فيلم روز♦ سينماي جهان
تابستان امسال نه فقط براي هاليوود که براي سينماي اروپا نيز با گرمايي غير عادي آغاز شد و ادامه دارد. سينماي فرانسه پرفروش ترين فيلم تاريخ خود را تجربه کرد، سينماي اسپانيايي زبان نيز نقاط اوج فراوان به خود ديد و سينماي اسکانديناوي نيز سهم خود در مبارزه با تروريسم و بنيادگرايي با توليد دو فيلم که گران ترين محصولات تاريخ سينماي اين منطقه به شمار مي روند، ادا کرد. با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران داغ اين هفته رفته ايم که گويا شگفتي هايش را پاياني نيست....
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>به سرزمين شتيس خوش آمديد Bienvenue chez les Ch'tis
کارگردان: دني بون. فيلمنامه: دني بون، الکساندر شارلو، فرانک مانيه. موسيقي: فيليپ رومبي. مدير فيلمبرداري: پي ير آيم. تدوين: لوک بارنيه، ژولي دلورد. طراح صحنه: آلن ويسيه. بازيگران: دني بون[آنتوان بيليو]، کاد مراد[فيليپ آبرامز]، ژوئي فليکس[ژولي]، لورنزو اوسيليا[فوره]، ان ماريوين[آنابل دکونيک]، فيليپ دکوسن[فابريس کانولي]، گي لکلويس[ايان واندرنوت]، زين الدين سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبيس]، لين رنو]مادر آنتوان]، ميشل پالابرو[عموي ژولي]، استفاني فريس[ژان]، الکساندر کاريه[توني]. 106 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. نام ديگر: Welcome to the Land of Shtis، Welcome to the Sticks.
فيليپ آبرامز، مدير اداره پست در شهري کوچک به اصرار همسرش تقاضاي انتقال به کوت د آزور شهري در جنوب فرانسه- منطقه خوش آب و هوا-مي کند. اما انتقال به جنوب کار ساده اي نيست، بنابر اين فيليپ دست به نيرنگ مي زد. اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتي بودن خودش آشکار شده و در نتيجه به مدت دو سال به خلاف جهت يعني شمال فرانسه منتقل مي شود. انتقال به شمال سرد سير براي او و همسرش حکم تبعيد يا مرگ را دارد، به خصوص با داستان هايي که از گويش و رفتار اهالي آنجا شنيده است. فيليپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوي شمال به راه مي افتد. اما با رسيدن به شهرستان محل ماموريت خود، خيلي زود بعد از آشنايي با همکارانش در اداره پست و موقعيت شهر درمي يابد که تمام چيزهايي که شنيده عاري از حقيقت بوده است. فيليپ خيلي زود با همکارانش در اداره پست اخت شده و با آنتوان رفاقتي به هم مي زند. لهجه اهالي را نيز که در آغاز غريب مي نماياند، کم کم ياد گرفته و جا مي افتد. اما در برخورد با همسرش که حاضر نيست از تصوير ذهني خود دست بردارد، مجبور به دروغ گويي مي شود. تا اينکه همسرش به اشتباه خود مبني بر تنها گذاشتن شوهر در موقعيت سخت پي برده و خواستار همراهي با او مي شود. فيليپ بار ديگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و ديگر بچه هاي اداره مي خواهد تا محيطي مانند آنچه او تدارک ببينند. فيليپ و همسرش از راه رسيده و در شهرک کثيف معدن چيان اقامت مي کنند. اما فرداي آن روز تصادفي کوچک دست فيليپ را رو کرده و همسرش وي را ترک مي کند. البته مدتي کوتاه بعد بازمي گردد و به همراه فيليپ تا پايان مدت ماموريت وي در آن شهر اقامت مي کنند. آنتوان نيز با کمک فيليپ موفق مي شود از زير سلطه مادرش خارج شده و با همکار زيبايش ازدواج کند.
<strong>چرا بايد ديد؟<strong>
دني بون(دانيل حميدو) متولد 1966 آرمنتير در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدين مي شناسند و براي اولين بار با نقشي کوتاه در يکي از اپيزودهاي سريال ناوارو(1995) بازي در برابر دوربين را تجربه و تا امروز در بيش از ده فيلم بازي کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگرداني باعث شد تا فيلم خانه خوشبختي را بسازد و شهرتي نسبي کسب کند. او که مي گويد تا قبل از 12 سالگي با همان لهجه شتيس در خانه صحبت مي کرده، بعدها همين لهجه را در نمايش هاي کمدي تک نفره و فيلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همين نقش پونشل بود که او را نامزد دريافت جايزه سزار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمي که مي شناسد پرفروش ترين فيلم سينماي فرانسه را ساخته است.
به سرزمين شتيس خوش آمديد[شتيس به اهالي شمال فرانسه گفته مي شود يا به قول خودمان در و دهات که گويش و رفتار آدم هايش غريب است و به پخمه ها مي ماند] يک پديده در تاريخ سينماي فرانسه است و در کارنامه هنري دني بون نيز؛ که ممکن است در آينده نتواند چنين موفقيتي را تکرار کند. البته دني بن در 20 مه امسال با ويل اسميت قراردادي براي ساخت نسخه انگليسي فيلم منعقد کرده و مناقشه هايي هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و شخصيت اصلي فيلم به وجود آمد. فيلم تمامي رکوردهاي فروش را شکسته[پر فروش ترين فيلم تاريخ سينماي فرانسه جنجال بزرگ- لويي دوفونس و بورويل 1966- بود. البته در ميان محصولات داخلي چون رقم بزرگ تر به تايتانيک تعلق دارد] و بيش از 30 ميليون دلار درآمد به دست آورده که براي فيلمي نه چندان پر خرج [11 ميليون يورو بودجه] با داستاني ساده رقمي حيرت انگيز به شمار مي رود.
فيلم درباره زندگي افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف هاي همين آدم ها مي گيرد. خواست ها، آرزوها و خصلت انطباق با شرايط هاي ناگوار که در همه جاي دنيا يکسان است. فيلم براي فرانسوي يک محصول ملي تمام عيار است و براي اهالي شمال که بعد از اکران فيلم لوکيش هاي محل فيلمبرداري جذابيت توريستي پيدا کرده اند، يک اثر هنري در اعاده حيثيت از اين منطقه است که به تحقير از آن ياد مي شود. دني بودن بر خلاف استادان کمدي فرانسوي که داستان هايشان را حول محور روابط پيچيده جنسي[نه از نوع لوده ايتاليايي آن] بنا مي کردند، از سکس گريزان است. هيچ شوخي تقريباً بي ادبانه اي در فيلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست يک کمدي موقعيت کم نظير از برخوردهاي دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکي مسامحه براي زندگي شهرستاني و پايتخت نشيني به کار بردم. دني بودن در دومن فيلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روي ضعف هاي پيش پا افتاده آدم ها اثري تماشايي بسازد که هر کسي مي تواند مشابه خود را در آن پيدا کرده و به راحتي به آن بخندد. بي اغراق مي گويم که بعد از مدت ها چند باري حين تماشاي فيلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتيس برايم غير ممکن بود!ژانر: کمدي.
<strong>آرن – شواليه معبد</strong> Arn - Tempelriddaren
کارگردان: پيتر فلينت. فيلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابي از يان گويلو. موسيقي: تئوماس کانته لينن. مدير فيلمبرداري: اريک کرش. تدوين: اليويه بوژ کوته، آندرس ويلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازيگران: يواکيم نترکوئيست[آرن ماينوسون]، سوفيا هلين[سسيليا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بريگر بروسا]، مادس ميکلسن[شاه والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژيلبر]، سايمون کالو[پدر هنري]، استيون ودينگتون[تورويا]، گوستاف اسکارسگارد[شاه کانيوته اول]، مايکل نايکوئيست[ماينوس فولکشون]، بيبي آندرسون[مادر ريکيسا]، ميليند سومان[صلاح الدين]، الکس ويندهم[آرمان د ريدفور]، نيکلاس بولتون[ژرار د ريدفور]، توماس و. گابريلسون[ادموند اولوبانه]، ياکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لينا انگلوند[کاتارينا خواهر سسيليا]، مانيوس استنيوس[شواليه]، مورگان آلينگ[ازکيل ماينوسون]، آندرس باسمو[سسيليا بلانکا]. 139 دقيقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، فنلاند، آلمان. نام ديگر: Arn – Tempelridderen، Arn – Temppeliritari، Arn: The Knight Templar.
قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماينسون فرزند يکي از خاندان هاي حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بريگر بروسا نجات يافته و به دانمارک برده مي شود. آرن در آنجا بزرگ مي شود، اما حادثه اي در کودکي سبب مي شود تا زندگيش وقف کليسا شود. آرن به صومعه فرستاده مي شود، اما آشنايي با برادر ژيلبر که قبلاً شواليه معبد بوده، مسير زندگي او را عوض مي کند. ژيلبر به او سواري و شمشيربازي و راه و رسم سلحشوري مي آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از برخورد با سسيلياي زيبا عاشق او مي شود و به همين خاطر به ابراز عشق خواهر وي پاسخ رد مي دهد. همين کار سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کليسا از وي و سسيليا سعايت مي کند. فرجام کار فرستاده شدن سسيليا به صومعه و آرن به سوي سرزمين هاي مقدس است تا در کسوت شواليه معبد براي حفاظت از اورشليم بجنگد.
مدتي بعد سسيليا پسري به دنيا مي آورد که از او گرفته شده و به بريگر بروسا سپرده مي شود. آرن نيز در يکي از ماجراهايش جان صلاح الدين ايوبي را که مخفيانه سفر مي کند، از چنگ راهزنان نجات مي دهد. صلاح الدين تلويحاً به او مي گويد که قصد حمله اي بزرگ به اورشليم را دارد. آرن به شهر مي رود و حاکم را مطلع مي کند. حاکم شهر از او مي خواهد تا رهبري حمله به سپاه صلاح الدين را در خارج از شهر بر عهده بگيرد. حمله غافلگيرانه به صلاح الدين موفقيت آميز از آب در آمده و آرن به پاداش اين کار از خدمت در کسوت شواليه گري مرخص مي شود تا به زادگاه خود و نزد سسيليا بازگردد.
<strong>چرا بايد ديد؟
پيتر فلينت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستيار کارگرداني در اواخر دهه 1980 وارد سينما شده و بعد از ساختن فيلمي کوتاه، در سال 1997 با فيلم چشم عقاب شروع به کارگرداني کرده است. تاکنون سه فيلم بلند ديگر ساخته و قسمتي از سريال مشهور کميسر والاندر را نيز کارگرداني کرده که همين اپيزود برنده جايزه ويژه داوران جشنواره فيلم هاي پليسي کنياک شده است. شهرتي نسبي به عنوان سازنده فيلم هاي کودکان نيز دارد و فيلم اولش برنده جايزه جشنواره سينه کيد شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترين فيلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترين محصول سينماي اسکانديناوي[25 ميليون يورو] است که قرار است قسمت دوم آن نيز امسال با نام قلمرويي در انتهاي راه به نمايش در آيد.
اما سهم اصلي در آفرينش اين دو فيلم که به اقرب احتمال قسمت سومي نيز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به يان[اسکار سه وره لوسين هنري] گويلو نويسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدي است که براي آشنايان به ادبيات جاسوسي به عنوان خالق کارل هميلتون-جاسوس سوئدي- فردي شناخته شده است. او نيز مانند ايان فلمينگ شخصاً کار براي سرويس جاسوسي مملکتش را تجربه کرده، ده ماهي نيز در دهه 1970 زنداني شده و بعدها تجاربش را در قالب يازده کتاب از ماجراهاي هميلتون ريخته است. از ميان ماجراهاي هميلتون هفت عدد به فيلم برگردانده شده و اولين بار پيتر استورمر نقش او را بازي کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فيلم)، استلان اسکارسگارد(3 فيلم) و پيتر هابر(ميني سريال) آن را تجسد بخشيده اند. البته سه گانه مهيج و پر حادثه او درباره آرن- شواليه دوران جنگ هاي صليبي نيز در شهرت و محبوبيت او نقشي عظيم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشي دولت آمريکا براي مبارزه با تروريسم در خاورميانه و سياست هاي اسرائيل در قبال فلسطيني ها شهرتي همپاي کتاب هاي داستاني اش دارند و اغلب جنجال سازند. و بديهي است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رويارويي اسلام و مسيحيت مي پردازد، بازتاب يافته باشد.
گويلو ماجراهاي شواليه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهي به اورشليم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شواليه معبد و قلمرويي در انتهاي راه ادامه داد. گويلو کتابي نيز درباره بريگر يارل بنيان گذار شهر استکهلم به نام ميراث دار آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماينسون يک شخصيت داستاني سوئدي است، اما در دنياي گويلو وارث آرن ماينسون محسوب مي شود. ديگر اثر مشهور او Ondskan نام دارد که داستاني اتوبيوگرافيک از دوران تحصيل خود اوست و در سال 2003 توسط ميکائيل هافستروم به فيلم برگردانده شد و با نام شيطان شناخته مي شود. شيطان نامزد اسکار بهترين فيلم خارجي نيز بود. گويلو تاکنون جوايز متعددي دريافت کرده، اما بيشتر به دليل ديدگاه هاي سياسي-مخصوصاً حمايت از فلسطيني ها و محکوم کردن صهيونيسم به عنوان يک ايدئولوژي نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان هايش انعکاس يافته، مشهور است.
بيراه نيست اگر فيلم آرن- شواليه معبد را اثري متعلق به گويلو بدانيم تا فلينت! و به نوعي سهم سينماي سوئد در نهضت جهاني نبرد با تروريسم و پيشگيري از فرا رسيدن قرون وسطي ديگر و جنگ هاي صليبي تازه که سايه تهديد آن در افق به وضوح به چشم مي خورد. تصويري که گويلو و به تبع آن فلينت از دو طرف درگير جنگ ساخته اند تا حدي منصفانه و به دور از اغراق هاي معمول است. مي شود فيلم را با ساخته چند سال پيش ريدلي اسکات مقايسه کرد که در آن نيز قهرمان فيلم به خاطر انجام جنايتي که کرده بود و ناخواسته به سوي جنگ هاي صليبي و سرزمين هاي مقدس رهسپار مي شد. ظاهراً پيوستن به صليبيون در حکم پيوستن به لژيون خارجي فرانسوي را براي فراريان از چنگ قانون داشته و به نوعي مي توانستند گناهان خود را با اين کار تطهير کنند. به هر حال با وجود فقدان انگيزه هاي ديني در نزد قهرمان قصه جايي در هر دو فيلم با صلاح الدين ايوبي برخود مي کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثير قدرت، مردانگي و شخصيت او مصمم به ايستادگي در برابر او مي شوند. نوعي جنگ جوانمردانه که مهم نيست کدام طرف برنده مي شود، بلکه پيروزي اخلاقي هر دو طرف موکد مي شود تا در زمانه ما راهي براي درک طرفين درگير باز کند. اين کار يا بهتر بگويم اين هدف به خودي خود شايسته تحسين و احترام است، اما بياييد به فيلم در قالب يک اثر هنري نگاه کنيم. آرن- شواليه معبد مانند سلطنت آسماني يک پيرنگ عاشقانه دارد و جنگ هاي صليبي را به عنوان پس زمينه اي پر رنگ و قدرتمند برگزيده است. يک داستان پر حادثه حماسي که نيمي از آن را در قالب بازگشت به گذشته اي طولاني روايت کرده و کودکي آرن تا رهسپار شدنش به اورشليم را بازگو مي کند. اين قسمت از فيلم روايتگر درگيري هاي ميان سلسله هاي پادشاهي در اسکانديناوي، حضور مذهب و... است و با وجود آکنده بودن از حوادث ريز و درشت از ضرباهنگ سريع کمي به دور است. نيمه دوم نيز در سرزمين هاي مقدس روي مي دهد که در کنار قصه رستگاري آرن به حسادت ها و درگيري هاي ميان او ديگر شواليه ها در بطن جنگ هاي صليبي اختصاص دارد و به خاطر حضور شخصيت صلاح الدين، که کوشيده شده سيمايي کاريزماتيک نيز از وي خلق شود، از هيجان بيشتري برخوردار است. اما صحنه نبرد نهايي نمي تواند مانند ستطنت آسماني توقع دوستداران چنين صحنه هايي را برآورده کند.
برخورد منتقدان نيز با فيلم متناقض بوده و برخي به خاطر تم مبارزه با بنيادگرايي موجود آن را ستوده اند و بسياري نيز به دليل سکته در روايت و طولاني بودنش آن را هياهوي بسيار براي هيچ نام داده اند. اما توصيه مي کنم بدون هر گونه پيشداوري به تماشاي گران ترين فيلم تاريخ سينماي اسکانديناوي برويد. ضرر نخواهيد کرد!ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، عاشقانه، جنگي.
<strong>13 گل سرخ Las 13 rosas
کارگردان: اميليو مارتينز لازارو. فيلمنامه: ايگناسيو مارتينز د پيزون، پدرو کوستا، اميليو مارتينز لازارو. موسيقي: روکه بانيوس. مدير فيلمبرداري: خوزه لوئيس آلکاينه. تدوين: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هيدالگو. بازيگران: پيلار لوپز آيالا[بلانکا بريساک واسکز]، مارتا اتورا[ويرتودس]، ورونيکا سانچز[خوليا کونه سا]، ناتاليا منندز[ماريا ترزا]، ناديا د سانتياگو[کارمن]، گابريلا پسيون[آدلينا گارسيا کاسيلاس]، گويا تولدو[کارمن کاسترو]، فليکس گومز[پريسو]، فران پريا[تئو]، انريکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئيره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئيزا رودريگز د لا فوئنته]، توماس کاله يا[سروان]، هلنا کاستانه دا[زاپاتيتوس]، خوزه مانوئل سروينو[خاسينتو]. 100 و 132 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نام ديگر: 13 Roses. نامزد جايزه بهترين موسيقي از انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين موسيقي-بهترين بازيگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد جايزه بهترين کارگرداني- تدوين- بهترين فيلم- چهره پردازي- بهترين بازيگر تازه کار زن/ناديا د سانتياگو-بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمنامه-صدابرداري و جلوه هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد سه جايزه ديگر از اتحاديه بازيگران اسپانيايي، نامزد جايزه بهترين موسيقي از مراسم موسيقي اسپانيايي.
اول آوريل 1939. نيروهاي فرانکو وارد مادريد مي شوند و جنگ داخلي اسپانيا به پايان مي رسد. اما شکار کمونيست ها و جمهوري خواهان به شکلي وسيع آغاز مي شود. بعضي از جمهوري خواهان از کشور مي گريزند، اما بسياري موفق به اين کار نمي شوند. فرانکو اعلام مي کند تنها کساني را که دست هايشان به خون آغشته است، مجازات خواهد کرد. اما بيگناهان بسياري اسير دژخيم هاي نيروي امنيتي وي مي شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسياليستي جوان در ارتش خلقي که هرگز سلاح به دست نگرفته يا بلانکا دختر يک يهودي فرانسوي که با نوازنده اي ازدواج کرده و تنها جرمش آشنايي با يک کمونيست و کمک مالي به او براي فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان ديگري دستگير، شکنجه و بازجويي و سرانجام به زندان سالس فرستاده مي شوند. آنها که مي پندارند که کاري در حد مجازات هاي سنگين نکرده اند، يقين دارند بعد گذشت چند ماه يا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، گروهي از مخالفان فرانکو يکي از فرماندهان ارشد او را ترور مي کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامي اش با قصد انتقام گيري بعد از محاکمه اي نظامي و فرمايشي 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشيان محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده مي شوند.
<strong>چرا بايد ديد؟
اميليو مارتينز لازارو متولد 1945 مادريد، براي تماشاگر ايراني نام شناخته شده اي نيست. اما حضور نزديک 4 دهه او در سينماي اسپانيا به عنوان بازيگر، نويسنده، تهيه کننده و کارگردان ساخته شدن نزديک به 20 فيلم را سبب شده که بري از آنها از فيلم هاي مطرح دو دهه اخير سينماي اين کشور محسوب مي شوند. اولين بار در 1986 با فيلم لولو در شب نامش شنيده شد. در 1992 جايزه بهترين فيلم جشنواره فيلم هاي کمدي پينيسکولا را براي Amo tu cama rica دريافت کرد. اتفاقي که در 1997 با فيلم جاده هاي فرعي تکرار شد. ديگر ساخته مشهور او طرف ديگر تخت خواب(2002) نام دارد که جوايزي از جشنواره اي فانتاسپورتو و مالاگا دريافت کرده است. اما 13 گل سرخ را مي توان بهترين و منسجم ترين فيلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فيلم هاي کم و بيش سرشار از طنز پيشين کارنامه او قرار دارد.
اگر با مقوله فاشيسم، توتاليتاريسم، دستگيري، شکنجه و زندان آشنايي داريد که مقولاتي آشنا در ايران سه دهه اخير هستند، 13 گل سرخ قصه اي ملموس و پر آب چشم از کساني است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه اي واقعي درباره زنان و دختراني که گل زندگي شان توسط رژيمي خونخوار پرپر شد، آن هم به دليل واهي شرکت در توطئه قتل فرانکو که هيچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فيلم مارتينز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته شده، داستان دوره پس از جنگ داخلي اسپانيا را روايت مي کند. اينکه چگونه مردم عادي و حتي به دور از سياست قرباني ددمنشي فاشيست ها شده و مجبور به همرنگي با پيراهن سياه ها مي شوند. اينکه چگونه براي زهر چشم گرفتن از هر مخالف بالقوه اي کشتارهايي بزرگ تدارک ديده مي شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستي هر دگرانديشي تحويل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمي کند که ريشه هاي گرايش به فاشيسم را نزد برخي از مردم نيز به تصوير بکشد.
مارتينز با وجود روايت قصه هايي کوتاه و موازي از زندگي دختران با مهارت توانسته تعادلي قوي به فيلم خود داده و از افتادن به ورطه از هم گسيختگي روايت پرهيز کند. بازي هاي خوب دخترها در کنار داستانک هاي عاشقانه مربوط به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فيلم همراه مي کند. مهم نيست که به کدام ايدئولوژي اعتقاد داريد، مهم اين است که انسان هستيد و امکان ندارد در برابر حوادثي که مي تواند بر سر هر انساني نازل شود بي تفاوت بمانيد. طيف گسترده شخصيت هاي مونث يا مذکر فيلم مانند پدر کارمن که افسري وظيفه شناس است و دختر را با دستان خود به دژخيم تحويل مي دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمي کند- يا بستگان ترسوي نوازنده کمونيست که براي ايمن ماندن او را لو مي هند و از همه مهم تر افسر باسکي که عاشق خوليا شده و هنگام خطر از نزديک شدن به او پرهيز مي کند، همه و همه انسان هايي باورکردني هستند. اما آنچه فيلم را با ارزش مي کند نگاه منتقدانه نويسنده و فيلمساز به دوراني سخت سرنوشت ساز در تاريخ اسپانيا و حتي اروپا و دنياست. چون جنگ داخلي اسپانيا چرخشگاه شکست و پيروزي براي جبهه هاي فاشيسم و دنياي آزاد بود. مورخان عقيده دارند اگر فرانکو به پيروزي نمي رسيد، امکان بسيار ضعيفي براي آغاز جنگ از سوي هيتلر وجود داشت. به همين خاطر از همه جاي دنيا انديشمندان، آزادي خواهان و هر کس که به اين امر باور داشت براي مقابله با ارتش فرانکو به بريگاد بين الملل پيوسته بود. ارتشي که شاعري انگليسي آن را سپاه ژنده پوش ها ناميده بود. سپاهي که چيزي نمي خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادي...
فرانکو صلح را در اسپانيا به قيمت ريختن هزاران بيگناه حاکم کرد، اما شرافت را از ميان برد و آزادي را نيز... آزادي دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه هاي آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانيا را زجر مي دهد. 13 گل سرخ يک تسويه حساب با آن رزيم نيست، بلکه نگاهي واقع گرايانه به دوره اي که بعضي دژخيم ها مانند رئيس مونث زندان سالس در مرگ بندي ها خود مي گريست. آقايان و خانم ها و همه آزادي خواهان روزگار من، کساني که به هنوز به زندگي در صلح شرافتمندانه باور داريد، 13 گل سرخ فيلمي براي همه شماست. يک شاهکار، فيلمي واقعاً بزرگ و شايسته تحسين. اشک ريختن تان تضمين مي شود!ژانر: درام.
<strong>آسيب شناسي/پاتولوژي Pathology
کارگردان: مارک اسکولرمان. فيلمنامه: مارک نيولداين، برايان تيلور. موسيقي: يوهانس کوبليک، راب ويليامسون. مدير فيلمبرداري: اکهارت پولاک. تدوين: تاد ئي. ميلر. طراح صحنه: جري فلمينگ. بازيگران: ميلو ونتيميليا[دکتر تد گري]، مايکل وستون[دکتر جک هنريکس]، آليسا ميلانو[گوون ويليامسون]، لورن لي اسميت[دکتر جوليت بث]، جاني ويتورث[گريفين کاوانا]، جان د لانيس[دکتر کوئنتين موريس]، مي ملانسون[دکتر کاترين ايوي]، کاير اّدانل[دکتر بن استراوينسکي]، دن کالاهان[چيپ بنتوود]. 93 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
دکتر تد گري که از هاروارد فارغ التحصيل شده براي کار با گروهي از برجسته ترين پاتولژيست ها انتخاب مي شود. تد بسيار باهوش و با استعداد است، اما ورود وي از سوي ديگر اعضاي گروه با سردي و خصومت روبرو مي شود. با اين حال تلاش مي کند تا خود را با گروه انطباق داده و جايي ميان آنان باز کند. دکتر جک گالو که سمت رهبري گروه را بر عهده دارد، شرط پذيرفته شدنش را شرکت در بازي خاص گروه مي داند. اين بازي خطرناک با استفاده از دانش پاتولوژي افراد گروه صورت مي گيرد و هدف انجام جنايت کامل است. تد ابتدا از اين بازي چندان خوشش نمي آيد، اما اغواگري هاي دکتر جوليت بث دوست دختر دکتر گالو او را جذب کرده و با اين ديدگاه که فقط کساني را که مستحق مرگ هستند از ميان بردارد، وارد بازي مي شود. تد اولين قتل را با کمک جوليت انجام مي دهد، اما خيي زود مي فهمد که بازي منصفانه نيست و جوليت او را فريب داده است. رابطه او و جوليت که بسيار صميمي شده، سبب ناراحتي گالو شده و سعي مي کند انتقام از دست دادن دوست دخترش را بگيرد. دسيسه هاي او براي گرفتار کردن تد ابتدا موفقيت آميز است، اما تد که در آستانه ازدواج با دختري فردي متشخص قرار دارد مي خواهد از دست او خلاص شود. به همين خاطر با نقشه اي ماهرانه حمله گالو را به ضد حمله تبديل کرده و او را به همراه بقيه اعضاي گروه در انفجاري از ميان مي برد. اما گالو نجات يافته و به سراغ نامزد تد مي رود...
<strong>چرا بايد ديد؟
مارک اسکولرمان متولد 1971 هانوفر آلمان است. مدرسه فيلمسازي لودويگزبرگ را در سال دوم رها کرده تا اولين فيلم کوتاهش را بسازد. او يکي ازمشهورترين سازندگان فيلم هاي تبليغاتي در اروپا است و جوايز متعددي نيز در هيمن زمينه دريافت کرده است. و جالب اينکه سه سال بعد از ترک تحصيل از سوي مدرسه سابق براي تدريس کارگرداني به کار دعوت شده است. فيلم محبوب او روزي روزگاري در آمريکا و کارگردان محبوبش نيز طبيعتاً سرجيو لئونه است. پاتولوژي اولين فيلم بلند او پس از بيشمار فيلم تبليغاتي، چند فيلم تلويزيوني، ويدئويي و فيلم کوتاه است. اسکولرمان در زمينه هاي بسياري فعاليت کرده-تهيه کننده، نويسنده، فيلمبردار، تدوينگر-مدير صحنه و دستيار کارگردان هميشه فردايي هست(يکي از جيمزباندها)- بوده، اما آسيب شناسي به رغم هيجاني که خلق مي کند شروع خوبي براي کارنامه يک فيلمساز با ادعاهاي فوق نيست.
آسيب شناسي معجوني هراس آور از سکس و خشونت است و براي آنها دچار هراس از مرگ هستند يا طاقت ديدن صحنه هاي خونريز را ندارند، اثري غير قابل تحمل!
فيلم روي طناب باريک موفقيت بازيگر اصلي اش ميلو ونتيميليا راه مي رود که با سريال قهرمان ها به شهرت رسيد، اما تصويري که همين بازيگر از قهرمانش فيلم ارائه مي دهد قالب همدلي نيست. تماشاگر تا نيمه هاي فيلم حتي مي پندارد محيطي که وي در آن قرار گرفته کابوسي بيش نيست. همه چيز در اطراف گري سرد و خاکستري و غير جذاب است و همين امر باعث مي شود تا ارتباط مدام بيننده با فيلم در برخي لحظات گسسته بود. تنها چيزي که تماشاگر مخصوصاً مذکر را به تماشاي ادامه فيلم وادار مي کند، بازي اغواگرانه لورن لي اسميت است که مي تواند زن مرگبار فيلم هاي نوآر را به ذهن متبادر کند. ساختار فيلم کم و بيش کليشه اي است و پاياني کليشه اي تر دارد که غافلگيري اش را از تک و تا مي اندازد، اما براي کساني که شيفته فيلمهاي ترسناک اين چنيني هستند زنگ تفريحي مناسب است. البته دستاورد کارگرداني مارک اسکولرمان در اولين فيلم بلندش آن چنان مايوس کننده نيست که تهيه کنندگان را از سرمايه گذاري روي او باز دارد، وي براي تماشاگر اندکي فهيم تر آغازي متوسط رو به پايين است!دوستداران سريال بررسي محل جنايت از تماشاي اين فيلم منع مي شوند. دليل هم مي خواهيد؟ژانر: جنايي، ترسناک، مهيج.
<strong>سرقت از يک دزد Ladrón que roba a ladrón
کارگردان: جو منندز. فيلمنامه: يويو هنريکسون. موسيقي: آندرس لوين. مدير فيلمبرداري: آدام سيلور. تدوين: جو منندز. طراح صحنه: کريستوفر تاندون. بازيگران: فرناندو کولونگا[آلخاندرو تولدو]، ميگوئل واروني[اميليو لوپز]، گابريل سوتو[آنيوال کانو]، يولي گونزالو[گلوريا]، ايوونه مونترو[رافائلا]، سونيا اسميت[ورونيکا والدز]، سائول ليسازو[موکتزوما والدز]، اسکار توره س[ميگوئلتو]، روبن گارفياس[رافا]، يويو هنريکسون[خوليو ميراندا]، ريچارد آزورديا[پريميتيو]، ليديا پيرس[بلانکا]. 98 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: Bandoleros، Movidas.
اميليو تبهکار کلمبيايي از راه هاي غير قانوني وارد لس آنجلس مي شود. او دو هفته وقت و گروهي زبده لازم دارد تا به موکتزوما والدز همکار پيشين خود اکنون با فروش داروهاي تقلبي به لاتين تبارها مردي ثروتمند شده، دستبرد بزند. آلخاندرو دوست اميليو و فروشنده دي وي دي هاي قاچاق گروهي را براي سرقت آماده مي کند، اما همه اين افراد غير حرفه اي هستند و به نظر نمي رسد که نقشه با موفقيت به انجام برسد. اميليو از گروه راضي نيست، اما بعداز آموزش هايي سريع دست به کار شده و به منزل والدز نفوذ مي کنند. گاو صندوق بزرگي که والدز تمام ول هايش را در آن نگهداري مي کند به شدت تحت محافظت قرار دارد و باز کردن آن بدون دسترسي به دو کليد آن ممکن نيست. اميليو و گروهش طي يک مهماني در منزل والدز موفق به دزديدن کليدها و در نتيجه خالي کردن گاوصندوق والدز مي شوند. اما بعدها تمامي پول هاي مسروقه را به قربانيان نگون بخت داروهاي تقلبي والدز برمي گردانند.
<strong>چرا بايد ديد؟
جو منندر متولد 1969 نيويورک است. والدينش از تبعيديان کوبايي بودند، اما جو بر خلاف آنان به سوي سياست گرايش نيافت.دريافت يک دوربين سوپر 8 به عنوان هديه از سوي مادربزرگش در 8 سالگي مسير زندگي او را تعيين کرد. از همان زمان با بردار کوچکش، پسر خاله ها و ديگر اعضاي فاميل شروع به ساختن فيلم کرد تا اينکه در 24 سالگي به تلويزيون راه يافت. او يکي از 10 کارگردان رو به رشد لاتين تبار امروز آمريکاست. از 1995 با نوشتن و کارگرداني اپيزودهاي متعددي از سريال هاي تلويزيوني مختلف شروع به فيلمسازي کرده و اولين فيلمش را در 2003 با نام شکار انسان ساخته که برنده جايزه بهترين کارگرداني جشنواره Method Fest شد. سرقت از يک دزد يا دزدي که به دزد زد دومين فيلم بلنداوست که در کنار La Misma Luna پرفروش ترين فيلم اسپانيايي زبان تاريخ سينماي آمريکا محسوب مي شود.
دسته يازده، دوازده و سيزده نفري اوشن را فراموش کنيد و به قصه انتقام رابين هود گونه دزدهاي اسپانيايي گوش فرا دهيد. يک کمدي فوق العاده سرگرم کننده که با وجود آشنا بودن قصه اش، شما را با داستانک هاي خود از ته دل به خنده وادار خواهد کرد. البته هنوز براي بسياري که اطلاعات اندکي نسبت به زندگي در آمريکا دارند، پذيرش فيلمي اسپانيولي زبان از اين منطقه دشوار است. اما همسايگي آمريکا و مکزيک و بسياري از کشورهاي آمريکاي لاتين و بالطبع حضور مهاجران بسيار اين زبان را به زبان اول يا دوم بسياري از ساکنان ايالات متحده آمريکا تبديل کرده است. و همان طور که يکي از شخصيت هاي فيلم خطاب به مامور امنيتي مي گويد: آقاجان اينجا آمريکاست برو اسپانيولي ياد بگير!
جو منندز فيلمساز تازه نفسي است. اين تازه نفس بودن در جاي جاي فيلم پيداست. از تيتراژ ابتدايي و انتهايي سرخوشانه فيلم که بيننده را وادار مي کند تا آخرين نوشته هاي تيتراژ پاياني را دنبال کند گرفته تا ضرب آهنگ سريع فيلم و شخصيت هاي طناز آن که هر کدام شان براي ساخت يک فيلم کافي هستند. و از همه جالب تر انتخاب هنرپيشه اي با شباهت بسيار به جورج کلوني براي نقش منفي فيلم که از ديگر عوامل جذابيت آن به شمار مي رود.
سرقت از يک دزد يکي از بهترين سکانس هاي افتتاحيه چنين فيلم هايي را دارد که طي آن والدز يقه بازيگر فيلم تبليغاتي را گرفته و بعد از شنيدن ادعاي او درباره بازي به سبک اکتورز استوديو اخراجش مي کند. اين ريزبيني در همه جاي فيلم حفظ شده و شخصيت هاي ديگر نيز به همين سبک و سياق معرفي مي شوند. اين دومين فيلم منندز است و بر خلاف فيلم پيشين که داستاني واقع گرايانه، خشن و جنايي داشت، لحن اکشن/کمدي را برگزيده و ثابت مي کند که به مديوم مسلط است. اگر طالب دو ساعت تفريح ناب هستيد، ببينيد که چگونه دزد به دزد مي زند!ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، جنايي.
<strong>دانشکده Kollegiet
کارگردان: مارتين بارنوويتز. فيلمنامه: يانيک تاي موشولت. موسيقي: توبياس هايلندر، اُيويتدوينگارد. مدير فيلمبرداري: ميکاييل والنتين. تدوين: بنيامين بيندروپ. طراح صحنه: استينه المهولت. بازيگران: نيل رونهولت[کاترينه]، ميکل آرندت[رولف]، يولي اولگارد[سانه]، ميرا وانتينگ[لنا]، يون لانگه[لوکاس]، استين استيگ لومر[پدر کاترينه]. 90 دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: Room 205. نامزد جايزه بهترين جلوه هاي ويژه از جشنواره رابرت.
کاترينه دختري شهرستاني به خوابگاهي دانشجويي در کپنهاگ نقل مکان مي کند. اما به محض ورود با برخورد خصومت آميز دانشجويي ديگر به نام سانه روبرو مي شود. اين برخوردها بعد از رابطه جنسي گذراي کاترينه با لوکاس دوست پسر سابق سانه خصومت بيشتري پيدا مي کند. اما همزمان وقايعي عجيب نيز در شرف وقوع است. شايعاتي بر سر زبان هاست مبني بر اينکه در اتاق 205 که سانه در آن زندگي مي کند، روح سرگردان دختري مقتول هم ساکن است. کاترينه ابتدا اين شايعات را که از سوي سانه و دوستانش مطرح مي شود، جدي نمي گيرد. اما شبي بعد از شوخي ترسناک ديگران با او روحي را در آينه اتاق سانه ديده و از هوش مي رود. کاترينه قبل از بيهوش شدن آينه را مي شکند و ندانسته باعث خروج روح مي شود. با کشته شدن يکي از دانشجويان دختر خوابگاه، موضوع جدي شده و سانه کاترينه را متهم به قتل مي کند. کاترينه که در بدو ورود با پسر کمرو و گريزپايي به نام رولف و ساکن قبلي اتاقش روبرو شده بود، بعدها با وي دوست شده و ماجرا را به او مي گويد. رولف تنها کسي است که قصه کاترينه را باور مي کند و قصد کمک به وي را دارد. اما قبل از انجام هر کاري لوکاس نيز به شکلي فجيع کشته مي شود. رولف و کاترينه سعي مي کنند آينه شکسته را يافته و روح سرگردان را به درون آن بازگردانند. اما سانه که به خشم آمده با در دست داشتن آخرين قطعه آينه شکسته قصد جان کاترينه را مي کند. پي آمد اين کار کشته شدن سانه و سرانجام بازگردانده شدن روح سرگردان به درون آينه است. اما مدتي بعد، کاترينه روح سانه را در آينه مشاهده مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟
مارتين بارنوويتز 34 ساله و دانمارکي است. از سال 1999 با ساختن فيلم هاي تلويزيوني شروع به فيلمسازي کرده و نقطه قوت کارنامه اش فيلم کوتاه Glimt af mørke(2004) برنده جايزه بهترين فيلم کوتاه جشنواره مانهايم-هايلبرگ است. از بررسي منابع موجود چنين برمي ايد که دانشکده يا اتاق 205 اولين فيلم بلند سينماي اوست و پيش از آن 8 فيلم کوتاه، مستند و ويدئويي ساخته است.
دانشکده که مانند فيلمي به همين نام ساخته رابرت رودريگز در 1998 در محيط يک کالج مي گذرد و قصه اش را بر اساس اسطوره اي محلي روايت مي کند. يک فيلم ترسناک کليشه اي که قهرمانش گذشته اي پر ابهام دارد، مادرش بيماري رواني داشته و براي اولين بار مي خواهد تنها زيستن را در جايي دور از شهر خود تجربه کند. طبيعي است حضور وي در خوابگاهي که گذشته اي تاريک دارد و کهن الگوي فيلم هاي ترسناک[تجاوز گروهي به يک زن] را يدک مي کشد، نبايد جاي کار زيادي در اختيار کارگردانش قرار بدهد. بااين حال بارنوويتز کوشيده تا با اتخاد نحوه تصوير برداري دانه دانه و تدويني پر ضرب آهنگ مکانيسم مناسبي براي خلق هيجان خلق کند. بودجه مناسبي در حد 6 ميليون کرون دانمارک نيز در اختيار داشته که با دقت آن را مصرف کرده، اما آن چه در پايان گير تماشاگر مي آيد جز يک فيلم کليشه اي ترسناک و خوش ساخت چيز ديگري نيست. قصه اي مانند هزاران فيلم خونريز ترسناک نوجوان پسند آمريکايي که اين بار در اسکانديناوي ساخته شده است. البته با توجه به محيط خوفناک اين منطقه مخصوصاً در زمستان تاريک و طولاني، خلق و شکل گيري داستان هاي هراس آور چندان دور از ذهن نيست. اما تلاش براي رسيدن به الگوهاي هاليوودي چيز ديگري است.
کارگردان در اولين فيلم بلندش به خوبي موفق به جذب تماشاگر و سهيم کردن او در ترس قهرمانش مي شود، اما راهکار نهايي اش براي نجات از چنگ روح مزاحم کمي ساده و بچگانه به نظر مي رسد. تنها نکته بارز فيلم بازي خوب يولي اولگارد در نقش سانه سليطه است که تماشاگر دوست دارد از او نفرت داشته باشد. ژانر: ترسناک.
<strong>طبيعي/عادي Normal
کارگردان: کارل بساي. فيلمنامه: تراويس مکدانلد. موسيقي: کلينتون شورتر. مدير فيلمبرداري: کارل بسي. تدوين: ليزا بينکلي. طراح صحنه: نانسي موسوپ. بازيگران: کري آن ماس[کاترين]، کوين زگرس[جوردي]، کالون کيت رني[والت برافر]، اندرو آيرلاي[ديل]، تاي رانيان[دنيس برافر]، کاميل سوليوان[اليز]، لورن لي اسميت[شري]، مايکل رايلي[کارل]، بريتني ايروين[مليسا]، آليسون هوساک[ابي]، کامرون برايت[برادي]، تارا فردريک[سيلوي فاربر]، بنجامين رتنر[تيم]، زيک سانتياگو[باب]، هرتگار متيوز[جري]، گابريل رز[کاني]، دن شيا[پيتر]. 100 دقيقه. محصول 2007 کانادا. برنده جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر نقش اول زن/کاميل سوليوان-بهترين بازيگر نقش اول مرد/تاي رانيان و نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اول مرد/کالوم کيت رني-بهترين تدوين-بهترين فيلمنامه-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/بريتني ايروين-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/لورن لي اسميت و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/کامرون برايت از مراسم لئو، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره ونکوور، برنده جايزه بهترين فيلم از اتحاديه نويسندگان کانادا.
کشته شدن پسر نوجواني بر اثر سانحه اتومبيل، بعد از گذشت ها مدت ها زندگي کساني که با اين حادثه درگير بوده اند، تبديل به جهنم کرده است. ابتدا کاترين مادر متوفي که ديگر علاقه اي به زندگي در خود نمي بيند. رابطه اش با شوهرش به هم خورده و پسر ديگرش را تلويحاً تحت فشار قرار داده تا جايگزين فرزند از دست رفته شود. جوردي که مقصر اصلي حادثه بوده، قادر به ادامه تحصيل نيست و با پدر و مادرخوانده جوانش دچار مشکل است. والت برافر استاد دانشگاه که در حادثه دخيل بوده، زندگي زناشويي اش از هم گسيخته و برادري دارد که دو سال از منزل خارج نشده است. هر کس به نوعي سعي دارد در برابر تبعات اين حادثه تلخ واکنش نشان داده و يا مقاومت کند، اما...
<strong>چرا بايد ديد؟
کارل بساي فيلمساز مستقل کانادايي از نيمه دهه 1990 با دستيار فيلمبرداري وارد دنياي فيلمسازي شده و بعدها مشاغلي چون مدير فيلمبرداري، نويسندگي، تهيه کنندگي و کارگرداني را تجربه کرده است اولين فيلمش برادراني از ويتنام(1998) نام داشت و فيلم هايش مانند لولا، اميل، غير طبيعي و تصادفي با استقبال خوب منتقدان و مردم روبرو شده است. فيلم هاي لولا و غير طبيعي و تصادفي جوايزي مانند بهترين فيلم کانادايي جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا و بهترين فيلم غرب کانادا از جشنواره ونکوور را دريافت کرده اند. ولي براي کساني که او و سينمايش را نمي شناسند، طبيعي بهترين وکامل ترين نمونه براي آشنايي با او سينماي مستقل کانادا است.
يک درام بسيار شکيل، پيچيده و خوش ساخت که عنصر غاقلگيري را تا پايان فيلم به خوبي حفظ مي کند. مانند يکه خوردن والت برافر زماني که شري گوينده اخبار هواشناسي تلويزيون بعد از سکس به او مي گويد کسي که بعد از خروج از دادگاه با او مصاحبه کرده، او بوده که اين يکه خوردن به تماشاگر نيز منتقل مي شود. يا لحظه اي که مادر به محل تصادف فرزند رفته و در آنجا نشسته و فنجاني قهوه مي نوشد و آنجا جايي نيست جز وسط يک خيابان پر رفت و آمد....
طبيعي يا عادي بر خلاف نامش فيلمي درباره کژکاري و اختلال است. يک فيلم روانشناختي درجه يک که مي تواند براي دانشجويان روانشناسي تدريس شود. مجموعه اي از نمونه هاي متفاوت رفتاري که برآيند حادثه اي يکسان هستند[در اينجا تصادف اتومبيل] و بساي هوشمندانه از نمايش آن پرهيز مي کند. کارل بساي همچون روانکاوي ريزبين بر آسيب هاي رواني افراد درگير ماجرا زوم مي کند. خود ماجرا هر چند از دست رفتن يک انسان باشد، در برابر ضايعات روحي وارد شده بر مجموعه اي از نزديکان يا افراد دخيل در حادثه ناچيز است. مقايسه کنيد فيلم را با جاده رزرويشن در طيفي محدودتر و با ديدگاهي متفاوت تر به قضييه مي پرداخت و از هر نظر سرتر از آن است.
بساي و فيلمنامه نويس اش تا جايي که توانسته اند بر گسستگي عاطفي خانواده هاي درگير افزوده اند، اما هرگز از دايره اعتدال خارج نشده اند. همه حوادث حتي رابطه جنسي جوردي با همسر جوان و زيباي پدرش به رغم هولناک بودنش پذيرفتني است. و پرداخت هوشمندانه بساي از چنين صحنه هايي است که او را به عنوان يکي از بهترين کارگردان هاي کانادا و امروز مطرح مي کند. فيلم چند داستانه او درامي مدرن، پيچيده و تلخ است که تماشاي آن نيز جسارت مي طلبد. سينما دوستان و منتقدان گرامي، اين نام را به خاطر بسپاريد چون در آينده شگفتي هاي بسيار بزرگ تري خلق خواهد کرد!ژانر: درام.
گفت وگو♦ سينماي جهان
]
سوفي مارسوي 42 ساله از نوجواني وارد سينما شده و پس از گذشت سه دهه هنوز محبوب ترين بازيگر زن سينماي فرانسه است. زني ماجراجو که از طبقه کارگر برآمده و از شهرت گريزان است. با بسياري از کارگردان هاي بزرگ زمانه خود همکاري کرده؛ آوازخواندن، نويسندگي و کارگرداني را تجربه کرده و هنوز به دنبال يافتن راه هاي تازه اي براي گريز از يکنواخت شدن و درجا زدن است. پاي حرف هاي او مي نشينيم که درباره خودش و آخرين فيلم هايي که بازي کرده، سخن گفته است...
گفت و گو با سوفي مارسوشهرت موجب هراسم مي شود
سوفي- دانيله سيلوي ماپو-مارسو متولد 1966 پاريس است. مادرش فروشنده و پدرش راننده کاميون و بسيار دور از محيط سينما و نمايش بودند. وقتي سوفي 14 ساله بود از طريق دوستانش شنيد که کلود پينوتو به دنبال چهره اي تازه براي فيلم جديدش به نام La Boum درباره دختري نوجوان است. سوفي در جلسه انتخاب بازيگر شرکت کرد و برنده شد. فيلم با استقبال کم سابقه اي روبرو و سبب شد تا سوفي در قسمت دوم آن نيز ظاهر شود. قسمت دوم موفقيت اولي را تکرار و سوفي را به جايزه سزار خوش آتيه ترين بازيگر سينماي فرانسه رساند. بعد از اين فيلم بود که در 16 سالگي قراردادي يک ميليون فرانکي با شرکت گومون امضا کرد. La Boum نه فقط در فرانسه، بلکه در ايتاليا، ژاپن و کشورهاي ديگر نيز با توفيق تجاري روبرو شد.
سوفي که بعدها مدل بودن و از سال 1981 آوازخواندن را نيز تجربه کرد، از ابتداي شکل گيري کارنامه بازيگري اش شانس آن را داشت تا با کارگردان هاي بزرگي همکاري کند. او در سومين تجربه اش قلعه ساگان در کنار فيليپ نوآره، دپارديو و دنوو مقابل دوربين آلن کورنو قرار گرفت و بعدها با ژرژ لوتنه، موريس پيالا، آندري زولاوسکي، فيليپ دو بروکا، برتران تاورنيه همکاري کرد.
دوره فيلم هاي La Boum
در 1995 در اولين فيلم بين المللي خود به نام شجاع دل بازي کرد و سپس بخت بازي براي ميکل آنجلو آنتونيوني را در فراسوي ابرها به چنگ اورد. پس از بازي در چندفيلم انگليسي زبان ديگر بزرگ ترين نقش بين المللي اش را در فيلم دنيا کافي نيست تجربه کرد. او در اين فيلم در کنار پيرس برازنان يکي از بهترين زنان مجموعه باند را خلق کرد، اما نقططه اوج کارنامه اش چند سال بعد با فيلم بلفگور: شبح لوور در وطنش به سراغ وي آمد. مارسو براي بازي در اين فيلم يک ميليون دلار دريافت کرد که رقمي افسانه اي در سينماي فرانسه محسوب مي شد.
مارسو تاکنون در فيلم هاي زيادي از زولاوسکي-که مدتي طولاني همسرش بوده- بازي کرده و نقطه اوج کارنامه شان صداقت در 2000 بوده است. او تاکنون 5 جايزه معتبر به دست آورده، اما در آستانه قرن تازه در فيلم هاي زيادي ظاهر نشده است. ولي تجربه کار با راب راينر در الکس و اما را به کارنامه اش افزوده و نويسندگي و کارگرداني را نيز آغاز کرده است.
مارسو در سال 2001 کتاب نيمه-زندگينامه اش با نام دروغ گويي را منتشر کرد و اولين فيلم بلندش با من از عشق بگو را در سال بعد مقابل دوربين برد که جايزه بهترين کارگرداني جشنواره مونترال را نصيب او کرد. او دومين فيلمش گمشده در دوويل را سال گذشته کارگرداني و نقش اصلي آن را نيز در کنار کريستوفر لمبرت بازي کرد.
مارسو 173 سانتيمتر قد دارد و پس از جدايي از زولاوسکي در سال 2001 با جيم لملي تهيه کننده زندگي مي کند. او از هر ازدواجش يک فرزند دارد و از شايعات چنين برمي آيد که از سال گذشته با کريستوفر لمبرت زندگي مي کند.
زنان سايه يا مامورين مخفي زن
بعداز گذشت بيش از هفت سال از بلفگور دوباره با ژان پل سالومه در فيلم زنان سايه کار کرديد. در اين فاصله دست به کارگرداني هم زديد. رابطه تان با او پيشرفتي کرده است؟ راحت تر شده است. با گذشت زمان افراد بزرگ مي شوند، تکامل مي يابند...در مقام کارگرداني رشد کردم و شکوفا شدم واين مرا رها ساخت از.... نمي گويم از محروميت که از فشار. به يک معني خودم را سبکبال ساختم ! اما در مورد ژان پل، اين داستان خيلي بيشتر از بلفگور به خود او نزديک بود. او را در هماهنگي بيشتري با داستان وشيوه روايي وارتباط با گروهش احساس مي کرديم. او نيز شکوفا شده است. با اين فيلم که متعلق به سينماي عام پسند وتاريخي است به پختگي رسيده است.
چه چيزي شما را جذب اين شخصيت عضو نهضت مقاومت کرد که به همراه سه زن ديگر به ماموريتي مي رود براي از ميان بر داشتن ماموري که در دست نازي ها افتاده؟ معمولا فيلم هاي جنگي در جنبه قهرماني، مردانه، افتخار آميز و شجاعانه بسيار اغراق مي کنند. اين خلاف حالت کلي اين فيلم است. البته ما اين جا هم اسلحه به دست گرفتيم و صحنه هاي اکشن زيادي در فيلم است اما همزمان با آن، تجربه اي بسيار شخصي براي هرکدام از ما بود. راه هاي دروني مان براي رسيدن به نقش هاي مان متفاوت بود. براي من که شخصيت اصلي را داشتم. واقعا جنگ بود. البته فشار، ماموريت و تعليق در کاربود اما همچنين واکنش نسبت به چالش تجربه شده زنان نهضت مقاومت و هرکدام با يک شخصيت مشخص. پنج تا رفيق نيستند که دست به سرقت ازيک مغازه پرادا مي زنند!(خنده).آنها پنج دختر هستند که هيچ شباهتي به هم ندارند و آنها نبودند که تصميم گرفته اند باهم باشند. با اين احوال آنها انتخاب شده اند وهرکدام شان دليل و سلاح مخصوص به خود را دارد براي انجام وظيفه اش و درعين حال تمام تلاش شان را مي کنند تا جان سالم از معرکه بدر ببرند. اين يک مستند نيست، بلکه در نقش مخالف آن قرار دارد و حتي کمي بيشتر ازاين... وقتي درباره نقشم صحبت مي کرديم ژان پل به من گفت: "نقش تو مانند گربه اي است که برهر چه از مقابلش رد مي شود پنجول مياندازد و در موقعي که لازم است عکس العمل نشان بدهد اين کار را مي کند..."
قصه اي آغشته به حس انجام وظيفه و با پس زمينه تولد يک دوستي مستحکم.... يک داستان درست وحسابي رفاقت نيست! چرا که هيچ يک به ديگري برتري نمي يابد. هرکدام شان بر اساس آنچه که معرف آن هستند، پذيرفته مي شوند. اگر آنها متحد هستند به خاطر يک اجبار و وظيفه است واين که هر کدام شان دليل بسيار شخصي براي مبارزه دارند. هرچه که ژولي دوپارديو، مري ژلين، دبورا فرانسوا، مايا سانسا و يا من باشيم، هرکدام مسير مخصوص به خود را داريم. جايي براي ناراحتي نيست. با اين وجود سرصحنه خيلي راحت بوديم و هر کس با انگيزه هاي خودش حاضر بود. هرکس به خاطر آنچه که هست انتخاب شده بود. براي معرفي کسب اش.
براي معرفي "کسب تان" روي شخصيت ها خيلي کار مي کنيد؟ اگر بايد نقش کسي را بروي صندلي چرخدارزندگي مي کند بازي کنم بله شروع مي کنم به يادگرفتن هدايت آن. اما براي شخصيت لويز نه کار به خصوصي کردم ونه به ديدن بازماندگان نهضت مقاومت رفتم. با جنگ بدون آن که خود را آماده کرده باشيد مواجه مي شويد. من به چهره مادربزرگم فکر کردم که بچه هايش را زمان جنگ به تنهايي بزرگ کرد. ازوراي چهره ها وعواطفي که در آنها است چيزهاي زيادي مي آموزم....وهمين طور به تدريج از فضا و دکور فيلم، در يک پاريس تخليه شده و لباس هاي زمان قديم والبته تصاوير جنگ که همگي به کرات آنها را ديده ايم به ذهنم مي آمد. اين گونه خيلي سريع وارد فضاي قديم مي شويم. وهمچنين فکر مي کنم که در شرايط دشوار مانند زمان اشغال، مردم به شايستگي شجاعت وسرسختي فوق العاده شان را نشان مي دهند....
از شخصيت ها به راحتي جدا مي شويد؟ با آنها شديداً زندگي مي کنم. با کنار گذاشتن قسمت زيادي از خودم سرصحنه زود به نقش مي رسم چرا که بازيگري شامل يک تراپي بسيار آزادانه است... وقتي فيلم تمام شد به سروقت چيز ديگري مي روم. چون خيلي سريع زندگي مي کنم.بعضي وقت ها به خود مي گويم که شايد بيست سال ديگر اين موضوع برايم گران تمام شود. بازيگران اين خطر را مي کنند که تبديل به موجوداتي بشوند که از جهان حقيقي کناره مي گيرند...
موقع ساخت بلفگور شما از يک طرح در مورد نهضت مقاومت به همراه ژان پل راپونو صحبت مي کرديد... آن فيلم "سفر خوش" بود. حيف او مدت زيادي صرف کرد تا طرح عملي شود وآن زمان که هم عملي شد من حامله بودم... شخصيتي که ايزابل آجاني نقش او را در فيلم راپوتو بازي مي کند اهميتي به جنگ نمي دهد وشباهتي به لويز زنان سايه ندارد که تا ايثار کردن خودش پيش مي رود..... راپوتو کارگرداني فوق العاده است وبا قدرت ميزانسن باورنکردني در کمال راحتي و وقار. واقعا کسي است که دوست دارم با او کار کنم.
امروز، در کجاي زندگي و کارنامه هنري تان قرار داريد؟ اين احساس را دارم که آزادي زيادي به دست آورده ام. نمي توانم درک بکنم که تمام زندگي ام را تنها بر روي يک مسير صرف کنم. بدون زدن از اتوبان به يک کوره راه و رفتن به اين جا وآنجا... اغلب جامعه و دنيا سعي مي کند شما را درمسير مشخص و معيني هدايت کند. يکنواختي حوصله ام را سر مي برد و به خصوص اين چيزي است که نمي خواهم. من به زمان احتياج دارم براي تامل، براي باز يافتن خودم، چرا که وقتي خودم را به کاري متعهد مي کنم منظم وکوشا هستم. اما يک زندگي بايد از وقايع بزرگ وکوچکي تشکيل بشود. آسايش را دوست ندارم. خيلي زود مرا کسل مي کند. احتياج دارم که خودم را بترسانم! به طرزي ستوه آور براي ديگران ترسناک هستم ولي براي خودم هرگز.... احتياج دارم که درمرکز حادثه باشم من در مايه انجام دادنم نه نشان دادن و در ضمن از افراد وشب نشيني گريزانم و دوست ندارم خيلي آدم دورم باشد. مدت ها خودم را گوشه گير، نامطمئن وناراحت احساس مي کردم...و راه حلي براي آن نداشتم. بعد از ساعت ها کار طولاني برروي خودم به آنها دست يافتم وخودم را هرروز بهتر از قبل احساس مي کنم.
شما همچنان محبوب ترين بازيگر زن سينماي فرانسه هستيد. حدود سي سال است اين وضع است(خنده)! زندگي من تشکيل شده از فراز ونشيب ها. من از دنيا ومحيطي ساده، تلخ و واقعي مي آيم که در يک آن پرت شدم درعالم ظواهر و پوچي که هرگز در آن خودم را واقعا مشروع احساس نکردم. تناقض آميز است. در واقع آنچه که موجب شده است خودم را گم نکنم احساس عميقي که دارم وهميشه داشته ام نسبت به کارکردن درحالت کلي است. حتي اگر اين جلوي ترديد ها وکناره گيري و کمي عدم اعتماد به نفسم را نگيرد. اين بايد از جنبه يهودي – مسيحي ام بيايد که هم زمان خودم را همه جا وهيچ جا احساس مي کنم...( خنده )!
و اين شما را رها نمي کند؟</strong>مي دانيد جرقه اوليه را من در دوازده سالگي زدم که به والدينم اعلام کردم که «من مي خواهم هرجا که شده و هرکاري که باشد را انجام بدهم ». من از هيچ چيزي نمي ترسبدم چرا که هيچي نمي دانستم، اگر عشق اطرافيانم نبود، ديگر هيچي براي از دست دادن نداشتم! من اغلب به فرزندانم مي گويم « شما نسبت به من از يک امتياز بزرگ محروم هستيد. شما همه چي داريد !» من هميشه اين را به آنها ياد آورمي شوم. هرگز وابسته به ماديات نبودم. هرگز براي از دست دادن شهرتم نترسيده ام! شهرت موجب هراسم مي شود. هرگز نخواستم معروف بشوم. تا آنجا که بتوانم از آن پرهيز مي کنم. همين طور از بسياري از ماديات که به نظرم دل آزار و سطحي هستند. خيلي دوست دارم که تنها با يک چمدان در دست به دور دست بروم. طبيعت، هنر، موسيقي و صحرا مرا به وجد مي آورند. جنبه پيشي بيني نشده و مشکلات زندگي را خيلي دوست دارم. اين را بعدها فهميدم که بعد از تولد فرزندم به جاهايي ازصحرا رفته بودم که هر اتفاقي ممکن بود بيفتد. تنها من و فرزندم به مناطقي نا مطمئن و بدون تلفن و ماشين رفتيم که در نگاه به گذشته به نظرم کاملا ديوانگي است اما اين در ذات من است!
<strong>به موضوع اعتقاد برگرديم. کارگرداني دو فيلم نقش مهمي در رشد وشکوفايي شما داشت. از شکست « گمشده در دويل » چه احساس داشتيد؟</strong>يقينا، کارگرداني به من کمک کرد. در مورد شکستي که حرف مي زنيد شکستي درکارنبود! بيشتر مي شود گفت که موفق بود چرا که تقريبا 200000 هزار نفر به ديدنش رفتند که درحال حاضر براي فيلم هاي فرانسوي زياد هم پيش نمي آيد. در ضمن درجه رضايت از فيلم بسيار خوب بود با وجود آن که در اوج جشنواره کن به نمايش در آمد! در عوض انتشار دي وي دي آن کاملا بد از کار در آمد. نه تيتراژ اوليه داشت و نه نام بازيگران و کارگردان ذکر شده است. ازخشم ديوانه شده بودم، چهار سال زندگيم به هدر رفته بود.
<strong>فکر نمي کنيد نمايش " گمشده در دويل" کمي با مطرح شدن ارتباط تان با کريستوف لمبرت که او نيز يکي از فوق ستاره هاي سينماي فرانسه است، قاطي شد؟ شما براي ما به نحوي ماريان هستيد.....</strong>بله خنده دار است، شايد... ماريان و ماريو !( خنده )
<strong>خوشحالي خيلي به شما مي آيد و شما را زيبا تر از قبل مي سازد...</strong>لطف داريد ! زمان نمايش فيلمم خيلي کند بودم... اين حالت خيلي سريع برايم پيش مي آيد و من از بعضي نظر ها کند هستم...
<strong>چيز ديگري که بسيار مايه تعجبم مي شود اين است که هيچ مارک لوکسي (وسايل آرايشي) شما را به عنوان نماينده بين المللي خود برنگزيده است....</strong>به من مرتب پيشنهاد مي شود و من بدون درنگ آنها را رد مي کنم. من نه پرادا هستم، نه لانکوم نه لورآل، من خودم هستم و به اين پيشنهادات نه مي گويم با وجودي که با قبول آنها مي توانم بسيار ثروتمند شوم!(خنده) خوشبختانه مي توانم با هيچي زندگي بکنم. در ضمن فقط به خاطر فيلم بازي کردن، بازي نمي کنم....
<strong>با اين وجود سه تا فيلم در دست ساخت داريد...</strong>بله، يک رقابت موقعيت هاست. در حال حاضر مشغول بازي در " باز نگرد" در لوکزامبورگ هستم.يک فيلم عالي با جلوه هاي تصويري ويژه. يک فيلم منحصر به فرد که قالب و محتوا در ارتباط با هم هستند. در اين داستان من « مونيکا بلوچي » مي شوم! من نقش نويسنده اي را ايفا مي کنم که به روي خاطرات و هويت کار مي کند و متوجه مي شود که بعد از تصادفي که در کودکي برايش پيش آمده صفحه سفيدي در ذهنش است. قسمتي از زندگيش که او نمي تواند آن را بازسازي کند. کم کم دنياي اطراف او تغيير شکل مي دهد، آپارتمانش؛ اطرافيانش و تا آنجا اين تغييرات ادامه مي يابد که يک روز متوجه مي شود که او تبديل به ديگري شده است با يک زندگي کاملا متفاوت. مارينا يک مولف حقيقي است. او محکم و تزلزل ناپذير ومسحور کننده است. من صحنه هاي کمي با مونيکا دارم چرا که يکي تبديل به ديگري مي گردد. مارينا مي گويد که ما به يک گونه عمل نمي کنيم و من عصبي ترهستم و مونيکا شهواني تر. واقعا يک تجربه بسيار قوي بود.
<strong>سپس شما با ليزا آزورالو کارگردان توچه قدر خوشگلي کار خواهيد کرد...</strong>بله دقيقا بعد از اين. يک کمدي درمورد نوجوان ها، نوجوان هايي کمي عاصي. من نقش مادري را بازي مي کنم که روابط سختي با دختر 16 ساله اش دارد که وارد عالم بزرگسالان مي شود...يک بوم هارد....( خنده – بازي کلامي وترکيب بوم فيلمي که سوفي مارسونوجوان را به شهرت رساند و داي هارد ) <strong>هم چنين منتظر ديدن تان در فيلم سيندرلا مارک اسپوزيتو در کنار ملاني لورا و ژان رنو.... هستيم.</strong>اين فيلم به دلايل مالي ساخته نخواهد شد. امروز ساختن سيندرلا فکر بسيار خوبي است. ما احتياج به رويا و شگفتي داريم. از کمبود جسارت در نزد تهيه کنند گان اين فيلم متعجب شدم.... قاعدتا بعدش در يک کمدي از پاستال پوزادو به همراه داني بون شرکت خواهم کرد. ما نقش يک زوج را بازي مي کنيم که جاهاي شان را با هم عوض مي کنند، من شوهر مي شوم و او زن.... خواندن يک فيلمنامه اول را هم تمام کرده ام که عالي است، يک فيلم نوآر، بسيار نوآر با پنج نقش بسيار قوي. اما به موقعش درباره آن صحبت خواهم کرد. نمي خواهم آهوي نزده را بفروشم. يعني بازي در تمام اين فيلم ها، يکي بعد از ديگري مضطربم مي سازد. به خود مي گويم: "همه جا مرا خواهند ديد و زيادي حاضر خواهم بود! " من به عنوان يک تماشاگر وقتي شاهد يک توجه زياد رسانه اي هستم، خسته مي شوم. اما چون خيلي براي تمام اين نقش ها هيجان زده هستم، حماقت خواهد بود اگر اين پيشنهادات را رد کنم. و از طرف ديگر در گوشه اي از سرم هميشه اين فکر هست که روزي گوشي تلفن را برمي دارم و به مدير برنامه هايم مي گويم :" بعد از اين فيلم خودم را بازنشسته مي کنم". و به اين معنا نيست که کاري نخواهم کرد، نفسي تازه کردن، نوشتن... چيزي که بامزه است، وقتي به خانه اي اسباب کشي مي کنم، سريعا پر مي شود. يک زمان احساس مي کنم که دارم خفه مي شوم، پس دوباره اسباب کشي مي کنم....
<strong>طرح هايي براي کارگرداني داريد؟</strong>در حال حاضر نه. همين طوري برنامه ام پر است! بعد از اين سه فيلم شروع خواهم کرد به نوشتن... بعد بايد وقت پيدا کنم براي ديدن فيلم ها. بي صبرانه مشتاق ديدن آنجا نيستم. در مورد باب ديلان هستم که يک طرفدار پر و پا قرص او هستم. فکر نقش آفريني، برداشتن مرزهاي زمان و فضا و بدن مرا مبهوت خود مي سازد. ديلان يک ذهن است... وقتي سينما به سمت غير کلاسيک تر و ذهني تر و در واقع زنانه تر مي رود بيشتر خوشم مي آيد. زنان که به خصوص اين ايام مشغول به کار با آنها هستم، مانند نقاشي و يا ادبيات در سينما به نظر من ديدي نامتعارف و بازتر از مردان ارايه مي کنند. آنها بيشتر به روي کنتراست ها و نامحتملات کار مي کنند و اين مرا جذب خود مي کند.
<strong>شما از آن دسته بازيگران هستيد که با يک کارگردان تماس مي گيرند براي که به او بگويند که تمايل به همکاري با آنها دارند؟</strong>اصلا. به خود مي گويم اگر آنها تمايل به کار با من دارند مرا مطلع خواهند کرد. کارگردان هاي بسيار هستند که دوست دارم با آنها کار کنم اما مسئله فرصت و البته نقش است. دوست ندارم در فيلم فلان کس بازي کنم چرا که فلان کس آن را مي سازد... بايد يک تمايل دو جانبه به نقش و کارگردان باشد. من سخت گير وخرافاتي هستم.
<strong>اين جنبه مستقل تان واين که کارگردان نيز هستي، کارگردان ها را نمي ترساند؟</strong>فکر نمي کنم. من سر صحنه خيلي مرتب و وقت شناس هستم. اگر اعتراض کرده ام بابت اين بود که به من احترام گذاشته نشد و مرا به مسخره گرفته اند. اگر احساس کنم که به کارم زياد توجه نمي شود-چون که عواطف زيادي صرف مي شود-مثل يک صدف لب مي بندم. اما در بر عکس مثل امروز همان طور که مي بينيد زياد و زياد و زياد حرف مي زنم(خنده).
فيلم روز♦ سينماي ايران
رضا کريمي سينما را با کارگرداني فيلم هزاران زن مثل من آغاز کرد. فيلم هاي بعدي اين فيلمساز تب، عشق+2 و اين آخري انعکاس نام دارند. روابط خانوادگي و سوء تفاهم هايي که در زندگي يک زوج وجود دارد و در نهايت به تحول ختم مي شود از بن مايه فيلم هاي کريمي است. آخرين ساخته او اين روزها بر پرده سينماهاي ايران است.
انعکاس
کارگردان: رضا کريمي. نويسنده: محمد هادي کريمي. مدير فيلمبرداري: فرج الله حيدري. تهيه کننده و تدوينگر: سعيد حاجي ميري. بازيگران: مهناز افشار، کامبيز ديرباز، حميد گودرزي، شهره قمر.
زني پس از بازگشت از يک سفر کاري به طور اتفاقي نامزد سابق خود را در فرودگاه مي بيند و با او همسفر مي شود. در صورتي که حالا هردو ازدواج کرده اند و همسران شان در انتظار آنها هستند. پسر و زن به منزل زن مي روند و در آنجا مرد بر اثر حمله اي از پا در مي آيد. زن او را به بيمارستان مي رساند و اين در حالي است که همسرش به طور موازي مشغول خيانت به اوست. در نهايت همه نادم مي شوند و با توبه مسير اصلي و درست زندگي را پيش مي گيرند.
خيانت به شرط توبه
رضا کريمي در چند ساخته قبلي اش نشان داده بود که کارگرداني را مي شناسد. انعکاس هم سر و شکل بدي ندارد. اما آنچه بيننده را مي آزارد تن دادن به شرايط است. تم فيلم هاي پيشين کريمي بر پايه خيانت در خانواده استوار بوده است و بي شک اگر اين فيلمساز دوست داشت مضامين مورد علاقه خود را پي بگيرد در شرايط فعلي قادر نبود از وزارت ارشاد مجوز ساخت فيلم خود را دريافت کند.
پس به تهيه کننده اي نياز بوده تا بتواند شرايط را مهيا کند و چه کسي بهتر از سبحان فيلم که مالک آن سعيد حاجي ميري از بچه هاي سابق جبهه و جنگ است و به احتمال زياد راحت تر مي توانسته مجوز ساخت چنين فيلمي را دريافت کند. در طول فيلم تمامي زن ها و شوهرها مشغول خيانت به يکديگرند و در نهايت هريک به مسجدي مي روند و با يک توبه ساده همه چيز حل مي شود. اين رياکاري براي دريافت مجوز مخاطب را تحميق کرده و او را ساده لوح نشان مي دهد. چطور مي شود پايان منطقي داستاني را که تا دقيقه 99 فيلم راهي ديگر مي رفته را به چشم برهم زدني تغيير داد و به نفع يک مجوز سرنوشت داستان را عوض کرد. اگر کريمي کارگردان و کريمي فيلمنامه نويس اجازه مي دادند داستاني که تا اواسط فيلم سرنوشت معقولي دارد راه خود را برود شايد با فيلمي خوش ساخت رو به رو مي شديم که امروز جملات ديگري را براي آن مي نوشتيم.
زن و شوهر اصلي فيلم متعلق به طبقه از اجتماع هستند که بنابر اصول و قوانين نگارش يک اثر ملودرام کنش ها و واکنش هاي مشخصه طبقه خود را طلب مي کنند. حال فرض کنيد اين آدم ها بدون اينکه ما از آنها شناسنامه مشخصي را شاهد باشيم راه تغيير مي دهند و به تحولي صد و هشتاد درجه اي مي رسند.
فيلم تا لحظاتي که نمي دانيم گودرزي مرده يا نه داستان خود را صحيح روايت مي کند. حتي به شيوه آثار هيچکاک داراي مگ گافين هم در روايت خود هست. اما زماني که ما وارد داستان سفر شوهر مي شويم همه چيز تغيير مي کند زني اغواگر سر راه او قرار مي گيرد و هيچ کس نمي داند که چرا مرد در مقابل خواسته هاي او تسليم نمي شود. به طور مشخص به صحنه رستوران شهرزاد در اصفهان اشاره مي کنم که زن به مرد نگاه مي کند و او هم از حرارت نگاه زن، کراوات را از گلو شل مي کند.
يا در صحنه بعد که داخل هتل رخ مي دهد چرا زن را از اتاق خود مي راند. اين روايت موازي با همسرش به اين دليل از خط منطق خارج مي شود تا ما در نهايت کار به اين نتيجه برسيم که هيچ اتفاقي رخ نداده و آنها چون پاي بند اصول خانوادگي بوده اند مي توانند به زندگي خود ادامه دهند.
يادم هست زماني که فيلم شب هاي روشن فرزاد موتمن به نمايش در آمد عده اي خرده مي گرفتند که چطور ممکن است دختر و پسر جواني اين مدت طولاني در يک منزل تنها باشند و به سکس وسوسه نشوند. اين نکته به هيچ وجه هرزه نگاري يا نگاه کژ انديش و.... نيست. بلکه از منطق هاي روايي درام اين است که ما نياز هاي رواني آدم ها را در يک اثر صحيح روايت کنيم. اگرنه بخواهيم به روايتي اسلامي برسيم با آدم هايي رو به رو هستيم که حتي انسان بودن خود را فراموش کرده اند. در اين صورت چگونه مي توان آنها را مورد بررسي قرار داد و از منظر رواني و اجتماعي ما به ازاهاي آنها را در جامعه نشانه رفت.
فيلم انعکاس به چنين دردي مبتلاست. فيلم واجد سکس پنهان در بسياري از صحنه ها است. بيننده نيز خود آنها را در ذهنش مي سازد. پس در اين ميان بيچاره سينما که در مملکتي گرفتار آمده که بخشي از عينيات بايد در ذهن شکل بگيرد. در چنين شرايطي که محدوديت هاي توليد بسيار است مي توان سراغ داستان هايي را گرفت که روايت آنها ساده تر و بي شبهه تر باشد.
گفت وگو♦ تلويزيون
مهران رجبي يکي از بازيگراني ست که دير به جامعه سينمايي و هنري کشور معرفي شد. اما خيلي زود به خاطر تسلطش بر نقش ها و طنز نهفته در کلامش، جايگاه بسيار مناسبي براي خود در سينما و تلويزيون دست و پا کرد. به بهانه حضور او در مجموعه " سه در چهار" گفت و گويي با او انجام داده ايم.
گفت و گو با مهران رجبي <strong>همه سريع از کوره درمي روند !!!<strong>
<strong>درحال حاضر مشغول چه کاري هستيد؟</strong>فعلا درحال بازي در پروژه اي نيستم. البته يکي دو پيشنهادي شده است که درحال خواندن فيلمنامه آنها هستم. اين راهم بگويم که در سال گذشته بسيار پر کار بوده ام وبه جرات مي توانم بگويم سال گذشته پرکارترين سال کاري من بود.
<strong>چه شد که بازي در نقش سيروس در مجموعه سه در چهار را پذيرفتيد ؟</strong>وقتي فيلمنامه را براي مطالعه به من دادند. قرار بود نقش ديگري را بازي کنم اما من پس از مطالعه از نقش سيروس خوشم آمد. و طي گفت و گويي که با مجيد صالحي داشتم او هم موافقت کرد که بنده نقش سيروس را بازي کنم. در واقع سيروس براي من جاي کار بسياري داشت و به همين علت بازي در اين سريال را پذيرفتم.
<strong>مخاطب بيشتر از شما بازي در ژانرها و نقش هاي طنز را ديده است. آيا قصد نداريد بازي در گونه هاي ديگر داستاني را هم تجربه کنيد ؟</strong>بله. مطمئنا دوست دارم که اين اتفاق بيفتد، اما متاسفانه اکثر فيلمنامه هايي که پيشنهاد مي شود يک شکل است. يک عادت بدي که در سينما و تلويزيون وجود دارد اين است که اگر يک بازيگر در يک نقش بدرخشد و خوب بازي کند در کارهاي بعدي فقط نقش هايي همانند همان نقش قبلي را به شما پيشنهاد مي دهند، زيرا شما به عنوان بازيگر يک بار امتحان خود را درآن نقش پس داده ايد. بنابراين تهيه کنندگان ترجيح مي دهند که ريسک نکنند.
<strong>لحظاتي در بازي شما در "سه در چهار" ديده مي شود که گويا شما علاوه بر ديالوگ هاي متن به صورت بداهه ديالوگ مي گوييد. چقدر در اين کار از بداهه استفاده کرديد و آيا کارگردان چنين آزادي عملي به شما مي داد ؟</strong>به نکته جالبي اشاره کرديد. ما قبل از اينکه هر صحنه را کار کنيم چند بار آن را تمرين مي کرديم و سپس اجراي نهايي را جلوي دوربين مي رفت. اما هميشه اين آزادي و اعتماد از جانب کارگردان به ما داده مي شد که اگر در چهارچوب داستان و متناسب با صحنه حرکت و يا ديالوگي به ذهن مان مي رسيد، اجرا مي کرديم. به نظر من بداهه يکي از شرط هاي لازم يک کار خلاقه طنز است. و اگر نباشد آن ارتباط صميمي که بايد ميان شخصيت ها به وجود بيايد، از بين مي رود. و تماشاگر با کار ارتباط برقرار نمي کند.
<strong>چقدر به ساخت چنين مجموعه هايي با رويکرد اجتماعي که برخي از معضلات جامعه را به بوته نقد مي کشند، موافقيد؟</strong>خيلي، ببينيد به نظر من در چند ساله گذشته يک سياست جديدي در راستاي پرداختن به اين مقوله در تلويزيون به وجود آمده است. اما هنوز موضوعات و مسائل زيادي هستند که فرصت پرداخت به آنها پيدا نشده است و يا اينکه توليد کنندگان به سراغ چنين سوژه هايي نرفته اند. معضلي که اين دو خانواده در اين مجموعه با آن دست به گريبانند معضل اکثريت مردم ماست. وقتي چنين موضوعاتي دستمايه ساخت مجموعه اي قرارگيرد آنگاه با استقبال کم نظير تماشاگران مواجه مي شويم.
<strong>با توجه به اينکه بيشترين فعاليت شما در زمينه طنز است، اگر بازي دريک کار روتين و نود شبي به شما پيشنهاد شود آن را قبول مي کنيد ؟</strong>بستگي دارد. اگر مجموعه از فيلمنامه قوي و محکمي برخوردار باشد و کارگردان توانمندي بخواهد آن را کارگرداني کند. بله، مي پذيرم.
<strong>به نظر شما چرا وقتي قشري از جامعه از دريچه طنز به نقد کشيده مي شود، آن طيف مورد نظر ظرفيت پذيرش نقد را ندارند؟</strong>به يک دليل خيلي ساده، آن هم اين است که ما در اين سال ها کمتر در اين زمنيه فرهنگ سازي کرده ايم. اگر ما در قالب يک مجموعه يا فيلم طنز از يک شغل، صنف و... نقد مي کنيم. منظورمان کليه افراد شاغل درآن حرفه نيست. متاسفانه آستانه صبر افراد در جامعه ما بسيار پايين آمده است و همه سريع از کوره درمي روند.
گفت و گو♦ سينماي ايران
فرزاد موتمن كارگرداني است كه فيلمهاي مختلف و متفاوتي در كارنامهاش دارد. اما يك ويژگي در كارهاي او ثابت است؛ اينكه سطح فيلمهاي او هيچگاه از استاندارد پايينتر نيست. حتي اگر فيلمش چندان دلنشين نباشد و تماشاگر را با خودش تا انتها همراه نكند. با اينكه بسياري به خاطر نوع فيلمسازياش او را «فيلمساز روشنفكر» خطاب ميكنند، اما او خودش را تكنيسين سينما ميداند كه ارادت ويژهاي به گدار و هارتلي دارد. فرزاد موتمن در اين گفتوگو از ويژگيهاي سينماي روشنفكري و البته سينماي ايران ميگويد.
<strong>نام همه ما تاركوفسكي است</strong>
فرزاد موتمن كارگرداني است كه فيلمهاي مختلف و متفاوتي در كارنامهاش دارد. اما يك ويژگي در كارهاي او ثابت است؛ اينكه سطح فيلمهاي او هيچگاه از استاندارد پايينتر نيست. حتي اگر فيلمش چندان دلنشين نباشد و تماشاگر را با خودش تا انتها همراه نكند. با اينكه بسياري به خاطر نوع فيلمسازياش او را «فيلمساز روشنفكر» خطاب ميكنند، اما او خودش را تكنيسين سينما ميداند كه ارادت ويژهاي به گدار و هارتلي دارد. فرزاد موتمن در اين گفتوگو از ويژگيهاي سينماي روشنفكري و البته سينماي ايران ميگويد.
<strong>در دهه 60 خيليها تلاش ميكردند از سينماي ايران تصوير ديگري ارائه كنند. قرار بود كه فيلمها «معنا» داشته باشند و براي همين هم مثلا سينماي «تاركوفسكي» مورد توجه قرار گرفت. اما حالا بعد از دو دهه، جريان كاملا تغيير كرده. اينبار آوردن تماشاگر به سالنهاي سينما، آن هم به هر قيمتي موردتوجه مديران سينماست كه اتفاقا بخش عمدهاي از اهالي سينما هم از اين ايده بدشان نيامده. به نظر شما چه اتفاقي افتاده كه سينماي ايران به اين نقطه رسيده است؟<strong>در واقع واقعيات خودشان را نمايان كردند. ولي اگر بحث درباره اين است كه كارسينما، كارروشنفكري است نبايد بحث را به ايران محدود كرد. ما در ايران در شرايط طبيعي زندگي نميكنيم و به همين دليل هم در شرايط طبيعي فيلم نميسازيم. پيشنهاد من هميشه اين بوده كه مرز را بشكنيم تا به تصوير واقعيتري برسيم.
<strong>در سينماي جهان شما با نمونههاي سينماي روشنفكري روبهرو شدهايد؟ اصلا در جهان چيزي به نام فيلم روشنفكري داريم؟</strong>داريم و نداريم! در سينماي جهان چيزي به عنوان سينماي روشنفكري به طور رسمي وجود ندارد. سينما، هنري است كه بيش از ساير هنرهاي ديگرقابليت دارد تا با اقشار مختلف ارتباط برقرار كند. اما درعين حال چيزي به نام «فيلم روشنفكرانه» وجود دارد. به اين معني كه فيلمسازهايي هستند كه ذهنيت خاص، سبك خاص و احيانا تفكرات خاص خودشان را دارند. اين فيلمسازها معمولا مايلند با فيلمهايشان دنيا و علائق خودشان را مطرح كنند. به طور طبيعي هم آنها با بخش كوچكتري از جامعه روبهرو ميشوند كه طبعا آنها از ميان دانشجوها و روشنفكرها هستند. به اين معنا فيلم روشنفكري وجود دارد. در عين حال فيلمهايي هستندكه اگر روشنفكر نباشي، نميتواني با آنها ارتباط برقرار كني مثل آثار تاركوفسكي. من فكر نميكنم تماشاگري كه خيلي اهل بحثهاي روشنفكرانه نباشد، بتواند يك لحظه فيلم «نوستالوگيا» را تحمل كند. براي خود من اين كار خيلي سخت بود. مثلا يادم ميآيد در آن صحنهاي كه شخصيت فيلم شمعي در دستش گرفته و از يك طرف استخر به طرف ديگر ميرود، رفتم سيگار خريدم و برگشتم و ديدم كه هنوز اين صحنه ادامه دارد. تحمل چنين صحنههايي كار سادهاي نيست. اين فيلم تماشاگري مانند دكتر ملك منصور اقصي ميخواهد.
<strong>خب، وقتي ما از فيلم روشنفكري حرف ميزنيم كه مخاطب روشنفكر بايد آن را ببيند، بايد سازنده آن هم روشنفكر باشد. مثلا هميشه داريوش مهرجويي به خاطر موضوع فيلمهايش در رده روشنفكرهاست. اما آيا تنها، كارگردان فيلم مهم است؟ فيلمنامهنويسها اهميتي ندارند؟ مگر چند نفر فيلمنامههاي خودشان را مينويسند؟ يا اصلا به خاطر «جهان بينيشان»بايد خودشان بنويسند؟</strong>به نظر من فيلمسازها دو نوعند: يك عده فيلمسازهاي تكنسين هستند كه خوشان را با هر شرايط و كاري وفق ميدهند و من خودم را از اين دسته ميدانم. يك عده هم هستند كه تنها يك نوع خاص ميتوانند فيلم بسازند و هر فيلمي را نميتوانند كارگرداني كنند. اين ضعفشان نيست. شايد نقطه قوتشان هم باشد. البته حتي فيلمسازهاي تكنسين هم آثارشان لحن دارد. من از خودم ميگويم. فيلمهاي من كمي سردند، خوددارند، خجالتياند، بازيگرانم مونوتُن حرف ميزنند، صورتهايشان سنگي و مجسمهاي است و...اما گروهي كه تنها ميتوانند فيلمهاي خودشان را بسازند، در ذاتشان نيست كه سراغ هر موضوعي بروند مثل گدار، هارتلي، برگمان و.... در ايران اين اتفاق به طور ديگري افتاده است. در دهه 40 ما با فيلم «گنج قارون» صاحب نوعي صنعت شديم و استوديوهاي فيلمسازي به وجود آمد. به دنبال آن ستارهها آمدند و ميل به تماشاي فيلم و حتي فيلمسازي هم به وجود آمد. اتفاق بدي كه افتاد اين بود كه همه داشتند «گنج قارون» ميساختند. دهه 40 به ساخت فيلمهاي ملغمهاي گذشت كه هم ملودرام بود، هم اكشن بود، هم موزيكال بود و گاهي هم مايههاي پليسي و جنايي داشت. اين اتفاق هم تحت تاثير سينماي مصر، تركيه و هندوستان رخ داد. سينماي جهان سوم هميشه اينطور است. حتي اگر به آمريكاي لاتين هم نگاه كنيد نمونهاش را ميبينيد. اما زماني دري باز شد و گروهي از روشنفكرها توانستند وارد سينما بشوند و سعي كردند كه فيلمهاي جديتري بسازند. غالب آدمهاي اين گروه اتفاقا خيلي اهل سينما نبودند مثلا از تئاتر و ادبيات به سينماي قصهگو آمده بودند و اينها دغدغههاي روشنفكرانه داشتند. لزوما هم اينها از فيلمسازهاي فيلمفارسي بهتر نبودند. حداقل دكوپاژ، جاي دوربين و انتخاب لنزشان نشان ميداد كه خيلي از آنها متفاوتتر نيستند. اما كتابخوان بودند، ديد بهتري داشتند، دغدغههاي اجتماعي داشتند و قصهگوهاي بهتري بودند. اين افراد فيلمنامههايشان را خودشان مينوشتند. در ميان اينها مسعود كيميايي يك استثنا بود. كيميايي سينما را خوب ميشناخت در عين حال تكنسين خيلي خوبي بود و شايد دورهاي كه به عنوان دستيار كارگردان كار كرده بود به او كمك كرده بود تا فيلمسازي را بهتر از بقيه بلد باشد. اگر الان دكوپاژ «گاو» را در برابر دكوپاژ «قيصر» بگذاريد متوجه ميشويد كه كيميايي چقدر جلو بوده است. ولو اينكه ممكن است «گاو» فيلم روشنفكرانهتري به نظر برسد. بعد از او هم تقوايي بود كه به نظرم آمدنش از سينماي مستند به او كمك كرده بود. تسلط در فيلمسازي را از همان فيلم اولش هم ميشود ديد. اما اين تسلط را در كار بيضايي يا مهرجويي نميبينيد. آنها به مرور و فيلم به فيلم بهتر شدند. «رگبار» فيلم شلختهاي است. مهرجويي هم از بعد از انقلاب، فيلمساز خوبي شد. با اين همه، شما تاثير قصهنويسها را نميتوانيد ناديده بگيريد. به هر حال مهرجويياي كه با ساعدي كار ميكرد، با مهرجويياي كه با هوشنگ مراديكرماني كار ميكند خيلي فرق دارد. گاهي هم تسلط فني فيلمسازهاست كه آن اثر را نجات ميدهد. «ليلا» را اگر كسي جز مهرجويي ميساخت غير قابل تحمل ميشد. به نظرم اين نمونهها نشان ميدهد كه حضور شخص دوم در فيلمها نقش اساسي دارد به خصوص نويسندهها. تقوايي براي خودش فيلمنامه خيلي خوب «ناخدا خورشيد» را مينويسد اما در «كاغذ بيخط» از همين زاويه لطمه ميخورد در حالي كه بهترين كارگرداني را در ميان آثارش دارد....
<strong>نكته اينجاست كه «كاغذ بيخط» فيلم روشنفكرانه او در بعد از انقلاب به حساب ميآيد كه دغدغههاي مدرن دارد. شايد به خاطر موضوعش است...</strong>يك مشكلي كه ما در ايران داريم، موضوعگرا بودنمان است. هم فيلمسازها و هم منتقدهاي ما اينطورند. اصولا موج نوي سينماي ايران اين آفت را با خودش آورد. به نظرم ميآيد كه موج نو سينماي ايران را جدي نكرد چون تجربه ژانري در آن اتفاق نيفتاد. ما اين تجربيات را نداريم و به نحوي ما سينماي كلاسيك نداريم. ما از مراحلي عبورنكرده همگي تاركوفسكي شديم. به همين خاطر هم تاثيرش جدي نبود و بعداز چند سال موج خوابيد و بعد از انقلاب موج نابود شد. حالا موج نوييها نقش سابق را هم نميتوانستند ايفا كنند. چون در ساز وكار دولتي احساس آزادي قبلي را هم نداشتند. در آن زمان هم همگي خودشان را پشت موضوع مخفي ميكردند. به نظر من موضوعات مهم اجتماعي هر روز در روزنامهها مطرح ميشود. من به عنوان فيلمساز كه نبايد همانها را بگويم. كار من خلق اتمسفر است. آن زمان اين اتمسفر نبود و الان هم نيست و به ندرت اين اتفاق ميافتد.
<strong>اينكه فيلمسازهاي ما بيشتر سراغ موضوعهاي داغ اجتماعي ميروند به خاطر اين نيست كه ميخواهند بازخورد سريعتري داشته باشند؟</strong>دقيقا. مردم ما دوست دارند فيلمهايي ببينند كه گوشههايي از زندگي خودشان را در آن ميبينند.
<strong>اما در ايتاليا هم فيلمي مثل «صبح بخير، شب» ساخته ميشود كه موضوع فيلم هم يك حرف سياسي تند و صريح است. اتفاقا از يك رويداد داغ اجتماعي هم حرف ميزند كه تاثير زيادي روي جامعه ايتاليا گذاشته. اما فيلم عميق است و گزارشي نيست. چرا آنها ميتوانند خارج از حرفهاي عاميانه درباره وقايع جامعهشان فيلم بسازند اما ما نميتوانيم؟</strong>البته زاويه ديدي كه بلوكيوداي اين فيلم دارد، در ايتاليا وجود دارد. ايتاليا كشور دموكراتيكي است كه در آن احزاب چپگرا فعاليت ميكنند و آنها هم چنين زاويه ديدي دارند. اما ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه احزاب وجود ندارند. در نتيجه آراي مختلف وجود ندارد. ما در جامعه تكبعدي زندگي ميكنيم. بحث روشنفكري بحث بعد است. روشنفكري يك پديده اجتماعي است. روشنفكري اين نيست كه تنها كتاب بخوانيد. شما در اين صورت تنها كتاب خواندهايد و شايد فكرتان بازتر از بقيه باشد. روشنفكري در جوامع غربي از دل انقلابهاي دموكراتيك و بورژوايي به وجود آمده است. ماحصل انقلاب كبير فرانسه است، ماحصل اختراع دستگاه چاپ، ماحصل سفر ماژلان، ماحصل كشف آمريكا، ماحصل انقلابهاي صنعتي انگلستان و ماحصل انقلاب نساجي در لهستان است. در واقع با پايان قرون وسطا اين گروه متولد ميشوند؛ كساني كه از قشر مياني جامعه هستند و صاحب خرد، ديد و نگاه ويژه هستند. به همين خاطر وقتي ما در اروپا و آمريكا از روشنفكري حرف ميزنيم از يك پديده ريشهدار حرف ميزنيم. دقيقا وقتي به فيلمسازهاي آنها- چه روشنفكر و چه غير روشنفكر- نگاه ميكنيم، مي بينيم كه هموزن نيستيم. براي اينكه روشنفكري متعلق به جامعه ما نيست. ما اصلا روشنفكر نداريم.
<strong>الان هم نداريم؟</strong>الان هم نداريم. روشنفكري در جامعه ما پديده وارداتي است. يعني در دوران قاجار عدهاي از آقازادهها به فرنگ رفتند و تحصيل كردند. وقتي اينها برگشتند فكر كردند كه روشنفكرند. با ورود هنرهاي ديگر و ماشين چاپ ما با آدمهاي فهميدهتر و تحصيلكردهتر روبهرو شديم. ولي با پديده ريشهداري طرف نبوديم. به همين دليل هم روشنفكرها در جوامع غربي به شدت تاثيرگذارند و در جامعه ما هيچ تاثيري ندارند. براي همين سارتر در فرانسه يك فيگور ملي است، فليني وقتي ميميرد دولت ايتاليا عزاي عمومي اعلام ميكند، همينگوي مظهر زندگي آمريكايي است، كامو مظهر فرانسه دهه 50 است، بكت مظهر اروپاي سرگشته دهه 50 است، برشت مظهر روشنفكر سياسي است ولي در ايران روشنفكر ما ميشود جلال آل احمد كه محصولش داستان متوسط مدير مدرسه است. روشنفكر ما درباره همهچيز نظر ميدهد. در چنين شرايطي ما نه سينماي روشنفكري غني داريم، نه سينماي تجاري برجستهاي. چند وقت پيش داشتم به دوستي ميگفتم كه چرا من كه سينماي تجاري آمريكا را دوست دارم در ايران چنين فيلمي نميسازم. دليلش اين است كه فرهنگ عام قوي وجود ندارد؛ چيزي كه در اروپا و آمريكا هست. در آنجا بيتلها و رولينگ استونز را داريد كه بعداز 30 سال همترانههايشان عالي است. آنجا انديوارهول داري كه يك بطري سس كچاب را ميكشد و تو وقتي آن را ميبيني فكر ميكني كه تا به حال بطري سس كچاب را نديدهاي، مرلين مونرو داري، دشيل همتداري، ميكي اسپلين داري. اما ما در فرهنگ عامهمان چه داريم؟ براي همين وقتي ميخواهيم فيلم تجاري بسازيم به سطحي ميرسيم كه ديگر هيچ چيزي نداريم. يعني فيلمهايي ميشوند كه هيچ چيزي نيستند و ميفروشند. چون جامعه اين هيچ چيز را ميخواهد. من ترجيح ميدهم كمي بلاتكليف بمانم ولي كار خودم را بكنم. آنجا اگر گدار 20 سال فيلم نسازد باز هم گدار است. باز هم وقتي آمريكا به عراق حمله ميكند همه سراغش ميروند تا نظرش را بدانند. او روشنفكري است كه جامعه به او نياز دارد و براي نظرش اهميت قائل است. اما ما در ايران گرايش هنري نداريم كه دنبال اين كارها باشيم.
<strong>درك هنري يا گرايش هنري نداريم؟</strong>گرايش هنري نداريم. جامعه ايران، ضد هنر است. هميشه هم اينطور بوده. اگر بچهاي بخواهد رشته هنري بخواند بايد يا كتك بخورد يا از خانه بيرون برود. جمله معروف هم اين است كه ميخواهي هميشه گرسنه باشي؟ مردم ايران طرفدار بازارند. يك كالاي مزخرف الكتريكي برايشان بياورند و آن را بفروشند. همه هم يا دكترند يا مهندس. ما بقالي هم ميرويم بهمان ميگويند مهندس. كسي فيلمساز يا روزنامهنگار نميشناسد. در چنين فضايي مردم به خاطر سينما و هنر به تماشاي فيلم نميروند. اگر فيلمهاي محمدرضا گلزار و مهناز افشار ميفروشد، باز هم به خاطر دلايل غير سينمايي است. فيلمهاي دختر و پسري اصولا به اين خاطر ميفروشند كه جامعه ما نسبت به رابطه دختر و پسر حساس است.
سريال روز♦ تلويزيون
ساخت سريال هاي طنز به مناسبت هاي مختلف در سيما به امري عادي تبديل گشته و سبب شده تا بسياري به توليد چنين سريال هايي روي آورند. مجيد صالحي يکي از آنهاست که کار را با نقش آفريني در همين کارهاي روتين طنزآغاز کرده بود. بعد از تجربه بازيگري در سينما به ساختن مجموعه هاي طنزروي آورد. مجموعه طنز سه در چهارکه جديدترين ساخته صالحي درمقام کارگردان، هم اکنون درحال پخش ازشبکه سوم سيماست که تفاوت هاي عمده اي با کارهاي پيشين وي دارد. از جمله حضور رضا عطاران درمقام مشاورکارگردان پروژه که گويا اين حضور تاثير زيادي بر شيوه کار ونگاه صالحي به مقوله طنزداشته است.
سه در چهار
نويسنده: عليرضا مسعودي. کارگردان: مجيد صالحي. مشاورکارگردان: رضا عطاران. تهيه کننده: حسن روستايي. مجري طرح: بهرام بهراميان. تدوين: مريم نفريه، رضا مطهري. مديرتصويربرداري: مرتضي نجفي. طراح گريم: مهرداد ميرکياني. طراح صحنه و لباس: حسين عالي نژاد. موسيقي: اميد کرامتي. بازيگران: محمد کاسبي[رحمان]، مهران رجبي[سيروس]، علي صادقي[بيژن]، شهره لرستاني[حنا]، مريم سلطاني[طلا]، اشکان اشتياق[کيوان]، مجيد صالحي، مصطفي راد، مختارسائقي،. شمسي فضل الهي. محصول: شبکه سوم سيما
سه در چهار روايتگر زندگي دو خواهر و خانواده آنهاست که براي فراهم کردن زندگي بهتر تصميم مي گيرند که يک شرکت خدماتي تاسيس کنند. آنها به کمک يکديگرشرکت را در آپارتمان اجاره اي در برجي در بالاي شهر تهران به راه مي اندازند اما...
يک گام به پيش
ژانر طنز و کمدي هميشه يکي از سخت ترين ژانرهاست و پرداختن به آن توانمندي هاي زيادي را از جانب سازندگان آن مي طلبد. چهارچوب داستان "سه درچهار" حول محور دو خانواده به سرپرستي آقا رحمان و آقا سيروس مي چرخد. اين دوخانواده که نسبت فاميلي با يکديگردارند تصميم مي گيرند تا تحولي درزندگي شان بوجود آورند. اين تصميم در ساختمان داستان تبديل به عنصري مي شود که خود زمينه ساز رويدادها و اتفاقات بيشمار و متنوعي است. در واقع با اين تصميم دو خانواده به بالاي شهر نقل مکان مي کنند و در يک خانه اجاره اي هم زندگي مي کنند و شرکتي را به طورغير قانوني به راه مي اندازند.
عنصري که نويسنده به خوبي ازآن درطراحي جهان داستاني خود سود مي جويد عامل وارونه سازي است. اين عامل هميشه يکي از اجزاء اصلي سازنده کمدي ست. خانه اي که دو خانواده همزمان درآن سکني گزيده اند و مدير برجي که بسيارکنجکاو است و به شدت رفت و آمد ساکنين برج را زير نظردارد. اين پازل ها به درستي از جانب نويسنده در کنارهم چيده شده اند. در واقع نويسنده علاوه بر به کارگيري اين عناصر در ساختار اثرش، از نحوه نگارش ديالوگ ها و طراحي موقعيت هايش استفاده فراواني جسته است. ديالوگ ها علاوه بر اين که سطحي از روزمره گي شخصيت ها در اجتماع را انتقال مي دهد، با به کارگيري عنصرتکرار باعث ايجاد طنز کلامي در گفتار شخصيت ها مي شود. نکته ديگر اينکه، مخاطب بيش از آنکه به طنزهاي کلامي و بداهه سازي هاي بازيگران بخندد به موقعيت هايي که شخصيت ها در آن گرفتارمي آيند، مي خندد. نمونه بارز آن سکانسي است که بيژن به همراه خواهرش مريم براي نظافت و کار به خانه پيرزني در بالاي شهرتهران مي روند. پيرزن که سال هاست تنهاست نيازبه کسي دارد که براي او حرف بزند. در مقابل مريم و بيژن وظيفه شان نظافت منزل است. اين تضاد در انگيزه شخصيت ها گروتسگ بي نظيري را براي مخاطب خلق مي کند. طوري که مخاطب همزمان با تنهايي پيرزن همدردي مي کند و هم به وضعيت مريم و بيژن که گرفتارشده اند، مي خندد.
در بخش کارگرداني، صالحي با انتخاب درست زواياي دوربين و دکوپاژي روان کمک شاياني به موقعيت ها وشخصيت ها مي کند. او در واقع با دکوپاژش فضايي رئاليستي و باورپذير براي مخاطب خلق مي کند. هدايت صحيح بازيگران – انتخاب درست بازيگران – ريتم مناسب داستان و... ازنکات برجسته کارگرداني اوست. اما تنها نکته اي که باقي مي ماند استفاده ازعناصري است که صالحي از کارهاي عطاران به عاريت گرفته است که تا حد زيادي با فضاها وموقعيت ها هماهنگ شده است. اتفاقي که اگرنمي افتاد ضربه بزرگي به مجموعه وارد مي شد.
بازيگران هم بازي قابل قبول وخوبي ازخود ارائه مي دهند. اما دراين ميان، مهران رجبي با نوع گويش خاص خود در ادا کردن ديالوگ ها وعلي صادقي با بداهه هايش جذابيت مضاعفي برخلق کردن لحظات طنزمي افزايد. به نظرمي رسد که سه در چهار گام رو به جلو و نقطه عطفي در کارنامه صالحي به حساب مي آيد.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
داود دانشور از کارگردان هاي آرام و بي سرو صداي تئاتر است. او هيچ گاه خود را به رخ نمي کشد ولي هر زمان که صحبت از عالم نمايش مي شود يا مشغول ترجمه است و يا کاري را براي صحنه آماده مي کند. او در گروه تئاتر آيين تقريبا سالي يک نمايش-که اغلب بر متن هاي خارجي استوار است- را روي صحنه مي برند که از ميان آنها مي توان به همسايه ها، کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد و... اشاره کرد. نگاهي انداخته ايم به پاي پياده آخرين کار اين گروه، که هم اکنون روي صحنه است.
پاي پياده
کارگردان و مترجم: داود دانشور. نويسنده: اسلاومير مروژک. طراح صحنه: شيوا رشيديان. بازيگران: قدرتالله صالحي، سهند جاهدي، نسيم ادبي، بيژن افشار، محمود هندياني، مينو زاهدي، حوريه ميرمحمدي، رضا امامي، خليل مولودي، افشين زارعي و شيرين ايزدي
داستان يک شب و روز تعدادي لهستاني که بعد ازاتمام جنگ دوم جهاني قصد عزيمت به ميهن خود را دارند. دسته هاي گوناگون ازاقشارمختلف با هم برخورد مي کنند و همگي درانتظارقطاري هستند تا آنها را به مقصد برساند. يک زوج جوان ثروتمند و اشراف زاده، يک مادر و دختر، يک مرد جوان ظاهرا با فرهنگ و غرق در مطالعه، و يک پدر و پسر منتظران اين ايستگاه قطارهستند. قطاري که قرار است آنان را به سرزمين آرزوهايشان ببرد اما افسوس که هرگز نمي آيد.
سايه سياه جنگ
کشور لهستان بسيار پيچيده است. بسياري از مردم اين کشور قربانيان مستقيم جنگ هاي جهاني و درگيري هاي داخلي آن هستند. شايد همين کشمکش ها بود که هنرمندان بسياري را در عرصه هنرهاي نمايشي تحويل اين کشور داد که جملگي درباره تاريخ معاصر لهستان آثاري به يادماندني را خلق کردند. از اسلاومير مروژک در تئاتر تا آندري وايدا در سينما.
اين هنرمندان در بستر جنگ کارهايي را آفريدند که وجوهي چند بخشي داشت و اگرچه به تاريخ کشور لهستان مي پرداخت اما در عمل رنج تمامي ملت ها در رويارويي با پديده هاي شومي همچون جنگ، تجزيه طلبي و... نيز است. همين اواخر وايدا در فيلم کاتين به فاجعه جنگل کاتين در زمان جنگ جهاني پرداخت که در آن ارتش سرخ به دستور استالين چندين هزار افسر و سرباز لهستاني را در کشتاري دسته جمعي مقابل گلوله برد.
مروژک نيز در پاي پياده روايتگر آسيب پذيري بشر در برابر پديده جنگ است. او در لحن نيز زباني شبه گروتسک را بر مي گزيند تا بتواند گزندگي بيشتري را به متن خود وارد کرده و تماشاگر را تحت تاثير قرار دهد. او که فرزند تبعيد است و 33 سال را در غربت گذراند آن قدر شهامت يافته بود که بدون ابا از چيزي هرآنچه را که مي خواهد روي کاغذ بياورد. پاي پياده در ميان کارهاي ديگر مروژک بخصوص پرتره شهرت جهاني چنداني را ندارد اما مي تواند نمايش نگره هاي او نسبت به مسائل مختلف جنگ باشد.
ما در اين نمايش با مقوله گريز و انتظار به عنوان تم هاي اصلي رو به رو هستيم. آدم هايي که مي خواهند از موقعيت کنوني فرار کنند اما ظاهرا هيچ کس هيچ کجا منتظرآنها نيست و قطاري که بايد ايشان را به مقصد برساند هيچ وقت وارد ايستگاه نمي شود. در کهن الگوهاي روايتي سفر براي رسيدن به حقيقت و شناخت بيشتر جهان پيراموني ماست. اما در اين نمايش اگرچه سفري فيزيکي رخ نمي دهد ولي تماشاگر در انتها با کوله باري از تجربه سالن را ترک مي کند. خصلت درام و نوع روايت در پاي پياده به گونه اي تدارک ديده شده که گويي در بطن اين سفر رخ مي دهد. دانشور و مروژک از کوچکترين فصل هايي باي القاي اين حس بهره مي جويند. در ابتداي داستان ما پدر و پسري را مي بينيم که مشغول پياده روي هستند و پدر تمام تجربيات خود را در اختيار فرزندش قرار مي دهد. همين شروع ما را به کليتي رهنمون مي شود که در ادامه نمايش قرار بوده با آن سروکار داشته باشيم.
دانشور اين نمايش را با تکيه بر تئاتر بي چيز اجرا مي کند. درون صحنه نمايش هيچ دکوري جز يک پرده نيست. تمام صحنه ها درون ذهن تماشاگر با کمک بازي بازيگران و فضا سازي هاي صوتي و تصويري بازسازي مي شوند. دانشور توانسته با خالي بودن صحنه تداوم بصري کار خود را نيز حفظ کند. خالي بودن صحنه نوغي بي دفاع بودن را با خود به همراه دارد که گويا انسان هاي نمايش را در جهاني خالي از سکنه نمايش مي دهد. آنها هيچ دستاويزي ندارند که به آن چنگ بزنند و بر همين اساس تنهايي آنها بيش از هميشه خود را به رخ مي کشد.
نمايش پاي پياده در يک شب شروع مي شود و در يک صبح پايان مي پذيرد. در صبحي که حکومت عوض شده و در پي اين تغيير هويت همه آدم ها نيز تغيير رنگ مي دهند. در اين ميان بازهم قربانيان واقعي همان مردم هستند که جان و سيرت خود را براي به قدرت رسيدن ديگران قرباني کرده اند.
نمايش پاي پياده بسيار متکي بر بازي بازيگران است. قدرت الله صالحي و نسيم ادبي در قالب نقش هاي خود خوب ظاهر مي شوند. اما ظاهرا کارگردان توجهي را که به چيدن ميزانسن ها و فضا سازي بصري کار داشته به بازي بازيگران نداشته است. بازيگران خوب هستند اما هريک ساز خود را مي زنند و ظاهرا به خوبي کنار هم قرار نگرفته اند.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
قدمت نمايش در ايران در حدود سه هزار سال، قبل از ميلاد مسيح دانسته اند، اما اين تاريخ که در صحت و سقم آن شک فراوان هست، پستي و بلندي نيز به خود بسيار ديده است. در سه دهه اخير تلاش هايي براي شکل بخشيدن به تئاتر از سوي دولت و مقاومت هايي فرهنگي از سوي دست اندرکاران اين رشته به منصه ظهور رسيد. شکست و موفقيت هايي پديد آمد و گاه زيان هاي اين تجارب بيش از سودهايش بود. درباره اهل نمايش و وضعيت و موقعيت تئاتر با اهل آن: نغمه ثميني و محمود هندياني- گفت و گو کرده ايم...
گفت و گو با نغمه ثمينيايراني، ملتي وابسته به کلام
فعاليت هاي نغمه ثميني به يک شاخه محدود نمي شود. او کار فرهنگي و هنري خود را با نقد فيلم آغاز مي کند. در ادامه با نغمه ثميني نمايشنامه نويس مواجه مي شويم. فعاليت هاي پژوهشي او نيز بخشي ديگر از کارنامه کاري اش را تشکيل مي دهد که از آن جمله مي توان به کتاب «عشق و شعبده» اشاره کرد که به بررسي داستان هاي هزار و يک شب مي پردازد. همچنين او مدتي را هم درباره حضور اساطير در نمايشنامه هاي ايراني پژوهش کرده است که قرار است به زودي توسط نشر ني منتشر شود. اين پژوهش دوم در اصل موضوع پايان نامه دکتراي او در رشته پژوهش هنر بوده است. همچنين ثميني اين روزها در حوزه فيلمنامه نويسي هم فعال نشان مي دهد که از جمله تجربه هاي او مي توان به فيلمنامه «خون بازي» اشاره کرد که ثميني يکي از اعضاي گروه فيلمنامه نويسي بوده است که سيمرغ بلورين جشنواره فجر را براي او به ارمغان مي آورد. ثميني در حوزه تدريس نيز به طور مستمر فعاليت مي کند و عضو هيات علمي دانشکده هنرهاي نمايشي و موسيقي دانشگاه تهران است.
<strong>برخلاف تئاتر مرسوم و رايج اين روزها که به دنبال ارائه مفهوم از طريق تصويرسازي است، ادبيات نمايشي ما همچنان درگير کلام است، آن هم به دليل ريشه داشتن در نقل و روايت، با اين حساب نگاه مخاطب غيرايراني به متون نمايشي ما چگونه است؟</strong>من دوست دارم پاسخ اين سوال را با يک تفکيک بدهم. ما بايد کارهاي فعلي را دو دسته کنيم. نخست آنهايي که رويکرد پرفورمنس و تجربي دارند و دوم نمايش هايي که مبتني برکلام، زبان هستند. البته اين را هم اشاره کنم که مرز بين اين دو چندان روشن نيست و دائم درحال تنيدن به دل يکديگر هستند. حالا وقتي شما مي گوئيد آن طرف تصويري تر نيست و ما کلامي تر؟ در نگاه خيلي خيلي کلي بايد بگويم بله چون ما همچنان ملتي وابسته به کلام هستيم، ولي يک چيز را هم نبايد فراموش کنيم، اينکه ما خودمان را چه مدلي از تئاتر دنيا مقايسه مي کنيم و با چه سنتي مي سنجيم؟
<strong>نظر شما چيست؟</strong>در نظر داشته باشيد که در بعضي کشورها مثل آلمان و فرانسه امروز تئاتر تصويري تر است، اما تئاترکشوري مثل انگليس درشکل عام هنوز به کلام وابسته است، نمايشنامه برايش همه چيز است و کارگردان در حالت عادي وظيفه اش وفاداري به متن و تصوير کردن آن است.
<strong>و البته تجربه هايي که در تئاتر تجربي ما هم بوده چندان موفق نبوده.</strong>شايد. چون ما سابقه تصويرگري و تصويرسازي به آن معنا نداريم و بينش بصري ما در طول تاريخ محدود به کتابت مي شود و حتي مينياتورهاي ما عمدتا در کتاب داستان و درخدمت روايت بوده است. نکته ديگر اينکه آنها اين امکان و آزادي را دارند که از تمام امکانات صحنه شان که يکي از آنها بازيگر بوده استفاده کنند، يعني بازيگر مثل مومي است که هرکاري که دلش بخواهد مي کند.
<strong>آيا به وجود آوردن تئاتر تصويري ربطي به بودجه هم دارد؟</strong>صد درصد. تئاتر تصويري نيازمند بودجه فراوان است. براي به وجود آوردن يک جادوي تصويري نياز به نور و امکانات زيادي داريم که تا وقتي طراحي صحنه در تئاتر ما عنصر چندم محسوب مي شود، چنين اتفاقي نخواهد افتاد.
<strong>اين شامل متن هم مي شود؟</strong>نه. درمتن اين گونه نيست. نمايشنامه تنها مبتني است بر يک قلم، يک کاغذ و خلوت نويسنده. به همين دليل براي مخاطب غير ايراني، تجربه هاي نوشتاري ما از نظر تجربه گري و جسور بودن در شکستن ساختار مي تواند جذاب باشد.
<strong>يعني همچنان نگارش ما را موفق تر از اجرا مي دانند؟</strong>در زمينه نمايشنامه هم مشکلات خودمان را داريم. ما شانس خيلي کمي داريم که نوشته هاي خودمان را به تئاتر جهاني ارائه دهيم. چون هيچ وقت نتوانسته ايم يک نهضت ترجمه نمايشنامه هاي فارسي را راه اندازي کنيم.
<strong>اين ويژگي ها به نظر شما يک نقطه ضعف براي تئاتر شرق و به ويژه ايران محسوب يا نقطه قوت و ويژگي منحصر به فرد آن تلقي مي شود؟</strong>نه نقطه ضعف است و نه قوت. ويژگي آن است. مامي گوئيم تئاتر آسيا و همه آسيا را با هم جمع مي کنيم. اين درست نيست. مگر مثلا ما از نظر فرهنگ غذايي چقدر به ژاپن نزديکيم که حالا بخواهيم تئاترمان هم شبيه آنها شود؟ تئاتر شرق دور بيشتر به نشانه ها متکي است. درام رقصان هندوستان کاملا بر حرکت تکيه دارد و تغزيه ما ترکيبي است از نشانه و شعر.
<strong>به نظر شما اين که نسل جوان و دانشگاهي دغدغه اي براي نگارش و خلق آثاري ماندگار ندارند به چه دليل است؟</strong>مسئله مد شدن تئاتر فرمي است. با سطحي شدن دغدغه ها همه چيز گذرا شده . برخي دانشجويان با افتخار مي گويند که اجراهايشان حاصل سه جلسه تمرين است. اما همه مي دانيم که نمايش بايد دراجرا جا بيفتد و پخته شود. من گاهي اجراهايي را مي بينم و به خودم مي گويم که اگر من تئاتري هستم و بغل دستي من هم تئاتري است و ما اين نمايش را نمي فهميم پس مخاطب آن کيست؟ من دايره را وسيع تر مي کنم. اگر من نمايشي را بنويسم که با مخاطب ارتباط برقرار نکند، اشتباه است. مي دانم که برقراري ارتباط نسبي است. اما برآيند رابطه مخاطبان با تئاتر بايد مثبت باشد.
<strong>با توجه به اينکه نمايش کشورهاي حوزه شرق از عناصر مشترکي مثل تکيه بر رمز، اسطوره، آيين و قصه بهره مي برند، اين ميان جايگاه ايران پررنگ تر است يا مثلا هند، چين يا ژاپن؟</strong>جايگاه کشورهاي ديگر پر رنگ تر است. و اگر بخواهيم رتبه بندي کنيم هند داراي جايگاه نخست است. چون هنوز در اسطوره و آئين زندگي مي کنند و نمي توانيم بگوييم کارهايشان موزه اي است.
<strong>به نظرتان مهم ترين راه برقراري درست با جهان چيست؟</strong>به عقيده من هيچ راهي براي ارتباط با جهان بهتر از هنر و از ميان هنرها هيچ کدام بهتر از تئاتر نيست. تئاتر زنده ترين ارتباط را با مخاطب دارد و همين ويژه اش مي کند. به همين دليل حيف است که اين هنر با بعضي از مسائل حاشيه درهم آميخته شود.
<strong>به نظرتان دنيا در مورد تئاتر ايران چقدر مي داند؟</strong>آنها خيلي کم در مورد ما و تئاترمان مي دانند. تئاتر ما مي تواند راه خوبي براي نمايش توانايي نويسندگان و هنرمندان ايراني به سرزمين هاي ديگر باشد. اميدوارم برخورد سليقه اي و تفسيري راه اين ارتباط را برهيچ کدام از تئاتري هاي ايراني نبندد.
محمود هندياني متولد 1327 شهرستان قم است. او داراي مدرک کارشناسي کارگرداني و بازيگري از دانشکده سينما و تئاتر و داراي نشان درجه دو هنري از شوراي ارزشيابي اداره فرهنگ ايران است. هندياني يکي از بازيگران قديمي تئاتر تهران است که هنوز با صبرو تلاش خود در صحنه هاي تئاتر به هنرنمايي مي پردازد. کريستال تاور و پاي پياده آخرين نمايش هايي هستند که وي به عنوان بازيگر درآنها حضور داشته است. پاي حرف هاي او نشسته ايم که از وضعيت تئاتر گله مند است...
<strong>نسل جديد، نسل هوشيار</strong>
<strong>از چگونگي فعاليت خود درتئاتر بگوييد.</strong>بارها شنيده ايم که وقتي از کودکان مي پرسيد که مي خواهند چه کاره شوند علاوه بر خلباني و پزشکي عده اي از آنها هنرپيشگي را عنوان مي کنند و از همان دوران کودکي ابراز تمايلات خود به اين هنر را سرلوحه کار و آينده قرار مي دهند.البته بسياري از جوانان و حتي کهنسالان را هم در روزمرگي خود مي بينم که به دليل زرق وبرق هاي اين کار هنوز به دنبال بازيگري هستند. من هم از دوران نوجواني شيفته اين کار شدم.
<strong>آيا از همان ابتدا هنرپيشگي کرديد؟</strong>خير. قبل از انقلاب مدت ها به عنوان رقصنده و بالرين در نمايش ها حضور داشتم و اصلا علاقه من به رقص کم کم زمينه ساز حضورم در بازيگري شد.
<strong>خانواده شما در دوران قبل از انقلاب با کارتان هيچ مشکلي نداشتند؟</strong>آن موقع به دليل تعاريف غلط از اين کار بسياري از خانواده ها مانع حضور فرزندان شان در گروه ها و کلاس ها مي شدند. هنوز هم همين طور است ولي کمتر شده. يادم مي آيد برادرم تلاش زيادي کرد تا مرا از حضور در اين کار باز دارد .هنوز هم با اين که چندين سال از شر.ه فعاليت هاي من مي گذرد، هر از چند گاهي مرا به ياد گذشته مي اندازد.
<strong>چند نمايش را در کارنامه کاري تان داريد؟</strong>دقيقا خاطرم نيست ولي معمولا سالي يک يا دو کار را دارم. همين امسال و در آغاز 6 ماهه اول سال دو نمايش را درتئاتر شهر اجرا مي کنم.
<strong>تفاوت عمده بازيگري معاصر با بازيگري دهه هاي گذشته درچيست؟</strong>در گذشته بازيگران با ديدن و تجربه کردن بر اندوخته هاي خود اضافه مي کردند. اما امروز علاوه بر همه اينها بازيگران به مطالعات گسترده تري دست مي زنند و خود را به لحاظ علمي به مراتب خوبي مي رسانند.
<strong>در اغلب نمايش هاي داوود دانشور و نصرالله قادري به ايفاي نقش پرداخته ايد. علت خاصي دارد؟<strong>خوب اين دو از دوستان بسيار خوب و قديمي من هستند که با هم تجارب زيادي را در تئاتر به دست آورده ايم. اين است که اين دو دوست در اغلب کارهايشان از من به عنوان بازيگر دعوت به عمل مي آورند و من هم با جان و دل دراختيار آنها هستم.
<strong>به نظرتان دولت قبل از انقلاب به تئاتر بهاي بيشتري مي داد يا حکومت پس از انقلاب؟</strong>ببينيد اين بحث مفصلي دارد. در قبل از انقلاب ما آزادي هاي زيادتري داشتيم در ارائه فکر و انديشه. البته اين در آن حد نبود که هرچه دل مان بخواهد بگوييم. نه. آن موقع هم نظارت به شکل ديگري بود که با مسائل خلاف قانون به شدت برخورد مي کرد. اما تفاوت عمده در اين است که برنامه ريزي هاي نسبتا درستي را قبل از انقلاب شاهد بوديم. هرسالن نمايش خود را داشت به همراه مخاطب خود. اما امروزه از اين دست اتفاقات نداريم. متاسفانه همه به جان هم افتادند و سر کلاف تئاتر گم شده است.
<strong>اين در مورد مديران فرهنگي است يا خود هنرمندان؟</strong>در مورد هر دو طرف. البته گروه ها و هنرمندان تحت تاثير اين شکل اداره نمايش قرار گرفته اند و گرنه گمان نمي کنم هيچ کسي علاقه داشته باشد نابودي خانواده خود را ببيند.همه به فکر پول درآوردن از جامعه اي هستند که پولي در آن نيست. تنها يک عده هستند که به اين شکل راه ها را مي دانند و کسي هم جلودارشان نيست و حق بقيه را ضايع مي کنند. اين عده هم با کمال تاسف از خود تئاتري ها هستند و زماني خود نمايش کار مي کردند و به صحنه مي بردند. قبل از انقلاب هم اينها بود اما نه به اين شکل واضح.
<strong>آيا مايليد که از آنها اسم ببريد؟</strong>نيازي به اين کار نيست. همه آنها را مي شناسند. هر روز هم که مي گذرد اوضاع شان بدتر از گذشته است و به مراتب منفور تر ازقبل. بعد ماجراي تئوري توطئه تئاتر را براي تشويش اذهان عمومي عنوان مي کنند و همه تقصيرها را به گردن هنرمندان واقعي مي اندازند و مي گويند که آنها دچار توهم هستند.نگاهي به سايت ايران تئاتر بيندازيد و ببينيد که چگونه همه را سرگرم خود کرده اند. اين کارها در شان و مرتبه هنرمندان نيست. بايد جلوي اين کارها گرفته شود و بيش از اين آبروريزي نکرد.
<strong>بسياري از هم دوره هاي شما کار تئاتر را کنار گذاشته و خانه نشين شده اند. چگونه است که شما هنوز با اين سن و سال با قدرت به کار خود ادامه مي دهيد؟</strong>به اعتقاد من هر کسي صبري دارد و تحملي. اين طور نيست که آنها تئاتر را از ياد برده باشند. به دليل اينکه اين تئاتر صنعت نيست يا شغل ديگري که فقط با جان شما سر و کار داشته باشد و به راحتي آن را کنار بگذاري. تئاتر با جان و روح شما به طور مستقيم در ارتباط است و کسي که اين کاره باشد هرگز آن را فراموش نمي کند. من مطمئن هستم که آنها طاقت ديدن اين حرکات کودکانه را ندارند و ترجيح شان اين است که عقب بنشينند. واقعا من هم نمي توانم ببينم ولي خوب چه مي شود کرد. بايد ساخت و کار کرد. تا زماني که مي شود.
<strong>رابطه تان با بازيگران و کارگردانان نسل امروز چگونه است؟ آيا تفاهم تکنيکي و يا حتي اخلاقي در بين شما ها شکي مي گيرد؟</strong>بله. نسل جديد نسل بسيار باسواد وريز بيني است با دنيايي از ايده و خلاقيت. ازمسائل به سادگي نمي گذرد و کارهاي بسيارشاخصي را هم به اجرا درمي آورد. با هم به خوبي کنار مي آييم و پذيراي نکات يکديگر هستيم. اگراين طور نباشد که نمي شود کار کرد.
<strong>دراين سال ها که با جوانان مشغول به کاريد، مهم ترين آرزويتان چيست؟</strong>اين است که مسئولين هنري مرکز شرايطي را براي هم نسلان من به وجود بياورد و آنها را براي يک بار دعوت به همکاري کند تا همه باهم نمايشي را دوباره بازسازي و به اجرا برسانيم. به گمانم اين مي تواند شناخت دو نسل را از يکديگر به مراتب بيشتر کند. درثاني ارتقاي روحيه بسيار خوبي براي همکاران من درسال هاي گذشته مي شود.مي دانم که آنها هم منتظر چنين روزي هستند تا ارزش و قدرت هاي خود را به امروزي ها نشان دهند.
<strong>اگر اين امکان فراهم آيد چه نمايشي را براي اجرا انتخاب مي کنيد؟</strong>قطعا نمايشي که قبل ها اجرا شده و تک تک لحظات آن پرازخاطره و دوستي برايمان باشد.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز</strong>
نويسنده: محمد باقر ويجويه ايتصحيح: غلامرضا طباطبايي مجد320 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1386، چاپ اول
اين كتاب، شرح وقايع چهار ماه از روزهاي بحراني و خونبار شهر تبريز در دوره «استبداد صغير» است. اين چهار ماه، از تاريك ترين، سخت ترين و پرمشقت ترين روزهاي آغازين يازده ماه مقاومت دليرانه مردم در برابر نيروهاي شاه و مستبدين و مرتجعين آذربايجان پس از به توپ بستن مجلس و انحلال آن است. از زندگي نويسنده كتاب كه از تاجرين آگاه و مشروطه خواه تبريز بوده است، آگاهي دقيقي در دست نيست. «كسروي» از او و كتابش با عنوان «بلواي تبريز» ياد مي كند. نخستين چاپ اين كتاب در سال 1287 خورشيدي، همراه با 9 قطعه نقاشي از صحنه هاي نبرد و يك نقشه شهر منتشر شد. نثر كتاب ساده و روان و اطلاعات آن متكي بر مشاهدات نويسنده است.
<strong>اندازه گيري فقر و توزيع در آمد در ايران</strong>
نويسنده: وحيد محمودي200 ص، تهران: سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش كه به مبحث مهم اندازه گيري فقر و توزيع درآمد در ايران اختصاص دارد، بر خلاف پژوهش هاي ديگر، به جاي خانوار، فرد به عنوان پايه اطلاعاتي در نظر گرفته شده و نتايج حاصله با حالتي كه خانوار به عنوان پايه اطلاعاتي در نظر گرفته شده مقايسه گرديده است. هدف اصلي نويسنده، آموزش دقيق ترين روش هاي اندازه گيري فقر و توزيع درآمد در ايران است. بررسي آثار سياست «تعديل اقتصادي» بر فقر و توزيع درآمد در ايران، از ديگر هدف هاي اين پژوهش است. عناوين فصل هاي هشتگانه كتاب عبارتنداز: 1- فقر و نابرابري اقتصادي: مروري بر ادبيات موضوع؛ 2- مرور اجمالي وضعيت اقتصاد ايران در سال هاي 1368 تا 1373؛ 3- رفاه خانوارها و عوامل تعديل؛ 4- بررسي تحولات توزيع درآمد در برنامه اول توسعه (1368 تا 1373)؛ 5- اندازه گيري فقر در ايران؛ 6- نقشه فقر در ايران؛ 7- متدولوژي جديد تجزيه تغييرات فقر به دو اثر «رشد» و «توزيع مجدد»؛ 8- خلاصه فصول، نتيجه گيري و توصيه هاي سياستي.
<strong>كتاب سال گرافيك ايران: 1386</strong>
مجموعه 2 جلديگروه مشاوران: ابراهيم حقيقي، علي خورشيد پور، رضا عابديني، ساعد مشكيزير نظر: محمودرضا بهمن پور779 ص، تهران: نشر نظر، 1386، چاپ اول
اين مجموعه ارزشمند كه رنگي و مصور است و با كاغذ مرغوب و كيفيت بسيار خوب چاپ شده، تصويري از گرافيك امروز ايران را به نمايش مي گذارد. در «كتاب سال گرافيك ايران: 1386» كه دو زبانه (فارسي – انگليسي) است، نمونه هايي از آثار گوناگون گرافيست هاي ايراني در سال 1386، و گاه سال هاي پيش، به علاقمندان ارائه گرديده است. اين كتاب علاوه بر همه ارزش هاي فرهنگي كه در خود دارد، امكان ارتباط وسيع تر سفارش دهندگان با طراحان گرافيك ايران را فراهم مي كند. از اين رو «كتاب سال گرافيك ايران» علاوه بر آن كه نقش يك اثر مرجع در صحنه گرافيك معاصر ايران را دارد، وسيله اي است در خدمت علاقمندان و سفارش دهندگان تا آنها با اتكاء به آن و بنا به سليقه شخصي، طراح خود را انتخاب كنند.
<strong>مقالات دهخدا</strong>
مجموعه دو جلديبه كوشش: دكتر سيد محمد دبيرسياقي654 ص، تهران: انتشارات اخوان خراساني، 1387، چاپ اول
اين مجموعه، بخشي از مقالات علامه «علي اكبر دهخدا» است كه در دو مجلد گردآوري و چاپ شده. مقالات جلد اول همه طنزآميز و انتقادي است. جلد دوم به مقالات اجتماعي و سياسي «دهخدا» در روزنامه هايي چون «صور اسرافيل»، «سروش»، «باختر امروز» و «اطلاعات» اختصاص دارد. مقالات طنز آميز و انتقادي شامل «چرند و پرند»، «مجمع الامثال دخو»، «هذيان هاي من» و «يادداشت هاي پراكنده» است. جلد دوم اين مجموعه، علاوه بر مقالات اجتماعي و سياسي، شامل «خاطراتي از دهخدا و از زبان دهخدا» و چند نامه است كه ميان «دهخدا» و ديگران رد و بدل شده است.
<strong>قصه و قصه گويي در اسلام</strong>
نويسنده: عبدالرحمن بن علي ابن جوزي ترجمه، تعليقات و مقدمه: دكتر مهدي محبتي249 ص، تهران: نشر چشمه، 1386، چاپ اول
اين كتاب با ترجمه «القصاص و المذكرين» نوشته «ابن جوزي»، از شاخص ترين و پركارترين چهره هاي فرهنگ اسلامي در حوزه هاي تاريخ، حديث، فقه و موعظه است. او كه در قرن ششم ه. ق مي زيست آثار ارزشمند گوناگوني از خود به يادگار گذاشته است كه از آن ميان كتاب «القصاص و المذكرين» جايگاه و اهميت ويژه اي دارد. اين كتاب را مي توان معتبرترين و مهم ترين منبع سنت اسلامي در حوزه قصه شناسي – و وعظ و تذكير – به شمار آورد؛ كتابي معتبر كه جزء نخستين آثاري است كه به صورت مستقل و كامل به اين موضوع پرداخته و در پي خود، بسياري را به اين سمت و سو كشانده است. كتاب «القصاص و المذكرين»، مهم ترين كتاب درباره مباني نظري قصه در فرهنگ مسلمانان و نيز سنت ادبي – ايراني ماست كه مي تواند دست اندركاران داستان نويسي در ايران را در درك و تحليل بهتر وعميق تر رابطه سنت با روزگاران مدرن ياري كند و راهي براي بيرون آمدن از بن بست فرهنگي و ادبي زبان فارسي و مشكلات داستان نويسي امروز، به آنان نشان دهد.
<strong>خاطرات پل برمر، اولين حاكم آمريكايي عراق</strong>
مترجم: حسن رئيس زاده520 ص، تهران: نشر آبي، 1387، چاپ اول
خاطرات «پل برمر»، اولين حاكم آمريكايي عراق، حاوي نكات دست اول و منتشر نشده اي درباره طرح حمله به عراق و كشمكش سازمان هاي مختلف دولت «بوش» با يكديگر و كارشكني هاي درون سازماني و درون دولتي در آمريكا است. «برمر» همچنين در اين كتاب از اسرار ديدارهاي خود با رهبران مختلف مذهبي، سياسي و قومي عراق پرده بر مي دارد. اين خاطرات خواننده را در فهم هر چه بيشتر رويدادهايي كه همچنان در عراق جريان دارد ياري مي دهد.
<strong>طنز در مثنوي</strong>
(مجموعه 3 جلدي)نويسنده: محمد علي علومي320 ص، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش، طنز و ويژگي ها و نمودهاي آن در دفاتر ششگانه «مثنوي» مورد بررسي قرار گرفته است. «مولوي» در «مثنوي»، داستان سرايي است كه در تعداد قابل ملاحظه اي از داستان هاي منظوم خود، از انواع گوناگون طنز استفاده كرده است. نويسنده ضمن توجه به اين انواع گوناگون، نشان مي دهد كه تنها با توجه به نكات زير مي توان طنز را در اين داستان ها درك كرد: 1- توهم را حقيقت پنداشتن، 2- تعصب ورزيدن بر توهم، 3- توجه به جزء و غفلت از كل، 4- توجه به ظاهر و گريز از باطن، 5- «خود» را محك و معيار سنجش نيك و بد قرار دادن، 6- اعتماد كلي بر عقل ناقص، 7- تقليد و... خوانندگان اين كتاب ضمن آشنايي با شكل هاي گوناگون و ويژگي هاي طنز در «مثنوي»، با پيشينه اين شكل ها در ادبيات فارسي و نكته ها و ظرافت هايي كه در پس آنها نهفته است آشنا مي شوند.
<strong>الهي نامه</strong>
سراينده: فريدالدين عطارنيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني902 ص، تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
كتاب «الهي نامه»، از ديد برخورداري از چاپ انتقادي، موفق ترين اثر «عطار» بوده است، زيرا استاد بي مانندي هم چون «هلموت ريتر»، بيش از شصت و پنج سال پيش (1940 ميلادي) به تصحيح و چاپ آن پرداخته است. با اين وجود، كار اين استاد برجسته در تصحيح اين اثر خالي از عيب و كاستي نيست. علاوه بر اين، در شصت و پنج سال اخير، چندين و چند نسخه بسيار اصيل و كهن از «الهي نامه» پيدا شده است. بر اين اساس، «محمد رضا شفيعي كدكني» كه از برجسته ترين پژوهشگران معاصر در زمينه «عطار» و آثار اوست، «الهي نامه» را دوباره تصحيح و همراه با مقدمه اي مفصل و تعليقات ارزشمند منتشر كرده است. امتياز اين چاپ بر چاپ استاد «ريتر» اين است كه مصحح ضمن استفاده از تمام كوشش ها و نكته سنجي هاي «ريتر» در تصحيح اين اثر و استفاده از نسخه هاي مورد استفاده او، از حدود ده نسخه بسيار مهم و اصيل ديگر كه در اختيار «ريتر» نبوده، بهره برده است. و اما «الهي نامه» بر پايه «زهد» كه از اصول قديمي تقوا در اسلام به شمار مي آيد، استوار است. «زهد» گسستن پيوند از اين جهان و ترك مقاصد و غايات دنيوي و چشم پوشيدن از هوس ها و آمال اين دنياست. روي هم رفته «عطار» در «الهي نامه» دويست و هشتاد و دو حكايت را به رشته نظم كشيده و يكي از زيباترين مثنوي هاي عارفانه ادبيات فارسي را خلق كرده است.
<strong>فرهنگ اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي</strong>
فارسي/انگليسي، انگليسي/فارسيويراستار: سيد محمود موسويمقدمه و اصلاحات: سيد حسين نصر600 ص، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1386، چاپ اول
اين فرهنگ، بخش عمده اي از اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي را در بردارد. كار گزينش مدخل ها و معادل هاي آن ها به دقت انجام شده و در تهيه و تدوين آن از بسياري از ارزشمندترين و معتبرترين ترجمه هاي متون مهم فلسفه و كلام اسلامي در دهه هاي اخير استفاده گرديده است. «فرهنگ اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي» به وسيله «سيد حسين نصر» به دقت مطالعه و بررسي شده است. اين پژوهشگر برجسته فلسفه و كلام اسلامي، يكايك مدخل ها و معادل هاي آنها را از نظر گذرانده و حك و اصلاحاتي در كتاب انجام داده كه به ارزش و اعتبار آن افزوده است. اين فرهنگ ارزشمند، در بخش فارسي – انگليسي، حدود 6000 مدخل و 12500 معادل، و در بخش انگليسي- فارسي، حدود 9000 مدخل و 12500 معادل را در خود جاي داده است.
<strong>پژوهشي در زيلوي يزد</strong>
مصور، رنگينويسنده: جواد عليمحمدي اردكاني113 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
استان يزد همواره از مراكز مهم بافندگي بوده و در كنار هنر و معماري بي نظير و زيبا و چشم نوازش، در زمينه قالي بافي، زري بافي، شال بافي، ترمه، مخمل و به ويژه زيلو نيز درخشيده است. زيلو زيراندازي ساده، بي تكلف و با دوام است. تار و پودش پنبه است؛ بي پيرايه است و از خلوص پرمعنايي برخوردار. زيلو ساده و با وقار است؛ زيرا تنوع رنگي محدودي دارد و آرايه هاي آن، نقش هاي ساده هندسي است. اين نقش ها، ارتباط عميقي با فرهنگ مردم دارد. در پژوهش حاضر، ابتدا تاريخچه زيلو در ايران و يزد به طور خلاصه معرفي مي گردد. سپس دستگاه زيلو بافي، ابزار مورد نياز كارگاه و مراحل مختلف توليد زيلو شرح داده مي شود. بخش هاي بعدي كتاب به نقش خط و كتيبه نگاري و بررسي طرح ها و كاركردهاي زيبا شناسانه آنها در زيلوهاي يزد اختصاص دارد.
<strong>آخرين عشق كافكا</strong>
نويسنده: كاتي ديامانت مترجم: سهيل سمي559 ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1386، چاپ اول، شمارگان 2200 نسخهدر يادداشت پشت جلد كتاب آمده است: اين اثر دربارهي دورا ديامانت، آخرين محبوب كافكاست، كه نويسنده كتاب در پي جستوجوهاي بسيار، زني را به تصوير ميكشد كه باعث شد يكي از مهمترين نويسندگان قرن بيستم در سال آخر عمرش بسيار خوشبخت باشد. اين كتاب ضمن روايت زندگي دورا ديامانت، مخاطبان را با ناگفتههايي از زندگي، شخصيت و زمانه كافكا آشنا ميكند.
پيش از اين، ترجمههايي چون: "فرويد در مقام فيلسوف"، "روانشناسي در باب ادبيات"، "در باب داستان"، رمان "جاز" و "سرگذشت نديمه" از سهيل سمي منتشر شدهاند.
تابستان امسال نه فقط براي هاليوود که براي سينماي اروپا نيز با گرمايي غير عادي آغاز شد و ادامه دارد. سينماي فرانسه پرفروش ترين فيلم تاريخ خود را تجربه کرد، سينماي اسپانيايي زبان نيز نقاط اوج فراوان به خود ديد و سينماي اسکانديناوي نيز سهم خود در مبارزه با تروريسم و بنيادگرايي با توليد دو فيلم که گران ترين محصولات تاريخ سينماي اين منطقه به شمار مي روند، ادا کرد. با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران داغ اين هفته رفته ايم که گويا شگفتي هايش را پاياني نيست....
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>به سرزمين شتيس خوش آمديد Bienvenue chez les Ch'tis
کارگردان: دني بون. فيلمنامه: دني بون، الکساندر شارلو، فرانک مانيه. موسيقي: فيليپ رومبي. مدير فيلمبرداري: پي ير آيم. تدوين: لوک بارنيه، ژولي دلورد. طراح صحنه: آلن ويسيه. بازيگران: دني بون[آنتوان بيليو]، کاد مراد[فيليپ آبرامز]، ژوئي فليکس[ژولي]، لورنزو اوسيليا[فوره]، ان ماريوين[آنابل دکونيک]، فيليپ دکوسن[فابريس کانولي]، گي لکلويس[ايان واندرنوت]، زين الدين سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبيس]، لين رنو]مادر آنتوان]، ميشل پالابرو[عموي ژولي]، استفاني فريس[ژان]، الکساندر کاريه[توني]. 106 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. نام ديگر: Welcome to the Land of Shtis، Welcome to the Sticks.
فيليپ آبرامز، مدير اداره پست در شهري کوچک به اصرار همسرش تقاضاي انتقال به کوت د آزور شهري در جنوب فرانسه- منطقه خوش آب و هوا-مي کند. اما انتقال به جنوب کار ساده اي نيست، بنابر اين فيليپ دست به نيرنگ مي زد. اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتي بودن خودش آشکار شده و در نتيجه به مدت دو سال به خلاف جهت يعني شمال فرانسه منتقل مي شود. انتقال به شمال سرد سير براي او و همسرش حکم تبعيد يا مرگ را دارد، به خصوص با داستان هايي که از گويش و رفتار اهالي آنجا شنيده است. فيليپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوي شمال به راه مي افتد. اما با رسيدن به شهرستان محل ماموريت خود، خيلي زود بعد از آشنايي با همکارانش در اداره پست و موقعيت شهر درمي يابد که تمام چيزهايي که شنيده عاري از حقيقت بوده است. فيليپ خيلي زود با همکارانش در اداره پست اخت شده و با آنتوان رفاقتي به هم مي زند. لهجه اهالي را نيز که در آغاز غريب مي نماياند، کم کم ياد گرفته و جا مي افتد. اما در برخورد با همسرش که حاضر نيست از تصوير ذهني خود دست بردارد، مجبور به دروغ گويي مي شود. تا اينکه همسرش به اشتباه خود مبني بر تنها گذاشتن شوهر در موقعيت سخت پي برده و خواستار همراهي با او مي شود. فيليپ بار ديگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و ديگر بچه هاي اداره مي خواهد تا محيطي مانند آنچه او تدارک ببينند. فيليپ و همسرش از راه رسيده و در شهرک کثيف معدن چيان اقامت مي کنند. اما فرداي آن روز تصادفي کوچک دست فيليپ را رو کرده و همسرش وي را ترک مي کند. البته مدتي کوتاه بعد بازمي گردد و به همراه فيليپ تا پايان مدت ماموريت وي در آن شهر اقامت مي کنند. آنتوان نيز با کمک فيليپ موفق مي شود از زير سلطه مادرش خارج شده و با همکار زيبايش ازدواج کند.
<strong>چرا بايد ديد؟<strong>
دني بون(دانيل حميدو) متولد 1966 آرمنتير در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدين مي شناسند و براي اولين بار با نقشي کوتاه در يکي از اپيزودهاي سريال ناوارو(1995) بازي در برابر دوربين را تجربه و تا امروز در بيش از ده فيلم بازي کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگرداني باعث شد تا فيلم خانه خوشبختي را بسازد و شهرتي نسبي کسب کند. او که مي گويد تا قبل از 12 سالگي با همان لهجه شتيس در خانه صحبت مي کرده، بعدها همين لهجه را در نمايش هاي کمدي تک نفره و فيلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همين نقش پونشل بود که او را نامزد دريافت جايزه سزار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمي که مي شناسد پرفروش ترين فيلم سينماي فرانسه را ساخته است.
به سرزمين شتيس خوش آمديد[شتيس به اهالي شمال فرانسه گفته مي شود يا به قول خودمان در و دهات که گويش و رفتار آدم هايش غريب است و به پخمه ها مي ماند] يک پديده در تاريخ سينماي فرانسه است و در کارنامه هنري دني بون نيز؛ که ممکن است در آينده نتواند چنين موفقيتي را تکرار کند. البته دني بن در 20 مه امسال با ويل اسميت قراردادي براي ساخت نسخه انگليسي فيلم منعقد کرده و مناقشه هايي هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و شخصيت اصلي فيلم به وجود آمد. فيلم تمامي رکوردهاي فروش را شکسته[پر فروش ترين فيلم تاريخ سينماي فرانسه جنجال بزرگ- لويي دوفونس و بورويل 1966- بود. البته در ميان محصولات داخلي چون رقم بزرگ تر به تايتانيک تعلق دارد] و بيش از 30 ميليون دلار درآمد به دست آورده که براي فيلمي نه چندان پر خرج [11 ميليون يورو بودجه] با داستاني ساده رقمي حيرت انگيز به شمار مي رود.
فيلم درباره زندگي افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف هاي همين آدم ها مي گيرد. خواست ها، آرزوها و خصلت انطباق با شرايط هاي ناگوار که در همه جاي دنيا يکسان است. فيلم براي فرانسوي يک محصول ملي تمام عيار است و براي اهالي شمال که بعد از اکران فيلم لوکيش هاي محل فيلمبرداري جذابيت توريستي پيدا کرده اند، يک اثر هنري در اعاده حيثيت از اين منطقه است که به تحقير از آن ياد مي شود. دني بودن بر خلاف استادان کمدي فرانسوي که داستان هايشان را حول محور روابط پيچيده جنسي[نه از نوع لوده ايتاليايي آن] بنا مي کردند، از سکس گريزان است. هيچ شوخي تقريباً بي ادبانه اي در فيلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست يک کمدي موقعيت کم نظير از برخوردهاي دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکي مسامحه براي زندگي شهرستاني و پايتخت نشيني به کار بردم. دني بودن در دومن فيلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روي ضعف هاي پيش پا افتاده آدم ها اثري تماشايي بسازد که هر کسي مي تواند مشابه خود را در آن پيدا کرده و به راحتي به آن بخندد. بي اغراق مي گويم که بعد از مدت ها چند باري حين تماشاي فيلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتيس برايم غير ممکن بود!ژانر: کمدي.
<strong>آرن – شواليه معبد</strong> Arn - Tempelriddaren
کارگردان: پيتر فلينت. فيلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابي از يان گويلو. موسيقي: تئوماس کانته لينن. مدير فيلمبرداري: اريک کرش. تدوين: اليويه بوژ کوته، آندرس ويلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازيگران: يواکيم نترکوئيست[آرن ماينوسون]، سوفيا هلين[سسيليا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بريگر بروسا]، مادس ميکلسن[شاه والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژيلبر]، سايمون کالو[پدر هنري]، استيون ودينگتون[تورويا]، گوستاف اسکارسگارد[شاه کانيوته اول]، مايکل نايکوئيست[ماينوس فولکشون]، بيبي آندرسون[مادر ريکيسا]، ميليند سومان[صلاح الدين]، الکس ويندهم[آرمان د ريدفور]، نيکلاس بولتون[ژرار د ريدفور]، توماس و. گابريلسون[ادموند اولوبانه]، ياکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لينا انگلوند[کاتارينا خواهر سسيليا]، مانيوس استنيوس[شواليه]، مورگان آلينگ[ازکيل ماينوسون]، آندرس باسمو[سسيليا بلانکا]. 139 دقيقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، فنلاند، آلمان. نام ديگر: Arn – Tempelridderen، Arn – Temppeliritari، Arn: The Knight Templar.
قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماينسون فرزند يکي از خاندان هاي حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بريگر بروسا نجات يافته و به دانمارک برده مي شود. آرن در آنجا بزرگ مي شود، اما حادثه اي در کودکي سبب مي شود تا زندگيش وقف کليسا شود. آرن به صومعه فرستاده مي شود، اما آشنايي با برادر ژيلبر که قبلاً شواليه معبد بوده، مسير زندگي او را عوض مي کند. ژيلبر به او سواري و شمشيربازي و راه و رسم سلحشوري مي آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از برخورد با سسيلياي زيبا عاشق او مي شود و به همين خاطر به ابراز عشق خواهر وي پاسخ رد مي دهد. همين کار سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کليسا از وي و سسيليا سعايت مي کند. فرجام کار فرستاده شدن سسيليا به صومعه و آرن به سوي سرزمين هاي مقدس است تا در کسوت شواليه معبد براي حفاظت از اورشليم بجنگد.
مدتي بعد سسيليا پسري به دنيا مي آورد که از او گرفته شده و به بريگر بروسا سپرده مي شود. آرن نيز در يکي از ماجراهايش جان صلاح الدين ايوبي را که مخفيانه سفر مي کند، از چنگ راهزنان نجات مي دهد. صلاح الدين تلويحاً به او مي گويد که قصد حمله اي بزرگ به اورشليم را دارد. آرن به شهر مي رود و حاکم را مطلع مي کند. حاکم شهر از او مي خواهد تا رهبري حمله به سپاه صلاح الدين را در خارج از شهر بر عهده بگيرد. حمله غافلگيرانه به صلاح الدين موفقيت آميز از آب در آمده و آرن به پاداش اين کار از خدمت در کسوت شواليه گري مرخص مي شود تا به زادگاه خود و نزد سسيليا بازگردد.
<strong>چرا بايد ديد؟
پيتر فلينت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستيار کارگرداني در اواخر دهه 1980 وارد سينما شده و بعد از ساختن فيلمي کوتاه، در سال 1997 با فيلم چشم عقاب شروع به کارگرداني کرده است. تاکنون سه فيلم بلند ديگر ساخته و قسمتي از سريال مشهور کميسر والاندر را نيز کارگرداني کرده که همين اپيزود برنده جايزه ويژه داوران جشنواره فيلم هاي پليسي کنياک شده است. شهرتي نسبي به عنوان سازنده فيلم هاي کودکان نيز دارد و فيلم اولش برنده جايزه جشنواره سينه کيد شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترين فيلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترين محصول سينماي اسکانديناوي[25 ميليون يورو] است که قرار است قسمت دوم آن نيز امسال با نام قلمرويي در انتهاي راه به نمايش در آيد.
اما سهم اصلي در آفرينش اين دو فيلم که به اقرب احتمال قسمت سومي نيز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به يان[اسکار سه وره لوسين هنري] گويلو نويسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدي است که براي آشنايان به ادبيات جاسوسي به عنوان خالق کارل هميلتون-جاسوس سوئدي- فردي شناخته شده است. او نيز مانند ايان فلمينگ شخصاً کار براي سرويس جاسوسي مملکتش را تجربه کرده، ده ماهي نيز در دهه 1970 زنداني شده و بعدها تجاربش را در قالب يازده کتاب از ماجراهاي هميلتون ريخته است. از ميان ماجراهاي هميلتون هفت عدد به فيلم برگردانده شده و اولين بار پيتر استورمر نقش او را بازي کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فيلم)، استلان اسکارسگارد(3 فيلم) و پيتر هابر(ميني سريال) آن را تجسد بخشيده اند. البته سه گانه مهيج و پر حادثه او درباره آرن- شواليه دوران جنگ هاي صليبي نيز در شهرت و محبوبيت او نقشي عظيم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشي دولت آمريکا براي مبارزه با تروريسم در خاورميانه و سياست هاي اسرائيل در قبال فلسطيني ها شهرتي همپاي کتاب هاي داستاني اش دارند و اغلب جنجال سازند. و بديهي است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رويارويي اسلام و مسيحيت مي پردازد، بازتاب يافته باشد.
گويلو ماجراهاي شواليه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهي به اورشليم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شواليه معبد و قلمرويي در انتهاي راه ادامه داد. گويلو کتابي نيز درباره بريگر يارل بنيان گذار شهر استکهلم به نام ميراث دار آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماينسون يک شخصيت داستاني سوئدي است، اما در دنياي گويلو وارث آرن ماينسون محسوب مي شود. ديگر اثر مشهور او Ondskan نام دارد که داستاني اتوبيوگرافيک از دوران تحصيل خود اوست و در سال 2003 توسط ميکائيل هافستروم به فيلم برگردانده شد و با نام شيطان شناخته مي شود. شيطان نامزد اسکار بهترين فيلم خارجي نيز بود. گويلو تاکنون جوايز متعددي دريافت کرده، اما بيشتر به دليل ديدگاه هاي سياسي-مخصوصاً حمايت از فلسطيني ها و محکوم کردن صهيونيسم به عنوان يک ايدئولوژي نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان هايش انعکاس يافته، مشهور است.
بيراه نيست اگر فيلم آرن- شواليه معبد را اثري متعلق به گويلو بدانيم تا فلينت! و به نوعي سهم سينماي سوئد در نهضت جهاني نبرد با تروريسم و پيشگيري از فرا رسيدن قرون وسطي ديگر و جنگ هاي صليبي تازه که سايه تهديد آن در افق به وضوح به چشم مي خورد. تصويري که گويلو و به تبع آن فلينت از دو طرف درگير جنگ ساخته اند تا حدي منصفانه و به دور از اغراق هاي معمول است. مي شود فيلم را با ساخته چند سال پيش ريدلي اسکات مقايسه کرد که در آن نيز قهرمان فيلم به خاطر انجام جنايتي که کرده بود و ناخواسته به سوي جنگ هاي صليبي و سرزمين هاي مقدس رهسپار مي شد. ظاهراً پيوستن به صليبيون در حکم پيوستن به لژيون خارجي فرانسوي را براي فراريان از چنگ قانون داشته و به نوعي مي توانستند گناهان خود را با اين کار تطهير کنند. به هر حال با وجود فقدان انگيزه هاي ديني در نزد قهرمان قصه جايي در هر دو فيلم با صلاح الدين ايوبي برخود مي کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثير قدرت، مردانگي و شخصيت او مصمم به ايستادگي در برابر او مي شوند. نوعي جنگ جوانمردانه که مهم نيست کدام طرف برنده مي شود، بلکه پيروزي اخلاقي هر دو طرف موکد مي شود تا در زمانه ما راهي براي درک طرفين درگير باز کند. اين کار يا بهتر بگويم اين هدف به خودي خود شايسته تحسين و احترام است، اما بياييد به فيلم در قالب يک اثر هنري نگاه کنيم. آرن- شواليه معبد مانند سلطنت آسماني يک پيرنگ عاشقانه دارد و جنگ هاي صليبي را به عنوان پس زمينه اي پر رنگ و قدرتمند برگزيده است. يک داستان پر حادثه حماسي که نيمي از آن را در قالب بازگشت به گذشته اي طولاني روايت کرده و کودکي آرن تا رهسپار شدنش به اورشليم را بازگو مي کند. اين قسمت از فيلم روايتگر درگيري هاي ميان سلسله هاي پادشاهي در اسکانديناوي، حضور مذهب و... است و با وجود آکنده بودن از حوادث ريز و درشت از ضرباهنگ سريع کمي به دور است. نيمه دوم نيز در سرزمين هاي مقدس روي مي دهد که در کنار قصه رستگاري آرن به حسادت ها و درگيري هاي ميان او ديگر شواليه ها در بطن جنگ هاي صليبي اختصاص دارد و به خاطر حضور شخصيت صلاح الدين، که کوشيده شده سيمايي کاريزماتيک نيز از وي خلق شود، از هيجان بيشتري برخوردار است. اما صحنه نبرد نهايي نمي تواند مانند ستطنت آسماني توقع دوستداران چنين صحنه هايي را برآورده کند.
برخورد منتقدان نيز با فيلم متناقض بوده و برخي به خاطر تم مبارزه با بنيادگرايي موجود آن را ستوده اند و بسياري نيز به دليل سکته در روايت و طولاني بودنش آن را هياهوي بسيار براي هيچ نام داده اند. اما توصيه مي کنم بدون هر گونه پيشداوري به تماشاي گران ترين فيلم تاريخ سينماي اسکانديناوي برويد. ضرر نخواهيد کرد!ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، عاشقانه، جنگي.
<strong>13 گل سرخ Las 13 rosas
کارگردان: اميليو مارتينز لازارو. فيلمنامه: ايگناسيو مارتينز د پيزون، پدرو کوستا، اميليو مارتينز لازارو. موسيقي: روکه بانيوس. مدير فيلمبرداري: خوزه لوئيس آلکاينه. تدوين: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هيدالگو. بازيگران: پيلار لوپز آيالا[بلانکا بريساک واسکز]، مارتا اتورا[ويرتودس]، ورونيکا سانچز[خوليا کونه سا]، ناتاليا منندز[ماريا ترزا]، ناديا د سانتياگو[کارمن]، گابريلا پسيون[آدلينا گارسيا کاسيلاس]، گويا تولدو[کارمن کاسترو]، فليکس گومز[پريسو]، فران پريا[تئو]، انريکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئيره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئيزا رودريگز د لا فوئنته]، توماس کاله يا[سروان]، هلنا کاستانه دا[زاپاتيتوس]، خوزه مانوئل سروينو[خاسينتو]. 100 و 132 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نام ديگر: 13 Roses. نامزد جايزه بهترين موسيقي از انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين موسيقي-بهترين بازيگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد جايزه بهترين کارگرداني- تدوين- بهترين فيلم- چهره پردازي- بهترين بازيگر تازه کار زن/ناديا د سانتياگو-بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمنامه-صدابرداري و جلوه هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروينو و نامزد سه جايزه ديگر از اتحاديه بازيگران اسپانيايي، نامزد جايزه بهترين موسيقي از مراسم موسيقي اسپانيايي.
اول آوريل 1939. نيروهاي فرانکو وارد مادريد مي شوند و جنگ داخلي اسپانيا به پايان مي رسد. اما شکار کمونيست ها و جمهوري خواهان به شکلي وسيع آغاز مي شود. بعضي از جمهوري خواهان از کشور مي گريزند، اما بسياري موفق به اين کار نمي شوند. فرانکو اعلام مي کند تنها کساني را که دست هايشان به خون آغشته است، مجازات خواهد کرد. اما بيگناهان بسياري اسير دژخيم هاي نيروي امنيتي وي مي شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسياليستي جوان در ارتش خلقي که هرگز سلاح به دست نگرفته يا بلانکا دختر يک يهودي فرانسوي که با نوازنده اي ازدواج کرده و تنها جرمش آشنايي با يک کمونيست و کمک مالي به او براي فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان ديگري دستگير، شکنجه و بازجويي و سرانجام به زندان سالس فرستاده مي شوند. آنها که مي پندارند که کاري در حد مجازات هاي سنگين نکرده اند، يقين دارند بعد گذشت چند ماه يا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، گروهي از مخالفان فرانکو يکي از فرماندهان ارشد او را ترور مي کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامي اش با قصد انتقام گيري بعد از محاکمه اي نظامي و فرمايشي 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشيان محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده مي شوند.
<strong>چرا بايد ديد؟
اميليو مارتينز لازارو متولد 1945 مادريد، براي تماشاگر ايراني نام شناخته شده اي نيست. اما حضور نزديک 4 دهه او در سينماي اسپانيا به عنوان بازيگر، نويسنده، تهيه کننده و کارگردان ساخته شدن نزديک به 20 فيلم را سبب شده که بري از آنها از فيلم هاي مطرح دو دهه اخير سينماي اين کشور محسوب مي شوند. اولين بار در 1986 با فيلم لولو در شب نامش شنيده شد. در 1992 جايزه بهترين فيلم جشنواره فيلم هاي کمدي پينيسکولا را براي Amo tu cama rica دريافت کرد. اتفاقي که در 1997 با فيلم جاده هاي فرعي تکرار شد. ديگر ساخته مشهور او طرف ديگر تخت خواب(2002) نام دارد که جوايزي از جشنواره اي فانتاسپورتو و مالاگا دريافت کرده است. اما 13 گل سرخ را مي توان بهترين و منسجم ترين فيلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فيلم هاي کم و بيش سرشار از طنز پيشين کارنامه او قرار دارد.
اگر با مقوله فاشيسم، توتاليتاريسم، دستگيري، شکنجه و زندان آشنايي داريد که مقولاتي آشنا در ايران سه دهه اخير هستند، 13 گل سرخ قصه اي ملموس و پر آب چشم از کساني است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه اي واقعي درباره زنان و دختراني که گل زندگي شان توسط رژيمي خونخوار پرپر شد، آن هم به دليل واهي شرکت در توطئه قتل فرانکو که هيچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فيلم مارتينز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته شده، داستان دوره پس از جنگ داخلي اسپانيا را روايت مي کند. اينکه چگونه مردم عادي و حتي به دور از سياست قرباني ددمنشي فاشيست ها شده و مجبور به همرنگي با پيراهن سياه ها مي شوند. اينکه چگونه براي زهر چشم گرفتن از هر مخالف بالقوه اي کشتارهايي بزرگ تدارک ديده مي شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستي هر دگرانديشي تحويل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمي کند که ريشه هاي گرايش به فاشيسم را نزد برخي از مردم نيز به تصوير بکشد.
مارتينز با وجود روايت قصه هايي کوتاه و موازي از زندگي دختران با مهارت توانسته تعادلي قوي به فيلم خود داده و از افتادن به ورطه از هم گسيختگي روايت پرهيز کند. بازي هاي خوب دخترها در کنار داستانک هاي عاشقانه مربوط به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فيلم همراه مي کند. مهم نيست که به کدام ايدئولوژي اعتقاد داريد، مهم اين است که انسان هستيد و امکان ندارد در برابر حوادثي که مي تواند بر سر هر انساني نازل شود بي تفاوت بمانيد. طيف گسترده شخصيت هاي مونث يا مذکر فيلم مانند پدر کارمن که افسري وظيفه شناس است و دختر را با دستان خود به دژخيم تحويل مي دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمي کند- يا بستگان ترسوي نوازنده کمونيست که براي ايمن ماندن او را لو مي هند و از همه مهم تر افسر باسکي که عاشق خوليا شده و هنگام خطر از نزديک شدن به او پرهيز مي کند، همه و همه انسان هايي باورکردني هستند. اما آنچه فيلم را با ارزش مي کند نگاه منتقدانه نويسنده و فيلمساز به دوراني سخت سرنوشت ساز در تاريخ اسپانيا و حتي اروپا و دنياست. چون جنگ داخلي اسپانيا چرخشگاه شکست و پيروزي براي جبهه هاي فاشيسم و دنياي آزاد بود. مورخان عقيده دارند اگر فرانکو به پيروزي نمي رسيد، امکان بسيار ضعيفي براي آغاز جنگ از سوي هيتلر وجود داشت. به همين خاطر از همه جاي دنيا انديشمندان، آزادي خواهان و هر کس که به اين امر باور داشت براي مقابله با ارتش فرانکو به بريگاد بين الملل پيوسته بود. ارتشي که شاعري انگليسي آن را سپاه ژنده پوش ها ناميده بود. سپاهي که چيزي نمي خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادي...
فرانکو صلح را در اسپانيا به قيمت ريختن هزاران بيگناه حاکم کرد، اما شرافت را از ميان برد و آزادي را نيز... آزادي دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه هاي آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانيا را زجر مي دهد. 13 گل سرخ يک تسويه حساب با آن رزيم نيست، بلکه نگاهي واقع گرايانه به دوره اي که بعضي دژخيم ها مانند رئيس مونث زندان سالس در مرگ بندي ها خود مي گريست. آقايان و خانم ها و همه آزادي خواهان روزگار من، کساني که به هنوز به زندگي در صلح شرافتمندانه باور داريد، 13 گل سرخ فيلمي براي همه شماست. يک شاهکار، فيلمي واقعاً بزرگ و شايسته تحسين. اشک ريختن تان تضمين مي شود!ژانر: درام.
<strong>آسيب شناسي/پاتولوژي Pathology
کارگردان: مارک اسکولرمان. فيلمنامه: مارک نيولداين، برايان تيلور. موسيقي: يوهانس کوبليک، راب ويليامسون. مدير فيلمبرداري: اکهارت پولاک. تدوين: تاد ئي. ميلر. طراح صحنه: جري فلمينگ. بازيگران: ميلو ونتيميليا[دکتر تد گري]، مايکل وستون[دکتر جک هنريکس]، آليسا ميلانو[گوون ويليامسون]، لورن لي اسميت[دکتر جوليت بث]، جاني ويتورث[گريفين کاوانا]، جان د لانيس[دکتر کوئنتين موريس]، مي ملانسون[دکتر کاترين ايوي]، کاير اّدانل[دکتر بن استراوينسکي]، دن کالاهان[چيپ بنتوود]. 93 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
دکتر تد گري که از هاروارد فارغ التحصيل شده براي کار با گروهي از برجسته ترين پاتولژيست ها انتخاب مي شود. تد بسيار باهوش و با استعداد است، اما ورود وي از سوي ديگر اعضاي گروه با سردي و خصومت روبرو مي شود. با اين حال تلاش مي کند تا خود را با گروه انطباق داده و جايي ميان آنان باز کند. دکتر جک گالو که سمت رهبري گروه را بر عهده دارد، شرط پذيرفته شدنش را شرکت در بازي خاص گروه مي داند. اين بازي خطرناک با استفاده از دانش پاتولوژي افراد گروه صورت مي گيرد و هدف انجام جنايت کامل است. تد ابتدا از اين بازي چندان خوشش نمي آيد، اما اغواگري هاي دکتر جوليت بث دوست دختر دکتر گالو او را جذب کرده و با اين ديدگاه که فقط کساني را که مستحق مرگ هستند از ميان بردارد، وارد بازي مي شود. تد اولين قتل را با کمک جوليت انجام مي دهد، اما خيي زود مي فهمد که بازي منصفانه نيست و جوليت او را فريب داده است. رابطه او و جوليت که بسيار صميمي شده، سبب ناراحتي گالو شده و سعي مي کند انتقام از دست دادن دوست دخترش را بگيرد. دسيسه هاي او براي گرفتار کردن تد ابتدا موفقيت آميز است، اما تد که در آستانه ازدواج با دختري فردي متشخص قرار دارد مي خواهد از دست او خلاص شود. به همين خاطر با نقشه اي ماهرانه حمله گالو را به ضد حمله تبديل کرده و او را به همراه بقيه اعضاي گروه در انفجاري از ميان مي برد. اما گالو نجات يافته و به سراغ نامزد تد مي رود...
<strong>چرا بايد ديد؟
مارک اسکولرمان متولد 1971 هانوفر آلمان است. مدرسه فيلمسازي لودويگزبرگ را در سال دوم رها کرده تا اولين فيلم کوتاهش را بسازد. او يکي ازمشهورترين سازندگان فيلم هاي تبليغاتي در اروپا است و جوايز متعددي نيز در هيمن زمينه دريافت کرده است. و جالب اينکه سه سال بعد از ترک تحصيل از سوي مدرسه سابق براي تدريس کارگرداني به کار دعوت شده است. فيلم محبوب او روزي روزگاري در آمريکا و کارگردان محبوبش نيز طبيعتاً سرجيو لئونه است. پاتولوژي اولين فيلم بلند او پس از بيشمار فيلم تبليغاتي، چند فيلم تلويزيوني، ويدئويي و فيلم کوتاه است. اسکولرمان در زمينه هاي بسياري فعاليت کرده-تهيه کننده، نويسنده، فيلمبردار، تدوينگر-مدير صحنه و دستيار کارگردان هميشه فردايي هست(يکي از جيمزباندها)- بوده، اما آسيب شناسي به رغم هيجاني که خلق مي کند شروع خوبي براي کارنامه يک فيلمساز با ادعاهاي فوق نيست.
آسيب شناسي معجوني هراس آور از سکس و خشونت است و براي آنها دچار هراس از مرگ هستند يا طاقت ديدن صحنه هاي خونريز را ندارند، اثري غير قابل تحمل!
فيلم روي طناب باريک موفقيت بازيگر اصلي اش ميلو ونتيميليا راه مي رود که با سريال قهرمان ها به شهرت رسيد، اما تصويري که همين بازيگر از قهرمانش فيلم ارائه مي دهد قالب همدلي نيست. تماشاگر تا نيمه هاي فيلم حتي مي پندارد محيطي که وي در آن قرار گرفته کابوسي بيش نيست. همه چيز در اطراف گري سرد و خاکستري و غير جذاب است و همين امر باعث مي شود تا ارتباط مدام بيننده با فيلم در برخي لحظات گسسته بود. تنها چيزي که تماشاگر مخصوصاً مذکر را به تماشاي ادامه فيلم وادار مي کند، بازي اغواگرانه لورن لي اسميت است که مي تواند زن مرگبار فيلم هاي نوآر را به ذهن متبادر کند. ساختار فيلم کم و بيش کليشه اي است و پاياني کليشه اي تر دارد که غافلگيري اش را از تک و تا مي اندازد، اما براي کساني که شيفته فيلمهاي ترسناک اين چنيني هستند زنگ تفريحي مناسب است. البته دستاورد کارگرداني مارک اسکولرمان در اولين فيلم بلندش آن چنان مايوس کننده نيست که تهيه کنندگان را از سرمايه گذاري روي او باز دارد، وي براي تماشاگر اندکي فهيم تر آغازي متوسط رو به پايين است!دوستداران سريال بررسي محل جنايت از تماشاي اين فيلم منع مي شوند. دليل هم مي خواهيد؟ژانر: جنايي، ترسناک، مهيج.
<strong>سرقت از يک دزد Ladrón que roba a ladrón
کارگردان: جو منندز. فيلمنامه: يويو هنريکسون. موسيقي: آندرس لوين. مدير فيلمبرداري: آدام سيلور. تدوين: جو منندز. طراح صحنه: کريستوفر تاندون. بازيگران: فرناندو کولونگا[آلخاندرو تولدو]، ميگوئل واروني[اميليو لوپز]، گابريل سوتو[آنيوال کانو]، يولي گونزالو[گلوريا]، ايوونه مونترو[رافائلا]، سونيا اسميت[ورونيکا والدز]، سائول ليسازو[موکتزوما والدز]، اسکار توره س[ميگوئلتو]، روبن گارفياس[رافا]، يويو هنريکسون[خوليو ميراندا]، ريچارد آزورديا[پريميتيو]، ليديا پيرس[بلانکا]. 98 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: Bandoleros، Movidas.
اميليو تبهکار کلمبيايي از راه هاي غير قانوني وارد لس آنجلس مي شود. او دو هفته وقت و گروهي زبده لازم دارد تا به موکتزوما والدز همکار پيشين خود اکنون با فروش داروهاي تقلبي به لاتين تبارها مردي ثروتمند شده، دستبرد بزند. آلخاندرو دوست اميليو و فروشنده دي وي دي هاي قاچاق گروهي را براي سرقت آماده مي کند، اما همه اين افراد غير حرفه اي هستند و به نظر نمي رسد که نقشه با موفقيت به انجام برسد. اميليو از گروه راضي نيست، اما بعداز آموزش هايي سريع دست به کار شده و به منزل والدز نفوذ مي کنند. گاو صندوق بزرگي که والدز تمام ول هايش را در آن نگهداري مي کند به شدت تحت محافظت قرار دارد و باز کردن آن بدون دسترسي به دو کليد آن ممکن نيست. اميليو و گروهش طي يک مهماني در منزل والدز موفق به دزديدن کليدها و در نتيجه خالي کردن گاوصندوق والدز مي شوند. اما بعدها تمامي پول هاي مسروقه را به قربانيان نگون بخت داروهاي تقلبي والدز برمي گردانند.
<strong>چرا بايد ديد؟
جو منندر متولد 1969 نيويورک است. والدينش از تبعيديان کوبايي بودند، اما جو بر خلاف آنان به سوي سياست گرايش نيافت.دريافت يک دوربين سوپر 8 به عنوان هديه از سوي مادربزرگش در 8 سالگي مسير زندگي او را تعيين کرد. از همان زمان با بردار کوچکش، پسر خاله ها و ديگر اعضاي فاميل شروع به ساختن فيلم کرد تا اينکه در 24 سالگي به تلويزيون راه يافت. او يکي از 10 کارگردان رو به رشد لاتين تبار امروز آمريکاست. از 1995 با نوشتن و کارگرداني اپيزودهاي متعددي از سريال هاي تلويزيوني مختلف شروع به فيلمسازي کرده و اولين فيلمش را در 2003 با نام شکار انسان ساخته که برنده جايزه بهترين کارگرداني جشنواره Method Fest شد. سرقت از يک دزد يا دزدي که به دزد زد دومين فيلم بلنداوست که در کنار La Misma Luna پرفروش ترين فيلم اسپانيايي زبان تاريخ سينماي آمريکا محسوب مي شود.
دسته يازده، دوازده و سيزده نفري اوشن را فراموش کنيد و به قصه انتقام رابين هود گونه دزدهاي اسپانيايي گوش فرا دهيد. يک کمدي فوق العاده سرگرم کننده که با وجود آشنا بودن قصه اش، شما را با داستانک هاي خود از ته دل به خنده وادار خواهد کرد. البته هنوز براي بسياري که اطلاعات اندکي نسبت به زندگي در آمريکا دارند، پذيرش فيلمي اسپانيولي زبان از اين منطقه دشوار است. اما همسايگي آمريکا و مکزيک و بسياري از کشورهاي آمريکاي لاتين و بالطبع حضور مهاجران بسيار اين زبان را به زبان اول يا دوم بسياري از ساکنان ايالات متحده آمريکا تبديل کرده است. و همان طور که يکي از شخصيت هاي فيلم خطاب به مامور امنيتي مي گويد: آقاجان اينجا آمريکاست برو اسپانيولي ياد بگير!
جو منندز فيلمساز تازه نفسي است. اين تازه نفس بودن در جاي جاي فيلم پيداست. از تيتراژ ابتدايي و انتهايي سرخوشانه فيلم که بيننده را وادار مي کند تا آخرين نوشته هاي تيتراژ پاياني را دنبال کند گرفته تا ضرب آهنگ سريع فيلم و شخصيت هاي طناز آن که هر کدام شان براي ساخت يک فيلم کافي هستند. و از همه جالب تر انتخاب هنرپيشه اي با شباهت بسيار به جورج کلوني براي نقش منفي فيلم که از ديگر عوامل جذابيت آن به شمار مي رود.
سرقت از يک دزد يکي از بهترين سکانس هاي افتتاحيه چنين فيلم هايي را دارد که طي آن والدز يقه بازيگر فيلم تبليغاتي را گرفته و بعد از شنيدن ادعاي او درباره بازي به سبک اکتورز استوديو اخراجش مي کند. اين ريزبيني در همه جاي فيلم حفظ شده و شخصيت هاي ديگر نيز به همين سبک و سياق معرفي مي شوند. اين دومين فيلم منندز است و بر خلاف فيلم پيشين که داستاني واقع گرايانه، خشن و جنايي داشت، لحن اکشن/کمدي را برگزيده و ثابت مي کند که به مديوم مسلط است. اگر طالب دو ساعت تفريح ناب هستيد، ببينيد که چگونه دزد به دزد مي زند!ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، جنايي.
<strong>دانشکده Kollegiet
کارگردان: مارتين بارنوويتز. فيلمنامه: يانيک تاي موشولت. موسيقي: توبياس هايلندر، اُيويتدوينگارد. مدير فيلمبرداري: ميکاييل والنتين. تدوين: بنيامين بيندروپ. طراح صحنه: استينه المهولت. بازيگران: نيل رونهولت[کاترينه]، ميکل آرندت[رولف]، يولي اولگارد[سانه]، ميرا وانتينگ[لنا]، يون لانگه[لوکاس]، استين استيگ لومر[پدر کاترينه]. 90 دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: Room 205. نامزد جايزه بهترين جلوه هاي ويژه از جشنواره رابرت.
کاترينه دختري شهرستاني به خوابگاهي دانشجويي در کپنهاگ نقل مکان مي کند. اما به محض ورود با برخورد خصومت آميز دانشجويي ديگر به نام سانه روبرو مي شود. اين برخوردها بعد از رابطه جنسي گذراي کاترينه با لوکاس دوست پسر سابق سانه خصومت بيشتري پيدا مي کند. اما همزمان وقايعي عجيب نيز در شرف وقوع است. شايعاتي بر سر زبان هاست مبني بر اينکه در اتاق 205 که سانه در آن زندگي مي کند، روح سرگردان دختري مقتول هم ساکن است. کاترينه ابتدا اين شايعات را که از سوي سانه و دوستانش مطرح مي شود، جدي نمي گيرد. اما شبي بعد از شوخي ترسناک ديگران با او روحي را در آينه اتاق سانه ديده و از هوش مي رود. کاترينه قبل از بيهوش شدن آينه را مي شکند و ندانسته باعث خروج روح مي شود. با کشته شدن يکي از دانشجويان دختر خوابگاه، موضوع جدي شده و سانه کاترينه را متهم به قتل مي کند. کاترينه که در بدو ورود با پسر کمرو و گريزپايي به نام رولف و ساکن قبلي اتاقش روبرو شده بود، بعدها با وي دوست شده و ماجرا را به او مي گويد. رولف تنها کسي است که قصه کاترينه را باور مي کند و قصد کمک به وي را دارد. اما قبل از انجام هر کاري لوکاس نيز به شکلي فجيع کشته مي شود. رولف و کاترينه سعي مي کنند آينه شکسته را يافته و روح سرگردان را به درون آن بازگردانند. اما سانه که به خشم آمده با در دست داشتن آخرين قطعه آينه شکسته قصد جان کاترينه را مي کند. پي آمد اين کار کشته شدن سانه و سرانجام بازگردانده شدن روح سرگردان به درون آينه است. اما مدتي بعد، کاترينه روح سانه را در آينه مشاهده مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟
مارتين بارنوويتز 34 ساله و دانمارکي است. از سال 1999 با ساختن فيلم هاي تلويزيوني شروع به فيلمسازي کرده و نقطه قوت کارنامه اش فيلم کوتاه Glimt af mørke(2004) برنده جايزه بهترين فيلم کوتاه جشنواره مانهايم-هايلبرگ است. از بررسي منابع موجود چنين برمي ايد که دانشکده يا اتاق 205 اولين فيلم بلند سينماي اوست و پيش از آن 8 فيلم کوتاه، مستند و ويدئويي ساخته است.
دانشکده که مانند فيلمي به همين نام ساخته رابرت رودريگز در 1998 در محيط يک کالج مي گذرد و قصه اش را بر اساس اسطوره اي محلي روايت مي کند. يک فيلم ترسناک کليشه اي که قهرمانش گذشته اي پر ابهام دارد، مادرش بيماري رواني داشته و براي اولين بار مي خواهد تنها زيستن را در جايي دور از شهر خود تجربه کند. طبيعي است حضور وي در خوابگاهي که گذشته اي تاريک دارد و کهن الگوي فيلم هاي ترسناک[تجاوز گروهي به يک زن] را يدک مي کشد، نبايد جاي کار زيادي در اختيار کارگردانش قرار بدهد. بااين حال بارنوويتز کوشيده تا با اتخاد نحوه تصوير برداري دانه دانه و تدويني پر ضرب آهنگ مکانيسم مناسبي براي خلق هيجان خلق کند. بودجه مناسبي در حد 6 ميليون کرون دانمارک نيز در اختيار داشته که با دقت آن را مصرف کرده، اما آن چه در پايان گير تماشاگر مي آيد جز يک فيلم کليشه اي ترسناک و خوش ساخت چيز ديگري نيست. قصه اي مانند هزاران فيلم خونريز ترسناک نوجوان پسند آمريکايي که اين بار در اسکانديناوي ساخته شده است. البته با توجه به محيط خوفناک اين منطقه مخصوصاً در زمستان تاريک و طولاني، خلق و شکل گيري داستان هاي هراس آور چندان دور از ذهن نيست. اما تلاش براي رسيدن به الگوهاي هاليوودي چيز ديگري است.
کارگردان در اولين فيلم بلندش به خوبي موفق به جذب تماشاگر و سهيم کردن او در ترس قهرمانش مي شود، اما راهکار نهايي اش براي نجات از چنگ روح مزاحم کمي ساده و بچگانه به نظر مي رسد. تنها نکته بارز فيلم بازي خوب يولي اولگارد در نقش سانه سليطه است که تماشاگر دوست دارد از او نفرت داشته باشد. ژانر: ترسناک.
<strong>طبيعي/عادي Normal
کارگردان: کارل بساي. فيلمنامه: تراويس مکدانلد. موسيقي: کلينتون شورتر. مدير فيلمبرداري: کارل بسي. تدوين: ليزا بينکلي. طراح صحنه: نانسي موسوپ. بازيگران: کري آن ماس[کاترين]، کوين زگرس[جوردي]، کالون کيت رني[والت برافر]، اندرو آيرلاي[ديل]، تاي رانيان[دنيس برافر]، کاميل سوليوان[اليز]، لورن لي اسميت[شري]، مايکل رايلي[کارل]، بريتني ايروين[مليسا]، آليسون هوساک[ابي]، کامرون برايت[برادي]، تارا فردريک[سيلوي فاربر]، بنجامين رتنر[تيم]، زيک سانتياگو[باب]، هرتگار متيوز[جري]، گابريل رز[کاني]، دن شيا[پيتر]. 100 دقيقه. محصول 2007 کانادا. برنده جايزه بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر نقش اول زن/کاميل سوليوان-بهترين بازيگر نقش اول مرد/تاي رانيان و نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اول مرد/کالوم کيت رني-بهترين تدوين-بهترين فيلمنامه-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/بريتني ايروين-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/لورن لي اسميت و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/کامرون برايت از مراسم لئو، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره ونکوور، برنده جايزه بهترين فيلم از اتحاديه نويسندگان کانادا.
کشته شدن پسر نوجواني بر اثر سانحه اتومبيل، بعد از گذشت ها مدت ها زندگي کساني که با اين حادثه درگير بوده اند، تبديل به جهنم کرده است. ابتدا کاترين مادر متوفي که ديگر علاقه اي به زندگي در خود نمي بيند. رابطه اش با شوهرش به هم خورده و پسر ديگرش را تلويحاً تحت فشار قرار داده تا جايگزين فرزند از دست رفته شود. جوردي که مقصر اصلي حادثه بوده، قادر به ادامه تحصيل نيست و با پدر و مادرخوانده جوانش دچار مشکل است. والت برافر استاد دانشگاه که در حادثه دخيل بوده، زندگي زناشويي اش از هم گسيخته و برادري دارد که دو سال از منزل خارج نشده است. هر کس به نوعي سعي دارد در برابر تبعات اين حادثه تلخ واکنش نشان داده و يا مقاومت کند، اما...
<strong>چرا بايد ديد؟
کارل بساي فيلمساز مستقل کانادايي از نيمه دهه 1990 با دستيار فيلمبرداري وارد دنياي فيلمسازي شده و بعدها مشاغلي چون مدير فيلمبرداري، نويسندگي، تهيه کنندگي و کارگرداني را تجربه کرده است اولين فيلمش برادراني از ويتنام(1998) نام داشت و فيلم هايش مانند لولا، اميل، غير طبيعي و تصادفي با استقبال خوب منتقدان و مردم روبرو شده است. فيلم هاي لولا و غير طبيعي و تصادفي جوايزي مانند بهترين فيلم کانادايي جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا و بهترين فيلم غرب کانادا از جشنواره ونکوور را دريافت کرده اند. ولي براي کساني که او و سينمايش را نمي شناسند، طبيعي بهترين وکامل ترين نمونه براي آشنايي با او سينماي مستقل کانادا است.
يک درام بسيار شکيل، پيچيده و خوش ساخت که عنصر غاقلگيري را تا پايان فيلم به خوبي حفظ مي کند. مانند يکه خوردن والت برافر زماني که شري گوينده اخبار هواشناسي تلويزيون بعد از سکس به او مي گويد کسي که بعد از خروج از دادگاه با او مصاحبه کرده، او بوده که اين يکه خوردن به تماشاگر نيز منتقل مي شود. يا لحظه اي که مادر به محل تصادف فرزند رفته و در آنجا نشسته و فنجاني قهوه مي نوشد و آنجا جايي نيست جز وسط يک خيابان پر رفت و آمد....
طبيعي يا عادي بر خلاف نامش فيلمي درباره کژکاري و اختلال است. يک فيلم روانشناختي درجه يک که مي تواند براي دانشجويان روانشناسي تدريس شود. مجموعه اي از نمونه هاي متفاوت رفتاري که برآيند حادثه اي يکسان هستند[در اينجا تصادف اتومبيل] و بساي هوشمندانه از نمايش آن پرهيز مي کند. کارل بساي همچون روانکاوي ريزبين بر آسيب هاي رواني افراد درگير ماجرا زوم مي کند. خود ماجرا هر چند از دست رفتن يک انسان باشد، در برابر ضايعات روحي وارد شده بر مجموعه اي از نزديکان يا افراد دخيل در حادثه ناچيز است. مقايسه کنيد فيلم را با جاده رزرويشن در طيفي محدودتر و با ديدگاهي متفاوت تر به قضييه مي پرداخت و از هر نظر سرتر از آن است.
بساي و فيلمنامه نويس اش تا جايي که توانسته اند بر گسستگي عاطفي خانواده هاي درگير افزوده اند، اما هرگز از دايره اعتدال خارج نشده اند. همه حوادث حتي رابطه جنسي جوردي با همسر جوان و زيباي پدرش به رغم هولناک بودنش پذيرفتني است. و پرداخت هوشمندانه بساي از چنين صحنه هايي است که او را به عنوان يکي از بهترين کارگردان هاي کانادا و امروز مطرح مي کند. فيلم چند داستانه او درامي مدرن، پيچيده و تلخ است که تماشاي آن نيز جسارت مي طلبد. سينما دوستان و منتقدان گرامي، اين نام را به خاطر بسپاريد چون در آينده شگفتي هاي بسيار بزرگ تري خلق خواهد کرد!ژانر: درام.
گفت وگو♦ سينماي جهان
]
سوفي مارسوي 42 ساله از نوجواني وارد سينما شده و پس از گذشت سه دهه هنوز محبوب ترين بازيگر زن سينماي فرانسه است. زني ماجراجو که از طبقه کارگر برآمده و از شهرت گريزان است. با بسياري از کارگردان هاي بزرگ زمانه خود همکاري کرده؛ آوازخواندن، نويسندگي و کارگرداني را تجربه کرده و هنوز به دنبال يافتن راه هاي تازه اي براي گريز از يکنواخت شدن و درجا زدن است. پاي حرف هاي او مي نشينيم که درباره خودش و آخرين فيلم هايي که بازي کرده، سخن گفته است...
گفت و گو با سوفي مارسوشهرت موجب هراسم مي شود
سوفي- دانيله سيلوي ماپو-مارسو متولد 1966 پاريس است. مادرش فروشنده و پدرش راننده کاميون و بسيار دور از محيط سينما و نمايش بودند. وقتي سوفي 14 ساله بود از طريق دوستانش شنيد که کلود پينوتو به دنبال چهره اي تازه براي فيلم جديدش به نام La Boum درباره دختري نوجوان است. سوفي در جلسه انتخاب بازيگر شرکت کرد و برنده شد. فيلم با استقبال کم سابقه اي روبرو و سبب شد تا سوفي در قسمت دوم آن نيز ظاهر شود. قسمت دوم موفقيت اولي را تکرار و سوفي را به جايزه سزار خوش آتيه ترين بازيگر سينماي فرانسه رساند. بعد از اين فيلم بود که در 16 سالگي قراردادي يک ميليون فرانکي با شرکت گومون امضا کرد. La Boum نه فقط در فرانسه، بلکه در ايتاليا، ژاپن و کشورهاي ديگر نيز با توفيق تجاري روبرو شد.
سوفي که بعدها مدل بودن و از سال 1981 آوازخواندن را نيز تجربه کرد، از ابتداي شکل گيري کارنامه بازيگري اش شانس آن را داشت تا با کارگردان هاي بزرگي همکاري کند. او در سومين تجربه اش قلعه ساگان در کنار فيليپ نوآره، دپارديو و دنوو مقابل دوربين آلن کورنو قرار گرفت و بعدها با ژرژ لوتنه، موريس پيالا، آندري زولاوسکي، فيليپ دو بروکا، برتران تاورنيه همکاري کرد.
دوره فيلم هاي La Boum
در 1995 در اولين فيلم بين المللي خود به نام شجاع دل بازي کرد و سپس بخت بازي براي ميکل آنجلو آنتونيوني را در فراسوي ابرها به چنگ اورد. پس از بازي در چندفيلم انگليسي زبان ديگر بزرگ ترين نقش بين المللي اش را در فيلم دنيا کافي نيست تجربه کرد. او در اين فيلم در کنار پيرس برازنان يکي از بهترين زنان مجموعه باند را خلق کرد، اما نقططه اوج کارنامه اش چند سال بعد با فيلم بلفگور: شبح لوور در وطنش به سراغ وي آمد. مارسو براي بازي در اين فيلم يک ميليون دلار دريافت کرد که رقمي افسانه اي در سينماي فرانسه محسوب مي شد.
مارسو تاکنون در فيلم هاي زيادي از زولاوسکي-که مدتي طولاني همسرش بوده- بازي کرده و نقطه اوج کارنامه شان صداقت در 2000 بوده است. او تاکنون 5 جايزه معتبر به دست آورده، اما در آستانه قرن تازه در فيلم هاي زيادي ظاهر نشده است. ولي تجربه کار با راب راينر در الکس و اما را به کارنامه اش افزوده و نويسندگي و کارگرداني را نيز آغاز کرده است.
مارسو در سال 2001 کتاب نيمه-زندگينامه اش با نام دروغ گويي را منتشر کرد و اولين فيلم بلندش با من از عشق بگو را در سال بعد مقابل دوربين برد که جايزه بهترين کارگرداني جشنواره مونترال را نصيب او کرد. او دومين فيلمش گمشده در دوويل را سال گذشته کارگرداني و نقش اصلي آن را نيز در کنار کريستوفر لمبرت بازي کرد.
مارسو 173 سانتيمتر قد دارد و پس از جدايي از زولاوسکي در سال 2001 با جيم لملي تهيه کننده زندگي مي کند. او از هر ازدواجش يک فرزند دارد و از شايعات چنين برمي آيد که از سال گذشته با کريستوفر لمبرت زندگي مي کند.
زنان سايه يا مامورين مخفي زن
بعداز گذشت بيش از هفت سال از بلفگور دوباره با ژان پل سالومه در فيلم زنان سايه کار کرديد. در اين فاصله دست به کارگرداني هم زديد. رابطه تان با او پيشرفتي کرده است؟ راحت تر شده است. با گذشت زمان افراد بزرگ مي شوند، تکامل مي يابند...در مقام کارگرداني رشد کردم و شکوفا شدم واين مرا رها ساخت از.... نمي گويم از محروميت که از فشار. به يک معني خودم را سبکبال ساختم ! اما در مورد ژان پل، اين داستان خيلي بيشتر از بلفگور به خود او نزديک بود. او را در هماهنگي بيشتري با داستان وشيوه روايي وارتباط با گروهش احساس مي کرديم. او نيز شکوفا شده است. با اين فيلم که متعلق به سينماي عام پسند وتاريخي است به پختگي رسيده است.
چه چيزي شما را جذب اين شخصيت عضو نهضت مقاومت کرد که به همراه سه زن ديگر به ماموريتي مي رود براي از ميان بر داشتن ماموري که در دست نازي ها افتاده؟ معمولا فيلم هاي جنگي در جنبه قهرماني، مردانه، افتخار آميز و شجاعانه بسيار اغراق مي کنند. اين خلاف حالت کلي اين فيلم است. البته ما اين جا هم اسلحه به دست گرفتيم و صحنه هاي اکشن زيادي در فيلم است اما همزمان با آن، تجربه اي بسيار شخصي براي هرکدام از ما بود. راه هاي دروني مان براي رسيدن به نقش هاي مان متفاوت بود. براي من که شخصيت اصلي را داشتم. واقعا جنگ بود. البته فشار، ماموريت و تعليق در کاربود اما همچنين واکنش نسبت به چالش تجربه شده زنان نهضت مقاومت و هرکدام با يک شخصيت مشخص. پنج تا رفيق نيستند که دست به سرقت ازيک مغازه پرادا مي زنند!(خنده).آنها پنج دختر هستند که هيچ شباهتي به هم ندارند و آنها نبودند که تصميم گرفته اند باهم باشند. با اين احوال آنها انتخاب شده اند وهرکدام شان دليل و سلاح مخصوص به خود را دارد براي انجام وظيفه اش و درعين حال تمام تلاش شان را مي کنند تا جان سالم از معرکه بدر ببرند. اين يک مستند نيست، بلکه در نقش مخالف آن قرار دارد و حتي کمي بيشتر ازاين... وقتي درباره نقشم صحبت مي کرديم ژان پل به من گفت: "نقش تو مانند گربه اي است که برهر چه از مقابلش رد مي شود پنجول مياندازد و در موقعي که لازم است عکس العمل نشان بدهد اين کار را مي کند..."
قصه اي آغشته به حس انجام وظيفه و با پس زمينه تولد يک دوستي مستحکم.... يک داستان درست وحسابي رفاقت نيست! چرا که هيچ يک به ديگري برتري نمي يابد. هرکدام شان بر اساس آنچه که معرف آن هستند، پذيرفته مي شوند. اگر آنها متحد هستند به خاطر يک اجبار و وظيفه است واين که هر کدام شان دليل بسيار شخصي براي مبارزه دارند. هرچه که ژولي دوپارديو، مري ژلين، دبورا فرانسوا، مايا سانسا و يا من باشيم، هرکدام مسير مخصوص به خود را داريم. جايي براي ناراحتي نيست. با اين وجود سرصحنه خيلي راحت بوديم و هر کس با انگيزه هاي خودش حاضر بود. هرکس به خاطر آنچه که هست انتخاب شده بود. براي معرفي کسب اش.
براي معرفي "کسب تان" روي شخصيت ها خيلي کار مي کنيد؟ اگر بايد نقش کسي را بروي صندلي چرخدارزندگي مي کند بازي کنم بله شروع مي کنم به يادگرفتن هدايت آن. اما براي شخصيت لويز نه کار به خصوصي کردم ونه به ديدن بازماندگان نهضت مقاومت رفتم. با جنگ بدون آن که خود را آماده کرده باشيد مواجه مي شويد. من به چهره مادربزرگم فکر کردم که بچه هايش را زمان جنگ به تنهايي بزرگ کرد. ازوراي چهره ها وعواطفي که در آنها است چيزهاي زيادي مي آموزم....وهمين طور به تدريج از فضا و دکور فيلم، در يک پاريس تخليه شده و لباس هاي زمان قديم والبته تصاوير جنگ که همگي به کرات آنها را ديده ايم به ذهنم مي آمد. اين گونه خيلي سريع وارد فضاي قديم مي شويم. وهمچنين فکر مي کنم که در شرايط دشوار مانند زمان اشغال، مردم به شايستگي شجاعت وسرسختي فوق العاده شان را نشان مي دهند....
از شخصيت ها به راحتي جدا مي شويد؟ با آنها شديداً زندگي مي کنم. با کنار گذاشتن قسمت زيادي از خودم سرصحنه زود به نقش مي رسم چرا که بازيگري شامل يک تراپي بسيار آزادانه است... وقتي فيلم تمام شد به سروقت چيز ديگري مي روم. چون خيلي سريع زندگي مي کنم.بعضي وقت ها به خود مي گويم که شايد بيست سال ديگر اين موضوع برايم گران تمام شود. بازيگران اين خطر را مي کنند که تبديل به موجوداتي بشوند که از جهان حقيقي کناره مي گيرند...
موقع ساخت بلفگور شما از يک طرح در مورد نهضت مقاومت به همراه ژان پل راپونو صحبت مي کرديد... آن فيلم "سفر خوش" بود. حيف او مدت زيادي صرف کرد تا طرح عملي شود وآن زمان که هم عملي شد من حامله بودم... شخصيتي که ايزابل آجاني نقش او را در فيلم راپوتو بازي مي کند اهميتي به جنگ نمي دهد وشباهتي به لويز زنان سايه ندارد که تا ايثار کردن خودش پيش مي رود..... راپوتو کارگرداني فوق العاده است وبا قدرت ميزانسن باورنکردني در کمال راحتي و وقار. واقعا کسي است که دوست دارم با او کار کنم.
امروز، در کجاي زندگي و کارنامه هنري تان قرار داريد؟ اين احساس را دارم که آزادي زيادي به دست آورده ام. نمي توانم درک بکنم که تمام زندگي ام را تنها بر روي يک مسير صرف کنم. بدون زدن از اتوبان به يک کوره راه و رفتن به اين جا وآنجا... اغلب جامعه و دنيا سعي مي کند شما را درمسير مشخص و معيني هدايت کند. يکنواختي حوصله ام را سر مي برد و به خصوص اين چيزي است که نمي خواهم. من به زمان احتياج دارم براي تامل، براي باز يافتن خودم، چرا که وقتي خودم را به کاري متعهد مي کنم منظم وکوشا هستم. اما يک زندگي بايد از وقايع بزرگ وکوچکي تشکيل بشود. آسايش را دوست ندارم. خيلي زود مرا کسل مي کند. احتياج دارم که خودم را بترسانم! به طرزي ستوه آور براي ديگران ترسناک هستم ولي براي خودم هرگز.... احتياج دارم که درمرکز حادثه باشم من در مايه انجام دادنم نه نشان دادن و در ضمن از افراد وشب نشيني گريزانم و دوست ندارم خيلي آدم دورم باشد. مدت ها خودم را گوشه گير، نامطمئن وناراحت احساس مي کردم...و راه حلي براي آن نداشتم. بعد از ساعت ها کار طولاني برروي خودم به آنها دست يافتم وخودم را هرروز بهتر از قبل احساس مي کنم.
شما همچنان محبوب ترين بازيگر زن سينماي فرانسه هستيد. حدود سي سال است اين وضع است(خنده)! زندگي من تشکيل شده از فراز ونشيب ها. من از دنيا ومحيطي ساده، تلخ و واقعي مي آيم که در يک آن پرت شدم درعالم ظواهر و پوچي که هرگز در آن خودم را واقعا مشروع احساس نکردم. تناقض آميز است. در واقع آنچه که موجب شده است خودم را گم نکنم احساس عميقي که دارم وهميشه داشته ام نسبت به کارکردن درحالت کلي است. حتي اگر اين جلوي ترديد ها وکناره گيري و کمي عدم اعتماد به نفسم را نگيرد. اين بايد از جنبه يهودي – مسيحي ام بيايد که هم زمان خودم را همه جا وهيچ جا احساس مي کنم...( خنده )!
و اين شما را رها نمي کند؟</strong>مي دانيد جرقه اوليه را من در دوازده سالگي زدم که به والدينم اعلام کردم که «من مي خواهم هرجا که شده و هرکاري که باشد را انجام بدهم ». من از هيچ چيزي نمي ترسبدم چرا که هيچي نمي دانستم، اگر عشق اطرافيانم نبود، ديگر هيچي براي از دست دادن نداشتم! من اغلب به فرزندانم مي گويم « شما نسبت به من از يک امتياز بزرگ محروم هستيد. شما همه چي داريد !» من هميشه اين را به آنها ياد آورمي شوم. هرگز وابسته به ماديات نبودم. هرگز براي از دست دادن شهرتم نترسيده ام! شهرت موجب هراسم مي شود. هرگز نخواستم معروف بشوم. تا آنجا که بتوانم از آن پرهيز مي کنم. همين طور از بسياري از ماديات که به نظرم دل آزار و سطحي هستند. خيلي دوست دارم که تنها با يک چمدان در دست به دور دست بروم. طبيعت، هنر، موسيقي و صحرا مرا به وجد مي آورند. جنبه پيشي بيني نشده و مشکلات زندگي را خيلي دوست دارم. اين را بعدها فهميدم که بعد از تولد فرزندم به جاهايي ازصحرا رفته بودم که هر اتفاقي ممکن بود بيفتد. تنها من و فرزندم به مناطقي نا مطمئن و بدون تلفن و ماشين رفتيم که در نگاه به گذشته به نظرم کاملا ديوانگي است اما اين در ذات من است!
<strong>به موضوع اعتقاد برگرديم. کارگرداني دو فيلم نقش مهمي در رشد وشکوفايي شما داشت. از شکست « گمشده در دويل » چه احساس داشتيد؟</strong>يقينا، کارگرداني به من کمک کرد. در مورد شکستي که حرف مي زنيد شکستي درکارنبود! بيشتر مي شود گفت که موفق بود چرا که تقريبا 200000 هزار نفر به ديدنش رفتند که درحال حاضر براي فيلم هاي فرانسوي زياد هم پيش نمي آيد. در ضمن درجه رضايت از فيلم بسيار خوب بود با وجود آن که در اوج جشنواره کن به نمايش در آمد! در عوض انتشار دي وي دي آن کاملا بد از کار در آمد. نه تيتراژ اوليه داشت و نه نام بازيگران و کارگردان ذکر شده است. ازخشم ديوانه شده بودم، چهار سال زندگيم به هدر رفته بود.
<strong>فکر نمي کنيد نمايش " گمشده در دويل" کمي با مطرح شدن ارتباط تان با کريستوف لمبرت که او نيز يکي از فوق ستاره هاي سينماي فرانسه است، قاطي شد؟ شما براي ما به نحوي ماريان هستيد.....</strong>بله خنده دار است، شايد... ماريان و ماريو !( خنده )
<strong>خوشحالي خيلي به شما مي آيد و شما را زيبا تر از قبل مي سازد...</strong>لطف داريد ! زمان نمايش فيلمم خيلي کند بودم... اين حالت خيلي سريع برايم پيش مي آيد و من از بعضي نظر ها کند هستم...
<strong>چيز ديگري که بسيار مايه تعجبم مي شود اين است که هيچ مارک لوکسي (وسايل آرايشي) شما را به عنوان نماينده بين المللي خود برنگزيده است....</strong>به من مرتب پيشنهاد مي شود و من بدون درنگ آنها را رد مي کنم. من نه پرادا هستم، نه لانکوم نه لورآل، من خودم هستم و به اين پيشنهادات نه مي گويم با وجودي که با قبول آنها مي توانم بسيار ثروتمند شوم!(خنده) خوشبختانه مي توانم با هيچي زندگي بکنم. در ضمن فقط به خاطر فيلم بازي کردن، بازي نمي کنم....
<strong>با اين وجود سه تا فيلم در دست ساخت داريد...</strong>بله، يک رقابت موقعيت هاست. در حال حاضر مشغول بازي در " باز نگرد" در لوکزامبورگ هستم.يک فيلم عالي با جلوه هاي تصويري ويژه. يک فيلم منحصر به فرد که قالب و محتوا در ارتباط با هم هستند. در اين داستان من « مونيکا بلوچي » مي شوم! من نقش نويسنده اي را ايفا مي کنم که به روي خاطرات و هويت کار مي کند و متوجه مي شود که بعد از تصادفي که در کودکي برايش پيش آمده صفحه سفيدي در ذهنش است. قسمتي از زندگيش که او نمي تواند آن را بازسازي کند. کم کم دنياي اطراف او تغيير شکل مي دهد، آپارتمانش؛ اطرافيانش و تا آنجا اين تغييرات ادامه مي يابد که يک روز متوجه مي شود که او تبديل به ديگري شده است با يک زندگي کاملا متفاوت. مارينا يک مولف حقيقي است. او محکم و تزلزل ناپذير ومسحور کننده است. من صحنه هاي کمي با مونيکا دارم چرا که يکي تبديل به ديگري مي گردد. مارينا مي گويد که ما به يک گونه عمل نمي کنيم و من عصبي ترهستم و مونيکا شهواني تر. واقعا يک تجربه بسيار قوي بود.
<strong>سپس شما با ليزا آزورالو کارگردان توچه قدر خوشگلي کار خواهيد کرد...</strong>بله دقيقا بعد از اين. يک کمدي درمورد نوجوان ها، نوجوان هايي کمي عاصي. من نقش مادري را بازي مي کنم که روابط سختي با دختر 16 ساله اش دارد که وارد عالم بزرگسالان مي شود...يک بوم هارد....( خنده – بازي کلامي وترکيب بوم فيلمي که سوفي مارسونوجوان را به شهرت رساند و داي هارد ) <strong>هم چنين منتظر ديدن تان در فيلم سيندرلا مارک اسپوزيتو در کنار ملاني لورا و ژان رنو.... هستيم.</strong>اين فيلم به دلايل مالي ساخته نخواهد شد. امروز ساختن سيندرلا فکر بسيار خوبي است. ما احتياج به رويا و شگفتي داريم. از کمبود جسارت در نزد تهيه کنند گان اين فيلم متعجب شدم.... قاعدتا بعدش در يک کمدي از پاستال پوزادو به همراه داني بون شرکت خواهم کرد. ما نقش يک زوج را بازي مي کنيم که جاهاي شان را با هم عوض مي کنند، من شوهر مي شوم و او زن.... خواندن يک فيلمنامه اول را هم تمام کرده ام که عالي است، يک فيلم نوآر، بسيار نوآر با پنج نقش بسيار قوي. اما به موقعش درباره آن صحبت خواهم کرد. نمي خواهم آهوي نزده را بفروشم. يعني بازي در تمام اين فيلم ها، يکي بعد از ديگري مضطربم مي سازد. به خود مي گويم: "همه جا مرا خواهند ديد و زيادي حاضر خواهم بود! " من به عنوان يک تماشاگر وقتي شاهد يک توجه زياد رسانه اي هستم، خسته مي شوم. اما چون خيلي براي تمام اين نقش ها هيجان زده هستم، حماقت خواهد بود اگر اين پيشنهادات را رد کنم. و از طرف ديگر در گوشه اي از سرم هميشه اين فکر هست که روزي گوشي تلفن را برمي دارم و به مدير برنامه هايم مي گويم :" بعد از اين فيلم خودم را بازنشسته مي کنم". و به اين معنا نيست که کاري نخواهم کرد، نفسي تازه کردن، نوشتن... چيزي که بامزه است، وقتي به خانه اي اسباب کشي مي کنم، سريعا پر مي شود. يک زمان احساس مي کنم که دارم خفه مي شوم، پس دوباره اسباب کشي مي کنم....
<strong>طرح هايي براي کارگرداني داريد؟</strong>در حال حاضر نه. همين طوري برنامه ام پر است! بعد از اين سه فيلم شروع خواهم کرد به نوشتن... بعد بايد وقت پيدا کنم براي ديدن فيلم ها. بي صبرانه مشتاق ديدن آنجا نيستم. در مورد باب ديلان هستم که يک طرفدار پر و پا قرص او هستم. فکر نقش آفريني، برداشتن مرزهاي زمان و فضا و بدن مرا مبهوت خود مي سازد. ديلان يک ذهن است... وقتي سينما به سمت غير کلاسيک تر و ذهني تر و در واقع زنانه تر مي رود بيشتر خوشم مي آيد. زنان که به خصوص اين ايام مشغول به کار با آنها هستم، مانند نقاشي و يا ادبيات در سينما به نظر من ديدي نامتعارف و بازتر از مردان ارايه مي کنند. آنها بيشتر به روي کنتراست ها و نامحتملات کار مي کنند و اين مرا جذب خود مي کند.
<strong>شما از آن دسته بازيگران هستيد که با يک کارگردان تماس مي گيرند براي که به او بگويند که تمايل به همکاري با آنها دارند؟</strong>اصلا. به خود مي گويم اگر آنها تمايل به کار با من دارند مرا مطلع خواهند کرد. کارگردان هاي بسيار هستند که دوست دارم با آنها کار کنم اما مسئله فرصت و البته نقش است. دوست ندارم در فيلم فلان کس بازي کنم چرا که فلان کس آن را مي سازد... بايد يک تمايل دو جانبه به نقش و کارگردان باشد. من سخت گير وخرافاتي هستم.
<strong>اين جنبه مستقل تان واين که کارگردان نيز هستي، کارگردان ها را نمي ترساند؟</strong>فکر نمي کنم. من سر صحنه خيلي مرتب و وقت شناس هستم. اگر اعتراض کرده ام بابت اين بود که به من احترام گذاشته نشد و مرا به مسخره گرفته اند. اگر احساس کنم که به کارم زياد توجه نمي شود-چون که عواطف زيادي صرف مي شود-مثل يک صدف لب مي بندم. اما در بر عکس مثل امروز همان طور که مي بينيد زياد و زياد و زياد حرف مي زنم(خنده).
فيلم روز♦ سينماي ايران
رضا کريمي سينما را با کارگرداني فيلم هزاران زن مثل من آغاز کرد. فيلم هاي بعدي اين فيلمساز تب، عشق+2 و اين آخري انعکاس نام دارند. روابط خانوادگي و سوء تفاهم هايي که در زندگي يک زوج وجود دارد و در نهايت به تحول ختم مي شود از بن مايه فيلم هاي کريمي است. آخرين ساخته او اين روزها بر پرده سينماهاي ايران است.
انعکاس
کارگردان: رضا کريمي. نويسنده: محمد هادي کريمي. مدير فيلمبرداري: فرج الله حيدري. تهيه کننده و تدوينگر: سعيد حاجي ميري. بازيگران: مهناز افشار، کامبيز ديرباز، حميد گودرزي، شهره قمر.
زني پس از بازگشت از يک سفر کاري به طور اتفاقي نامزد سابق خود را در فرودگاه مي بيند و با او همسفر مي شود. در صورتي که حالا هردو ازدواج کرده اند و همسران شان در انتظار آنها هستند. پسر و زن به منزل زن مي روند و در آنجا مرد بر اثر حمله اي از پا در مي آيد. زن او را به بيمارستان مي رساند و اين در حالي است که همسرش به طور موازي مشغول خيانت به اوست. در نهايت همه نادم مي شوند و با توبه مسير اصلي و درست زندگي را پيش مي گيرند.
خيانت به شرط توبه
رضا کريمي در چند ساخته قبلي اش نشان داده بود که کارگرداني را مي شناسد. انعکاس هم سر و شکل بدي ندارد. اما آنچه بيننده را مي آزارد تن دادن به شرايط است. تم فيلم هاي پيشين کريمي بر پايه خيانت در خانواده استوار بوده است و بي شک اگر اين فيلمساز دوست داشت مضامين مورد علاقه خود را پي بگيرد در شرايط فعلي قادر نبود از وزارت ارشاد مجوز ساخت فيلم خود را دريافت کند.
پس به تهيه کننده اي نياز بوده تا بتواند شرايط را مهيا کند و چه کسي بهتر از سبحان فيلم که مالک آن سعيد حاجي ميري از بچه هاي سابق جبهه و جنگ است و به احتمال زياد راحت تر مي توانسته مجوز ساخت چنين فيلمي را دريافت کند. در طول فيلم تمامي زن ها و شوهرها مشغول خيانت به يکديگرند و در نهايت هريک به مسجدي مي روند و با يک توبه ساده همه چيز حل مي شود. اين رياکاري براي دريافت مجوز مخاطب را تحميق کرده و او را ساده لوح نشان مي دهد. چطور مي شود پايان منطقي داستاني را که تا دقيقه 99 فيلم راهي ديگر مي رفته را به چشم برهم زدني تغيير داد و به نفع يک مجوز سرنوشت داستان را عوض کرد. اگر کريمي کارگردان و کريمي فيلمنامه نويس اجازه مي دادند داستاني که تا اواسط فيلم سرنوشت معقولي دارد راه خود را برود شايد با فيلمي خوش ساخت رو به رو مي شديم که امروز جملات ديگري را براي آن مي نوشتيم.
زن و شوهر اصلي فيلم متعلق به طبقه از اجتماع هستند که بنابر اصول و قوانين نگارش يک اثر ملودرام کنش ها و واکنش هاي مشخصه طبقه خود را طلب مي کنند. حال فرض کنيد اين آدم ها بدون اينکه ما از آنها شناسنامه مشخصي را شاهد باشيم راه تغيير مي دهند و به تحولي صد و هشتاد درجه اي مي رسند.
فيلم تا لحظاتي که نمي دانيم گودرزي مرده يا نه داستان خود را صحيح روايت مي کند. حتي به شيوه آثار هيچکاک داراي مگ گافين هم در روايت خود هست. اما زماني که ما وارد داستان سفر شوهر مي شويم همه چيز تغيير مي کند زني اغواگر سر راه او قرار مي گيرد و هيچ کس نمي داند که چرا مرد در مقابل خواسته هاي او تسليم نمي شود. به طور مشخص به صحنه رستوران شهرزاد در اصفهان اشاره مي کنم که زن به مرد نگاه مي کند و او هم از حرارت نگاه زن، کراوات را از گلو شل مي کند.
يا در صحنه بعد که داخل هتل رخ مي دهد چرا زن را از اتاق خود مي راند. اين روايت موازي با همسرش به اين دليل از خط منطق خارج مي شود تا ما در نهايت کار به اين نتيجه برسيم که هيچ اتفاقي رخ نداده و آنها چون پاي بند اصول خانوادگي بوده اند مي توانند به زندگي خود ادامه دهند.
يادم هست زماني که فيلم شب هاي روشن فرزاد موتمن به نمايش در آمد عده اي خرده مي گرفتند که چطور ممکن است دختر و پسر جواني اين مدت طولاني در يک منزل تنها باشند و به سکس وسوسه نشوند. اين نکته به هيچ وجه هرزه نگاري يا نگاه کژ انديش و.... نيست. بلکه از منطق هاي روايي درام اين است که ما نياز هاي رواني آدم ها را در يک اثر صحيح روايت کنيم. اگرنه بخواهيم به روايتي اسلامي برسيم با آدم هايي رو به رو هستيم که حتي انسان بودن خود را فراموش کرده اند. در اين صورت چگونه مي توان آنها را مورد بررسي قرار داد و از منظر رواني و اجتماعي ما به ازاهاي آنها را در جامعه نشانه رفت.
فيلم انعکاس به چنين دردي مبتلاست. فيلم واجد سکس پنهان در بسياري از صحنه ها است. بيننده نيز خود آنها را در ذهنش مي سازد. پس در اين ميان بيچاره سينما که در مملکتي گرفتار آمده که بخشي از عينيات بايد در ذهن شکل بگيرد. در چنين شرايطي که محدوديت هاي توليد بسيار است مي توان سراغ داستان هايي را گرفت که روايت آنها ساده تر و بي شبهه تر باشد.
گفت وگو♦ تلويزيون
مهران رجبي يکي از بازيگراني ست که دير به جامعه سينمايي و هنري کشور معرفي شد. اما خيلي زود به خاطر تسلطش بر نقش ها و طنز نهفته در کلامش، جايگاه بسيار مناسبي براي خود در سينما و تلويزيون دست و پا کرد. به بهانه حضور او در مجموعه " سه در چهار" گفت و گويي با او انجام داده ايم.
گفت و گو با مهران رجبي <strong>همه سريع از کوره درمي روند !!!<strong>
<strong>درحال حاضر مشغول چه کاري هستيد؟</strong>فعلا درحال بازي در پروژه اي نيستم. البته يکي دو پيشنهادي شده است که درحال خواندن فيلمنامه آنها هستم. اين راهم بگويم که در سال گذشته بسيار پر کار بوده ام وبه جرات مي توانم بگويم سال گذشته پرکارترين سال کاري من بود.
<strong>چه شد که بازي در نقش سيروس در مجموعه سه در چهار را پذيرفتيد ؟</strong>وقتي فيلمنامه را براي مطالعه به من دادند. قرار بود نقش ديگري را بازي کنم اما من پس از مطالعه از نقش سيروس خوشم آمد. و طي گفت و گويي که با مجيد صالحي داشتم او هم موافقت کرد که بنده نقش سيروس را بازي کنم. در واقع سيروس براي من جاي کار بسياري داشت و به همين علت بازي در اين سريال را پذيرفتم.
<strong>مخاطب بيشتر از شما بازي در ژانرها و نقش هاي طنز را ديده است. آيا قصد نداريد بازي در گونه هاي ديگر داستاني را هم تجربه کنيد ؟</strong>بله. مطمئنا دوست دارم که اين اتفاق بيفتد، اما متاسفانه اکثر فيلمنامه هايي که پيشنهاد مي شود يک شکل است. يک عادت بدي که در سينما و تلويزيون وجود دارد اين است که اگر يک بازيگر در يک نقش بدرخشد و خوب بازي کند در کارهاي بعدي فقط نقش هايي همانند همان نقش قبلي را به شما پيشنهاد مي دهند، زيرا شما به عنوان بازيگر يک بار امتحان خود را درآن نقش پس داده ايد. بنابراين تهيه کنندگان ترجيح مي دهند که ريسک نکنند.
<strong>لحظاتي در بازي شما در "سه در چهار" ديده مي شود که گويا شما علاوه بر ديالوگ هاي متن به صورت بداهه ديالوگ مي گوييد. چقدر در اين کار از بداهه استفاده کرديد و آيا کارگردان چنين آزادي عملي به شما مي داد ؟</strong>به نکته جالبي اشاره کرديد. ما قبل از اينکه هر صحنه را کار کنيم چند بار آن را تمرين مي کرديم و سپس اجراي نهايي را جلوي دوربين مي رفت. اما هميشه اين آزادي و اعتماد از جانب کارگردان به ما داده مي شد که اگر در چهارچوب داستان و متناسب با صحنه حرکت و يا ديالوگي به ذهن مان مي رسيد، اجرا مي کرديم. به نظر من بداهه يکي از شرط هاي لازم يک کار خلاقه طنز است. و اگر نباشد آن ارتباط صميمي که بايد ميان شخصيت ها به وجود بيايد، از بين مي رود. و تماشاگر با کار ارتباط برقرار نمي کند.
<strong>چقدر به ساخت چنين مجموعه هايي با رويکرد اجتماعي که برخي از معضلات جامعه را به بوته نقد مي کشند، موافقيد؟</strong>خيلي، ببينيد به نظر من در چند ساله گذشته يک سياست جديدي در راستاي پرداختن به اين مقوله در تلويزيون به وجود آمده است. اما هنوز موضوعات و مسائل زيادي هستند که فرصت پرداخت به آنها پيدا نشده است و يا اينکه توليد کنندگان به سراغ چنين سوژه هايي نرفته اند. معضلي که اين دو خانواده در اين مجموعه با آن دست به گريبانند معضل اکثريت مردم ماست. وقتي چنين موضوعاتي دستمايه ساخت مجموعه اي قرارگيرد آنگاه با استقبال کم نظير تماشاگران مواجه مي شويم.
<strong>با توجه به اينکه بيشترين فعاليت شما در زمينه طنز است، اگر بازي دريک کار روتين و نود شبي به شما پيشنهاد شود آن را قبول مي کنيد ؟</strong>بستگي دارد. اگر مجموعه از فيلمنامه قوي و محکمي برخوردار باشد و کارگردان توانمندي بخواهد آن را کارگرداني کند. بله، مي پذيرم.
<strong>به نظر شما چرا وقتي قشري از جامعه از دريچه طنز به نقد کشيده مي شود، آن طيف مورد نظر ظرفيت پذيرش نقد را ندارند؟</strong>به يک دليل خيلي ساده، آن هم اين است که ما در اين سال ها کمتر در اين زمنيه فرهنگ سازي کرده ايم. اگر ما در قالب يک مجموعه يا فيلم طنز از يک شغل، صنف و... نقد مي کنيم. منظورمان کليه افراد شاغل درآن حرفه نيست. متاسفانه آستانه صبر افراد در جامعه ما بسيار پايين آمده است و همه سريع از کوره درمي روند.
گفت و گو♦ سينماي ايران
فرزاد موتمن كارگرداني است كه فيلمهاي مختلف و متفاوتي در كارنامهاش دارد. اما يك ويژگي در كارهاي او ثابت است؛ اينكه سطح فيلمهاي او هيچگاه از استاندارد پايينتر نيست. حتي اگر فيلمش چندان دلنشين نباشد و تماشاگر را با خودش تا انتها همراه نكند. با اينكه بسياري به خاطر نوع فيلمسازياش او را «فيلمساز روشنفكر» خطاب ميكنند، اما او خودش را تكنيسين سينما ميداند كه ارادت ويژهاي به گدار و هارتلي دارد. فرزاد موتمن در اين گفتوگو از ويژگيهاي سينماي روشنفكري و البته سينماي ايران ميگويد.
<strong>نام همه ما تاركوفسكي است</strong>
فرزاد موتمن كارگرداني است كه فيلمهاي مختلف و متفاوتي در كارنامهاش دارد. اما يك ويژگي در كارهاي او ثابت است؛ اينكه سطح فيلمهاي او هيچگاه از استاندارد پايينتر نيست. حتي اگر فيلمش چندان دلنشين نباشد و تماشاگر را با خودش تا انتها همراه نكند. با اينكه بسياري به خاطر نوع فيلمسازياش او را «فيلمساز روشنفكر» خطاب ميكنند، اما او خودش را تكنيسين سينما ميداند كه ارادت ويژهاي به گدار و هارتلي دارد. فرزاد موتمن در اين گفتوگو از ويژگيهاي سينماي روشنفكري و البته سينماي ايران ميگويد.
<strong>در دهه 60 خيليها تلاش ميكردند از سينماي ايران تصوير ديگري ارائه كنند. قرار بود كه فيلمها «معنا» داشته باشند و براي همين هم مثلا سينماي «تاركوفسكي» مورد توجه قرار گرفت. اما حالا بعد از دو دهه، جريان كاملا تغيير كرده. اينبار آوردن تماشاگر به سالنهاي سينما، آن هم به هر قيمتي موردتوجه مديران سينماست كه اتفاقا بخش عمدهاي از اهالي سينما هم از اين ايده بدشان نيامده. به نظر شما چه اتفاقي افتاده كه سينماي ايران به اين نقطه رسيده است؟<strong>در واقع واقعيات خودشان را نمايان كردند. ولي اگر بحث درباره اين است كه كارسينما، كارروشنفكري است نبايد بحث را به ايران محدود كرد. ما در ايران در شرايط طبيعي زندگي نميكنيم و به همين دليل هم در شرايط طبيعي فيلم نميسازيم. پيشنهاد من هميشه اين بوده كه مرز را بشكنيم تا به تصوير واقعيتري برسيم.
<strong>در سينماي جهان شما با نمونههاي سينماي روشنفكري روبهرو شدهايد؟ اصلا در جهان چيزي به نام فيلم روشنفكري داريم؟</strong>داريم و نداريم! در سينماي جهان چيزي به عنوان سينماي روشنفكري به طور رسمي وجود ندارد. سينما، هنري است كه بيش از ساير هنرهاي ديگرقابليت دارد تا با اقشار مختلف ارتباط برقرار كند. اما درعين حال چيزي به نام «فيلم روشنفكرانه» وجود دارد. به اين معني كه فيلمسازهايي هستند كه ذهنيت خاص، سبك خاص و احيانا تفكرات خاص خودشان را دارند. اين فيلمسازها معمولا مايلند با فيلمهايشان دنيا و علائق خودشان را مطرح كنند. به طور طبيعي هم آنها با بخش كوچكتري از جامعه روبهرو ميشوند كه طبعا آنها از ميان دانشجوها و روشنفكرها هستند. به اين معنا فيلم روشنفكري وجود دارد. در عين حال فيلمهايي هستندكه اگر روشنفكر نباشي، نميتواني با آنها ارتباط برقرار كني مثل آثار تاركوفسكي. من فكر نميكنم تماشاگري كه خيلي اهل بحثهاي روشنفكرانه نباشد، بتواند يك لحظه فيلم «نوستالوگيا» را تحمل كند. براي خود من اين كار خيلي سخت بود. مثلا يادم ميآيد در آن صحنهاي كه شخصيت فيلم شمعي در دستش گرفته و از يك طرف استخر به طرف ديگر ميرود، رفتم سيگار خريدم و برگشتم و ديدم كه هنوز اين صحنه ادامه دارد. تحمل چنين صحنههايي كار سادهاي نيست. اين فيلم تماشاگري مانند دكتر ملك منصور اقصي ميخواهد.
<strong>خب، وقتي ما از فيلم روشنفكري حرف ميزنيم كه مخاطب روشنفكر بايد آن را ببيند، بايد سازنده آن هم روشنفكر باشد. مثلا هميشه داريوش مهرجويي به خاطر موضوع فيلمهايش در رده روشنفكرهاست. اما آيا تنها، كارگردان فيلم مهم است؟ فيلمنامهنويسها اهميتي ندارند؟ مگر چند نفر فيلمنامههاي خودشان را مينويسند؟ يا اصلا به خاطر «جهان بينيشان»بايد خودشان بنويسند؟</strong>به نظر من فيلمسازها دو نوعند: يك عده فيلمسازهاي تكنسين هستند كه خوشان را با هر شرايط و كاري وفق ميدهند و من خودم را از اين دسته ميدانم. يك عده هم هستند كه تنها يك نوع خاص ميتوانند فيلم بسازند و هر فيلمي را نميتوانند كارگرداني كنند. اين ضعفشان نيست. شايد نقطه قوتشان هم باشد. البته حتي فيلمسازهاي تكنسين هم آثارشان لحن دارد. من از خودم ميگويم. فيلمهاي من كمي سردند، خوددارند، خجالتياند، بازيگرانم مونوتُن حرف ميزنند، صورتهايشان سنگي و مجسمهاي است و...اما گروهي كه تنها ميتوانند فيلمهاي خودشان را بسازند، در ذاتشان نيست كه سراغ هر موضوعي بروند مثل گدار، هارتلي، برگمان و.... در ايران اين اتفاق به طور ديگري افتاده است. در دهه 40 ما با فيلم «گنج قارون» صاحب نوعي صنعت شديم و استوديوهاي فيلمسازي به وجود آمد. به دنبال آن ستارهها آمدند و ميل به تماشاي فيلم و حتي فيلمسازي هم به وجود آمد. اتفاق بدي كه افتاد اين بود كه همه داشتند «گنج قارون» ميساختند. دهه 40 به ساخت فيلمهاي ملغمهاي گذشت كه هم ملودرام بود، هم اكشن بود، هم موزيكال بود و گاهي هم مايههاي پليسي و جنايي داشت. اين اتفاق هم تحت تاثير سينماي مصر، تركيه و هندوستان رخ داد. سينماي جهان سوم هميشه اينطور است. حتي اگر به آمريكاي لاتين هم نگاه كنيد نمونهاش را ميبينيد. اما زماني دري باز شد و گروهي از روشنفكرها توانستند وارد سينما بشوند و سعي كردند كه فيلمهاي جديتري بسازند. غالب آدمهاي اين گروه اتفاقا خيلي اهل سينما نبودند مثلا از تئاتر و ادبيات به سينماي قصهگو آمده بودند و اينها دغدغههاي روشنفكرانه داشتند. لزوما هم اينها از فيلمسازهاي فيلمفارسي بهتر نبودند. حداقل دكوپاژ، جاي دوربين و انتخاب لنزشان نشان ميداد كه خيلي از آنها متفاوتتر نيستند. اما كتابخوان بودند، ديد بهتري داشتند، دغدغههاي اجتماعي داشتند و قصهگوهاي بهتري بودند. اين افراد فيلمنامههايشان را خودشان مينوشتند. در ميان اينها مسعود كيميايي يك استثنا بود. كيميايي سينما را خوب ميشناخت در عين حال تكنسين خيلي خوبي بود و شايد دورهاي كه به عنوان دستيار كارگردان كار كرده بود به او كمك كرده بود تا فيلمسازي را بهتر از بقيه بلد باشد. اگر الان دكوپاژ «گاو» را در برابر دكوپاژ «قيصر» بگذاريد متوجه ميشويد كه كيميايي چقدر جلو بوده است. ولو اينكه ممكن است «گاو» فيلم روشنفكرانهتري به نظر برسد. بعد از او هم تقوايي بود كه به نظرم آمدنش از سينماي مستند به او كمك كرده بود. تسلط در فيلمسازي را از همان فيلم اولش هم ميشود ديد. اما اين تسلط را در كار بيضايي يا مهرجويي نميبينيد. آنها به مرور و فيلم به فيلم بهتر شدند. «رگبار» فيلم شلختهاي است. مهرجويي هم از بعد از انقلاب، فيلمساز خوبي شد. با اين همه، شما تاثير قصهنويسها را نميتوانيد ناديده بگيريد. به هر حال مهرجويياي كه با ساعدي كار ميكرد، با مهرجويياي كه با هوشنگ مراديكرماني كار ميكند خيلي فرق دارد. گاهي هم تسلط فني فيلمسازهاست كه آن اثر را نجات ميدهد. «ليلا» را اگر كسي جز مهرجويي ميساخت غير قابل تحمل ميشد. به نظرم اين نمونهها نشان ميدهد كه حضور شخص دوم در فيلمها نقش اساسي دارد به خصوص نويسندهها. تقوايي براي خودش فيلمنامه خيلي خوب «ناخدا خورشيد» را مينويسد اما در «كاغذ بيخط» از همين زاويه لطمه ميخورد در حالي كه بهترين كارگرداني را در ميان آثارش دارد....
<strong>نكته اينجاست كه «كاغذ بيخط» فيلم روشنفكرانه او در بعد از انقلاب به حساب ميآيد كه دغدغههاي مدرن دارد. شايد به خاطر موضوعش است...</strong>يك مشكلي كه ما در ايران داريم، موضوعگرا بودنمان است. هم فيلمسازها و هم منتقدهاي ما اينطورند. اصولا موج نوي سينماي ايران اين آفت را با خودش آورد. به نظرم ميآيد كه موج نو سينماي ايران را جدي نكرد چون تجربه ژانري در آن اتفاق نيفتاد. ما اين تجربيات را نداريم و به نحوي ما سينماي كلاسيك نداريم. ما از مراحلي عبورنكرده همگي تاركوفسكي شديم. به همين خاطر هم تاثيرش جدي نبود و بعداز چند سال موج خوابيد و بعد از انقلاب موج نابود شد. حالا موج نوييها نقش سابق را هم نميتوانستند ايفا كنند. چون در ساز وكار دولتي احساس آزادي قبلي را هم نداشتند. در آن زمان هم همگي خودشان را پشت موضوع مخفي ميكردند. به نظر من موضوعات مهم اجتماعي هر روز در روزنامهها مطرح ميشود. من به عنوان فيلمساز كه نبايد همانها را بگويم. كار من خلق اتمسفر است. آن زمان اين اتمسفر نبود و الان هم نيست و به ندرت اين اتفاق ميافتد.
<strong>اينكه فيلمسازهاي ما بيشتر سراغ موضوعهاي داغ اجتماعي ميروند به خاطر اين نيست كه ميخواهند بازخورد سريعتري داشته باشند؟</strong>دقيقا. مردم ما دوست دارند فيلمهايي ببينند كه گوشههايي از زندگي خودشان را در آن ميبينند.
<strong>اما در ايتاليا هم فيلمي مثل «صبح بخير، شب» ساخته ميشود كه موضوع فيلم هم يك حرف سياسي تند و صريح است. اتفاقا از يك رويداد داغ اجتماعي هم حرف ميزند كه تاثير زيادي روي جامعه ايتاليا گذاشته. اما فيلم عميق است و گزارشي نيست. چرا آنها ميتوانند خارج از حرفهاي عاميانه درباره وقايع جامعهشان فيلم بسازند اما ما نميتوانيم؟</strong>البته زاويه ديدي كه بلوكيوداي اين فيلم دارد، در ايتاليا وجود دارد. ايتاليا كشور دموكراتيكي است كه در آن احزاب چپگرا فعاليت ميكنند و آنها هم چنين زاويه ديدي دارند. اما ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه احزاب وجود ندارند. در نتيجه آراي مختلف وجود ندارد. ما در جامعه تكبعدي زندگي ميكنيم. بحث روشنفكري بحث بعد است. روشنفكري يك پديده اجتماعي است. روشنفكري اين نيست كه تنها كتاب بخوانيد. شما در اين صورت تنها كتاب خواندهايد و شايد فكرتان بازتر از بقيه باشد. روشنفكري در جوامع غربي از دل انقلابهاي دموكراتيك و بورژوايي به وجود آمده است. ماحصل انقلاب كبير فرانسه است، ماحصل اختراع دستگاه چاپ، ماحصل سفر ماژلان، ماحصل كشف آمريكا، ماحصل انقلابهاي صنعتي انگلستان و ماحصل انقلاب نساجي در لهستان است. در واقع با پايان قرون وسطا اين گروه متولد ميشوند؛ كساني كه از قشر مياني جامعه هستند و صاحب خرد، ديد و نگاه ويژه هستند. به همين خاطر وقتي ما در اروپا و آمريكا از روشنفكري حرف ميزنيم از يك پديده ريشهدار حرف ميزنيم. دقيقا وقتي به فيلمسازهاي آنها- چه روشنفكر و چه غير روشنفكر- نگاه ميكنيم، مي بينيم كه هموزن نيستيم. براي اينكه روشنفكري متعلق به جامعه ما نيست. ما اصلا روشنفكر نداريم.
<strong>الان هم نداريم؟</strong>الان هم نداريم. روشنفكري در جامعه ما پديده وارداتي است. يعني در دوران قاجار عدهاي از آقازادهها به فرنگ رفتند و تحصيل كردند. وقتي اينها برگشتند فكر كردند كه روشنفكرند. با ورود هنرهاي ديگر و ماشين چاپ ما با آدمهاي فهميدهتر و تحصيلكردهتر روبهرو شديم. ولي با پديده ريشهداري طرف نبوديم. به همين دليل هم روشنفكرها در جوامع غربي به شدت تاثيرگذارند و در جامعه ما هيچ تاثيري ندارند. براي همين سارتر در فرانسه يك فيگور ملي است، فليني وقتي ميميرد دولت ايتاليا عزاي عمومي اعلام ميكند، همينگوي مظهر زندگي آمريكايي است، كامو مظهر فرانسه دهه 50 است، بكت مظهر اروپاي سرگشته دهه 50 است، برشت مظهر روشنفكر سياسي است ولي در ايران روشنفكر ما ميشود جلال آل احمد كه محصولش داستان متوسط مدير مدرسه است. روشنفكر ما درباره همهچيز نظر ميدهد. در چنين شرايطي ما نه سينماي روشنفكري غني داريم، نه سينماي تجاري برجستهاي. چند وقت پيش داشتم به دوستي ميگفتم كه چرا من كه سينماي تجاري آمريكا را دوست دارم در ايران چنين فيلمي نميسازم. دليلش اين است كه فرهنگ عام قوي وجود ندارد؛ چيزي كه در اروپا و آمريكا هست. در آنجا بيتلها و رولينگ استونز را داريد كه بعداز 30 سال همترانههايشان عالي است. آنجا انديوارهول داري كه يك بطري سس كچاب را ميكشد و تو وقتي آن را ميبيني فكر ميكني كه تا به حال بطري سس كچاب را نديدهاي، مرلين مونرو داري، دشيل همتداري، ميكي اسپلين داري. اما ما در فرهنگ عامهمان چه داريم؟ براي همين وقتي ميخواهيم فيلم تجاري بسازيم به سطحي ميرسيم كه ديگر هيچ چيزي نداريم. يعني فيلمهايي ميشوند كه هيچ چيزي نيستند و ميفروشند. چون جامعه اين هيچ چيز را ميخواهد. من ترجيح ميدهم كمي بلاتكليف بمانم ولي كار خودم را بكنم. آنجا اگر گدار 20 سال فيلم نسازد باز هم گدار است. باز هم وقتي آمريكا به عراق حمله ميكند همه سراغش ميروند تا نظرش را بدانند. او روشنفكري است كه جامعه به او نياز دارد و براي نظرش اهميت قائل است. اما ما در ايران گرايش هنري نداريم كه دنبال اين كارها باشيم.
<strong>درك هنري يا گرايش هنري نداريم؟</strong>گرايش هنري نداريم. جامعه ايران، ضد هنر است. هميشه هم اينطور بوده. اگر بچهاي بخواهد رشته هنري بخواند بايد يا كتك بخورد يا از خانه بيرون برود. جمله معروف هم اين است كه ميخواهي هميشه گرسنه باشي؟ مردم ايران طرفدار بازارند. يك كالاي مزخرف الكتريكي برايشان بياورند و آن را بفروشند. همه هم يا دكترند يا مهندس. ما بقالي هم ميرويم بهمان ميگويند مهندس. كسي فيلمساز يا روزنامهنگار نميشناسد. در چنين فضايي مردم به خاطر سينما و هنر به تماشاي فيلم نميروند. اگر فيلمهاي محمدرضا گلزار و مهناز افشار ميفروشد، باز هم به خاطر دلايل غير سينمايي است. فيلمهاي دختر و پسري اصولا به اين خاطر ميفروشند كه جامعه ما نسبت به رابطه دختر و پسر حساس است.
سريال روز♦ تلويزيون
ساخت سريال هاي طنز به مناسبت هاي مختلف در سيما به امري عادي تبديل گشته و سبب شده تا بسياري به توليد چنين سريال هايي روي آورند. مجيد صالحي يکي از آنهاست که کار را با نقش آفريني در همين کارهاي روتين طنزآغاز کرده بود. بعد از تجربه بازيگري در سينما به ساختن مجموعه هاي طنزروي آورد. مجموعه طنز سه در چهارکه جديدترين ساخته صالحي درمقام کارگردان، هم اکنون درحال پخش ازشبکه سوم سيماست که تفاوت هاي عمده اي با کارهاي پيشين وي دارد. از جمله حضور رضا عطاران درمقام مشاورکارگردان پروژه که گويا اين حضور تاثير زيادي بر شيوه کار ونگاه صالحي به مقوله طنزداشته است.
سه در چهار
نويسنده: عليرضا مسعودي. کارگردان: مجيد صالحي. مشاورکارگردان: رضا عطاران. تهيه کننده: حسن روستايي. مجري طرح: بهرام بهراميان. تدوين: مريم نفريه، رضا مطهري. مديرتصويربرداري: مرتضي نجفي. طراح گريم: مهرداد ميرکياني. طراح صحنه و لباس: حسين عالي نژاد. موسيقي: اميد کرامتي. بازيگران: محمد کاسبي[رحمان]، مهران رجبي[سيروس]، علي صادقي[بيژن]، شهره لرستاني[حنا]، مريم سلطاني[طلا]، اشکان اشتياق[کيوان]، مجيد صالحي، مصطفي راد، مختارسائقي،. شمسي فضل الهي. محصول: شبکه سوم سيما
سه در چهار روايتگر زندگي دو خواهر و خانواده آنهاست که براي فراهم کردن زندگي بهتر تصميم مي گيرند که يک شرکت خدماتي تاسيس کنند. آنها به کمک يکديگرشرکت را در آپارتمان اجاره اي در برجي در بالاي شهر تهران به راه مي اندازند اما...
يک گام به پيش
ژانر طنز و کمدي هميشه يکي از سخت ترين ژانرهاست و پرداختن به آن توانمندي هاي زيادي را از جانب سازندگان آن مي طلبد. چهارچوب داستان "سه درچهار" حول محور دو خانواده به سرپرستي آقا رحمان و آقا سيروس مي چرخد. اين دوخانواده که نسبت فاميلي با يکديگردارند تصميم مي گيرند تا تحولي درزندگي شان بوجود آورند. اين تصميم در ساختمان داستان تبديل به عنصري مي شود که خود زمينه ساز رويدادها و اتفاقات بيشمار و متنوعي است. در واقع با اين تصميم دو خانواده به بالاي شهر نقل مکان مي کنند و در يک خانه اجاره اي هم زندگي مي کنند و شرکتي را به طورغير قانوني به راه مي اندازند.
عنصري که نويسنده به خوبي ازآن درطراحي جهان داستاني خود سود مي جويد عامل وارونه سازي است. اين عامل هميشه يکي از اجزاء اصلي سازنده کمدي ست. خانه اي که دو خانواده همزمان درآن سکني گزيده اند و مدير برجي که بسيارکنجکاو است و به شدت رفت و آمد ساکنين برج را زير نظردارد. اين پازل ها به درستي از جانب نويسنده در کنارهم چيده شده اند. در واقع نويسنده علاوه بر به کارگيري اين عناصر در ساختار اثرش، از نحوه نگارش ديالوگ ها و طراحي موقعيت هايش استفاده فراواني جسته است. ديالوگ ها علاوه بر اين که سطحي از روزمره گي شخصيت ها در اجتماع را انتقال مي دهد، با به کارگيري عنصرتکرار باعث ايجاد طنز کلامي در گفتار شخصيت ها مي شود. نکته ديگر اينکه، مخاطب بيش از آنکه به طنزهاي کلامي و بداهه سازي هاي بازيگران بخندد به موقعيت هايي که شخصيت ها در آن گرفتارمي آيند، مي خندد. نمونه بارز آن سکانسي است که بيژن به همراه خواهرش مريم براي نظافت و کار به خانه پيرزني در بالاي شهرتهران مي روند. پيرزن که سال هاست تنهاست نيازبه کسي دارد که براي او حرف بزند. در مقابل مريم و بيژن وظيفه شان نظافت منزل است. اين تضاد در انگيزه شخصيت ها گروتسگ بي نظيري را براي مخاطب خلق مي کند. طوري که مخاطب همزمان با تنهايي پيرزن همدردي مي کند و هم به وضعيت مريم و بيژن که گرفتارشده اند، مي خندد.
در بخش کارگرداني، صالحي با انتخاب درست زواياي دوربين و دکوپاژي روان کمک شاياني به موقعيت ها وشخصيت ها مي کند. او در واقع با دکوپاژش فضايي رئاليستي و باورپذير براي مخاطب خلق مي کند. هدايت صحيح بازيگران – انتخاب درست بازيگران – ريتم مناسب داستان و... ازنکات برجسته کارگرداني اوست. اما تنها نکته اي که باقي مي ماند استفاده ازعناصري است که صالحي از کارهاي عطاران به عاريت گرفته است که تا حد زيادي با فضاها وموقعيت ها هماهنگ شده است. اتفاقي که اگرنمي افتاد ضربه بزرگي به مجموعه وارد مي شد.
بازيگران هم بازي قابل قبول وخوبي ازخود ارائه مي دهند. اما دراين ميان، مهران رجبي با نوع گويش خاص خود در ادا کردن ديالوگ ها وعلي صادقي با بداهه هايش جذابيت مضاعفي برخلق کردن لحظات طنزمي افزايد. به نظرمي رسد که سه در چهار گام رو به جلو و نقطه عطفي در کارنامه صالحي به حساب مي آيد.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
داود دانشور از کارگردان هاي آرام و بي سرو صداي تئاتر است. او هيچ گاه خود را به رخ نمي کشد ولي هر زمان که صحبت از عالم نمايش مي شود يا مشغول ترجمه است و يا کاري را براي صحنه آماده مي کند. او در گروه تئاتر آيين تقريبا سالي يک نمايش-که اغلب بر متن هاي خارجي استوار است- را روي صحنه مي برند که از ميان آنها مي توان به همسايه ها، کسي به سرهنگ نامه نمي نويسد و... اشاره کرد. نگاهي انداخته ايم به پاي پياده آخرين کار اين گروه، که هم اکنون روي صحنه است.
پاي پياده
کارگردان و مترجم: داود دانشور. نويسنده: اسلاومير مروژک. طراح صحنه: شيوا رشيديان. بازيگران: قدرتالله صالحي، سهند جاهدي، نسيم ادبي، بيژن افشار، محمود هندياني، مينو زاهدي، حوريه ميرمحمدي، رضا امامي، خليل مولودي، افشين زارعي و شيرين ايزدي
داستان يک شب و روز تعدادي لهستاني که بعد ازاتمام جنگ دوم جهاني قصد عزيمت به ميهن خود را دارند. دسته هاي گوناگون ازاقشارمختلف با هم برخورد مي کنند و همگي درانتظارقطاري هستند تا آنها را به مقصد برساند. يک زوج جوان ثروتمند و اشراف زاده، يک مادر و دختر، يک مرد جوان ظاهرا با فرهنگ و غرق در مطالعه، و يک پدر و پسر منتظران اين ايستگاه قطارهستند. قطاري که قرار است آنان را به سرزمين آرزوهايشان ببرد اما افسوس که هرگز نمي آيد.
سايه سياه جنگ
کشور لهستان بسيار پيچيده است. بسياري از مردم اين کشور قربانيان مستقيم جنگ هاي جهاني و درگيري هاي داخلي آن هستند. شايد همين کشمکش ها بود که هنرمندان بسياري را در عرصه هنرهاي نمايشي تحويل اين کشور داد که جملگي درباره تاريخ معاصر لهستان آثاري به يادماندني را خلق کردند. از اسلاومير مروژک در تئاتر تا آندري وايدا در سينما.
اين هنرمندان در بستر جنگ کارهايي را آفريدند که وجوهي چند بخشي داشت و اگرچه به تاريخ کشور لهستان مي پرداخت اما در عمل رنج تمامي ملت ها در رويارويي با پديده هاي شومي همچون جنگ، تجزيه طلبي و... نيز است. همين اواخر وايدا در فيلم کاتين به فاجعه جنگل کاتين در زمان جنگ جهاني پرداخت که در آن ارتش سرخ به دستور استالين چندين هزار افسر و سرباز لهستاني را در کشتاري دسته جمعي مقابل گلوله برد.
مروژک نيز در پاي پياده روايتگر آسيب پذيري بشر در برابر پديده جنگ است. او در لحن نيز زباني شبه گروتسک را بر مي گزيند تا بتواند گزندگي بيشتري را به متن خود وارد کرده و تماشاگر را تحت تاثير قرار دهد. او که فرزند تبعيد است و 33 سال را در غربت گذراند آن قدر شهامت يافته بود که بدون ابا از چيزي هرآنچه را که مي خواهد روي کاغذ بياورد. پاي پياده در ميان کارهاي ديگر مروژک بخصوص پرتره شهرت جهاني چنداني را ندارد اما مي تواند نمايش نگره هاي او نسبت به مسائل مختلف جنگ باشد.
ما در اين نمايش با مقوله گريز و انتظار به عنوان تم هاي اصلي رو به رو هستيم. آدم هايي که مي خواهند از موقعيت کنوني فرار کنند اما ظاهرا هيچ کس هيچ کجا منتظرآنها نيست و قطاري که بايد ايشان را به مقصد برساند هيچ وقت وارد ايستگاه نمي شود. در کهن الگوهاي روايتي سفر براي رسيدن به حقيقت و شناخت بيشتر جهان پيراموني ماست. اما در اين نمايش اگرچه سفري فيزيکي رخ نمي دهد ولي تماشاگر در انتها با کوله باري از تجربه سالن را ترک مي کند. خصلت درام و نوع روايت در پاي پياده به گونه اي تدارک ديده شده که گويي در بطن اين سفر رخ مي دهد. دانشور و مروژک از کوچکترين فصل هايي باي القاي اين حس بهره مي جويند. در ابتداي داستان ما پدر و پسري را مي بينيم که مشغول پياده روي هستند و پدر تمام تجربيات خود را در اختيار فرزندش قرار مي دهد. همين شروع ما را به کليتي رهنمون مي شود که در ادامه نمايش قرار بوده با آن سروکار داشته باشيم.
دانشور اين نمايش را با تکيه بر تئاتر بي چيز اجرا مي کند. درون صحنه نمايش هيچ دکوري جز يک پرده نيست. تمام صحنه ها درون ذهن تماشاگر با کمک بازي بازيگران و فضا سازي هاي صوتي و تصويري بازسازي مي شوند. دانشور توانسته با خالي بودن صحنه تداوم بصري کار خود را نيز حفظ کند. خالي بودن صحنه نوغي بي دفاع بودن را با خود به همراه دارد که گويا انسان هاي نمايش را در جهاني خالي از سکنه نمايش مي دهد. آنها هيچ دستاويزي ندارند که به آن چنگ بزنند و بر همين اساس تنهايي آنها بيش از هميشه خود را به رخ مي کشد.
نمايش پاي پياده در يک شب شروع مي شود و در يک صبح پايان مي پذيرد. در صبحي که حکومت عوض شده و در پي اين تغيير هويت همه آدم ها نيز تغيير رنگ مي دهند. در اين ميان بازهم قربانيان واقعي همان مردم هستند که جان و سيرت خود را براي به قدرت رسيدن ديگران قرباني کرده اند.
نمايش پاي پياده بسيار متکي بر بازي بازيگران است. قدرت الله صالحي و نسيم ادبي در قالب نقش هاي خود خوب ظاهر مي شوند. اما ظاهرا کارگردان توجهي را که به چيدن ميزانسن ها و فضا سازي بصري کار داشته به بازي بازيگران نداشته است. بازيگران خوب هستند اما هريک ساز خود را مي زنند و ظاهرا به خوبي کنار هم قرار نگرفته اند.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
قدمت نمايش در ايران در حدود سه هزار سال، قبل از ميلاد مسيح دانسته اند، اما اين تاريخ که در صحت و سقم آن شک فراوان هست، پستي و بلندي نيز به خود بسيار ديده است. در سه دهه اخير تلاش هايي براي شکل بخشيدن به تئاتر از سوي دولت و مقاومت هايي فرهنگي از سوي دست اندرکاران اين رشته به منصه ظهور رسيد. شکست و موفقيت هايي پديد آمد و گاه زيان هاي اين تجارب بيش از سودهايش بود. درباره اهل نمايش و وضعيت و موقعيت تئاتر با اهل آن: نغمه ثميني و محمود هندياني- گفت و گو کرده ايم...
گفت و گو با نغمه ثمينيايراني، ملتي وابسته به کلام
فعاليت هاي نغمه ثميني به يک شاخه محدود نمي شود. او کار فرهنگي و هنري خود را با نقد فيلم آغاز مي کند. در ادامه با نغمه ثميني نمايشنامه نويس مواجه مي شويم. فعاليت هاي پژوهشي او نيز بخشي ديگر از کارنامه کاري اش را تشکيل مي دهد که از آن جمله مي توان به کتاب «عشق و شعبده» اشاره کرد که به بررسي داستان هاي هزار و يک شب مي پردازد. همچنين او مدتي را هم درباره حضور اساطير در نمايشنامه هاي ايراني پژوهش کرده است که قرار است به زودي توسط نشر ني منتشر شود. اين پژوهش دوم در اصل موضوع پايان نامه دکتراي او در رشته پژوهش هنر بوده است. همچنين ثميني اين روزها در حوزه فيلمنامه نويسي هم فعال نشان مي دهد که از جمله تجربه هاي او مي توان به فيلمنامه «خون بازي» اشاره کرد که ثميني يکي از اعضاي گروه فيلمنامه نويسي بوده است که سيمرغ بلورين جشنواره فجر را براي او به ارمغان مي آورد. ثميني در حوزه تدريس نيز به طور مستمر فعاليت مي کند و عضو هيات علمي دانشکده هنرهاي نمايشي و موسيقي دانشگاه تهران است.
<strong>برخلاف تئاتر مرسوم و رايج اين روزها که به دنبال ارائه مفهوم از طريق تصويرسازي است، ادبيات نمايشي ما همچنان درگير کلام است، آن هم به دليل ريشه داشتن در نقل و روايت، با اين حساب نگاه مخاطب غيرايراني به متون نمايشي ما چگونه است؟</strong>من دوست دارم پاسخ اين سوال را با يک تفکيک بدهم. ما بايد کارهاي فعلي را دو دسته کنيم. نخست آنهايي که رويکرد پرفورمنس و تجربي دارند و دوم نمايش هايي که مبتني برکلام، زبان هستند. البته اين را هم اشاره کنم که مرز بين اين دو چندان روشن نيست و دائم درحال تنيدن به دل يکديگر هستند. حالا وقتي شما مي گوئيد آن طرف تصويري تر نيست و ما کلامي تر؟ در نگاه خيلي خيلي کلي بايد بگويم بله چون ما همچنان ملتي وابسته به کلام هستيم، ولي يک چيز را هم نبايد فراموش کنيم، اينکه ما خودمان را چه مدلي از تئاتر دنيا مقايسه مي کنيم و با چه سنتي مي سنجيم؟
<strong>نظر شما چيست؟</strong>در نظر داشته باشيد که در بعضي کشورها مثل آلمان و فرانسه امروز تئاتر تصويري تر است، اما تئاترکشوري مثل انگليس درشکل عام هنوز به کلام وابسته است، نمايشنامه برايش همه چيز است و کارگردان در حالت عادي وظيفه اش وفاداري به متن و تصوير کردن آن است.
<strong>و البته تجربه هايي که در تئاتر تجربي ما هم بوده چندان موفق نبوده.</strong>شايد. چون ما سابقه تصويرگري و تصويرسازي به آن معنا نداريم و بينش بصري ما در طول تاريخ محدود به کتابت مي شود و حتي مينياتورهاي ما عمدتا در کتاب داستان و درخدمت روايت بوده است. نکته ديگر اينکه آنها اين امکان و آزادي را دارند که از تمام امکانات صحنه شان که يکي از آنها بازيگر بوده استفاده کنند، يعني بازيگر مثل مومي است که هرکاري که دلش بخواهد مي کند.
<strong>آيا به وجود آوردن تئاتر تصويري ربطي به بودجه هم دارد؟</strong>صد درصد. تئاتر تصويري نيازمند بودجه فراوان است. براي به وجود آوردن يک جادوي تصويري نياز به نور و امکانات زيادي داريم که تا وقتي طراحي صحنه در تئاتر ما عنصر چندم محسوب مي شود، چنين اتفاقي نخواهد افتاد.
<strong>اين شامل متن هم مي شود؟</strong>نه. درمتن اين گونه نيست. نمايشنامه تنها مبتني است بر يک قلم، يک کاغذ و خلوت نويسنده. به همين دليل براي مخاطب غير ايراني، تجربه هاي نوشتاري ما از نظر تجربه گري و جسور بودن در شکستن ساختار مي تواند جذاب باشد.
<strong>يعني همچنان نگارش ما را موفق تر از اجرا مي دانند؟</strong>در زمينه نمايشنامه هم مشکلات خودمان را داريم. ما شانس خيلي کمي داريم که نوشته هاي خودمان را به تئاتر جهاني ارائه دهيم. چون هيچ وقت نتوانسته ايم يک نهضت ترجمه نمايشنامه هاي فارسي را راه اندازي کنيم.
<strong>اين ويژگي ها به نظر شما يک نقطه ضعف براي تئاتر شرق و به ويژه ايران محسوب يا نقطه قوت و ويژگي منحصر به فرد آن تلقي مي شود؟</strong>نه نقطه ضعف است و نه قوت. ويژگي آن است. مامي گوئيم تئاتر آسيا و همه آسيا را با هم جمع مي کنيم. اين درست نيست. مگر مثلا ما از نظر فرهنگ غذايي چقدر به ژاپن نزديکيم که حالا بخواهيم تئاترمان هم شبيه آنها شود؟ تئاتر شرق دور بيشتر به نشانه ها متکي است. درام رقصان هندوستان کاملا بر حرکت تکيه دارد و تغزيه ما ترکيبي است از نشانه و شعر.
<strong>به نظر شما اين که نسل جوان و دانشگاهي دغدغه اي براي نگارش و خلق آثاري ماندگار ندارند به چه دليل است؟</strong>مسئله مد شدن تئاتر فرمي است. با سطحي شدن دغدغه ها همه چيز گذرا شده . برخي دانشجويان با افتخار مي گويند که اجراهايشان حاصل سه جلسه تمرين است. اما همه مي دانيم که نمايش بايد دراجرا جا بيفتد و پخته شود. من گاهي اجراهايي را مي بينم و به خودم مي گويم که اگر من تئاتري هستم و بغل دستي من هم تئاتري است و ما اين نمايش را نمي فهميم پس مخاطب آن کيست؟ من دايره را وسيع تر مي کنم. اگر من نمايشي را بنويسم که با مخاطب ارتباط برقرار نکند، اشتباه است. مي دانم که برقراري ارتباط نسبي است. اما برآيند رابطه مخاطبان با تئاتر بايد مثبت باشد.
<strong>با توجه به اينکه نمايش کشورهاي حوزه شرق از عناصر مشترکي مثل تکيه بر رمز، اسطوره، آيين و قصه بهره مي برند، اين ميان جايگاه ايران پررنگ تر است يا مثلا هند، چين يا ژاپن؟</strong>جايگاه کشورهاي ديگر پر رنگ تر است. و اگر بخواهيم رتبه بندي کنيم هند داراي جايگاه نخست است. چون هنوز در اسطوره و آئين زندگي مي کنند و نمي توانيم بگوييم کارهايشان موزه اي است.
<strong>به نظرتان مهم ترين راه برقراري درست با جهان چيست؟</strong>به عقيده من هيچ راهي براي ارتباط با جهان بهتر از هنر و از ميان هنرها هيچ کدام بهتر از تئاتر نيست. تئاتر زنده ترين ارتباط را با مخاطب دارد و همين ويژه اش مي کند. به همين دليل حيف است که اين هنر با بعضي از مسائل حاشيه درهم آميخته شود.
<strong>به نظرتان دنيا در مورد تئاتر ايران چقدر مي داند؟</strong>آنها خيلي کم در مورد ما و تئاترمان مي دانند. تئاتر ما مي تواند راه خوبي براي نمايش توانايي نويسندگان و هنرمندان ايراني به سرزمين هاي ديگر باشد. اميدوارم برخورد سليقه اي و تفسيري راه اين ارتباط را برهيچ کدام از تئاتري هاي ايراني نبندد.
محمود هندياني متولد 1327 شهرستان قم است. او داراي مدرک کارشناسي کارگرداني و بازيگري از دانشکده سينما و تئاتر و داراي نشان درجه دو هنري از شوراي ارزشيابي اداره فرهنگ ايران است. هندياني يکي از بازيگران قديمي تئاتر تهران است که هنوز با صبرو تلاش خود در صحنه هاي تئاتر به هنرنمايي مي پردازد. کريستال تاور و پاي پياده آخرين نمايش هايي هستند که وي به عنوان بازيگر درآنها حضور داشته است. پاي حرف هاي او نشسته ايم که از وضعيت تئاتر گله مند است...
<strong>نسل جديد، نسل هوشيار</strong>
<strong>از چگونگي فعاليت خود درتئاتر بگوييد.</strong>بارها شنيده ايم که وقتي از کودکان مي پرسيد که مي خواهند چه کاره شوند علاوه بر خلباني و پزشکي عده اي از آنها هنرپيشگي را عنوان مي کنند و از همان دوران کودکي ابراز تمايلات خود به اين هنر را سرلوحه کار و آينده قرار مي دهند.البته بسياري از جوانان و حتي کهنسالان را هم در روزمرگي خود مي بينم که به دليل زرق وبرق هاي اين کار هنوز به دنبال بازيگري هستند. من هم از دوران نوجواني شيفته اين کار شدم.
<strong>آيا از همان ابتدا هنرپيشگي کرديد؟</strong>خير. قبل از انقلاب مدت ها به عنوان رقصنده و بالرين در نمايش ها حضور داشتم و اصلا علاقه من به رقص کم کم زمينه ساز حضورم در بازيگري شد.
<strong>خانواده شما در دوران قبل از انقلاب با کارتان هيچ مشکلي نداشتند؟</strong>آن موقع به دليل تعاريف غلط از اين کار بسياري از خانواده ها مانع حضور فرزندان شان در گروه ها و کلاس ها مي شدند. هنوز هم همين طور است ولي کمتر شده. يادم مي آيد برادرم تلاش زيادي کرد تا مرا از حضور در اين کار باز دارد .هنوز هم با اين که چندين سال از شر.ه فعاليت هاي من مي گذرد، هر از چند گاهي مرا به ياد گذشته مي اندازد.
<strong>چند نمايش را در کارنامه کاري تان داريد؟</strong>دقيقا خاطرم نيست ولي معمولا سالي يک يا دو کار را دارم. همين امسال و در آغاز 6 ماهه اول سال دو نمايش را درتئاتر شهر اجرا مي کنم.
<strong>تفاوت عمده بازيگري معاصر با بازيگري دهه هاي گذشته درچيست؟</strong>در گذشته بازيگران با ديدن و تجربه کردن بر اندوخته هاي خود اضافه مي کردند. اما امروز علاوه بر همه اينها بازيگران به مطالعات گسترده تري دست مي زنند و خود را به لحاظ علمي به مراتب خوبي مي رسانند.
<strong>در اغلب نمايش هاي داوود دانشور و نصرالله قادري به ايفاي نقش پرداخته ايد. علت خاصي دارد؟<strong>خوب اين دو از دوستان بسيار خوب و قديمي من هستند که با هم تجارب زيادي را در تئاتر به دست آورده ايم. اين است که اين دو دوست در اغلب کارهايشان از من به عنوان بازيگر دعوت به عمل مي آورند و من هم با جان و دل دراختيار آنها هستم.
<strong>به نظرتان دولت قبل از انقلاب به تئاتر بهاي بيشتري مي داد يا حکومت پس از انقلاب؟</strong>ببينيد اين بحث مفصلي دارد. در قبل از انقلاب ما آزادي هاي زيادتري داشتيم در ارائه فکر و انديشه. البته اين در آن حد نبود که هرچه دل مان بخواهد بگوييم. نه. آن موقع هم نظارت به شکل ديگري بود که با مسائل خلاف قانون به شدت برخورد مي کرد. اما تفاوت عمده در اين است که برنامه ريزي هاي نسبتا درستي را قبل از انقلاب شاهد بوديم. هرسالن نمايش خود را داشت به همراه مخاطب خود. اما امروزه از اين دست اتفاقات نداريم. متاسفانه همه به جان هم افتادند و سر کلاف تئاتر گم شده است.
<strong>اين در مورد مديران فرهنگي است يا خود هنرمندان؟</strong>در مورد هر دو طرف. البته گروه ها و هنرمندان تحت تاثير اين شکل اداره نمايش قرار گرفته اند و گرنه گمان نمي کنم هيچ کسي علاقه داشته باشد نابودي خانواده خود را ببيند.همه به فکر پول درآوردن از جامعه اي هستند که پولي در آن نيست. تنها يک عده هستند که به اين شکل راه ها را مي دانند و کسي هم جلودارشان نيست و حق بقيه را ضايع مي کنند. اين عده هم با کمال تاسف از خود تئاتري ها هستند و زماني خود نمايش کار مي کردند و به صحنه مي بردند. قبل از انقلاب هم اينها بود اما نه به اين شکل واضح.
<strong>آيا مايليد که از آنها اسم ببريد؟</strong>نيازي به اين کار نيست. همه آنها را مي شناسند. هر روز هم که مي گذرد اوضاع شان بدتر از گذشته است و به مراتب منفور تر ازقبل. بعد ماجراي تئوري توطئه تئاتر را براي تشويش اذهان عمومي عنوان مي کنند و همه تقصيرها را به گردن هنرمندان واقعي مي اندازند و مي گويند که آنها دچار توهم هستند.نگاهي به سايت ايران تئاتر بيندازيد و ببينيد که چگونه همه را سرگرم خود کرده اند. اين کارها در شان و مرتبه هنرمندان نيست. بايد جلوي اين کارها گرفته شود و بيش از اين آبروريزي نکرد.
<strong>بسياري از هم دوره هاي شما کار تئاتر را کنار گذاشته و خانه نشين شده اند. چگونه است که شما هنوز با اين سن و سال با قدرت به کار خود ادامه مي دهيد؟</strong>به اعتقاد من هر کسي صبري دارد و تحملي. اين طور نيست که آنها تئاتر را از ياد برده باشند. به دليل اينکه اين تئاتر صنعت نيست يا شغل ديگري که فقط با جان شما سر و کار داشته باشد و به راحتي آن را کنار بگذاري. تئاتر با جان و روح شما به طور مستقيم در ارتباط است و کسي که اين کاره باشد هرگز آن را فراموش نمي کند. من مطمئن هستم که آنها طاقت ديدن اين حرکات کودکانه را ندارند و ترجيح شان اين است که عقب بنشينند. واقعا من هم نمي توانم ببينم ولي خوب چه مي شود کرد. بايد ساخت و کار کرد. تا زماني که مي شود.
<strong>رابطه تان با بازيگران و کارگردانان نسل امروز چگونه است؟ آيا تفاهم تکنيکي و يا حتي اخلاقي در بين شما ها شکي مي گيرد؟</strong>بله. نسل جديد نسل بسيار باسواد وريز بيني است با دنيايي از ايده و خلاقيت. ازمسائل به سادگي نمي گذرد و کارهاي بسيارشاخصي را هم به اجرا درمي آورد. با هم به خوبي کنار مي آييم و پذيراي نکات يکديگر هستيم. اگراين طور نباشد که نمي شود کار کرد.
<strong>دراين سال ها که با جوانان مشغول به کاريد، مهم ترين آرزويتان چيست؟</strong>اين است که مسئولين هنري مرکز شرايطي را براي هم نسلان من به وجود بياورد و آنها را براي يک بار دعوت به همکاري کند تا همه باهم نمايشي را دوباره بازسازي و به اجرا برسانيم. به گمانم اين مي تواند شناخت دو نسل را از يکديگر به مراتب بيشتر کند. درثاني ارتقاي روحيه بسيار خوبي براي همکاران من درسال هاي گذشته مي شود.مي دانم که آنها هم منتظر چنين روزي هستند تا ارزش و قدرت هاي خود را به امروزي ها نشان دهند.
<strong>اگر اين امکان فراهم آيد چه نمايشي را براي اجرا انتخاب مي کنيد؟</strong>قطعا نمايشي که قبل ها اجرا شده و تک تک لحظات آن پرازخاطره و دوستي برايمان باشد.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز</strong>
نويسنده: محمد باقر ويجويه ايتصحيح: غلامرضا طباطبايي مجد320 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1386، چاپ اول
اين كتاب، شرح وقايع چهار ماه از روزهاي بحراني و خونبار شهر تبريز در دوره «استبداد صغير» است. اين چهار ماه، از تاريك ترين، سخت ترين و پرمشقت ترين روزهاي آغازين يازده ماه مقاومت دليرانه مردم در برابر نيروهاي شاه و مستبدين و مرتجعين آذربايجان پس از به توپ بستن مجلس و انحلال آن است. از زندگي نويسنده كتاب كه از تاجرين آگاه و مشروطه خواه تبريز بوده است، آگاهي دقيقي در دست نيست. «كسروي» از او و كتابش با عنوان «بلواي تبريز» ياد مي كند. نخستين چاپ اين كتاب در سال 1287 خورشيدي، همراه با 9 قطعه نقاشي از صحنه هاي نبرد و يك نقشه شهر منتشر شد. نثر كتاب ساده و روان و اطلاعات آن متكي بر مشاهدات نويسنده است.
<strong>اندازه گيري فقر و توزيع در آمد در ايران</strong>
نويسنده: وحيد محمودي200 ص، تهران: سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش كه به مبحث مهم اندازه گيري فقر و توزيع درآمد در ايران اختصاص دارد، بر خلاف پژوهش هاي ديگر، به جاي خانوار، فرد به عنوان پايه اطلاعاتي در نظر گرفته شده و نتايج حاصله با حالتي كه خانوار به عنوان پايه اطلاعاتي در نظر گرفته شده مقايسه گرديده است. هدف اصلي نويسنده، آموزش دقيق ترين روش هاي اندازه گيري فقر و توزيع درآمد در ايران است. بررسي آثار سياست «تعديل اقتصادي» بر فقر و توزيع درآمد در ايران، از ديگر هدف هاي اين پژوهش است. عناوين فصل هاي هشتگانه كتاب عبارتنداز: 1- فقر و نابرابري اقتصادي: مروري بر ادبيات موضوع؛ 2- مرور اجمالي وضعيت اقتصاد ايران در سال هاي 1368 تا 1373؛ 3- رفاه خانوارها و عوامل تعديل؛ 4- بررسي تحولات توزيع درآمد در برنامه اول توسعه (1368 تا 1373)؛ 5- اندازه گيري فقر در ايران؛ 6- نقشه فقر در ايران؛ 7- متدولوژي جديد تجزيه تغييرات فقر به دو اثر «رشد» و «توزيع مجدد»؛ 8- خلاصه فصول، نتيجه گيري و توصيه هاي سياستي.
<strong>كتاب سال گرافيك ايران: 1386</strong>
مجموعه 2 جلديگروه مشاوران: ابراهيم حقيقي، علي خورشيد پور، رضا عابديني، ساعد مشكيزير نظر: محمودرضا بهمن پور779 ص، تهران: نشر نظر، 1386، چاپ اول
اين مجموعه ارزشمند كه رنگي و مصور است و با كاغذ مرغوب و كيفيت بسيار خوب چاپ شده، تصويري از گرافيك امروز ايران را به نمايش مي گذارد. در «كتاب سال گرافيك ايران: 1386» كه دو زبانه (فارسي – انگليسي) است، نمونه هايي از آثار گوناگون گرافيست هاي ايراني در سال 1386، و گاه سال هاي پيش، به علاقمندان ارائه گرديده است. اين كتاب علاوه بر همه ارزش هاي فرهنگي كه در خود دارد، امكان ارتباط وسيع تر سفارش دهندگان با طراحان گرافيك ايران را فراهم مي كند. از اين رو «كتاب سال گرافيك ايران» علاوه بر آن كه نقش يك اثر مرجع در صحنه گرافيك معاصر ايران را دارد، وسيله اي است در خدمت علاقمندان و سفارش دهندگان تا آنها با اتكاء به آن و بنا به سليقه شخصي، طراح خود را انتخاب كنند.
<strong>مقالات دهخدا</strong>
مجموعه دو جلديبه كوشش: دكتر سيد محمد دبيرسياقي654 ص، تهران: انتشارات اخوان خراساني، 1387، چاپ اول
اين مجموعه، بخشي از مقالات علامه «علي اكبر دهخدا» است كه در دو مجلد گردآوري و چاپ شده. مقالات جلد اول همه طنزآميز و انتقادي است. جلد دوم به مقالات اجتماعي و سياسي «دهخدا» در روزنامه هايي چون «صور اسرافيل»، «سروش»، «باختر امروز» و «اطلاعات» اختصاص دارد. مقالات طنز آميز و انتقادي شامل «چرند و پرند»، «مجمع الامثال دخو»، «هذيان هاي من» و «يادداشت هاي پراكنده» است. جلد دوم اين مجموعه، علاوه بر مقالات اجتماعي و سياسي، شامل «خاطراتي از دهخدا و از زبان دهخدا» و چند نامه است كه ميان «دهخدا» و ديگران رد و بدل شده است.
<strong>قصه و قصه گويي در اسلام</strong>
نويسنده: عبدالرحمن بن علي ابن جوزي ترجمه، تعليقات و مقدمه: دكتر مهدي محبتي249 ص، تهران: نشر چشمه، 1386، چاپ اول
اين كتاب با ترجمه «القصاص و المذكرين» نوشته «ابن جوزي»، از شاخص ترين و پركارترين چهره هاي فرهنگ اسلامي در حوزه هاي تاريخ، حديث، فقه و موعظه است. او كه در قرن ششم ه. ق مي زيست آثار ارزشمند گوناگوني از خود به يادگار گذاشته است كه از آن ميان كتاب «القصاص و المذكرين» جايگاه و اهميت ويژه اي دارد. اين كتاب را مي توان معتبرترين و مهم ترين منبع سنت اسلامي در حوزه قصه شناسي – و وعظ و تذكير – به شمار آورد؛ كتابي معتبر كه جزء نخستين آثاري است كه به صورت مستقل و كامل به اين موضوع پرداخته و در پي خود، بسياري را به اين سمت و سو كشانده است. كتاب «القصاص و المذكرين»، مهم ترين كتاب درباره مباني نظري قصه در فرهنگ مسلمانان و نيز سنت ادبي – ايراني ماست كه مي تواند دست اندركاران داستان نويسي در ايران را در درك و تحليل بهتر وعميق تر رابطه سنت با روزگاران مدرن ياري كند و راهي براي بيرون آمدن از بن بست فرهنگي و ادبي زبان فارسي و مشكلات داستان نويسي امروز، به آنان نشان دهد.
<strong>خاطرات پل برمر، اولين حاكم آمريكايي عراق</strong>
مترجم: حسن رئيس زاده520 ص، تهران: نشر آبي، 1387، چاپ اول
خاطرات «پل برمر»، اولين حاكم آمريكايي عراق، حاوي نكات دست اول و منتشر نشده اي درباره طرح حمله به عراق و كشمكش سازمان هاي مختلف دولت «بوش» با يكديگر و كارشكني هاي درون سازماني و درون دولتي در آمريكا است. «برمر» همچنين در اين كتاب از اسرار ديدارهاي خود با رهبران مختلف مذهبي، سياسي و قومي عراق پرده بر مي دارد. اين خاطرات خواننده را در فهم هر چه بيشتر رويدادهايي كه همچنان در عراق جريان دارد ياري مي دهد.
<strong>طنز در مثنوي</strong>
(مجموعه 3 جلدي)نويسنده: محمد علي علومي320 ص، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش، طنز و ويژگي ها و نمودهاي آن در دفاتر ششگانه «مثنوي» مورد بررسي قرار گرفته است. «مولوي» در «مثنوي»، داستان سرايي است كه در تعداد قابل ملاحظه اي از داستان هاي منظوم خود، از انواع گوناگون طنز استفاده كرده است. نويسنده ضمن توجه به اين انواع گوناگون، نشان مي دهد كه تنها با توجه به نكات زير مي توان طنز را در اين داستان ها درك كرد: 1- توهم را حقيقت پنداشتن، 2- تعصب ورزيدن بر توهم، 3- توجه به جزء و غفلت از كل، 4- توجه به ظاهر و گريز از باطن، 5- «خود» را محك و معيار سنجش نيك و بد قرار دادن، 6- اعتماد كلي بر عقل ناقص، 7- تقليد و... خوانندگان اين كتاب ضمن آشنايي با شكل هاي گوناگون و ويژگي هاي طنز در «مثنوي»، با پيشينه اين شكل ها در ادبيات فارسي و نكته ها و ظرافت هايي كه در پس آنها نهفته است آشنا مي شوند.
<strong>الهي نامه</strong>
سراينده: فريدالدين عطارنيشابوريمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمد رضا شفيعي كدكني902 ص، تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
كتاب «الهي نامه»، از ديد برخورداري از چاپ انتقادي، موفق ترين اثر «عطار» بوده است، زيرا استاد بي مانندي هم چون «هلموت ريتر»، بيش از شصت و پنج سال پيش (1940 ميلادي) به تصحيح و چاپ آن پرداخته است. با اين وجود، كار اين استاد برجسته در تصحيح اين اثر خالي از عيب و كاستي نيست. علاوه بر اين، در شصت و پنج سال اخير، چندين و چند نسخه بسيار اصيل و كهن از «الهي نامه» پيدا شده است. بر اين اساس، «محمد رضا شفيعي كدكني» كه از برجسته ترين پژوهشگران معاصر در زمينه «عطار» و آثار اوست، «الهي نامه» را دوباره تصحيح و همراه با مقدمه اي مفصل و تعليقات ارزشمند منتشر كرده است. امتياز اين چاپ بر چاپ استاد «ريتر» اين است كه مصحح ضمن استفاده از تمام كوشش ها و نكته سنجي هاي «ريتر» در تصحيح اين اثر و استفاده از نسخه هاي مورد استفاده او، از حدود ده نسخه بسيار مهم و اصيل ديگر كه در اختيار «ريتر» نبوده، بهره برده است. و اما «الهي نامه» بر پايه «زهد» كه از اصول قديمي تقوا در اسلام به شمار مي آيد، استوار است. «زهد» گسستن پيوند از اين جهان و ترك مقاصد و غايات دنيوي و چشم پوشيدن از هوس ها و آمال اين دنياست. روي هم رفته «عطار» در «الهي نامه» دويست و هشتاد و دو حكايت را به رشته نظم كشيده و يكي از زيباترين مثنوي هاي عارفانه ادبيات فارسي را خلق كرده است.
<strong>فرهنگ اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي</strong>
فارسي/انگليسي، انگليسي/فارسيويراستار: سيد محمود موسويمقدمه و اصلاحات: سيد حسين نصر600 ص، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1386، چاپ اول
اين فرهنگ، بخش عمده اي از اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي را در بردارد. كار گزينش مدخل ها و معادل هاي آن ها به دقت انجام شده و در تهيه و تدوين آن از بسياري از ارزشمندترين و معتبرترين ترجمه هاي متون مهم فلسفه و كلام اسلامي در دهه هاي اخير استفاده گرديده است. «فرهنگ اصطلاحات فلسفه و كلام اسلامي» به وسيله «سيد حسين نصر» به دقت مطالعه و بررسي شده است. اين پژوهشگر برجسته فلسفه و كلام اسلامي، يكايك مدخل ها و معادل هاي آنها را از نظر گذرانده و حك و اصلاحاتي در كتاب انجام داده كه به ارزش و اعتبار آن افزوده است. اين فرهنگ ارزشمند، در بخش فارسي – انگليسي، حدود 6000 مدخل و 12500 معادل، و در بخش انگليسي- فارسي، حدود 9000 مدخل و 12500 معادل را در خود جاي داده است.
<strong>پژوهشي در زيلوي يزد</strong>
مصور، رنگينويسنده: جواد عليمحمدي اردكاني113 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
استان يزد همواره از مراكز مهم بافندگي بوده و در كنار هنر و معماري بي نظير و زيبا و چشم نوازش، در زمينه قالي بافي، زري بافي، شال بافي، ترمه، مخمل و به ويژه زيلو نيز درخشيده است. زيلو زيراندازي ساده، بي تكلف و با دوام است. تار و پودش پنبه است؛ بي پيرايه است و از خلوص پرمعنايي برخوردار. زيلو ساده و با وقار است؛ زيرا تنوع رنگي محدودي دارد و آرايه هاي آن، نقش هاي ساده هندسي است. اين نقش ها، ارتباط عميقي با فرهنگ مردم دارد. در پژوهش حاضر، ابتدا تاريخچه زيلو در ايران و يزد به طور خلاصه معرفي مي گردد. سپس دستگاه زيلو بافي، ابزار مورد نياز كارگاه و مراحل مختلف توليد زيلو شرح داده مي شود. بخش هاي بعدي كتاب به نقش خط و كتيبه نگاري و بررسي طرح ها و كاركردهاي زيبا شناسانه آنها در زيلوهاي يزد اختصاص دارد.
<strong>آخرين عشق كافكا</strong>
نويسنده: كاتي ديامانت مترجم: سهيل سمي559 ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1386، چاپ اول، شمارگان 2200 نسخهدر يادداشت پشت جلد كتاب آمده است: اين اثر دربارهي دورا ديامانت، آخرين محبوب كافكاست، كه نويسنده كتاب در پي جستوجوهاي بسيار، زني را به تصوير ميكشد كه باعث شد يكي از مهمترين نويسندگان قرن بيستم در سال آخر عمرش بسيار خوشبخت باشد. اين كتاب ضمن روايت زندگي دورا ديامانت، مخاطبان را با ناگفتههايي از زندگي، شخصيت و زمانه كافكا آشنا ميكند.
پيش از اين، ترجمههايي چون: "فرويد در مقام فيلسوف"، "روانشناسي در باب ادبيات"، "در باب داستان"، رمان "جاز" و "سرگذشت نديمه" از سهيل سمي منتشر شدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر