شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان

بارش اولين برف در بسياري از نقاط جهان مصادف بود با اکران فيلم هايي از بزرگان سينما چون آندري وايدا، ورنر ‏هرتزوگ و جان بورمن که خوني گرم و تازه را در رگ هاي عشاق سينما تزريق کرد. اين شماره اختصاص دارد به ‏معرفي هفت فيلم از اين کارگردانان برجسته و فيلمسازاني چون گوين هود-سازنده فيلم زاتسي برنده اسکار بهترين فيلم ‏خارجي سال گذشته- و لوران هربيه-دستيار آلن رنه در آخرين فيلمش- که شکل دهندگان سينماي فردايند.... ‏
‏<‏strong‏>فيلم هاي روزسينماي جهان<‏‎/strong‏>‏
‏‏<‏strong‏>کاتين ‏Katyn‎
کارگردان: آندري وايدا. فيلمنامه: آندري مولارچيک، آندري وايدا. موسيقي: کريشتف پندرچکي. مدير فيلمبرداري: پاول ‏ادلمن. تدوين: ماگدالنا ديپونت. طراح صحنه:کاميل پرژلچکي. بازيگران: آرتور ژميوسکي[آندري، سروان هنگ هشتم ‏کراکو]، مايا اوستاژوسکا[آنا، همسر آندري]، مايا کوموروسکا[مادر سروان]، ولاديسلادو کوالسکي[پدر سروان، استاد ‏دانشگاه کراکو]، يان انگلرت[ژنرال]، دانوتا اشتنکا[همسر ژنرال]، آندري چورا[يرژي، ستوان هنگ هشتم کراکو]، ‏پاول مالاژنيسکي[ستوان خلبان]، ماگدالنا چيلچکا[آني يژکا، خواهر ستوان خلبان]، آني يژکا گلينسکا[ايرينا، خواهر ‏ستوان خلبان]، سرگئي گارماژ[افسر روس]، کريشتف کولبرگر[کشيش]، کريشتف گلوبيش[پروفسور شيمي]، آنا ‏زادوان[عروس آنا]، آنتوني پاولچيکي[تاديوش، پسر خاله آنا]. 118 دقيقه. محصول 2007 لهستان. ‏
با آغاز جنگ دوم جهاني و حمله نيروهاي نازي به لهستان، در 17 سپتامبر 1939 با دستور استالين نيروهاي شوروي ‏نيز پا به خاک لهستان مي گذارند. اين واقعه سبب اسارت افسران لهستاني به دست ارتش شوروي مي شود. آنا همسر ‏سروان آندري هنگ هشتم کراکو که در انتظار بازگشت شوهر خويش است، مدتي بعد با دريافت لوازم شخصي و نشانه ‏هايي از وي درمي يابد که شوهرش به دست روس ها کشته شده است. همسر ژنرال نيز در آوريل 1943 پس از يافته ‏شدن گوري دسته جمعي توسط نازي ها در جنگل کاتين مي فهممد که شوهرش به دست شوروري ها کشته شده است. ‏سکوت و دروغ هاي فراوان درباره اين جنايت قلب آني يژکا خواهر ستوان خلبان را جريحه دار کرده، و مصمم است تا ‏سنگ يادبودي براي برادرش در گورستان شهر برپا کند. اما بسياري او را از اين کار برحذر مي دارند. تنها بازمانده ‏افسران لهستاني ستوان يرژي است که مجري گوش به فرمان روس ها شده و سرانجام خودکشي مي کند... ‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ماجراي قتل عام افسران لهستاني توسط شوروي ها يکي از وقايع تلخ قرن بيستم است. مرگ کساني که حاضر به پذيرش ‏سلطه بيگانه نبودند و تا چندين دهه کوشش شد تا بر حادثه کشتار آنان توسط مقامات دولتي پرده اي از فراموشي کشيده ‏شود. پس از گذشت نيم قرن، بزرگ ترين کارگردان سينماي لهستان به سراغ اين واقعه رفته و از وراي داستاني درباره ‏سه زن به کالبدشکافي آن مي پردازد. فيلم درباره سه زن است که نزديکان شان قرباني اين جنايت هاي مخوف شده اند. ‏کساني که پدر، همسر، پسر يا برادري را در قتل عام افسران لهستاني به دست افراد ‏NKVD‏ در جنگل کاتين از دست ‏دادند. اما فيلم وايدا فقط درباره مستندات تاريخي نيست، هر چند مانند بسياري از فيلم هايش بخشي از يک واقعه تاريخي ‏و مستند را به نمايش مي گذارد. کاتين قصه استمرار خاطره و پاسداشت حقيقت است. تلاش براي کنکاش درباره واقعه ‏اي خونبار، وحشي گري يک رهبر ايدئولوژيک و سعي در درک اين واقعه به هنگام وقوع و تاثير آن در سرنوشت آدم ‏هاي اين جامعه پس از اتمام جنگ دوم جهاني...‏
کاتين آخرين ساخته آندري وايدا متولد 1926 است، کسي که پدرش سروان ياکوب نيز در جنگل کاتين به قتل رسيد. ‏وايدا از اشغال نازي ها جان به در برد و بعدها در کراکو سينما خواند و اينک در 80 سالگي پر افتخارترين فيلمساز ‏کشورش محسوب مي شود. اما کاتين چيزي بيشتر از اداي دين وي به خاطره پدر و همقطاران اوست. يک فيلم 6 ميليون ‏دلاري و گران قيمت براي سينماي لهستان و نماينده رسمي آن در مراسم اسکار آتي که قرار است تلنگري باشد بر ‏وجدان جمعي يک ملت و نگذارد دوره هراس انگيز استالينيسم و استيلاي شوروي بر اروپاي شرقي را از ياد ببرند. او ‏درباره آزاد و لزوم پاسداري از آن سخن مي گويد، از چيزي که اميدوار نبودند آن را به چشم خود مشاهده کنند:‏‎ ‎‏"اميد آن ‏را نداشتيم که يک روز شاهد سقوط اتحاد جماهير سوسياليستي باشيم يا ديدين لهستان به عنوان کشوري آزاد".‏
وايدا بر خلاف بسياري از برندگان اسکار افتخاري براي 5 دهه فيلمسازي موفق، در طول هفت سال گذشته به افق هاي ‏تازه اي دست يافت. آخرين فيلمش انتقام [2002] مورد توجه منتقدان دنيا قرار گرفت و به زودي کاتين نيز پس از آغاز ‏اکران جهاني اش دوستداران وي را با فيلمي ساده، گرم و گيرا از سازنده خاکستر و الماس و فيلم هاي برجسته ديگر رو ‏در رو خواهد ساخت. وايدا در اين فيلم به اوج سادگي در روايت و قاب بندي دست مي يابد. انتخاب شيوه سياه و سفيد ‏براي توليد چنين اثري فقط يک راه براي متفادت نمايي نيست. بلکه نماينده نوعي نگاه است. اگر اين فيلم تماماً رنگي ‏بود، يقيناً تاثير فعلي را نداشت. کار وايدا با رنگي و سياه و سفيد برجسته تر از دستاورد اسپيلبرگ در فهرست شيندلر ‏است و موسيقي تکان دهنده و اصيل کريشتف پندرچکي نيز بر غناي تصاوير کاتين مي افزايد. تصور نمي کنم تماشاي ‏چنين فيلم برجسته اي از کارگرداني مشهور و اسطوره اي زنده، نياز به توصيه از طرف همچو مني داشته باشد!‏ژانر: درام، تاريخي. ‏
‏ ‏‏<‏strong‏>دم ببر ‏The Tiger's Tail‎
نويسنده و کارگردان: جان بورمن. موسيقي: استيون مک کئون. مدير فيلمبرداري: سيموس ديساي. تدوين: ران ديويس. ‏طراح صحنه: ميو پيترسون. بازيگران: برندان گليسون[ليام اوليري]، کيم کاترال[جيم اوليري]، کيان هيندز[پدر اندي]، ‏شو نمک گينلي[دکلن موري]، آنجلينا بال[اورسولا]، کتي بلتن[سالي]، دنيس کانوي[برتي برنان]. 107 دقيقه. محصول ‏‏2006 ايرلند. برنده جايزه بهترين فيلمبرداريو بهترني موسيقي و نامزد جوايز بهترين بازيگر زن نقش مکمل/سينيد ‏کيوزاک، بهترين طراحي لباس، بهترين کارگرداني، بهترين گريم، بهترين صدابرداري از مراسم فيلم هاي سينمايي و ‏تلويزيوني ايرلند. ‏
ليام اوليري، مدير يک شرکت توسعه و عمران- که در دوره رونق اقتصادي معروف به دم ببر يا ببر سلتي ثروتمند شده ‏برنده جايزه بازرگان سال ايرلند مي شود. او با همسر و پسرش زندگي مرفه و آرامي را مي گذراند، اما در پس اين ‏ظاهر همه چيز در حال فروپاشي است. آخرين طرح وي- ساختن يک استاديوم عظيم- بيش از اندازه طولاني شده، ‏پسرش از او و افکار کاپيتاليستي اش نفرت دارد و شبح همزادي خشمگين ليام را تعقيب مي کند. پيامد رويارويي هاي ‏چندباره با اين همزاد، پرس و جوي ليام درباره گذشته خويش است. اين تحقيق ليام را به سوي حقيقتي پنهان رهنمون مي ‏سازد و مي فههمد زني که او را هميشه خواهرش مي پنداشته، مادر واقعي اوست و برادر دوقلويي هم دارد...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
دوره رونق اقتصادي چشمگير ايرلند در آغاز دهه 1990 معروف به ببر سلتي [‏Celtic Tiger‏] يا معجزه اقتصادي ‏ايرلند با فرا رسيدن قرن تازه دچار رخوت و کندي شد و فقط در سال 2003 بار ديگر اوجي تازه يافت. اين دوره ايرلند ‏را تبديل به يکي از ثروتمندترين کشورهاي اروپا کرد، در حالي که تا پيش از آن ايرلندي ها از فقري نسبي رنج مي ‏بردند. اما سياست بازار آزاد نظام سرمايه داري بسياري را خوش نيامد و با وجود رفاه به دست آمده، بسياري از جوانان ‏به سوي آموزه هاي سوسياليستي کشيده شدند. در حالي که دنيا هنوز از شوک ناشي از سقوط بزرگ ترين سيستم ‏سوسياليستي موجود رهايي نيافته بود. ‏
جان بورمن متولد 1933 لندن، سازنده شاهکارهايي چون درست به هدف، جهنم در اقيانوس آرام، نجات يافتگان، اميد ‏و افتخار، ژنرال و زاردوز با فيلمي درباره رنج هاي رونق اقتصادي کشورش بازگشته است. فيلمي درباره بحران ‏هويت و قهرماني که از آن رنج مي برد. کسي مانند ببري که از لگد شدن پايش به خرخر افتاده، اما دنداني براي دريدن ‏ندارد!‏احساس گناه ناشي از زيستن زندگي شخصي ديگر، کنايه بورمن به زندگي مدرن در ايرلند است. اوليري و همه ايرلندي ‏همچون او بايد راهي سفري براي شناخت خود شوند و بديهي است که چنين کاري خالي از مخاطره نيست. بورمن در ‏اين فيلم دستاوردهاي نئوليبراليسم و سياست متکي بر بازار آزاد را زير سوال مي برد، اما آلترناتيوي چون سوسياليسم ‏را نير توصيه نمي کند. شايد تلفيقي از سوسياليسم و دموکراسي چاره ساز به نظر بيايد، ولي بورمن ترجيح مي دهد تا به ‏آسيب شناسي شخصي و جمعي چنين نظام هاي دلخوش باشد. قهرمان يا بهتر بگوييم ضد قهرمان او در مقابله با پسرش-‏در آغاز فيلم- او را به خاطر دل بستن به سوسياليسم و زيستن در محيطي بورژوايي در دل دستاوردهاي کاپيتاليسم ‏ريشخند مي کند. اما در پايان بورمن و اوليري انگشت اتهام خود را متوجه جامعه طبقاتي خودخواهي مي کنند که جز به ‏رفاه به هيچ چيز ديگري فکر نکرده است. دم ببر هر چند نشانه هايي از کارهاي پيشين بورمن را با خود دارد و از ‏فيلمبرداري خوب سيموس ديساي بهره مند است، اما برابيهوده خواهد بود اگر آن را با تريلرهاي دهه هفتادي اش مقايسه ‏کنيم. با اين ديدار از فيلمي که به کنکاش درباره واقعه اي چنين مهم در تاريخ معاصر[که مشابه آن هم اکنون براي ‏ببرهاي جنوب شرقي آسيا-هنک کنگ، تايوان، کره جنوبي و سنگاپور-در حال رخ دادن است] پرداخته، خالي از ‏هيجان نيست. بازي هاي خوب و کارگرداني بي نقص بورمن نيز نيازي به تعريف ندارد!‏ژانر: درام، راز آميز، مهيج. ‏‏ ‏‏‏<‏strong‏>اجرا ‏Rendition‎
کارگردان: گوين هود. فيلمنامه: کلي شين. موسيقي: پل هپکر، مارک کيليان. مدير فيلمبرداري: ديون ببه. تدوين: مگان ‏گيل. طراح صحنه: بري رابيسون. بازيگران: عمر متوالي[انور الابراهيمي]، ريس ويترسپون[ايزابلا فيلدز-‏الابراهيمي]، جک جايلنهال[داگلاس فريمن]، پيتر سارسگارد[الن اسميت]، آلن آرکين[سناتور هاوکينز]، مريل ‏استريپ[کورين ويتمن]، ايگال نائور[عباسي فاوال]، محمد خائوس[خالد]، زينب ئوکاش[فاطمه فاوال]. 120 دقيقه. ‏محصول 2007 آمريکا، آفريقاي جنوبي. برنده جايزه بهترين فيلم داستاني از جشنواره ميل ولي. ‏
پس از ناپديد شدن انور الابراهيمي هنگام در پرواز آفريقاي جنوبي به واشنگتن، همسر آمريکايي تبارش ايزابلا فيلدز ‏شروع به جستجو براي يافتن وي مي کند. همزمان داگلاس فريمن مامور اطلاعاتي نيز که براي تحقيق در زمينه فعاليت ‏هاي تروريستي به مصر رفته، بعد از نجات يافتن از يک بمب گذاري انتحاري، مامور نظارت در بازجويي يکي از ‏مظنونين توسط پليس مصر مي شود. اين مظنون کسي نيست جز انور الابراهيمي که پس از بازداشت در فرودگاه ‏واشنگتن، به زنداني در خارج از آمريکا منتقل و سپس به سازمان اطلاعات مصر تحويل داده شده است. داگلاس ناظر ‏بازجويي از الابراهيمي توسط عباسي فاوال مي شود. به موازات اين کار، ايزابلا نيز از دوستي قديمي به نام آلن اسميت ‏‏- که در دفتر سناتور هاوکينز کار مي کند- کمک مي خواهد. تحقيقات اسميت ثابت مي کند که انور توسط نيروهاي ‏امنيتي بازداشت و به خارج از آمريکا منتقل شده است. از سوي ديگر عباسي فاوال نيز دخترش فاطمه است که مدتي ‏پيش بي خبر خانه را ترک کرده است و به زودي راه همه اين افراد ناخواسته با همديگر تلاقي مي کند...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
گوين هود متولد 1963 با فيلم قبلي اش زاتسي[برنده اسکار بهترين فيلم خارجي] شناخته شد. وکيل سابق که پس از ‏تحصيل سينما در دانشگاه کاليفرنيا به فيلمسازي روي آورد و از سال 1998 با فيلم مغازه دار شروع به کارگرداني کرد. ‏هر چند مغازه دار و فيلم هاي بعدي او يک آدم منطقي[1999]، در صحرا و ميان طبيعت وحشي[2001] موفق به ‏کسب جوايزي مهم و با ارزش از جشنواره هاي بين المللي شدند، اما نمايش زاتسي[تبهکار] شهرت جهاني را نصيب او ‏کرد. فيلمي بر اساس داستاني از آتول فوگارد که به چند روز از زندگي تبهکاري جوان در ژوهانسبورگ مي پرداخت. ‏بنابراين انتخاب داستاني درباره تروريسم بنيادگراين مسلمان براي دستمايه اولين فيلم آمريکايي اش کمي دور از ذهن ‏بود. با اين حال هود تلاش کرده تا قصه را به شکل دلخواه خود-چه از نظر روايي و چه از جهت مضموني- روايت کند. ‏هدف وي بيشتر سرزنش کساني است که داعيه مبارزه با تروريسم را دارند و در اين راه حاضر به زير پا گذاشتن تمامي ‏اصول انساني و دموکراتيک هستند. اجرا يک فيلم ضد بوش و مخالف تفکرهاي اوست. خطر تروريست هاي مسلمان را ‏به هيچ نمي گيرد، و ترجيح مي دهد تا نگاهي از درون نيز به آن بيندازد. سبعيت موجود ميان هر دو طرف، به موازات ‏روابط عاطفي چند زوج متعلق به گروه هاي مخالف و متفاوت از نظر فرهنگي، باعث فروپاشي و بعدها بازسازي ‏اخلاقي شان مي شود. همين امر اجرا را تا حد يک درام عاشقانه پر هيجان با پس زمينه سياسي تقليل مي دهد، اما ‏فراموش نبايد کرد که استاداني چون گاوراس نيز اين حيطه را بارها آزموده اند[مثلاً گمشده] و گاه نتايج مثبتي نيز به ‏چنگ آورده اند. شايد بشود کليدي ترين مسئله اجرا و گوين هود را مذمت شکنجه و کلاً روش هاي برخورد با رفتار ضد ‏اجتماعي و ضد انساني دانست. استدلال هاي کساني چون کورين وايتمن که انجام کارهايي چنين کثيف را متضمن ايجاد ‏و حفظ امنيت مي دانند، محلي از اعراب ندارد. اگر کمي خوش بيني به خرج بدهيم، مي شود اجرا را به عنوان فيلمي ‏صادق عليه سياست هاي بوش از هاليوود قبول کرد. در غير اين صورت مي توانيد آن را به عنوان درامي پر تعليق از ‏تلاش هاي يک زن براي رهانيدن شوهر بيگناهش ببينيد!‏ژانر: درام، مهيج. ‏
‏‏<‏strong‏>جناب سرهنگ ‏Mon colonel‎
کارگردان: لوران هربيه. فيلمنامه: ژان کلود گرومبرگ بر اساس داستاني از کوستا گاوراس و رمان فرانسيس زامپوني. ‏موسيقي: آرمان آمار. مدير فيلمبرداري: پاتريک بلوسيه. تدوين: نيکول برکمان. طراح صحنه: رامدان کاسر. بازيگران: ‏اليويه گرومه[سرهنگ دوپلن]، رابينسون استيونن[ستوان گاي روسي]، سسيل د فرانس[ستوان گالوا]، شارل ‏آزناوور[پدر روسي]، برونو سولو[کميسر ريداشر]، اريک کاراواجا[رنه آسنسيو]، ژرژ سيتاديس[سروان روژه]. 110 ‏دقيقه. محصول 2006 فرانسه، بلژيک. نام ديگر: ‏The Colonel
سرهنگ دوپلن، چند دهه پس از استقلال الجزاير در خانه اش به قتل مي رسد. ستوان گالوا ماموريت مي يابد تا درباره ‏قتل وي تحقيق کند. تنها سرنخ او نامه هايي حاوي يادداشت هاي روزانه فردي به نام ستوان گاي است، که توسط فردي ‏ناشناس فرستاده مي شود. ولي ستوان روسي فردي است که سال ها قبل در 1956 تحت فرمان سرهنگ دوپلن در ‏الجزاير خدمت کرده و در پرونده هاي ارتش به عنوان مفقود الاثر از وي نام مي برند... ‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
گذشت چند دهه از استقلال الجزاير و نبردهاي خونين ميان استقلال طلبان اين کشور با نيروهاي فرانسوي سبب نشده تا ‏از زخم هاي آن نبردها خون نچکد. پس لرزه هاي اين حوادث خونين، روان جمعي هر دو ملت را رنج مي دهد. و هر ‏دو طرف مي کوشند تا مرهمي براي اين زخم ها بيابند. سال گذشته روزهاي افتخار[رشيد بوشارب] کوشيد تا از اهالي ‏مستعمرات فرانسه اعاده حيثيت کند واين بار جنجالي ترين فيلمساز فرانسوي/يوناني[کوستا گاوراس] تلاش کرده تا جبهه ‏مقابل و نقطه نظرات اش را زير ذره بين بگذارد. بديهي است که وقتي گاوراس در مقام فيلمنامه نويس و تهيه کننده ‏جناب سرهنگ حضور دارد، بايد منتظر فيلمي افشاگرانه درباره جنگي کثيف باشيم. جناب سرهنگ به همه اين ‏انتظارها به شکلي مثبت پاسخ مي دهد و محاکمه طرز فکري است که سبب بروز و طولاني شدن چنين نبردي شد. ‏تفکري که هيچ گونه مخالفتي را برنمي تابيد و دست به امحاي افراد جبهه خودي نيز مي کرد. جناب سرهنگ فقط تسويه ‏حساب پدر گاي با سرهنگ دوپلن نيست، بلکه تسويه حساب نويسندگان فيلمنامه و کارگردان آن با گليست ها و دولت ‏هاي وارث تفکر استعماري است. ‏
جناب سرهنگ اولين فيلم بلند لوران هربيه متولد 1961 است. کسي که در ده ها فيلم مهم سينماي فرانسه دستيار ‏کارگردان بوده و در 1995 با ساختن فيلم کوتاه ‏Le Poids du ciel‏ شروع به فيلمسازي کرده است. جناب ‏سرهنگ[اصطلاحي که به جاي سرهنگ من يا فرمانده من برگزيده ام] براي هربيه تجربه اي گران قدر است. بودجه اي ‏مناسب[5 ميليون يورو معادل 8 ميليون دلار] به همراه فيمنامه نويس و تهيه کننده اي سرشناس و بازيگراني خوب از ‏چند نسل را به کار گرفته و حاصل کارش نشان مي دهد که بايد به آينده وي اميدوار بود. انتخاب قالب سياه و سفيد و گاه ‏رنگي براي فيلم بر جلوه فيلم مهابت آن ر صحنه هاي کشتار افزوده است. جناب سرهنگ همچون فيلم اجرا که در بالا ‏به آن اشاره شد، ترسيم کننده برخورد ميان دو دنيا، دو دين و دو فرهنگ است. يکي از طرفين عمليات انتحاري را ‏انتخاب مي کند-چون در مذهب و فرهنگ اش ايثار جسمي که خداوند به او عطاء کرده ضامن رستگاري است- و ‏ديگري شکنجه و خشونت را-براي جلوگيري از کشتار بيشتر- در حالي که هيچ کدام به ريشه هاي برخورد نمي انديشند. ‏سرهنگ دوپلن نماينده تفکر ميليتاريستي و استعماگرانه فرانسه است، مردي عمل گرا، خشن و پدرسالار که ابتدا گاي ‏بچه صورت را تحت تاثير خود قرار مي دهد، اما قانون گريزي اش و استفاده از روش هاي غير انساني باعث دوري آن ‏دو مي شود. تا جايي که گاي به دستور دوپلن از ميان برداشته مي شود. جناب سرهنگ در يک کلام فيلمي هشدار دهنده ‏و خوش ساخت است. فيلمي درباره زنده بودن اين طرز تفکر که تهديد به بازآفريني وقايعي مشابه مي کند. يا بهتر است ‏بگوييم کرده است!‏ژانر: جنايي، درام، تاريخي، جنگي. ‏‏ ‏‏ ‏‏<‏strong‏>سپيده دم رهايي ‏Rescue Dawn‎
نويسنده و کارگردان: ورنر هرتزوگ. موسيقي: کلاوس بادلت. مدير فيلمبرداري: پيتر زايتلينگر. تدوين: جو بيني. طراح ‏صحنه: ارين پينيجوارارک. بازيگران: کريستين بيل[ديتر دنگلر]، استيو زين[ديون]، جرمي ديويس[جين]، گلن ‏يوئن[‏Y.C.‎‏]، آبهيجاتي يوساکول[‏Phisit‏]، چيوان چونسوتيوات[‏Procet‏]، تيروات مولويلاي[هيتلر]، يوتانا ‏ميونوايا[کريزي هورس]، کيريانگساک مينگ اولو[جومبو]. 126 دقيقه. محصول 2006 آمريکا. ‏
داستان زندگي واقعي ديتر دنگلر خلبان جنگنده نيروي هوايي آمريکا که در اولين پرواز عملياتي خود بر فراز لائوس، ‏سقوط کرده و اسير مي شود. امتناع وي از امضاي انزجار نامه اي عليه ارتش آمريکا موجب فرستاده شدن وي به ‏بازادشتگاهي کوچک در ميان جنگل مي شود. جايي که گروه بسيار کوچکي از اسرا حدود 2 سال در آنجا زنداني بوده ‏اند، ولي ديتر قصد اقامتي طولاني در چنين مکان مخوفي را ندارد. نقشه وي براي فرار از سوي تني چند به دليل ‏مخاطرات فراوان با استقبال روبرو نمي شود. اما يکي از زنداني ها به نام مارتين ديون موافقت خود را براي اجراي ‏نقشه فرار اعلام مي کند. ولي اين فقط يک آغاز است...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يک سال پس از مستند درخشان ‏Grizzly Man‏ ورنر هرتزوگ 65 ساله، يکي از بزرگ ترين فيلمسازان موج نوي ‏سينماي آلمان که مدت هاست ساکن آمريکا شده، به سراغ داستاني درباره ويتنام رفته است. فيلمي که به نظر مي رسد ‏ساخته شدن آن چند دهه پس از جنگ ويتنام، و فيلم هايي چون اينک آخر زمان و غلاف تمام فلزي اندکي دير است. اما ‏نبايد اسير چنين پيشداوري شد و دست به مقايسه سپيده دم رهايي با فيلم هاي متعارف جنگ ويتنام زد. هرتزوگ استاد ‏تبديل چنين قصه هايي به درام شخصي و دروني آدم هاي قصه است. جنگ ويتنام نيز در اين فيلم حکم پس زمينه را ‏دارد و آن چه مهم است تقلاي دنگلر آلماني تبار براي رهايي است. بديهي است که چنين کاري نيازمند دست وپنجه نرم ‏کردن با طبيعت خشن است؛ يعني تم محبوب هرتزوگ...‏
هرتزوگ فيلم را بر اساس مستند تحسين شده خود که در 1997 به نام ديتر کوچولو مي خواهد پرواز کند ساخته و براي ‏رسيدن به دلخواه خود بازيگران فيلم را وادار ساخته تا از وزن خود بکاهند. استيو زهن 40 پوند، جرمي ديويس 33 ‏پوند و کريستين بيل 55 پوند از وزن خود کم کرده اند تا براي بازي در سپيده دم رهايي آماده شوند. شايد بشود فيلم را ‏سپاس گذاري هرتزوگ و ديگر آلماني ها از آمريکا دانست:‏‎ ‎‏"من از امريکا ممنونم، چون به من بال پرواز داده".‏
اما اين تشکرنامه 10 ميليون دلاري نتوانسته توجه تماشاگران و منتقدان را تا اين لحظه چندان جلب کند. چنين مي نمايد ‏که سازنده فيلم هايي چون ويتزک و فيتزکارالدو کمي از خانه-و بالطبع از کارنامه خود- دور افتاده و نياز به بازگشت ‏دارد. با اين حال هرتزوگ داستان خود را به خوبي روايت مي کند و همچون فيلم هاي پيشين خود-به رغم طولاني بودن ‏مدت نمايش آن- بيننده را به خاطر ملال از سالن ها فراري نمي دهد. حتي اگر اين اتفاق دستاورد حضور در کنار ‏سينماي آمريکا باشد، با آن را به فال نيک گرفت! سپيدم رهايي سکانس هاي برجسته کم ندارد، اما شخصاً ترجيح مي ‏دهم فيلم مستند او درباره ديتر دنگلر را دوباره ببينم. هر چند تلاش کريستين بيل براي نزديک شدن به شخصيت او فوق ‏العاده است!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، جنگي. ‏‎ ‎‏ ‏‎ ‎‏‏<‏strong‏>فصل 27 ‏Chapter 27‎
نويسنده و کارگردان: جي. پي. شيفر. موسيقي: آنتوني مارينللي. مدير فيلمبرداري: تام ريچموند. تدوين: اندرو هافيتز، ‏جيم ماکيج. طراح صحنه: کالينا ايوانوف. بازيگران: جرد لتو[مارک ديويد چاپمن]، ليندسي لوهان[جود]، جودا ‏فرايدلندر[پل]، اورسولا ابوت[جري]، مارک ليندسي چاپمن[جان لنون]. 84 و 100 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، ‏کانادا. ‏
ماجراي تيراندازي مارک ديويد چاپمن در 8 دسامبر 1980 به سوي جان لنون-خواننده مشهور گروزه بيتلز- تحت تاثير ‏کتاب ناطور دشت نوشته ديويد جروم سالينجر...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کتاب سالينجر تنها 26 فصل دارد و زماني که چاپمن دستگير شود نه تنها خود را با قهرمان قصه-هولدن کالفيلد- نزديک ‏مي دانست، بلکه احساس يکي بودن و در واقع هولدن کالفيلد بودن مي کرد!‏
فصل 27 اولين فيلم بلند جي. پي. شيفر و تلاش براي ترسيم دلايل چاپمن براي اقدام به قتل جان لنون است. او چاپمن را ‏همچون يک روان پريش تصوير مي کند که خود را صاحب ماموريتي براي پايان دادن به زندگي خواننده و انسان ‏دوستي مشهور مي پندارد. حاصل کار شيفر بيشتر به مطالعه روانشناختي شخصيت چاپمن و ترسيم وضعيت روحي او ‏در طول سه روز بحراني شبيه است تا يک درام جنايي و همين فيلم را به سوي درک و سپس همدلي با او-قاتل- سوق ‏مي دهد. همين استراتژي سبب شد تا نمايش فيلم با جنجال هاي زيادي همراه شده و حتي بسياري براي تحريم فيلم دست ‏به ايجاد سايت ها و وبلاگ هاي متعدد زدند. نقطه قوت فيلم بازي جرد لتو در نقش چاپمن[و افزايش وزن خود به مقدار ‏حدوداً 70 پوند تا به فيزيک چاپمن نزديک شود] است که اغلب منتقدان آن را ستوده اند و همين بيشتر زمينه را براي ‏پذيرش نقطه نظرهاي چاپمن هموار کرده است. فصل 27 يک محصول مستقل و قابل اعتنا درباره يکي از اسطوره هاي ‏قرن بيستمي است که در جشنواره سندنس امسال خوش درخشيد و جايزه اي در جشنواره زوريخ نيز به دست آورد، اما ‏نتوانست اکران مناسبي در آمريکا به دست آورد. پخش کنندگان آمريکايي فيلم که از واکنش طرفداران لنون به هراس ‏افتاده بودند، ترجيح دادند فيلم را بعد از حذف 16 دقيقه نسبت به نسخه جشنواره سندنس روانه بازارهاي اروپا و آسيا ‏کنند. با اين حال فصل 27 که با سرمايه اندک[5 ميليون دلار کانادا] توليد شده، يکي از بهترين فيلم هاي مستقل امسال و ‏نيازمند توجه بيشتري است و اين حذف به دستاورد با ارزش شيفر در اولين فيلمش لطمه چنداني نمي زند.‏ژانر: جنايي، درام. ‏
‏‏<‏strong‏>بوسه شانگهاي ‏Shanghai Kiss‎
کارگردان: کرن کانوايزر، ديويد رن. فيلمنامه: ديويد رن. موسيقي: ديويد کيتاي. مدير فيلمبرداري: الکساندر بيونو. ‏تدوين: زين بيکر. طراح صحنه: بن وولورتون. بازيگران: کن ليونگ[ليام لو]، هيدن پنه تيره[آدلايد]، کلي هو[ميکي ‏يانگ]، جوئل مور[جو]، اليور يان[لينگ مينگ]، جيمز هونگ[مارک ليو]، بايرون مان[جاي لي]، اسپنسر ‏ردفورد[جسيکا]، سامر آلتيس[ويرجينيا]، تيموتي باتومز[پدر آدلايد]، کاتلين لنکستر[جورجيا]. 100 دقيقه. محصول ‏‏2007 آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر/هيدن پنه تيره از جشنواره ساحلي نيوپروت، برنده جايزه ويژه بازيگري/کن ‏ليونگ از جشنواره فيلم هاي آسيايي/آمريکايي سن فرانسيسکو. ‏
لس آنجلس. ليام وقت خود را براي يافتن شغلي به عنوان بازيگر در فيلم هاي تبليغاتي و تلويزيوني و پرسه در بارهاي ‏مختلف به همراه دوستش جو-نويسنده اي تازه کار- صرف مي کند. تا اين که يک روز هنگام بازگشت از تست ناموفق ‏بازي در يک فيلم تبليغاتي با دختري 16 ساله به نام آدلايد در اتوبوس آشنا مي شود. ليام و آدلاديد رابطه اي دوستانه ‏آغاز مي کنند، اما ليام 12 سال از آدلايد بزرگ تر است و ادامه اين رابطه دوستانه را پر مخاطره مي بيند. چون آدلايد ‏نشانه هايي از دوست داشتن وي بروز مي دهد. مدتي بعد، ليام که دور از پدر الکلي اش زندگي مي کند، پيغامي مبني به ‏ارث رسيدن خانه اي در شانگهاي از مادربزرگ خود دريافت مي کند. او که تصور مي کند خانه ارزشي معادل 500 ‏هزار دلار دارد، براي فروش آن به شانگهاي مي رود. ولي زماني که درمي يابد آپارتمان موروثي فقط 500 هزار ‏يوآن[معادل 60 هزار دلار] ارزش دارد، از فروش آن منصرف مي شود. هنگام پرسه در شهر با دختري به نام ميکي ‏آشنا مي شود و به نظر مي رسد که سرانجام زن زندگي اش را يافته است. از اين رو تصميم مي گيرد تا در شانگهاي ‏مانده و با او زندگي کند. از طرف ديگر آدلايد هر لحظه منتظر بازگشت او و رسيدن به سن قانوني ازدواج است. تا اين ‏که يک شب چند مرد ليام را بهزور سوار ليموزيني مي کنند. او در آنجا با شخصي که خود را نامزد ميکي معرف مي ‏کند، برخورد کرده و بعدها درمي يابد که ميکي تنها به قصد نجات خانواده اش از فقر تصميم به ازدواج با آن مرد گرفته ‏است. به همين خاطر آپارتمان موروثي را به وي هديه کرده و به آمريکا بازمي گردد. اما اينک آدلاديد تصميم دارد تا به ‏پاريس برود و از دست ليام هم خشمگين است…‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سازندگان فيلم نام هاي آشنايي نيستند، اما اين امر مدت زيادي طول نخواهد کشيد. چون ثمره همکاري شان به رغم ‏کوچک و کم هزينه بودنش بسيار جالب توجه از کار در آمده است. بوسه شانگهاي فيلمي ظاهراً عاشقانه و در باطن ‏فيلمي کم و بيش سهل الوصول درباره بحران هويت و چندگانگي آن است. ليام نه در آمريکا يک بومي محسوب مي شود ‏و نه در زادگاه اجدادي، چون نمي تواند نماينده فرهنگ چيني در امريکا باشد و در چين نيز به دليل اين که زبان چيني ‏نمي داند، غريبه اي بيش نيست. ليام با وجود پذيرش عشق آدلايد ازفاصله سني خود و در نتيجه وقايع احتمالي آينده ‏هراس دارد. از روابط جنسي هراس دارد و غير از مورد ميکي تقريباً هرگز ارضاي خاطري در کار نيست. او تنهاست ‏و اين تنهايي هنگام پيش آمدن روابط جنسي اتفاقي و يک شبه بيشتر خود را نشان مي دهد. او هميشه از چيني بودن خود ‏گريخته و از تمامي چيزهايي که او را به هويت چيني اش نزديک مي سازد. اما مرگ مادربزرگي که هرگز نديده و ‏ماترک او سبب مي شود تا به ريشه هاي مشکل خود با پدرش نيز پي ببرد. ‏
بوسه شانگهاي يک کمدي عاشقانه استاندارد و به همان اندازه نيز جالب توجه که تم هاي اصلي خود خود-ارتباط ميان ‏انسان ها، فرهنگ ها و بحران هويت- را به شکلي معقول در همه جاي فيلم مي گستراند و لزوم خودآگاهي را تبليغ مي ‏کند. بوسه شانگهاي يا تماس شانگهاي اولين فيلم ديويد رن چيني است که در کوئينز نيويورک بزرگ شده و بازيگري ‏تحصيل کرده است. شايد بشود فيلم را نوعي حديث نفس او نيز قلمداد کرد. ولي حضور همکار با تجربه تري چون کرن ‏کانوايزر که با فيلم تلويزيوني پسران ميس ايورز به شهرت رسيده، نبايد دست کم گرفت. تهيه کننده و کارگردان خوش ‏سابقه تلويزيون که ورودي سلامت را به حيطه سينما تجربه کرده است. اگر دل تان براي يک کمدي رمانتيک معقول ‏تنگ شده، بوسه شانگهاي همه چيز دارد!‏ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏





























گفت وگو♦ سينماي جهان

‏گاي مدين کارگردان کانادايي، در سال هاي اخير امضاي خود را در پاي فيلم هاي جالبي گذاشته است. کسي که بيش از ‏‏٢٠ فيلم کوتاه و ٧ فيلم بلند شناخته شده در کارنامه اش دارد و نام اغلب اين فيلم ها خود به تنهايي کنجکاوي هر سينما ‏دوستي را برمي انگيزد. آخرين فيلم بلند او که امسال به نمايش در آمد نيز از اين قاعده مستثني نبود: دريچه مغزت را ‏باز کن يا مهر از مغزت برگير که انعکاس خاطرات جهنمي دوران کودکي خود او بر پرده سينماست. يک فيلم سياه و ‏سفيد و تقريباً صامت که به گفته مدين تمامي آن حقيقت دارد‏‎...‎

مصاحبه با گاي مدين‎‎‏٩٦ در صد فيلم حقيقت دارد‏‎‎
گاي مدين متولد ٢٨ فوريه ١٩٥٦ ويني پگ، ماني توباي کاناداست. در ميان دوستانش به ‏Flurpie، ‏Guymoe‏ و ‏Magma Head‏ شهرت دارد که اين آخري گوياي روحيه سرکش اوست. فيلمسازي که پس از نيم قرن زندگي و دو دهه ‏فيلمسازي مي شود او را راوي صادق قصه هاي عاشقانه نافرجام و سر سپرده قراردادهاي سينماي صامت و از همه ‏مهم تر تصويرگر تابوهاي جنسي خواند.‏
مدين کار در دنياي نمايش را از کودکي آغاز کرد، اما در رشته اقتصاد درس خواند. کارمند بانک شد و قبل از اين که ‏خود را وقف فيلمسازي کند، مدتي نيز نقاش ساختمان بود. بخت يارش بود که سه فيلم بلند اول خود را با يکي از بهترين ‏تهيه کنندگان جهان-گرگ کلايمکيو- ساخت. اين دو گروهي قدرتمند را تشکيل دادند، شايد از بخت خوش اين دو نفر بود ‏که پدران شان نيز در تيم هاکي مشترکي همبازي بودند. ‏
مدين اولين فيلم کوتاهش را در ١٩٨٦ ساخت. فيلمي در گونه ترسناک که پدر مرده نام داشت و به پيامدهاي فوت يک ‏پدرسالار مي پرداخت. دو سال بعد اولين فيلم بلندش-داستان هايي از بيمارستان گيملي- به نمايش در آمد. فيلمي فانتزي ‏در ژانر ترسناک که زمينه ساز شناخته شدن مدين شد. داستان هايي از بيمارستان گيملي نامزد جايزه بهترين سناريوي ‏اصيل از مراسم ‏Genie‏ شد و توجه تماشاگران و منتقدان را به ظهور کارگرداني خوش ذوق جلب کرد. دو سال بعد ‏وقتي فيلم سورئاليستي آرخانگل [‏Archangel‏/ملک مقرب و نام شهري در روسيه] به نمايش در آمد بر شگفتي همگان ‏افزوده شد. آرخانگل فيلمي کمدي درباره جنگ جهاني اول و وقوع انقلاب اکتبر در روسيه بود و موفق شد تا اولين ‏جايزه مهم کارنامه مدين-جايزه بهترين فيلم تجربي انجمن ملي منتقدان فيلم آمريکا- را براي او به ارمغان آورد. ‏
با احتياط[١٩٩٢] اولين فيلم بلند مدين بود که به تجربيات شخصي وي و خاطرات خانوادگي مجال بروز روي پرده داد. ‏يک کمدي درام سورئاليستي و به شدت تجربي که داستان آن در اوايل قرن بيستم و در دهکده اي کوهستاني در معرض ‏خطر بهمن مي گذشت. با اين فيلم بود که منتقدان کانادايي مدين را به عنوان يکي از آتيه دار ترين فيلمسازان کشور خود ‏ارزيابي کرده و با اهداي جايزه بهترين فيلم کانادايي در جشنواره سادبوري از وي تقدير کردند. مدن پنج سال بعدي را ‏به ساختن فيلم هاي کوتاه گذراند و در ١٩٩٧ سومين فيلم بلندش ‏Twilight of the Ice Nymphs‏ را عرضه کرد. فيلم ‏با وجود قرار گرفتن در ژانر فانتزي از بخت نمايش گسترده برخوردار نشد. اما نمايش محدود آن در جشنواره ها بر ‏نبوغ مدين صحه گذاشت. شايد همين امر يا دلايل شخصي ديگري در کار بود که مدين ترجيح داد يک دوره پنج ساله ‏ديگر به ساختن فيلم هاي کوتاه بپردازد. اما در ٢٠٠٢ با فيلم تجربي و به شدت بلند پروازانه ديگري به نام دراکولا: ‏صفحاتي از دفتر خاطرات يک باکره بازگشت. يک برگردان سياه و سفيد/رنگي و صامت از داستان گوتيک برام ‏استوکر که از باله براي روايت داستانش سود برده بود. فيلم دو جايزه معتبر امي و استيگز را ربود و نامزد دريافت ‏بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردان هاي کانادا شد. ‏

يک سال بعد درام عاشقانه صامت و سياه و سفيد ‏Cowards Bend the Knee‏ يا دست هاي آبي نام مدين را به عنوان ‏سازنده فيلم هاي عجيب و غريب با تم تابوهاي جنسي ثبيت کرد. داستان فيلم که در زادگاه مدين مي گذشت که به رابطه ‏يک بازيکن هاکي روي يخ و يک مادر و دختر مي پرداخت. مادري آرايشگر که به کار غير قانوني سقط جنين نيز ‏اشتغال داشت. در همين سال مشهورترين فيلم او به نام غمگنانه ترين آهنگ دنيا نيز به نمايش در آمد که ايزابلا روسليني ‏نقش اول آن را ايفاء مي کرد. فيلم قصه غريبي از مراسم انتخاب غمگنانه ترين آهنگ دنيا در دوران رکورد اقتصادي ‏روايت مي کرد. رقابتي که توسط ملکه آبجوي ويني پگ برگزار شده بود و برنده آن جايزه اي کلان به ارزش ٢٥ هزار ‏دلار را تصاحب مي کرد!‏
غمگنانه ترين آهنگ دنيا ٦ جايزه معتبر به کف آورد و نامزد دريافت ٥ جايزه ديگر نيز شد، اما سبب نشد تا مدين با ‏شتاب زدگي به سوي توليد فيلم بلند ديگري برود. او سه سال بعدي را به ساخت فيلم هاي کوتاه و مهمي چون پدر من ‏‏١٠٠ سال دارد[درباره روبرتو روسليني] گذراند و سرانجام با درام علمي تخيلي دريچه مغزت را باز کن [‏Brand ‎Upon the Brain‏!] به عرصه محبوب خويش-يعني روايت خاطرات و تجربيات شخصي خود- بازگشت. اين فيلم به ‏خاطرات دوران کودکي مدين از زندگي در جزيره اي دورافتاده و يتيم خانه اي که والدين اش آن را اداره مي کردند، مي ‏پردازد و ساليوان براون نقش وي را در دوران کودکي ايفاء مي کند. تا امروز نمايش دريچه مغزت را باز کن در ‏جشنواره هاي برلين، تورنتو نيويورک به عنوان يک حادثه مهم هنري ارزيابي شده و سرانجام بخت نمايش عمومي را ‏يافته است. به همين مناسبت گفت و گويي تلفني با او ترتيب داده ايم، تا سخنانش را درباره اين تجربه شگفت انگيز ‏بشنويم. سخنان فيلمساز جنجالي و مشهوري که با وجود شناخته شدنش در جهان، هنوز ترجيح مي دهد در زادگاهش ‏ويني پگ زندگي و کار کند. ‏

‎‎تا جايي که مي دانيم کارگردان پر کاري هستيد. برنامه کاري تان به شکل کلي چگونه است؟‏‎ ‎کار کردن بدون وقفه و سريع را دوست دارم. در ذهن هر کسي که دوره کودکي صحيح و سالمي سپري کرده باشد، ‏انباري از قصه ها وجود دارد که در آن باز نشده است. يک بار در اين انبار ذهني را باز کردم و هنوز دوست دارم تا به ‏دنبال کردن تصاويري که از آنجا به بيرون راه پيدا کرده اند، ادامه بدهم... بعضي وقت ها نبود پول سرعت مرا کم مي ‏کند، اما فقط بعضي وقت ها... هميشه اين طور نيست. فقط وقتي از تکرار خودم دچار هراس مي شوم يا اين که به مسئله ‏اي برخورد کنم که واقعاً مرا دچار ترس بکند و دقت بيشتري را طلب کند، سرعتم کم مي شود. اگر چنين وضعيتي ‏وجود نداشته باشد، خوش دارم هر سال کيلومترها فيلم بسازم! وقتي قرار باشد با روش اوليه من کار کنيد، هرگز نمي ‏توانيد بفهميد که کدام تصاوير شعر گونه هستند و کدام آشغال! براي همين بايد دستمايه موجود را هي بالا و پايين کنم. از ‏طرف ديگر ممکن است به زودي بيفتم و بميرم. ‏
‎‎در فيلم دريچه مغزت را باز کن گاي مدين به عنوان يک شخصيت هم حضور دارد. گرايش تان به طرح ‏کردن مسائل شخصي و گذشته خودتان در فيلم ها از کجا ريشه مي گيرد؟‎ ‎دريچه مغزت را باز کن در واقع يک زندگي نامه حقيقي است. ٩٦ % آن دقيقاً حقيقت دارد. به همين خاطر بين مسائل ‏خانوادگي ام و فيلم رابطه پيچيده اي وجود ندارد. چون دقيقاً عين هم هستند. وقتي برمي گردم و به گذشته ام نگاه مي کنم ‏واقعاً دچار ناراحتي مي شوم. واقعاً دوران کودکي عجيبي از سر گذراندم، کودکي فراتر از قصه...ژانري مرکب از ‏قصه هاي پريان، فيلم هاي ترسناک و ماجراهاي کارآگاه هاي جوان، کمدي هاي سکسي را هم مي شود به اينها اضافه ‏کرد. يعني تا جايي که تصورش را بکنيد يک موقعيت ملودراماتيک!!! ‏
همه اينها شعرگونه اي بود که در ذهن من رسوب کرده و منتظر انتخاب بازيگران، دوخته شدن لباس ها و شروع ‏فيلمبرداري بود. تنها چيزي که به قصه اضافه کردم يک فانوس دريايي بود. هميشه دلم مي خواست فيلمي بسازم که ‏ماجراهايش داخل يک فانوس دريايي اتفاق بيفتد. ولي بقيه چيزها مثل دعواهاي دوره بلوغ خواهرم با مادرم، کودکان ‏استثمار شده، نوک پستان هاي تازه شکفته شده، آلت تحريک شده پسربچه اي که تازه پشت لبش سبز شده، حال و هوايي ‏که همه اينها را خلق کرده و چشمان همواره مراقب مادرم، همگي واقعاً وجود داشتند!‏

‎‎فيلم هاي تان چه از نظر ديداري/شنيداري و چه از نظر تکنيکي صاحب ظاهر متفاوتي هستند، با اين حال از ‏نظر روايت قصه هيچ مشکلي نداريد. چگونه بين روايت قصه و اين سبک بصري تعادل برقرار مي کنيد؟‎ ‎راويت درست و حسابي يک قصه کار سختي است. به همين خاطر با وجود اين که بسياري از فيلم ها تصاوير شان به ‏شکلي منطقي و اصولي پشت سر هم چيده شده، از روايت جذاب قصه عاجز هستند. شخصاً دوست دارم قصه ام را با ‏تصاويري عصبي کننده، بي قرار کننده و مهيج روايت کنم. با اين شيوه ترجيحي خودم، مخاطره از دست دادن تماشاگر ‏يا دادن يک سردرد شديد به او را به جان مي خرم. چون ذهن من و حافظه من به همين شکل کار مي کند و من با ‏لجاجت به اين شيوه پاي بند مي مانم. اين يک وضعيت عصب شناختي و مهم ترين بخش از سبک من است...‏
‎‎فيلم هاي تان[از جمله دريچه مغزت را باز کن] صاحب ويژگي هاي سينماي صامت است. رابطه کلي شما با ‏سينماي صامت چگونه است؟ سينماي صامت چقدر شما را تحت تاثير خودش قرار داده است؟‏‎ ‎فيلم هاي صامت را دوست دارم چون همه آنها به شکلي باورنکردني استيليزه يا سورئاليستي هستند... اين فيلم ها هرگز ‏تلاش نمي کنند تا به تماشاگر بقبولانند چيزي را که تماشا مي کنند بخشي از زندگي واقعي است. تماشاگران هم مثل اين ‏که در حال ديدن يک نمايش پانتوميم هستند، يک اپرا، باله يا تابلوي نقاشي درباره زندگي و با سرعتي نزديک به آن ‏هستند. اين باعث مي شود تا شخص از جزئيات ظاهري عبور کرده و زندگي واقعي خودش را در فيلم پيدا کند. به نظر ‏من يک تماشاگر- در مقايسه با فيلم هاي مدرن- از نظر احساسي با فيلم هاي صامت ارتباط بيشتري برقرار مي کند، ‏دست کم ارتباطي مثل قصه هاي پريان... قصه هاي پريان در طول زندگي هميشه با ما هستند، نوع خوب شان به ما ‏امکان مي دهد تا خودمان را در قالب شخصيت ها مثبت شان بازيابي کنيم، و بعد هرگز ما را تنها نمي گذارند. به نظر ‏من ويژگي افسانه وار فيلم هاي صامت به اندازه قصه هاي پريان قدرتمند است. ‏

‎‎اخباري مبني بر همکاري با فرناندو سولاناس در پروژه بعدي تان به گوش مي رسد. کمي درباره اين پروژه ‏حرف بزنيد...‏‎ ‎انتشار اين خب در اينترنت يک سوء تفاهم تاسف آور است. اگر شما يا يکي از خوانندگان تان وارد سايت ‏IMDb‏ شده و ‏اين اشتباه را تصحيح کنيد، لطف بزرگي به من کرده ايد. البته نمي دانم چطور مي شود اين کار را کرد...‏








گفت وگو♦ سينماي ايران


رضا عطاران بازيگري را با مجموعه "ساعت خوش" در سال 70 آغاز کرد و سپس در سيب خنده، ‏پرواز57 و... ظاهر شد. پس از مدتي به کارگرداني مجموعه هاي طنز تلويزيوني رو آورد و سريال هاي ‏کوچه اقاقيا، متهم گريخت و خانه به دوش را ساخت. اما چند سالي است که ترجيح مي دهد بيشتر در فيلم هاي ‏سينمايي بازي نقش کند. فيلم هاي هوو و کلاهي براي باران اولين نشانه هاي تمرکز وي بر بازيگري براي ‏سينما بود. به مناسبت نمايش توفيق اجباري در تهران با او گپ زده ايم...‏
گفتگو با رضا عطاران ‏‏<‏strong‏>فعلا سکرته!!<‏‎/strong‏>‏
رضا عطاران ازجمله بازيگراني ست که کار خود را با بازي در مجموعه "ساعت خوش" در سال 1370 ‏آغاز کرد. ساعت خوش موج تازه اي در برنامه سازي طنز سيما ايجاد کرد، جرياني متفاوت که هنرمندان ‏بيشماري در زمينه طنز به جامعه هنري ايران معرفي کرد. کساني چون مهران مديري، رضا عطاران، ‏مهران غفوريان، نصرالله رادش و... ثمره نضج اين جريان تازه بودند. عطاران پس از همکاري با ساعت ‏خوش در کارهاي روتين و طنز بسياري-مانند سيب خنده و پرواز57 - ظاهر شد. او بعدها به کارگرداني ‏مجموعه هاي طنز تلويزيوني روي آورد و سريال هاي کوچه اقاقيا، متهم گريخت و خانه به دوش را ساخت ‏که همگي از مجموعه هاي پر مخاطب سيما شدند. عطاران چند سالي است که به سينما روي آورده و تمامي ‏تمرکز خود را به بازي در فيلم هاي سينمايي معطوف کرده است. ‏
‏<‏strong‏>ملاک و معيار شما براي پذيرش يک نقش چيست؟ در واقع چه چيزي شما را بر مي انگيزد که ‏شما را مجاب به بازي دريک نقش کند.<‏‎/strong‏>‏اول از همه شخصيت پردازي خوب و گيراي آن، اگر شخصيت به خوبي پرداخت شده باشد و در طرح ‏داستاني به خوبي گسترش پيدا کرده باشد آن وقت داراي جايگاه درست و به جايي در داستان است و تکليف ‏من بازيگر راحت تر با نقش روشن مي شود. البته من عادت دارم بيشتر مواقع چاشني طنز هم وارد کار کنم ‏البته تا جايي که نقش ضربه نخورد. در ضمن اگر بدانم مي توان با نقش بخشي از خودم را کشف کنم، حتما ‏قبول مي کنم. ‏
‏<‏strong‏>در توفيق اجباري محوريت داستان زندگي محمد رضا گلزار است. اما حضور شما در نقش "عطا" ‏جذابيت دو چنداني بر فيلم افزوده است و در واقع تمام بار فيلم بردوش شماست و معلوم نيست اگر شما نبوديد ‏چه بر سر فيلم مي آمد. آيا با اين حرف موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏‏(مي خندد). نه موافق نيستم. تمام بچه ها به خوبي از عهده نقش خود برآمدند. من هم در جايگاه خودم ‏پيشنهادهايي براي نقش داشتم که با گفتگو ميان من و کارگردان به يک نتيجه مشترک رسيديم. خوب طبيعتاً ‏چون جنس بازي من بيشتر به طنز گرايش دارد شايد مخاطب گرايش بيشتري به شخصيت عطا داشته باشد. ‏

‏<‏strong‏>چقدر وقتي بر سر کاري سينمايي مي رويد به عنوان يک بازيگر انعطاف داريد؟ شما تجربه چندين ‏کارگرداني را در کارنامه کاري خود داريد. آيا اين امر باعث ايجاد چالشي بين شما و کارگردانان نمي ‏شود؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد. به نکته خوبي اشاره کرديد. درست است که تجربه کارگرداني در کارنامه کاري ام دارم. اما وقتي در ‏مقام يک بازيگر در پروژه اي قرار مي گيرم. به طور کامل خودم را در اختيار کارگردان قرار مي دهم. البته ‏اگر تضادي بين نظرات مان وجود داشته باشد با گفتگو و بحث و تبادل نظر به نتيجه مي رسيم و نمي گذاريم ‏چيزي در ذهن مان باقي بماند چون اگر بماند تاثير منفي اش را در کار عيان مي شود. ‏
‏<‏strong‏>آيا قصد کارگرداني را براي امسال نداريد؟ نمي خواهيد تجربه موفق مجموعه هاي گذشته را ‏تکرار کنيد؟<‏‎/strong‏>‏براي امسال نه. صحبتهايي با مسئولين سازمان انجام داده ام تا براي سال بعد مجموعه ايي را جلوي دوربين ‏ببرم. چون هنوز هيچ چيز قطعي نشده اسمي از کار و عوامل آن نمي برم. فعلا سکرته ( مي خندد). ‏
‏<‏strong‏>آخرين کاري که درآن حضور داشتيد، چه بود؟ و آيا از بازي در کار راضي بوديد؟<‏‎/strong‏>‏فيلم سينمايي "تيغ زن" ساخته عليرضا داوود نژاد بود که فيلمبرداري آن چند ماه پيش به پايان رسيد. براي من ‏تجربه اي هيجان انگيز و متفاوت بود. به دليل اينکه من تجربه لذت بخش "هوو" را در پرونده کاري ام به ‏داوود نژاد داشتم. و خوشحالم که اين تجربه در تيغ زن هم تکرار شد. ‏






























نمايش روز♦ تئاتر ايران
]
نمايش هاي دانشجويي هميشه نوعي تجربه گرايي جالب توجه با خود همراه دارد. پريناز آل آقا نيز که اين روز ها ‏نمايشنامه درس نوشته اوژن يونسکو را در تالار مولوي روي صحنه برده، چنين برخوردي با متن داشته است. نگاهي ‏داريم به اجراي وي از اين نمايشنامه مشهور....‏
‏‎‎درس‎‎
نويسنده: اوژن يونسکو. کارگردان، طراح صحنه و لباس: پرينازآل آقا. بازيگران: عليرضا مهران، کيميا موسوي، کاوه ‏مهدي. ‏
دختري قصد دارد در رشته دکتري کنکور بدهد و استادي را براي آموزش در منزلش به خدمت مي گيرد . اما در نهايت ‏استاد او را مي کشد.‏
‎‎انتخاب خانم کارگردان‎‎
نمايشنامه درس اوژن يونسکو را ديگر امروز مي توان از متون کلاسيک نمايشنامه هاي ‏‎ absurd‎به شمار آورد. اگرچه ‏عمر اين نمايشنامه به قدمت آثاري همچون نوشته هاي شکسپير نيست ولي با تغييراتي که در نمايشنامه نويسي مدرن و ‏پست مدرن ايجاد شده، بايد از چنين متن هايي به عنوان آثاري کلاسيک ياد کرد. آثاري هم که کلاسيک مي شوند اين ‏قدرت را به يک کارگردان مي دهند که با آنها برخوردي تجربي داشته باشد. دليل هم واضح است. اين نمايشنامه ها آنقدر ‏در دنيا اجرا شده اند که تمام شيوه هاي قراردادي اجراي يک اثر تئاتري روي ان آزموده شده است.‏
پريناز آل آقا هم با چنين رويکردي سراغ درس يونسکو رفته است. وي تنها 30 دقيقه از اين نمايش را برگزيده و آن را ‏روي صحنه برده، اما 30 دقيقه از دراماتيک ترين بخش هاي نمايشنامه يونسکو . برخي معتقدند که چنين حرکتي اصولا ‏نمي تواند صحيح باشد و نمايش را بايد به طور کامل اجرا کرد. اما شيوه هاي اجراي تجربي قانوني نمي شناسد و اصولاً ‏بر مبتاي برخي قوانين کلي مقرارات خود را از ذهنيت کارگردان مي گيرد. آل آقا هم با شناختي که از جانمايه نمايش ‏دارد به خوبي اين ذهنيت را در نمايشي که در تالار مولوي روي صحنه برده پياده مي کند. ‏
يونسکو يکي از تاثيرگذار ترين چهره هاي نمايشي کشور فرانسه است و به زمره کساني چون ساموئل بکت تعلق دارد ‏که بعد از جنگ جهاني توانستند متاثر از فضاي اروپاي پس از جنگ، تصويري غريب از مردم اروپا را در نمايشنامه ‏هاي خود ارائه دهند. تصاويري که بيشتر جنبه فلسفي دارند و با فاصله گرفتن از رئاليسم به فضاهايي سوررئال نزديک ‏مي شوند.‏
نمايش درس نيز از همين نگاه پيروي مي کند. ما با استادي رو به رو هسستيم که به يک شاگرد خواهان شرکت در رشته ‏دکتري درس مي آموزد. او ابتده به آموزش رياضيات و بعد زبان شناسي مشغول مي شود. اما در هر دو رشته اشکالي ‏توسط دختر به ميان مي آيد که استاد را کاملا به فرط جنون مي رساند و در انتها هم دختر را مي کشد.‏

لايه هاي ذهني دختر و استاد که در نهايت به مرگ ختم مي شود در اين نمايش توسط لايه هايي از ملحفه هاي سفيد که ‏صحنه را پوشانده اند تصوير مي شود. در ابتدا ما با فضايي کاملا رئاليستي رو به رو هستيم اما زماني که خدمتکار زن ‏خانه وارد صحنه مي شود کابوس زنانه هم آغاز مي شود. ما بايد به طور معمول و آنچه نمايشنامه به ما مي گويد با يک ‏زن رو به رو باشيم اما خدمتکار ظاهري مردانه دارد و همين مسئله فضا را در ابتدا براي تماشاگر دگرگون مي کند. ‏خدمتکار يکسره سفيد پوشيده. او نقشي چند وجهي به عهده مي گيرد. جايي گويي يک روانشناس است و جايي ديگر ‏فرشته مرگ. فضايي هم که در خانه براي مخاطب تصوير مي شود وامدار ذهنيت اوست. دختر هم داراي تناقضاتي ‏فلسفي است که ماهيت آموزش استاد را زير سئوال مي برد. او در بحث رياضيات از انجام عمل تفريق عاجز است. تنها ‏مي تواند جمع کند. يا زماني که استاد وارد بحث زبانشناسي مي شود دختر دندان درد مي گيرد و بحث آموزش نيمه کاره ‏مي ماند. نگاه فلسفي يونسکو به مسئله انسان معاصر خودش از همين نقطه شکل مي گيرد. ما در ميزانسن هاي نمايش ‏نيز با يک رو در رويي مواجهيم. دختر مقابل استاد نشسته است. استاد قشر نخبه جامعه است که نمي تواند با قشر ‏فرادست تر از خود ارتباط برقرار کند. نکته هم زماني بيشتر خود را مي نمايد که به دختر درس زبانشناسي مي دهد. ‏دختر درد فيزيکي دندان دارد. همين مسئله ساده باعث شکل گيري ارتباط لازم براي آموزش مي شود و استاد که مي بيند ‏قادر نيست ارتباط لازم را از منظر نشانه هاي موجود در جامعه با شاگردش برقرار نمايد ترجيح مي دهد او را از ميان ‏بردارد.‏
پريناز آل آقا هم با حذف حاشيه هاي داستان سراغ اصل مطلب مي رود و مخاطب را با ايده اصلي نمايش مواجه مي ‏سازد. نمايش از ابتدا با ريتمي سريع کار خود را شروع مي کند. همين که صاحب اثر با سرعت سراغ اثر مي رود ‏تماشاگر را خسته نمي کند و وي را ياري مي رساند تا بتواند با ذهني آماده با انديشه موجود در کار ارتباط برقار نمايد.‏نمايش درس به دليل ابعاد غير رئاليستي اش مي تواند براي هردوره اي مناسب باشد. چون از يک جامعه پر التهاب مي ‏آيد و جوامع هميشه آبستن التهابات هستند و چه جالب تر اينکه از چنين نمايش هايي به اجراهايي تجربي دست يافت تا ‏درکنار اجرا و بازخواني آنها به نتايجي تازه در عرصه نمايش هم دست يافت.‏









گفت و گو♦ تئاتر ايران
‏پرويز بزرگي از بازيگران مجرب تئاتر، سينما و تلويزيون است. او در نمايش "اتاق شماره 6" به کارگرداني ناصر ‏حسيني مهر که همه روزه در تالار مولوي تهران بر صحنه است در نقش نيکيتاي نگهبان بازي مي کند. با او درباره ‏نقش اش در اين نمايش و تلاش هايش براي رسيدن به آن گفت و گو کرده ايم.... ‏

گفت وگو با پرويز بزرگي‏<‏strong‏>مطالعه چخوف ضروري است‏‎‎
‎‎آقاي بزرگي وضعيت انتخاب نقش و فعاليت شما در تئاتر به چه شکلي است؟‎ ‎خب من معمولا کم کار هستم. شايد به طور ميانگين سالي يک نمايش را بازي مي کنم و اين باعث شده است که من ‏عنوان و تعداد برخي از کارهاي نمايشي خود را از ياد ببرم. ‏
‎‎تمرينات اين نمايش چيزي حدود يک سال و نيم به طول انجاميد و بسياري از بازيگران تئاتر درآن حاضر ‏شده و سپس رفتند. آيا شما هم از ابتدا در تمرينات حضور داشتيد؟‎ ‎بله. به دليل اينکه از آغاز تمرينات حضور داشتم، تحت تاثير داستان اتاق شماره 6 قرار گرفته و تلاش هاي خستگي ‏ناپذير کارگردان و ساير همکاران بازيگرم در حد توان و درک و حساسيتم به مجموعه اي از شناخت از نقشم رسيدم و ‏البته مدام سعي مي کنم براي ايفاي آن تلاش مي کنم به تجربيات گذشته ام رجوع کنم تا نقشم تافته جدا بافته اي در نمايش ‏نباشد. ‏
‎‎فيزيک منحصر به فرد شما چه تاثيري در انتخاب تان براي اين نقش داشت؟‎ ‎به نظرم بسيار تاثيرگذار بود. نيکيتا چون تفکر و انديشه اي ندارد فقط از مشت هاي سنگين خود براي آرام کردن ‏بيماري هاي رواني استفاده مي کند و به آنها ناسزا مي گويد. آواز مي خواند چون تاب شنيدن آواز ديگري را ندارد، مدام ‏تخمه مي خورد زيرا تعقل را نمي شناسد. او هميشه آماده اجراي فرامين رييس خود است. بسيار بي رحم است و اگر ‏عصباني شود به راحتي آدم مي کشد. بي ترديد اين آدم نماينده قوه مجريه زمان خودش(تزارها)است. ‏

‎‎جهت دريافت وضعيت روحي و اجراي قطعات روسي در نمايش چه مراحلي را پشت سر گذاشتيد؟‎ ‎‎‎براي دريافت کليه ابعاد روحي-رواني شخصيت نيکيتا، کنش ها و واکنش ها، نوع بيان، طرز نگاه، راه رفتن و نشستن، ‏بارها به خود نقش رجوع کردم و بقيه نکاتي را که در بين سطور نيافتم، به تخيل مراجعه کرده و از بايگاني ذهنم مدد ‏جستم و با مشورت هاي کارگردان و درآغاز کار و به تدريج در تمرينات فراوان با هم به نقش رسيديم. ‏
‎‎به نظرتان ضرورت اجراي اين نمايش در تئاتر امروز ايران چيست؟‎ ‎به نظرم ضرورت توجه به تمام آثار چخوف در ايران در هر تاريخي در ايران لازم است. لذا هر کس در حد توان خود ‏تاثير پذير خواهد بود، حتي اگر به آرامي با قطره چکاني چند قطره بچشد، حتما اسيرش شده و مدت ها در پي بقيه آثار ‏در کتابفروشي ها گز مي کند. ‏
‎‎به نظر خودتان اين اجرا از متن چخوف به حد کافي تاثيرگذار بوده است؟‎ ‎تماشاي نمايش اتاق شماره 6، آدم متفکر و انديشمند را دچار گزش روحي و جسمي مي کند. کساني که حساس و انديشه ‏ورزند، مدتها متلاطم خواهند بود زيرا وجدان شان برانگيخته شده و رهايشان نمي کند. براي بعضي ها مانند شوک ‏الکترونيکي عمل مي کند و چه قدر خوب چه قلب هايي که ريتم فراموش شده خود را بازمي يابند. ‏
‎‎در لحظاتي از نمايش به نظر مي آيد تلاش کارگردان و بازيگران در اين است که از تماشاگر خود خنده ‏بگيرند تا ريتم کند نمايش کمتر به چشم بيايد. نظر شما در اين مورد چيست؟‎ ‎من چنين استنباطي ندارم و اصلا در طول تمرينات به چنين نکته اي اشاره نمي شود. اما به نظر من هميشه نبايد مثل ‏لوده ها خنديد، البته خنديدن زيباست، اما چه بهتر که دليل روشني داشته باشد. به نظر من تماشاگر ما در پاره اي از ‏لحظات با ديدن قسمت هايي از کار مي خندد ولي وقتي به خانه مي رود شايد... ‏

‎‎به نظر مي آيد از نقشي که بازي مي کنيد بسيار راضي هستيد و اصلا بعضي از نقش ها کاملا منطبق با ‏روحيات شماست؟‎ ‎بعضي از نقش ها چنان با من عجين مي شوند که تا آخرين روز اجرا تلاشم براي بهتر شدن آن فروکش نمي کند. همين ‏نقش نيکيتا در اين نمايش باعث شده که به موسيقي فولکور روسيه توجه اي دوباره داشته باشم و حداقل روسي يک فيلم ‏روسي قديمي مي بينم. قبل از تمرين و اجرا يکي دو آواز روسي مي خوانم که فضاي آن دوران در روح و جسمم تجلي ‏يابد. فرم لباسم و گريم آن هم کمک خوبي به من مي کند. ‏
‎‎به نظر مي رسد در لحظاتي از ايفاي نقش بازيگران مقابل تعامل و تبادل هماهنگي را از نظر بازيگري با ‏شما نداشتند و به عبارتي هماهنگي لازم شکل نگرفته بود.‏‎ ‎خب يکي از سختي هاي تئاتر همين مسائل است که هر شب اجراي شما مثل شب هاي قبل نيست و اين باعث مي شود که ‏هر تماشاگري با جزئياتي جديد سروکار داشته باشد. مطمئن باشيد که اتفاق ويژه اي در پشت صحنه وجود ندارد و همه ‏تلاش مي کنيم به نحو احسن وظايف محوله را انجام دهيم. (مي خندد) در هر نمايش هر يک از بازيگران با اجراي نقش ‏خود در پيشبرد نمايش تاثير دارند و نبود و يا ضعف هر کدام از آنها در اجراي نقش مي تواند ضربه جبران ناپذيري را ‏به کل نمايش وارد کند. ‏
‎‎کار با آقاي ناصر حسيني مهر در طول اين يک و سال و نيم چگونه بود؟‎ ‎از همکاري با ايشان راضي و خوشحال هستم. از آنجايي که ايشان سال هاي طولاني در خارج از کشور به صورت ‏طولاني تئاتر حرفه اي را تجربه کرده، روش هاي نو و متفاوتي را درکار خود ارائه داد و اين براي من دلپذير بود. ‏
















فيلم روز♦ سينماي ايران

‏محمدحسين لطيفي متولد 1341 تهران است. فعاليت هنري خود با نقاشي، مجسمه سازي و نقاشي متحرك شروع كرد و ‏سپس وارد عرصه فيلمسازي حرفه اي شد. دستيار کارگرداني، طراحي صحنه، چهره پردازي و فيلمنامه نويسي را ‏آزمود و در سال 1379 اولين فيلم بلندش را به نام عينک دودي کارگرداني کرد. کار بعدي اش دختر ايروني نيز با ‏توفيق نسبي روبرو شد و هم اکنون آخرين فيلمش توفيق اجباري بر پرده سينماهاست. آخرين فيلمساز چهل و پنج ساله اي ‏که به گفته خودش "فقط تا 51 سالگي" فيلم خواهد ساخت...‏
‏‎‎توفيق اجباري‎‎
کارگردان: محمد حسين لطيفي. نويسنده: پيمان عباسي. مدير فيلمبرداري: محمدرضا سکوت. تهيه کننده: سيد کمال ‏طباطبايي. بازيگران: محمدرضا گلزار، باران کوثري، رضا عطاران، نيوشا ضيغمي، بهاره رهنما.‏
رضا گلزار بازيگر سينما پس از جدايي از همسرش قصد ازدواج مجدد دارد، اما ابتدا بايد همزيستي با پدر زن و برادر ‏زن طفيلي صفت اش را نيز بپذيرد و همين امر باعث بروز تعارض هايي در زمينه کاري و اجتماعي براي وي فراهم ‏مي کند.‏
‎‎مصائب کميک يک بازيگر سينما‎‎
سوء استفاده در سينماي ايران به اوج خود مي رسد و مسئولين سينمايي هم که زمام اين امر را برعهده دارند در عمل به ‏اين سوء استفاده ها دامن مي زنند. فيلم توفيق اجباري از همان مصداق هاي فيلمفارسي است که امروز در سينماي ايران ‏بسيار رواج پيدا کرده است. فيلمي را محمد حسين لطيفي کارگرداني کرده که بيش از سينما يک تبليغ مسلم براي ‏محمدرضا گلزار است. فيلم ساخته شده تا علاقمندان گلزار او را 90 دقيقه روي پرده سينما ببينند و جاهايي هم که ‏احتمالاَ از او خسته مي شوند رضا عطاران معروف تلويزيون با کمي خوشمزگي به داد فيلم برسد و به اين ترتيب سرو ‏ته فيلم هم بيايد.‏
جالب اينجاست که چنين فيلمي زماني هم که پاي بحث و نقد به ميان مي آيد خود را منتسب به سينماي رايج هاليوود مي ‏داند و کارگردانش در توجيه کاري که کرده هزار عنوان فيلم خارجي را رديف مي کند و فيلم خود را پشت آنها پنهان مي ‏کند.‏
محمد حسين لطيفي امسال فيلم توفيق اجباري را بعد از فيلم جنگي روز سوم ساخت. او که سال گذشته به مدد روز سوم ‏توانست جايزه بهترين کارگرداني جشنواره فيلم را به دست آورد مجوز ساخت چنين فيلمي را هم دريافت کرد که در ‏ظاهر خود را حرفه اي نشان بدهد و ثابت کند به اصطلاح توانايي ساخت هر فيلمي را دارد و نبايد فراموش کنيم اگر ‏روز سوم ساخته نمي شد از مجوز ساخت چنين فيلمي هم خبري نبود. در داستان ساخت و ساز سالن هاي سينما قانوني ‏وجود دارد که هرکس مي خواهد پاساژ بسازد اگر درون اين پاساژ يک سالن سينما هم بسازد به او تخفيف ويژه مي دهد ‏و حکايت بده بستان لطيفي با مسئولين هم حاصل چنين تفکري است.‏

مهمترين مشکل فيلم توفيق اجباري اين است که ما با فيلمي واقعگرايانه رو به رو هستيم. فضا نه سوررئال است و نه ‏فانتزي. اما تمامي آدم هاي فيلم شيرين عقل هستند. شخصيت اصلي فيلم يعني گلزار بازيگر سينما هم بسيار منگ است. ‏معلوم نيست جايگاه اين همه آدم مشنگ در جامعه ما کجاست؟ آدم هايي که زندگي خود را به سختي اداره مي نمايند ‏چگونه مي توانند در اداره جامعه نقش داشته باشند. طرح و توطئه فيلم هم بيشتر شبيه و در سطح دبيرستان هاى ‏هنرآموزى طراحى شده است.براى نمونه زمانى كه گلزار و سيمين به سفارت فرانسه براى انجام كارى رفته اند، ليدا هم ‏از آنجا سر درمى آورد.‏
ليدا بلافاصله بدون هيچ معطلى با دوربين تلفن همراهش از آنها عكس مى اندازد و شب هنگام وقتى سيمين مشغول ‏تعريف از گلزار است در همان لحظه ليدا سر مى رسد و عكس ها را به وى نشان مى دهد و يا زمانى كه فيلم يك برگ ‏برنده در فيلمنامه رو مى كند. گاف ها و سوراخ هاي فيلمنامه آنقدر زياد است که کار به بررسي نقاط ضعف موجود در ‏کارگرداني و تصوير پردازي نمي رسد. همه عوامل فيلم در خدمت گلزار هستند. تمامي دکوپازها در نماهاي دو نفره به ‏نفع اين بازيگر است [حتي فيلمنامه سر صحنه چندبار به خاطر بهتر ديده شدن گلزار تغيير کرده]. اينکه بازيگري ‏مطرح شود و مردم او را دوست داشته باشند اصلا مسئله اي خلاف عرف استاندارد هاي سينمايي جهان نيست. اما با ‏بضاعت سينماي ايران و نحوه ارائه اش مي شود همان تقليد هايي که ما از سينماي هاليوود انجام مي دهيم. گلزار در فيلم ‏يک بازيگر است درحالي که ما او را هيچگاه جز صحنه هاي ابتدايي فيلم سر صحنه نمي بينيم. در ازاي آن فيلم پر از ‏پلان هاي تکراري است. ‏
لطيفي فيلم هاي پرفروشي را کارگرداني کرده است. در تلويزيون هم بين مديران از اقبال خوبي برخوردار است. ‏بنابراين هيچگاه بي کار نمامده و نمي ماند. اما اگر کارنامه اش را بنگريم همواره عناصري وجود داشته اند که به او در ‏موفقيت تجاري فيلم هايش کمک کرده اند. او هيچ گاه به تنهايي نتوانسته عامل فروش يک فيلم باشد. بنا براين اگر انتخاب ‏عوامل را کاملا تحت اختيارات او بدانيم وي کارگرداني موفق در چيدن آدم ها کنار يکديگر است.‏
فيلم توفيق اجباري خوب مي فروشد و سليقه مخاطبان را به شدت با سرعتي که صفرهاي مقابل رقم فروش بالا مي رود، ‏کاهش مي يابد. سليقه اي در سطح سريال هاي روتين طنز تلويزيوني. اين يک هشدار جدي و بسيار خطرناک است.‏


























گفت وگو♦ سينماي ايران


25 سال قبل، وقتي مسعود کيميايي از يک بازيگر ميان سال تئاتر براي بازي در "خط قرمز" دعوت کرد، هيچ ‏نمي توانست حدس بزند که او دودهه بعد تبديل به يکي از اسطوره هاي بازيگري تاريخ سينماي ايران خواهد شد. ‏آن مرد خسرو شکيبايي نام داشت و امروز در آستانه ششمين دهه عمر خويش بر اوج قله هاي افتخار بازيگري ‏کشورمان ايستاده است. مردي که امسال نيز براي بازي در فيلم "اتوبوس شب" دو جايزه از جشنواره فيلم فجر و ‏مراسم خانه سينما به کارنامه خود افزود. به بهانه حضور موثر و بازي درخشانش در اين فيلم پاي حرف هاي او ‏نشسته ايم....‏

گفت و گو با خسرو شکيبايي‎‎بازيگري را مديون تئاتر هستم‎‎
‎‎مهم ترين ويژگي فيلمي مثل "اتوبوس شب" براي شما به عنوان بازيگر چه بود که بازي در آن را ‏پذيرفتيد؟‎ ‎يک بازيگر براي قبول پيشنهادات خود ملاک هاي متعددي را دارد و من هم همينطور.اصلي ترين چيزي که براي ‏من اهميت دارد مساله اي است که فيلم با خود به همراه دارد. در رابطه با چنين سوژه هايي کمترين فيلم ها ساخته ‏شده است. از اصلي ترين نکات قابل تامل اثر همراهي لب به لب کاراکتر ها با داستان در خدمت پيام اصلي است ‏که به اعتقاد من داراي پرداخت مناسب و ساختار منسجمي است.‏
‎‎اما گاهي اوقات فيلمنامه "اتوبوس شب" به جهت همين پيام رساني که شما به آن اشاره کرديد دچار ‏شعار زدگي مي شود.‏‎ ‎اتفاقاً فکر مي کنم به دليل ريتم مناسب فيلم آن صحنه ها زياد به چشم نمي آيد. البته نمي خواهم کاملا نظر شما را ‏رد کنم چون فکر مي کنم حتماً چنين چيزي وجود دارد که آن را بازگو مي کنيد. اما اينها چاشني چنين فيلم هايي با ‏اين سبک و سياق هستند و داراي حساسيت هاي بسيار زياد براي مخاطب امروزي، مخصوصاً نسل شما که با ‏نهايت دقت و ظرافت به تماشاي آن مي نشينيد.‏
‎‎تفکرات خسرو شکيبايي به عنوان بازيگر تا چه حد نزديک به کاراکتري است که در فيلم اتوبوس شب ‏بازي مي کند؟‏‎ ‎در رابطه با انتخاب و تاثير يک نقش براي پذيرش بازيگر جهت اجرا، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، نوع تفکري ‏است که کاراکتر به تو مي دهد. درست است که اغلب جهان بازيگري استوار بر تخيل و تجسم است اما ويژگي ‏هاي مشترکي هم با شخص بازيگر دارد که اين همان باني قلقلک بازيگر براي پذيرش است.‏
‎‎يکي از دلايل موفقيت فيلم اتوبوس شب حضور پررنگ شما درآن است. نکته اي که بسياري از ‏مخاطبين با ديدن آن به اين امر اشاره کردند. به گونه اي حذف شما از فيلم را مساوي با شکست اتوبوس شب مي ‏دانند. نظر شما چيست؟‎ ‎البته من با اين موضوع چندان موافق نيستم. به دليل اينکه من در طول سال هاي بازيگري خودم در فيلم هايي بازي ‏کرده ام که چندان مورد توجه نبودند. دليل اصلي موفقيت اين فيلم يک دستي عوامل توليد و همراهي بازيگران با ‏يکديگر است. فرمانروايي درست کارگردان در اين فيلم نکته اي است که درآن کوچک ترين شکي نيست. پور ‏احمد هيچ يک از سکانس هاي خود را بي دليل ضبط نمي کند و به طور وسواس گونه اي احاطه اي کامل بر خود ‏و گروهش دارد.‏

‎‎همکاري با بازيگر نوجواني که نقش مقابل تان را بازي مي کرد هيچ نگراني در زمينه کار به وجود ‏نياورد؟‎ ‎به هيچ عنوان. من معتقدم بازيگران خردسال و نوجوان از ابربازبگران فيلمهاي سينمايي هستند. من در فيلم ‏خواهران غريب چنين تجربه اي را داشتم و به خوبي با روح آنان ارتباط برقرار مي کنم. انصافاٌ ايشان جلوي ‏دوربين راحت تر از بسياري از بازيگران با سابقه نشان داد و کاملاً حرفه اي و خونسرد برخورد کرد.‏
‎‎در تعاملات بازيگري خود با او چه روشي را اتخاذ کرديد؟‎ ‎اغلب صحنه ها را تمرين مي کرديم و سعي مي کرديم تا بده بستان هاي مناسبي داشته باشيم. خيلي چيزها از هم ياد ‏گرفتيم و چند ماه همديگر را روانشناسي کرديم.‏
‎‎آقاي شکيبايي پيشينه تئاتري شما به عنوان بازيگر چه قدر به بازي شما مقابل دوربين کمک مي کند؟‎ ‎‎‎قسمت زيادي از آنچه در سينما از من مي بينيد مربوط به پيشينه تئاتري من است. تخيل، تمرکز و تجسم را در ‏تئاتر آموختم. مثلاً در سکانسي که اسلحه را به دست گرفته ام و در مقابل اسرا با صداي آن حشره بازي مي کردم ‏ناگهان به ياد روزهايي افتادم که در صحنه تئاتر به ايفاي نقش مي پرداختم.‏
‎‎روش خسرو شکيبايي براي رسيدن به نقش در سينما چگونه است؟‎ ‎در حين خواندن فيلمنامه هاله اي از تصورات درمورد نقش در ذهنم شکل مي گيرد. مهم ترين قسمت پيشنهاداتي ‏است که من به کارگردان در رابطه با عمل و عکس العمل مي دهم و راهنمايي هايي است که او به من مي دهد.‏
‎‎به نظرتان مهم ترين مشکل بازيگري در سينماي ايران چيست که اغلب فيلم ها با بازي هاي ضعيف و ‏سطحي به پرده مي روند؟‏‎ ‎خب، اين چيزي است که نمي شود در يک مصاحبه کوتاه به آن پرداخت. البته اغلب کارشناسان جنبه هاي کلي ‏پاسخ شما را مي دانند اما عدم وجود نقد بازيگري از طرف صاحب نظران و کارشناسان ضربه بدي در رابطه با ‏علم بازيگري به هنرپيشگان ما زده است. اميدوارم روزي برسد که بتوان زمينه هاي مناسبي را درمورد پرورش ‏منتقدان بازيگري سينما در ايران به وجود آورد.‏‏ ‏‎‎آقاي شکيبايي به نظر شما مهم ترين اتفاقي که امروزه براي مخاطب در رابطه با تماشاي فيلم بايد بيفتد ‏چيست؟‎ ‎لذت بردن. مساله خيلي ساده است. مثلا من از زاويه بازيگري به آن نگاه مي کنم. ببينيد همه ما دستاني آلوده داريم. ‏درست؟ بازيگري که در يک نقش نشان بدهد دستش آلوده است اما با اين حال کارهاي خوبي هم مي کند، حداقل ‏دست ديگرش آلوده نيست.يعني خاکستري است. ملغمه اي از اين دوتا، گناه و ثواب، خوبي و بدي. اين نکته باعث ‏همذات پنداري تماشاگر با او مي شود. تماشاگري که دوست ندارد بگويد من هم گناهکارم، مي بيند که بازيگر گفت ‏من هم گناهکارم. پس دوستش دارد، به او نزديک مي شود و او را از خود مي داند. تماشاگر کسي را که اصلا ‏گناهکار نباشد دوست ندارد.‏
‎‎به نظر من درصد سفيدي شما در اتوبوس شب به مراتب بيشتر از سياهي ها بود...‏‎ ‎بله اما خودخواهي، غرور و لج بازي هاي کودکانه جلوه اي خاکستري همراه با کمي برف و باران به او داده ‏است.(مي خندد)‏





چهارفصل♦ قا ب
]
‏با ترک وطن، سوار بر جزاير تنهاي خود به سمت ناکجاآباد پارو مي زنيم، چمدان هاي مان را در دست مي گيريم در ‏حالي که وابستگي هاي مان مثل پشته اي از آجر سنگين شان کرده اند، آرزو مي کنيم اي کاش مي شد خانه را هم مانند ‏چمداني بست و با خود برد، به سمت افقي نامعلوم به راه مي افتيم حال آنکه رد پاي ما رو به خانه و کاشانه دارد.اين ‏حکايت آثار "فرهاد فروتنيان" کارتونيست مهاجر ايراني است، که اين شماره را به معرفي وي و آثارش اختصاص داده ‏ايم...‏
‏درباره فرهاد فروتنيان ‏‎‎دنياي يک کارتونيست مهاجر‎‎
کندن از خانه و کاشانه و ترک آب و خاک چه تأثيري بر آثار يک کارتونيست ايراني مي تواند بگذارد؟ شايد بديهي ترين ‏آن، ظهور نشانه هاي سفر مانند کشتي، هواپيما، مسافر و چمدان در اين آثار باشد بعد هم نرم نرمک نماد هاي تنهايي و ‏جدايي، رفتن و بر جاي گذاشتن، رفتن و آرزوي بازگشت يا با خود بردن خاکي که دوست اش داريم. با ترک وطن، ‏سوار بر جزاير تنهاي خود به سمت ناکجاآباد پارو مي زنيم، چمدان هاي مان را در دست مي گيريم در حالي که ‏وابستگي هاي مان مثل پشته اي از آجر سنگين شان کرده اند، آرزو مي کنيم اي کاش مي شد خانه را هم مانند چمداني ‏بست و با خود برد، به سمت افقي نامعلوم به راه مي افتيم حال آنکه رد پاي ما رو به خانه و کاشانه دارد.اين حکايت ‏آثار "فرهاد فروتنيان" کارتونيست مهاجر ايراني است.‏

‏"فرهاد فروتنيان" متولد 1336 تهران و دانش آموخته هنرهاي زيبا هم دوره کارتونيست هايي مانند توکا نيستاني، محمد ‏علي بني اسدي و مسعود شجاعي طباطبائي است اما کمتر از اينان نزد مخاطب ايراني شناخته شده. او که از سال 1365 ‏در هلند اقامت دارد اولين کارتونيست مهاجر ما نيست، کامبيز درمبخش، داود شهيدي، داريوش رادپور، مصطفي ‏رمضاني و اردشير محصص همگي بعد از انقلاب ترک ديار کردند با اين تفاوت که اکثراً پيش از مهاجرت، هويت ‏هنري خود را شکل داده و جايگاهي مناسب در کارتون ايران يافته بودند اما فروتنيان درست در مرحله بلوغ هنري اش ‏از کشور رفت و در نتيجه ناشناخته ماند. ‏
اما از طرف ديگر زندگي در اين تبعيد خود خواسته تبعات مثبتي بر کارهاي فروتنيان داشته است. "نيک اهنگ کوثر" ‏در يکي از مصاحبه هايش گفته بود: "ما کارتونيست هاي ايراني حداکثر پادشاهان اتاق کار خود هستيم." که اشاره به ‏فضاي بسته و فاقد حس رقابت کارتون مطبوعاتي ايران دارد که ناشي از محلي بودن مطبوعات ما است. کارتونيست ‏مهاجر اما بسيار بايد بکوشد تا که خود را در عرصه رقابت سنگين با همکاران قدرتمند اروپايي و آمريکايي نشان بدهد ‏و کم نياورد. درجا زدن و خواب آلودگي معنايي ندارد، جايگاهي تضمين شده اي نداري که با خيال راحت پا روي پا ‏بيندازي و کالاي هنري ات را با همان محتوا و بسته بندي سي سال پيش به خورد مشتري بدهي. نشريات حرفه اي ‏سوبسيد کارتون هاي ات را نمي دهند، بايد موجه و پر مخاطب باشي، مدام کار کني و کيفيت آثارت را ارتقا دهي. اين ‏اتفاقي است که در آثار فروتنيان افتاده است. ‏

نگاهي به سايت اينترنتي هنرمند، او را کارتونيستي پر کار نشان مي دهد که طراوت تکنيکي و روزآمدي شاخص آثار ‏مطبوعاتي او است. گرچه دلمشغولي هاي آثار شخصي تر اش همچنان علاقمندي هاي جوانان دهه 1350 را نشان مي ‏دهد. دوره اي که مبارزه با فقر و بي عدالتي و سرمايه داري از نوع آمريکايي مهم ترين رسالت روشنفکران تلقي مي ‏شد. در هر حال فروتنيان از نسلي است که ستايشگر کارتون روشنفکري اروپا و امثال بارتاک، بسک، شاوال و توپور ‏بودند و رد پاي اين شکل از طنز را مي شود به وضوح در کارهاي اش ديد.‏

‏ او در دوره هايي به شدت تحت تأثير کامبيز درمبخش است، از شکل کاراکتر ها تا نوع ايده و حتي امضايي کاملاً ‏مشابه. هرچند خطوط اش پختگي درمبخش را ندارند و ايجاز بصري کارتونيست کهنه کار را هم که سخت بتوان تکرار ‏کرد. بعد ها اين تأثير محو مي شود و رد پاي کارتونيست هاي نخبه گراي ديگري مثل "آرس" را مي توان در آثارش ‏ديد. به هر حال بعد ازسه دهه فروتنيان به سبکي دست يافته که برآيندي از تمام تجربيات و تأثيرات قبلي است هرچند ‏هنوز هم آنچنان شخصي و اصيل به نظر نمي رسد. تعداد قابل توجهي از ايده هاي اش را انگار پيش تر و با اجراهاي ‏ديگر ديده ايم؛ مردي کره زمين را مي بلعد، توپ فوتبالي که مثل سياره در فضا مي چرخد، فرشته اي که هاله نور ‏گدايي مي کند، کسي به فقيري يک وصله صدقه مي دهد، روزنامه اي که جنس برگه هاي اش از آجر است، کسي به ‏کره زمين وصله مي زند... البته نظر معروفي است که ديگر هيچ ايده ناب و غير تکراري وجود ندارد و نگاه شخصي ‏هنرمند است که ايده هاي کهنه را نو و مختص به خود هنرمند مي کند اما انگار که شيوه کار فروتنيان مواقعي در نو ‏جلوه دادن تکراري ها موفق نيست. ‏
‏آثار فروتنيان رنگي هستند و او اغلب هوشمندانه و به جا رنگ را به کار مي برد. رنگ بندي قاب ها ديدني و در عين ‏حال با وقار است، ويژگي که در آثار رنگي کارتونيست هاي ايراني کمتر به چشم مي آيد و معتقدم اين حاصل کار ‏فروتنيان در کنار همکاران اروپايي است. با اين حال، حس ماشيني رد قلم مو و بِراش فتوشاپ گاهي خام و آزارنده مي ‏شود.‏
آثار فروتنيان امروزه در نشريات مختلف و معتبري مانند نبل اشپالتر منتشر مي شوند، در نمايشگاه هاي فردي و جمعي ‏به نمايش در مي آيند و نشان مي دهند که مي توان کارتونيستي ايراني بود و قلمرويي به مراتب وسيع تر از اتاق کار ‏خود داشت.‏











سريال روز♦ تلويزيون


‏ساخت مجموعه هاي نود شبي چندين سال است که درسيما آغازشده، و اولين کسي که به ساختن چنين مجموعه ‏هايي پرداخت، مهران مديري بود. اما پس از چندي با جا افتادن اين شيوه مجموعه سازي در ميان مردم، افراد ‏بيشماري از جمله مهدي مظلومي، جواد رضويان، مجيد صالحي، مهران غفوريان و... به ساختن اين گونه ‏مجموعه ها روي آوردند. ولي با وجود نو بودن اين گونه برنامه سازي مخاطبان درچند سال گذشته با مجموعه ‏هايي يکدست وجذاب به لحاظ ساختاري ومحتوايي مواجه شده اند. آخرين حلقه اين زنجير مجموعه طنز ‏چارخونه نوشته و کار سروش صحت است که هم اکنون از شبکه سوم سيما در حال پخش است. ‏
‏‎‎چارخونه‎‎
نويسنده : سروش صحت، عليرضا بذر افشان. کارگردان : سروش صحت. تهيه کننده : محسن چگيني. ‏
مديرتوليد: حميد ميهن دوست. فيلمبردار: زين الدين علامه، بابک بذر افشان. نورپرداز: محسن اورنگ. طراح ‏گريم : علي ساعدي. تدوين : حسين ضيايي. دستيار کارگردان : رضا حيدري. موسيقي : حميد رضا صدري. ‏خواننده : جواد رضويان، رضا شفيعي جم. مدير تدارکات : ولي ا... حسيني. منشي صحنه : سحراسدي. ‏بازيگران : حميد لولايي، رضا شفيعي جم، جواد رضويان، فلامک جنيدي، مريم امير جلالي، بهنوش ‏بختياري، اردلان شجاع کاوه، ساعد هدايت، رضا سعيدي، حسين عسگري. ‏
‎‎راه بن بست‎‎
ماراتن طنز نود شبي و تب آن در جامعه، چندين سال است که درتلويزيون به راه افتاده و هر بازيگر و ‏کارگرداني که تجربه هرچند کوتاهي درعرصه طنزداشته باشد. گرايشي به ساخت اين دست ازمجموعه ها ‏داشته است. طنز، مقوله بسيار پيچيده و حساسي مي باشد که آشنايي داشتن به اصول وضوابط آن ازنکاتي ‏کليدي است که هر بازيگر و کارگرداني که در اين عرصه قدم برمي دارد بايد ازآنها آگاه باشد. بيشترين ضربه ‏اي که يک مجموعه طنزنود شبي مي تواند بخورد افتادن درورطه تکراروچسبيدن به کليشه هاي ساختاري – ‏محتوايي مي باشد. درواقع علاوه براين اينکه اين نوع مجموعه ها بايد داراي يک فيلمنامه منسجم ومستحکم ‏باشد بايد ازگروهي حرفه اي چه درجلوي دوربين وچه درپشت دوربين برخوردارباشد که همگي ازخلاقيت ‏بسياربالايي برخوردارباشند، که اثربه ورطه تکرارنيفتد. ‏

سروش صحت از آن دسته افرادي ست که کارخود با بازيگري ونويسندگي دراين عرصه آغازکرد و سپس به ‏کارگرداني روي آورد. اگربخواهيم ازميان سه عرصه ياد شده يکي را براي او برگزينيم، مطمئنا آن گزينه ‏عرصه نويسندگي است. صحت درنوشتن مجموعه هاي طنزتبحرخاصي دارد. اما در مجموعه "چارخونه" که ‏صحت علاوه بر نويسندگي مجموعه در مقام کارگردان ظاهر شده، چندان به موفقيت قابل توجهي دست نيافته ‏است. که اين عدم موفقيت معلول علت هايي ست. فضاي داستاني مجموعه در يک آپارتمان چهار طبقه روي ‏مي دهد که روايتگر زندگي منصور جمالي "حميد لولايي" و همسرش شکوه "مريم اميرجلالي" مي باشد که ‏به همراه دو دختر و دامادهايشان در اين ساختمان زندگي مي کنند. و در هر قسمت اتفاقات متفاوتي حول ‏محوريت اين خانواده روي مي دهد. مجموعه بسيارخوب و گيرا آغاز مي گردد، شخصيت ها به خوبي بسط و ‏گسترش مي يابند و رابطه بين آنان به درستي و با لحظات جذاب به تصويرکشيده مي شود. اما درادامه نويسنده ‏دچارنوعي تکرارمي شود، ديالوگ هاي تکراري – تکيه کلامهاي بي معنا – داستانهاي بي محتوا – وارد ‏کردن شخصيت ها و تيپ هاي مستعمل از سوي نويسنده در داستان و... همه ازنقاط ضعف نويسندگي کاربه ‏شمار مي رود. البته نويسنده تمام سعي و تلاش خود را براي رهايي از اين تکرار مي کند و او اين کار را با ‏اضافه کردن شخصيت هاي جديد به مجموعه تا حدي کاهش مي دهد که شخصيت رفتگر"جواد رضويان" از ‏اين دست مي باشد اما اين تمهيد ديري نمي پايد و دوباره مجموعه به همان حالت اوليه بازمي گردد. ‏

در بخش کارگرداني با دکوپاژي خطي و يکنواخت رودررو هستيم. پلان هاي معرفي مجموعه بسيارخوب ‏دکوپاژ شده است اما در ادامه روند داستاني ما با تکرارهمان نماها چه به لحاظ زوايه دوربين وچه به لحاظ ‏ميزانسن مواجه هستيم. با نگاهي گذرا به فهرست بازيگران مجموعه به اين نتيجه ساده بايد برسيم که با ‏حضورجمعي که همگي سابقه طولاني درزمينه طنزدارند ما با اثري ارزنده روبرو هستيم، اما متاسفانه ‏دربخش بازيگري مخاطب با کليشه هايي دربازي بازيگران مواجه مي شود که طي يکي دوسال گذشته همان ‏جنس بازي را از اين بازيگران در مجموعه هاي طنز ديگر ديده است. شايد تنها فردي که چهره اي متفاوت و ‏جذاب از خود ارائه مي دهد، اردلان شجاع کاوه باشد. شجاع کاوه به خوبي تسلط خود را بربازي موقعيت هاي ‏کميک به نمايش مي گذارد. استفاده بجا ومناسب ازفيزيک، ميميک و گزينش لحن و تناليته متناسب با ‏شخصيت از ويژگي هاي بارز بازي اوست. درمجموع صحت قدم درجاده وراهي گذاشته است که تجربه نه ‏چندان موفقي درکارنامه کاري اوبه حساب مي آيد. ‏

































کتاب روز♦ کتاب

‏ ‎

‎‎قانون حاكم (درس هايي از داوري هاي نفتي)‏‎ ‎
نويسنده: محمد علي موحد‏327 ص، تهران: انتشارات كارنامه، 1385،‌چاپ اول
ايران در زمينه قراردادهاي نفتي، پيش كسوت بود. اولين امتيازنامه نفتي خاورميانه در اين جا به امضاء رسيد ‏و نيز ايران اولين كشوري بود كه اختلاف آن با شركت هاي بزرگي نفتي به مراجع بين المللي كشانده شد. ‏شمار دعاوي ايران و اهميت و حجم آن ها، از هر كشور ديگر بيشتر بوده است. داوري هاي نفتي كه در كتاب ‏حاضر از آن سخن مي رود، حكايت مهم ترين و جنجالي ترين كشمكش ها و رو در رويي هايي است كه در ‏طول قرن حاضر در مناسبات اقتصادي – سياسي بين كشورهاي در حال توسعه و جهان صنعتي پيش آمده ‏است. ‏
در حقيقت كتاب «قانون حاكم»، بخش اول از يك مجموعه تقريرات نويسنده است. اين مجموعه، مروري ‏است بر جريان اين ماجراها و ارزيابي مباحثي كه در توجيه مواضع حقوقي طرفين در طي اين منازعات ‏مطرح گرديده است. مقصود از «قانون حاكم»، يا «قانون خاص قرار داد»، نظام حقوقي است كه قرار داد در ‏درون چارچوب آن به وجود مي آيد و اعتبار خود را از آن مي گيرد. الفاظ و عبارات قرارداد بر حسب آن ‏تفسير مي شود، و اجراي حقوق و ايفاي تعهداتي كه مضمون قرارداد را تشكيل مي دهد، به موجب آن قانون ‏صورت مي گيرد. ‏

‎‎مقالات سعيد نفيسي (در زمينه زبان و ادب فارسي)‏‎ ‎
به كوشش: محمد رسول درياگشت‏456 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه چهل و شش مقاله از «سعيد نفيسي» در زمينه زبان و ادب فارسي است. كتاب شامل دو ‏بخش است. بخش اول به بيست مقاله در زمينه زبان و خط اختصاص دارد. نخستين آنها به سال 1303 ‏خورشيدي در روزنامه «شفق سرخ» و آخرين آنها، در سال 1352 چاپ شده و نشانه آن است كه انديشه و ‏ذهن «نفيسي»، در مدتي بيش چهل سال، به مباحث زبان و خط پرداخته است. بخش دوم، شامل بيست و شش ‏مقاله در زمينه شعر و نثر فارسي است. تاريخ انتشار و نام و شماره نشريه هايي كه مقالات اين مجموعه در ‏آنها منتشر شده نيز، همراه مقالات آمده است. عناوين بعضي از مقالات عبارتنداز: «تاريخ فساد زبان ‏ما/1303»، «قديم ترين كتب لغت در ايران/1310»، «روش تجدد در زبان و ادبيات فارسي/1323»، «لهجه ‏زرتشتيان در ايران/1327»، «زبان فارسي در تاجيكستان/1330»، «تاريخ خط در ايران/1342»، «ادبيات ‏فارسي در هندوستان/1308»، «ادبيات فارسي در گرجستان/1313»، «آهنگ هاي موسيقي ايران در زمان ‏ساسانيان/1314»، «زناني كه به فارسي شعر گفته اند/1328»، «نمونه هاي از تحول نثر فارسي/1339» ‏و‌«اصلاح فن نويسندگي/1343». ‏

‎‎بحران آذربايجان و طنين جهاني آن‎‎
نويسنده: مصطفي دبيري‏382 ص، تهران: نشر نامك، 1386، چاپ اول
نويسنده اين كتاب، تحصيلات عالي خود را با دريافت ليسانس و دكتراي حقوق بين الملل از فرانسه به پايان ‏رسانده و به اخذ ديپلم تخصصي در زمينه تحول ديپلماسي چند جانبه و گسترش اصول حقوق بين المللي از ‏‏«انستيتو مطالعات عالي بين الملل» در ژنو، نايل شده است. او نزديك به بيست سال در خدمت ديپلماسي ملي و ‏بيش از پانزده سال به عنوان مامور عالي رتبه سازمان ملل متحد كاركرده است. «مصطفي دبيري» در كتاب ‏‏«بحران آذربايجان و طنين جهاني آن»، با بهره گيري از تجربيات و مطالعات ممتد خود در كار با سازمان ‏هاي جهاني و با دلبستگي به تاريخ ايران، به بررسي يكي از مهم ترين گرفتاري هاي ايران در نيمه اول قرن ‏بيستم پرداخته و موضوع شكايت ايران به شوراي امنيت سازمان ملل در بحران آذربايجان را تجزيه و تحليل ‏كرده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «فكر اشغال ايران»، «علت اشغال ايران: حضور اتباع ‏آلماني، علت يا بهانه»، «اوضاع ايران پس از استقرار نيروهاي بيگانه»، «كنفرانس يالتا و بحث و تصميم آن ‏درباره ايران»، «وخامت اوضاع ايران در آستانه تشكيل كنفرانس پتسدام»، «استمداد ايران از شوراي امنيت ‏سازمان ملل متحد»، «علا و دستورات ضد و نقيض تهران» و «اهميت ملي و جهاني تخليه ايران». ‏

‎‎راهنماي گردشگري روستاهاي ايران (مجموعه 4 جلدي مصور/رنگي)‏‎ ‎
نويسنده: حسن زنده دل‏1192 ص، تهران: نشر ايرانگردان، 1386، چاپ اول
مجموعه «راهنماي گردشگري روستاهاي ايران» كه با نقشه هاي گوناگون و عكس هاي رنگي زيبا چاپ ‏شده، شامل اطلاعاتي ارزشمند و مفيد درباره روستاهاي سرزمينمان ايران، جاذبه هاي گردشگري، جغرافيا و ‏تاريخ آنهاست. اين مجموعه با اطلاعات گوناگون، عكس ها و نقشه هاي خود، خواننده علاقمند را به مسافرت ‏به اين روستاها، كه برخي از آنها به راستي شگفت انگيزاند- تشويق مي كند تا از لذت ديدار طبيعت، مردم و ‏جلوه هاي زندگي در قلمروهاي روستايي و عشايري ايران سرشار شود. ‏

‎‎كودكان و نوجوانان خياباني‎‎
نويسنده: حسن ملكي‏208 ص، تهران: انتشارات آييژ، 1385، چاپ اول
يكي از مشكلات جامعه امروز ايران، وجود كودكان و نوجوانان خياباني است كه در سال هاي اخير تعداد آنها ‏در شهرهاي بزرگ افزايش چشمگيري داشته است. در كتاب حاضر، نويسنده با پرداختن به معضل كودكان و ‏نوجوانان خياباني در سطح جهان، به تاريخ اين معضل در ايران و وضعيت اين كودكان و نوجوانان در جامعه ‏امروز ايران و اقدامات انجام شده در اين زمينه مي پردازد و راه كارهايي براي مبارزه با اين بيماري ‏اجتماعي ارائه مي دهد. ‏

‎‎كتابشناسي تئاتر (1384-1375)‏‎ ‎
نويسنده: سارا قائميبا مقدمه: لاله تقيان‏328 ص، تهران: نشر قطره، 1386، چاپ اول
اين كتاب، شامل فهرست آثاري است كه در فاصله سال هاي 1375 تا 1384 (1996 تا 2005) در ارتباط با ‏هنر تئاتر به طور اعم، در ايران منتشر شده است. «كتابشناسي تئاتر» بر اساس نام نويسندگان و به صورت ‏الفبايي تنظيم شده و با فهرست منابع، فهرست آثار و فهرست اشخاص – كه كار بازيافتن اطلاعات در اين ‏مجموعه را آسان تر مي كند – به چاپ رسيده است. بخش هاي مختلف اين مجموعه به صورت زير طبقه ‏بندي شده است: 1- كتاب هاي تئاتر، 2- كتاب هاي كودكان و نوجوانان- عروسكي، 3- كتاب هاي تئاتر به ‏زبان هاي خارجي و 4- نمايه. ‏‏ ‏






گپ♦ تلويزيون
]
ورود بازيگران جديد به عرصه بازيگري و بازي آنان در کنار پيشکسوتان اين فن را چندي است به دفعات در ‏سريال هاي پر مخاطب شاهد بوده ايم. مجموعه "ميوه ممنوعه" را نيز مي توان از اين دست سريال ها دانست ‏که موفق شد در ماه مبارک رمضان انبوهي از مخاطبان را با خود همراه کند. يکي از بازيگراني که توانست ‏توجه تماشاگران را جلب کند محمد رضا رهبري در نقش سينا- جوان ترين عضو خانواده فتوحي- بود. ‏

‎‎در کنار بزرگان‎‎گفتگو با محمد رضا رهبري
‎‎امکان همکاري با حسن فتحي در سريال "ميوه ممنوعه" چگونه برايتان به وجود آمد؟‎ ‎همه چيز خيلي ساده اتفاق افتاد. من اولين بار ايشان را در لوکيشن "مدار صفر درجه" ديدم. لوکيشن برنامه ‏‏"موج نو تاکسي" که اجرايش برعهده من بود هم درآنجا قرار داشت. آنجا بود که با اين بزرگوار آشنا شدم. بار ‏ديگر ايشان را در دفتر آقاي کيومرث پور احمد ديدم و اصلا تصور نمي کردم که بار ديگر ايشان را ببينم. ‏ايشان اجراي مرا ديده بودند و اتفاقا نظرات خود راهم دادند. بعد از گذشت هفت ماه توسط دستيارشان به ‏پروژه "ميوه ممنوعه" دعوت شدم. اتفاقا اين نقش کانديداهاي زيادي هم داشت. من به دفعات مختلف به ‏دفترشان رفتم و تست هاي مختلف از من گرفتند تا اينکه بعد از دو ماه با من قرارداد بستند. ‏
‎‎اين اولين حضورتان در يک مجموعه تلويزيوني به حساب مي آيد؟‎ ‎همان طور که گفتم پيش از اين در برنامه "موج نو تاکسي" مجري بودم. در مجموعه "گلريزان" به ‏کارگرداني مسعود رشيدي هم بازي داشتم. بعد از "گلريزان" به "ميوه ممنوعه" پيوستم. ‏
‎‎تجربه کار با حسن فتحي چگونه بود؟‏‎ ‎در اينجا من از آقاي حسن فتحي کارگردان اين مجموعه بسيار تشکر مي کنم که به من اطمينان کردند و در ‏واقع به من لطف کردند و اين نقش را به من دادند. من از اين طرف و آن طرف شنيده بودم که ايشان ‏کارگردان بد اخلاقي است. مي خواهم همين جا بگويم اصلا اين طور نيست. ايشان بسيار قلب مهربان و ‏رئوفي دارند. به جزئيات کار بسيار اهميت مي دهند. تمام کدها و راهنمايي هايي که ايشان با بازيگران در ‏هنگام ضبط مي دادند، بسيار درست بود و اگر هم انتقادي به بازي ما داشتند، کاملا بجا بود. ‏
‎‎شما تقريبا در اوايل راه با پيشکسوتان همبازي بوديد. از اين همياري بگوييد.‏‎ ‎بسيار اين همکاري برايم لذت بخش بود. روزهاي اول يک مقدار استرس داشتم ولي آنقدر جمع اين استادان ‏خودماني و صميمي بود که تمام اضطراب من به يکباره فروريخت. آقاي نصيريان و خانم خيرانديش نه تنها ‏مقابل دوربين مرا پسرم صدا مي کردند، پشت صحنه هم همين لفظ را به کار مي بردند. در طول کار هم از ‏آقاي نصيريان راهنمايي هاي لازم را مي گرفتم و درنهايت هدايت اصلي با آقاي فتحي بود. ‏

‎‎شخصيت سينا در اين سريال نشانگر يک پسر مودب و منظم بود. اما در يکي از قسمت ها شاهديم ‏که او را به کلانتري مي برند و بعد به قيد ضمانت او را آزاد مي کنند. فکر نمي کنيد يک مقدار اين شخصيت ‏به تحرک بيشتري احتياج داشت؟‎ ‎سينا يک بچه مثبت و سالم و ساده اي بود که از روي سادگي گول حرف هاي دوستش را خورده بود. او در ‏واقع مي توان گفت کمي لوس است و دوست دارد به هر قيمتي که شده در کنکور قبول شود. او اصلا ‏اصطلاح " شيشه" را نمي شناخت. به همين دليل مي خواست براي تمرکز بالا از مواد مخدر استفاده کند. ‏خيلي خوشحالم از اينکه 25 سال سن دارم و نقش يک جوان 19 ساله را بازي کرده ام. ‏
‎‎گويا در زمينه موسيقي هم فعاليت داريد؟‎ ‎بله، ساز ني مي زنم. البته به صورت حرفه اي کار نمي کنم. بيشتر براي دل خودم مي زنم. بيشتر علاقه مند ‏به بازيگري هستم.‏
‎‎دوست داريد بيشتر چه نقش هايي را بازي کنيد؟‎ ‎به نظر من بازيگر موفق بازيگري است که در قالب هر کاراکتر فرو رود. فکر مي کنم بتوانم در هر ژانري ‏فعاليت داشته باشم. ‏
‎‎در اين سريال بازيگراني حضور داشتند که سابقه کار نمايشي هم دارند. آيا شما هم تجربه بازي در ‏تئاتر داريد؟‎ ‎بله، تجربه بازي در تئاترهاي دانشجويي را دارم. اما با اين حال در مقابل اساتيد بزرگي مانند استاد نصيريان ‏استرس فراواني داشتم. ‏

هیچ نظری موجود نیست: