جمعه، آذر ۱۶، ۱۳۸۶

کتاب روز♦ کتاب
]
‏ ‎

‏<‏strong‏>ره آوردي ديگر<‏‎/strong‏>‏
‏ شماره ديگري از "ره آورد" منتشر شد و مثل هميشه نفيس و پرمطلب، آکنده از عشق ايران و د رتنوع و ‏تعدد مطالب "فصلنامه آزاد انديشان ايران"‏
ره آورد که‎ ‎شما ره 80 آن مانند هر شماره ياد آور زنده ياد استادحسن شهباز است، به همت شعله شمس ‏شهباز منتشر شده است‎ ‎و در 8 بخش: ادب، هنر، دين، فلسفه- ايران در گذرگاه تاريخ- يادها و خاطره ها- نقد ‏کتاب- شعرو شاعران- نامه هاي خوانندگان- بدرود بامشاهيري که رفتند- خلاصه نوشته ها به زبان انگليسي‏ شماره 80 رهاورد که ويژه پائيز 1386 است در 276 صفحه و در کاليفرينا منتشر شده است.‏‏ با استفاده از اين اي ميل مي توان مشترک ره آورد شد:‏rahavard@rahavrad.com



‏<‏strong‏>از گات ها تا مشروطيت: گزارشي كوتاه از تحولات فكري و اجتماعي در جامعه فئودالي ‏ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محمد رضا فشاهي‏696 ص، تهران: انتشارات گوتنبرگ، 1386، چاپ سوم
در اين كتاب، روابط توليدي بين انسان ها، در نظام فئوداليسم و نظام هاي قبل از آن در ايران، همراه با ‏تحولات فكري و اجتماعي مربوطه، بررسي مي شود. كتاب شامل دو بخش عمده است: بخش اول به روابط و ‏مناسبات توليدي در ايران، از نهضت «گاتاها» تا انقلاب مشروطه مي پردازد. بخش دوم، «فرهنگ ‏مشروطه» نام دارد. اين فرهنگ كه چند ويژگي قابل توجه دارد و از انديشه هاي سياسي اروپا و انقلاب هاي ‏آنجا بهره فراوان برده است، در اين بخش بررسي مي شود. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: ‏‏«نهضت گاتاها»، « از گاتاها تا مزدك»، «نهضت مزدك»، «اعراب در ايران»، «ابومسلم و خرم دينان»، ‏‏«مقاومت فرهنگي ايرانيان»، «معتزله»، «علم كلام»، «قرمطيان»، «اسماعيليان»، «عصر مغول»، «ويژگي ‏هاي نهضت سربداران»،


«مشخصات فئودالي در دوران تيموريان»، «قزلباش و سلسله صفويه»، «نهضت ‏باب»، «اميركبير»، «نهضت ترجمه»، «روزنامه هاي فارسي» و...‏

‏<‏strong‏>از هويت ايراني (مجموعه مقالات)<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: زهرا حياتي، دكتر سيد محسن حسيني‏501 ص، تهران: انتشارات سوره مهر، 1386، چاپ اول
در اسفندماه 1383، «مركز تحقيقات زبان و ادبيات فارسي» در دانشگاه «تربيت مدرس»، همايشي با عنوان ‏‏«هويت ايراني؛ مفاهيم، مؤلفه ها و راهبردها» را برگزار كرد. با كوشش اين مركز، نشست تخصصي ‏‏«هويت ايراني؛ ادبيات معاصر» در بهمن ماه 1384 و نشست تخصصي «هويت ايراني؛ هنر و معماري»، ‏در اسفندماه همان سال برگزار شد. مجموعه حاضر، شامل مقالات و سخنراني هاي اين همايش ها و نشست ‏هااست. عناوين بعضي از نوشته ها و مطالب اين مجموعه عبارتنداز: «ابعاد هويت ايراني/تقي آزاد ارمكي»، ‏‏«اولين لرزه هاي هويتي ايرانيان/علي اكبر عليخاني»، «پارادوكس در گفتمان هويتي رژيم پهلوي/محمد ‏منصور نژاد»، «شعوبيگري؛ الگوي تعادل هويتي در ايران/غلامرضا پيروز»، «هويت ايراني قصه هاي ‏عاميانه فارسي/محمد حنيف»، ‌«اصول مشترك هويت ايراني از خلال متون عرفاني/مصطفي گرجي»، ‏‏«مباني و اجزاي تشكيل دهنده هويت فرهنگي ايرانيان در اندرزنامه هاي پهلوي و متون تعليمي فارسي/رحمان ‏مشتاق مهر»، «هويت ملي و ادبيات داستاني پس از انقلاب/حسين هاجري»، «سنت و تجدد در معماري ‏معاصر ايران/حسين سلطان زاده» و‌«هويت ايراني؛ تعامل مليت، دين و تجدد/محمد علي اسلامي ندوشن». ‏



<‏strong‏>فرهنگ كوه نوردي و غارنوردي ايران<‏‎/strong‏>‏
گردآورنده: داوود محمدي فر‏802 ص، تهران: انتشارات سبزان، 1386، چاپ اول
اين فرهنگ، شامل 8500 مدخل در زمينه كوه نوردي و غارنوردي در ايران، همراه با 1600 تصوير است. ‏اين مدخل ها، شامل اسامي غارها و كوه هاي ايران، اصطلاحات كوه و كوهنوردي در ايران، و نام ‏كوهنوردان معروف ايران است. بخش هايي از آن نيز به نقشه كوه ها و قله هاي مهم ايران و مسيرهاي صعود ‏به آنها اختصاص دارد. ‏



<‏strong‏>درآمدي بر اسطوره ها و نمادهاي ايران و هند در عهد باستان<‏‎/strong‏>‏
مؤلفين: دكتر ابوالقاسم دادور، الهام منصوري‏311 ص، تهران: دانشگاه الزهرا، 1385، چاپ اول
در اين پژوهش، سمبل ها و اساطير ايران، از زمان هخامنشيان تا پايان دوره ساسانيان و ارتباط آن با سمبل ها ‏و اساطير هند باستان، بر اساس اسناد و مدارك موجود، بررسي شده است. بسياري از علايم و نشانه هايي كه ‏در قالب سمبل نمود پيدا كرده اند، در ميان تمدن هاي كهن ايران و هند، ارتباط و نوعي پيوند دروني ايجاد ‏كرده و منشاء ايجاد ارتباطات بعدي شده اند. مقايسه سمبل ها و اساطير ايران و هند، بيانگر تاثير پذيري آداب ‏و رسوم، افكار مذهبي و اجتماعي اين دو تمدن باستاني از يكديگر است. عناوين بعضي از مباحث كتاب ‏عبارتنداز: «تاريخچه پيدايش سمبل و اسطوره در ايران و هند»، «مشتركات فرهنگي و مذهبي ايران و هند ‏در عهد باستان»، «بررسي سمبل هاي ايران از زمان هخامنشيان تا آخر ساسانيان»، «بررسي اسطوره هاي ‏ايران از زمان هخامنشيان تا ساسانيان»، «برسي سمبل هاي هند از دوره موريه تا آخر دوره گوپتا»، ‏‏«بررسي اسطوره هاي هند از زمان موريه تا آخر گوپتا» و «بررسي تطبيقي سمبل ها و اسطوره هاي ايران ‏و هند در عهد باستان». ‏



<‏strong‏>فلسفه در دام ايدئولوژي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: رضا داوري اردكاني‏532 ص، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل، 1386، ‌چاپ اول
اين كتاب، ويرايش دوم كتابي از نويسنده با عنوان «فلسفه در بحران» است كه در سال 1373 (1994) براي ‏نخستين بار منتشر شد. «رضا داوري» كه از شاگردان «احمد فرديد» و از منتقدان جدي پوزيتويسم، ‏نئوپوزيتيويسم و ماترياليسم در ايران است، در مجموعه مقالات اين كتاب، آن چنان كه خود مي گويد «حكايت ‏عزلت و بي پناهي تفكر و فلسفه (در ايران) را بازگفته است». او در اين مقالات كه در فاصله سال هاي ‏‏1360 تا 1365 (1981 تا 1986) نوشته شده است، با ديدي انتقادي به بعضي از مباحث مورد علاقه ‏روشنفكران ايراني در دوران معاصر مي پردازد. در مقدمه چاپ اول كتاب مي خوانيم:[به اين نكته توجه كنيم ‏كه منور الفكرها و روشنفكرهاي ما از يك قرن پيش به اين سو، گمان كرده اند كه منشاء تمام عيب ها، قدرت ‏سياسي است و اگر آن را به طريقي نفي و حل كنند، تمام مشكلات حل مي شود. اين ها در «لا» مانده و از ‏‏«الا» غفلت كرده اند. امروز هم به محض اينكه كسي فرياد «لا» بزند، كساني با او همراه مي شوند؛ بدون اين ‏كه بپرسند راه «الا» كدام است و پس از نفي، چه چيز اثبات مي شود…] ‏





<‏strong‏>جامعه شناسي زندگي هاي خاموش در ايران (طلاق عاطفي)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: احمد بخارايي‏201 ص، تهران: انتشارات پژواك جامعه، 1386، چاپ اول
اين كتاب، در اصل، بخش دوم كتابي با عنوان «عشق كجاست؟: جامعه شناسي روابط جنسيتي در ايران» بود ‏كه اجازه چاپ نگرفت. بخش اول كتاب مذكور، پس از حذف برخي از قسمت ها در دست بررسي است و با ‏عنوان «يك بعداز ظهر خيالي» چاپ خواهد شد. كتاب «يك بعدازظهر خيالي»، داستان چهار ساعت يك بعد از ‏ظهر از زندگي زن و شوهري است كه هر يك از آن دو، قبلا ازدواج ناموفقي داشته اند و اينك تلاش مي كنند ‏با هم سازگار باشند. بخش دوم كتاب «عشق كجاست؟…» كه به نوعي، تحليل بخش اول آن (داستان مذكور) ‏است، به صورت كتاب حاضر يعني «جامعه شناسي زندگي هاي خاموش در ايران» چاپ شده است. در اين ‏كتاب، نويسنده به تحليل و بررسي، سردي و بيگانگي در روابط بسياري از خانواده هاي ايران مي پردازد و ‏از آن به عنوان «طلاق عاطفي» ياد مي كند. او سعي مي كند با نگاهي كلي به جنبه روان شناختي روابط ‏جنسي و عشق، به عوامل اجتماعي و فرهنگي مؤثر بر تضعيف و تحكيم پايه هاي رواني – عاطفي ازدواج در ‏ايران بپردازد. ‏




<‏strong‏>درباره غرب (ويراست دوم)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: رضا داوري اردكاني‏405 ص، تهران: انتشارت هرمس، 2007، ‌چاپ دوم
ويراست دوم كتاب «درباره غرب»، علاوه بر مقالات ويراست اول، شامل مقالات ديگري از نويسنده درباره ‏غرب و جهان تجدد و آثار و نتايج تاريخ غربي است. اين مقالات كه پس از سال 1379 (2000)، يعني سال ‏انتشار ويراست اول نوشته شده است، عمدتا به روابط جهان توسعه نيافته با جهان متجدد غربي نظر داشته ‏است. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه عبارتنداز: «طرح پرسش غرب»، «پرسش از غرب»، ‏‏«ملاحظاتي در باب شرايط امكان شناخت غرب»، «درباره شرايط امكان غرب شناسي»، «ادوارد سعيد و ‏شرق شناسي»، «ملاحظاتي درباره شرق شناسي»، «غرب و بحران هويت در ايران معاصر»، «شرق و ‏غرب»، «فلسفه معاصر»، «هنر و زيبايي در دوران تجدد»، «كانت و منورالفكري»، «جهان و جهاني ‏شدن»، «درباره مدرنيته و انديشه پست مدرن» و …‏‏ نويسنده در مقدمه كتاب درباره انتقادات خود بر غرب مي نويسد: [من اگر در باب غرب چون و چرا مي كنم، ‏مدافع تجديد رسوم گذشته و وضع تقليد و آثار زشت آن نيستم. عقل غربي كه عالم كنوني با آن نظام يافته است، ‏عقل خود بنياد است، اما گسسته خردي را به جاي اين عقل نمي توان گذاشت. در نظر من بحث در ماهيت ‏غرب بحث از آينده بشر است نه يك بحث سياسي.] ‏






<‏strong‏>فرهنگ امثال و حكم آلماني – فارسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عليرضا آموزنده‏884 ص، تهران: نشر البرز، 1386، چاپ اول
اين فرهنگ، شامل مجموعه اي از امثال و حكم زبان‌ آلماني و مترادف هاي فارسي آنهاست. امثال و حكم و ‏اصطلاحات آلماني در اين كتاب، بر اساس حروف الفباء گردآوري شده، و مترادف فارسي آنها در برابرشان ‏ذكر گرديده است. امثال و حكم و اصطلاحات فارسي كه در مقابل همتاي آلماني خود نوشته شده است به هيچ ‏عنوان ترجمه تحت اللفظي آن ها نيست، بلكه مترادف و يا در موارد اندكي، مشابه آنهاست. نمونه اي از امثال ‏و حكم آلماني و مترادف فارسي آنها در اين كتاب:‏Wer A sagt muss auch B sagen!‎كار را كه كرد؟ آن كه تمام كرد.‏Aller Anfang ist schwerهر كاري اولش مشكل است.‏Das ist Jacke wie Hose.‎چه علي خواجه‏، چه خواجه علي!‏Das ist Kuchen von demselben Teig.‎سرو ته يك كرباس.‏




<‏strong‏>آيين: ماهنامه پژوهشي‏، سياسي، اجتماعي<‏‎/strong‏>‏
شماره نهم، آذرماه 1386‏‏«آيين» ماهنامه اي است كه مواضع سياسي و اجتماعي گروهي از روشنفكران ديني و اصلاح طلبان ايران در ‏آن منعكس مي شود. نهمين شماره اين ماهنامه پژوهشي و سياسي، شامل مقالاتي با موضوع مشترك «آسيب ‏شناسي روشنفكري ديني» است. در اين شماره مي خوانيم: روشنفكري ديني و جامعه ايراني/سيد محمد رضا ‏خاتمي، روشنفكر مسلمان و دغدغه هاي درد و درك زمانه/هادي خانيكي، روشنفكري ديني در بوته ‏آزمايش/سعيد حجاريان، روشنفكران ديني و تخفيف ابعاد جمعي دينداري/حميدرضا جلائي پور، اصلاح ديني ‏به مثابه اصلاح اجتماعي؟/سارا شريعتي، روشنفكري ديني و سكولاريسم/ابراهيم يزدي، شناخت جهان: ‏سرآغاز تجدد گرايي/مصطفي ملكيان.‏















فيلم روز♦ سينماي ايران


گوشواره فيلم تازه وحدي موسائيان در تهران به نمايش عمومي در آمده است. نگاهي داريم به اين فيلم.‏

‎‎گوشواره‎‎
کارگردان: وحيد موسائيان. نويسنده: هوشنگ مرادي کرماني بر اساس داستاني از خودش. مدير فيلمبرداري: شهريار ‏اسدي. تهيه کننده: روح الله برادري. بازيگران: اکبر عبدي، مسعود رايگان، رويا تيموريان و....‏
دختر فقيري قرار است براي جشن تولد دوستش که خانواده اي متمول دارد به منزل آنها برود. دخترک مي خواهد گران ‏ترين هديه را براي دوست خود بخرد. چنين مي کند و خود را دختري ثروتمند جا مي زند. اما تمام نقشه اش آنگونه که ‏بايد از کار در نمي آيد.‏
‎‎يک داستان کوتاه‎‎
وحيد موسائيان متولد 1348 خرم آباد با كارگرداني فيلم هاي كوتاه در سينماي جوان خرم آباد آغاز كرد و با دستيار ‏کارگرداني ناصر غلامرضايي در فيلم "خون بس" وارد سينماي حرفه اي شد. موسائيان نخستين فيلم بلند خود را سال ‏‏1380با نام "آرزو هاي زمين" ساخت که جايزه ويژه هيئت داوران جشنواره فيلم مسکو را ربود. دومين فيلم موسائيان ‏‏"خاموشى دريا" كه به دغدغه هاى يك مهاجر ايرانى كه پس از سال ها به وطن بازگشته، مى پرداخت در عرصه جهانى ‏حتى موفق تر از آرزوهاى زمين بود و سوار بر موج اين موفقيت موسائيان توانست سومين فيلمش "تنهايى باد" را ‏كارگردانى كند.‏
گوشواره در جند جهت اگرچه سعي دارد خود را متعلق به سينماي داستانگو و بدنه سينماي ايران معرفي کند، اما تجربه ‏اي تازه به شمار مي آيد. اول اينکهنگاه وحيد موسائيان متعلق به سينماي جوان است و نشات گرفته از جريان رايج ‏فيلمسازي فيلم کوتاه که به هرحال از يک سينماي متفاوت مي آيد. دوم اينکه فيلمنامه فيلم را هوشنگ مرادي کرماني خود ‏نوشته و اين کار در کارنامه هنري او حرکتي تازه تلقي مي شود.‏
مرادي کرماني داستان هاي مختلف خود را در اختيار سينماگراني همچون داريوش مهرجويي، کيومرث پور احمد، سعيد ‏ابراهيمي فر و... قرار داده و آنها فيلم هاي موفقي از روي آنها ساخته اند. اما مرادي کرماني آنقدر دلبسته داستان ‏گوشواره بوده که ترجيح داده خودش دست به کار شود و فيلمنامه فيلم را بنويسد. چند اشتباه کوچک در اين نگارش و ‏چند حرکت اشتباه از سوي موسائيان نيز سبب شده فيلم آنگونه که بايد به بار ننشيند و گوشواره اثر موفقي نباشد. ‏
از فيلمنامه که شروع کنيم به عدم ظرفيت داستان براي تبديل شدن به يک فيلم بلند بر مي خوريم. داستان کوتاه گوشواره ‏قصه اي بسيار جذاب است که از نگاه تيزبين اجتماعي مرادي کرماني نشات مي گيرد. دختر بچه اي فقير که نزد ‏دوستانش خود را دختري پولدار جا مي زند و اين دروغ کوچک تا پايان مراسم براي او دردسر هاي فراوان مي آفريند. ‏دروغ گويي دختر در بطن حوادث تضادهاي فراواني را در برخورد با فضا بر مي انگيزد که به بار دراماتيک فيلم تبديل ‏مي شود. اما اين داستان نهايتاً ظرفيت تبديل شدن به فيلمي نيم ساعته را دارد و مرادي کرماني مجبور شده براي افزايش ‏طول داستان چند داستانک را به داستان اصلي اضافه کند. از اين داستانک ها مي توان به ورود غاز به منزل پيرمرد ‏همسايه دختر پولدار. پرسه هاي دکتر و دختر فقير در شهر و برخورد آنها با کارگران شهرداري و اينکه دکتر شروع به ‏تعريف داستان زندگي خود کند که پدرش رفتگر بوده و.... اشاره کرد. اين داستانک ها به هيچ عنوان با داستان اصلي ‏ارتباط ارگانيک برقرار نمي کند و در حد چند داستان کوتاه مستقل فرعي باقي مي ماند. ‏

وحيد موسائيان نيز در تبديل آنها به فيلم قادر نيست اين داستانک ها را به هم مرتبط کند. هريک در بيان تصويري ريتمي ‏جداگانه دارد و از اين منظر فيلم را به شدت با تناقض در ريتم دروني و بيروني مواجه مي سازد. از ديگر سو مخاطب ‏را از فضاي اصلي داستان و پيکره فيلم جداکرده و دائم ذهم مخاطب را دستخوش تغيير مي سازد. ديگر نکته اي که ‏موسائيان به درستي رعايت نکرده انتخاب صحيح بازيگران است. در اين فيلم اکبر عبدي نقش يک دکتر پولدار را بازي ‏مي کند و رويا تيموريان و مسعود رايگان نقش پدر و مادر فقير دختر را. دقيقاً اين بازيگران مي بايست در جايگاه ‏يکديگر واقع مي شدند. تماشاگر عبدي را در اين فضا باور نمي کند و بازي رايگان هم که هميشه خوب از آب در آمده ‏اين بار به بازي تصنعي وپر از ادا تبديل مي شود. همين نکته مي توانست عاملي باشد تا کارگردان ضعف چند قصه ‏بودن فيلم را پر کند که اين اتفاق نيز رخ نمي دهد. مخاطب فيلم هم که قرار است کودکان باشند در همين راستا دائم ‏فراموش مي شود و در فصل هايي همچون دعواي زن و مرد فقير زير باران که براي بردن دخترشان در کوچه پس ‏کوچه هاي شمال شهر گم شده اند تکليف اينکه مخاطب فيلم چه کسي مي تواند باشد مشخص نمي شود.‏
حال تمام اين اشکال ها را مي توان زير اين عنوان جمع بندي کرد که نه موسائيان و نه مرادي کرماني آدم هاي سينماي ‏اين جنس سينماي بدنه نيستند. اما موسائيان چند فيلم در فضاهاي متفاوت ساخته که هنوز نتوانسته اند رنگ پرده را ببينند ‏و آنها هم که آمده اند بي صدا نمايش داده شده و خيلي زود از روي پرده پايين آمده اند. پس اين سينماي نا متعادل او را به ‏سويي مي راند که به سينماي بدنه و بازاري گرايش پيدا کرده و چون اين سينما را هم بلد نيست و قواعد آن را نمي ‏شناسد، در ترکيب با علايق شخصي به سينمايي دست مي يابد که نتيجه آن چنين فيلمي مي شود که قابليت هاي فراواني ‏براي نمايش اختلاف طبقاتي دارد، اما تمام مايه هاي خود را از دست مي دهد.‏












































گفت وگو♦ سينماي ايران


مهرداد صديقيان بازيگر نوجواني است که در فيلم "اتوبوس شب" در نقش عيسي خوش درخشيد. بازي روان و ‏مسلط او در کنار خسرو شکيبايي توجه داوران جشن خانه سينما را جلب کرد و او را به نامزدي جايزه بهترين ‏بازيگري رساند. اين واقعه سبب شده تا کارگردان هاي سينماي ايران نيز به آتيه اين بازيگر تازه کار اميدوار ‏شوند. با صديقيان درباره سابقه بازيگري اش و همبازي شدنش با يکي از بزرگان بازيگري سينماي ايران گفت و ‏گو کرده ايم.....‏‏ ‏‏
گفت وگو با مهرداد صديقيان ‏‏<‏strong‏>حسي غريب در اتوبوس شب<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>تجربه اي که با آقاي پور احمد در فيلم "اتوبوس شب"‏‎ ‎داشتيد چطور بود؟<‏‎/strong‏>‏همه مي دانند که آقاي پور احمد يکي از کارگردان هاي بزرگ تاريخ سينماي ايران هستند و تعداد زيادي از ‏بازيگران سينما علاقمندند با ايشان همکاري داشته باشند. روزي که متوجه شدم قرار است در فيلم ايشان بازي کنم، ‏از فرط خوشحالي نمي دانستم چه کنم. به هرحال مطالب بسيار زيادي را در طول کار از ايشان و اطرافيان شان ‏آموختم که به مراتب بيشتر و بهتر از يک دوره کلاس فشرده بازيگري سينما بود.‏
‏<‏strong‏>به نظر مي آيد آقاي پور احمد در صحنه فيلمبرداري کارگردان بد اخلاقي است.<‏‎/strong‏>‏خير. نه تنها بد اخلاق نيست بلکه بسيار انسان خوش قلبي است. در طول فيلمبرداري بسيار با حوصله و دقت کار ‏مي کند و کمتر شاهد عصبانيت او بوديم. در رابطه با من و بازيگران ديگر هيچ مشکلي در طول همکاري با ‏ايشان وجود نداشت و اتفاقا فکر مي کنم يکي از کارگردانان مهربان و خوش طينت سينماي ما هستند.‏
‏<‏strong‏>کار با بازيگران بزرگي چون شکيبايي و فروتن چگونه بود؟<‏‎/strong‏>‏همه بازيگران اين فيلم خصلتي پر از مهر و محبت داشتند و تا آخرين لحظات به هم کمک مي کردند تا اتفاق خوبي ‏جلوي دوربين بيفتد. شما اگر فيلم را ديده باشيد اين مساله کاملا مشهود است. با آقاي فروتن بسيار دوست شدم و در ‏جاهاي مختلف از ايشان راهنمايي طلبيدم و او هم با کمال آرامش برايم مسائل را توضيح مي داد. آقاي شکيبايي در ‏بازيگري و کار با بازيگر مقابل يک اسطوره به تمام معني است. رفتار او با من چنان بود که گويي سال هاست ‏يکديگر را مي شناسيم و ايشان زمينه بازي را برايم طوري آماده مي کرد که به راحتي همه چيز پيش برود. آرزو ‏مي کنم فرصتي پيش بيايد تا بتوانم دوباره با ايشان همبازي شوم.‏
‏<‏strong‏>الان که فيلم را مي بيني برايت پيش آمده تا بگويي اي کاش اين صحنه را طور ديگري بازي مي ‏کردم؟<‏‎/strong‏>‏بله. اين مساله براي همه بازيگران پيش مي آيد. اما در قسمت هاي زيادي هم فکر نمي کردم که سکانس به اين ‏خوبي درآمده باشد. هدايت آقاي پور احمد در ارائه بازي من فوق العاده موثر بود. در لحظاتي حين فيلمبرداري ‏حس مي کردم که ايشان مرا بهتر از خودم مي شناسد و از کوچک ترين ويژگي من که شايد خودم تا به حال به آن ‏اهميت نمي دادم بازي درستي مي گرفت. خب وقتي اينها را مي ديدم کيف مي کردم و مشتاقانه به ادامه کار مي ‏پرداختم.‏
عکس 2‏
‏<‏strong‏>شخصيت "عيسي" را تا چه حد به خودت نزديک مي بيني؟<‏‎/strong‏>‏عيسي شخصيتي پر از انرژي، صادق، شجاع، متفکر و گاهي اوقات عجول داشت. فکر مي کنم هريک از اين ‏صفت ها در ميزان هاي مختلف در من هست. البته درصد عجول بودن من بيش از بقيه است اما واقعاً نمي دانم که ‏اگر چنين مسئوليتي را به عهده من مي گذاشتند مي توانستم تا به آخر انجامش دهم يا نه؟
‏<‏strong‏>اگر به جاي کارگردان فيلم بودي در رابطه با خودت کدام قسمتها را پرداخت بيشتري مي ‏کردي؟<‏‎/strong‏>‏نمي دانم. اما حسم به من مي گويد که رابطه عيسي و عماد در طول فيلم مي توانست قوي تر باشد. گرچه هريک ‏از آنها داراي ذهنيتي فردگرايانه بودند اما اگر شايد ارتباط ما بيشتر از اين مي شد صحنه اي که من براي کور ‏شدن او مي گريم جلوه ي پخته تر به خود مي گرفت.‏
‏<‏strong‏>چرا عيسي در صحنه اي که چشم بند فاروق از چشمانش افتاد او را نکشت؟<‏‎/strong‏>‏اين يک مساله حسي بود. از طرفي اگر او را مي کشت که فيلم طور ديگري تمام مي شد.(مي خندد)‏
‏<‏strong‏>به نظرت تأثيرگذارترين سکانس فيلم کدام است؟<‏‎/strong‏>‏يکي از سکانس هاي پاياني فيلم. آنجايي که آقاي شکيبايي در مورد بچه دار شدن همسر عماد ديالوگي را به عيسي ‏در درون اتوبوس مي گويد.‏
‏<‏strong‏>در جشن خانه سينما نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد شدي. وقتي برنده نشدي چه حسي ‏داشتي؟<‏‎/strong‏>‏اولاً انتظار نداشتم که کانديد بشوم. وقتي متوجه شدم در کنار آقاي شکيبايي کانديداي بازيگري شدم حس عجيب و ‏غريبي به من دست داد که نمي توانم آن را برايتان بازگو کنم.‏
‏<‏strong‏>بعد از اتوبوس شب باز هم بازي مي کني؟<‏‎/strong‏>‏بله. چند پيشنهاد بازيگري هم دارم ولي هنوز تصميم نگرفته ام.‏














































فيلم روز♦ سينماي جهان




با نزديک شدن به پايان سال ميلادي، سينماهاي بسياري از کشورهاي دنيا همزمان دست به اکران فيلم هاي مخصوص ‏نوجوانان-مانند قطب نماي زرين و جزيره ارواح سرگردان- و فيلم هاي جدي بزرگسالان-همچون شيرهايي براي بره ها ‏و ايرينا پالم- زده اند. نمايش اين فيلم ها در کنار آثار متعلق به سينماي گيشه سبب به وجود آمدن رنگين کماني از فيلم ها ‏مختلف شده که در بخش معرفي فيلم هاي روز اين شماره نيز بازتاب يافته است....‏
‎‎فيلم هاي روزسينماي جهان‏‎‎

‎‎

شيرهايي براي بره ها ‏Lions for Lambs‎
کارگردان: رابرت ردفورد. فيلمنامه: ماتيو مايکل کارناهان. موسيقي: مارک ايشام. مدير فيلمبرداري: فيليپ روسلو. ‏تدوين: جو هاتشينگ. طراح صحنه: جان رولفز. بازيگران: رابرت ردفورد[پروفسور استفن مالي]، مريل استريپ[جنين ‏راث]، تام کروز[سناتور جاسپر ايروينگ]، مايکل پنيا[ارنست رودريگز]، اندرو گارفيلد[تاد هيز]، پيتر برگ[سرهنگ ‏دوم فالکو]، کوين دان[هاوارد]، درک لوک[ستوان آريان فينچ]. 88 و 92 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
آريان و ارنست دو دانشجوي مصمم دانشگاه وست کوست تحت تاثير استاد خود-‏‎ ‎دکتر استيون مالي- تصميم مي گيرند تا ‏معنا و هدفي مهم براي زندگي خود دست و پا کنند. ازاين رو به ارتش پيوسته و براي جنگ به افغانستان فرستاده مي ‏شوند. در حالي آريان و ارنست بعد از گمشدن در حين عمليات براي زنده ماندن تلاش مي کنند همزمان در واشنگتن، ‏خبرنگاري آرمان گرا به نام جنين راث موفق مي شود تا براي مصاحبه با سناتور جاسپر ايروينگ-‏‎ ‎نامزد احتمالي آينده ‏براي رياست جمهوري- وقت بگيرد. سناتور در طول مصاحبه از اهداف و نقشه هايش جهت کنترل خاورميانه سخن مي ‏گويد و ايران اتمي را بزرگ ترين تهديد براي امنيت ملي آمريکا مي نامد. او براي از ميان بردن اين خطر دستور طرح ‏و اجراي عملياتي نظامي را داده است. همان عملياتي که آريان و ارنست در آن شرکت کرده اند. در کاليفرنيا نيز دکتر ‏مالي سعي دارد از طريق گفت و گو بر دانشجوي ديگري از طبقه مرفه که در جبهه مخالف افرادي چون ارنست و ‏آريان قرار دارد، تاثير بگذارد... ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
رابرت ردفورد 71 ساله از اسطوره هاي زنده سينماي هاليوود است. مردي که از ابتداي دهه 1960 با بازيگري وارد ‏سينما شد و دو دهه بعد با ساختن مردم معمولي کارگرداني و سپس تهيه کنندگي را نيز به کارنامه خود افزود. در ميان ‏بازيگراني که چون او به کارگرداني نيز پرداخته اند، غير از کلينت ايست وود کمتر کسي پيدا مي شود که براي اولين ‏فيلمش اسکار بهترين کارگرداني را دريافت کرده و بعدها بار ديگر نامزد همين جايزه[براي مسابقه حضور ذهن] شده ‏باشد. ردفورد 4 سال قبل اسکاري افتخاري نيز براي يک عمر فعاليت هنري خود دريافت کرد، بنيان گذار جشنواره ‏سندنس و حامي فيلمسازان جوان و مستقل در هر جا که زماني تصوير مرد آمريکايي معترض به سيستم فريبکار بود يا ‏حداقل فريب خورده همين سيستم که مي کوشيد آن را اصلاح کند. اين تصوير بعدها با زندگي شخصي و کارنامه او گره ‏خورد و ردفورد نماد آمريکايي خوب، معتقد به دموکراسي واقعي به دور از ميليتاريسم و اصلاح گري درون سيستم ‏گشت. اين طرز نگاه در فيلم هايي که کارگرداني يا تهيه کرد بازتاب يافت و شيرهايي براي بره ها چشمگيرترين نمونه ‏آن است که در جهت مخالف سياست هاي جورج بوش پسر گام برمي دارد. ‏
شيرهايي براي بره ها سوالي اساسي در پيش روي آمريکايي ها و به خصوص دولتمردان آمريکايي و شکل دهندگان ‏طرز تفکر[استادان دانشگاه يا نويسندگان و روزنامه نگاران] مي گذارد: چقدر وجدان خود را راحت مي يابيد؟شايد طرح چنين سوالي د قالب فيلمي 35 ميليون دلاري و پر از گفت و گو کاري عقلاني و يا لااقل سودآور به نظر ‏نيايد، اما در پشت اين سوال بنيادين سيستمي به چالش طلبيده شده که جورج بوش و سناتور ايروينگ فقط نمايندگان حقير ‏آن هستند. سناتور ايروينگ در برابر خبرنگاري متعهد که روش هاي او را غير انساني مي يابد، سوالي را مي پرسد که ‏چکيده طرز تفکر آمريکايي است: مي خواهيد در جنگ عليه تروريسم برنده بشويد؟ آره يا نه؟ ‏
دکتر استيون مالي استاد دانشگاه نيز به نقل از ژنرالي آلماني به دانشجوي خود مي گويد‎ ‎‏"تا به حال ديده نشده که شيرها ‏توسط گوسفندها هدايت و رهبري شده باشند!"‏
چنين برخوردهايي دنياي امروز ما را شکل مي دهند. دنيايي که هنوز دولتمردانش ايمان دارند که جنگ ادامه منطقي ‏ديپلماسي است!‏
با اين حال فيلم در قالبي نو که در ترافيک و بابل امتحان خود را به خوبي پس داد، در زمان موازي و در سه مکان ‏متفاوت قصه خود را پيش مي برد. البته مي تواند براي دوستداران تام کروز و فيلم هاي اکشن وي مايه سرخوردگي ‏باشد. اما براي کساني که فيلم ها سياسي حتي را صرفاً به دليل مطرح کردن سوال دوست دارند و دنبال مي کند، آخرين ‏فيلم دفورد اثري مهم و قابل اعتنا است. چون نتيجه اي مشخص يا راه حلي قطعي به تماشاگر عرضه نمي کند. شايد چنين ‏طرز برخوردي براي بسياري از تماشاگران قانع کننده يا کافي نباشد. حتي همدلي وي با خبرنگاري که از رابطه رسانه ‏ها با سياست منزجر شده و قصد رها کردن شغل را دارد، به شکلي کامل يا حداقل از نوع دهه هفتادي آن ارضاء کننده ‏به چشم نمي آيد. اما بيداري وجدان او نشانه خوبي است. ولي فراموش نکنيم تروريسم مشکل يک کشور به خصوص ‏مانند آمريکا نيست. بلکه اين بلايي است که گريبان همه دنيار ا گرفته و بر خلاف هميشه که نور از شرق بود! اين بار ‏جهل و تاريکي است که از شرق طلوع کرده است. شخصاً هنگام تماشاي فيلم اين سوال به ذهنم خطور کرد: کي جنگ ‏تمام خواهد شد؟ ‏
فکر مي کنم اين آرزوي خيلي هاست. مي دانم که هنگام برخورد با فيلم هاي سياسي-مخصوصاً زماني که محصول ‏هاليوود باشد- همگي دچار پيشداوري مي شويم، اما اجازه ندهيد اين احساس شما را از تماشاي شيرهايي براي بره ها ‏محروم کند!‏ژانر: درام، جنگي، مهيج. ‏





<‏strong‏>خوشبختي ‏Mutluluk‎
کارگردان: عبداله اُغوز. فيلمنامه: اليف آيهان، عبداله اُغوز، کوبيلاي تونچر بر اساس رمان خوشبختي نوشته زولفو ‏ليوانلي. موسيقي: زولفو ليوانلي. مدير فيلمبرداري: ميرساد هروويچ. تدوين: ليوو. بازيگران: ئوزگو نامال[مريم]، طلعت ‏بولوت[عرفان]، مورات حان[جمال]، مصطفي آوکيران[علي رضا]، امين گورسوي[تحسين]، مرال چتين کايا[منور]، ‏لاله منصور[آيسل]. 126 دقيقه. محصول 2007 ترکيه، يونان. نام ديگر: ‏Bliss‏. نامزد جايزه بهترين فيلم از جشنواره ‏استانبول، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/مورات حان، بهترين بازيگر زن/ئوزگو نامال، بهترين چهره پردازي، بهترين ‏موسيقي و بهترين صدابرداري از جشنواره فيلم آنتاليا. ‏
دهکده اي در ساحل درياچه وان، ترکيه. مريم دختر 17 ساله اي که مورد تجاوز قرار گرفته، در انبار خانه حبس شده و ‏به سرنوشت خود مي انديشد.‏
استانبول. عرفان کورودال استاد مشهور و ثروتمند دانشگاه، و فارغ التحصيل هاروارد در خانه ويلايي مشرف به تنگه ‏داردانل خود دچار يکنواختي و کسالت شده و تصميم مي گيرد تا تغييراتي اساسي به زندگي خود بدهد.‏
و جمال، سرباز جواني که در کوه هاي گابار در تعقيب افراد ‏PKK‏ و زير آتش آنها قرار دارد. دست تقدير زندگي اين ‏سه نفر را در آينده به شکلي عجيب به هم پيوند خواهد داد....‏










<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
خوشبختي سومين رمان زولفو ليوانلي متولد 1946 آهنگساز، آوازخوان، کارگردان، روزنامه نگار، وکيل مجلس، سفير ‏حسن نيت يونسکو و نويسنده مشهور ترکيه است. رماني که همچون آثار پيشين وي بارها تجديد چاپ شده و ياشار کمال ‏درباره ان گفته است:‏‎ ‎‏"خوشبختي با مهارت و تعليقي نفس گير انگشت روي موضوعي قديمي و در عين حال روز مي ‏گذارد. جسارت و ژرفاي نگاه ليوانلي در اين رمان يادآور تراژدي هاي شکسپير است". ‏
با ستايش هاي بيشماري که نثار اين کتاب شده و با توجه به پس زمينه فيلمسازي ليوانلي تعجب آور است که چرا خود آن ‏را به فيلم برنگردانده است. اما حاصل کار عبدالله اُغوز آن چنان تحت تاثير نگاه ليوانلي است که فيلم را به اثري از او ‏بيشتر شبيه مي کند، مضافاً اينکه موسيقي فيلم نيز توسط ليوانلي-بر اساس يکي از قطعات قديمي خودش- ساخته شده ‏است. ‏
خوشبختي فيلمي درباره ترکيه معاصر است. کشوري گرفتار ميان سنت و مدرنيته، کشوري که مفهوم شرق و غرب را ‏مي توان در آن همزمان به چشم ديد. شرق فلات آناتولي که وان دورترين شهر آن و تقريباً شهري مرزي بشمار مي ‏رود، نماينده تفکر شرقي، بدوي و حتي مذهبي است. و استانبول به عنوان غربي ترين شهر اين فلات که نيمي از آن در ‏قاره اروپا قرار گرفته، نماينده جهان غرب، فرهنگ غربي و لائيک است. به جرات مي توان گفت کمتر کشوري در دنيا ‏وجود دارد که چنين تنوع، تفاوت و حتي تضاد فرهنگي را يک جا در خود داشته باشد. رمان ليوانلي و فيلم اُغوز ‏همچون چاقوي تيز جراحي شياري از شرق تا غرب اين فلات ايجاد مي کند و تا پيکر اين ملت و کشور را در برابر ‏چشم خواننده کالبدشکافي کند. هر چند داستان آن براي خوره هاي فيلم يا معتادان به ملودرام هاي وطني مي تواند آشنا و ‏غلط انداز باشد. اما باور کنيد تمامي اين حوادث د ترکيه محتمل است و فراموش نکنيد که بيشترين آمار جنايت هاي ‏ناموسي هنوز به اين جغرافيا تعلق دارد[ و حتي دور از اين جغرافيا و در اسکاندويناي يا آلمان در ميان مهاجران ترک].‏خوشبختي در کنار چنين نگاه مردم شناسانه اي به يک دوره تاريخي نيز نظر دارد و همچون رماني دوره اي به مسائل ‏اجتماعي چون شهرنشيني و روستانشيني و زندگي روزمره انسان هاي سواحل اژه نيز مي پردازد. و در عين حال ‏مطالعه اي روانشناختي درباره سه شخصيت اصلي فيلم نيز هست. سه انسان متعلق به طبقات اجتماعي متفاوت با ‏دردهايي به ظاهر متفاوت، اما در باطن مشترک که پيوندي عجيب با تاريخ و فرهنگ اين جغرافياي خاص دارد. ‏عبداله اُغوز برادر اورهان اُغوز[کارگردان مشهور فيلم به رغم هر چيز، تارزان مانيسا و اگر خواستي برگردي سوت ‏بزن] از ابتداي هزاره جديد با تهيه کنندگي سريال هاي تلويزيوني وارد کار فيلمسازي شد. در سال 2002 با سريال ‏‏"عمارت تاکستان" به شهرت و محبوبيت رسيد و يک سال بعد با ساختن نسخه سينمايي اين سريال با نام "عمارت ‏تاکستان:‏‎ ‎زندگي" کارگرداني را نيز آغاز کرد. اين فيلم در صد فيلم پرفروش سينماي ترکيه قرار گرفت و راه را براي ‏ساختن دومين فيلم بلند در سال 2005 با نام او اينک يک محکوم است باز کرد. خوشبختي سومين و تا اين لحظه جدي ‏ترين اثر عبدالله اُغوز است که با فيلم هاي پيشين وي از جهت مضمون و اجرا تفاوت هاي چشمگير دارد و نشان از آينده ‏اي درخشان...‏
درباره خوشبختي بيشتر خواهم نوشت و شايد مصاحبه اي نيز با کارگردان و نويسنده رمان آن انجام دهم. ولي تا آن روز ‏براي شما شانس ديدن اين فيلم و لذت بردن از آن را آرزومندم!‏ژانر: درام. ‏








<‏strong‏>شب 30 روزه ‏‎30 Days of Night‎
کارگردان: ديويد اسليد. فيلمنامه: استيو نيلز، استوارت بيتي، برايان نلسون بر اساس داستان مصوري از استيو نيلز و بن ‏تمپل اسميت. موسيقي: برايان ريتزل. مدير فيلمبرداري: جو ويليامز. تدوين: آرت جونز. طراح صحنه: پل دنهم ‏آستربري. بازيگران: جاش هارتنت[کلانتر ايبن اولسون]، مليسا جورج[استلا اولسون]، دني هيوستون[مارلو]، بن ‏فاستر[غريبه]، مارک بون جونيور[بيو بروور]، امبر سينسبوري[دنيس]، مانو بنت[معاون کلانتر بيلي کيتکا]، مگان ‏فرانيش[آيريس]، جوئل توبک[داگ هرتز]، اليزابت هاوثورن[لوسي ايکاس]، مارک رندال[جک اولسون]. 113 دقيقه. ‏محصول 2007 نيوزيلند، آمريکا. ‏
باروو، شهرکي دور افتاده در آلاسکا و نزديک به قطب که در زمستان هر سال شبي 30 روزه را تجربه مي کند. در ‏آخرين روزي که خورشيد آسمان شهر را براي يک ماه ترک خواهد کرد، شهر مورد حمله گروهي از خون آشام به ‏رهبري مارلو قرار مي گيرد. کلانتر ايبن اولسون جوان که همکار و همسرش استلا در آستانه جدايي از اوست، ابتدا ‏حرف هاي غريبه اي را که خبر از آمدن آنان مي دهد جدي نمي گيرد. اما کشته شدن همه سگ هاي دهکده، نابودي ‏موبايل ها و تنها هلي کوپتر شهر و سپس قتل مسئول نيروگاه برق و به دنبال آن قطع تمامي خطوط تلفن باعث مي شود ‏تا کلانتر از مردم شهر بخواهد تا به خانه هاي خود پناه ببرند. با آغاز تاريکي مارلو و افرادش حمله اي گسترده را ‏شروع کرده و دست به کشتن اهالي دهکده مي زنند. کلانتر و استلا نيز پس از کشته شدن مادر کلانتر به همراه چند نفر ‏از بازماندگان کشتار در زير شيرواني خانه اي پناه مي گيرند. اما مارلو و گروهش قصد دارند تا همه ساکنان شهر و از ‏جمله کلانتر را با توسل به هر حيله اي از پناهگاه ها بيرون بکشند. ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پس از آخرين زمستان و در ميان طبعيت وحشي، باز هم فيلم ديگري که در آلاسکا مي گذرد و بديهي است که قهرمانان ‏ما بايد در کنار مهاجمان تشنه خون با طبيعت و برف و سرماي منطقه بجنگند. فيلمي که قرار بود سام رايمي آن را ‏بسازد، اما در آخرين لحظات قرعه به نام ديويد اسليد متولد 1969 افتاد که دو سال قبل تريلر مستقل و خوش ساخت آب ‏نبات سفت را کارگرداني کرده بود. اسليد که سابقه خوبي در ويديو کليپ سازي دارد، با آب نبات سفت نشان داد که از ‏پس کار در نماهاي بسته با شخصيت هاي محدود برمي آيد. اما توليد فيلمي ترسناک با هزينه بالاي 30ميليون دلار چيز ‏ديگري است. برگردان بعضي کتاب ها به فيلم واقعاً سخت است. براي برخي نيز غير ممکن و گاهي هم غير لازم و ‏اطمينان دارم که هر کسي خاطره اي از کتابي خوب که تبديل به فيلمي بد شده، در ذهن خود دارد. اين موضوع درباره ‏داستان هاي مصور نيز صدق مي کند که شب 30روزه يکي از آنهاست که در ميان دوستداران آمريکايي اين نوع کتاب ‏ها جايگاهي خاص دارد. ‏
بزرگ ترين ضعف فيلم پرداخت ناکافي رابطه عشق-نفرت ميان ايبن و استلاست که فداکاري ايبن و در نتيجه مرگش در ‏مين بازوان استلا هنگام طلوع مجدد آفتاب را کم رمق مي سازد. از طرف ديگر صحنه هاي پناهگاه زير شيرواني نيز ‏که قسمت عمده اي از فيلم را به خود اختصاص داده، به دليل انتخاب شخصيت هاي غلط فاقد جذابيت است. نمونه خوب ‏اين صحنه ها را سال قبل در فيلم 28 روز ديگر ديديم و طبيعي است که فيلم هاي تازه تر بايد پرداخت بهتري نسبت به ‏پيشينيان خود داشته داشته باشند و نه بالعکس!‏
اما اسليد ترجيح داده تا دل دوستداران اکشن را به دست آورد و صحنه هاي قصابي شدن خونبار ساکنان ده در ميان برف ‏و بوران را نقطه ثقل فيلم خود قرار دهد. شب 30 روزه تاکنون 39 ميليون دلار عايدي در اکران آمريکا داشته و ‏درکارنامه اسليد شکست محسوب نمي شود. اما پيروزي درخشاني هم نيست!‏ژانر: ترسناک، مهيج. ‏










<‏strong‏>ايرينا پالم ‏Irina Palm‎
کارگردان: سام گاربارسکي. فيلمنامه: فيليپ بلاسباند، سام گاربارسکي، مارتين هرون. موسيقي: گينزو. مدير ‏فيلمبرداري: کريستوف بوکارن. تدوين: لودو تروش. طراح صحنه: ورونيک ساکرز. بازيگران: ماريان فيث ‏فول[مگي/ايرينا پالم]، ميکي مانويلوويچ[ميک]، کوين بيشاپ[تام]، سيوبان هولت[سارا]، دورکا گرايلوس[لوييزا]، جني ‏آگوتير[جين]، کوري بروک[اولي]، مگ وين اوئن[جوليا]، سوزان هيچ[بث]، فليپ وبستر[اديت]. 103 دقيقه. محصول ‏‏2007 بلژيک، لوکزامبورگ، انگلستان، آلمان، فرانسه. برنده جايزه برلينر مورگن پست و نامزد خرس طلا از جشنواره ‏برلين، نامزد جايزه بهترين هنرپيشه مرد/ميکلي مانويلوويچ و بهترني هنپيشه زن/ماريان فيث فول از مراسم فيلم ‏اروپايي، نامزد جايزه هيئت داوران از جشنواره سائو پائولو. ‏
مگي زني 50 ساله و بيوه است. شوهرش چند سال قبل فوت کرده، اما مگي هنوز احساس وفاداري به وي مي کند و ‏شريکي براي زندگي اختيار نکرده است. اما بيمار شدن نوه اش و نياز مبرم خانواده به پولي هنگفت براي درمان وي ‏زندگي ساکن و آرام وي را زير و رو مي کند. مگي براي يافتن پول و گرفتن وام به هر دري مي زند، اما موفق نمي ‏شود. پسر و عروس وي نيز نا اميد از يافتن پول لازم در انتظار مرگ پسرشان هستند. تا اين که مگي با يک آگهي ‏استخدام خانم ميزبان[‏hostess‏] روبرو مي شود. اما وقتي براي گرفتن کار مراجعه مي کند، خود را در يک کلوب ‏سکسي و رو در رو با صاحب پول پرست آن ميکي مي يابد. براي زني چون مگي کار در چنين مکاني بسيار سخت، ‏غير اخلاقي و دور از ذهن است. مضافاً به اينکه ميکي به او خاطر نشان مي کند که ديگر جوان هم نيست!‏
ولي ميکي هنوز مايل است او را به خدمت بگيرد، چون مگي دست هايي نرم و زيبا دارد و مي تواند از پشت ديوار ‏اسباب ارضاي مردان را فراهم کند. کاري که پول هفتگي آن بيش از 500 پوند است و مي تواند در زماني کوتاه مبلغ ‏لازم را براي عمل جراحي نوه مگي فراهم کند. مگي که ابتدا از اين کار اکراه دارد، خيلي زود جذب کار شده و تحت ‏نام مستعار ايرينا پالم مشتريان زيادي جلب مي کند. اما پسرش که از منبع پول فراهم شده، اطلاع ندارد با تعقيب مادرش ‏سر از کلوب ميکي در مي آورد. در حالي که مگي براي پنهان نگاه داشتن اين راز از وي و دوستانش تمامي تلاش توان ‏خود را به کار بسته بود...‏







<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
شايد خلاصه داستان ايرينا پالم شما را به ياد فيلم دام‎ ‎‏[سرديان گولوبوويچ] بيندازد که دو هفته قبل در همين صفحه ‏معرفي شد. به همين خاطر براي پرهيز از پيشداوري تان بايد بگويم غير از گره اصلي فيلمنامه-بيماري کودک و نياز به ‏يافتن پول براي عمل جراحي- هيچ نکته مشترکي ميان اين دو فيلم نيست!‏
ايرينا پالم پنجمين فيلم کارنامه سام گاربارسکي متولد 1948 باوارياي آلمان است که 7 سال قبل براي فيلم کريسمس ‏مبارک، رشيد جايزه اي از جشنواره جيفوني دريافت کرد. اما بي تعارف ايرينا پالم چرخشگاه اصلي کارنامه او و اگر ‏تا امروز همچون من شانس آشنايي با او و سينمايش را نداشتيد، بهترين فرصت براي اين کار است. ‏
ايرينا پالم که با بودجه اي اندک‏‎ ‎‏[چهار و نيم ميليون دلار] ساخته شده، يک هجويه تلخ و شيرين و فکر شده درباره ‏مصائب افراد طبقه متوسط در جهان سرمايه داري است. کساني که در اولين برخورد با مشکلي نه چندان بزرگ به بي ‏پناهي و درماندگي خود در ميان چرخ هاي بي رحم اين سيستم پي مي برند. فيلم ريتم تندي دارد و گاربارسکي وقت را ‏تلف نمي کند. هر چند حوادث ريز و کوچکي که در فيلمنامه تدارک ديده شده، براي مشتاقان فيلم هاي پر سرعت ‏امروزي نمي تواند آن چنان هيجان انگيز باشد. اما اتمسفر سرد فيلم و شخصيت هاي اندک آن خيلي زود موفق به جلب ‏توجه تماشاگر مي شوند. هيچ نکته اضافي در فيلم وجود ندارد و براي غافلگيري همه نکته اي درباره شوهر مرحوم نيز ‏به پايان فيلم افزوده شده که مي تواند سبب رضايت خاطر بيننده شود. ‏
ايرينا پالم نه فقط هجو سيستم سرمايه داري، بلکه همزمان نقد روابط جامعه محافظه کار انگلستان و اخلاقيات کاتوليک ‏نيز هست. اين که چرا مگي مجبور به قبول چنين کار شرم آوري مي شود، به جز خود او و در نهايت ميکي براي هيچ ‏کس قابل درک نيست. پسرش مادر را فاحشه و با استفاده از الفاظ محصول مدرنيته کارگر جنسي خطاب مي کند و ‏خشمگين است. عروس اش فقط به اين فکر مي کند که بر خلاف شوهر نه چندان زبر و زرنگ اش، مادر شوهرش پول ‏را فراهم کرده و مهم نيست از کجا... همسايگان و دوستانش نيز زماني که درمي يابند مگي براي رهايي از اين بحران و ‏نجات نوه محبوبش دست به چه کاري زده، ارزش و عمق فداکاري او را درک نمي کنند و تنها به سوال هايي درباره ‏نوع کار و برخورد او با آلت جنسي مردان بسنده مي کنند. بي رحمي اين سيستم و آدم هاي اطراف مگي شرم آورتر از ‏کاري است که او برگزيده و در نهايت او را تبديل به اسطوره فداکاري و ايثار مي کند. مگي حتي باعث تغيير نگاه فردي ‏پول پرست چون ميکي نيز مي شود و در پايان عشقي نيز ميان شان پديد مي آيد که بدون شک مي تواند پاياني خوشي ‏براي هر دو و فيلم نيز رقم بزند. تماشاي ايرينا پالم تجربه اي تازه و بديع براي هر نوع تماشاگري است. فيلمي کوچک و ‏صميمي به اندازه شخصيت اصلي اش...‏
بازيگر نقش اصلي فيلم ماريان فيث فول خواننده پاپ-راک مشهور انگليسي است. فرزند بارونس اريسو و سرگرد فيث ‏فول از جاسوسان مشهور دوره جنگ جهاني دوم که زندگي و روابط طوفاني اش با ميک جاگر و کيت ريچاردز سبب ‏شهرت و بدنامي اش شد. رسوايي او، ريچاردز، جاگر و ديگران بر سر مواد مخدر و اعتياد شديدش به هرويين در دهه ‏‏1970 که به چند سال بي خانماني اش در منطقه سوهوي لندن در دهه 1980 ختم شد. اما موفق شد تا بر اعتيادش به ‏الکل و کوکايين غلبه کرده و با ضبط چند آلبوم تازه زندگي جديدي را آغاز کند. فيث فول که در کنار خوانندگي بازي در ‏تئاتر و سينما را نيز تجربه کرده[هم سن و سال هاي من و مسن ترها او را با دختري با موتورسيکلت، هملت توني ‏ريچاردسون که در آن نقش اوفليا را داشت و ظهور شيطان ساخته کنت انگر به ياد دارند] با بازي در نقش مگي/ايرينا ‏پالم پس از سال ها تجربه اندوزي نام خود را به عنوان بازيگري قدر تثبت مي کند. بدون شک فيلم بدون بازي او و صد ‏البته ميکي مانويلوويچ شکل فعلي را نمي داشت!‏
شايد ديدن چهره او و پذيرش اش به عنوان يک بازيگر-‏‎ ‎نه خواننده- سخت باشد، اما يقيناً سخت تر از استحاله او از ‏مگي به ايرينا پالم نخواهد بود!‏ژانر: درام. ‏







<‏strong‏>جزيره ارواح سرگردان ‏De Fortabte sjæles ø‎
کارگردان: نيکلاي آرسل. فيلمنامه: نيکلاي آرسل، راسموس هيستربرگ. موسيقي: جين آنتونيا کورنيش. مدير ‏فيلمبرداري: راسموس ويده بيک.تدوين: ميکل ئي. جي. نيلسن. طراح صحنه: نيلز سه ير. بازيگران: سارا لانگ بيک ‏گارمان[لولو]، لوکاس مونک بيلينگ[اليور]، نيکلاي کوپرنيکوس[ريچارد]، آنت استولبيک[بئاته]، لارس ‏ميکلسن[جادوگر]، آندرس دبليو. برتلسن[هرمان]، بئاته بيله[لينيا]، فرانک تيل[اليورز استدفار]. 100 دقيقه. محصول ‏‏2007 دانمارک، سوئد، آلمان. نام ديگر:‏‎ De Förtappade själarnas ö, Island of Lost Souls‏.‏
لولو دختري 14 ساله به همراه خانواده اش به دهکده اي ساحلي و دورافتاده نقل مکان مي کنند. زندگي يکنواخت آنجا ‏خيلي زود لولو را دچار کسالت مي کند، تا اين که يک شب برادرش سيلوستر مورد اصابت اشعه اي سفيد رنگ قرار ‏گرفته و رفتاري غريب از خود بروز مي دهد. به زودي مشخص مي شود که سيلوستر توسط روح هرمان هارتمان که ‏در قرن نوزدهم در همين دهکده مي زيسته، تسخير شده است. اما ماجرا به همين جا ختم نمي شود، چون ارواح محبوس ‏در جزيره مونک بدين وسيله از سيلوستر و لولو تقاضاي کمک مي کنند. لولو که به ارواح و اشباح باور دارد، براي ‏کمک به آنان دست به کار مي شود. اما کم دانشي وي در اين زمينه مانع از پيشرفت اوست تا اين که ريچارد-‏‎ ‎محقق ‏وقايع ماوراء الطبيعه- و پسري جوان به نام اليور به ياري او برمي خيزند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
نيکلاي آرسل متولد 1972 کوپنهاگ در سال 2001 با ساختن فيلم کوتاه آخرين سمفوني وويچک از مدرسه ملي سينما ‏فارغ التحصيل شد. داستان تراژدي کميک فيلم درباره آهنگسازي لهستاني و مشهور بود که مجبور به مهاجرت شده و ‏زماني که موفق به يافتن کار نمي شود، ناچار به ساختن موسيقي براي فيلم هاي پورنوگرافيک رو مي آورد. فيلم در ‏جشنواره متعددي نمايش داده شد و جوايزي نيز از جشنواره مونيخ و کلرمون فران دريافت کرد. اما آرسل چند سال ‏بعدي را به نوشتن فيلمنامه[به خصوص براي فيلم هاي کودکان و نوجوانان] گذراند و با فيلم آن دختر را بگير شهرتي ‏در اين کار به هم زد. اولين فيلم بلندش را در سال 2004 با نام بازي شاه کارگرداني کرد، يک تريلر سياسي که از پر ‏فروش ترين فيلم هاي سينمايي دانمارک شد و جوايز ارزنده اي نيز به چنگ آورد. جزيره ارواح سرگردان دومين فيلم ‏بلند اوست که به نظر مي رسد سوار بر موج توفيق فيلم هاي هري پاتر شده و قصد دارد تا تکاني از جهت تجاري به ‏سينماي اسکانديناوي وارد کند. ‏
جزيره ارواح سرگردان به پيروي از سري هري پاتر پر از جلوه هاي ويژه بصري است و مي شود گفت که در اين ‏زمينه رکوردي در سينماي منطقه به جاي گذاشته که به اين زودي ها شکسته نخواهد شد. 35 دقيقه از فيلم با 630 افکت ‏پر شده که در تاريخ سينماي اسکانديناوي بي سابقه است[يعني تعداد افکت هايي بيش از پارک ژوراسيک!]و مبلغي ‏حدود 40 ميليون کرون دانمارک[8 ميليون دلار] هزينه توليد آن شده است. فيلم با استقبالي کم نظير در دانمارک روبرو ‏شده و به زودي پخش جهاني آن آغاز خواهد شد. هر چند آرسل جوان که خود را ارادتمند اسپليبرگ و شيفته فيلم هاي ئي ‏تي و برخورد نزديک از نوع سوم او مي داند، بايد از اين به بعد در ساخت صحنه هاي اکشن دقت بيشتري به خرج ‏بدهد. بازي سارا لانگ بيک گارمان در نقش لولو از نکات ممتاز فيلم است. جزيره ارواح سرگردان حتي اگر در نگاه ‏اول فيلمي متعلق به رده سني نوجوانان ديده شود، اما مي تواند براي هر گروه سني جذاب باشد. مگر فرويد نگفته بود" ‏کودکي هميشه با ماست"؟ژانر: اکشن، خانوادگي، فانتزي، ماجرا. ‏
‏‏








<‏strong‏>نفس ‏Soom‎
نويسنده و کارگردان: کيم کي دوک. موسيقي: کيم ميئونگ جونگ. مدير فيلمبرداري: جونگ مو سونگ. تدوين: کيم و ‏سو آن وانگ. طراح صحنه: هوانگ اين جون. بازيگران: چن چانگ[جانگ جين]، جونگ وو ها[شوهر]، جي آ ‏پارک[يئون]، کيم کي دوک. 84 دقيقه. محصول 2007 کره جنوبي. نام ديگر: ‏Breath‏. نامزد نخل طلاي جشنواره کن. ‏
يئون که متوجه خيانت شوهرش شده، دچار افسردگي مي شود. اما تماشاي خبري از تلويزيون باعث ايجاد نقطه عطفي ‏در زندگي يئون مي شود. جانگ جين يک محکوم به اعدام دست به خودکشي زده است. زن جوان که از اين خبر به ‏شدت متاثر شده، به زنداني که جانگ جين در آنجا محبوس است مي رود با اين ادعا که دوست دختر سابق اوست موفق ‏مي شود تا به داخل زندان راه پيدا کند. و به زودي در ميان ديوارهاي زندان رابطه اي غير عادي ميان زني فريب ‏خورده و زنداني محکوم به اعدام شکل مي گيرد....‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
نفس چهاردهمين فيلم کيم کي دوک افتخار سينماي کره جنوبي است. يک مولف به تمام معنا که در آينده تبديل به يکي از ‏فيلمسازان مهم آسيا خواهد شد. بنابر اين بديهي است که منتقدان چهار گوشه دنيا با علاقه کارنامه وي دنبال کنند و ‏بشارت باد بر آنها و تماشاگران فيلم هاي او که نفس نيز مانند تمامي فيلم هاي قبلي او کاري تماشايي و منحصر به فرد ‏در سينماي کيم کي دوک از کار در آمده است. کيم کي دوک اين بار قهرمان فيلم خانه خالي را روانه زندان کرده و نفس ‏نيز همچون فيلم قبلي حول محور يک قهرمان زن و مشکل ايجاد ارتباط دور مي زند. تقريباً تمامي فيلم در زندان ‏سدائمون سئول مي گذرد و کل فيلم در طول 10 روز فيلمبرداري و با بودجه اي معادل 370 ميليون وون کره جنوبي ‏معادل 400 هزار دلار توليد شده است[يعني يک رکورد فوق العاده براي سينماي مستقل که کيم کي دوک يک چهارم آن ‏را خود تقبل کرده است].‏
او درباره فيلمش و هدفش از ساخت آن مي گويد: مي خواستم رابطه ميان انسان و جامعه که معضلات آن که حتي نفس ‏کشيدن را به آدمي سخت مي کند و فقدان روابط اجتماعي و شخصي را در کره جنوبي نشان بدهم. همزمان مي خواستم ‏چيزي را روايت کنم که روايت آن غير ممکن به نظر مي رسيد.‏
توفيق او بلافاصله در نگاه اول به فيلم نفس مشخص مي شود. بازيگراني اندک، فضايي محدود و ديالوگ هاي بسيار کم ‏که به درستي در بدنه فيلم جاي گرفته اند. کيم کي دوک که همواره ترجيح مي داده با بازيگران کره اي کار کند، اين بار ‏هنرپيشه اي تايواني-چن چانگ، راهزن جذاب فيلم بير کمين کرده، اژدهاي پنهان- را براي ايفاي نقش اول فيلم خود ‏برگزيده و خود نيز در نقش نگهبان زندان ظاهر شده است. نفس تا اين لحظه فقط در چند کشور مانند ايتاليا و ترکيه به ‏نمايش در آمده و هنوز اکران جهاني آن آغاز نشده است. بدون شک پخش جهاني آن[همچون نمايش افتتاحيه اش در ‏جشنواره کن] با تحسين و ستايش هاي فراوان روبرو خواهد شد. به اين مرد و سينمايش دقت کنيد!‏ژانر: درام. ‏
‏‏





<‏strong‏>آنژل ‏Angel‎
کارگردان: فرانسوا اُزون. فيلمنامه: فرانسوا اُزون، مارتن کريمپ. موسيقي: فيليپ رومبي. مدير فيلمبرداري: دنيس ‏لنوآر. تدوين: موريل لنوآر. طراح صحنه: کاتيا وايچکوپ. بازيگران: رومولا گاراي[آنژل دورول]، سام نيل[تئو]، ‏لوسي راسل[نورا هاو-نويينسون]، مايکل فاسبندر[اسمه]، شارلوت رامپلينگ[هرمايوني]، اکلين تونگ[مادر دورول]، ‏ژانين دويتسکي[عمه لوتي]، کريستوفر بنجامين[لرد نورلي]، تام گرگسون[مارول]. 134 و 119 دقيقه. محصول 2007 ‏انگلستان، بلژيک، فرانسه. نام ديگر: ‏The Real Life of Angel Deverell‏. نامزد خرس طلاي جشنواره برلين. ‏
آنژل که در خانواده اي فقير به دنيا آمده، آرزو دارد تا نويسنده اي معروف شود. اما هيچ کس-حتي مادرش- تصور نمي ‏کند که او به اين آرزو دست يابد. آنژل بر خلاف زندگي واقعي خودش، زندگي زني مرفه را انگار که خود آن را زيسته ‏باشد، به شکلي فوق العاده در قالب رمان نوشته و به انتشاراتي هاي مختلف مي فرستد. پس از انتظاري طولاني و ‏سخت، يک بنگاه انتشاراتي لندني اعلام مي کند که حاضربه چاپ کتاب اوست. حال روياي آنژل به حقيقت پيوسته و ‏نويسنده جوان با سرعتي باورنکردني به موفقيت، شهرت و عشق دست يافته و تبديل به روياي هر دختر جوان مي شود. ‏اما اين قصه پريوار پاياني خوشي نخواهد داشت...‏





<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آنژل اخرين فيلم فرانسوا اُزون نويسنده و کارگردان مشهور فرانسوي و وارث خلف بونوئل کبير است که بر اساس ‏داستاني از اليزابت تيلور[1975-1912] نويسنده انگليسي-‏‎ ‎با بازيگر مشهور آمريکايي اشتباه نگيريد!- ساخته شده ‏است. آنژل درباره روياپردازي است، درباره فرار از واقعيت پيرامون و سعي در واقعيت بخشيدن به رويايي که در ذهن ‏مان پرورده ايم و تلاش براي ساختن واقعيتي دلخواه که گاه مي تواند به کابوس منجر شود. ‏
آنژل آخرين اثر اليزابت تيلور بود و در 1975 منتشر شد. تيلور قصه آنژل را تحت تاثير زندگي پر فراز و نشيب مري ‏کورللي[معاصر اسکار وايلد که در عصر ويکتوريا مي زيست] نوشته است. اما اُزون که چند سال قبل اين رمان را ‏خوانده بود، آن را دستمايه اي غني براي خلق يک ملودرام با شکوه دهه 1930 يا 40 ارزيابي کرد. پس از ساختن ‏استخر که مقدمه اي براي درک طرز تفکر و زندگي انگليسي بود، شروع به کار روي فيلمنامه آنژل کرد. اما بر خلاف ‏شخصيت آنتي پاتيک رمان تيلور شخصيتي همچون اسکارلت اوهاراي برباد رفته به آنژل داد. يعني شخصيتي جذاب که ‏مي توان همزمان او را دوست داشت و به او نفرت ورزيد!‏
آنژل اولين بار در جشنواره برلين به نمايش در آمد و نشان داد که اُزون در اين تجربه تازه اش و در مصاف با ژانر ‏درام تاريخي از نوع انگليسي آن نيز پيروز از ميدان خارج شده است. آنژل با سرمايه اي معادل 15 ميليون دلار توليد ‏شده و تهيه کنندگانش به موفقيت تجاري آن در پخش جهاني بسيار دل بسته اند. ‏
نقش اصلي فيلم را رمولا گاراي بازي کرده که به زودي شاهد نقش آفريني او در فيلم کفاره خواهيم بود. بديهي است که ‏شارلوت رامپلينگ هم مانند ديگر آثار اُزون در اين يکي هم حضور دارد!‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏
















































گفت وگو♦ سينماي جهان

‏آدرين برودي بعد از دريافت اسکار براي فيلم پيانيست، شانس کار با کارگردان هاي مطرح و بزرگي چون ام.نايت ‏شيامالان و پيتر جکسون به دست آورد. با اين وجود هميشه در خيال، کار کردن با "وس اندرسون" را، حتي براي يک ‏روز تصور مي کرد. رويايي که بالاخره امسال با فيلم "دارجيلينگ ليميتد" به حقيقت پيوست. فيلمي درباره سه برادر که ‏براي يافتن مادرشان با ترن راهي هند مي شوند، اما در پايان سفر خودشان و يکديگر را نيز مي يابند. آدرين برودي در ‏کنار جيسون شوارتزمن و اوئن ويلسون نقش برادر وسطي را ايفا کرده است. به همين مناسبت گفت و گويي با اين ‏بازيگر با استعداد و خوش آتيه را برايتان انتخاب و ترجمه کرده ايم....‏

گفت و گو با آدريان برودي ‏‏

<‏strong‏>رگه هايي از طنز<‏‎/strong‏>‏
آدريان برودي[‏Adrien Brody‏] متولد 1973 وودهيون، کوئينز نيويورک تنها فرزند سيليوا پلاچي-عکاس خبري- و ‏اليوت برودي- استاد تاريخ و نقاش- است. پدرش يهودي و مادرش متولد بوداپست و نيمه يهودي/نيمه کاتوليک است. ‏آدريان از کودکي به بازيگري علاقه داشت و بعدها در مقطع راهنمايي وارد مدرسه فيوريلو اچ. لاگارديا شد تا در رشته ‏هنرهاي نمايشي و موسيقي تحصيل کند. از نوجواني شروع به بازي در نمايش هاي خارج از برادوي و نمايشات ‏تلويزيوني کرد. اولين نقش جدي خود را در فيلم تلويزيوني سرانجام در خانه[1988] بازي کرد. در اين زمان 15 سال ‏بيشتر نداشت، اما راحت بودنش در برابر دوربين توجه تهيه کنندگان تلويزيون را جلب کرد. حاصل اين واقعه بازي در ‏يکي از نقش هاي اصلي سريال مشهور آني مک گواير در همين سال بود. يک سال بعد اولين نقش سينمايي اش را در ‏فيلم داستان هاي نيويورکي[وودي آلن، مارتين اسکورسيزي، فرانسيس فورد کاپولا] بازي کرد. پس از بازي در فيلم ‏The Boy Who Cried Bitch‏ شانس همکاري با استيون سادربرگ را در فيلم سلطان تپه نصيب وي کرد. سرانجام ‏در 22 سالگي توانست نقش اول فيلم چيزي براي از دست دادن نيست[اريک براس، 1995] به دست آورد. اين فيلم يک ‏درام مستقل بود که استعداد بازيگري برودي را به نمايش گذاشت، اما هنوز راه درازي تا کسب اطمينان تهيه کنندگان ‏فيلمهاي پرخرج هاليوودي باقي بود. چند سال بعدي با بازي در نقش دوم فيلم هايي چون سولو، گلوله، آخرين باري که ‏خودکشي کردم و ‏Six Ways to Sunday‏ گذشت. کمدي جنايي عروسي مامور کفن و دفن و سپس فيلم رستوران گام ‏هاي بلند وي براي تصاحب نقش هاي اصلي فيلم هاي هاليوودي بود. درام خوش ساخت رستوران-باز هم به کارگرداني ‏اريک براس!- او را نامزد دريافت اولين جايزه بازيگري از مراسم روحيه مستقل کرد. سال بعد به دست آوردن نقشي ‏در خط باريک قرمز[ترنس ماليک] در کنار غول هايي چون نيک نولتي، جان تروالتا، جورج کلوني، جان کيوزاک و... ‏موقعيت او را تثبيت کرد. فيلم جنايي اکسيژن و تابستان سام[اسپايک لي] و ‏Liberty Heights‏ [بري لوينسون]آخرين ‏فيلم هاي وي در قرن بيستم بودند. گويا مقدر بود که شهرت و محبوبيت جهاني در هزاره جديد به برودي رو کند. بازي ‏براي کارگرداني مشهور چون کن لوچ[نان و گل هاي رز] و سپس گل هاي هريسون[الي چوراکي] او را به حيطه درام ‏هاي سياسي و افشاگرانه وارد کرد. ولي يک سال بعد ايفاي نقش جک گريس در فيلم عاشقانه/جنايي ‏Love the Hard ‎Way‏ بود که اولين جايزه بين المللي کارنامه اش را از جشنواره ‏Valenciennes‏ برايش به ارمغان آورد. اما براي ‏ايفاي شاه نقش واقعي کارنامه اش يک سال ديگر بايد صبر مي کرد. ‏
شادي خود برودي نيز وقتي از سوي رومن پولانسکي براي بازي در نقش اصلي پيانيست انتخاب شد، تصور نمي کرد ‏که با مهم ترين چرخشگاه کارنامه اش رو در رو شده است. اما چنين بود و بازي در نقش ولاديسلاو اشپيلمن پيانيست ‏يهودي لهستاني وي را تا اوج قلل افتخار برد. دريافت جايزه اسکار بهترين بازيگر، جايزه انجمن منتقدان بوستون، جايزه ‏سزار، جايزه انجمن منتقدان فيلم آمريکا و نامزدي دريافت جوايزي چون گولدن گلاب، بافتا، جايزه تماشاگران مراسم ‏فيلم هاي اروپايي و... يک شبه او را به چهره اي بين المللي تبديل کرد. ‏

بعد از دريافت اسکار براي فيلم پيانيست، برودي شانس کار با کارگردان هاي مطرح و بزرگي چون ام.نايت شيامالان و ‏پيتر جکسون به دست آورد. با اين وجود هميشه در خيال، کار کردن با "وس اندرسون" را، حتي براي يک روز تصور ‏مي کرد. رويايي که بالاخره امسال با فيلم دارجيلينگ ليميتد به حقيقت پيوست.‏وس آندرسون که در سال 2001 براي فيلمنامه فيلم خانواده سلطنتي تننبام نامزد دريافت جايزه اسکار شد، کارگردان ‏فيلم‌هايي مانند زندگي زير آب به همراه استيو زايسو و راشمور است که با آخرين فيلم خود دارجيلينگ ليميتد در ‏جشنواره فيلم لندن حضور داشت. او فيلم کوتاه به عنوان مقدمه دارجيلينگ ليميتد به نام هتل کاواليه ساخته، که اولين بار ‏به شکل مجزا در بخش خارج از مسابقه جشنواره ونيز به نمايش درآمد. در اين فيلم 12 دقيقه‌اي که در يک اتاق ‏مي‌گذرد، ناتالي پورتمن و جيسون شوارتزمن بازي مي‌کنند. هتل کاواليه در واقع مقدمه‌اي است بر وقايعي که در فيلم ‏اصلي اتفاق مي‌افتد. ‏
‏"دارجلينگ ليميتد" تا حد زيادي مبتني بر تجربيات خانوادگي خود اندرسن است که در آن سه برادر براي جستجوي ‏يکديگر، مادر و خودشان با ترن راهي هند مي شوند. بيل موري نقش تاجري را بازي مي کند که مي تواند پدر آنها باشد. ‏اندرسن که خودش دو برادر دارد، در نشست مطبوعاتي فيلم گفته است: "هميشه دوست داشتم فيلمي درباره سه برادر ‏بسازم. تمام عمرمان با هم در حال جنگ بوده ايم، با اين حال در دنيا نزديک ترين آدم ها به من همين برادرانم هستند." ‏در اين فيلم اوئن ويلسن نقش برادر بزرگتر را بازي مي کند، جواني دمدمي مزاج که به تازگي از يک تصادف شديد ‏جان به در برده است. آدرين برودي نيز در نقش پيتر، برادر وسطي ظاهر شده که بسيار نگران به دنيا آمدن قريب ‏الوقوع فرزندش است و جيسن شوارتزمن نقش برادر کوچک را به عهده دارد که با دقت پيام هايي را که روي پيامگير ‏خانه دوستش ثيت مي شود، زير نظر دارد.‏

‏<‏strong‏>در جايي اشاره کردي، زماني که در هند مشغول بازي بودي، دچار نوعي بيماري شدي. افراد زيادي به اين ‏مرض مبتلا شدند؟<‏‎/strong‏>‏خب، تعداد کمي به اين بيماري مبتلا شدند که البته با سرعت فوق العاده اي هم کنترل شد. از نظر من همه چيز عالي ‏بود.‏
‏<‏strong‏>ظاهرا در بين سه شخصيت اصلي داستان، کاراکتر تو- پيتر- شخصيت خيلي نگران و مضطربي ‏دارد.<‏‎/strong‏>‏من فکر مي کنم اين توصيف درستي نيست. شايد بشود اين طور گفت که او بيشتر احساساتي است. رفتارهاي پيتر ناشي ‏از مشکلات و احساسات سرکوب شده اي است که در زندگي دارد. من فکر مي کردم تنها چاره اي که براي او وجود ‏دارد اين است که قبل از اين که از کوره در برود، از مواجه شدن با يکسري اتفاقات دوري کند. در واقع واکنش هاي ‏پيتر يک نوع نا اميدي ناشي از ناآگاهي است. دقايقي که او عصبي مي شود و خشم خود را سرکوب مي کند، منجر به ‏نوعي سردرگمي در او مي شود. ‏
‏<‏strong‏>نظر تو در مورد مشکلات بين اين سه برادر چيست؟ تو از اين مشکلات چه درکي داشتي؟<‏‎/strong‏>‏اوئن، نقش برادر بزرگ تر را بازي مي کند که سعي دارد رييس خانواده باشد، اما پيتر در برابر اين خواسته او مقاومت ‏مي کند. اين مشکلي است که هميشه بين برادر بزرگ و برادر وسطي وجود دارد: هيچ کس دوست ندارد زير دست ‏شخص ديگري باشد. اما مساله اين جاست که در اين خانواده عشق وجود دارد. پيتر سعي مي کند اين مساله را براي آن ‏ها توضيح دهد؛ اينکه همه آن ها اعضاي يک مجموعه هستند که در کنار يکديگر معنا پيدا مي کنند، نه تک تک.‏

‏<‏strong‏>اين اولين باري بود که تو در فيلمي از وس اندرسون بازي کردي، وقتي وارد جمع آن ها شدي، حس نکردي ‏که غريبه هستي؟<‏‎/strong‏>‏اصلاً. در بيشتر فيلم ها، مجموعه اي که در فيلم درگير هستند، همديگر را مي شناسند. اما خيلي کم پيش مي آيد که يک ‏تيم مدت طولاني با هم کار کرده باشند. فايده اين کار اين است که همه چيز سر جاي خودش است و همه کارها به درستي ‏پيش مي رود.براي اين فيلم فقط لازم بود که من به آن ها ملحق شوم. آن ها به گرمي از من استقبال کردند و محيط ‏دوستانه بسيار خوبي در آن جا وجود داشت. من از خودم مي پرسيدم:‏‎ ‎‏"يک تازه وارد بودن چه حسي دارد؟" بعد ديدم که ‏اصلا چنين حسي ندارم. من به بودن در اين گروه افتخار مي کردم و البته جيسون و اوئن هم اولين باري بود که با هم ‏کار مي کردند. ما هر سه تازه وارد بوديم.‏
‏<‏strong‏>وس به تو اجازه مي داد که در بعضي از صحنه ها في البداهه بازي کني يا همه چيز از قبل برنامه ريزي ‏شده بود؟<‏‎/strong‏>‏چيزي که در اين فيلم جالب بود، اين بود که ما احساس آزادي مي کرديم و به نظر مي رسيد که خيلي از چيزها في ‏البداهه اتفاق مي افتد، در حالي که همه چيز برنامه ريزي شده بود. همه ديالوگ ها و حتي زماني که ما در اختيار ‏داشتيم، مشخص شده بود، با اين وجود من فکر مي کنم فيلمي که وس درست کرده است، کاملاً طبيعي از کار درآمده. ‏حرفه ما ايجاب مي کند همه چيز را طوري تصور کنيم که گويا واقعاً اتفاق افتاده است.‏
‏<‏strong‏>چطور وس به تو پيشنهاد شرکت در اين پروژه را داد و چطور تو جذب آن شدي؟<‏‎/strong‏>‏مساله اصلي براي من اين بود که شانسي براي کار کردن با او پيدا مي کردم. من يکي از طرفداران پر و پا قرص فيلم ‏هاي وس هستم و غالبا با دنياي فيلم هايش احساس همذات پنداري مي کنم. پيش از اين بارها خودم را در نقش شخصيت ‏هاي فيلم او تصور کرده بودم و وقوع اين مساله در واقعيت برايم بسيار هيجان انگيز بود. من مشغول بازي در فيلمي در ‏اسپانيا بودم که فيلم نامه دارجيلينگ ليميتد به دستم رسيد. به نيويورک آمدم، ناهار خورديم و با وس در مورد فيلم صحبت ‏کرديم. سپس به سرکار خودم برگشتم. هر دو مشتاق کار کردن با يکديگر بوديم، اما نياز بود که هر دو متقاعد شويم که ‏رگه هايي از طنز هم در من وجود دارد.‏

‏<‏strong‏>هنوز ارتباط معنوي خودت با طبيعت را حفظ کرده اي؟<‏‎/strong‏>‏اين سوال خوبي است. من سعي مي کنم اين رابطه را حفظ کنم.‏
‏<‏strong‏>بودن در هند کمکي به اين مساله کرد؟<‏‎/strong‏>‏بله، اغلب کارها به من کمک مي کند که خودم و شخصيتم را بيشتر بشناسم. فکر مي کنم وجود ‏reinstills‏ در هند، ‏باعث ايجاد حسي معنوي شد که من آن را گم نکرده بودم، اما براي من يادآوري شد که با وجود تمام آشفتگي ها و هرج ‏مرج هاي دنياي کنوني، يک فرمان، يک نظم وجود دارد.‏
پانوشت: ‏‏1- دارجلينگ ( نپالي: الگو:‏IPAudio، بنگالي: ‏দার্জিলিং‏) شهري درايالت هند در بنگال غربي است. اينجا مركز ‏فرماندهي منطقه دارجلينگ، در تپه هاي شيواليك در پايين رشته كوههاي هيماليا، در ارتفاع تقريبي 2134 مربع ‏‏(6982 پا مي باشد. نام 'دارجلينگ" تركيبي ازواژگان تبتي "‏Dorje‏" (" تندر") و "‏Ling‏" ("مكان") مي باشد كه به ‏‏"سرزمين تندر" ترجمه شده است. "‏





















قا ب ♦ چهارفصل

بيش از يک قرن است که دو حزب قدرتمند "دموکرات" و "جمهوري خواه" ‏آمريکا با نماد هاي "الاغ" و "فيل" شناخته مي شوند و جالب اين که خالق اين نمادها کسي جز يک کارتونيست ‏مطبوعاتي نيست. مردي که او را پدر کارتون سياسي نوين مي دانند: "توماس ناست".‏

‎‎پدر کارتون سياسي نوين‎‎درباره توماس ناست
استفاده از حيوانات براي نمايش احزاب و گروه هاي سياسي سابقه اي تاريخي دارد. ‏در ايالات متحده آمريکا صدوپنجاه سال است که دو حزب قدرتمند "دموکرات" و "جمهوري خواه" را با نماد هاي ‏‏"الاغ" و "فيل" مي شناسند و شوخي با اين دو نشانه در کارتون هاي سياسي اين کشور به امري رايج تبديل شده است. ‏جالب اين که خالق نماد فيل و الاغ، خود کارتونيستي مطبوعاتي بوده که پدر کارتون سياسي نوين اش مي دانند: "توماس ‏ناست".‏

‏"توماس ناست" کارتونيست آلماني تبار آمريکايي در 1840 از پدري موسيقيدان و مادري فرهيخته پا به جهان گذاشت. ‏مادر، توماس را در شش سالگي از آلمان به نيويورک در ايالات متحده برد و او يک سال را به آموزش هنر نزد "آلفرد ‏فردريکس" و "تئودور کوفمان" گذراند. بعد از اتمام تحصيل در مدرسه ملي طراحي در سن پانزده سالگي، ناست کار ‏خود را به عنوان طراح در "روزنامه مصور فرانک لزلي" آغاز کرد. سه سال بعد، در 1858 جذب نشريه سياسي ‏معتبر "هارپر ويکلي" شد که مهمترين دوران کاري اش در اين هفته نامه شکل گرفت.‏
ناست فراتر از هنرمندي کارتونيست، خصائل روزنامه نگاري امروزي و پر تب و تاب را به نمايش مي گذاشت، در ‏دوران جنگ هاي داخلي در صحنه هاي نبرد حاضر مي شد و تصاويري از ميدان جنگ را ترسيم مي کرد که ‏انتشارشان در "هارپر ويکلي" توجه بسياري به خود جلب کرد تا جايي که آبراهام لينکلن کارتونيست جوان را "بهترين ‏گروهبان تازه به خدمت در آمده ما" ناميد. او در اکثر وقايع سياسي و اجتماعي مهم حضوري پر رنگ و مؤثر داشت. ‏در واقع مي توان "توماس ناست" را يکي از اثرگذارترين کارتونيست هاي سياسي تاريخ دانست که الگوي هنرمندان ‏نسل هاي بعد شد. قلم تيز و قدرتمند او مي توانست افکار عمومي را بر له يا عليه موضوعي جهت بدهد و در سرنوشت ‏حرکتي سياسي مانند انتخابات رياست جمهوري تأثيري عميق بگذارد. ناست افکاري انسان دوستانه و آزاديخواهانه ‏داشت، از برابري حقوق رنگين پوستان آمريکايي با ساير شهروندان حمايت مي کرد و روابط صميمانه اش با ‏سياستمداران درجه يک آن دوران مانند "اوليسس گرانت" مانع انتقاد هاي تند او در مواقع لزوم نمي شد. ناست بارها در ‏حمايت از سياست هاي ضد برده داري لينکلن قلم زد و بر فرقه نژادپرست "کوکلوکس کلان" تاخت. اثر معروف او با ‏عنوان "بدتر از بردگي" خانواده سياهپوستي را نمايش مي داد که خانه شان در آتشي افروخته به دست کوکلاکس کلان ‏ها مي سوخت.‏

مجموعه کارتون هاي ناست بر ضد سياستمدار فاسد "باس توييد" عاقبت در 1873 به بازداشت و محاکمه توييد انجاميد. ‏او که متهم به اختلاص ميليون ها دلار بود ادعا مي کرد "پشيزي اعتبار براي شايعات روزنامه ها قائل نيست" اما در ‏همان حال مخفيانه پانصد هزار دلار رشوه به توماس ناست پيشنهاد کرد تا دست از سرش بردارد. ناست اين ماجرا را ‏در هارپر ويکلي علني کرد و توييد روانه زندان شد. جالب اين که وقتي دو سال بعد توييد به کوبا و از آنجا به اسپانيا ‏گريخت مأموران اسپانيايي او را از تصويرش در يکي از کارتون هاي ناست شناسائي و دستگير کردند!‏
وقتي سياستمداران دموکرات آمريکايي اواخر قرن نوزده حمله سياسي وسيعي عليه وزير جنگ سابق آمريکا آغاز ‏کردند، ناست الاغي را در حال جفتک پراني به شيري خسته (جناب وزير جنگ) ترسيم کرد. اين کارتون، الاغ را به ‏نشانه حزب دموکرات وارد فرهنگ سياسي – تصويري آمريکا کرد. او در آثار ديگر "فيل" را که نماد زورمندي است ‏براي نمايش جمهوريخواه ها به کار برد. بعد از يک صد و پنجاه سال هنوز اين دو حزب را با نماد هاي ابداعي توماس ‏ناست مي شناسند.‏

توماس ناست در سال 1902 گذشت در حالي که نقشي ماندگار در تاريخ کارتون مطبوعاتي جهان ايفا کرده بود. او در ‏واقع پلي بود ما بين دوران کارتون کلاسيک (دوميه، فيليپون،...) و کارتون نوين مطبوعاتي که بزرگاني چون ديويد ‏لوين، هرشفيلد، سيرل، اسکارف و ديگران تحت تأثير نگاه ناست به کارتون سياسي، پا به عرصه گذاشتند. هنوز که ‏هنوز است دست يافتن به نفوذ و تأثيرگذاري ناست رؤياي هر کارتونيست سياسي است هرچند که هزارتوي سياست ‏بسيار پيچيده تر از صدوپنجاه سال قبل شده است! ‏

























گفت وگو ♦ تلويزيون






]
شايد جالب ترين نکته درباره کارنامه هنري شهاب حسيني فعاليت موازي اش در سينما و تلويزيون باشد. او ‏همزمان با بازي در چند فيلم تلويزيوني مثل "ناشناس" و "تنهايي"، چند فيلم سينمايي را ازجمله "بچه هاي ‏ابدي"، "غير منتظره"، "ايستگاه بهشت" و "ميرقباد" را آماده اکران دارد. با او درباره آخرين کار تلويزيوني ‏در حال پخش اش- سريال مدار صفر درجه به کارگرداني حسن فتحي و فيلم تلويزيوني ناشناس - گفت و گو ‏کرده ايم....‏

گفتگو با شهاب حسيني ‏‎‎تاثير جامعه بر بازيگر!‏‎ ‎
‏<‏strong‏>آقاي شهاب حسيني گويا درحال استراحت هستيد تا کار بعدي را آغاز کنيد.<‏‎/strong‏>‏بله، به تازگي بازي در فيلم "دلشکسته" را به کارگرداني علي روئين تن به پايان رسانده ام و دارم براي کار ‏بعدي آماده مي شوم. اجازه بدهيد خبر آن را بعد از قطعي شدن خدمت تان عرض کنم. ‏
‏<‏strong‏>فيلم تلويزيوني "ناشناس" با بازي شما کنار امين تارخ هفته گذشته پخش شد. از حضورتان در اين ‏کار صحبت کنيد و بفرماييد به عنوان يک بازيگر چقدر تله فيلم و شرايط پخش آن شما را ارضاء مي ‏کند؟<‏‎/strong‏>‏حقيقت را بخواهيد من با اين پروسه ها خيلي کار ندارم. چون از دست ما هم خارج است. غير از اين مسئله، ‏همان طور که خدمت تان عرض کردم، بعد از اينکه تصويربرداري يک کار به پايان مي رسد، من به عنوان ‏يک بازيگر خيلي نمي توانم در جريان تدوين، صداگذاري و... قرار بگيرم چه برسد به داستان هاي مربوط ‏به پخش. من هميشه دنبال فيلمنامه هايي هستم که توجه ام را يک جورهايي جلب کرده باشد که البته با شرايط ‏موجود اين مسئله هم در حد بضاعت ممکن است. سعي مي کنم فيلمنامه اي را انتخاب کنم که حرف خاصي ‏داشته باشد يا در ژانر خاصي قرار بگيرد و اصولاً متفاوت باشد. به عنوان مثال همين تله فيلم " ناشناس" در ‏ژانر سينماي معناگرا کاري بود که نه تنها نظر بنده، بلکه خيلي ديگر از کارشناسان را چه در جلوي دوربين و ‏چه در پشت دوربين جلب کرده بود. ‏
‏<‏strong‏>بدون هيچ تعارف همان انرژي که براي يک کار سينمايي مي گذاريد براي بازي دريک فيلم ‏تلويزيوني هم مي گذاريد؟<‏‎/strong‏>‏صد درصد، حتما اين اتفاق مي افتد. ‏
‏<‏strong‏>سريال "مدار صفر درجه" حسن فتحي و بازخورد هاي متفاوتي که از سوي تماشاگر تلويزيوني ‏درمورد اين مجموعه داشت به نظر شهاب حسيني چقدر شروع، ادامه و حالا قسمت هاي پاياني سريال در ‏نشاندن تماشاگر پاي تلويزيون موفق عمل کرده است؟<‏‎/strong‏>‏من تصور مي کنم ميزان جذب مخاطب درحال حاضر و در طول پخش سريال خيلي بيشتر از شروع آن بود. ‏اساسا سريال بايد چنين خاصيتي هم داشته باشد. البته درست است که سريالي خوب است که از ابتدا تکليفش را ‏با مخاطبش روشن کند و تماشاگر را جذب خودش کند، اما ما نمي توانيم توقع داشته باشيم يک سريال در ‏همان چهار، پنج قسمت اول مخاطب خودش را به شکل کامل بدست بياورد و آن اتفاق لازم رخ بدهد. کما ‏اينکه معرفي جغرافيا، آدم ها، روايت داستان و... مسئله اي است که مثلا براي بيست و شش قسمت تعريف ‏شده و مي بايستي خوراک تمام اين قسمت ها باشد. من فکر مي کنم مواجه شدن با يک سريال و دنبال کردن ‏آن صبر و تحمل خاصي را طلب مي کند. آقاي فتحي فيلمنامه را به جايي رسانده بودند که کامل بود و فقط مي ‏بايستي به مرحله تصويربرداري مي رسيد. من خيلي خدا را شکر مي کنم که در اين مجموعه بازي داشتم و ‏واقعاً راضي هستم. ‏
‏<‏strong‏>از تجربه بازي در کنار بازيگران ديگر کشورهاي دنيا بگوييد. چقدر اين نوع تجربه ها را مفيد مي ‏دانيد؟ به لحاظ سطح بازيگري چه تفاوتي بين بازيگران کشور خودمان و ديگر کشورها قائل هستيد و چه ‏کرديد تا اين تفاوت در کار به چشم نيايد؟<‏‎/strong‏>‏ما تمام تلاش خودمان را کرديم که واقعاً اين اتفاق بيفتد. يادم مي آيد با بچه ها که صحبت مي کرديم همه معتقد ‏بودند هرازگاهي اين اتفاق مي افتد. در واقع هر بازيگر از هر مليت، لژيونر کشور خودش به حساب مي آيد و ‏بايد آن هماهنگي لازم ايجاد شود. ما بايد در بازيگري به يک زبان مشترک مي رسيديم تا بازي هر بازيگر از ‏هر مليتي قابل درک و قابل لمس باشد. فرقي نمي کند که اين سريال در کدام کشور پخش مي شود. ما تلاش ‏خودمان را کرديم، اما آنچه شما الان از ما مي پرسيد را مخاطب تلويزيون بايد پاسخ بدهد که آيا اين توازن ‏برقرار شد؟ آيا رد و بدل شدن حس ها درست اتفاق افتاده است؟ و اينکه ما در چه سطحي نسبت به آنها قرار ‏داريم و آنها در چه سطحي هستند؟ به هرحال هدف يک تعامل همه جانبه بود. ‏
‏<‏strong‏>چقدر اين محصولات مشترک را براي تقويت مقوله بازيگري در کشورمان مفيد مي ‏دانيد؟<‏‎/strong‏>‏خيلي زياد، ببينيد بازيگري هنر يا حرفه اي است که با جغرافيايي که آدم درآن به دنيا آمده، رشد کرده و ‏فرهنگي که برآن جامعه حاکم است ارتباط مستقيم دارد. حتي خانواده هم در شکل گيري يک بازيگر موثر ‏است. حالا وقتي که ما با بازيگر از مجارستان يا کشور ديگر همبازي مي شويم. در واقع با طيف هاي مختلفي ‏از فرهنگ درآب و خاک ديگري آشنا مي شويم. فردي از لبنان مي آيد و در کنار ما قرار مي گيرد و خواه نا ‏خواه فرهنگ جديدي را به ما معرفي مي کند. ‏
‏<‏strong‏>کار کداميک از بازيگران خارجي در مجموعه مدار صفر درجه بيشتر از ديگران نظرتان را جلب ‏کرد؟<‏‎/strong‏>‏من از بازي آقاي پير داغي "سرگرد فتاحي" خيلي لذت بردم.‏
‏<‏strong‏>يکي دوتا از همکاران شما در اين مجموعه با توجه به کارهايي که قبلاً از پير داغي ديده بودند ‏معتقد بودند بازي ايشان نسبت در فيلم هاي قبلي درخشان تر است، نظر شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏بله، همين طور است. ايشان يک فيلمي را قبلاً با آقاي فتحي کار کرده اند که قصه اش متعلق به همان جا و ‏مکان بود. اين مسئله يک محدوده پرواز براي بازيگر معين مي کند که اجازه پرواز بيشتر به او نمي دهد ولي ‏وقتي که رل يک افسر ايراني به ايشان پيشنهاد مي شود، انگيزه اي براي اوست که بيايد و ديگر توانايي هايش ‏را نشان دهد. از همه اين مسائل مهم تر ايشان بسيار انسان شريف و دوست داشتني بودند و من اميدوارم ‏هميشه موفق و سلامت باشند. ‏










گفت وگو♦ سينماي ايران


]
رويا تيموريان متولد 1338فارغ التحصيل رشته بازيگري و کارگرداني از دانشگاه هنر است. او از معدود ‏بازيگراني است که همزمان در عرصه تئاتر، راديو و سينما حضوري موثر و موفق داشته و دليل اصلي اين توفيق ‏‏-به جز تسلط فوق العاده بر کار- انتخاب هاي درست وي بوده است. آخرين کار تلويزيوني او سريال پر مخاطب ‏مدار صفر درجه بود که هفته گذشته پخش آن به پايان رسيد و همزمان اکران فيلم "گوشواره" با بازي تيموريان در ‏سينماها آغاز شد. به همين مناسبت پاي حرف هاي وي در تهران نشسته ايم....‏

گفت وگو با رويا تيموريان ‏‏<‏strong‏>اخلاق کاري!<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>علت گزيده کار بودن شما در چند ساله اخير چيست؟ به ضعف موجود در فيلمنامه هاي پيشنهادي ‏بازمي گردد و يا نقش ها براي شما جاي کار ندارد؟<‏‎/strong‏>‏بخشي از کم کاري من به اخلاقي برمي گردد که در من شکل گرفته و من کاملا به آن پايبندم. به نظر من يک ‏بازيگر نبايد به هر علت و دليلي تن به هر نقشي بدهد. وقتي اين اتفاق بيفتد مسلماً بر کيفيت کاري بازيگر تاثير مي ‏گذارد و در درازمدت بازيگر به اين شيوه کارکردن عادت مي کند. هر بازيگري شيوه خاص خود را دارد. شيوه ‏اي که من به آن پايبندم ابتدا مواجه شدن با فيلمنامه اي قوي و جذاب چه به لحاظ شخصيت پردازي و چه به لحاظ ‏تماتيک مي باشد. به همين دليل وقتي شما با چنين موضعي به سراغ فيلمنامه هاي پيشنهادي مي رويد، کمتر به ‏اثري واجد اين خصوصيات بر مي خوريد. امروزه بيشتر فيلمنامه ها به ورطه تکرار افتاده است و علت اصلي آن ‏عدم تربيت نيروهاي جوان در اين عرصه است. ‏
‏<‏strong‏>بازي در فيلم گوشواره را به خاطر فيلمنامه آن پذيرفتيد و يا عوامل توليد پروژه ؟<‏‎/strong‏>‏هر دو، البته فيلمنامه تاثير بيشتري در انتخابم داشت. در وهله اول فيلمنامه و کارگردان کار برايم مهم هستند و بقيه ‏عوامل در اولويت بعدي قرار دارند. پس آنکه براي اولين بار فيلمنامه را خواندم به دليل نقش متفاوتي که پيشنهاد ‏شده بود و سخت بودن نقش، وبا توجه به شناختي که از قبل از آقاي موسائيان داشتم تصميم گرفتم اين نقش را بازي ‏کنم. ‏
‏<‏strong‏>از ويژگي هاي نقش خود بگوييد. چيزي که در نگاه اول در بازي شما به چشم مي خورد تغيير ‏محسوسي است که به لحاظ فيزيکي در شما رخ داده، چطور به اين مؤلفه ها در بازي تان رسيديد؟<‏strong‏>‏هر نقشي مختصات و ويژگي هاي خاص خود را دارد. وقتي با نقشي روبرو هستيد که زني از طبقه مرفه است ‏نوع رفتار و کردار او کاملاً نسبت به يک زن رنج ديده از طبقه متوسط و يا پايين جامعه متفاوت است. در واقع ‏هر نقشي از يک محيط جغرافيايي متولد مي شود، اگر بازيگر در هنگام مطالعه برروي نقش به درستي برروي ‏تمام اين خصوصيات بومي و محلي شخصيت کار کند آن وقت تاثير آن در بازي اش ديده خواهد شد. براي رسيدن ‏به چنين نقشي اول از هم مشاهده حرف اول رامي زند. چنين زناني در حومه اين شهر کم نيستند که مشغول به ‏زندگي مي باشند و به سختي گليم خود را از آب بيرون مي کشند. بنابراين چندان اين نقش براي من غريبه و نا آشنا ‏نبود و نياز به اين نبود که انرژي بسياري براي جمع آوري اطلاعات درمورد آن صرف کنم.‏

‏<‏strong‏>آيا حضور مسعود رايگان در اين فيلم در پذيرش اين نقش توسط شما تاثيري داشت؟<‏‎/strong‏>‏بي تاثير نبوده، آقاي رايگان قبل از آنکه يک همکار و همسر خوب باشند يک مشاور ايده آل به حساب مي آيند. ‏وقتي فيلمنامه را خواندم وبا ايشان صحبت کردم نظر ايشان هم درست مانند نظر من بود. ‏
‏<‏strong‏>نظرتان درباره بخش گريم کار چيست. به نظر مي رسد چهره پردازي نقش بسزايي در کار بازيگران ‏داشته است. خصوصا شما و آقاي رايگان که با چهره اي متفاوت تر در فيلم حضور داريد.<‏‎/strong‏>‏اتفاقي که در اين کار افتاد طرح هوشمندانه و درستي بود که گريمور بر روي نقش ها پياده کرده بود. در واقع او ‏با تکيده کردن خطوط چهره من و سياه کردن بعضي از دندان هايم تاثير زيادي در باور پذيري نقش گذاشت. از ‏معدود کارهايي بود که به نظر من گريم کار کاملاً در خدمت فضاي داستاني اثر و ايده هاي کارگردان آن بود. ‏
‏<‏strong‏>چقدر در رسيدن به نقش با کارگردان تعامل داشتيد. در واقع سهم کارگردان در بازي شما چقدر ‏است؟<‏‎/strong‏>‏وقتي درک و شناخت درستي بين دو طرف وجود داشته باشد، مسلما بازدهي کار مفيد و مثبت خواهد بود. خب، ‏طبيعتاً آقاي موسائيان هم تحليل خاص خودشان را داشتند ما در بعضي نقاط با هم تضاد داشتيم که با گفتگو ‏برطرف شد. ايشان بسيار کارگردان با ذوق وبا هوشي هستند و در بعضي لحظات نکاتي را گوشزد مي کردند که ‏از نگاه اکثر عوامل گروه دور مانده بود. ‏
‏ ‏









سريال روز♦ تلويزيون



‏مجموعه اغما، که در ماه رمضان امسال، از شبکه سراسري تلويزيون ايران پخش شد، به دليل استفاده از سناريوي ‏متفاوت، کاملاً از ديگر سريالهاي پخش شده در اين ماه متمايز بود. اين بار هم سعي شده بود در يک نماي کلي و ‏سرگرم کننده، مردم را از وسوسه هاي شيطاني، برحذر کرد و در ماه ميهماني خداوند، آنان را به درگاه او سوق ‏داد؛ اما با اين وجود قصه و پرداخت اين مجموعه باعث بروز نظرهاي متفاوتي در ميان تماشاگران و صاحب ‏نظران شد...‏
‏‎‎شيطان، عاشق دور افتاده، يا دشمن قسم خورده؟‏‎ ‎
اينکه تلويزيون دولتي يک کشور، تبليغ انديشه هاي دولت را سر لوحه کار قرار دهد، موضوع جديد و عجيبي ‏نيست، چه راديو و تلويزيون از آغاز پيدايش، به عنوان ابزار نشر انديشه در شرايين جامعه شناخته شده اند. اما ‏اينکه، کشوري با قدمت تاريخي و فرهنگي و شرايط اجتماعي ايران، تلويزيون غير دولتي نداشته باشد، بسيار ‏عجيب است. همين است که نويسندگان و برنامه سازان تلويزيوني، براي بيان هر مفهوم، بايد از ظرف انديشه ‏حکومتي بهره بگيرند.‏
مجموعه اغما، که در ماه رمضان امسال، از شبکه سراسري تلويزيون ايران ( و با کمي تاخير، از شبکه جهاني ‏جام جم) پخش شد، به دليل استفاده از سناريوي متفاوت، کاملاً از ديگر سريالهاي پخش شده در ماه هاي رمضان ‏متمايز بود.‏
ناگفته پيداست که مجموعه هاي تلويزيوني اي که قرار است براي مناسبات خاص، ساخته و پخش شوند، خواسته يا ‏ناخواسته در دام همان مضامين خاص گرفتار مي شوند. اين بار هم سعي شده بود در يک نماي کلي و سرگرم ‏کننده، مردم را از وسوسه هاي شيطاني، حذر کرد و در ماه ميهماني خداوند، آنان را به درگاه او سوق داد. که در ‏‏"چه" گفتن، موضوعي است تکراري و درعين حال سودمند. اما در "چگونه" گفتن...؟؟؟
قصه اصلي و بدنه سناريوي اغما، در نوع قصه هاي جن و پري مي گنجيد که در ادبيات داستاني ايران قدمت زياد ‏دارد و اتفاقا جزء گونه هاي محجور مانده ادبيات داستاني نيز تلقي مي شود، طوري که احياء دوباره اين قصص ‏باستاني امري است ضروري که بايد به حوزه تلويزيون نيز وارد شود.‏
قصه، خوب شروع شد و خوب نيز ادامه يافت، فرم و نحوه بيان، گاه آنقدر مدرن مي شد که گسست هاي زماني و ‏تغييرات ناگهاني شخصيت ها، قصه هاي آلن پو را در ذهن، ياد آوري مي کرد. اما مشکل اساسي و اصلي[ که ‏بسيار هم، مهم است] از آنجا شروع مي شود، که نويسنده يا به جبر و يا به دلخواه، ساختمان مدرن قصه را با دنياي ‏سنت و دين مي آميزد و حاصل کار، شله قلم کاري در مي آيد که تمام خوبي ها و تازگي هاي قسمت هاي ابتدايي و ‏مياني قصه را هم ضايع مي کند.[ البته طبق گفته سازندگان سريال، آخر قصه تا روزهاي پاياني مشخص نبود.]‏
الياس(حامد کميلي) شخصيتي است که از فرط نزديکي با حق تعالي، مستجاب الدعوه شده است، و توانسته است ‏بيماري لا علاج خويش را با دعا و تضرع، شفا بخشد. اين شخصيت روحاني بعدها براي نجات جان کودکي که در ‏چاه گرفتار آمده است، دست به کار مي شود و جان خويش، فداي نجات کودک مي کند.‏
بعد ها شيطان در هيات اين جوان نيکو خصال ظاهر مي شود، و کمر به گمراه کردن آقاي دکتر طاها پژوهان ‏‏(امين تارخ) مي بندد. اين، خلاصه تمام ماجرا ست.‏
آنچه از خورشيد تابان، عيان تر، اين حقيقت است که از زبان الياس [که قرار است يک سالک راه عشق باشد] ‏شنيده مي شود: "پيروي از دين و فرامين شرع، خاص عوام الناس است، و براي خداوند بي نياز، تفاوتي نمي کند ‏که چند رکعت نماز بخواني و..."‏
اما مشکل اساسي، تکاپو براي يافتن پاسخ اين پرسش است، که "کدام طايفه جزء عوام الناس حساب مي آيند؟"‏تلاشي که ريشه هاي تاريخي فراوان دارد. در زماني که در ايران، تعقل مي رفت تا جاي پاي خود را در نورديدن ‏کوه زندگي محکم کند، امام محمد غزالي با نوشتن تهافت الفلاسفه، قهر عمومي با فلسفه و تعقل را بنيان گذارد. ‏غزالي در تهافت الفلاسفه کوشيد تا دوگانه گويي هاي اهل فکر را بيابد و با تکيه بر همين دوگانگي ها، بر انديشه ‏فيلسوفان خط بطلان کشد. به زعم غزالي، يگانه راه رسيدن به سعادت و کاميابي، پيروي از فرامين دين است. وي ‏سپس در احياي علوم الدين [ و خلاصه آن، کيمياي سعادت] تلاش کرد تا علوم ديني را دوباره زنده کند. امثال ‏غزالي اعتقاد دارند که براي جلوگيري از فساد جامعه، همگي مردم بايد به يک آيين و روش کلي زندگي کنند. که ‏البته اين نوع نگاه از منظر جامعه شناسي، شايد درست باشد و در صحت و صلابت جامعه مفيد واقع شود.‏

اما آنچه قصه و برداشت هاي حاصل از آن را دچار چالش مي کند، چگونگي بيان است و خلق شخصيت شيطان. ‏که همين شيطان گاه سخن پخته و سنجيده مي زند. و کلام معقول مي گويد. و سر آخر هم دست شيطان، توسط يک ‏پير طريقت رو مي شود. اينجاي کار ديگر حسابي نسنجيده و عوام فريبانه است. شيطان سر از جامه يک جوان ‏روحاني در آورده است و پير بابا به دکتر پژوهان ياد آوري مي کند که شيطان دشمن قسم خورده انسان است و در ‏تمام زندگي انسان را رها نمي کند. و ما هيچگاه از شر او ايمن نيستيم.‏
ديالوگ هايي که براي پير بابا [ که پير و مراد الياس بوده است] در نظر گرفته شده است، بيشتر به کلام يک واعظ ‏ديني نزديک است. تا يک عاشق پيچيده در عشق الهي. پسنديده تر مي بود، اگر نويسنده فيلم نامه (علي رضا ‏افخمي)، کمي هم به تاثير و حاصل کلام مي انديشيد. در ايران امروز "اعتماد"، که بنيادي ترين پيش شرط شکل ‏گيري هر رابطه است، تا حدود زيادي از بين رفته است و آنگاه که رابطه اي شکل نگيرد، زندگي گروهي مردم، ‏مشخصه هاي اجتماعي اش را از دست مي دهد. آيا دامن زدن به اين وهم، که شيطان امکان دارد در لباس عزيز ‏ترين و نيکو رفتار ترين نزديکان نيز، ظاهر شود، و هر پند حتي معقولي، امکان دارد از جانب شيطان باشد، بيش ‏از پيش جامعه را از "اعتماد" تهي نمي کند؟‏
هيچ کجا در فلسفه اسلامي، براي شيطان، صورت و شکل انسان در نظر گرفته نشده است. و تازه اگر هم قرار ‏است چنين تصوير نماديني براي بيان بهتر، خلق شود، تصور اين نيروي عظيم و خارق عادت، که قابليت دارد ‏زندگي عده زيادي از انسانها را به هم ربط دهد و در هم بپيچد، کمي براي شيطان زياد و خارج از حد باور است.‏اما نکته غريب تر قصه، زماني است که به هر حال بايد شيطان، شناخته شود و شکست بخورد، زماني که ‏شخصيت جديد و نپرداخته اي به نام پير بابا از آسمان مي افتد و به قصه اضافه مي شود. فردي که پير و بزرگ ‏الياس بوده است، و در طي طريق و تصوف، صاحب مرتبت و منزلت بالا. همين پير بابا قرار است، آقاي دکتر ‏پژوهان را از حضور شيطان، آگاه کند و وي را از بند شر او برهاند.‏
گويا نويسنده فيلم نامه، هيچ شناختي از تصوف ايراني نداشته است. با کمي مطالعه در برگه هاي پير ادبيات ايران، ‏عيان است که صوفي گري ايراني پس از منصور حلاج، موضع گيري اش نسبت به شيطان کاملاً دگرگون شد. ‏حلاج، شيطان(عزازيل) را نزديک ترين يار و معشوق حق دانست، که حاضر نشد غير معشوق اول را سجده کند، ‏حتي به قيمت رانده شدن از در گاه او و تحمل فراق هميشگي. بعد از او نيز اين انديشه در تار و پود تصوف تنيده ‏شد. در تذکره الاولياي شيخ عطار، به نمونه هاي بسياري از پيروان طريقت بر مي خوريم، که همين نظر را در ‏باره شيطان داشته اند. ‏
توضيح بيشتر در اين زمينه در حوصله اين کلام نمي گنجد، اما با همين اشاره اندک، آيا بهتر نبود جاي پير بابا، ‏يک شخصيت واعظ ديني( يک پيرو شريعت و نه طريقت) به قصه اضافه مي شد؟ آيا نوشتن و گرفتن مجوز ‏ساخت به قيمت گمراه کردن ذهن و باور جامعه، بهايي گزاف نيست؟ حال که براي بيان بسياري از موضوعات و ‏پيچيدگي هاي رواني، به بن بست رسيده ايم، حال که نمي توانيم گره اي از اين کلاف سردرگم باز کنيم، آيا معقول ‏تر نيست که لااقل گره اي ديگر بر آن نيفزاييم؟
شايد تعهد در هنر روز دنيا، مبحثي منسوخ باشد، اما اگر کمي چشمان مان را باز کنيم، متوجه مي شويم که شرايط ‏کار هنري در ايران، هنرمند را مجبور به عاقبت انديشي مي کند و متاسفانه هنرمند ايراني(مخصوصاً اگر قرار ‏باشد، کارش را از رسانه پر بيننده تلويزيون پخش کند) بايد هنگام نوشتن و ساخت، به عواقب و برداشت هاي ‏حاصل از آن نيز بينديشد. حتي به قيمت کاسته شدن از بار هنري اثر!‏

























نمايش روز♦ تئاتر ايران



]
محمود صباحي از استادان دانشگاه هنر و معماري دانشگاه آزاد؛ بعد از پنج سال كار تحقيقي روي نمايشنامه هملت و با ‏نگاهي به فيلم‌هاي آندري تاركوفسكي اين نمايش را در تالار كوچك مولوي به صحنه برده است. نمايشنامه اي کلاسيک ‏از شکسپير که صباحي آن را به نمايشي مدرن در قالب يک تک گويي انتزاعي تبديل کرده است...‏

‎‎هملت‎‎
کارگردان، طراح صحنه و لباس: محمود صباحي. نويسنده: محمود صباحي با نگاهي به نمايشنامه ويليام شکسپير. ‏بازيگر: مسعود مير طاهري. ‏
هملت شاهزاده دانمارکي از مرگ پدر در اندوه است و در شک و ترديد قصد دارد از بانيان مرگ پدر انتقام بگيرد. ‏
‎‎مونولوگ هاي سينمايي‎‎
محمود صباحي سعي دارد در نمايش هملت به روايت تارکوفسکي قرائتي تازه از نمايشنامه کلاسيک شکسپير ارائه ‏نمايد. او سعي مي کند انديشه ها و آراي اين نويسنده انگليسي را با آندره تارکوفسکي کارگردان روس در هم آميخته و ‏نقطه مشترک نگاه اين نويسنده و فيلمساز را به تماشاگران عرضه کند.‏
اما در اين ميان چند اشکال اساسي وجود دارد که اجازه تکوين يک نمايش کامل را به صباحي نمي دهد. اول اينکه تمام ‏اجراي نمايش هملت به روايت تارکوفسکي بر پايه نظري استوار است. صباحي تزي درسي در دانشکده داشته که سعي ‏کرده اين تز را در سالن نمايش با مخاطب خود تقسيم کند. بنابراين فرآيند تمرين هاي تئاتري در اين ميان به جاي اينکه ‏به پختگي اجرا بيانجامد، دائم نظريه هايي را تکرار مي کند که پيرامون بود و نبود و چگونگي آنها مي بايست ابتدا به ‏بحث نشست و اگر نتيجه قابل قبول بود درباره فرآيند اجرايي اش تصميم گرفت.‏
در اين نمايش با يک بازيگر رو به رو هستيم که نمايشنامه هملت را روخواني مي کند. در ادامه چندين تصوير در پرده ‏پشت سر اين بازيگر ظاهر مي شود که ترکيبي از سه فيلم آينه، نوستالژيا و سولاريس تارکوفسکي است. در اين لحظات ‏صباحي قصد دارد در هم آميزي تفکرات فلسفي شکسپيري و تارکوفسکي را براي مخاطب خود به نمايش بگذارد. اما ‏در واقع در طول نمايش تماشاگر ناظر بر عملي دراماتيک نبوده که اين ترکيب و هم نشيني را نيز در همان راستا در ‏ذهن خود تجزيه و تحليل نمايد. تماشاگر همچون يک مراسم نمايشنامه خواني به نواي گوينده که بيشتر به جاي بازيگر ‏مي توان او را نقش خوان ناميد گوش سپرده و چند تصوير تکه و پاره را به تماشا مي نشيند که ارتباط چنداني با متن ‏شکسپير ندارد. ‏

از ديگر سو کارگردان هيچ نشان تصويري در طول نمايش براي تماشاگر خود متصور نمي شود که اين تصاوير به مدد ‏پروجکشن کامل شود. در اين شکل نمايش ها تصاوير ضبط شده با دوربين و يا استفاده از فيلمي خاص در نهايت فضاي ‏ذهني کارگردان را کامل مي کند نه اينکه تنها صاحب اثر قصد داشته باشد يک کولاژ تصويري را تدارک ببيند که ‏تماشاگر را دچار آشفتگي ذهني نمايد. صباحي از نظريه تئاتر بي چيز گروتفسکي استفاده کرده که اين انتخاب به خودي ‏خود اشکالي ندارد، ولي مي توانست از پرداخت کامل اين نظريه يعني به بازي گرفتن ذهن تماشاگر هم استفاده کند. در ‏اين شکل اجرا ها ما با دکوري مجازي رو به رو هستيم و تماشاگر بخش عمده نمايش را به مدد حرکات و گفتار بازيگر ‏در ذهن خود مي سازد. اما در نمايش هملت به روايت تارکوفسکي هر شيوه اجرايي نصفه و نيمه به کار گرفته شده ‏است.‏
بازيگر نمايش متن ها را بسيار تخت و عاري از هرگونه احساس نمايشي مي خواند. ترجمه اي را هم که کارگردان از ‏هملت انتخاب کرده ترجمه مير شمس الدين اديب سلطاني است که ترجمه اي سخت و دشواري و فاقد قابليت هاي اجرايي ‏است. يعني بيش از اين که بتوان آنها را روي صحنه ديد بايد به دليل غناي ادبي در انتخاب واژگان و لحن گويش و.... ‏در متن ها خواند. اما صباحي اين متن را روي صحنه پيش روي تماشاگر توسط بازيگر مي خواند که نه تنها کمکي به ‏ذهنيت تماشاگران نمي کند که نوعي فاصله گذاري را هم موجب مي شود. يعني حواس تماشاگر و نا خودآگاهش به جاي ‏اينکه در گير مفاهيم درون متني شود خودآگاه به شيوه نگارش متن جذب مي شود.‏
مسعود مير طاهري هم انتخاب مناسبي براي بازي در اين نقش نيست. گويش او مشکل دارد و تماشاگر در رديف هاي ‏ابتدايي هم صداي او را نمي شنود چه برسد ايجاد يک توناليته گرفيکي صدا براي کليت سالن.‏
در نوشته هاي قبلي به اين نکته اشاره کرده بوديم که اجراي تجربي متون کلاسيک نه تنها بد نيست بلکه کاري پسنديده ‏هم به شمار مي آيد. اما تا تزي به شکل کامل در ذهن کارگردان شکل نگرفته چگونه مي توان آن را به عنوان يک اثر با ‏معيار هاي عمومي در سالني که تماشاگري حرفه اي دارد به نمايش گذاشت؟!‏






















گفت وگو♦ تئاتر ايران



‏خسرو حکيم رابط از هنرمندان شاخص عرصه ادبيات، ترجمه و نمايشنامه نويسي ايران است که تاکنون آثار ‏ارزشمندي درقالب هاي مختلف ارائه کرده است. او پس از غيبتي طولاني، اين بار با دراماتورژي داستان اتاق ‏شماره 6 نوشته آنتوان چخوف بازگشته است. نمايشي که يکي از معضلات ازلي و ابدي کشور ما يعني نخبه کشي ‏مي پردازد. با او درباره اين نمايش که اجراي آن را به ناصر حسيني مهر سپرده، گپ زده ايم....‏

گفت و گو با خسرو حکيم رابط
‎‎نخبه کشي هميشه وجود دارد‎‎
‏<‏strong‏>ممکن است از فضا و داستاني که از چخوف براي اجراي صحنه اي تنظيم کرده ايد برايمان ‏بگوييد؟<‏‎/strong‏>‏برخلاف جريزه ساخالين، اتاق شماره 6، داستاني دراز که سالياني پيشتر منتشر شده و شايد تاريک‌ ترين اثر ‏تخيلي او هم بود. در اين داستان، بخش رواني بيمارستاني ولايتي موضوع بحث است، جايي که سر پزشک رنجور ‏و بي‌ رمق، دکتر راگين، ديري است که گوشه گرفته و به تهيه ودکا، خيار ترشي و خيال بافي کوشيده است. يکسره ‏در خود فرو رفته است و تباهي و خشونت و پلشتي و شور بختي پيرامونش را به عمد ناديده مي‌گيرد. همه آنچه با ‏محنت بيمارانش مي‌تواند بگويد اين است که:‏‎ ‎‏"چه فرقي مي‌کند؟" شخصي مستبد به نام نيکيتا، با توسري زدن ‏بي‌امان به بيماران، آنان را به صف مي‌کشد. راگين زماني‎ ‎به پذيرش مسئوليت مي‌کوشد که ديگر سخت دير شده ‏است. رفتار غريب او جهان بيرون راواداشته تا بيمارش بپندارند و کارش به جايي مي‌کشد که خود او از بيماران ‏ساکن بخش‎ ‎‏ و آنگاه با ضربه‌هاي نيکيتاي رواني بيمارستان شود.تنها در وقت مرگ به گناه خود پي مي‌برد، گناه ‏وحشت آفريني‌هايي که مي‌بايست محکوم کند.‏
‎‎آقاي حکيم رابط چه شد که به اين فکر افتاديد داستان چخوف را براي اجراي صحنه اي آن ‏دراماتورژي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏اين داستان آنتوان چخوف يکي از درخشان‌ترين کارهاي اوست که من از قديم با آن انس و الفتي خاص داشتم. ‏‎ ‎ناصر حسيني‌مهرو پيشنهاد او براي اجراي صحنه‌اي نوشتيم و کار را شروع کرديم.‏‎ ‎
‏<‏strong‏>به نظر مي آيد در خلق فضا ها و تعداد شخصيتهاي اثر هم دست برده ايد؟<‏‎/strong‏>‏بله.اما سعي کرده‌ايم بر خلاف اقتباس‌هاي معمولي که به زياده گويي منتهي مي‌شود، شخصيت‌هاي کمتري را به ‏کار گيريم و فضاها ووقايع را درهم ادغام وفشرده کنيم، در هرحال آسيبي هم به دنياي واقعي اثر چخوف وارد ‏نکنيم.‏
‏<‏strong‏>اين داستان مربوط به ساليان دوري است که فضاي آن منطبق بر حاکميت و حکومت تزارها در روسيه ‏است. براي اينکه داستان را به روز کنيد چه تمهيداتي را به نمايشنامه تزريق کرديد؟<‏strong‏>‏هر اثر مختص به زمان و مکان خود است اما وقتي که به دنياي فيلم يا تئاتر و ادبيات راه پيدا مي کند ديگر مساله ‏فرق مي کند و تو به عنوان هنرمند مي تواني هر کاري که شرايط را به دوران امروزي نزديک کند انجام دهي. ‏اين کار به سادگي صورت نمي گيرد مگر آنکه به شرايط تاريخي خلق اثر هنري در رابطه با اتفاقات و مسائل ‏احاطه کامل داشته باشي. کار برروي داستان چخوف و تبديل آن به نمايشنامه براي مخاطبين امروزي يکي از ‏پيچيده ترين کارهاست که بايد با سلامت کامل اتفاق بيفتد. ‏
‏<‏strong‏>کار بر روي مفاهيم داستان در رابطه با اجرا در اقتباس چطور پيش رفت؟<‏‎/strong‏>‏در تبيين و تبديل مفاهيم کار، به تصاوير قابل رويت در صحنه رسيديم. در اين نمايش تصوير از کلام غني‌تر است.‏معمولا درروند تبديل مفاهيم به سوي کلام حرکت مي کنند و زبان در اغلب موارد درتبديل به زبان ديگردچار ‏نقصان مي شود اما سعي کرديم تصاوير صحنه اي را بيشتر کنيم.که اين اتفاق تجربه اي غني تر ونزديک تر به ‏اثررا درپي داشت.‏
‏<‏strong‏>شيوه واقع گرايانه چخوف دراين اثر چقدر حفظ شده است؟<‏‎/strong‏>‏درکارگرداني لحظاتي وجود دارد که شيوه اجرايي پا را از واقع‌گرايي فراترگذاشته ايم. البته کارگردان حق دارد ‏که نيمي از تفکرات خود را درمتن ارائه دهد اما فکر مي کنم مي توان دنياي چخوف را با هر تکنيکي هرچند غير ‏واقعي نشان داد در حالي که فکر مي کنم همچنان دراجرا به متن وو شيوه آثارچخوف وفادار مانده ايم.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان تبديل داستان چخوف به نمايشنامه و نگاهي اقتباسي به آن ازطرف شما نگاه بهتري را به اين ‏اثر ارائه داده است؟<‏strong‏>‏چخوف يکي از بزرگترين نمايشنامه نويسان جهان است وفکر مي کنم که اگر خودش مي خواست که اين داستان به ‏اجرا درآيد آن را براي اجراي صحنه اي تبديل به نمايشنامه مي کرد. ما هم به رسم فضولي اين کاررا انجام داديم ‏ولي اصلا اين ادعا را نداريم که با اين کار اهميت بيشتري در ايران به اين اثر داده شد زيرا آثار او فارغ از ‏هرگونه تعريف و تمجيد از طرف ما است.‏
‏<‏strong‏>شما قبلا هم آثار چخوف را دراماتورژي کرده ايد؟<‏strong‏>‏بله، من در سال 62 و64 يکي از داستان هاي او با نام يک کارمند يا عطسه را براي راديو تنظيم کرده ام و دولت ‏آبادي هم پيش از اين "اتاق شماره 6"را با عنوان خانه آخر براي راديو نگاشته است. اين داستان ها براي تنظيم ‏راديو قابليت بيشتري دارند اما در اجراي صحنه اي به وقايع، دلتنگي ها و دلهره هاي چخوف نزديک شده ايم.‏
‏<‏strong‏>آيا نمايشنامه اي که توسط شما تنظيم شد عينا به اجرا درآمد يا اينکه توسط گروه مجري در آن دخل و ‏تصرف شد؟<‏‎/strong‏>‏با توجه به اين مساله که من و کارگردان به صورت مشترک داستان را تبديل به نمايشنامه کرديم اغلب جاهايي که ‏به توافق رسيديم به اجرا درآمد اما خب گاهي اوقات زمينه هاي اجرايي يک اثر براي اجرا باعث مي شد تا ‏تغييراتي هم داده شود که البته آن قسمت هم با همکاري مشترک من و حسيني آماده مي شد.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان مهم ترين عنصري که در اين اجرا توجه تماشاگر را به خود جلب کرد چه بود؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد زمينه هاي داستان ها و نمايشنامه هاي چخوف جهانشمول است و اغلب هم تاريخ مصرف ندارند. همانطور ‏که مي بينيد همچنان نمايشنامه هاي او در سراسر جهان به بهترين اشکال اجرا مي شود.چرا؟ به دليل اينکه اتفاقات ‏و مسائل تاريخي حالتي دوّار دارد و به صورت چرخشي در هريک از گوشه و کنار دنيا پديد مي آيد. داستان نخبه ‏کشي و فرار مغزها هنوز هم در بسياري از کشورها توسط حاکمان اتفاق مي افتد. فرار مغزها در ايران به ‏صورت عجيبي در حال رخ دادن است و واقعاً کسي هم به فکر مهار آن نيست. اتفاقات ديگري که در اين ‏نمايشنامه مي افتد هم هنوز وجود دارد و به نظرم تماشاگر به خوبي وبا توسل به قدرت تطبيق خود اينها را از هم ‏تميز و هماهنگ مي کند.‏



























نگاه♦ نمایش ایران


‏‏من هنوز نمایش پرده را ندیده ام و طبیعتا این نوشته نقدی نیست بر کاری ‏نادیده. با این همه آنچه مرا به نوشتن این مطلب واداشته، بیش از هر چیز بیان شادمانیم ‏برای موفقیت یکی از هنرمندان ایرانی تبار کانادایی ست، و....‏
پرده، اعتباری برای ما ‏نوشته سهیل پارساکارگردان و نمایشنامه نویس ‏‏ ‏
براساس رمانی از مسعود بهنود ‏نویسنده و کارگردان: شاهین صیادی ‏تولید: ‏OneLight Theatreمکان: ‏Harbour front Centre- Studio Theatre‎زمان: از 28 نوامبر تا 8 دسامبر ‏‏ من هنوز نمایش پرده را ندیده ام و طبیعتا این نوشته نقدی نیست بر کاری نادیده. با این همه ‏آنچه مرا به نوشتن این مطلب واداشته، بیش از هر چیز بیان شادمانیم برای موفقیت یکی از ‏هنرمندان ایرانی تبار کانادایی ست، و ادای احترام برای شکوفایی و به بار نشستن جریان ‏فرهنگی ‏OneLight Theatre‏ که شاخ و برش ریشه در فرهنگ غنی سرزمین مان دارد. دیگر انگیزه ‏ام از نوشتن این مطلب دعوت از ایرانیان مقیم این شهر است به دیدن "پرده". چرا که این ‏اتفاقی است مهم و حرمتی دیگر برای ما. ‏‏"پرده" آخرین تولید کمپانی ‏OneLight Theatreبه مدیریت هنری شاهین صیادی، یکی از مهمترین ‏اتفاقات تئاتری چند سال اخیر در شهر "هالیفکس" کانادا محسوب می شود. "پرده" که ‏تحسین منتقدین تئاتری "هالیفکس" را برانگیخته، می آید تا به مدت دو هفته میهمان شهر ‏تورنتو باشد. ‏نمایش براساس رمان "خانم" اثر مسعود بهنود، یکی از معتبرترین و اندیشمندترین روزنامه ‏نگاران و نویسندگان سرزمین مان است. خدمات فرهنگی پربار بهنود در چهار دهه گذشته بر ‏همگان روشن است و احتیاجی به معرفی من ندارد. ‏شاهین صیادی، نویسنده و کارگردان ایرانی تبار کانادایی با بهره گیری از داستان زیبای ‏‏"خانم" تصویری به غایت متفاوت و غیر کلیشه ای از زن ایرانی به مخاطب غربی اش ارائه می ‏دهد: تصویری انسانی از یک زن ایرانی. ‏داستان ‏پرده داستان سفریست. "خانم" شخصیت اصلی نمایش، شاهزاده جوانیست از تبار ‏مظفرالدین شاه قاجار، زجر کشیده در کودکی و بزرگ شده در انزوای اندرونی ها، که بازی ‏تاریخ، تقدیر و سیاست او را به سفر ناخواسته از سرزمینش وامیدارد. ‏محمدعلی شاه قاجار، خلع شده از سلطنت، همراه با خانواده اش محکوم به تبعید به روسیه ‏می شود، و خانم که حال تحت تکفل این خانواده است به ناچار همراه آنان. و این آغاز ‏دربدریست. روسیه امن نیست و در تب انقلاب بلشویک ها می سوزد. خانم و همراهانش از ‏روسیه به ترکیه پناه می برند که آنجا نیز همچون زندگی خانم در حال دگرگونیست. خانم برای ‏یافتن دیاری امن از کشوری به کشور دیگر می رود: ایتالیا، فرانسه، آلمان. دو بار ازدواج می ‏کند. ثروتش را از دست می دهد، توسط خاندان سلطنتی در تبعید طرد می شود و تمامی ‏اینها در شرایطی ست که اروپا در آشوب فاشیسم، انقلابات و جنگ جهانی در تلاطم است. و ‏‏"خانم" در میان این تلاطم. و در این فرایند است که خانم به شناختی متفاوت از دنیا، مذهب، ‏سیاست و بالاتر از همه به شناختی از خود دست می یابد. ‏خانم تصویریست انسانی از یک زن ایرانی، بی شک زن ایده آل بهنود و صیادی. زنی که ‏همچون هزاران هزار زن ایرانی هم عصر مان، نمی خواهد قربانی باشد و یا نقش آن را بازی ‏کند. "خانم" باهوش و ذکاوت است. سر تسلیم ندارد. در جستجوست تا بیاید، تا کشف کند. ‏درک کند دنیا را، سیاست را، فلسفه را، انقلاب را و نهایتا خود را. او می خواهد بداند که ‏کجای جهان ایستاده است. او تردید می کند، تجربه می کند، عصیان می کند، می افتد و باز ‏برمی خیزد. و مهمتر از همه می آموزد که چگونه زنده بماند. شاید این را از نیای مادریش ‏‏"شهرزاد" آموخته باشد. ‏سرانجام این زن سالخورده، سرشار از تجربیات و آموخته هایش، با استنباطی نو از خود و ‏جهان، با احترام و نگرش خاص خود به اروپا و فلسفه های سیاسی و اجتماعی اش، انتخاب ‏می کند که به سرزمین مادریش ایران بازگردد. پرده سفریست؛ سفری به درازای عمر "خانم". ‏شاهین صیادی: ‏‏ شاهین متولد آبادان است. در سن 21 سالگی به کانادا مهاجرت می کند. در دانشکده تئاتری ‏شهر "هالیفکس" کانادا تحصیلاتش را به اتمام می رساند. در سال 2002 کمپانی تئاتری ‏OneLight Theatreرا همراه با همسر کانادایی اش ‏Maggie Stewart‏ تاسیس می کند. به گفته خودش ‏هر چه دارد از همسر و همراهش ‏Maggieدارد. شاهین عاشق تئاتر است یا بهتر است بگویم ‏جنون تئاتر دارد. در پنج سال گذشته در شهر هالیفکس، شهری به مراتب کوچکتر از تورنتو،بی ‏هیچ هیاهویی درگیر فراگیری، تجربه و خلق کردن بوده است. شاهین همچون هنرمندی خوب ‏دروغ نمی گوید، تبلیغات کاذب برای خود نمی کند، خود را نابغه و کارهایش را شاهکار نمی ‏داند، خوب می داند که موفق شدن و کارهای ارزشمند کردن فرایندیست که یک شبه به ‏دست نمی آید. شاهین اعتباری ست برای ما. ‏















موسيقي ♦ چهار فصل



گروه موسيقي دستان در سال 1370 با همکاري حميد متبسم، حسين بهروزي نيا، سعيد فرجپوري، پژمان ‏حدادي و بهنام ساماني بنيان گذاري شد. اين گروه در طول يک دهه گذشته اجراهاي متعددي در داخل و خارج ‏از ايران به همراه هنرمندان و خوانندگان مشهوري چون شهرام ناظري، سيما بينا و پريسا تجربه کرد. کاست ‏هاي منتشر شده از نتايج اين همکاري ها نيز در بازار موسيقي خوش درخشيد و جايگاه گروه دستان را به ‏عنوان يکي از پايدارترين و موفق ترين گروه هاي موسيقي ايراني تثبيت کرد. اين روزها گروه دستان در ‏حال برگزاري تور سالانه خود در آمريکاي شمالي است، اما اين بار به جاي پريسا سالار عقيلي خواننده جوان ‏گروه را همراهي مي کند که با اجراي زيباي آلبوم هاي عشق ماند و سايه هاي سبز جاي ويژه اي در دل ‏علاقمندان موسيقي ايران يافت...‏

نگاهي به کنسرت هاي اخير گروه دستان‏‎‎پريسا که نيست...‏‎ ‎
اين روزها گروه دستان در حال برگزاري تور سالانه خود در آمريکاي شمالي است. نام گروه براي ‏دوستداران موسيقي کلاسيک ايراني در خارج از کشور نامي کاملاً آشناست و مي توان گفت در ميان گروه ‏هاي حرفه اي موسيقي سنتي طي چندين سال اخير بيشترين اجراي برنامه را براي چنين مخاطباني داشته ‏است. اجراي امسال گروه اما عليرغم تبحر تکنيکي بيشتر اعضا و تنظيم هاي دقيق و حرفه اي، از لحاظ ‏آهنگسازي ميان مايه و فاقد ملودي هاي قوي است و در آن به آواز و اصول آن و تناسب شعر و موسيقي توجه ‏چنداني نمي شود. اين همه باعث مي شود که نتوان اين تجربه گروه دستان را در جهت بسط ظرفيت هاي ‏موسيقي کلاسيک ايراني بر پايه درون مايه هاي آن به شمار آورد.‏
ترکيب گروه کم و بيش همان ترکيب آشناي چند سال اخير است با اين تفاوت که پريسا خواننده نام آشناي چند ‏سال اخير دستان که در دو سال گذشته توفيق چنداني در اجراها نداشته و با انتقادات زيادي روبرو شده بود، ‏جاي خود را به خواننده جوان، سالار عقيلي داده است. سالار عقيلي-متولد 1977- چند سالي است که در ‏موسيقي کلاسيک ايراني به عنوان يکي از اميدهاي آينده آواز مطرح شده، خواننده ارکستر موسيقي ملي ايران ‏است و پيش از همکاري با گروه دستان، به سرپرستي ارشد تهماسبي دو اثر " عشق ماند" و "سايه هاي سبز" ‏را اجرا کرده است.‏

برنامه گروه در دو بخش سازي و آوازي اجرا مي شود. بخش سازي در دستگاه نوا و حاصل "آهنگسازي" ‏حسين بهروزي نيا است که نوازندگي ساز بربط را نيز به عهده دارد. در بخش دوم سالار عقيلي نيز به گروه ‏مي پيوندد تا با آواز خود ساخته هاي سعيد فرج پوري، کمانچه نواز گروه را همراهي کند. در اجراها از پيش ‏درآمد يا هر شکل ديگري که بتوان از آن به عنوان مقدمه نام برد خبري نيست. قسمت نخست با اجراي سازي ‏تصنيف قديمي "رفتم در ميخانه" در دستگاه نوا آغاز مي شود. پس ازآن و بدون وقفه قسمت آغازين پيش ‏درآمد نوا ساخته استاد پرويز مشکاتيان که در اثر "نوا، مرکب خواني" اجرا شده است توسط گروه نواخته مي ‏شود و به دنبال آن هر آنچه هست بيشتر نشان از تنظيم گروهي در پس زمينه و تکيه بر اجراهاي کوتاه و ‏تکنيکي فردي دارد تا آهنگسازي. قطعات همگي پر سرعت هستند و از فراز و نشيب هاي در سرعت قطعات ‏و همچنين از سکوت که در انتقال حس موسيقي به همان اندازه صوت اهميت دارد چندان بهره اي گرفته نشده ‏است. در قسمت اول، آنچه بيش از همه جلب توجه مي کند اجراهاي نمايشي ( و البته بسيار قوي از لحاظ ‏تکنيکي ) سازهاي کوبه اي در دو نوازي هاي پژمان حدادي و بهنام ساماني است که در چندين مورد به ابراز ‏احساسات تماشاگران با دست زدن و سوت در ميانه اجراها مي انجامد. ‏
مايه اجراي قسمت دوم بر روي بروشور کنسرت "آواز اصفهان" نگاشته شده. اما در تمامي اين قسمت نشان ‏چنداني از آواز اصفهان به چشم نمي خورد و بيشتر قطعات در گام مينور اجرا مي گردد. عدم توجه به مد ‏گرداني و استفاده از گوشه هاي مختلف آواز اصفهان به اجراي ملودي هاي تکراري در گام مينور مي انجامد ‏که بسيار خسته کننده و يکنواخت است. همانند قسمت اول نواخته هاي سازي همگي پر سرعت بوده و بيشتر ‏اجراي پاساژهاي تکنيکي هستند تا ساخته هاي ملوديک. در اين قسمت به غير از چند تصنيف يک آواز نيز ‏اجرا مي شود که مي توان گفت ضعيف ترين قسمت برنامه است. ‏

عقيلي در اين بخش به مانند يک خواننده آماتور به گسسته خواني در گام مينور مي پردازد و گاه و بي گاه ‏بدون توجه به پيوستگي کار و از روي نمايش، تقليد نا موفقي از برخي تحريرهاي منحصر به فرد استاد ‏شجريان در اثر "جان عشاق" ارايه مي دهد. حرکات اغراق آميز دست و سر عقيلي که بيش از آنکه منتقل ‏کننده حس باشد نشان از تصنع و تقليد دارد نيز در زمان اجراي تصنيف ها و آواز جالب توجه مي نمايد. سليقه ‏انتخاب اشعار نيز چندان مناسب نيست و اشعار بدون توجه به عمق معني آنها گزيده شده اند. به عنوان مثال ‏غزل آواز از عطار با مطلع " ندانستم که اين درياي بي پايان چنين باشد بخارش آسمان گردد، کف او چون ‏زمين باشد" آغاز مي گردد که شعري ميان مايه است و چندان ويژگي منحصر به فردي از اين "درياي بي ‏پايان " ارايه نمي دهد. در انتخاب اشعار اين نکته را به طور کلي مي بايست مورد توجه قرار داد که بسياري ‏از شعراي ما همچون عطار با آنکه از مفاخر ادب فارسي به شمار مي آيند، ولي با توجه به کثرت اشعار شان ‏همه آثار آنها از کيفيت بالا برخوردار نيست و صرف اينکه شعر از يکي از بزرگان ادب فارسي است انتخاب ‏آن را براي اجراهاي موسيقي توجيه نمي کند. اجراي اشعار نيز در اين کنسرت با تکرار هاي بيش از حد و ‏بدون لزوم انجام مي گيرد، به اين ترتيب که اکثر مصراع ها دوبار و يا گاهي بيشتر توسط خواننده تکرار مي ‏شود. تکرار در آواز يا تصنيف معمولا به صورت کاملا گزينشي و به منظور تاکيد معنايي بر روي برخي ‏بخشهاي شعر است و افراط در آن چنين منظوري را برآورده نمي کند و ملال آور مي نمايد. تکرار هاي بيش ‏از حد علاوه بر اشعار در بخشهاي جواب تصنيف ها نيز موجود است.‏

اجراي گروه دستان با تاکيد بر تنوع ريتم و پر رنگ کردن نقش سازهاي کوبه اي در حقيقت در امتداد تلاش ‏هاي چندين سال اخير اهل موسيقي براي برون رفت از بحران موجود در موسيقي کلاسيک ايراني است. به ‏نظر مي رسد که عطش نوآوري گروه ها و افراد مختلف درگير در موسيقي ايراني را فراگرفته است و اين ‏عطش گاه به نفي توانايي ها و درون مايه هاي ارزشمند موسيقي دستگاهي ايراني مي انجامد. عموم انتقاداتي ‏که از ديرباز به موسيقي سنتي ايراني مي شده بيشتر حول تک صدايي بودن و همچنين محدود بودن ريتمها در ‏اين موسيقي مي گشته است. بيشتر تلاشهاي نوآوري نيز به تبع اين انتقادات در جهت افزودن چند صدايي از ‏يک سو و آهنگسازي در ريتم هاي بديع و همچنين استفاده موثرتر از سازهاي کوبه اي متمرکز شده است. اين ‏تلاشها در مقاطعي همچون نيمه دوم دهه پنجاه و نيمه اول دهه شصت باعث دگرگوني هاي شگرف و بسط ‏امکانات موجود در موسيقي دستگاهي شد. اما نکته اي که در سالهاي اخير اغلب از نظر پنهان مي ماند اهميت ‏حفظ ويژگي هاي منحصر به فرد موسيقي ايراني در جريان اين نو آوري ها است. موسيقي کلاسيک ايراني از ‏اساس يک موسيقي ملوديک و راويانه است و همين ويژگي مي تواند در نهايت باعث شود که موسيقي ايراني ‏در ميان موسيقي هاي ملل و فرهنگهاي ديگر سخني براي گفتن داشته باشد. پرداختن و بها دادن به ريتم و چند ‏صدايي اگر بر پايه هاي اين موسيقي ملوديک- روايي باشد به غناي آن مي انجامد. اما در صورت فارغ شدن ‏از اين ويژگي منحصر به فرد، آثار ساخته شده به تقليد نازلي از موسيقي هاي چند صدايي و ريتميک تبديل مي ‏شوند که در عين حال به دليل ساختارهاي بنيادي موسيقي ايراني توانايي رقابت با آنها را هم ندارند.‏

هیچ نظری موجود نیست: