جمعه، مهر ۲۷، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان



‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎
‏‏<‏strong‏>شجاع ‏The Brave One‎
کارگردان: نيل جوردن. فيلمنامه: رادريک تيلور، بروس اي. تيلور، سينتيا مورت بر اساس داستاني از رادريک و ‏بروس تيلور. موسيقي: داريو ماريانللي. مدير فيلمبرداري: فيليپ روسلو. تدوين: توني لاوسون. طراح صحنه: کريستي ‏زئا. بازيگران: جودي فاستر[اريکا بين]، نيکي کات[کارآگاه ويتاله]، ترنس هاوارد[کارآگاه مرسر]، نوين اندروز[ديويد ‏کيرماني]، مري اشتينبرگ[کارول]، انه الويا[جوساي]، لويس دا سيلوا جونيور[لي]، بليز فاستر[کش]، رافايل ‏ساردينا[ريد]، جين آدامز[نيکول]. ١١٩ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا، استراليا. ‏
اريکا، گوينده موفق راديو که در نيويورک زندگي مي کند و در برنامه هاي خود اين شهر را جايي فوق العاده تصوير ‏مي نمايد، يک روز تبديل به قرباني خشونت بي دليل همين شهر مي شود. چيزي که تا آن زمان از ديد وي مخفي مانده ‏بود. شبي با نامزدش ديويد هنگام پياده روي مورد حمله اوباش خياباني قرار مي گيرند. زماني که اريکا در بيمارستان-‏پس از اغماي طولاني- چشم مي گشايد، عزيزترين چيز زندگي اش-يعني نامزدش ديويد- را از دست داده است. اتفاقي ‏که ابتدا آن را باور ندارد، ولي به اجبار مي پذيرد. او که انگار همه چيز خود را از دست داده، تبديل به کسي مي شود که ‏از زندگي در اين شهر هراسناک است. ابتدا سلاحي براي محافظت از خود خريداري مي کند. اما زماني که اولين و ‏دومين نفر را به قصددفاع از خود مي کشد، اندک اندک در خود احساسي را کشف مي کند که تا آن زمان از وجودش بي ‏خبر بوده است. به زودي داستان قاتلي که در نقش مامور خود گمارده قانون دست به نابودي اوباش خياباني مي زند، به ‏گوش پليس نيز مي رسد. کارآگاه شون مرسر که مامور رسيدگي به اين پرونده است به زودي با کنار هم گذاشتن شواهد ‏به جاي مردي با يک اسلحه، خود را با زني مسلح روبرو مي بيند که با انگيزه اي مرکب از حس انتقام خواهي و عدالت ‏جويي دست به شکار اوباش زده است....‏


‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يقين دارم فيلم دوستان و فيلم خواران گرفتار افسون دهه ١٩٧٠ با خواندن اين خلاصه داستان بلافاصله به ياد آرزوي ‏مرگ[١٩٧٤، مايکل وينر] با شرکت چارلز برانسون خواهند افتاد. اتفاقي که پر بيراه نيست، اما به شما اطمينان مي دهم ‏که شجاع چيزي فراتر از يک بازسازي زنانه از آن داستان است. در اولين نگاه جايگزيني جودي فاستر با چارلز ‏برانسوني که انتظار هر نوع رفتار خشونت آميزي از سوي وي غير مترقبه نبود، شوکه آور است. نه فقط براي ما، بلکه ‏براي خود اريکايي که از تبديل شدن خود به شخصيتي دور از انتظار خود حيرت زده است. و آن چه شجاع را در ‏مقايسه با آرزوي کشتن در مقامي بالاتر قرار مي دهد، از همين نکته کوچک نشات مي گيرد. چون کارگردان کارکشته ‏اي چون نيل جوردن قصد ساختن يک فيلم اکشن به معناي رايج را ندارد. خشونت در فيلم او پالايش دهنده يا آرامش ‏بخش نيست. بلکه راه به آشوب بيشتر مي برد و از ميانه فيلم هرگز آن دقايق افسون کننده و پر از آرامش سکانس اول ‏فيلم تکرار نمي شود. خشونت حتي از نگاه جوردن آن چيزي نيست که وينر مي ديد. قرباني او بر خلاف وينر در ‏تاريکي مورد حمله قرار مي گيرد و تصاويري که به ما انتقال مي يابد خالي از خون و خشونت آرزوي مرگ است. اما ‏از مهابتي شگفت وامروزي برخوردار است که بر تاثير گذاري آن مي افزايد.[منظورم فيلمبرداري اوباش با هندي کم از ‏کتک زدن اريکا و ديويد نيست! بلکه ساختار صحنه است]. مهم اين است که اريکا با ترس آشنا مي شود، چيزي که تا ‏پيش از آن مي پنداشت فقط به ديگران تعلق دارد. به انسان هاي ضعيف، ولي وقتي ترس به سراغ او مي رود درک مي ‏کند که اين چيز همواره در کنار او و در لايه هاي زيرين هر چيزي که او حتي دوست شان داشت، حضور داشته است. ‏نيل جوردن متولد ١٩٥٠ سليگوي ايرالند، از کارگردان هاي مشهور روزگار ماست. از اواخر دهه ١٩٧٠ با فيلمنامه ‏نويسي وارد سينما شده و از ١٩٨٢ با فيلم فرشته کارگرداني را آغاز کرده است. با دومين فيلمش همنشين گرگ ها در ‏‏١٩٨٤ موفق شد تا ٥ جايزه از جشنواره هاي مختلف گرفته و جايزه اي نيز از سوي مراسم ايونينگ استاندارد بريتيش ‏فيلم به عنوان خوش آتيه ترين تازه وارد دريافت کند. همنشين گرگ ها فيلمي فانتزي و ترسناک بر اساس قصه هاي ‏فلکلوريک بود و در گيشه نيز بااستقبال خوبي مواجه شد. دو سال بعد مونا ليزا جايزه صدف طلايي جشنواره والادوليد و ‏نامزدي گلدن گلاب و نخل طلاي کن را براي جوردن به ارمغان آورد. ما فرشته نيستيم\با شرکت رابرت دنيرو و شون ‏پن] در ١٩٨٩ و معجره در ١٩٩١ نيز توانست انتظارات به وجود آمده از وي را برآورده کند، اما اولين شاهکار ‏کارنامه اش چند سال بعد با نام ‏The Crying Game‏ به نمايش در آمد که برنده اسکار بهترين فيلمنامه و نامزد اسکار ‏بهترين کارگرداني شد و ٧ جايزه از جشنواره هاي بين المللي کسب کرد. فيلم که به دوستي غريب ميان يک سرباز ‏داوطلب ارتش جمهوري خواه ايرالندي و يک سرباز اسير انگليسي مي پرداخت، به شدت نظر منتقدان را جلب و تبديل ‏به يکي از فيلم هاي کالت بريتانيايي شد. مضمون همجنس خواهي موجود در بطن فيلم نيز بر جذابيت آن افزود و ‏بازيگري توانا را نيز به جهانيان شناساند: استيفن رئا که تبديل به يکي از بازيگران ثابت فيلم هاي جوردن نيز شد. پس ‏از تجربه ناموفق مصاحبه با خون آشام، ماجراي انقلابي مشهور ايرلندي-مايکل کالينز- در ١٩٩٦ شير طلايي ونيز را ‏براي جوردن به ارمغان آورد.دومين نقطه اوج چشمگير کارنامه وي پايان يک رابطه عاشقانه در ١٩٩٩ ساخته شد و ‏بلافاصله از سوي منتقدان و مردم به عنوان يکي از بهترين اقتباس هاي سينمايي از کتاب هاي گراهام گرين وارد تاريخ ‏سينما گرديد. پايان يک رابطه عاشقانه اوج سبک جوردن بود، البته ديگر آثار او مانند پسر قصاب، در رويا و حتي ‏صبحانه در پلوتو[٢٠٠٥] نيز بر کارنامه وي امتيازهايي افزودند. طبيعي است با چنين پيشينه اي توقع تماشاگر سخت ‏گير و منتقد علاقمند به کارنامه وي پس از دو سال انتظار براي تماشاي تازه ترين فيلم وي بالا مي رود. خوشبختانه ‏جوردن-بر خلاف بسياري!- قادر به پاسخ گويي به اين انتظارات و فيلمش چيزي فراتر از يک قصه انتقام خواهي است. ‏که اگر غير از اين بود، تعجب آور مي بود. شجاع با وجود پرهيز از هيجان سازي هاي کاذب و رايج تا اين لحظه ٣٠ ‏ميليون دلار در آمريکا به دست آورده و نمايش آن ادامه خواهد يافت. فيلم از گروه بازيگري خوبي برخوردار است، ‏جودي فاستر و ترنس هاوارد درک و تحليل درستي از نقش هاي خود ارائه مي دهد و نوين اندروز[بازيگر سريال ‏Lost‏] نيز در نقش کوتاه ديويد، حضوري مثبت دارد. اگر مشتاق هستيد تا بيگانه پنهان شده در درون خويش را کشف ‏کنيد، تماشاي شجاع بهترين فرصت است!‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏




‏<‏strong‏>بيوفورت ‏Beaufort‎
کارگردان: جوزف سدار. فيلمنامه: جوزف سدار بر اساس کتاب‏‎"Im Yesh Gan Eden"‎‏ از ران لشام. موسيقي: ايشاي ‏آدار. مدير فيلمبرداري: اُفر اينو. تدوين: زوهار ام. سلا. طراح صحنه: ميگوئل مرکين. بازيگران: آلون ‏ابوتبول[کيمچي]، الي آلتونيو[عُشري]، دانيل بروک[پاول]، عُشري کوهن[ليراز]، گال فرايدمن[باليس]، نيوو ‏کيمچي[آويشاي]، اوحد کنولر[زيو]، ارتور پرزو[شپيتزر]، ايگال رسنيک[روبي]، ايتاي شور[اميليو]، ايتاي ‏تيران[کوريس]، ايتاي تورگمان[زيتلاوي]، امي واينبرگ[آموکس فاران]، هانان يشايي[ناداو]، دني زهاوي[مه ير]. ‏‏١٢٥ و ١٣١ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ اسرائيل. برنده جايزه بهترين طراحي صحنه، فيلمبرداري، تدوين، صدابرداري و ‏نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد/عُشري کوهن، بهترين طراحي لباس، کارگرداني، بهترين فيلم، موسيقي و فيمنامه از ‏آکادمي فيلم اسرائيل، برنده خرس نقره اي بهترين کارگرداني و نامزد خرس طلاي جشنواره برلين. ‏
ليراز ليبرتي ٢٢ ساله، فرمانده گروهي از سربازان پست ديده باني بيوفورت است. چند ماه بعد اسرائيل مناطق اشغالي ‏لبنان را ترک خواهد کرد، اما قبل از آن ليراز و گروهش بايد جاده اي را از مين ها پاکسازي کنند. زيو، سربازي که ‏متخصص خنثي سازي مين است، پس از رسيدن به پايگاه و درک موقعيت از انجام ماموريت شانه خالي مي کند. چون ‏اين کار را بسيار مخاطره آميز مي داند. ولي ليراز اصرار مي کند و نتيجه اين کار کشته شدن زيو است. ليراز و ‏افرادش که زير بمباران مداوم دشمن قرار دارند، روزهاي سختي را مي گذرانند. با دستوري مبني بر بازگشت چند نفر ‏از سربازان و سگ تعليم ديده پايگاه، ليراز دچار سرخوردگي مي شود. او شرايط موجود را با تمامي تعلمياتي که قبلاً ‏ديده، مغاير مي يابد. اما به زودي دستوري مبني برنابودي پايگاه و عقب نشيني از راه مي رسد و ليراز بايد مکاني را ‏منفجر کند که در آن شاهد مرگ بسياري از دوستان و همقطارانش در راه دفاع از آن بوده است. جايي که او شاهد ‏فروپاشي جسمي و روحي سربازان خود بوده....‏


‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏



سينماي اسرائيل در کشور پديده اي ممنوع و ناشناخته است. البته اين سينما با وجود تعدادي فيلم درخشان و حضور ‏کارگردان هايي چون آموس گيتاي، در ديگر کشورها هم چيز شناخته شده اي نيست. فقط تعدادي منتقد صاحب کرسي در ‏جشنواره ها و خوره هاي فيلم جدي آنها را مي شناسند و بس!‏
پس جاي شگفتي نيست اگر کسي نام جوزف سدار را نشنيده باشد و دو فيلم پيشين او را که به ياد بياورد. حتي اگر هر دو ‏فيلم در جشنواره هاي بين المللي مختلف توفيقي هم به دست آورده باشند. با اين حال بايد بگويم که جوزف سدار متولد ‏‏١٩٦٨ نيويورک[مشهور به يوسي سدار] از خوش آتيه ترين کارگردان هاي سينماي اسرائيل و عبري زبان دنياست. ‏سدار اولين فيلمش ‏Ha- Hesder‎‏ را در سال ٢٠٠٠ ساخت. درامي درباره تروريسم که بنيادگرايي به مثابه سياست را ‏زير ذره بين گذاشته بود. فيلم با وجود نگاه انتقادآميز خود توانست در ٥ جايزه از آکادمي فيلم اسرائيل دريافت کند و ‏نامزد جايزه صلح از انجمن فيلم هاي سياسي آمريکا شود. دومين فيلم وي ٤ سال بعد با نام ‏Medurat Hashevet‏/ آتش ‏به نام در آمد. داستان نبرد شخصي يک بيوه زن جوان و مادر دو دختر براي پذيرفته شدن در يک کولوني تازه ساخته ‏شده در کرانه باختري است که با متهم شدن يکي از دخترها به فريب پسري از اعضاي حرکت جوانان يهودي پيچيده تر ‏مي شود. آتش نيز ٥ جايزه از آکادمي فيلم اسرائيل دريافت کرد و همزمان توانست جايزه ويژه جشنواره برلين و جايزه ‏فيپرشي جشنواره شيکاگو را تصاحب کند. حال پس از گذشت سه سال از نمايش فيلم آتش، جوزف سدار با سومين فيلمي ‏که نوشته و کارگرداني کرده بازگشته و موفق شده تا براي سومين بار توجه فيلم شناسان و ارباب رسانه ها را به خود ‏جلب کند. ‏
فيلم نام خود را از قلعه بيوفورت گرفته است. قلعه اي متعلق به قرن دوازدهم و دوره جنگ صليبي که در طول قرن ها ‏دست به دست، از کنترل ارتشي به ارتشي ديگر در امده است. جنگ هاي خونين در اطراف اين قلعه رخ داده و يکي از ‏آخرين آنها در سال ١٩٨٢ بوده است. در اين سال و اولين روز جنگ لبنان، پرچم اسرائيل بر فراز کوهستان به اهتزاز ‏در آمد و بعدها مناقشاتي جدي برانگيخت. ولي ١٨ سال به دنبال نضج گرفتن حرکت هاي مردمي، دولت اسرائيل تصميم ‏به ترک لبنان گرفت. فيلم بيوفورت بيهودگي اين فتح و بيهوده تر از آن تلاش براي حفظ اين موقعيت را به تصوير مي ‏کشد. هدف سدار به نقد کشيدن سياست هاي نظامي دولت اسرائيل و فدا کردن جوانان بسيار به خاطر هيچ و پوچ است. ‏صدايي که شنيده شدنش از اين منطقه بسيار گوش نواز مي نماياند. چون در طول فيلم، همچون صحراي تاتارهاي دينو ‏بوتزاني دشمن ديده نمي شود. تنها نشانه هاي وجود دشمن از راه رسيدن مداوم گلوله هاي توپ و خمپاره از آسمان است ‏و مين هايي که در اطراف شان کاشته شده است. سربازان اسرائيلي[به عنوان مثال زيو تازه وارد] در ميان خندق هايي ‏که خود يا پيشينيان شان کنده اند، سرگردان هستند و هراس شان نه از دشمن نامرئي، بلکه بيهودگي اين جنگ است. ‏سدار براي نشان دادن کسالت چنين جنگي کوشيده تا با استفاده از نماهاي دور يا نشان دادن اتفاقات در خارج از ‏کادر[مانند صحنه کشته شدن زيو هنگام پاکسازي معبر، کسي که عوميش نيز در همين منطقه در اوايل دهه ١٩٨٠ کشته ‏شده] و بدون استفاده از موسيقي مهيج تماشاگر را به ميان شخصيت هاي فيلمش بکشاند. و موفق هم شده است. بيوفورت ‏درامي قدرتمند و صلح دوستانه از کشوري است که خواه ناخواه بر اثر سياست هاي رسانه اي کشورهاي مسلمان از آن ‏ديوي مهيب و خونخوار ساخته شده که انتظار رستگاري از آن نمي رود. تماشاي بيوفورت نه يک امر هيجان آور است ‏و نه مفرح، بلکه کاري ضروري است. و نه فقط براي فيلم دوستان و تماشاگران و منتقدان تشنه کشف سينماي کشورهاي ‏کمتر شناخته، بلکه همه انسان هايي که به صلح و انسانيت عشق مي ورزند. آرزو مي کنم فيلم بخت نمايش جهاني بسيار ‏گسترده را بيابد.‏ژانر: اکشن، درام، جنگي. ‏



‏<‏strong‏>وطنم، وطنم ‏My Country, My Country‎
کارگردان: لورا پويتراس. فيلمنامه: ديويد برانکاچيو. موسيقي: کاظم الساهر. مدير فيلمبرداري: لورا پويتراس. تدوين: ‏کتي بلک، ديويد برانکاچيو، لري گولدفاين، ديويد کرگر، ارز لوفر، لورا پويتراس، جوديت وولف. ٩٠ و ٩٥ دقيقه. ‏محصول ٢٠٠٦ آمريکا. نام ديگر: موطني، موطني- ‏‎"P.O.V." My Country, My Country‏. نامزد اسکار بهترين ‏فيلم مستند بلند، نامزد جايزه بهترين فيلم مستند از مراسم روحيه مستقل، برنده جايزه سوژه بکر از جشنواره فيلم هاي ‏مستند فول فريم، برنده جايزه حقوق بشر از جشنواره دوربان، بهترين فيلم مستند جشنواره فلاهرتياناي روسيه، برنده ‏جايزه هنري همپتن. ‏
شش ماه قبل از برگزاري انتخابات در عراق. نيمه دوم سال ٢٠٠٤ است و گروه هايي از سازمان ملل، نيروهاي ‏آمريکايي، استراليايي و تعدادي از افراد محلي در حال آماده سازي مقدمات انتخاباتي هستند که بايد در ٣٠ ژانويه ‏‏٢٠٠٥ انجام بگيرد. انتخابي که هيچ کس از برگزاري آن مطابق برنامه اطمينان ندارد. دکتر رياض، مسلماني سني که ‏در مرکز پزشکي ادهميه کار مي کند، قصد دارد تا از سوي حزب مسمانان سني بغداد در اين انتخابات شرکت کرده و به ‏مجلس راه يابد. او مردي فعال و خير است. در مسجد ابوحنيفه نماز مي خواند و به ملاقات کساني مي رود که بي دليل ‏در زندان ابوغريب گرفتار شده اند. همسر و دخترانش شاد، شوخ و با نمک هستند و از نامزدي وي راضي به نظر مي ‏رسند. ولي آيا حزب وي در انتخابات شرکت خواهد کرد؟ آيا وي راي لازم را به دست خواهد آورد؟ و از همه مهم تر آيا ‏خانواده او در امنيت هستند؟




‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
لورا پويتراس از زنان شجاع فيلمساز زمانه ماست که مدت زمان زيادي از آغاز فعاليت وي در زمينه ساخت فيلم مستند ‏نمي گذرد. او کارش را به عنوان دستيار تهيه کننده و تدوينگر سريال پرده تقسيم شده[١٩٩٧] و فيلم مستند تبت آزاد در ‏‏١٩٩٨ آغاز کرد. در سال ٢٠٠٣ با تهيه کنندگي، کارگرداني و فيلمبرداري جنگ پرچم ها نامزد دريافت جايزه واقعي ‏تر از قصه از جشنواره روحيه مستقل و موفق به دريافت جوايزي از مراسم امي[اسکار تلويزيوني]،جشنواره فول فريم، ‏پيبادي و جشنواره ‏SXSW‏ شد. ‏
وطنم، وطنم دومين فيلم اوست که همچون جنگ پرچم ها به عنوان يکي از قسمت هاي سريال تلويزيوني مستند ‏‎"P.O.V."‎‏ از شبکه ‏PBS‏ نيز به نمايش در آمده است. پويتراس دانش آموخته انستيتوي هنر سن فرانسيسکو است و ‏پيش از شروع به فيلمسازي سرآشپزي بود. وطنم، وطنم دومين فيلم اوست که آن را با صرف هشت ماه در عراق ساخته ‏و هدفش نمايش زندگي مردم عراق تحت اشغال نيروهاي آمريکايي بود. او روي دکتر رياض به عنوان شخصيت اصلي ‏فيلم خود زوم کرده، پزشکي سني و پدر شش فرزند که نامزد انتخاب مجلس شده است. او منتقد دولت صدام حسسن و ‏اشغالگران بوده و بسيار مشتاق است که زمينه براي ايجاد حکومتي مبني بردموکراسي در عراق فراهم شود. اما آن چه ‏مي بيند جز آشفتگي و آشوب چيزي نيست. اتاق انتظار مطب او هر روز از کساني که از بيماري هاي روحي و جسمي ‏رنج مي برند، پر مي شود. کساني که گاه پولي براي سير کردن شکم خود نيز ندارند و دکتر رياض از کمک مالي به ‏آنها نيز خودداري نمي کند. تمامي اين انسان ها قرباني خشونت حکومت صدام و سپس نيروهاي آمريکايي هستند. او به ‏ديدار زندانيان ابوغريب مي رود و ضمن رسيدگي به درد دل آنان، از انتقاد نسبت به حکومت پوشالي و دست نشانده ‏کشورش نيز ابا ندارد. با او به داخل اين زندان مي رويم و نوجوانان ١٠- ٩ ساله اي را مي بينيم که که به اتهام ‏خطرساز بودن اسير نيروهاي آمريکايي شده اند. نيروهايي که در يکي از صحنه هاي فيلم از دست فرو بردن رهگذري ‏به گريبانش با هدف در آوردن شايد سيگاري... هراسان شده و او را به سين-جيم مي کشند.‏
وطنم، وطنم روايتي دراماتيک از سفر شخصي دکتر رياض درون منطقه اشغالي توسط ارتش آمريکاست که با روايت ‏هاي مدير استراليايي يک شرکت خصوصي حفاظتي، خبرنگارن آمريکايي و کارمندان سازمان ملل که در صدد فراهم ‏ساختن مقدمات انتخابات هستند، در هم تنيده شده است. از سوي ديگر فيلم نشان دهنده اين واقعيت است که نمي شود ‏دموکراسي را به ديگران تحميل کرد و تا زماني که خود اين انسان ها ضرورت داشتن دموکراسي و تمرين آن را ‏درنيابند، هر گونه تلاشي با ضايعات فراوان همراه خواهد بود. وطنم، وطنم به خاطر همين چشم انداز و شهامت ‏کارگردانش براي کار در زير آتش، فيلم جسورانه و مدرکي است از آنچه که بر ملت عراق مي رود. فيلم پويتراس بخت ‏زيادي براي کسب اسکار در سال جديد دارد و شايسته ديده شدن است. از نکات قابل توجه فيلم موسيقي و آواز آن است ‏که توسط شاعر، آهنگساز و خواننده تبعيدي عراقي کاظم الساهر[کاظم جبار ابراهيم السامرائي- متولد ١٩٦١ موصل] ‏ساخته شده است. الساهر هم اکنون بزرگ ترين خواننده پاپ جهان عرب به شمار مي رود. نام فيلم نيز از آواز وي به ‏همين نام گرفته شده است. [١]‏ژانر: مستند. ‏




‏<‏strong‏>بدل/نوکر ‏La Doublure‎
نويسنده و کارگردان: فرانسيس وبر. موسيقي: الکساندر دسپليت. مدير فيلمبرداري: روبر فراسه. تدوين: ژرژ کلوتز. ‏طراح صحنه: دومينيک آندره. بازيگران: گاد الماله[فرانسوا پينون]، آليس تاگليوني[الينا سيمونسن]، دانيل اوتوي[پي ير ‏لواسور]، کريستين اسکات تامس[کريستين لواسور]، ويرژيني له دويه]اميلي]، دني بون[ريشار]. ٨٥ دقيقه. محصول ‏‏٢٠٠٦ فرانسه، ايتاليا، بلژيک. نام ديگر: ‏The Valet، ‏Una Top model nel mio letto، ‏La Boulette‏. نامزد ‏جايزه سزار بهترني بازيگر نفش مکمل مرد/دني بون. ‏
پينون پيشخدمتي پاريسي عشق اش از سوي اميلي- زني که دوستش دارد- رد شده است. چون اميلي که قصد دارد يک ‏کتابفروشي باز کند، وي را مرد ايده آل خود نمي داند. همزمان ميلياردري به نام لواسور- که عکاسي فضول از رابطه ‏اش با سوپر مدلي به نام الينا عکس برداري کرده- درگير شکايت همسرش شده و به دنبال گريزراهي جهت نداشتن ‏ارتباط با مدل مشهور است. دست تصادف اين دو نفر را سر راه هم قرار مي دهد و لواسور از پيشخدمت و الينا مي ‏خواهد تا در ازاي دريافت پول نقش عاشق و معشوق را بازي کند. چون در صورتي که تقاضاي طلاق همسرش مورد ‏قبول دادگاه قرار بگيرد، زندگي و آينده اش در مخاطره خواهد افتاد. اما موقعيت جديد به زودي براي پيشخدمت جوان و ‏سوپرمدل از يک رابطه ساختگي فراتر مي رود و همين امر باعث حسادت لواسور از سويي و زني که اينک صاحب ‏کتابفروشي شده، از طرف ديگر مي شود. اما مشکل زماني حادتر مي شود که ريشار هم اتاقي پينون نيز عاشق اميلي ‏شده و همسر لواسور نيز که حقيقت را دريافته، تصميم به بازي کردن با وي مي گيرد...‏



‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
هم سن و سال هاي من بايد بازيگر فرانسوي پير ريشار را خوب به ياد داشته باشند، کمديني با قيافه اي شبيه به هارپو ‏مارکس که در دهه ١٩٧٠ فيلم هاي بسياري از وي در ايران به نمايش در آمد. يک از نقش هايي که باعث اشتهار ريشار ‏در فرانسه و ايران شد، شخصيت ابلهي به نام فرانسوا پرن بود که در فيلم هاي بلوند قد بلند با لنگه کفش سياه و بازگشت ‏بلوند... بود که فيلمنامه آن توسط فرانسيس وبر نوشته شده بود. فرانسيس وبر متولد ١٩٣٧ نويي سور سين از ١٩٦٩ با ‏نوشتن فيلمنامه وارد ساختار سينماي فرانسه شده است. شخصيت ابلهي که در سايه خرد تازه يافته[مثلاً بر اثر آشنايي با ‏دختري زيبا و گرفتار دشن در عشق وي که منجر به بازيابي اعتماد به نفس اش مي شود] از نشانه هاي کمدي هاي وي ‏بود که يکي دو سال بعد نامش از فرانسوار پرن به فرانسوا پينون تغيير يافت و براي اولين بار ژاک برل در ‏L' ‎Emmerdeur‏ به سال ١٩٧٣ آن را بازي کرد. وبر تا امروز چندين بار اين شخصيت ها را با بازيگران مختلف مقابل ‏تماشاگران بازگردانده[ژاک ويلر در ١٩٨٩ با فيلم ‏Le Dîner de cons‏ –موفق ترين فيلم کارنامه اش-، دانيل اوتوي ‏در ٢٠٠١ با فيلم کمد و اينک گاد الماله در نوکر] است. وبر از کارگردان هاي خوش سابقه سينماي فرانسه است که ‏کمدي هاي سبک و گاه سکسي، مفرح و شاد مي سازد که اغلب در هر دو سوي اقيانوس مورد پسند و توجه قرار مي ‏گيرند.به عنوان مثال نامزدي اسکار براي فيلمنامه ‏La Cage aux folles‏ به کارگرداني ادوار مولينارو که بعدها مايک ‏نيکولز آن را با نام قفس در هاليوود بازسازي مي کند. و البته باعث مي شود که خود وبر نيز به هاليوود راه يابد. ‏
وبر سابقه خوبي در ساختن کمدي هايي دراد. که از فرط دقت به مکانيسمي دقيق شبيه هستند. نوکر نيز يکي از همان ‏فيلم هاست که وعده يک ساعت و نيم خنده را به تماشاگرش مي دهد. همين پيشينه سبب شده که تا اين لحظه ٣ ميليون نفر ‏فرانسوي به تماشاي آن بروند که رقمي قابل توجه به شمار مي آيد. لايه هاي پر حادثه و مهيج فيلمنامه به سبک و سياق ‏کمدي هاي ديوانه وار آمريکايي در کنار تيم بازيگري مجرب از ويژگي هاي فيلم به شمار مي رود. نوکر يک کمدي ‏موقعيت سکسي فرانسوي است که مي توان آن را بدون عذاب وجدان تماشا و سپس فراموش کرد!‏ژانر: کمدي. ‏



‏‏<‏strong‏>همراه ‏The Walker‎
نويسنده و کارگردان: پل شرايدر. موسيقي: آن دادلي. مدير فيلمبرداري: کريس سيگر. تدوين: جولين راد. طراح صحنه: ‏جيمز مريفيلد. بازيگران: وودي هارلسون[کارتر پيچ سوم]، کريستين اسکات تامس[لين لاکنر]، لون باکال[ناتالي وان ‏ميتر]، ند بيتي[جک دلورين]، موريتز بليبرتو[امک اوغلو]، مري بث هارت[کريسي مورگان]، لي لي تاملين[ابيگيل ‏دلورين]، ويلم دافو[سناتور لري لاکنر]، جف فرانسيس[کارآگاه ديکسون]. ١٠٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا، ‏انگلستان. ‏
کارتر پيچ مردي مودب و سرشناس ترين همراه زنان طبقه بالاي واشنگتن است. رابطه او با زنان ثروتمند شهر بسيار ‏خوب و به دور از هر گونه رسوايي است. اما زماني که معشوق يکي از مشتريان وي به قتل مي رسد، همه چيز به هم ‏مي ريزد...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
کمتر عاشق سينمايي پيدا مي شود که پل شرايدر فيلمنامه نويس راننده تاکسي، ياکوزا، آخرين وسوسه مسيح، وسوسه و ‏گاو خشمگين را نشناسد. يکي از بهترين فيلمنامه نويسان هاليوود که خود نيز از ١٩٧٨ با ساختن ‏Blue Collar‏ شروع ‏به کارگردان کرده و با دومين فيلمش ‏Hardcore‏ شهرتي معقول در انجام هر دو حرفه نويسندگي و کارگرداني يافته ‏است. اولين نقطه اوج کارنامه او ژيگولوي آمريکايي[١٩٨٠] است که براي او و کليه عوامل فيلمش از جمله ريچارد ‏گير تازه کار شهرتي عالمگير فراهم نموده و راه او را براي اسختن فيلم هاي شخصي تر چون ميشيما باز کرده است. ‏شرايدر متولد ١٩٤٦ گراند راپيدز، ميشيگان از درام نويسان ستايش شده، اما کم اقبال هاليوود است که با وجود نامزدي ‏هاي فراوان براي دريافت جوايز معتبر هيچ گاه نتوانسته آنها را به چنگ آورد. اغلب آثار او درباره شخصيت هايي است ‏که دچار استيصال شده و دنياي اطراف شان با حادثه اي از هم مي پاشد. ژيگولوي آمريکايي بارزترين نمونه است که ‏پس از چند دهه مورد ارجاع خود شرايدر ٦٠ ساله قرار گرفته است. همراه يا همدم و به قول ينگه دنيايي ها اسکورت، ‏با تفاوت هايي جزيي همان ژيگولوي آمريکايي است که قرار بوده تا شکست قلمرو: پيش در آمدي بر جن گير[٢٠٠٥] ‏را جبران کند. حيطه اي آزموده شده که در حکم بيمه نامه اي معتبر است. ولي همراه با سرمايه اي معادل ٦ ميليون ‏پاوند توليد شده، اما تا اين لحظه موفق به گرفتن پاسخ مالي مناسبي در گيشه نشده است. اين واقع با وجود داشتن همه ‏فاکتورهاي مثبت و بازي هاي خوب-به خصوص وودي هارلسون که در نقش کارتر پيچ مي درخشد- حيرت انگيز است. ‏شايد آمريکايي ها ديگر ژيگولوهاي مودب را نمي پسندند!‏
همراه در بعضي دقايق از ژيگولوي آمريکايي پيشي مي گيرد، چون داريا پيرنگ هاي فرعي سياسي نيز هست و فقط ‏قصه مردي با نيت خوب که اسير خيانت و جنايت شده، نيست. شخصيت هاي فرعي پخته تر و به روزتري نيز ‏دارد[مانند امک نيمه ترک نيمه آلماني]، اما چيزي در يان ميانه گم شده که برخي تماشاگران نيز آن را دريافته اند: فقدان ‏جاه طلبي و بلندپروازي هميشگي شرايدر که سبب شده فيلم را به يک بزرگداشت از خود تبديل کند. با اين حال همراه به ‏عنوان فيلمي تازه از يک استاد ديدني است و همچنان اميد به دين فيلمي بهتر و بزرگ تر از وي در آينده را زنده نگاه ‏مي دارد!‏ژانر: درام.‏





‏<‏strong‏>عصر ‏Evening‎
کارگردان: لايوش کولتاي. فيلمنامه: سوزان مينوت، مايکل کانينگهام بر اساس داستاني از سوازن مينوت. موسيقي: جان ‏اي.پي. کاچمارک. مدير فيلمبرداري: گيولا پادوس. تدوين: آليسون سي. جانسون. طراح صحنه: کرولاين هانانيا. ‏بازيگران: کلر دنيس[آن جوان]، توني کولت[نينا]، ونيسا ردگريو[آن گرانت لرد]، پاتريک ويلسون[هريس آردن]، هيو ‏دانسي[بادي ويتنبورن]، ناتاشا ريچاردسون[کنستانس لرد]، مامي گامر[ليلا ويتنبورن جوان]، ايلين اتکينز[خانم براون]، ‏مريل استريپ[ليلا ويتنبورن]، گلن کلوز[خانم ويتنبورن]. ١١٧ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آمريکا. ‏
آن گرانت لرد که در بستر افتاده و خود را رو به موت مي داند، تصميم مي گيرد تا راز بزرگ زندگي اش را با ‏دخترانش -‏‎ ‎کنستانس و نينا- در ميان بگذارد: عشق هريس آردن که پنجاه سال قبل در يک تعطيلي آخر هفته قلب او را ‏به تسخير خود در آورد و هرگز نتوانست آن را فراموش کند. اما آن چه دور از انتظار هر سه نفر است، لحظات حياتي ‏داستان زندگي آن است که روي زندگي کنستانس و نينا نيز تاثيري عميق خواهد گذاشت. رازهايي که سعي شده بود تا ‏براي هميشه پنهان بماند.... ‏



‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
يک سال و نيم قبل بود که اولين فيلم لايوش کولتاي[بي سرنوشت] را در همين صفحات معرفي کرديم. فيلمبردار برجسته ‏و تحسين شده مجارستاني که بسياري از فيلم هاي ايشتوان سابو و اين اواخر مالنا[جوزپه تورناتوره] را فيلمبرداري کرده ‏است. بي سرنوشت درامي درباره جواني يهودي در اثناي جنگ دوم جهاني بود و اداي احترامي به ريشه هاي قومي و ‏مذهبي خود کولتاي، اما دومين فيلم کولتاي ٦١ ساله فيلمي عاشقانه و نوستالژيک است که در قالب يک اثر منطقه نمي ‏گنجد. عصر فيلمي زنانه است، نه فقط به خاطر اين که شخصيت هاي اصلي آن را زنان تشکيل مي دهند، بلکه چون ‏خالق فيلم تحسين شده ساعت ها آنها را با ظرافت معمول خود پرداخته است. همچون ساعت ها، فيلم فعلي نيز درباره ‏قدرت خاطره/گذشته و رشته هاي ناگسستني ميان مادر و فرزند، خانواده و عشق واقعي زندگي شان است. ‏
عصر سفري در زمان است، رفتن به گذشته و بازگشت به آينده.... قصه آدم هايي که با وجود قدم برداشتن به سوي آينده ‏دل در گرو گذشته دارند. ضرب المثلي ترکي هست که مي گويد: هيچ روزي نمي تواند به خوبي روزهاي گذشته باشد. ‏عصر و کولتاي نيز گويي در صدد القاي همين موضوع هستند. گذشته هر چقدر که به راحتي امروز نبوده باشد، اما ‏خاطره ساز تر و مفتون کننده تر است. بيچاره نسل فعلي که در آينده بايد از امروزي که تبديل به گذشته شان شده، سخن ‏بگويند!‏
عصر سرشار از احساسات نيک است، در ستايش دوستي است و مهر، جسورانه و جذاب است و پر از بازي هاي زناني ‏از دو قاره و مکاتبي متفاوت که چکيده همه توانايي هاي آنهاست. ردگريو و مريل استريپ نشان مي دهند که هنوز مي ‏توانند دل تماشاگر را با بازي خود بلرزانند و از تغيير آدمي در طول زمان سخن بگويند. عصر سوال هايي از شخصيت ‏هاي و تماشاگرانش مي پرسد و وادار مي کند تا قبل از پاسخ درباره آنها بينديشند. تماشاگر را تشويق مي کند که نگاهي ‏انتقادي به زندگي خود بيندازد، که در زمانه ما دستاورد کمي نيست[چيزي که از تربيت مجارستاني و چپ کولتاي و از ‏آموزه هاي گئورگ لوکاچ ريشه مي گيرد] و مستي شرابي کهنه را دارد که براي برخي مي تواند مردافکن باشد. ‏مخصوصاً براي سينما دوستاني که درام هاي عاشقانه و فکر شده را مي پسندد!‏ژانر: درام، عاشقانه.



‏‏<‏strong‏>شاهدخت/پرنسس ‏Princess‎
کارگردان: آندرس مورگن تالر. فيلمنامه: مته هنو، آندرس مورگن تالر. موسيقي: مدس براوئر، کاسپر کلاوزن. تدوين: ‏ميکل نيلسن. طراح صحنه: رونه فيسکر. بازيگران: کريستين تافدراپ[چارلي]، [فقط صدا]: تيوره ليندهارت]آگوست]، ‏اشتين فيشر کريستينسن[کريستينا]، ليو کورفيکسن[لودري بيل]، ميرا هيللي مولر هولاند[ميا]، تاموي کنتر[پربن]، ‏مارگرت کويتو[سوني]، پيتر فون هوف[شخصيت هاي مختلف]. ٩٠ و ٨٢ و ٧٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ دانمارک، ‏آلمان. برنده جايزه هيئت داوران جوان جشنواره فلاندر، برنده جايزه نقره بهترين فيلم از جشنواره اشتيگز، نامزد جايزه ‏بهترين فيلم از جشنواره آماندا، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-‏‎ ‎بهترين فيلم-‏‎ ‎موسيقي‎ ‎و صدابرداري از جشنواره ‏رابرت. ‏
آگوست ٣٢ ساله بعد از مرگ خواهر محبوبش کريستينا، شغل خود-کشيش و مبلغ مذهب- را رها مي کند. خواهرش ‏کريستينا معروف ترين هنرپيشه فيلم هاي پورنوگرافي و مشهور به شاهدخت که بر اثر مصرف مواد مخدر فوت کرده، ‏دختر ٥ ساله اي به نام ميا ار خود به جاي گذاشته است. آگوست که گرفتار اندوه و احساس گناه است، خود را ملزم به ‏نگهداري از ميا مي داند. او تصميم دارد تا انتقام خواهرش را بگيرد و تمامي فيلم ها و عکس هاي به جا مانده از ‏شاهدخت-خواهرش- را نيز نابود کند. آگوست به زودي خود را در راهي پر مخاطره و خشونت مي يابد، و همزمان بايد ‏از تنها چيز با ارزش زندگي خود-مياي کوچک- نيز محافظت کند. چيزي که او را وادار به گرفتن تصميمي مهلک مي ‏کند...‏



‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
‏ آرزوي مرگ + ‏‎ Hardcore‎‏+ انيميشن= شاهدخت/پرنسساز تصادف هاي غريب روزگار است که در طي يک هفته دو فيلم از دو گوشه دنيا ببيني که هر دو بر اساس فيلم ‏ديگري[آرزوي مرگ] ساخته شده اند و همزمان آخرين ساخته کارگردان فيلم مورد ارجاع ديگر[‏Hardcore‏] پل ‏شرايدر نيز به نمايش درآيد. اما از اين همه تصادف که بگذريم، به نکته جالب ديگري برخورد مي کنيم که برتري هر ‏دو فيلم جديد نسبت به نسخه هاي مورد ارجاع شان است. [شاملو هم مي گفت: تقليد زماني مجاز است که حاصل کار بر ‏نسخه قبلي بچربد]. ‏
شاهدخت/پرنسس که فقط ٢٠ درصد آن به صورت زنده و باقيمانده آن به شکل انيميشن ساخته شده، يکي از فيلم هاي ‏خوب ٢٠٠٦ است که بخت پخش جهاني نصيب اش شده و مي تواند نماينده و معرف سينماي يکي از کشورهاي ‏اسکانديناوي باشد. کشوري که بسياري از خوره هاي فيلم نيز از سينماي آن نمونه اي نديده و کمتر شنيده اند. و از آن ‏کمتر ميزان شنيده ها درباره گستردگي فعاليت هاي مذهبي و تبليغ مسيحيت در اين کشورهاست که به بي دين ترين ‏کشورهاي دنيا معروف شده اند [شايد اگر شخصاً و از نزديک چنين فعاليت هايي را در اسکانديناوي نمي ديدم، من هم ‏باور نمي کردم]. شاهدخت نمونه اي کامل براي به دست آوردن اطلاعات در زمينه همه اين موارد است و از طليعه ‏هاي نضج گرفتن يک سينماي تازه در اسکانديناوي، يعني جايي که تا سال ها برگن از سوئد نمايندگي اش مي کرد و ‏مدت کوتاهي کوريسماکي از فنلاند و حال نوبت پر فلاي و ديگران از دانمارک است. ‏
اما سبک کار مورگن تالر در برخورد با سوژه اش بيشتر به انيميشن هاي خشن و سکسي ژاپني[مشهور به ‏Anime‏] ‏شباهت دارد، و اين شباهت زماني بيشتر مي شود که قهرمانش نيز شمشير به دست مي گيرد تا انتقام خواهر ناکام را ‏بستاند. شاهدخت نگاهي مبذهبي و اخلاق گرايانه نسبت به سوژه خود انتخاب کرده و نشان مي دهد که تفکر مذهبي ‏تندروانه حتي در لائيک ترين کشورها مي تواند زنده باشد و شکلي عمل گرايانه نيز به خود بگيرد. ‏
شاهدخت که با سرمايه ٨٦٠٠٠٠٠ کرون دانمارک[معادل ١ ميليون و ٢٠٠ هزار يورو] توليد شده، اولين فيلم بلند ‏آندرس مورگن تالر متولد ١٩٧٢ کوپنهاگ است. مورگن تالر تا پيش از ساختن شاهدخت دو فيلم کوتاه به نام هاي ‏Tyr‏[٢٠٠٢] و آراکي: قتل يک عکاس ژاپني[٢٠٠٣] ساخته که دومين فيلمش نمايشي موفق را از سر گذرانده و نامزد ‏دريافت جايزه خرس طلاي بهترين فيلم انيميشن جشنواره برلين نيز بوده است. مورگن تالر در کشورش کارتونيستي ‏مشهور است که طرح هايش در رزونامه سياسي ‏Kalzone‏ چاپ مي شود. از مورگن تالر تاکنون کتاب هاي کميک ‏استريپ متعددي نيز منتشر شده است. ‏ژانر: انيميشن، اکشن، درام. ‏

هیچ نظری موجود نیست: