فيلم روز♦ سينماي جهان
بارش اولين برف در بسياري از نقاط جهان مصادف بود با اکران فيلم هايي از بزرگان سينما چون آندري وايدا، ورنر هرتزوگ و جان بورمن که خوني گرم و تازه را در رگ هاي عشاق سينما تزريق کرد. اين شماره اختصاص دارد به معرفي هفت فيلم از اين کارگردانان برجسته و فيلمسازاني چون گوين هود-سازنده فيلم زاتسي برنده اسکار بهترين فيلم خارجي سال گذشته- و لوران هربيه-دستيار آلن رنه در آخرين فيلمش- که شکل دهندگان سينماي فردايند....
<strong>فيلم هاي روزسينماي جهان</strong>
<strong>کاتين Katyn
کارگردان: آندري وايدا. فيلمنامه: آندري مولارچيک، آندري وايدا. موسيقي: کريشتف پندرچکي. مدير فيلمبرداري: پاول ادلمن. تدوين: ماگدالنا ديپونت. طراح صحنه:کاميل پرژلچکي. بازيگران: آرتور ژميوسکي[آندري، سروان هنگ هشتم کراکو]، مايا اوستاژوسکا[آنا، همسر آندري]، مايا کوموروسکا[مادر سروان]، ولاديسلادو کوالسکي[پدر سروان، استاد دانشگاه کراکو]، يان انگلرت[ژنرال]، دانوتا اشتنکا[همسر ژنرال]، آندري چورا[يرژي، ستوان هنگ هشتم کراکو]، پاول مالاژنيسکي[ستوان خلبان]، ماگدالنا چيلچکا[آني يژکا، خواهر ستوان خلبان]، آني يژکا گلينسکا[ايرينا، خواهر ستوان خلبان]، سرگئي گارماژ[افسر روس]، کريشتف کولبرگر[کشيش]، کريشتف گلوبيش[پروفسور شيمي]، آنا زادوان[عروس آنا]، آنتوني پاولچيکي[تاديوش، پسر خاله آنا]. 118 دقيقه. محصول 2007 لهستان.
با آغاز جنگ دوم جهاني و حمله نيروهاي نازي به لهستان، در 17 سپتامبر 1939 با دستور استالين نيروهاي شوروي نيز پا به خاک لهستان مي گذارند. اين واقعه سبب اسارت افسران لهستاني به دست ارتش شوروي مي شود. آنا همسر سروان آندري هنگ هشتم کراکو که در انتظار بازگشت شوهر خويش است، مدتي بعد با دريافت لوازم شخصي و نشانه هايي از وي درمي يابد که شوهرش به دست روس ها کشته شده است. همسر ژنرال نيز در آوريل 1943 پس از يافته شدن گوري دسته جمعي توسط نازي ها در جنگل کاتين مي فهممد که شوهرش به دست شوروري ها کشته شده است. سکوت و دروغ هاي فراوان درباره اين جنايت قلب آني يژکا خواهر ستوان خلبان را جريحه دار کرده، و مصمم است تا سنگ يادبودي براي برادرش در گورستان شهر برپا کند. اما بسياري او را از اين کار برحذر مي دارند. تنها بازمانده افسران لهستاني ستوان يرژي است که مجري گوش به فرمان روس ها شده و سرانجام خودکشي مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
ماجراي قتل عام افسران لهستاني توسط شوروي ها يکي از وقايع تلخ قرن بيستم است. مرگ کساني که حاضر به پذيرش سلطه بيگانه نبودند و تا چندين دهه کوشش شد تا بر حادثه کشتار آنان توسط مقامات دولتي پرده اي از فراموشي کشيده شود. پس از گذشت نيم قرن، بزرگ ترين کارگردان سينماي لهستان به سراغ اين واقعه رفته و از وراي داستاني درباره سه زن به کالبدشکافي آن مي پردازد. فيلم درباره سه زن است که نزديکان شان قرباني اين جنايت هاي مخوف شده اند. کساني که پدر، همسر، پسر يا برادري را در قتل عام افسران لهستاني به دست افراد NKVD در جنگل کاتين از دست دادند. اما فيلم وايدا فقط درباره مستندات تاريخي نيست، هر چند مانند بسياري از فيلم هايش بخشي از يک واقعه تاريخي و مستند را به نمايش مي گذارد. کاتين قصه استمرار خاطره و پاسداشت حقيقت است. تلاش براي کنکاش درباره واقعه اي خونبار، وحشي گري يک رهبر ايدئولوژيک و سعي در درک اين واقعه به هنگام وقوع و تاثير آن در سرنوشت آدم هاي اين جامعه پس از اتمام جنگ دوم جهاني...
کاتين آخرين ساخته آندري وايدا متولد 1926 است، کسي که پدرش سروان ياکوب نيز در جنگل کاتين به قتل رسيد. وايدا از اشغال نازي ها جان به در برد و بعدها در کراکو سينما خواند و اينک در 80 سالگي پر افتخارترين فيلمساز کشورش محسوب مي شود. اما کاتين چيزي بيشتر از اداي دين وي به خاطره پدر و همقطاران اوست. يک فيلم 6 ميليون دلاري و گران قيمت براي سينماي لهستان و نماينده رسمي آن در مراسم اسکار آتي که قرار است تلنگري باشد بر وجدان جمعي يک ملت و نگذارد دوره هراس انگيز استالينيسم و استيلاي شوروي بر اروپاي شرقي را از ياد ببرند. او درباره آزاد و لزوم پاسداري از آن سخن مي گويد، از چيزي که اميدوار نبودند آن را به چشم خود مشاهده کنند: "اميد آن را نداشتيم که يک روز شاهد سقوط اتحاد جماهير سوسياليستي باشيم يا ديدين لهستان به عنوان کشوري آزاد".
وايدا بر خلاف بسياري از برندگان اسکار افتخاري براي 5 دهه فيلمسازي موفق، در طول هفت سال گذشته به افق هاي تازه اي دست يافت. آخرين فيلمش انتقام [2002] مورد توجه منتقدان دنيا قرار گرفت و به زودي کاتين نيز پس از آغاز اکران جهاني اش دوستداران وي را با فيلمي ساده، گرم و گيرا از سازنده خاکستر و الماس و فيلم هاي برجسته ديگر رو در رو خواهد ساخت. وايدا در اين فيلم به اوج سادگي در روايت و قاب بندي دست مي يابد. انتخاب شيوه سياه و سفيد براي توليد چنين اثري فقط يک راه براي متفادت نمايي نيست. بلکه نماينده نوعي نگاه است. اگر اين فيلم تماماً رنگي بود، يقيناً تاثير فعلي را نداشت. کار وايدا با رنگي و سياه و سفيد برجسته تر از دستاورد اسپيلبرگ در فهرست شيندلر است و موسيقي تکان دهنده و اصيل کريشتف پندرچکي نيز بر غناي تصاوير کاتين مي افزايد. تصور نمي کنم تماشاي چنين فيلم برجسته اي از کارگرداني مشهور و اسطوره اي زنده، نياز به توصيه از طرف همچو مني داشته باشد!ژانر: درام، تاريخي.
<strong>دم ببر The Tiger's Tail
نويسنده و کارگردان: جان بورمن. موسيقي: استيون مک کئون. مدير فيلمبرداري: سيموس ديساي. تدوين: ران ديويس. طراح صحنه: ميو پيترسون. بازيگران: برندان گليسون[ليام اوليري]، کيم کاترال[جيم اوليري]، کيان هيندز[پدر اندي]، شو نمک گينلي[دکلن موري]، آنجلينا بال[اورسولا]، کتي بلتن[سالي]، دنيس کانوي[برتي برنان]. 107 دقيقه. محصول 2006 ايرلند. برنده جايزه بهترين فيلمبرداريو بهترني موسيقي و نامزد جوايز بهترين بازيگر زن نقش مکمل/سينيد کيوزاک، بهترين طراحي لباس، بهترين کارگرداني، بهترين گريم، بهترين صدابرداري از مراسم فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني ايرلند.
ليام اوليري، مدير يک شرکت توسعه و عمران- که در دوره رونق اقتصادي معروف به دم ببر يا ببر سلتي ثروتمند شده برنده جايزه بازرگان سال ايرلند مي شود. او با همسر و پسرش زندگي مرفه و آرامي را مي گذراند، اما در پس اين ظاهر همه چيز در حال فروپاشي است. آخرين طرح وي- ساختن يک استاديوم عظيم- بيش از اندازه طولاني شده، پسرش از او و افکار کاپيتاليستي اش نفرت دارد و شبح همزادي خشمگين ليام را تعقيب مي کند. پيامد رويارويي هاي چندباره با اين همزاد، پرس و جوي ليام درباره گذشته خويش است. اين تحقيق ليام را به سوي حقيقتي پنهان رهنمون مي سازد و مي فههمد زني که او را هميشه خواهرش مي پنداشته، مادر واقعي اوست و برادر دوقلويي هم دارد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
دوره رونق اقتصادي چشمگير ايرلند در آغاز دهه 1990 معروف به ببر سلتي [Celtic Tiger] يا معجزه اقتصادي ايرلند با فرا رسيدن قرن تازه دچار رخوت و کندي شد و فقط در سال 2003 بار ديگر اوجي تازه يافت. اين دوره ايرلند را تبديل به يکي از ثروتمندترين کشورهاي اروپا کرد، در حالي که تا پيش از آن ايرلندي ها از فقري نسبي رنج مي بردند. اما سياست بازار آزاد نظام سرمايه داري بسياري را خوش نيامد و با وجود رفاه به دست آمده، بسياري از جوانان به سوي آموزه هاي سوسياليستي کشيده شدند. در حالي که دنيا هنوز از شوک ناشي از سقوط بزرگ ترين سيستم سوسياليستي موجود رهايي نيافته بود.
جان بورمن متولد 1933 لندن، سازنده شاهکارهايي چون درست به هدف، جهنم در اقيانوس آرام، نجات يافتگان، اميد و افتخار، ژنرال و زاردوز با فيلمي درباره رنج هاي رونق اقتصادي کشورش بازگشته است. فيلمي درباره بحران هويت و قهرماني که از آن رنج مي برد. کسي مانند ببري که از لگد شدن پايش به خرخر افتاده، اما دنداني براي دريدن ندارد!احساس گناه ناشي از زيستن زندگي شخصي ديگر، کنايه بورمن به زندگي مدرن در ايرلند است. اوليري و همه ايرلندي همچون او بايد راهي سفري براي شناخت خود شوند و بديهي است که چنين کاري خالي از مخاطره نيست. بورمن در اين فيلم دستاوردهاي نئوليبراليسم و سياست متکي بر بازار آزاد را زير سوال مي برد، اما آلترناتيوي چون سوسياليسم را نير توصيه نمي کند. شايد تلفيقي از سوسياليسم و دموکراسي چاره ساز به نظر بيايد، ولي بورمن ترجيح مي دهد تا به آسيب شناسي شخصي و جمعي چنين نظام هاي دلخوش باشد. قهرمان يا بهتر بگوييم ضد قهرمان او در مقابله با پسرش-در آغاز فيلم- او را به خاطر دل بستن به سوسياليسم و زيستن در محيطي بورژوايي در دل دستاوردهاي کاپيتاليسم ريشخند مي کند. اما در پايان بورمن و اوليري انگشت اتهام خود را متوجه جامعه طبقاتي خودخواهي مي کنند که جز به رفاه به هيچ چيز ديگري فکر نکرده است. دم ببر هر چند نشانه هايي از کارهاي پيشين بورمن را با خود دارد و از فيلمبرداري خوب سيموس ديساي بهره مند است، اما برابيهوده خواهد بود اگر آن را با تريلرهاي دهه هفتادي اش مقايسه کنيم. با اين ديدار از فيلمي که به کنکاش درباره واقعه اي چنين مهم در تاريخ معاصر[که مشابه آن هم اکنون براي ببرهاي جنوب شرقي آسيا-هنک کنگ، تايوان، کره جنوبي و سنگاپور-در حال رخ دادن است] پرداخته، خالي از هيجان نيست. بازي هاي خوب و کارگرداني بي نقص بورمن نيز نيازي به تعريف ندارد!ژانر: درام، راز آميز، مهيج. <strong>اجرا Rendition
کارگردان: گوين هود. فيلمنامه: کلي شين. موسيقي: پل هپکر، مارک کيليان. مدير فيلمبرداري: ديون ببه. تدوين: مگان گيل. طراح صحنه: بري رابيسون. بازيگران: عمر متوالي[انور الابراهيمي]، ريس ويترسپون[ايزابلا فيلدز-الابراهيمي]، جک جايلنهال[داگلاس فريمن]، پيتر سارسگارد[الن اسميت]، آلن آرکين[سناتور هاوکينز]، مريل استريپ[کورين ويتمن]، ايگال نائور[عباسي فاوال]، محمد خائوس[خالد]، زينب ئوکاش[فاطمه فاوال]. 120 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، آفريقاي جنوبي. برنده جايزه بهترين فيلم داستاني از جشنواره ميل ولي.
پس از ناپديد شدن انور الابراهيمي هنگام در پرواز آفريقاي جنوبي به واشنگتن، همسر آمريکايي تبارش ايزابلا فيلدز شروع به جستجو براي يافتن وي مي کند. همزمان داگلاس فريمن مامور اطلاعاتي نيز که براي تحقيق در زمينه فعاليت هاي تروريستي به مصر رفته، بعد از نجات يافتن از يک بمب گذاري انتحاري، مامور نظارت در بازجويي يکي از مظنونين توسط پليس مصر مي شود. اين مظنون کسي نيست جز انور الابراهيمي که پس از بازداشت در فرودگاه واشنگتن، به زنداني در خارج از آمريکا منتقل و سپس به سازمان اطلاعات مصر تحويل داده شده است. داگلاس ناظر بازجويي از الابراهيمي توسط عباسي فاوال مي شود. به موازات اين کار، ايزابلا نيز از دوستي قديمي به نام آلن اسميت - که در دفتر سناتور هاوکينز کار مي کند- کمک مي خواهد. تحقيقات اسميت ثابت مي کند که انور توسط نيروهاي امنيتي بازداشت و به خارج از آمريکا منتقل شده است. از سوي ديگر عباسي فاوال نيز دخترش فاطمه است که مدتي پيش بي خبر خانه را ترک کرده است و به زودي راه همه اين افراد ناخواسته با همديگر تلاقي مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
گوين هود متولد 1963 با فيلم قبلي اش زاتسي[برنده اسکار بهترين فيلم خارجي] شناخته شد. وکيل سابق که پس از تحصيل سينما در دانشگاه کاليفرنيا به فيلمسازي روي آورد و از سال 1998 با فيلم مغازه دار شروع به کارگرداني کرد. هر چند مغازه دار و فيلم هاي بعدي او يک آدم منطقي[1999]، در صحرا و ميان طبيعت وحشي[2001] موفق به کسب جوايزي مهم و با ارزش از جشنواره هاي بين المللي شدند، اما نمايش زاتسي[تبهکار] شهرت جهاني را نصيب او کرد. فيلمي بر اساس داستاني از آتول فوگارد که به چند روز از زندگي تبهکاري جوان در ژوهانسبورگ مي پرداخت. بنابراين انتخاب داستاني درباره تروريسم بنيادگراين مسلمان براي دستمايه اولين فيلم آمريکايي اش کمي دور از ذهن بود. با اين حال هود تلاش کرده تا قصه را به شکل دلخواه خود-چه از نظر روايي و چه از جهت مضموني- روايت کند. هدف وي بيشتر سرزنش کساني است که داعيه مبارزه با تروريسم را دارند و در اين راه حاضر به زير پا گذاشتن تمامي اصول انساني و دموکراتيک هستند. اجرا يک فيلم ضد بوش و مخالف تفکرهاي اوست. خطر تروريست هاي مسلمان را به هيچ نمي گيرد، و ترجيح مي دهد تا نگاهي از درون نيز به آن بيندازد. سبعيت موجود ميان هر دو طرف، به موازات روابط عاطفي چند زوج متعلق به گروه هاي مخالف و متفاوت از نظر فرهنگي، باعث فروپاشي و بعدها بازسازي اخلاقي شان مي شود. همين امر اجرا را تا حد يک درام عاشقانه پر هيجان با پس زمينه سياسي تقليل مي دهد، اما فراموش نبايد کرد که استاداني چون گاوراس نيز اين حيطه را بارها آزموده اند[مثلاً گمشده] و گاه نتايج مثبتي نيز به چنگ آورده اند. شايد بشود کليدي ترين مسئله اجرا و گوين هود را مذمت شکنجه و کلاً روش هاي برخورد با رفتار ضد اجتماعي و ضد انساني دانست. استدلال هاي کساني چون کورين وايتمن که انجام کارهايي چنين کثيف را متضمن ايجاد و حفظ امنيت مي دانند، محلي از اعراب ندارد. اگر کمي خوش بيني به خرج بدهيم، مي شود اجرا را به عنوان فيلمي صادق عليه سياست هاي بوش از هاليوود قبول کرد. در غير اين صورت مي توانيد آن را به عنوان درامي پر تعليق از تلاش هاي يک زن براي رهانيدن شوهر بيگناهش ببينيد!ژانر: درام، مهيج.
<strong>جناب سرهنگ Mon colonel
کارگردان: لوران هربيه. فيلمنامه: ژان کلود گرومبرگ بر اساس داستاني از کوستا گاوراس و رمان فرانسيس زامپوني. موسيقي: آرمان آمار. مدير فيلمبرداري: پاتريک بلوسيه. تدوين: نيکول برکمان. طراح صحنه: رامدان کاسر. بازيگران: اليويه گرومه[سرهنگ دوپلن]، رابينسون استيونن[ستوان گاي روسي]، سسيل د فرانس[ستوان گالوا]، شارل آزناوور[پدر روسي]، برونو سولو[کميسر ريداشر]، اريک کاراواجا[رنه آسنسيو]، ژرژ سيتاديس[سروان روژه]. 110 دقيقه. محصول 2006 فرانسه، بلژيک. نام ديگر: The Colonel
سرهنگ دوپلن، چند دهه پس از استقلال الجزاير در خانه اش به قتل مي رسد. ستوان گالوا ماموريت مي يابد تا درباره قتل وي تحقيق کند. تنها سرنخ او نامه هايي حاوي يادداشت هاي روزانه فردي به نام ستوان گاي است، که توسط فردي ناشناس فرستاده مي شود. ولي ستوان روسي فردي است که سال ها قبل در 1956 تحت فرمان سرهنگ دوپلن در الجزاير خدمت کرده و در پرونده هاي ارتش به عنوان مفقود الاثر از وي نام مي برند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
گذشت چند دهه از استقلال الجزاير و نبردهاي خونين ميان استقلال طلبان اين کشور با نيروهاي فرانسوي سبب نشده تا از زخم هاي آن نبردها خون نچکد. پس لرزه هاي اين حوادث خونين، روان جمعي هر دو ملت را رنج مي دهد. و هر دو طرف مي کوشند تا مرهمي براي اين زخم ها بيابند. سال گذشته روزهاي افتخار[رشيد بوشارب] کوشيد تا از اهالي مستعمرات فرانسه اعاده حيثيت کند واين بار جنجالي ترين فيلمساز فرانسوي/يوناني[کوستا گاوراس] تلاش کرده تا جبهه مقابل و نقطه نظرات اش را زير ذره بين بگذارد. بديهي است که وقتي گاوراس در مقام فيلمنامه نويس و تهيه کننده جناب سرهنگ حضور دارد، بايد منتظر فيلمي افشاگرانه درباره جنگي کثيف باشيم. جناب سرهنگ به همه اين انتظارها به شکلي مثبت پاسخ مي دهد و محاکمه طرز فکري است که سبب بروز و طولاني شدن چنين نبردي شد. تفکري که هيچ گونه مخالفتي را برنمي تابيد و دست به امحاي افراد جبهه خودي نيز مي کرد. جناب سرهنگ فقط تسويه حساب پدر گاي با سرهنگ دوپلن نيست، بلکه تسويه حساب نويسندگان فيلمنامه و کارگردان آن با گليست ها و دولت هاي وارث تفکر استعماري است.
جناب سرهنگ اولين فيلم بلند لوران هربيه متولد 1961 است. کسي که در ده ها فيلم مهم سينماي فرانسه دستيار کارگردان بوده و در 1995 با ساختن فيلم کوتاه Le Poids du ciel شروع به فيلمسازي کرده است. جناب سرهنگ[اصطلاحي که به جاي سرهنگ من يا فرمانده من برگزيده ام] براي هربيه تجربه اي گران قدر است. بودجه اي مناسب[5 ميليون يورو معادل 8 ميليون دلار] به همراه فيمنامه نويس و تهيه کننده اي سرشناس و بازيگراني خوب از چند نسل را به کار گرفته و حاصل کارش نشان مي دهد که بايد به آينده وي اميدوار بود. انتخاب قالب سياه و سفيد و گاه رنگي براي فيلم بر جلوه فيلم مهابت آن ر صحنه هاي کشتار افزوده است. جناب سرهنگ همچون فيلم اجرا که در بالا به آن اشاره شد، ترسيم کننده برخورد ميان دو دنيا، دو دين و دو فرهنگ است. يکي از طرفين عمليات انتحاري را انتخاب مي کند-چون در مذهب و فرهنگ اش ايثار جسمي که خداوند به او عطاء کرده ضامن رستگاري است- و ديگري شکنجه و خشونت را-براي جلوگيري از کشتار بيشتر- در حالي که هيچ کدام به ريشه هاي برخورد نمي انديشند. سرهنگ دوپلن نماينده تفکر ميليتاريستي و استعماگرانه فرانسه است، مردي عمل گرا، خشن و پدرسالار که ابتدا گاي بچه صورت را تحت تاثير خود قرار مي دهد، اما قانون گريزي اش و استفاده از روش هاي غير انساني باعث دوري آن دو مي شود. تا جايي که گاي به دستور دوپلن از ميان برداشته مي شود. جناب سرهنگ در يک کلام فيلمي هشدار دهنده و خوش ساخت است. فيلمي درباره زنده بودن اين طرز تفکر که تهديد به بازآفريني وقايعي مشابه مي کند. يا بهتر است بگوييم کرده است!ژانر: جنايي، درام، تاريخي، جنگي. <strong>سپيده دم رهايي Rescue Dawn
نويسنده و کارگردان: ورنر هرتزوگ. موسيقي: کلاوس بادلت. مدير فيلمبرداري: پيتر زايتلينگر. تدوين: جو بيني. طراح صحنه: ارين پينيجوارارک. بازيگران: کريستين بيل[ديتر دنگلر]، استيو زين[ديون]، جرمي ديويس[جين]، گلن يوئن[Y.C.]، آبهيجاتي يوساکول[Phisit]، چيوان چونسوتيوات[Procet]، تيروات مولويلاي[هيتلر]، يوتانا ميونوايا[کريزي هورس]، کيريانگساک مينگ اولو[جومبو]. 126 دقيقه. محصول 2006 آمريکا.
داستان زندگي واقعي ديتر دنگلر خلبان جنگنده نيروي هوايي آمريکا که در اولين پرواز عملياتي خود بر فراز لائوس، سقوط کرده و اسير مي شود. امتناع وي از امضاي انزجار نامه اي عليه ارتش آمريکا موجب فرستاده شدن وي به بازادشتگاهي کوچک در ميان جنگل مي شود. جايي که گروه بسيار کوچکي از اسرا حدود 2 سال در آنجا زنداني بوده اند، ولي ديتر قصد اقامتي طولاني در چنين مکان مخوفي را ندارد. نقشه وي براي فرار از سوي تني چند به دليل مخاطرات فراوان با استقبال روبرو نمي شود. اما يکي از زنداني ها به نام مارتين ديون موافقت خود را براي اجراي نقشه فرار اعلام مي کند. ولي اين فقط يک آغاز است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک سال پس از مستند درخشان Grizzly Man ورنر هرتزوگ 65 ساله، يکي از بزرگ ترين فيلمسازان موج نوي سينماي آلمان که مدت هاست ساکن آمريکا شده، به سراغ داستاني درباره ويتنام رفته است. فيلمي که به نظر مي رسد ساخته شدن آن چند دهه پس از جنگ ويتنام، و فيلم هايي چون اينک آخر زمان و غلاف تمام فلزي اندکي دير است. اما نبايد اسير چنين پيشداوري شد و دست به مقايسه سپيده دم رهايي با فيلم هاي متعارف جنگ ويتنام زد. هرتزوگ استاد تبديل چنين قصه هايي به درام شخصي و دروني آدم هاي قصه است. جنگ ويتنام نيز در اين فيلم حکم پس زمينه را دارد و آن چه مهم است تقلاي دنگلر آلماني تبار براي رهايي است. بديهي است که چنين کاري نيازمند دست وپنجه نرم کردن با طبيعت خشن است؛ يعني تم محبوب هرتزوگ...
هرتزوگ فيلم را بر اساس مستند تحسين شده خود که در 1997 به نام ديتر کوچولو مي خواهد پرواز کند ساخته و براي رسيدن به دلخواه خود بازيگران فيلم را وادار ساخته تا از وزن خود بکاهند. استيو زهن 40 پوند، جرمي ديويس 33 پوند و کريستين بيل 55 پوند از وزن خود کم کرده اند تا براي بازي در سپيده دم رهايي آماده شوند. شايد بشود فيلم را سپاس گذاري هرتزوگ و ديگر آلماني ها از آمريکا دانست: "من از امريکا ممنونم، چون به من بال پرواز داده".
اما اين تشکرنامه 10 ميليون دلاري نتوانسته توجه تماشاگران و منتقدان را تا اين لحظه چندان جلب کند. چنين مي نمايد که سازنده فيلم هايي چون ويتزک و فيتزکارالدو کمي از خانه-و بالطبع از کارنامه خود- دور افتاده و نياز به بازگشت دارد. با اين حال هرتزوگ داستان خود را به خوبي روايت مي کند و همچون فيلم هاي پيشين خود-به رغم طولاني بودن مدت نمايش آن- بيننده را به خاطر ملال از سالن ها فراري نمي دهد. حتي اگر اين اتفاق دستاورد حضور در کنار سينماي آمريکا باشد، با آن را به فال نيک گرفت! سپيدم رهايي سکانس هاي برجسته کم ندارد، اما شخصاً ترجيح مي دهم فيلم مستند او درباره ديتر دنگلر را دوباره ببينم. هر چند تلاش کريستين بيل براي نزديک شدن به شخصيت او فوق العاده است!ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، جنگي. <strong>فصل 27 Chapter 27
نويسنده و کارگردان: جي. پي. شيفر. موسيقي: آنتوني مارينللي. مدير فيلمبرداري: تام ريچموند. تدوين: اندرو هافيتز، جيم ماکيج. طراح صحنه: کالينا ايوانوف. بازيگران: جرد لتو[مارک ديويد چاپمن]، ليندسي لوهان[جود]، جودا فرايدلندر[پل]، اورسولا ابوت[جري]، مارک ليندسي چاپمن[جان لنون]. 84 و 100 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، کانادا.
ماجراي تيراندازي مارک ديويد چاپمن در 8 دسامبر 1980 به سوي جان لنون-خواننده مشهور گروزه بيتلز- تحت تاثير کتاب ناطور دشت نوشته ديويد جروم سالينجر...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کتاب سالينجر تنها 26 فصل دارد و زماني که چاپمن دستگير شود نه تنها خود را با قهرمان قصه-هولدن کالفيلد- نزديک مي دانست، بلکه احساس يکي بودن و در واقع هولدن کالفيلد بودن مي کرد!
فصل 27 اولين فيلم بلند جي. پي. شيفر و تلاش براي ترسيم دلايل چاپمن براي اقدام به قتل جان لنون است. او چاپمن را همچون يک روان پريش تصوير مي کند که خود را صاحب ماموريتي براي پايان دادن به زندگي خواننده و انسان دوستي مشهور مي پندارد. حاصل کار شيفر بيشتر به مطالعه روانشناختي شخصيت چاپمن و ترسيم وضعيت روحي او در طول سه روز بحراني شبيه است تا يک درام جنايي و همين فيلم را به سوي درک و سپس همدلي با او-قاتل- سوق مي دهد. همين استراتژي سبب شد تا نمايش فيلم با جنجال هاي زيادي همراه شده و حتي بسياري براي تحريم فيلم دست به ايجاد سايت ها و وبلاگ هاي متعدد زدند. نقطه قوت فيلم بازي جرد لتو در نقش چاپمن[و افزايش وزن خود به مقدار حدوداً 70 پوند تا به فيزيک چاپمن نزديک شود] است که اغلب منتقدان آن را ستوده اند و همين بيشتر زمينه را براي پذيرش نقطه نظرهاي چاپمن هموار کرده است. فصل 27 يک محصول مستقل و قابل اعتنا درباره يکي از اسطوره هاي قرن بيستمي است که در جشنواره سندنس امسال خوش درخشيد و جايزه اي در جشنواره زوريخ نيز به دست آورد، اما نتوانست اکران مناسبي در آمريکا به دست آورد. پخش کنندگان آمريکايي فيلم که از واکنش طرفداران لنون به هراس افتاده بودند، ترجيح دادند فيلم را بعد از حذف 16 دقيقه نسبت به نسخه جشنواره سندنس روانه بازارهاي اروپا و آسيا کنند. با اين حال فصل 27 که با سرمايه اندک[5 ميليون دلار کانادا] توليد شده، يکي از بهترين فيلم هاي مستقل امسال و نيازمند توجه بيشتري است و اين حذف به دستاورد با ارزش شيفر در اولين فيلمش لطمه چنداني نمي زند.ژانر: جنايي، درام.
<strong>بوسه شانگهاي Shanghai Kiss
کارگردان: کرن کانوايزر، ديويد رن. فيلمنامه: ديويد رن. موسيقي: ديويد کيتاي. مدير فيلمبرداري: الکساندر بيونو. تدوين: زين بيکر. طراح صحنه: بن وولورتون. بازيگران: کن ليونگ[ليام لو]، هيدن پنه تيره[آدلايد]، کلي هو[ميکي يانگ]، جوئل مور[جو]، اليور يان[لينگ مينگ]، جيمز هونگ[مارک ليو]، بايرون مان[جاي لي]، اسپنسر ردفورد[جسيکا]، سامر آلتيس[ويرجينيا]، تيموتي باتومز[پدر آدلايد]، کاتلين لنکستر[جورجيا]. 100 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر/هيدن پنه تيره از جشنواره ساحلي نيوپروت، برنده جايزه ويژه بازيگري/کن ليونگ از جشنواره فيلم هاي آسيايي/آمريکايي سن فرانسيسکو.
لس آنجلس. ليام وقت خود را براي يافتن شغلي به عنوان بازيگر در فيلم هاي تبليغاتي و تلويزيوني و پرسه در بارهاي مختلف به همراه دوستش جو-نويسنده اي تازه کار- صرف مي کند. تا اين که يک روز هنگام بازگشت از تست ناموفق بازي در يک فيلم تبليغاتي با دختري 16 ساله به نام آدلايد در اتوبوس آشنا مي شود. ليام و آدلاديد رابطه اي دوستانه آغاز مي کنند، اما ليام 12 سال از آدلايد بزرگ تر است و ادامه اين رابطه دوستانه را پر مخاطره مي بيند. چون آدلايد نشانه هايي از دوست داشتن وي بروز مي دهد. مدتي بعد، ليام که دور از پدر الکلي اش زندگي مي کند، پيغامي مبني به ارث رسيدن خانه اي در شانگهاي از مادربزرگ خود دريافت مي کند. او که تصور مي کند خانه ارزشي معادل 500 هزار دلار دارد، براي فروش آن به شانگهاي مي رود. ولي زماني که درمي يابد آپارتمان موروثي فقط 500 هزار يوآن[معادل 60 هزار دلار] ارزش دارد، از فروش آن منصرف مي شود. هنگام پرسه در شهر با دختري به نام ميکي آشنا مي شود و به نظر مي رسد که سرانجام زن زندگي اش را يافته است. از اين رو تصميم مي گيرد تا در شانگهاي مانده و با او زندگي کند. از طرف ديگر آدلايد هر لحظه منتظر بازگشت او و رسيدن به سن قانوني ازدواج است. تا اين که يک شب چند مرد ليام را بهزور سوار ليموزيني مي کنند. او در آنجا با شخصي که خود را نامزد ميکي معرف مي کند، برخورد کرده و بعدها درمي يابد که ميکي تنها به قصد نجات خانواده اش از فقر تصميم به ازدواج با آن مرد گرفته است. به همين خاطر آپارتمان موروثي را به وي هديه کرده و به آمريکا بازمي گردد. اما اينک آدلاديد تصميم دارد تا به پاريس برود و از دست ليام هم خشمگين است…
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سازندگان فيلم نام هاي آشنايي نيستند، اما اين امر مدت زيادي طول نخواهد کشيد. چون ثمره همکاري شان به رغم کوچک و کم هزينه بودنش بسيار جالب توجه از کار در آمده است. بوسه شانگهاي فيلمي ظاهراً عاشقانه و در باطن فيلمي کم و بيش سهل الوصول درباره بحران هويت و چندگانگي آن است. ليام نه در آمريکا يک بومي محسوب مي شود و نه در زادگاه اجدادي، چون نمي تواند نماينده فرهنگ چيني در امريکا باشد و در چين نيز به دليل اين که زبان چيني نمي داند، غريبه اي بيش نيست. ليام با وجود پذيرش عشق آدلايد ازفاصله سني خود و در نتيجه وقايع احتمالي آينده هراس دارد. از روابط جنسي هراس دارد و غير از مورد ميکي تقريباً هرگز ارضاي خاطري در کار نيست. او تنهاست و اين تنهايي هنگام پيش آمدن روابط جنسي اتفاقي و يک شبه بيشتر خود را نشان مي دهد. او هميشه از چيني بودن خود گريخته و از تمامي چيزهايي که او را به هويت چيني اش نزديک مي سازد. اما مرگ مادربزرگي که هرگز نديده و ماترک او سبب مي شود تا به ريشه هاي مشکل خود با پدرش نيز پي ببرد.
بوسه شانگهاي يک کمدي عاشقانه استاندارد و به همان اندازه نيز جالب توجه که تم هاي اصلي خود خود-ارتباط ميان انسان ها، فرهنگ ها و بحران هويت- را به شکلي معقول در همه جاي فيلم مي گستراند و لزوم خودآگاهي را تبليغ مي کند. بوسه شانگهاي يا تماس شانگهاي اولين فيلم ديويد رن چيني است که در کوئينز نيويورک بزرگ شده و بازيگري تحصيل کرده است. شايد بشود فيلم را نوعي حديث نفس او نيز قلمداد کرد. ولي حضور همکار با تجربه تري چون کرن کانوايزر که با فيلم تلويزيوني پسران ميس ايورز به شهرت رسيده، نبايد دست کم گرفت. تهيه کننده و کارگردان خوش سابقه تلويزيون که ورودي سلامت را به حيطه سينما تجربه کرده است. اگر دل تان براي يک کمدي رمانتيک معقول تنگ شده، بوسه شانگهاي همه چيز دارد!ژانر: کمدي، درام، عاشقانه.
گفت وگو♦ سينماي جهان
گاي مدين کارگردان کانادايي، در سال هاي اخير امضاي خود را در پاي فيلم هاي جالبي گذاشته است. کسي که بيش از ٢٠ فيلم کوتاه و ٧ فيلم بلند شناخته شده در کارنامه اش دارد و نام اغلب اين فيلم ها خود به تنهايي کنجکاوي هر سينما دوستي را برمي انگيزد. آخرين فيلم بلند او که امسال به نمايش در آمد نيز از اين قاعده مستثني نبود: دريچه مغزت را باز کن يا مهر از مغزت برگير که انعکاس خاطرات جهنمي دوران کودکي خود او بر پرده سينماست. يک فيلم سياه و سفيد و تقريباً صامت که به گفته مدين تمامي آن حقيقت دارد...
مصاحبه با گاي مدين٩٦ در صد فيلم حقيقت دارد
گاي مدين متولد ٢٨ فوريه ١٩٥٦ ويني پگ، ماني توباي کاناداست. در ميان دوستانش به Flurpie، Guymoe و Magma Head شهرت دارد که اين آخري گوياي روحيه سرکش اوست. فيلمسازي که پس از نيم قرن زندگي و دو دهه فيلمسازي مي شود او را راوي صادق قصه هاي عاشقانه نافرجام و سر سپرده قراردادهاي سينماي صامت و از همه مهم تر تصويرگر تابوهاي جنسي خواند.
مدين کار در دنياي نمايش را از کودکي آغاز کرد، اما در رشته اقتصاد درس خواند. کارمند بانک شد و قبل از اين که خود را وقف فيلمسازي کند، مدتي نيز نقاش ساختمان بود. بخت يارش بود که سه فيلم بلند اول خود را با يکي از بهترين تهيه کنندگان جهان-گرگ کلايمکيو- ساخت. اين دو گروهي قدرتمند را تشکيل دادند، شايد از بخت خوش اين دو نفر بود که پدران شان نيز در تيم هاکي مشترکي همبازي بودند.
مدين اولين فيلم کوتاهش را در ١٩٨٦ ساخت. فيلمي در گونه ترسناک که پدر مرده نام داشت و به پيامدهاي فوت يک پدرسالار مي پرداخت. دو سال بعد اولين فيلم بلندش-داستان هايي از بيمارستان گيملي- به نمايش در آمد. فيلمي فانتزي در ژانر ترسناک که زمينه ساز شناخته شدن مدين شد. داستان هايي از بيمارستان گيملي نامزد جايزه بهترين سناريوي اصيل از مراسم Genie شد و توجه تماشاگران و منتقدان را به ظهور کارگرداني خوش ذوق جلب کرد. دو سال بعد وقتي فيلم سورئاليستي آرخانگل [Archangel/ملک مقرب و نام شهري در روسيه] به نمايش در آمد بر شگفتي همگان افزوده شد. آرخانگل فيلمي کمدي درباره جنگ جهاني اول و وقوع انقلاب اکتبر در روسيه بود و موفق شد تا اولين جايزه مهم کارنامه مدين-جايزه بهترين فيلم تجربي انجمن ملي منتقدان فيلم آمريکا- را براي او به ارمغان آورد.
با احتياط[١٩٩٢] اولين فيلم بلند مدين بود که به تجربيات شخصي وي و خاطرات خانوادگي مجال بروز روي پرده داد. يک کمدي درام سورئاليستي و به شدت تجربي که داستان آن در اوايل قرن بيستم و در دهکده اي کوهستاني در معرض خطر بهمن مي گذشت. با اين فيلم بود که منتقدان کانادايي مدين را به عنوان يکي از آتيه دار ترين فيلمسازان کشور خود ارزيابي کرده و با اهداي جايزه بهترين فيلم کانادايي در جشنواره سادبوري از وي تقدير کردند. مدن پنج سال بعدي را به ساختن فيلم هاي کوتاه گذراند و در ١٩٩٧ سومين فيلم بلندش Twilight of the Ice Nymphs را عرضه کرد. فيلم با وجود قرار گرفتن در ژانر فانتزي از بخت نمايش گسترده برخوردار نشد. اما نمايش محدود آن در جشنواره ها بر نبوغ مدين صحه گذاشت. شايد همين امر يا دلايل شخصي ديگري در کار بود که مدين ترجيح داد يک دوره پنج ساله ديگر به ساختن فيلم هاي کوتاه بپردازد. اما در ٢٠٠٢ با فيلم تجربي و به شدت بلند پروازانه ديگري به نام دراکولا: صفحاتي از دفتر خاطرات يک باکره بازگشت. يک برگردان سياه و سفيد/رنگي و صامت از داستان گوتيک برام استوکر که از باله براي روايت داستانش سود برده بود. فيلم دو جايزه معتبر امي و استيگز را ربود و نامزد دريافت بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردان هاي کانادا شد.
يک سال بعد درام عاشقانه صامت و سياه و سفيد Cowards Bend the Knee يا دست هاي آبي نام مدين را به عنوان سازنده فيلم هاي عجيب و غريب با تم تابوهاي جنسي ثبيت کرد. داستان فيلم که در زادگاه مدين مي گذشت که به رابطه يک بازيکن هاکي روي يخ و يک مادر و دختر مي پرداخت. مادري آرايشگر که به کار غير قانوني سقط جنين نيز اشتغال داشت. در همين سال مشهورترين فيلم او به نام غمگنانه ترين آهنگ دنيا نيز به نمايش در آمد که ايزابلا روسليني نقش اول آن را ايفاء مي کرد. فيلم قصه غريبي از مراسم انتخاب غمگنانه ترين آهنگ دنيا در دوران رکورد اقتصادي روايت مي کرد. رقابتي که توسط ملکه آبجوي ويني پگ برگزار شده بود و برنده آن جايزه اي کلان به ارزش ٢٥ هزار دلار را تصاحب مي کرد!
غمگنانه ترين آهنگ دنيا ٦ جايزه معتبر به کف آورد و نامزد دريافت ٥ جايزه ديگر نيز شد، اما سبب نشد تا مدين با شتاب زدگي به سوي توليد فيلم بلند ديگري برود. او سه سال بعدي را به ساخت فيلم هاي کوتاه و مهمي چون پدر من ١٠٠ سال دارد[درباره روبرتو روسليني] گذراند و سرانجام با درام علمي تخيلي دريچه مغزت را باز کن [Brand Upon the Brain!] به عرصه محبوب خويش-يعني روايت خاطرات و تجربيات شخصي خود- بازگشت. اين فيلم به خاطرات دوران کودکي مدين از زندگي در جزيره اي دورافتاده و يتيم خانه اي که والدين اش آن را اداره مي کردند، مي پردازد و ساليوان براون نقش وي را در دوران کودکي ايفاء مي کند. تا امروز نمايش دريچه مغزت را باز کن در جشنواره هاي برلين، تورنتو نيويورک به عنوان يک حادثه مهم هنري ارزيابي شده و سرانجام بخت نمايش عمومي را يافته است. به همين مناسبت گفت و گويي تلفني با او ترتيب داده ايم، تا سخنانش را درباره اين تجربه شگفت انگيز بشنويم. سخنان فيلمساز جنجالي و مشهوري که با وجود شناخته شدنش در جهان، هنوز ترجيح مي دهد در زادگاهش ويني پگ زندگي و کار کند.
تا جايي که مي دانيم کارگردان پر کاري هستيد. برنامه کاري تان به شکل کلي چگونه است؟ کار کردن بدون وقفه و سريع را دوست دارم. در ذهن هر کسي که دوره کودکي صحيح و سالمي سپري کرده باشد، انباري از قصه ها وجود دارد که در آن باز نشده است. يک بار در اين انبار ذهني را باز کردم و هنوز دوست دارم تا به دنبال کردن تصاويري که از آنجا به بيرون راه پيدا کرده اند، ادامه بدهم... بعضي وقت ها نبود پول سرعت مرا کم مي کند، اما فقط بعضي وقت ها... هميشه اين طور نيست. فقط وقتي از تکرار خودم دچار هراس مي شوم يا اين که به مسئله اي برخورد کنم که واقعاً مرا دچار ترس بکند و دقت بيشتري را طلب کند، سرعتم کم مي شود. اگر چنين وضعيتي وجود نداشته باشد، خوش دارم هر سال کيلومترها فيلم بسازم! وقتي قرار باشد با روش اوليه من کار کنيد، هرگز نمي توانيد بفهميد که کدام تصاوير شعر گونه هستند و کدام آشغال! براي همين بايد دستمايه موجود را هي بالا و پايين کنم. از طرف ديگر ممکن است به زودي بيفتم و بميرم.
در فيلم دريچه مغزت را باز کن گاي مدين به عنوان يک شخصيت هم حضور دارد. گرايش تان به طرح کردن مسائل شخصي و گذشته خودتان در فيلم ها از کجا ريشه مي گيرد؟ دريچه مغزت را باز کن در واقع يک زندگي نامه حقيقي است. ٩٦ % آن دقيقاً حقيقت دارد. به همين خاطر بين مسائل خانوادگي ام و فيلم رابطه پيچيده اي وجود ندارد. چون دقيقاً عين هم هستند. وقتي برمي گردم و به گذشته ام نگاه مي کنم واقعاً دچار ناراحتي مي شوم. واقعاً دوران کودکي عجيبي از سر گذراندم، کودکي فراتر از قصه...ژانري مرکب از قصه هاي پريان، فيلم هاي ترسناک و ماجراهاي کارآگاه هاي جوان، کمدي هاي سکسي را هم مي شود به اينها اضافه کرد. يعني تا جايي که تصورش را بکنيد يک موقعيت ملودراماتيک!!!
همه اينها شعرگونه اي بود که در ذهن من رسوب کرده و منتظر انتخاب بازيگران، دوخته شدن لباس ها و شروع فيلمبرداري بود. تنها چيزي که به قصه اضافه کردم يک فانوس دريايي بود. هميشه دلم مي خواست فيلمي بسازم که ماجراهايش داخل يک فانوس دريايي اتفاق بيفتد. ولي بقيه چيزها مثل دعواهاي دوره بلوغ خواهرم با مادرم، کودکان استثمار شده، نوک پستان هاي تازه شکفته شده، آلت تحريک شده پسربچه اي که تازه پشت لبش سبز شده، حال و هوايي که همه اينها را خلق کرده و چشمان همواره مراقب مادرم، همگي واقعاً وجود داشتند!
فيلم هاي تان چه از نظر ديداري/شنيداري و چه از نظر تکنيکي صاحب ظاهر متفاوتي هستند، با اين حال از نظر روايت قصه هيچ مشکلي نداريد. چگونه بين روايت قصه و اين سبک بصري تعادل برقرار مي کنيد؟ راويت درست و حسابي يک قصه کار سختي است. به همين خاطر با وجود اين که بسياري از فيلم ها تصاوير شان به شکلي منطقي و اصولي پشت سر هم چيده شده، از روايت جذاب قصه عاجز هستند. شخصاً دوست دارم قصه ام را با تصاويري عصبي کننده، بي قرار کننده و مهيج روايت کنم. با اين شيوه ترجيحي خودم، مخاطره از دست دادن تماشاگر يا دادن يک سردرد شديد به او را به جان مي خرم. چون ذهن من و حافظه من به همين شکل کار مي کند و من با لجاجت به اين شيوه پاي بند مي مانم. اين يک وضعيت عصب شناختي و مهم ترين بخش از سبک من است...
فيلم هاي تان[از جمله دريچه مغزت را باز کن] صاحب ويژگي هاي سينماي صامت است. رابطه کلي شما با سينماي صامت چگونه است؟ سينماي صامت چقدر شما را تحت تاثير خودش قرار داده است؟ فيلم هاي صامت را دوست دارم چون همه آنها به شکلي باورنکردني استيليزه يا سورئاليستي هستند... اين فيلم ها هرگز تلاش نمي کنند تا به تماشاگر بقبولانند چيزي را که تماشا مي کنند بخشي از زندگي واقعي است. تماشاگران هم مثل اين که در حال ديدن يک نمايش پانتوميم هستند، يک اپرا، باله يا تابلوي نقاشي درباره زندگي و با سرعتي نزديک به آن هستند. اين باعث مي شود تا شخص از جزئيات ظاهري عبور کرده و زندگي واقعي خودش را در فيلم پيدا کند. به نظر من يک تماشاگر- در مقايسه با فيلم هاي مدرن- از نظر احساسي با فيلم هاي صامت ارتباط بيشتري برقرار مي کند، دست کم ارتباطي مثل قصه هاي پريان... قصه هاي پريان در طول زندگي هميشه با ما هستند، نوع خوب شان به ما امکان مي دهد تا خودمان را در قالب شخصيت ها مثبت شان بازيابي کنيم، و بعد هرگز ما را تنها نمي گذارند. به نظر من ويژگي افسانه وار فيلم هاي صامت به اندازه قصه هاي پريان قدرتمند است.
اخباري مبني بر همکاري با فرناندو سولاناس در پروژه بعدي تان به گوش مي رسد. کمي درباره اين پروژه حرف بزنيد... انتشار اين خب در اينترنت يک سوء تفاهم تاسف آور است. اگر شما يا يکي از خوانندگان تان وارد سايت IMDb شده و اين اشتباه را تصحيح کنيد، لطف بزرگي به من کرده ايد. البته نمي دانم چطور مي شود اين کار را کرد...
گفت وگو♦ سينماي ايران
رضا عطاران بازيگري را با مجموعه "ساعت خوش" در سال 70 آغاز کرد و سپس در سيب خنده، پرواز57 و... ظاهر شد. پس از مدتي به کارگرداني مجموعه هاي طنز تلويزيوني رو آورد و سريال هاي کوچه اقاقيا، متهم گريخت و خانه به دوش را ساخت. اما چند سالي است که ترجيح مي دهد بيشتر در فيلم هاي سينمايي بازي نقش کند. فيلم هاي هوو و کلاهي براي باران اولين نشانه هاي تمرکز وي بر بازيگري براي سينما بود. به مناسبت نمايش توفيق اجباري در تهران با او گپ زده ايم...
گفتگو با رضا عطاران <strong>فعلا سکرته!!</strong>
رضا عطاران ازجمله بازيگراني ست که کار خود را با بازي در مجموعه "ساعت خوش" در سال 1370 آغاز کرد. ساعت خوش موج تازه اي در برنامه سازي طنز سيما ايجاد کرد، جرياني متفاوت که هنرمندان بيشماري در زمينه طنز به جامعه هنري ايران معرفي کرد. کساني چون مهران مديري، رضا عطاران، مهران غفوريان، نصرالله رادش و... ثمره نضج اين جريان تازه بودند. عطاران پس از همکاري با ساعت خوش در کارهاي روتين و طنز بسياري-مانند سيب خنده و پرواز57 - ظاهر شد. او بعدها به کارگرداني مجموعه هاي طنز تلويزيوني روي آورد و سريال هاي کوچه اقاقيا، متهم گريخت و خانه به دوش را ساخت که همگي از مجموعه هاي پر مخاطب سيما شدند. عطاران چند سالي است که به سينما روي آورده و تمامي تمرکز خود را به بازي در فيلم هاي سينمايي معطوف کرده است.
<strong>ملاک و معيار شما براي پذيرش يک نقش چيست؟ در واقع چه چيزي شما را بر مي انگيزد که شما را مجاب به بازي دريک نقش کند.</strong>اول از همه شخصيت پردازي خوب و گيراي آن، اگر شخصيت به خوبي پرداخت شده باشد و در طرح داستاني به خوبي گسترش پيدا کرده باشد آن وقت داراي جايگاه درست و به جايي در داستان است و تکليف من بازيگر راحت تر با نقش روشن مي شود. البته من عادت دارم بيشتر مواقع چاشني طنز هم وارد کار کنم البته تا جايي که نقش ضربه نخورد. در ضمن اگر بدانم مي توان با نقش بخشي از خودم را کشف کنم، حتما قبول مي کنم.
<strong>در توفيق اجباري محوريت داستان زندگي محمد رضا گلزار است. اما حضور شما در نقش "عطا" جذابيت دو چنداني بر فيلم افزوده است و در واقع تمام بار فيلم بردوش شماست و معلوم نيست اگر شما نبوديد چه بر سر فيلم مي آمد. آيا با اين حرف موافقيد؟</strong>(مي خندد). نه موافق نيستم. تمام بچه ها به خوبي از عهده نقش خود برآمدند. من هم در جايگاه خودم پيشنهادهايي براي نقش داشتم که با گفتگو ميان من و کارگردان به يک نتيجه مشترک رسيديم. خوب طبيعتاً چون جنس بازي من بيشتر به طنز گرايش دارد شايد مخاطب گرايش بيشتري به شخصيت عطا داشته باشد.
<strong>چقدر وقتي بر سر کاري سينمايي مي رويد به عنوان يک بازيگر انعطاف داريد؟ شما تجربه چندين کارگرداني را در کارنامه کاري خود داريد. آيا اين امر باعث ايجاد چالشي بين شما و کارگردانان نمي شود؟</strong>ببينيد. به نکته خوبي اشاره کرديد. درست است که تجربه کارگرداني در کارنامه کاري ام دارم. اما وقتي در مقام يک بازيگر در پروژه اي قرار مي گيرم. به طور کامل خودم را در اختيار کارگردان قرار مي دهم. البته اگر تضادي بين نظرات مان وجود داشته باشد با گفتگو و بحث و تبادل نظر به نتيجه مي رسيم و نمي گذاريم چيزي در ذهن مان باقي بماند چون اگر بماند تاثير منفي اش را در کار عيان مي شود.
<strong>آيا قصد کارگرداني را براي امسال نداريد؟ نمي خواهيد تجربه موفق مجموعه هاي گذشته را تکرار کنيد؟</strong>براي امسال نه. صحبتهايي با مسئولين سازمان انجام داده ام تا براي سال بعد مجموعه ايي را جلوي دوربين ببرم. چون هنوز هيچ چيز قطعي نشده اسمي از کار و عوامل آن نمي برم. فعلا سکرته ( مي خندد).
<strong>آخرين کاري که درآن حضور داشتيد، چه بود؟ و آيا از بازي در کار راضي بوديد؟</strong>فيلم سينمايي "تيغ زن" ساخته عليرضا داوود نژاد بود که فيلمبرداري آن چند ماه پيش به پايان رسيد. براي من تجربه اي هيجان انگيز و متفاوت بود. به دليل اينکه من تجربه لذت بخش "هوو" را در پرونده کاري ام به داوود نژاد داشتم. و خوشحالم که اين تجربه در تيغ زن هم تکرار شد.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
]
نمايش هاي دانشجويي هميشه نوعي تجربه گرايي جالب توجه با خود همراه دارد. پريناز آل آقا نيز که اين روز ها نمايشنامه درس نوشته اوژن يونسکو را در تالار مولوي روي صحنه برده، چنين برخوردي با متن داشته است. نگاهي داريم به اجراي وي از اين نمايشنامه مشهور....
درس
نويسنده: اوژن يونسکو. کارگردان، طراح صحنه و لباس: پرينازآل آقا. بازيگران: عليرضا مهران، کيميا موسوي، کاوه مهدي.
دختري قصد دارد در رشته دکتري کنکور بدهد و استادي را براي آموزش در منزلش به خدمت مي گيرد . اما در نهايت استاد او را مي کشد.
انتخاب خانم کارگردان
نمايشنامه درس اوژن يونسکو را ديگر امروز مي توان از متون کلاسيک نمايشنامه هاي absurdبه شمار آورد. اگرچه عمر اين نمايشنامه به قدمت آثاري همچون نوشته هاي شکسپير نيست ولي با تغييراتي که در نمايشنامه نويسي مدرن و پست مدرن ايجاد شده، بايد از چنين متن هايي به عنوان آثاري کلاسيک ياد کرد. آثاري هم که کلاسيک مي شوند اين قدرت را به يک کارگردان مي دهند که با آنها برخوردي تجربي داشته باشد. دليل هم واضح است. اين نمايشنامه ها آنقدر در دنيا اجرا شده اند که تمام شيوه هاي قراردادي اجراي يک اثر تئاتري روي ان آزموده شده است.
پريناز آل آقا هم با چنين رويکردي سراغ درس يونسکو رفته است. وي تنها 30 دقيقه از اين نمايش را برگزيده و آن را روي صحنه برده، اما 30 دقيقه از دراماتيک ترين بخش هاي نمايشنامه يونسکو . برخي معتقدند که چنين حرکتي اصولا نمي تواند صحيح باشد و نمايش را بايد به طور کامل اجرا کرد. اما شيوه هاي اجراي تجربي قانوني نمي شناسد و اصولاً بر مبتاي برخي قوانين کلي مقرارات خود را از ذهنيت کارگردان مي گيرد. آل آقا هم با شناختي که از جانمايه نمايش دارد به خوبي اين ذهنيت را در نمايشي که در تالار مولوي روي صحنه برده پياده مي کند.
يونسکو يکي از تاثيرگذار ترين چهره هاي نمايشي کشور فرانسه است و به زمره کساني چون ساموئل بکت تعلق دارد که بعد از جنگ جهاني توانستند متاثر از فضاي اروپاي پس از جنگ، تصويري غريب از مردم اروپا را در نمايشنامه هاي خود ارائه دهند. تصاويري که بيشتر جنبه فلسفي دارند و با فاصله گرفتن از رئاليسم به فضاهايي سوررئال نزديک مي شوند.
نمايش درس نيز از همين نگاه پيروي مي کند. ما با استادي رو به رو هسستيم که به يک شاگرد خواهان شرکت در رشته دکتري درس مي آموزد. او ابتده به آموزش رياضيات و بعد زبان شناسي مشغول مي شود. اما در هر دو رشته اشکالي توسط دختر به ميان مي آيد که استاد را کاملا به فرط جنون مي رساند و در انتها هم دختر را مي کشد.
لايه هاي ذهني دختر و استاد که در نهايت به مرگ ختم مي شود در اين نمايش توسط لايه هايي از ملحفه هاي سفيد که صحنه را پوشانده اند تصوير مي شود. در ابتدا ما با فضايي کاملا رئاليستي رو به رو هستيم اما زماني که خدمتکار زن خانه وارد صحنه مي شود کابوس زنانه هم آغاز مي شود. ما بايد به طور معمول و آنچه نمايشنامه به ما مي گويد با يک زن رو به رو باشيم اما خدمتکار ظاهري مردانه دارد و همين مسئله فضا را در ابتدا براي تماشاگر دگرگون مي کند. خدمتکار يکسره سفيد پوشيده. او نقشي چند وجهي به عهده مي گيرد. جايي گويي يک روانشناس است و جايي ديگر فرشته مرگ. فضايي هم که در خانه براي مخاطب تصوير مي شود وامدار ذهنيت اوست. دختر هم داراي تناقضاتي فلسفي است که ماهيت آموزش استاد را زير سئوال مي برد. او در بحث رياضيات از انجام عمل تفريق عاجز است. تنها مي تواند جمع کند. يا زماني که استاد وارد بحث زبانشناسي مي شود دختر دندان درد مي گيرد و بحث آموزش نيمه کاره مي ماند. نگاه فلسفي يونسکو به مسئله انسان معاصر خودش از همين نقطه شکل مي گيرد. ما در ميزانسن هاي نمايش نيز با يک رو در رويي مواجهيم. دختر مقابل استاد نشسته است. استاد قشر نخبه جامعه است که نمي تواند با قشر فرادست تر از خود ارتباط برقرار کند. نکته هم زماني بيشتر خود را مي نمايد که به دختر درس زبانشناسي مي دهد. دختر درد فيزيکي دندان دارد. همين مسئله ساده باعث شکل گيري ارتباط لازم براي آموزش مي شود و استاد که مي بيند قادر نيست ارتباط لازم را از منظر نشانه هاي موجود در جامعه با شاگردش برقرار نمايد ترجيح مي دهد او را از ميان بردارد.
پريناز آل آقا هم با حذف حاشيه هاي داستان سراغ اصل مطلب مي رود و مخاطب را با ايده اصلي نمايش مواجه مي سازد. نمايش از ابتدا با ريتمي سريع کار خود را شروع مي کند. همين که صاحب اثر با سرعت سراغ اثر مي رود تماشاگر را خسته نمي کند و وي را ياري مي رساند تا بتواند با ذهني آماده با انديشه موجود در کار ارتباط برقار نمايد.نمايش درس به دليل ابعاد غير رئاليستي اش مي تواند براي هردوره اي مناسب باشد. چون از يک جامعه پر التهاب مي آيد و جوامع هميشه آبستن التهابات هستند و چه جالب تر اينکه از چنين نمايش هايي به اجراهايي تجربي دست يافت تا درکنار اجرا و بازخواني آنها به نتايجي تازه در عرصه نمايش هم دست يافت.
گفت و گو♦ تئاتر ايران
پرويز بزرگي از بازيگران مجرب تئاتر، سينما و تلويزيون است. او در نمايش "اتاق شماره 6" به کارگرداني ناصر حسيني مهر که همه روزه در تالار مولوي تهران بر صحنه است در نقش نيکيتاي نگهبان بازي مي کند. با او درباره نقش اش در اين نمايش و تلاش هايش براي رسيدن به آن گفت و گو کرده ايم....
گفت وگو با پرويز بزرگي<strong>مطالعه چخوف ضروري است
آقاي بزرگي وضعيت انتخاب نقش و فعاليت شما در تئاتر به چه شکلي است؟ خب من معمولا کم کار هستم. شايد به طور ميانگين سالي يک نمايش را بازي مي کنم و اين باعث شده است که من عنوان و تعداد برخي از کارهاي نمايشي خود را از ياد ببرم.
تمرينات اين نمايش چيزي حدود يک سال و نيم به طول انجاميد و بسياري از بازيگران تئاتر درآن حاضر شده و سپس رفتند. آيا شما هم از ابتدا در تمرينات حضور داشتيد؟ بله. به دليل اينکه از آغاز تمرينات حضور داشتم، تحت تاثير داستان اتاق شماره 6 قرار گرفته و تلاش هاي خستگي ناپذير کارگردان و ساير همکاران بازيگرم در حد توان و درک و حساسيتم به مجموعه اي از شناخت از نقشم رسيدم و البته مدام سعي مي کنم براي ايفاي آن تلاش مي کنم به تجربيات گذشته ام رجوع کنم تا نقشم تافته جدا بافته اي در نمايش نباشد.
فيزيک منحصر به فرد شما چه تاثيري در انتخاب تان براي اين نقش داشت؟ به نظرم بسيار تاثيرگذار بود. نيکيتا چون تفکر و انديشه اي ندارد فقط از مشت هاي سنگين خود براي آرام کردن بيماري هاي رواني استفاده مي کند و به آنها ناسزا مي گويد. آواز مي خواند چون تاب شنيدن آواز ديگري را ندارد، مدام تخمه مي خورد زيرا تعقل را نمي شناسد. او هميشه آماده اجراي فرامين رييس خود است. بسيار بي رحم است و اگر عصباني شود به راحتي آدم مي کشد. بي ترديد اين آدم نماينده قوه مجريه زمان خودش(تزارها)است.
جهت دريافت وضعيت روحي و اجراي قطعات روسي در نمايش چه مراحلي را پشت سر گذاشتيد؟ براي دريافت کليه ابعاد روحي-رواني شخصيت نيکيتا، کنش ها و واکنش ها، نوع بيان، طرز نگاه، راه رفتن و نشستن، بارها به خود نقش رجوع کردم و بقيه نکاتي را که در بين سطور نيافتم، به تخيل مراجعه کرده و از بايگاني ذهنم مدد جستم و با مشورت هاي کارگردان و درآغاز کار و به تدريج در تمرينات فراوان با هم به نقش رسيديم.
به نظرتان ضرورت اجراي اين نمايش در تئاتر امروز ايران چيست؟ به نظرم ضرورت توجه به تمام آثار چخوف در ايران در هر تاريخي در ايران لازم است. لذا هر کس در حد توان خود تاثير پذير خواهد بود، حتي اگر به آرامي با قطره چکاني چند قطره بچشد، حتما اسيرش شده و مدت ها در پي بقيه آثار در کتابفروشي ها گز مي کند.
به نظر خودتان اين اجرا از متن چخوف به حد کافي تاثيرگذار بوده است؟ تماشاي نمايش اتاق شماره 6، آدم متفکر و انديشمند را دچار گزش روحي و جسمي مي کند. کساني که حساس و انديشه ورزند، مدتها متلاطم خواهند بود زيرا وجدان شان برانگيخته شده و رهايشان نمي کند. براي بعضي ها مانند شوک الکترونيکي عمل مي کند و چه قدر خوب چه قلب هايي که ريتم فراموش شده خود را بازمي يابند.
در لحظاتي از نمايش به نظر مي آيد تلاش کارگردان و بازيگران در اين است که از تماشاگر خود خنده بگيرند تا ريتم کند نمايش کمتر به چشم بيايد. نظر شما در اين مورد چيست؟ من چنين استنباطي ندارم و اصلا در طول تمرينات به چنين نکته اي اشاره نمي شود. اما به نظر من هميشه نبايد مثل لوده ها خنديد، البته خنديدن زيباست، اما چه بهتر که دليل روشني داشته باشد. به نظر من تماشاگر ما در پاره اي از لحظات با ديدن قسمت هايي از کار مي خندد ولي وقتي به خانه مي رود شايد...
به نظر مي آيد از نقشي که بازي مي کنيد بسيار راضي هستيد و اصلا بعضي از نقش ها کاملا منطبق با روحيات شماست؟ بعضي از نقش ها چنان با من عجين مي شوند که تا آخرين روز اجرا تلاشم براي بهتر شدن آن فروکش نمي کند. همين نقش نيکيتا در اين نمايش باعث شده که به موسيقي فولکور روسيه توجه اي دوباره داشته باشم و حداقل روسي يک فيلم روسي قديمي مي بينم. قبل از تمرين و اجرا يکي دو آواز روسي مي خوانم که فضاي آن دوران در روح و جسمم تجلي يابد. فرم لباسم و گريم آن هم کمک خوبي به من مي کند.
به نظر مي رسد در لحظاتي از ايفاي نقش بازيگران مقابل تعامل و تبادل هماهنگي را از نظر بازيگري با شما نداشتند و به عبارتي هماهنگي لازم شکل نگرفته بود. خب يکي از سختي هاي تئاتر همين مسائل است که هر شب اجراي شما مثل شب هاي قبل نيست و اين باعث مي شود که هر تماشاگري با جزئياتي جديد سروکار داشته باشد. مطمئن باشيد که اتفاق ويژه اي در پشت صحنه وجود ندارد و همه تلاش مي کنيم به نحو احسن وظايف محوله را انجام دهيم. (مي خندد) در هر نمايش هر يک از بازيگران با اجراي نقش خود در پيشبرد نمايش تاثير دارند و نبود و يا ضعف هر کدام از آنها در اجراي نقش مي تواند ضربه جبران ناپذيري را به کل نمايش وارد کند.
کار با آقاي ناصر حسيني مهر در طول اين يک و سال و نيم چگونه بود؟ از همکاري با ايشان راضي و خوشحال هستم. از آنجايي که ايشان سال هاي طولاني در خارج از کشور به صورت طولاني تئاتر حرفه اي را تجربه کرده، روش هاي نو و متفاوتي را درکار خود ارائه داد و اين براي من دلپذير بود.
فيلم روز♦ سينماي ايران
محمدحسين لطيفي متولد 1341 تهران است. فعاليت هنري خود با نقاشي، مجسمه سازي و نقاشي متحرك شروع كرد و سپس وارد عرصه فيلمسازي حرفه اي شد. دستيار کارگرداني، طراحي صحنه، چهره پردازي و فيلمنامه نويسي را آزمود و در سال 1379 اولين فيلم بلندش را به نام عينک دودي کارگرداني کرد. کار بعدي اش دختر ايروني نيز با توفيق نسبي روبرو شد و هم اکنون آخرين فيلمش توفيق اجباري بر پرده سينماهاست. آخرين فيلمساز چهل و پنج ساله اي که به گفته خودش "فقط تا 51 سالگي" فيلم خواهد ساخت...
توفيق اجباري
کارگردان: محمد حسين لطيفي. نويسنده: پيمان عباسي. مدير فيلمبرداري: محمدرضا سکوت. تهيه کننده: سيد کمال طباطبايي. بازيگران: محمدرضا گلزار، باران کوثري، رضا عطاران، نيوشا ضيغمي، بهاره رهنما.
رضا گلزار بازيگر سينما پس از جدايي از همسرش قصد ازدواج مجدد دارد، اما ابتدا بايد همزيستي با پدر زن و برادر زن طفيلي صفت اش را نيز بپذيرد و همين امر باعث بروز تعارض هايي در زمينه کاري و اجتماعي براي وي فراهم مي کند.
مصائب کميک يک بازيگر سينما
سوء استفاده در سينماي ايران به اوج خود مي رسد و مسئولين سينمايي هم که زمام اين امر را برعهده دارند در عمل به اين سوء استفاده ها دامن مي زنند. فيلم توفيق اجباري از همان مصداق هاي فيلمفارسي است که امروز در سينماي ايران بسيار رواج پيدا کرده است. فيلمي را محمد حسين لطيفي کارگرداني کرده که بيش از سينما يک تبليغ مسلم براي محمدرضا گلزار است. فيلم ساخته شده تا علاقمندان گلزار او را 90 دقيقه روي پرده سينما ببينند و جاهايي هم که احتمالاَ از او خسته مي شوند رضا عطاران معروف تلويزيون با کمي خوشمزگي به داد فيلم برسد و به اين ترتيب سرو ته فيلم هم بيايد.
جالب اينجاست که چنين فيلمي زماني هم که پاي بحث و نقد به ميان مي آيد خود را منتسب به سينماي رايج هاليوود مي داند و کارگردانش در توجيه کاري که کرده هزار عنوان فيلم خارجي را رديف مي کند و فيلم خود را پشت آنها پنهان مي کند.
محمد حسين لطيفي امسال فيلم توفيق اجباري را بعد از فيلم جنگي روز سوم ساخت. او که سال گذشته به مدد روز سوم توانست جايزه بهترين کارگرداني جشنواره فيلم را به دست آورد مجوز ساخت چنين فيلمي را هم دريافت کرد که در ظاهر خود را حرفه اي نشان بدهد و ثابت کند به اصطلاح توانايي ساخت هر فيلمي را دارد و نبايد فراموش کنيم اگر روز سوم ساخته نمي شد از مجوز ساخت چنين فيلمي هم خبري نبود. در داستان ساخت و ساز سالن هاي سينما قانوني وجود دارد که هرکس مي خواهد پاساژ بسازد اگر درون اين پاساژ يک سالن سينما هم بسازد به او تخفيف ويژه مي دهد و حکايت بده بستان لطيفي با مسئولين هم حاصل چنين تفکري است.
مهمترين مشکل فيلم توفيق اجباري اين است که ما با فيلمي واقعگرايانه رو به رو هستيم. فضا نه سوررئال است و نه فانتزي. اما تمامي آدم هاي فيلم شيرين عقل هستند. شخصيت اصلي فيلم يعني گلزار بازيگر سينما هم بسيار منگ است. معلوم نيست جايگاه اين همه آدم مشنگ در جامعه ما کجاست؟ آدم هايي که زندگي خود را به سختي اداره مي نمايند چگونه مي توانند در اداره جامعه نقش داشته باشند. طرح و توطئه فيلم هم بيشتر شبيه و در سطح دبيرستان هاى هنرآموزى طراحى شده است.براى نمونه زمانى كه گلزار و سيمين به سفارت فرانسه براى انجام كارى رفته اند، ليدا هم از آنجا سر درمى آورد.
ليدا بلافاصله بدون هيچ معطلى با دوربين تلفن همراهش از آنها عكس مى اندازد و شب هنگام وقتى سيمين مشغول تعريف از گلزار است در همان لحظه ليدا سر مى رسد و عكس ها را به وى نشان مى دهد و يا زمانى كه فيلم يك برگ برنده در فيلمنامه رو مى كند. گاف ها و سوراخ هاي فيلمنامه آنقدر زياد است که کار به بررسي نقاط ضعف موجود در کارگرداني و تصوير پردازي نمي رسد. همه عوامل فيلم در خدمت گلزار هستند. تمامي دکوپازها در نماهاي دو نفره به نفع اين بازيگر است [حتي فيلمنامه سر صحنه چندبار به خاطر بهتر ديده شدن گلزار تغيير کرده]. اينکه بازيگري مطرح شود و مردم او را دوست داشته باشند اصلا مسئله اي خلاف عرف استاندارد هاي سينمايي جهان نيست. اما با بضاعت سينماي ايران و نحوه ارائه اش مي شود همان تقليد هايي که ما از سينماي هاليوود انجام مي دهيم. گلزار در فيلم يک بازيگر است درحالي که ما او را هيچگاه جز صحنه هاي ابتدايي فيلم سر صحنه نمي بينيم. در ازاي آن فيلم پر از پلان هاي تکراري است.
لطيفي فيلم هاي پرفروشي را کارگرداني کرده است. در تلويزيون هم بين مديران از اقبال خوبي برخوردار است. بنابراين هيچگاه بي کار نمامده و نمي ماند. اما اگر کارنامه اش را بنگريم همواره عناصري وجود داشته اند که به او در موفقيت تجاري فيلم هايش کمک کرده اند. او هيچ گاه به تنهايي نتوانسته عامل فروش يک فيلم باشد. بنا براين اگر انتخاب عوامل را کاملا تحت اختيارات او بدانيم وي کارگرداني موفق در چيدن آدم ها کنار يکديگر است.
فيلم توفيق اجباري خوب مي فروشد و سليقه مخاطبان را به شدت با سرعتي که صفرهاي مقابل رقم فروش بالا مي رود، کاهش مي يابد. سليقه اي در سطح سريال هاي روتين طنز تلويزيوني. اين يک هشدار جدي و بسيار خطرناک است.
گفت وگو♦ سينماي ايران
25 سال قبل، وقتي مسعود کيميايي از يک بازيگر ميان سال تئاتر براي بازي در "خط قرمز" دعوت کرد، هيچ نمي توانست حدس بزند که او دودهه بعد تبديل به يکي از اسطوره هاي بازيگري تاريخ سينماي ايران خواهد شد. آن مرد خسرو شکيبايي نام داشت و امروز در آستانه ششمين دهه عمر خويش بر اوج قله هاي افتخار بازيگري کشورمان ايستاده است. مردي که امسال نيز براي بازي در فيلم "اتوبوس شب" دو جايزه از جشنواره فيلم فجر و مراسم خانه سينما به کارنامه خود افزود. به بهانه حضور موثر و بازي درخشانش در اين فيلم پاي حرف هاي او نشسته ايم....
گفت و گو با خسرو شکيباييبازيگري را مديون تئاتر هستم
مهم ترين ويژگي فيلمي مثل "اتوبوس شب" براي شما به عنوان بازيگر چه بود که بازي در آن را پذيرفتيد؟ يک بازيگر براي قبول پيشنهادات خود ملاک هاي متعددي را دارد و من هم همينطور.اصلي ترين چيزي که براي من اهميت دارد مساله اي است که فيلم با خود به همراه دارد. در رابطه با چنين سوژه هايي کمترين فيلم ها ساخته شده است. از اصلي ترين نکات قابل تامل اثر همراهي لب به لب کاراکتر ها با داستان در خدمت پيام اصلي است که به اعتقاد من داراي پرداخت مناسب و ساختار منسجمي است.
اما گاهي اوقات فيلمنامه "اتوبوس شب" به جهت همين پيام رساني که شما به آن اشاره کرديد دچار شعار زدگي مي شود. اتفاقاً فکر مي کنم به دليل ريتم مناسب فيلم آن صحنه ها زياد به چشم نمي آيد. البته نمي خواهم کاملا نظر شما را رد کنم چون فکر مي کنم حتماً چنين چيزي وجود دارد که آن را بازگو مي کنيد. اما اينها چاشني چنين فيلم هايي با اين سبک و سياق هستند و داراي حساسيت هاي بسيار زياد براي مخاطب امروزي، مخصوصاً نسل شما که با نهايت دقت و ظرافت به تماشاي آن مي نشينيد.
تفکرات خسرو شکيبايي به عنوان بازيگر تا چه حد نزديک به کاراکتري است که در فيلم اتوبوس شب بازي مي کند؟ در رابطه با انتخاب و تاثير يک نقش براي پذيرش بازيگر جهت اجرا، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، نوع تفکري است که کاراکتر به تو مي دهد. درست است که اغلب جهان بازيگري استوار بر تخيل و تجسم است اما ويژگي هاي مشترکي هم با شخص بازيگر دارد که اين همان باني قلقلک بازيگر براي پذيرش است.
يکي از دلايل موفقيت فيلم اتوبوس شب حضور پررنگ شما درآن است. نکته اي که بسياري از مخاطبين با ديدن آن به اين امر اشاره کردند. به گونه اي حذف شما از فيلم را مساوي با شکست اتوبوس شب مي دانند. نظر شما چيست؟ البته من با اين موضوع چندان موافق نيستم. به دليل اينکه من در طول سال هاي بازيگري خودم در فيلم هايي بازي کرده ام که چندان مورد توجه نبودند. دليل اصلي موفقيت اين فيلم يک دستي عوامل توليد و همراهي بازيگران با يکديگر است. فرمانروايي درست کارگردان در اين فيلم نکته اي است که درآن کوچک ترين شکي نيست. پور احمد هيچ يک از سکانس هاي خود را بي دليل ضبط نمي کند و به طور وسواس گونه اي احاطه اي کامل بر خود و گروهش دارد.
همکاري با بازيگر نوجواني که نقش مقابل تان را بازي مي کرد هيچ نگراني در زمينه کار به وجود نياورد؟ به هيچ عنوان. من معتقدم بازيگران خردسال و نوجوان از ابربازبگران فيلمهاي سينمايي هستند. من در فيلم خواهران غريب چنين تجربه اي را داشتم و به خوبي با روح آنان ارتباط برقرار مي کنم. انصافاٌ ايشان جلوي دوربين راحت تر از بسياري از بازيگران با سابقه نشان داد و کاملاً حرفه اي و خونسرد برخورد کرد.
در تعاملات بازيگري خود با او چه روشي را اتخاذ کرديد؟ اغلب صحنه ها را تمرين مي کرديم و سعي مي کرديم تا بده بستان هاي مناسبي داشته باشيم. خيلي چيزها از هم ياد گرفتيم و چند ماه همديگر را روانشناسي کرديم.
آقاي شکيبايي پيشينه تئاتري شما به عنوان بازيگر چه قدر به بازي شما مقابل دوربين کمک مي کند؟ قسمت زيادي از آنچه در سينما از من مي بينيد مربوط به پيشينه تئاتري من است. تخيل، تمرکز و تجسم را در تئاتر آموختم. مثلاً در سکانسي که اسلحه را به دست گرفته ام و در مقابل اسرا با صداي آن حشره بازي مي کردم ناگهان به ياد روزهايي افتادم که در صحنه تئاتر به ايفاي نقش مي پرداختم.
روش خسرو شکيبايي براي رسيدن به نقش در سينما چگونه است؟ در حين خواندن فيلمنامه هاله اي از تصورات درمورد نقش در ذهنم شکل مي گيرد. مهم ترين قسمت پيشنهاداتي است که من به کارگردان در رابطه با عمل و عکس العمل مي دهم و راهنمايي هايي است که او به من مي دهد.
به نظرتان مهم ترين مشکل بازيگري در سينماي ايران چيست که اغلب فيلم ها با بازي هاي ضعيف و سطحي به پرده مي روند؟ خب، اين چيزي است که نمي شود در يک مصاحبه کوتاه به آن پرداخت. البته اغلب کارشناسان جنبه هاي کلي پاسخ شما را مي دانند اما عدم وجود نقد بازيگري از طرف صاحب نظران و کارشناسان ضربه بدي در رابطه با علم بازيگري به هنرپيشگان ما زده است. اميدوارم روزي برسد که بتوان زمينه هاي مناسبي را درمورد پرورش منتقدان بازيگري سينما در ايران به وجود آورد. آقاي شکيبايي به نظر شما مهم ترين اتفاقي که امروزه براي مخاطب در رابطه با تماشاي فيلم بايد بيفتد چيست؟ لذت بردن. مساله خيلي ساده است. مثلا من از زاويه بازيگري به آن نگاه مي کنم. ببينيد همه ما دستاني آلوده داريم. درست؟ بازيگري که در يک نقش نشان بدهد دستش آلوده است اما با اين حال کارهاي خوبي هم مي کند، حداقل دست ديگرش آلوده نيست.يعني خاکستري است. ملغمه اي از اين دوتا، گناه و ثواب، خوبي و بدي. اين نکته باعث همذات پنداري تماشاگر با او مي شود. تماشاگري که دوست ندارد بگويد من هم گناهکارم، مي بيند که بازيگر گفت من هم گناهکارم. پس دوستش دارد، به او نزديک مي شود و او را از خود مي داند. تماشاگر کسي را که اصلا گناهکار نباشد دوست ندارد.
به نظر من درصد سفيدي شما در اتوبوس شب به مراتب بيشتر از سياهي ها بود... بله اما خودخواهي، غرور و لج بازي هاي کودکانه جلوه اي خاکستري همراه با کمي برف و باران به او داده است.(مي خندد)
چهارفصل♦ قا ب
]
با ترک وطن، سوار بر جزاير تنهاي خود به سمت ناکجاآباد پارو مي زنيم، چمدان هاي مان را در دست مي گيريم در حالي که وابستگي هاي مان مثل پشته اي از آجر سنگين شان کرده اند، آرزو مي کنيم اي کاش مي شد خانه را هم مانند چمداني بست و با خود برد، به سمت افقي نامعلوم به راه مي افتيم حال آنکه رد پاي ما رو به خانه و کاشانه دارد.اين حکايت آثار "فرهاد فروتنيان" کارتونيست مهاجر ايراني است، که اين شماره را به معرفي وي و آثارش اختصاص داده ايم...
درباره فرهاد فروتنيان دنياي يک کارتونيست مهاجر
کندن از خانه و کاشانه و ترک آب و خاک چه تأثيري بر آثار يک کارتونيست ايراني مي تواند بگذارد؟ شايد بديهي ترين آن، ظهور نشانه هاي سفر مانند کشتي، هواپيما، مسافر و چمدان در اين آثار باشد بعد هم نرم نرمک نماد هاي تنهايي و جدايي، رفتن و بر جاي گذاشتن، رفتن و آرزوي بازگشت يا با خود بردن خاکي که دوست اش داريم. با ترک وطن، سوار بر جزاير تنهاي خود به سمت ناکجاآباد پارو مي زنيم، چمدان هاي مان را در دست مي گيريم در حالي که وابستگي هاي مان مثل پشته اي از آجر سنگين شان کرده اند، آرزو مي کنيم اي کاش مي شد خانه را هم مانند چمداني بست و با خود برد، به سمت افقي نامعلوم به راه مي افتيم حال آنکه رد پاي ما رو به خانه و کاشانه دارد.اين حکايت آثار "فرهاد فروتنيان" کارتونيست مهاجر ايراني است.
"فرهاد فروتنيان" متولد 1336 تهران و دانش آموخته هنرهاي زيبا هم دوره کارتونيست هايي مانند توکا نيستاني، محمد علي بني اسدي و مسعود شجاعي طباطبائي است اما کمتر از اينان نزد مخاطب ايراني شناخته شده. او که از سال 1365 در هلند اقامت دارد اولين کارتونيست مهاجر ما نيست، کامبيز درمبخش، داود شهيدي، داريوش رادپور، مصطفي رمضاني و اردشير محصص همگي بعد از انقلاب ترک ديار کردند با اين تفاوت که اکثراً پيش از مهاجرت، هويت هنري خود را شکل داده و جايگاهي مناسب در کارتون ايران يافته بودند اما فروتنيان درست در مرحله بلوغ هنري اش از کشور رفت و در نتيجه ناشناخته ماند.
اما از طرف ديگر زندگي در اين تبعيد خود خواسته تبعات مثبتي بر کارهاي فروتنيان داشته است. "نيک اهنگ کوثر" در يکي از مصاحبه هايش گفته بود: "ما کارتونيست هاي ايراني حداکثر پادشاهان اتاق کار خود هستيم." که اشاره به فضاي بسته و فاقد حس رقابت کارتون مطبوعاتي ايران دارد که ناشي از محلي بودن مطبوعات ما است. کارتونيست مهاجر اما بسيار بايد بکوشد تا که خود را در عرصه رقابت سنگين با همکاران قدرتمند اروپايي و آمريکايي نشان بدهد و کم نياورد. درجا زدن و خواب آلودگي معنايي ندارد، جايگاهي تضمين شده اي نداري که با خيال راحت پا روي پا بيندازي و کالاي هنري ات را با همان محتوا و بسته بندي سي سال پيش به خورد مشتري بدهي. نشريات حرفه اي سوبسيد کارتون هاي ات را نمي دهند، بايد موجه و پر مخاطب باشي، مدام کار کني و کيفيت آثارت را ارتقا دهي. اين اتفاقي است که در آثار فروتنيان افتاده است.
نگاهي به سايت اينترنتي هنرمند، او را کارتونيستي پر کار نشان مي دهد که طراوت تکنيکي و روزآمدي شاخص آثار مطبوعاتي او است. گرچه دلمشغولي هاي آثار شخصي تر اش همچنان علاقمندي هاي جوانان دهه 1350 را نشان مي دهد. دوره اي که مبارزه با فقر و بي عدالتي و سرمايه داري از نوع آمريکايي مهم ترين رسالت روشنفکران تلقي مي شد. در هر حال فروتنيان از نسلي است که ستايشگر کارتون روشنفکري اروپا و امثال بارتاک، بسک، شاوال و توپور بودند و رد پاي اين شکل از طنز را مي شود به وضوح در کارهاي اش ديد.
او در دوره هايي به شدت تحت تأثير کامبيز درمبخش است، از شکل کاراکتر ها تا نوع ايده و حتي امضايي کاملاً مشابه. هرچند خطوط اش پختگي درمبخش را ندارند و ايجاز بصري کارتونيست کهنه کار را هم که سخت بتوان تکرار کرد. بعد ها اين تأثير محو مي شود و رد پاي کارتونيست هاي نخبه گراي ديگري مثل "آرس" را مي توان در آثارش ديد. به هر حال بعد ازسه دهه فروتنيان به سبکي دست يافته که برآيندي از تمام تجربيات و تأثيرات قبلي است هرچند هنوز هم آنچنان شخصي و اصيل به نظر نمي رسد. تعداد قابل توجهي از ايده هاي اش را انگار پيش تر و با اجراهاي ديگر ديده ايم؛ مردي کره زمين را مي بلعد، توپ فوتبالي که مثل سياره در فضا مي چرخد، فرشته اي که هاله نور گدايي مي کند، کسي به فقيري يک وصله صدقه مي دهد، روزنامه اي که جنس برگه هاي اش از آجر است، کسي به کره زمين وصله مي زند... البته نظر معروفي است که ديگر هيچ ايده ناب و غير تکراري وجود ندارد و نگاه شخصي هنرمند است که ايده هاي کهنه را نو و مختص به خود هنرمند مي کند اما انگار که شيوه کار فروتنيان مواقعي در نو جلوه دادن تکراري ها موفق نيست.
آثار فروتنيان رنگي هستند و او اغلب هوشمندانه و به جا رنگ را به کار مي برد. رنگ بندي قاب ها ديدني و در عين حال با وقار است، ويژگي که در آثار رنگي کارتونيست هاي ايراني کمتر به چشم مي آيد و معتقدم اين حاصل کار فروتنيان در کنار همکاران اروپايي است. با اين حال، حس ماشيني رد قلم مو و بِراش فتوشاپ گاهي خام و آزارنده مي شود.
آثار فروتنيان امروزه در نشريات مختلف و معتبري مانند نبل اشپالتر منتشر مي شوند، در نمايشگاه هاي فردي و جمعي به نمايش در مي آيند و نشان مي دهند که مي توان کارتونيستي ايراني بود و قلمرويي به مراتب وسيع تر از اتاق کار خود داشت.
سريال روز♦ تلويزيون
ساخت مجموعه هاي نود شبي چندين سال است که درسيما آغازشده، و اولين کسي که به ساختن چنين مجموعه هايي پرداخت، مهران مديري بود. اما پس از چندي با جا افتادن اين شيوه مجموعه سازي در ميان مردم، افراد بيشماري از جمله مهدي مظلومي، جواد رضويان، مجيد صالحي، مهران غفوريان و... به ساختن اين گونه مجموعه ها روي آوردند. ولي با وجود نو بودن اين گونه برنامه سازي مخاطبان درچند سال گذشته با مجموعه هايي يکدست وجذاب به لحاظ ساختاري ومحتوايي مواجه شده اند. آخرين حلقه اين زنجير مجموعه طنز چارخونه نوشته و کار سروش صحت است که هم اکنون از شبکه سوم سيما در حال پخش است.
چارخونه
نويسنده : سروش صحت، عليرضا بذر افشان. کارگردان : سروش صحت. تهيه کننده : محسن چگيني.
مديرتوليد: حميد ميهن دوست. فيلمبردار: زين الدين علامه، بابک بذر افشان. نورپرداز: محسن اورنگ. طراح گريم : علي ساعدي. تدوين : حسين ضيايي. دستيار کارگردان : رضا حيدري. موسيقي : حميد رضا صدري. خواننده : جواد رضويان، رضا شفيعي جم. مدير تدارکات : ولي ا... حسيني. منشي صحنه : سحراسدي. بازيگران : حميد لولايي، رضا شفيعي جم، جواد رضويان، فلامک جنيدي، مريم امير جلالي، بهنوش بختياري، اردلان شجاع کاوه، ساعد هدايت، رضا سعيدي، حسين عسگري.
راه بن بست
ماراتن طنز نود شبي و تب آن در جامعه، چندين سال است که درتلويزيون به راه افتاده و هر بازيگر و کارگرداني که تجربه هرچند کوتاهي درعرصه طنزداشته باشد. گرايشي به ساخت اين دست ازمجموعه ها داشته است. طنز، مقوله بسيار پيچيده و حساسي مي باشد که آشنايي داشتن به اصول وضوابط آن ازنکاتي کليدي است که هر بازيگر و کارگرداني که در اين عرصه قدم برمي دارد بايد ازآنها آگاه باشد. بيشترين ضربه اي که يک مجموعه طنزنود شبي مي تواند بخورد افتادن درورطه تکراروچسبيدن به کليشه هاي ساختاري – محتوايي مي باشد. درواقع علاوه براين اينکه اين نوع مجموعه ها بايد داراي يک فيلمنامه منسجم ومستحکم باشد بايد ازگروهي حرفه اي چه درجلوي دوربين وچه درپشت دوربين برخوردارباشد که همگي ازخلاقيت بسياربالايي برخوردارباشند، که اثربه ورطه تکرارنيفتد.
سروش صحت از آن دسته افرادي ست که کارخود با بازيگري ونويسندگي دراين عرصه آغازکرد و سپس به کارگرداني روي آورد. اگربخواهيم ازميان سه عرصه ياد شده يکي را براي او برگزينيم، مطمئنا آن گزينه عرصه نويسندگي است. صحت درنوشتن مجموعه هاي طنزتبحرخاصي دارد. اما در مجموعه "چارخونه" که صحت علاوه بر نويسندگي مجموعه در مقام کارگردان ظاهر شده، چندان به موفقيت قابل توجهي دست نيافته است. که اين عدم موفقيت معلول علت هايي ست. فضاي داستاني مجموعه در يک آپارتمان چهار طبقه روي مي دهد که روايتگر زندگي منصور جمالي "حميد لولايي" و همسرش شکوه "مريم اميرجلالي" مي باشد که به همراه دو دختر و دامادهايشان در اين ساختمان زندگي مي کنند. و در هر قسمت اتفاقات متفاوتي حول محوريت اين خانواده روي مي دهد. مجموعه بسيارخوب و گيرا آغاز مي گردد، شخصيت ها به خوبي بسط و گسترش مي يابند و رابطه بين آنان به درستي و با لحظات جذاب به تصويرکشيده مي شود. اما درادامه نويسنده دچارنوعي تکرارمي شود، ديالوگ هاي تکراري – تکيه کلامهاي بي معنا – داستانهاي بي محتوا – وارد کردن شخصيت ها و تيپ هاي مستعمل از سوي نويسنده در داستان و... همه ازنقاط ضعف نويسندگي کاربه شمار مي رود. البته نويسنده تمام سعي و تلاش خود را براي رهايي از اين تکرار مي کند و او اين کار را با اضافه کردن شخصيت هاي جديد به مجموعه تا حدي کاهش مي دهد که شخصيت رفتگر"جواد رضويان" از اين دست مي باشد اما اين تمهيد ديري نمي پايد و دوباره مجموعه به همان حالت اوليه بازمي گردد.
در بخش کارگرداني با دکوپاژي خطي و يکنواخت رودررو هستيم. پلان هاي معرفي مجموعه بسيارخوب دکوپاژ شده است اما در ادامه روند داستاني ما با تکرارهمان نماها چه به لحاظ زوايه دوربين وچه به لحاظ ميزانسن مواجه هستيم. با نگاهي گذرا به فهرست بازيگران مجموعه به اين نتيجه ساده بايد برسيم که با حضورجمعي که همگي سابقه طولاني درزمينه طنزدارند ما با اثري ارزنده روبرو هستيم، اما متاسفانه دربخش بازيگري مخاطب با کليشه هايي دربازي بازيگران مواجه مي شود که طي يکي دوسال گذشته همان جنس بازي را از اين بازيگران در مجموعه هاي طنز ديگر ديده است. شايد تنها فردي که چهره اي متفاوت و جذاب از خود ارائه مي دهد، اردلان شجاع کاوه باشد. شجاع کاوه به خوبي تسلط خود را بربازي موقعيت هاي کميک به نمايش مي گذارد. استفاده بجا ومناسب ازفيزيک، ميميک و گزينش لحن و تناليته متناسب با شخصيت از ويژگي هاي بارز بازي اوست. درمجموع صحت قدم درجاده وراهي گذاشته است که تجربه نه چندان موفقي درکارنامه کاري اوبه حساب مي آيد.
کتاب روز♦ کتاب
قانون حاكم (درس هايي از داوري هاي نفتي)
نويسنده: محمد علي موحد327 ص، تهران: انتشارات كارنامه، 1385،چاپ اول
ايران در زمينه قراردادهاي نفتي، پيش كسوت بود. اولين امتيازنامه نفتي خاورميانه در اين جا به امضاء رسيد و نيز ايران اولين كشوري بود كه اختلاف آن با شركت هاي بزرگي نفتي به مراجع بين المللي كشانده شد. شمار دعاوي ايران و اهميت و حجم آن ها، از هر كشور ديگر بيشتر بوده است. داوري هاي نفتي كه در كتاب حاضر از آن سخن مي رود، حكايت مهم ترين و جنجالي ترين كشمكش ها و رو در رويي هايي است كه در طول قرن حاضر در مناسبات اقتصادي – سياسي بين كشورهاي در حال توسعه و جهان صنعتي پيش آمده است.
در حقيقت كتاب «قانون حاكم»، بخش اول از يك مجموعه تقريرات نويسنده است. اين مجموعه، مروري است بر جريان اين ماجراها و ارزيابي مباحثي كه در توجيه مواضع حقوقي طرفين در طي اين منازعات مطرح گرديده است. مقصود از «قانون حاكم»، يا «قانون خاص قرار داد»، نظام حقوقي است كه قرار داد در درون چارچوب آن به وجود مي آيد و اعتبار خود را از آن مي گيرد. الفاظ و عبارات قرارداد بر حسب آن تفسير مي شود، و اجراي حقوق و ايفاي تعهداتي كه مضمون قرارداد را تشكيل مي دهد، به موجب آن قانون صورت مي گيرد.
مقالات سعيد نفيسي (در زمينه زبان و ادب فارسي)
به كوشش: محمد رسول درياگشت456 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه چهل و شش مقاله از «سعيد نفيسي» در زمينه زبان و ادب فارسي است. كتاب شامل دو بخش است. بخش اول به بيست مقاله در زمينه زبان و خط اختصاص دارد. نخستين آنها به سال 1303 خورشيدي در روزنامه «شفق سرخ» و آخرين آنها، در سال 1352 چاپ شده و نشانه آن است كه انديشه و ذهن «نفيسي»، در مدتي بيش چهل سال، به مباحث زبان و خط پرداخته است. بخش دوم، شامل بيست و شش مقاله در زمينه شعر و نثر فارسي است. تاريخ انتشار و نام و شماره نشريه هايي كه مقالات اين مجموعه در آنها منتشر شده نيز، همراه مقالات آمده است. عناوين بعضي از مقالات عبارتنداز: «تاريخ فساد زبان ما/1303»، «قديم ترين كتب لغت در ايران/1310»، «روش تجدد در زبان و ادبيات فارسي/1323»، «لهجه زرتشتيان در ايران/1327»، «زبان فارسي در تاجيكستان/1330»، «تاريخ خط در ايران/1342»، «ادبيات فارسي در هندوستان/1308»، «ادبيات فارسي در گرجستان/1313»، «آهنگ هاي موسيقي ايران در زمان ساسانيان/1314»، «زناني كه به فارسي شعر گفته اند/1328»، «نمونه هاي از تحول نثر فارسي/1339» و«اصلاح فن نويسندگي/1343».
بحران آذربايجان و طنين جهاني آن
نويسنده: مصطفي دبيري382 ص، تهران: نشر نامك، 1386، چاپ اول
نويسنده اين كتاب، تحصيلات عالي خود را با دريافت ليسانس و دكتراي حقوق بين الملل از فرانسه به پايان رسانده و به اخذ ديپلم تخصصي در زمينه تحول ديپلماسي چند جانبه و گسترش اصول حقوق بين المللي از «انستيتو مطالعات عالي بين الملل» در ژنو، نايل شده است. او نزديك به بيست سال در خدمت ديپلماسي ملي و بيش از پانزده سال به عنوان مامور عالي رتبه سازمان ملل متحد كاركرده است. «مصطفي دبيري» در كتاب «بحران آذربايجان و طنين جهاني آن»، با بهره گيري از تجربيات و مطالعات ممتد خود در كار با سازمان هاي جهاني و با دلبستگي به تاريخ ايران، به بررسي يكي از مهم ترين گرفتاري هاي ايران در نيمه اول قرن بيستم پرداخته و موضوع شكايت ايران به شوراي امنيت سازمان ملل در بحران آذربايجان را تجزيه و تحليل كرده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «فكر اشغال ايران»، «علت اشغال ايران: حضور اتباع آلماني، علت يا بهانه»، «اوضاع ايران پس از استقرار نيروهاي بيگانه»، «كنفرانس يالتا و بحث و تصميم آن درباره ايران»، «وخامت اوضاع ايران در آستانه تشكيل كنفرانس پتسدام»، «استمداد ايران از شوراي امنيت سازمان ملل متحد»، «علا و دستورات ضد و نقيض تهران» و «اهميت ملي و جهاني تخليه ايران».
راهنماي گردشگري روستاهاي ايران (مجموعه 4 جلدي مصور/رنگي)
نويسنده: حسن زنده دل1192 ص، تهران: نشر ايرانگردان، 1386، چاپ اول
مجموعه «راهنماي گردشگري روستاهاي ايران» كه با نقشه هاي گوناگون و عكس هاي رنگي زيبا چاپ شده، شامل اطلاعاتي ارزشمند و مفيد درباره روستاهاي سرزمينمان ايران، جاذبه هاي گردشگري، جغرافيا و تاريخ آنهاست. اين مجموعه با اطلاعات گوناگون، عكس ها و نقشه هاي خود، خواننده علاقمند را به مسافرت به اين روستاها، كه برخي از آنها به راستي شگفت انگيزاند- تشويق مي كند تا از لذت ديدار طبيعت، مردم و جلوه هاي زندگي در قلمروهاي روستايي و عشايري ايران سرشار شود.
كودكان و نوجوانان خياباني
نويسنده: حسن ملكي208 ص، تهران: انتشارات آييژ، 1385، چاپ اول
يكي از مشكلات جامعه امروز ايران، وجود كودكان و نوجوانان خياباني است كه در سال هاي اخير تعداد آنها در شهرهاي بزرگ افزايش چشمگيري داشته است. در كتاب حاضر، نويسنده با پرداختن به معضل كودكان و نوجوانان خياباني در سطح جهان، به تاريخ اين معضل در ايران و وضعيت اين كودكان و نوجوانان در جامعه امروز ايران و اقدامات انجام شده در اين زمينه مي پردازد و راه كارهايي براي مبارزه با اين بيماري اجتماعي ارائه مي دهد.
كتابشناسي تئاتر (1384-1375)
نويسنده: سارا قائميبا مقدمه: لاله تقيان328 ص، تهران: نشر قطره، 1386، چاپ اول
اين كتاب، شامل فهرست آثاري است كه در فاصله سال هاي 1375 تا 1384 (1996 تا 2005) در ارتباط با هنر تئاتر به طور اعم، در ايران منتشر شده است. «كتابشناسي تئاتر» بر اساس نام نويسندگان و به صورت الفبايي تنظيم شده و با فهرست منابع، فهرست آثار و فهرست اشخاص – كه كار بازيافتن اطلاعات در اين مجموعه را آسان تر مي كند – به چاپ رسيده است. بخش هاي مختلف اين مجموعه به صورت زير طبقه بندي شده است: 1- كتاب هاي تئاتر، 2- كتاب هاي كودكان و نوجوانان- عروسكي، 3- كتاب هاي تئاتر به زبان هاي خارجي و 4- نمايه.
گپ♦ تلويزيون
]
ورود بازيگران جديد به عرصه بازيگري و بازي آنان در کنار پيشکسوتان اين فن را چندي است به دفعات در سريال هاي پر مخاطب شاهد بوده ايم. مجموعه "ميوه ممنوعه" را نيز مي توان از اين دست سريال ها دانست که موفق شد در ماه مبارک رمضان انبوهي از مخاطبان را با خود همراه کند. يکي از بازيگراني که توانست توجه تماشاگران را جلب کند محمد رضا رهبري در نقش سينا- جوان ترين عضو خانواده فتوحي- بود.
در کنار بزرگانگفتگو با محمد رضا رهبري
امکان همکاري با حسن فتحي در سريال "ميوه ممنوعه" چگونه برايتان به وجود آمد؟ همه چيز خيلي ساده اتفاق افتاد. من اولين بار ايشان را در لوکيشن "مدار صفر درجه" ديدم. لوکيشن برنامه "موج نو تاکسي" که اجرايش برعهده من بود هم درآنجا قرار داشت. آنجا بود که با اين بزرگوار آشنا شدم. بار ديگر ايشان را در دفتر آقاي کيومرث پور احمد ديدم و اصلا تصور نمي کردم که بار ديگر ايشان را ببينم. ايشان اجراي مرا ديده بودند و اتفاقا نظرات خود راهم دادند. بعد از گذشت هفت ماه توسط دستيارشان به پروژه "ميوه ممنوعه" دعوت شدم. اتفاقا اين نقش کانديداهاي زيادي هم داشت. من به دفعات مختلف به دفترشان رفتم و تست هاي مختلف از من گرفتند تا اينکه بعد از دو ماه با من قرارداد بستند.
اين اولين حضورتان در يک مجموعه تلويزيوني به حساب مي آيد؟ همان طور که گفتم پيش از اين در برنامه "موج نو تاکسي" مجري بودم. در مجموعه "گلريزان" به کارگرداني مسعود رشيدي هم بازي داشتم. بعد از "گلريزان" به "ميوه ممنوعه" پيوستم.
تجربه کار با حسن فتحي چگونه بود؟ در اينجا من از آقاي حسن فتحي کارگردان اين مجموعه بسيار تشکر مي کنم که به من اطمينان کردند و در واقع به من لطف کردند و اين نقش را به من دادند. من از اين طرف و آن طرف شنيده بودم که ايشان کارگردان بد اخلاقي است. مي خواهم همين جا بگويم اصلا اين طور نيست. ايشان بسيار قلب مهربان و رئوفي دارند. به جزئيات کار بسيار اهميت مي دهند. تمام کدها و راهنمايي هايي که ايشان با بازيگران در هنگام ضبط مي دادند، بسيار درست بود و اگر هم انتقادي به بازي ما داشتند، کاملا بجا بود.
شما تقريبا در اوايل راه با پيشکسوتان همبازي بوديد. از اين همياري بگوييد. بسيار اين همکاري برايم لذت بخش بود. روزهاي اول يک مقدار استرس داشتم ولي آنقدر جمع اين استادان خودماني و صميمي بود که تمام اضطراب من به يکباره فروريخت. آقاي نصيريان و خانم خيرانديش نه تنها مقابل دوربين مرا پسرم صدا مي کردند، پشت صحنه هم همين لفظ را به کار مي بردند. در طول کار هم از آقاي نصيريان راهنمايي هاي لازم را مي گرفتم و درنهايت هدايت اصلي با آقاي فتحي بود.
شخصيت سينا در اين سريال نشانگر يک پسر مودب و منظم بود. اما در يکي از قسمت ها شاهديم که او را به کلانتري مي برند و بعد به قيد ضمانت او را آزاد مي کنند. فکر نمي کنيد يک مقدار اين شخصيت به تحرک بيشتري احتياج داشت؟ سينا يک بچه مثبت و سالم و ساده اي بود که از روي سادگي گول حرف هاي دوستش را خورده بود. او در واقع مي توان گفت کمي لوس است و دوست دارد به هر قيمتي که شده در کنکور قبول شود. او اصلا اصطلاح " شيشه" را نمي شناخت. به همين دليل مي خواست براي تمرکز بالا از مواد مخدر استفاده کند. خيلي خوشحالم از اينکه 25 سال سن دارم و نقش يک جوان 19 ساله را بازي کرده ام.
گويا در زمينه موسيقي هم فعاليت داريد؟ بله، ساز ني مي زنم. البته به صورت حرفه اي کار نمي کنم. بيشتر براي دل خودم مي زنم. بيشتر علاقه مند به بازيگري هستم.
دوست داريد بيشتر چه نقش هايي را بازي کنيد؟ به نظر من بازيگر موفق بازيگري است که در قالب هر کاراکتر فرو رود. فکر مي کنم بتوانم در هر ژانري فعاليت داشته باشم.
در اين سريال بازيگراني حضور داشتند که سابقه کار نمايشي هم دارند. آيا شما هم تجربه بازي در تئاتر داريد؟ بله، تجربه بازي در تئاترهاي دانشجويي را دارم. اما با اين حال در مقابل اساتيد بزرگي مانند استاد نصيريان استرس فراواني داشتم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر