شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

گفت وگو♦ سينماي جهان

‏فاتح آکين با در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت بازگشته است. يک وقايع نگاري چند صدائي، متين و تاثير گذار که به ‏تلاقي سرنوشت مشترک مردان و زناني مانده در ميانه دو ملت و دو فرهنگ مي پردازد آکين در مقام سينماگر نه ‏خواهان درس دادن به ديگران است و نه ضد و نقيض گويي مي کند. يک موجود صادق و دلچسب که اگر يک بار که او ‏را ملاقات کنيد، شيفته اش مي شويد، فيلم او نيز از جنس خود اوست. گرانبها و‎ ‎نادر و نماينده سينماي آلمان در مراسم ‏اسکار بعدي...‏
کفت و گو با فاتح آکين کارگردان در ساحل زندگي‎‎روحم را به شيطان نخواهم فروخت‎‎

فاتح آکين بعد از در برابر ديوار با در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت[1] بازگشته است. يک وقايع نگاري چند صدائي، ‏متين و تاثير گذار که به تلاقي سرنوشت مشترک مردان و زناني مانده در ميانه دو ملت و دو فرهنگ مي پردازد. ‏سخاوتمندانه و دور‎ ‎از بر انگيختن اشک، از محيط اطرافش شروع مي کند تا به فرا وطني برسد و باز پيوند روابط از ‏هم گسيخته. از مرگ گفتن براي فرياد زدن زندگي. اين مصاحبه در‎ ‎کن انجام شده، جايي که سر‎ ‎پر‎ ‎باد داشتن هر ‏استعدادي را تهديد مي کند. اما آکين در مقام سينماگر نه خواهان درس دادن به ديگران است و نه ضد و نقيض گويي مي ‏کند. يک موجود صادق و دلچسب که اگر يک بار که او را ملاقات کنيد، شيفته اش مي شويد. رفتارش در‎ ‎تمام طول ‏جشنواره گواهي بر اين مطلب است. فيلم او نيز از جنس خود اوست. گرانبها و‎ ‎نادر...‏
‎‎در برابر ديوار يک فيلم پانک بود، ولي در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت فيلم همه پسندتري است. چرا ‏چنين تغييري؟‎‎من مي گويم جهانشمول تر از در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت. در واقع بعد از آن فيلم مي خواستم به چيزي ديگري ‏بپردازم. به دنبال يک زبان جديد سينمائي بودم. هنوز در اين حرفه آنقدر قديمي نشده ام که شروع کنم به تکرار آنچه که ‏قبلاً انجام داده ام.‏
‎‎داستان به صورت همزمان در‎ ‎ترکيه و‎ ‎آلمان مي گذرد. مي توانيم بگوئيم که درعين حال وضعيتي شخصي ‏است؟‎ ‎اين کنار هم آوردن دو کشور برمي گردد به حرف هايي که درمورد جهاني سازي زده مي شود. در برابر ديوار همنيز ‏به جهاني سازي مي پرداخت، اما در مصداقي بسيار محدودتر. آلمان و‎ ‎ترکيه را به عنوان دو‎ ‎سمبل- که بسيار به من ‏نزديک هستند -را براي فيلم انتخاب کردم. در کلاس کارگرداني مارتين اسکورسيزي در جشنواره کن شرکت کردم. او ‏به من نصحيت کرد تا درباره آنچه که بهتر مي شناسم فيلم بسازم؛ بدون هيچ فريب کاري. مي خواستم به جهاني سازي ‏بپردازم، موضوعي که بسيار بر من تاثير مي گذارد. در فيلم در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت نشان مي دهم که در ‏نهايت ما همه فرزندان اين سياره هستيم و اينکه هر‎ ‎کدام مان در برابر ديگران وظايفي داريم.‏

‎‎مرگ رشته اي است که تمام شخصيت هاي فيلم را به هم پيوند مي دهد. چرا؟‎ ‎راستش من درحال ساختن يک سه گانه هستم؛ در بربر ديوار از عشق مي گفت و در ساحل زندگي از مرگ. هر‎ ‎طور ‏آدمي باشيد، مرگ يکي از نزديکان شما را دگرگون مي کند. هر کس از آن برداشتي فراخور حال خودش دارد. قبل از ‏آنکه اين اتفاق برايتان پيش بيايد، اين موضوع ديک حالت انتزاعي است. وقتي شما کودک و يا نوجوان هستيد، در اکثر ‏مواقع ذهن‎ ‎تان مشغول موضوعات ديگر است. ولي وقتي به سي سالگي مي رسيد اين موضوع شروع مي کند به مشغول ‏کردن ذهن‎ ‎تان و قسمتي از زندگي روزانه تان مي شود. اغلب يک پدربزرگ، يک عمو و‎ ‎يا يک دوست را از دست مي ‏دهيم و‎ ‎شما بايد با اين حقيقت زندگي کنيد. در ساحل زندگي مسئله عزا و چگونه با مردگان زندگي کردن را مطرح مي ‏کند. ارتباط با مرگ شامل حال همه ما مي شود. به اين دليل است که در ساحل زندگي نسبت به در برابر ديوار خيلي ‏همه پسندتر تراست. مي دانم که فيلم هايي درمورد مرگ، کلاً جماعت زيادي را جذب نمي کند. بدون شک اين موضوع ‏موجب گريختن آنها مي شود. مي خواستم از هر تلاشي براي دل بدست آوردن تماشاگر پرهيز کنم. من از مرگ حرف ‏مي زنم و اين که سعي مي کنم در عين وقار حرف بزنم. در ساحل زندگي همچنين بزرگداشتي از‏‎ ‎زندگي است، فيلمي که ‏از تمايل دوست داشتن تا زماني که زنده هستيم نيرو مي گيرد. وقتي که شخصي دوست داشتني مي ميرد، تاسف مي ‏خوريم و‎ ‎خودمان را نمي بخشيم. در سکانس هاي اوليه، شخصيت هاي بسيار‎ ‎پر حرف هستند. اين موضوع به تدريج ‏کاهش پيدا مي کند. اين روشي بود براي مفهوم بخشيدن به اينکه زمان را چگونه بيهوده هدر مي دهيم. ‏
‎‎آيا امروزه ساختن يک فيلم و‎ ‎يا نوشتن درمورد مرگ- با نقطه نظري که تا حال بيان نشده- راحت است؟‏‎ ‎‎‎در ساحل زندگي را خودم تهيه کردم. کار در زمان فيلمبرداري به لطف يک گروه عالي بسيار آسان بود. آنقدر آسان که ‏همه به خودمان مي گفتيم: قاعدتاً يک چيز ناجوري برايمان پيش خواهد آمد. همين طور هم شد، شش روز قبل از پايان ‏فيلمبرداري تهيه کننده ديگر فيلم- که بهترين دوست من بود-فوت کرد. روزي که اين اتفاق افتاد من در استانبول بودم. ‏بدون هيچ ترديدي يکي از سخت ترين آزمون هايي بود که من در‏‎ ‎طول حياتم سپري کردم. من آن چنان با مرحله ساخت ‏فيلم زندگي مي کنم که از‏‎ ‎خودم پرسيدم آيا بايد به کار ادامه بدهم. يادم مي آيد که چند روز قبل از مرگش به ديدن او ‏رفتم، او در بيمارستان و‎ ‎ما بين مرگ و‎ ‎زندگي بود. براي مدت طولاني در کنار او ماندم. او دو سه موضوع خصوصي ‏را با من در‎ ‎ميان گذاشت و بعد از من خواست به خاطر او اين فيلم را به پايان برسانم. به نظر او، من ديگر نبايد در ‏بيمارستان و در کنار او مي ماندم. شش روز آخر فيلمبرداري غير قابل تحمل بود. براي فراموش کردن آن مشروب مي ‏نوشيدم و مدام تمامي گروه درحال گريه بودند. به تصادف و شانس و اين حرف ها اعتقادي ندارم. اما اگر قبل از شروع ‏ساخت فيلم از بيماري او خبردار مي شدم، به احتمال زياد اين فيلم را نمي ساختم. ‏

‎‎فيلمنامه هاي تان را چگونه مي نويسيد؟‎ ‎من سوژه ها را انتخاب نمي کنم. خودم را به دست غريزه مي سپارم. از‎ ‎همان ابتدا مي دانستم که مي خواهم يک سه گانه ‏بسازم و در برابر ديوار اولين قسمت آن خواهد بود.اما در پايان آن فهميدم بعد به چه موضوعي حمله ور خواهم شد. ابتدا ‏مي خواستم از يک رمان اقتباس کنم. فهميدم به دست آوردن حق اقتباس آن بسيار سخت و‎ ‎دشوار است. پس تصميم ‏گرفتم خودم شروع به نوشتن کنم.‏
‎‎به نظر مي آيد که جهاني سازي برايتان يک مسئله جدي است؟‎ ‎به نظرمن مسئله نمي آيد، يک مسئله هست. آنقدر بي عدالتي در دنيا وجود دارد که شما نمي توانيد با تمام آنها مبارزه ‏کنيد. حيرت انگيز است که در اروپا ما به چه سهولت به بطري هاي آب دسترسي داريم و اين که در بعضي مناطق ‏آفريقا کمبود آب وجود دارد. جهاني سازي براي انسان بودن درست شده است، اما اکثراً از آن بد استفاده مي شود. اما ‏اگر به صورتي هوشمندانه به کار گرفته مي شد، مي توانستيم مشکلات بسياري را حل کنيم. جنبه منفي ديگر جهاني ‏سازي، جهت سازي و تغيير آراي مردم با احمق تصور نمودن آنهاست. وقتي شما فيلمي مانند فرزندان انسان ساخته ‏آلفردو کوارون را مي بينيد متوجه همه چيز مي شويد. به لحاظ فني جاي حرف ندارد. اما مطلب آن چيز ديگري است. ‏آنچه باورنکردني است اين است: داستان فيلم قرار است در آينده نزديک اتفاق بيفتد، اما همين امروز شاهد آن هستيم. ‏

‎‎کوارون فيلم فرزندان انسان را به کور سويي از اميد تشبيه مي کند. بدين ترتيب در ساحل زندگي را مي ‏توان بدبينانه تلقي کرد؟‏‎ ‎من با او موافقم. مثل فرزندان انسان، در ساحل زندگي هم با وجود بعضي موقعيت هاي سخت فيلمي بدبينانه است. با اين ‏احوال قادر نيستم که خودم را يک بدبين حساب کنم. چندين مستند اخلاق گرا ديدم. خودم نيز مستند مي سازم. مقالات ‏متعددي را در روزنامه ها مي خوانم، زياد سفر مي کنم و با ديدن وضعيت دنيا خوش بين بودن سخت به نظر مي آيد. اما ‏هرگز نبايد نااميد شد، و گرنه همه چيز تمام خواهد شد. اين پيام در ساحل زندگي است، اگر بتوان در آن پيامي ديد. من ‏وقايع را همان طور که هستند نشان مي دهم.همانگونه که آنها براي افراد اتفاق مي افتند. دنبال دستکاري در واقعيت و به ‏کار گرفتن سينما چون هنر دروغ پردازي نيستم. اين را قطعا مديون مستندهايي هستم که ساخته ام.‏
‎‎با ديدن در برابرديوار که در آلمان و در ساحل زندگي که در ميان راه آلمان – ترکيه ساخته شده است، ‏منطق حکم مي کند که قسمت پاياني اين سه گانه در ترکيه اتفاق بيفتد؟‎ ‎منطقي خواهد بود، اما درحال حاضر به چيز ديگري تمايل دارم. ساخت يک فيلم درمورد زندگي مهاجرين در ايالات ‏متحده. اگر خيال تان را راحت مي کند بايد بگويم که من روحم را به شيطان نخواهم فروخت. تنها مي خواهم به ساخت ‏فيلم هاي مولف که به جاي پول از ته قلب حرف مي زند، ادامه بدهم. ‏

























چاپ دوم♦ چهار فصل

‏غفّار از آن دسته روشنفکراني بود که در بسياري از زمينه ها مطالعات گسترده داشت. او يک محقّق کنجکاو، يک ‏مترجم آگاه و يک منتقد ادبي انديشمند بود، اما پراکنده کاري ها، بسياري از نيروهاي اصيل و استعدادهاي واقعي وي را ‏به هَدَر داده بود.‏
‏ مقاله "ياد دوست، بهياد دکتر غفار حسيني" نوشته علي مير فطر وس با اين مقدمه آغاز مي شود. تنها کسي که در ‏سالمرگ غفار ياد داوست. ديگران از يادش برده اند از آن "شاعر انقلابي" که در پي قربانيان تازه است و ديگران که ‏مشغله ديگر دارند و فراوان.‏
عنوان چاپ دوم از "روز" است.‏
مرگ، ظاهراً آگاه کننده و نزديکساز است و ما، گويا بيشتر پرستندگان مرگ هستيم تا ستايشگران زندگي و زندگي ‏سازان، هم از اين روست که حضور و "همبستگي" ما - در گورستان ها - چشم گيرتر است. پس شگفت نيست که ‏بسياري، دوستدار ِ "جنازه"ي ديگران اند تا در زير عَلَم ِ "شهيدي ديگر"، تشّيع ِ مرگ انديش خويش را فرياد کنند. اينچنين است که داريوش و پروانهء فروهر، سعيدي سيرجاني، محمد مختاري، محمد جعفر پوينده، غفّار حسيني و … ‏مي بايست شهيد مي شدند تا جاعلان و جسدبازان گزافه گو را در سواحل ِ عافيت، "آسودگي خيال"، مُسلّم گردد.... و ‏اينچنين است که نويسندهء ارجمند - عباس معروفي - را زنده بر دار کرده اند بجرم اينکه توانسته است از شکنجه و ‏شلاق "قصّابان دستاربند" بگريزد تا حقيقتِ مظلوم ِ خود - و همهء نويسندگان وطن - را بگوش جهانيان برساند و … ‏"اتهام يکي از عوارض عُمده و يکي از جوانه هاي سرطانِ آوارگي است، و اين چنين است که همه در غربت، گوري ‏خيالي براي همديگر مي کنَند". در چنين شرايطي بود که دکتر غلامحسين ساعدي در نامه اي به يک دوست نوشت: ‏‏"چندين خروار به من توهين شده است". (۱)‏‏ آري! ما پرستندگان مرگ و قاريان قبور شهيدان هستيم تا ستايشگران زندگي و زندگي سازان... و اينک - در سالمرگ ‏غفّار- چگونه بايد نوشت وقتي که در زمان زندگي اش بسياري، بي پروا، از وي گذشته اند؟!‏‏ با چهره اي سبزه، چشم هائي کنجکاو (که در پشت عينکي مي درخشيدند)، موهائي تقريباً مجعّد و جوگندمي، ريشي ‏کوتاه و اصلاح شده و شال نازکي که دور گردنش را مي پوشاند و با پيپي بر لب، يادآور يکي از هنرمندان آمريکاي ‏لاتين بود.‏‏ در کانون نويسندگان ايران (در تهران) حضوري حاضر داشت، اما هياهوهاي انقلاب - که چون عطري سُکرآور و ‏مشکوک همه را در خود گرفته بود - مجالي براي آشنائي با غّفار باقي نگذاشت. او را بسال ۱۹۸۲ در پاريس - در ‏‏"شهر محبوب تبعيدي ها"! شناختم، در گيرودار تأسيس کانون نويسندگان ايران (در تبعيد). ادب، فروتني و نجابت او ‏برايم بسيار دلپذير بود، آنهم در محيطي که بسياري از دوستان يا "مارکس" بودند يا "مارکز".‏‏ تنهائي من در پاريس و صميمّيت و اصرار غفّار باعث شده بود تا بزودي خانه اش پايگاه و پناهگاه دوم من گردد. او در ‏آن هنگام در اطاقي واقع در شمارهء ۵۶ خيابان "سن دومينيک" (در منطقهء دهم پاريس) زندگي مي کرد، در اطاقي ‏متوسط و بسيار ساده که از پنجرهء بلندش کشتي ها و قايق هائي را که از کانالِ "سن مارتن" مي گذشتند، مي شد ديد و ‏لذّت بُرد، در شب هائي از شراب و شعر و شاملو.‏‏ غفّار، صداي شاملو را "شعري ديگر" مي دانست و بارها - در سکوتي رازآلود - شعرهائي از ترانه هاي ميهن ِ تلخ ‏‏(اثر يانيس ريتسوس ، شاعر بزرگ يوناني) را زمزمه کرده بود. اين شعرها سلاح مبارزاتي روشنفکران يونان در ‏دوران "ديکتاتوري سرهنگ ها" در يونان بود:‏
‏- "اينچنين در چشم انتظاري شب ها چندان دراز مي گذرد که ترانه ريشه افشان کرده درخت وار باليده است و آنها که به زندان ها اندراند و آنها که روانهء تبعيدگاه ها شده اند هر بار که آهي برآرند اينجا، برگي بر اين سپيدار مي لرزد" (۲) ‏‏ غفّار از آن دسته روشنفکراني بود که در بسياري از زمينه ها مطالعات گسترده داشت (از شعر و قصه و ترجمه تا ‏فلسفه و سينما و اقتصاد و تاريخ و جامعه شناسي هنر). او يک محقّق کنجکاو، يک مترجم آگاه و يک منتقد ادبي انديشمند ‏بود، اما پراکنده کاري ها، بسياري از نيروهاي اصيل و استعدادهاي واقعي وي را به هَدَر داده بود. با اينحال شعرها و ‏خصوصاً ترجمه هاي ارزشمندي از وي چاپ و منتشر شده اند از آنجمله:‏‏ ‏- خون سفيد شمشير (شعر) ‏- تاريخ ترکان آسياي ميانه (بارتولد) ‏- هنر و جامعه (رژه باستيد) ‏- جامه شناسي رمان (گلدمن) ‏- مجموعه اشعار (ريتسوس) ‏- هفت جلد کتاب از مجموعهء نسل قلم (ترجمه).
او قبل از انقلاب ۵۷، مدتي در "سازمان برنامه" بکار پرداخت و در هيأت کارمند آن سازمان به بسياري از شهرها و ‏روستاهاي ايران مسافرت کرد و مشکلات آن نواحي را بررسي نمود. اين سفرها و بررسي ها شايد زمينه اي براي ‏رسالهء دکتراي او - دربارهء مالکيت ارضي در ايران - بوده است. پايان نامهء دکتراي او در "مدرسهء عالي مطالعات ‏علوم اجتماعي" (پاريس، ۱۹۸۱) رساله اي مفيد در اين زمينه مي باشد.‏‏ غفّار- برخلاف محقّقان روسي (مانند پطروشفسکي و ديگران) - به چيزي بنام "فئوداليسم" در ايران، معتقد نبود. او ‏عقيده داشت که مناسبات ارضي در ايران اساساً بر مبناي "شيوهء توليد آسيائي" (مارکس) بوده است. به عقيدهء او، ‏اعتقاد به هر يک از اين دو شيوه (فئوداليسم يا شيوهء توليد آسيائي) در بررسي تاريخ تحولات ايران نتايج متفاوتي خواهد ‏داشت. او کتابي در توضيح "شيوهء توليد آسيائي" ترجمه کرده بود که از سرنوشت آن خبري ندارم.‏‏ من - خود - در آن سال ها بين "فئوداليسم" و "شيوهء توليد آسيائي" سرگردان و مردّد بودم زيرا، در حاليکه از واژهء ‏‏"فئوداليسم" در تبيين مناسبات ارضي در ايران استفاده مي کردم، پاره اي از اسناد و استناداتم بيانگر سلطهء "شيوهء ‏توليد آسيائي" در ايران بود و غفّار در يادداشت هائي بر کتاب حلاّج اين دوگانگي و ترديد را بروشني نشان داده بود. در واقع شرايط جغرافيائي و خصوصاً کمبود آب در ايران و ضرورت "کار دسته جمعي" براي ايجاد يا حفظ و ترميم ‏شبکه هاي آبياري مصنوعي، بتدريج "مديريت" و "سرپرستي" در امر توليد - و از جمله توزيع آب - را ضروري ‏ساخت. اينکه در تاريخ و فرهنگ و اعتقادات مذهبي ايرانيان به تقدّس آب و به مظاهري بنام "آب سردار"، "ميرآب" و ‏‏"ديوان آب" برخورد مي کنيم بيانگر ارزش حياتي "آب" در ايران و اهميت "مديريت" درتوزيع آن است.‏‏ در جوامع شرقي و از جمله ايران (برخلاف جوامع اروپائي) "کار دسته جمعي" و ضرورت "سرپرستي" در توزيع آب ‏و "مديريت" در حفظ و تعمير پرهزينهء شبکه هاي آبياري مصنوعي، بتدريج، نهاد "دولت" و سپس قدرت مطلق و ‏متمرکز سلاطين را پديد آورد که از آن بعنوان "استبداد شرقي" ‏Despotime oriental‏ ياد مي شود. وجوه مشخصّهء ‏اين نظام اقتصادي - اجتماعي عبارتند از:‏‏ ‏۱- حکومت مطلقهء فردي که تا حد "ظل الله" ارتقاء مي يابد و بر همهء عرصه هاي مذهبي، سياسي، قضائي، قانوني و ‏خصوصاً اقتصادي، حاکم مطلق است. ‏۲- کشاورزي مبتني بر آبياري وسيع مصنوعي. ‏۳- فقدان مالکيت خصوصي افراد بر زمين و ديگر شبکه هاي توليدي و در نتيجه: نبودن اشرافيت ثابت و بازرگانان ‏مستقل از حکومت. ‏۴- وجود بردگان بعنوان عوامل جنبي يا ثانوي توليد که بيشتر در خانه ها و کاخ ها و حرمسراها خدمت مي کردند. ‏۵- وجود يک سازمان اداري متمرکز و سرکوبگر. تاريخ ايران تا اوايل قرن بيستم، در واقع، تراژدي دردناک توليد و تکرار اين نظام اقتصادي - اجتماعي است.
غفّار در يادداشت هائي بر کتاب حلاّج ضمن بحث از مشخصّات "شيوهء توليد آسيائي"، تناقض هاي مرا بروشني نشان ‏داد. بايد بگويم که در پرتو بحث هاي طولاني با غفّار بود که من توانستم بر آن تناقض ها و ترديدها فائق آيم. او در ‏يادداشت هايش نوشت:‏‏ ‏"تأکيد پي در پي بر فئودالي بودن نظام حاکم - که بانوشته هاي مؤلّف و اسنادي که بدست مي دهد، متناقض است - ‏ارزش علمي اثر را از ميان مي برد و تأثير آن را بر اذهان جستجوگر، کاهش مي دهد. واقعيات مستندي که نويسنده ‏ارائه مي هد، همه، نافي نظام فئودالي هستند و وجود اشرافيت زميندار وابسته به سلطان، معناي فئودالي آنرا رد مي کند ‏مثلاً بمزايده گذاشتن حکومت ايالات و ولايات … حکومت «فئودالي» منابع اوليه پيشه وري و صنعت را به انحصار ‏خود در نمي آورد و اين ويژگي حکومت در ايران، از وجوه مميزهء شيوه توليد آسيائي است. اين انحصار دولتي، سدّ ‏راهِ اصلي ِ رشد پيشه وران و صنعتگران در جوامع آسيائي است. يعني آن طبقه اي که سرانجام «لاک مذهبي» ي قرون ‏وسطي را در غرب مي ترکاند و انقلابات دوران رنسانس را سبب مي شود، در ايران و ساير کشورهاي آسيائي، موفّق ‏به انجام اين کار نمي گردد" (۳).‏‏ در تحقيقات رايج آن دوره، از اسلام بعنوان يک "دين فئودالي" ياد شده بود. غفّار ضمن نقد و بررسي اين ديدگاه، عقيده ‏داشت: ‏"دين اسلام، دين فئودالي نيست. اديان تک خدائي، اديان جوامع خدا – شاهي ِ آسيا هستند و چنانکه مي دانيم در دوران ‏نظام فئوداليزم، هيچ ديني در غرب ظهور نمي کند... دين اسلام - به عنوان دين تک خدائي برآمده از اعتقادات قبيله اي - ‏پي بناي ايدئولوژيک و «ملاط» استبداد آسيائي است... ظهور جمهوري اسلامي، خود، گواه امروزي اين حقيقت است. ‏فرقه هاي مختلف الحاد و کليه نهضت هاي مردمي - ضد دولتي از يک جهت، ضد استبدادي هستند و از جهت ديگر، ‏هنگامي که بقدرت برسند، غشاء مذهبي آنان، خود به ايدئولوژي مذهبي ديگري تبديل مي شود که استبداد ديگري را ‏مستقر خواهد کرد... سرکوب اينان، خود دليل لازم و کافي براي استبدادي بودن دين اسلام - و نه فئودالي بودن آن - ‏بدست مي دهد" (۴).‏
غفّار از "بچه هاي اعماق" بود. دوران نوجواني و جوانيش - بعنوان کارگر- در آبادان و ديگر مناطق کارگري جنوب ‏گذشته بود و در اين دوران، او با سازمان جوانان حزب توده و سنديکاهاي کارگري آن پيوند داشت. با اينحال در ‏هنگامهء انقلاب ۵۷ و انشعاب دسته جمعي نويسندگان توده اي از کانون نويسندگان ايران، غفّار در کنار نويسندگاني ‏باقي ماند که مخالف سياست هاي حزب توده (در تبديل کردن کانون نويسندگان به ابزاري در خدمت سياست هاي آزادي ‏کُشِ رژيم اسلامي) بودند. غفّار به ايران، آزادي و عدالت اجتماعي عميقاً اعتقاد داشت. اينکه او تنها فرزندش را ‏‏"مزدک" ناميد نشانهء تعلّقات غفّار به تاريخ ايران و عدالت اجتماعي بود.‏‏ آن "شروع پست" و خصوصاً بي ادعائي، نجابت و تواضع ذاتي غفّار باعث شده بود تا او در نزد بعضي ها چندان "به ‏حساب" نيايد.‏‏ غفّار از بنيانگذاران کانون نويسندگان (در تبعيد) بود. او کانون را متشکّل از نويسندگان مي خواست، بنابراين: بنظر او ‏نيز کانون نويسندگان، جولانگاه سخنگويان فلان سازمان سياسي نبود و چون کانون (در تبعيد) را در راه ديگري ديد، ‏مانند من و بسياري ديگر – بتدريج - از آن، فاصله گرفت و رفت.‏
اوضاع نابسامان مالي، بي خوابي ها و شرايط طاقت فرساي کار شبانه، غفّار را خسته و شکسته کرده بود و او که خود ‏را "در آستانهء فصلي سرد" مي ديد، با براه انداختن يک روزنامه فروشي - در يکي از حومه هاي پاريس - کوشيد تا به ‏اوضاع نابسامانِ خود، سامان دهد. اما کار روزنامه فروشي (از ۶ بامداد تا ۸ شب) نيز غفّار را از "خويش" دور مي ‏ساخت. او – واقعاً - انبوهي از آثار و انديشه هاي نانوشته بود اما کارهاي روزمرّه، فرصتي براي نشستن و پرداختن به ‏کارهاي دلخواهش باقي نمي گذاشت. هر بار که از او مي پرسيدم: "در چه حالي؟" با لحني ازشکوه و شکايت مي گفت: ‏‏"دست هايم در لجن است!".‏
غفّار از دوران تبعيد به تلخي و نفرت سخن مي گفت و از پاريس بعنوان "ميهمانخانهء مهمان کُش ِ روزش تاريک / که ‏بجانِ هم انداخته است چند تن ناهموار". ‏‏ در چنان شرايطي بود که وسوسهء "بازگشت به ايران" در غفّار قوّت گرفت. او در جستجوي پناهگاهي بود تا خويشتن ‏را پيدا کند. بنشيند، بيانديشد و انديشه هايش را در قالب ترجمه و تحقيق، منتشر کند. وقتي با من دربارهء "بازگشت" ‏مشورت کرد، بي آنکه مخالفتي بکنم، شعر زيباي "هيوز" - شاعر سياه پوست آمريکائي- را برايش خواندم که غفّار – ‏خود - بارها آنرا با صداي احمد شاملو زمزمه کرده بود:‏
‏- "آن سرزمين، مالِ ماست"‏غفّار به ايران بازگشت و ضمن انتشار چند کتاب و مقاله، در ايجاد يا احياء کانون نويسندگان، فعالانه شرکت کرد. او از ‏جملهء ۱۳۴ امضاءکنندهء متن معروفِ "ما، نويسنده ايم" بود که انتشار آن بازتاب جهاني داشت (۵)‏‏ پس از دو سه سال، غفّار براي ديدار پسر کوچکش (مزدک) چند روزي به پاريس بازگشت. کمي ترس خورده و ‏هراسان مي نمود. شرايط پليسي حاکم بر روشنفکران ايران و ضرورت بازگشت مجدّد غفّار به وطن، باعث شده بود تا ‏وي در برخورد با بعضي ها، به اصطلاح "دست به عصا" و با نوعي "تقيه" سخن بگويد.‏‏ نيمه شب بود که صداي غفّار در تلفن، بسيار خسته و بغض آلود بنظر مي رسيد. ظاهراً در برخوردي ناخواسته و در ‏حضورِ عده اي، "شاعري انقلابي" با پرخاش و ناسزا، غفّار را "سفير سيار فرهنگي رژيم" و "مأمور اعزامي" ناميده ‏بود و غفّار از آنهمه بي حرمتي و گستاخي، بر خود لرزيده بود...‏‏ در گذشته اي نزديک، به خواهش من، غفّار، خانه و زندگيش را "براي چند روز" پناهگاه زن و فرزندان آن "شاعر ‏انقلابي" ساخته بود، "چند روز"ي که بتدريج تبديل به "چند ماه" شد بطوريکه خانه و زندگي غفّار، عملاً دستخوش ‏نوعي "مصادره انقلابي" گرديده بود. با توجه به اين "آوارگي مضاعف"، کارِ شبانه و بي خوابي هاي طاقت فرسا، ‏غفّار، بارها در پارک هاي پاريس خوابيده بود و اينک - در آن نيمه شب - تلفن کرده بود تا حاصل خواهش من و ‏قدرشناسي آن "شاعر انقلابي" را به رُخم بکشاند و... ‏
‏... باري! ما قاريان قبور شهيدان هستيم تا ستايشگران زندگان و زندگي سازان... و اينچنين است که داريوش و پروانهء ‏فروهر، سعيدي سيرجاني، غفّار حسيني، محمد مختاري و محمد جعفر پوينده مي بايست شهيد مي شدند تا جاعلان و ‏جسدبازان گزافه گو – "کُشندگان انواع ولاديمير" - را در سواحل عافيت، "آسودگي خيال" مُسلّم گردد (۶)... و آيا ‏شگفت انگيز است که حضور و "همبستگي" ما، در گورستان ها، چشم گيرتر است؟!‏
در سالمرگ غفّار، چهرهء ابري او را مي بينم که در شبانه اي از شراب و شعر و شعور و شاملو مي خواند: ‏- "بگذاريد اين وطن، دوباره وطن شود! بگذاريد اين وطن دو باره همان رؤيائي باشد که رؤياپروران در رؤياي خويش داشتند بگذاريد سرزمين بزرگ و پرتوان عشق شود سرزميني که در آن نه شاهان بتوانند بي اعتنائي نشان دهند نه ستمگران اسباب چيني کنند... آري! هر ناسزائي که به دل داريد نثار من کنيد! پولادِ آزادي زنگار ندارد..." (۷)‏
پاريس _ نوامبر ۱۹۹۹ _ آبان ماه ۱۳۷۸ ‏‏ زيرنويس ها: ‏ ‏۱- نشريهء کلک، شمارهء ۴۵- ۴۶، آذر- دي ۱۳۷۲، ص ۳۸۶ ‏۲- ترانه هاي ميهن ِ تلخ، يانيس ريتسوس، با صداي شاملو ‏۳- يادداشت ها... صص ۱۱ و ۱۴ ‏۴-ياددشت ها....ص ‏۵– هوشنگ گلشيري دربارهء هوشياري سياسي غفّار در اوج سرکوب نويسندگان ايران و خصوصاً در توطئهء سقوط ‏اتوبوس نويسندگان بوسيلهء محفل سعيد اسلامي (امامي) مي نويسد: «در جلسات ما، غفّار حسيني معمولاً جملات ‏حکيمانه مي گفت و گاهي توي خال مي زد. يک بار (در جريان سفر نويسندگان به ارمنستان) گفت: «همه تان را مي ‏اندازند توي درّه»: ماهنامه پيام امروز، شمارهء ۳۳، شهريور- مهر ۱۳۷۸، ص ۳۱. ‏۶ - «کُشندگان انواع ولاديمير» از احمد شاملو است در اشاره به مرگ ولاديمير ماياکوفسکي شاعر بزرگ روس که در ‏خفقان دوران استاليني، خود را کُشت. ‏۷- سياه همچون اعماق آفريقاي خودم، لنگستون هيوز ، با صداي احمد شاملو‏


















قا ب♦ چهارفصل

‏کارتونِ دهه شصت ايران خصوصاً در نشريات رسمي و پر تيراژ دولتي هنر خنده يا انتقاد نيست، بلکه هنرِ فرياد آرمان ‏و استکبارستيزي و عدالت خواهي است. يکي از کارتونيست هاي جوان و تازه نفسي که شاخصه هاي اين هنر را با ‏آرمانگرايي انقلابي و نگاهي مذهبي گره زده بود محسن نوري نجفي نام داشت که سعي مي کرد آثارش از حد شعار و ‏حرف فراتر رود...‏

‎‎از نسل آرمانگرايان انقلابي‎‎درباره محسن نوري نجفي
سال هاي اوليه انقلاب ايران با کمرنگ شدن فعاليت نسلي از کارتونيست هاي ايران که ترک ديار کردند و يا به هر ‏علت به حاشيه رانده شدند و ظهور نسل تازه اي از هنرمندان اين رشته همراه بود، کارتونيست هاي جوان و تازه نفسي ‏که شاخصه هاي اين هنر را با آرمانگرايي انقلابي و نگاهي اغلب مذهبي گره زده بودند؛ حبيب صادقي، حسين ‏خسروجردي و محسن نوري نجفي از آن گروه اند.‏
محسن نوري نجفي متولد 1336 تهران کار خود را با گرافيک و نقاشي آغاز کرد و از سال 1358 به عنوان ‏کارتونيست در روزنامه کيهان مشغول به کار شد. رد پاي نگاه نقاشانه را مي توان در آثار کارتون او به وضوح ديد، چه ‏در استفاده اش از تکنيک هاي مختلف نقاشي و چه در ايده هاي اش که حال و هوايي سورئاليستي دارند. نوري نجفي ‏متعلق به نسل جوان آرمانگرايي است که بعد از انقلاب پا به عرصه گذاشتند و عطف دوره کاري اشان در دهه شصت ‏شکل گرفت. پس نبايد چندان به دنبال شکل منتقدانه و قدرت ستيز اين هنر در آثار ابتدايي او بود، همانطور که خنده و ‏خنداندن جايي در آنها ندارد. کارتونِ دهه شصت خصوصاً در نشريات رسمي و پر تيراژ دولتي مثل کيهان، هنر خنده يا ‏انتقاد نيست که اصولاً ظرفيت بالايي براي تحمل اين دو پديده وجود نداشت، هنرِ فرياد آرمان و استکبارستيزي و عدالت ‏خواهي است. ‏

با اين حال نوري نجفي در بهترين کارهاي اش از حد شعار و حرف فراتر مي رود و برخوردي دروني با موضوعات ‏اش- خواه عدالت باشد يا انديشه و قلم- دارد. بسياري از نماد هاي بصري رايج کارتون روشنفکرانه، در خلال آثار ‏نوري نجفي و هم نسلان اش به مرور، کليشه شدند؛ قلم و کتاب و مغز و درخت و ريشه و شاخه و پرنده و سيم ‏خاردار...‏
نوري نجفي در مصاحبه اي گفته که از هيچ کارتونيست داخلي و خارجي تأثير نگرفته * اما در هر حال چون انديشه و ‏تصوير را محور قرار مي دهد از حيث جنس کار، خواه ناخواه دنباله روي جريان کارتون روشنفکري دهه پنجاه و ‏امثال رادپور و داود شهيدي است هر چند که در مباني انديشه با آن همسو نباشد. بازي هاي بصري سورئاليستي يا ‏نمادين با بدن انسان و اشياء و ابزار که از علائق کارتونيست هاي تلخ انديش و هنرمندان طنز سياه دهه 60 اروپا است ‏به روشني در کارتون هاي نوري نجفي هم ديده مي شود؛ چشمي که به شکل کتاب در آمده، بدني که به صورت مشتي ‏گره کرده است، شعله شمعي که سر انسان را تداعي مي کند. گاهي نتيجه اين بازي تصويري بسيار پر مفهوم و بديع ‏است، مثل مردي که در جاي چسب نواري نشسته و زبان اش را به جاي چسب بريده اند. ‏
در اجرا، بهترين آثار او سياه قلم هايي هستند که از هاشورهايي پر قدرت، بهره مي برند هرچند که گاه در اين بهره ‏گيري از هاشور چنان به افراط مي رود که به بافت آن لطمه مي زند و احجام، تبديل به سطوح يکدست تيره و چرکتاب ‏مي شوند. نوري نجفي به خاطر ترکيب مطبوع تکنيک خاص و ايده هاي بصري بعضاً فکورانه اش تا به حال جوايز ‏داخلي و خارجي متعددي از نمايشگاه هاي کارتون دريافت کرده است، از جمله جايزه بزرگ جشنواره بين المللي ‏کارتون کره جنوبي در سال 1996، جايزه مسابقه يومي يوري شيمبون ژاپن در سال 1993، پلاک نقره نمايشگاه ‏تولنتينوي ايتاليا و...‏با گذشت تقريباً سه دهه از انقلاب ايران، جوانان آرمانگراي دهه شصت به ميانسالان خسته و از نفس افتاده، شايد هم ‏معتدل و واقع بين تبديل شده اند. برخي مانند مخملباف مسيري يکسره متفاوت گزيده اند و برخي ديگر بي سر و صدا ‏گوشه عزلت گرفته اند. محسن نوري نجفي اما، همچنان مشغول نقاشي و طراحي کارتون به همان سياق سابق است ‏هرچند ديگر جريان فرهنگي او مانند دهه شصت در کانون توجهات نيست و انگار سبک خشک و آرمانخواهي از مَد ‏افتاده آثار اش کمتر با روح زمانه و نياز هاي نسل نو همراه اند.‏
‏*از گفتگوي عباس قاضي زاهدي با محسن نوري نجفي در سايت ايران کارتون، 9 ارديبهشت 1386 ‏




























کتاب روز♦ کتاب






‏‏<‏strong‏>نقد مجموعه آثار داستاني اسماعيل فصيح و …<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: آناهيد اجاكيانس‏184 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1386، چاپ اول
يكي از نويسندگان پرتلاش و موفقي كه توانسته است در ادبيات معاصر ايران جايگاهي كسب كند، «اسماعيل ‏فصيح» است. آثار او داراي گيرايي و كشش خاصي است كه مديون سبك ساده و طنز آلود و هزل گويي ‏اوست. اين كتاب، مجموعه مقالاتي است كه در فاصله سال هاي 1378 تا 1384 خورشيدي، درشماره هاي ‏مختلف «نامه فرهنگستان» - نشريه فرهنگستان زبان و ادب فارسي – منتشر شده است. در اين مقالات، همه ‏داستان هاي كوتاه و رمان هاي اين نويسنده حرفه اي، معرفي و نقد شده است. علاوه بر آثار «فصيح»، در ‏مقالات اين مجموعه چند داستان از «احمد محمود»، «زويا پيرزاد»، «امير حسين چهل تن» و «فتانه حاج سيد ‏جوادي»، معرفي و نقد شده است. زبان اين مقالات ساده و رسا و مضمون آن ها سرشار از نكات ظريف و ‏خواندني است. ‏

‏<‏strong‏>نامه به پدر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: فرانتس كافكامترجم:الهام دارچينيان‏104ص، تهران: انتشارات نگاه، 1386، چاپ اول
‏«نامه به پدر» كه هرگز به دست مخاطبش نرسيد، نمايانگر صادقانه ترين كوششي است كه نويسنده در آن، ‏زيرترين لايه هاي روابط خانوادگي را كاويده و از اين منظر، بسياري از دردمندي هاي جان و روانش را با ‏رويكردي روانكاوانه، غناي هنرمندانه بخشيده است. پدر «كافكا» كه مردي تنومند، خودساخته و مستبد بود، ‏هرگز به پسرش و دنياي ذهني و فكري او توجهي نكرد. «كافكا» در برابر پدر احساس حقارت مي كرد و ‏هميشه با مخالفت او كه نوشتن را اتلاف وقت مي دانست، مواجه بود. «نامه به پدر» را در واقع مي توان ‏مانيفست اعتراض به روش آموزش و پرورش پدرسالارانه دانست. در اين نامه، پيش از هر چيز با حقيقتي به ‏تمامي عريان، با صداقتي كم نظير و تكان دهنده در داوري خود و ديگران روبه رو هستيم. ‏

‏<‏strong‏>گزيده آثار گرافيك ابراهيم حقيقي (1385-1348 )<‏‎/strong‏>‏
‏109 ص، تهران: موسسه چاپ و نشر نظر، 1385، چاپ اول
اين كتاب، گزيده اي از آثار طراح و گرافيست معاصر ايراني، «ابراهيم حقيقي» است كه در فاصله سال هاي ‏‏1348 تا 1385 شكل گرفته اند. «ابراهيم حقيقي» را مي توان حد فاصل ميان طراحان گرافيك ديروز و ‏امروز ايران دانست. او با نسل نخستين گرافيك ايران و در راس آن، «مرتضي مميز» زيست و بزرگ شد؛ با ‏آنها همراه بود و در گفتمان حرفه اي با آنان هم زبان شد و تجربه هاي گرانبهايي از اين ارتباط كسب كرد. با ‏وجود اين، راه خودش را با كسب تجربه هاي متنوع طي كرد. تلاش او باعث شد تا با نسل بعدي گرافيك ايران ‏همراه شود و پيوندي منطقي بين كارهاي درست گذشتگان و نگاه هاي تازه به وجود آورد. او به ويژه، در ‏حوزه گرافيك فرهنگي نقش موثري در ارتقاء سطح گرافيك ايران ايفا كرده است. با وجود تنوع در كارهاي ‏گرافيك او در حوزه هاي تجاري، تمركزش بر خلق كارهاي گرافيك فرهنگي حفظ شد. به همين دليل بايد او را ‏گرافيست فرهنگي دانست. ‏

‏<‏strong‏>درهاي ايراني: گزيده عكس هاي هادي هراجي<‏‎/strong‏>‏
‏120ص، تهران: چاپ و نشر نظر، 1386، چاپ اول
در شهرها و روستاهاي سرزمين پهناور ايران، بناها و ساختمان هايي با درهاي زيبا و قديمي وجود دارند كه ‏هنر، فرهنگ و ذوق مردمي با ميراثي چند هزار ساله را منعكس مي كنند. اين درها، گاه بسيار ساده و فقيرانه ‏و گاه پر از نقش و نگارهاي زيبا هستند و از آثار هنري و تاريخي ايران به شمار مي روند. هر كدام از اين ‏درها، از تنگدستي و توانگري صاحب خانه خبر مي دهد و بعضا دوره اجتماعي خاصي را در ذهن تداعي مي ‏كند. كتاب حاضر، مجموعه اي از عكس هاي رنگي زيبا از اين درهاست كه به وسيله يكي از عكاسان خوش ‏ذوق ايراني ضبط و ثبت شده است. ‏

‏<‏strong‏>مرآت الوقايع مظفري (مجموعه دو جلدي)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عبدالحسين خان ملك المورخينتصحيح: عبدالحسين نوايي‏1429 ص، تهران: مركز پژوهشي ميراث مكتوب، 1386، چاپ اول
كتاب «مرآت الوقايع مظفري» مجموعه اي از يادداشت هاي «عبدالحسين خان ملك المورخين» معروف به ‏‏«لسان السلطنه» است. او كه در فاصله سال هاي 1248 تا 1312 خورشيدي مي زيست، در اين يادداشت ها، ‏برخي حوادث سياسي و اجتماعي ايران و رنج هاي مردم اين سرزمين در دوران سلطنت «مظفرالدين شاه»، ‏يعني فاصله سال هاي 1314 تا 1324 ه. ق را به تصوير كشيده است. «ملك المورخين»، فرزند «ميرزا ‏هدايت الله خان» پسر «ميرزا محمد تقي خان لسان الممالك»، اديب و شاعري توانا و تاريخ نگار و ‏روزنامه نگاري كارآزموده بود كه به چند زبان خارجي نيز آشنايي داشت. وي در طول حيات خود، آثار ‏زيادي را در زمينه تاريخ، ادبيات، صنايع و... به رشته تحرير درآورده است. «ملك المورخين» از ‏آزاديخواهان و ميهن پرستاني بود كه از اواخر دوره مظفري به انتشار روزنامه و مقالات انتقادي روي آورد. ‏‏«مرآت الوقايع مظفري» كه به كوشش استاد فقيد «دكتر عبدالحسين نوايي» تصحيح و همراه با نمايه مفصل ‏چاپ شده، از واپسين تلاش هاي علمي نويسنده و منبعي ارزشمند براي مطالعه تاريخ دوران قاجار است. ‏

‏<‏strong‏>مدرنيته، شبهه و دموكراسي: بر مبناي يك بررسي موردي درباره حزب توده ايران از آغاز تا ‏سال 1378<‏‎/strong‏>‏
‏ نويسنده: اصغر شيرازي‏504 ص، تهران: نشر اختران، 1386، چاپ اول
موضوع اصلي اين كتاب، بررسي موردي «حزب توده» است. ولي نويسنده اين موضوع را در رابطه و پيوند ‏با مدرنيته و« شبهه» بررسي مي كند. منظور از «شبهه» در اين كتاب، آن نوع ادراكي است كه نسبت آن با ‏مصاديق واقعي، به علت به كاربردن روش هاي معرفتي نامناسب، دچار خدشه و خلل شده است. قصد نويسنده ‏شرح تاريخ اين حزب و يا نقد آن تنها از يك منظر سياسي نيست، بلكه ديدگاه ديگري را براي اين نقد پيشنهاد ‏مي كند. اين ديدگاه بر اين فرض نهاده شده است كه نظريات و فعاليت هاي «حزب توده» و شبهات و اشتباهات ‏محتمل در اين دو امر را نمي توان به حد كافي تحليل كرد، مگر آنكه اين كار را در پرتو رويارويي دو نوع ‏تمدن مدرن و پيش مدرن، يعني تمدن دنياي جديد و تمدن سنتي ايران نيز، انجام دهيم. تلاقي جامعه ايران با ‏دنياي مدرن و تاثيرات اين تلاقي بر وجوه مختلف زندگي ايرانيان، موضوع گفتمان پرتنش و با دوامي در ميان ‏روشنفكران و جامعه شناسان ايراني بوده است. يكي از موضوعات مركزي اين گفتمان، مسئله تاثير اين تلاقي ‏بر انديشه و رفتار روشنفكران ايران بوده است. قصد كتاب حاضر، شركت در اين گفتمان از طريق بررسي ‏شبهات نظري حاصل از اين تلاقي و اشتباهات عملي ناشي از اين شبهات است. ‏
‏<‏strong‏>عبور از سازمان: مجيد شريف واقفي به روايت اسناد<‏‎/strong‏>‏
تدوين: شهرزاد ساسان پور‏324 ص، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386، چاپ اول
سابقه تاسيس «سازمان مجاهدين خلق ايران» به حدود سال 1344 باز مي گردد. اعضاي اصلي اين سازمان ‏از جناح مذهبي جبهه ملي و نيز اعضاي نهضت آزادي بودند. آغاز مبارزه مسلحانه و چريكي مجاهدين سال ‏‏1350، و مقارن با برگزاري جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي بود. شكل گيري اين سازمان، با استقبال ‏نيروهاي انقلابي مذهبي مواجه شد. اما جريانات سال 1354 و تغيير موضع بخشي از رهبري اين سازمان و ‏پذيرش ماركسيسم از جانب آنها، آثار منفي بسيار بر جاي گذاشت. در كتاب حاضر، زندگينامه و فعاليت هاي ‏‏«مجيد شريف واقفي»، از اعضاي مركزيت اين سازمان در سال 1354 و مقاومت او در برابر تغيير مواضع ‏ايدئولوژيك سازمان و سرانجام ترور او توسط مخالفانش، با مجموعه اي از اسناد و مدارك و عكس ها، به ‏تصوير كشيده شده است. ‏

‏<‏strong‏>افسانه هاي دهستان برزرود<‏‎/strong‏>‏
گردآورنده: كاظم سادات اشكوري‏191ص، كرمان: نشر هزار، 1386، چاپ اول
دهستان «برزرود» از دهستان هاي شهرستان «نطنز» است و در مركز ايران قرار دارد. اين دهستان پنج ‏روستا دارد كه از ميان آنها «ابيانه» بسيار مشهور است. ساير روستاهاي «برزرود» عبارتنداز: «برز»، ‏‏«طره»، «كمجان»، «يارند». كتاب حاضر، مجموعه اي از افسانه هاي كوتاه و زيباي روستاهاي «برزرود» ‏است. اين افسانه ها تصويري از زندگي اجتماعي و فرهنگي و آداب و رسوم مردم اين مناطق از كشورمان را ‏منعكس مي كند. ‏

‏<‏strong‏>رقص، رامش، نيايش<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: علي اصغر نصرالله پور‏186ص، كرمانشاه: انتشارات موسسه فرهنگي كوثر، 1386، چاپ اول
اين كتاب پژوهشي است مختصر و مفيد درباره هنر رقص و ويژگي هاي آن در كشورهاي جهان و ايران. ‏بخش خواندني و جالب كتاب، بخشي است كه به تاريخچه رقص در ايران و ويژگي هايش در دوره هاي ‏مختلف تاريخي، رقص از ديدگاه بعضي از فقهاي اسلام، رقص در اشعار شعراي بزرگ ايران، رقص ‏عارفان (سماع) و سرانجام انواع رقص هاي محلي در نقاط مختلف ايران و در ميان اقوام گوناگون سرزمين ‏پهناورمان مي پردازد. ‏

‏<‏strong‏>زندگي و مبارزات محمد باقر تنگستاني (مدير روزنامه جنوب)<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: دكتر عبدالكريم مشايخي‏172ص، تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه مقالاتي درباره زندگي و مبارزات «محمد باقرخان تنگستاني»، فرزند «سرتيپ علي خان ‏تنگستاني» است كه خاندان او در دوره زنديه و قاجاريه به دفاع از مرزهاي ايران در مقابل تجاوز بيگانگان ‏برخاستند. وطن پرستي، مشروطه خواهي و مخالفت با استعمار از ويژگي هاي شخصيتي «محمد باقر خان ‏تنگستاني» بود كه در اين كتاب با آن آشنا مي شويم. «محمد باقرخان»، از خوانين مشهور جنوب، مدير ‏روزنامه «يادگار جنوب» و «نداي جنوب» و از رجال صدر مشروطيت و پيشگامان آزادي بود كه عمري را ‏با كمال صداقت و فداكاري در خدمت به ايران و ايرانيان به سر برد و سرانجام در تيرماه سال 1339 ‏خورشيدي در گذشت. ‏

‏<‏strong‏>پنج آواز محلي ايراني<‏‎/strong‏>‏تنظيم براي گيتار كلاسيك: ليلي افشار‏24ص، تهران: انتشارات كارگاه موسيقي، 1386، چاپ اول
اين پنج آواز، منتخبي است از موسيقي فولكلور ايراني كه در اين تنظيم، فرم اصلي شان حفظ شده است. مردم ‏ايران با اين قطعات كاملا آشنا هستند و با وجود قديمي بودن شان، تا به امروز نزد ايرانيان قطعات محبوبي ‏بوده اند. «ليلي افشار»، تنظيم كننده اين آوازها، از برجسته ترين نوازندگان گيتار كلاسيك در جهان است. ‏آوازهاي اين مجموعه عبارتنداز: «گل گندم»، «عزيزجون»، «ليلا ليلا»، «جان مريم»، «لالايي». علاوه بر ‏پنج آواز محلي ياد شده، قطعه ديگري به نام «سنه ده قالماز»[1]، اثر «توفيق قلي يف»، آهنگساز اهل ‏آذربايجان، براي اين مجموعه تنظيم و به آن افزوده شده است. ‏
‏[1]‏‎ سنه ده قالماز يا براي تو نخواهد ماند ‏
کونلوم سنين اسيرينقلبيم سنيدير، يارقلبيم سنيدير.‏انصاف ايله، خوش سوزلهمني گل ديندير، يار مني گل ديندير.‏سويله نه دير بو ادالار بو عشوه و ناز.‏والله آي قيز بو گوزلليک سنه ده قالماز.‏يالقيزام يالقيز، يالقيزام يالقيز.‏گل مني محنته، اودا سالان وفاسيزسويله، نه دير، بو ادالار بو عشوه و ناز‏ گئدر بير گون بو گوزلليک سنه ده قالمازداغلار باشي دوماندير آمان آلله ياريئنه دوماندير، آيريليق ئولومدن منه يامان دير، يار ‏منه يامان دير.‏

























گفت وگو♦ سينماي ايران

بهاره رهنما بازيگري را با فيلم "افعي" آغاز کرد، اما تا سه سال بعد اجباراً در هيچ فيلمي ظاهر نشد. در سال ‏‏1374 با فيلم هاي عاشقانه و غزال شروعي تازه را تجربه کرد و تا امروز در فيلم ها و سريال هاي موفق ‏زيادي ظاهر شده است. از نيمه آبان ماه اکران آخرين فيلم او به نام "توفيق اجباري" آغاز شد که با شايعاتي ‏درباره دلايل توفيق و سانسورهاي اعمال شده بر فيلم همراه بود و ترجيح داديم آنها را از زبان رهنما ‏بشويم.....‏

گفت و گو با بهاره رهنما‎‎آشفتگي هاي يک بازيگر‎‎
بهاره رهنما متولد 1352 همسر پيمان قاسم خاني، فارغ التحصيل رشته ادبيات نمايش و حقوق قضايي از ‏دانشگاه آزاد است. فعاليت در زمينه بازيگري را با فيلم "افعي" آغاز کرد، اما تا سه سال بعد اجباراً در هيچ ‏فيلمي ظاهر نشد. در سال 1374 با فيلم هاي عاشقانه و غزال شروعي تازه را تجربه کرد و تا امروز در فيلم ‏ها و سريال هاي موفق زيادي بازي کرده است. از 16 آبان ماه اکران آخرين فيلم بهاره رهنما به نام "توفيق ‏اجباري" که در آن با محمدرضا گلزار و رضا عطارن همبازي است، آغاز شد که با توفيق تجاري خوبي نيز ‏برخوردار بود. اما شايعاتي درباره دلايل توفيق و نيز سانسورهاي اعمال شده بر فيلم بر سر زبان هاست که ‏ترجيح داديم، آنها را در تهران از زبان رهنما بشويم.....‏
‎‎همکاري تان با آقاي لطيفي چگونه شکل گرفت؟‏‎ ‎اولين صحبتي که درمورد اين فيلم با من شد و راغبم کرد بازي در نقش مقابل رضا عطاران بود.من دغدغه ‏همکاري با عطاران را در مجموعه "کوچه اقاقيا" داشتم.در زمان توليد اين مجموعه قرارداد هم بسته شد. اما ‏ترس من از اينکه بازي در اين مجموعه ها روند کاري مرا تغيير دهد باعث شد تا اين همکاري شکل نگيرد. ‏من فيلمنامه "توفيق اجباري را خواندم و گفتم ترجيح مي دهم اگر قرار باشد نقش مکمل فيلم را بازي کنم، ‏ترجيح مي دهم نقشي مستقل از روند اصلي داستان باشد. اما درنهايت علاقه به همکاري با لطيفي و صحبت ها ‏و ترغيب هاي دوستان باعث شد تا بپذيرم.‏
‎‎اين صحبت ها و فاکتورها چه بودند؟‏‎ ‎اولين صحبت اين بود که اين فيلم از فيلم هاي پر پرسوناژي است که روند داستان به نحوي نيست که کسي در ‏سايه بازيگري ديگري قرار بگيرد.از سويي فيلمنامه نويس کار هم به من گفت که از ابتدا اين نقش را براي من ‏نوشته است و اضافه کرد که اگر آن را نپذيرم روزي که اکران شد افسوس مي خورم که چرا آن را بازي ‏نکردم. درعين حال بعدها متوجه شدم که بيتا شخصيتي مستقل است و تکميل کننده نيست. عطاران هم به من ‏گفت اين از آن دست نقش هايي است که دوست داشت زن بود و آن را بازي مي کرد.‏
‎‎جداي از اين بحث ها نقش بيتا براي خودتان جاذبه اي داشت؟‎ ‎در ابتدا نوعي نارضايتي با من بود. اما چند نکته جالب درآن بود که ظرافت هاي کاراکتر را بيشتر مي کرد. ‏البته متاسفانه آنها در اداره ارشاد سانسور شدند به نمايش در نيامدند.‏
‎‎نکاتي که سانسور شدند چه بودند؟‏‎ ‎يکي از نکات قابل اهميت سه رويا بودن بيتا بود که به کل حذف شد. در اين سه رويا بيتا مي ديد که گلزار ‏عاشق او شده و ابراز علاقه مي کند در نوع کارگرداني اين قسمتها هم تمهيداتي خوبي به وجود آمده بود. ‏متاسفانه اين رويا به دستور ارشاد که معتقد بود بهتر است اين علاقه دخترخانم تا اين حد باز تصوير نشود، ‏حذف شود.‏
‎‎آيا مساله ديگري هم بود؟‏‎ ‎بله. پايان بندي داستان اين شخصيت که بالاخره با يک فوتباليست معروف ازدواج مي کرد. با نشان دادن چنين ‏تصويري اين مقوله فرهنگي ديده مي شد که بسياري صرفاً به دنبال شهرت هستند. اين سکانس نيز به دليل ‏حذف سکانس هاي متصل به آن از فيلم حذف شد و باعث شد که شخصيت بيتا سرانجام نداشته باشد.‏

‎‎در عرصه سينما شاهديم که گاهي نقش هاي کوتاه مي پذيريد. چرا؟‎ ‎من اين شکل کار کردن را بسيار دوست دارم ضمن اينکه اين کارها باعث مي شود که تو بين بازيگر يک و ‏دو مقايسه نشوي و به هرحال ديده هم مي شوي.‏
‎‎در جايگاه يک بازيگر بازي در نقش هايي را که به قول خودتان دستياري است را چگونه مي ‏بينيد؟‎ ‎نکته اي که برايم در اين سال ها اهميت پيدا کرده است اين است که شرايط بازي دريک فيلم بسيار مهم تر ‏است از اين که در چه جايگاهي بازي کني.گاهي ممکن است در يک شرايط بسيار نامساعد نقشي بزرگ را ‏چنان بد بازي کني که اگر نقش کوچک با شرايط مساعد را بازي مي کردي بيشتر به چشم مي آمدي.‏
‎‎اساسا نوعي نگاه طنز در اغلب کارهاي شما به چشم مي خورد. اين ويژگي چگونه به نقش هايتان ‏تسري پيدا کرده است؟‎ ‎يک دوست منتقد به من مي گفت دقت کرده اي نقش هايي را که ساليان قبل به گوهر خيرانديش مي دادند الان ‏به تو مي دهند. خيلي خوشحال شدم و گفتم هيچ اشکالي ندارد به دليل اينکه گوهر خيرانديش گوهر سينماي ‏ايران است. در اين سال ها يک سري نقش هايي به من پيشنهاد شده است که ويژگي هاي يکساني را درخود ‏پنهان دارد که نوعي سبک در روند کاري من به وجود آورده است. نقشي که درعين اينکه غم و غصه دارد با ‏نوعي شيريني هم همراه است. من دوست دارم که خودم را در نقش هايم جاري کنم و خوشحالم که درسي ‏سالگي اين اتفاق برايم افتاده است.‏
‎‎اين سبک بازي داراي چه ويژگي هايي است؟‏‎ ‎يک آشفتگي و گيجي در کنار تناقض هايي که در مجموع داراي يک کنتراست است.‏
‎‎داشتن همين ويژگي شما را به بازي در فيلم هاي کمدي سوق داده يا اساساً انتخاب شما سينماي ‏کمدي است؟‎ ‎گرايش من به اين سبک لزوماً يک گرايش کمدي نيست اما در سينماي ما مقوله انتخاب بازيگر وجود ندارد. ‏من در جايگاه يک بازيگر نقش هايي را که در تضاد با آرمان هايم بوده است را نپذيرفته ام.نقش هايي را که ‏شايد مي توانستند وزن خاصي به جايگاه من بدهد.اما در کل سينماي ما سينماي انتخاب نيست. در مصاحبه اي ‏که با مجله فيلم داشتم اين صحبت من با عنوان آرزوهاي برعکس يک دختر خرافاتي تيتر شد.‏












گزارش♦ سينماي ايران


هفته گذشته، جمعي از هنرمندان سينما و تئاتر در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران گرد هم آمدند تا از نيم قرن حضور ‏جمشيد مشايخي در عرصه بازيگري تجليل کنند. در اين مراسم باشکوه عزت الله انتظامي، محمد علي کشاورز، داود ‏رشيدي، آيدين آغداشلو و خسرو شکيبايي در باره اين هنرمند سخن گفتند و از او تقدير کردند‏‎.‎

گزارش مراسم تجليل از جمشيد مشايخي ‏‎‎پا به پاي هم پير شديم‎‎
پنجشنبه گذشته مراسم تجليل و قدرداني از جمشيد مشايخي بازيگر پيشکسوت سينما و تئاتر ايران تحت عنوان "پنجاه ‏سال سايه‌ دوست داشتني" با حضور جمع کثيري از هنرمندان برگزار شد. درابتداي مراسم و پس از صحبت هاي بهزاد ‏فراهاني مجري برنامه، جعفر والي به روي صحنه رفت و درباره همکاري اش با مشايخي چنين گفت: سعادتي بود که ‏در اين مدت با مشايخي همکاري مي کردم. ما پا به پاي هم پير شديم. اين جور زندگي کردن قشنگ است. ما خاطرات ‏خوبي با هم داريم. جمشيد مشايخي هميشه همراه و مشاور من در تمام کارهاي هنري ام بوده و هست‎. ‎
در ادامه مراسم حميد سمندريان به روي صحنه رفت و صحبت هايش را چنين آغاز کرد: من خوشحالم که امروز در اين ‏مراسم محمد علي کشاورز و ديگر هنرمنداني را مي بينم که روزي با هم تئاتر کار مي کرديم. مشايخي نمايشنامه هاي ‏مختلفي در طول 50 سال زندگي هنري خود اجرا کرده است. من تجربه کاري که با وي در تئاتر آندورا داشتم، به نوعي ‏هنرمندي وي را کشف کردم. مشايخي همانطورکه نفس مي کشيد فرهنگ يک متن بيگانه را بدون هيچ اشاره اي از ‏سمت من، بيرون مي کشيد و آن را براي مخاطب ايراني قابل لمس مي کرد. من هرگز بازي او را در صحنه تئاتر ‏فراموش نمي کنم‏‎. ‎نكته ديگر اينكه، جمشيد عادت دارد هر بار كه روي صحنه مي‌آيد آن را ببوسد. بعضي‌ها فكر مي‌كنند ‏كه اين كار را از روي تظاهر يا ريا انجام مي‌دهد. اما من بارها ديده‌ام كه وقتي هيچ كسي در سالن نمايش نيست اين كار ‏را تكرار مي‌كند و معلوم است كه او واقعاً عاشق اين كار است‎.‎

در ادامه مراسم قطعاتي توسط نويد مصطفي پور و سعيد رودباري نواخته شد که مورد استقبال حاضرين قرارگرفت. ‏آيدين اغداشلو سخنران بعدي اين مراسم بود که همزمان با ياد درگذشت شاعر سينماي ايران علي حاتمي برگزار مي شد، ‏از اين رو صحبت خود را به فصل مشترکي از کار اين دو استاد اختصاص داده و چنين گفت: براي فيلم "کمال الملک" ‏قرار بود به پيشنهاد مرحوم علي حاتمي به مشايخي نقاشي بياموزم. وقتي وارد صحنه شدم و مشايخي را درآن لباس ديدم ‏حس کردم خود کمال الملک است و من چيزي ندارم که به او بدهم. اميدوارم اين هنرمند عزيز که امروز در کنار ما ‏نشسته هميشه پايدار باشد. بسياري بعد از مرگ اسطوره مي شوند، اما بعضي در زمان زندگي اسطوره هستند. کافي ‏نيست کسي هنرمند و خلاق باشد، بلکه اينها لازم است اما کافي نيست. کسي که مي خواهد هنرمند کامل باشد مانند ‏جمشيد مشايخي بايد درست زندگي و کار کند و با هر ابتذال و دروغ کنار نيايد. او همانند کمال الملک با آبرو و شريف ‏است. من او را تحسين مي کنم و دست و صورتش را مي بوسم‏‎. ‎
محمد علي کشاورز نفر بعدي بود که به روي صحنه رفت و چنين سخن آغاز کرد: تمام كساني كه اينجا هستند استادان و ‏دوستان خوب من هستند كه از جمشيد مشايخي تعريف كردند. اما من مي‌خواهم از همسر جمشيد مشايخي بگويم مي ‏خواهم امشب از همسر جمشيد مشايخي بگويم. او با همراهي و همياري خود اين شخصيت هنري را به اينجا رسانده ‏است. او فرزندي شايسته چون نادر مشايخي را تربيت کرده و اميدوارم هميشه در کنار جمشيد پايدار باشد. همچنين بايد ‏بگويم كه اگر فن تئاتر را از ديگر دوستانم ياد گرفتم، انسانيت و ايران دوستي را بيش از هر كسي از جمشيد مشايخي ‏آموختم‎.‎

در ادامه، بخش دوم قطعات موسيقي توسط فاضل جمشيدي به همراه گروهش اجرا شد. پس از اين بخش نوبت به عزت ‏ا... انتظامي رسيد تا درباره مشايخي حرف بزند: سال 36 به اداره هنرهاي دراماتيك آمدم و آنجا براي اولين بار دوستان ‏و هنرمنداني چون جعفر والي، عباس جوانمرد، علي نصيريان و جمشيد مشايخي را ديدم. در آن سال‌ها همه با هم كار ‏تئاتر مي‌كرديم و از سال 38 تا 44 نيز هر هفته يك نمايش را به طور زنده در تلويزيون اجرا مي‌كرديم. بعدها با افتتاح ‏تالار سنگلج هم همكاري مان را ادامه داديم. آن دوران بهترين دوران زندگي من بود. آرزو مي کنم اين گونه تجليل ها ‏هميشه در زمان زنده بودن اين افراد برگزار شود. گرچه فکر مي کنم امروز هم براي مشايخي براي برگزاري اين ‏مراسم دير است و بايد زودتر چنين برنامه اي را براي وي برپا مي کرديم. او در ادامه افزود: ما با هم صادقانه کار ‏کرديم. ما سينما را با فيلم " گاو" با هم شروع کرديم. بعد از آن هر کسي براي خود راه ديگري را انتخاب کرد. من به او ‏علاقه زيادي دارم. ‏

در ادامه مراسم لوح تقديري توسط عزت ا... انتظامي از طرف خانه تئاتر و خانه هنرمندان به مشايخي اهدا شد. رويا ‏تيموريان و خسرو شکيبايي از طرف انجمن بازيگران خانه سينما تنديس ويژه و لوح تقدير را به وي تقديم کردند‏‎ ‎‏ جمشيد ‏مشايخي هنگام دريافت اين جوايز و پس از تشکر و قدرداني چنين گفت: كوروش مي‌گويد من بدان گونه كه در اين زمين ‏زنده زاده شدم روزي نيز تن خسته‌ام در اين زمين ماندگار مي‌شود، اينجا سرزمين مادري من ايران است. از زماني که ‏ايران به وجود آمده دلاوراني براي حفظ ناموس اين سرزمين به شهادت رسيدند وعده اي نيز با آثار خود به اين سرزمين ‏ماندگاري ايران عزيز شهادت دادند‏‎. ‎
سپس داود رشيدي به روي صحنه آمد و چنين گفت: از اينکه اين مراسم براي تجليل اين هنرمند برگزار شد خوشحالم. ‏اميدوارم 100 سالگي فعاليت هنري وي را جشن بگيريم و آرزو مي کنم هميشه مشايخي روي صحنه باشد تا همه از او ‏درس بگيرند‎. ‎

پروين سليماني نفربعدي بود که درباره مشايخي سخن گفت: من امروز اينجا پيش شما عزيزان سر تعظيم فرود مي آورم. ‏من با مشايخي همکاري هاي فراواني داشتم اما فيلمي که او در آن نقش پسر من را بازي مي کرد يکي از بهترين ‏خاطراتم محسوب مي شود‏‎. ‎
خسرو شکيبايي هم درباره اين بازيگر پيشکسوت چنين گفت: در ايران کمتر کسي هست که جمشيد مشايخي را به عنوان ‏يک هنرمند نشناسد. ما افتخار داشتيم که از جواني در خدمت وي بوديم و از استادي او لذت مي برديم. من از وي ‏چيزهاي زيادي ياد گرفتم‏‎. ‎
در ادامه مراسم لوح تقديري از طرف دکتر قاليباف شهردار تهران توسط محمد علي کشاورز به جمشيد مشايخي اهدا ‏شد. فراهاني هم در اين باره گفت: جا دارد از دکتر قاليباف به خاطر کمک به سينما و تئاتر شهر و ساخت سوله هاي ‏ايرانشهر براي ايجاد سالن هاي نمايش تشکر کنم. اميدوارم اين عزيز نگاه قشنگ خود را از هنر برندارد. ‏در پايان اين مراسم، فيلمي مستند درباره جمشيد مشايخي که توسط امير مهرتاش مهدوي ساخته شده بود براي حاضران ‏به نمايش درآمد‏‎. ‎

‏ ‏





فيلم روز♦ سينماي ايران


‏پوران درخشنده از 1352 با ساختن فيلم هاي مستند در تلويزيون مرکز کرمانشاه شروع به فيلمسازي کرد و دو سال بعد ‏به تهران منتقل شد. از 1359 با بازي در فيلم خانه آقاي حقدوست شروع به فعاليت در سينما کرد و در 1365 اولين فيلم ‏سينمايي خود را با نام رابطه کارگرداني نمود. يک سال بعد فيلم پرنده کوچک خوشبختي او را به شهرت و موفقيت بين ‏المللي رساند، اما کارهاي بعدي وي هرگز نتوانست به اندازه دو فيلم اول کارنامه اش بدرخشد. نگاهي انداخته ايم به بچه ‏هاي ابدي هشتمين و آخرين ساخته او، که هم اکنون بر پرده سينماهاست...‏

‎‎پيام هاي اجتماعي‎‎بچه هاي ابدي ‏
نويسنده، تهيه کننده و کارگردان: پوران درخشنده. مدير فيلمبرداري:حسين جعفريان. تهيه کننده: روح الله برادري. ‏بازيگران: شهاب حسيني، پانته آبهرام، الهام حميدي، هادي مرزبان و...‏
نگار در آستانه ازدواجش با ايمان درمي يابد كه او تعهدي در زندگيش دارد كه نمي تواند آن را به خاطر ازدواج، ناديده ‏بگيرد. نگار دچار ترديد مي شود. آيا به ايمان حق دهد و آينده زندگي مشترك شان را با نفر سومي تقسيم كند...‏
فيلم جديد پوران درخشنده تقريباً با همان مشکلاتي دست و پنجه نرم مي کند که ساخته پيشين اين فيلمساز- روياي خيس- ‏به آن مبتلا بود. درخشنده در چند فيلم اخير خود به اين نتيجه رسيده که انتقال پيام هاي اجتماعي به هر قيمتي اهميتي ‏بيشتر از زبان سينما دارد و چون براي انتقال اين پيام ها زبان سينما را انتخاب کرده بنابراين به دليل درست رعايت ‏نکردن زبان سينما دچار لکنت در ارائه پيام هاي اجتماعي مي شود.‏
او سال گذشته هم از زمان بد اکران فيلم خود گلايه مند بود و البته با تمام اين حرف ها جزو معدود سينماگراني به شمار ‏مي آيد که اين شانس را داشته که در اين سال ها هم فيلمش را در جشنواره به نمايش بگذارد و هم در زمان کوتاهي آن ‏را به اکران عمومي در آورد. اين در حاليست که بسياري يا قادر به توليد فيلم هاي تازه خود نيستند ويا پس از توليد نمي ‏توانند بستر مناسبي را براي اکران ان فراهم آورند.‏
فيلم بچه هاي ابدي ادامه دلمشغولي هاي درخشنده است. او که از بدو فيلمسازي به کودکان آسيب پذير علاقه داشته، در ‏اين فيلم نيز همان راه را به طور تقربي پي مي گيرد. او در اين فيلم سراغ کودکان معلول ذهني رفته است. اگرچه فيلم از ‏داستانگويي در رنج است اما نويسنده و کارگرددان فيلم کوشيده از پس داستاني ملودرام به زندگي اين کودک معلول ‏ذهني نيز بپردازد. فيلم با داستان زندگي ايمان آغاز مي شود و ماجراي ازدواج او با نگار. اما داستان خيلي زود از ‏زندگي اين دو جدا شده و مسيري ديگر را پي مي گيرد. يعني عملاً نقطه عزيمت داستان در فيلمنامه خيلي زود به ‏فراموشي سپرده مي شود. روند فيلم و ماجراهاي طراحي شده به گونه اي پيش مي رود كه تا مقطعي به نظر مي آيد ‏قهرمان اصلي ايمان برادر اين نوجوان است كه در قصد ازدواج دارد و در ترديد است كه وضعيت خود را -كه ‏مسئوليت نگهداري از برادر عقب افتاده اش را بر عهده دارد- به خانواده همسر جديدش بگويد يا نه؟ ‏

و در مقطعي ديگر به نظر مي آيد قهرمان اصلي فيلم نگار است كه بايد بر ترديدهايش غلبه كند و براي زندگي آينده خود ‏با حضور يك نوجوان عقب افتاده ذهني در خانه تصميم بگيرد. اما دربخش عمده پاياني که به تنهايي و كشمكش هاي ‏نوجوان و جست و جويش در شهر بزرگ براي يافتن خانواده اختصاص دارد، اين وجه خودنمايي مي كند كه قهرمان ‏اصلي فيلم كسي جز همين نوجوان نيست كه حضورش به نوعي در ميان افراد سالم جامعه پذيرفته نمي شود و مسائل ‏بعدي را پديد مي آورد.‏
در واقع اين چندگانگي از جايي وارد فيلم مي شود كه به نظر مي آيد خود فيلمساز هم به نوعي در انتخاب يك قهرمان ‏دچار چند پارگي فکري شده است. به همين دليل در هر مقطع مسائل يك فرد را بيشتر مورد تاکيد قرار مي دهد. اما ‏مسئله تنها به اين نکته ختم نمي شود و ما با نکات ديگري هم در داستان رو به رو هستيم که همچنان پيکره فيلمنامه را ‏تضعيف مي کند. جايي كه نوجوان سرگردان در خيابانها فريب يك زن موادفروش را مي خورد و وارد خانه او شده و ‏تازه با مسائل و مشكلاتي جديد از جنسي خاص درگير مي شود. اين خط فرعي با همه بار داستاني كه دارد، بسيار دير پا ‏به داستان مي گذارد.‏
تقريبا همانطور که با مرور داستان فيلم متوجه شديم نقش دو شخصيت آغازگر داستان دائم کمرنگ و کمرنگ تر مي ‏شود. اين نکته ايرادي مهم در فيلمنامه نويسي و اصولا روايت گري به شمار مي آيد که نويسنده قهرمان داستان خود را ‏که موتور محرک داستان بوده را يکسره به فراموشي بسپارد.‏
در اين ميان کارگرداني هم همچون فيلمنامه آسيب پذير مي شود. زيرا ريتم در لحن و بيان پرداختن به شخصيت ها دائم ‏تغيير مي کند. اينکه کارگردان نمي داند تا چه اندازه بايد روي بازي يک بازيگر تمرکز کند و يا زواياي دوربين بايد ‏روي کدام شخصيت تاکيد بيشتري داشته باشد و مسائلي اين چنين کليت داستان را مخدوش کرده و به پيکره اثر صدمه ‏اي اساسي را وارد مي کند. ‏
































گفت وگو ♦ تلويزيون


سيما تيرانداز با ايفاي نقشي کوتاه در فيلم هامون شروع به فعاليت کرد. بازيش در سايه هاي هجوم نامزدي ‏جايزه بهترين بازيگر زن از يازدهمين جشنواره فيلم فجر را برايش به ارمغان آورد. اما بعدها ترجيح داده تا ‏بيشتر به بازي در تئاتر بپردازد. او اينک پس از مدت ها با ايفاي يکي از نقش هاي اصلي مجموعه "حلقه ‏سبز" به کارگرداني ابراهيم حاتمي کيا بازگشته است. به همين مناسبت در تهران پاي حرف هاي بازيگر ‏اصلي اين مجموعه نشسته ايم....‏

گفت و گو با سيما تيرانداز‎‎بازنگري در‏‎ ‎بازيگري‎‎
سيما تيرانداز متولد 1349 فارغ التحصيل رشته ادبيات نمايشي است. پس از گذراندن دوره دو ساله بازيگري ‏زير نظر گلاب آدينه با بازي در نقشي کوتاه در فيلم هامون شروع به فعاليت کرد. حضور در فيلم هاي بانو، ‏سايه هاي هجوم- نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از يازدهمين جشنواره فيلم فجر- و جاده عشق استعداد ‏بازيگري وي را به معرض نمايش گذاشت. اما وي ترجيح داده تا بيشتر به بازي در تئاتر-و گهگاه مجموعه ‏هاي تلويزيوني- بپردازد. او اينک پس از مدت ها با ايفاي يکي از نقش هاي اصلي مجموعه "حلقه سبز" به ‏کارگرداني ابراهيم حاتمي کيا بازگشته است. نمايش «حلقه سبز » که داستان آن از زبان يك روح كه دچار ‏مرگ مغزي شده و علاقه ندارد قلبش به شخص ديگري اهدا شود، روايت مي شد، واکنش هاي مثبت و منفي ‏زيادي در ميان منتقدان و تماشاگران بر انگيخت. به همين مناسبت در تهران پاي حرف هاي بازيگر اصلي اين ‏مجموعه نشسته ايم....‏
‎‎قبل از بازي در مجموعه "حلقه سبز" در تلويزيون کم کار بوديد. گويا بيشتر اوقات کاريتان را در ‏صحنه هاي تئاتر مي گذرانديد؟‎ ‎بله قبل از اين سريال حدود يک سال درگير اجراي نمايشي در خارج از کشور بودم. يک سال هم درگير ضبط ‏اين مجموعه بودم و بعد از اين کار يک تله فيلم با آقاي اسحاقي کارکردم که پخش شد.‏
‎‎از بازي در مقابل دوربين حاتمي کيا شروع کنيم.‏‎ ‎به هرحال کارکردن با کارگردان بزرگ وبا تجربه اي چون حاتمي کيا براي هر بازيگري مي تواند دلچسب ‏باشد.‏
‎‎برخلاف اغلب کارهاي حاتمي کيا اين کار کمتر از بازيگران مشهور بهره برد. به نظرتان اين ‏ماجرا به جذب مخاطب لطمه اي وارد نکرد؟‏‎ ‎حضور هر بازيگر مشهور براي يک فيلم يا سريال مغتنم است. اما بازيگران ديگر هم بايد فرصتي براي ‏عرض اندام داشته باشند. بازيگران خوب زيادي هستند که به دلايل مختلف هنوز فرصتي برايشان پيش نيامده ‏تا در مقابل دوربين باشند. کما اينکه من معتقدم يک اثر بايد مخاطب خود را هم جذب کند.‏
‎‎گرچه معتقدم که حاتمي کيا بدون دليل بازيگري را انتخاب نمي کند اما انتظار تماشاگر از نام ‏حاتمي کيا محلي براي امتحان باقي نمي گذارد.درست است؟‎ ‎اگر يادتان باشد آقاي افخمي فيلم عروس را ساختند. آن موقع آقاي پورعرب و خانم کريمي اصلا شناخته شده ‏نبودند ولي با اولين فرصت ها قابليت هاي خود را نشان دادند و اتفاقاً فيلم فروش خوبي هم داشت.‏
‎‎خيلي ها معتقدند که پخش سريال "حلقه سبز" پس از سريال اغماء و اينکه تماشاگران کمي ذهنيت ‏سوررئال پيدا کرده بودند، کمي تحت الشعاع قرار گرفت.‏‎ ‎در ابتدا خيلي ها فکر مي کردند که آقاي فرخ نژاد در اين سريال نقش جن را بازي مي کند. به هرحال فکر مي ‏کنم اگر اين شبهه هم ايجاد شده پس از مدتي رفع مي شود.بعد از پخش آن سريال به نظرم خيلي از سوالات در ‏ذهن تماشاگران ايجاد شد که اتفاقاً بايد هم همين جور مي شد.با اين حال هرچه جلوتر مي رويم تماشاگر هم ‏متوجه مي شود که اين کار با داستان اغماء فرق مي کند.‏

‎‎در اين کار مخصوصاً در قسمت هايي که شما در کنار آقاي فرخ نژاد هستيد، فضايي سوررئال بر ‏کار حاکم است.‏‎ ‎بازي شما در اين فضا دستخوش چه تغييراتي بود؟‏‎ ‎درست است که فضايي غير متعارف موجود است اما حقيقت اين است که ما بايد با واقعيت سر و کار داشته ‏باشيم.‏
‎‎قاعدتاً تماشاگر بايد باور کند که شما با يک روح درحال نشست و برخواست هستيد. يعني او بايد ‏چيزي را که تا به امروز تجربه اش را نداشته باور کند.‏‎ ‎من به عنوان يک بازيگر بايد بپذيرم که ممکن است اين واقعيت وجود داشته باشد. به هرحال نگاه فيلمنامه هم ‏همين است که ما زاويه اي غير قابل باور را ملموس کنيم. مثلاً در اسپايدرمن دقيقا همينطور است.شخصيت ‏پردازي به گونه اي است که انگار آن شخصيت وجود دارد اما نيست. اين نوع کارها بازي خاصي را مي طلبد ‏که مثلا عين بازي کميک است و گونه خاص خود را تربيت مي کند.‏
‎‎براي کاراکتري که شما بازيگر آن هستيد ممکن است به عنوان يک فرد عادي اين ذهنيت به وجود ‏بيايد که من الان با چيزي به عنوان روح مواجه شده ام که قبل از اين هرگز با آن برخوردي نداشته ام.شما ‏معتقديد که خود اين شخصيت به آن باور نرسيده است؟‎ ‎ببينيد اين مساله برمي گردد به واکنش هايي که او نسبت به اين اتفاق از خودش نشان مي دهد.‏
‎‎به هرحال او الان متوجه آن است که به چيزي دست پيدا کرده که بقيه از رسيدن به آن عاجز ‏هستند.‏‎ ‎بله اما عکس العمل کاملا طبيعي دارد.اما در بازيگري تفاوتش را نمي فهمم درست است که در زندگي واقعي ‏با چنين چيزي مواجه نشده ايم اما در چارچوب کار هنري بايد پذيرفت و چارچوبي استاندارد براي آن طراحي ‏کرد.‏
‎‎در اين شرايط، برقراري ارتباط بين دو کاراکتر هم خواه ناخواه متفاوت است. به نظرتان اين ‏رابطه بين دو کاراکتر به خوبي شکل گرفته است؟‏‎ ‎اين سوالي است که بايد مخاطبين و منتقدان پاسخگوي آن باشند اما به عنوان مخاطب که کار را مي بينم بده ‏بستان هاي نسبتاً خوبي با آقاي فرخ نژاد داشته ايم.‏

‎‎با توجه به سوابق قبلي حاتمي کيا و اينکه ايشان براي اولين بار به سراغ اين جنس از کار رفته، ‏چقدر او را در نشان دادن ايده جديدش موفق ديديد؟‎ ‎اينکه ايشان به دنبال کارهاي خلاق و نو است بسيار دوست دارم.من هم در تئاتر به همين شيوه برخورد مي ‏کنم و دوست دارم اثري که توليد مي شود نگاه تازه اي را با خود بياورد.تماشاگران تا قبل از پخش اين سريال ‏گمان مي کردند که با يک کار جنگي ديگر برخورد خواهند کرد اما حالا اغلب جا خورده اند.‏
‎‎اين اولين تجربه همکاري شما با حاتمي کيا بود؟‎ ‎بله.‏
‎‎خيلي ها معتقدند که حاتمي کيا وسواس هميشگي اش را در رابطه با اين کار به خرج ‏نداده.‏‎‎در اين کار ما شاهد بوديم که تا از صحنه اي راضي نبودند سکانس را ضبط نمي کردند و بايد به آنچه که مد ‏نظرشان بود دست پيدا مي کردند تا صحنه بعدي. سخت گيري هاي ايشان برايم بسيار جالب بود شايد به اين ‏دليل که من از تئاتر مي آمدم و هميشه عادت به تمرين و سختي دارم. معتقدم که اگر يک روز بازيگر بگويد ‏که من در فلان صحنه عالي بودم روز مرگ کار هنري اوست. کار با حاتمي کيا برايم يک دوره بازنگري در ‏بازيگري ام بود.‏
























سريال روز♦ تلويزيون


‏در سال هاي اخير، بي توجهي و نبود اعتماد به فيلمسازان جوان در ميان مسئولين صدا و سيما زمينه ساز ‏سپردن شدن پروژه هاي شبکه هاي مختلف به افراد حرفه اي شده است. در حالي که با برنامه ريزي مدون و ‏درست مي شود شاهد ظهور چهره ها و استعدادهاي تازه اي در اين عرصه بود. فيلمسازان مراکز استان ها ‏بارها وجود اين پتانسيل را در نزد خود ثابت کرده اند. آخرين جرقه اين استعدادهاي کشف ناشده، مجموعه ‏‏"ستاره هاي شرق" ساخته فريدالدين نيک جو است که در صدا و سيماي سيستان و بلوچستان توليد شده و هم ‏اکنون روزهاي سه شنبه از شبکه پنجم سيما در حال پخش است. نگاهي داريم به اين سريال...‏
‏‎‎ستاره هاي شرق‏‎‎
نويسنده: اميرعباس پيام. کارگردان: فريد الدين نيک جو. تهيه کننده: محمود زنده آبتين، فريد الدين نيک جو. ‏طراح صحنه: کامياب ميرصلاحي. تدوين: شقايق شريف. دستيار اول کارگردان و برنامه ريز: صالح غربي ‏جوان. صدا بردار: احسان صابريان. مدير توليد:علي ابهري. طراح گريم: مرتضي ضرابي. مدير ‏تصويربرداري: تورج زهد. مدير تدارکات: علي زکي پور. بازيگران: جمشيد جهانزاده، حامد کلاهداري، ‏مرتضي ضرابي، آرام چراغي، چنگيز نادري، حسن خمري، مهدي هاشمي، امير نوروزي و حسين خاني ‏بيگ. ‏
‎‎جسارت جواني! اعتماد مسئولين؟‎ ‎
توجه به شبکه هاي استاني و تعامل ميان عوامل و دست اندرکاران حرفه اي تلويزيون با دست اندرکاران ‏مراکز استان ها در يکي دو سال گذشته مورد تاکيد مديران سيما قرارگرفته است، اما اين بذل توجه کافي ‏نيست. در حالي که افرادي با پتانسيل بالا و استعدادهاي درخشاني در مراکز استان ها وجود دارند که اگر ‏امکانات و آموزش لازم را ببينند، مي توانند آثار در خور توجه و تاملي از خود بجاي بگذارند. ‏
استان سيستان و بلوچستان از محروم ترين استان هاي کشور به حساب مي آيد و در واقع شايد محروم ترين ‏استان. وقتي مجموعه اي تلويزيوني در اين استان توليد و به مرحله پخش سراسري مي رسد جاي بسي ‏اميدواري است چون نشان مي دهد جوانان سيستاني موفق شده اند تا قابليت هاي خود را به منصه ظهور ‏برسانند. حرکتي که نبايد محدود به توليد اين سريال شده و بايد توسط مديران سازمان و مسئولين تصميم گيرنده ‏امتداد يابد. فريد الدين نيک جو از کارگردانان جواني است که در سيماي مرکز سيستان مشغول به فعاليت ‏است. او براي توليد مجموعه خود به سراغ قصه و مضموني بومي رفته و از لوکيشن ها و فضاهاي بومي ‏سود جسته است. البته ناپختگي امري است که در بيشتر عناصر کار او نمود دارد. اما سادگي و بدون ادعا ‏بودن مجموعه باعث ارتباط خوب اثر با مخاطب مي شود. در بخش کارگرداني، استفاده از قاب بندي هاي ‏فاقد ارزش دراماتيک- يعني دکوپاژي بسيار سطحي و ابتدايي با يکسري از نماهاي تکراري که پشت سرهم ‏چيده شده اند- باعث افت کيفي سريال شده است. درست هنگامي که مخاطب بايد به سوژه نزديک شود ‏کارگردان با دکوپاژش اجازه چنين کاري را به او نمي دهد و با گرفتن نمايي دور حس و حال صحنه را از بين ‏مي برد. در قسمت طراحي ميزانسن ها بقدري هدايت بازيگر ضعيف اتفاق افتاده که بازيگر تحليل کارگردان ‏را بازي مي کند و مخاطب ميزانسن را به وضوح مي بيند درصورتي که ميزانسن خوب، حرکت و ميزانسني ‏است که ديده نشود و اين نکته ديگري است که کمتر در اين مجموعه رعايت شده است. ‏

يکي از نقاط مثبت اثر چهره پردازي آن است. هر شخصيت متناسب با خلق و خو و محيط جغرافيايي ‏پيرامونش گريم شده و سبب نزديکي مخاطب با شخصيت ها مي شود. بازيگران ترکيبي از بازيگران حرفه اي ‏و محلي هستند و همين عامل تاثير دوگانه اي در بخش بازيگري گذاشته است. در واقع کارگردان نتوانسته ‏تعادل درستي بين آنها برقرار کند. جمشيد جهانزاده به خوبي از عهده نقش خود بر مي آيد. او بازيگري است ‏که بيشترين ويژگي نقش را به ميميک صورتش انتقال مي دهد و استفاده بسزايي از چشمهايش مي کند. بقيه ‏بازيگران يک پله پايين تر از جهانزاده قرار مي گيرند و در واقع اين تجربه بالاي جهانزاده است که کمک ‏شاياني به وي کرده. اما با تمام نقاط ضعفي که متوجه ستاره هاي شرق است، اين مجموعه واجد عنصري به ‏نام جسارت کارگردان جوان آن مي باشد که با امکانات کم و بضاعت ناچيز استان سيستان اقدام به ساخت ‏چنين مجموعه اي کرده است. جسارتي که اگر از سوي مسئولين سازمان جدي گرفته شود باعث شکوفايي ‏استعداد هاي بيشماري در اين سرزمين مي شود. ‏















































نمايش روز♦ تئاتر ايران


سپيده نظري پور متولد سال 1350 داراي مدرک کارشناسي ارشد از دانشگاه تربيت مدرس؛ در چندين نمايش به عنوان ‏نويسنده، بازيگر، کارگردان و طراح صحنه حضور داشته و توانسته جوايزي نيز در اين زمينه ها از آن خود کند. ‏نگاهي انداخته ايم به آخرين کار وي- دو نمايش همراه الکترا و رومئو و ژوليت- که اين روزها در تالار مولوي تهران ‏به روي صحنه برده است....‏

‎‎بازخواني دو متن کلاسيک‎‎الکترا و رومئو و ژوليت ‏
کارگردان سپيده نظري پور. نويسندگان: سوفوکل و ويليام شکسپير. بازنويسي:مهرداد راياني مخصوص. بازيگران: ‏فرزانه سهيلي، حسين اميدي، حافظ قهرمان زاده‏
دو نمايش مجزا بر اساس دو متوني کلاسيک، اما با برداشت و نگاهي نو...‏
نمايش نخستيني که تماشاگر در تجربه نظري پور در تجربه بازخواني از دو متن کلاسيک پيش روي تماشاگرش به ‏تصوير در مي آورد، داستان الکترا سوفوکل است. يکي از تراژدي هاي مطرح تاريخ. الکترا حکايت دختري است که ‏شعله هاي انتقام تمام وجود او را احاطه کرده است. او قصد دارد تا با کمک و همراهي تنها برادرش، قاتل پدر را که ‏مادرش است را به سزاي عمل خود برساند. سرانجام برادر با طرح نقشه اي دقيق انتقام خون پدر را از مادر و شوهر ‏تازه او مي گيرد. داستان نمايشنامه رومئو و ژوليت نيز که زبانزد همگان است. دو جوان از دو طايفه متخاصم که به ‏شکلي آتشين دل در گرو يکديگر دارند و در اين راه جان خود بر سر عشق مي گذارند.‏
براي اين به داستان دو نمايش اشاره کردم که به مولفه مشترک آنها يعني تقابل عشق و نفرت بپردازم. عشقي که در ‏نهايت به مرگ منتهي مي شود. سپيده نظري پور در دو اجراي نيم ساعته قصد دارد به تجربه تصويري جديدي از اين ‏دو متن دست يابد. نمايش نخست که الکتراست سرشار از نماد پردازي هاي بصري و پيچيدگي هاي نمايشي است. اما در ‏نمايش دوم کارگردان داستان شکسپير را به يک نمايش تخت حوضي ايراني بدل کرده است. ‏
ما در الکترا هيچ گفت و گويي را بين بازيگران نمي شنويم. بازيگر زن و مرد داستان تنها روي صحنه از يک ‏عروسک بهره مي برند و سعي دارند به مدد اين عروسک و برخي نشانه هاي تصويري به القاي مفهوم بپردازند. از ‏همين روي تماشاگر در برخي لحظات دچار گنگي مي شود. عروسک را مي توان در اين نمايش از دومنظر مورد توجه ‏قرار داد. اول اينکه اين عروسک الکترا است که توسط مادر و شوهر او قرباني مي شود و يا اينکه مرد و زن روي ‏صحنه الکترا و برادرش هستند و عروسک مادر آنهاست که کمر به قتل او مي بندند. هر يک از اين دو منظور را که ‏دنبال کنيم به دو رهيافت متضاد مي رسيم. البته نگاه دوم محتمل تر به نظر مي آيد چون نشانه ها بيشتر با آن همراه ‏است. ما در صحنه يکسره تيره با پارچه اي قرمز رنگ مواجه هستيم که همچون خون سياهي را مي شکند. بازيگران ‏يکسره با آن دست به گريبانند. آنها خود گويي در اين خون دائم غوطه خورده و در نهايت در آن غرق مي شوند. در اين ‏ساختار تراژدي سوفوکل تبديل به يک بازي نشانه شناسانه مي شود که دو عنصر خون و مرگ در آن به دو رکن اساسي ‏تبديل مي شود. و اين هماتن تجانس معنايي دو نمايشنامه است که درباره آن صحبت کرديم.‏

اما نمايشنامه دوم بر پايه تخت حوضي اجرا مي شود و از تکنيک هاي آن بهره مي گيرد و يکسره با نمايش ابتدايي ‏تفاوت دارد. در اينجا رومئو يک سياه است که دل به ژوليت دختر حاجي بسته و در نهايت به وصال او مي رسد. اما در ‏اين ميان آنها با خوردن دارويي خواب آور به هجو اتفاقات نمايشنامه شکسپير مي پردازند. در اين اجرا هم رهيافتي ‏متفاوت از اثر شکسپير به تماشاگر ارائه مي شود. نمايشي تراژدي جاي خود را به شوخي هاي تخت حوضي ايراني مي ‏دهد. انتخاب اين شيوه اجرايي براي نمايش مطرح شکسپير نسبت به کاري که کارگردان با نمايش سوفوکل مي کند ‏محدود تر به نظر مي رسد. تجربه اول نظري پور فضايي ديگر داشت و تماشاگر جدي تئاتر را بيشتر با خود درگير مي ‏کرد. در صورتي که نمايش دوم کاملاً براساس معيار هاي گيشه تنظيم شده است. البته اين به اين معنا نيست که بازخواني ‏نظري پور اشتباه بوده است بلکه بهتر مي بود اين دو نمايش از پس يکديگر اجرا نمي شدند. در شکل فعلي گويا ‏کارگردان قصد داشته تا بگويد من اجراي نمادين از نمايشنامه اي کلاسيک را بلد هستم اما بخاطر گيشه مجبورم به سطح ‏سليقه مخاطب عام نيز تن دهم.‏
اگرچه بر پايه همان مولفه مضموني اينجا نيز همنشيني رنگ ها همان پيام را براي مخاطب به ارمغان مي آورد. اينجا ‏هم قرمزي رنگ لباس سياه در تقابل با سياهي صحنه گويي همان سرخي رنگ خون است. ‏
در هرحال تجربه هايي چنين بسيار مي تواند سودمند تر از جنس تئاتر هاي تجربي باشد که تماشاگر هيچگونه ارتباطي ‏را با آن برقرار نمي کند. تجربه بر اساس متون کلاسيک که مدتي است در تئاتر ايران باب شده مي تواند به جرياني بدل ‏شود که نمايشنامه نويسي را نيز در ايران به منزل هاي تازه باز کشاند. افق هاي تازه اي که تئاتر ايران بسيار به آن نياز ‏دارد.‏




























گفت وگو♦ تئاتر ايران

‏اين روزها در محافل هنري نام سپيده نظري پور نويسنده، بازيگر و کارگردان تئاتر به خاطر اجراي نو و ‏جسورانه اش از دو نمايش کلاسيک الکترا و رومئو و ژوليت در تالار مولوي تهران بر سر زبان هاست. سپيده ‏نظري پورکارگردان که خود از بازيگران با سابقه تئاترتهران است درمورد چگونگي اقتباس اش و اجرايش از اين ‏دو نمايش با روز به گفتگو نشسته است.‏
‏گفت و گو با سپيده نظري پور‏‎‎بازيگري: وسوسه اي براي همه‏‎‎
‎‎چطورشد که به فکر اجراي اين نمايش ها در کنار يکديگر افتاديد؟‎ ‎نمايش "الکترا، رومئو و ژوليت" را مدتي قبل با استفاده از دانشجويان تئاتر براي شرکت در جشنواره "سينايا" ‏آماده اجرا کرده بودم، که در حال حاضر با همين هنرمندان دانشجو در تالار مولوي اجرا مي شود. اين دو نمايش ‏هر دو از سرآمدهاي تراژدي در دنياي درام هستند وعلاقه به اين گونه نمايشي و شناخت من ازنمايش ايراني و ‏شکل آن باعث شد تا اين دو نمايش را با هم به صحنه ببرم.‏
‎‎البته درمورد شکل اجرايي به نظر مي آيد که نمايش دوم شما به مسائل وويژگي هاي يک نمايش ‏ايراني بيشتر نزديک باشد.‏‎ ‎بله. درست است. نمايشنامه "رومئو و ژوليت" را به شيوه نمايشي ايراني تغيير دادم در اين اثر، رومئو در نقش ‏سياه به صحنه مي آيد.‏
‎‎جهت اجراي خلاقه اين آثار دست به چه تغييراتي در متن هاي اصلي زديد؟‎ ‎در بازنويسي نمايش "الكترا "همه شخصيت ها به غير از خواهر و برادر حذف شده اند و نمايش بر اساس تصميم ‏گيري هاي اين دو نفر درباره مادرشان به مدت سي دقيقه اجرا مي شود. ‏
‎‎نمايش شما دراماتورژي شده است.نقش دراماتورژ در توليد آثار کارگاهي مثل همين دو نمايش شما به ‏چه ميزاني است؟‏‎ ‎مهرداد راياني مخصوص بازنويسي نمايش "الکترا، رومئو و ژوليت" را انجام داده است، من معتقدم اگر در ‏نمايش هاي كارگاهي دراماتورژ يا بازنويس وجود داشته باشد در تحليل ها كمك مي كند تا نقايص كار بر طرف ‏شود. ‏
‎‎به نظر مي آيد دراپيزود اول که نمايش "الکترا" اجرا مي شود تا حدودي به دليل انتخاب شکل اجرا و ‏ريتم کندي که پيش آمده حوصله تماشاگران سرمي رود.‏‎ ‎تا حدودي با اين مساله موافقم. نمايش الکترا از نظر داستاني هم قصه سنگيني نسبت به رومئو وژوليت دارد. خب ‏داستان دوم را اغلب مردم مي شناسند ولي اولي با توجه به نشانه گذاري هايي که درراستاي کارگرداني آن طراحي ‏شده است کمي با مزاج مخاطبين ناآشناست.به همين دليل است که الکترا را قبل از رومئووژوليت اجرا مي کنم تا ‏ظرفيت هاي تماشاگرانم براي اجراي بعدي ايده آل تر باشد.‏
‎‎شما به عنوان يک کارگردان حرفه اي تئاتر که معمولا سالي يک نمايش را کارگرداني مي کنيد تا چه ‏اندازه از همکاري با دانشجويان تئاتررضايت داشتيد؟‎ ‎ببينيد من خودم يک دوره اي دانشجو بودم وهنوز هم خودم را يک دانشجو مي دانم به دليل اينکه من درطول هفته ‏اغلب درکلاس هاي درس با دانشجويان همکاري دارم و درقبال نکاتي که به آنها انتقال مي دهم مطالب زيادي را ‏هم مي آموزم. دانشجويان تئاتراز خلاق ترين و لايق ترين دانشجويان ايران هستند که به سختي درمحيطي که ‏برايشان پيش بيني شده به فعاليت مي پردازند و در برابر سختي ها به هيچ عنوان کوتاه نمي آيند وخود را به ‏مشکلات غالب مي کنند. دراين نمايش هم همه بازيگران با عشق وعلاقه اي مثال زدني براي توليد و اجراي يک ‏نمايش به تمرين ها آمدند وهنوز هم به خوبي اين صفت درآنها نمايان است.‏
‎‎فکرمي کنم شما بيشترازکارگرداني بازيگري در تئاتر را هم تجربه کرده ايد و اتفاقا دراين زمينه ‏مطالب و مقالات زيادي را هم چاپ کرده ايد. معمولاً درنمايش هايي که کارگرداني مي کنيد خودتان هم به ايفاي ‏نقش مي پردازيد. برايتان سخت نبود که دراين نمايش خودتان بازي نکرديد؟‎ ‎خير. من اعتقاددارم هر نقشي ويژگي هاي خاص خود نسبت به بازيگر آن را دارد و من اين ها را در مورد ‏بازيگر زن نمايشم به خوبي ديدم. فکرکردم با توجه به خاص بودن اين نمايش تمام تمرکز خود را بر روي مساله ‏کارگرداني بگذارم. اما خب بازيگري وسوسه اي است که هرکسي آن را در سر دارد، چه رسد به من که کارم اين ‏است.‏
‎‎فکرنمي کنيد در اجراي رومئو و ژوليت بازيگر مردتان بيش از حد تلاش مي کند تا تماشاگران را به ‏خنده وادارد؟‎ ‎گمان نمي کنم. به دليل اينکه متن درجاهايي از نمايش شيريني خود را انتقال مي دهد و درصد باقيمانده را بازيگر ‏در طول تمرينات کشف کرده است. البته دراينکه هرشب با توجه به فضا و حال و هواي تماشاگران بداهه سازي ‏هايي شکل مي گيرد شکي ندارم و اين را بگويم که اين قسمت جزو ويژگي هاي يک نمايش ايراني از نوع سياه ‏بازي است.‏
‎‎چيزي که درنمايش تان توجه راجلب مي کند مساله طراحي دکور و صحنه است. در مورد چگونگي ‏رسيدن به اين طرح برايمان توضيح مي دهيد؟‎ ‎بله. من به طراحي صحنه در نمايش بسيار اعتقاد دارم و بايد بگويم پژوهش هاي زيادي هم در اين رابطه داشته ام. ‏ابتدا طراحي واسکيس هاي زيادي را درمورد اين دو کار زديم اما با درنهايت به اين نتيجه رسيدم که براي يک ‏کار خلاقه با چنين فضايي بهتر است که از حداقل دکور استفاده کنم و همه انرژي خود را روي بازي بازيگرانم ‏بگذارم. فکرمي کنم اين طوري نتيجه بهتري گرفتم.‏





جشنواره ♦ سينماي ايران


‏مجله گل آقا شناخته شده ترين و با سابقه ترين نشريه طنز پس از انقلاب است. اين مجله که به مديريت مرحوم ‏کيومرث صابري بنيان نهاده شد پس از درگذشت او توسط دخترش پوپک ادامه مسير داد. بانيان اين مجله ‏اخيراً در حرکتي جالب تصميم به برگزاري اولين جشنواره فيلم هاي کمدي گل آقا گرفتند. در اين جشنواره که ‏عليرضا خمسه سمت دبيري آن را برعهده داشت، 30 فيلم کمدي پس از انقلاب مورد نمايش و بررسي قرار ‏گرفت.‏

‎‎احترام براي خنديدن‎‎
سينماي کمدي يکي از ژانرهاي مظلوم سينماي ايران است که در اين سال ها آنگونه که بايد مورد توجه قرار ‏نگرفته است. همت موسسه اي مانند گل آقا که خود سال ها در عرصه طنز کار کرده براي برپايي اين ‏جشنواره قابل تامل به نظر مي رسد. مراسم جمعه شب گذشته در فرهنگستان هنر برگزار شد. بسياري از ‏چهره هاي سينماي کمدي و حتي جدي سينما دور هم جمع شده بودند تا به خنديدن احترام بگذارند.‏
عليرضا خمسه اجراي اين مراسم را برعهده داشت، سخنان خود را به عنوان دبير جشنواره در قالب ‏كاراكتري ديگر بيان داشت. او گفت: اولين جشنواره‌ي كمدي "گل‌آقا" آغاز شد و اميدواريم عمرش ادامه داشته ‏باشد. فيلم‌ها با معيار گل‌آقايي ارزيابي و شادي در رديف اول اين ارزيابي قرار گرفت. حرف هاي او که با ‏پخش تصاويري از زنده‌ياد "كيومرث صابري همراه بود، چنين ادامه يافت: گمان نمي‌كنم خنده بي ‌تفكر چيزي ‏مخصوص انسان باشد و همان‌طور كه گريه امري جدي است، خنده هم امري جدي محسوب مي‌شود، بنابراين ‏به همين نسبت طنز را هم بايد جدي گرفت.‏

اعلام برگزيدگان بخش ديگر مراسم بود. با تقدير از پرويز پرستويي و حميد جبلي جايزه‌ي بهترين بازيگر ‏كمدي را رضا كيانيان و ژاله علو به فرهاد آييش اهدا كردند. ‏
فرهاد آييش بازيگر "مكس" از دريافت جايزه‌ بهترين بازيگر كمدي بعد از انقلاب تعجب كرد و آن را يك ‏غافلگيري براي خودش دانست.‏
در اين مراسم بيش از هر جشنواره اي صداي خنده و دست زدن به گوش مي رسيد و در ميان همين دست ‏زدن ها و خنده ها نام داريوش مهرجويي به عنوان کارگردان برگزيده نخستين جشنواره سينماي کمدي گل آقا- ‏كارگرداني فيلم‌هاي "اجاره‌نشين‌ها" و "مهمان مامان"- اعلام شد. اجراي برنامه نيز طنز آميز بود و حتي ‏شوخي داريوش مهرجويي که تا دقايق آخر به عليرضا خمسه مجري و دبير جشنواره قول حضور مي داد و ‏در نهايت بدون حضورش نام او به عنوان برگزيده اعلام شد و عليرضا خمسه اعلام کرد که جاي او خالي ‏است و داريوش ديگري روي صحنه آمد تا از او تقدير کند
داريوش کاردان، در سخنان کوتاهي گفت: "خواهش مي‌کنم از دوستاني که دست‌اندرکار ارشاد و صدا و سيما ‏و مطبوعات هستند، بس کنيد! ساختن اين همه فيلم‌ کمدي، انتشار اين همه مجله طنز، برنامه‌هاي طنز ‏راديويي... خدا را خوش نمي‌آيد! اين همه خنده، مردم را روده ‌بر کرده، بيمارستان‌ها ديگر جا ندارند، ‏کارگرهاي کارخانه‌هاي داروسازي (مخصوص داروهاي ضد افسردگي! ) بيکار شده‌اند... کي قرار است ‏جواب اينها را بدهد؟ اين همه مردم را اذيت نکنيد، مردم ما مردم خوبي هستند.‏

سپس فرهاد توحيدي براي اهداي جايزه بهترين فيلمنامه نويس طنز روي صحنه آمد و خاطره اي گفت که با ‏خنده مردم روبرو شد.او که همراه گلاب آدينه آمده بود تا جايزه پيمان قاسمخاني را اهدا کند، ازسفر هنرمندان ‏به خوي براي کنگره مولانا گفت: "در فرودگاه مهرآباد آقاي جبلي را ديدم. ايشان از من پرسيدند داريم کجا ‏مي‌ريم؟ قراره چه ‌کار کنيم؟ نکنه يهو بگن کاري کنيم؟ مثلا رقص سماع کنيم، من دامنم را نياوردم!" بعد ‏توحيدي رو به خمسه اضافه کرد: "حالا اگر رقصي، چيزي هست، من دامنم را آورده‌ام!" پيمان قاسمخاني ‏فيلم‌نامه‌نويس فيلم‌هاي "نان و عشق موتور هزار" و "مارمولك" هم جايزه‌ بهترين فيلم‌نامه‌نويس را از گلاب ‏آدينه و فرهاد توحيدي گرفت و هم هنگام گرفتن جايزه مثل بقيه ياد گل آقا را گرامي داشت و گفت: "من در ‏داشتن لقب "سوپاپ" با ايشان اشتراک دارم، که موجب افتخار من است
‏ پيمان قاسم‌خاني. در ادامه از منوچهر محمدي، تهيه کننده مارمولک روي صحنه آمد تا به پاس حضور مستمر ‏و نفس‌گير يدالله صمدي در توليد فيلم کمدي از او تقدير کند. صمدي در يکي چند جمله ياد گل آقا را گرامي ‏داشت: "کيومرث بزرگوار حتما اينجاست و دارد غش‌غش مي ‌خندد. او خنده ساز بود و از خنديدن ديگران ‏لذت مي ‌برد. فکر کردم به افتخار و به شادي کيومرث صابري، پيشنهاد کنم يک دقيقه بخنديم، اما بعد ديدم از ‏وقتي اينجا نشسته‌ايم آنقدر خنديده‌ايم که حق مطلب ادا شده

در اولين بخش از تقديرها خمسه از حميد جبلي و ايرج طهماسب دعوت کرد تا به روي صحنه بروند، دوقلويي ‏قديمي در سينماي ايران که سال هاست با هم کار مي کنند. براي تقدير از اين دو، مرضيه برومند کارگردان و ‏فرشته طائرپور تهيه کننده روي صحنه رفتند.مرضيه برومند گفت که افتخار مي‌ کند که اين دو، نه فقط در ‏سينماي کودک و نوجوان، بلکه در عرصه سينماي کمدي حضور داشته ‌اند و بدون آنها سينماي کمدي چيزي ‏کم دارد. فرشته طائرپور از جاي خالي اين دو در سينماي امروز کودک و نوجوان گفت و سپس به هر کدام از ‏اين دو سيني "شاغلام ‌نشان" و يک عدد دوربين عکاسي اهدا شد‏‎.‎
مرضيه برومند كارگردان گفت: من يك جورهايي مادر اين دو هنرمند محسوب مي‌شوم و وقتي اين‌ دو هنرمند ‏را مي‌بينم كه هنوز بچه هستند، ياد گذشته مي‌افتم و افتخار مي‌كنم كه اين‌قدر موفق هستند و نقش بسيار مهمي ‏در عرصه سينماي كمدي دارند به‌طوري ‌كه بدون اين دو ژانر كمدي مي‌لنگد. ‏
فرشته طائرپور تهيه‌كننده‌ سينما هم به غيبت سال هاي اخير اين دو زوج هنري در سينماي كمدي كودك اشاره ‏كرد و ادامه داد: جاي خالي‌ اين دو زوج هنري پُر نمي‌شود اما اميدوارم به زودي شاهد حضورشان در اين ‏حوزه باشيم. ‏
پس از پخش تصاويري از مرتضي احمدي از اين هنرمند به خاطر "يك عمر لب پرخنده و صداي شادمانه" ‏توسط عزت‌اله انتظامي آقاي بازيگر سينماي ايران تقدير شد. ‏
عزت‌الله انتظامي با اشاره به سابقه شروع كار هنري مرتضي احمدي گفت: به خودم مي‌بالم كه مرتضي ‏احمدي مسير اين‌ سال‌هاي طولاني را به خوب سپري كرد و طاقت آورد تا به اين‌جا رسيد. ‏

وي با اشاره به نشان جشنواره و تلويزيوني كه به احمدي اهدا مي‌شود، اين نشان‌ها را كافي ندانست و اظهار ‏داشت: اين براي مقام و منزلت "مرتضي احمدي" كه سال‌ها براي تئاتر و سينما كار كرده است بسيار كم است ‏و اي كاش مي‌شد از جاهاي ديگري هدايايي تهيه كرد و يا ايران خودرو كه به دنيا ماشين صادر مي‌كند ماشيني ‏به ايشان جايزه مي‌داد. ‏
انتظامي افزود: ما ديگر آينده‌اي نداريم و اين‌بار هم مثل هميشه تحمل مي‌كنيم و اميدوارم از اين پس اين جوايز ‏پربارتر شود. ‏
مرتضي احمدي نيز از انتظامي به عنوان تنها پيشكسوتش بعد از 64 سال حضور در عرصه هنر نام برد و ‏گفت: هميشه به او احترام گذاشته‌ام و تا زنده‌ام اين‌كار را خواهم كرد و چه لذتي دارد كه آدم به پيشكسوت ‏خودش احترام بگذارد.‏

از قسمت هاي متنوع اين مراسم مي توان به نمايش سياه باطي و نمايش کوتاه "تقصير" اشاره کرد که توسط ‏زوج هنري مائده طهماسبي و فرهاد آئيش اجرا شد. کسي نمي دانست که اين نمايش در ازاء جايزه اي اجرا ‏مي شود که قرار است به فرهاد آييش داده شود، اما زياد طول نکشيد تا معلوم شود. مجله گل آقا ويژه نامه اي ‏نيز براي جشن منتشر کرده بود. در اين ويژه نامه طنزها، کاريکاتورها و کميک استريپ هاي مختلف ديده مي ‏شد و ۳۰ فيلم کمدي منتخب اولين جشنواره کمدي گل‌آقا نيز معرفي شده بودند. همچنين گفت‌وگويي با مرتضي ‏احمدي نيز در آن به چاپ رسيده بود. ‏

هیچ نظری موجود نیست: