روز♦ سينماي جهان
با وجود از راه رسيدن بادهاي سرد زمستاني در بسياري از کشورها، نسيم گرمي در سينماهاي نمايش دهنده فيلم اروپايي وزيدن گرفته است. فيلم هاي مستقل و کم هزينه آمريکايي نيز در غياب محصولات پر خرج هاليوودي موفق شده اند تا سينماهايي براي عرض وجود بيابند، که مايه مسرت دوستداران فيلم هاي جدي را فراهم کرده است. در اين هفته به فيلم هايي از اين دست پرداخته ايم...
فيلم هاي روز سينماي جهان
تستوسترون Testosteron
کارگردان: توماش کونجکي، آندري سارامونوويچ. فيلمنامه: آندري سارامونوويچ. موسيقي: استانيسلاس سيروويچ. مدير فيلمبرداري: توماش ماديسکي. تدوين: ياروسلاو بارژين. طراح صحنه: پرژميسلاو کوالسکي. بازيگران: پيوتر آدامچک[کورنل]، ماگدالنا بوشارسکا[آليسيا]، آنا درژوسکا[دکتر اسلاسکا]، يوآنا فيدلر[بيتکا]، ماريا گلادکووسکا[مادر تيتوس]، توماش کارولاک[فيستاک]، الکساندرا کيسيو[پاتريسيا]، سزاري کوزينسکي[يانيس]، توماش کوت[روبال]، کاترينيا کوريولونسکا[همسر ترتين]، وويچک مچوالدوسکي[يارک دپچاک]، الکساندرا پوپولاوسکا[همسر يانيس]، کريشتف استلاماچکي[استاوروس]، ماچيه اشتوهر[سباستين تريتن]، بوريس چيک[تيتوس]. 119 دقيقه. محصول 2007 لهستان.
روز عروسي کورنل، چهره شناخته شده تلويزيون، با آليسيا خواننده مشهور است. در ميهمان خانه اي در حومه شهر تيتوس پيشخدمت سرگرم آماده سازي مقدمات پذيرايي از ميهمانان عروسي است. اما ظاهراً قرار است هيچ چيز مطابق برنامه پيش نرود. چون آشپز بعد از خوردن مشروب فراوان قادر به پختن غذا نيست و تنها زني که در اطراف حضور دارد نيز سر رشته چنداني از غذا پختن ندارد. اين وضعيت با سر رسيدن اتومبيل استاوروس پدر داماد و همراهان وي پيچيده تر مي شود. چون عروس مراسم را ترک کرده و يکي از سرنشين هاي اتومبيل به ظن داشتن رابطه با عروس به اين محل آورده شده تا تنبيه شود. وقتي داماد با سر و کله باندپيچي شده به همراه برادرش يانيس سر مي رسد، تيتوس مي فهمد که مراسم به هم خورده ولي بايد از همين چند نفر پذيرايي کند. اما اين کار چندان هم راحت نيست. چون به زودي آتش اختلاف هاي قديمي ميان پدر و پسرها نيز شعله ور شده و پاي ديگر همراهان گروه از جمله فيستاک- گيتاريست گروه آليسيا- و روبال-نزديک ترين دوست داماد و ساقدوش- هم به ميان کشيده مي شود. به نظر مي رسد همه آتش ها از گور سباستين تريتن-کارمند يک بنگاه تبليغاتي- برمي خيزد که توسط استاوروس و ديگران ربوده و به ميهمان خانه آورده شده است. اما به زودي دلايل ديگري نيز مطرح مي شود که بر زندگي آينده همه آنها اثر خواهد گذاشت...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
تستوسترون[نوعي هورمون مردانه] نامي غريب براي بهترين و پر فروش ترين فيلم لهستاني امسال است. يک کمدي موقعيت و کلام فوق العاده از سينمايي که با درام هاي کوبنده امثال وايدا، زانوسي و کيسلوفسکي و... شناخته مي شود. ماجرا با نه گفتن عروس خانم در مراسم عقد آغاز مي شود و همه سباستين تريتن را شخصي مي پندارند که آلسيا به او علاقه دارد و او را بوسيده است. تريتن قسم مي خورد که اولين بار بوده که او را ملاقات کرده، اما استاوروس و ديگران قصد تنيه شديد وي را دارند. يعني يک کار مردانه در ميان مردهاي اروپاي شرقي...
اين ماجرا سرآغاز بر ملا شدن يک سري حقايق درباره همه مردهاي فيلم است. کساني که هر کدام به نوعي اسير هورمون هاي جنسي خود هستند و شخصيت هاي يک کمدي شلوغ و پر سر و صدا از نوع شيريني آمريکايي، البته با حال و هواي لهستاني و البته دور از سبکسري، چون شخصيت هاي آن همگي مردان ميان سال يا جا افتاده هستند و فارغ از رفتار نوجواناني که تازه لذت جنسي را کشف کرده اند.
تستوسترون با هزينه يک و نيم ميليون دلار ساخته شده و هم اکنون اکران موفقي را در انگلستان ايرلند نيز پشت سر گذاشته است. فيلمي که با توجه به نام آن حدس زدن مضمون کم و بيش ضد مردانه اش دشوار نيست. هر چند کارگردان هايش طرف خانم ها را هم نمي گيرند! چون موضوع بحث آقايان نيز اين است: چقدر زنها را مي شناسيم؟
از نظر مردها فيلم زن ها اسرار آميز و سرچشمه همه مصيبت ها هستند. وفاداري و خيانت نيز مضاميني ساخته و پرداخته ذهن آنهاست که هميشه فقط در مورد مردها يا ديگر زن هاي رقيب صدق مي کند.
توماش کونجکي متولد 1962 و آندري سارامونوويچ متولد 1965 هستند. هر دو متولد ورشو و تستوسترون دومين فيلم کارنامه آنها و اولين کار مشترک شان است. ويژگي تستوسترون فقط به کار گروهي از کمدين هاي محبوب لهستاني نيست، چون چهره و نام بسياري از آنها براي ما ناشناخته است. آنچه در کار مشترک اين دو نفر جلب توجه مي کند، نوع روايت فيلم است. روايتي که در آغاز همه تماشاگر را به تصور روبرو شدن با فيلمي جدي و گنگستري دچار اشتباه مي کند. تستوسترون يک کمدي اشتباهات در مضمون و اجراست. يک کمدي سکسي خوش ساخت در هجو مردانگي و عقدهاي مردانه، زندگي زناشويي و همچنين جدال ابدي بين زن ها و مردها که هرگز تازگي خود را از دست نمي دهد. ديالوگ هاي جذاب و با دقت نوشته شده از ويژگي ها اصلي فيلم است. تماشاي تستوسترون تجربه اي لذت بخش و مفرح است که شانس آشنايي با فيلم هاي کمدي اروپاي شرقي نيز فراهم مي کند. بي صبرانه منتظر فيلم بعدي اين زوج هستم!ژانر: کمدي.
<strong>مرگ در مراسم تدفين Death at a Funeral
کارگردان: فرانک اُز. فيلمنامه: دين کريگ. موسيقي: موري گولد. مدير فيلمبرداري: اليور کرتيس. تدوين: بورلي ميلز. طراح صحنه: مايکل هاولز. بازيگران: ماتيو مک فيدن[دانيل]، روپرت گريوز[رابرت]، آلن تيودايک[سايمون اسميت]، ديزي داناوان[مارتا]، کريس مارشال[تروي]، اندي نايمن[هاوارد]، جين آشر[ساندرا]، کيلي هاوز[جين]، پيتر وون[عمو الفي]، اون برمنر[جاستين]، پيتر دينکليج[پيتر]. 90 دقيقه. محصول 2007 آلمان، آمريکا، انگلستان. نام ديگر: Sterben für Anfänger. برنده جايزه تماشاگران از جشنواره لوکارنو، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره هنر کمدي ايالات متحده.
دانيل جواني موقر و محترم که با جين ازدواج کرده، هنوز در خانه پدري زندگي مي کند. زماني که پدرش فوت مي کند، همه کارهاي مربوط به مراسم تدفين به گردن او مي افتد. ظاهراً در آن صبح غم انگيز همه چيز آماده است و دانيل مهيا شده تا تابوت حامل پدرش توسط موسسه کفن و دفن براي آخرين وداع به خانه آورده شود. پسر ديگر خانواده که نويسنده اي مشهور و خودخواه است از نيويورک به راه افتاده و اقوام نيز در راهند تا هر چه زودتر مراسم آغاز شود. اما اولين اتفاق با آوردن جسد اشتباه توسط مامورين موسسه رخ مي دهد. يکي از پسر عموها نيز اشتباهاً قرص هاي روان گردان را در قوطي واليوم گذاشته و در نتيجه نامزد خواهرش مارتا که دچار استرس شده، يکي از آنها را مي خورد. با رسيدن آنها به ميهماني نامزد جوان از خود رفتاري سبک مغزانه به نمايش مي گذارد و مراسم را به هم مي ريزد. همزمان مارتا نيز از مزاحمت هاي دست دوست پسر سابق خود که به مراسم تدفين آمده، در عذاب است. اما فاجعه بزرگ در راه است که منشاء آن مردي کوتوله و مرموز به اسم پيتر است که اصرار دارد با دانيل تنها صحبت کند. فرجام گفت و گوي اين دو نفر در خلوت نيز چيزي نيست جز اين که مرحوم قبل از فوت تمايلات همجنسگرايانه پيدا کرده و با جناب ايشان روي هم ريخته بودند. و حالا پيتر براي گرفتن سهم خود از ارثيه در آنجا حاضر و اگر دانيل و برادرش 50 هزار پوند به وي ندهند عکس هاي روسايي برانگيزي را که در اختيار دارد به همه حاضران نشان خواهد داد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
فرانک اُز متولد 1944 انگلستان با بازيگري و صحبت کردن به جاي عروسک هاي مشهور نمايش جيم هنسون[Muppets Show] وارد دنياي نمايش شد. قريحه کمدي او سبب شد تا بعدها در اين ژانر صاحب کارنامه قدر شود و از ابتداي دهه 1980 به کارگرداني نيز بپردازد. همکاري با بسياري از افراد سرشناس هاليوود مانند جان لنديس يا استيو مارتين نيز برايش موفقيت به دنبال داشت. هر چند فيلم اولش کريستال سياه نيز موفق به دريافت جايزه بزرگ جشنواره فيلم هاي فانتزي شد، اما کار در دنياي نمايش هاي عروسکي تلويزيوني از جمله Sesame Street و Muppets Show بود که جوايز معتبري چون امي برايش فراهم کرد. با فيلم حقه بازان پست کثيف[1988] توانست جايگاهي معتبر براي خود در سينماي آمريکا فراهم کند و تا امروز پاي کمدي هاي تماشايي و مفرحي چون بوفينگر امضاء انداخته است، ولي بي گمان دوازدهمين فيلم بلند او مرگ در مراسم تدفين-تا اين لحظه- شاه اثر کارنامه هنري اوست.
مرگ در مراسم تدفين يک کمدي موقعيت ناب انگليسي است که با هزينه 9 ميليون دلار توليد و فقط در آمريکا موفق به کسب همين مبلغ شده است. سنت شوخي با مراسم در تدفين خاص انگليسي هاست. نمونه هاي بسياري از اين دست در ميان توليدانت شبکه HBO نيز يافت مي شود[مثل Six Feet Under]. اما مرگ در مراسم تدفين با شروع غافلگير کننده اش نويد فيلمي متفاوت و تاثيرگذار تر را مي دهد. فيلمي که بسياري از تابوهاي جامعه انگلستان را به چالش مي طلبد[برخي از اين تابوها جهاني است] و در واقع مرگ يک پدرسالار بهانه اي براي همه نوع تسويه حساب هاي خانوادگي را فراهم مي کند. موقعيت هاي کميکي که کارگردان و نويسنده فيلمنامه فراهم کرده اند، شايد در مقايسه با کمدي هاي شلوغ آمريکايي که خنده اي مقطعي و گذرا مي آفرينند، فيلم کم جاني به نظر بيايد. اما در پس از ظاهر، کمدي سياه و با وقاري جريان دارد که بعدها چون شرابي کهنه روي بيننده اثر خواهد گذاشت. مراسم تدفين که در همه جا دنيا کم و بيش آييني مقدس و جدي شمرده مي شود، در اين فيلم به مثابه محل کاليدشکافي رفتاري زندگان به کار گرفته شده و تمامي روابط اجتماعي جوامع مدرن را به سخره مي گيرد. شخصيت هايي که هر کدام به نوعي ناهنجار محسوب مي شوند، داراي ويژگي هاي رفتاري نه چندان خوشايند-مانند خودخواهي و برتري جويي- هستند و مي شود گفت که رابطه جنسي نامتعارف پدر مرده کمتر از رفتار آنان شرم آور است. در پايان فيلم همه ياد مي گيرند که با صداقت و چشم پوشي از عيوب يکديگر در کنار هم زندگي کنند. پدر مرده نيز بالاخره در گور آرام مي گيرد و قبل از اين که جنايت و مرگي ديگر[مرگ ظاهراً تصادفي پيتر] فرصت تشيع جنازه تازه اي را فراهم کند، همگي به خانه هاي خود مي روند. به اين طريق يک کمدي فجايع! تمام مي شود، اما باور کنيد که خنده هاي شما به اين زودي ها تمام نخواهد شد... ژانر: کمدي، درام.
<strong>دام Klopka
کارگردان: سرديان گولوبوويچ. فيلمنامه: ملينا پوتا کوليه ويچ، سرديان کوليه ويچ بر اساس داستاني از نناد تئوفيلوويچ. موسيقي: ماريو اشنايدر. مدير فيلمبرداري: الکساندر ايليچ. تدوين: مارکو گلوساک، دژان ئوروسوويچ. طراح صحنه: گوران يوکسيموويچ. بازيگران: نبويسا گلوگوويچ[ملادن]، ناتاشا نيکونوويچ[ماريا]، آنيسا دوبرا[يلنا]، ميکي مانويلوويچ[کوستا آنتيچ]، بوگدان ديکيليچ[دکتر لوکيچ]، ووک کوستيچ[برادر پيتر]، دژان چوکيچ[پيتر]، مارکو ديوروويچ[نمانيا]. 106 دقيقه. محصول 2007 صربستان، آلمان، مجارستان. نام ديگر: The Trap، Klopka - Die Falle. برنده جايزه بزرگ جشنواره صوفيه.
ملادن مهندس ساختمان و همسرش ماريا معلم است. آنها با تنها فرزندشان نمانيا زندگي جمع و جور و معمولي را مي گذرانند. تا اين که يک روز نمانيا بدحال شده و در بيمارستان مشخص مي شود که دچار بيماري قلبي است. دکتر لوکيج به آنها مي گويد که تنها راه نجات نمانيا عمل جراحي در خارج از صربستان است و اين کار حدود 30 هزار يورو خرج در بر خواهد داشت. اگر اين جراحي انجام نشود، نمانيا امکان دارد از حمله بعدي جان سالم به در نبرد. ملادن و ماريا استطاعت تهيه اين مبلغ را ندارند. تقاضاي کمک از کارفرمايان، دوستان و فاميل دردي دوا نمي کند، لاعلاج ماريا در روزنامه آگهي درخواست کمک مي دهد. فرداي آن روز شخصي به منزل آنان تلفن زده و از ملادن مي خواهد او را در لابي هتلي گران قيمت ملاقات کند. ملادن در آنجا با کوستا برخورد مي کند، اما هدف کوستا دادن بلاعوض اين پول گزاف نيست. بلکه از ملادن مي خواهد تا در برابر آن مردي به نام پيتر را از سر راه وي بردارد. ملادن ابتدا نمي پذيرد، ولي دو روز در اوج استصال ناچار پيشنهاد کوستا را قبول مي کند. سپس اسلحه اي به همراه عکسي از پيتر و مقداري پيش پرداخت دريافت مي کند. ملادن که اين کار را تنها راه نجات پسرش مي داند، به سراغ پيتر رفته و او را به قتل مي رساند. همزمان ماريا نيز که از رفتار مشکوک ملادن آزرده شده و سکوت وي را بد تعبير مي کند، با وي درگير شده و خانه را ترک مي کند. ملادن که کار را تمام شده مي پندارد، منتظر باقيمانده پول است تا پسرش را راهي سفر کند. اما کوستا ناپديد شده و به نظر مي رسد که قصد پرداخت ندارد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سينماي صربستان در سال هاي اخير به دليل ساخت فيلم هايي درباره کشتارهاي قومي و فجايعي که در يوگسلاوي متلاشي شده در ميان تماشاگران ديگر کشورها و منتقدان شناخته شده است. به همين خاطر تجربه ديدار يک فيلم نوآر مدرن با داستاني کم و بيش آشنا از اين سينما به خودي خود تازه است. اما چرا فيلمي چنين ساده، با داستاني تقريباً کليشه اي نماينده کشورش در مراسم اسکار 2008 مي شود؟
پاسخ اينجاست که دام يا تله فقط يک نوآر مدرن نيست. بلکه بازتاب چهره جامعه امروز صربستان است. جامعه اي در حال گذار که وقوع چنين حوادثي در آن به دليل نابساماني ها اقتصادي نه فقط متحمل بلکه بي ترديد امکان پذير است. داستان تبديل يک مرد معمولي به يک آدمکش کرايه اي و اجبار وي در انتخاب ميان زندگي فرزندش و مرگ مردي ناشناس!
اين يک دو راهي اخلاقي صرف نيست. بلکه نمايي ميکروسکوپي از جامعه پس از ميلوشوويچ است. درامي موقر درباره جامعه اي که ظاهراً جنگ و درگيري هاي قومي از آن رخت بربسته، اما پريشاني هاي پس از آن راه را به سوي خشونت طلبي و قانون گريزي باز کرده است. جايي که زندگي آدمي ارزشي ندارد و زندگي عادي در صلح و آرامش چيزي دست نيافتني به نظر مي رسد. دام روي ملادن و خانواده او زوم مي کند و حالت هاي رواني او را مي کاود تا به نگاهي انتقادي اجتماعي و قابل تعميم به کل صربستان برسد. پايان تکان دهنه، اما قابل حدس فيلم نيز چيزي از مهابت داستان آن نمي کاهد. کوستا نيز به نوعي قرباني شرايط است. او جربزه آدم کشي و برداشتن پيتر-مسبب بدبختي هايش- را از سر راه خود ندارد و با حيله شخص ديگري را گرفتار مي کند. او حتي پول مورد توافق را نيز ندارد تا به ملادن بدهد و به نظر مي رسد که 30 هزار يوروي اهدايي از سوي همسر مقتول که تصادفاً با ملادن آشنا شده، نوعي کفاره گناهان پيتر مرحوم باشد.
فيلم که بر اساس نمايشنامه اي از سردان کوليه وويچ به نام Sky Hook ساخته شده، بهترين فرصت براي آشنايي با کارگردان جوانش سرديان گلوبوويچ متولد 1972 بلگراد است. فرزند پردراگ گلوبوويچ کارگردان که در سال 1993 با ساختن فيلم در آن سوي نا آرامي شروع به کارگرداني کرد. گلوبوويچ با سومين فيلم خود صد مطلق توانست جوايزي از جشنواره هاي معتبر جهاين دريافت و به شهرتي معقول دست يابد. اما حضور تله در مراسم اسکار مي تواند راه وي را براي ساخت فيلم هاي جدي تر و شخصي تر هموار کند. به اين استعداد تازه کشف شده از سينماي اروپاي شرقي بايد اميد بست!ژانر: جنايي، درام، مهيج.
<strong>انگليسي شکسته بسته Broken English
نويسنده و کارگردان: زوئي آر. کاساوتس. موسيقي: Scratch Massive. مدير فيلمبرداري: جان پيروزي. تدوين: اندرو وايزبلوم. طراح صحنه: هپي مسي. بازيگران: پارکر پوزي[نورا وايلدر]، ملويل پوپو[ژولين]، درئا د ماتئو[اودري اندروز]، جاستين تروکس[نيک گيبل]، پيتر باگدانوويچ[ايروينگ مان]، تيم گيني[مارک اندروز]، جيمز مک کافري[پري]، جاش هميلتن[چارلي راس]، برنادت لافون[مادام گرني]، مايکل پانس[گلن]، جينا رولندز[ويوين وايلدر-مان]. 97 و 93 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، فرانسه، ژاپن. نامزد جايزه سنت جورج طلايي از جشنواره مسکو، نامزد جايزه هيئت داوران از جشنواره سندنس.
نورا وايلدر دختري مجرد در سومين دهه عمر خويش است. هر کسي در اطراف او به نوعي صاحب رابطه با جنس مخالف شده يا ازدواج کرده و بچه دارد، و يا دوست پسري يافته که با وي سر مي کند. اما نورا تاکنون نتوانسته رابطه اي طولاني مدت با هيچ مردي برقرار کند. نورا خود را با کارش در يک هتل سرگرم کرده، اما تنهايي خودش و نگراني هاي مادرش کم کم او را به اين فکر وامي دارد که بايد دست به کار شود. اولين کسي که سر راهش قرار مي گيرد بازيگري به نام نيک گيبل است. راه ها خيلي زود به رختخواب منتهي مي شود و نورا که تحت تاثير رفتار نيک قرار گرفته، تصور مي کند بالاخره مرد محبوب خود را پيدا کرده است. اما در يک گزارش تلويزيوني آشکار مي شود که نيک نامزد دارد و رابطه آنها سکسي اتفاقي بيش نبوده. اين واقعه او را بيشتر سر خورده مي کند. دوست نزديکش اودري که ازدواجي موفق را تجربه کرده، توصيه هايي درباره يافتن زوج به وي مي کند. مادرش نيز پسري را سر راه وي قرار مي دهد، اما آن پسر نيز در همان اولين برخورد زمينه دلسردي نورا را فراهم مي کند. تا اين که شبي در يک مهماني جواني فرانسوي به نام ژولين آشنا مي شود. ژولين بر خلاف تمامي مردهاي آمريکايي احساساتي لطيف دارد و به زودي نورا را تحت تاثير قرار مي دهد. عشق ميان اين دو جوانه مي زند. اما ژولين بايد به فرانسه بازگردد. مدتي بعد که نورا دريافته بدون ژولين قادر به ادامه زندگي نيست، همراه اودري به پاريس مي رود. اما بد اقبالي از وي دست بردار نيست. چون آدرس ژولين را گم کرده است و يافتن او همچون پيدا کردن سوزني در انبار کاه به نظر مي آيد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک کمدي عاشقانه مستقل و کم خرج[2 ميليون دلار بودجه] که بازيگر محبوب هال هارتلي را در مرکز حوادث خود دارد. فيلمي متعلق به پارکر پوزي که دغدغه هاي دختري در آستانه ميان سالي و همچنان تنها را در يافتن زوج دنبال مي کند. دومين فيلم زويي رولندز کاساوتيس متولد 1970 که مي کوشد جا پاي پدر مرحومش بگذارد و فيلمي نيويورکي بسازد. اولين فيلم او Men Make Women Crazy Theory بخت نمايش گسترده را نداشت و منابع نوشتاري موجود نيز اطلاعات زيادي درباره آن به دست نمي دهد. از اين رو انگليسي شکسته بسته را مي شود اولين تجربه جدي او قلمداد کرد. فيلم مضمون و ظاهري ساده دارد، اما از مشکلي ازلي و ابدي سخن مي گويد: يافتن آن نيمه ديگر....
کاساوتيس کوشيده تا در فيلم پاسخي براي دغدغه هاي نورا بيابد که مهم ترين آنها کسب اعتماد و از دست دادن آن است. موضوعي که مي تواند به خودي خود باعث پريشاني شود. کاساوتيس براي رسيدن به عمق اين پريشاني مردهاي متعددي سر راه نورا قرار مي دهد، به نظر مي رسد که نگاه مرد آمريکايي و حتي زن آمريکايي به مقوله ازدواج[مثلاً اودري] و زندگي مشترک فارغ از هر نوع عواطف انساني شده و به قراردادي صرفاً اجتماعي تبديل شده است. قراردادي که سکس هاي اتفاقي مجاز بوده و نمي تواند و نبايد خللي در آن به وجود آورد. به همين خاطر عشق از اروپا و جايي که به نظر مي رسد هنوز احساسات بشري به شکلي نيالوده تر وجود دارد، به سراغ نورا مي آيد. فيلم به نوعي تبليغ همزيستي و درک متقابل است. درک و همزيستي نه فقط ميان نورا و هر مرد ديگر بلکه، آمريکاو اروپا که به نظر مي رسد از هم دور افتاده اند. ولي مي شود با همين انگليسي شکسته بسته هم به تفاهم رسيد. اتفاقي که براي دو شخصيت اصلي فيلم مي افتد و مي تواند در عالم واقعيت نيز به همزيستي مسالمت آميز دو قاره[شايد هم فرانسه و آمريکا فقط!] بيانجامد. انگليسي شکسته بسته به عنوان اولين فيلم يک کارگردان، اثري تماشايي و انديشمندانه است. فيلمي که مي شود با خيال راحت به تماشاي آن نشست و از ديدن بزرگاني چون باگدانوويچ و جينا رولندز[هر چند در نقش هايي کوچک] لذت برد. چون يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب...ژانر: کمدي، درام، عاشقانه.
<strong>پنجه هاي فولادي Steel Toes
کارگردان: مارک آدام، ديويد گو. فيلمنامه: ديويد گو. موسيقي: بنوآ گرولو. مدير فيلمبرداري: مارک آدام. تدوين: مار آدام، سوزان شنکس. طراح صحنه: پري گورارا. بازيگران: ديويد استراتيرن[دني دانکلمن]، اندرو دبليو. واکر[مايک]، آرون گرونفلد[دني-جوان]، ران ليا[مصاحبه گر]، جوئل ميلر[پدر دني]، مارينا اورسيني]آنا دانکلمن]، مايکل رادر[سام]، ايوانا شين[جيل]، ايوان اسميت[ويکرام]، ليندا اسميت[باربارا]، دانيل تيرادو[بازيگر]، . 90 دقيقه. محصول 2006 کانادا. برنده جايزه هيئت داوران جشنواره بورلي هيلز، برنده جايزه بهترين فيلمنامه از متد فست، برنده جايزه فيليپ بورسوس براي بهترين بازيگر/اندرو دبليو. واکر از جشنواره ويستلر، برنده جايزه ويژه داوران جشنواره ورلد فست هيوستون، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي يهودي مرويل و...
مونترال. مايک داوني جواني بيست ساله داراي تمايلات شديد برتري جويانه و نژادپرستانه هنگام ملاقات با دوست دخترش، به دنبال اتفاقي بي اهميت کارگري هندي را زير ضربات پوتين هاي خود که پنجه هايي فولادين دارد به قتل مي رساند. مايک دستگير شده و بايد به اتهام قتل محاکمه شود. اولين احتمال درباره وي دريافت حکم 25 سال زندان انفرادي براي اين قتل نژادپرستانه است. دني دانکلمن وکيلي ليبرال و يهودي ماموريت پيدا مي کند تا دني را براي حضور در دادگاه آماده و در جهت دفاع به وي کمک کند. اما مايک و دني داراي عقايدي کاملاً متضاد هستند و اولين ملاقات ها خوب پيش نمي رود. مايک مي کوشد تا عقايد فاشيستي خود را به دني حقنه کند و دني نيز مي کوشد تا باطل بودن اين نظريه را ثابت کند. ظاهراً هيچ کدام از اين که مجبور به کار با طرف مقابل شده اند، راضي نيستند. مايک از اين که وکيلي يهودي به او داده اند، خشنود نيست و او را دشمن خود مي پندارد. دني هم از اين که بايد به جوان خشک مغز و کور باطني چون مايک کمک کند که همفکران وي مسبب يهودي کشي بزرگ قرن بيستم بوده اند، ناراحت است. ولي پس از چند ماه، مايک که از دورنماي 25 سال زندان به هراس افتاده، کمک دني را مي پذيرد. اما اين فقط آغاز است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
درام تماشايي دو مرد با تفکراتي متفاوت و متضاد که سرانجام راهي براي درک يکديگر پيدا مي کنند. البته مرد مسن تر و با تجربه تر سهم بيشتري در تعالي مرد جوان تر دارد و موفق مي شود اصول اعتقادي آزادمنشانه و انساني خود را به وي بقبولاند. جان کلام فيلم پنجه هاي فولادي و سازنندگان آن در زمان ما بسيار راحت دريافت مي شود، اما به راحتي براي بسياري همچون مايک قابل درک و پذيرش نيست. فيلم تقابل دو دنيا، دو ايدئولوژي و دو جهان بيني است. تفاوت ميان شرق و غرب است، چون نازي ها و اصولاً غربيان جماعت يهود[فرقي نمي کند سفارادي باشد يا اشکنازي] تحفه شرق مي خوانند و با ديگر مکاتب شرقي در يک گروه جا مي دهند. شايد سخن بي ربطي نباشد، چون درک وصيت نامه مقتول بودايي نيز براي دني وکيل يهودي نيز از همين رو سهل تر است تا نئونازيست سفيد پوستي چون مايکل داوني...پنجه هاي فولادي اولين کار مشترک آدام و گو با بودجه اي معادل 1 ميليون و 300 هزار دلار کانادا و در طول هفده روز فيلمبرداري شده است. فيلمي که بر اساس نمايشنامه موفق ساخته شده، اما با وجود اندک بودن شخصيت ها و محدود و بسته بودن مکان ها از يک تئاتر کنسرو شده دور است. قسمت عمده اين موفقيت نه فقط در دکوپاز کارگردان هاي فيلم[از فيلمبرداري روي دست و اضطراب برانگيز برخوردهاي اوليه مايکل و دني تا نماهاي ساکن برخوردهاي پاياني] بازي دو بازيگر اصلي فيلم است که يکي حرفه اي به تمام معنا و دومي تازه کاري بسيار با استعداد است. پنجه هاي فولادي در نگاهي کلي تر ستايش انسانيت و آرمانگرايي است. تلاش براي ساختن دنيايي بهتر از راه درک آن، از راه فهم رفتارهاي آدمي و گريز از عذرخواهي هاي بيهوده است. دني به مايکل ياد مي دهد به جاي پوزش خواهي از دادگاه يا تظاهر به ندامت، انگيزه و طبيعت واقعي عمل خشونت بار خود را دريابد. نحوه نگاه قرباني اش به دنيا که او را قبل از مرگ مي بخشد، درک کند و بکوشد بعد از رهايي از زندان سه ساله اش ايده آل هايي واقعي تر و انساني را جايگزين افکار منحط قبلي خود کند. او مطمئناً در پايان دوره محکوميت خود جوان سابق نخواهد بود، دني نيز که زندگي خانوادگي اش را به خاطر آرمان گرايي مفرط از دست داده، به اعتدال خواهد انديشد. چيزهايي که زمانه ما به شدت نيازمند آن است. به کساني که فيلم را نديده اند و شايد با خواندن خلاصه داستان آن، فيلم را تبليغي براي آموزه هاي يهودي و حتي ديني بيابند، توصيه مي کنم دچار پيشداوري نشوند. فيلم از اين گونه تفکر خالي نيست، اما نگاه انساني قدرتمندي که در پس اين نگاه وجود دارد موفق مي شود باورهاي مذهبي را کم رنگ جلوه بدهد. اگر دنبال حادثه و هيجان هستيد، اين فيلم را نبينيد!ژانر: درام.
<strong>افتضاح Botched
کارگردان: کيت رايان. فيلمنامه: درک بويل، ايمون فريل، ريموند فريل. موسيقي: تام گرين. مدير فيلمبرداري: برايان لوفتوس. تدوين: جرمي گيبز. طراح صحنه: جان بانکر. بازيگران: استيون دورف[ريچي]، شون پرتوي[آقاي گروزني]، جمي فورمن[پيتر]، ديويد هيپ[حراج گر]، آلن اسمايت[هوگو]، راسل اسميت[يوري]، برونا گالاگر[سونيا]، نورما شيهان[هلنا]، جمي موري[آنا]، هيو اوکانر[ديميتري]، جين روني[کاترينا]، جف بيل[بوريس]، زاک مگواير[الکس]، ادوارد بيکر دولي[قاتل]. 100 دقيقه. محصول 2007 آلمان، ايرلند، انگلستان، آمريکا. نام ديگر: 13.
ريچي داناوان يک سارق حرفه اي است، اما اين اواخر بدشانسي به او رو کرده و پشت سر هم افتضاح به بار مي آورد. آخرين نمونه اين افتضاح ها از دست دادن الماس هاي سرقت شده به شکلي تصادفي پس از ربودن موفقيت آميز آنها بود. اين واقعه باعث خشم رئيس اش آقاي گروزني شده و او را تهديد مي کند اگر اين بار نيز ماموريت محوله را درست به پايان نرساند، کشته خواهد شد. ريچي مي پذيرد، اما محل ماموريت تازه بسيار دور از محيط مانوس او و در مسکو است. او بايد صليبي عتيقه و گران قيمت را از طبقه آخر ساختماني مرتفع ربوده و به آقاي گروزني برساند. دو همکار محلي معرفي شده به او چندان باهوش به نظر نمي رسند. اما سرقت با وجود قتل زني توسط يکي از همين همکاران ناشي با موفقيت انجام مي شود و گروه بايد هر چه زودتر ساختمان را ترک کنند. اما در ميانه راه و در طبقه سيزدهم، آسانسور متوقف مي شود و کليه سرنشينان آن مجبور به پياده شدن مي گردند. سه دزد به همراه يک مامور امنيتي، يک خبرنگار ترسو، جواني ساده لوح و سه زن در طبقه سيزدهم سرگردان مي شوند. چون هيچ راه خروجي غير از آسانسور وجود ندارد و راه پله ها مسدود شده است. همکار عصبي ريچي ديگر سرنشينان آسانسور را گروگان مي گيرد. اما زماني که سر اولين گروگان توسط فردي ناشناس از تن اش جدا مي شود، همگي در مي يابند که توقف آسانسور در اين طبقه کار قاتلي روان پريش بوده که قصد دارد تمامي آنها را سلاخي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟
اولين فيلم کيت رايان به استناد نامش چيزي جز افتضاح نيست. يک کمدي جنايي ترسناک که اين روزها طرفداران سينه چاکي براي خود پيدا کرده و يادآور آشغال هاي دهه 1970 و 80 است. شايد بيهوده نباشد گفتن اين که سکانس ابتدايي فيلم و تيتراژ آن خوش ساخت ترين و معقول ترين بخش اين فيلم است. اميدي که بعدها با ديدن گاف هاي فيلمنامه، بازي هاي بد، ارجاعات ابلهانه به فيلم هاي اين گونه و …. بر باد مي رود. همه کليشه ها در اين معجون هفت جوش به کار گرفته شده و صد البته فارغ از هر گونه منطق، که اگر غير از اين بود جاي تعجب داشت. نمونه کاملي از معناي دوم کلمه Botched که مي شود سر هم بندي[قديمي ها مي گفتند که اسامي از آسمان نازل مي شود] و خنده دار اينجاست که استيون دورف –قهرمان آمريکايي فيلم- بر خلاف ديگر بازيگران نقش خود را کاملاً جدي مي گيرد.
جديتي که فيلمنامه نويس نيز مي کوشد تا با ارتباط دادن دو قاتل مرموز فيلم با آقاي گروزني[نوادگان ايوان گروزني يا همان ايوان مخوف!] به قصه فيلم بدهد. اما فرمول مورد استفاده او و کارگردان چندان ضامن موفقيت نمي تواند باشد، چون: نبود خنده واقعي+ فقدان تعليق درست+ با نوادگان ايوان مخوف-چسبي که اينها را به هم وصل کند= با يک فاجعه روبرو خواهيد شد!
اشاره به انگليسي صحبت کردن همه شخصيت هاي فيلم با لهجه روسي که يکي از احمقانه ترين راهکارهاي سازندگان اين زباله است[شايد به قصد بيرون کشيدن خنده!] و انتخاب بد بازيگران مخصوصاً دورف نمي تواند ميزان بلاهت موجود در اين فيلم را برساند. فقط بايد آن را به عنوان يک کمدي اشتباهات تماشا کرد. در مقايسه با افتضاح سري فيلم ترسناک[Scary Movie] شاهکار جلوه مي کند!ژانر: کمدي، جنايي، ترسناک، مهيج.
<strong>فري من The Ferryman
کارگردان: کريس گراهام. فيلمنامه: نيک وارد بر اساس داستاني از خودش و ماتيو متکالف. موسيقي: حييم فرانک ايلفمن. مدير فيلمبرداري: آرون مورتون. تدوين: نايجل گالت. طراح صحنه: رابرت باوين. بازيگران: کري فاکس[سوزي]، جان ريس ديويس[يوناني]، سالي استاکول[تيت]، امبر سينسبوري[کتي]، تامر حسن[بيگ ديو]، کريگ هال[کريس هميلتن]، جولين آراهانگا[زين]، لارنس مکوئر[اسنيک]، ايموجين کسين[ايموجين]، بن فرانشام[فري من]. 100 دقيقه. محصول 2007 نيوزيلند، انگلستان.
نيوزيلند. قايق تفريحي سوزي و بيگ ديو از سوي دو زوج[کريس آمريکايي خوش هيکل و دوست دخترش پر توقع اش تيت، زين مائوري و دوستش کتي پرستار سابق که خود را به خاطر مرگ بيماري در گذشته سرزنش مي کند] براي سفري پنج روزه کرايه مي شود. روز اول به خوشي و شادي مي گذرد، اما هواي بد و رسيدن پيغام کمک از قايقي ديگر اوضاع را عوض مي کند. سوزي و بيگ ديو از آنها مي خواهند تا اجازه بدهند به کمک سرنشينان قايق مذکور بروند. تيت چندان راضي نيست، اما مردها تصميم به رفتن مي گيرند. زماني که به قايق مورد نظر مي رسند، تنها يک نفر را مي يابند که خود را يوناني معرفي مي کند. آنها يوناني را به قايق مي برند و به تيمارش مي پردازند. اما اين مرد ناشناس خيلي زود تبديل به تهيديد عليه جان سرنشينان قايق مي شود. چون يوناني حامل روح اسطوره اي محلي به نام فري من است که قابليت انتقال از بدني به بدن ديگر را دارد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک فيلم ترسناک نيوزيلندي که با بودجه اي معادل 5 ميليون دلار ساخته شده و چهارمين فيلم کريس گراهام به شمار مي رود. کسي که سال گذشته با کمدي عاشقانه Sione's Wedding توانست شهرت و اعتباري براي خود فراهم آورد، اما وسوسه ساختن فيلمي ترسناک با مايه هاي اسطوره محلي مي رود که کارنامه در حال شکل گيري وي را صاحب امتيازي منفي کند. انتقال يک اسطوره محلي يوناني به دل فيلمي نيوزيلندي و تقريباً کم هزينه با تمامي کليشه هاي آشناي اين گونه حاصلي جز اتلاف وقت براي سازندگان و تماشاگران نمي تواند به دنبال داشته باشد. اگر به نمونه هاي بهتري ان نوع مانند سکوت مرگبار[فيليپ نويس] مراجعه کنيم، با درک دلايل موفقيت آنها مي شود به کم ارزش بودن دستاوردهاي فري من سازان پي برد. فري من به موج فيلم هايي چون کندي من[البته دو و سه آن] تعلق دارد. روحي شيطاني در صدد شکار انسان هايي است که روح شان کم و بيش اسير آلودگي است و به نوعي درحال گرفتن انتقامي اسطوره اي که بايد مايه هراس امروزيان را فراهم کند. برخوردهاي اسطوره شناسي و يا روانشناختي موجود در چنين قصه هايي از فرط تکرار تازگي و جذابيت خود را از دست داده اند، مي ماند جلوه هاي ويژه يا بازيگران که حضورشان ضامن موفقيت چنين فيلم هايي است. متاسفانه فري من از هر دو اين ويژگي ها نيز تهي است، بازيگرانش غير از جان ريس ديويس[استعدادي تلف شده در اين فيلم] ناشناس هستند و از جلوه هاي ويژه گران قيمت هم خبري نيست. تنها صحنه تماشايي فيلم جنگ مين زن ها و گيس و گيس کشي است که براي برخي از تماشاگران مذکر خالي از تفريح نيست. و گمان هم نمي کنم کسي وقت و پول خود را صرفاً براي ديدن اين صحنه تلف کند. شما چطور؟ژانر: ترسناک، مهيج.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر