جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

‏با معرفي هفت فيلم از سينماي کشورهاي مختلف به استقبال اکران بهاري رفته ايم... ‏‎ ‎‏<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>دره فرشتگان ‏Valley of Angels‎
نويسنده و کارگردان: جان راستن. موسيقي: مارک پتري. مدير فيلمبرداري: آرماندو سالس. تدوين: جان راستن، اسپنسر ‏وينسلو. طراح صحنه: مونا ناهم. بازيگران: دني تره خو[هکتور]، جورج کات[زاکاري "زوس" اندروز]، کارولاين ‏ميسي[ليزا]، رني جورج[ساندرا]، ميگل آنخل مونگويا[ميگل]، هيدر ترزينا[ناتالي]، جسيکا مارتين[ماريا]. 99 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر/دني تره خو، بهترين بازيگر تازه کار/جورج کات و جايزه بزرگ ‏هيئت داوران براي بهترين فيلم از جشنواره فيلم هاي مستقل نيويورک. ‏
غرب لس آنجلس. زيستگاه جوانان بي بند و بار و ثروتمند. زاکاري اندروز ملقب به زوس، 25 ساله نيز در اين منطقه ‏زندگي مي کند. در کودکي از شيکاگو به اين شهر آمده و هرگز نتوانسته خود را با اين محيط و فرهنگ آن تطبيق دهد. ‏زوس براي گذران زندگي راه ناخوشايندي نيز برگزيده و آن پخش مواد مخدر ميان بچه پولدارهاست. او نوميدانه به ‏دنبال راهي براي تغيير سرنوشت خويش است، تا اينکه با دختري روبرو مي شود که به دنيايي غير از دنياي تبهکاران ‏خرده پا تعلق دارد. اما واقعيت هاي تلخ و بي رحمانه دنياي مواد مخدر به زودي خانواده زوس را از هم مي پاشد. او ‏بايد راهي براي بيرون رفتن از اين دنياي خطرناک پيدا کند و به مکاني روشن برسد که مدت هاست به دنبال آن است...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يک محصول قابل اعتناي ديگر از سينماي مستقل آمريکا که توانسته در جشنواره ها خوش درخشيده و نام سازنده اش را ‏به عنوان استعدادي تازه به منتقدان و تماشاگران بشناساند. دره فرشتگان همان گونه که از نامش پيداست، به شهر ‏فرشتگان يا لس آنجلس و زندگي در آن مي پردازد. فيلمي که قرار است سويه تاريک و سياه زندگي در اين شهر دلفريب ‏را که مرکز کارخانه روياسازي آمريکا است، به معرض نمايش بگذارد [و به خوبي نيز اين کار را مي کند]. ‏
شهر فرشتگان درام جوان هايي است که در اين محيط زندگي مي کنند و با خرده فرهنگ کوته بينانه اي که رسيدن به ‏ثروت را از هر راه کوتاه و پر مخاطره اي مجاز مي داند، همدلي دارند. زوس يکي از اين مردان سرگشته اي است که ‏به همراه خواهرش در يک آپارتمان در غرب لس آنجلس زندگي مي کند. زندگي او از راه خرده فروشي مواد مي گذرد. ‏همه چيز يکنواخت و بيهوده است تا اينکه با دختري آشنا مي شود که تبديل به گريزراه وي مي شود. فيلم که با فلاش ‏بک و فلاش فورواردها متعدد فاصله زماني 4 ماهه آشنايي اين دو و حوادث متعاقب آن را تصوير مي کند، تابلويي ‏خوفناک از روابط دنياي تبهکاران مي سازد. زوس که از هکتور مواد دريافت مي کند، شبي بعد از دريافت محموله اي ‏يک کيلويي، مجبور مي شود ماريا دوست دختر هکتور را به خانه برد. به نظر مي رسد در پي حمله گروه رقيب هکتور ‏کشته شده و همين امر باعث مي شود زوس به فکر غارت پول هاي پنهان شده وي بيفتد. به اين اميد که محبوب بگريزد. ‏اما همه چيز با پيدا شدن سر و کله هکتور به هم مي ريزد. خواهر زوس، ميگل و ماريا کشته مي شوند و خود زوس نيز ‏زخمي مهلک برمي دارد و سرانجام در آسفالت خيابان جان مي سپارد. ‏
بر اساس چنين قصه اي فيلم هاي مشابه فراواني ساخته شده که مي شود به نمونه فرانسوي اش از نفس افتاده و ايراني ‏اش تنگنا اشاره کرد. اما شهر فرشتگان نه سرخوشي از نفس افتاده را دارد و نه تلخي تنگنا را... ‏
دره فرشتگان اولين ساخته جان راستن است. يک درام خوب که قصه اش را با طمانينه و وقاري قابل اعتنا بازگو مي ‏کند. فيلم با تصاوير از خيابان هاي لس آنجلس آغاز و با نماي دوري از همين شهر تمام مي شود. کساني مي ميرند و ‏شهر به زندگي خود ادامه مي دهد. راه گريزي نيست يا حداقل براي زوس و نزديکانش چنين است. اما در ميان اين دو ‏سکانس راستن ما را به خانه هايي مي برد که هيچ چيزي از روياي آمريکايي در آنها يافت نمي شود. هر چه هست ‏پلشتي و دود مواد مخدر و ناسزاست و مرگ...‏ژانر: جنايي، درام. ‏
‏ ‏




<‏strong‏>ضبط ‏‎[Rec] ‎
کارگردان: خائومه بالاگوئرو، پاکو پلازا. فيلمنامه: خائومه بالاگوئرو، لوئيس بردخو، پاکو پلازا. موسيقي: کارلوس آن. ‏مدير فيلمبرداري: پابلو روسو. تدوين: ديويد گالارت. طراح صحنه: جما فائوريا. بازيگران: خاوير بوتت[نينيا ‏مديروس]، مانوئلا برونچود[آبوئلو]، مارتا کاربونل[ خانم ايزکوئيردو]، کلوديا فونت[جنيفر]، وينسنته گيل[پليس]، ماريا ‏ترزا اورتگا[آبوئلا]، پابلو روسو[مارکوس]، خورخه سرانو[سرجيو]، فران تراز[مانو]، مانوئلا ولاسکو[آنخلا]، ‏کارلوس وينسنته[گيوم]، ديويد ورت[الکس]. 85 دقيقه. محصول 2007 اسپانيا. نامزد جايزه بهترين تدوين و بهترني ‏بازيگر تازه کار/مانوئلا ولاسکو از مراسم انجمن نويسندگان سينمايي اسپانيا، برنده جايزه تماشاگران و جايزه بهترين ‏فيلم فانتزي از جشنواره ‏Fantasporto، برنده جايزه بهترين تدوين-بهترين بازيگر زن/ولاسکو و نامزد جايزه بهترين ‏جلوه هاي ويژه از مراسم گويا، برنده جايزه تماشاگران-جايزه ويژه داوران و جايزه داوران جوان جشنواره ‏Gérardmer، برنده جايزه تماشاگران-بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-جايزه بزرگ نقره اي بهترين فيلم فانتزي ‏اروپايي به همراه تقدير ويژه و جايزه منتقدان جشنواره فيلم ‏Sitges‏ کاتالونيا، نازمد بهترين بازيگر زن تازه کار/ولاسکو ‏از اتحاديه بازيگران اسپانيا. ‏
نيمه شب، ايستگاه آتش نشاني شهري کوچک. آنخلا گزارشگر تازه کار تلويزيون به همراه فيلمبردارش براي تهيه ‏گزارشي از نحوه کار آتش نشان ها به آنجا امده است. پس از آشنايي با اهالي ايستگاه، ناگهان خبر تقاضاي کمک از ‏سوي زني مسن که در آپارتمان خود به دام افتاده، دريافت مي شود. اکيپي کوچک براي کمک راهي مي شود و آنخلا که ‏موقعيت را مناسب يافته، با آنها همراه مي شود. وقتي به آپارتمان مي رسند با اهالي ساختمان روبرو مي شوند که در ‏هال ورودي تجمع کرده اند. چون سر و صداهايي ترس انگيزي از آپارتمان مورد نظر به گوش مي رسد. اتش نشان ها ‏با همراه مامور پليسي که در محل حضور يافته، در آپارتمان مذکور را شکسته و وارد آنجا مي شوند. به نظر مي رسد ‏که زني که داخل آپارتمان به دام افتاده، دچار حمله عصبي نيز شده است. تلاش مامور پليس براي کمک به او منتهي به ‏حمله پيرزن شده و با کمک دندان هايش مقداري از گوشت صورت و گردن او را مي کند. همه هراسان مي شوند و ‏زماني که با حمله دوم پيرزن مواجه مي شوند، پليس دوم براي متوقف کردن او دست به سلاح مي برد. بازگشت آنها به ‏همراه پليس زخمي به ورودي آپارتمان، با رسيدن مامورين پليس و نيروي ويژه به محل حادثه همزمان مي شوند. ‏مامورين بلافاصله در ورودي ساختمان و تمام راه هاي خروج را مسدود کرده و با بلندگو از ساکنين آپارتمان مي ‏خواهند تا تلاشي براي خروج صورت ندهند. آنها بايد تا رسيدن بازرس بهداشت از دستورات تنها پليس باقيمانده داخل ‏ساختمان اطاعت کنند. چون ساختمان و ساکنين آن مشکوک به آلودگي توسط ويروسي خطرناک هستند. بازرس از راه ‏مي رسد، اما او نيز توسط يکي از افراد آلوده ساختمان گاز گرفته مي شود. همگي يکي يکي آلوده و کشته مي شوند. ‏آنخلا و فيلمبردارش نيز که از همه اين وقايع فيلمبرداري مي کنند بايد جان خود را از گزند افراد آلوده حفظ کنند. کاري ‏که تا لحظه کشف حقيقت و منشاء آلودگي در انجام آن موفق مي شوند، اما...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
چگونه مي شود از ايده اي دستمالي شده که خيلي زود شيره جان آن توسط مقلدان با ذوق و بي ذوق کشيده شد، فيلمي ‏ديدني خلق کرد؟ پاسخ در آخرين فيلمي است که دو نفر از کارگردان هاي خوشنام سينماي اسپانيا آن را کارگرداني کرده ‏اند: ضبط. ‏
خائومه بالاگوئروي 40 ساله و پاکو پلازاي 35 ساله تا امروز توانسته اند شهرتي معقول در سينماي کشور خود کسب ‏کنند. اما براي تماشاگر ايراني نام هايي آشنا نيستند. بالاگوئرو در 1999 با فيلم ‏Los Sin nombre‏/بي نام به شهرت ‏رسيد و به دنبال آن فيلم تاريکي را در سال 2002 ساخت که هنرپيشگاني بين المللي چون لنا اولين، آنا پاکوين و ‏جيانکارلو جيانيني در آن بازي کرده بودند و توانست خود را به تماشگران غير هموطنش معرفي کند. پاکو پلازا نيز در ‏سال 2002 با فيلم ‏El Segundo nombre‏/نام دوم شهرت و موقعيتي به چنگ آورد. هر دو شيفته ژانر ترسناک هستند ‏و بزرگ ترين دليل همکاري شان همين است. ضبط يک فيلم ترسناک –واقعاً ترسناک- است که از وقايع کاملاً امروزي ‏تغذيه مي کند و قالبي تازه نيز دارد. تلفيق سبک نمايش هاي واقعي تلويزيون ‏reality TV‏ با خطر شيوع يک ويروس-‏آن هم در زمانه اي که سارس، آنفلونزاي مرغي و... را به تازگي تجربه کرده- و اندکي رمز و راز لازمه اين ژانر که ‏در پايان پاي تجربيات هولناک کشيشي ساکن آخرين طبقه آپارتمان را نيز به ميان مي کشد. ‏
بيهوده نخواهد بود اگر فيلم را ترکيب هوشمندانه و مدرن شب مردگان زنده با پروژه جادوگر نام دهم. دو فيلمي که چندان ‏دل خوشي از آنها ندارم، اما نقيضه اين دو فيلمساز اسپانيايي را بسيار ديدني تر يافتم. از آثار اين دو فيلمساز فقط تاريکي ‏را ديده و به مهارتش در خلق هيجان[با وجود بي اعتقادي ام به ماورالطبيعه] لذت برده بودم، اما ضبط در يک کلام اوج ‏توانايي و خلاقيت هاي ديداري/شنيداري اين دو نفر است. نبايد بدون اشاره به طنز تلخي فيلم اين معرفي را پايان برد که ‏بسيار به جا به کار گرفته شده است. مانند نام برنامه اي که آنخلا و فيلمبردارش تهيه مي کنند "وقتي شما خواب بوديد" و ‏اشاره صريحي است به آن چه من و شما از وقوع آن نيز شايد باخبر نشويم. اگر طالب آدرنالين خالص هستيد، ضبط را ‏ببينيد!‏ژانر: ترسناک. ‏




<‏strong‏>پنج نقابدار: قبرس ‏Maskeli Beşler Kıbrıs‎
نويسنده و کارگردان: مورات اصلان. موسيقي: جم ارمان. مدير فيلمبرداري: سويکوت توران. تدوين: مصطفا پرشوا. ‏طراح صحنه: نرگيس چاليشکان. بازيگران: محمت علي اربيل[راکي سليم]، پکر آچيک آلين[بهاء الدين]، شافاک ‏سزر[تزجان]، جنگيز کوچوک ياووز[کاميل]، مليح اکنر[زکي]، آتيلا ساري حان[رجب]، حاکان اورال[صاحب ‏قمارخانه]، دنيز آک کايا[بيلگه]، سراي سه ور[معشوقه سليم]، اردال توسون[پشتو]، . 92 دقيقه. محصول 2007 ترکيه. ‏
گروه پنج نقابدار که تصميم به گذران زندگي از راه درست گرفته اند، با سمپاشي خانه ها روزگار مي گذراند. تا اينکه ‏دعوتي از سوي يکي از مشهورترين سارقين ترکيه به نام راکي سليم دريافت مي کنند. سليم از آنها مي خواهد تا در ‏سرقتي بزرگ از يک قمارخانه در قبرس با او همکاري کنند. مبلغ به دست آمده از اين سرقت حدود 10 ميليون دلار ‏خواهد بود. پنج نقابدار به همراه سليم وارد قبرس شده و در هتل/قمارخانه بزرگ آنجا ساکن مي شوند. آنها که در پوشش ‏مشاورين مالي سليم-‏‎ ‎که خود در هيبت سرمايه گذار براي توسعه قمارخانه ها ظاهر شده- شروع به شناسايي محل مي ‏کنند. پس از برآوردهاي اوليه مشخص مي شود که سرقت از قمارخانه بدون يک همکار داخلي غير ممکن است. در اين ‏زمان بيلگه معاون مدير قمارخانه پا به ميدان مي گذارد و در ازاي درصدي کلان از نتيجه سرقت پيشنهاد همکاري مي ‏دهد. او دختر سليم است که در کودکي او را رها کرده است. عمليات انجام مي شود، اما به دليل يک بي دقتي کوچک ‏همه چيز در آخرين دقيقه لو مي رود. گروه فرار مي کنند و در يک متل ساکن مي شوند. سليم که قصد عقب نشيني ‏ندارد، اين بار قصد حمل به ماشين حمل پول قمارخانه را دارد. تلاش هاي ناموفق زيادي صورت مي گيرد و سرانجام با ‏تصادفي دور از انتظار موفق به سرقت پول هاي مي شوند. ولي سليم پول ها را برداشته و مي گريزد. در هواپيمايي که ‏به سوي ترکيه مي رود، پنج نقابدار، بيلگه و معشوقه سليم با حمله هواپيماربايان مواجه مي شوند. اين کار باعث مي شود ‏تا وجود سليم- که گريم کرده-‏‎ ‎نيز لو رفته و پول ها به دست تروريست ها بيفتد. اما اين پايان کار نيست..‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سومين فيلم بلند مورات اصلان و سومين قسمت از ماجراهاي پنج نقابدار ترک که نسب شان به گروه سه کله پوک ‏آمريکايي مي رسد، در پي موفقيت تجاري دو قسمت پيشين ساخته شده و از بودجه دست و دل بازانه تري[چهار و نيم ‏ميليون دلار] برخوردار است. علاقه تماشاگر ترک به کمدي هاي سبک آمريکايي مانند شيريني آمريکايي يا هجويه هايي ‏مانند فيلم ترسناک باعث رونق سينماي بومي نيز شده و فيلمسازان بدنه سينماي ترکيه را به توليد فيلم هاي کمدي اين ‏چنيني وادار کرده است. پنج نقابدار: قبرس نيز که بعد از دست انداختن دره گرگ ها: عراق پر فروش ترين محصول ‏سال گذشته سينماي ترکيه مقابل دوربين رفت، اين بار سوژه يکي از پر فروش ترين فيلم هاي آمريکايي-سومين قسمت ‏از ماجراهاي اوشن- را دستمايه خود قرار داده و سرقت از يک قمارخانه بزرگ قبرسي-بخش ترک نشين آن که براي ‏ترک ها حکم کيش را براي ايراني ها دارد- توسط پنج سارق خوش قلب، اما بي دست و پا احمق تصوير مي کند. ‏
فيلم مانند اغلب چنين ادامه سازي هايي بر روي طناب موفقيت قسمت هاي پيشين راه مي رود که اين بار عامل سکس ‏نيز به آن افزوده شده است. بنا به سنت محصولات پول ساز ترکي نام هايي چون سراي سه ور و دنيز آک کايا در گروه ‏هنرپيشگان قرار گرفته اند تا تضميني بر فروش فيلم باشند. اما بر خلاف قسمت هاي پيشين، آنچه فيلم را ديدني مي کند ‏رفتار ابلهانه پنج سارق ناشي نيست. بلکه حضور يکي از مشهورترين شومن ها و بازيگران سينماي ترکيه به نام محمت ‏علي اربيل است که نقش بدمن ماجرا را بازي مي کند. ‏
مورات اصلان با اين فيلم نشان مي دهد که سوراخ دعا را خوب يافته و مي تواند با دم دستي ترين و حتي تقليدي ترين ‏سوژه ها فيلم هاي پر فروش ارائه کند، اما به نظر مي رسد که ديگر شيره جان اين سوژه کشيده شده و از قالب فيلم بومي ‏در حال خارج شدن است. با اين حال مي شود فيلم را در نبود گزينه مناسب تر ديد و به سرعت هم فراموش کرد. شخصاً ‏شنين ترانه جم کاراجا را که تبديل به پاي ثابت تيتراژ هر سه قسمت شده، ترجيح مي دهم. هر چند بازيگرهاي قابلي نيز ‏در فيلم حضور دارند. چون فيلم کم کم از طنز و حتي فکاهه دور شده و در حال افتادن به دام لودگي است!‏ژانر: کمدي. ‏




<‏strong‏>جاده رزوريشن ‏Reservation Road‎
کارگردان: تري جورج. فيلمنامه: جان برنهم شوارتز، تري جورج. موسيقي: مارک ايشام. مدير فيلمبرداري: جان ليندلي. ‏تدوين: نائومي گرافتي. طراح صحنه: فورد ويلر. بازيگران: ژواکين فونيکس[ايتن ليرنر]، مارک روفالو[دوايت آرنو]، ‏جنيفر کانلي[گريس ليرنر]، ميرا سوروينو[روت ولدون]، اله فنينگ[اما ليرنر]، ادي آلدرسون[لوکاس آرنو]، شون ‏کرلي[جاش ليرنر]، آنتوني کورونه[گروهبان برک]، جان اسليتري[استيو]. 102 دقيقه. محصول 2007 آمريکا، آلمان. ‏نام ديگر: ‏Ein Einziger Augenblick‏. ‏
ايتن لرنر و همسرش گريس که از داشتن پسرش 10 ساله شان جاش و دختر کوچک شان اما به خود مي بالند، شبي ‏هنگام بازگشت از رسيتال موسيقي جاش در پمپ بنزيني در جاده رزوريشن توقف مي کنند. اين توقف کوچک به زودي ‏زندگي او را زير و رو مي کند. چون جاش که براي رها کردن کرم هاي شب تاب به کنار جاده رفته، توسط اتومبيلي ‏زير گرفته و کشته مي شود. راننده خاطي مي گريزد و خانواده لرنر را گريان و خشمگين پشت سر مي گذارد. راننده ‏اتومبيل وکيلي به نام دوايت آرنو مي باشد که در حال بازگشت از مسابقه ورزشي همراه پسرش است. او که پس از جدا ‏شدن از همسرش روت تنها روزها آخر هفته را با پسرش مي گذراند، در هراس از دست دادن وي از معرفي خود به ‏پليس خودداري مي کند. ايتن پس از مراجعه به پليس از کند بودن تحقيقات دچار ياس شده و خود تصميم به تحقيق در ‏شهر کوچک خود مي گيرد. پس از دستگير شده به خاطر مزاحمت و رهايي تصميم مي گيرد تا وکيلي براي ادامه ماجرا ‏اجير کند. دست تصادف او را به دفتر حقوقي مي کشاند که آرنو نيز در آنجا کار مي کند. در نتيجه آرنو بايد در مقام ‏وکيل در جست و جوي خود به عنوان ضارب فرزند لرنر باشد. اين اتفاق باعث مي شود آرنو که دچار عذاب روحي و ‏کابوس هاي مکرر شده، پس از اعتراف صادقانه مقابل دوربين ويديويي براي پسرش به اداره پليس مي رود تا خود را ‏تسليم کند. اما موفق به اين کار نمي شود. از سوي ديگر لرنر که دختر کوچکش نزد روت در حال آموختن موسيقي ‏است، تصادفاً هويت آرنو را کشف کرده و بعد از خريد يک اسلحه به سراغ او مي رود. اما در درگيري پيش آمده قدرت ‏کشتن او را در خود نيافته و او را رها کرده و نزد همسرش بازمي گردد. آرنو نيز خود را به پليس معرفي کند.‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
تري جورج فيلمنامه نويس برجسته و کارگرداني معتبر است. بديهي است که چنين شخصي مي تواند از موضوعي ساده ‏يک درام قدرتمند بسازد که اين کار را بار ديگر در جاده رزوريشن تکرار کرده است. البته کساني که فيلم قبلي او هتل ‏رواندا را ديده اند، با مشاهده اين فيلم آن را در مقايسه کوچک تر و جمع و جورتر خواهند يافت. اما بايد بگويم اين درام ‏تکان دهنده از نظر سينمايي قدرتي همپاي هتل رواندا دارد و مشابهت هايي از نظر تم که قابل اعتنا و توجه است. ‏
جاده رزوريشن درباره عدالت و قانون است و انتقام که بر هر دو گزينه پيشين خط بطلان مي کشد. سخن از مرگ يک ‏انسان مي گويد و آن را به مثابه يک تراژدي ارزيابي مي کند. مهم نيست که در اين فيلم بر خلاف هتل رواندا ميليون ها ‏نفر بر اثر نسل کشي نژادپرستانه جان نمي سپارند و فقط يک کودک ناخواسته و بر اثر يک اشتباه به قتل مي رسد. ‏فرجام کار نابودي روح و روان بستگان و تاکيد بر بر اين اصل است که نفس کشته شدن يک انسان و فقدان آن چه بر ‏سر خانواده، جامعه و.... مي آورد. تري جورج از تخريب احساسات آدمي سخن مي گويد و بسيار متين و موقر... او هر ‏دو طرف درگير را وارد بازي مي کند که فرجام آن شک در تمامي اصول است. کند بودن روند اجراي قانون سبب ‏تشکيک در اجراي عدالت مي شود و مگر اجراي عدالت-در اينجا دستگيري و زنداني شدن فرد خاطي- چگونه مي تواند ‏جاي فرزند از دست رفته را پر کند؟‏
لرنر سودازده انتقام مي شود و در طرف مقابل آرنو نيز براي از دست ندادن فرزند تن به پنهان کاري و نپذيرفتن ‏مسئوليت اجتماعي و وجداني خويش مي شود. هر دو براي داشتن و نگهداشتن فرزند و کلاً انساني ديگر دست به ‏تخريبروح خود مي زنند. اما خوشبختانه در پايان هر دو سر عقل مي آيند. همسر لرنر از او مي خواهد تا با پذيرفتن ‏مرگ پسرش، خود را وقف دخترشان کند و سر پا ماندن را ياد بگيرد. روت نيز سرانجام درک مي کند که شوهر سابق ‏و پدر فرزندشان عاري از حس مسئوليت نيست. او نيز به خطاي خود واقف است و در پي جبران آن بر آمده است. ‏
جاده رزوريش هر با وجود داشتن هنرپيشگاني مشهور که نام شان متضمن فروش فيلم هاست، چند در سينماهاي آمريکا ‏شکست سختي خورده است. اما بي اغراق مي گويم که از تماشاي اين درام قدرتمند لذت بردم. ديدار از اين فيلم ‏هوشمندانه، خوش ساخت و به شدت انساني را براي همه توصيه مي کنم. ‏ژانر: درام، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>نبرد براي حديثه ‏Battle for Haditha‎
کارگردان: نيک برومفيلد. فيلمنامه: نيک برومفيلد، مارک هوئفرلين، آنا تلفورد. موسيقي: نيک ليرد-کلاوز. مدير ‏فيلمبرداري: مارک ولف. تدوين: استوارت گزارد، اش جنکينز. طراح صحنه: ديويد برايان. بازيگران: اليوت ‏روئيز[سرجوخه راميرز]، فلاح ابراهيم فلايه[احمد]، ياسمين حناني]هيبا]، اندرو مک کلارن[سروان سمپسون]، اريک ‏مهالکوپولوس[گروهبان راس]، دوريد اي. غايب[راشد]، اليور بيتروس[جعفر]، آيا عباس[صفا]، متيو نول[سرجوخه ‏متيوز]، تامس هنسي[دکتر]. 97 دقيقه. محصول 2007 انگلستان. ‏
مردي ميان سال به نام احمد در ازاي دريافت 1000 دلار بمبي از اعضاي القاعده دريافت و در کنار جاده اي که محل ‏عبور و مرور کاروان هاي ارتش آمريکاست، کار مي گذارد. هيبا، راشد و ديگر ساکنان خانه هاي کنار جاده متوجه اين ‏کار وي مي شوند، اما تصميم به عدم دخالت مي گيرند. آنها همزمان سرگرم برگزاري جشن ختنه سوران پسرشان ‏هستند. فرداي آن روز دسته سرجوخه راميرز در پي ماموريتي از جاده عبور مي کنند و پي آمد اين کار انفجار بمب ‏توسط احمد و دستيارش جعفر و کشته شدن يکي از سربازان آمريکايي است. احمد و جعفر که در پشت بام ساختماني ‏مشرف به جاده مخفي شده بودند، مي گريزند. اما سربازان آمريکايي دسته راميرز که دچار خشمي لجام گسيخته شده اند، ‏در جست و جو براي يافتن بمب گذاران به سوي مردم بي گناه و ساکنان خانه هاي اطراف جاده مي شوند. اتفاقي که به ‏نظر مي رسد خواسته واقعي اعضاي القاعده است تا با نشان دادن تصاوير آن به اعراب دست به تهييج شان زده و ‏نبردي بزرگ عليه سربازان آمريکايي را آغاز کنند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
شهر حديثه در غرب عراق-استان الانبار- و در 240 کيلومتري بغداد قرار دارد. اين شهر در 19 نوامبر 2005 شاهد ‏کشتار بي رحمانه 24 مرد و زن و کودک عراقي غير نظامي توسط سربازان آمريکايي بود. اين واقعه به دنبال انتشار ‏مقاله روشنگرانه در مجله تايم تبديل به يک رسوايي عظيم شد و ارتش آمريکا به ناچار در 21 دسامبر 2006 8 نفر ‏سرباز درگير در اين ماجرا را دستگير و به محاکمه کشيد[البته در 28 مارچ 2008 پنج نفر از اين سربازان تبرئه ‏شدند]. ‏
نيک برومفيلد مستندساز مشهور بريتانيايي متولد 1948 لندن اين واقعه را دستمايه ساخت فيلمي بلند و مستند/داستاني ‏کرده است. او که به خاطر ساختن فيلمي مستند درباره زندگي آيلين کارول ورونز[قاتل سريالي که چارليز ترون نقش ‏وي را در فيلم هيولا بازي کرد] جوايزي نيز دريافت کرده، به سراغ موضوعي رفته که مجله تايم آن را آخر زمان در ‏عراق ناميده بود. برومفيلد فيلم را با کمک سربازان و ارتشي هاي سابق و همچنين پناهندگان عراقي ساخته است. هدف ‏او تنها ترسيم يک فاجعه انساني نيست، بلکه نمايش مکانيسم ايجاد نفرت در ميان اعراب عليه آمريکايي ها و اصولاً هر ‏پديده غربي[با استفاده از دستاورد هاي همين تمدن مانند هندي کم] است. احمد بعد از انفجار به خانه بازمي گردد و ‏فرزندش را به آغوش مي کشد و در اندوه کشتگان مي گريد. اما روزگار بيرحم مانع از آن نمي شود که به خاطر پول ‏براي گذران زندگي خود و خانواده اش دست از بمب گذاري بردارد. اين درام واقعي و مستند فيلم برومفيلد است. درامي ‏که هر روز در عراق تکرار مي شود. و سهمگين تر از آن شادي شيخي که کشتار انسان هاي بيگناه را \که شهيد مي ‏نامدشان] لازمه به راه افتادن جهاد عليه آمريکايي ها مي داند. فيلم در مقايسه با ساخته دپالما که چند هفته پيش معرفي ‏شد، فيلمي فکر شده تر، دقيق تر و مستندتر است که نيازمند ديده شدن از سوي هر کسي است که در اعماق وجود خود ‏را مدافع و نيازمند برخورداري از حقوق بشر مي داند. البته برومفيلد ساختار را نيز از ياد نبرده و در کنار بازي هاي ‏حيرت انگيزي که از نابازيگران گرفته، دست به بازآفريني مجدد صحنه هاي کشتار در طول 48 ساعت کرده است.‏ژانر: درام، جنگي. ‏‎ ‎‏




<‏strong‏>بچه هاي بد ‏Niñas Mal‎
کارگردان: فرناندو سارينيانا. فيلمنامه: کارولينا ريورا، ايسا لوپز بر اساس داستاني از خوزه باليدو، ايگناسيو دارنائوده و ‏ايسا لوپز. مدير فيلمبرداري: چاوا کاتاس. تدوين: اسکار فيگوئه را. طراح صحنه: تاتو کارتاس. بازيگران: مارتا هيگاره ‏دا[آدلا لئون]، بلانکا گوئرا[ماکا ريبرا]، کاميلا سودي[پيا]، ماريا آئورا[ماري بل]، آلخاندرا آدام[هيدي]، خيمه نا ‏سارينيانا[والنتينا]، دانيل برلانگا[اميليو]، ويکتور گونزالز[کيکه وان در لينده]، رافائل سانچز ناوارو[مارتين لئون]، ‏ماريو پرز د آلبا[خوليو مه را]. 103 و 100 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. نام ديگر: ‏Charm School‏. ‏
سناتور مارتين لئون براي رسيدن به مقام شهرداري تلاش مي کند، او براي رسيدن به اين مقام نيازمند حمايت يکي از ‏بزرگ ترين ثروتمندان مکزيک آقاي وان در لينده است. اما آقاي وان در لينده شرط کسب اين حمايت را دوري دختر ‏نوجوان آقاي لئون از رفتار سبسکرانه اي قرار مي دهد که او را به تبديل به يکي از خبرسازترين نوجوان هاي شهر ‏کرده است. تنها راه چاره فرستادن آدلاي شيطان- که در آرزوي رفتن به لندن و هنرپيشه شدن است-‏‎ ‎به مدرسه ‏مخصوص بانو ماکا است که در مدت زماني کوتاه از دختران سبکسر يک خانم تمام عيار تربيت مي کند. آدلا ناچار به ‏مدرسه خانم ماکا رفته و در آنجا با چند دختر ديگر نيز روبرو مي شود که براي گذراندن دوره اي يک ماهه ثبت نام ‏کرده اند. تصادفاً يکي از دخترها، نامزد پسر آقاي وان در لينده است که قرار است بعد از اتمام دوره با وي ازدواج کند. ‏ماري بل، پيا، هيدي، والنتينا و آدلا، هر کدام از دانش آموزان اين مدرسه خصوصي مشکلي دارند که بايد بر آن فائق ‏آيند. بديهي است که روزها خوش نمي گذرد تا اينکه بعد از شکستن پاي دستيار خانم ماکا پسر جواني براي کمک در ‏کارها به مدرسه مي آيد. آدلا خيلي زود شيفته اين پسر مي شود. اما هنوز تا رسيدن به مرحله اي که آقاي وان در لينده را ‏به حمايت از پدر خويش راضي کند، کارهاي زيادي باقي مانده که بايد ياد بگيرد....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
فرناندو سارينيانا متولد 1958 مکزيکوست. اعتراف مي کنم که تا قبل از ديدن بچه هاي بد[تشابه نامش با فيلم داود نژآد ‏باعث اين کار نبود]اسمش نيز به گوشم نخورده بود. اما گشت کوتاهي در سايت ها ثابت کرد که ايشان يکي از افرادي ‏هستند که سينماي مکزيک روي شاخ سبيل مبارک شان مي چرخد. چند فيلم شاخص از جمله تا وقت مرگ[1994]، ‏Amar te duele‏[2002] و شهر تاريک[2002] دارد که در جشنواره هاي مختلف جوايزي هم گرفته اند. اما حرف ‏من درباره همين کار آخري اوست که واسطه آشنايي ما شد. بچه هاي بد که با نام مدرسه دلربايي پخش شده، فيلمي کمدي ‏درباره شکاف ميان نسل هاست با اين تفاوت که چاشني سکس آن اندکي بيشتر و از نوع اسپانيانيولي است. بانو مارتا ‏هيگاره دا از ميان 3000 دختر براي افاي نقش اصلي فيلم انتخاب شده و نمونه کامل دختران امروزي است.‏
فيلم خوش ساخت و مناسب براي گذراندن يک ساعت و نيم همراه با خنده و تفريح و تاکيدي ديگر بر اين اصل مهم است ‏که : دخترهاي خوب به بهشت مي روند و دخترهاي بد به هر جا که دل شان بخواهد. شخصاً ترجيح مي دهم يک ساعت ‏با مومنين در بهشت سر نکنم، شما چطور؟ژانر: کمدي. ‏





<‏strong‏>به نام پادشاه ‏In the Name of the King‎
کارگردان: يووه بول. فيلمنامه: داگ تيلور بر اساس داستاني از جيسون راپاپورت، دان اشترونکاک، داگ تيلور و بازي ‏ويديويي کريس تيلور. موسيقي: جسيکا د رويج، هنينگ لوهنر. مدير فيلمبرداري: ماتياس نئومان. تدوين: پل کلازن، ‏ديويد ام. ريچاردسون. طراح صحنه: جيمز استوارت. بازيگران: جيسن استيتهم[فارمر]، لي لي سوبيسکي[موريلا]، ري ‏ليوتا[گاليان]، جان ريس ديويس[مريک]، ران پرلمن[نوريک]، کلر فورلاني[سولانا]، کريستينا لاکن[الورا]، متيو ‏ليلارد[دوک فالو]، برايان جي. وايت[فرمانده تريش]، مايک داپود[ژنرال بکلر]، برت رينولدز[پادشاه کانريد]، گابريلا ‏رز[دليندا]، ويل سندرسون[باستيان]. 127 دقيقه. محصول 2007 آلمان، کانادا، آمريکا. نام ديگر: ‏Dungeon Siege، ‏Dungeon Siege: In the Name of the King، ، ‏In the Name of the Father: A Dungeon Siege ‎Tale، ‏Schwerter des Königs - Dungeon Siege‎‏. برنده جايزه ويژه/ولفگانگ هرولد از جشنواره هسيان. ‏
مردي دلير به نام فارمر در حمله اي که از سوي جادوگري شرير به نام گاليان به دهکده او صورت مي گيرد، پسرش را ‏از دست داده و همسر آبستن اش نيز به اسارت گرفته مي شود. گاليان که در قصر برادرزاده پادشاه کانريد پنهان شده، ‏قصد دارد تاتمامي قلمرو پادشاه را به زير فرمان خود در آورد. اما مريک، مشاور پادشاه و جادوگري توانا تصميم ‏گرفته تا پاي جان در برابر وي بايستد. پادشاه به همراه سپاه خود و مريک به دهکده فارمر مي رسند، اما فارمر از ‏پيوستن به سپاه وي امتناع کرده و اعلام کند که مي خواهد به همراه پدر و داماد خانواده شان باستيان شمشير برداشته و ‏براي مبارزه با افراد گاليان راهي شود. پادشاه که در پي توطئه اي در قصر برادرزاده اش مسموم شده، بعد از بهبودي ‏براي نبرد با گاليان به راه مي افتد. فارمر در طول راه با زنان جنگل نشين به رهبري الورا برخورد مي کند و در مي ‏يابد به تنهايي قادر به مبارزه با گاليان نيست. فارمر، پدرش و باستيان اسير و به قلعه گاليان فرستاده مي شوند. فارمر که ‏از خشم گاليان سبت به خود در عجب است توسط مريک آگاه مي شود که پسر گمشده پادشاه است که در کودکي براي ‏نجات جانش به دهکده فرستاده شده بود. در پي نبردي سهمگين ميان سربازان پادشاه و سپاه گاليان، در لحظه اي که بيم ‏شکست پادشاه مي رود، فارمر با کمک مريک و دختر وي وارد قلعه گاليان شده و او را از ميان برمي دارد. و در ‏بازگشت به عنوان جانشين پادشاه بر تخت مي نشيند.‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
آخرين فيلم يووه بول يک فيلم 60 ميليون دلاري با داستان هاي آشناي فيلم هاي اوست که بازيگراني چون کريستنا لاکن ‏از فيلم هاي قبلي و موفق او مانند ‏BloodRayne‏ که قرار بوده تا بازيگر بريتانيايي محبوب اکشن هاي زمانه ما را در ‏دل فيلمي در سبک و سياق ارباب حلقه ها قرار دهد. اما با سر به زمين خورده است. مشکل از آنجايي آغاز مي شود که ‏يکي از منابع اقتباس وي يک بازي ويديويي است و تيم بازيگراني ناهمگون انتخاب شده است. لي لي سوبيسکي بار ‏ديگر نقشي ژاندارک وار قرار است بازي کند و جان رايس ديويس نيز که از ارباب حلقه ها وام گرفته شده و بدتر از ‏همه برت رينولدز که با موهاي يک دستت سفيد و ابروهاي مشگي ناجورترين وصله فيلم است. از همه بدتر استعداد و ‏فيريک و حتي لهجه استيهم است که تلف شده است. خودتان تصور کنيد که او تنها فردي است که با لهجه انگليسي حرف ‏مي زند و قرار است فرزند پدري باشد که لهجه اصيل آمريکايي دارد!‏
زماني يووه بول را به خاطر فيلم هاي خوب سوپر 8 که در نوجواني ساخته بود، از اميدها سينما به شمار مي آورند. اما ‏امروز از آن توانايي ها نشاني نيست. سينما دوست قديمي ترجيح مي دهد که فيلم سبکي چون جک غو کش را بار ديگر ‏ببيند. توصيه من به دوستداران اين نوع قصه ها کرايه کردن نوار بازي ويديويي آن است و براي دوستداران استيهم چشم ‏پوشي از تماشاي اين فيلم که فقط تلف کننده وقت و پول گرامي است!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، فانتزي. ‏




































ديدارآخر ♦ سينماي جهان

‏چارلتون هستون، بازيگر مشهور فيلم هايي چون ده فرمان و بن هور شنبه گذشته در سن هشتاد و چهارسالگي ‏درگذشت. مردي که براي بسياري از سينمادوستان يک شمايل اسطوره اي از دوران اوج رونق هاليوود و ‏سينماي حماسي بود. مردي که زندگي شخصي و سياسي اش نيز بسيار مورد توجه رسانه گرفت و گاه تا نقطه ‏مقابل تصوير سينمايي او پيش رفت...‏

‎‎چارلتون هستون، پيامبر راست گراي هاليوود‎‎
بازيگر مشهور فيلم هايي چون ده فرمان و بن هور شنبه گذشته در سن هشتاد و چهارسالگي در بورلي هيلز ‏لس آنجلس درگذشت.‏
چارلتون هستون که براي سه دهه يکي از مشهورترين بازيگران هاليوود به شمار مي رفت و به دليل فعاليت ‏هاي سياسي ش نيز مورد توجه رسانه ها بود، براثر وخامت بيماريهاي مختلف در منزل خود درگذشت. ‏
چارلتون هستون در چهارم اکتبر 1923 در ايالت ايلينويز با نام اصلي جان چارلز کارتر به دنيا آمد، در ده ‏سالگي والدينش از هم جدا شدند و مادرش با چستر هستون ازدواج کرد. چارلتون هستون پس از مدرسه به ‏کار بازيگري در يک فيلم صامت آماتوري شانزده ميليمتري ديويد برادلي پرداخت و بورسي براي تحصيل ‏در رشته هنرهاي نمايشي در دانشگاه نورث وسترن به دست آورد. سالها بعد هستون مشوق ديويد برادلي براي ‏کارگرداني نخستين نسخه ناطق ژوليوس سزار براساس نمايشنامه ويليام شکسپير شد که خود در آن در نقش ‏مارک آنتوني ظاهر شد.‏
با ورود آمريکا به جنگ جهاني دوم، در سال 1944، هستون وارد نيروي هوايي شد و به عنوان اپراتور ‏راديو و خدمه پدافند دو سال به خدمت در ارتش پرداخت در همان سال نيز با ليديا ماري کلارک، يکي از هم ‏دانشگاهي هايش ازدواج کرد.‏
پس از جنگ و پرداختن به کارهاي نمايشي گوناگون وي و همسرش به نيويورک بازگشتند، جايي که هستون ‏در برادوي در نقش مکمل در نمايش آنتوني و کلئوپاترا به ايفاي نقش پرداخت. پس از آن وي به تلويزيون راه ‏يافت و در بسياري از نمايش هاي سي بي اس بازي کرد و قرارداد ثابتي براي بازي در مجموعه هاي ‏تلويزيوني به دست آورد.‏
همزمان وي به بازي در برادوي نيز مشغول بود و در نمايش هايي چون مکبث، مردي براي تمام فصول و ‏ژوليوس سزار بازي مي کرد.‏
در سال 1950 وي در اولين نقش سينمايي خود در فيلم شهر تاريک ظاهر شد، دو سال بعد وي در فيلم ‏بزرگترين نمايش روي زمين ساخته سيسيل ب دوميل در نقش مدير سيرک به ايفاي نقش پرداخت که برنده ‏جايزه اسکار بهترين فيلم شد. سال بعد وي نقش اصلي در فيلم بازداشتگاه نظامي 17 را توسط وايلدر به وي ‏پيشنهاد داده شد ولي در نهايت تهيه کنندگان اين نقش را به ويليام هولدن واگذار کردند که براي همين فيلم برنده ‏جايزه اسکار شد. در عوض در سال 1956 وي در نقش موسي در فيلم ده فرمان ساخته سيسيل ب دوميل ‏ظاهر شد که وي را به شهرت فراواني رساند.‏
سه سال بعد وي موفقيت خود در هاليوود را با فيلم محبوب بن هور تثبيت کرد، ويليام وايلدر سرانجام هستون ‏را براي ايفاي نقش اصلي انتخاب کرد و وي براي اين فيلم جايزه اسکار را به دست آورد، اين جايزه يکي از ‏يازده اسکاري بود که در سال 1960 به اين فيلم تعلق گرفت.‏
پس از آن وي در فيلم هاي تاريخي و حماسي مشهور ديگري در نقش اصلي ظاهر شد که اغلب آنها در همان ‏سالها در ايران نيز به نمايش در آمدند: ال سيد، پنجاه و پنج روز در پکن و رنج و خوشي.‏

در سال 1965 وي رئيس اتحاديه بازيگران آمريکا شد و در سالهاي بعد با ايفاي نقش در فيلم هايي چون ‏سياره ميمون ها (1968) در اوج موفقيت و محبوبيت قرار گرفت. در سال 1972آنتوني و کلئوپاترا، اولين ‏فيلم خود را کارگرداني کرد که خود در نقش مارک آنتوني ظاهر شد اما با نقدهاي منفي منتقدان فيلم هرگز در ‏سينماها به نمايش در نيامد و تنها از تلويزيون پخش شد.‏
در دهه هفتاد وي بيشتر در نقش هاي مکمل ظاهر شد و در عوض به کار در تلويزيون و تهيه و کارگرداني ‏فيلم هاي تلويزيوني روي آورد و تا دهه 90 نيز به اين کار ادامه داد.‏
در دهه هاي هشتاد و نود وي به بازي در نقش هاي فرعي در فيلم هاي مشهوري چون دروغ هاي حقيقي ‏‏(جيمز کامرون1994) و هملت (کنت برانا 1996 ) ادامه داد.‏
در سال 2001 وي در نقش شامپانزه رو به مرگ در بازسازي تيم برتون از سياره ميمون ها ظاهر شد و ‏آخرين نقش سينمايي خود را در فيلم پدرم روا آلگوم در نقش يک دکتر نازي در سال 2003 ايفا کرد. پس از ‏آن وي اعلام کرد که به بيماري آلزايمر مبتلا شده است و تا مدتي ديگر به تدريج حافظه خود را از دست ‏خواهد داد.‏
‎‎زندگي سياسي‎‎
چارلتون هستون در صحنه سياست آمريکا بسيار فعال بود و پس از مدتي که به هواداري از دمکرات ها ‏شهرت داشت با بر سر کار آمدن جمهوريخواهان به آنها پيوست.‏
وي در سال 1956 به حامي استونسون، نامزد اصلي دمکراتها در انتخابات رياست جمهوري و در سال ‏‏1960 جان اف کندي بدل شد.‏
در سالهاي 1961 تا 1963 نيز به حاميان جنبش حقوق مدني سياهپوستان پيوست و در تظاهرات عظيم ‏هواداران اين جنبش در کنار مارتين لوتر کينگ رهبر اين جنبش به راهپيمايي پرداخت.‏

پس از ترور سناتور رابرت اف کندي که نامزد اصلي دمکرات ها در برابر جمهوريخواهان بود، وي به ‏همراه گريگوري پک، کرک داگلاس و جيمز استورات بيانيه اي در حمايت از اقدام جانسون رئيس جمهور ‏وقت آمريکا براي کنترل اسلحه در آن کشور منتشر کرد.‏
با آنکه وي مخالفت خود را با جنگ ويتنام اعلام داشت ولي پس از مدتي به حزب جمهوريخواه پيوست و ‏نظرات سياسي خود را کاملا تغيير داد و از جمله از حق در اختيار داشتن اسلحه به دفاع پرداخت.‏
وي از حاميان اصلي رونالد ريگان و پس از وي جورج بوش در انتخابات رياست جمهوري بود و موضعي ‏کاملا محافظه کارانه در پيش گرفت و از جمله با آغاز جنگ خليج فارس در سال 1990 پخش زنده سي ان ان ‏از بغداد را مسبب مخدوش شدن تلاشهاي نيروهاي ائتلاف خواند.‏
در يک سخنراني در سال1997 وي رسانه ها، آموزگاران و سياستمداران را متهم به راه انداختن جنگ ‏فرهنگي عليه "خداترسان، متعهدان به قانون، سفيد پوستان، پروتستان هاي طبقه متوسط، پايبندان به دگرجنس ‏گرايي، صاحبان اسلحه، کارمندان مرد، روستائيان، ساکنان نواحي غربي و جنوبي و مسيحيان انجيلي کرد.‏
در سال 1998 وي به رياست انجمن حاميان حق مالکيت اسلحه براي شکار يا دفاع شخصي پذيرفته شد و در ‏برابر کارزاري که خواهان ممنوعيت فروش اسلحه در آمريکا بود شعاري با عنوان: تنها وقتي مي توانيد ‏اسلحه ام را بگيرد که مرده باشم طرح کرد. با اينکه در سال 2002 در برابر دوربين مايکل مور در فيلم ‏مستند بولينگ براي کلمبين گفت که از حمايت از حق مالکيت اسلحه پشيمان شده است اما مدت کوتاهي بعد ‏بارديگر همان شعارها به نفع حق مالکيت اسحله را تکرار کرد.‏
وي از مخالفان سقط جنين بود و در سال 2000 به عضويت هيئت صداقت در رسانه ها که يک لابي محافظه ‏کار براي زيرفشار قرار دادن رسانه ها است، درآمد.‏
در سال 2003 پس از تشديد بيماريهاي مختلف، نشان آزادي رياست جمهوري آمريکا را از دست جورج بوش ‏دريافت کرد که بالاترين نشان دولتي براي شهروندان آمريکايي محسوب مي شود.‏
از سال 2005 وي به تدريج با ابتلا به بيماريهاي مختلف به ندرت توانست از بستر بيماري برخيزد. وي ‏سرانجام در روز شنبه درگذشت، نانسي ريگان همسر رئيس جمهور پيشين آمريکا يکي از اولين کساني بود ‏که در بيانيه اي به ابراز تاسف پرداخت و هستون را يکي از حاميان اصلي همه کارهاي همسرش خواند.‏جورج بوش، هستون را مردي "باشخصيت و شايسته با قلبي بزرگ" خوانده بود.‏
















فيلم روز♦ سينماي ايران


‏نوروز امسال اولين فيلم بلند سينمايي دايره زنگي، پس از سر و صداهاي فراوان به نمايش در آمد و پرفروش ترين فيلم ‏تعطيلات نوروزي امسال نيزشد. دايره زنگي فيلمي در ژانر مشکلات اجتماعي است که جمعي از ستارگان سينماي ‏ايران به عنوان بازيگر در آن حضور دارند.‏

‎‎دايره زنگي‎‎
کارگردان: پريسا بخت آور. نويسنده: اصغر فرهادي. موسيقي: آريا عظيمي نژاد. مديرفيلمبرداري: مرتضي پورصمدي. ‏تدوين: هايده صفي ياري. تهيه کننده: جمال ساداتيان. بازيگران: باران کوثري، صابر ابر، مهران مديري، محمدرضا ‏شريفي نيا، گوهر خير انديش، بهاره رهنما، امين حيايي، اميد روحاني. 120 دقيقه. محصول 1386 ايران.‏
محمد و شيرين که تنها يک شب از آشنايي شان مي گذرد پس از يک شب توفاني به مجتمعي در شمال شهر مي روند تا ‏آنتن هاي ماهواره اهالي ساختمان را که باد برهم زده، درست کنند. در آپارتمان بر سر داشتن و نداشتن ماهواره ميان ‏اهالي اختلاف پديد مي آيد. ‏
‎‎جامعه در هم ريخته‎‎
پريسا بخت آور در نخستين ساخته سينمايي خود دوربين اش را به سوي داستاني نشانه رفته که مدت ها بود در سينماي ‏ايران به فراموشي سپرده شده بود. سينماي اجتماعي ايران اين روز ها در عزلت به سر مي برد و سينماگران براي فرار ‏از تيغ سانسور ترجيح مي دهند موضوعاتي ساده و بدون خطر را دستمايه قرار دهند. سال ها از توليد آثاري همچون ‏زير پوست شهر، مهمان مامان، روسري آبي و... مي گذرد و سينماي ايران تنها با مرور خاطره آثار اجتماعي چندين ‏سال گذشته روزگار مي گذراند.‏
حتي سينماگران نسبت به دهه 60 که فيلم هاي اجتماعي بيشتري ساخته مي شد نيز کاهل تر شده اند. فيلم دايره زنگي با ‏تمام نقاط ضعف و قوت به ياد آورنده سال هاي نه چندان دور است. ياد آور فيلم هايي همچون اجاره نشين ها و آپارتمان ‏شماره 13. نکته جالب اينکه اين دو فيلم هم يک آپارتمان را به عنوان لوکيشن اصلي خود برگزيده بودند و تقابل فرهنگ ‏هاي مختلف درام خود را شکل مي دادند.‏
فيلم دايره زنگي سعي دارد به هويت تاريخي زمان خود وفادار بماند. فيلم آينه اي از تهران سال 1386 است. نويسنده ‏يک ساختمان قشر متوسط به بالا را به عنوان رخدادگاه اصلي داستان انتخاب مي کند تا بتواند از اين ميان همهمه اي ‏اجتماعي را به تصوير بکشد که به درستي قابل تعميم به جامعه امروز ماست.‏

اول نکته اي که در مواجهه با دايره زنگي توجه را به خود جلب مي کند آشفتگي ميان ساکنين آپارتمان است. آنها در ‏برابر پديده اي به نام ماهواره واکنش هايي متفاوت نشان مي دهد و فرهادي به عنوان نويسنده همين را دستمايه قرار مي ‏دهد و منفذي را جست و جو مي کند تا بتواند به درون خانواده ها راه يابد. تصويري که از ساکنين اين آپارتمان ارائه مي ‏شود نمايشگر نوعي عدم تعادل است. ماهواره و بود و نبود آن در اين مجتمع بحث اصلي نيست. تمامي ساکنين در نوعي ‏بي هويتي دست و پا مي زنند که مي کوشند به مدد وام گيري شيئي خارجي اين بي هويتي را به فراموشي بسپارند.‏
دوربين بخت آور در تمام طول فيلم بي قرار و سرگردان است. در طول داستان و مرافعه اي که ميان ساکنين در مي ‏گيرد نمي داند طرف کدام گروه را مي بايست بگيرد. اين بلبشو از لايه هاي زيرين زندگي هريک از اين افراد است که ‏به داخل داستان مي دود. توفاني که در ابتداي فيلم پيش روي مخاطب قرار مي گيرد، هجمه اي است که زندگي همه افراد ‏اين آپارتمان را در بر مي گيرد.‏
تقابل فرهنگي ميان ساکنين نه تنها به ايجاد موقعيت دراماتيک فيلم کمک مي کند که لحظاتي کميک را هم منجر مي شود. ‏اين جنس کمدي در دو فيلم اجاره نشين ها و آپارتمان شماره 13 نيز وجود داشت. همسايگان در اين فيلم ها نه تنها هيچ ‏نقطه مشترک فرهنگي با هم ندارند بلکه تقابل هايشان را نيز به رخ يکديگر مي کشند و دائم راه نزاع پيش مي گيرند. هر ‏يک در صدد اصلاح ديگري است، با اين تفاوت که در زندگي شخصي خود هزاران مشکل حل ناشده دارد. در دايره ‏زنگي شعله ترانه سرايي است که براي خوانندگان لس آنجلسي ترانه مي گويد، اما خود زماني که شيرين را مي بيند ‏هوس مي کند از روي دلسوزي خانواده شيرين را متوجه اين نکته کند که او با پسري غريبه رابطه دارد. يا زماني که ‏عبدالله زاده همسايگان را از تماشاي برنامه هاي ماهواره به دلايل مذهبي منع مي کند، دخترش در خارج از منزل با پسر ‏ها ارتباط دارد و زماني که عبدالله زاده اين نکته را در مي يابد نصيحت به ديگران را فراموش مي کند.‏
در انتها هم شيرين که مخاطب هم به همراه او به اين کارزار آمده از اين تغافل اهالي استفاده مي کند و از هريک شيئي ‏را به سرقت مي برد تا نشان دهد پشت همه اين چهره هاي ظاهر الصلاح آدم هايي نادان و ساده لوح خوابيده اند. آدم ‏هايي که هم مي توان برآنها حکم راند و هم اموالشان را به يغما برد.‏







نگاه‎ ‎‏♦ سينماي ايران


سنتوري، آخرين ساخته داريوش مهرجويي کارگردان شهير سينماي ايران است که جاي نقش بستن بر پرده نقره اي، بر ‏صفحات تلويزيون و مانيتور کامپيوترهاي شخصي به نمايش در آمد. چرا که کند و کاو مهرجويي در چرايي و چگونگي ‏شکل گيري شخصيت علي و نقش جامعه ناسالم در شکست خوردن يک فرد آيينه دار مردم و جامعه شد و عده اي که ‏نتوانستند ديدن بازتاب کراهت چهره خود را در اين آينه طاقت آوردند، به جاي خود شکستن، آيينه شکستند...‏

‎‎سنتوري، قصه اي که با زبان سينما روايت نشد‎‎
مهرجويي پس از اقبال هامون، همان نگاه را در اکثر فيلم هايش حفظ کرد و از مشکلات زندگي اجتماعي افرادي گفت، ‏که خواسته يا ناخواسته، با محيط و مردم عجين نيستند. شخصيت هايي تنها که با نبض جامعه، نمي زنند. ‏
فيلم نامه علي سنتوري، حاصل نگاه هميشگي و ثابت مهرجويي است که با گذر زمان هيچگاه دستخوش تغيير نشده است.‏نگاهي به زندگي دروني يک هنرمند يا متفکر، آن هم درست از زاويه اي که عشق(غالباً همسر) وارد زندگي مي شود و ‏حضور خود را در زندگي هنرمند فرياد مي زند. کاري که بدون ذره اي نو آوري در هامون، بانو، پري و حتي سارا( که ‏هنر زندگي کردن داشت) تکرار شد. ‏
همان نگاه است که اين بار به شخصيت علي سنتوري مي افتد، و باعث مي شود يک فرد از ميان هزاران نمونه مشابه ‏که در جامعه امروز ايران زندگي مي کنند، از خيابان به صفحات فيلمنامه اسباب کشي کند، نوشته شود و زندگي جديد ‏آغاز کند.‏
قصه شروع مي شود.... يک نفر از ايستگاه متروي تهران بيرون مي آيد. يکي که سرو وضع و ظاهرش با آدم هاي ‏ديگر فرق مي کند. بيننده بلافاصله بعد از هويدا شدن چهره جوان، شستش خبردار مي شود که با يک آدم متفاوت طرف ‏است. آدمي که مي توان حدس زد، حرفه اش جوري با حس و هنر آميخته است. انتظار ديري نمي پايد، آقا به سخن مي ‏آيد و براي بيننده از خودش مي گويد. خيلي زود متوجه مي شويم شخصيت اول ماجرا قرار است براي بار آخر هواي ‏کثيف تهران را نفس بکشد، دستمان مي آيد طرف نوازنده سنتور است و بعد مي فهميم که همراه نواختن سنتور آواز هم ‏مي خواند و سر آخر متوجه مي شويم که همسرش او را رها کرده است و برايش جز يک مشت خاطره چيزي نگذاشته ‏است.‏
ماجرا اما با همان يک مشت خاطره است که ناي ادامه دادن پيدا مي کند. همان گذشته مي شود قوت قصه و او را مددي ‏مي شود تا برخيزد و لنگ لنگان ادامه دهد. ‏
اولين فلاش بک فيلم، با اولين خاطره اي که از کيسه قصه بيرون مي آيد، آغاز مي شود و ما را به شبي مي برد که او ‏پس از يک اجراي موفق، از همسرش، هانيه تشکر مي کند، و بعد جاي خالي او...‏
و صداي دست زدن تماشاچيان که براي تشکر از يک صندلي خالي، بلند مي شود...صداي دست، چنان پتک مي شود و ‏همزمان بر سر جوان و بيننده فرود مي آيد.‏
يکه خورده، به انتظار مي نشينيم تا قصه به همان جايي برگردد که منتظرش بوديم. اما قصه از همان فلاش بک به يک ‏زمان ديگر مي رود و باز خاطره اي دگر از کيسه بيرون مي آورد و برايمان تعريف مي کند.‏خاطرات يکي پس از ديگري براي بيننده به نمايش در مي آيند. اما فيلم هيچ گاه به زمان حال باز نمي گردد و بيننده از ‏همان دقايق اول دچار يک آشفتگي بي دليل مي شود و خط سير قصه در کلاف سر در گم زمان اسير مي شود و ديگر ‏هيچگاه راه خويش نمي يابد.‏

از گذشته گفتن اما، قفل از نهان شخصيت ها، مي گشايد. قصه که به نيمه مي رسد، ديگر با آدم هاي قصه آشنا شده ايم. ‏علي، ملقب به علي سنتوري، جواني است اهل دل و رفيق باز و در عين حال تنها و گوشه گير، در کودکي دل به سنتور ‏رها شده در انبار خانه مي بازد و همين دلدادگي او را از خانه جدا مي کند. خانه اي که به شيوه سنتي اداره مي شود. ‏مادري که دل در گرو چيز ديگر دارد و خويشتن به آخرت خوشنود کرده است و از حال غافل است. پدري ثروتمند که ‏از عالي رتبگان مملکت است و پسر اهل ساز و آواز را تاب ندارد.‏
علي اما دل از معشوق نمي برد و ترک خانه مي کند و در گوشه اي با سازش به عشق بازي مي نشيند. همين عشق، او ‏را شهره شهر مي کند. علي سنتوري نوازنده بزرگ شهر مي شود و همين شهرت براي ساز، يک هوو به ارمغان مي ‏آورد و عشقي ديگر به زندگي علي سنتوري اضافه مي شود. هانيه دختري است ماه چهره که با مادرش زندگي مي کند، ‏پيانو مي نوازد و فن دلبري، نيک مي داند. عاشق شوهر است و گاه در خانه حسش را براي شوهر مي سرايد، حس و ‏حالش ترانه مي شود و با صداي ساز زينت مي گيرد و همگان را به وجد مي آورد. اما آنگاه که زندگي بار دگر سکه را ‏در هوا مي چرخاند، شخصيت هانيه به آن روي دگر مي نشيند، رويي که از " شير" نشاني ندارد. خط است و ساده. ‏راهي است رفته که عبور از آن نه صبر تهمينه مي خواهد و نه دليري رستم. در پيچ و تاب زندگي، آن عشق و شيدايي، ‏تبديل به نيرنگ و خيانت مي شود و هانيه همان مي کند که هر آدم ضعيف ديگري هم مي توانست انجام دهد. ‏
قصه در ميانه راه به يک روز خاص مي رسد. روزي که علي سنتوري ياد خانه کودکي مي کند، خانه اي که براي روح ‏بلندش تنگ بود، صدفي که تاب سنگيني مرواريد نداشت.‏
علي سنتوري براي به دست آوردن خرج دوايش، به خانه بازمي گردد و از مادر حقش را طلب مي کند.‏القضا، علي در روزي به خانه مي آيد که روز عيش مادر است و بساط روضه و نيايش، گسترده.‏
از زماني که علي وارد خانه مي شود، مکالمات، بيننده را در جريان زندگي خانوادگيش مي گذارند و شخصيت معترض ‏علي جلوه گر مي شود. علي حق خويش به زور از مادر مي ستاند و به خلوت و تنهايي اش بازمي گردد. و دوباره ‏بازبيني خاطراتش از سر مي گيرد.‏
سر آخر در دستان بي رحم تنهايي و جادوي افيون ذوب مي شود و خانه و کاشانه و شهرت از کف مي دهد و همنشين ‏کارتن خوابهاي کوچه و برزن مي شود.‏
حکايت تمام شدن قصه هم از فرط تکراري بودن، جالب است. همان ماجراي هميشگي...‏هانيه او را در خيابان مي بيند و آنچه ديده بود به پدر علي گزارش مي دهد، پدر از راه مي رسد و منجي او مي شود. ‏علي به آسايشگاه ترک اعتياد مي رود و طلسم افيون باطل مي کند. همين!!!‏

با نگاه جامعه شناختي اما، قضيه جور ديگر جلوه مي کند. کند و کاو مهرجويي در چرايي و چگونگي شکل گيري ‏شخصيت علي و نقش جامعه ناسالم در شکست خوردن يک فرد، نگاهي است که تازگي چنداني ندارد. اشاره کردن به ‏واقعياتي که مقبول همگان است چيز جديدي به بيننده نمي آموزد و تنها و تنها يک خاصيت دارد.‏
اثر، آيينه دار مردم و جامعه مي شود و هر کس مي تواند چهره خويش در آيينه دريابد و لحظه اي با تصوير توي آيينه ‏ارتباط برقرار کند.‏
همين مي شود که عده اي کراهت چهره شان را نميتوانند طاقت آوردن و جاي خود شکستن، آيينه مي شکنند.‏براي بيان قصه به زبان سينما، اما بايد اول ادبيات سينما را شناخت و زبان دوربين دريافت. وقتي به فيلم به عنوان يک ‏اثر سينمايي نگاه مي اندازيم، اولين موضوع بازي هنرپيشگان است که به چشم مي آيد.‏
بهرام رادان تا قبل از اينکه جاي علي سنتوري بازي کند، هيچ تصوير ثبت شده اي بر ذهن (لا اقل ذهن من) نگذاشته ‏بود. نه پسر عاشق پيشه آواز قو در ذهن مانده بود، نه پسر موج گرفته اي که در کلبه اي در گيلان سرسبز با مادرش ‏زندگي مي کند و نه انسان ناجوانمردي که در تقاطع دوستش را رها مي کند...‏
در سنتوري اما رادان آنقدر خوب است که بازي اش واسطه دوربين را انکار مي کند و او جاي حک شدن بر ويزور ‏دوربين، مستقيما به چشم مي آيد و لمس مي شود.‏
صداي مخملي محسن چاوشي هم، کاملا به صورتش نشسته است و دستان هنرمند اردوان کامکار با حرکات دستانش ‏همخواني دارد.‏
گلشيفته فراهاني اما، بارها با شخصيت هاي ديگر در اذهان عمومي حک شده بود. هيچ کس از دخترک جذاب درخت ‏گلابي، انتظار چنين عکس العملي را نداشت. کسي گمان نمي برد که مادر پر مهر ميم مثل مادر، چنين اسير زندگي ‏شود. وي جايي در قفس شخصيت هاي آشناي پيشين اسير بود. گلشيفته فراهاني نتوانست جاي هانيه باشد و جاي هانيه ‏عاشق شود، جاي هانيه عشقش را به دام بيندازد و جاي هانيه او را راحت و ساده، فراموش کند.‏
فيلم برداري ضعيف و مونتاژ بد هم از ديگر عواملي هستند، که باعث شده اند کار حسابي از "سينما" فاصله بگيرد. ‏شايد بتوان گفت در کل، فيلم علي سنتوري تنها، بازي رادن و ساز کامکار را به عنوان مشخصه هاي هنري يدک مي ‏کشيد و غير از اين دو در هيچ کجاي کار ردپايي از يک کار هنري، عيان نبود. ‏































کتاب روز♦ کتاب





<‏strong‏>رضا شاه، از سقوط تا مرگ<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: رضا نيازمند‏634 ص، تهران: انتشارات حكايت قلم نوين، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، زندگي «رضا شاه» از شهريور سال 1320 و اشغال ايران به وسيله متقين، تا زمان مرگ او، با استفاده ‏از اسناد و مدارك گوناگون به تصوير كشيده شده است. براي اين كه اين بخش از تاريخ ايران دقيقا بازگو شود، نويسنده ‏وقايع را به صورت ماهيانه تقسيم بندي كرده و در مواقعي كه حوادث مهمي روي داده، آنها را به صورت روزانه بيان ‏كرده است. «سيد رضا نيازمند» كه در سال هاي گذشته دو كتاب ارزشمند با عنوان هاي «رضا شاه از تولد تا سلطنت» ‏و «شيعه در تاريخ ايران» از او منتشر شده، در پيشگفتاري كه بر اين كتاب نوشته است تصريح مي كند: [اين كتاب ‏برگي بدون روتوش از تاريخ ايران زمين است؛ نه نوشته اي در طرفداري يا مخالفت با سلطنت رضا شاه و يا محمد ‏رضا شاه يا رژيم قديم...] آن چه او از منابع مختلف نقل كرده، عيناً با همان جملات و لغات و القاب متداول در آن ‏روزگار آورده شده و دخل وتصرفي در آن صورت نگرفته است. ‏




<‏strong‏>آشوب: مطالعه اي در زندگي و شخصيت دكتر محمد مصدق<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: احمد بني جمال‏396 ص، تهران: نشر ني، 1386، چاپ اول
زندگي، شخصيت و انديشه هاي «دكتر محمد مصدق» به عنوان يكي از مهم ترين چهره هاي تاريخ معاصر ايران، به ‏رغم اين كه ساليان درازي از نهضت ملي شدن نفت مي گذرد، همچنان در محاق قرار دارد. صرف نظر از اين كه ‏واقعيت تاريخي او وجه المصالحه صف بندي هاي سياسي قرار گرفته، نكته مهم ديگري نيز وجود دارد كه در خور ‏توجه است: فشردگي رخدادهاي سياسي دوران نهضت ملي و نخست وزيري «مصدق» و اهميت اين دوره تاريخي، ‏هرگز اجازه نداده است كه زندگي شخصي و سياسي طولاني او، پيش از ارديبهشت 1330 مورد توجه قرار گيرد. ‏بيرون كشيدن «مصدق» از اين محاق و تاباندن نوري بر بخش هايي از تاريخ معاصر ايران از خلال آن، انگيزه اصلي ‏پژوهشي بوده كه اين كتاب حاصل آن است. پرداختن به زندگي «مصدق»، در عين حال امكاني براي راه يافتن به ‏احساسات، آرزوها و دغدغه هاي نسلي از سياست ورزان ايران هم هست. ‏




<‏strong‏>به ياد محمد قزويني<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: ايرج افشار‏406 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب كه براي اداي احترام به علامه «محمد قزويني» چاپ شده، مجموعه بيست و يك مقاله در زمينه تاريخ و ادبيات ‏و فرهنگ ايران است. از اين مقالات، شانزده مقاله به وسيله پژوهشگران ايراني و پنج مقاله به وسيله ايران شناسان ‏اروپايي و ترك نوشته شده است. در ميان مقالات فارسي، دو مقاله با «جهانگشاي جويني» مرتبط است. يكي از آنها ‏دربرگيرنده حواشي دستخط «قزويني» است بر نسخه چاپي آن كتاب و طبعا زبده ملاحظاتي است كه او با وسواس ‏مخصوص به خود در بازبيني متن، به آنها توجه كرده بوده است. ديگري، يازده نكته توضيحي و اصلاحي است كه ‏نويسنده مقاله به مناسبت شناسانده شدن نسخه مورخ سال 698 ه.ق، توانسته است براي آن متن بيابد. «قزويني»، نخستين ‏پردازنده و مصحح ديوان «حافظ» به اسلوب تصحيح متون است و هنوز هم تصحيح او از ديوان «حافظ»، ارزش علمي ‏خود را حفظ كرده است. دو پژوهشگر به اين مناسبت، دو مقاله درباره ديوان «حافظ» نوشته اند. يكي ملاحظاتي است ‏بر چاپ مشهور و ارزشمند «پرويز ناتل خانلري»؛ ديگري نكاتي است پيرامون اشعار «حافظ» با توجه به متن مضبوط ‏‏«قزويني». ‏




<‏strong‏>مشروطيت جنوب ايران: به گزارش باليوز بريتانيا در بوشهر<‏‎/strong‏>‏
ترجمه و تدوين: حسن زنگنه‏420 ص، ج تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1386، چاپ اول‏
اين كتاب، مجموعه اي از گزارش هاي «سرپرسي كاكس»، سركنسول انگليس در بوشهر و دستيار و جانشين او كاپيتان ‏‏«تره ور»، در فاصله سال هاي 1905 تا 1915 ميلادي (1323 تا 1333 ه.ق) است. اين گزارش ها يكي از مهم ترين ‏منابع مطالعاتي تاريخ معاصر ايران در سال هاي آغازين انقلاب مشروطه در جنوب ايران و به ويژه در بوشهر است. ‏‏«كاكس» كه يكي از بلندپايه ترين شخصيت هاي سياسي – نظامي انگلستان در اوايل قرن بيستم به شمار مي رفت و ‏مدت ده سال به عنوان نماينده عالي رتبه انگليس در بوشهر خدمت كرد، در يادداشت هاي خود از حوادث آن دوره، ‏اطلاعات ارزشمندي درباره شكل گيري مشروطيت در جنوب ايران و به ويژه بوشهر، لنگه، بندرعباس، لارستان و ‏فارس، در اختيار علاقمندان قرار مي دهد. ‏




<‏strong‏>سرزمين هاي شمالي پيرامون خليج فارس و درياي عمان در صد سال پيش<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محمد علي سديد السلطنهتصحيح: احمد اقتداري‏420 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1386، چاپ اول
نام اصلي اين كتاب، «مغاص اللئالي و منار الليالي» است و عنوان «سرزمين هاي شمالي پيرامون خليج فارس و درياي ‏عمان در صد سال پيش» از سوي مصحح كتاب بر بخش اول آن نهاده شده است. «مغاص اللئالي و منار الليالي» كه در ‏فاصله سال هاي 1324 تا 1332 ه. ق نوشته و كتابت شده، شامل مجموعه اي از مطالب متفرقه درباره آداب و رسوم، ‏تجارت، كشتيراني، وضع سياسي و حكومتي، مسائل جغرافيايي و اوضاع اجتماعي، راه ها و خطوط ارتباطي، اثرات ‏انقلاب مشروطه در خليج فارس، مداخلات انگلستان و روسيه در اين منطقه، نرخ ارزاق و اجناس و ماليات ها و ‏عوارض دولتي در سواحل و جزاير خليج فارس و در دو سوي شمالي و جنوبي آن است. طرح مسائلي چون نفت ‏خوزستان، امتياز «دارسي» و تلگراف، بر ارزش كتاب مي افزايد. ‏




<‏strong‏>هفت شهر نقش: گفتگو با حسين اسلاميان، پير نگارگري ايران<‏‎/strong‏>‏
به اهتمام: محمد حسن حامدي‏71 ص، تهران: انتشارات نزهت، 1386، چاپ اول
استاد «حسين اسلاميان» از برجسته ترين نگارگران معاصر ايران بود كه آثارش گه گاه با آثار نگارگران برجسته ايران ‏در عهد صفوي قابل مقايسه است. كتاب حاضر، گفتگوي «علي اصغر معصومي»، از نقاشان پيشگام در هنر نوگراي ‏معاصر ايران، با اين استاد فرهيخته اما گمنام نقاشي كلاسيك كشورماست. «اسلاميان» به استناد آثار و به شهادت ‏بسياري از اهل نظر، آخرين حلقه از هنرمندان نگارگر ايراني بود كه هم چنان دل در گرو گذشته هنرهاي سنتي داشت و ‏با كوششي پيگير به تداوم و حراست آن پرداخت. ‏




<‏strong‏>دود مقدس<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: شيوا مقانلونشر: ققنوس، چاپ: 1385، قيمت:‏‎ ‎‏10000 ريال‏
مجموعه داستان دود مقدس بيش از هر چيز ديگري بر روي مساله زنان و معضلات آنان تاکيد دارد. بر خلاف بسياري ‏از داستان هايي که زنان درباره زنان مي نويسند دراين داستان ها، ما شاهد ظلم هايي هستيم که هم مردان به زنان مي ‏کنند و هم زنان در حق مردان روا مي دارند. زن هاي اين داستان ها به دنبال تصاحب مردان هستند. خيانت مي کنند. از ‏رنجي که در اين دوران مي برند راضي اند.احساس بدي ندارند و پارادوکس دوستي هاي پر خيانت در اين مجموعه ديده ‏مي شود‎.‎‏ نكته ديگر اينكه، نويسنده در هر هفت داستاني كه كل «دود مقدس» را تشكيل مي‌دهد، به سراغ مضموني ‏مشترك رفته است و آن را در هر داستان آن، با درونمايه‌اي متفاوت بازگو كرده است؛ داستان‌هاي اين مجموعه هر كدام ‏به نوعي حكايت عشق است، عشقي كه در داستان آخرين مردم مقاوم به شكل عشق به طبيعت بروز مي‌كند و در داستان ‏‏«شب شيطان» در طرزي غير متعارف و بي‌راه نمايان مي‌شود و... و به اين شكل خط اتصال باريكي در ميان جدايي ‏عميق داستان‌هاي «دود مقدس» برقرار مي‌شود و كليت منسجمي از آن مي‌سازد‎.‎
شيوا مقانلو نويسنده مجموعه داستان دود مقدس فوق ليسانس سينما دارد. او به جز اين کتاب چندين مجموعه داستان ‏ترجمه کرده که مي توان به زن تسخير شده، زندگي شهري نوشته هايي از دونالد بارتلمي اشاره کرد. همچنين او ‏مجموعه داستان کتاب هول را در سال 83 منتشر کرد‏‎.‎





<‏strong‏>گور به گور<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ويليام فاکنرترجمه: نجف دريا بندري ‏نشر: نشر چشمه، چاپ: 1386، قيمت: 30000 ريال‏
رمان گور به گور اثر جاودانه ويليام فاکنر ماجراي سفري است كه قرار است اعضاي خانواده باندرن جهت عمل به ‏آخرين وصيت ادي باندرن انجام دهند و جسد وي را به شهر زادگاهش جفرسن منتقل و دفن كنند‏‎.‎‏ باندرن ها شامل چهار ‏پسر‎ (Vardaman, Jewel, Darl, Cash) ‎و يك دختر‎ (Dewey-Dell) ‎و پدر خانواده‎ Anse ‎هستند. ‏مجموعه گور به گور، شامل داستان هايي از ويليام فاكنر - نويسنده آمريكايي رمان معروف «خشم و هياهو» - با ترجمه ‏نجف دريابندري - مترجم پيشكسوت معاصر - در سال ۷۱ براي اولين بار توسط نشر چشمه و در سال ۸۳ در هفدهمين ‏نمايشگاه بين المللي كتاب تهران براي بار دوم پس از ۱۲ سال منتشر شد. ‏


<‏strong‏>نشريات رسيده<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>گلستان هنر: فصلنامه زمستان<‏‎/strong‏>‏
دهمين شماره فصلنامه علمي – پژوهشي "گلستان هنر" ويژه فصل زمستان منتشر شد‎. ‎
آداب صناعات به‌قلم مهرداد قيومي، كتابت‌خانه و صورت‌خانه در مكتب هرات نوشته‌ يعقوب آژند، كتيبه‌هاي يادماني ‏سده‌هاي نخست اسلامي در ايران و ماوراءالنهر به قلم محسن جاوري و خوش‌نويسي در اوايل دوره صفويه، ترجمه ‏ولي‌الله كاووسي از جمله مطالبي است كه در اين شماره از فصلنامه گلستان هنر آمده است‎. ‎
گلستان هنر فصلنامه‌اي پژوهشي در زمينه تاريخ هنر و مطالعات تاريخي هنر و معماري حوزه تمدني ايران بزرگ ‏است‎. ‎
صاحب امتياز اين فصلنامه فرهنگستان هنر و مدير مسوول آن ميرحسين موسوي است كه به سردبيري مهرداد قيومي ‏در پايان هر فصل منتشر مي‌شود‎. ‎












هیچ نظری موجود نیست: