شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان

‏هم چون هفته هاي قبل، از ميان فيلم هاي روز سينماي جهان هفت فيلم براي خوانندگان روز انتخاب شده و مورد بررسي ‏قرار گرفته است.‏
‎‎فيلم هاي روزسينماي جهان‏‎‎



‏<‏strong‏>مايکل کلايتون ‏Michael Clayton‎
نويسنده و کارگردان: توني گيلروي. موسيقي: جيمز نيوتون هاوارد. مدير فيلمبرداري: رابرت الزويت. تدوين: جان ‏گيلروي. طراح صحنه: کوين تامپسون. بازيگران: جورج کلوني[مايکل کلايتون]، تام ويلکينسون[آرتور ادنز]، تيلدا ‏سوينتون[کارن کراودر]، سيدني پولاک[مارتي باخ]، مايکل اوکيف[بري گريسام]. 119 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/کلوني از انجمن منتقدان فيلم آمريکا، نامزد جايزه بهتريت بازيگر مرد، بهترين بازيگر ‏زن نقش مکمل/تيلدا سوينتون و بهترين فيلمنامه از مراسم ساتلايت، نامزد شير طلايي جشنواره ونيز. ‏
مايکل کلايتون، داديار جنايي سابق اينک وکيلي ميانسال است که در يک شرکت حقوقي بزرگ در نيويورک به عنوان ‏کارچاق کن و حلال مشکلات کارمي کند. اما او خود در زندگي شغلي و شخصي اش مشکلاتي دارد که بايد با آنها نيز ‏دست پنجه نرم کرد. زندگي خانوادگي اش به هم ريخته، برادرش که تحت سرپرستي وي قرار دارد مبلغي کلان بدهکار ‏شده، خودش معتاد به قمار است، سرنوشت شغلي اش نامشخص است و ديگر از حل کردن مشکلات ديگران خسته شده ‏است. آرتور ادنز، دوست و همکار قديمي او هشت سال است روي پرونده اي مهم متعلق به فردي متشخص کار مي ‏کند، اما هنوز نتوانسته نتيجه قابل توجهي بگيرد، و به همين جهت از کلايتون براي رفع مشکل دعوت مي شود. کلايتون ‏موفق مي شود تا مسائل مهمي در رابطه با پرونده کشف کند، اما زماني که دوستش مي ميرد کلايتون خود را هدف ‏قدرت هاي پنهان مي يابد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
توني گيلروي متولد نيويورک و بزرگ شده همين شهر است. پدرش فرانک دي. گيلروي نمايشنامه نويس، فيلمنامه نويس ‏و کارگردان-برنده جايزه پوليتزر- بود. توني ب خاطر نوشتن فيلمنامه هايي چون مخالف خوان[‏The Devil's ‎Advocate‏] و تيغ برنده/عامل موثر[‏The Cutting Edge‏] و امسال شاهد نمايش اولتيماتوم بورن با فيلمنامه وي ‏بوديم که براي اقتباس از کتاب لادلوم دستمزدي 2 ميليون دلاري گرفته بود. لازم به يادآوري است که هر دو قسمت قبلي ‏نيز توسط وي به فيلمنامه برگردانده شده بود. مايکل کلايتون اولين فيلم او در مقام کارگردان-همچنين فيلمنامه نويس- ‏است و هم اکنون در حال نوشتن فيلمنامه بعدي به نام فريب[‏Duplicity‏] است که قرار شده به کارگرداني وي در سال ‏‏2009 به نمايش در بيايد. ‏
اما سخن بر سر فيلم فعلي اوست که سه نام بزرگ در کنار وي[پشت و جلوي دوربين] قرار دارند: پولاک، کلوني و ‏سادربرگ. مايکل کلايتون در يک کلام قصه مردي تنهاست که در مواجهه با موقعيتي سخت و بغرنج سرانجام توان و ‏شهامت آن را مي يابد که خود واقعي اش را بازيابد. فيلم شرح تغيير و تحولات روحي همين شخصيت است، کسي که در ‏ابتدا هنگام رويايي با ادنز او را افسانه مي خواند، در حالي خود ادنز به مجرم بون خويش معترف است. اما در پايان در ‏برابر فساد درون شرکتي که به گفته خودش غذاي او را تامين مي کند، مي ايستد. مايکل کلايتون صاحب دو تا از ‏بهترين سکانس هاي افتتاحيه و اختتاميه اي است که در سال هاي اخير شاهد آن بوده ايم. سکانس افتتاحيه از نظر روايت ‏چيز تازه و فوق العاده اي ندارد، اما در رساندن پيام و القاي هال و هواي آن به شدت موفق است. اينکه حتي شرکت هاي ‏عظيم چند مليتي نيز در نهايت توسط انسان ها اداره مي شوند و همين انسان ها خواه ناخواه در درون خود احساسات ‏متناقضي چون گناه و ترحم را يدک مي کشند و گاه آنها را به قيمت سود شرکت سرکوب مي کنند. سوال فيلم و فيلمساز ‏نيز همين است: به چه قيمت؟ و اين احساسات را تا چه زماني مي شود سرکوب کرد؟ اگر بدانيد که با اجراي تصميم هاي ‏گرفته شده توسط شما و در ازاي پول هنگفتي که نصيب موسسه شما مي شود، انسان هاي بيگناه بسياري از ميان مي ‏روند تا کي مي توانيد به احساست خود پشت کنيد؟
اين اتفاق ابتدا براي ادنز مي افتد و سپس گريبان گير مايکل مي شود. ادنز از اين که شرکت زراعي ‏U/North‏ سود ‏کلاني به قيمت مسموم کردن انسان هاي معصوم به دست آورده و بايد از اين شرکت دفاع کند، ناراضي است و سپس ‏کنترل اعصاب خود را از کف مي دهد. شرکت نيز براي ماستمالي کردن افتضاح وي از کلايتون مي خواهد تا پرونده ‏را به دست بگيرد. اما کلايتون نيز به گونه اي ديگر اسير وجدان خود شده و کاري که از نظر مديران شرکت غلط است ‏انجام مي دهد. [صحنه رويارويي کلايتون پس از نجات از يک سوء قصد-انفجار اتومبيل- با کارن کراودر و بر ملا ‏کردن شواهدي دال بر خلافکاري و فساد، سپس پيشنهاد حق السکوت از طرف کارن و ضبط اين گفت و گو توسط ‏مايکل تا موجبات دستگيري رشوه دهنده را فراهم کند].‏
مايکل کلايتون فيلمي 25 ميليون دلاري که به رغم حال و هواي کم و بيش مشابهش با فيلم موسسه حقوقي[سيدني ‏پولاک] توانسته در اکران آمريکا نزديک به 40 ميليون دلار درآمد کسب کند. يک محصول آبرومند که براي تماشاگر ‏آمريکايي[به دليل حضور گسترده موسسه هاي حقوقي در کشورش] يک فيلم اجتماعي هشدار دهنده و ستايش گر وجدان ‏و اخلاق فردي و گروهي است. مايکل کلايتون هر چند با الهام از ماجرايي دهه هفتادي[شکايت عليه جنرال موتورز] ‏ساخته شده و به شدت يادآور فيلم هاي همين دهه مانند همه مردان رئيس جمهور، سه روز کندور و کلوت است، اما مي ‏شود آن را در رده تريلرهاي سياسي پس از جنگ عراق قرار داده که نگاه هايي منتقدانه از دل سيستم سرمايه داري به ‏آن دارند. با اين حال اگر به عنوان يک عاشق فيلم هاي مبارزه يک مرد تنها با سيستمي فاسد هستيد، باز هم آن را از ‏دست ندهيد. دوستداران جورج کلوني نيز دليل خاص خودشان را دارند. چون وي با اين فيلم بار ديگر قدرت خود را در ‏ايفاي نقش هاي پيچيده به اثبات مي رساند[از هم اکنون شايعاتي درباره نامزدي وي براي اسکار بازيگري بر سر زبان ‏هاست].‏ژانر: درام، تريلر. ‏




‏<‏strong‏>برادرم يک پسر بي نظير است ‏Mio fratello è figlio unico‎
کارگردان: دانيله لوچتي. فيلمنامه: دانيله لوچتي، ساندرو پتراگليا، استفانو رولي بر اساس داستان "‏‎ Il ‎Fasciocomunista‏ " نوشته آنتونيو پناچي. موسيقي: فرانکو پيرسانتي. مدير فيلمبرداري: کلوديو کوله پيکولو. تدوين: ‏ميرکو گارونه. طراح صحنه: فرانچسکو فريجري. بازيگران: اليو گرمانو[آچيو بناسي]، ريکاردو اسکاماريکو[مانريکو ‏بناسي]، دايان فلري[فرانچسکا]، آلا رورواخر[ويولتا]، آنجلا فينوچيارو[مادر]، ويتوريو امانويل پروپيزيو[آچيوي ‏جوان]، لوکا زينگارتي[ماريو ناستري]، آنا بونايتو[بلا]، ماسيمو پوپوليزيو[بناسي]، اسکانيو سلستيني[پدر کاوالي]، ‏کلوديو بوتوسو[مونتانا]. 108 و 100 دقيقه. محصول 2007 ايتاليا، فرانسه. نام ديگر: ‏Mon frère est fils unique، ‏My Brother Is an Only Child‏. برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/اليو گرمانو، بهترين تدوين، بهترين فيلمنامه، ‏بهترين بازيگر نقش مکمل زن/آنجلا فينوچيارو و نامزد سه جايزه ديگر از مراسم ديويد دو ناتللو، نامزد جايزه بهترين ‏بازيگر مرد.گرمانو از مراسم فيلم اروپايي. ‏
دهه 1960، ايتاليا. آچيو حساس، زود خشم و دردسر ساز است. وارد شدن به هر ماجرايي براي او در حکم ورود به ‏ميدان جنگ است. خانواده اش نيز به همين خاطر از او قطع اميد کرده اند. بر خلاف او برادرش مانريکو خوش تيپ، ‏جذاب و دوست داشتني است. مانريکو بر خلاف آچيو که هر لحظه با وزش بادهاي سياست به اين سو و آن سو تمايل پيدا ‏مي کند، پس از شرکت در يک اعتصاب به صورت جدي به طرف کمونيسم گرايش پيدا مي کند. يکي از اين دو برادر ‏در گرداب فعاليت هاي سياسي دهه 1960 ايتاليا فاشيست و ديگري کمونيست مي شوند. ميان اين دو رقابتي پنهان در ‏جريان است، اما عشق مشترک شان به يک دختر باعث بروز اتفاقات تازه اي مي شود...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
دانيله لوچتي متولد 1960 رم، پس از دستياري مورتي با ساختن فردا اتفاق افتاد 1988 شروع به کارگرداني کرد که در ‏جشنواره کن مورد توجه قرار گرفت و جايزه ديويد دوناتللوي بهترين فيلم را نيز به چنگ آورد. موفق ترين فيلم او تا ‏امروز بله قربان گو 1991 نام دارد که ناني مورتي در نقش اصلي آن را بازي کرده است. ‏
برادرم يک پسر بي نظير است بر اساس کتابي پر فروش ساخته شده، اما فيلم نام خود را از آلبوم موسيقي رينو گيتانو ‏‏1976 گرفته است. فيلم با طنز خاص ايتاليايي آراسته شده از وراي قصه خود درباره دو جوان به مواردي امروزي-‏سياسي و اجتماعي- اشاره دارد. آچيو فرزند خانواده اي از طبقه کارگر است که در واکنش به خانواده چپ گراي خود به ‏شاخه جوانان حزب فاشيست مي پيوندد. اما وقتي ماريو و دارودسته اش که از افراد شناخته شده جوانان فاشيست هستند، ‏برادرش مانريکو را مورد ضرب و شتم قرار مي دهند، شروع به فکر کردن و پرسش از خود درباره گرايش اش به ‏فاشيسم مي کند. شايد براي بسياري از ما تصور اين که بعد از جنگ جهاني دوم و مرگ موسوليني هنوز در ايتاليا ‏کساني يافت مي شوند که دل بسته ايدئولوژي فاشيسم باشند، تعجب آور است. اما براي خود ايتاليايي ها که رابطه ميان ‏مردانگي[مرد ايتاليايي بايد خوب بکند!] و سياست را به شکلي ناخودآگاه دريافته اند، اين واقعه امري پذيرفتني است ‏چون فاشيسم همين مردانگي را تغذيه مي کند. به همين خاطر او دست روي موردي مي گذارد که دو برادر کاملاً از ‏نظر رفتار متفاوت را رو در روي هم مي تواند قرار دهد و آن عشق شان به يک دختر واحد است. ‏
لوچتي پس از کمدي عاشقانه دارچين و زنجبيل 2002 به سراغ زندگي تراژيک/کمدي دو بردار در دهه طوفاني 1960 ‏رفته، اما اين فقط ظاهر قصه است. لوچتي درگيري هاي ميان فاشيست ها و کمونيست ها در دهه 1960 و بعد را هدف ‏گرفته و آن را بر اساس تحقيقات درباراره شخصيتي واقعي- که لوکا زينگارتي نقش وي را بازي مي کند- شکل داده ‏است. ‏
برادرم يک پسر بي نظير است که با سرمايه اي معادل 5 ميليون يورو توليد شده، يک فيلم صميمانه و انساني است که ‏حتي اگر براي برخي ها از نظر سياسي حرف تازه اي براي گفتن نداشته باشد، لااقل به خاطر خلق موفقيت آميز حال و ‏هواي آن دوران شايسته ديدن است. بهترين فرصت براي آشنايي با فيلمسازي که اگر به اندازه مورتي مشهور نباشد، در ‏محبوبيت از او دست کمي ندارد!‏ژانر: کمدي، جنايي، درام. ‏




‏<‏strong‏>قطارهاي آدم/آدم و شيطان ‏Adem'in Trenleri‎
کارگردان: باريش پيرحاسان. فيلمنامه: ايسماعيل دوروک. موسيقي: اندر آکاي، سوناي ئوزگور. مدير فيلمبرداري: پيتر ‏اشتوگر. تدوين: آيلين زوي تينل. طراح صحنه: نزيه ديکيش اوغلو. بازيگران: نورگول يشيل چاي[هاجر]، جم ‏ئوزر[حاسان هوجا]، دريا الابورا[شکران]، آسومان داباک[منوّر]، زينپ ئوزباي[فاطمه کوچولو]، ئوميت ‏چيراک[موسا]، عاطيف امير بندرلي اوغلو[بکير]. 100 دقيقه. محصول 2007 ترکيه. نام ديگر: ‏Adam and the ‎Devil‏. نامزد جايزه بهترين فيلم از جشنواره استانبول. ‏
واعظي به همراه هاجر همسر جوان و زيبايش و دختر کوچک شان به ايستگاه قطاري دور افتاده وارد مي شوند. ساکنين ‏محل که اغلب کارمندان راه آهن هستند، از او خواسته اند تا در طول ماه رمضان در ازاي غذا و محل سکونت به ‏فرزندان شان احکام اسلام و قرآن بياموزد و نماز جماعت را برگزار کند. رفتار سرد و اندکي خشونت آميز واعظ با ‏خانواده اش باعث مي شود تا چندان مورد استقبال اهالي قرار نگيرد. اما يک نفر از ديدار هاجر متعجب شده و او کسي ‏نيست جز جواني به نام بکير که چند سال قبل به آن جا آمده است. سعي او براي نزديک شدن به هاجر و رفتار نامناسب ‏واعظ با فرزندش باعث بروز شايعاتي مي شود. سرانجام واعظ پرده پس از نماز از راز زندگي اش برمي دارد. سال ها ‏قبل هاجر که در همسايگي وي زندگي مي کرده، پس از آشنايي با پسري جوان آبستن مي شود. پسر جوان گريخته و ‏هاجر را زير فشار خانواده و شماتت اهالي تنها گذاشته است. واعظ که مردي خوشنام است، براي رهايي هاجر او را ‏عقد مي کند. اما پس از به دنيا آمدن کودک هاجر، او نيز تاب سرزنش هاي اهالي را نياورده و زادگاه خود را ترک و ‏تبديل به واعظي دوره گرد مي شود. ساکنان ايستگاه قطار بعد از شنيدن سرگذشت تلخ اين سه نفرف تغيير رفتار مي ‏دهند. به زودي مشخص مي شود که بکير همان پسر فراري است و حال قصد دارد تا سرپرستي هاجر و دخترش را ‏قبول کند. با پا درمياني اهالي واعظ مي پذيرد تا هاجر را طلاق دهد. اما بکير بار ديگر مي گريزد....‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
باريش پير حاسان[حسن] متولد 1951 استانبول فرزند ودات تورکالي[نويسنده و کارگردان مشهور] در دانشگاه ‏بوغازايچي ادبيات انگليسي خوانده و کار هنري را با سرودن شعر شروع کرده است. سينما را با نوشتن فيلمنامه هاي ‏چشم بند[عمر کاوور] و نامش وصفيه است و آه بليندا[هر دو به کارگرداني عاطيف يلماز] آغاز کرد و در سال 1989 با ‏ساختن فيلم قصه اي درباره ماهي هاي کوچک- درباره زندگي پر از راز و خيانت طبقه خرده بورژواي ترکيه- شروع ‏به کارگرداني کرد. موفق ترين فيلم کارنامه وي تا امروز مرا بکش استاد يا داستان هايي از خاک اره[1996] نام دارد ‏که جوايز بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه را از جشنواره هاي استانبول و آنکارا دريافت کرده است. پير حاسان کارگردان ‏کم کاري است. ميان فيلم اخير و ساخته پيشين وي[او هم مرا دوست دارد] شش سال وقفه به چشم مي خورد، اما اين ‏وقفه چندان هم نگران کننده نيست. پيرحاسان بعد از فيلمي عاشقانه اين بار به سراغ داستاني پيچيده تر رفته و عشق را ‏به زير سوال مي برد. کداميک عاشق واقعي است و اطلاً عشق چيست؟ بکير يا واعظ؟ کداميک صداق تر است؟ آيا ‏واعظ با ايثاري که کرده، و در عوض بي اعتنايي سال هاي بعدش به دخترک و هاجر اجر کار خود را از ميان نبرده ‏است؟ آيا هاجر که يک بار شاهد وسوسه کردن واعظ از طرف او هستيم، توانسته قدمي به اين مرد نزديک شود؟
پيرحاسان از وراي اين قصه عاشقانه به شدت نامتعارف، چيزي را مطرح مي کند که خوش دارم آن را معماي عادت نام ‏بگذارم. واعظ در عين بي اعتنايي به هاجر يا دختر او عميقاً به آنها احترام مي گذارد. اما ترتبيت سنتي و عرف مذهبي ‏حاکم بر زندگي اش اجازه نمي دهد اين علاقه را بر زبان و تن جاري کند. اما زماني که قطعه اي از پازل زندگي وي کم ‏مي شود، به معنا، ارزش و جايگاه آن پي مي برد. ‏
قطارهاي آدم يک فيلم کم هزينه[يک ميليون يورو] است. اما بسيار غني و مي توان آن را به مثابه برشي از جامعه ترکيه ‏به راحتي پذيرفت. زندگي در مکان هاي دورافتاده فلات آناتولي که توام با رنج و باورهاي مذهبي است. فيلمي درباره ‏يک کودک و از زبان يک کودک[آدم] که مي تواند تمثيلي از همه انسان ها باشد. به همين خاطر است که بهترين ‏قضاوت درباره واعظ[زماني که واعظ از شاگردانش مي خواهد تا نظرشان را درباره او بگويند] را از زبان او مي ‏شنويم: "وقتي به اينجا آمديد، ظالم بوديد. بعد تبديل ادمي قابل احترام شديد و حالا يک بيچاره هستيد!"‏
پيرحاسان به شکلي معقولانه بافت مذهبي جامعه پيرامون خود را زير ذره بين مي گذارد، اما نه به دور از احترام که ‏همين امر مي تواند آن را تبديل به اثري دل نشين و به دور از نگاه افراطي به دين اسلام جلوه دهد. واعظ فيلم به عنوان ‏نماينده همه مردان خدا[به خصوص اسلام] فردي قابل ترحم است که گاه در جامه فردي ظالم فرو مي رود. اما گناه اين ‏رفتار را نبايد به گردن شخص انداخت، بلکه آموزه هايش را بايستي نقد کرد. کاري که پيرحاسان به خوبي از عهده آن ‏برمي آيد. اتمسفر قطارهاي آدم بي اختيار هفت تيرهاي چوبي و عشق کودکانه را به يادم آورد، کاش عشق هاي کودکانه ‏سرانجام خوبي پيدا مي کرد!‏
بازي تکان دهنده جم ئوزر در نقش واعظ و فيرات جان آيدين کوچک در نقش آدم از نکات قوت فيلم است.‏ژانر: درام. ‏




‏<‏strong‏>از اين سو تا آن سوي دنيا ‏Across the Universe‎
کارگردان: جولي تايمور. فيلمنامه: ديک کلمنت، ايان لا فرانه بر اساس داستاني از جولي تايمور، ديک کلمنت، ايان لا ‏فرنه. موسيقي: اليوت گولدنتال. مدير فيلمبرداري: برونو دلبونل. تدوين: فرانسوا بونو. طراح صحنه: مارک فرايدبرگ. ‏بازيگران: اوان ريچل وود[لوسي]، جيم استرجس[جاد]، جو اندرسون[مکس]، دانا فوش[سدي]، مارتين لوتر مک ‏کوي[جو-جو]، بونو[دکتر رابرت]، ادي ليزارد[کيت]، سلما هايک[پرستار اوازخوان]. 133 و 131 دقيقه. محصول ‏‏2007 آمريکا. نامزد بهترين آلبوم موسيقي براي يک فيلم سينمايي از مراسم گرمي، نامزد جايزه بهترين طراحي صحنه ‏و بهترين فيلمبرداري از مراسم ساتلايت.‏
دهه 1960، ليورپول. جاد کارگر بندر به قصد يافتن پدر گمشده اش راهي نيويورک مي شود. دست تصادف دختري ‏زيبا به نام لوسي سر راه وي قرار مي دهد و اين دو نفر دلباخته يکديگر مي شوند. لوسي از فعالان جنبش صلح خواهي ‏است و جاد نيز کم کم جذب ايده هاي وي مي شود. اين زوج خيلي زود تحت تاثير دکتر رابرت و آقاي کيت در کوچه ‏هاي گرينويچ ويليج پرچم عصيان برافراشته و دامنه اعتراضات مدني ر تا ديترويت گسترش مي دهند. اما احضار ‏مکس-برادر جاد- به سربازي و اعزام او به ويتنام باعث مي شود تا اين زوج با واقعيت هاي زميني تر، خشن تر و تلخ ‏تري آشنا شده، مبارزه براي خاتمه دادن جنگ ويتنام را آغاز کنند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
جولي تايمور متولد 1952 نيوتن، ماساچوست است. پدرش دکتر زنان و مادرش استاد علوم سياسي بود. جولي در ‏نوجواني شيفته اساطيرو فولکلور و بعدها دنياي نمايش شد. در جواني به کشورهاي زيادي سفر کرد و در پاريس ‏‏[مدرسه پانتوميم ژاک لکوک]بازيگري خواند. در دهه هفتاد به ژاپن رفت و در زمينه هنر نمايش عروسکي مطالعه ‏نمود. در کشورهاي آسيايي زيادي با سمت کارگردان و بازيگر به کار نمايش مشغول شد و سرانجام به آمريکا بازگشت ‏تا در برادوي کار کند. نمايش ‏‎'The King Stag'‎‏ که در 66 شهر دنيا اجرا شد، شهرتي بين المللي برايش به دنبا آورد. ‏در دهه 1990 چند اپرا کارگرداني کرد و اجارايش از نمايش اديپ شهريار جايزه امي را ربود. اجراي او از فلوت ‏سحرآميز و سالومه نيز با موفقيت گستره اي همراه بود. تايمور که در سال 1986 براي اولين بار کوشيده بودتا نمايش ‏طوفان-شکسپير- را به فيلم برگرداند، در سال 1992 با فيلم تلويزيوني ‏Fool's Fire‏ بار ديگر دست بهتجربه در زمينه ‏فيلمسازي زد و سال بعد اديپ شهريار را نيز در قالب فيلمي تلويزيوني کارگرداني نمود. اولين فيلم سينمايي تايمور ‏تايتوس[بازهم بر اساس نمايشنامه اي از شکسپير] نام داشت که در 1999 با شرکت آنتوني هاپکينز ساخته شد و ‏برگردان مدرن او ستايش و حيرت منتقدان و تماشاگران را برانگيخت. دومين فيلمش فريدا[2002] نيز به سبب تصوير ‏کردن زندگي جنجالي نقاش مکزيکي و بازي سلما هايک مورد توجه بسيار قرار گرفت. و حالا 5 سال بعد از توفيق ‏فريدا، تايمور با فيلم تازه و جسورانه بازگشته تا روياي بسياري از دوستداران فيلم هاي موزيکال و طرفداران سينه چاک ‏گروه بيتلز را جامه واقعيت بپوشاند. ‏
از اين سو تا آن سوي دنيا يک فيلم عادي نيست. نام فيلم و شخصيت هاي اصلي آن از آوازهاي گروه بيتلز گرفته شده و ‏تايمور با استفاده از 33 ترانه گروه بيتلز يک ضيافت موسيقيايي تدارک ديده است. نام فيلم از ترانه به همين عنوان از ‏آلبوم ‏Let It Be‏ گرفته شده است و بازيگران آوازها را خود اجرا کرده اند. ‏
تايمور با استفاده از قصه دهه شصتي اش مسايل سياسي/اجتماعي امروز را نشانه رفته و موضوع هايي بينادي چون ‏صلح طلبي، آزادي بيان و حقوق بشر را مطرح مي کند. البته زندگي به سبک ‏rock and roll‏ هم فراموش نشده و در ‏کنار وقايعي تاريخي چون شورش ديترويت جلوه اي مضاعف يافته است. برگردان سينمايي ميلوش فورمن از نمايش ‏مو[‏Hair‏] را فراموش کنيد، چون از اين سو تا آن سوي دنيا يک فيلم نوستالزيک يا عاشقانه معمولي نيست. يقين دارم ‏اگر جان لنون نيز زنده بود و به تماشاي از اين سو تا آن سوي دنيا مي نشست، احساس غرور مي کرد!‏ژانر: درام، موزيکال، عاشقانه. ‏





‏<‏strong‏>ناگهان يک شب ‏Aju teukbyeolhan sonnim‎
نويسنده و کارگردان: لي يون-کي. موسيقي: کيم جئوگ-بئوم. مدير فيلمبرداري: چوي سانگ-هو. تدوين: کيم هيئونگ-‏جو. طراح صحنه: کيم سئونگ-دال. بازيگران: هان هايو-جو[بو کيونگ]، گي جو-بونگ، چوي ايل-هوا، کيم جونگ-‏کي، کيم يئونگ-مين[گي-يئونگ]. 99 دقيقه. محصول 2006 کره جنوبي. نام ديگر: ‏Ad Lib Night‏.برنده جايزه پرده ‏نقره اي براي بهترين بازيگر زن/هان هايو-جو از جشنواره سنگاپور
‏ بو کيونگ زني تنهاست که زندگي کسالت بار و يکنواختي را در سئول مي گذراند. تا اين يک روز دو زن ناشناس با ‏خواهشي عجيب به سراغ او مي روند. آنها از بو کيونگ مي خواهند تا براي مدتي نقش دختر گمشده پيرمردي مشرف به ‏موت را بازي کند.چون آخرين تقاضاي پيرمرد ديدار با دختر گمشده اش قبل از مرگ است. بو کيونگ مي پذيرد و ‏همراه آنان به خانه روستايي شان در خارج از سئول مي رود. برخوردهاي اوليه ديگر اعضاي خانواده با وي و نقشي ‏که بر عهده گرفته، چندان مساعد نيست. اما بو کيونگ خيلي زود با هويت تازه خود خو مي گيرد....‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
لي يون-کي چند سالي بيش نيست که شروع به فيلمسازي کرده، اما توانسته خيلي سريع جايگاهي معتبر در ميان ‏فيلمسازان نسل جديد کره جنوبي براي خود دست و پا کند. اولين فيلمش اين دخير زيبا در سال 2004 جايزه نتپک را از ‏جشنواره برلين به دست آورد و نامزد جايزه بزرگ داوران جشنواره سندنس شد. يک سال بعد، دومين فيلم او با نام ‏صحبت عاشقانه نيز در جشنواره کارلوي واري مورد تحسين قرار گرفت و اينک سومين فيلم او بر اساس داستان آزوکو ‏تايرا همزمان با فيلم نفس[کيم کي-دوک]پخش جهاني يافته که خواه ناخواه مقايسه و رقابتي را نيز ميان اين دو را شکل ‏داده است. ‏
لي يون-کي با آخرين فيلم خود برشي کوتاه از زندگي دختري جوان را در کره جنوبي امروز به نمايش مي گذارد. زني ‏که در ميان شلوغي شهر بزرگ مدفون شده است. ناگهان يک شب قصه اي غمگنانه درباره بيماري هاي مزمن زندگي ‏مدرن است، يعني بيگانگي و روابط شکننده خانوادگي...‏دو زن ناشناس ابتداي فيلم اصرار دارند که بو کيونگ همان دختر گمشده است، ولي بو کيونگ نمي پذيرد. اما بعد به ‏همراه شان مي رود تا در ساعت اوليه شب با پيرمرد ديدار کرده و نقش دختر او را بازي کند. دختري که سال ها قبل از ‏خانه فرار کرده بود. نقشي که ايفاي آن چندان سخت به نظر نمي رسد، چون پيرمرد حافظه خود را کم و بيش از دست ‏داده است. اما وقتي ملاقات موعود صورت مي گيرد، هم اطرافيان و هم تماشاگران دچار اين ترديد مي شوند که آيا بو ‏کيونگ همان دختر است يا خير؟
لي يون-‏‎ ‎کي تعليق ناشي از اين مسئله را تا پايان فيلم حفظ مي کند و با حداقل ديالوگ سعي مي کند تا زندگي سرد و ‏خالي پيرامون ما را در جهان امروز به شکلي شعرگونه به تصوير بکشد. او نيز مانند کيم کي-دوک نيازي به گذاشتن ‏ديالوگ هاي مطول در دهان شخصيت هايش نمي بيند. چند نگاه، غذايي گرم که خورده و يا جورابي به پا مي شود در ‏دقايقي کافي و با معني تر است. اگر معناي سينماي ميني ماليستي همين باشد، بياييد در برابر دستاورد قابل تقدير اين ‏جوان کره اي بلند شويم...‏ژانر: درام. ‏





‏<‏strong‏>بئوولف ‏Beowulf‎
کارگردان: رابرت زمه کيس. فيلمنامه: نيل گيمن، راجر اوري بر اساس شعر حماسي بيوولف. موسيقي: آلن سيلوستري. ‏مدير فيلمبرداري: رابرت پرسلي. تدوين: جرميا اّ دريسکول. طراح صحنه: داگ چيانگ. بازيگران: ري ‏وينستون[بيوولف]، آنتوني هاپکينز[شاهر هروتگار]، جان مالکوويچ[اونفرث]، رابين رايت پن[ويلتاو]، برندان ‏گليسون[ويگلاف]، کريسپين گلوور[گرندل]، آليسون لومان[اورسولا]، آنجلينا جولي[مادر گرندل]. 113 دقيقه. محصول ‏‏2007 آمريکا. نامزد جايزه بهترين طراحي صحنه براي فيلم بلند انيميشن از مراسم آني، نامزد جايزه بهترين فيلم ‏انيميشن و بهترين جلوه هاي ويژه از مراسم ساتلايت. ‏
سال 507 قبل از ميلاد. بئوولف، جنگجوي نيرومند براي نبرد با هيولايي آدم خوار به نام گرندل به دانمارک مي رود. ‏اين ماجرا خشم مادر گرندل را بر انگيخته و بئوولف را آماج تيرهاي خشم وي مي کند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
اشعار حماسي بئوولف که بالغ بر 3180 بيت است به عنوان اولين اثر ادبي زبان انگليسي شناخته شده است. قدمت دست ‏نوشته اين اشعار که سراينده آن نامعلوم است به 2000 سال مي رسد. اين اشعار حماسي بر نويسندگان و هنرمندان دو ‏هزاره پس از خود تاثيرات فراواني گذشته وحتي نويسنده و محققي چون تالکين را واداشته تا با تقليد از آن سه گانه ‏ارباب حلقه ها را بنويسد. سينما نيز گوشه چشمي به اين افسانه داشته و تاکنون فيلم هايي با اشاره به اين ‏ماجرا[سيزدهمين سلحشور] يا بر اساس ماجراهاي شخصيت اصلي آن ساخته شده که مي توان به بئوولف[1999]ساخته ‏گراهام بيکر با شرکت کريستوفر لمبرت و بئوولف و گرندل[2005] به کارگرداني استورلا گونارسون و بازي جرارد ‏باتلر اشاره کرد. اما بي تعارف هيچ کدام از اين توليدات واجد آن جذابيت وشکوه حماسي اشعار مورد اقتباس خود ‏نبودند. بنابر اين اقتباس 150 ميليون دلاري رابرت زمه کيس که به شيوه ‏Motion capturing‏ ساخته شده با توجه به ‏نام هاي پشت دوربين اثري کنجکاوي برانگيز است و شايد سرانجام روايتي دلچسب و لايق اين اشعار به دوستدارانش ‏هديه کند.‏
رابرت زمه کيس که فيلم قبلي خود قطار سريع السير قطبي را نيز با همين روش در سال 2004 ساخته بود، شهرت خود ‏را مديون سه گانه بازگشت به آينده است که او را به ثروت و محبوبيتي عظيم نيز رساند. دريافت چندين اسکار در آغاز ‏دهه 1990 براي فارست گامپ نيز موقعيت او را به عنوان يک روياپرداز هاليوودي کار کشته تثبيت کرد. بئوولف ‏پروژه اي بلندپروازانه است، حتي براي او، به همين خاطر است که نگارش فيلمنامه آن در سال 1997 به افرادي چون ‏گيمن[خالق استارداست] و راجر اوري[همکار سابق تارانتينو] سپرده شد. با اين حال بدون اين که باعث ايجاد پيشداوري ‏بي مورد درباره کار زمه کيس شود، بايد اضافه کنم که حاصل کار گوشه چشمي به قصه هاي مصور نوشته شده بر ‏اساس اين شخصيت دارد. به هر تقدير، بئوولف هم به خاطر دنياي فانتزي و هم به خاطر تکنيک کنجکاوي هر ‏علاقمندي را برمي انگيزد!‏ژانر: اکشن، ماجرا، درام، فانتزي. ‏‏ ‏‏




‏<‏strong‏>پسر دل شکسته ‏The Heartbreak Kid‎
کارگردان: بابي و پيتر فارلي. فيلمنامه: اسکات آرمسترانگ، لزلي ديکسون، بابي و پيتر فارلي، کوين بارنت بر اساس ‏داستان کوتاه تغيير نقشه از بروس جي فرايدمن و نمايشنامه از از نيل سايمون. موسيقي: بيل رايان، برندان رايان. مدير ‏فيلمبرداري: ماتيو اف. ليونتي. تدوين: آلن بومگارتن جونيور، سام سيگل. طراح صحنه: سيدني جي. بارتولوميو ‏جونيور، ارلن جي وتر. بازيگران: بن استيلر[ادي کانترو]، ميشله موناهان[ميراندا]، جري استيلر[داک]، مالين ‏آکرمن[ليلا]، راب کوردري[مک]، کارلوس منسيا[عمو تيتو]، دني مک برايد[مارتين]، اسکات ويلسون[بوو]. 115 ‏دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
ادي کانترو، فروشنده 40 ساله لوازم ورزشي و هنوز مجرد است. او که پس از شرکت در مراسم عروسي نامزد پيشين ‏خود تصميم به ازدواج گرفته، پس از آشنايي با ليلا به خاطر فشار دوستان و پدرش در مدت زماني کوتاه از وي تقاضاي ‏ازدواج مي کند. چون مي پندارد اين آخرين شانس او براي يافتن عشق و تشکيل خانواده است. ولي در سفر ماه عسل ‏شان به مکزيک متوجه مي شود که بزرگ ترين اشتباه زندگي خويش را صورت داده است. چون ليلا فردي بيکار، ‏بدهکار و همسري با رفتار غير قابل پيش بيني است. يعني نه فقط زن روياهاي ادي نيست، بلکه در مدت زماني کوتاه ‏تبديل به کابوس زندگي وي مي شود. در هيمن زمان ادي با دختري ديگر به نام ميراندا آشنا مي شود و اين بار باور دارد ‏که زن زندگي خويش را يافته است. اما براي به دست آوردن دل ميراندا لازم است که ازدواج خود با ليلا را از او پنهان ‏کند و از طرف ديگر ليلا را طلاق دهد....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
برادران فارلي[سازندگان خنگ و خنگ تر و مري چشه؟] براي طرفداران کمدي هاي سبک امريکايي در حکم نوابغ و ‏پديده هاي ساليان اخير هستند که توانسته اند مقلداني نيز براي خود دست و پا کنند. البته شخصاً ترجيح مي دهم سبک کار ‏اين دو نفر را کمدي هاي بي ادبانه بنامم[گستاخانه خيلي مودبانه است!]. آنها 10 سال بعد از مري چشه؟ به قصد تکرار ‏موفقيت آن فيلم با اقتباسي نه چندان قابل اعتنا از کار برجسته نيل سايمون-خالق پا برهنه در پارک- بازگشته اند. مري ‏چشه؟ چندين نفر را به شهرت رساند، از جمله بن استيلر که در اين فيلم هم حضور دارد و کامرون دياز که جاي خود را ‏به همتايي جوان تر سپرده است. ‏
پسر دل شکسته از فيلمي به همين نام که در سال 1972 توسط الين مي[بر اساس قصه سايمون] و با بازي چارلز ‏گرودين و سايبيل شپرد ساخته شده بود، تغذيه مي کند. تم ازدواج با زن يا مرد اشتباهي که نقطه مشترک مري چشه؟ و ‏همين فيلم اخير است مي تواند بلاي جان برادران فارلي شود، چون ناخودآگاه پاي مقايسه دو فيلم به ميان مي آيد و اين ‏که آقايان در گذر ايام چه جيزي به چنته خود افزوده اند. برادران فارلي با ربط و بي ربط هر چيزي را به ابزاري جهت ‏خلق شوخي تبديل کرده اند، شوخي هايي که چندان هم خنده دار نيست و در نهايت مي تواند فقط نوجوانان را به خنده ‏بيندازد. تنها نقطه قوت فيلم بازي مالين آکرمن-کامرون دياز جديد!- است. فيلم نقدهاي مثبت زيادي دريافت نکرده، اما ‏اطمينان دارم طرفداران اخوان فارلي بي ترديد و با شتاب به تماشاي آن خواهند رفت!‏ژانر: کمدي، عاشقانه. ‏‏ ‏

































سريال روز♦ تلويزيون


‏انتخاب سوژه و گزينش عوامل يک از اصول اساسي توليد مجموعه هاي تلويزيوني است که اگر درست انجام ‏شود، شاهد اثري قابل تامل وگيرا خواهيم بود. بهرام بهراميان ازآن دسته کارگردانان خلاقي است که با انتخاب ‏فيلمنامه منسجم و چيدن درست عوامل مجموعه اي جذاب و قوي به نام ساعت شني را کارگرداني کرده، که ‏هم اکنون از شبکه اول سيما به صورت يک روز در ميان پخش مي شود. نگاهي داريم به اين سريال جسورانه ‏و خوش ساخت....‏
‏‎‎ساعت شني‎‎
نويسنده: احمد رفيع زاده. کارگردان: بهرام بهراميان. طراح صحنه و لباس: مجيد ليلاچي. تهيه کننده: سيد ‏رضا شکري. مديرتصويربرداري: سيروس عبدلي. محمد عسگري. طراح گريم: مهين نويدي. موسيقي: اميد ‏کرامتي. مجري طرح و مدير توليد: اردشير ايران نژاد.دستيار کارگردان: آلاله هاشمي.انتخاب بازيگران: ‏محمد رضا شريفي نيا. صدابردار: اصغر شاهوردي. بهروز معاونيان. تدوين: رضا مطهري. بازيگران: رويا ‏تيموريان، بيژن امکانيان، داريوش ارجمند، نسرين مقانلو، سام درخشاني، مهراوه شريفي نيا، برزو ارجمند، ‏رويا نونهالي، کمند اميرسليماني، پوريا پورسرخ، آزيتا حاجيان، شهره لرستاني.. محصول : گروه فيلم و ‏سريال شبکه اول ‏
‎‎درامي خوش ساخت و جسورانه‏‎‎
ساخت درام هاي اجتماعي همواره ازمهم ترين گونه هاي هنري سينما وتلويزيون بوده و در چند سال گذشته ‏توجه جدي ازسوي هنرمندان ومسئولين سازمان به ساخت چنين مجموعه ها وسريال هايي شده است. قواعد ‏ساخت يک درام اجتماعي درنگاه اول بسيار ساده به نظر مي رسد، اما درعين سادگي اگر به درستي موضوع ‏و مضمون مورد استفاده پرداخت نشود با اثري سطحي ودم دستي مواجه مي شويم که چيزي جز يک مجموعه ‏نا منسجم نيست. عنصرديگري که در درام هاي اجتماعي بسيارمهم مي باشد انتخاب سوژه مناسب و به روز ‏جامعه مي باشد که مخاطب با آن درزندگي روزمره اش درگير و نسبت به آن پيش زمينه ذهني داشته باشد. ‏کمتر فيلمنامه نويسي در اين چند ساله گذشته در سينما و تلويزيون ايران وجود داشته اند که به چنين سوژه ‏هايي نزديک شده باشند البته مميزي ها و محدوديت ها هم مزيد برعلت شده تا سوژه هاي بکر و دست نخورده ‏اي همچنان در جامعه و در دنياي داستاني باقي بمانند. خوشبختانه در"ساعت شني" اين اتفاق افتاده است و ‏مخاطب چه عام و چه خاص با فيلمنامه اي روبروست که از نوآوري و جسارت فوق العاده اي چه به لحاظ ‏ساختاري و چه به لحاظ محتوايي برخوردار است. ‏

نويسنده از طريق روايت موازي دو جهان داستاني مخاطب را به جهان درام پرتاب مي کند. در واقع مخاطب ‏همزمان با ماجراي زندگي مينا "نسرين مقانلو" و مهشيد "مهراوه شريفي نيا" را که دو زن مهجور و ستمديده ‏جامعه هستند و ماجراي زندگي دکتر ماهرخ گلستان "رويا نونهالي" وهمسرش ناصر‎ ‎‏"بيژن امکانيان" را که ‏با مشکل بچه دارنشدن مواجه هستند، مواجه مي شود. نويسنده استادانه اين دو روايت را بطور موازي در ‏جهان شخصيت ها به پيش مي برد و آنقدر بجا و به موقع ميان رويدادها برش مي زند که مخاطب احساس ‏خستگي نمي کند. ديالوگ نويسي متناسب با شخصيت ها از ويژگي بارز و درخشان کار نويسنده فيلمنامه مي ‏باشد درواقع هرشخصيت متناسب با فرهنگ شفاهي ومحيط جغرافيايي پرورش يافته در آن لب به سخن مي ‏گشايد. نمونه بارز آن سکانس حضور و رويارويي مينا با فروشنده لباس درمغازه مي باشد که پس ازپيشنهاد ‏غيراخلاقي فروشنده، مينا با همان فرهنگ بومي ورفتاري خود جواب او را مي دهد و در يک لحظه مخاطب ‏درجاي خود ميخکوب مي ماند. و اين در واقع نشان از شناخت و جسارت نويسنده اثر دارد که بجاي گذاشتن ‏ديالوگ شکيل در دهان شخصيت، ديالوگي را در دهان او مي گذارد که کاملاً با صحنه سينک مي شود. ‏عنصرجزئي و ريز ديگري که نويسنده به خوبي براي شخصيت ها پرداخت کرده، انتخاب اشياء مورد استفاده ‏آنهاست. به عنوان مثال : انگشترازدواج مهشيد که درلحظات حساس کمک شاياني به شخصيت و بازيگرمي ‏کند. و يا نمونه ديگر کليد خانه مينا که هروقت او به پشت درخانه اش مي رسد آن را گم مي کند. درواقع کليد ‏نماد و تمثيلي از کليد مشکلات زندگي او دارد که او در رابطه اش با فرهاد "سام درخشاني" همسر سابقش آن ‏را گم کرده و حال چنين ناآرام است.‏

در بخش کارگرداني، بهراميان آنقدر مسلط و درست دکوپاژ صحنه ها را انجام داده که تماشاگراصلا احساس ‏خستگي نمي کند. ريتم تدوين و اتصال نماها آنقدر روان و خوب مي باشد که مخاطب متوجه تغييرمحسوس ‏مکاني و زماني نمي شود و بيشتر توجه مخاطب به رويدادها جلب مي شود. ميزانسن هاي ترکيبي دونفره- ‏هدايت صحيح بازيگر و مهم تر از همه انتخاب درست بازيگران از نقاط عطف و درخشان کارگردان اثر مي ‏باشد. دربخش بازيگري مخاطب شاهد بازي درخشان نسرين مقانلو درنقش مينا است. او با استفاده از لحظات ‏انفجاري در بازي اش و تضاد آن با لحظات هيجاني وحسي شخصيتش لايه هاي پيچيده شخصيت مينا را به ‏خوبي به نمايش مي گذارد. داريوش ارجمند، رويا نونهالي وبيژن امکانيان هم به خوبي ازعهده نقشهاي خود ‏برمي آيند. درمجموع "ساعت شني" درامي خوش ساخت و جامعه شناسانه و با جسارت مي باشد که گريزهاي ‏خوبي به معضلات اجتماع مي زند و ابايي از به نقد کشيدن بعضي ازمسائل غيرقابل مطرح شدن ندارد و اين ‏نشانه و جريان مثبتي در روند توليد مجموعه هاي تلويزيوني است. ‏








موسيقي ♦ چهار فصل

‏جشنواره موسيقي فجر امسال درسه بخش رقابتي، بين الملل و جنبي از30 آذر تا هشتم دي ماه سال جاري ‏برگزار خواهد شد. کامبيز روشن روان دبير اين دوره جشنواره چگونگي حضور گروه هاي پاپ را به عنوان ‏روندي براي الگو سازي ديگر گروه ها تبيين و تشريح کرد. گزارش همکار روز در تهران را از جلسه ‏مطبوعاتي جشنواره موسيقي فجر مي خوانيد...‏
‏گزارش جلسه مطبوعاتي جشنواره موسيقي فجر‏
‎‎گسترش، الگوسازي و حضور گسترده جوانان و بانوان‏‎‎
موسيقي در کشور ما فراز و نشيب هاي زيادي داشته و در حال حاضر انواع و اقسام موسيقي در ايران توليد ‏و اجرامي شوند. و درحالي که متاسفانه موسيقي پاپ چارچوب تعيين شده اي ندارد، و به دليل دارا بودن ‏دوستداران بسيار، بيشترين حجم توليد موسيقي در کشور موسيقي در اين عرصه را به خود اختصاص مي ‏دهد. شايد به همين خاطر برخوردهاي سليقه اي با اين موسيقي صورت مي گيرد و نتيجه آن نيز کنار رفتن ‏بعضي از گروه ها، ادامه فعاليت گروه هاي معدود ديگر آن هم در حالي است که دچار اغتشاش فکري شده اند ‏و خود نيز نمي دانند که بايد به سمت چه موسيقي پاپي حرکت کنند. همه اين ها ناشي از نبود چارچوب هاي ‏مشخص و تعريف شده است؛ و اين سر در گمي براي نسل جوان و به خصوص علاقه مندان به فعاليت در اين ‏رشته از موسيقي، به وجود آمده است. ‏
جشنواره موسيقي فجر امسال درسه بخش رقابتي، بين الملل و جنبي از30 آذر تا هشتم دي ماه سال جاري ‏برگزار مي شود. کامبيز روشن روان دبير اين دوره جشنواره چگونگي حضور گروه هاي پاپ را به عنوان ‏روندي براي الگو سازي ديگر گروه ها تبيين و تشريح کرد او در ادامه افزود: همه گروه هاي موسيقي پاپ ‏مي توانند در اين جشنواره شرکت کنند و حضور آنها در يک جشنواره رسمي کشوري زمينه مناسبي است ‏براي اينکه همه گروه هاي حاضر فعال بوده و مايل به فعاليت در اين زمينه، وارد اين عرصه شوند و خود را ‏در معرض قضاوت يک تيم حرفه اي موسيقي پاپ قرار دهند. ‏
وي اضافه کرد: همچنين گروه هايي که از فيلتر اول که همان انتخاب جشنواره است، عبور مي کند و وارد ‏جشنواره مي شوند، مي توانند در طي برگزاري جشنواره هر دو شب هر گروه کنسرت مستقل خودشان را ‏داشته باشند و از بين اين گروه ها که هيات داوران آنها را ارزيابي کيفي خواهند کرد، اجراي صحنه اي داشته ‏باشند. درنهايت گروه هاي اول و دوم و سوم انتخاب مي شوند. اين گروه ها به لحاظ کيفي و به لحاظ تمام ‏ارزش هايي که يک گروه موسيقي بايد آنها اجرا کند چه به لحاظ حضور در صحنه، ارتباط با فرهنگ اين ‏سرزمين و تطبيق شعر و موسيقي در قالب گروه هاي اول و دوم و سوم انتخاب مي شوند. ‏
روشن روان در ادامه تاکيد داشت که در جشنواره امسال توجه بيشتري به جوانان شده است، جواناني که نسل ‏بعد موسيقي کشور هستند و جايي بايد عرض اندام کنند و روزي بايد اين امکان به ايشان داده شود که بتوانند ‏روي صحنه ها بدرخشند. روشن روان توضيح داد: امسال علاوه بر اينکه پيشکسوت ها در جايگاه خودشان ‏حضور دارند، مانند تک نوازي اساتيد بزرگ در شاخه ها مختلف موسيقي به عنوان مسئوليت بزرگ، که در ‏سال گذشته در بخش سنتي انجام شد. هر ساله به نوعي اين بزرگان به صحنه مي آيند و کارشان را اجرا مي ‏کنند. او همچنين افزود: سال گذشته موسيقي بانوان به عنوان يک بخش جداگانه در جشنواره حضور داشت و ‏يک سالن هم به صورت اختصاصي براي آنها تعريف شد. امسال نام اين بخش حذف شده ولي خودش وجود ‏دارد. به اين صورت که تمام گروه هاي بانوان در تمام شاخه هاي موسيقي اعم از کلاسيک، پاپ و سنتي مي ‏توانند شرکت کنند. به گفته روشن روان، گروه هايي از بانوان هستند که مي خواهند اختصاصاً فقط براي خانم ‏ها برنامه اجرا کنند. براي اين منظور هم يک سالن به آنها اختصاص داده شده است. بنابراين نه تنها حذف ‏نشده اند، بلکه حجم کارشان نسبت به سال هاي گذشته بيشتر هم شده است. روشن روان درباره بخش بين الملل ‏جشنواره چنين گفت: امسال يکي از پربارترين بخش هاي بين المللي را در طي جشنواره هاي موسيقي فجر ‏خواهيم داشت. تعداد گروه ها و شرکت کنندگان از کشورهاي مختلف بيشتر است، تنوع موسيقي خيلي زياد ‏است، کساني به انفرادي يا با گروه هاي موسيقي مي آيند، گروه هاي بسيار خوب و سرشناس که جزو بهترين ‏ها هستند. ‏
او تشکيل ارکستر مجلسي جوانان آسيا را يک قدم بزرگ و متهوّرانه مي داند: از هر کشور آسيايي يک ‏نوازنده به ايران مي آيد، تعدادي نوازنده هم از ايران به آنها اضافه مي شوند و با يک رهبر ميهماني مدتي در ‏تهران تمرين مي کنند. در جشنواره هم اجراي موسيقي خواهند داشت. فکر مي کنم نخستين رويداد در اين ‏زمينه در دنياست که در جشنواره موسيقي فجر شکل مي گيرد. و رهبري آن برعهده ايرج صهبايي خواهد ‏بود. ‏
کامبيز روشن روان درباره عملکرد خانه موسيقي عنوان کرد: درحال حاضر در جريان فعاليت هاي خانه ‏موسيقي بطور کامل نيستم، ولي آن طور که دورادور در جريانم، مي دانم که تمام نيروهايشان را به کار مي ‏برند تا اين خانه موسيقي را ثابت نگه دارند. مشکلات درخانه موسيقي بسيار زياد است و پرداختن به همه اينها ‏زمان مي خواهد وهم امکانات کافي وهم نيروي بسياري را طلب مي کند که در اختيار مديرعامل خانه موسيقي ‏نيست؛ ولي با اين حال تمام تلاش خود را براي خانه موسيقي انجام مي دهند. ‏
وي در پايان گفت: اميدوارم اين طور نباشد که خانه موسيقي تنها به حرکت هاي نمايشي اجراي کنسرت ها ‏مبادرت کنند. رسالت خانه موسيقي تنها برگزاري کنسرت نيست. تا جايي که من خبر دارم حرکت هاي زيادي ‏درآنجا شکل گرفته و درحال انجام شدن است که اميدوارم درآينده نتايج مثبتش را شاهد باشيم.






مسايه ها♦ چهار فصل


نام اين بخش از رمان نويسنده نامدار احمد محمود برگرفته شده و از اين شماره به حرف و حديث اهل هنر اختصاص ‏خواهد داشت. هر جا که هنرمند ايراني هست، چه در دل گربه خفته بر ميانه قاره کهن و چه در غربت و آواره در جهان ‏خاکي...‏
‎‎همسايه ها‎‎

‎‎گلي امامي : کتاب فروشي بين المللي‎‎
گلي امامي، مترجم و نويسنده، اقدام به ايجاد يک کتاب فروشي بين المللي کرده است. او که او همسر مرحوم کريم ‏امامي، مترجم و ويراستار شهير ايراني بوده و پيش از اين علاقه مندان به کتاب در ايران از طريق کتاب فروشي زمينه ‏امکان ارتباط نزديک با او را پيدا مي کردند در موسسه جديد خود با نام "بيان سليس" کتاب هايي به زبان انگليسي، ‏فرانسه و فارسي عرضه مي کند. بخش بين الملل اين کتاب فروشي هم اکنون به مرحله بهره برداري رسيده و از حضور ‏علاقه مندان به کتاب استقبال مي کند. به گفته خانم امامي:‏‎ ‎‏"کارهاي تکميلي بخش فارسي هنوز تمام نشده است که سعي ‏دارم تا چند روز آينده اين بخش را نيز تکميل کنم." گفتني است موسسه بيان سليس با مديريت خانم امامي در خيابان ‏وليعصر، بالاتر از محموديه، کوچه سالار، شماره 4 واقع است. ‏‏
خانم امامي، که ترجمه او از رمان "دختري با گوشواره مرواريد"، نوشته تريسي شواليه در ايران بعد از 6 بار تجديد ‏چاپ ديگر مجوز چاپ مجدد را دريافت نکرده است، ضمن اعلام اين خبر به روز از تجديد چاپ دو کتاب خود در ‏روزهاي آينده خبر داد. چاپ چهارم "خانواده من و بقيه حيوانات" از سوي نشر چشمه و چاپ دوم "گردابي چنين حائل" ‏‏- بعد از قريب به نوزده سال- که از سوي نشر چشمه به زودي روانه بازار کتاب خواهند شد.‏

‎‎محمد محمدعلي و شاملوي او‏‎‎
محمد محمدعلي، داستان نويس ايراني، درحال آماده سازي کتاب "شاملويي که من مي شناختم" براي ارائه به ناشر است. ‏اين کتاب شامل گفت و گوي محمدعلي با شاملو، به همراه چند مقاله و عکس ها و خاطراتي از احمد شاملو است. بنا به ‏گفته محمدعلي، اين کتاب بازسازي کتاب "سه گفت و گو"ي وي است که در سال 73 انتشار يافته و شامل گفت و ‏گوهاي اين نويسنده با احمد شاملو، محمود دولت آبادي، و مهدي اخوان ثالث بود.‏
گفتني است چندي پيش مجموعه داستان دريغ از روبه رو ي اين نويسنده که شامل مجموعه داستان هاي اين نويسنده در ‏حوزه ي ادبيات کارگري از سوي نشر کاروان به بازار کتاب عرضه شد، که حوادث آن در فاصله سال هاي 1355 تا ‏‏1365 مي گذرد. ‏‏
محمدعلي تنها نويسنده ايراني است که براي شرکت در جشنواره ادبي برلين 2001، در کنار 49 نويسنده ديگر به برلين ‏دعوت شد در حالي که بسياري از آن ها، برندگان جوايز ادبي نوبل بودند. از افتخارات ديگر محمدعلي در زمينه داستان ‏نويسي مي توان به دريافت ديپلم افتخار بيست سال داستان نويسي ايران در سال 78 و دريافت جايزه بهترين رمان سال ‏و جايزه ي يلدا براي رمان "برهنه در باد" در سال 82 اشاره کرد.‏
‏‎‎حسين سناپور: در انتظار مجوز‎‎
‏"لب بر تيغ" عنوان داستاني از حسين سناپور است که به گفته خودش حدود يک سال و هفت ماه است که در وزارت ‏ارشاد جمهوري اسلامي ايران در انتظار دريافت مجوز مانده: "به کتاب يک سري ايرادها گرفتند. من هم اعتراض کردم ‏و به ارشاد نامه دادم و درخواست تجديد نظر کردم. الان حدود سه ماه گذشته ولي هنوز جوابي نگرفته ام." سناپور که ‏داستان نويسي را از کلاس هاي هوشنگ گلشيري شروع کرده، در حال حاضر مشغول آماده سازي يک مجموعه مقاله ‏درباره بعضي از انواع داستان نويسي است. او ضمن اعلام اين خبر گفت: "در اين مقالات سعي کرده ام نگاهي به ‏کارهاي کافکا، مارکز، بورخس و ساعدي هم داشته باشم."‏‏
رمان "نيمه غايب" نوشته او از جمله پرفروش‌ترين رمان‌هاي معاصر فارسي بود که به چاپ دوازدهم رسيد و در سال ‏‏78 برنده جايزه مهرگان نيز شد. مجموعه داستان کوتاه "سمت تاريک کلمات" وي در سال ۸۵ در ششمين دوره جايزه ‏هوشنگ گلشيري موفق به دريافت بهترين مجموعه داستان کوتاه شد.‏

‎‎شيوا مقانلو : داستان شگفت‎‎
شيوا مقانلو خيلي متعجب ست. حق هم دارد. کتاب "بونوئلي ها"ي او که حاوي نوشته هاي سوررئاليستي لوئيس بونوئل ‏است و پاييز 85 با ترجمه او و از سوي نشر چشمه در تيراژ 1500، روانه بازار کتاب شد يک ماه نشده در بازار کتاب ‏ايران ناياب شد، با اين وجود تا کنون نتوانسته مجوز چاپ مجدد را دريافت کند. مقانلو در اين باره مي گويد: "وقتي ‏بونوئلي ها براي دريافت مجوز به ارشاد رفت، عنوان کردند تنها مجوز يک بار چاپ اين کتاب را مي دهيم!" ‏در پشت جلد کتاب بونوئلي ها آمده است : "كسي جز تو نخواهد فهميد كه در زماني كه اين جا هستم، هيچ چيز پيرتر نمي ‏شود، و تمام هستي ناپديد مي شود. مي خواهم با تو از زندگي ام حرف بزنم. تمام داستان زندگي من را مي توان به دو ‏دوره تقسيم كرد: پيش از اختراع ساعت و پس از آن، تا به حال، نيم نخست زندگي من در رقصي شادمانه با برادرم ‏مكان، و در جهاني كه بر آن حكومت مي كرديم، مي گذشت..."‏‏
از مقانلو کتاب دود مقدس در اسفند ماه 85 از سوي انتشارات ققنوس روانه بازار کتاب شده است – و البته نکته تعجب ‏برانگيز ديگر درباره وي، غيبت اين کتاب در فهرست نهايي نامزدهاي جوايز ادبي امسال در ايران است- و به زودي ‏کتاب جديدي به نام "ژاله کشان" وارد بازار کتاب خواهد شد. "ژاله کشان" رماني است نوشته "ادويج دانتيکا" که در ‏ايران چندان شناخته شده نيست. به گفته مقانلو اين کتاب در سال 2000 فيناليست جايزه منتقدان ملي امريکا بوده و در ‏همين سال به عنوان کتاب منتخب واشنگتن پست در امريکا معرفي شده است.‏
از ديگر آثار مقانلو مي توان به مجموعه داستان "كتاب هول"، "مكاملات فرانسوي"( شش گفت و گوي فلسفي )، ‏فيلمنامه "فرشته فناشده"، و مجموعه داستان "زن تسخير شده" اشاره کرد.‏

‎‎سيامک گلشيري: انتشار رمان‎‎
پنجمين رمان سيامک گلشيري، نويسنده و مترجم ايراني توسط نشر مرواريد، در تيراژ 1650 جلد منتشر و در بازار ‏کتاب عرضه شد. "چهره پنهان عشق" که در فاصله يک روز صبح تا ظهر روايت مي شود از نظر سبک با ديگر آثار ‏سيامک گلشيري متفاوت به نظر مي رسد. يک رمان رئاليستي که ماجراي آن در تهران مي گذرد[که دو فصل اول اين ‏رمان قبل از انتشار در سايت روز منتشر شده بود].‏‏‎ ‎گلشيري که امسال با مجموعه داستان من عاشق آدم هاي پولدارم، نامزد دريافت جايزه بهترين مجموعه داستان در جايزه ‏گلشيري است. از ديگر آثار گلشيري که نامزد دريافت جوايز ادبي شده اند مي توان به مجموعه داستان همسران -نامزد ‏دريافت جايزه يلدا براي بهترين مجموعه داستان سال ۱۳۷۹-، مهماني تلخ - نامزد دريافت جايزه مهرگان براي بهترين ‏رمان سال ۱۳۸۰-، نفرين شدگان - نامزد دريافت جايزه مهرگان براي بهترين رمان سال ۱۳۸۱ و نامزد دريافت جايزه ‏اصفهان براي بهترين رمان سال ۱۳۸۱-، با لبان بسته - برنده لوح تقدير بهترين مجموعه داستان سال ۱۳۸۲ جشنواره ‏يلدا و نامزد دريافت جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات براي بهترين مجموعه داستان سال ۱۳۸۲ و هم چنين نامزد ‏دريافت کتاب سال وزارت ارشاد براي بهترين مجموعه داستان سال - ۱۳۸۲ اشاره کرد. البته وقايع شوربختانه اي نيز ‏در کارنامه ادبي وي وجود دارد، از جمله غير مجاز محسوب شدن رمان پاييز لعيا 1378 او از سوي وزارت ارشاد که ‏تا کنون موفق به دريافت جواز انتشار نشده است.‏























فيلم روز♦ سينماي ايران
‏اکران "چهارانگشتي" آخرين فيلم سعيد سهيلي از هفته سوم آذر ماه در تهران آغاز شد. "چهارانگشتي" هشتيمن فيلم بلند ‏سهيلي است که در دومين جشنواره فيلم پليس برنده جايزه بهترين کارگرداني شد. نگاهي داريم به اين فيلم که کارگردانش ‏پيشاپيش از شيوه اکران آن اعلام نارضايتي کرده و تصميم دارد تا پس از پايان اکران فيلم با ارسال نامه‌اي به وزير ‏ارشاد نسبت به فعاليت گسترده مافياي اکران در سينماي ايران هشدار دهد...‏

‎‎چهار انگشتي‎‎
نويسنده، تهيه کننده و کارگردان:سعيد سهيلي. مدير فيلمبرداري: محمد تقي پاک سيما. بازيگران: هرام رادان، جمشيد ‏هاشمپور، انديشه فولادوند، ليلا ارشادي، طناز طباطبايي و مهدي ماهاني. ‏
جواني شهرستاني به نام فواد براي کار به تهران مي آيد. او در ايستگاه راه آهن با دختري به نام الهام آشنا مي شود که ‏براي مراسم تدفين برادرش که از افراد نيروي انتظامي است و به دست اشرار به شهادت رسيده، راهي تهران است... ‏
‎‎خير و شر‎‎
سعيد سهيلي امسال دو فيلم را بر پرده داشت. اولي سنگ، کاغذ، قيچي و دومي هم همين چهار انگشتي. فيلم چهار ‏انگشتي به سفارش نيروي انتظامي تهيه شده و سرمايه آن را هم خود اين نهاد در اختيار فيلمساز قرار داده است. بنابراين ‏در ابتدا آنچه خود را بيش از هرنکته ديگري به رخ مي کشد سفارشي بودن فيلم است. اينکه دو جوان با هم محل زندگي ‏خود را به مقصد تهران ترک مي کنند و در نهايت يکي پليس مي شود و ديگري گرفتار فروش مواد مخدرساده ترين ‏موضوعي بوده که سهيلي مي توانسته آن را دستمايه کار قرار دهد. او با فيلم قبلي اش نشان داد فارغ از يکسويه نگري ‏فيلمسازان قشري هم نوع او کمي هم به جنبه هاي کارگرداني توجه دارد و مي خواهد دست به تجربه هايي بزند. کما ‏اينکه از فيلم هاي اولش نيز اين جاه طلبي را با استفاده از بازيگران حرفه اي اين مسئله را کاملا آشکار به نمايش مي ‏گذاشت. اما در اين فيلم بد به دام سفارش دهندگان افتاده و کليت کار از اين منظر آسيب مي بيند. ‏

فيلمسازاني اين چنين که در پس و پشت هرفيلم حمايت ها و بودجه هاي دولتي در اختيار دارند به جاي اينکه حداقل بدون ‏ترس از سرمايه خرق عادت کنند دست به تکرار مکررات مي زنند که راه به جايي هم نمي برد. فيلم چهارانگشتي بيش ‏از اينکه براي کارگردان پيامد هاي مثبتي داشته باشد فضايي را در اختيار بهرام رادان قرار داده تا بتواند در دونقش ‏مثبت و منفي توانايي هاي خود را براي رقيبانش به رخ بکشد. از ديگر سو سهيلي نيز سعي مي کند فضاي کلي بصري ‏را به سمت آثار سينماي غرب سوق دهد. اگرچه به دليل نا همخواني مضمون و فرم ناکام مي ماند. فيلم در برخي صحنه ‏ها وامدار فيلم هاي مختلف خارجي است که احتمالا فيلمساز به آنها دلبستگي داشته است. به طور مثال طراحي صحنه ‏منزل دکتر(جمشيد هاشم پور) از اين دلبستگي هاست. بشکه هايي که درون منزل او قرار دارد و در نهايت درگيري که ‏پيرامون اين بشکه ها در مي گيرد ما را به سمت نوعي از سينماي وسترن رهنمون مي شود. طراحي صحنه و ميزانسن ‏ها در برخي ديگر از صحنه ها نيز نشان مي دهد که سهيلي مي خواسته در کليت کار به نوعي فضاي وسترن دست يابد. ‏درگيري هاي رادان شر در بيابان، کور شدن چشمش و.... از نمونه هايي هستد که سهيلي آنها را از سينماي غرب به ‏عاريت گرفته است. در نهايت هم که در مي يابيم تمام داستان خيالي بيش نبوده و فواد آن را براي يک تهيه کننده سينما ‏تعريف مي کرده، کارکرد اين فضاهاي سينمايي بيشتر خود را به رخ مي کشد. ‏
اما نقش فواد براي يهرام رادان که تصميم گرفته بازي در نقش هاي مثبت را ترک کند و گاهي هم در نقش هاي منفي ‏ظاهر شود تجربه اي تازه محسوب مي شود. او به خوبي با ظاهر آشفته اي که در فيلم دارد شرارت را به نمايش مي ‏گذارد. اما در ادامه زماني که در لباس پليس ظاهر مي شود با انتخاب جنس ديگري از بازي متانت يک نقش مثبت را ‏ياد آوري مي کند.‏

در يکي از نماهاي فيلم ما مي خواهيم به درون شخصيت فواد پي ببريم. دوربين از درون چهره او در لجنزار حرکت مي ‏کند و به چهره اش مي رسد. اين معرفي تصويري شخصيت نشان مي دهد که شايد اگر سهيلي از مضمون گرايي فاصله ‏بگيرد بتواند به کارگرداني مناسبي نيز دست يابد. در صحنه هاي درگيري آدم هاي بد داستان با پليس اين نکته خود را به ‏رخ مي کشد. اما زمانيک ه داستان به ورطه مضمون در مي غلطد به باتلاقي مي رسد که باعث مي شود تمام تلاش هاي ‏کارگردانش را ناديده بگيريم.‏
سهيلي با اين فضا سازي دوگانه و دوري از شعارزدگي مي توانست به فضايي بهتر نزديک شود. با اين توجه که سنگ، ‏کاغذ، قيچي نيز با استقبالي نسبي از سوي منتقدان رو به رو شد. چند سال پيش بود که کمال تبريزي فيلم فرش باد را در ‏قالب يک اثر سفارشي جلوي دوربين بود. فيلم قرار بود به جايگاه جهاني فرش ايراني بپردازد. اما تبريزي آنقدر ‏هوشيارانه با داستان برخورد کرد که تماشاگر به هيچ عنوان متوجه سفارشي بودن قضيه نمي شد. سال گذشته که قرار ‏شد جشنواره فيلم پليس برگزار شود چند فيلم بر همين مبنا ساخته شد که سفارشي بودن آن کاملاً توي ذوق تماشاگر مي ‏زد. اگر تهيه کننده ديگري پشت فيلمي همانند چهار انگشتي قرار داشت به طور حتم کار متفاوت تر از آنچه امروز است ‏مي شد.‏


گزارش♦‏‎ ‎چهار فصل

عصر روز پنجشنبه هشتمين دوره جايزه ادبي "منتقدان و نويسندگان مطبوعات" برندگان جوايز خود را شناخت. جايزه ‏اي که نطفه اش با تعطيلي جنجالي مطبوعات در ارديبهشت 79 بسته شده بود، در هشتمين دوره نيز شاهد غلبه حاشيه بر ‏متن جايزه بود. گزارش همکار روز در تهران را از اين مراسم مي خوانيد....‏

گزارش هشتمين دوره جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات‏ ‏‎‎سانسور با طعم پرتقال‎‎
عصر روز پنجشنبه هشتمين دوره جايزه ادبي "منتقدان و نويسندگان مطبوعات" برندگان جوايز خود را شناخت. جايزه ‏اي که نطفه اش با تعطيلي جنجالي مطبوعات در ارديبهشت 79 بسته شده بود، در هشتمين دوره نيز شاهد غلبه حاشيه بر ‏متن جايزه بود. گرچه افرادي چون احمد غلامي - دبير و پيشنهاد دهنده اصلي اين جايزه بخش خصوصي - و حسن ‏محمودي - يکي از داوران اين جايزه و دبير گروه فرهنگي روزنامه توقيف شده شرق - تاکيد کردند که جايزه به خوبي ‏برگزار شده است و از روند برگزاري آن کاملا راضي هستند اما سايه پررنگ سخنان اخير مرتضا کربلايي لو و برنده ‏شدن کتاب جديد حسن بني عامري که تنها حدود دو هفته پيش از برگزاري مراسم و بعد از انتخاب فيناليست هاي جايزه ‏وارد مسابقه شده بود حرف و حديث هايي پيرامون برگزاري اين جايزه به وجود آورده است.‏
اما بازيگر نقش اول تمامي جايزه هاي ادبي خصوصي اين دو سال اخير و به تبع آن جايزه "منتقدان و نويسندگان ‏مطبوعات" مساله اي جز سانسور نبود که باز هم گريبان برگزار کنندگان جايزه را گرفت. آنگونه که محمود دولت آبادي ‏داستان نويس قديمي ايران و يکي از اهدا کنندگان جوايز به برندگان اين دوره – که در دوره هاي پيشين برگزاري جايزه ‏مورد تجليل برگزار کنندگان قرار گفته بود – داد سخن از سانسور برآورد و حسن محمودي نيز بعد از مراسم طي ‏سخناني گفت: "سال 85 سال بدي براي ما بود. در اين سال تعداد کتاب هايي که براي دريافت مجوز به ارشاد رفتند و ‏مجوز نگرفتند، از تعداد کتاب هايي که چاپ شدند بيشتر بود. به گونه اي که دست هيات داوران براي انتخاب کتاب برتر ‏بسته بود." مساله اي که احمد غلامي هم به گونه اي ديگر به آن اشاره کرد: " محدود شدن فضاي فرهنگي کشور در ‏سال هاي اخير و ندادن مجوز به برخي از آثار، هم از لحاظ کيفي و هم از لحاظ کمي بر روي جايزه امسال اثر گذاشت. ‏رقابت در سال هاي گذشته بسيار فشرده تر از امسال بود." ‏

حسن بني عامري نيز هنگام دريافت جايزه بهترين رمان گفت: "خوشحالم از اين که توي مملکت فردوسي زندگي مي کنم ‏و مي نويسم و توي مملکت نظامي، توي مملکت بيهقي، توي مملکت سهروردي، توي مملکت حافظ و مولوي و شهرزاد ‏قصه گو و تمام بزرگان ادب پارسي – و همين طور توي مملکت هدايت، توي مملکت چوبک، توي مملکت دولت آبادي، ‏توي مملکت احمد محمود و درويشيان، توي مملکت گلشيري، توي مملکت ساعدي و دانشور و آل احمد و تمام اديبان ‏معاصرم و تمام دوستان ديده و نديده ام که با تمام وجودشان داستان مي نويسند و قلم شان را توي خون خودشان مي زنند ‏و مي نويسند. ما نويسنده هاي ايراني پوست مان خيلي کلفت است.اين را از بزرگان مان به ارث برده ايم و بعد خوشحال ‏نيستم از اين که توي مملکتي زندگي مي کنم که کتاب هاي دوستانم و هم خون هايم مجوز نمي گيرند و من اگر اين شانس ‏را داشتم که کتابم چاپ شود خودم را نماينده تمام آن هايي مي دانم که کتاب شان چاپ نشد و فرصت ديده شدن نداشتند. ‏اميدوارم روزي فرا برسد که دنيا باز ايران را به اسم اديبان و ادبيات نابش بشناسد.‏

آذردخت بهرامي برنده جايزه بهترين مجموعه داستان کوتاه هم در مورد دريافت اين جايزه بعد از مراسم گفت: "براي ‏من باعث افتخار است که کتابم منتخب هشتمين دوره‌ کتاب سال منتقدان و نويسندگان مطبوعات شد. ولي اگر کمي ‏منصف باشيم، در اين وانفساي نشر، با توجه به تعداد معدود کتاب‌هايي که در سال 85 منتشر شد، رتبه آوردن و جايزه ‏گرفتن در اين موقعيت، آن چنان کار شق‌القمري نيست. ولي به هرحال از دريافت اين جايزه به خودم مي‌بالم و اميدوارم ‏در سال‌هاي بعد، رقابت منطقي‌تر باشد" بهرامي همچنين افزود: "قطعاً برگزاري و اهداي جوايز و تقدير و تشکر، هم ‏روي نويسنده تأثير مي‌گذارد و هم روي تيراژ کتاب. از جهاتي هم کار نويسنده را سخت‌تر مي‌کند و قطعاً انتظارها را ‏بالا مي‌برد. من، معمولاً سعي مي‌کنم به اين حواشي فکر نکنم و مدام به خودم يادآوري کنم کارم نوشتن است."‏
کريمي مدير نشر نيلوفر هم مي گويد: "بعد از راه يافتن کتاب آقاي بني عامري به فينال اين جايزه استقبال از آن هم ‏افزايش صعودي غيرقابل باوري داشته است."‏
همه اين حاشيه ها اما مانع برگزاري اين مراسم و اهداي جوايز به برترين ها نشد، مساله اي که پيش از اين هم اتفاق ‏افتاده بود: "ما دو سال هيچ انتخاب برتري نداشتيم، ولي امسال ديديم که اگر جايزه ندهيم کار نادرستي مي کنيم." حسن ‏محمودي با گفتن اين حرف ها اضافه مي کند: "چون اگر امسال هم جايزه اي نمي داديم به اين جو رخوت دامن مي ‏زديم، در حالي که تلاش ما اين است که اين رخوت را از بين ببريم."‏

اما براي بسياري اين سوال پيش آمد که چگونه کتاب بني عامري در بخش رمان برنده از ميدان رقابت بيرون آمد؟ کتابي ‏که بسيار دير وارد جايزه شده بود و البته بني عامري رقيب قدري همچون آبکنار را هم داشت. اين مساله اي است که ‏غلامي اين گونه در مورد آن توضيح مي دهد: "کتاب آقاي بني عامري دير آمد، در نتيجه وقتي ما کتاب را خوانديم ديديم ‏بد نيست که به فينال بيايد. و وقتي آقاي بني عامري آمد، رقابت هم جدي تر شد." اما چگونه اين کتاب برنده جايزه شد؟ ‏‏"وقتي کيفيت کتاب قابل دفاع باشد ما آن را انتخاب مي کنيم. از نظر داوران جايزه منتقدين کتاب آقاي بني عامري از ‏نظر کيفيت کاملا قابل دفاع بوده است و به همين دليل برنده جايزه شده است." حسن محمودي اما به گونه ديگري به اين ‏مساله اشاره مي کند: "تاکيد ما روي نويسنده اي مثل حسن بني عامري به خاطر روند خلاقانه اي بود که او طي مي کند. ‏گرچه نقدهايي که روي کتاب آبکنار مثبت بود، اما بايد توجه کرد که هر جايزه اي نيازمند آن است که رنگ و بوي ‏خودش را داشته باشد.با اين توضيحاتي که دادم، مسلم است که برنده شدن بني عامري به معناي کم کردن ارزش کار ‏آبکنار نيست و اين معنا را ندارد که کتاب آبکنار در رده پايين تري بوده است." محمودي ادامه مي دهد: "هر جايزه اي ‏استراتژي خاص خودش را دارد و انتخاب برندگان از سوي ما نشان دهنده استراتژي جايزه ماست. مثلا ما در يک ‏دوره، در بخش رمان هم زويا پيرزاد و هم رضا قاسمي را به عنوان کانديدا داشتيم. در حالي که آن سال همه طرفدار ‏کتاب پيرزاد بودند، اما جايزه ما به قاسمي رسيد."‏
اما مساله ناخوشايندي که همواره در مورد جوايز ادبي زمزمه مي شود، چيزي نيست جز بحث باند بازي. مساله اي که ‏امسال هم به انحاي گوناگون از سوي بعضي نويسندگان مطرح شد. حسن محمودي در اين مورد مي گويد: "لفظ باند ‏بازي از طرف کساني ترويج پيدا مي کند که کتاب شان در ميان برندگان نيست. معمولا اين افراد هستند که اين بحث ها ‏را مطرح مي کنند. البته امسال اين بحث ها خيلي کمتر شده است." محمودي شايد به طعنه به کربلايي لو اشاره مي کند. ‏کربلايي لو امسال و در جايزه مهرگان، به همراه اميرحسين خورشيدفر مشترکاً برنده اول جايزه داستان کوتاه شدند، اما ‏کربلايي لو براي دريافت جايزه به روي سن نرفت و سپس در مصاحبه با خبرگزاري ها اعلام کرد که دوران نوشتن به ‏سبک گلشيري تمام شده و "من و دوستانم در حال پي ريزي سبک جديدي هستيم." کربلايي لو سپس طي نامه اي به بنياد ‏گلشيري درخواست کرد که کتابش از ميان فيناليست هاي اين جايزه ادبي بيرون کشيده شود. مساله اي که با واکنش ‏فرزانه طاهري – مسئول بنياد گلشيري - هم رو به رو شد، آن جا که گفت: "از راه پدر کشي نمي توان بزرگ شد." ‏البته خود محمودي هم به اين مساله واکنش نشان داد: "اگر گلستان هم در ايران بود همين حرف ها در موردش زده مي ‏شد. نمي شود نقش گلشيري و تاثيري که روي ادبيات ما گذاشته است را کنار بگذاريم. تخريب گلشيري از طرف کوتوله ‏هاي ادبي شکل مي گيرد که من فکر مي کنم حتي نمي توانند يکي از داستان هاي کوتاه گلشيري را بنويسند."‏

‏ محمودي در ادامه با اشاره به اين که جايزه "منتقدان و نويسندگان مطبوعات" از اين اتهامات بري است مي گويد: ‏‏"جايزه ما يک روند تکاملي را طي مي کند. مي بينيد که کتاب هايي که از طرف ما نامزد مي شوند، در جامعه هم مورد ‏استقبال قرار مي گيرند. از طرف ديگر حضور افراد مختلف از طيف هاي متفاوت جامعه روشنفکري نشان دهنده اين ‏است که اين جايزه جاي خود را در ميان نويسندگان و اهل قلم باز کرده است." شايد منظور محمودي حضور مديا ‏کاشيگر، فرزانه طاهري، فتح الله بي نياز، محمود دولت آبادي و چند چهره ديگر در ميان حاضران جلسه بود.‏
مراسم امسال جايزه "منتقدان و نويسندگان مطبوعات" دو اتفاق ويژه هم داشت: اولي حضور بهمن شعله ور در يکي از ‏محافل ادبي ايران که پس از 44 سال اتفاق افتاد و ديگري مراسم تجليل از علي اشرف درويشيان. درويشيان که چندي ‏پيش در جايزه مهرگان نيز مورد تجليل قرار گرفته بود، اين بار به دليل انجام فيزيوتراپي قادر به حضور در مراسم نشد. ‏محمودي در مورد مراسم تجليل از نخبگان ادبي مي گويد: "همان طور که آقاي تراکمه، در متني که براي آقاي ‏درويشيان نوشته بود متذکر شد، بعد از مراسم به اين فکر مي کرديم که تعداد کساني که مي شود آن ها را مورد تجليل ‏قرار داد، رو به اتمام است. خود ما اگر سال ديگر از ابراهيم گلستان تجليل کنيم، تقريبا ديگر شخصي باقي نمي ماند. ‏نسل ما خيلي کند حرکت مي کند. بعد از گلشيري، دولت آبادي، ميرصادقي و... کدام چهره در اين سطح در جامعه ادبي ‏ما ظهور و حضور پيدا کرده است؟" هرچند آذردخت بهرامي نظر ديگري در اين مورد دارد: "به نظرم هنوز خيلي از ‏بزرگان فرهيخته‌ هستند که بايد از آن‌ها تجليل کرد. کساني که شايد بيشترشان در خارج از کشور به سر مي‌برند."‏
بهرامي در پايان سخنانش نکته ديگري هم مدنظر دارد: "اولين چيزي که در بدو ورود قابل توجه بود، ديدن تابلوي ‏‏«روزنامه شرق» بود که براي ما نوستالژي داشت. بودن در جمع گرم و صميمانه‌ي خبرنگاران و منتقدان، مرا به ‏سال‌هاي نه چندان دور برد. به زماني که خبرنگار مجله آدينه بودم و دغدغه‌ام تهيه و تنظيم خبر بود. ظاهراً تمام حضار ‏دعوت شده بودند، که با توجه به تنگي جا و امکانات محدود مقبول و منطقي بود. مراسم، با توجه به موانع و مشکلاتي ‏که هميشه در راه برگزاري اين‌گونه مراسم بوده و هست، بسيار خوب و صميمانه برگزار شد و جا دارد از زحمات ‏جناب آقاي غلامي و اعضاي محترم هيئت داوران تشکر کنم و به همه‌شان خسته ‌نباشيد بگويم."‏
هشتمين دوره جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات هم با تمام حاشيه ها و نقاط ضعف و قوت خود به پايان رسيد. اما ‏براي بسياري از حاضران در جلسه اين سوال مطرح بود که آيا در سال آينده تعداد کتاب هايي که از وزارت ارشاد ‏مجوز دريافت مي کنند به اندازه اي هست که بتوان برايشان جايزه هم برگزار کرد؟





















هزار و يک شب ♦ داستان

‎ ‎صفحه داستان در بخش هزار و يکشب ( که به ادبيات داستاني اختصاص دارد) به انتشار داستان، رمان و نمايشنامه ‏اختصاص دارد. گشايش اين صفحه با داستاني کوتاه از فتح اله بي نياز است که مجموعه داستاني او به نام " خواهرم ‏منيژه در آستانه انتشار است.‏

‎‎فتح‏الله بى‏نياز‎‎
فتح‏الله بى‏نياز متولد 1327 مسجد سليمان است. در رشته مهندسي برق از دانشگاه صنعتي شريف[آريامهر سابق] فارغ ‏التحصيل شده و از سال 1347 تا 1380 با نام هاي مختلف در نشريات متعدد داستان كوتاه، مقاله، نقد رمان و داستان ‏كوتاه و فيلم و نمايشنامه منتشر کرده است. با اين حال، در طول 33 سال گذشته کوشيده تا از مطبوعات و مجامع ادبي ‏ايران دور مانده و به گفته خودش در آن سال ها آن قدر كتاب خوانده، كه هم اكنون به عنوان يك منتقد و داستان نويس ‏حرفه اي در جامعه ادبي ايران مطرح است.‏
بي نياز از شهريور 1380 تا اين زمان با نام اصلى‏اش بيش از 471 نقد، مقاله، مرور كتاب و داستان كوتاه در روزنامه ‏ها و ماهنامه‏ها منتشر کرده و 139 جلسه نقد و سخنرانى داشته است. او در حال حاضر دبير هيأت داوران مهرگان ادب ‏‏(رمان و داستان كوتاه) و نيز داور نهايى شمارى از جشنواره‏هاى ادبى كشور است و به زودي دو مجموعه داستان ‏‏"ارثيه از ياد رفته" و "خواهرم منيژه" منتشر خواهد شد. ‏
مجموعه داستان "ارثيه از ياد رفته" شامل 15 داستان است كه به موضوعاتي چون روابط عشيره اي، برخورد سنت ‏ومدرنيته و... اشاره دارد و مجموعه داستان "خواهرم منيژه" نيز دربرگيرنده 12 داستان است. بي نياز علاوه بر آوردن ‏‏11 داستان کوتاه با محورهاي مختلف اجتماعي، يك داستان بلند نيز با عنوان "عبور افراد خبيث" را در اين كتاب ‏گنجانده است. ‏
بي نياز، علاوه بر اين دو اثر، رماني با نام "رنگين كمان را به من بدهيد" را هم آماده چاپ دارد. گفتني است، جلد دوم ‏از مجموعه نقدهاي اين نويسنده و منتقد نيز به زودي وارد بازار كتاب مي شود. اين كتاب كه به 15 نقد بر آثار ‏نويسندگان مطرحي چون يوسا، هاينريش بل و اختصاص دارد، عدم قطعيت در ادبيات، ادبيات به مثابه تاريخ، رمان ‏اعتراف و بازتاب تحقير در ادبيات را مورد دقت قرار داده است. جلدهاي سوم، چهارم و پنجم اين مجموعه هم آماده ‏انتشار است كه به تناوب، طي امسال و سال آتي عرضه مي شوند. نقد آثار نويسندگان شاخص قرون 19 و 20 نظير ‏ناباكوف، جوزف كنراد، كافكا، فاكنر و ساراماگو، درونمايه جلد سوم مجموعه نقدهاي فتح الله بي نياز را تشكيل مي ‏دهند.‏
‎‎خواهرم منيژه‎‎
انارش را اگر شيرين و سرخ بود، با من تقسيم مى‏كرد. منيژه را مى‏گويم كه در بچگى گل هندوانه‏اش هم را به من ‏مى‏داد؛ چيزى كه شهين حالا در باره‏اش مى‏گويد: "اينا مال گذشته بود. او حالا به فكر منافع خودشه تا تو يا ناصر."‏اما هر سه خواهر و هر سه برادر شهين و مادرشان اين‏طور فكر نمى‏كردند: "نه، شهين‏جون، به‏هر حال منيژه خيلى ‏مهربونه! خيلى هم شماها رو دوست داره. به‏خدا ماهه!"‏نمى‏گفتند "مثل ماهه"، مى‏گفتند "ماهه"، و اين راست بود چون هميشه، حتى در شكل ناتمامش باز آرام بود و انگار ‏بدهكارِ لطف ديگران و حالا بايد هر طور شده، بايد تلافى كند. هميشه همين‏طور بود؛ مهربان، آن‏قدر كه روزهاى سرد ‏هم مى‏رفت توى حياط مى‏نشست و آرام و صبور، لباس‏هايم را چنگ مى‏زد و خوب آب مى‏كشيد و تا چشم‏هاى درشت و ‏كشيده و سبزش به من مى‏افتاد كه از پشت پنجره بزرگ شيشه‏اى نگاهش مى‏كردم، لبخند مى‏زد و باز لبخند مى‏زد. انگار ‏او نبود كه اندام كوچكش از سرما داشت مچاله مى‏شد.‏وقت اتو زدن لباسم‏هايم هم چشمش كه به من مى‏افتاد، همين‏جور لبخند مى‏زد و در جواب حرف من مى‏گفت: "نه، تو با ‏من و بقيه فرق مى‏كنى، پسر بزرگ خونه‏اى، لباس‏هات بايد تو چشم بزنن."‏
و حالا كه هر لباس تميز و اتوزده‏اى مى‏بينم، خيال مى‏كنم، منيژه‏ام را در حال اتو زدن مى‏بينم يا به اين فكر مى‏كنم كه ‏منيژه‏اى در اين دنيا بوده و هست كه اين كارها را با ذوق و شوق مى‏كند و خودش را طلبكار هم نمى‏داند و حتى مى‏گويد: ‏‏"از اين كارها خوشم مى‏ياد. آدم وقتى يكى رو دوست داره از اين‏كه كارى براش مى‏كنه، لذت مى‏بره."‏بعد فكر مى‏كنم كه آيا آن منيژه ناشناس، خوش‏شانس است يا بدشانس يا خيلى بدشانس. فكرش را بكنيد: منيژهِ ما، كه ‏هيچ‏وقت عصبانى نمى‏شد، و چشم‏هايش توى سرما و گرما خانه و حياط را سبز ِ سبز مى‏كردند، يك‏باره از من جدا شود؛ ‏همان‏طور كه در بعضى قصه‏ها كسى قلب كسى ديگر را از سينه‏اش درمى‏آورد. تازه هجده سالم تمام شده بود و رفته ‏بودم دانشگاه و او شانزده ساله بود كه پدرم قولش را به يك كارمند دون‏پايه دولت داد؛ مردى كه فقط شش سال از ‏خواهرم مسن‏تر بود ولى اختلاف روحيه‏اش با منيژه از تمام شكاف‏هاى عالم بيشتر بود. سال بعد كه به‏خاطر شركت در ‏تظاهرات چند روزى در زندان بودم و خبرش به گوش آنها نرسيد، عقدش كردند. چند هفته بعد كه به شهرمان رفتم، ‏هنوز توى بغل هم بوديم كه گفتم: "راست راستى راضى هستى؟"‏گفت: "هر چه بابا بگه. تازه، مهدى پسر خوبيه."‏دروغ نمى‏گفت. مهدى قدر منيژه را مى‏دانست، ولى اصلاً ظاهر و رفتارشان با هم نمى‏خواند. منيژه بلند بود و پُر از ‏خوشگلى نجيب، پُر از كم‏حرفى و حركات كُند اما دلنشين، سرشار از محبتى كه همان دم نشان داده مى‏شد؛ با احوالپرسى ‏گرم و گذاشتن فنجان چاى همراه با قندِ لبخندش، ولى مهدى پرحرف بود و تند و تيز و البته نه چندان تيزهوش و ‏باعرضه و قيافه‏اى كه كنار دست منيژه چنگى به دل نمى‏زد. به همين‏خاطر، اگر پدر يكدنده‏ام با من مشورت مى‏كرد، ‏محال بود راضى بشوم كه گلِ خانواده‏مان خيلى راحت نصيب مهدى شود. اگر دست من بود، مى‏گذاشتمتش براى مردى ‏كه منيژه عاشقش شود؛ يك مرد خوشگل و بلندقد و دانشگاه‏ديده و نسبتاً پولدار، فهميده و مثل خودش مهربان. اما مادرم ‏به طرفدارى از پدرم مى‏گفت: "اون‏وقت بايد پنج دفعه شوهر كنه."‏اين دو تا بودند كه خواهر را بيچاره كردند، وگرنه نمى‏گذاشتم خواهرم جوانمرگ شود. پدرم و مادرم و ناصر و مهدى ِ ‏بى‏عرضه، او را كشتند. سه سال بعد از ازدواج‏شان كه باز هم به‏خاطر فعاليت سياسى در زندان بودم، فكر نمى‏كردم ‏منيژه و مهدى تا آن‏حد به هم نزديك شده باشند كه هر دو بشوند پشت و پناه ما. در زندان زياد دغدغه مالى شهين و ‏پسرمان را نداشتم. مهدى و منيژه خرج‏شان را مى‏دادند. البته ناصر هم كمك مى‏كرد، ولى نه در حد مهدى كه روزها ‏كارمند دولت بود و عصرها توى يك ملامين‏فروشى كار مى‏كرد و شب‏ها به حساب و كتاب‏هاى يك كوره آجرپزى ‏مى‏رسيد. منيژه هم ژاكت و شلوار گرم مى‏بافت، قند خُرد مى‏كرد، مربا مى‏پخت و سبزى سرخ مى‏كرد تا مهدى در اداره ‏بفروشد. درآمدشان زياد نبود، ولى آن‏قدرها بود كه بتوانند شهين و پسرمان را پيش خودشان نگه‏دارند و خرج‏شان را ‏بدهند. حتى اگر كم بود، باز منيژه دست‏بردار نبود. از مهدى خواسته بود كه: "اگه منو دوست دارى، بايد مواظب ‏زن‏برادرم و بچه‏شوون باشى؛ بيشتر آره، ولى كمتر نه."‏اين را بعدها كه دور جسد منيژه جمع شده بوديم، مهدى به من گفت و من ياد روزى افتادم كه از زندان آزاد شده بودم و ‏از شهين شنيده بودم كه: "با داشتن منيژه به هيچ دوستى احتياج نداريم."‏و هر سال اول از همه به‏ديدن آنها مى‏رفتيم. آن‏قدر گيج نبودم كه نفهمم شهين به محبوبيت منيژه و خوشگلى‏اش حسودى ‏نمى‏كند، اما مى‏گفت: "اول منيژه، بعدش خونه پدر و مادر من."‏اما اين حرف‏ها به‏مرور كمرنگ و كمرنگ‏تر شد؛ چون تغيير وضع مالى آدم را عوض مى‏كند بدون اين‏كه خودش ‏بفهمد؛ حتى اگر عطار نيشابورى باشد. چند سال بعد بود كه او و مادرم آمدند خانه ما و آن قضيه اتفاق افتاد؛ زمانى كه ‏شهين چشم ديدن منيژه را نداشت و بيشتر وقت‏ها پشت سرش مى‏گفت: "الكى چو انداختن كه منيژه خوبه، كجاش خوبه؟ ‏سياستمداره!"‏مادرم با لحنى كه بوى و رنگ التماس داشت، از من خواست بيشتر در حق ناصر و منيژه مهربان باشم، و چون ديد من ‏چيزى نمى‏گويم و واكنش نشان نمى‏دهم، با غمگينى گفت: "كاش به خدا رو مى‏كردى! كاش نماز مى‏خوندى!"‏گفتم: "ذليل نيستم كه سجده كنم."‏گفت: "در عوض به خواهر و برادر خودت ستم نمى‏كردى!"‏شهين نه به‏خاطر من، كه مى‏دانستم ديگر مثل سابق علاقه‏اى بهم ندارد، بلكه از سر كينه به‏ظاهر بى‏دليلى كه حالا با آمدن ‏آنها شدت گرفته بود، منتظر چنين لحظه‏اى بود، پس با خشم گفت: "كى ستم كرده؟ باز حرف الكى زدى؟"‏منيژه خيلى آرام گفت: "به مادرم توهين نكن."‏كه شهين زيرسيگارى را پرت كرد طرف منيژه و خورد به كتفش. مادرم جيغ كشيد. روزى هم كه عقرب نيشم زده بود، ‏جيغ كشيده بود و آن‏وقت منيژه به‏سرعت خم شده بود و جاى زخم را مكيده بود و تف كرده بود آن‏طرف و باز مك زده ‏بود و باز مك. اين ماجرا به زمان‏هاى دور برمى‏گردد، پيش از اين‏كه من ديپلم بگيرم، به دانشگاه بروم، انقلابى شوم و ‏او شوهر كند. حالا وضع فرق مى‏كرد، چون ما خيلى زود از مهدى و برادرم ناصر جلو افتاده بوديم. اولش با پولى كه ‏از ناصر و مهدى قرض كرده بودم، شروع كردم. فهميدم كه بايد درس و تحصيل را بگذارم براى آدم‏هاى احمق. رفتم ‏توى كسب و كار وسايل صوتى و تصويرى و كوبيدم و رفتم جلو. براى پولدار شدن بايد كوبيد؛ طلب اين يكى را ديرتر ‏داد و سر فروش كلان آن يكى جنس از زد و بند كوتاهى نكرد. چند سال بعد، ماه‏هاى آخرى كه جنگ هشت‏ساله ايران و ‏عراق داشت تمام مى‏شد، درست در سال‏هايى كه مهدى و ناصر توى سراشيب فقر بوند، من بيشتر اوج گرفتم. ناصر ‏آن‏موقع معلم بود و از ظهر تا شب مسافركشى مى‏كرد. نمى‏دانم چه شد كه هوس كرد پولدار شود. شهين مى‏گفت: ‏‏"خودش و فتانه به ما حسودى‏شون شده، مى‏خوان بزنن جلو؛ مثل اون منيژه مكار و شوهر احمقش."‏ناصر يكى دو سفر به دوبى و تركيه رفت، مقدارى جنس با خودش آورد و سود خوبى برد. خوشى زد زير دلش: "بايد ‏خر باشم كه برم حقوق‏بگيرى دولت، هرچه حمالى كردم، بسه."‏گفت دوست دارد با من كار كند، چند روز بعد قراردادى جلوش گذاشتم و گفتم: "با اين شرط و شروط حاضرى كار ‏كنى؟"‏ورقه‏ها را كه خواند، با حيرت زل زد به چشم‏هايم. منتظر بودم كه حرف بزند. من‏من‏كنان گفت: "ولى خيلى ظالمانه ‏است!"‏گفتم: "براش تحليل دارم، من براى هر چيزى توى اين دنيا تحليل دارم، چه مسأله سياسى باشه چه ورزشى."‏گفت: "آره، ولى اين‏ها يعنى خونه‏خرابى من."‏گفتم: "الان كلى آدم دارن با اين شرايط با من كار مى‏كنن. تازه، اگه برادرم نبودى، محال بود بهت اين فرصتو بدم."‏فتانه بعدها به ديگران گفت: شما قضاوت كنيد، طبق اين قرارداد ايرج بيست ميليون تومان و يك مغازه در اختيار ناصر ‏مى‏گذارد. ناصر فقط جنس مى‏فروشد و پول را تحويل ايرج مى‏دهد. از سود اجناس بى‏اطلاع است، چون خود ايرج ‏اين‏جور چيزها را محاسبه مى‏كند. البته ناصر بالاخره از اين‏طرف و آن‏طرف چيزهايى مى‏پرسد، ولى اعداد و ارقام او ‏قابل‏قبول نيست. آخر هر ماه، از مبلغ فروش اول اجاره صدهزار تومانى مغازه كم مى‏شود، بعد هشتصدهزار تومان ‏بابت سود اصل ِ سرمايه، بعد صد و بيست هزار تومان بابت سود پولى كه ايرج براى سرقفلى مغازه گذاشته. آخرش هر ‏چه مى‏ماند، چهارپنجم به ايرج مى‏رسد و يك‏پنجم به ناصر. اگر فروش آخر ماه، از پس اجاره و سودها برنيايد، تفاوتش ‏را بايد ناصر از جيبش بدهد. به‏هر حال من معلم تاريخم و خيلى از معاهده‏هاى تاريخى را خواندم، نه عهدنامه‏هاى ننگين ‏تركمن‏چاى و گلستان روس‏ها با ايرانى‏ها اين جورى بود نه آن عهدنامه‏هايى كه انگليسى‏ها و اسپانيايى‏ها در آمريكاى ‏شمالى و جنوبى با سرخ‏پوست‏ها بستند. در ضمن ناصر بايد براى تضمين آينده، چك سفيد بدهد به ايرج. مثل موقعى كه ‏رؤساى قبايل سرخ‏پوست بچه‏هاشان را به‏عنوان گروگان به ارتش مى‏دادند. با اين فرق كه اينجا گروگانگير برادر خود ِ ‏آدمه!‏تمام اين حرف‏ها به گوشم رسيد، اهميت ندادم. اما ماه‏ها بعد كه ناصر با من كار مى‏كرد، روزى خونم به جوش آمد كه ‏شنيدم پسر سيزده‏ساله‏شان رفته صورتش را شسته؛ آن‏هم درست چند دقيقه بعد از اين‏كه او را در خيابان ديده بودم و ‏بوسيده بودم: "صورتم داره مى‏سوزه. بو گرفته، بدترين بو!"‏قيافه پسرك آمد جلوى چشمم كه شهين گفت: "بايد پدر و مادرش زياد روى او كار كرده باشن! عمه‏اش حتماً چيزهايى ‏توى گوشش خونده."‏با اين‏حال ناصر با اين استدلال كه دو ماه امتحانى كار مى‏كند، از ماه‏ها پيش زير بار آن قرارداد رفته بود. به فتانه هم ‏گفته بود: "هر چه باشه، ايرج برادرمه، رحم و مروتش از ادارات دولتى بيشتره، نمى‏ذاره بچه‏هام گرسنگى بكشن."‏يكى دو سال اول همه‏چيز طبق گفته او پيش رفت. پول خوبى گيرش آمد، هميشه هم از من ممنون بود. از وسطهاى سال ‏سوم بود كه بدهى‏اش شروع شد. گاهى زمزمه‏كنان مى‏گفت: "بده دفترها رو ببينم، شايد اشتباه كرده باشى."‏ولى هيچ‏كدام از دفترها را به او ندادم. نفهميد كه من تا آن‏زمان بيست ميليون تومان و پول سرقفلى مغازه را درآورده ‏بودم و حتى شانزده ميليون تومان سود برده بودم. زنش تلفن زد و جايى از صحبت‏هايش گفت: "دو سال افتادى زندان و ‏حالا مى‏خواهى تا آخر عمر خون مردمو بمكى؟"‏اين آدم‏ها را بايد سر جاى‏شان نشاند. بدهى ناصر كم كم به سى و پنج ميليون تومان رسيد، اخطار دادم كه چك‏هايش را ‏مى‏گذارم اجرا. رفت خانه درب و داغان مهدى را گذاشت گرو بانك و وام گرفت. بايد سر هر ماه حدود يك ميليون و صد ‏هزار تومان مى‏پرداخت، اما از پسش برنيامد. بانك قصد كرد خانه را بردارد كه منيژه و مادرم آمدند خانه ما. چه دنيايى ‏شده! "منيژه هيچ‏وقت دختر باعرضه‏اى نبوده و نمى‏شه."‏حرفى بود كه مادرم سال‏ها پيش مى‏گفت، ولى زمين خوردن ناصر چه ربطى به خواهر بدبخت من داشت. اتفاقاً زن ‏قانعى بود، مثل فتانه ولخرج نبود. حتى خريد خانه‏شان در عبدل‏آباد توى آن سال‏هاى ارزانى، فكر او بود. اما حالا ‏مى‏شنيديم كه مهدى هرروز به منيژه نق مى‏زند: "اگه بانك خانه را بگيره، ول مى‏كنم، مى‏رم و خودمو گم و گور مى‏كنم. ‏من آس و پاس كه جايى رو ندارم."‏مهدى نرفت، و منيژه بارها و بارها زنگ زد: "به‏خاطر من ايرج، به خاطر بچه‏هام. نذار بانك خونه رو از دست‏مون ‏بگيره و آواره بشيم."‏گفتم: "آدم نمى‏تونه به خاطر مردم خودشو اسير احساسات كنه."‏گفت: "من و ناصر كه مردم نيستيم، خواهر و برادرتيم."‏گفتم: "من زياد مايه گذاشتم؛ براى همه. تازه، من سهمم رو به همه پرداختم، دينمو به جامعه دادم. يادت نيست دو سال ‏زندون بودم و دانشگاه از دستم رفت."‏گفت: "به تو هم خيلى ظلم شده. من كه دلم براى تو هزار زخم برداشت، ولى اون‏هم برادرمه. دلم نمى‏ياد ببينم زجر ‏مى‏كشه."‏آن طور كه شنيدم بيشتر روزها مهدى با او قهر بود و بيشتر روزها منيژه گريه مى‏كرد، هم به‏خاطر خاكسترنشينى ‏ناصر، هم به‏خاطر وضعيت نامعلوم آينده خانواده خودش. با اين‏حال مانع شد كه دختر هجده‏ساله‏اش تمام عكس‏هايى را ‏كه با خانواده ما داشتند، پاره كند و تعدادى را نجات داده بود. شهين كه حالا حساب و كتاب خودش را بفمهى‏نفمهى از من ‏جدا مى‏كرد، اين را كه شنيد، دندان‏قرچه كرد: "حالا بخور! اين‏هم از خونواده جون‏جونى‏ات! اين هم از اون خواهرت كه ‏چپ و راست بهش مى‏گفتى نازنين."‏و باز بهانه به دست مى‏آورد تا نق بزند: "ما اينجا چه مى‏كنيم؟ بلند شو بريم اروپا يا آمريكا."‏و الم‏شنگه راه مى‏انداخت تا ثابت كند كه دارد در ايران خفه مى‏شود و به هواى تازه احتياج دارد و من فكر مى‏كردم همه ‏اينها وسيله‏اند تا به‏محض جا افتادن در خارج بگويد: "تو به خير، من به سلامت."‏براى خيلى‏ها اتفاق افتاده بود؛ حتى بعد از بيست و پنج سال زندگى مشترك و داشتن سه بچه.‏آن روزها بيشتر غرق همين موضوع بودم. به فكرم نرسيد كه منيژه بدون مقدمه و يك‏باره كشته شود. البته اگر حس ‏مى‏كردم، اين اتفاق پيش مى‏آيد، معلوم نبود چه مى‏كردم، چون شرط من با ناصر اين بود كه من اول به زن و بچه‏هاى ‏خودم مى‏رسم، دوم هم به آنها، سوم هم به آنها و چهارم هم به آنها. بنابراين در اين‏جور محاسبات و چم و خم‏هايى كه ‏ممكن است زندگى را زير و رو كنند، به‏قول شهين آدم‏هايى پيدا مى‏شوند كه نمى‏توانند تا آخر ادامه بدهند. همين مى‏شود ‏كه منيژه مى‏رود يك‏جا صد قرص ديازپام مى‏خورد و بعد شيشه پنجره طبقه پنجم فروشگاه بزرگ محله را مى‏شكند و ‏خودش را پرت مى‏كند پايين و من را به‏جا مى‏گذارد كه هر كارى مى‏كنم، نمى‏توانم خاطراتم را با او فراموش كنم؛ هم ‏كودكى‏هاى قشنگش را وقتى رختخوابم را پهن مى‏كرد يا برايم چاى و بسكويت مى‏آورد، و هم موهاى پرپشت و سياه و ‏بلندش و لبخندهايى كه روى لُپ‏هاى گوشتالود و سفيدش چال مى‏انداختند.‏حالا سرزندگى و سبزى بوته‏هاى باطراوت باغ‏هاى فرحزاد و برق دل‏انگيز سبزرنگى كه از درخت‏هاى باران‏خورده ‏شمال به چشم مى‏خورد، همه و همه چشم و قلب او را به ياد مى‏آورند تا در هر حالتى كه هستم او را در خاطرم زنده ‏كنند.‏نمى‏دانم خودش جلوى چشم‏هايم ظاهر مى‏شود و صدايش در گوشم زنگ مى‏زند، يا موقع فرار از الم‏شنگه‏هاى تمام‏نشدنى ‏شهين يا فراموشى عمدى بوى جدايى حرف رفتن به خارج يا چيز ديگر؟ به هر حال چه فرق مى‏كند وقتى مدام مى‏روم ‏توى فكرِ گذشته، گذشته و گذشته كه همه‏جايش و همه‏وقتش پُر از منيژه است و نگاه منيژه.‏


























کتاب روز♦ کتاب




‏‏<‏strong‏>يادداشت هاي روزانه نيما<‏‎/strong‏>‏
به اهتمام: عبدالرضا رضايي نيا‏128 ص، تهران: انتشارات سوره مهر، 1386، چاپ اول
اين يادداشت ها، نوشته هاي دهه پاياني عمر «نيما يوشيج» است؛ از تيرماه 1329 تا آذرماه 1338 ‏خورشيدي، يعني يك ماه مانده به سفر ابدي نيما در شصت و دو سالگي. اين يادداشت ها از ارزش بسياري در ‏شناسايي شعر، انديشه و شخصيت «نيما» برخوردارند. حتي مي توان آنها را تبصره اي قاطع و انكارناپذير بر ‏تمام شعرها و نوشته هاي پيشين «نيما» دانست؛ تبصره اي كه در روشن ساختن نقاط تاريك و زواياي مبهم آن ‏شعرها كارساز خواهد بود و به گونه اي به توضيح و حتي تصحيح آنها مي پردازد. ‏
‎‏

<‏strong‏>فرهنگ افسانه هاي مردم ايران: جلد نوزدهم<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: علي اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)‏‏638 ص، تهران: انتشارات كتاب و فرهنگ، 1386، چاپ اول
مجموعه ارزشمند «فرهنگ افسانه هاي مردم ايران»، حاصل سال ها زحمت و تلاش دو نويسنده و پژوهشگر ‏پر كار و متعهد فرهنگ مردم ايران است. اين مجموعه عظيم كه در آن افسانه ها و قصه هاي مردم مناطق ‏گوناگون ايران گردآوري و تدوين شده، آيينه تمام نمايي از آداب و رسوم، زندگي و فرهنگ اجتماعي اقوام ‏مختلفي است كه در سرزمين پهناور ما زندگي مي كنند. جلد نوزدهم «فرهنگ افسانه هاي مردم ايران»، شامل ‏‏85 افسانه است كه عناوين آنها با حروف س، ش، ص، ط، ع، غ، ف، ق، ك، گ، ل، م، ن، ه، و، ي شروع ‏مي شود و از زبان مردم مناطق مختلف ايران، با نثري زيبا و دلنشين روايت مي گردد. ‏
‎‏



<‏strong‏>فوت كوزه گري (مثل هاي فارسي و داستان هاي آن/ مجموعه دو جلدي)<‏‎/strong‏> ‏
پديدآورنده: مصطفي رحماندوستبا همكاري: متين پدرامي، مرجان كشاورزي، آذر رضايي‏1186 ص، تهران: انتشارات مدرسه، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از ضرب المثل هاي فارسي همراه با منشاء و ريشه آنها و كاربردشان در ميان مردم ‏كوچه و بازار است. اين مجموعه براي استفاده نوجوانان ايراني و آشنايي آنها با اين ضرب المثل ها گردآوري ‏و تدوين گرديده است. از اين رو، مثل هايي كه ديگر زمان آن ها گذشته و كاربردي براي نوجوانان امروز ‏ندارند، حذف شده است. از طرف ديگر سعي شده كه آنچه در اين كتاب مي آيد، باري از ايهام و طنز داشته ‏باشد و از آوردن نصيحت و حكمت كسل كننده و ملال آور پرهيز شود. شيوه توضيح مثل ها نيز جذاب و ‏شيرين است و براي نوجوانان خسته كننده نيست. علاوه بر اين، براي مثل هايي كه مشابهي دارند، مشابه آنها ‏نيز آورده شده است. همچنين در مواردي كه مثل ها، معناها، تعريف ها و كاربردهاي متفاوتي دارند، تفاوت ‏كاربردها نيز همراه هر مثل قيد گرديده است. ‏
‎‏




<‏strong‏>سال هاي بحراني نسل ما: خاطرات مهندس رحمت الله مقدم مراغه اي<‏‎/strong‏>‏
‏950 ص، تهران: نشر علم، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از خاطرات سياسي و اجتماعي «رحمت الله مقدم مراغه اي» است. او كه در سال ‏‏1300 خورشيدي متولد شد، پس از پايان تحصيلات دبيرستاني در تهران، به تحصيل در علوم جغرافيايي و ‏روزنامه نگاري در پاريس ادامه داد. در مراجعت به ايران ضمن فعاليت هاي گوناگون اداري، در دوره بيستم ‏مجلس شوراي ملي، به نمايندگي مجلس از شهرستان «مياندوآب» انتخاب شد. نطق ها و انتقادات شديد او در ‏مجلس بيستم مورد استقبال مردم قرار گرفت؛ مجلسي كه سرانجام منحل گرديد. «مقدم مراغه اي» در ‏مبارزات آزاديخواهانه ملت ايران با عنوان دبير «نهضت راديكال ايران»، عضو هيئت مديره موقت «كانون ‏نويسندگان ايران» و عضو هيئت اجرايي «جمعيت طرفداران آزادي و حقوق بشر»، چهره اي سرشناس بود. ‏او بعد از پيروزي انقلاب به استانداري آذربايجان شرقي رسيد و در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسي، به ‏نمايندگي مجلس خبرگان از آذربايجان انتخاب شد. خاطرات او، تصويرگر گوشه هاي جالب و خواندني از ‏تاريخ هشتاد سال اخير ايران و حوادث سياسي و اجتماعي و شخصيت هاي سياسي آن است.‏





<‏strong‏>چكيده هاي ايران شناسي/ به زبان فرانسه: جلد 28(سال 1384-1383)<‏‎/strong‏>‏
بنيانگذار: شارل هانري دوفوشه كورمدير: رمي بوشارلاسردبير تهران: دومينيك ترابيسردبير پاريس: پوپك رفيعي نژاد‏317 ص، تهران: انتشارات معين، 2007، چاپ اول
نشريه «چكيده هاي ايران شناسي» به همت انجمن ايران شناسي فرانسه در تهران به عنوان ضميمه ساليانه ‏Studia Iranica‏ در پاريس منتشر مي شود. اين نشريه به كتاب شناسي گزيده و انتقادي پرداخته و از ‏پژوهش هاي مربوط به همه زمينه هاي فرهنگ و تمدن ايراني از آغاز تا امروز خوانندگان را آگاه مي سازد. ‏اين آثار از ميان انتشارات سال پيش انتخاب شده و پس از بررسي توسط پژوهشگران مورد نقد قرار گرفته ‏است. شماره 28 اين نشريه ( به زبان فرانسه) به بررسي آثاري مي پردازد كه در سال 2005 ميلادي (دي ‏ماه 1383 تا دي ماه 1384) به چاپ رسيده، و يا تاريخ چاپ آنها به بيش از اين سال باز مي گردد ولي پيش ‏از اين فرصت بررسي آنها دست نداده است. ‏






<‏strong‏>مثنوي معنوي از نگاهي ديگر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: سيد علي محمد سجادي‏531 ص، تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1386، چاپ اول
آن گونه كه علامه فقيد «بديع الزمان فروزانفر» تصريح مي كند: «مثنوي مانند ديگر كتب به ابواب و فصول ‏قسمت نشده و از حيث نظم و ترتيب، اسلوبي مانند قرآن كريم دارد كه معارف و اصول عقايد و قواعد فقه و ‏احكام و نصايح، پشتاپشت در آن مذكور و مطابق حكمت الهي به هم آميخته است و مانند كتاب آفرينش نظمي ‏به خود مخصوص دارد و تابع سنن و آيين هاي مصنفان و مؤلفان كتب عادي و معمولي نيست. از اين رو ‏افكار فلسفي و اصول تصوف و مباني علوم اسلامي در مثنوي پراكنده و متفرق است و في المثل ممكن است ‏مطلبي به نحو اجمال در دفتر اول ذكر شود و تفصيل آن در دفتر ديگر و يا مواضع مختلف بيايد و تا آنگاه كه ‏نظر مولانا در همه موارد پشت سر هم قرار نگيرد، بالطبع فهم آن مطالب از روي شمول و احاطه ميسر نمي ‏شود.» نويسنده «مثنوي معنوي از نگاهي ديگر» به بازخواني اثر بزرگ «مولوي» از اين ديدگاه پرداخته و ‏پيوستگي هاي مفاهيم و انديشه هاي اساسي در «مثنوي» را نشان داده است. او سعي كرده است تا گسستگي ها ‏را نشان دهد، دليل آن را ذكر، و حلقه هاي اتصال را در«مثنوي» معين كند. به اين ترتيب، اين كتاب ‏تصويري كلي از «مثنوي» به صورت مجموعه اي واحد كه داراي اجزاء متناسب و متعادلي است، ارائه مي ‏كند. ‏






<‏strong‏>معرفت جاويدان: مجموعه مقالات فارسي دكتر سيد حسين نصر/سه جلد<‏‎/strong‏>‏
به اهتمام: دكتر سيد حسن حسيني‏1693 ص، تهران: انتشارات مهر نيوشا، 1386، چاپ اول
آثار و انديشه هاي «دكتر سيد حسين نصر» به طور عمده، مربوط به هويت معنوي اسلام و تشيع و وضعيت ‏كنوني آن دو در جهان امروز و نياز انسان معاصر به آنهاست. «معرفت جاويدان»، مجموعه مقالات «دكتر ‏نصر» است كه از سال 1332 خورشيدي تا سال گذشته (1385)، به زبان فارسي در ايران و آمريكا نوشته ‏شده است. ويراستار اين مجموعه، فهرست آثار اين متفكر برجسته مسلمان را نيز تهيه كرده و ضميمه كتاب ‏نموده است. مقالات كتاب در قالب دوازده فصل با اين عناوين تدوين شده است: 1- مطالعات اسلامي و اديان ‏تطبيقي، 2- تصوف، عرفان و هنر سنتي، 3- فلسفه اسلامي و مباحث فلسفي، 4- مباحث علمي و تاريخ علوم ‏‏(1)، 5- بزرگان تفكر اسلامي، 6- ايران و فرهنگ آن، 7- دانشمندان معاصر، 8- سنت، تجدد و بحران دنياي ‏معاصر، 9- فلسفه، تصوف و هنر، 10- مباحث علمي و تاريخ علوم (2)، 11- مقدمه و نقد بر كتب گوناگون، ‏‏12- ترجمه از انگليسي و فرانسه. جلد سوم اين مجموعه به ترجمه زندگي نامه خود نوشت «دكتر نصر»، ‏فهرست تفصيلي آثار او و گزيده اي از تصويرها اختصاص دارد.‏





<‏strong‏>كمال الدين بهزاد<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: يعقوب آژند‏128 ص، جلد نرم، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1386، چاپ اول
اين كتاب از مجموعه «مفاخر هنر ايران»، به معرفي زندگي و آثار نگارگر برجسته ايراني، «كمال الدين ‏بهزاد» مي پردازد. نويسنده در بررسي خود درباره «بهزاد»، پايه كار را بر مبناي آخرين دستاوردهاي ‏پژوهشي جهان و بالاتر از همه، منابع اصلي روزگار اين هنرمند بزرگ گذاشته است. تلاش او در اين ‏پژوهش، پيش رو نهادن صحيح ترين اطلاعات درباره «بهزاد» است. او سعي كرده است تا با به تصوير ‏كشيدن محيط زندگي «بهزاد» كه سرشار از دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي بود، تاثير اين ‏عوامل را در نقاشي و آثار «بهزاد» نشان دهد. علاوه بر آن به كارگاه هنري كتابخانه سلطنتي تيموريان در ‏مرحله دوم مكتب هرات كه «بهزاد» رياست آن را به عهده داشت، پرداخته شده و شاگردان «بهزاد» در ‏چارچوب اين كارگاه مورد توجه قرار گرفته اند. ‏‏ ‏










































قا ب ♦چهارفصل

هشتمين دوسالانه کاريکاتور تهران به پايان رسيد در حالي که همچنان ميزان اهميت و اثرگذاري اين رويداد محل بحث ‏است. عده اي اين نمايشگاه را حادثه اي بزرگ و بي بديل مي دانند و گروهي آن را رويدادي معمولي در کنار ساير ‏نمايشگاه هاي کاريکاتور دنيا ارزيابي مي کنند. اما به نظر مي رسد وقت آن رسيده باشد که توقعات را از اين نمايشگاه و ‏يا هر نمايشگاهي از اين دست معقول و منطقي کنيم... ‏

‎‎جاي ديگر انتظار تحول بايد داشت‎‎مروري بر برگزيدگان دوسالانه کاريکاتور هشتم
هشتمين دوسالانه کاريکاتور تهران سه شنبه بيست آذر 1386 با مراسم اختتاميه اي که در موزه هنرهاي معاصر ‏برگزار شد به پايان رسيد در حالي که همچنان ميزان اهميت و اثرگذاري اين رويداد محل بحث کارشناسان و علاقمندان ‏هنر کارتون و کاريکاتور ايران است. عده اي اين نمايشگاه را حادثه اي بزرگ و بي بديل مي دانند که مانند شهاب ثاقب ‏هر دوسال يک بار در آسمان هنر کارتون ايران ظاهر مي شود پس، از ديد ايشان انتخاب آثار و داوري نهايي آن کم از ‏گزينش رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ندارد اما گروهي ديگر دوسالانه را رويدادي معمولي در کنار ساير نمايشگاه ‏هاي کاريکاتور دنيا ارزيابي مي کنند که نتايج آن هم تابع نگاه و سليقه هيأت داوري است پس ارزش اين همه بحث و ‏جدل را ندارد.‏
مسلماً به دنبال تأثيرات گسترده و جمعي دوسالانه و هيچ رويداد ديگري از اين دست نبايد بود که مخاطبان محدودي در ‏حد بازديدکنندگان نمايشگاه دارند بحث بر سر تأثيرات کيفي و عمقي آن بر همان تعداد بيننده و يا دست کم هنرمندان ‏شرکت کننده در نمايشگاه است. آيا دوسالانه نمايشگر آخرين دستاورد هاي هنر کارتون ايران (و جهان) است؟ آيا ‏پديدآورنده جريان يا جريانات هنري ميان اهل اين هنر است مثلاً همان طور که نمايشگاه هاي هنري در قرن نوزده و ‏اوايل قرن بيست بودند و انگاره ها را نسبت به هنر کلاسيک تغيير مي دادند؟ شايد مرور آثار برگزيده که در هر حال ‏چکيده اين نمايشگاه از نگاه هفت کارشناس هيأت داوري است پاسخگوي اين سؤوالات باشد.‏
در بخش موضوعي نمايشگاه با عنوان پول، "جيتت کوئستانا" کارتونيست اندونزيايي جايزه بزرگ هشت هزاردلاري را ‏برده است. کروکي گچي جسد مقتول در محل حادثه يکي از موتيف هاي بصري مورد علاقه کارتونيست ها و حتي ‏فيلمسازان سينماي کمدي است. احتمالاً علاقمندان سينما صحنه اي از فيلم "اسلحه برهنه" برادران زوکر را در خاطر ‏دارند که پليس، کروکي جسد مغروقي را بر سطح آب دريا ترسيم کرده بود! "کوئستانا" اين موتيف را نه بهتر اما به جا ‏استفاده کرده است: دور اسکناسي که بر زمين افتاده چندين کروکي جسد کشيده اند انگار اين عده جان خود را در راه ‏رسيدن به معبود باخته اند. ايده چيزي جز واگويي شعاري اخلاقي درباره بلاي ماديات نيست و از نظر بصري هم جاي ‏چنداني براي خودنمايي تکنيکي و طراحي هنرمند ندارد اما کارتونيست با قاب بندي خوب، زاويه ديد مناسب و رنگ ‏آميزي درست، آن را ديدني و قابل تحمل کرده است. شايد همين تلاش کوئستانا براي جذاب کردن حرف هاي کهنه ‏داوران را خوش آمده باشد اما خارج از فضاي نمايشگاه، اين اثر چندان مهم و ماندني نمي نمايد. ‏

اما مقام اول بخش موضوعي را "الساندرو گاتو" به دست آورد که شرکت کننده حرفه اي نمايشگاه هاي بين المللي است ‏و تا به حال جوايز متعددي کسب کرده.گاتو که اجراهاي رنگي عالي دارد اين بار هم گوشه هايي از توانايي هاي تکنيکي ‏اش را به نمايش گذاشته. قايقي که ميان آبي دريا رسم کرده به آرامي در ساحلي که "دلار" است کناره مي گيرد. مثل ‏هميشه ترکيب بندي و انتخاب رنگ ها نوعي سنگيني و آرامش به کارتون او بخشيده که ويژگي غالب آثار او است. کافي ‏است اندکي تخيل را به کار گيريم و ايده برنده او را با اجرا و سبکي ديگر تصور کنيم تا اهميت کار او را در تازه جلوه ‏دادن کليشه ها دريابيم.‏
‏"سيران جفرلي" برگزيده دوم اما اصراري بر عرضه هنرمندانه اخلاقگرايي نخ نماي اش ندارد. باز هم موتيف تکراري ‏ديگري در آثار کارتونيست ها؛ "گداي کنار خيابان و رهگذر" که شايد هزاران کارتون با استفاده از آن خلق شده باشد و ‏اين يکي به واقع چيز تازه اي در چنته اش نيست.‏
سومين کارتون برگزيده اثر "حميد بهرامي" تنها برنده ايراني اين بخش است. بهرامي بي شک از قوي ترين طراحان و ‏مؤثر ترين هنرمندان کميک استريپ ايراني است که در دهه اخير تأثير شگرفي بر نسل جديد کارتونيست ها، انيماتور ها ‏و کميک کاران گذاشته و آثار به يادماندني خلق کرده است اما بايد پذيرفت که اثر برنده امسال او تنها شوخي مليح و ‏خوش اجرايي است و بس. زني با شکل و شمايل سنتي، شوهرش را با وردنه خرد کرده و مثل قلک از دل او پول خرد ‏بيرون زده. تماشاي يک اجراي خوب، حد اقل انتظاري است که بهرامي برآورده مي کند که البته براي او کافي نيست.‏

در بخش آزاد "دي دي سو" جايزه اول را از آن خود کرده تا هشتمين دوسالانه تبديل به تالار افتخارات اندونزيايي ها ‏بشود. اما جز فکر بشردوستانه و به روز اثر که در حمايت از خبرنگاران است توجيه ديگري بر اين مقام اولي نمي ‏توان يافت. طراحي سست و رنگ آميزي کودکانه و قاب بندي ضعيف کارتونيست اندونزيايي اثر او را تبديل به کاري ‏آماتوري کرده که در خلق فضاي ماجرا به شدت ناتوان است. دودي که از ويرانه هاي شهر جنگزده برخاسته انگار از ‏دودکش خانه هاي سالم پسزمينه بلند شده و دو سه تير چراغ برق سرنگون شده با پرسپکتيو غلط هيچ حس جنگ را نمي ‏رسانند.‏
تلفيق قمار و خودکشي در کار دوم اين بخش که اثر "ميکيو ناکاهارا"ي ژاپني است لا اقل بدعت و طنزي قوي تر نسبت ‏به نفر اول دارد و از اجرايي حرفه اي بهره مي برد. مثل اکثر کارتون ها و کاريکاتورهاي آسياي جنوب شرقي ايده تو ‏را ذوقمرگ نمي کند يا تأثير غريب و ماندگار بر جا نمي گذارد اما قابل قبول و ديدني است.‏
برگزيده سوم هم ژاپني ديگري است تا امسال سال آسياي جنوب شرقي در دوسالانه تهران باشد اثر "ماسافومي کي ‏کوچي" اما انگار يک دهه دير به دوسالانه فرستاده شده. کافي است کاتالوگ دوسالانه سوم با موضوع ميراث فرهنگي ‏را ورقي بزنيد تا خيل آثار مشابه چيني و ژاپني را ببينيد که با اهرام و موميايي هاي مصري شوخي هاي پيش پا افتاده ‏کرده اند و اتفاقاً بعضاً جوايزي هم برده اند.‏
بخش کميک استريپ اما جولانگاه هنرمندان ايراني است. بهمن عبدي هنرمند کهنه کار که جزو هنرمندان تجليل شده ‏دوسالانه هم بود جايزه اول را به خاطر يکي از آثار قديمي اش نصيب برده است. استريپ او که بيشتر به استوري بورد ‏انيميشن کوتاهي مي ماند ساده و با مزه است اما به نظر مي رسد قرار بوده تجليل دوسالانه از اين هنرمند با اين جايزه ‏کامل شود. ‏

شخصاً اثر "مهدي علي بيگي" مقام دوم اين بخش را بيشتر مي پسندم که در غياب کميک هاي حميد بهرامي، همان ‏سبک و سياق را به کار بسته و انصافاً موفق بوده است. کميک او اجراي رنگي حرفه اي و تکنيک روايي جذابي دارد ‏که بر غافلگيري نهايي استوار است و به خوبي هم غافلگير مي کند. اسب بالداري که در تلاش پريدن بر فراز دره است ‏در واقع سرخپوستي است با کلاه پوشيده از پر که سوار بر اسب در دره سقوط مي کند.‏
کميک ابوالفضل محترمي که حتي در زمره آثار خوب اين هنرمند هم محسوب نمي شود جايزه سوم را برده است. ايده و ‏اجراي آن، بيشتر ايده آل کارتونيست نوجوان و تازه کاري است که آرزوي حضور در نمايشگاه دو سالانه را دارد. ‏
در بخش کاريکاتور (چهره) بزرگمهر حسين پور با ترسيم چهره کلينت ايستوود بالاخره جايزه اصلي را برد تا جبران ‏آثار ناديده گرفته شده اما بهتري که سال هاي پيش عرضه کرده بود شده باشد. کلينت ايستوود او هرچند به پاي "گاندي" ‏قدر ناديده اش در دوسالانه پنجم نمي رسد اما نمايشگر توانايي بالاي او در طراحي، شبيه سازي چهره و اغراق است. ‏تأکيد بر چين خوردگي هاي صورت کارگردان و بازيگر آمريکايي که به صخره هاي کوهي مي ماند و ساخت و ساز ‏هنرمندانه آن، گوياي شخصيت دروني موضوع اثر است، اجراي رنگي حسين پور مانند هميشه ديدني است اما شکل ‏اغراقي که نفر دوم اين بخش "آرش فرخي" براي ترسيم چهره آنتوني هاپکينز در نظر گرفته بديع تر به نظر مي آيد ‏هرچند تا حدي تحت تأثير سبک ويژه حسين صافي است.‏
برآيند اين آثار آيا گوياي حرکتي ويژه يا جرياني نوين يا پيشرفتي جمعي يا حتي فردي در کار کارتونيست هاي ايران و ‏جهان است؟ بعيد است هر گزينش ديگر از آثار دوسالانه هشتم تغييري در اصل ماجرا مي داد. به نظر مي رسد وقت آن ‏باشد که توقعات را از اين نمايشگاه و يا هر نمايشگاهي از اين دست معقول و منطقي کنيم و بپذيريم که انتظار تحول را ‏از جاي ديگر بايد داشت. توکا نيستاني يکي از داوران دوسالانه هشتم در وبلاگ شخصي خود مي نويسد: "...جايزه ها ‏تقسيم شدند و ما را به دو گروه برنده و بازنده تقسيم کردند تا هفته بعد همه نام برندگان را فراموش کنند." ‏



































دوبله ♦ تلويزيون




بهرام زند متولد 1323 يکي از بزرگان دوبله ايران است که در نقش شخصيت هايي چون شرلوک هلمز و بازرس ‏ناوارو درخشيده و به جاي بازيگراني چون رابرت د نيرو، مل گيبسون، بروس ويليس حرف زده است. آخرين کار او ‏در مقام گوينده و مدير دوبلاژ سريال "مدار صفر درجه" بود که پخش آن به تازگي تمام شد. به همين مناسبت گفت و ‏گويي با اين هنرمند پرآوازه دوبلاژ ترتيب داده ايم...‏
گفت و گو با بهرام زند
‏<‏strong‏>همه نقش هايم را دوست دارم<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>آقاي زند مي گويند در حرفه شما باند بازي مجال عرض اندام به جوانان مشتاق به اين کار را نمي ‏دهد؟<‏‎/strong‏>‏نمي دانم.من در طول سالياني که در اين حرفه مشغول بودم اصلاً توجهي به اين مسائل نکرده و نمي کنم. اغلب مشغول ‏کار خودم بودم و هيچ وقتي هم براي خودم تيم يا گروه خاصي را ترتيب ندادم. اما چيزي که هست اين است که اين کار ‏دردسر و سختي هاي فراواني را با خود به همراه دارد که فقط بايد صبر ايوب داشته باشي تا در اين کار موفق و ‏ماندگار بشوي.‏
‏<‏strong‏>در مصاحبه اي از شما خواندم که چندين بار در صحنه دوبله حال تان خراب شده و زير سرم ‏رفتيد.<‏‎/strong‏>‏بله.همان طورکه گفتم اين کار دقيقاً با روح و جسم شما ارتباط مستقيم دارد و لحظاتي را لمس مي کني که ممکن است ‏براي تو به عنوان دوبلور قبلا به وجود آمده و يا شنيده باشي. خب احساساتي که در تو به وجود مي آيد سخت است و ‏بايد از پس اجراي آن برآيي. اگر اشتباه نکنم در فيلم هاي "غلاف تمام فلزي" و صخره نورد بيشترين فشار در تمرينات ‏به من آمد و راهي بيمارستان شدم.‏
‏<‏strong‏>کدام يک از نقش هايي را که بازي کرديد از همه بيشتر دوست داريد؟<‏‎/strong‏>‏خب همه نقش هايي را که حرف زدم حاصل روزها تمرين و ممارست من و گروه مجري بوده و به دليل زندگي با ‏شخصيتي که جايش حرف مي زدم همه را دوست دارم و نمي توانم بين آنها فرقي بگذارم.حالا چه آن کار موفق بوده يا ‏نه.‏
‏<‏strong‏>نقش هايي را به جايشان حرف مي زنيد اغلب موفق و عوام پسند مي شوند. فکر نمي کنم فقط صداي خوب ‏تان اين ويژگي ها را به همراه آورد.<‏‎/strong‏>‏درست مي گوييد. اين مسائل ربطي به صداي خوش ندارد. البته تاثيرگذار بوده اما مطالعه برروي نقش، تکنيک، همذات ‏پنداري و البته يک تيم خوب و مدير دوبلاژ حرفه اي جمعي از ويژگي هاي موفقيت يک دوبلور در کار خود است.‏
‏<‏strong‏>کدام کارتان بيشتر به دل خودتان نشسته است؟<‏‎/strong‏>‏دوبله به جاي نقش هايي چون شرلوک هلمز، ناوارو، رابرت دنيرو از کارهايي بوده که من هميشه زحمت بيشتري ‏روي آنها کشيده ام. البته اين به اين معني نيست که در باقي آثار کم کاري کرده باشم بلکه اتفاقاً من در اين حرفه معمولاً ‏با وجدان کاري وارد مي شوم و به خودم مي گويم مردم ما حق دارند تا کاري مناسب را ببينند و بشنوند.‏
‏<‏strong‏>دوبله چه تاثيراتي بر زندگي شخصي تان گذاشته است؟<‏‎/strong‏>‏خب کمي حساس تر نسبت به مسائل و محيط شده ام.معمولاً از روي مسائل به دليل نکته سنجي که در کارم است به ‏سادگي نمي گذرم و اتفاقاً گاهي اوقات فکر مي کنم که زود پير شده ام.(مي خندد)‏
‏<‏strong‏>چه ترفندهائي را براي متفاوت جلوه دادن دوبله هاي خود انجام مي دهيد؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد، خوب سخت است. با چندين لهجه سر و کار داري و به سادگي نمي توان همه را به يک شکل و با قواي صداي ‏خود به اجرا برساني. مثلاً بازي جاي بروس ويليس و مل گيبسون فرق دارند. هر شخصيتي ويژگي ها و ظرافت هاي ‏خود را دارد.مثلا شرلوک هلمز از آن دست کارهايي بود که دوبله آن مرا بسيار به خود مشغول کرد. آدمي دقيق، با ‏ريتم بالا، مسلط به افکار و کردار خود و درعين حال بسيار جدي و البته زبان انگليسي.‏‎ ‎خب تو بايد مطالعاتي درمورد ‏تلفظ جملات وکلمات انگليسي داشته باشي تا در حين لب زدن کم يا زياد نياوري. ناوارو شخصيتي عصبي داشت که ‏ديالوگ هاي خود را غر مي زد و مي جويد. البته او با تعداد زيادي سروکله مي زد در برابر هر کسي يک حس را ‏بروز مي داد.‏
‏<‏strong‏>نقش ترجمه در کارهاي شما به چه صورتي است؟<‏‎/strong‏>‏از مهم ترين قسمت هاي کار است.مثلاً براي سريال شرلوک هلمز پيشنهاد دادم که به زبان اصلي پخش شود به دليل ‏اينکه جملات به بهترين نحو ادا مي شد و فيلمنامه اي خوب را به همراه داشت. اغلب اوقات در ترجمه ها دست مي برم ‏و براي اينکه ظرافت هاي نقش را در بياورم قطعاتي را که به نظرم مناسب کار است اضافه مي کنم. گاهي اوقات هم ‏ترجمه ها افتضاح است و مجبورمي شوم خودم آن را بازنويسي کنم.‏
‏<‏strong‏>آيا تا به حال متوجه شده ايد که در ميان همکاران تان کسي هست که نشاط و علاقه در اين کار برايش چندان ‏مهم نباشد؟<‏‎/strong‏>‏نه.همه آنهايي را که مي بينيد الان براي خودشان بزرگي هستند و با تجربه به کار خود ادامه مي دهند با عشق به اين ‏کار آمده اند.‏‎ ‎در بين جوانان هم يکي دو بار بيشتر اين گونه پيش نيامده که او هم تحت تاثير فضا و بازي بازيگران به ‏مسير اصلي بازگشته است.‏
‏<‏strong‏>از دوبله سريال "مدار صفر درجه" بگوييد.<‏‎/strong‏>‏اين يکي از سخت ترين پروژه هايي بود که روي آن کارکردم. مهم ترين دليلش هم اين بود که حسن فتحي اصلاً زير بار ‏اين نمي رفت تا من ديالوگ هايي را که او نوشته دست کاري کنم.‏
‏<‏strong‏>کار با بازيگراني که دوبلور نبودند در اين پروژه چگونه بود؟<‏‎/strong‏>‏اغلب آنها تئاتري بودند و داراي صبر و تحمل زياد. ولي خب در بسياري جاها به اين بازيگران هم به دليل تمرينات ‏مکرر فشارهاي زيادي آمد که همين باعث موفقيت کار شد.‏
‏<‏strong‏>همکاري تان با اين بازيگران چگونه بود؟<‏‎/strong‏>‏سعي کردم بازيگراني که در سريال بازي نمي کردند و فقط قرار بود دوبله کنند را به صحنه فيلمبرداري ببرم و ‏همينطور برعکس. يکي از بازيگراني که به خوبي از پس کار خود در دوبله برآمد لعيا زنگنه بود.‏
‏<‏strong‏>مساله چند زباني باعث آزردگي شما نشد.<‏‎/strong‏>‏آزردگي نه. کار را خيلي سخت و پيچيده تر کرد، اما نتيجه آن برايم دلچسب تر بود.‏
‏<‏strong‏>آيا بيرون از فضاي کاري تان با شنيدن صداي تان شما را مي شناسند؟<‏‎/strong‏>‏‏(مي خندد)مردمان ما بسيار باهوش تر از آن چيزي هستند که شما فکرش را مي کنيد. بله، بسيار اتفاق افتاده است.‏
‏<‏strong‏>وضعيت دوبله ايران در برابر کشورهاي ديگر چگونه است؟<‏‎/strong‏>‏ايران يکي از ابر قدرت هاي دوبله است و دوبله ما سرآمد و نمونه خوبي براي کشورهاي پيشرفته دنيا هم هست. بايد ‏بيشتر قدر دانست و پيشکسوتان را ترغيب به همکاري بيشتر و جوانان را تشويق کرد.‏








گفت و گو♦ تلويزيون



شش دهه قبل، دختري زيبا و جوان از هنرستان هنرپيشگي تهران فارغ التحصيل شد و يک سال بعد قدم به ‏صحنه تئاتر گذاشت. در همان سال با حضور در فيلم طوفان زندگي[علي دريابيگي] وارد سينما شد و چهار ‏سال بعد يکي از نقش هاي اصلي فيلم افسونگر[اسماعيل کوشان] را در کنار ناصر ملک مطيعي و دلکش ‏بازي کرد. در همين ايام گويندگي راديو و دوبله را نيز آغاز کرد و اينک، در 80 سالگي يکي از ماندگارترين ‏چهره هاي سينما و فراموش نشدني ترين صداهاي دوبله در ايران است. خانم ها و آقايان، ژاله[شوکت] علو...‏

گفتگو با ژاله علو
‎‎وقتي که شادي خاطر را از تو مي گيرند‎‎
اگر از بازي هاي خوب ژاله علو[مانند نقش اش در سريال روزي روزگاري] بگذريم، نمي توانيم حضور ‏فعالش در عرصه دوبله و راديو- بخصوص کارگرداني و بازي در نمايش هاي راديويي- را ناديده بگيريم. او ‏که اين روزها بيشتر اوقاتش را به کارگرداني نمايش هاي راديويي در شبکه هاي مختلف صدا ازجمله راديو ‏جوان، راديو فرهنگ و... مي گذراند، شرايط موجود در راديو را هميشه مطلوب مي داند.‏
علو که به تازگي بازي در نقش مادر مختار در سريال "مختارنامه"[داود ميرباقري] به پايان رسانده، هم ‏اکنون سريال "ساعت شني" به کارگرداني بهرام بهراميان را درحال پخش دارد و به زودي مجموعه "آشيانه ‏سيمرغ" به کارگرداني شهرام اسدي با بازي وي پخش خواهد شد. به اين بهانه گفتگويي با وي در تهران انجام ‏داده ايم. ‏
‎‎خانم علو از راديو چه خبر؟ چه مي کنيد؟‎ ‎به شکل روتين در راديو براي شبکه هاي مختلف کارمي کنيم و مشغول هستيم. يک کار براي شبکه جوان در ‏دست دارم که بزودي ضبط مي شود بعد از آن نمايش هفته استان را کارمي کنم. به همين ترتيب گاهي "رمان ‏تا نمايش" کارمي کنم، يک زمان "آدينه با نمايش" کارمي کنم يا "نمايش امروز" که براي راديو فرهنگ توليد ‏مي شود و.... ‏
‎‎شما معمولاً با يک تيم بازيگري ثابت براي شبکه هاي مختلف راديو، نمايش توليد مي کنيد؟‎ ‎‎‎خير، ليست کليه بازيگران نمايش هاي راديو دردست من است و من هم بر مبناي نمايش و شخصيت هاي آن ‏بازيگران را انتخاب مي کنم. ‏
‎‎با اين نحوه انتخاب بازيگرامکان دارد که به بعضي از بازيگران نمايش هاي راديويي کار نرسد؟‎ ‎‎‎‏ ‏امکان ندارد، چون با من کار نکنند با آقاي پيشگر با آقاي شجره، با آقاي شهرستاني يا با خانم فرد خواه يا با ‏آقاي عمراني کارمي کنند. ما الان کارگردان هاي مختلفي داريم که بازيگران با آنان مشغول کارهستند. ‏
‎‎خيلي ازهمکاران شما از وضعيت موجود راديو-مخصوصاً از نظر دستمزد- ناراضي هستند. نظر ‏شما به عنوان کسي که سال هاست در راديو فعاليت مي کند، درمورد اين مسئله چيست؟‎ ‎اگر بخواهيم زندگي امروز را در نظر بگيريم که هر روز به شکل صعودي تورم بالا مي رود، تقريباً جايي ‏وجود ندارد که دستمزدش به تنهايي بتواند زندگي امروزه را بچرخاند. مگر اينکه فعاليت و تلاش خيلي زياد ‏باشد. همين طورکه در دوبله به اين شکل است. به اعتقاد من قابل قبول است. ‏

‎‎عکسي از سال هاي دور که شهرزاد سينماي ايران بود‎‎
‎‎يعني دستمزد موجود را براي بازيگران نمايش در راديو منطقي مي دانيد؟‎ ‎منطقي هم اگر ندانيم، بايد قابل قبول بدانيم. اگربخواهيم منطقي آن را در نظر بگيريم با توجه به خرج و ‏مخارج اين روزها، کرايه خانه اي که جوانان بايد پرداخت کنند و... اين دستمزدها نمي تواند منطقي باشد. ‏مگر اينکه يک جوان در سه برنامه کار کند. تا بتواند خرج خانه و زن و بچه اش را در بياورد! ‏
‎‎چطور شد که فعاليت شما در دوبله کمرنگ شد؟ علت آن نبود فرصت کافي و فعاليت متمرکز شما ‏در راديو است؟‎ ‎‏ ‏دوبله آرام آرام مرا کنارگذاشت. حالا دليلش چه بود نمي دانم؟ اين کنارگذاشتن به خاطر ناکارآمدي نبوده، بلکه ‏به خاطرکم لطفي شديد بوده است. من ازاولين کساني بودم که دراين مملکت دوبله را شروع کردم و از اولين ‏کساني بودم که براي سينما و تلويزيون هم گويندگي کردم و هم در مقام مديريت دوبلاژ فعاليت داشته ام و ‏کارهاي قابل قبولي درکارنامه ام وجود دارد. من هم راديو کارمي کردم، هم فيلم بازي مي کردم، هم سريال ‏بازي مي کردم و هم در دوبله فعاليت داشتم ولي متاسفانه شرايطي پيش آمد که من حدود دو سال است حس مي ‏کنم احترام بيشتري دارم اگرسراغ دوبله نروم. به هرحال هر کس بايد با يک خاطر آسوده در يک حرفه ‏فعاليت کند. وقتي که شادي خاطر را از تو مي گيرند... ترجيح مي دهيد نرويد تا احترام تان حفظ شود. ‏
‎‎علت کم کاري ژاله علو درتلويزيون به عنوان بازيگر چه بوده است؟ پيشنهاد داشتيد يا اينکه...‏‎ ‎‎‎پيشنهاد داشتم، اتفاقاً همين اخيراً چند پيشنهاد سريال وسينمايي داشتم که نمي روم. شرايط کار الان طوري شده ‏است که من نمي توانم آن را بپذيرم. من بي نظمي در کار را نمي توانم تحمل کنم، بي نظمي درکار، در ‏پرداخت و هر چيزي که شما فکرکنيد و اين باعث شده که من حوصله نداشته باشم که به پيشنهاداتي که مي ‏شود، فکرکنم! ‏
‎‎گويا يکي دو کار آماده پخش داريد؟‎ ‎بله من هم در سريال شيخ بهايي با آقاي شهرام اسدي همکاري داشتم که آماده پخش است و هم در سريال ‏مختارنامه به کارگرداني آقاي داود ميرباقري حضورداشتم.‏

‎‎چطورشد که به پروژه ساعت شني پيوستيد؟‎ ‎من بعد از "مشق عشق" که با آقاي بهراميان کارکردم و کارشان را بسيار قبول دارم دعوت شان را براي ‏حضور در اين مجموعه پذيرفتم و الان شما مي بينيد که اين سريال هم جزو مجموعه هاي موفق سال هاي ‏اخير تلويزيون است. نقش هم نقشي خوب و به نظر خودم يک مقدار متفاوت است. ‏
‎‎سال هاست تمام اهالي سينما وتلويزيون و حتي تماشاگران، ژاله علو را با صدايش مي شناسد ‏وهمين فاکتور از او در اين مجموعه تلويزيوني "ساعت شني" گرفته شده است، چقدراين مسئله مشکل بود ‏واينکه چطور با اين مسئله کنارآمديد؟‎ ‎‏" مي خندد" اتفاقا جالب است بدانيد امروز يک دوست به من گفت درست است دراين کارعمه ملوک حرف ‏نمي زند، اما نگاه هاي تو همه چيز را مي گويد. بالاخره يک بازيگر بايد بتواند در شرايط مختلف بازي کند. ‏يک بار بايد بشود خاله ليلا "روزي روزگاري" و يک بار هم بايد بشود عمه ملوک که اگرکمکش نکنند حتي ‏نمي تواند غذا بخورد. البته بايد به اين نکته اشاره کنم که نبايد از زحمات و حساسيت هاي آقاي بهراميان در ‏اين کار به راحتي گذشت. ‏
‎‎حرف و ناگفته هاي پاياني...‏‎ ‎يک نرم افزار شعر حافظ هم با دکترحسين آهي کار کرديم که به زودي دردسترس مردم قرارمي گيرد. اين ‏نرم افزارحاوي تفاسير و اطلاعات خوبي راجع به اشعارحافظ است. من شعرخواني و دکلمه اشعار را خيلي ‏دوست دارم. ‏






















گفت وگو♦ سينماي جهان



اين دومين مصاحبه با يک فيلمساز يهودي/اسرائيلي است که در هنر روز منتشر مي شود. اگر فلسطيني ها به دليل نبود ‏دولت يا سازمان هايي مقتدر و نظام مند نتوانستند پيام خود را از راه سينما به گوش ديگران برسانند و لاجرم راه هاي ‏خشونت آميز را برگزيدند، اما اسرائيلي ها موفق شدند تا ساختار سينمايي ملي را پي ريزي کنند که اينک پس نيم قرن به ‏بلندگوي نسلي تازه که در پي يافتن هويت خويش و از همه مهم تر همزيستي مسالمت آميز با اعراب و مسلمانان است، ‏تبديل شده است. با هم به تازه ترين فرياد صلح خواهي از منطقه اي که هر روز صداي انفجار بمب ها و شليک گلوله ها ‏آرامش اش را برهم مي زند، گوش فرا دهيم...‏

گفت و گو با ايتن فاکس کارگردان اسرائيلي‎‎گرفتار و مردد‎‎
همين سه سال قبل بود که پس از تماشاي فيلم يوسي و ياگر با نام ايتن فاکس کارگردان اسرائيلي آشنا شدم. متاسفانه بخت ‏آن را نداشتم تا همه فيلم هايي را که تاکنون ساخته[مخصوصاً مهم ترين فيلمش راه رفتن روي آب]، ببينم. اما گمان مي ‏کنم جزو معدود ايرانيان خوش شانسي باشم که بخت تماشاي چند فيلم از فاکس و ديگر فيلمسازان سرشناس و بهتر بگويم ‏موج نوي سينماي اسرائيل نصيبم شده است. آموس گيتاي و ايتن فاکس به گمان من نمايندگان واقعي کشور، سرزمين يا ‏ملت اسرائيل و يا فلسطين اشغالي[و هر چه مي خواهيد آن را نام بدهيد] هستند. هنرمنداني تازه نفس و نو جو که در فيلم ‏هايشان از سويي نقد جامعه يهود و دولت اسرائيل را مطرح مي کنند و از طرف ديگر با پيام صلح و آشتي در صدد ‏يافتن راهي براي زندگي مسالمت آميز با اعراب فلسطيني هستند. البته اين دو نفر و ديگر کارگردانان جديد اسرائيلي نيز ‏مانند بسياري از هنرمنداني که در دل حکومت هايي ايدئولوژيک زاده و بزرگ شده اند، در آثار خود به مسائلي چون ‏جنسيت اهميت بسيار مي دهند. ‏
اگر آموس گيتاي را نماينده بخش عادي جامعه[البته از نظر جنسي که ارتباط دو جنس مخالف را مجاز مي داند] بدانيم، ‏فاکس را مي شود سخنگوي بخش غير عادي جامعه[يعني همجسگرايان مرد و زن] نام داد. اگر گيتاي براي رسيدن به ‏آنچه که هنجار ناميده مي شود و عشق زميني نام دارد، در فيلم قرباني[کادوس] آموزه هاي بنيادگرايانه دين يهود و طبقه ‏روحانيون را به چالش مي طلبد؛ فاکس در فيلم هاي خود و مخصوصاً حباب[سراب] متفاوت بودن در اسرائيل/فلسطين ‏را به نمايش مي گذارد. در پيرامون شخصيت هاي او افرادي حضور دارند که بنابر عرف رايج جامعه همجنس گرايي ‏را به چشم يک انحراف و امري ناپسند مي نگرند. از نظر آنان اين امر يک نارسايي، اختلال رفتاري و حتي امري ‏اکتسابي و مايه شرم است. چيزي که فاکس مي کوشد آن را در فيلم هايش به مثابه پديده اي طبيعي/انساني و قابل پذيرش ‏نشان دهد، کاري که چندان ساده و راحت نيست و بدون شک مايه جنجال خواهد شد. همان گونه که صلح طلبي نسل ‏جوان اسرائيل يا فلسطين از سوي نسل پيشين قابل درک و دريافت نيست و زماني که همين دختران و پسران به ظاهر ‏منحرف منادي صلح و آرامش باشند، آش ديگر واقعاً شور شده است. ‏
با کمي مسامحه مي شود فيلم حباب را پيرو مکتب هيپي گري دهه 1960 و 1970 دانست که شعار "جنگ نکنيم، عشق ‏بورزيم" را فرياد مي کردند. گفتم اندکي مسامحه؛ چون سرنوشت قهرمانان فاکس تا اطلاع ثانوي قرباني خشونت شدن ‏است. در فيلم حباب هر کس سهمي از خشونت پيرامون را دريافت مي کند، خواهر اشرف قرباني تيراندازي بي هدف دو ‏سرباز اسرائيلي مي شود و يالي در يک يمب گذاري انتحاري قدرت راه رفتن را از دست مي دهد. در پايان فيلم نيز نوام ‏و اشرف چشم در چشم هم- در صحنه اي که به وصالي ابدي مي ماند- بر اثر انفجار بمبي که اشرف به خود بسته، کشته ‏مي شوند. تنها کساني که به ظاهر نجات يافته اند؛ لولو و معشوق تازه اش شائول هستند. مي گويم ظاهراً چون صدمات ‏روحي از دست دادن دوستان و هم اتاقي هايي چون نوام و اشرف و معلول شدن يالي در آينده روح شان را بسيار عذاب ‏خواهد داد. ‏
حباب داستان سه جوان اسرائيلي‎ ‎‏[دو پسر به نام هاي يالي و نوام، و يک دختر به اسم لولو] است که در محله هيپي هاي ‏تل آويو با هم زندگي مي کنند. آنها در صدد دوري از سياست و تمرکز بر زندگي جنسي و عشقي خود هستند. هر سه در ‏سنين بيست سالگي هستند. نوام که به تازگي از خدمت در پست بازرسي کرانه غربي بازگشته، در يک مغازه فروش ‏سي دي کار مي کند. او در آخرين روزهاي خدمتش شاهد به مرده دنيا آمدن کودک زني فلسطيني در پست بازرسي بوده ‏و با جواني عرب- که عبري را به خوبي صحبت مي کند- برخورد کرده است. نوام در بازگشت به منزل با همان جوان ‏عرب که خود را اشرف معرفي مي کند، روبرو مي شود. اشرف مدارک وي را که جا گذاشته بود، پس آورده است. ‏همين واقعه باعث مي شود تا خيلي زود دو جوان همجنسگرا‏‎ ‎‏[که به تابوهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي که چنين ‏دوستي و عشقي را مجاز نمي داند، وقعي نمي دهند] شيفته يکديگر شوند.. ‏
لولو که در يک مغازه فروش لوازم آرايشي و بهداشتي کار مي کند، حکم رئيس معنوي اين گروه را دارد و در صدد ‏برپايي يک پارتي با اهداف صلح طلبانه در مخالفت با اشغالگران است. اما او هم مشکلات خاص خودش دارد و از ‏دست مردي که به تازگي با او آشنا شده و پس از همخوابگي وي را ترک کرده، خشمگين است...‏
يالي نيز همجنس گراست و مديريت يک کافه-رستوران را بر عهده دارد، پس از آشنايي با پسري به نام گولان دوران پر ‏افت و خيزي را مي گذراند. ‏
نوام و اشرف عاشق هم شده اند، و دوستان اسرائيلي شان در صدد کمک به اشرف هستند تا بتواند در تل آويو اقامت کند. ‏آنها کاري در کافه يالي به اشرف داده و نامي عبراني بر او مي نهند. اما اشرف که براي فرار از ازدواج اجباري با يک ‏زن به تل آويو آمده، ناچار براي حضور در مراسم عروسي خواهرش به نابلس برمي گردد. لولو و نوام-که از رفتن ‏اشرف غمگين شده- براي يافتن وي در پوشش خبرنگار به نابلس مي روند. در پي حادثه اي شوهر آينده خواهرش که از ‏رهبران محلي حماس است، از همجنس گرا بودن اشرف باخبر مي شود. او اصرار دارد تا اشرف با خواهرش ازدواج ‏کند، اما اشرف قبل از عروسي ماجرا را به خواهرش گفته و پس از برخورد منفي وي با همجنس گرا بودنش، آنجا را ‏ترک مي کند تا به پارتي صلح طلبانه لولو برود. ‏
اما روزگار خوش جوانان صلح طلب با کشته شدن تصادفي خواهر اشرف در فرداي روز عروسي، به پايان مي رسد. ‏اشرف هراسان به خانه برمي گردد و پس از مراسم سوگواري تصميم مي گيرد تا به جاي شوهر خواهرش کمربند حامل ‏بمب را به خود بسته و به تل آويو برود. اما هدف وي انتقام از مردم اسرائيل نيست. به همين خاطر پس از پرسه اي بي ‏هدف در خيابان هاي تل آويو زماني که سر از مقابل کافه يالي در مي آورد- لحظه اي که نوام با علم به هدف اشرف به ‏سوي مي دود- در وسط خيابان بمب را منفجر مي کند...‏
حباب[سراب] اما فقط داستان عشق زميني نيست. بلکه داستان عشق جواناني از دو تيره و دين متفاوت، اما متعلق به ‏سرزميني واحد است. داستان عشق به تل آويو يا بيت المقدس است. داستان دوست داشتن جغرافيايي به نام اسرائيل يا ‏فلسطين اشغالي است. به همين خاطر است که دو معشوق در سکانس رويا گونه پايان فيلم، در پارک دوران کودکي ‏شان-يعني جايي که مي توانستند با همديگر ملاقات کرده باشند- همديگر را و مادران شان را باز مي يابند. و چه تمثيلي ‏زيباتر از مادر براي وطن...‏
دوست دارم هم صدا با فاکس خشونت را نفرين و صلح را فرياد کنم، همان گونه که اشرف، نوام، لولو و يالي- به شکلي ‏هر چند ساده لوحانه- حل تمامي مشکلات سياسي محل زندگي شان را فرياد مي کنند: با رقص و موسيقي....‏
‏‏ ‏ايتن فاکس متولد 1964 نيويورک است. وقتي دو ساله بود به همراه خانواده اش به اسرائيل مهاجرت کرد. پدرش سيمور ‏فاکس يک خاخام محافظه کار و استاد دانشگاه عبري اورشليم بود. مادرش سارا-همنام مادر نوام- کمينکر رئيس شوراي ‏شهر بود. ايتن دو برادر به نام ديويد و دني دارد و در اورشليم بزرگ شده است. در دانشکده سينما و تلويزيون دانشگاه ‏تل آويو درس خوانده و پس از خدمت سربازي به فيلم ساختن روي آورده است. ‏
فاکس که خود نيز همجنس گراست در اغلب فيلم هايش به مسائل و مشکلات اين قبيل انسان ها در جامعه اسرائيل مي ‏پردازد. او اولين فيلمش را با نام بعد با موضوع هويت جنسي در 1990 کارگرداني کرد که برنده جايزه هيئت داوران ‏جشنواره مونيخ شد. بعد فيلمي 45 دقيقه اي درباره سربازي جوان بود که قبل از فرستاده شدن به لبنان، در طول ‏مرخصي يک روز گروهان شان در اورشليم، در يک پارک با ستوان فرماندهش رابطه جنسي برقرار مي کند. کسي که ‏قبلاً با او به شدت بد رفتاري کرده است. ‏
فاکس با وجود موفقيت بعد، چهار سال پس از آن توانست اولين فيلم بلندش را با نام آواز سيرن[در اساطير يونان، زني ‏افسونگر است که دريانوردان را با آواز دلفريب خود به سوي مرگ مي کشاند] جلوي دوربين ببرد. آواز سيرن يک ‏کمدي عاشقانه درباره تاليا کاتز[آگهي بگير اهل تل آويو] با نوا نعمان[متخصص تغذيه] در هنگامه جنگ خليج بود، که ‏در وطن فيلمساز به توفيق تجاري چشمگيري دست يافت. در سال 1997 پس از ساخت قسمت هايي از سريال ‏تلويزيوني فلورنتين[درباره زندگي جوانان تل آويو قبل و بعد از ترور رابين]، فيلم کوتاه دلش را به دست بياور را ‏کارگرداني کرد. يک فيلم فانتزي با تم همجنس گرايي که داستان آن در يک شهرستان کوچک رخ مي داد. ‏
سرانجام نمايش دومين فيلم بلند فاکس با نام يوسي و ياگر در 2002 و کسب جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي همجنس ‏گرايانه تورينو شهرت بين المللي را نصيب وي کرد. يوسي و ياگر مطالعه اي جامعه شناسانه درباره دو ارتشي اسرائيلي ‏است که عاشق يکديگر هستند. اما اين رابطه به رغم سوءظن هاي همقطاران، مخفي مانده است. اما چند ماه بعد از به ‏پايان رسيدن دوران خدمت يکي از اين دو نفر، محل خدمت ديگري[که در ميان برف نيز محصور شده] مورد حمله ‏قرار مي گيرد.‏
موفق ترين فيلم کارنامه فاکس و پرفروش ترين فيلم تاريخ سينماي اسرائيل تا امروز با نام راه رفتن روي آب در سال ‏‏2004 به نمايش در آمد. داستان ايال، يک افسر موساد که مامور يافتن و کشتن آلفرد هيملمان-يک افسر نازي سابق-مي ‏شود. او در پوشش يک راهنماي گردشگران به اکسل -نوه هيملمان که براي ديدن خواهرش پيا به اسرائيل آمده- نزديک ‏مي شود. اما در طول سفر اکسل ارزش هاي اخلاقي ايال را زير سوال مي برد و همزمان او را به عشق خود گرفتار ‏مي کند.‏
راه رفتن روي آب نمايش گسترده و موفقي در همه جاي دنيا داشت و موفق شد تا نامزدي جايزه سزار بهترين فيلم ‏خارجي و بهترين کارگرداني از مراسم آکادمي فيلم اسرائيل را به همراه جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي يهودي ‏واشنگتن براي فاکس به ارمغان بياورد.‏
حباب[سراب] چهارمين فيلم بلند ايتن فاکس است که امسال پخش جهاني يافت. حباب تا اين لحظه برنده جايزه تماشاگران ‏جشنواره فيلم هاي همجنس گرايانه تورينو، برنده جايزه بهترين فيلم جشنواره ‏L.A. Outfest ‎، برنده جايزه پانوراما و ‏داوران رسانه ها از جشنواره برلين و برنده بهترين فيلمنامه از جشنواره دوربان شده است. حباب فيلمي عاري از کليشه ‏ها، با يک پيام قوي سياسي است که مي کوشد راهي براي خروج از نزاع هاي تعصب آميز و جنون آميزي که جهان ‏پيرامون ما را آکنده است، نشان دهد. فيلمي با روايتي جذاب و سرشار از تعليق که مي کوشد تعادلي ظريف و منصفانه ‏ميان اسرائيلي ها و فلسطيني ها برقرار کند. تهيه کننده حباب و تمامي فيلم هاي ايتن فاکس گال اوچوفسکي است که ‏نزديک به 18 سال است با وي همکاري دارد. اوچوفسکي نويسنده و روزنامه نگار نيز هست و در نوشتن چند فيلمنامه ‏با فاکس همکاري کرده است. لازم به ذکر است که اين مصاحبه به صورت تلفني انجام شده است. ‏‏
‎‎همه مي دانيم که قاب فيلم با رها کردن بسياري چيزها در خارج از خود شکل مي گيرد. يعني به خاطر طرح ‏کردن برخي مسائل، مجبور به چشم پوشي چيزهاي ديگر مي شويم. يا اين که خود به خود تحت الشعاع قرار مي گيرند. ‏آيا در فيلم هاي يوسي و ياگر[2002] و حباب[2006] هم براي شما چيزهايي در مورد منطقه و خاورميانه وجود داشت ‏که آگاهانه در خارج از قاب قرار بدهيد و يا از آنها چشم پوشي کنيد؟‎ ‎قبل از هر چيز، خيلي دوست داشتم که فيلم قبلي ام راه رفتن روي آب را ديده بوديد. اگر فيلم هايي را که ساخته ام و ‏زندگي ام را يک پازل فرض کنيد، در واقع اين فيلم ها هر کدام قسمت هايي از اين پازل است. طبيعي است که قرار ‏دادن برخي چيزها در خارج از کادر گريز ناپذير است. متوجه هستم که در مرکز کارهايم اکثراً استعاره ها يا اسطوره ‏ها و کليشه هايي را که تبديل به جزيي از فرهنگ و جامعه مان شده ان، جا داده ام. مي توانم بگويم براي ايجاد کنتراسي ‏بين تصويري که ما از خودمان داريم و مقايسه آن با چيزي که ديگران مي بينند، شروع کردم. خيلي ها ما را قوي ‏خواهند ديد. يعضي ها دوست ندارند سياسي باشند، و برخي فقط مخالف خواهند بود. مي دانستم اگر همه اين کليشه ها و ‏تيپ ها را در يک قصه جا بدهم، علامت سوال هاي بزرگي ايجاد خواهند کرد. و خوب، بعدش مي پرسيد: اين شخصيت ‏ها چقدر خوشبخت هستند؟ چه رابطه اي ميان سرباز بودن در ارتش اسرائيل با زندگي عادي شان برقرار مي کنند؟ ‏
وقتي من بچه کوچکي بودم، امکان نداشت بتوانيد رفتار دولت اسرائيل را زير سوال ببريد. ما فقط مراقب خودمان بوديم ‏و براي زنده ماندن تلاش مي کرديم. و همه دنياي خارج به شکلي جنون آميز در انتظار جويدن خرخره ما بود.‏
‎‎به نظر شما اتفاقاتي که رخ داد، قانوني و مشروع بود؟‏‎ ‎مشروعيت مفهومي نيست که در اينجا بشود در مورد آن بحث کرد. قهرماني برتر است. قهرمان ها هستند. براي من هم ‏همين طور بود. تا وقتي که خودم به جنگ رفتم و با چشم هاي خودم ديدم...‏
‎‎آيا با توجه به اين مسائل مي توانيم بگوييم که نکات مشترکي ميان زندگي خودتان و فيلم هايتان وجود دارد؟ ‏يعني وجوه بيوگرافيک؟‎‎من در آمريکا به دنيا آمدم. شايد اين مسئله به من امکان نگاه کردن به وقايع از بيرون را مي دهد. در 1982 در جنگ ‏لبنان شرکت کردم. چيزهايي که آنجا ديدم با چيزهايي که شنيده بودم، در تضاد بود. جوان هاي زيادي در برابر اين ‏وضعيت، احساسي مثل من داشتند. کارهايي که انجام داديم، هولناک بود. مي توانم بگويم که نسل من نوع خاصي از ‏بيداري/ روشنگري را تجربه کرد. در آن زمان کم کم شروع کرديم به مسئله پيدا کردن با تصوير کليشه اي شهروند ‏اسرائيلي و زير سوال بردن و نقد کردن هويت اسرائيلي و ميزان وابستگي مان به آن...اما از طرف ديگر آنجا ‏جغرافيايي بود که خانه ما در آن وجود داشت و آنجا را دوست داشتيم. نمي خواستيم آنجا را به حال خودش و دست هاي ‏ديگران رها کنيم و برويم. مثلاً سکانس هاي فلاش بک فيلم که شبيه فيلم هاي سوپر 8 است، يادآور محله هاي کودکي و ‏اتفاقاتي است که براي من و مادرم رخ داده. از فلسطيني ها خواسته بودند تا بچه هاي شان را به پارک نياورند. مادرم هم ‏عصباني شده و يک پارتي براي بچه ها ترتيب داده بود، با اين هدف که ما با بچه هاي ديگر بازي کنيم. ما با بچه هاي ‏فلسطيني خيلي نزديک بوديم، ولي ترس زيادي هم در فضا موج مي زد، به همين خاطر هيچ کس نيامد. ‏‏
‎‎شخصيت هاي فلسطيني فيلم در اولين نماها مجبور به لخت شدن در پست بازرسي مي شوند. در طول فيلم ‏شاهد برهنه شدن کسان ديگري از قبيل همجنس گرايان زن و مرد، صلح طلبان و فعالان اجتماعي هستيم. آيا مي توانيم ‏اين برهنه شدن را نوعي استعاره از مقاومت اقليت ها ارزيابي کنيم؟‎ ‎در ميان انسان ها عموماً يهودي بودن، يا همجنس گرا بودن دلايلي کافي براي در اقليت قرار گرفتن است. همجنس ‏گراها، وقتي من جوان تر بودم صاحب وضعيت بدتري بودند، نقطه ضعف هاي زيادي داشتند. البته از آن زمان تا ‏امروز چيزهاي زيادي به دست آورده ايم، در مورد فلسطيني ها هم همين طور. اين که آنها چه سهمي در درگيري شما ‏دارند، مهم است. از چشم آدم هاي عادي-کي مي داند هدفم از گفتن اين کلمه چيست؟- چقدر مايه دردسر و ناراحت کننده ‏هستيد؟ من هم به چيزهايي که يک آدم عادي را به طرف بمب گذار انتحاري شدن سوق مي دهد، اهميت مي دهم. وقتي ‏من کوچک بودم، بمب گذاري هاي انتحاري وجود نداشت، به جاي آنها عمليات تروريستي بود. بعدها به واسطه رسانه ‏ها شروع کرديم به شنيدن اخبار روزانه درباره بمب گذران انتحاري... بعدها خودم داستان زندگي بسياري از اين بمب ‏گذران انتحاري را مطالعه کردم و به نظرم آمد که هيچ کدام شان آدم هاي فاقد عقل يا عصبي نيستند. اگر يک بمب گذار ‏انتحاري در آن نقطه به اين که کار او قادر به حل کردن مشکلي باشد، باور داشته باشد... اگر مي خواهيد جزيي از اين ‏فرايند بشويد، بايد بدانيد که اين فرايند و سهم شما در اين فرايند، چه مي کند و چه مي تواند بکند. شايد به اين وسيله ‏بتوانيد يک زخم عميق را بهبود ببخشيد. ‏
‎‎به نظر شما چه چيزي اشرف را به سوي تبديل شدن به يک بمب گذار انتحاري سوق مي دهد؟‏‎ ‎زندگي در فلسطين اشغالي به عنوان يک مرد مي تواند بارهاي سنگيني- در سطوح و انواع مختلف- روي دوش شما ‏بگذارد. در همه فيلم هاي من، تم مرد بودن به عنوان يک مسئله دردسر آفرين به شکلي واضح وجود دارد. چون من هم ‏يک مرد اسرائيلي هستم و دوران سختي را هم گذراندم. هر چند که باورها و دلايل هر کس مي تواند متفاوت باشد، اما ‏روز به روز زندگي ما شکل نامتجانس تري به خودش مي گيرد. در آغاز فيلم راه رفتن روي آب يک مامور اطلاعاتي ‏اسرائيلي مرتکب جنايت مي شود، در حالي که اين اتفاق مي تواند از طرف بسياري از اسرائيلي ها داستان کشته شدن ‏يک عرب بد سرشت از سوي قهرمان داستان تعبير بشود. ‏‏
‎‎چيز ديگري هست که توجهم را به شدت جلب کرده و آن هم ترتيب دادن پارتي صلح طلبانه در مخالفت با ‏اشغالگران به شيوه يک سازمان سياسي است، ولي اغلب فعالان که با هدف خوش گذراندن در اين پارتي شرکت کرده ‏اند قرص هاي اکس مصرف مي کنند. آيا تفريح در يک چنين نطقه اي- از نظر جغرافيايي- اين قدر سخت است؟‎ ‎‎‎روز به روز به تعداد جوان هايي که بعد از اتمام دوره سربازي به قصد فراموش کردن چيزهايي که ديده اند، براي ‏گردش به هندوستان مي روند يا خودشان را به دست مواد مخدر مي سپارند، اضافه مي شود. تل آويو، با پارتي ها، ‏زندگي شبانه و مواد مخدرش صاحب چنين انرژي هست. هيچ کس از آينده خبر ندارد و هيچ کس نمي داند راه حل ‏واقعي چه خواهد بود. طبيعي است که جوانان ساده لوحي هم وجود دارند، مثل گروه مخالف اشغالگران... اما در عين ‏حال مي شود نگاه منتقدانه هم داشت.‏
‎‎آيا نوام به عنوان کسي که به سربازي رفته و از سوي ديگر شخصيت ها مورد نقد قرار مي گيرد، سمبل ‏طبقه متوسط و آگاه است؟ آيا در اولين روز پس از اتمام سربازي که با آي پاد به موسيقي غربي گوش مي دهد، نسبت به ‏فضاي اطراف خودش بيش از اندازه بي اعتنا نيست؟‎ ‎ابتدا بايد اين را توضيح بدهم که در اسرائيل هنوز قانوني وجود ندارد که بشود با استناد به آن از رفتن به سربازي امتناع ‏کرد. نوام هم شخصيتي است که ترجيح مي دهد به خدمت سربازي نرود. فکر مي کنم بخشي از شخصيت من در نوام ‏وجود دارد. بخشي که مي خواهد تفکر قديمي اسرائيلي را کنار بگذارد، اما موفق نمي شود. او يک آدم متوسط است که ‏کارهايي که کشور، جامعه و قومش مي خواهد انجام مي دهد. خدمت سربازي هنوز در کشور ما مورد مناقشه است. ‏حباب دو هفته قبل از درگيري هاي اخير اکران شد. به همين خاطر خيلي ها به دليل بسته شدن سينماها موفق به ديدن آن ‏نشدند. درگيري ها بيشتر در شمال اسرائيل اتفاق افتاد. به همين خاطر زندگي شبانه تل آويو مختل نشد و به دليل پوشش ‏رسانه ها دشمن هر کس که بود، فراموش شد و در عوض اين مناطق کوچک-مثل کيبوتص ها- که ما آنها را ‏حباب[سراب] مي ناميم، تبديل به دشمن شدند. فيلم حباب بدون اين که اشاره صريح و مستقيمي به کسي يا چيزي داشته ‏باشد، به زندگي شخصي آدم هاي فيلم مي پرداخت و از نظر خيلي ها يک روايت منفي بود. به همين خاطر وقتي ‏درگيري ها تمام شد، فيلم تازه در مطبوعات مطرح شد و خيلي از تماشاگران از ديدن آن ناراحت شدند. در نتيجه بيننده ‏زياي جذب فيلم نشد و در حالي که انتظار داشتم نسبت به فيلم قبلي ام استقبال بيشتري از حباب صورت بگيرد، در گيشه ‏موفقيت زيادي به دست نياورد. تنها تاثير مفيد فيلم اين بود که خيلي از انسان ها به اين فکر افتادند که تل آويو ‏حبابي[سرابي] بيش نيست. ‏





















گفت وگو♦ سينماي ايران



پيمان عباسي کار خود را از مطبوعات آغاز کرد و پس از کار در نشرياتي چون روزنامه زن و تصوير روز ‏وارد عرصه فيلمنامه نويسي شد. در چند سال گذشته فيلمنامه هاي زيادي براي سينما و تلويزيون نوشت. ‏تاکنون سه فيلمنامه او به نام هاي "زن بدلي"، "صحنه جرم، ورود ممنوع" و"توفيق اجباري" به فيلم تبديل يل ‏شده که به بهانه اکران "توفيق اجباري" و موفقيت تجاري آن با وي گپ زده ايم... ‏
‏گفتگو با پيمان عباسي ‏
‎‎تجربه موفق<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏> توفيق اجباري يکي ازآن فيلم هايي است که فيلمنامه واساساً ايده محوري آن نقش پر رنگي در ‏موفقيت آن داشته است. فکرمي کنم براي شروع بهتراست به شکل گيري اين فيلمنامه بپردازيم. <‏‎/strong‏> ‏پيش از اينکه محمد حسين لطيفي روزسوم را شروع کند، من طرحي را براي کار به او ارائه داده بودم و او ‏نيز پسنديده بود، اما لطيفي درگيرکار‎ ‎‏"روزسوم" شد و اين طرح ماند تا زماني که او‏‎ ‎‏"روزسوم" را به ‏سرانجام رساند و از من خواست دوباره بنشينيم و روي آن کارکنيم. اين طرح قصه يک مجري مشهور برنامه ‏هاي خانوادگي بود که بسيار مورد علاقه خانم هاي بيننده چنين برنامه هايي قرارداشت. اين مجري ازهمسرش ‏طلاق گرفته و درست بيست و چهار ساعت پس از طلاق وارد زندگي آنها مي شديم. تقريباً شبيه همين فيلم، اما ‏روابط درميان سالي مي گذشت. من اين قصه را بر اساس تيم ايرج طهماسب و حميد جبلي نوشته بودم و نقش ‏مجري و برادر زن او را بازي مي کردند. ‏
‏<‏strong‏>چه شد که اين طرح کنار رفت و ماجرا شکل ديگري گرفت؟<‏‎/strong‏> ‏ايرج طهماسب و حميد جبلي درگير پروژه رفيق بد بودند. بنابراين نمي توانستند با ما همکاري کنند. با لطيفي ‏تصميم گرفتم که سن شخصيت ها را پايين بياوريم اين مسئله تغييرات زيادي را به قصه تحميل کرد. ازطرفي ‏قرار شد شغل شخصيت اصلي راهم عوض کنيم و مثلاً يک مهندس جوان باشد، اما ديديم که کل جذابيت کار و ‏بار دراماتيکي آن بر اساس همين شرايط شغلي شخصيت اصلي شکل مي گيرد که توجه ها را به سوي او جلب ‏مي کند. بنابراين به اتفاق لطيفي تصميم گرفتيم شخصيت اصلي يک بازيگرمحبوب باشد و ما بر اساس آن ‏قصه را عوض کنيم. محبوب ترين بازيگري که سراغ داشتيم محمد رضا گلزاربود که مي توانست گزينه ‏خوبي براي اين نقش باشد. اينجا بود که من به لطيفي پيشنهاد دادم حالا که قراراست گلزارنقش يک بازيگر ‏بسيار محبوب را بازي کند، چرا اين شخصيت خود گلزارنباشد. لطيفي اين ايده را پسنديد و ما بدون اينکه حتي ‏با خود اومطرح کرده باشيم، به توافق رسيديم و من شروع به نوشتن فيلمنامه کردم. ‏
‏<‏strong‏>گزينه ديگري در ذهن نداشتيد؟ با توجه به اينکه امکان داشت گلزار به دليل بازي درنقش خودش ‏اين کار را نپذيرد.<‏‎/strong‏> ‏چرا اين احتمال را هم مي داديم. ما فکر کرديم اگر قبول نکرد. برويم سراغ مهران مديري، اما اين تنها درحد ‏يک فکر بود و خوشبختانه گلزار انتخاب اول و آخر ما شد. ازطرفي در اين زمان احتمال داشت گلزار درگير ‏فيلم بهرام بيضايي شود که آن فيلم منتفي شد. ‏
‏<‏strong‏>با توجه به اينکه فيلم در مورد خود گلزار بود و شما بر اساس ذهنيات خودتان آن رانوشته بوديد. ‏مشکلي با آن نداشت؟<‏‎/strong‏> ‏وقتي من نسخه اول فيلمنامه را نوشتم و از گلزار دعوت کرديم که آن را بخواند، خيلي راحت با قضيه برخورد ‏کرد. خب ما در اين فيلم هم به واقعيت زندگي گلزارنپرداخته بوديم، بلکه حقيقت آن و تنها با بخش شهرت و ‏محبوبيتش در ميان مردم يعني آن گلزاري که روي پرده هست، کار داشتيم. بنابراين ما در فيلم چيزي درباره ‏مسائل خانوادگي اونمي بينيم که بر اساس واقعيت باشد. نه مشکل خاصي نداشت، بلکه از يک جايي به بعد ‏خيلي هم به اين فيلمنامه علاقه مند شد. اضافه شدن گلزاربه تيم ما در پيشبرد کار خيلي موثربود. ‏

‏<‏strong‏>به نظرمي رسد براي شخصيتي که رضا عطاران درفيلم بازي مي کند هم گزينه هاي ديگري هم ‏مطرح بوده؟<‏‎/strong‏> ‏ببينيد، انتخاب اول ما عطاران بوده خب هميشه اين امکان وجود دارد که به هردليل نتوانيم با بازيگري که از ‏ابتدا به آن فکرکرده ايم همکاري کنيم. اين احتمال در مورد عطاران هم وجود داشت، اما خوشبختانه او هم ‏انتخاب اول و آخر ما شد و همکاري خوبي هم شکل گرفت، لطيفي با توجه به توانايي هاي او دستش را حين ‏کار تا حد زيادي باز گذاشت. اجراي او هم تلفيقي است ازآنچه ابتدا درفيلمنامه پيش بيني شده بود با خلاقيت ‏هاي خودش که سرصحنه شکل مي گرفت. ‏
‏<‏strong‏>درمورد شخصيتي که بهاره رهنما بازي مي کند، توضيح بدهيد. به نظرمي رسد بخش هايي از ‏حضور اين شخصيت در فيلم کوتاه شده و به آن لطمه هاي اساسي وارد کرده؟<‏‎/strong‏> ‏بله، اين شخصيت يکي از آدم هاي جالب قصه بود که بهاره رهنما بازي فوق العاده اي هم درآن داشته است. ‏يک دختر رويايي که شيفته ازدواج با يک چهره مشهور است و در خيالات خودش هم گلزار را مي بيند که ‏مدام از او خواستگاري مي کند، اما او به دليل پايبندي به اخلاقيات جواب رد به او مي دهد! اما متاسفانه چيزي ‏نزديک به دوازده دقيقه از فيلم کوتاه شد که بيشتر آن مربوط بود به صحنه هايي که رهنما در آنها ايفاي نقش ‏مي کرد. بنابراين عملاً اين شخصيت ناقص شده و آنگونه که بايد به چشم نمي آيد. ‏
‏<‏strong‏>به عنوان آخرين سئوال ارزيابي خود شما ازفيلم چيست؟<‏‎/strong‏>‏از نتيجه کار راضي هستم. بخصوص به خاطرهمکاري با يک گروه حرفه اي از تهيه کننده و کارگردان ‏گرفته تا بازيگران و ديگر، کلاً تجربه خوبي براي من بود. ‏





























گفت و گو♦ مانلي


محمد شمس لنگرودي از شاعران و نظريه پردازان شعر امروز است. تحقيقات و بررسي هاي وي در زمينه ريشه ‏شناسي شعر معاصر ايران و تاثير شعر بر جامعه تاکنون موافقان و مخالفان بسيار يافته، اما نکته اي که همگي در ‏آن متفق القول هستند ظرافت و وسعت ديد شمس لنگرودي است که هم در آثار تحقيقي و هم در اشعار خود او ‏منعکس شده است. از اين رو صفحه تازه تاسيس مانلي را که به يادبود نيماي کبير نامگذاري شده و به شعر و ‏شاعران خواهد پرداخت، با سخنان شمس لنگرودي درباره بزرگ ترين شاعر روزگار مان-احمد شاملو- آغاز ‏کرده ايم....‏
‏گفت و گو با شمس لنگرودي به مناسبت سالروز تولد احمد شاملو‏
‎‎شاملو جريان شعر را به دنبال خودش مي کشيد‎‎
‎‎برخي از منتقدين، کارنامه شعري شاملو را به سه دوره تقسيم مي کنند. دوره اول تا زمان چاپ دفتر ‏شعر آهنگ هاي فراموش شده است که شاملو در آن صرفاً شاعري رمانتيک به نظر مي رسد. دوره دوم به انتشار ‏قطعنامه باز مي گردد که شاملو را به شاعر انسان و تعهد اجتماعي تبديل مي کند. دوره سوم پس از آشنايي با آيدا ‏است که گر چه در آثار شاملو انسان، محور اشعار قرار مي گيرد، ولي به نظر مي رسد نگاه او به انسان تلطيف ‏شده است. آيا شما به چنين تقسيم بندي اعتقاد داريد؟‎ ‎من به اين تقسيم بندي قايل هستم به علاوه اين که بعد از دهه 60 شعر شاملو به طرف فلسفي شدن و نوعي نگاه ‏هستي شناسي مي رود و اين مرحله ديگري از شعر شاملو بود. اگر چه در اين مرحله شعر شاملو عمق بيشتري ‏پيدا کرد اما از حس و حال پيشينش کاسته شد و اندکي دشوارتر شد که البته به گمان من اين ضعف يک شعر است ‏که چنان دشوار شود که خواننده براي فهمش مجبور شود با آن کلنجار برود. ‏
‎‎در تعريف مدرن از تعهد اجتماعي انسان ها به طور مجزا از يکديگر، در قبال هم سنجيده مي شوند. ‏اينجاست که بحث انسان در شعر شاملو پيش مي آيد و اين که آيا به نظر شما شعر شاملو، اومانيستي بود؟‏‎ ‎‎‎بله شعر شاملو اومانيستي است و برخلاف تصور عده اي که مي خواهند کشور ما غوره نشده، مويز شود، اين ‏طبيعت شعر مترقي و راهگشاي ايران در آن سال ها بود. چون ايران بعد از مشروطيت شروع کرد به رفتن به ‏سمتي که غرب در قرن هفدهم قدم در آن گذاشت. يعني اگر شعر اومانيستي در آن سال ها در غرب اتفاق افتاد، ‏طبيعي است که در اين سال ها بايد در ايران اتفاق مي افتاد. از اين زاويه شاملو يکي از اومانيست ترين شاعران و ‏متعهدترين شعرا است. منتها نکته اي که بايد در باره تعهد و شاملو مطرح کنم اين است که در دهه 40 شعر ايران ‏‏- به نوعي ادامه شعر دهه 30 است - شاهد هياهو پيرامون تعهد است؛ به ويژه تعهد اجتماعي که در غرب هم ‏مطرح بود و در ايران هم طبيعي است که مطرح بود. مقوله تعهد باعث شده بود که عده زيادي از شاعران که ‏نامي از آن ها نمانده، شعر را به شعار تبديل کنند و از شعريت خالي کنند. شعر آن ها شده بود يک مقاله موزون ‏سياسي که هيچ حس و جوهر شاعرانه اي در آن ها وجود نداشت. شاملو علاوه بر شعرهاي اومانيستي شعرهاي ‏تعهد گرايانه اي هم داشته که جوهر شعري در آن ها بسيار مشهود بود از جمله مثلا شعر «آخر بازي» که براي ‏شاه در مقطع سال 57 گفته بود، اين شعر جدا از اين که ناظر بر يک اتفاق تاريخي است، شعريتي هم در آن وجود ‏دارد که به رغم گذشت آن سال ها و آن مسايل خود شعر به عنوان يک شعر باقي مانده است. فرق شاملو در حوزه ‏تعهد و اومانيسم با ديگر مدعيان تعهد و انسان گرايي در همين نکته بود.‏
‎‎اين نگاه ايدئولوژيک شاملو به انسان باعث نمي شد که در شعرهايش انسان ها را سياه و سفيد ببيند و ‏دچار نوعي مطلق گرايي شود که به ماهيت شعر او لطمه بزند؟‎ ‎اگرچه شعر شاملو ايدئولوژيک بود و سياه و سفيد، منتها معمولاً آن قدر دچار سياه و سفيدي و مسايل ايدئولوژيک ‏نمي شد که شعريت را نابود کند. شعر ايدئولوژيک، شعر سياوش کسرايي است که به خاطر علايق ايدئولوژيکي ‏خيلي از مسايل مورد اعتقادش را در شعر خود وارد نمي کرد. اما در شعر شاملو چنين چيزي نيست. در همان ‏سال هايي که شاملو شعر اومانيستي مي گفت، اگر کتاب "آيدا در آينه" را ببينيد – که در همان زمان چاپ شد - ‏متوجه مي شويد که پر از پرخاش به انسان است. "زمين را دوست نمي داشتم/به خاطر مردمانش"؛ مگر قرار ‏نيست يک شاعر انسان گرا باشد، پس چطور مي تواند چنين شعري را بسرايد؟ براي اين که هرگز ايدئولوژي، ‏شاملو را کور نمي کرد. و باعث نمي شد که حرف هايش را ناگفته بگذارد. ‏
‏‏ ‏‎‎اين نگاه شاملو به آدم ناشي از آرمان شهري نبود که متاثر از عقايد سياسي شاملو بوده و وي به دنبال ‏رسيدن به آن بود؟‎ ‎اين مقوله ها با پست مدرنيسم در دنيا مطرح شده و در ايران هم همزمان با اين جريان در حال مطرح شدن است. ‏والا مگر در غرب، پل الوار که شاعر محبوب شاملو بوده، مگر همين طور که شما گفتيد نبوده؟ هم آرمان گرا ‏بوده، هم انسان گرا. آيا اين مقولات باعث شده شعر پل الوار شعر نشود؟ عده اي با قرار دادن يک سري فرمول ‏جلوي چشم شان، مي خواهند شعر کسي را رد کنند که معمولاً به نتيجه اي نمي رسد و گذرا ست. ما بايد ببينيم اين ‏آثار اصلا در آن مقوله مي گنجند يا خير؟ نه اينکه ببينيم شاعري به فلان اصل اعتقاد دارد يا نه. در غرب برتولت ‏برشت هم آرمان گرا بود هم انسان دوست. آيا مي شود گفت چون برشت به اين مسايل اعتقاد داشته، پس آثارش ‏مردود است؟ بايد ديد که اين مساله چگونه در هنرش تجلي پيدا کرده. مثل مولوي، حافظ، سعدي و ديگران. اين ها ‏که از نظر ايدئولوژي خيلي عقب تر از شاملو بودند. آيا چون حافظ و سعدي افکارشان از شاملو عقب تر بود پس ‏اشعار شاملو از شعر آنها برتر است؟ اين جوري نيست که اگر آدمي افکار ارتجاعي داشته باشد آثارش هم الزاماً ‏ارتجاعي باشد. مثلا بکت را مقايسه کنيم با برشت. آيا تفاوت ايدئولوژي شان باعث مي شود که اگر ما طرفدار ‏برشت باشيم بگوييم بکت هيچ ارزشي ندارد؟ مهم اين است که افکارشان چه تجلي اي در هنرشان دارد. در زماني ‏که شاملو شعر مي گفت خيلي هاي ديگر هم همين افکار را داشتند چرا شاملو نشدند؟ نکته مهم اين است که خيلي ‏از دوستان که به پرو پاي شاملو مي پيچند، به اين نکته توجه ندارند که اين حرف ها به فرض اينکه درست هم ‏باشد ربطي به شاملو ندارد. ارزش کار شاملو به شعريت شعر است.‏
‎‎خب، تمام اين مسايلي که شما گفتيد باعث نمي شود که شعر به شعار تبديل شود؟ تبديل شعر به اثر ‏شعار گونه، از ارزش آن نمي کاهد؟‏‎ ‎اگر افکار کسي اثر هنرمند را به شعار تبديل کند بي ارزش است. اگر شماي خواننده شعري از شاملو بخوانيد و ‏ببينيد که به شعار تبديل شده است، بي ارزش است. بحث من در مجموع آثار شاملو است. مثلا شاملو مي گويد: ‏‏"دست تهي را تنها بر سر مي توان گذارد". خب، اين شعر نيست. يک اظهار ادبي بسيار زيباست. يک ادبيتي در ‏اين قطعه وجود دارد که زيباست، شعر نيست. يا مثلا مي گويد "فقر احتضار فضيلت است". يا همان قطعه اي که ‏قبلا مثال زدم، "زمين را دوست نمي داشتم/به خاطر مردمانش" شعر نيست. اما همه نوشته هاي شاملو که همين ‏نيست: "لبانت به ظرافت شعر شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان بدل مي کند…" اين هم شعاري است براي ‏عشق، اما شعر است. "آخر بازي" شعر است. اگر بعضي از شعرها به شعار تبديل شده باشند، شعر نيستند. با پيش ‏داوري نبايد به سمت کسي يا چيزي رفت.‏

‎‎خيلي ها معتقدند سرآغاز تاريخ شعر مدرن در ايران را بايد شاملو دانست نه نيما، که شاملو حتي چند ‏قدم از نيما هم پيشتر بوده است. بعضي ها هم مي گويند نيما را بايد با شعر شاملو قرائت کرد.‏‎ ‎خيلي علاقه ندارم وارد اين بحث ها بشوم که هيچ پايه اي ندارند. شايد فردا هم يک نفر بيايد بگويد که سپهري را ‏بايد به عنوان آغازگر شعر دانست، يک نفر هم بگويد فروغ را بايد به عنوان آغازگر شعر مدرن دانست. اين ها ‏بحث هاي خودشان است بگذار خودشان بحث را ادامه دهند. من علاقه اي به اين بحث ها که صرفا جهت خالي ‏نبودن عريضه مطرح ميشوند ندارم. ‏
‎‎و درباره خارج شدن وزن از شعر شاملو. برخي مي گويند در نتيجه عدم تسلط کافي شاملو روي وزن ‏هاي عروضي شعر فارسي بوده است.‏‎ ‎در واقع اين گونه نبوده که شاملو به وزن شعر تسلط نداشته. شعرهاي موزوني که از شاملو مانده نشان مي دهد که ‏تسلط کافي بر عروض داشته. منتها هوشياري شاملو در اين بوده که متوجه شد از طريق شعر موزون نمي تواند ‏آراي زيبا شناختي خودش را که قلباً به آن رسيده از قوه به فعل در آورد. در واقع ناتواني خودش را به توان تبديل ‏کرد که اين کار هر کسي نيست. قبول دارم شعرهاي موزون شاملو قوي نبوده. اما اين ناتواني خودش را با کنار ‏گذاشتن وزن به قدرت تبديل کرده که اين يک افتخار است براي شاعر. اولين کسي که به اين نکته توجه کرد - و ‏عجيب است - مرتضي کيوان بود. وقتي کتاب شاملو به اسم آهنگ هاي فراموش شده منتشر شد، خيلي ها از آن ‏تعريف کردند. اما مرتضي کيوان مقاله اي در مجله جهان نو – در سال هاي 23 يا 24 - نوشت با اين مضمون ‏که شاملو اگر قرار است راهي براي آينده شعري خود باز کند، بايد وزن را کنار بگذارد و قدم در راه شعر بي ‏وزن بگذارد. و اهميت شاملو در همين بود که سال هايي جريان شعر را به دنبال خودش کشيد. و اين نشان دهنده ‏توان و استعداد و هوشياري شاملو بود. ‏
‎‎در بررسي شخصيت شاملو، با چند "احمد شاملو" مواجهيم: شاعر، مترجم، روزنامه نگار، فرهنگ ‏نامه نويس، فيلم نامه نويس و کنش گر سياسي – اجتماعي. شاملو چگونه اين وجوه مختلف را – که بعضا در ‏تناقض با هم هستند- در خود جمع کرد؟‏‎ ‎ابهت و محبوبيتي که شاملو بعد از سال هاي 40 پيدا کرد به خاطر همين بود. شاملو مثل تيم فوتبالي بود که تمام ‏بازيکنانش يک نفر باشند و همه کارها را يک نفر انجام دهد. خب اين کار هر کسي نيست. در دنيا هم آستورياس و ‏برشت و چند نفر معدود بودند که اين توان را داشتند. البته من شاملو را در شعر و ترجمه موفق مي دانم. موفقيت ‏به معني بي نقص بودن نيست.‏‏
‎‎البته خيلي ها هم نقدهاي بسياري به ترجمه هاي شاملو وارد مي کنند که به متن وفادار نيست، يا معتقدند ‏ترجمه هايي که شاملو از اشعار بعضي از شاعران ارائه کرده، نه ترجمه اثر آن ها، که گرفتن مضموني از آن ‏شاعران و بيان آن به زبان خودش بوده است.‏‎ ‎اين حرف ها باد هواست. از شعرهاي لورکا ترجمه هاي مختلفي هست. مي شود اين ها را کنار هم گذاشت و ديد ‏شاملو اين ها را از خودش در آورده يا خير. شاملو با خلاقيت بسيار و با بعضي جا به جايي هاي کوچک، توانسته ‏است لورکا را به زبان فارسي در بياورد يعني ايرانيزه اش بکند. شاملو زباني خلق مي کرد که شعر تاثيرگذار باشد ‏اما شعر همان شعر است. شما 7 – 8 ترجمه از لورکا داريد، مقايسه کنيد تا مشکل حل شود. خيلي از آثاري که ‏توسط شاملو ترجمه شده، به وسيله افراد ديگري هم ترجمه شده که مي توان آن ها را با هم مقايسه کرد. نکته مهم ‏ديگري که اين جا وجود دارد اين است که بعضي ها نمي دانند يا مي دانند و خودشان را به ناآگاهي مي زنند که ‏ترجمه هرگز برگردان دو به دو نيست. به قول اکتاويو پاز ترجمه يعني دست يافتن مترجم به متن غايب يک اثر. ‏يعني بايد ببينيم روح اين اثر چيست. گاهي مترجم لازم است در يک لغت دست ببرد يا حتي يا لغت ديگر بگذارد. ‏اين به معني ناديده گرفتن اثر نيست. بلکه نفوذ در روح اثر است. بستگي دارد شما چه متني را چگونه برگردانيد. ‏بله، شاملو دست مي برد، بسيار هم آگاهانه دست مي برد. نجف دريابندري هم دست مي برد، بسيار هم آگاهانه ‏دست مي برد. اين ها مترجمين بزرگي هستند.‏
‎‎نظرتان درباره جايگاه شاملو در جامعه روشنفکري ايران چيست؟ شما در شعري که براي شاملو گفتيد، ‏به نظر مي رسد نوعي قداست ماورايي برايش قايل شده بوديد.‏‎ ‎من تعدادي از حرف ها و شعرهايم عکس العملي است در مقابل سخنان غير مسئولانه و غير متعهدانه ي عده اي. ‏بعضي حرف هايي مي گويند که مزيت خودشان را بر ديگري به رخ بکشند. بعضي از کارهايم در پاسخ به اين ‏هاست. اگر نه هيچ قداستي وجود ندارد. شاملو خيلي شعرها دارد که بسيار پيچيده است. به نظر من اين ضعف ‏کارش است. اين کجايش قداست است؟ يا بعضي از قسمت ها در شعر شاملو هست که گرچه تامل برانگيز است اما ‏شعر نيست. اما در عين حال دليل هم نمي شود که شاملو شاعر بزرگي نيست. اما قداستي وجود ندارد. من شعري ‏که براي شاملو گفته ام در واقع تمسخر کساني بود که بعد از مرگ شاملو دست پاچه شدند و شروع به رقاصي ‏کردند. همان طور که در شعرم گفتم، اين ها شروع کردند به بمباران مجسمه شاملو در حالي که شاملو مجسمه اش ‏از ابر بود و گلوله ها از مجسمه رد مي شد و تاثيري روي وي نداشت. شعر بيش از آن که در قداست شاملو باشد ‏پوزخند به کساني بود که بعد از مرگ شاملو شروع کردند به رقاصي. ‏







گفت وگو♦ تئاتر ايران



‏نمايش "طهران 86-1385"- منتخب طراحي صحنه در دهمين جشنواره تئاتر دانشگاهي سال 1385- به ‏نويسندگي، طراحي صحنه و کارگرداني احمد کچه چيان هم اکنون در حال اجراست. کچه چيان براي رسيدن به ‏دستمايه مستند اثرش از روزنامه ها و اخبار سطح شهر تهران استفاده کرده است، تا بتواند نمايي واقعي از اين ‏ابرشهر در سال هاي اخير ارائه کند.. هنر روز در اين شماره گفتگويي را با اين کارگردان جوان ترتيب داده که ‏مي خوانيد...‏
گفت وگو‎ ‎با احمد کچه چيان‏<‏strong‏>تهران يک زندان بزرگ است<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>درباره چگونگي نگارش نمايشنامه توضيح مي دهيد؟<‏‎/strong‏>‏اين نمايشنامه را در طول يک پروسه پنج ماهه براساس اتود بچه هاي گروه نوشتم. همه اعضاي گروه من در طول ‏اين مدت همه روزنامه ها را مي خواندند و روزانه 2 ساعت درسطح شهر پياده روي مي کردند تا بتوانند اتفاقاتي ‏را که درسطح شهر رخ مي دهد از نزديک ببينند. درنهايت از کلمه طهران و اتفاقات موجودي که داشتيم به هشت ‏اتفاق اصلي رسيديم.از اين اتفاقات به يک تک جمله رسيديم و از اين تک جمله توانستيم به محوريت يک موضوع ‏برسيم.‏
‏<‏strong‏>به خاطر همين اتفاقات نام نمايشنامه را اين گونه انتخاب کرديد؟<‏‎/strong‏>‏به تعبير من تهران يک زندان بزرگ است که همه ما زنداني هاي آن هستيم. مثلاً همه اهالي اين شهر مي دانند که ‏مشکل ترافيک چيست اما بازهم اغلب به صورت تک سرنشين از اتومبيل خود استفاده مي کنند.با توجه به اتفاقاتي ‏که در نمايش موجود است و اغلب آنها در سال 85 و 86 افتاده است ترجيح داديم به اين نام برسيم.‏
‏<‏strong‏>اجراي شما بيشتر براساس تصويرسازي است.آيا قرار و تمرکز اوليه شما هم درمورد اجرا در واقع ‏فعاليت و توليد به همين شکل بود؟<‏‎/strong‏>‏تصاوير اصلي اين نمايشنامه در واقع در ذهن تماشاگران است. در اين نمايش ما از نماد و نشانه هاي زيادي ‏استفاده کرديم. مثلاً يکي از کارهايي که بعدها به ذهن ما رسيد اين بود که از تماشاگران عکس گرفته شود و ‏بلافاصله تا پايان اجرا به چاپ برسد تا تماشاگران با خروج از سالن عکس خود را به همراه خرمايي که تعارف ‏مي شد ببينند. اين دست اتفاقات تصويري در ضمن کار به وجود آمد و هيچ تصميمي قبلي نبود.‏

‏<‏strong‏>طراحي صحنه شما انتزاعي ولي قابل درک است. براي رسيدن به اين نوع از صحنه چه ‏کرديد؟<‏‎/strong‏>‏طراحي صحنه ما ظرف 4 روز شکل گرفت. اما براي رسيدن به اين 4 روز ما 8 ماه طراحي هاي مختلف کرديم. ‏در ابتدا تهران را با آجر درست کرديم. شمع ها را در ليوان هاي کاغذي گذاشتيم. عناصر زيادي را براي طراحي ‏انتخاب کرديم ولي درنهايت همه را کنار گذاشته و به آجر و شمع اکتفا کرديم.‏
‏<‏strong‏>اکثر شخصيت هاي نمايش شما از يک درد مشترک رنج مي برند و از يک طبقه فرهنگي هستند. ‏درباره چگونگي شخصيت پردازي ها بگوييد.<‏‎/strong‏>‏اکثر اين شخصيت هايي که مي گوييد به صورت مستند درسطح شهر وجود دارند. مثلاً در نمايش يک شخصيت ‏زن را مي بينيم که در قبرستان پرسه مي زند. بازيگر اين نقش چنين زني را ديده و براي بهتر اجرا کردن آن با او ‏هم کلام هم شده است. براي رسيدن به شخصيت ها بالغ بر بيست بار به همراه گروه به بهشت زهرا رفيتم تا از ‏نزديک آدم ها را لمس کنيم.‏
‏<‏strong‏>اغلب تماشاگران شما معتقد بودند که با ديدن اين نمايش شاهد تهراني سياه بوديم. شما با اين حرفها ‏موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏به نظرم نمايش اينجوري نبوده که تهران را سياه و تاريک نشان دهد. بيشتر تلاش ما اين بوده که تهران را آن ‏طوري که هست به صورت هنرمندانه اي به تصوير بکشيم تا شايد مردم دقيق تر به محيط خود نگاه کنند و از ‏موضوعات و آدم هاي مختلف به سادگي عبور نکنند. تمام حرف اين نمايش اين است که آيا مي شود راهي را پيدا ‏کرد تا تهران از وضعيتي که به آن دچار شده و هر روز هم بدتر مي شود نجات داد؟ به همين دليل راهکارهاي ‏قانونمندي را به اتفاق گروه ارئه داديم تا حداقل کمک را کرده باشيم.‏

‏<‏strong‏>فضاسازي هاي شما در کارگرداني و هدايت بازيگر تقريباً درست و قابل باور بود. آيا بازيگران هم در ‏ايجاد چنين فضاهايي پيشنهاداتي را داشتند يا اينکه همه چيز طراحي شده بود؟<‏‎/strong‏>‏به نظرم مهم ترين قسمت هاي يک کار تئاتر بازيگري، کارگرداني و طراحي صحنه آن است. ما براي رسيدن به ‏اين فضاها از عناصر زيادي بهره مند بوديم. مهم ترين ابزار فضاسازي بازي بازيگران و تواناييهاي آنها در ‏رابطه با ارائه پيشنهاد است که البته در تمرينات مختلف اين امر صورت گرفت.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان مهم ترين ضعف تئاتر دانشگاهي چيست؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد حضور در تئاتر دانشگاهي مستلزم 8 ماه تمرين مداوم است. خب در اين مدت خيلي ها به فرسودگي کاري ‏مي رسند به دليل اينکه هيچ انگيزه خاصي موجود نيست. به نظرم بايد ترتيبي داده شود تا با راهکارهاي مختلف ‏زمينه ايجاد انگيزه فراهم شود.‏
‏<‏strong‏>نمايش شما در جشنواره تئاتر دانشگاهي هم به صحنه رفت. آيا تغييراتي را از آن زمان تا اجراي ‏عمومي داده ايد؟<‏‎/strong‏>‏بله دو تغيير داشتيم. بعد از بازبيني فيلم جشنواره متوجه شدم که بايد فرد ديگري اضافه شود تا بتواند داستان نمايش ‏اول و دوم را به يکديگر مربوط کند. در ضمن اپيزودهاي اين نمايش در جشنواره جدا جدا اجرا مي شد، اما حالا ‏داستان ها را با يکديگر ادغام کرده ايم.‏












































ياد ياران♦ چهار فصل



در يک هواي سرد زمستاني، ياد و کلام ژاله اصفهاني دوست داران او و شعرش را در سالن اجتماع دانشگاه سيتي ‏لندن گرد هم آورده بود تا براي اولين بار پس ازرهايي او از زندان تن، و در نبود حضور جسماني اش، با نوشيدن ‏از شراب اميدوار شعر او، سرماي هوا و مرگ دور از خانه را به فراموشي بسپارند.‏
‎‎شعر و شراب و اشک در وداع بانوي فصل ها‏‎‎
در اين مراسم با شکوه، که به ميزباني پسران او و عده اي از اهل قلم برگذار مي شد، تعداد زيادي از شعرا و ‏نويسندگان، به ذکر شعر و خاطرات همراهي ساليان دراز آشنايي شان با ژاله پرداختند.‏
در ابتدا، آقاي فروتن، مجري برنامه، از آقاي عنايت فاني در خواست کرد تا زندگي نامه ژاله را براي حاضرين قرائت ‏کند.‏
در زمستان سال 1982 با زني آشنا شدم که وجودش نه تنها به عنوان شاعري بزرگ، بلکه به عنوان انساني بزرگوار ‏و دوستي نزديک برايم چنان عزيز بود که بارها با خودم گفته ام چه ميکردم اگر اين گوهر يکتا را نمي يافتم؟
آقاي فاني پس از بيان اين جملات زندگي نامه ژاله را بدين شرح قرائت کرد:‏ژاله سلطاني، هشتاد و شش سال پيش در اصفهان به دنيا آمد. ژاله ثمره پيوند منور و ابوالقاسم، از هفت سالگي براي ‏عروسک هايش شعر گفت. اما در اوايل جواني با ديدن ظلم و ستم حکومت فئودالي، به عنوان دختر ارباب و مشاهده ‏عقب ماندگي فرهنگي جامعه، مسير شعري او دگرگون شد.‏افتخار زن دانا به زر و زيور نيست ‏خار سربار بود، زن که هنر پرورنيستجهل و ناداني زن، موجب بدبختي اوست ‏‏ ور نه اين عنصر پاکيزه سيه اخترنيست
شعرهاي ژاله از سيزده سالگي در روزنامه هاي باختر امروز، اخگر و سپنتا چاپ مي شد. نخستين مجموعه شعر او با ‏نام گلهاي خود رو، در سال 1323 به چاپ رسيد. در سال 1325، در بيست و پنج سالگي، تحولاتي تلخ و شيرين، ‏مسير زندگي ژاله را به کلي دگرگون کرد. وي که بسيار دوست داشت به تحصيل ادامه دهد در آن سال در رشته ادبيات ‏دانشگاه تهران پذيرفته شد. در همان سال ژاله که حالا در محافل ادبي شناخته شده بود، در نخستين کنگره نويسندگان ‏ايران که به رياست ملک الشعرا بهار برگذار مي شد، در حضور بزرگان ادب آن زمان، از جمله محمد معين، سعيد ‏نفيسي، صادق هدايت، نيما و ديگران، شعر خواند. در همان سال با شمس الدين بديع تبريزي ازدواج کرد و بالاخره در ‏همان سال، مجبور به ترک وطن شد. و به اتحاد جماهير شوروي مهاجرت کرد. شعر خواني ژاله در کانون نويسندگان، ‏خالي از جنجال نبود.‏
در پايان جلسه يکي از روزهاي کنگره، بهار اعلام مي کند که، اکنون نوبت به شعر خواني بانو ژاله رسيده، ولي چون ‏شعري که در اختيار ما گذاشته، از لحاظ مفهوم، سياسي، انتقادي است و با کار کنگره همخواني ندارد، نوبت او را به ‏شاعر ديگري مي دهيم، اين کار باعث مي شود که عده اي از جمله دکترکامبخش و دکتر زهرا خانلري، در اعتراض به ‏اينکه چرا کنگره، برابري زن و مرد را رعايت نمي کند، کنگره را ترک کنند. و ژاله را هم با خود ببرند.‏البته صبح روز بعد، بهار اعلام ميکند که ژاله مي تواند، شعر ديگري بخواند و ژاله چنين ميکند. شعري که در آن ‏کنگره مجال خوانده شدن پيدا نکرد، ايران نام دارد و در آن به شرح درد و رنج مردم و عقب ماندگي آنها پرداخته مي ‏شود. ‏
‏… که درد اين همه بدبخت کي شود درمان؟ چرا نبايد خوشبخت باشد اين ملت؟ چرا نبايد شاداب باشد اين بستان؟در همان کنگره، بهار او را ژاله اصفهاني صدا مي کند، لقبي که ژاله به سبب دلبستگي زياد به زادگاهش با رغبت مي ‏پذيرد. وزان پس ژاله اصفهاني ماندگار مي شود.‏
سپس، آقاي فاني، به شرح فعاليت هاي فرهنگي ژاله در مسکو و لندان پرداخت و سخنان خويش را چنين به انجام ‏رسانيد:‏ژاله تا آخرين روزهاي زندگي و در بستر مرگ، شعر گفت. پيکر ژاله روز سه شنبه در لندن، به شعله هاي آتش ‏سپرده شد، تا خاکسترش بر آبهاي رهاي دريا افشانده شود، آن طور که خود خواسته بود.‏
مرا بسوزانيد و خاکسترم را بر آبهاي رهاي دريا، بر افشانيدنه در برکه، نه در رود، که خسته شدم‏ از کرانه هاي سنگواره و مرزهاي مسدود
پس ازعنايت فاني، آقاي کيانوش، به بررسي شعر ژاله در معنا و فورم پرداخت و از آشنايي اش با ژاله اصفهاني گفت. ‏وي سه ويژگي خاص شعر ژاله را چنين معرفي کرد: نخست اينکه شعر ژاله فرزند شعر فارسي است و شعر بيگانه ‏نيست. فرزندي که با کلام بزرگان زبان فرسي رشد کرده است و اين ميراث هنرمند را به خوبي مي شناسد و از آن ‏استفاده مي کند. دوم خصوصيت شعر ژاله اين است، که با اينکه مدرن و نو است، هرگز بدهکار هيچ مکتب و روش ‏اجتماعي نيست. يعني از حوادث زودگذر دنياي بيرون، در شعرش سخن نگفته است. همين است که شعر ژاله را از ‏روشنفکرترين مردم تا عادي ترين آنها، مي خوانند و لذت مي برند. و مشخصه بارز سوم در شعر ژاله اين است که با ‏اينکه گاه به ايران و مسائل آن و غربت و دوري اشاره دارد، اما هرگز شعر بومي نيست، شعر زميني است و مردمي. ‏يعني ميتوان آنرا به هر زبان ديگر ترجمه کرد.‏
خانم شاداب وجدي، دوست و يار نزديک ژاله، سومين ميهمان برنامه بود، که سخنانش را با خواندن اين شعر معروف ‏و ماندگار ژاله آغاز کرد
زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست‏هر کسي نغمه خود خواند و از صحنه رود ‏صحنه پيوسته به جاستو سپس چنين ادامه داد: اين شعر ژاله را همه دوست داران شعر او مي شناسند و من امشب مي خواهم يک کلمه شعر ‏را تغيير دهم و بگويمهرکسي نغمه خود خواند و از صحنه رود‏ژاله، پيوسته به جاست.‏
يادمان باشد که ژاله در ادامه اين شعر مي گويد: خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد. و شعر ژاله همان نغمه خرم ‏است که در يادها خواهد ماند. پس چرا فکر کنيم که ژاله نيست؟ البته که دلمان براي ژاله تنگ خواهد شد. دلمان براي ‏ژاله خانم تنگ خواهد شد که وقتي در مجالس و گرد هم آيي هايمان، از او خواهش کنيم برايمان شعر بخواند، اول کمي ‏ناز کند، اما بعد بيايد و بايستد و نفس عميقي بکشد وتازه ترين شعرش را برايمان بخواند. و اگر شعر قطار را مي ‏خواند، همراه با ريتم شعر، پايش را بر زمين بگذارد... مي دود، مي دود و ما صداي موسيقي کفش اش را بشنويم. ‏دلمان براي ژاله تنگ خواهد شد، اما باز اين تسلي خاطر هست که مي توانيم شعر او را بخوانيم و کمي آرام بگيريم. ‏شعر هايي که همگي از اميد مي گويند، حتي آنها که براي داغ دوستان سروده شده اند.‏
خانم وجدي، سپس به عشق ژاله به ايران و جلوه اين مهر ودوستي، در شعر او اشاره کرد و افزود، ژاله در سخت ترين ‏روزهاي دوري هم از اميد صحبت مي کند و اميدوار به زندگي نگاه مي کند.‏
بعد از سخنان شاداب وجدي، آقاي دکتر قاسمي، از بنيان گذاران کانون ايرانيان لندن در سخناني براي بيان حس و حال ‏خود در روز وداع با ژاله چنين گفت: روزي که ژاله را به شعله هاي آتش سپرديم، نتوانستم جلوي اشکهايم را بگيرم. ‏متنبي شاعر قرن چهارم عرب [ البته با کسب اجازه از دوست عربي دانم، آقاي دکتر نوري زاده]، مي گويد: اگر اين ‏اشکها و فيض اين اشکها نبود، زمين وداع را حرارت دلهاي ما مي سوزاند. وي در قسمت بعدي کلامش، درون مايه ‏شعر ژاله را اميد و انسان دوستي دانست و سپس چنين ادامه داد:... به خاطر دارم که شاعر گرانمايه شعر افغان بيرنگ ‏کوهدامني[ که متاسفانه، بيانيه امشب را امضاء کرد وروز بعد از دنيا رفت، عجب دنياي غريبي است، من نميخواهم ‏حرف هاي آخوندي بزنم، اما مرگ واقعاً پشت گوش انسان است] به مناسبت دفتر شعرش با عنوان من ناله مي نويسم ‏در کانون سخنراني داشت، پس از معرفي کتاب، ژاله برخاست و پشت تريبون قرار گرفت و گفت: من از اين شاعر ‏افغان دوست و برادر عزيزم، انتظار داشتم که براي کتابش نام " من اميد مي نويسم" را انتخاب مي کرد.‏‏ در قسمت بعد، شعر" يادبود ژاله" هادي خرسندي، که به دليل مسافرت برنامه بزرگداشت ژاله را از دست داده بود ‏توسط همسرش قرائت شد.‏
بعد از شعر هادي تعداد ديگري از دوستان و همراهان ژاله، خاطرات بر حافظه حک شده شان از ژاله اصفهاني را ‏براي حاضرين شرح دادند.‏
در اين ميان اسماعيل خويي، شاعر بزرگ ايراني ساکن لندن، در سخنان کوتاهي پيرامون ژاله و شعرش چنين گفت: ‏من معمولاً در چنين شرايطي نميتواتم صحبت کنم الان هم مطلب و شعري ندارم اما ميخواهم برايتان بيانيه کانون ‏نويسندگان در تبعيد را بخوانم.‏
در قسمتهايي از اين بيانيه آمده بود‎ ‎‏"...ژاله هم جاودانه شد.کهن ترين دختر شعر نيمايي... اميدوارترين شاعر روزگار ‏ما، به نيما يوشيج، شهريار، احمد شاملو و... پيوست. ژاله اصفهاني پس از چهار سال جنگيدن با سرطاني که در درون ‏او چنگ انداخته بود، سرانجام روز بيست و نهم نوامبر امسال در لندن، و پيش از آنکه مرگ سرطاني را که فاشيسم ‏آخوندي باشد و بيش از سه دهه است که بر جگر ميهن ما چنگ انداخته است را به چشم خود ببيند، درگذشت...ژاله اين ‏پرنده مهاجر، در هر دو باري که از ايران مهاجرت کرد، تنها خاک ايران را ترک کرد، نه مردمانش را، نه زبانش را ‏و نه فرهنگش را... ژاله نمونه هاي بسياري از شعر ايران را به زبان روسي برگرداند و اين نشان مي دهد که شاعر ما ‏زبان روسي را در اندازه هاي دانشگاهي و آکادميک مي شناخت اما زبان شعرش همواره فارسي، فارسي امروزي باقي ‏ماند..."‏
سيمين بهبهاني نيزکه با حضور صداي ضبط شده اش، فاصله تهران تا لندن تا لندن را درنورديده بود، در پيامي براي ‏دوست داران ژاله که گرد هم جمع شده بودند، درود فرستاد و اظهار اميدواري کرد تا روان و جان ژاله نيز مانند ‏شعرش هميشه سرشار و شاد باشد، شعر ژاله در دفتر روزگار ثبت گردد و آيندگان به شعر او اعتماد کنند.‏زيبا کرباسي، که به نمايندگي از نسل جوان شعراي لندن سخن مي گفت، آخرين ميهمان شاعر برنامه بود. زيبا پس از ‏قرائت شعر معروف قطار، سخنانش را چنين آغاز کرد: رابطه من و ژاله يک رابطه کاملاً عاشقانه بود، او هم معلم بود ‏و هم عزيز بود و هم دوست...يادم مي آيد که چند سال قبل از اينکه اولين دفتر شعر من چاپ شود، ما هميشه در سايه ‏يک بيد مجنون در هايد پارک قرار مي گذاشتيم و براي هم شعر مي خوانديم و گاه آنقدردر شور شعر غرق مي شديم که ‏ناخودآگاه بلند مي شديم و مي رقصيديم و دست افشاني مي کرديم...‏
امشب در گفته ها مطرح شد که در کنگره نويسندگان ايران به ژاله اجازه داده نشد تا شعر خودش در باره ايران را ‏بخواند، مي خواهم ياد آوري کنم، شعر دوم ژاله هم همان بار معنايي را داشت و از بنفشه اي مي گفت که در سرماي ‏زمستان و قبل از آمدن بهار سر از خاک بيرون آورده است. واين نشان دهنده هوش و رندي زياد ژاله است. و ديگر ‏اينکه آقاي خويي در سخنانشان اشاره کردند[ البته ايشان بيانيه کانون نويسندگان در تبعيد را قرائت مي کردند] که ژاله ‏شاعر نيمايي بوده است. اما چنين نيست. ژاله شعر نيمايي نمي گفته است. ژاله اولين زني بود که شکل و فرم غزل را ‏عوض کرد و در کار، سبک خودش را داشت و آن را تا روز آخر نيز حفظ کرد.‏
پس از صحبتهاي زيبا، صبا انصاري يار ديرين ژاله، به نمايندگي از انجمن سخن، بيانيه اين انجمن را قرائت کرد و ‏پس از آن، مهرداد بديع، فرزند ارشد ژاله خبر از تشکيل کانون "نشر آثار ژاله اصفهاني" داد و از تمامي دوستان و ‏نزديکان ژاله که نامه، عکس، فيلم و يا هر ياد بود ديگري از ژاله در اختيار دارند، درخواست کرد، تا يک کپي از آن ‏را در اختيار اين بنياد قرار دهند.‏
در لا به لاي برنامه نيز، دو قطعه کوتاه از ژاله به نمايش در آمد، نخست زماني که ژاله با همان صورت خندان و لباس ‏آراسته هميشگي، در مقابل دوربين پسرش نشسته بود و از جاودانگي و رسالت شعر در شناساندن جاودانگي به مردم ‏مي گفت و دوم زماني که تنها شش روز با مرگ و جاودانگي و آرامش بي پايان فاصله داشت و به سوالات مسعود ‏بهنود جواب مي داد. از عشق مي گفت و اينکه عشق يگانه سلاح بشر است براي مبارزه با خشونت دنيا.‏
صداي جادويي و مملو از حس و خاطره ي پروين کاکس، که قطعه ماندگار" شادبودن هنر است، شاد کردن هنري ‏والاتر" را اجرا مي کرد، پايان بخش برنامه بود. ‏
آخرين شعرهاي چاپ نشده ژاله که در کتابي با عنوان شکوفه هاي زمستاني، مجال طبع پيدا کرده بود نيز، به رسم ‏يادگار به تمامي شرکت کنندگان اهدا شد. تا در مراسم انتهايي برنامه، شعر و شراب و خيال با هم بياميزند و شبي ‏ايراني، اصفهاني، ژاله اي در لندن بسازند.‏
‏ ‏

هیچ نظری موجود نیست: