شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

شواليه سياه با نزديک شدن به مرز 400 ميليون دلار فروش مي رود که پديده اکران سال شود و بعيد به نظر مي رسد ‏رقباي تازه واردي چون تندر حاره اي با 65 ميليون دلار فروش در دو هفته، پاين اپل اکسپرس با 73 ميليون دلار در ‏سه هفته، ماماميا! با 124 ميليون دلار در 8 هفته يا آينه ها با 20 ميليون دلار در 2 هفته رقيبي جدي براي برگردان ‏کريستوفر نولان از مخلوق باب کين باشند. اين هفته به سراغ چند رقيب شواليه سياه-اغلب در ژانر کمدي- رفته ايم که ‏سخت مشتاق بهره برداري از آخرين روزهاي پر ثمر اکران تابستان هستند....‏
‎‎معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎‎ ‎‏
‎‎

اسمارت را بگيريد‎‎‏ ‏Get Smart
کارگردان: پيتر سگال. فيلمنامه: تام جي. استل، مت امبر بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط مل بروکس، باک ‏هنري. موسيقي: تره ور رابين. مدير فيلمبرداري: دين سملر. تدوين: ريچارد پيرسون. طراح صحنه: واين تامس. ‏بازيگران: استيو کارل[مکسول اسمارت]، آن هاتاوي[مامور 99]، دواين جانسون[مامور 23]، آلن آرکين[رئيس]، ‏ترنس استمپ[زيگفريد]، تري کروز[مامور 91]، ديويد کوچنر[لارابي]، جيمز کان[رئيس جمهور]، بيل موري[مامور ‏‏13]، پاتريک واربرتون[هايمي]، ماسي اوکا[بروس]. 110 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد آنونس طلايي براي ‏اصيل ترين تيزر از مراسم آنونس طلايي، برنده جايزه بهترين فيلم کمدي تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏
مکسول اسمارت که به عنوان تحليل گر در سازمان جاسوسي ايالات متحده موسوم به کنترل کار مي کند. وظيفه کنترل ‏مقابله با سازماني تروريستي به نام کائوس است که موفق شده بعد از حمله به فرماندهي کنترل نام تمام مامورين اجرايي ‏کنترل در سرتاسر دنيا را به دست آورده و شروع به کشتن يکايک آنها نموده است. رياست کنترل براي خنثي کردن ‏عمليات کائوس، مکسول اسمارت را که هميشه در آرزوي ورود به حيطه اجرايي و تبديل شدن به ماموري مانند شماره ‏‏23 بوده، با عنوان تازه مامور شماره 86 براي اين کار برمي گزيند. رئيس براي کمک به اسمارت که تجربه عملي ‏زيادي ندارد، مامور شماره 99 زيبارو را- جراحي پلاستيک اخير باعث مخفي ماندن هويتش شده- به سمت دستياري ‏وي انتخاب کرده و بعد از آموزشي کوتاه و مسلح کردن او به سلاح هاي فوق پيشرفته او را راهي ماموريت مي کند. ‏اسمارت و 86 که ردي از زيگفريد سرکرده کائوس در روسيه يافته اند، تصميم مي گيرند تا مانع از دستيابي او به بمب ‏اتمي شوند. اما بي دست و پايي و بي تجربگي اسمارت باعث مي شود تا عمليات موفق آميز نبوده و حتي رئيس و شماره ‏‏99 به او بدگمان شده و او را زنداني کنند. زيگفريد نيز که بمب را به چنگ آورده، دولت آمريکا را تهديد مي کند در ‏صورتي که 200 ميليارد دلار باج به وي نپردازد، لس آنجلس را نابود خواهد کرد. معاون رئيس جمهور اين تهديد را ‏جدي نمي گيرد، اما 99 به همراه 23 سعي مي کنند تا به رئيس جمهور نزديک شده و او را نجات دهند. اسمارت نيز که ‏در اين فاصله از زندان گريخته به محل معهود مي رود تا نقشه زيگفريد را خنثي و بيگناهي خويش را اثبات کند. کاري ‏به زودي وي را رودر روي اسطوره زندگيش شماره 23 قرار مي دهد....‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
پيتر سگال متولد 1962 فارغ التحصيل مدرسه سينما و تلويزيون جنوب کاليفرنياست. از سال هاي پاياني دهه 1980 در ‏سمت تهيه کنندگي و کارگرداني تلويزيوشن شروع به کار کرده و گاه در برابر دوربين هم ظاهر شده و تجربه کمي هم ‏در مقام نويسنده دارد. اولين فيلم سينمايي اش را حتما به ياد داريد: اسلحه بدون غلاف 33 و يک سوم-توهين نهايي که ‏پايان بخش ماجراهاي بي دست و پا ترين پليس دنيا بود. اغلب فيلم هاي وي مايه هاي کمدي دارند و تجربه هاي مشترکي ‏با آدام سندلر و ادي مورفي داشته(پروفسور نخاله 2، کنترل عصبانيت، 50 قرار ملاقات اول و طولاني ترين زمين ‏بازي) که توفيق نسبي تجاري را نصيب وي کرده اند. در واقع مي شود او را يکي از موفق ترين کارگردان ها در کار با ‏سندلر دانست که اين بار به سراغ پديده تازه کمدي آمريکايي-استيو کارل/باکره 40 ساله- رفته است تا با تکيه بر ‏دستاوردهاي قابل اطمينان استادي چون مل بروکس شاهد موفقيت و پول را محکم در آغوش بکشد. اتحاد ميمنت اثر اين ‏دو در پشت صحنه نيز با حضور در مقام تهيه کننده اجرايي استجکام بيشتري پيدا کرده، اما خود فيلم چطور؟
خيلي ها دوست دارند فراموش کنند که سنت دست انداختن و هجويه سازي از نوع فيلم ترسناک خود را مديون کمدين ‏بزرگي چون مل بروکس است که در دهه 1970 با فيلم هاي شاخصي چون زين هاي شعله ور، سينماي صامت، ترس ‏از ارتفاع، فرانکشتين جوان و بعدها توپ هاي فضايي، رابين هود: مرداني با شلوارهاي تنگ و دراکولا: مرده و دوست ‏داشتن آن نام خود را به عنوان ابداع کننده خوش قريحه اين نوع و تنها ادامه دهنده جدي آن مطرح کرد. تا جايي که چند ‏فيلم ديگر کارنامه اش مانند بوي گند زندگي، تهيه کننده ها، دوازده صندلي و تاريخ جهان را نيز تحت الشعاع خود قرار ‏داد. اينها را گفتم تا بدانيد که اسمارت را بگيريد از سريال کمدي خلق شده توسط او در فاصله سال هاي 1965 تا 1970 ‏اقتباس شده است. اسمارت را بگيريد که در 138 قسمت 30دقيقه اي توليد شده، هجويه جانانه بروکس و همکارش باک ‏هنري بر موج رو به گسترش فيلم هاي جاسوسي[تحت تاثير پديده جيمز باند] بود. وقتي سريال تمام شد، مکسول ‏اسمارت به پرده نقره اي هم راه يافت. بمب لختي در سال 1980 يک شکست کامل در گيشه را رقم زد و ناچار در ‏‏1989 به فيلم تلويزيوني بر اساس اين شخصيت قناعت شد. و اينک در سال 2008 همزمان دو فيلم يکي براي پخش ‏روي دي وي دي(‏Get Smart's Bruce and Lloyd: Out of Control‏) و ديگري با صرف 80 ميليون دلار براي ‏نمايش در سينما توليد شده است. ‏
اسمارت را بگيريد که تا اين لحظه نزديک به 130 ميليون دلار در گيشه به چنگ آورده، برگردان امروزتر شخصيت ‏هاي سريال با استفاده از حفظ پيرنگ اصلي توسط فيلمنامه نويس هايي است که تجربيات تلويزيوني شان بر کارهاي ‏سينمايي آن دو مي چربد. تمامي مولف ها و شوخي هايي که براي تماشاگر امروزي شايد به دليل نديدن برخي فيلم هاي ‏سري باند-از جمله جاسوسي که دوستم داشت و ماه شکن که شخصيت مزدور گردن کلفت زيگفريد از روي نقش منفي ‏اين دو فيلم به نام ‏Jaws‏ با بازي ريچارد کيل گرفته شده- حفظ شده و کمي ديرهنگام به نظر مي آيد. احتمالاً تماشاگر ‏نوجوان که مخاطب اصلي اين گونه فيلم هاست آن را بدون هر گونه پيش زمينه ذهني و با لذت کمتري مي پذيرد، چيزي ‏که در مقايسه با انواع مبتذل تر آن مثل فيلم ترسناک به دليل وجود حافظه سينمايي نزديک به تاريخ روز عکس آن رخ ‏مي دهد. برخورد منتقدان آشنا به تاريخ سينما و تلويزيون نيز با فيلم سگال متوسط بوده و آن بيشتر فيلم براي استيو کارل ‏ارزيابي کرده اند. يعني انتخاب نقشي مناسب قد و قواره کمدين کوتاه قد آمريکايي که قرار است جاي بزرگان اين رشته ‏را بگيرد. بي توجه به اين امر که اکثريت آن کمدين ها با تکيه بر اصالت و توانايي هاي خود به شهرت و موفقيت ‏رسيدند نه با نقيضه سازي!‏
تا امروز هجويه ها و نقيضه هاي زيادي بر جيمز باند ساخته شده و سريال اسمارت را بگيريد يکي از بهترين ها بود[در ‏سينما مي شود به آستين پاورز اشاره کرد، شايد به همين خاطر بود که فيلمنامه اين يکي هم ابتدا آستين پاورز 4 نام ‏داشت]، اما نمي توانم همين را درباره برگردان سينمايي آن نيز بگويم. البته فيلم با توجه به به روز شدن قصه و در واقع ‏ابزارمندتر شدن اسمارت و فيلم(بدل کاري و جلوه هاي ويژه يعني!) و حضور چهره هايي که به خودي خود باعث جذب ‏تماشاگر مي شوند[مانند آلن آرکين و ترنس استمپ هستند که در نقش هاي خود به خوبي جا افتاده اند]، ديدني است. اما ‏در برخي دقايق متوجه خواهيد شد که اکشن بر کمدي چربيده و تبديل به همان چيزي شده که در کنار پيرنگ عاشقانه فيلم ‏مي شود آن را مقلد باند لقب داد. ‏
با اين حال اطمينان دارم شما هم با شوخي هايي مثل وزن کم کردن اسمارت و هراس وي از بازگشت چربي ها خواهيد ‏خنديد!‏
ژانر: اکشن، کمدي، مهيج. ‏

‎‎


با ديو آشنا شويد‎‎‏ ‏Meet Dave
کارگردان: برايان رابينز. فيلمنامه: راب گرينبرگ، بيل کوربت. موسيقي: جان دبني. مدير فيلمبرداري: جي. کلارک ‏متيس. تدوين: ند باستيل. طراح صحنه: کلاي اي. گريفيث. بازيگران: ادي مورفي[ديو مينگ چنگ/فرمانده]، اليزابت ‏بنکز[جينا موريسون]، گابريله يونيون[شماره 3-افسر فرهنگي]، اسکات کان[افسر دولي]، اد هلمز[شماره 2-جانشين ‏فرماندهي]، کوين هارت[شماره 17]، مايک اومالي[افسر ناکس]، پت کيلبين[شماره 4-افسر حراستي]، جودا ‏فرايدلندر[مهندس]، مارک بلوکاس[مارک رودس]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Starship Dave‏. ‏نامزد بهترين فيلم کمدي تابستاني از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏
يک فضاپيماي پژوهشي از سياره نيل در نيويورک و مقابل مجسمه آزادي به زمين برخورد مي کند. منتها اين فضاپيما ‏شکل معمول سفاين فضايي را ندارد و دقيقا به شکل و اندازه يک مرد سياه پوست- دقيقاً مشابه با فرمانده سفينه- ساخته ‏شده است. داخل اين سفينه گروهي از فضانوردان کنترل اعضاي بدن اين انسان/ سفينه را بر عهده دارند. آنها در جست ‏و جوي قلوه سنگي هستند که مدتي قبل به زمين سقوط کرده و به دست پسربچه اي به نام جاش موريسون افتاده است. ‏وقتي انسان/سفينه براي انجام ماموريت خود به راه مي افتد، هنگام عبور از خيابان با اتومبيل جينا مادر جاش برخورد ‏کرده و همين امر باعث آشنايي آنها مي شود. انسان/سفينه خود را به وي ديو مينگ چنگ معرفي کرده و به آپارتمان او ‏راه مي يايد. ولي جاش طي دعوايي با قلدر مدرسه سنگ را از دست داده و مدتي زمان براي باز پس گيري ان لازم ‏است. در حالي که انرژي انسان/سفينه رو به اتمام است و فضانوردان داخل آن در معرض تاثير گرفتن از فرهنگ ‏زميني ها هستند. چيزي که به مقام جانشين فرمانده انسان/سفينه خوش نمي آيد و در صدد به دست گرفتن قدرت و عزل ‏فرمانده فعلي از موقعيت خويش است...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
دوستداران ژانر علمي تخيلي حتماً يکي از کلاسيک هاي اين گونه به نام سفر شگفت انگيز(1966) ساخته ريچارد ‏فلايشر را به خاطر دارند که گروهي دانشمند براي نجات ديپلماتي برجسته توسط دستگاهي پيشرفته کوچک شده و درون ‏زيردريايي ميکروسکوپي به درون جريان خون وي تزريق مي شدند. اين سفر در داخل بدن آدمي و سرک کشيدن به ‏زواياي مختلف آن از درون هنوز به خودي خود بديع هست. ايده اي که بعدها متناوباً در فيلم ها تکرار شد و به ژانرهاي ‏ديگر نيز راه يافت. نمونه انيميشن آن اُسمز جونز(2001) را که به ياد داريد؟ ‏
گذر اين ايده به ژانر کمدي هم افتاد و فيلم هايي مانند فضاي دروني(1987) جو دانته ساخته شد و حالا اين سوژه به ‏چنگ يکي از بازيگر/کمدين هاي آمريکايي افتاده که دچار نارسيسم مفرطي است و علاقه اي حيرت انگيز به تکثير ‏وجود خود دارد و گاه آن را تا حد يک الگو ارتقاء مي دهد. بله، منظورم ادي مورفي است که اين بار اندام خود را به ‏شکل سازواره اي در حد يک سفينه ايده آل درآورده و خود نيز به شکل مينياتوري درون آن جاي گرفته است. بله، يک ‏ادي مورفي درون يک ادي مورفي ديگر!!!‏
بديهي است اگر از طرفداران وي و نوع کمدي اش باشيد، فيلم را عالي، خنده دار و شايد مناسب خانواده هم ارزيابي کنيد ‏و ايده بالا را نبوغ آميز بدانيد. ايده اي که 60 ميليون دلار براي عينيت بخشيدن به آن صرف شده و هنوز از بازگشت آن ‏خبر موثقي در دست نيست تا تهيه کنندگان و سرمايه گذارانش را از نگراني نجات دهد!‏
سکان دار اين انسان/سفينه... ببخشيد نوار متحرک مردي است موسوم به برايان رابينز که 45 سالي از عمرش مي گذرد ‏و بچه بروکلين، نيويورک است. در دهه 1980 با بازيگري آغاز کرده و بعدها تهيه کننده، نويسنده و کارگرداني را هم ‏به مشاغل خود افزوده است. سابقه معقولي در تلويزيون دارد(تهيه کننده سريال محبوب اسمال ويل) و همين موقعيت را ‏در سينما براي تهيه فيلم هاي وزرشي چون مربي کارتر و بيس بال(2001) –همچنين کارگرداني-کسب کرده است. اما ‏از وقتي روي صندلي کارگرداني نشسته چيز دندان گيري براي دوستدارن فيلم هاي غير ورزشي نتوانسته فراهم کند. ‏کمدي هاي ساده پسندانه اي چون سگ پشمالو(2006) نهايتا فيلم هايي براي وقت گذراني بي خطر خانوادگي تلقي و بعد ‏به راحتي فراموش شده اند. سال گذشته که با ادي مورفي به هنگان ساخت نوربيت عقد اخوت بست، خيلي ها تصور مي ‏کنند حاصل اين همکاري براي هر دو طرف مترادف با موفقيت بيشتر هنري خواهد بود. اما در نهايت و بعد از گذشت ‏يک سال و ظهور دومين ميوه همکاري اين جنابان معلوم شد که اين بچه بروکلين تبديل به کارچرخان پروژه هاي پول ‏ساز مورفي شده که چند سالي است فقط و فقط نوجوان ها را هدف گرفته و به هيچ وجه قادر به خنداندن افراد بالغ ‏نيست!‏
با ديو آشنا شويد نمونه اي از تکثيرهاي تاسف انگيز مورفي در دهه گذشته است که قدرت بازيگري او را روز به روز ‏به قهقرا مي برد. فراموش نکنيم همين سال قبل بود که اسکار بازي در دختران رويا نصيب شد آن هم براي نقشي که ‏هيچ نشاني از کمدي در آن نبود. با اين حال فيلم مي تواند براي نوجوان هاي حدود ده سال جذاب باشد و دستمايه ‏خيالبافي هاي روزانه و شبانه شان گردد. تاسف آور است که کودکان امروز بايد به جاي خواندن کتاب هاي ژول ورن يا ‏آرتور سي کلارک و آيزاک آسيموف وقت خود را براي ديدن چنين فيلم هايي صرف کنند!‏ژانر: کمدي، علمي تخيلي. ‏

‎‎




وال-ئي‎‎‏ ‏WALL•E
کارگردان: اندرو استانتون. فيلمنامه: اندرو استانتون، جيم ريردان بر اساس داستاني از استانتون و پيتر داکتر. موسيقي: ‏تامس نيومن. تدوين: استيون شيفر. طراح صحنه: رالف اگلستون. بازيگران(فقط صدا): بن برت[وال-ئي/ام. او]، اليزا ‏نايت[ايو]، جف گارلين[فرمانده]، فرد ويلارد[شلباي فورترايت-رئيس ‏BnL‏]، مک اين تالک[اتو]، جان ‏راتزنبرگر[جان]، کتي ناجيمي[مري]، سيگورني ويور[کامپيوتر سفينه]. 98 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏WALL-E‏. نامزد بهترين فيلم کمدي تابستاني از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏
قرن بيست و دوم. ابر شرکت ‏Buy n Large‏ که کنترل اقتصادي و سياسي کره زمين را به دست گرفته، بعد از ‏پوشانيده شدن سطح تمامي سياره از زباله هاي به جا مانده از فراورده هاي همين شرکت، سفينه اي را با تعدادي از ‏انسان ها روانه فضا کرده تا زيستگاهي مناسب بيابند. چون زباله ها باعث شده تا رويش گياه در سطح زمين از ميان ‏رفته و ادامه حيات روي آن غير ممکن شود. تنها موجودات باقيمانده روي زمين زباله جمع کن هاي مکانيکي بودند که ‏همگي يکي بعد از ديگري از کار افتاده اند و تنها يکي از آنها که هوشمندتر از بقيه به نظر مي رسد، با تعمير خود ‏نجات يافته و به کار خود که جمع آوري و فشرده کردن زباله هاست ادامه مي دهد. اين روبات زباله جمع کن وال-ئي نام ‏دارد و روزهاي يکنواختي را در تنهايي سپري مي کند. تنها مونس او يک سوسک و اشياي يافته شده از ميان زباله ها ‏هستند که وال-ئي آنها را چون گنجينه اي در مخفي گاه خود گرد آورده است. تا اينکه يک روز به گياهي که تازه سر از ‏خاک بيرون آورده برخورد کرده و آن را به مجموعه اشياي خود اضافه مي کند. مدتي کوتاه بعد سفينه اي به زمين ‏نشسته و روبات فوق مدرن و مونثي به نام ايو را در آنجا رها مي کند. وال-ئي که ابتدا از قدرت تخريب ايو ترسيده، ‏اندک اندک خود را به او نزديک کرده و دوستي او را به دست مي آورد. اما زماني که ايو را به مخفي گاه خود برده و ‏گياه را به او نشان مي دهد، اتفاقي غريب مي افتد. سفينه بازگشته و ايو را با خود مي برد. اما وال-ئي که شيفته ايو شده، ‏حاضر به از دست دادن وي نيست و خود را به سفينه چسبانده و راهي فضا مي شود...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
اندرو کريستوفر استانتون جونيور متولد 1965 بوستون، ماساچوست است. در 1987 از ‏CalArts‏ فارغ التحصيل شده ‏و از 1990 به پيکسار پيوسته و انيماتور دوم شرکت و نهمين کارمند آن است. مي نويسد، تهيه و کارگرداني مي کند و ‏گاه نيز صدايش را به شخصيت هاي کارتوني قرض مي دهد. مهم ترين فيلم کارنامه اش يافتن نيمو[نويسنده و کارگردان] ‏است که مي شود گفت اينک بايستي وال-ئي را بهم به آن افزود. البته نوشتن فيلمنامه هاي داستان اسباب بازي، زندگي ‏يک حشره[همکار کارگردان] و کمپاني هيولاها را نيز نبايد فراموش کرد.‏
وال-ئي ظاهر يک محصول اعجبا انگيز ديگر از کمپاني پيکسار دارد و همين طور هم هست. اما آنچه اهميت دارد ‏درون و برون قصه است که در قالبي پرماجرا به بحران زيست محيطي بزرگي اشاره دارد که يک روز مي تواند ‏گريبان گير جامعه مصرفي ما شود. با چنين نگرشي فيلم يک بيانيه اکولوژيستي است که طرفداران اين نهضت و ‏مخصوصاً ال گور را شاد خواهد کرد. اما حقيقت اين است که تناقض هايي چند در ساختار قصه وجود دارد که بايد به ‏آنها اشاره کرد. وال-ئي مولود همين سيستم زباله ساز است و يک روبات که تنها چشمانش به او هويتي کم و بيش انساني ‏مي بخشد. او بر خلاف هر روباتي که تاکنون مي شناختيد عشق را نيز تجربه مي کند چون عشق تنها مرهم درد تنهايي ‏اوست. پس مي بينيد که او تنهايي را نيز حس مي کند و به دنبال راه جهت گريز از آن است. چنين اتفاقي نيز بر اساس ‏نظريات دانشمندان و نويسندگان داستان هاي علمي تخيلي در آينده به واسطه توليد روبات هاي داراي مغز پوزيترونيک ‏محقق خواهد شد. اما همين امر باعث يک دگرگوني در ژانر علمي تخيلي نيز مي شود. علم و دانشي که رفاه و در نتيجه ‏مصرف روزافزون و زباله سازي را براي بشر به ارمغان آورده و او را وادار به ترک تنها زيستگاهش کرده، در نقش ‏کامپيوتر سفينه-نوعي کشتي نوح مدرن- مايل به نجات و در واقع بازگشت او به زمين نيست. و يک روباط بايد به همين ‏انسان هاي بازمانده که اسير دست ماشين ها شده اند، درس محبت و عشق و حتي جنگيدن بدهد تا بر ماشين هاي سلطه ‏جو غلبه کنند!‏
اگر اين تناقض را نديده بگيرم که کار راحتي هم نيست، وال-ئي يکي از بهترين انيميشن هاي تاريخ سينما و يکي از ‏گران ترين هايشان(180 ميليون دلار بودجه) نيز مي تواند محسوب شود. چون جدا از پيام انساني اش از جهت ‏ساختاري نيز در حد يک معجزه تکنيکي در سينميا انيميشن است. مخصوصاً اگر بدانيد که سال ها قبل و به همراه ‏داستان اسباب بازي فيلمنامه اوليه آن نوشته شده و سال هاي گذشته صرف پرورندان آن و حتي صبر کردن براي رسيدن ‏به تکنيک هاي برتر شده تا ساخت آن عملي شود. ‏
وال-ئي روي نکات بسيار مهمي که پيامد تولد چنين جامعه صد در صد مصرفي هستند، انگشت مي گذارد. چاقي نوع ‏بشر که اکنون در جوامع پيشرفته کاملاً محسوس است و فرجام کم تحرکي و استفاده از غذاهاي حاضري و پر کالري و ‏شورشي همانند آنچه در فيلم مي بينيد لازم است تا به اين روند خاتمه داده شود. از اين ديدگاه وال-ئي انيميشن جسورانه ‏اي هم هست که طغيان در برابر اين گونه دستاوردهاي تکنولوژيک را نيز تبليغ مي کند. از طرفي انگشت بر زواياي ‏پنهان جوامع غربي هم مي گذارد. ايو بر خلاف وال/ئي ويرانگر است و کامپيوتر سلطه جوي سفينه نيز مذکر است. ‏اينها نشانگان چيزي است که من آن را خستگي مردها از نقش تاريخي خود و واگذاري آن به زن ها نام مي دهم. چيزي ‏که در سايه فمينيسم تبديل به چيزي شده که زن سالاري مطلق نام دارد و بايد مذکرها دوباره به اين موجودات لطيف ‏عشق و محبت و مهرباني را بياموزند. در برخي موارد نيز بايد مانند فرمانده سيفنه آن را از کار بيندازند. با چنين ‏تعبيري فيلم وال-ئي زنگ خطري براي جوامع غربي نيز هست، چون خوشبختانه هنوز اين پديده در شرق گسترش ‏زيادي نيافته و بعيد نيز که يک روز غرب به شرق به مثابه تنها گريزگاه خود بنگرد. ‏
و تمامي اينها در کنار رشد و قدرت يابي رو به اوج کمپاني ها و در واقع ابرکمپاني هاي چند مليتي که شما را به خريد و ‏خريد و مصرف بيشتر تشويق مي کنند و يک روز شما را زير تلي از نکبت تنها خواهند گذاشت. شايد آن روز کسي ‏مانند مدير کمپاني ‏Buy n Large‏ يافت نشود که کشتي نوحي تازه براي من و شما طرح کند و يادآور اين نکته نيز باشد ‏که بالاخره يک روز بايد به خانه بازگشت و آنجا را از کثافات زدود. پس تا دير نشده، زمين مان تنها زيستگاه مان را ‏دريابيم. اين کار امروز من و شماست!‏
شايد اگر وال-ئي حرف هايش را در قالبي واقع گراتر و جدي تر مي گفت، پذيرش آن سخت بود. اما در قالب فعلي خيلي ‏راحت-مثل همه آب نبات هاي احساسات عمو ديزني- به دل مي نشيند. وال- ئي به عنوان يک فيلم از نظر روايت مي ‏تواند به خاطر پيرنگ عاشقانه اش کليشه اي ارزيابي شود، اما يقين دارم بزرگسال ها هم مي تواند آن را با لذت تا پايان ‏فيلم تماشا کنند، البته اگر از تم تنهايي نيمه اول فيلم دچار ناراحتي نشوند!‏ژانر: انيميشن، ماجرايي، کمدي، خانوادگي، عاشقانه، علمي تخيلي. ‏

‎‎



پاين اپل اکسپرس‎‎‏ ‏Pineapple Express
کارگردان: ديويد گوردون گرين. فيلمنامه: ست روگن، اوان گولدبرگ بر اساس داستاني از جاد آپتاو، ست روگن، اوان ‏گولدبرگ. موسيقي: گريم ريول. مدير فيلمبرداري: تيم اُر. تدوين: کريگ آلپرت. طراح صحنه: کريس ال. اسپلمن. ‏بازيگران: ست روگن[ديل دنتون]، جيمز فرانکو[سول سيلور]، دني آر. مک برايد[رد]، کوين کوريگان[بودلوفسکي]، ‏کريگ رابينسون[متيسون]، گري کول[تد جونز]، روزي پرز[کارول-پليس مونث]، اد بگلي جونيور[رابرت اندرسون]، ‏نورا دان\شانون اندرسون]، امبر هيرد[انجي اندرسون]، جو لو تروگيلو[آقاي ادواردز]، ارتور ناپيونتک[کلارک]. 110 ‏دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه بهترين آنونس کمدي از مراسم آنونس طلايي. ‏
ديل دنتون توزيع کننده خرده پاي مواد مخدر بعد از ديدار دوست دخترش آنجي و پذيرش اينکه شام را بايد با والدين وي ‏صرف کند، به سراغ دوستش سول سيلور و در عين حال منبع اصلي تامين مواد مخدر خود مي رود. سول به او محموله ‏اي تازه اي از حشيش معروف به پاين اپل اکسپرس داده و ديل براي توزيع آن به راه مي افتد. اما در اولين مقصد شاهد ‏به قتل رسيدن مردي آسيايي توسط پليسي مونث و يکي از خطرناک ترين قاچاق چيان مواد مخدر شهر شده و هراسان از ‏محل مي گريزد. اما ته سيگار به جا مانده از او که حاوي پاين اپل اکسپرس است، وي را دست يافتني مي کند. چون ديل ‏در مراجعه به منزل سول مي فهمد اين ماده تنها در اختيار سول بوده و به زودي آدم کش ها به سر وقت شان خواهند ‏آمد. ديل و سول مي گريزند، اما خيلي زود خود را در ميان درگيري دو گروه از قاچاق چيان يافته و مجبور مي شوند ‏براي نجات جان خود از هر چه دارند مايه بگذارند. ولي اينها نبايد مانع از آن شود که ديل به قرار شام خود دير برسد...‏
‎‎



چرا بايد ديد؟‎ ‎
برايم اصلاً تعجب آور نيست که فيلم هايي با شخصيت محوري معتادان شيرين زبان در کشور ما-قهرمان بلامنازع اين ‏رشته آتقي خودمان با بازي جواد گلپايگاني است- يا از نوع بد دهن آمريکايي آن به فروش هايي آنچناني دست يابد. با ‏چنين وضعيتي بديهي است که کسي پيدا شود و 25 ميليون دلار بي زبان روي چنين پروژه اي سرمايه گذاري کند. چون ‏پاين اپل اکسپرس به عنوان نمونه اين فيلم ها موفق شده بيش از سه برابر بودجه اش را در دو هفته اول نمايش اش به ‏چنگ آورد. باز هم حرجي بر اين آدم ها نيست اگر قصدشان تخطئه اين مواد باشد و بالطبع کسب حلال، اما زماني که ‏مانند فيلم فعلي تبديل به يکي از سنگ بناهاي زير ژانري به اسم ‏stoner film‏ شود که بي اغراق فيلمي در ستايش ‏حشيش و توهم هاي ناشي از مصرف آن است، چه بايد گفت؟
ديويد گوردون گرين متولد 1975 ليتل راک، آرکانزاس است. در دانشکده هنر کاروليناي شمالي درس خوانده و از آغاز ‏قرن جديد با نوشتن فيلمنامه و ساختن شان قدم به دنياي سينما گذاشته است. هر سه فيلم پيشين وي درام هايي خوش ‏ساخت بودند و باعث مطرح شدن نامش در جشنواره سندنس شدند. جوايز متعدد و ريز و درشتي هم گرفتند که باعث ‏شده تا راجر ابرت او را يکي از شاعران سينما بنامد!!! و مثل من بعد از ساخته شدن آب زيپويي مثل پاين اپل اکسپرس ‏به دست او متعجب و متحير شود. ‏
پاين اپل اکسپرس فرزند خلف پدراني مانند ‏Far Out Man‏(1990) ساخته ويليام لوستيگ است که همان زمان از ‏گذاشتن نامش پاي فيلمي که شعار تبليغاتي اش ‏No Brain, No Pain‏ بود. نمونه مستند هم براي اين گونه ساخته شد که ‏سال قبل به نمايش در آمد و سوپر نشئه ام کن نام داشت و تلويحاً حشيش و تاثيرات آن را ستايش مي کند. به همين خاطر ‏تماشاي اين فيلم تجربه بدي است، چون نه از مهارت هاي کارگردانش در آن نشان مي يابي و نه از درامي جدي که ‏شخصيت ها درگيرش باشند. تنها اتفاق وقوف سه شخصيت اصلي به ارزش رفاقت و جايگاه يکديگر در زندگي هم است ‏که در ميان هياهوي فيلم گم مي شود. و از همه بدتر فيلم داعيه اکشن بودن نيز دارد، در حالي که تا بعد از گذشت يک ‏سوم فيلم و وقوع جنايت ريتم فيلم به شدت کسل کننده است و بعد از آن نيز به زنجيره اي از حوادث ابلهانه تبديل مي ‏شود. فقط کافي است بوسه پليس مونث و رئيس قاچاقچيان را در صحنه درگيري نهايي ببيند تا به عمق پوچي پاين اپل ‏اکسپرس پي ببريد. ‏
اين فيلم ادامه گرايش هاليوود به ساخت فيل هاي نوجوان پسند با حضور هر هنرپيشه تازه کاري است که موفق به پول ‏در آوردن در اولين فيلمش شده باشد. نمونه اش همين جناب ست روگن که فيلمنامه نويس فيلم نيز هست و مدتي پيش ‏خيلي بد را روي پرده داشت. اما نمي شود از بدي فيلم گفت و از تاثير تهيه کننده اش جاد آپتاو که نويسنده قصه فيلم نيز ‏هست و علاقه مفرطي به داستان هاي دوستي ميان مردها دارد، سخن نگفت. باعث تاسف است که گرين با اين افراد هم ‏جرم شده است، جرمي که فروش خوب فيلم نيز لکه آن را از کارنامه اش پاک نخواهد کرد!‏
فيلم در يک جمله تقديس بي بند و باري، لذت طلبي، و گريز از عرف رايج و اخلاقيات متعارف و پسنديده است.‏چنين فيلم هايي به نظر من تماشاگر را دچار آشفتگي روحي و اغتشش فکري کند. تصويري که فيلم از زندگي جوانان ‏پسندانه ارائه مي کند فريبکارانه و غير واقعي است. البته شايد براي بسياري اين سوال پيش آيد که چرا چنين فيلم هاي ‏دروغيني در گيشه پاسخ خوبي مي گيرند؟ پاسخ ساده است: چنين آثاري وجوهي کاملاً هرج و مرج طلبانه دارند که با ‏روحيات پرخاشجويانه و لذت طلبانه جوان غربي امروز مطابقت دارد!‏ژانر: کمدي، جنايي، مهيج. ‏

‎‎




خط آهن سيبري/ترانس سايبريا‎‎‏ ‏Transsiberian
کارگردان: براد اندرسون. فيلمنامه: براد اندرسون، ويل کانروي. موسيقي: آلفونسو ويلالونگا. مدير فيلمبرداري: خاوي ‏خيمه نز. تدوين: خائومه مارتي. طراح صحنه: آلن بينه. بازيگران: وودي هارلسون[روي]، اميلي مورتيمر[جسي]، کيت ‏مارا[ابي]، اواردو نوريه گا[کارلوس]، تامس کرچمان[کولژاک]، بن کينگزلي[گرينکو]. 111 دقيقه. محصول 2008 ‏انگلستان، آلمان، اسپانيا، ليتوانيا. ‏
زوجي آمريکايي به نام هاي روي و جسي که براي گردش به چين رفته اند، براي بازگشت مسير راه آهن پکن به مسکو ‏را برمي گزينند. در ميان راه اجباراً با زوجي ديگر به نام هاي کارلوس و ابي هم کوپه مي شوند. رفتار اين دو کمي ‏مشکوک است و ظاهر دو دوست عادي را ندارند. اما روي به اين موضوع بي توجه است و اميلي نيز حرکت هاي ‏کارلوس را که در جهت اغواي اوست، ناديده مي گيرد. در ميان راه بازرس پليسي به نام گرينکو-مامور دايره مبارزه با ‏مواد مخدر- نيز سوار قطار مي شود و ظاهراً در راه رفتن به سميناري در مسکو است. بعد از رسيدن به ايستگاهي ميان ‏راه دو زوج براي استراحت و تازه کردن هوا پياده شده و پس از گردشي کوتاه، زماني که قطار به حرکت در مي آيد ‏روي از آن جا مي ماند. در ايستگاه بعد جسي پياده شده و تصميم مي گيرد تا رسيدن روي در آنجا منتظر وي بماند. ‏کارلوس و ابي نيز به او مي پيوندد و اتاقي در هتل مي گيرند. فرداي آن روز براي وقت کشي کارلوس از جسي مي ‏خواهد تا به ديدار از کليسايي قديمي بروند. در آنجا کارلوس قصد همخوابگي با جسي را مي کند و جسي او را به قتل ‏مي رساند. پس از گريز نيز زماني که روي از راه مي رسد، به سرعت سوار قطار شده و تصميم به فراموش کردن ‏ماجرا مي گيرد. اما گرينگو با طرح سوال هايي پيچده از او نشان مي دهد که از چيزهايي باخبر است و اينکه ساک ‏کارلوس که اشتباهاً نزد وي جا مانده، پر از مواد مخدر است. جسي تحت فشار سرانجام چيزهايي به گرينکو مي گويد و ‏ساک را تسليم مي کند. اما گرينگو و دستيارش کولژاک واگني از قطار را به همراه لوکوموتيو جدا کرده و روي و جسي ‏را به مکاني دورافتاده مي برند. در آنجا زوج آمريکايي با ابي که شکنجه شده روبرو مي شوند و گرينکو از جسي مي ‏خواهد تا محل مخفي کردن پول هايي را که کارلوس از يک تبهکار بزرگ دزديده، به وي نشان دهد. چيزي که جسي ‏حاضر به افشاي آن نيست، چون پول ها در کنار جسد کارولس قرار دارد....‏
‎‎




چرا بايد ديد؟‎ ‎
براد اندرسون زاده 1964 کانکتيکات آمريکاست. از بودوين کالج برانزويک در رشته مردم شناسي و زبان روسي فارغ ‏التحصيل شده و بعدها در لندن و سپس بنياد فيلم و ويديوي بوستون سينما خوانده است. در 1995 با نوشتن، فيلمبرداري ‏و کارگرداني فيلم سياره هيولاهاي فرانکشتين شروع به فيلمسازي کرد. در 1998 با کمدي/درام/عاشقانه ايستگاه بعدي ‏سرزمين عجايب در جشنواره سندنس خوش درخشيد و اين واقعه را دو سال بعد با حادثه خوش تکرار کرد. در سال ‏‏2001 جلسه نهم را در گونه ترسناک و مهيج ساخت که در مقايسه با ديگر فيلم هاي معاصرش در اين ژانر، فيلمي ‏خوش ساخت تر و سنجيده تر بود تا جايي که جايزه بهترين کارگرداني را از جشنواره کاتالونيا ربود و نامزد جايزه ‏بهترين فيلم از هيمن جشنواره شد. شاه بيت کارنامه اش تا امروز فيلم مکانيک (2004) با شرکت کريستين بيل است ‏سيل ستايش منتقدان و جوايز را به سويش سرازير کرد. يک درام رازآميز جنايي پيچيده که بي اختيار بيننده را به تحسين ‏از کارگرداني و بازي هنرپيشه اصلي اش وارد مي کرد. اما 4 سال از آن روزهاي خوش با ساختن اپيزودهايي از ‏سريال هاي تلويزيوني گذشته و ظاهراً اندرسون دچار خستگي شده است. نه خسته از آفرينش که از تکرار ملال و کليشه ‏هاي هميشگي اين سريال ها و متاسفانه به دام همان کليشه ها در سينما نيز افتاده است. ‏
خط آهن سيبري يا سريع السير سيبري همان طور که از نامش بلافاصله به ذهن هر سينما دوستي متبادر مي شود، فيلمي ‏ديرهنگام و متعلق به زماني است که چنين اسم هايي مي توانست نويدبخش هيجان و ماجرا براي بيينده سينما باشد. يعني ‏دهه 1970 و نمونه الگويي آن قتل در قطار سريع السير شرق و فيلم هايي که نام شان به ‏Express‏ ختم مي شد. ترانس ‏سايبريا نيز مانند نياي خود جذابيت اوليه اش را خط آهني مشهور و افسانه اي مي گيرد که شرق دور را با عبور از ‏مغولستان و روسيه به اروپا وصل مي کند. فقط کافي است با الگوهاي قديمي سينماي تريلر/مهيج آشنا و بانو ناپديد مي ‏شود هيچکاک را ديده باشيد که طرح قصه و چيدمان حوادث و نحوه درگير شدن افراد با ماجرا برايتان کسل کننده و ‏تکراري بيايد و حتي بازيگر کهنه کاري چون کينگزلي نيز با لهجه روسي خود نتواند شما را وادار به تماشاي بقيه آن ‏کند. تنها تاثيري که فيلم يم تواند بر افراد ساده لوح بگذارد بيگانه هراسي است و دوري جستن از هر غريبه اي در وطل ‏مسافرت که نمي تواند دستاوردي جدي براي هيچ فيلم باشد. مقايسه کنيد کار اندرسون را با نياي وي آلفرد هيچکاک که ‏فيلم سرتاسر از مولفه هاي وي انباشته شده، اما فاقد موتور محرکه لازم است. نه مک گافين مورد نظر استاد-که فيلم ‏هايش امروز کند و کسل کننده به نظر مي آيند- بلکه تعريف درست شخصيت ها و وادار کردن تماشاگر به همدلي با ‏آنها!‏
بازيگران همگي از نوريه گا تا هارلسون و کينگزلي تا کرچمان به هدر رفته اند و درامي که بايد ميان جسي و روي ‏شکل بگيرد، عملاً کليشه مرد ابله و زن مرموز و زرنگ آمريکايي را به ذهن ها متبادر مي کند. باعث تاسف است که ‏کسي مانند اندرسون با بودجه اي سه برابر هزينه توليد مکانيک فيلم تازه اي بسازد که حتي يک سوم جذابيت هاي آن را ‏نداشته باشد، چه برسد به سه برابر آن!!!‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏

‎‎





تندر حاره اي‎‎‏ ‏Tropic Thunder
کارگردان: بن استيلر. فيلمنامه: بن استيلر، جاستين تروکس، اتن کوهن بر اساس داستاني از استيلر و تروکس. موسيقي: ‏تئودور شاپيرو. مدير فيلمبرداري: جان تال. تدوين: گرگ هيدن. طراح صحنه: جف مان. بازيگران: بن استيلر[تاگ ‏اسپيدمن]، رابرت داوني جونيور[کرک لازاروس]، جک بلک[جف "فتز" پورتنوي]، نيک نولتي[جان "فور ليف" ‏تايبک]، استيو کوگان[دمين کاکبورن]، دني مک برايد[کودي آندروود]، جي باروشل[کوين سندوسکي]، براندون تي. ‏جکسون[آلپا چينو]، بيل هدر[راب اسلولوم]، متيو مک کاناهي[ريک "پکر" پک]، تام کروز[ لس گراسمن]، براندون ‏سو هو[تران]، رجي لي[بايونگ]، تريو تران[تران]. 107 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. برنده جايزه آنونس ‏طلايي بهترين فيلم کمدي از مراسم آنونس طلايي. ‏
هنگام ساختن فيلمي بر اساس خاطرات سرباز کهنه کار ويتنام به نام فور ليف تايبک، با شرکت بازيگر فيلم هاي اکشن ‏تاگ اسپيدمن- کرک لازاروس، پنج بار برنده جايزه اسکار- رپ خواني به نام آلپا چينو-کمديني معتاد و چاق موسوم به ‏جف فتز پورتنوي و کوين سندوسکي بر اثر اشتباه مسئول جلوه هاي ويژه اي انفجاري 4 ميليون دلاري صحنه را قبل از ‏اتمام فيلمبرداري نابود مي کند. اين واقعه که فيلمبرداري را دچار وقفه شديد مي کند، بازتاب رسوايي آميزي در رسانه ‏ها يافته و فيلم را که تندر حاره اي نام دارد به گران ترين فيلم جنگي تاريخ سينما که هرگز ساخته نشد معروف مي کند. ‏کارگردان تازه کار فيلم دمين کاکبورن که از طرف مدير کمپاني لس گراسمن تحت فشار قرار دارد، تحت تلقين هاي ‏تايبک تصميم مي گيرد با کمک بازيگران اصلي و مسئول جلوه هاي ويژه خودش با کمک دوربين ويديويي سر و ته فيلم ‏را هم بياورد. وقتي هليکوپتر هنرپيشه ها را در ميان جنگل فرود آورده و مسئول جلوه هاي ويژه و تابيک در آن دور ‏مي شوند، ديمين بر اثر انفجاري واقعي تکه تکه مي شود. بازيگران و مخصوصاً اسپيمن که تصور مي کنند اين انفجار ‏جزئي از برنامه کارگردان است، آن را شوخي گرفته و تصميم به حرکت مطابق برنامه وي مي گيرند. غافل از اينکه در ‏ميان جنگل گروهي قاچاق چي خطرناک و تا بن دندان مسلح مواد مخدر از آمدن شان خبردار شده و چنين مي پندارند که ‏با گروهي از مامورين مبارزه با مواد مخدر روبرو هستند. بعد از درگيري کوتاهي با قاچاقچيان و طي مقداري از مسير ‏مشخص شده، بازيگران با هم مشاجره کرده و اکثريت تصميم به بازگشت مي گيرند. اما اسپيدمن خواستار ادامه نقشه ‏است و به چنگ قاچاقچيان مي افتد. در اردوپاه قاچاق چيان مشخص مي شود که رهبر آنها کودکي خشن به نام تران و ‏بقيه افرادش شيفته يکي از فيلم هاي اسپيدمن و نقش او در آن فيلم –سيمپل جک- هستند. ولي اين مانع از آن نمي شود تا ‏باجي هنگفت از کمپاني در ازاي وي درخواست نکنند. چيزي که گراسمن هرگز به آن تن نمي دهد و از دوست و وکيل ‏اسپيدمن نيز مي خواهد تا با گرفتن رشوه همه چيز را فراموش کند. به نظر مي رسد تنها راه براي نجات اسپيدمن درگير ‏شدن بازيگران يک فيلم جنگي در نبردي واقعي با قاچاقچيان بي رحم باشد، آن هم با فشنگ هاي مشقي...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
بن استيلر کمدين محبوب من نيست. اصولاً کمتر کمدين امروزي توانسته جاي بزرگاني چون چاپلين که سهل است حتي ‏جري لوئيس را برايم پر کند. اما در اين وانفسا مي شود به همين ها دل خوش کرد و شاکر بود که گاه افرادي مانند استيو ‏مارتين با بارقه هايي از نبوغ هم يافت مي شوند. ‏
بنجامين ادوارد استيلر 43 و نيويورکي است. فرزند کمدين قديمي جري استيلر و آن ميراي بازيگر، از نامش هم پيداست ‏که يهودي است و اين را داشته باشيد تا بعد!‏
در دانشگاه ‏UCLA‏ درس خوانده و از نيمه دهه 1970 شروه به بازي در فيلم هاي تلويزيوني کرده است. نمايش ‏اختصاصي اش با موفقيت روبرو شده و خيلي زود براي ايفاي نقش هاي کوچک به سينما نيز[امپراطوري ‏خورشيد(1987)اسپيلبرگ] راه يافته است. اما شهرتش به عنوان کمدين را مديون فيلم مري چشه؟!(1998) ساخته ‏برادران فارلي است که براي دو بازيگر-کامرون دياز و مت ديلون- ديگرش نيز پلکان ترقي بود. در سال هاي گذشته ‏فيلم هاي کمدي ملاقات با والدين، ملاقات با فاکرها، حفظ ايمان و دوبلکس بر شهرت وي افزوده و با شروع به نوشتن ‏فيلمنامه و کارگرداني معروفيتي مضاعف به عنوان مولف نيز يافته است. سيم کش، زولندر و خانواده سلطنتي تاننبام ‏منعلق به اين بخش از کارنامه او هستند. اما درباره يهودي بودنش گفته بودم، صبر کنيد. شخصاً فيلم لاس زدن با فاجعه ‏‏(1996) او را که ساخته ديويد اُ. راسل است به دليل بازيش با همين فرهنگ يهودي و احاطه اش به ريزه کاري هاي ان ‏بيشتر مي پسندم و البته به نظر بعضي ها فيلم زيادي جهودي است!‏
بگذريم. تندر حاره اي که نام خود را به شوخي ازرعد حاره اي/‏‎ Tropic Lightning‎لقب لشگر 25 پياده نظام آمريکا ‏در ويتنام گرفته، تا امروز شايد کامل ترين و بهترين کار او باشد. فيلم که با بودجه 92 ميلون دلار ساخته شده و در هفته ‏اول نمايش خود 36 ميليون دلار به دست آورده، يک هجويه تمام عيار نه از فيلم هاي ويتنامي و آن جنگ ده هزار روزه ‏بلکه شوخي با اليور استون و موج دوم فيلم هاي ويتنامي است که با جوخه او شروع شد و در تندر حاره اي فراوان به ‏آن ارجاع داده مي شود[البته اين امر مانع از ارجاع به نمونه هاي دهه هشتادي چون رمبو نمي شود]. واضح است که ‏شخصيت تايبک نيز به نوعي خود اليور استون است که خاطراتش با وجود پر فروش بودن جعلي هم هست، همان طور ‏که چنگک هايي که به جاي دستان از دست رفته اش در انتهاي بازو هايش حمل مي کند. يعني همه آن فيلم ها ادايي بيش ‏نيست، مخصوصاً لحظه اوج جوخه -مرگ قهرمان فيلم با بازواني گشوده شده رو به آسمان- که اسپيدمن دو بار آن را در ‏فيلم تکرار مي کند. ‏
تندر حاره اي از سويي نقيضه اي بر فيلم هاي قديمي تر نيز هست. آخر زمان کاپولا و هزينه اي که صرف توليدش شد. ‏تاخيرهاي وحشتنک ميان فيلمبرداري و.... که شرح آنها را در مستند مشهور دل تاريکي مي توانيد ببينيد و نشان از ‏پوست کلفتي بعضي کارگردان ها در ساخت اسطوره هاي ويتنامي شان دارد. بن استيلر با اين اسطوره ها درمي افتد و ‏کاري را با آن سينما انجام مي دهد که نزديک به 4 دهه قبل رابرت آلتمن با خود جنگ ويتنام در فيلم ‏MASH‏ انجام داده ‏بود. اگر براي او خود ويتنام کابوس بود، براي استيلر ساختن فيلم درباره ويتنام درون سيستم هاليوود با مديراني چون ‏گراسمن يک کابوس است. بيهوده نيست که او از بت خود تام کروز که اکنون يکي از قارون هاي هاليوود است، براي ‏بازي در اين نقش دعوت کرده است. يا شوخي اش با اسامي ال پاچينو و انتخاب بازيگري استراليايي سفيدپوست جهت ‏ايفاي نقش گروهبان ليچارگوي سياه پوست که مدام از رپ خوان سياه پوست گروه طعنه مي شود که : برار ما کي ‏ايجوري حرف نيمي زنيم!(غلط املايي نيست، مثلا لهجه کاکاسياهي !)‏
توصيه مي کنم تندر حاره اي نه فقط به عنوان هجويه اي بر فيلم هاي ويتنامي، بلکه به عنوان شلاقي بر پيکر سيستم ‏هاليوود-از بازيگران، مدير برنامه ها، مديران کمپاني ها، کارگردان ها، فيلمنامه نوس ها، رپ خوان ها، مراسم اسکار ‏و هر چه فکرش را بکنيد- تماشا کنيد که سخت دلچسب است، چون خود استيلر نيز در مصاحبه اي گفته که جنگ را کار ‏خنده داري نمي داند!‏
يک نکته طنزآميز ديگر: وجود آنونسي جعلي در ابتداي فيلم با شرکت توبي مگواير و کرک لازاروس، پنج بار برنده ‏جايزه اسکار[رابرت داوني جونيور] با نام کوچه دوزخ است که از قرائن بايد داستاني از همجنس بازي ميان کشيش ها ‏را روايت کند! ‏
پديده اي که به شدت در حال نضج گيري است و قرار است به نام حضرت استادي جناب تارانتينو ثبت شود که در ابتداي ‏فيلم آخرش چند نمونه از اين آنونس هاي جعلي را کاشته بود!‏ژانر: اکشن، کمدي. ‏‏ ‏‏
‎‎




آينه ها‎‎‏ ‏Mirrors
کارگردان: الکساندر آجا. فيلمنامه: الکساندر آجا، گرگوري لواسور بر اساس فيلم کرده اي درون آينه نوشته و ساخته ‏سونگ-هو کيم. موسيقي: خاوير ناوارت. مدير فيلمبرداري: ماکسيم الکساندر. تدوين: باکستر. طراح صحنه: جوزف نه ‏مک سوم. بازيگران: کيفر ساترلند[بن کارسون]، پائولا پاتون[ايمي کارسون]، کامرون بويس[مايکل کارسون]، اريکا ‏گلاک[ديزي کارسون]، ايمي اسمارت[آنجلا کارسون]، مري بث پيل[آنا ايسکر]، جان شارپنل[لورنزو ساپيلي]، جيسون ‏فلمينگ[لري بايرن]، تيم آهرن[دکتر موريس]. 110 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، روماني. نام ديگر: ‏Into the ‎Mirror‏. ‏
بن کارسون کارآگاه پليس، پس از شليک به يک افسر پليس ديگر از کار معلق شده و رابطه اي از هم گسيخته نيز با ‏همسرش ايمي دارد. او که با خواهرش زندگي مي کند کاري به عنوان نگهبان شب در يک ساختمان مخروبه مي پذيرد. ‏ساختماني که قبلاً بيمارستاني رواني بوده و سال ها پيش به دنبال وقوع يک جنايت دچار حريق شده است. گري لويس ‏نگهبان شب قبلي نيز بدون اطلاع دادن به مافوق هايش بر سر کار حاضر نشده است و از گفته هاي نگهبان روز ‏ساختمان پيداست که مجذوب آينه هاي بزرگ بنا شده و مرتب آنها را تميز مي کرده است. بن در اولين شب کشيک خود ‏شاهد وقوع اتفاق هايي عجيب پيرامون آينه ها مي شود و تحقيقاتش راه به جايي نمي برد. شب بعد حوادث بيشتري رخ ‏مي دهند و بن دچار توهم در روزهاي آتي مي شود. تا اينکه خبر مي رسد نگهبان پيشين به وضع دلخراشي به زندگي ‏خود خاتمه داده است. مدت کوتاهي بعد بن بسته اي توسط پست دريافت مي کند که نگهبان پيشين قبل از مرگش براي او ‏پست کرده و محتوي بريده جرايدي درباره پيشينه ساختمان است. بن تصميم مي گيرد در اين باره تحقيقاتي غير رسمي ‏را آغاز کند و از اين به سراغ همسرش که در اداره پزشکي قانوني کار مي کند، مي رود. ايمي ابتدا حرف هاي او را ‏درباره آينه ها و نقش شان در مرگ گري لويس نمي پذيرد. حتي زماني که بن کشف مي کند هدف بعدي ارواح خبيث ‏درون آينه او و خانواده اش-ايمي و دو کودکش- هستند، از پذيرش اين موضوع ابا مي کند. اما کشته شدن فجيع خواهر ‏بن همه چيز را عوض مي کند و ايمي از او مي خواهد تا هر طور شده جان فرزندان شان را نجات دهد. سرنخ هاييي که ‏بن يافته او را به زني به نام آنا اسه کر در يک صومعه راهنمايي مي کند. زني که در کودکي از بيماران آسايشگاه ‏رواني بوده و مورد آزمايش هاي عجيب قرار گرفته است. ولي آنا که اينک ارامش را در صومعه يافته، حاضر نيست به ‏راحتي آن را براي نجات ديگري به خطر بيندازد...‏
‎‎



چرا بايد ديد؟‎ ‎
بازسازي 35 ميليون دلاري و نه چندان وفادارانه فيلم ترسناک کره اي درون آينه ها به دست يکي از کارگردان هايي که ‏تازه به هاليوود راه يافته و براي پس دادن امتحان راهي بهتر براي ساختن نسخه آمريکايي فيلم هاي موفق ترسناک ‏شرقي پيش پاي او وجود ندارد. الکساندر ژوآن آجا که متولد 1978 پاريس، فرزند الکساندر آرکادي کارگردان- که ‏احتملاً فيلم سرقت او را با شرکت ژان پل بلموندو ديده ايد- و ماري ژو ژوان منتقد سينماي فرانسه است[خيلي مشتاقم ‏نظر مادرش را درباره فيلم عزيزدردانه اش بدانم]. الکساندر با ليلا مراکشي فيلمساز مراکشي مشهور ازدواج و از ‏‏1997 با فيلم کوتاه بر فراز رنگين کمان[نامزد نخل طلاي بهترين فيلم کوتاه از جشنواره کن] شروع به فيلمسازي کرده ‏است. نام او براي دوستداران ژانرهاي فانتزي و اکشن نا آشنا نيست. موفق ترين فيلم او به نام تنش فوق العاده[2003] ‏در جشنواره کاتالونيا جايزه بهترين کارگرداني و جايزه بزرگ فيلم هاي فانتزي اروپايي را به چنگ آورد. تپه ها چشم ‏دارند سومين فيلم بلند او و اولين فيلمي بود که در آمريکا کارگرداني کرد و با استقبال مناسب بيننده هاي نوجوان تشنه ‏خون و هيجان راه براي وي هموار شد تا دومين بازسازي گران قيمت خود را به دست گيرد. نشريات سينمايي آمريکا او ‏را جزو کارگردان هاي خوش آتيه اين گونه و در کنار نيل مارشال، دارن لين بوسمن، گرگ مک لين، الي راث، جيمز ‏ون، لي وانل و راب زامبي قرار مي دهند. ‏
آجا که در کنار سه نفر نقش تهيه کننده فيلم را نيز بر عهده دارد، همچون فيلم پيشين توانسته با تکيه بر جلوه هاي ويژه ‏پيشرفته برگرداني خوش ساخت و موفق عرضه کند. مي گويم تاکيد بر جلوه هاي ويژه چون غير از کيفر ساترلند که در ‏سينما بازيگر درجه يکي هم حساب نمي شود[نقش جک بائر در سريال بي نظير 24 از اين قاعده مستثني است و ته ‏رنگي از آن در شخصيت بن کارسون نيز وجود دارد]، هنرپيشه مطرح ديگري در فيلم حضور ندارد. ‏
خوشبختانه پيرنگ داستان از وجوهي منطقي برخوردار است و اين بار کارآگاهي حرفه اي در راس تحقيقات وجود ‏دارد. همين باعث مي شود آن را باور پذير تر و منطقي تر از ديگر فيلم هاي روي پرده مانند موميايي و هل بوي/پسر ‏جهنمي بيابيم و شايد همين نقطه قوت آن در نزد تماشاگر ساده دل آمريکايي ضعفش باشد! چون هرگز موفق به کسب ‏درآمد اين دو فيلم نخواهد شد، اما مايه سرشکستگي سرمايه گذران خود را هم فراهم نخواهد کرد. چون بي ترديد يکي ‏بهترين بازسازي هاي هاليوودي از فيلم ترسناک شرقي و يکي از منسجم ترين کارهاي آجا است، و البته اصالت تنش ‏فوق العاده را ندارد. ‏
آينه ها با وجود بهره بردن از کليشه هاي ژانر متعلق به آن دسته از فيلم هايي است که به دليل کاربرد درست و به اندازه ‏شان قابل پذيرش و تماشاست[از بنايي متروک و فاقد برق با گذشته اي هراس آور تا شخصيتي دچار ناراحتي روحي و ‏در حال استعمال دارو و دچار مشکل ارتباطي يا اعضاي خانواده اش]. هيچ صحنه اي بيش از اندازه لازم کش داده نمي ‏شود، ريتم فيلم تند بوده و ضرباهنگي منطقي در کل فيلم حاکم شده است. شروع خوب فيلم و از همه مهم تر پايان غم ‏انگيز قهرمان داستان به رغم نجات همسر و فرزندانش، تماشاگر را بيش از ديگر نمونه هاي اين موج با خود همراه مي ‏کند و انگشت روي چيزي مي گذارد که مي تواند اصلي درست در اين ژانر باشد: اهريمن از اعمال ما زاده مي شود.‏ساترلند خود را از نظر فيزيکي و احساسي کاملاً در خدمت فيلمنامه قرار داده و دل نگراني هاي يک پدر را به خوبي ‏منتقل و تماشاگر را با خود همراه مي کند. تنها نقطه ضعف فيلم، تصميم هاي غلط ايمي همسر بن در طول فيلم است که ‏چنين اتفاق هايي از سوي همسر يک پليس و پزشک قانوني نپذيرفتني و نامحتمل است. ‏فيلم نمايش خصوصي براي منتقدان نداشته و عموما نقدهايي نه چندان مثبت بر آن نوشته اند. اما اين حرف ها براي ‏دوستداران هراس و هيجان که نان و آب نمي شود؟!‏ژانر: ترسناک، مهيج. ‏
‏ ‏‏ ‏‏ ‏










سريال روز♦ تلويزيون ‏


ساخت مجموعه هايي با محوريت جنگ و تبعات آن مدت هاست که در دستور کار مديران توليد سيما قرار گرفته است. ‏اين روند به کليشه شدن پيرنگ ها و نخ نما قصه ها نزد تماشاگر انجاميده و تنها کسي که کوشيده نگاهي تازه و کمي ‏متفاوت به اين مقوله بيندازد، ابراهيم حاتمي کياست. کسي که در سال هاي اخير براي ساخت هر اثر تازه با مشکلات ‏عديده اي نيز مواجه شده، اما با اين وجود خاک سبز وي هنوز تازه ترين و متفاوت سريال در اين گونه به شمار مي ‏رود. چيزي که ودادي هم کوشيده با هويت به آن دست پيدا کرده و دريچه تازه اي به اين موضوع باز کند. تلاشي که ‏متاسفانه به شعارزدگي منتهي شده و بيان واقعيت تلخ جنگ وتبعات آن را ناديده انگاشته است....‏

‎‎هويت‎‎
نويسنده و کارگردان: مهدي ودادي. موسيقي: رضا عطار. مدير فيلمبرداري: فرشاد گل سفيدي. تدوين: علي همراز. ‏طراح صحنه: عباس حاجي درويش. بازيگران: حسن جوهرچي[رضا]، مهدي اميني خواه[اکبر]، علي طالب لو[علي]، ‏فلورنظري[شيدا]، محسن اصلاني، گلاره عباسي[ليلا]، اميرگلدسته، مهدي ميرکاظمي، مهدي شاه محمدي، طلا ‏محمودي، شهنازخزائي، محسن خرمدره، مهري اميرحسيني، مرجان سپهري، مجيد سعيدي. 16 قسمت 45 دقيقه اي. ‏محصول گروه فيلم وسريال شبکه سوم سيما. ‏
داستان زندگي سه دوست صميمي و هم سنگر در دوران دفاع مقدس که پس از گذشت سال ها بعد از جنگ هر يک به ‏شغلي مشغولند و طي اتفاقي بر سر راه يکديگر قرار مي گيرند. ‏
‎‎درام اجتماعي با پس زمينه جنگ‏‎‎
نويسنده محوريت قصه خود را برمثلثي بنا نهاده است که درهريک ازضلع هاي آن يک دوست قراردارد. رضا مسئول ‏گرداني ست که اينک پس ازگذشت سال ها ازجنگ، حجره اي دربازاربراي خود دست وپا کرده است. علي دوست ‏صميمي او پس ازگذشت سال هاي متمادي از جنگ بر اثراستشمام مواد شيميايي به بيماري سختي دچارشده است. اما ‏اکبر نفر سوم اين جمع به دليل جدا شدن از همسرش و مشکلات خانوادگي به يک خلافکار حرفه اي تبديل شده است. ‏رضا پس از اينکه از وضعيت جسمي علي باخبر مي شود، تمام هزينه هاي درماني علي را براي رفتن وي به خارج از ‏کشور متقبل مي شود. رضا، به دليل مشغله کاري، مسئوليت بردن علي به خارج را به اکبر مي سپارد، غافل از اينکه ‏اکبر پس از مطلع شدن از مبلغ چک ناپديد مي شود و حال علي رو به وخامت مي رود اما... ‏

نويسنده به خوبي از چنين تمهيدي استفاده کرده است و اتفاقات را در کنار يکديگر طراحي کرده است. اطلاعات درباره ‏شخصيت ها به صورت جزء به جزء براي مخاطب بازگو مي شود و نوع نگارش ديالوگ ها به گونه اي است که در ‏انتهاي هر جمله پاسخ روشني در ارتباط با اتفاق مورد نظر و نتيجه نهايي رويداد نمايان نمي شود. بنابراين مخاطب ‏ناچاراست که براي باخبرشدن از ادامه سرنوشت شخصيت ها اتفاقات را پيگيري کند. درواقع نويسنده استفاده درست و ‏مناسبي ازکشمکش تصاعدي مي کند، هرچه از زمان داستان مي گذرد طرح اصلي داستان گسترش مي يابد و مخاطب با ‏کنارهم قراردادن افراد و اتفاقات به سوي تکميل شدن پازل قصه نزديک ترمي شود. ‏
شايد تنها ايرادي که مي توان به نويسنده اثرگرفت، پرداخت شخصيت هاي فرعي داستان است. به عنوان مثال درمعرفي ‏شخصيت فريده که دختردانشجوي رضاست، هيچ اطلاعات جزئي ازشخصيت او به مخاطب داده نمي شود و تماشاگر ‏تنها پرخاشگربودن او را مي بيند، بدون اينکه دليل چنين رفتاري را بداند. کارگردان اثر نسبت به نويسنده يک گام عقب ‏تر است، زيرا دکوپاژي او از قصه، دکوپاژي خطي، ساده و بدون خلاقيت است. قاب بندي ها ودادي دوتايي و درنهايت ‏سه تايي است. درصورتي که يک کارگردان خلاق و جسورازسکانس- پلان ها و ترکيب بندي هاي پيچيده براي ‏بهترشدن جلوه هاي بصري کارش استفاده مي کند. ‏

ايراد ديگري که درکارگرداني نمود مشهودي دارد، نحوه ميزانسن اثراست. نحوه قرار گرفتن بازيگران نسبت به اشياء ‏در صحنه، طراحي حرکت براي بازيگران و نحوه تبادل ديالوگ ها ميان بازيگران از نکات بسيارمهمي است که ‏کارگردان کمترين توجه را به آنها کرده است. به عنوان مثال وقتي رضا براي ديدن علي به خانه او مي رود، با توجه به ‏رابطه اي که ميان اين دو دوست است بايد ارتباط نزديک تر و فاصله نزديک تري نسبت به يکديگرداشته باشند. اما اين ‏نکته از سوي کارگردان رعايت نمي شود و همين امرباعث برداشت نماهاي اضافي مي شود که براي مخاطب کسالت ‏بار است. ‏
انتخاب بازيگران اثر با تضادي فاحش رودرروست. حسن جوهرچي در نقش رضا بازي باورپذير ومتفاوتي از خود ‏ارائه مي دهد. اما مهدي اميني خواه با تمام تلاشي که از خود نشان مي دهد، نمي تواند از پس شخصيت اکبر بربيايد. در ‏واقع او بيشتر تحليل اثر را بازي مي کند تا شخصيت را، علي طالب لو هم درنقش علي بازي کند و يکنواختي از خود ‏ارائه مي دهد. شخصيت علي از آن دسته کاراکترهايي است که اگر بازيگرخلاقي آن را بازي مي کرد تاثيرمثبتي بر ‏روند حرکتي سريال و داستان مي گذاشت. "هويت" درامي اجتماعي با پس زمينه جنگ است که اگردر روند انتخاب ‏عوامل با تأمل بيشتري پيش مي رفت، مي توانست به مجموعه اي قابل اعتنا تبديل شود.‏














فيلم روز/ گفت و گو ♦ سينماي ايران

‏امير شهاب رضويان متولد سال 1344 همدان و فارغ التحصيل کارشناسي ارشد انيميشن از دانشگاه هنر است. ‏فيلمسازي را از سال 1359 با ساخت فيلم هاي کوتاه شروع کرده و تا کنون حدود 33 فيلم کوتاه و مستند را کارگرداني ‏کرده است. او 3 فيلم بلند سفر مردان خاکستري، تهران ساعت 7 صبح و ميناي شهر خاموش را در کارنامه دار، که ‏آخري بعد از چند سال تاخير و حواشي فروان سرانجام روانه پرده سينماها شده است...‏کس 2‏
‎‎


ميناي شهر خاموش‏‎‎
تهيه کننده و کارگردان : امير شهاب رضويان. نويسنده: رضويان، امير فرخ منش. مدير فيلمبرداري: داريوش ‏عياري،محمدرضا سکوت وکلاوس بوش دسانتوس. موسيقي: داريوش تقي پور. تدوين: فرامرز هوتهم. بازيگران: عزت ‏الله انتظامي، شهباز نوشير، صابر ابرو مهران رجبي.‏
دکتر پارسا براي يک عمل مهم به ايران مي آيد. او در ايران ياد عشق قديمي خود مي افتد و به همراه پيرمردي به نام ‏قناتي و پسر راننده اي راهي بم مي شوند. دکتر در آنجا نمي تواند عشق گمشده خود را بيابد اما متوجه مي شود با قناتي ‏رابطه اي بسيار نزديک تر ازآن چيزي که فکر مي کرده داشته است. دکتر عشق خود را نمي يابد اما در مورد ‏سرزمينش به باورهايي تازه مي رسد.‏
‎‎ريشه ها ما را مي خواند‏‎‎
امير شهاب رضويان متعلق به سينماگران نسل دوم بعد از انقلاب است. او در کنار تحصيلات سينما را به شکل تجربي ‏نيز آموخته است. دو فيلم اولش سفر مردان خاکستري و تهران ساعت هفت صبح به دليل روايت مدرن و داستان هاي ‏خاص نتوانست به اکران مناسبي دست يابد. ميناي شهر خاموش با اين دو فيلم يکسره متفاوت است. فيلم داستاني کاملا ‏کلاسيک دارد و از حضور بازيگر پرقدرتي همچون عزت الله انتظامي سود جسته است. اما به دليل شوخي که در يکي ‏از فصل هاي فيلم با احمدي نژاد کرده بود از همان زمان نمايش در جشنواره با غضب رو به رو شد و هم اکنون نيز در ‏وضعيت بسيار بدي به نمايش عمومي در آمده است.‏
فيلم ميناي شهر خاموش يک اثر شريف و فرهنگي درباره آب و خاک و مهر به وطن است. رضويان در اين فيلم سفري ‏را از شهر هامبورگ آلمان آغاز و آن را تا تهران و بعد بم ادامه مي دهد. در طول اين سفر که رضويان بسيار خوب از ‏کهن الگوهاي روايتي در آن سود مي جويد ما شاهد آدمي هستيم که کاملا دچار تحول مي شود.‏
فيلم از منظر بصري در فضايي کاملا سرد تصوير مي شود. رضويان توانسته به مدد فيلترهاي کاهش نور در هامبورگ ‏سردي فضا و زندگي دکتر را به خوبي درکادر دوربين خود به تصوير بکشد. در اين بخش عمده تمرکز فيلم بر ‏شخصيت دکتر است و بنابراين درحالي که فيلمساز مي توانسته از جاذبه هاي تصويري شهري مثل هامبورگ استفاده ‏کند اما تمام کادرها را بسته طراحي کرده تا تمرکز مخاطب تماشاگر از دکتر دور نشود. ‏

اين پلان هاي بسته زماني که به تهران هم مي آييم همچنان حفظ مي شود. چند شخصيت ديگر به نام هاي بهرامي و قناتي ‏نيز به داستان افزوده مي شوند. در اينجا رضويان سه نسل متفاوت را کنار هم قرار مي دهد. باز هم کادرهاي بسته ‏همچنان ما را به اين سو مي خواند تا شخصيت ها را بيشتر بشناسيم. ‏
اما زماني که سفر به سمت بم شروع مي شود گرافيک و جنس لحظات متفاوت مي شود. نماها اندک اندک از بسته به ‏مديوم و بعد تر لانگ شات تغيير مي يابد. بر همين اساس ريتم فيلم هم کند تر مي شود. حالا تم نهايي فيلم از منظر ‏تصويري نيز شکل مي گيرد. سه نسل متفاوت در فيلم به شکل عمده کنار هم ديده مي شوند. جغرافيا نيز خود در اين ‏ميان به يک شخصيت مجزا بدل شده و چون چتري اين سه نسل را در ميان مي گيرد. قناتي که پير تر است داستان خود ‏را براي دکتر از نسل ميانه بيان مي کند و آن دو در مي يابند چقدر نکات تفاهم دارند. قناتي در گذشته مي خواسته با ‏مادر دکتر ازدواج کند که پدر دکتر از راه مي رسد و به جاي اينکه دختر را براي قناتي خواستگاري کند براي خود ‏خواستگاري مي کند و به اين ترتيب قناتي تا دوران پيري اين درد را در دل نهفته مي دارد. دکتر هم از نسل ميانه نمي ‏تواند ميناي گمشده خود را بيابد. اما بهرامي جوان هم که در ابتداي راه قرار دارد، دلبسته دختري است که براي رسيدن ‏به او مشکلات فراواني بر سر راه دارد. شايد او هم دستخوش همان امتداد تاريخي شود و به عشقش نرسد. ‏

البته رضويان ازاين حرمان در عشق دستاويزي شيرين تر را براي روايت برمي گزيند. در انتهاي داستان دکتر سر خود ‏را روي شانه قناتي مي گذارد و با او به آرامش مي رسد. گويا همين درد مشترک انها را به آرامش مي رساند. در يکي ‏از فصول فيلم قناتي و دکتر داخل يکي از قنات هاي کوير مي روند. آنها به عمق ريشه ها مي روند و قناتي براي اولين ‏بار داستان خود را براي دکتر بازگو مي کند. اين لوکيشن بسيار نمادين است. گويا قناتي قصد دارد دکتر را به ريشه ‏هايش که شايد به نظر مي رسد خشک شده نزديک کند.‏
امير شهاب رضويان در فيلم ميناي شهر خاموش از فضايي که در آثار کوتاه و تجربي اش نيز به دست آورده در اين فيلم ‏به خوبي اسفاده مي کند. او به هيچ وجه به سانتيمانتاليسم نزديک نمي شود. فيلم قابليت احساسات گرايي صرف را دارد ‏که رضويان با درايت از آن دوري مي جويد.‏

گفت‌ وگو با اميرشهاب رضويان، كارگردان ميناي شهر خاموش‏‎‎شانسي كه از احمدي‌نژاد گرفته شد‎‎
اين هم از اتفاق‌هاي جالبي است كه تنها در ايران مي‌توان سراغش را گرفت. فيلمي در يك جشنواره دولتي مورد تقدير ‏واقع مي‌شود، اما بعد همان دولت مقابل اكران فيلم مي‌ايستد. خدا به كارگردان اين فيلم، كه اميرشهاب رضويان باشد، ‏طول عمر بدهد. آن‌قدر صبر كرد كه عاقبت مجوز نمايش فيلم خود را گرفت. ميناي شهر خاموش سومين فيلم بلند ‏رضويان است كه دست بر قضا در جشنواره بيست‌وپنجم فيلم فجر بدجوري درخشيد، آن‌قدر كه هيات داوران را متقاعد ‏كرد سيمرغ بلورين بهترين كارگرداني را به او بدهند، اما ظاهرا سيمرغ هميشه خوش‌شانسي نمي‌آورد. از آنجا كه پاي ‏بحث‌هاي سياسي به ميان آمد ديگر كاري از سيمرغ هم ساخته نبود تا اميرشهاب رضويان بماند و فيلمي كه اجازه اكران ‏نداشت. ‏
اين داستان همين‌طوري ادامه پيدا كرد تا يك سال و نيم بعد كه امروز باشد و حالا‌ فيلم ميناي شهر خاموش با حذف يكي‌دو ‏صحنه، به سينماهاي ايران راه يافته است. هرچند كه متن اين فيلم از حاشيه‌هاي آن بسيار درخشان‌تر است، اما نمي‌شد به ‏اين حاشيه‌ها نپرداخت. بنابراين خواننده روزنامه احتمالا‌ ما را مي‌بخشد كه مدام از حاشيه به متن و از متن به حاشيه ‏پريده‌ايم. گفت‌وگو با اميرشهاب رضويان را مي‌خوانيد. ‏
‎‎شايد دوست داشته ‌باشيد اين گفت‌وگو را با سوالي درباره كيفيت فيلم شروع كنيم، مثل هر كارگرداني كه در ‏شرايط طبيعي فيلم مي‌سازد و منتظر بازخوردهاي آن مي‌ماند. اما اينجا ايران است، با قواعد و پيچيدگي‌هاي خاص ‏خودش. پيش‌بيني مي‌كرديد كه يك سال و نيم منتظر نمايش عمومي بمانيد؟‎ ‎پيش‌بيني چنين وضعيتي چندان سخت نيست. وقتي كه گروهي با ساخت فيلم‌هاي كم‌مايه دارند سليقه مخاطب را تنزل ‏مي‌دهند و پرده سينماها در سيطره فيلم‌هاي درجه 3 است كه روي فيلمفارسي‌هاي قبل از انقلا‌ب را هم سفيد كرده‌، ‏رسيدن به اين نتيجه منطقي، طبيعي است. آن‌قدر در اين سال‌ها فيلم‌هاي اصطلا‌حا دختر و پسري توليد شده و به راحتي ‏نمايش داده مي‌شود كه ديگر نمايش فيلم‌هايي از جنس فيلم من را بايد يك استثنا به شمار آورد. اگر براي سينما ‏كاركردهايي همچون تفريح و سرگرمي، فرهنگ‌سازي و تعهد اجتماعي قائل باشيم، طي 10 سال گذشته بيشتر به بخش ‏تفريحي آن پرداخته شده، آن هم از نوع سخيف و مبتذلش. ‌ ‏
به هر حال با اين وضعيت و نبودن يك برنامه منظم نمايش براي فيلم‌هايي كه با اين قافله همراه نيستند، طبيعي است كه ‏اكران ميناي شهر خاموش يك سال و نيم بعد از درخشش در جشنواره بيست‌وپنجم فجر صورت بگيرد، آن هم با تعداد كم ‏سينما! خلا‌صه اينكه هر نوع اتفاقي كه اين روزها مي‌افتد، به‌رغم غيرقابل پيش‌بيني بودن آن، پذيرفتني است. ‏
‏<‏strong‏>اما به نظر مي‌رسد مسائل ديگري باعث شد فيلم تا امروز امكان نمايش عمومي پيدا نكند، مسائلي كه شايد ‏سياسي باشد. حتي گفته ‌شد فيلم به نوعي آقاي احمدي‌نژاد را زير سوال برده‌ است و...<‏‎/strong‏>‏همه ماجرا از اين سكانس فيلم شروع شد: دكتر پارسا در هتل، تلويزيون نگاه مي‌كند، در يك شبكه آقاي احمدي‌نژاد در ‏حال سخنراني درباره توانمندي صلح‌آميز هسته‌اي است، در كانال بعدي تلويزيون، پلا‌ني از فيلم گلا‌دياتور نمايش داده ‏مي‌شود كه يكي از شخصيت‌ها به ميدان شهر رم و ورود سزار اشاره مي‌كند و مي‌گويد: مثل يك قهرمان فاتح وارد رم ‏مي‌شود. حالا‌ مگر كجا را فتح كرده؟ ديگري پاسخ مي‌دهد: جوان است، بايد به او فرصت داد، شايد بتواند كاري انجام ‏بدهد. ‌ ‏
جالب اينكه هنگام ساخته شدن اين فيلم، هنوز سالگرد رياست‌جمهوري آقاي احمدي‌نژاد هم نرسيده بود و اين تعبير از ‏نظر من يك نگاه عادلا‌نه به كسي بود كه با پيام‌هاي دوستانه براي هنرمندان و مردم عادي وارد كارزار شده بود و بايد به ‏او فرصت داده مي‌شد كه بتواند به ايده‌هايش جامه عمل بپوشاند و من بدبينانه به ورود وي به ميدان نگاه نكرده بودم. اما ‏از آنجا كه تفكرات دايي جان ناپلئوني و نظريه توطئه در تحليل ساده‌ترين سكانس‌هاي يك فيلم سينمايي هم حضور دارد، ‏هيچ كس برخورد دوستانه فيلم با رئيس‌جمهور را آن گونه كه من ساخته بودم تفسير نكرد و از اين سكانس ساده، آن‌قدر ‏تفسير سياسي بيرون آمد كه به تاخير شش ماهه براي دريافت پروانه نمايش فيلم منجر شد و بالا‌خره عقلا‌ي قوم كه ‏خودشان هم با اين تفسيرها موافق نبودند، توصيه كردند تصوير رئيس‌جمهور از فيلم حذف شود و من هم پذيرفتم و ‏متاسفم فيلمي كه سعي داشت به گونه‌اي منصفانه به اين مقطع زماني نگاه كند، اين‌گونه مورد هجوم قرار گرفت. آقاي ‏احمدي‌نژاد نهايتا بعد از دو دوره رياست جمهوري در جايي ديگر مشغول به كار خواهند شد و نسل‌هاي بعد ‏رئيس‌جمهورهاي ديگري را خواهند شناخت، اما فيلم من بارها و بارها ديده مي‌شود و معرف دوره‌اي مهم از تاريخ ‏ايران خواهد بود. متاسفانه اين شانس از فيلم من و آقاي احمدي‌نژاد گرفته شد. ‌ ‏
امروز كه بعد از سال‌ها تصوير آقاي سيدمحمد خاتمي را در فيلم بوي كافور، عطر ياس مي‌بينم، دلم براي فيلمم مي‌سوزد ‏كه چگونه بي‌رحمانه مورد هجوم قرار گرفت. تصوير سخنراني آقاي خاتمي در آن فيلم و سوال‌هايي كه فيلم مطرح ‏مي‌كرد، بسيار بدتر از فيلم من، مي‌توانست تفسير شود اما در آن مقطع چنين سوء‌تعبيرهايي اتفاق نيفتاد و بوي كافور، ‏عطر ياس به راحتي راهي پرده سينماها شد. ‏
‏<‏strong‏>پس ظاهرا آقاي جواد شمقدري برنده بازي شد. به هر حال او بود كه اولين‌بار فيلم شما را به اين شكل سياسي ‏تفسير كرد و بعد هم وزارت ارشاد جلوي اكران آن را گرفت.<‏‎/strong‏>‏من نمي‌دانم آقاي شمقدري ارشاد را متقاعد كردند يا نه، اما بعد از يك سال و نيم سكوت، اميدوارم كه دوستان منتقد اين ‏فيلم دوباره به سينما بروند و با نگاهي غيرسياسي به فيلم نگاه كنند و به ياد بياورند كه برخوردهاي ايشان علا‌وه بر تاخير ‏در نمايش اين فيلم، ضرر مالي قابل توجهي هم به من زد و اميدوارم با وجدان آگاه و متعهدي كه دارند فيلم را مجددا ‏تحليل كنند. هر فيلمي اگر در خط فكري ما نيست قرار نيست عليه ما باشد!‏
من به‌رغم دلگيري‌ام از آقاي شمقدري به عنوان يك هم‌صنف، نه به عنوان مشاور رئيس‌جمهور، براي ايشان كارت ‏دعوت شب افتتاحيه فيلم را فرستادم و اميدوار بودم به سينما فلسطين بيايند. قدما گفته‌اند هزار دوست كم است و يك دشمن ‏بسيار. ‌ ‏
‏<‏strong‏>در اين مدت كه درگير نمايش عمومي و پخش فيلم بوديد، بر شما و فيلم چه گذشت؟<‏‎/strong‏>‏چندان راحت نبود. بدهكاري‌هاي فيلم را پرداختم، براي نمايش عمومي آن تلا‌ش كردم، به پخش‌كننده‌ها مراجعه كردم و ‏در نهايت، پس از يك سال و نيم فيلم توانست شانس نمايش عمومي پيدا كند. ترجيح مي‌دهم زياد ناله نكنم و از معضلا‌ت ‏غيرمعقولي كه در عرصه توليد و پخش وجود دارد، صحبت نكنم. ‌ ‏
‏<‏strong‏>در هر صورت انصاف هم نيست كه محتوا و داستان فيلم شما تحت‌الشعاع حاشيه‌ها قرار گيرد. اگر اجازه ‏بدهيد، به روزهاي قبل از ساخت اين فيلم برگرديم، روزهايي كه فيلمنامه ميناي شهر خاموش را مي‌نوشتيد. هميشه ‏همكاري آدم‌ها در نوشتن يك متن برايم جالب بوده‌است. به نظرم نوشتن كاري است انفرادي تا جمعي. چگونه سه نفري ‏فيلمنامه ميناي شهر خاموش را نوشتيد؟<‏‎/strong‏>‏در ابتدا بگويم فيلمنامه‌نويسي يك كار انفرادي نيست و اگر در ايران بيشتر اوقات فيلمنامه به صورت انفرادي نوشته ‏‏‌مي‌شود، دليلش ناهمخواني ما ايراني‌ها با كار گروهي است، نه مزيت اين نوع فيلمنامه‌نويسي. در چند سال گذشته ديده‌ام ‏گروه‌هاي فيلمنامه‌نويس زيادي شروع به كار كرده‌اند؛ مدرسه فيلمنامه‌نويسي حوزه، شاگردان فرهاد توحيدي و همكاران ‏پيمان قاسم‌خاني و سروش صحت، كارهاي خوبي ارائه داده‌اند. ‌ ‏اما تجربه شخصي من؛ تهران ساعت 7 صبح را كه مي‌خواستم بسازم، يك طرح كلي اپيزوديك نوشته‌ بودم كه آن را به ‏مجيد اسلا‌مي دادم و متاسفانه اين همكاري برايم چندان عاقبت خوشي نداشت. اسلا‌مي كار خودش را مي‌كرد و فيلمنامه ‏را مي‌آورد و اين احساس را داشت كه كاري بدون عيب ارائه داده ‌است و من كارگردان بايد هرچه را كه او نوشته، اجرا ‏كنم. در نهايت فيلم كه ساخته‌شد، به‌رغم قول‌وقرارهايي كه داشتيم با بولتن جشنواره فيلم‌هاي اجتماعي آبادان 13811) ‏گفت‌وگو كرد و از اينكه فيلمنامه‌اش در ساخت تغيير كرده، گله كرد و پس از آن فيلمنامه را كه البته بيشتر ديالوگ بود تا ‏شرح صحنه، در مجله هفت چاپ كرد كه از فيلم ساخته ‌شده برائت جويد. به هر ترتيب هنوز هم معتقدم فيلم از فيلمنامه ‏بهتر بود. بعد از اين تجربه، به باور قديمي خودم رسيدم كه بايد در لحظه‌لحظه كارم حضور داشته ‌باشم و به ‌هيچ‌وجه ‏اختيار هيچ بخش از نگارش يا اجراي فيلمنامه و فيلم را به دست كسي نسپارم. پس اين بار از اولين مراحل نگارش ‏فيلمنامه، خودم حضور داشتم. ‌ ‏
قصه اوليه كاملا‌ متفاوت با فيلمي بود كه سه سال بعد ساخته ‌شد. حدود آذرماه 1382 نوشتن فيلمنامه را با محمد ‏فرخ‌منش آغاز كرديم و بعد از آماده شدن طرح اوليه، من به ‌هامبورگ رفتم و با آرمين هوفمان، دوست فيلمنامه‌نويس ‏آلماني‌ام كه در بخش گسترش فيلمنامه يك شركت فيلمسازي آلماني كار مي‌كند، مشغول پرداخت فيلمنامه شديم. تجربه ‏بسيار خوبي بود. حدود دو ماه در‌ هامبورگ كار كرديم و اولين نسخه فيلمنامه به زبان انگليسي آماده شد. آرمين ايران را ‏نمي‌شناخت و با جزئيات ماجرا كاري نداشت، اما به قواعد فيلمنامه‌نويسي كاملا‌ آشنا بود و ساختار كلي فيلمنامه را مرتب ‏تحليل مي‌كرد و اين توانايي او بسيار به فيلمنامه حسي من كمك كرد كه شكل كلا‌سيك پيدا كند. ‌ ‏
‏<‏strong‏>آيا قصه اصلي را خودتان نوشته ‌بوديد؟<‏‎/strong‏>‏تم اوليه داستان از من بود. آمدن دكتر پارسا به ايران و مواجهه‌اش با قناتي پيشنهاد فرخ‌منش بود و بعد از آن مجموعه ‏جزئيات را كلا‌ خودم به فيلمنامه اضافه كردم. ‌ ‏
‏<‏strong‏>هر داستان‌نويسي شگردي براي نوشتن داستان دارد. يكي داستان را شروع مي‌كند، بي‌آنكه بداند در آن لحظه ‏چه پاياني براي آن رقم خواهد خورد. يكي هم نقطه آغاز و پايان داستان را مي‌داند، آگاه است از كجا شروع مي‌كند و به ‏كجا مي‌رسد، اما خطوط فرعي داستان را حين پيشرفت در كار ترسيم مي‌كند. شما چگونه اين فيلمنامه را ‏نوشتيد؟<‏‎/strong‏>‏من ابتدا خلا‌صه داستان را نوشتم، يعني مي‌دانستم كه آغاز و پايان قصه كجاست. بعد از آن خلا‌صه سكانس‌ها را نوشتم ‏و بعد به شرح سكانس و ديالوگ‌نويسي پرداختم. داستان اوليه در طول دو سال بسيار تغيير كرد و در اين تغييرات آقاي ‏عزت‌الله انتظامي هم بسيار موثر بود. استاد انتظامي ساختار كلا‌سيك فيلمنامه را خوب مي‌شناسد و نظراتي كه مي‌داد ‏بيشتر اوقات صحيح بود و به تصحيح فيلمنامه كمك مي‌كرد. ‌ ‏
پايان فيلمنامه مهم‌ترين بخشي بود كه تغيير كرد. در نسخه‌هاي ابتدايي قرار بود قناتي بميرد و پس از آن دكتر پارسا كم‌كم ‏كشف كند كه پيرمرد را دوست داشته‌ است. ‏
‏<‏strong‏>حالا‌ كه صحبت از آقاي انتظامي شد، دوباره از متن خارج شويم. يكي دو هفته قبل از نمايش عمومي فيلم، ‏ايشان از بهانه‌هاي ارشاد براي تعويق اكران فيلم انتقاد كرد. يادم نمي‌آيد آقاي انتظامي تاكنون اينچنين صريح موضع ‏گرفته ‌باشد. نظرتان در اين‌باره چيست؟<‏‎/strong‏>‏استاد انتظامي، فيلم را دوست دارد و در لحظه لحظه توليد فيلم تا امروز حضور داشته‌ است. ايشان احساس كرد كه ‏برخوردهاي ناعادلا‌نه‌اي با اين فيلم شده است. پس در شب افتتاحيه و پس از آن در يك برنامه راديويي نسبت به ‏كم‌توجهي‌هايي كه به اين فيلم شده بود، موضع گرفتند. از بزرگواري اين پير خوشنام هميشه سپاسگزار بوده‌ام. ‌ ‏و در عين حال از مساعدت آقاي جعفري‌جلوه، اربابي، ميرزايي و شوراي صنفي اكران براي پخش بهتر فيلم تشكر ‏مي‌كنم و از آقاي مجتبي مشيري و دوستان صدا و سيما كه در جهت معرفي بهتر فيلم مساعدت كردند ممنون هستم. ‌ ‏
‏<‏strong‏>باز برگرديم به متن. گفتيد كه در طرح اوليه قرار بود آقاي قناتي بميرد. خيلي كليشه‌اي و سوزناك ‏نمي‌شد؟<‏‎/strong‏>‏بله سوزناك مي‌شد. اما حتي اگر آن نسخه فيلمنامه را هم مي‌ساختم، در دام يك ملودرام خانوادگي نيمه‌هندي نيمه ‏فيلمفارسي نمي‌افتادم. ‌ ‏
‏<‏strong‏>دكتر پارسا پس از 33 سال به ايران بازمي‌گردد، وقتي كه تصور مي‌كند هيچ كسي را در ايران ندارد، اما ‏شما دو بهانه براي اين بازگشت در اختيارش قرار داده‌ايد؛ يكي جدايي از همسرش و ديگري جراحي يك جانباز. از اين ‏بهانه‌ها صحبت كنيد.<‏‎/strong‏>‏كمابيش از ايرانياني كه سال‌هاي طولا‌ني در خارج مقيم بوده‌اند و به ايران برگشته‌اند، سوال كرده‌ام كه در چه شرايطي ‏ايراني‌ها بيشتر به بازگشت تمايل دارند و دريافتم كه در شرايط بحراني، مثل طلا‌ق، مشكلا‌ت خانوادگي، بيماري ‏صعب‌العلا‌ج يا هنگام مرگ، خيلي‌ها دوست دارند به وطن‌شان برگردند و دنبال بهانه يا امكاني براي بازگشت مي‌گردند. ‏دكتر پارسا هم از همسرش جدا شده و از او دعوت شده كه براي جراحي قلب يك جانباز به ايران بيايد، پس قبول مي‌كند ‏و راهي سفر مي‌شود؛ سفري كه خودش هم نمي‌داند چگونه پيش خواهد رفت. انگار مام وطن قرار است چيزي به او ‏بدهد و او را به آگاهي برساند. ‌ ‏
‏<‏strong‏>قبول دارم بهانه خوبي است، اما بحث جراحي آن جانباز چطور؟ اشاره به جنگ در اين فيلم چه لزومي دارد؟ ‏يا شايد بهتر باشد اين‌گونه بپرسم، چه عواملي باعث شد حين نوشتن فيلمنامه به ياد جنگ بيفتيد و در فيلم خود جايي براي ‏آن در نظر بگيريد؟<‏‎/strong‏>‏جنگ يكي از وقايع بسيار مهم تاريخ يكصد ساله اخير ما است و تاثيرات بسيار مهمي در جامعه ايران بعد از انقلا‌ب ‏داشته است. من هم دوره‌اي از زندگي‌ام را در جنگ گذرانده‌ام و به صورت مستقيم در دو عمليات جنگي حضور داشته‌ام ‏پس طبيعي است كه احساسي متفاوت از ديگر سينماگران، نسبت به جنگ داشته باشم و از زاويه‌اي متفاوت به يك ‏بازمانده جنگ نگاه كنم. جالب است كه در كنار سوءتعبيرهاي عجيب و غريبي كه نسبت به فيلم وجود داشت، در بولتن ‏داخلي يكي از نيروهاي مسلح، تحليلي در مورد فيلم چاپ شده بود كه نويسنده در آن از تصوير مسيح‌گونه‌اي كه من از ‏يك جانباز ارائه داده بودم، تمجيد كرده بود. ‌ ‏
‏<‏strong‏>بعد مي‌رسيم به قناتي كه نقش او را آقاي عزت‌الله انتظامي بازي مي‌كند؛ گرچه به نظر مي‌رسد دكتر پارسا ‏شخصيت اصلي داستان است، اما تصور مي‌كنم كليدي‌ترين شخصيت همان قناتي باشد، اوست كه داستان را روايت ‏مي‌كند و دكتر پارسا بيشتر نظاره‌گر و شنونده است. اين‌طور نيست؟<‏‎/strong‏>‏فيلم 3 شخصيت محوري دارد؛ قناتي، پارسا و بهرامي و هر يك بخشي از بار پيشبرد قصه را به دوش مي‌كشند و از اين ‏بين، قناتي بيشترين كاركرد را دارد و اوست كه به صورت غيرمستقيم، دو نفر ديگر را كه نماينده نسل‌هاي بعد از ‏خودش هستند، هدايت مي‌كند. ‌ ‏
‏<‏strong‏>شخصيت بهرامي (صابر ابر) چطور؟ آيا اين شخصيت مكملي براي داستان‌هاي قناتي و پارسا نيست، ‏شخصيتي كه شنونده است يا اگر كنشي دارد بايد در جهت تكميل روايت آن دو ديگر باشد؟ شما كاركرد ديگري براي او ‏قائل هستيد؟<‏‎/strong‏>‏بهرامي نماينده نسل سوم فيلم است. شخصيت مكمل داستان هم هست. درست مي‌گوييد اما شنونده صرف نيست. او هم ‏كاركرد خودش را دارد. بخشي از اطلا‌ع‌رساني‌ها به وسيله او صورت مي‌گيرد و در عين حال طنزهاي فيلم بيشتر به ‏واسطه حضور او ايجاد مي‌شود. ‌ ‏
‏<‏strong‏>در آخر مي‌رسيم به بم، شهر ويران‌شده‌اي كه روزگاري مايه فخر ما بود. دوست دارم از بم بگوييد. از اول ‏شروع كنيد، از اينكه بم را به عنوان لوكيشن خود انتخاب كرديد، از تجربيات‌تان در اين شهر و...<‏‎/strong‏>‏سال 77 و 82، در مجموع دو بار به بم سفر كرده ‌بودم. ارگ بم را دوست داشتم و از ارگ تعداد زيادي عكس با قطع ‏بزرگ گرفته‌ بودم. خاطر‌ه‌هاي خوبي از اين شهر داشتم و ميناي شهر خاموش اداي دين من است به شهري كه دوستش ‏مي‌داشتم و البته دارم. ‏
‏<‏strong‏>در هر صورت شما و گروه تان براي ساخت اين فيلم مدتي را در بم گذرانديد. آنچه در بم ويران‌شده توجه‌تان ‏را بيشتر از هر چيزي جلب كرد، چه بود؟<‏‎/strong‏>‏اميد به زندگي و مردمي كه داشتند دوباره يك كهن‌شهر را احيا مي‌كردند. ‏





















گزارش ♦ تلويزيون
‏‏در روزهايي که سيما با سياست توليد فيلم هاي نود دقيقه اي و سريال هاي بلند تاريخي، قدم به راه رقابت با سينما ‏گذاشته و اغلب بازيگران تئاتر هم از اين روند استقبال مناسبي کرده اند، بهزاد فراهاني مجوز ساخت و توليد اولين ‏مجموعه تلويزيوني خود را در سمت کارگردان دريافت کرده و آن را با شرکت بازيگران مطرح سينما و تئاتر قبل ‏و بعد از انقلاب جلوي دوربين برده است. گزارش اختصاصي ما از توليد اين سريال را مي خوانيد...‏

گزارش روز از اولين سريال فراهاني‎‎بهمن مفيد در حماسه آرد‎‎
فيلمبرداري سريال "حماسه آرد" به کارگرداني بهزاد فراهاني در يکي از روستاهاي اطراف زنجان آغازشد. به ‏گزارش خبرنگار روز از تهران در اولين سکانس هاي اين سريال که در روستاي"حلب"واقع در بيست کيلومتري ‏زنجان فيلمبرداري مي شود، گوهرخيرانديش و فهيمه رحيم نيا(همسرفراهاني)به ايفاي نقش پرداختند‎.‎
داستان اين سريال مربوط به دوره سلطنت رضاشاه و همزمان با حمله قزاق ها به ايران است. نيروهاي قزاق در ‏روستا با قحطي مواجه مي شوند و براي دسترسي به آذوقه مجبور به تهيه آرد هستند. اما اهالي روستا به شدت در ‏برابر آنها مقاومت مي کنند‎.‎
فيلمبرداري اين سريال تاريخي تا پايان آبان ماه سال جاري ادامه دارد و نوبت پخش آن با توافق قبلي، اسفند ماه ‏خواهد بود. قرار است بازيگران ديگري از چهره هاي شاخص سينما و تئاتر به جمع گروه بپيوندند. رضا کيانيان، ‏گوهرخيرانديش، فهيمه رحيم نيا سياوش چراغي پور، نقي سيف اللهي، عزيزهنرآموز و اردشير رستمي از جمله ‏بازيگران اين پروژه تلويزيوني هستند.‏
مهم ترين نکته در انتخاب بازيگران حضور بهمن مفيد، بازيگر سال هاي قبل از انقلاب در اين سريال است. مفيد ‏که مجوز بازي در تلويزيون جمهوري اسلامي ايران را به تازگي از وزارت ارشاد و صدا و سيما دريافت کرده ‏است پس از يک عمل جراحي مختصر زانو در آمريکا بلافاصله به زنجان رفته و کارخود را در اولين سريالي که ‏فراهاني آن را کارگرداني کرده، آغاز مي کند‏‎.‎

فراهاني علاوه بر بازي و کارگرداني هنري اين مجموعه 10قسمتي، نويسندگي آن را نيز بر عهده دارد. کارگردان ‏تلويزيوني سريال "حماسه آرد" علي شوقيان و تهيه کننده آن امير سيدزاده است. ملک جهان خزاعي به عنوان ‏طراح صحنه، بيژن محتشم مسئوليت گريم و اسحاق خانزادي نيز مسئوليت صدابرداري مجموعه را بر عهده ‏دارند‎.‎
لازم به ذکر است احتمال دارد با پيشنهاد اردشير رستمي (بازيگر سريال) نام مجموعه از"حماسه آرد" به "حماسه ‏نان" تغيير پيدا کند‏‎.‎














نگاه ♦ سينماي ايران

حضور گلشيفته فراهاني در فيلمي از ريدلي اسکات و جنجال هاي پيراموني، بهانه اي شد براي يک نگاه اجمالي به ‏حضور موفق بازيگران ايراني در سينماي هاليوود وتلاش شان براي جهاني شدن.‏

بابک مستوفي‎‎روياي ممنوع بازيگران ايراني‎‎
حضور بازيگران ايراني در فيلم هاي بين المللي، البته آرزوي هر بازيگري است و از هر جنبه موفقيتي براي سينماي ‏ايران. حضور بين المللي فيلم هاي ايراني در جشنواره هاي بين المللي طي بيست سال گذشته، سينماي ايران را در جهان ‏مطرح کرد و حتي نخل طلاي جشنواره کن و نامزدي بهترين فيلم خارجي در جوايز اسکار را براي سينماي ايران به ‏ارمغان آورد، اما اين نوع سينماي خاص ايران يا اصطلاحا جشنواره پسند، نوع سينمايي بود که غالبا با نابازيگران و ‏بازيگران غير حرفه اي کار مي شد و عملا اين امکان را که بازيگران ايراني بتوانند در سطح جهاني مطرح شوند، ‏فراهم نکرد. نام چند سينماگر تحسين شده ايراني را در نشريات و کتاب هايي سينمايي فرنگي به راحتي مي توان يافت، ‏اما نام هيچ بازيگر ايراني هيچ گاه در اين سطح مطرح نشد، چرا که جهان، سينماي ايران را نه بخاطر حرفه اي بودن، ‏بلکه بخاطر غير حرفه اي بودنش تحسين مي کرد.‏
در نتيجه روياي جهاني شدن براي بازيگران سينماي ايران هميشه در حد يک رويا باقي ماند. نيکي کريمي که خيلي زود ‏در سينماي ايران ستاره شد و حتي به خاطر بازيگري اش در يکي دو جشنواره قاره آسيا هم جوايزي گرفت، فقط زماني ‏به جشنواره هاي جهاني بزرگ تر راه يافت و حتي به عنوان داور شرکت کرد که جامه فيلمسازي پوشيد و يکي دو ‏فيلمش به طور نسبي با اقبال جشنواره ها روبرو شد.‏
البته موارد استثنايي در بازيگران سينماي ايران وجود دارد که به سطح جهاني راه يافتند و مورد استقبال هم قرار ‏گرفتند، اما اين بازيگران متاسفانه ديگر ارتباطي با "سينماي ايران" ندارند و بازيگران مهاجر محسوب مي شوند.‏

شهره آغداشلو که در سينماي پيش از انقلاب به عنوان ستاره سينماي روشنفکري در فيلم هايي چون ‏گزارش[کيارستمي]، شطرنج باد[اصلاني] و سوته دلان[حاتمي] مطرح و به عنوان بازيگري بسيار جذاب، با توانايي ‏هاي ستايش برانگيز تحسين شد، با وقوع انقلاب مهاجرت کرد و از پس دهه ها تلاش براي ادامه راهش، بالاخره در لس ‏آنجلس، در سينماي هاليوود راهي براي خود باز کرد و در چند فيلم هنري و تجاري مهم بازي کرد. حاصل اين تلاش، ‏بزرگ ترين افتخار ثبت شده براي يک بازيگر سينماي ايران است: نامزدي براي دريافت اسکار بهترين بازيگر نقش ‏مکمل براي فيلم "خانه اي از شن و مه". ‏
سوسن تسليمي هم که گاه به حق بهترين بازيگر سينماي ايران ناميده مي شود، پس از مهاجرت به سوئد، با فراگيري ‏زبان سوئدي، به طور حرفه اي در تئاتر، تلويزيون و سينماي سوئد به کار پرداخت و به يکي از مطرح ترين چهره هاي ‏هنري اين کشور تبديل شد.‏
بهروز وثوقي از ديگر چهره هاي سينماي ايران است که تلاش کرد در هاليوود مطرح شود. وثوقي که محبوب ترين ‏بازيگر سينماي جدي تر پيش از انقلاب محسوب مي شد، اولين حضور چشمگير بازيگري ايراني در توليدي بين المللي ‏را رقم زد. وثوقي در فيلم "کاروان ها" ساخته جيمز فارگو-1978- در يکي از نقش هاي اصلي فيلم در کنار آنتوني ‏کوئين،جنيفر اونيل و جوزف کاتن ظاهر شد و اين موفقيت بزرگي براي بازيگري در سينماي ايران بود.‏
پس از انقلاب و مهاجرت وثوقي، او همواره سعي کرد که در فيلم هاي آمريکايي جايي براي خود باز کند، تا حدي هم ‏موفق شد و شايع است که با همه استوديوهاي معروف هاليوود در ارتباط است، اما هيچ گاه فرصت بازي در نقش مهمي ‏را در يک فيلم تجاري يا هنري مطرح در هاليوود به دست نياورد و تنها در چند سريال تلويزيوني و فيلم ناموفق ايفاي ‏نقش کرد.‏
با گذشت سي سال از عمر انقلاب ايران و پرورش نسلي ديگر از جوانان ايراني در خارج از کشور آبا و اجدادي شان، ‏بازيگران جواني تربيت شدند که نيمه ايراني محسوب مي شوند و برخي شان توانستند موفقيت هاي کوچکي هم در ‏سينماي هاليوود داشته باشند.‏
اما حضور همايون ارشادي در فيلم پرفروش و مطرح "بادبادک باز" بر اساس رمان خالد حسيني، ورق ديگري بود در ‏اين زمينه: بزرگ ترين حضور يک بازيگر فعال در سينماي ايران در فيلمي بين المللي. قصه فيلم که در افغانستان مي ‏گذشت، اين امکان را به ارشادي داده بود که در يکي از نقش هاي مهم و کليدي فيلم ايفاي نقش کند. ‏
حضور او در اين فيلم هيچ اعتراضي را از سوي مقامات مسئول ايراني به دنبال نداشت و ارشادي بنا به گفته ها قرارداد ‏ديگري را براي بازي در فيلمي هاليوودي امضا کرده است.‏
اما خبر شوکه کننده و حيرت انگيزي که به تازگي و همراه با تيزر فيلم پخش شد، بازي گلشيفته فراهاني در فيلم تازه ‏ريدلي اسکات با عنوان "مجموعه دروغ ها" ست که در ماه اکتبر اکران خواهد شد. فيلم درباره يک روزنامه نگار سابق ‏و مامور سي آي اي است که به دنبال تروريستي به نام سليمان است و گلشيفته فراهاني نقش دختري را بازي مي کند که ‏سليمان عاشق اوست. نکته جالب همبازي شدن گلشيفته با سوپر ستاره اي چون لئوناردو دي کاپريو ست که ظاهراً همين ‏امر حساسيت ها را نسبت به اين حضور بيشتر کرد.‏
اين قطعا اولين بار است که فيلمساز مطرحي در حد ريدلي اسکات از بازيگري ساکن ايران استفاده مي کند و قطعا ‏نخستين باري است که يک بازيگر ايراني در کنار ستاره اي در حد شهرت و محبوبيت دي کاپريو بازي مي کند. خبر ‏البته خوشحال کننده است، اما مسئولان وزارت ارشاد به جاي استقبال از در بزرگي که بر روي بازيگران ايراني باز ‏شده و مي تواند حضور آنها را در سينماي بين المللي تثبيت کند، بر خلاف قانون اساسي و آزادي هاي شخصي هر فرد، ‏گلشيفته فراهاني را ممنوع الخروج و از سفر او به هاليوود براي کارهاي تازه جلوگيري کرده اند. هرچند اين امر از ‏وزارت ارشادي تحت امر معاون سردبير روزنامه اي چون کيهان، بعيد هم به نظر نمي رسيد، اما جلوگيري از موفقيت ‏بازيگري چون گلشيفته فراهاني در سينماي جهان، نه تنها خيانتي در حق اين بازيگر جوان و خوش آتيه سينماي ايران ‏است، بلکه خيانت بزرگي در حق سينماي ايران هم هست که از باز شدن صفحه بزرگي براي بين المللي شدن اين سينما ‏جلوگيري مي کند و ترجيح مي دهد سينما را در حد بومي و تبليغي ايدئولوژيک براي نظام محدود کند. ‏






نمايش روز♦ تئاتر ايران


کورش نريماني فارغ التحصيل کارشناسي ارشد رشته نمايش است و تاکنون در نمايش هاي بسياري به عنوان نويسنده، ‏کارگردان و بازيگر حضور داشته است. نريماني به دليل نگارش و کارگرداني آثار متفاوت از فعالان و تاثير گزاران ‏عرصه نمايش در چند سال اخير بوده است. شب هاي آوينيون، والس مرده شوران، شوايک و دن کاميلو از نمايش هاي ‏مطرح او بوده اند. نريماني اين روز ها نمايش هتل پلازا را روي صحنه دارد.‏

‎‎هتل پلازا‎‎
کارگردان: کورش نريماني. نويسنده: نيل سايمون .ترجمه: شهرام زرگر. طراح صحنه: منوچهر شجاع. بازيگران: ‏سيامک صفري، فريده سپاه منصور، کورش نريماني و پانته آ حميد خاني.‏
ميمسي درست در شب مراسم عروسي‌اش در هتل پلازا، خود را در توالت اتاقي حبس کرده و پدر و مادرش هر کاري ‏مي‌کنند نمي‌توانند او را بيرون بياورند و در پايان او تنها با يک کلمه "بي‌خيالش" داماد از توالت خارج مي‌شود و پدر را ‏با همه پريشاني‌ها و تلاش‌هايي که تا به حال انجام داده بود تنها مي‌گذارد. ميمسي به آينده و سرانجام زندگي فکر مي‌کند ‏و به واسطه همين مسئله به ظاهر مهم خودش را حبس مي‌کند. پدر و مادر او هم با همه سختي‌ها و مشکلاتي که در ‏زندگي متحمل شده‌اند با اين مسئله مهم درگير مي‌شوند و در پايان همه چيز با يک رفتار ساده و يک کلام غير مهم و ‏معمولي تمام مي‌شود: بي‌خيالش! ‏
‎‎اعتراف در هتل‏‎‎
کورش نريماني را با نمايش هاي طنزي به ياد مي آوريم که توانسته مخاطبان بسياري را به سالن بکشاند. البته طنزي را ‏که او انتخاب مي کند به هيچ وجه نسبتي با لوده بازي ندارد و بر مبناي علمي و اصولي طراحي مي شود. البته اگر ‏نخواهيم به سال هاي خيلي دور برويم نمايش هاي دن کاميلو و شوايک را به ياد بياوريم که بسيار مورد توجه قرار ‏گرفتند.‏
نريماني نسبت خوبي هم با ادبيات دارد و نمايشنامه نويسي ايران و خارجي را به خوبي مي شناسد. بنابراين انتخاب متني ‏از نيل سايمون توسط او نمي تواند انتخابي بوده باشد. اگرچه سايمون نمايشنامه نويس؛ نريماني را تا حد زيادي از فضاي ‏مورد علاقه اش دور کرده و او را به فضايي جدي تر نزديک مي کند.‏
بن مايه نمايش هتل پلازا بر پايه تم انتخاب پايه ريزي شده است. اينکه چگونه شرايط مي توانند موجبات تصميم گيري ‏را در يک فرد تغيير دهند. پدر ميميسي بسيار تلاش مي کند تا ازدواجي آبرومند را براي دخترش پايه ريزي کند در ‏صورتي که دختر براي اين ازدواج دچار ترديد شده است. پدر در اين ميان نه براي دختر که براي برنامه ريزي هاي ‏خود تلاش مي کند. در نهايت هم که دختر از داماد مي شنود که مي تواند بي خيالش شود زندان ساختگي خود را ترک ‏مي کند. تلنگر اصلي به داستان نمايش از همين جا زده مي شود. ‏

نريماني بسيار ساده اين مفاهيم نهفته در نمايش را به تماشاگر خود انتقال مي دهد. نمايش اين امکان را به کارگردان مي ‏دهد تا برنامه ريزي هاي پيچيده اي را براي تصوير سازي برگزيند. اما نريماني در يک صحنه ثابت داستان خود را ‏پيش مي برد. ما در نمايش با يک موقعيت مرکزي رو به رو هستيم. دخترکي که خود را در توالت حبس کرده است. ‏موقعيت هاي ديگر نيز با توجه به همين موقعيت اصلي پايه ريزي مي شود. اما نريماني هيچ يک ازآنها را بيش از حد ‏برجسته نمي کند و تماشاگر به راحتي داستان اصلي را پي گيري مي کند. ‏
علاوه بر موقعيت که در اين نمايش به دليل ماهيتي متناقض طنز را پديد مي آورد ديالوگ ها نيز مي توانند اندکي ‏تماشاگر را بخندانند. البته اين تاکيد بر گويش بيش از کارگردان از سوي بازيگران به نمايش تحميل مي شود. سيامک ‏صفري در اين نمايش نيز همچون باقي کارهايي که بازي مي کند بسيار کلمات را غلو شده و نمايشي بيان مي کند چون ‏مي داند دراين راستا مي تواند خنده موفقي را از تماشاگر اخذ کند. اما با توجه به اينکه نريماني جز موقعيت ها قصد ‏نداشته از راه ديگري تماشاگرش را بخنداند در اين راه نمايش را دچار تناقض در لحن مي کند.‏

طراحي صحنه نمايش هم تناقض دراماتيک فضا را دوچندان مي کند. ما با رنگ قالب قرمز در صحنه رو به رو هستيم ‏که اين رنگ بر گرماي فضا مي افزايد. در حالي که فضاي داستان تماشاگر را بيشتر به سمت سردي مي برد و در ‏نهايت هم خنده اي تلخ را بر لبان او نقش مي زند. اين رنگ قرمز بيشتر بر ناموزون بودن محيط دارد. نيازي که در يک ‏کار کمدي از منظر تصويري بسيار لازم به نظر مي رسد و نريماني به همراه طراح صحنه اش آن را طراحي مي کنند.‏تضاد نسل ها و نحوه نگرش انها به زندگي از ديگر نکاتي است که در زندگي مورد تاکيد قرار مي گيرد. دختر جوان در ‏ظاهر به سادگي فکر مي کند که عشق مي تواند آن سادگي را برايش به ارمغان آورد اما در کنار او پدر را مي بينيم که ‏اين رابطه ساده را سرشار از کسب منفعت مي بيند. ‏
شخصيت داماد نيز در اين نمايش تقريبا جا پاي پدر مي گذرد. بنابراين دختر زندگي ساده آينده اش را نيز همچون پدرو ‏مادرش مي بيند. شرايط مرد سالار نمايش نيل سايمون زندگي زن نمايش را در نهايت شبيه به آنچه مي کند که مردها مي ‏انديشند. بنابراين مي بينيم که حتي بار بيشتر بازي در صحنه بردوش سيامک صفري است. او در بازي خود نيز همه ‏چيز را تحت سيطره دارد و بازيگران ديگر زير بازي او تقريبا ديده نمي شوند. کورش نريماني همچنان اگرچه تا ‏حدودي از نمايش هاي پيشين خود فاصله مي گيرد، اما نشان مي دهد تماشاگر را به خوبي مي شناسد و نوسان احساسي ‏او را مي داند.‏






گفت وگو♦ تئاتر ايران


‏پاي صحبت دو نام بزرگ ادبيات نمايشي کشورمان از دو نسل مختلف نشسته ايم: خسرو حکيم رابط که به ندرت سکوت ‏خود را مي شکند و لي زماني که تن به گفت و گو مي دهد متين،با طراوات و با زباني منحصر به فرد سخن مي گويد و ‏دکتر بهزاد قادري که ترجمه آثار کلاسيک و مدرن ادبيات نمايشي و تهيه و تنظيم ده ها مقاله نمايشي را برعهده داشته و ‏از پرکاران اين رشته در سال ها اخير به شمار مي رود.....‏

گفت و گو با خسرو حکيم رابط‎‎ممنوعيت همه جايي است‏‎‎
‏<‏strong‏>به نظر شما هنر نمايشنامه نويسي در ايران در چه دوره اي به شکوفايي مي رسد؟<‏‎/strong‏>‏نمايشنامه نويسي هنري است وارداتي و درعين حال هنري است زنده و زبان دار و حتي زبان دراز. به همين دليل هيچ ‏گاه مورد حمايت فرمانروايان لب دوز نبوده و نخواهد بود. پس نمي توان ازآغاز چشم انتظار کارهايي کارستان بود. ‏پلکاني است که از عرش تا فرش بايد قدر شناس همه آنها بود که بر اين نردبان قدم گذاشتند. از آخوندزاده تا مقدم، ‏ساعدي، نعلبنديان ...‏‎ ‎تا امروز. تا امروزي که همچون کشتزاري از گذشته است و سرانجام آنچه که ماندگار است و اثر ‏گذار نهالي است که هم اينان کاشته اند.‏
‏<‏strong‏>ماندگاري را چطور تعريف مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏در کار هنر هيچ قاعده اي نيست. آثار هنري به تعداد هنرمندان مي تواند مشخصه خاص داشته باشند. اما با قيد احتياط ‏يک نکته را شايد بتوان گفت و آن اثرگذاري است.‏
‏<‏strong‏>مثال بزنيد.<‏‎/strong‏>‏آنچه که در اين لحظه و در يک گوشه دنيا مساله و قابل طرح است چه بسا در گوشه اي ديگر تفريح و تفنن باشد.علت ‏هم اين است که اين حرکت جزيي است از کل. از هويت اقليمي و انساني به هويت و اقليم انسان. بسته به اينکه نگاه ‏هنرمند به جهان اطرافش چگونه باشد و آن روز است که نشانه اي از اثر گذاري پديد مي آيد.‏
‏<‏strong‏>نظرتان درمورد مقوله نقد چيست.آيا ما اصلا نقد داريم؟<‏‎/strong‏>‏نقد همزاد و همپاي هنر است و در بهترين صورت خود نيز هنري است. متاسفانه اما در اين روزگار پاي اين همزاد ‏بسيار تنگ است. صرف نظر از موارد نادر. قصه قصه قرض دادن نان است يا خوردن آن به نرخ روز.اجازه بدهيد ‏در مورد اينها نه از سر ترس که به حکمت شرم، نامي به ميان نيايد.‏
‏<‏strong‏>شما دوره اي را در راديو سرکرده ايد. آيا کار در راديو هيچ اثري بر نثر شما وارد نکرده است؟<‏‎/strong‏>‏رسيدن به توانايي خلق تصوير در راديو به مراتب سخت تر از کار کردن در تئاتر و سينما است. نوشتن براي راديو ‏درحقيقت ميداني است براي کشف زباني که تا به حال به آن گمان نبرده اي و کمتر تجربه و به سامان دادي.‏
‏<‏strong‏>نمايشنامه نويسان جوان ما امروزه نااميد از کار کردن در پشت ديوارهاي اين دژ باقي مانده اند. شما براي ‏آنها توصيه اي داريد؟<‏‎/strong‏>‏امروزه ديگر هيچ ديواري نه آنقدر بلند است و نه آنقدر بي روزنه. بايد ببينيم که جهان را چگونه مي بينيم و تاملات ما ‏نسبت به آن چيست. از پايين با چشم قورباغه و وحشت بار و هراس آور و يا از بالا، کوچک، مضحک و قابل ترحم.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان کساني وجود دارند که آن نگاه اول را به جوانان تحميل کنند؟<‏‎/strong‏>‏بله هستند. به هرحال مي توان انتخاب کرد.اما اين توقع که در بر هرگذرنده اي باز باشد و همه راه ها بر همه رهگذران ‏گشوده از نظر تاريخي و منطقي نيز شايد توقع به جايي نباشد.‏
‏<‏strong‏>اساسا نظرتان در مورد ممنوعيت هاي بعضا بي سرانجام و بي ريشه چيست؟<‏‎/strong‏>‏همه جا کم يا بيش و به نوعي و با معيارهايي ممنوعيت هايي است. من در نمايشنامه اي يک عمو تراب داشتم که مي ‏گقت "هميشه يک راهي هست که بنشينيم وفکر کنيم ."آن عمو تراب متعلق به سي و شش سال پيش بود .اينک زمانه ‏عوض شده است، دنيا عوض شده است، خود ما هم عوض شده ايم. من برمي گردم به چند قرن پيش عمو تراب و مي ‏گويم:‏
تو پاي به راه درنه و هيچ مپرسخود راه بگويدت که چون بايد رفتهنرمند به شرط هنرمند بودن به هرحال راه خود را خواهد گشود.‏

گفت و گو با دکتر بهزاد قادري‏<‏strong‏>ساختار تکراري ندارم<‏‎/strong‏>‏
دکتر بهزاد قادري متولد سال 1331 شهرستان زاهدان و ليسانس زبان وادبيات انگليسي، فوق ليسانس ادبيات آمريکا و ‏دکتراي ادبيات نمايشي قرن نوزدهم و سه دهه 1990/1960‏‎ ‎در بريتانيا است. قادري ترجمه آثاري چون مرغابي ‏وحشي،خاندان چن چي، پرگنت، اسم من آرام است، نخستين آدم و تهيه و تنظيم ده ها مقاله نمايشي را برعهده داشته و از ‏پرکاران اين رشته در سال ها اخير به شمار مي رود.....‏
‏<‏strong‏>به نظر شما براي ترجمه يک اثر از آثار نويسنده، لازم است که مترجم تمام آثار آن نويسنده را بشناسد؟‏‎ ‎‎‎به نظر هايدگر هرنوع فهميدني همراه است با نوعي پرخاش، هجوم، حمله. يا به عبارتي شبيخون زدن به متن. من اصلا ‏فکر مي کنم کتاب خواندن هم نوعي ترجمه است. يعني قبول اينکه پا به درون يک زندان بگذارم. من وارد زندان فلان ‏نويسنده مي شوم ولي خواندن يعني تلاش براي شکستن ديوارهاي اين زندان.حالا اين شکستن چطور پيش مي آيد؟ اگر ‏ندانيم فلان خطابه در فلان متن نويسنده در چه زمان و با چه بينشي شکل گرفته است، گفتمان هاي نهفته آن در چيست و ‏اينها در انتخاب واژه از سوي فاکنر چه تاثيري داشته، اگر ندانيم اين خطابه پيش از کدام اثر و پس از کدام اثر آمده است ‏و باز اگر ندانيم در ساختار اين متن چه وسواسي به خرج رفته است گمان نکنم در ترجمه آن موفق باشيم. از طرفي بايد ‏بگويم که مترجم نوکر نويسنده نيست اما از طرفي از هايدگر نقل کردم که براي فهميدن نويسنده بايد به او هجوم برد. ‏هجوم بردن به متن يعني پژوهش درباره عناصر فرامتني و درون متني که به متن هيات کنوني اش را داده است.‏
‏<‏strong‏>شما اکثر نمايشنامه هاي ايبسن را به فارسي ترجمه کرده ايد. درترجمه آثار او به چه مشکلاتي ‏برخورديد؟<‏‎/strong‏>‏مشکل اين است که از انگليسي به فارسي ترجمه مي کنيم.به نظرم اگرمي خواهيم از متون انگليسي براي ترجمه آثار به ‏فارسي استفاده کنيم بهتر است هرتعداد اثر ترجمه شده از ايبسن به انگليسي هست را پيش رويمان بگذاريم.جاهايي که ‏شبيه هم هستند که خب مشکلي نيست اما جاهايي که متفاوتند احتمالا خبري است.اين تنش ميان متون مي تواند براي ما ‏پر معني باشد. آن وقت اينها را بايد به عنوان لحظات حساس بشکافيم تا شايد بتوانيم لايه هاي پنهاني متن را دريابيم.‏
‏<‏strong‏>چي شد که 5 نمايشنامه را با آقاي آقا عباسي به صورت مشترک ترجمه کرديد؟<‏‎/strong‏>‏سابقه آشنايي من با آقا عباسي برمي گردد به دهه شصت. دنيال بهانه اي براي رفت و آمد مي گشتيم. ايشان زبان ‏انگليسي مي خواندند و کارگرداني هم مي کردند. بنابراين اين بهترين بهانه براي دوستي بود. چون خيلي خوب بود که ‏يک پاي ترجمه کارگردان تئاتر هم باشد و روي آواها و مسائل ديگر مي توانستيم به توافق برسيم. به اين ترتيب اولين ‏نمايشنامه اي را که ترجمه کرديم مرغابي و حشي بود. شبانه روز وقت مان را گرفت و بالاخره آن را تمام کرديم.‏
‏<‏strong‏>در مورد تجربه هاي دو نفره برايمان بگوييد.<‏‎/strong‏>‏همه ما وقتي به صورت انفرادي هم کار مي کنيم سايه اي داريم که براي نقد خودمان تعقيب مان مي کند. آن سايه براي ‏من آقا عباسي بود و براي او من. اين نعمت بزرگي براي يک مترجم است که دوست مترجمش با بي رحمانه ترين حالت ‏کارش را نقد و بررسي کند.‏
‏<‏strong‏>در کتاب هاي نمايشنامه که مترجم چاپ مي کند در شروع مترجم توضيحي، مقاله اي، نقبي مي زند که با اين ‏بيان هويت اثر تقريبا روشن مي شود. شما با اين کار موافقيد؟<‏‎/strong‏>‏شخصا دوست دارم نظرم در رابطه با اثر در جاي ديگري بيايد.ولي اگر چنين هم شود اين ترس وجود دارد که آن محو ‏شود. خودم دوست دارم متوني که مي خوانم بي حاشيه باشند تا خودم با آنها کلنجار بروم.‏
‏<‏strong‏>ترجمه نمايشنامه هاي ديگران را هم مي خوانيد؟<‏‎/strong‏>‏اخيرا خيلي کم مي خوانم.مگر اينکه موردي پيش بيايد ببينم اصول فتي کار چگونه رعايت شده است.‏
‏<‏strong‏>منظورم اين است که آيا نسبت به آثار ترجمه شده حرف و حديث نقد هم داريد؟<‏‎/strong‏>‏من يک نظر کلي درباره آثارترجمه شده دردهه هاي قبل دارم. مي بينم اين آثار بي آنکه ويرايش شوند دوباره چاپ مي ‏شوند. اگر مترجمي تجديد چاپش اثرش توام با تجديد نظر باشد خيلي علاقمند مي شوم اين کارها را بررسي کنم.‏
‏<‏strong‏>به عنوان يک مترجم تعريف شما از تئاتر چيست؟<‏‎/strong‏>‏فکر مي کنم به عنوان يک مترجم برايم مهم بوده است که که هرکاري را که براي ترجمه انتخاب مي کنم از نظر فنون ‏صحنه، صورت و ساختار تکراري نباشد.‏











نگاه ♦ کتاب




مرگ يک روشنفکر، عنوان واپسين قصه از مجموعه قصه هاي کوتاهي است که در کتابي با همين عنوان، و ‏توسط نشر ورجاوند در تهران به چاپ رسيده است. نويسنده اين قصه ها محمد عبدي است که سالها به عنوان منتقد ‏فيلم، فعاليت داشته است. نخستين قصه از اين مجموعه، "مثل هميشه" نام دارد که مي توان آن را معرفي گونه اي ‏دانست بر سبک کاري نويسنده و صد البته دنياي ذهني او.‏
‎‎درست بر خلاف هميشه‎‎
مرگ يک روشنفکر، عنوان واپسين قصه از مجموعه قصه هاي کوتاهي است که در کتابي با همين عنوان، و ‏توسط نشر ورجاوند در تهران به چاپ رسيده است. نويسنده اين قصه ها محمد عبدي است که سالها به عنوان منتقد ‏فيلم، فعاليت داشته است. نخستين قصه از اين مجموعه، " مثل هميشه " نام دارد که مي توان آن را معرفي گونه اي ‏دانست بر سبک کاري نويسنده و صد البته دنياي ذهني او.‏
قصه در واقع از زبان نگاهي روايت مي شود که بر کاراکتر اول، محيط است، نگاهي همچون چشم دوربين در ‏سينما اما با زبان راوي. زبان روايت شدن تمامي اتفاقات، زبان قصه است و نه الزاماً فيلم نامه. چنان که با زبان ‏قصه، اعمال و رفتار و بيش از هر چيز، عادت هاي قهرمان قصه عيان مي شود.عادت هاي ساده و کارهايي ‏هميشگي که از پس تکرار از معنا تهي شده اند.‏
قصه ها همگي در مدت زمان کوتاهي( نسبت به زندگي) اتفاق مي افتند و در هيچ يک اتفاقي غير منتظره و غير ‏قابل پيش بيني رخ نمي دهد. در جملگي ماجرا ها يک برش عرضي از زماني که [به ظاهر] طولي امتداد مي يابد، ‏جدا شده است و به زبان قصه در آمده است. سبکي که شباهت زيادي، به ترفند قصه گويي بزرگاني چون کارور و ‏سلينجر دارد. در اين ميانه اما قصه نخست از باقي قصه ها ممتاز است، چرا که نخستين ضربه رواني که ناشي از ‏آن معماي کلان سوال معروف است،درست در همان ابتدا بر ذهن خواننده وارد مي شود. هويت! و ترديد هميشگي ‏بشر در دادن پاسخي مناسب به اين معماي پير. ‏
کاراکتر اول قصه مثل هميشه، از خواب بيدار مي شود، مثل هميشه دست و رويش را مي شويد و درست مثل ‏هميشه صبحانه اش را آماده مي کند و... سر آخر، باز هم درست مثل هميشه، به مادرش زنگ مي زند. نخستين ‏چالش قصه، درست از همين مکالمه تلفني آغاز مي شود، يعني زماني که مادر، صداي او را نمي تواند بشناسد، ‏اين بار اما، درست بر خلاف هميشه... در واقع جملگي وقايع روزمره، که انسان بي تقاوت و دقت از کنارشان مي ‏گذرد، زماني براي نخستين بار در زندگي فرد آغاز مي شوند و بعد بي وقفه تکرار مي شوند، اين بحران هويت و ‏يا درست تر بگوييم: " ترديد هويت"، نيز درست از همان قصه اول آغاز مي شود و بعد به انواع و اقسام گونه ‏گون در تمامي قصه ها ادامه مي يابد، تا جايي که اين نشناختن و به ياد نياوردن ديگران و تفاوت هويت فردي و ‏هويت اجتماعي، رفته رفته، خود به يک عادت ديگر بدل مي شود. ‏
ادامه قصه ها در واقع تا حدودي مي تواند باقي ماجرا باشد و قصه هاي به ظاهر مجزا را تبديل به فصول به هم ‏پيوسته يک رمان کند. زيرا در واقع همان قهرمان اولين قصه، در موقعيت هاي جدا و در تقابل با بي هويتي، ‏عکس العمل هاي متفاوتي نشان مي دهد.‏
قهرمان قصه اول(بهروز قانمي) که غير از خودش هيچ کس ديگري به يادش نمي آورد، در راه برطرف کردن ‏اين نقصان، دست به هر تجربه ديگري مي زند، از مراجعه به روانشناس گرفته تا تغيير شغل، از زن بارگي تا ‏تجربه دوباره کودکي، از دست خالي روانه کردن الهه مرگ تا.... تا مرگ اختياري. تا نيست شدن در آتشي که ‏مولانا براي همگانش دعا مي کرد.‏
نويسنده کتاب، سعي کرده است " شک کردن " را به تمامي حوزه هاي زندگي وارد کند و از همان دستمايه نخست ‏براي سرک کشيدن به ديگر زواياي زندگي نيز بهره بگيرد، تا خواننده را به سرزميني رهنمون شود که در آن نمي ‏توان در باره هيچ موضوعي با اطمينان سخن گفت. شک بردن به همه چيز، هماني که لازمه هر ذهن آزاد انديش ‏است. ‏
نکته ديگر بعد اجتماعي اين قصص است و تاثير پذيري کلام از محيط اجتماعي و فراواني اصطلاحات خياباني در ‏کتاب. " الاغ حال من خوب نيست يا حال تو؟ مي زنم تو سرت ها..."،
‏"... از بچه يکي دو ساله گرفته تا پيرمرد نود ساله. مي خورند و مي خندند، کِيف مي کنند که زنده اند." از اين ‏نمونه ها در کتاب زياد است، سادگي و رواني جملات در کنار اصطلاحات آشنا به ذهن، باعث شده است تا باور و ‏پذيرش آنها ساده تر صورت گيرد.‏
قصه آخر، در واقع قصه مکمل است و علت اخير از علل تامه که چيزي نيست جز اختيار و اراده آدمي، زماني که ‏قضا را تغيير مي دهد و چرخ را مطابق ميلش مي چرخاند، آن زمان که اگر به ميل و اراده خويش، زندگي را ‏نزيد، لا اقل به خواست خود مي ميرد و زندگي و قصه را توامان پايان مي دهد.‏
واپسين قصه اين مجموعه، که گويا قصه برگزيده نويسنده هم باشد (شايد به دليل يکي بودن نام اين قصه و عنوان ‏کتاب)، "مرگ يک روشنفکر" نام دارد که چنان باقي قصه ها به واقع کوتاه است و تنها به همان موضوعي که ‏خاص قصه است اشاره دارد و باز هم چنان ديگر قصه ها از زياده گويي و خلط مطلب به دور مانده است.‏
مگر نه آنکه سکه نشسته به " خط " از شير نشان دارد و سکه نشسته به " شير " از خط؟ مگر نه آنکه زندگي از ‏مرگ در خود دارد و مرگ از زندگاني؟ شايد تنها آزاد انديشان، غايت نهايي اين مرگ را دريابند، همين است که ‏نويسنده، کارکتري را که در تمامي قصه ها(جز قصه اول) بي نام و نشان مانده بود را " روشنفکر " نام مي نهد، ‏چنان که يونگ به ميگوئل سرانو مي گويد: " تنها شعرا مي توانند کلام من را درک کنند."‏
مرگ يک روشنفکر را اگر نتوانيم مرگي "در باور" بناميم لااقل مرگي است " با باور" که در آن قهرمان قصه( ‏شايد بهروز غانمي ) که در پي يافتن هويتش بود و به دنياي بيرون به کل بي اعتنا، با باورهايش و آنچه در زندگي ‏اميدش مي ناميد وداع مي کند و راهي ديار مرگ مي شود.‏‎ ‎چيدمان جملاتي که نويسنده از ميان خيل جملات قصار، براي وداع کاراکترش انتخاب کرده است هم، خود ‏موضوعي است در خور توجه:‏
‏"خدايان بدبختي را براي انسان ها مي بافند، نا نسل هاي آينده دستمايه اي براي آواز خواندن داشته باشند."، " ‏دلتنگي من بزرگ تر از آن است که به ديدار چراغي دلشاد شوم"، " خدايان، مرا همچون خدايي داوري نکنيد، ‏بلکه همچون انساني که اقيانوس او را در هم شکسته است " و...‏
‏ از اين جملات مي توان به چند نکته مهم دسترسي پيدا کرد هم مي توان شناخت بهتري از بهروز غانمي به دست ‏آورد و هم به درک بهتري از دنياي ذهني نويسنده رسيد و سر آخر اين فضاي جامعه روشنفکري ايران، در سال ‏هاي واپسين دهه هفتاد است که خود را از پس کلام، بر خواننده عيان مي کند. شايد هم "مرگ يک روشنفکر"، ‏حديث تلخ "مرگ روشنفکري" باشد، در يک جامعه ناسالم و تابو زده.‏

















کتاب روز♦ کتاب



‎‎

فرهنگ سياسي در امثال و حكم فارسي‎‎
نويسنده: علي اكبر عباسيان‏256 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
نگريستن به فرهنگ سياسي در پرتو امثال و حكم، گام نهادن به قلمرو ذهني جامعه سنتي است؛ جامعه اي با مثل ها و ‏حكمت هايي كه حجم عظيمي از حوادث و كشاكش هاي زندگي را در فشرده ترين قالب ها در خود جاي داده و با بهره ‏گيري از كمترين واژه ها، جهت گيري احساسي، ادراكي و ارزشي مردم را درباره رويدادهاي مشترك تاريخي و ‏اجتماعي به خوبي نشان مي دهد. در پژوهش حاضر، انعكاس فرهنگ سياسي جامعه ايراني در آيينه امثال و حكم فارسي ‏بررسي شده است. ‏




<‏strong‏>يادداشت هاي سندبادنامه<‏‎/strong‏>‏
تاليف: علي محمد هنر‏‏367 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
‏«سند باد نامه» از جمله داستان هاي قديمي هندي است كه ظاهرا در دوره ساساني به زبان پهلوي، و بعدها از پهلوي به ‏سرياني و از سرياني به يوناني ترجمه شده است. در دوره پس از اسلام، «رودكي» اين داستان را منظوم كرد كه ‏متاسفانه تقريبا چيزي از آن به جا نمانده است. هم چنين در اين دوره «عميد ابوالفوارس» داستان «سندبادنامه» را به نثر ‏فارسي برگرداند. سرانجام در قرن ششم ه. ق، «ظهيري سمرقندي» به پيروي از شيوه «نصرالله منشي» درترجمه ‏‏«كليله و دمنه» به زبان فارسي، تحريري ديگر از اين اثر به زبان و نثر فارسي ساخته و پرداخته كرد. كتاب حاضر، ‏مجموعه اي از يادداشت هاي نويسنده درباره «سندبادنامه» به روايت «ظهيري سمرقندي» است. اين يادداشت ها كه با ‏مقدمه مفصلي در معرفي اصل و منشاء «سندبادنامه» و ويژگي هاي نثر و سبك «ظهيري سمرقندي» در برگردان اين ‏اثر به فارسي آغاز مي شود، در حقيقت راهنمايي براي مطالعه «سندبادنامه» محسوب مي شود؛ راهنمايي كه با ارائه ‏شرح و توضيحات درباره ابيات، امثال و لغات اين داستان، كار مطالعه آن را براي پژوهشگران آسان تر مي كند.‏





<‏strong‏>تئاتر ايران در گذر زمان: كارگاه نمايش از آغاز تا پايان<‏‎/strong‏>‏‏ ‏نويسنده: ستاره خرم زاده اصفهانيمقدمه: فرهاد ناظر زاده كرماني‏744ص، تهران: انتشارات افراز، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد سوم از مجموعه‌ «تئاتر ايران در گذر زمان» است. اين جلد به بررسي شكل گيري «كارگاه نمايش» و ‏فعاليت ها و تحولات آن در فاصله سال هاي 1348 تا 1357 خورشيدي مي پردازد. «كارگاه نمايش» كه وابسته به ‏تلويزيون ملي ايران بود، فعاليت هاي خود را در اسفند 1348 آغاز كرد. شكل گيري اين مؤسسه يكي از نتايج برگزاري ‏جشن هنر شيراز در آن سال ها بود. عناوين مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «موقعيت تئاتر در تهران: 1300 تا 1357 ‏شمسي»، «جشن هنر شيراز»، «شكل گيري كارگاه نمايش و روند فعاليت هاي آن»، «گروه هاي متشكل در كارگاه ‏نمايش»، «كارگاه نمايش و جشن هنر شيراز»، «تئاتر چهارسو»، «فهرست الفبايي نمايش هاي اجرا شده كارگاه نمايش ‏و تئاتر چهارسو» و‌«فعاليت هاي انتشاراتي كارگاه نمايش». ‏




<‏strong‏>دهخدا در افق روشنفكري ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حجت الله اصيل‏128 ص، تهران: انتشارات كوير، 1387، چاپ اول
هسته اصلي انديشه مشروطه خواهي فلسفه ترقي بود؛ فلسفه اي كه دگرگوني هاي بنيادين را در نظام حكومتي و حقوق و ‏آزادي هاي اساسي مردم و روابط اجتماعي – اقتصادي جهت مي داد. «علي اكبر دهخدا» يكي از برجسته ترين ‏روشنفكران و انديشمندان عصر مشروطيت بود كه ديدگاه هاي مترقي خود را به زبان طنز و جدي، در مقالات گوناگون ‏باز مي گفت. او نه تنها بنيادگذار طنز سياسي – اجتماعي در ايران معاصر بود بلكه انديشه هاي مترقي او در سياست و ‏اقتصاد، جايگاه او را به عنوان متفكري پيشگام و مردمي تثبيت كرد. كتاب حاضر، پژوهشي است در ساحت هاي ‏گوناگون انديشه «دهخدا»؛ پژوهشي كه خواننده را با وجه روشنفكرانه انديشه اين اديب و پژوهشگر مترقي آشنا مي كند. ‏





<‏strong‏>فرهنگ كلمات هماهنگ<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: يونس حاجي قره چپق‏‏768ص، تبريز: نشر اختر، 1387، چاپ اول
اين كتاب، يك فرهنگ فارسي به فارسي است؛ با اين ويژگي كه كلمات هماهنگ در آن پشت سر هم آمده اند. در حقيقت ‏مجموعه 22809 واژه اي كه در اين فرهنگ گردآوري شده، بر خلاف تمام فرهنگ هاي رايج فارسي كه بر اساس ‏حروف الفباي فارسي تنظيم شده اند، بر اساس آهنگ و قافيه كنار هم قرار گرفته اند. مثلا كلمات «سبقت»، «دقت»، ‏‏«رقت»، «مفارقت» و... در اين فرهنگ به دنبال هم آمده اند. «فرهنگ كلمات هماهنگ» با واژه هايي كه آخر آنها ‏حرف «الف» است آغاز مي شود ( مانند با، ابا، بابا) و با واژه هايي كه به حرف «ي» ختم مي شوند (مانند زناشويي، ‏آبشويي، دستشويي، اتوشويي) پايان مي يابد. ‏




<‏strong‏>فرهنگ تطبيقي ضرب المثل هاي تركي آذري<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: علي پورامن‏‏224 ص، تبريز: نشر اختر، 1386، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از ضرب المثل هاي زبان تركي آذري، همراه با ترجمه فارسي و كاربرد آنهاست. در هر مورد، ‏واژگان مهم و ضروري ضرب المثل توضيح داده شده و در صورت لزوم اين واژگان به لحاظ ريشه شناسي بررسي ‏گرديده است. علاوه بر معادل هاي فارسي، در مواردي، برابرهاي عربي و گاه تالشي و گيلكي نيز براي ضرب المثل ها ‏ارائه شده است. ‏





<‏strong‏>خاطرات مردم شناسان ايران<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: ژيلا مشيري‏303 ص، تهران: نشر افكار، 1386، چاپ اول
مردم شناس، از گوشه اي به گوشه ديگر سفر مي كند تا به حقيقت در سيماي انساني اش دست يابد. او از آيين ها، افسانه ‏ها، اسطوره ها و ترانه هاي مردم سرزمين خويش مي گويد. سال هاي طولاني است كه مردم شناسان ايراني رخت سفر ‏بر تن كرده و به ديدار مردم ايران در دورترين روستاها و شهرهاي كشورمان مي روند. در كتاب حاضر، آنان از ‏خاطرات سفرهاي خود و ديدار مردم ايران سخن مي گويند؛ از دغدغه ها و دردها، شادي ها و شيريني هاي زندگي ‏مردم، از آيين هاي شگفت آور و باورهاي ديرين سال. با خواندن اين كتاب، با زندگي، فرهنگ و آداب و رسوم مردم ‏ايران از زوايه اي ديگر آشنا خواهيم شد. ‏




<‏strong‏>فرهنگ واژگان گويش هاي ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: غلامرضا آذرلي‏760 ص، تهران: نشر هزار، 1387، چاپ اول
پهنه فرهنگي ايران يا آنچه «ايران فرهنگي» ناميده مي شود، بر خاستگاه و زيستگاه يكي از بزرگترين خانواده هاي ‏زباني جهان، يعني خانواده زبان هاي ايراني است. در كتاب حاضر، گنجينه اي از واژگان ايراني گردآوري شده است، ‏گنجينه اي كه دستاورد سفرهاي نويسنده به مناطق گوناگون ايران و هم چنين بررسي واژه نامه هاي گويش هاي بومي ‏ايران است. اين واژگان را كه بخشي از فرهنگ گفتاري (شفاهي) گويش هاي تيره هاي گوناگون آريايي است، مي توان ‏براي هر چه غني تر كردن زبان ملي ايران, يعني زبان فارسي، به كار گرفت. مطالعه اين فرهنگ نشان مي دهد كه در ‏گويش هاي گوناگون مردم ايران، واژگان زيادي را مي توان يافت كه مشتركند و به يك معني به كار مي روند، هم چنين ‏واژگاني را كه شباهت بسيار به برخي از واژگان زبان هاي اروپايي دارند. ‏





<‏strong‏>فيروزآبادي در مجلس چهاردهم<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: پروين منصوري‏272 ص، تهران: انتشارات خجسته، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مشروح سخنان «حاج سيد رضا فيروز آبادي» در مجلس چهاردهم است كه بر اساس مشروح مذاكرات ‏مجلس چهاردهم، نوشته و تاليف شده است. «فيروز آبادي»، نماينده مجلس شوراي ملي در دوره هاي سوم، ششم، هفتم و ‏چهاردهم، مردي ميهن پرست و‌ آگاه به امور سياسي و اقتصادي بود. او يكي از فعالان سياسي در دوران نهضت ملي ‏ايران در فاصله سال هاي 1330 تا 1332 و هم چنين از مهم ترين پشتيبانان كوشش هاي ميهن دوستانه ايرانيان در ‏جريان حوادث سال هاي 1339 و 1340 به شمار مي آيد. «فيروز آبادي» انساني آگاه و متعهد و خيرخواه بود. تاسيس ‏بيمارستان فيروز آبادي در شهر ري، نمونه اي از اقدامات انسان دوستانه اين شخصيت برجسته سياسي ايران معاصر ‏است. ‏




<‏strong‏>البته واضح و مبرهن است که...<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ضياء موحدتهران: انتشارات نيلوفر، 1387، چاپ اول
به تازگي نشر نيلوفر کتابي از ضياء موحد منتشر کرده با عنوان "البته واضح و مبرهن است که..." که رساله اي درباره ‏مقاله نويسي است. اين کتاب دو بخش دارد که در بخش نخست آن موحد درباره موضوع مناسب و پرفايده، تعريف ‏صحيح مقاله و ساختار کلي آن، روش هاي مقاله نويسي، مرحله هاي آماده سازي مقاله و نکته هايي درباره هر بخش آن ‏نوشته است. در بخش نخست همچنين موحد مقاله اي کوتاه نوشته تحت عنوان "آيا ما مقاله نويس هم داريم؟" که خواندن ‏آن خالي از لطف نيست.‏
در بخش دوم اين کتاب، انواع مقاله مثل مقاله روايي، توصيفي، تعريفي و... شرح داده شده و همچنين فهرستي از ‏نمودارها، واژه نامه هاي انگليسي به فارسي و فارسي به انگليسي، فهرست اعلام، کتاب ها و مقالات و کتاب شناسي نيز ‏به چاپ رسيده است. ‏
موحد در بخش نخست اين کتاب نوشته است؛ "هدف من از اين نوشته به دست دادن قاعده هايي براي نوشتن مقاله هايي ‏که در کنار شعر و داستان اثر هنري شناخته مي شوند، نيست. اين نوع نوشتن قاعده هاي معيني ندارد، ياددادني نيست. ‏اما اگر بگوييم در همه انواع مقاله ها، حتي مقاله هاي هنري اصل هايي هست که بايد رعايت کرد، اغراق نکرده ايم. از ‏اين گذشته مقاله هاي علمي، تحقيقي و فلسفي را هم مي توان با رعايت اصل ها و دستورهايي، رغبت انگيز و خواندني ‏کرد و دست کم اينکه آنها را از نقص هاي چشمگيري که دامنگير اغلب مقاله هاي فارسي است در امان داشت. هدف از ‏اين نوشته همين است." نثر خواندني و روان اين کتاب به علاقه مندان مقاله نويسي کمک مي کند تا به راحتي اين کتاب ‏آموزنده را بخوانند و از آن استفاده کنند. ‏




<‏strong‏>مثلاً برادرم<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: اووه تيمترجمه: سيد محمود حسيني زاد‏تهران: انتشارات افق، 1387، چاپ اول
مثلاً برادرم، يکي از مهم ترين کتاب هايي است که در اين چند سال گذشته در آلمان نوشته شده است؛ هم از جنبه ادبي و ‏هم تاريخي. اووه تيم از آن دست نويسندگاني است که سعي مي کنند واقعيت را بدون توجيه و جبهه گيري بيان کنند؛ تيم ‏در اين کتاب سرگذشت برادرش را بيان مي کند؛ برادري که در نوزده سالگي داوطلب خدمت در شاخه نظامي اس اس ‏مي شود و در بيمارستاني صحرايي در اوکراين مي ميرد. اووه تيم بعد از مرگ مادرش تصميم مي گيرد به اين ‏سرگذشت بپردازد. او با تحليل نامه ها و دفتر يادداشت هاي روزانه برادرش سعي مي کند به انگيزه هاي برادرش در ‏رفتن به جبهه پي ببرد و در عين حال سرگذشت بازماندگان جنگ را بازمي گويد. نتيجه کار نگاهي است بسيار شخصي ‏و خصوصي به خانواده يي آلماني که تصويري است از بسياري از خانواده هاي امروز. ‏
به گفته مترجم، نثر اووه تيم در اين کتاب، نثر ويژه اي است. جمله ها کوتاه، ساده، بدون شرح و بسط اضافي و در ‏موارد بسياري بدون فعل. زمان ها در "مثلاً برادرم" درهم شده و گاه در بين چند جمله در زمان گذشته، جمله اي در ‏زمان حال مي آيد. آثار اين نويسنده امروزه در مدارس آلمان مطالعه و بررسي مي شوند و تاکنون جوايز متعددي مثل ‏‏"توکان" و "موندولو" را از آن خود کرده اند. "مثلاً برادرم" در سال 2003 نوشته شده است و نشر افق با ناشر اصلي ‏اين کتاب براي خريد امتياز انتشار ترجمه فارسي آن طبق قانون کپي رايت به توافق رسيد و "مثلاً برادرم" امسال با ‏برگردان سيد محمود حسيني زاد منتشر شد. ‏




<‏strong‏>گوشواره انيس<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حميرا قادريتهران: نشر روزگار، 1387، چاپ اول
گوشواره انيس مجموعه داستاني از حميرا قادري است که در سال 83 با داستان "باز اگر باران مي باريد" برگزيده ‏مسابقه داستان نويسي صادق هدايت شد. اين مجموعه داستان که نشر روزگار آن را منتشر کرده است، 11 داستان دارد ‏که به زبان افغاني نوشته شده و اغلب اتفاق هاي آن نيز در افغانستان مي افتد. داستان هايي که راوي رنج هاي مردم ‏افغانستان در زمان حضور طالبان در اين کشور هستند. در بسياري از داستان هاي اين مجموعه قادري از مشکلات ‏زنان و دختران مي نويسد و سختي هايي که به خاطر حضور طالبان مي کشيدند که داستان "گوشواره انيس" با همين ‏مضمون يکي از بهترين داستان هاي اين مجموعه است. حميرا قادري متولد 1358 در کابل، از سال 79 براي ادامه ‏تحصيل به ايران آمد و دوره ليسانس و فوق ليسانس خود را در رشته زبان و ادبيات فارسي گذراند. خواندن اين مجموعه ‏به مخاطباني که به اين گونه داستان هاي بومي علاقه دارند، توصيه مي شود. ‏
‏<‏strong‏>تازه هاي مطبوعات<‏‎/strong‏>‏

‏<‏strong‏>هنر پارسي<‏‎/strong‏>‏
سيزدهمين شماره دوماهنامه بين المللي "هنر پارسي" به يادبود خسرو شکيبايي منتشر شد. ‏‏"هنر پارسي" نشريه اي است بين المللي درزمينه هنر و مسايل مربوط به ايرانگردي، سينما، تئاتر، موسيقي،عکاسي، ‏معماري، هنر هاي تجسمي، ادبيات و هنرهاي سنتي که به دو زبان فارسي و انگليسي منتشر و به نقد و تحليل و بررسي ‏هنر ايران زمين مي پردازد.‏
‏"هنر پارسي" در اين شماره با چند عنوان بخش ادبي خود را تکميل کرده است. "ويژه خليج فارس" که در سرفصل اين ‏بخش قرار دارد با مقاله اي از جمشيد ارجمند با عنوان "جستاري از پارسي بودن خليج فارس" آغاز شده است.‏بخش نقد ادبي اين نشريه نيز با نقد دو کتاب پي گرفته شده است. "سفر با ماه" عنوان نقدي است که بر مجموعه داستان ‏‏"ماه سربي" نوشته ماهزاده اميري توسط پونه بريراني نوشته است. ‏‏"مردي که گورش پيدا شد" نوشته ديگري است به قلم آزار ايلخچويي و نقدي است بر داستان" مردي که گورش گم شد " ‏نوشته حافظ خياوي. ‏
در بخش داستان نيز دو داستان "کلاه گيس" نوشته ناهيد طباطبايي و "ژنرال روي تپه ايستاد" اثر هانريش بل با ترجمه ‏حميد زرگر باشي آورده شده است و در بخش نقد داستان نيز همين داستان از نگاه مترجم با عنوان "مسيحي که به هيچ ‏کليسايي راه نداشت" به نقد کشيده شده است.‏
‏"شهر تاريخي حريره، نگين در خاک خفته جزيره کيش" نوشته علي خاکسار، "خراب شدن چرخ گاري بقال سرکوچه " ‏نوشته سيد محمود حسيني زاد، چند شعر کوتاه از مهگامه پروانه، به ياد خسرو شکيبايي، "يک روز از زندگي زن ‏معاصر ايراني" نوشته زاون قوکاسيان از جمله مطالب خواندني اين نشريه هستند. شماره سيزدهم دوماهنامه "هنر ‏پارسي" در 92 صفحه منتشر شده است.‏




<‏strong‏>هنر موسيقي<‏‎/strong‏>‏
عنوان سرمقاله تازه ترين شماره ماهنامه هنر موسيقي "موسيقي آفرينش" است وعلاوه بر اخبارحوزه موسيقي،مقاله ‏خسرو جعفرزاده که مروري است بر مقاله "هنر سينه به سينه و خط موسيقي " نوشته پري برکشلي،بخش دوم از ‏گفتگوي دکتر ساسان سپنتا و حسن کسايي با عنوان "موسيقي ايران، دغدغه هاي امروز" و همچنين بخش پاياني گفتگو ‏با افشن يداللهي ترانه سرا با عنوان " بزک کرد آسمون، رنگين کمون شد" به چاپ رسيده است.‏در بخش ديگري از اين ماهنامه گفتگويي با کريم صالح عظيمي با عنوان "اجراي آواز ايراني به شيوه هاي مختلف" ‏انجام شده است. ‏
گزارش ويژه اين ماهنامه به اجراي اپراي "کوزي فن توته" اثر موزارت در فرانسه اختصاص دارد اپرايي که توسط ‏عباس کيارستمي کارگرداني شد.‏
چشم انداز صنعت موسيقي ايران که به بررسي توليد انبوه سازهاي سنتي اختصاص دارد يادداشتي بر کنسرت سهيل ‏نفيسي، آسيب شناسي اجتماعي کنسرت هاي ارکستر سمفونيک تهران از ديگر مطالب اين ماهنامه است. ‏





<‏strong‏>قال و مقال<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ دوم دوره‌ جديد نشريه‌ "قال و مقال" به‌چاپ رسيد؛ قدرت، زبان، من مردانه‌ دكارتي و زن، كلان‌فضا و آخرين ‏پست‌مدرن، آيا نظام آموزشي دانشگاه پيام نور...؟، از مرگ مؤلف تا قتل مؤلف، جايگاه زن در شعر و انديشه‌ احمد ‏شاملو و نزار قباني، بيربال حلال مشكلات، درخت ممنوع، رنگ‌هاي آبي و قهوه‌ اي دلگير اما پر از زندگي، ‏جريان‌شناسي ادبيات دهه‌ هفتاد، و هنرهاي تجسمي، عكاسي امروز، از مطالب منتشرشده در "قال و مقال" به قلم افرادي ‏همچون: مسعود احمدي، بهمن بازرگاني، حميد احمدي، داريوش معمار و... هستند. ‏
فرخنده حاجي‌زاده - صاحب‌امتياز، مديرمسؤول و سردبير "قال و مقال" - در سرمقاله‌ اين شماره نوشته است: قال و ‏مقال تأكيد بر تعريفي خاص از نقد ادبي دارد؛ گرچه اين تأكيد به هيچ‌رو به منظور نفي شيوه‌هاي ديگر نقد ادبي نيست. ‏اين تكيه فقط به دليل كارآيي مشخص اين تعريف در ارتباط با هدف مورد نظر است. هرچند پيدا كردن اصولي كه ‏توانايي كامل دريافت واقعيت هر اثر را داشته باشد، ساده نيست؛ از اين‌رو مي‌توان ديدگاه‌هاي متفاوت و گاه حتا متضاد ‏داشت. اين‌كه قال و مقال در اين حوزه به توفيقي نسبي دست پيدا كند يا...؟ اما كوشش اصلي آن در جهت بررسي آثاري ‏جدي است كه كم‌تر مورد توجه قرار گرفته‌اند و خواسته يا ناخواسته به حاشيه رانده شده‌اند و طبيعي است كه اولويت با ‏آثار داستاني است. ‏




<‏strong‏>باستان‌پژوهي<‏‎/strong‏>‏
چهارمين شماره‌ دوره‌ جديد دوفصل‌نامه‌ "باستان‌پژوهي" به صورت خصوصي و با مديرمسؤولي و سردبيري شهرام ‏زارع در زمينه‌ "ايران‌شناسي، باستان‌شناسي و ميراث فرهنگي ايران" انتشار يافت. ‏ميراث فرهنگي و گردشگري، باستان‌شناسي و تاريخ، هنر و تاريخ هنر، و موزه و موزه‌داري از بخش مختلف اين ‏نشريه‌اند. ‏
از جمله مهم‌ترين مطالب اين شماره، مقاله‌اي است به قلم مسعود آذرنوش که به کشف "نقش برجسته‌ شاهپور يکم ‏ساساني در شمال شرق افغانستان" و نيز معرفي شهري از همين دوره در شرق ترکيه مي‌پردازد. ‏از ديگر مطالب اين شماره، بويژه براي کساني که چندان علاقه‌اي به دنبال کردن مطالب تخصصي ندارند، به پرونده‌اي ‏درباره‌ ميراث فرهنگي خوزستان مي‌توان اشاره کرد. ‏
در اين شماره همچنين دو مقاله به زبان انگليسي توسط پروفسور پي‌ير فرانچسکو کالييري و تورج دريايي منتشر شده ‏است. ‏
‏"باستان‌پژوهي" هر شش ماه يک‌بار و به صورت فارسي - انگليسي منتشر مي‌شود. ‏













سووشون ♦ هزار و يک شب


.در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره ‏زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به داستان کوتاه "شکلات عمر انسان را طولاني مي کند" از مجموعه ‏ي "چرت کوتاه"، نوشته ليلي دقيق اختصاص دارد.‏


♦ داستان
‎‎

شکلات عمر انسان را طولاني مي کند‏‎‎


هوا از يکي از سوراخ هاي دماغم بالا نمي آمد؛ انگار آدامس جويده شده گير کرده بود توش. انگشت اشاره ام را فشار ‏دادم به آن سوراخي که گرفته نبود و نفسم را دادم بيرون. چند بار اين کار را کردم. فايده نداشت. آدامس را از دماغم ‏کشيدم بيرون اما يکدفعه از يک جايي قطع شد. حالا يک تکه آدامس کش آمده توي دستم بود و بقيه اش مانده بود آن بالا، ‏وسط استخوان دماغم. ديگر دستم بهش نمي رسيد. سخت نفس مي کشيدم. فکر کردم چطور رفته آن تو؟! شايد از حلقم! ‏نفسم بالا نمي آمد؛ از خواب بيدار شدم. يکي از سوراخ هاي دماغم کيپ شده بود. نصف تنم از لحاف افتاده بود بيرون.‏
با خودم فکر کردم، به جز وقت هايي که شوهرم خواب است و سر لحاف با هم کش مکش داريم، هيچ اختلاف ديگري ‏نداريم. صداهايي از بيرون مي آمد؛ مثل ناله ي يک نوزاد. دستم را گذاشتم روي شکمم، بچه يي چهار ماهه توش بود. ‏يادم افتاد که هميشه صداي ناله ي گربه را با صداي بچه ي آدم اشتباه مي گيرم. لحاف را زدم کنار و نشستم لب تخت. ‏انگار دو تا گربه براي هم ناله مي کردند. گلويم خشک و دهانم تلخ يود. بلند شدم. زير پام چيزي خش خش کرد. روزنامه ‏هاي شوهرم همه جا هستند. تمام روزنامه ها را مي خواند. روزنامه هاي صبح و عصر، ورزشي و سياسي. هر وقت ‏مي آيد کارش روزنامه خواندن است. من هم روزنامه باطله ها را جمع مي کنم توي کمد زير ظرف شويي. وقتي غذا مي ‏خوريم يکي شان را در مي آورم و جاي سفره پهن مي کنم روي ميز آشپزخانه. يعد ازغذا با آشغال ها مي اندازمش دور. ‏موقع غذا خوردن هم هميشه چشم شوهرم به نوشته هاي روزنامه است. تازگي ها هم چشم من خط ها را دنبال مي کند. ‏به همين خاطر اگر يادم بماند، روزنامه ي ورزشي را سفره مي کنم. ‏
از جلو ميز توالت رد شدم. بلوز و شلوار خواب تنم بود. اين لباس را چند سال قبل از ازدواج خريده بودم. روي بلوز و ‏شلوار عکس چند جور خرگوش با رنگ ها و خط و خال هاي جورواجور است. هر وقت مي پوشمش شوهرم مي گه: ‏‏"هه! شبيه بچه کوچولوها شدي."‏
موهام را جمع کردم و با کش بستم پشت سرم. نک و نال گربه ها بالا گرفته بود. رفتم پشت پنجره ي اتاق. يک گربه ي ‏سياه سياه بود. تازگي ها ديده بودمش که مي پلکد اين دور و برها. آن يکي گربه معلوم نبود. رفتم پشت پنجره ي ‏آشپزخانه. حالا ماده گربه ي سياه و سفيد خانه ي مان را هم مي ديدم. پنجره را باز کردم و تکه نان دم دستم را پرت ‏کردم طرفشان. فايده نداشت. زل زده بودند به هم و صدا درمي آوردند. پنجره را بستم. يخچال را باز کردم. با بطري، ‏آب را سر کشيدم. چشمم افتاد به شامي هايي که مادر شوهرم آورده بود. ما رفت و آمد زيادي نداريم. فقط مامانم و گاهي ‏هم مادر شوهرم، وقتي از رفتن ما به خانه شان نااميد مي شوند، سري به ما مي زنند. کسي کاري به کارم ندارد و ‏شوهرم سر ماه حقوقش را مي دهد دستم و من با حساب و کتاب خرجش مي کنم.شوهرم صبح زود بيدار مي شود و مي ‏رود سر کار. خودش صبحانه اش را درست مي کند و مي خورد. اول ازدواجمان قبل از اينکه از خانه برود بيرون، ‏بالاي سرم خم مي شد و لپم را ماچ مي کرد و مي گفت: " من رفتم."‏
اما يکي دو بار که ديرش شده بود همين طوري لباس پوشيد و رفت. کم کم اين عادت هم از سرش افتاد.‏صبح که از خواب بيدار مي شوم چند تکه گوشت کبابي از فريزر مي گذارم بيرون. اهل غذا درست کردن نيستم، براي ‏شوهرم هم فرقي نمي کند. وقتي مي رسد خانه معمولا چيزي خورده ام. خودش روي گاز گوشت ها را کباب مي کند. ‏يک کم از ترشي هايي که مادرش فصل به فصل برايمان مي آورد، بر مي دارد و غذايش را ايستاده مي خورد. آخرش ‏هم مي گويد: "دستت درد نکنه."‏من هم مي گويم: "نوش جان."‏شوهرم غروب ها که روزنامه مي خواند من هم مي نشينم پاي تلويزيون. بعضي وقت ها از کنار ورزنامه نگاهم مي کند ‏و مي پرسد: "چيزي شده؟" آن وقت مي فهمم باز رفته ام توي فکر و قيافه ام عبوس شده. لبخند مي زنم، مي گويم: "نه!"‏بعدش مي گويد : "بخند!"‏من هم مي خندم.در اين چهار سالي که ازدواج کرده ايم، نه من و نه شوهرم حرف بچه دار شدن را پيش نکشيد و کنايه ‏هاي اين و آن را هم زير سبيلي رد مي کرديم تا اينکه توي تخمدان هام چند تا کيست گنده سبز شد و دکتر گفت يا بايد ‏جراحي کنم يا باردار شوم. ما هم راه دوم را انتخاب کرديم. تازه گي ها اگر عکس بامزه اي از بچه کوچک ها پيدا کند، ‏نشانم مي دهد و مي گويد: "نگاه کن! ببين چقدر با نمکه!"‏شوهرم براي هديه تولد پارسالم فلوتم را داده بود سرويس. يک جمله هم داده بود روش کنده بودند؛ يکي از همان جمله ‏هاي معروف بين خودمان را. مي خواست اين طوري مرا تشويق به تمرين هاي روزانه کند. اما دستم به کار نرفت که ‏نرفت. از وقتي ازدواج کرده ام دست ودلم به فلوت زدن نمي رود. قبل از ازدواج يک قطعه ي ساده و کوتاه باخ را اجرا ‏کرده بودم و با ضبط صوت ضبطش کرده بودم. اتفاقا بد از آب درنيامده بود. بعد از ازدواج هديه اش دادم به شوهرم و ‏ده ثانيه ي اول آن قطعه، موزيک پيام گير تلفن خانه مان شد. اين فکر شوهرم بود. صداي شوهرم روي نوار مي گويد: ‏‏"لطفا بعد از شنيدن موزيک، پيغام خود را بگذاريد." توي نوار، روي کلمه ي موزيک تکيه مي کند. اگر کسي پشت خط ‏ماجراي موزيک را نداند، مخصوصا اگر از همکارهاش هم باشد مي گويد: "کار فيروزه ست. قشنگ زده، نه؟!"‏توي آشپزخانه چشمم خورد به عکسي که از يکي از همين روزنامه ها بريده بودم و چسبانده بودمش زير پريز برق. يادم ‏مي آيد وقتي عکس را مي بريدم، زير عکس نوشته بود: برنده ي جايزه ي عکس سال 1995. عکس يکي از همان بچه ‏هاي آفريقايي لاغر و مردني که نشسته روي خاک ها و يک لاشخور دو قدم آنطرف تر منتظر مرگش است. مادر ‏شوهرم دفعه ي اول که عکس را ديد گفت: "آخي! حيوونکي!" برگشتم توي اتاق خواب. خُروپُف شوهرم بلند شده بود. ‏نشستم لب تخت. روزنامه يي زير پام خش خش کرد. برش داشتم. عکس يکي از آن بچه هاي سرخ و سفيد و با نمک ‏بود. دور دهان بچه لکه بود و زيرش نوشته بود: " شکلات عمر انسان را طولاني مي کند." چراغ خواب را خاموش ‏کردم. کِش سرم را باز کردم و دراز کشيدم سر جايم. لحاف را کشيدم طرف خودم. شوهرم سفت آن را گرفته بود. دماغم ‏هنوز کيپ بود. کورمال کورمال جعبه ي دستمال کاغذي را روي ميز کنار تختم پيدا کردم و دستمالي کشيدم بيرون و ‏فين کردم. شوهرم جا به جا شد، کمي سرش را بلند کرد و گفت: "چيزي شده؟!:‏لخاف را محکم کشيدم و گفتم: "چيزي نيست. دماغم کيپ شده."‏



♦ نگاه‏
چرت کوتاه مانند اغلب مجموعه داستان هاي سال هاي اخيرکه توسط نويسندگان زن ايراني نوشته شده، بيشتر از هرچيز ‏‏دغدغه ي مسائل زنان را دارد. همه ي قهرمانان داستان‌هاي اين مجموعه زناني هستند كه در حضور خود مخاطب را ‏به سمت اين واقعيت هدايت مي کنند که در اجتماع زنانه ي داستان ها، تجربه ها و باورهايي زنانه در انتظار آنهاست. ‏تجربه ها و باورهاي زناني که دوشادوش مردان کار مي کنند و در اين داستان ها فاقد شخصيت هايي منفعل مي باشند که ‏به راحتي قرباني شرايط تحميلي جامعه بر آن ها خواهند بود. آغاز شدن هريک از داستان هاي اين مجموعه بر مبناي ‏روايت کردن يک زن، يا زن بودن شخصيت اصلي داستان نشانه ي اين کشش در اولين مجوعه داستان ليلي دقيق است. ‏در چرت کوتاه، "دقيق" طراح مسايل و دغدغه هاي زنانه ايت، بي آن كه داستان ها را به سمت و سوي احساساتي‌گري ‏بکشاند و در کنار آن ‏معضلات و دغدغه هاي ديگر اقشار جامعه نيز فرموش نمي شود. ‏
بيشتر داستان هاي ‏مجموعه چرت کوتاه در زمينه ي اجتماع و بحث هاي روان شناختي انسان ها و مناسبات جاري بين ‏آنها ‏جريان دارد. چرت کوتاه شامل ۸ داستان كوتاه است. البته يكى از داستان ها نسبت به بقيه بلندتر است و ‏حوادث آن ‏هم در حدود ۶۰ سال قبل اتفاق مى افتد. بقيه داستان ها به مسائل امروز جامعه ايراني مي پردازند. ‏شخصيت هاي هر ‏يک از داستان هاي اين مجموعه در عين دارا بودن ويژگي ها و مختصات خاص خودشان ‏به نظر مي رسد به نوعي با ‏يکديگر در ارتباط هستند. ‏
‏"شکلات عمر انسان را طولاني مي کند"، يکي از داستان هاي اين محموعه است. راوي، زن حوان بارداري است که ‏در چهارمين سال زندگي مشترک با شوهرش روايتگر رنج و اندوه يا شادي و هيجان نيست. او زندگي اي را روايت مي ‏کند که در يکنواختي، بي هيچ گونه ملال و اندوهي سپري مي شود. زندگي اي که در آن: " جز وقت هايي که شوهرم ‏خواب است و سر لحاف با هم کش مکش داريم، هيچ اختلاف ديگري نداريم."‏
حالت هاي مشخص و يکنواخت روحي در راوي به گونه اي ايت که گويي مخاطب صرفا با بازگويي خاطرات شخصي ‏يك نفر روبرو است، بدون آنكه مشخص شده باشد چه سمت و سويي را دنبال مي كند يا بتوان درونمايه خاصي را از دل ‏آن بيرون كشيد. ‏
دقيق در اين داستان نيز مانند ساير داستان هاي اين مجموعه، طنزي ظريف هم دارد: "با خودم فكر كردم به جز ‏وقت‌هايي كه شوهرم خواب است و سر لحاف با هم كش مكش داريم، هيچ اختلاف ديگري نداريم...."‏
‏♦ در باره نويسنده
ليلى دقيق متولد ۱۳۵۱ در تهران و داراى ليسانس شيمى است. اين مجموعه داستان اولين اثر منتشر شده از ‏ليلي دقيق ‏است. اين کتاب نامزد دريافت جايزه ادبي در جوايز ادبي سال 85 بوده است.‏

















گزارش ♦ چهار فصل


همايون شجريان براي اولين بار بدون حضور پدرش در تهران به روي صحنه رفت. اولين اجراي مستقل همايون ‏شجريان در حالي برگزار مي شود که تور کنسرت مستقل وي به همراه گروه دستان در اروپا به تازگي پايان يافته است. ‏گزارش همکار ما از تهران درباره شب آغازين کنسرت همايون شجريان و گروه دستان را مي خوانيد...‏

‎‎همايون به همراه دستان‏‎‎
اولين شب اجراي کنسرت همايون شجريان به همراهي گروه دستان در تالار بزرگ وزارت کشور با تاخيري 40 دقيقه ‏اي آغاز شد. بعد از اين تاخير همايون شجريان به همراه گروه دستان که متشکل از نوازندگاني چون، حسين بهروزي نيا ‏‏" بربط "، حميد متبسم " تار"، سعيد فرج پوري " کمانچه"، پژمان حدادي " تنبک "، " دايره"، " بم دايره "، بهنام ‏ساماني " دف، کوزه و دايره" بودند به روي صحنه آمدند.‏
بعد از اداي احترام به تماشاچيان همايون شجريان به پايين سن آمد و پدرش محمد رضا شجريان را درآغوش کشيد. اجرا ‏با تصنيف عاشقانه در مايه دشتي از ساخته هاي حميد متبسم آغاز و سپس همايون با بربط بهروزي نيا به ساز و آواز ‏پرداخت. اين بخش عنوان قيژک کولي را داشت که با اجراي قطعه اي بي کلام مستانه، ساز و آواز کمند زلف از حافظ، ‏تصنيف قيژک کولي براساس اشعاري از شفيعي کدکني به آهنگسازي حميد متبسم اجرا شد. بخش اول کنسرت با تصنيف ‏زهي عشق از مولانا و با تشويق هاي پياپي تماشاگران به پايان رسيد. همايون شجريان با اين اجرا درس خود را در پي ‏چند سال آموزش نزد پدر که در طول اجرا در مقابلش نشسته بود، پس داد. ‏
بخش دوم با آنتراکت 45 دقيقه اي با عنوان خورشيد آرزو در مايه بيات اصفهان وبا آهنگسازي سعيد فرج پوري آغاز و ‏گروه قطعه بي کلام اشتياق، ساز و آواز خورشيد آرزو از ساخته هاي همايون شجريان براساس اشعاري از فريدون ‏مشيري، تصنيف چين زلف از اشعار نيشابوري ساز و آواز عشق پاک از فريدون مشيري، تصنيف اسرار عشق از ‏حافظ، ساز و آواز دلشده از عراقي و تصنيف وطن از سياوش کسرائي را اجرا کردند. ‏

همايون شجريان در اين اجرا با انتقال تمامي تکنيک هاي آوازي که از پدرش آموخته بود به همگان نشان داد که راه ‏پدرش را ادامه داده و مي دهد. بعد از اجراي بخش دوم که پايان برنامه بود، گروه به درخواست مخاطبان دوباره براي ‏اجراي قطعه پاياني به صحنه آمدند و برخلاف تصور همه همايون به خاطر اداي احترام به پدرش قطعه مرغ سحر را ‏خواند که با استقبال بسيار زياد مخاطبان روبرو شد. از نکات جالبي که در اين کنسرت به چشم خورد و از مسائل و ‏مشکلات جدي برگزاري کنسرت در ايران است، راه افتادن بازار سياه بليط است. قيمت بليط هاي پايه کنسرت همايون ‏که برگزاري آن را شرکت دل آواز برعهده داشت 25000 تومان بود. اين درحالي است که در بيرون سالن اين قيمت در ‏بازار سياه به 100000 تومان هم رسيد. به نظر مي رسد حل چنين معضلي همچنان گريبان گير عرصه موسيقي کشور ‏باشد. ‏
نکته ديگر کيفيت صداي پخش شده در سالن برگزاري کنسرت بود. سالن وزارت کشور گنجايشي 2500 نفر را دارد، ‏اما گروه اجرايي تنها به پوشش صدايي بخش هايي از سالن پرداخته بودند و در برخي از نقاط سالن صدا به وضوح ‏شنيده نمي شد و کيفيت صدا بسيار تنزل پيدا مي کرد. ‏
نکته بسيار مهم ديگري که به هيچ وجه از سوي برگزار کنندگان کنسرت رعايت نشد، اطلاع رساني درست به ‏تماشاگران بود. تماشاگران وقتي از ورودي اصلي وارد سالن انتظار شدند " البته بعد از بازرسي بدني !! " هيچ برنامه ‏اي از سوي راهنمايان تالار و برگزارکنندگان براي پخش کردن بروشور اجراي برنامه و ترتيب آن طراحي نشده بود و ‏مخاطبان سردرگم و بدون اطلاع از ترتيب اجراي برنامه وارد سالن اجرا شدند. " البته ناگفته نماند که در داخل سالن ‏مشخص شد که تعداد معدودي بروشور ميان تماشاگران پخش شده است". ‏
در مجموع کنسرت همايون شجريان به همراه گروه دستان نقطه عطفي در کارنامه کاري همايون شجريان به شمار مي ‏آيد و نويد آينده اي درخشان براي او و موسيقي سنتي کشورمان مي دهد. کنسرت همايون و گروه دستان سه شب ادامه ‏خواهد يافت. ‏
همايون شجريان متولد ارديبهشت 1354 تهران است. زير نظر محمدرضا شجريان، ناصر فرهنگفر، جمشيد محبي، ‏اردشير کامکار به فراگيري موسيقي پرداخته و فعاليت جدي خود را از سال 70 در کنسرت هاي خارج از کشور در ‏گروه آوا آغاز کرده است. در سال 1378 شروع به هم خواني با پدر خود در کنسرت ها نمود و اولين آلبوم خود را در ‏سال 1382 با نام " نسيم وصل" وارد بازار موسيقي کرد که با استقبال فراواني مواجه شد. وي در سال 83 دو آلبوم ‏ديگر به نام هاي " ناشکيبا" و " شوق دوست " و در سال 1384 آلبوم " نقش خيال" را روانه بازار نمود که مانند آثار ‏قبلي او با استقبال خوبي روبرو شد. آخرين آلبوم همايون " با ستاره ها " نام دارد که شامل مجموعه اي از تصنيف ها به ‏آهنگسازي محمد جواد ضرابيان است که در سال 85 وارد بازار شده است. ‏

هیچ نظری موجود نیست: