یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶

معرفي فيلم هاي روز



باقيمانده نقدي Cashback

نويسنده و کارگردان: شون اليس. موسيقي: گاي فارلي. مدير فيلمبرداري: انگوس هادسن. تدوين: کارلوس دومک، اسکات تامس. طراح صحنه: مورگان کندي. بازيگران: شون بيگراستاف[بن ويليس]، اميليا فاکس[شارون پينتي]، شاون اوانز[شون هيگنز]، ميشله رايان[سوزي]، استوارت گودوين[جنکينز]، مايکل ديکسون[بري بريکمن]، مايکل لامبورن[مت استفنز]، مارک پيکرينگ[برايان]. ١٠٢ و ٩٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ انگلستان. برنده جايزه هيئت داوران جشنواره برمودا، برنده جايزه C.I.C.A.E از جشنواره سن سباستين.
بن ويليس هنرجوي رشته نقاشي، به تازگي بعد از دوست دخترش سوزي جدا شده است. تلخي اين جدايي باعث شده تا بن دچار بي خوابي مزمن شود. بن بعد از يکي دو روز براي فراموش کردن رابطه خود با سوزي و استفاده مفيد از اين بي خوابي تصميم به کار در شيفت شب يک سوپرمارکت بزرگ مي گيرد. در آغاز هشت ساعتي که بايد در فروشگاه بگذراند، بسيار دلگير مي نمايد. اما به زودي با همکاران پر سر و صدايي آشنا مي شود که کم کم از کسالت اين ساعات کاري مي کاهند. اما ماجراي ديگري نيز در انتظار اوست: آشنايي با دختر صندوقدار ساکت و بي سر و صداي زيبايي به نام شارون که با فراموش کردن ساعت مي خواهد کسالت اين ساعت ها را فراموش کند. البته بن نيز راه حل خود را دارد: متوقف کردن زمان و مطالعه روي زيبايي بدن انسان ها....


چرا بايد ديد؟

شون اليس متولد ١٩٧٠ برايتون، انگلستان عکاس شناخته شده اي است که به تازگي قدم در وادي فيلمسازي نيز گذاشته است. همين دو سه سال قبل بود که فيلم کوتاهي با همين نام Cashback/باقيمانده نقدي به طول ١٨ دقيقه کارگرداني کرد. فيلمي که به شدت مورد تحسين و پسند منتقدان قرار گرفت و بعد از دريافت ٦ جايزه معتبر به نامزدي اسکار بهترين فيلم کوتاه زنده نيز نائل شد. اليس بعد از دو سال با استفاده از همان گروه قبلي تصميم به ساخت فيلمي سينمايي بر اساس همان داستان ١٨ دقيقه اي شد. اما بشارت باد که اين به معني آب بستن در يک سوژه فيلم کوتاه و تبديل آن به فيلمي سينمايي نيست. حاصل کار او به عنوان اولين فيلم بلند هر فيلمسازي بيش از اندازه کافي بديع، جسورانه و زيبا است.
باقيمانده نقدي [در بسياري از کشورها زماني که با کارت اعتباري خريد مي کنيد، از شما سوال مي شود: آيا پول نقد هم مي خواهيد؟]

فيلمي کوچک و منسجم درباره عشق، دل شکستگي، روابط زن و مرد، و از همه مهم تر وقت، هنر و زيبايي است. يک کمدي بي ادعاي انگليسي و پاسخي به وسوسه هر فيلمسازي براي ساخت مجدد اثر خود با هدف تکميل کردن آن و پرهيز از خطاهاي پيشين است. اليس از تجربه گران قدر خود در عکاسي براي زينت بخشيدن به فيلم ساده خود سود فراوان برده است. همين امر باعث شده تا جايزه تکنيک و نوآوري جشنواره سن سباستين به او و فيلمش تعلق بگيرد. البته نبايد نقش انگوس هادسن مدير فيلمبرداري را نيز فراموش کرد، مخصوصاً در يکي از سکانس هاي ابتداي فيلم جايي که بن ويليس بعد از تماسي تلفني فاصله راهرو تخت خواب خود را همچون سقوط در خلاء طي مي کند.
ديالوگ هاي به شدت سنجيده، گفتار متن سرشار از طنز و ايهام و شوخي هاي کلامي درجه يک فيلم بر غناي کار اليس مي افزايد. مانند صحنه اي گفت و گوي شارون و بن درباره لافي که همکارشان مت درباره خوابيدن با شارون نزد بن زده است:بن: تو مت با هم رابطه داريد؟شارون: نه. فقط مثل دو تا دوست يک شب با هم سينما رفتيم، فقط مثل دو تا دوست.بن: هوم!شارون: چطور مگه؟ مت چيزي گفته؟بن: اون گفت که با تو خوابيده. خوب تو اين کارو نکردي؟شارون: نه، البته که نکردم! منو چي فرض کردي؟بن: ببخشيد.شارون: خوب اون درباره سکس با من چي گفت؟بن: فکر مي کنم اين بهترين سکسي بوده که هرگز نداشته.
از اين دست شوخي هاي ناب در فيلم زياد است. البته تاکيد فراوان وي بر زيبايي هاي اندام انسان مي تواند در چشم برخي منتقدان جلوه اي Fetishistic/يادگار پرستانه پيدا کند که پر بيراه هم نيست. با اين حال با کمي مسامحه مي توان هنرمندان-به خصوص نقاشان و مجسمه سازان- را ستايشگران زيبايي ناميد. ايده اي که تمامي هنرمندان يونان باستان و بسياري تمدن ها ديگر اوج آن را در اندام مرد و زن مي ديده اند. متاسفانه فيلم کوتاه اليس با همين نام را نديده ام، اما دوستانه به شما توصيه مي کنم از تماشاي همين يکي غفلت نکنيد. يکي از بهترين فيلم هاي تجربي امسال است که نويد ظهور کارگرداني نوآور و پر توان را مي دهد. شما هم سعي کنيد کمي زيبايي وارد


زندگي تان کنيد!ژانر: کمدي، درام، عاشقانه.


کندي Candy
کارگردان: نيل آرمفيلد. فيلمنامه: نيل آرمفيلد و آنا کوکينوس بر اساس داستان "کندي: قصه اي درباره عشق و اعتياد" از لوک ديويس. موسيقي: پل چارلير. مدير فيلمبرداري: گري فيليپس. تدوين: دني کوپر. طراح صحنه: رابرت کازينز. بازيگران: ابي کورنيش[کندي]، هيث لجر[دان]، جفري راش[کاسپر]، تام باج[شومان]، رابرت مزا مونت[خورخه]، توني مارتين[جيم وايات]، نوني هزلهرست[الين وايات]. ١٠٨ و ١١٦ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ استراليا. نامزد ٧ جايزه و برنده جايزه بهترين فيلمنامه اقتباسي از انستيتوي فيلم استراليا، برنده جايزه بهترين فيلم-اقتباسي از اتحاديه نويسندگان استراليا، نامزد خرس طلاي جشنواره برلين، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/جفري راش و بهترين بازيگر نقش اصلي زن/ابي کورنيش و نامزد ٦ جايزه ديگر از انجمن منتقدان سينمايي استراليا، نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و زن/هيث لجر و ابي کورنيش از مراسم IF.
کندي هنرمندي زيبا و دان شاعري جوان به وسيله عشقي شديد به همديگر بسته شده اند. تا اين که دان کندي را با هروئين اشنا مي کند. اين دو که مواد مصرفي خود را از يک استاد شيمي به نام کاسپر تامين مي کنند، به زودي گرفتار اعتياد مي شوند. زندگي هر دو دستخوش تغييرات بزرگي مي شود و براي يافتن پول مجبور به کارهايي پست و حقيرانه مي شوند. کندي شروع به خودفروشي کرده و دان نيز دست به سرقت مي زند. ولي روزهاي بدتري نيز در راه است که نشانه هاي آن با آبستن شدن کندي ظاهر مي شود....


چرا بايد ديد؟



تا امروز هر چه فيلم درباره اعتياد ديده ايد، فراموش کنيد و به تماشاي اين قصه عاشقانه تراژيک از سينماي امروز استراليا بنشينيد. اعتراف مي کنم که بعد از مرثيه براي يک رويا براي بار دوم از تماشاي فيلمي درباره اعتياد تکان خوردم. نيل آرمفيلد از کارگردان هاي برجسته تئاتر استراليا است و کندي سومين فيلم بلند وي به شمار مي رود. آرمفيلد در طول ٩ سال گذشته و ميان ساخت سه فيلم بلندش، سه فيلم تلويزيوني نيز ساخته و قسمت هايي از سريال برهنه: داستان هايي درباره مردان را هم کارگرداني کرده است. کندي که وي فيلمنامه آن را به کمک آنا کوکينوس از کتاب لوک ديويس اقتباس کرده، از کتاب هاي پر فروش و مطرح سال هاي گذشته است که بر اساس تجربيات سنين ٢٠ سالگي مولف به رشته تحرير در آمده بود. ديويس شخصيت کندي را بر اساس زناني که در آن مقطع زماني با آنها برخورده کرده، آفريده بود. کاراکتري که آينه تمام نماي يک دوره مي تواند باشد و ابي کورنيش آن را به شکلي واقعاً خيره کننده ايفاء مي کند.[ شايعاتي مبني از حضور اين بانو در فيلم بعدي باند به گوش مي رسد، که آرزومنديم صحت داشته باشد!]
آرمفيلد مانند بسياري از کارگردان هاي تئاتر با اقتباسي از يک نمايشنامه[شب دوازدهم ويليام شکسپير] وارد سينما شد. اما در طول چند سال گذشته نشان داد که بر رسانه سينما نيز مسلط است. البته خصلت واقعي هر نمايش سازي را که کار روي ظرايف بازي هنرپيشگان است، با خود به فيلم هايش نيز آورد. اتفاقي که باعث شده هر سه بازيگر فيلمش در جشنواره هاي مختلف مورد تحسين و سنايش قرار بگيرند.[بين خودمان بماند بنده توقع چنين صوت داوودي از هيث لجر نداشتم!!!]سخن را کوتاه مي کنم: شنيدن کي بود مانند ديدن! غفلت از تماشاي کندي نابخشودني است!

ژانر: درام، عاشقانه.
من که گفته بودم Because I Said So



کارگردان: مايکل لمان. فيلمنامه: کارن لي هاپکينز، جسي نلسون. موسيقي: ديويد کيتي. مدير فيلمبرداري: خوليو ماچات. تدوين: پل سيدور، تروي تاکاکي. طراح صحنه: شارون سيمور. بازيگران: دايان کيتون[دافنه وايلدر]، مندي مور[ميلي]، گابريل ماچات[جاني]، تام اورت اسکات[جيسن]، لورن گراهام[مگي]، پايپر پرابو[مي]، استيون کالينز[جو]، کالين فرگوسن[درک]، توني هالي[استوارت]، نيل هاپکينز[رافرتي]. ١٠٢ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا. دافنه مادر مستبد و لج باز است که خود را در هر کاري داخل مي کند. او سه دختر دارد» مگي روانشناس، مي بي خيال و سکسي، و ميلي دوست داشتني و غير قابل اعتماد...
دافنه که از برخوردهاي بي تفاوت ميلي با مردها خسته شده، تصميم قاطع دارد تا يک دوست پسر معقول برايش دست و پا کند. دافنه براي اين کار بدون اطلاع اميلي در سايت هاي دوست يابي اينترنتي آگهي مي دهد. اما کارزاري که دافنه به قصد يافتن شاهزاده سوار بر اسب سفيد روياهاي دخترش پا به ميدان آن گذاشته، به زودي سبب بروز درگيري بزرگي ميان مادر و دختر مي شود...


چرا بايد ديد؟
يک کمدي عاشقانه از مايکل لمان خالق Hudson Hawk و ٤٠ شب و ٤٠ روز که به رابطه مادر و دختر مي پردازد. دايان کيتون که حتي اگر سالخورده نيز شده باشد چيزي از ظرافت او کم نشده، در نقش اصلي اين فيلم حضور دارد. مادري که قصد دارد تا سمت و سويي به زندگي دختران خود بدهد و طبيعي است که برخي اقدامات او از سي دخترانش با استقبال گرمي مواجه نمي شود. مخصوصاً اگر مورد اصلي اقدامات اين مادر نگران و اندکي فضول، يافتن شوهر يا شکار مرد براي سه دختر جوانش باشد. من که گفته بودم يک کمدي موقعيت زنانه است که ريشه در نگراني همه والدين دارد: انتخاب همسر يا شوهر درست توسط فرزندان!
مايکل لمان از کارگردان هاي پر کاري است که ترجيح مي دهد بيشتر انرژي خود را صرف ساخت فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني کند. از اين رو شانس ديدن فيلم هاي سينمايي او براي تماشاگر اندک است و مي تواند باعث فراموش شدن نامش گردد. لمان متولد ١٩٥٧ سن فرانسيسکو است و در ١٩٨٩ توانست با دومين فيلمش Heathers جايگاهي مناسب به عنوان کارگردان براي خود دست و پا کند. اما همين هادسن هاوک نيز با وجود موفقيت مالي اش از سوي بسياري از منتقدان هو شد. لمان در يک دهه گذشته فقط سه فيلم بلند ديگر کارگرداني کرد[حقايقي درباره گربه ها و سگ ها، غول من و من که گفته بودم] که اولي و دومي چيز دندان گيري نبودند. ميان فيلم فعلي و غول من نزديک به ٩ سال فاصله وجود دارد و اين گونه به نظر مي رسد که لمان در اين مدت سخت سرگرم تقويت بنيه خويش بوده است. چون امسال فيلم ديگري به نام Flakes نيز از وي به نمايش در خواهد آمد تا جبران مافات کرده باشد. ولي تا آن روز سفارش مي کنم اين کمدي کمي تا قسمتي وودي آلني و خانوادگي را به آني هال نيز اداي احترام کرده، ببينيد. شادي من که گفته بودم فيلمي نباشد که قلب يا مغز شما را تحت تاثير قرار دهد، ولي بدون شک ساعت خوشي را برايتان فراهم خواهد ساخت[مخصوصاً خانم هاي عاشق خريد]. نقطه قوت اصلي فيلم بازي دايان کيتون است و شايد همين زمينه ساز فروش ٥٠ ميليون دلاري آن در اکران آمريکا هم بوده!؟

ژانر: کمدي، عاشقانه.



امواج نامرئي Invisible Waves
کارگردان: پن-اک راتاناروانگ. فيلمنامه: پرابدا يوون. موسيقي: هائولامپونگ ريديم. مدير فيلمبرداري: کريستوفر دويل. تدوين: پاتاماندا يوکول. طراح صحنه: ساکسيري چانتارانگسري. بازيگران: تادانوبو اسانو[کيوجي]، هيه يئونگ کانگ[نويي]، اريک تسانگ[راهب]، ماريا کورده رو[ماريا]، توون هيرانياساپ[ويوات]، کن ميتسويشي[ليزارد/مارمولک]، هيدکي جيتسوياما[پدر کيوجي]، تومونو کوگا[سيکو]، هيرو سانو[هيده کي]. ١١٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ هلند، تايلند، هنگ کنگ، کره جنوبي. نامزد خرس طلاي جشنواره برلين.
هنگ کنگ. کيوجي که در يک رستوران ژاپني کار مي کند به دنبال قتل دوست دختر رئيس اش -به دستور خود او- تصميم دارد تا به تايلند فرار کند. هدف او فرار از نتايج جنايتي است که مرتکب شده و قصد دارد تا زندگي تازه اي براي بنا کند. او براي اين کار سوار کشتي مي شود که از ماکائو عازم تايلند است، اما روند حوادث بر خلاف ميل او در حال جلو رفتن است. چون سايه جنايتي که انجام داده همراه اوست و سبب مي شود تا هر غريبه اي را دشمني بالقوه بپندارد. از جمله سه نفر از مسافران غريب کشتي که اولي به دنبال پدر گمشده خويش است. دومي آدم کشي است که براي از ميان بردن خودش اجير شده و سومين نفر زني زيبا که کودکي نيز همراه دارد...
چرا بايد ديد؟
پن-اک راتاناروانگ تا لحظه ديدن اين فيلم براي نويسنده ين سطور نيز نام آشنايي نبود. نامي که به زحمت مي شود آن را تلفظ کرد و به ياد داشت. ولي ظاهر جناب راتاناروانگ متولد ١٩٦٢ بانکوک از کارگردان هاي برجسته تايلند است که چند سالي را هم براي تحصيل در انستيوي پرات نيويورک تشريف داشته اند. البته شغل اصلي ايشان تصويرسازي و طراحي بوده، اما ده سال قبل با ساختن Fun Bar Karaoke قدم به دنياي فيلمسازي گذاشته و امواج نامرئي پنجمين فيلم اوست. فيلم هاي قبلي او ٦ixtynin٩، Transistor Love Story و Last Life in the Universe جوايز متعددي از جشنواره هاي بين المللي براي وي دست و پا کرده و همين فيلم اخير نيز نامزد خرس طلاي جشنواره برلين و نماينده سينماي تايلند در اسکار ٢٠٠٧ بوده است. خود راتاناروانگ در مصاحبه هايش از تاثير ديويد لينچ بر روي فيلم هايش و مخصوصاً اين آخري سخن گفته است. با چنين پيش زمينه اي به تماشاي امواج نامرئي بايد نشست که ظاهر يک فيلم کم و بيش گنگستري را دارد. امواج نامرئي سوال هاي نه چندان تازه، اما مهم مطرح مي کند: آيا جنايت آزادي به دنبال دارد يا فرار و به دوردست ها رفتن؟
راتاناروانگ مي کوشد تا از وراي کنکاش در ذهن اين قاتل ساکت و خونسرد دنيايي خاص خود بسازد. حسي که بر فيلم سنگيني مي کند احساس گناه است. او زني را که دوست داشته، به قتل رسانده و به هر جاي دنيا برود نمي تواند از اين احساس بگريزد. او از خودش نمي تواند فرار کند. او مي داند بايد حساب پس بدهد و نشانه هاي آن را نيز در کشتي پيدا مي کند. اين حساب پس دادن هم رواني و جسماني مي تواند باشد. اما اين سفر پر مخاطره با وجود تمهيدات نيک کارگردان به سرعت شروع شده، ولي دچار سکته هايي کوچک مي شود. تغيير جهت فيلم از يک فيلم جنايي به تريلري روانشناختي سبب مي شود حتي سرعت در روايت نيز آزاردهنده شده و تماشاگر را ناراحت کند. با اين حال نبايد از کنار کار راتاناروانگ به راحتي عبور کنيم. شخصيتي که او خلق کرده به اندازه کافي جذاب هست تا ما را تا پايان فيلم بکشاند. از طرف ديگر ساختار پازل گونه حوادث فيلم و خاطرات کيوجي به اندازه کافي بديع و چشم نواز هست، هر چند عکس العمل هاي آني کيوجي براي برخي ها مي تواند دافعه داشته باشد.
راتاناروانگ در يان فيلم نيز همچون کار قبلي خود ترجيح داده با گروهي ثابت[بازيگر نقش اول مرد، فيلمبردار، فيلمنامه نويس و...] کار کند. اما نسبت به فيلم قبلي پيشرفت زيادي حاصل نشده است. با اين وجود تماشاي امواج نامرئي براي آشنايي با اين فيلمساز خالي از فايده نيست!

ژانر: درام، مهيج.
نجوا Whisper




کارگردان: استوارت هندلر. فيلمنامه: کريستوفر بورلي. موسيقي: جف رونا. مدير فيلمبرداري: دين کاندي. تدوين: آرمن ميناسيان. طراح صحنه: مايکل جوي. بازيگران: جاش هالووي[مکس ترومونت]، بليک وودراف[ديويد سندبورن]، جوئل اجرتون[وينس دلايو]، سارا واين کاليس[روکسان]، ديوله هيل[کارآگاه ميلز]، اريکا شاي گير[جني]، تارا ويلسون[کلوئه]. ٦٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا. نام ديگر: Hellion.
مکس ترومونت در آرزوي تشکيل يک زندگي دلخواه با محبوب خود روکسان است. اما مکس که مدتي زنداني بود، مي داند که هرگز نخواهد توانست از راه هاي قانوني پول لازم را براي اين کار فراهم کند. از اين رو نقشه اي طرح مي کند تا -ديويد-تنها فرزند يکي از زنان ثروتمند و انگليسي تبار منطقه را دزديده و از وي باج خواهي کند. قرار است روکسان نيز در اين کار به و کمک کند. اما نقشه اي که ابتدا ساده و خالي از خطر به نظر مي رسيده، رنگ عوض مي کند. چون ديويد بر خلاف آن چه به که نظر مي رسد، کودک بي سر و صدايي نيست. او داراي قدرتي شيطاني است که زندگي مکس و روکسان را تبديل به جهنم خواهد کرد....
چرا بايد ديد؟
در هفته هاي گذشته به اندازه کافي در ژانر ترسناک/مهيج فيلم اکران شد و ما نيز در حد توان آنها را معرفي کرديم. متاسفانه اين ژانر ورطه هولناکي است که هر کسي از آن جان به سلامت در نمي برد. و اين بار نيز قرعه به نام استوارت هندلر افتاده است.
استوارت هندلر متولد ١٩٧٨ بعد از ساختن فيلم کوتاه پايان نامه اش به نام وراي سوءظن[١٩٩٧] در سال ٢٠٠١ با نمايش دومين فيلم کوتاهش به نام يک موفق شد تا جايزه اي از جشنواره سندنس به چنگ بياورد. اما او نيز مانند بسياري از استعدادهاي کشف شده در ين جشنواره با راه يابي به سيستم فيلمسازي آمريکا دچار عارضه اي شده که نتيجه آن فيلم کم رمقي چون نجوا است. يک محصول متعارف هاليوودي که از تلفيق مايه هاي آشنا چند فيلم موفق ساخته است. در مورد اين يکي بايد گفت ترکيب نه چندان موفقي از تم فرزند شيطان[طالع نحس و امثالهم] با سريال Lost است که اتفاقاً بازيگر نقش اول فيلم نيز در آن حضور داشت[يکي از پديده هاي تلويزيون در سال هاي اخير است که بايد در فرصتي مناسب به آن پرداخته شود].
قصه کليشه اي فيلم آشناتر مي شود زماني که ربايندگان کودک اسير حرص و آز و رقابت هاي آن چناني مي شوند. يک کپي دست دوم از يک نقشه ساده سام رايمي که انسجام آن را هم ندارد. اشتباه مهلک سازندگان فيلم آلياژ غلطي است که در فيلمنامه به کار گرفته اند. اين ترفند آن را دو پاره کرده و ديگر سياست هاي کارگردان مانند دوري از ساختار کليپ گونه رايج را نيز کم اثر مي کند. هندلر مي کوشد با دستمايه خود در اولين قدم بلندش به شکلي کلاسيک برخورد کند، اما حاصل کار فيلمي کهنه است تا کلاسيک.... ساختار کلي فيلم نيز فاقد يکدستي لازم است و با نزديک شدن به نيمه دوم بر سرعت گشوده شدن گره هاي فيلم افزوده مي شود[چيزي که باعث جذب برخي تماشاگران آسان پسند مي شود]. نجوا در خوش بينانه ترين حالت يک فيلم تلويزيوني قابل قبول است که مي تواند در نبود هيچ گزينه ديگري براي يک بار ديده شود. به همين خاطر توصيه مي کنم عجله اي در ديدن آن نداشته باشيد. چون همين روزها از کانال هاي تلويزيوني سر در خواهد آورد. ژانر: جنايي، درام، ترسناک، مهيج.
شب مرگبار Fall Down Dead
کارگردان: جان کي يس. فيلمنامه: روي سالووز. موسيقي: پينار توپراک. مدير فيلمبرداري: ريچارد کلباو. تدوين: رابرت جي. کاستالدو. طراح صحنه: اريک ويتني. بازيگران: دومينيک سواين[کريستي والاس]، محمت گونسور[استفان کرچک]، ئودو کاير[آرون گريوي/پيکاسو کيلر]، ديويد کاراداين[ويد]، آر. کيت هريس[لارنس کلاگ]، مونيکا دين[هلن]، جنيفر آلدن[مري]، آستين جيمز[مايکل ييگر]. ٩٣ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا. نام ديگر: Dehşet Gecesi.
قاتلي سريالي که از سوي رسانه ها Picasso Killer ناميده مي شود، با استفاده از قطعي موقت برق دست به جنايت مي زند. اين قاتل که به هنر و زيبايي شناسي علاقه دارد، بعد از کشتن قربانيان خود نشانه هايي آشنا از کار هنرمندان بزرگ بر جا مي گذارد. تا اين که يک شب کريستي والاس، دختر جواني که به کار پيشخدمتي مشغول است ناخواسته شاهد يکي از اين جنايت ها مي شود. اين واقعه او را دچار دردسر بزرگي مي کند. کريستي که وحشت کرده، بلافاصله از ويد مامور مراقبت يک مرکز تجاري مي خواهد او را پناه دهد. سپس با تلفن وقوع جنايت را به پليس خبر مي دهد. اما دو افسر پليس -لارنس و استفان- که پا به صحنه جنايت مي گذراند ابتدا به خود او مشکوک مي شوند. اما بعد از مدت کوتاهي متوجه اشتباه خود مي شوند، ولي ديگر دير شده و قاتل هر لحظه به کريستي نزديک تر مي شود....



چرا بايد ديد؟
دومين تجربه توليد فيلم در آمريکا براي سزين و نسيم هاسون- تهيه کنندگان ترک- که بلافاصله و شايد همزمان با فيلم زيستن و مردن جلوي دوربين رفته باشد، در مقايسه با اولي[که دو ماه قبل در همين صفحه معرفي شد] هر چند کليشه اي، اما محصولي پخته تر و منسجم تر است. اين بار نيز تهيه کنندگان فيلم کوشيده اند يک بازيگر ديگر ترک را به بازارهاي جهاني بقبولانند. همچون فيلم قبلي کسي انتخاب شده که سابقه بازي در محصولات اروپايي را داشته و بر زبان انگليسي نيز مسلط است. محمت گونسور که تا اين اواخر در فيلم هاي ايتاليايي و ترک بازي مي کرد، در نقش دوم فيلم ظاهر شده است. اما براي تماشاگر غير ترک آن چه جذاب است حضور آخرين لوليتاي سينما در اين شب دهشتناک است. دومينيک سواين که با فيلم هاي مواجهه و لوليتا تبديل بت ذهني مردان بسياري شد، از عوامل جذب تماشاگر و موفقيت شب مرگبار است. فيلمي کم خرج در معيارهاي هاليوود[٢ و نيم ميليون دلار بودجه] که يقيناً سود قابل توجهي نصيب سازندگانش خواهد کرد.
جان کي يس که زيستن و مردن کوشيده بود به استانداردهاي ژانر تريلر، جنايي و اکشن نزديک شود، اين بار گونه ترسناک را برگزيده و در مقام مقايسه از موفقيت بيشتري نيز برخوردار شده است. قصه فيلم همان گونه که از خلاصه داستان آن پيداست، براي خيلي ها فاقد عنصر غافلگيري است. قصه اي در روال معمول اين گونه فيلم ها که نمونه هاي کالت اروپايي اش را داريو آرجنتو در دهه ١٩٧٠ کارگرداني مي کرد. شايد به نظر بسياري از گوشه گيران اين فيلم به همين علت واپسگرايانه و حتي کهنه باشد. اما فيلم هاي درجه ٢ يا B نيز هميشه وجود داشته اند و جزئي از صنعت سينما بوده اند. جزئي که گاه فيلمسازان موفقي نيز چون کورمن، کاپولا و دمي به سينماي جدي تر هديه کرده است. کسي چه مي داند شايد کي يس نيز در آينده به جرگه همين آدم ها بپيوندد. بر خلاف فيلم قبلي توصيه مي کنم اگر وقت اضافي داريد براي دو ساعت انبساط خاطر اين فيلم را ببينيد. شب هاي مرگبار در انتظار شماست!!!



ژانر: ترسناک.
سياره سفيد/سياره برف پوش





La Planète blanche
کارگردان: تيه ري پيانتنيد، ژان لميره، تيه ري راگوبر. فيلمنامه: تيه ري پيانتنيد، استفان مي يه. موسيقي: برونو کولاي. مدير فيلمبرداري: ژروم بوويه، فرانسواز د ريبه رول، مارتن لکلرک، تيه ري ماچادو، ديويد ريشر. تدوين: کاترين مابلا، تيه ري راگوبر، نادين ورديه. راوي: ژان لويي اتين. ٨٦ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ فرانسه، کانادا. نام ديگر: The White Planet. نامزد جايزه بهترين فيلم مستند از مراسم Genie.
قطب شمال: سرزميني که سرما حکمراني مي کند، جايي که يخ و باد سرد آن را به گونه دنيايي ديگر شکل مي دهد. دنيايي متشکل از درياي منجمد، کوه هاي يخي غول آسا، توندرا و دشت هاي پوشيده از برف با حيواناتي مختلف و متفاوت از ديگر جاهاي کره خاکي...خرس ها، شفق قطبي، پلانکتون هاي رقاص، شيرهاي قطبي، بالن ها و پرندگان...جايي که بايد پيش از نابودي آن بر اثر گرمايش تدريجي زمين انتظار کشف خود را از سوي آدميان مي کشد....
چرا بايد ديد؟
هنوز تصاوير انيميشن فيلم ال گور[حقيقت دردسرساز] درباره خرس هاي قطبي که به خاطر نيافتن قطعه اي يخ در حال تلف شدن بودند، از ذهن بسياري زدوده نشده است. فيلم سياره سفيد که به تازگي پخش جهاني آن آغاز شده، اين مکان و تقريباً همين حيوان را هدف قرار گرفته است. مي گويم تقريباً، چون در قطب حيانات بسياري زندگي مي کنند که آب شدن يخ ها بر اثر گرمايش تدريجي زمين حيات همگي شان را دچار مخاطره خواهد کرد. سياره سفيد که توسط گروهي سه نفره ساخته شده، تلاش سه انسان براي کشف زيبايي هاي اين منطقه و نشان دادن آن به ديگر ساکنان کره زمين است تا با در پيش گرفتن اقدامات احتياطي در آينده حداقل روند اين نابودي تدريجي را کند کرده و در خوش بينانه ترين حالت متوقف کنند. هر سه نفر در حوزه علم و توليد فيلم هاي مستند علمي افراد شناخته شده اي هستند[حداقل در تلويزيون ها] که سياره سفيد اولين فيلم بلند آنان محسوب مي شود. جسارتي که به خرج داده شده و نبرد با مخاطرات اقامت طولاني در اين منطقه خود به اندازه کافي دليلي براي ديدار از اين تجربه بديع است. اما تلاش حيوانات اين منطقه براي تنازع بقاء بدون شک ديدني از نبرد کوتاه مدت سازندگان اين فيلم است. تلاشي که روي نوار سلولوئيد ثبت شده تا ناله امداد خواهي اين حيوانات را به گوش ما برساند، که اگر آنها را از مرگ تدريجي نجات ندهيم شايد اين سرنوشت گريزناپذير ما انسان ها نيز باشد!
توصيه مي کنم به تماشاي اين فيلم برويد و ديدن آن را به هر کسي سفارش کنيد. مخصوصاً اين که سرشار از مناظز زيبا و ديده نشده [به سبک محصولات نشنال جئوگرافي] است و مي تواند اميد بيشتري در مقايسه با مستند ال گور به بيننده هديه کند. براي اطلاعات بيشتر در مورد نحوه توليد اين فيلم و اهداف سازندگانش مي توانيد به گفت و گوي اختصاصي ما با تيه ري پيانتنيد در همين شماره مراجعه کنيد. ژانر: مستند.

هیچ نظری موجود نیست: