فيلم روز♦ سينماي جهان
آغاز وزش بادهاي پاييزي خبر از تغيير فصل و سبک و سياق فيلم هاي روي پرده سينماهاي اروپا و آمريکا مي دهد. آخرين فيلم هاي نوجوان پسند به نمايش در آمده اند و در حال ترک پرده نقره اي هستند، در عوض فيلم هاي مهيج يا درام هاي جدي تر مخصوص بزرگسالان شروع به ظاهر شدن در سالن ها کرده اند. فيلم هايي که گاه به حوادث روز همچون تروريسم و تبعات آن نگاهي انداخته اند يا حيطه اي خصوصي تر را برگزيده و درام شخصي آدم ها را تصوير کرده اند. با انتخاب هفت فيلم از ميان آثار به نمايش در آمده در هفته گذشته به استقبال اکران پايان فصل داغ رفته ايم...
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان
خائن Traitor
کارگردان: جفري ناکمانوف. فيلمنامه: جفري ناکمانوف بر اساس داستاني از خودش و استيو مارتين. موسيقي: مارک کيليان. مدير فيلمبرداري: جي. مايکل مورو. تدوين: بيلي فاکس. طراح صحنه: لارنس بنت. بازيگران: دان چيدل[سمير هورن]، گاي پيرس[روي کلايتن]، سعيد تغمائويي[عمر]، نيل مکداناف[مکس آرچر]، الي خان[فريد]، آرچي پنجابي[چاندرا داوکين]، رعد راوي[نذير]، حسام غنسي[بشير]، موژان مارنو[ليلا]، عادل اختر[حمزه]، جف دانيلز[کارتر]، لورنا گيل[ديردر هورن]، اسکالي دلپيرات[بازرس گيلز]. ١١٤ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا.
وقتي روي کلايتن مامور زبده FBI مامور تحقيق درباره يک توطئه خطرناک بين المللي مي شود، همه سرنخ ها او را به سوي سمير هورن افسر سابق نيروي ويژه آمريکا هدايت مي کند. به نظر مي رسد سمير به شکلي مرموز با شبکه اي بين المللي از تروريست ها ارتباط دارد، اما بعد از دستگيري وي در يمن و بازجويي از وي کلايتن و همکارانش نمي توانند پاسخي براي سوال هاي خود بيابند. سمير به همراه عمر و دوستانش که به تازگي با آنان آشنا شده بوده، دستگير و در يمن زنداني مي شود. عمر و دوستانش طي نقشه اي ماهرانه از زندان گريخته و سمير را نيز با خود مي برند چون به تخصص وي در زمينه مواد منفجره نياز دارند. عمر و ديگر مسلمانان بنيادگرا با کمک سمير شروع به اجراي عملياتي گسترده مي کنند. ابتدا بمب گذاري در نيس و سپس لندن اعتماد گروه را به سمير جلب مي کند. نقشه بعدي چند انفجار همزمان در آمريکاست، جايي که همسر سمير نيز در آنجا زندگي مي کند. در بازگشت به خانه، سمير مخفيانه به سراغ همسرش مي رود. اما کلايتن و همکارانش قبل از وي به ديدار همسرش رفته و او را فردي خطرناک جلوه داده اند. چيزي که سمير قصد دارد با وجود پيچيده بودنش به همسر خود توضيح دهد و ثابت کند براي هدفي نيک پا به درون دنياي تاريک توطئه هاي تروريستي گذاشته است....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جفري ناکمانوف برادر آواز خوان و شاعر کاليفرنيايي ال استوارت و ديو ناکمانوف است که در آلبوم Threads of Time با آنها همکاري کرده است. اولين بار با نوشتن و ساختن فيلم کوتاه شوخي بزرگ[برنده جايزه تماشاگران جشنواره همپتون] در ١٩٩٣ سينما را تجربه کرد. ولي اولين کار حرفه ايش نوشتن فيلمنامه اي در سال ٢٠٠٤ بود که تبديل به فيلم پرفروش پس فردا شد. خائن اولين فيلم او مقام نويسنده و کارگردان است.
خائن يک تريلر جاسوسي است که بر اساس ايده اي از استيو مارتين[بله، براي خود من هم تعجب آور بود که کمديني چون او قصه يا ايده اي تا اين حد جدي و به روز نوشته باشد. آيا همين امر نشانه جدي تر شدن خطر اسلام گرايان تندرو نيست؟] که تهيه کننده اجرايي فيلم نيز هست، ساخته شده است. پروژه اي که دور خيز براي توليد آن از سال ٢٠٠٢ و در قالب فيلمي از کمپاني ديزني آغاز شد، اما خيلي زود رها شد و پنج سالي براي از سر گرفتن توليد آن وقفه افتاد.
خائن يک تريلر پسا يازده سپتامبري است، البته نه از نوع متعارف و گيشه اي آن مانند موضع مسلط(Vantage Point) که ماجراهاي تروريستي قرار است حکم پس زمينه و محملي براي خلق هيجان را داشته باشند و بس! البته خائن فخامت يونايتد ٩٣ را نيز ندارد و چيزي بينا بيني با تمايل بيشتر به خلق هيجان است، اما مانند نياي خلفي چون حکومت نظامي(١٩٩٨) ادوارد زوايک، آنچه هدف غايي سازندگانش است چيزي غير از درک متقابل نيست. البته فراموش نمي کند که ممکن است فساد داخل سيستم ظاهراً آزاد دنياي غرب هم بوده و نبرد جاسوس ها بر خلاف دوره جنگ سرد خط مرزهاي مبهم تري داشته باشد.
تصويري که فيلمساز از سمير ارائه مي کند تا نيمه هاي فيلم و زماني که هويت او به عنوان يک مامور آشکار نشده، چهره اي دل نشين تر، پذيرفتني تر و کمي تا قسمتي اصلاح طلبانه تر!!! از بنيادگراها و مذهبيون تندرو است که مي تواند غربي ها و شرقي ها را توامان شيفته خود کند. يک خاتمي در لباس جاسوسي کار کشته که از سر اخلاص نماز مي خواند، خود قرباني تروريسم است و اگر با موج تندروي پيرامون خود همراه شده هيچ هدفي ندارد الا فروپاشاندن اين مکانيسم اعمال خشونت و آدم کشي که همه جاي دنيا را به آتش و خون کشيده است. او حتي از مافوق غربي خود-کارتر- که کشته شدن چند نفر در ازاي نجات هزاران و بلکه ميليون ها را مباح و مجاز مي داند- نيز جلوتر مي رود و از قرآن نشانه مي آورد که طبق آموزه هاي اسلام اگر يک نفر را بکشي انگار تمام انسان ها ببه قتل رسانده اي. چيزي که روي کلايتن سرانجام درک مي کند و با سخن گفتن به زبان عربي نشان مي دهد که به عنوان نماينده عمل گرا و حتي خشن غرب آماده ياد گرفتن زبان طرف مقابل-نه لاجرم دشمن که همين ندانستن زبان و درک نکردن فرهنگش از او دشمن ساخته- است. چنين دستاوردي براي هر فيلم اکشني مايه غرور مي تواند باشد، به همين خاطر جفري ناکمانوف وقت خود را تنها صرف ايجاد هيجان نمي کند. درام شخصي انسان هاي درگير هر دو طرف براي او بسيار اهميت دارد. در هر دو طرف فريب خورده و رها شده بسيار به چشم مي خورد و تمامي شان نيازمند تلنگري براي بيدار شدن هستند. سمير حکم اين تلنگر ديرهنگام را براي عمر دارد، اما براي تماشاگر شرقي دل بسته به اردوگاه اسلام گرايان افراطي در هر گوشه از دنيا دير نيست!
با چنين نگرشي خائن مايه افتخار ژانر اکشن/تريلر است و مايه مباهات سازنده اش که توانسته در اولين قدم موضوع بسيار مهم را در دل محصولي متعلق به سينماي بدنه پوشش دهد. از هزينه توليد خائن اطلاع دقيقي در دسترس نيست، اما فروش هفته اول آن بالغ بر ١١ ميليون دلار بوده که براي چنين فيلمي دور از انتظار نيست. ظاهراً ذائقه تماشاگر غربي از قبول اکشن هاي هوشمندانه و جدي سر باز مي زند، شايد هم از حوادث تروريستي واقعي پيرامونش بيش از اندازه هراسناک است و اميدي به يافته شدن زبان مشترک احساس نمي کند!
اگر شما هم چنين احساسي نسبت به خائن در خود مي يابيد، مي توانيد آن را به مثابه يک فيلم جاسوسي خوش ساخت که قصه خود را با متانت تعريف مي کند، تماشا کنيد. ژانر: درام، مهيج.
<strong>سفر به مرکز زمين Journey to the Center of the Earth
کارگردان: اريک برويگ. فيلمنامه: مايکل دي. وايس، جنيفر فلکت، مارک لوين بر اساس داستاني از ژول ورن. موسيقي: انردو لاکينگتون. مدير فيلمبرداري: چاک شومان. تدوين: استيون روزنبلوم، پل مارتين اسميت، ديرک وسترولت. طراح صحنه: ديويد سنديفور. بازيگران: برندان فريزر[پروفسور تره ور اندرسون]، جاش هاچينسون[شون اندرسون]، آنيتا بريم[هانا آسگيه رسون]، ست مه يرز[پروفسور آلن کيتژنس]، ژان ميشل پاره[مکس اندرسون]، جين ويلر[اليزابت اندرسون]، فرانک فونتين[پيرمرد]، جيانکارلو کالاتابيانو[لئونارد]، گرت گيلکر[زيگوربيورن آسگيه رسون]. ٩٢ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا. نام ديگرک Journey to the Center of the Earth ٣D. نامزد جايزه بهترين فيلم اکشن/ماجرايي تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان.
پروفسور تره ور اندرسون استاد زمين شناسي دانشگاه و سرپرست يک مرکز تحقيقاتي است که به اسم برادر فقيدش مکس نامگذاري شده. به دلايلي نامشخص مکس از آخرين سفر تحقيقاتي خود بازنگشته و همسر و پسرش شون را تنها گذاشته است. مادر شون تصميم مي گيرد تا مدتي او را نزد عمويش بگذارد تا اوقات فراغتش را به بطالت نگذراند. آن دو به نسخه اي از کتاب سفر به مرکز زمين اثر ژول ورن متعلق به مکس نگاه کرده و يادداشت هايي رمزي در آن مي يابند. سپس تره ور در مرکز تحقيقاتي بعد از وقوع يک سلسله آتشفشان به ارقامي مشابه به نوشته هاي مکس در حاشيه کتاب برخورد مي کند. تره ور و شون به ايسلند مي روند تا اطلاعات بيشتري از آخرين جايي که مکس رفته بيايند. تره ور راهنمايي زيبا به نام هانا را اجير مي کند تا آن دو را نزديک آتشفشان ببرد. در پي توفاني الکتريکي در آتشفشان، آنها درون معدني به تله مي افتند. در جست و جو جهت يافتن راه خروج، ديواري پر از الماس هاي درشت کشف مي کنند. اما در همين زمان زميني که روي آن ايستاده اند، فرو رفته و هر سه به درون چاهي عميق سقوط مي کنند. چاهي که به سوي مرکز زمين راه دارد. در آنجا با موجودات ماقبل تاريخ برخورد کرده و چيزهايي مشابه آنچه در کتاب ژول ورن توصيف شده، روبرو مي شوند. همين امر به آنها اميد مي دهد تا همچون قهرمانان کتاب راهي به سوي سطح زمين بيابند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اريک برويگ ٥١ ساله و تا امروز نامزد دو اسکار است. او را به عنوان متخصص جلوه هاي ويژه و صاحب سابقه اي ٢٠ و چند ساله مي شناسيم که دستيار کارگرداني را از نيمه دهه ١٩٩٠ آغاز و در فيلم هايي چون مردان سياه پوش، وست وحشي وحشي، پرل هاربر و جزيره تجربه اندوخته است. تنها سابقه مستقل فيلمسازي او به سريال زنا: شاهزاده خانم جنگجو(١٩٩٥) برمي گردد و در واقع سفر به مرکز زمين اولين کار جدي او در عرصه کارگرداني محسوب مي شود. فيلمي که از شغل اصلي او دور نيست و شايد به همين دليل نيز سکان هدايت اين پروژه به دست او سپرده شده است.
سفر به مرکز زمين يکي از نوشته هاي پر طرفدار ژول ورن است که بر خلاف ديگر کتاب هاي او چندان مورد عنايت فيلمسازها قرار نگرفته است. اولين باز در ١٩٥٩ بود که هنري لوين آن را با شرکت پت بون و جيمز ميسون به فيلم برگرداند. يک دهه و نيم بعد در کمال تعجب خوآن پيکوئر سيمون اسپانيايي آن را با شرکت کنت مور و پپ ميون ساخت و سپس تهيه کنندگان سينما آن را به محاق فراموشي سپردند. چنين واقعه اي براي کتابي از ژول ورن در طول صد سال عمر سينما کمي دور از ذهن بود، در حالي که سينما از اولين روزهاي تولدش روي خوشي به کتاب هاي ورن نشان داده بود. تلويزيون سخاوتمندانه تر عمل کرد و نسخه هاي متعددي-زنده و انيميشن، تک قسمتي يا سريال- از روي اين اثر توليد و پخش کرد که آخرين آنها با شرکت پيتر فاندا و ريکي شرودر همزمان با نسخه فعلي به نمايش در آمد. البته هر دو نسخه متاخر چندان وفادارانه ساخته نشده اند. شخصيت هاي تازه اي به نسخه تلويزيوني افزوده شده و نسخه سينمايي نيز مي شود گفت اقتباسي آزاد و امروزي است. ولي هر دو فيلم در يک نکته مشترک هستند و آن تکيه بر جلوه هاي ويژه بصري است که مي تواند براي به تصوير کشيدن خيال پردازي هاي بي کران ورن بهترين دستاورد تکنولوژي باشد، يعني همان چيزي که ورن نيز شيفته اش بود: علم و تکنولوژي.
و اما نسخه فعلي که در قالب يک محصول به شيوه D3 توليد شده و جز برندان فريزر هنرپيشه اسم و رسم دار کس ديگري در آن حضور ندارد. به اقتضاي تصويري که از فريزر در ذهن نوجوان ها نقش بسته[جورج جنگلي، موميايي ها و بهت زده] کوشيده شده تا فيلم از متلک ها و نيش و کنايه ها انباشته و رفتاري سبک سرانه به اين پروفسور جوان بخشيده شود. تقريباً اکثر صحنه هاي فيلم در برابر پرده سبز فيلمبرداري شده و بودجه ٤٥ ميليون دلاريش به شکلي مسرفانه صرف ساخت جلوه هاي چشمگير بصري براي آفرينش پرندگان ماقبل تاريخ، دايناسورتي-رکس، پيراناهاي پرنده و گياهان آدمخوار گشته است. حاصل آن نيز کسب حدود ١٣٠ ميليون در گيشه-تاکنون- بوده که در پخش ويديوي و جهاني سر به فلک-شايد هم مرکز زمين!- خواهد زد. سفر به مرکز زمين در قالب فعلي اش يک سفر ٩٠ دقيقه اي به پارکي موضوعي است، چيزي که قديمي ترهاي تئاتر به آن آتراکسيون مي گفتند. نوع سخيفي از نمايش که هيچ چيز غير از گرفتن وقت تماشاگر به دنبال ندارد و زماني که کاسه داغ تر از آش شود، حکم پيش پرده اي را خواهد داشت که جاي نمايش اصلي را گرفته باشد! گشتن به دنبال معنايي غير از اين در وراي فيلم بيهوده و نا لازم است، چون سفر به مرکز زمين بر خلاف نياکاني چون اينديانا جونز فاقد ارجاع هاي روز است و سينماشناس را بي اختيار به ياد فيلم هاي رده ب و حتي ج علمي تخيلي در دهه ١٩٥٠ مي اندازد که تنها هدف شان پرتاب کردن تماشاگر به همراه قهرمان از دامن خطري به دام چاله ديگري بود و بس!(يعني مثلاً تعليق و سرگرم سازي!!!)
خوب البته از چنين ديدگاهي فيلم موفق است و ساختار اپيزوديک صحنه هاي اکشن آن هم براي هيچ کس آزاردهنده نمي تواند باشد. چون هيچ کس دنبال منطق نمي گردد و شايد بازي هاي کامپيوتري نسل اول را نيز به ذهن دوستدارانش متبادر کند. شخصاً تنها اپيزود موفق فيلم را سکانس سفر روي دريا و مبارزه با پيراناهاي پرنده مي دانم، اما بعيد مي دانم تماشاگر ايراني بخت ديدار اين فيلم را به شيوه D3 پيدا کند تا لذتي مشابه را تجربه نمايد. ژانر: اکشن، ماجرايي، خانوادگي، فانتزي، علمي تخيلي، ميهج.
<strong>غريبه ها The Strangers
نويسنده و کارگردان: برايان برتينو. موسيقي: Tomandandy(تام اند اندي/تام هاجو و اندي ميلبورن). مدير فيلمبرداري: پيتر ساوا. تدوين: کوين گروترت. طراح صحنه: جان دي. کرچمر. بازيگران: ليو تيلر[کريستين مک کي]، اسکات اسپيدمن[جيمز هويت]، جما وارد[زن نقابدار]،]، کيپ ويکز[مرد نقابدار]، لورا مارگوليس[زن نقابدار]، گلن هاورتون[مايک]. ٨٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا. نام ديگر: The Faces. نامزد بهترين آنونس ترسناک و بهترين تدوين صدا از مراسم آنونس طلايي، نامزد بهترين بازيگر مرد فيلم هاي ترسناک/مهيج اسکات اسپيدمن و بهترين بازيگر زن ليو تيلر و بهترني فيلم ترسناک.مهيج از مراسم انتخاب نوجوانان.
زوجي جوان به نام هاي کريستين مک کي و جيمز هويت پس از يک مهماني و رد درخواست ازدواج جيمز از سوي کريستين به خلوتگاه تابستاني دورافتاده خانواده هويت مي روند. مدتي کوتاه بعد از رسيدن شان، نيمه هاي شب در به صدا در آمده و زني که چهره اش در تاريکي ديده نمي شود از آن ها نشاني شخصي را سوال مي کند. زماني که جيمز براي خريد سيگار از خانه خارج مي شود، زن ناشناس دوباره بازمي گردد و اين امر سبب هراس کريستين مي شود. به زودي مشخص مي شود که هراس وي بيهوده نبوده و در خانه تنها نيست. مرد ناشناسي که نقاب بر چهره دارد ابتدا تلفن خانه و سپس موبايل وي را از کار مي اندازد. زماني که جيمز به خانه بازمي گردد و از آنچه رخ داده آگاه مي شود، تصميم مي گيرد تا به همراه کريستين از آنجا دور شوند. اما افراد ناشناس که مشخص شده دو زن و يک مرد نقاب دار هستند، اتومبيل شان را به آتش مي کشند. جيمز بعد از يافتن تفنگي قديمي در خانه مصمم به دفاع از خود و کريستين مي شود، اما اشتباهاً مايک-دوستي که نگران شان شده و به آنجا آمده- را هدف قرار داده و به قتل مي رساند. پس از مدتي کشمکش ميان نقابدارها و جيمز و کريستين، غريبه ها وارد خانه شده و هر دو را به قتل مي رساند. فرداي آن روز نقابدارها هنگام ترک محل به دو پسر مورمون برمي خورند که جزوه هاي مذهبي پخش مي کنند. اما بعد از گرفتن جزوه هايي آنها را ترک مي کنند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
برايان مايکل برتينو زاده ١٩٧٧ کراولي تگزاس است. در دانشگاه آستين-نگزاس درس خوانده و سابقه اي ناچيز در حد دستيار چندم فيلمبردار و بازي در دو نقش بسيار کوتاه دارد. غريبه ها اولين فيلم اوست که فيلمنامه آن را خودش نوشته و بعد از فروش به کمپاني يونيورسال درخواست کرده خودش آن را کارگرداني کند. پس سابقه اي مشعشع وجود ندارد تا تحت تاثير قرار بگيريم يا از دستاورد نوميد کننده فعلي فيلمساز مايوس شويم. در چنين وضعيتي غريبه ها يک فيلم اول خوب به شمار مي رود. کساني که دل بسته سينماي ترسناک هستند با ديدن فيلم به شدت ذوق خواهند کرد، اما شخصاً ترجيح مي دهم آن را يک درام هولناک جنايي ارزيابي کنم(اصولاً گونه ترسناک را کمتر جدي مي يابم). همان طور که سازنده اش ابتداي فيلم با استفاده از ميان نوشته مي گويد: بنا به گزارش F.B.I. هر ساله در آمريکا نزديک به يک و نيم ميليون جنايت رخ مي دهد که مرتکبين بسياري از آنها يافت نمي شوند و انگيزه آنها نيز مجهول باقي مي ماند. اين فيلم يکي از آنهاست و بر اساس ماجرايي واقعي ساخته شده که در ١١ فوريه ٢٠٠٥ با مرگ کريستين مک کي و جيمز هويت پايان يافت.
غريبه ها شروعي نه چندان خيره کننده دارد، اما برتينو خيلي زود نشان مي دهد که کارگرداني را خوب بلد است. در طول شب با ظهور سه غريبه نقاب دار لحظه به لحظه بر ميزان آدرنالين خون شخصيت ها و تماشاگر افزوده مي شود. همه علاقمنديم بدانيم انگيزه اين سه نفر چيست، چيزي که بر زن و مرد جوان نيز پوشيده است. چون در طول شب کمتر کلامي بر زبان مي رانند و زماني که در جواب به کريستين که مي پرسد: چرا اين کار را با ما مي کنيد؟ يکي از آنها پاسخ مي دهد: به خاطر اينکه شما خانه بوديد. همه چيز از فضا گرفته تا حوادث هولناک تر به چشم مي آيد.
غريبه ها با چنين ديدگاهي يک فيلم درباره رفتار نهيليستي زن ها و مرداني است که قتل را به چشم بازي مي نگرند. حتي پاسخ يکي از زن ها به دو پسر مورمون که: آيا گناه مي کنيد؟... جدي نيست. زن مي گويد: بعضي وقت ها... و اين مي تواند نشانه اي به انجام قتل هايي ديگر باشد که از سر تفريح صورت گرفته است. اين چنين روشي براي شناساندن شخصيت ها فقط مي تواند باعث خشمگين کردن بيننده شود که تصور مي کنم طراحي آن عمدي بوده است.
غريبه ها بر خلاف همتايان جدي خود قصد روانشناسي آدم هاي درگير قصه اش را ندارد و از کليشه هاي ژانر-خانه دورافتاده، موسيقي، افکت هاي صوتي و ...- به شکلي درست و حتي با ريز بيني براي خلق هيجان استفاده مي کند و تنها کليشه آزاردهنده آن قتل مايک است که هيچ بيننده اي را نمي يابيد که نتواند وقوع آن را از لحظه پيدا شدن سر و کله جناب شان در بيرون خانه- همزمان با مسلح شدن جيمز- حدس بزند. با اين حال غريبه ها براي کارگرداني کم تجربه و ٣٠ ساله نمره قبولي را به دنبال دارد. دستاورد تجاري غريبه ها نيز براي سازنده اش مايه مباهات است؛ ٥٢ ميليون دلار فروش در ازاي تنها ١٠ ميليون دلار سرمايه گذاري، که او را تبديل به مرغ تخم طلاي تازه تهيه کنندگان خواهد کرد!ژانر: ترسناک، مهيج.
<strong>٩٩ فرانک francs 99
کارگردان: يان کونن. فيلمنامه: يان کونن، نيکلا و برونو بر اساس داستاني از فردريک بژبده. موسيقي: ژان ژاک هرتز، ارين اوهارا، فرانسواز روي. مدير فيلمبرداري: ديويد اونگارو. تدوين: آني دانشه. طراح صحنه: ميشل بارتلمي. بازيگران: ژان دژاردان[اوکتاو پارانگو]، ژوسلن کوئيرن[شارل"شارلي" داگو]، پاتريک ميل[ژان فرانسوا"جف" مارول]، واهينا جيوکانته[سوفي]، اليزا توواتي[تامارا]، نيکلا ماري[آلفرد دوله]، دومينيک بتنفلد[ژان کريستين گاگنان]، آنتوان باسله[مارک مارونه]، فوسکو پرينتي[جوواني دي تورو]، سندرين اورسيه[فاليان]، دان هرتزبرگ[استيون]. ١٠٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ فرانسه. نامزد جايزه خوش آتيه ترين بازيگر تازه کار/ژوسلن کوئيرن از مراسم سزا، برنده جايزه خوش آتيه ترين بازيگر جوان/ ژوسلن کوئيرن از مراسم لومير، برنده جايزه ستاره طلايي بهترين بازيگر تازه کار/ ژوسلن کوئيرن از مراسم اتوآل د اور.
اوکتاو پارانگو نويسنده آگهي هاي تجارتي است، او کسي است که امروز تصميم مي گيرد فردا شما چه خواهيد خواست. براي او انسان ها هم فرآورده اي مثل بقيه فرآورده ها هستند، فرآورده اي که قيمتي دارد. اوکتاو که براي يکي از بزرگ ترين شرکت هاي تبليغاتي دنيا کار مي کند، ماموريت دارد تا بهترين تبليغ را براي بهترين مشتري شرکت آقاي دوله-توليد کننده ماست- بسازد. اما غرق شدن او و دوستانش در سکس، کوکائين و شب زنده داري اين کار را کمي غير ممکن مي کند. آشنايي اوکتاو با دختري به نام سوفي نيز بر اين آشفتگي مي افزايد و زماني که خبر خودکشي سوفي به همراه معاون برجسته شرکت و دوست نزديک اوکتاو به گوشش مي رسد، همه چيز را بر باد رفته مي بيند. ولي در سفري به ميامي براي ساختن فيلم تبليغي آقاي دوله، افراط در استفاده از مواد مخدر و مشروب براي فراموش کردن اين واقعه باعث مي شود تا در سانحه رانندگي سبب مرگ چند نفر شوند. زماني که اوکتاو و شارلي به هوش مي آيند، خود را در هواپيما و در راه بازگشت به پاريس مي بينند. فيلمي که ساخته اند، نظر رئيس شرکت را جلب کرده و اوکتاو و شارلي را ترفيع مي دهد. در حالي که اوکتاو با مخفيانه با ساختن فيلمي ديگر در صدد زير سوال بردن محصولات دوله و دنياي آگهي سازي است. سپس در ميهماني شرکت پليس از راه رسيده و زماني که قصد بازداشت اوکتاو را مي کند، وي خود را از بالاي ساختمان شرکت به پايين مي اندازد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يان کونن ملقب بهSpeedy Boy متولد ١٩٦٤ اوترخت هلند است، اما از فيلمسازان خوش آتيه و موفق سينماي امروز فرانسه به شمار مي رود. نويسنده، بازيگر، تهيه کننده و کارگرداني است که شهرت جنبي اش به خاطر علاقه وي به فرهنگ Shipibo-Conibo و شمنيسم دست کمي از معروفيت اش براي ساخت فيلم هاي خشن با شخصيت هاي غريب ندارد. کونن در نيس درس خوانده و در ١٩٨٨ اولين فيلم سوپر ٨ و سپس ١٦ ميليمتري خود را کارگرداني کرده است. در زمينه انيميشن(مخصوصاً پيکسي ليشن) تخصص دارد و همين امر او را به سوي ابداعات بصري در فيلم هايش سوق داده که در همين آخري نيز به شدت خود را نشان مي دهد. در زمينه ساخت کليپ و آگهي هاي تجاري صاحب سابقه اي درخشان است و در ١٩٨٩ با فيلم ژيزل کروزن خود را به منتقدان و تماشاگران شناسانده است. بعد از ساختن ٤ فيلم کوتاه موفق ديگر اولين فيلم بلند سينمايش دوبرمن[با شرکت ونسان کسل و مونيکا بلوچي] را در ١٩٩٧ کارگرداني کرد که به خاطر برداشت مدرنش از قصه هاي مصور و فانتزي –و جلوه هاي ويژه اش- توجه تماشاگران فرانسوي را جلب کرد که تا آن روز چنين محصولي در ميان آثار سينماي کشورشان نديده بودند. S.O.S. فيلم بعدي کونن توجه هيچ کسي را برنيانگيخت، اما اکران بلوبري با حضور ونسان کسل در قالب محصولي مشترک از فرانسه و آمريکا بار ديگر او را در سال ٢٠٠٤ به صحنه بازگرداند. بلوبري نيز بر اساس قصه اي مصور ساخته شده بود، اما نتوانست بودجه ٣٧ ميليون يورويي خود را در کوتاه مدت بازگرداند. شايد همين امر و دلمشغولي خود کونن بود که سبب شد به سراغ فيلم مستند دنياي ديگر-درباره فرهنگ شمنيسم- و دارشان: بغل کردن- درباره سري ماتا آمريتاناندامايي دوي قديس جديد هندي مشهور به آما که ايده اش عشق و فدا کردن خويش است- برود.
و حالا آخرين ساخته کونن با يک سال وقفه-مطابق معمول همه فيلم هاي غير آمريکايي!- وارد بازار جهاني شده و چهره اي ديگر از وي به نمايش گذاشته است. اولين عکس العمل تماشاچي آشنا با سابقه کونن در ساختن آگهي و کليپ بعد از ديدن ٩٩ فرانک حيرت است، حيرت از اين همه جسارت در انتقاد از دنياي آگهي هاي تجاري(شما بخوانيد فرهنگ مصرفي و خودزني!) و در قدمي بلندتر محکوميت آن که تا مسخ دنياي پيرامون و حتي شخصيت فرد پيش مي رود.
کونن براي قهرمانش و ما دنيايي را تصوير مي کند که فتوشاپ آن را مسخ کرده، رنگ و لعابش زده و جلوه اي خيره کننده به آن بخشيده است. يعني قفسي طلايي که ما با دست هاي خودمان آن را مي سازيم و به داخلش پناه مي بريم. دنيايي که سکس، مواد مخدر و راک اند رول فقط جلوه هايي ناچيز از آن به شمار مي آيند. کونن به ما مي گويد که در سال چقدر پول صرف ساخت آگهي ها مي شود و يک انسان در يک محدوده زماني در بمباران چه مقدار از اين آگهي ها و بيلبوردها قرار مي گيرد. اما يک تناقض را فراموش مي کند و آن دست اندازي به همان شيوه هاي فتوشاپي براي ساخت فيلم خويش است.
البته اين تناقض مانع از آن نمي شود که ٩٩ فرانک را بهترين فيلم او ارزيابي نکنيم. فيلم که بر اساس کتابي مشهور ساخته شده، کاملاً هماهنگ با سبک و سياق ديداري/شنيداري کونن است. فيلم براي مشتاقان به پيچ هاي روايي يک غافلگيري نيز در ميانه فيلم تدارک ديده است. بعد از گذشت دو سوم زمان نمايش، فيلم به آخر مي رسد و پس از نمايش نوشته هايي شاهد پايان ديگري براي اوکتاو مي شويم. پاياني که ابتدا به نظر مي رسد خوش تر از قبلي باشد، اما پيچشي تکان دهنده در دقايق نهايي فيلم ثابت مي کند که براي او هيچ راه گريزي وجود تدارد. ما نيز چون او محکوم به خرد شدن و شايد خودکشي در اين چرخه مصرف زدگي هستيم. در اين دور بيهوده فروختن و خريدن، فريب دادن و فريب خوردن...
٩٩ فرانک در گونه کمدي گنجانده شده، ولي باور کنيد دست کمي از يک تراژدي ندارد. منتها کونن با افزودن مولفه هاي تصويري اش آن را فقط کمي مفرح کرده است. فيلم يک بيانيه فلسفي درباره دنياي امروز پيرامون ماست، يک سوال که پاسخي خوش در انتظار آن نيست. اوکتاو مانند بسياري از ما خودخواه و خود پرست، رفاه طلب و يک کثافت دوست داشتني است. آخرين ساخته کونن نيازمند نگاهي دقيق تر و مفصل است، ولي تا آن روز فرصت آشنايي با اين کارگردان خوش ذوق را از دست ندهيد. حتي اگر پيام فيلمش اين باشد: خانم ها و آقايان به دنياي پر نور آگهي هاي مملو از چراغ هاي نئون خوش رنگ خوش نيامده ايد!ژانر: کمدي.
<strong>بکش بکش سريع تر سريع تر Kill Kill Faster Faster
کارگردان: گرت مکسول رابرتز. فيلمنامه: گرت مکسول رابرتز بر اساس رماني از جوئل رز. موسيقي: مايک بن. مدير فيلمبرداري: روزبه بابل. تدوين: ريموندو آيه لو، ريچل تونارد. طراح صحنه: هنک مان. بازيگران: جيل بلوز[جوئي وان وي]، ليزا ري[فلور]، ايساي مورالس[مارکي]، مونيکا دلين[کيمبا]، شاون پارکز[کلينيک]، استيون لرد[جارويس]، دونيا کرول[بيردي]. ٩٣ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ انگلستان، هلند. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره لايف.
جو وان وي که سال هايي طولاني را براي قتل همسرش کيمبا در زندان گذرانده، آزاد مي شود. او که سابقاً معتاد بوده، همسرش را به خاطر خيانت کشته و در غياب وي دختران دوقلويش خردسالش را مادربزرگ شان بزرگ کرده است. جو با مشاوره و همفکري هم سلولي سياه پوست اش کلينيک آنچه را بر وي رفته در قالب نمايشي به نام مرد سفيد: دام سياه(White Man: Black Hole) نوشته و بعدها تهيه کننده اي نيويورکي به اسم مارکي مان خواستار خريد حقوق ساخت فيلمي از روي آن شده است. مارکي او را به شکل مشروط از زندان بيرون آورده و قراردادي براي نوشتن فيلمنامه از روي نمايش با جو منعقد مي کند. اما برخورد جو با فلور همسر مارکي که زماني فاحشه و تبهکار بوده، بار ديگر وي را دچار مخمصه مي کند. کشش ميان آن دو اجتناب ناپذير است و به نظر مي رسد تنها راه رستگاري جو بودن با فلور است. اما تمايل جو به هروئين، احساس گناهش نسبت به همسر مقتول خود و شرمندگي اش در برابر دخترانش و تمايلش به ابراز خشونت زماني که فلور تصميم به ترک وي مي گيرد، بار ديگر دنيا را بر سر او خراب مي کند. فلور به قتل مي رسد و چاقوي جو در صحنه جنايت يافت مي شود. همين واقعه باعث بازگشت جو به زندان نزد کلينيک مي شود. اما اين بار جو قاتل نيست، هر چند خود را مستحق اين مجازات مي داند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
با فيلم بکش بکش سريع تر سريع تر با گرت مکسول رابرتز لندن نشين آشنا مي شويم. کسي که هيچ سابقه اي از او در منابع موجود نيست جز ساخت فيلمي کوتاه در سال ١٩٩٩ به نام How to Breed Gibbons و به گفته خودش تعدادي کليپ و آگهي تبليغاتي. از اين رو بعد از تماشاي فيلم که نامي نه چندان خوش آهنگ و غير جدي دارد[با Faster, Pussycat! Kill! Kill! راس مه ير اشتباه نشود] تبحر او در دسترسي به مولفه هاي ژانر نوآر مايه حيرت مي شود. بکش بکش سريع تر سريع تر حکم يک سفر پيچيده ذهني را دارد، سفري ميان هوس-گناه-شهوت-وسوسه مواد مخدر و ابراز خشونت و احساس تعلق... چيزهايي که نابودي جو وان وي را رقم مي زنند. براي او زندگي در بيرون از زندان پر مخاطره تر از داخل زندان است. هر چند که در چند صحنه به شدت خشونت بار شاهد تجاوز به او توسط کلينيک و بريدن خايه هاي متجاوزي ديگر به دست او و سپس کشتن اش به توصيه کلينيک هستيم.
بکش بکش سريع تر سريع تر که بر اساس رماني محبوب و پر فروش ساخته شده، در قالب فيلم نوآر يک قصه عاشقانه مدرن شهري و تراژيک را روايت مي کند. آن هم به شکلي فرم گرايانه که گاه تماشاگر را در تشخيص گذشته و حال دچار اشتباه مي کند. فيلم بر خلاف نامش چيزي از هيجان معمول اين گونه نام ها ندارد تا ارزاني بيننده اش کند. قصه غمگنانه و به شدت خشونت بار جو وان وي را مي شود در ميان قصه هاي hard-boiled جا داد که خود در گونه نوآر تشخّصي ديگر دارند. فيلم حکايت نبرد جو با اهريمن درون خويش است که تمايلي وحشيانه به خشونت دارد و عاقبت بازنده مي شود. او تسکين را در سکس مي جويد و نام عشق به آن مي دهد و زماني که فلور به خاطر فرزندش او را ترک مي کند، خشم سراپاي وجودش را مي گيرد. اما اين بار او نيست که زن خيانتکار را به قتل مي رساند، بلکه مان است که خود را مورد خيانت واقع شده مي بيند و با کشتن همسرش-مانند جو در گذشته- و صحنه سازي براي گرفتار کردن جو، انتقامش را از هر دو طرف مي گيرد.
نحوه روايتي که مکسول رابرتز انتخاب کرده، در عين اينکه لحني ماليخوليايي دارد تماشاگر را به درون ذهن جو رهنمون مي سازد. يک هماهنگي بي نظير ظرف و مظروف که موجب عشق و نفرت بيننده نسبت به جو مي شود. موسيقي نيز به سهم خود با تکيه بر سازي چون ترومپت در افزايش ضربان قلب تماشاگر موثر است و همزمان تنهايي درون وان وي را نيز موکد مي سازد. تنهايي يک مرد غمگين و زخم خورده...
بکش بکش سريع تر سريع تر نشانه اي به تولد يک فيلمساز مستعد و آشنا به اصول و قواعد ژانر است. پس؛ تولد مبارک آقاي مکسول رابرتز!ژانر: درام، جنايي.
<strong>ماما ميا! Mamma Mia!
کارگردان: فيليدا لويد. فيلمنامه: کاترين جانسون بر اساس کتابي از خودش. موسيقي: بني اندرسون. مدير فيلمبرداري: هريس زامبرلوکوس. تدوين: لزلي واکر. طراح صحنه: ماريا ديورکوويچ. بازيگران: آماندا سيفريد[سوفي شريدان]، استلان اسکارسگارد[بيل اندرسون]، پيرس برازنان[سام کارمايکل]، نانسي بالدوين[دستيار سام]، کالين فيرث[هري برايت]، هيتر امانويل[خدمتکار هري]، کالين ديويس[راننده هري]، ريچل مکداول[ليزا]، اشلي ليلي[الي]، مريل استريپ[دانا شريدان]، جولي والترز[رزي]، کريستين برانسکي[تانيا]. ١٠٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ انگلستان، آمريکا، آلمان. نام ديگر: Mamma Mia! The Movie.
سوفي شريدان ٢٠ ساله سرگرم تدارک جشن ازدواج خود با دوست پسرش اسکاي است. اين واقعه در هتل مادرش دانا در جزيره يوناني رخ خواهد داد، اما سوفي يک چيز براي برگزاري اين جشن کم دارد: يک پدر.
سوفي که دفتر خاطرات مادرش را يافته، بعد از مطالعه قسمت هايي که مربوط به ٢٠ سال قبل مي شود، درمي يابد که دانا در آن مقطع با سه مرد دوست بوده است. او که شک دارد کدام يک از مردها پدر واقعي اش باشند، پس نامه هايي به هر سه نفر نوشته و آنها را به جزيره دعوت مي کند تا قبل از به صدا در آمدن ناقوس عروسي هويت پدر واقعي خود را کشف کند. سام کارمايکل، بيل اندرسون و هري برايت همزمان به جزيره مي رسند، اما دانا از ديدار آنها و مخصوصاً سام به هيچ وجه خشنود نيست. تلاش هاي سوفي براي کشف حقيقت نيز راه به جايي نمي برد تا جايي که هر سه نفر خود را پدر واقعي او مي پندارند. زمان ازدواج سر مي رسد و سوفي که قصد دارد نام پدر واقعي اش را در عروسي اعلام کند ناگهان با حوادثي غير مترقبه روبرو مي شود...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آيا کسي هست که فيلم شب بخير، خانم کمپبل!(١٩٦٨) ملوين فرانک را به ياد بياورد؟ ماجراي زني ايتاليايي(جينا لولوبريجيدا) که سه سرباز متفقين مي پنداشتند پدر تنها دختر وي هستند!
خوب، اگر يادتان نمي آيد هم جاي نگراني نيست. چون همين يکي دو خط بالا چکيده همه قصه ماما ميا! هم هست و کاترين جانسون با الهام از اين فيلم يکي از مشهورترين نمايش هاي موزيکال دهه ١٩٧٠ را تصنيف کرده است. نمايشي که در صحنه هاي نيويورک و برادوي خوش درخشيده و البته اين درخشش و اشتهار بيشتر از آواز هاي گروه ABBA ناشي مي شود که اگر ترانه ها را به ياد نياوريد، به محض شنيدن شان در فيلم خاطرات قديمي براي تان زنده خواهد شد. ماما ميا! نقطه اوجي براي استفاده از موسيقي عامه پسند موسوم به jukebox ي در سينماست و در مقايسه با منبع اقتباس- شب بخير، خانم کمپبل!- خود فيلمي جدي تر، خوش ساخت تر و مفرح تر است که مضمون خودشناسي را به کشف هويت صاحب بچه ارجحيت داده است. اتفاقي که هم براي سوفي و هم براي سام و در نهايت دانا رخ مي دهد. اما آنچه در اين فيلم موزيکال اهميت دارد، گنجاندن اين مضمون لا به لاي آوازها، رقص ها و حرکات موزوني است که بايد مايه مسرت خاطر بيننده شوند و مي شوند.
اعتراف مي کنم که شخصاً پس از سال ها از ديدن يک موزيکال غير جدي اين همه لذت بردم. شنيدن اين اعتراف از سوي کسي که تنها فيلم هاي موزيکال محبوبش لني، کاباره و همه آن جازها-هر سه متعلق به باب فاسي-( و با کمي تخفيف آواز در باران) است، حتماً مايه تعجب دوستان و همکارانش خواهد شد. ولي بياييد منصف باشيم، ماما ميا! يک سرگرمي خالص و خاطره برانگيز است که دوستداران مريل استريپ و پيرس برازنان را به شدت مشعوف خواهد کرد. بياييد قالب ملودرام آن را جدي نگيريم و از نشانه هاي روز اغراق آميز آن مانند همجنس گرا بودن يکي از پدرها که به سبک و سياق فيلم هاي هم روزگارمان انگليسي تبار هم هست، به راحتي بگذريم. اگر قائل به وجود پيامي در پشت اين فيلم باشيم، چيزي نيست جز اينکه قدر لحظات زندگي را بدانيد و لذت آن را تا مغز استخوان بچشيد. چون فقط يک بار زندگي مي کنيد!
تماشاي ماما ميا! مخصوصاً در سينما و به همراه جمعيتي که آوازها را همراهي مي کنند و از ته دل مي خندند، در زمانه فعلي که خارج از سالن هيچ چيز جز رنج و عذاب انتظارمان را نمي کشد، يک زنگ تفريح با ارزش است و بايد به خاطر فراهم آوردن اين فرصت از سازنده اش فيلديا کريستين لويد ممنون باشيم.
فيلديا کريستين لويد کارگردان ٥١ ساله و مشهور تئاتر و اپراي انگلستان که هشت سال قبل براي ساختن فيلم تلويزيوني گلوريانا مورد تحسين قرار گرفت، پاي اولين فيلم سينمايي خود امضاء انداخته است. اما اين امر بدان معنا نيست که وي در فيلمسازي تجربه اي ندارد، بلکه سال ها ممارست و تجربه اندوزي در بي بي سي او را صاحب پيشينه اي قابل اتکا و اطمينان مي کند تا نمايشي را که نزديک به يک دهه قبل با موفقيت روي صحنه برده بوده، به فيلمي ٥٢ ميليون دلاري تبديل کند. اثري که تا اين لحظه نتوانسته بيش از ١٢٠ ميليون دلار نصيب سازندگانش کند. آرزو مي کنم اين رقم افزايش يابد، چون در غير اين صورت نتيجه خواهم کرد نسل ما رو به انقراض است. نسلي که ترانه هاي گروه پاپ سوئدي ABBA (مخصوصاً "Money, Money, Money") برايش لطفي ديگر داشت!ژانر: کمدي، موزيکال، عاشقانه.
<strong>برادرهاي ناتني Step Brothers
کارگردان: آدام مک کي. فيلمنامه: ويل فرل، آدام مک کي بر اساس داستاني از خودشان و جان سي. رايلي. موسيقي: جان بريون. مدير فيلمبرداري: اليور وود. تدوين: برنت وايت. طراح صحنه: کلايتن هارتلي. بازيگران: ويل فرل[برندان هاف]، جان سي. رايلي[ديل دابک]، مري استينبرگن[نانسي هاف]، ريچارد جنکينز[دکتر رابرت دابک]، جيسن ديويس[تي جي/ TJ]. ٩٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا. برنده پوستر بهترين کمدي و نامزد پوستر بهترين فيلم پر فروش تابستاني از مراسم آنونس طلايي.
دکتر رابرت دابک و نانسي هاف در يک کنفرانس با هم آشنا و در يک چشم به هم زدن عاشق يکديگر مي شوند. فرجام اين آشنايي ازدواج دو انسان ميان سال است، در حالي که هر دو صاحب پسراني بالغ و خانه نشين و در واقع حدوداً ٤٠ ساله هستند. بعد از ازدواج، نانسي به همراه پسرش برندان به خانه دکتر دابک اثاث کشي مي کند، اما ديل پسر دکتر نيز که مانند برندان از اين وصلت خشنود نيست، از پيدا شدن سر و کله يک برادر ناتني خوشحال به نظر نمي رسد. برندان و ديل خيلي زود با همديگر برخورد و اختلاف نظر و سرانجام از همديگر تنفر پيدا مي کنند. اما تشابهاتي هم با يکديگر دارند: هر دو در آستانه ٤٠ سالگي مثل بچه هاي ١٢ ساله رفتار مي کنند، بيکار و مجرد و به درد خواب گردي مبتلا هستند.
نقطه مقابل آنها پسر ديگر خانم هاف است که صاحب مقامي رفيع در يک شرکت و همسر و دو فرزند است و خيلي زود در دل پدرخوانده اش جا باز مي کند. ولي افتضاح هايي که برندان و ديل به بار مي آورند باعث مي شود تا رابطه دکتر دابک و خانم هاف نيز تيره شده و تصميم به جدايي بگيرند. اين واقعه سبب مي شود تا دو برادر ناتني کمي به خود آمده و تصميم به تغيير روش زندگي خود بگيرند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک کمدي مردانه ديگر از جاد آپتاو که توانسته به مرز ١٠٠ ميليون دلار فروش در گيشه آمريکا نزديک شود و اين کار را با اتکا به دو چيز انجام داده: اول ويل فرل و جان سي. رايلي و دوم فحش هاي چارواداري که دو برادر ناتني و گاه پدر و برادر دوم نثار هم مي کنند.
سخت است صحه گذاشتن بر اين نکته که مرز ميان کمدي و لودگي و حتي هرزه درايي در سينماي امروز آمريکا محو شده است. ديگر تفاوتي ميان فيلم و نمايش هاي سابقاً کافه اي تک نفره معروف به One Man Show يا Stand-up comedy نمانده و در نگاهي به گذشته مي توان لني بروس را نابغه قلمداد کرد که لااقل اصالت وي بر ياوه هاي پر از فحش امثال کريس راک و ساير نوابغ سياه پوست اين رشته مي چربيد و تاوان اين اصالت را نيز با مرگ مشکوک خود پرداخت.
بگذريم، ظاهراً يکي دو سالي است که تب فيلم هايي با شخصيت محوري مرد ٤٠ ساله، اما از نظر ذهني يا جنسي رشد نکرده و نا بالغ شيوع پيدا کرده و باکره ٤٠ ساله، بدبياري و اين آخري-برادر هاي ناتني- نمونه هاي شاخص و پول ساز آن هستند. برادر هاي ناتني قصه قبل توجهي ندارد. يک کهن الگو از جدال دو برادر خوانده در ابتدا و تفاهم شان در انتها که اين بار رخت و لباس دو پسر ٤٠ ساله را بر تن آنها پوشانده اند(خواهش مي کنم حرف کودک درون را نزنيد که حالم به هم مي خورد!). مي گويم استفاده از کهن الگو و اين امر نشانه بلوغ فيلم يا نويسندگان آن نيست. هدفم از اشاره به اين کهن الگو فقط و فقط وجه منفي آن و در واقع کليشه شدن هاست که نشان مي دهد فيلمنامه نويس ها هم با درايت پير نشده اند. با اين حساب برادر هاي ناتني تنها معجوني در ستايش روياي آمريکايي است، در ستايش موفقيت براي ابله ها و اينکه هر کسي مي تواند در اين ملک و سرزمين وفور نعمت شاهد موفقيت را در آغوش بکشد. گيرم که راه انتخابي اش چندان متعارف نباشد. مانند راهي که زوج رايلي و فرل بعد Talladega Nights برگزيده اند و با نوشتن و بازي در نقش قهرمانان قصه اي که چيز تازه اي در آن نيست، سقوط خود را رقم زده اند. البته سقوط هنري، چون رايلي به واسطه حضورش در فيلم پل تامس اندرسون و اين اواخر شيکاگو صاحب موقعيتي شده بود و فرل نيز جايگاهي مقبول به عنوان کمدين و بازيگر در تئاتر و سينما دارد.
آدام مک کي متولد ١٩٦٨ فيلادلفيا است. در دانشگاه پن استيت و تمپل تحصيل کرده و يکي از بنيان گذاران گروه تئاتري Upright Citizens Brigade comedy troupe بوده است. در سال هاي ٢٠٠٠ و ٢٠٠١ تعداد زيادي فيلم کوتاه ساخته و سابقه خوبي در نوشتن و بازي در نمايش هاي تلويزيوني هم دارد. اولين فيلم کوتاه خود را با نام صاحبخانه در ٢٠٠٧ با همکاري ويل فرل نوشته و کارگرداني کرده است. برادر هاي ناتني اولين فيلم بلند اوست که ٩٥ ميليون دلاري از جيب تماشاگر آمريکايي بيرون کشيده و همين امر ضامن ادامه کار او در دل سيستم خواهد بود. آيا شما هم مي خواهيد جزو کساني باشيد که به امتداد يافتن کارنامه فيلمسازي مک کي کمک کنيد؟ژانر: کمدي.
نگاه ♦ سينماي جهان
بيراه هم نيست که شين ميدوز را گاه بزرگ ترين سينماگر زنده بريتانيا مي نامند؛ جايي که نسل قبل تر فيلمسازان انگليسي به بن بست رسيده با سياسي کاري هاي خسته کننده کن لوچ يا تمايل آشکارا تئاتري مايک لي، فضا باز مي ماند براي نسل جوان تري چون شين ميدوز...
سامرز تاونSomers Town
کارگردان: شين ميدوز. فيلمنامه: پل فريزر. موسيقي: گوين کلارک. مدير فيلمبرداري: ناتاشا برير. تدوين: ريچارد گراهام. طراح صحنه: ليزا هال. بازيگران: تامس تورگوس[تومو]، پيوتر جاگيللو[ماره ک]، اليزا لاسووسکي[ماريا]، ايرنيوژ چوپ[ماريوش]، کيت ديکي[جين]، پري بنسن[گراهام]، ريسيد کمپبل[بچه خياباني]، رايان فود[بچه خياباني]، ادي هاسن[مرد فرانسوي]، ماريوش گايوسکي[دوست لهستاني]، آنا ينسون[زن لهستاني]، لوي هيس[بچه خياباني]، توماش کامولا[دوست لهستاني]. 75 دقيقه. محصول 2008 انگلستان. سياه و سفيد/رنگي. 16 ميليمتري و سوپر 8 به 35 ميليمتري. ژانر: کمدي، درام.
ژول و ژيم انگليسي
بيراه هم نيست که شين ميدوز را گاه بزرگ ترين سينماگر زنده بريتانيا ناميده اند؛ جايي که نسل قبل تر فيلمسازان انگليسي به بن بست رسيده با سياسي کاري هاي خسته کننده کن لوچ يا تمايل آشکارا تئاتري مايک لي، فضا باز مي ماند براي نسل جوان تري چون شين ميدوز- حالا 36 ساله- که با "اينجا انگليس است" خودي نماياند يا پل اندرو ويليامز که در 33 سالگي با اولين فيلمش،"از لندن تا برايتون" همه را غافلگير کرد.
اما ويژگي اين سينماي نوي بريتانيا، پرهيز کامل از ريخت و پاش و تکيه بر لوکيشن هاي محدود و خلق فيلم هاي کم خرجي است که ارزش شان را در سبک و ساختار ساده شان مي جويند؛ با تکيه بر نوار باريکي از انتقاد اجتماعي که در دل ساختار فيلم معنا مي يابد و هرگز به شعار نزديک نمي شود.
"سامرز تاون"- نام محله اي در لندن- آخرين ساخته ميدوز که اين روزها در بريتانيا بر روي پرده آمده، ادامه اي است بر فيلم هاي قبلي اين فيلمساز، که اين بار پخته تر و کامل تر به نظر مي رسد. فيلم قصه بسيار ساده اش را بر دو نوجوان بنا مي کند؛ يکي انگليسي که از شهر ديگري به لندن مي آيد و ديگري پسري لهستاني که با پدر کارگرش در لندن سکونت دارد. برخورد اين دو، دوستي شان و رابطه شان با يک دختر جوان فرانسوي، تمام وقايع فيلم است که در ساختاري عرضي گسترش يافته و در واقع به شکل ضدقصه پيش مي رود.
از اين رو فيلمساز تمام هم و غم خود را صرف پرداخت استيليزه تصاوير مبتني بر نماهاي بلند و دوربين غالبا ثابت مي کند. ميدوز فيلمبرداري سياه و سفيد را براي فيلمش برمي گزيند تا با استفاده از آن به فضاي سياهي که بر زندگي کلانشهري چون لندن سايه افکنده، بيشتر نزديک شود، در نتيجه فيلمساز اين فرصت را مي يابد که از کنتراست سياه و سفيد موجود در تصوير به تضاد ميان معصوميت دو شخصيت دوست داشتني اش با جامعه اي بي رحم که دور تا دور آنها را احاطه کرده و به سوي ناهنجاري سوق مي دهد، برسد و بتواند با بياني نه چندان رو و آشکار، ساختارهاي زندگي شهري را نقد کند. نتيجه، پايان شگفت انگيز فيلم است که يک گريز رويايي - يا واقعي- را پيشنهاد مي کند.
فيلم به طرز حساب شده اي پيش مي رود و در بهترين نقطه، جهان سياه و سفيدش را مي بندد، جايي که همه چيز به نقطه پايان سياهي رسيده و فقط يک رويا - رويايي که مي شود به آن پناه برد يا معجزه اي مثل يک رويا که در واقعيت رخ مي دهد- مي تواند جهان آنها را رنگي کند: دختر به پاريس رفته و انتظار بازگشتش ظاهراً بيهوده به نظر مي رسد. هر دو نوجوان عاشق مست مي کنند. پدر لهستاني پس از بازگشت به خانه عصباني مي شود و پسر انگليسي را بيرون مي کند. فردايش پسر انگليسي و پسر لهستاني هر دو به ايستگاهي چشم دوخته اند که قطارش به پاريس مي رود. به هم مي گويند که بايد پولشان را جمع کنند تا بتوانند به پاريس بروند و دختر را پيدا کنند. از هم خداحافظي مي کنند تا پسر انگليسي به سر کارش برگردد. پسر لهستاني کماکان چشم به ايستگاه مي ماند و پيشتر گفته بود که همين جا منتظر خواهد ماند. ناگهان فيلم رنگي مي شود: آنها بليت به دست جلوي ايستگاه ايستاده اند. سوار قطار مي شوند. در پاريس هستند. دختر به آنها مي پيوندد و هر دو را در آغوش مي گيرد.
فيلم از سويي پهلو مي زند به ژول وژيم، شاهکار درخشان فرانسوا تروفو. اين بار اما مثلث دو مرد و يک زن، به جهان معصومانه تر نوجوان هايي منتقل مي شود که تعريف شان از دوست داشتن، جهان کوچک آنها را شکل مي دهد و رنگي مي کند. هر دو عاشق يک دختر هستند و خيلي زود حسادت هاي مردانه را کنار مي گذارند و هر دو دل خوش مي کنند به بوسه کوچکي از سوي دختر به هنگام خداحافظي- و شادي مشترک جذاب و کودکانه آنها از اين بوسه؛ دور از چشم دختر و جلوي چشم دوربين- و اين که دختر تاکيد مي کند که بايد هر دو آنها را به يک اندازه دوست داشته باشد. اين دوست داشتن برابر، سرآغاز از بين رفتن حسادت ها و شکل گيري دوستي عميق تر آنهاست که به تدارک وسايل يک جشن مي انجامد که اما در نهايت جشن سه نفره آنها- به دليل رفتن ناگهاني دختر به پاريس- به مهماني کودکانه اما در عين حال ناشي از رفاقت عميق مردانه اي مي انجامد که در آن جايي براي کسي نيست و غم و شادي چنان آميخته است که تفکيک آن غير ممکن به نظر مي رسد.
نيم نگاه ♦ سينماي جهان
"شواليه تاريکي" چند هفته اي است که بر پرده سينماها آمده، چهار هفته بر صدر پرفروش ترين هاي آمريکا نشسته و با واکنش پر ستايش منتقدان و تماشاچيان روبرو شده است. اکثر کارشناسان، فضاسازي تلخ و سياه فيلم را ستوده اند و بازي هيت لجر را سزاوار نامزدي اسکار دانسته اند، اما....
شواليه تاريکي، گريزان از قواعد دنياي کميک
بعد از کارناوال بي سروتهي که "جوئل شوماخر" سال 1997 به نام " بتمن و رابين" راه انداخت و با شکست تجاري هم همراه بود ظهور فيلم جدي تري چون "بتمن آغاز مي کند" (2005) منطقي به نظر مي رسيد. برداشت بسيار واقعگرايانه "کريستوفر نولان" از کميک بوک ابر قهرمانانه" باب کين"، بر خلاف نسخه هاي قبل، خست غريبي در فانتزي و خيال پردازي به خرج مي داد و مشکل من با فيلم از همين اصرار بر واقع نمايي پديده اي که اساس اش فانتزي و خيالپردازي است نشأت مي گرفت. کل فيلم انگار مقدمه چيني صد دقيقه اي بود که از اصل متن جدايش کرده باشند ؛ شرح جزئيات بخش هاي ملال انگيز زندگي بتمن پيش از آن که بتمن بشود، انگار که دو ساعت تمام جنين موشي را تماشا کني که قرار است "ميکي ماوس" شود. در هر صورت معجون کذايي به مذاق بسياري از طرفداران مرد خفاشي که زرق و برق تو خالي "بتمن و رابين" دل شان را زده بود، خوش آمد.
موفقيت تجاري "بتمن آغاز مي کند" چراغ سبزي بود براي توليد قسمتي ديگر باز با کارگرداني "کريستوفر نولان" و بازيگري "کريستين بيل" و البته "هيت لجر" مرحوم به نقش "جوکر"، يکي از جذاب ترين تبهکاران دنياي کميک که پيش تر با بازي "جک نيکلسون" در نسخه 1989 "تيم برتون" در ذهن ما حک شده بود. "شواليه تاريکي" - اولين فيلم بتمن که نام قهرمان اول را در عنوان خود ندارد- چند هفته اي است که بر پرده سينماها آمده، چهار هفته بر صدر پرفروش ترين هاي آمريکا نشسته و با واکنش پر ستايش منتقدان و تماشاچيان روبرو شده است. اکثر کارشناسان، فضاسازي تلخ و سياه فيلم را ستوده اند و بازي هيت لجر را سزاوار نامزدي اسکار دانسته اند. بي شک مرگ ناگهاني هيت لجر جوان هم در ايجاد اين فضاي احساسي و استقبال بيش از حد بي تأثير نبوده است.
واقعيت يا حقيقت
دو هفته پيش فيلم را بر پرده سينما با کيفيت خوب ديدم، همچنان با برداشت واقعگرايانه نولان از کميک بوک بتمن، مشکل داشتم و تماشاي دوباره فيلم هم، مشکل ام را حل نکرد. گاتام سيتي اکسپرسيونيستي و ديوانه وار برتون به شهر بي بو و خاصيتي تبديل شده که تنها نام مکان هاي عمومي اش (گاتام هاسپيتال، گاتام سيتي هال...) يادمان مي اندازد که اينجا نيويورک يا واشنگتن نيست. شايد گفته شود نولان عمداً چنين کرده تا گاتام را جايي خيالي و دور ازدنياي معاصر نبينيم اما التزام بيش از حد به واقعيت، مثلاً اين سئوال را پيش مي آورد که آيا در چنين جهاني، پوشيدن يک دست لباس دست و پاگير خفاشي براي مبارزه با تبهکاران، عملي پوچ و ابلهانه نيست؟! يا امکان دارد کسي نصف صورتش تا گوشت و استخوان بسوزد و با اين جراحت مرگبار از تخت بيمارستان بلند شود و دنبال انتقام برود؟ در حالي که منطق خيال گونه دنياي کميک که نولان چنين از آن گريزان است راه را بر چنين نکته بيني ها به سياق استدلاليون مي بنددند چرا که فانتزي، منطق خود را با بيننده قرارداد مي کند.
بسياري از فضاي تلخ، جدي، سياه و سبک مند "شواليه تاريکي" گفته اند، شايد ديالوگ هاي کشدار و ملال انگيز و البته "جدي" کاراکترها درباره وضعيت جرم و جنايت در گاتام، شائبه جديت بيشتر فيلم را ايجاد کرده باشد اما من معتقدم شواليه تاريکي به مراتب از دو "بتمن" تيم برتون خوش بينانه - شايد هم خوشخيالانه- تر است. البته جوکر ساديستيک و پوچگراي نولان، شمايل ترسناک تري از مخلوق برتون- نيکلسون مي سازد اما شکست مانيفست او در برابر نيک سرشتي مردم گاتام در اواخر فيلم که حاضر به قرباني کردن هم نمي شوند، اثر را در برابر فانتزي سياه برتون، انگبين شيرين و گوارايي جلوه مي دهد. به باور من گاتام سيتي برتون با مردماني که براي پول همديگر را مي درند (بتمن 1988) و موجودات خبيث اش در برابر بي رحمي شهروندي عادي چون مکس شرک ( بتمن باز مي گردد1990) قربانياني معصوم مي نمايند، به مراتب "حقيقي" تر از گاتام سيتي به ظاهر "واقعي" نولان است که مرز قاطعي بين جهان شهروندان و تبهکاران مي کشد.
عدم تعادل
بزرگ ترين ايرادي که بر اولين بتمن برتون مي گرفتند کم توجهي سازنده به شخصيت ابرقهرمان نسبت به آنتاگونيست فيلم يعني "جوکر" بود، "بتمن باز مي گردد" (1991) تعادلي هنرمندانه بين چهار شخصيت اصلي داستان – بتمن، پنگوئن، کت وومن و مکس شرک- برقرار مي کرد و تا حد زيادي اين نقيصه را جبران کرده بود، تمام کاراکترهاي دوگانه فيلم (بروس وين-بتمن، سلينا- کت وومن، اسکات گابلپوت- پنگوئن) موجودات مطرود و زخم خورده اي بودند که بقاياي موجوديت خود را در برابر دنياي سياه، در پس نقاب حفظ مي کردند. تنهايي، انزوا و درک ناشدگي وجه مشترک اين شخصيت ها بود و برتون از اين لحاظ، تمايزي بين ابرقهرمان و دشمنان اش قائل نشده بود. "بتمن" نولان هم قرار است شرح تبديل ابرقهرمان محبوب به شواليه تاريکي مطرود باشد اما اين فرايند، نه يک فرجام تراژيک که بيشتر، تابع خواست خود ابرقهرمان است که مي خواهد باور مردم به اسطوره بي نقاب شان –هاروي دنت- تضعيف نشود. اين روند اما، با وجود بحث هاي کشدار مثلاً مهم که قرار است ديدگاه پيشرو فيلم را نسبت به جايگاه اسطوره و ابرقهرمان در جامعه نوين تبيين کنند و در حقيقت هيچ نکته جذابي نسبت به مضمون انيميشن ارزنده پيکسار، "باور نکردني ها" در اين باب ندارند، به هيچ وجه متقاعدکننده نيست. بزرگ ترين مشکل اين است که ايراد بتمن اول برتون، در مورد "شواليه تاريکي" با شدت بيشتري صدق مي کند، آن هم در داستاني که قرار است بر کاکل ماهيت متقارن و مکمل دو قطب آن بچرخد. مضمون تقارن ماهيت بتمن با جوکر جز در قالب يکي دو ديالوگ فيلسوفانه ماب جوکر مجال بروز نمي يابد و سنگيني کفه فيلم به شدت به سمت جوکر است، چه در پرداخت شخصيت، نگاه، جهان بيني و چه در ظرائف و جزئيات و بازي هيت لجر به نقش او، از هر نظر اين کاراکتر، با وجود مرموز بودن گذشته و پس زمينه اش باور پذير تر از بتمني در آمده که کمترين همدلي را بر مي انگيزد و حتي فاقد تنهايي غم انگيز بتمن برتون است. در واقع نولان با تبديل کاراکتر "آلفرد" از يک نوکر معتمد و اکثراً خاموش به پير داناي کسالت باري که مدام بروس وين- بتمن را نصيحت باران مي کند خلوت شواليه تاريکي را از او و ما مي گيرد و نمي گذارد به کاراکتر نزديک تر شويم، نولان حتي از نمايش احساسات عاشقانه بروس وين به "ريچل" عاجز است و حتي يک لحظه اين رابطه به باور ما نمي نشيند که بعد با چرخش کامل ريچل به سمت هاروي، غم انزواي عاطفي بتمن را بخوريم (هرچند به هر حال او آلفرد را دارد که غمخوارش باشد و چندان هم تنها نيست!) از اين ها که بگذريم "شواليه تاريکي" ريتم مناسبي ندارد، يک ساعت اول فيلم کند و خسته کننده است، با نقشه به دام انداختن جوکر- که حکمت تظاهر گوردون به مرگ هرگز در آن مشخص نمي شود- وقايع، آهنگ سريع و جذاب تري مي يابند و بعد از مرگ ريچل و سوختن هاروي و حرکت آرام منحني داستان به سمت بسته شدن، انگار که به تماشاي فيلم تازه اي نشسته باشيم دوباره همه چيز از نو آغاز مي شود و ساعتي ديگر ادامه مي يابد. نولان جايي گفته که در "شواليه تاريکي" فيلم "مخمصه" مايکل مان را الگو قرار داده. شايد منظوراو الگوي تقابل و تقارن کاراکترهاي رابرت دنيرو و ال پاچينو در مخمصه باشد اما اي کاش که از نحوه شخصيت پردازي مينياتوري و تعادل به جاي دو کاراکتر، ضرب آهنگ دقيق و کارگرداني شاخص مايکل مان چه در صحنه هاي ديالوگ دار و چه بخش هاي پر تحرک، تاثير بيشتري در شواليه تاريکي مي ديديم. جز افتتاحيه درخشان فيلم و نيم ساعت مياني، باقي دو ساعت فيلم، کارگرداني بسيار متوسطي دارد که در صحنه هاي زد و خورد افت هم مي کند. اغلب نبردهاي تن به تن از قاب بندي، دکوپاژ و تدوين نامناسب رنج مي برند که اين از يک فيلم ابرقهرماني بسيار بعيد است هرچند بخواهد متفاوت بنمايد.
هيت لجر
بازي هيت لجر، شايد گيراترين عامل نمايشي شواليه تاريکي باشد اما براي آنان که لجر را از "کوهستان بروک بک" به ياد مي آورند، نقش آفريني او اصلاً غيرمنتظره نيست. البته او نقش جوکر نيهيليست و ساديستيک را عالي بازي مي کند و در خلق جزئيات رفتاري و گفتاري کاراکتر موفق است- بسيار بيشتر از کريستين بيل بي حس و حال با صداي گرفته مدل کلينت ايستوودي اعصاب خرد کن اش- اما نقش کابوي کم حرف، عاشق و درونگراي بروک بک بسيار دشوارتر مي نمود تا جوکر برونگرايي که مصالح کافي براي بازي قابل قبول هر بازيگر خوب ديگري را فراهم مي آورد. پيش تر چنين به نظر مي رسيد که وجود يک "جوکر" که خوب هم ايفا شده باشد براي تأمين جذابيت فيلمي کافي است، لااقل بتمن تيم برتون چنين شبهه اي به وجود آورده بود که بتمن جديد نولان آن را مرتفع مي کند.
مرگ بر آلفرد
دو سه روز پيش يک کميک بوک بتمن خريدم با عنوان "شوخي مرگبار" نوشته "الن مور" با تصويرسازي هاي شگفت انگيز "برايان بولاند" که ظاهراً منبع الهام "جوکر" تيم برتون و هم کريستوفر نولان بوده است. شاهکاري 40، 50 صفحه اي که به گذشته جوکر نقب مي زند و به خوبي تم تقارن شخصيت و همانندي او و بتمن را پرورش مي دهد، آنهم در خلال تصاوير تأثيرگذار و ديالوگ هايي هوشمند در فرصتي به مراتب کوتاه تر از قريب به دو ساعت و نيم که نولان در اختيار داشته. خواندن اين کميک بار ديگر متقاعدم کرد که تبديل جوهره يک کميک به سينما کاري است که از هر کس بر نمي آيد يا لا اقل کريستوفر نولان نشان داده که اين کاره نيست. اي کاش او بار ديگر سراغ پروژه هاي جمع و جور و جذابي مثل "ممنتو" و "بي خوابي" مي رفت که در آنها تخصص دارد يا پيش از شروع دنباله محتمل ديگري بر شواليه تاريکي، لااقل تيري در سر "آلفرد" شليک مي کرد تا از رنج شنيدن سخنان پندآموزش رها شويم!
فيلم روز♦ سينماي ايران
فيلم فرزند خاک سومين فيلم سينمايي محمد علي آهنگر در تهران به نمايش عمومي در آمده است. نگاهي داريم به اين فيلم.
فرزند خاک
کارگردان: محمد علي آهنگر. نويسنده: محمدرضا گوهري، محمد علي آهنگر. مدير فيلمبرداري: عليرضا زرين دست. موسيقي متن: آريا عظيمي نژاد. طراح صحنه و لباس: عباس بلوندي. تهيه کننده: سيد احمد ميرعلايي. بازيگران: مهتاب نصير پور، شبنم مقدمي، حميد ابراهيمي، علا محسني.
مينا که فرزندش به دوره بلوغ رسيده بايد پيکر همسرش را به ميهن باز گرداند. او که مي داند پيکر همسرش در کردستان عراق است، راهي سفر مي شود و از کردهاي عراقي مي خواهد که او را به صورت قاچاق از مرز هاي ايران به عراق ببرند. زني به نام گونا که باردار است با دريافت پول اين مسئوليت را قبول مي کند.اين زن کارش کمک به ماموران تفحص ايراني است. استخوان هاي پوسيده شهيدان ايراني را مي يابد و در ازايش پول دريافت مي کند. گونا در ميانه راه در مي يابد که پيکر همسر مينا قابل بازگشت نيست و سعي مي کند مينا را منصرف کند. پيکر همسر مينا در طول سال هاي گذشته نپوسيده و جنازه سالم مانده است. رهبران مذهبي کردها عقيده دارند چنين جنازه اي جزو اوليا الله است. در اين کشاکش گونا که اصرار مينا را مي بيند بر آن مي شود علي رغم ميل اطرافيانش به مينا کمک کند و در اين راه جان خود را از دست مي دهد. اما مينا جنازه را به ايران نمي آورد و در خاک عراق با پيکر همسرش وداع مي کند.
در جست و جوي گمشده
محمد علي آهنگر تا پيش از ساختن فيلم فرزند خاک کارگردان شناخته شده اي نبود. نيمه گمشده توجه کسي را جلب نکرد و دومين فيلمش نبات داغ هم آنچنان که بايد ديده نشد و مهجور ماند. فرزند خاک سومين فيلم اوست که ابتدا قرار بود فيلمي اپيزوديک باشد اما با ساخته شدن آن مخالفت هاي بسياري شد. مضمون فيلم که به جنگ مي پرداخت آنقدر تلخ بود که بارها جلوي توليد آن را گرفتند.
فيلم فرزند خاک با يک سفر آغاز مي شود. اتوبوسي از پيچ هاي جاده هاي کردستان مي پيچد تا مينا و فرزندش را به مرزهاي ايران با عراق برساند. تم الگوي روايت سفر در فيلمنامه از همين نقطه شکل مي گيرد. در همين حين کارگردان و همکار فيلمنامه نويسش براي اينکه حسي از تعليق را در مخاطب ايجاد کنند به هيچ وجه انگيزه اصلي سفر را آشکار نمي کنند. تماشاگر تا اواسط فيلم فکر مي کند احتمالا همسر مينا جزو مجاهدين خلق بوده و يا به دليل مشکلات سياسي قادر نيست به ايران باز گردد. اما هرچه داستان پيش مي رود رويه هاي تازه داستان شکل مي گيرد.
آهنگر در روايت فيلمش خيلي زود از مقدمه مي گذرد و به متن مي رسد. او همراه مينا شخصيت گونا را هم معرفي مي کند و در کنار مينا او را هم بسط و گسترش مي دهد. نقطه عطفي که آنها را در فيلم به هم مي رساند زمانيست که گونا در صحنه هاي اوليه فيلم استخوان هايي را که آورده تحويل ماموران ايراني مي دهد که يکي از به يادماندني ترين صحنه هاي فيلم نيز در اين فصل شکل مي گيرد. زنان کرد عراق سر استخوان هاي باقيمانده از شهداي ايراني با ماموران چانه مي زنند و دلالي به نام مريوان هم سعي مي کند ميانه را بگيرد تا کسي ضرر نکند. به مدد طراحي درخشان زرين دست دوربين از روي ميز حرکت مي کند و از روي اين استخوان ها به اين سو و آن سو مي رود.
در ادامه مينا همراه گونا پا به خاک عراق مي گذارد و در اينجا گره تعليقي داستان بر مخاطب گشوده شده و او در مي يابد که پيکر همسر مينا که يک شهيد بوده بين مردم منطقه و ماموستا ها- رهبران مذهبي آنها- جايگاهي ويژه دارد. در اينجا کارگردان فصلي ديگر بر تماشاگر خود مي گشايد. تصاوير ارائه شده از جغرافياي فيلم يکسره سرسبز و زيباست. همين زيبايي در ادامه وقتي خواهر کوچک گونا روي مين مي رود بيشتر حرمان شخصيت ها را به رخ مي کشد. جالب اينجاست که از اين صحنه به بعد مينا زير سايه شحصيت گونا فرو مي رود و کارگردان در هر صحنه موجباتي را پديد مي آورد تا گونا بتواند ابعاد مختلف شخصيتي اش را بيشتر به تماشاگر نشان دهد. البته در اين ميان نمي توان قدرت و توانايي هاي مهتاب نصير پور را در ايفاي اين نقش از نظر دور داشت.
طالبان محلي رو به رو مي شوند و به اين ترتيب هراس آنها براي مواجهه با جنازه دائم بيشتر مي شود. در نهايت هم که ديگر راهي تا ملاقات با جنازه باقي نمانده در ميانه راه گونا وضع حمل مي کند و به دليل خون ريزي بسيار جان مي بازد و مينا به جاي همسرش ،فرزند گونا را با خود به ايران باز مي گرداند.
آهنگر دراين فيلم بسيار شاعرانه به آنچه به عنوان جنگ در ايران رخ داده مي نگرد و يکي از آثار درخشان و متفاوت در اين عرصه را رقم مي زند. او فضا را چنان مي آفريند تا شخصيت هايش در شرايط به شناختي خاص برسند. فيلمبرداري عليرضا زرين دست بخصوص در فضاهاي خارجي درخشان است. بازي ها نيز قابل قبول هستند.
مديران ارشاد بسيار کوشيدند با اين فيلم مدارا کنند اما هم اکنون که فيلم به اکران در آمده و از سوي منتقدان و مردم با استقبال موجه شده ادامه نمايش آن را کمي با مشکل رو به رو کرده است.
سريال روز/ گزارش ♦ تلويزيون
در تلويزيون قاعده براين بوده است که تعداد قسمت هاي ساخت يک مجموعه کمتر از 13 نباشد. اما مجموعه "پاپوش" براي اولين بار در چند سال گذشته سنت شکني کرده است و تمام داستان خود را در 8 قسمت تعريف مي کند.. نگاهي انداخته ايم به مجموعه پاپوش و سريال هايي که قرار است در ماه رمضان از سيما پخش شوند....
گزارشي ازمجموعه هاي مناسبتي ماه رمضان سيما
در حالي که چند روز بيشتر به آغاز ماه رمضان نمانده، شبکه هاي مختلف سيما رقابتي تنگاتنگ را براي ساخت مجموعه هايشان ازچند ماه گذشته آغازکرده اند. شبکه اول سيما، ساخت مجموعه مناسبتي امسال خود را به سيروس مقدم سپرده است. مقدم سال گذشته هم سريال مناسبتي شبکه اول سيما "پيامک ازديارباقي" را کارگرداني کرد و چون با استقبال زيادي ازسوي مخاطبان مواجه شد، مسئولين شبکه اول ساخت مجموعه امسال را بار ديگربه او سپردند. اما شبکه دوم سيما شايد بدون ترديد با برنامه ترين شبکه دراين زمينه بوده است، زيرا اين براي اولين باراست که يک شبکه براي سريالي مناسبتي از 5 ماه قبل متن آماده کاردارد و فيلمبرداري مجموعه اش را از 5 ماه مانده به ماه رمضان شروع مي کند. مجموعه "مثل هيچ کس" را که قبلا "داداشي" نام داشت عبدالحسن برزيده براي شبکه دوم کارگرداني مي کند. شبکه سوم هم مثل سال هاي گذشته به سراغ مجموعه هاي طنزرفته است. رضا عطاران گزينه اصلي ساخت مجموعه شبکه سوم سيما براي ماه رمضان امسال بود که کار خود از2 ماه پيش آغاز کرد. مجموعه " بزنگاه " را عطاران براي شبکه سه کارگرداني مي کند و تا به حال نيمي ازتصويربرداري مجموعه به پايان رسيده است. اما شبکه تهران کارگرداني مجموعه امسال خود را مانند شبکه اول به سعيد سلطاني سپرده است که سال گذشته هم مجموعه مناسبتي همين شبکه را ساخته بود، اما با اين تفاوت که اثر او با استقبال خوبي از سوي مخاطبان مواجه نشد.
شبکه اولخواب زده
تا به حال تصويربرداري نه قسمت از مجموعه به پايان رسيده است و گروه در حال تصويربرداري قسمت دهم مجموعه در خياباني در نياوران هستند. مهران رسام تهيه کننده اين مجموعه ابراز اميدواري کرد که تا شروع ماه رمضان 15 قسمت از مجموعه آماده شود. " خواب زده " را عليرضا افخمي و سجاد ابوالحسني نوشته اند و سيروس مقدم آن را کارگرداني مي کند و موضوع آن به جهان برزخ مي پردازد. و درآن بازيگراني چون : فرامرزقريبيان، افسانه بايگان، مهراوه شريفي نيا، پوريا پورسرخ، رحيم نوروزي و ليندا کياني به ايفاي نقش مي پردازند. ديگرعوامل اين مجموعه عبارتند از: مديرتصويربرداري : علي محمد زاده، تدوين : حسين احمدي، دستياراول کارگردان : افشين سنگ چاپ، موسيقي : آريا عظيمي نژاد و...
شبکه دوممثل هيچ کس
" مثل هيچ کس " را علي اکبرمحلوجيان نوشته است و به داستان فردي به نام داداشي که در محله اي قديمي زندگي مي کند، مي پردازد. کارگرداني اثر را عبدالحسن برزيده برعهده دارد و تهيه کنندگي مجموعه بر عهده محمد علي اسلامي است. در اين مجموعه بازيگراني چون حسين ياري درنقش " داداشي "، اصغرهمت، پروانه معصومي، مهران رجبي، جواد عزتي، نفيسه روشن و... ايفاي نقش مي کنند. موسيقي پاياني مجموعه را هم احسان خواجه اميري اجرا کرده است که سابقه درخشاني درکارنامه کاريش با مجموعه " ميوه ممنوعه " که در سال گذشته پخش شد، به ثبت رسانده است. اين مجموعه هرشب به جزجمعه ها ساعت 21:45 ازشبکه دوم پخش مي شود.
شبکه سومبزنگاه
مجموعه " بزنگاه " را سروش صحت به رشته تحريردر آورده است و تهيه کنندگي مجموعه را هم مهران مهام و ايرج محمدي برعهده دارند. کارگرداني اثر بر عهده رضا عطاران است و بازيگراني چون رضا عطاران، حميد لولايي، علي صادقي، سوسن پرور و... درآن به ايفاي نقش مي پردازند. خلاصه داستان " بزنگاه " به شرح ذيل است. با فوت اوس احمد يکي از نانوايي داران قديمي، فرزندانش بر سر ماترک باقيمانده از پدر خود، اختلاف پيدا مي کنند. برادر کوچک تر بخاطراعتيادش که چند وقتي از طرف خانواده طرد شده بود، اينک پس از مرگ پدرش به خانه باز مي گردد. اهل خانواده ازحضوراو ناراضي به نظرمي رسند اما... پخش ازسه شنبه 12/6/87، ساعت : 19:55
شبکه تهرانماموربدرقه
داستان "ماموربدرقه" درباره يک مامورنيروي انتظامي است که درشرف بازنشستگي مامورمي شود، مجرمي را تحويل بدهد. اما مجرم فرارمي کند. البته تعقيب و گريزهاي مجموعه در قالب طنز نشان داده مي شوند. ماموربدرقه در27 قسمت 35 دقيقه اي به تهيه کنندگي اسماعيل عفيفه و کارگرداني سعيد سلطاني ازشبکه تهران پخش مي شود. دراين مجموعه تلويزيوني سيروس گرجستاني، جواد رضويان، مهرانه مهين ترابي، بهاره رهنما، زهره مجابي، کيانوش گرامي و... به ايفاي نقش مي پردازند. اين مجموعه هرشب ساعت 23:00 به روي آنتن مي رود.
نگاهي به سريال پاپوش
پاپوش
نويسنده : امير عباس پيام، كارگردان : اسماعيل فلاح پور، تهيه كننده : محمد صدري ، مجري طرح : سعيد مهران، طراح گريم : حميد مهين دوست، صدابردار: جعفرعليان. بازيگران : حميد مهيندوست[کمال]، فلور نظري[فريده]، محسن قاضي مرادي، محمود بهرامي[فرخ]، اسماعيل سلطانيان، محمد ابهري، علي صادقي، مجيد صالحي[عطا]. محصول گروه فيلم و سريال شبكه سه.
كمال بازارياب شركتي است كه زماني مديرعامل آن بوده است. فريده منشي مديرعامل و دختر عطا- آبدارچي شركت- و نامزد كمال است.كمال كه مورد اعتماد مديرعامل است، در آستانه ازدواج با فريده درگير مشكلات ناشي از فروش محصولات تقلبي در بازار به عنوان محصولات آن است. اين مشكل زماني شدت مي گيرد که فرخ درشرف بركناري از سمت مدير عاملي است و...
ترکيب هارمونيک
پي ريزي پلات داستاني ازسوي نويسنده بسيارساده انجام شده و مکان در قصه، به عنصري تاثيرگذار بدل مي شود و کارکردي فراتر از ويژگي خود مي يابد.کمال که زماني مديرعامل شرکت بوده و به دليل فساد مالي ازسمتش برکنارشده، حال قصد بازپس گيري مقام خود را دارد. دراين ميان علاقه اوهم به فريده دخترعطا به معضلي براي اوبدل گشته است. ازسوي ديگرعطا هم براي اينکه مايحتاج مصرف مواد خود را تامين کند، به خبرچيني براي فرخ مي پردازد. کمال ازطريق فريده ازخبرچيني عطا باخبرمي شود. کمال شبانه به خانه عطا مي رود تا اورا به قتل برساند اما...
چينيش وقايع به خوبي ازسوي نويسنده صورت گرفته است. آغازقصه ازدعواي کمال وفرخ شروع مي شود. انتخاب چنين شروعي براي قصه، نشان ازخلاقيت بالاي نويسنده دارد، زيرا مخاطب دراين سکانس با شخصيت کمال وعطا به خوبي آشنا مي شود. عنصرديگري که نويسنده درفيلمنامه پرداخت مناسبي ازآن به عمل آورده است، ديالوگ نويسي است. ديالوگ ها نه تنها پيش برنده وقايع واتفاقات داستاني هستند، بلکه بازگوکننده مکنونات ذهني ورواني شخصيت ها نيزهستند. درواقع عنصرزبان دربخشي ازمجموعه که داستان گسترش مناسبي براي مخاطب پيدا کرده است، دوپاره مي شود. يعني به دوفرهنگ متفاوت گفتاري بدل مي شود. به عنوان مثال : درسکانسي که فرخ، عطا را به دليل رعايت نکردن مسائل امنيتي شرکت موأخذه مي کند، نحوه استفاده شخصيت ها اززبان کاملا متضاد است. فرخ ازواژگاني بهره مي جويد که نشان دهنده طبقه خاصي ازجامعه است وعطا ازواژگاني گسسته ومنقطعي استفاده مي کند که بيانگرطبقه پايين جامعه است.
نکته ديگردرارتباط با شخصيت پردازي اثر، کاراکترهاي فرعي داستان است. کمترنويسنده اي با چنين خلاقيتي به پرداخت وتصويرشخصيت هاي فرعي پرداخته است. به عنوان مثال : شخصيت پستچي شرکت که مخاطب هرقسمت تنها درحد يک سکانس اورا مشاهده مي کند وتنها براي فرخ نامه مي آورد با گفتن چند ديالوگ کوتاه درهرقسمت، پيشينه وخصوصيات خود را براي مخاطب بازگو مي کند.
دربخش کارگرداني هم، اسماعيل فلاح پور، دکوپاژي ترکيبي وجذاب ازخود ارائه مي دهد. عدم استفاده ازنماهاي ثابت و طولاني، ترکيب بندي هاي دوتايي وسه تايي، ميزانسن هاي روان وپيچيده، هدايت صحيح ومناسب بازيگران و... ازنکات قابل ذکرکارگرداني فلاح پوراست. نکته ديگر، ريتم مناسب اثراست، فلاح پورهماهنگي مناسبي ميان ريتم درون قاب رويدادها وريتم برون قاب برقرارکرده است. زماني که مخاطب درحال تماشاي رويدادهاي درون قاب است، تصويري پرکشش ازکشمکش هاي بيرون قاب هم درذهن دارد. درواقع کارگردان به وحدتي يکپارچه ازفيلمنامه وشيوه انتخابي دکوپاژش رسيده است که مخاطب نمود آن را درمجموعه مشاهده مي کند.
دربخش بازيگري هم، با ترکيبي هماهنگ مواجه هستيم. حميد مهين دوست درنقش کمال بازي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهد. اوعلاوه بر توانايي هايي که درعرصه چهره پردازي دارد، بخشي ازاستعدادهاي خود را دربازيگري نمايان مي سازد. فلورنظري ومجيد صالحي هم به خوبي نقش هاي خود را ايفا مي کنند. " پاپوش " ترکيب هماهنگ و هارمونيک ازگروهي ست که به درستي درکناريکديگرقرارگرفته اند.
گفت وگو♦ تلويزيون
ميکائيل شهرستاني بيش از آنکه بازيگر سينما يا تلويزيون باشد با فعاليت ها ونقش آفريني هاي زيباي تئاتري و راديويي اش شناخته مي شود. با او درباره مجموعه " پاتوق" و کم کاريش در عرصه تئاتر گفت و گويي کرده ايم.
گفت و گو با ميکائيل شهرستاني مشکلات عديده و مهم تر بماند !!!
اگرموافق باشيد درابتدا برويم سراغ تئاتر، در يکي دوسال گذشته از فضاي تئاتر فاصله گرفته ايد. علت اين فاصله مشغله شما در راديو و تلويزيون است و يا مسائل ديگري هم در اين دوري دخيل است؟ بخشي از اين دوري همان طور که گفتيد مربوط به پروژه هايي است که در يکي دوسال گذشته درگير آن بودم. و فعاليت هاي مستمري است که در راديوانجام مي دهم. اما بخش اعظم آن مربوط به مشکلاتي است که در حوزه تئاتر در حال حاضر با آن دست به گريبانيم. من خودم را متعلق به تئاتر مي دانم، زيرا استارت فعاليت هنري من از تئاترآغازشده، تئاتر جادوگري است که مرا جادوي خود کرده و مطمئن باشيد هيچ گاه سينما و تلويزيون را به آن ترجيح نمي دهم. بنابر اين درزمان هايي لازم است که شما صبرکنيد تا شرايط براي کارکردن مهيا شود، فعلا که با شرايط موجود که دستمزد ها با يک سال تاخيرپرداخت مي شود تئاتر کارکردن سخت است. البته مشکلات عديده و مهم تري هم وجود دارد که بماند !!
ميکائيل شهرستاني هرگاه در تئاتر به روي صحنه رفته، تماشاگر را به سالن ها کشانده و همه را مفتون بازي خودش کرده است. اما چرا اين موفقيت در تصوير کسب نشده؟ ببينيد، مديوم تئاتر و مديوم تصوير دوعنصر کاملا مجزا و متفاوت هستند. قانون نوشته شده اي وجود ندارد که اگربازيگري در يکي از اين مديوم ها حضوري موفق دارد الزاما در ديگري هم موفق باشد، من همانطور که گفتم در تئاتر سابقه طولاني و تجربه خوبي دارم و برعناصر و قانون هاي صحنه و تماشاگر تسلط دارم. البته در تصوير هم به همين شکل است، اما وقتي شما با پديده اي به نام تصوير رو در رو هستيد، مسائل ديگري هم دخيل است که ازعهده شما خارج است. وقتي دراکثر پروژه ها نقش ها براساس زيبايي و جذابيت تقسيم مي شود و توانايي افراد کمترين اهميتي دارد ديگر نبايد از چنين سيستمي توقع چنداني داشت. هيچ گاه به بنده نقش محوري و مهمي در تصوير پيشنهاد نشده و اگرهم شده مکمل بوده است. مي خواهم بگويم روابطي که در فضاي تئاتري در جريان است کاملا با دنياي تصويرمتفاوت است.
يعني شما معتقد هستيد که برخي روابط در سينما وتلويزيون ما حاکم است که برفرآيند انتخاب بازيگر تاثيرگذاراست و مي تواند در سرنوشت کاري يک بازيگر توانا مانند شما هم تاثيرگذار باشد؟ صد در صد. متاسفانه در چند سال گذشته و به دليل علاقه بسياري که جوانان به اين هنر از خود نشان داده اند، پاي کساني به اين حرفه بازشده است که ذره اي تخصص در اين زمينه ندارند و تنها به دليل چهره اي زيبا و بعضا پرداخت مبلغي براي بازي، ضربه مهلکي به اين حرفه وارد کرده اند. از طرف ديگر تهيه کنندگان ما هم متاسفانه تحليل درستي از بازيگري ندارند و تنها به بازگشت سرمايه خود فکرمي کنند، تنها معدود تهيه کنندگاني هستند که به کيفيت اثرمي انديشند. متاسفانه در چند سال گذشته رسانه هاي جمعي دست به دست هم داده اند تا ذائقه مخاطب و سطح سليقه مردم را به جاي ارتقاء، کاهش دهند و اين اتفاق خوشايندي نيست.
برويم سراغ مجموعه "پاتوق"، چه شد که بازي در اين کار را پذيرفتيد؟ يکي از دلايلي که بازي در اين مجموعه را پذيرفتم متن متنوع وجذاب آن و ديگري کارگردان جوان آن بود. من هميشه از کار کردن با جوانان لذت مي برم، برخي از آنها ايده هايي دارند که بسيار بي نظيراست. آقاي حسيني وقتي فيلمنامه را تحويل بنده دادند اولين عنصري که مرا به خود جذب کرد تنوع داستان ها ومکان هاي وقوع اتفاقاتي بود که در فيلمنامه وجود داشت.
آيا هنگام بازي پيشنهادي هم براي تغيير نقش به کارگردان مي دهيد يا اينکه به طور کامل خود را در اختيار کارگردان قرار مي دهيد؟ من هميشه از تبادل نظر استقبال مي کنم. وقتي من به عنوان بازيگر متني را مي خوانم آن را از ديدگاه خودم مي خوانم و حالا قرار است که ديدگاه کارگردان را بازي کنم. هميشه تضاد نگاهي در هر کاري وجود دارد، و اگر وجود نداشته باشد بايد به آن کارشک کرد. پس از جر و بحث و تبادل نظراست که کارگردان و بازيگر به يک نقطه واحد و مشترک مي رسند و اين به نظر من اتفاق خوب و تاثيرگذاري است.
آيا امسال هم قصد داريد که همچنان از وادي تئاتر دور بمانيد؟ اگر شرايط براي اجراي تئاتري فراهم شود مطمئنا در آن حضورپيدا مي کنم. ولي با شرايط حاضر بعيد مي دانم که چنين اتفاقي بيفتد. گرچه من همچنان اميدوار مي مانم.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
دکتر محمدرضا خاکي نمايش مرغ دريايي را در تالار مولوي روي صحنه دارد..نگاهي داريم به اين نمايش روز تهران.
مرغ دريايي
کارگردان: محمدرضا خاکي. نويسنده: آنتوان چخوف. ترجمه: کامران فاني. طراح صحنه: رضا شاپور زاده. موسيقي متن: علي محمديان. بازيگران: مسعود دلخواه، حسين محب اهري، بهناز سليماني، شبنم خزلي و معين عشاقي.
کنستانتين در دهکده اي به همراه نامزدش به اجراي نمايش مشغول است. مادر کنستانتين هم از بازيگران تئاتر همان روستاست که با فرزندش اختلافات شديدي دارد. در اين بين ناگهان روزي مردي غريبه به روستاي آنها مي آيد و با مادر کنستانتين ازدواج مي کند. در ادامه طرح دوستي پليدي هم با نامزد او مي ريزد و نامزد کنستانتين را براي کسب افتخارات بيشتر به مسکو برده و او را مورد تجاوز قرار مي دهد. دختر از اين مرد صاحب فرزند مي شود. مرد دختر را رها مي کند. دختر هم به روستا باز مي گردد اما کنستانتين در هنگام بازگشت او خود را مي کشد.
انسان مغموم و جامعه
دکتر محمدرضا خاکي نمايش هاي زيادي روي صحنه نبرده و علاقمندان تئاتر او را بيشتر به عنوان چهره اي تئوريک مي شناسند که در دانشکده هاي مختلف به تدريس تئاتر مي پردازد.
خاکي در سال 1356 مقاله اي درباره نمايشنامه مرغ دريايي چخوف نوشت و در آن مفصلاً به ارزيابي وجوه متفاوت اين نمايشنامه مشهور پرداخت. از همان سال ها هم به اجراي آن مي انديشيد که امروز اين امر تحقق يافته است.
مرغ دريايي در راستاي دلمشغولي هاي چخوف و ديگر نمايشنامه هاي مطرح اين نويسنده روسي است. آدم هايي که در يک محيط کوچک روستايي زندگي مي کنند و با ورود غريبه اي که از جنس آنها نيست به دليل ساده دلي به راحتي فريب خورده و در رويارويي با محيط بزرگ تري مثل شهر کاملا خود را مي بازند.
نمايش مرغ دريايي در اولين اجراي خود به سال 1898 توسط استنيسلاوسکي کارگردان معاصر و هم دوره چخوف روي صحنه رفت که گويا مسائلي هم ميان آنها پديد آورد. ظاهرا چخوف و استينيسلاوسکي در رابطه با چگونگي پرداختن به درياچه در اين نمايشنامه با يکديگر اختلاف نظرهايي داشته اند. درياچه در اين نمايشنامه از اهميتي ويژه برخوردار است. اين محل در کنار زندگي افراد نمايشنامه وجود دارد و تا انتها خود را به ما نمي نماياند تا اينکه پس از همه مصائب دو شخصيت اصلي داستان کنارآن به زندگي خود و داستان اين نمايش خاتمه مي دهند.
درياچه در مرغ دريايى چخوف به راحتى نفس مى كشد، نفس هايى كه از لابه لاى واژگان متن به آسانى شنيده مى شود، اما در اجراى جديد خاكى صداى درياچه خاموش است. درياچه به يك قاپ گرافيكى ملون و مواج تبديل شده است كه البته در ثانيه هايى كوتاه به حركت درمى آيد و گاه نمى آيد؛ آن هم درست در چشم انداز ديدارى صحنه اى كه كنستانتين گاوايلويچ ترپلف آن را براى اجراهاى خودساخته است. يعنى ما چشم انداز ديدارى درياچه را در همين تركيب سازى بصرى و نه صرفاً دراماتيك مى بينيم. كنستانتين گاوريلويچ ترپلف، درام نويس جوان، فانتزيك و عاشق پيشه، جوياى نام و مخالف سبك هاى قديم نمايشنامه و اجرا هم مى خواهد تئاتر خود را در تقابل با جريان ها پيشين جايگزين نمايد. او متن مى نويسد و كارگردانى مى كند و نامزدش نينا ميخائيلونازارچنايا به ايفاى نقش مى پردازد.
خاکي در طراحي صحنه خود چند آينه را در گوشه هاي صحنه گذاشته است. آينه هايي که بازيگران در هر وضعيتي که بايستند بخشي از درونيات آنها را بازتاب مي دهد. از سوي ديگر صندلي هايي هم راستا با زوايه ديد تماشاگران در مقابل صحنه قرار داده است. شخصيت ها زماني که بازي ندارند خود نيز همانند تماشاگران، صحنه را مي نگرند. به اين شيوه خاکي به فضاي نمايشي داستان نيز اداي دين مي کند.
بازيگران نمايش مرغ دريايى براى اجراى نقش هاى خود تلاش و تكاپوى خاصى دارند. مسعود دلخواه در نقش بوريس الكسيويچ تريگورن بازى جذاب و ميكروسكپى و خيره كننده اى را به نمايش مى گذارد. بوريس شخصيتى به تمام معنا عجيب و غريب است. در لايه هاى شخصيتى او كه البته زير توده هاى تشخص، شهرت، افاضه كلام، حرفه اى گرى، كار، عشق به ماهيگيرى و ده ها مورد ديگر پوشيده است، لايه ديگرى است. لايه اى بسيار حياتى و گنگ! اين لايه نوعى خباثت خونسردانه است؛ نوعى مكارى بى خيالى! كه با مثبت نگرى، گم و حتى ناپديد شده است.
دکتر خاکي سعي دارد اجرايي علمي از نمايشنامه چخوف ارائه کند و در همين راستا حتي ثانيه اي راهم از متن کم نکرده و تماشاگر با زماني نزديک به 3 ساعت در اين نمايش رو به روست که باوجود ريتم مناسب اين زمان با توجه با سالن هاي غير استاندارد ايران ملال آور مي شود.
ياد ياران ♦ سينماي ايران
... و خسرو شکيبايي رقيب هيچ کس نبود. او در عين حال که بسيار فروتن بود و در عين حال که اصلا فکر نمي کرد غيرقابل رقابت است، به خاطر بزرگي اش و منش بخشنده اش با هيچ کس احساس رقابت نمي کرد...
حميد هامون با اتوبوس شب رفت
به ياد خسرو شکيباييبراي پروين و پويا
در يک جلسه معمولي هم که شرکت کنم هرگز صداي موبايلم را کسي نمي شنود. و موقع نمايش يک فيلم، هر فيلمي از هر کس و در هر جا که باشد موبايلم را خاموش مي کنم. و اگر خارج از کشور باشم به دليل هزينه سنگين رومينگ اصلا موبايلم را روشن نمي کنم، مگر در شرايط اضطراري... پيش از ظهر جمعه 28 تير، سنگين و سخت از خواب بيدار شدم. با عجله لباس پوشيدم تا به اتوبوس فستيوال برسم و بتوانم ترافيک پيش بيني ناپذير دهلي را بگذرانم و راه طولاني هتل تا محل نمايش فيلم را طي کنم و به موقع خودم را برسانم. بديهي است که موقع نمايش اتوبوس شب در دهلي هم موبايلم را خاموش کردم. دلم مي خواست همه احساس و واکنش هاي مليت هاي مختلفي را که در سالن بودند درک کنم. وسط فيلم، صحنه اي که خسرو بابت کشتن احتمالي فروتن (فاروق) آن جور تلخ گريه مي کرد و براي صدمين بار مرا تحت تاثير قرار مي داد نمي دانم چرا دلم مي خواست موبايلم را روشن کنم. به سختي و به حرمت سالن تاريک و فيلم و سينما و انبوه تماشاگران، خواسته ام را مهار زدم و تحمل کردم.
بلافاصله پس از پايان فيلم موبايلم را روشن کردم. اولين پيامک آمد که خبر مي داد خسرو رفته است. بلافاصله ديليت کردم و به آدم هاي بيکاري که از اين جور شوخي هاي زشت مي کنند فحش دادم و موبايلم را توي جيبم گذاشتم. جلسه معارفه تمام شده بود و حالا بايد مي ايستادم براي پرسش و پاسخ. در طول چهل دقيقه پرسش و پاسخ، لرزش موبايلم را احساس مي کردم. پيامک ها بود که مي آمد. احساسي پنهان مي گفت اين پيامک ها دنباله ماجراست. ولي به خودم نهيب مي زدم که تحمل کن. اين فيلم تو و خسرو و مهرداد و احسان و کورش و مهدي و خيلي بچه هاي ديگر است. به احترام آن هم که شده فکر بد نکن.
جان به لب شدم از بس سعي کردم فکر هاي بد را عقب بزنم. از سالن که بيرون آمدم، خودم را به گوشه اي خلوت رساندم و از سر صبر سيگاري روشن کردم. انگار مي خواستم شنيدن خبر را هر چه ممکن است به تاخير بيندازم. و انداختم... بالاخره پيامک ها را نگاه کردم.هفت هشت تا بود و همه با شماره هايي که نمي شناختم. ديگر طاقت نداشتم. به همسرم تلفن کردم. پرسيدم خبر راست است؟ زد زير گريه و گفت که در خانه خسرو است، پيش پروين و پوريا. و باز يک پيامک ديگر. اين يکي آشنا بود. احمد طالبي نژاد که نوشته بود حميد هامون با اتوبوس شب رفت...
مي خواستم همان شب به تهران برگردم ولي امکانش نبود. هميشه هند را دوست داشتم و هميشه آرزو کرده بودم به هند سفر کنم. يک بار هم بليتش دستم بود براي فستيوال حيدرآباد و نتوانسته بودم بروم. و اين بار هم که رفته بودم...نه، ديگر هند را دوست نداشتم. آرزو مي کردم هواپيماي اختصاصي داشتم و و مي توانستم همان شب به تهران برگردم ولي امکانش نبود. زنداني شده بودم. سه شب بعد هم مجبور شدم در هند بمانم...بالش من در اتاق 609 پارک هتل دهلي نو شاهد اشک هايي است در غم از دست دادن خسرو!
خسرو شکيايي غير قابل رقابت بود، چه جلوي دوربين به عنوان بازيگر، چه پشت دوربين به عنوان همکار و مشاور و دوست، و چه ميان مردم به عنوان ستاره اي محبوب و دوست داشتني. آن قدر دوست داشتني که ديديم مرگش نه فقط براي دوستان و همکارانش، که براي همه مردم ايران باورنکردني و بهت انگيز بود. ضربه اي بود واقعا! دل خسرو به گسترده دريا بود براي دوست داشتن و عشق ورزيدن به ديگران، به همگان. و مردم با آن بدرقه شورانگيز نشان دادند که اين بي کرانگي را به خوبي دريافته بودند. و دل خسرو در عين حال بسيار کوچک و تنگ بود براي نامهرباني ها و دل گيري ها. او تاب کمترين بي مهري را از هيچ سو نداشت. بي مهري خودش نسبت به ديگران را، يا نامهرباني ديگران را به خودش. در فيلم خواهران غريب، خسرو و خانوم جون(مادرم) در صحنه هايي که مقيد به گفت و گوي خيلي مشخصي نبودند مي توانستند در چارچوب موضوع صحنه، هر چه مي خواهند بگويند و الحق که هر دو استاد بودند در بداهه گويي.
صحنه اي که خانوم جان اصرار دارد به خانه خودش برود و خسرو اصرار دارد مادر بماند به نگهداري دخترش، با هم بگومگو مي کنند. جر و بحث و دعوا مي کنند. صحنه را فيلمبرداري کرديم. همين که کات داديم، خسرو برافروخته، به سرعت غيبش زد. چند دقيقه بعد رفتم سراغش. گوشه آشپزخانه مچاله در خود نشسته بود و گريه مي کرد. حيرت کردم. کنجکاو بودم بدانم چه پيش آمده است. گفت: "نشنيدي چي گفتم؟!به خانوم جان گفتم: مهربوني هات کو؟مهربوني هات کو؟" به خاطر جمله اي که في البداهه در صحنه اي از فيلم به زبان آورده بود چنان خودش را شماتت کرده بود که فقط گريه مي توانست آرامش کند!
شيوه بازيگري خسرو شکيبايي منحصر به خودش بود. او با همه وجودش جلوي دوربين مي آمد و بازي مي کرد. با همه وجودش و با همه اندامش، همه عضله هاي صورتش و همه احساس و توانش؛ که در اوج ناتواني هم، چنان توانا بود که غيرقابل رقابت مي نمود. پيش از خسرو، داوود رشيدي و رضا کيانيان را ديده بودم که هنگام فيلم برداري از بازيگر مقابل شان همان قدر مايه مي گذارند که هنگام فيلم برداري از خودشان. مهرداد صديقيان (بازيگر 18 ساله نقش عيسي در اتوبوس شب) مي گفت: "پيش از فيلم برداري از آن که با خسرو شکيبيايي هم بازي باشم دچار اضطراب شده بودم و مي ترسيدم که جلوي او خيلي کم بياورم و خراب کنم. اما اولين روز فيلم برداري عمو خسرو چنان با من رفتار کرد و آن قدر اعتماد به نفس داد که همه اضطراب هاي تلنبار شده پيش از فيلم برداري به سرعت ذوب شد و فرو ريخت. رفتار عمو خسرو چنان بود که در همان اولين ساعت هاي آشنايي احساس مي کردم او دوست قديمي و صميمي است که سال هاست مي شناسمش."
وقتي فيلم برداري اتوبوس شب را شروع کرديم شکيبايي سر فيلم رييس بود و سه چهار روز بعد به ما ملحق شد. بنابراين فرصت دورخواني با خسرو را نداشتيم. سر فيلمبرداري اتوبوس شب اگر ساعت دو بعد از ظهر به بازيگر جوان قبراق مي گفتم کار امروزت تمام شد، در چشم بر هم زدني غيبش مي زد و مي رفت. اما به خسروي شصت و چندساله که از نارسايي کبد و قندخون رنج مي برد اگر مي گفتم: "کار امروزت تمام شد." مي گفت: "پس پلان هاي مهرداد چي؟" مي گفتم: "خسروجان، تو برو، پلان هاي مهرداد را مي گيريم." انگار که بهش توهين شده باشد، نگاه مي کرد و مي گفت: "حالا هستم..." و مي ماند. ساعت ها کنار اتوبوس چمباتمه مي زد تا پاسخ ديالوگ هاي عيسي را خودش بدهد، تا به مهرداد کمک کند که جلوي دوربين حس بهتر و درست تري داشته باشد، و مي ماند تا آخرين دقايقي که نور روز اجازه مي داد کار کنيم. احساس مسووليتش حيرت انگيز بود.
آبادان که بوديم، يک روز صبح خيلي زود راه افتاديم به قصد نخلستان سوخته براي فيلم برداري سکانس اول. کار آن صحنه تا عصر طول کشيد تا بساط مان را جمع کنيم و راه طولاني نخلستان به آبادان را طي کنيم شب شده بود. بايد توي هتل شام مي خورديم و بلافاصله مي رفتيم صحنه شبانه را مي گرفتيم که عيسي ميان باد در نخلستان عماد را جستجو مي کند. بعد از شام داشتيم راه مي افتاديم که خسرو هم راه افتاد. گفتم: "خسرو، تو کار نداري." گفت: "پلان عبور اتوبوس چي؟" گفتم: "خسرو جان! شب، لانگ شات عبور اتوبوس! يعني از خود اتوبوس هم فقط دو تا چراغ ديده مي شه، برو استراحت کن، پونزده شونزده ساعته داري کار مي کني." گفت: " اذيتم نکن، عمو رحيم به کسي اجازه نمي ده پشت فرمون اتوبوس بشينه!" گفتم: "بچه هاي فني همه چيز رو بردن نخلستان، وگرنه اول صحنه تورو مي گرفتيم. عبور اتوبوس رو بايد جاي ديگه اي بگيريم. سکانس عيسي هم دنگ و فنگ داره، بايد نورپردازي کنيم، با کمپرسور باد بديم. چند ساعت طول مي کشه. برو بخواب، وقتي کار نخلستان تموم شد ماشين مي فرستيم بيا سر صحنه." گفت: " نه، وقتي مي گي خود اتوبوس هم به سختي ديده مي شه يعني بدون من مي گيري." اين را گفت، راه افتاد و قبل از همه سوار ميني بوس شد که بريم سر صحنه. آن چا چند ساعت نشست تا کارتمام شد، نقل مکان کرديم به لوکيشن بعدي و پلان عبور اتوبوس را گرفتيم. سرتاسر فيلم اتوبوس شب هيچ نمايي از بيرون اتوبوس گرفته نشده که خود خسرو رانندگي نکرده باشد. شکيبايي پشت فرمان اتوبوسي قراضه (که خودم خواسته بودم قراضه باشد) در حالي که فرمان اتوبوس به اصطلاح گيج بود بايد در جاده هاي غيراستاندارد شهرک سينمايي رانندگي مي کرد. يعني مسووليت جان بيش از 40 سرنشين اتوبوس (از بازيگر و سياهي لشکر گرفته تا همه گروه سازنده) را به عهده مي گرفت. بايد توي جاده پرگاز مي رفت و وقتي به سراشيبي مي رفت دنده را خلاص مي کرد (که صداي موتور کم شود و مزاحم صداي صحنه نشود) و آن وقت ديالوگ هايش را مي گفت. در تمام مدتي که رانندگي مي کرد بايد مواظب مي بود که فاصله اش را با وانت پشت سري حفظ کند. داخل وانت ژنراتوري بود که برق چراغ هاي داخل اتوبوس را تامين مي کرد و يک کابل از وانت به اتوبوس نصب بود و اگر فاصله وانت و اتوبوس بيشتر از طول کابل مي شد، هم خطرناک بود و هم برق قطع مي شد و همه چيز از نو. شکيبايي در چنان شرايطي آن بازي هاي درخشان را اجرا کرد. به بعضي از اين بازيگران گران قيمت خوش چهره بگوييد در شرايطي کاملا معمولي جلوي دوربين سه تا کار را با هم انجام بدهند. مطمئن باشي کار به برداشت يازده و دوازده مي کشد و بالاخره هم مجبور مي شويد به چيزي کمتر از آن چه خواسته ايد رضايت بدهيد.
خسرو شکيبايي نه تنها نسبت به بازيگر مقابلش که نسبت به همه چيز و همه کس احساس مسئووليت مي کرد. اگر پروژکتوري که به ميله هاي داخل اتوبوس وصل بود لق مي زد حواسش بود و به بچه هاي فني گوشزد مي کرد که مواظب چراغ باشند که توي سرشان نخورد. يا اگر کابل مانيتور وسط اتوبوس ولو بود و گره خورده بود تذکر مي داد که مواظب باشيد به پاي تان گير نکند.
در تمام طول شصت جلسه کار اتوبوس شب، در گرماي سوزنده کوير قم همراه با حمام خاک هر روزه و در سرماي استخوان سوز شب کويربه انضمام مورچه و عقرب و رطيل، خسرو هميشه سر ساعت مي آمد و سر ساعت جلوي دوربين حاضر بود. هميشه سر صحنه يا هر جاي ديگر با خودش موجي مثبت مي آورد که به همه آرامش مي داد و همه چيز و همه کس را متعادل مي کرد. هرگز حاشيه نداشت. ادا و اصول و توقعات بي ربط نداشت. سوپراستار بازي بلد نبود. با گوشه و کنايه هاي گزنده به کلي بيگانه بود. هرگز هيچ مشکلي ايجاد نمي کرد. برعکس، با دل و جان و دلسوزانه آماده حل مشکلات ديگران بود.
خسرو (حداقل براي من اين طور بود) اجازه داشت درباره فيلم نامه، ديالوگ ها، بازي خودش و ديگران، حرکت دوربين، ... و هر نکته کلي و جزيي که در صحنه يا پشت صحنه مي گذشت اظهارنظر کند. هم شعورش را داشت و هم مطئن بودي اگر چيزي مي گويد، ذره اي شائبه خودخواهي يا خودنمايي در وجودش نيست.
خسرو بازيگري مولف و خلاق بود. دائما به لحظه لحظه هاي نقشش و به همه فيلم فکر مي کرد و غالبا قبل از فيلم برداري و در فاصله تمرين تا فيلم برداري پيشنهادي تازه داشت. او در هر فيلمش (اگر فيلنامه را دوست داشت و اگر با کارگردان ارتباطي عاطفي برقرار مي کرد) مي توانست چيزي يا چيزهاي بديع و بکر به بازي اش اضافه کند و به غناي بازيگري در سينماي ايران بيفزايد. در خواهران غريب حرکت هاي اضافه سر و گردن بعد از بسياري جمله ها و در تاييد و تکميل آن جمله را بسيار زيبا و هنرمندانه اجرا مي کرد و به اين ترتيب به شخصت بعدي تازه مي بخشيد و چنين حرکتي را در هيچ فيلم ديگري تکرار نکرد.
او هميشه براي اجرا و نمايش اين جور صحنه ها چنته اش پر بود. در اتوبوس شب پس از بسياري جمله ها مکث هايي- گاه طولاني- و چنان هنرمندانه داشت که سرشار از جذاليت و شيريني بود و با اين مکث ها شخصيت را منحصر به فرد مي کرد. بسيار پيش مي آمد که خسرو شکيبايي ميزانسن، دکوپاژ و مونتاژ از پيش فکر شده را تحت تاثير بازي اش به کلي تغيير مي داد. پس از مونتاژ اتوبوس شب فکر کردم شايد اين مکث ها واقعا به ريتم فيلم لطمه مي زند و من به دليل دوست داشتن خسرو و بازي اش نمي توانم از آن ها بگذرم، به همين دليل از بهرام دهقان خواهش کردم فاين کات فيلم را به عهده بگيرد. دهقان هنگام تدوين مي تواند همه دل مشغولي هاي شخصي را فراموش کند و صرفا به ريتم درست فکر کند. آن مکث ها را که من تصور کرده بودم ممکن است زايد باشد و به ريتم لطمه بزند، بهرام دهقان هم تمام و کمال نگه داشت و آن ها را کوتاه نکرد.
از پشت شيشه اتوبوس، زير باران و از نگاه عمو رحيم مي بينيم که عيسي، فاروق (فروتن) را مي برد سر به نيست کند، عمورحيم مي زند زير گريه و بعد از شنيدن صداي رگبار گلوله گريه اش اوج مي گيرد. براي آن صحنه چند نماي عکس العمل از اسيرها، از بهيار و از عماد چشم بسته گرفته بودم. هنگام تدوين احساس کردم نبايد نماي طولاني و بسيار تاثير گذار گريه تلخ عمورحيم را تکه تکه کنم و لا به لايش نماهاي عکس العمل بگذارم. فکر مي کردم بهران دهقان آن نما را خرد مي کند، اما بهرام هم ( شايد بر خلاف قاعده تدوين ) آن نماي طولاني را خرد نکرد.
در آخرين صحنه شب، فاروق با فرمانده بعثي، جلوي در اتوبوس جر و بحث مي کند. ادعا مي کند که حزب، کارگران درمانده خارجي را اجبارا به جنگ مي فرستد و براي اثبات حرفش، از اسير ها درباره مليت شان مي پرسد. در اين صحنه عمو رحيم حضور ندارد. براي احتياط يک نما از عمو رحيم گرفتم و او کنار نور تند چراغ اتوبوس ايستاده و سيگار مي کشد. به خسرو گفتم هيچ احساس خاصي نشان ندهد، فقط به اين فکر کند که چه شب پر ماجرايي را گذرانده اند. در مونتاژ، آن نماي احتياطي را که نسبتا طولاني هم بود، به عنوان آخرين نماي شب استفاده کردم. بهرام دهقان پرسيد: "کاربرد اين پلان چيه؟" گفتم: " اين پلان به تماشاگر ميگه که عمورحيم کجاس." ( مي دانستم که جواب قانع کننده اي نيست و منتظر يکي از متلک هاي بهرام بودم). گفت: " وقتي عمو رحيم توي اتوبوس نباشه من به عنوان تماشاگر فکر مي کنم حوصله شنيدن اين مزخرفات رو نداره و بهترين موقعه که بره يه گوشه بشينه و بشاشه." گفتم: " با اين همه عقرب و رطيل توي اين بيابون، مطمئني که نشسته کارشو مي کنه؟" گفت: " حتما مي شينه، بنده خدا توي اين بيابون، تو اين سن و سال پروستات هم داره و ايستاده کارش سخت مي شه." گفتم: "درست مي گي، اين پلان طولاني واقعا زايده. خسرو قرار بود تو اين پلان هيچ حسي رو القا نکنه. اما واقعا پلان با شکوهيه، نيس؟ دلم مي خواد رو اين پلان موسيقي هم بذارم. بعدها اگر کسي پرسيد کاربردش چيه مي گم يه پلانه در بزرگداشت خسرو شکيبايي، نه عمو رحيم! اشکالي داره؟" گفت: "نه، اشکالي نداره. تو هم به خودت فشار نيار، بعدها هيشکي نمي پرسه کاربردش چيه. چون پلان خوبيه، ربطش هم به کسي ربط نداره!"
به جرات و بدون ترديد مي گويم تصويري که من – پيش از فيلم برداري – از عمو رحيم راننده داشتم با آن چه که روي پرده مي بينيد خيلي متفاوت است و اين تفاوت اساسي از خلاقيت خسرو مي آيد. سال ها پيش خسرو در مورد خوهران غريب گفته بود وقتي با پوراحمد کار مي کني ميداني فراخ در اختيار داري براي کشف و بده بستاني که در نهايت به غناي کار کمک مي کند (نقل به مضمون نوشته ام، خسرو خيلي مفصل تر و شاعرانه تر گفته بود).
وقتي انتخاب بازيگران اتوبوس شب را شروع کرديم، اصلا به خسرو فکر نمي کردم، چون اولا سرکار بود و ثانيا از بيماري هايش خبر داشتم و اصلا تصور نمي کردم از پس کاري چنين طولاني و شاق بربيايد. فيلم نامه را براي يکي از بازيگران سرشناس فرستادم، خواند و گفت: "اين که فقط يک راننده س که"! و نقش را قبول نکرد. دومين بازيگر سرشناس، فيلم نامه را که خواند کلي به به و چه چه کرد و گفت با سر مي آيم، اما وقتش که رسيد يک سريال تلويزيوني را (لابد به خاطر دستمزد بيشتر و شرايط راحت تر) به اتوبوس شب ترجيح داد و دست ما را توي پوست گردو گذاشت. بعدها چقدر ازش تشکر کردم که اتوبوس شب را رد کرد! و بازيگر سرشناس سومي به دليلي موجه نقش را قبول نکرد و قرعه فال به نام خسرو شکيبايي افتاد تا هر دو اين شانس را داشته باشيم بعد از خواهران غريب يک بار ديگر با هم زندگي کنيم. کار کردن با خسرو فقط کار نبود، زندگي بود. انگار ياري عزيز و دل بندي دل پذير را دو ماه در کنارت داشته باشي و از لحظه لحظه اين زندگي لذت ببري.
اين همه حسن از عشق عميق او به کارش و آموختن انضباطي هنرمندانه نشات مي گرفت که معمولا در بازيگران هم نسل خسرو پيدا مي شود. استاد انتظامي مي گويد وقتي فيلم نامه اي را مي خوانم و خوشم مي آيد و تصميم مي گيرم که بازي اش کنم ديگر به چند و چون دستمزدش فکر نمي کنم. خسرو هم اين طور بود. درست برعکس خيلي از ستاره هاي تازه به دوران رسيده که قبل از هر چيز براي دستمزد چانه مي زنند و اگر قرارداد دلخواه خود را امضا کنند، بعد به کار فکر مي کنند. و همين ها هستند که تعادل هزينه هاي فيلم را در سينماي فقير ايران بر هم مي زنند. خسرو شکيبايي هرگز دست مزد نامعقولي پيشنهاد نکرد و نگرفت. شايد به همين علت و البته به دليل نداشتن عقل معاش (مگر چنان عاشقي مي تواند عقل معاش هم داشته باشد؟) خسرو مجبور بود براي گذران زندگي تا آخرين روزهاي حيات کار کند وحتي گاه به فيلم هاي بد هم رضايت بدهد. اما حيرت انگيز اين که او هرگز کارهايش را سرند نکرد. هرگز سبک سنگين نکرد. هميشه نسبت به همه کارهايش مثبت فکر مي کرد و مثبت حرف مي زد و مهم تر اين که توده هاي مردم هميشه بسيار دوستش داشتند. هميشه حساب فيلم را از خود خسرو جدا مي کردند. هر بازيگر ديگري با اين تعداد فيلم بد که در کارنامه خسرو بود، از چشم مردم مي افتاد. اما مردم انگار ته ته دل خسرو را ديده بودند و نمي توانستند او را دوست نداشه باشند.
بدون ترديد خسرو شکيبايي غيرقابل رقابت بود و غيرقابل رقابت خواهد ماند. بدون اين که بخواهم وارد جزييات بشوم و مقايسه کنم (که اصلا قابل مقايسه نيستند)، شکيبايي يک پديده تکرار نشدني بود، همان گونه که محمدعلي فردين و غلامرضا تختي.
... و خسرو شکيبايي رقيب هيچ کس نبود. او در عين حال که بسيار فروتن بود و در عين حال که اصلا فکر نمي کرد غيرقابل رقابت است، به خاطر بزرگي اش و منش بخشنده اش با هيچ کس احساس رقابت نمي کرد. سر صحنه در هر فرصتي بازيگران جوان يا تازه کار را مي ديدي که گرد خسرو حلقه زده اند و او سخاوتمندانه تجربه هاي خودش را، تجربه هاي سال هاي دراز رنج و کار و خون دلش را با آن ها قسمت مي کرد. او چنان نسبت به بازيگران مقابلش احساس مسووليت مي کرد که انگاراين وظيفه قطعي اوست که آن ها نه تنها در برابر خسرو احساس ضعف نکنند بلکه از او هم بهتر باشند. بهترين باشند. خسرو شکيبايي چنين بود.
چهل کليد ♦ شعر
در هر شماره شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را به بيژن جلالي و شعرهاي او اختصاص داده ايم.
♦ شعر3 شعر از بيژن جلالي
گربه هايم خيلي زوداز دست مي روندمثل عشق هايم و فقط غمي از آنهابرايم باقي مي ماندما خود را سرگرم مي كنيم با آنچه هست و آنچه را كه نيست به نيستي مي سپاريم
آن روز که مردم آن چه را که يادگار درياست به دريا باز دهيد آن چه را که از آسمان در دل من مانده است به آسمان باز گردانيد زمزمهي جنگل و صداي آبشارها را به جنگل و آبشار برگردانيد و اگر ستارهاي در دستهاي منمانده است آن را به آسمان باز فرستيد و آنگاه تن من را به زمين باز دهيد و قلب من را به سکوت و تاريکي بسپاريد و سپس به آهستگي از من دور شويد تا هرگز از رفت و آمد شمابا خبر نشوم
لبخند تو چون زورقي طلايي که بر درياي نيلي گذر ميکند از پيش چشمان خيرهي من گذشت و من يک باره زيبايي تو و تنهايي خود را يافتم
♦ نگاه
عنايت سميعيپيام دوستي
شعر بيژن جلالي دنباله شعر حکمي و انديشه اشراقي زبان و ادبيات فارسي است. اين شعر نه از حيث زبان عناصر ادبي و زيبايي شناختي متاثر از شعر معاصر است نه در وجه انديشگي. زبان شعر بيژن جلالي از آغاز زباني ساده بود. سادگي زباني در شعر معاصر امري است متاخر که از دل چالشي ادبي و تاريخي سربرآورده است. شکل شعر بيژن جلالي نيز به شعر سپيد شباهت صوري دارد، نه جوهري؛ به عبارت ديگر زبان و شکل شعر جلالي ممکن است که به تدريج تحت تاثير شعر معاصر قرار گرفته باشد، ولي اولا دامنه تاثيرپذيري او محدود بود و ثانيا بروز آن در شعر وي فارغ از تحولات تاريخي و ادبي به منصه شهور رسيده است.
بيژن جلالي شاعر شعرهاي ساده و حکمي است که تبار آن را مي بايد در مناجات نامه خواجه عبدالله انصاري، تذکره الاوليا عطار و مقالات شمس تبريزي جست نه در مدرنيسم.
بيژن جلالي از جنبه فردي نيز بي يا کم شباهت به شاعران و روشنفکران دوره خود بود. بسيارخواني و نوجويي با طبيعت وي سازگار نبود. او کم اما گزيده و عميق خوانده بود؛ هم از اين رو انعکاس خوانده ها در شعر او دروني شده و نامحسوس بود.
شعر بيژن جلالي بي اعتنا به تاريخيت، جايگاه ظهور انسان طبيعي است؛ انساني که در طبيعت مي زيد و عوالم نفساني و ادراکات روحاني خود را با عناصر طبيعت تطبيق مي دهد. اين نگرش دربرگيرنده تجربه هاي زيست شده، دانسته هاي تجربي شده و نهايتا به کارگيري در اعمال اين تجارب در جهت بروز بينش انسان طبيعي است؛ هم از اين رو جوهره نگاه او هم صبغه اسطوره اي – سنتي دارد و هم سبک و سياق حکمي:زمان شعر / نمي گذرد / امروزش / فردايش است / و فردايش / امروزش خواهد بود
اين تعبير از زمان در وجه نظري مدرن و مقرون به حقيقت است. شکست توالي زماني در شعر يا تعليق زمان در شعر مبين بي زماني است ولي بي زماني در شعر بيژن جلالي در غياب تاريخمندي روي مي دهد و در نتيجه نگرش زماني او را به زروانيسم نزديک مي کند. در زروانيسم زمان نه آغازي دارد نه انجامي و پايداري آن ازلي است: به عبارت ديگر رويکرد زماني در شعر بيژن جلالي بيش از مدرنيسم ريشه در اسطوره و آرکي تيپ دارد.من ابديت را / در کلام جسته ام / و رستگاري روح خود را / به آن فروخته ام
در اين شعر شطح گونه ابديت همان زمان بي آغاز و انجام است که استقرار و استمرار آن کلام را تضمين مي کند. انسان شعر بيژن جلالي در غيبت تاريخ به طبيعت مي گرود و جز دريافت هاي دروني، عناصر خاکي و صور افلاکي چيزي نمي بيند. زيستن در متن تاريخ و بي اعتنايي به آن موقعيتي متناقض نما پديد مي آورد که شعر بيژن جلالي مولود آن است. گذر تاريخ در شعر بيژن جلالي ناگذر ولي در زبان شعر او جاري است. زبان شعر او همان زبان نوشتاري امروز است اما شعر او در طرد و حذف امور و عناصر تاريخي با زبان اکنوني به بيان خواست هاي انسان طبيعي مي گرايد.
جنبه اي از خصلت انديشگي انسان طبيعي کل نگري است. بيژن جلالي به کل مرکب و تجزيه ناپذير چنانکه در طبيعت مشهود است مي نگرد و دنباله اين نگرش را در شعر خود باز مي تاباند:گوئيا معشوق من / مرگ بوده است / و همه اين شعرها را / براي او گفته ام.
در اين جا مرگ و معشوق دو صورت کلي و ازلي اند که يکي جانشين ديگري شده است. با اين همه کل نگري در شعر بيژن جلالي يکدست و بي گسل و گسست نيست که بروز آن بيانگر پيشروي تاريخ در نگرشي سنتي است:شعر دستي از من / به عاريت گرفته است / و ديده اي / و اميدي / کاغذي سفيد پيش / آورده است / شعر من را /به کار گل گرفته است
عناصر و اجزا اين شعر زيرمجموعه دو کل اند: شعر و من. ديده، اميد، کاغذ و کارگل نيز بيان مضموني - کلي من و شعرند ولي به رغم کل نگري، معناي نهايي شعر از بينشي مدرن نشات گرفته است: اين شاعر نيست که شعر مي نويسد، شعر است که شاعر را در نوشته است. شعر بيژن جلالي برخاسته از همين وضعيت متناقض نماست. اما بيژن جلالي با جا به جايي عناصر آن، راه بيروش شدش را هموار مي کند؛ در حالي که راه خروج و خلاص از وضعيت هاي متناقض نماي مدرن ديوار است:
من مي دانم، فقط من / که چه قدر مي سوزد، اين دل / که در آن نه يقيني است نه قانوني / نه ترانه اي نه انديشه اي /فقط من، فقط من / و هيچ کدام را نمي توانم بگويم / زيرا که احساسش آسمان است / ديده مي شود، اما چيزي براي ديدن در آن نيست(ازغنون. متن: 14، ص 241ف فرناندو پسوا:يوسف اباذري)
در اين شعر نيز عناصر کلي: دل، يقين، قانون و... موج مي زنند ولي پايان يابي متناقض نماي آن لاينحل باقي مي ماند؛ ديده مي شود اما چيزي براي ديدن در آن نيست.
نمي خواهم بگويم که همه تناقضات در شعر بيژن جلالي گشوده مي شدند. نه در شعر او نيز ديوار هست يا چنانکه در اين شعر مي بينيم تکرار به استمراري پايان ناپذير مي انجامد:
در معبد دنيا / لختي به انتظار معجزه / سر به سجدده فرو مي برم / و چون سر برداشتم / مرد ديگري است / که در معبد ديگري / به انتظار معجزه / سر به سجده آورده است.
اما بيژن جلالي ندرتا دچار تناقضاتي از اين دست مي شود. جهان او ساده و شفاف است. او در اين جهان فضاهايي کشف مي کند که از فرط ديدن هرگز به چشم نيامده است:
مرگ مي آيد / با دستي چشم هاي ما را / مي پوشان / و با دستي ميوه خورشيد را / مي چيند.بيژن جلالي تناقضات لاينحل دنياي مدرن را به يکسو مي نهد و رابطه بي ميانجي انسان و خدا، انسان و طبيعت و انسان و معنويت را در شعرش پي مي گيرد. او در اين روابط بي ميانجي تناقضات زباني را نيز به سود فضا و معناي شعر از ميان بر مي دارد:
ما چون نسيم / از کوچه ها مي گذشتيم / و گوئيا خاطره اي بوديم / از خود / و در ين وزيدن / و رفتن / خود را به ياد مي آوريم
اگر زندگي در استمرار جسماني آن خاطره اي بيش نيست، پس، سر جمع حيات جسماني انسان مجموعه خاطرات است که او فقط از طريق يادآوري ن به خود هويت مي بخشد. اما اين خاطرات موجب بازايستايي او نيست، بلکه نسيمي است که در هر وزش و گردش هواي تازه به همراه مي آورد:عمر همچون جدي سوسو مي رسد مستمري مي نمايد در جسدمولوي
بيژن جلالي چنان در روابط بي ميانجي خود با جهان غرق است که خبرش را از بي خبري باز مي آورد. اينکه او در آفرينش اين جهان تلاش و تقلايي نمي کند، نه که نمي کند، که شعر هم تلاش و تقلاست؛ زور نمي زند، به شکل و شگرد نمي آويزد، انديشه ساده را پيچيده بيان نمي کند، برعکس، عمق سادگي را نشان مي دهد، ناشي از همان بي خبري لذتناک است:
کاش ما نيز چون ابرها / گريستن را مي دانستيم / و چون گل ها خنديدن را / کاش ما نيز چون آب روان / راه خود را باز مي يافتيم / راهي که از اب بودن / به آب بودن مي رسد.
در اين شعر به ظاهر ساده، رمانتيسمي فلسفي موج مي زند که گوته وار الگوي انسانيت آن طبيعت اوست. انسان طبيعي شعر بيژن جلالي نبضش با عناصر آن آهنگ مي گيرد.
اما طبيعت در شعر بيژن جلالي هميشه گشاده دست و مهربان نيست:در انتظار پيامي / به دم / از يک برگ / که صداي همهمه باد آمد / و غرض رعد / و ريشه انتظار / در خشم طوفان / خشکيد.
پس طبيعت شعر بيژن جلالي نيز همچون طبيعت و طبيعت انسان سرشار از صداهاي ساز و ناساز است؛ ولي او بنا به طبيعت صلح جويانه خود به سويه هاي سازگار آن مي گرود.
شعر بيژن جلالي ظهرا ساده و بي شکل و شگرد مي نمايد که چنين نيست. بيژن جلالي قطع شعرش را متناسب با حوصله انسان معاصر يا شايد انسان غيرحرفه اي شعر بريده است. عناصر دروني شعر او بر ساخته کلمات قصار و معاني باريک:من هميشه / در زمان حال / زندگي مي کنم / که همان زمان بهشت / و دوزخ است.
بر ساخته تکرار:کتاب ها خفته اند / و آن چه مي خواند / باد است / و روزها که همراه آن / به دور خود / مي چرخند
بر ساخته تضاد است:هر روز / اندکي مردن / و گاه بسيار مردن / براي اينکه / زنده باشيم.
فارغ از جدال تاکنون اشتي ناپذير سنت و مدرنيسم، شعر بيژن جلالي بيانگر خواست هاي انسان طبيعي بي اعتنا به تاريخ است.
منبع: کتاب "زمزمه براي ابديت، بيژن جلالي، شعرهايش و دل ما" – نوشته کاميار عابدي
♦ در باره شاعر
بيژن جلالي: رستاخيز واژهها
بيژن جلالي در آبانماه 1306 درتهران به دنيا آمد. پدرش ابراهيم جلالي اهل تفرش بود و مادرش اشرف الملوک خواهر صادق هدايت. يازده ساله بود كه پدر و مادرش از هم جدا شدند و او به ناچار با پدرش راهي تبريز شد و تا پبش از شهريور20 به تهران بازگشت و تا سال پنجم در دبيرستان فيروز بهرام بود و سال ششم را در دبيرستان البرز به پايان رساند.
بيژن جلالي مدتي در رشته فيزيک دانشگاه تهران درس خواند و در سال 1326 براي تحصيل در رشته علوم طبيعي، راهي شهر تولوز فرانسه شد. اما به محض آشنايي با زبان فرانسه دانشکده علوم را رها کرد و در بازگشت به ايران در رشته زبان و ادبيات فرانسوي موفق به اخذ درجه ليسانس شد (1344).
وي مدتي در وزارت فرهنگ، دبير زبان انگليسي و در اداره هنرهاي زيبا، مدرس زبان فرانسه بود. مدتي نيز در موزه مردم شناسي وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.
جلالي در سفر ديگري به فرانسه، شش ماه اقتصاد و نفت خواند و پس از بازگشت به استخدام شرکت ملي صنايع پتروشيمي درآمد و در سال 1359 بازنشسته شد.
بيژن جلالي شايد تحت تأثير دايياش، صادق هدايت به شعر و ادبيات و فلسفه علاقهمند شد و از آغاز دهه چهل، سرودههايش را به دست چاپ سپرد." روزها " عنوان اولين مجموعه شعر جلالي در سال 41 منتشر شد." دل ما و جهان " را در سال 44 و " رنگ آبها " را در سال 50 به بازار کتاب روانه کرد.پس از آن دوازده سال در سکوت و انزوا هيچ اثري منتشر نکرد تا اين که در سال 1362 مجموعه " آب و آفتاب " و در سال 1373 مجموعه " روزانهها " را توسط نشر فرزان روز انتشار داد.
در سال 69 نيز گزيدهاي از اشعارش به انتخاب شاپور بنياد منتشر شد و گزينهاي نيز به انتخاب خود شاعر با عنوان " درباره شعر " در سال 77 منتشر گرديد.
شعرهاي ساده و کوتاه جلالي تفسير موجز زندگي مدرن و شهر نشيني است و جلالي در اين اشعار جهان و اشياي پيرامون آن را در غياب انسان آن گونه مينگرد که کودکي به کشف پديدههاي تازه و از زباني سود ميجويد ساده، اما نه مألوف.
برهمين اساس شعر هايش يکه است و شباهت به شعر هيچ شاعري نميبرد. جلالي در اين شعرها به دنبال موضوع و مضمون نميرود، بلکه اين تلاقي واژگان است که به خلق شعر مي انجامد و به تعبيري " شعر در او " رستاخيز واژههاست.
جلالي هرگز ازدواج نکرد و سرانجام او نيز مثل باران همان گونه که خود ميگويد در دي ماه 1378 بخار شد و به آسمان پيوست.
صدا♦ چهارفصل
گروه هامان از سال 81 بطور غيررسمي و از سال 82 بطور رسمي توسط آشور مراديان و فرزين ياييجي وارد عرصه راک موسيقي ايران شد و افراد زيادي در اين گروه براي مدتهاي کوتاهي عضويت داشتند. توکليان در سال 1384 به "هامان" پيوست و به عنوان بيس گيتاريست در اين گروه فعال است.
گفت و گو با پويان توکليان عضو گروه موسيقي هامانمجبوريم زيرزميني کار کنيم
به بهانه پخش برنامهاي "شوک" از شبكه سوم سيما كه فعاليت گروههاي موسيقي راك و متال را زير سؤال ميبرد به سراغ يکي از پويان توکليان عضو گروه هامان يکي از گروههاي راک ايراني رفتيم و وضعيت گروههاي موسيقي راك در ايران را جويا شديم.
گروه "هامان" از چند نفر تشکيل شده؟ آشور ظفرمراديان Drumer و سرپرست گروه است. آرش خرم به عنوان خواننده، امير صمدي به عنوان ليدگيتاريست، رضا مجد ريتم گيتاريست، فرهود غديري که در گروه تاورا فعاليت مي کند و من بيس گيتاريست هستيم.
در مورد گروه و کارتان توضيحاتي بدهيد. گروه هامان در سال 82 تشکيل شده و من دو سال بعد از تشکيل گروه وارد آن شدم. در آن زمان سبک کار از راک دهه هفتاد (Hard Rock) به (Pragresive Rock) يا راک مدرن امروزي تغيير کرد و يک سري از فضاسازيها و کارهايي از اين قبيل در آهنگها تغيير کرد. اولين Track که در آن زمان پس از حضور من در گروه ضبط شد اسمش "هيچ کس" بود که با تغيير کردن سبک گروه تنظيمهايي که ما روي ترکها انجام ميداديم عوض شد يا به عبارتي همين Track "هيچ کس" پنجاهمين Recordash را در آلبوم آخر انجام داد. ضمن اينکه "هامان" اسم يکي از وزراي ساماني بوده که اين شخص توسط توطئه يهوديها در آتش سوزانده ميشود. بنا به دلايلي اسمي از هامان به صورت جدي در تاريخ نيامده که من ترجيح ميدهم دلايلش را نگويم.
آلبوم "هيچ کس" چه محتوايي دارد؟ شعرهاي اين آلبوم کاملاً درونگرا است، يعني ما يک فردي به نام هيچ کس خلق کردهايم و حالا به زبان موسيقي حالاتي که آن شخص در اجتماع ميتواند داشتهباشد را بيان ميکنيم. هيچ کس از يک Track شروع ميشود و در يک Track هم زندگيش تمام ميشود. حالات روحي و رواني، زندگي و کارهاي او را در هشت Track و در قالب موسيقي بيان ميکنيم.
با توجه به اينکه سبک خاصي از موسيقي در ايران حمايت ميشود و به ساير سبکها آنطور که شايسته است بها داده نميشود ميخواهم بدانم موسيقي راک چه وضعيتي دارد؟ آيا برگزاري کنسرت يا ارائهي آلبوم براي شما مجاز است؟ ما سعي نميکنيم کاري را که جامعه ميگويد انجام دهيم. ما در وحله اول براي مخاطبان خودمان و بعد بخاطر دل خودمان چنين موسيقي را مينوازيم و اجرا ميکنيم. براي برگزاري کنسرت يک بار اقدام کردهايم اما بعد از اينکه مجوز را صادر کردند و ما کارهاي ديگر را انجام داديم، بدون هيچ دليلي دو روز قبل از اجرا مجوز باطل شد. براي پخش آلبوم هم از طريق Unisef استفاده کردهايم. نمونه کارها را به آنها ارائه کرديم و منتظريم تا جواب درخواست مان را بدهند. البته براي برگزاري کنسرت هنوز در تلاشيم که بتوانيم قانوني و با مجوز اين کار را انجام دهيم ولي تا کنون تلاشهايمان راه به جايي نبردهاست.
گفتيد براي مخاطبان خودتان کار ميکنيد، مخاطبان شما چه قشري از جامعه هستند؟ از يک فرد عادي تا يک موسيقيدان ميتواند مخاطب ما باشد.
در حالي که نميتوانيد کارتان را به جامعه ارائه کنيد، چطور مخاطبانتان خود را پيدا كردهايد و شما را ميشناسند؟ ما به طور رسمي و قانوني نميتوانيم کارهايمان را ارائه دهيم اما به هر حال کساني هستند که ما را بشناسند و تا زماني که اجازه ندهند ما هنرمان را به صورت قانوني ارائه کنيم، مجبوريم از مخاطبان خاص خودمان استفاده کنيم. به جز گروه ما خيلي از گروههاي ديگر موسيقي در ايران هست که به صورت Under Ground يا زيرزميني فعاليت ميکنند و اين گروهها تماماً با هم در ارتباط هستند و ما هم مجبوريم از طريق همين گروهها خودمان را ارائه کنيم و راه دوم ما براي ارائه کردن خودمان همان Unisef است که پس از انتشار آلبوم در خارج از ايران توزيع شود.لازم است اين را هم عنوان کنم که موسيقي ما هيچ ربطي به سياست ندارد و دخالتي هم در سياست نميکند. عقايد شخصي بچههاي گروه هم براي خودشان است. ما در گروه ساز ميزنيم و موسيقي ارائه ميدهيم. اين آلبوم را براي دل خودمان ميسازيم و به طور طبيعي حرفهايي هم دارد اما هيچ کدام سياسي نيست. تصاويري است كه ما در جامعه ميبينيم و سعي ميكنيم آن را قالب موسيقي پيش چشم مخاطبانمان قرار دهيم.
پس در شرايط فعلي شما رسماً به صورت زيرزميني کار ميکنيد؟ تا زماني که به ما اجازه فعاليت قانوني ندهند ما مجبوريم زيرزميني کار کنيم و اسم زيرزميني روي ما هست و اين روال تا زماني که به ما مجوز کنسرت يا آلبوم ندهند متأسفانه ادامه دارد.
البته ما مشکل ديگري که در ايران داريم اين است که متأسفانه موسيقي سبک راک به عنوان يک هنر هم شناخته شده نيست چه برسد به عنوان يک شغل. ما چون اجازه قانوني کار کردن را نداريم طبيعتاً از داشتن اسپانسر هم محروم هستيم. تمامي مخارج گروه توسط اعضا تأمين ميگردد. مثلاً درآمد من از طريق رشتهي تحصيليام مهندسي نرمافزار است. اما دو نفر از اعضاي گروه هستند که در رشته موسيقي تحصيل ميکنند هيچ درآمدي از اين طريق ندارند.
يکي از نکات قابل بيان اين است که مردم موسيقي سنتي و پاپ را تا حدودي به عنوان هنر قبول دارند و به گروههاي موسيقي سنتي هم به مراتب توجه بيشتري ميشود. اما طي هفته گذشته برنامهاي تحت عنوان "شوک" از شبکه سوم جمهوري اسلامي پخش شد. اين برنامه، کساني را که در موسيقي، سبک راک و متال را دنبال مي کنند مورد سرزنش قرار داد. نظر شما در اين خصوص چيست؟ اولاً موارد زيادي در خصوص موسيقي پاپ و سنتي هم ديده شده که ثابت ميکند اين سبکهاي موسيقي هم هميشه مورد حمايت قرار نميگيرند. به طور مثال کنسرت گروه شمس که قرار بود چهار شب باشد بعد از شب دوم با لغو مجوز روبهرو شد. دليل مشخصي هم تا کنون اعلام نشده. اين گوشهاي از وضع موسيقي سنتي و پاپ است که مشکلات زيادي هم دارد. باز هم به طور مثال تا جايي که من خبر دارم هنوز به عليرضا عصار هم براي اجرا مجوز ندادهاند. در خصوص مخالفت با سبک راک و متال بايد بگويم واقعاً نميدانم چرا اينگونه است و علت پخش اين برنامه از سوي صدا و سيماي جمهوري اسلامي چه بود.
ديدگاه خانوادهها راجع به کار موسيقي شما چيست؟ ديد خانوادهها متفاوت است مثلاً در گروه ما خوشبختانه خانوادهها مشوق هستند و خيلي کمک ميکنند، البته اين نگراني هم وجود دارد که به دليل نوع موسيقي ممکن است مشکلاتي دامنگيرمان شود اما در مجموع موافقند. البته طرف مقابلي هم وجود دارد مثلاً خيلي از خانوادهها که اتفاقاً تعدادشان از ما هم بيشتر است نميتوانند خود را نسبت به اين نوع موسيقي متقاعد کنند.
شما گفتيد بعضي از کارهايتان را مردم شنيدهاند، ميخواهم نظر شنوندههاي کارهايتان را تا جايي که به شما مي گويند، بدانم. ما از طرف شنوندهها تشويق شديم اما خيلي بيشتر از آن نقد شديم و اين براي خود ما خيلي اهميت دارد و به دليل همين انتقادها ما از سال 82 تا الآن که حدوداً 5 سال است هيچ آلبومي ارائه نکردهايم و همواره سعي کرديم کارهاي خودمان را بهتر و قويتر کنيم. تا کنون هم هدف خودمان اين بوده که دائماً کارها بهتر شود اما خوب ما کار خود را بعد از 5 سال تمرين با اين آلبوم شروع ميکنيم. مشخصاً هم مشوق خواهيم داشت و هم منتقد. ما نقد شدن را قبول داريم و تا حد ممکن سعي ميکنيم در کارهاي بعدي انتقادات را لحاظ کنيم تا موردپسند مخاطبانمان باشد. ما سعي نميکنيم يک کار خيلي خاص انجام دهيم ما دوست داريم با اين کار با عامهي مردم هم بتوانيم ارتباط برقرار کنيم.
تا به حال پيش آمده که کار شما سرقت شود و يا از نام گروه تان سوءاستفاده شود؟ و به نظر شما علت اين اتفاق چيست؟ احتمال وقوع اين اتفاق براي همه گروههاي زيرزميني وجود دارد و ما نيز از اين قاعده مستثني نيستيم اما علت اتفاق اين است که ما در ايران شرکت يا کمپاني نداريم که کارها با lable آن شرکت ثبت شود و در همه جا تحت نظارت آن پخش شود و اگر در اين حالت کار ما سرقت شد ما بتوانيم از طريق قانوني شکايت کنيم، اگر يک مرجع رسيدگي عادل وجود داشته باشد، بسياري از مشکلات برطرف ميشود.
با توجه به اينكه شما كارهاي گروه را با هزينه خودتان پيش ميبريد، بيشترين هزينههاي شما در حال حاضر چيست؟ عمدهترين خرج گروه ضبط آهنگها هست، براي ضبط يک آلبوم ما بايد استوديو اجاره کنيم و براي حداقل 10 ثانيه از هر آهنگ بايد هزينههاي زيادي پرداخت شود. هم بابت ضبط و هم Mix & Mastering حالا تمام اين مخارج به کنار براي اجراي يک کنسرت بايد هزينه اجاره سالن را بپردازيم. براي گرفتن مجوز بايد يک هزينهاي بپردازيم و براي صدابردار در کنسرت بايد هزينه ديگري پرداخت شود. حالا ما همه اين مخارج را صرف کرديم و قرار بود در دانشکده توانبخشي در ميدان مادر يک شب کنسرت برگزار کنيم که دو شب قبل از برگزاري کنسرت مجوز ما لغو شد و خسارت زيادي به ما وارد شد.
اگر در آينده شما توانستيد در ايران مجوز انتشار و کنسرت بگيريد فکر ميکنيد بعد از ارائه کار در ايران چه مشکلاتي خواهيد داشت؟ اگر تمام مشکلات حل شود و اين ديد منفي از روي اين سبک موسيقي برداشته شود بالطبع مشکلات ما خيلي کمتر خواهد شد چون بزرگترين مشکل ما گرفتن مجوز، پخش آلبوم و مهمتر از همه پيدا کردن اسپانسر است چون ما چه در ايران و چه در خارج از ايران بايد از سرمايه شخصي خودمان خرج کنيم. هرچند تا الآن هم همين کار را کرديم البته از اين کار ناراحت نيستيم اما در دنيا هر گروهي که خودش را معرفي ميکند، يک شرکت اسپانسر آن گروه ميشود.
و حرف آخربهتر است بيش از اين حرف نزنيم، چون به نظر ميرسد با حرف زدن بيدليل مشکل ايجاد ميشود. به هر حال کساني که با اين سبک مشکل داشته باشند از هر طريقي ميتوانند براي مشکل درست کردن اقدام کنند و حرفي را ربط ميدهند به سياست و مشکلات خاص خودش، اما در کل اميدوارم اين ديد منفي نسبت به گروههاي راک در ايران از بين برود چون هنوز هم من متوجه نشدهام علت اين ديد چيست.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
پاي صحبت هاي دو هنرمند تئاتر نشسته ايم: جمشيد لايق فارغ التحصيلان هنرستان هنرپيشگي که فعاليت هاي تجربي اش را با شاهين سرکيسيان آغاز کرد و با دلگرمي از تئاتر ديروز سخن گفت. در حالي که اشتياقي در مورد بحث درباره تئاتر امروز نداشت و ميروسلاو بنکا کارگردان صربستاني که سال ها قبل با نمايش "نان و بازي ها" به جشنواره تئاتر فجرآمد و نمايش اش به عنوان بهترين تئاتر بخش بين الملل شناخته شد. بنکا امسال با نمايش "نقاشي با شبنم" و اين بار براي اجراي عمومي در سالن اصلي تئاتر شهر به تهران سفر کرده است.
گفت و گو با جمشيد لايقاميد به کار نبود
آقاي لايق لطفا درباره چگونگي شکل گيري گروه تئاتر شاهين سرکيسيان بفرمائيد.</strong>در اسفتدماه 1331 بود که ايشان در پي آشنايي چندين ساله اش با احمد شاملو درباره تشکيل گروه تئاتري جوان متشکل از آکتورهاي جوان يا شاگردان هنرستان هنرپيشگي مشورت کرد تا با اين گروه فعاليت هاي تئاتري را آغاز کند.دو روز بعد فهيمه راستکار به منزل سرکيسيان رفته و با او در مورد همکاري خودش و همکلاسي هايش به توافق نهايي مي رسند.
<strong>علي نصيريان هم همان موقع به جمع گروه اضافه شد؟</strong>ايشان اولين کسي بودند که از طرف خانم راستکار به گروه پيوست. در اين ميان گروهي از دانشجويان همکلاسي؛ اين کار نصيريان و راستکار را مورد انتقاد قرار دادند. حرف شان اين بود که مگر مي توان با يک ارمني کار تئاتر کرد.
<strong>بعد از شما چه کساني به گروه پيوستند؟</strong>بيژن مفيد و من نفراتي بوديم که بعد به گروه ملحق شديم و قرار شد نمايشي به نام جنوب کار کنيم. نمي دانم اين طرح متعلق به سرکيسان بود يا مفيد.
<strong>وضعيت گروه ها در دوره شما چگونه بود؟آيا گروه ها مشغول بودند؟</strong>بله.ما همه با ذوق و شوق به هنرستان هنرپيشگي مي رفتيم با اينکه مي دانستيم آينده روشني در انتظار ما نخواهد بود. در آن زمان تئاتر هاي نصر، سعدي، فردوسي، پارس، جامعه باربد و تئاترهاي ديگر در لاله زار و تئاترهاي پراکنده مشغول بودند و هرکدام از آنها براي خود بازيگران مخصوص به خود را داشتند.
<strong>تئاتر به دست چه کساني اداره مي شد؟</strong>تئاتر براي اين گروه ها با فضاي يک تئاتر اصيل فرسنگ ها فاصله داشت. مديريت تئاتر هم به دست کساني بود که فقط به درآمد گيشه مي انديشيدند و براي ما در آن تئاترها جايي نبود.حتي تصور اينکه به تازه واردها اجازه کار بدهند در ذهن ما وجود نداشت.تمام درها به روي جوان ها و تازه واردها بسته بود.
<strong>خصوصيات سرکيسيان درآن دوره چه بود که شما جذب ايشان شديد؟</strong>دربرخورد با او شخص دچار يک نوع آرامش خيال و اطمينان خاطر به کار مي شدو آن چنان روحيه اي در انسان متولد مي شد که غيرقابل توصيف است. ولي کم کم او با محبت هاي بيش از اندازه آن تاثير و رسوخ روحي اش ر ااز شخص مي گرفت.
<strong>آيا اين نوع برخورد در شخصيت کاري اش تاثيرگذار نشد؟</strong>چرا. افراد زيادي چه در داخل و چه در اجتماع بيرون با برخوردهاي زيرکانه از اين حالت او سوء استفاده مي کردند و او به علت خجالت و يا حجب و حياي آرتيستيک به اصطلاح اتوريته کارگرداني نداشت.
<strong>آيا سرکيسيان از حضور دوستان صاحب نام در تمرينات هم استفاده مي کرد؟</strong>خير اما تمام تلاش خود را مي کرد تا ما را با آنها و عقايدشان آشنا سازد. مي گفت تئاتري جماعت بايد همه چيز را بداند و به امور آگاه باشد. با بزرگان زيادي از طريق او آشنا شديم از جمله: فاخره صبا، شجاع الدين شفا، جلال آل احمد، احمد شاملو و يا دوستان ارمني او. گاه بليط مي خريد و ما را براي ديدن تئاتر به سالن ها مي برد.
<strong>چه بر سر نمايشنامه جنوب آمد؟</strong>آن نمايشنامه دچار حاشيه هاي فراواني شد. اولين مشکلات اين بود که ما وارد سال سوم هنرستان مي شديم و بايد حتما در کلاس ها حضور مرتب مي داشتيم. بنابر اين از طرفي حضور در تمرينات دچار حادثه اي اين چنيني شد. بعدها سلايق و نظرات گوناگون بر کار چيرگي پيدا کرد و همه براي خود نظراتي داشتند. بالاخره بعد از يک روز با نبود کادر فني کافي براي نمايشنامه و رفتن عده اي از گروه به اين نتيجه رسيديم که که اين نمايشنامه را نمي توانيم اجرا کنيم.
<strong>وضعيت سختي بود. سرکيسيان هيچ کاري نکرد؟</strong>او نصميم گرفت که گروه "مرواريد"را تشکيل دهد.گروهي متشکل از ارامنه براي خودش.
به نظرتان توانايي هاي سرکيسان کم بود؟</strong>خير. ايشان فوق العاده نظرات و پيشنهادات خوبي در مورد نمايشنامه ها و ديدگاه هاي نويسندگان و کارگرداني آثار آنها داشت. بسيار خوب کار خود را انجام مي داد ولي مهم ترين نقص او در عدم شناخت کافي اطرافيانش بود. به همه اعتماد مي کرد و گمان مي برد همه عاشق تئاتر هستند.حال آنکه در ميان همان به اصطلاح عاشقان خيانتکاراني پديد آمدند که کمر به تعطيلي تئاتر بستند.
<strong>داستان گروه تئاتر ملي چه بود؟</strong>من، عباس جوانمرد، علي نصيريان و...گروه هنرملي را تشکيل داديم.ضمن اينکه خيلي ها به ما اضافه شدند و خيلي ها رفتند. ولي اي کاش نظرات سرکيسيان با آن صميميت و همدلي ادامه پيدا مي کرد.
<strong>آيا سرکيسيان در گروه تئاتر ملي هم تاثير گذار بود؟</strong>اگر من بگويم که گروه ملي ازسرکيسان تغذيه کرد بي راه نگفته ام. چرا که تمام نوشته هايش وجود دارد و همه کساني که از مکتب اين فرد استفاده کردند هستند. وي چند زبان مي دانست و دلش مي خواست نمايشنامه هاي خوب جهان را اجرا کند.
<strong>بهرام بيضايي هم در اين گروه بود؟</strong>بله. او به گروه هنر ملي بعدها اضافه شد.بيضايي بسيار تاثيرگذار بود. به اعتقاد من او سرکيسان ديگري است. مثل خسروي و...
<strong>نظرتان در مورد تئاتر امروز چيست؟</strong>دوست ندارم زياد در مورد تئاتر و وضعيت آن دراين روزها بحث کنم. فقط اينکه اعتقاد دارم تا زماني که تئاتر نويس خوب نداشته باشيم تئاترنخواهيم داشت. تئاتر سازنده اجتماع است و تنها چيزي که مي تواند به هنرمند کمک کند، ديدني ها، شنيدني ها، خواندن ها و تجربه کردن هاست.
گفت و گو با با ميروسلاو بنکا<strong>در کشورمان سانسور نداريم</strong>
<strong>آقاي بنکا برايمان بگوييد تئاتر از چه زماني در صربستان آغاز به کارکرد؟</strong>نخستين اجراهاي تئاتر در کشور ما مربوط به سال هاي 1861 ميلادي است. تئاترهاي کلاسيکي که در زمان خود تماشاگران و علاقمندان ويژه به خود را داشت. اين تئاتر ها آرام آرام با آميزه هايي از تکنولوژي و سيستم هاي متفاوت تکنولوژي به جايي رسيد که امروزه به تئاتر مدرن معروف است.
<strong>يعني در صربستان تئاتر کلاسيک به معناي واقعي اجرا نمي شود؟</strong>همه کشورهايي که صاحب تئاتر هستند در اجراهاي سالانه خود تئاترهاي کلاسيک را هم مي گنجانند. زيرا اينها قدمت و تمدن هنري مثل تئاتر است و فراموشي آنها تقريبا غيرقابل ممکن است. بنابراين اغلب تئاترهايي که امروزه در تئاتر جهان به گونه هاي متفاوت اجرا مي شوند بر اساس همين نوع تئاتر مورد بحث است.
<strong>معمولا شيوه هاي کاري که کارگردانان تئاتر در کشور شما پيش مي گيرند چگونه است؟</strong>اغلب پيشرو تئاتر استانيسلافسکي هستند. در نوع برخورد و شيوه کاري با بازيگران و طراحان همچون متدهاي کارگردان بزرگ روسي عمل مي کنند و از اين طريق به متدهاي نو و خلاقانه گروهي مي رسند.
<strong>دولت در توليد تئاتر و حمايت از آنها چه رويکردي رادرپيش گرفته است؟</strong>درصربستان تئاتر به سمت و سوي توليدات خصوصي مي رود و روند دولتي خود را رو به فراموشي مي سپارد.دولت در اين سال ها تقريبا هرکاري از دستش برمي آمده براي پيشرفت تئاتر انجام داده است.به همين دليل است که توليدات نمايش در کشور ما روز به روز بهتر مي شود. يک بودجه سالانه براي هرگروهي وجود دارد و اغلب مي دانند که چه مقدار براي هزينه هاي سالانه خود پول دارند. بنابراين با همان بودجه برنامه ريزي هاي سالانه خود را انجام داده و به فکر اجراي بهتر نمايش خود هستند.
<strong>اين روندي که شما مي گوييد در کشور ما برعکس است.يعني گروه ها اغلب به دنبال بودجه و سالن هستند تا اجراي بهتر از نمايش خود. به عنوان يک کارگردان خارجي نظرتان در اين مورد چيست؟</strong>خب اين خيلي بد است. شنيده ام که تلاش هاي بسياري براي خصوصي سازي تئاتر در ايران مي شود ولي فعلا در حد حرف است.بايد سعي کنيد اين اتفاق هرچه زودتر بيفتد تا کارگردانان خلاق به راحتي بتوانند کار کنند و آنهايي که اين کاره نيستند زودتر مسير خود را پيدا کنند. بايد برنامه ريزي داشت. برنامه ريزي با اطلاعات دقيق.الگوها را بايد شناسايي کرد وبا مطالعه دقيق روي آنها به بهترين شکل عمل کرد.
<strong>مساله سانسور در کشور شما وجوددارد؟</strong>در تئاتر اصلا! سانسور را خود گروه ها انجام مي دهند. کارگردانان مي دانند که چه چيزي بگويند و چه چيزي را حذف کنند. اغلب اين مساله را خودشان به عهده مي گيرند و اصلا اجازه اينکه پاي دولت و مديران به اين قضايا باز شود را نمي دهند.
<strong>مخاطبان تئاتر در كشور شما چه اقشاري هستند؟</strong>تقريبا همه به ديدن تئاتر مي آيند به دليل اينکه تبليغات فرهنگي گسترده اي وجود دارد و سال ها است که فستيوال و جشن هاي مختلفي را طراحي مي کنند. رقص، باله، سيرک و...دانشجويان و فرهنگيان از آنها ديدن مي کنند و خود براي عوام تبليغ مي کنند.
<strong>در مورد نمايش"نقاشي با شبنم "و روند توليد آن بگوييد.</strong>اين نمايش يک طرح ذهني داشت که مدت ها فکر مرا به خود مشغول کرده بود. پس از جنگ جهاني بود که فاشيست ها با زندگي من بازي کردند و عشقم را محبوس ساختند. اين در ذهن من جاماند و سعي کردم بعدها از اين طرح اوليه يک نمايش را توليد کنم وحاصل آن شد همين نمايش.
<strong>روند کار با بازيگران تان با يک طرح ذهني چگونه بود؟</strong>بازيگران ابتدا اصلا از آن سردرنمي آوردند تا اينکه با تجربيات وراهنمايي هاي لازم به نکات خاصي رسيديم که درونيات آنها را ابراز داشت. هدايت من به عنوان کارگردان بر اساس تمرينات بداهه سازي بود و در اين روش به راحتي به نتايج جديد رسيديم.
<strong>آيا براي شيوه کاري خود پايبند به سبک خاصي هم بوديد؟</strong>من هيچگاه از شيوه خاصي پيروي نميكنم و در اجراي آثار نمايشي خودم از تكنيكي استفاده ميكنم كه منحصربه خود من است و نميتوان از آن به عنوان شيوهاي خاص در تئاتر نام برد. در واقع من مبتكر شيوه جديدي در تئاتر هستم كه خودم مجري آن هستم.
نقاشي ♦ چهار فصل
محمدمعرفت زاده و اميد خوش منش دو نقاش جواني هستند که نمايشگاه آثار خود را درفالب تکنيک هاي رنگ و روغن درمحل گالري خارک به معرض تماشا گذاشته اند.
بازنمايي طبيعت
هر اثر هنري حتي در مرحله نازلش نمايشگر حالات عاطفي، انديشه و اعتقادات طراح است. طراح سعي مي کند با تجربيات فني و مهارت هايي که آموخته و با استفاده از عناصر بصري انتخابي، فضاي اطراف خود را در قالب يک ترکيب تجسمي تفسير و تعبير کند. البته هر چه ترکيب او با اصول و مقررات هنري مطابقت داشته باشد اثرش گوياتر و موثرتر خواهد بود.
محمدمعرفت زاده و اميد خوش منش دو نقاش جواني هستند که نمايشگاه آثار خود را درفالب تکنيک هاي رنگ و روغن در محل گالري خارک به معرض تماشا گذاشته اند. نقاشي هاي اين دو هنرمند از يک حيث بسيار شبيه به يکديگر از کار درآمده است. تکرار خطوط در ايجاد بافت شکلي تازه، و کيفيات بصري جديد، موثر واقع شده و جهت حرکت و نحوه قرار گرفتن خط در بيان تصويري آثار آنها حائز اهميت است.همچنان که خطوط عمودي هماهنگ با جاذبه، متوازن و نشان دهنده نکان در فضاست. مکاني که در نقاشي هاي معرفت زاده بيروني و در آثار خوش منش کاملا دروني اجرا شده است. بدن انسان هاي موجود در غالب آثار با خطوط عمودي مطابقت دارد و چيزي که مشاهده مي شود اين است که خطوط افقي متعادل، ساکن و نمايشگر بدن انسان خوابيده است.
خط در آثار معرفت زاده به صورت عامل اتصال دهنده و رابط بين نقاط در سطح و در فضاست. در کارهاي خوش منش هم جلوه خطوط را به انواع شکل ها مي توان ديد. هرنقش و شکل نسبت به شکل و فضايي که پيرامونش جلوه و معني خاصي پيدا مي کند که ناشي از مجموعه اي از فعل و انفعالات و نيروهاي بصري است. ترسيم معرفت زاده از مردي که تنها با خطوط معمولي در برابر طبيعتي پر رنگ ايستاده و اتومبيلي از کنارش مي گذرد نمونه اين مثال است. زمينه اي که تضاد و پوچي محيط زندگي انسان را مورد نقد قرار مي دهد. در نتيجه در اين نقاشي ها هر واحد بصري موقعيت فضايي و جلوه و نمود خود را به واسطه روابط فعال و متقابل واحدهاي تصويري پيرامون خود کسب مي کنند.
برجسته ترين شکلي که در آثار اين دو نقاش ديده مي شود اين است که هر کدام از اين کيفيات بصري عامل شکل گيري يک ترکيب انتزاعي يا بازنمايي دنياي طبيعي است که بوسيله عناصر اوليه بصري به طور ظريفي به وجود مي آيد. ظرافتي که ناشي از روحيات و درونيات نقاشان و استفاده قدرتمند از ابزار و خطوط دستي است.نمايشگاه نقاشي اين هنرمندان از يکم تا هشتم شهريورماه، در خيابان خارک و گالري خارک برپا مي شود. ساعت بازديد علاقمندان 17 تا 20 است.
گفت و گو با اميد خوش منشتوجه به فضاهاي دروني
لطفا بيوگرافي خودتان را بگوييد. متولد سال 1354تهران هستم. فوق ليسانس ادبيات نمايشي از دانشکده هنر دانشگاه تربيت مدرس. اين اولين نمايشگاه نقاشي من است و اميدوارم در آينده بتوانم آثارديگري ازخود را ارائه دهم.
تعداد تابلوهاي شما دراين نمايشگاه کمتر از دوست تان است. من 8 تابلوي نقاشي را انتخاب و در اينجا ارائه کرده ام.محمد يک سري از کارهاي قبلي خود را هم با خود به اينجا آورد ولي من در انتخاب نقاشي ها مختصاتي را براي خودم داشتم. بعد از مدتي نقاشي، مطالعات دقيقي را درمورد رنگ و رنگ شناسي انجام دادم.آن مطالعات و پژوهش ها در ارائه کارهاي جديد به کمکم آمد و تصميم گرفتم اين آثار را ارائه دهم.
دراين نمايشگاه چند اثر از شما موجود است؟ 8 کار از مجموع 20 نقاشي متعلق به من است.
آيا در نظر داشتيد تا تابلوهاي ديگري از خودتان را در اينجا به نمايش بگذاريد ولي دستور مقامات ارشاد مانع از آن شده باشد؟ ترجيح مي دهم جواب اين سوال شما را ندهم. ولي تنها چيزي که مي توانم بگويم اين است که در ارائه نقاشي ها به شدت نگران رنگ بندي هايي بودم که در آنها اتفاق افتاده بود.رنگ هاي شاد و گرم. فقط به دليل اينکه اين اتفاق بيفتد و نمايشگاه افتتاح شود به بعضي از حساسيت ها کمتر توجه کردم واز کنار آنها گذشتم.
الگوي شما در خلق آثارتان چيست؟ هر اتفاقي که در محيط پيرامون و در درون من روي مي دهد مي تواند سوژه اي براي کار باشد.محمد بيشتر به فضاهاي بيروني توجه مي کند و مثل آزمايشگر با محيط برخورد مي کند اما سروکار من با دنياي بيروني است که استحاله اي در من به وجود مي آورد و درونياتم را ترسيم مي کند.
در خلق ايده ها چگونه برخورد مي کنيد؟ چيزي که هميشه توجه من را به خود جلب مي کند اين است که اصلا نگران ذائقه مخاطبان نباشم و هر آنچه که احساس و رنگ به من حکم مي کند عمل کنم. گاهي اوقات چيزي هست براي اجرا و فورا آن را به بوم منتقل مي کنم ولي پيش آمده است که اغلب سوژه اي نداشتم و صرفا در رابطه با عناصر بيروني و ديداري مواجه وکار کرده ام. به نظرم خود کار براي نقاش بايد مهم باشد و نه چيز ديگري. بارها برايم پيش آمده که در انتها و يا حتي نيمه هاي کار نمي دانستم چه کنم، تصميم به اتمام کار گرفته ام ولي درست همان لحظه است که کارت را خراب مي کند.
براي اصلاح خود در اين مواقع چه مي کنيد؟ بعدها همين نقطه ها و خطوط به من مي گفتند که چه کنم. سعي کردم صداي خطوط را بشتوم و احساسي که در من و رنگ وجوددارد.اين يعني جريان خلق. بوم به عنوان دوست من است. کسي که حرف هاي مرا گوش مي کند و من هم.
<strong>برخورد مخاطبان با آثار شما چگونه بود؟</strong>به دليل آموزش هاي غلط در ايران متاسفانه سواد بصري عمومي شناخته شده نيست. وقتي تابلو را مي بينند به دنبال معنا هستند. حال آنکه اين نوع از هنر بيشتر يک لذت ديداري است.درگذشته و قبل از تحولات جديد فرد با سواد کسي بود که خواندن و نوشتن مي دانست اما دراين قرن با سواد بودن معني تازه اي يافته است. البته من نمي خواهم اين را بگويم که مردمان ما بي سواد هستند. نه اصلا. موهولي ناگي استاد مدرسه باهاوس در سال 1935 گفته است : درآينده بي سواد فقط کسي نيست که قلم را نمي شناسد، بلکه کسي که دستگاه عکاسي را هم نمي شناسد بي سواد است. درايران رشد فرهنگي و فکري مردم به سرعت اتفاق مي افتد اما چيزي که مهم است آن است که هدايت ملت بايد بسيار موشکافانه و ريزبينانه روي دهد.
گفت و گو با محمد معرفت زاده<strong>توجه به مشاهده شونده</strong>
<strong>کمي از خودتان برايمان بگوييد.</strong>متولد سال 1354 تهران هستم. رشته دانشگاهي من اقتصاد بوده است و تصميم گرفتم که در رشته هنر تحصيل کنم. با اينکه در کتکور هم قبول شدم، نظرم عوض شد وترجيح دادم که به صورت تجربي نقاشي کنم.
<strong>آيا در نقاشي هاي خود سعي کرديد پيرو سبک خاصي باشيد؟</strong>خير، به نظر من در بند سبک بودن يعني سنجاق کردن اثر هنري خود به يک گرايش و اين دست و پا گير خواهد بود. وصله کردن کارهايم به سبک ها اصلا نمي پذيرم و ترجيح مي دهم بسيار راحت تر کار کنم.
<strong>ايده اوليه شما درطراحي هايتان چيست؟</strong>يک مشاهده شونده را انتخاب مي کنم و بنا بر روحيات و تجارب و داشته هايم شروع به کار مي کنم. درتصاويري که ترسيم مي کنم ارائه يک گزارش بصري برايم مهم است.
<strong>معمولا براي رسم و خلق يک تابلو چقدر وقت مي گذاريد؟</strong>در همين جا کاري دارم که در عرض 40 دقيقه تمام کرده ام.هر وقت هم سعي کرده ام که من بزرگم غالب بر کارهايم نباشد موفق تر بوده ام.هروقت تصميم گرفته ام تابلوي برجسته و کاري خوب را ارائه دهم کار خراب شده است.کارهايي که خوب شده اند را نمي دانم با چه روحيه و چه وضعيتي به وجود آورده ام.اين کارها همان ها هستند که هيچ تحميل و ديکته اي در آن نقش نداشته اند و به صورت في البداهه ارائه شده اند.
<strong>در بيشتر کارهاي شما نقش انسان و انسان گرايي را به انواع مختلف مي بينيم.اين يک اتفاق است يا اينکه علايق شما به اين شيوه کاري است؟</strong>من در کارهايم سعي مي کنم شعار ندهم و عمده تمرکز من بر روي اين قضيه است که تريبوني نباشم. آثارم فقط بهانه هستند. بهانه هايي براي درگيري با روحياتم.
<strong>به عنوان يک نقاش چقدر به ديدن گالري ونمايشگاه هاي ديگران مي رويد؟</strong>اين کار تاثير مستقيمي بر ذهنيت و حتي نوع کار شما دارد. درهفته معمولا يک يا دو سه نمايشگاه مورد بازديد من قرار مي گيرد و اينها بسيار است.
<strong>خلاصه گزارش شما در اين نقاشي ها چيست؟</strong>اين نمايشگاه پيشنهاداتي براي ديدن يک ماجراي بصري از پشت دوربين چشم هاي من است. از طبيعت بي جاني که ممکن است به زعم هرنقاشي به گونه اي ديگر اتفاق بيفتد.گزارشي که شرايط خلق آنها با همه متفاوت باشد.مي خواستم مخاطب منوجه شود که در لحظه خلق اين اثر وضعين و روخيه من چگونه بوده و از اين طريق با هم احساس نزديکي کنيم.
نگاه ♦ کتاب
داريوش آشوري مدرس، نويسنده و مترجم که در زمينههاي علوم سياسي، جامعهشناسي، نقد ادبي، فلسفه و زبانشناسي فعاليت دارد و تحليل بحران فرهنگي جامعهٔ ايران در مواجهه با مدرنيت از دغدغه هاي اصلي اوست؛ نگاهي نقادانه به کتاب "تجدد بومي و بازانديشي تاريخ" انداخته است...
تبارشناسي روشنفکري ما
در دوران سي سالۀ پس از انقلاب، به دنبال شوکي که بر اثر آن به ذهن و روان مردم ايران و بخش بزرگي از جهان وارد شد، پرسش هاي بسياري در بارۀ زمينه ها و شرايطِ امکان اين انقلاب در ذهن ها نقش بست. اين پرسش ها ناگزير کند و کاو در باب زمينه هاي فرهنگي و سياسي آن را در تاريخ ايران پيش کشيد. گذشته از کند و کاو در زمينه هاي دوردست تاريخي، کند و کاو در تاريخ دوران صد سالۀ زمينه ساز انقلاب مشروطيت تا انقلاب اسلامي بيش از همه ذهن ها را به خود خوانده است. پرسشي که تمام اين جويندگي ها و پويندگي ها را هدايت مي کند، بيشتر بر اين بنياد است که "چه شد که چنين شد؟" يعني، مردمي که صد سال پيشتر براي آزادي و قانون روايي و دموکراسي قيام کردند، چه شد که از فرمان روايي دين و آخوند و "حکومت اسلامي" سر در آوردند؟ در اين باب شمار بسياري کتاب به دست پژوهشگران ايراني و خارجي در اين سال ها نوشته شده است. از جمله، فراوان پايان نامه هاي دکتري به قلم دانشجويان ايراني در اروپا و امريکا در رشته هاي تاريخ و علوم سياسي و جامعه شناسي که به صورت کتاب نيز منتشر شده است.
پرسش "چه شد که چنين شد؟" بر اين پيش انگاره تکيه دارد که، ما انتظار ديگري داشتيم و بر پايه باور به اصل پيشرفت در تاريخ - که بنياد ايمان روشنفکرانه به تاريخ است - جامعۀ ايراني مي بايست "به طور طبيعي" در جهت حرکت تاريخ پيش مي رفت و به آزادي و دموکراسي و قانون روايي دست مي يافت. حال بايد ديد که "موانع تاريخي" اين پيشرفت چه بوده است. اين جست و جو ها همچنان بر پايۀ ايمان ديرينۀ روشنفکرانه به تاريخ و پيشرفت آن، پژوهش و نظرآوري مي کنند و دلايل اين "شکست تاريخي" را مي جويند و، سرانجام، علت را در واپس ماندگي فرهنگي ( از جمله، "دين خويي" )، نقش سياست هاي استعماري، ديکتاتوري سلسلۀ پهلوي، و مانند آن ها، مي بينند.
اما کتابي نيز منتشر شده است که با پيش انگاره هاي ايمان به پيشرفت تاريخ و ضرورت آن به سراغ تاريخ نرفته، بلکه، از ديدگاه ديگري، تاريخ تکوين ذهنيتِ پيشرفت باورِ روشنفکرانه و پيش انگاره هاي آن را در تاريخ روزگار نو در ايران بررسي کرده است. کتاب "تجدد بومي و بازانديشي تاريخ"(نشر تاريخ ايران، تهران، 1382 ) به قلم محمد توکلي طرقي چنين کتابي است. توکلي، که استاد تاريخ در دانشگاه هاي امريکا و کاناداست، با روش تحليل گفتمان به سراغ پديدۀ تکوين وجدان سياسي- اجتماعي مدرن، يا وجدان روشنفکرانۀ مدرن، در قلمرو فرهنگ ايراني و زبان فارسي در سده هاي هجدهم و نوزدهم ميلادي ( دوازهم و سيزدهم هجري ) رفته و نشان داده است که در اين ذهنيت و در زبان آن، واژه ها و مفهوم هاي ديرينه براي بيان مفهوم هاي تازه چه گونه دگرديسي معنايي يافته اند و واژه ها و مفهوم هاي تازه چه گونه و از کجا سر بر آورده اند و اين ذهنيت را شکل داده اند. توکلي، در واقع، جريان يک گسست تاريخي را دنبال مي کند که زمينه ساز بحراني ژرف در جهان فرهنگي ايراني بوده است و اين بحران، همان جا به جايي تاريخي است که جهان مدرن فرهنگ ايراني و خودآگاهي آن را با هويت تازۀ خود شکل داده است. اين گسست تاريخي از بستر جهان ديرينۀ فروبستۀ بومي باگشوده شدن به روي تاريخ جهاني رخ مي دهد. معناها و مفهوم هاي تازه اي که اين گسست با خود مي آورد، از سوي ديگر جهان، از اروپا، به جهان هاي اين سويي، به جهان "شرقي" سرريز مي کند.
پيشاهنگ پرورش و گسترش اين روش نو در فهم تاريخ، ميشل فوکو، فيلسوف و تاريخ پژوهِ فرانسوي است. پيشاهنگان ادبيات تحليلي فمينيستي نيز از اين روش و مفهوم هاي آن براي انگاره هاي خود بسيار بهره گرفته اند. توکلي، بي آن که چندان شرحي از روش و شيوۀ نگرش تاريخي خود و بنيادهاي نظري آن داده باشد، نشان مي دهد که با اين شيوۀ هرمنيوتيک تاريخ به خوبي آشناست و آن را ماهرانه به کار بسته است. توکلي، به گواهي پژوهش هايي که در زمينة مسائل هويت جنسي و "مسألۀ زن" در تاريخ ايران، و از جمله در همين کتاب، کرده است نشان مي دهد که ادبيات فمينيستي و زمينۀ تازه گشودۀ "مطالعات جنسيتي" (gender studies) را نيز به خوبي پيگيري کرده و از آن ها در کار خويش بهره گرفته است.
دکتر محمد توکلي
تجدد بومي کتاب پر حجمي نيست ( 230 صفحه ) اما کتابي است بسيار مايه دار؛ هم از نظر گردآوري داده ها و هم تحليل آن ها. از اين نظر کمتر کتابي در فارسي همتاي آن است. جا داشت که اين کتاب با گسترش بيشتر به حدود پانصد صفحه مي رسيد، زيرا جاهايي هست که نويسنده کوتاه و فشرده و اشاره وار از مطلب مي گذرد و خواننده احساس مي کند که نياز به گفت آوردهايي از نوشته هاي آن زمان دارد. درون مايۀ کتاب همان است که در عنوان اين مقاله آورده ام، يعني، تبارشناسي روشنفکري ما، يا تکوين وجدان تاريخي مدرن در ميان "ما"، که "روشنفکران" حاملان و پراکنندگان آنند. در واقع، روشنفکري ( يا به نام ديرينه ترش، منورالفکري ) - که پديدۀ روزگار « روشنگري » و جهانگيري آن است - در اساس همين ايمان به تاريخ و فرجام شناسي (teleology) آن، و کوشش در راه شتاب بخشيدن به رسيدن فرجام ناگزير نجات بخش آن است. اين فرجام همانا پديد آمدن جهان آرمانشهري است، يا جهان « انساني » آزادي و شادکامي و داد و دانايي آينده، از راه ويران کردن جهان بندگي و خواري و بيداد و استبداد و جهل و خرافه، که، از اين ديدگاه، تا کنون بر تاريخ فرمان روا بوده است.
جهان « شرقي » ما، تا زماني که با غرب و تمدن مدرن آن، که سرچشمۀ اين ايده هاست، رو به رو نشده بود، از تاريخ و فرجام آن با روايتي اسطوره اي، بر بنياد آخرت باوري مينوي، آشنا بود. اما فرجام شناسي تاريخي گيتيانه ( سکولار )، زادۀ تاريخي انديشي روشنفکري مدرن است که پرچم « روشنگري » را به دست دارد و خود را پيشاهنگ تاريخ مي داند ( يا مي دانست ). « روشنفکري » نيز خود با اين معنا از تاريخ و در اين تاريخ نطفه مي بندد و رشد مي کند و « رسالت تاريخي » خود را، در مقام روشنگر و نجات بخش، بر دوش مي گيرد. در راهِ اين « رسالت تاريخي » ست که روشنفکري به ميدان کوشش بي کران براي ويران کردن جهان کهن و برپا کردن جهان نو پا مي گذارد. حاصل گسست از فهم اسطوره اي تاريخ، که بر گردش دايره وار زمان آفرينشي تکيه دارد (« انّا لله و انّا اليه راجعون » ) به فهم مدرن از تاريخ بر پايۀ زمان خطي پيش رونده، در فضاي ذهنيتي که با شرايط تکويني ايده ها و جهان بيني مدرن هيچ پيوندي نداشته است، به چيزي مي انجامد که توکلي در عنوان کتابش نام « تجدد بومي » را بر آن مي گذارد.
توکلي با روشي همانند روش ميشل فوکو در زير و رو کردن کتاب ها و آرشيوها، در پي سنديابي براي ايده هاي خود، پويندگي تاريخي خود را با جست و جويي پر شکيب در کتاب ها و نشريه هاي گوناگون يک دوران صد و پنجاه سالۀ تاريخي دنبال کرذه تا دگرديسي ذهنيت ايراني را از « سنّت» به « مدرنيت » ( يا به زبان خودماني « تجدّد » ) نشان دهد. وي روندي را پي گيري مي کند که در آن « ايرانيت » به معناي يکسره تازه اي، در قالب « ايران » اي با معناي تاريخي و جعرافيايي و سياسي و فرهنگي تازه، با معنايي الگوبرداري شده از قالب دولت - ملت هاي مدرن « فرنگ »، رفته رفته شکل مي گيرد. کتاب «تجدد بومي» از نظر باز کردن آرشيو تاريخي و بازخواني جزء به جزء و دقيق آن، تا آن جا که من ديده ام، بيش از هر کتاب ديگري در اين زمينه به مطالعۀ بسيار گسترده اي از داده هاي جزئي پرداخته بي آن که در جزئيات غرق شده باشد. بلکه داده هاي خُرد، در پرتو يک بينش تاريخي تازه، معناي کلي خود را در آن مي يابند. يکي از سودمندي هاي پر ارزش کتاب جستجويي است که توکلي در سفرنامه ها و کتاب ها و نشريه هاي فارسي زبان در هندوستان کرده و به اين خاطر به آنجا سفر کرده و سندهاي تاريخي دست نخورده اي يافته است. به نظر مي رسد که تا پيش از اين کتاب، تکيه تاريخ پژوهي در مورد اين دوران بيش تر بر نفوذ ايده هاي مدرن از راه آناتولي و قفقاز به ايران بود. ولي توکلي نشان مي دهد که با تسلط ادبي و اداري زبان فارسي بر هند گورکاني تا نيمه هاي سده نوزدهم، و رفت و آمد بازرگانان و اهل فرهنگ ايراني به هند، آن سرزمين، که از اواخر سدۀ هجدهم رسمانه بخشي از امپراطوري بريتانيا شده بود، يکي از کانال هاي اساسي برخورد ايرانيان با « فرنگ » و « فرنگان » بوده است. نخستين سفرنامه ها به فرنگ نيز به دست فارسي نويسان هندنشين نوشته شده است.
نخستين فصل کتاب با عنوان « بازسازي هويت ايراني در گزارش تاريخ » به اين نکتۀ اساسي مي پردازد که در سده هاي دوازده و سيزده ه. ق. و نوزدهم م. « رويارويي و داد و ستد فرهنگي با هند و فرنگ... زمينۀ بازپردازي [مفهوم هاي] « ايران » و « ملت » در گزارش تاريخ و گفتمان سياسي ايران را فراهم آورد. » در اين دگرديسي، نگاه و زبان تازه اي براي بازخواني تاريخ پديد مي آيد که بر اثر آن « تاريخ نگاري ايران مدار » جاي تاريخ نويسي سنتي جهان اسلامي را مي گيرد. در اين بازخواني «گذشته هاي خاموش و فراموش » تاريخ پيش از اسلام با شکوه و معناي تازه اي از زير خاکستر تاريخ سر بر مي آورند. در اين گذشتۀ بازساخته، کيومرث، در مقام نخستين انسان و پادشاه، جاي « حضرت آدم ابوالبشر » را مي گيرد. « مزدک نظريه پرداز آزادي و برابري » مي شود و کاوۀ آهنگر پرچمدار جنبش ملي، و انوشيروان « پادشاهي عدل پرور » و « مشروطه مسلک » (ص. 9). به اين ترتيب، در زير نفوذ مفهوم مدرن سياسي ملت که از اروپا آمده بود، تاريخ ملي اي ساخته و پرداخته مي شود که آيينه وجدان سياسي گيتيانۀ « منورالفکري » مدرن و فهم آن از هويت « ايراني » خود است. يکي از جستارمايه هاي اين کتاب نشان دادن نقش فرقۀ « نو- زرتشتي » آذرکيوان در ساخت و پرداخت يک تاريخ افسانه اي پيش از اسلام براي ايران و يک کتاب مقدس به « فارسي » جعلي بود که چاپ آن در قرن نوزدهم سهم بسزايي در پروردن نگاه تازه به ايران باستان و پديد آوردن جنبش سره نويسي فارسي داشت.
در جريان شکل گيري وجدان مدرن تاريخي، که بستر پرورش ناسيوناليسم مدرن ايراني است، توکلي نشان مي دهد که تاريخ نويس سنتي اي که از هبوط آدم آغاز مي کرد و کار آن شرح رويدادهاي جزئي و آمدن و رفتن سلسله ها و پادشاهان بود و در پس پشتِ آن همواره تقدير ازلي و ارادۀ خداوندي را در مقام سررشته دار رويدادها مي ديد، چه گونه به تاريخي ايران - محور تبديل مي شود. بدين سان است که تاريخ « ملت ايران » پديد مي آيد با زمان و مکان تاريخي و جغرافيايي تعريف شدۀ تازه اي بيرون از زمان و مکان اساطيري، در زمان و مکان گيتيانه. رويدادهاي سياسي و جنگي که در تاريخ نگاري سنتي روايت مي شد، در دل تاريخ قرار مي گيرند و همچون رويدادي از تاريخ ملي از نو در متن آن جايگاه و معناي تازه اي مي يابند.
«تجدد بومي» سير تکويني وجدان تاريخ ملي مدرن را تا صدر مشروطه در بر دارد و از جمله بحث هاي باريک انديشانۀ آن تبديل سرزمين « ايران » - با حدود جغرافيايي تعيين شده از راه مرزبندي کشور با کشورهاي همسايه - به « مادر وطن » و « مام ميهن » است و تبديل پادشاه به « پدر ملت ». به اين ترتيب، سه مفهوم پايدار کشور، دولت، و ملت شکل مي گيرد که مي بايست در دل تاريخ يگانه ملي، در رابطۀ اندام وار، يکديگر را در برگيرند. اما بخش دل خراش داستان آن جاست که وجدان « منورالفکري » اي که بدين سان به جهان تازۀ خودساخته اش، با الگوي « فرنگ » و « اروپ»، چشم باز مي کند، خود را در برابر جهان ويرانۀ پوسيده اي مي يابد اسير ستم و جور و فساد شاه و دستگاهش با مردمي خرافه زده و ذليل و درمانده؛ جهاني که با الگوي « فرنگي » جهان آرماني فاصله اي هولناک دارد. در نتيجه، تقدير تاريخي منورالفکرانه اش او را به انديشيدن به تاريخ مي کشاند تا سرچشمه همه اين بدبختي و درماندگي را در آن جست و جو کند. زيرا از اين پس علت همۀ رويدادها را در تاريخ بايد جست و تاريخ است که به جاي خدا سرنوشت آفرين مي شود.
طبيبان روزنامه نويس در غياب جامعه شناسان و فيلسوفان مدرن، براي تشخيص « بيماري » به ميدان مي آيند. توکلي با دنبال کردن استعاره هاي طبّي آنان شيوۀ فهم بيماري « مادر وطن » را در منورالفکران صدر مشروطيت خوب دنبال کرده است. از جملۀ اين تشخيص ها، که در دوران هاي سپسين نقش بسيار مهمي در شکل دهي به انگاره هاي ناسيوناليسم ايراني بازي مي کند، تأکيد بر حمله هاي خارجي است، از اسکندر گرفته تا عرب و مغول. از اين ديدگاه، اين حمله هاست که ملتي بزرگ و شکوهمند را به ملتي زبون و بيچاره تبديل کرده است. در اين ميانه، البته، حملۀ عرب نقش محوري دارد. زيرا با تبديل دينِ خودي، « دين بهي »، به دين بيگانه فرهنگِ اصيل و باشکوه ايراني باستان را پايمال مي کند و فرهنگي زبون و « عرب زده » را جانشين آن مي کند. اين بخش از کتاب نيز، با شاهدهايي که از نويسندگان آن دوران مي آورد، از جمله بخش هاي بسيار خوب و سودمند آن است. از راه آن مي توانيم شکل گيري گره هاي رواني روشنفکري جهان سومي مان و معناي دست و پا زدن هاي ناکام آن را در دوران هاي سپسين تا به امروز ردگيري کنيم و پينه بستن عقده هاي کين توزي را در روان مان ببينيم.
يکي از بخش هاي نوآورانۀ اين پژوهش، پرداختن به انگارۀ زن در اين روند دگرديسي وجدان تاريخي است. وجهِ اساسي اين قياس، سنجيدن وضع زن ايراني و فرنگي در سفرنامه هاست. در اين برخوردها به دو ديدگاه يکسره ضد هم بر مي خوريم. يکي ديدگاه تجدد طلب که ستايشگر روبازي و آزادگي و فرهيختگي زن فرنگي است. اين ديدگاه، بر اساس اين مشاهده، تربيت زنان و آزاد شدنشان از بردگي اي که فرهنگ سنتي بر آن ها زورآور مي کند، يکي از لوازم ضروري تجدد در ايران مي شمارد. نگاه ديگر نگاه مرد - محور شرقي است که در رفتار و کردار آزادانۀ زن فرنگي چيزي جز فساد و فاحشگي و تباهي اخلاقي نمي بيند. اهميت آزادي زنان از حبس خانگي و از توي « جوال »، به قول دهخدا، از کشاکش هاي مهم دوران مشروطه است. توکلي، با ديد فوکويي - فمينيستي اش اين بخش ماجرا را بزرگ نمايي و روشن کرده که باز، تا آن جا که من مي دانم، تاريخ گزاران ديگر تا کنون با اين دقت و ديد به آن نپرداخته اند.
آنچه جاي آن در اين پژوهش خالي است، نشان دادن آن روابط قدرتي است که چنين دگرديسي اي را در نگاه « ما » به خود و در تمامي ساختارهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي يک جامعه « شرقي » ناگزير مي کند. زيرا از آن پس نگاه ما به جهان تازه اي افتاده است؛ به « فرنگ » و مدرنيت و قدرت تازۀ بي همتاي آن بر اثر انقلاب صنعتي. اين نگاهِ بازتابشي (reflexive) از آن سو که به « ما » بر مي گردد، « ما » را در زير بازتابِ ارزيابي کنندۀ خود قرار مي دهد. اين نگاه بازتابشي همان است که با نور بازتافتۀ خود « منورالفکري » مي آورد و تاريخي انديشي و وظيفه مندي هاي تاريخي آن را، و « تجدد » را در دستور کار او مي گذارد. در زير فشار نيروهاي از نو شکل دهندۀ مدرنيت است که فروپاشي همۀ ساختارها و نهادهاي جهان هاي « شرقي » آغاز مي شود و زبان هاشان دگرديسي تازه اي را آغاز مي کنند. زيرا مي بايد اندک اندک بار مفهوم ها و معناهاي تازه اي را بکشند که پيش از آن غايب بوده اند و اين معنا و مفهوم ها سپس سيلاب وار از آن سرريز مي کنند. در زير فشار آن هاست که کهکشان تازه اي از مفهوم ها و معنا ها، از راهِ زبان افق جهان تازه اي را مي گشايد. با پديدار شدن اين افق تازه رويگرداني از افق ديرينۀ جهان « سنتي » آغاز مي شود و همه چيز از نو در اين افق تازه معنا و تفسير تازه مي يابد.
فايدۀ بزرگ اين کتاب براي من جست و جو در تبارشناسي روشنفکري ماست، که براي خودآگاهي ما روشنفکران ايراني از هويت خودساختۀ خود بسيار سودمند است. من از اين کتاب بهره مند شدم و به سهم خود سپاس گزار نويسندۀ آنم. اين کتاب، به درستي، درآمدي است به مطالعۀ تاريخ روشنفکري ما در دوران هاي سپسين، که شامل سه دوران گسست تاريخي است که در آن نگره ها و مفهوم هاي ديگري بر فضاي ذهنيتِ روشنفکرانه چيره مي شود. يکم، دوران رضاشاهي تا شهريور هزار و سيصد و بيست؛ دو ديگر، از شهريور بيست تا کودتاي بيست و هشت مرداد؛ وسه ديگر، از کودتا تا انقلاب اسلامي. هر يک از اين دوره ها ويژگي هايي دارد که جا دارد با همين سبک و روش خوانش توکلي دنبال شود. کتاب هايي از اين دست که در آن نويسنده کمابيش به پيش انگاره هاي خود خودآگاه باشد و روش سنجيده اي را برگزيده باشد، در ميان « ما » کمياب است. قلم فارسي نويسنده هم روشن و روان و بي گره است و از ذوق آزمايي در واژه سازي و واژه گزيني خالي نيست.
همسايه ها ♦ چهار فصل
. هر جا که هنرمند ايراني هست، چه در دل گربه خفته بر ميانه قاره کهن و چه در غربت و آواره در جهان خاکي...
<strong>سيمين دانشور: ترجمه داستان ها به ژاپني</strong>
مجموعه داستان "به كي سلام كنم؟" سيمين دانشور توسط يوكو فوجي موتو - استاد ژاپني زبان و ادبيات فارسي - به زبان ژاپني ترجمه ميشود.
رمان "سووشون" اين بانوي پيشكسوت داستان نيز پيشتر به چند زبان ترجمه و منتشر شده است. همچنين ترجمه دانشور از مجموعه داستان "داغ ننگ" ناتانيل هاثورن كه در سال 69 چاپ شده است، براي نوبت پنجم و رمان "سووشون" براي نوبت پانزدهم توسط انتشارات خوارزمي در دست تجديد چاپاند. مجموعه داستان "انتخاب" نيز از سوي نشر قطره به چاپ چهارم رسيده است.
<strong>شمس لنگرودي : رونمايي "تاريخ شفاهي"
كتاب محمد شمس لنگرودي از مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران ساعت 18 روز پنجشنبه، بيست و يكم شهريورماه، در محل نشر ثالث رونمايي ميشود.
اين نشست با حضور احمدرضا احمدي، مهدي غبرايي، احمد پوري، فرشته ساري و تعدادي ديگر از اهل قلم و ادبيات همراه خواهد بود.
<strong>مهدي غبرايي : 6 كتاب در انتظار مجوز</strong>
"هرگز تركم مكن"كازوئو ايشي گورو، "تربيت اروپايي" رومن گاري، اثري درباره افغانستان، "اين ناقوس مرگ كيست؟" ارنست همينگوي و دو رمان، كه غبرايي ترجيح ميدهد نام آنها را عنوان نكند، كتابهاي آماده انتشار اين مترجماند، كه به گفتهي او از سه سال تا سه ماه در انتظار دريافت مجوز نشر به سر ميبرند.
"هرگز تركم نكن" كازوئو ايشي گورو از سه سال پيش در انتظار دريافت مجوز انتشار است، كه غبرايي پيشنهاد مميزي درباره اين كتاب را غيرقابل قبول توصيف كرد.
همچنين "تربيت اروپايي" نوشته رومن گاري اثر ديگري از اوست كه 20 سال قبل منتشر شده و براي چاپ دوباره از هشت ماه پيش براي دريافت مجوز انتشار ارائه شده است.
اين مترجم رماني را هم درباره افغانستان ترجمه كرده است كه ترجيح ميدهد نام آن را عنوان نكند و از دو سال قبل در انتظار كسب مجوز نشر است.
از سوي ديگر، "اين ناقوس مرگ كيست؟" نوشته ارنست همينگوي به همراه دو رمان ديگر، از آثار اخيراً ترجمهشده توسط او هستند كه از سه ماه پيش براي دريافت مجوز ارائه شدهاند.
<strong>صالح حسيني: دو سال در انتظار مجوز نشر</strong>"دل تاريكي" نوشته جوزف كنراد كه كتابي درسي در رشته مترجمي زبان انگليسي است، با ترجمه صالح حسيني مدت دو سال است كه در انتظار مجوز نشر به سر ميبرد.
"زير كوه آتشفشان" مالكوم لاوري آخرين ترجمهاي است كه از صالح حسيني منتشر شده است.
<strong>مفتوناميني : مجموعه اشعار سپيد</strong>
مجموعه اشعار سپيد "يدالله مفتوناميني" با نام "اكنونهاي دور" به زودي منتشر ميشود. اين اشعار سپيد که مربوط به سال 86 است، اكنون در حال آمادهسازي و صفحهآرايي است. اميني ناشر اين اثر را هنوز انتخاب نکرده است.هم چنين كتاب "گوهرنما" – تاملي در جنبههاي چند معنايي شعر حافظ – از اين شاعر آماده انتشار است که به گفته اميني: چون ناشران"گروكشي" ميكنند و ميگويند كه بايد كليات اشعارت را هم به من بدهي هنوز مشخص نيست كه اين كتاب را به چه ناشري بدهم.
<strong>جمالزاده: فروش ميليوني داستانها در روسيه</strong>
به گفته رايزن فرهنگي ايران در روسيه مجموعه داستان "يكي بود يكي نبود" تاكنون سه بار در مسكو منتشر شده و هر بار شمارگان چهارصد هزار نسخهاي داشته است.
انتشار مجموعه داستان "يكي بود يكي نبود" در روسيه در حالي است كه اين مجموعه در ايران شمارگان بسيار پايينتري - 50 هزار نسخه - داشته است.
محمدعلي جمالزاده نخستين مجموعه داستانهاي كوتاه ايراني را با عنوان "يكي بود، يكي نبود" در سال 1300 در برلين منتشر كرد كه بعدها انتشار همين مجموعه باعث شد او را پدر داستان كوتاه در ايران بدانند. محمدعلي جمالزاده پس از 102 سال زندگي در سال 1376 در ژنو درگذشت و همانجا نيز به خاك سپرده شد.
<strong>ولي الله دروديان: بازخواني چرند و پرند دهخدا</strong>
بازخواني "چرند و پرند" دهخدا را وليالله دروديان پژوهشگر در زمينه ادبيات معاصر ايران تأليف كرده است. ولي الله دروديان پيش از اين اثري درباره پروين اعتصامي و همچنين "سرچشمههاي مضامين شعر امروز ايران" منتشر كرده بود.
دهخدا در آغاز مشروطيت با همكاري ميرزا جهانگير خان و ميرزا قاسم خان شيرازي روزنامـه صور اسرافيل را منتشر كرد كه نوشتههاي طنزآميز او كه با عنوان كلّي "چرند پرند" در اين روزنامه به چاپ ميرسيد و موجب شهرت او در ميان خاص و عام شد.
<strong>نيما يوشيج : مجوز انتشار يادداشتهاي روزانه</strong>
انتشار يادداشتهاي روزانه علي اسفندياري معروف به نيما يوشيج را صادر شد و انتشارات مرواريد قرار است آن را در چند روز آينده منتشر كند. در اين كتاب يادداشتهاي روزانه نيما يوشيج به كوشش فرزندش شراگيم يوشيج گردآوري شده است. همچنين در اين كتاب دستنوشتههايي به خط نيما منتشر ميشود. نيما يوشيج را بنيانگذار شعر نو فارسي ميدانند كه خود وي عنوان "شعر نو" را براي هنرش انتخاب كرده بود. تمامي جريانهاي اصلي شعر معاصر فارسي به نوعي مديون تحولي هستند كه نيما در شعر معاصر ايجاد كرد. از سوي ديگر شرآگيم يوشيج، فرزند نيما رباعيات پدر را گردآوري كرده و در اختيار انتشارات مرواريد قرار داده تا در قالب كتابي جداگانه منتشر شود. مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج را سالها پيش سيروس طاهباز با نظارت شرآگيم يوشيج نيز تدوين و منتشر كرده بود. در سالهاي دهه 60 نيز برگزيده آثار نيما با انتخاب و نسخهبرداري سيروس طاهباز و با نظارت شرآگيم يوشيج در تهران منتشر شده بود. درباره نيما، زندگي و آثارش تاكنون آثار متعددي منتشر شده كه از بين آنها "دنيا خانه من است" و "خانهام ابري است" از تقي پورنامداريان انتقاديتر هستند.
<strong>مهدي بازرگان : مجموعه مقالات اعتقادي و اجتماعي</strong>
مجموعه مقالات اعتقادي و اجتماعي مهدي بازرگان مجوز انتشار گرفت. اين كتاب را شركت سهامي انتشار كه تا امروز آثار بسياري از مهدي بازرگان منتشر كرده است به بازار كتاب ميفرستد. از ميان آثار بازرگان كه پيش از اين منتشر شده ميتوان به "مذهب در اروپا"، "مرز ميان دين و سياست"، "سازگاري ايراني"، "مسجد در اجتماع"، "جهانبيني پيغمبران" و "انسان زمان" اشاره كرد. مهدي بازرگان سال 1324 به عنوان رئيس دانشكده فني دانشگاه تهران منصوب شد. وي سال 1341 به دنبال انتشار اعلاميهاي در اعتراض به انقلاب سفيد شاه 10 سال به زندان محكوم شد كه پس از گذراندن پنج سال آزاد شد. بازرگان عضو شوراي انقلاب و مدتي هم نخستوزير ايران بود.
<strong>مراد فرهادپور : مجوز انتشار پارههاي ذهن</strong>
كتاب "پارههاي ذهن" در زمينه ادبيات و فلسفه نوشته "مراد فرهادپور" از وزارت ارشاد مجوز انتشار گرفت. اين كتاب را قرار است انتشارات طرح نو در دو جلد منتشر كند. جلد نخست به تاملات فرهادپور در زمينه ادبيات و جلد دوم به انديشههاي وي در حوزه سياست و اجتماع اختصاص دارد. فرهادپور متولد 1337 است و تاكنون آثاري مانند مجموعه مقالات "بادهاي غربي" و "عقل افسرده" را منتشر كرده است. وي همچنين كتابهاي "عليه ايدهآليسم" نوشته تئودور آدورنو، "شجاعت بودن" نوشته پل تيليش، "ديالكتيك روشنگري" نوشته آدورنو، "تجربه مدرنيته" نوشته مارشال برمن نيز از جمله ترجمههاي وي است.
<strong>مهسا محبعلي : كارگاه داستان</strong>
شهر كتاب كارگاه داستاني را در دوازده جلسه و زير نظر مهسا محبعلي، نويسنده برگزار ميكند. در اين دوره آموزشي مباحثي چون شخصيتپردازي، فضاسازي، ديالوگنويسي و پلات (طرح) بررسي ميشود. داستانهايي از ويليام فاكنر، يوديت هرمان، سلينجر، آلن گرگانوس و آليس مونرو نيز تحليل ميشود. اين دوره از شنبه 13 مهر ماه شروع ميشود و علاقهمندان تا پايان امروز فرصت دارند براي شركت در اين كلاسها ثبتنام كنند. كارگاه داستان شهر كتاب روزهاي شنبه ساعت 14 تا 16 تشكيل ميشود.
<strong>سروش حبيبي : دريافت مجوز رمان "زنگبار"</strong>
ترجمه سروش حبيبي از رمان "زنگبار، دليل آخر" نوشته آلفرد آندرش مجوز انتشار گرفت و انتشارات ققنوس تا اواخر شهريور اين رمان را وارد بازار كتاب ميكند. رمان "زنگبار، دليل آخر" براي اولينبار در ايران 15 سال پيش با ترجمه سعيد فيروزآبادي منتشر شده بود. حبيبي، مترجم كتاب سالهاست خارج از ايران زندگي ميكند و آثار بسياري را از زبانهاي انگليسي، فرانسوي، روسي و آلماني به فارسي برگردانده است.
<strong>هادي مرزبان : لغو اجراي "هملت با سالاد فصل"</strong>
هادي مرزبان بعد از تعطيل شدن تمرينهاي نمايش "منطقالطير سليماني" از لغو اجراي نمايش "هملت با سالاد فصل" خبر داد. اين نويسنده و كارگردان تئاتر درباره دلايل لغو اجراي "هملت با سالاد فصل" سكوت كرد. وي اعلام کرده است در شرايط كنوني ديگر رغبتي به اجراي نمايش ندارد. به همين خاطر نمايش "هملت با سالاد فصل" را نيز كه قرار بود پاييز امسال در تماشاخانه سنگلج اجرا كند به صحنه نخواهد برد.
<strong>"ارژنگ" به جاي "هفت"</strong>
دستاندركاران ماهنامه "هفت"، بعد از تعطيلي نشريهشان قصد دارند ماهنامهاي به نام "ارژنگ" را منتشر كنند. به گفته ي احمد طالبينژاد صاحب امتياز و مديرمسوول ماهنامه ارژنگ : "در حاليكه دفتر ماهنامه "هفت" را تخليه كرده بوديم، به ما خبر دادند كه با امتياز نشريه تازه موافقت شده و ميتوانيم با نام "ارژنگ" به فعاليت مطبوعاتي ادامه دهيم." ماهنامه ي "ارژنگ" اوايل مهرماه منتشر مي شود.
<strong>فرهاد مهراد : حكايت برگزاري جايزه</strong>
بعد از گذشت شش سال از درگذشت فرهاد مهراد و در حالي که يكي – دو سالي است كه خانواده وي و بنياد فرهاد به دنبال برپايي جشنوارهاي به نام او هستند و در آخرين اعلام سايت ويژه اين جشنواره کار بررسي 537 اثر ارسالي به دبيرخانه به پايان رسيده بود و اعلام شد که در روند برگزاري جايزه مشكلي پيش آمده که موجب به تعويق افتادن زمان برگزاري آن شده كه متعاقبا تاريخ آن اعلام ميشود.
پيش از اين و در نشست خبري كه بهمن ماه سال گذشته با حضور فريدون شهبازيان -دبير جايزه فرهاد - در خانه هنرمندان ايران برگزار شده بود، خبر از برگزاري اين جشنواره در ارديبهشت ماه سال جاري داده شد و بعد از آن نيز در نشست ديگري كه نيمه ارديبهشت ماه سال جاري برپا شد، اعلام شد كه به دليل در اختيار نبودن تالار مناسب، تاريخ برگزاري قطعي برنامه مشخص نيست و با گذشت چند ماه و با وجود سپري شدن آخرين روزهاي فصل تابستان هنوز خبري از برگزاري اين برنامه نيست.
<strong>همايون شجريان: انتشار دو آلبوم موسيقي</strong>
كنسرت گروه دستان به خوانندگي همايون شجريان در قالب دو آلبوم موسيقي با عنوان "قيژك كولي" و "خورشيد آرزو" - که قرار بود همزمان با كنسرت منتشر شوند – به زودي منتشر خواهد شد.
در آلبوم قيژك كولي به آهنگسازي حميد متبسم قطعاتي چون تصنيف عاشقانه در مايه دشتي،قطعه بيكلام مستانه، ساز و آواز كمند زلف از حافظ، تصنيف قيژك كولي براساس اشعاري از شفيعي كدكني و تصنيف زهي عشق از مولانا به چشم ميخورد. اين دو آلبوم هفته آينده در بازار موسيقي منتشر ميشوند.
<strong>معرفي راه يافتگان به مرحله داوري جايزه شعر زنان ايران</strong>
در نخستين دوره جايزه شعر زنان ايران (خورشيد)، تا پايان تيرماه 1387 (آخرين مهلت ارسال آثار)، 62عنوان كتاب شعر واجد شرايط از زنان شاعر ايراني به دبيرخانه جايزه رسيد كه از آن ميان 17 عنوان كتاب پس از بررسي اوليه به مرحله داوري راه يافتند. به گفته سپيده جديري، بنيانگذار و دبير جايزه خورشيد، اين آثار را مولفان يا ناشران آنها از سراسر كشور در اين رقابت شركت دادهاند. آثار راه يافته به مرحله داوري به ترتيب الفبايي بدين شرحاند:
"آسمان حرفي از گيسوان ليلي بود" اثر ثريا داوودي حموله، ناشران: پازي تيگر و آنزان"آيينهدار خاموشي" اثر ساناز كريمي، ناشر: آنيش"اين اسمش زندگيست" اثر زهرا معتمدي، ناشر: شاني"به وقت البرز" اثر مهرنوش قربانعلي، ناشر: آهنگ ديگر"پاييز تا زانوهايت خواهد رسيد" اثر ندا كامياب، ناشر: ثالث"پنجرهاي كافيست تا آفتاب بشود" اثر ناهيد كبيري، ناشر: ثالث"پيانو" اثر مريم جعفري آذرماني، ناشر: مجنون"جاي پاي يوسف" اثر اعظم پشت مشهدي، ناشر: بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس"خوش به حال آهوها" اثر پانتهآ صفاييبروجني، ناشر: سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان"سخن ميگويي كلمهها در من آزاد ميشوند" اثر مينا دستغيب، ناشر: نويد شيراز"سوتهايي براي يك طرف نوار خالي" اثر انسيه كريميان، ناشر: آرويج"شأن انديشه" اثر شهرزاد بهشتي (ميرميران)، ناشر: ثالث"صدايت را برايم ترجمه كن" اثر هما فاضل، ناشر: پاژ"فقط همين نيست" اثر منيره پرورش، ناشر: ثالث"گريههاي حوا" اثر پانتهآ صفايي بروجني، ناشر: آرام دل"مي خواهم بچه هايم را قورت بدهم" اثر رؤيا زرين، ناشر: هزار"و ماه، اسم كوچك من است" اثر بدريه حسن پوري، ناشر: آرويج
جديري مجموعه شعر خود، «صورتي مايل به خون من» را كه در سال 1386 توسط نشر ثالث به چاپ رسيده بود، طبق بند (ب) اساسنامه جايزه خورشيد، در رقابت شركت نداد. جايزه شعر زنان ايران (خورشيد) ديماه امسال (به مناسبت تولد فروغ فرخزاد در اين ماه) در مراسمي به بهترين كتاب شعر منتشر شده زنان ايران در سال 1386 اهدا ميشود. اين جايزه شامل تنديس، لوح تقدير و جايزه نقدي است.
آغاز وزش بادهاي پاييزي خبر از تغيير فصل و سبک و سياق فيلم هاي روي پرده سينماهاي اروپا و آمريکا مي دهد. آخرين فيلم هاي نوجوان پسند به نمايش در آمده اند و در حال ترک پرده نقره اي هستند، در عوض فيلم هاي مهيج يا درام هاي جدي تر مخصوص بزرگسالان شروع به ظاهر شدن در سالن ها کرده اند. فيلم هايي که گاه به حوادث روز همچون تروريسم و تبعات آن نگاهي انداخته اند يا حيطه اي خصوصي تر را برگزيده و درام شخصي آدم ها را تصوير کرده اند. با انتخاب هفت فيلم از ميان آثار به نمايش در آمده در هفته گذشته به استقبال اکران پايان فصل داغ رفته ايم...
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان
خائن Traitor
کارگردان: جفري ناکمانوف. فيلمنامه: جفري ناکمانوف بر اساس داستاني از خودش و استيو مارتين. موسيقي: مارک کيليان. مدير فيلمبرداري: جي. مايکل مورو. تدوين: بيلي فاکس. طراح صحنه: لارنس بنت. بازيگران: دان چيدل[سمير هورن]، گاي پيرس[روي کلايتن]، سعيد تغمائويي[عمر]، نيل مکداناف[مکس آرچر]، الي خان[فريد]، آرچي پنجابي[چاندرا داوکين]، رعد راوي[نذير]، حسام غنسي[بشير]، موژان مارنو[ليلا]، عادل اختر[حمزه]، جف دانيلز[کارتر]، لورنا گيل[ديردر هورن]، اسکالي دلپيرات[بازرس گيلز]. ١١٤ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا.
وقتي روي کلايتن مامور زبده FBI مامور تحقيق درباره يک توطئه خطرناک بين المللي مي شود، همه سرنخ ها او را به سوي سمير هورن افسر سابق نيروي ويژه آمريکا هدايت مي کند. به نظر مي رسد سمير به شکلي مرموز با شبکه اي بين المللي از تروريست ها ارتباط دارد، اما بعد از دستگيري وي در يمن و بازجويي از وي کلايتن و همکارانش نمي توانند پاسخي براي سوال هاي خود بيابند. سمير به همراه عمر و دوستانش که به تازگي با آنان آشنا شده بوده، دستگير و در يمن زنداني مي شود. عمر و دوستانش طي نقشه اي ماهرانه از زندان گريخته و سمير را نيز با خود مي برند چون به تخصص وي در زمينه مواد منفجره نياز دارند. عمر و ديگر مسلمانان بنيادگرا با کمک سمير شروع به اجراي عملياتي گسترده مي کنند. ابتدا بمب گذاري در نيس و سپس لندن اعتماد گروه را به سمير جلب مي کند. نقشه بعدي چند انفجار همزمان در آمريکاست، جايي که همسر سمير نيز در آنجا زندگي مي کند. در بازگشت به خانه، سمير مخفيانه به سراغ همسرش مي رود. اما کلايتن و همکارانش قبل از وي به ديدار همسرش رفته و او را فردي خطرناک جلوه داده اند. چيزي که سمير قصد دارد با وجود پيچيده بودنش به همسر خود توضيح دهد و ثابت کند براي هدفي نيک پا به درون دنياي تاريک توطئه هاي تروريستي گذاشته است....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جفري ناکمانوف برادر آواز خوان و شاعر کاليفرنيايي ال استوارت و ديو ناکمانوف است که در آلبوم Threads of Time با آنها همکاري کرده است. اولين بار با نوشتن و ساختن فيلم کوتاه شوخي بزرگ[برنده جايزه تماشاگران جشنواره همپتون] در ١٩٩٣ سينما را تجربه کرد. ولي اولين کار حرفه ايش نوشتن فيلمنامه اي در سال ٢٠٠٤ بود که تبديل به فيلم پرفروش پس فردا شد. خائن اولين فيلم او مقام نويسنده و کارگردان است.
خائن يک تريلر جاسوسي است که بر اساس ايده اي از استيو مارتين[بله، براي خود من هم تعجب آور بود که کمديني چون او قصه يا ايده اي تا اين حد جدي و به روز نوشته باشد. آيا همين امر نشانه جدي تر شدن خطر اسلام گرايان تندرو نيست؟] که تهيه کننده اجرايي فيلم نيز هست، ساخته شده است. پروژه اي که دور خيز براي توليد آن از سال ٢٠٠٢ و در قالب فيلمي از کمپاني ديزني آغاز شد، اما خيلي زود رها شد و پنج سالي براي از سر گرفتن توليد آن وقفه افتاد.
خائن يک تريلر پسا يازده سپتامبري است، البته نه از نوع متعارف و گيشه اي آن مانند موضع مسلط(Vantage Point) که ماجراهاي تروريستي قرار است حکم پس زمينه و محملي براي خلق هيجان را داشته باشند و بس! البته خائن فخامت يونايتد ٩٣ را نيز ندارد و چيزي بينا بيني با تمايل بيشتر به خلق هيجان است، اما مانند نياي خلفي چون حکومت نظامي(١٩٩٨) ادوارد زوايک، آنچه هدف غايي سازندگانش است چيزي غير از درک متقابل نيست. البته فراموش نمي کند که ممکن است فساد داخل سيستم ظاهراً آزاد دنياي غرب هم بوده و نبرد جاسوس ها بر خلاف دوره جنگ سرد خط مرزهاي مبهم تري داشته باشد.
تصويري که فيلمساز از سمير ارائه مي کند تا نيمه هاي فيلم و زماني که هويت او به عنوان يک مامور آشکار نشده، چهره اي دل نشين تر، پذيرفتني تر و کمي تا قسمتي اصلاح طلبانه تر!!! از بنيادگراها و مذهبيون تندرو است که مي تواند غربي ها و شرقي ها را توامان شيفته خود کند. يک خاتمي در لباس جاسوسي کار کشته که از سر اخلاص نماز مي خواند، خود قرباني تروريسم است و اگر با موج تندروي پيرامون خود همراه شده هيچ هدفي ندارد الا فروپاشاندن اين مکانيسم اعمال خشونت و آدم کشي که همه جاي دنيا را به آتش و خون کشيده است. او حتي از مافوق غربي خود-کارتر- که کشته شدن چند نفر در ازاي نجات هزاران و بلکه ميليون ها را مباح و مجاز مي داند- نيز جلوتر مي رود و از قرآن نشانه مي آورد که طبق آموزه هاي اسلام اگر يک نفر را بکشي انگار تمام انسان ها ببه قتل رسانده اي. چيزي که روي کلايتن سرانجام درک مي کند و با سخن گفتن به زبان عربي نشان مي دهد که به عنوان نماينده عمل گرا و حتي خشن غرب آماده ياد گرفتن زبان طرف مقابل-نه لاجرم دشمن که همين ندانستن زبان و درک نکردن فرهنگش از او دشمن ساخته- است. چنين دستاوردي براي هر فيلم اکشني مايه غرور مي تواند باشد، به همين خاطر جفري ناکمانوف وقت خود را تنها صرف ايجاد هيجان نمي کند. درام شخصي انسان هاي درگير هر دو طرف براي او بسيار اهميت دارد. در هر دو طرف فريب خورده و رها شده بسيار به چشم مي خورد و تمامي شان نيازمند تلنگري براي بيدار شدن هستند. سمير حکم اين تلنگر ديرهنگام را براي عمر دارد، اما براي تماشاگر شرقي دل بسته به اردوگاه اسلام گرايان افراطي در هر گوشه از دنيا دير نيست!
با چنين نگرشي خائن مايه افتخار ژانر اکشن/تريلر است و مايه مباهات سازنده اش که توانسته در اولين قدم موضوع بسيار مهم را در دل محصولي متعلق به سينماي بدنه پوشش دهد. از هزينه توليد خائن اطلاع دقيقي در دسترس نيست، اما فروش هفته اول آن بالغ بر ١١ ميليون دلار بوده که براي چنين فيلمي دور از انتظار نيست. ظاهراً ذائقه تماشاگر غربي از قبول اکشن هاي هوشمندانه و جدي سر باز مي زند، شايد هم از حوادث تروريستي واقعي پيرامونش بيش از اندازه هراسناک است و اميدي به يافته شدن زبان مشترک احساس نمي کند!
اگر شما هم چنين احساسي نسبت به خائن در خود مي يابيد، مي توانيد آن را به مثابه يک فيلم جاسوسي خوش ساخت که قصه خود را با متانت تعريف مي کند، تماشا کنيد. ژانر: درام، مهيج.
<strong>سفر به مرکز زمين Journey to the Center of the Earth
کارگردان: اريک برويگ. فيلمنامه: مايکل دي. وايس، جنيفر فلکت، مارک لوين بر اساس داستاني از ژول ورن. موسيقي: انردو لاکينگتون. مدير فيلمبرداري: چاک شومان. تدوين: استيون روزنبلوم، پل مارتين اسميت، ديرک وسترولت. طراح صحنه: ديويد سنديفور. بازيگران: برندان فريزر[پروفسور تره ور اندرسون]، جاش هاچينسون[شون اندرسون]، آنيتا بريم[هانا آسگيه رسون]، ست مه يرز[پروفسور آلن کيتژنس]، ژان ميشل پاره[مکس اندرسون]، جين ويلر[اليزابت اندرسون]، فرانک فونتين[پيرمرد]، جيانکارلو کالاتابيانو[لئونارد]، گرت گيلکر[زيگوربيورن آسگيه رسون]. ٩٢ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا. نام ديگرک Journey to the Center of the Earth ٣D. نامزد جايزه بهترين فيلم اکشن/ماجرايي تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان.
پروفسور تره ور اندرسون استاد زمين شناسي دانشگاه و سرپرست يک مرکز تحقيقاتي است که به اسم برادر فقيدش مکس نامگذاري شده. به دلايلي نامشخص مکس از آخرين سفر تحقيقاتي خود بازنگشته و همسر و پسرش شون را تنها گذاشته است. مادر شون تصميم مي گيرد تا مدتي او را نزد عمويش بگذارد تا اوقات فراغتش را به بطالت نگذراند. آن دو به نسخه اي از کتاب سفر به مرکز زمين اثر ژول ورن متعلق به مکس نگاه کرده و يادداشت هايي رمزي در آن مي يابند. سپس تره ور در مرکز تحقيقاتي بعد از وقوع يک سلسله آتشفشان به ارقامي مشابه به نوشته هاي مکس در حاشيه کتاب برخورد مي کند. تره ور و شون به ايسلند مي روند تا اطلاعات بيشتري از آخرين جايي که مکس رفته بيايند. تره ور راهنمايي زيبا به نام هانا را اجير مي کند تا آن دو را نزديک آتشفشان ببرد. در پي توفاني الکتريکي در آتشفشان، آنها درون معدني به تله مي افتند. در جست و جو جهت يافتن راه خروج، ديواري پر از الماس هاي درشت کشف مي کنند. اما در همين زمان زميني که روي آن ايستاده اند، فرو رفته و هر سه به درون چاهي عميق سقوط مي کنند. چاهي که به سوي مرکز زمين راه دارد. در آنجا با موجودات ماقبل تاريخ برخورد کرده و چيزهايي مشابه آنچه در کتاب ژول ورن توصيف شده، روبرو مي شوند. همين امر به آنها اميد مي دهد تا همچون قهرمانان کتاب راهي به سوي سطح زمين بيابند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اريک برويگ ٥١ ساله و تا امروز نامزد دو اسکار است. او را به عنوان متخصص جلوه هاي ويژه و صاحب سابقه اي ٢٠ و چند ساله مي شناسيم که دستيار کارگرداني را از نيمه دهه ١٩٩٠ آغاز و در فيلم هايي چون مردان سياه پوش، وست وحشي وحشي، پرل هاربر و جزيره تجربه اندوخته است. تنها سابقه مستقل فيلمسازي او به سريال زنا: شاهزاده خانم جنگجو(١٩٩٥) برمي گردد و در واقع سفر به مرکز زمين اولين کار جدي او در عرصه کارگرداني محسوب مي شود. فيلمي که از شغل اصلي او دور نيست و شايد به همين دليل نيز سکان هدايت اين پروژه به دست او سپرده شده است.
سفر به مرکز زمين يکي از نوشته هاي پر طرفدار ژول ورن است که بر خلاف ديگر کتاب هاي او چندان مورد عنايت فيلمسازها قرار نگرفته است. اولين باز در ١٩٥٩ بود که هنري لوين آن را با شرکت پت بون و جيمز ميسون به فيلم برگرداند. يک دهه و نيم بعد در کمال تعجب خوآن پيکوئر سيمون اسپانيايي آن را با شرکت کنت مور و پپ ميون ساخت و سپس تهيه کنندگان سينما آن را به محاق فراموشي سپردند. چنين واقعه اي براي کتابي از ژول ورن در طول صد سال عمر سينما کمي دور از ذهن بود، در حالي که سينما از اولين روزهاي تولدش روي خوشي به کتاب هاي ورن نشان داده بود. تلويزيون سخاوتمندانه تر عمل کرد و نسخه هاي متعددي-زنده و انيميشن، تک قسمتي يا سريال- از روي اين اثر توليد و پخش کرد که آخرين آنها با شرکت پيتر فاندا و ريکي شرودر همزمان با نسخه فعلي به نمايش در آمد. البته هر دو نسخه متاخر چندان وفادارانه ساخته نشده اند. شخصيت هاي تازه اي به نسخه تلويزيوني افزوده شده و نسخه سينمايي نيز مي شود گفت اقتباسي آزاد و امروزي است. ولي هر دو فيلم در يک نکته مشترک هستند و آن تکيه بر جلوه هاي ويژه بصري است که مي تواند براي به تصوير کشيدن خيال پردازي هاي بي کران ورن بهترين دستاورد تکنولوژي باشد، يعني همان چيزي که ورن نيز شيفته اش بود: علم و تکنولوژي.
و اما نسخه فعلي که در قالب يک محصول به شيوه D3 توليد شده و جز برندان فريزر هنرپيشه اسم و رسم دار کس ديگري در آن حضور ندارد. به اقتضاي تصويري که از فريزر در ذهن نوجوان ها نقش بسته[جورج جنگلي، موميايي ها و بهت زده] کوشيده شده تا فيلم از متلک ها و نيش و کنايه ها انباشته و رفتاري سبک سرانه به اين پروفسور جوان بخشيده شود. تقريباً اکثر صحنه هاي فيلم در برابر پرده سبز فيلمبرداري شده و بودجه ٤٥ ميليون دلاريش به شکلي مسرفانه صرف ساخت جلوه هاي چشمگير بصري براي آفرينش پرندگان ماقبل تاريخ، دايناسورتي-رکس، پيراناهاي پرنده و گياهان آدمخوار گشته است. حاصل آن نيز کسب حدود ١٣٠ ميليون در گيشه-تاکنون- بوده که در پخش ويديوي و جهاني سر به فلک-شايد هم مرکز زمين!- خواهد زد. سفر به مرکز زمين در قالب فعلي اش يک سفر ٩٠ دقيقه اي به پارکي موضوعي است، چيزي که قديمي ترهاي تئاتر به آن آتراکسيون مي گفتند. نوع سخيفي از نمايش که هيچ چيز غير از گرفتن وقت تماشاگر به دنبال ندارد و زماني که کاسه داغ تر از آش شود، حکم پيش پرده اي را خواهد داشت که جاي نمايش اصلي را گرفته باشد! گشتن به دنبال معنايي غير از اين در وراي فيلم بيهوده و نا لازم است، چون سفر به مرکز زمين بر خلاف نياکاني چون اينديانا جونز فاقد ارجاع هاي روز است و سينماشناس را بي اختيار به ياد فيلم هاي رده ب و حتي ج علمي تخيلي در دهه ١٩٥٠ مي اندازد که تنها هدف شان پرتاب کردن تماشاگر به همراه قهرمان از دامن خطري به دام چاله ديگري بود و بس!(يعني مثلاً تعليق و سرگرم سازي!!!)
خوب البته از چنين ديدگاهي فيلم موفق است و ساختار اپيزوديک صحنه هاي اکشن آن هم براي هيچ کس آزاردهنده نمي تواند باشد. چون هيچ کس دنبال منطق نمي گردد و شايد بازي هاي کامپيوتري نسل اول را نيز به ذهن دوستدارانش متبادر کند. شخصاً تنها اپيزود موفق فيلم را سکانس سفر روي دريا و مبارزه با پيراناهاي پرنده مي دانم، اما بعيد مي دانم تماشاگر ايراني بخت ديدار اين فيلم را به شيوه D3 پيدا کند تا لذتي مشابه را تجربه نمايد. ژانر: اکشن، ماجرايي، خانوادگي، فانتزي، علمي تخيلي، ميهج.
<strong>غريبه ها The Strangers
نويسنده و کارگردان: برايان برتينو. موسيقي: Tomandandy(تام اند اندي/تام هاجو و اندي ميلبورن). مدير فيلمبرداري: پيتر ساوا. تدوين: کوين گروترت. طراح صحنه: جان دي. کرچمر. بازيگران: ليو تيلر[کريستين مک کي]، اسکات اسپيدمن[جيمز هويت]، جما وارد[زن نقابدار]،]، کيپ ويکز[مرد نقابدار]، لورا مارگوليس[زن نقابدار]، گلن هاورتون[مايک]. ٨٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا. نام ديگر: The Faces. نامزد بهترين آنونس ترسناک و بهترين تدوين صدا از مراسم آنونس طلايي، نامزد بهترين بازيگر مرد فيلم هاي ترسناک/مهيج اسکات اسپيدمن و بهترين بازيگر زن ليو تيلر و بهترني فيلم ترسناک.مهيج از مراسم انتخاب نوجوانان.
زوجي جوان به نام هاي کريستين مک کي و جيمز هويت پس از يک مهماني و رد درخواست ازدواج جيمز از سوي کريستين به خلوتگاه تابستاني دورافتاده خانواده هويت مي روند. مدتي کوتاه بعد از رسيدن شان، نيمه هاي شب در به صدا در آمده و زني که چهره اش در تاريکي ديده نمي شود از آن ها نشاني شخصي را سوال مي کند. زماني که جيمز براي خريد سيگار از خانه خارج مي شود، زن ناشناس دوباره بازمي گردد و اين امر سبب هراس کريستين مي شود. به زودي مشخص مي شود که هراس وي بيهوده نبوده و در خانه تنها نيست. مرد ناشناسي که نقاب بر چهره دارد ابتدا تلفن خانه و سپس موبايل وي را از کار مي اندازد. زماني که جيمز به خانه بازمي گردد و از آنچه رخ داده آگاه مي شود، تصميم مي گيرد تا به همراه کريستين از آنجا دور شوند. اما افراد ناشناس که مشخص شده دو زن و يک مرد نقاب دار هستند، اتومبيل شان را به آتش مي کشند. جيمز بعد از يافتن تفنگي قديمي در خانه مصمم به دفاع از خود و کريستين مي شود، اما اشتباهاً مايک-دوستي که نگران شان شده و به آنجا آمده- را هدف قرار داده و به قتل مي رساند. پس از مدتي کشمکش ميان نقابدارها و جيمز و کريستين، غريبه ها وارد خانه شده و هر دو را به قتل مي رساند. فرداي آن روز نقابدارها هنگام ترک محل به دو پسر مورمون برمي خورند که جزوه هاي مذهبي پخش مي کنند. اما بعد از گرفتن جزوه هايي آنها را ترک مي کنند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
برايان مايکل برتينو زاده ١٩٧٧ کراولي تگزاس است. در دانشگاه آستين-نگزاس درس خوانده و سابقه اي ناچيز در حد دستيار چندم فيلمبردار و بازي در دو نقش بسيار کوتاه دارد. غريبه ها اولين فيلم اوست که فيلمنامه آن را خودش نوشته و بعد از فروش به کمپاني يونيورسال درخواست کرده خودش آن را کارگرداني کند. پس سابقه اي مشعشع وجود ندارد تا تحت تاثير قرار بگيريم يا از دستاورد نوميد کننده فعلي فيلمساز مايوس شويم. در چنين وضعيتي غريبه ها يک فيلم اول خوب به شمار مي رود. کساني که دل بسته سينماي ترسناک هستند با ديدن فيلم به شدت ذوق خواهند کرد، اما شخصاً ترجيح مي دهم آن را يک درام هولناک جنايي ارزيابي کنم(اصولاً گونه ترسناک را کمتر جدي مي يابم). همان طور که سازنده اش ابتداي فيلم با استفاده از ميان نوشته مي گويد: بنا به گزارش F.B.I. هر ساله در آمريکا نزديک به يک و نيم ميليون جنايت رخ مي دهد که مرتکبين بسياري از آنها يافت نمي شوند و انگيزه آنها نيز مجهول باقي مي ماند. اين فيلم يکي از آنهاست و بر اساس ماجرايي واقعي ساخته شده که در ١١ فوريه ٢٠٠٥ با مرگ کريستين مک کي و جيمز هويت پايان يافت.
غريبه ها شروعي نه چندان خيره کننده دارد، اما برتينو خيلي زود نشان مي دهد که کارگرداني را خوب بلد است. در طول شب با ظهور سه غريبه نقاب دار لحظه به لحظه بر ميزان آدرنالين خون شخصيت ها و تماشاگر افزوده مي شود. همه علاقمنديم بدانيم انگيزه اين سه نفر چيست، چيزي که بر زن و مرد جوان نيز پوشيده است. چون در طول شب کمتر کلامي بر زبان مي رانند و زماني که در جواب به کريستين که مي پرسد: چرا اين کار را با ما مي کنيد؟ يکي از آنها پاسخ مي دهد: به خاطر اينکه شما خانه بوديد. همه چيز از فضا گرفته تا حوادث هولناک تر به چشم مي آيد.
غريبه ها با چنين ديدگاهي يک فيلم درباره رفتار نهيليستي زن ها و مرداني است که قتل را به چشم بازي مي نگرند. حتي پاسخ يکي از زن ها به دو پسر مورمون که: آيا گناه مي کنيد؟... جدي نيست. زن مي گويد: بعضي وقت ها... و اين مي تواند نشانه اي به انجام قتل هايي ديگر باشد که از سر تفريح صورت گرفته است. اين چنين روشي براي شناساندن شخصيت ها فقط مي تواند باعث خشمگين کردن بيننده شود که تصور مي کنم طراحي آن عمدي بوده است.
غريبه ها بر خلاف همتايان جدي خود قصد روانشناسي آدم هاي درگير قصه اش را ندارد و از کليشه هاي ژانر-خانه دورافتاده، موسيقي، افکت هاي صوتي و ...- به شکلي درست و حتي با ريز بيني براي خلق هيجان استفاده مي کند و تنها کليشه آزاردهنده آن قتل مايک است که هيچ بيننده اي را نمي يابيد که نتواند وقوع آن را از لحظه پيدا شدن سر و کله جناب شان در بيرون خانه- همزمان با مسلح شدن جيمز- حدس بزند. با اين حال غريبه ها براي کارگرداني کم تجربه و ٣٠ ساله نمره قبولي را به دنبال دارد. دستاورد تجاري غريبه ها نيز براي سازنده اش مايه مباهات است؛ ٥٢ ميليون دلار فروش در ازاي تنها ١٠ ميليون دلار سرمايه گذاري، که او را تبديل به مرغ تخم طلاي تازه تهيه کنندگان خواهد کرد!ژانر: ترسناک، مهيج.
<strong>٩٩ فرانک francs 99
کارگردان: يان کونن. فيلمنامه: يان کونن، نيکلا و برونو بر اساس داستاني از فردريک بژبده. موسيقي: ژان ژاک هرتز، ارين اوهارا، فرانسواز روي. مدير فيلمبرداري: ديويد اونگارو. تدوين: آني دانشه. طراح صحنه: ميشل بارتلمي. بازيگران: ژان دژاردان[اوکتاو پارانگو]، ژوسلن کوئيرن[شارل"شارلي" داگو]، پاتريک ميل[ژان فرانسوا"جف" مارول]، واهينا جيوکانته[سوفي]، اليزا توواتي[تامارا]، نيکلا ماري[آلفرد دوله]، دومينيک بتنفلد[ژان کريستين گاگنان]، آنتوان باسله[مارک مارونه]، فوسکو پرينتي[جوواني دي تورو]، سندرين اورسيه[فاليان]، دان هرتزبرگ[استيون]. ١٠٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ فرانسه. نامزد جايزه خوش آتيه ترين بازيگر تازه کار/ژوسلن کوئيرن از مراسم سزا، برنده جايزه خوش آتيه ترين بازيگر جوان/ ژوسلن کوئيرن از مراسم لومير، برنده جايزه ستاره طلايي بهترين بازيگر تازه کار/ ژوسلن کوئيرن از مراسم اتوآل د اور.
اوکتاو پارانگو نويسنده آگهي هاي تجارتي است، او کسي است که امروز تصميم مي گيرد فردا شما چه خواهيد خواست. براي او انسان ها هم فرآورده اي مثل بقيه فرآورده ها هستند، فرآورده اي که قيمتي دارد. اوکتاو که براي يکي از بزرگ ترين شرکت هاي تبليغاتي دنيا کار مي کند، ماموريت دارد تا بهترين تبليغ را براي بهترين مشتري شرکت آقاي دوله-توليد کننده ماست- بسازد. اما غرق شدن او و دوستانش در سکس، کوکائين و شب زنده داري اين کار را کمي غير ممکن مي کند. آشنايي اوکتاو با دختري به نام سوفي نيز بر اين آشفتگي مي افزايد و زماني که خبر خودکشي سوفي به همراه معاون برجسته شرکت و دوست نزديک اوکتاو به گوشش مي رسد، همه چيز را بر باد رفته مي بيند. ولي در سفري به ميامي براي ساختن فيلم تبليغي آقاي دوله، افراط در استفاده از مواد مخدر و مشروب براي فراموش کردن اين واقعه باعث مي شود تا در سانحه رانندگي سبب مرگ چند نفر شوند. زماني که اوکتاو و شارلي به هوش مي آيند، خود را در هواپيما و در راه بازگشت به پاريس مي بينند. فيلمي که ساخته اند، نظر رئيس شرکت را جلب کرده و اوکتاو و شارلي را ترفيع مي دهد. در حالي که اوکتاو با مخفيانه با ساختن فيلمي ديگر در صدد زير سوال بردن محصولات دوله و دنياي آگهي سازي است. سپس در ميهماني شرکت پليس از راه رسيده و زماني که قصد بازداشت اوکتاو را مي کند، وي خود را از بالاي ساختمان شرکت به پايين مي اندازد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يان کونن ملقب بهSpeedy Boy متولد ١٩٦٤ اوترخت هلند است، اما از فيلمسازان خوش آتيه و موفق سينماي امروز فرانسه به شمار مي رود. نويسنده، بازيگر، تهيه کننده و کارگرداني است که شهرت جنبي اش به خاطر علاقه وي به فرهنگ Shipibo-Conibo و شمنيسم دست کمي از معروفيت اش براي ساخت فيلم هاي خشن با شخصيت هاي غريب ندارد. کونن در نيس درس خوانده و در ١٩٨٨ اولين فيلم سوپر ٨ و سپس ١٦ ميليمتري خود را کارگرداني کرده است. در زمينه انيميشن(مخصوصاً پيکسي ليشن) تخصص دارد و همين امر او را به سوي ابداعات بصري در فيلم هايش سوق داده که در همين آخري نيز به شدت خود را نشان مي دهد. در زمينه ساخت کليپ و آگهي هاي تجاري صاحب سابقه اي درخشان است و در ١٩٨٩ با فيلم ژيزل کروزن خود را به منتقدان و تماشاگران شناسانده است. بعد از ساختن ٤ فيلم کوتاه موفق ديگر اولين فيلم بلند سينمايش دوبرمن[با شرکت ونسان کسل و مونيکا بلوچي] را در ١٩٩٧ کارگرداني کرد که به خاطر برداشت مدرنش از قصه هاي مصور و فانتزي –و جلوه هاي ويژه اش- توجه تماشاگران فرانسوي را جلب کرد که تا آن روز چنين محصولي در ميان آثار سينماي کشورشان نديده بودند. S.O.S. فيلم بعدي کونن توجه هيچ کسي را برنيانگيخت، اما اکران بلوبري با حضور ونسان کسل در قالب محصولي مشترک از فرانسه و آمريکا بار ديگر او را در سال ٢٠٠٤ به صحنه بازگرداند. بلوبري نيز بر اساس قصه اي مصور ساخته شده بود، اما نتوانست بودجه ٣٧ ميليون يورويي خود را در کوتاه مدت بازگرداند. شايد همين امر و دلمشغولي خود کونن بود که سبب شد به سراغ فيلم مستند دنياي ديگر-درباره فرهنگ شمنيسم- و دارشان: بغل کردن- درباره سري ماتا آمريتاناندامايي دوي قديس جديد هندي مشهور به آما که ايده اش عشق و فدا کردن خويش است- برود.
و حالا آخرين ساخته کونن با يک سال وقفه-مطابق معمول همه فيلم هاي غير آمريکايي!- وارد بازار جهاني شده و چهره اي ديگر از وي به نمايش گذاشته است. اولين عکس العمل تماشاچي آشنا با سابقه کونن در ساختن آگهي و کليپ بعد از ديدن ٩٩ فرانک حيرت است، حيرت از اين همه جسارت در انتقاد از دنياي آگهي هاي تجاري(شما بخوانيد فرهنگ مصرفي و خودزني!) و در قدمي بلندتر محکوميت آن که تا مسخ دنياي پيرامون و حتي شخصيت فرد پيش مي رود.
کونن براي قهرمانش و ما دنيايي را تصوير مي کند که فتوشاپ آن را مسخ کرده، رنگ و لعابش زده و جلوه اي خيره کننده به آن بخشيده است. يعني قفسي طلايي که ما با دست هاي خودمان آن را مي سازيم و به داخلش پناه مي بريم. دنيايي که سکس، مواد مخدر و راک اند رول فقط جلوه هايي ناچيز از آن به شمار مي آيند. کونن به ما مي گويد که در سال چقدر پول صرف ساخت آگهي ها مي شود و يک انسان در يک محدوده زماني در بمباران چه مقدار از اين آگهي ها و بيلبوردها قرار مي گيرد. اما يک تناقض را فراموش مي کند و آن دست اندازي به همان شيوه هاي فتوشاپي براي ساخت فيلم خويش است.
البته اين تناقض مانع از آن نمي شود که ٩٩ فرانک را بهترين فيلم او ارزيابي نکنيم. فيلم که بر اساس کتابي مشهور ساخته شده، کاملاً هماهنگ با سبک و سياق ديداري/شنيداري کونن است. فيلم براي مشتاقان به پيچ هاي روايي يک غافلگيري نيز در ميانه فيلم تدارک ديده است. بعد از گذشت دو سوم زمان نمايش، فيلم به آخر مي رسد و پس از نمايش نوشته هايي شاهد پايان ديگري براي اوکتاو مي شويم. پاياني که ابتدا به نظر مي رسد خوش تر از قبلي باشد، اما پيچشي تکان دهنده در دقايق نهايي فيلم ثابت مي کند که براي او هيچ راه گريزي وجود تدارد. ما نيز چون او محکوم به خرد شدن و شايد خودکشي در اين چرخه مصرف زدگي هستيم. در اين دور بيهوده فروختن و خريدن، فريب دادن و فريب خوردن...
٩٩ فرانک در گونه کمدي گنجانده شده، ولي باور کنيد دست کمي از يک تراژدي ندارد. منتها کونن با افزودن مولفه هاي تصويري اش آن را فقط کمي مفرح کرده است. فيلم يک بيانيه فلسفي درباره دنياي امروز پيرامون ماست، يک سوال که پاسخي خوش در انتظار آن نيست. اوکتاو مانند بسياري از ما خودخواه و خود پرست، رفاه طلب و يک کثافت دوست داشتني است. آخرين ساخته کونن نيازمند نگاهي دقيق تر و مفصل است، ولي تا آن روز فرصت آشنايي با اين کارگردان خوش ذوق را از دست ندهيد. حتي اگر پيام فيلمش اين باشد: خانم ها و آقايان به دنياي پر نور آگهي هاي مملو از چراغ هاي نئون خوش رنگ خوش نيامده ايد!ژانر: کمدي.
<strong>بکش بکش سريع تر سريع تر Kill Kill Faster Faster
کارگردان: گرت مکسول رابرتز. فيلمنامه: گرت مکسول رابرتز بر اساس رماني از جوئل رز. موسيقي: مايک بن. مدير فيلمبرداري: روزبه بابل. تدوين: ريموندو آيه لو، ريچل تونارد. طراح صحنه: هنک مان. بازيگران: جيل بلوز[جوئي وان وي]، ليزا ري[فلور]، ايساي مورالس[مارکي]، مونيکا دلين[کيمبا]، شاون پارکز[کلينيک]، استيون لرد[جارويس]، دونيا کرول[بيردي]. ٩٣ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ انگلستان، هلند. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره لايف.
جو وان وي که سال هايي طولاني را براي قتل همسرش کيمبا در زندان گذرانده، آزاد مي شود. او که سابقاً معتاد بوده، همسرش را به خاطر خيانت کشته و در غياب وي دختران دوقلويش خردسالش را مادربزرگ شان بزرگ کرده است. جو با مشاوره و همفکري هم سلولي سياه پوست اش کلينيک آنچه را بر وي رفته در قالب نمايشي به نام مرد سفيد: دام سياه(White Man: Black Hole) نوشته و بعدها تهيه کننده اي نيويورکي به اسم مارکي مان خواستار خريد حقوق ساخت فيلمي از روي آن شده است. مارکي او را به شکل مشروط از زندان بيرون آورده و قراردادي براي نوشتن فيلمنامه از روي نمايش با جو منعقد مي کند. اما برخورد جو با فلور همسر مارکي که زماني فاحشه و تبهکار بوده، بار ديگر وي را دچار مخمصه مي کند. کشش ميان آن دو اجتناب ناپذير است و به نظر مي رسد تنها راه رستگاري جو بودن با فلور است. اما تمايل جو به هروئين، احساس گناهش نسبت به همسر مقتول خود و شرمندگي اش در برابر دخترانش و تمايلش به ابراز خشونت زماني که فلور تصميم به ترک وي مي گيرد، بار ديگر دنيا را بر سر او خراب مي کند. فلور به قتل مي رسد و چاقوي جو در صحنه جنايت يافت مي شود. همين واقعه باعث بازگشت جو به زندان نزد کلينيک مي شود. اما اين بار جو قاتل نيست، هر چند خود را مستحق اين مجازات مي داند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
با فيلم بکش بکش سريع تر سريع تر با گرت مکسول رابرتز لندن نشين آشنا مي شويم. کسي که هيچ سابقه اي از او در منابع موجود نيست جز ساخت فيلمي کوتاه در سال ١٩٩٩ به نام How to Breed Gibbons و به گفته خودش تعدادي کليپ و آگهي تبليغاتي. از اين رو بعد از تماشاي فيلم که نامي نه چندان خوش آهنگ و غير جدي دارد[با Faster, Pussycat! Kill! Kill! راس مه ير اشتباه نشود] تبحر او در دسترسي به مولفه هاي ژانر نوآر مايه حيرت مي شود. بکش بکش سريع تر سريع تر حکم يک سفر پيچيده ذهني را دارد، سفري ميان هوس-گناه-شهوت-وسوسه مواد مخدر و ابراز خشونت و احساس تعلق... چيزهايي که نابودي جو وان وي را رقم مي زنند. براي او زندگي در بيرون از زندان پر مخاطره تر از داخل زندان است. هر چند که در چند صحنه به شدت خشونت بار شاهد تجاوز به او توسط کلينيک و بريدن خايه هاي متجاوزي ديگر به دست او و سپس کشتن اش به توصيه کلينيک هستيم.
بکش بکش سريع تر سريع تر که بر اساس رماني محبوب و پر فروش ساخته شده، در قالب فيلم نوآر يک قصه عاشقانه مدرن شهري و تراژيک را روايت مي کند. آن هم به شکلي فرم گرايانه که گاه تماشاگر را در تشخيص گذشته و حال دچار اشتباه مي کند. فيلم بر خلاف نامش چيزي از هيجان معمول اين گونه نام ها ندارد تا ارزاني بيننده اش کند. قصه غمگنانه و به شدت خشونت بار جو وان وي را مي شود در ميان قصه هاي hard-boiled جا داد که خود در گونه نوآر تشخّصي ديگر دارند. فيلم حکايت نبرد جو با اهريمن درون خويش است که تمايلي وحشيانه به خشونت دارد و عاقبت بازنده مي شود. او تسکين را در سکس مي جويد و نام عشق به آن مي دهد و زماني که فلور به خاطر فرزندش او را ترک مي کند، خشم سراپاي وجودش را مي گيرد. اما اين بار او نيست که زن خيانتکار را به قتل مي رساند، بلکه مان است که خود را مورد خيانت واقع شده مي بيند و با کشتن همسرش-مانند جو در گذشته- و صحنه سازي براي گرفتار کردن جو، انتقامش را از هر دو طرف مي گيرد.
نحوه روايتي که مکسول رابرتز انتخاب کرده، در عين اينکه لحني ماليخوليايي دارد تماشاگر را به درون ذهن جو رهنمون مي سازد. يک هماهنگي بي نظير ظرف و مظروف که موجب عشق و نفرت بيننده نسبت به جو مي شود. موسيقي نيز به سهم خود با تکيه بر سازي چون ترومپت در افزايش ضربان قلب تماشاگر موثر است و همزمان تنهايي درون وان وي را نيز موکد مي سازد. تنهايي يک مرد غمگين و زخم خورده...
بکش بکش سريع تر سريع تر نشانه اي به تولد يک فيلمساز مستعد و آشنا به اصول و قواعد ژانر است. پس؛ تولد مبارک آقاي مکسول رابرتز!ژانر: درام، جنايي.
<strong>ماما ميا! Mamma Mia!
کارگردان: فيليدا لويد. فيلمنامه: کاترين جانسون بر اساس کتابي از خودش. موسيقي: بني اندرسون. مدير فيلمبرداري: هريس زامبرلوکوس. تدوين: لزلي واکر. طراح صحنه: ماريا ديورکوويچ. بازيگران: آماندا سيفريد[سوفي شريدان]، استلان اسکارسگارد[بيل اندرسون]، پيرس برازنان[سام کارمايکل]، نانسي بالدوين[دستيار سام]، کالين فيرث[هري برايت]، هيتر امانويل[خدمتکار هري]، کالين ديويس[راننده هري]، ريچل مکداول[ليزا]، اشلي ليلي[الي]، مريل استريپ[دانا شريدان]، جولي والترز[رزي]، کريستين برانسکي[تانيا]. ١٠٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ انگلستان، آمريکا، آلمان. نام ديگر: Mamma Mia! The Movie.
سوفي شريدان ٢٠ ساله سرگرم تدارک جشن ازدواج خود با دوست پسرش اسکاي است. اين واقعه در هتل مادرش دانا در جزيره يوناني رخ خواهد داد، اما سوفي يک چيز براي برگزاري اين جشن کم دارد: يک پدر.
سوفي که دفتر خاطرات مادرش را يافته، بعد از مطالعه قسمت هايي که مربوط به ٢٠ سال قبل مي شود، درمي يابد که دانا در آن مقطع با سه مرد دوست بوده است. او که شک دارد کدام يک از مردها پدر واقعي اش باشند، پس نامه هايي به هر سه نفر نوشته و آنها را به جزيره دعوت مي کند تا قبل از به صدا در آمدن ناقوس عروسي هويت پدر واقعي خود را کشف کند. سام کارمايکل، بيل اندرسون و هري برايت همزمان به جزيره مي رسند، اما دانا از ديدار آنها و مخصوصاً سام به هيچ وجه خشنود نيست. تلاش هاي سوفي براي کشف حقيقت نيز راه به جايي نمي برد تا جايي که هر سه نفر خود را پدر واقعي او مي پندارند. زمان ازدواج سر مي رسد و سوفي که قصد دارد نام پدر واقعي اش را در عروسي اعلام کند ناگهان با حوادثي غير مترقبه روبرو مي شود...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آيا کسي هست که فيلم شب بخير، خانم کمپبل!(١٩٦٨) ملوين فرانک را به ياد بياورد؟ ماجراي زني ايتاليايي(جينا لولوبريجيدا) که سه سرباز متفقين مي پنداشتند پدر تنها دختر وي هستند!
خوب، اگر يادتان نمي آيد هم جاي نگراني نيست. چون همين يکي دو خط بالا چکيده همه قصه ماما ميا! هم هست و کاترين جانسون با الهام از اين فيلم يکي از مشهورترين نمايش هاي موزيکال دهه ١٩٧٠ را تصنيف کرده است. نمايشي که در صحنه هاي نيويورک و برادوي خوش درخشيده و البته اين درخشش و اشتهار بيشتر از آواز هاي گروه ABBA ناشي مي شود که اگر ترانه ها را به ياد نياوريد، به محض شنيدن شان در فيلم خاطرات قديمي براي تان زنده خواهد شد. ماما ميا! نقطه اوجي براي استفاده از موسيقي عامه پسند موسوم به jukebox ي در سينماست و در مقايسه با منبع اقتباس- شب بخير، خانم کمپبل!- خود فيلمي جدي تر، خوش ساخت تر و مفرح تر است که مضمون خودشناسي را به کشف هويت صاحب بچه ارجحيت داده است. اتفاقي که هم براي سوفي و هم براي سام و در نهايت دانا رخ مي دهد. اما آنچه در اين فيلم موزيکال اهميت دارد، گنجاندن اين مضمون لا به لاي آوازها، رقص ها و حرکات موزوني است که بايد مايه مسرت خاطر بيننده شوند و مي شوند.
اعتراف مي کنم که شخصاً پس از سال ها از ديدن يک موزيکال غير جدي اين همه لذت بردم. شنيدن اين اعتراف از سوي کسي که تنها فيلم هاي موزيکال محبوبش لني، کاباره و همه آن جازها-هر سه متعلق به باب فاسي-( و با کمي تخفيف آواز در باران) است، حتماً مايه تعجب دوستان و همکارانش خواهد شد. ولي بياييد منصف باشيم، ماما ميا! يک سرگرمي خالص و خاطره برانگيز است که دوستداران مريل استريپ و پيرس برازنان را به شدت مشعوف خواهد کرد. بياييد قالب ملودرام آن را جدي نگيريم و از نشانه هاي روز اغراق آميز آن مانند همجنس گرا بودن يکي از پدرها که به سبک و سياق فيلم هاي هم روزگارمان انگليسي تبار هم هست، به راحتي بگذريم. اگر قائل به وجود پيامي در پشت اين فيلم باشيم، چيزي نيست جز اينکه قدر لحظات زندگي را بدانيد و لذت آن را تا مغز استخوان بچشيد. چون فقط يک بار زندگي مي کنيد!
تماشاي ماما ميا! مخصوصاً در سينما و به همراه جمعيتي که آوازها را همراهي مي کنند و از ته دل مي خندند، در زمانه فعلي که خارج از سالن هيچ چيز جز رنج و عذاب انتظارمان را نمي کشد، يک زنگ تفريح با ارزش است و بايد به خاطر فراهم آوردن اين فرصت از سازنده اش فيلديا کريستين لويد ممنون باشيم.
فيلديا کريستين لويد کارگردان ٥١ ساله و مشهور تئاتر و اپراي انگلستان که هشت سال قبل براي ساختن فيلم تلويزيوني گلوريانا مورد تحسين قرار گرفت، پاي اولين فيلم سينمايي خود امضاء انداخته است. اما اين امر بدان معنا نيست که وي در فيلمسازي تجربه اي ندارد، بلکه سال ها ممارست و تجربه اندوزي در بي بي سي او را صاحب پيشينه اي قابل اتکا و اطمينان مي کند تا نمايشي را که نزديک به يک دهه قبل با موفقيت روي صحنه برده بوده، به فيلمي ٥٢ ميليون دلاري تبديل کند. اثري که تا اين لحظه نتوانسته بيش از ١٢٠ ميليون دلار نصيب سازندگانش کند. آرزو مي کنم اين رقم افزايش يابد، چون در غير اين صورت نتيجه خواهم کرد نسل ما رو به انقراض است. نسلي که ترانه هاي گروه پاپ سوئدي ABBA (مخصوصاً "Money, Money, Money") برايش لطفي ديگر داشت!ژانر: کمدي، موزيکال، عاشقانه.
<strong>برادرهاي ناتني Step Brothers
کارگردان: آدام مک کي. فيلمنامه: ويل فرل، آدام مک کي بر اساس داستاني از خودشان و جان سي. رايلي. موسيقي: جان بريون. مدير فيلمبرداري: اليور وود. تدوين: برنت وايت. طراح صحنه: کلايتن هارتلي. بازيگران: ويل فرل[برندان هاف]، جان سي. رايلي[ديل دابک]، مري استينبرگن[نانسي هاف]، ريچارد جنکينز[دکتر رابرت دابک]، جيسن ديويس[تي جي/ TJ]. ٩٨ دقيقه. محصول ٢٠٠٨ آمريکا. برنده پوستر بهترين کمدي و نامزد پوستر بهترين فيلم پر فروش تابستاني از مراسم آنونس طلايي.
دکتر رابرت دابک و نانسي هاف در يک کنفرانس با هم آشنا و در يک چشم به هم زدن عاشق يکديگر مي شوند. فرجام اين آشنايي ازدواج دو انسان ميان سال است، در حالي که هر دو صاحب پسراني بالغ و خانه نشين و در واقع حدوداً ٤٠ ساله هستند. بعد از ازدواج، نانسي به همراه پسرش برندان به خانه دکتر دابک اثاث کشي مي کند، اما ديل پسر دکتر نيز که مانند برندان از اين وصلت خشنود نيست، از پيدا شدن سر و کله يک برادر ناتني خوشحال به نظر نمي رسد. برندان و ديل خيلي زود با همديگر برخورد و اختلاف نظر و سرانجام از همديگر تنفر پيدا مي کنند. اما تشابهاتي هم با يکديگر دارند: هر دو در آستانه ٤٠ سالگي مثل بچه هاي ١٢ ساله رفتار مي کنند، بيکار و مجرد و به درد خواب گردي مبتلا هستند.
نقطه مقابل آنها پسر ديگر خانم هاف است که صاحب مقامي رفيع در يک شرکت و همسر و دو فرزند است و خيلي زود در دل پدرخوانده اش جا باز مي کند. ولي افتضاح هايي که برندان و ديل به بار مي آورند باعث مي شود تا رابطه دکتر دابک و خانم هاف نيز تيره شده و تصميم به جدايي بگيرند. اين واقعه سبب مي شود تا دو برادر ناتني کمي به خود آمده و تصميم به تغيير روش زندگي خود بگيرند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک کمدي مردانه ديگر از جاد آپتاو که توانسته به مرز ١٠٠ ميليون دلار فروش در گيشه آمريکا نزديک شود و اين کار را با اتکا به دو چيز انجام داده: اول ويل فرل و جان سي. رايلي و دوم فحش هاي چارواداري که دو برادر ناتني و گاه پدر و برادر دوم نثار هم مي کنند.
سخت است صحه گذاشتن بر اين نکته که مرز ميان کمدي و لودگي و حتي هرزه درايي در سينماي امروز آمريکا محو شده است. ديگر تفاوتي ميان فيلم و نمايش هاي سابقاً کافه اي تک نفره معروف به One Man Show يا Stand-up comedy نمانده و در نگاهي به گذشته مي توان لني بروس را نابغه قلمداد کرد که لااقل اصالت وي بر ياوه هاي پر از فحش امثال کريس راک و ساير نوابغ سياه پوست اين رشته مي چربيد و تاوان اين اصالت را نيز با مرگ مشکوک خود پرداخت.
بگذريم، ظاهراً يکي دو سالي است که تب فيلم هايي با شخصيت محوري مرد ٤٠ ساله، اما از نظر ذهني يا جنسي رشد نکرده و نا بالغ شيوع پيدا کرده و باکره ٤٠ ساله، بدبياري و اين آخري-برادر هاي ناتني- نمونه هاي شاخص و پول ساز آن هستند. برادر هاي ناتني قصه قبل توجهي ندارد. يک کهن الگو از جدال دو برادر خوانده در ابتدا و تفاهم شان در انتها که اين بار رخت و لباس دو پسر ٤٠ ساله را بر تن آنها پوشانده اند(خواهش مي کنم حرف کودک درون را نزنيد که حالم به هم مي خورد!). مي گويم استفاده از کهن الگو و اين امر نشانه بلوغ فيلم يا نويسندگان آن نيست. هدفم از اشاره به اين کهن الگو فقط و فقط وجه منفي آن و در واقع کليشه شدن هاست که نشان مي دهد فيلمنامه نويس ها هم با درايت پير نشده اند. با اين حساب برادر هاي ناتني تنها معجوني در ستايش روياي آمريکايي است، در ستايش موفقيت براي ابله ها و اينکه هر کسي مي تواند در اين ملک و سرزمين وفور نعمت شاهد موفقيت را در آغوش بکشد. گيرم که راه انتخابي اش چندان متعارف نباشد. مانند راهي که زوج رايلي و فرل بعد Talladega Nights برگزيده اند و با نوشتن و بازي در نقش قهرمانان قصه اي که چيز تازه اي در آن نيست، سقوط خود را رقم زده اند. البته سقوط هنري، چون رايلي به واسطه حضورش در فيلم پل تامس اندرسون و اين اواخر شيکاگو صاحب موقعيتي شده بود و فرل نيز جايگاهي مقبول به عنوان کمدين و بازيگر در تئاتر و سينما دارد.
آدام مک کي متولد ١٩٦٨ فيلادلفيا است. در دانشگاه پن استيت و تمپل تحصيل کرده و يکي از بنيان گذاران گروه تئاتري Upright Citizens Brigade comedy troupe بوده است. در سال هاي ٢٠٠٠ و ٢٠٠١ تعداد زيادي فيلم کوتاه ساخته و سابقه خوبي در نوشتن و بازي در نمايش هاي تلويزيوني هم دارد. اولين فيلم کوتاه خود را با نام صاحبخانه در ٢٠٠٧ با همکاري ويل فرل نوشته و کارگرداني کرده است. برادر هاي ناتني اولين فيلم بلند اوست که ٩٥ ميليون دلاري از جيب تماشاگر آمريکايي بيرون کشيده و همين امر ضامن ادامه کار او در دل سيستم خواهد بود. آيا شما هم مي خواهيد جزو کساني باشيد که به امتداد يافتن کارنامه فيلمسازي مک کي کمک کنيد؟ژانر: کمدي.
نگاه ♦ سينماي جهان
بيراه هم نيست که شين ميدوز را گاه بزرگ ترين سينماگر زنده بريتانيا مي نامند؛ جايي که نسل قبل تر فيلمسازان انگليسي به بن بست رسيده با سياسي کاري هاي خسته کننده کن لوچ يا تمايل آشکارا تئاتري مايک لي، فضا باز مي ماند براي نسل جوان تري چون شين ميدوز...
سامرز تاونSomers Town
کارگردان: شين ميدوز. فيلمنامه: پل فريزر. موسيقي: گوين کلارک. مدير فيلمبرداري: ناتاشا برير. تدوين: ريچارد گراهام. طراح صحنه: ليزا هال. بازيگران: تامس تورگوس[تومو]، پيوتر جاگيللو[ماره ک]، اليزا لاسووسکي[ماريا]، ايرنيوژ چوپ[ماريوش]، کيت ديکي[جين]، پري بنسن[گراهام]، ريسيد کمپبل[بچه خياباني]، رايان فود[بچه خياباني]، ادي هاسن[مرد فرانسوي]، ماريوش گايوسکي[دوست لهستاني]، آنا ينسون[زن لهستاني]، لوي هيس[بچه خياباني]، توماش کامولا[دوست لهستاني]. 75 دقيقه. محصول 2008 انگلستان. سياه و سفيد/رنگي. 16 ميليمتري و سوپر 8 به 35 ميليمتري. ژانر: کمدي، درام.
ژول و ژيم انگليسي
بيراه هم نيست که شين ميدوز را گاه بزرگ ترين سينماگر زنده بريتانيا ناميده اند؛ جايي که نسل قبل تر فيلمسازان انگليسي به بن بست رسيده با سياسي کاري هاي خسته کننده کن لوچ يا تمايل آشکارا تئاتري مايک لي، فضا باز مي ماند براي نسل جوان تري چون شين ميدوز- حالا 36 ساله- که با "اينجا انگليس است" خودي نماياند يا پل اندرو ويليامز که در 33 سالگي با اولين فيلمش،"از لندن تا برايتون" همه را غافلگير کرد.
اما ويژگي اين سينماي نوي بريتانيا، پرهيز کامل از ريخت و پاش و تکيه بر لوکيشن هاي محدود و خلق فيلم هاي کم خرجي است که ارزش شان را در سبک و ساختار ساده شان مي جويند؛ با تکيه بر نوار باريکي از انتقاد اجتماعي که در دل ساختار فيلم معنا مي يابد و هرگز به شعار نزديک نمي شود.
"سامرز تاون"- نام محله اي در لندن- آخرين ساخته ميدوز که اين روزها در بريتانيا بر روي پرده آمده، ادامه اي است بر فيلم هاي قبلي اين فيلمساز، که اين بار پخته تر و کامل تر به نظر مي رسد. فيلم قصه بسيار ساده اش را بر دو نوجوان بنا مي کند؛ يکي انگليسي که از شهر ديگري به لندن مي آيد و ديگري پسري لهستاني که با پدر کارگرش در لندن سکونت دارد. برخورد اين دو، دوستي شان و رابطه شان با يک دختر جوان فرانسوي، تمام وقايع فيلم است که در ساختاري عرضي گسترش يافته و در واقع به شکل ضدقصه پيش مي رود.
از اين رو فيلمساز تمام هم و غم خود را صرف پرداخت استيليزه تصاوير مبتني بر نماهاي بلند و دوربين غالبا ثابت مي کند. ميدوز فيلمبرداري سياه و سفيد را براي فيلمش برمي گزيند تا با استفاده از آن به فضاي سياهي که بر زندگي کلانشهري چون لندن سايه افکنده، بيشتر نزديک شود، در نتيجه فيلمساز اين فرصت را مي يابد که از کنتراست سياه و سفيد موجود در تصوير به تضاد ميان معصوميت دو شخصيت دوست داشتني اش با جامعه اي بي رحم که دور تا دور آنها را احاطه کرده و به سوي ناهنجاري سوق مي دهد، برسد و بتواند با بياني نه چندان رو و آشکار، ساختارهاي زندگي شهري را نقد کند. نتيجه، پايان شگفت انگيز فيلم است که يک گريز رويايي - يا واقعي- را پيشنهاد مي کند.
فيلم به طرز حساب شده اي پيش مي رود و در بهترين نقطه، جهان سياه و سفيدش را مي بندد، جايي که همه چيز به نقطه پايان سياهي رسيده و فقط يک رويا - رويايي که مي شود به آن پناه برد يا معجزه اي مثل يک رويا که در واقعيت رخ مي دهد- مي تواند جهان آنها را رنگي کند: دختر به پاريس رفته و انتظار بازگشتش ظاهراً بيهوده به نظر مي رسد. هر دو نوجوان عاشق مست مي کنند. پدر لهستاني پس از بازگشت به خانه عصباني مي شود و پسر انگليسي را بيرون مي کند. فردايش پسر انگليسي و پسر لهستاني هر دو به ايستگاهي چشم دوخته اند که قطارش به پاريس مي رود. به هم مي گويند که بايد پولشان را جمع کنند تا بتوانند به پاريس بروند و دختر را پيدا کنند. از هم خداحافظي مي کنند تا پسر انگليسي به سر کارش برگردد. پسر لهستاني کماکان چشم به ايستگاه مي ماند و پيشتر گفته بود که همين جا منتظر خواهد ماند. ناگهان فيلم رنگي مي شود: آنها بليت به دست جلوي ايستگاه ايستاده اند. سوار قطار مي شوند. در پاريس هستند. دختر به آنها مي پيوندد و هر دو را در آغوش مي گيرد.
فيلم از سويي پهلو مي زند به ژول وژيم، شاهکار درخشان فرانسوا تروفو. اين بار اما مثلث دو مرد و يک زن، به جهان معصومانه تر نوجوان هايي منتقل مي شود که تعريف شان از دوست داشتن، جهان کوچک آنها را شکل مي دهد و رنگي مي کند. هر دو عاشق يک دختر هستند و خيلي زود حسادت هاي مردانه را کنار مي گذارند و هر دو دل خوش مي کنند به بوسه کوچکي از سوي دختر به هنگام خداحافظي- و شادي مشترک جذاب و کودکانه آنها از اين بوسه؛ دور از چشم دختر و جلوي چشم دوربين- و اين که دختر تاکيد مي کند که بايد هر دو آنها را به يک اندازه دوست داشته باشد. اين دوست داشتن برابر، سرآغاز از بين رفتن حسادت ها و شکل گيري دوستي عميق تر آنهاست که به تدارک وسايل يک جشن مي انجامد که اما در نهايت جشن سه نفره آنها- به دليل رفتن ناگهاني دختر به پاريس- به مهماني کودکانه اما در عين حال ناشي از رفاقت عميق مردانه اي مي انجامد که در آن جايي براي کسي نيست و غم و شادي چنان آميخته است که تفکيک آن غير ممکن به نظر مي رسد.
نيم نگاه ♦ سينماي جهان
"شواليه تاريکي" چند هفته اي است که بر پرده سينماها آمده، چهار هفته بر صدر پرفروش ترين هاي آمريکا نشسته و با واکنش پر ستايش منتقدان و تماشاچيان روبرو شده است. اکثر کارشناسان، فضاسازي تلخ و سياه فيلم را ستوده اند و بازي هيت لجر را سزاوار نامزدي اسکار دانسته اند، اما....
شواليه تاريکي، گريزان از قواعد دنياي کميک
بعد از کارناوال بي سروتهي که "جوئل شوماخر" سال 1997 به نام " بتمن و رابين" راه انداخت و با شکست تجاري هم همراه بود ظهور فيلم جدي تري چون "بتمن آغاز مي کند" (2005) منطقي به نظر مي رسيد. برداشت بسيار واقعگرايانه "کريستوفر نولان" از کميک بوک ابر قهرمانانه" باب کين"، بر خلاف نسخه هاي قبل، خست غريبي در فانتزي و خيال پردازي به خرج مي داد و مشکل من با فيلم از همين اصرار بر واقع نمايي پديده اي که اساس اش فانتزي و خيالپردازي است نشأت مي گرفت. کل فيلم انگار مقدمه چيني صد دقيقه اي بود که از اصل متن جدايش کرده باشند ؛ شرح جزئيات بخش هاي ملال انگيز زندگي بتمن پيش از آن که بتمن بشود، انگار که دو ساعت تمام جنين موشي را تماشا کني که قرار است "ميکي ماوس" شود. در هر صورت معجون کذايي به مذاق بسياري از طرفداران مرد خفاشي که زرق و برق تو خالي "بتمن و رابين" دل شان را زده بود، خوش آمد.
موفقيت تجاري "بتمن آغاز مي کند" چراغ سبزي بود براي توليد قسمتي ديگر باز با کارگرداني "کريستوفر نولان" و بازيگري "کريستين بيل" و البته "هيت لجر" مرحوم به نقش "جوکر"، يکي از جذاب ترين تبهکاران دنياي کميک که پيش تر با بازي "جک نيکلسون" در نسخه 1989 "تيم برتون" در ذهن ما حک شده بود. "شواليه تاريکي" - اولين فيلم بتمن که نام قهرمان اول را در عنوان خود ندارد- چند هفته اي است که بر پرده سينماها آمده، چهار هفته بر صدر پرفروش ترين هاي آمريکا نشسته و با واکنش پر ستايش منتقدان و تماشاچيان روبرو شده است. اکثر کارشناسان، فضاسازي تلخ و سياه فيلم را ستوده اند و بازي هيت لجر را سزاوار نامزدي اسکار دانسته اند. بي شک مرگ ناگهاني هيت لجر جوان هم در ايجاد اين فضاي احساسي و استقبال بيش از حد بي تأثير نبوده است.
واقعيت يا حقيقت
دو هفته پيش فيلم را بر پرده سينما با کيفيت خوب ديدم، همچنان با برداشت واقعگرايانه نولان از کميک بوک بتمن، مشکل داشتم و تماشاي دوباره فيلم هم، مشکل ام را حل نکرد. گاتام سيتي اکسپرسيونيستي و ديوانه وار برتون به شهر بي بو و خاصيتي تبديل شده که تنها نام مکان هاي عمومي اش (گاتام هاسپيتال، گاتام سيتي هال...) يادمان مي اندازد که اينجا نيويورک يا واشنگتن نيست. شايد گفته شود نولان عمداً چنين کرده تا گاتام را جايي خيالي و دور ازدنياي معاصر نبينيم اما التزام بيش از حد به واقعيت، مثلاً اين سئوال را پيش مي آورد که آيا در چنين جهاني، پوشيدن يک دست لباس دست و پاگير خفاشي براي مبارزه با تبهکاران، عملي پوچ و ابلهانه نيست؟! يا امکان دارد کسي نصف صورتش تا گوشت و استخوان بسوزد و با اين جراحت مرگبار از تخت بيمارستان بلند شود و دنبال انتقام برود؟ در حالي که منطق خيال گونه دنياي کميک که نولان چنين از آن گريزان است راه را بر چنين نکته بيني ها به سياق استدلاليون مي بنددند چرا که فانتزي، منطق خود را با بيننده قرارداد مي کند.
بسياري از فضاي تلخ، جدي، سياه و سبک مند "شواليه تاريکي" گفته اند، شايد ديالوگ هاي کشدار و ملال انگيز و البته "جدي" کاراکترها درباره وضعيت جرم و جنايت در گاتام، شائبه جديت بيشتر فيلم را ايجاد کرده باشد اما من معتقدم شواليه تاريکي به مراتب از دو "بتمن" تيم برتون خوش بينانه - شايد هم خوشخيالانه- تر است. البته جوکر ساديستيک و پوچگراي نولان، شمايل ترسناک تري از مخلوق برتون- نيکلسون مي سازد اما شکست مانيفست او در برابر نيک سرشتي مردم گاتام در اواخر فيلم که حاضر به قرباني کردن هم نمي شوند، اثر را در برابر فانتزي سياه برتون، انگبين شيرين و گوارايي جلوه مي دهد. به باور من گاتام سيتي برتون با مردماني که براي پول همديگر را مي درند (بتمن 1988) و موجودات خبيث اش در برابر بي رحمي شهروندي عادي چون مکس شرک ( بتمن باز مي گردد1990) قربانياني معصوم مي نمايند، به مراتب "حقيقي" تر از گاتام سيتي به ظاهر "واقعي" نولان است که مرز قاطعي بين جهان شهروندان و تبهکاران مي کشد.
عدم تعادل
بزرگ ترين ايرادي که بر اولين بتمن برتون مي گرفتند کم توجهي سازنده به شخصيت ابرقهرمان نسبت به آنتاگونيست فيلم يعني "جوکر" بود، "بتمن باز مي گردد" (1991) تعادلي هنرمندانه بين چهار شخصيت اصلي داستان – بتمن، پنگوئن، کت وومن و مکس شرک- برقرار مي کرد و تا حد زيادي اين نقيصه را جبران کرده بود، تمام کاراکترهاي دوگانه فيلم (بروس وين-بتمن، سلينا- کت وومن، اسکات گابلپوت- پنگوئن) موجودات مطرود و زخم خورده اي بودند که بقاياي موجوديت خود را در برابر دنياي سياه، در پس نقاب حفظ مي کردند. تنهايي، انزوا و درک ناشدگي وجه مشترک اين شخصيت ها بود و برتون از اين لحاظ، تمايزي بين ابرقهرمان و دشمنان اش قائل نشده بود. "بتمن" نولان هم قرار است شرح تبديل ابرقهرمان محبوب به شواليه تاريکي مطرود باشد اما اين فرايند، نه يک فرجام تراژيک که بيشتر، تابع خواست خود ابرقهرمان است که مي خواهد باور مردم به اسطوره بي نقاب شان –هاروي دنت- تضعيف نشود. اين روند اما، با وجود بحث هاي کشدار مثلاً مهم که قرار است ديدگاه پيشرو فيلم را نسبت به جايگاه اسطوره و ابرقهرمان در جامعه نوين تبيين کنند و در حقيقت هيچ نکته جذابي نسبت به مضمون انيميشن ارزنده پيکسار، "باور نکردني ها" در اين باب ندارند، به هيچ وجه متقاعدکننده نيست. بزرگ ترين مشکل اين است که ايراد بتمن اول برتون، در مورد "شواليه تاريکي" با شدت بيشتري صدق مي کند، آن هم در داستاني که قرار است بر کاکل ماهيت متقارن و مکمل دو قطب آن بچرخد. مضمون تقارن ماهيت بتمن با جوکر جز در قالب يکي دو ديالوگ فيلسوفانه ماب جوکر مجال بروز نمي يابد و سنگيني کفه فيلم به شدت به سمت جوکر است، چه در پرداخت شخصيت، نگاه، جهان بيني و چه در ظرائف و جزئيات و بازي هيت لجر به نقش او، از هر نظر اين کاراکتر، با وجود مرموز بودن گذشته و پس زمينه اش باور پذير تر از بتمني در آمده که کمترين همدلي را بر مي انگيزد و حتي فاقد تنهايي غم انگيز بتمن برتون است. در واقع نولان با تبديل کاراکتر "آلفرد" از يک نوکر معتمد و اکثراً خاموش به پير داناي کسالت باري که مدام بروس وين- بتمن را نصيحت باران مي کند خلوت شواليه تاريکي را از او و ما مي گيرد و نمي گذارد به کاراکتر نزديک تر شويم، نولان حتي از نمايش احساسات عاشقانه بروس وين به "ريچل" عاجز است و حتي يک لحظه اين رابطه به باور ما نمي نشيند که بعد با چرخش کامل ريچل به سمت هاروي، غم انزواي عاطفي بتمن را بخوريم (هرچند به هر حال او آلفرد را دارد که غمخوارش باشد و چندان هم تنها نيست!) از اين ها که بگذريم "شواليه تاريکي" ريتم مناسبي ندارد، يک ساعت اول فيلم کند و خسته کننده است، با نقشه به دام انداختن جوکر- که حکمت تظاهر گوردون به مرگ هرگز در آن مشخص نمي شود- وقايع، آهنگ سريع و جذاب تري مي يابند و بعد از مرگ ريچل و سوختن هاروي و حرکت آرام منحني داستان به سمت بسته شدن، انگار که به تماشاي فيلم تازه اي نشسته باشيم دوباره همه چيز از نو آغاز مي شود و ساعتي ديگر ادامه مي يابد. نولان جايي گفته که در "شواليه تاريکي" فيلم "مخمصه" مايکل مان را الگو قرار داده. شايد منظوراو الگوي تقابل و تقارن کاراکترهاي رابرت دنيرو و ال پاچينو در مخمصه باشد اما اي کاش که از نحوه شخصيت پردازي مينياتوري و تعادل به جاي دو کاراکتر، ضرب آهنگ دقيق و کارگرداني شاخص مايکل مان چه در صحنه هاي ديالوگ دار و چه بخش هاي پر تحرک، تاثير بيشتري در شواليه تاريکي مي ديديم. جز افتتاحيه درخشان فيلم و نيم ساعت مياني، باقي دو ساعت فيلم، کارگرداني بسيار متوسطي دارد که در صحنه هاي زد و خورد افت هم مي کند. اغلب نبردهاي تن به تن از قاب بندي، دکوپاژ و تدوين نامناسب رنج مي برند که اين از يک فيلم ابرقهرماني بسيار بعيد است هرچند بخواهد متفاوت بنمايد.
هيت لجر
بازي هيت لجر، شايد گيراترين عامل نمايشي شواليه تاريکي باشد اما براي آنان که لجر را از "کوهستان بروک بک" به ياد مي آورند، نقش آفريني او اصلاً غيرمنتظره نيست. البته او نقش جوکر نيهيليست و ساديستيک را عالي بازي مي کند و در خلق جزئيات رفتاري و گفتاري کاراکتر موفق است- بسيار بيشتر از کريستين بيل بي حس و حال با صداي گرفته مدل کلينت ايستوودي اعصاب خرد کن اش- اما نقش کابوي کم حرف، عاشق و درونگراي بروک بک بسيار دشوارتر مي نمود تا جوکر برونگرايي که مصالح کافي براي بازي قابل قبول هر بازيگر خوب ديگري را فراهم مي آورد. پيش تر چنين به نظر مي رسيد که وجود يک "جوکر" که خوب هم ايفا شده باشد براي تأمين جذابيت فيلمي کافي است، لااقل بتمن تيم برتون چنين شبهه اي به وجود آورده بود که بتمن جديد نولان آن را مرتفع مي کند.
مرگ بر آلفرد
دو سه روز پيش يک کميک بوک بتمن خريدم با عنوان "شوخي مرگبار" نوشته "الن مور" با تصويرسازي هاي شگفت انگيز "برايان بولاند" که ظاهراً منبع الهام "جوکر" تيم برتون و هم کريستوفر نولان بوده است. شاهکاري 40، 50 صفحه اي که به گذشته جوکر نقب مي زند و به خوبي تم تقارن شخصيت و همانندي او و بتمن را پرورش مي دهد، آنهم در خلال تصاوير تأثيرگذار و ديالوگ هايي هوشمند در فرصتي به مراتب کوتاه تر از قريب به دو ساعت و نيم که نولان در اختيار داشته. خواندن اين کميک بار ديگر متقاعدم کرد که تبديل جوهره يک کميک به سينما کاري است که از هر کس بر نمي آيد يا لا اقل کريستوفر نولان نشان داده که اين کاره نيست. اي کاش او بار ديگر سراغ پروژه هاي جمع و جور و جذابي مثل "ممنتو" و "بي خوابي" مي رفت که در آنها تخصص دارد يا پيش از شروع دنباله محتمل ديگري بر شواليه تاريکي، لااقل تيري در سر "آلفرد" شليک مي کرد تا از رنج شنيدن سخنان پندآموزش رها شويم!
فيلم روز♦ سينماي ايران
فيلم فرزند خاک سومين فيلم سينمايي محمد علي آهنگر در تهران به نمايش عمومي در آمده است. نگاهي داريم به اين فيلم.
فرزند خاک
کارگردان: محمد علي آهنگر. نويسنده: محمدرضا گوهري، محمد علي آهنگر. مدير فيلمبرداري: عليرضا زرين دست. موسيقي متن: آريا عظيمي نژاد. طراح صحنه و لباس: عباس بلوندي. تهيه کننده: سيد احمد ميرعلايي. بازيگران: مهتاب نصير پور، شبنم مقدمي، حميد ابراهيمي، علا محسني.
مينا که فرزندش به دوره بلوغ رسيده بايد پيکر همسرش را به ميهن باز گرداند. او که مي داند پيکر همسرش در کردستان عراق است، راهي سفر مي شود و از کردهاي عراقي مي خواهد که او را به صورت قاچاق از مرز هاي ايران به عراق ببرند. زني به نام گونا که باردار است با دريافت پول اين مسئوليت را قبول مي کند.اين زن کارش کمک به ماموران تفحص ايراني است. استخوان هاي پوسيده شهيدان ايراني را مي يابد و در ازايش پول دريافت مي کند. گونا در ميانه راه در مي يابد که پيکر همسر مينا قابل بازگشت نيست و سعي مي کند مينا را منصرف کند. پيکر همسر مينا در طول سال هاي گذشته نپوسيده و جنازه سالم مانده است. رهبران مذهبي کردها عقيده دارند چنين جنازه اي جزو اوليا الله است. در اين کشاکش گونا که اصرار مينا را مي بيند بر آن مي شود علي رغم ميل اطرافيانش به مينا کمک کند و در اين راه جان خود را از دست مي دهد. اما مينا جنازه را به ايران نمي آورد و در خاک عراق با پيکر همسرش وداع مي کند.
در جست و جوي گمشده
محمد علي آهنگر تا پيش از ساختن فيلم فرزند خاک کارگردان شناخته شده اي نبود. نيمه گمشده توجه کسي را جلب نکرد و دومين فيلمش نبات داغ هم آنچنان که بايد ديده نشد و مهجور ماند. فرزند خاک سومين فيلم اوست که ابتدا قرار بود فيلمي اپيزوديک باشد اما با ساخته شدن آن مخالفت هاي بسياري شد. مضمون فيلم که به جنگ مي پرداخت آنقدر تلخ بود که بارها جلوي توليد آن را گرفتند.
فيلم فرزند خاک با يک سفر آغاز مي شود. اتوبوسي از پيچ هاي جاده هاي کردستان مي پيچد تا مينا و فرزندش را به مرزهاي ايران با عراق برساند. تم الگوي روايت سفر در فيلمنامه از همين نقطه شکل مي گيرد. در همين حين کارگردان و همکار فيلمنامه نويسش براي اينکه حسي از تعليق را در مخاطب ايجاد کنند به هيچ وجه انگيزه اصلي سفر را آشکار نمي کنند. تماشاگر تا اواسط فيلم فکر مي کند احتمالا همسر مينا جزو مجاهدين خلق بوده و يا به دليل مشکلات سياسي قادر نيست به ايران باز گردد. اما هرچه داستان پيش مي رود رويه هاي تازه داستان شکل مي گيرد.
آهنگر در روايت فيلمش خيلي زود از مقدمه مي گذرد و به متن مي رسد. او همراه مينا شخصيت گونا را هم معرفي مي کند و در کنار مينا او را هم بسط و گسترش مي دهد. نقطه عطفي که آنها را در فيلم به هم مي رساند زمانيست که گونا در صحنه هاي اوليه فيلم استخوان هايي را که آورده تحويل ماموران ايراني مي دهد که يکي از به يادماندني ترين صحنه هاي فيلم نيز در اين فصل شکل مي گيرد. زنان کرد عراق سر استخوان هاي باقيمانده از شهداي ايراني با ماموران چانه مي زنند و دلالي به نام مريوان هم سعي مي کند ميانه را بگيرد تا کسي ضرر نکند. به مدد طراحي درخشان زرين دست دوربين از روي ميز حرکت مي کند و از روي اين استخوان ها به اين سو و آن سو مي رود.
در ادامه مينا همراه گونا پا به خاک عراق مي گذارد و در اينجا گره تعليقي داستان بر مخاطب گشوده شده و او در مي يابد که پيکر همسر مينا که يک شهيد بوده بين مردم منطقه و ماموستا ها- رهبران مذهبي آنها- جايگاهي ويژه دارد. در اينجا کارگردان فصلي ديگر بر تماشاگر خود مي گشايد. تصاوير ارائه شده از جغرافياي فيلم يکسره سرسبز و زيباست. همين زيبايي در ادامه وقتي خواهر کوچک گونا روي مين مي رود بيشتر حرمان شخصيت ها را به رخ مي کشد. جالب اينجاست که از اين صحنه به بعد مينا زير سايه شحصيت گونا فرو مي رود و کارگردان در هر صحنه موجباتي را پديد مي آورد تا گونا بتواند ابعاد مختلف شخصيتي اش را بيشتر به تماشاگر نشان دهد. البته در اين ميان نمي توان قدرت و توانايي هاي مهتاب نصير پور را در ايفاي اين نقش از نظر دور داشت.
طالبان محلي رو به رو مي شوند و به اين ترتيب هراس آنها براي مواجهه با جنازه دائم بيشتر مي شود. در نهايت هم که ديگر راهي تا ملاقات با جنازه باقي نمانده در ميانه راه گونا وضع حمل مي کند و به دليل خون ريزي بسيار جان مي بازد و مينا به جاي همسرش ،فرزند گونا را با خود به ايران باز مي گرداند.
آهنگر دراين فيلم بسيار شاعرانه به آنچه به عنوان جنگ در ايران رخ داده مي نگرد و يکي از آثار درخشان و متفاوت در اين عرصه را رقم مي زند. او فضا را چنان مي آفريند تا شخصيت هايش در شرايط به شناختي خاص برسند. فيلمبرداري عليرضا زرين دست بخصوص در فضاهاي خارجي درخشان است. بازي ها نيز قابل قبول هستند.
مديران ارشاد بسيار کوشيدند با اين فيلم مدارا کنند اما هم اکنون که فيلم به اکران در آمده و از سوي منتقدان و مردم با استقبال موجه شده ادامه نمايش آن را کمي با مشکل رو به رو کرده است.
سريال روز/ گزارش ♦ تلويزيون
در تلويزيون قاعده براين بوده است که تعداد قسمت هاي ساخت يک مجموعه کمتر از 13 نباشد. اما مجموعه "پاپوش" براي اولين بار در چند سال گذشته سنت شکني کرده است و تمام داستان خود را در 8 قسمت تعريف مي کند.. نگاهي انداخته ايم به مجموعه پاپوش و سريال هايي که قرار است در ماه رمضان از سيما پخش شوند....
گزارشي ازمجموعه هاي مناسبتي ماه رمضان سيما
در حالي که چند روز بيشتر به آغاز ماه رمضان نمانده، شبکه هاي مختلف سيما رقابتي تنگاتنگ را براي ساخت مجموعه هايشان ازچند ماه گذشته آغازکرده اند. شبکه اول سيما، ساخت مجموعه مناسبتي امسال خود را به سيروس مقدم سپرده است. مقدم سال گذشته هم سريال مناسبتي شبکه اول سيما "پيامک ازديارباقي" را کارگرداني کرد و چون با استقبال زيادي ازسوي مخاطبان مواجه شد، مسئولين شبکه اول ساخت مجموعه امسال را بار ديگربه او سپردند. اما شبکه دوم سيما شايد بدون ترديد با برنامه ترين شبکه دراين زمينه بوده است، زيرا اين براي اولين باراست که يک شبکه براي سريالي مناسبتي از 5 ماه قبل متن آماده کاردارد و فيلمبرداري مجموعه اش را از 5 ماه مانده به ماه رمضان شروع مي کند. مجموعه "مثل هيچ کس" را که قبلا "داداشي" نام داشت عبدالحسن برزيده براي شبکه دوم کارگرداني مي کند. شبکه سوم هم مثل سال هاي گذشته به سراغ مجموعه هاي طنزرفته است. رضا عطاران گزينه اصلي ساخت مجموعه شبکه سوم سيما براي ماه رمضان امسال بود که کار خود از2 ماه پيش آغاز کرد. مجموعه " بزنگاه " را عطاران براي شبکه سه کارگرداني مي کند و تا به حال نيمي ازتصويربرداري مجموعه به پايان رسيده است. اما شبکه تهران کارگرداني مجموعه امسال خود را مانند شبکه اول به سعيد سلطاني سپرده است که سال گذشته هم مجموعه مناسبتي همين شبکه را ساخته بود، اما با اين تفاوت که اثر او با استقبال خوبي از سوي مخاطبان مواجه نشد.
شبکه اولخواب زده
تا به حال تصويربرداري نه قسمت از مجموعه به پايان رسيده است و گروه در حال تصويربرداري قسمت دهم مجموعه در خياباني در نياوران هستند. مهران رسام تهيه کننده اين مجموعه ابراز اميدواري کرد که تا شروع ماه رمضان 15 قسمت از مجموعه آماده شود. " خواب زده " را عليرضا افخمي و سجاد ابوالحسني نوشته اند و سيروس مقدم آن را کارگرداني مي کند و موضوع آن به جهان برزخ مي پردازد. و درآن بازيگراني چون : فرامرزقريبيان، افسانه بايگان، مهراوه شريفي نيا، پوريا پورسرخ، رحيم نوروزي و ليندا کياني به ايفاي نقش مي پردازند. ديگرعوامل اين مجموعه عبارتند از: مديرتصويربرداري : علي محمد زاده، تدوين : حسين احمدي، دستياراول کارگردان : افشين سنگ چاپ، موسيقي : آريا عظيمي نژاد و...
شبکه دوممثل هيچ کس
" مثل هيچ کس " را علي اکبرمحلوجيان نوشته است و به داستان فردي به نام داداشي که در محله اي قديمي زندگي مي کند، مي پردازد. کارگرداني اثر را عبدالحسن برزيده برعهده دارد و تهيه کنندگي مجموعه بر عهده محمد علي اسلامي است. در اين مجموعه بازيگراني چون حسين ياري درنقش " داداشي "، اصغرهمت، پروانه معصومي، مهران رجبي، جواد عزتي، نفيسه روشن و... ايفاي نقش مي کنند. موسيقي پاياني مجموعه را هم احسان خواجه اميري اجرا کرده است که سابقه درخشاني درکارنامه کاريش با مجموعه " ميوه ممنوعه " که در سال گذشته پخش شد، به ثبت رسانده است. اين مجموعه هرشب به جزجمعه ها ساعت 21:45 ازشبکه دوم پخش مي شود.
شبکه سومبزنگاه
مجموعه " بزنگاه " را سروش صحت به رشته تحريردر آورده است و تهيه کنندگي مجموعه را هم مهران مهام و ايرج محمدي برعهده دارند. کارگرداني اثر بر عهده رضا عطاران است و بازيگراني چون رضا عطاران، حميد لولايي، علي صادقي، سوسن پرور و... درآن به ايفاي نقش مي پردازند. خلاصه داستان " بزنگاه " به شرح ذيل است. با فوت اوس احمد يکي از نانوايي داران قديمي، فرزندانش بر سر ماترک باقيمانده از پدر خود، اختلاف پيدا مي کنند. برادر کوچک تر بخاطراعتيادش که چند وقتي از طرف خانواده طرد شده بود، اينک پس از مرگ پدرش به خانه باز مي گردد. اهل خانواده ازحضوراو ناراضي به نظرمي رسند اما... پخش ازسه شنبه 12/6/87، ساعت : 19:55
شبکه تهرانماموربدرقه
داستان "ماموربدرقه" درباره يک مامورنيروي انتظامي است که درشرف بازنشستگي مامورمي شود، مجرمي را تحويل بدهد. اما مجرم فرارمي کند. البته تعقيب و گريزهاي مجموعه در قالب طنز نشان داده مي شوند. ماموربدرقه در27 قسمت 35 دقيقه اي به تهيه کنندگي اسماعيل عفيفه و کارگرداني سعيد سلطاني ازشبکه تهران پخش مي شود. دراين مجموعه تلويزيوني سيروس گرجستاني، جواد رضويان، مهرانه مهين ترابي، بهاره رهنما، زهره مجابي، کيانوش گرامي و... به ايفاي نقش مي پردازند. اين مجموعه هرشب ساعت 23:00 به روي آنتن مي رود.
نگاهي به سريال پاپوش
پاپوش
نويسنده : امير عباس پيام، كارگردان : اسماعيل فلاح پور، تهيه كننده : محمد صدري ، مجري طرح : سعيد مهران، طراح گريم : حميد مهين دوست، صدابردار: جعفرعليان. بازيگران : حميد مهيندوست[کمال]، فلور نظري[فريده]، محسن قاضي مرادي، محمود بهرامي[فرخ]، اسماعيل سلطانيان، محمد ابهري، علي صادقي، مجيد صالحي[عطا]. محصول گروه فيلم و سريال شبكه سه.
كمال بازارياب شركتي است كه زماني مديرعامل آن بوده است. فريده منشي مديرعامل و دختر عطا- آبدارچي شركت- و نامزد كمال است.كمال كه مورد اعتماد مديرعامل است، در آستانه ازدواج با فريده درگير مشكلات ناشي از فروش محصولات تقلبي در بازار به عنوان محصولات آن است. اين مشكل زماني شدت مي گيرد که فرخ درشرف بركناري از سمت مدير عاملي است و...
ترکيب هارمونيک
پي ريزي پلات داستاني ازسوي نويسنده بسيارساده انجام شده و مکان در قصه، به عنصري تاثيرگذار بدل مي شود و کارکردي فراتر از ويژگي خود مي يابد.کمال که زماني مديرعامل شرکت بوده و به دليل فساد مالي ازسمتش برکنارشده، حال قصد بازپس گيري مقام خود را دارد. دراين ميان علاقه اوهم به فريده دخترعطا به معضلي براي اوبدل گشته است. ازسوي ديگرعطا هم براي اينکه مايحتاج مصرف مواد خود را تامين کند، به خبرچيني براي فرخ مي پردازد. کمال ازطريق فريده ازخبرچيني عطا باخبرمي شود. کمال شبانه به خانه عطا مي رود تا اورا به قتل برساند اما...
چينيش وقايع به خوبي ازسوي نويسنده صورت گرفته است. آغازقصه ازدعواي کمال وفرخ شروع مي شود. انتخاب چنين شروعي براي قصه، نشان ازخلاقيت بالاي نويسنده دارد، زيرا مخاطب دراين سکانس با شخصيت کمال وعطا به خوبي آشنا مي شود. عنصرديگري که نويسنده درفيلمنامه پرداخت مناسبي ازآن به عمل آورده است، ديالوگ نويسي است. ديالوگ ها نه تنها پيش برنده وقايع واتفاقات داستاني هستند، بلکه بازگوکننده مکنونات ذهني ورواني شخصيت ها نيزهستند. درواقع عنصرزبان دربخشي ازمجموعه که داستان گسترش مناسبي براي مخاطب پيدا کرده است، دوپاره مي شود. يعني به دوفرهنگ متفاوت گفتاري بدل مي شود. به عنوان مثال : درسکانسي که فرخ، عطا را به دليل رعايت نکردن مسائل امنيتي شرکت موأخذه مي کند، نحوه استفاده شخصيت ها اززبان کاملا متضاد است. فرخ ازواژگاني بهره مي جويد که نشان دهنده طبقه خاصي ازجامعه است وعطا ازواژگاني گسسته ومنقطعي استفاده مي کند که بيانگرطبقه پايين جامعه است.
نکته ديگردرارتباط با شخصيت پردازي اثر، کاراکترهاي فرعي داستان است. کمترنويسنده اي با چنين خلاقيتي به پرداخت وتصويرشخصيت هاي فرعي پرداخته است. به عنوان مثال : شخصيت پستچي شرکت که مخاطب هرقسمت تنها درحد يک سکانس اورا مشاهده مي کند وتنها براي فرخ نامه مي آورد با گفتن چند ديالوگ کوتاه درهرقسمت، پيشينه وخصوصيات خود را براي مخاطب بازگو مي کند.
دربخش کارگرداني هم، اسماعيل فلاح پور، دکوپاژي ترکيبي وجذاب ازخود ارائه مي دهد. عدم استفاده ازنماهاي ثابت و طولاني، ترکيب بندي هاي دوتايي وسه تايي، ميزانسن هاي روان وپيچيده، هدايت صحيح ومناسب بازيگران و... ازنکات قابل ذکرکارگرداني فلاح پوراست. نکته ديگر، ريتم مناسب اثراست، فلاح پورهماهنگي مناسبي ميان ريتم درون قاب رويدادها وريتم برون قاب برقرارکرده است. زماني که مخاطب درحال تماشاي رويدادهاي درون قاب است، تصويري پرکشش ازکشمکش هاي بيرون قاب هم درذهن دارد. درواقع کارگردان به وحدتي يکپارچه ازفيلمنامه وشيوه انتخابي دکوپاژش رسيده است که مخاطب نمود آن را درمجموعه مشاهده مي کند.
دربخش بازيگري هم، با ترکيبي هماهنگ مواجه هستيم. حميد مهين دوست درنقش کمال بازي قابل قبولي ازخود ارائه مي دهد. اوعلاوه بر توانايي هايي که درعرصه چهره پردازي دارد، بخشي ازاستعدادهاي خود را دربازيگري نمايان مي سازد. فلورنظري ومجيد صالحي هم به خوبي نقش هاي خود را ايفا مي کنند. " پاپوش " ترکيب هماهنگ و هارمونيک ازگروهي ست که به درستي درکناريکديگرقرارگرفته اند.
گفت وگو♦ تلويزيون
ميکائيل شهرستاني بيش از آنکه بازيگر سينما يا تلويزيون باشد با فعاليت ها ونقش آفريني هاي زيباي تئاتري و راديويي اش شناخته مي شود. با او درباره مجموعه " پاتوق" و کم کاريش در عرصه تئاتر گفت و گويي کرده ايم.
گفت و گو با ميکائيل شهرستاني مشکلات عديده و مهم تر بماند !!!
اگرموافق باشيد درابتدا برويم سراغ تئاتر، در يکي دوسال گذشته از فضاي تئاتر فاصله گرفته ايد. علت اين فاصله مشغله شما در راديو و تلويزيون است و يا مسائل ديگري هم در اين دوري دخيل است؟ بخشي از اين دوري همان طور که گفتيد مربوط به پروژه هايي است که در يکي دوسال گذشته درگير آن بودم. و فعاليت هاي مستمري است که در راديوانجام مي دهم. اما بخش اعظم آن مربوط به مشکلاتي است که در حوزه تئاتر در حال حاضر با آن دست به گريبانيم. من خودم را متعلق به تئاتر مي دانم، زيرا استارت فعاليت هنري من از تئاترآغازشده، تئاتر جادوگري است که مرا جادوي خود کرده و مطمئن باشيد هيچ گاه سينما و تلويزيون را به آن ترجيح نمي دهم. بنابر اين درزمان هايي لازم است که شما صبرکنيد تا شرايط براي کارکردن مهيا شود، فعلا که با شرايط موجود که دستمزد ها با يک سال تاخيرپرداخت مي شود تئاتر کارکردن سخت است. البته مشکلات عديده و مهم تري هم وجود دارد که بماند !!
ميکائيل شهرستاني هرگاه در تئاتر به روي صحنه رفته، تماشاگر را به سالن ها کشانده و همه را مفتون بازي خودش کرده است. اما چرا اين موفقيت در تصوير کسب نشده؟ ببينيد، مديوم تئاتر و مديوم تصوير دوعنصر کاملا مجزا و متفاوت هستند. قانون نوشته شده اي وجود ندارد که اگربازيگري در يکي از اين مديوم ها حضوري موفق دارد الزاما در ديگري هم موفق باشد، من همانطور که گفتم در تئاتر سابقه طولاني و تجربه خوبي دارم و برعناصر و قانون هاي صحنه و تماشاگر تسلط دارم. البته در تصوير هم به همين شکل است، اما وقتي شما با پديده اي به نام تصوير رو در رو هستيد، مسائل ديگري هم دخيل است که ازعهده شما خارج است. وقتي دراکثر پروژه ها نقش ها براساس زيبايي و جذابيت تقسيم مي شود و توانايي افراد کمترين اهميتي دارد ديگر نبايد از چنين سيستمي توقع چنداني داشت. هيچ گاه به بنده نقش محوري و مهمي در تصوير پيشنهاد نشده و اگرهم شده مکمل بوده است. مي خواهم بگويم روابطي که در فضاي تئاتري در جريان است کاملا با دنياي تصويرمتفاوت است.
يعني شما معتقد هستيد که برخي روابط در سينما وتلويزيون ما حاکم است که برفرآيند انتخاب بازيگر تاثيرگذاراست و مي تواند در سرنوشت کاري يک بازيگر توانا مانند شما هم تاثيرگذار باشد؟ صد در صد. متاسفانه در چند سال گذشته و به دليل علاقه بسياري که جوانان به اين هنر از خود نشان داده اند، پاي کساني به اين حرفه بازشده است که ذره اي تخصص در اين زمينه ندارند و تنها به دليل چهره اي زيبا و بعضا پرداخت مبلغي براي بازي، ضربه مهلکي به اين حرفه وارد کرده اند. از طرف ديگر تهيه کنندگان ما هم متاسفانه تحليل درستي از بازيگري ندارند و تنها به بازگشت سرمايه خود فکرمي کنند، تنها معدود تهيه کنندگاني هستند که به کيفيت اثرمي انديشند. متاسفانه در چند سال گذشته رسانه هاي جمعي دست به دست هم داده اند تا ذائقه مخاطب و سطح سليقه مردم را به جاي ارتقاء، کاهش دهند و اين اتفاق خوشايندي نيست.
برويم سراغ مجموعه "پاتوق"، چه شد که بازي در اين کار را پذيرفتيد؟ يکي از دلايلي که بازي در اين مجموعه را پذيرفتم متن متنوع وجذاب آن و ديگري کارگردان جوان آن بود. من هميشه از کار کردن با جوانان لذت مي برم، برخي از آنها ايده هايي دارند که بسيار بي نظيراست. آقاي حسيني وقتي فيلمنامه را تحويل بنده دادند اولين عنصري که مرا به خود جذب کرد تنوع داستان ها ومکان هاي وقوع اتفاقاتي بود که در فيلمنامه وجود داشت.
آيا هنگام بازي پيشنهادي هم براي تغيير نقش به کارگردان مي دهيد يا اينکه به طور کامل خود را در اختيار کارگردان قرار مي دهيد؟ من هميشه از تبادل نظر استقبال مي کنم. وقتي من به عنوان بازيگر متني را مي خوانم آن را از ديدگاه خودم مي خوانم و حالا قرار است که ديدگاه کارگردان را بازي کنم. هميشه تضاد نگاهي در هر کاري وجود دارد، و اگر وجود نداشته باشد بايد به آن کارشک کرد. پس از جر و بحث و تبادل نظراست که کارگردان و بازيگر به يک نقطه واحد و مشترک مي رسند و اين به نظر من اتفاق خوب و تاثيرگذاري است.
آيا امسال هم قصد داريد که همچنان از وادي تئاتر دور بمانيد؟ اگر شرايط براي اجراي تئاتري فراهم شود مطمئنا در آن حضورپيدا مي کنم. ولي با شرايط حاضر بعيد مي دانم که چنين اتفاقي بيفتد. گرچه من همچنان اميدوار مي مانم.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
دکتر محمدرضا خاکي نمايش مرغ دريايي را در تالار مولوي روي صحنه دارد..نگاهي داريم به اين نمايش روز تهران.
مرغ دريايي
کارگردان: محمدرضا خاکي. نويسنده: آنتوان چخوف. ترجمه: کامران فاني. طراح صحنه: رضا شاپور زاده. موسيقي متن: علي محمديان. بازيگران: مسعود دلخواه، حسين محب اهري، بهناز سليماني، شبنم خزلي و معين عشاقي.
کنستانتين در دهکده اي به همراه نامزدش به اجراي نمايش مشغول است. مادر کنستانتين هم از بازيگران تئاتر همان روستاست که با فرزندش اختلافات شديدي دارد. در اين بين ناگهان روزي مردي غريبه به روستاي آنها مي آيد و با مادر کنستانتين ازدواج مي کند. در ادامه طرح دوستي پليدي هم با نامزد او مي ريزد و نامزد کنستانتين را براي کسب افتخارات بيشتر به مسکو برده و او را مورد تجاوز قرار مي دهد. دختر از اين مرد صاحب فرزند مي شود. مرد دختر را رها مي کند. دختر هم به روستا باز مي گردد اما کنستانتين در هنگام بازگشت او خود را مي کشد.
انسان مغموم و جامعه
دکتر محمدرضا خاکي نمايش هاي زيادي روي صحنه نبرده و علاقمندان تئاتر او را بيشتر به عنوان چهره اي تئوريک مي شناسند که در دانشکده هاي مختلف به تدريس تئاتر مي پردازد.
خاکي در سال 1356 مقاله اي درباره نمايشنامه مرغ دريايي چخوف نوشت و در آن مفصلاً به ارزيابي وجوه متفاوت اين نمايشنامه مشهور پرداخت. از همان سال ها هم به اجراي آن مي انديشيد که امروز اين امر تحقق يافته است.
مرغ دريايي در راستاي دلمشغولي هاي چخوف و ديگر نمايشنامه هاي مطرح اين نويسنده روسي است. آدم هايي که در يک محيط کوچک روستايي زندگي مي کنند و با ورود غريبه اي که از جنس آنها نيست به دليل ساده دلي به راحتي فريب خورده و در رويارويي با محيط بزرگ تري مثل شهر کاملا خود را مي بازند.
نمايش مرغ دريايي در اولين اجراي خود به سال 1898 توسط استنيسلاوسکي کارگردان معاصر و هم دوره چخوف روي صحنه رفت که گويا مسائلي هم ميان آنها پديد آورد. ظاهرا چخوف و استينيسلاوسکي در رابطه با چگونگي پرداختن به درياچه در اين نمايشنامه با يکديگر اختلاف نظرهايي داشته اند. درياچه در اين نمايشنامه از اهميتي ويژه برخوردار است. اين محل در کنار زندگي افراد نمايشنامه وجود دارد و تا انتها خود را به ما نمي نماياند تا اينکه پس از همه مصائب دو شخصيت اصلي داستان کنارآن به زندگي خود و داستان اين نمايش خاتمه مي دهند.
درياچه در مرغ دريايى چخوف به راحتى نفس مى كشد، نفس هايى كه از لابه لاى واژگان متن به آسانى شنيده مى شود، اما در اجراى جديد خاكى صداى درياچه خاموش است. درياچه به يك قاپ گرافيكى ملون و مواج تبديل شده است كه البته در ثانيه هايى كوتاه به حركت درمى آيد و گاه نمى آيد؛ آن هم درست در چشم انداز ديدارى صحنه اى كه كنستانتين گاوايلويچ ترپلف آن را براى اجراهاى خودساخته است. يعنى ما چشم انداز ديدارى درياچه را در همين تركيب سازى بصرى و نه صرفاً دراماتيك مى بينيم. كنستانتين گاوريلويچ ترپلف، درام نويس جوان، فانتزيك و عاشق پيشه، جوياى نام و مخالف سبك هاى قديم نمايشنامه و اجرا هم مى خواهد تئاتر خود را در تقابل با جريان ها پيشين جايگزين نمايد. او متن مى نويسد و كارگردانى مى كند و نامزدش نينا ميخائيلونازارچنايا به ايفاى نقش مى پردازد.
خاکي در طراحي صحنه خود چند آينه را در گوشه هاي صحنه گذاشته است. آينه هايي که بازيگران در هر وضعيتي که بايستند بخشي از درونيات آنها را بازتاب مي دهد. از سوي ديگر صندلي هايي هم راستا با زوايه ديد تماشاگران در مقابل صحنه قرار داده است. شخصيت ها زماني که بازي ندارند خود نيز همانند تماشاگران، صحنه را مي نگرند. به اين شيوه خاکي به فضاي نمايشي داستان نيز اداي دين مي کند.
بازيگران نمايش مرغ دريايى براى اجراى نقش هاى خود تلاش و تكاپوى خاصى دارند. مسعود دلخواه در نقش بوريس الكسيويچ تريگورن بازى جذاب و ميكروسكپى و خيره كننده اى را به نمايش مى گذارد. بوريس شخصيتى به تمام معنا عجيب و غريب است. در لايه هاى شخصيتى او كه البته زير توده هاى تشخص، شهرت، افاضه كلام، حرفه اى گرى، كار، عشق به ماهيگيرى و ده ها مورد ديگر پوشيده است، لايه ديگرى است. لايه اى بسيار حياتى و گنگ! اين لايه نوعى خباثت خونسردانه است؛ نوعى مكارى بى خيالى! كه با مثبت نگرى، گم و حتى ناپديد شده است.
دکتر خاکي سعي دارد اجرايي علمي از نمايشنامه چخوف ارائه کند و در همين راستا حتي ثانيه اي راهم از متن کم نکرده و تماشاگر با زماني نزديک به 3 ساعت در اين نمايش رو به روست که باوجود ريتم مناسب اين زمان با توجه با سالن هاي غير استاندارد ايران ملال آور مي شود.
ياد ياران ♦ سينماي ايران
... و خسرو شکيبايي رقيب هيچ کس نبود. او در عين حال که بسيار فروتن بود و در عين حال که اصلا فکر نمي کرد غيرقابل رقابت است، به خاطر بزرگي اش و منش بخشنده اش با هيچ کس احساس رقابت نمي کرد...
حميد هامون با اتوبوس شب رفت
به ياد خسرو شکيباييبراي پروين و پويا
در يک جلسه معمولي هم که شرکت کنم هرگز صداي موبايلم را کسي نمي شنود. و موقع نمايش يک فيلم، هر فيلمي از هر کس و در هر جا که باشد موبايلم را خاموش مي کنم. و اگر خارج از کشور باشم به دليل هزينه سنگين رومينگ اصلا موبايلم را روشن نمي کنم، مگر در شرايط اضطراري... پيش از ظهر جمعه 28 تير، سنگين و سخت از خواب بيدار شدم. با عجله لباس پوشيدم تا به اتوبوس فستيوال برسم و بتوانم ترافيک پيش بيني ناپذير دهلي را بگذرانم و راه طولاني هتل تا محل نمايش فيلم را طي کنم و به موقع خودم را برسانم. بديهي است که موقع نمايش اتوبوس شب در دهلي هم موبايلم را خاموش کردم. دلم مي خواست همه احساس و واکنش هاي مليت هاي مختلفي را که در سالن بودند درک کنم. وسط فيلم، صحنه اي که خسرو بابت کشتن احتمالي فروتن (فاروق) آن جور تلخ گريه مي کرد و براي صدمين بار مرا تحت تاثير قرار مي داد نمي دانم چرا دلم مي خواست موبايلم را روشن کنم. به سختي و به حرمت سالن تاريک و فيلم و سينما و انبوه تماشاگران، خواسته ام را مهار زدم و تحمل کردم.
بلافاصله پس از پايان فيلم موبايلم را روشن کردم. اولين پيامک آمد که خبر مي داد خسرو رفته است. بلافاصله ديليت کردم و به آدم هاي بيکاري که از اين جور شوخي هاي زشت مي کنند فحش دادم و موبايلم را توي جيبم گذاشتم. جلسه معارفه تمام شده بود و حالا بايد مي ايستادم براي پرسش و پاسخ. در طول چهل دقيقه پرسش و پاسخ، لرزش موبايلم را احساس مي کردم. پيامک ها بود که مي آمد. احساسي پنهان مي گفت اين پيامک ها دنباله ماجراست. ولي به خودم نهيب مي زدم که تحمل کن. اين فيلم تو و خسرو و مهرداد و احسان و کورش و مهدي و خيلي بچه هاي ديگر است. به احترام آن هم که شده فکر بد نکن.
جان به لب شدم از بس سعي کردم فکر هاي بد را عقب بزنم. از سالن که بيرون آمدم، خودم را به گوشه اي خلوت رساندم و از سر صبر سيگاري روشن کردم. انگار مي خواستم شنيدن خبر را هر چه ممکن است به تاخير بيندازم. و انداختم... بالاخره پيامک ها را نگاه کردم.هفت هشت تا بود و همه با شماره هايي که نمي شناختم. ديگر طاقت نداشتم. به همسرم تلفن کردم. پرسيدم خبر راست است؟ زد زير گريه و گفت که در خانه خسرو است، پيش پروين و پوريا. و باز يک پيامک ديگر. اين يکي آشنا بود. احمد طالبي نژاد که نوشته بود حميد هامون با اتوبوس شب رفت...
مي خواستم همان شب به تهران برگردم ولي امکانش نبود. هميشه هند را دوست داشتم و هميشه آرزو کرده بودم به هند سفر کنم. يک بار هم بليتش دستم بود براي فستيوال حيدرآباد و نتوانسته بودم بروم. و اين بار هم که رفته بودم...نه، ديگر هند را دوست نداشتم. آرزو مي کردم هواپيماي اختصاصي داشتم و و مي توانستم همان شب به تهران برگردم ولي امکانش نبود. زنداني شده بودم. سه شب بعد هم مجبور شدم در هند بمانم...بالش من در اتاق 609 پارک هتل دهلي نو شاهد اشک هايي است در غم از دست دادن خسرو!
خسرو شکيايي غير قابل رقابت بود، چه جلوي دوربين به عنوان بازيگر، چه پشت دوربين به عنوان همکار و مشاور و دوست، و چه ميان مردم به عنوان ستاره اي محبوب و دوست داشتني. آن قدر دوست داشتني که ديديم مرگش نه فقط براي دوستان و همکارانش، که براي همه مردم ايران باورنکردني و بهت انگيز بود. ضربه اي بود واقعا! دل خسرو به گسترده دريا بود براي دوست داشتن و عشق ورزيدن به ديگران، به همگان. و مردم با آن بدرقه شورانگيز نشان دادند که اين بي کرانگي را به خوبي دريافته بودند. و دل خسرو در عين حال بسيار کوچک و تنگ بود براي نامهرباني ها و دل گيري ها. او تاب کمترين بي مهري را از هيچ سو نداشت. بي مهري خودش نسبت به ديگران را، يا نامهرباني ديگران را به خودش. در فيلم خواهران غريب، خسرو و خانوم جون(مادرم) در صحنه هايي که مقيد به گفت و گوي خيلي مشخصي نبودند مي توانستند در چارچوب موضوع صحنه، هر چه مي خواهند بگويند و الحق که هر دو استاد بودند در بداهه گويي.
صحنه اي که خانوم جان اصرار دارد به خانه خودش برود و خسرو اصرار دارد مادر بماند به نگهداري دخترش، با هم بگومگو مي کنند. جر و بحث و دعوا مي کنند. صحنه را فيلمبرداري کرديم. همين که کات داديم، خسرو برافروخته، به سرعت غيبش زد. چند دقيقه بعد رفتم سراغش. گوشه آشپزخانه مچاله در خود نشسته بود و گريه مي کرد. حيرت کردم. کنجکاو بودم بدانم چه پيش آمده است. گفت: "نشنيدي چي گفتم؟!به خانوم جان گفتم: مهربوني هات کو؟مهربوني هات کو؟" به خاطر جمله اي که في البداهه در صحنه اي از فيلم به زبان آورده بود چنان خودش را شماتت کرده بود که فقط گريه مي توانست آرامش کند!
شيوه بازيگري خسرو شکيبايي منحصر به خودش بود. او با همه وجودش جلوي دوربين مي آمد و بازي مي کرد. با همه وجودش و با همه اندامش، همه عضله هاي صورتش و همه احساس و توانش؛ که در اوج ناتواني هم، چنان توانا بود که غيرقابل رقابت مي نمود. پيش از خسرو، داوود رشيدي و رضا کيانيان را ديده بودم که هنگام فيلم برداري از بازيگر مقابل شان همان قدر مايه مي گذارند که هنگام فيلم برداري از خودشان. مهرداد صديقيان (بازيگر 18 ساله نقش عيسي در اتوبوس شب) مي گفت: "پيش از فيلم برداري از آن که با خسرو شکيبيايي هم بازي باشم دچار اضطراب شده بودم و مي ترسيدم که جلوي او خيلي کم بياورم و خراب کنم. اما اولين روز فيلم برداري عمو خسرو چنان با من رفتار کرد و آن قدر اعتماد به نفس داد که همه اضطراب هاي تلنبار شده پيش از فيلم برداري به سرعت ذوب شد و فرو ريخت. رفتار عمو خسرو چنان بود که در همان اولين ساعت هاي آشنايي احساس مي کردم او دوست قديمي و صميمي است که سال هاست مي شناسمش."
وقتي فيلم برداري اتوبوس شب را شروع کرديم شکيبايي سر فيلم رييس بود و سه چهار روز بعد به ما ملحق شد. بنابراين فرصت دورخواني با خسرو را نداشتيم. سر فيلمبرداري اتوبوس شب اگر ساعت دو بعد از ظهر به بازيگر جوان قبراق مي گفتم کار امروزت تمام شد، در چشم بر هم زدني غيبش مي زد و مي رفت. اما به خسروي شصت و چندساله که از نارسايي کبد و قندخون رنج مي برد اگر مي گفتم: "کار امروزت تمام شد." مي گفت: "پس پلان هاي مهرداد چي؟" مي گفتم: "خسروجان، تو برو، پلان هاي مهرداد را مي گيريم." انگار که بهش توهين شده باشد، نگاه مي کرد و مي گفت: "حالا هستم..." و مي ماند. ساعت ها کنار اتوبوس چمباتمه مي زد تا پاسخ ديالوگ هاي عيسي را خودش بدهد، تا به مهرداد کمک کند که جلوي دوربين حس بهتر و درست تري داشته باشد، و مي ماند تا آخرين دقايقي که نور روز اجازه مي داد کار کنيم. احساس مسووليتش حيرت انگيز بود.
آبادان که بوديم، يک روز صبح خيلي زود راه افتاديم به قصد نخلستان سوخته براي فيلم برداري سکانس اول. کار آن صحنه تا عصر طول کشيد تا بساط مان را جمع کنيم و راه طولاني نخلستان به آبادان را طي کنيم شب شده بود. بايد توي هتل شام مي خورديم و بلافاصله مي رفتيم صحنه شبانه را مي گرفتيم که عيسي ميان باد در نخلستان عماد را جستجو مي کند. بعد از شام داشتيم راه مي افتاديم که خسرو هم راه افتاد. گفتم: "خسرو، تو کار نداري." گفت: "پلان عبور اتوبوس چي؟" گفتم: "خسرو جان! شب، لانگ شات عبور اتوبوس! يعني از خود اتوبوس هم فقط دو تا چراغ ديده مي شه، برو استراحت کن، پونزده شونزده ساعته داري کار مي کني." گفت: " اذيتم نکن، عمو رحيم به کسي اجازه نمي ده پشت فرمون اتوبوس بشينه!" گفتم: "بچه هاي فني همه چيز رو بردن نخلستان، وگرنه اول صحنه تورو مي گرفتيم. عبور اتوبوس رو بايد جاي ديگه اي بگيريم. سکانس عيسي هم دنگ و فنگ داره، بايد نورپردازي کنيم، با کمپرسور باد بديم. چند ساعت طول مي کشه. برو بخواب، وقتي کار نخلستان تموم شد ماشين مي فرستيم بيا سر صحنه." گفت: " نه، وقتي مي گي خود اتوبوس هم به سختي ديده مي شه يعني بدون من مي گيري." اين را گفت، راه افتاد و قبل از همه سوار ميني بوس شد که بريم سر صحنه. آن چا چند ساعت نشست تا کارتمام شد، نقل مکان کرديم به لوکيشن بعدي و پلان عبور اتوبوس را گرفتيم. سرتاسر فيلم اتوبوس شب هيچ نمايي از بيرون اتوبوس گرفته نشده که خود خسرو رانندگي نکرده باشد. شکيبايي پشت فرمان اتوبوسي قراضه (که خودم خواسته بودم قراضه باشد) در حالي که فرمان اتوبوس به اصطلاح گيج بود بايد در جاده هاي غيراستاندارد شهرک سينمايي رانندگي مي کرد. يعني مسووليت جان بيش از 40 سرنشين اتوبوس (از بازيگر و سياهي لشکر گرفته تا همه گروه سازنده) را به عهده مي گرفت. بايد توي جاده پرگاز مي رفت و وقتي به سراشيبي مي رفت دنده را خلاص مي کرد (که صداي موتور کم شود و مزاحم صداي صحنه نشود) و آن وقت ديالوگ هايش را مي گفت. در تمام مدتي که رانندگي مي کرد بايد مواظب مي بود که فاصله اش را با وانت پشت سري حفظ کند. داخل وانت ژنراتوري بود که برق چراغ هاي داخل اتوبوس را تامين مي کرد و يک کابل از وانت به اتوبوس نصب بود و اگر فاصله وانت و اتوبوس بيشتر از طول کابل مي شد، هم خطرناک بود و هم برق قطع مي شد و همه چيز از نو. شکيبايي در چنان شرايطي آن بازي هاي درخشان را اجرا کرد. به بعضي از اين بازيگران گران قيمت خوش چهره بگوييد در شرايطي کاملا معمولي جلوي دوربين سه تا کار را با هم انجام بدهند. مطمئن باشي کار به برداشت يازده و دوازده مي کشد و بالاخره هم مجبور مي شويد به چيزي کمتر از آن چه خواسته ايد رضايت بدهيد.
خسرو شکيبايي نه تنها نسبت به بازيگر مقابلش که نسبت به همه چيز و همه کس احساس مسئووليت مي کرد. اگر پروژکتوري که به ميله هاي داخل اتوبوس وصل بود لق مي زد حواسش بود و به بچه هاي فني گوشزد مي کرد که مواظب چراغ باشند که توي سرشان نخورد. يا اگر کابل مانيتور وسط اتوبوس ولو بود و گره خورده بود تذکر مي داد که مواظب باشيد به پاي تان گير نکند.
در تمام طول شصت جلسه کار اتوبوس شب، در گرماي سوزنده کوير قم همراه با حمام خاک هر روزه و در سرماي استخوان سوز شب کويربه انضمام مورچه و عقرب و رطيل، خسرو هميشه سر ساعت مي آمد و سر ساعت جلوي دوربين حاضر بود. هميشه سر صحنه يا هر جاي ديگر با خودش موجي مثبت مي آورد که به همه آرامش مي داد و همه چيز و همه کس را متعادل مي کرد. هرگز حاشيه نداشت. ادا و اصول و توقعات بي ربط نداشت. سوپراستار بازي بلد نبود. با گوشه و کنايه هاي گزنده به کلي بيگانه بود. هرگز هيچ مشکلي ايجاد نمي کرد. برعکس، با دل و جان و دلسوزانه آماده حل مشکلات ديگران بود.
خسرو (حداقل براي من اين طور بود) اجازه داشت درباره فيلم نامه، ديالوگ ها، بازي خودش و ديگران، حرکت دوربين، ... و هر نکته کلي و جزيي که در صحنه يا پشت صحنه مي گذشت اظهارنظر کند. هم شعورش را داشت و هم مطئن بودي اگر چيزي مي گويد، ذره اي شائبه خودخواهي يا خودنمايي در وجودش نيست.
خسرو بازيگري مولف و خلاق بود. دائما به لحظه لحظه هاي نقشش و به همه فيلم فکر مي کرد و غالبا قبل از فيلم برداري و در فاصله تمرين تا فيلم برداري پيشنهادي تازه داشت. او در هر فيلمش (اگر فيلنامه را دوست داشت و اگر با کارگردان ارتباطي عاطفي برقرار مي کرد) مي توانست چيزي يا چيزهاي بديع و بکر به بازي اش اضافه کند و به غناي بازيگري در سينماي ايران بيفزايد. در خواهران غريب حرکت هاي اضافه سر و گردن بعد از بسياري جمله ها و در تاييد و تکميل آن جمله را بسيار زيبا و هنرمندانه اجرا مي کرد و به اين ترتيب به شخصت بعدي تازه مي بخشيد و چنين حرکتي را در هيچ فيلم ديگري تکرار نکرد.
او هميشه براي اجرا و نمايش اين جور صحنه ها چنته اش پر بود. در اتوبوس شب پس از بسياري جمله ها مکث هايي- گاه طولاني- و چنان هنرمندانه داشت که سرشار از جذاليت و شيريني بود و با اين مکث ها شخصيت را منحصر به فرد مي کرد. بسيار پيش مي آمد که خسرو شکيبايي ميزانسن، دکوپاژ و مونتاژ از پيش فکر شده را تحت تاثير بازي اش به کلي تغيير مي داد. پس از مونتاژ اتوبوس شب فکر کردم شايد اين مکث ها واقعا به ريتم فيلم لطمه مي زند و من به دليل دوست داشتن خسرو و بازي اش نمي توانم از آن ها بگذرم، به همين دليل از بهرام دهقان خواهش کردم فاين کات فيلم را به عهده بگيرد. دهقان هنگام تدوين مي تواند همه دل مشغولي هاي شخصي را فراموش کند و صرفا به ريتم درست فکر کند. آن مکث ها را که من تصور کرده بودم ممکن است زايد باشد و به ريتم لطمه بزند، بهرام دهقان هم تمام و کمال نگه داشت و آن ها را کوتاه نکرد.
از پشت شيشه اتوبوس، زير باران و از نگاه عمو رحيم مي بينيم که عيسي، فاروق (فروتن) را مي برد سر به نيست کند، عمورحيم مي زند زير گريه و بعد از شنيدن صداي رگبار گلوله گريه اش اوج مي گيرد. براي آن صحنه چند نماي عکس العمل از اسيرها، از بهيار و از عماد چشم بسته گرفته بودم. هنگام تدوين احساس کردم نبايد نماي طولاني و بسيار تاثير گذار گريه تلخ عمورحيم را تکه تکه کنم و لا به لايش نماهاي عکس العمل بگذارم. فکر مي کردم بهران دهقان آن نما را خرد مي کند، اما بهرام هم ( شايد بر خلاف قاعده تدوين ) آن نماي طولاني را خرد نکرد.
در آخرين صحنه شب، فاروق با فرمانده بعثي، جلوي در اتوبوس جر و بحث مي کند. ادعا مي کند که حزب، کارگران درمانده خارجي را اجبارا به جنگ مي فرستد و براي اثبات حرفش، از اسير ها درباره مليت شان مي پرسد. در اين صحنه عمو رحيم حضور ندارد. براي احتياط يک نما از عمو رحيم گرفتم و او کنار نور تند چراغ اتوبوس ايستاده و سيگار مي کشد. به خسرو گفتم هيچ احساس خاصي نشان ندهد، فقط به اين فکر کند که چه شب پر ماجرايي را گذرانده اند. در مونتاژ، آن نماي احتياطي را که نسبتا طولاني هم بود، به عنوان آخرين نماي شب استفاده کردم. بهرام دهقان پرسيد: "کاربرد اين پلان چيه؟" گفتم: " اين پلان به تماشاگر ميگه که عمورحيم کجاس." ( مي دانستم که جواب قانع کننده اي نيست و منتظر يکي از متلک هاي بهرام بودم). گفت: " وقتي عمو رحيم توي اتوبوس نباشه من به عنوان تماشاگر فکر مي کنم حوصله شنيدن اين مزخرفات رو نداره و بهترين موقعه که بره يه گوشه بشينه و بشاشه." گفتم: " با اين همه عقرب و رطيل توي اين بيابون، مطمئني که نشسته کارشو مي کنه؟" گفت: " حتما مي شينه، بنده خدا توي اين بيابون، تو اين سن و سال پروستات هم داره و ايستاده کارش سخت مي شه." گفتم: "درست مي گي، اين پلان طولاني واقعا زايده. خسرو قرار بود تو اين پلان هيچ حسي رو القا نکنه. اما واقعا پلان با شکوهيه، نيس؟ دلم مي خواد رو اين پلان موسيقي هم بذارم. بعدها اگر کسي پرسيد کاربردش چيه مي گم يه پلانه در بزرگداشت خسرو شکيبايي، نه عمو رحيم! اشکالي داره؟" گفت: "نه، اشکالي نداره. تو هم به خودت فشار نيار، بعدها هيشکي نمي پرسه کاربردش چيه. چون پلان خوبيه، ربطش هم به کسي ربط نداره!"
به جرات و بدون ترديد مي گويم تصويري که من – پيش از فيلم برداري – از عمو رحيم راننده داشتم با آن چه که روي پرده مي بينيد خيلي متفاوت است و اين تفاوت اساسي از خلاقيت خسرو مي آيد. سال ها پيش خسرو در مورد خوهران غريب گفته بود وقتي با پوراحمد کار مي کني ميداني فراخ در اختيار داري براي کشف و بده بستاني که در نهايت به غناي کار کمک مي کند (نقل به مضمون نوشته ام، خسرو خيلي مفصل تر و شاعرانه تر گفته بود).
وقتي انتخاب بازيگران اتوبوس شب را شروع کرديم، اصلا به خسرو فکر نمي کردم، چون اولا سرکار بود و ثانيا از بيماري هايش خبر داشتم و اصلا تصور نمي کردم از پس کاري چنين طولاني و شاق بربيايد. فيلم نامه را براي يکي از بازيگران سرشناس فرستادم، خواند و گفت: "اين که فقط يک راننده س که"! و نقش را قبول نکرد. دومين بازيگر سرشناس، فيلم نامه را که خواند کلي به به و چه چه کرد و گفت با سر مي آيم، اما وقتش که رسيد يک سريال تلويزيوني را (لابد به خاطر دستمزد بيشتر و شرايط راحت تر) به اتوبوس شب ترجيح داد و دست ما را توي پوست گردو گذاشت. بعدها چقدر ازش تشکر کردم که اتوبوس شب را رد کرد! و بازيگر سرشناس سومي به دليلي موجه نقش را قبول نکرد و قرعه فال به نام خسرو شکيبايي افتاد تا هر دو اين شانس را داشته باشيم بعد از خواهران غريب يک بار ديگر با هم زندگي کنيم. کار کردن با خسرو فقط کار نبود، زندگي بود. انگار ياري عزيز و دل بندي دل پذير را دو ماه در کنارت داشته باشي و از لحظه لحظه اين زندگي لذت ببري.
اين همه حسن از عشق عميق او به کارش و آموختن انضباطي هنرمندانه نشات مي گرفت که معمولا در بازيگران هم نسل خسرو پيدا مي شود. استاد انتظامي مي گويد وقتي فيلم نامه اي را مي خوانم و خوشم مي آيد و تصميم مي گيرم که بازي اش کنم ديگر به چند و چون دستمزدش فکر نمي کنم. خسرو هم اين طور بود. درست برعکس خيلي از ستاره هاي تازه به دوران رسيده که قبل از هر چيز براي دستمزد چانه مي زنند و اگر قرارداد دلخواه خود را امضا کنند، بعد به کار فکر مي کنند. و همين ها هستند که تعادل هزينه هاي فيلم را در سينماي فقير ايران بر هم مي زنند. خسرو شکيبايي هرگز دست مزد نامعقولي پيشنهاد نکرد و نگرفت. شايد به همين علت و البته به دليل نداشتن عقل معاش (مگر چنان عاشقي مي تواند عقل معاش هم داشته باشد؟) خسرو مجبور بود براي گذران زندگي تا آخرين روزهاي حيات کار کند وحتي گاه به فيلم هاي بد هم رضايت بدهد. اما حيرت انگيز اين که او هرگز کارهايش را سرند نکرد. هرگز سبک سنگين نکرد. هميشه نسبت به همه کارهايش مثبت فکر مي کرد و مثبت حرف مي زد و مهم تر اين که توده هاي مردم هميشه بسيار دوستش داشتند. هميشه حساب فيلم را از خود خسرو جدا مي کردند. هر بازيگر ديگري با اين تعداد فيلم بد که در کارنامه خسرو بود، از چشم مردم مي افتاد. اما مردم انگار ته ته دل خسرو را ديده بودند و نمي توانستند او را دوست نداشه باشند.
بدون ترديد خسرو شکيبايي غيرقابل رقابت بود و غيرقابل رقابت خواهد ماند. بدون اين که بخواهم وارد جزييات بشوم و مقايسه کنم (که اصلا قابل مقايسه نيستند)، شکيبايي يک پديده تکرار نشدني بود، همان گونه که محمدعلي فردين و غلامرضا تختي.
... و خسرو شکيبايي رقيب هيچ کس نبود. او در عين حال که بسيار فروتن بود و در عين حال که اصلا فکر نمي کرد غيرقابل رقابت است، به خاطر بزرگي اش و منش بخشنده اش با هيچ کس احساس رقابت نمي کرد. سر صحنه در هر فرصتي بازيگران جوان يا تازه کار را مي ديدي که گرد خسرو حلقه زده اند و او سخاوتمندانه تجربه هاي خودش را، تجربه هاي سال هاي دراز رنج و کار و خون دلش را با آن ها قسمت مي کرد. او چنان نسبت به بازيگران مقابلش احساس مسووليت مي کرد که انگاراين وظيفه قطعي اوست که آن ها نه تنها در برابر خسرو احساس ضعف نکنند بلکه از او هم بهتر باشند. بهترين باشند. خسرو شکيبايي چنين بود.
چهل کليد ♦ شعر
در هر شماره شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را به بيژن جلالي و شعرهاي او اختصاص داده ايم.
♦ شعر3 شعر از بيژن جلالي
گربه هايم خيلي زوداز دست مي روندمثل عشق هايم و فقط غمي از آنهابرايم باقي مي ماندما خود را سرگرم مي كنيم با آنچه هست و آنچه را كه نيست به نيستي مي سپاريم
آن روز که مردم آن چه را که يادگار درياست به دريا باز دهيد آن چه را که از آسمان در دل من مانده است به آسمان باز گردانيد زمزمهي جنگل و صداي آبشارها را به جنگل و آبشار برگردانيد و اگر ستارهاي در دستهاي منمانده است آن را به آسمان باز فرستيد و آنگاه تن من را به زمين باز دهيد و قلب من را به سکوت و تاريکي بسپاريد و سپس به آهستگي از من دور شويد تا هرگز از رفت و آمد شمابا خبر نشوم
لبخند تو چون زورقي طلايي که بر درياي نيلي گذر ميکند از پيش چشمان خيرهي من گذشت و من يک باره زيبايي تو و تنهايي خود را يافتم
♦ نگاه
عنايت سميعيپيام دوستي
شعر بيژن جلالي دنباله شعر حکمي و انديشه اشراقي زبان و ادبيات فارسي است. اين شعر نه از حيث زبان عناصر ادبي و زيبايي شناختي متاثر از شعر معاصر است نه در وجه انديشگي. زبان شعر بيژن جلالي از آغاز زباني ساده بود. سادگي زباني در شعر معاصر امري است متاخر که از دل چالشي ادبي و تاريخي سربرآورده است. شکل شعر بيژن جلالي نيز به شعر سپيد شباهت صوري دارد، نه جوهري؛ به عبارت ديگر زبان و شکل شعر جلالي ممکن است که به تدريج تحت تاثير شعر معاصر قرار گرفته باشد، ولي اولا دامنه تاثيرپذيري او محدود بود و ثانيا بروز آن در شعر وي فارغ از تحولات تاريخي و ادبي به منصه شهور رسيده است.
بيژن جلالي شاعر شعرهاي ساده و حکمي است که تبار آن را مي بايد در مناجات نامه خواجه عبدالله انصاري، تذکره الاوليا عطار و مقالات شمس تبريزي جست نه در مدرنيسم.
بيژن جلالي از جنبه فردي نيز بي يا کم شباهت به شاعران و روشنفکران دوره خود بود. بسيارخواني و نوجويي با طبيعت وي سازگار نبود. او کم اما گزيده و عميق خوانده بود؛ هم از اين رو انعکاس خوانده ها در شعر او دروني شده و نامحسوس بود.
شعر بيژن جلالي بي اعتنا به تاريخيت، جايگاه ظهور انسان طبيعي است؛ انساني که در طبيعت مي زيد و عوالم نفساني و ادراکات روحاني خود را با عناصر طبيعت تطبيق مي دهد. اين نگرش دربرگيرنده تجربه هاي زيست شده، دانسته هاي تجربي شده و نهايتا به کارگيري در اعمال اين تجارب در جهت بروز بينش انسان طبيعي است؛ هم از اين رو جوهره نگاه او هم صبغه اسطوره اي – سنتي دارد و هم سبک و سياق حکمي:زمان شعر / نمي گذرد / امروزش / فردايش است / و فردايش / امروزش خواهد بود
اين تعبير از زمان در وجه نظري مدرن و مقرون به حقيقت است. شکست توالي زماني در شعر يا تعليق زمان در شعر مبين بي زماني است ولي بي زماني در شعر بيژن جلالي در غياب تاريخمندي روي مي دهد و در نتيجه نگرش زماني او را به زروانيسم نزديک مي کند. در زروانيسم زمان نه آغازي دارد نه انجامي و پايداري آن ازلي است: به عبارت ديگر رويکرد زماني در شعر بيژن جلالي بيش از مدرنيسم ريشه در اسطوره و آرکي تيپ دارد.من ابديت را / در کلام جسته ام / و رستگاري روح خود را / به آن فروخته ام
در اين شعر شطح گونه ابديت همان زمان بي آغاز و انجام است که استقرار و استمرار آن کلام را تضمين مي کند. انسان شعر بيژن جلالي در غيبت تاريخ به طبيعت مي گرود و جز دريافت هاي دروني، عناصر خاکي و صور افلاکي چيزي نمي بيند. زيستن در متن تاريخ و بي اعتنايي به آن موقعيتي متناقض نما پديد مي آورد که شعر بيژن جلالي مولود آن است. گذر تاريخ در شعر بيژن جلالي ناگذر ولي در زبان شعر او جاري است. زبان شعر او همان زبان نوشتاري امروز است اما شعر او در طرد و حذف امور و عناصر تاريخي با زبان اکنوني به بيان خواست هاي انسان طبيعي مي گرايد.
جنبه اي از خصلت انديشگي انسان طبيعي کل نگري است. بيژن جلالي به کل مرکب و تجزيه ناپذير چنانکه در طبيعت مشهود است مي نگرد و دنباله اين نگرش را در شعر خود باز مي تاباند:گوئيا معشوق من / مرگ بوده است / و همه اين شعرها را / براي او گفته ام.
در اين جا مرگ و معشوق دو صورت کلي و ازلي اند که يکي جانشين ديگري شده است. با اين همه کل نگري در شعر بيژن جلالي يکدست و بي گسل و گسست نيست که بروز آن بيانگر پيشروي تاريخ در نگرشي سنتي است:شعر دستي از من / به عاريت گرفته است / و ديده اي / و اميدي / کاغذي سفيد پيش / آورده است / شعر من را /به کار گل گرفته است
عناصر و اجزا اين شعر زيرمجموعه دو کل اند: شعر و من. ديده، اميد، کاغذ و کارگل نيز بيان مضموني - کلي من و شعرند ولي به رغم کل نگري، معناي نهايي شعر از بينشي مدرن نشات گرفته است: اين شاعر نيست که شعر مي نويسد، شعر است که شاعر را در نوشته است. شعر بيژن جلالي برخاسته از همين وضعيت متناقض نماست. اما بيژن جلالي با جا به جايي عناصر آن، راه بيروش شدش را هموار مي کند؛ در حالي که راه خروج و خلاص از وضعيت هاي متناقض نماي مدرن ديوار است:
من مي دانم، فقط من / که چه قدر مي سوزد، اين دل / که در آن نه يقيني است نه قانوني / نه ترانه اي نه انديشه اي /فقط من، فقط من / و هيچ کدام را نمي توانم بگويم / زيرا که احساسش آسمان است / ديده مي شود، اما چيزي براي ديدن در آن نيست(ازغنون. متن: 14، ص 241ف فرناندو پسوا:يوسف اباذري)
در اين شعر نيز عناصر کلي: دل، يقين، قانون و... موج مي زنند ولي پايان يابي متناقض نماي آن لاينحل باقي مي ماند؛ ديده مي شود اما چيزي براي ديدن در آن نيست.
نمي خواهم بگويم که همه تناقضات در شعر بيژن جلالي گشوده مي شدند. نه در شعر او نيز ديوار هست يا چنانکه در اين شعر مي بينيم تکرار به استمراري پايان ناپذير مي انجامد:
در معبد دنيا / لختي به انتظار معجزه / سر به سجدده فرو مي برم / و چون سر برداشتم / مرد ديگري است / که در معبد ديگري / به انتظار معجزه / سر به سجده آورده است.
اما بيژن جلالي ندرتا دچار تناقضاتي از اين دست مي شود. جهان او ساده و شفاف است. او در اين جهان فضاهايي کشف مي کند که از فرط ديدن هرگز به چشم نيامده است:
مرگ مي آيد / با دستي چشم هاي ما را / مي پوشان / و با دستي ميوه خورشيد را / مي چيند.بيژن جلالي تناقضات لاينحل دنياي مدرن را به يکسو مي نهد و رابطه بي ميانجي انسان و خدا، انسان و طبيعت و انسان و معنويت را در شعرش پي مي گيرد. او در اين روابط بي ميانجي تناقضات زباني را نيز به سود فضا و معناي شعر از ميان بر مي دارد:
ما چون نسيم / از کوچه ها مي گذشتيم / و گوئيا خاطره اي بوديم / از خود / و در ين وزيدن / و رفتن / خود را به ياد مي آوريم
اگر زندگي در استمرار جسماني آن خاطره اي بيش نيست، پس، سر جمع حيات جسماني انسان مجموعه خاطرات است که او فقط از طريق يادآوري ن به خود هويت مي بخشد. اما اين خاطرات موجب بازايستايي او نيست، بلکه نسيمي است که در هر وزش و گردش هواي تازه به همراه مي آورد:عمر همچون جدي سوسو مي رسد مستمري مي نمايد در جسدمولوي
بيژن جلالي چنان در روابط بي ميانجي خود با جهان غرق است که خبرش را از بي خبري باز مي آورد. اينکه او در آفرينش اين جهان تلاش و تقلايي نمي کند، نه که نمي کند، که شعر هم تلاش و تقلاست؛ زور نمي زند، به شکل و شگرد نمي آويزد، انديشه ساده را پيچيده بيان نمي کند، برعکس، عمق سادگي را نشان مي دهد، ناشي از همان بي خبري لذتناک است:
کاش ما نيز چون ابرها / گريستن را مي دانستيم / و چون گل ها خنديدن را / کاش ما نيز چون آب روان / راه خود را باز مي يافتيم / راهي که از اب بودن / به آب بودن مي رسد.
در اين شعر به ظاهر ساده، رمانتيسمي فلسفي موج مي زند که گوته وار الگوي انسانيت آن طبيعت اوست. انسان طبيعي شعر بيژن جلالي نبضش با عناصر آن آهنگ مي گيرد.
اما طبيعت در شعر بيژن جلالي هميشه گشاده دست و مهربان نيست:در انتظار پيامي / به دم / از يک برگ / که صداي همهمه باد آمد / و غرض رعد / و ريشه انتظار / در خشم طوفان / خشکيد.
پس طبيعت شعر بيژن جلالي نيز همچون طبيعت و طبيعت انسان سرشار از صداهاي ساز و ناساز است؛ ولي او بنا به طبيعت صلح جويانه خود به سويه هاي سازگار آن مي گرود.
شعر بيژن جلالي ظهرا ساده و بي شکل و شگرد مي نمايد که چنين نيست. بيژن جلالي قطع شعرش را متناسب با حوصله انسان معاصر يا شايد انسان غيرحرفه اي شعر بريده است. عناصر دروني شعر او بر ساخته کلمات قصار و معاني باريک:من هميشه / در زمان حال / زندگي مي کنم / که همان زمان بهشت / و دوزخ است.
بر ساخته تکرار:کتاب ها خفته اند / و آن چه مي خواند / باد است / و روزها که همراه آن / به دور خود / مي چرخند
بر ساخته تضاد است:هر روز / اندکي مردن / و گاه بسيار مردن / براي اينکه / زنده باشيم.
فارغ از جدال تاکنون اشتي ناپذير سنت و مدرنيسم، شعر بيژن جلالي بيانگر خواست هاي انسان طبيعي بي اعتنا به تاريخ است.
منبع: کتاب "زمزمه براي ابديت، بيژن جلالي، شعرهايش و دل ما" – نوشته کاميار عابدي
♦ در باره شاعر
بيژن جلالي: رستاخيز واژهها
بيژن جلالي در آبانماه 1306 درتهران به دنيا آمد. پدرش ابراهيم جلالي اهل تفرش بود و مادرش اشرف الملوک خواهر صادق هدايت. يازده ساله بود كه پدر و مادرش از هم جدا شدند و او به ناچار با پدرش راهي تبريز شد و تا پبش از شهريور20 به تهران بازگشت و تا سال پنجم در دبيرستان فيروز بهرام بود و سال ششم را در دبيرستان البرز به پايان رساند.
بيژن جلالي مدتي در رشته فيزيک دانشگاه تهران درس خواند و در سال 1326 براي تحصيل در رشته علوم طبيعي، راهي شهر تولوز فرانسه شد. اما به محض آشنايي با زبان فرانسه دانشکده علوم را رها کرد و در بازگشت به ايران در رشته زبان و ادبيات فرانسوي موفق به اخذ درجه ليسانس شد (1344).
وي مدتي در وزارت فرهنگ، دبير زبان انگليسي و در اداره هنرهاي زيبا، مدرس زبان فرانسه بود. مدتي نيز در موزه مردم شناسي وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.
جلالي در سفر ديگري به فرانسه، شش ماه اقتصاد و نفت خواند و پس از بازگشت به استخدام شرکت ملي صنايع پتروشيمي درآمد و در سال 1359 بازنشسته شد.
بيژن جلالي شايد تحت تأثير دايياش، صادق هدايت به شعر و ادبيات و فلسفه علاقهمند شد و از آغاز دهه چهل، سرودههايش را به دست چاپ سپرد." روزها " عنوان اولين مجموعه شعر جلالي در سال 41 منتشر شد." دل ما و جهان " را در سال 44 و " رنگ آبها " را در سال 50 به بازار کتاب روانه کرد.پس از آن دوازده سال در سکوت و انزوا هيچ اثري منتشر نکرد تا اين که در سال 1362 مجموعه " آب و آفتاب " و در سال 1373 مجموعه " روزانهها " را توسط نشر فرزان روز انتشار داد.
در سال 69 نيز گزيدهاي از اشعارش به انتخاب شاپور بنياد منتشر شد و گزينهاي نيز به انتخاب خود شاعر با عنوان " درباره شعر " در سال 77 منتشر گرديد.
شعرهاي ساده و کوتاه جلالي تفسير موجز زندگي مدرن و شهر نشيني است و جلالي در اين اشعار جهان و اشياي پيرامون آن را در غياب انسان آن گونه مينگرد که کودکي به کشف پديدههاي تازه و از زباني سود ميجويد ساده، اما نه مألوف.
برهمين اساس شعر هايش يکه است و شباهت به شعر هيچ شاعري نميبرد. جلالي در اين شعرها به دنبال موضوع و مضمون نميرود، بلکه اين تلاقي واژگان است که به خلق شعر مي انجامد و به تعبيري " شعر در او " رستاخيز واژههاست.
جلالي هرگز ازدواج نکرد و سرانجام او نيز مثل باران همان گونه که خود ميگويد در دي ماه 1378 بخار شد و به آسمان پيوست.
صدا♦ چهارفصل
گروه هامان از سال 81 بطور غيررسمي و از سال 82 بطور رسمي توسط آشور مراديان و فرزين ياييجي وارد عرصه راک موسيقي ايران شد و افراد زيادي در اين گروه براي مدتهاي کوتاهي عضويت داشتند. توکليان در سال 1384 به "هامان" پيوست و به عنوان بيس گيتاريست در اين گروه فعال است.
گفت و گو با پويان توکليان عضو گروه موسيقي هامانمجبوريم زيرزميني کار کنيم
به بهانه پخش برنامهاي "شوک" از شبكه سوم سيما كه فعاليت گروههاي موسيقي راك و متال را زير سؤال ميبرد به سراغ يکي از پويان توکليان عضو گروه هامان يکي از گروههاي راک ايراني رفتيم و وضعيت گروههاي موسيقي راك در ايران را جويا شديم.
گروه "هامان" از چند نفر تشکيل شده؟ آشور ظفرمراديان Drumer و سرپرست گروه است. آرش خرم به عنوان خواننده، امير صمدي به عنوان ليدگيتاريست، رضا مجد ريتم گيتاريست، فرهود غديري که در گروه تاورا فعاليت مي کند و من بيس گيتاريست هستيم.
در مورد گروه و کارتان توضيحاتي بدهيد. گروه هامان در سال 82 تشکيل شده و من دو سال بعد از تشکيل گروه وارد آن شدم. در آن زمان سبک کار از راک دهه هفتاد (Hard Rock) به (Pragresive Rock) يا راک مدرن امروزي تغيير کرد و يک سري از فضاسازيها و کارهايي از اين قبيل در آهنگها تغيير کرد. اولين Track که در آن زمان پس از حضور من در گروه ضبط شد اسمش "هيچ کس" بود که با تغيير کردن سبک گروه تنظيمهايي که ما روي ترکها انجام ميداديم عوض شد يا به عبارتي همين Track "هيچ کس" پنجاهمين Recordash را در آلبوم آخر انجام داد. ضمن اينکه "هامان" اسم يکي از وزراي ساماني بوده که اين شخص توسط توطئه يهوديها در آتش سوزانده ميشود. بنا به دلايلي اسمي از هامان به صورت جدي در تاريخ نيامده که من ترجيح ميدهم دلايلش را نگويم.
آلبوم "هيچ کس" چه محتوايي دارد؟ شعرهاي اين آلبوم کاملاً درونگرا است، يعني ما يک فردي به نام هيچ کس خلق کردهايم و حالا به زبان موسيقي حالاتي که آن شخص در اجتماع ميتواند داشتهباشد را بيان ميکنيم. هيچ کس از يک Track شروع ميشود و در يک Track هم زندگيش تمام ميشود. حالات روحي و رواني، زندگي و کارهاي او را در هشت Track و در قالب موسيقي بيان ميکنيم.
با توجه به اينکه سبک خاصي از موسيقي در ايران حمايت ميشود و به ساير سبکها آنطور که شايسته است بها داده نميشود ميخواهم بدانم موسيقي راک چه وضعيتي دارد؟ آيا برگزاري کنسرت يا ارائهي آلبوم براي شما مجاز است؟ ما سعي نميکنيم کاري را که جامعه ميگويد انجام دهيم. ما در وحله اول براي مخاطبان خودمان و بعد بخاطر دل خودمان چنين موسيقي را مينوازيم و اجرا ميکنيم. براي برگزاري کنسرت يک بار اقدام کردهايم اما بعد از اينکه مجوز را صادر کردند و ما کارهاي ديگر را انجام داديم، بدون هيچ دليلي دو روز قبل از اجرا مجوز باطل شد. براي پخش آلبوم هم از طريق Unisef استفاده کردهايم. نمونه کارها را به آنها ارائه کرديم و منتظريم تا جواب درخواست مان را بدهند. البته براي برگزاري کنسرت هنوز در تلاشيم که بتوانيم قانوني و با مجوز اين کار را انجام دهيم ولي تا کنون تلاشهايمان راه به جايي نبردهاست.
گفتيد براي مخاطبان خودتان کار ميکنيد، مخاطبان شما چه قشري از جامعه هستند؟ از يک فرد عادي تا يک موسيقيدان ميتواند مخاطب ما باشد.
در حالي که نميتوانيد کارتان را به جامعه ارائه کنيد، چطور مخاطبانتان خود را پيدا كردهايد و شما را ميشناسند؟ ما به طور رسمي و قانوني نميتوانيم کارهايمان را ارائه دهيم اما به هر حال کساني هستند که ما را بشناسند و تا زماني که اجازه ندهند ما هنرمان را به صورت قانوني ارائه کنيم، مجبوريم از مخاطبان خاص خودمان استفاده کنيم. به جز گروه ما خيلي از گروههاي ديگر موسيقي در ايران هست که به صورت Under Ground يا زيرزميني فعاليت ميکنند و اين گروهها تماماً با هم در ارتباط هستند و ما هم مجبوريم از طريق همين گروهها خودمان را ارائه کنيم و راه دوم ما براي ارائه کردن خودمان همان Unisef است که پس از انتشار آلبوم در خارج از ايران توزيع شود.لازم است اين را هم عنوان کنم که موسيقي ما هيچ ربطي به سياست ندارد و دخالتي هم در سياست نميکند. عقايد شخصي بچههاي گروه هم براي خودشان است. ما در گروه ساز ميزنيم و موسيقي ارائه ميدهيم. اين آلبوم را براي دل خودمان ميسازيم و به طور طبيعي حرفهايي هم دارد اما هيچ کدام سياسي نيست. تصاويري است كه ما در جامعه ميبينيم و سعي ميكنيم آن را قالب موسيقي پيش چشم مخاطبانمان قرار دهيم.
پس در شرايط فعلي شما رسماً به صورت زيرزميني کار ميکنيد؟ تا زماني که به ما اجازه فعاليت قانوني ندهند ما مجبوريم زيرزميني کار کنيم و اسم زيرزميني روي ما هست و اين روال تا زماني که به ما مجوز کنسرت يا آلبوم ندهند متأسفانه ادامه دارد.
البته ما مشکل ديگري که در ايران داريم اين است که متأسفانه موسيقي سبک راک به عنوان يک هنر هم شناخته شده نيست چه برسد به عنوان يک شغل. ما چون اجازه قانوني کار کردن را نداريم طبيعتاً از داشتن اسپانسر هم محروم هستيم. تمامي مخارج گروه توسط اعضا تأمين ميگردد. مثلاً درآمد من از طريق رشتهي تحصيليام مهندسي نرمافزار است. اما دو نفر از اعضاي گروه هستند که در رشته موسيقي تحصيل ميکنند هيچ درآمدي از اين طريق ندارند.
يکي از نکات قابل بيان اين است که مردم موسيقي سنتي و پاپ را تا حدودي به عنوان هنر قبول دارند و به گروههاي موسيقي سنتي هم به مراتب توجه بيشتري ميشود. اما طي هفته گذشته برنامهاي تحت عنوان "شوک" از شبکه سوم جمهوري اسلامي پخش شد. اين برنامه، کساني را که در موسيقي، سبک راک و متال را دنبال مي کنند مورد سرزنش قرار داد. نظر شما در اين خصوص چيست؟ اولاً موارد زيادي در خصوص موسيقي پاپ و سنتي هم ديده شده که ثابت ميکند اين سبکهاي موسيقي هم هميشه مورد حمايت قرار نميگيرند. به طور مثال کنسرت گروه شمس که قرار بود چهار شب باشد بعد از شب دوم با لغو مجوز روبهرو شد. دليل مشخصي هم تا کنون اعلام نشده. اين گوشهاي از وضع موسيقي سنتي و پاپ است که مشکلات زيادي هم دارد. باز هم به طور مثال تا جايي که من خبر دارم هنوز به عليرضا عصار هم براي اجرا مجوز ندادهاند. در خصوص مخالفت با سبک راک و متال بايد بگويم واقعاً نميدانم چرا اينگونه است و علت پخش اين برنامه از سوي صدا و سيماي جمهوري اسلامي چه بود.
ديدگاه خانوادهها راجع به کار موسيقي شما چيست؟ ديد خانوادهها متفاوت است مثلاً در گروه ما خوشبختانه خانوادهها مشوق هستند و خيلي کمک ميکنند، البته اين نگراني هم وجود دارد که به دليل نوع موسيقي ممکن است مشکلاتي دامنگيرمان شود اما در مجموع موافقند. البته طرف مقابلي هم وجود دارد مثلاً خيلي از خانوادهها که اتفاقاً تعدادشان از ما هم بيشتر است نميتوانند خود را نسبت به اين نوع موسيقي متقاعد کنند.
شما گفتيد بعضي از کارهايتان را مردم شنيدهاند، ميخواهم نظر شنوندههاي کارهايتان را تا جايي که به شما مي گويند، بدانم. ما از طرف شنوندهها تشويق شديم اما خيلي بيشتر از آن نقد شديم و اين براي خود ما خيلي اهميت دارد و به دليل همين انتقادها ما از سال 82 تا الآن که حدوداً 5 سال است هيچ آلبومي ارائه نکردهايم و همواره سعي کرديم کارهاي خودمان را بهتر و قويتر کنيم. تا کنون هم هدف خودمان اين بوده که دائماً کارها بهتر شود اما خوب ما کار خود را بعد از 5 سال تمرين با اين آلبوم شروع ميکنيم. مشخصاً هم مشوق خواهيم داشت و هم منتقد. ما نقد شدن را قبول داريم و تا حد ممکن سعي ميکنيم در کارهاي بعدي انتقادات را لحاظ کنيم تا موردپسند مخاطبانمان باشد. ما سعي نميکنيم يک کار خيلي خاص انجام دهيم ما دوست داريم با اين کار با عامهي مردم هم بتوانيم ارتباط برقرار کنيم.
تا به حال پيش آمده که کار شما سرقت شود و يا از نام گروه تان سوءاستفاده شود؟ و به نظر شما علت اين اتفاق چيست؟ احتمال وقوع اين اتفاق براي همه گروههاي زيرزميني وجود دارد و ما نيز از اين قاعده مستثني نيستيم اما علت اتفاق اين است که ما در ايران شرکت يا کمپاني نداريم که کارها با lable آن شرکت ثبت شود و در همه جا تحت نظارت آن پخش شود و اگر در اين حالت کار ما سرقت شد ما بتوانيم از طريق قانوني شکايت کنيم، اگر يک مرجع رسيدگي عادل وجود داشته باشد، بسياري از مشکلات برطرف ميشود.
با توجه به اينكه شما كارهاي گروه را با هزينه خودتان پيش ميبريد، بيشترين هزينههاي شما در حال حاضر چيست؟ عمدهترين خرج گروه ضبط آهنگها هست، براي ضبط يک آلبوم ما بايد استوديو اجاره کنيم و براي حداقل 10 ثانيه از هر آهنگ بايد هزينههاي زيادي پرداخت شود. هم بابت ضبط و هم Mix & Mastering حالا تمام اين مخارج به کنار براي اجراي يک کنسرت بايد هزينه اجاره سالن را بپردازيم. براي گرفتن مجوز بايد يک هزينهاي بپردازيم و براي صدابردار در کنسرت بايد هزينه ديگري پرداخت شود. حالا ما همه اين مخارج را صرف کرديم و قرار بود در دانشکده توانبخشي در ميدان مادر يک شب کنسرت برگزار کنيم که دو شب قبل از برگزاري کنسرت مجوز ما لغو شد و خسارت زيادي به ما وارد شد.
اگر در آينده شما توانستيد در ايران مجوز انتشار و کنسرت بگيريد فکر ميکنيد بعد از ارائه کار در ايران چه مشکلاتي خواهيد داشت؟ اگر تمام مشکلات حل شود و اين ديد منفي از روي اين سبک موسيقي برداشته شود بالطبع مشکلات ما خيلي کمتر خواهد شد چون بزرگترين مشکل ما گرفتن مجوز، پخش آلبوم و مهمتر از همه پيدا کردن اسپانسر است چون ما چه در ايران و چه در خارج از ايران بايد از سرمايه شخصي خودمان خرج کنيم. هرچند تا الآن هم همين کار را کرديم البته از اين کار ناراحت نيستيم اما در دنيا هر گروهي که خودش را معرفي ميکند، يک شرکت اسپانسر آن گروه ميشود.
و حرف آخربهتر است بيش از اين حرف نزنيم، چون به نظر ميرسد با حرف زدن بيدليل مشکل ايجاد ميشود. به هر حال کساني که با اين سبک مشکل داشته باشند از هر طريقي ميتوانند براي مشکل درست کردن اقدام کنند و حرفي را ربط ميدهند به سياست و مشکلات خاص خودش، اما در کل اميدوارم اين ديد منفي نسبت به گروههاي راک در ايران از بين برود چون هنوز هم من متوجه نشدهام علت اين ديد چيست.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
پاي صحبت هاي دو هنرمند تئاتر نشسته ايم: جمشيد لايق فارغ التحصيلان هنرستان هنرپيشگي که فعاليت هاي تجربي اش را با شاهين سرکيسيان آغاز کرد و با دلگرمي از تئاتر ديروز سخن گفت. در حالي که اشتياقي در مورد بحث درباره تئاتر امروز نداشت و ميروسلاو بنکا کارگردان صربستاني که سال ها قبل با نمايش "نان و بازي ها" به جشنواره تئاتر فجرآمد و نمايش اش به عنوان بهترين تئاتر بخش بين الملل شناخته شد. بنکا امسال با نمايش "نقاشي با شبنم" و اين بار براي اجراي عمومي در سالن اصلي تئاتر شهر به تهران سفر کرده است.
گفت و گو با جمشيد لايقاميد به کار نبود
آقاي لايق لطفا درباره چگونگي شکل گيري گروه تئاتر شاهين سرکيسيان بفرمائيد.</strong>در اسفتدماه 1331 بود که ايشان در پي آشنايي چندين ساله اش با احمد شاملو درباره تشکيل گروه تئاتري جوان متشکل از آکتورهاي جوان يا شاگردان هنرستان هنرپيشگي مشورت کرد تا با اين گروه فعاليت هاي تئاتري را آغاز کند.دو روز بعد فهيمه راستکار به منزل سرکيسيان رفته و با او در مورد همکاري خودش و همکلاسي هايش به توافق نهايي مي رسند.
<strong>علي نصيريان هم همان موقع به جمع گروه اضافه شد؟</strong>ايشان اولين کسي بودند که از طرف خانم راستکار به گروه پيوست. در اين ميان گروهي از دانشجويان همکلاسي؛ اين کار نصيريان و راستکار را مورد انتقاد قرار دادند. حرف شان اين بود که مگر مي توان با يک ارمني کار تئاتر کرد.
<strong>بعد از شما چه کساني به گروه پيوستند؟</strong>بيژن مفيد و من نفراتي بوديم که بعد به گروه ملحق شديم و قرار شد نمايشي به نام جنوب کار کنيم. نمي دانم اين طرح متعلق به سرکيسان بود يا مفيد.
<strong>وضعيت گروه ها در دوره شما چگونه بود؟آيا گروه ها مشغول بودند؟</strong>بله.ما همه با ذوق و شوق به هنرستان هنرپيشگي مي رفتيم با اينکه مي دانستيم آينده روشني در انتظار ما نخواهد بود. در آن زمان تئاتر هاي نصر، سعدي، فردوسي، پارس، جامعه باربد و تئاترهاي ديگر در لاله زار و تئاترهاي پراکنده مشغول بودند و هرکدام از آنها براي خود بازيگران مخصوص به خود را داشتند.
<strong>تئاتر به دست چه کساني اداره مي شد؟</strong>تئاتر براي اين گروه ها با فضاي يک تئاتر اصيل فرسنگ ها فاصله داشت. مديريت تئاتر هم به دست کساني بود که فقط به درآمد گيشه مي انديشيدند و براي ما در آن تئاترها جايي نبود.حتي تصور اينکه به تازه واردها اجازه کار بدهند در ذهن ما وجود نداشت.تمام درها به روي جوان ها و تازه واردها بسته بود.
<strong>خصوصيات سرکيسيان درآن دوره چه بود که شما جذب ايشان شديد؟</strong>دربرخورد با او شخص دچار يک نوع آرامش خيال و اطمينان خاطر به کار مي شدو آن چنان روحيه اي در انسان متولد مي شد که غيرقابل توصيف است. ولي کم کم او با محبت هاي بيش از اندازه آن تاثير و رسوخ روحي اش ر ااز شخص مي گرفت.
<strong>آيا اين نوع برخورد در شخصيت کاري اش تاثيرگذار نشد؟</strong>چرا. افراد زيادي چه در داخل و چه در اجتماع بيرون با برخوردهاي زيرکانه از اين حالت او سوء استفاده مي کردند و او به علت خجالت و يا حجب و حياي آرتيستيک به اصطلاح اتوريته کارگرداني نداشت.
<strong>آيا سرکيسيان از حضور دوستان صاحب نام در تمرينات هم استفاده مي کرد؟</strong>خير اما تمام تلاش خود را مي کرد تا ما را با آنها و عقايدشان آشنا سازد. مي گفت تئاتري جماعت بايد همه چيز را بداند و به امور آگاه باشد. با بزرگان زيادي از طريق او آشنا شديم از جمله: فاخره صبا، شجاع الدين شفا، جلال آل احمد، احمد شاملو و يا دوستان ارمني او. گاه بليط مي خريد و ما را براي ديدن تئاتر به سالن ها مي برد.
<strong>چه بر سر نمايشنامه جنوب آمد؟</strong>آن نمايشنامه دچار حاشيه هاي فراواني شد. اولين مشکلات اين بود که ما وارد سال سوم هنرستان مي شديم و بايد حتما در کلاس ها حضور مرتب مي داشتيم. بنابر اين از طرفي حضور در تمرينات دچار حادثه اي اين چنيني شد. بعدها سلايق و نظرات گوناگون بر کار چيرگي پيدا کرد و همه براي خود نظراتي داشتند. بالاخره بعد از يک روز با نبود کادر فني کافي براي نمايشنامه و رفتن عده اي از گروه به اين نتيجه رسيديم که که اين نمايشنامه را نمي توانيم اجرا کنيم.
<strong>وضعيت سختي بود. سرکيسيان هيچ کاري نکرد؟</strong>او نصميم گرفت که گروه "مرواريد"را تشکيل دهد.گروهي متشکل از ارامنه براي خودش.
به نظرتان توانايي هاي سرکيسان کم بود؟</strong>خير. ايشان فوق العاده نظرات و پيشنهادات خوبي در مورد نمايشنامه ها و ديدگاه هاي نويسندگان و کارگرداني آثار آنها داشت. بسيار خوب کار خود را انجام مي داد ولي مهم ترين نقص او در عدم شناخت کافي اطرافيانش بود. به همه اعتماد مي کرد و گمان مي برد همه عاشق تئاتر هستند.حال آنکه در ميان همان به اصطلاح عاشقان خيانتکاراني پديد آمدند که کمر به تعطيلي تئاتر بستند.
<strong>داستان گروه تئاتر ملي چه بود؟</strong>من، عباس جوانمرد، علي نصيريان و...گروه هنرملي را تشکيل داديم.ضمن اينکه خيلي ها به ما اضافه شدند و خيلي ها رفتند. ولي اي کاش نظرات سرکيسيان با آن صميميت و همدلي ادامه پيدا مي کرد.
<strong>آيا سرکيسيان در گروه تئاتر ملي هم تاثير گذار بود؟</strong>اگر من بگويم که گروه ملي ازسرکيسان تغذيه کرد بي راه نگفته ام. چرا که تمام نوشته هايش وجود دارد و همه کساني که از مکتب اين فرد استفاده کردند هستند. وي چند زبان مي دانست و دلش مي خواست نمايشنامه هاي خوب جهان را اجرا کند.
<strong>بهرام بيضايي هم در اين گروه بود؟</strong>بله. او به گروه هنر ملي بعدها اضافه شد.بيضايي بسيار تاثيرگذار بود. به اعتقاد من او سرکيسان ديگري است. مثل خسروي و...
<strong>نظرتان در مورد تئاتر امروز چيست؟</strong>دوست ندارم زياد در مورد تئاتر و وضعيت آن دراين روزها بحث کنم. فقط اينکه اعتقاد دارم تا زماني که تئاتر نويس خوب نداشته باشيم تئاترنخواهيم داشت. تئاتر سازنده اجتماع است و تنها چيزي که مي تواند به هنرمند کمک کند، ديدني ها، شنيدني ها، خواندن ها و تجربه کردن هاست.
گفت و گو با با ميروسلاو بنکا<strong>در کشورمان سانسور نداريم</strong>
<strong>آقاي بنکا برايمان بگوييد تئاتر از چه زماني در صربستان آغاز به کارکرد؟</strong>نخستين اجراهاي تئاتر در کشور ما مربوط به سال هاي 1861 ميلادي است. تئاترهاي کلاسيکي که در زمان خود تماشاگران و علاقمندان ويژه به خود را داشت. اين تئاتر ها آرام آرام با آميزه هايي از تکنولوژي و سيستم هاي متفاوت تکنولوژي به جايي رسيد که امروزه به تئاتر مدرن معروف است.
<strong>يعني در صربستان تئاتر کلاسيک به معناي واقعي اجرا نمي شود؟</strong>همه کشورهايي که صاحب تئاتر هستند در اجراهاي سالانه خود تئاترهاي کلاسيک را هم مي گنجانند. زيرا اينها قدمت و تمدن هنري مثل تئاتر است و فراموشي آنها تقريبا غيرقابل ممکن است. بنابراين اغلب تئاترهايي که امروزه در تئاتر جهان به گونه هاي متفاوت اجرا مي شوند بر اساس همين نوع تئاتر مورد بحث است.
<strong>معمولا شيوه هاي کاري که کارگردانان تئاتر در کشور شما پيش مي گيرند چگونه است؟</strong>اغلب پيشرو تئاتر استانيسلافسکي هستند. در نوع برخورد و شيوه کاري با بازيگران و طراحان همچون متدهاي کارگردان بزرگ روسي عمل مي کنند و از اين طريق به متدهاي نو و خلاقانه گروهي مي رسند.
<strong>دولت در توليد تئاتر و حمايت از آنها چه رويکردي رادرپيش گرفته است؟</strong>درصربستان تئاتر به سمت و سوي توليدات خصوصي مي رود و روند دولتي خود را رو به فراموشي مي سپارد.دولت در اين سال ها تقريبا هرکاري از دستش برمي آمده براي پيشرفت تئاتر انجام داده است.به همين دليل است که توليدات نمايش در کشور ما روز به روز بهتر مي شود. يک بودجه سالانه براي هرگروهي وجود دارد و اغلب مي دانند که چه مقدار براي هزينه هاي سالانه خود پول دارند. بنابراين با همان بودجه برنامه ريزي هاي سالانه خود را انجام داده و به فکر اجراي بهتر نمايش خود هستند.
<strong>اين روندي که شما مي گوييد در کشور ما برعکس است.يعني گروه ها اغلب به دنبال بودجه و سالن هستند تا اجراي بهتر از نمايش خود. به عنوان يک کارگردان خارجي نظرتان در اين مورد چيست؟</strong>خب اين خيلي بد است. شنيده ام که تلاش هاي بسياري براي خصوصي سازي تئاتر در ايران مي شود ولي فعلا در حد حرف است.بايد سعي کنيد اين اتفاق هرچه زودتر بيفتد تا کارگردانان خلاق به راحتي بتوانند کار کنند و آنهايي که اين کاره نيستند زودتر مسير خود را پيدا کنند. بايد برنامه ريزي داشت. برنامه ريزي با اطلاعات دقيق.الگوها را بايد شناسايي کرد وبا مطالعه دقيق روي آنها به بهترين شکل عمل کرد.
<strong>مساله سانسور در کشور شما وجوددارد؟</strong>در تئاتر اصلا! سانسور را خود گروه ها انجام مي دهند. کارگردانان مي دانند که چه چيزي بگويند و چه چيزي را حذف کنند. اغلب اين مساله را خودشان به عهده مي گيرند و اصلا اجازه اينکه پاي دولت و مديران به اين قضايا باز شود را نمي دهند.
<strong>مخاطبان تئاتر در كشور شما چه اقشاري هستند؟</strong>تقريبا همه به ديدن تئاتر مي آيند به دليل اينکه تبليغات فرهنگي گسترده اي وجود دارد و سال ها است که فستيوال و جشن هاي مختلفي را طراحي مي کنند. رقص، باله، سيرک و...دانشجويان و فرهنگيان از آنها ديدن مي کنند و خود براي عوام تبليغ مي کنند.
<strong>در مورد نمايش"نقاشي با شبنم "و روند توليد آن بگوييد.</strong>اين نمايش يک طرح ذهني داشت که مدت ها فکر مرا به خود مشغول کرده بود. پس از جنگ جهاني بود که فاشيست ها با زندگي من بازي کردند و عشقم را محبوس ساختند. اين در ذهن من جاماند و سعي کردم بعدها از اين طرح اوليه يک نمايش را توليد کنم وحاصل آن شد همين نمايش.
<strong>روند کار با بازيگران تان با يک طرح ذهني چگونه بود؟</strong>بازيگران ابتدا اصلا از آن سردرنمي آوردند تا اينکه با تجربيات وراهنمايي هاي لازم به نکات خاصي رسيديم که درونيات آنها را ابراز داشت. هدايت من به عنوان کارگردان بر اساس تمرينات بداهه سازي بود و در اين روش به راحتي به نتايج جديد رسيديم.
<strong>آيا براي شيوه کاري خود پايبند به سبک خاصي هم بوديد؟</strong>من هيچگاه از شيوه خاصي پيروي نميكنم و در اجراي آثار نمايشي خودم از تكنيكي استفاده ميكنم كه منحصربه خود من است و نميتوان از آن به عنوان شيوهاي خاص در تئاتر نام برد. در واقع من مبتكر شيوه جديدي در تئاتر هستم كه خودم مجري آن هستم.
نقاشي ♦ چهار فصل
محمدمعرفت زاده و اميد خوش منش دو نقاش جواني هستند که نمايشگاه آثار خود را درفالب تکنيک هاي رنگ و روغن درمحل گالري خارک به معرض تماشا گذاشته اند.
بازنمايي طبيعت
هر اثر هنري حتي در مرحله نازلش نمايشگر حالات عاطفي، انديشه و اعتقادات طراح است. طراح سعي مي کند با تجربيات فني و مهارت هايي که آموخته و با استفاده از عناصر بصري انتخابي، فضاي اطراف خود را در قالب يک ترکيب تجسمي تفسير و تعبير کند. البته هر چه ترکيب او با اصول و مقررات هنري مطابقت داشته باشد اثرش گوياتر و موثرتر خواهد بود.
محمدمعرفت زاده و اميد خوش منش دو نقاش جواني هستند که نمايشگاه آثار خود را درفالب تکنيک هاي رنگ و روغن در محل گالري خارک به معرض تماشا گذاشته اند. نقاشي هاي اين دو هنرمند از يک حيث بسيار شبيه به يکديگر از کار درآمده است. تکرار خطوط در ايجاد بافت شکلي تازه، و کيفيات بصري جديد، موثر واقع شده و جهت حرکت و نحوه قرار گرفتن خط در بيان تصويري آثار آنها حائز اهميت است.همچنان که خطوط عمودي هماهنگ با جاذبه، متوازن و نشان دهنده نکان در فضاست. مکاني که در نقاشي هاي معرفت زاده بيروني و در آثار خوش منش کاملا دروني اجرا شده است. بدن انسان هاي موجود در غالب آثار با خطوط عمودي مطابقت دارد و چيزي که مشاهده مي شود اين است که خطوط افقي متعادل، ساکن و نمايشگر بدن انسان خوابيده است.
خط در آثار معرفت زاده به صورت عامل اتصال دهنده و رابط بين نقاط در سطح و در فضاست. در کارهاي خوش منش هم جلوه خطوط را به انواع شکل ها مي توان ديد. هرنقش و شکل نسبت به شکل و فضايي که پيرامونش جلوه و معني خاصي پيدا مي کند که ناشي از مجموعه اي از فعل و انفعالات و نيروهاي بصري است. ترسيم معرفت زاده از مردي که تنها با خطوط معمولي در برابر طبيعتي پر رنگ ايستاده و اتومبيلي از کنارش مي گذرد نمونه اين مثال است. زمينه اي که تضاد و پوچي محيط زندگي انسان را مورد نقد قرار مي دهد. در نتيجه در اين نقاشي ها هر واحد بصري موقعيت فضايي و جلوه و نمود خود را به واسطه روابط فعال و متقابل واحدهاي تصويري پيرامون خود کسب مي کنند.
برجسته ترين شکلي که در آثار اين دو نقاش ديده مي شود اين است که هر کدام از اين کيفيات بصري عامل شکل گيري يک ترکيب انتزاعي يا بازنمايي دنياي طبيعي است که بوسيله عناصر اوليه بصري به طور ظريفي به وجود مي آيد. ظرافتي که ناشي از روحيات و درونيات نقاشان و استفاده قدرتمند از ابزار و خطوط دستي است.نمايشگاه نقاشي اين هنرمندان از يکم تا هشتم شهريورماه، در خيابان خارک و گالري خارک برپا مي شود. ساعت بازديد علاقمندان 17 تا 20 است.
گفت و گو با اميد خوش منشتوجه به فضاهاي دروني
لطفا بيوگرافي خودتان را بگوييد. متولد سال 1354تهران هستم. فوق ليسانس ادبيات نمايشي از دانشکده هنر دانشگاه تربيت مدرس. اين اولين نمايشگاه نقاشي من است و اميدوارم در آينده بتوانم آثارديگري ازخود را ارائه دهم.
تعداد تابلوهاي شما دراين نمايشگاه کمتر از دوست تان است. من 8 تابلوي نقاشي را انتخاب و در اينجا ارائه کرده ام.محمد يک سري از کارهاي قبلي خود را هم با خود به اينجا آورد ولي من در انتخاب نقاشي ها مختصاتي را براي خودم داشتم. بعد از مدتي نقاشي، مطالعات دقيقي را درمورد رنگ و رنگ شناسي انجام دادم.آن مطالعات و پژوهش ها در ارائه کارهاي جديد به کمکم آمد و تصميم گرفتم اين آثار را ارائه دهم.
دراين نمايشگاه چند اثر از شما موجود است؟ 8 کار از مجموع 20 نقاشي متعلق به من است.
آيا در نظر داشتيد تا تابلوهاي ديگري از خودتان را در اينجا به نمايش بگذاريد ولي دستور مقامات ارشاد مانع از آن شده باشد؟ ترجيح مي دهم جواب اين سوال شما را ندهم. ولي تنها چيزي که مي توانم بگويم اين است که در ارائه نقاشي ها به شدت نگران رنگ بندي هايي بودم که در آنها اتفاق افتاده بود.رنگ هاي شاد و گرم. فقط به دليل اينکه اين اتفاق بيفتد و نمايشگاه افتتاح شود به بعضي از حساسيت ها کمتر توجه کردم واز کنار آنها گذشتم.
الگوي شما در خلق آثارتان چيست؟ هر اتفاقي که در محيط پيرامون و در درون من روي مي دهد مي تواند سوژه اي براي کار باشد.محمد بيشتر به فضاهاي بيروني توجه مي کند و مثل آزمايشگر با محيط برخورد مي کند اما سروکار من با دنياي بيروني است که استحاله اي در من به وجود مي آورد و درونياتم را ترسيم مي کند.
در خلق ايده ها چگونه برخورد مي کنيد؟ چيزي که هميشه توجه من را به خود جلب مي کند اين است که اصلا نگران ذائقه مخاطبان نباشم و هر آنچه که احساس و رنگ به من حکم مي کند عمل کنم. گاهي اوقات چيزي هست براي اجرا و فورا آن را به بوم منتقل مي کنم ولي پيش آمده است که اغلب سوژه اي نداشتم و صرفا در رابطه با عناصر بيروني و ديداري مواجه وکار کرده ام. به نظرم خود کار براي نقاش بايد مهم باشد و نه چيز ديگري. بارها برايم پيش آمده که در انتها و يا حتي نيمه هاي کار نمي دانستم چه کنم، تصميم به اتمام کار گرفته ام ولي درست همان لحظه است که کارت را خراب مي کند.
براي اصلاح خود در اين مواقع چه مي کنيد؟ بعدها همين نقطه ها و خطوط به من مي گفتند که چه کنم. سعي کردم صداي خطوط را بشتوم و احساسي که در من و رنگ وجوددارد.اين يعني جريان خلق. بوم به عنوان دوست من است. کسي که حرف هاي مرا گوش مي کند و من هم.
<strong>برخورد مخاطبان با آثار شما چگونه بود؟</strong>به دليل آموزش هاي غلط در ايران متاسفانه سواد بصري عمومي شناخته شده نيست. وقتي تابلو را مي بينند به دنبال معنا هستند. حال آنکه اين نوع از هنر بيشتر يک لذت ديداري است.درگذشته و قبل از تحولات جديد فرد با سواد کسي بود که خواندن و نوشتن مي دانست اما دراين قرن با سواد بودن معني تازه اي يافته است. البته من نمي خواهم اين را بگويم که مردمان ما بي سواد هستند. نه اصلا. موهولي ناگي استاد مدرسه باهاوس در سال 1935 گفته است : درآينده بي سواد فقط کسي نيست که قلم را نمي شناسد، بلکه کسي که دستگاه عکاسي را هم نمي شناسد بي سواد است. درايران رشد فرهنگي و فکري مردم به سرعت اتفاق مي افتد اما چيزي که مهم است آن است که هدايت ملت بايد بسيار موشکافانه و ريزبينانه روي دهد.
گفت و گو با محمد معرفت زاده<strong>توجه به مشاهده شونده</strong>
<strong>کمي از خودتان برايمان بگوييد.</strong>متولد سال 1354 تهران هستم. رشته دانشگاهي من اقتصاد بوده است و تصميم گرفتم که در رشته هنر تحصيل کنم. با اينکه در کتکور هم قبول شدم، نظرم عوض شد وترجيح دادم که به صورت تجربي نقاشي کنم.
<strong>آيا در نقاشي هاي خود سعي کرديد پيرو سبک خاصي باشيد؟</strong>خير، به نظر من در بند سبک بودن يعني سنجاق کردن اثر هنري خود به يک گرايش و اين دست و پا گير خواهد بود. وصله کردن کارهايم به سبک ها اصلا نمي پذيرم و ترجيح مي دهم بسيار راحت تر کار کنم.
<strong>ايده اوليه شما درطراحي هايتان چيست؟</strong>يک مشاهده شونده را انتخاب مي کنم و بنا بر روحيات و تجارب و داشته هايم شروع به کار مي کنم. درتصاويري که ترسيم مي کنم ارائه يک گزارش بصري برايم مهم است.
<strong>معمولا براي رسم و خلق يک تابلو چقدر وقت مي گذاريد؟</strong>در همين جا کاري دارم که در عرض 40 دقيقه تمام کرده ام.هر وقت هم سعي کرده ام که من بزرگم غالب بر کارهايم نباشد موفق تر بوده ام.هروقت تصميم گرفته ام تابلوي برجسته و کاري خوب را ارائه دهم کار خراب شده است.کارهايي که خوب شده اند را نمي دانم با چه روحيه و چه وضعيتي به وجود آورده ام.اين کارها همان ها هستند که هيچ تحميل و ديکته اي در آن نقش نداشته اند و به صورت في البداهه ارائه شده اند.
<strong>در بيشتر کارهاي شما نقش انسان و انسان گرايي را به انواع مختلف مي بينيم.اين يک اتفاق است يا اينکه علايق شما به اين شيوه کاري است؟</strong>من در کارهايم سعي مي کنم شعار ندهم و عمده تمرکز من بر روي اين قضيه است که تريبوني نباشم. آثارم فقط بهانه هستند. بهانه هايي براي درگيري با روحياتم.
<strong>به عنوان يک نقاش چقدر به ديدن گالري ونمايشگاه هاي ديگران مي رويد؟</strong>اين کار تاثير مستقيمي بر ذهنيت و حتي نوع کار شما دارد. درهفته معمولا يک يا دو سه نمايشگاه مورد بازديد من قرار مي گيرد و اينها بسيار است.
<strong>خلاصه گزارش شما در اين نقاشي ها چيست؟</strong>اين نمايشگاه پيشنهاداتي براي ديدن يک ماجراي بصري از پشت دوربين چشم هاي من است. از طبيعت بي جاني که ممکن است به زعم هرنقاشي به گونه اي ديگر اتفاق بيفتد.گزارشي که شرايط خلق آنها با همه متفاوت باشد.مي خواستم مخاطب منوجه شود که در لحظه خلق اين اثر وضعين و روخيه من چگونه بوده و از اين طريق با هم احساس نزديکي کنيم.
نگاه ♦ کتاب
داريوش آشوري مدرس، نويسنده و مترجم که در زمينههاي علوم سياسي، جامعهشناسي، نقد ادبي، فلسفه و زبانشناسي فعاليت دارد و تحليل بحران فرهنگي جامعهٔ ايران در مواجهه با مدرنيت از دغدغه هاي اصلي اوست؛ نگاهي نقادانه به کتاب "تجدد بومي و بازانديشي تاريخ" انداخته است...
تبارشناسي روشنفکري ما
در دوران سي سالۀ پس از انقلاب، به دنبال شوکي که بر اثر آن به ذهن و روان مردم ايران و بخش بزرگي از جهان وارد شد، پرسش هاي بسياري در بارۀ زمينه ها و شرايطِ امکان اين انقلاب در ذهن ها نقش بست. اين پرسش ها ناگزير کند و کاو در باب زمينه هاي فرهنگي و سياسي آن را در تاريخ ايران پيش کشيد. گذشته از کند و کاو در زمينه هاي دوردست تاريخي، کند و کاو در تاريخ دوران صد سالۀ زمينه ساز انقلاب مشروطيت تا انقلاب اسلامي بيش از همه ذهن ها را به خود خوانده است. پرسشي که تمام اين جويندگي ها و پويندگي ها را هدايت مي کند، بيشتر بر اين بنياد است که "چه شد که چنين شد؟" يعني، مردمي که صد سال پيشتر براي آزادي و قانون روايي و دموکراسي قيام کردند، چه شد که از فرمان روايي دين و آخوند و "حکومت اسلامي" سر در آوردند؟ در اين باب شمار بسياري کتاب به دست پژوهشگران ايراني و خارجي در اين سال ها نوشته شده است. از جمله، فراوان پايان نامه هاي دکتري به قلم دانشجويان ايراني در اروپا و امريکا در رشته هاي تاريخ و علوم سياسي و جامعه شناسي که به صورت کتاب نيز منتشر شده است.
پرسش "چه شد که چنين شد؟" بر اين پيش انگاره تکيه دارد که، ما انتظار ديگري داشتيم و بر پايه باور به اصل پيشرفت در تاريخ - که بنياد ايمان روشنفکرانه به تاريخ است - جامعۀ ايراني مي بايست "به طور طبيعي" در جهت حرکت تاريخ پيش مي رفت و به آزادي و دموکراسي و قانون روايي دست مي يافت. حال بايد ديد که "موانع تاريخي" اين پيشرفت چه بوده است. اين جست و جو ها همچنان بر پايۀ ايمان ديرينۀ روشنفکرانه به تاريخ و پيشرفت آن، پژوهش و نظرآوري مي کنند و دلايل اين "شکست تاريخي" را مي جويند و، سرانجام، علت را در واپس ماندگي فرهنگي ( از جمله، "دين خويي" )، نقش سياست هاي استعماري، ديکتاتوري سلسلۀ پهلوي، و مانند آن ها، مي بينند.
اما کتابي نيز منتشر شده است که با پيش انگاره هاي ايمان به پيشرفت تاريخ و ضرورت آن به سراغ تاريخ نرفته، بلکه، از ديدگاه ديگري، تاريخ تکوين ذهنيتِ پيشرفت باورِ روشنفکرانه و پيش انگاره هاي آن را در تاريخ روزگار نو در ايران بررسي کرده است. کتاب "تجدد بومي و بازانديشي تاريخ"(نشر تاريخ ايران، تهران، 1382 ) به قلم محمد توکلي طرقي چنين کتابي است. توکلي، که استاد تاريخ در دانشگاه هاي امريکا و کاناداست، با روش تحليل گفتمان به سراغ پديدۀ تکوين وجدان سياسي- اجتماعي مدرن، يا وجدان روشنفکرانۀ مدرن، در قلمرو فرهنگ ايراني و زبان فارسي در سده هاي هجدهم و نوزدهم ميلادي ( دوازهم و سيزدهم هجري ) رفته و نشان داده است که در اين ذهنيت و در زبان آن، واژه ها و مفهوم هاي ديرينه براي بيان مفهوم هاي تازه چه گونه دگرديسي معنايي يافته اند و واژه ها و مفهوم هاي تازه چه گونه و از کجا سر بر آورده اند و اين ذهنيت را شکل داده اند. توکلي، در واقع، جريان يک گسست تاريخي را دنبال مي کند که زمينه ساز بحراني ژرف در جهان فرهنگي ايراني بوده است و اين بحران، همان جا به جايي تاريخي است که جهان مدرن فرهنگ ايراني و خودآگاهي آن را با هويت تازۀ خود شکل داده است. اين گسست تاريخي از بستر جهان ديرينۀ فروبستۀ بومي باگشوده شدن به روي تاريخ جهاني رخ مي دهد. معناها و مفهوم هاي تازه اي که اين گسست با خود مي آورد، از سوي ديگر جهان، از اروپا، به جهان هاي اين سويي، به جهان "شرقي" سرريز مي کند.
پيشاهنگ پرورش و گسترش اين روش نو در فهم تاريخ، ميشل فوکو، فيلسوف و تاريخ پژوهِ فرانسوي است. پيشاهنگان ادبيات تحليلي فمينيستي نيز از اين روش و مفهوم هاي آن براي انگاره هاي خود بسيار بهره گرفته اند. توکلي، بي آن که چندان شرحي از روش و شيوۀ نگرش تاريخي خود و بنيادهاي نظري آن داده باشد، نشان مي دهد که با اين شيوۀ هرمنيوتيک تاريخ به خوبي آشناست و آن را ماهرانه به کار بسته است. توکلي، به گواهي پژوهش هايي که در زمينة مسائل هويت جنسي و "مسألۀ زن" در تاريخ ايران، و از جمله در همين کتاب، کرده است نشان مي دهد که ادبيات فمينيستي و زمينۀ تازه گشودۀ "مطالعات جنسيتي" (gender studies) را نيز به خوبي پيگيري کرده و از آن ها در کار خويش بهره گرفته است.
دکتر محمد توکلي
تجدد بومي کتاب پر حجمي نيست ( 230 صفحه ) اما کتابي است بسيار مايه دار؛ هم از نظر گردآوري داده ها و هم تحليل آن ها. از اين نظر کمتر کتابي در فارسي همتاي آن است. جا داشت که اين کتاب با گسترش بيشتر به حدود پانصد صفحه مي رسيد، زيرا جاهايي هست که نويسنده کوتاه و فشرده و اشاره وار از مطلب مي گذرد و خواننده احساس مي کند که نياز به گفت آوردهايي از نوشته هاي آن زمان دارد. درون مايۀ کتاب همان است که در عنوان اين مقاله آورده ام، يعني، تبارشناسي روشنفکري ما، يا تکوين وجدان تاريخي مدرن در ميان "ما"، که "روشنفکران" حاملان و پراکنندگان آنند. در واقع، روشنفکري ( يا به نام ديرينه ترش، منورالفکري ) - که پديدۀ روزگار « روشنگري » و جهانگيري آن است - در اساس همين ايمان به تاريخ و فرجام شناسي (teleology) آن، و کوشش در راه شتاب بخشيدن به رسيدن فرجام ناگزير نجات بخش آن است. اين فرجام همانا پديد آمدن جهان آرمانشهري است، يا جهان « انساني » آزادي و شادکامي و داد و دانايي آينده، از راه ويران کردن جهان بندگي و خواري و بيداد و استبداد و جهل و خرافه، که، از اين ديدگاه، تا کنون بر تاريخ فرمان روا بوده است.
جهان « شرقي » ما، تا زماني که با غرب و تمدن مدرن آن، که سرچشمۀ اين ايده هاست، رو به رو نشده بود، از تاريخ و فرجام آن با روايتي اسطوره اي، بر بنياد آخرت باوري مينوي، آشنا بود. اما فرجام شناسي تاريخي گيتيانه ( سکولار )، زادۀ تاريخي انديشي روشنفکري مدرن است که پرچم « روشنگري » را به دست دارد و خود را پيشاهنگ تاريخ مي داند ( يا مي دانست ). « روشنفکري » نيز خود با اين معنا از تاريخ و در اين تاريخ نطفه مي بندد و رشد مي کند و « رسالت تاريخي » خود را، در مقام روشنگر و نجات بخش، بر دوش مي گيرد. در راهِ اين « رسالت تاريخي » ست که روشنفکري به ميدان کوشش بي کران براي ويران کردن جهان کهن و برپا کردن جهان نو پا مي گذارد. حاصل گسست از فهم اسطوره اي تاريخ، که بر گردش دايره وار زمان آفرينشي تکيه دارد (« انّا لله و انّا اليه راجعون » ) به فهم مدرن از تاريخ بر پايۀ زمان خطي پيش رونده، در فضاي ذهنيتي که با شرايط تکويني ايده ها و جهان بيني مدرن هيچ پيوندي نداشته است، به چيزي مي انجامد که توکلي در عنوان کتابش نام « تجدد بومي » را بر آن مي گذارد.
توکلي با روشي همانند روش ميشل فوکو در زير و رو کردن کتاب ها و آرشيوها، در پي سنديابي براي ايده هاي خود، پويندگي تاريخي خود را با جست و جويي پر شکيب در کتاب ها و نشريه هاي گوناگون يک دوران صد و پنجاه سالۀ تاريخي دنبال کرذه تا دگرديسي ذهنيت ايراني را از « سنّت» به « مدرنيت » ( يا به زبان خودماني « تجدّد » ) نشان دهد. وي روندي را پي گيري مي کند که در آن « ايرانيت » به معناي يکسره تازه اي، در قالب « ايران » اي با معناي تاريخي و جعرافيايي و سياسي و فرهنگي تازه، با معنايي الگوبرداري شده از قالب دولت - ملت هاي مدرن « فرنگ »، رفته رفته شکل مي گيرد. کتاب «تجدد بومي» از نظر باز کردن آرشيو تاريخي و بازخواني جزء به جزء و دقيق آن، تا آن جا که من ديده ام، بيش از هر کتاب ديگري در اين زمينه به مطالعۀ بسيار گسترده اي از داده هاي جزئي پرداخته بي آن که در جزئيات غرق شده باشد. بلکه داده هاي خُرد، در پرتو يک بينش تاريخي تازه، معناي کلي خود را در آن مي يابند. يکي از سودمندي هاي پر ارزش کتاب جستجويي است که توکلي در سفرنامه ها و کتاب ها و نشريه هاي فارسي زبان در هندوستان کرده و به اين خاطر به آنجا سفر کرده و سندهاي تاريخي دست نخورده اي يافته است. به نظر مي رسد که تا پيش از اين کتاب، تکيه تاريخ پژوهي در مورد اين دوران بيش تر بر نفوذ ايده هاي مدرن از راه آناتولي و قفقاز به ايران بود. ولي توکلي نشان مي دهد که با تسلط ادبي و اداري زبان فارسي بر هند گورکاني تا نيمه هاي سده نوزدهم، و رفت و آمد بازرگانان و اهل فرهنگ ايراني به هند، آن سرزمين، که از اواخر سدۀ هجدهم رسمانه بخشي از امپراطوري بريتانيا شده بود، يکي از کانال هاي اساسي برخورد ايرانيان با « فرنگ » و « فرنگان » بوده است. نخستين سفرنامه ها به فرنگ نيز به دست فارسي نويسان هندنشين نوشته شده است.
نخستين فصل کتاب با عنوان « بازسازي هويت ايراني در گزارش تاريخ » به اين نکتۀ اساسي مي پردازد که در سده هاي دوازده و سيزده ه. ق. و نوزدهم م. « رويارويي و داد و ستد فرهنگي با هند و فرنگ... زمينۀ بازپردازي [مفهوم هاي] « ايران » و « ملت » در گزارش تاريخ و گفتمان سياسي ايران را فراهم آورد. » در اين دگرديسي، نگاه و زبان تازه اي براي بازخواني تاريخ پديد مي آيد که بر اثر آن « تاريخ نگاري ايران مدار » جاي تاريخ نويسي سنتي جهان اسلامي را مي گيرد. در اين بازخواني «گذشته هاي خاموش و فراموش » تاريخ پيش از اسلام با شکوه و معناي تازه اي از زير خاکستر تاريخ سر بر مي آورند. در اين گذشتۀ بازساخته، کيومرث، در مقام نخستين انسان و پادشاه، جاي « حضرت آدم ابوالبشر » را مي گيرد. « مزدک نظريه پرداز آزادي و برابري » مي شود و کاوۀ آهنگر پرچمدار جنبش ملي، و انوشيروان « پادشاهي عدل پرور » و « مشروطه مسلک » (ص. 9). به اين ترتيب، در زير نفوذ مفهوم مدرن سياسي ملت که از اروپا آمده بود، تاريخ ملي اي ساخته و پرداخته مي شود که آيينه وجدان سياسي گيتيانۀ « منورالفکري » مدرن و فهم آن از هويت « ايراني » خود است. يکي از جستارمايه هاي اين کتاب نشان دادن نقش فرقۀ « نو- زرتشتي » آذرکيوان در ساخت و پرداخت يک تاريخ افسانه اي پيش از اسلام براي ايران و يک کتاب مقدس به « فارسي » جعلي بود که چاپ آن در قرن نوزدهم سهم بسزايي در پروردن نگاه تازه به ايران باستان و پديد آوردن جنبش سره نويسي فارسي داشت.
در جريان شکل گيري وجدان مدرن تاريخي، که بستر پرورش ناسيوناليسم مدرن ايراني است، توکلي نشان مي دهد که تاريخ نويس سنتي اي که از هبوط آدم آغاز مي کرد و کار آن شرح رويدادهاي جزئي و آمدن و رفتن سلسله ها و پادشاهان بود و در پس پشتِ آن همواره تقدير ازلي و ارادۀ خداوندي را در مقام سررشته دار رويدادها مي ديد، چه گونه به تاريخي ايران - محور تبديل مي شود. بدين سان است که تاريخ « ملت ايران » پديد مي آيد با زمان و مکان تاريخي و جغرافيايي تعريف شدۀ تازه اي بيرون از زمان و مکان اساطيري، در زمان و مکان گيتيانه. رويدادهاي سياسي و جنگي که در تاريخ نگاري سنتي روايت مي شد، در دل تاريخ قرار مي گيرند و همچون رويدادي از تاريخ ملي از نو در متن آن جايگاه و معناي تازه اي مي يابند.
«تجدد بومي» سير تکويني وجدان تاريخ ملي مدرن را تا صدر مشروطه در بر دارد و از جمله بحث هاي باريک انديشانۀ آن تبديل سرزمين « ايران » - با حدود جغرافيايي تعيين شده از راه مرزبندي کشور با کشورهاي همسايه - به « مادر وطن » و « مام ميهن » است و تبديل پادشاه به « پدر ملت ». به اين ترتيب، سه مفهوم پايدار کشور، دولت، و ملت شکل مي گيرد که مي بايست در دل تاريخ يگانه ملي، در رابطۀ اندام وار، يکديگر را در برگيرند. اما بخش دل خراش داستان آن جاست که وجدان « منورالفکري » اي که بدين سان به جهان تازۀ خودساخته اش، با الگوي « فرنگ » و « اروپ»، چشم باز مي کند، خود را در برابر جهان ويرانۀ پوسيده اي مي يابد اسير ستم و جور و فساد شاه و دستگاهش با مردمي خرافه زده و ذليل و درمانده؛ جهاني که با الگوي « فرنگي » جهان آرماني فاصله اي هولناک دارد. در نتيجه، تقدير تاريخي منورالفکرانه اش او را به انديشيدن به تاريخ مي کشاند تا سرچشمه همه اين بدبختي و درماندگي را در آن جست و جو کند. زيرا از اين پس علت همۀ رويدادها را در تاريخ بايد جست و تاريخ است که به جاي خدا سرنوشت آفرين مي شود.
طبيبان روزنامه نويس در غياب جامعه شناسان و فيلسوفان مدرن، براي تشخيص « بيماري » به ميدان مي آيند. توکلي با دنبال کردن استعاره هاي طبّي آنان شيوۀ فهم بيماري « مادر وطن » را در منورالفکران صدر مشروطيت خوب دنبال کرده است. از جملۀ اين تشخيص ها، که در دوران هاي سپسين نقش بسيار مهمي در شکل دهي به انگاره هاي ناسيوناليسم ايراني بازي مي کند، تأکيد بر حمله هاي خارجي است، از اسکندر گرفته تا عرب و مغول. از اين ديدگاه، اين حمله هاست که ملتي بزرگ و شکوهمند را به ملتي زبون و بيچاره تبديل کرده است. در اين ميانه، البته، حملۀ عرب نقش محوري دارد. زيرا با تبديل دينِ خودي، « دين بهي »، به دين بيگانه فرهنگِ اصيل و باشکوه ايراني باستان را پايمال مي کند و فرهنگي زبون و « عرب زده » را جانشين آن مي کند. اين بخش از کتاب نيز، با شاهدهايي که از نويسندگان آن دوران مي آورد، از جمله بخش هاي بسيار خوب و سودمند آن است. از راه آن مي توانيم شکل گيري گره هاي رواني روشنفکري جهان سومي مان و معناي دست و پا زدن هاي ناکام آن را در دوران هاي سپسين تا به امروز ردگيري کنيم و پينه بستن عقده هاي کين توزي را در روان مان ببينيم.
يکي از بخش هاي نوآورانۀ اين پژوهش، پرداختن به انگارۀ زن در اين روند دگرديسي وجدان تاريخي است. وجهِ اساسي اين قياس، سنجيدن وضع زن ايراني و فرنگي در سفرنامه هاست. در اين برخوردها به دو ديدگاه يکسره ضد هم بر مي خوريم. يکي ديدگاه تجدد طلب که ستايشگر روبازي و آزادگي و فرهيختگي زن فرنگي است. اين ديدگاه، بر اساس اين مشاهده، تربيت زنان و آزاد شدنشان از بردگي اي که فرهنگ سنتي بر آن ها زورآور مي کند، يکي از لوازم ضروري تجدد در ايران مي شمارد. نگاه ديگر نگاه مرد - محور شرقي است که در رفتار و کردار آزادانۀ زن فرنگي چيزي جز فساد و فاحشگي و تباهي اخلاقي نمي بيند. اهميت آزادي زنان از حبس خانگي و از توي « جوال »، به قول دهخدا، از کشاکش هاي مهم دوران مشروطه است. توکلي، با ديد فوکويي - فمينيستي اش اين بخش ماجرا را بزرگ نمايي و روشن کرده که باز، تا آن جا که من مي دانم، تاريخ گزاران ديگر تا کنون با اين دقت و ديد به آن نپرداخته اند.
آنچه جاي آن در اين پژوهش خالي است، نشان دادن آن روابط قدرتي است که چنين دگرديسي اي را در نگاه « ما » به خود و در تمامي ساختارهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي يک جامعه « شرقي » ناگزير مي کند. زيرا از آن پس نگاه ما به جهان تازه اي افتاده است؛ به « فرنگ » و مدرنيت و قدرت تازۀ بي همتاي آن بر اثر انقلاب صنعتي. اين نگاهِ بازتابشي (reflexive) از آن سو که به « ما » بر مي گردد، « ما » را در زير بازتابِ ارزيابي کنندۀ خود قرار مي دهد. اين نگاه بازتابشي همان است که با نور بازتافتۀ خود « منورالفکري » مي آورد و تاريخي انديشي و وظيفه مندي هاي تاريخي آن را، و « تجدد » را در دستور کار او مي گذارد. در زير فشار نيروهاي از نو شکل دهندۀ مدرنيت است که فروپاشي همۀ ساختارها و نهادهاي جهان هاي « شرقي » آغاز مي شود و زبان هاشان دگرديسي تازه اي را آغاز مي کنند. زيرا مي بايد اندک اندک بار مفهوم ها و معناهاي تازه اي را بکشند که پيش از آن غايب بوده اند و اين معنا و مفهوم ها سپس سيلاب وار از آن سرريز مي کنند. در زير فشار آن هاست که کهکشان تازه اي از مفهوم ها و معنا ها، از راهِ زبان افق جهان تازه اي را مي گشايد. با پديدار شدن اين افق تازه رويگرداني از افق ديرينۀ جهان « سنتي » آغاز مي شود و همه چيز از نو در اين افق تازه معنا و تفسير تازه مي يابد.
فايدۀ بزرگ اين کتاب براي من جست و جو در تبارشناسي روشنفکري ماست، که براي خودآگاهي ما روشنفکران ايراني از هويت خودساختۀ خود بسيار سودمند است. من از اين کتاب بهره مند شدم و به سهم خود سپاس گزار نويسندۀ آنم. اين کتاب، به درستي، درآمدي است به مطالعۀ تاريخ روشنفکري ما در دوران هاي سپسين، که شامل سه دوران گسست تاريخي است که در آن نگره ها و مفهوم هاي ديگري بر فضاي ذهنيتِ روشنفکرانه چيره مي شود. يکم، دوران رضاشاهي تا شهريور هزار و سيصد و بيست؛ دو ديگر، از شهريور بيست تا کودتاي بيست و هشت مرداد؛ وسه ديگر، از کودتا تا انقلاب اسلامي. هر يک از اين دوره ها ويژگي هايي دارد که جا دارد با همين سبک و روش خوانش توکلي دنبال شود. کتاب هايي از اين دست که در آن نويسنده کمابيش به پيش انگاره هاي خود خودآگاه باشد و روش سنجيده اي را برگزيده باشد، در ميان « ما » کمياب است. قلم فارسي نويسنده هم روشن و روان و بي گره است و از ذوق آزمايي در واژه سازي و واژه گزيني خالي نيست.
همسايه ها ♦ چهار فصل
. هر جا که هنرمند ايراني هست، چه در دل گربه خفته بر ميانه قاره کهن و چه در غربت و آواره در جهان خاکي...
<strong>سيمين دانشور: ترجمه داستان ها به ژاپني</strong>
مجموعه داستان "به كي سلام كنم؟" سيمين دانشور توسط يوكو فوجي موتو - استاد ژاپني زبان و ادبيات فارسي - به زبان ژاپني ترجمه ميشود.
رمان "سووشون" اين بانوي پيشكسوت داستان نيز پيشتر به چند زبان ترجمه و منتشر شده است. همچنين ترجمه دانشور از مجموعه داستان "داغ ننگ" ناتانيل هاثورن كه در سال 69 چاپ شده است، براي نوبت پنجم و رمان "سووشون" براي نوبت پانزدهم توسط انتشارات خوارزمي در دست تجديد چاپاند. مجموعه داستان "انتخاب" نيز از سوي نشر قطره به چاپ چهارم رسيده است.
<strong>شمس لنگرودي : رونمايي "تاريخ شفاهي"
كتاب محمد شمس لنگرودي از مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران ساعت 18 روز پنجشنبه، بيست و يكم شهريورماه، در محل نشر ثالث رونمايي ميشود.
اين نشست با حضور احمدرضا احمدي، مهدي غبرايي، احمد پوري، فرشته ساري و تعدادي ديگر از اهل قلم و ادبيات همراه خواهد بود.
<strong>مهدي غبرايي : 6 كتاب در انتظار مجوز</strong>
"هرگز تركم مكن"كازوئو ايشي گورو، "تربيت اروپايي" رومن گاري، اثري درباره افغانستان، "اين ناقوس مرگ كيست؟" ارنست همينگوي و دو رمان، كه غبرايي ترجيح ميدهد نام آنها را عنوان نكند، كتابهاي آماده انتشار اين مترجماند، كه به گفتهي او از سه سال تا سه ماه در انتظار دريافت مجوز نشر به سر ميبرند.
"هرگز تركم نكن" كازوئو ايشي گورو از سه سال پيش در انتظار دريافت مجوز انتشار است، كه غبرايي پيشنهاد مميزي درباره اين كتاب را غيرقابل قبول توصيف كرد.
همچنين "تربيت اروپايي" نوشته رومن گاري اثر ديگري از اوست كه 20 سال قبل منتشر شده و براي چاپ دوباره از هشت ماه پيش براي دريافت مجوز انتشار ارائه شده است.
اين مترجم رماني را هم درباره افغانستان ترجمه كرده است كه ترجيح ميدهد نام آن را عنوان نكند و از دو سال قبل در انتظار كسب مجوز نشر است.
از سوي ديگر، "اين ناقوس مرگ كيست؟" نوشته ارنست همينگوي به همراه دو رمان ديگر، از آثار اخيراً ترجمهشده توسط او هستند كه از سه ماه پيش براي دريافت مجوز ارائه شدهاند.
<strong>صالح حسيني: دو سال در انتظار مجوز نشر</strong>"دل تاريكي" نوشته جوزف كنراد كه كتابي درسي در رشته مترجمي زبان انگليسي است، با ترجمه صالح حسيني مدت دو سال است كه در انتظار مجوز نشر به سر ميبرد.
"زير كوه آتشفشان" مالكوم لاوري آخرين ترجمهاي است كه از صالح حسيني منتشر شده است.
<strong>مفتوناميني : مجموعه اشعار سپيد</strong>
مجموعه اشعار سپيد "يدالله مفتوناميني" با نام "اكنونهاي دور" به زودي منتشر ميشود. اين اشعار سپيد که مربوط به سال 86 است، اكنون در حال آمادهسازي و صفحهآرايي است. اميني ناشر اين اثر را هنوز انتخاب نکرده است.هم چنين كتاب "گوهرنما" – تاملي در جنبههاي چند معنايي شعر حافظ – از اين شاعر آماده انتشار است که به گفته اميني: چون ناشران"گروكشي" ميكنند و ميگويند كه بايد كليات اشعارت را هم به من بدهي هنوز مشخص نيست كه اين كتاب را به چه ناشري بدهم.
<strong>جمالزاده: فروش ميليوني داستانها در روسيه</strong>
به گفته رايزن فرهنگي ايران در روسيه مجموعه داستان "يكي بود يكي نبود" تاكنون سه بار در مسكو منتشر شده و هر بار شمارگان چهارصد هزار نسخهاي داشته است.
انتشار مجموعه داستان "يكي بود يكي نبود" در روسيه در حالي است كه اين مجموعه در ايران شمارگان بسيار پايينتري - 50 هزار نسخه - داشته است.
محمدعلي جمالزاده نخستين مجموعه داستانهاي كوتاه ايراني را با عنوان "يكي بود، يكي نبود" در سال 1300 در برلين منتشر كرد كه بعدها انتشار همين مجموعه باعث شد او را پدر داستان كوتاه در ايران بدانند. محمدعلي جمالزاده پس از 102 سال زندگي در سال 1376 در ژنو درگذشت و همانجا نيز به خاك سپرده شد.
<strong>ولي الله دروديان: بازخواني چرند و پرند دهخدا</strong>
بازخواني "چرند و پرند" دهخدا را وليالله دروديان پژوهشگر در زمينه ادبيات معاصر ايران تأليف كرده است. ولي الله دروديان پيش از اين اثري درباره پروين اعتصامي و همچنين "سرچشمههاي مضامين شعر امروز ايران" منتشر كرده بود.
دهخدا در آغاز مشروطيت با همكاري ميرزا جهانگير خان و ميرزا قاسم خان شيرازي روزنامـه صور اسرافيل را منتشر كرد كه نوشتههاي طنزآميز او كه با عنوان كلّي "چرند پرند" در اين روزنامه به چاپ ميرسيد و موجب شهرت او در ميان خاص و عام شد.
<strong>نيما يوشيج : مجوز انتشار يادداشتهاي روزانه</strong>
انتشار يادداشتهاي روزانه علي اسفندياري معروف به نيما يوشيج را صادر شد و انتشارات مرواريد قرار است آن را در چند روز آينده منتشر كند. در اين كتاب يادداشتهاي روزانه نيما يوشيج به كوشش فرزندش شراگيم يوشيج گردآوري شده است. همچنين در اين كتاب دستنوشتههايي به خط نيما منتشر ميشود. نيما يوشيج را بنيانگذار شعر نو فارسي ميدانند كه خود وي عنوان "شعر نو" را براي هنرش انتخاب كرده بود. تمامي جريانهاي اصلي شعر معاصر فارسي به نوعي مديون تحولي هستند كه نيما در شعر معاصر ايجاد كرد. از سوي ديگر شرآگيم يوشيج، فرزند نيما رباعيات پدر را گردآوري كرده و در اختيار انتشارات مرواريد قرار داده تا در قالب كتابي جداگانه منتشر شود. مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج را سالها پيش سيروس طاهباز با نظارت شرآگيم يوشيج نيز تدوين و منتشر كرده بود. در سالهاي دهه 60 نيز برگزيده آثار نيما با انتخاب و نسخهبرداري سيروس طاهباز و با نظارت شرآگيم يوشيج در تهران منتشر شده بود. درباره نيما، زندگي و آثارش تاكنون آثار متعددي منتشر شده كه از بين آنها "دنيا خانه من است" و "خانهام ابري است" از تقي پورنامداريان انتقاديتر هستند.
<strong>مهدي بازرگان : مجموعه مقالات اعتقادي و اجتماعي</strong>
مجموعه مقالات اعتقادي و اجتماعي مهدي بازرگان مجوز انتشار گرفت. اين كتاب را شركت سهامي انتشار كه تا امروز آثار بسياري از مهدي بازرگان منتشر كرده است به بازار كتاب ميفرستد. از ميان آثار بازرگان كه پيش از اين منتشر شده ميتوان به "مذهب در اروپا"، "مرز ميان دين و سياست"، "سازگاري ايراني"، "مسجد در اجتماع"، "جهانبيني پيغمبران" و "انسان زمان" اشاره كرد. مهدي بازرگان سال 1324 به عنوان رئيس دانشكده فني دانشگاه تهران منصوب شد. وي سال 1341 به دنبال انتشار اعلاميهاي در اعتراض به انقلاب سفيد شاه 10 سال به زندان محكوم شد كه پس از گذراندن پنج سال آزاد شد. بازرگان عضو شوراي انقلاب و مدتي هم نخستوزير ايران بود.
<strong>مراد فرهادپور : مجوز انتشار پارههاي ذهن</strong>
كتاب "پارههاي ذهن" در زمينه ادبيات و فلسفه نوشته "مراد فرهادپور" از وزارت ارشاد مجوز انتشار گرفت. اين كتاب را قرار است انتشارات طرح نو در دو جلد منتشر كند. جلد نخست به تاملات فرهادپور در زمينه ادبيات و جلد دوم به انديشههاي وي در حوزه سياست و اجتماع اختصاص دارد. فرهادپور متولد 1337 است و تاكنون آثاري مانند مجموعه مقالات "بادهاي غربي" و "عقل افسرده" را منتشر كرده است. وي همچنين كتابهاي "عليه ايدهآليسم" نوشته تئودور آدورنو، "شجاعت بودن" نوشته پل تيليش، "ديالكتيك روشنگري" نوشته آدورنو، "تجربه مدرنيته" نوشته مارشال برمن نيز از جمله ترجمههاي وي است.
<strong>مهسا محبعلي : كارگاه داستان</strong>
شهر كتاب كارگاه داستاني را در دوازده جلسه و زير نظر مهسا محبعلي، نويسنده برگزار ميكند. در اين دوره آموزشي مباحثي چون شخصيتپردازي، فضاسازي، ديالوگنويسي و پلات (طرح) بررسي ميشود. داستانهايي از ويليام فاكنر، يوديت هرمان، سلينجر، آلن گرگانوس و آليس مونرو نيز تحليل ميشود. اين دوره از شنبه 13 مهر ماه شروع ميشود و علاقهمندان تا پايان امروز فرصت دارند براي شركت در اين كلاسها ثبتنام كنند. كارگاه داستان شهر كتاب روزهاي شنبه ساعت 14 تا 16 تشكيل ميشود.
<strong>سروش حبيبي : دريافت مجوز رمان "زنگبار"</strong>
ترجمه سروش حبيبي از رمان "زنگبار، دليل آخر" نوشته آلفرد آندرش مجوز انتشار گرفت و انتشارات ققنوس تا اواخر شهريور اين رمان را وارد بازار كتاب ميكند. رمان "زنگبار، دليل آخر" براي اولينبار در ايران 15 سال پيش با ترجمه سعيد فيروزآبادي منتشر شده بود. حبيبي، مترجم كتاب سالهاست خارج از ايران زندگي ميكند و آثار بسياري را از زبانهاي انگليسي، فرانسوي، روسي و آلماني به فارسي برگردانده است.
<strong>هادي مرزبان : لغو اجراي "هملت با سالاد فصل"</strong>
هادي مرزبان بعد از تعطيل شدن تمرينهاي نمايش "منطقالطير سليماني" از لغو اجراي نمايش "هملت با سالاد فصل" خبر داد. اين نويسنده و كارگردان تئاتر درباره دلايل لغو اجراي "هملت با سالاد فصل" سكوت كرد. وي اعلام کرده است در شرايط كنوني ديگر رغبتي به اجراي نمايش ندارد. به همين خاطر نمايش "هملت با سالاد فصل" را نيز كه قرار بود پاييز امسال در تماشاخانه سنگلج اجرا كند به صحنه نخواهد برد.
<strong>"ارژنگ" به جاي "هفت"</strong>
دستاندركاران ماهنامه "هفت"، بعد از تعطيلي نشريهشان قصد دارند ماهنامهاي به نام "ارژنگ" را منتشر كنند. به گفته ي احمد طالبينژاد صاحب امتياز و مديرمسوول ماهنامه ارژنگ : "در حاليكه دفتر ماهنامه "هفت" را تخليه كرده بوديم، به ما خبر دادند كه با امتياز نشريه تازه موافقت شده و ميتوانيم با نام "ارژنگ" به فعاليت مطبوعاتي ادامه دهيم." ماهنامه ي "ارژنگ" اوايل مهرماه منتشر مي شود.
<strong>فرهاد مهراد : حكايت برگزاري جايزه</strong>
بعد از گذشت شش سال از درگذشت فرهاد مهراد و در حالي که يكي – دو سالي است كه خانواده وي و بنياد فرهاد به دنبال برپايي جشنوارهاي به نام او هستند و در آخرين اعلام سايت ويژه اين جشنواره کار بررسي 537 اثر ارسالي به دبيرخانه به پايان رسيده بود و اعلام شد که در روند برگزاري جايزه مشكلي پيش آمده که موجب به تعويق افتادن زمان برگزاري آن شده كه متعاقبا تاريخ آن اعلام ميشود.
پيش از اين و در نشست خبري كه بهمن ماه سال گذشته با حضور فريدون شهبازيان -دبير جايزه فرهاد - در خانه هنرمندان ايران برگزار شده بود، خبر از برگزاري اين جشنواره در ارديبهشت ماه سال جاري داده شد و بعد از آن نيز در نشست ديگري كه نيمه ارديبهشت ماه سال جاري برپا شد، اعلام شد كه به دليل در اختيار نبودن تالار مناسب، تاريخ برگزاري قطعي برنامه مشخص نيست و با گذشت چند ماه و با وجود سپري شدن آخرين روزهاي فصل تابستان هنوز خبري از برگزاري اين برنامه نيست.
<strong>همايون شجريان: انتشار دو آلبوم موسيقي</strong>
كنسرت گروه دستان به خوانندگي همايون شجريان در قالب دو آلبوم موسيقي با عنوان "قيژك كولي" و "خورشيد آرزو" - که قرار بود همزمان با كنسرت منتشر شوند – به زودي منتشر خواهد شد.
در آلبوم قيژك كولي به آهنگسازي حميد متبسم قطعاتي چون تصنيف عاشقانه در مايه دشتي،قطعه بيكلام مستانه، ساز و آواز كمند زلف از حافظ، تصنيف قيژك كولي براساس اشعاري از شفيعي كدكني و تصنيف زهي عشق از مولانا به چشم ميخورد. اين دو آلبوم هفته آينده در بازار موسيقي منتشر ميشوند.
<strong>معرفي راه يافتگان به مرحله داوري جايزه شعر زنان ايران</strong>
در نخستين دوره جايزه شعر زنان ايران (خورشيد)، تا پايان تيرماه 1387 (آخرين مهلت ارسال آثار)، 62عنوان كتاب شعر واجد شرايط از زنان شاعر ايراني به دبيرخانه جايزه رسيد كه از آن ميان 17 عنوان كتاب پس از بررسي اوليه به مرحله داوري راه يافتند. به گفته سپيده جديري، بنيانگذار و دبير جايزه خورشيد، اين آثار را مولفان يا ناشران آنها از سراسر كشور در اين رقابت شركت دادهاند. آثار راه يافته به مرحله داوري به ترتيب الفبايي بدين شرحاند:
"آسمان حرفي از گيسوان ليلي بود" اثر ثريا داوودي حموله، ناشران: پازي تيگر و آنزان"آيينهدار خاموشي" اثر ساناز كريمي، ناشر: آنيش"اين اسمش زندگيست" اثر زهرا معتمدي، ناشر: شاني"به وقت البرز" اثر مهرنوش قربانعلي، ناشر: آهنگ ديگر"پاييز تا زانوهايت خواهد رسيد" اثر ندا كامياب، ناشر: ثالث"پنجرهاي كافيست تا آفتاب بشود" اثر ناهيد كبيري، ناشر: ثالث"پيانو" اثر مريم جعفري آذرماني، ناشر: مجنون"جاي پاي يوسف" اثر اعظم پشت مشهدي، ناشر: بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس"خوش به حال آهوها" اثر پانتهآ صفاييبروجني، ناشر: سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان"سخن ميگويي كلمهها در من آزاد ميشوند" اثر مينا دستغيب، ناشر: نويد شيراز"سوتهايي براي يك طرف نوار خالي" اثر انسيه كريميان، ناشر: آرويج"شأن انديشه" اثر شهرزاد بهشتي (ميرميران)، ناشر: ثالث"صدايت را برايم ترجمه كن" اثر هما فاضل، ناشر: پاژ"فقط همين نيست" اثر منيره پرورش، ناشر: ثالث"گريههاي حوا" اثر پانتهآ صفايي بروجني، ناشر: آرام دل"مي خواهم بچه هايم را قورت بدهم" اثر رؤيا زرين، ناشر: هزار"و ماه، اسم كوچك من است" اثر بدريه حسن پوري، ناشر: آرويج
جديري مجموعه شعر خود، «صورتي مايل به خون من» را كه در سال 1386 توسط نشر ثالث به چاپ رسيده بود، طبق بند (ب) اساسنامه جايزه خورشيد، در رقابت شركت نداد. جايزه شعر زنان ايران (خورشيد) ديماه امسال (به مناسبت تولد فروغ فرخزاد در اين ماه) در مراسمي به بهترين كتاب شعر منتشر شده زنان ايران در سال 1386 اهدا ميشود. اين جايزه شامل تنديس، لوح تقدير و جايزه نقدي است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر