شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

تابستان امسال نه فقط براي هاليوود که براي سينماي اروپا نيز با گرمايي غير عادي آغاز شد و ادامه دارد. سينماي ‏فرانسه پرفروش ترين فيلم تاريخ خود را تجربه کرد، سينماي اسپانيايي زبان نيز نقاط اوج فراوان به خود ديد و سينماي ‏اسکانديناوي نيز سهم خود در مبارزه با تروريسم و بنيادگرايي با توليد دو فيلم که گران ترين محصولات تاريخ سينماي ‏اين منطقه به شمار مي روند، ادا کرد. با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران داغ اين هفته رفته ايم که گويا شگفتي هايش ‏را پاياني نيست....‏
‏<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏



<‏strong‏>به سرزمين شتيس خوش آمديد‎ ‎‏ ‏Bienvenue chez les Ch'tis
کارگردان: دني بون. فيلمنامه: دني بون، الکساندر شارلو، فرانک مانيه. موسيقي: فيليپ رومبي. مدير فيلمبرداري: پي ير ‏آيم. تدوين: لوک بارنيه، ژولي دلورد. طراح صحنه: آلن ويسيه. بازيگران: دني بون[آنتوان بيليو]، کاد مراد[فيليپ ‏آبرامز]، ژوئي فليکس[ژولي]، لورنزو اوسيليا[فوره]، ان ماريوين[آنابل دکونيک]، فيليپ دکوسن[فابريس کانولي]، گي ‏لکلويس[ايان واندرنوت]، زين الدين سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبيس]، لين رنو]مادر آنتوان]، ميشل ‏پالابرو[عموي ژولي]، استفاني فريس[ژان]، الکساندر کاريه[توني]. 106 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. نام ديگر: ‏Welcome to the Land of Shtis، ‏Welcome to the Sticks‏. ‏
فيليپ آبرامز، مدير اداره پست در شهري کوچک به اصرار همسرش تقاضاي انتقال به کوت د آزور شهري در جنوب ‏فرانسه-‏‎ ‎منطقه خوش آب و هوا-مي کند. اما انتقال به جنوب کار ساده اي نيست، بنابر اين فيليپ دست به نيرنگ مي زد. ‏اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتي بودن خودش آشکار شده و در نتيجه به مدت دو سال به خلاف جهت يعني شمال ‏فرانسه منتقل مي شود. انتقال به شمال سرد‎ ‎سير براي او و همسرش حکم تبعيد يا مرگ را دارد، به خصوص با داستان ‏هايي که از گويش و رفتار اهالي آنجا شنيده است. فيليپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوي شمال به راه مي افتد. ‏اما با رسيدن به شهرستان محل ماموريت خود، خيلي زود بعد از آشنايي با همکارانش در اداره پست و موقعيت شهر ‏درمي يابد که تمام چيزهايي که شنيده عاري از حقيقت بوده است. فيليپ خيلي زود با همکارانش در اداره پست اخت شده ‏و با آنتوان رفاقتي به هم مي زند. لهجه اهالي را نيز که در آغاز غريب مي نماياند، کم کم ياد گرفته و جا مي افتد. اما در ‏برخورد با همسرش که حاضر نيست از تصوير ذهني خود دست بردارد، مجبور به دروغ گويي مي شود. تا اينکه ‏همسرش به اشتباه خود مبني بر تنها گذاشتن شوهر در موقعيت سخت پي برده و خواستار همراهي با او مي شود. فيليپ ‏بار ديگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و ديگر بچه هاي اداره مي خواهد تا محيطي مانند آنچه او ‏تدارک ببينند. فيليپ و همسرش از راه رسيده و در شهرک کثيف معدن چيان اقامت مي کنند. اما فرداي آن روز تصادفي ‏کوچک دست فيليپ را رو کرده و همسرش وي را ترک مي کند. البته مدتي کوتاه بعد بازمي گردد و به همراه فيليپ تا ‏پايان مدت ماموريت وي در آن شهر اقامت مي کنند. آنتوان نيز با کمک فيليپ موفق مي شود از زير سلطه مادرش ‏خارج شده و با همکار زيبايش ازدواج کند.‏‏ ‏‏

<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏strong‏>‏
دني بون(دانيل حميدو) متولد 1966 آرمنتير در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدين مي شناسند و براي اولين بار ‏با نقشي کوتاه در يکي از اپيزودهاي سريال ناوارو(1995) بازي در برابر دوربين را تجربه و تا امروز در بيش از ده ‏فيلم بازي کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگرداني باعث شد تا فيلم خانه خوشبختي را بسازد و شهرتي نسبي کسب ‏کند. او که مي گويد تا قبل از 12 سالگي با همان لهجه شتيس در خانه صحبت مي کرده، بعدها همين لهجه را در نمايش ‏هاي کمدي تک نفره و فيلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همين نقش پونشل بود که او را نامزد دريافت جايزه ‏سزار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمي که مي شناسد پرفروش ترين فيلم سينماي ‏فرانسه را ساخته است. ‏
به سرزمين شتيس خوش آمديد[شتيس به اهالي شمال فرانسه گفته مي شود يا به قول خودمان در و دهات که گويش و ‏رفتار آدم هايش غريب است و به پخمه ها مي ماند] يک پديده در تاريخ سينماي فرانسه است و در کارنامه هنري دني ‏بون نيز؛ که ممکن است در آينده نتواند چنين موفقيتي را تکرار کند. البته دني بن در 20 مه امسال با ويل اسميت ‏قراردادي براي ساخت نسخه انگليسي فيلم منعقد کرده و مناقشه هايي هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و ‏شخصيت اصلي فيلم به وجود آمد. فيلم تمامي رکوردهاي فروش را شکسته[پر فروش ترين فيلم تاريخ سينماي فرانسه ‏جنجال بزرگ-‏‎ ‎لويي دوفونس و بورويل 1966- بود. البته در ميان محصولات داخلي چون رقم بزرگ تر به تايتانيک ‏تعلق دارد] و بيش از 30 ميليون دلار درآمد به دست آورده که براي فيلمي نه چندان پر خرج‏‎ ‎‏[11 ميليون يورو بودجه] ‏با داستاني ساده رقمي حيرت انگيز به شمار مي رود. ‏
فيلم درباره زندگي افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف هاي همين آدم ها مي گيرد. خواست ها، آرزوها و ‏خصلت انطباق با شرايط هاي ناگوار که در همه جاي دنيا يکسان است. فيلم براي فرانسوي يک محصول ملي تمام عيار ‏است و براي اهالي شمال که بعد از اکران فيلم لوکيش هاي محل فيلمبرداري جذابيت توريستي پيدا کرده اند، يک اثر ‏هنري در اعاده حيثيت از اين منطقه است که به تحقير از آن ياد مي شود. دني بودن بر خلاف استادان کمدي فرانسوي ‏که داستان هايشان را حول محور روابط پيچيده جنسي[نه از نوع لوده ايتاليايي آن] بنا مي کردند، از سکس گريزان ‏است. هيچ شوخي تقريباً بي ادبانه اي در فيلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست يک کمدي موقعيت کم نظير از ‏برخوردهاي دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکي مسامحه براي زندگي شهرستاني و پايتخت ‏نشيني به کار بردم. دني بودن در دومن فيلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روي ضعف هاي پيش پا افتاده آدم ها اثري ‏تماشايي بسازد که هر کسي مي تواند مشابه خود را در آن پيدا کرده و به راحتي به آن بخندد. بي اغراق مي گويم که بعد ‏از مدت ها چند باري حين تماشاي فيلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتيس برايم غير ممکن بود!‏ژانر: کمدي. ‏




<‏strong‏>آرن – شواليه معبد<‏‎/strong‏> ‏Arn - Tempelriddaren‎
کارگردان: پيتر فلينت. فيلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابي از يان گويلو. موسيقي: تئوماس کانته لينن. مدير ‏فيلمبرداري: اريک کرش. تدوين: اليويه بوژ کوته، آندرس ويلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازيگران: يواکيم ‏نترکوئيست[آرن ماينوسون]، سوفيا هلين[سسيليا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بريگر بروسا]، مادس ميکلسن[شاه ‏والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژيلبر]، سايمون کالو[پدر هنري]، استيون ودينگتون[تورويا]، گوستاف ‏اسکارسگارد[شاه کانيوته اول]، مايکل نايکوئيست[ماينوس فولکشون]، بيبي آندرسون[مادر ريکيسا]، ميليند ‏سومان[صلاح الدين]، الکس ويندهم[آرمان د ريدفور]، نيکلاس بولتون[ژرار د ريدفور]، توماس و. گابريلسون[ادموند ‏اولوبانه]، ياکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لينا انگلوند[کاتارينا خواهر سسيليا]، مانيوس استنيوس[شواليه]، مورگان ‏آلينگ[ازکيل ماينوسون]، آندرس باسمو[سسيليا بلانکا]. 139 دقيقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، ‏فنلاند، آلمان. نام ديگر: ‏Arn – Tempelridderen‎، ‏Arn – Temppeliritari‎، ‏Arn: The Knight Templar‏. ‏
قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماينسون فرزند يکي از خاندان هاي حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بريگر بروسا ‏نجات يافته و به دانمارک برده مي شود. آرن در آنجا بزرگ مي شود، اما حادثه اي در کودکي سبب مي شود تا زندگيش ‏وقف کليسا شود. آرن به صومعه فرستاده مي شود، اما آشنايي با برادر ژيلبر که قبلاً شواليه معبد بوده، مسير زندگي او ‏را عوض مي کند. ژيلبر به او سواري و شمشيربازي و راه و رسم سلحشوري مي آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از ‏برخورد با سسيلياي زيبا عاشق او مي شود و به همين خاطر به ابراز عشق خواهر وي پاسخ رد مي دهد. همين کار ‏سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کليسا از وي و سسيليا سعايت مي کند. فرجام کار فرستاده شدن سسيليا به ‏صومعه و آرن به سوي سرزمين هاي مقدس است تا در کسوت شواليه معبد براي حفاظت از اورشليم بجنگد. ‏
مدتي بعد سسيليا پسري به دنيا مي آورد که از او گرفته شده و به بريگر بروسا سپرده مي شود. آرن نيز در يکي از ‏ماجراهايش جان صلاح الدين ايوبي را که مخفيانه سفر مي کند، از چنگ راهزنان نجات مي دهد. صلاح الدين تلويحاً به ‏او مي گويد که قصد حمله اي بزرگ به اورشليم را دارد. آرن به شهر مي رود و حاکم را مطلع مي کند. حاکم شهر از او ‏مي خواهد تا رهبري حمله به سپاه صلاح الدين را در خارج از شهر بر عهده بگيرد. حمله غافلگيرانه به صلاح الدين ‏موفقيت آميز از آب در آمده و آرن به پاداش اين کار از خدمت در کسوت شواليه گري مرخص مي شود تا به زادگاه خود ‏و نزد سسيليا بازگردد. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎‎
پيتر فلينت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستيار کارگرداني در اواخر دهه 1980 وارد سينما شده و بعد از ‏ساختن فيلمي کوتاه، در سال 1997 با فيلم چشم عقاب شروع به کارگرداني کرده است. تاکنون سه فيلم بلند ديگر ساخته ‏و قسمتي از سريال مشهور کميسر والاندر را نيز کارگرداني کرده که همين اپيزود برنده جايزه ويژه داوران جشنواره ‏فيلم هاي پليسي کنياک شده است. شهرتي نسبي به عنوان سازنده فيلم هاي کودکان نيز دارد و فيلم اولش برنده جايزه ‏جشنواره سينه کيد شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترين فيلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترين محصول سينماي ‏اسکانديناوي[25 ميليون يورو] است که قرار است قسمت دوم آن نيز امسال با نام قلمرويي در انتهاي راه به نمايش در ‏آيد. ‏
اما سهم اصلي در آفرينش اين دو فيلم که به اقرب احتمال قسمت سومي نيز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به يان[اسکار ‏سه وره لوسين هنري] گويلو نويسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدي است که براي آشنايان به ادبيات جاسوسي به ‏عنوان خالق کارل هميلتون-جاسوس سوئدي- فردي شناخته شده است. او نيز مانند ايان فلمينگ شخصاً کار براي ‏سرويس جاسوسي مملکتش را تجربه کرده، ده ماهي نيز در دهه 1970 زنداني شده و بعدها تجاربش را در قالب يازده ‏کتاب از ماجراهاي هميلتون ريخته است. از ميان ماجراهاي هميلتون هفت عدد به فيلم برگردانده شده و اولين بار پيتر ‏استورمر نقش او را بازي کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فيلم)، استلان اسکارسگارد(3 فيلم) و پيتر هابر(ميني ‏سريال) آن را تجسد بخشيده اند. البته سه گانه مهيج و پر حادثه او درباره آرن- شواليه دوران جنگ هاي صليبي نيز در ‏شهرت و محبوبيت او نقشي عظيم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشي دولت آمريکا براي مبارزه با تروريسم در ‏خاورميانه و سياست هاي اسرائيل در قبال فلسطيني ها شهرتي همپاي کتاب هاي داستاني اش دارند و اغلب جنجال ‏سازند. و بديهي است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رويارويي اسلام و مسيحيت مي پردازد، بازتاب ‏يافته باشد. ‏
گويلو ماجراهاي شواليه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهي به اورشليم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شواليه ‏معبد و قلمرويي در انتهاي راه ادامه داد. گويلو کتابي نيز درباره بريگر يارل بنيان گذار شهر استکهلم به نام ميراث دار ‏آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماينسون يک شخصيت داستاني سوئدي است، اما در دنياي گويلو وارث آرن ماينسون ‏محسوب مي شود. ديگر اثر مشهور او ‏Ondskan‏ نام دارد که داستاني اتوبيوگرافيک از دوران تحصيل خود اوست و ‏در سال 2003 توسط ميکائيل هافستروم به فيلم برگردانده شد و با نام شيطان شناخته مي شود. شيطان نامزد اسکار ‏بهترين فيلم خارجي نيز بود. گويلو تاکنون جوايز متعددي دريافت کرده، اما بيشتر به دليل ديدگاه هاي سياسي-مخصوصاً ‏حمايت از فلسطيني ها و محکوم کردن صهيونيسم به عنوان يک ايدئولوژي نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان ‏هايش انعکاس يافته، مشهور است. ‏
بيراه نيست اگر فيلم آرن-‏‎ ‎شواليه معبد را اثري متعلق به گويلو بدانيم تا فلينت! و به نوعي سهم سينماي سوئد در نهضت ‏جهاني نبرد با تروريسم و پيشگيري از فرا رسيدن قرون وسطي ديگر و جنگ هاي صليبي تازه که سايه تهديد آن در افق ‏به وضوح به چشم مي خورد. تصويري که گويلو و به تبع آن فلينت از دو طرف درگير جنگ ساخته اند تا حدي منصفانه ‏و به دور از اغراق هاي معمول است. مي شود فيلم را با ساخته چند سال پيش ريدلي اسکات مقايسه کرد که در آن نيز ‏قهرمان فيلم به خاطر انجام جنايتي که کرده بود و ناخواسته به سوي جنگ هاي صليبي و سرزمين هاي مقدس رهسپار ‏مي شد. ظاهراً پيوستن به صليبيون در حکم پيوستن به لژيون خارجي فرانسوي را براي فراريان از چنگ قانون داشته و ‏به نوعي مي توانستند گناهان خود را با اين کار تطهير کنند. به هر حال با وجود فقدان انگيزه هاي ديني در نزد قهرمان ‏قصه جايي در هر دو فيلم با صلاح الدين ايوبي برخود مي کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثير قدرت، مردانگي و ‏شخصيت او مصمم به ايستادگي در برابر او مي شوند. نوعي جنگ جوانمردانه که مهم نيست کدام طرف برنده مي شود، ‏بلکه پيروزي اخلاقي هر دو طرف موکد مي شود تا در زمانه ما راهي براي درک طرفين درگير باز کند. اين کار يا ‏بهتر بگويم اين هدف به خودي خود شايسته تحسين و احترام است، اما بياييد به فيلم در قالب يک اثر هنري نگاه کنيم. ‏آرن- شواليه معبد مانند سلطنت آسماني يک پيرنگ عاشقانه دارد و جنگ هاي صليبي را به عنوان پس زمينه اي پر ‏رنگ و قدرتمند برگزيده است. يک داستان پر حادثه حماسي که نيمي از آن را در قالب بازگشت به گذشته اي طولاني ‏روايت کرده و کودکي آرن تا رهسپار شدنش به اورشليم را بازگو مي کند. اين قسمت از فيلم روايتگر درگيري هاي ميان ‏سلسله هاي پادشاهي در اسکانديناوي، حضور مذهب و... است و با وجود آکنده بودن از حوادث ريز و درشت از ‏ضرباهنگ سريع کمي به دور است. نيمه دوم نيز در سرزمين هاي مقدس روي مي دهد که در کنار قصه رستگاري آرن ‏به حسادت ها و درگيري هاي ميان او ديگر شواليه ها در بطن جنگ هاي صليبي اختصاص دارد و به خاطر حضور ‏شخصيت صلاح الدين، که کوشيده شده سيمايي کاريزماتيک نيز از وي خلق شود، از هيجان بيشتري برخوردار است. ‏اما صحنه نبرد نهايي نمي تواند مانند ستطنت آسماني توقع دوستداران چنين صحنه هايي را برآورده کند. ‏
برخورد منتقدان نيز با فيلم متناقض بوده و برخي به خاطر تم مبارزه با بنيادگرايي موجود آن را ستوده اند و بسياري نيز ‏به دليل سکته در روايت و طولاني بودنش آن را هياهوي بسيار براي هيچ نام داده اند. اما توصيه مي کنم بدون هر گونه ‏پيشداوري به تماشاي گران ترين فيلم تاريخ سينماي اسکانديناوي برويد. ضرر نخواهيد کرد!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، عاشقانه، جنگي. ‏




<‏strong‏>13 گل سرخ‏‎ ‎‏ ‏Las 13 rosas‎
کارگردان: اميليو مارتينز لازارو. فيلمنامه: ايگناسيو مارتينز د پيزون، پدرو کوستا، اميليو مارتينز لازارو. موسيقي: ‏روکه بانيوس. مدير فيلمبرداري: خوزه لوئيس آلکاينه. تدوين: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هيدالگو. بازيگران: ‏پيلار لوپز آيالا[بلانکا بريساک واسکز]، مارتا اتورا[ويرتودس]، ورونيکا سانچز[خوليا کونه سا]، ناتاليا منندز[ماريا ‏ترزا]، ناديا د سانتياگو[کارمن]، گابريلا پسيون[آدلينا گارسيا کاسيلاس]، گويا تولدو[کارمن کاسترو]، فليکس ‏گومز[پريسو]، فران پريا[تئو]، انريکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئيره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول ‏لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئيزا رودريگز د لا فوئنته]، توماس کاله يا[سروان]، هلنا کاستانه ‏دا[زاپاتيتوس]، خوزه مانوئل سروينو[خاسينتو]. 100 و 132 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نام ديگر: ‏‎13 Roses‎‏. ‏نامزد جايزه بهترين موسيقي از انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-‏بهترين موسيقي-بهترين بازيگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد جايزه بهترين کارگرداني- تدوين- بهترين فيلم- ‏چهره پردازي- بهترين بازيگر تازه کار زن/ناديا د سانتياگو-بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمنامه-صدابرداري و جلوه ‏هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد سه جايزه ديگر از ‏اتحاديه بازيگران اسپانيايي، نامزد جايزه بهترين موسيقي از مراسم موسيقي اسپانيايي. ‏
اول آوريل 1939. نيروهاي فرانکو وارد مادريد مي شوند و جنگ داخلي اسپانيا به پايان مي رسد. اما شکار کمونيست ‏ها و جمهوري خواهان به شکلي وسيع آغاز مي شود. بعضي از جمهوري خواهان از کشور مي گريزند، اما بسياري ‏موفق به اين کار نمي شوند. فرانکو اعلام مي کند تنها کساني را که دست هايشان به خون آغشته است، مجازات خواهد ‏کرد. اما بيگناهان بسياري اسير دژخيم هاي نيروي امنيتي وي مي شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسياليستي جوان در ‏ارتش خلقي که هرگز سلاح به دست نگرفته يا بلانکا دختر يک يهودي فرانسوي که با نوازنده اي ازدواج کرده و تنها ‏جرمش آشنايي با يک کمونيست و کمک مالي به او براي فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان ديگري ‏دستگير، شکنجه و بازجويي و سرانجام به زندان سالس فرستاده مي شوند. آنها که مي پندارند که کاري در حد مجازات ‏هاي سنگين نکرده اند، يقين دارند بعد گذشت چند ماه يا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، ‏گروهي از مخالفان فرانکو يکي از فرماندهان ارشد او را ترور مي کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامي ‏اش با قصد انتقام گيري بعد از محاکمه اي نظامي و فرمايشي 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشيان ‏محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده مي شوند. ‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
اميليو مارتينز لازارو متولد 1945 مادريد، براي تماشاگر ايراني نام شناخته شده اي نيست. اما حضور نزديک 4 دهه او ‏در سينماي اسپانيا به عنوان بازيگر، نويسنده، تهيه کننده و کارگردان ساخته شدن نزديک به 20 فيلم را سبب شده که ‏بري از آنها از فيلم هاي مطرح دو دهه اخير سينماي اين کشور محسوب مي شوند. اولين بار در 1986 با فيلم لولو در ‏شب نامش شنيده شد. در 1992 جايزه بهترين فيلم جشنواره فيلم هاي کمدي پينيسکولا را براي ‏Amo tu cama rica‏ ‏دريافت کرد. اتفاقي که در 1997 با فيلم جاده هاي فرعي تکرار شد. ديگر ساخته مشهور او طرف ديگر تخت ‏خواب(2002) نام دارد که جوايزي از جشنواره اي فانتاسپورتو و مالاگا دريافت کرده است. اما 13 گل سرخ را مي ‏توان بهترين و منسجم ترين فيلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فيلم هاي کم و بيش سرشار از طنز پيشين ‏کارنامه او قرار دارد. ‏
اگر با مقوله فاشيسم، توتاليتاريسم، دستگيري، شکنجه و زندان آشنايي داريد که مقولاتي آشنا در ايران سه دهه اخير ‏هستند، 13 گل سرخ قصه اي ملموس و پر آب چشم از کساني است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه اي واقعي ‏درباره زنان و دختراني که گل زندگي شان توسط رژيمي خونخوار پرپر شد، آن هم به دليل واهي شرکت در توطئه قتل ‏فرانکو که هيچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فيلم مارتينز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته ‏شده، داستان دوره پس از جنگ داخلي اسپانيا را روايت مي کند. اينکه چگونه مردم عادي و حتي به دور از سياست ‏قرباني ددمنشي فاشيست ها شده و مجبور به همرنگي با پيراهن سياه ها مي شوند. اينکه چگونه براي زهر چشم گرفتن ‏از هر مخالف بالقوه اي کشتارهايي بزرگ تدارک ديده مي شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستي هر ‏دگرانديشي تحويل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمي کند که ريشه هاي گرايش به فاشيسم را نزد برخي از مردم نيز ‏به تصوير بکشد. ‏
مارتينز با وجود روايت قصه هايي کوتاه و موازي از زندگي دختران با مهارت توانسته تعادلي قوي به فيلم خود داده و ‏از افتادن به ورطه از هم گسيختگي روايت پرهيز کند. بازي هاي خوب دخترها در کنار داستانک هاي عاشقانه مربوط ‏به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فيلم همراه مي کند. مهم نيست که به کدام ايدئولوژي اعتقاد داريد، مهم اين ‏است که انسان هستيد و امکان ندارد در برابر حوادثي که مي تواند بر سر هر انساني نازل شود بي تفاوت بمانيد. طيف ‏گسترده شخصيت هاي مونث يا مذکر فيلم مانند پدر کارمن که افسري وظيفه شناس است و دختر را با دستان خود به ‏دژخيم تحويل مي دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمي کند- يا بستگان ترسوي نوازنده کمونيست که براي ايمن ماندن ‏او را لو مي هند و از همه مهم تر افسر باسکي که عاشق خوليا شده و هنگام خطر از نزديک شدن به او پرهيز مي کند، ‏همه و همه انسان هايي باورکردني هستند. اما آنچه فيلم را با ارزش مي کند نگاه منتقدانه نويسنده و فيلمساز به دوراني ‏سخت سرنوشت ساز در تاريخ اسپانيا و حتي اروپا و دنياست. چون جنگ داخلي اسپانيا چرخشگاه شکست و پيروزي ‏براي جبهه هاي فاشيسم و دنياي آزاد بود. مورخان عقيده دارند اگر فرانکو به پيروزي نمي رسيد، امکان بسيار ضعيفي ‏براي آغاز جنگ از سوي هيتلر وجود داشت. به همين خاطر از همه جاي دنيا انديشمندان، آزادي خواهان و هر کس که ‏به اين امر باور داشت براي مقابله با ارتش فرانکو به بريگاد بين الملل پيوسته بود. ارتشي که شاعري انگليسي آن را ‏سپاه ژنده پوش ها ناميده بود. سپاهي که چيزي نمي خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادي...‏
فرانکو صلح را در اسپانيا به قيمت ريختن هزاران بيگناه حاکم کرد، اما شرافت را از ميان برد و آزادي را نيز... آزادي ‏دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه هاي آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانيا را ‏زجر مي دهد. 13 گل سرخ يک تسويه حساب با آن رزيم نيست، بلکه نگاهي واقع گرايانه به دوره اي که بعضي دژخيم ‏ها مانند رئيس مونث زندان سالس در مرگ بندي ها خود مي گريست. آقايان و خانم ها و همه آزادي خواهان روزگار ‏من، کساني که به هنوز به زندگي در صلح شرافتمندانه باور داريد، 13 گل سرخ فيلمي براي همه شماست. يک شاهکار، ‏فيلمي واقعاً بزرگ و شايسته تحسين. اشک ريختن تان تضمين مي شود!‏ژانر: درام. ‏




<‏strong‏>آسيب شناسي/پاتولوژي‎ ‎‏ ‏Pathology
کارگردان: مارک اسکولرمان. فيلمنامه: مارک نيولداين، برايان تيلور. موسيقي: يوهانس کوبليک، راب ويليامسون. مدير ‏فيلمبرداري: اکهارت پولاک. تدوين: تاد ئي. ميلر. طراح صحنه: جري فلمينگ. بازيگران: ميلو ونتيميليا[دکتر تد گري]، ‏مايکل وستون[دکتر جک هنريکس]، آليسا ميلانو[گوون ويليامسون]، لورن لي اسميت[دکتر جوليت بث]، جاني ‏ويتورث[گريفين کاوانا]، جان د لانيس[دکتر کوئنتين موريس]، مي ملانسون[دکتر کاترين ايوي]، کاير اّدانل[دکتر بن ‏استراوينسکي]، دن کالاهان[چيپ بنتوود]. 93 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
دکتر تد گري که از هاروارد فارغ التحصيل شده براي کار با گروهي از برجسته ترين پاتولژيست ها انتخاب مي شود. ‏تد بسيار باهوش و با استعداد است، اما ورود وي از سوي ديگر اعضاي گروه با سردي و خصومت روبرو مي شود. با ‏اين حال تلاش مي کند تا خود را با گروه انطباق داده و جايي ميان آنان باز کند. دکتر جک گالو که سمت رهبري گروه ‏را بر عهده دارد، شرط پذيرفته شدنش را شرکت در بازي خاص گروه مي داند. اين بازي خطرناک با استفاده از دانش ‏پاتولوژي افراد گروه صورت مي گيرد و هدف انجام جنايت کامل است. تد ابتدا از اين بازي چندان خوشش نمي آيد، اما ‏اغواگري هاي دکتر جوليت بث دوست دختر دکتر گالو او را جذب کرده و با اين ديدگاه که فقط کساني را که مستحق ‏مرگ هستند از ميان بردارد، وارد بازي مي شود. تد اولين قتل را با کمک جوليت انجام مي دهد، اما خيي زود مي فهمد ‏که بازي منصفانه نيست و جوليت او را فريب داده است. رابطه او و جوليت که بسيار صميمي شده، سبب ناراحتي گالو ‏شده و سعي مي کند انتقام از دست دادن دوست دخترش را بگيرد. دسيسه هاي او براي گرفتار کردن تد ابتدا موفقيت ‏آميز است، اما تد که در آستانه ازدواج با دختري فردي متشخص قرار دارد مي خواهد از دست او خلاص شود. به همين ‏خاطر با نقشه اي ماهرانه حمله گالو را به ضد حمله تبديل کرده و او را به همراه بقيه اعضاي گروه در انفجاري از ميان ‏مي برد. اما گالو نجات يافته و به سراغ نامزد تد مي رود...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
مارک اسکولرمان متولد 1971 هانوفر آلمان است. مدرسه فيلمسازي لودويگزبرگ را در سال دوم رها کرده تا اولين ‏فيلم کوتاهش را بسازد. او يکي ازمشهورترين سازندگان فيلم هاي تبليغاتي در اروپا است و جوايز متعددي نيز در هيمن ‏زمينه دريافت کرده است. و جالب اينکه سه سال بعد از ترک تحصيل از سوي مدرسه سابق براي تدريس کارگرداني به ‏کار دعوت شده است. فيلم محبوب او روزي روزگاري در آمريکا و کارگردان محبوبش نيز طبيعتاً سرجيو لئونه است. ‏پاتولوژي اولين فيلم بلند او پس از بيشمار فيلم تبليغاتي، چند فيلم تلويزيوني، ويدئويي و فيلم کوتاه است. اسکولرمان در ‏زمينه هاي بسياري فعاليت کرده-تهيه کننده، نويسنده، فيلمبردار، تدوينگر-مدير صحنه و دستيار کارگردان هميشه فردايي ‏هست(يکي از جيمزباندها)- بوده، اما آسيب شناسي به رغم هيجاني که خلق مي کند شروع خوبي براي کارنامه يک ‏فيلمساز با ادعاهاي فوق نيست. ‏
آسيب شناسي معجوني هراس آور از سکس و خشونت است و براي آنها دچار هراس از مرگ هستند يا طاقت ديدن ‏صحنه هاي خونريز را ندارند، اثري غير قابل تحمل! ‏
فيلم روي طناب باريک موفقيت بازيگر اصلي اش ميلو ونتيميليا راه مي رود که با سريال قهرمان ها به شهرت رسيد، ‏اما تصويري که همين بازيگر از قهرمانش فيلم ارائه مي دهد قالب همدلي نيست. تماشاگر تا نيمه هاي فيلم حتي مي ‏پندارد محيطي که وي در آن قرار گرفته کابوسي بيش نيست. همه چيز در اطراف گري سرد و خاکستري و غير جذاب ‏است و همين امر باعث مي شود تا ارتباط مدام بيننده با فيلم در برخي لحظات گسسته بود. تنها چيزي که تماشاگر ‏مخصوصاً مذکر را به تماشاي ادامه فيلم وادار مي کند، بازي اغواگرانه لورن لي اسميت است که مي تواند زن مرگبار ‏فيلم هاي نوآر را به ذهن متبادر کند. ساختار فيلم کم و بيش کليشه اي است و پاياني کليشه اي تر دارد که غافلگيري اش ‏را از تک و تا مي اندازد، اما براي کساني که شيفته فيلمهاي ترسناک اين چنيني هستند زنگ تفريحي مناسب است. البته ‏دستاورد کارگرداني مارک اسکولرمان در اولين فيلم بلندش آن چنان مايوس کننده نيست که تهيه کنندگان را از سرمايه ‏گذاري روي او باز دارد، وي براي تماشاگر اندکي فهيم تر آغازي متوسط رو به پايين است!‏دوستداران سريال بررسي محل جنايت از تماشاي اين فيلم منع مي شوند. دليل هم مي خواهيد؟ژانر: جنايي، ترسناک، مهيج. ‏




<‏strong‏>سرقت از يک دزد‎‎‏ ‏Ladrón que roba a ladrón
کارگردان: جو منندز. فيلمنامه: يويو هنريکسون. موسيقي: آندرس لوين. مدير فيلمبرداري: آدام سيلور. تدوين: جو منندز. ‏طراح صحنه: کريستوفر تاندون. بازيگران: فرناندو کولونگا[آلخاندرو تولدو]، ميگوئل واروني[اميليو لوپز]، گابريل ‏سوتو[آنيوال کانو]، يولي گونزالو[گلوريا]، ايوونه مونترو[رافائلا]، سونيا اسميت[ورونيکا والدز]، سائول ‏ليسازو[موکتزوما والدز]، اسکار توره س[ميگوئلتو]، روبن گارفياس[رافا]، يويو هنريکسون[خوليو ميراندا]، ريچارد ‏آزورديا[پريميتيو]، ليديا پيرس[بلانکا]. 98 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: ‏Bandoleros، ‏Movidas‏.‏
اميليو تبهکار کلمبيايي از راه هاي ‏غير‏ قانوني وارد لس آنجلس مي شود. او دو هفته وقت و گروهي زبده لازم دارد تا ‏به موکتزوما والدز همکار پيشين خود اکنون با فروش داروهاي تقلبي به لاتين تبارها مردي ثروتمند شده، دستبرد بزند. ‏آلخاندرو دوست اميليو و فروشنده دي وي دي هاي قاچاق گروهي را براي سرقت آماده مي کند، اما همه اين افراد غير ‏حرفه اي هستند و به نظر نمي رسد که نقشه با موفقيت به انجام برسد. اميليو از گروه راضي نيست، اما بعداز آموزش ‏هايي سريع دست به کار شده و به منزل والدز نفوذ مي کنند. گاو صندوق بزرگي که والدز تمام ول هايش را در آن ‏نگهداري مي کند به شدت تحت محافظت قرار دارد و باز کردن آن بدون دسترسي به دو کليد آن ممکن نيست. اميليو و ‏گروهش طي يک مهماني در منزل والدز موفق به دزديدن کليدها و در نتيجه خالي کردن گاوصندوق والدز مي شوند. اما ‏بعدها تمامي پول هاي مسروقه را به قربانيان نگون بخت داروهاي تقلبي والدز برمي گردانند. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
جو منندر متولد 1969 نيويورک است. والدينش از تبعيديان کوبايي بودند، اما جو بر خلاف آنان به سوي سياست گرايش ‏نيافت.دريافت يک دوربين سوپر 8 به عنوان هديه از سوي مادربزرگش در 8 سالگي مسير زندگي او را تعيين کرد. از ‏همان زمان با بردار کوچکش، پسر خاله ها و ديگر اعضاي فاميل شروع به ساختن فيلم کرد تا اينکه در 24 سالگي به ‏تلويزيون راه يافت. او يکي از 10 کارگردان رو به رشد لاتين تبار امروز آمريکاست. از 1995 با نوشتن و ‏کارگرداني اپيزودهاي متعددي از سريال هاي تلويزيوني مختلف شروع به فيلمسازي کرده و اولين فيلمش را در 2003 ‏با نام شکار انسان ساخته که برنده جايزه بهترين کارگرداني جشنواره ‏Method Fest‏ شد. سرقت از يک دزد يا دزدي ‏که به دزد زد دومين فيلم بلنداوست که در کنار ‏La Misma Luna‏ پرفروش ترين فيلم اسپانيايي زبان تاريخ سينماي ‏آمريکا محسوب مي شود. ‏
دسته يازده، دوازده و سيزده نفري اوشن را فراموش کنيد و به قصه انتقام رابين هود گونه دزدهاي اسپانيايي گوش فرا ‏دهيد. يک کمدي فوق العاده سرگرم کننده که با وجود آشنا بودن قصه اش، شما را با داستانک هاي خود از ته دل به خنده ‏وادار خواهد کرد. البته هنوز براي بسياري که اطلاعات اندکي نسبت به زندگي در آمريکا دارند، پذيرش فيلمي ‏اسپانيولي زبان از اين منطقه دشوار است. اما همسايگي آمريکا و مکزيک و بسياري از کشورهاي آمريکاي لاتين و ‏بالطبع حضور مهاجران بسيار اين زبان را به زبان اول يا دوم بسياري از ساکنان ايالات متحده آمريکا تبديل کرده است. ‏و همان طور که يکي از شخصيت هاي فيلم خطاب به مامور امنيتي مي گويد: آقاجان اينجا آمريکاست برو اسپانيولي ياد ‏بگير!‏
جو منندز فيلمساز تازه نفسي است. اين تازه نفس بودن در جاي جاي فيلم پيداست. از تيتراژ ابتدايي و انتهايي سرخوشانه ‏فيلم که بيننده را وادار مي کند تا آخرين نوشته هاي تيتراژ پاياني را دنبال کند گرفته تا ضرب آهنگ سريع فيلم و ‏شخصيت هاي طناز آن که هر کدام شان براي ساخت يک فيلم کافي هستند. و از همه جالب تر انتخاب هنرپيشه اي با ‏شباهت بسيار به جورج کلوني براي نقش منفي فيلم که از ديگر عوامل جذابيت آن به شمار مي رود. ‏
سرقت از يک دزد يکي از بهترين سکانس هاي افتتاحيه چنين فيلم هايي را دارد که طي آن والدز يقه بازيگر فيلم تبليغاتي ‏را گرفته و بعد از شنيدن ادعاي او درباره بازي به سبک اکتورز استوديو اخراجش مي کند. اين ريزبيني در همه جاي ‏فيلم حفظ شده و شخصيت هاي ديگر نيز به همين سبک و سياق معرفي مي شوند. اين دومين فيلم منندز است و بر خلاف ‏فيلم پيشين که داستاني واقع گرايانه، خشن و جنايي داشت، لحن اکشن/کمدي را برگزيده و ثابت مي کند که به مديوم ‏مسلط است. اگر طالب دو ساعت تفريح ناب هستيد، ببينيد که چگونه دزد به دزد مي زند!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، جنايي. ‏




<‏strong‏>دانشکده‎‎‏ ‏Kollegiet
کارگردان: مارتين بارنوويتز. فيلمنامه: يانيک تاي موشولت. موسيقي: توبياس هايلندر، اُيويتدوينگارد. مدير فيلمبرداري: ‏ميکاييل والنتين. تدوين: بنيامين بيندروپ. طراح صحنه: استينه المهولت. بازيگران: نيل رونهولت[کاترينه]، ميکل ‏آرندت[رولف]، يولي اولگارد[سانه]، ميرا وانتينگ[لنا]، يون لانگه[لوکاس]، استين استيگ لومر[پدر کاترينه]. 90 ‏دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: ‏Room 205‎‏. نامزد جايزه بهترين جلوه هاي ويژه از جشنواره رابرت. ‏
کاترينه دختري شهرستاني به خوابگاهي دانشجويي در کپنهاگ نقل مکان مي کند. اما به محض ورود با برخورد ‏خصومت آميز دانشجويي ديگر به نام سانه روبرو مي شود. اين برخوردها بعد از رابطه جنسي گذراي کاترينه با لوکاس ‏دوست پسر سابق سانه خصومت بيشتري پيدا مي کند. اما همزمان وقايعي عجيب نيز در شرف وقوع است. شايعاتي بر ‏سر زبان هاست مبني بر اينکه در اتاق 205 که سانه در آن زندگي مي کند، روح سرگردان دختري مقتول هم ساکن ‏است. کاترينه ابتدا اين شايعات را که از سوي سانه و دوستانش مطرح مي شود، جدي نمي گيرد. اما شبي بعد از شوخي ‏ترسناک ديگران با او روحي را در آينه اتاق سانه ديده و از هوش مي رود. کاترينه قبل از بيهوش شدن آينه را مي شکند ‏و ندانسته باعث خروج روح مي شود. با کشته شدن يکي از دانشجويان دختر خوابگاه، موضوع جدي شده و سانه کاترينه ‏را متهم به قتل مي کند. کاترينه که در بدو ورود با پسر کمرو و گريزپايي به نام رولف و ساکن قبلي اتاقش روبرو شده ‏بود، بعدها با وي دوست شده و ماجرا را به او مي گويد. رولف تنها کسي است که قصه کاترينه را باور مي کند و قصد ‏کمک به وي را دارد. اما قبل از انجام هر کاري لوکاس نيز به شکلي فجيع کشته مي شود. رولف و کاترينه سعي مي ‏کنند آينه شکسته را يافته و روح سرگردان را به درون آن بازگردانند. اما سانه که به خشم آمده با در دست داشتن آخرين ‏قطعه آينه شکسته قصد جان کاترينه را مي کند. پي آمد اين کار کشته شدن سانه و سرانجام بازگردانده شدن روح ‏سرگردان به درون آينه است. اما مدتي بعد، کاترينه روح سانه را در آينه مشاهده مي کند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
مارتين بارنوويتز 34 ساله و دانمارکي است. از سال 1999 با ساختن فيلم هاي تلويزيوني شروع به فيلمسازي کرده و ‏نقطه قوت کارنامه اش فيلم کوتاه ‏Glimt af mørke‏(2004) برنده جايزه بهترين فيلم کوتاه جشنواره مانهايم-هايلبرگ ‏است. از بررسي منابع موجود چنين برمي ايد که دانشکده يا اتاق 205 اولين فيلم بلند سينماي اوست و پيش از آن 8 فيلم ‏کوتاه، مستند و ويدئويي ساخته است. ‏
دانشکده که مانند فيلمي به همين نام ساخته رابرت رودريگز در 1998 در محيط يک کالج مي گذرد و قصه اش را بر ‏اساس اسطوره اي محلي روايت مي کند. يک فيلم ترسناک کليشه اي که قهرمانش گذشته اي پر ابهام دارد، مادرش ‏بيماري رواني داشته و براي اولين بار مي خواهد تنها زيستن را در جايي دور از شهر خود تجربه کند. طبيعي است ‏حضور وي در خوابگاهي که گذشته اي تاريک دارد و کهن الگوي فيلم هاي ترسناک[تجاوز گروهي به يک زن] را ‏يدک مي کشد، نبايد جاي کار زيادي در اختيار کارگردانش قرار بدهد. بااين حال بارنوويتز کوشيده تا با اتخاد نحوه ‏تصوير برداري دانه دانه و تدويني پر ضرب آهنگ مکانيسم مناسبي براي خلق هيجان خلق کند. بودجه مناسبي در حد 6 ‏ميليون کرون دانمارک نيز در اختيار داشته که با دقت آن را مصرف کرده، اما آن چه در پايان گير تماشاگر مي آيد جز ‏يک فيلم کليشه اي ترسناک و خوش ساخت چيز ديگري نيست. قصه اي مانند هزاران فيلم خونريز ترسناک نوجوان پسند ‏آمريکايي که اين بار در اسکانديناوي ساخته شده است. البته با توجه به محيط خوفناک اين منطقه مخصوصاً در زمستان ‏تاريک و طولاني، خلق و شکل گيري داستان هاي هراس آور چندان دور از ذهن نيست. اما تلاش براي رسيدن به ‏الگوهاي هاليوودي چيز ديگري است. ‏
کارگردان در اولين فيلم بلندش به خوبي موفق به جذب تماشاگر و سهيم کردن او در ترس قهرمانش مي شود، اما ‏راهکار نهايي اش براي نجات از چنگ روح مزاحم کمي ساده و بچگانه به نظر مي رسد. تنها نکته بارز فيلم بازي ‏خوب يولي اولگارد در نقش سانه سليطه است که تماشاگر دوست دارد از او نفرت داشته باشد. ‏ژانر: ترسناک.‏




<‏strong‏>طبيعي/عادي‎ ‎‏ ‏Normal
کارگردان: کارل بساي. فيلمنامه: تراويس مکدانلد. موسيقي: کلينتون شورتر. مدير فيلمبرداري: کارل بسي. تدوين: ليزا ‏بينکلي. طراح صحنه: نانسي موسوپ. بازيگران: کري آن ماس[کاترين]، کوين زگرس[جوردي]، کالون کيت ‏رني[والت برافر]، اندرو آيرلاي[ديل]، تاي رانيان[دنيس برافر]، کاميل سوليوان[اليز]، لورن لي اسميت[شري]، مايکل ‏رايلي[کارل]، بريتني ايروين[مليسا]، آليسون هوساک[ابي]، کامرون برايت[برادي]، تارا فردريک[سيلوي فاربر]، ‏بنجامين رتنر[تيم]، زيک سانتياگو[باب]، هرتگار متيوز[جري]، گابريل رز[کاني]، دن شيا[پيتر]. 100 دقيقه. محصول ‏‏2007 کانادا. برنده جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر نقش اول زن/کاميل سوليوان-بهترين بازيگر نقش اول ‏مرد/تاي رانيان و نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اول مرد/کالوم کيت رني-بهترين ‏تدوين-بهترين فيلمنامه-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/بريتني ايروين-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/لورن لي اسميت و ‏بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/کامرون برايت از مراسم لئو، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره ونکوور، برنده جايزه ‏بهترين فيلم از اتحاديه نويسندگان کانادا. ‏
کشته شدن پسر نوجواني بر اثر سانحه اتومبيل، بعد از گذشت ها مدت ها زندگي کساني که با اين حادثه درگير بوده اند، ‏تبديل به جهنم کرده است. ابتدا کاترين مادر متوفي که ديگر علاقه اي به زندگي در خود نمي بيند. رابطه اش با شوهرش ‏به هم خورده و پسر ديگرش را تلويحاً تحت فشار قرار داده تا جايگزين فرزند از دست رفته شود. جوردي که مقصر ‏اصلي حادثه بوده، قادر به ادامه تحصيل نيست و با پدر و مادرخوانده جوانش دچار مشکل است. والت برافر استاد ‏دانشگاه که در حادثه دخيل بوده، زندگي زناشويي اش از هم گسيخته و برادري دارد که دو سال از منزل خارج نشده ‏است. هر کس به نوعي سعي دارد در برابر تبعات اين حادثه تلخ واکنش نشان داده و يا مقاومت کند، اما...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
کارل بساي فيلمساز مستقل کانادايي از نيمه دهه 1990 با دستيار فيلمبرداري وارد دنياي فيلمسازي شده و بعدها مشاغلي ‏چون مدير فيلمبرداري، نويسندگي، تهيه کنندگي و کارگرداني را تجربه کرده است اولين فيلمش برادراني از ‏ويتنام(1998) نام داشت و فيلم هايش مانند لولا، اميل، غير طبيعي و تصادفي با استقبال خوب منتقدان و مردم روبرو ‏شده است. فيلم هاي لولا و غير طبيعي و تصادفي جوايزي مانند بهترين فيلم کانادايي جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا ‏و بهترين فيلم غرب کانادا از جشنواره ونکوور را دريافت کرده اند. ولي براي کساني که او و سينمايش را نمي شناسند، ‏طبيعي بهترين وکامل ترين نمونه براي آشنايي با او سينماي مستقل کانادا است. ‏
يک درام بسيار شکيل، پيچيده و خوش ساخت که عنصر غاقلگيري را تا پايان فيلم به خوبي حفظ مي کند. مانند يکه ‏خوردن والت برافر زماني که شري گوينده اخبار هواشناسي تلويزيون بعد از سکس به او مي گويد کسي که بعد از ‏خروج از دادگاه با او مصاحبه کرده، او بوده که اين يکه خوردن به تماشاگر نيز منتقل مي شود. يا لحظه اي که مادر به ‏محل تصادف فرزند رفته و در آنجا نشسته و فنجاني قهوه مي نوشد و آنجا جايي نيست جز وسط يک خيابان پر رفت و ‏آمد....‏
طبيعي يا عادي بر خلاف نامش فيلمي درباره کژکاري و اختلال است. يک فيلم روانشناختي درجه يک که مي تواند ‏براي دانشجويان روانشناسي تدريس شود. مجموعه اي از نمونه هاي متفاوت رفتاري که برآيند حادثه اي يکسان ‏هستند[در اينجا تصادف اتومبيل] و بساي هوشمندانه از نمايش آن پرهيز مي کند. کارل بساي همچون روانکاوي ريزبين ‏بر آسيب هاي رواني افراد درگير ماجرا زوم مي کند. خود ماجرا هر چند از دست رفتن يک انسان باشد، در برابر ‏ضايعات روحي وارد شده بر مجموعه اي از نزديکان يا افراد دخيل در حادثه ناچيز است. مقايسه کنيد فيلم را با جاده ‏رزرويشن در طيفي محدودتر و با ديدگاهي متفاوت تر به قضييه مي پرداخت و از هر نظر سرتر از آن است. ‏
بساي و فيلمنامه نويس اش تا جايي که توانسته اند بر گسستگي عاطفي خانواده هاي درگير افزوده اند، اما هرگز از دايره ‏اعتدال خارج نشده اند. همه حوادث حتي رابطه جنسي جوردي با همسر جوان و زيباي پدرش به رغم هولناک بودنش ‏پذيرفتني است. و پرداخت هوشمندانه بساي از چنين صحنه هايي است که او را به عنوان يکي از بهترين کارگردان هاي ‏کانادا و امروز مطرح مي کند. فيلم چند داستانه او درامي مدرن، پيچيده و تلخ است که تماشاي آن نيز جسارت مي طلبد. ‏سينما دوستان و منتقدان گرامي، اين نام را به خاطر بسپاريد چون در آينده شگفتي هاي بسيار بزرگ تري خلق خواهد ‏کرد!‏ژانر: درام. ‏







گفت وگو♦ سينماي جهان

]
‏سوفي مارسوي 42 ساله از نوجواني وارد سينما شده و پس از گذشت سه دهه هنوز محبوب ترين بازيگر زن سينماي ‏فرانسه است. زني ماجراجو که از طبقه کارگر برآمده و از شهرت گريزان است. با بسياري از کارگردان هاي بزرگ ‏زمانه خود همکاري کرده؛ آوازخواندن، نويسندگي و کارگرداني را تجربه کرده و هنوز به دنبال يافتن راه هاي تازه اي ‏براي گريز از يکنواخت شدن و درجا زدن است. پاي حرف هاي او مي نشينيم که درباره خودش و آخرين فيلم هايي که ‏بازي کرده، سخن گفته است...‏

گفت و گو با سوفي مارسو‏‎‎شهرت موجب هراسم مي شود‏‎‎
سوفي- دانيله سيلوي ماپو-مارسو متولد 1966 پاريس است. مادرش فروشنده و پدرش راننده کاميون و بسيار دور از ‏محيط سينما و نمايش بودند. وقتي سوفي 14 ساله بود از طريق دوستانش شنيد که کلود پينوتو به دنبال چهره اي تازه ‏براي فيلم جديدش به نام ‏La Boum‏ درباره دختري نوجوان است. سوفي در جلسه انتخاب بازيگر شرکت کرد و برنده ‏شد. فيلم با استقبال کم سابقه اي روبرو و سبب شد تا سوفي در قسمت دوم آن نيز ظاهر شود. قسمت دوم موفقيت اولي را ‏تکرار و سوفي را به جايزه سزار خوش آتيه ترين بازيگر سينماي فرانسه رساند. بعد از اين فيلم بود که در 16 سالگي ‏قراردادي يک ميليون فرانکي با شرکت گومون امضا کرد. ‏La Boum‏ نه فقط در فرانسه، بلکه در ايتاليا، ژاپن و ‏کشورهاي ديگر نيز با توفيق تجاري روبرو شد. ‏
سوفي که بعدها مدل بودن و از سال 1981 آوازخواندن را نيز تجربه کرد، از ابتداي شکل گيري کارنامه بازيگري اش ‏شانس آن را داشت تا با کارگردان هاي بزرگي همکاري کند. او در سومين تجربه اش قلعه ساگان در کنار فيليپ نوآره، ‏دپارديو و دنوو مقابل دوربين آلن کورنو قرار گرفت و بعدها با ژرژ لوتنه، موريس پيالا، آندري زولاوسکي، فيليپ دو ‏بروکا، برتران تاورنيه همکاري کرد. ‏‏
‎‎دوره فيلم هاي ‏La Boum‎
در 1995 در اولين فيلم بين المللي خود به نام شجاع دل بازي کرد و سپس بخت بازي براي ميکل آنجلو آنتونيوني را در ‏فراسوي ابرها به چنگ اورد. پس از بازي در چندفيلم انگليسي زبان ديگر بزرگ ترين نقش بين المللي اش را در فيلم ‏دنيا کافي نيست تجربه کرد. او در اين فيلم در کنار پيرس برازنان يکي از بهترين زنان مجموعه باند را خلق کرد، اما ‏نقططه اوج کارنامه اش چند سال بعد با فيلم بلفگور: شبح لوور در وطنش به سراغ وي آمد. مارسو براي بازي در اين ‏فيلم يک ميليون دلار دريافت کرد که رقمي افسانه اي در سينماي فرانسه محسوب مي شد. ‏
مارسو تاکنون در فيلم هاي زيادي از زولاوسکي-که مدتي طولاني همسرش بوده- بازي کرده و نقطه اوج کارنامه شان ‏صداقت در 2000 بوده است. او تاکنون 5 جايزه معتبر به دست آورده، اما در آستانه قرن تازه در فيلم هاي زيادي ظاهر ‏نشده است. ولي تجربه کار با راب راينر در الکس و اما را به کارنامه اش افزوده و نويسندگي و کارگرداني را نيز آغاز ‏کرده است. ‏
مارسو در سال 2001 کتاب نيمه-زندگينامه اش با نام دروغ گويي را منتشر کرد و اولين فيلم بلندش با من از عشق بگو ‏را در سال بعد مقابل دوربين برد که جايزه بهترين کارگرداني جشنواره مونترال را نصيب او کرد. او دومين فيلمش ‏گمشده در دوويل را سال گذشته کارگرداني و نقش اصلي آن را نيز در کنار کريستوفر لمبرت بازي کرد. ‏
مارسو 173 سانتيمتر قد دارد و پس از جدايي از زولاوسکي در سال 2001 با جيم لملي تهيه کننده زندگي مي کند. او ‏از هر ازدواجش يک فرزند دارد و از شايعات چنين برمي آيد که از سال گذشته با کريستوفر لمبرت زندگي مي کند. ‏‏ ‏‏
‎‎زنان سايه يا مامورين مخفي زن‏‎‎
‎‎بعداز گذشت بيش از هفت سال از بلفگور دوباره با ژان پل سالومه در فيلم زنان سايه کار کرديد. در اين ‏فاصله دست به کارگرداني هم زديد. رابطه تان با او پيشرفتي کرده است؟‏‎ ‎راحت تر شده است. با گذشت زمان افراد بزرگ مي شوند، تکامل مي يابند...در مقام کارگرداني رشد کردم و شکوفا ‏شدم واين مرا رها ساخت از.... نمي گويم از محروميت که از فشار. به يک معني خودم را سبکبال ساختم ! اما در مورد ‏ژان پل، اين داستان خيلي بيشتر از بلفگور به خود او نزديک بود. او را در هماهنگي بيشتري با داستان وشيوه روايي ‏وارتباط با گروهش احساس مي کرديم. او نيز شکوفا شده است. با اين فيلم که متعلق به سينماي عام پسند وتاريخي است ‏به پختگي رسيده است.‏
‎‎چه چيزي شما را جذب اين شخصيت عضو نهضت مقاومت کرد که به همراه سه زن ديگر به ماموريتي مي ‏رود براي از ميان بر داشتن ماموري که در دست نازي ها افتاده؟‏‎ ‎معمولا فيلم هاي جنگي در جنبه قهرماني، مردانه، افتخار آميز و شجاعانه بسيار اغراق مي کنند. اين خلاف حالت کلي ‏اين فيلم است. البته ما اين جا هم اسلحه به دست گرفتيم و صحنه هاي اکشن زيادي در فيلم است اما همزمان با آن، تجربه ‏اي بسيار شخصي براي هرکدام از ما بود. راه هاي دروني مان براي رسيدن به نقش هاي مان متفاوت بود. براي من که ‏شخصيت اصلي را داشتم. واقعا جنگ بود. البته فشار، ماموريت و تعليق در کاربود اما همچنين واکنش نسبت به چالش ‏تجربه شده زنان نهضت مقاومت و هرکدام با يک شخصيت مشخص. پنج تا رفيق نيستند که دست به سرقت ازيک مغازه ‏پرادا مي زنند!(خنده).آنها پنج دختر هستند که هيچ شباهتي به هم ندارند و آنها نبودند که تصميم گرفته اند باهم باشند. با ‏اين احوال آنها انتخاب شده اند وهرکدام شان دليل و سلاح مخصوص به خود را دارد براي انجام وظيفه اش و درعين ‏حال تمام تلاش شان را مي کنند تا جان سالم از معرکه بدر ببرند. اين يک مستند نيست، بلکه در نقش مخالف آن قرار ‏دارد و حتي کمي بيشتر ازاين... وقتي درباره نقشم صحبت مي کرديم ژان پل به من گفت: "نقش تو مانند گربه اي است ‏که برهر چه از مقابلش رد مي شود پنجول مياندازد و در موقعي که لازم است عکس العمل نشان بدهد اين کار را مي ‏کند..."‏

‎‎قصه اي آغشته به حس انجام وظيفه و با پس زمينه تولد يک دوستي مستحکم....‏‎ ‎يک داستان درست وحسابي رفاقت نيست! چرا که هيچ يک به ديگري برتري نمي يابد. هرکدام شان بر اساس آنچه که ‏معرف آن هستند، پذيرفته مي شوند. اگر آنها متحد هستند به خاطر يک اجبار و وظيفه است واين که هر کدام شان دليل ‏بسيار شخصي براي مبارزه دارند. هرچه که ژولي دوپارديو، مري ژلين، دبورا فرانسوا، مايا سانسا و يا من باشيم، ‏هرکدام مسير مخصوص به خود را داريم. جايي براي ناراحتي نيست. با اين وجود سرصحنه خيلي راحت بوديم و هر ‏کس با انگيزه هاي خودش حاضر بود. هرکس به خاطر آنچه که هست انتخاب شده بود. براي معرفي کسب اش.‏
‎‎براي معرفي "کسب تان" روي شخصيت ها خيلي کار مي کنيد؟‎ ‎‏ اگر بايد نقش کسي را بروي صندلي چرخدارزندگي مي کند بازي کنم بله شروع مي کنم به يادگرفتن هدايت آن. اما ‏براي شخصيت لويز نه کار به خصوصي کردم ونه به ديدن بازماندگان نهضت مقاومت رفتم. با جنگ بدون آن که خود ‏را آماده کرده باشيد مواجه مي شويد. من به چهره مادربزرگم فکر کردم که بچه هايش را زمان جنگ به تنهايي بزرگ ‏کرد. ازوراي چهره ها وعواطفي که در آنها است چيزهاي زيادي مي آموزم....وهمين طور به تدريج از فضا و دکور ‏فيلم، در يک پاريس تخليه شده و لباس هاي زمان قديم والبته تصاوير جنگ که همگي به کرات آنها را ديده ايم به ذهنم ‏مي آمد. اين گونه خيلي سريع وارد فضاي قديم مي شويم. وهمچنين فکر مي کنم که در شرايط دشوار مانند زمان اشغال، ‏مردم به شايستگي شجاعت وسرسختي فوق العاده شان را نشان مي دهند....‏
‎‎از شخصيت ها به راحتي جدا مي شويد؟‎ ‎با آنها شديداً زندگي مي کنم. با کنار گذاشتن قسمت زيادي از خودم سرصحنه زود به نقش مي رسم چرا که بازيگري ‏شامل يک تراپي بسيار آزادانه است... وقتي فيلم تمام شد به سروقت چيز ديگري مي روم. چون خيلي سريع زندگي مي ‏کنم.بعضي وقت ها به خود مي گويم که شايد بيست سال ديگر اين موضوع برايم گران تمام شود. بازيگران اين خطر را ‏مي کنند که تبديل به موجوداتي بشوند که از جهان حقيقي کناره مي گيرند...‏‏
‎‎موقع ساخت بلفگور شما از يک طرح در مورد نهضت مقاومت به همراه ژان پل راپونو صحبت مي ‏کرديد...‏‎ ‎آن فيلم "سفر خوش" بود. حيف او مدت زيادي صرف کرد تا طرح عملي شود وآن زمان که هم عملي شد من حامله ‏بودم... شخصيتي که ايزابل آجاني نقش او را در فيلم راپوتو بازي مي کند اهميتي به جنگ نمي دهد وشباهتي به لويز ‏زنان سايه ندارد که تا ايثار کردن خودش پيش مي رود..... راپوتو کارگرداني فوق العاده است وبا قدرت ميزانسن ‏باورنکردني در کمال راحتي و وقار. واقعا کسي است که دوست دارم با او کار کنم.‏
‎‎امروز، در کجاي زندگي و کارنامه هنري تان قرار داريد؟‎ ‎اين احساس را دارم که آزادي زيادي به دست آورده ام. نمي توانم درک بکنم که تمام زندگي ام را تنها بر روي يک ‏مسير صرف کنم. بدون زدن از اتوبان به يک کوره راه و رفتن به اين جا وآنجا... اغلب جامعه و دنيا سعي مي کند شما ‏را درمسير مشخص و معيني هدايت کند. يکنواختي حوصله ام را سر مي برد و به خصوص اين چيزي است که نمي ‏خواهم. من به زمان احتياج دارم براي تامل، براي باز يافتن خودم، چرا که وقتي خودم را به کاري متعهد مي کنم منظم ‏وکوشا هستم. اما يک زندگي بايد از وقايع بزرگ وکوچکي تشکيل بشود. آسايش را دوست ندارم. خيلي زود مرا کسل ‏مي کند. احتياج دارم که خودم را بترسانم! به طرزي ستوه آور براي ديگران ترسناک هستم ولي براي خودم هرگز.... ‏احتياج دارم که درمرکز حادثه باشم من در مايه انجام دادنم نه نشان دادن و در ضمن از افراد وشب نشيني گريزانم و ‏دوست ندارم خيلي آدم دورم باشد. مدت ها خودم را گوشه گير، نامطمئن وناراحت احساس مي کردم...و راه حلي براي ‏آن نداشتم. بعد از ساعت ها کار طولاني برروي خودم به آنها دست يافتم وخودم را هرروز بهتر از قبل احساس مي کنم.‏
‎‎شما همچنان محبوب ترين بازيگر زن سينماي فرانسه هستيد.‏‎ ‎حدود سي سال است اين وضع است(خنده)! زندگي من تشکيل شده از فراز ونشيب ها. من از دنيا ومحيطي ساده، تلخ و ‏واقعي مي آيم که در يک آن پرت شدم درعالم ظواهر و پوچي که هرگز در آن خودم را واقعا مشروع احساس نکردم. ‏تناقض آميز است. در واقع آنچه که موجب شده است خودم را گم نکنم احساس عميقي که دارم وهميشه داشته ام نسبت به ‏کارکردن درحالت کلي است. حتي اگر اين جلوي ترديد ها وکناره گيري و کمي عدم اعتماد به نفسم را نگيرد. اين بايد از ‏جنبه يهودي – مسيحي ام بيايد که هم زمان خودم را همه جا وهيچ جا احساس مي کنم...( خنده )!‏‏
‎‎و اين شما را رها نمي کند؟<‏‎/strong‏>‏مي دانيد جرقه اوليه را من در دوازده سالگي زدم که به والدينم اعلام کردم که «من مي خواهم هرجا که شده و هرکاري ‏که باشد را انجام بدهم ». من از هيچ چيزي نمي ترسبدم چرا که هيچي نمي دانستم، اگر عشق اطرافيانم نبود، ديگر ‏هيچي براي از دست دادن نداشتم! من اغلب به فرزندانم مي گويم « شما نسبت به من از يک امتياز بزرگ محروم ‏هستيد. شما همه چي داريد !» من هميشه اين را به آنها ياد آورمي شوم. هرگز وابسته به ماديات نبودم. هرگز براي از ‏دست دادن شهرتم نترسيده ام! شهرت موجب هراسم مي شود. هرگز نخواستم معروف بشوم. تا آنجا که بتوانم از آن ‏پرهيز مي کنم. همين طور از بسياري از ماديات که به نظرم دل آزار و سطحي هستند. خيلي دوست دارم که تنها با يک ‏چمدان در دست به دور دست بروم. طبيعت، هنر، موسيقي و صحرا مرا به وجد مي آورند. جنبه پيشي بيني نشده و ‏مشکلات زندگي را خيلي دوست دارم. اين را بعدها فهميدم که بعد از تولد فرزندم به جاهايي ازصحرا رفته بودم که هر ‏اتفاقي ممکن بود بيفتد. تنها من و فرزندم به مناطقي نا مطمئن و بدون تلفن و ماشين رفتيم که در نگاه به گذشته به نظرم ‏کاملا ديوانگي است اما اين در ذات من است!‏
‏<‏strong‏>به موضوع اعتقاد برگرديم. کارگرداني دو فيلم نقش مهمي در رشد وشکوفايي شما داشت. از شکست « ‏گمشده در دويل » چه احساس داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏يقينا، کارگرداني به من کمک کرد. در مورد شکستي که حرف مي زنيد شکستي درکارنبود! بيشتر مي شود گفت که ‏موفق بود چرا که تقريبا 200000 هزار نفر به ديدنش رفتند که درحال حاضر براي فيلم هاي فرانسوي زياد هم پيش ‏نمي آيد. در ضمن درجه رضايت از فيلم بسيار خوب بود با وجود آن که در اوج جشنواره کن به نمايش در آمد! در ‏عوض انتشار دي وي دي آن کاملا بد از کار در آمد. نه تيتراژ اوليه داشت و نه نام بازيگران و کارگردان ذکر شده ‏است. ازخشم ديوانه شده بودم، چهار سال زندگيم به هدر رفته بود.‏
‏<‏strong‏>فکر نمي کنيد نمايش " گمشده در دويل" کمي با مطرح شدن ارتباط تان با کريستوف لمبرت که او نيز يکي ‏از فوق ستاره هاي سينماي فرانسه است، قاطي شد؟ شما براي ما به نحوي ماريان هستيد.....<‏‎/strong‏>‏بله خنده دار است، شايد... ماريان و ماريو !( خنده )‏

‏<‏strong‏>خوشحالي خيلي به شما مي آيد و شما را زيبا تر از قبل مي سازد...<‏‎/strong‏>‏لطف داريد ! زمان نمايش فيلمم خيلي کند بودم... اين حالت خيلي سريع برايم پيش مي آيد و من از بعضي نظر ها کند ‏هستم...‏
‏<‏strong‏>چيز ديگري که بسيار مايه تعجبم مي شود اين است که هيچ مارک لوکسي (وسايل آرايشي) شما را به عنوان ‏نماينده بين المللي خود برنگزيده است....<‏‎/strong‏>‏به من مرتب پيشنهاد مي شود و من بدون درنگ آنها را رد مي کنم. من نه پرادا هستم، نه لانکوم نه لورآل، من خودم ‏هستم و به اين پيشنهادات نه مي گويم با وجودي که با قبول آنها مي توانم بسيار ثروتمند شوم!(خنده) خوشبختانه مي توانم ‏با هيچي زندگي بکنم. در ضمن فقط به خاطر فيلم بازي کردن، بازي نمي کنم....‏
‏<‏strong‏>با اين وجود سه تا فيلم در دست ساخت داريد...<‏‎/strong‏>‏بله، يک رقابت موقعيت هاست. در حال حاضر مشغول بازي در " باز نگرد" در لوکزامبورگ هستم.يک فيلم عالي با ‏جلوه هاي تصويري ويژه. يک فيلم منحصر به فرد که قالب و محتوا در ارتباط با هم هستند. در اين داستان من « مونيکا ‏بلوچي » مي شوم! من نقش نويسنده اي را ايفا مي کنم که به روي خاطرات و هويت کار مي کند و متوجه مي شود که ‏بعد از تصادفي که در کودکي برايش پيش آمده صفحه سفيدي در ذهنش است. قسمتي از زندگيش که او نمي تواند آن را ‏بازسازي کند. کم کم دنياي اطراف او تغيير شکل مي دهد، آپارتمانش؛ اطرافيانش و تا آنجا اين تغييرات ادامه مي يابد که ‏يک روز متوجه مي شود که او تبديل به ديگري شده است با يک زندگي کاملا متفاوت. مارينا يک مولف حقيقي است. او ‏محکم و تزلزل ناپذير ومسحور کننده است. من صحنه هاي کمي با مونيکا دارم چرا که يکي تبديل به ديگري مي گردد. ‏مارينا مي گويد که ما به يک گونه عمل نمي کنيم و من عصبي ترهستم و مونيکا شهواني تر. واقعا يک تجربه بسيار ‏قوي بود. ‏‏
‏<‏strong‏>سپس شما با ليزا آزورالو کارگردان توچه قدر خوشگلي کار خواهيد کرد...<‏‎/strong‏>‏بله دقيقا بعد از اين. يک کمدي درمورد نوجوان ها، نوجوان هايي کمي عاصي. من نقش مادري را بازي مي کنم که ‏روابط سختي با دختر 16 ساله اش دارد که وارد عالم بزرگسالان مي شود...يک بوم هارد....( خنده – بازي کلامي ‏وترکيب بوم فيلمي که سوفي مارسونوجوان را به شهرت رساند و داي هارد ) ‏‏ ‏‏<‏strong‏>هم چنين منتظر ديدن تان در فيلم سيندرلا مارک اسپوزيتو در کنار ملاني لورا و ژان رنو.... ‏هستيم‎.‎‏<‏‎/strong‏>‏اين فيلم به دلايل مالي ساخته نخواهد شد. امروز ساختن سيندرلا فکر بسيار خوبي است. ما احتياج به رويا و شگفتي ‏داريم. از کمبود جسارت در نزد تهيه کنند گان اين فيلم متعجب شدم.... قاعدتا بعدش در يک کمدي از پاستال پوزادو به ‏همراه داني بون شرکت خواهم کرد. ما نقش يک زوج را بازي مي کنيم که جاهاي شان را با هم عوض مي کنند، من ‏شوهر مي شوم و او زن.... خواندن يک فيلمنامه اول را هم تمام کرده ام که عالي است، يک فيلم نوآر، بسيار نوآر با پنج ‏نقش بسيار قوي. اما به موقعش درباره آن صحبت خواهم کرد. نمي خواهم آهوي نزده را بفروشم. يعني بازي در تمام ‏اين فيلم ها، يکي بعد از ديگري مضطربم مي سازد. به خود مي گويم: "همه جا مرا خواهند ديد و زيادي حاضر خواهم ‏بود! " من به عنوان يک تماشاگر وقتي شاهد يک توجه زياد رسانه اي هستم، خسته مي شوم. اما چون خيلي براي تمام ‏اين نقش ها هيجان زده هستم، حماقت خواهد بود اگر اين پيشنهادات را رد کنم. و از طرف ديگر در گوشه اي از سرم ‏هميشه اين فکر هست که روزي گوشي تلفن را برمي دارم و به مدير برنامه هايم مي گويم :" بعد از اين فيلم خودم را ‏بازنشسته مي کنم". و به اين معنا نيست که کاري نخواهم کرد، نفسي تازه کردن، نوشتن... چيزي که بامزه است، وقتي ‏به خانه اي اسباب کشي مي کنم، سريعا پر مي شود. يک زمان احساس مي کنم که دارم خفه مي شوم، پس دوباره اسباب ‏کشي مي کنم....‏
‏<‏strong‏>طرح هايي براي کارگرداني داريد؟<‏‎/strong‏>‏در حال حاضر نه. همين طوري برنامه ام پر است! بعد از اين سه فيلم شروع خواهم کرد به نوشتن... بعد بايد وقت پيدا ‏کنم براي ديدن فيلم ها. بي صبرانه مشتاق ديدن آنجا نيستم. در مورد باب ديلان هستم که يک طرفدار پر و پا قرص او ‏هستم. فکر نقش آفريني، برداشتن مرزهاي زمان و فضا و بدن مرا مبهوت خود مي سازد. ديلان يک ذهن است... وقتي ‏سينما به سمت غير کلاسيک تر و ذهني تر و در واقع زنانه تر مي رود بيشتر خوشم مي آيد. زنان که به خصوص اين ‏ايام مشغول به کار با آنها هستم، مانند نقاشي و يا ادبيات در سينما به نظر من ديدي نامتعارف و بازتر از مردان ارايه مي ‏کنند. آنها بيشتر به روي کنتراست ها و نامحتملات کار مي کنند و اين مرا جذب خود مي کند. ‏‏
‏<‏strong‏>شما از آن دسته بازيگران هستيد که با يک کارگردان تماس مي گيرند براي که به او بگويند که تمايل به ‏همکاري با آنها دارند؟<‏‎/strong‏>‏اصلا. به خود مي گويم اگر آنها تمايل به کار با من دارند مرا مطلع خواهند کرد. کارگردان هاي بسيار هستند که دوست ‏دارم با آنها کار کنم اما مسئله فرصت و البته نقش است. دوست ندارم در فيلم فلان کس بازي کنم چرا که فلان کس آن را ‏مي سازد... بايد يک تمايل دو جانبه به نقش و کارگردان باشد. من سخت گير وخرافاتي هستم.‏
‏<‏strong‏>اين جنبه مستقل تان واين که کارگردان نيز هستي، کارگردان ها را نمي ترساند؟<‏‎/strong‏>‏فکر نمي کنم. من سر صحنه خيلي مرتب و وقت شناس هستم. اگر اعتراض کرده ام بابت اين بود که به من احترام ‏گذاشته نشد و مرا به مسخره گرفته اند. اگر احساس کنم که به کارم زياد توجه نمي شود-چون که عواطف زيادي صرف ‏مي شود-مثل يک صدف لب مي بندم. اما در بر عکس مثل امروز همان طور که مي بينيد زياد و زياد و زياد حرف مي ‏زنم(خنده).‏










فيلم روز♦ سينماي ايران

‏رضا کريمي سينما را با کارگرداني فيلم هزاران زن مثل من آغاز کرد. فيلم هاي بعدي اين فيلمساز تب، عشق+2 و اين ‏آخري انعکاس نام دارند. روابط خانوادگي و سوء تفاهم هايي که در زندگي يک زوج وجود دارد و در نهايت به تحول ‏ختم مي شود از بن مايه فيلم هاي کريمي است. آخرين ساخته او اين روزها بر پرده سينماهاي ايران است.‏

‎‎انعکاس‎‎
کارگردان: رضا کريمي. نويسنده: محمد هادي کريمي. مدير فيلمبرداري: فرج الله حيدري. تهيه کننده و تدوينگر: سعيد ‏حاجي ميري. بازيگران: مهناز افشار، کامبيز ديرباز، حميد گودرزي، شهره قمر.‏
زني پس از بازگشت از يک سفر کاري به طور اتفاقي نامزد سابق خود را در فرودگاه مي بيند و با او همسفر مي شود. ‏در صورتي که حالا هردو ازدواج کرده اند و همسران شان در انتظار آنها هستند. پسر و زن به منزل زن مي روند و در ‏آنجا مرد بر اثر حمله اي از پا در مي آيد. زن او را به بيمارستان مي رساند و اين در حالي است که همسرش به طور ‏موازي مشغول خيانت به اوست. در نهايت همه نادم مي شوند و با توبه مسير اصلي و درست زندگي را پيش مي گيرند.‏
‎‎خيانت به شرط توبه‏‎‎
رضا کريمي در چند ساخته قبلي اش نشان داده بود که کارگرداني را مي شناسد. انعکاس هم سر و شکل بدي ندارد. اما ‏آنچه بيننده را مي آزارد تن دادن به شرايط است. تم فيلم هاي پيشين کريمي بر پايه خيانت در خانواده استوار بوده است و ‏بي شک اگر اين فيلمساز دوست داشت مضامين مورد علاقه خود را پي بگيرد در شرايط فعلي قادر نبود از وزارت ‏ارشاد مجوز ساخت فيلم خود را دريافت کند.‏
پس به تهيه کننده اي نياز بوده تا بتواند شرايط را مهيا کند و چه کسي بهتر از سبحان فيلم که مالک آن سعيد حاجي ميري ‏از بچه هاي سابق جبهه و جنگ است و به احتمال زياد راحت تر مي توانسته مجوز ساخت چنين فيلمي را دريافت کند. ‏در طول فيلم تمامي زن ها و شوهرها مشغول خيانت به يکديگرند و در نهايت هريک به مسجدي مي روند و با يک توبه ‏ساده همه چيز حل مي شود. اين رياکاري براي دريافت مجوز مخاطب را تحميق کرده و او را ساده لوح نشان مي دهد. ‏چطور مي شود پايان منطقي داستاني را که تا دقيقه 99 فيلم راهي ديگر مي رفته را به چشم برهم زدني تغيير داد و به ‏نفع يک مجوز سرنوشت داستان را عوض کرد. اگر کريمي کارگردان و کريمي فيلمنامه نويس اجازه مي دادند داستاني ‏که تا اواسط فيلم سرنوشت معقولي دارد راه خود را برود شايد با فيلمي خوش ساخت رو به رو مي شديم که امروز ‏جملات ديگري را براي آن مي نوشتيم.‏

زن و شوهر اصلي فيلم متعلق به طبقه از اجتماع هستند که بنابر اصول و قوانين نگارش يک اثر ملودرام کنش ها و ‏واکنش هاي مشخصه طبقه خود را طلب مي کنند. حال فرض کنيد اين آدم ها بدون اينکه ما از آنها شناسنامه مشخصي را ‏شاهد باشيم راه تغيير مي دهند و به تحولي صد و هشتاد درجه اي مي رسند. ‏
فيلم تا لحظاتي که نمي دانيم گودرزي مرده يا نه داستان خود را صحيح روايت مي کند. حتي به شيوه آثار هيچکاک ‏داراي مگ گافين هم در روايت خود هست. اما زماني که ما وارد داستان سفر شوهر مي شويم همه چيز تغيير مي کند ‏زني اغواگر سر راه او قرار مي گيرد و هيچ کس نمي داند که چرا مرد در مقابل خواسته هاي او تسليم نمي شود. به ‏طور مشخص به صحنه رستوران شهرزاد در اصفهان اشاره مي کنم که زن به مرد نگاه مي کند و او هم از حرارت ‏نگاه زن، کراوات را از گلو شل مي کند.‏
يا در صحنه بعد که داخل هتل رخ مي دهد چرا زن را از اتاق خود مي راند. اين روايت موازي با همسرش به اين دليل ‏از خط منطق خارج مي شود تا ما در نهايت کار به اين نتيجه برسيم که هيچ اتفاقي رخ نداده و آنها چون پاي بند اصول ‏خانوادگي بوده اند مي توانند به زندگي خود ادامه دهند. ‏

يادم هست زماني که فيلم شب هاي روشن فرزاد موتمن به نمايش در آمد عده اي خرده مي گرفتند که چطور ممکن است ‏دختر و پسر جواني اين مدت طولاني در يک منزل تنها باشند و به سکس وسوسه نشوند. اين نکته به هيچ وجه هرزه ‏نگاري يا نگاه کژ انديش و.... نيست. بلکه از منطق هاي روايي درام اين است که ما نياز هاي رواني آدم ها را در يک ‏اثر صحيح روايت کنيم. اگرنه بخواهيم به روايتي اسلامي برسيم با آدم هايي رو به رو هستيم که حتي انسان بودن خود ‏را فراموش کرده اند. در اين صورت چگونه مي توان آنها را مورد بررسي قرار داد و از منظر رواني و اجتماعي ما به ‏ازاهاي آنها را در جامعه نشانه رفت.‏
فيلم انعکاس به چنين دردي مبتلاست. فيلم واجد سکس پنهان در بسياري از صحنه ها است. بيننده نيز خود آنها را در ‏ذهنش مي سازد. پس در اين ميان بيچاره سينما که در مملکتي گرفتار آمده که بخشي از عينيات بايد در ذهن شکل بگيرد. ‏در چنين شرايطي که محدوديت هاي توليد بسيار است مي توان سراغ داستان هايي را گرفت که روايت آنها ساده تر و ‏بي شبهه تر باشد.‏














گفت وگو♦ تلويزيون

‏مهران رجبي يکي از بازيگراني ست که دير به جامعه سينمايي و هنري کشور معرفي شد. اما خيلي زود به خاطر ‏تسلطش بر نقش ها و طنز نهفته در کلامش، جايگاه بسيار مناسبي براي خود در سينما و تلويزيون دست و پا کرد. ‏به بهانه حضور او در مجموعه " سه در چهار" گفت و گويي با او انجام داده ايم. ‏

گفت و گو با مهران رجبي ‏‏<‏strong‏>همه سريع از کوره درمي روند !!!<‏strong‏>‏
‏<‏strong‏>درحال حاضر مشغول چه کاري هستيد؟<‏‎/strong‏>‏فعلا درحال بازي در پروژه اي نيستم. البته يکي دو پيشنهادي شده است که درحال خواندن فيلمنامه آنها هستم. اين ‏راهم بگويم که در سال گذشته بسيار پر کار بوده ام وبه جرات مي توانم بگويم سال گذشته پرکارترين سال کاري ‏من بود. ‏
‏<‏strong‏>چه شد که بازي در نقش سيروس در مجموعه سه در چهار را پذيرفتيد ؟<‏‎/strong‏>‏وقتي فيلمنامه را براي مطالعه به من دادند. قرار بود نقش ديگري را بازي کنم اما من پس از مطالعه از نقش ‏سيروس خوشم آمد. و طي گفت و گويي که با مجيد صالحي داشتم او هم موافقت کرد که بنده نقش سيروس را بازي ‏کنم. در واقع سيروس براي من جاي کار بسياري داشت و به همين علت بازي در اين سريال را پذيرفتم. ‏
‏<‏strong‏>مخاطب بيشتر از شما بازي در ژانرها و نقش هاي طنز را ديده است. آيا قصد نداريد بازي در گونه ‏هاي ديگر داستاني را هم تجربه کنيد ؟<‏‎/strong‏>‏بله. مطمئنا دوست دارم که اين اتفاق بيفتد، اما متاسفانه اکثر فيلمنامه هايي که پيشنهاد مي شود يک شکل است. يک ‏عادت بدي که در سينما و تلويزيون وجود دارد اين است که اگر يک بازيگر در يک نقش بدرخشد و خوب بازي ‏کند در کارهاي بعدي فقط نقش هايي همانند همان نقش قبلي را به شما پيشنهاد مي دهند، زيرا شما به عنوان بازيگر ‏يک بار امتحان خود را درآن نقش پس داده ايد. بنابراين تهيه کنندگان ترجيح مي دهند که ريسک نکنند. ‏
‏<‏strong‏>لحظاتي در بازي شما در "سه در چهار" ديده مي شود که گويا شما علاوه بر ديالوگ هاي متن به ‏صورت بداهه ديالوگ مي گوييد. چقدر در اين کار از بداهه استفاده کرديد و آيا کارگردان چنين آزادي عملي به ‏شما مي داد ؟<‏‎/strong‏>‏به نکته جالبي اشاره کرديد. ما قبل از اينکه هر صحنه را کار کنيم چند بار آن را تمرين مي کرديم و سپس اجراي ‏نهايي را جلوي دوربين مي رفت. اما هميشه اين آزادي و اعتماد از جانب کارگردان به ما داده مي شد که اگر در ‏چهارچوب داستان و متناسب با صحنه حرکت و يا ديالوگي به ذهن مان مي رسيد، اجرا مي کرديم. به نظر من ‏بداهه يکي از شرط هاي لازم يک کار خلاقه طنز است. و اگر نباشد آن ارتباط صميمي که بايد ميان شخصيت ها ‏به وجود بيايد، از بين مي رود. و تماشاگر با کار ارتباط برقرار نمي کند. ‏
‏<‏strong‏>چقدر به ساخت چنين مجموعه هايي با رويکرد اجتماعي که برخي از معضلات جامعه را به بوته نقد ‏مي کشند، موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏خيلي، ببينيد به نظر من در چند ساله گذشته يک سياست جديدي در راستاي پرداختن به اين مقوله در تلويزيون به ‏وجود آمده است. اما هنوز موضوعات و مسائل زيادي هستند که فرصت پرداخت به آنها پيدا نشده است و يا اينکه ‏توليد کنندگان به سراغ چنين سوژه هايي نرفته اند. معضلي که اين دو خانواده در اين مجموعه با آن دست به ‏گريبانند معضل اکثريت مردم ماست. وقتي چنين موضوعاتي دستمايه ساخت مجموعه اي قرارگيرد آنگاه با استقبال ‏کم نظير تماشاگران مواجه مي شويم. ‏
‏<‏strong‏>با توجه به اينکه بيشترين فعاليت شما در زمينه طنز است، اگر بازي دريک کار روتين و نود شبي به ‏شما پيشنهاد شود آن را قبول مي کنيد ؟<‏‎/strong‏>‏بستگي دارد. اگر مجموعه از فيلمنامه قوي و محکمي برخوردار باشد و کارگردان توانمندي بخواهد آن را ‏کارگرداني کند. بله، مي پذيرم. ‏
‏<‏strong‏>به نظر شما چرا وقتي قشري از جامعه از دريچه طنز به نقد کشيده مي شود، آن طيف مورد نظر ‏ظرفيت پذيرش نقد را ندارند؟<‏‎/strong‏>‏به يک دليل خيلي ساده، آن هم اين است که ما در اين سال ها کمتر در اين زمنيه فرهنگ سازي کرده ايم. اگر ما ‏در قالب يک مجموعه يا فيلم طنز از يک شغل، صنف و... نقد مي کنيم. منظورمان کليه افراد شاغل درآن حرفه ‏نيست. متاسفانه آستانه صبر افراد در جامعه ما بسيار پايين آمده است و همه سريع از کوره درمي روند. ‏





















گفت و گو♦ سينماي ايران

فرزاد موتمن كارگرداني است كه فيلم‌هاي مختلف و متفاوتي در كارنامه‌اش دارد. اما يك ويژگي در كارهاي او ثابت ‏است؛ اينكه سطح فيلم‌هاي او هيچ‌گاه از استاندارد پايين‌تر نيست. حتي اگر فيلمش چندان دلنشين نباشد و تماشاگر را با ‏خودش تا انتها همراه نكند. با اينكه بسياري به خاطر نوع فيلمسازي‌اش او را «فيلمساز روشنفكر» خطاب مي‌كنند، اما او ‏خودش را تكنيسين سينما مي‌داند كه ارادت ويژه‌اي به گدار و هارتلي دارد. فرزاد موتمن در اين گفت‌وگو از ويژگي‌هاي ‏سينماي روشنفكري و البته سينماي ايران مي‌گويد.‏
‏‏<‏strong‏>نام همه ما تاركوفسكي است<‏‎/strong‏>‏
فرزاد موتمن كارگرداني است كه فيلم‌هاي مختلف و متفاوتي در كارنامه‌اش دارد. اما يك ويژگي در كارهاي او ثابت ‏است؛ اينكه سطح فيلم‌هاي او هيچ‌گاه از استاندارد پايين‌تر نيست. حتي اگر فيلمش چندان دلنشين نباشد و تماشاگر را با ‏خودش تا انتها همراه نكند. با اينكه بسياري به خاطر نوع فيلمسازي‌اش او را «فيلمساز روشنفكر» خطاب مي‌كنند، اما او ‏خودش را تكنيسين سينما مي‌داند كه ارادت ويژه‌اي به گدار و هارتلي دارد. فرزاد موتمن در اين گفت‌وگو از ويژگي‌هاي ‏سينماي روشنفكري و البته سينماي ايران مي‌گويد.‏
‏<‏strong‏>در دهه 60 خيلي‌ها تلاش مي‌كردند از سينماي ايران تصوير ديگري ارائه كنند. قرار بود كه فيلم‌ها «معنا» ‏داشته باشند و براي همين هم مثلا سينماي «تاركوفسكي» مورد توجه قرار گرفت. اما حالا بعد از دو دهه، جريان كاملا ‏تغيير كرده. اين‌بار آوردن تماشاگر به سالن‌هاي سينما، آن هم به هر قيمتي موردتوجه مديران سينماست كه اتفاقا بخش ‏عمده‌اي از اهالي سينما هم از اين ايده بدشان نيامده. به نظر شما چه اتفاقي افتاده كه سينماي ايران به اين نقطه رسيده ‏است؟<‏strong‏>‏در واقع واقعيات ‏خودشان را نمايان كردند. ولي اگر بحث درباره اين است كه كارسينما، كارروشنفكري است نبايد بحث را به ايران ‏محدود كرد. ما در ايران در شرايط طبيعي زندگي نمي‌كنيم و به همين دليل هم در شرايط طبيعي فيلم نمي‌سازيم. پيشنهاد ‏من هميشه اين بوده كه مرز را بشكنيم تا به تصوير واقعي‌تري برسيم.‏
‏<‏strong‏>در سينماي جهان شما با نمونه‌هاي سينماي روشنفكري روبه‌رو شده‌ايد؟ اصلا در جهان چيزي به نام فيلم ‏روشنفكري داريم؟<‏‎/strong‏>‏داريم و نداريم! در سينماي جهان چيزي به عنوان سينماي روشنفكري به طور رسمي وجود ندارد. سينما، هنري است كه ‏بيش از ساير هنرهاي ديگرقابليت دارد تا با اقشار مختلف ارتباط برقرار كند. اما درعين حال چيزي به نام «فيلم ‏روشنفكرانه» وجود دارد. به اين معني كه فيلمسازهايي هستند كه ذهنيت خاص، سبك خاص و احيانا تفكرات خاص ‏خودشان را دارند. اين فيلمسازها معمولا مايلند با فيلم‌هايشان دنيا و علائق خودشان را مطرح كنند. به طور طبيعي هم ‏آنها با بخش كوچك‌تري از جامعه روبه‌رو مي‌شوند كه طبعا آنها از ميان دانشجوها و روشنفكر‌ها هستند. به اين معنا فيلم ‏روشنفكري وجود دارد. در عين حال فيلم‌هايي هستندكه اگر روشنفكر نباشي، نمي‌تواني با آنها ارتباط برقرار كني مثل ‏آثار تاركوفسكي. من فكر نمي‌كنم تماشاگري كه خيلي اهل بحث‌هاي روشنفكرانه نباشد، بتواند يك لحظه فيلم «نوستالوگيا» ‏را تحمل كند. براي خود من اين كار خيلي سخت بود. مثلا يادم مي‌آيد در آن صحنه‌اي كه شخصيت فيلم شمعي در دستش ‏گرفته و از يك طرف استخر به طرف ديگر مي‌رود، رفتم سيگار خريدم و برگشتم و ديدم كه هنوز اين صحنه ادامه ‏دارد. تحمل چنين صحنه‌هايي كار ساده‌اي نيست. اين فيلم تماشاگري مانند دكتر ملك منصور اقصي مي‌خواهد.‏
‏<‏strong‏>خب، وقتي ما از فيلم روشنفكري حرف مي‌زنيم كه مخاطب روشنفكر بايد آن را ببيند، بايد سازنده آن هم ‏روشنفكر باشد. مثلا هميشه داريوش مهرجويي به خاطر موضوع فيلم‌هايش در رده روشنفكرهاست. اما آيا تنها، ‏كارگردان فيلم مهم است؟ فيلمنامه‌نويس‌ها اهميتي ندارند؟ مگر چند نفر فيلمنامه‌هاي خودشان را مي‌نويسند؟ يا اصلا به ‏خاطر «جهان بيني‌شان»بايد خودشان بنويسند؟<‏‎/strong‏>‏به نظر من فيلمساز‌ها دو نوعند: يك عده فيلمسازهاي تكنسين هستند كه خوشان را با هر شرايط و كاري وفق مي‌دهند و ‏من خودم را از اين دسته مي‌دانم. يك عده هم هستند كه تنها يك نوع خاص مي‌توانند فيلم بسازند و هر فيلمي را نمي‌توانند ‏كارگرداني كنند. اين ضعفشان نيست. شايد نقطه قوتشان هم باشد. البته حتي فيلمسازهاي تكنسين هم آثارشان لحن دارد. ‏من از خودم مي‌گويم. فيلم‌هاي من كمي سردند، خوددارند، خجالتي‌اند، بازيگرانم مونوتُن حرف مي‌زنند، صورت‌هايشان ‏سنگي و مجسمه‌اي است و...‏اما گروهي كه تنها مي‌توانند فيلم‌هاي خودشان را بسازند، در ذاتشان نيست كه سراغ هر موضوعي بروند مثل گدار، ‏هارتلي، برگمان و.... در ايران اين اتفاق به طور ديگري افتاده است. در دهه 40 ما با فيلم «گنج قارون» صاحب نوعي ‏صنعت شديم و استوديو‌هاي فيلمسازي به وجود آمد. به دنبال آن ستاره‌ها آمدند و ميل به تماشاي فيلم و حتي فيلمسازي هم ‏به وجود آمد. اتفاق بدي كه افتاد اين بود كه همه داشتند «گنج قارون» مي‌ساختند. دهه 40 به ساخت فيلم‌هاي ملغمه‌اي ‏گذشت كه هم ملودرام بود، هم اكشن بود، هم موزيكال بود و گاهي هم مايه‌هاي پليسي و جنايي داشت. اين اتفاق هم تحت ‏تاثير سينماي مصر، تركيه و هندوستان رخ داد. سينماي جهان سوم هميشه اين‌طور است. حتي اگر به آمريكاي لاتين هم ‏نگاه كنيد نمونه‌اش را مي‌بينيد. اما زماني دري باز شد و گروهي از روشنفكرها توانستند وارد سينما بشوند و سعي كردند ‏كه فيلم‌هاي جدي‌تري بسازند. غالب آدم‌هاي اين گروه اتفاقا خيلي اهل سينما نبودند مثلا از تئاتر و ادبيات به سينماي ‏قصه‌گو آمده بودند و اينها دغدغه‌هاي روشنفكرانه داشتند. لزوما هم اينها از فيلمسازهاي فيلمفارسي بهتر نبودند. حداقل ‏دكوپاژ، جاي دوربين و انتخاب لنزشان نشان مي‌داد كه خيلي از آنها متفاوت‌تر نيستند. اما كتاب‌خوان بودند، ديد بهتري ‏داشتند، دغدغه‌هاي اجتماعي داشتند و قصه‌گوهاي بهتري بودند. اين افراد فيلمنامه‌هايشان را خودشان مي‌نوشتند. در ميان ‏اينها مسعود كيميايي يك استثنا بود. كيميايي سينما را خوب مي‌شناخت در عين حال تكنسين خيلي خوبي بود و شايد ‏دوره‌اي كه به عنوان دستيار كارگردان كار كرده بود به او كمك كرده بود تا فيلمسازي را بهتر از بقيه بلد باشد. اگر الان ‏دكوپاژ «گاو» را در برابر دكوپاژ «قيصر» بگذاريد متوجه مي‌شويد كه كيميايي چقدر جلو بوده است. ولو اينكه ممكن ‏است «گاو» فيلم روشنفكرانه‌تري به نظر برسد. بعد از او هم تقوايي بود كه به نظرم آمدنش از سينماي مستند به او كمك ‏كرده بود. تسلط در فيلمسازي را از همان فيلم اولش هم مي‌شود ديد. اما اين تسلط را در كار بيضايي يا مهرجويي ‏نمي‌بينيد. آنها به مرور و فيلم به فيلم بهتر شدند. «رگبار» فيلم شلخته‌اي است. مهرجويي هم از بعد از انقلاب، فيلمساز ‏خوبي شد. با اين همه، شما تاثير قصه‌نويس‌ها را نمي‌توانيد ناديده بگيريد. به هر حال مهرجويي‌اي كه با ساعدي كار ‏مي‌كرد، با مهرجويي‌اي كه با هوشنگ مرادي‌كرماني كار مي‌كند خيلي فرق دارد. گاهي هم تسلط فني فيلمسازهاست كه ‏آن اثر را نجات مي‌دهد. «ليلا» را اگر كسي جز مهرجويي مي‌ساخت غير قابل تحمل مي‌شد. به نظرم اين نمونه‌ها نشان ‏مي‌دهد كه حضور شخص دوم در فيلم‌ها نقش اساسي دارد به خصوص نويسنده‌ها. تقوايي براي خودش فيلمنامه خيلي ‏خوب «ناخدا خورشيد» را مي‌نويسد اما در «كاغذ بي‌خط» از همين زاويه لطمه مي‌خورد در حالي كه بهترين ‏كارگرداني را در ميان آثارش دارد....‏

‏<‏strong‏>نكته اينجاست كه «كاغذ بي‌خط» فيلم روشنفكرانه او در بعد از انقلاب به حساب مي‌آيد كه دغدغه‌هاي مدرن ‏دارد. شايد به خاطر موضوعش است...<‏‎/strong‏>‏يك مشكلي كه ما در ايران داريم، موضوع‌گرا بودنمان است. هم فيلمساز‌ها و هم منتقد‌هاي ما اين‌طورند. اصولا موج ‏نوي سينماي ايران اين آفت را با خودش آورد. به نظرم مي‌آيد كه موج نو سينماي ايران را جدي نكرد چون تجربه ‏ژانري در آن اتفاق نيفتاد. ما اين تجربيات را نداريم و به نحوي ما سينماي كلاسيك نداريم. ما از مراحلي عبورنكرده ‏همگي تاركوفسكي شديم. به همين خاطر هم تاثيرش جدي نبود و بعداز چند سال موج خوابيد و بعد از انقلاب موج نابود ‏شد. حالا موج نويي‌ها نقش سابق را هم نمي‌توانستند ايفا كنند. چون در ساز وكار دولتي احساس آزادي قبلي را هم ‏نداشتند. در آن زمان هم همگي خودشان را پشت موضوع مخفي مي‌كردند. به نظر من موضوعات مهم اجتماعي هر ‏روز در روزنامه‌ها مطرح مي‌شود. من به عنوان فيلمساز كه نبايد همان‌ها را بگويم. كار من خلق اتمسفر است. آن زمان ‏اين اتمسفر نبود و الان هم نيست و به ندرت اين اتفاق مي‌افتد.‏
‏<‏strong‏>اينكه فيلمسازهاي ما بيشتر سراغ موضوع‌هاي داغ اجتماعي مي‌روند به خاطر اين نيست كه مي‌خواهند ‏بازخورد سريع‌تري داشته باشند؟<‏‎/strong‏>‏دقيقا. مردم ما دوست دارند فيلم‌هايي ببينند كه گوشه‌هايي از زندگي خودشان را در آن مي‌بينند.‏
‏<‏strong‏>اما در ايتاليا هم فيلمي مثل «صبح بخير، شب» ساخته مي‌شود كه موضوع فيلم هم يك حرف سياسي تند و ‏صريح است. اتفاقا از يك رويداد داغ اجتماعي هم حرف مي‌زند كه تاثير زيادي روي جامعه ايتاليا گذاشته. اما فيلم عميق ‏است و گزارشي نيست. چرا آنها مي‌توانند خارج از حرف‌هاي عاميانه درباره وقايع جامعه‌شان فيلم بسازند اما ما ‏نمي‌توانيم؟<‏‎/strong‏>‏البته زاويه ديدي كه بلوكيوداي اين فيلم دارد، در ايتاليا وجود دارد. ايتاليا كشور دموكراتيكي است كه در آن احزاب ‏چپ‌گرا فعاليت مي‌كنند و آنها هم چنين زاويه ديدي دارند. اما ما در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم كه احزاب وجود ندارند. در ‏نتيجه آراي مختلف وجود ندارد. ما در جامعه تك‌بعدي زندگي مي‌كنيم. بحث روشنفكري بحث بعد است. روشنفكري يك ‏پديده اجتماعي است. روشنفكري اين نيست كه تنها كتاب بخوانيد. شما در اين صورت تنها كتاب خوانده‌ايد و شايد فكرتان ‏بازتر از بقيه باشد. روشنفكري در جوامع غربي از دل انقلاب‌هاي دموكراتيك و بورژوايي به وجود آمده است. ماحصل ‏انقلاب كبير فرانسه است، ماحصل اختراع دستگاه چاپ، ماحصل سفر ماژلان، ماحصل كشف آمريكا، ماحصل ‏انقلاب‌هاي صنعتي انگلستان و ماحصل انقلاب نساجي در لهستان است. در واقع با پايان قرون وسطا اين گروه متولد ‏مي‌شوند؛ كساني كه از قشر مياني جامعه هستند و صاحب خرد، ديد و نگاه ويژه هستند. به همين خاطر وقتي ما در اروپا ‏و آمريكا از روشنفكري حرف مي‌زنيم از يك پديده ريشه‌دار حرف مي‌زنيم. دقيقا وقتي به فيلمسازهاي آنها- چه روشنفكر ‏و چه غير روشنفكر- نگاه مي‌كنيم، مي بينيم كه هم‌وزن نيستيم. براي اينكه روشنفكري متعلق به جامعه ما نيست. ما اصلا ‏روشنفكر نداريم.‏
‏<‏strong‏>الان هم نداريم؟<‏‎/strong‏>‏الان هم نداريم. روشنفكري در جامعه ما پديده وارداتي است. يعني در دوران قاجار عده‌اي از آقازاده‌ها به فرنگ رفتند و ‏تحصيل كردند. وقتي اينها برگشتند فكر كردند كه روشنفكرند. با ورود هنر‌هاي ديگر و ماشين چاپ ما با آدم‌هاي ‏فهميده‌تر و تحصيلكرده‌تر روبه‌رو شديم. ولي با پديده ريشه‌داري طرف نبوديم. به همين دليل هم روشنفكر‌ها در جوامع ‏غربي به شدت تاثير‌گذارند و در جامعه ما هيچ تاثيري ندارند. براي همين سارتر در فرانسه يك فيگور ملي است، فليني ‏وقتي مي‌ميرد دولت ايتاليا عزاي عمومي اعلام مي‌كند، همينگوي مظهر زندگي آمريكايي است، كامو مظهر فرانسه دهه ‏‏50 است، بكت مظهر اروپاي سرگشته دهه 50 است، برشت مظهر روشنفكر سياسي است ولي در ايران روشنفكر ما ‏مي‌شود جلال آل احمد كه محصولش داستان متوسط مدير مدرسه است. روشنفكر ما درباره همه‌چيز نظر مي‌دهد. در ‏چنين شرايطي ما نه سينماي روشنفكري غني داريم، نه سينماي تجاري برجسته‌اي. چند وقت پيش داشتم به دوستي ‏مي‌گفتم كه چرا من كه سينماي تجاري آمريكا را دوست دارم در ايران چنين فيلمي نمي‌سازم. دليلش اين است كه فرهنگ ‏عام قوي وجود ندارد؛ چيزي كه در اروپا و آمريكا هست. در آنجا بيتل‌ها و رولينگ استونز را داريد كه بعداز 30 سال ‏هم‌ترانه‌هايشان عالي است. آنجا اندي‌‌وارهول داري كه يك بطري سس كچاب را مي‌كشد و تو وقتي آن را مي‌بيني فكر ‏مي‌كني كه تا به حال بطري سس كچاب را نديده‌اي، مرلين مونرو داري، دشيل همت‌داري، ميكي اسپلين داري. اما ما در ‏فرهنگ عامه‌مان چه داريم؟ براي همين وقتي مي‌خواهيم فيلم تجاري بسازيم به سطحي مي‌رسيم كه ديگر هيچ چيزي ‏نداريم. يعني فيلم‌هايي مي‌شوند كه هيچ چيزي نيستند و مي‌فروشند. چون جامعه اين هيچ چيز را مي‌خواهد. من ترجيح ‏مي‌دهم كمي بلاتكليف بمانم ولي كار خودم را بكنم. آنجا اگر گدار 20 سال فيلم نسازد باز هم گدار است. باز هم وقتي ‏آمريكا به عراق حمله مي‌كند همه سراغش مي‌روند تا نظرش را بدانند. او روشنفكري است كه جامعه به او نياز دارد و ‏براي نظرش اهميت قائل است. اما ما در ايران گرايش هنري نداريم كه دنبال اين كارها باشيم.‏
‏<‏strong‏>درك هنري يا گرايش هنري نداريم؟<‏‎/strong‏>‏گرايش هنري نداريم. جامعه ايران، ضد هنر است. هميشه هم اين‌طور بوده. اگر بچه‌اي بخواهد رشته هنري بخواند بايد ‏يا كتك بخورد يا از خانه بيرون برود. جمله معروف هم اين است كه مي‌خواهي هميشه گرسنه باشي؟ مردم ايران طرفدار ‏بازارند. يك كالاي مزخرف الكتريكي برايشان بياورند و آن را بفروشند. همه هم يا دكترند يا مهندس. ما بقالي هم ‏مي‌رويم بهمان مي‌گويند مهندس. كسي فيلمساز يا روزنامه‌نگار نمي‌شناسد. در چنين فضايي مردم به خاطر سينما و هنر ‏به تماشاي فيلم نمي‌روند. اگر فيلم‌هاي محمدرضا گلزار و مهناز افشار مي‌فروشد، باز هم به خاطر دلايل غير سينمايي ‏است. فيلم‌هاي دختر و پسري اصولا به اين خاطر مي‌فروشند كه جامعه ما نسبت به رابطه دختر و پسر حساس است.‏














سريال روز♦ تلويزيون ‏

ساخت سريال هاي طنز به مناسبت هاي مختلف در سيما به امري عادي تبديل گشته و سبب شده تا بسياري به توليد چنين ‏سريال هايي روي آورند. مجيد صالحي يکي از آنهاست که کار را با نقش آفريني در همين کارهاي روتين طنزآغاز کرده ‏بود. بعد از تجربه بازيگري در سينما به ساختن مجموعه هاي طنزروي آورد. مجموعه طنز سه در چهارکه جديدترين ‏ساخته صالحي درمقام کارگردان، هم اکنون درحال پخش ازشبکه سوم سيماست که تفاوت هاي عمده اي با کارهاي ‏پيشين وي دارد. از جمله حضور رضا عطاران درمقام مشاورکارگردان پروژه که گويا اين حضور تاثير زيادي بر شيوه ‏کار ونگاه صالحي به مقوله طنزداشته است. ‏

‎‎سه در چهار‎‎
نويسنده: عليرضا مسعودي. کارگردان: مجيد صالحي. مشاورکارگردان: رضا عطاران. تهيه کننده: حسن روستايي. ‏مجري طرح: بهرام بهراميان. تدوين: مريم نفريه، رضا مطهري. مديرتصويربرداري: مرتضي نجفي. طراح گريم: ‏مهرداد ميرکياني. طراح صحنه و لباس: حسين عالي نژاد. موسيقي: اميد کرامتي. بازيگران: محمد کاسبي[رحمان]، ‏مهران رجبي[سيروس]، علي صادقي[بيژن]، شهره لرستاني[حنا]، مريم سلطاني[طلا]، اشکان اشتياق[کيوان]، مجيد ‏صالحي، مصطفي راد، مختارسائقي،. شمسي فضل الهي. محصول: شبکه سوم سيما ‏
سه در چهار روايتگر زندگي دو خواهر و خانواده آنهاست که براي فراهم کردن زندگي بهتر تصميم مي گيرند که يک ‏شرکت خدماتي تاسيس کنند. آنها به کمک يکديگرشرکت را در آپارتمان اجاره اي در برجي در بالاي شهر تهران به راه ‏مي اندازند اما...‏
‎‎يک گام به پيش‎‎
ژانر طنز و کمدي هميشه يکي از سخت ترين ژانرهاست و پرداختن به آن توانمندي هاي زيادي را از جانب سازندگان ‏آن مي طلبد. چهارچوب داستان "سه درچهار" حول محور دو خانواده به سرپرستي آقا رحمان و آقا سيروس مي چرخد. ‏اين دوخانواده که نسبت فاميلي با يکديگردارند تصميم مي گيرند تا تحولي درزندگي شان بوجود آورند. اين تصميم در ‏ساختمان داستان تبديل به عنصري مي شود که خود زمينه ساز رويدادها و اتفاقات بيشمار و متنوعي است. در واقع با ‏اين تصميم دو خانواده به بالاي شهر نقل مکان مي کنند و در يک خانه اجاره اي هم زندگي مي کنند و شرکتي را به ‏طورغير قانوني به راه مي اندازند. ‏

عنصري که نويسنده به خوبي ازآن درطراحي جهان داستاني خود سود مي جويد عامل وارونه سازي است. اين عامل ‏هميشه يکي از اجزاء اصلي سازنده کمدي ست. خانه اي که دو خانواده همزمان درآن سکني گزيده اند و مدير برجي که ‏بسيارکنجکاو است و به شدت رفت و آمد ساکنين برج را زير نظردارد. اين پازل ها به درستي از جانب نويسنده در ‏کنارهم چيده شده اند. در واقع نويسنده علاوه بر به کارگيري اين عناصر در ساختار اثرش، از نحوه نگارش ديالوگ ها ‏و طراحي موقعيت هايش استفاده فراواني جسته است. ديالوگ ها علاوه بر اين که سطحي از روزمره گي شخصيت ها ‏در اجتماع را انتقال مي دهد، با به کارگيري عنصرتکرار باعث ايجاد طنز کلامي در گفتار شخصيت ها مي شود. نکته ‏ديگر اينکه، مخاطب بيش از آنکه به طنزهاي کلامي و بداهه سازي هاي بازيگران بخندد به موقعيت هايي که شخصيت ‏ها در آن گرفتارمي آيند، مي خندد. نمونه بارز آن سکانسي است که بيژن به همراه خواهرش مريم براي نظافت و کار به ‏خانه پيرزني در بالاي شهرتهران مي روند. پيرزن که سال هاست تنهاست نيازبه کسي دارد که براي او حرف بزند. در ‏مقابل مريم و بيژن وظيفه شان نظافت منزل است. اين تضاد در انگيزه شخصيت ها گروتسگ بي نظيري را براي ‏مخاطب خلق مي کند. طوري که مخاطب همزمان با تنهايي پيرزن همدردي مي کند و هم به وضعيت مريم و بيژن که ‏گرفتارشده اند، مي خندد. ‏

در بخش کارگرداني، صالحي با انتخاب درست زواياي دوربين و دکوپاژي روان کمک شاياني به موقعيت ها وشخصيت ‏ها مي کند. او در واقع با دکوپاژش فضايي رئاليستي و باورپذير براي مخاطب خلق مي کند. هدايت صحيح بازيگران – ‏انتخاب درست بازيگران – ريتم مناسب داستان و... ازنکات برجسته کارگرداني اوست. اما تنها نکته اي که باقي مي ‏ماند استفاده ازعناصري است که صالحي از کارهاي عطاران به عاريت گرفته است که تا حد زيادي با فضاها وموقعيت ‏ها هماهنگ شده است. اتفاقي که اگرنمي افتاد ضربه بزرگي به مجموعه وارد مي شد. ‏
بازيگران هم بازي قابل قبول وخوبي ازخود ارائه مي دهند. اما دراين ميان، مهران رجبي با نوع گويش خاص خود در ‏ادا کردن ديالوگ ها وعلي صادقي با بداهه هايش جذابيت مضاعفي برخلق کردن لحظات طنزمي افزايد. به نظرمي رسد ‏که سه در چهار گام رو به جلو و نقطه عطفي در کارنامه صالحي به حساب مي آيد. ‏



















نمايش روز♦ تئاتر ايران

داود دانشور از کارگردان هاي آرام و بي سرو صداي تئاتر است. او هيچ گاه خود را به رخ نمي کشد ولي هر زمان که ‏صحبت از عالم نمايش مي شود يا مشغول ترجمه است و يا کاري را براي صحنه آماده مي کند. او در گروه تئاتر آيين ‏تقريبا سالي يک نمايش-که اغلب بر متن هاي خارجي استوار است- را روي صحنه مي برند که از ميان آنها مي توان به ‏همسايه ها، کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد و... اشاره کرد. نگاهي انداخته ايم به پاي پياده آخرين کار اين گروه، که هم ‏اکنون روي صحنه است. ‏

‎‎پاي پياده‎‎
کارگردان و مترجم: داود دانشور. نويسنده: اسلاومير مروژک. طراح صحنه: شيوا رشيديان. بازيگران: قدرت‌الله ‏صالحي، سهند جاهدي، نسيم ادبي، بيژن افشار، محمود هندياني، مينو زاهدي، حوريه ميرمحمدي، رضا امامي، خليل ‏مولودي، افشين زارعي و شيرين ايزدي ‏
داستان يک شب و روز تعدادي لهستاني که بعد ازاتمام جنگ دوم جهاني قصد عزيمت به ‏ميهن خود را دارند. دسته هاي ‏گوناگون ازاقشارمختلف با هم برخورد مي کنند و همگي ‏درانتظارقطاري هستند تا آنها را به مقصد برساند. يک زوج ‏جوان ثروتمند و اشراف زاده، يک مادر و دختر، يک مرد جوان ظاهرا با فرهنگ و غرق در مطالعه، و يک پدر و پسر ‏منتظران اين ايستگاه قطارهستند. قطاري که قرار است آنان را به سرزمين آرزوهايشان ببرد اما افسوس که هرگز نمي ‏آيد.‏
‎‎سايه سياه جنگ‏‎‎
کشور لهستان بسيار پيچيده است. بسياري از مردم اين کشور قربانيان مستقيم جنگ هاي جهاني و درگيري هاي داخلي ‏آن هستند. شايد همين کشمکش ها بود که هنرمندان بسياري را در عرصه هنرهاي نمايشي تحويل اين کشور داد که ‏جملگي درباره تاريخ معاصر لهستان آثاري به يادماندني را خلق کردند. از اسلاومير مروژک در تئاتر تا آندري وايدا در ‏سينما.‏
اين هنرمندان در بستر جنگ کارهايي را آفريدند که وجوهي چند بخشي داشت و اگرچه به تاريخ کشور لهستان مي ‏پرداخت اما در عمل رنج تمامي ملت ها در رويارويي با پديده هاي شومي همچون جنگ، تجزيه طلبي و... نيز است. ‏همين اواخر وايدا در فيلم کاتين به فاجعه جنگل کاتين در زمان جنگ جهاني پرداخت که در آن ارتش سرخ به دستور ‏استالين چندين هزار افسر و سرباز لهستاني را در کشتاري دسته جمعي مقابل گلوله برد.‏
مروژک نيز در پاي پياده روايتگر آسيب پذيري بشر در برابر پديده جنگ است. او در لحن نيز زباني شبه گروتسک را ‏بر مي گزيند تا بتواند گزندگي بيشتري را به متن خود وارد کرده و تماشاگر را تحت تاثير قرار دهد. او که فرزند تبعيد ‏است و 33 سال را در غربت گذراند آن قدر شهامت يافته بود که بدون ابا از چيزي هرآنچه را که مي خواهد روي کاغذ ‏بياورد. پاي پياده در ميان کارهاي ديگر مروژک بخصوص پرتره شهرت جهاني چنداني را ندارد اما مي تواند نمايش ‏نگره هاي او نسبت به مسائل مختلف جنگ باشد. ‏

ما در اين نمايش با مقوله گريز و انتظار به عنوان تم هاي اصلي رو به رو هستيم. آدم هايي که مي خواهند از موقعيت ‏کنوني فرار کنند اما ظاهرا هيچ کس هيچ کجا منتظرآنها نيست و قطاري که بايد ايشان را به مقصد برساند هيچ وقت ‏وارد ايستگاه نمي شود. در کهن الگوهاي روايتي سفر براي رسيدن به حقيقت و شناخت بيشتر جهان پيراموني ماست. اما ‏در اين نمايش اگرچه سفري فيزيکي رخ نمي دهد ولي تماشاگر در انتها با کوله باري از تجربه سالن را ترک مي کند. ‏خصلت درام و نوع روايت در پاي پياده به گونه اي تدارک ديده شده که گويي در بطن اين سفر رخ مي دهد. دانشور و ‏مروژک از کوچکترين فصل هايي باي القاي اين حس بهره مي جويند. در ابتداي داستان ما پدر و پسري را مي بينيم که ‏مشغول پياده روي هستند و پدر تمام تجربيات خود را در اختيار فرزندش قرار مي دهد. همين شروع ما را به کليتي ‏رهنمون مي شود که در ادامه نمايش قرار بوده با آن سروکار داشته باشيم.‏
‏دانشور اين نمايش را با تکيه بر تئاتر بي چيز اجرا مي کند. درون صحنه نمايش هيچ دکوري جز يک پرده نيست. تمام ‏صحنه ها درون ذهن تماشاگر با کمک بازي بازيگران و فضا سازي هاي صوتي و تصويري بازسازي مي شوند. ‏دانشور توانسته با خالي بودن صحنه تداوم بصري کار خود را نيز حفظ کند. خالي بودن صحنه نوغي بي دفاع بودن را ‏با خود به همراه دارد که گويا انسان هاي نمايش را در جهاني خالي از سکنه نمايش مي دهد. آنها هيچ دستاويزي ندارند ‏که به آن چنگ بزنند و بر همين اساس تنهايي آنها بيش از هميشه خود را به رخ مي کشد.‏
نمايش پاي پياده در يک شب شروع مي شود و در يک صبح پايان مي پذيرد. در صبحي که حکومت عوض شده و در ‏پي اين تغيير هويت همه آدم ها نيز تغيير رنگ مي دهند. در اين ميان بازهم قربانيان واقعي همان مردم هستند که جان و ‏سيرت خود را براي به قدرت رسيدن ديگران قرباني کرده اند.‏
نمايش پاي پياده بسيار متکي بر بازي بازيگران است. قدرت الله صالحي و نسيم ادبي در قالب نقش هاي خود خوب ‏ظاهر مي شوند. اما ظاهرا کارگردان توجهي را که به چيدن ميزانسن ها و فضا سازي بصري کار داشته به بازي ‏بازيگران نداشته است. بازيگران خوب هستند اما هريک ساز خود را مي زنند و ظاهرا به خوبي کنار هم قرار نگرفته ‏اند.‏























گفت وگو♦ تئاتر ايران

‏قدمت نمايش در ايران در حدود سه هزار سال، قبل از ميلاد مسيح دانسته اند، اما اين تاريخ که در صحت و سقم آن شک ‏فراوان هست، پستي و بلندي نيز به خود بسيار ديده است. در سه دهه اخير تلاش هايي براي شکل بخشيدن به تئاتر از ‏سوي دولت و مقاومت هايي فرهنگي از سوي دست اندرکاران اين رشته به منصه ظهور رسيد. شکست و موفقيت هايي ‏پديد آمد و گاه زيان هاي اين تجارب بيش از سودهايش بود. درباره اهل نمايش و وضعيت و موقعيت تئاتر با اهل آن: ‏نغمه ثميني و محمود هندياني- گفت و گو کرده ايم...‏

گفت و گو با نغمه ثميني‎‎ايراني، ملتي وابسته به کلام‏‎‎
فعاليت هاي نغمه ثميني به يک شاخه محدود نمي شود. او کار فرهنگي و هنري خود را با نقد فيلم آغاز مي کند. در ادامه ‏با نغمه ثميني نمايشنامه نويس مواجه مي شويم. فعاليت هاي پژوهشي او نيز بخشي ديگر از کارنامه کاري اش را تشکيل ‏مي دهد که از آن جمله مي توان به کتاب «عشق و شعبده» اشاره کرد که به بررسي داستان هاي هزار و يک شب مي ‏پردازد. همچنين او مدتي را هم درباره حضور اساطير در نمايشنامه هاي ايراني پژوهش کرده است که قرار است به ‏زودي توسط نشر ني منتشر شود. اين پژوهش دوم در اصل موضوع پايان نامه دکتراي او در رشته پژوهش هنر بوده ‏است. همچنين ثميني اين روزها در حوزه فيلمنامه نويسي هم فعال نشان مي دهد که از جمله تجربه هاي او مي توان به ‏فيلمنامه «خون بازي» اشاره کرد که ثميني يکي از اعضاي گروه فيلمنامه نويسي بوده است که سيمرغ بلورين جشنواره ‏فجر را براي او به ارمغان مي آورد. ثميني در حوزه تدريس نيز به طور مستمر فعاليت مي کند و عضو هيات علمي ‏دانشکده هنرهاي نمايشي و موسيقي دانشگاه تهران است. ‏
‏<‏strong‏>برخلاف تئاتر مرسوم و رايج اين روزها که به دنبال ارائه مفهوم از طريق تصويرسازي است، ادبيات ‏نمايشي ما همچنان درگير کلام است، آن هم به دليل ريشه داشتن در نقل و روايت، با اين حساب نگاه مخاطب غيرايراني ‏به متون نمايشي ما چگونه است؟<‏‎/strong‏>‏من دوست دارم پاسخ اين سوال را با يک تفکيک بدهم. ما بايد کارهاي فعلي را دو دسته کنيم. نخست آنهايي که رويکرد ‏پرفورمنس و تجربي دارند و دوم نمايش هايي که مبتني برکلام، زبان هستند. البته اين را هم اشاره کنم که مرز بين اين ‏دو چندان روشن نيست و دائم درحال تنيدن به دل يکديگر هستند. حالا وقتي شما مي گوئيد آن طرف تصويري تر نيست ‏و ما کلامي تر؟ در نگاه خيلي خيلي کلي بايد بگويم بله چون ما همچنان ملتي وابسته به کلام هستيم، ولي يک چيز را هم ‏نبايد فراموش کنيم، اينکه ما خودمان را چه مدلي از تئاتر دنيا مقايسه مي کنيم و با چه سنتي مي سنجيم؟
‏<‏strong‏>نظر شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏در نظر داشته باشيد که در بعضي کشورها مثل آلمان و فرانسه امروز تئاتر تصويري تر است، اما تئاترکشوري مثل ‏انگليس درشکل عام هنوز به کلام وابسته است، نمايشنامه برايش همه چيز است و کارگردان در حالت عادي وظيفه اش ‏وفاداري به متن و تصوير کردن آن است.‏
‏<‏strong‏>و البته تجربه هايي که در تئاتر تجربي ما هم بوده چندان موفق نبوده.<‏‎/strong‏>‏شايد. چون ما سابقه تصويرگري و تصويرسازي به آن معنا نداريم و بينش بصري ما در طول تاريخ محدود به کتابت ‏مي شود و حتي مينياتورهاي ما عمدتا در کتاب داستان و درخدمت روايت بوده است. نکته ديگر اينکه آنها اين امکان و ‏آزادي را دارند که از تمام امکانات صحنه شان که يکي از آنها بازيگر بوده استفاده کنند، يعني بازيگر مثل مومي است ‏که هرکاري که دلش بخواهد مي کند.‏
‏<‏strong‏>آيا به وجود آوردن تئاتر تصويري ربطي به بودجه هم دارد؟<‏‎/strong‏>‏صد درصد. تئاتر تصويري نيازمند بودجه فراوان است. براي به وجود آوردن يک جادوي تصويري نياز به نور و ‏امکانات زيادي داريم که تا وقتي طراحي صحنه در تئاتر ما عنصر چندم محسوب مي شود، چنين اتفاقي نخواهد افتاد.‏
‏<‏strong‏>اين شامل متن هم مي شود؟<‏‎/strong‏>‏نه. درمتن اين گونه نيست. نمايشنامه تنها مبتني است بر يک قلم، يک کاغذ و خلوت نويسنده. به همين دليل براي ‏مخاطب غير ايراني، تجربه هاي نوشتاري ما از نظر تجربه گري و جسور بودن در شکستن ساختار مي تواند جذاب ‏باشد.‏
‏<‏strong‏>يعني همچنان نگارش ما را موفق تر از اجرا مي دانند؟<‏‎/strong‏>‏در زمينه نمايشنامه هم مشکلات خودمان را داريم. ما شانس خيلي کمي داريم که نوشته هاي خودمان را به تئاتر جهاني ‏ارائه دهيم. چون هيچ وقت نتوانسته ايم يک نهضت ترجمه نمايشنامه هاي فارسي را راه اندازي کنيم.‏
‏<‏strong‏>اين ويژگي ها به نظر شما يک نقطه ضعف براي تئاتر شرق و به ويژه ايران محسوب يا نقطه قوت و ويژگي ‏منحصر به فرد آن تلقي مي شود؟<‏‎/strong‏>‏نه نقطه ضعف است و نه قوت. ويژگي آن است. مامي گوئيم تئاتر آسيا و همه آسيا را با هم جمع مي کنيم. اين درست ‏نيست. مگر مثلا ما از نظر فرهنگ غذايي چقدر به ژاپن نزديکيم که حالا بخواهيم تئاترمان هم شبيه آنها شود؟ تئاتر ‏شرق دور بيشتر به نشانه ها متکي است. درام رقصان هندوستان کاملا بر حرکت تکيه دارد و تغزيه ما ترکيبي است از ‏نشانه و شعر.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما اين که نسل جوان و دانشگاهي دغدغه اي براي نگارش و خلق آثاري ماندگار ندارند به چه دليل ‏است؟<‏‎/strong‏>‏مسئله مد شدن تئاتر فرمي است. با سطحي شدن دغدغه ها همه چيز گذرا شده . برخي دانشجويان با افتخار مي گويند که ‏اجراهايشان حاصل سه جلسه تمرين است. اما همه مي دانيم که نمايش بايد دراجرا جا بيفتد و پخته شود. من گاهي ‏اجراهايي را مي بينم و به خودم مي گويم که اگر من تئاتري هستم و بغل دستي من هم تئاتري است و ما اين نمايش را ‏نمي فهميم پس مخاطب آن کيست؟ من دايره را وسيع تر مي کنم. اگر من نمايشي را بنويسم که با مخاطب ارتباط برقرار ‏نکند، اشتباه است. مي دانم که برقراري ارتباط نسبي است. اما برآيند رابطه مخاطبان با تئاتر بايد مثبت باشد.‏
‏<‏strong‏>با توجه به اينکه نمايش کشورهاي حوزه شرق از عناصر مشترکي مثل تکيه بر رمز، اسطوره، آيين و قصه ‏بهره مي برند، اين ميان جايگاه ايران پررنگ تر است يا مثلا هند، چين يا ژاپن؟<‏‎/strong‏>‏جايگاه کشورهاي ديگر پر رنگ تر است. و اگر بخواهيم رتبه بندي کنيم هند داراي جايگاه نخست است. چون هنوز در ‏اسطوره و آئين زندگي مي کنند و نمي توانيم بگوييم کارهايشان موزه اي است.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان مهم ترين راه برقراري درست با جهان چيست؟<‏‎/strong‏>‏به عقيده من هيچ راهي براي ارتباط با جهان بهتر از هنر و از ميان هنرها هيچ کدام بهتر از تئاتر نيست. تئاتر زنده ‏ترين ارتباط را با مخاطب دارد و همين ويژه اش مي کند. به همين دليل حيف است که اين هنر با بعضي از مسائل حاشيه ‏درهم آميخته شود.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان دنيا در مورد تئاتر ايران چقدر مي داند؟<‏‎/strong‏>‏آنها خيلي کم در مورد ما و تئاترمان مي دانند. تئاتر ما مي تواند راه خوبي براي نمايش توانايي نويسندگان و هنرمندان ‏ايراني به سرزمين هاي ديگر باشد. اميدوارم برخورد سليقه اي و تفسيري راه اين ارتباط را برهيچ کدام از تئاتري هاي ‏ايراني نبندد.‏
محمود هندياني متولد 1327 شهرستان قم است. او داراي مدرک کارشناسي کارگرداني و بازيگري از دانشکده سينما و ‏تئاتر و داراي نشان درجه دو هنري از شوراي ارزشيابي اداره فرهنگ ايران است. هندياني يکي از بازيگران قديمي ‏تئاتر تهران است که هنوز با صبرو تلاش خود در صحنه هاي تئاتر به هنرنمايي مي پردازد. کريستال تاور و پاي پياده ‏آخرين نمايش هايي هستند که وي به عنوان بازيگر درآنها حضور داشته است. پاي حرف هاي او نشسته ايم که از ‏وضعيت تئاتر گله مند است...‏

‏<‏strong‏>نسل جديد، نسل هوشيار<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>از چگونگي فعاليت خود درتئاتر بگوييد.<‏‎/strong‏>‏بارها شنيده ايم که وقتي از کودکان مي پرسيد که مي خواهند چه کاره شوند علاوه بر خلباني و پزشکي عده اي از آنها ‏هنرپيشگي را عنوان مي کنند و از همان دوران کودکي ابراز تمايلات خود به اين هنر را سرلوحه کار و آينده قرار مي ‏دهند.البته بسياري از جوانان و حتي کهنسالان را هم در روزمرگي خود مي بينم که به دليل زرق وبرق هاي اين کار ‏هنوز به دنبال بازيگري هستند. من هم از دوران نوجواني شيفته اين کار شدم.‏
‏<‏strong‏>آيا از همان ابتدا هنرپيشگي کرديد؟<‏‎/strong‏>‏خير. قبل از انقلاب مدت ها به عنوان رقصنده و بالرين در نمايش ها حضور داشتم و اصلا علاقه من به رقص کم کم ‏زمينه ساز حضورم در بازيگري شد.‏
‏<‏strong‏>خانواده شما در دوران قبل از انقلاب با کارتان هيچ مشکلي نداشتند؟<‏‎/strong‏>‏آن موقع به دليل تعاريف غلط از اين کار بسياري از خانواده ها مانع حضور فرزندان شان در گروه ها و کلاس ها مي ‏شدند. هنوز هم همين طور است ولي کمتر شده. يادم مي آيد برادرم تلاش زيادي کرد تا مرا از حضور در اين کار باز ‏دارد .هنوز هم با اين که چندين سال از شر.ه فعاليت هاي من مي گذرد، هر از چند گاهي مرا به ياد گذشته مي اندازد.‏
‏<‏strong‏>چند نمايش را در کارنامه کاري تان داريد؟<‏‎/strong‏>‏دقيقا خاطرم نيست ولي معمولا سالي يک يا دو کار را دارم. همين امسال و در آغاز 6 ماهه اول سال دو نمايش را ‏درتئاتر شهر اجرا مي کنم.‏
‏<‏strong‏>تفاوت عمده بازيگري معاصر با بازيگري دهه هاي گذشته درچيست؟<‏‎/strong‏>‏در گذشته بازيگران با ديدن و تجربه کردن بر اندوخته هاي خود اضافه مي کردند. اما امروز علاوه بر همه اينها ‏بازيگران به مطالعات گسترده تري دست مي زنند و خود را به لحاظ علمي به مراتب خوبي مي رسانند.‏
‏<‏strong‏>در اغلب نمايش هاي داوود دانشور و نصرالله قادري به ايفاي نقش پرداخته ايد. علت خاصي ‏دارد؟<‏strong‏>‏خوب اين دو از دوستان بسيار خوب و قديمي من هستند که با هم تجارب زيادي را در تئاتر به دست آورده ايم. اين است ‏که اين دو دوست در اغلب کارهايشان از من به عنوان بازيگر دعوت به عمل مي آورند و من هم با جان و دل دراختيار ‏آنها هستم.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان دولت قبل از انقلاب به تئاتر بهاي بيشتري مي داد يا حکومت پس از انقلاب؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد اين بحث مفصلي دارد. در قبل از انقلاب ما آزادي هاي زيادتري داشتيم در ارائه فکر و انديشه. البته اين در آن حد ‏نبود که هرچه دل مان بخواهد بگوييم. نه. آن موقع هم نظارت به شکل ديگري بود که با مسائل خلاف قانون به شدت ‏برخورد مي کرد. اما تفاوت عمده در اين است که برنامه ريزي هاي نسبتا درستي را قبل از انقلاب شاهد بوديم. هرسالن ‏نمايش خود را داشت به همراه مخاطب خود. اما امروزه از اين دست اتفاقات نداريم. متاسفانه همه به جان هم افتادند و ‏سر کلاف تئاتر گم شده است.‏
‏<‏strong‏>اين در مورد مديران فرهنگي است يا خود هنرمندان؟<‏‎/strong‏>‏در مورد هر دو طرف. البته گروه ها و هنرمندان تحت تاثير اين شکل اداره نمايش قرار گرفته اند و گرنه گمان نمي کنم ‏هيچ کسي علاقه داشته باشد نابودي خانواده خود را ببيند.همه به فکر پول درآوردن از جامعه اي هستند که پولي در آن ‏نيست. تنها يک عده هستند که به اين شکل راه ها را مي دانند و کسي هم جلودارشان نيست و حق بقيه را ضايع مي کنند. ‏اين عده هم با کمال تاسف از خود تئاتري ها هستند و زماني خود نمايش کار مي کردند و به صحنه مي بردند. قبل از ‏انقلاب هم اينها بود اما نه به اين شکل واضح.‏
‏<‏strong‏>آيا مايليد که از آنها اسم ببريد؟<‏‎/strong‏>‏نيازي به اين کار نيست. همه آنها را مي شناسند. هر روز هم که مي گذرد اوضاع شان بدتر از گذشته است و به مراتب ‏منفور تر ازقبل. بعد ماجراي تئوري توطئه تئاتر را براي تشويش اذهان عمومي عنوان مي کنند و همه تقصيرها را به ‏گردن هنرمندان واقعي مي اندازند و مي گويند که آنها دچار توهم هستند.نگاهي به سايت ايران تئاتر بيندازيد و ببينيد که ‏چگونه همه را سرگرم خود کرده اند. اين کارها در شان و مرتبه هنرمندان نيست. بايد جلوي اين کارها گرفته شود و ‏بيش از اين آبروريزي نکرد.‏
‏<‏strong‏>بسياري از هم دوره هاي شما کار تئاتر را کنار گذاشته و خانه نشين شده اند. چگونه است که شما هنوز با اين ‏سن و سال با قدرت به کار خود ادامه مي دهيد؟<‏‎/strong‏>‏به اعتقاد من هر کسي صبري دارد و تحملي. اين طور نيست که آنها تئاتر را از ياد برده باشند. به دليل اينکه اين تئاتر ‏صنعت نيست يا شغل ديگري که فقط با جان شما سر و کار داشته باشد و به راحتي آن را کنار بگذاري. تئاتر با جان و ‏روح شما به طور مستقيم در ارتباط است و کسي که اين کاره باشد هرگز آن را فراموش نمي کند. من مطمئن هستم که ‏آنها طاقت ديدن اين حرکات کودکانه را ندارند و ترجيح شان اين است که عقب بنشينند. واقعا من هم نمي توانم ببينم ولي ‏خوب چه مي شود کرد. بايد ساخت و کار کرد. تا زماني که مي شود.‏
‏<‏strong‏>رابطه تان با بازيگران و کارگردانان نسل امروز چگونه است؟ آيا تفاهم تکنيکي و يا حتي اخلاقي در بين ‏شما ها شکي مي گيرد؟<‏‎/strong‏>‏بله. نسل جديد نسل بسيار باسواد وريز بيني است با دنيايي از ايده و خلاقيت. ازمسائل به سادگي نمي گذرد و کارهاي ‏بسيارشاخصي را هم به اجرا درمي آورد. با هم به خوبي کنار مي آييم و پذيراي نکات يکديگر هستيم. اگراين طور نباشد ‏که نمي شود کار کرد.‏
‏<‏strong‏>دراين سال ها که با جوانان مشغول به کاريد، مهم ترين آرزويتان چيست؟<‏‎/strong‏>‏اين است که مسئولين هنري مرکز شرايطي را براي هم نسلان من به وجود بياورد و آنها را براي يک بار دعوت به ‏همکاري کند تا همه باهم نمايشي را دوباره بازسازي و به اجرا برسانيم. به گمانم اين مي تواند شناخت دو نسل را از ‏يکديگر به مراتب بيشتر کند. درثاني ارتقاي روحيه بسيار خوبي براي همکاران من درسال هاي گذشته مي شود.مي دانم ‏که آنها هم منتظر چنين روزي هستند تا ارزش و قدرت هاي خود را به امروزي ها نشان دهند.‏
‏<‏strong‏>اگر اين امکان فراهم آيد چه نمايشي را براي اجرا انتخاب مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏قطعا نمايشي که قبل ها اجرا شده و تک تک لحظات آن پرازخاطره و دوستي برايمان باشد.‏





















کتاب روز♦ کتاب




<‏strong‏>تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محمد باقر ويجويه ايتصحيح: غلامرضا طباطبايي مجد‏‏320 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1386،‌ چاپ اول‏
اين كتاب، شرح وقايع چهار ماه از روزهاي بحراني و خونبار شهر تبريز در دوره «استبداد صغير» است. اين چهار ‏ماه، از تاريك ترين، سخت ترين و پرمشقت ترين روزهاي آغازين يازده ماه مقاومت دليرانه مردم در برابر نيروهاي ‏شاه و مستبدين و مرتجعين آذربايجان پس از به توپ بستن مجلس و انحلال آن است. از زندگي نويسنده كتاب كه از ‏تاجرين آگاه و مشروطه خواه تبريز بوده است، آگاهي دقيقي در دست نيست. «كسروي» از او و كتابش با عنوان «بلواي ‏تبريز» ياد مي كند. نخستين چاپ اين كتاب در سال 1287 خورشيدي، همراه با 9 قطعه نقاشي از صحنه هاي نبرد و يك ‏نقشه شهر منتشر شد. نثر كتاب ساده و روان و اطلاعات آن متكي بر مشاهدات نويسنده است. ‏




<‏strong‏>اندازه گيري فقر و توزيع در آمد در ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: وحيد محمودي‏200 ص، تهران: سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش كه به مبحث مهم اندازه گيري فقر و توزيع درآمد در ايران اختصاص دارد، بر خلاف پژوهش هاي ‏ديگر، به جاي خانوار، فرد به عنوان پايه اطلاعاتي در نظر گرفته شده و نتايج حاصله با حالتي كه خانوار به عنوان پايه ‏اطلاعاتي در نظر گرفته شده مقايسه گرديده است. هدف اصلي نويسنده، آموزش دقيق ترين روش هاي اندازه گيري فقر ‏و توزيع درآمد در ايران است. بررسي آثار سياست «تعديل اقتصادي» بر فقر و توزيع درآمد در ايران، از ديگر هدف ‏هاي اين پژوهش است. عناوين فصل هاي هشتگانه كتاب عبارتنداز: 1- فقر و نابرابري اقتصادي: مروري بر ادبيات ‏موضوع؛ 2- مرور اجمالي وضعيت اقتصاد ايران در سال هاي 1368 تا 1373؛ 3- رفاه خانوارها و عوامل تعديل؛ 4- ‏بررسي تحولات توزيع درآمد در برنامه اول توسعه (1368 تا 1373)؛ 5- اندازه گيري فقر در ايران؛ 6- نقشه فقر در ‏ايران؛ 7- متدولوژي جديد تجزيه تغييرات فقر به دو اثر «رشد» و «توزيع مجدد»؛ 8- خلاصه فصول، نتيجه گيري و ‏توصيه هاي سياستي. ‏




<‏strong‏>كتاب سال گرافيك ايران: 1386<‏‎/strong‏>‏
مجموعه 2 جلديگروه مشاوران: ابراهيم حقيقي، علي خورشيد پور، رضا عابديني، ساعد مشكيزير نظر: محمودرضا بهمن پور‏779 ص، تهران: نشر نظر، 1386، چاپ اول
اين مجموعه ارزشمند كه رنگي و مصور است و با كاغذ مرغوب و كيفيت بسيار خوب چاپ شده، تصويري از گرافيك ‏امروز ايران را به نمايش مي گذارد. در «كتاب سال گرافيك ايران: 1386» كه دو زبانه (فارسي – انگليسي) است، ‏نمونه هايي از آثار گوناگون گرافيست هاي ايراني در سال 1386، و گاه سال هاي پيش، به علاقمندان ارائه گرديده ‏است. اين كتاب علاوه بر همه ارزش هاي فرهنگي كه در خود دارد، امكان ارتباط وسيع تر سفارش دهندگان با طراحان ‏گرافيك ايران را فراهم مي كند. از اين رو «كتاب سال گرافيك ايران» علاوه بر آن كه نقش يك اثر مرجع در صحنه ‏گرافيك معاصر ايران را دارد، وسيله اي است در خدمت علاقمندان و سفارش دهندگان تا آنها با اتكاء به آن و بنا به ‏سليقه شخصي، طراح خود را انتخاب كنند. ‏





<‏strong‏>مقالات دهخدا<‏‎/strong‏>‏
مجموعه دو جلديبه كوشش: دكتر سيد محمد دبيرسياقي‏654 ص، تهران: انتشارات اخوان خراساني، 1387، چاپ اول
اين مجموعه، بخشي از مقالات علامه «علي اكبر دهخدا» است كه در دو مجلد گردآوري و چاپ شده. مقالات جلد اول ‏همه طنزآميز و انتقادي است. جلد دوم به مقالات اجتماعي و سياسي «دهخدا» در روزنامه هايي چون «صور اسرافيل»، ‏‏«سروش»، «باختر امروز» و «اطلاعات» اختصاص دارد. مقالات طنز آميز و انتقادي شامل «چرند و پرند»، «مجمع ‏الامثال دخو»، «هذيان هاي من» و «يادداشت هاي پراكنده» است. جلد دوم اين مجموعه، علاوه بر مقالات اجتماعي و ‏سياسي، شامل «خاطراتي از دهخدا و از زبان دهخدا» و چند نامه است كه ميان «دهخدا» و ديگران رد و بدل شده است. ‏




<‏strong‏>قصه و قصه گويي در اسلام<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عبدالرحمن بن علي ابن جوزي ‏ترجمه، تعليقات و مقدمه: دكتر مهدي محبتي‏249 ص، تهران: نشر چشمه، 1386، چاپ اول
اين كتاب با ترجمه «القصاص و المذكرين» نوشته «ابن جوزي»، از شاخص ترين و پركارترين چهره هاي فرهنگ ‏اسلامي در حوزه هاي تاريخ، حديث، فقه و موعظه است. او كه در قرن ششم ه. ق مي زيست آثار ارزشمند گوناگوني از ‏خود به يادگار گذاشته است كه از آن ميان كتاب «القصاص و المذكرين» جايگاه و اهميت ويژه اي دارد. اين كتاب را مي ‏توان معتبرترين و مهم ترين منبع سنت اسلامي در حوزه قصه شناسي – و وعظ و تذكير – به شمار آورد؛ كتابي معتبر ‏كه جزء نخستين آثاري است كه به صورت مستقل و كامل به اين موضوع پرداخته و در پي خود، بسياري را به اين ‏سمت و سو كشانده است. كتاب «القصاص و المذكرين»، مهم ترين كتاب درباره مباني نظري قصه در فرهنگ مسلمانان ‏و نيز سنت ادبي – ايراني ماست كه مي تواند دست اندركاران داستان نويسي در ايران را در درك و تحليل بهتر وعميق ‏تر رابطه سنت با روزگاران مدرن ياري كند و راهي براي بيرون آمدن از بن بست فرهنگي و ادبي زبان فارسي و ‏مشكلات داستان نويسي امروز، به آنان نشان دهد. ‏




<‏strong‏>خاطرات پل برمر، اولين حاكم آمريكايي عراق<‏‎/strong‏>‏
مترجم: حسن رئيس زاده‏520 ص، تهران: نشر آبي، 1387،‌ چاپ اول‏
خاطرات «پل برمر»، اولين حاكم آمريكايي عراق، حاوي نكات دست اول و منتشر نشده اي درباره طرح حمله به عراق ‏و كشمكش سازمان هاي مختلف دولت «بوش» با يكديگر و كارشكني هاي درون سازماني و درون دولتي در آمريكا ‏است. «برمر» همچنين در اين كتاب از اسرار ديدارهاي خود با رهبران مختلف مذهبي، سياسي و قومي عراق پرده بر ‏مي دارد. اين خاطرات خواننده را در فهم هر چه بيشتر رويدادهايي كه همچنان در عراق جريان دارد ياري مي دهد. ‏




<‏strong‏>طنز در مثنوي<‏‎/strong‏>‏
‏(مجموعه 3 جلدي)‏نويسنده: محمد علي علومي‏320 ص، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش، طنز و ويژگي ها و نمودهاي آن در دفاتر ششگانه «مثنوي» مورد بررسي قرار گرفته است. «مولوي» ‏در «مثنوي»، داستان سرايي است كه در تعداد قابل ملاحظه اي از داستان هاي منظوم خود، از انواع گوناگون طنز ‏استفاده كرده است. نويسنده ضمن توجه به اين انواع گوناگون، نشان مي دهد كه تنها با توجه به نكات زير مي توان طنز ‏را در اين داستان ها درك كرد: 1- توهم را حقيقت پنداشتن، 2- تعصب ورزيدن بر توهم، 3- توجه به جزء و غفلت از ‏كل، 4- توجه به ظاهر و گريز از باطن، 5- «خود» را محك و معيار سنجش نيك و بد قرار دادن، 6- اعتماد كلي بر ‏عقل ناقص، 7- تقليد و... خوانندگان اين كتاب ضمن آشنايي با شكل هاي گوناگون و ويژگي هاي طنز در «مثنوي»، با ‏پيشينه اين شكل ها در ادبيات فارسي و نكته ها و ظرافت هايي كه در پس آنها نهفته است آشنا مي شوند. ‏




<‏strong‏>الهي نامه<‏‎/strong‏>‏
سراينده: فريدالدين عطارنيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني‏902 ص، تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
كتاب «الهي نامه»، از ديد برخورداري از چاپ انتقادي، موفق ترين اثر «عطار» بوده است، زيرا استاد بي مانندي هم ‏چون «هلموت ريتر»، بيش از شصت و پنج سال پيش (1940 ميلادي) به تصحيح و چاپ آن پرداخته است. با اين ‏وجود، كار اين استاد برجسته در تصحيح اين اثر خالي از عيب و كاستي نيست. علاوه بر اين، در شصت و پنج سال ‏اخير، چندين و چند نسخه بسيار اصيل و كهن از «الهي نامه» پيدا شده است. بر اين اساس، «محمد رضا شفيعي كدكني» ‏كه از برجسته ترين پژوهشگران معاصر در زمينه «عطار» و آثار اوست، «الهي نامه» را دوباره تصحيح و همراه با ‏مقدمه اي مفصل و تعليقات ارزشمند منتشر كرده است. امتياز اين چاپ بر چاپ استاد «ريتر» اين است كه مصحح ‏ضمن استفاده از تمام كوشش ها و نكته سنجي هاي «ريتر» در تصحيح اين اثر و استفاده از نسخه هاي مورد استفاده او، ‏از حدود ده نسخه بسيار مهم و اصيل ديگر كه در اختيار «ريتر» نبوده، بهره برده است. و اما «الهي نامه» بر پايه ‏‏«زهد» كه از اصول قديمي تقوا در اسلام به شمار مي آيد، استوار است. «زهد» گسستن پيوند از اين جهان و ترك ‏مقاصد و غايات دنيوي و چشم پوشيدن از هوس ها و آمال اين دنياست. روي هم رفته «عطار» در «الهي نامه» دويست ‏و هشتاد و دو حكايت را به رشته نظم كشيده و يكي از زيباترين مثنوي هاي عارفانه ادبيات فارسي را خلق كرده است. ‏




<‏strong‏>فرهنگ اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي<‏‎/strong‏>‏
فارسي/انگليسي، انگليسي/فارسيويراستار: سيد محمود موسويمقدمه و اصلاحات: سيد حسين نصر‏600 ص، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1386، چاپ اول
اين فرهنگ، بخش عمده اي از اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي را در بردارد. كار گزينش مدخل ها و معادل هاي آن ‏ها به دقت انجام شده و در تهيه و تدوين آن از بسياري از ارزشمندترين و معتبرترين ترجمه هاي متون مهم فلسفه و كلام ‏اسلامي در دهه هاي اخير استفاده گرديده است. «فرهنگ اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي» به وسيله «سيد حسين ‏نصر» به دقت مطالعه و بررسي شده است. اين پژوهشگر برجسته فلسفه و كلام اسلامي، يكايك مدخل ها و معادل هاي ‏آنها را از نظر گذرانده و حك و اصلاحاتي در كتاب انجام داده كه به ارزش و اعتبار آن افزوده است. اين فرهنگ ‏ارزشمند، در بخش فارسي – انگليسي، حدود 6000 مدخل و 12500 معادل، و در بخش انگليسي- فارسي، حدود ‏‏9000 مدخل و 12500 معادل را در خود جاي داده است. ‏




<‏strong‏>پژوهشي در زيلوي يزد<‏‎/strong‏>‏
مصور، رنگينويسنده: جواد عليمحمدي اردكاني‏113 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
استان يزد همواره از مراكز مهم بافندگي بوده و در كنار هنر و معماري بي نظير و زيبا و چشم نوازش، در زمينه قالي ‏بافي، زري بافي، شال بافي، ترمه، مخمل و به ويژه زيلو نيز درخشيده است. زيلو زيراندازي ساده، بي تكلف و با دوام ‏است. تار و پودش پنبه است؛ بي پيرايه است و از خلوص پرمعنايي برخوردار. زيلو ساده و با وقار است؛ زيرا تنوع ‏رنگي محدودي دارد و آرايه هاي آن، نقش هاي ساده هندسي است. اين نقش ها، ارتباط عميقي با فرهنگ مردم دارد. در ‏پژوهش حاضر، ابتدا تاريخچه زيلو در ايران و يزد به طور خلاصه معرفي مي گردد. سپس دستگاه زيلو بافي، ابزار ‏مورد نياز كارگاه و مراحل مختلف توليد زيلو شرح داده مي شود. بخش هاي بعدي كتاب به نقش خط و كتيبه نگاري و ‏بررسي طرح ها و كاركردهاي زيبا شناسانه آنها در زيلوهاي يزد اختصاص دارد. ‏




<‏strong‏>آخرين عشق كافكا<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: كاتي ديامانت ‏مترجم: سهيل سمي‏559 ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1386،‌ چاپ اول، شمارگان 2200 نسخه‏‏‌‏در يادداشت پشت جلد كتاب آمده است: اين اثر درباره‌ي دورا ديامانت، آخرين محبوب كافكاست، كه نويسنده‌ كتاب در پي ‏جست‌وجوهاي بسيار، زني را به تصوير مي‌كشد كه باعث شد يكي از مهم‌ترين نويسندگان قرن بيستم در سال آخر ‏عمرش بسيار خوشبخت باشد. اين كتاب ضمن روايت زندگي دورا ديامانت، مخاطبان را با ناگفته‌هايي از زندگي، ‏شخصيت و زمانه‌ كافكا آشنا مي‌كند. ‏
پيش از اين، ترجمه‌هايي چون: "فرويد در مقام فيلسوف"، "روان‌شناسي در باب ادبيات"، "در باب داستان"، رمان ‏‏"جاز" و "سرگذشت نديمه" از سهيل سمي منتشر شده‌اند. ‏
‏ ‏
‏ ‏
‏ ‏

هیچ نظری موجود نیست: