فيلم روز♦ سينماي جهان
با معرفي هفت فيلم از سينماي کشورهاي مختلف به استقبال اکران بهاري رفته ايم... <strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>دره فرشتگان Valley of Angels
نويسنده و کارگردان: جان راستن. موسيقي: مارک پتري. مدير فيلمبرداري: آرماندو سالس. تدوين: جان راستن، اسپنسر وينسلو. طراح صحنه: مونا ناهم. بازيگران: دني تره خو[هکتور]، جورج کات[زاکاري "زوس" اندروز]، کارولاين ميسي[ليزا]، رني جورج[ساندرا]، ميگل آنخل مونگويا[ميگل]، هيدر ترزينا[ناتالي]، جسيکا مارتين[ماريا]. 99 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر/دني تره خو، بهترين بازيگر تازه کار/جورج کات و جايزه بزرگ هيئت داوران براي بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي مستقل نيويورک.
غرب لس آنجلس. زيستگاه جوانان بي بند و بار و ثروتمند. زاکاري اندروز ملقب به زوس، 25 ساله نيز در اين منطقه زندگي مي کند. در کودکي از شيکاگو به اين شهر آمده و هرگز نتوانسته خود را با اين محيط و فرهنگ آن تطبيق دهد. زوس براي گذران زندگي راه ناخوشايندي نيز برگزيده و آن پخش مواد مخدر ميان بچه پولدارهاست. او نوميدانه به دنبال راهي براي تغيير سرنوشت خويش است، تا اينکه با دختري روبرو مي شود که به دنيايي غير از دنياي تبهکاران خرده پا تعلق دارد. اما واقعيت هاي تلخ و بي رحمانه دنياي مواد مخدر به زودي خانواده زوس را از هم مي پاشد. او بايد راهي براي بيرون رفتن از اين دنياي خطرناک پيدا کند و به مکاني روشن برسد که مدت هاست به دنبال آن است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک محصول قابل اعتناي ديگر از سينماي مستقل آمريکا که توانسته در جشنواره ها خوش درخشيده و نام سازنده اش را به عنوان استعدادي تازه به منتقدان و تماشاگران بشناساند. دره فرشتگان همان گونه که از نامش پيداست، به شهر فرشتگان يا لس آنجلس و زندگي در آن مي پردازد. فيلمي که قرار است سويه تاريک و سياه زندگي در اين شهر دلفريب را که مرکز کارخانه روياسازي آمريکا است، به معرض نمايش بگذارد [و به خوبي نيز اين کار را مي کند].
شهر فرشتگان درام جوان هايي است که در اين محيط زندگي مي کنند و با خرده فرهنگ کوته بينانه اي که رسيدن به ثروت را از هر راه کوتاه و پر مخاطره اي مجاز مي داند، همدلي دارند. زوس يکي از اين مردان سرگشته اي است که به همراه خواهرش در يک آپارتمان در غرب لس آنجلس زندگي مي کند. زندگي او از راه خرده فروشي مواد مي گذرد. همه چيز يکنواخت و بيهوده است تا اينکه با دختري آشنا مي شود که تبديل به گريزراه وي مي شود. فيلم که با فلاش بک و فلاش فورواردها متعدد فاصله زماني 4 ماهه آشنايي اين دو و حوادث متعاقب آن را تصوير مي کند، تابلويي خوفناک از روابط دنياي تبهکاران مي سازد. زوس که از هکتور مواد دريافت مي کند، شبي بعد از دريافت محموله اي يک کيلويي، مجبور مي شود ماريا دوست دختر هکتور را به خانه برد. به نظر مي رسد در پي حمله گروه رقيب هکتور کشته شده و همين امر باعث مي شود زوس به فکر غارت پول هاي پنهان شده وي بيفتد. به اين اميد که محبوب بگريزد. اما همه چيز با پيدا شدن سر و کله هکتور به هم مي ريزد. خواهر زوس، ميگل و ماريا کشته مي شوند و خود زوس نيز زخمي مهلک برمي دارد و سرانجام در آسفالت خيابان جان مي سپارد.
بر اساس چنين قصه اي فيلم هاي مشابه فراواني ساخته شده که مي شود به نمونه فرانسوي اش از نفس افتاده و ايراني اش تنگنا اشاره کرد. اما شهر فرشتگان نه سرخوشي از نفس افتاده را دارد و نه تلخي تنگنا را...
دره فرشتگان اولين ساخته جان راستن است. يک درام خوب که قصه اش را با طمانينه و وقاري قابل اعتنا بازگو مي کند. فيلم با تصاوير از خيابان هاي لس آنجلس آغاز و با نماي دوري از همين شهر تمام مي شود. کساني مي ميرند و شهر به زندگي خود ادامه مي دهد. راه گريزي نيست يا حداقل براي زوس و نزديکانش چنين است. اما در ميان اين دو سکانس راستن ما را به خانه هايي مي برد که هيچ چيزي از روياي آمريکايي در آنها يافت نمي شود. هر چه هست پلشتي و دود مواد مخدر و ناسزاست و مرگ...ژانر: جنايي، درام.
<strong>ضبط [Rec]
کارگردان: خائومه بالاگوئرو، پاکو پلازا. فيلمنامه: خائومه بالاگوئرو، لوئيس بردخو، پاکو پلازا. موسيقي: کارلوس آن. مدير فيلمبرداري: پابلو روسو. تدوين: ديويد گالارت. طراح صحنه: جما فائوريا. بازيگران: خاوير بوتت[نينيا مديروس]، مانوئلا برونچود[آبوئلو]، مارتا کاربونل[ خانم ايزکوئيردو]، کلوديا فونت[جنيفر]، وينسنته گيل[پليس]، ماريا ترزا اورتگا[آبوئلا]، پابلو روسو[مارکوس]، خورخه سرانو[سرجيو]، فران تراز[مانو]، مانوئلا ولاسکو[آنخلا]، کارلوس وينسنته[گيوم]، ديويد ورت[الکس]. 85 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نامزد جايزه بهترين تدوين و بهترني بازيگر تازه کار/مانوئلا ولاسکو از مراسم انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه تماشاگران و جايزه بهترين فيلم فانتزي از جشنواره Fantasporto، برنده جايزه بهترين تدوين-بهترين بازيگر زن/ولاسکو و نامزد جايزه بهترين جلوه هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه تماشاگران-جايزه ويژه داوران و جايزه داوران جوان جشنواره Gérardmer، برنده جايزه تماشاگران-بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-جايزه بزرگ نقره اي بهترين فيلم فانتزي اروپايي به همراه تقدير ويژه و جايزه منتقدان جشنواره فيلم Sitges کاتالونيا، نازمد بهترين بازيگر زن تازه کار/ولاسکو از اتحاديه بازيگران اسپانيا.
نيمه شب، ايستگاه آتش نشاني شهري کوچک. آنخلا گزارشگر تازه کار تلويزيون به همراه فيلمبردارش براي تهيه گزارشي از نحوه کار آتش نشان ها به آنجا امده است. پس از آشنايي با اهالي ايستگاه، ناگهان خبر تقاضاي کمک از سوي زني مسن که در آپارتمان خود به دام افتاده، دريافت مي شود. اکيپي کوچک براي کمک راهي مي شود و آنخلا که موقعيت را مناسب يافته، با آنها همراه مي شود. وقتي به آپارتمان مي رسند با اهالي ساختمان روبرو مي شوند که در هال ورودي تجمع کرده اند. چون سر و صداهايي ترس انگيزي از آپارتمان مورد نظر به گوش مي رسد. اتش نشان ها با همراه مامور پليسي که در محل حضور يافته، در آپارتمان مذکور را شکسته و وارد آنجا مي شوند. به نظر مي رسد که زني که داخل آپارتمان به دام افتاده، دچار حمله عصبي نيز شده است. تلاش مامور پليس براي کمک به او منتهي به حمله پيرزن شده و با کمک دندان هايش مقداري از گوشت صورت و گردن او را مي کند. همه هراسان مي شوند و زماني که با حمله دوم پيرزن مواجه مي شوند، پليس دوم براي متوقف کردن او دست به سلاح مي برد. بازگشت آنها به همراه پليس زخمي به ورودي آپارتمان، با رسيدن مامورين پليس و نيروي ويژه به محل حادثه همزمان مي شوند. مامورين بلافاصله در ورودي ساختمان و تمام راه هاي خروج را مسدود کرده و با بلندگو از ساکنين آپارتمان مي خواهند تا تلاشي براي خروج صورت ندهند. آنها بايد تا رسيدن بازرس بهداشت از دستورات تنها پليس باقيمانده داخل ساختمان اطاعت کنند. چون ساختمان و ساکنين آن مشکوک به آلودگي توسط ويروسي خطرناک هستند. بازرس از راه مي رسد، اما او نيز توسط يکي از افراد آلوده ساختمان گاز گرفته مي شود. همگي يکي يکي آلوده و کشته مي شوند. آنخلا و فيلمبردارش نيز که از همه اين وقايع فيلمبرداري مي کنند بايد جان خود را از گزند افراد آلوده حفظ کنند. کاري که تا لحظه کشف حقيقت و منشاء آلودگي در انجام آن موفق مي شوند، اما...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
چگونه مي شود از ايده اي دستمالي شده که خيلي زود شيره جان آن توسط مقلدان با ذوق و بي ذوق کشيده شد، فيلمي ديدني خلق کرد؟ پاسخ در آخرين فيلمي است که دو نفر از کارگردان هاي خوشنام سينماي اسپانيا آن را کارگرداني کرده اند: ضبط.
خائومه بالاگوئروي 40 ساله و پاکو پلازاي 35 ساله تا امروز توانسته اند شهرتي معقول در سينماي کشور خود کسب کنند. اما براي تماشاگر ايراني نام هايي آشنا نيستند. بالاگوئرو در 1999 با فيلم Los Sin nombre/بي نام به شهرت رسيد و به دنبال آن فيلم تاريکي را در سال 2002 ساخت که هنرپيشگاني بين المللي چون لنا اولين، آنا پاکوين و جيانکارلو جيانيني در آن بازي کرده بودند و توانست خود را به تماشگران غير هموطنش معرفي کند. پاکو پلازا نيز در سال 2002 با فيلم El Segundo nombre/نام دوم شهرت و موقعيتي به چنگ آورد. هر دو شيفته ژانر ترسناک هستند و بزرگ ترين دليل همکاري شان همين است. ضبط يک فيلم ترسناک –واقعاً ترسناک- است که از وقايع کاملاً امروزي تغذيه مي کند و قالبي تازه نيز دارد. تلفيق سبک نمايش هاي واقعي تلويزيون reality TV با خطر شيوع يک ويروس-آن هم در زمانه اي که سارس، آنفلونزاي مرغي و... را به تازگي تجربه کرده- و اندکي رمز و راز لازمه اين ژانر که در پايان پاي تجربيات هولناک کشيشي ساکن آخرين طبقه آپارتمان را نيز به ميان مي کشد.
بيهوده نخواهد بود اگر فيلم را ترکيب هوشمندانه و مدرن شب مردگان زنده با پروژه جادوگر نام دهم. دو فيلمي که چندان دل خوشي از آنها ندارم، اما نقيضه اين دو فيلمساز اسپانيايي را بسيار ديدني تر يافتم. از آثار اين دو فيلمساز فقط تاريکي را ديده و به مهارتش در خلق هيجان[با وجود بي اعتقادي ام به ماورالطبيعه] لذت برده بودم، اما ضبط در يک کلام اوج توانايي و خلاقيت هاي ديداري/شنيداري اين دو نفر است. نبايد بدون اشاره به طنز تلخي فيلم اين معرفي را پايان برد که بسيار به جا به کار گرفته شده است. مانند نام برنامه اي که آنخلا و فيلمبردارش تهيه مي کنند "وقتي شما خواب بوديد" و اشاره صريحي است به آن چه من و شما از وقوع آن نيز شايد باخبر نشويم. اگر طالب آدرنالين خالص هستيد، ضبط را ببينيد!ژانر: ترسناک.
<strong>پنج نقابدار: قبرس Maskeli Beşler Kıbrıs
نويسنده و کارگردان: مورات اصلان. موسيقي: جم ارمان. مدير فيلمبرداري: سويکوت توران. تدوين: مصطفا پرشوا. طراح صحنه: نرگيس چاليشکان. بازيگران: محمت علي اربيل[راکي سليم]، پکر آچيک آلين[بهاء الدين]، شافاک سزر[تزجان]، جنگيز کوچوک ياووز[کاميل]، مليح اکنر[زکي]، آتيلا ساري حان[رجب]، حاکان اورال[صاحب قمارخانه]، دنيز آک کايا[بيلگه]، سراي سه ور[معشوقه سليم]، اردال توسون[پشتو]، . 92 دقيقه. محصول 2007 ترکيه.
گروه پنج نقابدار که تصميم به گذران زندگي از راه درست گرفته اند، با سمپاشي خانه ها روزگار مي گذراند. تا اينکه دعوتي از سوي يکي از مشهورترين سارقين ترکيه به نام راکي سليم دريافت مي کنند. سليم از آنها مي خواهد تا در سرقتي بزرگ از يک قمارخانه در قبرس با او همکاري کنند. مبلغ به دست آمده از اين سرقت حدود 10 ميليون دلار خواهد بود. پنج نقابدار به همراه سليم وارد قبرس شده و در هتل/قمارخانه بزرگ آنجا ساکن مي شوند. آنها که در پوشش مشاورين مالي سليم- که خود در هيبت سرمايه گذار براي توسعه قمارخانه ها ظاهر شده- شروع به شناسايي محل مي کنند. پس از برآوردهاي اوليه مشخص مي شود که سرقت از قمارخانه بدون يک همکار داخلي غير ممکن است. در اين زمان بيلگه معاون مدير قمارخانه پا به ميدان مي گذارد و در ازاي درصدي کلان از نتيجه سرقت پيشنهاد همکاري مي دهد. او دختر سليم است که در کودکي او را رها کرده است. عمليات انجام مي شود، اما به دليل يک بي دقتي کوچک همه چيز در آخرين دقيقه لو مي رود. گروه فرار مي کنند و در يک متل ساکن مي شوند. سليم که قصد عقب نشيني ندارد، اين بار قصد حمل به ماشين حمل پول قمارخانه را دارد. تلاش هاي ناموفق زيادي صورت مي گيرد و سرانجام با تصادفي دور از انتظار موفق به سرقت پول هاي مي شوند. ولي سليم پول ها را برداشته و مي گريزد. در هواپيمايي که به سوي ترکيه مي رود، پنج نقابدار، بيلگه و معشوقه سليم با حمله هواپيماربايان مواجه مي شوند. اين کار باعث مي شود تا وجود سليم- که گريم کرده- نيز لو رفته و پول ها به دست تروريست ها بيفتد. اما اين پايان کار نيست..
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سومين فيلم بلند مورات اصلان و سومين قسمت از ماجراهاي پنج نقابدار ترک که نسب شان به گروه سه کله پوک آمريکايي مي رسد، در پي موفقيت تجاري دو قسمت پيشين ساخته شده و از بودجه دست و دل بازانه تري[چهار و نيم ميليون دلار] برخوردار است. علاقه تماشاگر ترک به کمدي هاي سبک آمريکايي مانند شيريني آمريکايي يا هجويه هايي مانند فيلم ترسناک باعث رونق سينماي بومي نيز شده و فيلمسازان بدنه سينماي ترکيه را به توليد فيلم هاي کمدي اين چنيني وادار کرده است. پنج نقابدار: قبرس نيز که بعد از دست انداختن دره گرگ ها: عراق پر فروش ترين محصول سال گذشته سينماي ترکيه مقابل دوربين رفت، اين بار سوژه يکي از پر فروش ترين فيلم هاي آمريکايي-سومين قسمت از ماجراهاي اوشن- را دستمايه خود قرار داده و سرقت از يک قمارخانه بزرگ قبرسي-بخش ترک نشين آن که براي ترک ها حکم کيش را براي ايراني ها دارد- توسط پنج سارق خوش قلب، اما بي دست و پا احمق تصوير مي کند.
فيلم مانند اغلب چنين ادامه سازي هايي بر روي طناب موفقيت قسمت هاي پيشين راه مي رود که اين بار عامل سکس نيز به آن افزوده شده است. بنا به سنت محصولات پول ساز ترکي نام هايي چون سراي سه ور و دنيز آک کايا در گروه هنرپيشگان قرار گرفته اند تا تضميني بر فروش فيلم باشند. اما بر خلاف قسمت هاي پيشين، آنچه فيلم را ديدني مي کند رفتار ابلهانه پنج سارق ناشي نيست. بلکه حضور يکي از مشهورترين شومن ها و بازيگران سينماي ترکيه به نام محمت علي اربيل است که نقش بدمن ماجرا را بازي مي کند.
مورات اصلان با اين فيلم نشان مي دهد که سوراخ دعا را خوب يافته و مي تواند با دم دستي ترين و حتي تقليدي ترين سوژه ها فيلم هاي پر فروش ارائه کند، اما به نظر مي رسد که ديگر شيره جان اين سوژه کشيده شده و از قالب فيلم بومي در حال خارج شدن است. با اين حال مي شود فيلم را در نبود گزينه مناسب تر ديد و به سرعت هم فراموش کرد. شخصاً شنين ترانه جم کاراجا را که تبديل به پاي ثابت تيتراژ هر سه قسمت شده، ترجيح مي دهم. هر چند بازيگرهاي قابلي نيز در فيلم حضور دارند. چون فيلم کم کم از طنز و حتي فکاهه دور شده و در حال افتادن به دام لودگي است!ژانر: کمدي.
<strong>جاده رزوريشن Reservation Road
کارگردان: تري جورج. فيلمنامه: جان برنهم شوارتز، تري جورج. موسيقي: مارک ايشام. مدير فيلمبرداري: جان ليندلي. تدوين: نائومي گرافتي. طراح صحنه: فورد ويلر. بازيگران: ژواکين فونيکس[ايتن ليرنر]، مارک روفالو[دوايت آرنو]، جنيفر کانلي[گريس ليرنر]، ميرا سوروينو[روت ولدون]، اله فنينگ[اما ليرنر]، ادي آلدرسون[لوکاس آرنو]، شون کرلي[جاش ليرنر]، آنتوني کورونه[گروهبان برک]، جان اسليتري[استيو]. 102 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Ein Einziger Augenblick.
ايتن لرنر و همسرش گريس که از داشتن پسرش 10 ساله شان جاش و دختر کوچک شان اما به خود مي بالند، شبي هنگام بازگشت از رسيتال موسيقي جاش در پمپ بنزيني در جاده رزوريشن توقف مي کنند. اين توقف کوچک به زودي زندگي او را زير و رو مي کند. چون جاش که براي رها کردن کرم هاي شب تاب به کنار جاده رفته، توسط اتومبيلي زير گرفته و کشته مي شود. راننده خاطي مي گريزد و خانواده لرنر را گريان و خشمگين پشت سر مي گذارد. راننده اتومبيل وکيلي به نام دوايت آرنو مي باشد که در حال بازگشت از مسابقه ورزشي همراه پسرش است. او که پس از جدا شدن از همسرش روت تنها روزها آخر هفته را با پسرش مي گذراند، در هراس از دست دادن وي از معرفي خود به پليس خودداري مي کند. ايتن پس از مراجعه به پليس از کند بودن تحقيقات دچار ياس شده و خود تصميم به تحقيق در شهر کوچک خود مي گيرد. پس از دستگير شده به خاطر مزاحمت و رهايي تصميم مي گيرد تا وکيلي براي ادامه ماجرا اجير کند. دست تصادف او را به دفتر حقوقي مي کشاند که آرنو نيز در آنجا کار مي کند. در نتيجه آرنو بايد در مقام وکيل در جست و جوي خود به عنوان ضارب فرزند لرنر باشد. اين اتفاق باعث مي شود آرنو که دچار عذاب روحي و کابوس هاي مکرر شده، پس از اعتراف صادقانه مقابل دوربين ويديويي براي پسرش به اداره پليس مي رود تا خود را تسليم کند. اما موفق به اين کار نمي شود. از سوي ديگر لرنر که دختر کوچکش نزد روت در حال آموختن موسيقي است، تصادفاً هويت آرنو را کشف کرده و بعد از خريد يک اسلحه به سراغ او مي رود. اما در درگيري پيش آمده قدرت کشتن او را در خود نيافته و او را رها کرده و نزد همسرش بازمي گردد. آرنو نيز خود را به پليس معرفي کند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
تري جورج فيلمنامه نويس برجسته و کارگرداني معتبر است. بديهي است که چنين شخصي مي تواند از موضوعي ساده يک درام قدرتمند بسازد که اين کار را بار ديگر در جاده رزوريشن تکرار کرده است. البته کساني که فيلم قبلي او هتل رواندا را ديده اند، با مشاهده اين فيلم آن را در مقايسه کوچک تر و جمع و جورتر خواهند يافت. اما بايد بگويم اين درام تکان دهنده از نظر سينمايي قدرتي همپاي هتل رواندا دارد و مشابهت هايي از نظر تم که قابل اعتنا و توجه است.
جاده رزوريشن درباره عدالت و قانون است و انتقام که بر هر دو گزينه پيشين خط بطلان مي کشد. سخن از مرگ يک انسان مي گويد و آن را به مثابه يک تراژدي ارزيابي مي کند. مهم نيست که در اين فيلم بر خلاف هتل رواندا ميليون ها نفر بر اثر نسل کشي نژادپرستانه جان نمي سپارند و فقط يک کودک ناخواسته و بر اثر يک اشتباه به قتل مي رسد. فرجام کار نابودي روح و روان بستگان و تاکيد بر بر اين اصل است که نفس کشته شدن يک انسان و فقدان آن چه بر سر خانواده، جامعه و.... مي آورد. تري جورج از تخريب احساسات آدمي سخن مي گويد و بسيار متين و موقر... او هر دو طرف درگير را وارد بازي مي کند که فرجام آن شک در تمامي اصول است. کند بودن روند اجراي قانون سبب تشکيک در اجراي عدالت مي شود و مگر اجراي عدالت-در اينجا دستگيري و زنداني شدن فرد خاطي- چگونه مي تواند جاي فرزند از دست رفته را پر کند؟
لرنر سودازده انتقام مي شود و در طرف مقابل آرنو نيز براي از دست ندادن فرزند تن به پنهان کاري و نپذيرفتن مسئوليت اجتماعي و وجداني خويش مي شود. هر دو براي داشتن و نگهداشتن فرزند و کلاً انساني ديگر دست به تخريبروح خود مي زنند. اما خوشبختانه در پايان هر دو سر عقل مي آيند. همسر لرنر از او مي خواهد تا با پذيرفتن مرگ پسرش، خود را وقف دخترشان کند و سر پا ماندن را ياد بگيرد. روت نيز سرانجام درک مي کند که شوهر سابق و پدر فرزندشان عاري از حس مسئوليت نيست. او نيز به خطاي خود واقف است و در پي جبران آن بر آمده است.
جاده رزوريش هر با وجود داشتن هنرپيشگاني مشهور که نام شان متضمن فروش فيلم هاست، چند در سينماهاي آمريکا شکست سختي خورده است. اما بي اغراق مي گويم که از تماشاي اين درام قدرتمند لذت بردم. ديدار از اين فيلم هوشمندانه، خوش ساخت و به شدت انساني را براي همه توصيه مي کنم. ژانر: درام، مهيج.
<strong>نبرد براي حديثه Battle for Haditha
کارگردان: نيک برومفيلد. فيلمنامه: نيک برومفيلد، مارک هوئفرلين، آنا تلفورد. موسيقي: نيک ليرد-کلاوز. مدير فيلمبرداري: مارک ولف. تدوين: استوارت گزارد، اش جنکينز. طراح صحنه: ديويد برايان. بازيگران: اليوت روئيز[سرجوخه راميرز]، فلاح ابراهيم فلايه[احمد]، ياسمين حناني]هيبا]، اندرو مک کلارن[سروان سمپسون]، اريک مهالکوپولوس[گروهبان راس]، دوريد اي. غايب[راشد]، اليور بيتروس[جعفر]، آيا عباس[صفا]، متيو نول[سرجوخه متيوز]، تامس هنسي[دکتر]. 97 دقيقه. محصول 2007 انگلستان.
مردي ميان سال به نام احمد در ازاي دريافت 1000 دلار بمبي از اعضاي القاعده دريافت و در کنار جاده اي که محل عبور و مرور کاروان هاي ارتش آمريکاست، کار مي گذارد. هيبا، راشد و ديگر ساکنان خانه هاي کنار جاده متوجه اين کار وي مي شوند، اما تصميم به عدم دخالت مي گيرند. آنها همزمان سرگرم برگزاري جشن ختنه سوران پسرشان هستند. فرداي آن روز دسته سرجوخه راميرز در پي ماموريتي از جاده عبور مي کنند و پي آمد اين کار انفجار بمب توسط احمد و دستيارش جعفر و کشته شدن يکي از سربازان آمريکايي است. احمد و جعفر که در پشت بام ساختماني مشرف به جاده مخفي شده بودند، مي گريزند. اما سربازان آمريکايي دسته راميرز که دچار خشمي لجام گسيخته شده اند، در جست و جو براي يافتن بمب گذاران به سوي مردم بي گناه و ساکنان خانه هاي اطراف جاده مي شوند. اتفاقي که به نظر مي رسد خواسته واقعي اعضاي القاعده است تا با نشان دادن تصاوير آن به اعراب دست به تهييج شان زده و نبردي بزرگ عليه سربازان آمريکايي را آغاز کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
شهر حديثه در غرب عراق-استان الانبار- و در 240 کيلومتري بغداد قرار دارد. اين شهر در 19 نوامبر 2005 شاهد کشتار بي رحمانه 24 مرد و زن و کودک عراقي غير نظامي توسط سربازان آمريکايي بود. اين واقعه به دنبال انتشار مقاله روشنگرانه در مجله تايم تبديل به يک رسوايي عظيم شد و ارتش آمريکا به ناچار در 21 دسامبر 2006 8 نفر سرباز درگير در اين ماجرا را دستگير و به محاکمه کشيد[البته در 28 مارچ 2008 پنج نفر از اين سربازان تبرئه شدند].
نيک برومفيلد مستندساز مشهور بريتانيايي متولد 1948 لندن اين واقعه را دستمايه ساخت فيلمي بلند و مستند/داستاني کرده است. او که به خاطر ساختن فيلمي مستند درباره زندگي آيلين کارول ورونز[قاتل سريالي که چارليز ترون نقش وي را در فيلم هيولا بازي کرد] جوايزي نيز دريافت کرده، به سراغ موضوعي رفته که مجله تايم آن را آخر زمان در عراق ناميده بود. برومفيلد فيلم را با کمک سربازان و ارتشي هاي سابق و همچنين پناهندگان عراقي ساخته است. هدف او تنها ترسيم يک فاجعه انساني نيست، بلکه نمايش مکانيسم ايجاد نفرت در ميان اعراب عليه آمريکايي ها و اصولاً هر پديده غربي[با استفاده از دستاورد هاي همين تمدن مانند هندي کم] است. احمد بعد از انفجار به خانه بازمي گردد و فرزندش را به آغوش مي کشد و در اندوه کشتگان مي گريد. اما روزگار بيرحم مانع از آن نمي شود که به خاطر پول براي گذران زندگي خود و خانواده اش دست از بمب گذاري بردارد. اين درام واقعي و مستند فيلم برومفيلد است. درامي که هر روز در عراق تکرار مي شود. و سهمگين تر از آن شادي شيخي که کشتار انسان هاي بيگناه را \که شهيد مي نامدشان] لازمه به راه افتادن جهاد عليه آمريکايي ها مي داند. فيلم در مقايسه با ساخته دپالما که چند هفته پيش معرفي شد، فيلمي فکر شده تر، دقيق تر و مستندتر است که نيازمند ديده شدن از سوي هر کسي است که در اعماق وجود خود را مدافع و نيازمند برخورداري از حقوق بشر مي داند. البته برومفيلد ساختار را نيز از ياد نبرده و در کنار بازي هاي حيرت انگيزي که از نابازيگران گرفته، دست به بازآفريني مجدد صحنه هاي کشتار در طول 48 ساعت کرده است.ژانر: درام، جنگي.
<strong>بچه هاي بد Niñas Mal
کارگردان: فرناندو سارينيانا. فيلمنامه: کارولينا ريورا، ايسا لوپز بر اساس داستاني از خوزه باليدو، ايگناسيو دارنائوده و ايسا لوپز. مدير فيلمبرداري: چاوا کاتاس. تدوين: اسکار فيگوئه را. طراح صحنه: تاتو کارتاس. بازيگران: مارتا هيگاره دا[آدلا لئون]، بلانکا گوئرا[ماکا ريبرا]، کاميلا سودي[پيا]، ماريا آئورا[ماري بل]، آلخاندرا آدام[هيدي]، خيمه نا سارينيانا[والنتينا]، دانيل برلانگا[اميليو]، ويکتور گونزالز[کيکه وان در لينده]، رافائل سانچز ناوارو[مارتين لئون]، ماريو پرز د آلبا[خوليو مه را]. 103 و 100 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. نام ديگر: Charm School.
سناتور مارتين لئون براي رسيدن به مقام شهرداري تلاش مي کند، او براي رسيدن به اين مقام نيازمند حمايت يکي از بزرگ ترين ثروتمندان مکزيک آقاي وان در لينده است. اما آقاي وان در لينده شرط کسب اين حمايت را دوري دختر نوجوان آقاي لئون از رفتار سبسکرانه اي قرار مي دهد که او را به تبديل به يکي از خبرسازترين نوجوان هاي شهر کرده است. تنها راه چاره فرستادن آدلاي شيطان- که در آرزوي رفتن به لندن و هنرپيشه شدن است- به مدرسه مخصوص بانو ماکا است که در مدت زماني کوتاه از دختران سبکسر يک خانم تمام عيار تربيت مي کند. آدلا ناچار به مدرسه خانم ماکا رفته و در آنجا با چند دختر ديگر نيز روبرو مي شود که براي گذراندن دوره اي يک ماهه ثبت نام کرده اند. تصادفاً يکي از دخترها، نامزد پسر آقاي وان در لينده است که قرار است بعد از اتمام دوره با وي ازدواج کند. ماري بل، پيا، هيدي، والنتينا و آدلا، هر کدام از دانش آموزان اين مدرسه خصوصي مشکلي دارند که بايد بر آن فائق آيند. بديهي است که روزها خوش نمي گذرد تا اينکه بعد از شکستن پاي دستيار خانم ماکا پسر جواني براي کمک در کارها به مدرسه مي آيد. آدلا خيلي زود شيفته اين پسر مي شود. اما هنوز تا رسيدن به مرحله اي که آقاي وان در لينده را به حمايت از پدر خويش راضي کند، کارهاي زيادي باقي مانده که بايد ياد بگيرد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
فرناندو سارينيانا متولد 1958 مکزيکوست. اعتراف مي کنم که تا قبل از ديدن بچه هاي بد[تشابه نامش با فيلم داود نژآد باعث اين کار نبود]اسمش نيز به گوشم نخورده بود. اما گشت کوتاهي در سايت ها ثابت کرد که ايشان يکي از افرادي هستند که سينماي مکزيک روي شاخ سبيل مبارک شان مي چرخد. چند فيلم شاخص از جمله تا وقت مرگ[1994]، Amar te duele[2002] و شهر تاريک[2002] دارد که در جشنواره هاي مختلف جوايزي هم گرفته اند. اما حرف من درباره همين کار آخري اوست که واسطه آشنايي ما شد. بچه هاي بد که با نام مدرسه دلربايي پخش شده، فيلمي کمدي درباره شکاف ميان نسل هاست با اين تفاوت که چاشني سکس آن اندکي بيشتر و از نوع اسپانيانيولي است. بانو مارتا هيگاره دا از ميان 3000 دختر براي افاي نقش اصلي فيلم انتخاب شده و نمونه کامل دختران امروزي است.
فيلم خوش ساخت و مناسب براي گذراندن يک ساعت و نيم همراه با خنده و تفريح و تاکيدي ديگر بر اين اصل مهم است که : دخترهاي خوب به بهشت مي روند و دخترهاي بد به هر جا که دل شان بخواهد. شخصاً ترجيح مي دهم يک ساعت با مومنين در بهشت سر نکنم، شما چطور؟ژانر: کمدي.
<strong>به نام پادشاه In the Name of the King
کارگردان: يووه بول. فيلمنامه: داگ تيلور بر اساس داستاني از جيسون راپاپورت، دان اشترونکاک، داگ تيلور و بازي ويديويي کريس تيلور. موسيقي: جسيکا د رويج، هنينگ لوهنر. مدير فيلمبرداري: ماتياس نئومان. تدوين: پل کلازن، ديويد ام. ريچاردسون. طراح صحنه: جيمز استوارت. بازيگران: جيسن استيتهم[فارمر]، لي لي سوبيسکي[موريلا]، ري ليوتا[گاليان]، جان ريس ديويس[مريک]، ران پرلمن[نوريک]، کلر فورلاني[سولانا]، کريستينا لاکن[الورا]، متيو ليلارد[دوک فالو]، برايان جي. وايت[فرمانده تريش]، مايک داپود[ژنرال بکلر]، برت رينولدز[پادشاه کانريد]، گابريلا رز[دليندا]، ويل سندرسون[باستيان]. 127 دقيقه. محصول 2007 آلمان، کانادا، آمريکا. نام ديگر: Dungeon Siege، Dungeon Siege: In the Name of the King، ، In the Name of the Father: A Dungeon Siege Tale، Schwerter des Königs - Dungeon Siege. برنده جايزه ويژه/ولفگانگ هرولد از جشنواره هسيان.
مردي دلير به نام فارمر در حمله اي که از سوي جادوگري شرير به نام گاليان به دهکده او صورت مي گيرد، پسرش را از دست داده و همسر آبستن اش نيز به اسارت گرفته مي شود. گاليان که در قصر برادرزاده پادشاه کانريد پنهان شده، قصد دارد تاتمامي قلمرو پادشاه را به زير فرمان خود در آورد. اما مريک، مشاور پادشاه و جادوگري توانا تصميم گرفته تا پاي جان در برابر وي بايستد. پادشاه به همراه سپاه خود و مريک به دهکده فارمر مي رسند، اما فارمر از پيوستن به سپاه وي امتناع کرده و اعلام کند که مي خواهد به همراه پدر و داماد خانواده شان باستيان شمشير برداشته و براي مبارزه با افراد گاليان راهي شود. پادشاه که در پي توطئه اي در قصر برادرزاده اش مسموم شده، بعد از بهبودي براي نبرد با گاليان به راه مي افتد. فارمر در طول راه با زنان جنگل نشين به رهبري الورا برخورد مي کند و در مي يابد به تنهايي قادر به مبارزه با گاليان نيست. فارمر، پدرش و باستيان اسير و به قلعه گاليان فرستاده مي شوند. فارمر که از خشم گاليان سبت به خود در عجب است توسط مريک آگاه مي شود که پسر گمشده پادشاه است که در کودکي براي نجات جانش به دهکده فرستاده شده بود. در پي نبردي سهمگين ميان سربازان پادشاه و سپاه گاليان، در لحظه اي که بيم شکست پادشاه مي رود، فارمر با کمک مريک و دختر وي وارد قلعه گاليان شده و او را از ميان برمي دارد. و در بازگشت به عنوان جانشين پادشاه بر تخت مي نشيند.
<strong>چرا بايد ديد؟
آخرين فيلم يووه بول يک فيلم 60 ميليون دلاري با داستان هاي آشناي فيلم هاي اوست که بازيگراني چون کريستنا لاکن از فيلم هاي قبلي و موفق او مانند BloodRayne که قرار بوده تا بازيگر بريتانيايي محبوب اکشن هاي زمانه ما را در دل فيلمي در سبک و سياق ارباب حلقه ها قرار دهد. اما با سر به زمين خورده است. مشکل از آنجايي آغاز مي شود که يکي از منابع اقتباس وي يک بازي ويديويي است و تيم بازيگراني ناهمگون انتخاب شده است. لي لي سوبيسکي بار ديگر نقشي ژاندارک وار قرار است بازي کند و جان رايس ديويس نيز که از ارباب حلقه ها وام گرفته شده و بدتر از همه برت رينولدز که با موهاي يک دستت سفيد و ابروهاي مشگي ناجورترين وصله فيلم است. از همه بدتر استعداد و فيريک و حتي لهجه استيهم است که تلف شده است. خودتان تصور کنيد که او تنها فردي است که با لهجه انگليسي حرف مي زند و قرار است فرزند پدري باشد که لهجه اصيل آمريکايي دارد!
زماني يووه بول را به خاطر فيلم هاي خوب سوپر 8 که در نوجواني ساخته بود، از اميدها سينما به شمار مي آورند. اما امروز از آن توانايي ها نشاني نيست. سينما دوست قديمي ترجيح مي دهد که فيلم سبکي چون جک غو کش را بار ديگر ببيند. توصيه من به دوستداران اين نوع قصه ها کرايه کردن نوار بازي ويديويي آن است و براي دوستداران استيهم چشم پوشي از تماشاي اين فيلم که فقط تلف کننده وقت و پول گرامي است!ژانر: اکشن، ماجرايي، فانتزي.
ديدارآخر ♦ سينماي جهان
چارلتون هستون، بازيگر مشهور فيلم هايي چون ده فرمان و بن هور شنبه گذشته در سن هشتاد و چهارسالگي درگذشت. مردي که براي بسياري از سينمادوستان يک شمايل اسطوره اي از دوران اوج رونق هاليوود و سينماي حماسي بود. مردي که زندگي شخصي و سياسي اش نيز بسيار مورد توجه رسانه گرفت و گاه تا نقطه مقابل تصوير سينمايي او پيش رفت...
چارلتون هستون، پيامبر راست گراي هاليوود
بازيگر مشهور فيلم هايي چون ده فرمان و بن هور شنبه گذشته در سن هشتاد و چهارسالگي در بورلي هيلز لس آنجلس درگذشت.
چارلتون هستون که براي سه دهه يکي از مشهورترين بازيگران هاليوود به شمار مي رفت و به دليل فعاليت هاي سياسي ش نيز مورد توجه رسانه ها بود، براثر وخامت بيماريهاي مختلف در منزل خود درگذشت.
چارلتون هستون در چهارم اکتبر 1923 در ايالت ايلينويز با نام اصلي جان چارلز کارتر به دنيا آمد، در ده سالگي والدينش از هم جدا شدند و مادرش با چستر هستون ازدواج کرد. چارلتون هستون پس از مدرسه به کار بازيگري در يک فيلم صامت آماتوري شانزده ميليمتري ديويد برادلي پرداخت و بورسي براي تحصيل در رشته هنرهاي نمايشي در دانشگاه نورث وسترن به دست آورد. سالها بعد هستون مشوق ديويد برادلي براي کارگرداني نخستين نسخه ناطق ژوليوس سزار براساس نمايشنامه ويليام شکسپير شد که خود در آن در نقش مارک آنتوني ظاهر شد.
با ورود آمريکا به جنگ جهاني دوم، در سال 1944، هستون وارد نيروي هوايي شد و به عنوان اپراتور راديو و خدمه پدافند دو سال به خدمت در ارتش پرداخت در همان سال نيز با ليديا ماري کلارک، يکي از هم دانشگاهي هايش ازدواج کرد.
پس از جنگ و پرداختن به کارهاي نمايشي گوناگون وي و همسرش به نيويورک بازگشتند، جايي که هستون در برادوي در نقش مکمل در نمايش آنتوني و کلئوپاترا به ايفاي نقش پرداخت. پس از آن وي به تلويزيون راه يافت و در بسياري از نمايش هاي سي بي اس بازي کرد و قرارداد ثابتي براي بازي در مجموعه هاي تلويزيوني به دست آورد.
همزمان وي به بازي در برادوي نيز مشغول بود و در نمايش هايي چون مکبث، مردي براي تمام فصول و ژوليوس سزار بازي مي کرد.
در سال 1950 وي در اولين نقش سينمايي خود در فيلم شهر تاريک ظاهر شد، دو سال بعد وي در فيلم بزرگترين نمايش روي زمين ساخته سيسيل ب دوميل در نقش مدير سيرک به ايفاي نقش پرداخت که برنده جايزه اسکار بهترين فيلم شد. سال بعد وي نقش اصلي در فيلم بازداشتگاه نظامي 17 را توسط وايلدر به وي پيشنهاد داده شد ولي در نهايت تهيه کنندگان اين نقش را به ويليام هولدن واگذار کردند که براي همين فيلم برنده جايزه اسکار شد. در عوض در سال 1956 وي در نقش موسي در فيلم ده فرمان ساخته سيسيل ب دوميل ظاهر شد که وي را به شهرت فراواني رساند.
سه سال بعد وي موفقيت خود در هاليوود را با فيلم محبوب بن هور تثبيت کرد، ويليام وايلدر سرانجام هستون را براي ايفاي نقش اصلي انتخاب کرد و وي براي اين فيلم جايزه اسکار را به دست آورد، اين جايزه يکي از يازده اسکاري بود که در سال 1960 به اين فيلم تعلق گرفت.
پس از آن وي در فيلم هاي تاريخي و حماسي مشهور ديگري در نقش اصلي ظاهر شد که اغلب آنها در همان سالها در ايران نيز به نمايش در آمدند: ال سيد، پنجاه و پنج روز در پکن و رنج و خوشي.
در سال 1965 وي رئيس اتحاديه بازيگران آمريکا شد و در سالهاي بعد با ايفاي نقش در فيلم هايي چون سياره ميمون ها (1968) در اوج موفقيت و محبوبيت قرار گرفت. در سال 1972آنتوني و کلئوپاترا، اولين فيلم خود را کارگرداني کرد که خود در نقش مارک آنتوني ظاهر شد اما با نقدهاي منفي منتقدان فيلم هرگز در سينماها به نمايش در نيامد و تنها از تلويزيون پخش شد.
در دهه هفتاد وي بيشتر در نقش هاي مکمل ظاهر شد و در عوض به کار در تلويزيون و تهيه و کارگرداني فيلم هاي تلويزيوني روي آورد و تا دهه 90 نيز به اين کار ادامه داد.
در دهه هاي هشتاد و نود وي به بازي در نقش هاي فرعي در فيلم هاي مشهوري چون دروغ هاي حقيقي (جيمز کامرون1994) و هملت (کنت برانا 1996 ) ادامه داد.
در سال 2001 وي در نقش شامپانزه رو به مرگ در بازسازي تيم برتون از سياره ميمون ها ظاهر شد و آخرين نقش سينمايي خود را در فيلم پدرم روا آلگوم در نقش يک دکتر نازي در سال 2003 ايفا کرد. پس از آن وي اعلام کرد که به بيماري آلزايمر مبتلا شده است و تا مدتي ديگر به تدريج حافظه خود را از دست خواهد داد.
زندگي سياسي
چارلتون هستون در صحنه سياست آمريکا بسيار فعال بود و پس از مدتي که به هواداري از دمکرات ها شهرت داشت با بر سر کار آمدن جمهوريخواهان به آنها پيوست.
وي در سال 1956 به حامي استونسون، نامزد اصلي دمکراتها در انتخابات رياست جمهوري و در سال 1960 جان اف کندي بدل شد.
در سالهاي 1961 تا 1963 نيز به حاميان جنبش حقوق مدني سياهپوستان پيوست و در تظاهرات عظيم هواداران اين جنبش در کنار مارتين لوتر کينگ رهبر اين جنبش به راهپيمايي پرداخت.
پس از ترور سناتور رابرت اف کندي که نامزد اصلي دمکرات ها در برابر جمهوريخواهان بود، وي به همراه گريگوري پک، کرک داگلاس و جيمز استورات بيانيه اي در حمايت از اقدام جانسون رئيس جمهور وقت آمريکا براي کنترل اسلحه در آن کشور منتشر کرد.
با آنکه وي مخالفت خود را با جنگ ويتنام اعلام داشت ولي پس از مدتي به حزب جمهوريخواه پيوست و نظرات سياسي خود را کاملا تغيير داد و از جمله از حق در اختيار داشتن اسلحه به دفاع پرداخت.
وي از حاميان اصلي رونالد ريگان و پس از وي جورج بوش در انتخابات رياست جمهوري بود و موضعي کاملا محافظه کارانه در پيش گرفت و از جمله با آغاز جنگ خليج فارس در سال 1990 پخش زنده سي ان ان از بغداد را مسبب مخدوش شدن تلاشهاي نيروهاي ائتلاف خواند.
در يک سخنراني در سال1997 وي رسانه ها، آموزگاران و سياستمداران را متهم به راه انداختن جنگ فرهنگي عليه "خداترسان، متعهدان به قانون، سفيد پوستان، پروتستان هاي طبقه متوسط، پايبندان به دگرجنس گرايي، صاحبان اسلحه، کارمندان مرد، روستائيان، ساکنان نواحي غربي و جنوبي و مسيحيان انجيلي کرد.
در سال 1998 وي به رياست انجمن حاميان حق مالکيت اسلحه براي شکار يا دفاع شخصي پذيرفته شد و در برابر کارزاري که خواهان ممنوعيت فروش اسلحه در آمريکا بود شعاري با عنوان: تنها وقتي مي توانيد اسلحه ام را بگيرد که مرده باشم طرح کرد. با اينکه در سال 2002 در برابر دوربين مايکل مور در فيلم مستند بولينگ براي کلمبين گفت که از حمايت از حق مالکيت اسلحه پشيمان شده است اما مدت کوتاهي بعد بارديگر همان شعارها به نفع حق مالکيت اسحله را تکرار کرد.
وي از مخالفان سقط جنين بود و در سال 2000 به عضويت هيئت صداقت در رسانه ها که يک لابي محافظه کار براي زيرفشار قرار دادن رسانه ها است، درآمد.
در سال 2003 پس از تشديد بيماريهاي مختلف، نشان آزادي رياست جمهوري آمريکا را از دست جورج بوش دريافت کرد که بالاترين نشان دولتي براي شهروندان آمريکايي محسوب مي شود.
از سال 2005 وي به تدريج با ابتلا به بيماريهاي مختلف به ندرت توانست از بستر بيماري برخيزد. وي سرانجام در روز شنبه درگذشت، نانسي ريگان همسر رئيس جمهور پيشين آمريکا يکي از اولين کساني بود که در بيانيه اي به ابراز تاسف پرداخت و هستون را يکي از حاميان اصلي همه کارهاي همسرش خواند.جورج بوش، هستون را مردي "باشخصيت و شايسته با قلبي بزرگ" خوانده بود.
فيلم روز♦ سينماي ايران
نوروز امسال اولين فيلم بلند سينمايي دايره زنگي، پس از سر و صداهاي فراوان به نمايش در آمد و پرفروش ترين فيلم تعطيلات نوروزي امسال نيزشد. دايره زنگي فيلمي در ژانر مشکلات اجتماعي است که جمعي از ستارگان سينماي ايران به عنوان بازيگر در آن حضور دارند.
دايره زنگي
کارگردان: پريسا بخت آور. نويسنده: اصغر فرهادي. موسيقي: آريا عظيمي نژاد. مديرفيلمبرداري: مرتضي پورصمدي. تدوين: هايده صفي ياري. تهيه کننده: جمال ساداتيان. بازيگران: باران کوثري، صابر ابر، مهران مديري، محمدرضا شريفي نيا، گوهر خير انديش، بهاره رهنما، امين حيايي، اميد روحاني. 120 دقيقه. محصول 1386 ايران.
محمد و شيرين که تنها يک شب از آشنايي شان مي گذرد پس از يک شب توفاني به مجتمعي در شمال شهر مي روند تا آنتن هاي ماهواره اهالي ساختمان را که باد برهم زده، درست کنند. در آپارتمان بر سر داشتن و نداشتن ماهواره ميان اهالي اختلاف پديد مي آيد.
جامعه در هم ريخته
پريسا بخت آور در نخستين ساخته سينمايي خود دوربين اش را به سوي داستاني نشانه رفته که مدت ها بود در سينماي ايران به فراموشي سپرده شده بود. سينماي اجتماعي ايران اين روز ها در عزلت به سر مي برد و سينماگران براي فرار از تيغ سانسور ترجيح مي دهند موضوعاتي ساده و بدون خطر را دستمايه قرار دهند. سال ها از توليد آثاري همچون زير پوست شهر، مهمان مامان، روسري آبي و... مي گذرد و سينماي ايران تنها با مرور خاطره آثار اجتماعي چندين سال گذشته روزگار مي گذراند.
حتي سينماگران نسبت به دهه 60 که فيلم هاي اجتماعي بيشتري ساخته مي شد نيز کاهل تر شده اند. فيلم دايره زنگي با تمام نقاط ضعف و قوت به ياد آورنده سال هاي نه چندان دور است. ياد آور فيلم هايي همچون اجاره نشين ها و آپارتمان شماره 13. نکته جالب اينکه اين دو فيلم هم يک آپارتمان را به عنوان لوکيشن اصلي خود برگزيده بودند و تقابل فرهنگ هاي مختلف درام خود را شکل مي دادند.
فيلم دايره زنگي سعي دارد به هويت تاريخي زمان خود وفادار بماند. فيلم آينه اي از تهران سال 1386 است. نويسنده يک ساختمان قشر متوسط به بالا را به عنوان رخدادگاه اصلي داستان انتخاب مي کند تا بتواند از اين ميان همهمه اي اجتماعي را به تصوير بکشد که به درستي قابل تعميم به جامعه امروز ماست.
اول نکته اي که در مواجهه با دايره زنگي توجه را به خود جلب مي کند آشفتگي ميان ساکنين آپارتمان است. آنها در برابر پديده اي به نام ماهواره واکنش هايي متفاوت نشان مي دهد و فرهادي به عنوان نويسنده همين را دستمايه قرار مي دهد و منفذي را جست و جو مي کند تا بتواند به درون خانواده ها راه يابد. تصويري که از ساکنين اين آپارتمان ارائه مي شود نمايشگر نوعي عدم تعادل است. ماهواره و بود و نبود آن در اين مجتمع بحث اصلي نيست. تمامي ساکنين در نوعي بي هويتي دست و پا مي زنند که مي کوشند به مدد وام گيري شيئي خارجي اين بي هويتي را به فراموشي بسپارند.
دوربين بخت آور در تمام طول فيلم بي قرار و سرگردان است. در طول داستان و مرافعه اي که ميان ساکنين در مي گيرد نمي داند طرف کدام گروه را مي بايست بگيرد. اين بلبشو از لايه هاي زيرين زندگي هريک از اين افراد است که به داخل داستان مي دود. توفاني که در ابتداي فيلم پيش روي مخاطب قرار مي گيرد، هجمه اي است که زندگي همه افراد اين آپارتمان را در بر مي گيرد.
تقابل فرهنگي ميان ساکنين نه تنها به ايجاد موقعيت دراماتيک فيلم کمک مي کند که لحظاتي کميک را هم منجر مي شود. اين جنس کمدي در دو فيلم اجاره نشين ها و آپارتمان شماره 13 نيز وجود داشت. همسايگان در اين فيلم ها نه تنها هيچ نقطه مشترک فرهنگي با هم ندارند بلکه تقابل هايشان را نيز به رخ يکديگر مي کشند و دائم راه نزاع پيش مي گيرند. هر يک در صدد اصلاح ديگري است، با اين تفاوت که در زندگي شخصي خود هزاران مشکل حل ناشده دارد. در دايره زنگي شعله ترانه سرايي است که براي خوانندگان لس آنجلسي ترانه مي گويد، اما خود زماني که شيرين را مي بيند هوس مي کند از روي دلسوزي خانواده شيرين را متوجه اين نکته کند که او با پسري غريبه رابطه دارد. يا زماني که عبدالله زاده همسايگان را از تماشاي برنامه هاي ماهواره به دلايل مذهبي منع مي کند، دخترش در خارج از منزل با پسر ها ارتباط دارد و زماني که عبدالله زاده اين نکته را در مي يابد نصيحت به ديگران را فراموش مي کند.
در انتها هم شيرين که مخاطب هم به همراه او به اين کارزار آمده از اين تغافل اهالي استفاده مي کند و از هريک شيئي را به سرقت مي برد تا نشان دهد پشت همه اين چهره هاي ظاهر الصلاح آدم هايي نادان و ساده لوح خوابيده اند. آدم هايي که هم مي توان برآنها حکم راند و هم اموالشان را به يغما برد.
نگاه ♦ سينماي ايران
سنتوري، آخرين ساخته داريوش مهرجويي کارگردان شهير سينماي ايران است که جاي نقش بستن بر پرده نقره اي، بر صفحات تلويزيون و مانيتور کامپيوترهاي شخصي به نمايش در آمد. چرا که کند و کاو مهرجويي در چرايي و چگونگي شکل گيري شخصيت علي و نقش جامعه ناسالم در شکست خوردن يک فرد آيينه دار مردم و جامعه شد و عده اي که نتوانستند ديدن بازتاب کراهت چهره خود را در اين آينه طاقت آوردند، به جاي خود شکستن، آيينه شکستند...
سنتوري، قصه اي که با زبان سينما روايت نشد
مهرجويي پس از اقبال هامون، همان نگاه را در اکثر فيلم هايش حفظ کرد و از مشکلات زندگي اجتماعي افرادي گفت، که خواسته يا ناخواسته، با محيط و مردم عجين نيستند. شخصيت هايي تنها که با نبض جامعه، نمي زنند.
فيلم نامه علي سنتوري، حاصل نگاه هميشگي و ثابت مهرجويي است که با گذر زمان هيچگاه دستخوش تغيير نشده است.نگاهي به زندگي دروني يک هنرمند يا متفکر، آن هم درست از زاويه اي که عشق(غالباً همسر) وارد زندگي مي شود و حضور خود را در زندگي هنرمند فرياد مي زند. کاري که بدون ذره اي نو آوري در هامون، بانو، پري و حتي سارا( که هنر زندگي کردن داشت) تکرار شد.
همان نگاه است که اين بار به شخصيت علي سنتوري مي افتد، و باعث مي شود يک فرد از ميان هزاران نمونه مشابه که در جامعه امروز ايران زندگي مي کنند، از خيابان به صفحات فيلمنامه اسباب کشي کند، نوشته شود و زندگي جديد آغاز کند.
قصه شروع مي شود.... يک نفر از ايستگاه متروي تهران بيرون مي آيد. يکي که سرو وضع و ظاهرش با آدم هاي ديگر فرق مي کند. بيننده بلافاصله بعد از هويدا شدن چهره جوان، شستش خبردار مي شود که با يک آدم متفاوت طرف است. آدمي که مي توان حدس زد، حرفه اش جوري با حس و هنر آميخته است. انتظار ديري نمي پايد، آقا به سخن مي آيد و براي بيننده از خودش مي گويد. خيلي زود متوجه مي شويم شخصيت اول ماجرا قرار است براي بار آخر هواي کثيف تهران را نفس بکشد، دستمان مي آيد طرف نوازنده سنتور است و بعد مي فهميم که همراه نواختن سنتور آواز هم مي خواند و سر آخر متوجه مي شويم که همسرش او را رها کرده است و برايش جز يک مشت خاطره چيزي نگذاشته است.
ماجرا اما با همان يک مشت خاطره است که ناي ادامه دادن پيدا مي کند. همان گذشته مي شود قوت قصه و او را مددي مي شود تا برخيزد و لنگ لنگان ادامه دهد.
اولين فلاش بک فيلم، با اولين خاطره اي که از کيسه قصه بيرون مي آيد، آغاز مي شود و ما را به شبي مي برد که او پس از يک اجراي موفق، از همسرش، هانيه تشکر مي کند، و بعد جاي خالي او...
و صداي دست زدن تماشاچيان که براي تشکر از يک صندلي خالي، بلند مي شود...صداي دست، چنان پتک مي شود و همزمان بر سر جوان و بيننده فرود مي آيد.
يکه خورده، به انتظار مي نشينيم تا قصه به همان جايي برگردد که منتظرش بوديم. اما قصه از همان فلاش بک به يک زمان ديگر مي رود و باز خاطره اي دگر از کيسه بيرون مي آورد و برايمان تعريف مي کند.خاطرات يکي پس از ديگري براي بيننده به نمايش در مي آيند. اما فيلم هيچ گاه به زمان حال باز نمي گردد و بيننده از همان دقايق اول دچار يک آشفتگي بي دليل مي شود و خط سير قصه در کلاف سر در گم زمان اسير مي شود و ديگر هيچگاه راه خويش نمي يابد.
از گذشته گفتن اما، قفل از نهان شخصيت ها، مي گشايد. قصه که به نيمه مي رسد، ديگر با آدم هاي قصه آشنا شده ايم. علي، ملقب به علي سنتوري، جواني است اهل دل و رفيق باز و در عين حال تنها و گوشه گير، در کودکي دل به سنتور رها شده در انبار خانه مي بازد و همين دلدادگي او را از خانه جدا مي کند. خانه اي که به شيوه سنتي اداره مي شود. مادري که دل در گرو چيز ديگر دارد و خويشتن به آخرت خوشنود کرده است و از حال غافل است. پدري ثروتمند که از عالي رتبگان مملکت است و پسر اهل ساز و آواز را تاب ندارد.
علي اما دل از معشوق نمي برد و ترک خانه مي کند و در گوشه اي با سازش به عشق بازي مي نشيند. همين عشق، او را شهره شهر مي کند. علي سنتوري نوازنده بزرگ شهر مي شود و همين شهرت براي ساز، يک هوو به ارمغان مي آورد و عشقي ديگر به زندگي علي سنتوري اضافه مي شود. هانيه دختري است ماه چهره که با مادرش زندگي مي کند، پيانو مي نوازد و فن دلبري، نيک مي داند. عاشق شوهر است و گاه در خانه حسش را براي شوهر مي سرايد، حس و حالش ترانه مي شود و با صداي ساز زينت مي گيرد و همگان را به وجد مي آورد. اما آنگاه که زندگي بار دگر سکه را در هوا مي چرخاند، شخصيت هانيه به آن روي دگر مي نشيند، رويي که از " شير" نشاني ندارد. خط است و ساده. راهي است رفته که عبور از آن نه صبر تهمينه مي خواهد و نه دليري رستم. در پيچ و تاب زندگي، آن عشق و شيدايي، تبديل به نيرنگ و خيانت مي شود و هانيه همان مي کند که هر آدم ضعيف ديگري هم مي توانست انجام دهد.
قصه در ميانه راه به يک روز خاص مي رسد. روزي که علي سنتوري ياد خانه کودکي مي کند، خانه اي که براي روح بلندش تنگ بود، صدفي که تاب سنگيني مرواريد نداشت.
علي سنتوري براي به دست آوردن خرج دوايش، به خانه بازمي گردد و از مادر حقش را طلب مي کند.القضا، علي در روزي به خانه مي آيد که روز عيش مادر است و بساط روضه و نيايش، گسترده.
از زماني که علي وارد خانه مي شود، مکالمات، بيننده را در جريان زندگي خانوادگيش مي گذارند و شخصيت معترض علي جلوه گر مي شود. علي حق خويش به زور از مادر مي ستاند و به خلوت و تنهايي اش بازمي گردد. و دوباره بازبيني خاطراتش از سر مي گيرد.
سر آخر در دستان بي رحم تنهايي و جادوي افيون ذوب مي شود و خانه و کاشانه و شهرت از کف مي دهد و همنشين کارتن خوابهاي کوچه و برزن مي شود.
حکايت تمام شدن قصه هم از فرط تکراري بودن، جالب است. همان ماجراي هميشگي...هانيه او را در خيابان مي بيند و آنچه ديده بود به پدر علي گزارش مي دهد، پدر از راه مي رسد و منجي او مي شود. علي به آسايشگاه ترک اعتياد مي رود و طلسم افيون باطل مي کند. همين!!!
با نگاه جامعه شناختي اما، قضيه جور ديگر جلوه مي کند. کند و کاو مهرجويي در چرايي و چگونگي شکل گيري شخصيت علي و نقش جامعه ناسالم در شکست خوردن يک فرد، نگاهي است که تازگي چنداني ندارد. اشاره کردن به واقعياتي که مقبول همگان است چيز جديدي به بيننده نمي آموزد و تنها و تنها يک خاصيت دارد.
اثر، آيينه دار مردم و جامعه مي شود و هر کس مي تواند چهره خويش در آيينه دريابد و لحظه اي با تصوير توي آيينه ارتباط برقرار کند.
همين مي شود که عده اي کراهت چهره شان را نميتوانند طاقت آوردن و جاي خود شکستن، آيينه مي شکنند.براي بيان قصه به زبان سينما، اما بايد اول ادبيات سينما را شناخت و زبان دوربين دريافت. وقتي به فيلم به عنوان يک اثر سينمايي نگاه مي اندازيم، اولين موضوع بازي هنرپيشگان است که به چشم مي آيد.
بهرام رادان تا قبل از اينکه جاي علي سنتوري بازي کند، هيچ تصوير ثبت شده اي بر ذهن (لا اقل ذهن من) نگذاشته بود. نه پسر عاشق پيشه آواز قو در ذهن مانده بود، نه پسر موج گرفته اي که در کلبه اي در گيلان سرسبز با مادرش زندگي مي کند و نه انسان ناجوانمردي که در تقاطع دوستش را رها مي کند...
در سنتوري اما رادان آنقدر خوب است که بازي اش واسطه دوربين را انکار مي کند و او جاي حک شدن بر ويزور دوربين، مستقيما به چشم مي آيد و لمس مي شود.
صداي مخملي محسن چاوشي هم، کاملا به صورتش نشسته است و دستان هنرمند اردوان کامکار با حرکات دستانش همخواني دارد.
گلشيفته فراهاني اما، بارها با شخصيت هاي ديگر در اذهان عمومي حک شده بود. هيچ کس از دخترک جذاب درخت گلابي، انتظار چنين عکس العملي را نداشت. کسي گمان نمي برد که مادر پر مهر ميم مثل مادر، چنين اسير زندگي شود. وي جايي در قفس شخصيت هاي آشناي پيشين اسير بود. گلشيفته فراهاني نتوانست جاي هانيه باشد و جاي هانيه عاشق شود، جاي هانيه عشقش را به دام بيندازد و جاي هانيه او را راحت و ساده، فراموش کند.
فيلم برداري ضعيف و مونتاژ بد هم از ديگر عواملي هستند، که باعث شده اند کار حسابي از "سينما" فاصله بگيرد. شايد بتوان گفت در کل، فيلم علي سنتوري تنها، بازي رادن و ساز کامکار را به عنوان مشخصه هاي هنري يدک مي کشيد و غير از اين دو در هيچ کجاي کار ردپايي از يک کار هنري، عيان نبود.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>رضا شاه، از سقوط تا مرگ</strong>
نويسنده: رضا نيازمند634 ص، تهران: انتشارات حكايت قلم نوين، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، زندگي «رضا شاه» از شهريور سال 1320 و اشغال ايران به وسيله متقين، تا زمان مرگ او، با استفاده از اسناد و مدارك گوناگون به تصوير كشيده شده است. براي اين كه اين بخش از تاريخ ايران دقيقا بازگو شود، نويسنده وقايع را به صورت ماهيانه تقسيم بندي كرده و در مواقعي كه حوادث مهمي روي داده، آنها را به صورت روزانه بيان كرده است. «سيد رضا نيازمند» كه در سال هاي گذشته دو كتاب ارزشمند با عنوان هاي «رضا شاه از تولد تا سلطنت» و «شيعه در تاريخ ايران» از او منتشر شده، در پيشگفتاري كه بر اين كتاب نوشته است تصريح مي كند: [اين كتاب برگي بدون روتوش از تاريخ ايران زمين است؛ نه نوشته اي در طرفداري يا مخالفت با سلطنت رضا شاه و يا محمد رضا شاه يا رژيم قديم...] آن چه او از منابع مختلف نقل كرده، عيناً با همان جملات و لغات و القاب متداول در آن روزگار آورده شده و دخل وتصرفي در آن صورت نگرفته است.
<strong>آشوب: مطالعه اي در زندگي و شخصيت دكتر محمد مصدق</strong>
نويسنده: احمد بني جمال396 ص، تهران: نشر ني، 1386، چاپ اول
زندگي، شخصيت و انديشه هاي «دكتر محمد مصدق» به عنوان يكي از مهم ترين چهره هاي تاريخ معاصر ايران، به رغم اين كه ساليان درازي از نهضت ملي شدن نفت مي گذرد، همچنان در محاق قرار دارد. صرف نظر از اين كه واقعيت تاريخي او وجه المصالحه صف بندي هاي سياسي قرار گرفته، نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه در خور توجه است: فشردگي رخدادهاي سياسي دوران نهضت ملي و نخست وزيري «مصدق» و اهميت اين دوره تاريخي، هرگز اجازه نداده است كه زندگي شخصي و سياسي طولاني او، پيش از ارديبهشت 1330 مورد توجه قرار گيرد. بيرون كشيدن «مصدق» از اين محاق و تاباندن نوري بر بخش هايي از تاريخ معاصر ايران از خلال آن، انگيزه اصلي پژوهشي بوده كه اين كتاب حاصل آن است. پرداختن به زندگي «مصدق»، در عين حال امكاني براي راه يافتن به احساسات، آرزوها و دغدغه هاي نسلي از سياست ورزان ايران هم هست.
<strong>به ياد محمد قزويني</strong>
به كوشش: ايرج افشار406 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب كه براي اداي احترام به علامه «محمد قزويني» چاپ شده، مجموعه بيست و يك مقاله در زمينه تاريخ و ادبيات و فرهنگ ايران است. از اين مقالات، شانزده مقاله به وسيله پژوهشگران ايراني و پنج مقاله به وسيله ايران شناسان اروپايي و ترك نوشته شده است. در ميان مقالات فارسي، دو مقاله با «جهانگشاي جويني» مرتبط است. يكي از آنها دربرگيرنده حواشي دستخط «قزويني» است بر نسخه چاپي آن كتاب و طبعا زبده ملاحظاتي است كه او با وسواس مخصوص به خود در بازبيني متن، به آنها توجه كرده بوده است. ديگري، يازده نكته توضيحي و اصلاحي است كه نويسنده مقاله به مناسبت شناسانده شدن نسخه مورخ سال 698 ه.ق، توانسته است براي آن متن بيابد. «قزويني»، نخستين پردازنده و مصحح ديوان «حافظ» به اسلوب تصحيح متون است و هنوز هم تصحيح او از ديوان «حافظ»، ارزش علمي خود را حفظ كرده است. دو پژوهشگر به اين مناسبت، دو مقاله درباره ديوان «حافظ» نوشته اند. يكي ملاحظاتي است بر چاپ مشهور و ارزشمند «پرويز ناتل خانلري»؛ ديگري نكاتي است پيرامون اشعار «حافظ» با توجه به متن مضبوط «قزويني».
<strong>مشروطيت جنوب ايران: به گزارش باليوز بريتانيا در بوشهر</strong>
ترجمه و تدوين: حسن زنگنه420 ص، ج تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از گزارش هاي «سرپرسي كاكس»، سركنسول انگليس در بوشهر و دستيار و جانشين او كاپيتان «تره ور»، در فاصله سال هاي 1905 تا 1915 ميلادي (1323 تا 1333 ه.ق) است. اين گزارش ها يكي از مهم ترين منابع مطالعاتي تاريخ معاصر ايران در سال هاي آغازين انقلاب مشروطه در جنوب ايران و به ويژه در بوشهر است. «كاكس» كه يكي از بلندپايه ترين شخصيت هاي سياسي – نظامي انگلستان در اوايل قرن بيستم به شمار مي رفت و مدت ده سال به عنوان نماينده عالي رتبه انگليس در بوشهر خدمت كرد، در يادداشت هاي خود از حوادث آن دوره، اطلاعات ارزشمندي درباره شكل گيري مشروطيت در جنوب ايران و به ويژه بوشهر، لنگه، بندرعباس، لارستان و فارس، در اختيار علاقمندان قرار مي دهد.
<strong>سرزمين هاي شمالي پيرامون خليج فارس و درياي عمان در صد سال پيش</strong>
نويسنده: محمد علي سديد السلطنهتصحيح: احمد اقتداري420 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1386، چاپ اول
نام اصلي اين كتاب، «مغاص اللئالي و منار الليالي» است و عنوان «سرزمين هاي شمالي پيرامون خليج فارس و درياي عمان در صد سال پيش» از سوي مصحح كتاب بر بخش اول آن نهاده شده است. «مغاص اللئالي و منار الليالي» كه در فاصله سال هاي 1324 تا 1332 ه. ق نوشته و كتابت شده، شامل مجموعه اي از مطالب متفرقه درباره آداب و رسوم، تجارت، كشتيراني، وضع سياسي و حكومتي، مسائل جغرافيايي و اوضاع اجتماعي، راه ها و خطوط ارتباطي، اثرات انقلاب مشروطه در خليج فارس، مداخلات انگلستان و روسيه در اين منطقه، نرخ ارزاق و اجناس و ماليات ها و عوارض دولتي در سواحل و جزاير خليج فارس و در دو سوي شمالي و جنوبي آن است. طرح مسائلي چون نفت خوزستان، امتياز «دارسي» و تلگراف، بر ارزش كتاب مي افزايد.
<strong>هفت شهر نقش: گفتگو با حسين اسلاميان، پير نگارگري ايران</strong>
به اهتمام: محمد حسن حامدي71 ص، تهران: انتشارات نزهت، 1386، چاپ اول
استاد «حسين اسلاميان» از برجسته ترين نگارگران معاصر ايران بود كه آثارش گه گاه با آثار نگارگران برجسته ايران در عهد صفوي قابل مقايسه است. كتاب حاضر، گفتگوي «علي اصغر معصومي»، از نقاشان پيشگام در هنر نوگراي معاصر ايران، با اين استاد فرهيخته اما گمنام نقاشي كلاسيك كشورماست. «اسلاميان» به استناد آثار و به شهادت بسياري از اهل نظر، آخرين حلقه از هنرمندان نگارگر ايراني بود كه هم چنان دل در گرو گذشته هنرهاي سنتي داشت و با كوششي پيگير به تداوم و حراست آن پرداخت.
<strong>دود مقدس</strong>
نويسنده: شيوا مقانلونشر: ققنوس، چاپ: 1385، قيمت: 10000 ريال
مجموعه داستان دود مقدس بيش از هر چيز ديگري بر روي مساله زنان و معضلات آنان تاکيد دارد. بر خلاف بسياري از داستان هايي که زنان درباره زنان مي نويسند دراين داستان ها، ما شاهد ظلم هايي هستيم که هم مردان به زنان مي کنند و هم زنان در حق مردان روا مي دارند. زن هاي اين داستان ها به دنبال تصاحب مردان هستند. خيانت مي کنند. از رنجي که در اين دوران مي برند راضي اند.احساس بدي ندارند و پارادوکس دوستي هاي پر خيانت در اين مجموعه ديده مي شود. نكته ديگر اينكه، نويسنده در هر هفت داستاني كه كل «دود مقدس» را تشكيل ميدهد، به سراغ مضموني مشترك رفته است و آن را در هر داستان آن، با درونمايهاي متفاوت بازگو كرده است؛ داستانهاي اين مجموعه هر كدام به نوعي حكايت عشق است، عشقي كه در داستان آخرين مردم مقاوم به شكل عشق به طبيعت بروز ميكند و در داستان «شب شيطان» در طرزي غير متعارف و بيراه نمايان ميشود و... و به اين شكل خط اتصال باريكي در ميان جدايي عميق داستانهاي «دود مقدس» برقرار ميشود و كليت منسجمي از آن ميسازد.
شيوا مقانلو نويسنده مجموعه داستان دود مقدس فوق ليسانس سينما دارد. او به جز اين کتاب چندين مجموعه داستان ترجمه کرده که مي توان به زن تسخير شده، زندگي شهري نوشته هايي از دونالد بارتلمي اشاره کرد. همچنين او مجموعه داستان کتاب هول را در سال 83 منتشر کرد.
<strong>گور به گور</strong>
نويسنده: ويليام فاکنرترجمه: نجف دريا بندري نشر: نشر چشمه، چاپ: 1386، قيمت: 30000 ريال
رمان گور به گور اثر جاودانه ويليام فاکنر ماجراي سفري است كه قرار است اعضاي خانواده باندرن جهت عمل به آخرين وصيت ادي باندرن انجام دهند و جسد وي را به شهر زادگاهش جفرسن منتقل و دفن كنند. باندرن ها شامل چهار پسر (Vardaman, Jewel, Darl, Cash) و يك دختر (Dewey-Dell) و پدر خانواده Anse هستند. مجموعه گور به گور، شامل داستان هايي از ويليام فاكنر - نويسنده آمريكايي رمان معروف «خشم و هياهو» - با ترجمه نجف دريابندري - مترجم پيشكسوت معاصر - در سال ۷۱ براي اولين بار توسط نشر چشمه و در سال ۸۳ در هفدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران براي بار دوم پس از ۱۲ سال منتشر شد.
<strong>نشريات رسيده</strong>
<strong>گلستان هنر: فصلنامه زمستان</strong>
دهمين شماره فصلنامه علمي – پژوهشي "گلستان هنر" ويژه فصل زمستان منتشر شد.
آداب صناعات بهقلم مهرداد قيومي، كتابتخانه و صورتخانه در مكتب هرات نوشته يعقوب آژند، كتيبههاي يادماني سدههاي نخست اسلامي در ايران و ماوراءالنهر به قلم محسن جاوري و خوشنويسي در اوايل دوره صفويه، ترجمه وليالله كاووسي از جمله مطالبي است كه در اين شماره از فصلنامه گلستان هنر آمده است.
گلستان هنر فصلنامهاي پژوهشي در زمينه تاريخ هنر و مطالعات تاريخي هنر و معماري حوزه تمدني ايران بزرگ است.
صاحب امتياز اين فصلنامه فرهنگستان هنر و مدير مسوول آن ميرحسين موسوي است كه به سردبيري مهرداد قيومي در پايان هر فصل منتشر ميشود.
با معرفي هفت فيلم از سينماي کشورهاي مختلف به استقبال اکران بهاري رفته ايم... <strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>دره فرشتگان Valley of Angels
نويسنده و کارگردان: جان راستن. موسيقي: مارک پتري. مدير فيلمبرداري: آرماندو سالس. تدوين: جان راستن، اسپنسر وينسلو. طراح صحنه: مونا ناهم. بازيگران: دني تره خو[هکتور]، جورج کات[زاکاري "زوس" اندروز]، کارولاين ميسي[ليزا]، رني جورج[ساندرا]، ميگل آنخل مونگويا[ميگل]، هيدر ترزينا[ناتالي]، جسيکا مارتين[ماريا]. 99 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر/دني تره خو، بهترين بازيگر تازه کار/جورج کات و جايزه بزرگ هيئت داوران براي بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي مستقل نيويورک.
غرب لس آنجلس. زيستگاه جوانان بي بند و بار و ثروتمند. زاکاري اندروز ملقب به زوس، 25 ساله نيز در اين منطقه زندگي مي کند. در کودکي از شيکاگو به اين شهر آمده و هرگز نتوانسته خود را با اين محيط و فرهنگ آن تطبيق دهد. زوس براي گذران زندگي راه ناخوشايندي نيز برگزيده و آن پخش مواد مخدر ميان بچه پولدارهاست. او نوميدانه به دنبال راهي براي تغيير سرنوشت خويش است، تا اينکه با دختري روبرو مي شود که به دنيايي غير از دنياي تبهکاران خرده پا تعلق دارد. اما واقعيت هاي تلخ و بي رحمانه دنياي مواد مخدر به زودي خانواده زوس را از هم مي پاشد. او بايد راهي براي بيرون رفتن از اين دنياي خطرناک پيدا کند و به مکاني روشن برسد که مدت هاست به دنبال آن است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک محصول قابل اعتناي ديگر از سينماي مستقل آمريکا که توانسته در جشنواره ها خوش درخشيده و نام سازنده اش را به عنوان استعدادي تازه به منتقدان و تماشاگران بشناساند. دره فرشتگان همان گونه که از نامش پيداست، به شهر فرشتگان يا لس آنجلس و زندگي در آن مي پردازد. فيلمي که قرار است سويه تاريک و سياه زندگي در اين شهر دلفريب را که مرکز کارخانه روياسازي آمريکا است، به معرض نمايش بگذارد [و به خوبي نيز اين کار را مي کند].
شهر فرشتگان درام جوان هايي است که در اين محيط زندگي مي کنند و با خرده فرهنگ کوته بينانه اي که رسيدن به ثروت را از هر راه کوتاه و پر مخاطره اي مجاز مي داند، همدلي دارند. زوس يکي از اين مردان سرگشته اي است که به همراه خواهرش در يک آپارتمان در غرب لس آنجلس زندگي مي کند. زندگي او از راه خرده فروشي مواد مي گذرد. همه چيز يکنواخت و بيهوده است تا اينکه با دختري آشنا مي شود که تبديل به گريزراه وي مي شود. فيلم که با فلاش بک و فلاش فورواردها متعدد فاصله زماني 4 ماهه آشنايي اين دو و حوادث متعاقب آن را تصوير مي کند، تابلويي خوفناک از روابط دنياي تبهکاران مي سازد. زوس که از هکتور مواد دريافت مي کند، شبي بعد از دريافت محموله اي يک کيلويي، مجبور مي شود ماريا دوست دختر هکتور را به خانه برد. به نظر مي رسد در پي حمله گروه رقيب هکتور کشته شده و همين امر باعث مي شود زوس به فکر غارت پول هاي پنهان شده وي بيفتد. به اين اميد که محبوب بگريزد. اما همه چيز با پيدا شدن سر و کله هکتور به هم مي ريزد. خواهر زوس، ميگل و ماريا کشته مي شوند و خود زوس نيز زخمي مهلک برمي دارد و سرانجام در آسفالت خيابان جان مي سپارد.
بر اساس چنين قصه اي فيلم هاي مشابه فراواني ساخته شده که مي شود به نمونه فرانسوي اش از نفس افتاده و ايراني اش تنگنا اشاره کرد. اما شهر فرشتگان نه سرخوشي از نفس افتاده را دارد و نه تلخي تنگنا را...
دره فرشتگان اولين ساخته جان راستن است. يک درام خوب که قصه اش را با طمانينه و وقاري قابل اعتنا بازگو مي کند. فيلم با تصاوير از خيابان هاي لس آنجلس آغاز و با نماي دوري از همين شهر تمام مي شود. کساني مي ميرند و شهر به زندگي خود ادامه مي دهد. راه گريزي نيست يا حداقل براي زوس و نزديکانش چنين است. اما در ميان اين دو سکانس راستن ما را به خانه هايي مي برد که هيچ چيزي از روياي آمريکايي در آنها يافت نمي شود. هر چه هست پلشتي و دود مواد مخدر و ناسزاست و مرگ...ژانر: جنايي، درام.
<strong>ضبط [Rec]
کارگردان: خائومه بالاگوئرو، پاکو پلازا. فيلمنامه: خائومه بالاگوئرو، لوئيس بردخو، پاکو پلازا. موسيقي: کارلوس آن. مدير فيلمبرداري: پابلو روسو. تدوين: ديويد گالارت. طراح صحنه: جما فائوريا. بازيگران: خاوير بوتت[نينيا مديروس]، مانوئلا برونچود[آبوئلو]، مارتا کاربونل[ خانم ايزکوئيردو]، کلوديا فونت[جنيفر]، وينسنته گيل[پليس]، ماريا ترزا اورتگا[آبوئلا]، پابلو روسو[مارکوس]، خورخه سرانو[سرجيو]، فران تراز[مانو]، مانوئلا ولاسکو[آنخلا]، کارلوس وينسنته[گيوم]، ديويد ورت[الکس]. 85 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نامزد جايزه بهترين تدوين و بهترني بازيگر تازه کار/مانوئلا ولاسکو از مراسم انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه تماشاگران و جايزه بهترين فيلم فانتزي از جشنواره Fantasporto، برنده جايزه بهترين تدوين-بهترين بازيگر زن/ولاسکو و نامزد جايزه بهترين جلوه هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه تماشاگران-جايزه ويژه داوران و جايزه داوران جوان جشنواره Gérardmer، برنده جايزه تماشاگران-بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-جايزه بزرگ نقره اي بهترين فيلم فانتزي اروپايي به همراه تقدير ويژه و جايزه منتقدان جشنواره فيلم Sitges کاتالونيا، نازمد بهترين بازيگر زن تازه کار/ولاسکو از اتحاديه بازيگران اسپانيا.
نيمه شب، ايستگاه آتش نشاني شهري کوچک. آنخلا گزارشگر تازه کار تلويزيون به همراه فيلمبردارش براي تهيه گزارشي از نحوه کار آتش نشان ها به آنجا امده است. پس از آشنايي با اهالي ايستگاه، ناگهان خبر تقاضاي کمک از سوي زني مسن که در آپارتمان خود به دام افتاده، دريافت مي شود. اکيپي کوچک براي کمک راهي مي شود و آنخلا که موقعيت را مناسب يافته، با آنها همراه مي شود. وقتي به آپارتمان مي رسند با اهالي ساختمان روبرو مي شوند که در هال ورودي تجمع کرده اند. چون سر و صداهايي ترس انگيزي از آپارتمان مورد نظر به گوش مي رسد. اتش نشان ها با همراه مامور پليسي که در محل حضور يافته، در آپارتمان مذکور را شکسته و وارد آنجا مي شوند. به نظر مي رسد که زني که داخل آپارتمان به دام افتاده، دچار حمله عصبي نيز شده است. تلاش مامور پليس براي کمک به او منتهي به حمله پيرزن شده و با کمک دندان هايش مقداري از گوشت صورت و گردن او را مي کند. همه هراسان مي شوند و زماني که با حمله دوم پيرزن مواجه مي شوند، پليس دوم براي متوقف کردن او دست به سلاح مي برد. بازگشت آنها به همراه پليس زخمي به ورودي آپارتمان، با رسيدن مامورين پليس و نيروي ويژه به محل حادثه همزمان مي شوند. مامورين بلافاصله در ورودي ساختمان و تمام راه هاي خروج را مسدود کرده و با بلندگو از ساکنين آپارتمان مي خواهند تا تلاشي براي خروج صورت ندهند. آنها بايد تا رسيدن بازرس بهداشت از دستورات تنها پليس باقيمانده داخل ساختمان اطاعت کنند. چون ساختمان و ساکنين آن مشکوک به آلودگي توسط ويروسي خطرناک هستند. بازرس از راه مي رسد، اما او نيز توسط يکي از افراد آلوده ساختمان گاز گرفته مي شود. همگي يکي يکي آلوده و کشته مي شوند. آنخلا و فيلمبردارش نيز که از همه اين وقايع فيلمبرداري مي کنند بايد جان خود را از گزند افراد آلوده حفظ کنند. کاري که تا لحظه کشف حقيقت و منشاء آلودگي در انجام آن موفق مي شوند، اما...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
چگونه مي شود از ايده اي دستمالي شده که خيلي زود شيره جان آن توسط مقلدان با ذوق و بي ذوق کشيده شد، فيلمي ديدني خلق کرد؟ پاسخ در آخرين فيلمي است که دو نفر از کارگردان هاي خوشنام سينماي اسپانيا آن را کارگرداني کرده اند: ضبط.
خائومه بالاگوئروي 40 ساله و پاکو پلازاي 35 ساله تا امروز توانسته اند شهرتي معقول در سينماي کشور خود کسب کنند. اما براي تماشاگر ايراني نام هايي آشنا نيستند. بالاگوئرو در 1999 با فيلم Los Sin nombre/بي نام به شهرت رسيد و به دنبال آن فيلم تاريکي را در سال 2002 ساخت که هنرپيشگاني بين المللي چون لنا اولين، آنا پاکوين و جيانکارلو جيانيني در آن بازي کرده بودند و توانست خود را به تماشگران غير هموطنش معرفي کند. پاکو پلازا نيز در سال 2002 با فيلم El Segundo nombre/نام دوم شهرت و موقعيتي به چنگ آورد. هر دو شيفته ژانر ترسناک هستند و بزرگ ترين دليل همکاري شان همين است. ضبط يک فيلم ترسناک –واقعاً ترسناک- است که از وقايع کاملاً امروزي تغذيه مي کند و قالبي تازه نيز دارد. تلفيق سبک نمايش هاي واقعي تلويزيون reality TV با خطر شيوع يک ويروس-آن هم در زمانه اي که سارس، آنفلونزاي مرغي و... را به تازگي تجربه کرده- و اندکي رمز و راز لازمه اين ژانر که در پايان پاي تجربيات هولناک کشيشي ساکن آخرين طبقه آپارتمان را نيز به ميان مي کشد.
بيهوده نخواهد بود اگر فيلم را ترکيب هوشمندانه و مدرن شب مردگان زنده با پروژه جادوگر نام دهم. دو فيلمي که چندان دل خوشي از آنها ندارم، اما نقيضه اين دو فيلمساز اسپانيايي را بسيار ديدني تر يافتم. از آثار اين دو فيلمساز فقط تاريکي را ديده و به مهارتش در خلق هيجان[با وجود بي اعتقادي ام به ماورالطبيعه] لذت برده بودم، اما ضبط در يک کلام اوج توانايي و خلاقيت هاي ديداري/شنيداري اين دو نفر است. نبايد بدون اشاره به طنز تلخي فيلم اين معرفي را پايان برد که بسيار به جا به کار گرفته شده است. مانند نام برنامه اي که آنخلا و فيلمبردارش تهيه مي کنند "وقتي شما خواب بوديد" و اشاره صريحي است به آن چه من و شما از وقوع آن نيز شايد باخبر نشويم. اگر طالب آدرنالين خالص هستيد، ضبط را ببينيد!ژانر: ترسناک.
<strong>پنج نقابدار: قبرس Maskeli Beşler Kıbrıs
نويسنده و کارگردان: مورات اصلان. موسيقي: جم ارمان. مدير فيلمبرداري: سويکوت توران. تدوين: مصطفا پرشوا. طراح صحنه: نرگيس چاليشکان. بازيگران: محمت علي اربيل[راکي سليم]، پکر آچيک آلين[بهاء الدين]، شافاک سزر[تزجان]، جنگيز کوچوک ياووز[کاميل]، مليح اکنر[زکي]، آتيلا ساري حان[رجب]، حاکان اورال[صاحب قمارخانه]، دنيز آک کايا[بيلگه]، سراي سه ور[معشوقه سليم]، اردال توسون[پشتو]، . 92 دقيقه. محصول 2007 ترکيه.
گروه پنج نقابدار که تصميم به گذران زندگي از راه درست گرفته اند، با سمپاشي خانه ها روزگار مي گذراند. تا اينکه دعوتي از سوي يکي از مشهورترين سارقين ترکيه به نام راکي سليم دريافت مي کنند. سليم از آنها مي خواهد تا در سرقتي بزرگ از يک قمارخانه در قبرس با او همکاري کنند. مبلغ به دست آمده از اين سرقت حدود 10 ميليون دلار خواهد بود. پنج نقابدار به همراه سليم وارد قبرس شده و در هتل/قمارخانه بزرگ آنجا ساکن مي شوند. آنها که در پوشش مشاورين مالي سليم- که خود در هيبت سرمايه گذار براي توسعه قمارخانه ها ظاهر شده- شروع به شناسايي محل مي کنند. پس از برآوردهاي اوليه مشخص مي شود که سرقت از قمارخانه بدون يک همکار داخلي غير ممکن است. در اين زمان بيلگه معاون مدير قمارخانه پا به ميدان مي گذارد و در ازاي درصدي کلان از نتيجه سرقت پيشنهاد همکاري مي دهد. او دختر سليم است که در کودکي او را رها کرده است. عمليات انجام مي شود، اما به دليل يک بي دقتي کوچک همه چيز در آخرين دقيقه لو مي رود. گروه فرار مي کنند و در يک متل ساکن مي شوند. سليم که قصد عقب نشيني ندارد، اين بار قصد حمل به ماشين حمل پول قمارخانه را دارد. تلاش هاي ناموفق زيادي صورت مي گيرد و سرانجام با تصادفي دور از انتظار موفق به سرقت پول هاي مي شوند. ولي سليم پول ها را برداشته و مي گريزد. در هواپيمايي که به سوي ترکيه مي رود، پنج نقابدار، بيلگه و معشوقه سليم با حمله هواپيماربايان مواجه مي شوند. اين کار باعث مي شود تا وجود سليم- که گريم کرده- نيز لو رفته و پول ها به دست تروريست ها بيفتد. اما اين پايان کار نيست..
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سومين فيلم بلند مورات اصلان و سومين قسمت از ماجراهاي پنج نقابدار ترک که نسب شان به گروه سه کله پوک آمريکايي مي رسد، در پي موفقيت تجاري دو قسمت پيشين ساخته شده و از بودجه دست و دل بازانه تري[چهار و نيم ميليون دلار] برخوردار است. علاقه تماشاگر ترک به کمدي هاي سبک آمريکايي مانند شيريني آمريکايي يا هجويه هايي مانند فيلم ترسناک باعث رونق سينماي بومي نيز شده و فيلمسازان بدنه سينماي ترکيه را به توليد فيلم هاي کمدي اين چنيني وادار کرده است. پنج نقابدار: قبرس نيز که بعد از دست انداختن دره گرگ ها: عراق پر فروش ترين محصول سال گذشته سينماي ترکيه مقابل دوربين رفت، اين بار سوژه يکي از پر فروش ترين فيلم هاي آمريکايي-سومين قسمت از ماجراهاي اوشن- را دستمايه خود قرار داده و سرقت از يک قمارخانه بزرگ قبرسي-بخش ترک نشين آن که براي ترک ها حکم کيش را براي ايراني ها دارد- توسط پنج سارق خوش قلب، اما بي دست و پا احمق تصوير مي کند.
فيلم مانند اغلب چنين ادامه سازي هايي بر روي طناب موفقيت قسمت هاي پيشين راه مي رود که اين بار عامل سکس نيز به آن افزوده شده است. بنا به سنت محصولات پول ساز ترکي نام هايي چون سراي سه ور و دنيز آک کايا در گروه هنرپيشگان قرار گرفته اند تا تضميني بر فروش فيلم باشند. اما بر خلاف قسمت هاي پيشين، آنچه فيلم را ديدني مي کند رفتار ابلهانه پنج سارق ناشي نيست. بلکه حضور يکي از مشهورترين شومن ها و بازيگران سينماي ترکيه به نام محمت علي اربيل است که نقش بدمن ماجرا را بازي مي کند.
مورات اصلان با اين فيلم نشان مي دهد که سوراخ دعا را خوب يافته و مي تواند با دم دستي ترين و حتي تقليدي ترين سوژه ها فيلم هاي پر فروش ارائه کند، اما به نظر مي رسد که ديگر شيره جان اين سوژه کشيده شده و از قالب فيلم بومي در حال خارج شدن است. با اين حال مي شود فيلم را در نبود گزينه مناسب تر ديد و به سرعت هم فراموش کرد. شخصاً شنين ترانه جم کاراجا را که تبديل به پاي ثابت تيتراژ هر سه قسمت شده، ترجيح مي دهم. هر چند بازيگرهاي قابلي نيز در فيلم حضور دارند. چون فيلم کم کم از طنز و حتي فکاهه دور شده و در حال افتادن به دام لودگي است!ژانر: کمدي.
<strong>جاده رزوريشن Reservation Road
کارگردان: تري جورج. فيلمنامه: جان برنهم شوارتز، تري جورج. موسيقي: مارک ايشام. مدير فيلمبرداري: جان ليندلي. تدوين: نائومي گرافتي. طراح صحنه: فورد ويلر. بازيگران: ژواکين فونيکس[ايتن ليرنر]، مارک روفالو[دوايت آرنو]، جنيفر کانلي[گريس ليرنر]، ميرا سوروينو[روت ولدون]، اله فنينگ[اما ليرنر]، ادي آلدرسون[لوکاس آرنو]، شون کرلي[جاش ليرنر]، آنتوني کورونه[گروهبان برک]، جان اسليتري[استيو]. 102 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Ein Einziger Augenblick.
ايتن لرنر و همسرش گريس که از داشتن پسرش 10 ساله شان جاش و دختر کوچک شان اما به خود مي بالند، شبي هنگام بازگشت از رسيتال موسيقي جاش در پمپ بنزيني در جاده رزوريشن توقف مي کنند. اين توقف کوچک به زودي زندگي او را زير و رو مي کند. چون جاش که براي رها کردن کرم هاي شب تاب به کنار جاده رفته، توسط اتومبيلي زير گرفته و کشته مي شود. راننده خاطي مي گريزد و خانواده لرنر را گريان و خشمگين پشت سر مي گذارد. راننده اتومبيل وکيلي به نام دوايت آرنو مي باشد که در حال بازگشت از مسابقه ورزشي همراه پسرش است. او که پس از جدا شدن از همسرش روت تنها روزها آخر هفته را با پسرش مي گذراند، در هراس از دست دادن وي از معرفي خود به پليس خودداري مي کند. ايتن پس از مراجعه به پليس از کند بودن تحقيقات دچار ياس شده و خود تصميم به تحقيق در شهر کوچک خود مي گيرد. پس از دستگير شده به خاطر مزاحمت و رهايي تصميم مي گيرد تا وکيلي براي ادامه ماجرا اجير کند. دست تصادف او را به دفتر حقوقي مي کشاند که آرنو نيز در آنجا کار مي کند. در نتيجه آرنو بايد در مقام وکيل در جست و جوي خود به عنوان ضارب فرزند لرنر باشد. اين اتفاق باعث مي شود آرنو که دچار عذاب روحي و کابوس هاي مکرر شده، پس از اعتراف صادقانه مقابل دوربين ويديويي براي پسرش به اداره پليس مي رود تا خود را تسليم کند. اما موفق به اين کار نمي شود. از سوي ديگر لرنر که دختر کوچکش نزد روت در حال آموختن موسيقي است، تصادفاً هويت آرنو را کشف کرده و بعد از خريد يک اسلحه به سراغ او مي رود. اما در درگيري پيش آمده قدرت کشتن او را در خود نيافته و او را رها کرده و نزد همسرش بازمي گردد. آرنو نيز خود را به پليس معرفي کند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
تري جورج فيلمنامه نويس برجسته و کارگرداني معتبر است. بديهي است که چنين شخصي مي تواند از موضوعي ساده يک درام قدرتمند بسازد که اين کار را بار ديگر در جاده رزوريشن تکرار کرده است. البته کساني که فيلم قبلي او هتل رواندا را ديده اند، با مشاهده اين فيلم آن را در مقايسه کوچک تر و جمع و جورتر خواهند يافت. اما بايد بگويم اين درام تکان دهنده از نظر سينمايي قدرتي همپاي هتل رواندا دارد و مشابهت هايي از نظر تم که قابل اعتنا و توجه است.
جاده رزوريشن درباره عدالت و قانون است و انتقام که بر هر دو گزينه پيشين خط بطلان مي کشد. سخن از مرگ يک انسان مي گويد و آن را به مثابه يک تراژدي ارزيابي مي کند. مهم نيست که در اين فيلم بر خلاف هتل رواندا ميليون ها نفر بر اثر نسل کشي نژادپرستانه جان نمي سپارند و فقط يک کودک ناخواسته و بر اثر يک اشتباه به قتل مي رسد. فرجام کار نابودي روح و روان بستگان و تاکيد بر بر اين اصل است که نفس کشته شدن يک انسان و فقدان آن چه بر سر خانواده، جامعه و.... مي آورد. تري جورج از تخريب احساسات آدمي سخن مي گويد و بسيار متين و موقر... او هر دو طرف درگير را وارد بازي مي کند که فرجام آن شک در تمامي اصول است. کند بودن روند اجراي قانون سبب تشکيک در اجراي عدالت مي شود و مگر اجراي عدالت-در اينجا دستگيري و زنداني شدن فرد خاطي- چگونه مي تواند جاي فرزند از دست رفته را پر کند؟
لرنر سودازده انتقام مي شود و در طرف مقابل آرنو نيز براي از دست ندادن فرزند تن به پنهان کاري و نپذيرفتن مسئوليت اجتماعي و وجداني خويش مي شود. هر دو براي داشتن و نگهداشتن فرزند و کلاً انساني ديگر دست به تخريبروح خود مي زنند. اما خوشبختانه در پايان هر دو سر عقل مي آيند. همسر لرنر از او مي خواهد تا با پذيرفتن مرگ پسرش، خود را وقف دخترشان کند و سر پا ماندن را ياد بگيرد. روت نيز سرانجام درک مي کند که شوهر سابق و پدر فرزندشان عاري از حس مسئوليت نيست. او نيز به خطاي خود واقف است و در پي جبران آن بر آمده است.
جاده رزوريش هر با وجود داشتن هنرپيشگاني مشهور که نام شان متضمن فروش فيلم هاست، چند در سينماهاي آمريکا شکست سختي خورده است. اما بي اغراق مي گويم که از تماشاي اين درام قدرتمند لذت بردم. ديدار از اين فيلم هوشمندانه، خوش ساخت و به شدت انساني را براي همه توصيه مي کنم. ژانر: درام، مهيج.
<strong>نبرد براي حديثه Battle for Haditha
کارگردان: نيک برومفيلد. فيلمنامه: نيک برومفيلد، مارک هوئفرلين، آنا تلفورد. موسيقي: نيک ليرد-کلاوز. مدير فيلمبرداري: مارک ولف. تدوين: استوارت گزارد، اش جنکينز. طراح صحنه: ديويد برايان. بازيگران: اليوت روئيز[سرجوخه راميرز]، فلاح ابراهيم فلايه[احمد]، ياسمين حناني]هيبا]، اندرو مک کلارن[سروان سمپسون]، اريک مهالکوپولوس[گروهبان راس]، دوريد اي. غايب[راشد]، اليور بيتروس[جعفر]، آيا عباس[صفا]، متيو نول[سرجوخه متيوز]، تامس هنسي[دکتر]. 97 دقيقه. محصول 2007 انگلستان.
مردي ميان سال به نام احمد در ازاي دريافت 1000 دلار بمبي از اعضاي القاعده دريافت و در کنار جاده اي که محل عبور و مرور کاروان هاي ارتش آمريکاست، کار مي گذارد. هيبا، راشد و ديگر ساکنان خانه هاي کنار جاده متوجه اين کار وي مي شوند، اما تصميم به عدم دخالت مي گيرند. آنها همزمان سرگرم برگزاري جشن ختنه سوران پسرشان هستند. فرداي آن روز دسته سرجوخه راميرز در پي ماموريتي از جاده عبور مي کنند و پي آمد اين کار انفجار بمب توسط احمد و دستيارش جعفر و کشته شدن يکي از سربازان آمريکايي است. احمد و جعفر که در پشت بام ساختماني مشرف به جاده مخفي شده بودند، مي گريزند. اما سربازان آمريکايي دسته راميرز که دچار خشمي لجام گسيخته شده اند، در جست و جو براي يافتن بمب گذاران به سوي مردم بي گناه و ساکنان خانه هاي اطراف جاده مي شوند. اتفاقي که به نظر مي رسد خواسته واقعي اعضاي القاعده است تا با نشان دادن تصاوير آن به اعراب دست به تهييج شان زده و نبردي بزرگ عليه سربازان آمريکايي را آغاز کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
شهر حديثه در غرب عراق-استان الانبار- و در 240 کيلومتري بغداد قرار دارد. اين شهر در 19 نوامبر 2005 شاهد کشتار بي رحمانه 24 مرد و زن و کودک عراقي غير نظامي توسط سربازان آمريکايي بود. اين واقعه به دنبال انتشار مقاله روشنگرانه در مجله تايم تبديل به يک رسوايي عظيم شد و ارتش آمريکا به ناچار در 21 دسامبر 2006 8 نفر سرباز درگير در اين ماجرا را دستگير و به محاکمه کشيد[البته در 28 مارچ 2008 پنج نفر از اين سربازان تبرئه شدند].
نيک برومفيلد مستندساز مشهور بريتانيايي متولد 1948 لندن اين واقعه را دستمايه ساخت فيلمي بلند و مستند/داستاني کرده است. او که به خاطر ساختن فيلمي مستند درباره زندگي آيلين کارول ورونز[قاتل سريالي که چارليز ترون نقش وي را در فيلم هيولا بازي کرد] جوايزي نيز دريافت کرده، به سراغ موضوعي رفته که مجله تايم آن را آخر زمان در عراق ناميده بود. برومفيلد فيلم را با کمک سربازان و ارتشي هاي سابق و همچنين پناهندگان عراقي ساخته است. هدف او تنها ترسيم يک فاجعه انساني نيست، بلکه نمايش مکانيسم ايجاد نفرت در ميان اعراب عليه آمريکايي ها و اصولاً هر پديده غربي[با استفاده از دستاورد هاي همين تمدن مانند هندي کم] است. احمد بعد از انفجار به خانه بازمي گردد و فرزندش را به آغوش مي کشد و در اندوه کشتگان مي گريد. اما روزگار بيرحم مانع از آن نمي شود که به خاطر پول براي گذران زندگي خود و خانواده اش دست از بمب گذاري بردارد. اين درام واقعي و مستند فيلم برومفيلد است. درامي که هر روز در عراق تکرار مي شود. و سهمگين تر از آن شادي شيخي که کشتار انسان هاي بيگناه را \که شهيد مي نامدشان] لازمه به راه افتادن جهاد عليه آمريکايي ها مي داند. فيلم در مقايسه با ساخته دپالما که چند هفته پيش معرفي شد، فيلمي فکر شده تر، دقيق تر و مستندتر است که نيازمند ديده شدن از سوي هر کسي است که در اعماق وجود خود را مدافع و نيازمند برخورداري از حقوق بشر مي داند. البته برومفيلد ساختار را نيز از ياد نبرده و در کنار بازي هاي حيرت انگيزي که از نابازيگران گرفته، دست به بازآفريني مجدد صحنه هاي کشتار در طول 48 ساعت کرده است.ژانر: درام، جنگي.
<strong>بچه هاي بد Niñas Mal
کارگردان: فرناندو سارينيانا. فيلمنامه: کارولينا ريورا، ايسا لوپز بر اساس داستاني از خوزه باليدو، ايگناسيو دارنائوده و ايسا لوپز. مدير فيلمبرداري: چاوا کاتاس. تدوين: اسکار فيگوئه را. طراح صحنه: تاتو کارتاس. بازيگران: مارتا هيگاره دا[آدلا لئون]، بلانکا گوئرا[ماکا ريبرا]، کاميلا سودي[پيا]، ماريا آئورا[ماري بل]، آلخاندرا آدام[هيدي]، خيمه نا سارينيانا[والنتينا]، دانيل برلانگا[اميليو]، ويکتور گونزالز[کيکه وان در لينده]، رافائل سانچز ناوارو[مارتين لئون]، ماريو پرز د آلبا[خوليو مه را]. 103 و 100 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. نام ديگر: Charm School.
سناتور مارتين لئون براي رسيدن به مقام شهرداري تلاش مي کند، او براي رسيدن به اين مقام نيازمند حمايت يکي از بزرگ ترين ثروتمندان مکزيک آقاي وان در لينده است. اما آقاي وان در لينده شرط کسب اين حمايت را دوري دختر نوجوان آقاي لئون از رفتار سبسکرانه اي قرار مي دهد که او را به تبديل به يکي از خبرسازترين نوجوان هاي شهر کرده است. تنها راه چاره فرستادن آدلاي شيطان- که در آرزوي رفتن به لندن و هنرپيشه شدن است- به مدرسه مخصوص بانو ماکا است که در مدت زماني کوتاه از دختران سبکسر يک خانم تمام عيار تربيت مي کند. آدلا ناچار به مدرسه خانم ماکا رفته و در آنجا با چند دختر ديگر نيز روبرو مي شود که براي گذراندن دوره اي يک ماهه ثبت نام کرده اند. تصادفاً يکي از دخترها، نامزد پسر آقاي وان در لينده است که قرار است بعد از اتمام دوره با وي ازدواج کند. ماري بل، پيا، هيدي، والنتينا و آدلا، هر کدام از دانش آموزان اين مدرسه خصوصي مشکلي دارند که بايد بر آن فائق آيند. بديهي است که روزها خوش نمي گذرد تا اينکه بعد از شکستن پاي دستيار خانم ماکا پسر جواني براي کمک در کارها به مدرسه مي آيد. آدلا خيلي زود شيفته اين پسر مي شود. اما هنوز تا رسيدن به مرحله اي که آقاي وان در لينده را به حمايت از پدر خويش راضي کند، کارهاي زيادي باقي مانده که بايد ياد بگيرد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
فرناندو سارينيانا متولد 1958 مکزيکوست. اعتراف مي کنم که تا قبل از ديدن بچه هاي بد[تشابه نامش با فيلم داود نژآد باعث اين کار نبود]اسمش نيز به گوشم نخورده بود. اما گشت کوتاهي در سايت ها ثابت کرد که ايشان يکي از افرادي هستند که سينماي مکزيک روي شاخ سبيل مبارک شان مي چرخد. چند فيلم شاخص از جمله تا وقت مرگ[1994]، Amar te duele[2002] و شهر تاريک[2002] دارد که در جشنواره هاي مختلف جوايزي هم گرفته اند. اما حرف من درباره همين کار آخري اوست که واسطه آشنايي ما شد. بچه هاي بد که با نام مدرسه دلربايي پخش شده، فيلمي کمدي درباره شکاف ميان نسل هاست با اين تفاوت که چاشني سکس آن اندکي بيشتر و از نوع اسپانيانيولي است. بانو مارتا هيگاره دا از ميان 3000 دختر براي افاي نقش اصلي فيلم انتخاب شده و نمونه کامل دختران امروزي است.
فيلم خوش ساخت و مناسب براي گذراندن يک ساعت و نيم همراه با خنده و تفريح و تاکيدي ديگر بر اين اصل مهم است که : دخترهاي خوب به بهشت مي روند و دخترهاي بد به هر جا که دل شان بخواهد. شخصاً ترجيح مي دهم يک ساعت با مومنين در بهشت سر نکنم، شما چطور؟ژانر: کمدي.
<strong>به نام پادشاه In the Name of the King
کارگردان: يووه بول. فيلمنامه: داگ تيلور بر اساس داستاني از جيسون راپاپورت، دان اشترونکاک، داگ تيلور و بازي ويديويي کريس تيلور. موسيقي: جسيکا د رويج، هنينگ لوهنر. مدير فيلمبرداري: ماتياس نئومان. تدوين: پل کلازن، ديويد ام. ريچاردسون. طراح صحنه: جيمز استوارت. بازيگران: جيسن استيتهم[فارمر]، لي لي سوبيسکي[موريلا]، ري ليوتا[گاليان]، جان ريس ديويس[مريک]، ران پرلمن[نوريک]، کلر فورلاني[سولانا]، کريستينا لاکن[الورا]، متيو ليلارد[دوک فالو]، برايان جي. وايت[فرمانده تريش]، مايک داپود[ژنرال بکلر]، برت رينولدز[پادشاه کانريد]، گابريلا رز[دليندا]، ويل سندرسون[باستيان]. 127 دقيقه. محصول 2007 آلمان، کانادا، آمريکا. نام ديگر: Dungeon Siege، Dungeon Siege: In the Name of the King، ، In the Name of the Father: A Dungeon Siege Tale، Schwerter des Königs - Dungeon Siege. برنده جايزه ويژه/ولفگانگ هرولد از جشنواره هسيان.
مردي دلير به نام فارمر در حمله اي که از سوي جادوگري شرير به نام گاليان به دهکده او صورت مي گيرد، پسرش را از دست داده و همسر آبستن اش نيز به اسارت گرفته مي شود. گاليان که در قصر برادرزاده پادشاه کانريد پنهان شده، قصد دارد تاتمامي قلمرو پادشاه را به زير فرمان خود در آورد. اما مريک، مشاور پادشاه و جادوگري توانا تصميم گرفته تا پاي جان در برابر وي بايستد. پادشاه به همراه سپاه خود و مريک به دهکده فارمر مي رسند، اما فارمر از پيوستن به سپاه وي امتناع کرده و اعلام کند که مي خواهد به همراه پدر و داماد خانواده شان باستيان شمشير برداشته و براي مبارزه با افراد گاليان راهي شود. پادشاه که در پي توطئه اي در قصر برادرزاده اش مسموم شده، بعد از بهبودي براي نبرد با گاليان به راه مي افتد. فارمر در طول راه با زنان جنگل نشين به رهبري الورا برخورد مي کند و در مي يابد به تنهايي قادر به مبارزه با گاليان نيست. فارمر، پدرش و باستيان اسير و به قلعه گاليان فرستاده مي شوند. فارمر که از خشم گاليان سبت به خود در عجب است توسط مريک آگاه مي شود که پسر گمشده پادشاه است که در کودکي براي نجات جانش به دهکده فرستاده شده بود. در پي نبردي سهمگين ميان سربازان پادشاه و سپاه گاليان، در لحظه اي که بيم شکست پادشاه مي رود، فارمر با کمک مريک و دختر وي وارد قلعه گاليان شده و او را از ميان برمي دارد. و در بازگشت به عنوان جانشين پادشاه بر تخت مي نشيند.
<strong>چرا بايد ديد؟
آخرين فيلم يووه بول يک فيلم 60 ميليون دلاري با داستان هاي آشناي فيلم هاي اوست که بازيگراني چون کريستنا لاکن از فيلم هاي قبلي و موفق او مانند BloodRayne که قرار بوده تا بازيگر بريتانيايي محبوب اکشن هاي زمانه ما را در دل فيلمي در سبک و سياق ارباب حلقه ها قرار دهد. اما با سر به زمين خورده است. مشکل از آنجايي آغاز مي شود که يکي از منابع اقتباس وي يک بازي ويديويي است و تيم بازيگراني ناهمگون انتخاب شده است. لي لي سوبيسکي بار ديگر نقشي ژاندارک وار قرار است بازي کند و جان رايس ديويس نيز که از ارباب حلقه ها وام گرفته شده و بدتر از همه برت رينولدز که با موهاي يک دستت سفيد و ابروهاي مشگي ناجورترين وصله فيلم است. از همه بدتر استعداد و فيريک و حتي لهجه استيهم است که تلف شده است. خودتان تصور کنيد که او تنها فردي است که با لهجه انگليسي حرف مي زند و قرار است فرزند پدري باشد که لهجه اصيل آمريکايي دارد!
زماني يووه بول را به خاطر فيلم هاي خوب سوپر 8 که در نوجواني ساخته بود، از اميدها سينما به شمار مي آورند. اما امروز از آن توانايي ها نشاني نيست. سينما دوست قديمي ترجيح مي دهد که فيلم سبکي چون جک غو کش را بار ديگر ببيند. توصيه من به دوستداران اين نوع قصه ها کرايه کردن نوار بازي ويديويي آن است و براي دوستداران استيهم چشم پوشي از تماشاي اين فيلم که فقط تلف کننده وقت و پول گرامي است!ژانر: اکشن، ماجرايي، فانتزي.
ديدارآخر ♦ سينماي جهان
چارلتون هستون، بازيگر مشهور فيلم هايي چون ده فرمان و بن هور شنبه گذشته در سن هشتاد و چهارسالگي درگذشت. مردي که براي بسياري از سينمادوستان يک شمايل اسطوره اي از دوران اوج رونق هاليوود و سينماي حماسي بود. مردي که زندگي شخصي و سياسي اش نيز بسيار مورد توجه رسانه گرفت و گاه تا نقطه مقابل تصوير سينمايي او پيش رفت...
چارلتون هستون، پيامبر راست گراي هاليوود
بازيگر مشهور فيلم هايي چون ده فرمان و بن هور شنبه گذشته در سن هشتاد و چهارسالگي در بورلي هيلز لس آنجلس درگذشت.
چارلتون هستون که براي سه دهه يکي از مشهورترين بازيگران هاليوود به شمار مي رفت و به دليل فعاليت هاي سياسي ش نيز مورد توجه رسانه ها بود، براثر وخامت بيماريهاي مختلف در منزل خود درگذشت.
چارلتون هستون در چهارم اکتبر 1923 در ايالت ايلينويز با نام اصلي جان چارلز کارتر به دنيا آمد، در ده سالگي والدينش از هم جدا شدند و مادرش با چستر هستون ازدواج کرد. چارلتون هستون پس از مدرسه به کار بازيگري در يک فيلم صامت آماتوري شانزده ميليمتري ديويد برادلي پرداخت و بورسي براي تحصيل در رشته هنرهاي نمايشي در دانشگاه نورث وسترن به دست آورد. سالها بعد هستون مشوق ديويد برادلي براي کارگرداني نخستين نسخه ناطق ژوليوس سزار براساس نمايشنامه ويليام شکسپير شد که خود در آن در نقش مارک آنتوني ظاهر شد.
با ورود آمريکا به جنگ جهاني دوم، در سال 1944، هستون وارد نيروي هوايي شد و به عنوان اپراتور راديو و خدمه پدافند دو سال به خدمت در ارتش پرداخت در همان سال نيز با ليديا ماري کلارک، يکي از هم دانشگاهي هايش ازدواج کرد.
پس از جنگ و پرداختن به کارهاي نمايشي گوناگون وي و همسرش به نيويورک بازگشتند، جايي که هستون در برادوي در نقش مکمل در نمايش آنتوني و کلئوپاترا به ايفاي نقش پرداخت. پس از آن وي به تلويزيون راه يافت و در بسياري از نمايش هاي سي بي اس بازي کرد و قرارداد ثابتي براي بازي در مجموعه هاي تلويزيوني به دست آورد.
همزمان وي به بازي در برادوي نيز مشغول بود و در نمايش هايي چون مکبث، مردي براي تمام فصول و ژوليوس سزار بازي مي کرد.
در سال 1950 وي در اولين نقش سينمايي خود در فيلم شهر تاريک ظاهر شد، دو سال بعد وي در فيلم بزرگترين نمايش روي زمين ساخته سيسيل ب دوميل در نقش مدير سيرک به ايفاي نقش پرداخت که برنده جايزه اسکار بهترين فيلم شد. سال بعد وي نقش اصلي در فيلم بازداشتگاه نظامي 17 را توسط وايلدر به وي پيشنهاد داده شد ولي در نهايت تهيه کنندگان اين نقش را به ويليام هولدن واگذار کردند که براي همين فيلم برنده جايزه اسکار شد. در عوض در سال 1956 وي در نقش موسي در فيلم ده فرمان ساخته سيسيل ب دوميل ظاهر شد که وي را به شهرت فراواني رساند.
سه سال بعد وي موفقيت خود در هاليوود را با فيلم محبوب بن هور تثبيت کرد، ويليام وايلدر سرانجام هستون را براي ايفاي نقش اصلي انتخاب کرد و وي براي اين فيلم جايزه اسکار را به دست آورد، اين جايزه يکي از يازده اسکاري بود که در سال 1960 به اين فيلم تعلق گرفت.
پس از آن وي در فيلم هاي تاريخي و حماسي مشهور ديگري در نقش اصلي ظاهر شد که اغلب آنها در همان سالها در ايران نيز به نمايش در آمدند: ال سيد، پنجاه و پنج روز در پکن و رنج و خوشي.
در سال 1965 وي رئيس اتحاديه بازيگران آمريکا شد و در سالهاي بعد با ايفاي نقش در فيلم هايي چون سياره ميمون ها (1968) در اوج موفقيت و محبوبيت قرار گرفت. در سال 1972آنتوني و کلئوپاترا، اولين فيلم خود را کارگرداني کرد که خود در نقش مارک آنتوني ظاهر شد اما با نقدهاي منفي منتقدان فيلم هرگز در سينماها به نمايش در نيامد و تنها از تلويزيون پخش شد.
در دهه هفتاد وي بيشتر در نقش هاي مکمل ظاهر شد و در عوض به کار در تلويزيون و تهيه و کارگرداني فيلم هاي تلويزيوني روي آورد و تا دهه 90 نيز به اين کار ادامه داد.
در دهه هاي هشتاد و نود وي به بازي در نقش هاي فرعي در فيلم هاي مشهوري چون دروغ هاي حقيقي (جيمز کامرون1994) و هملت (کنت برانا 1996 ) ادامه داد.
در سال 2001 وي در نقش شامپانزه رو به مرگ در بازسازي تيم برتون از سياره ميمون ها ظاهر شد و آخرين نقش سينمايي خود را در فيلم پدرم روا آلگوم در نقش يک دکتر نازي در سال 2003 ايفا کرد. پس از آن وي اعلام کرد که به بيماري آلزايمر مبتلا شده است و تا مدتي ديگر به تدريج حافظه خود را از دست خواهد داد.
زندگي سياسي
چارلتون هستون در صحنه سياست آمريکا بسيار فعال بود و پس از مدتي که به هواداري از دمکرات ها شهرت داشت با بر سر کار آمدن جمهوريخواهان به آنها پيوست.
وي در سال 1956 به حامي استونسون، نامزد اصلي دمکراتها در انتخابات رياست جمهوري و در سال 1960 جان اف کندي بدل شد.
در سالهاي 1961 تا 1963 نيز به حاميان جنبش حقوق مدني سياهپوستان پيوست و در تظاهرات عظيم هواداران اين جنبش در کنار مارتين لوتر کينگ رهبر اين جنبش به راهپيمايي پرداخت.
پس از ترور سناتور رابرت اف کندي که نامزد اصلي دمکرات ها در برابر جمهوريخواهان بود، وي به همراه گريگوري پک، کرک داگلاس و جيمز استورات بيانيه اي در حمايت از اقدام جانسون رئيس جمهور وقت آمريکا براي کنترل اسلحه در آن کشور منتشر کرد.
با آنکه وي مخالفت خود را با جنگ ويتنام اعلام داشت ولي پس از مدتي به حزب جمهوريخواه پيوست و نظرات سياسي خود را کاملا تغيير داد و از جمله از حق در اختيار داشتن اسلحه به دفاع پرداخت.
وي از حاميان اصلي رونالد ريگان و پس از وي جورج بوش در انتخابات رياست جمهوري بود و موضعي کاملا محافظه کارانه در پيش گرفت و از جمله با آغاز جنگ خليج فارس در سال 1990 پخش زنده سي ان ان از بغداد را مسبب مخدوش شدن تلاشهاي نيروهاي ائتلاف خواند.
در يک سخنراني در سال1997 وي رسانه ها، آموزگاران و سياستمداران را متهم به راه انداختن جنگ فرهنگي عليه "خداترسان، متعهدان به قانون، سفيد پوستان، پروتستان هاي طبقه متوسط، پايبندان به دگرجنس گرايي، صاحبان اسلحه، کارمندان مرد، روستائيان، ساکنان نواحي غربي و جنوبي و مسيحيان انجيلي کرد.
در سال 1998 وي به رياست انجمن حاميان حق مالکيت اسلحه براي شکار يا دفاع شخصي پذيرفته شد و در برابر کارزاري که خواهان ممنوعيت فروش اسلحه در آمريکا بود شعاري با عنوان: تنها وقتي مي توانيد اسلحه ام را بگيرد که مرده باشم طرح کرد. با اينکه در سال 2002 در برابر دوربين مايکل مور در فيلم مستند بولينگ براي کلمبين گفت که از حمايت از حق مالکيت اسلحه پشيمان شده است اما مدت کوتاهي بعد بارديگر همان شعارها به نفع حق مالکيت اسحله را تکرار کرد.
وي از مخالفان سقط جنين بود و در سال 2000 به عضويت هيئت صداقت در رسانه ها که يک لابي محافظه کار براي زيرفشار قرار دادن رسانه ها است، درآمد.
در سال 2003 پس از تشديد بيماريهاي مختلف، نشان آزادي رياست جمهوري آمريکا را از دست جورج بوش دريافت کرد که بالاترين نشان دولتي براي شهروندان آمريکايي محسوب مي شود.
از سال 2005 وي به تدريج با ابتلا به بيماريهاي مختلف به ندرت توانست از بستر بيماري برخيزد. وي سرانجام در روز شنبه درگذشت، نانسي ريگان همسر رئيس جمهور پيشين آمريکا يکي از اولين کساني بود که در بيانيه اي به ابراز تاسف پرداخت و هستون را يکي از حاميان اصلي همه کارهاي همسرش خواند.جورج بوش، هستون را مردي "باشخصيت و شايسته با قلبي بزرگ" خوانده بود.
فيلم روز♦ سينماي ايران
نوروز امسال اولين فيلم بلند سينمايي دايره زنگي، پس از سر و صداهاي فراوان به نمايش در آمد و پرفروش ترين فيلم تعطيلات نوروزي امسال نيزشد. دايره زنگي فيلمي در ژانر مشکلات اجتماعي است که جمعي از ستارگان سينماي ايران به عنوان بازيگر در آن حضور دارند.
دايره زنگي
کارگردان: پريسا بخت آور. نويسنده: اصغر فرهادي. موسيقي: آريا عظيمي نژاد. مديرفيلمبرداري: مرتضي پورصمدي. تدوين: هايده صفي ياري. تهيه کننده: جمال ساداتيان. بازيگران: باران کوثري، صابر ابر، مهران مديري، محمدرضا شريفي نيا، گوهر خير انديش، بهاره رهنما، امين حيايي، اميد روحاني. 120 دقيقه. محصول 1386 ايران.
محمد و شيرين که تنها يک شب از آشنايي شان مي گذرد پس از يک شب توفاني به مجتمعي در شمال شهر مي روند تا آنتن هاي ماهواره اهالي ساختمان را که باد برهم زده، درست کنند. در آپارتمان بر سر داشتن و نداشتن ماهواره ميان اهالي اختلاف پديد مي آيد.
جامعه در هم ريخته
پريسا بخت آور در نخستين ساخته سينمايي خود دوربين اش را به سوي داستاني نشانه رفته که مدت ها بود در سينماي ايران به فراموشي سپرده شده بود. سينماي اجتماعي ايران اين روز ها در عزلت به سر مي برد و سينماگران براي فرار از تيغ سانسور ترجيح مي دهند موضوعاتي ساده و بدون خطر را دستمايه قرار دهند. سال ها از توليد آثاري همچون زير پوست شهر، مهمان مامان، روسري آبي و... مي گذرد و سينماي ايران تنها با مرور خاطره آثار اجتماعي چندين سال گذشته روزگار مي گذراند.
حتي سينماگران نسبت به دهه 60 که فيلم هاي اجتماعي بيشتري ساخته مي شد نيز کاهل تر شده اند. فيلم دايره زنگي با تمام نقاط ضعف و قوت به ياد آورنده سال هاي نه چندان دور است. ياد آور فيلم هايي همچون اجاره نشين ها و آپارتمان شماره 13. نکته جالب اينکه اين دو فيلم هم يک آپارتمان را به عنوان لوکيشن اصلي خود برگزيده بودند و تقابل فرهنگ هاي مختلف درام خود را شکل مي دادند.
فيلم دايره زنگي سعي دارد به هويت تاريخي زمان خود وفادار بماند. فيلم آينه اي از تهران سال 1386 است. نويسنده يک ساختمان قشر متوسط به بالا را به عنوان رخدادگاه اصلي داستان انتخاب مي کند تا بتواند از اين ميان همهمه اي اجتماعي را به تصوير بکشد که به درستي قابل تعميم به جامعه امروز ماست.
اول نکته اي که در مواجهه با دايره زنگي توجه را به خود جلب مي کند آشفتگي ميان ساکنين آپارتمان است. آنها در برابر پديده اي به نام ماهواره واکنش هايي متفاوت نشان مي دهد و فرهادي به عنوان نويسنده همين را دستمايه قرار مي دهد و منفذي را جست و جو مي کند تا بتواند به درون خانواده ها راه يابد. تصويري که از ساکنين اين آپارتمان ارائه مي شود نمايشگر نوعي عدم تعادل است. ماهواره و بود و نبود آن در اين مجتمع بحث اصلي نيست. تمامي ساکنين در نوعي بي هويتي دست و پا مي زنند که مي کوشند به مدد وام گيري شيئي خارجي اين بي هويتي را به فراموشي بسپارند.
دوربين بخت آور در تمام طول فيلم بي قرار و سرگردان است. در طول داستان و مرافعه اي که ميان ساکنين در مي گيرد نمي داند طرف کدام گروه را مي بايست بگيرد. اين بلبشو از لايه هاي زيرين زندگي هريک از اين افراد است که به داخل داستان مي دود. توفاني که در ابتداي فيلم پيش روي مخاطب قرار مي گيرد، هجمه اي است که زندگي همه افراد اين آپارتمان را در بر مي گيرد.
تقابل فرهنگي ميان ساکنين نه تنها به ايجاد موقعيت دراماتيک فيلم کمک مي کند که لحظاتي کميک را هم منجر مي شود. اين جنس کمدي در دو فيلم اجاره نشين ها و آپارتمان شماره 13 نيز وجود داشت. همسايگان در اين فيلم ها نه تنها هيچ نقطه مشترک فرهنگي با هم ندارند بلکه تقابل هايشان را نيز به رخ يکديگر مي کشند و دائم راه نزاع پيش مي گيرند. هر يک در صدد اصلاح ديگري است، با اين تفاوت که در زندگي شخصي خود هزاران مشکل حل ناشده دارد. در دايره زنگي شعله ترانه سرايي است که براي خوانندگان لس آنجلسي ترانه مي گويد، اما خود زماني که شيرين را مي بيند هوس مي کند از روي دلسوزي خانواده شيرين را متوجه اين نکته کند که او با پسري غريبه رابطه دارد. يا زماني که عبدالله زاده همسايگان را از تماشاي برنامه هاي ماهواره به دلايل مذهبي منع مي کند، دخترش در خارج از منزل با پسر ها ارتباط دارد و زماني که عبدالله زاده اين نکته را در مي يابد نصيحت به ديگران را فراموش مي کند.
در انتها هم شيرين که مخاطب هم به همراه او به اين کارزار آمده از اين تغافل اهالي استفاده مي کند و از هريک شيئي را به سرقت مي برد تا نشان دهد پشت همه اين چهره هاي ظاهر الصلاح آدم هايي نادان و ساده لوح خوابيده اند. آدم هايي که هم مي توان برآنها حکم راند و هم اموالشان را به يغما برد.
نگاه ♦ سينماي ايران
سنتوري، آخرين ساخته داريوش مهرجويي کارگردان شهير سينماي ايران است که جاي نقش بستن بر پرده نقره اي، بر صفحات تلويزيون و مانيتور کامپيوترهاي شخصي به نمايش در آمد. چرا که کند و کاو مهرجويي در چرايي و چگونگي شکل گيري شخصيت علي و نقش جامعه ناسالم در شکست خوردن يک فرد آيينه دار مردم و جامعه شد و عده اي که نتوانستند ديدن بازتاب کراهت چهره خود را در اين آينه طاقت آوردند، به جاي خود شکستن، آيينه شکستند...
سنتوري، قصه اي که با زبان سينما روايت نشد
مهرجويي پس از اقبال هامون، همان نگاه را در اکثر فيلم هايش حفظ کرد و از مشکلات زندگي اجتماعي افرادي گفت، که خواسته يا ناخواسته، با محيط و مردم عجين نيستند. شخصيت هايي تنها که با نبض جامعه، نمي زنند.
فيلم نامه علي سنتوري، حاصل نگاه هميشگي و ثابت مهرجويي است که با گذر زمان هيچگاه دستخوش تغيير نشده است.نگاهي به زندگي دروني يک هنرمند يا متفکر، آن هم درست از زاويه اي که عشق(غالباً همسر) وارد زندگي مي شود و حضور خود را در زندگي هنرمند فرياد مي زند. کاري که بدون ذره اي نو آوري در هامون، بانو، پري و حتي سارا( که هنر زندگي کردن داشت) تکرار شد.
همان نگاه است که اين بار به شخصيت علي سنتوري مي افتد، و باعث مي شود يک فرد از ميان هزاران نمونه مشابه که در جامعه امروز ايران زندگي مي کنند، از خيابان به صفحات فيلمنامه اسباب کشي کند، نوشته شود و زندگي جديد آغاز کند.
قصه شروع مي شود.... يک نفر از ايستگاه متروي تهران بيرون مي آيد. يکي که سرو وضع و ظاهرش با آدم هاي ديگر فرق مي کند. بيننده بلافاصله بعد از هويدا شدن چهره جوان، شستش خبردار مي شود که با يک آدم متفاوت طرف است. آدمي که مي توان حدس زد، حرفه اش جوري با حس و هنر آميخته است. انتظار ديري نمي پايد، آقا به سخن مي آيد و براي بيننده از خودش مي گويد. خيلي زود متوجه مي شويم شخصيت اول ماجرا قرار است براي بار آخر هواي کثيف تهران را نفس بکشد، دستمان مي آيد طرف نوازنده سنتور است و بعد مي فهميم که همراه نواختن سنتور آواز هم مي خواند و سر آخر متوجه مي شويم که همسرش او را رها کرده است و برايش جز يک مشت خاطره چيزي نگذاشته است.
ماجرا اما با همان يک مشت خاطره است که ناي ادامه دادن پيدا مي کند. همان گذشته مي شود قوت قصه و او را مددي مي شود تا برخيزد و لنگ لنگان ادامه دهد.
اولين فلاش بک فيلم، با اولين خاطره اي که از کيسه قصه بيرون مي آيد، آغاز مي شود و ما را به شبي مي برد که او پس از يک اجراي موفق، از همسرش، هانيه تشکر مي کند، و بعد جاي خالي او...
و صداي دست زدن تماشاچيان که براي تشکر از يک صندلي خالي، بلند مي شود...صداي دست، چنان پتک مي شود و همزمان بر سر جوان و بيننده فرود مي آيد.
يکه خورده، به انتظار مي نشينيم تا قصه به همان جايي برگردد که منتظرش بوديم. اما قصه از همان فلاش بک به يک زمان ديگر مي رود و باز خاطره اي دگر از کيسه بيرون مي آورد و برايمان تعريف مي کند.خاطرات يکي پس از ديگري براي بيننده به نمايش در مي آيند. اما فيلم هيچ گاه به زمان حال باز نمي گردد و بيننده از همان دقايق اول دچار يک آشفتگي بي دليل مي شود و خط سير قصه در کلاف سر در گم زمان اسير مي شود و ديگر هيچگاه راه خويش نمي يابد.
از گذشته گفتن اما، قفل از نهان شخصيت ها، مي گشايد. قصه که به نيمه مي رسد، ديگر با آدم هاي قصه آشنا شده ايم. علي، ملقب به علي سنتوري، جواني است اهل دل و رفيق باز و در عين حال تنها و گوشه گير، در کودکي دل به سنتور رها شده در انبار خانه مي بازد و همين دلدادگي او را از خانه جدا مي کند. خانه اي که به شيوه سنتي اداره مي شود. مادري که دل در گرو چيز ديگر دارد و خويشتن به آخرت خوشنود کرده است و از حال غافل است. پدري ثروتمند که از عالي رتبگان مملکت است و پسر اهل ساز و آواز را تاب ندارد.
علي اما دل از معشوق نمي برد و ترک خانه مي کند و در گوشه اي با سازش به عشق بازي مي نشيند. همين عشق، او را شهره شهر مي کند. علي سنتوري نوازنده بزرگ شهر مي شود و همين شهرت براي ساز، يک هوو به ارمغان مي آورد و عشقي ديگر به زندگي علي سنتوري اضافه مي شود. هانيه دختري است ماه چهره که با مادرش زندگي مي کند، پيانو مي نوازد و فن دلبري، نيک مي داند. عاشق شوهر است و گاه در خانه حسش را براي شوهر مي سرايد، حس و حالش ترانه مي شود و با صداي ساز زينت مي گيرد و همگان را به وجد مي آورد. اما آنگاه که زندگي بار دگر سکه را در هوا مي چرخاند، شخصيت هانيه به آن روي دگر مي نشيند، رويي که از " شير" نشاني ندارد. خط است و ساده. راهي است رفته که عبور از آن نه صبر تهمينه مي خواهد و نه دليري رستم. در پيچ و تاب زندگي، آن عشق و شيدايي، تبديل به نيرنگ و خيانت مي شود و هانيه همان مي کند که هر آدم ضعيف ديگري هم مي توانست انجام دهد.
قصه در ميانه راه به يک روز خاص مي رسد. روزي که علي سنتوري ياد خانه کودکي مي کند، خانه اي که براي روح بلندش تنگ بود، صدفي که تاب سنگيني مرواريد نداشت.
علي سنتوري براي به دست آوردن خرج دوايش، به خانه بازمي گردد و از مادر حقش را طلب مي کند.القضا، علي در روزي به خانه مي آيد که روز عيش مادر است و بساط روضه و نيايش، گسترده.
از زماني که علي وارد خانه مي شود، مکالمات، بيننده را در جريان زندگي خانوادگيش مي گذارند و شخصيت معترض علي جلوه گر مي شود. علي حق خويش به زور از مادر مي ستاند و به خلوت و تنهايي اش بازمي گردد. و دوباره بازبيني خاطراتش از سر مي گيرد.
سر آخر در دستان بي رحم تنهايي و جادوي افيون ذوب مي شود و خانه و کاشانه و شهرت از کف مي دهد و همنشين کارتن خوابهاي کوچه و برزن مي شود.
حکايت تمام شدن قصه هم از فرط تکراري بودن، جالب است. همان ماجراي هميشگي...هانيه او را در خيابان مي بيند و آنچه ديده بود به پدر علي گزارش مي دهد، پدر از راه مي رسد و منجي او مي شود. علي به آسايشگاه ترک اعتياد مي رود و طلسم افيون باطل مي کند. همين!!!
با نگاه جامعه شناختي اما، قضيه جور ديگر جلوه مي کند. کند و کاو مهرجويي در چرايي و چگونگي شکل گيري شخصيت علي و نقش جامعه ناسالم در شکست خوردن يک فرد، نگاهي است که تازگي چنداني ندارد. اشاره کردن به واقعياتي که مقبول همگان است چيز جديدي به بيننده نمي آموزد و تنها و تنها يک خاصيت دارد.
اثر، آيينه دار مردم و جامعه مي شود و هر کس مي تواند چهره خويش در آيينه دريابد و لحظه اي با تصوير توي آيينه ارتباط برقرار کند.
همين مي شود که عده اي کراهت چهره شان را نميتوانند طاقت آوردن و جاي خود شکستن، آيينه مي شکنند.براي بيان قصه به زبان سينما، اما بايد اول ادبيات سينما را شناخت و زبان دوربين دريافت. وقتي به فيلم به عنوان يک اثر سينمايي نگاه مي اندازيم، اولين موضوع بازي هنرپيشگان است که به چشم مي آيد.
بهرام رادان تا قبل از اينکه جاي علي سنتوري بازي کند، هيچ تصوير ثبت شده اي بر ذهن (لا اقل ذهن من) نگذاشته بود. نه پسر عاشق پيشه آواز قو در ذهن مانده بود، نه پسر موج گرفته اي که در کلبه اي در گيلان سرسبز با مادرش زندگي مي کند و نه انسان ناجوانمردي که در تقاطع دوستش را رها مي کند...
در سنتوري اما رادان آنقدر خوب است که بازي اش واسطه دوربين را انکار مي کند و او جاي حک شدن بر ويزور دوربين، مستقيما به چشم مي آيد و لمس مي شود.
صداي مخملي محسن چاوشي هم، کاملا به صورتش نشسته است و دستان هنرمند اردوان کامکار با حرکات دستانش همخواني دارد.
گلشيفته فراهاني اما، بارها با شخصيت هاي ديگر در اذهان عمومي حک شده بود. هيچ کس از دخترک جذاب درخت گلابي، انتظار چنين عکس العملي را نداشت. کسي گمان نمي برد که مادر پر مهر ميم مثل مادر، چنين اسير زندگي شود. وي جايي در قفس شخصيت هاي آشناي پيشين اسير بود. گلشيفته فراهاني نتوانست جاي هانيه باشد و جاي هانيه عاشق شود، جاي هانيه عشقش را به دام بيندازد و جاي هانيه او را راحت و ساده، فراموش کند.
فيلم برداري ضعيف و مونتاژ بد هم از ديگر عواملي هستند، که باعث شده اند کار حسابي از "سينما" فاصله بگيرد. شايد بتوان گفت در کل، فيلم علي سنتوري تنها، بازي رادن و ساز کامکار را به عنوان مشخصه هاي هنري يدک مي کشيد و غير از اين دو در هيچ کجاي کار ردپايي از يک کار هنري، عيان نبود.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>رضا شاه، از سقوط تا مرگ</strong>
نويسنده: رضا نيازمند634 ص، تهران: انتشارات حكايت قلم نوين، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، زندگي «رضا شاه» از شهريور سال 1320 و اشغال ايران به وسيله متقين، تا زمان مرگ او، با استفاده از اسناد و مدارك گوناگون به تصوير كشيده شده است. براي اين كه اين بخش از تاريخ ايران دقيقا بازگو شود، نويسنده وقايع را به صورت ماهيانه تقسيم بندي كرده و در مواقعي كه حوادث مهمي روي داده، آنها را به صورت روزانه بيان كرده است. «سيد رضا نيازمند» كه در سال هاي گذشته دو كتاب ارزشمند با عنوان هاي «رضا شاه از تولد تا سلطنت» و «شيعه در تاريخ ايران» از او منتشر شده، در پيشگفتاري كه بر اين كتاب نوشته است تصريح مي كند: [اين كتاب برگي بدون روتوش از تاريخ ايران زمين است؛ نه نوشته اي در طرفداري يا مخالفت با سلطنت رضا شاه و يا محمد رضا شاه يا رژيم قديم...] آن چه او از منابع مختلف نقل كرده، عيناً با همان جملات و لغات و القاب متداول در آن روزگار آورده شده و دخل وتصرفي در آن صورت نگرفته است.
<strong>آشوب: مطالعه اي در زندگي و شخصيت دكتر محمد مصدق</strong>
نويسنده: احمد بني جمال396 ص، تهران: نشر ني، 1386، چاپ اول
زندگي، شخصيت و انديشه هاي «دكتر محمد مصدق» به عنوان يكي از مهم ترين چهره هاي تاريخ معاصر ايران، به رغم اين كه ساليان درازي از نهضت ملي شدن نفت مي گذرد، همچنان در محاق قرار دارد. صرف نظر از اين كه واقعيت تاريخي او وجه المصالحه صف بندي هاي سياسي قرار گرفته، نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه در خور توجه است: فشردگي رخدادهاي سياسي دوران نهضت ملي و نخست وزيري «مصدق» و اهميت اين دوره تاريخي، هرگز اجازه نداده است كه زندگي شخصي و سياسي طولاني او، پيش از ارديبهشت 1330 مورد توجه قرار گيرد. بيرون كشيدن «مصدق» از اين محاق و تاباندن نوري بر بخش هايي از تاريخ معاصر ايران از خلال آن، انگيزه اصلي پژوهشي بوده كه اين كتاب حاصل آن است. پرداختن به زندگي «مصدق»، در عين حال امكاني براي راه يافتن به احساسات، آرزوها و دغدغه هاي نسلي از سياست ورزان ايران هم هست.
<strong>به ياد محمد قزويني</strong>
به كوشش: ايرج افشار406 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب كه براي اداي احترام به علامه «محمد قزويني» چاپ شده، مجموعه بيست و يك مقاله در زمينه تاريخ و ادبيات و فرهنگ ايران است. از اين مقالات، شانزده مقاله به وسيله پژوهشگران ايراني و پنج مقاله به وسيله ايران شناسان اروپايي و ترك نوشته شده است. در ميان مقالات فارسي، دو مقاله با «جهانگشاي جويني» مرتبط است. يكي از آنها دربرگيرنده حواشي دستخط «قزويني» است بر نسخه چاپي آن كتاب و طبعا زبده ملاحظاتي است كه او با وسواس مخصوص به خود در بازبيني متن، به آنها توجه كرده بوده است. ديگري، يازده نكته توضيحي و اصلاحي است كه نويسنده مقاله به مناسبت شناسانده شدن نسخه مورخ سال 698 ه.ق، توانسته است براي آن متن بيابد. «قزويني»، نخستين پردازنده و مصحح ديوان «حافظ» به اسلوب تصحيح متون است و هنوز هم تصحيح او از ديوان «حافظ»، ارزش علمي خود را حفظ كرده است. دو پژوهشگر به اين مناسبت، دو مقاله درباره ديوان «حافظ» نوشته اند. يكي ملاحظاتي است بر چاپ مشهور و ارزشمند «پرويز ناتل خانلري»؛ ديگري نكاتي است پيرامون اشعار «حافظ» با توجه به متن مضبوط «قزويني».
<strong>مشروطيت جنوب ايران: به گزارش باليوز بريتانيا در بوشهر</strong>
ترجمه و تدوين: حسن زنگنه420 ص، ج تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از گزارش هاي «سرپرسي كاكس»، سركنسول انگليس در بوشهر و دستيار و جانشين او كاپيتان «تره ور»، در فاصله سال هاي 1905 تا 1915 ميلادي (1323 تا 1333 ه.ق) است. اين گزارش ها يكي از مهم ترين منابع مطالعاتي تاريخ معاصر ايران در سال هاي آغازين انقلاب مشروطه در جنوب ايران و به ويژه در بوشهر است. «كاكس» كه يكي از بلندپايه ترين شخصيت هاي سياسي – نظامي انگلستان در اوايل قرن بيستم به شمار مي رفت و مدت ده سال به عنوان نماينده عالي رتبه انگليس در بوشهر خدمت كرد، در يادداشت هاي خود از حوادث آن دوره، اطلاعات ارزشمندي درباره شكل گيري مشروطيت در جنوب ايران و به ويژه بوشهر، لنگه، بندرعباس، لارستان و فارس، در اختيار علاقمندان قرار مي دهد.
<strong>سرزمين هاي شمالي پيرامون خليج فارس و درياي عمان در صد سال پيش</strong>
نويسنده: محمد علي سديد السلطنهتصحيح: احمد اقتداري420 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1386، چاپ اول
نام اصلي اين كتاب، «مغاص اللئالي و منار الليالي» است و عنوان «سرزمين هاي شمالي پيرامون خليج فارس و درياي عمان در صد سال پيش» از سوي مصحح كتاب بر بخش اول آن نهاده شده است. «مغاص اللئالي و منار الليالي» كه در فاصله سال هاي 1324 تا 1332 ه. ق نوشته و كتابت شده، شامل مجموعه اي از مطالب متفرقه درباره آداب و رسوم، تجارت، كشتيراني، وضع سياسي و حكومتي، مسائل جغرافيايي و اوضاع اجتماعي، راه ها و خطوط ارتباطي، اثرات انقلاب مشروطه در خليج فارس، مداخلات انگلستان و روسيه در اين منطقه، نرخ ارزاق و اجناس و ماليات ها و عوارض دولتي در سواحل و جزاير خليج فارس و در دو سوي شمالي و جنوبي آن است. طرح مسائلي چون نفت خوزستان، امتياز «دارسي» و تلگراف، بر ارزش كتاب مي افزايد.
<strong>هفت شهر نقش: گفتگو با حسين اسلاميان، پير نگارگري ايران</strong>
به اهتمام: محمد حسن حامدي71 ص، تهران: انتشارات نزهت، 1386، چاپ اول
استاد «حسين اسلاميان» از برجسته ترين نگارگران معاصر ايران بود كه آثارش گه گاه با آثار نگارگران برجسته ايران در عهد صفوي قابل مقايسه است. كتاب حاضر، گفتگوي «علي اصغر معصومي»، از نقاشان پيشگام در هنر نوگراي معاصر ايران، با اين استاد فرهيخته اما گمنام نقاشي كلاسيك كشورماست. «اسلاميان» به استناد آثار و به شهادت بسياري از اهل نظر، آخرين حلقه از هنرمندان نگارگر ايراني بود كه هم چنان دل در گرو گذشته هنرهاي سنتي داشت و با كوششي پيگير به تداوم و حراست آن پرداخت.
<strong>دود مقدس</strong>
نويسنده: شيوا مقانلونشر: ققنوس، چاپ: 1385، قيمت: 10000 ريال
مجموعه داستان دود مقدس بيش از هر چيز ديگري بر روي مساله زنان و معضلات آنان تاکيد دارد. بر خلاف بسياري از داستان هايي که زنان درباره زنان مي نويسند دراين داستان ها، ما شاهد ظلم هايي هستيم که هم مردان به زنان مي کنند و هم زنان در حق مردان روا مي دارند. زن هاي اين داستان ها به دنبال تصاحب مردان هستند. خيانت مي کنند. از رنجي که در اين دوران مي برند راضي اند.احساس بدي ندارند و پارادوکس دوستي هاي پر خيانت در اين مجموعه ديده مي شود. نكته ديگر اينكه، نويسنده در هر هفت داستاني كه كل «دود مقدس» را تشكيل ميدهد، به سراغ مضموني مشترك رفته است و آن را در هر داستان آن، با درونمايهاي متفاوت بازگو كرده است؛ داستانهاي اين مجموعه هر كدام به نوعي حكايت عشق است، عشقي كه در داستان آخرين مردم مقاوم به شكل عشق به طبيعت بروز ميكند و در داستان «شب شيطان» در طرزي غير متعارف و بيراه نمايان ميشود و... و به اين شكل خط اتصال باريكي در ميان جدايي عميق داستانهاي «دود مقدس» برقرار ميشود و كليت منسجمي از آن ميسازد.
شيوا مقانلو نويسنده مجموعه داستان دود مقدس فوق ليسانس سينما دارد. او به جز اين کتاب چندين مجموعه داستان ترجمه کرده که مي توان به زن تسخير شده، زندگي شهري نوشته هايي از دونالد بارتلمي اشاره کرد. همچنين او مجموعه داستان کتاب هول را در سال 83 منتشر کرد.
<strong>گور به گور</strong>
نويسنده: ويليام فاکنرترجمه: نجف دريا بندري نشر: نشر چشمه، چاپ: 1386، قيمت: 30000 ريال
رمان گور به گور اثر جاودانه ويليام فاکنر ماجراي سفري است كه قرار است اعضاي خانواده باندرن جهت عمل به آخرين وصيت ادي باندرن انجام دهند و جسد وي را به شهر زادگاهش جفرسن منتقل و دفن كنند. باندرن ها شامل چهار پسر (Vardaman, Jewel, Darl, Cash) و يك دختر (Dewey-Dell) و پدر خانواده Anse هستند. مجموعه گور به گور، شامل داستان هايي از ويليام فاكنر - نويسنده آمريكايي رمان معروف «خشم و هياهو» - با ترجمه نجف دريابندري - مترجم پيشكسوت معاصر - در سال ۷۱ براي اولين بار توسط نشر چشمه و در سال ۸۳ در هفدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران براي بار دوم پس از ۱۲ سال منتشر شد.
<strong>نشريات رسيده</strong>
<strong>گلستان هنر: فصلنامه زمستان</strong>
دهمين شماره فصلنامه علمي – پژوهشي "گلستان هنر" ويژه فصل زمستان منتشر شد.
آداب صناعات بهقلم مهرداد قيومي، كتابتخانه و صورتخانه در مكتب هرات نوشته يعقوب آژند، كتيبههاي يادماني سدههاي نخست اسلامي در ايران و ماوراءالنهر به قلم محسن جاوري و خوشنويسي در اوايل دوره صفويه، ترجمه وليالله كاووسي از جمله مطالبي است كه در اين شماره از فصلنامه گلستان هنر آمده است.
گلستان هنر فصلنامهاي پژوهشي در زمينه تاريخ هنر و مطالعات تاريخي هنر و معماري حوزه تمدني ايران بزرگ است.
صاحب امتياز اين فصلنامه فرهنگستان هنر و مدير مسوول آن ميرحسين موسوي است كه به سردبيري مهرداد قيومي در پايان هر فصل منتشر ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر