جمعه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان

با اعلام اسامي نامزدهاي جايزه اسکار شور و حالي تازه به ميان دوستداران سينما راه يافته است. بسياري در چهار ‏گوشه دنيا منتظرند تا سرنوشت اجراي اين مسابقه -که اعتصاب فيلمنامه نويسان آن را تهديد مي کند- مشخص شود تا ‏باشکوه ترين جشن سينمايي دنيا را در ماه آتي شاهد باشند. جوايزي که مي تواند سرنوشت کارنامه هنري هنرمندان ‏زيادي را تغيير دهد. به همين خاطر از شماره فعلي فيلم هاي نامزد جوايز مختلف اسکار را معرفي خواهيم کرد....‏
‏<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏



<‏strong‏>جاعل ها ‏Die Fälscher‏<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: استفان رُزوويتسکي. فيلمنامه: استفان رُزوويتسکي بر اساس کتاب "کارگاه شيطاني" نوشته آدلف برگر. ‏موسيقي: ماريوس روهلند. مدير فيلمبرداري: بنديکت نئئونفلس. تدوين: بريتا ناهلر. طراح صحنه: ايزيدور ويمر. ‏بازيگران: کارل مارکوويچس[سالومون سوروويچ]، آگوست ديهل[آدلف برگر]، ديويد استريسوف[فرمانده فردريش ‏هرتزوگ]، مارتين برامباخ[فرمانده ارشد هولست]، آگوست زيرنر[دکتر کلينگر]، ويت اشتوبنر[آزته]، سباستيان ‏اورژندوفسکي[کوليا کارلوف]، آندرياس اشميت[زيلينسکي]، تيلو پروکنر[دکتر ويکتور هاهن]، لن ‏کودرياويزکي[لوژک]، نورمان اشتوفرگن[آبرامووويچ]، دولورس چاپلين[زن موقرمز]، ماري بائمر[آگلايا]. 99 دقيقه. ‏محصول 2007 آلمان، اطريش. نام ديگر: ‏The Counterfeiters‏. نامزد جايزه اسکار بهترين فيلم خارجي. نامزد ‏خرس طلايي جشنواره برلين. برنده جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/ديويد استريسوف و نامزد 6 جايزه ديگر از ‏مراسم فيلم آلمان. ‏
سال 1936، آلمان. سالومون سوروويچ، سلطان جاعلين آلمان توسط هرتزوگ افسر پليس دستگير و به دليل يهودي ‏بودن به بازداشتگاه ماوت هاوزن فرستاده مي شود. با آغاز جنگ هرتزوگ که اينک لباس افسران نازي را به تن کرده، ‏سر مي رسد و او را به همراه تني چند به بازداشتگاه زاخزن هاوزن منتقل مي کند. سوروويچ در آنجا خود را با گروهي ‏از زندانيان يهودي روبرو مي بيند که صاحب تخصص هاي مختلفي هستند. هدف هرتزوگ از جمع آوري آنان جعل ‏اسناد و مدارک و ارز خارجي براي مامورين و جاسوسان نازي است. اما با گذشت زمان مشخص مي شود که هدف ‏اصلي هرتزوگ و افراد بالا دست وي جعل انبوه پوند انگليسي به قصد فروپاشاندن اقتصاد انگلستان است. سوروويچ و ‏همکارانش موفق مي شوند تا پوند انگليسي را جعل و در مقياس انبوه چاپ کنند. هدف بعدي هرتزوگ جعل دلار است. ‏اما برخي از يهوديان از جمله برگر قصد دارند با تعلل مانع از رسيدن نازي ها به اهداف خود شوند. چون مي دانند با ‏وارد شدن ضربه اقتصاد آمريکا شانس پيروزي متفقين کمتر و کمتر خواهد شد...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
جاعل ها بر اساس داستاني واقعي ساخته شده و در هشتادمين مراسم اسکار به نمايندگي از طرف سينماي اطريش ‏حضور دارد. فيلمي درباره بزرگ ترين عمليات چاپ اسکناس جعلي در تاريخ که امروز به نام عمليات برنهارد شناخته ‏مي شود و توسط نازي ها به قصد فلج کردن اقتصاد کشورهاي انگلستان و آمريکا طراحي و اجرا شد.‏
فيلم درباره مردي يهودي است که در مشروب، روابط جنسي و قمار غرق شده، مردي که لقب سلطان جاعلين آلمان را ‏يدک مي کشد. مردي که مانند بسياري از هم نژادان خود-اما به شکلي مهيب تر- در مواجهه با دو راهي اخلاقي سر ‏راهش بايد دست به انتخاب بزند. ‏
جاعل ها ششمين فيلم استفان رُزوويتسکي کارگردان ويني متولد 1961 است که با فيلم دوگانه آناتومي در چند سال ‏گذشته شهرتي به هم زد. او که در رشته تاريخ و نمايش درس خوانده، ، ابتدا با مستندسازي آغاز کرد و سپس به ساختن ‏فيلم هاي تبليغاتي و کليپ هاي موسيقي براي گروه هايي چون ‏N'Sync, Scorpions, Die Prinzen‏ رو آورد. ‏رُزوويتسکي با فيلم ترسناک و مهيج آناتومي[با شرکت فرانکا پوتنته] به شهرت رسيد، اما فيلم هاي وارثان و ضرباهنگ ‏وي در ميان منتقدان طرفداران بيشتري دارد و جوايزي هم از جشنواره هاي معتبر بين المللي دريافت کرده است.‏
جاعل ها که با هزينه 4 ميليون و 200 هزار يورو ساخته شده مهم ترين فيلم کارنامه او در قياس با آثار پيشين اثري ‏جدي تر و پخته تر است. يکي از ويژگي هاي عمده فيلم بازي کارل مارکوويچس بازيگر اطريشي است که شهرت خود ‏را در ايران و کشورهاي آلماني زبان مديون حضور مستمرش در سريال کمسر رکس است. مارکوويچس توانسته در ‏نقش يک آلماني يهودي و روس تبار با استفاده از فيزيک و ميميک چهره اش بدرخشد. بدون شک جاعلين بدون او شکل ‏فعلي را نمي داشت. جاعل ها يکي از محتمل ترين برندگان اسکار بهترين فيلم خارجي امسال است. ‏ژانر: جنايي، درام، جنگي. ‏





<‏strong‏>سوئيني تاد: سلماني شيطان صفت خيابان فليت ‏Sweeney Todd: The Demon Barber of Fleet ‎Street‏<‏‎/strong‏>‏کارگردان: تيم برتون. فيلمنامه: جان لوگان، استيون سوندهايم، هيو ويلر، کريستوفر باند. موسيقي: استيوف سوندهايم. ‏مدير فيلمبرداري: داريوس وولسکي. تدوين: کريس لبنزون. طراح صحنه: دانته فره تي. بازيگران: جاني دپ[سوئيني ‏تاد]، هلنا بونهم کارتر[خانم لاوت]، آلن ريکمن[قاضي تورپين]، تيموتي اسپال[بيدل بدفورد]، ساشا بارون کوهن[سينيور ‏آدلفو پيرللي]، جمي کمپبل باور[آنتوني هوپ]، لورا ميشله کلي[زن گدا]، جين وايزنر[جوهانا]، اد سندرز[توبي]، هري ‏تيلور[آقاي لاوت]. 95 و 117 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، انگلستان. نامزد جايزه اسکار بهترين طراحي صحنه، ‏بهترين طراحي لباس و بهترين بازيگر نقش اول مرد/دپ، نامزد جايزه بهترين تدوين از انجمن تدوينگران سينماي ‏آمريکا، نامزد جايزخ بهترين طراحي صحنه از اتحاديه طراحان صحنه، نامزد جايزه بافتاي بهترين طراحي لباس و ‏بهترين چهره پردازي، نامزد 5 جايزه از انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد جايزه بهترين طراحي لباس از اتحاديه طراحان ‏لباس، برنده جايزه بهترين فيلم/موزيکال يا کمدي و بهترين بازيگر مرد/دپ و نامزد جايزه بهترين کارگرداني و بهترين ‏بازيگر زن/ بونهم کارتر از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، ‏برنده جايزه بهترين کارگرداني از انجمن ملي منتقدان فيلم آمريکا، برنده جايزه بهترين طراحي لباس، طراحي صحنه و ‏بازيگر جوان/اد سندرز از مراسم منتقدان فيلم فونيکس، نامزد جايزه بهترين جلوه هاي ويژه از مراسم انجمن طراحان ‏جلوه هاي ويژه. ‏
بنجامين بارکر پس از سال ها به لندن بازمي گردد. او سال ها پيش در پي توطئه اي توسط قاضي تورپين به خاطر ‏جنايتي که مرتکب نشده، محکوم و تبعيد شده است. تورپين که با هدف دستيابي به همسر بارکر اين نقشه را اجرا کرده ‏بود، اينک سرپرست دختر بارکر شده است. بارکر که توسط ملاح جواني به نام آنتوني هوپ نجات يافته و همراه وي به ‏لندن بازگشته، در صدد يافتن همسر و فرزندش برمي آيد. او که نام خود را به سوئيني تاد تغيير داده، پس از برخورد با ‏خانم لاوت درمي يابد که همسرش فوت کرده است. هدف تاد از بازگشت به لندن تنها گرفتن انتقام از تورپين و دستيار ‏رذل او بدفورد است. از اين رو با به راه انداختن مغازه سلماني در طبقه فوقاني مغازه خانم لاوت سعي مي کند تا قاضي ‏را به آنجا کشانده و هنگام اصلاح او را به قتل برساند. همزمان آنتوني هوپ هنگام گردش در لندن، سر از مقابل خانه ‏قاضي در آورده و با ديدن جوهانا-‏‎ ‎دختر تاد- که در خانه محبوس شده، دل به او مي بازد. سوئيني تاد که از آن چه بر ‏سرش آمده، خشمگين است تصميم به گرفتن انتقام از همه اهالي لندن دارد. اولين قرباني او نمايشگر دوره گردي به نام ‏سينيور پيرللي است و پس از مرگ او دستيارش-پسر کوچکي به نام توبي- ساکن مغازه خانم لاوت مي شود. خانم لاوت ‏نقشه ازدواج با سوئيني را در سر مي پروراند، اما سوئيني تشنه خون حاضر به چشم پوشي از هدف خود نيست...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
سوئيني تاد يکي از نمايش هاي محبوب و مشهور انگليسي است که اولين بار در سال ‏‎1846‎‏ به خوانندگان نشريه ‏The ‎People's Periodical‏ معرفي شد. داستاني که يک قاتل سريالي در راس آن قرار دارد و فراموش نکنيد که همه اينها ‏قبل از ظهور فردي چون جک شکم پاره کن صورت مي گيرد. يک قصه قرن نوزدهمي که سلاح اش تيغ سلماني است ‏و بديهي است که بهترين مکان استفاده از آن گلوي مشتريان نگون بخت...‏
تاکنون نسخه هاي متعددي از اين نمايش اجرا يا به فيلم تبديل شده که آخرين آن نسخه تلويزيوني ديو مور در سال گذشته ‏بود که ري وينستون نقش اصلي آن را ايفا مي کرد. فاصله اندک زماني ميان نمايش دو نسخه اخير مي تواند بسياري را ‏به تفکر وادارد که چرا کارگرداني چون تيم برتون بار دست به انجام چنين کاري زده است. پاسخ در اولين سکانس هاي ‏فيلم نهفته است. جايي که سوئيني تاد با دستيابي به جعبه تيغ هاي سلماني و پس از به دست گرفتن يکي از آنها سخن از ‏کامل شدن اندام-‏‎ ‎مشحصاً دست- خود مي گويد. صحنه اي که هر بيننده و منتقد آشنا به کارنامه برتون را به ياد ادوارد ‏دست قيچي مي اندازد. اما اين تنها ظاهر قضيه است. تاد بر خلاف ادوارد تشنه خون و انتقام است. انتقامي که او را کور ‏کرده و در پايان بعد از کشتن همسرش که خانم لاوت زنده بودن او را از وي مخفي کرده بود، به قيمت جان خودش تمام ‏مي شود.‏
سوئيني تاد حکايتي است که از الگوي مانند کنت مونت کريستو و قصه هايي مشابه استفاده مي کند. مردي که محبوب را ‏در پي توطئه اي از دست داده و پس از تحمل رنج فراوان براي گرفتن انتقام بازگشته است. تنها تفاوت در ميان اين دو ‏قصه ژانرهايي است که به خدمت گرفته شده است. اگر مونت کريستو داستاني پر ماجرا و مهيج است، سوئيني تاد قصه ‏اي کند و خونين از تلاش هاي مردي براي از ميان بردن دشمن خويش است. اما در ميانه راه تبديل به يک دشمن جامعه ‏مي شود. اين قصه که در سال 1979 صاحب نسخه اي موزيکال شده و در برادوي نمايش موفقي نيز تجربه کرد، اينک ‏در دستان مردي چون تيم برتون قرار گرفته که اگر او را آلن پوي سينماي زمان ما لقب ندهيم، قصوري نابخشودني ‏مرتکب شده ايم. اما برگردان موزيکال س.ئيني تاد با وجود تمامي تلاش برتون در افزودن مولفه هاي خود به قصه اي ‏مشخص فاقد آن رمز و راز آثار پيشين اوست. شايد خيلي ها از آواز خواندن دپ نيز تعجب کنند[کاري که با موفقيت از ‏عهده آن برآمده]، ولي باور کنيد که صحنه پردازي و بازي هاي فوق العاده فيلم به يک بار ديدنش مي ارزد!‏ژانر: جنايي، موزيکال، مهيج. ‏





<‏strong‏>جنگِ چارلي ويلسون ‏Charlie Wilson's War‏<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: مايک نيکولز. فيلمنامه: آرون سوروکين بر اساس کتابي از جروج سريل. موسيقي: جيمز نيوتن هاوراد. مدير ‏فيلمبرداري: استيون گولدبلات. تدوين: جان بلوم، آنتونيا وان دريملن. طراح صحنه: ويکتور کمپستر. بازيگران: تام ‏هنکس[چارلي ويلسون]، امي آدامز[باني باخ]، جوليا رابرتز[جوآن هرينگ]، فيليپ سايمور هافمن[گاست آروکاتوس]، ‏ند بيتي[داک لانگ]، اميلي بلانت[جين ليدل]، اوم پوري[رئيس جمهور ضيا]، کن استات[زواي]، جان ‏اسليتري[کريولي]. 97 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/سايمور ‏هافمن، نامزد جايزه بافتا بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/سايمور هافمن، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه و بهترين بازيگر ‏نقش مکمل مرد/سايمور هافمن از انجمن منتقدان رسانه ها، برنده جايزه بازيگر سال از انجمن منتقدان اوهايو، نامزد ‏جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/سايمور هافمن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين ‏فيلم-بهترين بازيگر مرد/هنکس- بهترني بازيگر مرد نقش مکمل/سايمور هافمن- بهترين فيلمنامه. ‏
اوايل دهه 1980. چارلي ويلسون سناتور زن باره کنگره آمريکا که از ايالت تگزاس انتخاب شده، عضو کميته امور ‏خارجي مي شود که عملياتي مخفيانه را سامان مي دهد. شوروي به افغانستان حمله کرده و موج تازه اي در دوران ‏جنگ سرد به راه انداخته است. مشوق اصلي ويلسون زني متنفذ و ثروتمند و حامي اصلي او به نام جوآنا هرينگ است. ‏هرينگ با او از مصيبت هاي مردم افغانستان تحت اشغال شوروي سخن مي گويد و او را وادار به سفري به پاکستان مي ‏کند. ويلسون در آنجا با ژنرال ضياء الحق رئيس جمهور ديدار کرده و پس از بازديد کمپ پناهندگان افغان به شدت تحت ‏تاثير قرار مي گيرد. در بازگشت به آمريکا پس از جلب همکاري يک مامور برجسته سازمان ‏CIA‏ به نام گاست ‏آروکاتوس-مسئول امور افغانستان- تلاش مي کند تا بودجه اي براي کمک به مجاهدين افغاني تصويب کند. چنين بودجه ‏اي وجود دارد، اما کم بودن آن مانع اصلي براي مبارزه با گسترش نفوذ در خاورميانه است. تلاش هاي ويلسون به نتيجه ‏مي رسد و به زودي سيل سلاح و مواد غذايي به پاکستان و افغانستان سرازير مي شود. اما ارتش شوروي بااستفاده از ‏هلي کوپترهايش ضربات مهلکي به مجاهدين و مردم عادي افغان وارد مي کند. تنها راه تامين موشک انداز استينگر ‏براي مبارزه با حملات هوايي شوروي است و تنها کشوري که مي تواند اين سلاح ها را در اختيارشان قرار دهد، ‏اسرائيل است. سلاح ها مخفيانه به افغانستان فرستاده شده و سبب برتري جنگي مجاهدين مي شود. مدتي بعد شوروي ها ‏پساز جنگي فرسايشي نيروهاي خود را از افغانستان بيرون مي کشند. جنگ تمام شده، اما ويلسون که توانسته بود در ‏گذشته صدها ميليون دلار براي ارسال اسلحه به افغانستان اعتبار به چنگ آورد، قادر نيست تا اعضاي کميته را راضي ‏به خرج يک ميليون دلار جهت بازسازي مدارس افغانستان کند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
مايک نيکولز از آخرين بازماندگان نسل غول هاست. مردي که در 76 سالگي چنان فيلم منسجمي ساخته که حيرت هر ‏جواني را برمي انگيزد. نيکولزفيلمساز کم کاري است. در طول 4 دهه تنها 20 فيلم سينمايي و يک فيلم تلويزيوني ‏ساخته است. اما بسياري از فيلم هايش جريان ساز و صاحب نگاه منتقدانه سياسي بوده که از ‏Catch-22‎‏ آغاز و پس از ‏سيلک وود و رنگ هاي اصلي به جنگ چارلي ويلسون ختم مي شود. ‏
جنگ چارلي ويلسون مصداق کامل جمله خود اوست که زماني گفته بود:‏‎ ‎‏"فيلم ها مثل آدم ها هستند. تنها دو راه پيش رو ‏داريد يا به آنها اطمينان کنيد يا نکنيد". يک فيلم 75 ميليون دلاري که تام هنکس آن را تهيه کرده و در کنار فيلم هايي ‏چون شيرهايي براي بره ها قرار است نماينده وجدان بيدار هاليوود نسبت به حوادث سياسي کشورش باشد. البته نگاه ‏نيکولز و سازندگانش متوجه گذشته نزديک است، اما با هدف تصحيح اشتباهات آينده چنين انتخابي صورت گرفته و ‏امتداد سياست هاي غلط دوران جنگ سرد را نشانه رفته است. تصويري که او از دنياي پشت پرده سياست مداران ‏آمريکايي ارائه مي دهد شايد ابتدا چندان تکان دهنده نباشد، اما زماني که تنها نفوذ يک حامي مونث چارلي ويلسون را به ‏طرف انجام کارهايي بزرگ در سياست خارجي کشور هدايت مي کند، عمق بي پايگي و انعطاف پذيري مقطعي سياست ‏هاي خارجي يک ابرقدرت را در مي يابيد. نيکولز با انتخاب اين قصه هموچون رنگ هاي اصلي نشان مي دهد که به ‏وضعيت فردي آدم هاي درگير سياست بسيار اهميت مي دهد. اين درام هاي به ظاهر باشکوه درباره آدم هايي است که ‏سرشار از ضعف اند و اسير بي اخلاقي و از همه بدتر قرار است که منجي ديگران باشند. ‏
هدف فعلي نيکولز يک جمهوري خواه است که در اتحاد با زني به شدت دست راستي موجبات وارد آمدن ضربه اي ‏بزرگ به شوروي را فراهم مي کند. اما همين عمليات يک دهه بعد تبديل به خار چشم آمريکا مي شود و افغانستان به ‏عنوان مامن تروريست هاي بنيادگرا به جهانيان معرفي مي گردد. نيکولز با تاکيد بر ناکامي ويلسون در کسب بودجه ‏براي بازسازي مدارس افغانستان نشان مي دهد که غفلت دولتمردان آمريکايي از آموزش و چشم نپوشيدن از يک مبلغ ‏جزئي آنها را وادار به پرداخت هزينه هاي جاني و مالي گزاف کرده است. اتفاقي که در واقعيت بسيار سهمناک تر از آن ‏است که در فيلم نيکولز ديده مي شود!‏
جنگ چارلي ويلسون جدا از نشان دادن قدرت نيکولز در ساخت يک درام زندگي نامه اي، يک فيلم سياسي بالغ مدرن ‏نيز هست. فيلمي که بايد با دقت و حوصله ديده شود!‏ژانر: زندگي نامه، درام. ‏




<‏strong‏>آنجا نيستم. ‏I'm Not There.‎‏<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: تاد هاينس. فيلمنامه: تاد هاينس، اورن موورمن بر اساس داستاني از هاينس. مدير فيلمبرداري: ادوارد ‏لاچمن. تدوين: جي رابينوويتز. طراح صحنه: جودي بکر. بازيگران: کريستين بيل[جک/ جان واعظ]، کيت ‏بلانشت[جاد]، مارکوس کارل فرانکلين[وودي]، ريچارد گير[بيلي]، هيث لجر[روبي]، بن وايشاو[آرتور]، شارلوت ‏گينزبورگ[کلر]، ديويد کراس[آلن گينزبورگ]، بروس گرين وود[خبرنگار]، جولين مور[اليس فابيان]، ميشله ‏ويليامز[کوکو رايوينگتن]. 135 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏I'm Not There، ‏I'm Not There: ‎Suppositions on a Film Concerning Dylan‏. نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر زن نقش مکمل/بلانشت، ‏نامزد جايزه بهترين بازيگر انتخاب منتقدان از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، برنده قورباغه برنز/ادوارد لاچمن از ‏مراسم ‏Camerimage، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/بلانشت از انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه ‏گولدن گلاب بهترين بازيگر زن نقش مکمل/بلانشت، نامزد جايزه بهترين فيلم از مراسم گاتام، برنده جايزه رابرت آلتمن ‏و نامزد جوايز بهترين فيلم-بهترين بازيگر مرد و زن نقش مکمل/بلانشت و فرانکلين از مراسم روحيه مستقل، نامزد ‏جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل از مراسم اتحاديه ‏بازيگران، برنده جايزه ‏‎'CinemAvvenire'‎‏ بهترين فيلم، جايزه ويژه داوران، جايزه بهترين بازيگر زن و نامزد شير ‏طلايي جشنواره ونيز. ‏
يک پسرک 11 سياه پوست آمريکايي به نام وودي که موسيقي و نوشتن ترانه هاي محلي را کشف مي کند، يک خواننده ‏آوازهاي محلي به نام جک رولينز که بعدها واعظي پيشه مي کند تا از ترانه هايش را در راه خدا استفاده کند، يک ‏بازيگر فيلم هاي هاليوودي به نام روبي کلارک که پس از مدتي هرزه گردي تبديل به مرد خانواده مي شود، جاد کويين ‏يک نوازنده مشهور گيتار آکوستيک که با تغيير سبک خود از ‏folk‏ به ‏folk rock‏ طرفدارانش را مي رنجاند، و يک ‏بازيگر مسن که در فيلمي به نقش بيلي د کيد ظاهر شده. پنج آدم متفاوت که هر کدام به نوعي بازتاب گوشه هايي از ‏زندگي باب ديلن را به نمايش مي گذارند، البته در کنار ششمين نفر-آرتور رمبو- که پذيرفته به سوال هايي درباره گذشته ‏خود پاسخ دهد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
رابرت آلن زيمرمن يا با نام يهودي اش زوشه بن آوراهام متولد 1941 آوازخوان، نويسنده، آهنگساز و شاعر، يکي از ‏چهرهاي شاخص موسيقي آمريکا به مدت پنج دهه است. دوستدارانش او را به نام باب ديلن مي شناسند. آوازهايش در ‏متجاوز از 200 فيلم شنيده شده و خودش نيز چندباري در مقابل دوربين ظاهر شده که شاخص ترين آنها پت گرت و ‏بيلي د کيد به کارگرداني سام پکين پا است. هنرمندي که حضور طولاني اش و افت و خيزهاي زندگي هنري و شخصي ‏اش باعث شده تا همواره سوژه داغ روزنامه نگاران و حتي فيلمسازان باشد. کتاب ها متعددي درباره اش منتشر شده و ‏چند فيلم مستند نيز از زندگي ساخته اند. اما آنجا نيستم که نامش را از يکي از آوازهاي خود او گرفته، چيز ديگري است.‏
محصولي هنرمندانه از کارگرداني خوش ذوق که براي تسيم پيچيدگي هاي ذهني و شخصيتي ديلن از 5+1 نفر براي ‏بازي در نقش او استفاده کرده است. اتفاقي که بعد از ميل مبهم هوس بونوئل و بازي دو هنرپيشه در نقش يک زن واحد ‏به خودي خود اتفاقي مهم در سينماست. ‏
تاد هاينس متولد 1961 لس آنجلس از دانشگاه براون در رشته نشانه شناسي فارغ التحصيل شده و با ساختن آدم کش ‏ها:فيلمي درباره ارتور رمبو[1985] شروع به فيلمسازي کرده است. شهرت خود را مديون فيلم ‏Velvet Goldmine‏ ‏و دور از بهشت است که جوايز متعددي نيز برايش به ارمغان آورده ند. آنجا نيستم که با فاصله اي 5 ساله از فيلم پيشين ‏وي –دور از بهشت- ساخته شده است. فيلم ساختاري اپيزوديک دارد و غير از آرتور رمبو اشخاص ديگري نيز در ‏برابر دوربين به سوال هايي در مورد ديلن پاسخ مي دهند. از جمله اليس فابيان[جوآن بائز] که جان کلام را دو بار از ‏زبان وي مي شنويم‎ ‎‏"او اين استعداد را داشت که وقايع جهان پيرامون خودش را ببيند و آنها را به شکلي عالي در ‏آوازهايش نشان بدهد".‏
آنجا نيستم يک زندگينامه معمولي از ديلن نيست. بلکه با الهام از زندگي و آوازهاي وي شکل گرفته و بيشتر به حساسيت ‏هنرمند در برابر وقايع دنياي پيرامونش اشاره دارد. نمي خواهم ارج فيلم را با استفاده از کلمات قالبي چون رسالت ‏هنرمند پايين بياورم، اما هدف هاينس تلنگري به همه هنرمندان است تا با ديدن گوشه هايي از زندگي يک اسطوره زنده ‏دنياي هنر به ضرورت عکس العمل نشان دادن در برابر اتفاق هاي پيرامون خود فکر کنند. چيزي که سينماي آمريکا ‏هر لحظه بيشتر و بيشتر از آن دور مي شود. البته عشاق باب ديلن-که بسيارند- با تماشاي فيلم و شنيدن آوازهاي برگزيده ‏اش لذت بيشتري خواهند برد، اما براي کساني که هاينس و ديلن را نيز نمي شناسند تماشاي آنجا نيستم يک تجربه ناب ‏است. بهترين اپيزود متعلق به کيت بلانشت است که به شکل سياه و سفيد فيلمبرداري شده است. ‏ژانر: زندگي نامه، درام، موسيقي. ‏





<‏strong‏>کودک گمشده ‏Gone Baby Gone‏<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: بن افلک. فيلمنامه: بن افلک، آرون استوکارد بر اساس داستاني از دنيس لهين. موسيقي: هري گرگسون ‏ويليامز. مدير فيلمبرداري: جان تال. تدوين: ويليام گولدنبرگ. طراح صحنه: شاروتسايمور. بازيگران: کيسي ‏افلک[پاتريک کنزي]، ميشله موناهان[آنجي جنارو]، مورگان فريمن[جک دويل]، اد هريس[رمي برسنت]، جان ‏اشتون[نيک پول]، امي رايان[هلن مک کريدي]، امي مديگان[بئا مک کريدي]، تايتوس وليور[لايونل مک کريدي]، ‏مايکل کنت ويليامز[دواين]. 114 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر ن نقش مکمل/امي ‏رايان، برنده جايزه بهترين فيلمساز تازه کار و بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از انجمن منتقدان بوستون، برنده ‏جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان و نامزد جايزه بهترين گروه بازيگري از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، ‏برنده جايزه بهترين کارگردان خوش آتيه و نامزد جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم انجمن منتقدان ‏شيکاگو، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم انجمن منقدان فلوريدا، نامزد جايزه گولدن گلاب ‏جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم انجمن منتقدان ‏لس آنجلس، برنده جايزخ بهترين کارگرداني و جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از انجمن ملي منتقدان ‏آمريکا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم انجمن منتقدان نيويورک، برنده جايزه بهترين ‏بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم انجمن منتقدان سن فرانسيسکو، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان ‏از مراسم انجمن منتقدان فونيکس، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه ‏بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از اتحاديه بازيگران، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم ‏انجمن منتقدان ساوث وسترن، برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/رايان از مراسم انجمن منتقدان منطقه واشنگتن ‏دي سي. ‏
دورچستر، يکي از خشن ترين محله هاي بوستون. وقتي آماندا مک کريدي 4 ساله گم مي شود، عمه او بئاتريس مک ‏کريدي دو کارآگاه خصوصي به نام هاي پاتريک کنزي و آنجي جنارو را براي يافتن وي اجير مي کند. اين دو کارآگاه با ‏وجود اين که تجربه زيادي در مورد پرونده هايي اين چنين ندارند، به دليل زيستن در همان محله و آشنايي با آدم هاي ‏آنجا انتخاب شده اند. چون بئاتريس مي داند که خيلي ها حاضر به همکاري يا صحبت با پليس نيستند. اولين شخص در ‏اين ليست، مادر آماندا است که سابقه خوبي هم ندارد. تلاش هاي اين دو کارآگاه ابتدا چندان موفقيت آميز نيست، اما ‏همکاري شان با رمي برسنت افسر پليس و سپس بازجويي از هلن مادر آماندا بسياري چيزها را روشن مي کند. او معتاد ‏است و چندين بار در جابجايي مواد مخدر نيز به فروشنده ها کمک کرده است. و در يکي از اين دفعات با کمک دوستي ‏سعي کرده تا پول هنگفتي را از قاچاقچيان بدزد و همين عمل باعث کشيده شدن پاي فرزندش به اين ماجرا شده است. ‏کنزي و جنارو به زودي خود را در حال گرفتن رد قاچاقچيان مواد، تبهکارن و کودک آزاران مي يابند، اما موفق به ‏يافتن آماندا نمي شوند. اين کار رابطه کينزي و جنارو را نيز متزلزل مي کند. چند ماه بعد پسر بچه ديگري ربوده مي ‏شود و يکي از دوستان کينزي با اطلاعاتي قيمتي به سراغ وي مي آيد. در حمله به منزل آدم ربايان همکار رمي زخمي ‏مي شود. کينزي نيز پس از درک اين موضوع که کودک دزديده شده مورد آزار جنسي قرار گرفته و کشته شده، کودک ‏آزار را به قتل مي رساند. او اينک قهرمان است و جنارو نيز او را بخشيده، ولي هنوز اميد يافتن آماندا وجود دارد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
بن افلک براي دوستداران سينماي آمريکا نامي آشناست. بازيگر اسکاري و خوش قيافه که مدت هاست تهيه کنندگي، ‏فيلمنامه نويسي و اينک کارگرداني را به کارنامه هنري خود افزوده است. البته کمتر کسي وجود دارد که اولين تجربه او ‏در فيلمسازي من همسر لزبينم را کشتم، از چنگک قصابي آويزان کردم و حالا در ديزني لند مشغولم[1993] را ديده ‏باشد و به ياد بياورد. يک کمدي 16 دقيقه اي درباه دنياي پشت صحنه فيلمسازي که نامش را مديون نمايشنامه آرتور ال. ‏کوپيت[آه پدر، پدر بيچاره، مامان تو را در گنجه آويزان کرده و من خيلي غمگينم] بود. پس عجالتاً کودک گمشده را به ‏عنوان اولين تجربه اش مي پذيريم و به تماشاي آن مي نشينيم. و بر خلاف انتظار با فيلمي هوشمندانه و بسيار دور از ‏کارنامه بازيگري افلک روبرو مي شويم. کودک گمشده يک فيلم کارآگاهي بسيار امروزي، هوشمندانه و اخلاقي است. ‏تصوير کاملي از زندگي واقعي در آمريکا و سکون و رخوتي که بر آن حاکم است. روابط از هم گسيخته، سودجويي، ‏قر، مواد مخدر و... که باعث مي شود کينزي و جنارو نيز در پايان-زماني که آماندا را يافته اند- با يک دوراهي بزرگ ‏اخلاقي روبرو شوند. اين پرونده همه چيز اين دو نفر را به مخاطره مي افکند از رابطه شخصي شان تا زندگي و سلامت ‏عقل شان و اينها چيز کمي نيست. زماني که معماي کودک ربايي حل مي شود، غير از حيرت و شوک چيزي در انتظار ‏بازيگران و تماشاگران نيست. اين که چگونه بستگان نزديک يک کودک معصوم با زندگي او قمار مي کنند و اينها در ‏همين همسايگي ما اتفاق مي افتد. و به دست کساني که خود بايد حافظ قانون باشند، اما ضعف هاي انساني و قابل درک ‏شان سبب تغيير جايگاه و باورهاي شان مي شود. ‏
بن افلک در اولين تجربه کارگرداني خود اقتباسي بسيار زيبا از دنيس لهين[نويسنده ‏Mystic River‏] به نمايش مي ‏گذارد و ثابت مي کند اميدهاي که با نوشتن فيلمنامه ويل هانتيگ عزيز به وجود آمده بود، بيهوده نبوده است. ارزو مي ‏کنم بيشتر به کارگرداني بپردازد. بازي برادرش کيسي افلک و اد هريس از نکات قابل توجه فيلم است. ‏ژانر: جنايي، درام، راز آميز. ‏





<‏strong‏>قاتل مزدور ‏Hitman‏<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: زاويه گنس. فيلمنامه: اسکيپ وودز. موسيقي: جئوف زانللي. مدير فيلمبرداري: لوران بارس. تدوين: کارلو ‏رتزو، انتوآن واري. طراح صحنه: ژاک بوفنوآر. بازيگران: تيموتي اولفانت[مامور شماره 47]، داگري اسکات[مايک ‏وايتيه ر]، اولگا کوريلنکو[نيکا بورونينا]، رابرت کنپر[يوري مارکلوف]، اولريش تامسن[ميخاييل بليکوف]، هنري ايان ‏کيوساک[اودره بليکوف]، مايکل اوفي[جنکينز]. 100 و 92 دقيقه. محصول 2007 فرانسه، آمريکا. ‏
آدمکش برجسته اي که با نام مامور شماره 47 شناخته مي شود، ماموريت مي يابد تا بليکوف-رئيس جمهور روسيه- را ‏ترور کند. ماموريت انجام مي شود، اما شماره 47 بعدها در مي يابد که فقط بدل بليکوف را به قتل رسانده است و همه ‏اينها توطئه اي سياسي بيش نبوده است. او بايد خود را همزمان از چنگ مايک وايته ر مامور پليس بين الملل وافراد ‏FSB‏ –جانشينان ‏KGB‏- دور نگاه دارد. شماره 47 پس از يک درگيري خونين موفق مي شود فرار کند. او سعي دارد ‏تا ردي از توطئه گران يافته و بليکوف واقعي را نيز از ميان بردارد. براي اين کار به سراغ نيکا دوست دختر بليکوف ‏رفته و او را با خود همراه مي کند. اما تا رسيدن به هدف بايد بسياري از همکاران خود را از ميان بردارد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
قاتل مزدور دومين فيلم بلند کارنامه زاويه گنس متولد 1975 دانکرک، فرانسه است که با فاصله کوتاهي از اولين فيلمش ‏Frontières‏ در سال 2007 به نمايش در مي آيد. سابقه دستيار کارگرداني او در فيلم هاي اکشني چون حداکثر ‏مخاطره، تيم دو نفره و... در کنار ساخت چند فيلم کوتاه باعث شده تا لوک بسون-پدرخوانده فيلمسازان جوان فرانسوي- ‏سکان هدايت يک فيلم 33 ميليون دلاري را به وي بسپارد. اما از حضور افراد کارکشته تري در ساخت آن نيز غافل ‏نبوده که از ميان آنها مي شود به اسکيپ وودز فيلمنامه نويس اشاره کرد. کسي که در سال 1998 با اولين فيلمش به نام ‏پنجشنبه موفق شد تا جايزه ويژه داوران جشنواره فيلم هاي پليسي کنياک را بگيرد. وودز بعدها با نوشتن فيلمنامه ‏شمشيرماهي و تهيه کنندگي آن بر توانايي هاي پول ساز خود در زمينه فيلم هاي پليسي/حادثه اي صحه گذاشت، اما تا ‏امروز فيلم ديگري کارگرداني نکرده است. ‏
قاتل مزدور برگردان يک بازي ويديويي پر فروش ديگر به فيلم است که اعجوبه سينماي فرانسه-لوک بسون- عنوان ‏تهيه کنندگي آن را يدک مي کشد، اما با اين وجود عشاق سينه چاک اين بازي را مايوس خواهد کرد. نبود منطق کافي در ‏حوادث و حتي پرداخت شخصيت ها[مامور 47 با بارکدي که در پس کله طاس شان خورده بدون جلب توجه شهرهاي ‏بزرگ را زير پا مي گذارد!] باعث شده تا فيلم بيش از 40 ميليون دلار نصيب سازندگانش نکند. اين به معني موفقيتي ‏نسبي است و راه گنس را براي ساخت نسخه جديد کونان بربر در سال جديد هموارتر مي کند. با اين اگر با اين بازي ‏آشنا هستيد يا خير، و يا به دنبال تماشاي هنرنمايي هاي يک قاتل حرفه اي در فرار از چنگ پليس ها هستيد، قاتل مزدور ‏بهترين گزينه است. فراموش کنيد که قصه در روسيه اتفاق مي افتد يا انجمن برادري کليسا اين آدم کش ها را تربيت مي ‏کند. حادثه را بچسبيد!‏ژانر: اکشن، جنايي، مهيج. ‏





<‏strong‏>گنجينه ملي: کتاب اسرار ‏National Treasure: Book of Secrets‏<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: جان ترتلتاب. فيلمنامه: ماريان و کورمک وابلرلي بر اساس داستاني از گرگوري پواريه، تد اليوت، تري ‏روزيو، ماريان و کورمک وابلرلي با الهام از شخصيت هاي خلق شده توسط جيم کاوف، اورن آويو، چارلز سگرز. ‏موسيقي: تره ور رابين. مدير فيلمبرداري: امير مکري، جان شوارتزمن. تدوين: ويليام گولدنبرگ، ديويد رني. طراح ‏صحنه: دومينيک واتکينز. بازيگران: نيکلاس کيج[بن گيتز]، جاستين بارتا[رايل پوول]، دايان کروگر[ابيگيل چيس]، ‏جان وويت[پاتريک گيتز]، هلن ميرن[پروفسور اميلي اپلتن]، اد هريس[ميچ ويلکينسون]، هاروي کايتل[مامور ‏سادوسکي]، بروس گرينوود[رئيس جمهور]. 124 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه تمشک طلايي براي ‏بدترين بازيگر مرد/نيکلاس کيج و بدترين بازيگر مرد نقش مکمل/جان وويت. ‏
بن گيتز در يک جلسه اطلاعاتي تازه درباره جان ويلکز بوث قاتل آبراهام لينکلن و دفترچه خاطرات او که يکي از ‏صفحاتش گمشده، ارائه مي کند. مردي از ميان مدعوين که خود را ميچ ويلکينسون معرفي مي کند، برخاسته و صفحه ‏گمشده دفترچه خاطرات را به او عرضه مي کند. در اين صفحه از جد گيتز يعني تامس گيتز نام برده شده و ظن آن مي ‏رود که در ترور لينکلن دست داشته است. بن براي پاک کردن نام جدش به جست و جو برمي خيزد و در جريان جستجو ‏از وجود گنجينه اي بزرگ يقين پيدا مي کند. از اين گنج در کتاب ها و يادداشت هاي به جا مانده به عنوان شهر طلايي ‏نام برده شده است. بن براي يافتن ردي از اين گنج به همراه دوستش رايلي و سپس محبوب سابقش ابيگيل راهي سفر مي ‏شود. آنها پس از نفوذ به قصر باکينگهام، موفق به کشف کشوي مخفي ملکه شده و در مي يابند براي اطلاع دقيق از ‏محل گنجينه بايد به کتابچه اسرار روساي جمهور آمريکا دست يابند. اما دستيابي به اين کتابچه کار راحتي نيست، چون ‏از داخل کشوي ميز مشابه خود در کاخ سفيد جابجا شده و فقط رئيس جمهور وقت به آن دسترسي دارد. و تنها راه حلي ‏که به نظر گيتز مي رسد، دزديدن رئيس جمهور است. آيا او با اين کار مي تواند نام خانوادگي اش را تطهير کند، آيا ‏موفق به کشف گنجينه اي ملي خواهد شد؟ يا سندي درباره جدش به دست خواهد آورد که ارتباط وي با قتل لينکلن را ‏ثابت مي کند؟




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟ <‏‎/strong‏>‏
به قول عشاق نرم افزارهاي رايانه اي! نسخه ‏‎2.0‎‏ محصول اوليه[گنجينه ملي، 2004] که با حفظ تمامي عوامل دست ‏اندرکار قرار است يک محصول موفق ديگر از کارخانه جري بروکهايمر باشد، اما نيست. اشکال عمده آن همين عوامل ‏هستند و ايده ايندياناجونزي آن که اين بار به شکلي مسري يقه رئيس جمهور آمريکا را هم گرفته است.‏
نيکلاس کيج يکي از بازيگران خودساخته و با استعداد هاليوود است که اين اواخر انتخاب هاي غلط وي براي حضور ‏در پروژه هاي پول پارو کن کارنامه هنري اش را دچار مخاطره کرده است. البته نبايد انرژي منفي ساطع شده از فيلم ‏فعلي را تنها متوجه او دانست، بلکه فيلمنامه نويسان و کارگردان نيز با شبيه کردن قسمت دوم با رمز داوينچي در اين ‏سقوط سهيم اند. و افزودن بازيگران متشخصي چون هلن ميرن و اد هريس که حکم دوپينگ کردن را داشته اند نيز قادر ‏به نجات فيلم نيست. البته اينها نمي تواند تماشاگر نوجوان را به تفکر وادارد يا او را از سالن فراري دهد، بلکه ارجاع ‏سازندگان به تاريخ معاصر آمريکا و نشانه هاي آن مانند تصوير حجاري شده چهار رئيس جمهور در کوهستان راشمور ‏و اينکه رئيس جهمور آمريکا نيز عقده ايندياناجونز شدن دارد[بازي هريسون فورد در نقش رئيس جمهور فيلم هواپيماي ‏رياست جمهوري يادتان هست؟!]، باعث شده تا همين نوجوان ها سخاوتمندانه دست به جيب برده و 187 ميليون دلار تا ‏اين لحظه نصيب سازندگان فيلم کنند. ‏
از حوادث بدون منطق فيلم قبلي در اين يکي هم نمونه هاي بسيار خواهيد يافت و اين بار پيچيده تر و با سهل انگاري ‏بيشتر... بيشترين ضعف فيلمنامه در صحنه هاي فلاش بک فيلم نهفته که قرار است موتور محرکه فيلم باشد و تماشاگر ‏هرگز ارتباط منطقي ميان قتل لينکلن به دست بوث و گنجينه طلا پيدا نمي کند. اينها همه بهانه است تا پاي رئيس ‏جمهورهاي پيشين را به اين جست و جوي گنج بکشانند و بس!‏
جاناتان چارلز ترتلتاب متولد 1963 فارغ التحصيل مدرسه سينما و تلويزيون است. از سال هاي آغازين دهه 1990 ‏شروع به فيلمسازي کرده و از کارگردان هاي تجاري ساز و همه فن حريف هاليوود به شمار مي رود. از فيلم هاي او ‏مي شود به داري ديوونه ام مي کني، 3 نينجا، وقتي تو خواب بودي، پديده و پسربچه اشاره کرد. کتاب اسرار دومين ‏طبع آزمايي پوساز وي با شخصيت گيتز است. بهترين نمونه براي کساني که موقع تماشاي فيلم هاي مهيج دکمه ‏‎"off"‎‏ ‏ذهن خود را فشار مي دهند و دنبال منطق روايي نمي گردند!‏ژانر: اکشن، ماجرا، راز آميز، ميهج. ‏
‏ ‏‏ ‏‏ ‏
‏ ‏











گفت وگو♦ سينماي جهان
‏جاني دپ از معدود بازيگران روزگار ماست که توانسته در ميان دوستداران جدي سينما و آنان که جز براي تفريح فيلم ‏نمي بينند، به يک اندازه شهرت و محبوبيت کسب کند. اغراق نخواهد بود اگر بگوييم دليل اصلي اين موفقيت، دوستي ‏وهمکاري مداومش با فيلمسازي به نام تيم برتون است. کسي که جاني را از 18 سال قبل تاکنون براي بازي در نقش ‏اصلي افسانه هاي راز و خيال خود برگزيده است. آخرين ثمره همکاري اين دو نفر به نام سوئيني تاد هم اکنون بر پرده ‏سينماهاي دنياست و در چند رشته نيز نامزد جايزه اسکار شده است. به همين مناسبت گفت و گويي با جاني دپ درباره ‏اين فيلم را انتخاب و ترجمه کرده ايم...‏

گفت و گو با جاني دپ‏‎‎نقشي جلوتر از زمان‏‎‎
جان کريستوفر دپ متولد 1963، بازيگر آمريکايي و متخصص ايفاي نقش آدم هاي عجيب و غريب و استثنايي چون ‏ادوارد دست قيچي، دون خوآن دومارکو، ناخدا جک اسپارو و سوئيني تاد است. تا امروز براي بازي در چنين نقش ‏هايي 3 بار نامزد دريافت جايزه اسکار و 7 بار نامزد دريافت گولدن گلاب بوده و امسال آن را براي سوئيني تاد از آن ‏خود کرده است. ‏
دپ از سال 1984 با نقش کوچکي در فيلم ترسناک کابوس در خيابان الم شروع به بازي در فيلم ها کرد، ولي تا 6 سال ‏بعد و آشنايي اش با جان واترز و تيم برتون نقش قابل اعتنايي در فيلم ها به دست نياورد. برخورد با واترز سبب شد تا ‏نقش اصلي فيلم بچه ننه را بازي کند و استعداد بازيگري خود را به نمايش بگذارد. اما حادثه اصلي زندگي اش حضور ‏در فيلم ادوارد دست قيچي در همين سال بود. فيلمي که يک شبه او را به شهرتي جهاني رساند و زمينه ساز همکاري ‏‏18 ساله اي شد که تا امروز براي هر دو طرف قرين موفقيت بوده است. اما ثمره اين همکاري دراز مدت فقط شش فيلم ‏است[اد وود، اسليپي هالو، چارلي و کارخانه شکلات سازي، عروس مرده و سوئيني تاد] و دپ در اين فاصله شانس ‏حضور در آثار فيلمسازاني مشهور چون جيم جارموش، امير کاستوريتسا، لاسه هالستروم، جان بدهام، مايک نيويل، ‏تري گيليام، رومن پولانسکي، سالي پاتر، جولين شنابل و مارک فاستر را يافته و استعداد بازيگري خود را در نقش هايي ‏به شدت متفاوت به منصه ظهور رسانده است. با او درباره آخرين نقش عجيب و غريب و همکاري اش با تيم برتون ‏حرف زده ايم، فيلمي که دپ براي اولين بار در آن آواز خوانده است...‏

‏<‏strong‏>اين سوئيني عجب شخصيتي است! با اين شخصيت بچه هاي زيادي را از ترس به خود خواهيد ‏لرزاند...<‏‎/strong‏>‏درواقع چرخشي بنيادي است. چالشي است براي رسيدن به آن که افراد به هنگامي که او دست به کشتار قرباني هايش ‏مي زند، خودشان را بشناسند. آسان نبود. اميدوارم موفق شده باشم حق مطلب را ادا کنم. ‏
‏<‏strong‏>افراد اندکي استفان سوندهايم و سوئيني تاد را مي شناسند. شما اين مخاطره را قبول مي کنيد که همه را ‏غافلگير سازيد....<‏‎/strong‏>‏پيامي ازطريق اينترنت دريافت کردم که شخصي بعد از ديدن آنونس فيلم نوشته بود " نفهميدم چرا آن وسط جاني دپ مي ‏زند زير آواز" مي بينيد....‏
‏<‏strong‏>خواننده ها مي گويند خواندن ملودهاي سوندهايم مي تواند بسيار دشوار باشد، او به شما توصيه هايي نيز ‏کرد؟<‏‎/strong‏>‏آنها شگرد هايي بسيار بسيار پيچيده دارند. نيم تُن هاي زيادي در آنها هست. گام موسيقي عوض مي شود. اما هم آن ابتدا ‏به من گفت که مهم ترين نکته بازي است و نه آن چه که مي خوانم، بيشتر بايد مردم تحت تاثير بازي قرار بگيرند تا ‏درست آواز خواندن. حرفش را باور نکردم [مي خندد] فکر مي کنم اين را فقط براي راحتي خيال من گفت.‏
‏<‏strong‏>و بعدش؟<‏‎/strong‏>‏شگفت انگيز، بسيار شگفت انگيز. تيم از من پرسيد که مي توانم آواز بخوانم، راستش از اين کارهيچ سر رشته اي ‏نداشتم. گوش خوبي دارم و مي دانستم که مي توانم در ريتم بعضي از قطعات باقي بمانم. اما از به ياد داشتن نت و به کار ‏گيري آن چيزي نمي دانستم. سوندهايم تنها لحن صداي مرا شنيده بود. او گفته بود که بسيار خوب خواهم بود. ‏
‏<‏strong‏>کي شروع کرديد به تمرين کردن؟<‏‎/strong‏>‏همزمان با اتمام بازي در دزدان کارائيب 3 شروع کردم. دوساعت راه براي رفتن سرصحنه و همين زمان هم براي ‏برگشت لازم بود. بي وقفه در طول مسير به پارتيشن ها گوش مي کردم. چندين نسخه. و سپس به همراهي موسيقي بدون ‏آواز. سرم را پر از اين موسيقي کردم. ‏

‏<‏strong‏>با يک معلم آواز کار کرديد؟<‏‎/strong‏>‏همه به من مي گفتند که بايد يک معلم آواز بگيرم اما هر چقدر موسيقي را بيشتري مي شناختم کمتر به انجام اين کار ‏حاضر مي شدم. نمي توانستم خودم را همراه با يک مربي آواز تصور کنم. هيچ چيز برايم مثل آواز خواندن غريب ‏نيست، اما با اين احوال براي موفق شدن بايد خودم را روي سيرتکويني نقش متمرکز کنم. احتياج دارم ببينم به کجا مي ‏روم. ‏
‏<‏strong‏>بعد به همراه بروس ويتکين نوازنده سابق گروه تان کيدز که حالا متخصص صداست به يک استوديو ضبط ‏رفتيد...<‏‎/strong‏>‏بله، من تنها جلوي اتاق فرمان بودم و بروس پشت دگمه ها. اين آدم مثل يک برادر است. ما با هم درهمه گروه ها کار ‏کرديم، با هم سفر کرديم. دوران نوجواني با هم زندگي مي کرديم. مادرش براي من مادر دوم بود. خيلي به من کمک ‏کرد و همينطور – دوستي اش - ايمني بخش بود. حقيقتا براي رسيدن به نقش سوئيني بسيار مهم بود....‏
‏<‏strong‏>ونسا پارادي - خواننده و بازيگر فرانسوي و همسر جاني دپ– و خانواده تان در جريان تمرين هاي آوازتان ‏بودند؟<‏‎/strong‏>‏بعد از ديدن ماکت ها در لوس آنجلس، آوازهاي ضبط شده را دادم به دست ونسا. اين احساس را داشتم که خودم را ‏مسخره خواهم کرد. او - بعد از شنيدن شان - به من گفت: واقعا خودتي؟
‏<‏strong‏>چرا يک رگه پهن سفيد در موهاي سوئيني تاد هست؟<‏‎/strong‏>‏فکر اوليه اين بود که رنج غير قابل تحملي بر او وارد شده، او طرده شده و به زندان افتاده است. اين رگه موي سفيد ‏نشان اين خشم وحشتناک است. اين اولين باري نيست که کسي اين فکر را داشته است. اما موثر است، معرف يک ‏حکايت است بدون آن که لازم به توضيح اضافه باشد. پسر برادرم يک رگه موي سفيد همين شکلي دارد.‏

‏<‏strong‏>آماده سازي تان شامل چه کارهايي بود؟<‏‎/strong‏>‏با کار کردن بر روي نگاه شروع کردم. همه داستان او در آن خلاصه مي شود. حس مي کردم که نگاه او بايد همزمان ‏بسيار نافذ و خيره به دوردست باشد تا متوجه بشويم چيزهاي بسياري را تجربه کرده است. فکر حلقه هاي بنفش و قهوه ‏اي دور چشم نمايانگر تنهايي هراسناک است. انگار که سوئيني هرگز نمي خوابد. ‏
‏<‏strong‏>آيا از بازيگراني که قبل از شما نقش سوئيني تاد را ايفا کرده اند، الهام گرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏من وتيم خيلي زود به خودمان گفتيم که نبايد مثل لن کاريو يا ميشل سيروريس بود، چرا يک سوئيني پانک / راک ‏نسازيم، يک سوئيني متفاوت؟ اگر از کسي الهام گرفته باشيم، بيشتر پيترلوره در فيلم دست هاي اورلاک[‏Mad Love‏] ‏يا لان چيني است. تا حال فيلم پنالتي[1920، والاس ورسلي] او را ديده ايد؟ او نقش کسي را بازي مي کند که پاهايش از ‏زانو به پايين قطع شده است، منقلب کننده است. ‏
‏<‏strong‏>چرا سوئيني؟ چرا اين فيلم؟<‏‎/strong‏>‏شخصيت فيلم به طرزي باور نکردني آشفته کننده است. خرده شده، متحير کننده، اما دلچسب. نقش او و فيلم بسيار ‏جلوتر از زمان خود هستند. ‏
‏<‏strong‏>خيلي حال به هم زن نبود؟<‏‎/strong‏>‏به جز خودم همه کيسه زباله به تن کرده بودند. يک شمارش معکوس بود. سه، دو، يک... حرکت ! و سپس يکهو طوفان ‏نوح آغاز مي شد. براي خون مصنوعي از رنگي کمي اغراق شده که بايد به نارنجي مي زد، استفاده کرديم. شبيه سس ‏کارامل بود و خطرناک، ممکن بود رويش ليز بخوريم!‏

‏<‏strong‏>ساشا بارون کوهن نقش سلماني ديگري را بازي مي کند. وقتي که بورات نيست، چطور است؟<‏‎/strong‏>‏آن طوري که تصور مي کردم، نبود. او واقعا مهربان است، بسيار درست و حتي با ظرافت. معادل امروزي پيتر سلرز.‏
‏<‏strong‏>بعد از شش فيلم مشترک با تيم برتون موارد عدم توافق پيش مي آمد؟<‏‎/strong‏>‏ما هرگز سر سوئيني با هم جر و بحثي نداشتيم... مثل هميشه هم آهنگ بوديم. در نهايت تيم برادر من است. خانواده من ‏است. اين چيزي است که در شروع بيشتر از هر چيزي نگران کننده است. ابتدا بايد اطمينان پيدا کنم که او را مايوس ‏نکرده ام، بعد از کار خودم اطمينان بيابم. من با آنچه که کرده ام، موافق هستم.‏
‏<‏strong‏>در طول فيلمبرداري، دخترتان ليلي رز در لندن به علت يک بيماري خطرناک در بيمارستان بستري ‏شد....<‏‎/strong‏>‏بدترين لحظه عمرم بود. توضيح دادنش غير ممکن است. کلمات از بيان آن عاجز هستند. وقتي فکر مي کنم تيم و تمام ‏گروه کار را متوقف کردند و منتظر ماندند.... حتي مطمئن نبودم که دوباره به سر کار برگردم. درمورد آن با تيم حرف ‏زدم و به او گفتم: بايد کس ديگري را پيدا کني.... وقتي دخترم سلامت خود را بازيافت و هر هزارم ثانيه - برايم - جشني ‏بود. پس مي بايستي دوباره خودم را عرق کار کنم و به خاطر تيم دوباره به سرصحنه برگردم. ‏
‏<‏strong‏>آيا نظر خانواده تان در بازي تان نقش دارد؟<‏‎/strong‏>‏ونسا و ليلي رز به ديدن چارلي و کارخانه شکلات سازي رفتند. اما من درخانه منتظر آنها بودم. به هنگام بازگشت ‏دخترم به من گفت:" تو خيلي عجيبي". به خودم گفتم که فيلم خوب بوده است.‏
‏<‏strong‏>از آن زمان تا حال فيلم چارلي را نديده ايد؟<‏‎/strong‏>‏نه. دوست ندارم فيلم هايي که در آنها بازي کرده ام را ببينم. دوست دارم آن ها را سرصحنه کشف کنم، اما فکر ديدن آن ‏ها را در آينده نمي توانم تحمل کنم. هميشه لحظه اي هست که به خودمان مي گوييم : واي، چرا اين کار را کردم؟ ازديدن ‏خودم متنفر هستم. وقتي که فيلم ضبط شد صفحه را برمي گردانم وبه چيز ديگري فکر مي کنم.‏

‏<‏strong‏>يعني به ديدن سوئيني هم نخواهيد رفت؟<‏‎/strong‏>‏شايد قسمت هايي از آن را نگاه کنم. چيزهايي هست که خيلي دوست دارم ببينم شان، اما متاسفانه خودم در آنها هستم. ‏
‏<‏strong‏>جدا شدن از اين نقش دشوار بود؟<‏‎/strong‏>‏چند هفته طول مي کشد که از ته مانده نقش خلاص شدم، سوئيني شخصيتي مثل ناخدا جک اسپارو نيست.‏
‏<‏strong‏>شما ناخدا جک را خيلي دوست داريد. اما از تبديل شدن به يک جک آدم آهني در ديسني لند چه احساس ‏داريد؟<‏‎/strong‏>‏فکر اينکه نقش من براي ابد تبديل به يک جور ماشين بشود که نوه هايم آنرا خواهند ديد، تنم به لرزه مي افتد. پذيرفتن ‏اش سخت بود، اين که اين شخصيت در ديسني لند باشد بسيارمضحک است. همان قدر مسخره که ديدن يکي ديگر از ‏نقش هايي که بازي کرده ام مانند رائول داک - ترس و نفرت در لاس وگاس -....‏
‏<‏strong‏>از دست کاپيتان جک خسته شده ايد؟<‏‎/strong‏>‏بهتر بگوييم احساس عجيبي است. همه جا خودم را مي ديدم، حتي روي پاکت کورن فلکس و محصولاتي از اين دست. ‏همه اين ها آن قدر غير قابل باور بود که سر آخر تصميم گرفتم از بودن در اين فيلم افتخار کنم.‏
































جشنواره♦ سينماي ايران


‏بيست و ششمين جشنواره بين المللي فيلم فجر از فردا به طور رسمي کار خود را آغاز مي کند. ‏

فيلم هاي مذهبي‎‎
‏ فيلم هاي بخش مسابقه سينماي ايران رامي توان فيلم ها در يک نگاه به 3 دسته کلي تقسيم کرد.‏‏ دسته اول فيلم هايي هستند که با اينکه بغير از دو فيلم – خسرو معصومي، کمال تبريزي –مضموني مذهبي ‏دارند، از ديدگاه سينمائي مي توانند قابل اعتناء باشند: همين سادگي(رضا ميرکريمي)، آتش سبز(محمد رضا ‏اصلاني)، کنعان(ماني حقيقي)، هامون و در يا و خداوند را حجي کن(ابراهيم فروزش)، هميشه پاي يک زن ‏در ميان است(کمال تبريزي)، آواز گنجشک ها(مجيد مجيدي)، باد در علفزار مي پيچد(خسرو معصومي)، ‏خاک آشنا(بهمن فرمان آرا) را مي توان جزو اين دسته طبقه بندي نمود. ‏
‏ گروه ديگر کارگردان ها و فيلم هايي هستند که همسو با سياست هاي ارشاد فيلم ساخته اند. تهيه کنندگان اين ‏فيلم ها يا عموما دولتي هستند و يا افرادي شخصي که از معتمدين دولت بوده و از آنها هزينه هاي ساخت فيلم ‏را دريافت کرده اند. در بررسي دقيق تر فيلم هاي اين بخش را نيز مي توان به کارهاي مذهبي يا به قول ‏ارشادي ها معناگرا تقسيم کرد و برخي ديگر را باز هم با تعريف دولت جديد در راستاي سينماي ملي که آن هم ‏به بيان تاريخ و انديشه هاي مذهبي مي پردازد و در بن به همان دسته اول معناگرا ختم مي شود. ‏
فيلم هاي اين دسته عبارتند از: آن مرد آمد (حميد بهمني)، احضار شدگان (آرش معيريان)، استشهادي براي ‏خدا (عليرضا اميني)، پرچم‌هاي قلعه كاوه (محمدنوري زاد)، تولدي ديگر (عباس رافعي)، جعبه موسيقي ‏‏(فرزاد موتمن)، در ميان ابرها (سيدروح اله حجازي)، ستايش (محمدرضا رحماني)، سهم گم‌شده (حسن ‏نجفي)، شب (رسول صدرعاملي)، فرزند خاك(محمدباشه آهنگر). ‏
‏ در اين بخش چند فيلم هاي ديده مي شود که کارگردان يکي از آنها محمد نوري زاد يا مسعود ده نمکي دوم ‏است. نوري زاد از نويسندگان کيهان وگردانند گان برنامه هويت است. کارگردان هاي اول اين بخش هم ‏کساني هستند که فيلمهائي باسرمايه دولت و باانديشه طالباني ساخته اند.‏
دسته سوم فيلم ها نيز جزء لاينفک سينماي ايران يعني فيلمفارسي ها هستند. فيلمفارسي هايي که در هيات هاي ‏تازه با شکلي مدرن ظاهر شده و البته در ارشاد دولت نهم از آثار برجسته به شمار مي روند: محيا (اكبر ‏خواجويي)، خواب زمستاني (سيامك شايقي)، حس پنهان (مصطفي رزاق كريمي)، انعكاس(رضا كريمي) نيز ‏در اين گروه جاي مي گيرند.‏
اين فيلم ها در حالي انتخاب شده اند که جمال شورجه کارگردان ارزشي "نظام" عضو هيئت دست راستي ‏منصفه مطبوعات و عضو هيات انتخاب گفته بود: "ما به هيچ وجه سليقه اي برخورد نکرده ايم و اين فيلم ها ‏چون ساختار خوبي داشته اند برگزيده شده اند" و اين در حاليست که عملا تمامي فيلم هاي متعلق به نسل تازه ‏سينماي ايران از حذف شدند. ‏
‎‎سانسور 70 درصدي‎‎
برخي از آثار سينمايي که انتخاب نشده بودند از همان لحظات اوليه اعلام ليست با و اکنش مطبوعات مواجه ‏شدند. به طور مثال 3 فيلم دايره زنگي ساخته پريسا بخت آور که به موضوع ماهواره در جامعه ايراني، صد ‏سال به اين سال ها کار سامان مقدم با داستاني ملودرام درباره وضعيت يک زن به نام ايران که 3 دهه زندگي ‏در ايران را پشت سر مي گذارد و آتشکار اثر محسن امير يوسفي که با بهشت، دوزخ و برزخ را به شکلي ‏طنزآميز تصوير مي کشد يک جاحذف شدند. ‏
شورايعالي تهيه کنندگان و کانون کارگردان هاي خانه سينما هم در واکنش به حذف اين فيلم ها وزارت ارشاد ‏را تهديد کردند که جشنواره را تحريم مي کنند و جعفري جلوه معاون سينمايي صفار هرندي با آنان تشکيل ‏جلسه داد تا قضيه را فيصله دهد. نتيجه پذيرش فيلمها با سانسور هاي عجيب و غريب بود.‏
‏ فيلم صد سال به اين سال ها با 30 دقيقه اصلاحيه و دايره زنگي با 70 دقيقه مورد حذفي رو به رو شد که در ‏تاريخ سانسور ايران بي سابقه است. اساسا معلوم نيست وقتي از فيلمي 120 دقيقه اي 70 دقيقه آن سانسور ‏شود چه از فيلم باقي مي ماند. ‏
هدايت فيلم تهيه کننده صد سال به اين سال ها همان ابتدا با اعلام اين مسئله فيلم را از جشنواره بيرون کشيد. و ‏مرتضي شايسته تهيه کننده فيلم نامه اي اعتراضي به وزارت ارشاد نوشت.‏
‏ در پي او منيژه حکمت وعليرضا داود نژاد کارگردانهاي مستقل سينماي ايران د رنامه هاي سرگشاده خود به ‏وزارت ارشاد معترض شدند.‏
و سرانجام د رآستانه برگزاري جشنواره بيانيه اعتراضي سينما گران انتشار يافت.‏





















چهره ♦ چهار فصل




موفقيت جوانان ايراني در حوزه هاي مختلف، علي رقم محدوديت ها و نارسايي هاي موجود در ايران، پديده اي انکار ‏ناپذير است. شکوفايي استعداد ها و به کار گيري آنها در راستاي توليد انديشه هاي نو و محصولات عيني باعث شده نخبه ‏گان ايراني علاوه بر خود باوري، بتوانند توليدات خود را چه در حوزه هاي داخلي و چه در حوزه هاي خارجي با جديت ‏ارائه نموده و در بسياري از موارد حتي به رقابت در قالب جهاني بپردازند‏‎.‎‏ يکي از اين جوانان با استعداد، کيان اماني ‏عکاس جواني است که اخيراً برنده آخرين دوره جايزه عکس کاوه گلستان شد...‏

گفت‎ ‎و گو با کيان اماني‎ ‎برنده آخرين دوره جايزه عکس کاوه گلستان‏‎‎محافظه کاري ذاتي ما ايراني ها‏‎‎
کيان اماني روزنامه نگار و عکاس متولد شهريور 1359 در تهران است. او فارغ التحصيل کارگرداني سينما و ‏روزنامه نگاري است و در دوران تحصيل علاوه بر ساخت چند فيلم کوتاه و نيمه بلند، به فعاليت روزنامه نگاري و ‏عکاسي خبري پرداخت. از سال 1379 تاکنون با روزنامه هاي انتخاب، شرق، اعتماد، حيات نو، جوان، همشهري، ‏خبرگذاري‎ CHN ‎و خانه هنرمندان ايران همکاري نمود. او در دوران فعاليت حرفه اي خود در چند مسابقه عکاسي ‏شرکت کرد و جوايز متعددي، از جمله مسابقه عکس کاوه گلستان را دريافت کرده است. ‏
‎‎آقاي اماني شما قبل از اينکه يک ژورناليست يا فتوژورناليست بشويد يک فيلمساز بوده ايد، لطفا قدري در ‏خصوص فعاليت هايتان در حوزه فيلمسازي توضيح دهيد.‏‎ ‎در حوزه فيلم سازي چند فيلم مستند ساخته و چند فيلم هم تدوين کرده ام. براي چند فيلم سينمايي و تلويزيوني هم عکاسي ‏کرده ام. بعضي از کارهاي مستندم هم از شبکه هاي مختلف پخش شد. مثل فيلمي که در مورد يک خانه در ميدان شوش ‏تهران ساخته بودم. اين خانه محل تجمع تعدادي آدم هاي خاص با فرهنگ و مناسبات اجتماعي خاص خودشان است که ‏هر جمعه در آنجا براي مسابقه جنگ خروس ها جمع مي شوند. فيلم به بررسي فرهنگ، ادبيات و رسوم خاص آنها در ‏روز مسابقه مي پردازد. فيلم ديگري هم در خصوص روستاي ابيانه ساخته ام. اين دو فيلم از شبکه هاي مختلف خارجي ‏پخش شد. براي يک فيلم سينمايي و مستند کارگردانان سينماي ايران و... عکاسي کرده ام‏‎.‎
‎‎در حوزه عکاسي چطور در چه قالبي فعاليت داشته ايد؟‎ ‎هم عکاسي خبري کرده ام و هم عکاسي مستند اجتماعي، اما تمرکزم بيشتر در خصوص عکاسي خبري بود چون ‏عکاسي خبري به هر شکل شغل و منبع درآمد من محسوب مي شود‏‎.‎
‎‎چرا به عکاسي فيلم اشاره نکرديد؟‎ ‎در کارنامه عکاسيم عکس هاي خبري و مستند اجتماعي را بيشتر مورد توجه قرار مي دهم چون عکاسي فيلم و سريال ‏برايم جذابيتي نداشته و ندارد. دليلش هم اين است که در عکاسي فيلم، عکاس بايد هميشه در اختيار تيم فيلمسازي باشد و ‏اجازه هيچ خلاقيت و دخالتي بر عکس ندارد، در اين شرايط امکان بروز خلاقيت خيلي پايين است، از اين بابت عکاسي ‏فيلم هيچ گاه براي من جذاب نبوده است‏‎.‎
‎‎عکاسي را با چه عنواني آغاز کرديد؟‎ ‎عکاسي حرفه اي را با عکاسي خبري آن هم در حوزه فرهنگ و هنر شروع کردم. و عکاسي مستند اجتماعي را هم در ‏کنار آن پيش بردم‎.‎
‎‎چرا در حوزه فرهنگي؟‎‎چون حوزه فرهنگي نسبت به حوزه هاي ديگر سالم تر و با روحيات من سازگار تر است به خصوص عکاسي در حوزه ‏تئاتر. البته اين حوزه هم مشکلات خودش را دارد‎.‎
‎‎مثلا چه مشکلاتي؟‎‎اگر شما از يک تئاتر عکاسي کنيد، کارگردان تئاتر در مقابل دادن اجازه عکاسي از تئاترش، انتظار دارد يک سي دي ‏از عکس ها را هم به او بدهيد، در غير اين صورت به احتمال قوي با عکاسي شما موافقت نمي کند. اين کارگردان به ‏اين موضوع فکر نمي کند که عکس هاي شما باعث معرفي کار او به مخاطبان مي شود و اگر شما وقت نگذاريد و ‏عکس خوب از اثر هنري او تهيه نکنيد ديگر امکان مطرح شدن براي او خيلي کم است. در واقع وقتي از يک تئاتر ‏عکاسي مي کنيد آن اثر را براي هميشه ثبت کرده ايد‎.‎
‎‎بله درست است، در دنيا داشتن چنين انتظاري از عکاس خلاف عرف و اخلاق و يا شايد قوانين حرفه اي ‏باشد، اما چه ايرادي دارد که يک سي دي هم از عکس ها به آن کارگردان بدهيد؟‎ ‎به ظاهر اشکالي ندارد اما انجام اين کار در واقع شکستن چارچوب هاي حرفه اي و نظام کاري عرفي است، در عين ‏حال توقعات را هم بيش از پيش مي کند و اين خوب نيست. با آمدن دوربين ديجيتال اين حالت تشديد شده، با ظهور ‏دوربين ديجيتال عکس ها سريعا قابل رويت است و شما مي توانيد در عرض چند دقيقه حاصل کار را روي سي دي ‏ارائه کنيد. اين امکان شبهه اي را نيز براي آن کارگردان ايجاد مي کند که چون به ظاهرهزينه کمتر شده و ارائه کار هم ‏ساده تر، پس داشتن سي دي عکس ها حق اوست و در بسياري موارد اين گمان را هم دارد که لطف نموده و اجازه داده ‏تا از کارش عکاسي کنيم و اصلا به اين موضوع توجه ندارد که شما براي ثبت اين عکس ها چه هزينه و چه انرژي را ‏صرف کرده ايد‎.‎
‎‎خوب اين چيز ها که شما نام مي بريد در حوزه هاي ديگر هم هست، چرا به آن حوزه ها جذب نشديد؟‎ ‎‎‎اين به جهان بيني و علائق هر فرد بستگي دارد شايد هم تا به حال بستر مناسبش برايم فراهم نشده است‎.‎
‎‎شما به عنوان عکاسي که حوزه هاي مختلف عکاسي را تجربه نموده ايد و در آن موفق بوديد چه نوع الگوي ‏کاري را رعايت کرده ايد؟‎ ‎براي من در عکاسي عموما الگويي خاص مثل دستور آشپزي وجود ندارد. گرفتن عکس خوب در اين حوزه به جهان ‏بيني و نوع نگاه عکاس بستگي دارد. البته در عکاسي خبري چون شما در اختيار مرجعي هستيد که براي آن عکاسي مي ‏کنيد مي بايست در چارچوب هاي خاص آنجا کار کنيد، ممکن است بسياري از عکس هاي خوب شما تاييديه لازم را ‏براي انتشار دريافت نکند. البته فکر مي کنم باهوش بودن و شناخت از موضوع کمک بسيار زيادي در عکاسي خبري ‏به عکاس مي کند، اما عکاسي مستند اجتماعي اينطور نيست، در آنجا صاحب اختيار شما هستيد. من عموما در اين ‏حوزه به اين شکل کار مي کنم که ابتدا موضوعي را انتخاب و طرح اوليه آن را مشخص مي کنم، بعد در مورد آن ‏تحقيق، مطالعه، برنامه ريزي و سپس پروژه را آغاز مي کنم، معمولا اين گونه پروژه ها زمان زيادي را براي به ‏سرانجام رسيدن مي طلبد‏‎. ‎
‎‎شما عکس هاي خوبي داشتيد که در چند مسابقه شرکت داديد، جايزه هم برده ايد، در مورد آنها توضيح بدهيد‎. ‎‎‎در اولين دوره مسابقه عکس سمپوزيوم مجسمه سازي تهران شرکت کردم که در آنجا اول شدم. در اواخر سال 85 هم ‏در رقابتي به نام شهر زشت و زيبا شرکت کردم که هم در بخش شهر زشت و هم در بخش شهر زيبا مقام اول را کسب ‏کردم. در اين مسابقه هم دو قطعه عکس از زشتي ها و زيبايي هاي شهر تهران ارائه کردم و چند مسابقه ديگر. اما ‏ارزشمند ترين رقابتي که در آن حضور داشتم مسابقه عکس کاوه گلستان بود که سومين و آخرين دوره آن سال 1385 ‏برگزار شد. در آن رقابت نيز مقام اول را کسب نمودم. مجموعه عکس ارائه شده در اين مسابقه روايت تصويري بود با ‏نام بهترين سال هاي زندگي ما.‏‎ ‎
‎‎به لحاظ ارزش حرفه اي، مسابقه عکس گلستان از اهميت بالايي برخوردار است، مجموعه شما در اين ‏رقابت برنده شد، لطفا قدري در مورد ويژگي هاي اين اثر صحبت کنيد‎. ‎در اين رقابت مجموعه عکسي را ارائه کردم که کل مجموعه در کمتر از چند دقيقه عکاسي شد.اين مجموعه روايت ‏ماجراي دو زوج جوان و برخورد پليس با يکي از آنها بود. اسم انتخاب شده براي اين مجموعه سال هاي زندگي ما نام ‏فيلمي به کارگرداني ويليام وايلر بود که در سال 1946 برنده جايزه اسکار شد. داوران مسابقه عکس کاوه گلستان دکتر ‏قندي، بهمن قبادي، اميد صالحي، کاترين داويد و عباس کوثري بودند، که مجموعه مرا به عنوان مجموعه برگزيده ‏انتخاب کردند. البته مسابقه آنطور که بايد ختم به خير نشد‎. ‎‏ ‏
‎‎منظورتان از ختم به خير نشد چيست؟‎ ‎آن سال به مسابقه عکس کاوه گلستان اجازه برگزاري نمايشگاه داده نشد و برگزار کنندگان ناچار عکس ها را در وب ‏سايت مربوط به مسابقه قرار دادند. اما گويا يک هفته بعد از انتشار عکس ها دو نفر دختر و پسري که در فريم آخر ‏بودند با گالري گلستان تماس گرفته و خواستند که عکس ها از روي سايت برداشته شود، و اگر نه آنها از راه قانوني ‏اقدام خواهند کرد. مسئولين سايت نيز اجباراً عکس ها را برداشتند. البته حق با آن زوج جوان بود، چون طبق قانون، ‏پارک ها در عين حالي که مکان عمومي به شمار مي روند حريم شخصي افراد نيز محسوب مي شوند ولي من از اين ‏موضوع اطلاع نداشتم، اما خوشبختانه آن زوج از شکايت شان صرف نظر کردند. البته بعد ها ديدم که اين عکس ها در ‏مواردي در سايت هاي مختلف مورد سو استفاده قرار گرفت‏‎. ‎

‎‎مجموعه شما از ديد داوران بهترين مجموعه بود، فکر مي کند که اثر شما چه ويژگي را دارا بود که شايسته ‏اول شدن شناخته شد؟‎ ‎اين سوال را بايد از خود داوران بپرسيد در اين باره من نمي توانم پاسخ صحيح بدهم اما اگر بخواهم نظر خودم را بگويم ‏فکر مي کنم دليلش اين است که عکس هاي من عموما پس زمينه حسي و عيني دارد، مثلا در مجموعه عکس بهترين ‏سال هاي زندگي ما، روايت من اعتراضي است به شرايط امروز‎.‎‎ ‎‎‎شما به عنوان يک عکاس خبري و مستند اجتماعي، عموما با چه محدوديت هايي مواجه هستيد؟‎ ‎در خصوص عکاسي خبري بزرگترين محدوديت سياست رسانه اي است که برايش کار مي کنيد، آنها محدوده اي دارند، ‏که عکاس راهي جز پذيرفتن آن را ندارد. محدوديت هاي بعدي هم در حوزه عکاسي خبري و هم مستند اجتماعي ‏مشترک است، مثلا نظارت و به نوعي دخالت نهاد هاي مختلف در فرايند تهيه عکس. در بعضي از موارد به چيزهاي ‏عجيب تر نيز بر مي خوريد، مثلا در يک حادثه رانش زمين ماشيني به داخل جوي آب افتاده بود و من مشغول عکاسي ‏از آن بودم در آنجا مامور آتش نشاني که براي کار ديگري آمده بود به عکاسي من اعتراض کرد. در صورتي که ‏عکاسي از آن محل و از آن حادثه هيچ منع قانوني نداشت و مامور آتش نشاني هم حق ممانعت از کار من را نداشت، اما ‏او اين حق را براي خودش قائل بود که مانع کار يک عکاس خبرنگار بشود. من به درستي نمي دانم دليل اين اتفاقات ‏چيست. اما اين ها قوانين نانوشته اي است که شايد به محافظه کاري ذاتي ما ايراني ها بر مي گردد‏‎.‎
‎/strong>‎چه برنامه اي براي آينده حرفه اي خودتان داريد؟‎ ‎بعد از اين هم در هر شرايطي به کار خودم ادامه مي دهم. اما نمي خواهم ديگر در مسابقات دولتي حضور پيدا کنم، چون ‏در اين رقابت ها عکس و عکاس قرباني سياست هاي مسابقه مي شوند. محدوديت هاي موجود در مسابقات دولتي باعث ‏مي شود که احترام و شان عکاس و اثرش از بين برود. در اين رقابت ها مهم سياست مسابقه است نه رقابت. مي خواهم ‏عکس هاي مستند اجتماعي ام را در قالب مجموعه به صورت کتاب منتشر کنم، در عکاسي مستند اجتماعي آثار شما به ‏شکل جدي مورد قضاوت قرار خواهد گرفت. همچنين فعاليت سينمايي ام را به شکل جدي تري ادامه خواهم داد‏‎. ‎






سريال روز♦ تلويزيون


‏شبکه پنجم سيما يا شبکه تهران از بدو شروع به کار خود بسيار قدرتمند و پيگير به ساخت مجموعه هاي ‏تلويزيوني همت گذارد. اما هرچه زمان پيش رفت از کيفيت آثار توليدي اين شبکه کاسته شد. البته اين نکته به ‏عوامل بيشماري وابسته بود که يکي از مهم ترين آنها، عوض شدن پي درپي مديران شبکه-پس از رفتن ‏بهروز مفيد- است. با اين هنوز توليد و نمايش سريال هاي متفاوتي چون "مار و پله" با تمام نقص ها و ضعف ‏هايش، نشان از به جا ماندن مقداري از آن ايده آل هاي اوليه دارد....‏

‎‎مار و پله‏‎‎
کارگردان: سيد محسن يوسفي. نويسنده: سيد محسن يوسفي، جواد طالبي. مشاور فيلمنامه: محمد حسين لطيفي. ‏تهيه کننده: فاطمه سمرقندي، طراح صحنه و لباس: فرامرز بادرامپور. تدوين: مجيد قرباني زاده. مدير ‏فيلمبرداري: ناصر محمود کلايه، حميد حاجي نوري. صدا بردار: ميرحسين مهدوي. مديرتوليد: سعيد دليري. ‏طراح گريم: سوسن رستگار. موسيقي: حميد رضا صدري. بازيگران: دانيال حکيمي[سيروس]، زيبا ‏بروفه[خورشيد پاليزي]، عبدالرضا اکبري[شاهرخ برزين]، فخرالدين صديق شريف[مامور ماليات]، شهرام ‏قائدي[قدرت]، شهره سلطاني[مينا]، رضا بنفشه خواه، عزيز هنرآموز، مهسا مهجور.‏
‎‎نبود مشاور!!‏‎ ‎
در نگاهي به مجموعه‌هاي تلويزيوني پائيز امسال اولين چيزي که جلب توجه مي کند وجه جسارت و نوآوري ‏در انتخاب مضامين است. البته نبايد فراموش کرد که ابراز جسارت در روزگار ما پاداش که نه، بلکه تاوان ‏سنگيني در پي دارد. بروز واکنش هاي افراد کم صلاحيت و گاه بدون صلاحيت در امور هنري سبب وارد ‏آمدن ضربات جبران ناپذيري به کارنامه هنرمندان و در نهايت رسانه سفارش دهنده اين مجموعه ها مي شود. ‏جنجال ها و واکنش هاي غير عقلاني به وجود آمده در مقابل پخش سريال هاي "حلقه سبز"، "ساعت شني"، ‏‏"روزگار قريب"، "شهريار"، "بيداري" و "بيصدا فرياد کن" و"مار و پله" از اين گونه اند. ‏
مجموعه تلويزيوني "مار و پله" که اين روزها از شبکه پنجم سينما در حال پخش است، ماجراهاي زني به نام ‏خورشيد پاليزي است. همسر وي سيروس مخفيانه و به دور از چشم او شرکتي به راه انداخته و براي فرار از ‏ماليات، کارمندان شرکت خود را سه نفر معرفي کرده است. سيروس زد و بندهايي در بازار انجام داده و پول ‏هنگفتي به دست مي آورد. اما خورشيد، که کارشناس موفق و خبرۀ امور مالياتي است، با همکاري دوست اش ‏مينا دفتر مخفي شرکت سيروس را پيدا مي کند و در ادامه با تعقيب او پي به وجود کارخانه اي مي برد که ‏همسرش قصد خريد غيرقانوني آن را دارد. سيروس که تمام نقشه هايش توسط همسرش افشاء شده است ‏مجبور مي شود تمام ماليات هاي شرکتش را بپردازد. شاهرخ برزين که يک سرمايه دار معتبر بازار است ‏کارخانه اي متروک را به بهانه راه اندازي خريداري کرده و وام کلاني از بانک دريافت مي کند. اما مخفيانه ‏کارخانه را متروکه نگه مي دارد. برزين براي فرار از ماليات، از خورشيد شکايت کرده و او را متهم به ‏رشوه گيري مي کند. خورشيد به همراه همسر و دوستش به سراغ قدرت نوکر برزين مي رود تا سر نخي از ‏او و کارخانه متروکه اش پيدا کند. برزين متوجه اين اقدام مي شود و قدرت را اخراج مي کند. در روز تشکيل ‏شوراي حل اختلاف برزين به جرم ندادن ماليات، جعل عنوان و رشوه دادن محکوم شناخته مي شود. ‏

ساختار محتوايي اثر به زد و بندهايي مي پردازد که ميان سرمايه داران جامعه و برخي از نمايندگان دولت ‏صورت گرفته است. رشوه دادن، فرار از ماليات هاي سنگين و نبود امنيت کاري براي کارخانه داران ازجمله ‏عواملي است که فيلمنامه به آنها مي پردازد. روند بسط و گسترش داستان درآغاز، به خوبي صورت مي گيرد. ‏اما در ادامه با رها شدن برخي از اتفاقات و شخصيت ها از انسجام ساختاري اثر کاسته مي شود. به عنوان ‏مثال : شخصيت مينا که در شروع به عنوان دوست خورشيد معرفي مي شود در ادامه داستان به شخصيتي ‏منفعل و تک بعدي تبديل مي شود که نبودنش تاثير مخربي بر ساختار اثر وارد نمي کند. ديالوگ ها بيشتر از ‏آنکه در راستاي پيشبرد حوادث، روشن ساختن انگيزه شخصيت ها باشد تنها کارکرد اطلاعاتي دارد. در بخش ‏کارگرداني، با دکوپاژ و قاب بندي پيچيده و بکري از سوي کارگردان مواجه نمي شويم. نماها بسيار ساده و ‏ابتدايي گرفته شده است. بيشتر پلان ها در زاويه باز گرفته شده و اين تمهيد تاثير منفي فراواني بر ارتباط ‏مخاطب با اثر مي گذارد. زيرا تلويزيون به دليل ويژگي متفاوتي که با سينما دارد بايد بيشتر از نماهاي نزديک ‏استفاده کند تا فرآيند ارتباطي مخاطب به سهولت انجام گيرد. اين نکته اي است که کارگردان کمتر به آن توجه ‏کرده است. عدم استفاده از ترکيب بندي هاي تصويري، ميزانسن هاي گيرا، ريتم مناسب در نماها و... از ‏نکات اصلي ضعف در بخش کارگرداني به شمار مي آيد. ‏

نکته قابل اشاره ديگري که کارگردان از آن غافل شده، توجه نکردن به جزئيات صحنه است. کارگردان بيشتر ‏دکوپاژش را بر کليت بازيگر استوار کرده و از رفتارها و کنش هاي ريز بازيگر در ارتباط با شخص مقابلش ‏و يا اشياء صحنه غافل مانده است. ترکيب بازيگران سريال هم به خوبي انجام نگرفته است. به غير از دانيال ‏حکيمي که به خوبي از عهده ايفاي نقش سيروس برمي آيد. بقيه بازيگران بازي قابل اعتنايي از خود بروز ‏نمي دهند. زيبا بروفه دوباره در نقشي مشابه با نقش هاي قبلي خود ظاهر شده، شهره سلطاني هم به خاطر ‏شخصيت خنثي مينا مجالي براي خلاقيت پيدا نکرده است. بازيگران فرعي هم که بسيار ناشيانه انتخاب و ‏گزينش شده اند. بازيگران فرعي در فضاسازي اثر و تاثير بر شخصيت هاي اصلي بار مهمي در درام به ‏دوش مي کشند. و اگر درست انتخاب نشوند ضربه مهلکي بر پيکره اثر وارد مي شود. به نظر مي رسد اگر ‏يوسفي در کنار خود از مشاور براي انتخاب عوامل خود سود مي جست نتيجه حاصله، بسيار جذاب تر و ‏تاثيرگذارتر از اکنون مي شد. ‏


















قا ب♦ چهارفصل


به نظر مي رسد که "اغراق"، اين خصلت جدايي ناپذير "کارتون"، منشاء شبهاتي درباره نياز به مهارت در طراحي ‏باشد. اغراقي که ظاهر اشکال را گوژ و معوج مي کند تا باطن را تبلوري ديگر بخشد. قواعد و تناسبات طراحي ‏کلاسيک را ريشخند مي کند تا ذات قداست زداي خود را به رخ کشد. اما آيا اين قاعده شکني و اغراق، سبکسرانه و بي ‏هيچ تعهد به اصول زيبايي شناسانه صورت مي گيرد؟
‏‎‎بازيگوش اما قاعده مند‎‎ضرورت طراحي در کارتون‏
ظاهراً شکي نبايد وجود داشته باشد که "کارتون" به عنوان زيرمجموعه اي از هنرهاي بصري نيازمند مهارت در ‏طراحي است، اما از آنجا که ناف اين هنر را با شيطنت و سرکشي بريده اند، اين اصل مسلم هنرهاي ترسيمي را هم زير ‏سئوال برده است.‏
اگر تصوير انسان نمونه اي داوينچي را کنار کاراکتر معروف "مورديلو" بگذاريم تا حدي به دلايل اين شک و شبهه پي ‏خواهيم برد. اين آدمک گرد و قلنبه با چشمان گرد و بيني در ابعاد گريپ فروت از هيچ ملاک و معيار طراحي کلاسيک ‏تبعيت نمي کند و مسلماً در دايره کذايي مخلوق داوينچي لق خواهد زد. ‏
به نظر مي رسد که "اغراق"، اين خصلت جدايي ناپذير "کارتون"، منشاء شبهات باشد. اغراقي که ظاهر اشکال را گوژ ‏و معوج مي کند تا باطن را تبلوري ديگر بخشد. قواعد و تناسبات طراحي کلاسيک را ريشخند مي کند تا ذات قداست ‏زداي خود را به رخ کشد. اما آيا اين قاعده شکني و اغراق، سبکسرانه و بي هيچ تعهد به اصول زيبايي شناسانه صورت ‏مي گيرد؟
نگاهي به آثار بزرگان هنر کارتون: کينو، مورديلو، سمپه، بُسک، ... نشان مي دهد که اغراق و تناسب شکني در اين ‏هنر، خود امري هدفمند و در چارچوب نظام و قاعده است، اين نظام اغراق، "زبان ويژه" يک کارتونيست مؤلف و ‏صاحب سبک را مي سازد که با سال ها کار مدام استحکام مي يابد. کارتونيست هاي بزرگ هر کدام نظام اغراق ويژه ‏خود را مي آفرينند و تبديل به ملاک سنجش تازه اي در زيبايي شناسي اين هنر مي شوند. اگر طراحي را توانايي به ‏تصوير در آوردن ذهنيت تعريف کنيم نه فقط مهارت در ترسيم واقعگرايانه اجسام و افراد بر کاغذ، مي بينيم که به ‏تصوير کشيدن نظام منسجم و هدفمند اغراق، مهارت ويژه اي مي طلبد که همان "طراحي" است. اگر "مورديلو" مي ‏تواند دنياي ويژه اي خلق کند که در آن پرنده و چرنده، انسان و حيوان، جماد و نبات همه از اغراقي يکدست و منحصر ‏به فرد برخوردارند نشان دهنده هماهنگي فوق العاده او در عيني کردن ذهنيات يا به تعبيري قدرت طراحي شگفت او ‏است، بي آن که نياز به مشاهده قواعد طراحي کلاسيک در آثارش باشد. چنين است حکايت کينو، سمپه، کلود سر و ‏ديگر بزرگان کارتون، هرچند منطق اغراق هرکدام متفاوت از ديگري باشد. مسلماً تمرين مهارت هاي طراحانه از جمله ‏ترسيم واقعگرايانه پديده ها براي افزايش قدرت تصوير کردن ذهنيت، گريزناپذير است. ‏

اين ميان هستند استثنائاتي که بر شبهه و ترديد مي افزايند. معمولاً آثار هنرمنداني چون "جيمز تربر" آمريکايي و مرحوم ‏‏"پرويز شاپور" خودمان مستند کساني است که روياي کارتونيست شدن بي زحمت طراحي را در سر مي پرورانند. ‏شاپور که به زحمت خط صافي را روي کاغذ مي آورد و کاراکتر هاي مذکر و مونث آثار تربر به سختي از هم قابل ‏تشخيص هستند، پس چطور اين هنرمندان اعتبار کسب کرده اند؟ اينجاست که دومين خصلتي که ذات بازيگوشانه ‏کارتون را شکل مي دهد رخ مي نمايد: "ايده محوري".‏
‏"کارتون" هنري ايده محور است و اين ايده به شکل جدايي ناپذير با شوخ طبعي و طنز درهم آميخته. پس يک ‏کارتونيست تنها هنرمندي طراح و تصويرساز نيست، طنزپرداز و نکته داني است که شوخ طبعي خود را از طريق ‏هنر تصويرگري اش جاري مي سازد. اين وابستگي بنيادين کارتون به شوخ طبعي سبب شده که طراحي ماهرانه بي ‏بهره مندي از ذوق طنزپردازي و شوخي در دائره اين هنر قرار نگيرد اما بر عکس چه؟ آيا چشمه لايزال شوخ طبعي ‏اگر به مهارت طراحي متصل نباشد به خلق کارتون مي انجامد؟‏
استثنائات نشان مي دهد که بله، چنين چيزي امکان پذير است اما اين بنا را نمي توان بر پايه استثنائات استوار کرد. شايد ‏بتوان نبوغ طنزپردازانه هنرمندي مانند شاپور را از وراي خطوط لرزان و زبان بصري الکن او تشخيص داد و ستود ‏اما بيان نارسا، اکثراً کارتون را در در همان مرحله جنيني مي کشد و انرژي نهفته آن را تلف مي کند. حتي شاپور هم ‏در آثارش هرگز به کمال نمي رسد و بيشتر از کاريکلماتورهاي اش به ياد مي ماند. ‏
فريب بازيگوشي هاي کارتون را نخوريم. پشت اين ظاهر بي قيد و بند، ساختار منطقي قدرتمندي نهفته که سخت تر از ‏مهارت ساده طراحي به دست مي آيد. کسب مهارت هاي طراحي تنها آغاز ماجرا است. ‏






















کتاب روز♦ کتاب



‎France10014‎
‏‎‎هستي و زمان‎‎
نويسنده: مارتين هايدگرترجمه: سياوش جمادي‏942 ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1386، چاپ اول
گفته اند كه «هستي و زمان»، مهم ترين شاهكار فلسفي قرن بيستم است. آن را به بمبي در عالم فلسفه مانند ‏كرده اند. گفته اند كه حتي منتقدانش از تاثيرش در امان نمانده اند. گفته اند كه اين كتاب استوارترين ستون هاي ‏سنت متافيزيك غرب را به لرزه در آورده است... مرجع اصلي ترجمه حاضر از اين اثر دوران ساز فلسفي، ‏چاپ هجدهم متن آلماني «هستي و زمان» است كه در سال 2001 ميلادي به وسيله انتشارات ‏Max ‎Niemeyer‏ در شهر توبينگن آلمان منتشر شده است. چه در پانوشت ها و چه در واژه نامه، در برابر اصل ‏آلماني واژه ها، معادل انگليسي آن ها نيز آمده است. ترجمه‌«هستي و زمان» از متن آلماني، با دو ترجمه ‏انگليسي آن مقابله شده است: يكي ترجمه مشترك «جان مك كواري» و «ادوارد رابينسون» و ديگري ترجمه ‏‏«جون استمبو». اين دو ترجمه هر دو بر اساس چاپ هفتم «هستي و زمان» انجام گرفته اند. ‏

‎‎



شمس فرهنگستان‎‎
نقاشي هاي هنرمندان ايراني با الهام از ديوان شمس ‏برگردان فارسي به انگليسي و فرانسه: كلود كرباسي‏144 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، ‌چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از نقاشي هاي هنرمندان برجسته ايراني است كه به مناسبت هشتصدمين سال تولد ‏‏«مولانا» و با الهام از غزليات «ديوان شمس» شكل گرفته اند. غزليات اين ديوان، همانند ساير غزليات فارسي ‏و حتي بيش از آنها، داراي ويژگي تخيلي و خارج از روايت هاي خطي است؛ به گونه اي كه مي توان آنها را ‏در قالب تصوير نيز به نمايش گذاشت. در «شمس فرهنگستان»، پنجاه غزل از «ديوان شمس» مصور سازي ‏شده است. خوش نويسي غزليات نيز، در قالب خط نستعليق سنتي، در كنار آفرينش هنري نقاشان نوين معاصر ‏به چشم مي خورد. يكي از زيباترين نقاشي هاي اين مجموعه، اثري است از«آيدين آغداشلو» كه با الهام از ‏غزلي با مطلع «ما زبالاييم و بالا مي رويم» در «ديوان شمس»، بوجود آمده است. ‏

‎‎



حاتم نامه‎‎
مجموعه دو جلدي ‏به اهتمام: دكتر حسين اسماعيلي‏906 ص، تهران: انتشارات معين، ‌1386، چاپ اول
يكي از شخصيت هايي كه در ادبيات فارسي به سخاوتمندي و بخشندگي مشهور است، «حاتم طايي» است. ‏‏«حاتم بن عبدالله بن سعد طايي» از جمله فصحا و شعراي عرب پيش از اسلام است كه در سده ششم ميلادي ‏مي زيسته و در ميان اعراب دوره جاهليت، براي كرم و سخاوت ذاتي اش مورد تكريم و تحسين قرار گرفته ‏است. او در جوانمردي و بخشندگي، ضرب المثل خاص و عام گرديد و آوازه اش به ادبيات فارسي راه يافت. ‏ايرانيان بيش از اعراب، افسانه هاي «حاتم» را پراكندند و برايش داستان هاي مفصل ساختند. نام «حاتم» در ‏نثر كهن فارسي مترادف است با بخشش و كرم. در حوزه داستان هاي سنتي و مكتوب فارسي، روايت هاي ‏بلندي پيرامون سرگذشت و ماجراجويي هاي خيالي «حاتم» روايت گرديده كه به «حاتم نامه» مشهور است. ‏موضوع اصلي اين داستان ها، برجسته كردن سخاوت بي حد و اندازه «حاتم» است، به نحوي كه او زندگي ‏بي دغدغه شخصي را رها مي كند و جان خود را در معرض خطر قرار مي دهد و به شگفت انگيزترين ‏كارها دست مي زند. شواهد متعددي نشان مي دهد كه «حاتم نامه» نبايد داستاني چندان پرسابقه باشد و احتمالا ‏پيدايش آن از سده ده و يازده هجري فراتر نمي رود. مجموعه حاضر، شامل دو روايت رايج از اين داستان ‏عاميانه است. روايت اول با عنوان «هفت سير حاتم» و روايت دوم با عنوان «هفت انصاف حاتم» مشهور ‏است. اين مجموعه با مقدمه مفصل مصحح درباره «حاتم نامه»، منابع و روش تصحيح آن آغاز مي شود. ‏
‎‎




اسناد اتحاديه كمونيست هاي ايران در واقعه آمل‎‎
تدوين: علي كردي‏388 ص، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386، چاپ اول
سازمان «اتحاديه كمونيست هاي ايران»، در سال 1355، از ادغام دو گروه «انقلابيون كمونيست» و «پويا» ‏تشكيل شد. اكثر اعضاي آن، دانشجويان مقيم خارج از كشور بودند. آنان در انديشه هاي خود به جمهوري خلق ‏چين و نظريه هاي «مائو» تمايل داشتند. در جريان حوادثي كه منجر به عزل «بني صدر» از رياست ‏جمهوري شد، «اتحاديه كمونيست ها» به طرفداري از او برخاست و در نيمه سال 1360 به اين نتيجه رسيد ‏كه انقلاب دچار انحراف شده است و بايد براي نجات آن به اقدام عاجل دست زد. از اين رو، تز «قيام فوري» ‏از جانب اين سازمان مطرح شد كه بر اساس آن، جامعه ايران در آن دوره كاملا در شرايط انقلابي بود و يكي ‏از گروه ها بايد در اين فرصت دست به يك قيام مسلحانه مي زد و با همراهي مردم، حكومت را سرنگون مي ‏كرد. در اوايل بهمن 1360، «اتحاديه كمونيست ها» به شهر آمل حمله كرد و مناطقي از اين شهر را به ‏تصرف خود درآورد. روز ششم بهمن، به علت مقابله گسترده نيروهاي بسيج، سپاه پاسداران و ارتش و عدم ‏حمايت مردم، حمله آنان با شكست قطعي روبرو شد. كتاب حاضر، مجموعه اي از اسناد و مدارك مربوط به ‏اين واقعه است كه با تاريخچه مختصري درباره«اتحاديه كمونيست ها»، مواضع و فعاليت هاي آن در دوران ‏قبل و بعد از انقلاب آغاز مي شود.‏

‎‎




بي نظير بوتو، دختر شرق‎‎
خاطرات بي نظير بوتو، نخست وزير فقيد پاكستان ‏ترجمه: عليرضا عياري‏575 ص، تهران: انتشارات اطلاعات، 1386، چاپ اول
اين كتاب، خاطرات رئيس فقيد «حزب مردم پاكستان» و دختر «ذوالفقار علي بوتو» است. «بي نظير بوتو» ‏در اين كتاب، زندگي پرماجراي خود را كه شامل تجربيات و خاطرات تلخ و شيرين بسياري است، با نثري ‏روان به تصوير مي كشد. كتاب با پيشگفتار كوتاهي از مترجم درباره وضعيت پاكستان و زندگينامه «بي نظير ‏بوتو» آغاز مي شود. او در مقدمه كتاب كه در آوريل 2007، يعني چند ماه قبل از ترورش نوشته شده است ‏اشاره مي كند: [در حالي مشغول نوشتن اين كتاب در لندن هستم كه زندگي ام در وضعيت عادي قرار ندارد... ‏اميدوارم بتوانم يك بار ديگر فرصت يافته به سرزمين مادري برگشته و در مبارزات انتخاباتي عليه ‏ديكتاتورها، ژنرال هاي ارتش و افراطيون پيروز شوم. اين سرنوشت من است...] ‏

‎‎



حماسه هاي مردم بلوچ‎‎
نويسنده: عبدالحسين يادگاري‏388 ص، تهران: نشر افكار، 1386، چاپ اول
حماسه هاي مردم بلوچ، داستان هاي منظوم اين قوم ايراني را كه سينه به سينه روايت شده است، دربردارد. ‏روايت هاي حماسي قوم بلوچ، از دوره ها و سال هاي دير و دور گذشته و با تجربه هاي تلخ و شيرين آميخته ‏گرديده است. اين روايت ها حكايت از تاريخ پرفراز و نشيب مردم بلوچ و پيوستگي آن با سرزمين ايران دارد. ‏افسانه هاي بلوچ، چشم اندازي از حماسه هايي پرشكوه را به تصوير مي كشد. داستان هاي حماسي بلوچستان ‏را كه به صورت نظم باقي مانده، شاعراني سروده اند كه خود شاهد و ناظر رخدادهاي زمان خويش بوده اند. ‏اين سرايندگان معمولا يا روحاني بودند و يا به طبقه اشراف و حكومتگر محلي تعلق داشتند. بيشتر اين حوادث ‏جنگي و حماسه هاي عاشقانه، در زمان حكومت «مير چاكر رند»، يعني در حدود چهارصد و اندي سال پيش ‏در بلوچستان شرقي (پاكستان امروزي) رخ داده اند. اين حماسه ها به وسيله خوانندگان خوش صدا كه معمولا ‏از طبقه «پهلوان» يا به عبارت ديگر نوازندگان و مطربان حرفه اي بودند، با همراهي سازهاي پهلوانان در ‏مجالس شادي اجرا مي شده است. مجموعه حاضر، بر اساس پژوهش هاي «پژوهشكده مردم شناسي» وابسته ‏به «سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري»، به كوشش پژوهشگر برجسته و فقيد تاريخ و فرهنگ مردم بلوچ، ‏يعني «عبدالحسين يادگاري»، تدوين شده است. ‏

‎‎



زبان، فرهنگ، اسطوره‎‎
نويسنده: ژاله آموزگار‏621 ص، جلد تهران: انتشارات معين، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از نوشته ها و مقالات خانم «ژاله آموزگار»، پژوهشگر برجسته فرهنگ و ادبيات ‏ايران باستان است. اين نوشته ها كه در سال هاي گذشته در نشريات مختلف فارسي، چاپ و منتشر شده، ‏اكنون در شش بخش با عناوين «زبان، خط و ادبيات»، «تاريخ و فرهنگ»، «اسطوره ها»، «ترجمه سنگ ‏نوشته ها و متون فلسفي و كلامي»، «بزرگداشت بزرگان» و «نقد كتاب ها»، گردآوري و تدوين گرديده است. ‏عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه عبارتنداز: «ادبيات باستان ايران»، «پهلوي، زبان و ادبيات»، ‏‏«گزارشي از پازند»، «ادبيات زردشتي به زبان فارسي»، «كتاب پنجم دينكرد از چه سخن مي گويد؟»، «دو ‏ارداويراف نامه»، «تاثير آيين زردشت بر يونان قديم»، «خردورزي در دين زردشتي»، «زن در خانواده ‏ايران باستان»، «سنت شفاهي در ايران باستان»، «ازدواج هاي اساطيري و آيين ازدواج در ايران باستان»، ‏‏«ديوها در آغاز ديو نبودند»، «فره، اين نيروي جادويي و آسماني»، «تكوين عالم و پايان جهان» و «احمد ‏تفضلي، انساني والا، دانشمندي به نام». ‏

‎‎




دستبافته هاي سوادكوه‎‎
نويسنده: مصطفي رستمي‏100 ص، مصور، رنگي، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1386، چاپ اول
دستبافته هاي سنتي «سواد كوه» كه از زيباترين و سرسبزترين مناطق استان مازندران است، پيشينه و قدمتي ‏طولاني دارد. در اين منطقه انواع دستبافته هاي سنتي نظير جاجيم، چادرشب، سفره، جوراب، شال و پتو به ‏وسيله زنان روستايي توليد مي شود كه از زيبايي و اصالت ويژه اي برخوردار است. در كتاب حاضر، پس از ‏گشتي كوتاه در تاريخ و جغرافياي «سوادكوه»، با انواع دستبافته هاي سنتي اين منطقه، و مواد اوليه و ‏ابزارهاي ريسندگي و بافندگي و رنگرزي لازم براي توليد آن ها آشنا مي شويم. بخشي از اين پژوهش نيز به ‏‏«مشكلات فني در روند توليد» و «مردم شناسي دستبافته هاي سنتي» مي پردازد. ‏
‏ ‏
‏ ‏




گپ♦ چهارفصل


‏گزارش نمايشگاه عکس نمايشگران خياباني در هنرروز چاپ شد. در اين شماره ويژگي هاي اين مجموعه عکس را از ‏زبان عکاس آن- تينا پاکروان- مي شنويم.‏
‏گفت و گو با تينا پاکروان‏<‏strong‏>ترکيب بندي علاقه من است<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>رشته تخصصي و علاقه تان بيشتر مرتبط با کدام رشته هنري است. لطفا کمي از فعاليت هاي خود ‏بگوييد.<‏‎/strong‏>‏رشته تحصيلي و کاري من سينما و تلويزيون است. در دانشکده سينما تئاتر رشته کارگرداني سينما خوانده ام و همين ‏رشته را دو سال به صورت آزاد درامريکا ادامه دادم. شروع فعاليت سينمايي من از نوشتن درمطبوعات سينمايي بود. ‏مجله گزارش فيلم، صدا دوربين حرکت، نقش آفرينان، هفته نامه فکور، روزنامه ابرار و... بعد به عنوان ‏دستيارکارگردان، برنامه ريز، مدير توليد و مجري طرح درفيلم ها و سريال هاي متعدد تلويزيوني کار کردم. همکاري با ‏آقاي بيضايي در فيلم سگ کشي و فيلمبرداري پشت صحنه نمايش و فيلم هاي ايشان، در فيلم علي سنتوري آقاي ‏مهرجويي به عنوان مدير توليد، در سريال کلاه پهلوي آقاي دري به عنوان برنامه ريز و... ساخت فيلم هاي مستند، کوتاه ‏و فيلم از تئاترها. ولي عمده فعاليت هاي من در سينما و تلويزيون درسمت برنامه ريز و مديرت توليد است.‏
‏<‏strong‏>عکس هايي که درنمايشگاه به معرض ديد عموم قرار گرفته مربوط به دوره يا تاريخ خاصي ‏است.<‏‎/strong‏>‏خير، مربوط به دوره تاريخي خاصي نيست. البته بعضي از عکس ها از شخصيت هايي با تن پوش و چهره پردازي ‏تاريخي است ولي کليت کار خير. اگردقت کرده باشيد عکس آدم درخت نما وخانم ميوه پوش هم در تصويروجود دارد.‏‏ ‏‏<‏strong‏>چه شد که تصميم به برپايي چنين نمايشگاهي گرفتيد و چرا در گالري خانه مهر؟<‏‎/strong‏>‏در سفر به اسپانيا آنچه جلب توجه مي کرد کثرت افرادي بود که از اين راه کسب درآمد مي کردند. تئاتر خياباني چيزي ‏است که در کشور ما تقريبا فراموش شده با اينکه سابقه تاريخي طولاني دارد. مثلا حاجي فيروز که چهره سياه مي کرد ‏و لباس سرخ و دايره به دست و با رقص و آواز خبر از رفتن سياه زمستان مي داد، افرادي که در چهارشنبه سوري با ‏قابلمه به قاشق زني مي رفتند و عيدي مي گرفتند يا هزاران مراسم آييني که در نقاط مختلف ايران برپا مي شد. اما ‏امروزه متاسفانه تئاتر خياباني ما محدود شده به انگشت شمار اجراهاي جلوي ساختمان محجورمانده تئاترشهر. آن هم ‏فقط در ايام جشنواره دهه فجر. به اين انديشيدم که اي کاش به جاي چهره خاکستري تهران که متاسفانه پرشده از دست ‏فروشان خياباني اين نمايشگران با هزاران رنگ و شکل وجود داشتند. چقدر شهرخوش رنگ مي شد. مردم شاد و با چه ‏دل خوشي، مانند ديدن حاجي فيروز، آنها را شاد و سر بلند راهي خانه هايشان مي کردند. شايد اين طوري ديگر از هر ‏ماشين کودکي براي فروش يک بسته کبريت آويزان نبود. اين گونه تصميم به نمايش نمايشگران خيابان گرفتم. گالري ماه ‏مهر را به دليل اينکه مکان دنج و آرامي است براي برپايي نمايشگاه انتخاب کردم تا مجال حضور هنرمندان و ‏هنردوستان را بي هيچ دغدغه اي در کنار هم به وجود آورد. ديدن نمايشگاه هاي قبلي بوفه گالري که عکس هاي ‏بزرگاني چون محمود کلاري، محمدرضا شريفي نيا، حسن سربخشيان، نادر داوودي، محمد خيرخواه...را در برداشت، ‏مرا بيشتر به انجام اين تصميم راغب کرد.‏‏<‏strong‏>عنصر رنگ در اغلب عکس هاي شما در صورت بازيگران نمايان است. آيا اين عنصر براي زيبايي عکس ‏ها انتخابي بوده يا اتفاقي؟<‏‎/strong‏>‏کاري که اين نمايشگران به عنوان چهره پردازي و تن پوش براي حضور در کنار مردم انجام مي دهند تحسين برانگيز ‏بود. مدت طولاني را به خود مي رسند تا به مانند تنديسي ثابت يا بازيگري مشتاق ميان مردم باشند و آنها از ديدن ايشان ‏لذت ببرند. به علاوه هر يک از اين نمايشگران زبان خاصي براي ارتباط با مردم انتخاب کرده بودند. کسي به شکل فلز، ‏ديگري با چهره پردازي سنگ، يکي درخت و آن ديگري گچ و...‏‎ ‎بدون تکرار.هر کس با يک ابتکار فقط در دو عکس، ‏که يکي به عنوان پوستر انتخاب شد. حضورکودکان در کنار نمايشگران را جهت نمايش تفاوت موجودي زنده در کنار ‏موجود زنده ديگري که در قالب مجسمه فرو رفته است با اختلاف رنگ و نور ثبت کردم.‏

‏<‏strong‏>در مورد ترکيب بندي هاي خود در قاب عکس ها هم بگوييد. چند نمونه عکس بودند که در دو يا سه قاب ‏برش خورده و درديوار گالري آويخته شده بودند.<‏‎/strong‏>‏ترکيب بندي و انتخاب نوع چاپ به دليل علاقه شخصي من به ابتکار در اجرا شکل گرفت. چاپ کردن و قاب گرفتن ‏عکس کارساده و تکراري مي نمود که در هرخانه اي به چشم مي خورد. براي هنرمنداني اين چنيني، قاب بندي خاص ‏تري لازم بود. بايد به اندازه زحمت آنها بر روي نقش شان وقت و فکر و ابتکارمي داشتم. تصميم گرفتم به روي چوب ‏چاپ کنم و با تقسيم بندي قاب ها به دو يا سه قسمت يا در يک مورد با ترکيب بندي در برش پازل گونه قالب زيباتري ‏به محتواي پر حرف آدم هاي درون عکس بدهم.‏‏<‏strong‏>هنگام عکاسي از تئاتر اسپانيا هيچ تفاوتي در ميان عکاسي ازآنجا وعکاسي از تئاترهاي ايران به ذهن تان ‏رسيد؟<‏‎/strong‏>‏بله. مشاهده کساني که به تنهايي با چهره آرايي و تن پوش بي هيچ کلام يا حرکتي يک جا مي ايستند تا کسب درآمد کنند. ‏اين درايران به شکل ديگرش فقط در مورد حاجي فيروز صدق مي کند. ‏
‏<‏strong‏>به نظر شما اصلي ترين نکته در عکاسي تئاتر چه مي تواند باشد؟<‏‎/strong‏>‏توجه به نور و حالت بازيگران بسيار مهم است.‏
‏<‏strong‏>آيا در انتخاب عکس هاي خود جهت برپايي نمايشگاه آزادانه عمل کرديد و مشکلاتي از قبيل سانسور از ‏طرف ارشاد يا هر نهاد دولتي پيش نيامد؟<‏‎/strong‏>‏نه هيچ مشکلي وجود نداشت.‏
‏<‏strong‏>آيا برنامه اي جهت برپايي اين نمايشگاه در شهر يا کشوري ديگري داريد؟<‏‎/strong‏>‏اميدوارم درسال 2008 فرصتي جهت برپايي نمايشگاه عکس در شهر سانفرانسيسکو داشته باشم.‏
















گزارش ♦ نمايش ايران


‏اجراي مجدد نمايشنامه ملاقات با بانوي سالخورده اثر فريدريش دورنمات توسط حميد سمندريان پس از 35 سال، از ‏حوادث مهم تاريخ نمايش روزگار ماست. از اين رو پس از اجرا جلسه نقد و بررسي با حضور کارگردان، طراح صحنه ‏و بازيگران نمايش برگزار شد که گزارش همکار ما را از اين جلسه مي خوانيد....‏

گزارش جلسه نقد و بررسي نمايش ملاقات بانوي سالخورده‌‏‎‎ما بيگناهان گناهكار‎‎
جلسه نقد و بررسي نمايش "ملاقات بانوي سالخورده‌"، نوشته فريدريش دورنمات، با حضور حميد سمندريان، ‏كارگردان؛ خسرو خورشيدي، طراح صحنه و همچنين احمد ساعتچيان، پيام فروتن، نقي نعمتي، خسرو خورشيدي، ‏گوهرخيرانديش و پيام دهكردي از بازيگران اين نمايش در تالار اصلي تئاتر شهر برگزار شد.‏
حميد سمندريان جلسه را با تاكيد بر اين موضوع آغاز كرد كه به عنوان كارگردان درباره نمايش حرفي براي گفتن ‏ندارد و حرف‌هايش را در قالب اجرا زده است. اين نمايشنامه نيز جزو نمايشنامه‌هايي است كه تماشاگران مي‌توانند از ‏ابعاد مختلف به آن نگاه كرده و هر كدام برداشت‌‌هاي متفاوتشان را داشته باشند. محور انديشه‌اي كه در اين نمايش وجود ‏داشته، نابودكننده بودن فقر است كه بشر را تبديل به جانور بي‌گناه و يا گناه‌كار مي‌كند.‏
وي ادامه داد: وقتي اين نمايشنامه را اولين بار حدود 35 سال پيش اجرا كردم، در مراوده‌هايي كه با دورنمات داشتم، ‏زماني او از من پرسيد كه به نظرت ماهيت انديشه نمايش چيست؟ به او پاسخ دادم: به نظر من عدالت!‏
اين اثر در عين تراژيك بودن رگه‌هايي از طنز و كمدي نيز دارد. تراژدي وقتي ظهور مي‌كند كه بشر فقر و گناه را ‏مي‌شناسد. بعد از آن مسئوليت كاري كه انجام خواهد داد بر عهده خودش است. امروزه ما بيگناهان گناهكاريم. چرا كه ‏همگي در كارهاي مختلف دخالت داريم. در دنياي او زور به معني عقل است. من سعي كردم در بيان اين مفهوم نمايش ‏صريح باشم.‏
من در اين نمايش سعي كردم تا راوي صادقي باشم. در بخشي از اين نمايش مي‌بينيم كه به جماعتي براي پول پيشنهاد ‏قتل دوست شان را مي‌دهند. آنها در ابتدا قبول نمي‌كنند، اما به مرور زمان اين پيشنهاد را پذيرفته و حتي آن را انجام ‏مي‌دهند. مي‌بينيم ثروت وسوسه‌انگيز است و فقر از انساني بي‌گناه، موجودي گناهكار مي‌سازد. ‏
سمندريان همچنين تصريح كرد كه نقادان در سراسر جهان درونمات را نويسنده‌اي ناراحت معرفي مي‌كنند كه نسبت به ‏پديده‌هاي جهان اعتراض مي‌كند.‏

سمندريان در مورد اجراي نمايش "گاليله‌" توضيح داد: چند سال پيش تلاش‌هايي براي اجراي اين نمايش انجام شد، كه ‏بي‌نتيجه ماند. هنوز هم چشمم دنبال گاليله است. نمايش‌ "ملاقات بانوي سالخورده‌" يخ‌هاي اطراف "گاليله‌" را تا حدي ‏آب كرد و حساسيتم در مورد آن را كمتر كرده است. اما از آنجايي كه هنوز ترديد دارم كه اين نمايش را بتوان اجرا ‏كرد، ترجيح مي‌دهم در مورد پيشنهاد نمايش "مكبث‌" كه از سوي مركز هنرهاي نمايشي مطرح شده، جدي‌تر فكر كنم. ‏
وي خاطرنشان كرد: درحال حاضر سرگرم ترجمه اين نمايش هستم و تصور مي‌كنم كه حدود سه ماه طول خواهد كشيد. ‏بعد از آن درباره سبك اجرايي اين نمايش فكر خواهم كرد؛ البته ترجمه‌هاي ديگري از اين نمايشنامه در كشور وجود ‏دارد، اما من مي‌خواهم نگاه خودم را در ادبيات و كلام آن نيز اجرا كنم. 4 ماه فرصت نياز دارم كه بتوانم كار ترجمه ‏آن را به اتمام برسانم.‏
سمندريان در ادامه به شاگردان رشته بازيگري‌اش اشاره كرد و گفت: من به شاگردانم با ذوق و عشق آموزش مي‌دهم، ‏اما هيچ گاه به آنها تعهد ورود به بازار كار را نمي‌دهم.‏
سمندريان در انتقاد به وضعيت سالن‌هاي نمايش تصريح كرد: سالن‌هاي نمايش ما از جمله همين سالن، استاندارد نيستند. ‏اين نقايص بزرگ به كار و همين‌طور به بازيگر لطمه مي‌زند. مثلا تالار وحدت مخصوص موسيقي است و مناسب ‏براي كار نمايش نيست و آقاي بيضايي نيز با اجراي نمايش خود درتالار وحدت در واقع فداكاري مي‌كند. ‏
خسرو خورشيدي در ادامه نشست درباره طراحي صحنه نمايش گفت: در ابتدا قرار بود دكورهاي اين نمايش دكورهاي ‏ساده‌اي باشد، اما در اين نمايش طراحي من دستخوش تغيير شد. حجم‌هايي را براي صحنه طراحي كردم كه در عين ‏سادگي قرار بود با پخش شدن اسلايد جان بگيرد. من حتي براي برخي صحنه‌ها لباس‌هاي بازيگران را هماهنگ با اين ‏اسلايدها طراحي كرده بودم، اما به نقص در امكانات نور اين كار اجرايي نشد. ‏

پيام دهكردي، بازيگر نقش "آلفرد ايل" ضمن انتقاد شديد از شرايط موجود اعلام داشت كه هيچ كدام از كساني كه مسئول ‏اين شرايط ايجاد شده هستند، پاسخگوي عملكردشان نيستند. اين وضعيت به كار ما لطمه بسياري زده است. من شرمنده ‏تماشاگران و استادم آقاي سمندريان هستم. دلگرمي ما حضور در كنار استادي همچون حميد سمندريان است. اجراي اين ‏نمايش به يك معجزه شبيه است. وي همچنين تاكيد كرد كه منتقدان مي‌بايست در نقدهاي خود به اين مشكلات نيز توجه ‏كنند. ‏
فرخ‌نعمتي بازيگر اين نمايش نيز در تاكيد چند باره خود بيان داشت: اگر صرفا ارادت من به آقاي سمندريان نبود، ‏كلاهم هم اينجا مي‌افتاد، براي برداشتنش بر نمي‌گشتم.‏
همچنين علي رامز، بازيگر ديگر اين نمايش در صحبت‌هاي خود اذعان داشت: در اين نمايش در شرايطي بي‌سابقه ‏مجبور شديم با لباس و گريم نمايش از داخل رستوران براي حضور در صحنه تردد كرده و از ميان تماشاگران عبور ‏كنيم. اين اقدام ما باعث تعجب آنها شده بود.‏
احمد ساعتچيان نيز ضمن تعريف خاطراتي از دوره آموزش در كلاس‌هاي آقاي سمندريان، در چند نوبت به ستايش ‏فضايل اخلاقي استادش پرداخت.‏
در انتهاي اين نشست نيز گوهرخيرانديش، بازيگر نقش خانم زاخانسيان خود را همچنان دانشجوي آقاي سمندريان دانست ‏و به اين موضوع تاكيد كرد كه همكاري با آقاي سمندريان باعث شده هنوز هم به يافته‌هاي جديد بازيگري دست پيدا كند. ‏





























گفت و گو♦ نمايش ايران


‏حميد سمندريان بدون شک از هنرمندان بزرگ وتاثيرگذار تئاتر ايران محسوب مي شود که بسياري از بازيگران و ‏کارگردانان موفق حال حاضر ايران را پرورش داده است.سمندريان پس از سال ها هم اکنون دوباره با کارگرداني ‏نمايش "ملاقات بانوي سالخورده" به صحنه بازگشته است. در تهران پاي حرف هاي اين هنرمند برجسته تئاتر ‏کشورمان نشسته ايم...‏
‏‏<‏strong‏>دروغ گويي و شارلاتانيزم درتئاتر<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>کار تئاتر راچگونه آغاز کرديد؟<‏‎/strong‏>‏رشته اصلي من درگذشته هاي دور موسيقي بود و پدرم مرا مجاب کرده بود تا در اين رشته کار کنم. يک گروه ‏موسيقي هم داشتيم که برنامه هاي متعددي را اجرا مي کرد. من ويولون مي نواختم. اما هميشه دوست داشتم روزي ‏فرصتي پيش بيايد که بتوانم کار تئاتر کنم. پدرم هم به شدت علاقمند به هنر بود. بنابراين اين مساله را با او درميان ‏گذاشتم و او هم پذيرفت که من به اروپا بروم و تئاتررا دنبال کنم.‏
‏<‏strong‏>بعد از نمايش دايره گچي قفقازي و بازي استريندبرگ ديگر نمايشي را روي صحنه نبرديد. ‏چرا؟<‏‎/strong‏>‏خب فرصت مناسب پيش نيامد. مدت ها به اين فکر مي کردم که گاليله را به صحنه بيباورم اما هربار به دليلي ‏مخالفت ها شکل مي گرفت. بالاخره تصميم به اجراي مجدد ملاقات بانوي سالخورده گرفتم.‏
‏<‏strong‏>آقاي سمندريان از اولين اجراي تان در تالار مولوي از اين نمايش بگوئيد.<‏‎/strong‏>‏اولين بار وقتي"ملاقات بانوي سالخورده" فردريش دورنمات را روي صحنه بردم تازه با اين نويسنده و آثارش ‏آشنا شده بودم. مرا از طرف انستيتو"گوته" براي اجراي نمايش‌هاي او انتخاب کرده بودند. در شرايطي قرار گرفتم ‏كه متن"ملاقات بانوي سالخورده" را به سرعت و در زمان كمي روي صحنه بردم. تا آن زمان‌ كاري از دورنمات‌ ‏اجرا نشده بود و‌" انستيتو گوته ايران" گفت كه چون "انستيتو گوته اصلي" از اين اجرا خبر ندارد، خودت آن را ‏روي صحنه ببر. به هر صورت چون زمان اجرا با افتتاح تالار مولوي همزمان بود، هيچ اعلان و تبليغي براي آن ‏انجام نشد و نمايش هم 10 شب بيشتر اجرا نداشت.‏
‏<‏strong‏>چطور شد تصميم گرفتيد آن را مجدداً اجرا کنيد؟<‏‎/strong‏>‏اجراي مجدد نمايش"ملاقات بانوي سالخورده" براي من كامل شدن ايده‌هايم در مورد اين نمايشنامه است.‏
‏<‏strong‏>مهم ترين مساله اي که در اجراي سي سال پيش شما مشهود بود از نظرخودتان چه بود؟<‏‎/strong‏>‏آن زمان وسايل و امكانات خوبي در اختيار نداشتيم و بسياري از ايده‌هاي من هرگز عملي نشد. گرچه در آن زمان، ‏نمايش مخاطبان كمي داشت، ولي درك و دريافت همين تعداد تماشاگر هم از متن، بي‌نظير بود.‏
‏<‏strong‏>آيا شما با ديدگاه دورنمات درمورد زن ها موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد مساله زن در آثار و تفکرات دورنمات بسيار جهاني و گسترده است. ز نظر او زن موجودي نيست که ‏موجودي ديگر را خلق کند. زن دراغلب آثار اين نويسنده کسي است که مورد تهاجم و ستيز قرار گرفته و مسائلي ‏را که ملاحظه مي کنيد فقط و فقط واکنش هاي او است به مسائل و اتفاقات محيطش. دورنمات از ظرافت زنانگي ‏براي القاي آسيب پذيري استفاده مي کند تا جهان خود را بهتر و تاثيرگذارتر براي تماشاگر يا خواننده تعريف کند.‏

‏<‏strong‏>در خصوص تفاوت هاي اجرايي اين دو دوره بگوييد.<‏‎/strong‏>‏در ملاقاتي كه بعدها با دورنمات داشتم، بيشتر متوجه بضاعت اين متن براي بيان صحنه‌اي آن شدم. مسلماً با ‏گذشت اين سال‌ها اجراي مجدد اين متن با اجراي آن زمان تفاوت دارد و افرادي كه هر دو اجرا را ديده باشند، ‏مي‌توانند تفاوت فاحش آن را دريابند.‏
‏<‏strong‏>از نظر شما يک گروه تئاتري مناسب چگونه بايد تئاتر توليد کند؟<‏‎/strong‏>‏من هميشه گفته ام که در يک گروه تئاتر بايد شرايط بهترين ها وجود داشته باشد. طراحان خوب و بازيگران طراز ‏اول با امکانات و بودجه مناسب تا همه فکرشان توليد اثري جاودان باشد. درغير اين صورت به هر حال يک جايي ‏از نمايش تان مي لنگد و اين ضربه خود را وارد مي سازد.‏
‏<‏strong‏>چه مسائلي باعث مي شود تا حميد سمندريان در کارخود متوقف شود؟<‏‎/strong‏>‏نبود سالن، کمبود بازيگر و نبود پشتوانه مالي، سه عنصر مهمي هستند که من را از ادامه کار بازمي دارند. ‏متأسفانه بخشي از هنرمندان ما هنوز الفباي هنر را هم نمي‌شناسند و ادعا هم دارند که سليقه‌هاي قديمي را دور ‏مي‌ريزند و نوآوري مي‌کنند. امروز يک شارلاتانيزم به تئاتر ايران راه يافته است که دروغ گويي را به جاي ‏واقعيت اشاعه مي‌دهد و در حال خفه کردن فرهنگ تئاتري ماست.‏
درباره فريدريش دورنمات نيازي به توضيح مفصل نيست. نمايش‌نامه كمدي–تراژيك او به نام ملاقات بانوي ‏سال‌خورده در همه تئاترهاي آلمان و نيز در برادوي آمريكا با موفقيت فراوان به نمايش درآمده است. در 1921 در ‏كانتون‌برن سويس زاده شد. پدرش روحاني بود. ابتدا سر آن داشت معلم يا نقاش شود. اما به گفته خودش، وسوسه ‏نوشتن، چنان ناگهان براو چيره شد كه ديگر مجالي براي پايان تحصيلات دانشگاهي به او نداد. پيش از نمايش‌نامه ‏ملاقات بانوي سال‌خورده، كارهاي ادبي زيادي منتشر كرده بود كه برخي از آن‌ها موفقيتي نداشت و برخي ديگر ‏نيز براي ادامه راه به او شهامت بخشيد. واقعيت تناقض‌آميز اين‌كه آن دسته از نمايشنامه‌هايش كه حتي به‌مرحله ‏نمايش نرسيده بودند، با گذشت سال‌ها، صحنه‌هاي تئاتر را جولان‌گاه خود كردند. ‏




گفت و گو با فريدريش دورنمات‏<‏strong‏>نوشتن تسخير جهان است<‏‎/strong‏>‏ترجمه: احمدحکيم
‏<‏strong‏>دراغلب نمايشنامه هايتان مسئله قتل و خونريزي اتفاق مي افتد. چرا؟<‏‎/strong‏>‏جوان كه بودم از جنگ‌هاي ميهني و قهرمانانه نقاشي مي‌كردم. از كشتارهاي دسته‌جمعي و قهرماناني كه براي ‏وطن‌شان مي جنگيدند. براي يكي از همين نقاشي‌ها در 1933 جايزه گرفتم. ساعت زنيت. از آن زمان تا كنون ‏عقيده داشته‌ام كه كشتارهاي اقتصادي بسيار مهم‌تر و صد البته خونين‌تر از كشتارهاي نظامي هستند. هر ‏نمايش‌نامه‌اي پايگاه اجتماعي خاص خود را دارد. اشتباه بزرگ برخي از درام‌نويسان حتي مدرن اين است كه به ‏انسان به ديد فرد، موجودي مستقل و يا در نهايت محدود در چهارچوبي تنگ مي‌نگرند. انسان بخواهد يا نخواهد، ‏موجودي سياسي است كه سياست، جايگاه او، عادت‌هاي او، دل‌بستگي‌هاي او و خيلي چيزهاي ديگر را تعيين ‏مي‌كند. تراژدي عهد باستان براي نشان دادن جامعه انساني، از خانواده استفاده مي‌كرد. خوب چه عيبي دارد؟ و بعد ‏هم شعارهايي مثل سرزمين پدري و از اين حرف‌ها. عيب‌اش البته اين است كه ما ديگر در عهد باستان زندگي ‏نمي‌كنيم. ما بايد نمادهاي جديدي براي هستي خود در دولت بيابيم. شايد بانك‌ها، ادارات و شركت‌هاي سهامي، ‏الگوي بهتري براي حكومت‌هامان باشند، حكومت‌هايي كه عنوان پرطمطراق سرزمين پدري را ديگر يدک ‏نمي‌كشند و كشته شدن در راه آن نيز مثل سابق چندان لطفي ندارد.‏
‏<‏strong‏> نام شما اغلب كنار برتولت برشت برده مي‌شود. نظر بيش‌تر مردم اين است كه ميان شما و برشت ‏وجوه مشترک زيادي هست. نظر خودتان در اين مورد چيست؟<‏‎/strong‏>‏من خود را با برشت هم‌سو نمي‌دانم، افكار عمومي چنين شبهه‌اي داد. چنان‌چه مرا در برابر ماكس فريش مي‌گذارند ‏يا برعكس. منتقدان آلمان و به ‌تازگي فرانسه، خيال مي‌كنند كه نمايش‌نامه‌نويس آلماني زبان چيزي جز برشت ‏نمي‌خواند و نمي‌نويسد. البته من براي او ارزش زيادي قايلم، مثل بقيه نويسندگان و خوشحالم از اين‌كه چنين ‏نويسندگاني داريم. اگر براي نمونه ماكس‌ فريش، نمايش‌نامه جديدي بنويسد، من سرشار از توان روحي مي‌شوم، ‏هم‌چون ورزش‌كار در خود احساس نيرو مي‌كنم و مي‌كوشم فاصله‌ام را با او كمتر كنم. اين احساس تنها در ميان ‏ورزشكاران نيست، در ميان نويسندگان نيز چنين است. ‏
‏<‏strong‏> ممكن است بپرسم كدام نويسنده يا نمايش‌نامه‌نويس، بر شما بيش‌ترين تاثير را گذاشته ‏است؟<‏‎/strong‏>‏آريستوفان بيش از هركس مرا تحت تاثير قرار داده است، كارهاي او چنان‌اند كه تنها با نيروي تخيل مي‌توان آن‌ها ‏را خواند و به‌هيچ‌وجه نمي‌توان به‌روي صحنه آورد. در ضمن، در مورد برشت گفته باشم، من به‌راستي توان ‏خواندن كارهاي برشت را ندارم. آخر من بايد بنويسم. هنگامي هم كه مي‌نويسم، هر نويسنده‌اي مزاحم كارم خواهد ‏بود، حتا اريستوفان، حتا شكسپير، همه. مي‌توانم وقت خود را با خواندن ادبيات بگذرانم. متاسفانه خودم ادبيات ‏مي‌نويسم و نوشتن ادبيات با خواندن آن ميسر نمي‌شود بلكه با تفكر در دنياي پيرامون، واقعيت‌ها و سرانجام خود ‏زندگي تحقق مي‌يابد. نوشتن تسخير جهان است از طريق زبان. ‏
‏<‏strong‏>چرا ديگر كمدي-تراژيكي چون ملاقات بانوي سال‌خورده نمي‌نويسيد؟ چه انگيزه‌اي باعث شد كه اپرا ‏بنويسيد؟<‏‎/strong‏>‏هر نويسنده‌اي بايد كارهاي تازه بكند. ‏
‏<‏strong‏>به نظرتان از نمايشنامه ملاقات بانوي سالخورده اجراهاي درستي مي شود؟<‏‎/strong‏>‏هنگامي‌كه نمايش‌نامه ملاقات بانوي سال‌خورده را مي‌خواستند در مسكو روي صحنه بياورند كارگردان نمايش، ‏نامه‌اي با اين مضمون به من نوشت: "بسيار تحت تاثير نمايش قرار گرفته‌ام اما نمي‌فهمم چرا اعتقاد داريد، همه ‏آدم‌ها را مي‌شود خريد." من هم برايش نوشتم: "من نيز هيچ نمي‌فهمم كه شما اين مطلب را از كجاي نمايش‌نامه ‏برداشت كرده‌ايد. اگر نمايش‌نامه طنز است، بيان و پيام آن نيز طنز خواهد بود و از هيچ كجاي نمايش‌نامه نمي‌توان ‏چنين برداشتي كرد كه، همه انسان‌ها را مي‌توان خريد. اما مي‌شود اين‌طور برداشت كرد: "آي آدم‌هايي كه آن پايين ‏هستيد مواظب باشيد. مثل ما، آدم‌هاي روي صحنه، خودتان را نفروشيد." اين نمايش‌نامه هر گز در مسكو ‌‌روي ‏صحنه نرفت. ‏
‏<‏strong‏>نمايش‌نامه ملاقات بانوي سال‌خورده، بهترين و موفق‌ترين كار شما و موفق‌ترين نمايش‌نامه يك نويسنده ‏آلماني زبان پس از جنگ دوم جهاني است. شما داستان بسيار زيبايي آفريده‌ايد، آيا هم‌چون گذشته اعتقاد داريد كه ‏موفقيت اثر، بستگي تام به داستان آن دارد؟<‏strong‏>‏بله.‏

‏<‏strong‏>آيا فكر نمي‌كنيد كه دليل عدم موفقيت درام‌نويس‌هاي جوان در اين است كه بيش‌تر به فرم و نه به ‏موضوع مي‌پردازند؟‎ ‎تا حدودي.‏
‏<‏strong‏>آقاي دورنمات، خيلي دلم مي‌خواهد بدانم، چطور شد به فكر نوشتن نمايش‌نامه ملاقات بانوي سال‌خورده ‏افتاديد؟<‏‎/strong‏>‏نخست خود داستان به ذهنم آمد، تلاش كردم تا رماني از روي آن بنويسم، عنوانش هم اين بود، تاريكي ماه. حوادث ‏داستان در دهكده‌اي كوهستاني رخ مي‌داد. مهاجري از امريكا باز مي‌گشت و از دشمنان سابق خود انتقام مي‌گرفت. ‏اين مرحله اول بود. بعد، مهاجر تبديل به زن مي‌شد، زني ميلياردر به نام كلر زاخانسيان. دهكده كوهستاني هم شد ‏گولن. روند خلق اين اثر را از اين به‌‌بعد مي‌توانم دقيق‌تر بيان كنم. نخستين مشكل دراماتيك اين بود كه چطور ‏شهري كوچك را روي صحنه بياورم. در آن سال‌ها اغلب از محل اقامتم نُوين برک، به برن مي‌رفتم. قطار ‏سريع‌السير يكي دو بار در ايستگاه كوچكي توقف مي‌كرد. كنار اين ايستگاه، ساختمان كوچكي نيز بود. خلاصه ‏اين‌كه تصوير ملموسي از ايستگاه كوچك بود. از همين تصوير براي صحنه استفاده كردم. با اين تفاوت كه آدم در ‏ايستگاه، قطار را وقتي مي‌بيند كه قصد رفتن به شهر را داشته باشد. مشكل صحنه به‌‌اين ترتيب حل شد. مسئله ‏بعدي نشان‌دادن فقر بود و اين‌كه تنها چند فقير را دور صحنه بگذارم، براي نشان دادن فقر كافي نبود. فقر بايستي ‏از سر و روي ايستگاه مي‌ريخت. آن‌گاه اين فكر به‌‌ذهنم رسيد كه قطار سريع‌السير در محلي دور افتاده و فقير ‏توقف نمي‌كند، يعني چه؟ يعني محل، پرت و دورافتاده است. پرسش بعدي اين بود كه خوب، زن ميلياردر چطور ‏به اين محل مي‌آيد؟ اصلاً با قطار مسافرت كردن براي يك زن ميلياردر، خود سوال برانگيز است. چرا او با ‏اتومبيل مسافرت نمي‌كند؟ از طرف ديگر من اين ايستگاه قطار را بي بروبرگرد و در هر شرايطي براي نمايش ‏مي‌خواستم. فكري به‌‌ذهنم رسيد. زن ميلياردر با قطار مسافرت مي‌كند، چون پيش‌تر تصادف شديدي داشته و پايش ‏چنان آسيب ديده كه ديگر نمي‌تواند با اتومبيل مسافرت كند. چنان‌كه مي‌بينيد صحنه‌هاي مختلف نمايش به‌‌اين ترتيب ‏ساخته شدند، يعني به‌دليل محدوديت‌هاي روي صحنه و انطباق منطقي حوادث و عناصر بازي كه به‌‌ظاهر موارد ‏پيش پا افتاده‌اي بيش نيستند. ‏
‏<‏strong‏>بنابراين موضوع اصلي به‌‌هيچ وجه براي تئاتر نبود، شما خودتان شكل دراماتيك به آن ‏بخشيده‌ايد.<‏‎/strong‏>‏همين عامل باعث شد كه داستان، اشخاص و حوادث تغيير يابند. ‏
‏<‏strong‏>به‌‌طور كلي چه مدت روي يك نمايش‌نامه كار مي‌كنيد؟<‏‎/strong‏>‏نزديك يك سال.‏
‏<‏strong‏>در چه ساعت‌هايي راحت‌تر و بهتر مي‌نويسيد، روز يا شب؟<‏‎/strong‏>‏پيش‌تر از ساعت 10 تا 12 ظهر و 2 تا 5 بعد از ظهر مي‌نويسم. آن هم در اتاق كار راحت و دلنشين. ‏
خسرو خورشيدي از طراحان صحنه به نام تئاترايران است که کار طراحي نمايش "ملاقات بانوي سالخورده" را ‏نيز بر عهده داشته است. با اين هنرمند از ويژگي هاي طراحي صحنه درتئاتر، اپرا وسينما سخن گفته ايم...‏




گفت و گو با خسرو خورشيدي ‏‏<‏strong‏>طراح صحنه بازيگرکل صحنه<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>اولين كار طراحي صحنه شما در ايران، طراحي صحنه نمايش "ملاقات بانوي سال‌خورده" به ‏كارگرداني حميد سمندريان بود. كار با ايشان را چگونه ديديد؟<‏‎/strong‏>‏‏ من پس از بازگشتن از ايتاليا به دانشكده هنرهاي دراماتيك رفتم و مشغول تدريس شدم. ‌آقاي سمندريان هم در آنجا ‏تدريس مي‌كرد. در مورد نمايشنامه "كرگدن" ما با هم صحبت كرديم و بعد ايشان گفت نمايشنامه بعدي را با من ‏كار مي‌كني. گفتم نمي‌دانم من شرايط ايران را در همين تدريس دوست دارم. گفت اگر كار نكني آن وقت مي‌گويند ‏تو انتقاد مي‌كني يا حرف مي‌زني و مي‌گويي من كار كردم ولي كاري را ارائه نمي‌دهي.‏
‏<‏strong‏>با توجه به طراحي هاي بسياري كه براي اپرا هم داشتيد، تفاوت هاي طراحي صحنه تئاتر و اپرا را ‏بيشتر در چه عناصري مي‌بينيد؟<‏‎/strong‏>‏در اپرا صحنه‌ها خيلي خلاصه‌تر از تئاتر است. در تئاتر دست باز است. از طرفي در زمان حاضر اپرا كم نوشته ‏شده و اپراها همه به قرن نوزده و بيست بر مي‌گردد. در نتيجه تئاتر امروز، تئاتر مدرن است. كار آقاي ادوارد ‏آلبي يا حتي كار چخوف، امروز شما مي‌توانيد سه خواهر را با يك خط شروع كنيد و اين را كاملاً نشان دهيد ولي ‏اپراي وردي را نمي‌توانيد. درست است، باز هم مي‌توان مدرن اجرا كرد ولي بايد آن خطوط اصلي‌اش گويا باشد، ‏در اپراي آيدا عظمت فراعنه را بايد نشان داد. براي همين اپرا با تئاتر فرق دارد. اپرا و باله شايد بيشتر به هم ‏نزديك هستند. باز هم دكورهاي اينها با هم فرق دارد. در باله كم ديده مي‌شود كه ما سطح هاي متفاوت داشته باشيم ‏بايد حتماً مسطح باشد، براي اينكه بالرين نمي‌تواند روي سطوح متفاوت برقصد ولي در اپرا سطوح متفاوت وجود ‏دارد در حالي كه دكورهايشان تقريباً به هم نزديك است. ‏
‏<‏strong‏>چطور شد به كار طراحي صحنه در سينما روي ‌آورديد؟<‏‎/strong‏>‏من وقتي "سر بداران" را شروع كردم به نوعي خودش بيشتر از بيست فيلم سينمايي بود و چون در زمينه سينما ‏خيلي كار كرده بودم طراحي صحنه آن را پذيرفتم و نمي‌خواستم منحصراً روي تئاتر تمركز كنم و الان هم ‏نمي‌خواهم. فيلم آقاي ليالستاني به نام "تابلويي براي عشق" را نيز طراحي كردم كه هنوز پخش نشده است. من ‏وقتي فيلم "هبوط" را خواستم شروع كنم، قراردادي در حد صحبت با من بسته شد ولي بعداً پيشنهاد "روز واقعه" ‏را دادند ولي چون كه آن قرارداد را براي فيلم هبوط در حد صحبت با من بسته بودند به طوري كه دو فيلمنامه ‏اصلاً قابل قياس با هم نبود، كار دوم را رد كردم و گفتم من قرارداد صحبتي بسته‌ام.‏
‏<‏strong‏>چه دغدغه‌اي باعث شد به كارگرداني تئاتر روي بياوريد؟<‏‎/strong‏> ‏درايتاليا و تمرينات آقاي زفيرلي بودم و خيلي در آنجا آموختم. نوع رفتاري كه با بازيگر داشت، نوع بازي كه از ‏بازيگر مي‌گرفت و بعضي وقت ها خودش نقش بازي مي‌كرد. ولي اينجا در تئاترهايي كه ديدم با اينكه هدايت هاي ‏خوب كارگردان را ديده‌ام، نه نقش زن را بازي ‌كردند نه نقش مرد را. ولي در كار آقاي زفيرلي هم ژوليت بازي ‏مي‌كردند و هم رومئو را بازي مي‌كردند در نتيجه علاقه بسياري به كارگرداني در من به وجود آورد و اين حس را ‏هميشه در طراحي صحنه به كار مي‌برم و حس كارگرداني را در طراحي صحنه جبران مي‌كنم. ‏
‏<‏strong‏>با توجه به اينكه مي‌گوييد از آقاي زفيرلي آموختيد و همين امر باعث شد كارگرداني تئاتر هم كنيد، در ‏برنامه‌تان هم هست كه كارگرداني سينما هم كنيد؟‌<‏‎/strong‏> ‏نه، براي اينكه اصلا‌ً نمي‌توانم. هيچ ‌گونه انگيزه‌اي و قدرتي براي من نيست كه به اين كار دست‌ بزنم ولي ‏كارگرداني تئاتر را خيلي دوست دارم. دو نمايشنامه روي من خيلي اثر گذاشت: نمايشنامه "ملاقات بانوي ‏سال‌خورده" را خيلي دوست دارم ولي به احترام آقاي سمندريان كه اجراي خوبي با هم به روي صحنه برديم، ‏هرگز حاضر به اجرايش نيستم. ولي نمايشنامه "باغ وحش شيشه‌اي"و "ماجراي باغ وحش" ادوارد آلبي را خيلي ‏دوست دارم و ديگر نمايشنامه‌هاي تنسي ويليامز به خصوص "اتوبوسي به نام هوس" كه بسيار مورد علاقه من ‏است. ‏‎ ‎‏
‏<‏strong‏>چگونه مي‌توان قبل از شروع نمايش و در نگاه اول پي برد كه طراحي صحنه نمايش، طراحي خوبي ‏است؟<‏‎/strong‏>‌‏البته اين سؤالي كه شما كرديد به نوعي در اروپا و آمريكا هم متداول است يعني وقتي پرده بالا مي‌رود اگر صحنه ‏زيبا باشد، دست مي‌زنند. ولي در تئاتر كمتر اين اتفاق مي‌افتد و آن دست زدن در آخر رخ‌ مي‌دهد. به خاطر اينكه ‏اين مربوط مي‌شود به همان اختلاف در تئاتر و اپرا. در اروپا چون هر فردي كه عاشق ا‌ُپراست شايد اپرايي را ‏بيست بار بعضاً به خاطر نوع كارگرداني، نوع خواننده و نوع رهبري در موسيقي‌اش ديده باشد كه اين مانند اين ‏است كه شما موسيقي سمفوني نهم بتهوون را بارها بشنويد يا از ديگر بزرگان موسيقي، آثارشان را بارها گوش ‏دهيد. با اجراهاي مختلف وقتي به اپرا مي رويد، مي‌بينيد تمام آدم هايي كه آنجا نشسته‌اند مي‌خواهند ببينند كه اين ‏رهبر و اين خواننده چگونه اين اثر را اجرا مي‌كند.‏‏ ‏‏<‏strong‏>مثلا؟<‏‎/strong‏>‏مثلاً يك‌دفعه مي‌بينيد در يك زماني در رپرتوار يك اپرا، ‌يك اپرا را امسال"كالاس" خوانده و همان اپرا را سال بعد ‏خانم "تبالدي" خوانده است كه مردم مي‌روند تا ببينند كه هر كس چگونه مي‌خواند و اجرا مي‌كند و احتمالاً دكور ‏چگونه است. در آنجا وقتي پرده اپرا بالا مي‌رود، اگر دكور بسيار متفاوت و خلاق باشد دست مي‌زنند. مثلا‌ً مادام ‏باترفلاي را ديدند، يك‌دفعه مي‌بينيد كسي او را در قفس گذاشته و همان آن شروع به دست ‌زدن مي‌كنند. در تئاتر ‏چون‌ كه شناختش كمتر است مثلا‌ً كسي ممكن است اولين بار باشد كه "باغ ‌وحش شيشه‌اي" را مي‌بيند، ولي وقتي ‏كه مي‌بيند در طول نمايش، اين فضاسازي چقدر درست بود و چقدر به بازيگر و كارگردان و همه كمک كردند و ‏تا توانستند روح نمايشنامه را زنده كند. يك جمله‌اي بود كه هميشه آقاي زفيرلي مي‌گفت و آن اينكه "طراح صحنه، ‏بازيگر كل صحنه است". ‏
‏<‏strong‏>يعني چه نوع بازيگري؟<‏‎/strong‏>‏يعني بازيگري است كه در تمام داستان بازي مي‌كند و به همه بازيگران اين سرويس را مي‌دهد.



























گفت وگو ♦ تلويزيون




با شروع فصل زمستان و شب هاي بلندش، نيمي ازاوقات فراغت مردم با ديدن برنامه هاي تلويزيوني و سريال ها سپري ‏مي شود. مجموعه تلويزيوني "بيداري" يکي از اين سريال هاي زمستاني است که پخش آن از شبکه سوم سيما با اقبال ‏بينندگان روبروشده است. يه همين مناسبت پاي صحبت بازيگران جوان اين مجموعه نشسته ايم..‏

گفت و گو با شقايق نوروزي‎‎درون گرا، بلند پرواز وخستگي ناپذير‎‎
‏"بيداري" که بر اساس طرح حسين آقاهرندي و علي پورکياني ساخته شده ماجراي تقاضاي ازدواج ناگهاني جواني به نام ‏سينا غفاري در پي سفر به شمال از ترنگ دختر سرايدار ويلاي پدرش مي باشد. با شقايق نوروزي بازيگر نقش ترنگ ‏گفت و گو کرده ايم.‏
‏<‏strong‏>ازچگونگي همکاري با اين پروژه برايمان بگوييد.<‏‎/strong‏>‏من توسط آقاي سعيد نجفيان که استاد تئاترم هستند به آقاي بهرام عظيم پورمعرفي شدم. بعد ازانجام چندين مرحله تست ‏بازيگري ازبين انتخاب هايي که آقاي عظيم پورداشت خدا به من لطف کرد و من براي اين نقش انتخاب شدم. ‏
‏<‏strong‏>بازي دراين مجموعه اولين حضور جدي شما در عرصه بازيگري به حساب مي آيد؟<‏‎/strong‏>‏خير، من به صورت جدي در زمينه تئاتر فعاليت داشتم. 9 ماه پيش که مجموعه بيداري جلوي دوربين رفت، من در ‏نمايش " محرم زنده است" که در تالار سايه اجرا مي شد، بازي مي کردم. باقي اجراهاي من درجشنواره عاشورائيان، ‏تئاترماه و تئاتردانشجويي فجربوده است. ‏
‏<‏strong‏>مقداري از شکل گيري شخصيت ترنگ و چگونگي ارتباط با آن برايمان بگوييد.<‏‎/strong‏>‏از زماني که فيلمنامه را خواندم تا زماني که کار کليد خورد، دوهفته فرصت داشتم تا اين شخصيت را براي خودم هضم ‏کنم. آقاي عظيم پورتصوير کاملا مشخصي از شخصيت ترنگ در ذهن داشتند و خيلي دقيق و کامل روي آن پرداخت ‏انجام داده بودند. البته يک سري گره هاي مشترک شخصيتي من با ترنگ داشتم که آنها را در کار حفظ کرده و تقويت ‏کردم و خيلي جاها من با اين شخصيت فاصله داشتم. ‏
‏<‏strong‏>آن وجه از شخصيت ترنگ که به شما نزديک است، کدام ويژگي است؟<‏‎/strong‏>‏درون گرابودنش. بلند پروازبودنش و همين طورخستگي ناپذيري اين دخترنسبت به هدفي که دنبال مي کند. ‏
‏<‏strong‏>يک نوع فضاي سرد نه بر بازي شما، بلکه بر بازي ديگر بازيگران حاکم است<‏‎/strong‏>‏به نظر من بازي هاي ارائه شده نتيجه تعامل کارگردان و بازيگران بود و ما به کارگردان اعتماد کامل داشتيم. مقدار و ‏اندازه بازي که ايشان از ما مي خواستند براي ما تعيين کننده بود. در مورد ديگران من نمي توانم نظردهم که اتفاقا به ‏نظر من بسياري از آنها بازي خوبي داشتند. اما در مورد خودم احساس مي کنم شايد مي شد در بعضي جاها حس ‏بيشتري را ارائه داد. ‏
‏<‏strong‏>با اين وجود فاکتورهاي ذهن خود را در مورد ترنگ چگونه لحاظ مي کرديد؟<‏strong‏>‏ببينيد. يکسري خصوصيات در شخص ترنگ وجود داشت که او را به اصطلاح آب ديده تر از سنش نشان مي داد. به ‏عنوان مثال: از دست دادن خانواده اش در دوران کودکي، از من مي پرسيد که تو چرا بيشتر در مرگ سينا گريه ‏نکردي؟ اما به نظر من اين داغ براي ترنگ چيزتازه اي نبود. از بچگي با اين داغ ها بزرگ شده بود و کاملا با اين ‏مسئله آشنا است و فکرمي کنم عکس العملش در مورد اين فاجعه خيلي طبيعي بود. ‏
‏<‏strong‏>بازي در مقابل بازيگران با سابقه در اين کار برايتان استرس و اضطراب به همراه نداشت؟<‏‎/strong‏>‏اتفاقا سکانس هاي خيلي سختي هم با اين بازيگران بزرگ داشتم. باعث افتخارم بود که در کنار آنان بازي کنم. تنها ‏چيزي که مي توانم بگويم اينقدر بزرگ منشانه با من رفتارمي کردند و آن قدردرک شان بالا بود که اضطراب در من ‏کشته مي شد. آنها کاملا شرايط مرا مي پذيرفتند و واقعا با جان و دل مرا حمايت مي کردند. ‏
‏<‏strong‏>ازهمکاري با عظيم پور- با توجه به اينکه اولين کار کارگرداني سريال بلند اوهم بود- بگوييد؟<‏‎/strong‏>‏فقط مي توانم بگويم تجربه خيلي خوبي بود. ‏
‏<‏strong‏>آيا در ادامه داستان شاهد تغيير و تحول حسي بيشتري دراين شخصيت خواهيم بود.<‏‎/strong‏>‏بله، تقريبا مي توانم بگويم حسي نيست که اوتجربه نکرده باشد، چون داستان، داستان پرپيچ و خمي است و نکته جالب ‏برخورد با اين پيچ وخم هاست. داستان ازجنس خود ترنگ است. ‏
مخاطب عام، اميررضا دلاوري را بعد از بازي در مجموعه " ما چند نفر" شناخت. از اين رو حضور کوتاهش در نقش ‏سينا غفوري در سريال " بيداري" براي بسياري شگفتي آور بود.اما آن طور که خودش معتقد است همکاري با عظيم ‏پور، فيلمنامه سريال و همين طورشخصيت متفاوت سينا برايش جذابيت خاص داشت و او را برآن داشت تا اين نقش را ‏بپذيرد. ‏

گفت و گو با اميررضا دلاوري‏<‏strong‏>ازنقش ام راضي ام!<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>از همکاري با بهرام عظيم پور و شکل گيري شخصيت سينا بگوييد.<‏‎/strong‏>‏من ازسال هاي قبل با بهرام عظيم پورآشنا بودم. تئاترهايي که اجرا مي کرديم ايشان مي ديد. قبل ازاينکه ايشان بخواهند ‏سريال بسازند، مشاورکارگردان و انتخاب بازيگر ساخته هاي ابراهيم حاتمي کيا و محسن مخملباف بودند. ايشان مرا ‏براي بازي در نقش هاي مختلف به گروه هاي متعددي معرفي کردند، ولي امکان همکاري برايم پيش نيامد تا اينکه نوبت ‏به ساخت سريال خودش شد و مرا به عنوان شخصيت پسرداستان بيداري انتخاب کرد. ‏
‏<‏strong‏>بعد از بازي در چند پروژه که نقش اصلي رابه عهده داشتيد، ايفاي اين نقش کوتاه را چطورقبول ‏کرديد؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد. داستان کار يک داستان زنانه است، ولي تمام کاراکترها بسيارخوب پرداخته شده است. من با اطميناني که به بهرام ‏عظيم پورداشتم، در کارش حضورپيدا کردم. البته نقش کوچکي هم نبود. اگرداستان را پيگيري کنيد مي بينيد تا انتهاي ‏کارصحبت سينا درسکانس ها هست. البته نمي توانم اتفاقات بعدي قصه رافاش کنم. علت اينکه بازي در شخصيت سينا ‏را پذيرفتم آن بود که هم نقش برايم بسيارجذابيت داشت و هم اينکه متفاوت بود. ‏
‏<‏strong‏>اين مجموعه اولين ساخته عظيم پور در تلويزيون است. نگراني و اضطرابي نداشتيد که ممکن است کار از ‏ساخت خوبي برخوردارنباشد؟<‏‎/strong‏>‏خير، آقاي عظيم پور از قديمي هاي تئاتر هستند و پيش از اين کارگرداني تئاترمي کردند. به نظرمن کسي که ‏مشاوراحمد اميني، حاتمي کيا و مخملباف باشد، جاي بسي اطمينان دارد. ثانيا فيلمنامه نوشته خودش بود و وقتي خواندم، ‏مجذوب آن شدم و کار را پذيرفتم. ‏
‏<‏strong‏>براي ارائه بازي دلخواه، عظيم پور محدوديتي براي شما بوجود نمي آورد؟<‏‎/strong‏>‏در بسياري از سکانس ها با آقاي عظيم پور در مورد نقش مشورت مي کرديم و در نهايت نظر نهايي را ايشان مي دادند، ‏اما در مجموع يک بازيگر وقتي با پروژه اي همکاري کرده و قرارداد مي بندد، خودش را کامل در اختيار کارگردان ‏قرارمي دهد. چرا که نظر نهايي با اوست، ولو اينکه يک کارگردان کمتر از بازيگر مد نظر تجربه داشته باشد. ولي در ‏اين کارعظيم پور فوق العاده انسان با سواد، آشنا با تکنيک و کار بلدي است که علاوه بر شناخت درستي که از ‏کارگرداني دارد بازيگردان خوبي هم هست. ‏
‏<‏strong‏>الان که کار را مي بينيد از داستان و ساخت آن به عنوان بيننده راضي هستيد؟<‏‎/strong‏>‏وقتي من سريال هاي ديگر را مي بينم، بهترمي توانم نظربدهم. ولي نظر دادن در مورد کاري که خودم در آن بازي دارم ‏يک مقدار مشکل است. با اين حال تفاوت را با يکسري از کارهايي که پخش مي شود حس مي کنم. قصد مقايسه ندارم. ‏به نظر من سريال خوبي است. از همان اول پيش بيني کرده بودم؛ هم ازلحاظ کارگرداني، فيلمنامه و انتخاب درست ‏بازيگران حدس مجموعه موفقي خواهد شد. البته برخوردهايي که با مردم داتم نشان مي دهد که سريال خوب و آبرومندي ‏شده و با مخاطب هم همراه است. ‏
‏<‏strong‏>در حال حاضر چه مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏مشغول بازي درسريال کارآگاه علوي به کارگرداني حسن هدايت هستم، تئاتر" ماچيسمو" به کارگرداني محمد يعقوبي را ‏هم تمرين مي کنيم که قراراست در جشنواره تئاتر فجر به اجرا درآيد. ‏
‏<‏strong‏>از نقش تان در مجموعه کارآگاه علوي بگوييد.<‏strong‏>‏من شخصيت فرامرز ليستررابازي مي کنم که يک داستان واقعي است. اتفاقات زندگي احمد ليستر با فرزندانش را به ‏تصويرمي کشد.‏
‏<‏strong‏>فکرمي کنيد نسبت به سري اول در جذب مخاطب موفق خواهد بود؟<‏‎/strong‏>‏به نظرمن سري دوم به مراتب در جذب بيننده موفق ترهم است. به دو دليل، يک اينکه اين کار ضبط ويديويي مي شود و ‏فيلمبرداري نيست، درنتيجه مخاطب را به بازيگر و کارنزديک ترمي کند. دوم اينکه ازلحاظ فيلمنامه داستان هاي جذاب ‏و واقعي به تصوير کشيده مي شود. ‏
هرچند که مجموعه تلويزيوني " بيداري " از داستاني ساده برخوردار است؛ اما شيوه روايت داستان، نوع کارگرداني و ‏بازي بازيگران توانسته ارتباط لازم را با مخاطب برقرار کند. اما هنوز تکليف تماشاگر با شخصيت وحيد با بازي هومن ‏برق نورد روشن نيست. آيا وحيد بد من داستان است يا خوب؟ بايد صبر کرد تا در قسمت بعد مشخص شود، اما ‏چگونگي انتخاب هومن برق نورد و نوع بازي حکايت از فکري عميق در پشت اين دوگانگي دارد...‏





گفت و گو با هومن برق نورد‏<‏strong‏>مو به مو، قدم به قدم!!<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>همکاري شما با پروژه "بيداري" به واسطه آشنايي با عظيم پور صورت گرفت؟ هر دو ازا هالي تئاتر ‏هستيد؟<‏‎/strong‏>‏آشنايي به آن صورت نزديکي نداشتيم. ايشان به عنوان بيننده حرفه اي تئاتر بازي هاي بازيگران تئاتر را مي ديدند. ‏آشنايي ما در حد خسته نباشيد که به هم مي گفتيم بود. شايد به نوعي بله، انتخاب من از اين طريق صورت گرفت، چون ‏شما اگر دقت کنيد، خواهيد ديد بيشتر بازيگران اين سريال از اهالي تئاتر هستند. قاعدتا آقاي عظيم پور هم با توجه به ‏بينشي که نسبت به بازي من داشتند، مرا انتخاب کردند. ‏
‏<‏strong‏>کار روي اين شخصيت از زماني که عقد قرارداد با اين پروژه تا رفتن مقابل دوربين عظيم پور، چقدر طول ‏کشيد؟ چقدر راهنمايي هاي کارگردان در اين راستا به شما کمک کرد؟<‏‎/strong‏>‏راهنمايي هاي آقاي عظيم پور جاي خودش را دارد، چون ايشان نويسنده کار بودند، طبيعتا شخصيت پردازي خاصي ‏نسبت به اين کاراکتر داشتند. اين راهم بگويم که قرار نبود اول اين نقش را من بازي کنم. قرار بود نقش وکيل را که آقاي ‏پسياني به عهده دارند، بازي کنم. وقتي نويسنده اي داستاني مي نويسد، چون مشخص نيست چه کسي آن را بازي کند، ‏يک سري خصوصيات در ذهن خود دارد که آقاي عظيم پور هم با اين شخصيت اين گونه بودند، اما خودم کاري که ‏کردم اين بود که بسيار زياد فيلمنامه را خواندم. وقتي بازيگري فيلمنامه را بداند، فضاي کلي داستان دستش مي آيد. من ‏بيشتر وقتم را روي خواندن مي گذاشتم. سعي کردم در طول کار طوري بازي کنم که شخصيت وحيد درابتداي داستان لو ‏نرود. در واقع هم تلاش من وهم تلاش عظيم پور اين بود که کاراکتر وحيد رو بازي نشود. ‏
‏<‏strong‏>چه شد که نقش وکيل را برعهده نگرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏به دليل طولاني بودن نقش وحيد در سريال و مشغله زيادي که آقاي پسياني در عرصه تصوير و تئاتر داشتند، با توافق ‏اين جابجايي صورت گرفت. ‏
‏<‏strong‏>با توجه به فعاليت تئاتري که داريد، چقدر ازا ين گونه تاثير گرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏بسيار تاثير داشت. به اين دليل که من بيست سال است به صورت مداوم تئاتر کار مي کنم. حتي جسته و گريخته نه، بلکه ‏مداوم. به نظر من خيلي از حس ها که نياز يک بازيگر است، در تئاتر پرورش يافته مي شود. وقتي يک بازيگر با کاري ‏مواجه مي شود که تصويربرداري آن به سرعت آغاز مي شود، بدون پيش توليد براي بازيگر، در اين زمان پيشينه ‏تئاتري خيلي به کمک مي رسد. خوشبختانه آقاي عظيم پور براي سکانس هاي مهم تمرين مي گذاشتند و نکات اصلي را ‏در تمرين به ما گوشزد مي کردند. ‏
‏<‏strong‏>در ارائه بازي دلخواه خود بهرام عظيم پور محدوديتي ايجاد نمي کرد؟ به نظر مي رسد کمي در بازي شما ‏فضاي بسته احساس مي شود.<‏‎/strong‏>‏اين مسئله به کارگرداني آقاي عظيم پور مربوط مي شود. ايشان مي خواستند اين شخصيت ول نشود. يک مقدار هم خود ‏کاراکتر و نوع طبقه زندگي او اجازه نمي داد بتوانم خيلي راحت بازي کنم. در طول ضبط آقاي عظيم پور کاملا از ما ‏مراقبت مي کردند. ‏
‏<‏strong‏>يک نوع فضاي سرد در بازي بازيگران کار احساس مي شود، با اين نظر موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏اين فضاي سرد بين خانواده يا وحيد و همسرش مد نظر آقاي عظيم پور بود. درصورتي که ما در کارخانه وحيد را اين ‏گونه نمي بينيم. بازهم مي گويم ما مو به مو مطابق ميل آقاي عظيم پور پيش مي رفتيم. خودم هم وسواس بيش از حد ‏روي بازي ام داشتم. ‏
‏<‏strong‏>در ادامه داستان وجه ديگري هم از اين کاراکتر را شاهد خواهيم بود؟<‏‎/strong‏>‏بله، از قسمت هفتم به بعد شخصيت وحيد خودش را به بيننده بيشتر نشان مي دهد. داستان که جلوتر برود، ما با ابعاد ‏پنهان شخصيت وحيد بيشتر آشنا مي شويم. ‏
‏<‏strong‏>درحال حاضر در پروژه تصويري ديگري حضور داريد؟<‏‎/strong‏>‏خير، بيشتر فعاليت تئاتري دارم. در جشنواره فجر امسال در بخش ويژه در نمايشي با نام "مرغابي وحشي" نوشته ‏هنريک ايبسن به کارگرداني نادر برهاني مرند حضور دارم. ‏
























نمايش روز♦ تئاتر ايران




ملاقات بانوي سالخورده عنوان نمايشي از فردريش دورنمات است که به کارگرداني حميد سمندريان در سالن اصلي ‏تئاترشهر به روي صحنه رفته است. اين نمايش که يکي از بهرجسته ترين نمايشنامه هاي دورنمات است در اجراي ‏مجدد سمندريان پس از سه دهه و نيم زمينه ساز حرف و حديث هايي فراواني شده است. نگاهي داريم به اين نمايش‎.‎‏..‏
‎‎

ملاقات با بانوي سالخورده‏‎‎
کارگردان: حميد سمندريان. نويسنده: فريدريش دورنمات. طراح صحنه: خسرو خورشيدي. بازيگران:گوهرخيرانديش، ‏پيام دهکردي، احمد ساعتچيان، ميرطاهرمظلومي، هوشنگ قوانلو، دلارا نوشين و‏‎...‎
بانوي ثروتمندي به شهر زادگاهش مي رود و به ظاهر براي همشهريانش نيکبختي و ثروت به همراه مي برد ولي در ‏واقع حس کينه توزي و انتقام جويي را ميان آنان رواج مي دهد، بر آتش سودجوييها و ساده لوحي ها تا حد جنايت دامن ‏مي زند. بانوي سالخورده در ازاي پولي که به مردم زادگاه خود ارزاني مي داردانتظار دارد تا فردي به نام "ايل"که قبلا ‏شوهرش بوده را بکشند‎.‎
‎‎ناديده انگاري هاي يک کارگردان‏‎‎
‎‎دورنمات نويسنده‎: ‎دورنمات خاصه به سبب توجه به چيزهاي عجيب و غريب و به سبب طنز عميقي که به وسيله آن دنياي جديد و به طور ‏کلي غلبه ناتواني و درماندگي را بر عالم بشري وصف مي کند، شناخته شده است. او به مسائل انساني ابعاد گسترده اي ‏مي بخشد و تا حد وهم و خيال انگيزي پيش مي رود. به گفته خود او "انسانها را مجسم کرده است، نه عروسکهاي خيمه ‏شب بازي را، حرکت و فعل و عمل را پيش چشم گذارده، نه اينکه فقط به داستان پردازي اکتفا کند. دنيايي را ساخته و نه ‏اينکه خصيصه اي را." وي به تمثال‌سازي توجه خاص دارد. از دانشمندان، افراد ساکن تيمارستان مي سازد، از ‏امپراتور بانکداري فاسد تصوير مي کند، از دربان خانه، مردي سياسي و از هنرپيشه، مؤمني رياکار. اين اثر عميق ‏ترين اثر دورنمات در نوع تراژدي-کميک است و نمايشي معجزه آميز و هجوي تند و نيرومند از طبقه کاسب پولدار که ‏همه‌ معيارها و ارزشهاي جامعه را دگرگون ساخته است. در اين نمايشنامه کساني برصحنه آورده شده اند که برخلاف ‏همه موازين اخلاقي و نداهاي وجدان، در کشتن همنوعان خود ترديد به خود راه نمي دهند، شهردارشهروند خود را به ‏قتل مي رساندغافل از اينکه ممکن است اين برسر خود هم بيايد. اشخاص نمايشنامه همه مظهر خشونت و سخت دلي اند، ‏بي آنکه از هيچگونه ارزشي برخوردار باشند. مردم يک شهرکوچک فقيرانه از پزشک و افراد انتظامي، از کشيش و ‏شهردار همه آماده اند که در راه به دست آوردن پول به آدم کشي مبادرت کنند‏‎.‎
‎‎


سمندريان کارگردان‏‎: ‎‎ ‎حميد سمندريان کارگرداني است که در تمام اين سال ها نامش در کنار تئاتر قرار گرفته و بي شک بيشتر هنرمندان ‏جديد و قديم تئاتر را تربيت کرده و هر تئاتري به نحوي از کلاس درس او بهره برده است. سمندريان آخرين بار در سال ‏‏1379 نمايش "بازي استريندبرگ" را کارگرداني و اوايل سال هاي 80 تمرينات "گاليله" را آغاز کرد که اجراي آن ‏هيچ گاه به سرانجام نرسيد و در شرايطي که با عنوان شدن دوباره نام او همه در انتظار اين نمايش بودند سمندريان خبر ‏از اجراي مجدد نمايش "ملاقات بانوي سالخورده" داد‎. ‎
شايد سمندريان از آن معدود کارگردان هايي باشد که فردريش دورنمات را چون برتولت برشت به نام او مي شناسند و ‏در اين حوزه صاحب سبکش مي دانند و اين امر با اجراي بيشترين و موفق ترين کارهاي اين نويسندگان توسط ‏سمندريان به اثبات رسيده است‎.‎‏ سمندريان با وجود اينکه معتقد است اين نمايشنامه را مي توان از ديدگاه هاي سياسي، ‏اجتماعي، اخلاقي و... اجرا کرد، اما خودش دوست دارد با نگاهي فلسفي نمايش را اجرا و ايده هاي نويسنده را به ‏تماشاگر منتقل کند‎.‎‎ ‎او در آن سال ها و بعد از اجراي اين اثر در ايران، طي سفري که به آلمان داشت با دورنمات از نزديک ديدار کرد و او ‏را در جريان اجراي اين نمايش گذاشت و ايده ها و نظرات نويسنده را شنيد و با به کار بستن مجموع آنها اين بار مي ‏خواهد مسخ انسان توسط عقل و عدم ايجاد عدل جهانگير در جامعه را در اين اثر به تصوير بکشد و اصرار دارد تا ‏نمايش را بدون هرگونه قيد و شرطي و به همان صورتي که در نظر دارد به صحنه ببرد، اما مهم ترين مسئله اي که ‏فارغ از ويژگي هاي بسيار زيباي متن در خود دارد، اجراي صحنه اي سمندريان از اثر است که به نظر مي آيد طراوتي ‏را که اين نمايش ودراجراي سال 1351درخودداشت به خود نمي بيند‎.‎

‎‎روايت سمندريان از دورنمات‏‎: ‎هر گونه تلاش براي نفوذ از پوسته ظاهري نمايش‎ ‎‏"بانوي سالخورده" با مانعي به نام "فقدان زباني مشترک براي ايجاد ‏ارتباط ميان صحنه با مخاطب" برخورد مي‌کند، و منظور از زبان مشترک، مجموعه نشانه‌ها و قراردادهايي است که ‏محمل و بستر ارتباط قرار مي‌گيرند تا زمينه تعامل ميان فرستنده و گيرنده را فراهم آورند. بالطبع فقدان اين زبان ‏مشترک و نبود يک نظام قراردادي مشخص به قطع ارتباط مي‌انجامد، ارتباطي که به سبب عدم وجود دامنه محدود و ‏مشخص از دلالت‌هاي معنايي، هيچ گاه شکل نمي‌گيرد و در همان مرحله جنيني‌اش متوقف مي‌شود‎.‎
روايت سمندريان، نه تنها تهي از اشارات داستان است، که براي جايگزيني ارجاعات و نشانه‌ها نيز تدبيري در نمايش ‏انديشيده نشده و صرفاً به انتزاعي بسنده شده است که شايد تنها در ذهن کارگردان و گروه اجرايي، واجد معنا ‏باشد.کارگردان در مواجهه با متني چنين دشوار دست به طراحي هاي پراکنده درارائه ميزانسن ها مي زند تا به اين ‏ترتيب زنجيره اصلي خط هاي کارگرداني شده در خدمت يکديگر نبوده واين گونه است که ريتمي بسيار ناهماهنگ ‏وازدست رفته پيش روي تماشاگر قرارمي گيرد.البته سمندريان با ارائه ميزانسن ها وشيوه بازي ها تقريبا تلاش ‏براجرايي باويژگي هاي يک نمايش فاصله گذاردارد که همين امر باعث قرباني شدن متن دربرابر اجرا مي شود.بازي ‏بازيگران اين نمايش هم به شدت تحت تاثير گستردگي کار قرار گرفته تا اغلب بازيگران به صورت مشهودي به هر ‏عنواني که ميل دارند به هنرنمايي هاي خود درصحنه ادامه دهند تا ساز ناکوک آنها گوش مخاطب را بيازارد.پيام ‏دهکردي همچنان بازي تکراري درنمايش"مرگ دستفروش به کارگرداني برهاني مرند"رادراين نمايش هم اجرا مي کند ‏که البته پرازانرژي هاي کاذب است تا کمترين حدممکن خلاء درهدايت خودتوسط کارگردان رابه بينندگان نشان دهد که ‏همين باعث بدتر شدن کارمي شود.گوهرخيرانديش نيز به عنوان بانوي سالخورده نمايش بازي يکدستي را ارائه نمي ‏دهد.عدم تسلط وشناخت کافي از بدن در تئاترمهم ترين مشکل خيرانديش دراجراي نقش است.به اين ترتيب بازي همه ‏بازيگران نمايش تحت تاثير مستقيم اين دو نقش به عنوان نقش هاي اصلي قرار گيرد‎.‎
طراحي صحنه نمايش هم دراغلب اوقات در خدمت نمايش نيست و‏‎ ‎وجود دو حجم بسيار بزرگ در دوطرف صحنه تا ‏انتهاي اثر هيچ درک مناسب، کاربرد ومنطق قابل قبولي را به مخاطبين انتقال نمي دهد‏‎.‎
چنين است که نمايش‎ ‎‏"بانوي سالخورده" با نديد گرفتن و فراموش کردن تماشاگر در مقام يکي از ارکان تئاتر، صرفاً به ‏تجربه‌اي محدود و محصور در دايره گروه اجرايي‌اش تبديل مي‌شود و برخلاف ادعا و نام‌اش، تجربه‌اي فاقد جذبه و ‏توان لازم براي تأثيرگذاري و يا دست کم ايجاد ارتباطي منطقي با تماشاگر را به نمايش مي‌گذارد‎.‎




























نيم نگاه♦ نمايش ايران



‏نمايش "افرا" يا "روز مي گذرد" به کارگرداني بهرام بيضايي در تهران بر صحنه است. دو نگاه خواندني به اين نمايش ‏را برگزيده ايم. نگاه اول با اي ميل از تهران به "روز" رسيده است و نگاه دوم از "روزنامک" وبلاگ نويسنده گرفته ‏شده است.‏
نگاه اول: اسماعيل رشيدي
‎‎بهرام بيضايي؛ پسر عموي من‏‎‎
‏"بد روزگاريه وقتي چپ و راست يک حرف مي زنند؛ اونم در جايي که تنها واقعيت بي ترديد صفحه تسليت روزنامه ‏هاس" جمله را بارها و بارها در ذهن مرور مي کنم، شب يخ زده تهران، سرماي استخوان سوز و صداي زنگ ‏sms‏ که ‏حتي براي يک لحظه متوقف نمي شود: پليس ضد شورش با ورود به کوي دانشگاه، دانشجويان را به شدت مورد ضرب ‏و شتم قرار داد و برخي را بازداشت کرد.‏
‏"از شما کينه اي ندارم؛ تقصير شما نيست. اينطور بزرگ شدين، که خيال کنين هر چي مال شما نيست بايد لگد مالش ‏کرد."‏
‏ سرماي زمستان را با همه ي وجود احساس مي کنم، آرام و نامطمئن پياده روهاي لغزنده ي خيابان حافظ را طي مي ‏کنم، دکه روزنامه فروشي، مطابق عادت مي ايستم، روزنامه ها از اضطراب سرشارند، اضطراب "رد صلاحيت" ‏دغدغه ي "انتخابات".‏‎ ‎چه کسي پس بايد روايتگر حوادثي باشد "که توي روزنامه نميره"؟
به آدمهايي فکر مي کنم که امشب به تالار وحدت آمده بودند.هيچ کدام شان را نمي شناختم ولي چقدر از ديدنشان ‏خوشحال شدم.لابد مي پرسيد چرا؟ دليل پيچيده اي ندارد، وجود اين همه آدم، با چهره هاي آراسته و لباسهاي شيک و ‏رنگارنگ، يعني شکست سياست "همگون سازي". يعني اينکه فرهنگ، زير پوسته پوسيده تبليغات رسمي، به راه خود ‏مي رود، اين را مي شد از هيجان جمعيت، وقتي که بهرام بيضايي روي صحنه آمد فهميد، جوان خوش سيماي کنار ‏دستي ام به دوستش مي گفت، "تا حالا در تمام عمرم اين قدر محکم براي کسي دست نزده بودم"، با خود انديشيدم، چه ‏فاصله زيادي است بين دست هايي که مشت مي شوند به حمايت از سياستمداري عوام زده و عوام فريب، با دست هايي ‏که محکم به هم کوبيده مي شوند، براي تشويق مردي که 30 سال است، از آن سياستمداران، جز جفا و بي مهري نديده، ‏‏"اونم در جايي که تنها واقعيت بي ترديد صفحه تسليت روزنامه هاس"‏
‏"...حتما کسايي جايي مي گفتن که شرکتي در اين کار نداشتن؛ و اگر داشتن دست خودشون نبوده..."‏باري؛ با همه ي اين احوال، به رغم تمام آن کتاب سوزي ها و خرد ستيزي ها، فرهنگ مردم، افتان و خيزان، به راه ‏خود مي رود، حتي اگر دوربين صدا و سيما اصرار بر اين داشته باشد که، شرکت کنندگان در نماز جمعه تهران يا "سياه ‏لشکرهاي نمايش هاي خياباني" را به جاي همه مردم ايران جا بزند، دوربين صدا وسيما، هيچ وقت مردمي را که به ‏احترام بيضايي از جا برخاسته بودند، و با حلقه اي اشک در چشم، او را تشويق مي کردند، نمي بيند.چرا که دوربين ‏صدا و سيما و دوربين گردانان صدا و سيما خوب مي دانند، که استقبال از بيضايي نمادي است از شکست ايدئولوژي ‏رسمي.‏
اين پوسته پوسيده ايدئولوژي رسمي، تنها به ضرب و زور سرنيزه و پول نفت است که به حيات گلخانه اي خويش ادامه ‏مي دهد. مقصودم اين نيست، که اين جامعه مدرن شده، مقصودم اين نيست که آن جمعيت تالار وحدت يعني تصوير تمام ‏کمال مردم ايران، نه، اين قدر هم ساده لوح نيستم! اما واقعيت اين مردم، خصوصا جوان ترها، فرسنگها فاصله دارد با ‏آنچه دوربين صدا و سيما نشان مي دهد.‏
سه دهه به مردم تحميل کردند که چه بپوشند، چه ببينند، چه نبينند، چه بخوانند و چه نخوانند، همانها که "خوردن مي ‏حرام کردند و خون خر حلال"، يک "افرا" اما، همه ي بايدها و نبايدهاي بي اساس شان را دود مي کند و به هوا مي ‏فرستد، آنکه با امثال بيضايي به دشمني بر مي خيزد، اين را خوب مي داند. بايد در حکمت "افرا" دقيق تر شد، "زن"، ‏تنها قهرمان نمايشنامه هاي بيضايي است، از "ليلا دختر ادريس" تا "افرا سزاوار" و "گلرخ کمالي"؛ قهرماناني که از ‏نمايشنامه ها بيرون مي آيند و آرام آرام، به ظرافت همان ادا و اطوار دوست داشتني شان، قلعه ها را فتح مي کنند.‏
‏[قهرمانان بيضايي البته نقاب تزوير از چهره انسان هاي ظاهرالصلاح نيز بر مي گيرند. نقاب تزوير از چهره انسان ‏نيز. اين گونه است که نقد او از نقد ساختار سياسي مسلط فراروي مي کند و به نقاشي جامعه، آنگونه که هست پهلو مي ‏زند، من نمي دانم آيا بيضايي يوتوپيايي هم در ذهن مي پرورد يا نه؟ به نظر مي رسد که او واقعيت هاي اين جهان را ‏پذيرفته است.]‏
در تالار وحدت خبري از شعارهاي تند و سخنراني هاي آتشين نيست، اينجا حاصل رنج مردي سپيد موي بر صحنه رفته ‏است، که حکايتش حکايت ماست که "دو برابر مرگمان مرده ايم و نصف زندگي مان زندگي نکرده ايم". اين مردمي که ‏اينجا جمع شده اند، احتمالا حاضر به شرکت در تظاهرات و کتک خوردن از پليس نيستند. اين ولي آيا عيبي است بر ‏آنها؟ با خود مي انديشم، آنها که به احترام اين مرد سپيد موي و پيامش از پاي برخاسته اند، آيا زيرکانه و نرم نرمک، در ‏کار ذوب کردن اين سازه هاي آهنين و زشت نيستند؟ چه کسي گفته داد و فريادها و سخنراني هاي آتشين، تاثير و ارزشي ‏بيشتر دارد از ديالوگ هاي هنرمندانه "افرا"، "خانم شازده"، "آقاي نوع بشري" و امثالهم در تالار وحدت، تئاتر شهر، ‏سينما فرهنگ يا...؟ بگذاريد پا را اندکي فراتر گذارم، آيا فکر نمي کنيد، ديالوگ هايي که امثال بيضايي ساخته اند و ‏معاني که آنها توليد کرده اند، تاثير بيشتري داشته است از همه فريادهاي بلند و بي هدفي که در آسمان رها گشته و ‏سرانجام چونان اصواتي گنگ در هوا گم شده اند؟ ‏
‏ بعضي وقتها با خودم فکر مي کنم اگر بهرام بيضايي، محمود دولت آبادي، سيمين بهبهاني و خيلي هاي ديگر که در ‏قلمروهاي مختلف، مي نويسند، مي انديشند و حتي سياست مي ورزند، نبودند و في المثل در "خاوران" مدفون شده ‏بودند، حالا ديگر براي ما چه باقي مانده بود که نگران از دست دادنش باشيم؟ بايد قدر دانست بي ادعايي اينها را که بي ‏داعيه قهرماني، ماندند، با سختي شرايط ساختند و آرام آرام ايدئولوژي رسمي را با همه هيمنه و طمطراقش شکست ‏دادند. راست مي گويد استاد محمد رضا لطفي که بيضايي صدفي است در آبهاي شور و اگر نبودند اين صدف هاي ‏آبهاي شور- که بي گمان خود لطفي هم يکي از آنهاست- حالا ديگر نه از "تاک نشان مانده بود و نه از تاک نشان". با ‏خودم مي گويم، چقدر خوب شد که بيضايي و مانندهايش به راه خسرو گلسرخي و سعيد سلطانپور نرفتند. چه خوب شد ‏که آنها ماندن را به شهادت و اسطوره شدن، ترجيح دادند. آنها ماندند تا مثل نويسنده "افرا" خودشان در آخر داستان وارد ‏شوند و نگذارند داستان آن قدر تلخ خاتمه يابد، که مقدر بود. چه باک اگر پسر عموي «افرا»، خيالي بيش نبود از براي ‏اندک رهايي "دخترک"، از رنج: پسر عمويي که در عکسي تار، بازمانده از دوران کودکي، ناشناس و غير قابل ‏تشخيص است، او اما بعد از سالها در موقع مناسب سرو کله اش پيدا مي شود تا "داستان را تغيير دهد". ‏
حالا نمايشنامه نويس، خود، وارد نمايش مي شود، تا کمي از بار تلخي ايام بکاهد، تا در نقش پسر عموي خيالي که هر ‏گز نبوده و اگر بود، سرنوشت چنين نمي بود، ظاهر شود.‏
‏"چرا فکر مي کنين نمايشنامه نويس نمي تونه پسر عموي کسي باشه؟ مهم تر- اينکه من به شخصيتي که نوشتم علاقه مند ‏شدم. منظورمو که متوجه هستيد؟ چرا خيال کردين نويسنده نمي تونه عاشق شخصيتي بشه که نوشته؟ چه مي دونم، شايدم ‏عشق اون بود که منو نويسنده کرد. آره شايد بهتر باشه خودم وارد نمايش بشم و آخرشو به نحوي تغيير بدم".‏
‏ نه آقاي بيضايي من فکر نمي کنم که نمايشنامه نويس نمي تونه پسر عموي کسي باشه. من شکي ندارم که شما پسر ‏عموي من هستيد.ديالوگ هاي شما بيشتر از فريادهاي غيظ اندود تمام دهان هاي کف آلود، درد دل مرا انعکاس مي دهد. ‏من پسر عموي خودم را به خوبي از غريبه ها باز مي شناسم، حتي در همين تصوير تيره و تار، از پشت همين شيشه ‏هاي کدر و مات واز پس همين آبهاي گل آلوده و متلاطم هم مي توانم صورتت را تشخيص دهم: پسر عموي من؛ بهرام ‏بيضايي.‏
نگاه دوم: مسعود لقمان‎‎سرنوشت تراژيکِ زن ايراني‎‎
زمستان است... شايد چونان هميشه... هرچند سوز سرما تا نه توي استخوان هايت رخنه کرده، امّا شور ديدن نمايشي از ‏‏"بهرام بيضايي" – اتفاقي که چند سال يکبار مي افتد - کافيست که تو را وادارد، شال و کلاه کني و خودت را به تالار ‏رودکي که چند صباحي است، وحدت ناميده مي شود، برساني.‏
نمايش آغاز مي شود... جواني در زيرِ نوري کم سو، پشت ميزي نشسته و چنين مي نمايد که گزارش ها و اعتراف هاي ‏اشخاص را يادداشت مي کند.‏
تالارِ مالامال از جمعيت را سکوتي دلنشين فراگرفته و گويا هيچ کس به هيچ چيز نمي انديشد، جز آنچه به زودي قرار ‏است در صحنه ي نمايش رُخ دهد. چندي است که تئاتر ايران از داشتن اين تعداد مخاطب بي نصيب بوده، بويژه به ‏خاطر تعمير تئاترشهر که مشخص نيست که چرا بايد چندين ماه تعميرات آن به درازا بکشد و نمايش اين مملکت تعطيل ‏شود!‏
صحنه ي نمايش، هنرمندانه با بهره از حداقل امکانات بيشترين تداعي را در ذهن بيننده ايجاد مي کند. "با شماري ميز و ‏نيمکت مدرسه، که هم آموزگاه مدرسه را يادآوري مي کند و هم دادگاه را و هم فروشگاه و هم خانه ي پيچ در پيچ خانم ‏شازده با رنگ هاي تيره را، و هم اتاق هاي جداجداي اجاره نشينان را، و هم يکان هاي قرارگاه کلانتري را، و هم مغازه ‏هاي محلّه، و شايد حتّي گذر اصلي محل را و هم درمانگاه را.... يکي دو آينه قدي ايستاده، يک چرخ دوچرخه آويخته از ‏زنجيرِ چرخ، يک صندوق نامه ي ايستاده بر پايه، يک ايستانِ رديف هاي لباس، و يک قفسه ي اجناس فروشگاه، و يک ‏ايستانِ درِ زندان مانندِ ميله دار، و يک تخته سياه که الفبا يک سوي آن نوشته شده و فهرست اجناس و قيمت هاي ‏فروشگاه آن سوي ديگرش، در سايه روشن اند که گاهي از روي نياز به ميدان بازي کشيده مي شوند و باز برده مي ‏شوند." (افرا، ص 7)‏
نمايش "افرا؛ يا روز مي گذرد" روايتگر روابط پيچيده و تو در تو انسان هايي است که در يک محله مي زيند. در اين ‏محل، دختري به نام "افرا سزاوار" که آموزگار دبستاني ست به همراه "بُرنا" – برادر و شاگردش – و مادر بيمارش ‏‏"افسر خانم" در اتاقي اجاره اي که از آنِ "خانم شازده بدرالملوک" از بازماندگانِ قجري است، زندگي مي کنند. در اين ‏محله که گويا روزگاري ملکِ طلقِ خانواده شازده بوده، افراد ديگري هم زندگي مي کنند. مانند"سرکار خادمي" که ‏پاسبان محله است و روزگاري همکار پدرِ افرا بوده که در راه ميهن و در جنگ با اشرار کشته شده، و همچنين " آقاي ‏اقدامي" مدير فروشگاه که نماينده ي آدم هاي تازه به دوران رسيده است، "حميد شايان" - دوچرخه ساز- و "آقاي نوع ‏بشري" که ارزياب است و در بالکن خانه اش روزنامه مي خواند و گاه گاه ارزيابي ها خانم شازده را انجام مي دهد.‏افسر خانم – مادر افرا- که نخست بنا بود همدم شازده بدرالملوک باشد، براي کاهش فشار مالي زندگي بدل به کلفت او ‏شده بود که در هنگامِ بيماري به ناچار دخترش افرا که معلم "شازده چلمن ميرزا" پسر خانم شازده بدرالملوک هم بود، ‏کارهاي خانه ي خانم شازده را انجام مي داد.‏
خانم شازده از افرا براي پسر خُل و مَنگش خواستگاري مي کند. ولي افرا که نمي خواست تن به چنين ازدواجي دهد به ‏دروغ متوسل مي شود و مي گويد: نامزد پسر عمويش است. پسر عمويي که برادرش – برنا- به او نامه هاي خيالي مي ‏نوشت و او را در جريان سختي ها و کمبودهايشان مي گذاشت. اين دستِ رد به سينه ي خانم شازده ي مغرور زدن سبب ‏شد تا او از افرا کينه بدل گيرد و افرا را بعنوان دزد فروشگاه به آقاي اقدامي که چندي بود اجناس مغازه اش کم مي شد، ‏معرفي کند. با يافتن اجناس فروشگاه در خانه ي افرا، او زنداني مي شود و حميد شايان - دوچرخه سازِ محل- که دلباخته ‏ي افراست به نزد خانم شازده مي رود تا او براي رهايي افرا پا در مياني کند. امّا زماني که مي فهمد افرا نامزد ‏پسرعمويش است، پول هايي که در قلّکي براي ازدواجش با افرا پس انداز کرده بود را ميان شاگردان افرا پخش مي کند ‏و آنان را تحريک مي کند که افرا را هو کنند.‏
اين اوضاع چندان دوام نمي آورد و روزي که آقاي نوع بشري براي ارزيابي خانه ي خانم شازده مي رود، با اعتراف ‏شازده چُلمن ميرزا که شاهد پاپوش دوختن مادرش براي افرا بوده، مواجه مي شود و آنها را ثبت مي کند و پس از اينکه ‏مشخص مي شود، اجناس فروشگاه به عنوان هديه از سوي خانم شازده به خانواده ي افرا بخشيده شده به کمک سرکار ‏خادمي از افرا رفع اتهام مي شود.‏
نمايش افرا تجربه زيست در دنيايي تلخ است اين تلخي آنچنان است که نويسنده با خود مي انديشد: "... اين پايان تلخيه، ‏گرچه بدبختانه واقعيته! اجراکننده ها چي؟ و تماشاگرها؟ و جاهايي که تصويب مي کنن – يا نمي کنن؛ و البته به نفع ‏واقعيت رسمي؟ حتماً مي گن بايد نور اميدي نشون مي دادم. امکان رستگاري و بهبودي؛ فرداي بهتري! کي؟ - کي مي ‏گه؟ مديران؛ منتقدانِ فرهنگي؛ رسانه ها؛ چپ ها؛ راست ها؛ و بد روزگاريه وقتي چپ و راست يک حرف مي زنند؛ ‏اونم در جايي که تنها واقعيت بي ترديد، صفحه ي تسليت روزنامه هاس... خُب، براي پايان اميدبخشي، سزاوار اين ‏عصر لبخند، چي بايد اضافه کنيم؟ چيزي مثل روزنه اميدي؛ يا همون خيال و رويايي که افرا ازش حرف مي زد؟ پاياني ‏مثل قصه پريان؟..." (افرا صص 87 و 88) پس براي جلوگيري از اين پايان تلخ، نويسنده خود وارد صحنه مي شود و ‏به نقش پسرعموي خيالي که افرا خلق کرده بود، جان مي دهد.‏
شش سال پيش بنا بود افرا به کارگرداني بيضايي روي صحنه رود. با اينکه نمايشنامه و بودجه آن تصويب شده بود، با ‏اينکه گروه مدت ها تمرين کرده بود، ولي درست در لحظه ي آخر – شايد چونان هميشه براي بيضايي- از دادن سالن و ‏بودجه ي تصويب شده طفره رفتند و آنها را در اختيار گروه ديگري نهادند. چرايي اين امر حتي تا به امروز براي ‏کارگردان اين نمايش نيز بي پاسخ مانده است.‏
پيش از رفتن افرا به صحنه، زمزمه هايي مبني بر اينکه بيضايي قرار است "سهراب کشي" را اجرا کند، وجود داشت. ‏ولي چندي بعد ورق به نفع افرا برگشت. بيضايي در گفت و گويي با بي بي سي چرايي اين امر را چنين شرح مي دهد: ‏‏"براي اجراي «سهراب کشي» آن تعداد بازيگراني که علاقه مند به همکاري با آنها در اين نمايش بودم وجود ندارند. ‏چون همه آنها در پيدار (سريال) هاي تلويزيوني عربي و اولويتي تا سال ها و سال ها غرق اند و هيچ کدام در دسترس ‏نيستند. مي دانيد که اين پيدارهاي تلويزيوني گاهي تا سه، چهار سال طول مي کشد و همه توان بازيگري ايران در اين ‏پيدارها از بين مي رود. در نتيجه من فکر کردم چه تئاتر ديگري مي توانم کار کنم؟ و به اين نتيجه رسيدم که تنها ‏نمايشنامه اي که يک بار ديگر چند سال پيش تصويب شده و ممکن است ايراد نداشته باشد همين «افرا» است. به خاطر ‏همين «افرا» را معرفي کرديم و معلوم شد که واقعاً ايرادي ندارد. بنابراين شروع کرديم."‏
تک گويي (مونولوگ) شيوه ي غالب بيان در نمايش افراست تا آنچه در ذهن و ضمير شخصيت هاي نمايش مي گذرد، ‏بي کم و کاست با بيننده در ميان گذاشته شود. اين شيوه ي بيان آنهم در جامعه اي که گفت و گو (ديالوگ) چندان عمقي ‏ندارد، بخوبي توانسته است آنچه را که در نهاد بازيگران مي گذارد، در برابر تماشاگران عريان کند.‏
شايد بتوان نمايش نامه ها و فيلم نامه هاي بيضايي را به دو دسته ي کلّي تقسيم کرد. دسته نخست، نوشته هايي هستند که ‏بيضايي، فردوسي وار در آنها به بازانديشي و بازآفريني استوره ها و تاريخ و فرهنگ باستاني ايران زمين مي پردازد. ‏دسته ي دومِ نوشته هاي او، روايتگر سرنوشت تراژيک زن ايراني است. بيضايي توانست به زنان که تا پيش از او در ‏ادب فارسي يا غايب بودند يا جايگاهِ اثيري داشتند، صورت ملموس و انساني دهد. با اين حساب نمايش افرا؛ يا روز مي ‏گذرد در دسته ي دوم کارهاي بيضايي جا مي گيرد. ‏
بيضايي، بنيان گذار شيوه نوين در تئاتر ملي ايران است زبان بيضايي در نمايشنامه هايش زباني است بسيار فاخر و ‏دلنيشن. او کاربرد و جايگاه واژگان را خوب مي‌شناسد و نثر او آنچنان است که گاه تنه به شعر مي زند. بطور کل مي ‏توان گفت که زبان و نگاه او برخاسته از غناي فرهنگ ايران و دردهاي تاريخي انسان ايراني است.‏
بيضايي که در اين روزگار به نماد پويايي فرهنگ ايران بدل شده، بدون هيچ پشتوانه و رانت دولتي اي اگر نگذارند فيلم ‏بسازد، تئاتر کار مي کند و اگر تئاتر را هم از او دريغ کنند، نمايشنامه و فيلمنامه مي نويسد و به هر روي بيکار نمي ‏ماند.‏
روزگار او نيز کم از روزگار فردوسي ندارد، به ياد مي آورم زماني که "ديباچه نوين شاهنامه" اثر بيضايي را مي ‏خواندم، آنگاه که به اينجا رسيدم که "بزنيد مرا، سنگ پاره ها و تازيانه هاي شما بر من هيچ نيست، من شما را نستوده ام ‏و پدران شما را از گمنامي به در نياورده ام، من نژاد شما را که برخاک افتاده بود دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم، شما ‏را گنگ مي خواندم، من شما را از هوش و هنر سر بر نيفزادم و فارسي پدرانتان را که خوارترين مي انگاشتند زبان ‏انديشه نساختم، من چهره شما را که ميان تازي و توري گم شده بود آشکار نکردم، سرزمين از دست رفته شما را به ‏جادوي واژه ها بازپس نگرفتم و در پاي شما نيفکندم، بزنيد که تيغ دشمنم گواراتر پيش دشنام مردمي که برايشان پشتم ‏خميد، مويم به سپيدي زد، دندانم ريخت، چشمم نديد، گوشم نشنيد." نمي دانم چرا به ناگاه حديث نفس بيضايي را در لواي ‏زندگي فردوسي ديدم.‏











هیچ نظری موجود نیست: