و تفريحات آنها را داشته باشد! ژانر: کمدي، عاشقانه.
روز کلمبوس Columbus Day
نويسنده و کارگردان: چارلز بورميستر. موسيقي: مايکل اي. لوين. مدير فيلمبرداري: خوليو ماچات. تدوين: جک پوشينسکي. طراح صحنه: ليندا برتون. بازيگران: وال کيلمر[جان]، مارج هلگنبرگر[آليس]، ويلمر والدراما[مکس]، باب جي تامپسون[استبان]، اشلي جانسون[آلانا]، لوبو سباستين[جيمي اسپينوزا]، مايکل موهني[کارآگاه دانيلز]، مارک کلي[لئونارد]، شلي ماليل[بابول]، ريچارد ادسون[ماني]، شون بليکمور[والترز]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
جان بعد از آخرين و بزرگ ترين سرقت خود، تصميم به فروش مال مسروقه گرفته است. اما پليس به شدت در تعقيب اوست و همدست ها و صاحبان اموال مسروقه نيز در تعقيب وي هستند. جان براي در امان ماندن از رفتن نزد دوست دخترش خودداري کرده و به اکو پارک مي رود. با استفاده از تلفن هاي داخل پارک سعي مي کند تا مالخرها را يافته و کيف دستي مسروقه را به فروش برساند. همزمان با پسربچه سياه پوستي برخورد مي کند که در پارک به تنهايي مي گردد. تماس جان او را به اين نتيجه مي رساند که پارک و تلفن هاي وي زير نظر پليس و تبهکاران است. بنابر اين با تعويض مرتب جا در پارک سعي در پنهان شدن دارد. همزمان با دخترش نيز تلفني تماس مي گيرد. او از همسرش جدا شده و دخترش که اکنون فرزندي نيز دارد، خود را نيازمند حمايت او مي داند. جان با همسرش که شغلي به عنوان تلفنچي يافته تماس مي گيرد و از او مي خواهد تا بار ديگر در کنار هم جمع شوند. اما آليس به او اطمينان ندارد. جان بالاخره موفق مي شود تا واسطه اش را راضي به تماس با مالخري بدنام به اسم جيمي اسپينوزا بکند. همزمان آليس را نيز راضي مي کند تا با وي نزد دخترش بيايد. در لحظه معهود اسپينوزا سر رسيده و معامله انجام مي شود. اما لحظه اي بعد اسپينوزا توسط پليس دستگير مي شود. در حالي که جان و آليس از آنجا دور مي شوند....
چرا بايد ديد؟
روز کلمبوس اولين فيلم بلند چارلز بورميستر است که با نمايش فيلم کوتاه مصاحبه در جشنواره سندنس شناخته شد. مصاحبه فيلم محبوب تماشاگران آخرين جشنواره سندنس بود و بورميستر تا پيش از آن تنها يک فيلم مستند ديگر به نام سلطان خيابان ششم-برنده جايزه داوران جشنواره بوستون- در 2003 ساخته بود. فيلمنامه روز کلمبوس از ميان 30 فيلمنامه برتر انتخاب شده از ميان 5500 اثر عرضه شده به انجمن فيلمنامه نويسي چسترفيلد، برگزيده شد و کمک هاي وال کيلمر سهمي اساسي در ساخت آن ايفا کرده است. بورميستر به عنوان يکي از خوش آتيه ترين فيلمنامه نويسان امروز هاليوود شناخته مي شود که تا امروز دو بورسيه با ارزش-از جمله بورسيه دانشگاه تگزاس که از سوي انجمن جيمز اي. ميچنر اهدا مي شود- را به دست آورده و با درجه ممتاز از همين دانشگاه فازغ التحصيل شده است.
روز کلمبوس يا کلمب-جشن روز 12 اکتبر به خاطر رسيدن کريستف کلمب به آمريکا در سال 1492- را مي شود در ميان فيلم هاي مستقل قرار داد. فيلمي که با 7 ميليون دلار ساخته شده و قرار است اندکي رئاليسم را چاشني فيلم هاي دزد و پليس بکند.
وال کيلمر که براي بازي در نقش سارقي پا به سن گذاشته و صاحب نوه گريمي سنگين را پذيرفته، انتخابي شايسته براي نقش اصلي فيلم است. اما مجال زيادي براي نشان دادن توانايي هاي خود نمي يابد. پارک خيلي زود جذابيت خود را براي تماشاگر از دست مي دهد و ساختار ضد اکشن اتخاذ شده از سوي کارگردان که صحنه هاي سرقت و پر هيجان به شکل فلاش بک هاي کوتاه نمايش مي دهد، فيلم را از نفس مي اندازد. تماس هاي تلفني مکرر جان با افراد مختلف قرار است دريچه اي به سوي آشنايي با او، گذشته اش و آينده اش باز کند. او يک مرد خانواده است. از آدم کشي لذت نمي برد و حتي زماني که همدست خيانتکارش را زخمي مي کند، از کشتن او بعد از ديدن عکس فرزندش چشم مي شود. او نيز صاحب خانواده اي بوده و اينک خود را محتاج به پيوستن آنها مي داند. همسرش ابتدا نمي پذيرد، اما سرانجام با وي همراه مي شود. مي داند که جان دست از دزدي برنداشته، اما ته دلش ارزو مي کند اين آخرين کار او باشد و هست. پايان همدلي برانگيز فيلم و اينکه تماشاپر آرزو مي کند جان بگريزد-که مي گريزد- نشان دهنده ساختار متين و اميدوار کننده آن است. يقين دارم کار بعدي بورميستر با استفاده از بودجه مناسب تر و گروه بهتر، مي تواند منجر به خلق فيلمي بزرگ و به ياد ماندني شود. اما اين فکر نبايد مانع از تماشاي همين فيلم زيبا و کوچک شود!ژانر: جنايي، درام، مهيج.
عصر ظلمت L'Âge des ténèbres
نويسنده و کارگردان: دنيس آرکاند. موسيقي: فيليپ ميلر. مدير فيلمبرداري: گي دوفو. تدوين: ايزابل دديو. طراح صحنه: فرانسوا سگوين. بازيگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دايان کروگر[ورونيکا استار]، سيلوي لئونار[سيلوي کورميه-لبلان]، کارولين نرون[کارول بيگار-بورکه]، روفوس وينرايت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتريس]، اما د کونه[کارين تندانس]، ديديه لوسين[ويليام شروبن]، روزالي ژولين[لورانس]، هوگو ژيرو[توروالد]، آندره رابيتيل[ژيل]، پي ير کورزي[پي ير]، يوهانه مري ترمبلي[کنستانس لازور]. 104 دقيقه. محصول 2007 کانادا. نام ديگر: The Age of Ignorance، Days of Darkness. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر مرد/مارک لابرش و بهترين فيلمنامه از مراسم Genie، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين چهره پردازي-بهترين فيلم سال-بهترين بازيگر زن/سيلوي لئونار و بهترين فيلمنامه از مراسم Jutra.
ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعي کار مي کند. ظاهراً زندگي راحتي دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسري موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقي مي کند. تنها عضو باقيمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بيمار و مشرف به موت است. او که از سوي همسرش توجه چنداني نمي بيند، دست به خيال پردازي زده و در عالم خيال با زن هاي متعددي عشق بازي مي کند. تا اينکه همسرش جايزه اي دريافت کرده و او و دخترهايش را براي تصاحب پستي بالاتر در تورنتو ترک مي کند. مادر ژان نيز فوت مي کند و او تنهاتر مي شود. او براي پر کردن اين خلا سعي مي کند با زن ديگري آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتريس بيش از اندازه خيال پرداز نيز ناموفق مي ماند. همسرش که تورنتو را نپسنديده، بازمي گردد. اما اين بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدري متروکه اش در کنار دريا مي رود...
چرا بايد ديد؟
آرکاند تا پيش از موفقيت چشمگير سقوط امپراطوري آمريکا بيشتر به عنوان مستندسازي سياسي و جنجالي- بهتر بگوييم دردسرساز- مشهور بود. دنيايي که او در فيلم هايش ترسيم مي کند به شکل علاج ناپذيري فاسد و رو به زوال است و فيلم هايش تمي نيهيليستي و طنزي کلبي مسلکانه دارند. در کارنامه اش 34 جايزه معتبر به چشم مي خورد و اينها نشان از پذيرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنيا دارد. اين بار نيز به سراغ آدمي معمولي و در آستانه فروپاشي رفته است.
مردي که در اداره خدمات اجتماعي کار مي کند و بايد به ديگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصي اش از آنها کمتر نيست. با رئيس اش، همسرش، فرزندانش و همه چيز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشيني هايي که او را درک نمي کنند. دچار کمبودهاي احساسي و جنسي است، و از اين رو تبديل به يک والتر ميتي امروزي شده و دست به خيال پردازي مي زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هايش حکم نظريه ها فيلسوفان را داشته و صاحب قدرتي باشد تا از مسببين همه ناراحتي هايش انفقام بگيرد. در عالم خيال معشوقه هايي دارد که همه مقهور قدرت هاي اويند، اما در عالم واقعيت تنها زني که مي يادب بئاتريس خيال باف تر از خودش است که در دوران شواليه ها زندگي مي کند و خانه اش را مانند فيلم ارباب حلقه هاي تزئين کرده است. او در پايان از همه اينها مي گريزد و مانند تابلوي طبيعت بيجان سزان زندگي در سکون و آرامش را انتخاب مي کند.
فيلم واجد طنزي گيرا و داراي تفکر است که موقعيت رو به زوال انسان امروزي را به تصوير مي کشد. به ژان مارک مي خنديم، اما همه ما ژان مارک هايي بيش نيستم. خسته و فرسوده از زندگي در جنگل شهرها که سايه هاي تيره تهديد در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت مي دهد. توصيه مي کنم اين فيلم به ياد ماندني و کامل کننده سه گانه آرکاند را ببينيد. کساني که دو قسمت پيشين را ديده اند نياز به توصيه من ندارند. البته برخي نيز ممکن است بعد از ديدن قسمت نهايي آن را تحت تاثير قسمت اول بدانند!ژانر: کمدي.
عمارت چکاوک ها La Masseria delle allodole
نويسنده و کارگردان: پائولو و ويتوريو تاوياني. موسيقي: جوليانو تاوياني. مدير فيلمبرداري: جوزپه لانچي. تدوين: روبرتو پرپياناني. طراح صحنه: آندرئا کريسانتي. بازيگران: پاز وگا[نونيک]، موريتز بليبترئو[فرزان]، آلساندرو پرزيوسي[اگون]، آنجلا مولينا[ايسمنه]، آرسينه خانجيان[آرمينه آواکيان]، محمد بکري[ناظيم]، چکي کاريو[آرام آواکيان]، آندره دوسوليه[سرهنگ آرکان]. 122 دقيقه. محصول 2007 ايتاليا، فرانسه، بلغارستان، اسپانيا، انگلستان. نام ديگر: La Casa de las alondras، Le Mas des alouettes، The Lark Farm. نامزد روبان نقره بهترين طراحي صحنه از سنديکاي نويسندگان سينمايي ايتاليا.
در سال 1915 ايتاليا به حمايت از فرانسه عليه اتريش و عثماني وارد جنگ مي شود. آسادور قصد دارد بعد از مرگ پدرش براي ديدار از خانواده به ترکيه برود. اما در ترکيه اوضاع به هم ريخته است. حزب ترک هاي جوان و دولت عثماني که اقليت هاي موجود در ترکيه-از جمله ارامنه- را مخل امنيت داخلي مي داند، تصميم به از ميان بردن آنان مي گيرد. همزمان افسري ترک که عاشق نونيک شده از وي مي خواهد قبل از آغاز قتل عام با او بگريزد. نونيک نمي پذيرد. بزرگ خانواده آنها، آرام براي آسادور و ديگر ارامنه در عمارت چکاوک ها-مزرعه موروثي شان- پناه مي گيرند. اما گروهي از افسران وابسته به ترک هاي جوان با تمرد از دستور فرمانده خود سرهنگ ارکان با راهنمايي ناظيم گدا به آنجا رفته و همه مردها را به قتل مي رسانند. سپس زن ها و بچه هاي مونث را به سوي آلپا مي رانند. بسياري از آنان در ميان راه از گرسنگي و بيماري مي ميرند. برخي به دليل کوشش براي فرار کشته مي شوند. و تعدادي از زنان باقيمانده نيز مورد تجاوز سربازهاي ترک قرار مي گيرند. در طول راه افسري جوان به نام فرزان شيفته نونيک مي شود. نونيک خود را به وي تسليم و ازفرزان مي خواهد اگر اجازه ندهد وي را شکنجه کنند. همزمان ايسمنه و ناظيم که از خيانت خود پشيمان شده، با کمک پول هاي رسيده از ايتاليا سعي در رشوه دادن به نگهبان ها و فراري دادن آرسينه، نونيک و کودکان مي کنند. اما در حين فرار نونيک به دام افتاده و فرزان طبق قولي که به او داده بود، وي را مي کشد. جنگ به پايان مي رسد و فرزان در دادگاهي که براي محاکمه جنايتکاران جنگي تشکيل شده عليه نسل کشي ارامنه شهادت مي دهد. اما پرونده بدون رسيدن به نتيجه اي تعليق مي شود...
چرا بايد ديد؟
برادران تاوياني-پائولو متولد 1931 و ويتوريو متولد 1929- سن مينياتو دي پيزا، توسکاني هستند. پاتولو در دانشگاه پيزا هنر و ويتوريو حقوق خواندند. تا اينکه با ديدن فيلم پاييزا ساخته روبرتو روسليني مجذوب سينما شدند. پس از نوشتن و ساختن فيلم هاي کوتاه در 1962 اولين فيلم بلندشان مردي براي سوزاندن را ساختند و با همين فيلم موفق شدند تا جايزه سنديکاي منتقدان فيلم ايتاليا را در جشنواره ونيز به دست آورند. از آن روز تاکنون دو برادر به فيلمسازي مشترک ادامه داده و نزديک به 20 فيلم سينمايي و تلويزيوني ساخته اند. حاصل چهار دهه فيلمسازي دو جايزه از جشنواره برلين، نخل طلا و جايزه فيپرشي از جشنواره کن، 5 جايزه ديويد دوناتللو، دو جايزه از جشنواره ونيز وده ها جايزه از جشنواره هاي معتبر بين المللي است. برادران تاوياني در ايران نيز به واسطه نمايش ميشل مقدس يک خروس داشت، پدر ارباب، کائوس و صبح بخير بابل فيلمسازاني آشنا و داراي دوستداراني هم هستند که فيلم هاي متاخرشان شانس نمايش عمومي در ايران پيدا نکرده است.
اين دو برادر در قرن تازه تنها 1 فيلم تلويزيوني و 1 ميني سريال ساخته اند و پس از شش سال وقفه عمارت چکاوک ها يا مزرعه چکاوک ها را با اقتباس از رمان آنتونيا ارصلان جلوي دوربين برده اند که مي تواند خو کردگان به فيلم هاي پر رمز و راز پيشين شان را اندکي-فقط اندکي- دلسرد کند. با اين حال فيلم به عنوان يکي از منصفانه ترين نگاه ها به اولين نسل کشي بزرگ قرن بيستم واجد ارزش و اهميتي خاص است.
در فاصله سال هاي 1915 تا 1918 بر اساس آمارهاي مختلف بين 600 هزار تا 2 ميليون و 500هزار ارمني توسط ترک ها به قتل رسيدند. حل مسئله ارمني ها که هم اکنون نيز مورد مناقشه دولت ترکيه با اتحاديه اروپا وارامنه است، از وقايع دردبار و خونين قرن بيستم است که بر خلاف نسل کشي يهوديان امکان انعکاس گسترده روي پرده سينما را نيافته است. عمارت چکاوک ها را در کنار آرارت اتوم اگويان مي شود جدي ترين فيلم ها در اين باره ارزيابي کرد. برادران تاوياني کوشيده اند تا مانند منبع اقتباس خوب از ترسيم سيماي درست ترک ها غافل نشوند. اتفاقي که مي تواند باعث پذيرش فيلم و حتي خود موضوع از سو ترک ها شده و دست از حنايت از عمل اشتباه چپدران خود بردارند.
فيلم مانند باغ فينتزي کونتيني دسيکا حول يک مکان مي چرخد و زندگي يکي دو نسل از اعضاي يک خانواده را در هنگامه اين واقعه ضد انساني تصوير مي کند. اينکه چگونه زندگي صلح آميز و آرام خانواده آواکيان توسط ترک ها نابود مي شود، يک تراژدي واقعي است که نمايش آن براي درس گرفتن ديگران لازم و ضروري است. برادران تاوياني فيلم را با بودجه اي 10 ميليون يورويي و به شکلي شکيل ساخته اند که عمارت چکاوک ها سهم اصلي را در روايت آن - خانه به عنوان نمادي از ريشه آدمي و هويت او- بازي مي کند. اگر از ماجراي کشتار ارامنه آگاهي زيادي نداريد، فيلم مي تواند در قالب داستان دو عشق نافرجام نونيک به دو افسر ترک اطلاعات ارزنده اي به شما بدهد. دوستداران تاوياني ها نيز دلايل محکمي براي ديدن فيلم دارند که نياز به برشمردن آنها نيست! ژانر: درام.
با هم، فقط همين Ensemble, c'est tout
کارگردان: کلود بري. فيلمنامه: کلود بري بر اساس رمان آنا گاوالدا. موسيقي: فردريک بوتون. مدير فيلمبرداري: آنيس گودار. تدوين: فرانسوا گيديگه. طراح صحنه: لوران اُت، هوانگ تانه آت. بازيگران: اودري تاتو[کاميل فوکه]، گيوم کانه[فرانک]، لوران استوکر[فيليبرت مارکه د لا توبليه]، فرانسواز برتن[پولت]، فرمن ريشار[مامادو]، بئاتريس ميشل[کارين]، کاهنا سايقي[ساميه]، هلن سورگر[ايوون]، آلن ساش[دکتر]. 97 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: Hunting and Gathering. برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/گيوم کانه از جشنواره فيلم هاي عاقانه شربورگ، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه کار/لوران استوکر و نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/لوران استوکر و بهترين فيلنامه اقتباسي از مراسم سزار، برنده جايزه بازيگر سال/گيوم کانه از مراسم NRJ Ciné.
کاميل که شغلي به عنوان نظافتچي پيدا کرده، در طبقه زير شيرواني آپارتماني بزرگ زندگي مي کند. يک شب هنگام باگشت به خانه با فيلبرت-يکي از ساکنان آنجا- آشنا مي شود. به زودي رابطه اي دوستانه ميان آن دو شکل مي گيرد و فيلبرت بعد از بيماري کاميل از او مي خواهد تا در آپارتمان وي زندگي کند. اما فيلبرت با فرانک نيز هم خانه است و به نظر مي رسد فرانک از اين اتفاق چندان خوشحال نيست. کاميل که در کنار کار خود به شکل آماتور نقاشي مي کند، به زودي با فضا کنار مي آيد. فيلبرت نيز که فروشنده کارت پستال است بعد از آشنايي با دختري زيبا تصميم به بازي در تئاتر مي گيرد و شروع به درمان لکنت خويش مي کند. فرانک که در رستوران بزرگ اشپزي مي کند، روزهاي تعطيلي خود را به سکس با دخترها و رسيدگي به مادربزرگش مي پردازد. تا اينکه مادربزرگش بيمار و به خانه سالخوردگان فرستاده مي شود. پس از مدتي کاميل و فرانک با همديگر دوست مي شوند و کاميل از او مي خواهد تا از مادربزرگش نگهداري کند. اما مادربزرگ فرانک فرداي روز بازگشت به خانه فوت مي کند. بعد از دفن وي، فرانک که کسي را ندارد تصميم به رفتن از پاريس مي گيرد. اما در روز حرکت کاميل به ايستگاه رفته و از او مي خواهد تا با وي بماند...
چرا بايد ديد؟
کلود لانگمان بري متولد 1934 پاريس است. ابتدا بازيگر بود و بعدها به کارگرداني-همچنين تهيه کنندگي و فيلمنامه نويسي- روي آورد. اولين فيلمش مرغ نام داشت که در 1962 برنده جايزه اسکار بهترين فيلم کوتاه زنده شد. دو سال بعد اپيزودي فيلم بوسه ها را با نام بوسه در 16 سالگي را و اپيزود شانس جنگجو را از فيلم شانس در عشق کارگرداني کرد. سرانجام در 1967 اولين فيلم بلندش به نام پيرمرد و بچه را با شرکت ميشل سيمون درباره دوستي ميان پسربچه اي يهودي و پيرمردي روستايي-طرفدار پتن و ضد يهود- در اثناي جنگ جهاني دوم، جلوي دوربين برد که 3 جايزه از جشنواره برلين به چنگ آورد. رگه هاي کمدي موجود در آثار اوليه بري با فيلم هاي بعدي پر رنگ تر شد. با من ازدواج کن! با من ازدواج کن! يا مرد با روابط زياد، سکس شاپ، مرد قرن، اولين بار و يک لحظه ديوانه وار همه در ژانر کمدي قرار داشتند که گاه ته رنگي از درام يا رومانس به خود مي گرفتند. تا اينکه در 1980 با فيلم دوستت دارم پيرنگ عاشقانه فيم هايش رو ه پر رنگ تر شدن گذاشت و با خداحافظ عروسک در 1983 تمايل وي به سوي درام هاي صرف نيز آشکار شد. حاصل اين تمايلات در سال هاي بعد نقاط اوجي چون ان دو فلوره و مانون چشمه ها، اورانوس و ژرمينال و در 1997 لوسي اوبراک-يکي از بزرگ ترين نام ها در نهضت مقاوت فرانسه- بود. اين 5 فيلم که جزو توليدات عظيم و موفق سينماي فرانسه نيز محسوب مي شوند، کلود بري را به جايگاه فيلمسازي بزرگ و صاحب سبک و با شهرتي بين المللي رساندند. جايزه بافتا، نامزدي خرس طلاي برلين و سزار با اين فيلم ها به کارنامه هنري او اضافه شدند. بري پس از اين دوره باشکوه، با فيلم درهم شکسته(1999) بار ديگر به سراغ کمدي هاي عاشقانه رفت و تا امروز فيلم هاي زن خدمتکار، يکي مي ماند يکي مي رود و با هم، فقط همين را کارگرداني کرده است.
با هم، فقط همين که با نام نچسب شکار و جمع آوري پخش جهاني يافته، با وجود بهره مندي از بازيگراني خوب و داستاني از يک خانواده جايگزين اروپايي و حتي با ته رنگي نامحسوس از عشق سه نفره، در اندازه هاي کارنامه بري نيست. شايد علت را لازم باشد در قالب درام عاشقانه آن جستجو کنيم. و از همه مهم تر پرداخت نشدن معقول و به اندازه رابطه کاميل و فرانک که تماشاگر نيز گاه در وجود عشق ميان آن دو شک مي کنند. آنها فقط با همند و همين!
فيلم هم قرار نيست که يک داستان عاشقانه معقول ميان دو جنس مخالف باشد. اقتباس بري از کتاب پرفروش گاولدا هوشمندانه است، اما پايان کليشه اي آن چندان به مذاق من سازگار نيست. رابطه ميان مادربزگ فرانک و کاميل پذيرفتني تر و انساني تر است و حتي رابطه او با فيلبرت که هرگز در او به چشم يک زن نمي نگرد. شايد اگر کمي طنز و کمدي به فيلم افزوده مي شد، اين حديث تنهايي انسان امروزي در قلب فرانسه متمدن را که کار روزانه اسيرشان کرده، فرجامي بهتر از اين داشت. اما براي تماشاگر فرانسوي فيلم آينه اي راست نماست که تصوير خود را در آن مي بيند و شايد افسوسي هم بر جواني خويش بخورد!ژانر: درام، عاشقانه.
از روي جسد او Over Her Dead Body
نويسنده و کارگردان: جف لاول. موسيقي: ديويد کيتاي. مدير فيلمبرداري: جان بيلي. تدوين: مت فرايدمن. طراح صحنه: کوري لورنزن. بازيگران: اوا لونگوريا پارکر[کيت]، پل راد[هنري]، ليک بل[اشلي]، جيسون بيگز[دان]، ليندسي اسلوآن[کلوئي]، استفن روت[مجسمه ساز]. 95 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: How I Met My Boyfriend's Dead Fiancée، Over My Dead Body.
کيت و هنري تصميم به ازدواج دارند، اما در روز عروسي کيت بر اثر سانحه افتادن مجسمه يخي يک فرشته روي او، مي ميرد. يک سال بعد، هنري که هنوز از اين ماجرا ناراحت است، بر اثر اصرار ها و توصيههاي خواهرش کلوئي مي پذيرد تا از کمک يک مديوم داراي قدرت رواني به نام اشلي استفاده کند. کلوئه دفتر خاطرات کيت را به اشلي مي دهد تا از اطلاعات آن استفاده کند. هنزي ندانسته تحت تاثير قرار مي گيرد، اما اين تاثير به زودي از دايره رابطه عادي آندو خارج و هر دو عاشق يکديگر مي شوند. اما مشکل زماني آغاز مي شود که روح کيت بر اشلي ظاهر شده و مراتب ناخشنودي خود را از اين اتفاق اعلام مي کند...
چرا بايد ديد؟
اگر مي خواهيد بدانيد يک ايده دبش هاليوودي چگونه مي تواند تبديل به زباله شود، به تماشاي اين فيلم برويد!در سرتاسر 95 دقيقه فيلم بسيار سعي کردم اندکي با فيلم همراه شوم، به شوخي هاي لايتچسبک آن بخندم و اندکي با شخصيت هايش همدلي کنم. اما نشد که نشد!
از روي جسد او که از روي کتابي پرفروش و با بودجه اي 10 ميليون دلاري ساخته شده، قرار بوده تا نسخه کميک تر و به روز تر بهشت مي تواند منتظر بماند يا روح باشد، اما در نهايت به فيلمي خسته کننده بدل شده که انتخاب غلط بازيگران نيز آن را به فاجعه مبدل کرده است. حتي انتخاب جيسون بيگز که با شيريني آمريکايي به شهرت رسيد، نتوانسته ذره اي بر بار کمدي فيلم بيفزايد. در عوض آن را به کمدي اشتباهات در توليد فيلم تبديل کرده است.
جف لاول با نوشتن قسمت هايي از سريال نمايش جورج کارلين در 1994 وارد تلويزيون شده و تا سال 2006 سريال هاي متعددي از جمله سايبيل، نمايش درو کري، به اين خانه برکت بده، فقط به من شليک کن!، Inside Schwartz و زوئي، دانکن، جک و جين را نوشته است. اولين تجربه سينمايي او نوشتن فيلمنامه جان تاکر بايد بميرد در سال 2006 و از روي جسد او اولين فيلم سينمايي است که سمت کارگرداني آن را بر عهده گرفته است و شايد هم آخرين شان باشد!تصور نمي کنم تمايلي به ديدن ماجراهاي بلاهت بار يک مرد، يک مديوم و يک روح حسود داشته باشيد، مرگ نه؟ژانر: کمدي، فانتزي، عاشقانه.
فيلم نوآر Film Noir
کارگردان: د. جاد جونز، ريستو توپالوسکي. فيلمنامه: د. جاد جونز. موسيقي: مارک کلر. مدير فيلمبرداري: رادان پوپوويچ. تدوين: ناموب الفانتين، آندري ماريچيچ. طراح صحنه: ريموند پن. بازيگران(فقط صدا): مارک کلر[سام]، بتينا دوين[آنجلا]، کريستينا نگرت[سامانتا]، ويکتوريا اوتول[سوزان]، جف آتيک[استرن]. 97 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، صربستان.
مردي در روي تپه هاي هاليوود به هوش مي آيد. در کنار او جسد مامور پليسي قرار دارد که بر اثر گلوله اي که به پيشاني اش خورده، کشته شده است. مرد مي گريزد. در راه اما تلفن همراه او به صدا در مي آيد و شخصي از آن سوي خط از او به خاطر انجام کاري تشکر کرده و او را سام خطاب مي کند: يک کارآگاه خصوصي مشهور! اما با رفتن به دفتر سام مشخص مي شود که او کارآگاه خصوصي نيست، بلکه تبهکاري بدنام است. در مراجعت به آپارتماني که بايد منزل او باشد، با زن زيبايي در همسايگي برخورد مي کند. زن با او معاشقه مي کند، اما بعد با تلفن به فردي از حضور وي در آپارتمان خبر مي دهد. پيامد اين کار حمله گروهي مسلح براي کشتن سام است. سام مي گريزد و با تعقيب سرنخ هاي موجود پي مي برد که همه اين قتل ها براي به دست آوردن فيلمي مستهجن است که در آن دختري به قتل مي رسد و قاتل کسي نيز جز مردي سرشناس که قصد دارد به هر قيمت که شده، فيلم را به دست آورده و نابود کند. سام که جان خود را در خطر مي بيند، فيلم را به دست مي آورد، اما هنوز از هويت واقعي خود اطلاعي ندارد....
چرا بايد ديد؟
از پيشينه دي. جاد جونز و ريستو توپالوسکي هيچ نمي دانيم و گويا فيلم نوآر اولين تجربه هر دو نفر در نويسندگي، تهيه و کارگرداني است. اما فيلم يک اداي دين به ژانري است که نامش را از آن گرفته و مي کوشد تا در قالبي متفاوت-انيميشن- سهمي در احياي آن داشته باشد. فيلم از کليشه هاي اين نوع خالي نيست، اما ايده جابجايي شخصيت سام روبن کارآگاه با تبهکاري خشن را تا پايان فيلم با مهارت مي گستراند و با رمز و رازي که در اطراف آن خلق مي کند، همگام با شخصيت اصلي قصه در خوادث درگير مي شود.
فيلم کلاً سياه و سفيد با رگه هايي از رنگ براي متمايز کردن برخي عناصر است که بر تاثيرگذاري آن افزوده و نمادي از جسارت سازندگانش به شمار مي رود که چنين مخاطره اي را براي توليد آن پذيرفته اند. فيلم نوآر يک تجربه در سبک، و مضمون است که تماشاگر آشنا به اين گونه را مي تواند به ياد خواب ابدي بيندازد که سر از دنياي کارتوني فريتز گربه در آورده است[به دليل صحنه هاي سکسي اش]. کار فيلمساز با ايده فراموشي نيز با وجود تکراري بودن از بداعت خالي نيست و با انتخاب مک گافيني مانند فيلم هرزه نگار نظرگاه خود مسبت بله هاليوود را نيز به نمايش مي گذارد. عجالتاً مي شود آن را به عنوان سفري به دره مرگ تماش کرد. دوستداران تريلرهاي جنايي نيز مي توانند آن را به عنوان قصه خوش ساخت و مهيج تماشا کنند. البته با چشم پوشي از انيميشن بودن شخصيت هاي آن!ژانر: انيميشن.
گفت وگو♦ سينماي جهان
دنيس آرکاند در سال 1986 با فيلم سقوط امپرطوري آمريکا سه گانه اي را در هجو زندگي امروز انسان غربي آغاز کرد که بيش از يک دهه طول کشيد تا قسمت دوم آن با نام هجوم بربرها ساخته شود. اما خوشبختانه ميان دومين و سومين بخش آن فاصله زيادي نيفتاد و امسال آخرين بخش اين سه گانه و کامل کننده آن با نام عصر ظلمت اکران شد. پاي حرف هاي آرکاند نشسته ايم که درباره عصر ظلمت و شخصيت اصلي آن سخن گفته است.
گفت و گو با دنيس آرکاند کارگردان عصر ظلمترهايي بخش من هنر است
ترجمه امير عزتي
ژرژ آنري دنيس آرکاند نويسنده، بازيگر، تدوين گر و کارگردان مشهور کانادايي، متولد 1941 کبک است. در محيطي کاتوليک بزرگ شد و 9 سال به مدرسه ژزوئيت ها رفت. در نوجواني خانواده اش به مونترال نقل مکان کردند. در اين زمان دنيس در سر خيال تنيس باز حرفه اي شدن را مي پروراند تا اينکه گذرش به دانشگاه مونترال افتاد و در رشته تاريخ تحصيل کرد. در همين زمان ميل به سينما و سپس فيلمسازي را در خود کشف کرد.
در 1963 به انجمن ملي فيلم کانادا پيوست و چند فيلم مستند تهيه کرد که موفق به کسب جوايزي هم شدند. به عنوان يک فعال اجتماعي اولين فيلم بلند مستند خود را در 1970 درباره کارگراان صنايع پوشاک ساخت که مدت ها به نمايش درنيامد. همزمان به کار در تلويزيون نيز پرداخت و فيلمنامه هاي متعددي نوشت. در اوايل دهه 1970 چند فيلم تهيه کرد که مورد ستايش منتقدان قرار گرفت و سپس باز ديگر به سراغ مستندسازي رفت و تلويزيون را رها کرد. در 1982 مستند Le Comfort et l'indifférence او برنده جايزه بهترين فيلم انجمن منتقدان سينمايي کبک شد.
در 1986 اولين بخش از سه گانه معروف خود با نام سقوط امپراطوري آمريکا را جلوي دوربين برد که پرفروش ترين فيلم سينماي کانادا تا آن زمان شد و جوايز متعددي از جشنواره هاي داخلي کانادا، همچنين جايزه فيپرشي از جشنواره کن را دريافت کرد و سرانجام به مراسم اسکار نيز راه يافت. اين اولين فيلم کانادايي بود که نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي مي شد. سه سال بعد آرکاند توفيق گسترده بين المللي را بار ديگر با عيساي مونترال تجربه کرد. اين بار در کنار جوايز داخلي، جايزه ويژه داوران کن نيز نصيب اش شد. در 1993 اولين فيلم انگليسي زبان خود را با نام عشق و بقاياي انسان کارگرداني کرد. سپس دو سال را صرف نوشتن دومين قسمت سه گانه خود با نام هجوم بربرها کرد که در سال 2003 به نمايش در آمد. فيلم برنده جايزه بهترين فيلمنامه از جشنواره کن و نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين فيلم خارجي و نامزد اسکار بهترين فيلمنامه و برنده اسکار بهترين فيلم خارجي شد. امسال پس از 20 سال از آغاز سه گانه، آخرين بخش آن پس از انتخاب به عنوان فيلم اختتاميه کن 2007، پخش بين المللي پيدا کرده است. بهتر است آن را از زبان خود آرکاند بشنويد...
<strong>ايده اصلي عصر ظلمت از کجا پيدا شد؟</strong>بعد از نمايش موفقيت آميز هجوم بربرها به مدت يک سال تمام دنيا را گشتم و مرتب مصاحبه کردم. کن و سال بعد اسکار و غيره که جمعاً يک سال طول کشيد. سه ماه بعد اين فکر به سراغم آمد که "آيا کسي هست که بخواهد کارهايي را که من انجام دادم، انجام بدهد". بدين ترتيب شروع به خلق يک شخصيت کردم. کسي که هرگز در تلويزيون ظاهر نشده، ميکروفون جلوي صورتش گرفته نشده، اما مرتباً در حال خيالبافي است و دوست دارد آدمي باشد که نبض جامعه را در دست دارد، با او مرتب مصاحبه بشود و با ستارگان سينما آشنا باشد.
<strong>پس ژان مارک لبلان اين طور زاده شد. آيا نقش را براي لابرش نوشتيد؟</strong>شخصاً مارک را نمي شناسم، اما در کبک کمدين مشهوري است. قبل از شروع به نوشتن فيلمنامه، يک روز کامل با او روي پروژه ديگري کار کرديم و متوجه شديم که به چيزهاي مشترکي مي خنديم. از طرف ديگر همسن شخصيت فيلم و صاحب قيافه اي معمولي بود، اما ازهمه مهم تر از نظر حس طنز در يک سطح قرار داشتيم. براي من نکته چالش برانگيز، تصميم گرفتن درباره خلق نوع تغيير در زندگي چنين آدمي بود. چه راه حل هايي براي آن مي توانستم پيدا کنم؟
<strong>رابطه فيلم با دو بخش ديگر سه گانه چيست؟</strong>سقوط امپراطوري آمريکا فيلمي درباره رابطه از هم گسيخته يک زن و مرد بود. هجوم بربرها درباره آدمي مشرف به موت بر اثر سرطان بود و چيزهايي-غير از دوستانش- که بايد آنها را ترک مي کرد. با عصر ظلمت سعي کردم به موضوع از هم گسيختگي اجتماعي نزديک بشوم. فيلم به موضوع هايي جهان شمول مثل آنفولانزاي مرغي، عصبيت ناشي از ساعت ها گير کردن در ترافيک و تلاش بي معني و حس به تله افتادن مي پردازد. ژان مارک به سرگذشت غير عادي آدم ها گوش مي کند اما کاري براي کمک به آنها از دستش ساخته نيست. همسرش کسي که همه ما او را به عنوان زني مدرن ارزيابي مي کنيم- زن فعالي است. خانه اي زيبا دارند، ولي وقتي براي صحبت با همديگر ندارند. اين زندگي براي ژان مارک غير قابل تحمل مي شود و او به دنبال راه خروج مي گردد.
<strong>به عنوان کارگردان، يک فيلم براي شما راهي براي "کاهش معضلات" اجتماعي است؟</strong>يک جمله معروف هاليوودي وجود دارد: "اگر پيامي داريد با وسترن يونيون تماس بگيريد". نمي توانم بگويم درباره دنيايي که در آن زندگي مي کنيم حرفي براي گفتن ندارم، فقط قصه اي براي تعريف کردن دارم. اما قطعاً قصه اي است که بعضي عناصر سمبليک هم در آن وجود دارد. همان طور که نمي خواهم يک درام تيره و تار بسازم، دوست ندارم يک کمدي 90 دقيقه اي هم بسازم. فيلم هاي من هميشه نمايش دهنده موقعيتي متغيير ميان کمدي، تراژدي، سمبليک و ملودرام است. به همين خاطر من يک فعال سياسي نيستم، فيلمسازم. چون در موقعيتي هستم که مي توانم هر دو طرف دعوا را ببينم.
<strong>زندگي ژان مارک کسالت بار و بدون عشق، اما روياهايش پر از زن هايي است که او را ستايش مي کنند...</strong>آن روياها هم خلاء احساسي و هم خلاء جنسي او را پر مي کنند. همه چيز با گفتن جمله "نگران مادرم هستم" در رختخواب از سوي او به همسرش و شنيدن جواب "که اين طور" از او که سرگرم بازي با Gameboy است، آغاز مي شود. ژان مارک به کلبه اي که در حياط منزل دارد مي رود و در آنجا با دايان کروگر روبرو مي شود. دختر از او مي پرسد "حال مادرت چطوره؟". اين جمله اي است که او هميشه مي خواسته از زبان همسرش بشنود و هرگز نشنيده است. اگر قرار باشد محبوبي خيالي داشته باشيد، دايان کروگر را گيلاس شامپاين در دست و کنار شومينه، تصور مي کنيد. خيال حد و مرزي ندارد.
<strong>فيلم شخصيت هاي تازه اي را به ما معرفي مي کند، اما حس طنزي مشابه با سقوط امپراطوري آمريکا و هجوم بربرها دارد.</strong>اين آخرين بخش تريلوژي من است. بعد از سقوط امپراطوري آمريکا و هجوم بربرها نوبت چيست؟ عصر ظلمت. حس مي کنم در حال پيشروي به طرف نوعي قرون وسطي(در ادبيات به عصر ظلمت معروف است) هستيم. تمي بود که مي خواستم روي آن کار کنم، قرون وسطي نماينده چه چيزي است؟ جنگ عليه اسلام، کافرها، صليبيون. در حال حاضر در موقعيتي يکسان قرار داريم. از طرف ديگر اشاره به زناني است که دوست دارند دست نيافتني جلوه کنند و مردها برايشان شعر بخوانند.
<strong>آيا شانسي براي نجات ژان مارک وجود دارد؟</strong>فرصت هايي هست. اما بهترين فرصت کدام است، نمي دانم. آخر فيلم با نشان دادن تابلويي از سزان-سيب هايي درون يک ظرف- چيزي شخصي به آن اضافه کردم. رهايي بخش من هنر است. راه نجات من ساختن فيلم است، اما قرار نيست ژان مارک هم اين راه را انتخاب کند. شايد به شهر برگردد، شايد هم در کنار دريا بماند. مهم کاري نيست که مي کند، چيزي است که فهميده. مکان هم اهميت ندارد. مي شود وسط يک شهر بزرگ هم آرامش را پيدا کرد. چيزي که بايد پيدا کنيد آرامش و سکون است.
فيلم روز♦ سينماي ايران
شهرام شاه حسيني متولد سال 1350 است. سينما را با دستيار کارگرداني فيلمسازاني چون رسول ملاقلي پور، سيامک شايقي و بهرام بيضايي آغاز کرد. او در اين سال ها چند فيلم کوتاه نيز مقابل دوربين برد که از آنها مي توان به چند کيلومتر جلوتر و به طعم خاک نام برد. زن ها فرشته اند دومين ساخته بلند سينمايي پس از کلاغ پر محسوب مي شود.
زن ها فرشته اند
کارگردان: شهرام شاه حسيني. نويسنده: قربان محمدپور. مدير فيلمبرداري: فرج حيدري. موسيقي متن: حيدر ساجدي. طراح صحنه و لباس: آتوسا قلمفرسايي. تهيه کننده: عبدالله عليخاني، حسين فرح بخش. بازيگران: امين حيايي، نيکي کريمي، مهتاب کرامتي، محمد رضا شريفي نيا، لادن طباطبايي.
فرهاد و ليلا به ظاهر زندگي عاشقانه اي دارند. تا اينکه در مراسم سالگرد ازدواج شان ليلا تصميم مي گيرد به سفر برود و فرهاد تنها مي ماند. ليلا سوار هواپيما مي شود در حالي که فرهاد با يکي از دوستان همسرش ازدواج پنهاني کرده است. هواپيما پرواز نمي کند و راز فرهاد برملا مي شود. ليلا منزل را ترک مي کند. فرهاد هم در همين بين با نازي آشنا مي شود و به او دل مي بازد. ليلا که همه مايملک پدرش را به فرهاد بخشيده تک تک اين اموال را باز پس مي گيرد و درانتها در مي يابيم نازي مامور ليلا بوده که سر راه فرهاد قرار گرفته است.
تبليغ زن بارگي
شهرام شاه حسيني دستيار کارگردان هاي خوشنامي بوده است و چند فيلم کوتاه خوب را کارگرداني کرده است که نشان مي دهد مي توان روي او به عنوان فيلمسازي قابل حساب کرد. اما فيلم هاي بلند او هيچ يک از اين نشانه ها را ندارد. کلاغ پر فيلمي بسيار ضعيف و زن ها فرشته اند کاري به مراتب بد تر از آن محسوب مي شود. نکته مهم درباره زن ها فرشته اند انديشه ناسالم سازندگان به عنوان تم فيلم در کليت کار به شمار مي آيد. فيلم زن ها فرشته اند تبليغ عملي و عيان زن بارگي است. موضوعي که بارها در فيلم مورد اشاره قرار مي گيرد.
مي توانيم خوشبين باشيم که اين يک موقعيت دراماتيک است که فرهاد، شخصيت مرد فيلم در آن قرار مي گيرد، اما در عمل چنين نيست. بارها در طول فيلم به اين نکته اشاره مي شود که او بايد با زن هاي مختلف ارتباط داشته باشد و از جانب شخصيتي به نام سليمي که شريفي نيا نقش او را بازي مي کند دائم مورد آموزش قرار مي گيرد و اين آموخته ها را در برخورد با زن هاي مختلف اجرا مي کند.
نکته جالب اينجاست که صاحبان اين فيلم هيچ تلاشي هم در پنهان کردن اين قضيه ندارند و آشکارا به بيان نظريات خود مي پردازند. شخصيت هاي فيلم هم چون کاراکترهاي فيلمفارسي آدم هاي بي هويتي هستند که به هيچ عنوان نمي توان مناسبتي ميان آنها و جامعه امروز پيدا کرد. اين بي هويتي چنان بر فيلم سايه مي گستراند که حتي کارگردان نمي تواند محل مناسبي را براي دوربين خود در مواجهه با شخصيت ها پيدا کند. در خوشبينانه ترين شکل نويسنده مي توانست فرهاد را بدل به شخصيتي جذاب و پر تناقض کند و از دل فيلم يک کمدي رمانتيک دل نشين به مخاطب تحويل دهد. اما در شمايل فعلي فيلم زن ها فرشته اند فيلمي است با عقده هاي فروخورده اروتيک که به هيچ وجه با ساختار سنتي جامعه هم ارتباط برقرار نمي کند. بسياري از مردم هنگام پخش فيلم با غرولند سالن نمايش را ترک مي کنند.
فيلم با شخصيت هاي زيادي رو به روست که هيچ تعريف مناسبي از آنها ارائه نمي دهد. همه مردها در اين فيلم بد هستند و در برخورد با زن ها به سوء استفاده جنسي از آنها فکر مي کنند و زن ها هم موجوداتي احمق که قابليت مورد سوء استفاده قرار دادن را دارند.
سريال روز♦ تلويزيون
کارگردان رکن اصلي يک مجموعه تلويزيوني است، و اگر تخصص و تجربه لازم و کافي را نداشته باشد بايد فاتحه اثر توليد شده را خواند. اتفاقي که مدت هاست با رويه غلط آقايان مسئول و سياست گذار مبني بر بها دادن بيش از اندازه به تعهد و ايمان فيلمساز در برابر تخصص، تبديل به مصداق بارز اغلب سريال هاي تلويزيوني شده است. سريال "عروس" از آن دست مجموعه هايي است که بيشترمديون بازيگرانش است تا کارگردانش.!! البته تنها کارگردان دراين زمينه " يعني انتخاب بازيگران" موفق عمل کرده، وگرنه معلوم نبود با نبود اين بازيگران، مجموعه به چه سرنوشتي دچارمي شد.
عروس
نويسنده: نسرين صالحي. کارگردان: پويان طايفه. تهيه کننده: مريم بهاري. طراح صحنه و لباس: شيرين بوريايي دوست. طراح گريم: منيژه حاتم آبادي. تدوين: رخند فروي. مدير تصويربرداري: سهيل نوروزي. موسيقي: رهام بهمنش. بازيگران: ابوالفضل پورعرب[خسرو]، داريوش اسد زاده[آقا جون]، مهرانه مهين ترابي[مهناز]، شمسي فضل الهي[مامان فروغ]، بهرام محمدي پور[فريبرز]، الهام جواديان[ريحانه]. محصول شبکه دوم.
فريبرز جواني ساده لوح و بي دست و پاست که براي درس خواندن از شهرستان به تهران نزد عمه و مادربزرگ خود آمده، او به دانشگاه مي رود تا در ترم اول ثبت نام کند. اما شهريه او را کيف قاپ ها مي دزدند و او به جرم درگيري درخيابان توسط کلانتري بازدداشت مي شود...
مجموعه بازيگرمحور!!!
محوريت قصه اي که نويسنده در "عروس" به آن پرداخته ازمضموني تکراري وکليشه اي برخورداراست. کوچ يک جوان شهرستاني به تهران به کرات دستمايه ساخت مجموعه وآثار سينمايي قرارگرفته است. نويسنده دراين مجموعه همچنان ازهمان الگوي آشنا سود مي جويد وشخصيت محوري خود-فريبرز- را براساس آن شاخصه ها خلق مي کند. دست و پا چلفتي بودن، زود باوربودن، ساده بودن و... ازويژگي هاي قابل ذکري است که در اکثر چنين شخصيت هايي مشاهده مي شود. در واقع نويسنده تلاشي براي ارائه شخصيتي تازه انجام نداده است وهيچ طرح و پيرنگ مناسبي براي ساختمان قصه اش نيز طراحي نکرده است.
فصل بندي حوادث کاملاً قابل حدس صورت گرفته است و اکثر اين بخش ها فاقد جذابيت و تعليق لازم است. مثال: وقتي فريبرز در خيابان با مردي درگيرمي شود و پليس وارد ماجرا مي شود، عناصرطوري در کنارهم قرارگرفته اند که مخاطب خيلي زود پي به ادامه قصه مي برد. کارگردان اثرهم هيچ کمکي به اين نقاط ضعف متن نمي کند.
مخاطب در"عروس" با دکوپاژي خطي و بي رمق و فاقد هرگونه عنصر زيبايي شناسانه روبرومي شود. نماها آنقدرساده طراحي شده اند که در بيشترلحظات لطمه شديدي بر ريتم اثر وارد مي کند، زيرا مدت زمان هر پلان بسيار طولاني تر از آن چيزي است که بايد باشد. نکته ديگردرمورد کارگرداني، ميزانسن هايي است که طايفه به بازيگرانش داده است. ميزانسن ها چنان محدود و در بعضي صحنه ها دست و پا گير است که بازيگرنمي تواند به نحو درستي ازانرژي اش استفاده کند. موسيقي اثر هم به شدت با درونمايه اثر مغايرت دارد. موتيف و ريتمي که آهنگساز براي اين قصه و صحنه هاي آن انتخاب کرده، بيشتر براي يک کار کودکان مناسب است تا يک اثرکميک!!
شايد تنها نکته قابل ذکر درمورد کارگرداني، انتخاب درست بازيگران باشد. دربخش بازيگري برخلاف ديگربخش ها اتفاق خوبي افتاده است. بازيگران همگي درکنارهم ازيک هارموني بجا ودرست برخوردارند. ابوالفضل پورعرب درنقش خسرو بازي چشمگير و قابل قبولي ازخود به نمايش مي گذارد. در واقع پورعرب توانايي خود در قالب بازي طنز را به رخ همگان مي کشد. استفاده اي که او از لحن انتخابي خود در اين نقش مي کند، خلاقانه است. مهرانه مهين ترابي بسيار خوب ازتکنيک سود مي جويد. او تسلط بي نظيري بر حواس پنجگانه خود دارد و در اکثرنقش آفريني هايش، بازي حسي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهد. داريوش اسد زاده هم درنقش "آقا جون" بازي بي نقصي ازخود ارائه مي دهد. اسدزاده دراين نقش اقتصادي در حرکات واعمالش به اجرا مي گذارد که کاملا متناسب با نقشش است. اسدزاده هيچ حرکت اضافي و زائدي براي بهتر نشان دادن نقش انجام نمي دهد و اين يکي ازنکات طلايي نقش آفريني اوست. مجموعه "عروس" بيش ازآنکه مديون نويسنده وکارگردان خود باشد مرهون خلاقيت بازيگرانش وتجربه آنهاست. و اگر چنين تيم بازيگري در کنارهم نبودند معلوم نبود چه اتفاقي براي اين مجموعه مي افتاد.
گفت وگو♦ تلويزيون
ستاره اسکندري با آپارتمان شماره 13 وارد تلويزيون شد و با سريال هاي ايستگاه، حامي، با من بمان، حريف دل، تا صبح و... ادامه داد. اگرچه او چند کار نيز براي کودکان مثل مجموعه عروسکي "مومو و مي مي" به کارگرداني مريم سعادت انجام داده است. اما درجايي گفته که به ژانرتاريخي علاقه زيادي دارد. اين بازيگرسال گذشته را معطوف به حضور جلوي دوربين فريدون جيراني براي سريال "مرگ تدريجي يک رويا" و بازي درنقش سانازگذراند و همين بهانه اي شد تا با او به گفت وگو بنشينيم.
گفتگو با ستاره اسکندري فقط به کيفيت کاري فکرمي کنم
<strong>خانم اسکندري گويا عازم سفرهستيد؟</strong>بله.
<strong>واين سفراحتمالا يک مسافرت کاري است يا...؟</strong>نخير، اين مسافرت کاري نيست.
<strong>از مرگ تدريجي يک رويا صحبت کنيم و شخصيت ساناز، نقشي که تا به حال کمتراز شما ديده ايم؟</strong>بله، درست است شايد من از اين دست نقش ها هيچ گاه در تلويزيون تجربه نکرده باشم، با اين حال ترجيح مي دهم تماشاگر سانازرا خوب ببيند تا بشنود. چيزي که تا الان اين چند قسمت واضح و مشخص است اين است که ساناز دقيقا در نقطه عکس نقش هايي مثل نرگس و... است. اصولا من درتلويزيون با نقش هايي که يک بعد ازمظلوميت را به همراه دارند ديده شده ام. به جزاينکه اين نقش درکارنامه من نقشي متفاوت است در تلويزيون هم حضوراين دست ازنقش ها، خيلي ديده نشده است. همين مسائل به جذابيت اين کاربراي من کمک مي کرد.
<strong>و حضورجلوي دوربين يک کارگردان سينما براي تلويزيون...؟</strong>همکاري با آقاي جيراني براي من يک اتفاق بسيارخوب بود، حسن بزرگ ايشان طي کارگرداني اين سريال شايد پايين نيامدن حساسيت شان طي يک سال کاربود. با اينکه زمان تصويربرداري کار طولاني شد اما به هيچ وجه ايشان درمورد هيچ صحنه اي کوتاه نيامدند وحساسيت خودشان را ازدست ندادند. براي من اتفاقا اين نکته خيلي جالب بود که خيلي ها ازسينما به تلويزيون مي آيند واين مديوم را به هيچ وجه جدي نمي گيرند ومعتقد هستند که اينجا تلويزيون است ومخاطب همانطورکه شام مي خورد و... تلويزيون مي بيند. معمولا خلاقيت و حساسيت سازندگان سينمايي درتلويزيون به مراتب پايين مي آيد. براي من به عنوان کسي که براي تلويزيون کارمي کنم اين مسئله خيلي برخورنده است و معتقد هستم چه دربازيگري، چه درکارگرداني و چه درفيلمبرداري و... بايد حساسيت يک اثرسينمايي، درتلويزيون هم لحاظ شود. درمورد آقاي جيراني اين مسئله واقعا وجود داشت.
<strong>به لحاظ بازيگري ازچه فاکتورهايي استفاده کرديد تا بتوانيد بعد از بارها بازي درنقش هاي مظلوم و مثبت اين بار به جايگاه ديگري ازبازيگري " تصوير" دست پيدا کنيد و اصولا کليشه شکني کنيد؟</strong>ترجيح مي دهم تلاشم را دراين راستا ابتدا تماشاگرببيند. سعي کردم شخصيت ساناز را درک کنم. حالا چقدرتوانسته ام تفاوت آن را با ديگرنقش هايي که تا به حال بازي کردم نشان بدهم؟ نمي دانم. قضاوت آن با شماست. من درتئاتراين شانس را داشته ام که شخصيت ها و کاراکترهاي مختلفي را تجربه کنم و از آن دسته بازيگراني بودم که حتي سابقه بازي در دونقش را براي يک نمايش داشته ام. اگرچه معتقد هستم که درکارهاي تصويري بازيگربايد در قالب نقش که قراراست ايفا کند فروبرود. ساناززني الکلي است تا حدودي روان پريش و با عصبيت هاي خاص، بعد ازشناخت شخصيت ساناز به لايه هاي زيرين کاراکتر او رسيدم که او چرا و چگونه به اين وضع دچارشده است.
<strong>براي نشان دادن روان پريشي و حالت هاي عصبي اين آدم به داشته هاي ذهني و تجربي خودتان بسنده کرديد يا اينکه...</strong>من دراين زمينه با دوست روان شناسي دو- سه جلسه نشست داشتم و بابت دريافت حالت هاي آدم هاي الکلي و عصبي، با هم صحبت کرديم. من اين روش تحقيق را خيلي مي پسندم چون نتايج خوبي هم ازاين راه تا به حال عايدم شده است. من ازاين روش استفاده کردم تا موقعيت ساناز را بهتربشناسم و درک کنم. براي آشنايي بيشتر با سانازرفتم تا ببينم الکلي ها چه کساني هستند؟ چگونه زندگي مي کنند و...
<strong>کمي ازمرگ تدريجي يک رويا فاصله بگيريم. خانم اسکندري، تلويزيون ما در سال هاي اخير تا حدودي دست سازندگان را درپرداختن به موضوعات يا بهتربگويم معضلات زنان بازترگذاشته است. به نظرشما اين نگرش سياست گذاران تلويزيون چقدرمي تواند در تاثيرگذاري موضوعات مطروحه در يک سريال تلويزيوني روي مخاطب موثر باشد؟</strong>به نظرمن خيلي زياد؛ معتقد هستم که سياست اين سال هاي تلويزيون ما در مثبت و خوب نشان دادن صرف همه چيزکارچندان درستي نبوده است. به زعم من يک پوشانندگي تا به حال درتلويزيون وجود داشت که اتفاق خوشايندي نبوده است، چون فکرمي کنم رسالت تلويزيون، سينما و تئاتراين است که رشد فرهنگي را حادث کنند. وقتي که واقعيت ها درجامعه توسط تلويزيون پوشيده مي شود، گويا هيچ کس دردي ندارد! انگارهيچ جنايتي صورت نمي گيرد، هميشه درتلويزيون و سينما آدم هاي خوب را مي ديديم، اما بعد که روزنامه هاي حوادث را مي خوانديم، ازخودمان سئوال مي کرديم اگرهمه خوب هستند، پس اين اتفاقات چيست؟ درحالي که روزنامه حوادث هم قاعدتا مي تواند تنها دو درصد ازواقعيت را نشان بدهد، اما با يک جهت گيري درست دراين سال ها، تلويزيون شروع کرد به شناساندن مسائل مهمي به مردم وتلاش کرد تا سطح آگاهي مردم را درمورد يک سري از اتفاقات بالا ببرد. شايد اوايل ازآن طرف بام هم افتاديم.، يعني آدم ها منفي ها، خيلي منفي نشان داده مي شوند که اين هم کمي غيرواقعي بود، طوري که تماشاگرهيچ حقي را به آن طرف نمي داد. فکرمي کنم آن هم دور از باور تماشاگربود.
<strong>و صحبت پاياني...؟</strong>امروزدغدغه من نه سينماست، نه تئاتر و نه تلويزيون، دغدغه اصلي من فقط بازيگري است و فرق نمي کند کجا، فقط دلم مي خواهد کارخوب انجام دهم، الان تنها به کيفيت کاري که انجام مي دهم فکرمي کنم و بس!
نمايش روز♦ تئاتر ايران
آزاده انصاري فارغ التحصيل رشته نمايش از دانشکده هنرهاي زيبا با گرايش نمايش عروسکي است. او در اين سال ها به عنوان کارگردان نمايش هاي عروسکي بسيار فعال بوده و چندين نمايش را روي صحنه برده که از آن ميان مي توان به تنهاترين زيباي مرده، اپيزودهاي مرگبار، ماه پيشوني و... اشاره کرد. ماکوندو تجربه اي تازه براي انصاري و گروه تئاتر معاصر به شمار مي آيد.
ماکوندو
کارگردان: آزاده انصاري. نويسنده: آرش پارساخو. موسيقي: فرشاد فزوني. طراح صحنه: منوچهر شجاع. طراح و ساخت عروسک ها: فرناز بهزادي. بازيگران: افسانه ماهيان، رامين سيار دشتي، فرزين محدث، علي ميلاني، مرضيه ايمان خاني، فرزانه عاقلي، نسيم ياقوتي و نعيما کرمي.
مارکز نويسنده بزرگ عالم ادبيات کنار صحنه نشسته و داستان مردي بالدار روايت مي کند که همچون فرشتگان بر مردم موکوندو ظاهر مي شود و روايتگر زندگي آنها مي شود.
روياهاي فانتزي مارکز
تئاتر عروسکي در ايران جايگاه بايسته اي ندارد. فعاليت هاي آن هرازگاهي و پراکنده هستند. حتي چند بار دفتر انجمن نمايشگران عروسکي تعطيل شد و تنها با تلاش اعضاي آن دوباره جان گرفت. بهروز غريبب پور در اين سال ها با اجراي اپراي رستم و سهراب و مکبث بسيار تلاش کرد هويت از دست رفته اين نمايش را به آن باز گرداند و حتي براي آن تالارفردوسي را نيز ساخت. اما متوليان دولتي کمتر علاقه اي به توليد و اجراي اين شکل آثار از خود نشان مي دهند.در همين بين کارگردان هايي مثل آزاده انصاري که در دل گروه فعالي همانند معاصر جاي گرفته اند بسيار مي کوشند تا اين شکل رويا انگيز از نمايش را همچنان زنده نگاه دارند و مسئولين را هم مجاب کنند که به آنها اجراي عمومي بدهند.نمايش موکوندو بر اساس داستاني از گابريل گارسيا مارکز به صحنه آمده است. کارگردان با نگاهي جزئي نگر به مخاطب خود ياد آوري مي کند که آثار اين نويسنده تا چه اندازه به دليل ماهيت ساختاري خود قابليت اجرا شدن در شکل نمايش هاي عروسکي را دارند.
نمايش موکوندو به شکل تلفيقي عروسکي و زنده اجرا مي شود. اين دو شيوه آنچنان با يکديگر آميخته شده اند که مخاطب هيچ يک را مخل وجود آن ديگري نمي بيند. بازيگران و عروسک ها کنار يکديگر قرار مي گيرند و وجود هم را کامل مي کنند. از منظري فلسفي عروسک ها نمايشگر وجوه روياگونه شخصيت هاي زنده مي شوند و فضايي ميان واقعيت و رويا را پديد مي آورند که به روح داستان هاي مارکز تعلق دارد.
آزاده انصاري در نمايش موکوندو فضايي را ملهم از واقعيت و خيال خلق مي کند. فضايي که تا انتها نمي توان آنها را متمايز کرد و در پايان متوجه شد آنچه به تماشا نشسته بوديم به راستي متعلق به دنياي خيال بوده يا واقعيت؟
بازيگران در کنار عروسک ها روي صحنه کنار هم قرار مي گيرند. کارگردان هم سعي نداشته فضاي اين دو ژانر را از هم جدا کند. در بسياري از موارد حتي شخصيت هايي را مي بينيم که درکنار قالب عروسکي خود حضور پيدا مي کنند و اين مسئله ابعادي چندگانه از شخصيت آنها را پيش روي مخاطب مي گذارد. در بسياري از صحنه ها شخصيت هايي را مي بينيم که بر اثر جادو به عروسک تبديل مي شوند و يا بر عکس عروسک هايي که به تغيير ابعاد مي دهند و به انسان زنده بدل مي شوند. کارگردان توانسته با حذف محدوديت تفکيک فضا اين امکان را براي خود پديد آورد که اين انتقال ها را به راحتي انجام داده و ذهن تماشاگر خود را به راحتي به بازي بگيرد.
انصاري و نويسنده اش در اين نمايش بر وجوه روايتگري و داستانگويي تاکيد بسياري دارند. تاکيدي که اتفاقا با روح نمايشگري عروسکي بسيار همخوان به نظر مي رسد. ما در صحنه مارکز را مي بينيم که نشسته و خود داستان را تعريف مي کند. او گهگاه با شخصيت ها درگير مي شود و از آنها براي ادامه روايت سود مي جويد و در برخي فصول هم کار را به آنها وامي گذارد و خود تنها نظاره گر مي شود. او تنها اين حق را براي خود قائل مي شود که داستانش را تماشا کند و اگر پايان آن را دوست نداشت تغيير در داستان ايجاد کند. شخصيت ها نيز با او همکاري صميمانه انجام مي دهند و در اين راه او را ياري مي رسانند.
اين همنشيني به نويسنده و کارگردان نمايش کمک کرده تا بتوانند فضاي ذهني و عيني را با يکديگر تلفيق کرده و با نگاهي از بيرون به دنياي سومي دست يابند که نگاه خود صاحبان اثر نمايش در آن نهفته است.
در نمايش موکوندو ما با فضايي دوگانه از رعب و حلاوت رو به رو هستيم. حضور يکي از شخصيت هاي نمايش يعني پيرمرد بالدار همان اندازه که مايه انبساط ذهن مي شود در جاهايي نيز خطرنلاک و دهشت آور جلوه مي کند. گويا او چيز هايي را نمي داند که ديگر شخصيت ها از ان بي خبر هستند و همين آگاهي در جاهايي او را ترسناک جلوه مي دهد.نمايش موکوندو کاملا ساده و بي ادعاست و شايد با همين سادگي توانسته تماشاگران زيادي را به سالن بکشاند.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
علي اكبرافشين نيا را اغلب گروه هاي نمايشي تئاتر تهران مي شناسند. نورپرداز با سابقه تئاتر شهر از از سال هاي قبل از انقلاب در واحد نور سالن هاي تئاترشهر،وحدت،مولوي و... كه به طراحي و اجراي نور مي پرداخت. افشين نيا كه يكي از پرتلاش ترين خدمتگذاران تئاتر محسوب مي شد در پايان سابقه كاري و آستانه بازنشستگي به شدت مورد بي مهري مسئولين جديد مركزهنرهاي نمايشي قرارگرفت.
گفت و گو با علي اكبرافشين نياهمه دلسرد و مغموم
<strong>آشنايي شما با نورپردازي در تئاتر چگونه بود؟</strong>نمي گويم از دوران نوجواني به اين كار آشنا شدم. اما به واقع تئاتر را دوست داشتم و همواره به ديدن آن مي آمدم. با ديدن تئاترهاي خوب به سختي اين كارايمان آوردم و تكليفم را با خودم روشن كردم. نمي توانستم بازيگر،نويسنده يا كارگردان شوم. بعد از اينها با ديدن يك نمايش خوب كه نورپردازي متمايزي داشت توجهم به آن جلب شد. پس تصميم گرفتم به مطالعه در اين رشته بپردازم وخوب ياد بگيرم.
<strong>آقاي افشين نيا در مورد فعاليت هاي خود در عرصه نورپردازي بفرماييد.</strong>من دردوران خدمت شيفته كارم بودم و باور بفرمائيد در انجام وظايف محوله از هيچ گونه تلاشي براي خدمت به مردم و گروه هاي هنردوست دريغ نكردم. مسئوليت نورپردازي همه سالن هاي تئاترشهر تا مدت ها بردوش من بود و طي سي سال كار مداوم با انسان هاي زيادي در ايران و حتي خارج آشنا شدم. تلاشم در اين دوران كسب تجربه و انتقال آن به نسل جديد بود اما متاسفانه كاري را كه با آن عمرخود را سپري كردم در پايان به نظرم عقيم ماند.
<strong>چرا؟</strong>فكر مي كردم در پايان تجارب من به درد نسل جديد بيايد و مسئولين ترتيبي فراهم مي آورند تا طي كلاس هاي آموزشي آنها را انتقال دهم. براي اين كار آماده بودم و با جان و دل تلاش خود را براي آموزش انجام مي دادم، اما نشد.
<strong>به خاطرتان مي آيد مسئوليت نورپردازي چند نمايش برعهده شما بود؟</strong>دقيقا نمي دانم. تعداد آنها بسيار زياد بود. از صدها نمايشي كه كار نور آن را انجام مي دادم بالغ بر صدها نكته آموختم اما چه سود؟ فقط افسوس اين تجارب در من ماند و البته هنوز اگر فرصتي پيش بيايد كه اين كار را انجام دهم دريغ نمي كنم.
<strong>به نظرتان نور در تئاترايران چه جايگاهي در ميان گروه ها و كارگردانان دارد؟</strong>خيلي مهم است. ببينيد نور عنصر جدانشدني تئاتر است. به غير از نمايش هاي ميداني كه آن هم ازمنبع خورشيد تغذيه مي شود بقيه شكل هاي نمايش به نور براي ديدن نياز دارد. اما درايران اغلب گروه ها فقط از اين شكل نور استفاده مي كنند. يعني نور براي ديده شده نمايش شان. بيشتر گروه ها چگونگي استفاده از نور در صحنه را نمي دانند. طراحي نور اغلب سطحي و ابتدايي است. درصورتي كه شايد ديده باشيد كارهايي را كه با نورپردازي بسيار منطقي و خلاقانه شكل جديد و چشم نوازي را به كار خود داده اند. معمولا اين گروه هاي جوان ايراني و كارگردانان خارجي هستند كه به نورپردازي در تئاتر علاقه دارند و روي اين عنصر تئاتر به خوبي فكر مي كنند و به راحتي از كنارآن نمي گذرند.
<strong>براي نورپردازي خوب نياز به امكانات مناسب هم هست. آيا اين امكانات درايران وحداقل در تئاتر شهرما مهياست؟</strong>درشهرستان ها كه وضعيت افتضاح است. آنها نه تنها نور وامكانات آن را ندارند بلكه از داشتن مهم ترين قسمت تئاتر يعني سالن اجرا هم بي نصيب هستند. آنهايي هم كه سالن خود را دارند امكان نورندارند. آنهايي هم كه سالن و نور را دارند متخصص آن را ندارند. به نظر من مسئله نورپردازي در ايران بسيار علي السويه است.
<strong>متخصصان نورپردازي در تئاترشهرآموزش هاي خود را چگونه و دركجا ديده اند؟</strong>اصلا آموزشي وجود ندارد. اغلب به صورت تجربي است. الان اگر به سالن هاي تئاترشهر مراجعه كنيد مي بينيد كه اكثر كساني كه آنجا مشغول هستند شغل شان اين نيست. به آنها گفته اند مي توانيد كليدهاي برق را روشن و خاموش كنيد كه مثلا فلان قدر به شما حقوق دهيم؟ به همين سادگي است. استفاده از نسل پيشين اصلا دربرنامه ها نيست و همه چيز شوخي شده است.
<strong>اگربه شما اين ماموريت را مي دادند كه وضعيت موجود را اصلاح و سروسامان دهيد چه مي كرديد؟</strong>به سراغ قديمي ها مي رفتم و براي آموزش از آنها استفاده مي كردم. ما هنوز نورپردازان خوبي را داريم كه متاسفانه بنا به تصميم غلط مديران مركز به سالن هايي رفته اند كه چندان نياز مفيدي به آنها نيست. آقايان اسدي، رشوند، جوانشير و... از بزرگان نورپردازي تئاتر هستند كه با كمال تاسف دنيا را برايشان به گونه اي رقم زده اند كه از اين كار خسته وكسل شده اند ومنتظر بازنشستگي خود هستند.
<strong>درآستانه بازنشستگي از مديريت نور تئاتر شهر به سالن ديگري انتقال پيدا كرديد. داستان چه بود؟</strong>حسين پارسايي زماني از كارگردانان تئاتر بود و درتئاترشهر نمايش هاي مذهبي را به صحنه مي آورد. ازآن دوره با گروه هاي نورپردازي به مشكل برخورد. وقتي به سمت رياست تئاترشهر رسيد به اختلافات گذشته دامن زد و همه دوستان را براي ارائه توضيحات به دفتر خود خواست. پس از اينكه از رياست تئاتر شهر به مديرمركز هنرهاي نمايشي انتقال داده شد ترتيبي داد تا بسياري از قديمي هاي تئاترشهر از آنجا منتقل شوند. اين بود كه تقريبا نود درصد قديمي ها به سالن هاي فرعي تئاتر منتقل شدند كه الان وقتي به آنها سر مي زنم به دليل اينكه تئاترهاي كمي درسالن هايشان به اجرا مي روند همه دلسرد و مغموم هستند.
<strong>آيا اين نوعي تنبيه محسوب مي شد؟</strong>نمي دانم درفكر اين آقا چه مي گذرد. باور بفرماييد اگر چاره داشت همه را از دم اخراج مي كرد و نورچشمي ها را به كار مي آورد.همان طور كه الان در تئاترشهر اين اتفاق افتاده واغلب كاركنان افراد غير متخصص وآشنا مشغولند. خوب يادم است كه در دوران مديريت حسين پاكدل زمينه و شرايط بسيار خوبي بر تئاتر و برنامه هاي آن حاكم بود. اما پارسايي در مديريت خود فرياد اعتراض همه رادرآورده است. گروه ها، كاركنان، متخصصين و حتي هنردوستان كلافه شده اند. باور كنيد اينها را به دليل اختلافات نمي گويم. الان شما يك نگاهي به نمايش هايي كه اجرا مي شوند بيندازيد. كافي است اما علاقه مندان به جشنواره فجر را ببينيد. گروه هايي كه شركت داشته اند و آنهايي كه سانسور شده يا اصلا حذف شده اند.
چهل کليد ♦ شعر
. اين شماره را به شعرهاي مهرنوش قربانعلي اختصاص داده ايم...
♦ شعر3 شعر از مهرنوش قربانعلي
گزارش يک شير
قفسم را خورده امباد افتاده توي بال هايمروزي که در دندان هايم برق مي زند، سر به زير نيست.قرار چه بود: رام، دام، آرام؟پنجه ام سرازير مي شود؛ بي قرار!
DO YOU HEAR?
چشم مي گذارمو تا دهده بار و ده بارتا ده مي شمارم
تا حروف در ورق هايم پنهان شوندپاراگراف ها يکديگر را پيدا کنندو در شيرازه ي جانم ناپيدا شوند
نسخه ي خطي امکه ماجراهايش را در آغوش مي کشدو مي ترسد بوي نماز لبش حرفي را بگيرد
چشم مي گذارمتا دههر بار...
عتيقه تر مي شويو دست موزه ها به تو نمي رسد
کتابتي که رسيده به حاشيه مهم نيستنسخه اي نايابمو منحصرا روي حافظه ام تاکيد دارم
سعي کنبه همان زباني که مي آموزي؛ فکر کنيDO YOU HEAR?
روي نوشته هايم تعصب دارم و صورت همکلاسي ام که تو را يادآوري مي کندنسخه ي عتيقم!
هميشه
پس هنوز قرمز تر از هر گلبوليدر رگ هايم وُول مي خوريو پشت نفسي را که در من دميده اي، مي گيريخيالم راحت است که شعر مرا ترک نمي کند.
♦ نگاهنگاهي به مجموعه شعر"به وقت البرز" ِمهرنوش قربانعلي
وقتي طنز، سلطه را ناکارمي کندعليرضا سيفالديني
دريک نگاه ِ گذرا به روند ِشعر ِ معاصر ِ ايران، به طور کلي، سه رويکرد تشخيص دادنيست: رويکرد به واقعيتِ بيرون، رويکرد به واقعيت ِ شعري، رويکرد به زبان ِ شعر يا زبان در شعر(يا شعر ِ زبان محور). هرچند رويکرد سوم سنِّ چنداني ندارد.
در دوبخش ازاين شِماي به هرحال کلي شعر، ما با منشي سروکار داريم که واژه به اعتبار آن کارکردي دلالتگونه دارد. به اين معني که واژه چيزي را "بيان" ميکند. اين منشيست که طرفداران ِ رويکرد ِ سوم سخت با آن مخالفند. اما آن چيست؟ و آيا هدف شعر اين است که چيزي را بيان کند؟
اگر به شِماي بالا و به سه رويکرد ِاشاره شده برگرديم، ميبينيم واقعيت، واژهايست که در دو رويکرد تکرار شده است. آن جا که رويکرد به خود واقعيت ِبيرون است شعر تااندازهي زيادي کارکرد ابزاري دارد. نمونههاي چنين شعرهايي را درمقاطع ِ مختلف تاريخ ايران ميتوان مشاهده کرد که با شعر به عنوان وسيلهي بيان آن واقعيت رفتار شده است. به ويژه مقاطعي که اشکالي از تحول اجتماعي – سياسي درآن ديده ميشود. بدون ترديد در شعرهايي از اين دست شاعرانگي يا احساسگرايي (يا آنچه از آن به آرمانگرايي ياد ميشود) بر شعريت ميچربد. چرا که دلالت ِشعر به چيزي دربيرون از زبان است و واژه چندان شباهتي به واژه ندارد. واژهاي که جزو عوامل ايجاد رويداد زباني (اصطلاحي ازرومن ياکوبسن) است. به همين دليل، به نظر ميرسد، دراصل، بخش ِ اعظم شعرهاي نوشته شده، کار يک واسطه را انجام دادهاند. واسطهاي که عناصر يا معاني يا شکلي را به حوزهي شعر انتقال دادهاند. گاه - به ندرت –توانستهاند چتري بزرگتر از آن چتر بيروني بسازند و شعر را از سايهي سنگين آن خلاصي دهند، اما گاهي هم قدرت اجراي چنين کاري را نداشتهاند. اما دراينجا، با اندکي دقت درمييابيم که ما تنها يک واقعيتِ بيرون نداريم. واقعيت بيرون براي کسي که با آفرينش متن سروکار دارد دوگانه است: الف - واقعيت بيرون. ب - واقعيت نهفته در متون پيش از خود. بهرهگيري از اين دو واقعيت که اولي خارج از کلمات و ديگري برآيندِ کلمات است، کارچندان آساني نيست. نسخه پيچيهاي فراواني در دست است که به ظاهر راه برون رفت ازسلطهي واقعيتها را بيان ميکنند؛ براي نمونه بخشي از سخنان هارولدبلوم را ميآورم که ميگويد: شاعر قويتر کسي است که پيروزمندانه ما را وادارميکند اثر/شاعران /قبلي را به صورتي ببينيم که بدون ظهور او هرگز براي ما ممکن نميشد، زيرا اينک چنين به نظرميرسد "که انگار شاعر بعدي خود اثرمشهور و برجسته شاعر پيشگام را نوشته بوده است." بلوم اين کلام نيچه را که ميگويد "وقتي آدم ازداشتن پدري خوب محروم بوده است، اختراع يکي چون او امري ضروري است" را حقيقيتر از اين عبارت کرکهگور ميداند که گفته است "آن که مشتاق کاراست، پدرخويش را ميزايد." اين جملهها وعبارتها هرچند به مثابهي تلاش براي تعريف يا ارائهي راهکاري براي برونرفت از سايهي سنگين آن واقعيتهاست اما در اصل نوعي از چاله به چاه افتادن است. به اين معني که شاعر قويتر لزومي به داشتن پدر نميبيند. هرچند اين به معناي رد تمام گذشته نيست، به معناي تکرار وضعيتها و موقعيتهاي همانند آن هم نيست. راهي ديگر لازم است تا شاعر به روايت فردياش يا به ساختن آن "رويداد زباني"اش دست پيدا کند. چرا که فرروايتهايي پيش رو دارد که دست و پنجه نرم کردن با آنها کاريست سخت دشوار.
مهرنوش قربانعلي راهکاري که براي شکستن اين فراروايت ها ارائه ميدهد برخورد غالبا ً طنز آميز او با آن جريان عظيم است. هرچند در شعر اول مجموعهي "به وقت البرز"، اين طنز نمود چنداني ندارد، جاي خود را به عبارتهايي داده است که در ميان کروشهها ميآيد. اين عبارتها مانند طنابي که حد و اندازهي مشخصي داشته باشند شعر را از افراط در پرواز بيرويه و افراط در بهرهگيري از عناصر اساطيري و تاريخي برحذر ميدارد. اما از طرفي،"من شعري" موجود در اين شعر، با توجه به همين عبارتهاي داخل کروشهها هم "من" ِ عظيميست.
اين فلات، حرارتي دارد که با نبض من تنظيم ميشوداما درپايان شعر چنين مي خوانيم:گوش ميخوابانم اين فلات مرا که الهه نيستمگرم درآغوش ميگيرد.
هرچند که در اين نقطهي پاياني "من شعري"، خود ميگويد که "الهه" نيست و به لحاظ بزرگي، حرکت خود را به طول حرکت آن طناب تنظيم ميکند وبه آن تن ميدهد، با اين حال، فلات او را گرم يا سخت درآغوش ميگيرد؛ به دليل اين که در ابتداي شعر خوانديم که حرارتاش با نبض او تنظيم ميشود. و اينجا واژهي گرم بسيارهوشمندانه به جاي واژهي سخت نشسته که در واقع قيد و صفت را يکجا دارد.
با اين همه، در اين شعرعبارتهايي ديده ميشود که بيش از حد لازم تکرار شده است. و درعين حال، به نظر ميرسد که شاعر روايت عظيمي را مشبک کرده است. به اين معني که ما روايت مستقلي را تصورميکنيم و تنها در ظاهر آن تغييراتي ايجاد ميکنيم اما به ساختار ِ کلي آن روايت مستقل يا آن فرراويت دست نميزنيم.(نگاه کنيد به شعرهاي: نمازآيات، نمازوحشت، برنادت، آس، غزل غزلهاي سعدي(. همين است که به عنوان يک خطر قادر است شعر را به بيرون ازخود وابسته کند. و دراين نقطه، شاعر به ابتکارعمل بايد دست بزند. و دست ميزند، هرچند کم رنگ.
درشعر"پسرم!" هم باز فراروايت ديگري مانند داستان نوح وجود دارد، که باز رفتار کلامي با اين فراروايت درست مثل شعر قبليست، با اين تفاوت که دراين شعر به رغم اندوهي که ديده ميشود، راوي با عبارتهاي طنزآميزي خط اين اندوه را قطع ميکند(که اين بخشي از منش منسوب به شعر زبان محوراست.):اشکال ندارد تکانهاي دستم گهوارهي نوح را به ياد ميآورداين آپارتمانها بر آب خواهد رفتبي گدار به زلزله نزنيديا:ازگسلهاي مغزمن اين گسست آغازشديک تخته کم آوردهاي (ص.١٧)يا:موعد قبضها را يادآوري ميکنندسررسيد و به سررسيد (ص.٢٢)يا:روسريام با آروارهي نهنگ به صلح ميرسد. (ص.٢٥)
چنين رفتارهاي کلامي در برخي شعرهاي ديگر اين مجموعه و حتي مجموعههاي قبلي هم به چشم ميخورد.نکتهي مهم نيزهمين رفتار کلاميست که شعرها را از سطح ِ موقعيتي که در آن قرار گرفته فراترميبرد. به عبارت ديگر، اين نوعي بياعتنايي و يا بهتر است بگوييم نوعي اعتراض به وضعيت جاريست. بر همين اساس است که اندوه که خود درعين اين که جزو تبعات اوضاع جاريست، به نوعي سوژهايست که قادر است تمامي شعرها را به نفع خود مصادره کند. با اشکال و تصاوير و عبارتهاي بيشمار.
بنابراين، هدف شعر، بيان آن اندوه يا هرآنچه شهروند فعلي با آن درگير است نيست، "بيان" براي شعر شدن ِ شعر کافي نيست، شعر شدن ِ شعر رخداديست درخود ِ زبان و زبان به سياق خاص خود، بيان خود را به آنچه بيان را به شعر تحميل ميکند تحميل ميکند و به اين ترتيب، در برابر آن موضع ميگيرد. به همين دليل هم ميتوان گفت شعر زبان محور، به خودي خود نوعي واکنش است؛ واکنش فردي. شايد براي همين است که به نظر ميرسد شعري که از واقعيت بيرون سخن ميگويد خواه آرمانگرا باشد و خواه غمآلود، هر دو به نحوي ايدئولوژيک هستند.
به هرطريق، در مجموعه شعرحاضر، اينگونه به نظر ميرسد که شاعر سخت در پي يافتن سبک است، سبکي که شعرش به واسطهي آن متفاوت شود. اما باز به نظر ميرسد که او به آن پتانسيلي که در کتاب قبلياش بروز و خودنمايي کرده چندان توجهي ندارد. به دليل اين که کتاب "راه به حافظهي جهان " ميتوانست سکوي پرش مهمي باشد - والبته ميتواند. به اين دليل ساده که شاعر در مجموعه حاضر، به رغم توجه به "من" اندکي ازخودش دورشده است (مقصود من ازخود، هم فرد است وهم زنانگي.)
و باز به نظر ميرسد که او اين طور تشخيص داده است که ميتوان با استفاده از عناصر اساطيري و مذهبي "آن ِفردي "اش را پيداکند. درحالي که به نظر راوي اين سطور، آنچه او را به خود نزديک ميکند همان طنزيست که چندان مشابهتي به طنز رايج در ادبيات اين مرزوبوم که پيشينهاي بس طولاني دارد ندارد. طنز او، همان طورکه گفتم، بيش از آن که به معناي نيش زدن به ديگري باشد، دراصل انگار وظيفهاش نيش زدن به خود است. هرچند که اين به آن معنيست که او خسته است، او مثل خيليها خسته است اما تا جايي که در توان دارد به اين خستگي ميخندد. در اين خستگي خود خويش را به عنوان کسي که زنده است از ياد نبرده، اما قصد ندارد فرديت خود را با ابزاري از نوع ديگر يا بهتراست بگويم خود را، زن بودن وانسان بودن خود را، با استفاده از ابزاري ديگرتعريف کند. ابزاري ازپيش تعيين شده. (نگاه کنيد به شعرهاي: اعترافات جعبهي سياه، بي چتري که حرف نجات را بزند.)او، زن است، زني که براي زن بودن خود و، درعين حال، براي اثبات زن بودن خود، برخلاف ديگران، ازخود قهرمان نميسازد. اوحتي خود را "الهه" نميداند. و حتي خود را در اندوه، اندوهي فلج کننده گرفتار نميسازد. او سلطه را باطنز ناکار ميکند.
بااينهمه، شعرهاي قربانعلي تا همين مجموعه تا مرحله "رويکرد به واقعيت شعري" پيش آمده است.
منبع: سايت ادبي وازنا
♦ در باره شاعر
مهرنوش قربانعلي
متولد 29 بهمن ماه 1347، تهران، فارغ التحصيل رشته ادبيات فارسي است. وي از سال 1367 با مطبوعات ادبي همچون: دنياي سخن، آدينه، گردون، تکاپو، کلک، عصر پنج شنبه، فرهنگ توسعه، دريچه، پيام شمال، گيلان زمين و نشريات ديگرهمکاري داشته است. نخستين مجموعه شعر او "در ناتمامي خود" در سال 1377 توسط نشر توکا به چاپ رسيد که گزيده اي از شعرهاي سال هاي 76 -70 وي را در بر مي گيرد.
"راه به حافظه جهان" دومين کتاب اين شاعر در سال 1380 توسط انتشارات "نگاه سبز" به چاپ رسيد. کتاب ديگر او " چشم انداز شعر معاصر ايران ( 1380 – 1301 ) مصاحبه با منتقدان و صاحب نظران شعر " توسط نشر بازتاب نگار در سال 1383 منتشر شد.
قربانعلي در حال حاضر کارشناس ادبي مرکز آفرينش هاي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان است. از مهرنوش قربانعلي پيش از مجموعه شعر به وقت البرز کتابهاي زير چاپ و منتشر شده است: "در ناتمامي خود" 1377ـ "راه به حافظه جهان" 1380ـ "تبصره" 1383ـ قربانعلي همچنين در حوزه ي تحقيق و پژوهش آثاري تدوين کرده است که مي توان از: چشم انداز شعر معاصر ايران از سال 1301 تا 1380ـ گفتگو با منتقدان 1383 و چند صدايي در شعر زن ايراني ـ نام برد.
کتاب روز♦ کتاب
نسل ايكس: بررسي جامعه شناختي نسل جوان ايراني
نويسنده: عبدالمحمد كاظمي پور130 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
پژوهشگران مسائل جوانان پيرو يكي از دو جناح عمده نظري اند: آن ها كه مسائل جوانان امروز را ناشي از قرار گرفتن در مرحله خاصي از چرخه زندگي مي دانند؛ و آن ها كه معتقدند به دليل تغييرات اجتماعي جوامع، چرخ زندگي به يك شكل براي تمام نسل ها تكرار نمي شود. در كتاب حاضر، نويسنده در پرتو اين دو ديدگاه نظري، به بررسي وضعيت جامعه جوان ايراني و مقايسه آن با وضعيت جوانان كشورهاي مصر، تركيه، انگستان، كانادا و ايالات متحده آمريكا پرداخته است. در اين مسير، با استفاده از نتايج آمارگيري هاي گوناگون در ايران و جهان، موضوعاتي هم چون ميزان رضايت جوانان ايراني از زندگي شان، ميزان احساس آزادي، وضعيت زندگي اجتماعي، دغدغه هاي اقتصادي و مالي، برخورد آن ها با مسائل سياسي، مذهبي و جنسي، بررسي و با جوانان كشورهاي نام برده مقايسه شده است.
<strong>چشمه ها و چشم ها: بازخواني متون كهن براي اقتباس در فيلم كوتاه</strong>به كوشش: مهدي فرودگاهي281 ص، تهران: بنياد سينمايي فارابي، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، مجموعه اي از متون كهن ادبيات كلاسيك ايران كه منابعي ارزشمند و غني براي اقتباس در فيلم هاي كوتاه سينمايي به شمار مي آيند، انتخاب و معرفي شده است. اين گزينش و معرفي، به وسيله گروهي از پژوهشگران و نويسندگان هم چون «نادر ابراهيمي»، «بهاء الدين خرمشاهي»، «جمال مير صادقي»، «سيد احمد وكيليان» و «چيستا يثربي» صورت گرفته است. هر نويسنده و پژوهشگر قبل از ارائه قطعات مورد نظر خود، شرحي كوتاه درباره ويژگي هاي آن ها و قابليت هاي گوناگونشان براي آن كه الهام بخش فيلمي كوتاه در سينما باشند آورده است. اين مجموعه، سينماگران جوان ايران را با گوشه اي از امكاناتي كه فرهنگ و ادبيات غني ايران در اختيارشان قرار مي دهد آشنا مي كند.
<strong>نامه هاي ايراني</strong>
نويسنده: شارل لوئي دوسكوندا منتسكيومترجم: محمد مجلسي415 ص، تهران: نشر دنياي نو، 1387، چاپ اول
كتاب «نامه هاي ايراني»، نوعي رمان مكاتبه اي و خيالي است: دو بزرگ زاده ثروتمند ايراني به نام «ازبك» و«ريكا» به فرانسه مي روند تا با تمدن اروپايي آشنا شوند. آنها در نامه هايي كه به دوستان و آشنايان خود مي نويسند، اوضاع و احوال فرانسه و فساد و تباهي دستگاه حكومتي اين كشور را شرح مي دهند. «مونتسكيو» در كتاب خود كه از آثار برجسته عصر روشنگري در فرانسه است، تنها به انتقاد از اوضاع سياسي و اجتماعي كشورش نمي پردازد، بلكه از زبان دو بزرگ زاده ايراني و اشخاص ديگري كه در اين رمان تخيلي به يكديگر نامه مي نويسند، مسائل و مباحث گوناگوني را درباره ايران، عثماني، اسلام و مسيحيت مطرح مي كند. در اين رمان مكاتبه اي و چند صدايي، فلسفه و سياست و اخلاق و مذهب در يك جا جمع مي شوند. قهرمانان اصلي كه از ايران به فرانسه رفته اند، مدام در حركت اند و در عين حال كه از مغرب زمين تاثير مي پذيرند و متحول مي شوند، از غرب و تمدن غربي انتقاد مي كنند. اين كتاب نخستين بار در بهار سال 1721 ميلادي مخفيانه در آمستردام به چاپ رسيد و در مدتي كوتاه از شهرتي بزرگ برخوردار شد.
<strong>غارهاي ايران</strong>
(مصور، رنگي)نويسنده: مصطفي سلاحي224 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
نويسنده اين كتاب از كوهنوردان و غارنوردان پرسابقه و با تجربه ايران است. كتاب حاضر كه جامع ترين اثري است كه تاكنون درباره غارهاي ايران تدوين شده، حاصل تجربيات شخصي او در پيمايش مهم ترين غارهاي ايران و جمع آوري اطلاعات دقيق از منابع ديگر است. كتاب «غارهاي ايران» كه با عكس هاي زيباي رنگي چاپ شده، شامل ده فصل با اين عناوين است: 1- تعاريف، 2- غارها و چاه هاي آهكي – اسيد ساخته، 3- غارهاي آهكي- تاريخي، 4- غارهاي فرسايش ساخته، 5- غارهاي ماگما ساخته، 6- چاه هاي آهك ساخته، 7- دژ صخره ها، 8- نهانگاه ها، 9- نيايشگاه ها، 10- اسامي تعدادي ديگر از غارهاي ايران.
<strong>قرن گم شده (اقتصاد و جامعه ايران در قرن نوزدهم)</strong>
نويسنده: احمد سيف343 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به صورت مجموعه اي از مقالات تاليف شده، سومين اثري است كه درباره اقتصاد و جامعه ايران در قرن نوزدهم ميلادي از نويسنده به فارسي منتشر مي شود. انگاره اصلي در اين سه پژوهش اين است كه علل ناكامي اقتصادي ما ريشه در تحولاتي دارند كه ايران در قرن نوزدهم شاهد آنها بوده است. به باور نويسنده، اين قرن از ديدگاه تحولات اقتصادي، «قرن گم شده» است؛ گويي اقتصاد ايران از اين دوره صد ساله نگذشته است. در حقيقت، مقالات مجموعه حاضر، كوششي است براي شناخت دقيق تر آن چه در قرن نوزدهم ميلادي بر ايران گذشت. عناوين بعضي از مقالات عبارتنداز: «قرن گم شده: حكومت و مردم ايران در قرن نوزدهم»، «ايران در قرن گم شده: يك گزارش»، «جمعيت و كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «تاثيرات طاعون 1877 بر اقتصاد گيلان»، «فناوري توليد در كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «نگاهي به تغييرات فناوري توليد در كشاورزي ايران در قرن نوزدهم»، «صنايع دستي ايران: نساجي»، «معادن و اقتصاد ايران در قرن گم شده» و«تجارت خارجي ايران در قرن گم شده».
<strong>مختارنامه</strong>
سراينده: فريدالدين محمد بن ابراهيم عطار نيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني492 ص، تهران: انتشارات سخن، 1386، چاپ دوماين كتاب، مجموعه رباعيات «فريد الدين عطار نيشابوري» است كه خود، آنها را در پنجاه باب مرتب كرده و با همين عنوان ناميده است. به تصريح استاد «شفيعي كدكني»، شايد در زبان فارسي هيچ شاعري به اندازه «عطار» رباعي خوب و مسلم الصدور نداشته باشد. او در اين باره مي نويسد: [ قيد مسلم الصدور را از آن جهت به كار بردم كه خياميات را، كه به نام حكيم عمر خيام نيشابوري شهرت يافته، استثناء كنم. به خصوص كه سهم عمده اي از همين خياميات هم سروده هاي مسلم عطار است. و چنان كه پس از اين خواهيم ديد يكي از مهم ترين دريچه هاي خيام شناسي يا شناخت ادبيات خيامي در زبان فارسي، همين مجموعه رباعيات عطار است كه تاكنون توجه شاياني به آن نشده است.] از اينرو ارزش «مختارنامه»، علاوه بر اين كه يكي از شش اثر مسلم «عطار»، شاعر بزرگ تصوف ايراني است، و علاوه بر ارزش هاي عرفاني، زباني و ادبي يي كه دارد، در اين است كه در راه خيام شناسي نيز از اعتبار بسيار برخوردار است؛ چرا كه بسياري از معروف ترين و زيباترين رباعياتي كه به نام «خيام» شهرت يافته، بر اساس نسخه هاي قديمي اين كتاب، همگي از «عطار» است. تصحيح حاضر از اين اثر ارزشمند بر اساس معتبرترين نسخه هاي آن يعني نسخه استانبول (826 ه. ق) و نسخه معروف به «سل»- كه تاريخ كتابت آن سال 731 ه. ق است- انجام شده و با تعليقات و فهرست هاي مفصل و ارزشمند همراه گرديده است.
<strong>تاكسي نوشت ديگر</strong>
نويسنده: ناصر غياثي71 ص، تهران: انتشارات حوض نقره، 1385، چاپ اول
اين كتاب، روايت رنج ها و شادي هاي خرد و كلان مسافران آلماني و غيرآلماني يك راننده تاكسي ايراني در آلمان است؛ حكاياتي مختصر از زندگي مسافراني كه در فاصله كوتاه مسير تا مقصد مجالي مي يابند تا در برابر كسي كه مطمئن اند هرگز او را دوباره نخواهند ديد، سفره دل بگشايند. خواننده در طول كتاب از روز و روزگار خود راننده تاكسي نيز بي نصيب نمي ماند. «تاكسي نوشت ديگر» مجموعه اي از داستان ها و طرح هايي است در ادامه كتاب «تاكسي نوشت»؛ مجموعه پيشين اين نويسنده و مترجم كه در سال 1386 برنده جايزه كتاب طنز شد. «ناصر غياثي» در سال 1336 در شهر كوچكي نزديك رشت به دنيا آمد و اكنون نزديك 25 سال است كه در آلمان زندگي مي كند.
<strong>هويت شهر (نگاهي به هويت شهر تهران)</strong>
نويسنده: مصطفي بهزادفر325 ص، تهران: نشر شهر، 1386، چاپ اول
اين پژوهش با تعاريف و مفاهيم مربوط به هويت آغاز مي شود. سپس موضوعات «هويت و شهر» و «بحران هويت شهري»، با تاكيد بر شهر تهران مورد بررسي قرار مي گيرد. بخش بعدي به بررسي «مؤلفه هاي هويتي شهر» كه شامل «مؤلفه هاي طبيعي»، «مؤلفه هاي مصنوعي» و «مؤلفه هاي انساني» است مي پردازد. پس از اين مقدمات، بخش اصلي كتاب كه «هويت شهر تهران» را بررسي مي كند مي آيد. عناوين بعضي از مباحث اصلي اين بخش عبارتنداز: «جايگاه كلي طبيعي»، «شكل كلان طبيعي»، «مؤلفه هاي ساختاري طبيعي»، «قنات هاي تهران»، «ساختار شهر تهران»، «محلات تهران»، «خيابان ها»، «ميادين»، «تك بناها»، «امامزاده ها»، «مساجد»، «تكيه ها»، «آرامگاه ها»، «كليساها»، «مراكز آموزشي»، «مراكز فرهنگي»، «ابنيه حكومتي»، «حمام ها»، «كاروانسراها» و...
<strong>بازخواني علل وقوع انقلاب اسلامي در سپهر نظريه پردازي ها</strong>
نويسنده: مصطفي ملكوتيان267 ص، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387، چاپ اول
به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، بسياري از پژوهشگران، انديشمندان و سياست مداران جهان به تحليل علل و چگونگي وقوع اين انقلاب پرداختند. در كتاب حاضر، فرضيه هاي علل وقوع انقلاب اسلامي در ايران بازخواني و بررسي شده است. براي اين بررسي، نويسنده ابتدا به گردآوري و تقسيم بندي ديدگاه ها و نظريات گوناگون پرداخته و سپس آن ها را نقد كرده است. كتاب با «مقدمه اي بر آسيب شناسي ديدگاه هاي نويسندگان غربي و غرب محور درباره علل وقوع انقلاب اسلامي» آغاز مي شود. سپس نظريه هاي گوناگون در هفت فصل با عنوان هاي «ديدگاه ها و نوشته هاي فرهنگي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي جامعه شناختي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي روان شناختي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي اقتصادي»، «ديدگاه ها و نوشته هاي سياسي»، «نوشته هاي تركيبي» و «ساير نوشته ها»، معرفي و بررسي مي شود.
<strong>تاريخ عثمان پاشا (شرح يورش عثماني به قفقاز و آذربايجان)</strong>
نويسنده: ابوبكر بن عبداللهبه كوشش: يونس زيركترجمه از تركي عثمان، مقدمه و توضيحات: نصرالله صالحي276 ص، تهران: انتشارات طهوري، 1387، چاپ اول
اين كتاب، شامل سه متن تاريخي ارزشمند است: 1- تاريخ عثمان پاشا، به قلم «ابوبكر بن عبدالله» در شرح تهاجم دولت عثماني به قلمرو صفويان در قفقاز و تصرف اين مناطق. 2- نامه «عوض افندي» از دميرقاپو (دربند) به «عثمان پاشا»، 3- گزارش مشروح يورش عثماني به آذربايجان و تصرف تبريز به فرماندهي «عثمان پاشا» در سال 993 ه.ق، به قلم مورخ همراه او«ابراهيم رحيمي زاده چاوش». هر سه متن به جهت اطلاعات ارزشمندي كه درباره برخوردهاي ميان دولت صفوي و حكومت عثماني در دوره حكمراني «شاه محمد خدابنده» و «سلطان مراد سوم»، يعني در اواخر قرن دهم هجري قمري، در اختيار مي گذارند، از جهات مختلف داراي اهميت هستند. اگر چه بيشترين ارزش و اعتبار اين متون به جهت آگاهي هاي تفصيلي درباره چگونگي برخورد نظامي دو طرف درگير است؛ با اين حال، در اين مجموعه مي توان در كنار آگاهي هاي نظامي، به اطلاعات ارزشمند جغرافياي، قوم شناسي و هم چنين گزارش هايي درباره وضعيت شهرها، روستاها، راه ها، بناها و چگونگي قتل عام مردم تبريز دست يافت.
<strong>نشريات</strong>
<strong>فرهنگ و آهنگ</strong>
بيستمين شماره مجله موسيقي "فرهنگ و آهنگ" با اختصاص پرونده مفصلي درباره "شهرام ناظري" خواننده بنام کشورمان و همچنين دو پرونده ديگر پيرامون کنسرتهاي "ارکستر سمفونيک تهران" و گروههاي سهگانه "شيدا" منتشر شد.
به گزارش پايگاه خبري فرهنگ و آهنگ، در پرونده شهرام ناظري در کنار چاپ مطلبي پيرامون شيوه آوازخواني اين خواننده، گفت و گوي تفصيلي نيز با وي صورت گرفته است. در اين گفت و گو ناظري ضمن تشريح نظريات خود در موسيقي و چگونگي شکلگيري ايدههاي آوازي خود، پيرامون مشکلات نسل امروز موسيقي نيز سخن به ميان آورده است. در بخش ديگري از اين پرونده مطلبي درباره مجموعه "سفر عسرت" آلبوم تازه منتشر شده ناظري در آمريکا به چاپ رسيده است. گفتني است "فرخزاد لايق" آهنگساز اين مجموعه در يادداشتي اختصاصي به انگيزههاي توليد اين آلبوم متفاوت اشاره کرده است.
پرونده ديگر بيستمين شماره مجله موسيقي فرهنگ و آهنگ، به کنسرت گروههاي سهگانه شيدا به آهنگسازي و سرپرستي "محمدرضا لطفي" اختصاص دارد. اين سه گروه طي روزهاي 26 تا 28 ارديبهشت در تالار بزرگ کشور به روي صحنه رفتند. در اين پرونده دو نگاه به اجراي اين سه گروه منعکس شدهاست.
در بخش ديگري از شماره اخير فرهنگ و آهنگ، دو مطلب انتقادي نسبت به اولين اجراي ارکستر سمفونيک تهران در سال جاري و همچنين موضعگيريهاي رهبر جديد اين ارکستر به چاپ رسيده است.
از ديگر مطالب اين شماره فرهنگ و آهنگ ميتوان به اعلام نتايج نظرسنجي فرهنگ و آهنگ درباره بهترينهاي موسيقي در سال 1386 اشاره کرد. حضور بعضي از چهرههاي جوان موسيقي در بين نام بهترينهاي سال، افقهاي تازهاي را در سليقه شنيداري مردم نشان ميدهد.
از ديگر مطالب اين شماره فرهنگ و آهنگ ميتوان به اعلام نتايج نظرسنجي سايت و مجله فرهنگ و آهنگ درباره بهترينهاي موسيقي در سال 1386 اشاره کرد. طي اين نظر سنجي که طي روزهاي 25 اسفند سال گذشته تا پايان فروردين امسال از طريق پايگاه خبري و مجله فرهنگ و آهنگ برگزار شد، از مخاطبان خواسته شده بود که در دستهبنديهاي مختلف بهترينهاي موسيقي سال را انتخاب کنند. نتايج کامل اين نظر سنجي که در شماره اخير مجله به چاپ رسيده اگر چه تا حدي با پيشبينيها منطبق بوده اما حضور بعضي از چهرههاي جوان موسيقي در بين نام بهترينهاي سال از نگاه مخاطبان، افقهاي تازهاي را در سليقه شنيداري مردم نشان ميدهد.
در بخش نيم نگاه مجله فرهنگ و آهنگ که مدتي است به موسيقي کودک ميپردازد، اين بار مطلبي تحت عنوان "براي ما چه کسي موسيقي را معنا کند"، شيوه آموزش موسيقي "لئونارد برنستاين" به کودکان و نوجوانان تبيين شده است. در اين مقاله که با شيوهاي متفاوتي بخشهاي مهمي از فيلمهاي آموزشي برنستاين را گزارش ميکند، تحليل جامعي نيز از اين شيوه ارايه شده است.
در بخش ديگري از بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ مطلبي با عنوان "محسن نامجو پس از يک سال" به چاپ رسيده که در آن تحولات نگاههاي طرفداران اين خواننده در طول يک سال گذشته مورد بررسي قرار گرفته است.
"بوميوار" نيز عنوان مطلبي پيرامون شيوه آهنگسازي "ثمين باغچهبان" آهنگساز فقيد ايراني است. در اين مطلب که مناسبت فوت اين آهنگساز به چاپ رسيده، با نگاهي فني، نگرش وي به آهنگسازي تحليل شده است. "نگاهي گذرا به کتابهاي آموزش هارموني منتشر شده در پنجسال اخير"، "مروري کوتاه بر موسيقي سياهان آمريکا، از جاز تا رپ" و "امکان تغيير کاربري بناها براي موسيقي" ديگر عناوين مقالات بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ را تشکيل ميدهند. بخش ويترين که در آن برخي از تازههاي نشر موسيقي معرفي ميشود نيز همچون هميشه پايان بخش مجله است.
بيستمين شماره فرهنگ و آهنگ با قيمت 1500 تومان از روز 19 خرداد در کتابفروشيها، روزنامهفروشيها و مراکز معتبر عرضه محصولات موسيقي و فرهنگي به فروش ميرسد. علاقهمندان براي برقراري اشتراک ميتوانند به بخش اشتراک پايگاه خبري فرهنگ و آهنگ مراجعه کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر