فيلم روز♦ سينماي جهان
دو هفته گذشته را مي توان به حق داغ ترين تابستان سينمايي آغاز هزاره ناميد. در طول هشت سال گذشته هيچ تابستاني را سراغ نداريم که نمايش با اين تعداد فيلم پرفروش همراه بوده باشد. چهارمين اينديانا جونز(314 ميليون دلار فروش) و سپس هالک شگفت انگيز(با 133 ميليون دلار فروش) جاي خود را به شواليه سياه، موميايي(71 ميليون دلار فروش)، پرونده هاي مجهول 2(19 ميليون دلار فروش)، پسر جهنمي 2(73 ميليون دلار فروش) و با زوهان در نيفت(99 ميليون دلار فروش) دادند. شواليه سياه با 441 ميليون دلار عايدي در طول 4 هفته مي رود که رکوردشکن ترين فيلم سال شود، در حالي که فيلم هايي چون سفر به مرکز زمين، WALL-E، Mamma Mia!، Pineapple Express، The Sisterhood of the Traveling Pants 2 و برادر ناتني نيز با آغاز اکران شان به صف رقبا پيوسته اند...
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان
شواليه سياه The Dark Knight
کارگردان: کريستوفر نولان. فيلمنامه: جاناتان نولان، کريستوفر نولان بر اساس داستاني از کريستوفر نولان و ديويد اس. گوير و شخصيت هاي خلق شده توسط باب کين. موسيقي: جيمز نيوتن هاوارد، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: والي فيستر. تدوين: لي اسميت. طراح صحنه: ناتات کراولي. بازيگران: کريستين بيل[بروس وين/بتمن]، هيث لجر[جوکر]، آرون اکهارت[هاروي دنت/دو چهره]، مايکل کين[آلفرد پني ورث]، مگي جايلنهال[ريچل ديوز]، گري اولدمن[ستوان جيمز گوردون]، مورگان فريمن[لوشيوس فاکس]، مونيک کورنن[کارآگاه راميرز]، ران دين[کارآگاه وورتز]، کيليان مورفي[مترسک]، چين هان[لائو]، اريک رابرتز[سالواتوره ماروني]. 152 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Batman Begins 2 ، Batman: The Dark Knight، Rory's First Kiss، The Dark Knight: The IMAX Experience ، Untitled Batman Begins Sequel ، Winter Green .
تبهکاري به نام جوکر بانکي را سرقت کرده و پس از قتل همدستانش با پول هاي مسروقه فرار مي کند. همزمان اربابان جنايت در گاتام ستي گرد هم مي آيند تا در برابر حملات بتمن و نقشه هاي ستوان جيم گوردون چاره اي بينديشند، چون دادستان شهر هاروي دنت نيز تصميم به مقابله سرسختانه با تبهکاران گرفته و اين سه نفر قصد دارند فساد و جنايت را براي هميشه از شهر بزدايند. تبهکاران از طريق حسابدار چيني شان لائو خبردار مي شوند که پليس قصد حمله به ذخيره مالي شان دارد و تصميم به خروج آن از کشور مي گيرند. در اين هنگام جوکر سر رسيده و به آنان پيشنهاد مي دهد در ازاي دريافت نيمي از کل پول ها به آنان کمک کند و اين کمک چيزي نيست جز کشتن بيتمن! تبهکاران ابتدا او را جدي نمي گيرند، اما بعدها با ربوده و بازگردانده شدن لو به گاتام سيتي توسط بتمن پيشنهاد وي مي پذيرند. جوکر اعلام مي کند اگر بتمن خود را تسليم پليس نکند، هر روز تعدادي از مردم بيگناه را خواهد کشت و زماني که شروع به اين کار مي کند، بروس تصميم به تسليم خود مي گيرد. اما قبل از اين کار دنت اعلام مي کند که بتمن اوست تا جوکر را از سوراخ خود بيرون بکشد. جوکر براي کشتن وي اقدام مي کند، اما گوردون و بتمن قبل از اين کار او را دستگير مي کنند. بعد از بازجويي از جوکر مشخص مي شود که جوکر براي کشتن دنت و ريچل ديوز که اينک محبوب دنت شده، تله گذاشته است. تلاش بتمن و گوردون براي نجات هر دو نفر بي نتيجه مي ماند. ريچل کشته مي شود و نيي از صورت دنت نيز در انفجار به شدت مي سوزد. جوکر نيز از بازداشت گريخته و دنت/دو چهره را که از مرگ ريچل به خشم آمده، تحريک مي کند تا از پليس، تبهکاران، گوردون و بتمن انتقام بگيرد. با اين کار و کشته شدن همزمان بعضي تبهکاران توسط جوکر و بمب گذاري هاي متعدد در شهر مشخص مي شود که وي قصد دارد تا کنترل تمامي گاتام سيتي ر را در دست بگيرد. اينک بتمن نه فقط با جوکر بلکه با دنت نيز که خانواده گوردون را گروگان گرفته، مقابله کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اولين بار در ماه مه 1939 بود که موجودي به نام بتمن توسط باب کين و بيل فينگر در قالب داستاني مصور به خوانندگان آمريکايي معرفي شد. و خيلي زود يعني چهار سال بعد در برابر دوربين توسط لوئيس ويلسون تجسد يافت. بنا به سنت آن دوره اين اقتباس سينمايي شکل سريالي 15 قسمتي را داشت که در 1946 با سريال 15 قسمتي ديگري دنبال شد. اين بار رابرت لاوري نقش بتمن/مرد خفاش را بازي مي کرد. اولين فيلم سينمايي در 1966 با شرکت آدام وست به نمايش در امد و سپس به توليد انيميشن يا انتشار داستان هاي تازه بسنده شد. در پايان دهه 1980 و آغاز رونق گرفتن انتقال قهرمانان مصور به روي پرده سينما در قالب فيلم هاي پرخرج و پرفروش، تيم برتون نسخه اي تازه و پيچيده با بازي مايکل کيتون ارائه کرد. بازگشت بتمن با ظهور بزرگ ترين دشمنش روي پرده-جوکر- همراه بود که جک نيکلسون نقش وي را ايفا مي کرد. بازيگري شايسته براي ايفاي نقشي اهريمي که توانست ادامه حضور قهرمان را روي پرده تضمين کند. سه سال بعد، تيم برتون يکي از بهترين دنباله سازي هاي تاريخ سينما را با نام بتمن بازمي گردد کارگرداني کرد که در آن دني دوويتو در نقش پنگوئن شرير به جنگ بتمن مي رفت. استقبال از اين فيلم باعث شد تا دو انيميشن بلند در سال آتي به نمايش در آيد. اما تيم برتون ديگر حاضر به ساخت قسمت ديگري نبود. سکان به دست جوئل شوماکر داده شد و وال کيلمر جاي مايکل کيتون را در هميشه بتمن گرفت. در 1997 دنباله ديگري با نام بتمن و رابين با شرکت جورج کلوني توسط شوماکر عرضه شد و سپس به مدت 8 سال اين پروسه به بايگاني رفت. وقتي در سال 2005 کريستوفر نولان براي زدودن گر و خاک از لباس هاي سياه بتمن برگزيده شد، به راحتي قابل حدس بود که انتخاب وي از سر ضرورت تزريق خون تاه اي در رگ هاي اين پروژه پولساز است. نولان نه فقط بازيگري تازه و مناسب چون کريستين بيل را براي نقش اصلي فيلم برگزيد، بلکه قصه قهرمان تنهايش را از نو تعريف کرد و زواياي تاريک روح او را نيز روي پرده برد. استقبال منتقدان از بازيافت هنرمندانه اين پديده آن قدر مثبت بود که تهيه کنندگان را براي خرج 180 ميليون دلار جهت ساخت دنباله اي تازه با حضور بزرگ ترين دشمن وي-جوکر- ترغيب کند. حاصل اين سرمايه گذاري اينک روي پرده سينماهاي دنياست و فقط در امريکاي شمالي بيش از 300 ميليون دلار در گيشه به چنگ آورده است. برخورد منتقدان نيز همان طور که تصورش مي رفت، بسيار خوب بوده و مرگ نابهنگام هيث لجر بازيگر نقش جوکر نيز به خودي خود تبديل به تبليغي براي فيلم شده است.
کريستوفر جاناتان جيمز نولان متولد 1970 لندن از اميدهاي امروز سينما از هفت سالگي با دوربين سوپر هشت پدرش شروع به فيلمسازي کرده، در رشته زبان و ادبيات انگليسي درس خوانده و اولين فيلم کوتاه اش به نام سرقت در 1996 ساخته که به همراه دو فيلم کوتاه و سورئاليستي ديگرش به نام هاي tarantella و doodlebug در جشنواره فيلم کمبريج به نمايش در آمده است. اولين فيلم بلندش تعقيب را در 1998 به طريقه سياه و سفيد ساخت ، اما دو سال بعد با يادگاري بود که همه دنيا کشف اش کردند. فيلمي که روايتي پر پيچ و خم همچون ذهن شخصيت اولش داشت که حافظه کوتاه مدت خود را بر اثر ضربه اي از دست داده و با اين حال در صدد شکار قاتل همسرش بود. بي خوابي در 2002 با شرکت آل پاچينو پذيرش همه جانبه او در هاليوود بود که به ساختن فيلمي استوديوي مانند بتمن آغاز مي کند در 2005 با بودجه اي هنگفت انجاميد. فيلم بعدي او اعتبار/پرستيژ با حضور دو هنرپيشه اصلي فيلم بتمن[بيل و کين]از ديدگاه سبکي چيزي ميان بتمن و يادگاري بود و مانند بسياري از توليدات هاليوود امروز قصه اي محلي با تم هاي جهاني را روايت مي کرد. اما بازگشت شواليه سياه چيز ديگري است. فيلمي نه در سبک و سياق بي خوابي و يادگاري است و نه حال و هواي رازآلود تعقيب را دارد. شواليه سياه برگرداني تيره از قصه اي مصور است که بايد قهرمان آن منجي مردم باشد و به جاي پليس ناتوان از برقراري نظم در برابر جنايتکاران از آنها محافظت کند. اما او خود نيز مشکلات و دلبستگي هايي دارد، حتي اگر يک ميليونر زاده باشد. بروس وين ميليونر و بتمن دو روي يک سکه اند، ولي همين دوگانگي و تضاد چيزي است که جوکر روي آن انگشت مي گذارد. او به بتمن مي گويد تو شبيه مني و مرا کامل مي کني!
اين همان چيزي است که در فلسفه شرق يين و يانگ ناميده مي شود. سياهي و سفيدي که دايره حيات را به دو قسمت مساوي تقسيم کرده اند و بدون يکي ديگري بي معني است. اگر جوکر شيفته واقعي هرج و مرج است، بتمن نظم و ترتيب را دوست دارد و بايد اين بازي ميان آنها برنده واقعي و هميشگي نداشته باشد. در کنار اين تم وقتي با مضمون وجدان اجتماعي و فرديت روبرو مي شويد، اهميت دو چهره بودن شخصيت هاي اصلي قصه را بيشتر و از نظر روانشناختي و جامعه شناختي بيشتر درمي يابيد. دنت، وين و جوک يک مثلث متشاوي الساقين هستند و در خور يکديگر و نمايندگان ارکاني که وجودشان حيات اجتماعي را مي تواند شکلي ديگر و نه لاجرم تازه ببخشد. اگر جوکر و ساديسم دروني او را نماينده شر مطلق بگيريم اشتباه کرده ايم. چه کسي از کودکي وي خبر دارد؟ چه کسي انگيزه هاي او را مانند بتمن و دنت درک مي کند؟ اين همان چيزي است که نولان با کمي خساست از ما پنهان مي کند تا تعادلي به وضعيت قصه اش بدهد. در عوض موجودات ديگري مانند بتمن هاي قلابي ابتداي فيلم يا حضور کوتاه مدت مترسک به قصه اضافه مي کند تا بر وضعيت قهرمان اصلي فيلم نوري بيشتر بيفکند. اگر بتمن زاده دوران منع مشروبات الکلي و اوج گرفتن دسته جات تبهکاري و گانگستري در آمريکا بود، بتمن فعلي از دنياي پيچيده تري مي آيد. ماشين روز قيامت او بايد در خورد مقابله با تبهکاران قرن جديد باشد. کساني که به گاتام سيتي قانع نيستند و دايره فعاليت هايشان از مرزهاي آمريکا هم بيرون مي رود. بنابر اين بتمن نيز به دوستاني نياز دارد، کساني چون فاکس که به خوبي در دل قصه جا افتاده اند. همين باعث مي شود تا فيلم از يک قصه پليسي معمولي دور شده و در قالب فيلمي مربوط به ماجراهاي بتمن به خوبي جا بيفتد. فضاي سرد و خاکستري کل فيلم هيچ نشاني از گرمي و نجات کامل به بيننده عرضه نمي کند، هر چند صحنه هاي اکشن نفس گيرش که آدرنالين خالص توليد مي کنند براي لحظه اي دلش را خنک خواهد کرد.
کريستوفر نولان فيلمساز باهوش و با استعدادي است. حاصل کارش درون سيستم تجاري سينماي آمريکا نيز قابل سرزنش نبوده و بعيد است دچار لغزش شود. شکستن رکوردهاي گيشه نيز حاکي از تيزبيني و موقعيت سنجي اش دارد، اما با وجود لذت بردن از شواليه سياه به عنوان يک فيلم سرگرم کننده صرف و ماهرانه، ترجيح مي دهم يک فيلم کم خرج تر از او مانند تعقيب را دوباره ببينم. البته خيلي عظيمي از تماشاگران شواليه سياه که به دليل پيچيدگي قصه و طولاني بودنش حاضر به تماشاي دوباره و چندباره آن هستند، با من موافق نخواهند بود. شما چطور؟ ژانر: اکشن، جنايي، درام، رازآميز، مهيج.
<strong>پرونده هاي مجهول: مي خواهم باور کنم The X Files: I Want to Believe
کارگردان: کريس کارتر. فيلمنامه: فرانک اسپوتنيتز، کريس کارتر بر اساس سريال پرونده هاي مجهول. موسيقي: مارک اسنو. مدير فيلمبرداري: بيل رو. تدوين: ريچارد اي. هريس. طراح صحنه: مارک اس. فريبورن. بازيگران: ديويد داکاوني[فاکس مالدر]، جيليان آرمسترانگ[دانا اسکالي]، آماندا پيت[داکوتا ويتني]، بيل کانلي[پدر جوزف کريسمن]، آلوين "اگزبيت" جوينر[مامور مازلي درامي]، ميچل پيلجي[والتر اسکينر]، کالوم کيت رني[جنک داکيشين]. 105 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، کانادا. نام ديگر: The X Files 2 ، The X Files: Done One.
شش سال بعد از وقايع پاياني سريال و فرار مالدر، زني جوان در غزب ويرجينيا ربوده مي شود. مدتي بعد مامورين با کمک کشيشي که ازقدرت فراطبيعي برخوردار است، دست بريده اي را که زير برف ها دفن شده مي يابند. اين تنها سرنخ موجود با حادثه ناپديد شده زن جوان مي باشد، که بعدها مشخص مي شود مامور پليس است. سرکار مازلي درامي از دانا اسکالي نيز که از خدمت در FBI خارج و در يک بيمارستان به عنوان پزشک مشغول به کار شده، براي سافتن مالدر کمک مي خواهد. او يقين دارد تنها کسي که مي تواند اين پرونده را حل کند کسي نيست جز فاکس مالدر. اسکالي به سراغ مالدر رفته و به وي مي گويد که در ازاي کمک به حل اين پرونده FBI حاضر است وي را عفو کند. اما مالدر ايتدا باور ندارد و همه اينها را نقشه اي براي به دام انداختن خود ارزيابي مي کند. آن دو به واشنگتن رفته و با مسئول پرونده داکوتا ويتني ملاقات مي کنندو سپس به سراغ پدر جوزف فيتزپاتريک کريسمن مي روند که در يافتن دست بريده به پليس کمک کرده بود. مالدر مي خواهد حرف ها او را مبني بر دريافت الهام از سوي خدا براي کشف جنايت باور کند، اما اسکالي پيشينه او را گوشزد کرده و حرف هاي او را رد مي کند.
وقتي زن دوم نيز ربوده مي شود، ويتني و درامي به همراه مالدر و کريسمن به محل حادثه مي روند. در آنجا چشمان کريسمن شروع به خون ريزي کرده و مالدر را بيش از پيش به صحت گفته هاي وي وادار مي کند. فرداي آن روز او به ديدن ويتني مي رود تا روي پرونده ربوده شدن زن دوم کار کنند. کريسمن نيز که به آنها پيوسته، مامورين را به محلي دفن اعضاي بدن انسان در منطقه اي يخ زده راهنمايي مي کند. بررسي اعضاي به دست آمده مامورين را به يک موسسه انتقال عضو و شخصي به اسم داکيشين که در کودکي مورد تعرض پدر کريسمن قرار گرفته، رهنمون مي سازد. داکيشين مي گريزد و در کيفي که از به جاي مي گذارد، سري يافت مي شود. مالدر و ويتني به تعقيب داکيشين مي پردازند و طي اين کار ويتني کشته مي شود. اسکالي نيز که به ديدن کريسمن رفته با بيهوش شدن وي و انتقالش به بيمارستان درمي يابد که او مبتلا به سرطان پيشرفته است. مالدر که اتومبيل اسکالي را قرض گرفته در شهرک نزديک ربوده شدن زدن دوم، رد داکيشين را پيدا مي کند. اما داکيشين که به تعقيب شدنش توسط مالدر پي برده، اتومبيل او را در جاده اي دور افتاده سرنگون مي کند. اسکالي که تماسش با مالدر قطع شده، زماني که از گرفتن کمک از FBI نا اميد مي شود شخصاً به محل مي رود. اما مالدر که از سانحه نجات يافته، قبل از او به مخفيگاه داکيشين رسيده و با حقايق هولناکي روبرو شده است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کريستوفر کارل کارتر متولد 1956 بلفلاور، کاليفرنيا و فارغ التحصيل رشته روزنامه نگاري از دانشگاه ايالتي کاليفرنيا در لانگ بيچ است. روزنامه نگار آزاد و مدتي سردبير مجله موج سواري بوده و از 1985 با نوشتن فيلمنامه در استوديوهاي ديزني شروع به کار در زمينه فيلم کرده است. در 1992 به شبکه تلويزيوني فاکس قرن بيستم پيوست و سريال پرونده هاي مجهول را خلق کرد که پخش آن از سال 1993 آغاز و تا 2002 ادامه پيدا کرد. اين مجموعه براي او و همکارانش جوايز معتبر فراواني از جمله گولدن گلاب و امي به ارمغان آورد و تبديل به يک پديده محبوب شد. کارتر تاکنون سريال هاي ديگري مانند هزاره(1996) و Harsh Realm(1999) نيز نوشته و گاه قسمت هايي از آنها را تهيه و کارگرداني نيز کرده است. تقريباً تمامي اين سريال موفق بوده و توانسته اند جايگاه مناسبي در ميان تماشاگران همه کشورهاي دنيا پيدا کنند. اما پرونده هاي مجهول بدون شک مهم ترين کار او و موفق ترين آنهاست. پرونده هاي مجهول که در 201 قسمت توليد و پخش شد، کارگردان هاي متعددي به خود ديد. کريس کارتر نيز اولين تجربه هاي فيلمسازي خود را با ساختن 10 اپيزود آن به دست آورد. اما وقتي در 1998 قرار شد نسخه سينمايي پرونده هاي مجهول با نام دوم Fight the Future توليد شود، راب بومن که قسمت هاي زيادي از مجموعه را ساخته بود، روي صندلي کارگرداني آن قرار گرفت. اما حاصل کار از نظر تجاري و هنري به اندازه سريال موفق نبود و به زحمت توانست هزينه هاي توليد خود را بازگرداند. و اينک يک دهه بعد از اولين فيلم سينمايي و شش سال پس از اتمام سريال خود کريس کارتر پشت دوربين قرار گرفته تا دومين قسمت سينمايي ماجراهاي مالدر و اسکالي را با نام فرعي مي خواهم باور کنم کارگرداني کند.
پرونده هاي مجهول يکي از پديده هاي مهم و قابل مطالعه جدي تاريخ تلويزيون-بيشتر- و حالا سينماست-کمتر- که سهم اصلي را در نضج گرفتن ساخت سريال ها و فيلم هايي با تم ماورالطبيعه دارد. يک معجون قوي يا بهتر بگوييم فرمولي ترکيبي از گونه هاي تريلر، رازآميز، ماجرايي، جنايي و کارآگاهي که قهرمان هايش بيش از آن که با شواهد و مستندات فيزيکي سر و کار داشته باشند، با حوادث و شواهد غير طبيعي و فراطبيعي دست و پنجه نرم مي کنند. البته همه اينها با اتکا به دو شخصيت اصلي- مالدر باورمند به فراطبيعت و حوادث غير قابل توضيح از نظر علمي مانند اجسام ناشناخته پرنده و بيگانه و ديگري اسکالي که هيچ چيز بدون توضيح و دليل علمي در قاموس و تفکرش معنايي ندارد- با پيرنگ اصلي تلاش دولت يا دولتي درون دولت آمريکا براي تماس با ديگر ساکنان هوشمند کهکهشان و سعي در انکار اين پروژه و پديده ها در انظار عمومي که شخصاً با علاقه تمام و صرفاً به دليل جذابيت همين موضوع تئوري توطئه و بشقاب پرنده ها کل 201 قسمت آن را تماشا کردم. ولي با نسخه سينمايي اش نتوانستم ارتباط چنداني برقرار کنم و فرمولي که در کادر بسته تلويزيون توانسته بود ميليون ها نفر و مرا جلب خود کند، روي پرده نقره اي نتوانست به اندازه کافي مهيج و گيرا باشد. اما افزايش روز افزون طرفداران اين سريال و اشتياق دائمي تهيه کنندگان هاليوودي به کشيدن شيره تمام سوژه هاي امتحان پس داده و موفق باعث تا بار ديگر در سايه آن شهرت و محبوبيت فيلم سينمايي تازه اي ساخته شده و قهرمانان پرونده هاي مجهول را به سر وقت معماي تازه اي بفرستند. براي افزودن رمز و راز و تشويق تماشاگران به تماشاي اين يکي نيز کوشيده شد تا خط داستاني آن و مراحل توليدش به شدت مخفي بماند. البته براي پرهيز از هرگونه مخاطره احتمالي بيش از 30 ميليون دلار بودجه برايش در نظر گرفته نشد و به نظر نمي رسد در بازگشت سرمايه دچار مشکل جدي شود، هر چند رقبايي بسيار سرسخت روي پرده دارد.
نام فرعي اين قسمت از جمله اي گرفته اي شده که از همان قسمت آغازين سريال مالدر با نصب پوستر بشقاب پرنده اي در دفترش با همين نوشته سعي داشت آن را به اسکالي و تماشاگران بقبولاند. اعتراف مي کنم در ميان دوستداران واقعي علم مثل خود من که شيفته پديده هاي توضيح ناپذير هم هستند، توانست موفق شود. اما تماشاي دومين نسخه سينمايي ماجراهاي مالدر و اسکالي نيز مانند اولي نتوانست به اندازه سريال اصلي برايم هيجان انگيز باشد. مشکل در فقدان همان پيرنگ اصلي سريال است که قصه فعلي را در مقايسه با آن کمرنگ و فاقد قدرت مي نماياند. ابته شخصاً آرزو مي کنم توفيق در گيشه يارش باشد چون کارتر در مصاحبه اي با مجله Entertainment Weekly ساخته قسمت سومي در 2012 با پيرنگ اصلي سريال را منوط به سودآور بودن قسمت فعلي دانسته است.
پرونده هاي مجهول: مي خواهم باور کنم در شکل فعلي و مستقل ان يک فيلم پليسي جنايي متوسط است که مايه هاي ماورالطبيعه کمک زيادي در حل قصه آن نمي کند. بلکه تحقيقات مالدر و ديگران است که به يافته شدن رد ربايندگان و دزدان اعضاي بدن منجر مي شود و شکل و شمايل يک فيلم کارآگاهي معمول را بيشتر دارد. منتها روي طناب موفقيت سريال و محبوبيت دو بازيگر اصلي آن راه مي رود و موفق مي شود تعادلش را براي رسيدن به پايان خط حفظ کند. هر چند چهره جيليان آرمسترانگ در مقايسه با ديويد داکاوني بيشتر شکسته شده باشد و يقيناً براي حضور در قسمت سوم بايد متحمل گريمي بسيار سنگين تر شود.
نويسنده و کارگردان فيلم کوشيده تا از فضاي لوکيشن انتخاب شده و اشاره به حوادث روز-مانند کودک آزار بودن پدر کريسمن يا تصوير جورج بوش در دفتر FBI که در بازگشت مالدر و اسکالي به محل کار سابق شان که با شليک خنده تماشاگران روبرو مي شود- رنگي امروزي تر به فيلم خود بدهد و موفق هم مي شود. اما فيلم هنوز بسيار کار دارد تا اثري معاصر به معناي واقعي آن قلمداد شود. بهتر است آن را در قالب يک فيلم جنايي کمي تا قسمتي پيچيده ببينيد و نه بيشتر! شخصاً اگر وقت اضافه داشته باشم، دي وي دي کل سريال را يک بار ديگر پشت سر هم تماشا مي کنم و منتظر ساخته شدن سومين و احتمالاً سومين نسخه سينمايي آن مي مانم. ولي شما بهتر است با رفتن به سينما و خريد بليط موجبات ساخته شدن آن را فراهم کنيد!ژانر: رازآميز، علمي تخيلي.
<strong>موميايي: مقبره امپراطور اژدها The Mummy: Tomb of the Dragon Emperor
کارگردان: راب کوهن. فيلمنامه: آلفرد گاف، مايلز ميلر بر اساس فيلمنامه هاي 1932 جانال. بالدرستون و 2001 استيون سامرز. موسيقي: رندي ادلمن. مدير فيلمبرداري: سايمون دوگان. تدوين: کلي ماتسوموتو، جوئل نگرون. طراح صحنه:نايجل فلپس. بازيگران: برندان فريزر[ريک اُکانل]، جت لي[امپراطور هان]، ماريا بلو[اولين اُکانل]، جان هانا[جاناتان کارناهان]، ميشله يئوه[زي يوآن]، لوک فورد[الکس اُکانل]، ايزابلا لئونگ[لين]، آنتوني وونگ چائوسانگ[ژنرال يانگ]، راسل وونگ[مينگ گوئو]، ليام کانينگهام[مد داگ مگوآير]، ديويد کالدر[راجر ويلسون]. 112 دقيقه. محصول 2008 آلمان، کانادا، آمريکا. نام ديگر: The Mummy 3، La Momie - La tombe de l'empereur dragon، Die Mumie - Das Grabmal des Drachenkaisers.
امپراطور هان ملقب به اژدها بر تمامي دشمنان خود پيروز مي شود و بسياري از آنها را پاي ديوار چين دفن مي کند. ولي او که توانسته بر پنج عنصر تسلط يابد، قادر به شکست مرگ نيست. از اين رو دست به دامان زي يوآن مي شود. زن ساحره اي که راز جاودانگي را مي داند. هان به ژنرال مينگ، فرمانده سپاهيان خود دستور مي دهد تا از زي مراقبت کند. اما آن دو عاشق يکديگر مي شوند. زماني که زي طلسم جاودانگي را بر هان آشکار مي کند، هان ژنرال مينگ را در برابر چشمان وي به قتل مي رساند. سپس قصد جان زي را مي کند ،اما زي که زخمي شده هان و سپاهش را نفرين و تبديل به سنگ کرده و مي گريزد.
قرن ها بعد، در سال 1947 الکس اُکانل که پا جاي پاي پدر گذاشته، با حمايت مالي راجر ويلسون مقبره امپراطور هان را کشف مي کند. او هنگام حمل کالسکه هان به شانگهاي مورد حمله دختري مرموز قرار مي گيرد، ولي موفق مي شود محموله خود را به مقصد برساند. همزمان دولت بريتانيا از ريک اُکانل و همسرش ائولين که خود را بازنشسته کرده اند، مي خواهد تا تخم مرغي باستاني مشهور به چشم شانگري لا را براي ابراز حسن نيا دولت انگلستان به چين برگردانند. آن دو بعد از رسيدن به شانگهاي و ملاقات با جاناتان که اينک کاباره ايم هوتپ را اداره مي کند، با پسرشان الکس به ديدار از يافته هاي او مي روند. کالسکه و مجسمه امپراطور در محلي قرار دارد که توسط راجر ويلسون و گروهي از اعضاي پارلمان-از جمله ژنرال يانگ و معاونش چويي- اداره مي شود. آنها بعد از دريافت چشم شانگري لا قصد دارند طلسم را شکسته و امپراطور به زندگي بازگردانند. آنها موفق مي شوند، اما زن جوان مرموز دوباره پيدا شده و با خنجر طلسم شده توسط ژي يوان قصد جان امپراطور را مي کند، ولي موفق نمي شود. الکس، ريک و اولين که درگير ماجرا شده اند درمي ياند که دختر لين نام دارد و محافظ مقبره هان است. او وظيفه دارد تا از بازگشت هان به زندگي و طبعاً قدرت جلوگيري کند. الکس که شيفته او شده تصميم به کمک مي گيرد و والدينش نيز به همراه دايي ماجراجويش با وي همراه مي شوند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کمتر کسي فکر مي کرد مخلوق 1932 جان ال. بالدرستون معروف به خالق هيولاها بتواند تا هزاره جديد دوام بياورد. فيلمنامه اي که او در دهه 1930 براي کمپاني يونيورسال نوشت و کارل فروند آن را با شرکت بوريس کارلوف ساخت خيلي زود در ميان فيلم هاي ترسناک آن زمان صاحب مقام و موقعيت شد. به نظر مي رسيد 5 دنباله اي که بر اين فيلم تا 1955 ساخته شد[آبوت و کاستلو با موميايي ملاقات مي کنند را نمي شود ناديده گرفت] شيره جان اين سوژه را کشيده باشد، ولي کمپاني همر در 1959 برگردان خود را از اين فيلم کلاسيک با شرکت پيتر کاشينگ و کريستوفر لي ارائه کرد و بعدها سه دنباله ديگر نيز توليد نمود. آخرين قسمت که در 1971 و مستقيماً بر اساس کتاب جواهر هفت ستاره اثر برام استوکر ساخته شده بود موميايي مونثي را در مرکز داستان خود داشت. بعد از آن بود که پروژه موميايي تا 28 سال بعد روانه انبار شد و در پايان دهه 1990 بنا به سنت بازيافت آثار قديم با اتکا به تکنيک هاي بصري نو براي فتح گيشه ها از بايگاني خارج شد. نسخه 1999 استيون سامرز که قصه اش در 1921 مي گذشت قهرماني شوخ، زن پسند و کمي سربه هوا را به تماشاگران معرفي کرد که بيشتر واجد خصلت هاي پايان هزاره قبل بود تا آغاز قرن بيست!
فرمول تازه و جلوه هاي ويژه آن در کنار شيمي دو بازيگر اصلي مجموعه در گيشه توفيقي حيرت انگيز کسب کرد و سامرز به همراه سه بازيگر اصلي اش بلافاصله براي توليد دومين قسمت از ماجراهاي اُکانل دورخيز کرد. پي آيند جديد در سال 2001 موفق شد توفيق قلبي را در ابعاد بزرگ تر تکرار کند و حتي بعدها سبب ساخت فيلمي بر اساس شخصيت منفي-شاه عقرب- داستانش شود. کمپاني يونيورسال نيز در همين سال مجموعه کارتوني بر اساس ماجراهيا اُکانل و موميايي روانه تلويزيون کرد و آن را در دو فصل تا سال 2003 ادامه داد. اينک سومين قسمت از ماجراهاي اُکانل به نمايش درآمده، اما همان اتفاقي براي آن افتاده که بر سر اغلب دنباله سازي هاي کم رمق نازل مي شود. اول نبود ريچل وايس بازيگر نقش اولين اُکانل و انتخاب کسي که با وجود داشتن چهره اي زيبا و استعداد بازيگري فاقد شيمي وايس است و از همه مهم تر نيمه بازنشسته کردن قهرمان هاي اصلي و گماردن اُکانلي جوان تر در راس قصه که مانند پدرش عاشق پيشه هم هست. اما هنوز نيازمند کمک ديگران و مخصوصاً پدر و مادر کارکشته خويش و گاهي هم دايي جان پول پرست و هيزش است. براي پر کردن جاي خالي همه اينها قصه اي کم و بيش جذاب با ارجاعات تاريخي جعلي فراهم شده و بودجه اي دست و دل بازانه[145 ميليون دلار] و جت لي را در اختيار راب کوهن گذاشته اند تا توفيق مالي قبلي را تکرار کند. بياييد اول نگاهي به کارنامه جناب شان بيندازيم:
راب کوهن متولد 1949 کورنوال، نيويورک و فارغ التحصيل هاروارد است. از 1980 با فيلم جمع کوچک دوستان شروع به کارگرداني کرده و بعدها تهيه کنندگي[در اين زمينه کارهاي بهتري ارائه کرده مانند ساحره هاي ايست ويک] را نيز به مشاغل خود افزوده است. ابتدا در تلويزيون متمرکز بود و از نيمه دهه 1990 با ساختن قلب اژدها در زمينه ساخت فيلم هاي سينمايي پرهزينه و اغلب اکشن و پرماجرا متمرکز شد. نوجوان ها خيلي خوب او را با روشنايي روز(1996) با استالونه، جمجمه ها(2000)، سريع و خشمگين(2001) و xXx (2002) به جا مي آورند. فيلم قبلي او نيز با نام هواپيماي رادار گريز قرار بود توفيق مالي سريع و خشمگين و xXx را تکرار کند و طرفداران شعار" اکشن باشه، کوفت باشه" را سير کند، که چندان کامياب نبود.
خوب با چنين پس زمينه اي نبايد توقع شاهکار از يک کارگردان وردار و ورمال داشت و فقط قرار است مکاني براي عرضه هنرنمايي گروه جلوه هاي ويژه کامپيوتري فيلم فراهم کند. و اگر شما از شيفتگان دو قسمت قبلي باشيد امکان اينکه از تماشاي دست پخت او سرخورده شويد، بسيار است. حتي اگر جت لي و ميشله يئوه هم در کادر بازيگري فيلم حضور داشته باشند که در سال هاي اخير سرقفلي توليدات مشترک بسياري شده اند و براي تامين روزهاي پيري خود سخت سرگرم پارو کردن دلار هستند. قابل توجه دوستداران اين دو نفر و به خصوص جت لي و صحنه هاي نبردش که در اين فيلم نشاني از آنها نيست و دوستدارانش را به شدت مايوس خواهد کرد!با اين حال سومين قسمت موميايي قرار بوده تا طرفدارانش را با ارائه همه چيزهايي که در دو قسمت پيشين بوده، راضي و خشنود از سالن بيرون بفرستد. و البته همه چيز را دارد، منتها راب کوهن فاقد آن زيرکي سامرز براي تلفيق و يا بهتر بگويم به کارگيري درست فرمول امتحان پس داده پيشين است.
ولي نا اميد نشويد، خيلي ها با ديدن قسمت سومي که چندان هم انتظارش را نمي کشيد بلافاصله به ياد فيلم هاي رده B آمريکايي دهه 1930 خواهند افتاد و از هيولاهايش به افسوس ياد خواهند کرد. چون فيلم فقط و فقط به قصد کسب دلارهاي توجيبي نوجوانان در تابستان ساخته شده و عنصر اصلي چنين فيلم هايي-يعني اکشن- را براي اين کار دارد. نويسندگان فيلمنامه کوشيده اند تا همچون دو قسمت قبلي پس زمينه اي عاشقانه در هر دو جبهه به فراخور آدم هاي قصه تدارک ببينند و در اين راه تلاشي براي بخشيدن ابعادي منطقي به خط داستاني خود نکرده اند. چيزي که هنگام استفاده از تمامي عناصر ايجاد هيجان مثل آتش و يخ و ... منطق جغرافيايي و زماني کاملاً به بوته فراموشي سپرده شده است. در حالي که همين عامل جغرافيا اين بار نقش مهمي در قصه ايفا مي کند و بر خلاف دو قسمت پيشين ماجراهايش در مصر نمي گذرد. با اين دوستدارن اکشن هاي بي منطق و نسل مصرف کننده بازي هاي کامپيوتري و نسخه هاي سينمايي آنها از اين يکي هم استقبال خواهد کرد و حتما دنباله هاي ديگري نيز ساخته خواهد شد. چون در خبرهاي آمده بود که ماريا بلو براي دنباله ديگري قرار داده بسته و لوک فورد نيز قراردادي براي بازي در سه موميايي امضا کرده است. حال تصميم با شماست!ژانر: اکشن، ماجرايي، فانتزي، مهيج.
<strong>هل بوي 2/پسر جهنمي 2 : ارتش طلايي Hellboy II: The Golden Army
کارگردان: گيلرمو دل تورو. فيلمنامه: گيلرمو دل تورو بر اساس داستاني از خودش و مايک ميگنولا و قصه مصور ميگنولا. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: گيلرمو ناوارو. تدوين: برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: استفن اسکات. بازيگران: ران پرلمن[هل بوي/پسر جهنمي]، سلما بلير[ليز شرمن]، داگ جونز[ايب ساپين/فرشته مرگ/پيشکار]، جيمز داد[جان کراس]، جان الکساندر[جان کراس]، ست مک فارلين[جان کراس-فقط صدا]، لوک گاس[شاهزاده نوادا]، انا والتون[شاهزاده نوآلا]، جفري تمبور[تام منينگ]، جان هارت[پرفسور تره ور بروتنهولم]. 120 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Hellboy 2، Hellboy 2 - Die goldene Armee.
در کريسمس سال 1955، هل بوي نوجوان قصه اي از پدرخوانده اش پرفسور تره ور بروتنهولم درباره نبردي باستاني ميان انسان ها و موجوادت اساطيري مي شنود. در اين قصه جني براي بالور پادشاه الوس ارتشي طلايي بالغ بر 4900 سرباز شکست ناپذير مي سازد که توسط تاجي مخصوص کنترل مي شوند. اين ارتش فقط مي تواند در اختيار کساني قرار بگيرد که خون خانواده پادشاهي در رگ هايشان جاري باشد. وقتي بالور شاه مي فهمد که اين ارتش قادر به نابودي بي ترحم تمامي انسان هاست، تصميم به کنار گذاشتن شان مي گيرد. پسرش شاهزاده نوادا اين تصميم را قبول ندارد و به تبعيدي خودخواسته تن مي دهد. تاج مخصوص نيز 3 قطعه شده و يک قطعه آن در اختيار انسان ها گذاشته مي شود. دو قطعه ديگر نيز نزد بالور مي ماند تا ارتش طلايي هرگز به کار نيفتد.
زمان حال. نوادا تصميم به جنگ عليه انسان ها گرفته و با به دست آوردن يکي از قطعات تاج تصميم به احياي ارتش طلايي مي گيرد. اما پدرش با اين کار مخالف است و او را نزد خود مي خواند. نوادا با کشتن پدر و به دست آوردن يکي ديگر از قطعات تاج خود را به اجراي نقشه اش نزديک تر مي بيند. ولي خواهر دوقلويش شاهزاده نوآلا با سومين قطعه مي گريزد. همزمان هل بوي که سرانجام دل ليز را به دست آورده با سازمان خود دچار بر سر نگهداري راز وجود خود دچار مشکل مي شود. در طي يک ماموريت تازه هل بوي که عصبي شده وجود خود را در مصاحبه اي براي تمام دنيا آشکار مي کند. آنها در اين ماموريت قطعه سوم تاج را به دست مي آورند و ايب ساپين نيز کشف مي کند ه ليز آبستن است. مافوق هاي آنان که از رفتار هل بوي به خشم آمده اند، ماموري به نام کراس را براي کنترل گروه به آنجا مي فرستند. کراس نيز موجودي غير طبيعي است و پذيرش وي در گروه براي هل بوي و ديگران کار ساده اي به نظر نمي آيد. آنها در تعقيب سرنخ هاي موجود به نقشه اي دست مي يابند که محل اختفاي ارتش طلايي در آن مشخص شده است. ايب در طول مراقبت از شاهزاده نوآلا شيفته او مي شود، اما شاهزاده نوادا رد خواهرش را در قرارگاه هل بوي و دوستانش يافته و به آنجا مي رود تا سومين قطعه و نقشه را به چنگ آورد. نوآلا نقشه را سوزانده و آخرين قطعه را ميان يکي از کتاب هاي ايب مخفي مي کند. نوادا وي را ربوده و پس از وارد کردن زخمي مرگبار به هل بوي مي گريزد. اين واقعه سبب مي شود تا ايب به همراه هل بوي، ليز و کراس براي يافتن آن دو وارد عمل شوند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
هل بوي/پسر جهنمي از قهرمانان نسل جديد قصه هاي مصور است که اولين بار در سال 1993 به خواننده ها معرفي شد. هل بوي مخلق مايک ميگنولا است و مانند مجموعه پرونده هاي مجهول قهرمان هايش در دفتر تحقيقات فراطبيعي و دفاع که اختصاراً B.P.R.D. يا BPRDناميده مي شود، سرگرم فعاليت هستند. البته بر خلاف مالدر و اسکالي کساني که در اين دفتر کار مي کنند نيز خود اکثراً موجوداتي غير طبيعي هستند. از جمله هل بوي که در سال هاي پاياني جنگ جهاني دوم توسط پروفسور تره ور بروتنهولم يافته و به فرزندي پذيرفته مي شود. در کنار هل بوي ايب ساپين دو زيستي و ليز شرمن هم وجود دارند و در حل بعضي معماها به يکديگر کمک مي کنند. اما مافوق هايشان اصرار دارند که وجود چنين دفتر و افراد را انکار کنند.
وجود پيشينه موفقيت آميز قصه او داشتن طرفداراني بالقوه که مي توانند تماشاگران بالفعل برگردان هاي سينمايي اين گونه قصه ها باشند و اصولا شبيه فيلمنامه هاي آماده به نظر مي رسند، در کنار نياز بازار و در واقع تماشاگر پاپ خورن نوجوان به دو ساعت تفريح خالص و بي نياز به تفکر خيلي زود پاي هل بوي را نيز به سينما باز کرد. اولين نسخه سينمايي هل بوي 4 سال قبل (بعد از بازي ويديويي، ورق هاي بازي و ... آن) توسط دل تورو ساخته شد. کسي که مي توان او را يکي از از پديده هاي سينماي اسپانيولي زبان امروز دانست.
دل تورو متولد 1964 گوادالاخاراي مکزيک است. در نوجواني علاقه خود به فيلمسازي را کشف کرد و بعدها زير نظر ديک اسميت[چهره پرداز جن گير] گريم و جلوه هاي ويژه را آموخت و اولين فيلم کوتاه خود را ساخت. ده سالي را به عنوان سرپرست چهره پردازي کار کرد و کمپاني شخصي خودش نکروپا را در اواسط دهه 1980 تاسيس نمود. همزمان به تهيه و ساخت فيلم و سريال در تلويزيون مکزيک پرداخت. اولين فيلم بلندش کرونوس نه جايزه آريل[ اسکار مکزيکي] را به همراه جايزه منتقدان جشنواره کن و 8 جايزه بين الملي ديگر به دست آورد. با اين فيلم تماشاگران و منتقدان سراسر جهان با دل تورو و دنياي سرشار از راز و خيال وي آشنا شدند. دنياي همچون آثار ادگار آلن پو که حشرات، مجسمه ها و سمبل هاي مسيحي[مخصوصاً از نوع کاتوليکي اش] در آن حضور داشتند. چهار سال بعد از کرونوس به هاليوود رفت و ميميک را با شرکت ميرا سوروينو کارگرداني نمود. هر چند اين فيلم موفقيت تجاري قابل توجهي به دست آورد، اما به نظر مي رسيد جايگاهي در کارنامه وي ندارد. سال 2001 و بازگشت به محيط آشنا و ساخت ستون فقرات شيطان در کمپاني تازه تاسيس خود به نام تکيلا نقطه اوج ديگري براي کارنامه دل تورو رقم زد و براي بازيگر اصلي فيلم ادواردو نوريه گا نيز شهرت بين المللي به ارمغان آورد. ستون فقرات شيطان که جنگ داخلي اسپانيا را براي پس زمينه قصه خود انتخاب کرده بود، جايزه بهترين فيلم فانتزي اروپايي جشنواره آمستردام دريافت کرد و در جشنواره متعددي خوش درخشيد. پس از اين فيلم دل تورو دوباره به هاليوود بازگشت و اين بار با دقت و وسواس بيشتري شروع به کار نمود. بليد 2 [Blade] و سپس پسر جهنمي[Hellboy] موفقيت هاي مالي قابل توجهي براي دل تورو کسب کردند. دو سال قبل بازگشت به دوران جنگ داخلي اسپانيا بزرگ ترين نقطه اوج کارنامه فيلمسازي وي را رقم زد. نمايش افتتاحيه هزار توي پان - سفر يا بهتر بگوييم گريز دخترکي خيال پرست از دنياي پر از خشونت پيرامونش به دنياي افسانه ها- با تشويق 22 دقيقه اي تماشاگران در جشنواره کن پايان يافت و در کنار کسب جوايز گويا و بافتا در مراسم اسکار نيز سه جايزه را نصيب گروه سازنده اش کرد. فيلمي که در قالب يک قصه پريان طبع آزمايي دل تورو در زمينه شناخت اتوريته، فاشيسم و جنايت بود و نگاهي غمخوارانه به سرنوشت تلخ آزادي خواهان کشته شده به دست افسران فرانکو داشت.
هل بوي فاقد جديت هزارتوي پان است و گويا زنگ تفريح يا دورخيزي براي کار بزرگ بعدي باشد. اما دل تورو با وسواس تمام و دلبستگي آن را کارگرداني است. نبرد ميان انسان ها و موجودات اساطيري سوژه اي بسيار ناب براي کارگرداني چون اوست و طبعاً برخي ها بتوانند تعابير فرامتني نيز از دل آن بيرون بکشند. اما بياييد فارغ از اين تعابير و در قالب يک قصه مهيج با آن روبرو شويم. هل بوي نيز فرمولي مشخص دارد از نجات دنيا توسط ماموري زبده، يعني يک کهن الگو که قهرمان اصلي آن واجد قدرت هايي فراطبيعي است. مگر جيمزباند يا امثال او نبودند و نيستند؟هل بوي نيز از تمامي سنت هاي چنين فيلم هايي پيروي مي کند. از جمله طراحي صحنه چشمگير و سکانس پر زرق و برق درگيري نهايي که بايد در مکاني عجيب و غريب صورت بگيرد. دل تورو تمامي اين فرمول را با دنياي خود و ميگنولا به خوبي ممزوج کرده و حاصل کار فيلمي مسنجم است که بيننده اش را دچار سرگيجه نمي کند. در عوض آنچه به وي ارزاني مي دارد، دو ساعت تفريح خالص همراه با ارضاي خاطر است. چون دل تورو به خوبي رگ خواب تماشاگر کم حوصله امروزي را دريافته و نياز او به رگباري از تصاوير و فانتزي براي درک انسانيت(باعث تاسف است!) خيلي خوب حس مي کند. مي شود روي خستگي تاريخي بشر و نياز وي به گريز از تعقل صفحه ها سياه کرد و هل بوي را شاهد مثالي درجه يک آن دانست، ولي اين مکان جاي چنين بحثي نيست. پس خلاصه کنيم که هل بوي 2 نيز با به دست آوردن نيمي از بودجه 72 ميليون دلاريش در هفته اول نمايش خود و رسيدن به همين مبلغ در دومين هفته به صف پرفروش ها پيوسته و اين رقم در هفته هاي آخر تابستان بيشتر و بيشتر هم خواهد شد. چون در مقايسه با خيلي ها از جمله راب کوهن يا کريس کارتر، اصولا گيلرمو دل تورو دنياي ذهني پيچيده تر و خلاقانه تري دارد و به مديوم نيز مسلط تر است. ضمناً دل تورو مژده ساخته شدن قسمت سومي را در مصاحبه اخير خود به دوستداران هل بوي داده است!ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، درام، فانتزي، علمي تخيلي.
<strong>هالک شگفت انگيز The Incredible Hulk
کارگردان: لوئيس لتريه. فيلمنامه: زيک پن. موسيقي: کريگ آرمسترانگ. مدير فيلمبرداري: پيتر منزيس جونيور. تدوين: ريک شين، وينسنت تابيلون، جان رايت. طراح صحنه: کرک ام. پتروچلي. بازيگران: ادوارد نورتون[بروس بنر]، ليو تيلر[بتي راس]، تيم راث[اميل بلونسکي]، ويليام هارت[ژنرال تاديوس راس]، تيم بليک نلسون[ساموئل اشترنز]، تاي بورل[دکتر لئونارد سامسون]، کريستينا کيبات[سرگرد کاتلين اسپار]، پيتر منساه[ژنرال جو گرلر]. 114 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Hulk 2.
ژنرال تاديوس راس، دکتر بروس بنر متخصص انرژي تابشي را براي تحقيقاتي ويژه استخدام مي کند. بنر خود را در معرض تشعشعات گاما قرار داده و در نتيجه تبديل به غولي(هالک) سبز رنگ مي شود. بنر تحت مراقبت بتي دختر ژنرال راس و همکار و محبوبش قرار مي گيرد. اما بعدها براي اينکه نتايج کارش مورد سواستفاده ارتش آمريکا قرار نگيرد، مي گريزد و پنهان مي شود.
پنج سال بعد، بنر در يک کارخانه نوشابه سازي در برزيل کار مي کند و به دنبال يافتن درماني براي خويش است تابه هنگام خشم و بالا رفتن ضربان قلبش تبديل به هالک نشود. او از راه اينترنت با مردي که خود را آقاي بلو مي نامند در ارتباط است. تا اينکه بر اثر حادثه اي مخفيگاه وي توسط راس کشف مي شود. راس گروهي به سرکردگي افسري بريتانيايي/روسي تبار به نام اميل بلانسکي را براي دستگيري وي مي فرستد. بنر مي گريزد، و بلانسکي که شديداً زخمي شده توسط افراد راس تحت مداوا و در واقع تزريق آمپولي ويژه قرار مي گيرد. نتيجه مداوا بهبود شگفت انگيز او و در نتيجه تبديلش به يک ماشين کشتار ديگر است. بنر به آمريکا بازمي گردد تا با آقاي بلو ملاقات کند. اما راس بار ديگر محل وي را يافته و بلانسکي را براي دستگيري وي اعزام مي کند. بنر به همراه بتي مي گريزد و با هم زد بلو مي روند. بنر و بتي به سراغ بلو-دکتر ساموئل اشترن- مي روند. ولي راه حلي که وي يافته بسيار مخاطره برانگيزاست. بنر خطرات را به جان مي خرد، ولي درمان بي فايده است. از سوي ديگر بنر کشف مي کند که دکتر اشترن از نمونه خون وي براي نحقيقاتي مخرب استفاده کرده است. بنر تصميم به نابودي آزمايشگاه وي مي گيرد، اما در همين زمان بلانسکي سر مي رسد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
باز يک موجود فراطبيعي بيرون کشيده شده از دل قصه هاي مصور!قصه هاي مصور جزو خاطرات کودکي من و شما نيست. چون تا بياييم به خودمان بجنبيم و مزه تن تن ها و آستريکس و اوبليکس را زير دندان بچشيم، توفاني بر کشورمان وزيدن گرفت و همه اين موجودات تبديل به نشانه هاي هجوم فرهنگ غرب به اسلام عزيز شناخته شدند و جلوي حضورشان در بازار نشر گرفته شد. البته سال هاي اوليه دهه 1360 با وجود تيراژهاي آنچناني کتاب هاي جلد سفيد چپ و بعد راست اصولاً خود ناشران را نيز از عرضه کتاب هاي کودک و نوجوان باز مي داشت. اما دوستداران سينما بايد نمايش هالک شکست ناپذير را در همين سال ها به ياد داشته باشند که کم و بيش رونقي به بازار آشفته سينماها داده بود.
هالک يا غول سبز رنگي مخلوق استن لي و جک کيرباي اولين بار در داستاني به نام هالک شکست ناپذير به سال 1962 به خوانندگان معرفي شد. انتشار ماجراهاي هالک تا امروز ادامه پيدا کرده و جدا از اقبال جهاني تبديل به يکي از شمايل هاي خرده فرهنگ پاپ آمريکايي شده است. چيزي در حد کاپيتان آمريکا يا سوپرمن و بتمن که قرار است آبي بر اتش دل آمريکايي هاي دلزده از کندي قانون وطن شان بريزند و همه چيز را به يک چشم بر هم زدن با اتکا به قدرت فراطبيعي خود و البته خشونت حل کنند. يک شيوه خداپسندانه آمريکايي و صد در صد مبلغ عمل گرايي! چيزي که باب طبع دل نظامي ها و سياستمدارهاي طرفدار اقدام سريع هم هست.
هالک مانند همگنان خود خيلي سريع به سينما راه پيدا کرد. در سال 1966 پل سولس براي اولين بار نقش او را در برابر دوربين ايفا نمود. يازده سال بعد سه فيلم تلويزيوني که بر اساس اين شخصيت ساخته شد د تا قلب بسياري از نوجوان هاي دنيا را تسخير کرد و بازيگرش بيل بيکسبي را نيز به شهرتي فراگير رساند. دهه 1980 با توليد سريال هالک با شرکت بيکسبي همراه بود که به ايران نرسيد و ما از دريچه يکي از همان 3 فيلم تلويزيوني که به سينما راه يافته بود، با اين غول سبز رنگ خشمگين آشنا شديم. آن زمان مجالي براي فکر کردن درباره اين نوع مخلوقات نبود. شايد حالا هم زمان را براي صحبت هاي جدي تر صرف کرد. اما وظيفه کسي که درباره محصولات فرهنگي مي نويسد، غير از اين است.
بيل بيکسبي اين نقش را تا اول دهه 1990 در سريال هاي متعددد بازي کرد و سپس جاي خود را به لو فريگنو و ران پرلمن(همين بازيگر درشت هيکل هل بوي فعلي) داد. تا سال 2003 که اولين نسخه پر خرج و سينمايي هالک با شرکت اريک بانا به روي پرده بيايد، يلم هاي ويديويي و تلويزيوني متعددي بر اساس اين شخصيت ساخته شد و تا امروز هم ادامه پيدا کرده است. اما سخن بر سر نسخه فعلي است که ادوراد نورتن ريزنقش و به ظاهر آسيب پذير جاي اريک بانا درشت اندام را گرفته است. نسخه سينمايي قبلي به کارگرداني آنگ لي و بودجه اي 137 ميليون دلاري يک فيلم به ظاهر ضد ميليتاريستي و ضد استفاده غير انساني از علم بود و فيلم فعلي نيز قرار است اين ادعا را با صرف 150 ميليون دلار پاسداري کند. اما در واقع هر دو فيلم فقط به قصد کسب سود ساخته شده اند و تامين خوراک براي اکران تابستاني که سال هاست تعيين کننده سرنوشت سينماي آمريکا شده است.
سازنده هالک اخير مانند آنگ لي يک غير آمريکايي است. لوئي لتريه متولد 1973 پاريس است و رفيق لوک بسون. در دانشگاه نيويورک سينما خوانده و بديهي است که تربيت و نگاه آمريکايي به رسانه بر وي غالب بوده، چيزي که بسون هم شيفته آن است. لتريه از 1998 با دستياري ژان پل سالومه در فيلم Restons groupés شروع به تجربه اندوزي کرد و بعدها با آستريکس و اوبليکس: ماموريت کلئوپاترا، معشوق و مامور انتقال ادامه داد. توانايي هايش چشم بسون را گرفت و باعث کارگرداني دني سگه و سپس مامور انتقال 2 را به وي بسپارد. مهارت لتريه در سرهم بندي فيلمنامه آبکي مامور انتقال 2 آن چنان چشمگير بود که به عنوان کارگرداني قابل اطمينان براي گونه اکشن و مخصوصاً نوع پرخرج آن در هاليوود انتخاب شود. حاصل اين اتفاق توليد هالک شگفت انگيز به سکانداري اوست که تجربه آنگ لي را در کار با دستمايه اش را-برگردان هنرمندانه قصه مصور به فيلم- ناديده گرفته و نسخه اي به شدت کليشه اي تر ارائه مي کند. حتي از ارجاع هاي معمول به فيلم قبلي نيز –به جز روايت فشرده آنچه گذشت در ابتداي فيلم- پرهيز مي کند تا غول سبز رنگش را با اتکا به قصه جديد و توانايي خود روي پايش بايستاند. ولي چندان موفق نمي شود.
بزرگ ترين ايراد شايد انتخاب نورتون باشد که نمي تواند همدلي تماشاگر را جلب کند. هر چند فيلم در مقايسه با قبلي پر خرج تر، پر ماجراتر و حتي هالک اش نيز بزرگ تر است. فيلم به روال همه اين مجموعه ها اين بار يک شخصيت منفي تازه در کنار ژنرال راس به تماشاگر معرفي کرده و او را مقابل هالک قرار مي دهد. بديهي است که سرانجام اين موجود مهيب نيز شکست خورده و بقاي هالک و ادامه مجموعه را تضمين خواهد کرد. بدمن بعدي قصه نيز از هم اکنون مشخص است و در مصاحبه هاي مطبوعاتي نيز بر اين موضوع صحه گذاشته شده است: جناب دکتر اشترنز که بليک نلسون نقش وي را بازي مي کند!
ناگفته نماند که لتريه را در پرداخت صحنه هاي اکشن-و گاه غير واقعي- فردي ماهر مي دانم، ولي کار با موجودات رايانه اي چيز ديگري است و هر چند بهترين گزينه براي تهيه کنندگان جوياي خلق اکشن بيشتر بوده، اما قافيه را اندکي باخته است. شاهد اين امر فروش 131 ميليون دلاري فيلم طي يک ماه و اندي بوده و اين که جاي خود را روي پرده در حالي به ديگر فيلم ها داد که موفق به بازگراندن سرمايه اوليه اش نيز نشده بود.
نکته طنزآميز پاياني فيلم حضور توني استارک-مرد آهنين/آيرون من قهرمان قصه هاي مصور مارول با بازي رابرت داوني جونيور است که از نمايش برگردان سينمايي ماجراي او با حضور همين بازيگر چند ماهي بيشتر نمي گذرد و به ژنرال راس پيشنهاد کمک براي حل مشکل هالک را مي دهد!ژانر: اکشن، فانتزي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>سرقت در روز روشن Daylight Robbery
نويسنده و کارگردان: پاريس لئونتي. موسيقي: ريچارد چستر. مدير فيلمبرداري: ميلتون کام. تدوين: هاسه بيلينگ. طراح صحنه: ويل فيلد. بازيگران: جئوف بل[الکس]، وس بلک وود[لاکي]، رابرت بولتر[جي]، مکس براون[دکتر]، لئو گرگوري[متي]، جاني هريس[تري]، ريس مرديت[معاون رئيس پليس]، جاستين سالينجر[نورمن]، ليزا شلي[گروگان]، شاون ويليامسون[رئيس پليس]، شاون پارکز، پل نيکولز، تيفاني مالهرن، آنيا لاهيري. 92 دقيقه. محصول 2008 انگلستان.
الکس به همراه دوستانش-لاکي، متي، تري، چابي، نورمن و جي- نقشه اي براي سرقت ميليون ها پول غير قابل رديابي از London Exchange Bank طراحي مي کند. آنها از پوشش طرفداران تيم ملي فوتبال انگلستان در جام جهاني آلمان استفاده مي کنند و قصد دارند تا بعد از سرقت بلافاصله از کشور خارج شوند. آنها پس از حمله به بانک و گروگان گرفتن 20 نفر با استفاده از تونلي که حفر کرده اند، موفق مي شوند پول هاي سرقت شده را از بانک خارج کرده و خود نيز فرار کنند. تنها همدست شان در بانک نيز بعد از حمله پليس موفق به خروج بي دردسر از بانک مي شود. اما اتفاق کوچک و حساب نشده اي تمامي نقشه بي عيب آنها را بر هم مي ريزد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک فيلم معمول در ژانر سرقت از نوع بريتانيايي آن که به عنوان يک کار اول پذيرفتني و به عنوان دنباله رو سبک کساني چون گاي ريچي تماشايي است، حتي اگر فاقد طنز ريچي باشد.
پاريس يا بري لئونتي 41 ساله اولين فيلم بلند سينمايي خود را در حالي کارگرداني کرده که سابقه اي 18 ساله در بخش هاي مختلف سينماي بريتانيا دارد. منتها اين سابقه به تازگي حدود دو سال قبل به تهيه کنندگي که زنده ها و مرده ها(2006) ساخته سايمون روملي منتهي شده و در دومين قدم به کارگرداني هم انجاميده است.
فيلمنامه و ايده اصلي آن يعني انجام سرقت در پوشش طرفداران تيم فوتبال و طبعاً در زماني که همه حواس ها معطوف به نتايج بازي هاست، هوشمندانه و قابل مقايسه با نياي خود کار ايتاليايي(1969) و از جهت پرداخت روابط شخصيت ها اندکي يادآور سگداني است. لونتي با استفاده و در پيروي از قواعد ژانر به رغم بودجه اندکي که داشته، مکانيسم ايجاد هيجان را در کل فيلم مي گستراند و سبب ترشح آدرنالين به ميزان بالا نزد تماشاگر مي شود. گفتم طنز ريچي را ندارد، اما از آن غافل هم نيست مانند بي دست و پا بودن سارقين و در نتيجه زخمي شدن يکي از آنها در لحظه ورود به بانک يا اشاره به فيلم Inside Man اسپايک لي توسط مامورين پليس که از فرار بدون به جا گذاشتن ردپا توسط سارقين متعجب شده اند و ...
البته خلق هيجان و گاه تفريح باعث نشده تا آدم تازه کاري از پرداختن به درام آدم هاي درگير ماجرا غافل شود و قافيه را ببازد. همه اين تنش ها براي شکل دادن به همين درام هاي ريز و درشت است و به خوبي در فيلم گسترانيده شده استو لئونتي مخصوصاً روي قابليت انسان براي حرص ورزيدن به مثابه نوعي زهر که مي تواند گروه را مسموم کند، زوم مي کند و تا سر حد واقعگرايي پيش مي رود.
ترکيب بازيگران به رغم چهره هاي کمتر شناخته شان خوب است و جئوف بل در نقش الکس(او را در کسب و کار ديده بوديم) بازي خوبي از خود ارائه مي کند. سرقت در روز روشن که در ماه جولاي در انگلستان اکران شد، قرار بوده تا گرمي بخش اکران تابستاني اين کشور باشد و به 17 کشور نيز تاکنون فروخته شده است. اگر فيلم هاي تبهکاري بريتانيايي را مي پسنديد، اين فيلم تا اين لحظه بهترين در نوع خود است تا ماه هاي آينده از آستين پخش کنندگان انگليسي بيرون بيايد!ژانر: جنايي، درام، مهيج.
<strong>با زوهان در نيفت You Don't Mess with the Zohan
کارگردان: دنيس دوگان. فيلمنامه: آدام سندلر، رابرت اسمايگل، جاد آپتاو. موسيقي: روپرت گرگسون ويليامز. مدير فيلمبرداري: مايکل بارت. تدوين: تام کوستين. طراح صحنه: پري اندلين بليک. بازيگران: آدام سندلر[زوهان دوئير]، جان تورتورو[شبح]، امانوئل شريکي[داليا]، نيک سواردسون[مايکل]، لين کازان[گيل]، ايدو موسري[اوري]، راب اشنايدر[سليم]، ديو متيوز[جيمز]، مايکل بافر[والبريج]، شارلوت رئا[خانم گرين بوش]، سعيد بدريه[حمدي]، داود حيدامي[ناسي]، کوين نيلون[کوين]، رابرت اسمايگل[يوسي]، دايانا دورون[مادر زوهان]، شلي برمن[پدر زوهان]. 113 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
زوهان دوئير مامور کارکشته موساد در زمينه مبارزه با تروريسم از کار خود خسته شده و آرزو دارد تا به شغل محبوب خود آرايشگري بپردازد. وقتي بعد از تعطيلاتي نيمه تمام به ماموريتي تازه براي از ميان بردن مشهورترين و خطرناک ترين تروريست فلسطيني معروف به شبح فراخوادنه مي شود، موقعيت را مناسب يافته و ترتيب مرگ ساختگي خود را مي دهد. سپس مخيفانه و قاچاقي به نيويورک مي رود تا نزد آرايشگر محبوبش پل ميچل شاگردي کند. او براي اين کار نيازمند هويتي تازه است، از اين رو نام همسفران اجباري خود-دو سگ به نام هاي اسکراپي و کوکو- را به عنوان هويت تازه خود اختيار مي کند. ولي با راه نيافتن به تشکيلات ميچل ناچار مي شود با کمک يکي از طرفدارانش به نام يوري کاري کوچک در آرايشگاه زني عرب تبار به اسم داليا قبول کند. زوهان خيلي زود استعداد خود را در زمينه آرايشگري و ارضاي تمنيات جنسي زنان مسني که به آرايشگاه مي آيند، ثابت کرده و شهرتي نسبي مي يابد تا جايي که پل ميچل از وي به کار دعوت مي کند. اما زوهان دعوت او را رد مي کند، چون به داليا علاقمند شده است. غافل از اينکه داليا خواهر شبح معروف است. تروريستي که مانند زوهان به نيويورک آمده و شغلي ديگر-رستوران هاي زنجيره اي –پيشه کرده است. چون اعراب و اسرائيلي ها در حال آتش بس هستند و تروريسم مشتري ندارد. ولي سليم يکي از کساني که در گذشته توسط زوهان مورد حمله قرار گرفته و بزش به سرقت رفته، زوهان را شناسايي کرده و تصميم دارد تا از وي انتقام بگيرد و براي اين کار به سراغ شبح مي رود. همه اين حوادث با حملاتي که از سوي افراد ناشناس به مغازه هاي اعراب و يهوديان منهتن مي شود، همزمان شده و زوهان را وادار مي کند تا از مهارت هاي پيشين خود براي حل مسئله کمک بگيرد…
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اگر قرار باشد با زوهان در نيفت را در يک جمله معرفي کنم آن را کمدي پسا يازده سپتامبري خواهم ناميد. عنواني که شايد براي اين فيلم اندکي سخاوتمندانه باشد، اما بي ربط نيست. اين عنوان سخاوتمندانه را در حالي به اين فيلم مي دهم که نه از طرفداران سينه چاک آدام سندلر به عنوان يک کمدين هستم و نه مدافع کارنامه دنيس دوگان به عنوان فيلمساز!اما بياييد منصفانه قضاوت کنيم و پيام ساده و راه حل ساده لوحانه آن را که فلسطيني ها و اسرائيلي ها را قرباني سرمايه دارها و سرمايه داري مي داند کمي جدي بنگريم. سندلر و دوگان در قالب يک کمدي بزن بکوب که شايد براي اخلاق گرايان قابل تحمل نباشد[مخصوصاً به خاطر تاکيد بر شوخي هاي جنسي] از مشکل بزرگي سخن مي گويد که نيم قرن است خاورميانه را به آتش و خون کشيده است.
با زوهان در نيفت نه فقط از تمايل زوهان دوئير به آرايشگر شده، رقص هاي ديسکويي، سکس و ... سخن مي گويد، بلکه همين را براي شبح و آدم هاي جبهه مخالف نيز تسري مي دهد. شبح نيز مثل او از شهرتش به خاطر تروريست شماره 1 بودن چندان خشنود نيست. او هم ترجيح مي دهد با درآمد رستوران هاي زنجيره اي اش که نامي احمقانه هم دارند با زن ها خوش بگذارند و آهنگ هاي ماريا کري را گوش کند. و ححتي زماني که به ديدار ماريا کري نائل مي شود تمايل باطني خود را نسبت به همخوابگي به او در حالي که آلتش سيخ شده، با تعريف از آوازهايش پنهان کند. فيلمنامه و کارگردان با شوخي و خنده انگشت روي موضوعي مي گذراند که نه فقط از چشم بسياري پنهان مانده، بلکه خيلي ها از جمله خود همين اعراب و يهوديان سعي در مخفي نگاه داشتن و انکار آن دارند(چيزي که يوري به آن اشاره اي به جا مي کند). يعني اينکه هر دو دسته متعلق به نژاد سامي هستند و ريشه زبان شان يکي است و حتي از چشم آمريکايي ها فرقي با هم ندارند و به راحتي با هم اشتباه گرفته مي شوند، اگر لباس هاي سنتي خود را بر تن نداشته باشند.
فيلم دعوت به درک، صلح و اتحاد يا بهتر بگوييم همزيستي مسالمت آميز است. چيزي که رويايي دست نيافتني به شمار نمي آيد. شايد اين فيلم قدمي واقعاً ناچيز در اين راه بتواند بردارند که در آن زمان بايد به آدام سندلر دست مريزاد گرفت که تهيه کننده، فيلمنامه نويس و بازيگر اصلي فيلم است و نوک تيز پيکان انتقادش را بيشتر به طرف يهوديان نشانه رفته است. ولي در قالب يک فيلم و اثر هنري، با زوهان درنيفت در کنار شوخي با اسطوره مامور مخفي، چيز دندان گيري ندارد. شوخي ها خيلي تازه نيستند و کليشه هاي فراوان در فيلم حضور دارند. بسياري شوخي هاي نيز به مدد تکيه بر جنسيت به موفقيت مي رسند، در حالي که تاکيد بيشتر فيلمنامه نويس و کارگردان بر عادات رفتاري دو طرف مثل تمايل يهوديان به تجارت و فروش اجناس قلابي از هر نوع مخصوصا صوتي و تصويري يا حضور اعراب و شرقي ها به عنوان راننده تاکسي در نيويورک و اغذيه فروشي ها مي توانست فيلم را تا يک سند قوم شناختي طنزآميز ارتقا دهد. ولي ناشکر نيستم و در همين شکل فعلي نيز با وجود سطح پايين بودن فيلم آن را بهترين کار سندلر مي دانم و تماشايش را توصيه مي کنم.
دنيس دوگان متولد 1946 ويتون، ايلينويز و تا امروز ثمره دوباره همکاري او با آدام سندلر[Big Daddy- و حالا شما را چاک و لري اعلام مي کنم]نامزد دريافت بدترين کارگرداني از مراسم تمشک طلايي بوده است. خود او در مورد فيلم هايش چنين مي گويد: "تماشاگراني که به ديدن فيلم هاي من مي روند، به دنبال پيام نيستند. آنها ديدگاه مرا نسبت به زندگي نمي خواهند يا خواستار اين نيستند که روحم را در برابرشان عريان کنم. آنها فقط مي خواهند بخندند!" دوگان بازيگر، فيلمنامه نويس و کارگردان متوسط و موفقي است[تا معيار موفقيت چه باشد؟ در اينجا نظر استوديوها و سرمايه گذران شرط است] و از ابتداي دهه 1970 خود را به دنياي سينما و تلويزيون پرتاب کرده است. از 1987 کارگرداني در تلويزيون را آغاز کرده و با فيلم بچه پردردسر در 1990 وارد عرصه سينما شده است. سال 1996 و فيلم Happy Gilmore نقطه تلاقي کارنامه او و آدام سندلر است که براي هر دو با توفيق تجاري همراه است و بعدها با Big Daddy، و حالا شما را چاک و لري اعلام مي کنم و با زوهان در نيفت ادامه يافته است. دوگان در طول سال هاي گذشته ضمن بازي و کارگرداني سريال هاي متعدد، فيلم هاي سينمايي اهداکنندگان مغز، نيجاي بورلي هيلز، نجات سيلورمن، National Security [در فيلم نام يک موسسه حفاظتي است] و نيمکت گرم کن ها را نيز ساخته که اغلب در گونه کمدي قرار مي گيرند.
فيلم از بودجه اي 90 ميليون دلاري سود برده و کريس راک(بازيگر و کمدين)، ماريا کري(خواننده)، جان مک انرو(تنيس باز)، جورج تاکي(بازيگر) و بروس ويلنچ(کمدي نويس) نقش هاي کوتاه و افتخار در آن ايفاء کرده اند. فيلم در طول دو ماه نمايش اش در آمريکا بيش از 93 ميليون دلار به دست آورده و نمايش اش هنوز ادامه دارد. برخورد منتقدان با فيلم خيلي دوستانه نبوده، اما بعضي ها نقدهاي مثبتي نيز بر آن نوشته و از خنده تماشاگران تعريف کرده و آن را نشانه موفقيت سندلر و دوگان دانسته اند. چيزي که پي بي راه نيست و گاه مي شود در ميان تلي از زباله قطعه اي با ارزش-نه لاجرم جواهر- کشف کرد!ژانر: اکشن، کمدي.
گفت وگو♦ سينماي جهان
امانوئل بئار بازيگري کمال گرا و يکي از نشانه هاي سينماي مولف فرانسه در طول يک دهه و نيم گذشته است. زني که در آستانه چهارمين دهه عمرش از دست زده به هيچ تجربه تازه اي ابا ندارد و ان را ضرورت حرفه شگفت انگيز خود مي داند. او معناي جسارت در شغل بازيگري است، خود را رقيب هيچ کس نمي داند و معتقد است که براي همه در اين حرفه جا هست. پاي حرف هاي او مي نشينيم که به همراه روفوس سيويل در دومين فيلم کارگردان خوش آتيه بلژيکي فابريس دو ولز بازي کرده اند.
گفت و گو با امانوئل بئار بازيگر فرانسوي
سينما ضرورت زندگي من است
امانوئل بئار بازيگر فرانسوي، متولد 14 آگوست 1963 است. در شهر سن تروپه به دنيا آمده و 163 سانتيمتر قد دارد. فرزند گي بئار ترانه سرا و آوازخوان و ژنويو گاله(مدل سابق) است. مادرش اهل جزيره مالت يونان و داراي تباري ايتاليايي و پدرش اسپانيولي/سوئيسي/روس تبار بود.
امانوئل دوران کودکي را به همراه 3 برادر و تنها خواهرش در مزرعه اي بيرون از سن تروپه بزرگ شد، چون پدرش نمي خواست فرزندانش تحت تاثير زرق و برق خيره کننده پاريس قرار بگيرند.
اولين بار وقتي 9 ساله بود در فيلم و آرزوي مردن رنه کلمان ظاهر شد. اما تماشاي بازي رومي اشنايدر در فيلم مدو(1976) به هنگام 13 سالگي او را مصمم کرد تا در آينده بازيگري پيشه کند. از اين رو با فيلم کودکان فردا به کارگرداني ژان پورتاله بازي در نقش نوجوان ها را فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني آغاز کرد.
همزمان والدينش او را به مونترال(کبک، کانادا) فرستادند. اقامت وي در آنجا 4 سال طول کشيد و با کار پرستاري بچه توام بود. ولي باعث شد انگليسي را به خوبي ياد بگيرد. در آنجا بود که با رابرت آلتمن آشنا و قرار شد در فيلمي از او-که هرگز ساخته نشد- بازي کند. پس از بازگشت به فرانسه، دوره بازيگري را از سر گذراند و اولين نقش خود را در تلويزيون Raison perdue (1984) به دست آورد.
در همين سال ديويد هميلتون عکاس/کارگردان که تحت تاثير زيبايي او قرار گرفته بود، اولين نقش بلند واقعي را در فيلم مهم ترين هوس(1984) به وي داد. يک سال بعد در فيلم عشق ممنوع(1985) با دانيل اوتوي همبازي و عاشق او شد. رابطه آن دو ده سال طول کشيد و در 1993 يک سال پس از تولد دخترشان نلي به ازدواج رسمي و دو سال بعد به طلاق منجر شد. امانوئل بعد از جدايي از اوتوي با ديويد مورو آهنگساز آشنا شد و در 1996 از وي پسري به نام يوهان به دنيا آورد. در ميانه دهه 1980، امانوئل پس از بازي در 4 فيلم تلويزيوني براي بازي در برابر ايو مونتان در مانون چشمه ها انتخاب شد. وي در اين فيلم نقش چوپاني موطلايي که برهنه در مزرعه مي رقصيد را بازي مي کرد و با اين نقش در کشورش به شهرت رسيد. اين نقش اولين و آخرين جايزه سزار کارنامه اش را نيز براي وي به ارمغان آورد، در حالي که قبل از آن دو بار(عشق ممنوع، L'Amour en douce) و بعدها پنج بار (فرزندان آشوب، زيباي مزاحم، قلب زمستاني، نلي و آقاي آرنو، سرنوشت هاي سوزناک) نامزد دريافت آن شد.
سال بعد تام مک لافلين او را از ميان 5 هزار نفر براي باز در فيلم قرار ملاقات با يک فرشته(1987) برگزيد و اولين نقش هاليوودي را نصيب بئار ساخت. بازي در کنار پي ير ريشار کمدين محبوب و ريشار بورينگه در فيلم از آسانسور که خارج شدي در سمت چپ به کارگرداني مولينارو بر محبوبيت وي افزود. اما نقطه اوج بعدي کارنامه اش سه سال بعد در فيلمي از اتوره اسکولا به نام سفرهاي ناخدا فراکاس انتظارش را مي کشيد.
در 1991 براي اولين بار با ميشل پيکولي در فيم قايق لو همبازي شد. اما تکرار اين تجربه در همين سال ابتدا در فيلم Divertimento و سپس زيباي مزاحم[هر دو اثر ژاک ريوت] شاه نقش کارنامه اش را رقم زد.
امانوئل با اين فيلم حساسيت هاي بالا و کمال گرايي اش را به نمايش گذاشت و سال بعد را براي ايفاي نقش کاميل در فيلم قلب زمستاني(1992) کلود سوته صرف يادگيري نواختن ويولن کرد. تلاش هاي وي از چشم داوران و منتقدان پنهان نماند و جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم ديويد دوناتللو را براي وي به همراه آورد. سپس کار با سينماگران مشهور فرانسوي چون آندره تشينه در من نمي بوسم(1991)، کلود شابرول در دوزخ(1994)، رژي وارنيه در يک زن فرانسوي(1995)[برنده جايزه سنت ژرژ نقره بهترين بازيگر زن از جشنواره مسکو]، کلود سوته در نلي و آقاي آرنو(1995) و يان کونن در Le Dernier chaperon rouge يکي بعد از ديگري از راه رسيد و جايگاه رفيع و معتبر براي بئار در سينماي فرانسه رقم زد. وي در اين فيلم ها بزرگ ترين بازيگران زن و مرد معاصر کشورش همبازي شد و توسط بدرخشد.
در 1995 توسط مجله امپاير به عنوان سي و دومين زن سکسي جهان در ميان 100 زن انتخاب شد و دو سال بعد مقام نوزدهم را در ميان 5ن نفر در انتخاب مجله Femme Fatales به دست آورد.
در 1996 براي بازي در کنار تام کروز در اولين قسمت از ماموريت: غيرممکن و دو سال بعد براي بازي در کنار پنه لوپه کروز و ژاک وبر در فيلم دون خوآن برگزيده شد. نقش هايي بين المللي که سيماي او را بيش از پيش براي تماشگر غير فرانسوي آشنا ساختند.
امانوئل که به خاطر فعاليت هاي اجتماعي اش شهرت دارد[سفير يونيسف و سازمان ملل در امور کودکان]، در 1997 طي تظاهراتي قابل کليساي پاريس به خاطر دفاع از حقوق مهاجران غير قانوني سياه پوست دستگير شد.
پايان قرن بيستم براي او با شانس حضور در برگردان سينمايي رائول روئيز از شاهکار مارسل پروست در جستجوي زمان از دست رفته همراه بود. بئار در اين فيلم با بزرگ بانوي سينماي کشورش کاترين دونوو و جان مالکوويچ همبازي شد و توانست جايزه بهترين بازيگر زن را از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ به چنگ اورد.
هزاره تازه بريا بئار با فيلم هايي از اليويه آسايا [سرنوشت هاي سوزناک]، 8 زن[فرانسوا اُزون] (برنده جايزه بهترين بازيگر از مراسم فيلم هاي اروپايي و خرس نقره اي مشترک براي دستاورد هنرمندانه همه بازيگران از جشنواره برلين]، آواره ها[آندره تشينه]، ناتالي[آن فونتن] (نامزد جايزه بهترين بازيگر از مراسم فيلم اروپايي)داستان ماري و ژولين[ژاک ريوت]، جهنم[دنيس تانوويچ] و شاهدان[آندره تشينه] آغاز و امتداد يافته است. فيلم هايي که حضور در آنها نهايت آرزوي هر بازيگري در چنين مقطع کوتاه زماني مي تواند باشد.
امانوئل بئار زيبا در کنار بازيگري و فعاليت هاي اجتماعي گاه آواز خواندن را نيز تجربه کرده است. از جمله در فيلم موزيکال 8 زن و قهرمان خانوادگي(2006) که در آن 6 ترانه را اجرا مي کند. تصوير برهنه او[در 40 سالگي] در سال 2003 روي مجله فرانسوي Elle چاپ شد و تاکنون پرفروش ترين شماره اين مجله در کل تاريخ انتشار آن بوده است. مصاحبه اي را که خواهيد خواند به کارنامه و آخرين فيلم او به نام Vinyan اختصاص دارد که نمايش آن در ابتداي ماه اکتبر 2008 آغاز خواهد شد.
Vinyan دومين فيلم بلند فابريس دو ولز کارگردان جوان بلژيکي است که اولين فيلم او با نام عذاب/Calvaire موفق شد چهار جايزه از جشنواره هاي آمستردام و Gérardmer به دست آورد. عذاب يک درام ترسناک بود و Vinyan نيز در ادامه آن مسير قرار دارد. البته اين بار به دليل انتخاب بازيگران بين المللي و زبان انگليسي مقداري رمز و راز و هيجان نيز به فيلم افزوده شد تا فروش جهاني آن تضمين شود. Vinyan داستان زوجي به نام هاي پل[روفوس سيويل] و ژان[امانوئل بئار] است که فرزندشان را در سونامي از دست داده اند. تا اينکه ژان بعد از ديدن تصاويري ويديويي متقاعد مي شود که فرزندش زنده است و به همراه شوهرش جستجويي پر مشقت را در جنگل هاي تايلند-برمه آغاز مي کند و پا به درون چنبره اي از خطرهاي مهلک مي گذارد....
به زودي عازم تعطيلات خواهيد شد؟ نه، هميشه تعطيلات را در بلژيک و در خانه ام مي گذرانم. هيچ جاي ديگري نمي روم....
<strong>دقيقا يک سال پيش هم اين موقع در جنگل هاي تايلند سخت سرگرم فيلمبرداري بوديد....</strong>و تعطيلات هم نبود! در فيلم Vinyan بازي مي کردم در کنار رفوس سيويل و به کارگرداني فابريس دو ولز که فيلم عذاب او عميقا روي من تاثير گذاشته بود. آن را به توصيه مدير برنامه هايم نگاه کردم و مبهوت خشونت آن، شيوه کارگرداني اش و قدرت ميزانسن و پرداختش به تم نياز شدم. نياز به عشق، سکس و همين طور جنون. بعد فهميدم که در تايلند مشغول آماده سازي براي ساخت فيلم جديدش به زبان انگليسي است. داستان زوجي که فرزندشان را در طي سونامي گم مي کنند.... مي دانستم که بازيگران متعددي را ديده است از جمله تعداد قابل توجهي بازيگر انگليسي. قرار ملاقاتي گذاشتيم و چون من چيزي براي از دست دادن نداشتم و فقط ميتوانستم برنده باشم، يک شلوار جين و چکمه و يک پيراهن تقريبا مردانه پوشيدم.او بود که طرز لباس پوشيدنم سر ملاقات مان را به من يادآور شد و من الان به آن اشاره مي کنم. با او ملاقات و به حرف هايش گوش کردم و او را به طرزي غير طبيعي برخلاف عذاب طبيعي يافتم (خنده ) مرد جواني بود با يک عينک کوچک. با من حرف زد و حرف زد و من متوجه نامتعارف بودن تخيل و روياهاي او شدم و خيلي زود احساس کردم جلوي کسي هستم که به خودم مي گويم حتي اگر فيلمنامه را نخوانده ام نمي توانم به سادگي از کنارش عبور کنم، من اين نقش را مي خواهم. باوري قطعي بود حتي اگر احساس مي کردم که او بيشتر از من دودل است. بعدها به من گفت همان لباس پوشيدنم او را متقاعد کرده بود.....
شما در يک امتحان انتخاب بازيگر شرکت کردي.... عجيبه! اين روزها بيشتر و بيشتر برايم پيش مي آيد، چون سينماي امروز خيلي آسيب پذتر شده است. پروژه ها خيلي سخت به مرحله اجرا مي رسند، چون نمي توانند نام هاي گيشه پسند را جذب خودشان بکنند. در اين صورت چه کسي يا چه چيزي بازگشت سرمايه را تضمين مي کند؟ البته امروزه نام هايي که تضمين کننده گيشه هم باشند کمتر و کمتر مي شوند. البته به نظرم اين روند کمي ناسالم است. چون هيچ کس از قبل نمي تواند به برنده بودن خودش اطمينان داشته باشد...
<strong>با اين وجود نام شما سنگيني خودش را دارد....</strong>نه، قيمت زيادي ندارد. براي بعضي ها معرف يک جور سينماي مولف است حتي اگر اين چند سال آخر با افرادي متفاوتي کار کرده باشم. با ماريون ورنو، کاترين کورسيني، تيه ري کليفا، فابيان اونتانيان... در واقع ديگر هيچ تضميني نيست.... ولي مانند يک تازه کار اين را فرصت جديدي حساب مي کنم. مبناي کار من هميشه اين بوده، کنجکاوي، ملاقات با افراد مختلف و يک نسل جديد که دارد کار خودش را با چنين شرايطي شروع مي کند....
<strong>برگرديم به اين باور قطعي که از آن حرف مي زديد. چطور توضيح اش مي دهيد ؟</strong>خيلي دروني به خودمان مي گوييم که نمي توانيم از کنار يک شخص خاص بي تفاوت عبور کنيم و اين برايم خيلي پيش نمي آيد. با فابيان اونتانيان سر ديسکو پيش آمد و با هينر سليم کارگردان زنده باد عروس و ودکا ليمو و همين طور ويرجيني دسپانت. افسوس که با هينر و ويرجيني به دلايل مالي طرح ها به آينده موکول شد. ملاقات با اين افراد که هميشه دست به جستجو مي زنند، يک امتياز است اشتياق برانگيز است! و الان شروع کرده ام به تحريک کردن جسارت و جراتم، نه به اندازه اي که تلفن را بردارم ( خنده )جرات گفتن چيز هايي که ده سال پيش نمي توانستم به يک کارگردان بگوييم. کاري که چندي پيش با ميا هانسن لاو کردم که فيلمش را دوست دارم. به صورتي متناقص خودم را قوي تر و درعين حال شکننده تر احساس مي کنم.
<strong>اين شکنندگي از چه چيز ناشي مي شود؟</strong>بايد تکبر را از وجود خودم بيرون مي کردم(خنده) فکر مي کنم لحظاتي هست که احساس مي کنيم همه چيز متوقف خواهد شد. چه از طرف ديگران و چه از طرف خودمان. اين اقبال را داشتم که با لوران گرگوار به عنوان مدير برنامه هايم کار کنم که به او گفتم نمي خواهم خودم را در تسير هيچ چيزي بکنم. الان خيلي بيش از قبل فيلم نگاه مي کنم و اين مهم است. نسبت به محيط سينما بازتر از قبل هستم. هيچ گاه مجنون وار به سينما نپرداخته ام، حتي اگر در لحظاتي به نظرم يک شکل تهاجمي داشته است. امروز بيش از هر زماني سينما قسمتي بنيادي از زندگي من و لذت من از زندگي است.
<strong>گذر از چهل سالگي رابطه اي با اين نتيجه گيري دارد ؟</strong>اين طوري مي گويند و من هم قضيه را اين طوري مي بينيم.... هر کس از اين دوره به شيوه اي متفاوت عبور مي کند. به نظرم امروزه نقش هاي بيشتري براي زن هاي چهل ساله وجود دارد. چيزي که قطعي است تمايلي ندارم نقش زن هاي سي ساله را بازي کنم چرا که سي سالگي و چهل سالگي يکسان نيست. چيزي که مانع هذيان و رويا و فرورفتن در جلدهاي مختلف نمي شود. اما بايد حقيقت فيزيکي را پذيرفت. در چهل سالگي آنچه که در سي سالگي احساس مي کردم را احساس نمي کنم! به جز نياز به فلاش بک نيازي به دروغ گفتن نمي بينم. يک بار که آن را پذيرفتي مي تواني آن را به ديگران اعتراف کني. در ضمن در کارم از زندگي زنانه ام و تجربه ام که الزاماً سينمايي نيست استفاده مي کنم. بدن و صورت و سن و روحم را براي ايفاي نقش، براي زندگي دادن به يک شخصيت مي گذارم و اين مطلبي بود که فابريس دو ولز به خوبي متوجه آن شد.
<strong>راستي او براي وارد کردن تان به اين پروزه چکار کرد؟</strong>در ملاقات با او متوجه شدم که شکلي قراردادي به اندوه اين زوج نمي دهد. نقطه شروع اين بود : اين زوج فرزندشان را در سونامي از دسته داده اند. با ديدن عذاب مي دانستم که او ما را به سفري غير منتظره خواهد برد. براي نقشي که ويولن مي نوازد، نواختن ويولن را ياد گرفتم، اما اينجا چگونه مي شود خود را براي ماتم يک کودک آماده کرد؟ ديدن کساني که اين بلا سرشان آمده است؟ ديدن يک روانکاو؟ رفوس سيويل فرزنداني دارد و من هم که مادر هستم، ولي ناتوان بوديم که به اين درد تسکين ناپذير و غير قابل تصور فکر کنيم.... در واقع اين ميزانسن بود که همه چيز را پيش برد. در صحنه اي ابتداي فيلم که با دو برداشت درون تاکسي گرفته شد- جايي که اسم پسرمان را به زبان مي آوريم-، غرق در احساسات شديم. ما قبلا همديگر را نمي شناختيم و هرگز با هم کار نکرده بوديم، ولي من اين احساس را داشتم که اين شخص را از پيدايش خلقت مي شناسم! اين احساس در تمام طول فيلمبرداري ما را ترک نکرد. ما يک زوج تشکيل داده بوديم، چه به هنگام فيلمبرداري و چه در فواصل بين برداشت ها. با شروع از بانکوک شبانه و روسپي خانه ها.... متوجه مي شويم که در جريان سونامي تعدادي از اطفال ربوده و به کشورهاي ديگر منتقل داده شده اند... و اين سرنخ، اين زوج را به سر حد جنون مي کشاند... زن با قبول خطرات به جستجوي فرزندش به جنگل مي زند و همسرش به جستجوي او.. اين زن ديگر نمي تواند جهاني را که در آن زندگي مي کرده تحمل کند.....
<strong>کاوش در جنگل به آرامي تبديل به يک کابوس مي شود.</strong>بله و مرا به ياد کتاب جنگل جک لندن و فيلم بيماري حاره اي Apichatpong Weerasethakul انداخت..
<strong>و همين طور ياد آور آگوئيره ورنر هرتزوگ و دل تاريکي جوزف کنراد هم هست....</strong>بله، کاملاً. در جنگل فابريس مانند بومي ها شده بود. با بازي تحت رهبري او ما تمام قراردادها را فراموش کرديم. تبديل به هيولا شده بوديم و از خشونت فيلمبرداري بهره مي جستيم. لحظات جنون خالص و شرجي بودن فضا و آنچه که سر فيلم تجربه مي کنيم براي به ثمر رساندنش... گوشم چرک کرده بود و تب شديدي داشتم اما زماني که ساعت چهار صبح توي طوفان در ناکجا آباد هستي و خسته و از پا افتاده اي و قادر نيستي قدمي در کلبه اي که در آن هستي برداري، زماني که بيست دقيقه نور مناسب براي صحنه اي داريم که در آن من از چند کودک برنج مي دزدم، اجباراً نيرو و توانت ته مي کشد. اما اين خشونت طبيعت؛ اين چالش، اين ضرورت فيلمبرداري، اين شرايط دشوار، اين نگراني براي بازيگر مقابل در مهلکه فيلمبرداري، مي تواند به همان اندازه هم دلپذير باشد. دلپذير از آن جهت که نقطه نظر کارگردان و يک مدير فيلمبرداري فوق العاده، بنوا دبي را به تو ارزاني مي دارد.. اين دو ديوانه هستند!( خنده )
<strong>پشت سر گذاشتن چنين تجربه اي خيلي سخت است؟</strong>ما وقت اين کار را نداريم. بين ديسکو و Vinyan دو هفته فرصت داشتم. و بين Vinyan و فيلم من و ستارگانم لتيشيا کلمباني- در مورد ستارگان سينمايي که در آن من و کاترين دونوو مقابل يک طرفدار سمج که نقش او را کاد مراد بازي مي کند، همدست مي شويم- به زحمت يک ماه تعطيلي داشتم. افراد فکر مي کردند که کاملا از Vinyan رهايي يافته ام اما در واقع وقتي برگشتم يک ساکت المپي (ساکت و در خود فرورفته) بودم... به خلوص رسيده و همزمان تحت تاثير فيلم بودم که مرا رها نکرده بود. احساس مشارکت در چنين ماجرايي نادر است. نمي خواهم فابريس را ول کنم و نمي خواهم که او مرا فراموش کند. مي خواهم که با او در فيلم بعديش همکاري کنم. چرا که در او شکلي از سخت گيري و کنجکاوي تند و تيز و تمايل به خطر کردن را يافتم. براي همين است که خداحافظ بلوندي ويرجيني دسپانت در مورد همجنس گرايي زنان با شرکت بتاتريس دالوهيز مرا جذب مي کند...
<strong>نقش هايي براي شکستن تصويرتان ؟</strong>چه تصويري؟ ستاره، سمبل سکس، دختر سکسي، يا دختر روي جلد مجله ها؟ من هميشه تصوير خودم را شکسته ام. فرزندان آشوب، زيباي مزاحم و فيلم هاي سوته و فيلم آسايا همه چيز را مي شکنند. همه چيز مدام مي بايست از نو ساخته شود! شايد کارگردان هاي جوان مرا ستوه آور، خيلي گران و انعطاف ناپذير و بازيگر بدي بدانند. وقتي به مدت بيست سال در اين حرفه هستيم، کليشه ها و تصويرهايي در موردمان خلق مي شود. وظيفه من است که آنها را به سئوال بکشانم و نشان بدهم که من با آن تصاوير متفاوت هستم. حقيقت دارد وقتي ديسکو را بازمي کردم دست اندرکاران سينماي مولف از خودشان پرسيدند آخه چرا؟ مثل اينکه آنها را رها کرده باشم! اما درحالي که من با آن بزرگ شده ام و خودم را ساختم. حالل که حرف فابيان اونتانيان شد بايد بگويم که او يک بازي گردان فوق العاده است، يک عاشق موسيقي که با دادن نقش ساده يک معلم رقص به من در اين فيلم چيزهاي بسياري به من آموخت.
<strong>فوريه گذشته شما مصاحبه اي بسيار شخصي با مجله elle انجام داديد. چرا؟</strong>تصميمي بود براي روشن کردن دو سه موضوعي که در ذهنم مي گذشت. درمورد يک بازيگر زن چهل ساله بودن. چگونه عکس العملي داريم وقتي در آيينه مي نگريم و يا با نگاه ديگران برخورد مي کنم... با يک سبک بالي فارغ از تبليغات فيلم، دو سه توضيحي داشتم در مورد تعهد، فيزيک و پير شدن و پخته شدن، ي ک فضاي بياني که باز براي يک بار ديگر اهميتي بيشتر از خود من يافت.... اما تمايلم به ارتباط برقرار کردن پيش از هر چيز از طريق حرفه ام صورت نمي گيرد، از طريق آنچه که با آن زندگي مي کنم. امروزه به ملاقات با افراد مختلف اهميت زيادي مي دهم، حتي اگر براي هيچ باشد.
اين فکر را مي پذيرم که کارگرداني به من بگويد: مطمئن نيستم. مهم نيست، بار ديگر همديگر را خواهيم ديد... در بيست سالگي فيلم هاي بسيار را با تکبر و بدگماني رد مي کردم چرا که نمي خواستم در فلان کمدي ضعيف مثل يک گلدان چيني باشم. بسيار خجالتي بودم! در گذشته با گفتن « اگر کارنامه ام هم اينجا متوقف شود هم مهم نيست» از خودم دفاع مي کردم درحالي که امروزه جرات مي کنم بگويم « نه نمي خواهم که همين جا متوقف شود، چرا که چيزهاي بسياري در من است که مي توانند هنوز تراوش کنند و از اين که خواستاري نداشته باشم هراسي ندارم» با آزادي موفق شدم...
<strong>به چه معنايي؟</strong>من مي گويم با کنجکاوي موفق شدم. امروزه در حال دوست داشتن واقعي سينما هستم. در ضمن بيش از هر زماني فيلم نگاه مي کنم و به آن تمايل دارم...
<strong>شريک زندگي تان ميشل کوهن نقشي در اين امر دارد ؟</strong>بله قطعاً. او هم مرا وارد کاري که انجام مي دهد، مي کند: نوشتن رمان و فيلمنامه. ما مي توانيم با هم به تماشاي مجدد فيلم هاي اوزو و يا من کوبا هستم( ميخاييل کالاتوزوف) بشنيم. عشق مان به سينما با هم تلاقي مي کند. يک انرژي مضاعف است. انرژي خلاقانه يک زوج. در ضمن قرار است او رمان خودش از آخر آغاز مي شود را به فيلم برگرداند.
<strong>چگونه خودتان را به خارج از فرانسه معرفي و عرضه مي کنيد ؟</strong>من اين کار را نمي کنم و يا به ندرت مي کنم. به تمام بازيگران زن فرانسوي که پنجره ها را به سوي خارج گشودند آفرين مي گويم. به هوش ژوليت بينوش و ايزابل هوپر غبطه مي خورم. من احتياج دارم لانه کوچک خودم را بسازم. بابت رد فيلم هاي خارجي بسياري افسوس مي خوردم چرا که عاشق سفر کردنم اما از نوع هاليوودي و ماموريت: غيرممکن نه، اين يکي براي همه عمرم کافيست. تنها مزيتش شش ماه زندگي راحت و آسوده در لندن و ياد گرفتن انگليسي بود. وقتي صحبت از سفر مي کنم منظورم جايي مثل کردستان با هينر سليم است که حتما دوباره با او کار خواهم کرد. مسير من کمي فاجعه است (خنده) و درعين حال يک اخلاق حقيقي در آن است. يک منطق واقعي که هر کس جاي خودش را دارد و من با هيچ کسي در رقابت نيستم و جا براي همه هست. هيچ چيز مرا اذيت نمي کند و مرا نمي ترساند. سينما به ضرورت زندگي من تبديل شده است و اين گونه است که مي خواهم زندگي کنم. من صاحب حرفه شگفت انگيزي هستم. اگر حالا دوره اي ناپايدار و متلاطم است، اين هم براي خودش دوره اي و مناسب احوال من...
سريال روز♦ تلويزيون
طلاق در وقت اضافه
کارگردان: سيد محسن يوسفي. نويسنده: عليرضا جزيني، احمد ياسر. تهيه کننده: محمد حسين لطيفي، مجيد ياسر. طراح صحنه و لباس: رضا حاجي درويش. موسيقي: کارن همايونفر بهنود يخچالي. تدوين: رضا بهارانگيز. مدير تصويربرداري : حسين ملکي. طراح گريم : عليرضا جوادپور. مجري طرح : مهدي عبداللهي. بازيگران: محسن قاضي مرادي[خسرو]، جمشيد جهانزاده، بيژن بنفشه خواه، حسين معلومي، يوسف صيادي، مجيد ياسر[هوشنگ اهلي]، روشنک عجميان[نازنين]، خشايار راد[احمد تيزرو]، مريم اميرجلالي[ساکت]، مهوش وقاري، مهشيد حبيبي[خانم وزيري]، نعيمه نظام دوست، محمد فيلي. محصول شبکه تهران.
«طلاق در وقت اضافه» داستان زن و شوهري به اسم هوشنگ و نازنين را روايت ميكند كه در زندگيشان با هم توافق ندارند. براي همين تصميم ميگيرند از هم جدا شوند. ولي درست در همين موقع دوستان خانوادگياشان داوود و مريم از كانادا به تهران ميآيند و تصميم ميگيرند مدتي را در خانه آنها بگذرانند. اما هوشنگ و نازنين كه نميخواهند مهمانهايشان از جريان طلاق آنها خبردار شوند، تلاش ميكنند اختلافات شان را پنهان كنند و نشاندهند زندگي خيلي خوبي دارند. همين تظاهر به خوشبختي، لحظات طنزآميزي را در كار ايجاد ميكند. ضمن اينكه واكنشهاي داوود و مريم هم به اين ماجرا بيشتر كمك ميكند
خسته از بي رنگي تکرار
محوريت قصه برمبناي شخصيت هوشنگ اهلي بنا شده است. هوشنگ با ساختن فيلمي کوتاه به موفقيتي بزرگ دست پيدا مي کند. اوکه تا پيش از اين اتفاق بدهي فراواني داشت و به همين منظور چکي را به خانم وزيري داده بود، اکنون پس از معروفيت شروع به تسويه حساب هاي عقب افتاده خود مي کند. اما غافل از اينکه يکي ازدوستان خانم وزيري چک را به يک شخص ديگري فروخته است. بخاطر وصول نشدن چک در بانک، هوشنگ بازداشت مي شود، خسرو که دربان مجتمع مسکوني هوشنگ است وساطت مي کند و با گذاشتن سند خود، هوشنگ را آزاد مي کند. هوشنگ ديگر به شخصيتي معروف در شهر تبديل شده و همه از او امضاء مي گيرند. خانم وزيري که به تازگي ازکانادا بازگشته، به خانه هوشنگ مي رود و با همسر او نازنين مواجه مي شود. خانم وزيري چک برگشتي را به هوشنگ و همسرش بازمي گرداند و مي رود. اما خسرو که در اين ميان سندش را گروگذاشته با تمهيدي هوشنگ را به کلانتري مي کشاند تا سندش را آزاد کند. خسرو پس ازآزاد کردن سند از کلانتري برگه رضايت نامه شاکي را ازهوشنگ مي گيرد و او را دوباره به زندان مي اندازد. احمد تيزرو به همراه رضا و حسن که هر سه دوست هوشنگ هستند و همسران شان آنها را ترک کرده اند، به کلانتري مي روند و پس ازپرداخت پولي به خسرو، او را آزاد مي کنند.
مضموني که دستمايه اثر قرارگرفته است، مضموني تکراري و کليشه اي است. البته پرداختن به چنين مضمون هايي ايرادي ندارد اما نوع نگاه و رويکرد گروه و کارگردان اگرخلاقانه و ازمنظري جديد نباشد، آنگاه مخاطب با اثري کسالت بار روبرو مي شود.
ساختمان فيلمنامه داراي ضعف هاي ساختاري بيشماري است. عدم چيدمان صحيح ومنطقي رويدادها، عدم پرداخت شخصيت ها، خلق شخصيت هاي تضافي، استفاده نامناسب از زبان درديالوگ نويسي و... ازنقاط اصلي اين ضعف ها هستند. درواقع نويسنده به روابطي مي پردازد که ديگر براي مخاطب به امري بديهي تبديل شده است. کشمکش ميان زنان و مردان و اتفاقاتي که ميان يک زوج جوان روي مي دهد به کرات درچند ساله گذشته دستمايه ساخت آثاربيشماري بوده است. بنابراين مخاطب در مواجهه با چنين آثاري به دنبال عنصري ست که براي او جذابيت و تازگي داشته باشد.
کارگردان مجموعه به دليل عدم تسلط بر ابزارش، دکوپاژي ابتدايي را ارائه مي دهد. استفاده ازپلان هاي ساده، عدم استفاده از پلان هاي ترکيبي، ريتم کند اثر، عدم فضا سازي مناسب با اتفاقات، هدايت نادرست برخي ازبازيگران و... از نقاط ضعف اصلي بخش کارگرداني اثر به شمارمي رود.
کارگرداني يک اثر کميک و طنز دکوپاژي متفاوت مي طلبد که يوسفي کمتر به اين امرتوجه داشته است. نمونه بارز اين اتفاق سکانسي است که هوشنگ به معروفيت رسيده و مردم از اوامضاء مي گيرند. اين سکانس آنقدر درمجموعه تکرارمي شود که ديگرجذابيتي براي مخاطب ندارد و اين تکرارباعث مي شود ريتم اثر دچارنوسان شود و مخاطب از حال وهواي اوليه قصه خارج شود.
دربخش بازيگري نيز با ترکيبي ناموفق از بازيگراني موفق مواجه هستيم. کساني که هرکدام شان تجربه بازي در شيوه متفاوتي از يکديگررا دارند. محسن قاضي مرادي، خشايارراد، بيژن بنفشه خواه، يوسف صيادي در زمره بازيگراني هستند که تجربه خوبي در زمينه طنزدارند و بازي خوبي از خود ارائه مي دهند. ولي زماني که اين جمع در کنار يکديگر در يک صحنه ايفاي نقش مي کنند، ديگر بازي متفاوتي ازخود ارائه نمي دهند. مريم اميرجلالي هم که سابقه بازي طنز را در کارنامه خود دارد، تصويري تکراري همانند آثار پيشين اش خود ارائه مي دهد.
به نظرمي رسد مجموعه به همان اندازه که از کارگرداني ناشيانه آسيب ديده، از انتخاب و ترکيب عواملي که با يکديگر هماهنگي و هارموني ندارند نيز ضربه خورده است...
گفت و گو♦ سينماي ايران
مريم سعادت متولد سال 1337 در تهران ليسانس رشته تئاتر عروسكي از دانشكده هنرهاي دراماتيك شروع فعاليتش در نمايش هاي عروسي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوان بوده است. همه چيز را از آرايشگاه زيبا با بازي در نقش عروس كم حرف و خجالتي آغاز كرد بازي اش زياد به چشم نيامد اما مريم سعادت بازيگري را تجربه كرد و با بازي در سريال زي زي گولو استعدادش را به رخ همگان كشيد از آن پس ديگر بازيگري را رها نكرد و تا به امروز پاي ثابت مجموعه هاي تلويزيون بوده است.
گفت و گو با مريم سعادتچه کسي جوابگو است؟
<strong>خيلي از هم سن و سال هاي شما معتقدند که جوان هاي امروز آن آداب و احترام به بزرگ تر را زياد مراعات نمي کنند و همين امر باعث فاصله اي است که امروز بين اين دو نسل مشاهده مي کنيم، با توجه به اينکه شما در کارهايتان با جوان ها زياد در ارتباط هستيد آيا تا به حال جوان هاي تئاتري ناراحتتان کرده اند؟</strong>راستش تا به حال اين اتفاق براي من نيفتاده که جوان هاي تئاتري بي احترامي به من کرده باشند و من فکر مي کنم احتمال اينکه اين اتفاق در سينما بيفتد بيشتر است تا در تئاتر، و آن هم به خاطر اين است که اکثر جوان هاي امروز سينما اين کار را خودشان انتخاب نکردند و برايش زحمتي نکشيده اند، درس اين کار نخوانده اند و به قول معروف با هيچ و پوچش نساختند. البته نمي خواهم توهيني به آنها کرده باشم، اما سينما شرايط خاص خودش را دارد و آدم هايي مي آيند و تحت شرايطي ناگهان معروف مي شوند و اين آدم احتمالا آن پشتوانه هنري را ندارد و فقط به انسانيت خودشان بر مي گردد که رعايت احترام به بزرگ تر را بکند يا نه. ولي به نظر من اتفاقا جوان هاي تئاتري داراي اخلاق هنري هستند و آن را رعايت مي کنند و من خدا را شکر تا به حال کار ناپسندي از آنها نديدم.
<strong>در رابطه با انتقال تجربيات قديمي تر ها به جوانها، امروز به بهانه همان مسئله اخلاق که صحبت شد، اين اتفاق را کمتر شاهدش هستيم، نظرتان در اين رابطه چيست؟</strong>ببينيد ما وظيفه داريم آنچه را که بلديم به جوانها انتقال بدهيم، همانطور که به ما هم کسان ديگري انتقال داده اند. ما که از توي شکم مادرمان بازيگر بيرون نيامديم، يک کسي به ما موقعيت داده، يک کسي به ما فرصت داده، به ما تجربه هايش را داده، زحمت کشيده تا من شدم مريم سعادت. بنابراين امروز وظيفه من است تا جائيکه مي توانم و امکانات دارم به جوانها هر آنچه آموخته ام و تجربه کرده ام را انتقال بدهم.
<strong>خيلي ها بعد از اينکه تقريبا به اندازه شما تجربه مي کنند و حرفه اي مي شوند، کم کم به سراغ کارگرداني هاي حرفه اي سينما و تئاتر مي روند و تستي هم در آن زمينه خودشان را مي زنند. شما قصد تجربه کردن اين کار را نداريد؟</strong>راستش من در تلويزيون اين کار را کردم و معتقدم زماني آدم بايد اين کار را بکند که حرفي براي گفتن داشته باشد. البته منظورم اين نيست که من حرفي داشتم يا دارم، بلکه من در شرايطي قرار گرفتم که مجبور شدم حرفي براي گفتن داشته باشم. و خوشبختانه نتيجه کارم نيز يک کار متوسط روبه بالا شد. راستش براي من اينطور است که شايد قصد اين کار را داشته باشم ولي الان اصلا نمي توانم بگويم که فکرش را دارم يا قصدش را دارم يا مثلا يک يا دو سال ديگر انجام مي دهم، فعلا هيچ برنامه خاصي ندارم ولي چرا شايد يک روز که قابل تعيين نيست اين کار را کردم.
<strong>اگر در شرايطي قرار بگيريد که همزمان از طرف دکتر رفيعي و از طرف بابک محمدي پيشنهادي بگيريد و اين آزادي عمل را هم داشته باشيد تا به هر کدام بگوئيد که نمي توانيد در کارش شرکت کنيد، در اين شرايط مريم سعادت آيا تصميمي از پيش تعيين شده دارد و يا نه آن زمان و بسته به حس و حال آن زمانش تصميم مي گيرد؟</strong>من حتما همان لحظه مشخص مي کنم که کدام کار را انتخاب مي کنم ولي اجازه بدهيد يک چيزي را در مورد کار اين دو نفر بگويم. در کار دکتر رفيعي من توانستم حرفم را در راستاي تخصص اصلي ام که عروسک گرداني يا بازي دهنده عروسک است را فرموله کنم، وقتي با دکتر رفيعي کار کردم تازه فهميدم که من منظورم از چيزي که دنبالش هستم چيه و چه شکلي اين حرف را منتقل کنم. اين براي من يک کلاس درس عجيب و غريبي بود و همچنان هم اين شوق را دارم که انشاا... دکتر رفيعي تئاتر کار کند و من بتوانم در کنارش باشم. اما در رابطه کار با بابک محمدي به اين دليل است که نوع کار ايشان و نو بودن و به واقعيت زندگي نزديک بودنش، به من در بازي هايم در سينما و تلويزيون بسيار کمک مي کند. در واقع کار با اين دو نفر هميشه براي من چيزي داشته که بياموزم و حتي بعدا نيز به دردم بخورد.
<strong>در جامعه فعلي تئاتري ما امثال دکتر رفيعي هستند که متاسفانه بنا به دلائل مختلف از تئاتر فاصله گرفته اند و عملا روي صحنه هاي تئاتر اين روزها افراد قوي و با تجربه و حرفه اي کمتر مي بينيم، به نظر شما استفاده نکردن از اين افراد و تجربه هايشان چه ضرري مي تواند براي کليت هنر تئاتر و مخصوصا جوانان اين رشته داشته باشد؟</strong>الان شرايط تئاتر ما خنده دار است وقتي با جوان ها صحبت مي کنيم مي گويند خدا کند کار ديگري پيدا بشود که با اين بدبختي و سختي نخواهيم پولي در بياوريم تا زندگي مان بچرخد، با متوسط الحالش صحبت مي کنيم همين و با کسانيکه مويي در اين کار سفيد کردند و حرفه اي هستند هم مي گويند بميريم ديگر تئاتر کار نمي کنيم. واقعا چرا بايد شرايط طوري باشد که همه اهالي تئاتر بنالند.شما اين براي رسيدن به ريشه اين مسايل از تئاتري ها نپرسيد بلکه از کساني که سال ها با مديريت هاي غلط وضع اين هنر را به اين روز انداخته اند، به سراغ آنها بايد برويد و از آنها بايد بپرسيد. من هيچوقت يادم نمي رود که در کار حرفه اي ها من در يک دخمه لباس مي پوشيدم، يک اتاق کوچک به ما داده بودند که باور کنيد اتاق يک کارگر ساختماني از اتاق ما بهتر و بزرگتر بود. ببينيد در آن کار رضا کيانيان به عنوان بهترين بازيگر سينما و تئاتر و تلويزيون، احمد ساعتچيان به عنوان کسي که سال ها در تئاتر زحمت کشيده و من به عنوان کوچک ترين اينها در اصلي ترين تئاتر اين مملکت باور کنيد خجالت آور بود که در يک دخمه آماده مي شديم و به روي صحنه مي رفتيم. يادم مي آيد که يک شب روي سن دعوا شد چون ما گفته بوديم به تعداد ظرفيت سالن، شبي 140 نفر به سالن راه بدهند آنوقت 150 تا 160 تا کارت و بليط داخل بودند کلي آدم هم با بليط خريداري شده بيرون سالن بودند و مي خواستند بيايند تو و حقشان هم بود. خوب يکي نيست جواب اين مسائل ابتدائي را بدهد، تا بعد اهالي تئاتر جواب سوالهاي ديگر آنها را بدهند. بعد از اين همه زحمت و کار، کي به دکتر رفيعي و آقاي سمندريان و امثالهم گفت دست شما درد نکند، و آيا واقعا آنطور که شايسته ايشان بوده تا به حال از اينها قدرداني شده. براي چي بيايند کار کنند؟! براي اينکه بعدا توهين بشنوند. و جالب است که هر سري جديدي که مي آيند، مي گويند مي خواهيم چنين و چنان کنيم و به سري قبل انتقاد مي کنند ولي من نمي دانم چرا هيچ جوري نمي شه و خواهش مي کنم که شما هم اينها را بنويسيد.
<strong>خانم سعادت ذهنيت مخاطب عام نسبت به نوع بازيگري شما، اينگونه است که شما را به نوعي بازيگر کارهاي طنز مي دانند، بطور مثال در "ماهي ها عاشق مي شوند" با اينکه فيلم کاملا روندي جدي داشت اما بازهم بار طنز آن به نوعي روي دوش شما و خانم طهماسبي بود و البته در کارهاي ديگر نيز چنين حالتي بسيار اتفاق افتاده است. اين پر رنگي بار طنز آيا انتخاب قلبي خودتان هم هست؟</strong>خوب مي دانيد هر کارگرداني فرق مي کند. مثلا در فيلم يک بوسه کوچولو آقاي فرمان آرا اصلا از من نخواستند که طنز بازي کنم ولي موقعيت نقش طوري بود که زن با يک پرنده مرده مي آمد توي خانه همسايه و از او مي خواست که نگذارد تا او با پرنده تنها بماند که همسايه فکر مي کرد او هدف ديگري دارد که بعد گفت پس بگذار پرنده اينجا بماند و...، ببينيد در آنجا آنقدر همه چيز جدي بود که در آن لحظه يک موقعيت طنزي ايجاد شده بود. من اصلا طنز بازي نکردم، به هيچ عنوان، و فقط اين موقعيت طنز بود که اگر هر بازيگر ديگر نيز بازي مي کرد بيننده همانقدر لبخند مي زد ولي چون من بازي کردم همه گفتند اين بازيگر طنز است که اين نقش را به او داده اند. اما در مورد دکتر رفيعي بايد عرض کنم که اصولا هميشه در کارهايشان يک نوع خشونت يا ضرباهنگ و انرژي عجيبي وجود دارد، حالا چه در تئاتر يا فيلمش يک حالي وجود دارد که نمي تواند مفرح باشد، يک حالي است که هميشه يک نوع تنش با آن همراه است و هميشه معتقد است که در کنار اينها بايد يک بالن اکسيژني هم وجود داشته باشد که به بيننده تعادل بدهد و شايد از من هميشه در کارهايش به عنوان آن تعادل استفاده مي کند.
<strong>در بين بازيگران زن و يا همکاران خانمتان، اصولا فردي وجود دارد که شما به نوعي هميشه کارهايش را دنبال کنيد؟</strong>من به عنوان اينکه هميشه بازي اش را دنبال بکنم تا چيزي براي بازي خودم بگيرم، نه وجود ندارد. ولي به عنوان کسي که جرات دارد و شهامت دارد تا بازي هايي را بکند که به عنوان زن تا به حال در جامعه نمايشي ايران کمتر به طرفش مي روند، خانم گوهر خير انديش است که بازي اش بسيار با قدرت و با جرات است و من ديدم که هميشه سعي مي کند تا در نقشي که دارد بازي مي کند جنسي را پيدا بکند که همه جامعه آن را ديدن و مي شناسند و هيچ زيبايي و ظرافتي هم ندارد. ولي در کنارش با وجود اين نقشها مي بينيم که هم دوستش دارند و به نظر من اين هم شهامت و هم هنر را با هم مي خواهد.
<strong>اگر در شرايطي پيشنهاد کاري به شما بشود که متن و محتواي آن با حداقل هاي تفکري و حسي شما جور در نيايد و به طور مثال کاري باشد که حتي شايد هم جنسان شما را نيز تحقير کند، و با توجه به اينکه خيلي از بازيگران معتقدند که ما فقط بازي مي کينم و کاري به هدف متن و اين چيزها نداريم، مي خواهم برايمان باز کنيد که چگونه مي شود که مريم سعادت کاري را مي پذيرد و يا رد مي کند؟</strong>ببينيد من اصولا به آن شکل يا از آنهايي که بگويم که آي کار بايد حتما چنين و چنان باشد و اهداف بزرگي را پيگيري کند و ارزش گذاري هاي زنانه اش پر رنگ باشد و... نيستم. خيلي از کارها هست که مثلا مي خواهند از زنان دفاع کنند و کلي شعار دنبالشان هست ولي مي بيني که اثر عکس مي گذارد. به نظر من نکته مهم در اينجا آن آدمهايي هستند که من با آنها همکاري مي کنم و اين خيلي تاثير گذار و سازنده است. ببينيد يک پيشنهادي به من مي شود من متن را مي خوانم يا به دلم مي نشيند و يا نه به دلم نمي نشيند، حتي شايد متني هم خوب باشد اما من بدون دليل منطقي و خيلي شايد بچه گانه قضاوت مي کنم و چون به دلم ننشسته کار را نمي پذيرم. که البته لعدها متوجه مي شوم که علتش چه بوده. ببينيد من اصولا هيچ برنامه و تفکر خاص از قبل تعيين شده اي براي انتخاب کارهايم ندارم، همه انتخابهايم تا به امروز بر اساس اين بوده که آيا کار به دلم نشسته يا نه.
شعر
3 شعر از منوچهر آتشي
مرا صدا کن
اي روي آبسالي اي روشناي بيشه تارک خواب يک شب مرا صدا کن در باغ هاي باد يک شب مرا صدا کن از آب ره بر گريوه افتادست اين کاروان بي سالار يابوي پير دکه روغن کشي با چشم هاي بسته گر مدار گمشدگي مي چرخد اي روح غار اي شعله تلاوت ياري کن تا قوچ تشنه را که از آبشخوار از حس کيد کچه رميده از پشته هاي سوخته خستگي و تشنگان قافله هاي کوير را به چشمه سار عافيتي راهبر شوم اي آفتاب! گفتارم را بلاغتي الهام کن و شيوه فريفتني از سرابتا خستگان نوميد را گامي دگر به پيش برانم اي خوابنک بيشه تاريک اي روح آب يک شب مرا صدا کن از بيشه هاي باد يک شب مرا صدا کن از قعر باغ خواب
بي بهار سبز چشم تو
امروزفرسوده بازگشتم از کار اما لبهاي پنجره به پرسش نگاهم پاسخ نگفت و چهره بديع تو از پشت ميله هاي فلزينشکفت امروز اتاقها مانند دره هاي بي کبک سوت و کور است بي خنده هاي گرم تو بي قال و قيل تو امروز خانه گور است گلزار پر طراوت قالي امروز بي چشمه سار فياض اندام پک تو افسرد گلبوته هاي لادن نورسته وقتي ترا نديدند که از اتاق خندان بيرون اييلبخند روي لبهاشان مرد آن ختمي دوبرگه که ديروز در زير پنجههاي نجيب تو مي تپيد و آوار خک را پس مي زد پژمرد امروز بي بهار سر سبز چشم تو مرغان خسته بال نگاهم از آشيانه پر نکشيدند و قوچ هاي وحشي دستانم در مرتع نچريدند امروز با ياد مهرباني دست تو خواستم با گربه خيال تو بازي کنم چنگال زد به گونه ام از خشم و چابک از دستم لغزيد رفت امروز عصر گنجشک هاي خانه همبازيان خوب تو بي دانه ماندند وان پير سائل از دم در نااميد رفت امروزدر خشت و سنگ خانه غربت غمنکي بود و با تمام اشياديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پکي بود دستم هزار مرتبه امروز دست ترا صدا کرد چشمم هزار مرتبه امروز چشم ترا صدا کرد قلبم هزار مرتبه امروزقلب ترا بلند صدا کرد آنگاه يک دم کلاف کوچه يادم را گام پر اضطراب تپش وا کرد
تو چرا پنجره را
تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا اينه را دام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهادي تو چرا ساقه آبي را که فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستي تو چرا ساقه رازي را از گلدان پنجره همسايه از ابديت شايد که به سوي تو فرود آمد بشکستي تو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه باد زير ديوار بلند باد از ميان خيل اشباح خسته خزيده همه جا که برون تاخته اند از جوال روياي مردم همسايه ما مي گذري تو چرا پنجره را بستي تو چرا پنجره خانه ما را که درخت نور از بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيده بر پنجره تشنه همسايه ما بستي تو به خواب خوش بودي در نيمه شب مظلم دوش تو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعاد بي درود و بدرودي بي که يک لحظه درنگ آرد پشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشت تو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بود زلف مشکين بلندي از پنجره مي باريد آسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه ما رسته ست روي تو ماه بلند چشم هاي تو دو سياره ژرف سبز نام تو خوشه شادابي در ظلمت برگ به شقايق ها آراسته ست تو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعود پشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشت بي که يک لحظه درنگ آرد بي درود و بدرود بوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ست که شقاوت را دست بر ديوار به سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده است مرغ ناميموني بي که رو بنمايد با جنبش بالي به سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده است روح سرگردان عاشق مبروصي است کز زمان هاي گذشته شايددر خفاياي اين خانه مانده ست پيچک پير تباهي هشدار بي خبر از هر جا مي خواهد مي تواند سر برون آرد تو چرا پنجره را مي بندي ؟ تو چرا شاخه جوشنده ياس ما را به عيادت سوي ديوار تمام شهر به عيادت سوي بيمار تمام شهر سوي بيماري ناميموني هر خانه برنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح است که سوي مشرق مي چرخد و سپيدي را از پس نرده سايه روشن به سوي پنجره ها مي خواند چشم هاي تو به ديوار بلند باغ عشق روزن سبزيست که من از آنجا در لحظه مشتاقي به درون مي خزم آهسته و با دامني از سيب سرخ راز باز مي گردم چشم هاي تو پنجره هاي بلند ابديت هستند تو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا خوشه ياس نفست را در کلبه همسايه نمي ريزي پيچک هرزه ناميموني را هشدار تو چرا ساقه تارنده خورشيد شفاعت را سوي هر خانه بپوسان بذر وحشت بر نمي انگيزي؟ تو چرا پنجره را مي بندي ؟
♦ نگاه
شاعري با مدال هاي عقيق زخم
نگاهي به سير تحول در شعر منوچهر آتشيرسول رخشا
محمد حقوقي معتقد است كه پنج كتاب در شعر امروز ايران تأثيرگذار بوده است، "افسانه" نيما، "زمستان" اخوان، "هواي تازه" شاملو، "آهنگ ديگر" آتشي، و "تولدي ديگر" فروغ.
"آهنگ ديگر" در اين ميان تنها كتاب اول شاعران بزرگ نام برده شده است كه با آمدناش تجربهاي تازه را نيز در شعر امروز به همراه داشت حال اگر ما، شاملو، اخوان، فروغ، و سهراب را شاعران بزرگ نسل اول شعر نيمايي بدانيم- نيما را از اين معادله جدا ميكنيم- شايد ساده باشد برايمان كه عنوان نخستين شاعر بزرگ نسل دوم شعر نيمايي را به منوچهر آتشي بدهيم، اما اگر نخواهيم كه آتشي را جز شاعران نسل دوم به حساب بياوريم ما دچار چه وضعيتي ميشويم؟ آيا آتشي را ميتوان در كنار چهار اسم ياد شده نوشت؟ اگر نميشود آيا گزينه ديگري ميان شاعران هم نسل او براي ما وجود دارد؟
پاسخ به اين پرسشها مستلزم بررسي فني و ساختاري دقيق در شعر امروز ايران از دههي چهل تا اكنون ميباشد تا بتوان با بدست آوردن يك سري پارامترهاي ثابت به جواب قابل قبولي رسيد، اما اين ياداشت قصد اثبات اين موضوع را ندارد حتي اگر از عهدهاش برآيد.
شايد نتوان بهراحتي در مورد جايگاه آتشي در عرصهي شعر امروز تن به رتبهبندي داد اما كيست كه بتواند تأثير شعر او در شعر امروز و در نسلهاي بعد و جايگاه استوار او در حوزهي شعرش را انكار كند.
حضور محكم و پر رنگ آتشي با همان كتاب اولش نمايان شد و با نامي كه برايش انتخاب كرده بود انگار ميدانست كه آمده است تا آهنگ ديگري در شعر امروز بنوازد و چهرهاي متمايز با آنچه تا آن روز در شعر ما بود، به نمايش بگذارد.
آهنگ ديگر تجربههاي آتشيست در قالب شعرهاي نيمايي، چهار پاره، شعرهايي كه وزن و موسيقي در آنها كاملا ً برجسته است و، در مجموع، شعرهايي كه جاذبههاي نيمايي در آن به وفور ديده ميشود.
اين كتاب و بهخصوص شعر "آهنگ ديگر" را شايد بتوان مانيفستگونهاي دانست براي شعر منوچهر آتشي و ورودش به جهان شعر كه در آن مختصاتي از شعر و نظرگاهِ شاعر را نسبت به پيرامونش و انعكاس آن در شعرش نشان ميدهد، اين ديدگاه تا مدتي تقريبا ً طولاني همراه او بود، شايد چيزي شبيه مانيفستِ شعرگونهي شاملو – شعري كه زندگيست - كه در آن محدويتها و عناصر برجسته و نگرش مخصوص شاملو در شعر به نمايش درآمده است:
انتقاد به شعر شاعر پيشين، انتقاد به وزن و قافيه، اشاره به زندگي، درد، آزادي و نان و... مسائلي كه بهطور واقعي گريبانگير زندگي انسان معاصر هستند.شعرم سرود پاك مرغان چمن نيستتا بشكفد از لاي زنبقهاي شادابيا بشكند چون ساقههاي سبز و سيراب...من راندگان بارگاه شاعران رادر كلبه چوبين شعرم ميپذيرمافسانه ميپردازم از جغد...آتشي در اين شعر با صداي بلند كه بهنظرم مناسب احوال روستايياش است ولي در عين حال نيز تواضع و يكرنگي بكر ايلياتياش را نيز حفظ كرده است، اعلام ميكند كه مختصات و چارچوب كلي شعرش كجاي واقعيت شعر آن روزها قرار دارد و از كجا ميآيد، به كجا ميرود و كجا ميخواهد بايستد:حافظ نيم تا با سرود جاودانمخوانند يا رقصند تركان سمرقنداين يمينم پنجه زن در چشم اخترمسعود سعدم، روزني را آرزومنددر جستجوي روزنهايست كه فكرها و قصههاي بالا بلندِ ذهنش را برايمان تعريف كند و تنها لحظهاي را برايمان به ارمغان بياورد، در اين فكر نيست كه جاي كسي را تنگ كند و بخواهد كه ماندگار و هميشگي شود: من آمدم تا بگذرم چون قصهاي تلخدر خاطر هيچ آدميزادي نمانماينجا نيم تا جاي كس را تنگ سازم ...روايت و روايتگونگي و قصهمند بودن شعرهاي آتشي بخصوص در دورهي اول- جلوتر به دورهي شعر آتشي اشاره ميكنم – يكي از برجستهترين عنصرهاي ساخت شعر اوست، و بسياري از آنها بر مبناي يك روايت و يا قصه شكل ميگيرند كه از دل طبيعت، اسطوره، داستان تاريخي و يا متكي بر كهن الگوها (آركي تايپ) بنا شده است.
پيوند شعرهاياش با طبيعت و اسطورهها در دورهي اول محكم و تقريباًً ناگسستنيست.ساختار روايتي در آنها به شكلي با اِلمانهاي روايي و عناصر بهوجود آمدهي ذهني و عيني در شعرش آميخته شده است كه بهنظر ميآيد شعرهاي او از دل افسانهها و قصههايي دور بيرون آمده است كه گاه فاصلهي شعر او را تا روايت افسانهگونه حداقل ميكند در واقع پيوندي كه ميان روايت تازهي شعر آتشي و بنمايههاي تاريخي و اسطورهاي بهوجود آمده، اغلب در ناخودآگاه جمعي و تاريخي ما وجود دارد و اينجا هنر ويژهي شاعرست كه اين نگاه تازهاش را با تركيببنديها و آفرينشهاي خاص در موقعيت تازه همراه ميكند و با آگاهي و دانش در وضعيتِ موجود ميآميزد و شعري با موقعيت جديد خلق ميكند.
تقسيم بندي دورهي اول و دوم شعر آتشي با توجه به گستردگي كمي اشعارش شايد به درستي امكان پذير نباشد اما با كمي اغماض ميتوان اشعاري كه ما قبل كتاب «وصف گل سوري» سروده شده را جزء دورهي اول و اشعاري كه بعد از آن سروده شده را جزء دورهي دوم به حساب آورد هر چند كه در برخي از كتاب هاي دورهي دوم نيز ميتوان شعرهايي را خواند كه صاحب نشانهها و مشخصات دورهي اول هستند.
در شعرهاي دورهي اول ما با شاعري روبهرو هستيم كه چشم انداز و نگاه غير شهري به پيرامونش دارد و اين نگاه برگرفته از طبيعت و جغرافياي ويژهي زندگي اوست كه آن را وارد شعركرده و شعرش را صاحب شخصيتي بومگرا ميكند، اما شعرش تنها به موضوع بومگرايي محدود نميشود و مدام طبيعت جنوبش را با بنمايههاي تاريخي و اسطورهاي و شكلهاي گوناگوني از كلانروايتهاي كهن ميآميزد، استفاده از كلمههايي كه نمايانگر طبيعت است نظير:
نخل، زاغ، اسب، خورشيد، چشمه، آهو، گرگ، ستاره، تپه، باغ، سار، دريا، موج، سنگ، بهار، كبك، گنجشك، مار، كوهسار، گردنه، دامنه، جلگه، پرچين، باران و كف و... در كنار كلمههايي كه از زبان بومي و محلي شاعر (بوشهر) آمده است:
ديزاشكن، تلخاني، اهرم او برون، رئيسي، كائدي، گزدان، فارياب، باكهره جلاب، كچه، دال، شيلاب، ترت، تيتر موك، خرگ، كرمجي، شاتي، خاصه، خوره، دكله، كرند، شوكي، جرگه، سوط، يورت، رفك، كبكاب، ... ويژگي بومي بودن را برجستهتر مي كند، آنقدر كه به آتشي لقب نيماي جنوب را ميدهند؛ از اينها كه بگذريم در دورهي اول كلمهها و اسامي خاص فراوان ديگري شامل:
زردشت، موسي، معجزه نيل، يونس، كوروش، بهرام، شاپور، فرهاد، سيمرغ، مجنون، و... ديده مي شود كه صاحب ارجاعات فرامتني تاريخي/ اسطورهاي بسيار در شعر او ميشوند و شعرهاي تاريخي / اسطورهاي آتشي را يادآور ميشوند:كجا كه يونسي از موج و كف نلغزد پيشبرون كشيده تن از غارنرم و تيره حوت؟كجا كه تن سپرده به نيل موساييخوش و سبك نخزد روي سينهام تابوت؟ آهنگ ديگر
بسامد و تكرار كلمهها و واژههايي كه به اين ٣ دسته تقسيم ميشوند در دورهي اول شعر آتشي بسيار بالا است كه بناي ساخت جريان كامل شعر او را در سه بخش، طبيعت، بومي بودن، تاريخي/ اسطورهاي بهوجود ميآورد.در سه مجموعه اول كه شامل دورهي اول شعري او ميشود ما همواره با صداهاي دور و نزديك ارواح تاريخي در زمينهي شعر و انرژي حماسهگونه در بيرون شعرها روبهرو هستيم كه در كنار طبيعت بومي شعر نشستهاند و برجستهتر از ديگر مفاهيم ديده ميشوند اما بهواقع در اين شعرها مشخص ميشود، كار آتشي تنها يك گزارش جديد از طبيعت و روايتهاي تاريخي/ اسطورهاي نبوده چراكه او با تركيببنديهاي تازه و خلاقانه و جولان دادن روح شاعرانه در اين اشعار دست به آفرينشهاي نو و خلق تصاوير و تركيبهاي ابداعي شگفتي ميزند و در كنار نگاه تازه خود به طبيعت اطراف قرار ميدهد و شعري اينگونه پديد ميآورد:
خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويشاز اوج قله، بر كفل او غروب كردمهتاب بارها به سراشيب جلگههابرگردن ستبرش پيچد شال زرد
اين تصوير و تركيببندي در اين قاب، يكي از همان نماهاييست كه سينما بهصورت پياپي نشانمان ميدهد، خورشيدي را فرض كنيد كه از پشت كفل يك اسب تنومند رو به پايين ميرود و غروب ميكند، ما با دوربيني كه در ارتفاعي پايينتر از بدن اسب با فاصلهاي مناسب كاشتهايم، منتظريم تا اين تصوير بينظير را ثبت كنيم.بهنظر ميآيد آتشي بدون دوربين و با كلام در نيم قرن پيش بهخوبي از عهدهي اين كار برآمده است.
قدرتِ چنين تصاويري در شعر "خنجرها، بوسهها و پيمانها" بود كه آن روزها باعث شد اسب سفيد و حشياي كه بهراحتي قصد رام شدن ندارد و لگامش را به دست كسي نميدهد سر از شعرها بيرون آورده و شيههي سركشانهاش را از درياي جنوب به جانب پايتخت براند.و اين همان اسب سركشيست كه همواره در ذهن شاعر جايگاه خاصي داشته است.
اسبي كه در شعرهاي او سمبل نوعي بدويت و معصوميت بكر و استوار است و نشانهايست از همراهي و وفاداري اين حيوان نسبت به دليراني همچون عبدوي جط كه قرار بود از تپههاي آن سوي گزدان زير ابرهاي انبوه پر باران بيايد و ننگ پُرشقاوت جط بودن را از دامن عشيره بشويد و يا وسيلهاي براي بازگشت دليراني همچون كوهزاد، شيرخان، ميرمهنا و رئيس علي دلواري كه چهار نعل به سمت ايل بتازند و عدل و داد را بر پهنهي بيابان جاري كنند.
حضور بنمايههاي تاريخي به شكل طبيعي در شعر آتشي منجر به رسيدن به زباني حماسي و شورشگر در شعرش شده است. هر چند كه اين موضوع را ميتوان به دورهي زندگي و تحولات اجتماعي او ارتباط داد و همچنين عصيان و ياغيگري كه در شعرهايش سيال است را ناشي از سرخوردگي حوادث سياسي نسل او دانست.شعرهاي منوچهر آتشي و روح شاعرانهي او در اين دوره براي شعر ما صاحب اصالتي بيبديل گشته كه به سبب فاصلهي اندك بين جهان ِ ذهني و عيني شاعر سبب پديداري لحظهها و موقعيتهاي خاص در شعر او شده است و پيدايش و خلق همين موقعيتهاي تصويري و مفهومي در شعر او تأثير تازهايست كه بر شعر ما ميگذارد كه تا به حال وجود نداشته است. تأثيري كه آتشي در دورهي اول بر جريان شعر امروز ما داشته است به مراتب بيشتر از شعرهاياش در دورهي دوم است، البته اين سخن به مفهوم بهتر يا بدتر بودن دورهي اول يا دوم نيست تنها بحث اثرگذاري بر جريان شعر امروز در ميان است.
در كتابهاي " آهنگ ديگر"، " آواز خاك"، "ديدار در فلق"، مفاهيمي حضور مييابند كه از سرمشقها و الگوهاي هميشگي ِ زندگي ِ انسان هستند و هيچگاه رنگي از كهنگي به خود نميگيرند؛ يعني حضور آن روايت از كلانها، در شعر آتشي بهشكلي در آمده است كه هر چند از درونمايههاي تاريخي، اسطورهاي و كلان جهان استفاده ميشود، اما چون نگرش آتشي و استفاده از آنها اغلب بهعنوان سرمشقها و سر فصلهاي تغيير ناپذير زندگي انسان هستند نه تنها كهنسالي و كهنگي به دنبال ندارند بلكه اغلب سبب طراوت و پويايي در اشعار ميشوند. هماهنگي ميان فرم، زبان و محتواي شعرهاي آتشي معماري منسجمي براي اغلب شعرهاياش بهوجود آورده است. كه بهنوعي نمايانگر اعتدال و توجه مداوم شاعر به جريان تلفيق ذهن و زبان و در پي آن رسيدن به تصويرهاي عيني و حسي از فضاهاي خاص ميباشد، و هيچگاه سعي از عبور نامطمئن از اين اعتدال ِ به دست آورده نكرده است.
آتشي از مجموعه "وصف گل سوري" به بعد با وجود اينكه در مجموعههاي قبل خود را به تثبيت رسانده و صاحب استواري و قدرت در حوزهي شعرش شده اما سعي ميكند از جريان اصلي به دست آمده در شعرش فاصله بگيرد و نوع جديدي را تجربه كند و دست به تغييراتي در بيرون و درون شعرش بزند.
بهنظرم "وصف گل سوري" مَفصل ِ اصلي ميان كتابهاي دوره اول و دوم شعر آتشيست كه در آن آتشي دروازه را به سمت شكلي از تجدد و مدرنيته ميچرخاند كه تا به حال در شعرش جايي نداشته به طريقي كه از آن فضاي بومي و روستايي جدا ميشود و پردهي كلانروايتهاي تاريخياش را به كناري ميراند و مي نشيند روبهروي ما و از دريافتهاي شخصي و درونمايههاي قابل لمستر در زندگي امروز حرف ميزند، انسان شعر او انسان همان دورهي سرودن است كه با محيط اطرافش پيوند دارد.
از اينجا به بعد است كه شاعر به جهان جديد و پديداري عدم ثبات و اصالت و قطعيت و تزلزل در شعرها ميپردازد كه نشانگر وضعيت و واقعيت جهان جديد است و حتي ميتواند تلميحي باريك باشد به دروني نشدن و دوست نشدن شاعر با عناصر و وضعيت جديد در ذهن او، اتفاقا ً اين تحولات به زماني بر ميگردد كه آتشي در تهران زندگي ميكند و بهطور واقعي از فضاهاي بومي و روستايي نيز دور شده چرا كه شايد پرواز خيال شاعر به شكلي كاملا ً دروني بومي شده است.
شعرها در دوره دوم از ساخت روايي و قصه گويي دوره اول جدا مي شود و به سمت فضاسازي چندلايه و حضور عناصر چندوجهي و رفت و برگشتهاي دروني و بيروني در ساخت شعر ميرود. بهوجود آمدن بُعدها و گسترش آنها چيزيست كه در دورهي اول بهخاطر ساخت تكبُعدي و يكسويه در حالت و انديشهي شعر پيدا نبوده، تأكيد مي كنم اين تقسيمبندي نميتواند بهراحتي نشانگر جداسازي خوب و بد شعر آتشي باشد كه بگوييم كدام دوره بهتر بوده است، و يا كدام بدتر، اما پيدايش نشانههاي تازه بر اساس تعاريف تازه از هنر مدرن در دورهي دوم حائز اهميت است. اما اين نوخواهي و به سمتِ مشخصههاي مدرن رفتن و فاصله گرفتن از موقعيت تثبيت شدهي قبلي قابل توجه است. آتشي فاصله ميگيرد تا از قافله عقب نماند، در پيش گفتار كتاب "وصف گل سوري" در مورد تغييراتي كه در اطرافش ميبيند اشاره ميكند:
"ما نسبت به تاريخ و جامعه، تابعيت منفعل نداريم و مدام هماهنگ آن در لحظاتي چه بسا پيشاپيش آن حركت ميكنيم" تا جايي كه به "شاعر كليشهاي" اشاره ميكند و اين تغيير و تحول را اساسي و الزامي ميداند و عبور از ديروز و رسيدن به امروز را ميخواهد چرا كه "براي عقب نماندن از قافله بايد جزو قافله بود"، "درست است كه تأكيد كاملا ً واضحي دارد براي تغييرات در صورت و سيرت شعر اما توجه به محتوا و درونمايه در كنار زيباييشناسي از اصول مهم شعر آتشي است؛ "گرايش به زيبايي محض يا بيكرانگي محض، شعر را به سطح انشا ساقط ميكند" و همواره به اين تعادل ميانديشد و حاضر به قرباني كردن هيچ كدام در راه ديگري نيست چرا كه چند سال بعد در مقدمهي كتاب "زيباتر از شكل قديم جهان" مينويسد.
"به حضور نوعي "ادبيت" در شكل شعر باور دارم و تابع بيارادهي نوسرايي نيستم" و اعتراف ميكند كه: "من ريشه در شعر كهن فارسي از گاتاها به بعد و سپس در انقلاب نيما دارم البته در حاشيهي جهان هم سوت ميزنم و گاه شلنگي مياندازم اما هنجار كلام را بر هم نميزنم تا به تصادف، معنا يا مفهومي ايجاد شود." درست است كلمههايي نظير:
سن ديه گو، ماچو پيچو، ژوهانسبورگ، موش فربه، كفش چرمي، سامسونيت، كلاه شاپو، وزور مگس ها، بمب، نارنجك، خودكار، سيگار، تراكتور و...
در مقايسه با نمونه كلمههاي قبل فاصله زيادي دارند و صاحب تازگي جسورانهاي هستند نسبت به كلمهها و زبان مورد استفاده در كارهاي دورهي اول، اما در استفاده از اين كلمهها ضمن حفظ نوآوري بهوجود آمده احتياط و تعادل در شعرحفظ گرديده است.
كتاب "وصف گل سوري" به لحاظ زماني تقريبا ً ٢٢ سال بعد از سه كتاب اول نوشته شده است و مجموعهي زمان سرودن آنها ١٣ سال بهطول انجاميده است كه اين زمان طولاني علاوه بر بيان جابهجايي در تغيير نگرش، نشانگر تغيير آگاهانه و با حركت كند و سنجيده است.
ما در اين مجموعه به شعرهايي ميرسيم كه در آنها نوعي فرديت و سادهگويي مدرن تازه آشكار شده را ميبينيم و رويكردي روشن و عيان شده نسبت به مشخصههاي شعر مدرن پيدا ميكنيم.
زبان، تركيبها، فضاي شعر، تصويرها و نحوهي نگاه و رفتار شاعر با آنها تغيير كرده است. تركيبهاي شعري و تصاوير امروزيتر شدهاند و از كليات تصويري قبل فاصله گرفته شده در مجموعهي "وصف گل سوري"، شعرها بيوزن و يا صاحب وزني نامرئي و ناپيدا شدهاند و از وزن و موسيقي به آن شكل نيمايي خبري نيست:
كشتي كنار اسكله آرام ميشوديك جفت موش فربه شوديك جفت كفش چرمي براق يك سامسونت تخيل شود با كوچههاي خلوت بندر ميآميزند
يا
در خانه شمارهي ٥٨مردي براي مردن آماده است و روبهرويش از دريچهي نارنج و نخل زنهاي رازناكي را مييابد كه از خريد صبح بر ميگردند
"منوچهر آتشي" همواره خود را شاگرد بلافصل نيما ميخواند و هميشه اعتراف به وابستگي به انقلاب شعر نيما داشت، و با استفاده كردن از عناصر بومي و منطقهاي زادگاهش در جنوب باعث شد كه نام نيماي جنوب را به او بدهند، - صحبت اين نيست كه آتشي عمداً قصد شبيه سازي شعر نيما را داشته و به اين شكل شعر ميسروده است - در دورهي اول شعرش علاوه بر عناصر بومي، استفاده از زبان، فرم و موسيقي شعرهاي نيما در كارهاي آتشي بسيار ديده ميشود كه علاوه بر اينها مفهوم رنج و درد انسان تا حدودي در شعر هر دو شاعر توجه هر خوانندهاي را به اشتراكات ميان هستيشناسي شعرشان جلب ميكند اما شايد سخن اصلي نيما را - نگاه ابژكتيو به اطراف داشته باشيم – آتشي در دورهي دوم شعرش بهكار گرفت، و اين روزهايي بودكه آتشي با جزئيات بيشتري به اطرافش نگاه ميكرد واز من تاريخي و برجستگي روايتهاي بزرگ فاصله گرفته بود و برخوردي ميانهتر و متعادل با شعر در وضعيت امروز داشته است.
آتشي در دورهي دوم، كتابهاي زيادتري چاپ ميكند و، در هر كتاب، سعي در حركت رو به جلو دارد اما در اين حركت رو به جلو همواره تعادل و احتياط را حفظ كرده است.
"خليج و خزر" كه در سال ۸١ چاپ شده شامل دو شعر بلند است، كه در هر دو بهخصوص شعر اول نگرش تاريخي شاعر برجسته ميشود اما اين بار آتشي با رفت و برگشتهاي زباني و زماني سعي بر غلبه بر يكسويهنگري در شعرش كرده است، شاعر با كنار هم قرار دادنهاي اين رفت و برگشتها به تقابل و تناقضهايي ميرسد كه ذهن خواننده را به چالش ميكشاند.
در كتاب "اتفاق آخر" كه باز هم در سال ٨١ چاپ شده است، ما اسمها و اِلمانهاي تاريخي را ميبينيم كه به شكل ديگري استفاده شدهاند و با تركيبهاي موازي فرامتني همزمان با روايت شعر روبهرو مي شويم كه پيوندهاي تازهاي با امروز بر قرار كردهاند.
اينها دلايل خوبي هستند براي جريان تغيير و نوخواهي در شعر و ذهن آتشي. كتاب "غزل غزلهاي سورنا" منوچهر آتشي كه اولين بار در سال ١٣۸٤ چاپ شده است و اغلب آنها تاريخ بعد از سال ٨٠ را خوردهاند مجموعهايست از عاشقانههاي آتشي كه در آن روابط انسان ملموس امروزي را ميتوان دنبال كرد، اين كتاب دليل محكميست براي اثبات اين مدعا كه بسياري بر شعر آتشي وارد ميكنند كه شعر او جوان و جوانْذهن است.
در اين شعرها، درونمايهها و نشانههاي فراوان اسطورهاي/ تاريخي ميبينم اما رويكرد، رويكردي مدرن است.دارم از تو عكس ميگيرمنه !فيگور لازم نيستبا خودت باشد - در خودت نه. ميبيني كه دوربيني در كار نيستو مناز روزن همين خودكار مشكي تو را ميبينمساده شدن زبان در جهت سالم شدن جريان شعر به راحتي، پذيرفتنيست.
رسيدن به زبان و انتقال ساده مفاهيم شعري در جريان شعر آتشي را بهراحتي ميتوان در اين شعر درك كرد، و جالب اينجاست كه آتشي هر چه جلوتر ميرود و سالمندتر ميشود، از زبان و نگاه ذهن شاعرانهي اوليهاش فاصله ميگيرد.بياييد مقايسهي سادهاي انجام دهيم، شعر معروف «عبدوي جط» را با آن نگاه و ذهنيت و زبان حماسي و شورشي با شعر بالا از نظر بگذرانيم.شكي نيست كه بهراحتي مي شود فهميد كه رسيدن به اين سادگي در گفتار شعر آتشي حاصل گذار از مراحل رسيدن ميوه دانايي شعر و شعور اوست: ديشب با تو در باران رفتيم(و مرا ميبردي)و من زير بامهاي ارغواني بودم و ياحالا وقتش است آينه بشكنيم وخود در قاب بنشينيم
-هر دو در يك قابو البتهاگر تو ايستاده باشي.
آتشي برخلاف بسياري از شاعران همنسل خود، توجه و پيگيري دقيقي نسبت به رويدادهاي ادبي و تجربههاي شعري جوانان داشت و خود را مدام در جريان مكالمه و گفتگو با جوانان و آثارشان قرار ميداد.شايد پيوند او و رابطهاش با شاعران جوان يكي از عمده دلايلي باشد كه شعر و روح نامريي شعر او را جوان نگاه داشته است.
آتشي شاعريست كه همواره مورد نقد و نظر، بوده است. و نظرات متفاوت و دور از همي در مورد او داده اند.نادرپور بعد از انتشار "آواز خاك" بود كه اصرار داشت: "آتشي ديگر بايد به تهران بيايد و با گسترش ارتباط در فضاي زندگي و ذهنش به گستردگي شعرش بپردازد" اما فروغ بالعكس نادرپور بر اين نظر بود كه "او نبايد به تهران ميآمد" و تا ميتوانست ميبايست از خودش و خصوصيات بكر شعرش محافظت ميكرد.
رضا براهني دركتابِ "طلا در مس" نوشته است؛ " سه چيز در كتاب آواز خاك ناراحت كننده است: يكي- فقدان يكپارچگي در تشكل ذهني، دوم- وجود سطرها و بندهايي كه گاهي عجيب و مبتذل هستند و سوم- تأثيري كه آتشي هنوز از شاعران ديگر و شيوهي گفتارشان ميپذيرد" و در همان زمانها محمدعلي سپانلو برخلاف نظر براهني در نقدي با نام شعر اقليمي كه بر شعر بلند "نقش هايي برسفال" از كتاب "آواز خاك" مينويسد: " آتشي با برشهايي كه به سينما نزديك است منطق روايت را به سود شعر تغيير داده است."
و"آتشي آواز خاك مراقب وه وشيار است" اين اختلاف ديدگاه در مورد شعر آتشي تا به امروز ادامه دارد بهطوريكه بسياري از شاعران و منتقدان امروز هم عقيده دارند كه شعرهايي از آتشي كه نزديك به فضاهاي شهري و مدرن شدهاند قدرت شعرهاي بومي و روستايي او را ندارند.
با وجود همهي اين چالشها در شعر منوچهر آتشي، بهنظر ميآيد تغيير و نوآوري در مسير كلي و حيات شعري او كاملا ً تدريجي، سنجيده و آگاهانه بوده است و فاصله ايجاد كردن ميان آتشي دههي چهل تا دههي هشتاد با نقد شعر گذشته و اكنون و در مقايسه با شاعران، فضاها و موقعيتهاي جديد شعري بهگونهاي آفريده شده است كه نوعي تعادل در مجموعهي شعرهاي آتشي ديده ميشود و اين تغيير و دگرگوني در شعر هيچگاه با شورش و عصياني از سربازگشت از رويهي ادبي در جريان نبوده كه ماحصل دوربيني و دورانديشي در جهان شعر آتشيست، اين تعادل در شعرها، چه در نوشتار و چه در نوع رفتار با زبان و فضاهاي شعري تازه و پيوند ديروز و امروز در شعرها سبب شده است كه غالبا ً اشعار آتشي علاوه بر پسند گروهِ شعرخوان و خاص، مقبوليت عام هم يافته، بيابد (لطفا ً مقبوليت عام را يكي نگيريم با سطحينگري و كم ارزش بودن اثر.)
آتشي شاعر خيالهاست، اگر پرواز خيال شعرهاياش در شعر امروز ما بر شاخههاي بلند اين درخت نمينشست بيترديد خيال هر شعرشناسي به گسست نبودنش پرواز ميكرد و جاي خالياش احساس خواهد شد.
♦ در باره شاعر
منوچهر آتشي: آخرين بازماندگان نيما
منوچهر آتشي ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در بوشهر به پايان رساند و در مقطع كارشناسي رشتهي زبان وادبيات انگليسي، فارغالتحصيل شد و در دبيرستانهاي قزوين، به امر دبيري پرداخت.
آتشي از سال 1333 اشعار خود را منتشر كرد. نخستين مجموعهي شعر وي با عنوان «آهنگ ديگر» در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه، دو مجموعه ديگر با نامهاي «آواي خاك» (تهران، 1347) و «ديدار در فلق» (تهران 1348) از او انتشار يافت. جز اين مجموعههاي شعر، داستان «فونتامارا اثر ايگناتسيو سيلونه» را هم به زبان فارسي ترجمه از وي همچنين مجموعههاي «وصف گل سوري» (1367)، «گندم و گيلاس»(1368)، «زيباتر از شكل قديم جهان» (1376)، «چه تلخ است اين سيب»(1378) و «حادثه در بامداد»(1380)، ترجمهي آثاري چون دلاله (تورنتون وايلدر) و لنين (ماياكوفسكي) نيز در كارنامهي ادبي آتشي بهچشم ميخورد.
او يكي از شاعراني بود كه به شدت به سبك نيمايي وفادار بود و همه اشعارش را با استفاده از لحني حماسي ميسرود.
ظهر روز يكشنبه 29 آبان ماه 84 به دليل عارضه قلبي در بيمارستان سيناي تهران دارفاني را وداع گفت.
اي آفتاب خوبان، مي جوشد اندرونم!
"آفتاب خوبان" چهاردهمين اثر موسيقيايي بيژن بيزني با آهنگسازي سنتور نواز و موزيسين باتجربه و شناخته شده مقيم اتريش "اسماعيل واثقي" همين روزها منتشر مي شود که در آن بيژني به طريقي تازه در کار خود روي آورده و غزل هايي از مولانا و حافظ را به شيوه اي که امروزها به "موسيقي عرفاني" در موسيقي ملي و سنتي ما معروف شده و با دف و ني همراه است مي خواند: چهارگاه، افشاري، اصفهان و بيات ترک.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزودزنهار از اين بيابان، وين راه بي نهايتاي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونميک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
همين چند ماه پيش بود که سيزدهمين نمايشگاه خوشنويسي او نيز با عنواني موسيقيايي بنام "دست افشاني حروف" در گالري "نگين" مجتمع گلستان در شهرک غرب برپا شد و با استقبالي ويژه از سوي هنردوستان بويژه اهالي هنر روبرو شد. آن شب هنرمندان صاحب نام بسياري را از دنياي ادبيات، موسيقي، سينما، تاتر، هنرهاي تجسمي و خوشنويسي مي شد ديد که آمده بودند کارهاي همکار خواننده و خوشنويس خود را از نزديک ببينند. بيژني از جمله هنرمندان نادر ايراني است که در دو شاخه هنري متفاوت به شهرت و محبوبيتي قابل توجه رسيده است و در هر دو شاخه تا آنجا پيش رفته که "استاد" خطابش مي کنند: آواز خواني و خوشنويسي يا به قول خودش ناي و ني که البته به زعم او نزديکي بسياري با هم دارند. "خوشنويسي با موسيقي بسيار نزديک است، هنرمندان خوشنويسي که موسيقي را درک کرده اند، موسيقيداناني بودند که به خوبي خط مي نوشتند."
يکي از تابلوهاي بيژني ، آئين چراغ خاموشي نيست
آواز خواناني مانند شجريان بوده اند که حتي در خوشنويسي به درجه ممتازي رسيده اند اما آنرا به صورت جدي و حرفه اي ادامه نداده اند. يا خوشنويساني که به خوانندگي روي آورده اند اما ره به جايي نبرده اند. بيژني اما در هر دو رشته به جايي رسيده است که آثارش طرفداران بسياري جلب مي کند. صدايش مانند خود او ساده، رسا و موثر است و آثار خوشنويسي اش بدون پيرايه هاي مرسوم، با پيام هاي فرهنگي و اجتماعي به دل مي نشيند. وقتي اين نيم بيت مولانا را نوشته و در يازدهمين نمايشگاهش به ديوار آويخته بود که "نه دامي است نه زنجير، همه بسته چرائيم؟" بسياري از اهالي فرهنگ و هنر در مقابل آن ايستادند و از سادگي و گويائي اش چشم تر کردند.
بيژني که در سال 1332 در روستاي "فکچال" بابل به دنيا آمده، خوشنويسي را از کودکي با تاثير از کارهاي عمويش محمد بيژني شروع کرد. پس از پايان دبيرستان به تهران آمد و زير نظر اساتيد انجمن خوشنويسان ايران کار را ادامه داد و خود به استادي صاحب شيوه تبديل شد. ورود او اما به موسيقي تصادفي بود. او که سال ها عنوان روي جلد کتاب و نوار نويسندگان، شاعران و هنرمندان بسياري را نوشته بود، در اثر آشنايي و نزديکي با خانواده کامکار به دنياي موسيقي وارد شد و اولين اثر منتشر شده اش قطعه "شوريده دل" ساخته ارسلان کامکار بود که در نوار "افسانه هاي سرزمن پدري" به بازار آمد. پس از "گل به دامن" با کامکارها، نهانخانه دل را با دکتر کامبيز روشن روان کار کرد که از آن ميان قطعه "نوائي، نوائي" ورد زبان مردم شد.
کار با روشن روان ارزش ويژه اي براي بيژني دارد. اين دو همديگر را خوب درک مي کنند و تاکنون هشت اثر از چهارده اثر منتشر شده بيژني کار روشن روان بوده است. يک اثر با دکتر محمد سرير دارد، يک اثر با اسماعيل تهراني و دو اثر با اسماعيل واثقي که "آفتاب خوبان" تازه ترين آنهاست. بيژني مانند خوانندگان ديگر نيست که خود را محور کار بداند: "آهنگساز معمار کار من است، بدون هيچ تظاهري مي گويم که من پشت سر آهنگساز ايستاده ام. استاداني که من خواننده آثارشان بوده ام هنرمندان بزرگي هستند که سال ها زندگي، دانش و تجربه کاري شان را در اين راه گذاشته اند و موجب مباهات من است که در کنار آنها باشم.
بيژني در کنار دکتر محمد سرير در خاکسپاري نادر ابراهيمي
نمي شود از بيژني گفت و از پوستر ويژه گردهمائي ادبيات جهان (اينترلت) ياد نکرد که با خط او و شعر شاملو پوستر برگزيده اين همايش جهاني شد و در سطح جهان به نمايش در آمد و يک نمونه از آن با امضاي زيباي احمد شاملو در اتاق نشيمن خانه بيژني آويزان است، با عکسي از شاعر بزرگ معاصر که به خوشنويس اهدا کرده است:آي عشق، چهره آبيت پيدا نيست...
داستان
عاشقيت در پاورقي
در اين داستان عاشقيت اتفاق مي افتد. عاشقيت به مثابه عشقه اي که چون مهر گياه، عاشق و مرا در لابه لاي سطور مي پيچد. من، عاشقم و چند فيلم و داستان ديگر چنان درهم خواهيم پيچيد که از يکديگر قابل تشخيص نخواهم بود.
من موهاي خرمايي کوتاهي دارم که رو ي پيشاني و شقيقه هايم چسبيده. چهل و پنج کيلو وزن دارم و قدم با کفش پاشنه بلند يک متر و شصت و پنج سانت است. ليسانس ادبياتم را از دانشگاه آزاد گرفته ام. چند سالِ بعدش را هم در خانه ماندم تا بالاخره توي بک مهماني "سيزده به در" در باغ يکي از اقوام با عاشقم آشنا شدم. عاشقم چشماني خمار دارد و کارمند بانک مرکزي است. قدِ بلندي دارد و بسيار خوش برخورد است. وجه مشخص ديگري ندارد جز اين که مدام با نوک سبيل هايش ور مي رود. در گوشه اي از باغ، عاشقم با چشمانِ خمار و گيرايش مرا مي نگرد. من غمزه آلود و شرمگين سر را به زير مي افکنم و دور مي شوم. عاشقم به دنبالم مي آيد. و ساغري را به سويم مي گيرد. لحظه اي که ساغر را از عاشقم مي گيرم، لختي نگاهمان با هم تلاقي مي کند. عاشقم به آرامي دستم را به سوي خودش مي کشد و ساغرم را از نوشيدني اي شبيهِ شراب پُر مي کند.
براي اين که اين بخشِ داستان را بهتر درک کنيد، رجوع کنيد به مينياتور صفحه ي 23 اثر محمد تجويدي در ديوان حافظ، تصحيح دکتر قاسم غني و علامه قزويني، چاپ بيست و سوم، آن جايي که مرد مينياتور در حالي که التماس در چشمانش موج مي زند، به دامن زن مينياتور آويخته و جام شرابي را به سويش گرفته است و زن از کمر در خلاف جهت مرد چرخيده و نگاهش را تا حد ممکن از او دور ساخته است. اما به رغم همه ي اينها پيداست که ميلي پنهان در زير پوستش در حال فوران است. اين ميل پنهان هم چنين از نگاهي که از گوشه ي چشم به مرد مينياتوري مي کند، قابل تشخيص است. به نظر مي رسد که زن مينياتوري سال ها در انتظار اين لحظه بوده و حالا که پس از سال ها مجالي براي عشوه گري يافته، به رغم گونه هاي به سرخي نشسته اش، سعي دارد خونسرد و بي تفاوت جلوه کند. مرد مينياتوري الته در قيد اين حرف ها نيست و با موهاي ريخته بر پيشاني و با نگاهي خيره به زن مي نگرد. مرد مينياتوري تنها در فکر وصال معشوق است و هيچ ابايي ندارد از اين که قيافه اش مانند آدم هاي احمق در تاريخ ثبت شود.
من و عاشقم در آپارتمان چهل متري اي که در خيابان حافظ اجاره کرده ايم، رو به روي تلويزيون نشسته ايم و سريالِ هليکوپتر امداد را تماشا مي کنيم. من در حساس ترين لحظه ي داستان زا جا برمي خيزم، به اتاق خواب مي روم و ربدوشامبر قرمز رنگي مي پوشم و جلو تلويزيون مي ايستم و موهايم را شانه مي زنم و در جواب اعتراض عاشقم، اغواگرانه نگاهش مي کنم. او لبخند مي زند؛ ولي هم چنان سعي دارد داستان را دنبال کند. من دو شاخه ي تلويزيون را از برق بيرون مي کشم.
براي درک بهتر اين بخش داستان، رجوع کنيد به کتاب آمريکايي آرام، اثر گراهام گرين، ترجمهيعزت الله فولاد وند، انتشارات خوارزمي، چاپ اول، صفحه ي 143؛ آن جايي که پايل از فاولر، آن خبرنگار انگليسي با تجربه، مي پرسد: " عميق ترين تجربه جنسي اي که تا به حال داشته اي، چه بوده است؟"
و فاولر به آن آمريکايي جوان و آرام پاسخ مي دهد: "يک روز صبح زود که در رختخواب دراز کشيده بودم و زني را که ربدوشامبر قرمر تنش بود و موهايش را برس مي زد، تماشا مي کردم."
در آن لحظه تمام حس اروتيک آن عاقله مرد انگليسي بر اين صحنه متمرکز شده بود. صحنه اي که به احتمال قوي با هيچ يک از معشوقه هايش تجربه نکرده بود؛ ولي درآن لحظه که در برج، کنار ان دو سرباز ويتنامي و ان آمريکايي آرام در وحشت حمله ي وِيت کُنگ ها شب را به صبح مي رسانيد، تنها تصويري بود که ذهن خسته و پريشانش به ياد مي آورد. به احتمال زياد فاولر در آن لحظه به هيچ کدام از معشوقه هايش فکر نمي کرد؛ نه به فوئونگ، آن ققنوس زيباي ويتنامي، و نه به آن محبوب انگليسي اش. آن تصوير برآيند تمام لحظه هاي عاشقانه اي بود که آن مرد انگليسي تجربه کرده بود.
من و عاشقم در کافه اي ساحلي نشسته ايم و کاپوچينومان را مزه مزه مي کينم. عاشقم تي شرت سفيدي پوشيده که به خاطر شرجي هوا به تنش چسبيده است. من مانتوي سبز روشني بر تن دارم و گا ماگنولياي سفيد بزرگي را ميان دگمه هاي مانتويم گذاشته ام. بوي ماگنوليايي که روي سينه گذاشته ام با بوي کاپوچينوي که از فنجانم بر مي خيزد و بوي شرجي دريا به هم مي آميزد و سرم را به دوران مي اندازد. انگشتانم را روي شقيقه مي گذارم و نفس عميق مي کشم. عاشقم با چشماني که نگراني دَرَشان موج مي زند، نگاهم مي کند. به عاشقم مي گويم که ماجراي غرق شدن آن دختر و پسر جوان را دوباره برايم تعريف کندو او پاسخ مي دهد که از ديروز تا به حال پنج بار اين ماجرا را برايم تعريف کرده است و ديگر حوصله اش را ندارد.
براي درک بهتر اين بخش از داستان، رجوع کنيد به کتاب مدراتو کانتابيله، اثر مارگريت دوراس، ترجمه رضا سيد حسيني، انتشارات زمان، چاپ اول، 1352، صفحه ي 89؛ آن جايي که آن دِبارد با آن لباس دکولته و گل ماگنوليايي که به سينه زده آشفته حال ميزِ شامِ مهماني را ترک مي کند تا به کافه بندرگاه برود و در کنار شوون گيلاس ديگري بنوشد و براي اخرين بار از او بخواهد تا داستان آن زن و مرد جوان را برايش باز گويد. آن دِبارد در آن لحظه براي اولين بار است که به قدرت جاوديي ِ شراب و گل ماگنوليا پي مي برد و در عين حال به شباهت باور نکردني و غير قابل انکار ميان اين دو. آن دِبارد درآن لحظه در مي يابد که عطر ماگنوليا در ابتدا کاملا معصوم مي نمايد، هم چنان که نوشيدن کمي شراب، اما پس از مدتي عطر گل تمام مغز را فرا مي گيرد، طوري که جايي براي هيچ فکر يا حس ديگري باقي نمي گذارد، و اين دقيقا احساسي است که آن دِبارد در آن لحظه دارد: مست از عطر ماگنوليا و شراب و ذهني که به هيچ چيز جز عشق نمي انديشد. عشق در ان لحظه همانند عطر ماگنوليا تمام ذهن او را انباشته و البته ملال که به همان اندازه و به همان نابهنگامي ذهنش را تسخير کرده است.
من و عاشقم در همان آپارتمان چهل متري مان هستيم. عاشقم روي کاناپه دراز کشيده است و ليوان پُر از يخش را روي سينه گذاشته و سيگاري هم به لب دارد. او به سقف خيره شده و در پاسخ سوال هاي من جواب هاي کوتاهِ بي سرو ته مي دهد. من روي مبل نشسته ام و پاهايم را از دسته اش آويزان کرده ام و با حرص مجله ي "آرت اَند دکوريشين" را ورق مي زنم. به عاشقم مي گويم که خاکستر سيگارش ار روي زمين نريزد. او جوابي نمي دهد و همان طور که به سقف نگاه مي کند، پوزخند مي زند. مي روم بالاي سرش مي ايستم، دست هايم را روي سينه قفل مي کنم و با غيظ نگاهش مي کنم. سرش فرياد مي کشم که ديگر از دستِ کارهايش خسته شده ام و حالم از خودش و آن ليواني که مدام توي دستش است، به هم مي خورد. عاشقم در حالي که زير لب فحش مي دهد، ، شلوارش را مي پوشد و کمربندش را محکم مي کند. من جلو در ايستاه ام و سد راهش شده ام و بِهِِش مي گويم بهتر است تمامش کند و اين قدر اداي قهرمان هاي فيلم هاي امريکايي را که از دست معشوقه شان خسته9 شده اند، در نياورد. او کمرا به کناري پرت مي کند، در را به هم مي زند و مي رود.
براي درک بهتر اين صحنه، به هيچ وجه به فيلم هاي هپي اند امريکايي رجوع نکنيد. چون من مثل جين فوندا يا جوليا رابرتس به دنبال عاشقم راه نمي افتم تا او را در پارک يا يکي از کافه هاي اطراف پيدا کنم و به خانه برگردانم. پس از رفتن معشوقم، من سي دي اپراي سالومه، اثر ريشارد اشتراوس را توي پخش صوت مي گذارم، روي کاناپه دراز مي کشم و رمان سالومه اسکار وايلد را ورق مي زنم و هنگامي که هرود از سالومه مي خواهد به مناسبت آن شب فرخنده برقصد، من نيز همراه با او رقص هفت حجاب را آغاز مي کنم، و در پايان هنگامي که سالومه سر بريده ي يحيي را در آغوش مي گيرد و لب هاي او را که در هنگام حيات از لمس آن ها عاجز بوده مي بوسد، من نيز قاب عکس عاشقم را که روي تلويزيون است بر مي دارم و لب هاي معشوقم را مي بوسم. حس انتقام جو و ساديستيک من درآن لحظه کمتر از احساس سالومه نسبت به يحيي نيست.
من و عاشقم توي وان دراز کشيده ايم و تن سپرده ايم به گرماي ملايمي که از وان بر مي خيزد و آرام آرام سيگارهايمان را دود مي کنيم. عاشقم مدام حرف مي زند و من با لبخندي گنگ و صدايي گنگ تر جوابش را مي دهم. چشمانم را بسته ام و هنوز در خيال ساعت هاي پيش هستم و با خود فکر مي کنم که اگر عاشقم مي دانست که در اين لحظه به چه چيزي فکر مي کنم، چه حالي پيدا مي کرد. حتي تصورش هم تنم را به لرزه در مي آورد. عاشقم مي گويد که بهتر است از وان بيرون بروم؛ چون ممکن است سرما بخورم.
براي درک بهتر اين اين بخش از داستان، رجوع کنيد به فيلم بي وفا، به کارگرداني آدريان لين؛ سکانسي که دختر توي وان دراز کشيده است و ناگهان نوشته ي روي دلش را مي بيند. همان نوشته اي که هنگامي که خواب بود، فاسقش از روي شيطنت روي دلش نوشته بود. اين لحظه مهم ترين لحظه در روند شکل گيري روابط او و همسرش است. تا آن لحظه همه چيز در حد يک شيطنت يا يک شوخي است؛ اما زماني که او اسفنج حمام را بر مي دارد و آن قلب سوراخ شده را پاک مي کند، به قدرت جادويي پنهان کاري پي مي برد. از آن پس وارد مرحله ي ديگري از اين بازي شده است. پيش از آن ممکن بود در يک لحظه ي خلسه و يا نشئگي همه چيز را براي همسرش اعتراف مي کند، ولي از ان پس لذتِ هيجان نهفته در خيانت را درک مي کند و وا مي داردش تا مدام اين بازي را خطرناک تر کند.
من و عاشقم بازو در بازوي هم از مهماني بر مي گرديم. من پيراهن يقه بازي پوشيده ام و عاشقم مثل هميشه شلوار جين و تي شرت به تن دارد. هر دو با هم و با صداي بلند ترانه ي "امشب شب مهتابه" را مي خوانيم. گاهي تلو تلو مي خوريم و به بازوي ديگري آويزان مي شويم و گاهي از خنده ريسه مي رويم. عاشقم هر گاه که به کلمه حبيبم مي رسد، ابروهايش را به سويم مي گيرد و با قيافه اي جدي انگشتش را به سويم مي گيرد و مرا خطاب قرار مي دهد. من با صداي يک اکتاو زيرتر با او همکاري مي کنم.
براي درک بهتر اين بخش از داستان، رجوع کنيد به صحنه آغازين فيلم چه کسي از ويرجينيا وولف مي ترسد. در اين صحنه اليزابت تايلور و ريچارد برتون هر دو سعي مي کنند تا احساس واقعي شان را درباره ديگري پنهان کنند، و اين کار را با هزل گويي اي که اگر مواظب نباشند به راحتي به بد و بيراه گويي مي کشد، همراه مي کنند، و البته فراموشي نيز به کمک شان مي آيد. فراموشي کمک مي کند تا خاطرات گذشته تغيير شکل دهند و گاهي به ياري ذهن يا احساس مجروح بشتابد. احساسي برآمده از مرگ فرزند، يا سقط جنين، يا خيانتي که هرگز به درستي آشکار نشده و البته هرگز هم انکار نشده است.
من و عاشقم در آپارتمان نشسته ايم و افسرده سيگار مي کشيم. من بي حوصله تر روي کاناپه دراز مي کشم و سيگار مي کشم و او افسرده تر کنار شومينه دراز مي کشد و سيگار مي کشد. افسردگي همچون عشقه اي دست و پايمان را درهم مي پيچد. من مي گويم که بهتر است يکي مان ديگري را ترک کنيم؛ چون معمولا در اين گونه مواقع يکي از عشاق ديگري را ترک مي کند؛ عاشقم به پهلو مي غلتد و مي گويد اصلا حال و حوصله ي سرگردان شدن توي خيابان ها را ندارد و اگر من خسته شده ام مي توانم او را ترک کنم. من به عاشقم يادآوري مي کنم که معمولا مردها بايد خانه را ترک کنند؛ولي عاشقم زير بار نمي رود و در برابر اصرارهاي پياپي من فقط با چشمان خمارش نگاهم مي کند. من به عاشقم مي گويم که ديگر نمي توانم همين طور افسرده سيگار بکشم و ديگر از افسرده سيگار کشيدن او حالم به هم مي خورد. عاشقم پُک ديگري به سيگارش مي زند و مي گويد به نظرش هيچ کار ديگري به اندازه ي سيگار کشيدن افسردگي را به اين زيبايي به رُخ نمي کشد. من در حالي که لب بالايي ام از شدت عصبانت مي پرد، به اتاق خواب مب روم و سي دي سونات سي بِمل شوپن را توي پخش صوت مي گذارم و روي تخت دراز مي کشم و به چند موضوع بي اهميت فکر مي کنم.
اگر ويم وندرس فيلم پاريس تگزاس را از چند صحنه قبل تر شروع مي کرد، يعني از جايي که زن و مرد داستان دچار ملال مي شوند، مي توانستيد به آن رجوع کنيد؛ ولي در حال حاضر بهتر است رجوع کنيد به همين سونات سي بمل مينور شوپن، آن جايي که نت هاي چنگ صداي يکنواخت باران و ملال شوپن را در جزيره ي ماژورک به خاطر مي آورند. هنگامي که شوپن در آن ويلاي قرن شانزدهمي که روي صخره هاي سنگ قرار داشت پشت پيانو نشسته بود و نت هاي ملال آور و ويران کننده ي اين سونات را مي نوست، تنها به يک چيز مي انديشيد: ملال. ملالِ اجتناب ناپذيري که پس از يک دوره طولاني عشق ورزي، پس از خيانت ها، بي خيالي ها، فراموشي ها، دعواها، مستي ها و نشئگي ها، گريبان آدم را مي گيرد و چاره اي باقي نمي گذارد جز اين که مانند شوپن، در حالي که به صداي يکنواخت باران و برخورد امواج با صخره ها گوش مي دهي، بدون توجه به بدخلقي هاي ژرژ ساند، نت هاي ملال آوري را که در خود هيجان يک توفان ويران کننده را حمل مي کنند، روي کاغذ بياوري. هر چند که احتمالا ژرژ ساند هم دراتاق بغلي در حال نوشتن داستاني بود که در آن معشوقي از روي ملال عاشقش را به قتل مي رساند. با وجود ابن من معتقدم که اگر شوپن و ژرژ ساند به جاي رفتن به جزيره ي ماژورک به آرل مي رفتند، همان جايي ون گوگ آن آفتاب گردان هاي زيبايش را کشيد، مطمئنا پيش از آن که کارشان به آن ملال غير قابل تحمل بکشد، به چنان جنوني مي رسيدند که حتما يکي، ديگري را به قتل مي رساند، يا دست کم مانند ون گوگ که گوش خودش را بريد، يکي از آن دو عضوي از بدنش را قطع مي کرد يا مي بريد.
♦ نگاه
جدايي پس از عادت
مهسا محب علي با "عاشقيت در پاورقي" برنده جايزه بهترين مجموعه داستان 1383 بنياد گلشيري و برندهي جايزهي مهرگان ادب(پکا) براي داستان"هفت پارهي داناي کل" به عنوان يکي از تک داستانهاي برگزيدهي سال شد. "هندي برقصم؟"، "عاشقيت در پاورقي"، "عتيقهها"، "خفاشه"، "هفت پارهي داناي کل"، "کراوات سبز"، "نصف سفيد، نصف بنفش" و"چند سانت توي زمين" نام داستان هاي اين مجموعه است. برنده شدن محب علي در اين دو جايزه موجب شد تا نقدهاي مثبتي روي کتاب او نوشته شود. اين نقدها نيز باعث شد تا کتاب وي درعرض يک سال به چاپ دوم برسد - و البته از تجديد چاپ اين کتاب براي سومين بار جلوگيري شود- که با در نظر گرفتن روال چاپ و نشر کتاب در ايران، امري غيرمعمول به نظر مي رسيد. در اين بين داستان کوتاه "عاشقيت در پاورقي" از اين مجموعه با طرح داستاني جذاب و تازه توانست محبوبيت بيشتري در ميان مخاطبان و خوانندگان عام و خاص داستان هاي ايراني پيدا کند. در "عاشقيت در پاورقي" نگاه نويسنده به رابطه عاشقانه زن و مرد گرايش زيادي جدايي و انفصال پس از عادت دارد. آغاز رابطه زن و مرد در داستان پايه اصلي شکل گيري و شروع روايت براساس خاطره گويي است. عاشق و معشوق در يک مهماني خانوادگي با هم آشنا مي شوند. پس از اين روايت کوتاه محب علي خواننده را براي درک بهتر نحوه آشنايي به مينياتوري از تجويدي بر غزلي از حافظ ارجاع مي دهد. ارجاعاتي که به همين ترتيب تا انتهاي داستان ادامه دارد. محب علي به اين گونه نوعي تصويرسازي با استفاده از سکانس هاي فيلم هاي آنا براي مخاطب فارسي ايجاد مي ند. خواننده ناخودآگاه در سکانس هاي ذکر شده، به جاي شخصيت هاي فيلم، عاشق و معشوق داستان را به جاي آن ها قرار مي دهد و به اين ترتيب نوعي ارتباط تصويري نيز با عاريت گرفتن از اين سکانس ها با خواننده برقرار مي کند.ارجاع دادن به فيلم هايي هم چون بي وفا اثر آدريان لين، چه کسي از ويرجينيا ولف مي ترسد با بازي اليزابت تايلور، پاريس تگزاس اثر ويم وندرس، کتاب اکنون کلاسيک شده اي چون آمريکايي آرام اثر گراهام گرين، مدراتوکانتابيله اثر مارگريت دوراس و اپراي سالومه اثرريشارد اشتراوس و سوناتي از شوپن؛ همه و همه در خدمت اين تصويرسازي و برقراري ارتباط ميان مثلث نويسنده – شخصيت داستان – خواننده قرار دارند. روندي که عشق آتشين ابتداي داستان را به حاشيه مي برد. عشقي که در ابتدا از زبان راوي و در اولين ملاقات عاشقانه اين گونه توصيف شده است:" در اين داستان عاشقيت اتفاق مي افتد. عاشقيت به مثابه عشقه اي که چون مهرگياه، عاشق و مرا در لابه لاي سطور مي پيچد."
محب علي نيز همانند اکثر داستان نويس زن نسل خود، دغدغه مسايل زنان را دارد. همين دغدغه باعث شده تا وي شخصيت هاي بيشتر داستان هاي خود را از ميان زنان انتخاب کند. زني که در داستان "عاشقيت در پاورقي" خاطرات خود و عاشقش را روايت مي کند، يک زن سنتي نيست که در قيد و بند روابط محدود و ديدگاه هاي محدودتر باشد. و شايد به همين دليل است که با اصل دردناک جدايي پس از عادت کنار مي آيد.
♦ در باره نويسنده
مهسا محب علي : جوايز ادبي و داوري
مهسا محب علي متولد 1351در تهران است. از آثار وي مي توان به مجموعه داستان «صدا» - 1377- انتشارات خيام، رمان «نفرين خاكستري» - 1381 – انتشارات افق و مجموعه داستان "عاشقيت در پاورقي"- 1383 – نشر چشمه اشاره کرد. وي نامزد بهترين رمان سال – جايزه يلدا، برنده بهترين مجموعه داستان سال – جايزه هوشنگ گلشيري، نامزد بهترين مجموعه داستان سال – جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات، بوده است. داستان «هفت پاره داناي كل» از مجموعه "عاشقيت در پاورقي"- جزو داستانهاي برتر سال جايزه مهرگان ادب (پكا) شد. از جمله فعاليتهاي ادبي وي مي توان به داوري جايزه گلشيري - 1 دوره، داوري منتقدان و نويسندگان مطبوعات – 1 دوره و داوري جايزه يلدا – اشاره کرد.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>مادام X،
نويسنده: مهرنوش مزارعيسوئد: نشر باران، 1387/2008، چاپ اول
مجموعه داستان مادام X نوشته مهرنوش مزارعي به تازگي توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. اين مجموعه شامل هفت داستان با نامهاي «يک فيلم خوب»، «جادهي پشت باغ پرتقال»، «روزي که برادرم بهدنيا آمد»، «آيا ميشود تمام لکههاي کثيف را پاک کرد؟»، «مادام X »، «سفر شمال» و «ميتوانيد نوشين را مجسم کنيد در لحظهاي که...».پنج داستان از اين مجموعه در فضاي امروز و در خارج از کشور ايران شکل گرفته است و دو داستان «روزي که برادرم به دنيا آمد» و «سفر شمال» خاطرات راوي از دوران کودکياش در ايران است.
داستان «يک فيلم خوب»، گفت و گوي يک زن و مرد است در حين بيرون آمدن از سينما و خوردن شام در رستوران و رفتن به خانه. زن مدام از فيلمي که ديده صحبت ميکند و فيلم خوب را با ارگاسم خوب قياس ميکند. داستان «جاده پشت باغ پرتقال» درباره فردي است که به نظر ميرسد در پي يک اختلاف با همسرش از خانه خارج شده و شب را در هتلي خارج از شهر گذرانده است و صبح فردا در يکي از گردشهاي اطراف هتل به طور اتفاقي و در پي يک حادثه با زني سالخورده و عشق او به همسرش آشنا ميشود. داستان «روزي که برادرم به دنيا آمد»، از زاويه ديد دختربچه اي روايت ميشود که مادرش باردار است و به واسطه شغل پدرش به شهر کوچکي نقل مکان کرده اند. يک دکتر کليمي نيز در اين داستان وجود دارد. داستان «آيا ميشود تمام لکههاي کثيف را پاک کرد؟»، برشي است از وسواس يک فرد براي تميز کردن آشپزخانه. داستان «مادام X» درباره زني است که عقيده دارد دير يا زود همسرش به او خيانت خواهد کرد پس بهتر است پيش از آن با مرد ديگري دوست شود تا دلش نسوزد. داستان «سفر شمال»، به سالهاي پيش از انقلاب 1357 برميگردد و نخستين سفر خانوادگي خانوادهاي در شيراز با اتومبيل شخصي به مازنداران. داستان با حادثهاي در متل قو پايان مييابد. در داستان «ميتوانيد نوشين را مجسم کنيد در لحظهاي که...»، راوي داستان با دختري به نام نوشين آشنا شده که به واسطه ازدواج با مردي ايراني به آمريکا رفته و بدون آنکه اقامت دايم داشته باشد تصميم به طلاق گرفته است.
در پشت جلد کتاب به نقل از مليحه تيرهگل- منتقد ادبي و پژوهشگر- در مقالهاي با عنوان «گويه هاي سکوت در داستان هاي مهرنوش مزارعي» در سايت «غرفه آخر» آمده است: «خانم X، زني است که تصميم مي گيرد بهکاري متفاوت با تربيت شخصي و اصول متعارف فرهنگي اش دست بزند. او در نخستين مرحله هاي اجراي تصميم، دچار چنان ترديدي مي شود، که هربار، هر امکاني را، بهبهانه اي، پس مي زند.... منتها، در آستانه رسيدن به آن خواسته، عاملي ظاهراً بيرون از ترديدهاي او، در اجراي تصميم اخلال مي کند.
... از منظر من، پرسش هاي انگيخته از اين داستان، دقيقاٌ همان هايي است که از برخي از داستان هاي پيشين مزارعي، مانند «سنگام»، «غريبه اي در رختخواب من»، و «بريده هاي نور» نيز برمي خيزند؛ و همه، روايتگر خواستن هايي است که به توانستن نمي رسند. چه نيروي تاريخي مهيبي اين نتوانستن را به اعماق روان زن رانده است؟ آيا بين ارزشداوري هاي عالم و آدمي که به داستان «مادام X» پا گذاشته اند، و آن «نيروي مهيب»، رابطه اي هست؟ آيا اصلاً «نيروي مهيب» در اين «نتوانستن»ها دست دارد؟ يا، صرف نظر از حضور و کارکرد آن، اين سرشت رواني زن است که «عمل جنسي» را هم ارز با «عشق» بها مي دهد، و حضور عشق را براي هم آغوشي شرط لازم مي داند؟ آيا همين تصور من مي تواند زاييده عملکرد هزاران هزارساله آن «نيروي مهيب» باشد؟ يا اصولاً از نظر وجودشناسي پرسماني معتبر است؟»
مهرنوش مزارعي در سال 1330 در تهران به دنيا آمد و در سال 1358 براي ادامه تحصيل به امريكا رفت و همان جا ماندگار شد. در سال 1991 فصلنامه ادبي فروغ را به اتفاق يكي از دوستان خود در لس آنجلس بنيان گذاشت. اين نشريه به معرفي ادبيات زنان اختصاص داشت و تا سال 1993 به چاپ مي رسيد. در همين سال ها برگزيدهاي از نمايشنامههاي داريوفو را ترجمه و در مجموعه اي به نام «يك زن، تنها» منتشر کرد. تا بهحال از او سه مجموعه داستان در آمريکا و يک برگزيده آثار در ايران است با نامهاي «بريده هاي نور» (نشر ري را/ بهار 1994/لس آنجلس)، «خاكستري» (نشر ري را/ ژانويه 2002/ لس آنجلس) و « کلارا و من» (نشر ري را 1998/لس آنجلس) منتشر شده است. مهرنوش مزارعي در حال حاضر کاليفرنيا زندگي ميکند.
<strong>پاورقي</strong>
رباب محب سوئد: نشر باران، 1387/2008، چاپ اول
«پاورقي»، هشتمين دفتر شعر رباب محب است که به تازگي توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. اين مجموعه شعر شامل 86 شعر و هشت پاورقي است که در سالهاي 2000 تا 2005 ميلادي سروده شدهاند. تولد، زندگي، مرگ، انسان، انسانِ ضد انسان، دروننگري، عکسها و خاطرهها از جمله موتيفهاي شعر محب است. کتاب با اين دو شعر آغاز مي شود:1 ترجيح ميدهم پيالهي شعر را بنويسم و شعر را بنوشم و بگذارم قلم تمامِ مرا بازنويسي کند.ترجيح ميدهم اين خود، که شما ميشناسيد، نباشم، من باشم: شاعري در سايهي پستانهاشآخرِ حرف را ميليسد.ترجيح ميدهم- اين- تنها... شروعِ يک شعر باشد:شعري در پيالهي شعر!2حتم دارم. ديوارها نه موش داشتند، نه گوش. اين تکهسنگي که در واژههام افتاد هرگز فرصت ديالوگ پيدا نکرد و حالا پرترهي گيجم را که روي اين کاغذ ميکشم خوابم را تعريف ميکنم: من گم شدهام، جايي در پيادهروهاي خالي ديروز، نگاهي از کاسهي سرم هي ميکشد بيرون.
پاورقي بازگشت دوبارهاي به پرسشهاي ازلي و ابدي رباب محب است که هم بي پاسخ ميمانند، هم پاسخ داده ميشوند. وقتي سؤالهاي او بي پاسخ ميمانند، خاصيت ِاتم را پيدا مي کنند و تکثير ميشوند. محب به خود و دنياي پيرامون ِ خود نگاه ميکند وميپرسد. آن جا که به پاسخي ميرسد "صفر" را مي گزيند. اما معناي "صفر" هيچي و پوچي و تهي بودن نيست، بلکه "صفر" در مقام عددي است که پايهي اعداداست. بدون صفر عدد به شمار انگشتان دستهاي انسان هم نميرسيد. به عبارت ديگر صفرهمان دايرهاي است که ذهن محب را به خود مشغول کرده است.
محب دست به دامن انسان اسطورهاي نميزند. او اساسأ در جستجوي يافتن فرشته يا قهرماني نيست و قهرمانها را باورندارد.او حتا به خود به چشم يک "پاورقي" نگاه ميکند: حاشيهاي در گوشهي چشمهاي خود افتاده. گاهي بر ميخيزد و خودش و آدمهاي پيرامون خودش را مورد خطاب قرار ميدهد: رهائي دري است بدون قفل و کليد، سايهاي است درکنارت که تونميبيني. و سايه هيچ نيست مگر "مرگ" اين تنها حقيقت مطلق. مرگ اول و آخر ِ حرف است و پرسشها و تمهاي انتخابي محب، چه آنها که پيشتر آمد و چه آنهائي که در قالب ِ"سر گشتگي، تنهايي، روزمره گي و از اين قبيل ترسيم ميشوند"، مشغلههاي ذهني و دروني ِ انساني است که در مقابل مرگ از خدا نيزتنهاتر است.
من در صيغهي اول شخص مفرد گم استشايد زنيست با تجربههايش که روي تاقچهي خانه جاگذاشته است و در توازي حيرت، هي قد ميکشد ميان خارهاي پتياره سرخوش از استخوانهاي غايب، تا شب دوباره رنگ بگيرد در صداش ميماند گمشده زنجرهايپنجاه ساله، سرش در سومين بهشت که جهنم دوم بود و پرتابش کرد روي کوه يخزير داس سالهاي نيامدهکرم شبتابيخسته از تماشاي دو نيمهاشدر رنگ باراني چشمهاشاولين خواب برگ که ميافتدبيتاب، تا پلک زده باشددو گلوله الماس ميان قاب در ايستاده، بينگاه
رباب محب، شاعر ساکن سوئد، متولد سال 1332 شهر اهواز است. از او تا بهحال مجموعه شعرهاي «بهار در چشم توست»(استکهلم 1371)، وارينيا(نشر باران، استکهلم 1373)، «آنام کوچک خدا»(استکهلم 1375)، «زنجمورههاي مخدوش»(نشر قلم، گوتنبرگ 1377)، «کلاستروفوبي تن»(همراه با سهراب مازندراني و سهراب رحيمي، نشر رويا و VIJ، استکهلم 1377)، «پس از اين اگر از هراس خالي بمانم»(نشر لاجورد، تهران 1383)، «ر»(نشر دريا 1385) و «از زهدان مادرم تا باب تمثيلات»(نشر دريا، 1386) منتشر شده است.
از رباب محب همچنين داستاني تحت عنوان «با دستهاي کوچک بهخانه برميگرديم» براي نوجوانان(نشر نگاه، ايران 1358) و «پري دريايي هانس، معرفي شيوههاي آموزشي و تربيتي کودکان اوتيزم»(نشر لاجورد ايران، 1381) منتشر شده است.
<strong>تئاتر ايران در گذر زمان: از 1342 تا 1357</strong>
نويسنده: كاظم شهبازيويرايش: اعظم كيان افراز مقدمه: فرهاد ناظر زاده كرماني680 ص، تهران: نشر افراز، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه جلد دوم از مجموعه «تئاتر ايران در گذر زمان» است، به بررسي بخشي از تاريخ و تحولات تئاتر ايران در فاصله سال هاي 1342 تا 1357 خورشيدي مي پردازد. نويسنده سعي كرده است كه با كاوش و بررسي جريان هاي تئاتري، اعم از حرفه اي، دانشگاهي و تجربي در تهران، در زمينه هاي نمايش نامه نويسي، كارگرداني، گروه هاي اجرايي و جشنواره هاي تئاتري، چشم اندازي از تئاتر دوران مورد بحث را ترسيم كند. عناوين مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «جايگاه تئاتر در تهران: 1340 -1292 شمسي»، «گروه هاي تئاتري»، «تاسيس دانشكده هنرهاي دراماتيك، اولين موسسه آموزش عالي تئاتر و سينما در ايران»، «تاسيس گروه نمايش دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران»، «تاسيس تلويزيون و نقش آن در رشد تئاتر از آغاز تا سال 1357 شمسي»، «فهرست نمايش هاي اجرا شده در سالن ها، تالارها و مكان هاي نمايشي در تهران: 1357-1342 شمسي» و«غلامحسين ساعدي، بهرام بيضايي و اكبر رادي: مثلث نمايشنامه نويسي در دهه هاي چهل و پنجاه شمسي».
<strong>مطالعاتي درباره تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان</strong>
مجموعه دو جلدينويسنده: فيروز منصوري963 ص، تهران: نشر هزار، 1387، چاپ اول
اين كتاب، در 43 فصل، شامل پژوهش هايي درباره تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان است. نويسنده ضمن بررسي رويدادهاي تاريخي در ايران دوره قاجار، شكل گيري آنچه را كه امروزه با عنوان «مسئله آذربايجان» در بعضي متون تاريخي و سياسي مطرح مي شود، نشان مي دهد. او با دلايل، اسناد و مدارك گوناگون نادرستي ادعاهاي گروهي از پان تركيست هاي كنوني درباره آذربايجان و فرهنگ و مردم آن را ثابت مي كند. عناوين بعضي از فصل هاي كتاب عبارتنداز: «مناسبات سياسي صد ساله فرمانروايان آذربايجان با ارمنستان»، «تشكيلات نظامي خانقاه اردبيل»، «جنگ هاي ايران وعثماني در قفقاز و آذربايجان»، «فاجعه وحشتناك قتل عام قول هاي قلعه تبريز و غارت شهر تبريز در 999 ه. ق»، «زوال دولت صفويه و حمله عثمانيان به آذربايجان»، «شاهسون ها و شقاقي ها»، «جنگ هاي چهار ساله ايلات شاهسون و شقاقي با عثماني ها»، «خدمات سياسي و نظامي شقاقي ها و شاهسون ها در دوران زنديه و آغاز قاجاريه»، «نگاهي كوتاه به تهاجم روس ها به قفقاز»، «زبان فارسي در آذربايجان»، «محاورات تركي و فارسي در آذربايجان (دوره صفوي)»، «نظريات جهانگردان دوره قاجار درباره زبان تركي و فارسي در آذربايجان»، «مسيونرهاي آمريكايي در آذربايجان»، «مخالفان و رقباي مسيونرهاي آمريكايي» و «آذربايجان ترك زبان است نه ترك نژاد».
<strong>منظومه هاي كهن عاشقانه (از آغاز تا قرن ششم)</strong>
نويسنده: سيد مرتضي ميرهاشمي451 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
نوع غنايي يكي از انواع برجسته ادب كلاسيك فارسي است. در ميان آثار متعدد از اين دست، از جمله بايد به داستان هاي منظوم عاشقانه اشاره كرد. در كتاب حاضر، تعدادي از منظومه هاي كهن عاشقانه ادبيات فارسي، معرفي و بررسي شده است. اين مجموعه شامل سه داستان غنايي از «شاهنامه فردوسي»، داستان «وامق و عذرا» از «عنصري»، «ورقه و گلشاه» از «عيوقي»، «ويس و رامين»از «فخرالدين اسعد گرگاني» و «خسرو و شيرين»، «ليلي و مجنون» و «هفت پيكر» اثر «نظامي گنجوي» است. در هر بخش علاوه بر معرفي اجمالي اثر و سراينده آن، تحليل داستان و شخصيت هاي آن نيز از نظر دور نمانده است. در پايان كتاب فرهنگ واره اي آمده است تا خواننده به راحتي بتواند به معني كلمه ها و تركيب هاي دشوار در اين منظومه ها دست يابد.
<strong>مكتب هاي داستان نويسي در ايران</strong>
نويسنده: قهرمان شيري347 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
در تكوين سبك يك نويسنده، علاوه بر انگاره ها و انگيزش هاي فردي و دروني، شمار زيادي از محرك هاي مرتبط با محيط اجتماعي و جغرافيايي همواره اثر گذار بوده است. در كتاب حاضر، مكتب هاي داستان نويسي در ايران معاصر با توجه به جغرافياي اقليمي مناطق گوناگون، بررسي شده است. عناوين فصل هاي اصلي كتاب عبارتنداز: «مكتب داستان نويسي آذربايجان»، «مكتب داستان نويسي اصفهان»، «مكتب داستان نويسي جنوب»، «مكتب داستان نويسي خراسان» و «ادبيات اقليمي كرمانشاه». در هر فصل، نويسنده ضمن اشاره به ويژگي هاي محيط اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي، تاريخي و طبيعي هر يك از مناطق نامبرده، تاثير اين عوامل را در شكل گيري مكتب داستان نويسي و انعكاس آنها را در آثار نويسندگان برجسته اين مناطق نشان داده است.
<strong>جستارهاي ژاپني در قلمرو ايرانشناسي</strong>
گردآوري و پارسي نويسي: دكتر هاشم رجب زاده854 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل ترجمه نوشته هايي از ايران شناسان ژاپني، همراه با مقالاتي از آنها به زبان فارسي و نيز مقالات و گزارش هايي از «دكتر هاشم رجب زاده» در معرفي اين ايران شناسان، احوال و آثار آنها، جريان هاي ايران شناسي در ژاپن و بنيادها و مؤسسات دست اندركار اين حوزه در آن كشور است. اين مجموعه ارزشمند كه پژوهشگران را با گوشه اي از آثار و فعاليت هاي ايران شناسي در ژاپن آشنا مي كند شامل پنج بخش با اين عناوين است: 1- تاريخ و تمدن و فرهنگ، 2- ايران گردي و ايران شناسي ژاپونيان، 3- ديدگاه ها، 4- چهره ها، 5- بنيادها و منابع ايران شناسي. گردآورنده اين مجموعه «دكتر هاشم رجب زاده»، استاد دانشگاه «ازاكا» در رشته زبان و ادبيات فارسي است و سهم بزرگي در معرفي آثار و انديشه هاي ايران شناسان ژاپني در ايران از سال ها پيش تا كنون داشته است. پژوهش هايي كه در اين مجموعه به صورت ترجمه آمده، اكثرا از زبان ژاپني به فارسي برگردانده شده است. اين پژوهش ها، نشاندهنده گستردگي مطالعات ايران شناسي در ژاپن و توانايي و تخصص پژوهشگران ژاپني در اين حوزه است.
<strong>تاريخ تجزيه ايران، دفتر سوم: مرزهاي باختري ايران</strong>
نويسنده: هوشنگ طالع498 ص، لنگرود: انتشارات سمرقند، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجلدي ديگر از مجموعه «تاريخ تجزيه ايران» است؛ مجموعه اي كه در آن جدا شدن بخش هايي از خاك ايران در قرن نوزدهم ميلادي و ادامه آن در قرن بيستم، مورد بررسي قرار گرفته است. دفتر سوم اين مجموعه به تجزيه بخش هايي از مناطق غربي ايران و تلاش دولت ها و قدرت هاي خارجي براي اين منظور اختصاص دارد. قسمت عمده اين دفتر به قراردادها و روابط مرزي ميان دولت هاي ايران و عثماني از دوران صفويه تا دوره قاجار، قراردادهاي مرزي ميان ايران و عراق در دوره پهلوي و جنگ عراق عليه ايران و تلاش حكومت عراق براي ضميمه كردن قسمت هايي از مناطق غرب ايران به خاك خود مي پردازد.
<strong>بررسي روابط سياسي ايران و آمريكا (1347-1332 ش)</strong>
نويسنده: حميد رضا بداقي259 ص، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1387، چاپ اول
در اين كتاب روابط سياسي ميان ايران و ايالات متحده آمريكا در دوره پس از كودتاي 28 مرداد سال 1332 تا پايان رياست جمهوري «ليندون جانسون»، يعني سال 1347 خورشيدي، بررسي مي شود. در اين دوره، شاهد حضور گسترده و همه جانبه ايالات متحده آمريكا در ايران و تشديد وابستگي ايران به آمريكا هستيم. اگر چه روابط ميان دو كشور در دوره پانزده ساله مورد بحث از فراز و نشيب هاي فراواني گذشت و روند يكساني را طي نكرد، اما اين دوره در مقايسه با مقطع بعدي كه هم زمان با انتخاب «ريچارد نيكسون» به رياست جمهوري آمريكا آغاز شد، از همبستگي و تجانس بيشتري برخوردار بود. منبع اصلي پژوهش حاضر، اسناد وزارت امور خارجه ايران در فاصله سال هاي 1332 تا 1347 خورشيدي است.
<strong>قصه هاي صبحي</strong>
مجموعه 2 جلديبه روايت: فضل الله مهتدي (صبحي)به اهتمام: ليما صالح رامسري1125 ص، تهران: انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از افسانه ها و قصه هايي است كه طي سال ها، به وسيله «فضل الله مهتدي»، معروف به «صبحي» براي كودكان ايراني گردآوري، و بسياري از آنها، در سال هايي دور، با صداي گرم و دلنشين او از راديو ايران پخش شده است. اين مجموعه، گنجينه و سندي ارزشمند از ادبيات عاميانه و فرهنگ مردم ما و بخش بسيار مهمي از ادبيات كودكان و نوجوانان ايران است. «قصه هاي صبحي» كه اكنون در دو مجلد چاپ شده شامل ده بخش با اين عناوين است: 1- افسانه هاي كهن (1)، 2- افسانه هاي كهن (2)، 3- افسانه ها (اول)، 4- افسانه ها (دوم)، 5- عمو نوروز، 6- افسانه هاي باستاني، 7- افسانه هاي ملل، 8- دژ هوش ربا، 9- ديوان بلخ، 1- افسانه هاي بوعلي سينا. اين قصه ها، كودكان و نوجوانان ايران را با زندگي مردم ايران، فرهنگ و اعتقادات آنها در گذشته اي نه چندان دور آشنا مي كنند.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
اين هفته پاي صحبت ياسر خاسب، کارگردان جواني نشسته ايم که با نمايش "هديه مرموز" در سالن کارگاه نمايش تئاتر شهر به حضور دارد. جوان با استعدادي که تاکنون براي اجراي نمايش هاي خود به کشورهاي متعددي سفر و علاقمندان ويژه اي را براي خود دست و پا کرده است.
<strong>امکانات مکانيکي کمي داريم</strong>
<strong>آقاي خاسب در مورد چگونگي شکل گيري نمايش "هديه مرموز"بگوييد.</strong>اين نمايش حاصل اتودهاي کلاس هاي بازيگري من در دوران تحصيلات دانشگاهي است. سوژه اين نمايش در ذهن من وجود داشت و براي کلاس هاي پانتوميم و حرکت آن را اجرا مي کردم. اساتيد و دوستانم براي شکل گيري اين نمايش مرا بسيار تشويق و راهنمايي مي کردند. داستان اين گونه است که فردي با ساختن يک عروسک و تعليم و تربيت آن به شکل يک انسان، در نهايت خود گرفتار او مي شود و به دست عروسک کشته مي شود. البته داستان ممکن است کمي کليشه اي باشد ولي در عمل سعي داشتم که با شيوه اي نو در عروسک گرداني و رفلکس هاي بدني با کار برخورد کنم.
<strong>تحصيلات شما آکادميک است؟</strong>بله. من فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشگاه آزاد تنکابن و دانشجوي کارشناسي ارشد دانشکده هنرومعماري هستم.
<strong>در نمايش از کم ترين ابزار براي انتقال مفاهيم استفاده کرده ايد.آيا از ابتدا اين گونه بود يا اينکه به تدريج و طي تمرينات متفاوت به اين شيوه رسيديد؟</strong>خير. يکي از ويژگي هاي نمايش هاي تلفيقي پانتوميم و عروسک در وجود حداقل وسايل در صحنه است. بازيگر يا اجرا کننده بيشتر تلاش مي کند تا تخيل مخاطب خود را برانگيزاند. درنمايش من فقط از يک طناب و يک عروسک بهره مي برم. ضمن اينکه در نمايش خودم لزومي براي استفاده از وسايل ديگر نمي ديدم.
<strong>در پايان نمايش تماشاگر با پيامي روبرو مي شود که تکنولوژي بر انسان چيرگي دارد و اين قدرت صنعت است که انسان را به دست خود به نابودي مي کشاند.</strong>بله. کاملا درست است.منظور من هم همين بود. به نظر با وجود اختراعات متعدد انسان در زمان حال و اتفاقاتي که در آينده رخ خواهد داد همين تخيلات انسان او را به اسارت تکنولوژي درمي آورد. چه بسا امروز هم شاهد همين رخداد هستيم. اين مسئله را قبل ترهم مطرح کرده اند. دانشمندان و جامعه شناسان، روانشناسان وتحليل گران متعدد. حتي چاپلين در فيلم عصر جديد خود به زيبايي و ظرافت به اين نکته اشاره مي کند.
<strong>نمايش هاي بدني و حرکات شما بر عروسک بزرگي که در طول اجرا دردست تان است بسيار حساب شده و مسلط برگزار مي شود. براي رسيدن به چنين قابليتي در طول روز چه ميزاني به تمرين مي پردازيد؟</strong>معمولا به طور ميانگين روزانه دو ساعت تلاش مي کنم. دو ساعت تمرين بدن همراه با موسيقي که بر تصويرسازي هاي ذهني کمک شايان توجهي مي کند.
<strong>اين نمايش را در کشورهاي ديگر هم اجرا کرده ايد. برخورد مخاطبان خارجي با نمايش شما چگونه بود؟</strong>بله دربرزيل، ايتاليا، فرانسه، هلن دو...اجرا کرده ام. اول بار نمايش مرا در تهران يک گروه هلندي ديدند و براي اجرا به کشورشان دعوت کردند. اين آغازي شد براي سفرهاي برون مرزي بيشتر. در آلمان اين نمايش بسيار مورد توجه قرار گرفت و بيشترين تبليغات در آن کشور براي نمايشم شد. جاهاي ديگر هم خوب بود. هم تماشاگران ايراني و هم خارجي کار را دوست داشتند. خوشبختانه با توجه به شيوه اجرايي مشکلي به لحاظ مفهومي و زباني نداشتيم و اغلب کار را درک مي کردند.
<strong>آيا دراجراهاي خارج از کشور به لحاظ کيفي نمايش تان فرقي هم کرد؟</strong>من درايران براي تهيه يک قرقره جهت اجرا دردسرهاي زيادي کشيدم(مي خندد)اما مثلا در هلند وقتي اين را تعريف کردم همه برايشان عجيب بود.واقعا عجيب هم هست.زيرا امکانات آنها با ما اصلا قابل قياس نيست.همه امکانات آنها براي من به شکل ديجيتالي رخ داد حال آنکه مادرايران امکانات مکانيکي ساده و پيش پا افتاده را هم به سختي داريم.
<strong>از نظر قراردادهاي مالي با آنها مشکل نداشتي؟</strong>خير.اصلا.اين مسئله براي آنها خيلي وقت است که جا افتاده و کارشان را خوب بلدند.
<strong>چند اجرا درايران رفته اي؟</strong>قبل از مجموعه تئاترشهر درشهرستان هاي زيادي کار را اجرا کردم ولي اغلب دوستان درپرداخت هاي مالي کم لطفي کردند و فقط خستگي بر تن من ماند.
<strong>چند نفر درگروه به شما کمک مي کنند؟</strong>در اجراها سعي مي کنم زياد شلوغ نکنم. من و همسرم با هم همه کارها را انجام مي دهيم. طراحي لباس، عروسک، نورپردازي، گريم و صحنه را خودمان جمع و جور مي کنيم.
<strong>آيا همسرتان هم تئاتر خوانده اند؟</strong>خير. اما درک بسيار بالايي از شرايط تمرين و اجرا دارد و درهمه کارها مشاور و مشوق من است.
<strong>قرار است همچنان در اين شيوه کار کني؟</strong>پانتوميم و نمايش عروسکي از علايق اصلي من است و دوست دارم بيشتر در اين ژانر مشغول باشم.
گفت وگو♦ تلويزيون
بازيگري که با کوله باري از تجربيات تئاتري پا به عرصه سينما و تلويزيون مي گذارند، از شانس بيشتري براي موفقيت برخوردارند. دانيال حکيمي يکي از اين بازيگران است که ويژگي بارز بازي او، تسلط کم نظيرش بر فن بيان است و از اين راه بيشترين تاثير را بر مخاطب مي گذارد. وي هم اکنون يکي از پرکارترين بازيگران تلويزيون است و مجموعه هاي "مرگ تدريجي يک رويا " و "ترانه مادري" را همزمان روي آنتن دارد. به اين بهانه با وي گپ زده ايم.
گفت و گو با دانيال حکيمي تئاتر خانه اول من است
<strong>شما يکي از بازيگراني هستيد که از تئاتر به تلويزيون آمده ايد. به نظر شما تئاتر چقدر در روند کاري بازيگري که به تصوير مي آيد، موثر است؟</strong>تئاتر محملي است براي بازيگر که بتواند خودش را به بوته آزمايش هاي مختلف بسپارد. کسي که بازيگر تئاتر است طي ساليان متمادي که کار تئاترمي کند در اين وادي تجربيات گران بهايي کسب مي کند. و وقتي پا به عرصه تصوير يا سينما مي گذارد اين تجربيات کمک شاياني به بازي او مي کنند. من خيلي خوشحال هستم که کارم را از تئاتر شروع کردم و در اين چند ساله که در تصوير مشغول به فعاليت بوده ام. هميشه تجربيات تئاتري در شرايط سخت به کمک من آمده اند.
<strong>تصويري که مخاطب از شما در ذهن دارد، تصوير يک شخصيت منفي نيست. زيرا شما در اکثر کارهايتان نقش هاي مثبت ايفا کرده ايد. اما در يکي دو سال گذشته چند نقش منفي هم بازي کرديد. آيا اين تغيير رويه به دليل دوري از کليشه شدن است؟</strong>ببينيد، من اصلا با اين حرف ها موافق نيستم. به نظر من وقتي مي گوييم بازيگر، يعني کسي که از عهده هر نقشي بر بيايد. بازيگري که تنها مي تواند يک نقش را بازي کند ديگر بازيگر نيست. اگر هم در کارنامه کاري من بيشتر نقش مثبت به چشم مي خورد به اين دليل است که کمتر نقش هاي منفي به من پيشنهاد شده، متاسفانه يک عادت بد در ايران وجود دارد و آن اين است که اگر بازيگري نقشي را خوب بازي کند تمام کارها و نقش هاي بعدي که به او پيشنهاد مي شود همه از جنس همان نقش هستند، و اين متاسفانه مشکل و معضل بزرگي است.
<strong>به همين انگيزه بود که شما بازي در مجموعه " ترانه مادري" و نقش " فرخ" را پذيرفتيد؟</strong>بله، يکي از دلايل اصلي شايد اين باشد. اما وقتي کاري به من پيشنهاد مي شود، بيش از هر چيز نقش پيشنهادي و يلمنامه برايم در اولويت هستند. کارگردان و عوامل در درجه اهميت هاي بعدي قرار دارند. وقتي در فيلمنامه با شخصيت " فرخ" مواجه شدم، احساس کردم بايد تجربه خوبي برايم باشد به همين خاطر بدون تامل همکاري در اين پروژه را پذيرفتم. البته در ابتدا فيلمنامه کاملي وجود نداشت و آقاي سهيلي داستان کل اثر را برايمان تعريف کرد. و چون بنده شناخت کاملي از ايشان داشتم اعتماد کردم و پذيرفتم.
<strong>به نظر مي رسد "فرخ" با تمام ويژگي هايش شخصيت کاملا منفي و تک بعدي نيست. آيا شما تمايل داشتيد بيشتر وجه منفي شخصيت او نشان داده شود و يا ترکيبي از خصوصيات مثبت و منفي؟</strong>به نکته خوبي اشاره کرديد. شخصيت فرخ تک بعدي نيست. در واقع فرخ شخصيت منفي نيست، او يک شخصيت خاکستري است. من هم در طراحي هايم به عنوان بازيگر سعي کردم هر دو وجه را مد نظر داشته باشم تا مخاطب با تصويري کليشه اي از فرخ مواجه نشود. به عنوان مثال وجه مثبت او را در سکانس هايي که در کنار مادرش حضور دارد مي توانيم ببينيم. البته ناگفته نماند راهنمايي هاي آقاي سهيلي و فيلمنامه بسيار جذابي که آقاي بهبهاني نيا نوشتند هم خيلي تاثيرگذار بود.
<strong>با توجه به اينکه شما بازيگر تئاتر هم هستيد، امسال در پروژه تئاتري حضور داريد؟</strong>فعلا که درگير قسمت هاي پاياني مجموعه " ترانه مادري" هستم. صحبت هايي با يکي دو گروه شده است اما چون هنوز قطعي نشده، ترجيح مي دهم عنوان نکنم. اما خيلي خوشحال مي شوم هر سال يک کار در وادي تئاتر انجام دهم. در واقع تئاتر خانه اول من است.
<strong>آيا به نظرتان در ايفاي نقش " فرخ" موفق بوده ايد ؟</strong>فکر مي کنم اين نظر را من نبايد بدهم. من تنها در هر کاري اشتباهات خودم را به خاطر مي سپارم تا در کارهاي بعدي آنها را تکرار نکنم. به نظر من بهترين نظر را هميشه مخاطبان مي دهند. با توجه به برخوردهايي که در اين چند وقت در کوچه و خيابان با من شده، فکر مي کنم تا حدودي در کارم موفق بوده ام.
نگاه ♦ کتاب
سيوپنج سال پيش فکر تدوين و انتشار دانشنامهاي پا گرفت که نام آن امروز به عنوان مستندترين مأخذ و منبع پژوهشي بر قله رفيع فرهنگ غني وکهن ايران و سرزمينهاي ديگري که با ما ريشههاي فرهنگي مشترک دارند چون افغانستان، تاجيکستان، ازبکستان، قفقاز و بخش بزرگي از شبه قاره هند و قسمتي از چين غربي که روزگاري زبانهاي ايراني در آن رايج بوده و هست ميدرخشد. کار دانشنامه ايرانيکا گردآوري و بازگفتن و شرح تمامي ميراث فرهنگي ايران در گستردهترين پهناي جغرافيايي و تاريخي آن است و هدف آن فراهم آوردن پاسخي دقيق و مستند براي همه پرسشهاي مربوط به وجوه مختلف تاريخ و تمدن و فرهنگ اين قلمروي وسيع فرهنگي.
سي و پنج سال: دانشنامه ايرانيکا
سيوپنج سال پيش فکر تدوين و انتشار دانشنامهاي پا گرفت که نام آن امروز به عنوان مستندترين مأخذ و منبع پژوهشي بر قله رفيع فرهنگ غني وکهن ايران و سرزمينهاي ديگري که با ما ريشههاي فرهنگي مشترک دارند چون افغانستان، تاجيکستان، ازبکستان، قفقاز و بخش بزرگي از شبه قاره هند و قسمتي از چين غربي که روزگاري زبانهاي ايراني در آن رايج بوده و هست ميدرخشد. کار دانشنامه ايرانيکا گردآوري و بازگفتن و شرح تمامي ميراث فرهنگي ايران در گستردهترين پهناي جغرافيايي و تاريخي آن است و هدف آن فراهم آوردن پاسخي دقيق و مستند براي همه پرسشهاي مربوط به وجوه مختلف تاريخ و تمدن و فرهنگ اين قلمروي وسيع فرهنگي. هيچ اطلاع اساسي از تاريخ و باستانشناسي جغرافياي طبيعي و انساني و پزشکي و اقتصاد گرفته تا فلسفه وعرفان و موسيقي و زبانها و مذاهب وادبيات و هنرها و فولکلور و حيوانات و نباتات نيست که در ايرانيکا به قلم يکي از برجستهترين متخصصان نيامده باشد.
دانشنامه ايرانيکا در يکي از معتبرترين مراکز علمي جهان، دانشگاه کلمبيا به زبان انگليسي که رايجترين زبان دنيا است منتشر ميشود تا استفاده از آن براي عده هر چه بيشتري در دنيا ميسر باشد و هياتي مرکب از هفت تن از دانشمندان بنام ايرانشناسي از کشورهاي امريکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، ايتاليا، روسيه و ژاپن بر تأليف به طور کلي نظارت ميکنند و چهلوسه ويراستار مشاور که از ميان برجستهترين محققان هر رشته در کشورهاي مختلف انتخاب شدهاند و نام و رشته تخصصي آنان در مجلدات دانشنامه قيد ميشود در گزينش و انتشار مقالهها با آن همکاري ميکنند. تا امروز بيش از 1600 تن از دانشمندان از سراسر عالم در تأليف مقالات دانشنامه شرکت جستهاند.
بخش مهمي از مقالات دانشنامه به پيامدها و دستاوردهاي گاه ژرف و دگرگونسازي اختصاص دارد که خاستگاه آنها داد و ستدهاي فرهنگي و بازرگاني و زدوخوردهاي سياسي ايران با کشورها و قومهاي مختلف از چيني و هندي تا ترک ومغول و عرب و يوناني و رومي بوده است. در سدههاي اخير نام فرانسه، آلمان، روسيه، ايتاليا، انگلستان و کشوهاي اسکانديناوي، ايالات متحده، و بسياري از کشورهاي ديگر نيز به اين فهرست طولاني اضافه شده است. بررسي کتب و متوني که از اين زبانها به زبان فارسي و بالعکس برگردانده شده در شمار مهمترين اين مقالههاست که از نمونههاي آن ميتوان به مقالههاي مفصل و مستندي که درباره ترجمههاي شاهنامه و اشعار خيام، مولوي، سعدي، حافظ و ديگر بزرگان شعر و ادب فارسي به زبانهاي مختلف نوشته شده اشاره کرد. از اين گذشته تذهيبهاي گوناگون اين متون که بخش بزرگي از شاهکارهاي هنر نقاشي ايران را به خود اختصاص ميدهد نيز از نظر دور نمانده است.
مقالههايي که براي ايرانيکا نوشته ميشوند مراحل متعددي را پشت سر ميگذارند و سرگذشتي شنيدني دارند. اگر مقاله به زباني غير از انگليسي نوشته شده باشد پس از آن که به طور کلي مورد تصويب قرار گرفت ابتدا به وسيله مترجمي مسلط به هر دو زبان و آشنا به اصطلاحات و مفاهيم خاص هر مقاله به انگليسي ترجمه ميشود و پيدا کردن چنين مترجماني کار آساني نيست. سپس از آن مرحله بازبيني و مقابله ترجمه با مقاله اصلي پيش ميآيد تا اطمينان حاصل شود که اشتباهي صورت نگرفته، نکات فني به درستي ترجمه شده و چيزي از قلم نيفتاده است. اين هم کاري است دقيق و دشوار و بايد توسط ويراستاران خبره و کاردان صورت بگيرد. البته آشنا بودن کامل ويراستاران با زبان فارسي و مقدمات زبان عربي ضروري است بعضي از ويراستاران ايرانيکا به زبانهاي فرانسوي و آلماني تسلط دارند و بعضي با زبان روسي آشنا هستند. در مرحله بعدي مقالات اقلاً توسط دو نفر و گاه بيشتر ازهمکاران ايرانيکا بازبيني و ويراستاري ميشود هم از نظر دقت و صحت مطالب و هم از نظر سبک نگارش و ايجاز و اصول ديگري که ايرانيکا خود را ملزم به رعايت آنها کرده است، مثل آئين نقطهگذاري و به کار بردن حروف خوابيده در مورد اسامي کتابها و مجلهها و غيره. به همه اينها بايد بررسي دقيق منابع و مراجع مذکور در هر مقاله را اضافه کرد تا اطمينان حاصل شود که در آن چه مورد ارجاع مقاله قرار گرفته منتهاي دقت و امانت رعايت شده است در مواردي ضروري است که تمام يا بخشي از مقاله از نو نوشته شود. پس از آن، مقاله ويراسته براي مؤلف فرستاده ميشود تا به سؤالاتي که ويراستاران کردهاند پاسخ گويد و تغييراتي را که در مقاله داده شده ببيند و مقاله را با اجازه چاپ آن به دفتر ايرانيکا باز گرداند. پس از طي اين مراحل مقالههايي که نوبت چاپ الفبايي آنها فرا رسيده به صورت چاپ شده و مقالههاي خارج از نوبت الفبايي، در سايت ايرانيکا در دسترس محققان و علاقمندان قرار ميگيرد.
ايرانيکا تا سال 2000 تنها به صورت چاپ شده منتشر ميشد. مثلاً هنگامي که مدخلهاي حرف «D» در شرف انتشار بودند نگارش مقالهاي که با حرف «P» يا «S» شروع ميشود در برنامه کار ايرانيکا قرار نميگرفت و با آشکار شدن سودمنديهاي بهرهگيري از پيشرفتهاي الکترونيکي و اينترنت در نشر دانش و آگاهي، توجه دانشنامه ايرانيکا به لزوم سفارش مقالات خارج ازنوبت الفبايي بيشتر از پيش جلب شد و انتشار مقالههاي خارج از نوبت الفبايي در سايت ايرانيکا که استفاده از آن به طور رايگان براي همه فراهم است به تحولي بنياني در کار دانشنامه انجاميد و امکانات تازهاي براي پژوهش و تحقيق در اختيار آشنايان به زبان و فرهنگ ايران قرار داد.
از نمونههاي اين مقالهها که تعداد آنها به زودي به هزار خواهد رسيد ميتوان به مقالههاي مربوط به سلسلههاي پادشاهي ايران مانند ساساني و ساماني و سلجوقي و يا مذاهب و آيينهايي که ايرانيان در طول تاريخ به آنها گرايش نشان دادهاند مثل آيين زردتشت و آيين ماني و يا شيوه زندگي اقليتهاي زردشتي در سرزمينهاي ديگر مثل هند و پاکستان و غيره اشاره کرد که بسياري از آنها هماکنون در سايت ايرانيکا در معرض استفاده پژوهندگان قرار گرفته و مقالات بسيار ديگري نيز منتشر خواهد شد. مقالههاي متعددي نيز درباره دانشمندان، نويسندگان، شاعران، مورخان، فلاسفه و فقهاي ايراني که هنوز نوبت چاپ الفبايي آنها فرا نرسيده در سايت ايرانيکا قرار گرفته و شماره آنها مرتباً در حال افزايش است.
شايد نيازي به تکرار نباشد که نوشته شدن مقالههاي ايرانيکا به وسيله خاورشناسان و محققان طراز اول و دقت و وسواسي که در ويرايش آنها معمول ميشود احتمال خطا و اشتباه را بسيار کاهش ميدهد و اما فرهنگ و تاريخ هيچ کشوري ثابت و راکد نميماند و هميشه کشفهاي تازه، انديشههاي نو و تحقيقات بيسابقه صورت ميگيرد. با قرار گرفتن مقالهها در معرض ديد دانشپژوهان و علاقمندان پيش از آن که نوبت چاپ آنها فرا برسد امکان بازبيني و تجديدنظر در مقالهها فراهمتر ميشود مثلاً نوبت انتشار مقالههايي که امروز تحت عناوين کلي ساسانيان يا صفويه در سايت ايرانيکا قرار ميگيرد احتمالاً ده يا يازده سال ديگر ميرسد. در اين مدت کتابها و مقالههاي تازهاي نوشته ميشود و اين پيشرفتها و تحولات در دفتر دانشنامه دنبال مي شود و هرگاه تغييري ضروري باشد در صورت چاپي منعکس خواهد شد.
اما بايد گفت که بزرگترين فايده اين برنامه اين است که زمان تکميل ايرانيکا را کاهش ميدهد و بسياري از مقالههاي اساسي پيش از آن که نوبت چاپ الفبايي آنها فرا برسد قبلاً نوشته و در اينترنت منتشر شده است و بدين ترتيب انتظار ميرود که ايرانيکا به جاي سي و پنج يا چهل سال ديگر حداکثر تا پانزده سال ديگر به پايان برسد.
گاهشماري تاريخ فرهنگ ايران در ايرانيکا
اگرچه مقالات ايرانيکا همه درباره ايران و فرهنگ و ادب و تاريخ ايران است اما در مقالههاي مربوط به حرف «I» بيشتر از همه حروف ديگر الفبا نام ايران تکرار ميشود، در اين بخش از دانشنامه گذشته از مقالههاي متعددي که در مورد خطوط کلي تاريخ و فرهنگ و ادب ايران که مؤلفان آنها از ميان برجستهترين متخصصان هر رشته انتخاب شدهاند با دقت و صحت تمام مورد بررسي و تحليل قرارگرفته، بايد به گاهشمار دقيق و مفصلي اشاره کرد که در آن تاريخ وقوع رويدادهاي بزرگ تاريخي، فراز و فرود سلسلههاي پادشاهي و آغاز و پايان فرمانروايي شاهان و حکمرانان، تاريخ تولد و مرگ شاعران، نويسندگان، هنرمندان، تاريخنويسان، دانشمندان و ديگر نامداران ايراني، منشيان و نويسندگان فارسي زبان هند و ترکيه و بالکان و قفقاز و ترکستان و پژوهندگان، ايران شناسان، سفرنامهنويسان و مترجمان روسي و انگليسي و آلماني و امريکايي و ژاپني و غيره از سرآغاز تاريخ در اين سرزمين تا به امروز به ترتيب تقويمي ثبت و درج شده است، فراهم بودن گاهشمار هم به صورت چاپي و هم در سايت ايرانيکا هديه بزرگي است به مشتاقان ايران و فرهنگ ايران تا با رويدادهاي تاريخي و نامداران سرزميني که به آن عشق ميورزند آشناتر شوند. انتشار دانشنامه به زبان فارسي
انتشار دانشنامه به زبان فارسي، هم در شمار آرزوهاي مکرر به زبان آمد دوستداران ايران و فرهنگ ايران است و هم از هدفهاي آينده مرکز مطالعات ايرانشناسي دانشگاه کلمبيا. شايد ذکر اين نکته بيمناسبت نباشد که چون ترتيب حروف الفبايي فارسي با انگليسي متفاوت است ترجمه مقالههاي دانشنامه بر اساس ترتيب الفبايي خالي از اشکال نخواهد بود و از اين گذشته وفور اصطلاحات فني و فقدان معادلهاي مناسب و همچنين فراواني شماره مراجع و منابعي که به زبانهايي غير از زبان فارسي است کار را دشوارتر ميکند، اما اينها همه مانع از توجه روزافزون دانشنامه به اين نکته نيست که جاي چنين مجموعه مدوني درباره ايران و فرهنگ ايران به زبان فارسي خالي است و بايد براي آن چارهاي انديشيده شود.
در سالهاي اخير تعدادي از مقالههاي دانشنامه به انتخاب خود مترجمين به فارسي برگردانده شده که از نمونههاي آن ميتوان به مقالههاي مربوط به «جامه و پوشاک» در کتابي حدود 500 صفحه، مقالههاي مربوط به انقلاب مشروطه در کتابي حدود 200 صفحه، مقاله هاي مربوط به داستان نويسي در ايران در کتابي حدود 200 صفحه، مقالههاي مربوط به روابط ايران و آلمان در کتابي درحدود 250 صفحه، و مقاله هاي مربوط به خوشنويسي در کتابي در حدود 140 صفحه اشاره کرد. اگر چه دانشنامه ايرانيکا بر انتخاب و انتشار ترجمهها نظارتي ندارد، اما با توجه به هدف اصلي «ايرانيکا» يعني اشاعه فرهنگ ايران و فراهم کردن موجبات بهرهگيري علاقمندان و محققان از مقالهها زحمات مترجمان دلسوز و امين را قدر ميشناسد.
شايد يکي از بزرگترين ويژگيهاي «ايرانيکا» که تأييد و ستايش ايرانيان را از هر گروه و هر رده به ايرانيکا هديه کرده استقلال مالي، مذهبي و سياسي، و بي طرفي و حقيقت جويي آن از آغاز تأسيس تا امروز بوده است. اتکاي ايرانيکا که از کمک مسلم و منظم هيچ مؤسسهاي برخوردار نيست، هميشه به پشتيبانان و فرهنگ دوستاني بوده که کار ايرانيکا را در پژوهش و ثبت و انتشار تاريخ و تمدن ايران و شناساندن فرهنگ غني ايران به جهانيان ارج مينهند و مشتاق بهوجود آمدن مرجعي قابل اعتماد درباره وجوه گوناگون فرهنگ و تاريخ و ادب و هنر ايراناند و با کمکهاي مالي خود و يا ترتيب دادن برنامهها و گردهماييها به تأمين بودجه مورد نياز « ايرانيکا» ياري ميرسانند. هفته جهاني ايرانيکا
نهالي که سيوپنج سال پيش، در سال 1972 با آرزوي دور کردن گزند باد و باران از بناي بلند فرهنگ ايران کاشته شد، امروز درخت تناوري است که در دل ميليونها ايراني عاشق ايران و فرهنگ ايراني در سراسر جهان ريشه دارد، عاشقان مسلمي که از هيچ کوششي براي هرچه بيشتر شناساندن فرهنگ ايران به جهانيان و پشتيباني از دانشنامه ايرانيکا که آن را شناسنامه و سند هويت ايراني ميدانند، فروگذار نميکند. دوستاني که در همه اين سالها در کنار دانشنامه ايستادهاند و هر بار در پشتيباني از آن طرح نويي درانداختهاند.
به ابتکار همين دوستان و پشتيبانان هفته اول ماه مه 2008 « هفته جهاني ايرانيکا » ناميده شد و به همت بلند آنان در طي اين هفته در بيش از 36 شهر جهان دانشپژوهان و محققان و همکاران دانشنامه در جلساتي که در معتبرترين دانشگاهها و کانون هاي فرهنگي برگزار شده بود درباره اين طرح عظيم و تکرار ناشدني سخن گفتند، سودمنديهاي بيرون از شمار آن را در پيشبرد مطالعات ايرانشناسي برشمردند و نقش آن را در شناساندن ميراث غني فرهنگ ايراني يادآور شدند. استقبال از اين برنامه بسيار بيش از حدي بود که انتظار ميرفت، هرچند قرار بود که اين جلسات به منظور آشنايي هر چه بيشتر با دانشنامه ايرانيکا برگزار شود، اما برخي از سخنرانان با چنان شوري سخن گفتند که برخي از حاضران به صرافت طبع چکي هم به نشاني دانشنامه فرستادند.
هفته جهاني ايرانيکا از روز پنجشنبه اول ماه مه با مراسمي که به همت دکتر جليل دوستخواه در شهرBrisbane، ايالت کوئيزلند استراليا، به لطف دکتر فريدون وهمن در دانشگاه کپنهاک در دانمارک، همت خانم مونا خادمي در دانشگاه جرج تاون واشنگتن دي سي و کوشش آقاي پرويز نظامي در انجمن ارمنيان ايراني مقيم نيويورک برگزار گرديد، آغاز شد. روز جمعه دوم ماه مه انجمن دهخدا و بخش اسلامي موزه پرگامون برلين با همکاري آقاي جهانگير حسينپور ميزبان مراسم سي وپنج سالگي ايرانيکا بودند. در اين مراسم پروفسور Claus-Peter Haase مدير موزه پرگامون، پروفسور Werner Sundermannاستاد دانشگاه برلين، و پروفسور جلال خالقي مطلق، ويراستار تنها طبع انتقادي شاهنامه، درباره نقش دانشنامه ايرانيکا در شناساندن فرهنگ ايراني در معناي وسِيع تاريخي و سياسي آن سخن گفتند. در اين روز دانشگاه Northwestern Illinois شهر شيکاگو به همت دکتر حميد اکبري، دانشگاه ايالتي Sagainaw در ايالت ميشيگان به لطف دکتر بيدگلي و دکتر کمال سجادپور، دانشگاه ايالتي آريزونا در شهر Tuscan به همت و پشتکار دکتر کامران تلطف، دانشگاه برکلي در کاليفرنياي شمالي با همکاري خانم و آقاي دکتر الهي و آقاي رضا معيني و انجمن فرهنگي شباهنگ در فيلادلفيا به همت دکتر محمد رفيع ميزبان فرهنگ ايران و دانشنامه ايرانيکا بودند. روز شنبه دانشگاه سيدني در استراليا و دانشگاه مريلند در ايالت بالتيمور، به همت دکتر کريمي حکاک، مدير مرکز ايرانشناسي دانشگاه مريلند و همکاري خانم مونا خادمي، مراسم سي و پنج سالگي دانشنامه ايرانيکا را برگزار کردند. در دانشگاه مريلند دکتر نريمان فروردين نايب رئيس و Provost دانشگاه، دکتر شيرين عبادي برنده جايزه صلح نوبل سال 2002 و دکتر اميدوار درباره نقش ايرانيکا در حفظ و گسترش فرهنگ ايران سخن گفتند.
روز يکشنبه دوستان دانشنامه و دانشپژوهان ايراني درشهر برلين يک بار ديگر به دعوت کانون مهندسين و متخصصين ايراني آلمان، و آقاي دکتر ناصر کنعاني گرد هم آمدند و به تفصيل از دانشنامه و نقش آن در توسعه و گسترش مطالعات ايرانشناسي سخن گفتند. در اين روز همچنين مراسم سي وپنج سالگي ايرانيکا به همت آقاي محمد فاضل در دانشگاه کنکوردياي شهرمونترآل، و همزمان با آن با حضور دکتر کيوان نجم آبادي در خانه ايران در ميشيگان و نيز به لطف آقاي محمد سودي در شهر ملبورن استراليا برگزار شد. گفتني است که آقاي دکتر جليل دوستخواه، استاد پيشين دانشگاه اصفهان و پژوهشگر ارجمند ساکن استراليا، در هر سه برنامهاي که در اين کشور برگزار شد شرکت کرد و گذشته از صحبت درباره ايرانيکا به پرسشهايي که علاقه مندان درباره دانشنامه و شيوه کار آن ميکردند پاسخ داد. ياران و پشتيبانان دانشنامه در شهر لندن به همت آقاي دکتر رضا قاسمي، در شهر پاريس به پشتکار آقاي حميد اشراق، عضو هيأت امناي ايرانيکا، روز دوشنبه پنجم ماه مه را به دانشنامه ايرانيکا اختصاص دادند و فرصت مغتنمي فراهم کردند که در آن يکبار ديگر پيشرفتهاي دانشنامه درحضور ايرانشناسان و پشتيبانان فرهنگ ايران مرور شود و براي برخي از مشکلاتي که هنوز سختجاني ميکنند چارهاي انديشيده شد.
پروفسوراحسان يارشاطر، عبدالحميد اشراق وپروفسور گنجبخش
روز سهشنبه پنجم ماه مه نوبت شهر نيويورک و مرکز ايرانشناسي دانشگاه کلمبيا بود که سيوپنج سالگي ايرانيکا را طي مراسمي در دانشگاه نيويورک برگزار کنند. در اين برنامه آقاي دکتر احسان يارشاطر، بنيانگذار دانشنامه، طي سخنان کوتاهي از همکاري مؤلفين مقالهها که دانش و تخصص آنها پشتوانه اعتبار بينالمللي دانشنامه است و همچنين ويراستاراني که در مرکزمطالعات ايراني دانشگاه کلمبيا با دانشنامه همکاري ميکنند، سپاسگزاري کرد و از ايرانيان فرهنگ دوست خواست که در سالهاي آينده نيز همچنان در کنار دانشنامه باقي بمانند و دانشنامه را در نيل به هدف بزرگي که در پيش رو دارد ياري دهند و همزمان با نيويورک در شهر ژنو نيز مراسم هفته ايرانيکا با شرکت چند پژوهشگر نامدار با همکاري خانم منير پروين و خانم منير خمسي برگزار شد.
در روز چهارشنبه هفتم ماه مه باز هم سه قاره اروپا، آسيا و امريکا ميزبانان هفته جهاني ايرانيکا بودند. در برنامهاي که در سوئد به همت دکتر فروغ حاشابيکي در دانشگاه اپسالا برگزار شد، پروفسور Bo Utas استاد ممتاز دانشگاه اپسالا، وکتر کارينا جهاني، رييس بخش زبان هاي ايراني دانشگاه اپسالا، و دکتر فرهاد شاکلي، استاد زبان کردي اين دانشگاه درباره مقاله هاي متعدد، متنوع، و دقيق دانشنامه ايرانيکا درباره شاخههاي مختلف زبانهاي ايراني سخن گفتند، و به لزوم انتشار هرچه بيشتر اين قبيل مقاله ها اشاره کردند.. هفته جهاني ايرانيکا در دوبي به همت آقاي منوچهر هوشمند، و همکاري اعضاي انجمن دوستداران ايرانيکا با شرکت دکتر فريدون وهمن، استاد دانشگاه کپنهاگ و پژوهشگران ديگربرگزار گرديد. آقاي هوشمند در روز دوم ماه مه هم ضيافت مجللي در هتل هايت دوبي با شرکت هنرمندان نامي، شهره آغداشلو و هوشنگ توزيع به نفع ايرانيکا برگزار کرده بود. بخشي از اين برنامه به حراج فرش و آثار هنري اختصاص داشت که درآمد حاصله از آن پس از کسر هزينه ها در اختيار دانشنامه قرار خواهد گرفت.
اجراي مراسم سيوپنج سالگي ايرانيکا در دانشگاه راتگرز در نيوجرسي به همت دکتر مينو ورزگر، حُسنختامي بود بر برگزاري هفته جهاني ايرانيکا در سراسر جهان. در اين مراسم دکتر Steven Diner رئيس دانشگاه، دکتر Phillipe Yeagle رئيس دانشکده علوم و ادبيات و دکتر Virginia Tiger رئيس گروه آموزشي زبان و ادبيات انگليسي شرکت داشتند و درباره ايرانيکا و اهميت آن در شناساندن فرهنگ و تاريخ و ادبيات ايران به دانشجويان امريکايي و غير امريکايياني که در دانشگاههاي امريکا به تحصيل و تحقيق اشتغال دارند، به خصوص در دانشگاه راتگرز که از نظر تنوع مليتها در صدر دانشگاههاي امريکا قرار دارد به تفصيل اشاره کردند. هفته جهاني ايرانيکا از سال آينده به پيشنهاد ياران و پشتيبانان دانشنامه در نخستين هفته فروردين هر سال برگزار خواهد شد و از هم اکنون مقدمات آن در بسياري از شهرهاي جهان فراهم شده است.
در کنار مراسمي که در شهرهاي مختلف جهان به مناسبت سي و پنج سالگي ايرانيکا برگزار شد، و تنها به برخي از آنها در اين نوشته نمونه وار اشاره شده است، در لس انجلس نيزياران و پشتيبانان دانشنامه در روز چهارم ماه مه براي سپاس از دست اندرکاران نگارش و انتشار اين اثر بزرگ علمي بزرگ ترين برنامه فرهنگي ايراني سال 2008 را به مديريت خانم هماسرشار، و همکاري خانم ها نسترن اخوان، شيدخت حکيم زاده، آرام خراباتي، الهام خراباتي، دکتر هما محمودي، اختر معتمدي، مريم سيحون، ليلي شمس، و آقاي شان فاضلي برگزار کردند. روز پيش نيز خانم نسترن اخوان ميهماني باشکوهي در خانه خود به مناسبت سي و پنج سالگي ايرانيکا ترتيب داده بود.
اين برنامه، که در يکي از سالن هاي تئاترشهر لس انجلس برگزار شد، با نمايش يک ويديوي مربوط به ايرانيکا و همراه با آهنگي بس دلنواز ساخته همايون خسروي آهنگساز و نوازنده چيرهدست چلّو که خود آنرا روي صحنه اجرا و تقديم دکتر يارشاطر کرد آغاز شد.سپس شاهرخ مشکين قلم، هنرمند نامدار ايراني که از ياران ديرين ايرانيکاست، با همکاري کارين گونزالس و ساناز پرتوي "رقص اسطوره ها" را که بر اساس داستان هايي از شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي طراحي و تنظيم کرده بود، براي نخستين بار به روي صحنه آورد، و آقاي بيژن پاکزاد، طراح سرشناس بين المللي، يک دوره سيزده جلدي دانشنامه را با امضاي دکتر يارشاطر در يک حراج صامت به مبلغ 50000دلار خريداري کرد. در پايان دکتر يارشاطر با حضار دربار ايرانيکا سخن گفت و سپس دو لوحه سپاس ايرانيکا را، به ترتيب به شاهرخ مُشکين قلم براي قدرداني از زحماتي که در راه حفظ و اعتلاي هنر رقص و هنرهاي نمايشي کشيده است، و به عباس حجتپناه مستند ساز براي کوشش در راه حفظ تاريخ معاصر هنر و ادب ايران از طريق فيلمسازي هديه کرد.
پشتيباني از دانشنامه ايرانيکا
دوستداران فرهنگ ايران در طي سالياني که از آغاز کار دانشنامه ايرانيکا مي گذرد هميشه کوشيده اند که با جلب پشتيباني مؤسسات و افراد فرهنگ دوست نيازهاي مالي دانشنامه را که به ويژه با انتشار مقالات خارج از نوبت الفبايي بسيار افزايش يافته تأمين کنند. اين کمک ها همراه با مبالغي که دانشگاه کلمبيا در اختيار دانشنامه قرار داده، هميشه منبع اصلي تأمين هزينه هاي دانشنامه بوده است.
آن چه عزم ايرانيان فرهنگ دوست را به حمايت از دانشنامه راسخ تر مي کند، تأييد و پشتيباني مؤسسات علمي بين المللي، مثل « American Council of Learned Societies » و هم چنين « Union Academique Internationale » از دانشنامه ايرانيکاست. حسن توجه اين آکادمي بين المللي بر اساس گزارش هايي که از عده اي از دانشمندان خواسته بودند به اندازه اي بود که بدون اين که از طرف دفتر دانشنامه تقاضايي شده باشد، کمک مالي خود را از سالي 1500 دلار به 10000 دلار در سال افزايش دادند. اهميت اين افزايش با توجه به اين که دانشنامه ايرانيکا عضو اين آکادمي نيست و از آن مهم تر اين که آکادمي بودجه زيادي در اختيار ندارد، آشکارتر مي شود، و تنها اعتبار علمي دانشنامه ايرانيکا موجب اين توجه استثنايي شده است.
بنياد ملي علوم انساني امريکا « National Endowment for Humanities »که طي 28 سال گذشته هميشه از ايرانيکا حمايت کرده، در گزارش سال 1992 خود بودجه دانشنامه را از کمال صرفه جويي "نخ نما" (threadbare) خوانده است. کمک اين بنياد هميشه مشروط به اين بوده که بخش مهمي از بودجه از منابع خصوصي تأمين شود. توجه به اين نکته هميشه ايرانيان فرهنگ دوست را به پشتيباني از دانشنامه برانگيخته است. و درست در همين جاست که بايد دست ياري دوباره اي به سوي همه ايرانياني که در طي اين ساليان در کنار دانشنامه و ياور آن باقي مانده اند دراز کنيم، و از آنان بخواهيم که ايرانيکا را در کار عظيم ثبت و انتشار گنجينه غني فرهنگ ايران تنها نگذارند، با کمک هاي مالي خود دانشنامه را در رساندن اين بار عظيم به مقصد ياري دهند، و فرهنگ دوستان ديگر را نيز به ياري دانشنامه فراخوانند. کمک به دانشنامه ايرانيکا در امريکا و کانادا مطابق قانون مشمول معافيت مالياتي است.
Encyclopaedia Iranica FoundationCenter for Iranian Studies450 Riverside Drive, No. 4New York, NY 10027
- نشاني سايت ايرانيکاwww.iranica.com
- نشاني توزيع کننده دانشنامهEisenbrauns IncP.O. Box 275, Winona Lake IN 46590-0275 Phone (574) 269-2011Fax (574) 269-6788https://www.eisenbrauns.com
نظر برخي از دانشمندان درباره دانشنامه ايرانيکا
« دانشنامه ايرانيکا گرانقدرترين و گسترده ترين اثري است که در قرن بيستم در زمينه تاريخ و فرهنگ ايران از دوران باستان تا عصر حاضر پديد آمده است. »P Harper مسئول بخش باستاني خاور نزديک در Metropolitan Museum of Art New York
« دانشنامه ايرانيکا شاهکاري است شکوهمند. هيچ طرح پژوهشي ديگري در سراسر مطالعات خاورميانه وجود ندارد که به اندازه اين اثر شايسته پشتيباني باشد. » R. N. Frye استاد دانشگاه هاروارد، در Journal of the American Oriental Society
«انبوهي است باورنکردني از اطلاعات عالمانه درباره ايران و فرهنگ و تمدن ايراني و روابط اين فرهنگ با فرهنگ هاي ديگر. »R. Motahedeh استاد دانشگاه هاروارد، در Middle East Journal
« کمک به ادامه کار و انتشار منظم ايرانيکا وظيفه اخلاقي هر ايراني است. »شيرين عبادي، دانشگاه مريلند، ماه مي 2008
* برگرفته ار" فصلنامه ره آورد" شماره 83 ويژه تابستان
...
آيدين آغداشلو: حذف يا تکذيب
مدير كل امور تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي شايعه صدور نامهاي به امضاي خود را مبني بر حذف "آيدين آغداشلو" از داوري تمامي جشنوارهها و نمايشگاههاي هنرهاي تجسمي به شدت تكذيب كرد و گفت: حتي چنين چيزي را شفاهي هم نگفتهام.
برخي از سايتهاي غيررسمي، شايعهاي را منتشر كردند كه مدير امور تجسمي وزارت ارشاد، طي نامهاي آيدين آغداشلو را از حضور در هيأتهاي انتخاب و داوري تمام جشنوارهها و نمايشگاههاي هنرهاي تجسمي منع كرده است. محمود شالويي مدير كل دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و سرپرست موزه هنرهاي معاصر تهران در گفتوگو با خبرنگار فارس، ضمن اظهار بياطلاعي از اين نامه، گفت: كساني كه چنين شايعهاي را منتشر كردهاند، نامه مذكور را هم منتشر كنند.
اين در حالي است كه آغداشلو نيز در گفت وگو با يکي از خبرگزاري ها گفته است: اگر آقاي شالويي چنين تصميمي گرفتهاند، من اطلاعي از آن ندارم و به من ابلاغ رسمي نشده است.
مدير امور تجسمي وزارت ارشاد، آيدين آغداشلو را از حضور در هياتهاي انتخاب و داوري تمام جشنوارهها و نمايشگاههاي هنرهاي تجسمي منع کرده است.
منابع موثق از صدور نامهاي به امضاي محمود شالويي خبر ميدهند که مسوولان نمايشگاهها و جشنوارههاي هنرهاي تجسمي، مجاز نيستند از تجربيات اين هنرمند در گروههاي انتخاب و داوري آثار استفاده کنند.
شهرام ناظري: کنسرت در يزد
محمود سراجي مدير برنامه هاي شهرام ناظري در حاشيه کنسرت گروه شمس گفت: اجراي کنسرت در کاخ نياوران و سعدآباد با مشکلات اساسي همراه است که فضاي نامناسب يکي از موارد آن به شمار مي رود.
سراجي مديرعامل موسسه فرهنگ و هنر حافظ در اين باره گفت: موسيقي ايران مخاطبان زيادي دارد و به همين خاطر يکي ازمشکلات اساسي اش نبود فضاي مناسب براي اجراست. متاسفانه موسيقي ما مکان مناسب با ظرفيت بالا ندارد و براي همين در اجراها با مشکلات زيادي از جمله کمبود جا، مساله نور و صدا و تغيير هوا مواجهيم.
سراجي در ادامه با اشاره به کنسرت اخير شهرام ناظري در کاخ نياوران گفت: کنسرت شهرام ناظري در تهران تمديد نمي شود. ابتدا قرار بود کنسرت گروه "مولوي" 7 و 8 شهريورماه در تالار بزرگ کشور بار ديگر اجرا شود. اما به خاطر همزماني با اجراي يک گروه موسيقي ديگر، از اجراي مجدد صرف نظر کرديم.
مدير برنامه هاي شهرام ناظري گفت : با تمام مشکلاتي که در اجراي کنسرت در ايران هست من ازهمه مسئولان و متوليان هنر موسيقي که ما را در برگزاري اين برنامه ياري دادند تشکر مي کنم تقاضا دارم براي ساخت سالن مناسب براي برگزاري کنسرت هايي در اين سطح فکري بکنند. مي دانيم حتي تالار وزارت کشور براي برگزاري کنسرت مناسب نيست اما به ناچار کنسرت هاي بزرگ را در اين سالن برگزار مي کنيم.
سراجي به کنسرت بعدي شهرام ناظري اشاره کرد و گفت :کنسرت بعدي شهرام ناظري بعد از ماه مبارک رمضان، روزهاي 25 و26 مهردر شهر يزد برگزار مي شود.
قيصر امينپور: گزيدهي همه شعرها و نثرها
گزيده شعرهاي اين شاعر فقيد كه پيشتر با انتخاب از مجموعههاي "تنفس صبح"، "در كوچه آفتاب" و "آينههاي ناگهان" به چاپ رسيده بود، با اضافه شدن شعرهايي از دو مجموعهي آخر او - "گلها همه آفتابگردانند" و "دستور زبان عشق" - منتشر ميشود.
گزيده شعرهاي قيصر امينپور نخستينبار سال 1378 از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است. همچنين به گفته زيبا اشراقي - همسر امينپور -، از او يكسري نثرهاي منتشرنشده مثل روزنگار، خاطره و نثرهاي عاطفي بهجا مانده، كه در حال گردآوري آنها براي انتشار است.
اما جزييات شعرهاي منتشرنشده قيصر امينپور و كامل بودن آنها هنوز مشخص نيست؛ هرچند مجموعههاي شعر قبلي اين شاعر احتمالا به شكل تازهاي منتشر خواهند شد. از سوي ديگر، سايت قيصر امينپور با مديريت زيبا اشراقي در حال راهاندازي است.
قيصر امينپور متولد دوم ارديبهشتماه سال 1338 در گتوند خوزستان بود، كه روز سهشنبه، هشتم آبانماه، در حاليكه چندماهي بود 48 ساله شده بود، پس از تحمل سالها درد و بيماري درگذشت.
علي اشرف صادقي: تأليف بزرگترين فرهنگ فارسي و قطع بودجه
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب ميگويد كه تاكنون حدود 35 ميليون كلمه فارسي، با شاهد مثال از هر قرني، براي تأليف بزرگترين فرهنگ فارسي جمعآوري شده است.
علي اشرف صادقي، عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي و رئيس گروه فرهنگنويسي درباره تأليف بزرگترين فرهنگ زبان فارسي گفته است: از سال 79 تهيه بانك واژگان زبان فارسي را شروع و طبق شيوهنامه، واژههاي هزار متن فارسي را از زمانهاي قديم تا زمان حال، فيشبرداري رايانهاي كرديم و قرار است اين كلمات و تركيبات را با شواهد تاليف كنيم.
وي با تاكيد بر اين نكته كه اين پايان كار نيست و اگر باز هم متن جديدي پيدا كنيم كه داراي كلمات تازهاي باشد، آن را وارد اين فرهنگ ميكنيم، عنوان كرد: تاكنون مجموع اين كلمهها به 35 ميليون كلمه رسيده است.
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي درباره همكاران اين پروژه گفت: پژوهشگران و افراد زيادي را در اين پروژه به كار گرفتيم و كلاسهايي در زمينه فرهنگنگاري براي آنها گذاشتيم. هم اكنون 30 همكار موظف داريم و برخي هم از بيرون به صورت پروژهاي با ما همكاري ميكنند.
صادقي درباره مشكلات بودجه اين پروژه اذعان كرد: تعدادي از كساني كه قرار بود در اين پروژه با ما همكاري كنند را آموزش دادهايم و آنها امتحان هم دادهاند، اما چون بودجههاي فرهنگي را دولت قطع كرده، اينها ماندهاند و ما منتظر فرجي هستيم كه كار شتاب بگيرد و شما دعا كنيد كه دولت خدمتگزار بودجه لازم براي انجام اين پروژه را در اختيار ما قرار دهد.
وي خاطر نشان كرد: اين فرهنگ با حذف حشو و زوائد لغتنامه دهخدا، دو برابر آن حجم دارد و واژههاي علمي را نيز دربرميگيرد؛ ضمن آنكه لغتنامه جديدي كه مؤسسه دهخدا در حال تأليف آن است با متد قديم تاليف ميشود.
ناصر غياثي : تاکسي نوشت ديگر
بهار امسال انتشارات حوض نقره کتاب "تاکسي نوشت ديگر" نوشته ناصر غياثي را منتشر کرد. "تاکسي نوشت ديگر" را مي توان يادداشت هاي روزانه يک راننده تاکسي ايراني در آلمان دانست که رنج ها و شادي هاي مسافران آلماني و غير آلماني اش را روايت مي کند. حکاياتي مختصر از زندگي مسافراني که در فاصله کوتاه مسير تا مقصد فرصتي پيدا مي کنند تا در برابر کسي که مطمئن اند هرگز او را دوباره نخواهند ديد، سفره دل باز کنند. به نظر مي رسد ماجراهاي 18 بخشي که اين کتاب را تشکيل مي دهد، بر مبناي واقعيت نوشته شده اند که در هرکدام از آنها خواننده با مشکلات زندگي و دغدغه هاي مسافران تاکسي در فرصتي کوتاه همراه مي شود. اين مجموعه در ادامه کتاب "تاکسي نوشت" ناصر غياثي چاپ شده که در سال 86 برنده جايزه کتاب طنز سال شد. با اين وجود اما تفاوت هايي در نثر و نوع پردازش داستان ها بين اين دو کتاب وجود دارد. به رغم اينکه بار طنز "تاکسي نوشت ديگر" نسبت به کتاب قبلي اين نويسنده و مترجم کمتر است، اما به خاطر سوژه هاي نو و تازه مخاطباني که کتاب قبلي ناصر غياثي را پسنديده اند، مي توانند از خواندن اين کتاب نيز لذت ببرند.
بزرگ علوي : با ورقپارههاي زندان در تركيه
کتاب "ورقپارههاي زندان" نوشته بزرگ علوي با حمايت وابستگي فرهنگي سرکنسولگري جمهوري اسلامي ايران در استانبول منتشر شد.
کتاب "ورقپارههاي زندان" با ترجمه پرفسور ناجي توکماک - استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاههاي استانبول و يدي تپه -، توسط انتشارات آغاچ(يکي از ناشران کتب مذهبي) استانبول در 128 صفحه منتشر شده است. اين کتاب ياداشتهاي نويسنده است از دوران حبس که گوياي وضعيت اسفبار زندانهاي دوران حکومت ديکتاتوري و اختناق سالهاي 1317 و 1318 در ايران است.
سپانلو: آپولينر پس از 15 سال
"گيوم آپولينر در آيينهي آثارش" نوشتهي پاسكال پيام با ترجمه محمدعلي سپانلو بعد از 15 سال با تجديد نظر مترجم، دوباره منتشر ميشود.
اين اثر درباره زندگي و نقد آثار گيوم آپولينر - شاعر قرن بيستم فرانسه - است و در پايان كتاب هم گزيدهاي از شعرهاي اين شاعر آمده است. اثر يادشده با ترجمه سپانلو به زودي از سوي انتشارات كاروان منتشر خواهد شد.
«قصهي قديم» اثر ديگر اين شاعر و مترجم است شامل 117 قصه ادبيات قديم، كه قصههاي آن مربوط به ادبيات ايران است كه در ادبيات عرب وجود داشته است.
اين اثر در سال 83 از سوي نشر قطره منتشر شده، كه با تجديدنظر و مقدمهاي درباره قصهنويسي ايران، از سوي انتشارات كاروان به چاپ خواهد رسيد.
مهدي غبرايي : ترجمه كامل رمان همينگوينسخه كامل رمان "اين ناقوس مرگ كيست؟" نوشته ارنست همينگوي با ترجمه مهدي غبرايي منتشر ميشود. به گفته غبرايي اين اثر پيش از اين، با نام "زنگها براي كه به صدا درميآيند؟" به فارسي منتشر شده بود، كه حالا ترجمه نسخه كاملش به چاپ خواهد رسيد.
عنوان كتاب از شعر جان دان - شاعر انگليسي - گرفته شده، كه به گفته مترجم، زنگها در عنوان كتاب، اسم بيمسمايي است و معنا نميدهد؛ در حاليكه ناقوس در دو نوع مراسم مرگ و شادي به صدا درميآيد، كه اينجا تعبير مرگ به كار گرفته شده است.
غبرايي همچنين گفت: ترجمههايي كه قبلا از اين اثر همينگوي در ايران منتشر شده بودند، ترجمه كامل اثر نيستند و بعضي ديگر از ترجمهها نيز اصطلاحات و تركيبات فرانسوي و اسپانيايي را ترجمه نكردهاند؛ در نتيجه، ترجمه كاملي به دست مخاطبان ايراني نرسيده است.در اين اثر، سعي كردهام تمام اين اصطلاحات را ترجمه كنم. "اين ناقوس مرگ كيست؟" در 700 صفحه از سوي نشر افق در مرحله كسب مجوز قرار دارد.
<strong>گلشيفته فراهاني : بازي در فيلمي از ريدلي اسکات</strong>
کارگردان فيلم "گلادياتور" فيلمي ساخته است به نام Body Of Lies که گلشيفته فراهاني در کنار بازيگراني چون لئوناردو ديکاپريو و راسل کرو در آن بازي ميکند.
نمايش اين فيلم از روز جمعه 10 اکتبر 2008 برابر با 19 مهرماه سال 1387 در سينماهاي امريکا و انگلستان آغاز مي شود که حضور گلشيفته فراهاني قطعا آن را براي ايرانيان جذاب و مهم کرده است. پس از آنکه حدود 15 روز پيش سايت سينمايي معتبر imdb نام گلشيفته فراهاني را به جمع بازيگران اين فيلم اضافه کرد، کمپاني برادران وارنر هم چهارشنبه گذشته در آنونس جديدي که از فيلم منتشر کرد تصاويري از بازي فراهاني را قرار داد تا سرانجام شايعه اي که يک سال است در محافل سينمايي و رسانه اي ايران به گوش مي رسد، تاييد شود.
فيلم بر مبناي کتابي به همين نام نوشته ديويد ايگناتيوس نويسنده معروف روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. اين کتاب آوريل سال 2007 به بازار آمد و بلافاصله حقوق سينمايي آن توسط کمپاني معروف برادران وارنر خريداري شد. رمان "مجموعه دروغ ها" مضموني در ارتباط با مبارزه با تروريسم دارد و داستان يک مامور سيا به نام راجر فريس است که براي پيدا کردن يک تروريست مهم از سران القاعده به نام "سليمان" به اردن مي رود. کتاب تا حدودي به نقد سياست هاي مداخله گرايانه آمريکا مي پردازد و در مجموع اثر منتقدانه اي محسوب مي شود. در برگردان سينمايي اين رمان تغييراتي ايجاد شده که يکي از مهم ترين آنها اضافه شدن شخصيتي به نام "عايشه" است که در داستان اصلي "آليس" نام داشت. شخصيتي که قهرمان داستان در جريان پيدا کردن سليمان دلباخته اش مي شود. ويليام موناهان فيلمنامه نويس اسکاري فيلم معروف "مردگان" مارتين اسکورسيزي که کار بازنويسي و اقتباس از داستان اصلي را برعهده داشته، شخصيت عايشه را در قالب يک پرستار تصوير کرده که هنوز جزئيات کامل آن مشخص نيست. گلشيفته فراهاني ايفاگر اين نقش است در حالي که نقش نخست فيلم را لئوناردو دي کاپريو بازي مي کند و راسل کرو هم بازيگر نقش مهم ديگري در فيلم است.
فيلمبرداري فيلم سال گذشته آغاز شد و بخش هاي مربوط به اردن در شهر رباط مراکش فيلمبرداري شده است. گفته مي شود بعد از انتخاب گلشيفته فراهاني براي بازي در فيلم سازندگان آن تغييراتي در فيلمنامه اوليه انجام داده اند تا حضور فراهاني در فيلم با موازين خاص حقوقي و قانوني کشور در تضاد نباشد. ريدلي اسکات کارگردان کهنه کار انگليسي در فيلم هايش همواره تلاش داشته نگاهي چندجانبه به مضامين داشته باشد و گواه آن فيلم معروف "سلطنت آسماني" است که در آن تصويري واقع گرايانه از مسلمانان ارائه و به طور ضمني از صلاح الدين ايوبي ستايش مي شود. حضور بازيگران ايراني در فيلم هاي هاليوودي سابقه طولاني دارد اما در چند سال اخير تعدادي از بازيگران فعال فعلي سينماي ايران امکان حضور در چند فيلم مهم هاليوود را يافته اند. از جمله ميترا حجار و همايون ارشادي است که سال گذشته فيلم "بادبادک باز" با بازي او در سينماهاي جهان اکران شد. ارشادي هم اينک مشغول بازي در فيلم جديد الخاندرو آمه نابار با نام "آگورا" است. با اين همه حضور فراهاني در فيلم جديد ريدلي اسکات که بسياري از اکنون آن را از شانس هاي مسلم اسکار 2009 مي دانند سرفصل جديدي در حضور بازيگران سينماي ايران در عرصه هاي بين المللي خواهد گشود.
لازم به ذکر است که فراهاني در قسمت هايي از اين فيلم بدون حجاب بازي کرده که بازخوردهاي اين اتفاق ميتواند جالب باشد.
<strong>عباس کيارستمي : نشان ايسفا</strong>
نخستين جشن مستقل فيلم کوتاه ايران با معرفي برگزيدگان به کار خود پايان داد. برگزيدگان جشن فيلم کوتاه به شرح زير معرفي شدند:
ديپلم افتخار بهترين طراحي صدا اهدا شد به کاوه قهرماني براي روياي سنجاقک. ديپلم افتخار بهترين تصويربرداري به طور مشترک اهدا شد به نقي نعمتي براي فيلم برفک و کاظم مولايي براي فيلم لطفا از خط قرمز فاصله بگيريد.
نقي نعمتي هنگام دريافت جايزهاش گفت: ما اين فيلم را در شرايط بد آب و هوايي ساختيم و متاسفم که زمان ساخت اين فيلم دوست خوب و تصويربردار کارهاي قبليام هومن بهمنش همراهم نبود. اين جايزه را به هومن بهمنش تقديم ميکنم.ديپلم افتخار بهترين تدوين اهدا شد به کاظم مولايي و مجتبي اسماعيلزاده براي فيلم لطفا از خط قرمز فاصله بگيريد.
در ادامه مراسم "نشان ايسفا" رونمايي شد. اميرشهاب رضويان و سعيد پوراسماعيلي که پيش از اين رياست انجمن فيلم کوتاه ايران را برعهده داشتند اين نشان را رونمايي کردند.
"نشان ايسفا" به پاس يک عمر فعاليت سينمايي به عباس کيارستمي اهدا شد. کيارستمي هنگام دريافت اين جايزه گفت: به خاطر اين همه لطف تشکر ميکنم. من قبل از مراسم به بازيگر نان و کوچه زنگ زدم که اين جايزه را به او اهدا کنم اما او در جاده شمال بود و حالا من خيلي خوشحالم که نيامد و اين جايزه را خودم ميگيرم!
در ادامه مراسم تنديس بهترين فيلمنامه به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به داريوش غريبزاده براي فيلم بومرنگ. غريبزاده در اين مراسم حضور نداشت و نمايندهاش اين جايزه را دريافت کرد.
تنديس بهترين فيلم تجربي به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به شهرام مکري براي فيلم آن دو سي.تنديس بهترين فيلم داستاني به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به آيدا پناهنده براي فيلم تاج خروس.
<strong>بهنام بهزادي: شرکت در بخش مسابقه جشنواره شيكاگو</strong>
فيلم سينمايي "تنها دوبار زندگي ميكنيم" به كارگرداني بهنام بهزادي به بخش مسابقه چهل و چهارمين جشنوارهي فيلم "شيكاگو" راه يافت.
اين فيلم كه اولين نمايش خود را در جشنواره فيلم فجر تهران داشت و مورد توجه قرار گرفت، اولين فيلم بلند بهنام بهزادي است و روايت " سيامك راننده مينيبوس است که تصميم ميگيرد در يك فرصت چند روزه، كارهايي را كه هميشه حسرتشان را داشته انجام دهد و در روز تولدش از دنيا برود.
طبق اعلام نسرين ميرشب مدير پخش بينالمللي اين فيلم؛ جشنواره فيلم شيكاگو كه پر سابقهترين جشنواره در آمريكا است از 16 تا 29 اكتبر ـ 25 مهر ماه تا 8 آبان ماه سال جاري در شهر شيكاگو برگزار ميشود.
"تنها دوبار زندگي ميكنيم" به تهيهكنندگي بهروز هاشميان و با مشاركت مركز گسترش سينماي مستند و تجربي و بهنام بهزادي تهيه شده است.
پخش بينالمللي اين فيلم برعهده شركت فرانسوي دريم لب به مديريت نسرين ميرشب است. "تنها دوبار زندگي ميكنيم" توسط بايرام فضلي فيلمبرداري شده و موسيقي آن را حسين عليزاده نواخته و در آن عليرضا آقاخاني، عبادالله كريمي، رايا نصيري، نگار جواهريان، رامين راستاد به ايفاي نقش ميپردازند.
<strong>ماهنامه سينماي پويا</strong>
هشتمين شماره ماهنامه سينماي پويا با گفت وگويي با کمال تبريزي منتشر شد. تبريزي در اين گفت و گو درباره آخرين فيلمش "هميشه پاي يک زن در ميان است" صحبت کرده است. سينماي پويا با قيمت 1500 تومان به همراه دي وي دي رايگان فيلم سينمايي "بتمن آغاز کرد" روي پيشخوان روزنامه فروشي ها است.
<strong>مسابقه سراسري داستا ن نويسي و قطعات ادبي خلاقانه</strong>
انجمن حرفه اي متفكران ومحققان مسابقه سراسري داستا ن نويسي برگزارمي كند. سارا يوسف پور دبير اين انجمن يکي از اهداف اين مسابقه را كمك به جريان يافتن ايدههاي خلاق تعريف کرده است.
وي افزود : از ان جا که رويكرد امسال انجمن، توليد ايده هاي نومي باشد لذا در نظر دارد با مسابقه سراسري داستا ن نويسي از تمامي اهل قلم و داستان نويسان دعو ت به عمل اورد تا قابليت هاي خود را در اين عرصه به ازمايش گذارند.
وي دراين باره گفت : " ترويج تفكر خلاق موجب ايجاد شور و نشاط و كشف استعدادهاي نخبه مي شود. اين مسابقه در راستاي ايجاد جرياني براي يافتن ايدههاي خلاق طرح ريزي شد ه است. "
دبير انجمن همچنين توضيح داد که اين مسابقه در سه بخش برگزار مي گرد د : 1- داستان کوتاه 2- داستان هاي خلاقانه (که درآن ها رويکرد ايده هايي بکر و نوظهور ارجحيت داشته يا داستان با شگرد هايي نوظهور نگارش يافته باشد)3- قطعه ادبي خلاقانه
علاقمندان مي توانند داستان هاي کوتاه و قطعات ادبي شان را تا پايان شهوريور ما ه سال 87 به اي ميل انجمنprothinka50@gmail.com ارسال دارند. لازم به ذكر است كه در عنوان اي ميل حتما " قيد شود مربوط به مسابقه ي داستا ن نويسي.
دبير انجمن حرفه اي متفكران ومحققان گفت : "داوري مسابقه دو مرحله مقدماتي و نهايي دارد. داوران مسابقه كه از نويسندگا ن و منتقدان برجسته هستند متعاقبا معرفي خواهند شد و علاقمندان درجريان اخرين اخبار مربوطه قرار خواهند گرفت."
شرايط شرکت درمسابقه:
1- محدو ديتي درسن شرکت کنند گان وجود ندارد 2- محدوديتي در حجم داستان ها وجود ندارد (داستان مي تواند تنها شامل دو خط باشد يا حتي هزارصفحه)3- داستان ها تايپ شد ه باشد 4- دوستاني که سابقه فعاليت ادبي دارند در چند خط رزو مه خودرا ارسال نمايند.5- سن، تحصيلات، شهر و کشور شرکت کنند گان حتما قيد شد ه باشد.
جوايز نفرات اول تا سوم
1- جايزه نقدي 2- لوح ياد بود 3- عضويت افتخاري در انجمن4- ايجاد تسهيلات در چاپ مجموعه آثار برندگان 5- چاپ آثار برتر در نشريات ادبي. 6- برگزاري جلسه نقد اينترنتي براي نفرا ت برگزيد ه در گروپ و دفتر انجمن
در بخش داستان ها ي خلاقانه تقدير از د ه نفر اول و به عنوان ده ايد ه ي برتر صورت خواهد گرفت. براي اطلاعات بيشتربه سايت انجمن مراجعه كنيد www.prothinka.com
دو هفته گذشته را مي توان به حق داغ ترين تابستان سينمايي آغاز هزاره ناميد. در طول هشت سال گذشته هيچ تابستاني را سراغ نداريم که نمايش با اين تعداد فيلم پرفروش همراه بوده باشد. چهارمين اينديانا جونز(314 ميليون دلار فروش) و سپس هالک شگفت انگيز(با 133 ميليون دلار فروش) جاي خود را به شواليه سياه، موميايي(71 ميليون دلار فروش)، پرونده هاي مجهول 2(19 ميليون دلار فروش)، پسر جهنمي 2(73 ميليون دلار فروش) و با زوهان در نيفت(99 ميليون دلار فروش) دادند. شواليه سياه با 441 ميليون دلار عايدي در طول 4 هفته مي رود که رکوردشکن ترين فيلم سال شود، در حالي که فيلم هايي چون سفر به مرکز زمين، WALL-E، Mamma Mia!، Pineapple Express، The Sisterhood of the Traveling Pants 2 و برادر ناتني نيز با آغاز اکران شان به صف رقبا پيوسته اند...
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان
شواليه سياه The Dark Knight
کارگردان: کريستوفر نولان. فيلمنامه: جاناتان نولان، کريستوفر نولان بر اساس داستاني از کريستوفر نولان و ديويد اس. گوير و شخصيت هاي خلق شده توسط باب کين. موسيقي: جيمز نيوتن هاوارد، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: والي فيستر. تدوين: لي اسميت. طراح صحنه: ناتات کراولي. بازيگران: کريستين بيل[بروس وين/بتمن]، هيث لجر[جوکر]، آرون اکهارت[هاروي دنت/دو چهره]، مايکل کين[آلفرد پني ورث]، مگي جايلنهال[ريچل ديوز]، گري اولدمن[ستوان جيمز گوردون]، مورگان فريمن[لوشيوس فاکس]، مونيک کورنن[کارآگاه راميرز]، ران دين[کارآگاه وورتز]، کيليان مورفي[مترسک]، چين هان[لائو]، اريک رابرتز[سالواتوره ماروني]. 152 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Batman Begins 2 ، Batman: The Dark Knight، Rory's First Kiss، The Dark Knight: The IMAX Experience ، Untitled Batman Begins Sequel ، Winter Green .
تبهکاري به نام جوکر بانکي را سرقت کرده و پس از قتل همدستانش با پول هاي مسروقه فرار مي کند. همزمان اربابان جنايت در گاتام ستي گرد هم مي آيند تا در برابر حملات بتمن و نقشه هاي ستوان جيم گوردون چاره اي بينديشند، چون دادستان شهر هاروي دنت نيز تصميم به مقابله سرسختانه با تبهکاران گرفته و اين سه نفر قصد دارند فساد و جنايت را براي هميشه از شهر بزدايند. تبهکاران از طريق حسابدار چيني شان لائو خبردار مي شوند که پليس قصد حمله به ذخيره مالي شان دارد و تصميم به خروج آن از کشور مي گيرند. در اين هنگام جوکر سر رسيده و به آنان پيشنهاد مي دهد در ازاي دريافت نيمي از کل پول ها به آنان کمک کند و اين کمک چيزي نيست جز کشتن بيتمن! تبهکاران ابتدا او را جدي نمي گيرند، اما بعدها با ربوده و بازگردانده شدن لو به گاتام سيتي توسط بتمن پيشنهاد وي مي پذيرند. جوکر اعلام مي کند اگر بتمن خود را تسليم پليس نکند، هر روز تعدادي از مردم بيگناه را خواهد کشت و زماني که شروع به اين کار مي کند، بروس تصميم به تسليم خود مي گيرد. اما قبل از اين کار دنت اعلام مي کند که بتمن اوست تا جوکر را از سوراخ خود بيرون بکشد. جوکر براي کشتن وي اقدام مي کند، اما گوردون و بتمن قبل از اين کار او را دستگير مي کنند. بعد از بازجويي از جوکر مشخص مي شود که جوکر براي کشتن دنت و ريچل ديوز که اينک محبوب دنت شده، تله گذاشته است. تلاش بتمن و گوردون براي نجات هر دو نفر بي نتيجه مي ماند. ريچل کشته مي شود و نيي از صورت دنت نيز در انفجار به شدت مي سوزد. جوکر نيز از بازداشت گريخته و دنت/دو چهره را که از مرگ ريچل به خشم آمده، تحريک مي کند تا از پليس، تبهکاران، گوردون و بتمن انتقام بگيرد. با اين کار و کشته شدن همزمان بعضي تبهکاران توسط جوکر و بمب گذاري هاي متعدد در شهر مشخص مي شود که وي قصد دارد تا کنترل تمامي گاتام سيتي ر را در دست بگيرد. اينک بتمن نه فقط با جوکر بلکه با دنت نيز که خانواده گوردون را گروگان گرفته، مقابله کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اولين بار در ماه مه 1939 بود که موجودي به نام بتمن توسط باب کين و بيل فينگر در قالب داستاني مصور به خوانندگان آمريکايي معرفي شد. و خيلي زود يعني چهار سال بعد در برابر دوربين توسط لوئيس ويلسون تجسد يافت. بنا به سنت آن دوره اين اقتباس سينمايي شکل سريالي 15 قسمتي را داشت که در 1946 با سريال 15 قسمتي ديگري دنبال شد. اين بار رابرت لاوري نقش بتمن/مرد خفاش را بازي مي کرد. اولين فيلم سينمايي در 1966 با شرکت آدام وست به نمايش در امد و سپس به توليد انيميشن يا انتشار داستان هاي تازه بسنده شد. در پايان دهه 1980 و آغاز رونق گرفتن انتقال قهرمانان مصور به روي پرده سينما در قالب فيلم هاي پرخرج و پرفروش، تيم برتون نسخه اي تازه و پيچيده با بازي مايکل کيتون ارائه کرد. بازگشت بتمن با ظهور بزرگ ترين دشمنش روي پرده-جوکر- همراه بود که جک نيکلسون نقش وي را ايفا مي کرد. بازيگري شايسته براي ايفاي نقشي اهريمي که توانست ادامه حضور قهرمان را روي پرده تضمين کند. سه سال بعد، تيم برتون يکي از بهترين دنباله سازي هاي تاريخ سينما را با نام بتمن بازمي گردد کارگرداني کرد که در آن دني دوويتو در نقش پنگوئن شرير به جنگ بتمن مي رفت. استقبال از اين فيلم باعث شد تا دو انيميشن بلند در سال آتي به نمايش در آيد. اما تيم برتون ديگر حاضر به ساخت قسمت ديگري نبود. سکان به دست جوئل شوماکر داده شد و وال کيلمر جاي مايکل کيتون را در هميشه بتمن گرفت. در 1997 دنباله ديگري با نام بتمن و رابين با شرکت جورج کلوني توسط شوماکر عرضه شد و سپس به مدت 8 سال اين پروسه به بايگاني رفت. وقتي در سال 2005 کريستوفر نولان براي زدودن گر و خاک از لباس هاي سياه بتمن برگزيده شد، به راحتي قابل حدس بود که انتخاب وي از سر ضرورت تزريق خون تاه اي در رگ هاي اين پروژه پولساز است. نولان نه فقط بازيگري تازه و مناسب چون کريستين بيل را براي نقش اصلي فيلم برگزيد، بلکه قصه قهرمان تنهايش را از نو تعريف کرد و زواياي تاريک روح او را نيز روي پرده برد. استقبال منتقدان از بازيافت هنرمندانه اين پديده آن قدر مثبت بود که تهيه کنندگان را براي خرج 180 ميليون دلار جهت ساخت دنباله اي تازه با حضور بزرگ ترين دشمن وي-جوکر- ترغيب کند. حاصل اين سرمايه گذاري اينک روي پرده سينماهاي دنياست و فقط در امريکاي شمالي بيش از 300 ميليون دلار در گيشه به چنگ آورده است. برخورد منتقدان نيز همان طور که تصورش مي رفت، بسيار خوب بوده و مرگ نابهنگام هيث لجر بازيگر نقش جوکر نيز به خودي خود تبديل به تبليغي براي فيلم شده است.
کريستوفر جاناتان جيمز نولان متولد 1970 لندن از اميدهاي امروز سينما از هفت سالگي با دوربين سوپر هشت پدرش شروع به فيلمسازي کرده، در رشته زبان و ادبيات انگليسي درس خوانده و اولين فيلم کوتاه اش به نام سرقت در 1996 ساخته که به همراه دو فيلم کوتاه و سورئاليستي ديگرش به نام هاي tarantella و doodlebug در جشنواره فيلم کمبريج به نمايش در آمده است. اولين فيلم بلندش تعقيب را در 1998 به طريقه سياه و سفيد ساخت ، اما دو سال بعد با يادگاري بود که همه دنيا کشف اش کردند. فيلمي که روايتي پر پيچ و خم همچون ذهن شخصيت اولش داشت که حافظه کوتاه مدت خود را بر اثر ضربه اي از دست داده و با اين حال در صدد شکار قاتل همسرش بود. بي خوابي در 2002 با شرکت آل پاچينو پذيرش همه جانبه او در هاليوود بود که به ساختن فيلمي استوديوي مانند بتمن آغاز مي کند در 2005 با بودجه اي هنگفت انجاميد. فيلم بعدي او اعتبار/پرستيژ با حضور دو هنرپيشه اصلي فيلم بتمن[بيل و کين]از ديدگاه سبکي چيزي ميان بتمن و يادگاري بود و مانند بسياري از توليدات هاليوود امروز قصه اي محلي با تم هاي جهاني را روايت مي کرد. اما بازگشت شواليه سياه چيز ديگري است. فيلمي نه در سبک و سياق بي خوابي و يادگاري است و نه حال و هواي رازآلود تعقيب را دارد. شواليه سياه برگرداني تيره از قصه اي مصور است که بايد قهرمان آن منجي مردم باشد و به جاي پليس ناتوان از برقراري نظم در برابر جنايتکاران از آنها محافظت کند. اما او خود نيز مشکلات و دلبستگي هايي دارد، حتي اگر يک ميليونر زاده باشد. بروس وين ميليونر و بتمن دو روي يک سکه اند، ولي همين دوگانگي و تضاد چيزي است که جوکر روي آن انگشت مي گذارد. او به بتمن مي گويد تو شبيه مني و مرا کامل مي کني!
اين همان چيزي است که در فلسفه شرق يين و يانگ ناميده مي شود. سياهي و سفيدي که دايره حيات را به دو قسمت مساوي تقسيم کرده اند و بدون يکي ديگري بي معني است. اگر جوکر شيفته واقعي هرج و مرج است، بتمن نظم و ترتيب را دوست دارد و بايد اين بازي ميان آنها برنده واقعي و هميشگي نداشته باشد. در کنار اين تم وقتي با مضمون وجدان اجتماعي و فرديت روبرو مي شويد، اهميت دو چهره بودن شخصيت هاي اصلي قصه را بيشتر و از نظر روانشناختي و جامعه شناختي بيشتر درمي يابيد. دنت، وين و جوک يک مثلث متشاوي الساقين هستند و در خور يکديگر و نمايندگان ارکاني که وجودشان حيات اجتماعي را مي تواند شکلي ديگر و نه لاجرم تازه ببخشد. اگر جوکر و ساديسم دروني او را نماينده شر مطلق بگيريم اشتباه کرده ايم. چه کسي از کودکي وي خبر دارد؟ چه کسي انگيزه هاي او را مانند بتمن و دنت درک مي کند؟ اين همان چيزي است که نولان با کمي خساست از ما پنهان مي کند تا تعادلي به وضعيت قصه اش بدهد. در عوض موجودات ديگري مانند بتمن هاي قلابي ابتداي فيلم يا حضور کوتاه مدت مترسک به قصه اضافه مي کند تا بر وضعيت قهرمان اصلي فيلم نوري بيشتر بيفکند. اگر بتمن زاده دوران منع مشروبات الکلي و اوج گرفتن دسته جات تبهکاري و گانگستري در آمريکا بود، بتمن فعلي از دنياي پيچيده تري مي آيد. ماشين روز قيامت او بايد در خورد مقابله با تبهکاران قرن جديد باشد. کساني که به گاتام سيتي قانع نيستند و دايره فعاليت هايشان از مرزهاي آمريکا هم بيرون مي رود. بنابر اين بتمن نيز به دوستاني نياز دارد، کساني چون فاکس که به خوبي در دل قصه جا افتاده اند. همين باعث مي شود تا فيلم از يک قصه پليسي معمولي دور شده و در قالب فيلمي مربوط به ماجراهاي بتمن به خوبي جا بيفتد. فضاي سرد و خاکستري کل فيلم هيچ نشاني از گرمي و نجات کامل به بيننده عرضه نمي کند، هر چند صحنه هاي اکشن نفس گيرش که آدرنالين خالص توليد مي کنند براي لحظه اي دلش را خنک خواهد کرد.
کريستوفر نولان فيلمساز باهوش و با استعدادي است. حاصل کارش درون سيستم تجاري سينماي آمريکا نيز قابل سرزنش نبوده و بعيد است دچار لغزش شود. شکستن رکوردهاي گيشه نيز حاکي از تيزبيني و موقعيت سنجي اش دارد، اما با وجود لذت بردن از شواليه سياه به عنوان يک فيلم سرگرم کننده صرف و ماهرانه، ترجيح مي دهم يک فيلم کم خرج تر از او مانند تعقيب را دوباره ببينم. البته خيلي عظيمي از تماشاگران شواليه سياه که به دليل پيچيدگي قصه و طولاني بودنش حاضر به تماشاي دوباره و چندباره آن هستند، با من موافق نخواهند بود. شما چطور؟ ژانر: اکشن، جنايي، درام، رازآميز، مهيج.
<strong>پرونده هاي مجهول: مي خواهم باور کنم The X Files: I Want to Believe
کارگردان: کريس کارتر. فيلمنامه: فرانک اسپوتنيتز، کريس کارتر بر اساس سريال پرونده هاي مجهول. موسيقي: مارک اسنو. مدير فيلمبرداري: بيل رو. تدوين: ريچارد اي. هريس. طراح صحنه: مارک اس. فريبورن. بازيگران: ديويد داکاوني[فاکس مالدر]، جيليان آرمسترانگ[دانا اسکالي]، آماندا پيت[داکوتا ويتني]، بيل کانلي[پدر جوزف کريسمن]، آلوين "اگزبيت" جوينر[مامور مازلي درامي]، ميچل پيلجي[والتر اسکينر]، کالوم کيت رني[جنک داکيشين]. 105 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، کانادا. نام ديگر: The X Files 2 ، The X Files: Done One.
شش سال بعد از وقايع پاياني سريال و فرار مالدر، زني جوان در غزب ويرجينيا ربوده مي شود. مدتي بعد مامورين با کمک کشيشي که ازقدرت فراطبيعي برخوردار است، دست بريده اي را که زير برف ها دفن شده مي يابند. اين تنها سرنخ موجود با حادثه ناپديد شده زن جوان مي باشد، که بعدها مشخص مي شود مامور پليس است. سرکار مازلي درامي از دانا اسکالي نيز که از خدمت در FBI خارج و در يک بيمارستان به عنوان پزشک مشغول به کار شده، براي سافتن مالدر کمک مي خواهد. او يقين دارد تنها کسي که مي تواند اين پرونده را حل کند کسي نيست جز فاکس مالدر. اسکالي به سراغ مالدر رفته و به وي مي گويد که در ازاي کمک به حل اين پرونده FBI حاضر است وي را عفو کند. اما مالدر ايتدا باور ندارد و همه اينها را نقشه اي براي به دام انداختن خود ارزيابي مي کند. آن دو به واشنگتن رفته و با مسئول پرونده داکوتا ويتني ملاقات مي کنندو سپس به سراغ پدر جوزف فيتزپاتريک کريسمن مي روند که در يافتن دست بريده به پليس کمک کرده بود. مالدر مي خواهد حرف ها او را مبني بر دريافت الهام از سوي خدا براي کشف جنايت باور کند، اما اسکالي پيشينه او را گوشزد کرده و حرف هاي او را رد مي کند.
وقتي زن دوم نيز ربوده مي شود، ويتني و درامي به همراه مالدر و کريسمن به محل حادثه مي روند. در آنجا چشمان کريسمن شروع به خون ريزي کرده و مالدر را بيش از پيش به صحت گفته هاي وي وادار مي کند. فرداي آن روز او به ديدن ويتني مي رود تا روي پرونده ربوده شدن زن دوم کار کنند. کريسمن نيز که به آنها پيوسته، مامورين را به محلي دفن اعضاي بدن انسان در منطقه اي يخ زده راهنمايي مي کند. بررسي اعضاي به دست آمده مامورين را به يک موسسه انتقال عضو و شخصي به اسم داکيشين که در کودکي مورد تعرض پدر کريسمن قرار گرفته، رهنمون مي سازد. داکيشين مي گريزد و در کيفي که از به جاي مي گذارد، سري يافت مي شود. مالدر و ويتني به تعقيب داکيشين مي پردازند و طي اين کار ويتني کشته مي شود. اسکالي نيز که به ديدن کريسمن رفته با بيهوش شدن وي و انتقالش به بيمارستان درمي يابد که او مبتلا به سرطان پيشرفته است. مالدر که اتومبيل اسکالي را قرض گرفته در شهرک نزديک ربوده شدن زدن دوم، رد داکيشين را پيدا مي کند. اما داکيشين که به تعقيب شدنش توسط مالدر پي برده، اتومبيل او را در جاده اي دور افتاده سرنگون مي کند. اسکالي که تماسش با مالدر قطع شده، زماني که از گرفتن کمک از FBI نا اميد مي شود شخصاً به محل مي رود. اما مالدر که از سانحه نجات يافته، قبل از او به مخفيگاه داکيشين رسيده و با حقايق هولناکي روبرو شده است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کريستوفر کارل کارتر متولد 1956 بلفلاور، کاليفرنيا و فارغ التحصيل رشته روزنامه نگاري از دانشگاه ايالتي کاليفرنيا در لانگ بيچ است. روزنامه نگار آزاد و مدتي سردبير مجله موج سواري بوده و از 1985 با نوشتن فيلمنامه در استوديوهاي ديزني شروع به کار در زمينه فيلم کرده است. در 1992 به شبکه تلويزيوني فاکس قرن بيستم پيوست و سريال پرونده هاي مجهول را خلق کرد که پخش آن از سال 1993 آغاز و تا 2002 ادامه پيدا کرد. اين مجموعه براي او و همکارانش جوايز معتبر فراواني از جمله گولدن گلاب و امي به ارمغان آورد و تبديل به يک پديده محبوب شد. کارتر تاکنون سريال هاي ديگري مانند هزاره(1996) و Harsh Realm(1999) نيز نوشته و گاه قسمت هايي از آنها را تهيه و کارگرداني نيز کرده است. تقريباً تمامي اين سريال موفق بوده و توانسته اند جايگاه مناسبي در ميان تماشاگران همه کشورهاي دنيا پيدا کنند. اما پرونده هاي مجهول بدون شک مهم ترين کار او و موفق ترين آنهاست. پرونده هاي مجهول که در 201 قسمت توليد و پخش شد، کارگردان هاي متعددي به خود ديد. کريس کارتر نيز اولين تجربه هاي فيلمسازي خود را با ساختن 10 اپيزود آن به دست آورد. اما وقتي در 1998 قرار شد نسخه سينمايي پرونده هاي مجهول با نام دوم Fight the Future توليد شود، راب بومن که قسمت هاي زيادي از مجموعه را ساخته بود، روي صندلي کارگرداني آن قرار گرفت. اما حاصل کار از نظر تجاري و هنري به اندازه سريال موفق نبود و به زحمت توانست هزينه هاي توليد خود را بازگرداند. و اينک يک دهه بعد از اولين فيلم سينمايي و شش سال پس از اتمام سريال خود کريس کارتر پشت دوربين قرار گرفته تا دومين قسمت سينمايي ماجراهاي مالدر و اسکالي را با نام فرعي مي خواهم باور کنم کارگرداني کند.
پرونده هاي مجهول يکي از پديده هاي مهم و قابل مطالعه جدي تاريخ تلويزيون-بيشتر- و حالا سينماست-کمتر- که سهم اصلي را در نضج گرفتن ساخت سريال ها و فيلم هايي با تم ماورالطبيعه دارد. يک معجون قوي يا بهتر بگوييم فرمولي ترکيبي از گونه هاي تريلر، رازآميز، ماجرايي، جنايي و کارآگاهي که قهرمان هايش بيش از آن که با شواهد و مستندات فيزيکي سر و کار داشته باشند، با حوادث و شواهد غير طبيعي و فراطبيعي دست و پنجه نرم مي کنند. البته همه اينها با اتکا به دو شخصيت اصلي- مالدر باورمند به فراطبيعت و حوادث غير قابل توضيح از نظر علمي مانند اجسام ناشناخته پرنده و بيگانه و ديگري اسکالي که هيچ چيز بدون توضيح و دليل علمي در قاموس و تفکرش معنايي ندارد- با پيرنگ اصلي تلاش دولت يا دولتي درون دولت آمريکا براي تماس با ديگر ساکنان هوشمند کهکهشان و سعي در انکار اين پروژه و پديده ها در انظار عمومي که شخصاً با علاقه تمام و صرفاً به دليل جذابيت همين موضوع تئوري توطئه و بشقاب پرنده ها کل 201 قسمت آن را تماشا کردم. ولي با نسخه سينمايي اش نتوانستم ارتباط چنداني برقرار کنم و فرمولي که در کادر بسته تلويزيون توانسته بود ميليون ها نفر و مرا جلب خود کند، روي پرده نقره اي نتوانست به اندازه کافي مهيج و گيرا باشد. اما افزايش روز افزون طرفداران اين سريال و اشتياق دائمي تهيه کنندگان هاليوودي به کشيدن شيره تمام سوژه هاي امتحان پس داده و موفق باعث تا بار ديگر در سايه آن شهرت و محبوبيت فيلم سينمايي تازه اي ساخته شده و قهرمانان پرونده هاي مجهول را به سر وقت معماي تازه اي بفرستند. براي افزودن رمز و راز و تشويق تماشاگران به تماشاي اين يکي نيز کوشيده شد تا خط داستاني آن و مراحل توليدش به شدت مخفي بماند. البته براي پرهيز از هرگونه مخاطره احتمالي بيش از 30 ميليون دلار بودجه برايش در نظر گرفته نشد و به نظر نمي رسد در بازگشت سرمايه دچار مشکل جدي شود، هر چند رقبايي بسيار سرسخت روي پرده دارد.
نام فرعي اين قسمت از جمله اي گرفته اي شده که از همان قسمت آغازين سريال مالدر با نصب پوستر بشقاب پرنده اي در دفترش با همين نوشته سعي داشت آن را به اسکالي و تماشاگران بقبولاند. اعتراف مي کنم در ميان دوستداران واقعي علم مثل خود من که شيفته پديده هاي توضيح ناپذير هم هستند، توانست موفق شود. اما تماشاي دومين نسخه سينمايي ماجراهاي مالدر و اسکالي نيز مانند اولي نتوانست به اندازه سريال اصلي برايم هيجان انگيز باشد. مشکل در فقدان همان پيرنگ اصلي سريال است که قصه فعلي را در مقايسه با آن کمرنگ و فاقد قدرت مي نماياند. ابته شخصاً آرزو مي کنم توفيق در گيشه يارش باشد چون کارتر در مصاحبه اي با مجله Entertainment Weekly ساخته قسمت سومي در 2012 با پيرنگ اصلي سريال را منوط به سودآور بودن قسمت فعلي دانسته است.
پرونده هاي مجهول: مي خواهم باور کنم در شکل فعلي و مستقل ان يک فيلم پليسي جنايي متوسط است که مايه هاي ماورالطبيعه کمک زيادي در حل قصه آن نمي کند. بلکه تحقيقات مالدر و ديگران است که به يافته شدن رد ربايندگان و دزدان اعضاي بدن منجر مي شود و شکل و شمايل يک فيلم کارآگاهي معمول را بيشتر دارد. منتها روي طناب موفقيت سريال و محبوبيت دو بازيگر اصلي آن راه مي رود و موفق مي شود تعادلش را براي رسيدن به پايان خط حفظ کند. هر چند چهره جيليان آرمسترانگ در مقايسه با ديويد داکاوني بيشتر شکسته شده باشد و يقيناً براي حضور در قسمت سوم بايد متحمل گريمي بسيار سنگين تر شود.
نويسنده و کارگردان فيلم کوشيده تا از فضاي لوکيشن انتخاب شده و اشاره به حوادث روز-مانند کودک آزار بودن پدر کريسمن يا تصوير جورج بوش در دفتر FBI که در بازگشت مالدر و اسکالي به محل کار سابق شان که با شليک خنده تماشاگران روبرو مي شود- رنگي امروزي تر به فيلم خود بدهد و موفق هم مي شود. اما فيلم هنوز بسيار کار دارد تا اثري معاصر به معناي واقعي آن قلمداد شود. بهتر است آن را در قالب يک فيلم جنايي کمي تا قسمتي پيچيده ببينيد و نه بيشتر! شخصاً اگر وقت اضافه داشته باشم، دي وي دي کل سريال را يک بار ديگر پشت سر هم تماشا مي کنم و منتظر ساخته شدن سومين و احتمالاً سومين نسخه سينمايي آن مي مانم. ولي شما بهتر است با رفتن به سينما و خريد بليط موجبات ساخته شدن آن را فراهم کنيد!ژانر: رازآميز، علمي تخيلي.
<strong>موميايي: مقبره امپراطور اژدها The Mummy: Tomb of the Dragon Emperor
کارگردان: راب کوهن. فيلمنامه: آلفرد گاف، مايلز ميلر بر اساس فيلمنامه هاي 1932 جانال. بالدرستون و 2001 استيون سامرز. موسيقي: رندي ادلمن. مدير فيلمبرداري: سايمون دوگان. تدوين: کلي ماتسوموتو، جوئل نگرون. طراح صحنه:نايجل فلپس. بازيگران: برندان فريزر[ريک اُکانل]، جت لي[امپراطور هان]، ماريا بلو[اولين اُکانل]، جان هانا[جاناتان کارناهان]، ميشله يئوه[زي يوآن]، لوک فورد[الکس اُکانل]، ايزابلا لئونگ[لين]، آنتوني وونگ چائوسانگ[ژنرال يانگ]، راسل وونگ[مينگ گوئو]، ليام کانينگهام[مد داگ مگوآير]، ديويد کالدر[راجر ويلسون]. 112 دقيقه. محصول 2008 آلمان، کانادا، آمريکا. نام ديگر: The Mummy 3، La Momie - La tombe de l'empereur dragon، Die Mumie - Das Grabmal des Drachenkaisers.
امپراطور هان ملقب به اژدها بر تمامي دشمنان خود پيروز مي شود و بسياري از آنها را پاي ديوار چين دفن مي کند. ولي او که توانسته بر پنج عنصر تسلط يابد، قادر به شکست مرگ نيست. از اين رو دست به دامان زي يوآن مي شود. زن ساحره اي که راز جاودانگي را مي داند. هان به ژنرال مينگ، فرمانده سپاهيان خود دستور مي دهد تا از زي مراقبت کند. اما آن دو عاشق يکديگر مي شوند. زماني که زي طلسم جاودانگي را بر هان آشکار مي کند، هان ژنرال مينگ را در برابر چشمان وي به قتل مي رساند. سپس قصد جان زي را مي کند ،اما زي که زخمي شده هان و سپاهش را نفرين و تبديل به سنگ کرده و مي گريزد.
قرن ها بعد، در سال 1947 الکس اُکانل که پا جاي پاي پدر گذاشته، با حمايت مالي راجر ويلسون مقبره امپراطور هان را کشف مي کند. او هنگام حمل کالسکه هان به شانگهاي مورد حمله دختري مرموز قرار مي گيرد، ولي موفق مي شود محموله خود را به مقصد برساند. همزمان دولت بريتانيا از ريک اُکانل و همسرش ائولين که خود را بازنشسته کرده اند، مي خواهد تا تخم مرغي باستاني مشهور به چشم شانگري لا را براي ابراز حسن نيا دولت انگلستان به چين برگردانند. آن دو بعد از رسيدن به شانگهاي و ملاقات با جاناتان که اينک کاباره ايم هوتپ را اداره مي کند، با پسرشان الکس به ديدار از يافته هاي او مي روند. کالسکه و مجسمه امپراطور در محلي قرار دارد که توسط راجر ويلسون و گروهي از اعضاي پارلمان-از جمله ژنرال يانگ و معاونش چويي- اداره مي شود. آنها بعد از دريافت چشم شانگري لا قصد دارند طلسم را شکسته و امپراطور به زندگي بازگردانند. آنها موفق مي شوند، اما زن جوان مرموز دوباره پيدا شده و با خنجر طلسم شده توسط ژي يوان قصد جان امپراطور را مي کند، ولي موفق نمي شود. الکس، ريک و اولين که درگير ماجرا شده اند درمي ياند که دختر لين نام دارد و محافظ مقبره هان است. او وظيفه دارد تا از بازگشت هان به زندگي و طبعاً قدرت جلوگيري کند. الکس که شيفته او شده تصميم به کمک مي گيرد و والدينش نيز به همراه دايي ماجراجويش با وي همراه مي شوند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کمتر کسي فکر مي کرد مخلوق 1932 جان ال. بالدرستون معروف به خالق هيولاها بتواند تا هزاره جديد دوام بياورد. فيلمنامه اي که او در دهه 1930 براي کمپاني يونيورسال نوشت و کارل فروند آن را با شرکت بوريس کارلوف ساخت خيلي زود در ميان فيلم هاي ترسناک آن زمان صاحب مقام و موقعيت شد. به نظر مي رسيد 5 دنباله اي که بر اين فيلم تا 1955 ساخته شد[آبوت و کاستلو با موميايي ملاقات مي کنند را نمي شود ناديده گرفت] شيره جان اين سوژه را کشيده باشد، ولي کمپاني همر در 1959 برگردان خود را از اين فيلم کلاسيک با شرکت پيتر کاشينگ و کريستوفر لي ارائه کرد و بعدها سه دنباله ديگر نيز توليد نمود. آخرين قسمت که در 1971 و مستقيماً بر اساس کتاب جواهر هفت ستاره اثر برام استوکر ساخته شده بود موميايي مونثي را در مرکز داستان خود داشت. بعد از آن بود که پروژه موميايي تا 28 سال بعد روانه انبار شد و در پايان دهه 1990 بنا به سنت بازيافت آثار قديم با اتکا به تکنيک هاي بصري نو براي فتح گيشه ها از بايگاني خارج شد. نسخه 1999 استيون سامرز که قصه اش در 1921 مي گذشت قهرماني شوخ، زن پسند و کمي سربه هوا را به تماشاگران معرفي کرد که بيشتر واجد خصلت هاي پايان هزاره قبل بود تا آغاز قرن بيست!
فرمول تازه و جلوه هاي ويژه آن در کنار شيمي دو بازيگر اصلي مجموعه در گيشه توفيقي حيرت انگيز کسب کرد و سامرز به همراه سه بازيگر اصلي اش بلافاصله براي توليد دومين قسمت از ماجراهاي اُکانل دورخيز کرد. پي آيند جديد در سال 2001 موفق شد توفيق قلبي را در ابعاد بزرگ تر تکرار کند و حتي بعدها سبب ساخت فيلمي بر اساس شخصيت منفي-شاه عقرب- داستانش شود. کمپاني يونيورسال نيز در همين سال مجموعه کارتوني بر اساس ماجراهيا اُکانل و موميايي روانه تلويزيون کرد و آن را در دو فصل تا سال 2003 ادامه داد. اينک سومين قسمت از ماجراهاي اُکانل به نمايش درآمده، اما همان اتفاقي براي آن افتاده که بر سر اغلب دنباله سازي هاي کم رمق نازل مي شود. اول نبود ريچل وايس بازيگر نقش اولين اُکانل و انتخاب کسي که با وجود داشتن چهره اي زيبا و استعداد بازيگري فاقد شيمي وايس است و از همه مهم تر نيمه بازنشسته کردن قهرمان هاي اصلي و گماردن اُکانلي جوان تر در راس قصه که مانند پدرش عاشق پيشه هم هست. اما هنوز نيازمند کمک ديگران و مخصوصاً پدر و مادر کارکشته خويش و گاهي هم دايي جان پول پرست و هيزش است. براي پر کردن جاي خالي همه اينها قصه اي کم و بيش جذاب با ارجاعات تاريخي جعلي فراهم شده و بودجه اي دست و دل بازانه[145 ميليون دلار] و جت لي را در اختيار راب کوهن گذاشته اند تا توفيق مالي قبلي را تکرار کند. بياييد اول نگاهي به کارنامه جناب شان بيندازيم:
راب کوهن متولد 1949 کورنوال، نيويورک و فارغ التحصيل هاروارد است. از 1980 با فيلم جمع کوچک دوستان شروع به کارگرداني کرده و بعدها تهيه کنندگي[در اين زمينه کارهاي بهتري ارائه کرده مانند ساحره هاي ايست ويک] را نيز به مشاغل خود افزوده است. ابتدا در تلويزيون متمرکز بود و از نيمه دهه 1990 با ساختن قلب اژدها در زمينه ساخت فيلم هاي سينمايي پرهزينه و اغلب اکشن و پرماجرا متمرکز شد. نوجوان ها خيلي خوب او را با روشنايي روز(1996) با استالونه، جمجمه ها(2000)، سريع و خشمگين(2001) و xXx (2002) به جا مي آورند. فيلم قبلي او نيز با نام هواپيماي رادار گريز قرار بود توفيق مالي سريع و خشمگين و xXx را تکرار کند و طرفداران شعار" اکشن باشه، کوفت باشه" را سير کند، که چندان کامياب نبود.
خوب با چنين پس زمينه اي نبايد توقع شاهکار از يک کارگردان وردار و ورمال داشت و فقط قرار است مکاني براي عرضه هنرنمايي گروه جلوه هاي ويژه کامپيوتري فيلم فراهم کند. و اگر شما از شيفتگان دو قسمت قبلي باشيد امکان اينکه از تماشاي دست پخت او سرخورده شويد، بسيار است. حتي اگر جت لي و ميشله يئوه هم در کادر بازيگري فيلم حضور داشته باشند که در سال هاي اخير سرقفلي توليدات مشترک بسياري شده اند و براي تامين روزهاي پيري خود سخت سرگرم پارو کردن دلار هستند. قابل توجه دوستداران اين دو نفر و به خصوص جت لي و صحنه هاي نبردش که در اين فيلم نشاني از آنها نيست و دوستدارانش را به شدت مايوس خواهد کرد!با اين حال سومين قسمت موميايي قرار بوده تا طرفدارانش را با ارائه همه چيزهايي که در دو قسمت پيشين بوده، راضي و خشنود از سالن بيرون بفرستد. و البته همه چيز را دارد، منتها راب کوهن فاقد آن زيرکي سامرز براي تلفيق و يا بهتر بگويم به کارگيري درست فرمول امتحان پس داده پيشين است.
ولي نا اميد نشويد، خيلي ها با ديدن قسمت سومي که چندان هم انتظارش را نمي کشيد بلافاصله به ياد فيلم هاي رده B آمريکايي دهه 1930 خواهند افتاد و از هيولاهايش به افسوس ياد خواهند کرد. چون فيلم فقط و فقط به قصد کسب دلارهاي توجيبي نوجوانان در تابستان ساخته شده و عنصر اصلي چنين فيلم هايي-يعني اکشن- را براي اين کار دارد. نويسندگان فيلمنامه کوشيده اند تا همچون دو قسمت قبلي پس زمينه اي عاشقانه در هر دو جبهه به فراخور آدم هاي قصه تدارک ببينند و در اين راه تلاشي براي بخشيدن ابعادي منطقي به خط داستاني خود نکرده اند. چيزي که هنگام استفاده از تمامي عناصر ايجاد هيجان مثل آتش و يخ و ... منطق جغرافيايي و زماني کاملاً به بوته فراموشي سپرده شده است. در حالي که همين عامل جغرافيا اين بار نقش مهمي در قصه ايفا مي کند و بر خلاف دو قسمت پيشين ماجراهايش در مصر نمي گذرد. با اين دوستدارن اکشن هاي بي منطق و نسل مصرف کننده بازي هاي کامپيوتري و نسخه هاي سينمايي آنها از اين يکي هم استقبال خواهد کرد و حتما دنباله هاي ديگري نيز ساخته خواهد شد. چون در خبرهاي آمده بود که ماريا بلو براي دنباله ديگري قرار داده بسته و لوک فورد نيز قراردادي براي بازي در سه موميايي امضا کرده است. حال تصميم با شماست!ژانر: اکشن، ماجرايي، فانتزي، مهيج.
<strong>هل بوي 2/پسر جهنمي 2 : ارتش طلايي Hellboy II: The Golden Army
کارگردان: گيلرمو دل تورو. فيلمنامه: گيلرمو دل تورو بر اساس داستاني از خودش و مايک ميگنولا و قصه مصور ميگنولا. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: گيلرمو ناوارو. تدوين: برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: استفن اسکات. بازيگران: ران پرلمن[هل بوي/پسر جهنمي]، سلما بلير[ليز شرمن]، داگ جونز[ايب ساپين/فرشته مرگ/پيشکار]، جيمز داد[جان کراس]، جان الکساندر[جان کراس]، ست مک فارلين[جان کراس-فقط صدا]، لوک گاس[شاهزاده نوادا]، انا والتون[شاهزاده نوآلا]، جفري تمبور[تام منينگ]، جان هارت[پرفسور تره ور بروتنهولم]. 120 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Hellboy 2، Hellboy 2 - Die goldene Armee.
در کريسمس سال 1955، هل بوي نوجوان قصه اي از پدرخوانده اش پرفسور تره ور بروتنهولم درباره نبردي باستاني ميان انسان ها و موجوادت اساطيري مي شنود. در اين قصه جني براي بالور پادشاه الوس ارتشي طلايي بالغ بر 4900 سرباز شکست ناپذير مي سازد که توسط تاجي مخصوص کنترل مي شوند. اين ارتش فقط مي تواند در اختيار کساني قرار بگيرد که خون خانواده پادشاهي در رگ هايشان جاري باشد. وقتي بالور شاه مي فهمد که اين ارتش قادر به نابودي بي ترحم تمامي انسان هاست، تصميم به کنار گذاشتن شان مي گيرد. پسرش شاهزاده نوادا اين تصميم را قبول ندارد و به تبعيدي خودخواسته تن مي دهد. تاج مخصوص نيز 3 قطعه شده و يک قطعه آن در اختيار انسان ها گذاشته مي شود. دو قطعه ديگر نيز نزد بالور مي ماند تا ارتش طلايي هرگز به کار نيفتد.
زمان حال. نوادا تصميم به جنگ عليه انسان ها گرفته و با به دست آوردن يکي از قطعات تاج تصميم به احياي ارتش طلايي مي گيرد. اما پدرش با اين کار مخالف است و او را نزد خود مي خواند. نوادا با کشتن پدر و به دست آوردن يکي ديگر از قطعات تاج خود را به اجراي نقشه اش نزديک تر مي بيند. ولي خواهر دوقلويش شاهزاده نوآلا با سومين قطعه مي گريزد. همزمان هل بوي که سرانجام دل ليز را به دست آورده با سازمان خود دچار بر سر نگهداري راز وجود خود دچار مشکل مي شود. در طي يک ماموريت تازه هل بوي که عصبي شده وجود خود را در مصاحبه اي براي تمام دنيا آشکار مي کند. آنها در اين ماموريت قطعه سوم تاج را به دست مي آورند و ايب ساپين نيز کشف مي کند ه ليز آبستن است. مافوق هاي آنان که از رفتار هل بوي به خشم آمده اند، ماموري به نام کراس را براي کنترل گروه به آنجا مي فرستند. کراس نيز موجودي غير طبيعي است و پذيرش وي در گروه براي هل بوي و ديگران کار ساده اي به نظر نمي آيد. آنها در تعقيب سرنخ هاي موجود به نقشه اي دست مي يابند که محل اختفاي ارتش طلايي در آن مشخص شده است. ايب در طول مراقبت از شاهزاده نوآلا شيفته او مي شود، اما شاهزاده نوادا رد خواهرش را در قرارگاه هل بوي و دوستانش يافته و به آنجا مي رود تا سومين قطعه و نقشه را به چنگ آورد. نوآلا نقشه را سوزانده و آخرين قطعه را ميان يکي از کتاب هاي ايب مخفي مي کند. نوادا وي را ربوده و پس از وارد کردن زخمي مرگبار به هل بوي مي گريزد. اين واقعه سبب مي شود تا ايب به همراه هل بوي، ليز و کراس براي يافتن آن دو وارد عمل شوند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
هل بوي/پسر جهنمي از قهرمانان نسل جديد قصه هاي مصور است که اولين بار در سال 1993 به خواننده ها معرفي شد. هل بوي مخلق مايک ميگنولا است و مانند مجموعه پرونده هاي مجهول قهرمان هايش در دفتر تحقيقات فراطبيعي و دفاع که اختصاراً B.P.R.D. يا BPRDناميده مي شود، سرگرم فعاليت هستند. البته بر خلاف مالدر و اسکالي کساني که در اين دفتر کار مي کنند نيز خود اکثراً موجوداتي غير طبيعي هستند. از جمله هل بوي که در سال هاي پاياني جنگ جهاني دوم توسط پروفسور تره ور بروتنهولم يافته و به فرزندي پذيرفته مي شود. در کنار هل بوي ايب ساپين دو زيستي و ليز شرمن هم وجود دارند و در حل بعضي معماها به يکديگر کمک مي کنند. اما مافوق هايشان اصرار دارند که وجود چنين دفتر و افراد را انکار کنند.
وجود پيشينه موفقيت آميز قصه او داشتن طرفداراني بالقوه که مي توانند تماشاگران بالفعل برگردان هاي سينمايي اين گونه قصه ها باشند و اصولا شبيه فيلمنامه هاي آماده به نظر مي رسند، در کنار نياز بازار و در واقع تماشاگر پاپ خورن نوجوان به دو ساعت تفريح خالص و بي نياز به تفکر خيلي زود پاي هل بوي را نيز به سينما باز کرد. اولين نسخه سينمايي هل بوي 4 سال قبل (بعد از بازي ويديويي، ورق هاي بازي و ... آن) توسط دل تورو ساخته شد. کسي که مي توان او را يکي از از پديده هاي سينماي اسپانيولي زبان امروز دانست.
دل تورو متولد 1964 گوادالاخاراي مکزيک است. در نوجواني علاقه خود به فيلمسازي را کشف کرد و بعدها زير نظر ديک اسميت[چهره پرداز جن گير] گريم و جلوه هاي ويژه را آموخت و اولين فيلم کوتاه خود را ساخت. ده سالي را به عنوان سرپرست چهره پردازي کار کرد و کمپاني شخصي خودش نکروپا را در اواسط دهه 1980 تاسيس نمود. همزمان به تهيه و ساخت فيلم و سريال در تلويزيون مکزيک پرداخت. اولين فيلم بلندش کرونوس نه جايزه آريل[ اسکار مکزيکي] را به همراه جايزه منتقدان جشنواره کن و 8 جايزه بين الملي ديگر به دست آورد. با اين فيلم تماشاگران و منتقدان سراسر جهان با دل تورو و دنياي سرشار از راز و خيال وي آشنا شدند. دنياي همچون آثار ادگار آلن پو که حشرات، مجسمه ها و سمبل هاي مسيحي[مخصوصاً از نوع کاتوليکي اش] در آن حضور داشتند. چهار سال بعد از کرونوس به هاليوود رفت و ميميک را با شرکت ميرا سوروينو کارگرداني نمود. هر چند اين فيلم موفقيت تجاري قابل توجهي به دست آورد، اما به نظر مي رسيد جايگاهي در کارنامه وي ندارد. سال 2001 و بازگشت به محيط آشنا و ساخت ستون فقرات شيطان در کمپاني تازه تاسيس خود به نام تکيلا نقطه اوج ديگري براي کارنامه دل تورو رقم زد و براي بازيگر اصلي فيلم ادواردو نوريه گا نيز شهرت بين المللي به ارمغان آورد. ستون فقرات شيطان که جنگ داخلي اسپانيا را براي پس زمينه قصه خود انتخاب کرده بود، جايزه بهترين فيلم فانتزي اروپايي جشنواره آمستردام دريافت کرد و در جشنواره متعددي خوش درخشيد. پس از اين فيلم دل تورو دوباره به هاليوود بازگشت و اين بار با دقت و وسواس بيشتري شروع به کار نمود. بليد 2 [Blade] و سپس پسر جهنمي[Hellboy] موفقيت هاي مالي قابل توجهي براي دل تورو کسب کردند. دو سال قبل بازگشت به دوران جنگ داخلي اسپانيا بزرگ ترين نقطه اوج کارنامه فيلمسازي وي را رقم زد. نمايش افتتاحيه هزار توي پان - سفر يا بهتر بگوييم گريز دخترکي خيال پرست از دنياي پر از خشونت پيرامونش به دنياي افسانه ها- با تشويق 22 دقيقه اي تماشاگران در جشنواره کن پايان يافت و در کنار کسب جوايز گويا و بافتا در مراسم اسکار نيز سه جايزه را نصيب گروه سازنده اش کرد. فيلمي که در قالب يک قصه پريان طبع آزمايي دل تورو در زمينه شناخت اتوريته، فاشيسم و جنايت بود و نگاهي غمخوارانه به سرنوشت تلخ آزادي خواهان کشته شده به دست افسران فرانکو داشت.
هل بوي فاقد جديت هزارتوي پان است و گويا زنگ تفريح يا دورخيزي براي کار بزرگ بعدي باشد. اما دل تورو با وسواس تمام و دلبستگي آن را کارگرداني است. نبرد ميان انسان ها و موجودات اساطيري سوژه اي بسيار ناب براي کارگرداني چون اوست و طبعاً برخي ها بتوانند تعابير فرامتني نيز از دل آن بيرون بکشند. اما بياييد فارغ از اين تعابير و در قالب يک قصه مهيج با آن روبرو شويم. هل بوي نيز فرمولي مشخص دارد از نجات دنيا توسط ماموري زبده، يعني يک کهن الگو که قهرمان اصلي آن واجد قدرت هايي فراطبيعي است. مگر جيمزباند يا امثال او نبودند و نيستند؟هل بوي نيز از تمامي سنت هاي چنين فيلم هايي پيروي مي کند. از جمله طراحي صحنه چشمگير و سکانس پر زرق و برق درگيري نهايي که بايد در مکاني عجيب و غريب صورت بگيرد. دل تورو تمامي اين فرمول را با دنياي خود و ميگنولا به خوبي ممزوج کرده و حاصل کار فيلمي مسنجم است که بيننده اش را دچار سرگيجه نمي کند. در عوض آنچه به وي ارزاني مي دارد، دو ساعت تفريح خالص همراه با ارضاي خاطر است. چون دل تورو به خوبي رگ خواب تماشاگر کم حوصله امروزي را دريافته و نياز او به رگباري از تصاوير و فانتزي براي درک انسانيت(باعث تاسف است!) خيلي خوب حس مي کند. مي شود روي خستگي تاريخي بشر و نياز وي به گريز از تعقل صفحه ها سياه کرد و هل بوي را شاهد مثالي درجه يک آن دانست، ولي اين مکان جاي چنين بحثي نيست. پس خلاصه کنيم که هل بوي 2 نيز با به دست آوردن نيمي از بودجه 72 ميليون دلاريش در هفته اول نمايش خود و رسيدن به همين مبلغ در دومين هفته به صف پرفروش ها پيوسته و اين رقم در هفته هاي آخر تابستان بيشتر و بيشتر هم خواهد شد. چون در مقايسه با خيلي ها از جمله راب کوهن يا کريس کارتر، اصولا گيلرمو دل تورو دنياي ذهني پيچيده تر و خلاقانه تري دارد و به مديوم نيز مسلط تر است. ضمناً دل تورو مژده ساخته شدن قسمت سومي را در مصاحبه اخير خود به دوستداران هل بوي داده است!ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، درام، فانتزي، علمي تخيلي.
<strong>هالک شگفت انگيز The Incredible Hulk
کارگردان: لوئيس لتريه. فيلمنامه: زيک پن. موسيقي: کريگ آرمسترانگ. مدير فيلمبرداري: پيتر منزيس جونيور. تدوين: ريک شين، وينسنت تابيلون، جان رايت. طراح صحنه: کرک ام. پتروچلي. بازيگران: ادوارد نورتون[بروس بنر]، ليو تيلر[بتي راس]، تيم راث[اميل بلونسکي]، ويليام هارت[ژنرال تاديوس راس]، تيم بليک نلسون[ساموئل اشترنز]، تاي بورل[دکتر لئونارد سامسون]، کريستينا کيبات[سرگرد کاتلين اسپار]، پيتر منساه[ژنرال جو گرلر]. 114 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Hulk 2.
ژنرال تاديوس راس، دکتر بروس بنر متخصص انرژي تابشي را براي تحقيقاتي ويژه استخدام مي کند. بنر خود را در معرض تشعشعات گاما قرار داده و در نتيجه تبديل به غولي(هالک) سبز رنگ مي شود. بنر تحت مراقبت بتي دختر ژنرال راس و همکار و محبوبش قرار مي گيرد. اما بعدها براي اينکه نتايج کارش مورد سواستفاده ارتش آمريکا قرار نگيرد، مي گريزد و پنهان مي شود.
پنج سال بعد، بنر در يک کارخانه نوشابه سازي در برزيل کار مي کند و به دنبال يافتن درماني براي خويش است تابه هنگام خشم و بالا رفتن ضربان قلبش تبديل به هالک نشود. او از راه اينترنت با مردي که خود را آقاي بلو مي نامند در ارتباط است. تا اينکه بر اثر حادثه اي مخفيگاه وي توسط راس کشف مي شود. راس گروهي به سرکردگي افسري بريتانيايي/روسي تبار به نام اميل بلانسکي را براي دستگيري وي مي فرستد. بنر مي گريزد، و بلانسکي که شديداً زخمي شده توسط افراد راس تحت مداوا و در واقع تزريق آمپولي ويژه قرار مي گيرد. نتيجه مداوا بهبود شگفت انگيز او و در نتيجه تبديلش به يک ماشين کشتار ديگر است. بنر به آمريکا بازمي گردد تا با آقاي بلو ملاقات کند. اما راس بار ديگر محل وي را يافته و بلانسکي را براي دستگيري وي اعزام مي کند. بنر به همراه بتي مي گريزد و با هم زد بلو مي روند. بنر و بتي به سراغ بلو-دکتر ساموئل اشترن- مي روند. ولي راه حلي که وي يافته بسيار مخاطره برانگيزاست. بنر خطرات را به جان مي خرد، ولي درمان بي فايده است. از سوي ديگر بنر کشف مي کند که دکتر اشترن از نمونه خون وي براي نحقيقاتي مخرب استفاده کرده است. بنر تصميم به نابودي آزمايشگاه وي مي گيرد، اما در همين زمان بلانسکي سر مي رسد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
باز يک موجود فراطبيعي بيرون کشيده شده از دل قصه هاي مصور!قصه هاي مصور جزو خاطرات کودکي من و شما نيست. چون تا بياييم به خودمان بجنبيم و مزه تن تن ها و آستريکس و اوبليکس را زير دندان بچشيم، توفاني بر کشورمان وزيدن گرفت و همه اين موجودات تبديل به نشانه هاي هجوم فرهنگ غرب به اسلام عزيز شناخته شدند و جلوي حضورشان در بازار نشر گرفته شد. البته سال هاي اوليه دهه 1360 با وجود تيراژهاي آنچناني کتاب هاي جلد سفيد چپ و بعد راست اصولاً خود ناشران را نيز از عرضه کتاب هاي کودک و نوجوان باز مي داشت. اما دوستداران سينما بايد نمايش هالک شکست ناپذير را در همين سال ها به ياد داشته باشند که کم و بيش رونقي به بازار آشفته سينماها داده بود.
هالک يا غول سبز رنگي مخلوق استن لي و جک کيرباي اولين بار در داستاني به نام هالک شکست ناپذير به سال 1962 به خوانندگان معرفي شد. انتشار ماجراهاي هالک تا امروز ادامه پيدا کرده و جدا از اقبال جهاني تبديل به يکي از شمايل هاي خرده فرهنگ پاپ آمريکايي شده است. چيزي در حد کاپيتان آمريکا يا سوپرمن و بتمن که قرار است آبي بر اتش دل آمريکايي هاي دلزده از کندي قانون وطن شان بريزند و همه چيز را به يک چشم بر هم زدن با اتکا به قدرت فراطبيعي خود و البته خشونت حل کنند. يک شيوه خداپسندانه آمريکايي و صد در صد مبلغ عمل گرايي! چيزي که باب طبع دل نظامي ها و سياستمدارهاي طرفدار اقدام سريع هم هست.
هالک مانند همگنان خود خيلي سريع به سينما راه پيدا کرد. در سال 1966 پل سولس براي اولين بار نقش او را در برابر دوربين ايفا نمود. يازده سال بعد سه فيلم تلويزيوني که بر اساس اين شخصيت ساخته شد د تا قلب بسياري از نوجوان هاي دنيا را تسخير کرد و بازيگرش بيل بيکسبي را نيز به شهرتي فراگير رساند. دهه 1980 با توليد سريال هالک با شرکت بيکسبي همراه بود که به ايران نرسيد و ما از دريچه يکي از همان 3 فيلم تلويزيوني که به سينما راه يافته بود، با اين غول سبز رنگ خشمگين آشنا شديم. آن زمان مجالي براي فکر کردن درباره اين نوع مخلوقات نبود. شايد حالا هم زمان را براي صحبت هاي جدي تر صرف کرد. اما وظيفه کسي که درباره محصولات فرهنگي مي نويسد، غير از اين است.
بيل بيکسبي اين نقش را تا اول دهه 1990 در سريال هاي متعددد بازي کرد و سپس جاي خود را به لو فريگنو و ران پرلمن(همين بازيگر درشت هيکل هل بوي فعلي) داد. تا سال 2003 که اولين نسخه پر خرج و سينمايي هالک با شرکت اريک بانا به روي پرده بيايد، يلم هاي ويديويي و تلويزيوني متعددي بر اساس اين شخصيت ساخته شد و تا امروز هم ادامه پيدا کرده است. اما سخن بر سر نسخه فعلي است که ادوراد نورتن ريزنقش و به ظاهر آسيب پذير جاي اريک بانا درشت اندام را گرفته است. نسخه سينمايي قبلي به کارگرداني آنگ لي و بودجه اي 137 ميليون دلاري يک فيلم به ظاهر ضد ميليتاريستي و ضد استفاده غير انساني از علم بود و فيلم فعلي نيز قرار است اين ادعا را با صرف 150 ميليون دلار پاسداري کند. اما در واقع هر دو فيلم فقط به قصد کسب سود ساخته شده اند و تامين خوراک براي اکران تابستاني که سال هاست تعيين کننده سرنوشت سينماي آمريکا شده است.
سازنده هالک اخير مانند آنگ لي يک غير آمريکايي است. لوئي لتريه متولد 1973 پاريس است و رفيق لوک بسون. در دانشگاه نيويورک سينما خوانده و بديهي است که تربيت و نگاه آمريکايي به رسانه بر وي غالب بوده، چيزي که بسون هم شيفته آن است. لتريه از 1998 با دستياري ژان پل سالومه در فيلم Restons groupés شروع به تجربه اندوزي کرد و بعدها با آستريکس و اوبليکس: ماموريت کلئوپاترا، معشوق و مامور انتقال ادامه داد. توانايي هايش چشم بسون را گرفت و باعث کارگرداني دني سگه و سپس مامور انتقال 2 را به وي بسپارد. مهارت لتريه در سرهم بندي فيلمنامه آبکي مامور انتقال 2 آن چنان چشمگير بود که به عنوان کارگرداني قابل اطمينان براي گونه اکشن و مخصوصاً نوع پرخرج آن در هاليوود انتخاب شود. حاصل اين اتفاق توليد هالک شگفت انگيز به سکانداري اوست که تجربه آنگ لي را در کار با دستمايه اش را-برگردان هنرمندانه قصه مصور به فيلم- ناديده گرفته و نسخه اي به شدت کليشه اي تر ارائه مي کند. حتي از ارجاع هاي معمول به فيلم قبلي نيز –به جز روايت فشرده آنچه گذشت در ابتداي فيلم- پرهيز مي کند تا غول سبز رنگش را با اتکا به قصه جديد و توانايي خود روي پايش بايستاند. ولي چندان موفق نمي شود.
بزرگ ترين ايراد شايد انتخاب نورتون باشد که نمي تواند همدلي تماشاگر را جلب کند. هر چند فيلم در مقايسه با قبلي پر خرج تر، پر ماجراتر و حتي هالک اش نيز بزرگ تر است. فيلم به روال همه اين مجموعه ها اين بار يک شخصيت منفي تازه در کنار ژنرال راس به تماشاگر معرفي کرده و او را مقابل هالک قرار مي دهد. بديهي است که سرانجام اين موجود مهيب نيز شکست خورده و بقاي هالک و ادامه مجموعه را تضمين خواهد کرد. بدمن بعدي قصه نيز از هم اکنون مشخص است و در مصاحبه هاي مطبوعاتي نيز بر اين موضوع صحه گذاشته شده است: جناب دکتر اشترنز که بليک نلسون نقش وي را بازي مي کند!
ناگفته نماند که لتريه را در پرداخت صحنه هاي اکشن-و گاه غير واقعي- فردي ماهر مي دانم، ولي کار با موجودات رايانه اي چيز ديگري است و هر چند بهترين گزينه براي تهيه کنندگان جوياي خلق اکشن بيشتر بوده، اما قافيه را اندکي باخته است. شاهد اين امر فروش 131 ميليون دلاري فيلم طي يک ماه و اندي بوده و اين که جاي خود را روي پرده در حالي به ديگر فيلم ها داد که موفق به بازگراندن سرمايه اوليه اش نيز نشده بود.
نکته طنزآميز پاياني فيلم حضور توني استارک-مرد آهنين/آيرون من قهرمان قصه هاي مصور مارول با بازي رابرت داوني جونيور است که از نمايش برگردان سينمايي ماجراي او با حضور همين بازيگر چند ماهي بيشتر نمي گذرد و به ژنرال راس پيشنهاد کمک براي حل مشکل هالک را مي دهد!ژانر: اکشن، فانتزي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>سرقت در روز روشن Daylight Robbery
نويسنده و کارگردان: پاريس لئونتي. موسيقي: ريچارد چستر. مدير فيلمبرداري: ميلتون کام. تدوين: هاسه بيلينگ. طراح صحنه: ويل فيلد. بازيگران: جئوف بل[الکس]، وس بلک وود[لاکي]، رابرت بولتر[جي]، مکس براون[دکتر]، لئو گرگوري[متي]، جاني هريس[تري]، ريس مرديت[معاون رئيس پليس]، جاستين سالينجر[نورمن]، ليزا شلي[گروگان]، شاون ويليامسون[رئيس پليس]، شاون پارکز، پل نيکولز، تيفاني مالهرن، آنيا لاهيري. 92 دقيقه. محصول 2008 انگلستان.
الکس به همراه دوستانش-لاکي، متي، تري، چابي، نورمن و جي- نقشه اي براي سرقت ميليون ها پول غير قابل رديابي از London Exchange Bank طراحي مي کند. آنها از پوشش طرفداران تيم ملي فوتبال انگلستان در جام جهاني آلمان استفاده مي کنند و قصد دارند تا بعد از سرقت بلافاصله از کشور خارج شوند. آنها پس از حمله به بانک و گروگان گرفتن 20 نفر با استفاده از تونلي که حفر کرده اند، موفق مي شوند پول هاي سرقت شده را از بانک خارج کرده و خود نيز فرار کنند. تنها همدست شان در بانک نيز بعد از حمله پليس موفق به خروج بي دردسر از بانک مي شود. اما اتفاق کوچک و حساب نشده اي تمامي نقشه بي عيب آنها را بر هم مي ريزد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک فيلم معمول در ژانر سرقت از نوع بريتانيايي آن که به عنوان يک کار اول پذيرفتني و به عنوان دنباله رو سبک کساني چون گاي ريچي تماشايي است، حتي اگر فاقد طنز ريچي باشد.
پاريس يا بري لئونتي 41 ساله اولين فيلم بلند سينمايي خود را در حالي کارگرداني کرده که سابقه اي 18 ساله در بخش هاي مختلف سينماي بريتانيا دارد. منتها اين سابقه به تازگي حدود دو سال قبل به تهيه کنندگي که زنده ها و مرده ها(2006) ساخته سايمون روملي منتهي شده و در دومين قدم به کارگرداني هم انجاميده است.
فيلمنامه و ايده اصلي آن يعني انجام سرقت در پوشش طرفداران تيم فوتبال و طبعاً در زماني که همه حواس ها معطوف به نتايج بازي هاست، هوشمندانه و قابل مقايسه با نياي خود کار ايتاليايي(1969) و از جهت پرداخت روابط شخصيت ها اندکي يادآور سگداني است. لونتي با استفاده و در پيروي از قواعد ژانر به رغم بودجه اندکي که داشته، مکانيسم ايجاد هيجان را در کل فيلم مي گستراند و سبب ترشح آدرنالين به ميزان بالا نزد تماشاگر مي شود. گفتم طنز ريچي را ندارد، اما از آن غافل هم نيست مانند بي دست و پا بودن سارقين و در نتيجه زخمي شدن يکي از آنها در لحظه ورود به بانک يا اشاره به فيلم Inside Man اسپايک لي توسط مامورين پليس که از فرار بدون به جا گذاشتن ردپا توسط سارقين متعجب شده اند و ...
البته خلق هيجان و گاه تفريح باعث نشده تا آدم تازه کاري از پرداختن به درام آدم هاي درگير ماجرا غافل شود و قافيه را ببازد. همه اين تنش ها براي شکل دادن به همين درام هاي ريز و درشت است و به خوبي در فيلم گسترانيده شده استو لئونتي مخصوصاً روي قابليت انسان براي حرص ورزيدن به مثابه نوعي زهر که مي تواند گروه را مسموم کند، زوم مي کند و تا سر حد واقعگرايي پيش مي رود.
ترکيب بازيگران به رغم چهره هاي کمتر شناخته شان خوب است و جئوف بل در نقش الکس(او را در کسب و کار ديده بوديم) بازي خوبي از خود ارائه مي کند. سرقت در روز روشن که در ماه جولاي در انگلستان اکران شد، قرار بوده تا گرمي بخش اکران تابستاني اين کشور باشد و به 17 کشور نيز تاکنون فروخته شده است. اگر فيلم هاي تبهکاري بريتانيايي را مي پسنديد، اين فيلم تا اين لحظه بهترين در نوع خود است تا ماه هاي آينده از آستين پخش کنندگان انگليسي بيرون بيايد!ژانر: جنايي، درام، مهيج.
<strong>با زوهان در نيفت You Don't Mess with the Zohan
کارگردان: دنيس دوگان. فيلمنامه: آدام سندلر، رابرت اسمايگل، جاد آپتاو. موسيقي: روپرت گرگسون ويليامز. مدير فيلمبرداري: مايکل بارت. تدوين: تام کوستين. طراح صحنه: پري اندلين بليک. بازيگران: آدام سندلر[زوهان دوئير]، جان تورتورو[شبح]، امانوئل شريکي[داليا]، نيک سواردسون[مايکل]، لين کازان[گيل]، ايدو موسري[اوري]، راب اشنايدر[سليم]، ديو متيوز[جيمز]، مايکل بافر[والبريج]، شارلوت رئا[خانم گرين بوش]، سعيد بدريه[حمدي]، داود حيدامي[ناسي]، کوين نيلون[کوين]، رابرت اسمايگل[يوسي]، دايانا دورون[مادر زوهان]، شلي برمن[پدر زوهان]. 113 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
زوهان دوئير مامور کارکشته موساد در زمينه مبارزه با تروريسم از کار خود خسته شده و آرزو دارد تا به شغل محبوب خود آرايشگري بپردازد. وقتي بعد از تعطيلاتي نيمه تمام به ماموريتي تازه براي از ميان بردن مشهورترين و خطرناک ترين تروريست فلسطيني معروف به شبح فراخوادنه مي شود، موقعيت را مناسب يافته و ترتيب مرگ ساختگي خود را مي دهد. سپس مخيفانه و قاچاقي به نيويورک مي رود تا نزد آرايشگر محبوبش پل ميچل شاگردي کند. او براي اين کار نيازمند هويتي تازه است، از اين رو نام همسفران اجباري خود-دو سگ به نام هاي اسکراپي و کوکو- را به عنوان هويت تازه خود اختيار مي کند. ولي با راه نيافتن به تشکيلات ميچل ناچار مي شود با کمک يکي از طرفدارانش به نام يوري کاري کوچک در آرايشگاه زني عرب تبار به اسم داليا قبول کند. زوهان خيلي زود استعداد خود را در زمينه آرايشگري و ارضاي تمنيات جنسي زنان مسني که به آرايشگاه مي آيند، ثابت کرده و شهرتي نسبي مي يابد تا جايي که پل ميچل از وي به کار دعوت مي کند. اما زوهان دعوت او را رد مي کند، چون به داليا علاقمند شده است. غافل از اينکه داليا خواهر شبح معروف است. تروريستي که مانند زوهان به نيويورک آمده و شغلي ديگر-رستوران هاي زنجيره اي –پيشه کرده است. چون اعراب و اسرائيلي ها در حال آتش بس هستند و تروريسم مشتري ندارد. ولي سليم يکي از کساني که در گذشته توسط زوهان مورد حمله قرار گرفته و بزش به سرقت رفته، زوهان را شناسايي کرده و تصميم دارد تا از وي انتقام بگيرد و براي اين کار به سراغ شبح مي رود. همه اين حوادث با حملاتي که از سوي افراد ناشناس به مغازه هاي اعراب و يهوديان منهتن مي شود، همزمان شده و زوهان را وادار مي کند تا از مهارت هاي پيشين خود براي حل مسئله کمک بگيرد…
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اگر قرار باشد با زوهان در نيفت را در يک جمله معرفي کنم آن را کمدي پسا يازده سپتامبري خواهم ناميد. عنواني که شايد براي اين فيلم اندکي سخاوتمندانه باشد، اما بي ربط نيست. اين عنوان سخاوتمندانه را در حالي به اين فيلم مي دهم که نه از طرفداران سينه چاک آدام سندلر به عنوان يک کمدين هستم و نه مدافع کارنامه دنيس دوگان به عنوان فيلمساز!اما بياييد منصفانه قضاوت کنيم و پيام ساده و راه حل ساده لوحانه آن را که فلسطيني ها و اسرائيلي ها را قرباني سرمايه دارها و سرمايه داري مي داند کمي جدي بنگريم. سندلر و دوگان در قالب يک کمدي بزن بکوب که شايد براي اخلاق گرايان قابل تحمل نباشد[مخصوصاً به خاطر تاکيد بر شوخي هاي جنسي] از مشکل بزرگي سخن مي گويد که نيم قرن است خاورميانه را به آتش و خون کشيده است.
با زوهان در نيفت نه فقط از تمايل زوهان دوئير به آرايشگر شده، رقص هاي ديسکويي، سکس و ... سخن مي گويد، بلکه همين را براي شبح و آدم هاي جبهه مخالف نيز تسري مي دهد. شبح نيز مثل او از شهرتش به خاطر تروريست شماره 1 بودن چندان خشنود نيست. او هم ترجيح مي دهد با درآمد رستوران هاي زنجيره اي اش که نامي احمقانه هم دارند با زن ها خوش بگذارند و آهنگ هاي ماريا کري را گوش کند. و ححتي زماني که به ديدار ماريا کري نائل مي شود تمايل باطني خود را نسبت به همخوابگي به او در حالي که آلتش سيخ شده، با تعريف از آوازهايش پنهان کند. فيلمنامه و کارگردان با شوخي و خنده انگشت روي موضوعي مي گذراند که نه فقط از چشم بسياري پنهان مانده، بلکه خيلي ها از جمله خود همين اعراب و يهوديان سعي در مخفي نگاه داشتن و انکار آن دارند(چيزي که يوري به آن اشاره اي به جا مي کند). يعني اينکه هر دو دسته متعلق به نژاد سامي هستند و ريشه زبان شان يکي است و حتي از چشم آمريکايي ها فرقي با هم ندارند و به راحتي با هم اشتباه گرفته مي شوند، اگر لباس هاي سنتي خود را بر تن نداشته باشند.
فيلم دعوت به درک، صلح و اتحاد يا بهتر بگوييم همزيستي مسالمت آميز است. چيزي که رويايي دست نيافتني به شمار نمي آيد. شايد اين فيلم قدمي واقعاً ناچيز در اين راه بتواند بردارند که در آن زمان بايد به آدام سندلر دست مريزاد گرفت که تهيه کننده، فيلمنامه نويس و بازيگر اصلي فيلم است و نوک تيز پيکان انتقادش را بيشتر به طرف يهوديان نشانه رفته است. ولي در قالب يک فيلم و اثر هنري، با زوهان درنيفت در کنار شوخي با اسطوره مامور مخفي، چيز دندان گيري ندارد. شوخي ها خيلي تازه نيستند و کليشه هاي فراوان در فيلم حضور دارند. بسياري شوخي هاي نيز به مدد تکيه بر جنسيت به موفقيت مي رسند، در حالي که تاکيد بيشتر فيلمنامه نويس و کارگردان بر عادات رفتاري دو طرف مثل تمايل يهوديان به تجارت و فروش اجناس قلابي از هر نوع مخصوصا صوتي و تصويري يا حضور اعراب و شرقي ها به عنوان راننده تاکسي در نيويورک و اغذيه فروشي ها مي توانست فيلم را تا يک سند قوم شناختي طنزآميز ارتقا دهد. ولي ناشکر نيستم و در همين شکل فعلي نيز با وجود سطح پايين بودن فيلم آن را بهترين کار سندلر مي دانم و تماشايش را توصيه مي کنم.
دنيس دوگان متولد 1946 ويتون، ايلينويز و تا امروز ثمره دوباره همکاري او با آدام سندلر[Big Daddy- و حالا شما را چاک و لري اعلام مي کنم]نامزد دريافت بدترين کارگرداني از مراسم تمشک طلايي بوده است. خود او در مورد فيلم هايش چنين مي گويد: "تماشاگراني که به ديدن فيلم هاي من مي روند، به دنبال پيام نيستند. آنها ديدگاه مرا نسبت به زندگي نمي خواهند يا خواستار اين نيستند که روحم را در برابرشان عريان کنم. آنها فقط مي خواهند بخندند!" دوگان بازيگر، فيلمنامه نويس و کارگردان متوسط و موفقي است[تا معيار موفقيت چه باشد؟ در اينجا نظر استوديوها و سرمايه گذران شرط است] و از ابتداي دهه 1970 خود را به دنياي سينما و تلويزيون پرتاب کرده است. از 1987 کارگرداني در تلويزيون را آغاز کرده و با فيلم بچه پردردسر در 1990 وارد عرصه سينما شده است. سال 1996 و فيلم Happy Gilmore نقطه تلاقي کارنامه او و آدام سندلر است که براي هر دو با توفيق تجاري همراه است و بعدها با Big Daddy، و حالا شما را چاک و لري اعلام مي کنم و با زوهان در نيفت ادامه يافته است. دوگان در طول سال هاي گذشته ضمن بازي و کارگرداني سريال هاي متعدد، فيلم هاي سينمايي اهداکنندگان مغز، نيجاي بورلي هيلز، نجات سيلورمن، National Security [در فيلم نام يک موسسه حفاظتي است] و نيمکت گرم کن ها را نيز ساخته که اغلب در گونه کمدي قرار مي گيرند.
فيلم از بودجه اي 90 ميليون دلاري سود برده و کريس راک(بازيگر و کمدين)، ماريا کري(خواننده)، جان مک انرو(تنيس باز)، جورج تاکي(بازيگر) و بروس ويلنچ(کمدي نويس) نقش هاي کوتاه و افتخار در آن ايفاء کرده اند. فيلم در طول دو ماه نمايش اش در آمريکا بيش از 93 ميليون دلار به دست آورده و نمايش اش هنوز ادامه دارد. برخورد منتقدان با فيلم خيلي دوستانه نبوده، اما بعضي ها نقدهاي مثبتي نيز بر آن نوشته و از خنده تماشاگران تعريف کرده و آن را نشانه موفقيت سندلر و دوگان دانسته اند. چيزي که پي بي راه نيست و گاه مي شود در ميان تلي از زباله قطعه اي با ارزش-نه لاجرم جواهر- کشف کرد!ژانر: اکشن، کمدي.
گفت وگو♦ سينماي جهان
امانوئل بئار بازيگري کمال گرا و يکي از نشانه هاي سينماي مولف فرانسه در طول يک دهه و نيم گذشته است. زني که در آستانه چهارمين دهه عمرش از دست زده به هيچ تجربه تازه اي ابا ندارد و ان را ضرورت حرفه شگفت انگيز خود مي داند. او معناي جسارت در شغل بازيگري است، خود را رقيب هيچ کس نمي داند و معتقد است که براي همه در اين حرفه جا هست. پاي حرف هاي او مي نشينيم که به همراه روفوس سيويل در دومين فيلم کارگردان خوش آتيه بلژيکي فابريس دو ولز بازي کرده اند.
گفت و گو با امانوئل بئار بازيگر فرانسوي
سينما ضرورت زندگي من است
امانوئل بئار بازيگر فرانسوي، متولد 14 آگوست 1963 است. در شهر سن تروپه به دنيا آمده و 163 سانتيمتر قد دارد. فرزند گي بئار ترانه سرا و آوازخوان و ژنويو گاله(مدل سابق) است. مادرش اهل جزيره مالت يونان و داراي تباري ايتاليايي و پدرش اسپانيولي/سوئيسي/روس تبار بود.
امانوئل دوران کودکي را به همراه 3 برادر و تنها خواهرش در مزرعه اي بيرون از سن تروپه بزرگ شد، چون پدرش نمي خواست فرزندانش تحت تاثير زرق و برق خيره کننده پاريس قرار بگيرند.
اولين بار وقتي 9 ساله بود در فيلم و آرزوي مردن رنه کلمان ظاهر شد. اما تماشاي بازي رومي اشنايدر در فيلم مدو(1976) به هنگام 13 سالگي او را مصمم کرد تا در آينده بازيگري پيشه کند. از اين رو با فيلم کودکان فردا به کارگرداني ژان پورتاله بازي در نقش نوجوان ها را فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني آغاز کرد.
همزمان والدينش او را به مونترال(کبک، کانادا) فرستادند. اقامت وي در آنجا 4 سال طول کشيد و با کار پرستاري بچه توام بود. ولي باعث شد انگليسي را به خوبي ياد بگيرد. در آنجا بود که با رابرت آلتمن آشنا و قرار شد در فيلمي از او-که هرگز ساخته نشد- بازي کند. پس از بازگشت به فرانسه، دوره بازيگري را از سر گذراند و اولين نقش خود را در تلويزيون Raison perdue (1984) به دست آورد.
در همين سال ديويد هميلتون عکاس/کارگردان که تحت تاثير زيبايي او قرار گرفته بود، اولين نقش بلند واقعي را در فيلم مهم ترين هوس(1984) به وي داد. يک سال بعد در فيلم عشق ممنوع(1985) با دانيل اوتوي همبازي و عاشق او شد. رابطه آن دو ده سال طول کشيد و در 1993 يک سال پس از تولد دخترشان نلي به ازدواج رسمي و دو سال بعد به طلاق منجر شد. امانوئل بعد از جدايي از اوتوي با ديويد مورو آهنگساز آشنا شد و در 1996 از وي پسري به نام يوهان به دنيا آورد. در ميانه دهه 1980، امانوئل پس از بازي در 4 فيلم تلويزيوني براي بازي در برابر ايو مونتان در مانون چشمه ها انتخاب شد. وي در اين فيلم نقش چوپاني موطلايي که برهنه در مزرعه مي رقصيد را بازي مي کرد و با اين نقش در کشورش به شهرت رسيد. اين نقش اولين و آخرين جايزه سزار کارنامه اش را نيز براي وي به ارمغان آورد، در حالي که قبل از آن دو بار(عشق ممنوع، L'Amour en douce) و بعدها پنج بار (فرزندان آشوب، زيباي مزاحم، قلب زمستاني، نلي و آقاي آرنو، سرنوشت هاي سوزناک) نامزد دريافت آن شد.
سال بعد تام مک لافلين او را از ميان 5 هزار نفر براي باز در فيلم قرار ملاقات با يک فرشته(1987) برگزيد و اولين نقش هاليوودي را نصيب بئار ساخت. بازي در کنار پي ير ريشار کمدين محبوب و ريشار بورينگه در فيلم از آسانسور که خارج شدي در سمت چپ به کارگرداني مولينارو بر محبوبيت وي افزود. اما نقطه اوج بعدي کارنامه اش سه سال بعد در فيلمي از اتوره اسکولا به نام سفرهاي ناخدا فراکاس انتظارش را مي کشيد.
در 1991 براي اولين بار با ميشل پيکولي در فيم قايق لو همبازي شد. اما تکرار اين تجربه در همين سال ابتدا در فيلم Divertimento و سپس زيباي مزاحم[هر دو اثر ژاک ريوت] شاه نقش کارنامه اش را رقم زد.
امانوئل با اين فيلم حساسيت هاي بالا و کمال گرايي اش را به نمايش گذاشت و سال بعد را براي ايفاي نقش کاميل در فيلم قلب زمستاني(1992) کلود سوته صرف يادگيري نواختن ويولن کرد. تلاش هاي وي از چشم داوران و منتقدان پنهان نماند و جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم ديويد دوناتللو را براي وي به همراه آورد. سپس کار با سينماگران مشهور فرانسوي چون آندره تشينه در من نمي بوسم(1991)، کلود شابرول در دوزخ(1994)، رژي وارنيه در يک زن فرانسوي(1995)[برنده جايزه سنت ژرژ نقره بهترين بازيگر زن از جشنواره مسکو]، کلود سوته در نلي و آقاي آرنو(1995) و يان کونن در Le Dernier chaperon rouge يکي بعد از ديگري از راه رسيد و جايگاه رفيع و معتبر براي بئار در سينماي فرانسه رقم زد. وي در اين فيلم ها بزرگ ترين بازيگران زن و مرد معاصر کشورش همبازي شد و توسط بدرخشد.
در 1995 توسط مجله امپاير به عنوان سي و دومين زن سکسي جهان در ميان 100 زن انتخاب شد و دو سال بعد مقام نوزدهم را در ميان 5ن نفر در انتخاب مجله Femme Fatales به دست آورد.
در 1996 براي بازي در کنار تام کروز در اولين قسمت از ماموريت: غيرممکن و دو سال بعد براي بازي در کنار پنه لوپه کروز و ژاک وبر در فيلم دون خوآن برگزيده شد. نقش هايي بين المللي که سيماي او را بيش از پيش براي تماشگر غير فرانسوي آشنا ساختند.
امانوئل که به خاطر فعاليت هاي اجتماعي اش شهرت دارد[سفير يونيسف و سازمان ملل در امور کودکان]، در 1997 طي تظاهراتي قابل کليساي پاريس به خاطر دفاع از حقوق مهاجران غير قانوني سياه پوست دستگير شد.
پايان قرن بيستم براي او با شانس حضور در برگردان سينمايي رائول روئيز از شاهکار مارسل پروست در جستجوي زمان از دست رفته همراه بود. بئار در اين فيلم با بزرگ بانوي سينماي کشورش کاترين دونوو و جان مالکوويچ همبازي شد و توانست جايزه بهترين بازيگر زن را از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ به چنگ اورد.
هزاره تازه بريا بئار با فيلم هايي از اليويه آسايا [سرنوشت هاي سوزناک]، 8 زن[فرانسوا اُزون] (برنده جايزه بهترين بازيگر از مراسم فيلم هاي اروپايي و خرس نقره اي مشترک براي دستاورد هنرمندانه همه بازيگران از جشنواره برلين]، آواره ها[آندره تشينه]، ناتالي[آن فونتن] (نامزد جايزه بهترين بازيگر از مراسم فيلم اروپايي)داستان ماري و ژولين[ژاک ريوت]، جهنم[دنيس تانوويچ] و شاهدان[آندره تشينه] آغاز و امتداد يافته است. فيلم هايي که حضور در آنها نهايت آرزوي هر بازيگري در چنين مقطع کوتاه زماني مي تواند باشد.
امانوئل بئار زيبا در کنار بازيگري و فعاليت هاي اجتماعي گاه آواز خواندن را نيز تجربه کرده است. از جمله در فيلم موزيکال 8 زن و قهرمان خانوادگي(2006) که در آن 6 ترانه را اجرا مي کند. تصوير برهنه او[در 40 سالگي] در سال 2003 روي مجله فرانسوي Elle چاپ شد و تاکنون پرفروش ترين شماره اين مجله در کل تاريخ انتشار آن بوده است. مصاحبه اي را که خواهيد خواند به کارنامه و آخرين فيلم او به نام Vinyan اختصاص دارد که نمايش آن در ابتداي ماه اکتبر 2008 آغاز خواهد شد.
Vinyan دومين فيلم بلند فابريس دو ولز کارگردان جوان بلژيکي است که اولين فيلم او با نام عذاب/Calvaire موفق شد چهار جايزه از جشنواره هاي آمستردام و Gérardmer به دست آورد. عذاب يک درام ترسناک بود و Vinyan نيز در ادامه آن مسير قرار دارد. البته اين بار به دليل انتخاب بازيگران بين المللي و زبان انگليسي مقداري رمز و راز و هيجان نيز به فيلم افزوده شد تا فروش جهاني آن تضمين شود. Vinyan داستان زوجي به نام هاي پل[روفوس سيويل] و ژان[امانوئل بئار] است که فرزندشان را در سونامي از دست داده اند. تا اينکه ژان بعد از ديدن تصاويري ويديويي متقاعد مي شود که فرزندش زنده است و به همراه شوهرش جستجويي پر مشقت را در جنگل هاي تايلند-برمه آغاز مي کند و پا به درون چنبره اي از خطرهاي مهلک مي گذارد....
به زودي عازم تعطيلات خواهيد شد؟ نه، هميشه تعطيلات را در بلژيک و در خانه ام مي گذرانم. هيچ جاي ديگري نمي روم....
<strong>دقيقا يک سال پيش هم اين موقع در جنگل هاي تايلند سخت سرگرم فيلمبرداري بوديد....</strong>و تعطيلات هم نبود! در فيلم Vinyan بازي مي کردم در کنار رفوس سيويل و به کارگرداني فابريس دو ولز که فيلم عذاب او عميقا روي من تاثير گذاشته بود. آن را به توصيه مدير برنامه هايم نگاه کردم و مبهوت خشونت آن، شيوه کارگرداني اش و قدرت ميزانسن و پرداختش به تم نياز شدم. نياز به عشق، سکس و همين طور جنون. بعد فهميدم که در تايلند مشغول آماده سازي براي ساخت فيلم جديدش به زبان انگليسي است. داستان زوجي که فرزندشان را در طي سونامي گم مي کنند.... مي دانستم که بازيگران متعددي را ديده است از جمله تعداد قابل توجهي بازيگر انگليسي. قرار ملاقاتي گذاشتيم و چون من چيزي براي از دست دادن نداشتم و فقط ميتوانستم برنده باشم، يک شلوار جين و چکمه و يک پيراهن تقريبا مردانه پوشيدم.او بود که طرز لباس پوشيدنم سر ملاقات مان را به من يادآور شد و من الان به آن اشاره مي کنم. با او ملاقات و به حرف هايش گوش کردم و او را به طرزي غير طبيعي برخلاف عذاب طبيعي يافتم (خنده ) مرد جواني بود با يک عينک کوچک. با من حرف زد و حرف زد و من متوجه نامتعارف بودن تخيل و روياهاي او شدم و خيلي زود احساس کردم جلوي کسي هستم که به خودم مي گويم حتي اگر فيلمنامه را نخوانده ام نمي توانم به سادگي از کنارش عبور کنم، من اين نقش را مي خواهم. باوري قطعي بود حتي اگر احساس مي کردم که او بيشتر از من دودل است. بعدها به من گفت همان لباس پوشيدنم او را متقاعد کرده بود.....
شما در يک امتحان انتخاب بازيگر شرکت کردي.... عجيبه! اين روزها بيشتر و بيشتر برايم پيش مي آيد، چون سينماي امروز خيلي آسيب پذتر شده است. پروژه ها خيلي سخت به مرحله اجرا مي رسند، چون نمي توانند نام هاي گيشه پسند را جذب خودشان بکنند. در اين صورت چه کسي يا چه چيزي بازگشت سرمايه را تضمين مي کند؟ البته امروزه نام هايي که تضمين کننده گيشه هم باشند کمتر و کمتر مي شوند. البته به نظرم اين روند کمي ناسالم است. چون هيچ کس از قبل نمي تواند به برنده بودن خودش اطمينان داشته باشد...
<strong>با اين وجود نام شما سنگيني خودش را دارد....</strong>نه، قيمت زيادي ندارد. براي بعضي ها معرف يک جور سينماي مولف است حتي اگر اين چند سال آخر با افرادي متفاوتي کار کرده باشم. با ماريون ورنو، کاترين کورسيني، تيه ري کليفا، فابيان اونتانيان... در واقع ديگر هيچ تضميني نيست.... ولي مانند يک تازه کار اين را فرصت جديدي حساب مي کنم. مبناي کار من هميشه اين بوده، کنجکاوي، ملاقات با افراد مختلف و يک نسل جديد که دارد کار خودش را با چنين شرايطي شروع مي کند....
<strong>برگرديم به اين باور قطعي که از آن حرف مي زديد. چطور توضيح اش مي دهيد ؟</strong>خيلي دروني به خودمان مي گوييم که نمي توانيم از کنار يک شخص خاص بي تفاوت عبور کنيم و اين برايم خيلي پيش نمي آيد. با فابيان اونتانيان سر ديسکو پيش آمد و با هينر سليم کارگردان زنده باد عروس و ودکا ليمو و همين طور ويرجيني دسپانت. افسوس که با هينر و ويرجيني به دلايل مالي طرح ها به آينده موکول شد. ملاقات با اين افراد که هميشه دست به جستجو مي زنند، يک امتياز است اشتياق برانگيز است! و الان شروع کرده ام به تحريک کردن جسارت و جراتم، نه به اندازه اي که تلفن را بردارم ( خنده )جرات گفتن چيز هايي که ده سال پيش نمي توانستم به يک کارگردان بگوييم. کاري که چندي پيش با ميا هانسن لاو کردم که فيلمش را دوست دارم. به صورتي متناقص خودم را قوي تر و درعين حال شکننده تر احساس مي کنم.
<strong>اين شکنندگي از چه چيز ناشي مي شود؟</strong>بايد تکبر را از وجود خودم بيرون مي کردم(خنده) فکر مي کنم لحظاتي هست که احساس مي کنيم همه چيز متوقف خواهد شد. چه از طرف ديگران و چه از طرف خودمان. اين اقبال را داشتم که با لوران گرگوار به عنوان مدير برنامه هايم کار کنم که به او گفتم نمي خواهم خودم را در تسير هيچ چيزي بکنم. الان خيلي بيش از قبل فيلم نگاه مي کنم و اين مهم است. نسبت به محيط سينما بازتر از قبل هستم. هيچ گاه مجنون وار به سينما نپرداخته ام، حتي اگر در لحظاتي به نظرم يک شکل تهاجمي داشته است. امروز بيش از هر زماني سينما قسمتي بنيادي از زندگي من و لذت من از زندگي است.
<strong>گذر از چهل سالگي رابطه اي با اين نتيجه گيري دارد ؟</strong>اين طوري مي گويند و من هم قضيه را اين طوري مي بينيم.... هر کس از اين دوره به شيوه اي متفاوت عبور مي کند. به نظرم امروزه نقش هاي بيشتري براي زن هاي چهل ساله وجود دارد. چيزي که قطعي است تمايلي ندارم نقش زن هاي سي ساله را بازي کنم چرا که سي سالگي و چهل سالگي يکسان نيست. چيزي که مانع هذيان و رويا و فرورفتن در جلدهاي مختلف نمي شود. اما بايد حقيقت فيزيکي را پذيرفت. در چهل سالگي آنچه که در سي سالگي احساس مي کردم را احساس نمي کنم! به جز نياز به فلاش بک نيازي به دروغ گفتن نمي بينم. يک بار که آن را پذيرفتي مي تواني آن را به ديگران اعتراف کني. در ضمن در کارم از زندگي زنانه ام و تجربه ام که الزاماً سينمايي نيست استفاده مي کنم. بدن و صورت و سن و روحم را براي ايفاي نقش، براي زندگي دادن به يک شخصيت مي گذارم و اين مطلبي بود که فابريس دو ولز به خوبي متوجه آن شد.
<strong>راستي او براي وارد کردن تان به اين پروزه چکار کرد؟</strong>در ملاقات با او متوجه شدم که شکلي قراردادي به اندوه اين زوج نمي دهد. نقطه شروع اين بود : اين زوج فرزندشان را در سونامي از دسته داده اند. با ديدن عذاب مي دانستم که او ما را به سفري غير منتظره خواهد برد. براي نقشي که ويولن مي نوازد، نواختن ويولن را ياد گرفتم، اما اينجا چگونه مي شود خود را براي ماتم يک کودک آماده کرد؟ ديدن کساني که اين بلا سرشان آمده است؟ ديدن يک روانکاو؟ رفوس سيويل فرزنداني دارد و من هم که مادر هستم، ولي ناتوان بوديم که به اين درد تسکين ناپذير و غير قابل تصور فکر کنيم.... در واقع اين ميزانسن بود که همه چيز را پيش برد. در صحنه اي ابتداي فيلم که با دو برداشت درون تاکسي گرفته شد- جايي که اسم پسرمان را به زبان مي آوريم-، غرق در احساسات شديم. ما قبلا همديگر را نمي شناختيم و هرگز با هم کار نکرده بوديم، ولي من اين احساس را داشتم که اين شخص را از پيدايش خلقت مي شناسم! اين احساس در تمام طول فيلمبرداري ما را ترک نکرد. ما يک زوج تشکيل داده بوديم، چه به هنگام فيلمبرداري و چه در فواصل بين برداشت ها. با شروع از بانکوک شبانه و روسپي خانه ها.... متوجه مي شويم که در جريان سونامي تعدادي از اطفال ربوده و به کشورهاي ديگر منتقل داده شده اند... و اين سرنخ، اين زوج را به سر حد جنون مي کشاند... زن با قبول خطرات به جستجوي فرزندش به جنگل مي زند و همسرش به جستجوي او.. اين زن ديگر نمي تواند جهاني را که در آن زندگي مي کرده تحمل کند.....
<strong>کاوش در جنگل به آرامي تبديل به يک کابوس مي شود.</strong>بله و مرا به ياد کتاب جنگل جک لندن و فيلم بيماري حاره اي Apichatpong Weerasethakul انداخت..
<strong>و همين طور ياد آور آگوئيره ورنر هرتزوگ و دل تاريکي جوزف کنراد هم هست....</strong>بله، کاملاً. در جنگل فابريس مانند بومي ها شده بود. با بازي تحت رهبري او ما تمام قراردادها را فراموش کرديم. تبديل به هيولا شده بوديم و از خشونت فيلمبرداري بهره مي جستيم. لحظات جنون خالص و شرجي بودن فضا و آنچه که سر فيلم تجربه مي کنيم براي به ثمر رساندنش... گوشم چرک کرده بود و تب شديدي داشتم اما زماني که ساعت چهار صبح توي طوفان در ناکجا آباد هستي و خسته و از پا افتاده اي و قادر نيستي قدمي در کلبه اي که در آن هستي برداري، زماني که بيست دقيقه نور مناسب براي صحنه اي داريم که در آن من از چند کودک برنج مي دزدم، اجباراً نيرو و توانت ته مي کشد. اما اين خشونت طبيعت؛ اين چالش، اين ضرورت فيلمبرداري، اين شرايط دشوار، اين نگراني براي بازيگر مقابل در مهلکه فيلمبرداري، مي تواند به همان اندازه هم دلپذير باشد. دلپذير از آن جهت که نقطه نظر کارگردان و يک مدير فيلمبرداري فوق العاده، بنوا دبي را به تو ارزاني مي دارد.. اين دو ديوانه هستند!( خنده )
<strong>پشت سر گذاشتن چنين تجربه اي خيلي سخت است؟</strong>ما وقت اين کار را نداريم. بين ديسکو و Vinyan دو هفته فرصت داشتم. و بين Vinyan و فيلم من و ستارگانم لتيشيا کلمباني- در مورد ستارگان سينمايي که در آن من و کاترين دونوو مقابل يک طرفدار سمج که نقش او را کاد مراد بازي مي کند، همدست مي شويم- به زحمت يک ماه تعطيلي داشتم. افراد فکر مي کردند که کاملا از Vinyan رهايي يافته ام اما در واقع وقتي برگشتم يک ساکت المپي (ساکت و در خود فرورفته) بودم... به خلوص رسيده و همزمان تحت تاثير فيلم بودم که مرا رها نکرده بود. احساس مشارکت در چنين ماجرايي نادر است. نمي خواهم فابريس را ول کنم و نمي خواهم که او مرا فراموش کند. مي خواهم که با او در فيلم بعديش همکاري کنم. چرا که در او شکلي از سخت گيري و کنجکاوي تند و تيز و تمايل به خطر کردن را يافتم. براي همين است که خداحافظ بلوندي ويرجيني دسپانت در مورد همجنس گرايي زنان با شرکت بتاتريس دالوهيز مرا جذب مي کند...
<strong>نقش هايي براي شکستن تصويرتان ؟</strong>چه تصويري؟ ستاره، سمبل سکس، دختر سکسي، يا دختر روي جلد مجله ها؟ من هميشه تصوير خودم را شکسته ام. فرزندان آشوب، زيباي مزاحم و فيلم هاي سوته و فيلم آسايا همه چيز را مي شکنند. همه چيز مدام مي بايست از نو ساخته شود! شايد کارگردان هاي جوان مرا ستوه آور، خيلي گران و انعطاف ناپذير و بازيگر بدي بدانند. وقتي به مدت بيست سال در اين حرفه هستيم، کليشه ها و تصويرهايي در موردمان خلق مي شود. وظيفه من است که آنها را به سئوال بکشانم و نشان بدهم که من با آن تصاوير متفاوت هستم. حقيقت دارد وقتي ديسکو را بازمي کردم دست اندرکاران سينماي مولف از خودشان پرسيدند آخه چرا؟ مثل اينکه آنها را رها کرده باشم! اما درحالي که من با آن بزرگ شده ام و خودم را ساختم. حالل که حرف فابيان اونتانيان شد بايد بگويم که او يک بازي گردان فوق العاده است، يک عاشق موسيقي که با دادن نقش ساده يک معلم رقص به من در اين فيلم چيزهاي بسياري به من آموخت.
<strong>فوريه گذشته شما مصاحبه اي بسيار شخصي با مجله elle انجام داديد. چرا؟</strong>تصميمي بود براي روشن کردن دو سه موضوعي که در ذهنم مي گذشت. درمورد يک بازيگر زن چهل ساله بودن. چگونه عکس العملي داريم وقتي در آيينه مي نگريم و يا با نگاه ديگران برخورد مي کنم... با يک سبک بالي فارغ از تبليغات فيلم، دو سه توضيحي داشتم در مورد تعهد، فيزيک و پير شدن و پخته شدن، ي ک فضاي بياني که باز براي يک بار ديگر اهميتي بيشتر از خود من يافت.... اما تمايلم به ارتباط برقرار کردن پيش از هر چيز از طريق حرفه ام صورت نمي گيرد، از طريق آنچه که با آن زندگي مي کنم. امروزه به ملاقات با افراد مختلف اهميت زيادي مي دهم، حتي اگر براي هيچ باشد.
اين فکر را مي پذيرم که کارگرداني به من بگويد: مطمئن نيستم. مهم نيست، بار ديگر همديگر را خواهيم ديد... در بيست سالگي فيلم هاي بسيار را با تکبر و بدگماني رد مي کردم چرا که نمي خواستم در فلان کمدي ضعيف مثل يک گلدان چيني باشم. بسيار خجالتي بودم! در گذشته با گفتن « اگر کارنامه ام هم اينجا متوقف شود هم مهم نيست» از خودم دفاع مي کردم درحالي که امروزه جرات مي کنم بگويم « نه نمي خواهم که همين جا متوقف شود، چرا که چيزهاي بسياري در من است که مي توانند هنوز تراوش کنند و از اين که خواستاري نداشته باشم هراسي ندارم» با آزادي موفق شدم...
<strong>به چه معنايي؟</strong>من مي گويم با کنجکاوي موفق شدم. امروزه در حال دوست داشتن واقعي سينما هستم. در ضمن بيش از هر زماني فيلم نگاه مي کنم و به آن تمايل دارم...
<strong>شريک زندگي تان ميشل کوهن نقشي در اين امر دارد ؟</strong>بله قطعاً. او هم مرا وارد کاري که انجام مي دهد، مي کند: نوشتن رمان و فيلمنامه. ما مي توانيم با هم به تماشاي مجدد فيلم هاي اوزو و يا من کوبا هستم( ميخاييل کالاتوزوف) بشنيم. عشق مان به سينما با هم تلاقي مي کند. يک انرژي مضاعف است. انرژي خلاقانه يک زوج. در ضمن قرار است او رمان خودش از آخر آغاز مي شود را به فيلم برگرداند.
<strong>چگونه خودتان را به خارج از فرانسه معرفي و عرضه مي کنيد ؟</strong>من اين کار را نمي کنم و يا به ندرت مي کنم. به تمام بازيگران زن فرانسوي که پنجره ها را به سوي خارج گشودند آفرين مي گويم. به هوش ژوليت بينوش و ايزابل هوپر غبطه مي خورم. من احتياج دارم لانه کوچک خودم را بسازم. بابت رد فيلم هاي خارجي بسياري افسوس مي خوردم چرا که عاشق سفر کردنم اما از نوع هاليوودي و ماموريت: غيرممکن نه، اين يکي براي همه عمرم کافيست. تنها مزيتش شش ماه زندگي راحت و آسوده در لندن و ياد گرفتن انگليسي بود. وقتي صحبت از سفر مي کنم منظورم جايي مثل کردستان با هينر سليم است که حتما دوباره با او کار خواهم کرد. مسير من کمي فاجعه است (خنده) و درعين حال يک اخلاق حقيقي در آن است. يک منطق واقعي که هر کس جاي خودش را دارد و من با هيچ کسي در رقابت نيستم و جا براي همه هست. هيچ چيز مرا اذيت نمي کند و مرا نمي ترساند. سينما به ضرورت زندگي من تبديل شده است و اين گونه است که مي خواهم زندگي کنم. من صاحب حرفه شگفت انگيزي هستم. اگر حالا دوره اي ناپايدار و متلاطم است، اين هم براي خودش دوره اي و مناسب احوال من...
سريال روز♦ تلويزيون
طلاق در وقت اضافه
کارگردان: سيد محسن يوسفي. نويسنده: عليرضا جزيني، احمد ياسر. تهيه کننده: محمد حسين لطيفي، مجيد ياسر. طراح صحنه و لباس: رضا حاجي درويش. موسيقي: کارن همايونفر بهنود يخچالي. تدوين: رضا بهارانگيز. مدير تصويربرداري : حسين ملکي. طراح گريم : عليرضا جوادپور. مجري طرح : مهدي عبداللهي. بازيگران: محسن قاضي مرادي[خسرو]، جمشيد جهانزاده، بيژن بنفشه خواه، حسين معلومي، يوسف صيادي، مجيد ياسر[هوشنگ اهلي]، روشنک عجميان[نازنين]، خشايار راد[احمد تيزرو]، مريم اميرجلالي[ساکت]، مهوش وقاري، مهشيد حبيبي[خانم وزيري]، نعيمه نظام دوست، محمد فيلي. محصول شبکه تهران.
«طلاق در وقت اضافه» داستان زن و شوهري به اسم هوشنگ و نازنين را روايت ميكند كه در زندگيشان با هم توافق ندارند. براي همين تصميم ميگيرند از هم جدا شوند. ولي درست در همين موقع دوستان خانوادگياشان داوود و مريم از كانادا به تهران ميآيند و تصميم ميگيرند مدتي را در خانه آنها بگذرانند. اما هوشنگ و نازنين كه نميخواهند مهمانهايشان از جريان طلاق آنها خبردار شوند، تلاش ميكنند اختلافات شان را پنهان كنند و نشاندهند زندگي خيلي خوبي دارند. همين تظاهر به خوشبختي، لحظات طنزآميزي را در كار ايجاد ميكند. ضمن اينكه واكنشهاي داوود و مريم هم به اين ماجرا بيشتر كمك ميكند
خسته از بي رنگي تکرار
محوريت قصه برمبناي شخصيت هوشنگ اهلي بنا شده است. هوشنگ با ساختن فيلمي کوتاه به موفقيتي بزرگ دست پيدا مي کند. اوکه تا پيش از اين اتفاق بدهي فراواني داشت و به همين منظور چکي را به خانم وزيري داده بود، اکنون پس از معروفيت شروع به تسويه حساب هاي عقب افتاده خود مي کند. اما غافل از اينکه يکي ازدوستان خانم وزيري چک را به يک شخص ديگري فروخته است. بخاطر وصول نشدن چک در بانک، هوشنگ بازداشت مي شود، خسرو که دربان مجتمع مسکوني هوشنگ است وساطت مي کند و با گذاشتن سند خود، هوشنگ را آزاد مي کند. هوشنگ ديگر به شخصيتي معروف در شهر تبديل شده و همه از او امضاء مي گيرند. خانم وزيري که به تازگي ازکانادا بازگشته، به خانه هوشنگ مي رود و با همسر او نازنين مواجه مي شود. خانم وزيري چک برگشتي را به هوشنگ و همسرش بازمي گرداند و مي رود. اما خسرو که در اين ميان سندش را گروگذاشته با تمهيدي هوشنگ را به کلانتري مي کشاند تا سندش را آزاد کند. خسرو پس ازآزاد کردن سند از کلانتري برگه رضايت نامه شاکي را ازهوشنگ مي گيرد و او را دوباره به زندان مي اندازد. احمد تيزرو به همراه رضا و حسن که هر سه دوست هوشنگ هستند و همسران شان آنها را ترک کرده اند، به کلانتري مي روند و پس ازپرداخت پولي به خسرو، او را آزاد مي کنند.
مضموني که دستمايه اثر قرارگرفته است، مضموني تکراري و کليشه اي است. البته پرداختن به چنين مضمون هايي ايرادي ندارد اما نوع نگاه و رويکرد گروه و کارگردان اگرخلاقانه و ازمنظري جديد نباشد، آنگاه مخاطب با اثري کسالت بار روبرو مي شود.
ساختمان فيلمنامه داراي ضعف هاي ساختاري بيشماري است. عدم چيدمان صحيح ومنطقي رويدادها، عدم پرداخت شخصيت ها، خلق شخصيت هاي تضافي، استفاده نامناسب از زبان درديالوگ نويسي و... ازنقاط اصلي اين ضعف ها هستند. درواقع نويسنده به روابطي مي پردازد که ديگر براي مخاطب به امري بديهي تبديل شده است. کشمکش ميان زنان و مردان و اتفاقاتي که ميان يک زوج جوان روي مي دهد به کرات درچند ساله گذشته دستمايه ساخت آثاربيشماري بوده است. بنابراين مخاطب در مواجهه با چنين آثاري به دنبال عنصري ست که براي او جذابيت و تازگي داشته باشد.
کارگردان مجموعه به دليل عدم تسلط بر ابزارش، دکوپاژي ابتدايي را ارائه مي دهد. استفاده ازپلان هاي ساده، عدم استفاده از پلان هاي ترکيبي، ريتم کند اثر، عدم فضا سازي مناسب با اتفاقات، هدايت نادرست برخي ازبازيگران و... از نقاط ضعف اصلي بخش کارگرداني اثر به شمارمي رود.
کارگرداني يک اثر کميک و طنز دکوپاژي متفاوت مي طلبد که يوسفي کمتر به اين امرتوجه داشته است. نمونه بارز اين اتفاق سکانسي است که هوشنگ به معروفيت رسيده و مردم از اوامضاء مي گيرند. اين سکانس آنقدر درمجموعه تکرارمي شود که ديگرجذابيتي براي مخاطب ندارد و اين تکرارباعث مي شود ريتم اثر دچارنوسان شود و مخاطب از حال وهواي اوليه قصه خارج شود.
دربخش بازيگري نيز با ترکيبي ناموفق از بازيگراني موفق مواجه هستيم. کساني که هرکدام شان تجربه بازي در شيوه متفاوتي از يکديگررا دارند. محسن قاضي مرادي، خشايارراد، بيژن بنفشه خواه، يوسف صيادي در زمره بازيگراني هستند که تجربه خوبي در زمينه طنزدارند و بازي خوبي از خود ارائه مي دهند. ولي زماني که اين جمع در کنار يکديگر در يک صحنه ايفاي نقش مي کنند، ديگر بازي متفاوتي ازخود ارائه نمي دهند. مريم اميرجلالي هم که سابقه بازي طنز را در کارنامه خود دارد، تصويري تکراري همانند آثار پيشين اش خود ارائه مي دهد.
به نظرمي رسد مجموعه به همان اندازه که از کارگرداني ناشيانه آسيب ديده، از انتخاب و ترکيب عواملي که با يکديگر هماهنگي و هارموني ندارند نيز ضربه خورده است...
گفت و گو♦ سينماي ايران
مريم سعادت متولد سال 1337 در تهران ليسانس رشته تئاتر عروسكي از دانشكده هنرهاي دراماتيك شروع فعاليتش در نمايش هاي عروسي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوان بوده است. همه چيز را از آرايشگاه زيبا با بازي در نقش عروس كم حرف و خجالتي آغاز كرد بازي اش زياد به چشم نيامد اما مريم سعادت بازيگري را تجربه كرد و با بازي در سريال زي زي گولو استعدادش را به رخ همگان كشيد از آن پس ديگر بازيگري را رها نكرد و تا به امروز پاي ثابت مجموعه هاي تلويزيون بوده است.
گفت و گو با مريم سعادتچه کسي جوابگو است؟
<strong>خيلي از هم سن و سال هاي شما معتقدند که جوان هاي امروز آن آداب و احترام به بزرگ تر را زياد مراعات نمي کنند و همين امر باعث فاصله اي است که امروز بين اين دو نسل مشاهده مي کنيم، با توجه به اينکه شما در کارهايتان با جوان ها زياد در ارتباط هستيد آيا تا به حال جوان هاي تئاتري ناراحتتان کرده اند؟</strong>راستش تا به حال اين اتفاق براي من نيفتاده که جوان هاي تئاتري بي احترامي به من کرده باشند و من فکر مي کنم احتمال اينکه اين اتفاق در سينما بيفتد بيشتر است تا در تئاتر، و آن هم به خاطر اين است که اکثر جوان هاي امروز سينما اين کار را خودشان انتخاب نکردند و برايش زحمتي نکشيده اند، درس اين کار نخوانده اند و به قول معروف با هيچ و پوچش نساختند. البته نمي خواهم توهيني به آنها کرده باشم، اما سينما شرايط خاص خودش را دارد و آدم هايي مي آيند و تحت شرايطي ناگهان معروف مي شوند و اين آدم احتمالا آن پشتوانه هنري را ندارد و فقط به انسانيت خودشان بر مي گردد که رعايت احترام به بزرگ تر را بکند يا نه. ولي به نظر من اتفاقا جوان هاي تئاتري داراي اخلاق هنري هستند و آن را رعايت مي کنند و من خدا را شکر تا به حال کار ناپسندي از آنها نديدم.
<strong>در رابطه با انتقال تجربيات قديمي تر ها به جوانها، امروز به بهانه همان مسئله اخلاق که صحبت شد، اين اتفاق را کمتر شاهدش هستيم، نظرتان در اين رابطه چيست؟</strong>ببينيد ما وظيفه داريم آنچه را که بلديم به جوانها انتقال بدهيم، همانطور که به ما هم کسان ديگري انتقال داده اند. ما که از توي شکم مادرمان بازيگر بيرون نيامديم، يک کسي به ما موقعيت داده، يک کسي به ما فرصت داده، به ما تجربه هايش را داده، زحمت کشيده تا من شدم مريم سعادت. بنابراين امروز وظيفه من است تا جائيکه مي توانم و امکانات دارم به جوانها هر آنچه آموخته ام و تجربه کرده ام را انتقال بدهم.
<strong>خيلي ها بعد از اينکه تقريبا به اندازه شما تجربه مي کنند و حرفه اي مي شوند، کم کم به سراغ کارگرداني هاي حرفه اي سينما و تئاتر مي روند و تستي هم در آن زمينه خودشان را مي زنند. شما قصد تجربه کردن اين کار را نداريد؟</strong>راستش من در تلويزيون اين کار را کردم و معتقدم زماني آدم بايد اين کار را بکند که حرفي براي گفتن داشته باشد. البته منظورم اين نيست که من حرفي داشتم يا دارم، بلکه من در شرايطي قرار گرفتم که مجبور شدم حرفي براي گفتن داشته باشم. و خوشبختانه نتيجه کارم نيز يک کار متوسط روبه بالا شد. راستش براي من اينطور است که شايد قصد اين کار را داشته باشم ولي الان اصلا نمي توانم بگويم که فکرش را دارم يا قصدش را دارم يا مثلا يک يا دو سال ديگر انجام مي دهم، فعلا هيچ برنامه خاصي ندارم ولي چرا شايد يک روز که قابل تعيين نيست اين کار را کردم.
<strong>اگر در شرايطي قرار بگيريد که همزمان از طرف دکتر رفيعي و از طرف بابک محمدي پيشنهادي بگيريد و اين آزادي عمل را هم داشته باشيد تا به هر کدام بگوئيد که نمي توانيد در کارش شرکت کنيد، در اين شرايط مريم سعادت آيا تصميمي از پيش تعيين شده دارد و يا نه آن زمان و بسته به حس و حال آن زمانش تصميم مي گيرد؟</strong>من حتما همان لحظه مشخص مي کنم که کدام کار را انتخاب مي کنم ولي اجازه بدهيد يک چيزي را در مورد کار اين دو نفر بگويم. در کار دکتر رفيعي من توانستم حرفم را در راستاي تخصص اصلي ام که عروسک گرداني يا بازي دهنده عروسک است را فرموله کنم، وقتي با دکتر رفيعي کار کردم تازه فهميدم که من منظورم از چيزي که دنبالش هستم چيه و چه شکلي اين حرف را منتقل کنم. اين براي من يک کلاس درس عجيب و غريبي بود و همچنان هم اين شوق را دارم که انشاا... دکتر رفيعي تئاتر کار کند و من بتوانم در کنارش باشم. اما در رابطه کار با بابک محمدي به اين دليل است که نوع کار ايشان و نو بودن و به واقعيت زندگي نزديک بودنش، به من در بازي هايم در سينما و تلويزيون بسيار کمک مي کند. در واقع کار با اين دو نفر هميشه براي من چيزي داشته که بياموزم و حتي بعدا نيز به دردم بخورد.
<strong>در جامعه فعلي تئاتري ما امثال دکتر رفيعي هستند که متاسفانه بنا به دلائل مختلف از تئاتر فاصله گرفته اند و عملا روي صحنه هاي تئاتر اين روزها افراد قوي و با تجربه و حرفه اي کمتر مي بينيم، به نظر شما استفاده نکردن از اين افراد و تجربه هايشان چه ضرري مي تواند براي کليت هنر تئاتر و مخصوصا جوانان اين رشته داشته باشد؟</strong>الان شرايط تئاتر ما خنده دار است وقتي با جوان ها صحبت مي کنيم مي گويند خدا کند کار ديگري پيدا بشود که با اين بدبختي و سختي نخواهيم پولي در بياوريم تا زندگي مان بچرخد، با متوسط الحالش صحبت مي کنيم همين و با کسانيکه مويي در اين کار سفيد کردند و حرفه اي هستند هم مي گويند بميريم ديگر تئاتر کار نمي کنيم. واقعا چرا بايد شرايط طوري باشد که همه اهالي تئاتر بنالند.شما اين براي رسيدن به ريشه اين مسايل از تئاتري ها نپرسيد بلکه از کساني که سال ها با مديريت هاي غلط وضع اين هنر را به اين روز انداخته اند، به سراغ آنها بايد برويد و از آنها بايد بپرسيد. من هيچوقت يادم نمي رود که در کار حرفه اي ها من در يک دخمه لباس مي پوشيدم، يک اتاق کوچک به ما داده بودند که باور کنيد اتاق يک کارگر ساختماني از اتاق ما بهتر و بزرگتر بود. ببينيد در آن کار رضا کيانيان به عنوان بهترين بازيگر سينما و تئاتر و تلويزيون، احمد ساعتچيان به عنوان کسي که سال ها در تئاتر زحمت کشيده و من به عنوان کوچک ترين اينها در اصلي ترين تئاتر اين مملکت باور کنيد خجالت آور بود که در يک دخمه آماده مي شديم و به روي صحنه مي رفتيم. يادم مي آيد که يک شب روي سن دعوا شد چون ما گفته بوديم به تعداد ظرفيت سالن، شبي 140 نفر به سالن راه بدهند آنوقت 150 تا 160 تا کارت و بليط داخل بودند کلي آدم هم با بليط خريداري شده بيرون سالن بودند و مي خواستند بيايند تو و حقشان هم بود. خوب يکي نيست جواب اين مسائل ابتدائي را بدهد، تا بعد اهالي تئاتر جواب سوالهاي ديگر آنها را بدهند. بعد از اين همه زحمت و کار، کي به دکتر رفيعي و آقاي سمندريان و امثالهم گفت دست شما درد نکند، و آيا واقعا آنطور که شايسته ايشان بوده تا به حال از اينها قدرداني شده. براي چي بيايند کار کنند؟! براي اينکه بعدا توهين بشنوند. و جالب است که هر سري جديدي که مي آيند، مي گويند مي خواهيم چنين و چنان کنيم و به سري قبل انتقاد مي کنند ولي من نمي دانم چرا هيچ جوري نمي شه و خواهش مي کنم که شما هم اينها را بنويسيد.
<strong>خانم سعادت ذهنيت مخاطب عام نسبت به نوع بازيگري شما، اينگونه است که شما را به نوعي بازيگر کارهاي طنز مي دانند، بطور مثال در "ماهي ها عاشق مي شوند" با اينکه فيلم کاملا روندي جدي داشت اما بازهم بار طنز آن به نوعي روي دوش شما و خانم طهماسبي بود و البته در کارهاي ديگر نيز چنين حالتي بسيار اتفاق افتاده است. اين پر رنگي بار طنز آيا انتخاب قلبي خودتان هم هست؟</strong>خوب مي دانيد هر کارگرداني فرق مي کند. مثلا در فيلم يک بوسه کوچولو آقاي فرمان آرا اصلا از من نخواستند که طنز بازي کنم ولي موقعيت نقش طوري بود که زن با يک پرنده مرده مي آمد توي خانه همسايه و از او مي خواست که نگذارد تا او با پرنده تنها بماند که همسايه فکر مي کرد او هدف ديگري دارد که بعد گفت پس بگذار پرنده اينجا بماند و...، ببينيد در آنجا آنقدر همه چيز جدي بود که در آن لحظه يک موقعيت طنزي ايجاد شده بود. من اصلا طنز بازي نکردم، به هيچ عنوان، و فقط اين موقعيت طنز بود که اگر هر بازيگر ديگر نيز بازي مي کرد بيننده همانقدر لبخند مي زد ولي چون من بازي کردم همه گفتند اين بازيگر طنز است که اين نقش را به او داده اند. اما در مورد دکتر رفيعي بايد عرض کنم که اصولا هميشه در کارهايشان يک نوع خشونت يا ضرباهنگ و انرژي عجيبي وجود دارد، حالا چه در تئاتر يا فيلمش يک حالي وجود دارد که نمي تواند مفرح باشد، يک حالي است که هميشه يک نوع تنش با آن همراه است و هميشه معتقد است که در کنار اينها بايد يک بالن اکسيژني هم وجود داشته باشد که به بيننده تعادل بدهد و شايد از من هميشه در کارهايش به عنوان آن تعادل استفاده مي کند.
<strong>در بين بازيگران زن و يا همکاران خانمتان، اصولا فردي وجود دارد که شما به نوعي هميشه کارهايش را دنبال کنيد؟</strong>من به عنوان اينکه هميشه بازي اش را دنبال بکنم تا چيزي براي بازي خودم بگيرم، نه وجود ندارد. ولي به عنوان کسي که جرات دارد و شهامت دارد تا بازي هايي را بکند که به عنوان زن تا به حال در جامعه نمايشي ايران کمتر به طرفش مي روند، خانم گوهر خير انديش است که بازي اش بسيار با قدرت و با جرات است و من ديدم که هميشه سعي مي کند تا در نقشي که دارد بازي مي کند جنسي را پيدا بکند که همه جامعه آن را ديدن و مي شناسند و هيچ زيبايي و ظرافتي هم ندارد. ولي در کنارش با وجود اين نقشها مي بينيم که هم دوستش دارند و به نظر من اين هم شهامت و هم هنر را با هم مي خواهد.
<strong>اگر در شرايطي پيشنهاد کاري به شما بشود که متن و محتواي آن با حداقل هاي تفکري و حسي شما جور در نيايد و به طور مثال کاري باشد که حتي شايد هم جنسان شما را نيز تحقير کند، و با توجه به اينکه خيلي از بازيگران معتقدند که ما فقط بازي مي کينم و کاري به هدف متن و اين چيزها نداريم، مي خواهم برايمان باز کنيد که چگونه مي شود که مريم سعادت کاري را مي پذيرد و يا رد مي کند؟</strong>ببينيد من اصولا به آن شکل يا از آنهايي که بگويم که آي کار بايد حتما چنين و چنان باشد و اهداف بزرگي را پيگيري کند و ارزش گذاري هاي زنانه اش پر رنگ باشد و... نيستم. خيلي از کارها هست که مثلا مي خواهند از زنان دفاع کنند و کلي شعار دنبالشان هست ولي مي بيني که اثر عکس مي گذارد. به نظر من نکته مهم در اينجا آن آدمهايي هستند که من با آنها همکاري مي کنم و اين خيلي تاثير گذار و سازنده است. ببينيد يک پيشنهادي به من مي شود من متن را مي خوانم يا به دلم مي نشيند و يا نه به دلم نمي نشيند، حتي شايد متني هم خوب باشد اما من بدون دليل منطقي و خيلي شايد بچه گانه قضاوت مي کنم و چون به دلم ننشسته کار را نمي پذيرم. که البته لعدها متوجه مي شوم که علتش چه بوده. ببينيد من اصولا هيچ برنامه و تفکر خاص از قبل تعيين شده اي براي انتخاب کارهايم ندارم، همه انتخابهايم تا به امروز بر اساس اين بوده که آيا کار به دلم نشسته يا نه.
شعر
3 شعر از منوچهر آتشي
مرا صدا کن
اي روي آبسالي اي روشناي بيشه تارک خواب يک شب مرا صدا کن در باغ هاي باد يک شب مرا صدا کن از آب ره بر گريوه افتادست اين کاروان بي سالار يابوي پير دکه روغن کشي با چشم هاي بسته گر مدار گمشدگي مي چرخد اي روح غار اي شعله تلاوت ياري کن تا قوچ تشنه را که از آبشخوار از حس کيد کچه رميده از پشته هاي سوخته خستگي و تشنگان قافله هاي کوير را به چشمه سار عافيتي راهبر شوم اي آفتاب! گفتارم را بلاغتي الهام کن و شيوه فريفتني از سرابتا خستگان نوميد را گامي دگر به پيش برانم اي خوابنک بيشه تاريک اي روح آب يک شب مرا صدا کن از بيشه هاي باد يک شب مرا صدا کن از قعر باغ خواب
بي بهار سبز چشم تو
امروزفرسوده بازگشتم از کار اما لبهاي پنجره به پرسش نگاهم پاسخ نگفت و چهره بديع تو از پشت ميله هاي فلزينشکفت امروز اتاقها مانند دره هاي بي کبک سوت و کور است بي خنده هاي گرم تو بي قال و قيل تو امروز خانه گور است گلزار پر طراوت قالي امروز بي چشمه سار فياض اندام پک تو افسرد گلبوته هاي لادن نورسته وقتي ترا نديدند که از اتاق خندان بيرون اييلبخند روي لبهاشان مرد آن ختمي دوبرگه که ديروز در زير پنجههاي نجيب تو مي تپيد و آوار خک را پس مي زد پژمرد امروز بي بهار سر سبز چشم تو مرغان خسته بال نگاهم از آشيانه پر نکشيدند و قوچ هاي وحشي دستانم در مرتع نچريدند امروز با ياد مهرباني دست تو خواستم با گربه خيال تو بازي کنم چنگال زد به گونه ام از خشم و چابک از دستم لغزيد رفت امروز عصر گنجشک هاي خانه همبازيان خوب تو بي دانه ماندند وان پير سائل از دم در نااميد رفت امروزدر خشت و سنگ خانه غربت غمنکي بود و با تمام اشياديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پکي بود دستم هزار مرتبه امروز دست ترا صدا کرد چشمم هزار مرتبه امروز چشم ترا صدا کرد قلبم هزار مرتبه امروزقلب ترا بلند صدا کرد آنگاه يک دم کلاف کوچه يادم را گام پر اضطراب تپش وا کرد
تو چرا پنجره را
تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا اينه را دام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهادي تو چرا ساقه آبي را که فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستي تو چرا ساقه رازي را از گلدان پنجره همسايه از ابديت شايد که به سوي تو فرود آمد بشکستي تو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه باد زير ديوار بلند باد از ميان خيل اشباح خسته خزيده همه جا که برون تاخته اند از جوال روياي مردم همسايه ما مي گذري تو چرا پنجره را بستي تو چرا پنجره خانه ما را که درخت نور از بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيده بر پنجره تشنه همسايه ما بستي تو به خواب خوش بودي در نيمه شب مظلم دوش تو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعاد بي درود و بدرودي بي که يک لحظه درنگ آرد پشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشت تو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بود زلف مشکين بلندي از پنجره مي باريد آسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه ما رسته ست روي تو ماه بلند چشم هاي تو دو سياره ژرف سبز نام تو خوشه شادابي در ظلمت برگ به شقايق ها آراسته ست تو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعود پشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشت بي که يک لحظه درنگ آرد بي درود و بدرود بوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ست که شقاوت را دست بر ديوار به سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده است مرغ ناميموني بي که رو بنمايد با جنبش بالي به سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده است روح سرگردان عاشق مبروصي است کز زمان هاي گذشته شايددر خفاياي اين خانه مانده ست پيچک پير تباهي هشدار بي خبر از هر جا مي خواهد مي تواند سر برون آرد تو چرا پنجره را مي بندي ؟ تو چرا شاخه جوشنده ياس ما را به عيادت سوي ديوار تمام شهر به عيادت سوي بيمار تمام شهر سوي بيماري ناميموني هر خانه برنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح است که سوي مشرق مي چرخد و سپيدي را از پس نرده سايه روشن به سوي پنجره ها مي خواند چشم هاي تو به ديوار بلند باغ عشق روزن سبزيست که من از آنجا در لحظه مشتاقي به درون مي خزم آهسته و با دامني از سيب سرخ راز باز مي گردم چشم هاي تو پنجره هاي بلند ابديت هستند تو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا خوشه ياس نفست را در کلبه همسايه نمي ريزي پيچک هرزه ناميموني را هشدار تو چرا ساقه تارنده خورشيد شفاعت را سوي هر خانه بپوسان بذر وحشت بر نمي انگيزي؟ تو چرا پنجره را مي بندي ؟
♦ نگاه
شاعري با مدال هاي عقيق زخم
نگاهي به سير تحول در شعر منوچهر آتشيرسول رخشا
محمد حقوقي معتقد است كه پنج كتاب در شعر امروز ايران تأثيرگذار بوده است، "افسانه" نيما، "زمستان" اخوان، "هواي تازه" شاملو، "آهنگ ديگر" آتشي، و "تولدي ديگر" فروغ.
"آهنگ ديگر" در اين ميان تنها كتاب اول شاعران بزرگ نام برده شده است كه با آمدناش تجربهاي تازه را نيز در شعر امروز به همراه داشت حال اگر ما، شاملو، اخوان، فروغ، و سهراب را شاعران بزرگ نسل اول شعر نيمايي بدانيم- نيما را از اين معادله جدا ميكنيم- شايد ساده باشد برايمان كه عنوان نخستين شاعر بزرگ نسل دوم شعر نيمايي را به منوچهر آتشي بدهيم، اما اگر نخواهيم كه آتشي را جز شاعران نسل دوم به حساب بياوريم ما دچار چه وضعيتي ميشويم؟ آيا آتشي را ميتوان در كنار چهار اسم ياد شده نوشت؟ اگر نميشود آيا گزينه ديگري ميان شاعران هم نسل او براي ما وجود دارد؟
پاسخ به اين پرسشها مستلزم بررسي فني و ساختاري دقيق در شعر امروز ايران از دههي چهل تا اكنون ميباشد تا بتوان با بدست آوردن يك سري پارامترهاي ثابت به جواب قابل قبولي رسيد، اما اين ياداشت قصد اثبات اين موضوع را ندارد حتي اگر از عهدهاش برآيد.
شايد نتوان بهراحتي در مورد جايگاه آتشي در عرصهي شعر امروز تن به رتبهبندي داد اما كيست كه بتواند تأثير شعر او در شعر امروز و در نسلهاي بعد و جايگاه استوار او در حوزهي شعرش را انكار كند.
حضور محكم و پر رنگ آتشي با همان كتاب اولش نمايان شد و با نامي كه برايش انتخاب كرده بود انگار ميدانست كه آمده است تا آهنگ ديگري در شعر امروز بنوازد و چهرهاي متمايز با آنچه تا آن روز در شعر ما بود، به نمايش بگذارد.
آهنگ ديگر تجربههاي آتشيست در قالب شعرهاي نيمايي، چهار پاره، شعرهايي كه وزن و موسيقي در آنها كاملا ً برجسته است و، در مجموع، شعرهايي كه جاذبههاي نيمايي در آن به وفور ديده ميشود.
اين كتاب و بهخصوص شعر "آهنگ ديگر" را شايد بتوان مانيفستگونهاي دانست براي شعر منوچهر آتشي و ورودش به جهان شعر كه در آن مختصاتي از شعر و نظرگاهِ شاعر را نسبت به پيرامونش و انعكاس آن در شعرش نشان ميدهد، اين ديدگاه تا مدتي تقريبا ً طولاني همراه او بود، شايد چيزي شبيه مانيفستِ شعرگونهي شاملو – شعري كه زندگيست - كه در آن محدويتها و عناصر برجسته و نگرش مخصوص شاملو در شعر به نمايش درآمده است:
انتقاد به شعر شاعر پيشين، انتقاد به وزن و قافيه، اشاره به زندگي، درد، آزادي و نان و... مسائلي كه بهطور واقعي گريبانگير زندگي انسان معاصر هستند.شعرم سرود پاك مرغان چمن نيستتا بشكفد از لاي زنبقهاي شادابيا بشكند چون ساقههاي سبز و سيراب...من راندگان بارگاه شاعران رادر كلبه چوبين شعرم ميپذيرمافسانه ميپردازم از جغد...آتشي در اين شعر با صداي بلند كه بهنظرم مناسب احوال روستايياش است ولي در عين حال نيز تواضع و يكرنگي بكر ايلياتياش را نيز حفظ كرده است، اعلام ميكند كه مختصات و چارچوب كلي شعرش كجاي واقعيت شعر آن روزها قرار دارد و از كجا ميآيد، به كجا ميرود و كجا ميخواهد بايستد:حافظ نيم تا با سرود جاودانمخوانند يا رقصند تركان سمرقنداين يمينم پنجه زن در چشم اخترمسعود سعدم، روزني را آرزومنددر جستجوي روزنهايست كه فكرها و قصههاي بالا بلندِ ذهنش را برايمان تعريف كند و تنها لحظهاي را برايمان به ارمغان بياورد، در اين فكر نيست كه جاي كسي را تنگ كند و بخواهد كه ماندگار و هميشگي شود: من آمدم تا بگذرم چون قصهاي تلخدر خاطر هيچ آدميزادي نمانماينجا نيم تا جاي كس را تنگ سازم ...روايت و روايتگونگي و قصهمند بودن شعرهاي آتشي بخصوص در دورهي اول- جلوتر به دورهي شعر آتشي اشاره ميكنم – يكي از برجستهترين عنصرهاي ساخت شعر اوست، و بسياري از آنها بر مبناي يك روايت و يا قصه شكل ميگيرند كه از دل طبيعت، اسطوره، داستان تاريخي و يا متكي بر كهن الگوها (آركي تايپ) بنا شده است.
پيوند شعرهاياش با طبيعت و اسطورهها در دورهي اول محكم و تقريباًً ناگسستنيست.ساختار روايتي در آنها به شكلي با اِلمانهاي روايي و عناصر بهوجود آمدهي ذهني و عيني در شعرش آميخته شده است كه بهنظر ميآيد شعرهاي او از دل افسانهها و قصههايي دور بيرون آمده است كه گاه فاصلهي شعر او را تا روايت افسانهگونه حداقل ميكند در واقع پيوندي كه ميان روايت تازهي شعر آتشي و بنمايههاي تاريخي و اسطورهاي بهوجود آمده، اغلب در ناخودآگاه جمعي و تاريخي ما وجود دارد و اينجا هنر ويژهي شاعرست كه اين نگاه تازهاش را با تركيببنديها و آفرينشهاي خاص در موقعيت تازه همراه ميكند و با آگاهي و دانش در وضعيتِ موجود ميآميزد و شعري با موقعيت جديد خلق ميكند.
تقسيم بندي دورهي اول و دوم شعر آتشي با توجه به گستردگي كمي اشعارش شايد به درستي امكان پذير نباشد اما با كمي اغماض ميتوان اشعاري كه ما قبل كتاب «وصف گل سوري» سروده شده را جزء دورهي اول و اشعاري كه بعد از آن سروده شده را جزء دورهي دوم به حساب آورد هر چند كه در برخي از كتاب هاي دورهي دوم نيز ميتوان شعرهايي را خواند كه صاحب نشانهها و مشخصات دورهي اول هستند.
در شعرهاي دورهي اول ما با شاعري روبهرو هستيم كه چشم انداز و نگاه غير شهري به پيرامونش دارد و اين نگاه برگرفته از طبيعت و جغرافياي ويژهي زندگي اوست كه آن را وارد شعركرده و شعرش را صاحب شخصيتي بومگرا ميكند، اما شعرش تنها به موضوع بومگرايي محدود نميشود و مدام طبيعت جنوبش را با بنمايههاي تاريخي و اسطورهاي و شكلهاي گوناگوني از كلانروايتهاي كهن ميآميزد، استفاده از كلمههايي كه نمايانگر طبيعت است نظير:
نخل، زاغ، اسب، خورشيد، چشمه، آهو، گرگ، ستاره، تپه، باغ، سار، دريا، موج، سنگ، بهار، كبك، گنجشك، مار، كوهسار، گردنه، دامنه، جلگه، پرچين، باران و كف و... در كنار كلمههايي كه از زبان بومي و محلي شاعر (بوشهر) آمده است:
ديزاشكن، تلخاني، اهرم او برون، رئيسي، كائدي، گزدان، فارياب، باكهره جلاب، كچه، دال، شيلاب، ترت، تيتر موك، خرگ، كرمجي، شاتي، خاصه، خوره، دكله، كرند، شوكي، جرگه، سوط، يورت، رفك، كبكاب، ... ويژگي بومي بودن را برجستهتر مي كند، آنقدر كه به آتشي لقب نيماي جنوب را ميدهند؛ از اينها كه بگذريم در دورهي اول كلمهها و اسامي خاص فراوان ديگري شامل:
زردشت، موسي، معجزه نيل، يونس، كوروش، بهرام، شاپور، فرهاد، سيمرغ، مجنون، و... ديده مي شود كه صاحب ارجاعات فرامتني تاريخي/ اسطورهاي بسيار در شعر او ميشوند و شعرهاي تاريخي / اسطورهاي آتشي را يادآور ميشوند:كجا كه يونسي از موج و كف نلغزد پيشبرون كشيده تن از غارنرم و تيره حوت؟كجا كه تن سپرده به نيل موساييخوش و سبك نخزد روي سينهام تابوت؟ آهنگ ديگر
بسامد و تكرار كلمهها و واژههايي كه به اين ٣ دسته تقسيم ميشوند در دورهي اول شعر آتشي بسيار بالا است كه بناي ساخت جريان كامل شعر او را در سه بخش، طبيعت، بومي بودن، تاريخي/ اسطورهاي بهوجود ميآورد.در سه مجموعه اول كه شامل دورهي اول شعري او ميشود ما همواره با صداهاي دور و نزديك ارواح تاريخي در زمينهي شعر و انرژي حماسهگونه در بيرون شعرها روبهرو هستيم كه در كنار طبيعت بومي شعر نشستهاند و برجستهتر از ديگر مفاهيم ديده ميشوند اما بهواقع در اين شعرها مشخص ميشود، كار آتشي تنها يك گزارش جديد از طبيعت و روايتهاي تاريخي/ اسطورهاي نبوده چراكه او با تركيببنديهاي تازه و خلاقانه و جولان دادن روح شاعرانه در اين اشعار دست به آفرينشهاي نو و خلق تصاوير و تركيبهاي ابداعي شگفتي ميزند و در كنار نگاه تازه خود به طبيعت اطراف قرار ميدهد و شعري اينگونه پديد ميآورد:
خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويشاز اوج قله، بر كفل او غروب كردمهتاب بارها به سراشيب جلگههابرگردن ستبرش پيچد شال زرد
اين تصوير و تركيببندي در اين قاب، يكي از همان نماهاييست كه سينما بهصورت پياپي نشانمان ميدهد، خورشيدي را فرض كنيد كه از پشت كفل يك اسب تنومند رو به پايين ميرود و غروب ميكند، ما با دوربيني كه در ارتفاعي پايينتر از بدن اسب با فاصلهاي مناسب كاشتهايم، منتظريم تا اين تصوير بينظير را ثبت كنيم.بهنظر ميآيد آتشي بدون دوربين و با كلام در نيم قرن پيش بهخوبي از عهدهي اين كار برآمده است.
قدرتِ چنين تصاويري در شعر "خنجرها، بوسهها و پيمانها" بود كه آن روزها باعث شد اسب سفيد و حشياي كه بهراحتي قصد رام شدن ندارد و لگامش را به دست كسي نميدهد سر از شعرها بيرون آورده و شيههي سركشانهاش را از درياي جنوب به جانب پايتخت براند.و اين همان اسب سركشيست كه همواره در ذهن شاعر جايگاه خاصي داشته است.
اسبي كه در شعرهاي او سمبل نوعي بدويت و معصوميت بكر و استوار است و نشانهايست از همراهي و وفاداري اين حيوان نسبت به دليراني همچون عبدوي جط كه قرار بود از تپههاي آن سوي گزدان زير ابرهاي انبوه پر باران بيايد و ننگ پُرشقاوت جط بودن را از دامن عشيره بشويد و يا وسيلهاي براي بازگشت دليراني همچون كوهزاد، شيرخان، ميرمهنا و رئيس علي دلواري كه چهار نعل به سمت ايل بتازند و عدل و داد را بر پهنهي بيابان جاري كنند.
حضور بنمايههاي تاريخي به شكل طبيعي در شعر آتشي منجر به رسيدن به زباني حماسي و شورشگر در شعرش شده است. هر چند كه اين موضوع را ميتوان به دورهي زندگي و تحولات اجتماعي او ارتباط داد و همچنين عصيان و ياغيگري كه در شعرهايش سيال است را ناشي از سرخوردگي حوادث سياسي نسل او دانست.شعرهاي منوچهر آتشي و روح شاعرانهي او در اين دوره براي شعر ما صاحب اصالتي بيبديل گشته كه به سبب فاصلهي اندك بين جهان ِ ذهني و عيني شاعر سبب پديداري لحظهها و موقعيتهاي خاص در شعر او شده است و پيدايش و خلق همين موقعيتهاي تصويري و مفهومي در شعر او تأثير تازهايست كه بر شعر ما ميگذارد كه تا به حال وجود نداشته است. تأثيري كه آتشي در دورهي اول بر جريان شعر امروز ما داشته است به مراتب بيشتر از شعرهاياش در دورهي دوم است، البته اين سخن به مفهوم بهتر يا بدتر بودن دورهي اول يا دوم نيست تنها بحث اثرگذاري بر جريان شعر امروز در ميان است.
در كتابهاي " آهنگ ديگر"، " آواز خاك"، "ديدار در فلق"، مفاهيمي حضور مييابند كه از سرمشقها و الگوهاي هميشگي ِ زندگي ِ انسان هستند و هيچگاه رنگي از كهنگي به خود نميگيرند؛ يعني حضور آن روايت از كلانها، در شعر آتشي بهشكلي در آمده است كه هر چند از درونمايههاي تاريخي، اسطورهاي و كلان جهان استفاده ميشود، اما چون نگرش آتشي و استفاده از آنها اغلب بهعنوان سرمشقها و سر فصلهاي تغيير ناپذير زندگي انسان هستند نه تنها كهنسالي و كهنگي به دنبال ندارند بلكه اغلب سبب طراوت و پويايي در اشعار ميشوند. هماهنگي ميان فرم، زبان و محتواي شعرهاي آتشي معماري منسجمي براي اغلب شعرهاياش بهوجود آورده است. كه بهنوعي نمايانگر اعتدال و توجه مداوم شاعر به جريان تلفيق ذهن و زبان و در پي آن رسيدن به تصويرهاي عيني و حسي از فضاهاي خاص ميباشد، و هيچگاه سعي از عبور نامطمئن از اين اعتدال ِ به دست آورده نكرده است.
آتشي از مجموعه "وصف گل سوري" به بعد با وجود اينكه در مجموعههاي قبل خود را به تثبيت رسانده و صاحب استواري و قدرت در حوزهي شعرش شده اما سعي ميكند از جريان اصلي به دست آمده در شعرش فاصله بگيرد و نوع جديدي را تجربه كند و دست به تغييراتي در بيرون و درون شعرش بزند.
بهنظرم "وصف گل سوري" مَفصل ِ اصلي ميان كتابهاي دوره اول و دوم شعر آتشيست كه در آن آتشي دروازه را به سمت شكلي از تجدد و مدرنيته ميچرخاند كه تا به حال در شعرش جايي نداشته به طريقي كه از آن فضاي بومي و روستايي جدا ميشود و پردهي كلانروايتهاي تاريخياش را به كناري ميراند و مي نشيند روبهروي ما و از دريافتهاي شخصي و درونمايههاي قابل لمستر در زندگي امروز حرف ميزند، انسان شعر او انسان همان دورهي سرودن است كه با محيط اطرافش پيوند دارد.
از اينجا به بعد است كه شاعر به جهان جديد و پديداري عدم ثبات و اصالت و قطعيت و تزلزل در شعرها ميپردازد كه نشانگر وضعيت و واقعيت جهان جديد است و حتي ميتواند تلميحي باريك باشد به دروني نشدن و دوست نشدن شاعر با عناصر و وضعيت جديد در ذهن او، اتفاقا ً اين تحولات به زماني بر ميگردد كه آتشي در تهران زندگي ميكند و بهطور واقعي از فضاهاي بومي و روستايي نيز دور شده چرا كه شايد پرواز خيال شاعر به شكلي كاملا ً دروني بومي شده است.
شعرها در دوره دوم از ساخت روايي و قصه گويي دوره اول جدا مي شود و به سمت فضاسازي چندلايه و حضور عناصر چندوجهي و رفت و برگشتهاي دروني و بيروني در ساخت شعر ميرود. بهوجود آمدن بُعدها و گسترش آنها چيزيست كه در دورهي اول بهخاطر ساخت تكبُعدي و يكسويه در حالت و انديشهي شعر پيدا نبوده، تأكيد مي كنم اين تقسيمبندي نميتواند بهراحتي نشانگر جداسازي خوب و بد شعر آتشي باشد كه بگوييم كدام دوره بهتر بوده است، و يا كدام بدتر، اما پيدايش نشانههاي تازه بر اساس تعاريف تازه از هنر مدرن در دورهي دوم حائز اهميت است. اما اين نوخواهي و به سمتِ مشخصههاي مدرن رفتن و فاصله گرفتن از موقعيت تثبيت شدهي قبلي قابل توجه است. آتشي فاصله ميگيرد تا از قافله عقب نماند، در پيش گفتار كتاب "وصف گل سوري" در مورد تغييراتي كه در اطرافش ميبيند اشاره ميكند:
"ما نسبت به تاريخ و جامعه، تابعيت منفعل نداريم و مدام هماهنگ آن در لحظاتي چه بسا پيشاپيش آن حركت ميكنيم" تا جايي كه به "شاعر كليشهاي" اشاره ميكند و اين تغيير و تحول را اساسي و الزامي ميداند و عبور از ديروز و رسيدن به امروز را ميخواهد چرا كه "براي عقب نماندن از قافله بايد جزو قافله بود"، "درست است كه تأكيد كاملا ً واضحي دارد براي تغييرات در صورت و سيرت شعر اما توجه به محتوا و درونمايه در كنار زيباييشناسي از اصول مهم شعر آتشي است؛ "گرايش به زيبايي محض يا بيكرانگي محض، شعر را به سطح انشا ساقط ميكند" و همواره به اين تعادل ميانديشد و حاضر به قرباني كردن هيچ كدام در راه ديگري نيست چرا كه چند سال بعد در مقدمهي كتاب "زيباتر از شكل قديم جهان" مينويسد.
"به حضور نوعي "ادبيت" در شكل شعر باور دارم و تابع بيارادهي نوسرايي نيستم" و اعتراف ميكند كه: "من ريشه در شعر كهن فارسي از گاتاها به بعد و سپس در انقلاب نيما دارم البته در حاشيهي جهان هم سوت ميزنم و گاه شلنگي مياندازم اما هنجار كلام را بر هم نميزنم تا به تصادف، معنا يا مفهومي ايجاد شود." درست است كلمههايي نظير:
سن ديه گو، ماچو پيچو، ژوهانسبورگ، موش فربه، كفش چرمي، سامسونيت، كلاه شاپو، وزور مگس ها، بمب، نارنجك، خودكار، سيگار، تراكتور و...
در مقايسه با نمونه كلمههاي قبل فاصله زيادي دارند و صاحب تازگي جسورانهاي هستند نسبت به كلمهها و زبان مورد استفاده در كارهاي دورهي اول، اما در استفاده از اين كلمهها ضمن حفظ نوآوري بهوجود آمده احتياط و تعادل در شعرحفظ گرديده است.
كتاب "وصف گل سوري" به لحاظ زماني تقريبا ً ٢٢ سال بعد از سه كتاب اول نوشته شده است و مجموعهي زمان سرودن آنها ١٣ سال بهطول انجاميده است كه اين زمان طولاني علاوه بر بيان جابهجايي در تغيير نگرش، نشانگر تغيير آگاهانه و با حركت كند و سنجيده است.
ما در اين مجموعه به شعرهايي ميرسيم كه در آنها نوعي فرديت و سادهگويي مدرن تازه آشكار شده را ميبينيم و رويكردي روشن و عيان شده نسبت به مشخصههاي شعر مدرن پيدا ميكنيم.
زبان، تركيبها، فضاي شعر، تصويرها و نحوهي نگاه و رفتار شاعر با آنها تغيير كرده است. تركيبهاي شعري و تصاوير امروزيتر شدهاند و از كليات تصويري قبل فاصله گرفته شده در مجموعهي "وصف گل سوري"، شعرها بيوزن و يا صاحب وزني نامرئي و ناپيدا شدهاند و از وزن و موسيقي به آن شكل نيمايي خبري نيست:
كشتي كنار اسكله آرام ميشوديك جفت موش فربه شوديك جفت كفش چرمي براق يك سامسونت تخيل شود با كوچههاي خلوت بندر ميآميزند
يا
در خانه شمارهي ٥٨مردي براي مردن آماده است و روبهرويش از دريچهي نارنج و نخل زنهاي رازناكي را مييابد كه از خريد صبح بر ميگردند
"منوچهر آتشي" همواره خود را شاگرد بلافصل نيما ميخواند و هميشه اعتراف به وابستگي به انقلاب شعر نيما داشت، و با استفاده كردن از عناصر بومي و منطقهاي زادگاهش در جنوب باعث شد كه نام نيماي جنوب را به او بدهند، - صحبت اين نيست كه آتشي عمداً قصد شبيه سازي شعر نيما را داشته و به اين شكل شعر ميسروده است - در دورهي اول شعرش علاوه بر عناصر بومي، استفاده از زبان، فرم و موسيقي شعرهاي نيما در كارهاي آتشي بسيار ديده ميشود كه علاوه بر اينها مفهوم رنج و درد انسان تا حدودي در شعر هر دو شاعر توجه هر خوانندهاي را به اشتراكات ميان هستيشناسي شعرشان جلب ميكند اما شايد سخن اصلي نيما را - نگاه ابژكتيو به اطراف داشته باشيم – آتشي در دورهي دوم شعرش بهكار گرفت، و اين روزهايي بودكه آتشي با جزئيات بيشتري به اطرافش نگاه ميكرد واز من تاريخي و برجستگي روايتهاي بزرگ فاصله گرفته بود و برخوردي ميانهتر و متعادل با شعر در وضعيت امروز داشته است.
آتشي در دورهي دوم، كتابهاي زيادتري چاپ ميكند و، در هر كتاب، سعي در حركت رو به جلو دارد اما در اين حركت رو به جلو همواره تعادل و احتياط را حفظ كرده است.
"خليج و خزر" كه در سال ۸١ چاپ شده شامل دو شعر بلند است، كه در هر دو بهخصوص شعر اول نگرش تاريخي شاعر برجسته ميشود اما اين بار آتشي با رفت و برگشتهاي زباني و زماني سعي بر غلبه بر يكسويهنگري در شعرش كرده است، شاعر با كنار هم قرار دادنهاي اين رفت و برگشتها به تقابل و تناقضهايي ميرسد كه ذهن خواننده را به چالش ميكشاند.
در كتاب "اتفاق آخر" كه باز هم در سال ٨١ چاپ شده است، ما اسمها و اِلمانهاي تاريخي را ميبينيم كه به شكل ديگري استفاده شدهاند و با تركيبهاي موازي فرامتني همزمان با روايت شعر روبهرو مي شويم كه پيوندهاي تازهاي با امروز بر قرار كردهاند.
اينها دلايل خوبي هستند براي جريان تغيير و نوخواهي در شعر و ذهن آتشي. كتاب "غزل غزلهاي سورنا" منوچهر آتشي كه اولين بار در سال ١٣۸٤ چاپ شده است و اغلب آنها تاريخ بعد از سال ٨٠ را خوردهاند مجموعهايست از عاشقانههاي آتشي كه در آن روابط انسان ملموس امروزي را ميتوان دنبال كرد، اين كتاب دليل محكميست براي اثبات اين مدعا كه بسياري بر شعر آتشي وارد ميكنند كه شعر او جوان و جوانْذهن است.
در اين شعرها، درونمايهها و نشانههاي فراوان اسطورهاي/ تاريخي ميبينم اما رويكرد، رويكردي مدرن است.دارم از تو عكس ميگيرمنه !فيگور لازم نيستبا خودت باشد - در خودت نه. ميبيني كه دوربيني در كار نيستو مناز روزن همين خودكار مشكي تو را ميبينمساده شدن زبان در جهت سالم شدن جريان شعر به راحتي، پذيرفتنيست.
رسيدن به زبان و انتقال ساده مفاهيم شعري در جريان شعر آتشي را بهراحتي ميتوان در اين شعر درك كرد، و جالب اينجاست كه آتشي هر چه جلوتر ميرود و سالمندتر ميشود، از زبان و نگاه ذهن شاعرانهي اوليهاش فاصله ميگيرد.بياييد مقايسهي سادهاي انجام دهيم، شعر معروف «عبدوي جط» را با آن نگاه و ذهنيت و زبان حماسي و شورشي با شعر بالا از نظر بگذرانيم.شكي نيست كه بهراحتي مي شود فهميد كه رسيدن به اين سادگي در گفتار شعر آتشي حاصل گذار از مراحل رسيدن ميوه دانايي شعر و شعور اوست: ديشب با تو در باران رفتيم(و مرا ميبردي)و من زير بامهاي ارغواني بودم و ياحالا وقتش است آينه بشكنيم وخود در قاب بنشينيم
-هر دو در يك قابو البتهاگر تو ايستاده باشي.
آتشي برخلاف بسياري از شاعران همنسل خود، توجه و پيگيري دقيقي نسبت به رويدادهاي ادبي و تجربههاي شعري جوانان داشت و خود را مدام در جريان مكالمه و گفتگو با جوانان و آثارشان قرار ميداد.شايد پيوند او و رابطهاش با شاعران جوان يكي از عمده دلايلي باشد كه شعر و روح نامريي شعر او را جوان نگاه داشته است.
آتشي شاعريست كه همواره مورد نقد و نظر، بوده است. و نظرات متفاوت و دور از همي در مورد او داده اند.نادرپور بعد از انتشار "آواز خاك" بود كه اصرار داشت: "آتشي ديگر بايد به تهران بيايد و با گسترش ارتباط در فضاي زندگي و ذهنش به گستردگي شعرش بپردازد" اما فروغ بالعكس نادرپور بر اين نظر بود كه "او نبايد به تهران ميآمد" و تا ميتوانست ميبايست از خودش و خصوصيات بكر شعرش محافظت ميكرد.
رضا براهني دركتابِ "طلا در مس" نوشته است؛ " سه چيز در كتاب آواز خاك ناراحت كننده است: يكي- فقدان يكپارچگي در تشكل ذهني، دوم- وجود سطرها و بندهايي كه گاهي عجيب و مبتذل هستند و سوم- تأثيري كه آتشي هنوز از شاعران ديگر و شيوهي گفتارشان ميپذيرد" و در همان زمانها محمدعلي سپانلو برخلاف نظر براهني در نقدي با نام شعر اقليمي كه بر شعر بلند "نقش هايي برسفال" از كتاب "آواز خاك" مينويسد: " آتشي با برشهايي كه به سينما نزديك است منطق روايت را به سود شعر تغيير داده است."
و"آتشي آواز خاك مراقب وه وشيار است" اين اختلاف ديدگاه در مورد شعر آتشي تا به امروز ادامه دارد بهطوريكه بسياري از شاعران و منتقدان امروز هم عقيده دارند كه شعرهايي از آتشي كه نزديك به فضاهاي شهري و مدرن شدهاند قدرت شعرهاي بومي و روستايي او را ندارند.
با وجود همهي اين چالشها در شعر منوچهر آتشي، بهنظر ميآيد تغيير و نوآوري در مسير كلي و حيات شعري او كاملا ً تدريجي، سنجيده و آگاهانه بوده است و فاصله ايجاد كردن ميان آتشي دههي چهل تا دههي هشتاد با نقد شعر گذشته و اكنون و در مقايسه با شاعران، فضاها و موقعيتهاي جديد شعري بهگونهاي آفريده شده است كه نوعي تعادل در مجموعهي شعرهاي آتشي ديده ميشود و اين تغيير و دگرگوني در شعر هيچگاه با شورش و عصياني از سربازگشت از رويهي ادبي در جريان نبوده كه ماحصل دوربيني و دورانديشي در جهان شعر آتشيست، اين تعادل در شعرها، چه در نوشتار و چه در نوع رفتار با زبان و فضاهاي شعري تازه و پيوند ديروز و امروز در شعرها سبب شده است كه غالبا ً اشعار آتشي علاوه بر پسند گروهِ شعرخوان و خاص، مقبوليت عام هم يافته، بيابد (لطفا ً مقبوليت عام را يكي نگيريم با سطحينگري و كم ارزش بودن اثر.)
آتشي شاعر خيالهاست، اگر پرواز خيال شعرهاياش در شعر امروز ما بر شاخههاي بلند اين درخت نمينشست بيترديد خيال هر شعرشناسي به گسست نبودنش پرواز ميكرد و جاي خالياش احساس خواهد شد.
♦ در باره شاعر
منوچهر آتشي: آخرين بازماندگان نيما
منوچهر آتشي ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در بوشهر به پايان رساند و در مقطع كارشناسي رشتهي زبان وادبيات انگليسي، فارغالتحصيل شد و در دبيرستانهاي قزوين، به امر دبيري پرداخت.
آتشي از سال 1333 اشعار خود را منتشر كرد. نخستين مجموعهي شعر وي با عنوان «آهنگ ديگر» در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه، دو مجموعه ديگر با نامهاي «آواي خاك» (تهران، 1347) و «ديدار در فلق» (تهران 1348) از او انتشار يافت. جز اين مجموعههاي شعر، داستان «فونتامارا اثر ايگناتسيو سيلونه» را هم به زبان فارسي ترجمه از وي همچنين مجموعههاي «وصف گل سوري» (1367)، «گندم و گيلاس»(1368)، «زيباتر از شكل قديم جهان» (1376)، «چه تلخ است اين سيب»(1378) و «حادثه در بامداد»(1380)، ترجمهي آثاري چون دلاله (تورنتون وايلدر) و لنين (ماياكوفسكي) نيز در كارنامهي ادبي آتشي بهچشم ميخورد.
او يكي از شاعراني بود كه به شدت به سبك نيمايي وفادار بود و همه اشعارش را با استفاده از لحني حماسي ميسرود.
ظهر روز يكشنبه 29 آبان ماه 84 به دليل عارضه قلبي در بيمارستان سيناي تهران دارفاني را وداع گفت.
اي آفتاب خوبان، مي جوشد اندرونم!
"آفتاب خوبان" چهاردهمين اثر موسيقيايي بيژن بيزني با آهنگسازي سنتور نواز و موزيسين باتجربه و شناخته شده مقيم اتريش "اسماعيل واثقي" همين روزها منتشر مي شود که در آن بيژني به طريقي تازه در کار خود روي آورده و غزل هايي از مولانا و حافظ را به شيوه اي که امروزها به "موسيقي عرفاني" در موسيقي ملي و سنتي ما معروف شده و با دف و ني همراه است مي خواند: چهارگاه، افشاري، اصفهان و بيات ترک.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزودزنهار از اين بيابان، وين راه بي نهايتاي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونميک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
همين چند ماه پيش بود که سيزدهمين نمايشگاه خوشنويسي او نيز با عنواني موسيقيايي بنام "دست افشاني حروف" در گالري "نگين" مجتمع گلستان در شهرک غرب برپا شد و با استقبالي ويژه از سوي هنردوستان بويژه اهالي هنر روبرو شد. آن شب هنرمندان صاحب نام بسياري را از دنياي ادبيات، موسيقي، سينما، تاتر، هنرهاي تجسمي و خوشنويسي مي شد ديد که آمده بودند کارهاي همکار خواننده و خوشنويس خود را از نزديک ببينند. بيژني از جمله هنرمندان نادر ايراني است که در دو شاخه هنري متفاوت به شهرت و محبوبيتي قابل توجه رسيده است و در هر دو شاخه تا آنجا پيش رفته که "استاد" خطابش مي کنند: آواز خواني و خوشنويسي يا به قول خودش ناي و ني که البته به زعم او نزديکي بسياري با هم دارند. "خوشنويسي با موسيقي بسيار نزديک است، هنرمندان خوشنويسي که موسيقي را درک کرده اند، موسيقيداناني بودند که به خوبي خط مي نوشتند."
يکي از تابلوهاي بيژني ، آئين چراغ خاموشي نيست
آواز خواناني مانند شجريان بوده اند که حتي در خوشنويسي به درجه ممتازي رسيده اند اما آنرا به صورت جدي و حرفه اي ادامه نداده اند. يا خوشنويساني که به خوانندگي روي آورده اند اما ره به جايي نبرده اند. بيژني اما در هر دو رشته به جايي رسيده است که آثارش طرفداران بسياري جلب مي کند. صدايش مانند خود او ساده، رسا و موثر است و آثار خوشنويسي اش بدون پيرايه هاي مرسوم، با پيام هاي فرهنگي و اجتماعي به دل مي نشيند. وقتي اين نيم بيت مولانا را نوشته و در يازدهمين نمايشگاهش به ديوار آويخته بود که "نه دامي است نه زنجير، همه بسته چرائيم؟" بسياري از اهالي فرهنگ و هنر در مقابل آن ايستادند و از سادگي و گويائي اش چشم تر کردند.
بيژني که در سال 1332 در روستاي "فکچال" بابل به دنيا آمده، خوشنويسي را از کودکي با تاثير از کارهاي عمويش محمد بيژني شروع کرد. پس از پايان دبيرستان به تهران آمد و زير نظر اساتيد انجمن خوشنويسان ايران کار را ادامه داد و خود به استادي صاحب شيوه تبديل شد. ورود او اما به موسيقي تصادفي بود. او که سال ها عنوان روي جلد کتاب و نوار نويسندگان، شاعران و هنرمندان بسياري را نوشته بود، در اثر آشنايي و نزديکي با خانواده کامکار به دنياي موسيقي وارد شد و اولين اثر منتشر شده اش قطعه "شوريده دل" ساخته ارسلان کامکار بود که در نوار "افسانه هاي سرزمن پدري" به بازار آمد. پس از "گل به دامن" با کامکارها، نهانخانه دل را با دکتر کامبيز روشن روان کار کرد که از آن ميان قطعه "نوائي، نوائي" ورد زبان مردم شد.
کار با روشن روان ارزش ويژه اي براي بيژني دارد. اين دو همديگر را خوب درک مي کنند و تاکنون هشت اثر از چهارده اثر منتشر شده بيژني کار روشن روان بوده است. يک اثر با دکتر محمد سرير دارد، يک اثر با اسماعيل تهراني و دو اثر با اسماعيل واثقي که "آفتاب خوبان" تازه ترين آنهاست. بيژني مانند خوانندگان ديگر نيست که خود را محور کار بداند: "آهنگساز معمار کار من است، بدون هيچ تظاهري مي گويم که من پشت سر آهنگساز ايستاده ام. استاداني که من خواننده آثارشان بوده ام هنرمندان بزرگي هستند که سال ها زندگي، دانش و تجربه کاري شان را در اين راه گذاشته اند و موجب مباهات من است که در کنار آنها باشم.
بيژني در کنار دکتر محمد سرير در خاکسپاري نادر ابراهيمي
نمي شود از بيژني گفت و از پوستر ويژه گردهمائي ادبيات جهان (اينترلت) ياد نکرد که با خط او و شعر شاملو پوستر برگزيده اين همايش جهاني شد و در سطح جهان به نمايش در آمد و يک نمونه از آن با امضاي زيباي احمد شاملو در اتاق نشيمن خانه بيژني آويزان است، با عکسي از شاعر بزرگ معاصر که به خوشنويس اهدا کرده است:آي عشق، چهره آبيت پيدا نيست...
داستان
عاشقيت در پاورقي
در اين داستان عاشقيت اتفاق مي افتد. عاشقيت به مثابه عشقه اي که چون مهر گياه، عاشق و مرا در لابه لاي سطور مي پيچد. من، عاشقم و چند فيلم و داستان ديگر چنان درهم خواهيم پيچيد که از يکديگر قابل تشخيص نخواهم بود.
من موهاي خرمايي کوتاهي دارم که رو ي پيشاني و شقيقه هايم چسبيده. چهل و پنج کيلو وزن دارم و قدم با کفش پاشنه بلند يک متر و شصت و پنج سانت است. ليسانس ادبياتم را از دانشگاه آزاد گرفته ام. چند سالِ بعدش را هم در خانه ماندم تا بالاخره توي بک مهماني "سيزده به در" در باغ يکي از اقوام با عاشقم آشنا شدم. عاشقم چشماني خمار دارد و کارمند بانک مرکزي است. قدِ بلندي دارد و بسيار خوش برخورد است. وجه مشخص ديگري ندارد جز اين که مدام با نوک سبيل هايش ور مي رود. در گوشه اي از باغ، عاشقم با چشمانِ خمار و گيرايش مرا مي نگرد. من غمزه آلود و شرمگين سر را به زير مي افکنم و دور مي شوم. عاشقم به دنبالم مي آيد. و ساغري را به سويم مي گيرد. لحظه اي که ساغر را از عاشقم مي گيرم، لختي نگاهمان با هم تلاقي مي کند. عاشقم به آرامي دستم را به سوي خودش مي کشد و ساغرم را از نوشيدني اي شبيهِ شراب پُر مي کند.
براي اين که اين بخشِ داستان را بهتر درک کنيد، رجوع کنيد به مينياتور صفحه ي 23 اثر محمد تجويدي در ديوان حافظ، تصحيح دکتر قاسم غني و علامه قزويني، چاپ بيست و سوم، آن جايي که مرد مينياتور در حالي که التماس در چشمانش موج مي زند، به دامن زن مينياتور آويخته و جام شرابي را به سويش گرفته است و زن از کمر در خلاف جهت مرد چرخيده و نگاهش را تا حد ممکن از او دور ساخته است. اما به رغم همه ي اينها پيداست که ميلي پنهان در زير پوستش در حال فوران است. اين ميل پنهان هم چنين از نگاهي که از گوشه ي چشم به مرد مينياتوري مي کند، قابل تشخيص است. به نظر مي رسد که زن مينياتوري سال ها در انتظار اين لحظه بوده و حالا که پس از سال ها مجالي براي عشوه گري يافته، به رغم گونه هاي به سرخي نشسته اش، سعي دارد خونسرد و بي تفاوت جلوه کند. مرد مينياتوري الته در قيد اين حرف ها نيست و با موهاي ريخته بر پيشاني و با نگاهي خيره به زن مي نگرد. مرد مينياتوري تنها در فکر وصال معشوق است و هيچ ابايي ندارد از اين که قيافه اش مانند آدم هاي احمق در تاريخ ثبت شود.
من و عاشقم در آپارتمان چهل متري اي که در خيابان حافظ اجاره کرده ايم، رو به روي تلويزيون نشسته ايم و سريالِ هليکوپتر امداد را تماشا مي کنيم. من در حساس ترين لحظه ي داستان زا جا برمي خيزم، به اتاق خواب مي روم و ربدوشامبر قرمز رنگي مي پوشم و جلو تلويزيون مي ايستم و موهايم را شانه مي زنم و در جواب اعتراض عاشقم، اغواگرانه نگاهش مي کنم. او لبخند مي زند؛ ولي هم چنان سعي دارد داستان را دنبال کند. من دو شاخه ي تلويزيون را از برق بيرون مي کشم.
براي درک بهتر اين بخش داستان، رجوع کنيد به کتاب آمريکايي آرام، اثر گراهام گرين، ترجمهيعزت الله فولاد وند، انتشارات خوارزمي، چاپ اول، صفحه ي 143؛ آن جايي که پايل از فاولر، آن خبرنگار انگليسي با تجربه، مي پرسد: " عميق ترين تجربه جنسي اي که تا به حال داشته اي، چه بوده است؟"
و فاولر به آن آمريکايي جوان و آرام پاسخ مي دهد: "يک روز صبح زود که در رختخواب دراز کشيده بودم و زني را که ربدوشامبر قرمر تنش بود و موهايش را برس مي زد، تماشا مي کردم."
در آن لحظه تمام حس اروتيک آن عاقله مرد انگليسي بر اين صحنه متمرکز شده بود. صحنه اي که به احتمال قوي با هيچ يک از معشوقه هايش تجربه نکرده بود؛ ولي درآن لحظه که در برج، کنار ان دو سرباز ويتنامي و ان آمريکايي آرام در وحشت حمله ي وِيت کُنگ ها شب را به صبح مي رسانيد، تنها تصويري بود که ذهن خسته و پريشانش به ياد مي آورد. به احتمال زياد فاولر در آن لحظه به هيچ کدام از معشوقه هايش فکر نمي کرد؛ نه به فوئونگ، آن ققنوس زيباي ويتنامي، و نه به آن محبوب انگليسي اش. آن تصوير برآيند تمام لحظه هاي عاشقانه اي بود که آن مرد انگليسي تجربه کرده بود.
من و عاشقم در کافه اي ساحلي نشسته ايم و کاپوچينومان را مزه مزه مي کينم. عاشقم تي شرت سفيدي پوشيده که به خاطر شرجي هوا به تنش چسبيده است. من مانتوي سبز روشني بر تن دارم و گا ماگنولياي سفيد بزرگي را ميان دگمه هاي مانتويم گذاشته ام. بوي ماگنوليايي که روي سينه گذاشته ام با بوي کاپوچينوي که از فنجانم بر مي خيزد و بوي شرجي دريا به هم مي آميزد و سرم را به دوران مي اندازد. انگشتانم را روي شقيقه مي گذارم و نفس عميق مي کشم. عاشقم با چشماني که نگراني دَرَشان موج مي زند، نگاهم مي کند. به عاشقم مي گويم که ماجراي غرق شدن آن دختر و پسر جوان را دوباره برايم تعريف کندو او پاسخ مي دهد که از ديروز تا به حال پنج بار اين ماجرا را برايم تعريف کرده است و ديگر حوصله اش را ندارد.
براي درک بهتر اين بخش از داستان، رجوع کنيد به کتاب مدراتو کانتابيله، اثر مارگريت دوراس، ترجمه رضا سيد حسيني، انتشارات زمان، چاپ اول، 1352، صفحه ي 89؛ آن جايي که آن دِبارد با آن لباس دکولته و گل ماگنوليايي که به سينه زده آشفته حال ميزِ شامِ مهماني را ترک مي کند تا به کافه بندرگاه برود و در کنار شوون گيلاس ديگري بنوشد و براي اخرين بار از او بخواهد تا داستان آن زن و مرد جوان را برايش باز گويد. آن دِبارد در آن لحظه براي اولين بار است که به قدرت جاوديي ِ شراب و گل ماگنوليا پي مي برد و در عين حال به شباهت باور نکردني و غير قابل انکار ميان اين دو. آن دِبارد درآن لحظه در مي يابد که عطر ماگنوليا در ابتدا کاملا معصوم مي نمايد، هم چنان که نوشيدن کمي شراب، اما پس از مدتي عطر گل تمام مغز را فرا مي گيرد، طوري که جايي براي هيچ فکر يا حس ديگري باقي نمي گذارد، و اين دقيقا احساسي است که آن دِبارد در آن لحظه دارد: مست از عطر ماگنوليا و شراب و ذهني که به هيچ چيز جز عشق نمي انديشد. عشق در ان لحظه همانند عطر ماگنوليا تمام ذهن او را انباشته و البته ملال که به همان اندازه و به همان نابهنگامي ذهنش را تسخير کرده است.
من و عاشقم در همان آپارتمان چهل متري مان هستيم. عاشقم روي کاناپه دراز کشيده است و ليوان پُر از يخش را روي سينه گذاشته و سيگاري هم به لب دارد. او به سقف خيره شده و در پاسخ سوال هاي من جواب هاي کوتاهِ بي سرو ته مي دهد. من روي مبل نشسته ام و پاهايم را از دسته اش آويزان کرده ام و با حرص مجله ي "آرت اَند دکوريشين" را ورق مي زنم. به عاشقم مي گويم که خاکستر سيگارش ار روي زمين نريزد. او جوابي نمي دهد و همان طور که به سقف نگاه مي کند، پوزخند مي زند. مي روم بالاي سرش مي ايستم، دست هايم را روي سينه قفل مي کنم و با غيظ نگاهش مي کنم. سرش فرياد مي کشم که ديگر از دستِ کارهايش خسته شده ام و حالم از خودش و آن ليواني که مدام توي دستش است، به هم مي خورد. عاشقم در حالي که زير لب فحش مي دهد، ، شلوارش را مي پوشد و کمربندش را محکم مي کند. من جلو در ايستاه ام و سد راهش شده ام و بِهِِش مي گويم بهتر است تمامش کند و اين قدر اداي قهرمان هاي فيلم هاي امريکايي را که از دست معشوقه شان خسته9 شده اند، در نياورد. او کمرا به کناري پرت مي کند، در را به هم مي زند و مي رود.
براي درک بهتر اين صحنه، به هيچ وجه به فيلم هاي هپي اند امريکايي رجوع نکنيد. چون من مثل جين فوندا يا جوليا رابرتس به دنبال عاشقم راه نمي افتم تا او را در پارک يا يکي از کافه هاي اطراف پيدا کنم و به خانه برگردانم. پس از رفتن معشوقم، من سي دي اپراي سالومه، اثر ريشارد اشتراوس را توي پخش صوت مي گذارم، روي کاناپه دراز مي کشم و رمان سالومه اسکار وايلد را ورق مي زنم و هنگامي که هرود از سالومه مي خواهد به مناسبت آن شب فرخنده برقصد، من نيز همراه با او رقص هفت حجاب را آغاز مي کنم، و در پايان هنگامي که سالومه سر بريده ي يحيي را در آغوش مي گيرد و لب هاي او را که در هنگام حيات از لمس آن ها عاجز بوده مي بوسد، من نيز قاب عکس عاشقم را که روي تلويزيون است بر مي دارم و لب هاي معشوقم را مي بوسم. حس انتقام جو و ساديستيک من درآن لحظه کمتر از احساس سالومه نسبت به يحيي نيست.
من و عاشقم توي وان دراز کشيده ايم و تن سپرده ايم به گرماي ملايمي که از وان بر مي خيزد و آرام آرام سيگارهايمان را دود مي کنيم. عاشقم مدام حرف مي زند و من با لبخندي گنگ و صدايي گنگ تر جوابش را مي دهم. چشمانم را بسته ام و هنوز در خيال ساعت هاي پيش هستم و با خود فکر مي کنم که اگر عاشقم مي دانست که در اين لحظه به چه چيزي فکر مي کنم، چه حالي پيدا مي کرد. حتي تصورش هم تنم را به لرزه در مي آورد. عاشقم مي گويد که بهتر است از وان بيرون بروم؛ چون ممکن است سرما بخورم.
براي درک بهتر اين اين بخش از داستان، رجوع کنيد به فيلم بي وفا، به کارگرداني آدريان لين؛ سکانسي که دختر توي وان دراز کشيده است و ناگهان نوشته ي روي دلش را مي بيند. همان نوشته اي که هنگامي که خواب بود، فاسقش از روي شيطنت روي دلش نوشته بود. اين لحظه مهم ترين لحظه در روند شکل گيري روابط او و همسرش است. تا آن لحظه همه چيز در حد يک شيطنت يا يک شوخي است؛ اما زماني که او اسفنج حمام را بر مي دارد و آن قلب سوراخ شده را پاک مي کند، به قدرت جادويي پنهان کاري پي مي برد. از آن پس وارد مرحله ي ديگري از اين بازي شده است. پيش از آن ممکن بود در يک لحظه ي خلسه و يا نشئگي همه چيز را براي همسرش اعتراف مي کند، ولي از ان پس لذتِ هيجان نهفته در خيانت را درک مي کند و وا مي داردش تا مدام اين بازي را خطرناک تر کند.
من و عاشقم بازو در بازوي هم از مهماني بر مي گرديم. من پيراهن يقه بازي پوشيده ام و عاشقم مثل هميشه شلوار جين و تي شرت به تن دارد. هر دو با هم و با صداي بلند ترانه ي "امشب شب مهتابه" را مي خوانيم. گاهي تلو تلو مي خوريم و به بازوي ديگري آويزان مي شويم و گاهي از خنده ريسه مي رويم. عاشقم هر گاه که به کلمه حبيبم مي رسد، ابروهايش را به سويم مي گيرد و با قيافه اي جدي انگشتش را به سويم مي گيرد و مرا خطاب قرار مي دهد. من با صداي يک اکتاو زيرتر با او همکاري مي کنم.
براي درک بهتر اين بخش از داستان، رجوع کنيد به صحنه آغازين فيلم چه کسي از ويرجينيا وولف مي ترسد. در اين صحنه اليزابت تايلور و ريچارد برتون هر دو سعي مي کنند تا احساس واقعي شان را درباره ديگري پنهان کنند، و اين کار را با هزل گويي اي که اگر مواظب نباشند به راحتي به بد و بيراه گويي مي کشد، همراه مي کنند، و البته فراموشي نيز به کمک شان مي آيد. فراموشي کمک مي کند تا خاطرات گذشته تغيير شکل دهند و گاهي به ياري ذهن يا احساس مجروح بشتابد. احساسي برآمده از مرگ فرزند، يا سقط جنين، يا خيانتي که هرگز به درستي آشکار نشده و البته هرگز هم انکار نشده است.
من و عاشقم در آپارتمان نشسته ايم و افسرده سيگار مي کشيم. من بي حوصله تر روي کاناپه دراز مي کشم و سيگار مي کشم و او افسرده تر کنار شومينه دراز مي کشد و سيگار مي کشد. افسردگي همچون عشقه اي دست و پايمان را درهم مي پيچد. من مي گويم که بهتر است يکي مان ديگري را ترک کنيم؛ چون معمولا در اين گونه مواقع يکي از عشاق ديگري را ترک مي کند؛ عاشقم به پهلو مي غلتد و مي گويد اصلا حال و حوصله ي سرگردان شدن توي خيابان ها را ندارد و اگر من خسته شده ام مي توانم او را ترک کنم. من به عاشقم يادآوري مي کنم که معمولا مردها بايد خانه را ترک کنند؛ولي عاشقم زير بار نمي رود و در برابر اصرارهاي پياپي من فقط با چشمان خمارش نگاهم مي کند. من به عاشقم مي گويم که ديگر نمي توانم همين طور افسرده سيگار بکشم و ديگر از افسرده سيگار کشيدن او حالم به هم مي خورد. عاشقم پُک ديگري به سيگارش مي زند و مي گويد به نظرش هيچ کار ديگري به اندازه ي سيگار کشيدن افسردگي را به اين زيبايي به رُخ نمي کشد. من در حالي که لب بالايي ام از شدت عصبانت مي پرد، به اتاق خواب مب روم و سي دي سونات سي بِمل شوپن را توي پخش صوت مي گذارم و روي تخت دراز مي کشم و به چند موضوع بي اهميت فکر مي کنم.
اگر ويم وندرس فيلم پاريس تگزاس را از چند صحنه قبل تر شروع مي کرد، يعني از جايي که زن و مرد داستان دچار ملال مي شوند، مي توانستيد به آن رجوع کنيد؛ ولي در حال حاضر بهتر است رجوع کنيد به همين سونات سي بمل مينور شوپن، آن جايي که نت هاي چنگ صداي يکنواخت باران و ملال شوپن را در جزيره ي ماژورک به خاطر مي آورند. هنگامي که شوپن در آن ويلاي قرن شانزدهمي که روي صخره هاي سنگ قرار داشت پشت پيانو نشسته بود و نت هاي ملال آور و ويران کننده ي اين سونات را مي نوست، تنها به يک چيز مي انديشيد: ملال. ملالِ اجتناب ناپذيري که پس از يک دوره طولاني عشق ورزي، پس از خيانت ها، بي خيالي ها، فراموشي ها، دعواها، مستي ها و نشئگي ها، گريبان آدم را مي گيرد و چاره اي باقي نمي گذارد جز اين که مانند شوپن، در حالي که به صداي يکنواخت باران و برخورد امواج با صخره ها گوش مي دهي، بدون توجه به بدخلقي هاي ژرژ ساند، نت هاي ملال آوري را که در خود هيجان يک توفان ويران کننده را حمل مي کنند، روي کاغذ بياوري. هر چند که احتمالا ژرژ ساند هم دراتاق بغلي در حال نوشتن داستاني بود که در آن معشوقي از روي ملال عاشقش را به قتل مي رساند. با وجود ابن من معتقدم که اگر شوپن و ژرژ ساند به جاي رفتن به جزيره ي ماژورک به آرل مي رفتند، همان جايي ون گوگ آن آفتاب گردان هاي زيبايش را کشيد، مطمئنا پيش از آن که کارشان به آن ملال غير قابل تحمل بکشد، به چنان جنوني مي رسيدند که حتما يکي، ديگري را به قتل مي رساند، يا دست کم مانند ون گوگ که گوش خودش را بريد، يکي از آن دو عضوي از بدنش را قطع مي کرد يا مي بريد.
♦ نگاه
جدايي پس از عادت
مهسا محب علي با "عاشقيت در پاورقي" برنده جايزه بهترين مجموعه داستان 1383 بنياد گلشيري و برندهي جايزهي مهرگان ادب(پکا) براي داستان"هفت پارهي داناي کل" به عنوان يکي از تک داستانهاي برگزيدهي سال شد. "هندي برقصم؟"، "عاشقيت در پاورقي"، "عتيقهها"، "خفاشه"، "هفت پارهي داناي کل"، "کراوات سبز"، "نصف سفيد، نصف بنفش" و"چند سانت توي زمين" نام داستان هاي اين مجموعه است. برنده شدن محب علي در اين دو جايزه موجب شد تا نقدهاي مثبتي روي کتاب او نوشته شود. اين نقدها نيز باعث شد تا کتاب وي درعرض يک سال به چاپ دوم برسد - و البته از تجديد چاپ اين کتاب براي سومين بار جلوگيري شود- که با در نظر گرفتن روال چاپ و نشر کتاب در ايران، امري غيرمعمول به نظر مي رسيد. در اين بين داستان کوتاه "عاشقيت در پاورقي" از اين مجموعه با طرح داستاني جذاب و تازه توانست محبوبيت بيشتري در ميان مخاطبان و خوانندگان عام و خاص داستان هاي ايراني پيدا کند. در "عاشقيت در پاورقي" نگاه نويسنده به رابطه عاشقانه زن و مرد گرايش زيادي جدايي و انفصال پس از عادت دارد. آغاز رابطه زن و مرد در داستان پايه اصلي شکل گيري و شروع روايت براساس خاطره گويي است. عاشق و معشوق در يک مهماني خانوادگي با هم آشنا مي شوند. پس از اين روايت کوتاه محب علي خواننده را براي درک بهتر نحوه آشنايي به مينياتوري از تجويدي بر غزلي از حافظ ارجاع مي دهد. ارجاعاتي که به همين ترتيب تا انتهاي داستان ادامه دارد. محب علي به اين گونه نوعي تصويرسازي با استفاده از سکانس هاي فيلم هاي آنا براي مخاطب فارسي ايجاد مي ند. خواننده ناخودآگاه در سکانس هاي ذکر شده، به جاي شخصيت هاي فيلم، عاشق و معشوق داستان را به جاي آن ها قرار مي دهد و به اين ترتيب نوعي ارتباط تصويري نيز با عاريت گرفتن از اين سکانس ها با خواننده برقرار مي کند.ارجاع دادن به فيلم هايي هم چون بي وفا اثر آدريان لين، چه کسي از ويرجينيا ولف مي ترسد با بازي اليزابت تايلور، پاريس تگزاس اثر ويم وندرس، کتاب اکنون کلاسيک شده اي چون آمريکايي آرام اثر گراهام گرين، مدراتوکانتابيله اثر مارگريت دوراس و اپراي سالومه اثرريشارد اشتراوس و سوناتي از شوپن؛ همه و همه در خدمت اين تصويرسازي و برقراري ارتباط ميان مثلث نويسنده – شخصيت داستان – خواننده قرار دارند. روندي که عشق آتشين ابتداي داستان را به حاشيه مي برد. عشقي که در ابتدا از زبان راوي و در اولين ملاقات عاشقانه اين گونه توصيف شده است:" در اين داستان عاشقيت اتفاق مي افتد. عاشقيت به مثابه عشقه اي که چون مهرگياه، عاشق و مرا در لابه لاي سطور مي پيچد."
محب علي نيز همانند اکثر داستان نويس زن نسل خود، دغدغه مسايل زنان را دارد. همين دغدغه باعث شده تا وي شخصيت هاي بيشتر داستان هاي خود را از ميان زنان انتخاب کند. زني که در داستان "عاشقيت در پاورقي" خاطرات خود و عاشقش را روايت مي کند، يک زن سنتي نيست که در قيد و بند روابط محدود و ديدگاه هاي محدودتر باشد. و شايد به همين دليل است که با اصل دردناک جدايي پس از عادت کنار مي آيد.
♦ در باره نويسنده
مهسا محب علي : جوايز ادبي و داوري
مهسا محب علي متولد 1351در تهران است. از آثار وي مي توان به مجموعه داستان «صدا» - 1377- انتشارات خيام، رمان «نفرين خاكستري» - 1381 – انتشارات افق و مجموعه داستان "عاشقيت در پاورقي"- 1383 – نشر چشمه اشاره کرد. وي نامزد بهترين رمان سال – جايزه يلدا، برنده بهترين مجموعه داستان سال – جايزه هوشنگ گلشيري، نامزد بهترين مجموعه داستان سال – جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات، بوده است. داستان «هفت پاره داناي كل» از مجموعه "عاشقيت در پاورقي"- جزو داستانهاي برتر سال جايزه مهرگان ادب (پكا) شد. از جمله فعاليتهاي ادبي وي مي توان به داوري جايزه گلشيري - 1 دوره، داوري منتقدان و نويسندگان مطبوعات – 1 دوره و داوري جايزه يلدا – اشاره کرد.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>مادام X،
نويسنده: مهرنوش مزارعيسوئد: نشر باران، 1387/2008، چاپ اول
مجموعه داستان مادام X نوشته مهرنوش مزارعي به تازگي توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. اين مجموعه شامل هفت داستان با نامهاي «يک فيلم خوب»، «جادهي پشت باغ پرتقال»، «روزي که برادرم بهدنيا آمد»، «آيا ميشود تمام لکههاي کثيف را پاک کرد؟»، «مادام X »، «سفر شمال» و «ميتوانيد نوشين را مجسم کنيد در لحظهاي که...».پنج داستان از اين مجموعه در فضاي امروز و در خارج از کشور ايران شکل گرفته است و دو داستان «روزي که برادرم به دنيا آمد» و «سفر شمال» خاطرات راوي از دوران کودکياش در ايران است.
داستان «يک فيلم خوب»، گفت و گوي يک زن و مرد است در حين بيرون آمدن از سينما و خوردن شام در رستوران و رفتن به خانه. زن مدام از فيلمي که ديده صحبت ميکند و فيلم خوب را با ارگاسم خوب قياس ميکند. داستان «جاده پشت باغ پرتقال» درباره فردي است که به نظر ميرسد در پي يک اختلاف با همسرش از خانه خارج شده و شب را در هتلي خارج از شهر گذرانده است و صبح فردا در يکي از گردشهاي اطراف هتل به طور اتفاقي و در پي يک حادثه با زني سالخورده و عشق او به همسرش آشنا ميشود. داستان «روزي که برادرم به دنيا آمد»، از زاويه ديد دختربچه اي روايت ميشود که مادرش باردار است و به واسطه شغل پدرش به شهر کوچکي نقل مکان کرده اند. يک دکتر کليمي نيز در اين داستان وجود دارد. داستان «آيا ميشود تمام لکههاي کثيف را پاک کرد؟»، برشي است از وسواس يک فرد براي تميز کردن آشپزخانه. داستان «مادام X» درباره زني است که عقيده دارد دير يا زود همسرش به او خيانت خواهد کرد پس بهتر است پيش از آن با مرد ديگري دوست شود تا دلش نسوزد. داستان «سفر شمال»، به سالهاي پيش از انقلاب 1357 برميگردد و نخستين سفر خانوادگي خانوادهاي در شيراز با اتومبيل شخصي به مازنداران. داستان با حادثهاي در متل قو پايان مييابد. در داستان «ميتوانيد نوشين را مجسم کنيد در لحظهاي که...»، راوي داستان با دختري به نام نوشين آشنا شده که به واسطه ازدواج با مردي ايراني به آمريکا رفته و بدون آنکه اقامت دايم داشته باشد تصميم به طلاق گرفته است.
در پشت جلد کتاب به نقل از مليحه تيرهگل- منتقد ادبي و پژوهشگر- در مقالهاي با عنوان «گويه هاي سکوت در داستان هاي مهرنوش مزارعي» در سايت «غرفه آخر» آمده است: «خانم X، زني است که تصميم مي گيرد بهکاري متفاوت با تربيت شخصي و اصول متعارف فرهنگي اش دست بزند. او در نخستين مرحله هاي اجراي تصميم، دچار چنان ترديدي مي شود، که هربار، هر امکاني را، بهبهانه اي، پس مي زند.... منتها، در آستانه رسيدن به آن خواسته، عاملي ظاهراً بيرون از ترديدهاي او، در اجراي تصميم اخلال مي کند.
... از منظر من، پرسش هاي انگيخته از اين داستان، دقيقاٌ همان هايي است که از برخي از داستان هاي پيشين مزارعي، مانند «سنگام»، «غريبه اي در رختخواب من»، و «بريده هاي نور» نيز برمي خيزند؛ و همه، روايتگر خواستن هايي است که به توانستن نمي رسند. چه نيروي تاريخي مهيبي اين نتوانستن را به اعماق روان زن رانده است؟ آيا بين ارزشداوري هاي عالم و آدمي که به داستان «مادام X» پا گذاشته اند، و آن «نيروي مهيب»، رابطه اي هست؟ آيا اصلاً «نيروي مهيب» در اين «نتوانستن»ها دست دارد؟ يا، صرف نظر از حضور و کارکرد آن، اين سرشت رواني زن است که «عمل جنسي» را هم ارز با «عشق» بها مي دهد، و حضور عشق را براي هم آغوشي شرط لازم مي داند؟ آيا همين تصور من مي تواند زاييده عملکرد هزاران هزارساله آن «نيروي مهيب» باشد؟ يا اصولاً از نظر وجودشناسي پرسماني معتبر است؟»
مهرنوش مزارعي در سال 1330 در تهران به دنيا آمد و در سال 1358 براي ادامه تحصيل به امريكا رفت و همان جا ماندگار شد. در سال 1991 فصلنامه ادبي فروغ را به اتفاق يكي از دوستان خود در لس آنجلس بنيان گذاشت. اين نشريه به معرفي ادبيات زنان اختصاص داشت و تا سال 1993 به چاپ مي رسيد. در همين سال ها برگزيدهاي از نمايشنامههاي داريوفو را ترجمه و در مجموعه اي به نام «يك زن، تنها» منتشر کرد. تا بهحال از او سه مجموعه داستان در آمريکا و يک برگزيده آثار در ايران است با نامهاي «بريده هاي نور» (نشر ري را/ بهار 1994/لس آنجلس)، «خاكستري» (نشر ري را/ ژانويه 2002/ لس آنجلس) و « کلارا و من» (نشر ري را 1998/لس آنجلس) منتشر شده است. مهرنوش مزارعي در حال حاضر کاليفرنيا زندگي ميکند.
<strong>پاورقي</strong>
رباب محب سوئد: نشر باران، 1387/2008، چاپ اول
«پاورقي»، هشتمين دفتر شعر رباب محب است که به تازگي توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. اين مجموعه شعر شامل 86 شعر و هشت پاورقي است که در سالهاي 2000 تا 2005 ميلادي سروده شدهاند. تولد، زندگي، مرگ، انسان، انسانِ ضد انسان، دروننگري، عکسها و خاطرهها از جمله موتيفهاي شعر محب است. کتاب با اين دو شعر آغاز مي شود:1 ترجيح ميدهم پيالهي شعر را بنويسم و شعر را بنوشم و بگذارم قلم تمامِ مرا بازنويسي کند.ترجيح ميدهم اين خود، که شما ميشناسيد، نباشم، من باشم: شاعري در سايهي پستانهاشآخرِ حرف را ميليسد.ترجيح ميدهم- اين- تنها... شروعِ يک شعر باشد:شعري در پيالهي شعر!2حتم دارم. ديوارها نه موش داشتند، نه گوش. اين تکهسنگي که در واژههام افتاد هرگز فرصت ديالوگ پيدا نکرد و حالا پرترهي گيجم را که روي اين کاغذ ميکشم خوابم را تعريف ميکنم: من گم شدهام، جايي در پيادهروهاي خالي ديروز، نگاهي از کاسهي سرم هي ميکشد بيرون.
پاورقي بازگشت دوبارهاي به پرسشهاي ازلي و ابدي رباب محب است که هم بي پاسخ ميمانند، هم پاسخ داده ميشوند. وقتي سؤالهاي او بي پاسخ ميمانند، خاصيت ِاتم را پيدا مي کنند و تکثير ميشوند. محب به خود و دنياي پيرامون ِ خود نگاه ميکند وميپرسد. آن جا که به پاسخي ميرسد "صفر" را مي گزيند. اما معناي "صفر" هيچي و پوچي و تهي بودن نيست، بلکه "صفر" در مقام عددي است که پايهي اعداداست. بدون صفر عدد به شمار انگشتان دستهاي انسان هم نميرسيد. به عبارت ديگر صفرهمان دايرهاي است که ذهن محب را به خود مشغول کرده است.
محب دست به دامن انسان اسطورهاي نميزند. او اساسأ در جستجوي يافتن فرشته يا قهرماني نيست و قهرمانها را باورندارد.او حتا به خود به چشم يک "پاورقي" نگاه ميکند: حاشيهاي در گوشهي چشمهاي خود افتاده. گاهي بر ميخيزد و خودش و آدمهاي پيرامون خودش را مورد خطاب قرار ميدهد: رهائي دري است بدون قفل و کليد، سايهاي است درکنارت که تونميبيني. و سايه هيچ نيست مگر "مرگ" اين تنها حقيقت مطلق. مرگ اول و آخر ِ حرف است و پرسشها و تمهاي انتخابي محب، چه آنها که پيشتر آمد و چه آنهائي که در قالب ِ"سر گشتگي، تنهايي، روزمره گي و از اين قبيل ترسيم ميشوند"، مشغلههاي ذهني و دروني ِ انساني است که در مقابل مرگ از خدا نيزتنهاتر است.
من در صيغهي اول شخص مفرد گم استشايد زنيست با تجربههايش که روي تاقچهي خانه جاگذاشته است و در توازي حيرت، هي قد ميکشد ميان خارهاي پتياره سرخوش از استخوانهاي غايب، تا شب دوباره رنگ بگيرد در صداش ميماند گمشده زنجرهايپنجاه ساله، سرش در سومين بهشت که جهنم دوم بود و پرتابش کرد روي کوه يخزير داس سالهاي نيامدهکرم شبتابيخسته از تماشاي دو نيمهاشدر رنگ باراني چشمهاشاولين خواب برگ که ميافتدبيتاب، تا پلک زده باشددو گلوله الماس ميان قاب در ايستاده، بينگاه
رباب محب، شاعر ساکن سوئد، متولد سال 1332 شهر اهواز است. از او تا بهحال مجموعه شعرهاي «بهار در چشم توست»(استکهلم 1371)، وارينيا(نشر باران، استکهلم 1373)، «آنام کوچک خدا»(استکهلم 1375)، «زنجمورههاي مخدوش»(نشر قلم، گوتنبرگ 1377)، «کلاستروفوبي تن»(همراه با سهراب مازندراني و سهراب رحيمي، نشر رويا و VIJ، استکهلم 1377)، «پس از اين اگر از هراس خالي بمانم»(نشر لاجورد، تهران 1383)، «ر»(نشر دريا 1385) و «از زهدان مادرم تا باب تمثيلات»(نشر دريا، 1386) منتشر شده است.
از رباب محب همچنين داستاني تحت عنوان «با دستهاي کوچک بهخانه برميگرديم» براي نوجوانان(نشر نگاه، ايران 1358) و «پري دريايي هانس، معرفي شيوههاي آموزشي و تربيتي کودکان اوتيزم»(نشر لاجورد ايران، 1381) منتشر شده است.
<strong>تئاتر ايران در گذر زمان: از 1342 تا 1357</strong>
نويسنده: كاظم شهبازيويرايش: اعظم كيان افراز مقدمه: فرهاد ناظر زاده كرماني680 ص، تهران: نشر افراز، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه جلد دوم از مجموعه «تئاتر ايران در گذر زمان» است، به بررسي بخشي از تاريخ و تحولات تئاتر ايران در فاصله سال هاي 1342 تا 1357 خورشيدي مي پردازد. نويسنده سعي كرده است كه با كاوش و بررسي جريان هاي تئاتري، اعم از حرفه اي، دانشگاهي و تجربي در تهران، در زمينه هاي نمايش نامه نويسي، كارگرداني، گروه هاي اجرايي و جشنواره هاي تئاتري، چشم اندازي از تئاتر دوران مورد بحث را ترسيم كند. عناوين مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «جايگاه تئاتر در تهران: 1340 -1292 شمسي»، «گروه هاي تئاتري»، «تاسيس دانشكده هنرهاي دراماتيك، اولين موسسه آموزش عالي تئاتر و سينما در ايران»، «تاسيس گروه نمايش دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران»، «تاسيس تلويزيون و نقش آن در رشد تئاتر از آغاز تا سال 1357 شمسي»، «فهرست نمايش هاي اجرا شده در سالن ها، تالارها و مكان هاي نمايشي در تهران: 1357-1342 شمسي» و«غلامحسين ساعدي، بهرام بيضايي و اكبر رادي: مثلث نمايشنامه نويسي در دهه هاي چهل و پنجاه شمسي».
<strong>مطالعاتي درباره تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان</strong>
مجموعه دو جلدينويسنده: فيروز منصوري963 ص، تهران: نشر هزار، 1387، چاپ اول
اين كتاب، در 43 فصل، شامل پژوهش هايي درباره تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان است. نويسنده ضمن بررسي رويدادهاي تاريخي در ايران دوره قاجار، شكل گيري آنچه را كه امروزه با عنوان «مسئله آذربايجان» در بعضي متون تاريخي و سياسي مطرح مي شود، نشان مي دهد. او با دلايل، اسناد و مدارك گوناگون نادرستي ادعاهاي گروهي از پان تركيست هاي كنوني درباره آذربايجان و فرهنگ و مردم آن را ثابت مي كند. عناوين بعضي از فصل هاي كتاب عبارتنداز: «مناسبات سياسي صد ساله فرمانروايان آذربايجان با ارمنستان»، «تشكيلات نظامي خانقاه اردبيل»، «جنگ هاي ايران وعثماني در قفقاز و آذربايجان»، «فاجعه وحشتناك قتل عام قول هاي قلعه تبريز و غارت شهر تبريز در 999 ه. ق»، «زوال دولت صفويه و حمله عثمانيان به آذربايجان»، «شاهسون ها و شقاقي ها»، «جنگ هاي چهار ساله ايلات شاهسون و شقاقي با عثماني ها»، «خدمات سياسي و نظامي شقاقي ها و شاهسون ها در دوران زنديه و آغاز قاجاريه»، «نگاهي كوتاه به تهاجم روس ها به قفقاز»، «زبان فارسي در آذربايجان»، «محاورات تركي و فارسي در آذربايجان (دوره صفوي)»، «نظريات جهانگردان دوره قاجار درباره زبان تركي و فارسي در آذربايجان»، «مسيونرهاي آمريكايي در آذربايجان»، «مخالفان و رقباي مسيونرهاي آمريكايي» و «آذربايجان ترك زبان است نه ترك نژاد».
<strong>منظومه هاي كهن عاشقانه (از آغاز تا قرن ششم)</strong>
نويسنده: سيد مرتضي ميرهاشمي451 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
نوع غنايي يكي از انواع برجسته ادب كلاسيك فارسي است. در ميان آثار متعدد از اين دست، از جمله بايد به داستان هاي منظوم عاشقانه اشاره كرد. در كتاب حاضر، تعدادي از منظومه هاي كهن عاشقانه ادبيات فارسي، معرفي و بررسي شده است. اين مجموعه شامل سه داستان غنايي از «شاهنامه فردوسي»، داستان «وامق و عذرا» از «عنصري»، «ورقه و گلشاه» از «عيوقي»، «ويس و رامين»از «فخرالدين اسعد گرگاني» و «خسرو و شيرين»، «ليلي و مجنون» و «هفت پيكر» اثر «نظامي گنجوي» است. در هر بخش علاوه بر معرفي اجمالي اثر و سراينده آن، تحليل داستان و شخصيت هاي آن نيز از نظر دور نمانده است. در پايان كتاب فرهنگ واره اي آمده است تا خواننده به راحتي بتواند به معني كلمه ها و تركيب هاي دشوار در اين منظومه ها دست يابد.
<strong>مكتب هاي داستان نويسي در ايران</strong>
نويسنده: قهرمان شيري347 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
در تكوين سبك يك نويسنده، علاوه بر انگاره ها و انگيزش هاي فردي و دروني، شمار زيادي از محرك هاي مرتبط با محيط اجتماعي و جغرافيايي همواره اثر گذار بوده است. در كتاب حاضر، مكتب هاي داستان نويسي در ايران معاصر با توجه به جغرافياي اقليمي مناطق گوناگون، بررسي شده است. عناوين فصل هاي اصلي كتاب عبارتنداز: «مكتب داستان نويسي آذربايجان»، «مكتب داستان نويسي اصفهان»، «مكتب داستان نويسي جنوب»، «مكتب داستان نويسي خراسان» و «ادبيات اقليمي كرمانشاه». در هر فصل، نويسنده ضمن اشاره به ويژگي هاي محيط اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي، تاريخي و طبيعي هر يك از مناطق نامبرده، تاثير اين عوامل را در شكل گيري مكتب داستان نويسي و انعكاس آنها را در آثار نويسندگان برجسته اين مناطق نشان داده است.
<strong>جستارهاي ژاپني در قلمرو ايرانشناسي</strong>
گردآوري و پارسي نويسي: دكتر هاشم رجب زاده854 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل ترجمه نوشته هايي از ايران شناسان ژاپني، همراه با مقالاتي از آنها به زبان فارسي و نيز مقالات و گزارش هايي از «دكتر هاشم رجب زاده» در معرفي اين ايران شناسان، احوال و آثار آنها، جريان هاي ايران شناسي در ژاپن و بنيادها و مؤسسات دست اندركار اين حوزه در آن كشور است. اين مجموعه ارزشمند كه پژوهشگران را با گوشه اي از آثار و فعاليت هاي ايران شناسي در ژاپن آشنا مي كند شامل پنج بخش با اين عناوين است: 1- تاريخ و تمدن و فرهنگ، 2- ايران گردي و ايران شناسي ژاپونيان، 3- ديدگاه ها، 4- چهره ها، 5- بنيادها و منابع ايران شناسي. گردآورنده اين مجموعه «دكتر هاشم رجب زاده»، استاد دانشگاه «ازاكا» در رشته زبان و ادبيات فارسي است و سهم بزرگي در معرفي آثار و انديشه هاي ايران شناسان ژاپني در ايران از سال ها پيش تا كنون داشته است. پژوهش هايي كه در اين مجموعه به صورت ترجمه آمده، اكثرا از زبان ژاپني به فارسي برگردانده شده است. اين پژوهش ها، نشاندهنده گستردگي مطالعات ايران شناسي در ژاپن و توانايي و تخصص پژوهشگران ژاپني در اين حوزه است.
<strong>تاريخ تجزيه ايران، دفتر سوم: مرزهاي باختري ايران</strong>
نويسنده: هوشنگ طالع498 ص، لنگرود: انتشارات سمرقند، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجلدي ديگر از مجموعه «تاريخ تجزيه ايران» است؛ مجموعه اي كه در آن جدا شدن بخش هايي از خاك ايران در قرن نوزدهم ميلادي و ادامه آن در قرن بيستم، مورد بررسي قرار گرفته است. دفتر سوم اين مجموعه به تجزيه بخش هايي از مناطق غربي ايران و تلاش دولت ها و قدرت هاي خارجي براي اين منظور اختصاص دارد. قسمت عمده اين دفتر به قراردادها و روابط مرزي ميان دولت هاي ايران و عثماني از دوران صفويه تا دوره قاجار، قراردادهاي مرزي ميان ايران و عراق در دوره پهلوي و جنگ عراق عليه ايران و تلاش حكومت عراق براي ضميمه كردن قسمت هايي از مناطق غرب ايران به خاك خود مي پردازد.
<strong>بررسي روابط سياسي ايران و آمريكا (1347-1332 ش)</strong>
نويسنده: حميد رضا بداقي259 ص، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1387، چاپ اول
در اين كتاب روابط سياسي ميان ايران و ايالات متحده آمريكا در دوره پس از كودتاي 28 مرداد سال 1332 تا پايان رياست جمهوري «ليندون جانسون»، يعني سال 1347 خورشيدي، بررسي مي شود. در اين دوره، شاهد حضور گسترده و همه جانبه ايالات متحده آمريكا در ايران و تشديد وابستگي ايران به آمريكا هستيم. اگر چه روابط ميان دو كشور در دوره پانزده ساله مورد بحث از فراز و نشيب هاي فراواني گذشت و روند يكساني را طي نكرد، اما اين دوره در مقايسه با مقطع بعدي كه هم زمان با انتخاب «ريچارد نيكسون» به رياست جمهوري آمريكا آغاز شد، از همبستگي و تجانس بيشتري برخوردار بود. منبع اصلي پژوهش حاضر، اسناد وزارت امور خارجه ايران در فاصله سال هاي 1332 تا 1347 خورشيدي است.
<strong>قصه هاي صبحي</strong>
مجموعه 2 جلديبه روايت: فضل الله مهتدي (صبحي)به اهتمام: ليما صالح رامسري1125 ص، تهران: انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از افسانه ها و قصه هايي است كه طي سال ها، به وسيله «فضل الله مهتدي»، معروف به «صبحي» براي كودكان ايراني گردآوري، و بسياري از آنها، در سال هايي دور، با صداي گرم و دلنشين او از راديو ايران پخش شده است. اين مجموعه، گنجينه و سندي ارزشمند از ادبيات عاميانه و فرهنگ مردم ما و بخش بسيار مهمي از ادبيات كودكان و نوجوانان ايران است. «قصه هاي صبحي» كه اكنون در دو مجلد چاپ شده شامل ده بخش با اين عناوين است: 1- افسانه هاي كهن (1)، 2- افسانه هاي كهن (2)، 3- افسانه ها (اول)، 4- افسانه ها (دوم)، 5- عمو نوروز، 6- افسانه هاي باستاني، 7- افسانه هاي ملل، 8- دژ هوش ربا، 9- ديوان بلخ، 1- افسانه هاي بوعلي سينا. اين قصه ها، كودكان و نوجوانان ايران را با زندگي مردم ايران، فرهنگ و اعتقادات آنها در گذشته اي نه چندان دور آشنا مي كنند.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
اين هفته پاي صحبت ياسر خاسب، کارگردان جواني نشسته ايم که با نمايش "هديه مرموز" در سالن کارگاه نمايش تئاتر شهر به حضور دارد. جوان با استعدادي که تاکنون براي اجراي نمايش هاي خود به کشورهاي متعددي سفر و علاقمندان ويژه اي را براي خود دست و پا کرده است.
<strong>امکانات مکانيکي کمي داريم</strong>
<strong>آقاي خاسب در مورد چگونگي شکل گيري نمايش "هديه مرموز"بگوييد.</strong>اين نمايش حاصل اتودهاي کلاس هاي بازيگري من در دوران تحصيلات دانشگاهي است. سوژه اين نمايش در ذهن من وجود داشت و براي کلاس هاي پانتوميم و حرکت آن را اجرا مي کردم. اساتيد و دوستانم براي شکل گيري اين نمايش مرا بسيار تشويق و راهنمايي مي کردند. داستان اين گونه است که فردي با ساختن يک عروسک و تعليم و تربيت آن به شکل يک انسان، در نهايت خود گرفتار او مي شود و به دست عروسک کشته مي شود. البته داستان ممکن است کمي کليشه اي باشد ولي در عمل سعي داشتم که با شيوه اي نو در عروسک گرداني و رفلکس هاي بدني با کار برخورد کنم.
<strong>تحصيلات شما آکادميک است؟</strong>بله. من فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشگاه آزاد تنکابن و دانشجوي کارشناسي ارشد دانشکده هنرومعماري هستم.
<strong>در نمايش از کم ترين ابزار براي انتقال مفاهيم استفاده کرده ايد.آيا از ابتدا اين گونه بود يا اينکه به تدريج و طي تمرينات متفاوت به اين شيوه رسيديد؟</strong>خير. يکي از ويژگي هاي نمايش هاي تلفيقي پانتوميم و عروسک در وجود حداقل وسايل در صحنه است. بازيگر يا اجرا کننده بيشتر تلاش مي کند تا تخيل مخاطب خود را برانگيزاند. درنمايش من فقط از يک طناب و يک عروسک بهره مي برم. ضمن اينکه در نمايش خودم لزومي براي استفاده از وسايل ديگر نمي ديدم.
<strong>در پايان نمايش تماشاگر با پيامي روبرو مي شود که تکنولوژي بر انسان چيرگي دارد و اين قدرت صنعت است که انسان را به دست خود به نابودي مي کشاند.</strong>بله. کاملا درست است.منظور من هم همين بود. به نظر با وجود اختراعات متعدد انسان در زمان حال و اتفاقاتي که در آينده رخ خواهد داد همين تخيلات انسان او را به اسارت تکنولوژي درمي آورد. چه بسا امروز هم شاهد همين رخداد هستيم. اين مسئله را قبل ترهم مطرح کرده اند. دانشمندان و جامعه شناسان، روانشناسان وتحليل گران متعدد. حتي چاپلين در فيلم عصر جديد خود به زيبايي و ظرافت به اين نکته اشاره مي کند.
<strong>نمايش هاي بدني و حرکات شما بر عروسک بزرگي که در طول اجرا دردست تان است بسيار حساب شده و مسلط برگزار مي شود. براي رسيدن به چنين قابليتي در طول روز چه ميزاني به تمرين مي پردازيد؟</strong>معمولا به طور ميانگين روزانه دو ساعت تلاش مي کنم. دو ساعت تمرين بدن همراه با موسيقي که بر تصويرسازي هاي ذهني کمک شايان توجهي مي کند.
<strong>اين نمايش را در کشورهاي ديگر هم اجرا کرده ايد. برخورد مخاطبان خارجي با نمايش شما چگونه بود؟</strong>بله دربرزيل، ايتاليا، فرانسه، هلن دو...اجرا کرده ام. اول بار نمايش مرا در تهران يک گروه هلندي ديدند و براي اجرا به کشورشان دعوت کردند. اين آغازي شد براي سفرهاي برون مرزي بيشتر. در آلمان اين نمايش بسيار مورد توجه قرار گرفت و بيشترين تبليغات در آن کشور براي نمايشم شد. جاهاي ديگر هم خوب بود. هم تماشاگران ايراني و هم خارجي کار را دوست داشتند. خوشبختانه با توجه به شيوه اجرايي مشکلي به لحاظ مفهومي و زباني نداشتيم و اغلب کار را درک مي کردند.
<strong>آيا دراجراهاي خارج از کشور به لحاظ کيفي نمايش تان فرقي هم کرد؟</strong>من درايران براي تهيه يک قرقره جهت اجرا دردسرهاي زيادي کشيدم(مي خندد)اما مثلا در هلند وقتي اين را تعريف کردم همه برايشان عجيب بود.واقعا عجيب هم هست.زيرا امکانات آنها با ما اصلا قابل قياس نيست.همه امکانات آنها براي من به شکل ديجيتالي رخ داد حال آنکه مادرايران امکانات مکانيکي ساده و پيش پا افتاده را هم به سختي داريم.
<strong>از نظر قراردادهاي مالي با آنها مشکل نداشتي؟</strong>خير.اصلا.اين مسئله براي آنها خيلي وقت است که جا افتاده و کارشان را خوب بلدند.
<strong>چند اجرا درايران رفته اي؟</strong>قبل از مجموعه تئاترشهر درشهرستان هاي زيادي کار را اجرا کردم ولي اغلب دوستان درپرداخت هاي مالي کم لطفي کردند و فقط خستگي بر تن من ماند.
<strong>چند نفر درگروه به شما کمک مي کنند؟</strong>در اجراها سعي مي کنم زياد شلوغ نکنم. من و همسرم با هم همه کارها را انجام مي دهيم. طراحي لباس، عروسک، نورپردازي، گريم و صحنه را خودمان جمع و جور مي کنيم.
<strong>آيا همسرتان هم تئاتر خوانده اند؟</strong>خير. اما درک بسيار بالايي از شرايط تمرين و اجرا دارد و درهمه کارها مشاور و مشوق من است.
<strong>قرار است همچنان در اين شيوه کار کني؟</strong>پانتوميم و نمايش عروسکي از علايق اصلي من است و دوست دارم بيشتر در اين ژانر مشغول باشم.
گفت وگو♦ تلويزيون
بازيگري که با کوله باري از تجربيات تئاتري پا به عرصه سينما و تلويزيون مي گذارند، از شانس بيشتري براي موفقيت برخوردارند. دانيال حکيمي يکي از اين بازيگران است که ويژگي بارز بازي او، تسلط کم نظيرش بر فن بيان است و از اين راه بيشترين تاثير را بر مخاطب مي گذارد. وي هم اکنون يکي از پرکارترين بازيگران تلويزيون است و مجموعه هاي "مرگ تدريجي يک رويا " و "ترانه مادري" را همزمان روي آنتن دارد. به اين بهانه با وي گپ زده ايم.
گفت و گو با دانيال حکيمي تئاتر خانه اول من است
<strong>شما يکي از بازيگراني هستيد که از تئاتر به تلويزيون آمده ايد. به نظر شما تئاتر چقدر در روند کاري بازيگري که به تصوير مي آيد، موثر است؟</strong>تئاتر محملي است براي بازيگر که بتواند خودش را به بوته آزمايش هاي مختلف بسپارد. کسي که بازيگر تئاتر است طي ساليان متمادي که کار تئاترمي کند در اين وادي تجربيات گران بهايي کسب مي کند. و وقتي پا به عرصه تصوير يا سينما مي گذارد اين تجربيات کمک شاياني به بازي او مي کنند. من خيلي خوشحال هستم که کارم را از تئاتر شروع کردم و در اين چند ساله که در تصوير مشغول به فعاليت بوده ام. هميشه تجربيات تئاتري در شرايط سخت به کمک من آمده اند.
<strong>تصويري که مخاطب از شما در ذهن دارد، تصوير يک شخصيت منفي نيست. زيرا شما در اکثر کارهايتان نقش هاي مثبت ايفا کرده ايد. اما در يکي دو سال گذشته چند نقش منفي هم بازي کرديد. آيا اين تغيير رويه به دليل دوري از کليشه شدن است؟</strong>ببينيد، من اصلا با اين حرف ها موافق نيستم. به نظر من وقتي مي گوييم بازيگر، يعني کسي که از عهده هر نقشي بر بيايد. بازيگري که تنها مي تواند يک نقش را بازي کند ديگر بازيگر نيست. اگر هم در کارنامه کاري من بيشتر نقش مثبت به چشم مي خورد به اين دليل است که کمتر نقش هاي منفي به من پيشنهاد شده، متاسفانه يک عادت بد در ايران وجود دارد و آن اين است که اگر بازيگري نقشي را خوب بازي کند تمام کارها و نقش هاي بعدي که به او پيشنهاد مي شود همه از جنس همان نقش هستند، و اين متاسفانه مشکل و معضل بزرگي است.
<strong>به همين انگيزه بود که شما بازي در مجموعه " ترانه مادري" و نقش " فرخ" را پذيرفتيد؟</strong>بله، يکي از دلايل اصلي شايد اين باشد. اما وقتي کاري به من پيشنهاد مي شود، بيش از هر چيز نقش پيشنهادي و يلمنامه برايم در اولويت هستند. کارگردان و عوامل در درجه اهميت هاي بعدي قرار دارند. وقتي در فيلمنامه با شخصيت " فرخ" مواجه شدم، احساس کردم بايد تجربه خوبي برايم باشد به همين خاطر بدون تامل همکاري در اين پروژه را پذيرفتم. البته در ابتدا فيلمنامه کاملي وجود نداشت و آقاي سهيلي داستان کل اثر را برايمان تعريف کرد. و چون بنده شناخت کاملي از ايشان داشتم اعتماد کردم و پذيرفتم.
<strong>به نظر مي رسد "فرخ" با تمام ويژگي هايش شخصيت کاملا منفي و تک بعدي نيست. آيا شما تمايل داشتيد بيشتر وجه منفي شخصيت او نشان داده شود و يا ترکيبي از خصوصيات مثبت و منفي؟</strong>به نکته خوبي اشاره کرديد. شخصيت فرخ تک بعدي نيست. در واقع فرخ شخصيت منفي نيست، او يک شخصيت خاکستري است. من هم در طراحي هايم به عنوان بازيگر سعي کردم هر دو وجه را مد نظر داشته باشم تا مخاطب با تصويري کليشه اي از فرخ مواجه نشود. به عنوان مثال وجه مثبت او را در سکانس هايي که در کنار مادرش حضور دارد مي توانيم ببينيم. البته ناگفته نماند راهنمايي هاي آقاي سهيلي و فيلمنامه بسيار جذابي که آقاي بهبهاني نيا نوشتند هم خيلي تاثيرگذار بود.
<strong>با توجه به اينکه شما بازيگر تئاتر هم هستيد، امسال در پروژه تئاتري حضور داريد؟</strong>فعلا که درگير قسمت هاي پاياني مجموعه " ترانه مادري" هستم. صحبت هايي با يکي دو گروه شده است اما چون هنوز قطعي نشده، ترجيح مي دهم عنوان نکنم. اما خيلي خوشحال مي شوم هر سال يک کار در وادي تئاتر انجام دهم. در واقع تئاتر خانه اول من است.
<strong>آيا به نظرتان در ايفاي نقش " فرخ" موفق بوده ايد ؟</strong>فکر مي کنم اين نظر را من نبايد بدهم. من تنها در هر کاري اشتباهات خودم را به خاطر مي سپارم تا در کارهاي بعدي آنها را تکرار نکنم. به نظر من بهترين نظر را هميشه مخاطبان مي دهند. با توجه به برخوردهايي که در اين چند وقت در کوچه و خيابان با من شده، فکر مي کنم تا حدودي در کارم موفق بوده ام.
نگاه ♦ کتاب
سيوپنج سال پيش فکر تدوين و انتشار دانشنامهاي پا گرفت که نام آن امروز به عنوان مستندترين مأخذ و منبع پژوهشي بر قله رفيع فرهنگ غني وکهن ايران و سرزمينهاي ديگري که با ما ريشههاي فرهنگي مشترک دارند چون افغانستان، تاجيکستان، ازبکستان، قفقاز و بخش بزرگي از شبه قاره هند و قسمتي از چين غربي که روزگاري زبانهاي ايراني در آن رايج بوده و هست ميدرخشد. کار دانشنامه ايرانيکا گردآوري و بازگفتن و شرح تمامي ميراث فرهنگي ايران در گستردهترين پهناي جغرافيايي و تاريخي آن است و هدف آن فراهم آوردن پاسخي دقيق و مستند براي همه پرسشهاي مربوط به وجوه مختلف تاريخ و تمدن و فرهنگ اين قلمروي وسيع فرهنگي.
سي و پنج سال: دانشنامه ايرانيکا
سيوپنج سال پيش فکر تدوين و انتشار دانشنامهاي پا گرفت که نام آن امروز به عنوان مستندترين مأخذ و منبع پژوهشي بر قله رفيع فرهنگ غني وکهن ايران و سرزمينهاي ديگري که با ما ريشههاي فرهنگي مشترک دارند چون افغانستان، تاجيکستان، ازبکستان، قفقاز و بخش بزرگي از شبه قاره هند و قسمتي از چين غربي که روزگاري زبانهاي ايراني در آن رايج بوده و هست ميدرخشد. کار دانشنامه ايرانيکا گردآوري و بازگفتن و شرح تمامي ميراث فرهنگي ايران در گستردهترين پهناي جغرافيايي و تاريخي آن است و هدف آن فراهم آوردن پاسخي دقيق و مستند براي همه پرسشهاي مربوط به وجوه مختلف تاريخ و تمدن و فرهنگ اين قلمروي وسيع فرهنگي. هيچ اطلاع اساسي از تاريخ و باستانشناسي جغرافياي طبيعي و انساني و پزشکي و اقتصاد گرفته تا فلسفه وعرفان و موسيقي و زبانها و مذاهب وادبيات و هنرها و فولکلور و حيوانات و نباتات نيست که در ايرانيکا به قلم يکي از برجستهترين متخصصان نيامده باشد.
دانشنامه ايرانيکا در يکي از معتبرترين مراکز علمي جهان، دانشگاه کلمبيا به زبان انگليسي که رايجترين زبان دنيا است منتشر ميشود تا استفاده از آن براي عده هر چه بيشتري در دنيا ميسر باشد و هياتي مرکب از هفت تن از دانشمندان بنام ايرانشناسي از کشورهاي امريکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، ايتاليا، روسيه و ژاپن بر تأليف به طور کلي نظارت ميکنند و چهلوسه ويراستار مشاور که از ميان برجستهترين محققان هر رشته در کشورهاي مختلف انتخاب شدهاند و نام و رشته تخصصي آنان در مجلدات دانشنامه قيد ميشود در گزينش و انتشار مقالهها با آن همکاري ميکنند. تا امروز بيش از 1600 تن از دانشمندان از سراسر عالم در تأليف مقالات دانشنامه شرکت جستهاند.
بخش مهمي از مقالات دانشنامه به پيامدها و دستاوردهاي گاه ژرف و دگرگونسازي اختصاص دارد که خاستگاه آنها داد و ستدهاي فرهنگي و بازرگاني و زدوخوردهاي سياسي ايران با کشورها و قومهاي مختلف از چيني و هندي تا ترک ومغول و عرب و يوناني و رومي بوده است. در سدههاي اخير نام فرانسه، آلمان، روسيه، ايتاليا، انگلستان و کشوهاي اسکانديناوي، ايالات متحده، و بسياري از کشورهاي ديگر نيز به اين فهرست طولاني اضافه شده است. بررسي کتب و متوني که از اين زبانها به زبان فارسي و بالعکس برگردانده شده در شمار مهمترين اين مقالههاست که از نمونههاي آن ميتوان به مقالههاي مفصل و مستندي که درباره ترجمههاي شاهنامه و اشعار خيام، مولوي، سعدي، حافظ و ديگر بزرگان شعر و ادب فارسي به زبانهاي مختلف نوشته شده اشاره کرد. از اين گذشته تذهيبهاي گوناگون اين متون که بخش بزرگي از شاهکارهاي هنر نقاشي ايران را به خود اختصاص ميدهد نيز از نظر دور نمانده است.
مقالههايي که براي ايرانيکا نوشته ميشوند مراحل متعددي را پشت سر ميگذارند و سرگذشتي شنيدني دارند. اگر مقاله به زباني غير از انگليسي نوشته شده باشد پس از آن که به طور کلي مورد تصويب قرار گرفت ابتدا به وسيله مترجمي مسلط به هر دو زبان و آشنا به اصطلاحات و مفاهيم خاص هر مقاله به انگليسي ترجمه ميشود و پيدا کردن چنين مترجماني کار آساني نيست. سپس از آن مرحله بازبيني و مقابله ترجمه با مقاله اصلي پيش ميآيد تا اطمينان حاصل شود که اشتباهي صورت نگرفته، نکات فني به درستي ترجمه شده و چيزي از قلم نيفتاده است. اين هم کاري است دقيق و دشوار و بايد توسط ويراستاران خبره و کاردان صورت بگيرد. البته آشنا بودن کامل ويراستاران با زبان فارسي و مقدمات زبان عربي ضروري است بعضي از ويراستاران ايرانيکا به زبانهاي فرانسوي و آلماني تسلط دارند و بعضي با زبان روسي آشنا هستند. در مرحله بعدي مقالات اقلاً توسط دو نفر و گاه بيشتر ازهمکاران ايرانيکا بازبيني و ويراستاري ميشود هم از نظر دقت و صحت مطالب و هم از نظر سبک نگارش و ايجاز و اصول ديگري که ايرانيکا خود را ملزم به رعايت آنها کرده است، مثل آئين نقطهگذاري و به کار بردن حروف خوابيده در مورد اسامي کتابها و مجلهها و غيره. به همه اينها بايد بررسي دقيق منابع و مراجع مذکور در هر مقاله را اضافه کرد تا اطمينان حاصل شود که در آن چه مورد ارجاع مقاله قرار گرفته منتهاي دقت و امانت رعايت شده است در مواردي ضروري است که تمام يا بخشي از مقاله از نو نوشته شود. پس از آن، مقاله ويراسته براي مؤلف فرستاده ميشود تا به سؤالاتي که ويراستاران کردهاند پاسخ گويد و تغييراتي را که در مقاله داده شده ببيند و مقاله را با اجازه چاپ آن به دفتر ايرانيکا باز گرداند. پس از طي اين مراحل مقالههايي که نوبت چاپ الفبايي آنها فرا رسيده به صورت چاپ شده و مقالههاي خارج از نوبت الفبايي، در سايت ايرانيکا در دسترس محققان و علاقمندان قرار ميگيرد.
ايرانيکا تا سال 2000 تنها به صورت چاپ شده منتشر ميشد. مثلاً هنگامي که مدخلهاي حرف «D» در شرف انتشار بودند نگارش مقالهاي که با حرف «P» يا «S» شروع ميشود در برنامه کار ايرانيکا قرار نميگرفت و با آشکار شدن سودمنديهاي بهرهگيري از پيشرفتهاي الکترونيکي و اينترنت در نشر دانش و آگاهي، توجه دانشنامه ايرانيکا به لزوم سفارش مقالات خارج ازنوبت الفبايي بيشتر از پيش جلب شد و انتشار مقالههاي خارج از نوبت الفبايي در سايت ايرانيکا که استفاده از آن به طور رايگان براي همه فراهم است به تحولي بنياني در کار دانشنامه انجاميد و امکانات تازهاي براي پژوهش و تحقيق در اختيار آشنايان به زبان و فرهنگ ايران قرار داد.
از نمونههاي اين مقالهها که تعداد آنها به زودي به هزار خواهد رسيد ميتوان به مقالههاي مربوط به سلسلههاي پادشاهي ايران مانند ساساني و ساماني و سلجوقي و يا مذاهب و آيينهايي که ايرانيان در طول تاريخ به آنها گرايش نشان دادهاند مثل آيين زردتشت و آيين ماني و يا شيوه زندگي اقليتهاي زردشتي در سرزمينهاي ديگر مثل هند و پاکستان و غيره اشاره کرد که بسياري از آنها هماکنون در سايت ايرانيکا در معرض استفاده پژوهندگان قرار گرفته و مقالات بسيار ديگري نيز منتشر خواهد شد. مقالههاي متعددي نيز درباره دانشمندان، نويسندگان، شاعران، مورخان، فلاسفه و فقهاي ايراني که هنوز نوبت چاپ الفبايي آنها فرا نرسيده در سايت ايرانيکا قرار گرفته و شماره آنها مرتباً در حال افزايش است.
شايد نيازي به تکرار نباشد که نوشته شدن مقالههاي ايرانيکا به وسيله خاورشناسان و محققان طراز اول و دقت و وسواسي که در ويرايش آنها معمول ميشود احتمال خطا و اشتباه را بسيار کاهش ميدهد و اما فرهنگ و تاريخ هيچ کشوري ثابت و راکد نميماند و هميشه کشفهاي تازه، انديشههاي نو و تحقيقات بيسابقه صورت ميگيرد. با قرار گرفتن مقالهها در معرض ديد دانشپژوهان و علاقمندان پيش از آن که نوبت چاپ آنها فرا برسد امکان بازبيني و تجديدنظر در مقالهها فراهمتر ميشود مثلاً نوبت انتشار مقالههايي که امروز تحت عناوين کلي ساسانيان يا صفويه در سايت ايرانيکا قرار ميگيرد احتمالاً ده يا يازده سال ديگر ميرسد. در اين مدت کتابها و مقالههاي تازهاي نوشته ميشود و اين پيشرفتها و تحولات در دفتر دانشنامه دنبال مي شود و هرگاه تغييري ضروري باشد در صورت چاپي منعکس خواهد شد.
اما بايد گفت که بزرگترين فايده اين برنامه اين است که زمان تکميل ايرانيکا را کاهش ميدهد و بسياري از مقالههاي اساسي پيش از آن که نوبت چاپ الفبايي آنها فرا برسد قبلاً نوشته و در اينترنت منتشر شده است و بدين ترتيب انتظار ميرود که ايرانيکا به جاي سي و پنج يا چهل سال ديگر حداکثر تا پانزده سال ديگر به پايان برسد.
گاهشماري تاريخ فرهنگ ايران در ايرانيکا
اگرچه مقالات ايرانيکا همه درباره ايران و فرهنگ و ادب و تاريخ ايران است اما در مقالههاي مربوط به حرف «I» بيشتر از همه حروف ديگر الفبا نام ايران تکرار ميشود، در اين بخش از دانشنامه گذشته از مقالههاي متعددي که در مورد خطوط کلي تاريخ و فرهنگ و ادب ايران که مؤلفان آنها از ميان برجستهترين متخصصان هر رشته انتخاب شدهاند با دقت و صحت تمام مورد بررسي و تحليل قرارگرفته، بايد به گاهشمار دقيق و مفصلي اشاره کرد که در آن تاريخ وقوع رويدادهاي بزرگ تاريخي، فراز و فرود سلسلههاي پادشاهي و آغاز و پايان فرمانروايي شاهان و حکمرانان، تاريخ تولد و مرگ شاعران، نويسندگان، هنرمندان، تاريخنويسان، دانشمندان و ديگر نامداران ايراني، منشيان و نويسندگان فارسي زبان هند و ترکيه و بالکان و قفقاز و ترکستان و پژوهندگان، ايران شناسان، سفرنامهنويسان و مترجمان روسي و انگليسي و آلماني و امريکايي و ژاپني و غيره از سرآغاز تاريخ در اين سرزمين تا به امروز به ترتيب تقويمي ثبت و درج شده است، فراهم بودن گاهشمار هم به صورت چاپي و هم در سايت ايرانيکا هديه بزرگي است به مشتاقان ايران و فرهنگ ايران تا با رويدادهاي تاريخي و نامداران سرزميني که به آن عشق ميورزند آشناتر شوند. انتشار دانشنامه به زبان فارسي
انتشار دانشنامه به زبان فارسي، هم در شمار آرزوهاي مکرر به زبان آمد دوستداران ايران و فرهنگ ايران است و هم از هدفهاي آينده مرکز مطالعات ايرانشناسي دانشگاه کلمبيا. شايد ذکر اين نکته بيمناسبت نباشد که چون ترتيب حروف الفبايي فارسي با انگليسي متفاوت است ترجمه مقالههاي دانشنامه بر اساس ترتيب الفبايي خالي از اشکال نخواهد بود و از اين گذشته وفور اصطلاحات فني و فقدان معادلهاي مناسب و همچنين فراواني شماره مراجع و منابعي که به زبانهايي غير از زبان فارسي است کار را دشوارتر ميکند، اما اينها همه مانع از توجه روزافزون دانشنامه به اين نکته نيست که جاي چنين مجموعه مدوني درباره ايران و فرهنگ ايران به زبان فارسي خالي است و بايد براي آن چارهاي انديشيده شود.
در سالهاي اخير تعدادي از مقالههاي دانشنامه به انتخاب خود مترجمين به فارسي برگردانده شده که از نمونههاي آن ميتوان به مقالههاي مربوط به «جامه و پوشاک» در کتابي حدود 500 صفحه، مقالههاي مربوط به انقلاب مشروطه در کتابي حدود 200 صفحه، مقاله هاي مربوط به داستان نويسي در ايران در کتابي حدود 200 صفحه، مقالههاي مربوط به روابط ايران و آلمان در کتابي درحدود 250 صفحه، و مقاله هاي مربوط به خوشنويسي در کتابي در حدود 140 صفحه اشاره کرد. اگر چه دانشنامه ايرانيکا بر انتخاب و انتشار ترجمهها نظارتي ندارد، اما با توجه به هدف اصلي «ايرانيکا» يعني اشاعه فرهنگ ايران و فراهم کردن موجبات بهرهگيري علاقمندان و محققان از مقالهها زحمات مترجمان دلسوز و امين را قدر ميشناسد.
شايد يکي از بزرگترين ويژگيهاي «ايرانيکا» که تأييد و ستايش ايرانيان را از هر گروه و هر رده به ايرانيکا هديه کرده استقلال مالي، مذهبي و سياسي، و بي طرفي و حقيقت جويي آن از آغاز تأسيس تا امروز بوده است. اتکاي ايرانيکا که از کمک مسلم و منظم هيچ مؤسسهاي برخوردار نيست، هميشه به پشتيبانان و فرهنگ دوستاني بوده که کار ايرانيکا را در پژوهش و ثبت و انتشار تاريخ و تمدن ايران و شناساندن فرهنگ غني ايران به جهانيان ارج مينهند و مشتاق بهوجود آمدن مرجعي قابل اعتماد درباره وجوه گوناگون فرهنگ و تاريخ و ادب و هنر ايراناند و با کمکهاي مالي خود و يا ترتيب دادن برنامهها و گردهماييها به تأمين بودجه مورد نياز « ايرانيکا» ياري ميرسانند. هفته جهاني ايرانيکا
نهالي که سيوپنج سال پيش، در سال 1972 با آرزوي دور کردن گزند باد و باران از بناي بلند فرهنگ ايران کاشته شد، امروز درخت تناوري است که در دل ميليونها ايراني عاشق ايران و فرهنگ ايراني در سراسر جهان ريشه دارد، عاشقان مسلمي که از هيچ کوششي براي هرچه بيشتر شناساندن فرهنگ ايران به جهانيان و پشتيباني از دانشنامه ايرانيکا که آن را شناسنامه و سند هويت ايراني ميدانند، فروگذار نميکند. دوستاني که در همه اين سالها در کنار دانشنامه ايستادهاند و هر بار در پشتيباني از آن طرح نويي درانداختهاند.
به ابتکار همين دوستان و پشتيبانان هفته اول ماه مه 2008 « هفته جهاني ايرانيکا » ناميده شد و به همت بلند آنان در طي اين هفته در بيش از 36 شهر جهان دانشپژوهان و محققان و همکاران دانشنامه در جلساتي که در معتبرترين دانشگاهها و کانون هاي فرهنگي برگزار شده بود درباره اين طرح عظيم و تکرار ناشدني سخن گفتند، سودمنديهاي بيرون از شمار آن را در پيشبرد مطالعات ايرانشناسي برشمردند و نقش آن را در شناساندن ميراث غني فرهنگ ايراني يادآور شدند. استقبال از اين برنامه بسيار بيش از حدي بود که انتظار ميرفت، هرچند قرار بود که اين جلسات به منظور آشنايي هر چه بيشتر با دانشنامه ايرانيکا برگزار شود، اما برخي از سخنرانان با چنان شوري سخن گفتند که برخي از حاضران به صرافت طبع چکي هم به نشاني دانشنامه فرستادند.
هفته جهاني ايرانيکا از روز پنجشنبه اول ماه مه با مراسمي که به همت دکتر جليل دوستخواه در شهرBrisbane، ايالت کوئيزلند استراليا، به لطف دکتر فريدون وهمن در دانشگاه کپنهاک در دانمارک، همت خانم مونا خادمي در دانشگاه جرج تاون واشنگتن دي سي و کوشش آقاي پرويز نظامي در انجمن ارمنيان ايراني مقيم نيويورک برگزار گرديد، آغاز شد. روز جمعه دوم ماه مه انجمن دهخدا و بخش اسلامي موزه پرگامون برلين با همکاري آقاي جهانگير حسينپور ميزبان مراسم سي وپنج سالگي ايرانيکا بودند. در اين مراسم پروفسور Claus-Peter Haase مدير موزه پرگامون، پروفسور Werner Sundermannاستاد دانشگاه برلين، و پروفسور جلال خالقي مطلق، ويراستار تنها طبع انتقادي شاهنامه، درباره نقش دانشنامه ايرانيکا در شناساندن فرهنگ ايراني در معناي وسِيع تاريخي و سياسي آن سخن گفتند. در اين روز دانشگاه Northwestern Illinois شهر شيکاگو به همت دکتر حميد اکبري، دانشگاه ايالتي Sagainaw در ايالت ميشيگان به لطف دکتر بيدگلي و دکتر کمال سجادپور، دانشگاه ايالتي آريزونا در شهر Tuscan به همت و پشتکار دکتر کامران تلطف، دانشگاه برکلي در کاليفرنياي شمالي با همکاري خانم و آقاي دکتر الهي و آقاي رضا معيني و انجمن فرهنگي شباهنگ در فيلادلفيا به همت دکتر محمد رفيع ميزبان فرهنگ ايران و دانشنامه ايرانيکا بودند. روز شنبه دانشگاه سيدني در استراليا و دانشگاه مريلند در ايالت بالتيمور، به همت دکتر کريمي حکاک، مدير مرکز ايرانشناسي دانشگاه مريلند و همکاري خانم مونا خادمي، مراسم سي و پنج سالگي دانشنامه ايرانيکا را برگزار کردند. در دانشگاه مريلند دکتر نريمان فروردين نايب رئيس و Provost دانشگاه، دکتر شيرين عبادي برنده جايزه صلح نوبل سال 2002 و دکتر اميدوار درباره نقش ايرانيکا در حفظ و گسترش فرهنگ ايران سخن گفتند.
روز يکشنبه دوستان دانشنامه و دانشپژوهان ايراني درشهر برلين يک بار ديگر به دعوت کانون مهندسين و متخصصين ايراني آلمان، و آقاي دکتر ناصر کنعاني گرد هم آمدند و به تفصيل از دانشنامه و نقش آن در توسعه و گسترش مطالعات ايرانشناسي سخن گفتند. در اين روز همچنين مراسم سي وپنج سالگي ايرانيکا به همت آقاي محمد فاضل در دانشگاه کنکوردياي شهرمونترآل، و همزمان با آن با حضور دکتر کيوان نجم آبادي در خانه ايران در ميشيگان و نيز به لطف آقاي محمد سودي در شهر ملبورن استراليا برگزار شد. گفتني است که آقاي دکتر جليل دوستخواه، استاد پيشين دانشگاه اصفهان و پژوهشگر ارجمند ساکن استراليا، در هر سه برنامهاي که در اين کشور برگزار شد شرکت کرد و گذشته از صحبت درباره ايرانيکا به پرسشهايي که علاقه مندان درباره دانشنامه و شيوه کار آن ميکردند پاسخ داد. ياران و پشتيبانان دانشنامه در شهر لندن به همت آقاي دکتر رضا قاسمي، در شهر پاريس به پشتکار آقاي حميد اشراق، عضو هيأت امناي ايرانيکا، روز دوشنبه پنجم ماه مه را به دانشنامه ايرانيکا اختصاص دادند و فرصت مغتنمي فراهم کردند که در آن يکبار ديگر پيشرفتهاي دانشنامه درحضور ايرانشناسان و پشتيبانان فرهنگ ايران مرور شود و براي برخي از مشکلاتي که هنوز سختجاني ميکنند چارهاي انديشيده شد.
پروفسوراحسان يارشاطر، عبدالحميد اشراق وپروفسور گنجبخش
روز سهشنبه پنجم ماه مه نوبت شهر نيويورک و مرکز ايرانشناسي دانشگاه کلمبيا بود که سيوپنج سالگي ايرانيکا را طي مراسمي در دانشگاه نيويورک برگزار کنند. در اين برنامه آقاي دکتر احسان يارشاطر، بنيانگذار دانشنامه، طي سخنان کوتاهي از همکاري مؤلفين مقالهها که دانش و تخصص آنها پشتوانه اعتبار بينالمللي دانشنامه است و همچنين ويراستاراني که در مرکزمطالعات ايراني دانشگاه کلمبيا با دانشنامه همکاري ميکنند، سپاسگزاري کرد و از ايرانيان فرهنگ دوست خواست که در سالهاي آينده نيز همچنان در کنار دانشنامه باقي بمانند و دانشنامه را در نيل به هدف بزرگي که در پيش رو دارد ياري دهند و همزمان با نيويورک در شهر ژنو نيز مراسم هفته ايرانيکا با شرکت چند پژوهشگر نامدار با همکاري خانم منير پروين و خانم منير خمسي برگزار شد.
در روز چهارشنبه هفتم ماه مه باز هم سه قاره اروپا، آسيا و امريکا ميزبانان هفته جهاني ايرانيکا بودند. در برنامهاي که در سوئد به همت دکتر فروغ حاشابيکي در دانشگاه اپسالا برگزار شد، پروفسور Bo Utas استاد ممتاز دانشگاه اپسالا، وکتر کارينا جهاني، رييس بخش زبان هاي ايراني دانشگاه اپسالا، و دکتر فرهاد شاکلي، استاد زبان کردي اين دانشگاه درباره مقاله هاي متعدد، متنوع، و دقيق دانشنامه ايرانيکا درباره شاخههاي مختلف زبانهاي ايراني سخن گفتند، و به لزوم انتشار هرچه بيشتر اين قبيل مقاله ها اشاره کردند.. هفته جهاني ايرانيکا در دوبي به همت آقاي منوچهر هوشمند، و همکاري اعضاي انجمن دوستداران ايرانيکا با شرکت دکتر فريدون وهمن، استاد دانشگاه کپنهاگ و پژوهشگران ديگربرگزار گرديد. آقاي هوشمند در روز دوم ماه مه هم ضيافت مجللي در هتل هايت دوبي با شرکت هنرمندان نامي، شهره آغداشلو و هوشنگ توزيع به نفع ايرانيکا برگزار کرده بود. بخشي از اين برنامه به حراج فرش و آثار هنري اختصاص داشت که درآمد حاصله از آن پس از کسر هزينه ها در اختيار دانشنامه قرار خواهد گرفت.
اجراي مراسم سيوپنج سالگي ايرانيکا در دانشگاه راتگرز در نيوجرسي به همت دکتر مينو ورزگر، حُسنختامي بود بر برگزاري هفته جهاني ايرانيکا در سراسر جهان. در اين مراسم دکتر Steven Diner رئيس دانشگاه، دکتر Phillipe Yeagle رئيس دانشکده علوم و ادبيات و دکتر Virginia Tiger رئيس گروه آموزشي زبان و ادبيات انگليسي شرکت داشتند و درباره ايرانيکا و اهميت آن در شناساندن فرهنگ و تاريخ و ادبيات ايران به دانشجويان امريکايي و غير امريکايياني که در دانشگاههاي امريکا به تحصيل و تحقيق اشتغال دارند، به خصوص در دانشگاه راتگرز که از نظر تنوع مليتها در صدر دانشگاههاي امريکا قرار دارد به تفصيل اشاره کردند. هفته جهاني ايرانيکا از سال آينده به پيشنهاد ياران و پشتيبانان دانشنامه در نخستين هفته فروردين هر سال برگزار خواهد شد و از هم اکنون مقدمات آن در بسياري از شهرهاي جهان فراهم شده است.
در کنار مراسمي که در شهرهاي مختلف جهان به مناسبت سي و پنج سالگي ايرانيکا برگزار شد، و تنها به برخي از آنها در اين نوشته نمونه وار اشاره شده است، در لس انجلس نيزياران و پشتيبانان دانشنامه در روز چهارم ماه مه براي سپاس از دست اندرکاران نگارش و انتشار اين اثر بزرگ علمي بزرگ ترين برنامه فرهنگي ايراني سال 2008 را به مديريت خانم هماسرشار، و همکاري خانم ها نسترن اخوان، شيدخت حکيم زاده، آرام خراباتي، الهام خراباتي، دکتر هما محمودي، اختر معتمدي، مريم سيحون، ليلي شمس، و آقاي شان فاضلي برگزار کردند. روز پيش نيز خانم نسترن اخوان ميهماني باشکوهي در خانه خود به مناسبت سي و پنج سالگي ايرانيکا ترتيب داده بود.
اين برنامه، که در يکي از سالن هاي تئاترشهر لس انجلس برگزار شد، با نمايش يک ويديوي مربوط به ايرانيکا و همراه با آهنگي بس دلنواز ساخته همايون خسروي آهنگساز و نوازنده چيرهدست چلّو که خود آنرا روي صحنه اجرا و تقديم دکتر يارشاطر کرد آغاز شد.سپس شاهرخ مشکين قلم، هنرمند نامدار ايراني که از ياران ديرين ايرانيکاست، با همکاري کارين گونزالس و ساناز پرتوي "رقص اسطوره ها" را که بر اساس داستان هايي از شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي طراحي و تنظيم کرده بود، براي نخستين بار به روي صحنه آورد، و آقاي بيژن پاکزاد، طراح سرشناس بين المللي، يک دوره سيزده جلدي دانشنامه را با امضاي دکتر يارشاطر در يک حراج صامت به مبلغ 50000دلار خريداري کرد. در پايان دکتر يارشاطر با حضار دربار ايرانيکا سخن گفت و سپس دو لوحه سپاس ايرانيکا را، به ترتيب به شاهرخ مُشکين قلم براي قدرداني از زحماتي که در راه حفظ و اعتلاي هنر رقص و هنرهاي نمايشي کشيده است، و به عباس حجتپناه مستند ساز براي کوشش در راه حفظ تاريخ معاصر هنر و ادب ايران از طريق فيلمسازي هديه کرد.
پشتيباني از دانشنامه ايرانيکا
دوستداران فرهنگ ايران در طي سالياني که از آغاز کار دانشنامه ايرانيکا مي گذرد هميشه کوشيده اند که با جلب پشتيباني مؤسسات و افراد فرهنگ دوست نيازهاي مالي دانشنامه را که به ويژه با انتشار مقالات خارج از نوبت الفبايي بسيار افزايش يافته تأمين کنند. اين کمک ها همراه با مبالغي که دانشگاه کلمبيا در اختيار دانشنامه قرار داده، هميشه منبع اصلي تأمين هزينه هاي دانشنامه بوده است.
آن چه عزم ايرانيان فرهنگ دوست را به حمايت از دانشنامه راسخ تر مي کند، تأييد و پشتيباني مؤسسات علمي بين المللي، مثل « American Council of Learned Societies » و هم چنين « Union Academique Internationale » از دانشنامه ايرانيکاست. حسن توجه اين آکادمي بين المللي بر اساس گزارش هايي که از عده اي از دانشمندان خواسته بودند به اندازه اي بود که بدون اين که از طرف دفتر دانشنامه تقاضايي شده باشد، کمک مالي خود را از سالي 1500 دلار به 10000 دلار در سال افزايش دادند. اهميت اين افزايش با توجه به اين که دانشنامه ايرانيکا عضو اين آکادمي نيست و از آن مهم تر اين که آکادمي بودجه زيادي در اختيار ندارد، آشکارتر مي شود، و تنها اعتبار علمي دانشنامه ايرانيکا موجب اين توجه استثنايي شده است.
بنياد ملي علوم انساني امريکا « National Endowment for Humanities »که طي 28 سال گذشته هميشه از ايرانيکا حمايت کرده، در گزارش سال 1992 خود بودجه دانشنامه را از کمال صرفه جويي "نخ نما" (threadbare) خوانده است. کمک اين بنياد هميشه مشروط به اين بوده که بخش مهمي از بودجه از منابع خصوصي تأمين شود. توجه به اين نکته هميشه ايرانيان فرهنگ دوست را به پشتيباني از دانشنامه برانگيخته است. و درست در همين جاست که بايد دست ياري دوباره اي به سوي همه ايرانياني که در طي اين ساليان در کنار دانشنامه و ياور آن باقي مانده اند دراز کنيم، و از آنان بخواهيم که ايرانيکا را در کار عظيم ثبت و انتشار گنجينه غني فرهنگ ايران تنها نگذارند، با کمک هاي مالي خود دانشنامه را در رساندن اين بار عظيم به مقصد ياري دهند، و فرهنگ دوستان ديگر را نيز به ياري دانشنامه فراخوانند. کمک به دانشنامه ايرانيکا در امريکا و کانادا مطابق قانون مشمول معافيت مالياتي است.
Encyclopaedia Iranica FoundationCenter for Iranian Studies450 Riverside Drive, No. 4New York, NY 10027
- نشاني سايت ايرانيکاwww.iranica.com
- نشاني توزيع کننده دانشنامهEisenbrauns IncP.O. Box 275, Winona Lake IN 46590-0275 Phone (574) 269-2011Fax (574) 269-6788https://www.eisenbrauns.com
نظر برخي از دانشمندان درباره دانشنامه ايرانيکا
« دانشنامه ايرانيکا گرانقدرترين و گسترده ترين اثري است که در قرن بيستم در زمينه تاريخ و فرهنگ ايران از دوران باستان تا عصر حاضر پديد آمده است. »P Harper مسئول بخش باستاني خاور نزديک در Metropolitan Museum of Art New York
« دانشنامه ايرانيکا شاهکاري است شکوهمند. هيچ طرح پژوهشي ديگري در سراسر مطالعات خاورميانه وجود ندارد که به اندازه اين اثر شايسته پشتيباني باشد. » R. N. Frye استاد دانشگاه هاروارد، در Journal of the American Oriental Society
«انبوهي است باورنکردني از اطلاعات عالمانه درباره ايران و فرهنگ و تمدن ايراني و روابط اين فرهنگ با فرهنگ هاي ديگر. »R. Motahedeh استاد دانشگاه هاروارد، در Middle East Journal
« کمک به ادامه کار و انتشار منظم ايرانيکا وظيفه اخلاقي هر ايراني است. »شيرين عبادي، دانشگاه مريلند، ماه مي 2008
* برگرفته ار" فصلنامه ره آورد" شماره 83 ويژه تابستان
...
آيدين آغداشلو: حذف يا تکذيب
مدير كل امور تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي شايعه صدور نامهاي به امضاي خود را مبني بر حذف "آيدين آغداشلو" از داوري تمامي جشنوارهها و نمايشگاههاي هنرهاي تجسمي به شدت تكذيب كرد و گفت: حتي چنين چيزي را شفاهي هم نگفتهام.
برخي از سايتهاي غيررسمي، شايعهاي را منتشر كردند كه مدير امور تجسمي وزارت ارشاد، طي نامهاي آيدين آغداشلو را از حضور در هيأتهاي انتخاب و داوري تمام جشنوارهها و نمايشگاههاي هنرهاي تجسمي منع كرده است. محمود شالويي مدير كل دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و سرپرست موزه هنرهاي معاصر تهران در گفتوگو با خبرنگار فارس، ضمن اظهار بياطلاعي از اين نامه، گفت: كساني كه چنين شايعهاي را منتشر كردهاند، نامه مذكور را هم منتشر كنند.
اين در حالي است كه آغداشلو نيز در گفت وگو با يکي از خبرگزاري ها گفته است: اگر آقاي شالويي چنين تصميمي گرفتهاند، من اطلاعي از آن ندارم و به من ابلاغ رسمي نشده است.
مدير امور تجسمي وزارت ارشاد، آيدين آغداشلو را از حضور در هياتهاي انتخاب و داوري تمام جشنوارهها و نمايشگاههاي هنرهاي تجسمي منع کرده است.
منابع موثق از صدور نامهاي به امضاي محمود شالويي خبر ميدهند که مسوولان نمايشگاهها و جشنوارههاي هنرهاي تجسمي، مجاز نيستند از تجربيات اين هنرمند در گروههاي انتخاب و داوري آثار استفاده کنند.
شهرام ناظري: کنسرت در يزد
محمود سراجي مدير برنامه هاي شهرام ناظري در حاشيه کنسرت گروه شمس گفت: اجراي کنسرت در کاخ نياوران و سعدآباد با مشکلات اساسي همراه است که فضاي نامناسب يکي از موارد آن به شمار مي رود.
سراجي مديرعامل موسسه فرهنگ و هنر حافظ در اين باره گفت: موسيقي ايران مخاطبان زيادي دارد و به همين خاطر يکي ازمشکلات اساسي اش نبود فضاي مناسب براي اجراست. متاسفانه موسيقي ما مکان مناسب با ظرفيت بالا ندارد و براي همين در اجراها با مشکلات زيادي از جمله کمبود جا، مساله نور و صدا و تغيير هوا مواجهيم.
سراجي در ادامه با اشاره به کنسرت اخير شهرام ناظري در کاخ نياوران گفت: کنسرت شهرام ناظري در تهران تمديد نمي شود. ابتدا قرار بود کنسرت گروه "مولوي" 7 و 8 شهريورماه در تالار بزرگ کشور بار ديگر اجرا شود. اما به خاطر همزماني با اجراي يک گروه موسيقي ديگر، از اجراي مجدد صرف نظر کرديم.
مدير برنامه هاي شهرام ناظري گفت : با تمام مشکلاتي که در اجراي کنسرت در ايران هست من ازهمه مسئولان و متوليان هنر موسيقي که ما را در برگزاري اين برنامه ياري دادند تشکر مي کنم تقاضا دارم براي ساخت سالن مناسب براي برگزاري کنسرت هايي در اين سطح فکري بکنند. مي دانيم حتي تالار وزارت کشور براي برگزاري کنسرت مناسب نيست اما به ناچار کنسرت هاي بزرگ را در اين سالن برگزار مي کنيم.
سراجي به کنسرت بعدي شهرام ناظري اشاره کرد و گفت :کنسرت بعدي شهرام ناظري بعد از ماه مبارک رمضان، روزهاي 25 و26 مهردر شهر يزد برگزار مي شود.
قيصر امينپور: گزيدهي همه شعرها و نثرها
گزيده شعرهاي اين شاعر فقيد كه پيشتر با انتخاب از مجموعههاي "تنفس صبح"، "در كوچه آفتاب" و "آينههاي ناگهان" به چاپ رسيده بود، با اضافه شدن شعرهايي از دو مجموعهي آخر او - "گلها همه آفتابگردانند" و "دستور زبان عشق" - منتشر ميشود.
گزيده شعرهاي قيصر امينپور نخستينبار سال 1378 از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است. همچنين به گفته زيبا اشراقي - همسر امينپور -، از او يكسري نثرهاي منتشرنشده مثل روزنگار، خاطره و نثرهاي عاطفي بهجا مانده، كه در حال گردآوري آنها براي انتشار است.
اما جزييات شعرهاي منتشرنشده قيصر امينپور و كامل بودن آنها هنوز مشخص نيست؛ هرچند مجموعههاي شعر قبلي اين شاعر احتمالا به شكل تازهاي منتشر خواهند شد. از سوي ديگر، سايت قيصر امينپور با مديريت زيبا اشراقي در حال راهاندازي است.
قيصر امينپور متولد دوم ارديبهشتماه سال 1338 در گتوند خوزستان بود، كه روز سهشنبه، هشتم آبانماه، در حاليكه چندماهي بود 48 ساله شده بود، پس از تحمل سالها درد و بيماري درگذشت.
علي اشرف صادقي: تأليف بزرگترين فرهنگ فارسي و قطع بودجه
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب ميگويد كه تاكنون حدود 35 ميليون كلمه فارسي، با شاهد مثال از هر قرني، براي تأليف بزرگترين فرهنگ فارسي جمعآوري شده است.
علي اشرف صادقي، عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي و رئيس گروه فرهنگنويسي درباره تأليف بزرگترين فرهنگ زبان فارسي گفته است: از سال 79 تهيه بانك واژگان زبان فارسي را شروع و طبق شيوهنامه، واژههاي هزار متن فارسي را از زمانهاي قديم تا زمان حال، فيشبرداري رايانهاي كرديم و قرار است اين كلمات و تركيبات را با شواهد تاليف كنيم.
وي با تاكيد بر اين نكته كه اين پايان كار نيست و اگر باز هم متن جديدي پيدا كنيم كه داراي كلمات تازهاي باشد، آن را وارد اين فرهنگ ميكنيم، عنوان كرد: تاكنون مجموع اين كلمهها به 35 ميليون كلمه رسيده است.
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي درباره همكاران اين پروژه گفت: پژوهشگران و افراد زيادي را در اين پروژه به كار گرفتيم و كلاسهايي در زمينه فرهنگنگاري براي آنها گذاشتيم. هم اكنون 30 همكار موظف داريم و برخي هم از بيرون به صورت پروژهاي با ما همكاري ميكنند.
صادقي درباره مشكلات بودجه اين پروژه اذعان كرد: تعدادي از كساني كه قرار بود در اين پروژه با ما همكاري كنند را آموزش دادهايم و آنها امتحان هم دادهاند، اما چون بودجههاي فرهنگي را دولت قطع كرده، اينها ماندهاند و ما منتظر فرجي هستيم كه كار شتاب بگيرد و شما دعا كنيد كه دولت خدمتگزار بودجه لازم براي انجام اين پروژه را در اختيار ما قرار دهد.
وي خاطر نشان كرد: اين فرهنگ با حذف حشو و زوائد لغتنامه دهخدا، دو برابر آن حجم دارد و واژههاي علمي را نيز دربرميگيرد؛ ضمن آنكه لغتنامه جديدي كه مؤسسه دهخدا در حال تأليف آن است با متد قديم تاليف ميشود.
ناصر غياثي : تاکسي نوشت ديگر
بهار امسال انتشارات حوض نقره کتاب "تاکسي نوشت ديگر" نوشته ناصر غياثي را منتشر کرد. "تاکسي نوشت ديگر" را مي توان يادداشت هاي روزانه يک راننده تاکسي ايراني در آلمان دانست که رنج ها و شادي هاي مسافران آلماني و غير آلماني اش را روايت مي کند. حکاياتي مختصر از زندگي مسافراني که در فاصله کوتاه مسير تا مقصد فرصتي پيدا مي کنند تا در برابر کسي که مطمئن اند هرگز او را دوباره نخواهند ديد، سفره دل باز کنند. به نظر مي رسد ماجراهاي 18 بخشي که اين کتاب را تشکيل مي دهد، بر مبناي واقعيت نوشته شده اند که در هرکدام از آنها خواننده با مشکلات زندگي و دغدغه هاي مسافران تاکسي در فرصتي کوتاه همراه مي شود. اين مجموعه در ادامه کتاب "تاکسي نوشت" ناصر غياثي چاپ شده که در سال 86 برنده جايزه کتاب طنز سال شد. با اين وجود اما تفاوت هايي در نثر و نوع پردازش داستان ها بين اين دو کتاب وجود دارد. به رغم اينکه بار طنز "تاکسي نوشت ديگر" نسبت به کتاب قبلي اين نويسنده و مترجم کمتر است، اما به خاطر سوژه هاي نو و تازه مخاطباني که کتاب قبلي ناصر غياثي را پسنديده اند، مي توانند از خواندن اين کتاب نيز لذت ببرند.
بزرگ علوي : با ورقپارههاي زندان در تركيه
کتاب "ورقپارههاي زندان" نوشته بزرگ علوي با حمايت وابستگي فرهنگي سرکنسولگري جمهوري اسلامي ايران در استانبول منتشر شد.
کتاب "ورقپارههاي زندان" با ترجمه پرفسور ناجي توکماک - استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاههاي استانبول و يدي تپه -، توسط انتشارات آغاچ(يکي از ناشران کتب مذهبي) استانبول در 128 صفحه منتشر شده است. اين کتاب ياداشتهاي نويسنده است از دوران حبس که گوياي وضعيت اسفبار زندانهاي دوران حکومت ديکتاتوري و اختناق سالهاي 1317 و 1318 در ايران است.
سپانلو: آپولينر پس از 15 سال
"گيوم آپولينر در آيينهي آثارش" نوشتهي پاسكال پيام با ترجمه محمدعلي سپانلو بعد از 15 سال با تجديد نظر مترجم، دوباره منتشر ميشود.
اين اثر درباره زندگي و نقد آثار گيوم آپولينر - شاعر قرن بيستم فرانسه - است و در پايان كتاب هم گزيدهاي از شعرهاي اين شاعر آمده است. اثر يادشده با ترجمه سپانلو به زودي از سوي انتشارات كاروان منتشر خواهد شد.
«قصهي قديم» اثر ديگر اين شاعر و مترجم است شامل 117 قصه ادبيات قديم، كه قصههاي آن مربوط به ادبيات ايران است كه در ادبيات عرب وجود داشته است.
اين اثر در سال 83 از سوي نشر قطره منتشر شده، كه با تجديدنظر و مقدمهاي درباره قصهنويسي ايران، از سوي انتشارات كاروان به چاپ خواهد رسيد.
مهدي غبرايي : ترجمه كامل رمان همينگوينسخه كامل رمان "اين ناقوس مرگ كيست؟" نوشته ارنست همينگوي با ترجمه مهدي غبرايي منتشر ميشود. به گفته غبرايي اين اثر پيش از اين، با نام "زنگها براي كه به صدا درميآيند؟" به فارسي منتشر شده بود، كه حالا ترجمه نسخه كاملش به چاپ خواهد رسيد.
عنوان كتاب از شعر جان دان - شاعر انگليسي - گرفته شده، كه به گفته مترجم، زنگها در عنوان كتاب، اسم بيمسمايي است و معنا نميدهد؛ در حاليكه ناقوس در دو نوع مراسم مرگ و شادي به صدا درميآيد، كه اينجا تعبير مرگ به كار گرفته شده است.
غبرايي همچنين گفت: ترجمههايي كه قبلا از اين اثر همينگوي در ايران منتشر شده بودند، ترجمه كامل اثر نيستند و بعضي ديگر از ترجمهها نيز اصطلاحات و تركيبات فرانسوي و اسپانيايي را ترجمه نكردهاند؛ در نتيجه، ترجمه كاملي به دست مخاطبان ايراني نرسيده است.در اين اثر، سعي كردهام تمام اين اصطلاحات را ترجمه كنم. "اين ناقوس مرگ كيست؟" در 700 صفحه از سوي نشر افق در مرحله كسب مجوز قرار دارد.
<strong>گلشيفته فراهاني : بازي در فيلمي از ريدلي اسکات</strong>
کارگردان فيلم "گلادياتور" فيلمي ساخته است به نام Body Of Lies که گلشيفته فراهاني در کنار بازيگراني چون لئوناردو ديکاپريو و راسل کرو در آن بازي ميکند.
نمايش اين فيلم از روز جمعه 10 اکتبر 2008 برابر با 19 مهرماه سال 1387 در سينماهاي امريکا و انگلستان آغاز مي شود که حضور گلشيفته فراهاني قطعا آن را براي ايرانيان جذاب و مهم کرده است. پس از آنکه حدود 15 روز پيش سايت سينمايي معتبر imdb نام گلشيفته فراهاني را به جمع بازيگران اين فيلم اضافه کرد، کمپاني برادران وارنر هم چهارشنبه گذشته در آنونس جديدي که از فيلم منتشر کرد تصاويري از بازي فراهاني را قرار داد تا سرانجام شايعه اي که يک سال است در محافل سينمايي و رسانه اي ايران به گوش مي رسد، تاييد شود.
فيلم بر مبناي کتابي به همين نام نوشته ديويد ايگناتيوس نويسنده معروف روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. اين کتاب آوريل سال 2007 به بازار آمد و بلافاصله حقوق سينمايي آن توسط کمپاني معروف برادران وارنر خريداري شد. رمان "مجموعه دروغ ها" مضموني در ارتباط با مبارزه با تروريسم دارد و داستان يک مامور سيا به نام راجر فريس است که براي پيدا کردن يک تروريست مهم از سران القاعده به نام "سليمان" به اردن مي رود. کتاب تا حدودي به نقد سياست هاي مداخله گرايانه آمريکا مي پردازد و در مجموع اثر منتقدانه اي محسوب مي شود. در برگردان سينمايي اين رمان تغييراتي ايجاد شده که يکي از مهم ترين آنها اضافه شدن شخصيتي به نام "عايشه" است که در داستان اصلي "آليس" نام داشت. شخصيتي که قهرمان داستان در جريان پيدا کردن سليمان دلباخته اش مي شود. ويليام موناهان فيلمنامه نويس اسکاري فيلم معروف "مردگان" مارتين اسکورسيزي که کار بازنويسي و اقتباس از داستان اصلي را برعهده داشته، شخصيت عايشه را در قالب يک پرستار تصوير کرده که هنوز جزئيات کامل آن مشخص نيست. گلشيفته فراهاني ايفاگر اين نقش است در حالي که نقش نخست فيلم را لئوناردو دي کاپريو بازي مي کند و راسل کرو هم بازيگر نقش مهم ديگري در فيلم است.
فيلمبرداري فيلم سال گذشته آغاز شد و بخش هاي مربوط به اردن در شهر رباط مراکش فيلمبرداري شده است. گفته مي شود بعد از انتخاب گلشيفته فراهاني براي بازي در فيلم سازندگان آن تغييراتي در فيلمنامه اوليه انجام داده اند تا حضور فراهاني در فيلم با موازين خاص حقوقي و قانوني کشور در تضاد نباشد. ريدلي اسکات کارگردان کهنه کار انگليسي در فيلم هايش همواره تلاش داشته نگاهي چندجانبه به مضامين داشته باشد و گواه آن فيلم معروف "سلطنت آسماني" است که در آن تصويري واقع گرايانه از مسلمانان ارائه و به طور ضمني از صلاح الدين ايوبي ستايش مي شود. حضور بازيگران ايراني در فيلم هاي هاليوودي سابقه طولاني دارد اما در چند سال اخير تعدادي از بازيگران فعال فعلي سينماي ايران امکان حضور در چند فيلم مهم هاليوود را يافته اند. از جمله ميترا حجار و همايون ارشادي است که سال گذشته فيلم "بادبادک باز" با بازي او در سينماهاي جهان اکران شد. ارشادي هم اينک مشغول بازي در فيلم جديد الخاندرو آمه نابار با نام "آگورا" است. با اين همه حضور فراهاني در فيلم جديد ريدلي اسکات که بسياري از اکنون آن را از شانس هاي مسلم اسکار 2009 مي دانند سرفصل جديدي در حضور بازيگران سينماي ايران در عرصه هاي بين المللي خواهد گشود.
لازم به ذکر است که فراهاني در قسمت هايي از اين فيلم بدون حجاب بازي کرده که بازخوردهاي اين اتفاق ميتواند جالب باشد.
<strong>عباس کيارستمي : نشان ايسفا</strong>
نخستين جشن مستقل فيلم کوتاه ايران با معرفي برگزيدگان به کار خود پايان داد. برگزيدگان جشن فيلم کوتاه به شرح زير معرفي شدند:
ديپلم افتخار بهترين طراحي صدا اهدا شد به کاوه قهرماني براي روياي سنجاقک. ديپلم افتخار بهترين تصويربرداري به طور مشترک اهدا شد به نقي نعمتي براي فيلم برفک و کاظم مولايي براي فيلم لطفا از خط قرمز فاصله بگيريد.
نقي نعمتي هنگام دريافت جايزهاش گفت: ما اين فيلم را در شرايط بد آب و هوايي ساختيم و متاسفم که زمان ساخت اين فيلم دوست خوب و تصويربردار کارهاي قبليام هومن بهمنش همراهم نبود. اين جايزه را به هومن بهمنش تقديم ميکنم.ديپلم افتخار بهترين تدوين اهدا شد به کاظم مولايي و مجتبي اسماعيلزاده براي فيلم لطفا از خط قرمز فاصله بگيريد.
در ادامه مراسم "نشان ايسفا" رونمايي شد. اميرشهاب رضويان و سعيد پوراسماعيلي که پيش از اين رياست انجمن فيلم کوتاه ايران را برعهده داشتند اين نشان را رونمايي کردند.
"نشان ايسفا" به پاس يک عمر فعاليت سينمايي به عباس کيارستمي اهدا شد. کيارستمي هنگام دريافت اين جايزه گفت: به خاطر اين همه لطف تشکر ميکنم. من قبل از مراسم به بازيگر نان و کوچه زنگ زدم که اين جايزه را به او اهدا کنم اما او در جاده شمال بود و حالا من خيلي خوشحالم که نيامد و اين جايزه را خودم ميگيرم!
در ادامه مراسم تنديس بهترين فيلمنامه به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به داريوش غريبزاده براي فيلم بومرنگ. غريبزاده در اين مراسم حضور نداشت و نمايندهاش اين جايزه را دريافت کرد.
تنديس بهترين فيلم تجربي به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به شهرام مکري براي فيلم آن دو سي.تنديس بهترين فيلم داستاني به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به آيدا پناهنده براي فيلم تاج خروس.
<strong>بهنام بهزادي: شرکت در بخش مسابقه جشنواره شيكاگو</strong>
فيلم سينمايي "تنها دوبار زندگي ميكنيم" به كارگرداني بهنام بهزادي به بخش مسابقه چهل و چهارمين جشنوارهي فيلم "شيكاگو" راه يافت.
اين فيلم كه اولين نمايش خود را در جشنواره فيلم فجر تهران داشت و مورد توجه قرار گرفت، اولين فيلم بلند بهنام بهزادي است و روايت " سيامك راننده مينيبوس است که تصميم ميگيرد در يك فرصت چند روزه، كارهايي را كه هميشه حسرتشان را داشته انجام دهد و در روز تولدش از دنيا برود.
طبق اعلام نسرين ميرشب مدير پخش بينالمللي اين فيلم؛ جشنواره فيلم شيكاگو كه پر سابقهترين جشنواره در آمريكا است از 16 تا 29 اكتبر ـ 25 مهر ماه تا 8 آبان ماه سال جاري در شهر شيكاگو برگزار ميشود.
"تنها دوبار زندگي ميكنيم" به تهيهكنندگي بهروز هاشميان و با مشاركت مركز گسترش سينماي مستند و تجربي و بهنام بهزادي تهيه شده است.
پخش بينالمللي اين فيلم برعهده شركت فرانسوي دريم لب به مديريت نسرين ميرشب است. "تنها دوبار زندگي ميكنيم" توسط بايرام فضلي فيلمبرداري شده و موسيقي آن را حسين عليزاده نواخته و در آن عليرضا آقاخاني، عبادالله كريمي، رايا نصيري، نگار جواهريان، رامين راستاد به ايفاي نقش ميپردازند.
<strong>ماهنامه سينماي پويا</strong>
هشتمين شماره ماهنامه سينماي پويا با گفت وگويي با کمال تبريزي منتشر شد. تبريزي در اين گفت و گو درباره آخرين فيلمش "هميشه پاي يک زن در ميان است" صحبت کرده است. سينماي پويا با قيمت 1500 تومان به همراه دي وي دي رايگان فيلم سينمايي "بتمن آغاز کرد" روي پيشخوان روزنامه فروشي ها است.
<strong>مسابقه سراسري داستا ن نويسي و قطعات ادبي خلاقانه</strong>
انجمن حرفه اي متفكران ومحققان مسابقه سراسري داستا ن نويسي برگزارمي كند. سارا يوسف پور دبير اين انجمن يکي از اهداف اين مسابقه را كمك به جريان يافتن ايدههاي خلاق تعريف کرده است.
وي افزود : از ان جا که رويكرد امسال انجمن، توليد ايده هاي نومي باشد لذا در نظر دارد با مسابقه سراسري داستا ن نويسي از تمامي اهل قلم و داستان نويسان دعو ت به عمل اورد تا قابليت هاي خود را در اين عرصه به ازمايش گذارند.
وي دراين باره گفت : " ترويج تفكر خلاق موجب ايجاد شور و نشاط و كشف استعدادهاي نخبه مي شود. اين مسابقه در راستاي ايجاد جرياني براي يافتن ايدههاي خلاق طرح ريزي شد ه است. "
دبير انجمن همچنين توضيح داد که اين مسابقه در سه بخش برگزار مي گرد د : 1- داستان کوتاه 2- داستان هاي خلاقانه (که درآن ها رويکرد ايده هايي بکر و نوظهور ارجحيت داشته يا داستان با شگرد هايي نوظهور نگارش يافته باشد)3- قطعه ادبي خلاقانه
علاقمندان مي توانند داستان هاي کوتاه و قطعات ادبي شان را تا پايان شهوريور ما ه سال 87 به اي ميل انجمنprothinka50@gmail.com ارسال دارند. لازم به ذكر است كه در عنوان اي ميل حتما " قيد شود مربوط به مسابقه ي داستا ن نويسي.
دبير انجمن حرفه اي متفكران ومحققان گفت : "داوري مسابقه دو مرحله مقدماتي و نهايي دارد. داوران مسابقه كه از نويسندگا ن و منتقدان برجسته هستند متعاقبا معرفي خواهند شد و علاقمندان درجريان اخرين اخبار مربوطه قرار خواهند گرفت."
شرايط شرکت درمسابقه:
1- محدو ديتي درسن شرکت کنند گان وجود ندارد 2- محدوديتي در حجم داستان ها وجود ندارد (داستان مي تواند تنها شامل دو خط باشد يا حتي هزارصفحه)3- داستان ها تايپ شد ه باشد 4- دوستاني که سابقه فعاليت ادبي دارند در چند خط رزو مه خودرا ارسال نمايند.5- سن، تحصيلات، شهر و کشور شرکت کنند گان حتما قيد شد ه باشد.
جوايز نفرات اول تا سوم
1- جايزه نقدي 2- لوح ياد بود 3- عضويت افتخاري در انجمن4- ايجاد تسهيلات در چاپ مجموعه آثار برندگان 5- چاپ آثار برتر در نشريات ادبي. 6- برگزاري جلسه نقد اينترنتي براي نفرا ت برگزيد ه در گروپ و دفتر انجمن
در بخش داستان ها ي خلاقانه تقدير از د ه نفر اول و به عنوان ده ايد ه ي برتر صورت خواهد گرفت. براي اطلاعات بيشتربه سايت انجمن مراجعه كنيد www.prothinka.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر