جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
پخش گسترده فيلم هاي اروپايي رونق تازه اي به اکران تابستاني امسال جهان بخشيده است. با انتخاب هفت فيلم متفاوت ‏از سينماي دو سوي اقيانوس به استقبال اکران اين هفته رفته ايم...‏
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان‏



<‏strong‏>دومين نفس‎‎‏ ‏Le Deuxième souffle
کارگردان: آلن کورنو. فيلمنامه: آلن کورنو بر اساس داستاني از ژوزه جيوواني. موسيقي: برونو کولي. مدير ‏فيلمبرداري: ايو آنژلو. تدوين: ماري ژوزف ايووت. طراح صحنه: تيه ري فلامان. بازيگران: دانيل اوتوي[ گوستاو ‏ميندا معروف به ژو]، مونيکا بلوچي[سيمونا معروف به مانوش]، ميشل بلان[کميسر بلو]، ژاک دوترون[استانيسلاس ‏اورلوف]، اريک کانتونا[آلبان]، دانيل دووال[ونتورا ريچي]، ژيلبر ملکي[جو زيچي]، نيکلا دوواشل[آنتوان]، ژاک ‏بونافه[پاسکال]، فيليپ ناهون[کميسر فارديانو]، ژان پل بونر[تئو]. 155 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: ‏The ‎Second Wind‏. نامزد جايزه سزار بهترين فيلمبرداري، بهترين طراحي لباس و بهترين طراحي صحنه. ‏
ژو گانگستري مشهور از زندان مي گريزد. تمام پليس فرانسه و مخصوصاً کميسري حيله گر به نام بلو به دنبال او ‏هستند. ژو نيز قصد دارد تا از کشور به همراه محبوبش مانوش خارج شود، اما براي اين کار نياز به پول دارد. او براي ‏به دست آوردن پول مورد نيازش تصميم به سرقتي تازه مي گيرد. بنابر اين از تبهکاري به نام جو ريچي و گروه وي ‏کمک مي خواهد. مغر متفکر اين سرقت تبهکاري قديمي به نام اورلوف است که از ژو مي خواهد تا محموله بزرگي از ‏شمش هاي طلا را بدزدند. سرقت با موفقيت انجام مي گيرد، اما کميسر بلو ترفندي زده و او را نزد همکارانش خائن ‏جلوه مي دهد. ژو از چنگ مامورين فرار کرده و به سراغ همکارانش مي رود. تنها هدف وي از اين کار پاک کردن ‏نامش از شائبه خيانت است. کاري که با کشته شدن همه گانگسترها و خود ژو به پايان مي رسد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
آلن کورنو متولد 1943 لوآر فرانسه است. از دانشجويان قديمي ايدک است. در آغاز جذب دنياي موسيقي شد و بعدها با ‏دستيار کارگرداني فيلمسازاني مشهور چون گاوراس به سينما راه يافت. از برکت حضور در کنار گاوراس با ايو مونتان ‏نيز آشنا شد و بعدها سه فيلم موفق با وي ساخت. کورنو را بسيار دنباله رو ملويل مي دانند و حال که پس از چند دهه ‏دست به بازسازي دومين نفس زده، ممکن است بسياري آن را دوباره سازي غير لازمي قلمداد کنند. در حالي خود ‏نظري غير از اين دارد و شايد شما نيز بعد از تماشاي نسخه او از کتاب کم نظير ژوزه جيوواني با کورنو هم عقيده ‏شويد. ‏
کتاب هاي ژوزه جيوواني[ژوزف دامياني] متولد 1923 که چهار سال پيش در 22 آوريل 2004 درگذشت، تا امروز ‏منبع الهام فيلمسازان بسياري بوده است. در حالي که خود از 1967 فيلمسازي نيز کرده و چند فيلم خيلي خوب نيز مانند ‏پدرم زندگيم را نجات داد و دوست خائن من در کارنامه اش دارد و فيلمنامه هاي موفقي نيز براي ديگران نوشته است. ‏در جواني کارهاي مختلفي مانند ظرف شويي، چوب بري، پيشخدمتي و معدنچي گري انجام داده و به هنگام جنگ ‏جهاني دوم نيز دو سالي راهنماي کوهستاني اعضاي نهضت مقاومت بوده است. پس از جنگ به پاريس رفته و ‏گانگستري خرده پا شد. پس از يک سرقت نافرجام در سال 1948 که به کشته شدن برادر بزرگ تر، عمويش و صاحب ‏خانه مورد سرقت انجاميد، دستگير و زنداني شد. ابتدا به همراه شريک جرمش ژرژ آکاد به مرگ محکوم شد و پس از ‏چند ماه انتظار در دالان محکومين به مرگ بر اثر تلاش هاي پدرش از اعدام نجات يافت و در 1956 آزاد شد. سال ‏هاي يکنواخت زندان را با نوشتن سپري کرد و پس از آزادي يکي از کتاب هايي را که نوشته بود به ناشري تسليم کرد. ‏اين کتاب که حفره يا به تعبير عاميانه اش سوراخ (تعريفي از زندان) نام داشت و بر اساس تجربيات خود وي براي فرار ‏از زندان پاريس نوشته شده بود، نظر ناشر را جلب و بلافاصله با نام مستعار ژوزه جيوواني منتشر شد. ژاک بکر نيز ‏بدون تاخير حقوق برگردان سينمايي آن را خريد و در سال 1959 به فيلم تبديل کرد و بدين طريق جيوواني به سينما راه ‏يافت. ‏در 1967 اولين فيلمش را ساخت و بعدها بازيگران بزرگ سينماي فرانسه مانند آلن دلون، ژان گابن و ژان پل بلموندو ‏را در فيلم هايش رهبري کرد، اما هرگز دست از نوشتن رمان درباره تبه کاران، پليس ها، زندان و رفاقت دست نکشيد. ‏تجربه اقامت در دالان محکومين به مرگ بر زندگي وي تاثير فراوان گذاشت و در تمامي کارهايش منعکس شد. ‏جيوواني تا هنگام مرگش 15 فيلم سينمايي و 5 فيلم تلويزيوني ساخت، 20 رمان و 2 کتاب خاطرات و 33 فيلمنامه ‏نوشت. چند باري نيز در برابر دوربين ظاهر شد که آخرين نمونه آن بازي در نقش پدر ايزابل آجاني در فيلم ‏پشيمان[2002] بود. ‏
اما دومين نفس نسخه آلن کورنو که براي سينماي فرانسه محصولي گران قيمت محسوب مي شود\24 ميليون يورو] بايد ‏ثابت کند که از برگردان قديمي ملويل سرتر است. هر چند تيم بازيگري خوبي دارد و انتخاب بلوچي- که به تصميم ‏خودش موهايش را بلوند کرده- يکي از عاقلانه ترين تصميم ها بوده، اما دانيل اوتوي با وجود تبحر و تلاش بسيار هرگز ‏نيم تواند خشونت و عطوفتي را که در چهره لينو ونتورا موج مي زد، بر پرده منعکس کند. ‏
بسياري از منتقدان که شيفته ملويل و آثار او هستند، نسخه کورنو را يک بازسازي غير لازم نام داده اند. اما بر خلاف ‏آنها مي خواهم بگويم که حاصل کار کورنو در مقايسه با فيلم ملويل يک سر و گردن بالاتر است. نه فقط از حيث فضا ‏سازي، طراحي لباس و فيلمبرداري حيرت انگيزش، بلکه به خاطر تلاش کارگردان در رسيدن به جوهره کتاب جيوواني ‏فقيد که رفاقت و شرافت در ميان دزدها تم اصلي آثارش بود. البته رفاقت از ديدگاه فرانسوي ها که با برداشت هاي ما ‏مي تواند کمي متفاوت باشد. چنين تمي در دنيايي که خيانت سکه بازار آن است، چندان خريداري ندارد. شايد ژو در ‏پايان فيلم به همين خاطر دست به کاري انتحاري مي زند، چون مي دادند محبوب نيز روي خوش به اورلوف نشان داده ‏و ديگر دوران خودش نيز به سر آمده است. ‏
فيلم از برگران 1966 ملويل ده دقيقه اي نيز طولاني است، اما به شما اطمينان مي دهم که هرگز گذشت زمان را حس ‏نخواهيد کرد. صحنه سرقت محموله شمش هاي طلاي يکي از درخشان ترين ها در ميان اين گونه صحنه هاست که با ‏موسيقي آرام و کمترين گفت و گوها اجرا مي شود. اگر مدت هاست فيلم خوبي از سينماي فرانسه نديده ايد، اگر خاطره ‏خوش پليس پيتون 357، تهديد و انتخاب اسلحه هنوز شما را همراهي مي کنيد، براي ديدن يک نمونه باشکوه از سينماي ‏جنايي فرانسه به سراغ دومين نفس برويد!‏‏[براي اطلاعات بيشتر به گفت و گو با آلن کورنو در همين شماره مراجعه کنيد].‏ژانر: جنايي، درام، رازآميز، مهيج. ‏سايت رسمي فيلم




<‏strong‏>لطفاً نوار را به عقب برگردانيد‎‎‏ ‏Be Kind Rewind
نويسنده و کارگردان: ميشل گوندري. موسيقي: ژان ميشل برنار. مدير فيلمبرداري: الن کوراس. تدوين: جف بوکانن. ‏طراح صحنه: دن لي. بازيگران: جک بلک[جري]، ماس دف[مايک]، دني گلوور[آقاي فلچر]، ميا فارو[خانم فلويچ]، ‏ملوني دياز[الما]، آرجي اسميت[ماني]، پل دينلو[آقاي روني]، سيگورني ويور[خانم لاوسن]، چندلر پارکر[کريگ]، ايرا ‏گوچ[ويلسون]، مارکوس کارل فرانکلين[بچه يک]، بليک هايتاور[بچه دو]، امير علي سعيد[بچه سه]. 102 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. نامزد بهترين عنوان بندي از مراسم گولدن تريلر. ‏
مايک در يک ويدئوکلوب در نيوجرسي کار مي کند. اين مغازه که لطفاً نوار را به عقب برگردانيد نام داريد فقط نوار ‏VHS‏ کرايه مي دهد. بهترين دوست او جري است که که در انبار اوراق فروشي کار و زندگي مي کند. همه چيز کم و ‏بيش آرام است تا اينکه آقاي فلچر- صاحب ويدئوکلوب- از سوي شهرداري اخطاري مبني بر تخريب مغازه دريافت مي ‏کند. چون قرار است مجموعه تجاري بزرگي در آن منطقه بنا شود و او نيز در آنجا صاحب مغازه تازه اي خواهد شد. ‏چون کسب و کارش رونقي ندارد و قادر به نوسازي مغازه هم نيست. در حالي که رقباي او به کرايه دادن ‏DVD‏ سخت ‏مشغول پول پارو کردن هستند. آقاي فلچر که براي سر و سامان دادن به مغازه مهلت گرفته، تصميم دارد تا راز رونق ‏تجارت رقبايش را کشف کند. به همين خاطر مغازه را به مايک سپرده و از او مي خواهد تا جلوي ورود جري دردسر ‏ساز را به مغازه بگيرد. اما جري يک شب که به خرابکاري وارد نيروگاه برق منطقه شده، دچار برق گرفتگي شديد ‏شده و بدنش خاصيت مغناطيسي پيدا مي کند. نتيجه ورود او به ويدئوکلوب نيز مشخص است: پاک شدن تمام نوارها!‏آقاي فلچر که دل نگران مغازه است از همسايه اش خانم فلويج مي خواهد تا سري به به آنجا زده و از مرتب بودن ‏اوضاع اطمينان حاصل کند. اين کار مصادف مي شود با پاک شدن نوارها و مايک قادر به يافتن يک نسخه از ‏شکارچيان اشباح که حانم فلويج مصرانه خواهان تماشاي آن است، نمي يابد. جري راه حلي دارد؛ ساختن همان فيلم با ‏استفاده از دوربين ويدئويي که در مغازه دارند. جري و مايک نسخه خود را از شکارچيان اشباح ساخته و به خانم فلويج ‏مي دهند، اما به زودي سر و کله مشتريان ديگر نيز پيدا مي شود و آنها ناچار به ساخت تمام فيلم هايي مي شوند که قبلا ‏ري نوارها وجود داشت. اين راهکار ابتکاري آن دو که نام سوئدينگ را به ان داده اند، خيلي زود مشترياني پيدا مي کند. ‏اما همزمان با بازگشت آقاي فلچر سر و کله خانم لاوسن وکيل کمپاني هاي هاليوودي نيز پيدا مي شود که با کمک قانون ‏قصد دارد تمام نوارها را نابود کند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
ميشل گوندري متولد 1963 ورساي فرانسه است. در همين صفحات از پيشينه وي به هنگام نمايش فيلم قبلي اش علم ‏خواب سخن گفته ايم، بنابراين نيازي به تکرار نيست. گوندري در نزد تماشاگر گريزان از قصه هاي تکراري و قالبي با ‏فيلم درخشش ابدي يک ذهن پاک جايگاهي رفيع به دست آورد. اما فيلم بعديش علم خواب در حد و اندازه نام به دست ‏آمده نبود. احتمالاً همين آدم ها بعد از ديدن لطفاً نوار را به عقب برگردانيد دچار سرخوردگي بيشتري خواهند شد. اما ‏بياييد کمي انصاف به خرج بدهيم و توقع نداشته باشيم که هر بار يک شاهکار تحويل مان بدهد. لطفاً نوار را به عقب ‏برگردانيد يک فيلم کوچک، جمع و جور و لذت بخش درباره جادوي سينماست. کشف فيلمساز و راوي درون آدم هاي ‏معمولي و اينکه همه قصه اي براي گفتن دارند. گفتم کوچک اما نه از نظر هزينه که 20 ميليون دلاري خرج توليد آن ‏شده و احتمالا بر خلاف شخصيت هاي فيلم براي دست انداختن فيلم هايي چون پليس آهنين، رانندگي براي خانم ديزي، ‏شير شاه و.... مبالغي سنگين جهت خريد حقوق شان پرداخت شده است. اما نتيجه مالي به دست آمده در گيشه چندان ‏شاهانه نبوده و تا اين لحظه فقط 12 ميليون دلار به انبان تهيه کننده بازگردانده است. برخورد منتقدان نيز نسبتاً خوب ‏بوده و جک بلک را به خاطر بازي اش ستوده اند. ‏
گوندري از فيلمسازان مطرح زمانه ماست و آخرين فيلمش بر خلاف انتظار تنها نوستالژي دهه 1980 و روزهاي ‏طلايي موسيقي جاز[داستان بزرگ ترين پروژه دو قهرمان فيلم زندگي نامه مستند داستاني نوازنده اي اسطوره اي جاز ‏به نام فست والر است که در همين محله به دنيا آمده است] را را در خود دارد. البته خالي از لحظات واقعاً خنده دار ‏نيست که بهترين نمونه هايش همان فيلم هاي سرهم بندي شده دو قهرمان فيلم است. در نيمه دوم فيلم سياهه اي از فيلم ‏هاي مشهور تاريخ سينما روي پرده ظاهر مي شود که اين دو نابغه قدر ناديده همه آنها را به شيوه خود بازسازي کرده ‏اند، [بين خودمان بماند شايد بهتر بود گوندري هم يک فيلم هاليوودي را به همين شيوه از اول تا آخر بازسازي مي کرد] ‏از جمله آخرين تانگو در پاريس که شخصاً دوست داشتم نسخه سوئدينگ آن را داشته باشم. شما چطور؟!‏ژانر: کمدي، علمي تخيلي. ‏سايت رسمي فيلم‏ ‏‏



<‏strong‏>سايه ها‎‎‏ ‏Сенки
نويسنده و کارگردان: ميلکو مانچفسکي. موسيقي: رايان شور. مدير فيلمبرداري: فابيو جيانچتي. تدوين: مارتي ‏لوونشتاين، ديويد ري. طراح صحنه: ديويد مونز. بازيگران: بورجه ناچف[دکتر لازار پرکوف]، صلاح الدين ‏بيلال[گراسيم]، وسنا استانويوسکا[منکا]، سابينا آيرولا-توژيا[دکتر ورا پرکووا]، راتکا رادمانوويچ[کالينا]، ولاديمير ‏ياچف[دکتر شيشکين]، فيلارتا ژداروکويچ[گوردانا]، ديمه ايليف[ايگنيات پرکوف]. 120 دقيقه. محصول 2007 ‏جمهوري مقدونيه، آلمان، ايتاليا، بلغارستان، اسپانيا. نام ديگر: ‏Shadows‏. برنده مدال طلا بهترين موسيقي فيلم از ‏جشنواره موسيقي فيلم پارک سيتي. ‏
لازار پرکوف متخصص ارتوپدي در بيمارستان اسکوپيه است. مادرش دکتر ورا پرکووا مدير بخش ارتوپدي همين ‏بيمارستان است. شبي لازار بعد از مشاجره اي لفظي با همسرش از خانه خارج شده و دچار سانحه رانندگي مي شود. ‏لازار زنده مانده و به بيمارستان منتقل مي شود. يک سال بعد، لازا که بهبود يافته براي کار به بيمارستان بازمي گردد. ‏اما در اولين شب بازگشت به خانه با پيرزني مرموز روبرو مي شود کهبه زباني منسوخ جمله اي به وي مي گويد. لازار ‏براي يافتن معني آن جمله به سراغ يک زبان شناس مي رود. اما به جاي زبان شناس با منکا همسر زيباي او روبرو مي ‏شود که معني جمله را به وي مي گويد: چيزي را که مال تو نيست، پس بده! لازار بعدها بار ديگر با پيرزن مرموز که ‏گرگي همواره در کنارش مي پلکد برخود مي کند، اما تلاش هايش براي ارتباط برقرار کردن با وي بي نتيجه مي کند. ‏حوادث عجيب و غريب ديگري نيز در مجتمع آپارتماني وي اتفاق مي افتد. از جمله مردي ميان سال که بچه اي را در ‏آغوش دارد و با پاي خون چکان همواره در انتظار آسانسور است. لازار که شيفته منکا شده، بار ديگر به سراغ مي مي ‏رود و به زودي عاشق يکديگر مي شوند. اما به نظر مي رسد که منکا نيز رازي دارد که افشاي آن مي تواند همه چيز ‏را به هم بريزد يا پاسخي براي سوال هاي بي جواب لازار باشد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
ميلکو مانچفسکي متولد 1959 اسکوپيه، مقدونيه، يوگسلاوي سابق است. در 1979 بورسيه اي از دانشگاه ايلينويز به ‏دست آورد و در رشته فيلمنامه نويسي و کارگرداني تحصيل کرد. در 1982 بعد از فراغت از تحصيل فيلم هاي کوتاه و ‏ويدئوکليپ هاي موفق زيادي ساخت که مي توان از ميان آنها به کليپي براي گروه ‏Arrested Development‏ اشاره ‏کرد. در 1994 اولين فيلم بلندش را بر اساس تجربيات شخصي اش در 1991 به هنگام ديدار از عمه اش در مقدونيه به ‏نام پيش از باران جلوي دوربين برد که 30 جايزه بين المللي به دست آورد و نامزد اسکار بهترين فيلم خارجي نيز شد. ‏کمپاني هاي آمريکايي کوشيدند تا پاي او را به محصولات هاليوودي بکشانند و پس از عقد و فسخ قراردادهائي براي ‏ساختن سه پادشاه و گرسنه، سرانجام فيلم وسترن غير متعارف ‏Dust‏ را در سال 2001 با شرکت جوزف فاينس ساخت ‏که دو قصه تو در تو درباره رستگاري را روايت مي کرد. مانچفسکي روزنامه نگار، داستان نويس و عکاس نيز هست ‏و کتابي به نام خيابان ها دارد که دربرگيرنده عکس هايي از کشورهاي مختلف اروپايي است. سايه ها سومين فيلم بلند ‏اوست که بعد از شش سال وقفه و بازگشت به وطن ساخته است.‏
سايه ها در مقايسه با پيش از باران فيلم نا اميد کننده اي است. گفتيم نا اميد کننده و منظورم در کارنامه مانچفسکي است ‏که ساختن چنين قصه ارواحي از سوي هر کارچرخان معمولي مي تواند قدمي به پيش براي روايت قصه اي عميق تر ‏باشد. مانچفسکي نيز گويا همين هدف دم دستي را انتخاب کرده که بعضي وقت ها صداي مردگان از زنده ها بلند است. ‏هدفي که براي بعضي ها مي تواند جاه طلبانه جلوه کند. به همين خاطر اين فيلم کم هزينه 6 ميليون دلاري را نماينده ‏کشور مقدونيه در مراسم اسکار 2008 اعلام کردند و کوشيدند تا با تراشيدن مفاهيم عميق براي آن در جشنواره ها ‏مطرحش کنند، اما يخ شان نگرفت. سايه ها نمونه خوبي براي آشنايي با مانچفسکي نيست، نشاني از بالکان ندارد و مي ‏تواند هر جاي ديگري اتفاق بيفتد، شما هم اگر به دنبال يک قصه ارواح خوش ساخت هستيد، مي توانيد به تماشاي آن ‏برويد!‏ژانر: درام، ترسناک، رازآميز، مهيج. ‏سايت رسمي فيلمسايت رسمي کارگردان‏‏ ‏‏



<‏strong‏>در بروژ‎‎‏ ‏In Bruges
نويسنده و کارگردان: ماريتن مک داناف. موسيقي: کارتر بورول. مدير فيلمبرداري: ايگيل برايلد. تدوين: جان گرگوري. ‏طراح صحنه: مايکل کارلين. بازيگران: کالين فارل[ري]، برندان گليسون[کن]، رالف فاينس[هري]، کلمنس پوز ‏ي[کلوئي]، اليزابت بريج[ناتالي]، کيان هيندز[کشيش]، جرمي راينر[ايريک]، تکلا ريوت[مري]، جوردن ‏پرنتيس[جيمي]، زليکو ايوانک[مرد کانادايي]، اريک گودون[يوري]. 107 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، بلژيک. ‏نامزد جايزه بهترين پوستر کمدي و بهترين آنونس از مراسم گولدن تريلر. ‏
ري و کن دو آدم کش مزدور هستند که براي تبهکاري به نام هري کار مي کنند. آخرين کار آن دو کشتن يک کشيش بوده ‏و هر چند ري موفق شده تا او را از ميان بردارد، اما باعث کشته شدن پسربچه بيگناهي نيز شده است. ري و کن به ‏توصيه هري براي کار بعدي به شهر بروژ در بلژيک مي روند. بعد از اقامتي اجباري در اتاقي واحد از يک هتل به ‏انتظار دريافت دستورات تازه هري مي نشينند. ري نيز که با عذاب وجدان و کابوس مرگ پسربچه دست به گريبان ‏است، حال خوشي ندارد تا اينکه با دختري به نام کلوئي که فروشنده مواد است آشنا مي شود. بالاخره هري تلفني تماس ‏گرفته و از کن مي خواهد براي رهايي از دردسرهاي بعدي و حفظ اصول ري را به قتل برساند. اما کن چندان به اين ‏کار راضي نيست و زماني که شاهد اقدام به خودکشي ري مي شود، او را متوقف کرده و ماوقع را به او مي گويد. کن ‏از ري مي خواهد تا هر چه زودتر بروژ را ترک کند، چون هري براي اطلاع از فرجام کار به آنجا خواهد آمد. ري ‏بروژ را ترک مي کند، اما پليس به خاطر حادثه اي کوچک او را وادار به بازگشت به بروژ مي کند. همزمان هري نيز ‏از راه مي رسد و تصميم دارد نه تنها ري بلکه کن را نيز که از دستورش تمرد کرده، به قتل برساند....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
مارتين مکداناف متولد 1970 کمبرول و از نمايشنامه نويسان موفق انگلستان است. با نوشتن نمايشنامه هاي راديويي ‏آغاز کرده و بعدها دو بار برنده جايزه اليوير شده، برنده جوايز معتبر تئاتري ديگر بوده و دو باري هم نامزد جايزه توني ‏بوده است. با اين حال دوست دارد خود را شيفته سينما و دوستدار کارگردان هايي چون ديويد لينچ، مارتين ‏اسکورسيزي، ترنس ماليک و کوئنتين تارانتينو اعلام کند. چيزي که از همين فيلم در بروژ نيز پيداست. ‏
در بروژ اولين فيلم بلند اوست و تنها تجربه فيلمسازي مکداناف پيش از اين فيلم منحصر مي شود به فيلم کوتاه شش ‏تيرانداز که اسکار بهترين فيلم کوتاه را به همراه 5 جايزه بين المللي ديگر براي وي به ارمغان آورده بود. در بروژ ‏براي آنهايي که سينماي گانگستري انگلستان را مي شناسند، سرشار از مؤلفه هاي آشناست. و صد البته شوخي ها دست ‏اول همراه با اشاره هايي به فيلم هاي قديمي و گاه نمايش هاي مشهور که در اينجا فيلم حالا نگاه نکن و نمايشنامه ‏The ‎Dumb Waiter‏ هارولد پينتر مورد ارجاع قرار گرفته اند. ‏
بديهي است درک برخي از شوخي ها براي تماشاگر غير انگليسي زبان سخت باشد، اما مکداناف کوشيده تا با استفاده از ‏بازيگراني شناخته شده و مسلط لحظاتي تلخ و شيرين خلق کند که قابل درک و دريافت از سوي همه باشد. شايد براي ‏عصا قورت دادگاني که از 126 بار به کار بردن کلمه ‏‎'fuck'‎‏ در اين فيلم 107 دقيقه اي خشنود نيستند، آن را هجويه ‏سبک بدانند. اما شخصاً در بروژ را يک کمدي سنگين و موقر و يادآور ‏The Hit‏ و دو رويي ميلر مي دانم که که لحن ‏نيمه شوخي و نيمه جدي آن بيشتر وامدار برادران کوئن و حتي نمايشنامه هاي ديويد ممت است تا امثال تارانتينو...‏
مکداناف تا نيمه فيلم را پر کرده ا شوخي هايي با شهر بروژ و آدم هايش و جهانگرداني که به آنجا مي روند و يک لحظه ‏فيلم را خالي از بار کمدي نکرده، هر چند رفتار دو شخصيت اصلي فيلم به اندازه کافي خنده دار هست. با اين حال ‏زماني که پس از گذشت 60 دقيقه سر و کله راف فاينس پيدا مي شود و در پايان فيلم به خاطر اشتباهي از خودش سر ‏مي زند و مشابه کاري است سبب صدور فرمان مرگ ري از سوي وي شده بود، گلوله اي در دهان خود شليک مي کند ‏قهقهه تماشاگر مي تواند به اوج برسد. اگر به دنبال يک کمدي غير متعارف هستيد، به بروژ برويد!‏ژانر: کمدي، جنايي، درام.. ‏سايت رسمي فيلمسايت رسمي فيلم ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>ممنوع کردن ممنوع‎‎‏ ‏Proibido Proibir
کارگردان: خورخه دوران. فيلمنامه: خورخه دوران، داني پاتارا، گوستاوو بوهرر، ادواردو دوران. مدير فيلمبرداري: ‏لوئيس آبرامو. تدوين: پدرو دوران. طراح صحنه: خواکيم سالس. بازيگران: کايو بلات[پائولا]، ماريا فلور[لتيشيا]، ‏الکساندر رودريگز[لئون]، ادير دوکوي[روزالينا]، راکل پدراس[ريتا]، آدريانو د خسوس[چاکازينو]، لوسيانو ‏ويديگال[ماريو]، آندرسا فورلتي[آليس]. 105 دقيقه. محصول 2007 برزيل، شيلي، اسپانيا. نام ديگر: ‏Forbidden to ‎Forbid‏. برنده جايزه طلا از جشنواره فيلم هاي آمريکاي لاتين بياريتز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر مرد/کايو ‏بلات و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم از جشنواره کارتاژ، برنده جايزه ويژه داوران جشنواره هاوانا، برنده جايزه نقره ‏اي بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلا جشنواره فيلم هاي آمريکاي لاتين هوئلوا، برنده جايزه لنز بلورين بهترين ‏بازيگر/کايو بلات- بهترين کارگرداني و بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي برزيلي ميامي، برنده نيلوفر نقره اي از ‏جشنواره سيلور ديزي برزيل، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره وينيا دل مار. ‏
لئون دانشجوي جامعه شناسي با پائولو دانشجوي طب همخانه است. پائولو از دست زدن به هر کاري ابا ندارد و شعار ‏ممنوع کردن را مننوع مي کنم را ورد زبان خود ساخته است. نقطه مقابل او لئون و دوست دخترش لتيشيا دانشجوي ‏معماري هستند که رفتاري معقول توام با احترام به ديگران دارند. اما اين اختلاف سليقه ها مانع از آن نمي شود که اين ‏سه نفر در کنار هم روزهاي شادي را نگذرانند. تا اينکه پائولو براي به جا آوردن خواسته هاي بيماري به نام رزاليند که ‏دچار لوکمياست به سراغ فرزندان او در فقيرنشين ترين محله شهر مي رود. در آنجا مي فهمد که يکي از پسرها توسط ‏پليس کشته شد و برادر کوچک تر که شاهد ماجرا بوده، فراري و پنهان شده است. پائولو با برادر کوچک تر ملاقات مي ‏کند و تصميم مي گيرد با کمک لئون او را از محله خارج کند. همزمان پائولو و لتيشيا عاشق يکديگر مي شوند. لئون نيز ‏که از مسئله آگاه شده، در روز موعود تنها براي بيرون آوردن پسر رزاليند اقدام مي کند. اما به چنگ مامورين پليس ‏افتاده و شاهد قتل پسرک مي شود. اما خودش که زخمي شده، موفق به فرار و اختفا مي شود. پائولو گلوله را از تن لئون ‏بيرون آورده و به همراه لتيشيا سعي مي کند او را از شهر خارج کند. اما در ميانه راه لئون برمي اشوبد و اين کار را ‏نوعي فرار اعلام مي کند. او خواستار بازگشت به شهر است، اما...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
خورخه فرناندو دوران پارا متولد 1942 سانتياگو، شيلي است. فيلمنامه نويس، کارگردان و استاد دانشگاه ‏Gama ‎Filho‏ در ريو د ژانيرو است. از 1970 با دستيار کارگرداني وارد سينما شد و اولين فيلمش ‏‎ O Escolhido de ‎Iemanjá‏ را در 1978 ساخت. دومين فيلمش رنگ سرنوشت در 1986 برنده جايزه فيپرشي شد و ممنوع کردن ممنوع ‏سومين فيلم بلند محسوب مي شود که در جشنواره هاي متعددي به نمايش در آمده و باعث کشف مجدد اين کارگردان کم ‏کار و فيلمنامه نويسي موفق[20 فيلمنامه تا امروز نوشته که بعضي از آنها تبديل به فيلم هايي ماندگار شده اند] شده است. ‏نام فيلم که از شعار دانشجويان شورشي فرانسوي در مه 1968 گرفته شده، يکي از نمونه هاي خوب سينماي با تعهد ‏اجتماعي است. آن هم در زمانه که بي کنشي همه جا را گرفته و معناي اين شعار نيز دگرگون شده است. پائولو آن را ‏براي آزمون هر کار ابلهانه و حتي خطرناکي مانند آزمودن انواع مواد مخدر به کار مي برد و در يک پروسه خود ‏ويران گري گرفتار شده است. تلنگري لازم است تا از اين لاک به در آيد. در مورد او عشق و آگاهي همزمان نازل مي ‏شود، و در مورد لئون که کم و بيش زجر کشيده است و طعم تبعيض را چشيده، کافي است تا تحقيقات ميداني اش چشم ‏او را بيشتر به حوادث پيرامونش باز کند. لئون شهامت رويارويي با مرگ را نيز پيدا مي کند، از عشق خود به لتيشيا ‏چشم مي پوشد و اين کار را به خاطر پائولو مي کند که در حال ياد گرفتن اولين اصول انساني است. ‏
پائولو تعهد و دوست داشتن همنوع را ياد مي گيرد و مي آموزد تا نسبت به رفتار خود آگاه و نسبت به مشکلات جامعه ‏بي تفاوت نباشد. اين سه دوست شايد نتوانند در مقياسي بزرگ دست به شورش بزنند، اما همين شورش و بيداري دروني ‏و خانگي نيز در زمانه اي که جان آدمي براي حفاظت از منافع حقير ديگري ستانده مي شود[پسر رزاليند فقط به خاطر ‏فروش سرپايي سي دي هاي صوتي کشته مي شود] کم نيست. آنها با تصميم به کمک به ديگر پسر رزاليند کابوسي را ‏تجربه مي کنند که هرگز در خيال شان نمي گنجيد. پايان سمبليک فيلم نيز که در يک سازه معماري مدرن بلعيده شده ‏توسط جنگل مي گذرد نيز نشان از همين کابوس دارد، اما جريزه اي است که سه قهرمان بيدار ما مي تواند اندکي در آن ‏بياساياند. سينماي آمريکاي لاتين در سال هاي اخير دست به بازنگري در تاريخ معاصر و معضلات اجتماعي خود کرده ‏و محصولات خوبي نيز به تماشاگران عرضه کرده است. به جرات مي شود گفت که ممنوع کردن ممنوع يکي از ‏بهترين آنهاست!‏ژانر: درام. ‏سايت رسمي فيلم




<‏strong‏>واز‎‎‏ ‏WΔz ‎‏/‏Waz
کارگردان: تام شنکلند. فيلمنامه: کلايو برادلي. موسيقي: ديويد جوليان. مدير فيلمبرداري: مورتن سوبورگ. تدوين: تيم ‏مورل. طراح صحنه: اشلي جفرز. بازيگران: استلان اسکارسگارد[ادي آرگو]، مليسا جورج[هلن وستکات]، سلما ‏بلير[جين لرنر]، اشلي والترز[دانيل لئونه]، شون برايان جوردن[جمال عثمان/خالد عثمان]، تام هاردي[پي ير جکسون]، ‏پلي کي[دکتر گلب]، جان شرين[جک کورلي]، سالي هاوکينز[الي کارپنتر]، رابرت فيليپس[سروان مکلين]. 104 دقيقه. ‏محصول 2007 انگلستان. نام ديگر: ‏Devil's Algebra، ‏The Killing Gene‏. ‏
اجسادي متعلق به مواد فروشان اغلب سياه پوست در نيويورک يافت مي شوند که بعد از شکنجه و توسط شوک برقي به ‏قتل رسيده اند. روي بدن اغلب آنها نيز با چاقو حروفي مانند دبليو دلتا زد نقش شده که ظاهراً عاري از معني است. ‏کارآگاه ادي آرگو و دستيار تازه اش هلن وستکات مامور رسيدگي به اين پرونده ها شده اند. تحقيقات آنها به زودي فاش ‏مي کند که مقتولين تحت فشار قرار گرفته اند که يا يکي از دوستان و نزديکان خود را به قتل برسانند يا خود کشته شوند. ‏اما هلن در اثناي تحقيقات متوجه مي شود که ادي تماس هاي تلفني مرموزي دريافت مي کند و در صدد پنهان کردن ‏برخي چيزها از اوست. هلن از طريق پيگيري ارتباط ميان مقتولين به دو برادر سياه پوست مي رسد که يکي از آنها ‏کشته شده و ديگري ارتباط نزديکي با ادي دارد. ادي بارها او را دستگير کرده، اما خيلي زود به دليل فقدان مدارک آزاد ‏شده است. بعد از دستگيري مظنوني مذکر، ادي خود به دام قاتل اصلي مي افتد. زني به نام جين لرنر که خود قبلاً قرباني ‏تجاوز بوده است. جين ادي را نيز به صندلي الکتريکي بسته و از وي مي خواهد يا زندگي خود و يا جمال عثمان-‏محبوبش- را نجات دهد. ادي از کشتن جمال امتناع کرده و از جين مي خواهد تا او را بکشد. هلن نيز زماني به آنجا مي ‏رسد که ادي آخرين نفس هايش را نيز کشيده است....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
تام شنکلند را با سه فيلم کوتاه و موفقش در سال هاي پاياني دهه 1990 به ياد مي آوردم: حباب ها، طعمه و سقوط که در ‏جشنواره هاي لندن، نيوپورت و مراسم بافتا با استقبال و تحسين روبرو شدند. بعد از آن جذب تلويزيون شد و قسمت ‏هايي ار سريال هاي مختلف را کارگرداني کرد و فيلمي تلويزيوني نيز به نام مارپل: انگشت متحرک در سال 2006 ‏ساخت. ‏Waz‏ يا ژن قتل اولين فيلم بلند اوست. ‏
WΔz‏ يکي از نادر نمونه هاي سينماي جنايي است که معمايي فلسفي و گاه روانشناختي را توامان در پشت ظاهر خود ‏پنهان مي کنند. از سوي ديگر نمايشگر رابطه پر مهر دو همجنسگراست که بر خلاف بسياري از قربانيان پيشين جين ‏لرنر از کشتن يکديگر خودداري مي کنند. تماشاگر اين رابطه را کم و بيش تا نيمه فيلم کشف نکرده و ر لحظه منتظر ‏شکل گرفتن رابطه اي ميان ادي و هلن است. ادي قرار است نمونه کارآگاهان دولتي خونسرد و کارکشته اي باشد که ‏رازگشايي قتل ها برايش سال ها قبل چالشي دروني بود و حالا از اين کار خسته شده است. تصويري که با فيلم هاي ‏الگويي سينماي بريتانيا در تضاد کامل قرار دارد و فيلم را از يک تريلر کارآگاهي به سوي فيلمي ترسناک و شوک آور ‏سوق مي دهد. فيلمنامه دقيق کلايو برادلي که بر اساس تحقيقات خود او درباره شگردهاي شکنجه رواني نوشته شده، ‏WΔz‏ را به فيلمي متفکّرانه چون هفت نزديک مي کند. هلن مانند قاتل فيلم هفت معنايي فلسفي به کار خود بخشيده و ‏کشتن انسان ها توسط يکديگر را به آزمون عشق و دوست داشتن يکديگر بدل ساخته است. اين آزمون از هر شکنجه اي ‏که شما تصورش را بکنيد، هراسناک تر است.‏
WΔz‏ با بودجه اي اندک حدود 5 ميليون پوند ساخته شده، اما ساختار خوب آن در کنار بازي قدرتمندانه استلان ‏اسکارسگارد شما را به اين نتيجه خواهد رساند که با فيلم به شدت جدي، بالغ و متفکرانه روبرو هستيد که تماشاي آن نيز ‏جسارت لازم دارد!‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏سايت رسمي فيلم‎ ‎ ‏



<‏strong‏>وولفزبرگن‎‎‏ ‏Wolfsbergen
نويسنده و کارگردان: نانوک لئوپولد. موسيقي: لوئک ديکر. مدير فيلمبرداري: ريچارد ون اوسترهوت. تدوين: کاتارينا ‏وارتنا. طراح صحنه: الزي د بروين. بازيگران: فديا ون هوئت[اونو]، تامار ون دن دوپ[سابين]، کارينا ‏اسمولدرس[اوا]، يان دکلير[ارنست]، کاترينه تن بروگنکاته[ماريا]، پيه ت کامرمان[کنراد]، اسکار ون وئنسل[ميشا]، ‏مارل ون هوئتس[هاس]، کارمن ليت[زيلور]. 98 دقيقه. محصول 2007 بلژيک، هلند. برنده جايزه ويژه کاليگاري از ‏جشنواره برلين، نامزد ستاره طلايي از جشنواره مراکش، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين بازيگر نقش مکمل ‏مرد/يان دکلير و نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/کاترينه تن بروگنکاته-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه ‏از مراسم فيلم هلندي، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره فيلم هاي نورديک روئن. ‏
کنراد 83 ساله نامه اي به تمام بستگانش نوشته و به آنها خبر مي دهد که قصد دارد به زندگي خود خاتمه دهد. ماريا ‏دختر کنراد و تنها فرزند وي، از صحبت کردن با پدر بر سر تصميم اش طفره مي رود. بر عکس قصد دارد او را به ‏آپارتماني ويژه افراد سالخورده منتقل مي کند. دو دختر بزرگ او سابين و اوا نيز مشکلات خودشان را دارند. سابين دو ‏دختر از ازدواجي ناموفق داشته و دختر بزرگش هاس بيش از سن خود باهوش است. اوا نيز بعد از سقط جنين و جدا ‏شدن از دوست پسرش دچار افسردگي و تحت معالجه است. ارنست شوهر ماريا تنها کسي است که به نامه کنراد توجه و ‏اهميت مي دهد. او تصميم مي گيرد تا به سراغ کنراد رفته و به او کمک کند. ارنست نيز با ماريا دچار مشکل بوده و ‏ارتباط جنسي ميان شان از سوي ماريا قطع شده است. روابط ميان آنها با عشقي که ميان اوا و دوست پسر خواهرش ‏سابين به وجود مي آيد پيچيده تر مي شود و به زودي مشخص مي شود که سابين نيز هرگز سر زدن به شوهر سابقش را ‏ترک نکرده است. سرانجام همگي در خانه کنراد گرد هم مي آيند تا شاهد مرگ وي باشند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
خانم نانوک لئوپولد متولد 1968 روتردام هلند است. از مدرسه سينمايي هلند در 1997 فارغ التحصيل شده و با ‏فيلمسازي در تلويزيون شروع ب کار عملي کرده است. اولين فيلم سينمايي اش به نام جزاير شناور در 2001 به نمايش ‏در آمد که آن را در قالب بخشي از پروژه ‏No More Heroes‏ ساخته بود. فيلم در جشنواره رتردام و استکهلم نامزد ‏دريافت جوايزي شد و در مراسم فيلم هلندي جايزه شهر اوترخت را گرفت. بعد از چهار سال وقفه دومين فيلمش را با نام ‏Guernsey‏ با مضمون تنهايي در ميان جمع کارگرداني کرد که باز هم با استقبال روبرو شد. سومين فيلمش که امسال ‏بخت پخش جهاني يافته، همچون دو فيلم قبلي او به جان هاي تنها مي پردازد. وولفزبرگن کامل ترين و موفق ترين کار ‏اوست و حتي شباهت هايي از جهت تماتيک با فيلم هاي پيشين دارد. ‏
وولفزبرگن براي کساني که با سينماي رو به رشد هلند آشنا نيستند يک شگفتي بزرگ است. يک فيلم قوي درباره تنهايي ‏و آدم هايي که در جامعه مدرن امروز به بن بست کامل رسيده اند. کساني که قدرت دوست داشتن و دوست داشته شدن ‏را از دست داده اند. تصويري کامل از چهار نسل و مقاومت شان براي رهايي از چنگ اين تنهايي و سر پا ايستادن که ‏عاري از لحظات کميک نيست. لحظاتي که زهرخند بر لب بيننده مي نشاند. ‏
وولفزبرگن يک درام خالي نيست. يک کمدي سياه و تلخ همچون زهر است که در سکوت و چشم اندازهاي خلوت مي ‏گذرد. زندگي آدم هايش مانند جنگلي که در آغاز فيلم مي بينيم گاه با نوري روشن مي شود و باز به دامن تاريکي و سايه ‏مي افتد. سکون و سکوت همين زندگي و بي تفاوتي انسان ها نسبت به يکديگر باعث شده تا کنراد براي ملاقات با همسر ‏متوفايش تصميم به ترک اين دنيا بگيرد. دخترش از نوشتن نامه که فقط به جهت خبر دادن بوده، ناخشنود است. از ‏صحبت با او امتناع مي کند و بقيه زن هاي فيلم نيز روزگاري بهتر از او ندارند. در اروپايي که زن ها توانسته اند سکان ‏هاي قدرت اجتماعي را به دست بگيرند، بي رحمي حاکم شده و همين مردهاي به ظاهر خشن هستند که بار عاطفي فيلم ‏را بر دوش مي کشند. داماد کنراد او را بيشتر درک مي کند و به تصميم اش احترام مي گذارد. دوست پسر سابين نيز که ‏عاشق اوا مي شود تنها تسکين دهنده دردهاي او و همدم دختران سابين است. ‏
وولفزبرگن يک شب مردگان زنده است، با اين تفاوت که از خون و خونريزي فيلم هاي رومرو در آن نشاني نيست. اما ‏مهابت رفتار آدم هايش بيش از زامبي هاي آن فيلم است. شما را دعوت مي کنم به تماشاي يک شاهکار کوچک، فکر ‏شده و نمايي کاليدوسکوپيک از هلند به مثابه برشي عرضي از جامعه اروپاي شمالي که مي تواند زنگ خطري براي ‏همه ما باشد. چيزي که خانم نانوک لئوپولد نشان مي دهد به گفته کارشناسان مسلمان داخلي!!! فقدان معنويت نيست، ‏فقدان انسانيت است. به هوش باشيم!‏ژانر: درام. ‏‏ ‏






گفت و گو♦ سينماي جهان


نام آلن کورنو براي سينما دوست ايراني آشناست. قبل از 1357 فيلم هاي مطرح او مانند پليس پيتون 357، سري سياه، ‏تهديد و... در سينماها اکران شدند. منتقدان ايراني نيز به فيلم هاي جنايي-پليسي-نوآر او روي خوش نشان دادند. در دهه ‏‏1360 نيز زماني که انتخاب اسلحه اکران شد، تماشاگر و منتقد سخت گير نيز با وجود سانسور بيش از اندازه از نمايش ‏عمومي آن استقبال کرد. اما ديدار فيلم هاي بعدي او مانند همه صبح هاي عالم- که چرخشگاه مهم کارنامه وي محسوب ‏مي شود- نصيب تماشاگر ايراني نشد و آخرين ساخته اش دومين نفس نيز بعيد است در ايران به نمايش درآيد. اما بدون ‏شک بيننده و منتقد پيگير به هر لطائف الحيلي آن را روي دي وي دي به چنگ خواهد آورد. بهتر است فيلم را از زبان ‏خود آلن کورنو بشنويد...‏

گفت و گو با آلن کورنو ‏‎‎فقط دوبار زندگي مي کنيد‎‎
آلن کورنو فيلمساز پرکاري نيست. ثمره نزديک به چهار دهه حضور در عرصه فيلمنامه نويسي، تهيه کنندگي و ‏کارگرداني 16 فيلم بلند سينمايي، 2 فيلم مستند و دو اپيزود از دو فيلم بلند لومير و شرکاء و عليه فراموشي است. او از ‏سال 1969 با ساختن فيلم کوتاه مستندي به نام اين جاز متعلق به هارلم است؟ شروع به فيلمسازي کرد. بعدها دستيار ‏کارگردان راجر کورمن، مارسل کامو، کوستا گاوراس[اعتراف]، خورخه سمپرون و نادين ترنتينان[بعدها با وي ‏ازدواج کرد] شد. ‏
در 1974 با ساختن فيلم طبقه ناشناس فرانسوي بر اساس فيلمنامه اي از ژان کلود کاريه روي صندلي کارگرداني ‏نشست. اما با دومين فيلمش پليس پيتون 357 بود که شهرت و محبوبيت به سراغ وي آمد. پليس پيتون 357 اولين ‏همکاري او با ايو مونتان بود که توانست در مراسم سزار همان سال توجه داوران را جلب و يک جايزه نيز به دست ‏آورد. پليس پيتون 357 آغازگر مسير تازه اي در سينماي فرانسه بود. يک فيلم جنايي-پليسي مدرن با داستاني پيچيده که ‏راه را براي ادامه همکاري مونتن و کورنو باز کرد. سه سال بعد تهديد به نمايش در آمد و موفقيت تازه اي براي اين دو ‏زوج رقم زد. ‏
ايو مونتان که در کنار خوانندگي و فعاليت هاي سياسي اش به بازي در فيلم هاي سياسي مانند زد و اعتراف و حکومت ‏نظامي مي پرداخت، تبديل به تصوير تازه مرد خشن و احساساتي فرانسوي شد. اما کورنو که نمي خواست خود را به ‏ژانر فيلم هاي مهيج محدود کند، دو سال بعد با ساخت سري سياه[با شرکت پاتريک دواره] در گونه درام روانشناختي ‏نقطه اوج تازه اي به کارنامه اش افزود. فيلم نامزد نخل طلاي کن و 5 جايزه سزار شد و از سوي منتقدان بهترين فيلم ‏کورنو لقب گرفت. عقيده اي که هنوز برخي روي آن پافشاري مي کنند. ‏
کورنو در 1981 با فيلم انتخاب اسلحه[آخرين همکاري اش با مونتان] درام جنايي خوش ساختي ديگري خلق کرد که ‏بزرگ بازيگر بعدي سينماي فرانسه-ژرار دپارديو- نيز در آن حضور داشت. اما طبع پويشگر کورنو بار ديگر به سراغ ‏ژانري تازه رفت. اين بار درام تاريخي/جنگي لوي گاردل با نام قلعه ساگان براي اقتباس برگزيده شد و دپارديو به همراه ‏کاترين دونوو که در انتخاب اسلحه همبازي بودند، بار ديگر در کنار هم قرار گرفتند. اما حاصل کار چندان ارضا کننده ‏نبود و باعث شد تا دو سال بعد با فيلم ‏Le Môme‏ به سراغ ژانر آشناي خويش برگردد. ‏
کورنو که شيفته آثار گاردل شده بود، در 1989 با اقتباس ديگري از کتاب او به نام ‏Nocturne indien‎‏ نقطه اوج ‏ديگري به کارنامه خود افزود. فيلم جدا از توفيق در مراسم سزار در جشنواره مونترال نيز موفق به دريافت جايزه ‏فيپرشي، جايزه بزرگ ويژه داوران و جايزه بهترين فيلم مردم پسند شد. ‏
کورنو سه سال بعد تک خال تازه اي در ژانري ديگر رو کرد: همه صبح هاي عالم. فيلم در کنار قالب زندگينامه اي و ‏تاريخي اش، چالشي در ژانر عاشقانه و اداي ديني به موسيقي بود. زندگي نوازنده اي به نام سن کولومب که پس از ‏مرگ همسرش خود را وقف موسيقي کرد. با اين فيلم شهرت بين المللي به سراغ کورنو آمد. نامزدي خرس طلاي ‏جشنواره برلين و جايزه بهترين فيلم خارجي مراسم گولدن گلاب در کنار 7 جايزه سزار و جايزه لويي دلوک از وي ‏چهره اي جهاني ساخت و سبب شد تا فيلم بعدي اش را در قالب محصولي بين المللي توليد کند. دنياي نو که در 1995 به ‏نمايش در آمد از دو بازيگر سرشناس آمريکايي-آليسا سيلورستون و جيمز گاندوليني- بهره مند بود، اما به دليل تصوير ‏ناخوشايندي که از حضور آمريکايي هاي در دوران پس از جنگ جهاني دوم در اروپا ارائه کرد، نتوانست توفيق ‏چنداني بيابد. ‏

کورنو در فاصله فيلم بعدي خود ابتدا مستندي به نام بچه هاي لومير و سپس اپيزودي از فيلم لومير و شرکاء را ساخت و ‏در 1997 با فيلم ‏Le Cousin‏ ناگزير باز هم به گونه آشناي خود بازگشت. اما وسوسه طبع آزمايي در قالب هاي ‏گوناگون او را راحت نگذاشت و در سال 2000 اولين شکست و ناکامي بزرگ را با فيلم کمدي/ماجرايي شاهزاده ‏اقيانوس آرام به کارنامه وي افزود. کورنو که مصمم بود در ژانر کمدي نيز فيلمي ديديني خلق کند، 3 سال بعد با استفاده ‏از تجارب اين شکست فيلم کمدي ترس و لرز را کارگرداني کرد. و اين بار به هدف زد، چون فيلم که از داستان آملي ‏نوتومب اقتباس شده بود توانست در جشنواره کارولوي واري جايزه اي ويژه دريافت کرده و 3 جايزه داخلي نيز به ‏چنگ آورد. ‏
کورنو در 2005 با فيلم نوعي آبي درام عاشقانه را بار ديگر تجربه کرد، اما سال گذشته ترجيح داد بار ديگر با فيلم ‏دومين نفس به دوران خوش فيلم هاي جنايي فرانسوي بازگشته و به دوست و استاد خود-ژوزه جيوواني- اداي دين کند. ‏بهتر است فيلم را از زبان خود او بشنويد...‏‏
آلن کورنو و دانيل اوتوي در پشت صحنه فيلم
‎‎اولين بار کي با ژوزه جيوواني برخورد کرديد؟‎ ‎
آن موقع دستيار کارگرداني مي کردم. مي دانستم کيست، کتاب هايش را خوانده بودم، چون عاشق سرسخت قصه هاي ‏کارآگاهي هستم. آدم دل نشيني بود و همزمان نگاه هاي خشني داشت. مي دانست دنبال چه چيزي مي گردد. يا تو را از ‏خودش مي دانست يا نمي دانست. در کار خود رک، بي غش و در عين حال متواضع بود. براي نو کردن اکيپ خودش ‏دنبال آدم هاي جوان تر بود و در اين زمينه به من اختيار تام داد. او قصه گوي درجه يکي بود، از داستان هاي واقعي ‏خيلي زيبا اقتباس مي کرد. اين ويژگي اش را موقعي به دست آورده بود که در زندان بود و ماجراهاي آن زمان را در ‏پايان هر روز براي ما تعريف مي کرد. بعدها با همسرش زازي هم آشنا شدم. با ژوزه دوستي مان حين انجام تدارکات ‏يک فيلم شکل گرفت. صحنه هاي زيادي داشتيم، سکانس شب، و يا اتومبيل. يک روز آمد و از من پرسيد:" در مورد ‏ساختار اين صحنه خيلي مطمئن نيستم، نظر تو چيه؟" اين اتفاق هديه اي فوق العاده براي من بود. با هم فيلم ديگري ‏نساختيم، خودم شروع به کارگرداني کردم. ولي مرتب همديگر را مي ديديم.‏
‎‎و طرح کار دوباره روي "دومين نفس" ناگهان تبديل به موضوع اصلي بحث هايتان شد؟‎ ‎
نه بلافاصله، ما تا سال ها بعد اين کتاب را دست نگرفتيم. در ابتدا درباره فيلم ملويل که مرا شيفته خودش کرده بود، ‏مرتباً حرف زديم. او به خاطر مشکلاتي که بين خودش و ملويل وجود داشت، از فيلم راضي نبود و حرف هاي مرا در ‏مورد خوب بودن فيلم رد مي کرد. مي گفت فيلم عميق نيست، از نظر حسي کمبود دارد، و از همه مهم تر ملويل تم ‏رفاقت ميان شخصيت ها را نتوانسته تمام و کمال تصوير کند. راستش حق داشت، چون اگر ژوزه را بشناسيد و فيلم ‏حفره ژاک بکر يا همه خطرها را در نظر بگير کلود سوته را ديده باشيد، مي فهميد که اين فيلم ها بيشتر به به ژوزه ‏تعلق دارند. ‏‏
دانيل اوتوي در نقش ژو‏
‎‎جيوواني درباره موج تازه قصه هاي پليسي چي فکر مي کرد؟‏‎ ‎
ژوزه چون به نسل اول تعلق داشت، هم از خودش و هم از ما سوال هاي اصلي را مطرح پرسيد. کجاست آن احساسات ‏تراژيک باشکوه؟ چطور همه شخصيت ها را مي شود تقديس کرد؟ فکر بزرگ کردن شخصيت ها هميشه جذبم مي کرد. ‏شروع کردم به تحقيق درباره کساني در اين ژانر فيلم مي ساختند. مثل ژيل گرانژيه. بعضي فيلم هايش بي نقص اند. ‏وقتي به او گفتيم که فيلم هايش را دوست داريم، گريه کرد. به معني واقعي کلمه از جان و دل با ما حرف زدند. چيزي که ‏در کار آنها دوست داشتيم واقعگرايي تکان دهنده فيلم هاي دهه 1950 و 1960 شان بود. برخوردشان با قوانين هم ‏متواضعانه و جاندار بود. همراه ژوزه در فاصله سال هاي 1970 تا 1975 روي دوباره سازي "دومين نفس" به شکلي ‏جدي کار کرديم. ژوزه خيلي دلش مي خواست اين کار صورت بگيرد. دو سال تمام روي اين پروژه بحث کرديم، مرتب ‏همديگر را مي ديديم. يک روز به او گفتم:" خيله خوب، اين بار تنهايي امتحان مي کنيم". اين بار به شکل جدا از هم ‏شروع به فکر کرديم. آيا لازم بود قصه فيلم به روز بشود؟ امتحان کردم و همه چيز به هم ريخت. اما اگر لازم است ‏فيلمي دوره اي بسازيد، بايد خطر بيش از اندازه باشکوه شدنش را هم بايد به جان بخريد. آيا لازم بود فيلمبرداري را در ‏کشور ديگري انجام بدهيم؟ با تهيه کننده هاي آمريکايي ملاقات کردم ولي بلافاصله متوجه شدم که قصه بايد در فرانسه ‏اتفاق بيفتد. ‏
‎‎و ساختن فيلم هاي پليسي را رها کرديد...‏‎ ‎
اين ژانر آرام آرام افول کرد. تلويزيون ما را به خاطر تحت تاثير قرار دادن تماشاگر انبوه، زير کوهي از شخصيت هاي ‏کليشه اي سريال هاي پليسي دفن کرد. سريال هاي پليسي فقير از جهت ترديد، هرگونه زيرساخت اجتماعي، تراژدي، ‏مرام و اخلاق.... حتي راي دادن به چپ ها هم دردي را دوا نکرد. چون ما فرشته الهام سياسي مان را که وادارمان مي ‏کرد به انگيزش را از دست داده بوديم. بعد نويسنده ها شروع کردند به نوشتن رمان هايي که افکار پرخاش گرانه شان ‏را عرضه مي کرد. فيلم نوآر خيلي زود از حالت منسجم ژانري خارج شد. براي شکل گرفتن يک سينماي مبتني بر ژانر ‏نياز به تعداد زيادي فيلم داريد. ناگهان پرداختن به اين مسئله را در فرانسه رها کرديم. در دهه 1990 شروع کرديم به ‏ساختن فيلم هاي پليسي با شخصيت هاي مختلفي که هر روز به دام مي افتادند، فاقد هرگونه ويژگي اغراق آميز، متناسب ‏با پيرامون و مستندگونه بودند. ‏‏
مونيکا بلوچي در نقش مانوش‏
‎‎آيا موقع تصميم گرفتن براي ساخت دومين نفس، دوباره کتاب را خوانديد؟‎ ‎
البته که خواندم. سال ها طول کشيد تا دومين نفس در ذهنم شکلي واضح به خود گرفت. بعد از تمام صحبت هايي که با ‏ژوزه کرديم تصميم خودم را گرفتم. نبايد زمان وقوع قصه عوض مي شد. براي نشان دادن عشق ميان ژو و مانوش، ‏دانيل اوتوي و مونيکا بلوچي را انتخاب کردم. بايد اقتباس از کتاب با ديدگاه تازه اي از نظر سينمايي صورت مي گرفت. ‏بيش از دو سال تمام مرتب کتاب را خواندم و در اين بازخواني غناي شخصيت ها و ساختار آن را کشف کردم. ‏
بايد بگويم کتاب بسيار تکان دهنده است. کتاب با فرار شروع مي شود، يک نفر مي ميرد، بعد به سراغ مانوش مي ‏رويم، يک نفر ديگر کشته مي شود و اين قتل ادامه داستان را مشخص مي کند. مکانيسم تراژدي واقعاً در ابعاد پيشرفته ‏اي شکل مي گيرد. ژو مردي است مصمم با اصول اخلاقي خاص و براي افشاي نام و اطلاعات فريب داده مي شود. در ‏واقع جيوواني زهر را گرفته و درون صداقت آنها مي ريزد. کنار آمدن با اين موقعيت خيلي سخت است. ژو در موقعيتي ‏بي رحمانه قرار داده مي شود که منتهي به واقعه صحنه پاياني مي شود. آيا ژو انساني خوب است يا بد؟ جواب اين سوال ‏واضح نيست چون در اينجا براي روايت يک تراژدي در تلاش هستيم. براي موفقيت در اين کار به يک شخصيت کامل ‏و بي نقص نياز داريد. ‏
‎‎درباره فيلم چي فکر مي کنيد؟‎ ‎
درباره فيلمي که خودم ساخته ام فاقد آن قدرت هستم که فقط يک تماشاگر باقي بمانم. موقع تدوين با چند اتفاق غير ‏منتظره و خوش آيند روبرو شدم. من کار تدوين را همزمان با فيلمبرداري انجام مي دهم و از وراي اين کار متوجه و ‏شيفته تداوم داستاني در بازي هنرپيشه ها شدم. دانيل صحنه هايي که از شخصيت واقعي خود دور يا خيلي نزديک بود، ‏را با قدرت و موفقيت تمام بازي مي کند. اگر اين فيلم باعث شود که مردم به توانايي هاي ژوزه پي ببرند خيلي خوشحال ‏خواهم شد. تم هايي که را بسياري فکر مي کنند مال ملويل است در واقع به ژوزه تعلق دارد. اگر حفره، همه خطرها را ‏در نظر بگير و يا دومين نفس را به دست بگيريد که از طرف سه کارگردان متفاوت ساخته شده اند، متوجه مي شويد که ‏درباره دنيايي يکسان است و همه از کتاب هاي او الهام گرفته اند. ‏
‎‎اسم فيلم-دومين نفس-تمامي بار معنايي اثر و حتي وراي آن را در برمي گيرد، مخصوصا براي کسي که از ‏زندگي ژوزه جيوواني خبر داشته باشد.‏‎ ‎
بله چون ژوزه دو بار زندگي کرد. زندان و بعد از زندان. و اين زندگي بعد از زندان با تاثير از گذشته او شکل گرفت. ‏اين گذشته تبديل به منبع الهام او شد... و حالا هم به منبع الهام ما تبديل شده است. ‏

ميشل بلان در نقش کميسر بلو







نگاه ♦ سينماي جهان

شون پن امروزه نه فقط به عنوان بازيگري محبوب، بلکه به عنوان يک کارگردان نيز شهرتي به سزا کسب کرده است. ‏اقتباس اش از کتاب "قول" فريدريش دورنمات ‏او را به مقام کارگرداني خوش قريحه ارتقاء داد و اين بار با فيلمي به ‏شدت متفاوت با آثار پيشين خود بازگشته است. "در دل طبيعت وحشي" سفر اديسه ‏وار پسر جواني است که خود را در ‏طبيعت گم مي کند تا بتواند به شناخت خود و جهان برسد. نوعي سفر اشراقي که ‏خود پن آن را تشويق جوانان براي ‏دست برداشتن از عافيت زندگي مرفه شهري و لازمه ‏خودشناسي و نوعي طي طريق مي داند...‏

‏<‏strong‏>نگاهي به فيلم در دل طبيعت وحشي<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>در دل طبيعت وحشي‎‎‏ ‏Into the Wild‎
کارگردان: شون پن. فيلمنامه: شون پن بر اساس کتاب جان کراکائر. موسيقي: مايکل بروک، کاکي کينگ، ادي ودر. ‏‏مدير فيلمبرداري: اريک گوتيه. تدوين: جي کسيدي. طراح صحنه: درک آر. هيل. بازيگران: اميلي هيرش[کريستوفر ‏‏مک کندلس]، مارشيا گي هاردن[بيلي مک کندلس]، ويليام هارت[والت مک کندلس]، جنا مالون[کارين مک کندلس]، ‏‏برايان دايرکر[ريني]، کاترين کينر[جن برز]، وينس ون[وين وستربرگ]، کريستين استوارت[تريسي]، هال ‏‏هالبروک[رون فرانز]. 140 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه اسکار بهترين تدوين و بهترين بازيگر نقش ‏‏مکمل مرد/هال هالبروک، نامزد جايزه بهترين تدوين ا انجمن تدوينگران سينماي آمريکا، نامزد 7 جايزه اط مراسم ‏‏انجمن منتقدان رسانه سينما، نامزد جوايز بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن ‏‏منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جايزه بهترين ترکيب صدا از انجمن صدابرداران سينماي آمريکا، نامزد جايزه بهترين ‏‏طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردان هاي سينماي ‏‏آمريکا، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين آواز/‏‎ Guaranteed‎‏ و نامزد جايزه بهترين موسيقي، برنده جايزه بهترين فيلم و ‏‏نامزد بهترين بازيگري/هيرش از جشنواره گاتام، نامزد جايزه گرمي بهترين آواز نوشته شده براي فيلم، برنده جايزه ‏‏بهترين بازيگر/هيرش از جشنواره ميل ولي، برنده جايزه بهترين بازيگر/هيرش از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده ‏‏جايزه بهترين کارگرداني و ستاره در حال طلوع/هيرش از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه هيئت داوران جشنواره ‏‏رم، نامزد جايزه بهترين آواز/‏‎ Rise‎‏ از مراسم ساتلايت، نامزد 4 جايزه از مراسم اتحاديه بازيگران سينما، برنده جايزه ‏‏تماشاگران جشنواره سن پائولو، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه اقتباسي از مراسم اتحاديه نويسندگان آمريکا. ‏
کريستوفر مک کندلس دانشجوي جوان و ورزشکار دانشگاه اموري، پس از فارغ‎ ‎التحصيل شدن در سال 1992 زندگي ‏‏‏عادي خود را رها کرده و بعد از بخشيدن‎ ‎تمامي پس انداز 24 هزار دلاري خود، پاي پياده به سوي آلاسکا راه مي افتد‎ ‎‎‏تا در دل طبيعت وحشي زندگي کند. او در طول راه با شخصيت هاي مختلفي‎ ‎برخورد مي کند که زندگي او را تغيير مي ‏‏‏دهد...‏
‏<‏strong‏>مغازله با طبيعت وشورش به سبک سالينجر‎‎
روايت شون پن از يک قصه واقعي، در حين وفاداري به کتاب اصلي، از سويي به جهان فارغ از ماديات و فلسفه کهن ‏شرق پهلو مي زند- که معناي زندگي را در جاي ديگري سراغ مي کند- و از سويي نقدي است - کم و بيش صريح؛ گاه ‏موفق و گاه شعاري- از جامعه معاصرآمريکا و زندگي روزمره انسان که گاه واقعاً ملال انگيز و کسالت بار است.‏فيلم روايت يک شورش است؛ شورش بر عليه همه قوانين تثبيت شده و معنا يافته زندگي براي يک انسان، از تحصيل و ‏شغل و درآمد تا زندگي شهري و خانواده. شخصيت اصلي بي آنکه چون اسلافش- از جيمز دين در "شورش بي دليل" تا ‏ياغي هاي "باني و کلايد"- دست به يک شورش اجتماعي بزند، برعکس به گوشه اي در دل طبيعت پناه مي برد و سعي ‏دارد معناي واقعي زندگي را در جاي ديگري سراغ کند. حاصل اما فيلمي است در ستايش طبيعت و زندگي در دل آن، ‏که تصاوير زيبا و چشمگيرش تماشاگر را با جهان تازه تري درگير مي کند که گاه اما ضعف هايش را در پرداخت ضد ‏قصه اش آشکار مي کند و بي جهت طولاني تر از آني مي شود که بايد.‏قهرمان فيلم به طرز غريبي قهرمان هاي سلينجر - از "ناتور دشت" تا به ويژه "فرني و زوئي"- را به ياد مي آورد؛ ‏خسته از مناسبات زندگي روزمره. از اين رو اعمال قهرمان فيلم و جست و جويش در دل طبيعت، رويکردي اساساً ‏شرقي- برگرفته از عرفان شرق تا بوديسم- است که در دل جامعه اي غربي اتفاق مي افتد.‏

‏ اما فيلم موفق مي شود دنياي دروني انساني ساده اما متفاوت را در جهاني مدرن تصوير کند و تماشاگر را با عملي هر ‏چند غريب اما دوست داشتني و قابل باور روبرو کند. فيلم موفقيت نسبي اش را از همين نقطه کسب مي کند؛ اين که ما ‏دليل عمل غريب او را مي دانيم بي آن که نيازي به توضيح باشد. اتفاقاً هر جا فيلم سعي دارد "دليلي" براي اعمال ‏قهرمانش ارائه کند- و پناه مي برد به خاطراتي از دعواهاي والدين او؛ که کاملاً شعاري است و ضعفي است آشکار- ‏مهم ترين مشکلات ساختار فيلم رقم مي خورد. از همين روست که وجود راوي دوم يعني خواهر او هم چون وصله اي ‏ناجور تا پايان فيلم ادامه دارد و توضيح واضحاتي را مي دهد که فيلم نيازي به آن ندارد. فيلم حتي به نريشن خود ‏شخصيت اصلي هم احتياجي ندارد و مي توانست به همان تصاوير قدرتمندش بيشتر تکيه کند تا توضيحاتي وراي تصوير ‏براي پيشبرد قصه- و در واقع قصه اي که اساساً بسيار کمرنگ است و فيلم به آن نيازي ندارد و مبنايش چيز ديگري ‏است. اما وجود دو راوي در کتاب- که عوض کردن راوي در قصه، تمهيد زيبايي است - شون پن را وسوسه کرده که ‏از هر دو راوي در فيلم هم استفاده کند، در حالي که معمولاً وجود راوي – به جز موارد خاص -به زيان هر فيلمي تمام ‏مي شود، به خصوص در اينجا که اساساً اضافي است و حضور سنگيني دارد. ‏
برعکس ايده استفاده از نوشته هاي او در تصوير و گاه نوشته شدن آنها بر روي تصوير، ايده جذابي است که در دل ‏ساختار فيلم معنا مي يابد. همين طور مکالمه او با خودش و طبيعت در قسمت هاي مختلف- چه آنجا که با فرياد، ‏حيوانات وحشي را صدا مي کند تا شکارشان کند، چرا که گشنه است، چه جايي که در آينه از "توهم بودن پول و قدرت ‏در زندگي" حرف مي زند و چه جايي که صميمانه لذت زندگي را بر گاز زدن به يک سيب جست و جو مي کند و با ‏سيب حرف مي زند و او را بهترين در طول عمرش مي نامد.‏
جز اين تصاوير فيلم هم به يک مکالمه با طبيعت تبديل مي شوند؛ گاه طبيعت او را در دل خود جاي مي دهد و آشکارا به ‏او محبت دارد و گاه قهرش را به او نشان مي دهد. صحنه اي که او در رودخانه در آستانه غرق شدن است، گويي ‏دعوايي است ميان عاشق و معشوق و قهري است لحظه اي که به زودي به جاي اول باز مي گردد و صحنه مرگ، در ‏واقع يکي شدن است با معشوق، نوعي عشق بازي با طبيعت. دوربين به طرزهوشمندانه اي بخشي از آسمان را نشان مي ‏دهد و نماهاي بسيار سريعي از صورت مرد بر پهنه آسمان، از مغازله اي خبر مي دهد که به مرگي آرام- و شايد ‏دلنشين- مي انجامد.‏














فيلم روز♦ سينماي ايران
‏عليرضا داودنژاد سينما را از دهه 50 با نگارش فيلمنامه و کارگرداني شروع کرد. او تاکنون چندين فيلم سينمايي را ‏مقابل دوربين برده که از آن ميان مي توان به شاهرگ، نازنين، جايزه، بي پناه، خانه عنکبوت، نياز، هشت پا، ملاقات با ‏طوطي، عاشقانه و هوو اشاره کرد. نگاهي انداختيم به آخرين ساخته وي با نام تيغ زن که نمايش آن با جنجال هايي بر ‏سر بيلبوردهاي تبليغاتي اش آغاز شد...‏

‎‎تيغ زن‏‎‎
کارگردان، نويسنده فيلمنامه و تهيه کننده: عليرضا داود نژاد. مدير فيلمبرداري: جمشيد الوندي. طراح صحنه و لباس: ‏مهدي سعيدي. بازيگران: رضا عطاران، لادن مستوفي، رضا داودنژاد، علي صادقي.‏
عطا و نازنين در روزگار نوجواني يکديگر را دوست مي داشتند. آنها يکديگر را گم مي کنند. پس از سال ها دوباره ‏يکديگر را يافته اند. حالا نازنين دلبسته پول است و عطا عاشق اتومبيل. نازنين ترتيبي اتخاذ مي کند تا عطا را دوباره ‏عاشق خود کند.‏
‎‎بازگشت از مسير اصلي‎‎
عليرضا داودنژاد از فيلمسازان سينماي بدنه محسوب مي شود. او در اين سال ها که به فيلمسازي مشغول بوده فيلم هايي ‏را ساخته که با اتکا به داستان سعي داشته اند با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند و بعد از فيلم مصائب شيرين هم به ‏زباني خود ويژه دست يافت.‏
اما پس از مدتي ناگهان اين زبان تغيير يافت و با توليد دو فيلم ملاقات با طوطي و هشت پا مسير فيلمسازي وي به سوي ‏ديگري منحرف شد. داودنژاد سعي داشت فرم هاي تازه اي از روايت را با آدم هايي تجربه کند که با فرهنگ مخاطبان ‏سينماي ايران همنشيني مناسبي نداشتند. داودنژاد با توجه به فروش پايين اين دو فيلم و برخورد بد منتقدين تصميم گرفت ‏به مسير نخستين بازگردد و در همين راستا فيلم هوو را ساخت. فيلمي جذاب و صميمي با تم موضوعي دم غنيمت است. ‏اين فيلم هم در گيشه با فروش خوبي مواجه شد و هم به مذاق منتقدان سخت گير سينماي بدنه خوش آمد.‏

تيغ زن هم قرار بود ادامه اي برهمان سينماي مورد علاقه داود نژاد باشد. اما چنين نشد و او سعي کرد با ساخت اين فيلم ‏ميانه اي را بين آخرين ساخته اش هوو و فيلم هشت پا پي بگيرد. بنابراين فيلم نه اين شد و نه آن؛ و اثري است در هم ‏جوش با موقعيت هايي که مي توانست با اقبال رو به رو شود ولي به تباهي رفته است.‏
مشکل اصلي فيلم تيغ زن در اين نکته نهفته که آدم ها و موقعيت در درام فيلم به درستي جا نمي افتند. عمده لحظات فيلم ‏در جاده مي گذرد. گفت و گوي ميان عطا و نازنين در اين ميان هيچ گره اي را براي تماشاگر باز نمي کند و تنها بر ‏گنگي اوليه فيلم مي افزايد. داود نژاد براي اينکه صحنه هاي ماشين سواري خسته کننده نشود پاي نيما و دوستش را هم ‏به داستان باز مي کند که عاشق نازنين است. در اين ميان قرار است کشمکشي دراماتيک صورت پذيرد که چنين نمي ‏شود و هدف و حرکت اوليه اين شخصيت ها نيز بي ثمر مي ماند و سئوالات بيننده را بيشتر مي کند. ‏
در فيلم صحنه هاي خالي فراواني وجود دارد. صحنه هايي که حتي موسيقي رنگارنگ فيلم هم نمي تواند آنها را پر کند. ‏داودنژاد هرازگاهي که خود از اين موقعيت ها همانند صحنه هايي که ماشين در جاده مي رود خسته مي شود داخل يکي ‏از ماشين ها مي رود و سعي مي کند با چند ديالوگ بامزه کار را پيش ببرد. ‏
در روايت داستان هم يکي از عواملي که سبب مي شود داستان دچار لکنت شود بي هدف بودن داستان است. به فرض تم ‏فيلم را در اين نکته جست وجو کنيم که قرار است با داستاني مواجه شويم و در آن عشق بر پول ارجحيت پيدا کند هيچ ‏اتفاق خاصي در اين راستا رخ نمي دهد. ديالوگ هاي عطا و نازنين هيچ ربطي به اين قضيه ندارد. حتي نمي توانيم ‏الگوي سفر را در روايت درنظر بگيريم که به واسطه آن شخصيت ها را در موقعيت هاي تازه قرار دهيم.‏

شخصيت اصلي داستان همان گونه که نام فيلم بر آن استوار شده بايد نازنين باشد. اما بازيگر فيلم تا آن اندازه در ارائه ‏شخصيت خست به خرج مي دهد که مخاطب ناخود آگاه به سمت عطا- شخصيت مرد فيلم- مي رود که اطلاعات چنداني ‏از او ندارد. اينجاست که حتي ترفند هاي فيلمساز نيز که هرچه مي کوشد تماشاگر را پيش بيندازد کارگشا نمي شود و ‏شخصيت اصلي فيلم در هاله اي از پرسش ها باقي مي ماند.‏
به اين شخصيت هاي اصلي شخصيت هاي دکتر و آدم هاي دوروبرش را هم اضافه کنيد که معلوم نيست از کجا آمده اند ‏و چه کاري انجام مي دهند. اصولا صحنه هاي مد به چه درد روايت داستان مي خورد. داود نژاد در مصاحبه هاي ‏متفاوت گفته است که دنبال روايت هاي تازه است. درصورتي که اصولا تيغ زن روايت معناداري ندارد. اگر اين ‏فيلمساز همچنان بر روش سابق خود ادامه مسير مي داد هيچ گاه دچار چنين اشتباهاتي نمي شد و اي بسا به تعاريف تازه ‏تري در همان راستا دست پيدا مي کرد.‏
در اين ميان تنها بايد ياد کرد از فيلمبردار قدر نديده سينماي ايران جمشيد الوندي که توانسته در اين فيلم به خصوص ‏صحنه هاي داخل ماشين تصاوير به يادماندني را ثبت کند.‏‏ ‏




















گفت و گو♦ سينماي ايران
‏اردشيرکاظمي ازبازيگران پا به سن گذاشته اي است که با صبر و شکيبايي بي حد خود به تدريج درسينماي ايران ‏درحال شکوفايي است. با اين هنرپيشه سينما که درفيلم "دايره زنگي" به ايفاي نقش پرداخته به گفت و گو نشسته ايم...‏

گفت و گو با اردشيرکاظمي‏<‏strong‏>هدف بدون داشتن جامعه معنا ندارد<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>اهل کجاييد و چند سال تان است؟<‏‎/strong‏>‏متولد بندر پهلوي هستم وقريب به 70سالم است.‏
‏<‏strong‏>آقاي کاظمي آيا علاقه شما به هنربازيگري به تازگي شکل گرفته است؟<‏‎/strong‏>‏خير. من مدت ها سوداي بازيگري در سينما را در سر داشتم اما متاسفانه فرصت براي حضور کمتر برايم پيش آمده ‏است. با ديدن بزرگان سينما که وقتي پا به سن گذاشته و تازه شروع به کار کردند و در سن وسال بالاتر نتيجه تلاش ‏خود را ديدند صبر و پشتکار را در خودم تقويت کرده و تا به امروز ادامه داده ام.‏
‏<‏strong‏>به غير از بازي در آگهي هاي تلويزيوني و فيلم سينمايي تجربه بازي در تئاتر راهم داشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏خير. بازي در تئاتر انرژي هاي خاص خود را مي طلبد و آن با هيچ کسي شوخي ندارد. من از عاشقان تئاتر هستم و ‏امکان ندارد که نمايشي را چه ضعيف و چه قوي از دست بدهم و همواره در سالن هاي تئاتر به ديدن کارهاي همکاران ‏تئاتري مي نشينم.‏
‏<‏strong‏>يعني اگر همين الان از يکي ازکارگردانان بزرگ تئاتر پيشنهاد بازي دريافت کنيد آن را قبول نمي ‏کنيد؟<‏‎/strong‏>‏بستگي به شرايط نقش و خواسته هاي آن کارگردان دارد. اما به خوبي مي دانم که بازي کردن در تئاتر نياز به صبر و ‏حوصله بيشتري دارد تا کار را پيش ببرد.(پس از کمي تامل)ممکن است قبول کنم. البته با ذکر يک سري شرايط خاص.‏
‏<‏strong‏>پيشنهاد بازي در فيلم دايره زنگي چگونه اتفاق افتاد؟<‏‎/strong‏>‏من اصغر فرهادي و همسرشان را به خوبي مي شناختم و آنها نيز مرا و روحيات مرا. بنابر اين پيشنهاد داده شد و من ‏براي خواندن و تست نهايي به ايشان مراجعه کردم و سر آخر پذيرفته شدم.‏
‏<‏strong‏>از بازي در اين فيلم راضي هستيد؟<‏‎/strong‏>‏چرا که نه. اين فيلم به نظر خودم از بهترين کارها درکارنامه من مي تواند باشد و با توجه به اينکه مخاطبين زيادي را به ‏سالن سينما ها کشانيد، افراد بسياري مرا ديدند.‏
‏<‏strong‏>خودتان فيلم را چند بارديديد؟<‏‎/strong‏>‏من زياد ديدم.علاقه زيادي هم به تماشاي آن در کنار مردم و درسينماها داشتم تا عکس العمل ها را از نزديک حس کنم. ‏به نظرم اينجوري خيلي شبيه تئاتر مي شد. به قول معروف نفس تماشاگررا درک مي کردي.(مي خندد)‏
درحين فيلمبرداري فيلم مشکلي نداشتي؟<‏‎/strong‏>‏خير. راهنمايي هاي خانم بخت آور ساده و مفيد بود و اصغرفرهادي هم محيط مناسبي را در پشت صحنه حاکم کرده بود ‏تا با اين تعداد بازيگرکارها روان تر پيش برود که اين گونه هم شد.‏
‏<‏strong‏>دوست داريد در فيلم کداميک از کارگردانان ايراني بازي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏من سينماگران ايراني را بسيار دوست دارم و اعتقاد دارم نسل بعد از انقلاب حرف هايي دارند که با گذشتگان بسيار ‏متفاوت است. به بهرام بيضايي علاقه زيادي دارم. به نمايشنامه ها، کتاب ها و فيلم هايش. به شخصيت هنري و دوست ‏داشتني اش هم علاقمندم و بسيار دوست دارم در يک پروژه درخدمت ايشان باشم. اميدوارم عمرم کفاف و مهلت دهد.‏
‏<‏strong‏>مهم ترين تفاوت ميان سينماي قبل و بعد از انقلاب از ديدگاه شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏سانسور. البته سانسور قبل از انقلاب هم وجود داشت اما ديگر اين اواخر دولت ايران به شدت دست براين نکته گذاشته و ‏سينما و تئاتر اين مملکت را با اين اشاره ها به نابودي مي کشاند. پس از به ثمررسيدن يک اثر هنري همه به خودشان ‏اجازه دخالت مي دهند. از وزير تا مدير و معاون و حزب و نهاد و غيره. اين که نمي شود جامعه را به خفقان بکشيم که ‏به اهداف خود برسيم؟هدف بدون داشتن جامعه معنا ندارد.‏
‏<‏strong‏>ماجراي بازي در آگهي هاي تلويزيوني از طرف شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏بازي در اين آگهي ها هم از علايق من است.به نظرم ايرادي هم ندارد.در بسياري از کشورهاي خارجي هنرپيشه سينما، ‏تئاتر و يا حتي ورزشکاران در اين آگهي ها حضور دارند و براي امرار معاش خود آن را انجام مي دهند.من هم از ‏روي علاقه و براي تامين معاش اين کار را مي کنم و اگر باز هم فرصتش پيش بيايد دريغ نمي کنم.‏



















نگاه ♦ سينماي ايران
‏"ترانه تنهايي تهران" سومين ساخته سالور پس از "ساکنين سرزمين سکوت" و "چند کيلو خرما براي مراسم تدفين"، ‏داستان دو مرد در تهران است که ماهواره نصب مي‌کنند. "ترانه تنهايي تهران" امسال تنها نماينده رسمي ايران در ‏جشنواره کن بود. همکارمان مهدي عبدالله زاده نگاهي انداخته است به اين فيلم...‏

نگاهي به فيلم "ترانه تنهايي تهران"‏‎‎تلخ همچون قرابۀ زهري...‏‎‎
‏"ترانه هاي تنهايي تهران" قصه اي ساده با شخصيت هايي آشنا دارد. يک فيلم جاده اي با يک زوج کاراکتر نامتقارن و ‏غير عادي. فيلم، حکايت غريبي ست از زندگي دو آدم بينواي حاشيه شهر که در محيطي سترون، اندوه بار ترين لحظه ‏هاي عمرشان را سپري مي کنند. دو آس و پاس يک لاقبا که از بين داشتني هاي آدمي، کمترين سهم را داشته اند. دو ‏بازنده، که انگار خدا هم فراموش شان کرده.‏
بهروز قد بلندي دارد، درشت اندام است و کمي ابله. آن يکي کوتوله است و زرنگ. اما هردو نازيبايند با چهره اي ‏گروتسک. کريه و مضحک. کارشان نصب آنتن ماهواره است براي پولدار هاي بالاي شهر. اما از بس که خنگ اند و ‏خرابکاري مي کنند، هرچه در مي آورند مي دهند بالاي ضرر و زيان. آه در بساط ندارند و بد تر از همه، زندگي شان ‏از زن تهي ست.‏
فيلم لحني به غايت تلخ دارد؛ از همان نوع که پيشتر در "چند کيلو خرما براي مراسم تدفين" ديده بوديم. اما اين بار نگاه ‏سامان سالور از فضاي شاعرانه فيلم قبلي اش اندکي فاصله گرفته و به رويکردي انتقادي معطوف شده است. در قصه ‏هاي او "محروميت" درونمايه اي اساسي و مولفه اي تکرار شونده است که اين بار رنگ و بوي چپ به خود گرفته و از ‏بيداد اجتماعي دم مي زند. اگر در چند کيلو خرما "يدي" و نوچه اش آواره اند و بي سر و سامان و از زن بي نصيب، ‏غم آنها و دغدغه کارگردان، هر دو فلسفي ست. اما "ترانه هاي تنهايي تهران" چرايي "محروميت" را از دريچه نقد ‏اجتماعي مطرح مي کند. ‏
ويژگي تحسين برانگيز فيلم اما، آن است که سيه روزي بهروز و شريکش را در قالب هاي مرسوم و امتحان شده سينماي ‏اجتماعي به تصوير نمي کشد. به بيان بهتر، فضاي فيلم نسبت چنداني با رئاليته ندارد و بنايش بر اين است که در فضايي ‏که به فانتزي پهلو مي زند قصه اش را روايت کند. قاب بندي ها و زواياي غير متعارف و استفاده هوشمندانه از رنگ با ‏فيلمبرداري استادانه تورج اصلاني توانسته به خلق چنين فضايي کمک کند. نور شبانگاهي و توناليته تيره اغراق شده، ‏در عين حال بافت تصوير را چنان رقم زده که تماشاگر پس از تماشاي فيلم، احساس مي کند تمام قصه در سياهي ‏اندوهبار شب، گذشته است.‏

‎‎چند کيلو خرما براي مراسم تدفين‎‎
حشو و زوايد ديالوگ ها در يکي دو صحنه کليدي تنها ضعف قابل اشاره فيلم است. جايي که تماشاگر در اوج احساس ‏همذات پنداري با آدم هاي فيلم، تازه دارد توي صندلي اش فرو مي رود تا فکر و احساسش را نسبت به وضعيتي که ‏شاهدش است جمع و جور کند ديالوگ هاي صحنه، همان چيز هايي را وا گويه مي کنند که تا پيش از آن از در و ديوار ‏هر قاب عيان بوده. ‏
افشاي اين واقعيت در پايان فيلم، که بهروز هيچ گاه به جبهه نرفته و موجي جامعه است نه موجي جبهه و ‏جنگ، جاي تفسير هاي فراواني را باقي مي گذارد. دوم آنکه فيلم به ناگاه و در آستانه پايان بندي، به طرز غريبي حال و ‏هوايي انقلابي به خود مي گيرد. بهروز ظرفي شيشه اي دارد پر از گوي هاي کوچکي که هرکدام در پي هر بار چشيدن ‏طعم محروميت از زن، روانه آن ظرف شده اند. اين نوع سمبليسم روستايي، آن چنان به درستي در بافت قصه جاي خود ‏را پيدا کرده که وقتي بهروز در اوج ناباوري و استيصال ظرف را بر زمين مي کوبد و مي شکند، ديگر نمي توان از آن ‏تعبيري جز سر برآوردن و "کاري" کردن داشت. از اين منظر، فيلم قرابت عجيبي با اوضاع اين روزهاي ايران دارد. ‏از آستانه صبر عبور کردن و از انفعال به در آمدنِ از روي اجبار، روايتي است که هم در فيلم مي بينيم و هم در تهران ‏و مشهدِ اين روز ها. نگاه تيزبين و پوياي سامان سالور در اين فيلم، به يک ارزيابي جامعه شناسانه عميق منجر شده که ‏به شکل حيرت انگيزي پيشگويانه هم هست. ‏
بهروزِ فيلم، مدتي کوتاه قبل از تدوين نهايي درگذشت. سال ها سياهي لشکر بود و به خاطر بازي در اين نقش به ياد ‏ماندني، لبريز از شوق. اما اجل مهلتش نداد بازي خودش را روي پرده ببيند. اين مختصر نوشته تقديم به اوست. روحش ‏شاد.‏


















گفت وگو♦ تلويزيون
‏بازيگري براي او از پرده نقره اي سينما آغاز شد، اما نقش هاي نه چندان دلچسب در سينما باعث شد که تجربه ‏هايش را در تلويزيون پي بگيرد. زهره حميدي تا به حال در نقش هاي مختلفي ظاهر شده است که اکثر آنها هم ‏مثبت بوده است. براي همين خورشيد واپسين کوچ را به نمايش گذاشت تا از نقش هاي کليشه اي فاصله بگيرد. ‏خورشيد براي او يک نقش دوست داشتني بوده است. او اين تجربه دلپذير را اين گونه روايت مي کند. ‏

گفتگو با زهره حميدي‏<‏strong‏>دليل سانسور را نمي دانم !!!<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>شما فعاليت تان را از سينما آغاز کرده ايد، اما در اين سال ها بيشتر در تلويزيون ديده مي شويد. ‏چرا؟<‏‎/strong‏>‏به خاطر شرايطي که در سينما وجود دارد، ترجيح دادم که به سمت تلويزيون بيايم و در اين زمينه فعاليتم را ادامه ‏بدهم. ‏
‏<‏strong‏>منظورتان از شرايط چيست ؟<‏‎/strong‏>‏نقش هايي که در سينما به من پيشنهاد مي شد، نقش هاي قابل توجهي نبودند و اکثر آنها يکنواخت و تکراري بودند ‏و به عنوان بازيگر نمي توانستم با آنها کنار بيايم. چون تجربه اي را برايم نداشتند. ‏
‏<‏strong‏>اما بعد از يک دوره که در اکثر سريال ها حضور داشتيد، در تلويزيون هم کم کار شديد.<‏‎/strong‏>‏بله. چون مشغول بازي در کارهايي بودم که هنوز پخش نشده است. مجموعه هايي مثل پاتوق و يک جور ديگر. ‏حدود 8 ماه مداوم سر کار بودم که اکثر آنها در نوبت پخش قراردارد. ‏
‏<‏strong‏>و اما واپسين کوچ، چرا دريک مجموعه استاني بازي کرديد؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد من بازيگر هستم و نمي توانم منتظر بمانم تا سريال دلخواهم به من پيشنهاد شود و از اين پيشنهاد هايي که مي ‏شود، طبيعتا يکي از آنها را انتخاب مي کنم. وقتي فيلمنامه واپسين کوچ را خواندم از قصه خوشم آمد و احساس ‏کردم که جاي کار زيادي دارد و مي تواند يک تجربه تازه برايم باشد. ‏
‏<‏strong‏>از اعتمادي که کرديد، راضي هستيد ؟<‏‎/strong‏>‏واپسين کوچ، به هرحال نقاط مثبتي دارد که جاي تامل دارد، اما متاسفانه آن طور که بايد مخاطب نتوانست با اين ‏مجموعه ارتباط برقرار کند. ‏
‏<‏strong‏>چرا ؟<‏‎/strong‏>‏شايد به خاطر اين است که مخاطب هنوز به ديدن کارهاي استاني عادت نکرده است وبا سريال هاي غير استاني و ‏ملودرام راحت تر مي تواند ارتباط برقرار کند. ‏
‏<‏strong‏>شما گفتيد که اين کار فيلمنامه خوبي داشت، پس چرا نتيجه آن مطلوب نيست؟<‏‎/strong‏>‏بزرگترين ضربه اي که به اين کار زده شد، اين بود که 120 دقيقه از کار حذف شد. يعني يک سريال 13 قسمتي ‏درنهايت به 8 قسمت تبديل شد. حالا به چه دليل من نمي دانم. طبيعتا وقتي يک سري از پلان ها حذف شود، ‏سررشته کار از دست مي رود و مخاطب با يک کار ضعيف و گنگ روبه رومي شود. ‏
‏<‏strong‏>از خورشيد واپسين کوچ بگوييد، چقدر توانستيد با او ارتباط برقرار کنيد؟<‏‎/strong‏>‏متفاوت بودن نقش خورشيد، اولين دليل براي پذيرفتن آن بود. خورشيد يک زن ايلاتي و سخت کوش است. به ‏نظرم زندگي يک زن عشايري با زندگي يک زن شهري خيلي فرق مي کند و همين تفاوت ها بود که وسوسه ام ‏کرد آن را تجربه کنم. خورشيد را خيلي دوست داشتم و سعي کردم همه ابعاد آن را به تصوير بکشم. ‏
‏<‏strong‏>شما در اين کار لهجه نداريد. درصورتي که يک زن عشايري هستيد. چه طور با اين موضوع کنار ‏آمديد؟<‏‎/strong‏>‏قبول اين مساله خيلي برايم آسان نبود و فکرمي کنم اگر لهجه داشتم خيلي طبيعي تر بود. به هرحال براي تصنعي ‏نشدن خورشيد، سعي کردم با زن هاي عشاير بيشتر ارتباط برقرار کنم و حتي يک مدت کوتاهي با آنها زندگي ‏کردم تا نوع رفتار و تکيه کلام هايشان را بگيرم. ‏
‏<‏strong‏>اين گونه تجربه ها را بازهم تکرار خواهيد کرد؟<‏‎/strong‏>‏بله. حتما، به نظرم کارهاي استاني در اين چند ساله رشد قابل توجهي داشته اند و اميدوارم بيشتر از اين هم ديده ‏شوند. ‏



























نمايش روز♦ تئاتر ايران
محمد يعقوبي رشته حقوق خوانده و نمايشنامه نويسي و کارگرداني را به شکل تجربي آموخته است. او جزو جواناني بود ‏که استعدادهايش بعد از دوم خرداد 1376 کشف شد و رفته رفته به عنوان يکي از نمايشنامه نويسان مطرح حوزه ‏اجتماعي در نمايش ايران مطرح شد. يعقوبي چندين نمايش را نوشته و کارگرداني کرده که از آن ميان مي توان به ‏کارهايي چون دل سگ، زمستان 66، يک دقيقه سکوت، آي سودا اشاره کرد. ماچيسمو کارتازه او- اقتباس از کتاب ‏گراهام گرين- در تالار چهارسو روي صحنه رفته است.‏

‎‎ماچيسمو‎‎
کارگردان: محمد يعقوبي. نويسنده: محمد يعقوبي براساس داستان کنسول افتخاري نوشته گراهام گرين. طراح صحنه: ‏منوچهر شجاع. بازيگران: علي سرابي، اميررضا دلاوري، آيدا کيخايي، مسعود ميرطاهري، مهدي پاکدل، پونه ‏عبدالکريم‌زاده و اشکان جنابي.‏
نمايش درباره چند چريك است كه مي‌خواهند براي آزادي هم عقيده‌هايشان سفير آمريكا را بدزدند.‏
‎‎هراس سرخ مرگ‏‎‎
پس از دوم خرداد 1376 تئاتر ايران رشدي چشمگير داشت و توانست در جهشي به نقطه هاي اوج فراواني دست يابد. ‏حاصل اين جهش معرفي چند نمايشنامه نويس و کارگردان بود که با اينکه خود جوان بودند اما بر نسل بعد از خود ‏تاثيرات فروان گذاشتند. محمد يعقوبي يکي از آنها بود. ‏‎ ‎در آن دوران نوعي کشف و شهود تئاتري رخ داد. گويا تماشاگران خود نيز بخشي از اين حرکت تئاتري بودند. سالن ‏هاي اجراهاي يعقوبي همواره پر جمعيت بوده و اين استقبال با اجراي نمايش يک دقيقه سکوت که درباره قتل هاي ‏زنجيره اي بود به اوج خود رسيد. يعقوبي و برخي ديگر از نمايشگران ايراني نوعي از نمايش اجتماعي را پي گرفتند و ‏حتي با کمي اغماض مي توان گفت بنيان نهادند که داعيه اعتراض داشت. تئاتري که نطفه آن از 3 سال پيش در گلو خفه ‏شد و بسياري را همچون يعقوبي وا داشت تا به اجراي نمايش هاي خارجي روي آورند.‏
مدت هاست ديگر نمايش خوب ايراني روي صحنه نمي رود. آنهايي هم که هستند عموماً تنها رنگي از نمايش اجتماعي ‏را بر چهره دارند و در عمل کارهايي هستند که تئاتر دولتي از عوامل خود مي خواهد.‏
محمد يعقوبي نمايش ماچيسمو را بر اساس اقتباسي از داستان مطرح کنسول افتخاري گراهام گرين نويسنده انگليسي ‏روي صحنه برده است. يعقوبي در اقتباس خود چندان پيرنگ داستان گرين را تغيير نداده است بلکه بيشتر کوشيده ‏موقعيت هاي نمايشي اثر را شرح و بسط دهد اين مهم هم در راستاي ديالوگ نويسي رخ داده است. گفت و گوهاي ميان ‏بازيگران بسيار شفاف و امروزي و متناسب با زبان فارسي تنظيم شده اند.‏

نمايش ماچيسمو درباره گروگان گيري است. داستاني که براي يک اثرنمايشي صحنه اي کمي پر تعليق به نظر مي رسد. ‏البته يعقوبي سعي مي کند اين تعليق را تنها در سطح داستان نگاه ندارد بلکه آن را به عاملي بدل کند تا شخصيت هاي ‏داستان فراخور حال خود فرصتي داشته باشند تا مکنونات دروني شان را به تماشاگر عرضه کنند. به طور مثال ‏شخصيتي که در اين نمايش گروگان گرفته مي شود، به هيچ وجه آدم مهمي نيست. اما چون چند چريک قصه مي پندارند ‏بايد در راه هدف شان دست به کارهايي بزنند اين فرد مهم جلوه مي کند.‏
اين نگاه تا حدود زيادي در اجرا هم تسري يافته است. موقعيت صحنه ها بيشتر کابوس گونه اند. رنگ هاي تند با توجه ‏به چشم نوازي که دارند در عمل موجب هجوم هراس هايي مي شود که وضعيت شخصيت هاي اصلي نمايش را براي ‏مخاطب تصوير مي کنند.‏
اگرچه اين تصوير پردازي ها به زعم کارگردان و طراح صحنه با ويدئو پروجکشني که در انتهاي صحنه قرار گرفته ‏کامل نمي شود. کارگردان سعي داشته با استفاده از اين پروجکشن کار را به سمت سينما پيش ببرد که در عمل با وجود ‏عدم سنخيتي که نمايش با اين وسيله دارد اتفاق چنداني در راستاي نمايش رخ نمي دهد.‏

طراحي صحنه کارکه توسط منوچهر شجاع انجام شده در کل ويژگي‌هايي قابل تاملي دارد که نمايش را قابل تاويل مي ‏نمايد. شطرنجي بودن پس‌زمينه صحنه قابل توجه است و استفاده از المان‌هاي مربع شکل از لحاظ بصري نشانگر ‏صداقت و صراحت است که با آرمان‌هاي گروگان‌گيرها هم‌خواني دارد. طراح صحنه از فضاهاي منفي نمايش نيز ‏استفاده هاي خوبي کرده و به کارگردان اين امکان را داده تا ميزانسن هاي خود را در اين نقاط هم شکل دهد.‏
بازي بازيگران هم مخصوصاً علي سرابي بسيار خوب از آب در آمده است. حسي يک دست باعث شده تماشاگر کمتر ‏حس کند مشغول تماشاي متني خارجي است و حس داخلي بودن آدم ها در طول نمايش بيشتر خود را به رخ مي کشد.‏
يعقوبي جزو آن دسته از کارگردان هايي است که کوشيده در هر شرايطي کار کند و تجربه هاي خود را به سامان ‏برساند. اجراي نمايش ماچيسمو هم يکي از همين تلاش هاست. او به حتم اين روز ها نمايشنامه هاي ايراني بسياري را ‏نوشته است اما چون فرصت اجراي آنها را به دليل مميزي هاي بسيار پيدا نمي کند بنابراين حوزه ديگري از عالم نمايش ‏را تجربه مي کند.‏‏ ‏





















گفت وگو♦ تئاتر ايران

‏محمد يعقوبي نمايشنامه نويس و کارگردان نسل جوان تئاتر است که با نمايش "شب بخير مادر" پا به عالم تئاتر حرفه اي ‏گذاشت و بعدها با "زمستان66" مطرح و با "يک دقيقه سکوت" به اوج رسيد. او امسال با اثري متفاوت از ديگر آثارش ‏به تئاترشهر تهران آمده است.
‏‏
گفت و گو با محمد يعقوبي کارگردان نمايش ماچيسمو‏<‏strong‏>احساساتي گري درتئاتر<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>چرا کنسول افتخاري؟ دليل خاصي داشت که اين متن را انتخاب کرديد؟<‏‎/strong‏>‏من کنسول افتخاري را يک بار براي راديو تنظيم کرده بودم. البته من زماني متني را براي راديو تنظيم مي کنم که ‏بخواهم از روي آن اجرايي صحنه اي هم داشته باشم. اين براي من بهانه اي شد تا بخواهم روي اين متن بيشتر کار کنم.‏
‏<‏strong‏>آيا قبلا به اين شيوه هم کار کرده بوديد؟<‏‎/strong‏>‏بله. مثل "برادران کارامازوف"و يا "ابلوموف"که هميشه دوست داشتم تا آنها را به صحنه ببرم.‏
‏<‏strong‏>آيا به غير از اينها دليل ديگري براي انتخاب اين رمان جهت اجرا وجوداشت؟<‏‎/strong‏>‏من به اين رمان بسيار علاقمندم. چرا که فکر مي کنم اثري جذاب و پرکشش است. از طرفي موقعيت موجود در آن ‏بسيار خوب و پخته است.‏
‏<‏strong‏>براي ارائه اين متن جهت شرکت در جشنواره مشکلي نبود؟<‏‎/strong‏>‏خير. اصلا يکي از بخش هاي جشنواره که به بخش بين الملل معرفي شده بود، موضوعاتي با الويت "بشرمعاصر و ‏هويت انساني" را مدنظر داشت و بر اساس اين عنوان، فکرکردم که موضوع اين نمايش با عنوان خواسته شده مطابقت ‏دارد.‏
‏<‏strong‏>ماچيسمو به چه معني است؟<‏‎/strong‏>‏اگر به رمان اصلي مراجعه و آن را مطالعه کنيد خواهيد ديد که نويسنده در ميان جملات شخصيت ها مدام از اين کلمه ‏استفاده مي کند اما هيچ کجاي داستان اشاره اي به معناي آن ندارد. فقط در يک پاورقي مترجم آن را به معني"غرور" ‏در زبان اسپانيايي آورده است.‏
‏<‏strong‏>و شما هم در اجرا از ترفند نويسنده رمان استفاده کرده ايد؟<‏‎/strong‏>‏بله. تقريبا همين طور است.درواقع کاري کرده ام که تماشاگر با ديدن اجرا و از لابه لاي ديالوگ هاي بازيگران، معناي ‏اين کلمه را براي خود بسازد و همان حسي را که بعد از خواندن رمان در مورد اين کلمه دارد، بعد از ديدن اجرا هم ‏داشته باشد.‏
‏<‏strong‏>آيا در اجرا هم خود را منطبق با همين معنا کرديد؟<‏‎/strong‏>‏اگر بخواهيم خود را ناگزير به يک معنا کنيم بايد بگويم که ماچيسمو يعني يک نوع "احساساتي گرايي"که فقط منحصر ‏به اسپانيا نيست.‏
‏<‏strong‏>آيا در فاصله بين اجراي جشنواره تا اجراي عمومي کار دست خوش تغييرات هم شده است؟<‏‎/strong‏>‏بله.حتما در جشنواره کاستي هايي داشتيم که تلاش کرديم در اجراي عمومي آنها را جبران کنيم و با کمترين نقص به ‏استقبال مخاطبان برويم. در مورد کارگرداني تمام سعي خود را کرده ام و بچه هاي گروه هم از هيچ کمکي دريغ نکرده ‏اند.‏
‏<‏strong‏>درمورد اجراي جشنواره و يا اجراهاي عمومي چه کمبودهايي گريبان گير شما بود؟<‏‎/strong‏>‏کمبودها هميشه وجوددارد. به دليل اينکه سلايق متفاوت است و خواسته هاي رنگارنگ و متنوعي موجود است. اما به ‏نظرم مهم ترين اتفاقي که بايد درميان گروه هاي داخلي رخ دهد بحث آزمايش و محک زدن خود با ديگر گروه هاي ‏خارجي است. ببينيد در سينما هم امکانات در حد کشورهاي ديگر نيست اما چه مي شود که مثلا فلان فيلم ايراني در کنار ‏فلان فيلم خارجي برگزيده مي شود و با يکديگر به رقابت مي پردازند؟ نمي دانم که اين ايده مسلط در ميان تئاتري ها از ‏کجا نشات مي گيرد که خودشان را درهمه امور مثلا دنيوي و گيرم کودکانه مبرا مي دانند.‏
‏<‏strong‏>پس به نظر شما بايد بر جنبه هاي رقابتي و تبليغاتي آثار توليد شده افزود؟<‏‎/strong‏>‏چه اشکالي دارد؟ اين باعث مي شود تا ذهن مخاطب با موضوع مورد نظر بيشتر درگير شود و تاثر اين شور و اشتياق ‏و التهاب را نمي توان ناديده گرفت. ما وقتي فيلمي را مي بينيم که اين فيلم کانديداي بهترين کارگرداني از طرف آکادمي ‏اسکار است طبيعتا با کنجکاوي بيشتري آن را مي خريم و به تماشايش مي نشينيم و تجزيه و تحليل مي کنيم و يا حتي ‏کتابي را که مثلا برنده جايزه نوبل است. براي خواندن آن عجله بيشتري داريم. اين طبيعي است و بهتر است ما ‏هنرمندان تئاتر آن را انکار نکرده و باور کنيم که اين گونه تبليغات هم در جلب توجه تماشاگران موثر است.‏















رسانه ♦ چهار فصل
وقايع اتفاقيه رسانه، سلسله مطالبي است که از اين هفته ضمن مرور گذراي وقايع رسانه اي جهان در زمينه ‏هاي مختلف، برخي از شاخص هاي بازار رسانه را نيز معرفي خواهد کرد.‏

وقايع اتفاقيه‎‎فصل داغ محصولات رسانه اي‎‎
با آغاز فصل تابستان، زمان طلايي تفريحات رسانه اي و ارائه محصولات تازه رسانه اي فرا رسيد، بسياري ‏از شرکت هاي بزرگ رسانه اي ارائه محصولات تازه خود را آغاز کرده يا وعده آن را داده اند، در اين فصل ‏معمولا بيشترين تحرک ها در بازار سينما رخ مي دهد که هاليوود با عرضه فيلم هاي آکشن و پرخرج در پي ‏جذب همه تماشاگران سينما برمي آيد. با آغاز اين فصل ما نيز از اين پس مروري بسيار گذرا به وقايع و بازار ‏رسانه اي هفته خواهيم داشت.‏‏
‎‎فيس بوک بازي کنيد تا رستگار شويد!‏‎ ‎
فکر مي کنيد فيس بوک به چه دردي مي خورد؟دوست يابي، وقت گذراني، سرک کشيدن به زندگي ديگران يا همه اينها؟روانشناسان دانشگاه مينه سوتا علاوه بر اين کاربردها، کاربرد ديگري هم براي فيس بوک و ساير سايت هاي ‏ارتباط اجتماعي يافته اند: بهره وري آموزشي.‏آنها با بررسي شش ماهه دانش آموزان شانزده تا هجده ساله سيزده دبيرستان دريافتند که دانش آموزان فقيرتر ‏از نظر بهره برداري از تکنولوژي کامپيوتري از دانش آموزان ديگر استعداد بيشتري از خود نشان مي دهند.‏ديگر يافته هاي اين تحقيق حاکي است:‏
‏-94 درصد دانش آموزان از اينترنت استفاده مي کنند‏‏-82 درصد در خانه به اينترنت دسترسي دارند‏‏-77 درصد عضو يک سايت شبکه اجتماعي هستند‏
هنگامي که از دانش آموزان سوال شد که از اين شبکه ها چه چيزهايي آموخته اند، مهارت هاي اجتماعي را ‏در صدر فهرست آموخته هاي خود قرار دادند، خلاقيت و بهينه سازي مهارت هاي ارتباطات اجتماعي از ‏ديگر آموخته هاي مهم اين دانش آموزان بوده است که به اعتقاد روانشناسان در زندگي روزمره آنها نقش ‏کليدي را بازي مي کند.‏
کريستين گرينها، پژوهشگر مسئول اين تحقيق در دانشگاه مينه سوتا مي گويد: دانش آموزاني که از شبکه هاي ‏ارتباط اجتماعي بهره مي گيرند، عملا از همان مهارت هاي قرن بيست و يکمي بهره مي گيرند که ما ‏درصدديم براي موفقيت در زندگي روزمره به آنها بياموزيم.‏
وي مي گويد: دانش آموزان نگرش هاي مثبتي براي استفاده از شبکه هاي تکنولوژيکي، تدوين و شخصي ‏کردن محتوا و کسب خلاقيت هاي مرتبط با محتواي آن لاين کسب مي کنند.‏
نتايج اين تحقيق، يافته هاي تحقيق مشهور ديگري در سال 2005 را تحت الشعاع قرار مي دهد که بيانگر آن ‏بود کودکان خانواده هايي با درآمد کمتر از 30.000 دلار دسترسي کمتري به اينترنت دارند.‏‏
‎‎اي فون براي پورن!‏‎ ‎
درحالي که اي فون ارائه تلفن هاي نسل سوم خود با قيمت جديد را از هفته هاي آينده در آمريکا و بسياري از ‏کشورهاي اروپاي غربي و خاور دور آغاز مي کند، قابليت جديد تماشاي فيلم هاي آن لاين از طريق اي فون ‏سروصداي بسياري در رسانه ها به پا کرده و بر جنجال برانگيزتر شدن اين محصول تازه آپل افزوده است.‏از جمله تايم نوشته است که بسياري از علاقمندان محصول جديد آي فون 2 از اينکه امکان تماشاي کليپ هاي ‏پورنو را مي يابند بسيار راضي به نظر مي رسند، يافته هاي گوگل نيز نشان مي دهد ظرف ماه گذشته کليد ‏واژه "اي فون پورن" يکي از کليدواژه هاي برتردر جستجوهاي کاربران اروپاي غربي و آمريکا بوده است.‏اي فون 2 با استفاده از مرورگر تحسين شده سفري و سرعت بالا، امکان تماشاي فيلم هاي آن لاين را فراهم ‏مي آورد که در اين صورت قابل حدس است بسياري از مشتريان جوان اين تلفن همراه از آن براي تماشاي ‏فيلم هاي پورنو در اينترنت بهره بگيرند.‏
علاوه بر سايت هاي پورنوي معمولي، هم اکنون صدها سايت پورنوي مختص اي فون در آمريکا و کانادا ‏وجود دارد که تماشاي کليپ هاي ويدئويي آن سريع تر و بدون وقفه است ولي با ورود اي فون 2 که عملا ‏تکنولوژي سازگار با وب2 را در خود دارد بهره وري از اين سايت ها شتاب بيشتري خواهد گرفت.‏
صنعت پورن با علاقه تحولات مرتبط با ورود اي فون 2 به بازار را دنبال مي کنند زيرا به اعتقاد آنها، اين ‏وسيله تازه رونق تازه اي به بازار آنها که در حال حاضر سکه است، خواهد داد.‏
بيش از يک سوم از دارندگان اي فون فعلي ويدئو تماشا مي کنند اما اي فون جديد که سرعت اينترنت در آن دو ‏برابراست و نرم افزارهاي به کار رفته در آن براي پخش ويدئوي آن لاين با سرعت و بدون وقفه بهينه سازي ‏شده اند، تحول تازه اي در بهره گيري از ويدئوهاي آن لاين با توجه به پيش بيني فروش خيره کننده اين وسيله ‏ارتباطي تازه خواهد بود.‏
اي فون جديد از يازدهم جولاي در هفتاد و پنج کشورجهان عرضه خواهد شد.‏

‎‎فايرفاکس ۳ و رکورد ايران‎‎
دعوت فاير فاکس از کاربران اينترنت براي دانلود نسخه سوم مرورگر محبوب فاير فاکس براي ثبت يک ‏رکورد با استقبال گسترده روبرو شد.‏
در طي سه روز نخست عرضه اين مرورگر تازه، بيش از 14 ميليون نسخه از آن دانلود شد، به اين ترتيب ‏موزيلا اميدوار بود با ثبت بيش از پنج ميليون دانلود در يک روز به عنوان بيشترين ميزان دانلود نام ‏فايرفاکس 3 در فهرست رکوردهاي گينس درج شود.‏
اما در طول شبانه روز اول نزديک به شش ميليون نسخه از اين مرورگر دانلود شد. با دستيابي به چنين ‏رکوردي فايرفاکس به رتبه دوم مرورگرهاي محبوب کاربران صعود کرد و درحال حاضر نزديک به نوزده ‏درصد از کاربران اينترنت از فايرفاکس استفاده مي کنند. مرورگر اينترنت اکسپلورر مايکروسافت هنوز در ‏نزديک به هفتاد درصد از بازار را در اختيار دارد، اين ميزان تا چند سال پيش نزديک به 95 درصد بود ولي ‏با ورود مرورگرهايي چون فايرفاکس محصول موزيلا و سفري محصول آپل به تدريج از محبوبيت مرورگر ‏مايکروسافت کاسته شده است.‏
بيشترين آمار دانلود تاکنون به ترتيب عبارت بوده است از: ايالات متحده، آلمان، ژاپن، بريتانيا، فرانسه، ‏اسپانيا، ايتاليا، لهستان، کانادا و ايران.‏
از ايران تا کنون 496.670 نفر يعني نزديک به نيم ميليون کاربر از حدود نوزده ميليون کاربر اينترنت در ‏ايران اين مرورگر تازه را در سه روز نخست عرضه آن دانلود کرده اند. اين درحالي است که در روسيه که ‏تعداد کاربران اينترنت در آن چندين برابر ايران است، اين ميزان تا کنون کمتر از 210 هزار مورد بوده ‏است. ‏در روز پنجم کل آمار دانلود فايرفاکس 3 به هفده ميليون رسيد.‏
‎‎فيلمهاي جيبي در پاريس‎‎
از سيزده تا پانزدهم ژوئن در مرکز ژرژ پومپيدوي پاريس چهارمين جشنواره فيلم هاي جيبي مختص موبايل ‏برگزار شد.‏
ايزابلا روسليني بازيگر و فيلمساز مشهور ايتاليايي با فيلم پورن سبز در باره زندگي جنسي حشرات در اين ‏جشنواره شرکت داشت.‏
روسليني مي گويد تماشاي فيلمي چون و اينک آخرالزمان بر روي صفحه موبايل چندان شوق برانگيز نيست ‏ولي صفحه موبايل قابليت آن را دارد که نوع تازه اي از فيلم هاي مختص به خود را نمايش دهد.‏
روسليني که دختر اينگريد برگمن و روبروتو روسليني است جايزه نقدي از جشنواره ساندنس براي ساخت ‏فيلمي از زندگي جنسي حشرات دريافت کرده بود.‏
فيلم يک دقيقه اي قهرمان در بخش اکران اصلي برنده نخست اين جشنواره شد. پرتره شخصي، دوم و ‏سروصداي خوب اول و جنگل سوشي دوم شد.‏
‎‎چرا ويدئوهاي پورنوي ستارگان را تماشا مي کنيم؟‎ ‎
با سردرآوردن تکه فيلم هاي پورنويي از ستارگان مشهور سينما، تلويزيون و دنياي رسانه ها از مرلين مونرو ‏گرفته تا پاريس هيلتون به اينترنت، سايت فاکس نيوز از خوانندگان خود درخواست کرد تا در بحثي در اين ‏باره که چرا چنين تکه فيلم هايي براي مخاطبان جذاب به نظر مي رسند، اما به اعتقاد نويسنده اين سايت به ‏نظر مي رسد که دلايل جذابيت چنين تکه فيلم هايي از نظر ببيندگانشان چنين باشد:‏
‏-‏‎ ‎ستارگان بهتر هماغوشي مي کنند‏‏-‏‎ ‎ما همه چيز را در باره ستاره ها مي دانيم‏-‏‎ ‎ستاره ها بازيگران پورن نيستند‏-‏‎ ‎زندگي جنسي ستارگان نيز بخشي از زندگي اجتماعي آنهاست که در رسانه ها منعکس مي شود‏‏-‏‎ ‎ما همواره شايعات و موضوعات مربوط به ستاره ها را دنبال مي کنيم‏-‏‎ ‎ستاره ها هنجارهاي زندگي ما را شکل مي دهند‏‏-‏‎ ‎لو رفتن ويدئوي سکس ستاره ها سبب احساس کاميابي ما مي شود‏‏-‏‎ ‎اين تکه فيلم ها ما را در مقام يک چشم چران قرار مي دهد‏
در ماه هاي اخير ورود تکه فيلم هايي از برخي ستارگاني کلاسيک سينما و موسيقي به اينترنت توجه بسياري ‏را به خود جلب کرده است.‏
‎‎بار ديگر يورو نيوز عربي‎‎
پس از بي بي سي، فرانس 24 و دويچه وله، يورو نيوز نيز شبکه عربي خود را از روز دوازدهم ژولاي ‏آغاز خواهد شد.‏
هفده روزنامه نگار از کشورهاي عربي کار اداره اين شبکه 24 ساعته را که با بودجه پنج ميليون يورو در ‏سال راه اندازي شده است را برعهده دارند.‏
کميسيون ارتباطات اتحاديه اروپا سال گذشته بودجه راه اندازي شبکه فارسي يورو نيوز به مبلغ پنج ميليون ‏يورو در سال را نيز تصويب کرده و پيش بيني مي شود مراحل تدارکاتي آن از اواخر تابستان آغاز شود.‏
يورو نيوز از اول ژانويه 1993 پخش اخبار و گزارشهاي خبري را براي کشورهاي اروپايي و ساير ‏کشورهاي جهان با تکيه بر اخيار اروپا آغاز کرده است و نزديک به 200 ميليون بيننده در بيش از 120 ‏کشور جهان دارد.‏
يورو نيوز در سال هاي 96 تا 99 به پخش برنامه هاي عربي مي پرداخت اما از آن سال به دليل مشکلات ‏مالي پخش اين برنامه را قطع کرده بود.‏
‎‎اينترنت و تلويزيون به جاي کتاب‏‎‎
امروزه حتي مطالعه کتاب و مجلات تفريحي نيز کودکان و نوجوانان را در مقايسه با بازي هاي کامپيوتري، ‏اينترنت و تلويزيون جذب نمي کند.‏
در يک مطالعه تازه در آمريکا، مشخص شد که تنها 19 درصد از نوجوانان گفته بودند که نسبت به سال قبل ‏بيشتر مجله مي خوانند. در همين حال زماني که آنها در اينترنت سپري مي کنند به نسبت سال قبل افزايش يافته ‏و به طور ميانگين به 12.30 ساعت در هفته رسيده است، اين ميزان در سال پيش به طور متوسط 10.40 ‏ساعت در هفته بود.‏‏
‎‎امي واينهاس: تنها صداست نيست که...‏‎ ‎
پس از هفته ها شايعات گوناگون در باره بيماري امي واينهاس ستاره تازه دنياي موسيقي سل، پدرش اعلام ‏کرد که وي به امفيزما، نوعي اختلال باليني شديد ريه، مبتلا است.‏
امي واينهاس که سال گذشته در يک کلينک ترک اعتياد بستري شده بود، به دليل افراط در مصرف مواد مخدر ‏در ماههاي اخير دچار بيماري شده بود.‏
به گزارش رويتر، پزشکان به وي هشدار داده اند که اگر به استعمال مواد مخدر ادامه دهد، نه تنها صدايش را ‏از دست خواهد داد بلکه به زودي خواهد مرد.‏
امي واينهاس در مراسم گرمي امسال پنج جايزه از آن خود ساخت، اين درحالي بود که ورودش به آمريکا ‏ممنوع شده بود.‏

‎‎کارزار رسانه اي براي کاهش رفتار مخاطره آميز جنسي‎‎
درحالي که يک نظرسنجي اخير در بريتانيا حاکي است اغلب نوجوانان آموزه هاي جنسي خود را در درجه ‏نخست از همسالان و رسانه ها کسب مي کنند، بيش از نيمي از نوجوانان بريتانيايي در طول يک سال گذشته ‏رفتارمخاطره آميز جنسي داشته اند.‏
براي کاهش ابتلا به مسائل مرتبط با مسائل جنسي از جمله بارداري ناخواسته يا بيماري هاي مقاربتي، وزارت ‏بهداشت بريتانيا درصدد تاسيس کلينيک هاي بهداشت جنسي در مقطع پس از دبستان در مدارس اين کشور ‏برآمده است.‏
به باور کارشناسان بهداشت جنسي براي کاهش خطرات مبتلا به رفتارمخاطره آميز يا کنترل نشده جنسي، بايد ‏يک کارزار رسانه اي و تبليغاتي گسترده براي جذب دانش آموزان صورت بگيرد.‏
نظرسنجي هاي اخير نشان داده است که بيش از شصت درصد از دانش آموزان نوجوان بريتانيايي رفتارها و ‏سبک هاي زندگي جنسي خود را از فيلم هاي پورنو مي آموزند و در همين حال اطلاعات محدودي در باره ‏خطرات بهداشتي مختلفي که روابط جنسي گذرا مي تواند داشته باشد دارند، از جمله بسياري از آنها نمي دانند ‏که رابطه دهاني نيز ممکن است به انتقال ويروس ايدز بيانجامد.‏
وزارت بهداشت بريتانيا مي گويد با توجه به گسترش روابط جنسي گذرا بين نوجوانان، براي تصحيح نگرش ‏هاي و رفتارهاي جنسي دانش آموزان يک کارزار رسانه اي گسترده بايد به راه انداخت.‏‏
‎‎بازار رسانه‎‎
با آغاز فصل تابستان که فصل تفريحات رسانه اي ست، بازار فيلم ها و بازي هاي اکشن در هفته گذشته با ‏محصولات تازه داغ شد.‏
فيلم هاي پرفروش هفته‏
‏1-‏The Incredible Hulk‏2-‏Kung Fu Panda‏3-‏The Happening‏4-‏You Don't Mess With the Zohan‏5-‏Sex and the City
برنامه هاي تلويزيوني پرمخاطب:‏
‏1-‏‎ ‎مسابقات فينال بسکتبال آمريکا (اي بي سي)‏‏2-‏‎ ‎قهرمانان (ان بي سي)‏‏3-‏‎ ‎خانه (فاکس)‏‏4-‏‎ ‎ضدعفوني (ان بي سي)‏‏5-‏‎ ‎زنداني (فاکس)‏‏
آلبوم هاي موسيقي پرفروش هفته:‏
‏1-‏‎ ‎کلد پلي ‏‏2-‏‎ ‎کيت پري‏3-‏‎ ‎ليل وين‏4-‏‎ ‎لئونا لويس‏5-‏‎ ‎ريحانا‏
کتاب هاي پرفروش هفته:‏
‏1-‏‎ ‎دريانوردي، جيمز پترسون، هوارد روقان‏2-‏‎ ‎وقتي در ميان شعله ها گرفتار مي شوي، ديويد سدريس‏3-‏‎ ‎آخرين درس، رندي پاوش، جفري زاسلو‏‏4-‏‎ ‎تاريک روشن، استفاني مير‏5-‏‎ ‎ماه نو، استفاني مير
عکس 10‏
دي وي دي هاي پرفروش هفته‏
‏1-‏‎ ‎رامبو‏2-‏‎ ‎گنجينه ملي: کتاب اسرار‏3-‏‎ ‎پول ديوانه‏4-‏‎ ‎غيرقابل رديابي‏5-‏‎ ‎پي نوشت: دوستت دارم ‏
نرم افزارهاي پرفروش هفته:‏
‏1-‏‎ ‎نورتون آنتي ويروس‏2-‏‎ ‎آفيس، مايکروسافت‏3-‏‎ ‎نرو‏4-‏‎ ‎پيناکل استوديو‏5-‏‎ ‎آدوب آکروبات پروفشنال
بازيهاي پرفروش هفته:‏
‏1- ‏Metal Gear Solid 4: Guns of the Patriots‏2- ‏Battlefield: Bad Company‏3- ‏Civilization: Revolution‏4- ‏GRID‏5- ‏Ninja Gaiden II
اينترنت:‏
‏1-‏‎ ‎ياهو‏2-‏‎ ‎گوگل‏3-‏‎ ‎يوتيوب‏4-‏‎ ‎ويندوز لايو‏5-‏‎ ‎مايکروسافت نت ورک‏6-‏‎ ‎مي اسپيس‏7-ويکي پديا‏8-‏‎ ‎فيس بوک‏9-‏‎ ‎بلاگر‏10-‏‎ ‎ياهو ژاپن


















کتاب روز♦ کتاب


‏<‏strong‏>زنان ذي نفوذ در خاندان پهلوي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: نيلوفر كسريبا مقدمه: دكتر باقر عاقلي‏378 ص، تهران: انتشارات بدرقه جاودان، 1387،‌ چاپ سوم‏
اين كتاب، شرح حال عده اي از زنان دربار پهلوي است كه با استناد به مجموعه اي از مدارك و اسناد تاريخي تاليف ‏شده. اين زنان كه سايه سنگين و قدرتمند آنان در وراي حوادث تاريخي دوره پهلوي به چشم مي خورد عبارتنداز:«تاج ‏الملوك آيرملو»، «شمس پهلوي»، «اشرف پهلوي» و «فرح ديبا»‏‎.‎‏ در اين ميان، بخش عمده كتاب به زندگي و فعاليت ‏هاي «فرح ديبا» مي پردازد. از ويژگي هاي اين كتاب نسبت به آثار مشابه درباره زندگي افراد وابسته به دربار پهلوي، ‏تلاش نويسنده براي نگارش گوشه اي از تاريخ خاندان پهلوي بر اساس اسناد و مدارك، پرهيز از خيال پردازي و گمانه ‏زني و كوشش در جهت ارائه تصويري از زندگي زنان نامبرده، بدون جانبداري و داشتن پيش داوري درباره آنان است. ‏
‏‏

<‏strong‏>غبارزدايي از مسير تماشا<‏‎/strong‏>‏
مقاله هاي همايش نظريه هاي ادبي معاصر و شعر ايران ‏به كوشش: دكتر كاووس حسن لي‏232 ص،‌ تهران: نشر روزگار، 1386،‌ چاپ اول‏
اين كتاب، مجموعه مقالاتي است كه در همايش «روز جهاني شعر» كه در اسفندماه سال 1385 خورشيدي در شيراز ‏برگزار شد، در موضوع نظريه هاي ادبي معاصر و پيوند آن با شعر ايران، از سوي پژوهشگران مختلف ارائه گرديد. ‏عناوين بعضي از مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز: «مدرنيته در شعر شاملو/دكتر صابر امامي»، «نشانه شناسي ‏شعر/دكتر حسين پاينده»، «خروج از بيانگري در غزل عرفاني/دكتر سيد مهدي زرقاني»، «تاملي بر كاركرد شاعرانه ‏گزاره ها در شعر فروغ/دكتر پروين سلاجقه»، «بررسي شعر حافظ بر اساس نظريه تحليل انتقادي متن/دكتر منيژه ‏عبداللهي»، «مرثيه هاي سعدي و چارچوب ارتباط زباني/دكتر مهشيد مشيري»، «نظريه شعر (بوطيقا) و جايگاه ‏بازسرايي به منزله ژانر جديد در شعر معاصر/دكتر حسينعلي نوذري» و «اكنون ابدي: زمان و روايت در شعر ‏حافظ/دكتر عليرضا نيكويي». ‏




<‏strong‏>مصيبت نامه<‏‎/strong‏>‏
سراينده: فرالدين عطار نيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني‏957 ص، تهران : انتشارات سخن، 1386، جاپ اول
كتاب «مصيبت نامه» پس از «منطق الطير»، برجسته ترين اثر «شيخ فريدالدين عطار» است. در اين منظومه، ‏‏«عطار» به جهان هايي از تجربه عرفاني دست يافته است كه در ديگر آثار او نيست يا اگر باشد به اين گسترش و ‏ژرفايي خود را نشان نمي دهد. از منظر عرفاني و جايگاه معرفت شناسي اين منظومه كه بگذريم، جانب اجتماعي آن بي ‏مانند است و به لحاظ ارزش هايي كه از بابت ثبت مسائل زندگي توده هاي شهري و روستايي و تصوير غم ها و شادي ‏هاي آنها دارد نه تنها در ميان آثار «عطار» يگانه است كه در كل ادبيات منظوم فارسي بي همتاست. تصحيح حاضر از ‏‏«مصيبت نامه» براي اولين بار، با استفاده از ده نسخه موجود از اين اثر و مقايسه تطبيقي آنها، به وسيله يكي از برجسته ‏ترين پژوهشگران معاصر در زمينه «عطار» و آثار او انجام شده و با مقدمه مفصل و تعليقات ارزشمند و فهرست هاي ‏مفيد منتشر گرديده است. ‏




<‏strong‏>آبشارهاي ايران<‏‎/strong‏>‏
‏(مصور، رنگي)‏تحقيق و نگارش: مجيد اسكندري‏294 ص، تهران: انتشارات ايران شناسي، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب كه با تصاوير زيباي رنگي و بر روي كاغذ بسيار خوب چاپ شده است، خواننده را با گوشه هايي از طبيعت ‏غني و كم نظير ايران آشنا مي كند. اطلاعات مربوط به آبشارهاي ايران در اين مجموعه، بر اساس نام استان ها و سپس ‏شهرستان ها مرتب شده و مختصات محل هر آبشار با كمك نقشه هاي دقيق، كتاب هاي مرجع و ابزار موقعيت ياب ‏جغرافيايي (‏GPS‏) تعيين و در كنار نام هر آبشار نمايش داده شده است. ‏




<‏strong‏>اين راه بي نهايت<‏‎/strong‏>‏
واژه نما، واژه نامه و فرهنگ تركيبات، تعبيرات و اصطلاحات ديوان حافظ ‏تهيه و تدوين: بهرام اشتري‏1428 ص، تهران: انتشارات مركز نشر دانشگاهي، 1385، چاپ اول
اين مجموعه ارزشمند دو جلدي، كامل ترين و معتبرترين فرهنگ واژه ها، تركيبات، تعبيرات و اصطلاحات «ديوان ‏حافظ» است. در اين فرهنگ كه به تصريح گردآورنده آن، به دليل همگاني بودن و عموميت داشتن تصحيح «قزويني – ‏غني» از«ديوان حافظ» بر مبناي آن تصحيح تدوين شده، بلافاصله بعد از عنوان هر مدخل، شيوه تلفظ و معناي آن آمده ‏است. براي نشان دادن تلفظ صحيح مدخل ها، از اعراب گذاري فارسي استفاده، و در ذكر شاهد براي هر واژه يا ‏تركيب، مصرعي كه آن واژه يا تركيب در آن به كار رفته، آورده شده است. در ارائه معني هر واژه، مطالبي كه عينا از ‏كتاب ها و ماخذ ديگر نقل شده، در داخل دو گيومه قرار گرفته، و بلافاصله ماخذ نقل در بين دو پرانتز آمده است. اين ‏فرهنگ به دليل جامعيت، دقت و مستند بودنش، راهنمايي مناسب و ارزشمند، براي درك و فهم بهتر «ديوان حافظ» ‏است. ‏




<‏strong‏>اسناد محكمه سيد صادق طباطبايي (سنگلجي)<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: اميد رضايي‏244 ص، تهران: نشر آبي، 1387، چاپ اول
اين مجموعه اسناد، گزيده يكي از كتابچه هاي محكمه (محضر) «سيد صادق سنگلجي»، معروف به «طباطبايي»، و ‏مربوط به سال هاي 1284 و 1285 ه. ق است. «سيد صادق» از مجتهدان بزرگ عصر ناصري در تهران و جد اعلاي ‏خاندان «طباطبايي» است. «سيد محمد طباطبايي» از رهبران مشهور و خوش نام انقلاب مشروطه ايران، فرزند اوست. ‏گزيده حاضر عمدتا شرح انواع عقود و معاملات در دارالخلافه ناصري و برخي شهرهاست. اين اسناد كه براي نخستين ‏بار منتشر مي شود به لحاظ اصالت، قدمت و تنوع، از ارزش ويژه اي در تحقيقات ايران شناسي و مطالعات اجتماعي – ‏اقتصادي مربوط به دوره قاجار برخوردار است. اسناد اين مجموعه به صورت ‏Facsimile‏ (چاپ عكسي) ارائه شده ‏است. ‏




<‏strong‏>نظريه هاي جهاني شدن؛ پيامد چالش هاي فرهنگ و دين<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حسين كچويان‏229 ص، تهران: نشر ني، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش، مهم ترين مشكلات و نقصان هاي مفهومي نظريه هاي جهاني شدن در مواجهه آنها با پديده هاي فرهنگي ‏و ديني و وضعيت فرهنگ و دين در جهان كنوني، با نگاهي به جامعه ايران بررسي شده است. بخشي از اين بررسي ‏نيز به «يك خطاي بسيار جدي كه به شرايط خاص جامعه خود ما مربوط مي شود»، يعني «يكي گرفتن به غايت اشتباه ‏نظريه هاي جهاني شدن با نظريه مهدويت و نظام جهاني اسلام» مي پردازد. به تصريح نويسنده، «اين بحث كه در حد ‏آگاهي كاملا جديد است، خطاي يكي گرفتن نظريه مهدويت با نظريه جهاني شدن را به روشني آشكار مي كند.» عناوين ‏فصل هاي ششگانه كتاب عبارتنداز: 1- نظريه جهاني جهان: تركيب مسئله ساز دو روايت از وضع تاريخي غرب ‏معاصر؛ 2- جهاني شدن و فرهنگ: فرهنگ، معضله اي حل ناشدني؟؛ 3- معضله هويت، فرهنگ و جهاني شدن: از ‏رويكردها تا واقعيت؛ 4- نظريه هاي جهاني شدن و دين: تداوم يك سنت يا تداوم يك غفلت؟؛ 5- نظريه جهاني شدن و ‏نظريه مهدويت: تقابل فلسفه تاريخ دنيايي و فلسفه تاريخ ديني؛ 6- جهاني شدن و حكومت مهدي (عج): بستر سازي براي ‏قيام آخر. ‏




<‏strong‏>عمليات اورامان<‏‎/strong‏>‏
‏(پاييز و زمستان 1310 شمسي)‏نويسنده: حاجعلي رزم آرا‏به كوشش: كامبيز رزم آرا، كاوه بيات‏281 ص،‌ تهران: انتشارات پرديس دانش، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب، مجموعه يادداشت ها و گزارش هايي از نايب سرهنگ «حاجعلي رزم آرا»، نظامي صاحب نام ايراني، در ‏توصيف بخشي از لشكركشي ارتش به منطقه «اوارامان» در پاييز و زمستان سال 1310 خورشيدي است. اين ‏لشكركشي كه آن را مي توان آخرين عمليات عمده از رشته لشكركشي هاي گسترده اي دانست كه از بدو تاسيس قشون ‏متحد الشكل ايران در سال 1300 بر ضد قدرت هاي عشايري و محلي كشور آغاز شد، عملياتي بود كه به يك دوره چند ‏صد ساله فرمانروايي سلاطين «اورامان» پايان داد. اگر چه «عمليات اورامان» اصولا يك سند نظامي است و بيش تر ‏از لحاظ تبيين چگونگي تاسيس و توسعه ارتش نوين ايران اهميت دارد، اما با توجه به كمبود اسناد و مدارك مربوط به ‏تحولات سياسي و نظامي جاري در مناطق عشايري ايران – به ويژه كردستان – در آن سال ها، آنچه كه در اين ‏مجموعه يادداشت ها به طور مختصر درباره وضعيت سياسي «اورامان» در آن دوره و پايان گرفتن كار «جعفر ‏سلطان» و فرزندانش آمده است، از لحاظ تاريخي مهم و ارزشمند است. ‏




<‏strong‏>واپسين وارث تخت و تاج قاجار<‏‎/strong‏>‏
گفتگو با سلطان حميد ميرزا قاجار ‏به كوشش: حبيب لاجورديترجمه: امير سعيد الهي‏200 ص، تهران: نشر ثالث، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب از مجموعه «طرح تاريخ شفاهي ايران» در مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد، متن گفتگوي «حبيب ‏لاجوردي» با «حميد ميرزا قاجار» است. اين گفتگو در سال 1360 خورشيدي در لندن انجام شده و اكنون سال ها پس ‏از درگذشت «حميد ميرزا»، به زبان فارسي ترجمه و منتشر شده است. «حميد ميرزا قاجار»، نوه «محمد علي شاه» و ‏برادر زاده «احمد شاه» بود. پدرش «محمد حسن ميرزا»، واپسين وليعهد خاندان قاجار و سومين پسر «محمد علي ‏شاه»، تا اوايل سال 1299 خورشيدي به عنوان وليعهد در آذربايجان حكومت مي كرد. «حميد ميرزا» در سال 1297 ‏در تبريز متولد شد و پس از چندي، همراه پدر و مادر خود به تهران آمد. بعدها با خانواده خود عازم اروپا شد و در ‏انگلستان در دانشكده دريانوردي تجاري تحصيل كرد. «حميد ميرزا» در هنگام جنگ جهاني دوم به نيروي دريايي ‏سلطنتي انگليس پيوست و سپس چند سالي در شركت نفت «موبيل» كار كرد. سال 1336 (1957) پس از سال ها به ‏ايران بازگشت و در كنسرسيوم نفت ايران شروع به كار كرد؛ هم زمان با بروز انقلاب اسلامي بازنشسته شد و به لندن ‏بازگشت. كتاب حاضر شامل اطلاعات ارزشمندي است كه پرتويي بر گوشه هايي تاريك از تاريخ معاصر ايران مي ‏افكند. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>فصلنامه فرهنگ مردم<‏‎/strong‏>‏
ويژه نامه شاهنامهصاحب امتياز و سردبير: سيد احمد وكيليان‏246 ص، تهران: بهار 1387‏
شماره 24 و 25 فرهنگ مردم، ويژه نامه «شاهنامه» است و به مناسبت چاپ و انتشار تصحيح «جلال خالقي مطلق» ‏از اين شاهكار ادبيات حماسي ايران و براي قدرداني از زحمات و تلاش هاي اين پژوهشگر برجسته منتشر شده است. ‏عناوين بعضي از مقالات اين شماره و نويسندگان آنها عبارتنداز:‌«سرچشمه ها و پشتوانه هاي شاهنامه فردوسي و ‏طومارهاي نقالان/جليل دوستخواه»، «هلن و هجير، فردوسي و همر/محمود اميد سالار»، «تاثير شاهنامه در زبان ‏مردم/علي اشرف صادقي»، «نوروز و شاهنامه/كتايون مزداپور»، «شاهنامه نگاري در مكتب شيراز: 855-700 ‏هجري/يعقوب آژند»، «مجالس شاهنامه قجري بر بنياد نقاشي هاي مردمي: رقم آقا نجف اصفهاني/هلنا شين دشتگل»، ‏‏«چند نوشته درباره مزار فردوسي در دوره قاجاري/ايرج افشار»،‌«نقل داستان زاده شدن زال/نقال: سيد مصطفي ‏سعيدي/احمد وكيليان»، «اغراق و شوخي اغراق آميز در شاهنامه/منوچهر احترامي» و «قهرمانان شاهنامه در ضرب ‏المثل هاي فارسي/حسن ذوالفقاري». ‏




































هیچ نظری موجود نیست: