شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

دو هفته گذشته را مي توان به حق داغ ترين تابستان سينمايي آغاز هزاره ناميد. در طول هشت سال گذشته هيچ تابستاني ‏را سراغ نداريم که نمايش با اين تعداد فيلم پرفروش همراه بوده باشد. چهارمين اينديانا جونز(314 ميليون دلار فروش) ‏و سپس هالک شگفت انگيز(با 133 ميليون دلار فروش) جاي خود را به شواليه سياه، موميايي(71 ميليون دلار ‏فروش)، پرونده هاي مجهول 2(19 ميليون دلار فروش)، پسر جهنمي 2(73 ميليون دلار فروش) و با زوهان در ‏نيفت(99 ميليون دلار فروش) دادند. شواليه سياه با 441 ميليون دلار عايدي در طول 4 هفته مي رود که رکوردشکن ‏ترين فيلم سال شود، در حالي که فيلم هايي چون سفر به مرکز زمين، ‏WALL-E، ‏Mamma Mia!‎، ‏Pineapple ‎Express، ‏The Sisterhood of the Traveling Pants 2 ‎‏ و برادر ناتني نيز با آغاز اکران شان به صف رقبا ‏پيوسته اند...‏
‎‎معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎

‎‎


شواليه سياه‎‎‏ ‏The Dark Knight
کارگردان: کريستوفر نولان. فيلمنامه: جاناتان نولان، کريستوفر نولان بر اساس داستاني از کريستوفر نولان و ديويد ‏اس. گوير و شخصيت هاي خلق شده توسط باب کين. موسيقي: جيمز نيوتن هاوارد، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: والي ‏فيستر. تدوين: لي اسميت. طراح صحنه: ناتات کراولي. بازيگران: کريستين بيل[بروس وين/بتمن]، هيث لجر[جوکر]، ‏آرون اکهارت[هاروي دنت/دو چهره]، مايکل کين[آلفرد پني ورث]، مگي جايلنهال[ريچل ديوز]، گري اولدمن[ستوان ‏جيمز گوردون]، مورگان فريمن[لوشيوس فاکس]، مونيک کورنن[کارآگاه راميرز]، ران دين[کارآگاه وورتز]، کيليان ‏مورفي[مترسک]، چين هان[لائو]، اريک رابرتز[سالواتوره ماروني]. 152 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Batman Begins 2 ‎، ‏Batman: The Dark Knight، ‏Rory's First Kiss، ‏The Dark Knight: The ‎IMAX Experience ‎، ‏Untitled Batman Begins Sequel ‎، ‏Winter Green ‎‏. ‏
تبهکاري به نام جوکر بانکي را سرقت کرده و پس از قتل همدستانش با پول هاي مسروقه فرار مي کند. همزمان اربابان ‏جنايت در گاتام ستي گرد هم مي آيند تا در برابر حملات بتمن و نقشه هاي ستوان جيم گوردون چاره اي بينديشند، چون ‏دادستان شهر هاروي دنت نيز تصميم به مقابله سرسختانه با تبهکاران گرفته و اين سه نفر قصد دارند فساد و جنايت را ‏براي هميشه از شهر بزدايند. تبهکاران از طريق حسابدار چيني شان لائو خبردار مي شوند که پليس قصد حمله به ذخيره ‏مالي شان دارد و تصميم به خروج آن از کشور مي گيرند. در اين هنگام جوکر سر رسيده و به آنان پيشنهاد مي دهد در ‏ازاي دريافت نيمي از کل پول ها به آنان کمک کند و اين کمک چيزي نيست جز کشتن بيتمن! تبهکاران ابتدا او را جدي ‏نمي گيرند، اما بعدها با ربوده و بازگردانده شدن لو به گاتام سيتي توسط بتمن پيشنهاد وي مي پذيرند. جوکر اعلام مي ‏کند اگر بتمن خود را تسليم پليس نکند، هر روز تعدادي از مردم بيگناه را خواهد کشت و زماني که شروع به اين کار ‏مي کند، بروس تصميم به تسليم خود مي گيرد. اما قبل از اين کار دنت اعلام مي کند که بتمن اوست تا جوکر را از ‏سوراخ خود بيرون بکشد. جوکر براي کشتن وي اقدام مي کند، اما گوردون و بتمن قبل از اين کار او را دستگير مي ‏کنند. بعد از بازجويي از جوکر مشخص مي شود که جوکر براي کشتن دنت و ريچل ديوز که اينک محبوب دنت شده، ‏تله گذاشته است. تلاش بتمن و گوردون براي نجات هر دو نفر بي نتيجه مي ماند. ريچل کشته مي شود و نيي از صورت ‏دنت نيز در انفجار به شدت مي سوزد. جوکر نيز از بازداشت گريخته و دنت/دو چهره را که از مرگ ريچل به خشم ‏آمده، تحريک مي کند تا از پليس، تبهکاران، گوردون و بتمن انتقام بگيرد. با اين کار و کشته شدن همزمان بعضي ‏تبهکاران توسط جوکر و بمب گذاري هاي متعدد در شهر مشخص مي شود که وي قصد دارد تا کنترل تمامي گاتام سيتي ‏ر را در دست بگيرد. اينک بتمن نه فقط با جوکر بلکه با دنت نيز که خانواده گوردون را گروگان گرفته، مقابله کند... ‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اولين بار در ماه مه 1939 بود که موجودي به نام بتمن توسط باب کين و بيل فينگر در قالب داستاني مصور به ‏خوانندگان آمريکايي معرفي شد. و خيلي زود يعني چهار سال بعد در برابر دوربين توسط لوئيس ويلسون تجسد يافت. بنا ‏به سنت آن دوره اين اقتباس سينمايي شکل سريالي 15 قسمتي را داشت که در 1946 با سريال 15 قسمتي ديگري دنبال ‏شد. اين بار رابرت لاوري نقش بتمن/مرد خفاش را بازي مي کرد. اولين فيلم سينمايي در 1966 با شرکت آدام وست به ‏نمايش در امد و سپس به توليد انيميشن يا انتشار داستان هاي تازه بسنده شد. در پايان دهه 1980 و آغاز رونق گرفتن ‏انتقال قهرمانان مصور به روي پرده سينما در قالب فيلم هاي پرخرج و پرفروش، تيم برتون نسخه اي تازه و پيچيده با ‏بازي مايکل کيتون ارائه کرد. بازگشت بتمن با ظهور بزرگ ترين دشمنش روي پرده-جوکر- همراه بود که جک ‏نيکلسون نقش وي را ايفا مي کرد. بازيگري شايسته براي ايفاي نقشي اهريمي که توانست ادامه حضور قهرمان را روي ‏پرده تضمين کند. سه سال بعد، تيم برتون يکي از بهترين دنباله سازي هاي تاريخ سينما را با نام بتمن بازمي گردد ‏کارگرداني کرد که در آن دني دوويتو در نقش پنگوئن شرير به جنگ بتمن مي رفت. استقبال از اين فيلم باعث شد تا دو ‏انيميشن بلند در سال آتي به نمايش در آيد. اما تيم برتون ديگر حاضر به ساخت قسمت ديگري نبود. سکان به دست جوئل ‏شوماکر داده شد و وال کيلمر جاي مايکل کيتون را در هميشه بتمن گرفت. در 1997 دنباله ديگري با نام بتمن و رابين ‏با شرکت جورج کلوني توسط شوماکر عرضه شد و سپس به مدت 8 سال اين پروسه به بايگاني رفت. وقتي در سال ‏‏2005 کريستوفر نولان براي زدودن گر و خاک از لباس هاي سياه بتمن برگزيده شد، به راحتي قابل حدس بود که ‏انتخاب وي از سر ضرورت تزريق خون تاه اي در رگ هاي اين پروژه پولساز است. نولان نه فقط بازيگري تازه و ‏مناسب چون کريستين بيل را براي نقش اصلي فيلم برگزيد، بلکه قصه قهرمان تنهايش را از نو تعريف کرد و زواياي ‏تاريک روح او را نيز روي پرده برد. استقبال منتقدان از بازيافت هنرمندانه اين پديده آن قدر مثبت بود که تهيه کنندگان ‏را براي خرج 180 ميليون دلار جهت ساخت دنباله اي تازه با حضور بزرگ ترين دشمن وي-جوکر- ترغيب کند. ‏حاصل اين سرمايه گذاري اينک روي پرده سينماهاي دنياست و فقط در امريکاي شمالي بيش از 300 ميليون دلار در ‏گيشه به چنگ آورده است. برخورد منتقدان نيز همان طور که تصورش مي رفت، بسيار خوب بوده و مرگ نابهنگام ‏هيث لجر بازيگر نقش جوکر نيز به خودي خود تبديل به تبليغي براي فيلم شده است. ‏
کريستوفر جاناتان جيمز نولان متولد 1970 لندن از اميدهاي امروز سينما از هفت سالگي با دوربين سوپر هشت پدرش ‏شروع به فيلمسازي کرده، در رشته زبان و ادبيات انگليسي درس خوانده و اولين فيلم کوتاه اش به نام سرقت در 1996 ‏ساخته که به همراه دو فيلم کوتاه و سورئاليستي ديگرش به نام هاي ‏tarantella‏ و ‏doodlebug‏ در جشنواره فيلم ‏کمبريج به نمايش در آمده است. اولين فيلم بلندش تعقيب را در 1998 به طريقه سياه و سفيد ساخت ، اما دو سال بعد با ‏يادگاري بود که همه دنيا کشف اش کردند. فيلمي که روايتي پر پيچ و خم همچون ذهن شخصيت اولش داشت که حافظه ‏کوتاه مدت خود را بر اثر ضربه اي از دست داده و با اين حال در صدد شکار قاتل همسرش بود. بي خوابي در 2002 ‏با شرکت آل پاچينو پذيرش همه جانبه او در هاليوود بود که به ساختن فيلمي استوديوي مانند بتمن آغاز مي کند در ‏‏2005 با بودجه اي هنگفت انجاميد. فيلم بعدي او اعتبار/پرستيژ با حضور دو هنرپيشه اصلي فيلم بتمن[بيل و کين]از ‏ديدگاه سبکي چيزي ميان بتمن و يادگاري بود و مانند بسياري از توليدات هاليوود امروز قصه اي محلي با تم هاي جهاني ‏را روايت مي کرد. اما بازگشت شواليه سياه چيز ديگري است. فيلمي نه در سبک و سياق بي خوابي و يادگاري است و ‏نه حال و هواي رازآلود تعقيب را دارد. شواليه سياه برگرداني تيره از قصه اي مصور است که بايد قهرمان آن منجي ‏مردم باشد و به جاي پليس ناتوان از برقراري نظم در برابر جنايتکاران از آنها محافظت کند. اما او خود نيز مشکلات و ‏دلبستگي هايي دارد، حتي اگر يک ميليونر زاده باشد. بروس وين ميليونر و بتمن دو روي يک سکه اند، ولي همين ‏دوگانگي و تضاد چيزي است که جوکر روي آن انگشت مي گذارد. او به بتمن مي گويد تو شبيه مني و مرا کامل مي ‏کني!‏
اين همان چيزي است که در فلسفه شرق يين و يانگ ناميده مي شود. سياهي و سفيدي که دايره حيات را به دو قسمت ‏مساوي تقسيم کرده اند و بدون يکي ديگري بي معني است. اگر جوکر شيفته واقعي هرج و مرج است، بتمن نظم و ‏ترتيب را دوست دارد و بايد اين بازي ميان آنها برنده واقعي و هميشگي نداشته باشد. در کنار اين تم وقتي با مضمون ‏وجدان اجتماعي و فرديت روبرو مي شويد، اهميت دو چهره بودن شخصيت هاي اصلي قصه را بيشتر و از نظر ‏روانشناختي و جامعه شناختي بيشتر درمي يابيد. دنت، وين و جوک يک مثلث متشاوي الساقين هستند و در خور يکديگر ‏و نمايندگان ارکاني که وجودشان حيات اجتماعي را مي تواند شکلي ديگر و نه لاجرم تازه ببخشد. اگر جوکر و ساديسم ‏دروني او را نماينده شر مطلق بگيريم اشتباه کرده ايم. چه کسي از کودکي وي خبر دارد؟ چه کسي انگيزه هاي او را ‏مانند بتمن و دنت درک مي کند؟ اين همان چيزي است که نولان با کمي خساست از ما پنهان مي کند تا تعادلي به ‏وضعيت قصه اش بدهد. در عوض موجودات ديگري مانند بتمن هاي قلابي ابتداي فيلم يا حضور کوتاه مدت مترسک به ‏قصه اضافه مي کند تا بر وضعيت قهرمان اصلي فيلم نوري بيشتر بيفکند. اگر بتمن زاده دوران منع مشروبات الکلي و ‏اوج گرفتن دسته جات تبهکاري و گانگستري در آمريکا بود، بتمن فعلي از دنياي پيچيده تري مي آيد. ماشين روز قيامت ‏او بايد در خورد مقابله با تبهکاران قرن جديد باشد. کساني که به گاتام سيتي قانع نيستند و دايره فعاليت هايشان از ‏مرزهاي آمريکا هم بيرون مي رود. بنابر اين بتمن نيز به دوستاني نياز دارد، کساني چون فاکس که به خوبي در دل ‏قصه جا افتاده اند. همين باعث مي شود تا فيلم از يک قصه پليسي معمولي دور شده و در قالب فيلمي مربوط به ‏ماجراهاي بتمن به خوبي جا بيفتد. فضاي سرد و خاکستري کل فيلم هيچ نشاني از گرمي و نجات کامل به بيننده عرضه ‏نمي کند، هر چند صحنه هاي اکشن نفس گيرش که آدرنالين خالص توليد مي کنند براي لحظه اي دلش را خنک خواهد ‏کرد. ‏
کريستوفر نولان فيلمساز باهوش و با استعدادي است. حاصل کارش درون سيستم تجاري سينماي آمريکا نيز قابل ‏سرزنش نبوده و بعيد است دچار لغزش شود. شکستن رکوردهاي گيشه نيز حاکي از تيزبيني و موقعيت سنجي اش دارد، ‏اما با وجود لذت بردن از شواليه سياه به عنوان يک فيلم سرگرم کننده صرف و ماهرانه، ترجيح مي دهم يک فيلم کم ‏خرج تر از او مانند تعقيب را دوباره ببينم. البته خيلي عظيمي از تماشاگران شواليه سياه که به دليل پيچيدگي قصه و ‏طولاني بودنش حاضر به تماشاي دوباره و چندباره آن هستند، با من موافق نخواهند بود. شما چطور؟ ‏ژانر: اکشن، جنايي، درام، رازآميز، مهيج. ‏‏ ‏‏




<‏strong‏>پرونده هاي مجهول: مي خواهم باور کنم‏‎‎‏ ‏The X Files: I Want to Believe‎
کارگردان: کريس کارتر. فيلمنامه: فرانک اسپوتنيتز، کريس کارتر بر اساس سريال پرونده هاي مجهول. موسيقي: ‏مارک اسنو. مدير فيلمبرداري: بيل رو. تدوين: ريچارد اي. هريس. طراح صحنه: مارک اس. فريبورن. بازيگران: ‏ديويد داکاوني[فاکس مالدر]، جيليان آرمسترانگ[دانا اسکالي]، آماندا پيت[داکوتا ويتني]، بيل کانلي[پدر جوزف ‏کريسمن]، آلوين "اگزبيت" جوينر[مامور مازلي درامي]، ميچل پيلجي[والتر اسکينر]، کالوم کيت رني[جنک داکيشين]. ‏‏105 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، کانادا. نام ديگر: ‏The X Files 2‎‏ ، ‏The X Files: Done One‏.‏
شش سال بعد از وقايع پاياني سريال و فرار مالدر، زني جوان در غزب ويرجينيا ربوده مي شود. مدتي بعد مامورين با ‏کمک کشيشي که ازقدرت فراطبيعي برخوردار است، دست بريده اي را که زير برف ها دفن شده مي يابند. اين تنها ‏سرنخ موجود با حادثه ناپديد شده زن جوان مي باشد، که بعدها مشخص مي شود مامور پليس است. سرکار مازلي درامي ‏از دانا اسکالي نيز که از خدمت در ‏FBI‏ خارج و در يک بيمارستان به عنوان پزشک مشغول به کار شده، براي سافتن ‏مالدر کمک مي خواهد. او يقين دارد تنها کسي که مي تواند اين پرونده را حل کند کسي نيست جز فاکس مالدر. اسکالي ‏به سراغ مالدر رفته و به وي مي گويد که در ازاي کمک به حل اين پرونده ‏FBI‏ حاضر است وي را عفو کند. اما مالدر ‏ايتدا باور ندارد و همه اينها را نقشه اي براي به دام انداختن خود ارزيابي مي کند. آن دو به واشنگتن رفته و با مسئول ‏پرونده داکوتا ويتني ملاقات مي کنندو سپس به سراغ پدر جوزف فيتزپاتريک کريسمن مي روند که در يافتن دست بريده ‏به پليس کمک کرده بود. مالدر مي خواهد حرف ها او را مبني بر دريافت الهام از سوي خدا براي کشف جنايت باور ‏کند، اما اسکالي پيشينه او را گوشزد کرده و حرف هاي او را رد مي کند. ‏
وقتي زن دوم نيز ربوده مي شود، ويتني و درامي به همراه مالدر و کريسمن به محل حادثه مي روند. در آنجا چشمان ‏کريسمن شروع به خون ريزي کرده و مالدر را بيش از پيش به صحت گفته هاي وي وادار مي کند. فرداي آن روز او به ‏ديدن ويتني مي رود تا روي پرونده ربوده شدن زن دوم کار کنند. کريسمن نيز که به آنها پيوسته، مامورين را به محلي ‏دفن اعضاي بدن انسان در منطقه اي يخ زده راهنمايي مي کند. بررسي اعضاي به دست آمده مامورين را به يک ‏موسسه انتقال عضو و شخصي به اسم داکيشين که در کودکي مورد تعرض پدر کريسمن قرار گرفته، رهنمون مي سازد. ‏داکيشين مي گريزد و در کيفي که از به جاي مي گذارد، سري يافت مي شود. مالدر و ويتني به تعقيب داکيشين مي ‏پردازند و طي اين کار ويتني کشته مي شود. اسکالي نيز که به ديدن کريسمن رفته با بيهوش شدن وي و انتقالش به ‏بيمارستان درمي يابد که او مبتلا به سرطان پيشرفته است. مالدر که اتومبيل اسکالي را قرض گرفته در شهرک نزديک ‏ربوده شدن زدن دوم، رد داکيشين را پيدا مي کند. اما داکيشين که به تعقيب شدنش توسط مالدر پي برده، اتومبيل او را ‏در جاده اي دور افتاده سرنگون مي کند. اسکالي که تماسش با مالدر قطع شده، زماني که از گرفتن کمک از ‏FBI‏ نا اميد ‏مي شود شخصاً به محل مي رود. اما مالدر که از سانحه نجات يافته، قبل از او به مخفيگاه داکيشين رسيده و با حقايق ‏هولناکي روبرو شده است...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کريستوفر کارل کارتر متولد 1956 بلفلاور، کاليفرنيا و فارغ التحصيل رشته روزنامه نگاري از دانشگاه ايالتي ‏کاليفرنيا در لانگ بيچ است. روزنامه نگار آزاد و مدتي سردبير مجله موج سواري بوده و از 1985 با نوشتن فيلمنامه ‏در استوديوهاي ديزني شروع به کار در زمينه فيلم کرده است. در 1992 به شبکه تلويزيوني فاکس قرن بيستم پيوست و ‏سريال پرونده هاي مجهول را خلق کرد که پخش آن از سال 1993 آغاز و تا 2002 ادامه پيدا کرد. اين مجموعه براي ‏او و همکارانش جوايز معتبر فراواني از جمله گولدن گلاب و امي به ارمغان آورد و تبديل به يک پديده محبوب شد. ‏کارتر تاکنون سريال هاي ديگري مانند هزاره(1996) و ‏Harsh Realm‏(1999) نيز نوشته و گاه قسمت هايي از آنها ‏را تهيه و کارگرداني نيز کرده است. تقريباً تمامي اين سريال موفق بوده و توانسته اند جايگاه مناسبي در ميان تماشاگران ‏همه کشورهاي دنيا پيدا کنند. اما پرونده هاي مجهول بدون شک مهم ترين کار او و موفق ترين آنهاست. پرونده هاي ‏مجهول که در 201 قسمت توليد و پخش شد، کارگردان هاي متعددي به خود ديد. کريس کارتر نيز اولين تجربه هاي ‏فيلمسازي خود را با ساختن 10 اپيزود آن به دست آورد. اما وقتي در 1998 قرار شد نسخه سينمايي پرونده هاي ‏مجهول با نام دوم ‏Fight the Future‏ توليد شود، راب بومن که قسمت هاي زيادي از مجموعه را ساخته بود، روي ‏صندلي کارگرداني آن قرار گرفت. اما حاصل کار از نظر تجاري و هنري به اندازه سريال موفق نبود و به زحمت ‏توانست هزينه هاي توليد خود را بازگرداند. و اينک يک دهه بعد از اولين فيلم سينمايي و شش سال پس از اتمام سريال ‏خود کريس کارتر پشت دوربين قرار گرفته تا دومين قسمت سينمايي ماجراهاي مالدر و اسکالي را با نام فرعي مي ‏خواهم باور کنم کارگرداني کند. ‏
پرونده هاي مجهول يکي از پديده هاي مهم و قابل مطالعه جدي تاريخ تلويزيون-بيشتر- و حالا سينماست-کمتر- که سهم ‏اصلي را در نضج گرفتن ساخت سريال ها و فيلم هايي با تم ماورالطبيعه دارد. يک معجون قوي يا بهتر بگوييم فرمولي ‏ترکيبي از گونه هاي تريلر، رازآميز، ماجرايي، جنايي و کارآگاهي که قهرمان هايش بيش از آن که با شواهد و مستندات ‏فيزيکي سر و کار داشته باشند، با حوادث و شواهد غير طبيعي و فراطبيعي دست و پنجه نرم مي کنند. البته همه اينها با ‏اتکا به دو شخصيت اصلي- مالدر باورمند به فراطبيعت و حوادث غير قابل توضيح از نظر علمي مانند اجسام ناشناخته ‏پرنده و بيگانه و ديگري اسکالي که هيچ چيز بدون توضيح و دليل علمي در قاموس و تفکرش معنايي ندارد- با پيرنگ ‏اصلي تلاش دولت يا دولتي درون دولت آمريکا براي تماس با ديگر ساکنان هوشمند کهکهشان و سعي در انکار اين ‏پروژه و پديده ها در انظار عمومي که شخصاً با علاقه تمام و صرفاً به دليل جذابيت همين موضوع تئوري توطئه و ‏بشقاب پرنده ها کل 201 قسمت آن را تماشا کردم. ولي با نسخه سينمايي اش نتوانستم ارتباط چنداني برقرار کنم و ‏فرمولي که در کادر بسته تلويزيون توانسته بود ميليون ها نفر و مرا جلب خود کند، روي پرده نقره اي نتوانست به اندازه ‏کافي مهيج و گيرا باشد. اما افزايش روز افزون طرفداران اين سريال و اشتياق دائمي تهيه کنندگان هاليوودي به کشيدن ‏شيره تمام سوژه هاي امتحان پس داده و موفق باعث تا بار ديگر در سايه آن شهرت و محبوبيت فيلم سينمايي تازه اي ‏ساخته شده و قهرمانان پرونده هاي مجهول را به سر وقت معماي تازه اي بفرستند. براي افزودن رمز و راز و تشويق ‏تماشاگران به تماشاي اين يکي نيز کوشيده شد تا خط داستاني آن و مراحل توليدش به شدت مخفي بماند. البته براي پرهيز ‏از هرگونه مخاطره احتمالي بيش از 30 ميليون دلار بودجه برايش در نظر گرفته نشد و به نظر نمي رسد در بازگشت ‏سرمايه دچار مشکل جدي شود، هر چند رقبايي بسيار سرسخت روي پرده دارد. ‏
نام فرعي اين قسمت از جمله اي گرفته اي شده که از همان قسمت آغازين سريال مالدر با نصب پوستر بشقاب پرنده اي ‏در دفترش با همين نوشته سعي داشت آن را به اسکالي و تماشاگران بقبولاند. اعتراف مي کنم در ميان دوستداران واقعي ‏علم مثل خود من که شيفته پديده هاي توضيح ناپذير هم هستند، توانست موفق شود. اما تماشاي دومين نسخه سينمايي ‏ماجراهاي مالدر و اسکالي نيز مانند اولي نتوانست به اندازه سريال اصلي برايم هيجان انگيز باشد. مشکل در فقدان همان ‏پيرنگ اصلي سريال است که قصه فعلي را در مقايسه با آن کمرنگ و فاقد قدرت مي نماياند. ابته شخصاً آرزو مي کنم ‏توفيق در گيشه يارش باشد چون کارتر در مصاحبه اي با مجله ‏Entertainment Weekly‏ ساخته قسمت سومي در ‏‏2012 با پيرنگ اصلي سريال را منوط به سودآور بودن قسمت فعلي دانسته است. ‏
پرونده هاي مجهول: مي خواهم باور کنم در شکل فعلي و مستقل ان يک فيلم پليسي جنايي متوسط است که مايه هاي ‏ماورالطبيعه کمک زيادي در حل قصه آن نمي کند. بلکه تحقيقات مالدر و ديگران است که به يافته شدن رد ربايندگان و ‏دزدان اعضاي بدن منجر مي شود و شکل و شمايل يک فيلم کارآگاهي معمول را بيشتر دارد. منتها روي طناب موفقيت ‏سريال و محبوبيت دو بازيگر اصلي آن راه مي رود و موفق مي شود تعادلش را براي رسيدن به پايان خط حفظ کند. هر ‏چند چهره جيليان آرمسترانگ در مقايسه با ديويد داکاوني بيشتر شکسته شده باشد و يقيناً براي حضور در قسمت سوم ‏بايد متحمل گريمي بسيار سنگين تر شود. ‏
نويسنده و کارگردان فيلم کوشيده تا از فضاي لوکيشن انتخاب شده و اشاره به حوادث روز-مانند کودک آزار بودن پدر ‏کريسمن يا تصوير جورج بوش در دفتر ‏FBI‏ که در بازگشت مالدر و اسکالي به محل کار سابق شان که با شليک خنده ‏تماشاگران روبرو مي شود- رنگي امروزي تر به فيلم خود بدهد و موفق هم مي شود. اما فيلم هنوز بسيار کار دارد تا ‏اثري معاصر به معناي واقعي آن قلمداد شود. بهتر است آن را در قالب يک فيلم جنايي کمي تا قسمتي پيچيده ببينيد و نه ‏بيشتر! شخصاً اگر وقت اضافه داشته باشم، دي وي دي کل سريال را يک بار ديگر پشت سر هم تماشا مي کنم و منتظر ‏ساخته شدن سومين و احتمالاً سومين نسخه سينمايي آن مي مانم. ولي شما بهتر است با رفتن به سينما و خريد بليط ‏موجبات ساخته شدن آن را فراهم کنيد!‏ژانر: رازآميز، علمي تخيلي. ‏




<‏strong‏>موميايي: مقبره امپراطور اژدها‎‎‏ ‏The Mummy: Tomb of the Dragon Emperor
کارگردان: راب کوهن. فيلمنامه: آلفرد گاف، مايلز ميلر بر اساس فيلمنامه هاي 1932 جانال. بالدرستون و 2001 ‏استيون سامرز. موسيقي: رندي ادلمن. مدير فيلمبرداري: سايمون دوگان. تدوين: کلي ماتسوموتو، جوئل نگرون. طراح ‏صحنه:نايجل فلپس. بازيگران: برندان فريزر[ريک اُکانل]، جت لي[امپراطور هان]، ماريا بلو[اولين اُکانل]، جان ‏هانا[جاناتان کارناهان]، ميشله يئوه[زي يوآن]، لوک فورد[الکس اُکانل]، ايزابلا لئونگ[لين]، آنتوني وونگ ‏چائوسانگ[ژنرال يانگ]، راسل وونگ[مينگ گوئو]، ليام کانينگهام[مد داگ مگوآير]، ديويد کالدر[راجر ويلسون]. ‏‏112 دقيقه. محصول 2008 آلمان، کانادا، آمريکا. نام ديگر: ‏The Mummy 3‎، ‏La Momie - La tombe de ‎l'empereur dragon، ‏Die Mumie - Das Grabmal des Drachenkaisers‎‏. ‏
امپراطور هان ملقب به اژدها بر تمامي دشمنان خود پيروز مي شود و بسياري از آنها را پاي ديوار چين دفن مي کند. ‏ولي او که توانسته بر پنج عنصر تسلط يابد، قادر به شکست مرگ نيست. از اين رو دست به دامان زي يوآن مي شود. ‏زن ساحره اي که راز جاودانگي را مي داند. هان به ژنرال مينگ، فرمانده سپاهيان خود دستور مي دهد تا از زي ‏مراقبت کند. اما آن دو عاشق يکديگر مي شوند. زماني که زي طلسم جاودانگي را بر هان آشکار مي کند، هان ژنرال ‏مينگ را در برابر چشمان وي به قتل مي رساند. سپس قصد جان زي را مي کند ،اما زي که زخمي شده هان و سپاهش ‏را نفرين و تبديل به سنگ کرده و مي گريزد. ‏
قرن ها بعد، در سال 1947 الکس اُکانل که پا جاي پاي پدر گذاشته، با حمايت مالي راجر ويلسون مقبره امپراطور هان ‏را کشف مي کند. او هنگام حمل کالسکه هان به شانگهاي مورد حمله دختري مرموز قرار مي گيرد، ولي موفق مي شود ‏محموله خود را به مقصد برساند. همزمان دولت بريتانيا از ريک اُکانل و همسرش ائولين که خود را بازنشسته کرده ‏اند، مي خواهد تا تخم مرغي باستاني مشهور به چشم شانگري لا را براي ابراز حسن نيا دولت انگلستان به چين ‏برگردانند. آن دو بعد از رسيدن به شانگهاي و ملاقات با جاناتان که اينک کاباره ايم هوتپ را اداره مي کند، با پسرشان ‏الکس به ديدار از يافته هاي او مي روند. کالسکه و مجسمه امپراطور در محلي قرار دارد که توسط راجر ويلسون و ‏گروهي از اعضاي پارلمان-از جمله ژنرال يانگ و معاونش چويي- اداره مي شود. آنها بعد از دريافت چشم شانگري لا ‏قصد دارند طلسم را شکسته و امپراطور به زندگي بازگردانند. آنها موفق مي شوند، اما زن جوان مرموز دوباره پيدا شده ‏و با خنجر طلسم شده توسط ژي يوان قصد جان امپراطور را مي کند، ولي موفق نمي شود. الکس، ريک و اولين که ‏درگير ماجرا شده اند درمي ياند که دختر لين نام دارد و محافظ مقبره هان است. او وظيفه دارد تا از بازگشت هان به ‏زندگي و طبعاً قدرت جلوگيري کند. الکس که شيفته او شده تصميم به کمک مي گيرد و والدينش نيز به همراه دايي ‏ماجراجويش با وي همراه مي شوند...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کمتر کسي فکر مي کرد مخلوق 1932 جان ال. بالدرستون معروف به خالق هيولاها بتواند تا هزاره جديد دوام بياورد. ‏فيلمنامه اي که او در دهه 1930 براي کمپاني يونيورسال نوشت و کارل فروند آن را با شرکت بوريس کارلوف ساخت ‏خيلي زود در ميان فيلم هاي ترسناک آن زمان صاحب مقام و موقعيت شد. به نظر مي رسيد 5 دنباله اي که بر اين فيلم تا ‏‏1955 ساخته شد[آبوت و کاستلو با موميايي ملاقات مي کنند را نمي شود ناديده گرفت] شيره جان اين سوژه را کشيده ‏باشد، ولي کمپاني همر در 1959 برگردان خود را از اين فيلم کلاسيک با شرکت پيتر کاشينگ و کريستوفر لي ارائه ‏کرد و بعدها سه دنباله ديگر نيز توليد نمود. آخرين قسمت که در 1971 و مستقيماً بر اساس کتاب جواهر هفت ستاره اثر ‏برام استوکر ساخته شده بود موميايي مونثي را در مرکز داستان خود داشت. بعد از آن بود که پروژه موميايي تا 28 سال ‏بعد روانه انبار شد و در پايان دهه 1990 بنا به سنت بازيافت آثار قديم با اتکا به تکنيک هاي بصري نو براي فتح گيشه ‏ها از بايگاني خارج شد. نسخه 1999 استيون سامرز که قصه اش در 1921 مي گذشت قهرماني شوخ، زن پسند و کمي ‏سربه هوا را به تماشاگران معرفي کرد که بيشتر واجد خصلت هاي پايان هزاره قبل بود تا آغاز قرن بيست!‏
فرمول تازه و جلوه هاي ويژه آن در کنار شيمي دو بازيگر اصلي مجموعه در گيشه توفيقي حيرت انگيز کسب کرد و ‏سامرز به همراه سه بازيگر اصلي اش بلافاصله براي توليد دومين قسمت از ماجراهاي اُکانل دورخيز کرد. پي آيند جديد ‏در سال 2001 موفق شد توفيق قلبي را در ابعاد بزرگ تر تکرار کند و حتي بعدها سبب ساخت فيلمي بر اساس ‏شخصيت منفي-شاه عقرب- داستانش شود. کمپاني يونيورسال نيز در همين سال مجموعه کارتوني بر اساس ماجراهيا ‏اُکانل و موميايي روانه تلويزيون کرد و آن را در دو فصل تا سال 2003 ادامه داد. اينک سومين قسمت از ماجراهاي ‏اُکانل به نمايش درآمده، اما همان اتفاقي براي آن افتاده که بر سر اغلب دنباله سازي هاي کم رمق نازل مي شود. اول ‏نبود ريچل وايس بازيگر نقش اولين اُکانل و انتخاب کسي که با وجود داشتن چهره اي زيبا و استعداد بازيگري فاقد شيمي ‏وايس است و از همه مهم تر نيمه بازنشسته کردن قهرمان هاي اصلي و گماردن اُکانلي جوان تر در راس قصه که مانند ‏پدرش عاشق پيشه هم هست. اما هنوز نيازمند کمک ديگران و مخصوصاً پدر و مادر کارکشته خويش و گاهي هم دايي ‏جان پول پرست و هيزش است. براي پر کردن جاي خالي همه اينها قصه اي کم و بيش جذاب با ارجاعات تاريخي جعلي ‏فراهم شده و بودجه اي دست و دل بازانه[145 ميليون دلار] و جت لي را در اختيار راب کوهن گذاشته اند تا توفيق ‏مالي قبلي را تکرار کند. بياييد اول نگاهي به کارنامه جناب شان بيندازيم:‏
راب کوهن متولد 1949 کورنوال، نيويورک و فارغ التحصيل هاروارد است. از 1980 با فيلم جمع کوچک دوستان ‏شروع به کارگرداني کرده و بعدها تهيه کنندگي[در اين زمينه کارهاي بهتري ارائه کرده مانند ساحره هاي ايست ويک] ‏را نيز به مشاغل خود افزوده است. ابتدا در تلويزيون متمرکز بود و از نيمه دهه 1990 با ساختن قلب اژدها در زمينه ‏ساخت فيلم هاي سينمايي پرهزينه و اغلب اکشن و پرماجرا متمرکز شد. نوجوان ها خيلي خوب او را با روشنايي ‏روز(1996) با استالونه، جمجمه ها(2000)، سريع و خشمگين(2001) و ‏xXx‏ (2002) به جا مي آورند. فيلم قبلي او ‏نيز با نام هواپيماي رادار گريز قرار بود توفيق مالي سريع و خشمگين و ‏xXx‏ را تکرار کند و طرفداران شعار" اکشن ‏باشه، کوفت باشه" را سير کند، که چندان کامياب نبود. ‏
خوب با چنين پس زمينه اي نبايد توقع شاهکار از يک کارگردان وردار و ورمال داشت و فقط قرار است مکاني براي ‏عرضه هنرنمايي گروه جلوه هاي ويژه کامپيوتري فيلم فراهم کند. و اگر شما از شيفتگان دو قسمت قبلي باشيد امکان ‏اينکه از تماشاي دست پخت او سرخورده شويد، بسيار است. حتي اگر جت لي و ميشله يئوه هم در کادر بازيگري فيلم ‏حضور داشته باشند که در سال هاي اخير سرقفلي توليدات مشترک بسياري شده اند و براي تامين روزهاي پيري خود ‏سخت سرگرم پارو کردن دلار هستند. قابل توجه دوستداران اين دو نفر و به خصوص جت لي و صحنه هاي نبردش که ‏در اين فيلم نشاني از آنها نيست و دوستدارانش را به شدت مايوس خواهد کرد!‏با اين حال سومين قسمت موميايي قرار بوده تا طرفدارانش را با ارائه همه چيزهايي که در دو قسمت پيشين بوده، ‏راضي و خشنود از سالن بيرون بفرستد. و البته همه چيز را دارد، منتها راب کوهن فاقد آن زيرکي سامرز براي تلفيق و ‏يا بهتر بگويم به کارگيري درست فرمول امتحان پس داده پيشين است. ‏
ولي نا اميد نشويد، خيلي ها با ديدن قسمت سومي که چندان هم انتظارش را نمي کشيد بلافاصله به ياد فيلم هاي رده ‏B‏ ‏آمريکايي دهه 1930 خواهند افتاد و از هيولاهايش به افسوس ياد خواهند کرد. چون فيلم فقط و فقط به قصد کسب ‏دلارهاي توجيبي نوجوانان در تابستان ساخته شده و عنصر اصلي چنين فيلم هايي-يعني اکشن- را براي اين کار دارد. ‏نويسندگان فيلمنامه کوشيده اند تا همچون دو قسمت قبلي پس زمينه اي عاشقانه در هر دو جبهه به فراخور آدم هاي قصه ‏تدارک ببينند و در اين راه تلاشي براي بخشيدن ابعادي منطقي به خط داستاني خود نکرده اند. چيزي که هنگام استفاده از ‏تمامي عناصر ايجاد هيجان مثل آتش و يخ و ... منطق جغرافيايي و زماني کاملاً به بوته فراموشي سپرده شده است. در ‏حالي که همين عامل جغرافيا اين بار نقش مهمي در قصه ايفا مي کند و بر خلاف دو قسمت پيشين ماجراهايش در مصر ‏نمي گذرد. با اين دوستدارن اکشن هاي بي منطق و نسل مصرف کننده بازي هاي کامپيوتري و نسخه هاي سينمايي آنها ‏از اين يکي هم استقبال خواهد کرد و حتما دنباله هاي ديگري نيز ساخته خواهد شد. چون در خبرهاي آمده بود که ماريا ‏بلو براي دنباله ديگري قرار داده بسته و لوک فورد نيز قراردادي براي بازي در سه موميايي امضا کرده است. حال ‏تصميم با شماست!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، فانتزي، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>هل بوي 2/پسر جهنمي 2 : ارتش طلايي‎‎‏ ‏Hellboy II: The Golden Army
کارگردان: گيلرمو دل تورو. فيلمنامه: گيلرمو دل تورو بر اساس داستاني از خودش و مايک ميگنولا و قصه مصور ‏ميگنولا. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: گيلرمو ناوارو. تدوين: برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: استفن اسکات. ‏بازيگران: ران پرلمن[هل بوي/پسر جهنمي]، سلما بلير[ليز شرمن]، داگ جونز[ايب ساپين/فرشته مرگ/پيشکار]، جيمز ‏داد[جان کراس]، جان الکساندر[جان کراس]، ست مک فارلين[جان کراس-فقط صدا]، لوک گاس[شاهزاده نوادا]، انا ‏والتون[شاهزاده نوآلا]، جفري تمبور[تام منينگ]، جان هارت[پرفسور تره ور بروتنهولم]. 120 دقيقه. محصول 2008 ‏آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Hellboy 2‎، ‏Hellboy 2 - Die goldene Armee‎‏.‏
در کريسمس سال 1955، هل بوي نوجوان قصه اي از پدرخوانده اش پرفسور تره ور بروتنهولم درباره نبردي باستاني ‏ميان انسان ها و موجوادت اساطيري مي شنود. در اين قصه جني براي بالور پادشاه الوس ارتشي طلايي بالغ بر 4900 ‏سرباز شکست ناپذير مي سازد که توسط تاجي مخصوص کنترل مي شوند. اين ارتش فقط مي تواند در اختيار کساني ‏قرار بگيرد که خون خانواده پادشاهي در رگ هايشان جاري باشد. وقتي بالور شاه مي فهمد که اين ارتش قادر به نابودي ‏بي ترحم تمامي انسان هاست، تصميم به کنار گذاشتن شان مي گيرد. پسرش شاهزاده نوادا اين تصميم را قبول ندارد و به ‏تبعيدي خودخواسته تن مي دهد. تاج مخصوص نيز 3 قطعه شده و يک قطعه آن در اختيار انسان ها گذاشته مي شود. دو ‏قطعه ديگر نيز نزد بالور مي ماند تا ارتش طلايي هرگز به کار نيفتد. ‏
زمان حال. نوادا تصميم به جنگ عليه انسان ها گرفته و با به دست آوردن يکي از قطعات تاج تصميم به احياي ارتش ‏طلايي مي گيرد. اما پدرش با اين کار مخالف است و او را نزد خود مي خواند. نوادا با کشتن پدر و به دست آوردن يکي ‏ديگر از قطعات تاج خود را به اجراي نقشه اش نزديک تر مي بيند. ولي خواهر دوقلويش شاهزاده نوآلا با سومين قطعه ‏مي گريزد. همزمان هل بوي که سرانجام دل ليز را به دست آورده با سازمان خود دچار بر سر نگهداري راز وجود خود ‏دچار مشکل مي شود. در طي يک ماموريت تازه هل بوي که عصبي شده وجود خود را در مصاحبه اي براي تمام دنيا ‏آشکار مي کند. آنها در اين ماموريت قطعه سوم تاج را به دست مي آورند و ايب ساپين نيز کشف مي کند ه ليز آبستن ‏است. مافوق هاي آنان که از رفتار هل بوي به خشم آمده اند، ماموري به نام کراس را براي کنترل گروه به آنجا مي ‏فرستند. کراس نيز موجودي غير طبيعي است و پذيرش وي در گروه براي هل بوي و ديگران کار ساده اي به نظر نمي ‏آيد. آنها در تعقيب سرنخ هاي موجود به نقشه اي دست مي يابند که محل اختفاي ارتش طلايي در آن مشخص شده است. ‏ايب در طول مراقبت از شاهزاده نوآلا شيفته او مي شود، اما شاهزاده نوادا رد خواهرش را در قرارگاه هل بوي و ‏دوستانش يافته و به آنجا مي رود تا سومين قطعه و نقشه را به چنگ آورد. نوآلا نقشه را سوزانده و آخرين قطعه را ميان ‏يکي از کتاب هاي ايب مخفي مي کند. نوادا وي را ربوده و پس از وارد کردن زخمي مرگبار به هل بوي مي گريزد. اين ‏واقعه سبب مي شود تا ايب به همراه هل بوي، ليز و کراس براي يافتن آن دو وارد عمل شوند...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
هل بوي/پسر جهنمي از قهرمانان نسل جديد قصه هاي مصور است که اولين بار در سال 1993 به خواننده ها معرفي ‏شد. هل بوي مخلق مايک ميگنولا است و مانند مجموعه پرونده هاي مجهول قهرمان هايش در دفتر تحقيقات فراطبيعي و ‏دفاع که اختصاراً ‏B.P.R.D. ‎‏ يا ‏‎ BPRD‎ناميده مي شود، سرگرم فعاليت هستند. البته بر خلاف مالدر و اسکالي کساني ‏که در اين دفتر کار مي کنند نيز خود اکثراً موجوداتي غير طبيعي هستند. از جمله هل بوي که در سال هاي پاياني جنگ ‏جهاني دوم توسط پروفسور تره ور بروتنهولم يافته و به فرزندي پذيرفته مي شود. در کنار هل بوي ايب ساپين دو ‏زيستي و ليز شرمن هم وجود دارند و در حل بعضي معماها به يکديگر کمک مي کنند. اما مافوق هايشان اصرار دارند ‏که وجود چنين دفتر و افراد را انکار کنند. ‏
وجود پيشينه موفقيت آميز قصه او داشتن طرفداراني بالقوه که مي توانند تماشاگران بالفعل برگردان هاي سينمايي اين ‏گونه قصه ها باشند و اصولا شبيه فيلمنامه هاي آماده به نظر مي رسند، در کنار نياز بازار و در واقع تماشاگر پاپ ‏خورن نوجوان به دو ساعت تفريح خالص و بي نياز به تفکر خيلي زود پاي هل بوي را نيز به سينما باز کرد. اولين ‏نسخه سينمايي هل بوي 4 سال قبل (بعد از بازي ويديويي، ورق هاي بازي و ... آن) توسط دل تورو ساخته شد. کسي که ‏مي توان او را يکي از از پديده هاي سينماي اسپانيولي زبان امروز دانست. ‏
دل تورو متولد 1964 گوادالاخاراي مکزيک است. در نوجواني علاقه خود به فيلمسازي را کشف کرد و بعدها زير ‏نظر ديک اسميت[چهره پرداز جن گير] گريم و جلوه هاي ويژه را آموخت و اولين فيلم کوتاه خود را ساخت. ده سالي را ‏به عنوان سرپرست چهره پردازي کار کرد و کمپاني شخصي خودش نکروپا را در اواسط دهه 1980 تاسيس نمود. ‏همزمان به تهيه و ساخت فيلم و سريال در تلويزيون مکزيک پرداخت. اولين فيلم بلندش کرونوس نه جايزه آريل[ اسکار ‏مکزيکي] را به همراه جايزه منتقدان جشنواره کن و 8 جايزه بين الملي ديگر به دست آورد. با اين فيلم تماشاگران و ‏منتقدان سراسر جهان با دل تورو و دنياي سرشار از راز و خيال وي آشنا شدند. دنياي همچون آثار ادگار آلن پو که ‏حشرات، مجسمه ها و سمبل هاي مسيحي[مخصوصاً از نوع کاتوليکي اش] در آن حضور داشتند. چهار سال بعد از ‏کرونوس به هاليوود رفت و ميميک را با شرکت ميرا سوروينو کارگرداني نمود. هر چند اين فيلم موفقيت تجاري قابل ‏توجهي به دست آورد، اما به نظر مي رسيد جايگاهي در کارنامه وي ندارد. سال 2001 و بازگشت به محيط آشنا و ‏ساخت ستون فقرات شيطان در کمپاني تازه تاسيس خود به نام تکيلا نقطه اوج ديگري براي کارنامه دل تورو رقم زد و ‏براي بازيگر اصلي فيلم ادواردو نوريه گا نيز شهرت بين المللي به ارمغان آورد. ستون فقرات شيطان که جنگ داخلي ‏اسپانيا را براي پس زمينه قصه خود انتخاب کرده بود، جايزه بهترين فيلم فانتزي اروپايي جشنواره آمستردام دريافت کرد ‏و در جشنواره متعددي خوش درخشيد. پس از اين فيلم دل تورو دوباره به هاليوود بازگشت و اين بار با دقت و وسواس ‏بيشتري شروع به کار نمود. بليد 2 [‏Blade‏] و سپس پسر جهنمي[‏Hellboy‏] موفقيت هاي مالي قابل توجهي براي دل ‏تورو کسب کردند. دو سال قبل بازگشت به دوران جنگ داخلي اسپانيا بزرگ ترين نقطه اوج کارنامه فيلمسازي وي را ‏رقم زد. نمايش افتتاحيه هزار توي پان - سفر يا بهتر بگوييم گريز دخترکي خيال پرست از دنياي پر از خشونت ‏پيرامونش به دنياي افسانه ها- با تشويق 22 دقيقه اي تماشاگران در جشنواره کن پايان يافت و در کنار کسب جوايز گويا ‏و بافتا در مراسم اسکار نيز سه جايزه را نصيب گروه سازنده اش کرد. فيلمي که در قالب يک قصه پريان طبع آزمايي ‏دل تورو در زمينه شناخت اتوريته، فاشيسم و جنايت بود و نگاهي غمخوارانه به سرنوشت تلخ آزادي خواهان کشته شده ‏به دست افسران فرانکو داشت. ‏
هل بوي فاقد جديت هزارتوي پان است و گويا زنگ تفريح يا دورخيزي براي کار بزرگ بعدي باشد. اما دل تورو با ‏وسواس تمام و دلبستگي آن را کارگرداني است. نبرد ميان انسان ها و موجودات اساطيري سوژه اي بسيار ناب براي ‏کارگرداني چون اوست و طبعاً برخي ها بتوانند تعابير فرامتني نيز از دل آن بيرون بکشند. اما بياييد فارغ از اين تعابير ‏و در قالب يک قصه مهيج با آن روبرو شويم. هل بوي نيز فرمولي مشخص دارد از نجات دنيا توسط ماموري زبده، ‏يعني يک کهن الگو که قهرمان اصلي آن واجد قدرت هايي فراطبيعي است. مگر جيمزباند يا امثال او نبودند و نيستند؟هل بوي نيز از تمامي سنت هاي چنين فيلم هايي پيروي مي کند. از جمله طراحي صحنه چشمگير و سکانس پر زرق و ‏برق درگيري نهايي که بايد در مکاني عجيب و غريب صورت بگيرد. دل تورو تمامي اين فرمول را با دنياي خود و ‏ميگنولا به خوبي ممزوج کرده و حاصل کار فيلمي مسنجم است که بيننده اش را دچار سرگيجه نمي کند. در عوض آنچه ‏به وي ارزاني مي دارد، دو ساعت تفريح خالص همراه با ارضاي خاطر است. چون دل تورو به خوبي رگ خواب ‏تماشاگر کم حوصله امروزي را دريافته و نياز او به رگباري از تصاوير و فانتزي براي درک انسانيت(باعث تاسف ‏است!) خيلي خوب حس مي کند. مي شود روي خستگي تاريخي بشر و نياز وي به گريز از تعقل صفحه ها سياه کرد و ‏هل بوي را شاهد مثالي درجه يک آن دانست، ولي اين مکان جاي چنين بحثي نيست. پس خلاصه کنيم که هل بوي 2 نيز ‏با به دست آوردن نيمي از بودجه 72 ميليون دلاريش در هفته اول نمايش خود و رسيدن به همين مبلغ در دومين هفته به ‏صف پرفروش ها پيوسته و اين رقم در هفته هاي آخر تابستان بيشتر و بيشتر هم خواهد شد. چون در مقايسه با خيلي ها ‏از جمله راب کوهن يا کريس کارتر، اصولا گيلرمو دل تورو دنياي ذهني پيچيده تر و خلاقانه تري دارد و به مديوم نيز ‏مسلط تر است. ضمناً دل تورو مژده ساخته شدن قسمت سومي را در مصاحبه اخير خود به دوستداران هل بوي داده ‏است!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، درام، فانتزي، علمي تخيلي. ‏




<‏strong‏>هالک شگفت انگيز‎‎‏ ‏The Incredible Hulk
کارگردان: لوئيس لتريه. فيلمنامه: زيک پن. موسيقي: کريگ آرمسترانگ. مدير فيلمبرداري: پيتر منزيس جونيور. ‏تدوين: ريک شين، وينسنت تابيلون، جان رايت. طراح صحنه: کرک ام. پتروچلي. بازيگران: ادوارد نورتون[بروس ‏بنر]، ليو تيلر[بتي راس]، تيم راث[اميل بلونسکي]، ويليام هارت[ژنرال تاديوس راس]، تيم بليک نلسون[ساموئل ‏اشترنز]، تاي بورل[دکتر لئونارد سامسون]، کريستينا کيبات[سرگرد کاتلين اسپار]، پيتر منساه[ژنرال جو گرلر]. 114 ‏دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Hulk 2‎‏. ‏
ژنرال تاديوس راس، دکتر بروس بنر متخصص انرژي تابشي را براي تحقيقاتي ويژه استخدام مي کند. بنر خود را در ‏معرض تشعشعات گاما قرار داده و در نتيجه تبديل به غولي(هالک) سبز رنگ مي شود. بنر تحت مراقبت بتي دختر ‏ژنرال راس و همکار و محبوبش قرار مي گيرد. اما بعدها براي اينکه نتايج کارش مورد سواستفاده ارتش آمريکا قرار ‏نگيرد، مي گريزد و پنهان مي شود. ‏
پنج سال بعد، بنر در يک کارخانه نوشابه سازي در برزيل کار مي کند و به دنبال يافتن درماني براي خويش است تابه ‏هنگام خشم و بالا رفتن ضربان قلبش تبديل به هالک نشود. او از راه اينترنت با مردي که خود را آقاي بلو مي نامند در ‏ارتباط است. تا اينکه بر اثر حادثه اي مخفيگاه وي توسط راس کشف مي شود. راس گروهي به سرکردگي افسري ‏بريتانيايي/روسي تبار به نام اميل بلانسکي را براي دستگيري وي مي فرستد. بنر مي گريزد، و بلانسکي که شديداً ‏زخمي شده توسط افراد راس تحت مداوا و در واقع تزريق آمپولي ويژه قرار مي گيرد. نتيجه مداوا بهبود شگفت انگيز ‏او و در نتيجه تبديلش به يک ماشين کشتار ديگر است. بنر به آمريکا بازمي گردد تا با آقاي بلو ملاقات کند. اما راس بار ‏ديگر محل وي را يافته و بلانسکي را براي دستگيري وي اعزام مي کند. بنر به همراه بتي مي گريزد و با هم زد بلو مي ‏روند. بنر و بتي به سراغ بلو-دکتر ساموئل اشترن- مي روند. ولي راه حلي که وي يافته بسيار مخاطره برانگيزاست. بنر ‏خطرات را به جان مي خرد، ولي درمان بي فايده است. از سوي ديگر بنر کشف مي کند که دکتر اشترن از نمونه خون ‏وي براي نحقيقاتي مخرب استفاده کرده است. بنر تصميم به نابودي آزمايشگاه وي مي گيرد، اما در همين زمان ‏بلانسکي سر مي رسد....‏

<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
باز يک موجود فراطبيعي بيرون کشيده شده از دل قصه هاي مصور!‏قصه هاي مصور جزو خاطرات کودکي من و شما نيست. چون تا بياييم به خودمان بجنبيم و مزه تن تن ها و آستريکس و ‏اوبليکس را زير دندان بچشيم، توفاني بر کشورمان وزيدن گرفت و همه اين موجودات تبديل به نشانه هاي هجوم فرهنگ ‏غرب به اسلام عزيز شناخته شدند و جلوي حضورشان در بازار نشر گرفته شد. البته سال هاي اوليه دهه 1360 با ‏وجود تيراژهاي آنچناني کتاب هاي جلد سفيد چپ و بعد راست اصولاً خود ناشران را نيز از عرضه کتاب هاي کودک و ‏نوجوان باز مي داشت. اما دوستداران سينما بايد نمايش هالک شکست ناپذير را در همين سال ها به ياد داشته باشند که ‏کم و بيش رونقي به بازار آشفته سينماها داده بود. ‏
هالک يا غول سبز رنگي مخلوق استن لي و جک کيرباي اولين بار در داستاني به نام هالک شکست ناپذير به سال ‏‏1962 به خوانندگان معرفي شد. انتشار ماجراهاي هالک تا امروز ادامه پيدا کرده و جدا از اقبال جهاني تبديل به يکي از ‏شمايل هاي خرده فرهنگ پاپ آمريکايي شده است. چيزي در حد کاپيتان آمريکا يا سوپرمن و بتمن که قرار است آبي بر ‏اتش دل آمريکايي هاي دلزده از کندي قانون وطن شان بريزند و همه چيز را به يک چشم بر هم زدن با اتکا به قدرت ‏فراطبيعي خود و البته خشونت حل کنند. يک شيوه خداپسندانه آمريکايي و صد در صد مبلغ عمل گرايي! چيزي که باب ‏طبع دل نظامي ها و سياستمدارهاي طرفدار اقدام سريع هم هست. ‏
هالک مانند همگنان خود خيلي سريع به سينما راه پيدا کرد. در سال 1966 پل سولس براي اولين بار نقش او را در ‏برابر دوربين ايفا نمود. يازده سال بعد سه فيلم تلويزيوني که بر اساس اين شخصيت ساخته شد د تا قلب بسياري از ‏نوجوان هاي دنيا را تسخير کرد و بازيگرش بيل بيکسبي را نيز به شهرتي فراگير رساند. دهه 1980 با توليد سريال ‏هالک با شرکت بيکسبي همراه بود که به ايران نرسيد و ما از دريچه يکي از همان 3 فيلم تلويزيوني که به سينما راه ‏يافته بود، با اين غول سبز رنگ خشمگين آشنا شديم. آن زمان مجالي براي فکر کردن درباره اين نوع مخلوقات نبود. ‏شايد حالا هم زمان را براي صحبت هاي جدي تر صرف کرد. اما وظيفه کسي که درباره محصولات فرهنگي مي ‏نويسد، غير از اين است. ‏
بيل بيکسبي اين نقش را تا اول دهه 1990 در سريال هاي متعددد بازي کرد و سپس جاي خود را به لو فريگنو و ران ‏پرلمن(همين بازيگر درشت هيکل هل بوي فعلي) داد. تا سال 2003 که اولين نسخه پر خرج و سينمايي هالک با شرکت ‏اريک بانا به روي پرده بيايد، يلم هاي ويديويي و تلويزيوني متعددي بر اساس اين شخصيت ساخته شد و تا امروز هم ‏ادامه پيدا کرده است. اما سخن بر سر نسخه فعلي است که ادوراد نورتن ريزنقش و به ظاهر آسيب پذير جاي اريک بانا ‏درشت اندام را گرفته است. نسخه سينمايي قبلي به کارگرداني آنگ لي و بودجه اي 137 ميليون دلاري يک فيلم به ‏ظاهر ضد ميليتاريستي و ضد استفاده غير انساني از علم بود و فيلم فعلي نيز قرار است اين ادعا را با صرف 150 ‏ميليون دلار پاسداري کند. اما در واقع هر دو فيلم فقط به قصد کسب سود ساخته شده اند و تامين خوراک براي اکران ‏تابستاني که سال هاست تعيين کننده سرنوشت سينماي آمريکا شده است. ‏
سازنده هالک اخير مانند آنگ لي يک غير آمريکايي است. لوئي لتريه متولد 1973 پاريس است و رفيق لوک بسون. در ‏دانشگاه نيويورک سينما خوانده و بديهي است که تربيت و نگاه آمريکايي به رسانه بر وي غالب بوده، چيزي که بسون ‏هم شيفته آن است. لتريه از 1998 با دستياري ژان پل سالومه در فيلم ‏Restons groupés‏ شروع به تجربه اندوزي ‏کرد و بعدها با آستريکس و اوبليکس: ماموريت کلئوپاترا، معشوق و مامور انتقال ادامه داد. توانايي هايش چشم بسون را ‏گرفت و باعث کارگرداني دني سگه و سپس مامور انتقال 2 را به وي بسپارد. مهارت لتريه در سرهم بندي فيلمنامه ‏آبکي مامور انتقال 2 آن چنان چشمگير بود که به عنوان کارگرداني قابل اطمينان براي گونه اکشن و مخصوصاً نوع ‏پرخرج آن در هاليوود انتخاب شود. حاصل اين اتفاق توليد هالک شگفت انگيز به سکانداري اوست که تجربه آنگ لي را ‏در کار با دستمايه اش را-برگردان هنرمندانه قصه مصور به فيلم- ناديده گرفته و نسخه اي به شدت کليشه اي تر ارائه ‏مي کند. حتي از ارجاع هاي معمول به فيلم قبلي نيز –به جز روايت فشرده آنچه گذشت در ابتداي فيلم- پرهيز مي کند تا ‏غول سبز رنگش را با اتکا به قصه جديد و توانايي خود روي پايش بايستاند. ولي چندان موفق نمي شود. ‏
بزرگ ترين ايراد شايد انتخاب نورتون باشد که نمي تواند همدلي تماشاگر را جلب کند. هر چند فيلم در مقايسه با قبلي پر ‏خرج تر، پر ماجراتر و حتي هالک اش نيز بزرگ تر است. فيلم به روال همه اين مجموعه ها اين بار يک شخصيت ‏منفي تازه در کنار ژنرال راس به تماشاگر معرفي کرده و او را مقابل هالک قرار مي دهد. بديهي است که سرانجام اين ‏موجود مهيب نيز شکست خورده و بقاي هالک و ادامه مجموعه را تضمين خواهد کرد. بدمن بعدي قصه نيز از هم ‏اکنون مشخص است و در مصاحبه هاي مطبوعاتي نيز بر اين موضوع صحه گذاشته شده است: جناب دکتر اشترنز که ‏بليک نلسون نقش وي را بازي مي کند!‏
ناگفته نماند که لتريه را در پرداخت صحنه هاي اکشن-و گاه غير واقعي- فردي ماهر مي دانم، ولي کار با موجودات ‏رايانه اي چيز ديگري است و هر چند بهترين گزينه براي تهيه کنندگان جوياي خلق اکشن بيشتر بوده، اما قافيه را اندکي ‏باخته است. شاهد اين امر فروش 131 ميليون دلاري فيلم طي يک ماه و اندي بوده و اين که جاي خود را روي پرده در ‏حالي به ديگر فيلم ها داد که موفق به بازگراندن سرمايه اوليه اش نيز نشده بود. ‏
نکته طنزآميز پاياني فيلم حضور توني استارک-مرد آهنين/آيرون من قهرمان قصه هاي مصور مارول با بازي رابرت ‏داوني جونيور است که از نمايش برگردان سينمايي ماجراي او با حضور همين بازيگر چند ماهي بيشتر نمي گذرد و به ‏ژنرال راس پيشنهاد کمک براي حل مشکل هالک را مي دهد!‏ژانر: اکشن، فانتزي، علمي تخيلي، مهيج. ‏




<‏strong‏>سرقت در روز روشن‎‎‏ ‏Daylight Robbery
نويسنده و کارگردان: پاريس لئونتي. موسيقي: ريچارد چستر. مدير فيلمبرداري: ميلتون کام. تدوين: هاسه بيلينگ. طراح ‏صحنه: ويل فيلد. بازيگران: جئوف بل[الکس]، وس بلک وود[لاکي]، رابرت بولتر[جي]، مکس براون[دکتر]، لئو ‏گرگوري[متي]، جاني هريس[تري]، ريس مرديت[معاون رئيس پليس]، جاستين سالينجر[نورمن]، ليزا شلي[گروگان]، ‏شاون ويليامسون[رئيس پليس]، شاون پارکز، پل نيکولز، تيفاني مالهرن، آنيا لاهيري. 92 دقيقه. محصول 2008 ‏انگلستان. ‏
الکس به همراه دوستانش-لاکي، متي، تري، چابي، نورمن و جي- نقشه اي براي سرقت ميليون ها پول غير قابل رديابي ‏از ‏London Exchange Bank‏ طراحي مي کند. آنها از پوشش طرفداران تيم ملي فوتبال انگلستان در جام جهاني ‏آلمان استفاده مي کنند و قصد دارند تا بعد از سرقت بلافاصله از کشور خارج شوند. آنها پس از حمله به بانک و گروگان ‏گرفتن 20 نفر با استفاده از تونلي که حفر کرده اند، موفق مي شوند پول هاي سرقت شده را از بانک خارج کرده و خود ‏نيز فرار کنند. تنها همدست شان در بانک نيز بعد از حمله پليس موفق به خروج بي دردسر از بانک مي شود. اما اتفاق ‏کوچک و حساب نشده اي تمامي نقشه بي عيب آنها را بر هم مي ريزد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يک فيلم معمول در ژانر سرقت از نوع بريتانيايي آن که به عنوان يک کار اول پذيرفتني و به عنوان دنباله رو سبک ‏کساني چون گاي ريچي تماشايي است، حتي اگر فاقد طنز ريچي باشد. ‏
پاريس يا بري لئونتي 41 ساله اولين فيلم بلند سينمايي خود را در حالي کارگرداني کرده که سابقه اي 18 ساله در بخش ‏هاي مختلف سينماي بريتانيا دارد. منتها اين سابقه به تازگي حدود دو سال قبل به تهيه کنندگي که زنده ها و مرده ‏ها(2006) ساخته سايمون روملي منتهي شده و در دومين قدم به کارگرداني هم انجاميده است. ‏
فيلمنامه و ايده اصلي آن يعني انجام سرقت در پوشش طرفداران تيم فوتبال و طبعاً در زماني که همه حواس ها معطوف ‏به نتايج بازي هاست، هوشمندانه و قابل مقايسه با نياي خود کار ايتاليايي(1969) و از جهت پرداخت روابط شخصيت ‏ها اندکي يادآور سگداني است. لونتي با استفاده و در پيروي از قواعد ژانر به رغم بودجه اندکي که داشته، مکانيسم ايجاد ‏هيجان را در کل فيلم مي گستراند و سبب ترشح آدرنالين به ميزان بالا نزد تماشاگر مي شود. گفتم طنز ريچي را ندارد، ‏اما از آن غافل هم نيست مانند بي دست و پا بودن سارقين و در نتيجه زخمي شدن يکي از آنها در لحظه ورود به بانک يا ‏اشاره به فيلم ‏Inside Man‏ اسپايک لي توسط مامورين پليس که از فرار بدون به جا گذاشتن ردپا توسط سارقين متعجب ‏شده اند و ...‏
البته خلق هيجان و گاه تفريح باعث نشده تا آدم تازه کاري از پرداختن به درام آدم هاي درگير ماجرا غافل شود و قافيه را ‏ببازد. همه اين تنش ها براي شکل دادن به همين درام هاي ريز و درشت است و به خوبي در فيلم گسترانيده شده استو ‏لئونتي مخصوصاً روي قابليت انسان براي حرص ورزيدن به مثابه نوعي زهر که مي تواند گروه را مسموم کند، زوم ‏مي کند و تا سر حد واقعگرايي پيش مي رود. ‏
ترکيب بازيگران به رغم چهره هاي کمتر شناخته شان خوب است و جئوف بل در نقش الکس(او را در کسب و کار ديده ‏بوديم) بازي خوبي از خود ارائه مي کند. سرقت در روز روشن که در ماه جولاي در انگلستان اکران شد، قرار بوده تا ‏گرمي بخش اکران تابستاني اين کشور باشد و به 17 کشور نيز تاکنون فروخته شده است. اگر فيلم هاي تبهکاري ‏بريتانيايي را مي پسنديد، اين فيلم تا اين لحظه بهترين در نوع خود است تا ماه هاي آينده از آستين پخش کنندگان انگليسي ‏بيرون بيايد!‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏




<‏strong‏>با زوهان در نيفت‎‎‏ ‏You Don't Mess with the Zohan
کارگردان: دنيس دوگان. فيلمنامه: آدام سندلر، رابرت اسمايگل، جاد آپتاو. موسيقي: روپرت گرگسون ويليامز. مدير ‏فيلمبرداري: مايکل بارت. تدوين: تام کوستين. طراح صحنه: پري اندلين بليک. بازيگران: آدام سندلر[زوهان دوئير]، ‏جان تورتورو[شبح]، امانوئل شريکي[داليا]، نيک سواردسون[مايکل]، لين کازان[گيل]، ايدو موسري[اوري]، راب ‏اشنايدر[سليم]، ديو متيوز[جيمز]، مايکل بافر[والبريج]، شارلوت رئا[خانم گرين بوش]، سعيد بدريه[حمدي]، داود ‏حيدامي[ناسي]، کوين نيلون[کوين]، رابرت اسمايگل[يوسي]، دايانا دورون[مادر زوهان]، شلي برمن[پدر زوهان]. ‏‏113 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
زوهان دوئير مامور کارکشته موساد در زمينه مبارزه با تروريسم از کار خود خسته شده و آرزو دارد تا به شغل محبوب ‏خود آرايشگري بپردازد. وقتي بعد از تعطيلاتي نيمه تمام به ماموريتي تازه براي از ميان بردن مشهورترين و خطرناک ‏ترين تروريست فلسطيني معروف به شبح فراخوادنه مي شود، موقعيت را مناسب يافته و ترتيب مرگ ساختگي خود را ‏مي دهد. سپس مخيفانه و قاچاقي به نيويورک مي رود تا نزد آرايشگر محبوبش پل ميچل شاگردي کند. او براي اين کار ‏نيازمند هويتي تازه است، از اين رو نام همسفران اجباري خود-دو سگ به نام هاي اسکراپي و کوکو- را به عنوان ‏هويت تازه خود اختيار مي کند. ولي با راه نيافتن به تشکيلات ميچل ناچار مي شود با کمک يکي از طرفدارانش به نام ‏يوري کاري کوچک در آرايشگاه زني عرب تبار به اسم داليا قبول کند. زوهان خيلي زود استعداد خود را در زمينه ‏آرايشگري و ارضاي تمنيات جنسي زنان مسني که به آرايشگاه مي آيند، ثابت کرده و شهرتي نسبي مي يابد تا جايي که ‏پل ميچل از وي به کار دعوت مي کند. اما زوهان دعوت او را رد مي کند، چون به داليا علاقمند شده است. غافل از ‏اينکه داليا خواهر شبح معروف است. تروريستي که مانند زوهان به نيويورک آمده و شغلي ديگر-رستوران هاي زنجيره ‏اي –پيشه کرده است. چون اعراب و اسرائيلي ها در حال آتش بس هستند و تروريسم مشتري ندارد. ولي سليم يکي از ‏کساني که در گذشته توسط زوهان مورد حمله قرار گرفته و بزش به سرقت رفته، زوهان را شناسايي کرده و تصميم ‏دارد تا از وي انتقام بگيرد و براي اين کار به سراغ شبح مي رود. همه اين حوادث با حملاتي که از سوي افراد ناشناس ‏به مغازه هاي اعراب و يهوديان منهتن مي شود، همزمان شده و زوهان را وادار مي کند تا از مهارت هاي پيشين خود ‏براي حل مسئله کمک بگيرد…‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اگر قرار باشد با زوهان در نيفت را در يک جمله معرفي کنم آن را کمدي پسا يازده سپتامبري خواهم ناميد. عنواني که ‏شايد براي اين فيلم اندکي سخاوتمندانه باشد، اما بي ربط نيست. اين عنوان سخاوتمندانه را در حالي به اين فيلم مي دهم ‏که نه از طرفداران سينه چاک آدام سندلر به عنوان يک کمدين هستم و نه مدافع کارنامه دنيس دوگان به عنوان فيلمساز!‏اما بياييد منصفانه قضاوت کنيم و پيام ساده و راه حل ساده لوحانه آن را که فلسطيني ها و اسرائيلي ها را قرباني سرمايه ‏دارها و سرمايه داري مي داند کمي جدي بنگريم. سندلر و دوگان در قالب يک کمدي بزن بکوب که شايد براي اخلاق ‏گرايان قابل تحمل نباشد[مخصوصاً به خاطر تاکيد بر شوخي هاي جنسي] از مشکل بزرگي سخن مي گويد که نيم قرن ‏است خاورميانه را به آتش و خون کشيده است. ‏
با زوهان در نيفت نه فقط از تمايل زوهان دوئير به آرايشگر شده، رقص هاي ديسکويي، سکس و ... سخن مي گويد، ‏بلکه همين را براي شبح و آدم هاي جبهه مخالف نيز تسري مي دهد. شبح نيز مثل او از شهرتش به خاطر تروريست ‏شماره 1 بودن چندان خشنود نيست. او هم ترجيح مي دهد با درآمد رستوران هاي زنجيره اي اش که نامي احمقانه هم ‏دارند با زن ها خوش بگذارند و آهنگ هاي ماريا کري را گوش کند. و ححتي زماني که به ديدار ماريا کري نائل مي ‏شود تمايل باطني خود را نسبت به همخوابگي به او در حالي که آلتش سيخ شده، با تعريف از آوازهايش پنهان کند. ‏فيلمنامه و کارگردان با شوخي و خنده انگشت روي موضوعي مي گذراند که نه فقط از چشم بسياري پنهان مانده، بلکه ‏خيلي ها از جمله خود همين اعراب و يهوديان سعي در مخفي نگاه داشتن و انکار آن دارند(چيزي که يوري به آن اشاره ‏اي به جا مي کند). يعني اينکه هر دو دسته متعلق به نژاد سامي هستند و ريشه زبان شان يکي است و حتي از چشم ‏آمريکايي ها فرقي با هم ندارند و به راحتي با هم اشتباه گرفته مي شوند، اگر لباس هاي سنتي خود را بر تن نداشته ‏باشند. ‏
فيلم دعوت به درک، صلح و اتحاد يا بهتر بگوييم همزيستي مسالمت آميز است. چيزي که رويايي دست نيافتني به شمار ‏نمي آيد. شايد اين فيلم قدمي واقعاً ناچيز در اين راه بتواند بردارند که در آن زمان بايد به آدام سندلر دست مريزاد گرفت ‏که تهيه کننده، فيلمنامه نويس و بازيگر اصلي فيلم است و نوک تيز پيکان انتقادش را بيشتر به طرف يهوديان نشانه رفته ‏است. ولي در قالب يک فيلم و اثر هنري، با زوهان درنيفت در کنار شوخي با اسطوره مامور مخفي، چيز دندان گيري ‏ندارد. شوخي ها خيلي تازه نيستند و کليشه هاي فراوان در فيلم حضور دارند. بسياري شوخي هاي نيز به مدد تکيه بر ‏جنسيت به موفقيت مي رسند، در حالي که تاکيد بيشتر فيلمنامه نويس و کارگردان بر عادات رفتاري دو طرف مثل تمايل ‏يهوديان به تجارت و فروش اجناس قلابي از هر نوع مخصوصا صوتي و تصويري يا حضور اعراب و شرقي ها به ‏عنوان راننده تاکسي در نيويورک و اغذيه فروشي ها مي توانست فيلم را تا يک سند قوم شناختي طنزآميز ارتقا دهد. ولي ‏ناشکر نيستم و در همين شکل فعلي نيز با وجود سطح پايين بودن فيلم آن را بهترين کار سندلر مي دانم و تماشايش را ‏توصيه مي کنم. ‏
دنيس دوگان متولد 1946 ويتون، ايلينويز و تا امروز ثمره دوباره همکاري او با آدام سندلر[‏Big Daddy‏- و حالا شما ‏را چاک و لري اعلام مي کنم]نامزد دريافت بدترين کارگرداني از مراسم تمشک طلايي بوده است. خود او در مورد فيلم ‏هايش چنين مي گويد: "تماشاگراني که به ديدن فيلم هاي من مي روند، به دنبال پيام نيستند. آنها ديدگاه مرا نسبت به ‏زندگي نمي خواهند يا خواستار اين نيستند که روحم را در برابرشان عريان کنم. آنها فقط مي خواهند بخندند!" ‏دوگان بازيگر، فيلمنامه نويس و کارگردان متوسط و موفقي است[تا معيار موفقيت چه باشد؟ در اينجا نظر استوديوها و ‏سرمايه گذران شرط است] و از ابتداي دهه 1970 خود را به دنياي سينما و تلويزيون پرتاب کرده است. از 1987 ‏کارگرداني در تلويزيون را آغاز کرده و با فيلم بچه پردردسر در 1990 وارد عرصه سينما شده است. سال 1996 و ‏فيلم ‏Happy Gilmore‏ نقطه تلاقي کارنامه او و آدام سندلر است که براي هر دو با توفيق تجاري همراه است و بعدها با ‏Big Daddy، و حالا شما را چاک و لري اعلام مي کنم و با زوهان در نيفت ادامه يافته است. دوگان در طول سال هاي ‏گذشته ضمن بازي و کارگرداني سريال هاي متعدد، فيلم هاي سينمايي اهداکنندگان مغز، نيجاي بورلي هيلز، نجات ‏سيلورمن، ‏National Security ‎‏[در فيلم نام يک موسسه حفاظتي است] و نيمکت گرم کن ها را نيز ساخته که اغلب در ‏گونه کمدي قرار مي گيرند. ‏
فيلم از بودجه اي 90 ميليون دلاري سود برده و کريس راک(بازيگر و کمدين)، ماريا کري(خواننده)، جان مک ‏انرو(تنيس باز)، جورج تاکي(بازيگر) و بروس ويلنچ(کمدي نويس) نقش هاي کوتاه و افتخار در آن ايفاء کرده اند. فيلم ‏در طول دو ماه نمايش اش در آمريکا بيش از 93 ميليون دلار به دست آورده و نمايش اش هنوز ادامه دارد. برخورد ‏منتقدان با فيلم خيلي دوستانه نبوده، اما بعضي ها نقدهاي مثبتي نيز بر آن نوشته و از خنده تماشاگران تعريف کرده و آن ‏را نشانه موفقيت سندلر و دوگان دانسته اند. چيزي که پي بي راه نيست و گاه مي شود در ميان تلي از زباله قطعه اي با ‏ارزش-نه لاجرم جواهر- کشف کرد!‏ژانر: اکشن، کمدي. ‏





گفت وگو♦ سينماي جهان

‏امانوئل بئار بازيگري کمال گرا و يکي از نشانه هاي سينماي مولف فرانسه در طول يک دهه و نيم گذشته است. زني که ‏در آستانه چهارمين دهه عمرش از دست زده به هيچ تجربه تازه اي ابا ندارد و ان را ضرورت حرفه شگفت انگيز خود ‏مي داند. او معناي جسارت در شغل بازيگري است، خود را رقيب هيچ کس نمي داند و معتقد است که براي همه در اين ‏حرفه جا هست. پاي حرف هاي او مي نشينيم که به همراه روفوس سيويل در دومين فيلم کارگردان خوش آتيه بلژيکي ‏فابريس دو ولز بازي کرده اند. ‏
‏گفت و گو با امانوئل بئار بازيگر فرانسوي
‎‎سينما ضرورت زندگي من است‏‎‎
امانوئل بئار بازيگر فرانسوي، متولد 14 آگوست 1963 است. در شهر سن تروپه به دنيا آمده و 163 سانتيمتر قد دارد. ‏فرزند گي بئار ترانه سرا و آوازخوان و ژنويو گاله(مدل سابق) است. مادرش اهل جزيره مالت يونان و داراي تباري ‏ايتاليايي و پدرش اسپانيولي/سوئيسي/روس تبار بود. ‏
امانوئل دوران کودکي را به همراه 3 برادر و تنها خواهرش در مزرعه اي بيرون از سن تروپه بزرگ شد، چون پدرش ‏نمي خواست فرزندانش تحت تاثير زرق و برق خيره کننده پاريس قرار بگيرند. ‏
اولين بار وقتي 9 ساله بود در فيلم و آرزوي مردن رنه کلمان ظاهر شد. اما تماشاي بازي رومي اشنايدر در فيلم ‏مدو(1976) به هنگام 13 سالگي او را مصمم کرد تا در آينده بازيگري پيشه کند. از اين رو با فيلم کودکان فردا به ‏کارگرداني ژان پورتاله بازي در نقش نوجوان ها را فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني آغاز کرد. ‏
همزمان والدينش او را به مونترال(کبک، کانادا) فرستادند. اقامت وي در آنجا 4 سال طول کشيد و با کار پرستاري بچه ‏توام بود. ولي باعث شد انگليسي را به خوبي ياد بگيرد. در آنجا بود که با رابرت آلتمن آشنا و قرار شد در فيلمي از او-‏که هرگز ساخته نشد- بازي کند. پس از بازگشت به فرانسه، دوره بازيگري را از سر گذراند و اولين نقش خود را در ‏تلويزيون‎ Raison perdue (1984) ‎‏ به دست آورد. ‏
در همين سال ديويد هميلتون عکاس/کارگردان که تحت تاثير زيبايي او قرار گرفته بود، اولين نقش بلند واقعي را در ‏فيلم مهم ترين هوس‎(1984)‎‏ به وي داد. يک سال بعد در فيلم عشق ممنوع‎(1985)‎‏ با دانيل اوتوي همبازي و عاشق او ‏شد. رابطه آن دو ده سال طول کشيد و در 1993 يک سال پس از تولد دخترشان نلي به ازدواج رسمي و دو سال بعد به ‏طلاق منجر شد. امانوئل بعد از جدايي از اوتوي با ديويد مورو آهنگساز آشنا شد و در 1996 از وي پسري به نام يوهان ‏به دنيا آورد. ‏در ميانه دهه 1980، امانوئل پس از بازي در 4 فيلم تلويزيوني براي بازي در برابر ايو مونتان در مانون چشمه ها ‏انتخاب شد. وي در اين فيلم نقش چوپاني موطلايي که برهنه در مزرعه مي رقصيد را بازي مي کرد و با اين نقش در ‏کشورش به شهرت رسيد. اين نقش اولين و آخرين جايزه سزار کارنامه اش را نيز براي وي به ارمغان آورد، در حالي ‏که قبل از آن دو بار(عشق ممنوع، ‏L'Amour en douce‏) و بعدها پنج بار (فرزندان آشوب، زيباي مزاحم، قلب ‏زمستاني، نلي و آقاي آرنو، سرنوشت هاي سوزناک) نامزد دريافت آن شد. ‏
سال بعد تام مک لافلين او را از ميان 5 هزار نفر براي باز در فيلم قرار ملاقات با يک فرشته(1987) برگزيد و اولين ‏نقش هاليوودي را نصيب بئار ساخت. بازي در کنار پي ير ريشار کمدين محبوب و ريشار بورينگه در فيلم از آسانسور ‏که خارج شدي در سمت چپ به کارگرداني مولينارو بر محبوبيت وي افزود. اما نقطه اوج بعدي کارنامه اش سه سال ‏بعد در فيلمي از اتوره اسکولا به نام سفرهاي ناخدا فراکاس انتظارش را مي کشيد. ‏
در 1991 براي اولين بار با ميشل پيکولي در فيم قايق لو همبازي شد. اما تکرار اين تجربه در همين سال ابتدا در فيلم ‏Divertimento ‎‏ و سپس زيباي مزاحم[هر دو اثر ژاک ريوت] شاه نقش کارنامه اش را رقم زد. ‏‏
امانوئل با اين فيلم حساسيت هاي بالا و کمال گرايي اش را به نمايش گذاشت و سال بعد را براي ايفاي نقش کاميل در فيلم ‏قلب زمستاني(1992) کلود سوته صرف يادگيري نواختن ويولن کرد. تلاش هاي وي از چشم داوران و منتقدان پنهان ‏نماند و جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم ديويد دوناتللو را براي وي به همراه آورد. سپس کار با سينماگران مشهور ‏فرانسوي چون آندره تشينه در من نمي بوسم(1991)، کلود شابرول در دوزخ(1994)، رژي وارنيه در يک زن ‏فرانسوي(1995)[برنده جايزه سنت ژرژ نقره بهترين بازيگر زن از جشنواره مسکو]، کلود سوته در نلي و آقاي ‏آرنو(1995) و يان کونن در ‏Le Dernier chaperon rouge‏ يکي بعد از ديگري از راه رسيد و جايگاه رفيع و معتبر ‏براي بئار در سينماي فرانسه رقم زد. وي در اين فيلم ها بزرگ ترين بازيگران زن و مرد معاصر کشورش همبازي شد ‏و توسط بدرخشد. ‏
در 1995 توسط مجله امپاير به عنوان سي و دومين زن سکسي جهان در ميان 100 زن انتخاب شد و دو سال بعد مقام ‏نوزدهم را در ميان 5ن نفر در انتخاب مجله ‏Femme Fatales‏ به دست آورد. ‏
در 1996 براي بازي در کنار تام کروز در اولين قسمت از ماموريت: غيرممکن و دو سال بعد براي بازي در کنار پنه ‏لوپه کروز و ژاک وبر در فيلم دون خوآن برگزيده شد. نقش هايي بين المللي که سيماي او را بيش از پيش براي تماشگر ‏غير فرانسوي آشنا ساختند. ‏
امانوئل که به خاطر فعاليت هاي اجتماعي اش شهرت دارد[سفير يونيسف و سازمان ملل در امور کودکان]، در 1997 ‏طي تظاهراتي قابل کليساي پاريس به خاطر دفاع از حقوق مهاجران غير قانوني سياه پوست دستگير شد. ‏
پايان قرن بيستم براي او با شانس حضور در برگردان سينمايي رائول روئيز از شاهکار مارسل پروست در جستجوي ‏زمان از دست رفته همراه بود. بئار در اين فيلم با بزرگ بانوي سينماي کشورش کاترين دونوو و جان مالکوويچ ‏همبازي شد و توانست جايزه بهترين بازيگر زن را از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ به چنگ اورد. ‏
هزاره تازه بريا بئار با فيلم هايي از اليويه آسايا [سرنوشت هاي سوزناک]، 8 زن[فرانسوا اُزون] (برنده جايزه بهترين ‏بازيگر از مراسم فيلم هاي اروپايي و خرس نقره اي مشترک براي دستاورد هنرمندانه همه بازيگران از جشنواره ‏برلين]، آواره ها[آندره تشينه]، ناتالي[آن فونتن] (نامزد جايزه بهترين بازيگر از مراسم فيلم اروپايي)داستان ماري و ‏ژولين[ژاک ريوت]، جهنم[دنيس تانوويچ] و شاهدان[آندره تشينه] آغاز و امتداد يافته است. فيلم هايي که حضور در آنها ‏نهايت آرزوي هر بازيگري در چنين مقطع کوتاه زماني مي تواند باشد. ‏‏
امانوئل بئار زيبا در کنار بازيگري و فعاليت هاي اجتماعي گاه آواز خواندن را نيز تجربه کرده است. از جمله در فيلم ‏موزيکال 8 زن و قهرمان خانوادگي(2006) که در آن 6 ترانه را اجرا مي کند. تصوير برهنه او[در 40 سالگي] در ‏سال 2003 روي مجله فرانسوي ‏Elle‏ چاپ شد و تاکنون پرفروش ترين شماره اين مجله در کل تاريخ انتشار آن بوده ‏است. مصاحبه اي را که خواهيد خواند به کارنامه و آخرين فيلم او به نام ‏Vinyan‏ اختصاص دارد که نمايش آن در ‏ابتداي ماه اکتبر 2008 آغاز خواهد شد. ‏
Vinyan‏ دومين فيلم بلند فابريس دو ولز کارگردان جوان بلژيکي است که اولين فيلم او با نام عذاب/‏Calvaire‏ موفق شد ‏چهار جايزه از جشنواره هاي آمستردام و ‏Gérardmer‏ به دست آورد. عذاب يک درام ترسناک بود و ‏Vinyan‏ نيز در ‏ادامه آن مسير قرار دارد. البته اين بار به دليل انتخاب بازيگران بين المللي و زبان انگليسي مقداري رمز و راز و هيجان ‏نيز به فيلم افزوده شد تا فروش جهاني آن تضمين شود. ‏Vinyan‏ داستان زوجي به نام هاي پل[روفوس سيويل] و ‏ژان[امانوئل بئار] است که فرزندشان را در سونامي از دست داده اند. تا اينکه ژان بعد از ديدن تصاويري ويديويي ‏متقاعد مي شود که فرزندش زنده است و به همراه شوهرش جستجويي پر مشقت را در جنگل هاي تايلند-برمه آغاز مي ‏کند و پا به درون چنبره اي از خطرهاي مهلک مي گذارد....‏

‎‎
به زودي عازم تعطيلات خواهيد شد؟‎ ‎نه، هميشه تعطيلات را در بلژيک و در خانه ام مي گذرانم. هيچ جاي ديگري نمي روم....‏
‏<‏strong‏>دقيقا يک سال پيش هم اين موقع در جنگل هاي تايلند سخت سرگرم فيلمبرداري بوديد....<‏‎/strong‏>‏و تعطيلات هم نبود! در فيلم ‏Vinyan‏ بازي مي کردم در کنار رفوس سيويل و به کارگرداني فابريس دو ولز که فيلم ‏عذاب او عميقا روي من تاثير گذاشته بود. آن را به توصيه مدير برنامه هايم نگاه کردم و مبهوت خشونت آن، شيوه ‏کارگرداني اش و قدرت ميزانسن و پرداختش به تم نياز شدم. نياز به عشق، سکس و همين طور جنون. بعد فهميدم که در ‏تايلند مشغول آماده سازي براي ساخت فيلم جديدش به زبان انگليسي است. داستان زوجي که فرزندشان را در طي ‏سونامي گم مي کنند.... مي دانستم که بازيگران متعددي را ديده است از جمله تعداد قابل توجهي بازيگر انگليسي. قرار ‏ملاقاتي گذاشتيم و چون من چيزي براي از دست دادن نداشتم و فقط ميتوانستم برنده باشم، يک شلوار جين و چکمه و ‏يک پيراهن تقريبا مردانه پوشيدم.او بود که طرز لباس پوشيدنم سر ملاقات مان را به من يادآور شد و من الان به آن ‏اشاره مي کنم. با او ملاقات و به حرف هايش گوش کردم و او را به طرزي غير طبيعي برخلاف عذاب طبيعي يافتم ‏‏(خنده ) مرد جواني بود با يک عينک کوچک. با من حرف زد و حرف زد و من متوجه نامتعارف بودن تخيل و ‏روياهاي او شدم و خيلي زود احساس کردم جلوي کسي هستم که به خودم مي گويم حتي اگر فيلمنامه را نخوانده ام نمي ‏توانم به سادگي از کنارش عبور کنم، من اين نقش را مي خواهم. باوري قطعي بود حتي اگر احساس مي کردم که او ‏بيشتر از من دودل است. بعدها به من گفت همان لباس پوشيدنم او را متقاعد کرده بود.....‏
‎‎شما در يک امتحان انتخاب بازيگر شرکت کردي.... عجيبه!‏‎ ‎اين روزها بيشتر و بيشتر برايم پيش مي آيد، چون سينماي امروز خيلي آسيب پذتر شده است. پروژه ها خيلي سخت به ‏مرحله اجرا مي رسند، چون نمي توانند نام هاي گيشه پسند را جذب خودشان بکنند. در اين صورت چه کسي يا چه ‏چيزي بازگشت سرمايه را تضمين مي کند؟ البته امروزه نام هايي که تضمين کننده گيشه هم باشند کمتر و کمتر مي ‏شوند. البته به نظرم اين روند کمي ناسالم است. چون هيچ کس از قبل نمي تواند به برنده بودن خودش اطمينان داشته ‏باشد...‏‏
‏<‏strong‏>با اين وجود نام شما سنگيني خودش را دارد....<‏‎/strong‏>‏نه، قيمت زيادي ندارد. براي بعضي ها معرف يک جور سينماي مولف است حتي اگر اين چند سال آخر با افرادي ‏متفاوتي کار کرده باشم. با ماريون ورنو، کاترين کورسيني، تيه ري کليفا، فابيان اونتانيان... در واقع ديگر هيچ تضميني ‏نيست.... ولي مانند يک تازه کار اين را فرصت جديدي حساب مي کنم. مبناي کار من هميشه اين بوده، کنجکاوي، ‏ملاقات با افراد مختلف و يک نسل جديد که دارد کار خودش را با چنين شرايطي شروع مي کند....‏
‏<‏strong‏>برگرديم به اين باور قطعي که از آن حرف مي زديد. چطور توضيح اش مي دهيد ؟<‏‎/strong‏>‏خيلي دروني به خودمان مي گوييم که نمي توانيم از کنار يک شخص خاص بي تفاوت عبور کنيم و اين برايم خيلي پيش ‏نمي آيد. با فابيان اونتانيان سر ديسکو پيش آمد و با هينر سليم کارگردان زنده باد عروس و ودکا ليمو و همين طور ‏ويرجيني دسپانت. افسوس که با هينر و ويرجيني به دلايل مالي طرح ها به آينده موکول شد. ملاقات با اين افراد که ‏هميشه دست به جستجو مي زنند، يک امتياز است اشتياق برانگيز است! و الان شروع کرده ام به تحريک کردن ‏جسارت و جراتم، نه به اندازه اي که تلفن را بردارم ( خنده )جرات گفتن چيز هايي که ده سال پيش نمي توانستم به يک ‏کارگردان بگوييم. کاري که چندي پيش با ميا هانسن لاو کردم که فيلمش را دوست دارم. به صورتي متناقص خودم را ‏قوي تر و درعين حال شکننده تر احساس مي کنم. ‏
‏<‏strong‏>اين شکنندگي از چه چيز ناشي مي شود؟<‏‎/strong‏>‏بايد تکبر را از وجود خودم بيرون مي کردم(خنده) فکر مي کنم لحظاتي هست که احساس مي کنيم همه چيز متوقف ‏خواهد شد. چه از طرف ديگران و چه از طرف خودمان. اين اقبال را داشتم که با لوران گرگوار به عنوان مدير برنامه ‏هايم کار کنم که به او گفتم نمي خواهم خودم را در تسير هيچ چيزي بکنم. الان خيلي بيش از قبل فيلم نگاه مي کنم و اين ‏مهم است. نسبت به محيط سينما بازتر از قبل هستم. هيچ گاه مجنون وار به سينما نپرداخته ام، حتي اگر در لحظاتي به ‏نظرم يک شکل تهاجمي داشته است. امروز بيش از هر زماني سينما قسمتي بنيادي از زندگي من و لذت من از زندگي ‏است.‏

‏<‏strong‏>گذر از چهل سالگي رابطه اي با اين نتيجه گيري دارد ؟<‏‎/strong‏>‏اين طوري مي گويند و من هم قضيه را اين طوري مي بينيم.... هر کس از اين دوره به شيوه اي متفاوت عبور مي کند. ‏به نظرم امروزه نقش هاي بيشتري براي زن هاي چهل ساله وجود دارد. چيزي که قطعي است تمايلي ندارم نقش زن ‏هاي سي ساله را بازي کنم چرا که سي سالگي و چهل سالگي يکسان نيست. چيزي که مانع هذيان و رويا و فرورفتن در ‏جلدهاي مختلف نمي شود. اما بايد حقيقت فيزيکي را پذيرفت. در چهل سالگي آنچه که در سي سالگي احساس مي کردم ‏را احساس نمي کنم! به جز نياز به فلاش بک نيازي به دروغ گفتن نمي بينم. يک بار که آن را پذيرفتي مي تواني آن را ‏به ديگران اعتراف کني. در ضمن در کارم از زندگي زنانه ام و تجربه ام که الزاماً سينمايي نيست استفاده مي کنم. بدن و ‏صورت و سن و روحم را براي ايفاي نقش، براي زندگي دادن به يک شخصيت مي گذارم و اين مطلبي بود که فابريس ‏دو ولز به خوبي متوجه آن شد. ‏
‏<‏strong‏>راستي او براي وارد کردن تان به اين پروزه چکار کرد؟<‏‎/strong‏>‏در ملاقات با او متوجه شدم که شکلي قراردادي به اندوه اين زوج نمي دهد. نقطه شروع اين بود : اين زوج فرزندشان ‏را در سونامي از دسته داده اند. با ديدن عذاب مي دانستم که او ما را به سفري غير منتظره خواهد برد. براي نقشي که ‏ويولن مي نوازد، نواختن ويولن را ياد گرفتم، اما اينجا چگونه مي شود خود را براي ماتم يک کودک آماده کرد؟ ديدن ‏کساني که اين بلا سرشان آمده است؟ ديدن يک روانکاو؟ رفوس سيويل فرزنداني دارد و من هم که مادر هستم، ولي ‏ناتوان بوديم که به اين درد تسکين ناپذير و غير قابل تصور فکر کنيم.... در واقع اين ميزانسن بود که همه چيز را پيش ‏برد. در صحنه اي ابتداي فيلم که با دو برداشت درون تاکسي گرفته شد- جايي که اسم پسرمان را به زبان مي آوريم-، ‏غرق در احساسات شديم. ما قبلا همديگر را نمي شناختيم و هرگز با هم کار نکرده بوديم، ولي من اين احساس را داشتم ‏که اين شخص را از پيدايش خلقت مي شناسم! اين احساس در تمام طول فيلمبرداري ما را ترک نکرد. ما يک زوج ‏تشکيل داده بوديم، چه به هنگام فيلمبرداري و چه در فواصل بين برداشت ها. با شروع از بانکوک شبانه و روسپي خانه ‏ها.... متوجه مي شويم که در جريان سونامي تعدادي از اطفال ربوده و به کشورهاي ديگر منتقل داده شده اند... و اين ‏سرنخ، اين زوج را به سر حد جنون مي کشاند... زن با قبول خطرات به جستجوي فرزندش به جنگل مي زند و همسرش ‏به جستجوي او.. اين زن ديگر نمي تواند جهاني را که در آن زندگي مي کرده تحمل کند..... ‏
‏<‏strong‏>کاوش در جنگل به آرامي تبديل به يک کابوس مي شود.<‏‎/strong‏>‏بله و مرا به ياد کتاب جنگل جک لندن و فيلم بيماري حاره اي‎ Apichatpong Weerasethakul‏ انداخت.. ‏‏
‏<‏strong‏>و همين طور ياد آور آگوئيره ورنر هرتزوگ و دل تاريکي جوزف کنراد هم هست....<‏‎/strong‏>‏بله، کاملاً. در جنگل فابريس مانند بومي ها شده بود. با بازي تحت رهبري او ما تمام قراردادها را فراموش کرديم. تبديل ‏به هيولا شده بوديم و از خشونت فيلمبرداري بهره مي جستيم. لحظات جنون خالص و شرجي بودن فضا و آنچه که سر ‏فيلم تجربه مي کنيم براي به ثمر رساندنش... گوشم چرک کرده بود و تب شديدي داشتم اما زماني که ساعت چهار صبح ‏توي طوفان در ناکجا آباد هستي و خسته و از پا افتاده اي و قادر نيستي قدمي در کلبه اي که در آن هستي برداري، ‏زماني که بيست دقيقه نور مناسب براي صحنه اي داريم که در آن من از چند کودک برنج مي دزدم، اجباراً نيرو و ‏توانت ته مي کشد. اما اين خشونت طبيعت؛ اين چالش، اين ضرورت فيلمبرداري، اين شرايط دشوار، اين نگراني براي ‏بازيگر مقابل در مهلکه فيلمبرداري، مي تواند به همان اندازه هم دلپذير باشد. دلپذير از آن جهت که نقطه نظر کارگردان ‏و يک مدير فيلمبرداري فوق العاده، بنوا دبي را به تو ارزاني مي دارد.. اين دو ديوانه هستند!( خنده )‏
‏<‏strong‏>پشت سر گذاشتن چنين تجربه اي خيلي سخت است؟<‏‎/strong‏>‏ما وقت اين کار را نداريم. بين ديسکو و ‏Vinyan‏ دو هفته فرصت داشتم. و بين ‏Vinyan‏ و فيلم من و ستارگانم لتيشيا ‏کلمباني- در مورد ستارگان سينمايي که در آن من و کاترين دونوو مقابل يک طرفدار سمج که نقش او را کاد مراد بازي ‏مي کند، همدست مي شويم- به زحمت يک ماه تعطيلي داشتم. افراد فکر مي کردند که کاملا از ‏Vinyan‏ رهايي يافته ام ‏اما در واقع وقتي برگشتم يک ساکت المپي (ساکت و در خود فرورفته) بودم... به خلوص رسيده و همزمان تحت تاثير ‏فيلم بودم که مرا رها نکرده بود. احساس مشارکت در چنين ماجرايي نادر است. نمي خواهم فابريس را ول کنم و نمي ‏خواهم که او مرا فراموش کند. مي خواهم که با او در فيلم بعديش همکاري کنم. چرا که در او شکلي از سخت گيري و ‏کنجکاوي تند و تيز و تمايل به خطر کردن را يافتم. براي همين است که خداحافظ بلوندي ويرجيني دسپانت در مورد ‏همجنس گرايي زنان با شرکت بتاتريس دالوهيز مرا جذب مي کند...‏
‏<‏strong‏>نقش هايي براي شکستن تصويرتان ؟<‏‎/strong‏>‏چه تصويري؟ ستاره، سمبل سکس، دختر سکسي، يا دختر روي جلد مجله ها؟ من هميشه تصوير خودم را شکسته ام. ‏فرزندان آشوب، زيباي مزاحم و فيلم هاي سوته و فيلم آسايا همه چيز را مي شکنند. همه چيز مدام مي بايست از نو ‏ساخته شود! شايد کارگردان هاي جوان مرا ستوه آور، خيلي گران و انعطاف ناپذير و بازيگر بدي بدانند. وقتي به مدت ‏بيست سال در اين حرفه هستيم، کليشه ها و تصويرهايي در موردمان خلق مي شود. وظيفه من است که آنها را به سئوال ‏بکشانم و نشان بدهم که من با آن تصاوير متفاوت هستم. حقيقت دارد وقتي ديسکو را بازمي کردم دست اندرکاران ‏سينماي مولف از خودشان پرسيدند آخه چرا؟ مثل اينکه آنها را رها کرده باشم! اما درحالي که من با آن بزرگ شده ام و ‏خودم را ساختم. حالل که حرف فابيان اونتانيان شد بايد بگويم که او يک بازي گردان فوق العاده است، يک عاشق ‏موسيقي که با دادن نقش ساده يک معلم رقص به من در اين فيلم چيزهاي بسياري به من آموخت.‏

‏<‏strong‏>فوريه گذشته شما مصاحبه اي بسيار شخصي با مجله ‏elle‏ انجام داديد. چرا؟<‏‎/strong‏>‏تصميمي بود براي روشن کردن دو سه موضوعي که در ذهنم مي گذشت. درمورد يک بازيگر زن چهل ساله بودن. ‏چگونه عکس العملي داريم وقتي در آيينه مي نگريم و يا با نگاه ديگران برخورد مي کنم... با يک سبک بالي فارغ از ‏تبليغات فيلم، دو سه توضيحي داشتم در مورد تعهد، فيزيک و پير شدن و پخته شدن، ي ک فضاي بياني که باز براي ‏يک بار ديگر اهميتي بيشتر از خود من يافت.... اما تمايلم به ارتباط برقرار کردن پيش از هر چيز از طريق حرفه ام ‏صورت نمي گيرد، از طريق آنچه که با آن زندگي مي کنم. امروزه به ملاقات با افراد مختلف اهميت زيادي مي دهم، ‏حتي اگر براي هيچ باشد. ‏
اين فکر را مي پذيرم که کارگرداني به من بگويد: مطمئن نيستم. مهم نيست، بار ديگر همديگر را خواهيم ديد... در ‏بيست سالگي فيلم هاي بسيار را با تکبر و بدگماني رد مي کردم چرا که نمي خواستم در فلان کمدي ضعيف مثل يک ‏گلدان چيني باشم. بسيار خجالتي بودم! در گذشته با گفتن « اگر کارنامه ام هم اينجا متوقف شود هم مهم نيست» از خودم ‏دفاع مي کردم درحالي که امروزه جرات مي کنم بگويم « نه نمي خواهم که همين جا متوقف شود، چرا که چيزهاي ‏بسياري در من است که مي توانند هنوز تراوش کنند و از اين که خواستاري نداشته باشم هراسي ندارم» با آزادي موفق ‏شدم... ‏
‏<‏strong‏>به چه معنايي؟<‏‎/strong‏>‏من مي گويم با کنجکاوي موفق شدم. امروزه در حال دوست داشتن واقعي سينما هستم. در ضمن بيش از هر زماني فيلم ‏نگاه مي کنم و به آن تمايل دارم... ‏
‏<‏strong‏>شريک زندگي تان ميشل کوهن نقشي در اين امر دارد ؟<‏‎/strong‏>‏بله قطعاً. او هم مرا وارد کاري که انجام مي دهد، مي کند: نوشتن رمان و فيلمنامه. ما مي توانيم با هم به تماشاي مجدد ‏فيلم هاي اوزو و يا من کوبا هستم( ميخاييل کالاتوزوف) بشنيم. عشق مان به سينما با هم تلاقي مي کند. يک انرژي ‏مضاعف است. انرژي خلاقانه يک زوج. در ضمن قرار است او رمان خودش از آخر آغاز مي شود را به فيلم ‏برگرداند.‏
‏<‏strong‏>چگونه خودتان را به خارج از فرانسه معرفي و عرضه مي کنيد ؟<‏‎/strong‏>‏من اين کار را نمي کنم و يا به ندرت مي کنم. به تمام بازيگران زن فرانسوي که پنجره ها را به سوي خارج گشودند ‏آفرين مي گويم. به هوش ژوليت بينوش و ايزابل هوپر غبطه مي خورم. من احتياج دارم لانه کوچک خودم را بسازم. ‏بابت رد فيلم هاي خارجي بسياري افسوس مي خوردم چرا که عاشق سفر کردنم اما از نوع هاليوودي و ماموريت: ‏غيرممکن نه، اين يکي براي همه عمرم کافيست. تنها مزيتش شش ماه زندگي راحت و آسوده در لندن و ياد گرفتن ‏انگليسي بود. وقتي صحبت از سفر مي کنم منظورم جايي مثل کردستان با هينر سليم است که حتما دوباره با او کار ‏خواهم کرد. مسير من کمي فاجعه است (خنده) و درعين حال يک اخلاق حقيقي در آن است. يک منطق واقعي که هر ‏کس جاي خودش را دارد و من با هيچ کسي در رقابت نيستم و جا براي همه هست. هيچ چيز مرا اذيت نمي کند و مرا ‏نمي ترساند. سينما به ضرورت زندگي من تبديل شده است و اين گونه است که مي خواهم زندگي کنم. من صاحب حرفه ‏شگفت انگيزي هستم. اگر حالا دوره اي ناپايدار و متلاطم است، اين هم براي خودش دوره اي و مناسب احوال من...‏










سريال روز♦ تلويزيون



‎‎طلاق در وقت اضافه‎‎
کارگردان: سيد محسن يوسفي. نويسنده: عليرضا جزيني، احمد ياسر. تهيه کننده: محمد حسين لطيفي، مجيد ياسر. طراح ‏صحنه و لباس: رضا حاجي درويش. موسيقي: کارن همايونفر بهنود يخچالي. تدوين: رضا بهارانگيز. مدير ‏تصويربرداري : حسين ملکي. طراح گريم : عليرضا جوادپور. مجري طرح : مهدي عبداللهي. بازيگران: محسن قاضي ‏مرادي[خسرو]، جمشيد جهانزاده، بيژن بنفشه خواه، حسين معلومي، يوسف صيادي، مجيد ياسر[هوشنگ اهلي]، ‏روشنک عجميان[نازنين]، خشايار راد[احمد تيزرو]، مريم اميرجلالي[ساکت]، مهوش وقاري، مهشيد حبيبي[خانم ‏وزيري]، نعيمه نظام دوست، محمد فيلي. محصول شبکه تهران. ‏
‏«طلاق در وقت اضافه» داستان زن و شوهري به اسم هوشنگ و نازنين را روايت مي‌كند كه در زندگي‌شان با هم توافق ‏ندارند. براي همين تصميم مي‌گيرند از هم جدا شوند. ولي درست در همين موقع دوستان خانوادگي‌اشان داوود و مريم از ‏كانادا به تهران مي‌آيند و تصميم مي‌گيرند مدتي را در خانه آنها بگذرانند. اما هوشنگ و نازنين كه نمي‌خواهند ‏مهمان‌هايشان از جريان طلاق آنها خبردار شوند، تلاش مي‌كنند اختلافات شان را پنهان كنند و نشان‌دهند زندگي خيلي ‏خوبي دارند. همين تظاهر به خوشبختي، لحظات طنزآميزي را در كار ايجاد مي‌كند. ضمن اينكه واكنش‌هاي داوود و ‏مريم هم به اين ماجرا بيشتر كمك مي‌كند
‎‎خسته از بي رنگي تکرار‏‎‎
محوريت قصه برمبناي شخصيت هوشنگ اهلي بنا شده است. هوشنگ با ساختن فيلمي کوتاه به موفقيتي بزرگ دست ‏پيدا مي کند. اوکه تا پيش از اين اتفاق بدهي فراواني داشت و به همين منظور چکي را به خانم وزيري داده بود، اکنون ‏پس از معروفيت شروع به تسويه حساب هاي عقب افتاده خود مي کند. اما غافل از اينکه يکي ازدوستان خانم وزيري ‏چک را به يک شخص ديگري فروخته است. بخاطر وصول نشدن چک در بانک، هوشنگ بازداشت مي شود، خسرو ‏که دربان مجتمع مسکوني هوشنگ است وساطت مي کند و با گذاشتن سند خود، هوشنگ را آزاد مي کند. هوشنگ ديگر ‏به شخصيتي معروف در شهر تبديل شده و همه از او امضاء مي گيرند. خانم وزيري که به تازگي ازکانادا بازگشته، به ‏خانه هوشنگ مي رود و با همسر او نازنين مواجه مي شود. خانم وزيري چک برگشتي را به هوشنگ و همسرش ‏بازمي گرداند و مي رود. اما خسرو که در اين ميان سندش را گروگذاشته با تمهيدي هوشنگ را به کلانتري مي کشاند تا ‏سندش را آزاد کند. خسرو پس ازآزاد کردن سند از کلانتري برگه رضايت نامه شاکي را ازهوشنگ مي گيرد و او را ‏دوباره به زندان مي اندازد. احمد تيزرو به همراه رضا و حسن که هر سه دوست هوشنگ هستند و همسران شان آنها را ‏ترک کرده اند، به کلانتري مي روند و پس ازپرداخت پولي به خسرو، او را آزاد مي کنند. ‏
مضموني که دستمايه اثر قرارگرفته است، مضموني تکراري و کليشه اي است. البته پرداختن به چنين مضمون هايي ‏ايرادي ندارد اما نوع نگاه و رويکرد گروه و کارگردان اگرخلاقانه و ازمنظري جديد نباشد، آنگاه مخاطب با اثري ‏کسالت بار روبرو مي شود. ‏
ساختمان فيلمنامه داراي ضعف هاي ساختاري بيشماري است. عدم چيدمان صحيح ومنطقي رويدادها، عدم پرداخت ‏شخصيت ها، خلق شخصيت هاي تضافي، استفاده نامناسب از زبان درديالوگ نويسي و... ازنقاط اصلي اين ضعف ها ‏هستند. درواقع نويسنده به روابطي مي پردازد که ديگر براي مخاطب به امري بديهي تبديل شده است. کشمکش ميان ‏زنان و مردان و اتفاقاتي که ميان يک زوج جوان روي مي دهد به کرات درچند ساله گذشته دستمايه ساخت آثاربيشماري ‏بوده است. بنابراين مخاطب در مواجهه با چنين آثاري به دنبال عنصري ست که براي او جذابيت و تازگي داشته باشد. ‏
کارگردان مجموعه به دليل عدم تسلط بر ابزارش، دکوپاژي ابتدايي را ارائه مي دهد. استفاده ازپلان هاي ساده، عدم ‏استفاده از پلان هاي ترکيبي، ريتم کند اثر، عدم فضا سازي مناسب با اتفاقات، هدايت نادرست برخي ازبازيگران و... از ‏نقاط ضعف اصلي بخش کارگرداني اثر به شمارمي رود. ‏
کارگرداني يک اثر کميک و طنز دکوپاژي متفاوت مي طلبد که يوسفي کمتر به اين امرتوجه داشته است. نمونه بارز اين ‏اتفاق سکانسي است که هوشنگ به معروفيت رسيده و مردم از اوامضاء مي گيرند. اين سکانس آنقدر درمجموعه ‏تکرارمي شود که ديگرجذابيتي براي مخاطب ندارد و اين تکرارباعث مي شود ريتم اثر دچارنوسان شود و مخاطب از ‏حال وهواي اوليه قصه خارج شود. ‏
دربخش بازيگري نيز با ترکيبي ناموفق از بازيگراني موفق مواجه هستيم. کساني که هرکدام شان تجربه بازي در شيوه ‏متفاوتي از يکديگررا دارند. محسن قاضي مرادي، خشايارراد، بيژن بنفشه خواه، يوسف صيادي در زمره بازيگراني ‏هستند که تجربه خوبي در زمينه طنزدارند و بازي خوبي از خود ارائه مي دهند. ولي زماني که اين جمع در کنار ‏يکديگر در يک صحنه ايفاي نقش مي کنند، ديگر بازي متفاوتي ازخود ارائه نمي دهند. مريم اميرجلالي هم که سابقه ‏بازي طنز را در کارنامه خود دارد، تصويري تکراري همانند آثار پيشين اش خود ارائه مي دهد. ‏
به نظرمي رسد مجموعه به همان اندازه که از کارگرداني ناشيانه آسيب ديده، از انتخاب و ترکيب عواملي که با يکديگر ‏هماهنگي و هارموني ندارند نيز ضربه خورده است...‏










گفت و گو♦ سينماي ايران

مريم سعادت متولد سال 1337 در تهران ليسانس رشته تئاتر عروسكي از دانشكده هنرهاي دراماتيك شروع فعاليتش در ‏نمايش هاي عروسي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوان بوده است. همه چيز را از آرايشگاه زيبا با بازي در نقش ‏عروس كم حرف و خجالتي آغاز كرد بازي اش زياد به چشم نيامد اما مريم سعادت بازيگري را تجربه كرد و با بازي ‏در سريال زي زي گولو استعدادش را به رخ همگان كشيد از آن پس ديگر بازيگري را رها نكرد و تا به امروز پاي ‏ثابت مجموعه هاي تلويزيون بوده است.‏

گفت و گو با مريم سعادت‎‎چه کسي جوابگو است؟‏‎ ‎
‏<‏strong‏>خيلي از هم سن و سال هاي شما معتقدند که جوان هاي امروز آن آداب و احترام به بزرگ تر را زياد ‏مراعات نمي کنند و همين امر باعث فاصله اي است که امروز بين اين دو نسل مشاهده مي کنيم، با توجه به اينکه شما ‏در کارهايتان با جوان ها زياد در ارتباط هستيد آيا تا به حال جوان هاي تئاتري ناراحتتان کرده اند؟<‏‎/strong‏>‏راستش تا به حال اين اتفاق براي من نيفتاده که جوان هاي تئاتري بي احترامي به من کرده باشند و من فکر مي کنم ‏احتمال اينکه اين اتفاق در سينما بيفتد بيشتر است تا در تئاتر، و آن هم به خاطر اين است که اکثر جوان هاي امروز ‏سينما اين کار را خودشان انتخاب نکردند و برايش زحمتي نکشيده اند، درس اين کار نخوانده اند و به قول معروف با ‏هيچ و پوچش نساختند. البته نمي خواهم توهيني به آنها کرده باشم، اما سينما شرايط خاص خودش را دارد و آدم هايي مي ‏آيند و تحت شرايطي ناگهان معروف مي شوند و اين آدم احتمالا آن پشتوانه هنري را ندارد و فقط به انسانيت خودشان بر ‏مي گردد که رعايت احترام به بزرگ تر را بکند يا نه. ولي به نظر من اتفاقا جوان هاي تئاتري داراي اخلاق هنري ‏هستند و آن را رعايت مي کنند و من خدا را شکر تا به حال کار ناپسندي از آنها نديدم. ‏
‏<‏strong‏>در رابطه با انتقال تجربيات قديمي تر ها به جوانها، امروز به بهانه همان مسئله اخلاق که صحبت شد، اين ‏اتفاق را کمتر شاهدش هستيم، نظرتان در اين رابطه چيست؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد ما وظيفه داريم آنچه را که بلديم به جوانها انتقال بدهيم، همانطور که به ما هم کسان ديگري انتقال داده اند. ما که از ‏توي شکم مادرمان بازيگر بيرون نيامديم، يک کسي به ما موقعيت داده، يک کسي به ما فرصت داده، به ما تجربه هايش ‏را داده، زحمت کشيده تا من شدم مريم سعادت. بنابراين امروز وظيفه من است تا جائيکه مي توانم و امکانات دارم به ‏جوانها هر آنچه آموخته ام و تجربه کرده ام را انتقال بدهم. ‏
‏<‏strong‏>خيلي ها بعد از اينکه تقريبا به اندازه شما تجربه مي کنند و حرفه اي مي شوند، کم کم به سراغ کارگرداني ‏هاي حرفه اي سينما و تئاتر مي روند و تستي هم در آن زمينه خودشان را مي زنند. شما قصد تجربه کردن اين کار را ‏نداريد؟<‏‎/strong‏>‏راستش من در تلويزيون اين کار را کردم و معتقدم زماني آدم بايد اين کار را بکند که حرفي براي گفتن داشته باشد. البته ‏منظورم اين نيست که من حرفي داشتم يا دارم، بلکه من در شرايطي قرار گرفتم که مجبور شدم حرفي براي گفتن داشته ‏باشم. و خوشبختانه نتيجه کارم نيز يک کار متوسط روبه بالا شد. راستش براي من اينطور است که شايد قصد اين کار ‏را داشته باشم ولي الان اصلا نمي توانم بگويم که فکرش را دارم يا قصدش را دارم يا مثلا يک يا دو سال ديگر انجام ‏مي دهم، فعلا هيچ برنامه خاصي ندارم ولي چرا شايد يک روز که قابل تعيين نيست اين کار را کردم.‏

‏<‏strong‏>اگر در شرايطي قرار بگيريد که همزمان از طرف دکتر رفيعي و از طرف بابک محمدي پيشنهادي بگيريد و ‏اين آزادي عمل را هم داشته باشيد تا به هر کدام بگوئيد که نمي توانيد در کارش شرکت کنيد، در اين شرايط مريم سعادت ‏آيا تصميمي از پيش تعيين شده دارد و يا نه آن زمان و بسته به حس و حال آن زمانش تصميم مي گيرد؟<‏‎/strong‏>‏من حتما همان لحظه مشخص مي کنم که کدام کار را انتخاب مي کنم ولي اجازه بدهيد يک چيزي را در مورد کار اين دو ‏نفر بگويم. در کار دکتر رفيعي من توانستم حرفم را در راستاي تخصص اصلي ام که عروسک گرداني يا بازي دهنده ‏عروسک است را فرموله کنم، وقتي با دکتر رفيعي کار کردم تازه فهميدم که من منظورم از چيزي که دنبالش هستم چيه ‏و چه شکلي اين حرف را منتقل کنم. اين براي من يک کلاس درس عجيب و غريبي بود و همچنان هم اين شوق را دارم ‏که انشاا... دکتر رفيعي تئاتر کار کند و من بتوانم در کنارش باشم. اما در رابطه کار با بابک محمدي به اين دليل است که ‏نوع کار ايشان و نو بودن و به واقعيت زندگي نزديک بودنش، به من در بازي هايم در سينما و تلويزيون بسيار کمک ‏مي کند. در واقع کار با اين دو نفر هميشه براي من چيزي داشته که بياموزم و حتي بعدا نيز به دردم بخورد.‏
‏<‏strong‏>در جامعه فعلي تئاتري ما امثال دکتر رفيعي هستند که متاسفانه بنا به دلائل مختلف از تئاتر فاصله گرفته اند ‏و عملا روي صحنه هاي تئاتر اين روزها افراد قوي و با تجربه و حرفه اي کمتر مي بينيم، به نظر شما استفاده نکردن ‏از اين افراد و تجربه هايشان چه ضرري مي تواند براي کليت هنر تئاتر و مخصوصا جوانان اين رشته داشته ‏باشد؟<‏‎/strong‏>‏الان شرايط تئاتر ما خنده دار است وقتي با جوان ها صحبت مي کنيم مي گويند خدا کند کار ديگري پيدا بشود که با اين ‏بدبختي و سختي نخواهيم پولي در بياوريم تا زندگي مان بچرخد، با متوسط الحالش صحبت مي کنيم همين و با کسانيکه ‏مويي در اين کار سفيد کردند و حرفه اي هستند هم مي گويند بميريم ديگر تئاتر کار نمي کنيم. واقعا چرا بايد شرايط ‏طوري باشد که همه اهالي تئاتر بنالند.شما اين براي رسيدن به ريشه اين مسايل از تئاتري ها نپرسيد بلکه از کساني که ‏سال ها با مديريت هاي غلط وضع اين هنر را به اين روز انداخته اند، به سراغ آنها بايد برويد و از آنها بايد بپرسيد. من ‏هيچوقت يادم نمي رود که در کار حرفه اي ها من در يک دخمه لباس مي پوشيدم، يک اتاق کوچک به ما داده بودند که ‏باور کنيد اتاق يک کارگر ساختماني از اتاق ما بهتر و بزرگتر بود. ببينيد در آن کار رضا کيانيان به عنوان بهترين ‏بازيگر سينما و تئاتر و تلويزيون، احمد ساعتچيان به عنوان کسي که سال ها در تئاتر زحمت کشيده و من به عنوان ‏کوچک ترين اينها در اصلي ترين تئاتر اين مملکت باور کنيد خجالت آور بود که در يک دخمه آماده مي شديم و به روي ‏صحنه مي رفتيم. يادم مي آيد که يک شب روي سن دعوا شد چون ما گفته بوديم به تعداد ظرفيت سالن، شبي 140 نفر به ‏سالن راه بدهند آنوقت 150 تا 160 تا کارت و بليط داخل بودند کلي آدم هم با بليط خريداري شده بيرون سالن بودند و ‏مي خواستند بيايند تو و حقشان هم بود. خوب يکي نيست جواب اين مسائل ابتدائي را بدهد، تا بعد اهالي تئاتر جواب ‏سوالهاي ديگر آنها را بدهند. بعد از اين همه زحمت و کار، کي به دکتر رفيعي و آقاي سمندريان و امثالهم گفت دست ‏شما درد نکند، و آيا واقعا آنطور که شايسته ايشان بوده تا به حال از اينها قدرداني شده. براي چي بيايند کار کنند؟! براي ‏اينکه بعدا توهين بشنوند. و جالب است که هر سري جديدي که مي آيند، مي گويند مي خواهيم چنين و چنان کنيم و به ‏سري قبل انتقاد مي کنند ولي من نمي دانم چرا هيچ جوري نمي شه و خواهش مي کنم که شما هم اينها را بنويسيد.‏

‏<‏strong‏>خانم سعادت ذهنيت مخاطب عام نسبت به نوع بازيگري شما، اينگونه است که شما را به نوعي بازيگر ‏کارهاي طنز مي دانند، بطور مثال در "ماهي ها عاشق مي شوند" با اينکه فيلم کاملا روندي جدي داشت اما بازهم بار ‏طنز آن به نوعي روي دوش شما و خانم طهماسبي بود و البته در کارهاي ديگر نيز چنين حالتي بسيار اتفاق افتاده است. ‏اين پر رنگي بار طنز آيا انتخاب قلبي خودتان هم هست؟<‏‎/strong‏>‏خوب مي دانيد هر کارگرداني فرق مي کند. مثلا در فيلم يک بوسه کوچولو آقاي فرمان آرا اصلا از من نخواستند که ‏طنز بازي کنم ولي موقعيت نقش طوري بود که زن با يک پرنده مرده مي آمد توي خانه همسايه و از او مي خواست که ‏نگذارد تا او با پرنده تنها بماند که همسايه فکر مي کرد او هدف ديگري دارد که بعد گفت پس بگذار پرنده اينجا بماند ‏و...، ببينيد در آنجا آنقدر همه چيز جدي بود که در آن لحظه يک موقعيت طنزي ايجاد شده بود. من اصلا طنز بازي ‏نکردم، به هيچ عنوان، و فقط اين موقعيت طنز بود که اگر هر بازيگر ديگر نيز بازي مي کرد بيننده همانقدر لبخند مي ‏زد ولي چون من بازي کردم همه گفتند اين بازيگر طنز است که اين نقش را به او داده اند. اما در مورد دکتر رفيعي بايد ‏عرض کنم که اصولا هميشه در کارهايشان يک نوع خشونت يا ضرباهنگ و انرژي عجيبي وجود دارد، حالا چه در ‏تئاتر يا فيلمش يک حالي وجود دارد که نمي تواند مفرح باشد، يک حالي است که هميشه يک نوع تنش با آن همراه است ‏و هميشه معتقد است که در کنار اينها بايد يک بالن اکسيژني هم وجود داشته باشد که به بيننده تعادل بدهد و شايد از من ‏هميشه در کارهايش به عنوان آن تعادل استفاده مي کند.‏
‏<‏strong‏>در بين بازيگران زن و يا همکاران خانمتان، اصولا فردي وجود دارد که شما به نوعي هميشه کارهايش را ‏دنبال کنيد؟<‏‎/strong‏>‏من به عنوان اينکه هميشه بازي اش را دنبال بکنم تا چيزي براي بازي خودم بگيرم، نه وجود ندارد. ولي به عنوان کسي ‏که جرات دارد و شهامت دارد تا بازي هايي را بکند که به عنوان زن تا به حال در جامعه نمايشي ايران کمتر به طرفش ‏مي روند، خانم گوهر خير انديش است که بازي اش بسيار با قدرت و با جرات است و من ديدم که هميشه سعي مي کند تا ‏در نقشي که دارد بازي مي کند جنسي را پيدا بکند که همه جامعه آن را ديدن و مي شناسند و هيچ زيبايي و ظرافتي هم ‏ندارد. ولي در کنارش با وجود اين نقشها مي بينيم که هم دوستش دارند و به نظر من اين هم شهامت و هم هنر را با هم ‏مي خواهد. ‏
‏<‏strong‏>اگر در شرايطي پيشنهاد کاري به شما بشود که متن و محتواي آن با حداقل هاي تفکري و حسي شما جور در ‏نيايد و به طور مثال کاري باشد که حتي شايد هم جنسان شما را نيز تحقير کند، و با توجه به اينکه خيلي از بازيگران ‏معتقدند که ما فقط بازي مي کينم و کاري به هدف متن و اين چيزها نداريم، مي خواهم برايمان باز کنيد که چگونه مي ‏شود که مريم سعادت کاري را مي پذيرد و يا رد مي کند؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد من اصولا به آن شکل يا از آنهايي که بگويم که آي کار بايد حتما چنين و چنان باشد و اهداف بزرگي را پيگيري ‏کند و ارزش گذاري هاي زنانه اش پر رنگ باشد و... نيستم. خيلي از کارها هست که مثلا مي خواهند از زنان دفاع کنند ‏و کلي شعار دنبالشان هست ولي مي بيني که اثر عکس مي گذارد. به نظر من نکته مهم در اينجا آن آدمهايي هستند که ‏من با آنها همکاري مي کنم و اين خيلي تاثير گذار و سازنده است. ببينيد يک پيشنهادي به من مي شود من متن را مي ‏خوانم يا به دلم مي نشيند و يا نه به دلم نمي نشيند، حتي شايد متني هم خوب باشد اما من بدون دليل منطقي و خيلي شايد ‏بچه گانه قضاوت مي کنم و چون به دلم ننشسته کار را نمي پذيرم. که البته لعدها متوجه مي شوم که علتش چه بوده. ‏ببينيد من اصولا هيچ برنامه و تفکر خاص از قبل تعيين شده اي براي انتخاب کارهايم ندارم، همه انتخابهايم تا به امروز ‏بر اساس اين بوده که آيا کار به دلم نشسته يا نه.‏















شعر
‏3 شعر از منوچهر آتشي
‎‎مرا صدا کن‎‎
اي روي آبسالي ‏‏ اي روشناي بيشه تارک خواب ‏يک شب مرا صدا کن در باغ هاي باد ‏يک شب مرا صدا کن از آب ‏ره بر گريوه افتادست ‏‏ اين کاروان بي سالار ‏يابوي پير دکه روغن کشي ‏با چشم هاي بسته ‏‏ گر مدار گمشدگي مي چرخد ‏‏ اي روح غار ‏‏ اي شعله تلاوت ياري کن ‏تا قوچ تشنه را که از آبشخوار ‏از حس کيد کچه رميده ‏از پشته هاي سوخته خستگي ‏و تشنگان قافله هاي کوير را ‏‏ به چشمه سار عافيتي راهبر شوم ‏اي آفتاب! گفتارم را ‏‏ بلاغتي الهام کن ‏‏ و شيوه فريفتني از سراب‏تا خستگان نوميد را ‏گامي دگر به پيش برانم ‏‏ اي خوابنک بيشه تاريک ‏‏ اي روح آب ‏‏ يک شب مرا صدا کن از بيشه هاي باد ‏يک شب مرا صدا کن از قعر باغ خواب ‏
‎‎بي بهار سبز چشم تو‏‎‎
امروزفرسوده بازگشتم از کار ‏‏ اما ‏لبهاي پنجره ‏‏ به پرسش نگاهم ‏‏ پاسخ نگفت ‏‏ و چهره بديع تو ‏‏ از پشت ميله هاي فلزينشکفت ‏امروز اتاقها ‏مانند دره هاي بي کبک سوت و کور است ‏بي خنده هاي گرم تو بي قال و قيل تو ‏‏ امروز خانه گور است ‏گلزار پر طراوت قالي امروز ‏بي چشمه سار فياض اندام پک تو افسرد ‏گلبوته هاي لادن نورسته ‏وقتي ترا نديدند ‏که از اتاق خندان بيرون اييلبخند روي لبهاشان مرد ‏آن ختمي دوبرگه که ديروز ‏‏ در زير پنجههاي نجيب تو مي تپيد ‏و آوار خک را پس مي زد ‏پژمرد ‏امروز بي بهار سر سبز چشم تو ‏مرغان خسته بال نگاهم ‏‏ از آشيانه پر نکشيدند ‏و قوچ هاي وحشي دستانم ‏در مرتع نچريدند ‏امروز ‏‏ با ياد مهرباني دست تو خواستم ‏با گربه خيال تو بازي کنم ‏چنگال زد به گونه ام از خشم ‏‏ و چابک ‏‏ از دستم لغزيد ‏‏ رفت ‏امروز عصر ‏گنجشک هاي خانه ‏همبازيان خوب تو ‏‏ بي دانه ماندند ‏‏ وان پير سائل از دم در ‏نااميد رفت ‏امروزدر خشت و سنگ خانه غربت غمنکي بود ‏‏ و با تمام اشياديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پکي بود ‏‏ دستم هزار مرتبه امروز ‏دست ترا صدا کرد ‏چشمم هزار مرتبه امروز ‏چشم ترا صدا کرد ‏قلبم هزار مرتبه امروزقلب ترا بلند صدا کرد ‏‏ آنگاه ‏‏ يک دم کلاف کوچه يادم را ‏گام پر اضطراب تپش وا کرد ‏
‎‎تو چرا پنجره را‎‎
تو چرا پنجره را بستي ؟‏تو چرا اينه را ‏‏ دام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهادي ‏تو چرا ساقه آبي را ‏‏ که فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستي ‏تو چرا ساقه رازي را ‏‏ از گلدان پنجره همسايه ‏از ابديت شايد ‏که به سوي تو فرود آمد بشکستي ‏تو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه باد ‏زير ديوار بلند باد ‏‏ از ميان خيل اشباح خسته ‏‏ خزيده همه جا ‏که برون تاخته اند ‏‏ از جوال روياي مردم همسايه ما ‏‏ مي گذري ‏تو چرا پنجره را بستي ‏‏ تو چرا پنجره خانه ما را که درخت نور ‏‏ از بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيده ‏بر پنجره تشنه همسايه ما بستي ‏تو به خواب خوش بودي ‏‏ در نيمه شب مظلم دوش ‏تو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعاد‏ بي درود و بدرودي ‏بي که يک لحظه درنگ آرد ‏پشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشت ‏تو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بود ‏زلف مشکين بلندي از پنجره مي باريد ‏‏ آسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه ما رسته ست ‏‏ روي تو ماه بلند ‏‏ چشم هاي تو دو سياره ژرف سبز ‏نام تو خوشه شادابي در ظلمت برگ ‏‏ به شقايق ها آراسته ست ‏‏ تو چرا پنجره را بستي ؟‏که نبيني که سوار موعود ‏‏ پشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشت ‏بي که يک لحظه درنگ آرد ‏بي درود و بدرود ‏بوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ست ‏‏ که شقاوت را ‏‏ دست بر ديوار ‏به سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده است ‏‏ مرغ ناميموني ‏بي که رو بنمايد با جنبش بالي ‏‏ به سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده است ‏روح سرگردان عاشق مبروصي است ‏‏ کز زمان هاي گذشته ‏‏ شايددر خفاياي اين خانه مانده ست ‏پيچک پير تباهي ‏‏ هشدار ‏بي خبر ‏‏ از هر جا مي خواهد ‏مي تواند ‏‏ سر برون آرد ‏‏ تو چرا پنجره را مي بندي ؟‏‏ تو چرا شاخه جوشنده ياس ما را ‏‏ به عيادت سوي ديوار تمام شهر ‏به عيادت سوي بيمار تمام شهر ‏سوي بيماري ناميموني هر خانه ‏‏ برنمي انگيزي ؟‏دست هاي تو کليد صبح است ‏که سوي مشرق مي چرخد ‏‏ و سپيدي را ‏از پس نرده سايه روشن ‏به سوي پنجره ها مي خواند ‏چشم هاي تو به ديوار بلند باغ عشق ‏روزن سبزيست ‏که من از آنجا در لحظه مشتاقي ‏به درون مي خزم آهسته و با دامني از سيب سرخ راز ‏باز مي گردم ‏چشم هاي تو ‏‏ پنجره هاي بلند ابديت هستند ‏تو چرا پنجره را مي بندي ؟‏تو چرا خوشه ياس نفست را در کلبه همسايه نمي ريزي ‏‏ پيچک هرزه ناميموني را هشدار ‏‏ تو چرا ساقه تارنده خورشيد شفاعت را ‏سوي هر خانه بپوسان بذر وحشت ‏بر نمي انگيزي؟‏ تو چرا پنجره را مي بندي ؟‏

‏♦ نگاه
‎‎شاعري با مدال هاي عقيق زخم‎‎
نگاهي به سير تحول در شعر منوچهر آتشيرسول رخشا ‏
محمد حقوقي معتقد است كه پنج كتاب در شعر امروز ايران تأثيرگذار بوده است، "افسانه"‌ نيما، "زمستان" اخوان، ‏‏"هواي تازه" شاملو، "آهنگ ديگر" آتشي، و "تولدي ديگر" فروغ. ‏
‏"آهنگ ديگر" در اين ميان تنها كتاب اول شاعران بزرگ نام برده شده است كه با آمدن‌اش تجربه‌اي تازه را نيز ‏در شعر امروز به همراه داشت حال اگر ما، شاملو، اخوان، فروغ، و سهراب را شاعران بزرگ نسل اول شعر ‏نيمايي بدانيم- نيما را از اين معادله جدا مي‌كنيم- شايد ساده باشد براي‌مان كه عنوان نخستين شاعر بزرگ نسل دوم ‏شعر نيمايي را به منوچهر آتشي بدهيم، اما اگر نخواهيم كه آتشي را جز شاعران نسل دوم به حساب بياوريم ما ‏دچار چه وضعيتي مي‌شويم؟ آيا آتشي را مي‌توان در كنار چهار اسم ياد شده نوشت؟ اگر نمي‌شود آيا گزينه ديگري ‏ميان شاعران هم نسل او براي ما وجود دارد؟‏
پاسخ به اين پرسش‌ها مستلزم بررسي فني و ساختاري دقيق در شعر امروز ايران از دهه‌ي چهل تا اكنون مي‌باشد ‏تا بتوان با بدست آوردن يك سري پارامترهاي ثابت به جواب قابل قبولي رسيد، اما اين ياداشت قصد اثبات اين ‏موضوع را ندارد حتي اگر از عهده‌اش برآيد. ‏
شايد نتوان به‌راحتي در مورد جايگاه آتشي در عرصه‌ي شعر امروز تن به رتبه‌بندي داد اما كيست كه بتواند تأثير ‏شعر او در شعر امروز و در نسل‌هاي بعد و جايگاه استوار او در حوزه‌ي شعرش را انكار كند.‏
حضور محكم و پر رنگ آتشي با همان كتاب اولش نمايان شد و با نامي كه برايش انتخاب كرده بود انگار ‏مي‌دانست كه آمده است تا آهنگ ديگري در شعر امروز بنوازد و چهره‌اي متمايز با آن‌چه تا آن روز در شعر ما ‏بود، به نمايش بگذارد.‏
آهنگ ديگر تجربه‌هاي آتشي‌ست در قالب شعرهاي نيمايي، چهار پاره، شعرهايي كه وزن و موسيقي در آن‌ها ‏كاملا ً برجسته است و، در مجموع، شعرهايي كه جاذبه‌هاي نيمايي در آن به وفور ديده مي‌شود. ‏
اين كتاب و به‌خصوص شعر "آهنگ ديگر" را شايد بتوان مانيفست‌گونه‌اي دانست براي شعر منوچهر آتشي و ‏ورودش به جهان شعر كه در آن مختصاتي از شعر و نظرگاهِ شاعر را نسبت به پيرامونش و انعكاس آن در ‏شعرش نشان مي‌دهد، اين ديدگاه تا مدتي تقريبا ً طولاني همراه او بود، شايد چيزي شبيه مانيفستِ شعرگونه‌ي شاملو ‏‏– شعري كه زندگي‌ست - كه در آن محدويت‌ها و عناصر برجسته و نگرش مخصوص شاملو در شعر به نمايش ‏درآمده است:‏
انتقاد به شعر شاعر پيشين، انتقاد به وزن و قافيه، اشاره به زندگي، درد، آزادي و نان و... مسائلي كه به‌طور ‏واقعي گريبانگير زندگي انسان معاصر هستند.‏شعرم سرود پاك مرغان چمن نيستتا بشكفد از لاي زنبق‌هاي شاداب‏يا بشكند چون ساقه‌هاي سبز و سيراب‏...‏من راندگان بارگاه شاعران رادر كلبه چوبين شعرم مي‌پذيرمافسانه مي‌پردازم از جغد‏...‏آتشي در اين شعر با صداي بلند كه به‌نظرم مناسب احوال روستايي‌اش است ولي در عين حال نيز تواضع و ‏يكرنگي بكر ايلياتي‌اش را نيز حفظ كرده است، اعلام مي‌كند كه مختصات و چارچوب كلي شعرش كجاي واقعيت ‏شعر آن روزها قرار دارد و از كجا مي‌آيد، به كجا مي‌رود و كجا مي‌خواهد بايستد:‏حافظ نيم تا با سرود جاودانمخوانند يا رقصند تركان سمرقنداين يمينم پنجه زن در چشم اخترمسعود سعدم، روزني را آرزومند‏در جستجوي روزنه‌اي‌ست كه فكرها و قصه‌هاي بالا بلندِ ذهنش را براي‌مان تعريف كند و تنها لحظه‌اي را ‏براي‌مان به ارمغان بياورد، در اين فكر نيست كه جاي كسي را تنگ كند و بخواهد كه ماندگار و هميشگي شود: ‏من آمدم تا بگذرم چون قصه‌اي تلخ‏در خاطر هيچ آدميزادي نمانم‏اين‌جا نيم تا جاي كس را تنگ سازم ‏‏...‏روايت و روايت‌گونگي و قصه‌مند بودن شعرهاي آتشي بخصوص در دوره‌ي اول- جلوتر به دوره‌ي شعر آتشي ‏اشاره مي‌كنم – يكي از برجسته‌ترين عنصرهاي ساخت شعر اوست، و بسياري از آن‌ها بر مبناي يك روايت و يا ‏قصه شكل مي‌گيرند كه از دل طبيعت، اسطوره، داستان تاريخي و يا متكي بر كهن الگوها (آركي تايپ) بنا شده ‏است.‏
پيوند شعرهاي‌اش با طبيعت و اسطوره‌ها در دوره‌ي اول محكم و تقريباًً ناگسستني‌ست.‏ساختار روايتي در آن‌ها به شكلي با اِلمان‌هاي روايي و عناصر به‌وجود آمده‌ي ذهني و عيني در شعرش آميخته شده ‏است كه به‌نظر مي‌آيد شعرهاي او از دل افسانه‌ها و قصه‌هايي دور بيرون آمده است كه گاه فاصله‌ي شعر او را تا ‏روايت افسانه‌گ‌ونه حداقل مي‌كند در واقع پيوندي كه ميان روايت تازه‌ي شعر آتشي و بن‌مايه‌هاي تاريخي و ‏اسطوره‌اي به‌وجود آمده، اغلب در ناخودآگاه جمعي و تاريخي ما وجود دارد و اين‌جا هنر ويژه‌ي شاعرست كه اين ‏نگاه تازه‌اش را با تركيب‌بندي‌ها و آفرينش‌هاي خاص در موقعيت تازه همراه مي‌كند و با آگاهي و دانش در ‏وضعيتِ موجود مي‌آميزد و شعري با موقعيت جديد خلق مي‌كند.‏
تقسيم بندي دوره‌ي اول و دوم شعر آتشي با توجه به گستردگي كمي اشعارش شايد به درستي امكان پذير نباشد اما با ‏كمي اغماض مي‌توان اشعاري كه ما قبل كتاب «وصف گل سوري» سروده شده را جزء دوره‌ي اول و اشعاري ‏كه بعد از آن سروده شده را جزء دوره‌ي دوم به حساب آورد هر چند كه در برخي از كتاب هاي دوره‌ي دوم نيز ‏مي‌توان شعرهايي را خواند كه صاحب نشانه‌ها و مشخصات دوره‌ي اول هستند.‏
در شعرهاي دوره‌ي اول ما با شاعري روبه‌رو هستيم كه چشم انداز و نگاه غير شهري به پيرامونش دارد و اين ‏نگاه برگرفته از طبيعت و جغرافياي ويژه‌ي زندگي اوست كه آن‌ را وارد شعركرده و شعرش را صاحب شخصيتي ‏بوم‌گرا مي‌كند، اما شعرش تنها به موضوع بوم‌گرايي محدود نمي‌شود و مدام طبيعت جنوبش را با بن‌مايه‌هاي ‏تاريخي و اسطوره‌اي و شكل‌هاي گوناگوني از كلان‌روايت‌هاي كهن مي‌آميزد، استفاده از كلمه‌هايي كه نمايانگر ‏طبيعت است نظير:‏
نخل، زاغ، اسب، خورشيد، چشمه، آهو، گرگ، ستاره، تپه، باغ، سار، دريا، موج، سنگ، بهار، كبك، گنجشك، ‏مار، كوهسار، گردنه، دامنه، جلگه، پرچين، باران و كف و... در كنار كلمه‌هايي كه از زبان بومي و محلي شاعر ‏‏(بوشهر) آمده است:‏
ديزاشكن، تلخاني، اهرم او برون، رئيسي، كائدي، گزدان، فارياب، باكهره جلاب، كچه، دال، شيلاب، ترت، تيتر ‏موك، خرگ، كرمجي، شاتي، خاصه، خوره، دكله، كرند، شوكي، جرگه، سوط، يورت، رفك، كبكاب، ... ‏‏ ويژگي بومي بودن را برجسته‌تر مي كند، آن‌قدر كه به آتشي لقب نيماي جنوب را مي‌دهند؛ از اين‌ها كه بگذريم ‏در دوره‌ي اول كلمه‌ها و اسامي خاص فراوان ديگري شامل:‏
زردشت، موسي، معجزه نيل، يونس، كوروش، بهرام، شاپور، فرهاد، سيمرغ، مجنون، و... ديده مي شود كه ‏صاحب ارجاعات فرامتني تاريخي/ اسطوره‌اي بسيار در شعر او مي‌شوند و شعرهاي تاريخي / اسطوره‌اي آتشي ‏را يادآور مي‌شوند:‏كجا كه يونسي از موج و كف نلغزد پيشبرون كشيده تن از غارنرم و تيره حوت؟كجا كه تن سپرده به نيل موساييخوش و سبك نخزد روي سينه‌ام تابوت؟ ‏آهنگ ديگر
بسامد و تكرار كلمه‌ها و واژه‌هايي كه به اين ٣ دسته تقسيم مي‌شوند در دوره‌ي اول شعر آتشي بسيار بالا است كه ‏بناي ساخت جريان كامل شعر او را در سه بخش، طبيعت، بومي بودن، تاريخي/ اسطوره‌اي به‌وجود مي‌آورد.‏در سه مجموعه‌ اول كه شامل دوره‌ي اول شعري او مي‌شود ما همواره با صداهاي دور و نزديك ارواح تاريخي در ‏زمينه‌ي شعر و انرژي حماسه‌گونه در بيرون شعرها روبه‌رو هستيم كه در كنار طبيعت بومي شعر نشسته‌اند و ‏برجسته‌تر از ديگر مفاهيم ديده مي‌شوند اما به‌واقع در اين شعرها مشخص مي‌شود، كار آتشي تنها يك گزارش جديد ‏از طبيعت و روايت‌هاي تاريخي/ اسطوره‌اي نبوده چراكه او با تركيب‌بندي‌هاي تازه و خلاقانه و جولان دادن روح ‏شاعرانه در اين اشعار دست به آفرينش‌هاي نو و خلق تصاوير و تركيب‌هاي ابداعي شگفتي مي‌زند و در كنار نگاه ‏تازه خود به طبيعت اطراف قرار مي‌دهد و شعري اين‌گونه پديد مي‌آورد:‏
خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويشاز اوج قله، بر كفل او غروب كردمهتاب بارها به سراشيب جلگه‌هابرگردن ستبرش پيچد شال زرد
اين تصوير و تركيب‌بندي در اين قاب، يكي از همان نماهايي‌ست كه سينما به‌صورت پياپي نشان‌مان مي‌دهد، ‏خورشيدي را فرض كنيد كه از پشت كفل يك اسب تنومند رو به پايين مي‌رود و غروب مي‌كند، ما با دوربيني كه ‏در ارتفاعي پايين‌تر از بدن اسب با فاصله‌اي مناسب كاشته‌ايم، منتظريم تا اين تصوير بي‌نظير را ثبت كنيم.‏به‌نظر مي‌آيد آتشي بدون دوربين و با كلام در نيم قرن پيش به‌خوبي از عهده‌ي اين كار برآمده است.‏
قدرتِ چنين تصاويري در شعر "خنجرها، بوسه‌ها و پيمان‌ها" بود كه آن روزها باعث شد اسب سفيد و حشي‌اي كه ‏به‌راحتي قصد رام شدن ندارد و لگامش را به دست كسي نمي‌دهد سر از شعرها بيرون آورده و شيهه‌ي ‏سركشانه‌اش را از درياي جنوب به جانب پايتخت براند.‏و اين همان اسب سركشي‌ست كه همواره در ذهن شاعر جايگاه خاصي داشته است.‏
اسبي كه در شعرهاي او سمبل نوعي بدويت و معصوميت بكر و استوار است و نشانه‌اي‌ست از همراهي و ‏وفاداري اين حيوان نسبت به دليراني همچون عبدوي جط كه قرار بود از تپه‌هاي آن سوي گزدان زير ابرهاي انبوه ‏پر باران بيايد و ننگ پُرشقاوت جط بودن را از دامن عشيره بشويد و يا وسيله‌اي براي بازگشت دليراني همچون ‏كوهزاد، شيرخان، ميرمهنا و رئيس علي دلواري كه چهار نعل به سمت ايل بتازند و عدل و داد را بر پهنه‌ي بيابان ‏جاري كنند.‏
حضور بن‌مايه‌هاي تاريخي به شكل طبيعي در شعر آتشي منجر به رسيدن به زباني حماسي و شورش‌گر در ‏شعرش شده است. هر چند كه اين موضوع را مي‌توان به دوره‌ي زندگي و تحولات اجتماعي او ارتباط داد و ‏همچنين عصيان و ياغي‌گري كه در شعرهايش سيال است را ناشي از سرخوردگي حوادث سياسي نسل او دانست.‏شعرهاي منوچهر آتشي و روح شاعرانه‌ي او در اين دوره براي شعر ما صاحب اصالتي بي‌بديل گشته كه به سبب ‏فاصله‌ي اندك بين جهان ِ ذهني و عيني شاعر سبب پديداري لحظه‌ها و موقعيت‌هاي خاص در شعر او شده است و ‏پيدايش و خلق همين موقعيت‌هاي تصويري و مفهومي در شعر او تأثير تازه‌اي‌ست كه بر شعر ما مي‌گذارد كه تا به ‏حال وجود نداشته است. تأثيري كه آتشي در دوره‌ي اول بر جريان شعر امروز ما داشته است به مراتب بيشتر از ‏شعرهاي‌اش در دوره‌ي دوم است، البته اين سخن به مفهوم بهتر يا بدتر بودن دوره‌ي اول يا دوم نيست تنها بحث ‏اثرگذاري بر جريان شعر امروز در ميان است.‏
در كتاب‌هاي " آهنگ ديگر"، " آواز خاك"، "ديدار در فلق"، مفاهيمي حضور مي‌يابند كه از سرمشق‌ها و ‏الگو‌هاي هميشگي ِ زندگي ِ انسان هستند و هيچگاه رنگي از كهنگي به خود نمي‌گيرند؛ يعني حضور آن روايت از ‏كلان‌ها، در شعر آتشي به‌شكلي در آمده است كه هر چند از درون‌مايه‌هاي تاريخي، اسطوره‌اي و كلان جهان ‏استفاده مي‌شود، اما چون نگرش آتشي و استفاده از آن‌ها اغلب به‌عنوان سرمشق‌ها و سر فصل‌هاي تغيير ناپذير ‏زندگي انسان هستند نه تنها كهنسالي و كهنگي به دنبال ندارند بلكه اغلب سبب طراوت و پويايي در اشعار مي‌شوند. ‏هماهنگي ميان فرم، زبان و محتواي شعرهاي آتشي معماري منسجمي براي اغلب شعرهاي‌اش به‌وجود آورده ‏است. كه به‌نوعي نمايانگر اعتدال و توجه مداوم شاعر به جريان تلفيق ذهن و زبان و در پي آن رسيدن به ‏تصويرهاي عيني و حسي از فضاهاي خاص مي‌باشد، و هيچگاه سعي از عبور نامطمئن از اين اعتدال ِ به دست ‏آورده نكرده است. ‏
آتشي از مجموعه‌ "وصف گل سوري" به بعد با وجود اين‌كه در مجموعه‌هاي قبل خود را به تثبيت رسانده و ‏صاحب استواري و قدرت در حوزه‌ي شعرش شده اما سعي مي‌كند از جريان اصلي به دست آمده در شعرش فاصله ‏بگيرد و نوع جديدي را تجربه كند و دست به تغييراتي در بيرون و درون شعرش بزند.‏
به‌نظرم "وصف گل سوري" مَفصل ِ اصلي ميان كتاب‌هاي دوره‌ اول و دوم شعر آتشي‌ست كه در آن آتشي دروازه ‏را به سمت شكلي از تجدد و مدرنيته مي‌چرخاند كه تا به حال در شعرش جايي نداشته به طريقي كه از آن فضاي ‏بومي و روستايي جدا مي‌شود و پرده‌ي كلان‌روايت‌هاي تاريخي‌اش را به كناري مي‌راند و مي نشيند روبه‌روي ما ‏و از دريافت‌هاي شخصي و درون‌مايه‌هاي قابل لمس‌تر در زندگي امروز حرف مي‌زند، انسان شعر او انسان همان ‏دوره‌ي سرودن است كه با محيط اطرافش پيوند دارد.‏
از اين‌جا به بعد است كه شاعر به جهان جديد و پديداري عدم ثبات و اصالت و قطعيت و تزلزل در شعرها ‏مي‌پردازد كه نشانگر وضعيت و واقعيت جهان جديد است و حتي مي‌تواند تلميحي باريك باشد به دروني نشدن و ‏دوست نشدن شاعر با عناصر و وضعيت جديد در ذهن او، اتفاقا ً اين تحولات به زماني بر مي‌گردد كه آتشي در ‏تهران زندگي مي‌كند و به‌طور واقعي از فضاهاي بومي و روستايي نيز دور شده چرا كه شايد پرواز خيال شاعر ‏به شكلي كاملا ً دروني بومي شده است.‏
شعرها در دوره دوم از ساخت روايي و قصه گويي دوره اول جدا مي شود و به سمت فضاسازي چندلايه و ‏حضور عناصر چندوجهي و رفت و برگشت‌هاي دروني و بيروني در ساخت شعر مي‌رود. به‌وجود آمدن بُعدها و ‏گسترش آن‌ها چيزي‌ست كه در دوره‌ي اول به‌خاطر ساخت تك‌بُعدي و يك‌سويه در حالت و انديشه‌ي شعر پيدا ‏نبوده، تأكيد مي كنم اين تقسيم‌بندي نمي‌تواند به‌راحتي نشانگر جداسازي خوب و بد شعر آتشي باشد كه بگوييم كدام ‏دوره بهتر بوده است، و يا كدام بدتر، اما پيدايش نشانه‌هاي تازه بر اساس تعاريف تازه از هنر مدرن در دوره‌ي ‏دوم حائز اهميت است. اما اين نوخواهي و به سمتِ مشخصه‌هاي مدرن رفتن و فاصله گرفتن از موقعيت تثبيت ‏شده‌ي قبلي قابل توجه است. آتشي فاصله مي‌گيرد تا از قافله عقب نماند، در پيش گفتار كتاب "وصف گل سوري" ‏در مورد تغييراتي كه در اطرافش مي‌بيند اشاره مي‌كند:‏
‏"ما نسبت به تاريخ و جامعه، تابعيت منفعل نداريم و مدام هماهنگ آن در لحظاتي چه بسا پيشاپيش آن حركت ‏مي‌كنيم" تا جايي كه به "شاعر كليشه‌اي" اشاره مي‌كند و اين تغيير و تحول را اساسي و الزامي مي‌داند و عبور از ‏ديروز و رسيدن به امروز را مي‌خواهد چرا كه "براي عقب نماندن از قافله بايد جزو قافله بود"، "درست است كه ‏تأكيد كاملا ً واضحي دارد براي تغييرات در صورت و سيرت شعر اما توجه به محتوا و درونمايه در كنار ‏زيبايي‌شناسي از اصول مهم شعر آتشي است؛ "گرايش به زيبايي محض يا بي‌كرانگي محض، شعر را به سطح ‏انشا ساقط مي‌كند" و همواره به اين تعادل مي‌انديشد و حاضر به قرباني كردن هيچ كدام در راه ديگري نيست چرا ‏كه چند سال بعد در مقدمه‌ي كتاب "زيباتر از شكل قديم جهان" مي‌نويسد.‏
‏"به حضور نوعي "ادبيت" در شكل شعر باور دارم و تابع بي‌اراده‌ي نوسرايي نيستم" و اعتراف مي‌كند كه: "من ‏ريشه در شعر كهن فارسي از گاتاها به بعد و سپس در انقلاب نيما دارم البته در حاشيه‌ي جهان هم سوت مي‌زنم و ‏گاه شلنگي مي‌اندازم اما هنجار كلام را بر هم نمي‌زنم تا به تصادف، معنا يا مفهومي ايجاد شود." ‏درست است كلمه‌هايي نظير:‏
سن ديه گو، ماچو پيچو، ژوهانسبورگ، موش فربه، كفش چرمي، سامسونيت، كلاه شاپو، وزور مگس ها، بمب، ‏نارنجك، خودكار، سيگار، تراكتور و...‏
در مقايسه با نمونه كلمه‌هاي قبل فاصله زيادي دارند و صاحب تازگي جسورانه‌اي هستند نسبت به كلمه‌ها و زبان ‏مورد استفاده در كارهاي دوره‌ي اول، اما در استفاده از اين كلمه‌ها ضمن حفظ نوآوري به‌وجود آمده احتياط و ‏تعادل در شعرحفظ گرديده است.‏
كتاب "وصف گل سوري" به لحاظ زماني تقريبا ً ٢٢ سال بعد از سه كتاب اول نوشته شده است و مجموعه‌ي زمان ‏سرودن آن‌ها ١٣ سال به‌طول انجاميده است كه اين زمان طولاني علاوه بر بيان جابه‌جايي در تغيير نگرش، ‏نشانگر تغيير آگاهانه و با حركت كند و سنجيده است.‏
ما در اين مجموعه به شعر‌هايي مي‌رسيم كه در آن‌ها نوعي فرديت و ساده‌گويي مدرن تازه آشكار شده را مي‌بينيم و ‏رويكردي روشن و عيان شده نسبت به مشخصه‌هاي شعر مدرن پيدا مي‌كنيم. ‏
زبان، تركيب‌ها، فضاي شعر، تصويرها و نحوه‌ي نگاه و رفتار شاعر با آن‌ها تغيير كرده است. تركيب‌هاي شعري ‏و تصاوير امروزي‌تر شده‌اند و از كليات تصويري قبل فاصله گرفته شده در مجموعه‌ي "وصف گل سوري"، ‏شعرها بي‌وزن و يا صاحب وزني نامرئي و ناپيدا شده‌اند و از وزن و موسيقي به آن شكل نيمايي خبري نيست:‏
كشتي كنار اسكله آرام مي‌شوديك جفت موش فربه شوديك جفت كفش چرمي براق‏‏ يك سامسونت تخيل شود ‏با كوچه‌هاي خلوت بندر مي‌آميزند
‏ يا
در خانه شماره‌ي ٥٨‏مردي براي مردن آماده است ‏و روبه‌رويش از دريچه‌ي نارنج و نخل ‏زن‌هاي رازناكي را مي‌يابد ‏كه از خريد صبح بر مي‌گردند
‏"منوچهر آتشي" همواره خود را شاگرد بلافصل نيما مي‌خواند و هميشه اعتراف به وابستگي به انقلاب شعر نيما ‏داشت، و با استفاده كردن از عناصر بومي و منطقه‌اي زادگاهش در جنوب باعث شد كه نام نيماي جنوب را به او ‏بدهند، - صحبت اين نيست كه آتشي عمداً قصد شبيه سازي شعر نيما را داشته و به اين شكل شعر مي‌سروده است ‏‏- در دوره‌ي اول شعرش علاوه بر عناصر بومي، استفاده از زبان، فرم و موسيقي شعرهاي نيما در كارهاي آتشي ‏بسيار ديده مي‌شود كه علاوه بر اين‌ها مفهوم رنج و درد انسان تا حدودي در شعر هر دو شاعر توجه هر خواننده‌اي ‏را به اشتراكات ميان هستي‌شناسي شعرشان جلب مي‌كند اما شايد سخن اصلي نيما را - نگاه ابژكتيو به اطراف ‏داشته باشيم – آتشي در دوره‌ي دوم شعرش به‌كار گرفت، و اين روزهايي بودكه آتشي با جزئيات بيشتري به ‏اطرافش نگاه مي‌كرد واز من تاريخي و برجستگي روايت‌هاي بزرگ فاصله گرفته بود و برخوردي ميانه‌تر و ‏متعادل با شعر در وضعيت امروز داشته است. ‏
آتشي در دوره‌ي دوم، كتاب‌هاي زيادتري چاپ مي‌كند و، در هر كتاب، سعي در حركت رو به جلو دارد اما در اين ‏حركت رو به جلو همواره تعادل و احتياط را حفظ كرده است.‏
‏"خليج و خزر" كه در سال ۸١ چاپ شده شامل دو شعر بلند است، كه در هر دو به‌خصوص شعر اول نگرش ‏تاريخي شاعر برجسته مي‌شود اما اين بار آتشي با رفت و برگشت‌هاي زباني و زماني سعي بر غلبه بر ‏يك‌سويه‌نگري در شعرش كرده است، شاعر با كنار هم قرار دادن‌هاي اين رفت و برگشت‌ها به تقابل و تناقض‌هايي ‏مي‌رسد كه ذهن خواننده را به چالش مي‌كشاند.‏
در كتاب "اتفاق آخر" كه باز هم در سال ٨١ چاپ شده است، ما اسم‌ها و اِلمان‌هاي تاريخي را مي‌بينيم كه به شكل ‏ديگري استفاده شده‌اند و با تركيب‌هاي موازي فرامتني همزمان با روايت شعر روبه‌رو مي شويم كه پيوند‌هاي ‏تازه‌اي با امروز بر قرار كرده‌اند.‏
اين‌ها دلايل خوبي هستند براي جريان تغيير و نوخواهي در شعر و ذهن آتشي. ‏‏ كتاب "غزل غزل‌هاي سورنا" منوچهر آتشي كه اولين بار در سال ١٣۸٤ چاپ شده است و اغلب آن‌ها تاريخ بعد ‏از سال ٨٠ را خورده‌اند مجموعه‌اي‌ست از عاشقانه‌هاي آتشي كه در آن روابط انسان ملموس امروزي را مي‌توان ‏دنبال كرد، اين كتاب دليل محكمي‌ست براي اثبات اين مدعا كه بسياري بر شعر آتشي وارد مي‌كنند كه شعر او ‏جوان و جوان‌ْذهن است.‏
در اين شعرها، درون‌مايه‌ها و نشانه‌هاي فراوان اسطوره‌اي/ تاريخي مي‌بينم اما رويكرد، رويكردي مدرن است.‏دارم از تو عكس مي‌گيرمنه !‏فيگور لازم نيستبا خودت باشد‏ - در خودت نه.‏‏ مي‌بيني كه دوربيني در كار نيستو مناز روزن همين خودكار مشكي تو را مي‌بينمساده شدن زبان در جهت سالم شدن جريان شعر به راحتي، پذيرفتني‌ست.‏
رسيدن به زبان و انتقال ساده مفاهيم شعري در جريان شعر آتشي را به‌راحتي مي‌توان در اين شعر درك كرد، و ‏جالب اين‌جاست كه آتشي هر چه جلوتر مي‌رود و سال‌مندتر مي‌شود، از زبان و نگاه ذهن شاعرانه‌ي اوليه‌اش ‏فاصله مي‌گيرد.‏بياييد مقايسه‌ي ساده‌اي انجام دهيم، شعر معروف «عبدوي جط» را با آن نگاه و ذهنيت و زبان حماسي و شورشي ‏با شعر بالا از نظر بگذرانيم.‏شكي نيست كه به‌راحتي مي شود فهميد كه رسيدن به اين سادگي در گفتار شعر آتشي حاصل گذار از مراحل ‏رسيدن ميوه دانايي شعر و شعور اوست: ‏ديشب با تو در باران رفتيم‏(و مرا مي‌بردي)‏و من ‏زير بام‌هاي ارغواني بودم‏‏ و ياحالا وقتش است آينه بشكنيم وخود در قاب بنشينيم
‏-هر دو در يك قابو البتهاگر تو ايستاده باشي.‏
آتشي برخلاف بسياري از شاعران هم‌نسل خود، توجه و پي‌گيري دقيقي نسبت به رويدادهاي ادبي و تجربه‌هاي ‏شعري جوانان داشت و خود را مدام در جريان مكالمه و گفتگو با جوانان و آثارشان قرار مي‌داد.‏شايد پيوند او و رابطه‌اش با شاعران جوان يكي از عمده دلايلي باشد كه شعر و روح نامريي شعر او را جوان نگاه ‏داشته است.‏
آتشي شاعري‌ست كه همواره مورد نقد و نظر، بوده است. و نظرات متفاوت و دور از همي در مورد او داده اند.‏نادرپور بعد از انتشار "آواز خاك" بود كه اصرار داشت: "آتشي ديگر بايد به تهران بيايد و با گسترش ارتباط در ‏فضاي زندگي و ذهنش به گستردگي شعرش بپردازد" اما فروغ بالعكس نادرپور بر اين نظر بود كه "او نبايد به ‏تهران مي‌آمد" و تا مي‌توانست مي‌بايست از خودش و خصوصيات بكر شعرش محافظت مي‌كرد.‏
رضا براهني دركتابِ "طلا در مس" نوشته است؛ " سه چيز در كتاب آواز خاك ناراحت كننده است: يكي- فقدان ‏يكپارچگي در تشكل ذهني، دوم- وجود سطرها و بندهايي كه گاهي عجيب و مبتذل هستند و سوم- تأثيري كه آتشي ‏هنوز از شاعران ديگر و شيوه‌ي گفتارشان مي‌پذيرد" و در همان زمان‌ها محمدعلي سپانلو برخلاف نظر براهني ‏در نقدي با نام شعر اقليمي كه بر شعر بلند "نقش هايي برسفال" از كتاب "آواز خاك" مي‌نويسد: ‏‏" آتشي با برش‌هايي كه به سينما نزديك است منطق روايت را به سود شعر تغيير داده است."‏
و"آتشي آواز خاك مراقب وه وشيار است" اين اختلاف ديدگاه در مورد شعر آتشي تا به امروز ادامه دارد ‏به‌طوري‌كه بسياري از شاعران و منتقدان امروز هم عقيده دارند كه شعرهايي از آتشي كه نزديك به فضاهاي ‏شهري و مدرن شده‌اند قدرت شعرهاي بومي و روستايي او را ندارند.‏
با وجود همه‌ي اين چالش‌ها در شعر منوچهر آتشي، به‌نظر مي‌آيد تغيير و نوآوري در مسير كلي و حيات شعري او ‏كاملا ً تدريجي، سنجيده و آگاهانه بوده است و فاصله ايجاد كردن ميان آتشي دهه‌ي چهل تا دهه‌ي هشتاد با نقد شعر ‏گذشته و اكنون و در مقايسه با شاعران، فضاها و موقعيت‌هاي جديد شعري به‌گونه‌اي آفريده شده است كه نوعي ‏تعادل در مجموعه‌ي شعرهاي آتشي ديده مي‌شود و اين تغيير و دگرگوني در شعر هيچ‌گاه با شورش و عصياني از ‏سربازگشت از رويه‌ي ادبي در جريان نبوده كه ماحصل دوربيني و دورانديشي در جهان شعر آتشي‌ست، اين تعادل ‏در شعرها، چه در نوشتار و چه در نوع رفتار با زبان و فضاهاي شعري تازه و پيوند ديروز و امروز در شعرها ‏سبب شده است كه غالبا ً اشعار آتشي علاوه بر پسند گروهِ شعرخوان و خاص، مقبوليت عام هم يافته، بيابد (لطفا ً ‏مقبوليت عام را يكي نگيريم با سطحي‌نگري و كم ارزش بودن اثر.)‏
‏ آتشي شاعر خيال‌هاست، اگر پرواز خيال شعرهاي‌اش در شعر امروز ما بر شاخه‌هاي بلند اين درخت نمي‌نشست ‏بي‌ترديد خيال هر شعرشناسي به گسست نبودنش پرواز مي‌كرد و جاي خالي‌اش احساس خواهد شد.‏
‏♦ در باره شاعر
‎‎منوچهر آتشي: آخرين بازماندگان نيما‎‎
منوچهر آتشي ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصيلات ابتدايي و ‏متوسطه را در بوشهر به پايان رساند و در مقطع كارشناسي رشته‌ي زبان وادبيات انگليسي، فارغ‌التحصيل شد و ‏در دبيرستان‌هاي قزوين، به امر دبيري پرداخت. ‏
آتشي از سال 1333 اشعار خود را منتشر كرد. نخستين مجموعه‌ي شعر وي با عنوان «آهنگ ديگر» در سال ‏‏1339 در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه، دو مجموعه ديگر با نام‌هاي «آواي خاك» (تهران، 1347) و ‏‏«ديدار در فلق» (تهران 1348) از او انتشار يافت. جز اين مجموعه‌هاي شعر، داستان «فونتامارا اثر ايگناتسيو ‏سيلونه» را هم به زبان فارسي ترجمه از وي همچنين مجموعه‌هاي «وصف گل سوري» (1367)، «گندم و ‏گيلاس»(1368)، «زيباتر از شكل قديم جهان» (1376)، «چه تلخ است اين سيب»(1378) و «حادثه در ‏بامداد»(1380)، ترجمه‌ي آثاري چون دلاله (تورنتون وايلدر) و لنين (ماياكوفسكي) نيز در كارنامه‌ي ادبي آتشي ‏به‌چشم مي‌خورد.‏
او يكي از شاعراني بود كه به شدت به سبك نيمايي وفادار بود و همه اشعارش را با استفاده از لحني حماسي ‏مي‌سرود.‏
ظهر روز يك‌شنبه 29 آبان ماه 84 به دليل عارضه قلبي در بيمارستان سيناي تهران دارفاني را وداع گفت.‏












‎‎اي آفتاب خوبان، مي جوشد اندرونم!‏‎ ‎
‏"آفتاب خوبان" چهاردهمين اثر موسيقيايي بيژن بيزني با آهنگسازي سنتور نواز و موزيسين باتجربه و شناخته شده مقيم ‏اتريش "اسماعيل واثقي" همين روزها منتشر مي شود که در آن بيژني به طريقي تازه در کار خود روي آورده و غزل ‏هايي از مولانا و حافظ را به شيوه اي که امروزها به "موسيقي عرفاني" در موسيقي ملي و سنتي ما معروف شده و با ‏دف و ني همراه است مي خواند: چهارگاه، افشاري، اصفهان و بيات ترک.‏
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزودزنهار از اين بيابان، وين راه بي نهايتاي آفتاب خوبان مي جوشد اندرونم‏يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
‏ همين چند ماه پيش بود که سيزدهمين نمايشگاه خوشنويسي او نيز با عنواني موسيقيايي بنام "دست افشاني حروف" در ‏گالري "نگين" مجتمع گلستان در شهرک غرب برپا شد و با استقبالي ويژه از سوي هنردوستان بويژه اهالي هنر روبرو ‏شد. آن شب هنرمندان صاحب نام بسياري را از دنياي ادبيات، موسيقي، سينما، تاتر، هنرهاي تجسمي و خوشنويسي مي ‏شد ديد که آمده بودند کارهاي همکار خواننده و خوشنويس خود را از نزديک ببينند. بيژني از جمله هنرمندان نادر ايراني ‏است که در دو شاخه هنري متفاوت به شهرت و محبوبيتي قابل توجه رسيده است و در هر دو شاخه تا آنجا پيش رفته که ‏‏"استاد" خطابش مي کنند: آواز خواني و خوشنويسي يا به قول خودش ناي و ني که البته به زعم او نزديکي بسياري با ‏هم دارند. "خوشنويسي با موسيقي بسيار نزديک است، هنرمندان خوشنويسي که موسيقي را درک کرده اند، ‏موسيقيداناني بودند که به خوبي خط مي نوشتند."‏‎ ‎

‎‎يکي از تابلوهاي بيژني ، آئين چراغ خاموشي نيست‎‎
آواز خواناني مانند شجريان بوده اند که حتي در خوشنويسي به درجه ممتازي رسيده اند اما آنرا به صورت جدي و حرفه ‏اي ادامه نداده اند. يا خوشنويساني که به خوانندگي روي آورده اند اما ره به جايي نبرده اند. بيژني اما در هر دو رشته به ‏جايي رسيده است که آثارش طرفداران بسياري جلب مي کند. صدايش مانند خود او ساده، رسا و موثر است و آثار ‏خوشنويسي اش بدون پيرايه هاي مرسوم، با پيام هاي فرهنگي و اجتماعي به دل مي نشيند. وقتي اين نيم بيت مولانا را ‏نوشته و در يازدهمين نمايشگاهش به ديوار آويخته بود که "نه دامي است نه زنجير، همه بسته چرائيم؟" بسياري از ‏اهالي فرهنگ و هنر در مقابل آن ايستادند و از سادگي و گويائي اش چشم تر کردند.‏
بيژني که در سال 1332 در روستاي "فکچال" بابل به دنيا آمده، خوشنويسي را از کودکي با تاثير از کارهاي عمويش ‏محمد بيژني شروع کرد. پس از پايان دبيرستان به تهران آمد و زير نظر اساتيد انجمن خوشنويسان ايران کار را ادامه ‏داد و خود به استادي صاحب شيوه تبديل شد. ورود او اما به موسيقي تصادفي بود. او که سال ها عنوان روي جلد کتاب ‏و نوار نويسندگان، شاعران و هنرمندان بسياري را نوشته بود، در اثر آشنايي و نزديکي با خانواده کامکار به دنياي ‏موسيقي وارد شد و اولين اثر منتشر شده اش قطعه "شوريده دل" ساخته ارسلان کامکار بود که در نوار "افسانه هاي ‏سرزمن پدري" به بازار آمد. پس از "گل به دامن" با کامکارها، نهانخانه دل را با دکتر کامبيز روشن روان کار کرد که ‏از آن ميان قطعه "نوائي، نوائي" ورد زبان مردم شد.‏
کار با روشن روان ارزش ويژه اي براي بيژني دارد. اين دو همديگر را خوب درک مي کنند و تاکنون هشت اثر از ‏چهارده اثر منتشر شده بيژني کار روشن روان بوده است. يک اثر با دکتر محمد سرير دارد، يک اثر با اسماعيل تهراني ‏و دو اثر با اسماعيل واثقي که "آفتاب خوبان" تازه ترين آنهاست. بيژني مانند خوانندگان ديگر نيست که خود را محور ‏کار بداند: "آهنگساز معمار کار من است، بدون هيچ تظاهري مي گويم که من پشت سر آهنگساز ايستاده ام. استاداني که ‏من خواننده آثارشان بوده ام هنرمندان بزرگي هستند که سال ها زندگي، دانش و تجربه کاري شان را در اين راه گذاشته ‏اند و موجب مباهات من است که در کنار آنها باشم.‏

‎‎بيژني در کنار دکتر محمد سرير در خاکسپاري نادر ابراهيمي‎‎
نمي شود از بيژني گفت و از پوستر ويژه گردهمائي ادبيات جهان (اينترلت) ياد نکرد که با خط او و شعر شاملو پوستر ‏برگزيده اين همايش جهاني شد و در سطح جهان به نمايش در آمد و يک نمونه از آن با امضاي زيباي احمد شاملو در ‏اتاق نشيمن خانه بيژني آويزان است، با عکسي از شاعر بزرگ معاصر که به خوشنويس اهدا کرده است:‏آي عشق، چهره آبيت پيدا نيست...‏























داستان
‎‎عاشقيت در پاورقي‎‎
در اين داستان عاشقيت اتفاق مي افتد. عاشقيت به مثابه عشقه اي که چون مهر گياه، عاشق و مرا در لابه لاي سطور مي ‏پيچد. من، عاشقم و چند فيلم و داستان ديگر چنان درهم خواهيم پيچيد که از يکديگر قابل تشخيص نخواهم بود.‏
من موهاي خرمايي کوتاهي دارم که رو ي پيشاني و شقيقه هايم چسبيده. چهل و پنج کيلو وزن دارم و قدم با کفش پاشنه ‏بلند يک متر و شصت و پنج سانت است. ليسانس ادبياتم را از دانشگاه آزاد گرفته ام. چند سالِ بعدش را هم در خانه ماندم ‏تا بالاخره توي بک مهماني "سيزده به در" در باغ يکي از اقوام با عاشقم آشنا شدم. عاشقم چشماني خمار دارد و کارمند ‏بانک مرکزي است. قدِ بلندي دارد و بسيار خوش برخورد است. وجه مشخص ديگري ندارد جز اين که مدام با نوک ‏سبيل هايش ور مي رود. در گوشه اي از باغ، عاشقم با چشمانِ خمار و گيرايش مرا مي نگرد. من غمزه آلود و شرمگين ‏سر را به زير مي افکنم و دور مي شوم. عاشقم به دنبالم مي آيد. و ساغري را به سويم مي گيرد. لحظه اي که ساغر را ‏از عاشقم مي گيرم، لختي نگاهمان با هم تلاقي مي کند. عاشقم به آرامي دستم را به سوي خودش مي کشد و ساغرم را ‏از نوشيدني اي شبيهِ شراب پُر مي کند.‏
براي اين که اين بخشِ داستان را بهتر درک کنيد، رجوع کنيد به مينياتور صفحه ي 23 اثر محمد تجويدي در ديوان ‏حافظ، تصحيح دکتر قاسم غني و علامه قزويني، چاپ بيست و سوم، آن جايي که مرد مينياتور در حالي که التماس در ‏چشمانش موج مي زند، به دامن زن مينياتور آويخته و جام شرابي را به سويش گرفته است و زن از کمر در خلاف ‏جهت مرد چرخيده و نگاهش را تا حد ممکن از او دور ساخته است. اما به رغم همه ي اينها پيداست که ميلي پنهان در ‏زير پوستش در حال فوران است. اين ميل پنهان هم چنين از نگاهي که از گوشه ي چشم به مرد مينياتوري مي کند، قابل ‏تشخيص است. به نظر مي رسد که زن مينياتوري سال ها در انتظار اين لحظه بوده و حالا که پس از سال ها مجالي ‏براي عشوه گري يافته، به رغم گونه هاي به سرخي نشسته اش، سعي دارد خونسرد و بي تفاوت جلوه کند. مرد ‏مينياتوري الته در قيد اين حرف ها نيست و با موهاي ريخته بر پيشاني و با نگاهي خيره به زن مي نگرد. مرد ‏مينياتوري تنها در فکر وصال معشوق است و هيچ ابايي ندارد از اين که قيافه اش مانند آدم هاي احمق در تاريخ ثبت ‏شود.‏
من و عاشقم در آپارتمان چهل متري اي که در خيابان حافظ اجاره کرده ايم، رو به روي تلويزيون نشسته ايم و سريالِ ‏هليکوپتر امداد را تماشا مي کنيم. من در حساس ترين لحظه ي داستان زا جا برمي خيزم، به اتاق خواب مي روم و ‏ربدوشامبر قرمز رنگي مي پوشم و جلو تلويزيون مي ايستم و موهايم را شانه مي زنم و در جواب اعتراض عاشقم، ‏اغواگرانه نگاهش مي کنم. او لبخند مي زند؛ ولي هم چنان سعي دارد داستان را دنبال کند. من دو شاخه ي تلويزيون را ‏از برق بيرون مي کشم.‏
براي درک بهتر اين بخش داستان، رجوع کنيد به کتاب آمريکايي آرام، اثر گراهام گرين، ترجمهيعزت الله فولاد وند، ‏انتشارات خوارزمي، چاپ اول، صفحه ي 143؛ آن جايي که پايل از فاولر، آن خبرنگار انگليسي با تجربه، مي پرسد: " ‏عميق ترين تجربه جنسي اي که تا به حال داشته اي، چه بوده است؟"‏
و فاولر به آن آمريکايي جوان و آرام پاسخ مي دهد: "يک روز صبح زود که در رختخواب دراز کشيده بودم و زني را ‏که ربدوشامبر قرمر تنش بود و موهايش را برس مي زد، تماشا مي کردم."‏
در آن لحظه تمام حس اروتيک آن عاقله مرد انگليسي بر اين صحنه متمرکز شده بود. صحنه اي که به احتمال قوي با ‏هيچ يک از معشوقه هايش تجربه نکرده بود؛ ولي درآن لحظه که در برج، کنار ان دو سرباز ويتنامي و ان آمريکايي ‏آرام در وحشت حمله ي وِيت کُنگ ها شب را به صبح مي رسانيد، تنها تصويري بود که ذهن خسته و پريشانش به ياد ‏مي آورد. به احتمال زياد فاولر در آن لحظه به هيچ کدام از معشوقه هايش فکر نمي کرد؛ نه به فوئونگ، آن ققنوس ‏زيباي ويتنامي، و نه به آن محبوب انگليسي اش. آن تصوير برآيند تمام لحظه هاي عاشقانه اي بود که آن مرد انگليسي ‏تجربه کرده بود.‏
من و عاشقم در کافه اي ساحلي نشسته ايم و کاپوچينومان را مزه مزه مي کينم. عاشقم تي شرت سفيدي پوشيده که به ‏خاطر شرجي هوا به تنش چسبيده است. من مانتوي سبز روشني بر تن دارم و گا ماگنولياي سفيد بزرگي را ميان دگمه ‏هاي مانتويم گذاشته ام. بوي ماگنوليايي که روي سينه گذاشته ام با بوي کاپوچينوي که از فنجانم بر مي خيزد و بوي ‏شرجي دريا به هم مي آميزد و سرم را به دوران مي اندازد. انگشتانم را روي شقيقه مي گذارم و نفس عميق مي کشم. ‏عاشقم با چشماني که نگراني دَرَشان موج مي زند، نگاهم مي کند. به عاشقم مي گويم که ماجراي غرق شدن آن دختر و ‏پسر جوان را دوباره برايم تعريف کندو او پاسخ مي دهد که از ديروز تا به حال پنج بار اين ماجرا را برايم تعريف کرده ‏است و ديگر حوصله اش را ندارد.‏
براي درک بهتر اين بخش از داستان، رجوع کنيد به کتاب مدراتو کانتابيله، اثر مارگريت دوراس، ترجمه رضا سيد ‏حسيني، انتشارات زمان، چاپ اول، 1352، صفحه ي 89؛ آن جايي که آن دِبارد با آن لباس دکولته و گل ماگنوليايي که ‏به سينه زده آشفته حال ميزِ شامِ مهماني را ترک مي کند تا به کافه بندرگاه برود و در کنار شوون گيلاس ديگري بنوشد و ‏براي اخرين بار از او بخواهد تا داستان آن زن و مرد جوان را برايش باز گويد. آن دِبارد در آن لحظه براي اولين بار ‏است که به قدرت جاوديي ِ شراب و گل ماگنوليا پي مي برد و در عين حال به شباهت باور نکردني و غير قابل انکار ‏ميان اين دو. آن دِبارد درآن لحظه در مي يابد که عطر ماگنوليا در ابتدا کاملا معصوم مي نمايد، هم چنان که نوشيدن ‏کمي شراب، اما پس از مدتي عطر گل تمام مغز را فرا مي گيرد، طوري که جايي براي هيچ فکر يا حس ديگري باقي ‏نمي گذارد، و اين دقيقا احساسي است که آن دِبارد در آن لحظه دارد: مست از عطر ماگنوليا و شراب و ذهني که به هيچ ‏چيز جز عشق نمي انديشد. عشق در ان لحظه همانند عطر ماگنوليا تمام ذهن او را انباشته و البته ملال که به همان اندازه ‏و به همان نابهنگامي ذهنش را تسخير کرده است.‏
من و عاشقم در همان آپارتمان چهل متري مان هستيم. عاشقم روي کاناپه دراز کشيده است و ليوان پُر از يخش را روي ‏سينه گذاشته و سيگاري هم به لب دارد. او به سقف خيره شده و در پاسخ سوال هاي من جواب هاي کوتاهِ بي سرو ته مي ‏دهد. من روي مبل نشسته ام و پاهايم را از دسته اش آويزان کرده ام و با حرص مجله ي "آرت اَند دکوريشين" را ورق ‏مي زنم. به عاشقم مي گويم که خاکستر سيگارش ار روي زمين نريزد. او جوابي نمي دهد و همان طور که به سقف نگاه ‏مي کند، پوزخند مي زند. مي روم بالاي سرش مي ايستم، دست هايم را روي سينه قفل مي کنم و با غيظ نگاهش مي کنم. ‏سرش فرياد مي کشم که ديگر از دستِ کارهايش خسته شده ام و حالم از خودش و آن ليواني که مدام توي دستش است، ‏به هم مي خورد. عاشقم در حالي که زير لب فحش مي دهد، ، شلوارش را مي پوشد و کمربندش را محکم مي کند. من ‏جلو در ايستاه ام و سد راهش شده ام و بِهِِش مي گويم بهتر است تمامش کند و اين قدر اداي قهرمان هاي فيلم هاي ‏امريکايي را که از دست معشوقه شان خسته9 شده اند، در نياورد. او کمرا به کناري پرت مي کند، در را به هم مي زند ‏و مي رود.‏
براي درک بهتر اين صحنه، به هيچ وجه به فيلم هاي هپي اند امريکايي رجوع نکنيد. چون من مثل جين فوندا يا جوليا ‏رابرتس به دنبال عاشقم راه نمي افتم تا او را در پارک يا يکي از کافه هاي اطراف پيدا کنم و به خانه برگردانم. پس از ‏رفتن معشوقم، من سي دي اپراي سالومه، اثر ريشارد اشتراوس را توي پخش صوت مي گذارم، روي کاناپه دراز مي ‏کشم و رمان سالومه اسکار وايلد را ورق مي زنم و هنگامي که هرود از سالومه مي خواهد به مناسبت آن شب فرخنده ‏برقصد، من نيز همراه با او رقص هفت حجاب را آغاز مي کنم، و در پايان هنگامي که سالومه سر بريده ي يحيي را در ‏آغوش مي گيرد و لب هاي او را که در هنگام حيات از لمس آن ها عاجز بوده مي بوسد، من نيز قاب عکس عاشقم را ‏که روي تلويزيون است بر مي دارم و لب هاي معشوقم را مي بوسم. حس انتقام جو و ساديستيک من درآن لحظه کمتر ‏از احساس سالومه نسبت به يحيي نيست.‏
من و عاشقم توي وان دراز کشيده ايم و تن سپرده ايم به گرماي ملايمي که از وان بر مي خيزد و آرام آرام ‏سيگارهايمان را دود مي کنيم. عاشقم مدام حرف مي زند و من با لبخندي گنگ و صدايي گنگ تر جوابش را مي دهم. ‏چشمانم را بسته ام و هنوز در خيال ساعت هاي پيش هستم و با خود فکر مي کنم که اگر عاشقم مي دانست که در اين ‏لحظه به چه چيزي فکر مي کنم، چه حالي پيدا مي کرد. حتي تصورش هم تنم را به لرزه در مي آورد. عاشقم مي گويد ‏که بهتر است از وان بيرون بروم؛ چون ممکن است سرما بخورم.‏
براي درک بهتر اين اين بخش از داستان، رجوع کنيد به فيلم بي وفا، به کارگرداني آدريان لين؛ سکانسي که دختر توي ‏وان دراز کشيده است و ناگهان نوشته ي روي دلش را مي بيند. همان نوشته اي که هنگامي که خواب بود، فاسقش از ‏روي شيطنت روي دلش نوشته بود. اين لحظه مهم ترين لحظه در روند شکل گيري روابط او و همسرش است. تا آن ‏لحظه همه چيز در حد يک شيطنت يا يک شوخي است؛ اما زماني که او اسفنج حمام را بر مي دارد و آن قلب سوراخ ‏شده را پاک مي کند، به قدرت جادويي پنهان کاري پي مي برد. از آن پس وارد مرحله ي ديگري از اين بازي شده است. ‏پيش از آن ممکن بود در يک لحظه ي خلسه و يا نشئگي همه چيز را براي همسرش اعتراف مي کند، ولي از ان پس ‏لذتِ هيجان نهفته در خيانت را درک مي کند و وا مي داردش تا مدام اين بازي را خطرناک تر کند.‏
من و عاشقم بازو در بازوي هم از مهماني بر مي گرديم. من پيراهن يقه بازي پوشيده ام و عاشقم مثل هميشه شلوار جين ‏و تي شرت به تن دارد. هر دو با هم و با صداي بلند ترانه ي "امشب شب مهتابه" را مي خوانيم. گاهي تلو تلو مي خوريم ‏و به بازوي ديگري آويزان مي شويم و گاهي از خنده ريسه مي رويم. عاشقم هر گاه که به کلمه حبيبم مي رسد، ‏ابروهايش را به سويم مي گيرد و با قيافه اي جدي انگشتش را به سويم مي گيرد و مرا خطاب قرار مي دهد. من با ‏صداي يک اکتاو زيرتر با او همکاري مي کنم.‏
براي درک بهتر اين بخش از داستان، رجوع کنيد به صحنه آغازين فيلم چه کسي از ويرجينيا وولف مي ترسد. در اين ‏صحنه اليزابت تايلور و ريچارد برتون هر دو سعي مي کنند تا احساس واقعي شان را درباره ديگري پنهان کنند، و اين ‏کار را با هزل گويي اي که اگر مواظب نباشند به راحتي به بد و بيراه گويي مي کشد، همراه مي کنند، و البته فراموشي ‏نيز به کمک شان مي آيد. فراموشي کمک مي کند تا خاطرات گذشته تغيير شکل دهند و گاهي به ياري ذهن يا احساس ‏مجروح بشتابد. احساسي برآمده از مرگ فرزند، يا سقط جنين، يا خيانتي که هرگز به درستي آشکار نشده و البته هرگز ‏هم انکار نشده است.‏
من و عاشقم در آپارتمان نشسته ايم و افسرده سيگار مي کشيم. من بي حوصله تر روي کاناپه دراز مي کشم و سيگار مي ‏کشم و او افسرده تر کنار شومينه دراز مي کشد و سيگار مي کشد. افسردگي همچون عشقه اي دست و پايمان را درهم ‏مي پيچد. من مي گويم که بهتر است يکي مان ديگري را ترک کنيم؛ چون معمولا در اين گونه مواقع يکي از عشاق ‏ديگري را ترک مي کند؛ عاشقم به پهلو مي غلتد و مي گويد اصلا حال و حوصله ي سرگردان شدن توي خيابان ها را ‏ندارد و اگر من خسته شده ام مي توانم او را ترک کنم. من به عاشقم يادآوري مي کنم که معمولا مردها بايد خانه را ترک ‏کنند؛ولي عاشقم زير بار نمي رود و در برابر اصرارهاي پياپي من فقط با چشمان خمارش نگاهم مي کند. من به عاشقم ‏مي گويم که ديگر نمي توانم همين طور افسرده سيگار بکشم و ديگر از افسرده سيگار کشيدن او حالم به هم مي خورد. ‏عاشقم پُک ديگري به سيگارش مي زند و مي گويد به نظرش هيچ کار ديگري به اندازه ي سيگار کشيدن افسردگي را به ‏اين زيبايي به رُخ نمي کشد. من در حالي که لب بالايي ام از شدت عصبانت مي پرد، به اتاق خواب مب روم و سي دي ‏سونات سي بِمل شوپن را توي پخش صوت مي گذارم و روي تخت دراز مي کشم و به چند موضوع بي اهميت فکر مي ‏کنم.‏
اگر ويم وندرس فيلم پاريس تگزاس را از چند صحنه قبل تر شروع مي کرد، يعني از جايي که زن و مرد داستان دچار ‏ملال مي شوند، مي توانستيد به آن رجوع کنيد؛ ولي در حال حاضر بهتر است رجوع کنيد به همين سونات سي بمل ‏مينور شوپن، آن جايي که نت هاي چنگ صداي يکنواخت باران و ملال شوپن را در جزيره ي ماژورک به خاطر مي ‏آورند. هنگامي که شوپن در آن ويلاي قرن شانزدهمي که روي صخره هاي سنگ قرار داشت پشت پيانو نشسته بود و ‏نت هاي ملال آور و ويران کننده ي اين سونات را مي نوست، تنها به يک چيز مي انديشيد: ملال. ملالِ اجتناب ناپذيري ‏که پس از يک دوره طولاني عشق ورزي، پس از خيانت ها، بي خيالي ها، فراموشي ها، دعواها، مستي ها و نشئگي ‏ها، گريبان آدم را مي گيرد و چاره اي باقي نمي گذارد جز اين که مانند شوپن، در حالي که به صداي يکنواخت باران و ‏برخورد امواج با صخره ها گوش مي دهي، بدون توجه به بدخلقي هاي ژرژ ساند، نت هاي ملال آوري را که در خود ‏هيجان يک توفان ويران کننده را حمل مي کنند، روي کاغذ بياوري. هر چند که احتمالا ژرژ ساند هم دراتاق بغلي در ‏حال نوشتن داستاني بود که در آن معشوقي از روي ملال عاشقش را به قتل مي رساند. با وجود ابن من معتقدم که اگر ‏شوپن و ژرژ ساند به جاي رفتن به جزيره ي ماژورک به آرل مي رفتند، همان جايي ون گوگ آن آفتاب گردان هاي ‏زيبايش را کشيد، مطمئنا پيش از آن که کارشان به آن ملال غير قابل تحمل بکشد، به چنان جنوني مي رسيدند که حتما ‏يکي، ديگري را به قتل مي رساند، يا دست کم مانند ون گوگ که گوش خودش را بريد، يکي از آن دو عضوي از بدنش ‏را قطع مي کرد يا مي بريد.‏

‏♦ نگاه‏
‎‎جدايي پس از عادت‏‎‎
مهسا محب علي با "عاشقيت در پاورقي" برنده جايزه بهترين مجموعه داستان 1383 بنياد گلشيري و برنده‌ي جايزه‌ي ‏مهرگان ادب(پکا) براي داستان"هفت پاره‌ي داناي کل" به عنوان يکي از تک ‌داستان‌هاي برگزيده‌ي سال شد. "هندي ‏برقصم؟"، "عاشقيت در پاورقي"، "عتيقه‌ها"، "خفاشه"، "هفت پاره‌ي داناي کل"، "کراوات سبز"، "نصف سفيد، نصف ‏بنفش" و"چند سانت توي زمين" نام داستان هاي اين مجموعه است. برنده شدن محب علي در اين دو جايزه موجب شد تا ‏نقدهاي مثبتي روي کتاب او نوشته شود. اين نقدها نيز باعث شد تا کتاب وي درعرض يک سال به چاپ دوم برسد - و ‏البته از تجديد چاپ اين کتاب براي سومين بار جلوگيري شود- که با در نظر گرفتن روال چاپ و نشر کتاب در ايران، ‏امري غيرمعمول به نظر مي رسيد. در اين بين داستان کوتاه "عاشقيت در پاورقي" از اين مجموعه با طرح داستاني ‏جذاب و تازه توانست محبوبيت بيشتري در ميان مخاطبان و خوانندگان عام و خاص داستان هاي ايراني پيدا کند. در ‏‏"عاشقيت در پاورقي" نگاه نويسنده به رابطه عاشقانه زن و مرد گرايش زيادي جدايي و انفصال پس از عادت دارد. ‏آغاز رابطه زن و مرد در داستان پايه اصلي شکل گيري و شروع روايت براساس خاطره گويي است. عاشق و معشوق ‏در يک مهماني خانوادگي با هم آشنا مي شوند. پس از اين روايت کوتاه محب علي خواننده را براي درک بهتر نحوه ‏آشنايي به مينياتوري از تجويدي بر غزلي از حافظ ارجاع مي دهد. ارجاعاتي که به همين ترتيب تا انتهاي داستان ادامه ‏دارد. محب علي به اين گونه نوعي تصويرسازي با استفاده از سکانس هاي فيلم هاي آنا براي مخاطب فارسي ايجاد مي ‏ند. خواننده ناخودآگاه در سکانس هاي ذکر شده، به جاي شخصيت هاي فيلم، عاشق و معشوق داستان را به جاي آن ها ‏قرار مي دهد و به اين ترتيب نوعي ارتباط تصويري نيز با عاريت گرفتن از اين سکانس ها با خواننده برقرار مي ‏کند.ارجاع دادن به فيلم هايي هم چون بي وفا اثر آدريان لين، چه کسي از ويرجينيا ولف مي ترسد با بازي اليزابت ‏تايلور، پاريس تگزاس اثر ويم وندرس، کتاب اکنون کلاسيک شده اي چون آمريکايي آرام اثر گراهام گرين، ‏مدراتوکانتابيله اثر مارگريت دوراس و اپراي سالومه اثرريشارد اشتراوس و سوناتي از شوپن؛ همه و همه در خدمت ‏اين تصويرسازي و برقراري ارتباط ميان مثلث نويسنده – شخصيت داستان – خواننده قرار دارند. روندي که عشق ‏آتشين ابتداي داستان را به حاشيه مي برد. عشقي که در ابتدا از زبان راوي و در اولين ملاقات عاشقانه اين گونه ‏توصيف شده است:" در اين داستان عاشقيت اتفاق مي افتد. عاشقيت به مثابه عشقه اي که چون مهرگياه، عاشق و مرا در ‏لابه لاي سطور مي پيچد."‏
محب علي نيز همانند اکثر داستان نويس زن نسل خود، دغدغه مسايل زنان را دارد. همين دغدغه باعث شده تا وي ‏شخصيت هاي بيشتر داستان هاي خود را از ميان زنان انتخاب کند. زني که در داستان "عاشقيت در پاورقي" خاطرات ‏خود و عاشقش را روايت مي کند، يک زن سنتي نيست که در قيد و بند روابط محدود و ديدگاه هاي محدودتر باشد. و ‏شايد به همين دليل است که با اصل دردناک جدايي پس از عادت کنار مي آيد.‏

‏♦ در باره نويسنده
‎‎مهسا محب علي : جوايز ادبي و داوري‎‎
مهسا محب علي متولد 1351در تهران است. از آثار وي مي توان به مجموعه داستان «صدا» - 1377- انتشارات خيام، ‏رمان «نفرين خاكستري» - 1381 – انتشارات افق و مجموعه داستان "عاشقيت در پاورقي"- 1383 – نشر چشمه ‏اشاره کرد. وي نامزد بهترين رمان سال – جايزه يلدا، برنده بهترين مجموعه داستان سال – جايزه هوشنگ گلشيري، ‏نامزد بهترين مجموعه داستان سال – جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات، بوده است. داستان «هفت پاره داناي كل» ‏از مجموعه "عاشقيت در پاورقي"- جزو داستان‌هاي برتر سال جايزه مهرگان ادب (پكا) شد. از جمله فعاليت‌هاي ادبي ‏وي مي توان به داوري جايزه گلشيري - 1 دوره، داوري منتقدان و نويسندگان مطبوعات – 1 دوره و داوري جايزه يلدا ‏‏– اشاره کرد.‏


























کتاب روز♦ کتاب







<‏strong‏>مادام ‏X، ‏‎‎
نويسنده: مهرنوش مزارعيسوئد: نشر باران، 1387/2008، چاپ اول
مجموعه داستان مادام ‏X‏ نوشته مهرنوش مزارعي به تازگي توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. اين مجموعه ‏شامل هفت داستان با نام‌هاي «يک فيلم خوب»، «جاده‌ي پشت باغ پرتقال»، «روزي که برادرم به‌دنيا آمد»، «آيا مي‌شود ‏تمام لکه‌هاي کثيف را پاک کرد؟»، «مادام ‏X‏ »، «سفر شمال» و «مي‌توانيد نوشين را مجسم کنيد در لحظه‌اي که...».‏پنج داستان‌ از اين مجموعه در فضاي امروز و در خارج از کشور ايران شکل گرفته است و دو داستان «روزي که ‏برادرم به دنيا آمد» و «سفر شمال» خاطرات راوي از دوران کودکي‌اش در ايران است. ‏
داستان «يک فيلم خوب»، گفت و گوي يک زن و مرد است در حين بيرون آمدن از سينما و خوردن شام در رستوران و ‏رفتن به خانه. زن مدام از فيلمي که ديده صحبت مي‌کند و فيلم خوب را با ارگاسم خوب قياس مي‌کند. داستان «جاده‌ پشت ‏باغ پرتقال» درباره فردي است که به نظر مي‌رسد در پي يک اختلاف با همسرش از خانه خارج شده و شب را در هتلي ‏خارج از شهر گذرانده است و صبح فردا در يکي از گردش‌هاي اطراف هتل به طور اتفاقي و در پي يک حادثه با زني ‏سالخورده و عشق او به همسرش آشنا مي‌شود. داستان «روزي که برادرم به دنيا آمد»، از زاويه ديد دختربچه اي روايت ‏مي‌شود که مادرش باردار است و به واسطه شغل پدرش به شهر کوچکي نقل مکان کرده اند. يک دکتر کليمي نيز در اين ‏داستان وجود دارد. داستان «آيا مي‌شود تمام لکه‌هاي کثيف را پاک کرد؟»، برشي است از وسواس يک فرد براي تميز ‏کردن آشپزخانه. داستان «مادام ‏X‏» درباره زني است که عقيده دارد دير يا زود همسرش به او خيانت خواهد کرد پس ‏بهتر است پيش از آن با مرد ديگري دوست شود تا دلش نسوزد. داستان «سفر شمال»، به سال‌هاي پيش از انقلاب ‏‏1357 برمي‌گردد و نخستين سفر خانوادگي خانواده‌اي در شيراز با اتومبيل شخصي به مازنداران. داستان با حادثه‌اي در ‏متل قو پايان مي‌يابد. در داستان «مي‌توانيد نوشين را مجسم کنيد در لحظه‌اي که...»، راوي داستان با دختري به نام ‏نوشين آشنا شده که به واسطه ازدواج با مردي ايراني به آمريکا رفته و بدون آنکه اقامت دايم داشته باشد تصميم به طلاق ‏گرفته است.‏
در پشت جلد کتاب به نقل از مليحه تيره‌گل- منتقد ادبي و پژوهشگر- در مقاله‌اي با عنوان «گويه هاي سکوت در داستان ‏هاي مهرنوش مزارعي» در سايت «غرفه آخر» آمده است: «خانم ‏X، زني است که تصميم مي گيرد به‌کاري متفاوت با ‏تربيت شخصي و اصول متعارف فرهنگي اش دست بزند. او در نخستين مرحله هاي اجراي تصميم، دچار چنان ترديدي ‏مي شود، که هربار، هر امکاني را، به‌بهانه اي، پس مي زند.... منتها، در آستانه رسيدن به آن خواسته، عاملي ظاهراً ‏بيرون از ترديدهاي او، در اجراي تصميم اخلال مي کند. ‏
‏... از منظر من، پرسش هاي انگيخته از اين داستان، دقيقاٌ همان هايي است که از برخي از داستان هاي پيشين مزارعي، ‏مانند «سنگام»، «غريبه اي در رختخواب من»، و «بريده هاي نور» نيز برمي خيزند؛ و همه، روايتگر خواستن هايي ‏است که به توانستن نمي رسند. چه نيروي تاريخي مهيبي اين نتوانستن را به اعماق روان زن رانده است؟ آيا بين ‏ارزشداوري هاي عالم و آدمي که به داستان «مادام ‏X‏» پا گذاشته اند، و آن «نيروي مهيب»، رابطه اي هست؟ آيا اصلاً ‏‏«نيروي مهيب» در اين «نتوانستن»ها دست دارد؟ يا، صرف نظر از حضور و کارکرد آن، اين سرشت رواني زن ‏است که «عمل جنسي» را هم ارز با «عشق» بها مي دهد، و حضور عشق را براي هم آغوشي شرط لازم مي داند؟ آيا ‏همين تصور من مي تواند زاييده عملکرد هزاران هزارساله آن «نيروي مهيب» باشد؟ يا اصولاً از نظر وجودشناسي ‏پرسماني معتبر است؟»‏
مهرنوش مزارعي در سال 1330 در تهران به دنيا آمد و در سال 1358 براي ادامه تحصيل به امريكا رفت و همان جا ‏ماندگار شد. در سال 1991 فصلنامه ادبي فروغ را به اتفاق يكي از دوستان خود در لس آنجلس بنيان گذاشت. اين نشريه ‏به معرفي ادبيات زنان اختصاص داشت و تا سال 1993 به چاپ مي رسيد. در همين سال ها برگزيده‌اي از ‏نمايشنامه‌هاي داريوفو را ترجمه و در مجموعه اي به نام «يك زن، تنها» منتشر کرد. ‏تا به‌حال از او سه مجموعه داستان در آمريکا و يک برگزيده آثار در ايران است با نام‌هاي «بريده هاي نور» (نشر ري ‏را/ بهار 1994/لس آنجلس)، «خاكستري» (نشر ري را/ ژانويه 2002/ لس آنجلس) و « کلارا و من» (نشر ري را ‏‏1998/لس آنجلس) منتشر شده است. مهرنوش مزارعي در حال حاضر کاليفرنيا زندگي مي‌کند.‏



<‏strong‏>پاورقي<‏‎/strong‏>‏
رباب محب ‏سوئد: نشر باران، 1387/2008، چاپ اول
‏«پاورقي»، هشتمين دفتر شعر رباب محب است که به تازگي توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. اين مجموعه ‏شعر شامل 86 شعر و هشت پاورقي است که در سال‌هاي 2000 تا 2005 ميلادي سروده شده‌اند. تولد، زندگي، مرگ، ‏انسان، انسانِ ضد انسان، درون‌نگري، عکس‌ها و خاطره‌ها از جمله موتيف‌هاي شعر محب است. کتاب با اين دو شعر ‏آغاز مي شود:‏‏1 ‏ترجيح مي‌دهم پياله‌ي شعر را بنويسم و شعر را بنوشم و بگذارم قلم تمامِ مرا بازنويسي کند.‏ترجيح مي‌دهم اين خود، که شما مي‌شناسيد، نباشم، من باشم: شاعري در سايه‌ي پستان‌هاشآخرِ حرف را مي‌ليسد.‏ترجيح مي‌د‌هم- اين- تنها... شروعِ يک شعر باشد:‏شعري در پياله‌ي شعر!‏‏2‏حتم دارم. ديوارها نه موش داشتند، نه گوش. اين تکه‌سنگي که در واژه‌هام افتاد هرگز فرصت ديالوگ پيدا نکرد و حالا ‏پرتره‌ي گيجم را که روي اين کاغذ مي‌کشم خوابم را تعريف مي‌کنم: ‏من گم شده‌ام، جايي در پياده‌روهاي خالي ديروز، نگاهي از کاسه‌ي سرم هي مي‌کشد بيرون.‏
پاورقي بازگشت دوباره‌اي به پرسش‌هاي ازلي و ابدي رباب محب است که هم بي پاسخ مي‌مانند، هم پاسخ داده مي‌شوند. ‏وقتي سؤال‌هاي او بي پاسخ مي‌مانند، خاصيت ِاتم را پيدا مي کنند و تکثير مي‌شوند. محب به خود و دنياي پيرامون ِ خود ‏نگاه مي‌کند ومي‌پرسد. آن جا که به پاسخي مي‌رسد "صفر" را مي گزيند. اما معناي "صفر" هيچي و پوچي و تهي بودن ‏نيست، بلکه "صفر" در مقام عددي است که پايه‌ي اعداداست. بدون صفر عدد به شمار انگشتان دست‌هاي انسان هم ‏نمي‌رسيد. به عبارت ديگر صفرهمان دايره‌اي است که ذهن محب را به خود مشغول کرده است.‏
محب دست به دامن انسان اسطوره‌اي نمي‌زند. او اساسأ در جستجوي يافتن فرشته يا قهرماني نيست و قهرمان‌ها را ‏باورندارد.او حتا به خود به چشم يک "پاورقي" نگاه مي‌کند: حاشيه‌اي در گوشه‌ي چشم‌هاي خود افتاده. گاهي بر ‏مي‌خيزد و خودش و آدم‌هاي پيرامون خودش را مورد خطاب قرار مي‌دهد: رهائي دري است بدون قفل و کليد، سايه‌اي ‏است درکنارت که تونمي‌بيني. و سايه هيچ نيست مگر "مرگ" اين تنها حقيقت مطلق. ‏مرگ اول و آخر ِ حرف است و پرسش‌ها و تم‌‌هاي انتخابي محب، چه آن‌ها که پيشتر آمد و چه آن‌هائي که در قالب ِ"سر ‏گشتگي، تنهايي، روزمره گي و از اين قبيل ترسيم مي‌شوند"، مشغله‌هاي ذهني و دروني ِ انساني است که در مقابل مرگ ‏از خدا نيزتنهاتر است.‏
من در صيغه‌ي اول شخص مفرد گم است‏شايد زني‌ست با تجربه‌هايش که روي تاقچه‌ي خانه جاگذاشته است و‏‏ در توازي حيرت، هي قد مي‌کشد ميان خارهاي پتياره‏ سرخوش از استخوان‌هاي غايب، تا شب دوباره رنگ بگيرد در صداش مي‌ماند‏ گمشده زنجره‌ايپنجاه ساله، سرش در سومين بهشت که جهنم دوم بود‏ و پرتابش کرد روي کوه يخزير داس سال‌هاي نيامدهکرم شبتابيخسته از تماشاي دو نيمه‌اشدر رنگ باراني چشم‌هاشاولين خواب برگ که مي‌افتدبي‌تاب، تا پلک زده باشددو گلوله الماس‏ ميان قاب در ايستاده، ‏‏ بي‌نگاه
رباب محب، شاعر ساکن سوئد، متولد سال 1332 شهر اهواز است. از او تا به‌حال مجموعه شعرهاي «بهار در چشم ‏توست»(استکهلم 1371)، وارينيا(نشر باران، استکهلم 1373)، «آنام کوچک خدا»(استکهلم 1375)، «زنجموره‌هاي ‏مخدوش»(نشر قلم، گوتنبرگ 1377)، «کلاستروفوبي تن»(همراه با سهراب مازندراني و سهراب رحيمي، نشر رويا و ‏VIJ، استکهلم 1377)، «پس از اين اگر از هراس خالي بمانم»(نشر لاجورد، تهران 1383)، «ر»(نشر دريا 1385) ‏و «از زهدان مادرم تا باب تمثيلات»(نشر دريا، 1386) منتشر شده است. ‏
از رباب محب هم‌چنين داستاني تحت عنوان «با دست‌هاي کوچک به‌خانه برمي‌گرديم» براي نوجوانان(نشر نگاه، ايران ‏‏1358) و «پري دريايي هانس، معرفي شيوه‌هاي آموزشي و تربيتي کودکان اوتيزم»(نشر لاجورد ايران، 1381) منتشر ‏شده است. ‏




<‏strong‏>تئاتر ايران در گذر زمان: از 1342 تا 1357<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: كاظم شهبازيويرايش: اعظم كيان افراز ‏مقدمه: فرهاد ناظر زاده كرماني‏680 ص، تهران: نشر افراز، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه جلد دوم از مجموعه «تئاتر ايران در گذر زمان» است، به بررسي بخشي از تاريخ و تحولات تئاتر ايران ‏در فاصله سال هاي 1342 تا 1357 خورشيدي مي پردازد. نويسنده سعي كرده است كه با كاوش و بررسي جريان هاي ‏تئاتري، اعم از حرفه اي، دانشگاهي و تجربي در تهران، در زمينه هاي نمايش نامه نويسي، كارگرداني، گروه هاي ‏اجرايي و جشنواره هاي تئاتري، چشم اندازي از تئاتر دوران مورد بحث را ترسيم كند. عناوين مباحث اصلي كتاب ‏عبارتنداز: «جايگاه تئاتر در تهران: 1340 -1292 شمسي»، «گروه هاي تئاتري»، «تاسيس دانشكده هنرهاي ‏دراماتيك، اولين موسسه آموزش عالي تئاتر و سينما در ايران»، «تاسيس گروه نمايش دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه ‏تهران»، «تاسيس تلويزيون و نقش آن در رشد تئاتر از آغاز تا سال 1357 شمسي»، «فهرست نمايش هاي اجرا شده در ‏سالن ها، تالارها و مكان هاي نمايشي در تهران: 1357-1342 شمسي» و‌«غلامحسين ساعدي، بهرام بيضايي و اكبر ‏رادي: مثلث نمايشنامه نويسي در دهه هاي چهل و پنجاه شمسي». ‏



<‏strong‏>مطالعاتي درباره تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان<‏‎/strong‏>‏
مجموعه دو جلدينويسنده: فيروز منصوري‏963 ص، تهران: نشر هزار، 1387، چاپ اول
اين كتاب، در 43 فصل، شامل پژوهش هايي درباره تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان است. نويسنده ضمن بررسي ‏رويدادهاي تاريخي در ايران دوره قاجار، شكل گيري آنچه را كه امروزه با عنوان «مسئله آذربايجان» در بعضي متون ‏تاريخي و سياسي مطرح مي شود، نشان مي دهد. او با دلايل، اسناد و مدارك گوناگون نادرستي ادعاهاي گروهي از پان ‏تركيست هاي كنوني درباره آذربايجان و فرهنگ و مردم آن را ثابت مي كند. عناوين بعضي از فصل هاي كتاب ‏عبارتنداز: «مناسبات سياسي صد ساله فرمانروايان آذربايجان با ارمنستان»، «تشكيلات نظامي خانقاه اردبيل»، «جنگ ‏هاي ايران وعثماني در قفقاز و آذربايجان»، «فاجعه وحشتناك قتل عام قول هاي قلعه تبريز و غارت شهر تبريز در ‏‏999 ه. ق»، «زوال دولت صفويه و حمله عثمانيان به آذربايجان»، «شاهسون ها و شقاقي ها»، «جنگ هاي چهار ساله ‏ايلات شاهسون و شقاقي با عثماني ها»، «خدمات سياسي و نظامي شقاقي ها و شاهسون ها در دوران زنديه و آغاز ‏قاجاريه»، «نگاهي كوتاه به تهاجم روس ها به قفقاز»، «زبان فارسي در آذربايجان»، «محاورات تركي و فارسي در ‏آذربايجان (دوره صفوي)»، «نظريات جهانگردان دوره قاجار درباره زبان تركي و فارسي در آذربايجان»، ‏‏«مسيونرهاي آمريكايي در آذربايجان»، «مخالفان و رقباي مسيونرهاي آمريكايي» و «آذربايجان ترك زبان است نه ترك ‏نژاد». ‏



<‏strong‏>منظومه هاي كهن عاشقانه (از آغاز تا قرن ششم)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: سيد مرتضي ميرهاشمي‏451 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
نوع غنايي يكي از انواع برجسته ادب كلاسيك فارسي است. در ميان آثار متعدد از اين دست، از جمله بايد به داستان ‏هاي منظوم عاشقانه اشاره كرد. در كتاب حاضر، تعدادي از منظومه هاي كهن عاشقانه ادبيات فارسي، معرفي و ‏بررسي شده است. اين مجموعه شامل سه داستان غنايي از «شاهنامه فردوسي»، داستان «وامق و عذرا» از ‏‏«عنصري»، «ورقه و گلشاه» از «عيوقي»، «ويس و رامين»از «فخرالدين اسعد گرگاني» و «خسرو و شيرين»، ‏‏«ليلي و مجنون» و «هفت پيكر» اثر «نظامي گنجوي» است. در هر بخش علاوه بر معرفي اجمالي اثر و سراينده آن، ‏تحليل داستان و شخصيت هاي آن نيز از نظر دور نمانده است. در پايان كتاب فرهنگ واره اي آمده است تا خواننده به ‏راحتي بتواند به معني كلمه ها و تركيب هاي دشوار در اين منظومه ها دست يابد.‏




<‏strong‏>مكتب هاي داستان نويسي در ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: قهرمان شيري‏347 ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
در تكوين سبك يك نويسنده، علاوه بر انگاره ها و انگيزش هاي فردي و دروني، شمار زيادي از محرك هاي مرتبط با ‏محيط اجتماعي و جغرافيايي همواره اثر گذار بوده است. در كتاب حاضر، مكتب هاي داستان نويسي در ايران معاصر با ‏توجه به جغرافياي اقليمي مناطق گوناگون، بررسي شده است. عناوين فصل هاي اصلي كتاب عبارتنداز: «مكتب داستان ‏نويسي آذربايجان»، «مكتب داستان نويسي اصفهان»، «مكتب داستان نويسي جنوب»، «مكتب داستان نويسي خراسان» ‏و «ادبيات اقليمي كرمانشاه». در هر فصل، نويسنده ضمن اشاره به ويژگي هاي محيط اجتماعي، سياسي، فرهنگي، ‏اقتصادي، تاريخي و طبيعي هر يك از مناطق نامبرده، تاثير اين عوامل را در شكل گيري مكتب داستان نويسي و انعكاس ‏آنها را در آثار نويسندگان برجسته اين مناطق نشان داده است. ‏




<‏strong‏>جستارهاي ژاپني در قلمرو ايرانشناسي<‏‎/strong‏>‏
گردآوري و پارسي نويسي: دكتر هاشم رجب زاده‏854 ص، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل ترجمه نوشته هايي از ايران شناسان ژاپني، همراه با مقالاتي از آنها به زبان فارسي و نيز مقالات و ‏گزارش هايي از «دكتر هاشم رجب زاده» در معرفي اين ايران شناسان، احوال و آثار آنها، جريان هاي ايران شناسي در ‏ژاپن و بنيادها و مؤسسات دست اندركار اين حوزه در آن كشور است. اين مجموعه ارزشمند كه پژوهشگران را با گوشه ‏اي از آثار و فعاليت هاي ايران شناسي در ژاپن آشنا مي كند شامل پنج بخش با اين عناوين است: 1- تاريخ و تمدن و ‏فرهنگ، 2- ايران گردي و ايران شناسي ژاپونيان، 3- ديدگاه ها، 4- چهره ها، 5- بنيادها و منابع ايران شناسي. ‏گردآورنده اين مجموعه «دكتر هاشم رجب زاده»، استاد دانشگاه «ازاكا» در رشته زبان و ادبيات فارسي است و سهم ‏بزرگي در معرفي آثار و انديشه هاي ايران شناسان ژاپني در ايران از سال ها پيش تا كنون داشته است. پژوهش هايي ‏كه در اين مجموعه به صورت ترجمه آمده، اكثرا از زبان ژاپني به فارسي برگردانده شده است. اين پژوهش ها، ‏نشاندهنده گستردگي مطالعات ايران شناسي در ژاپن و توانايي و تخصص پژوهشگران ژاپني در اين حوزه است. ‏




<‏strong‏>تاريخ تجزيه ايران، دفتر سوم: مرزهاي باختري ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: هوشنگ طالع‏498 ص، لنگرود: انتشارات سمرقند، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجلدي ديگر از مجموعه «تاريخ تجزيه ايران» است؛ مجموعه اي كه در آن جدا شدن بخش هايي از خاك ‏ايران در قرن نوزدهم ميلادي و ادامه آن در قرن بيستم، مورد بررسي قرار گرفته است. دفتر سوم اين مجموعه به ‏تجزيه بخش هايي از مناطق غربي ايران و تلاش دولت ها و قدرت هاي خارجي براي اين منظور اختصاص دارد. ‏قسمت عمده اين دفتر به قراردادها و روابط مرزي ميان دولت هاي ايران و عثماني از دوران صفويه تا دوره قاجار، ‏قراردادهاي مرزي ميان ايران و عراق در دوره پهلوي و جنگ عراق عليه ايران و تلاش حكومت عراق براي ضميمه ‏كردن قسمت هايي از مناطق غرب ايران به خاك خود مي پردازد. ‏




<‏strong‏>بررسي روابط سياسي ايران و آمريكا (1347-1332 ش)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حميد رضا بداقي‏259 ص، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1387، چاپ اول
در اين كتاب روابط سياسي ميان ايران و ايالات متحده آمريكا در دوره پس از كودتاي 28 مرداد سال 1332 تا پايان ‏رياست جمهوري «ليندون جانسون»، يعني سال 1347 خورشيدي، بررسي مي شود. در اين دوره، شاهد حضور ‏گسترده و همه جانبه ايالات متحده آمريكا در ايران و تشديد وابستگي ايران به آمريكا هستيم. اگر چه روابط ميان دو ‏كشور در دوره پانزده ساله مورد بحث از فراز و نشيب هاي فراواني گذشت و روند يكساني را طي نكرد، اما اين دوره ‏در مقايسه با مقطع بعدي كه هم زمان با انتخاب «ريچارد نيكسون» به رياست جمهوري آمريكا آغاز شد، از همبستگي و ‏تجانس بيشتري برخوردار بود. منبع اصلي پژوهش حاضر، اسناد وزارت امور خارجه ايران در فاصله سال هاي ‏‏1332 تا 1347 خورشيدي است.‏




<‏strong‏>قصه هاي صبحي<‏‎/strong‏>‏
مجموعه 2 جلديبه روايت: فضل الله مهتدي (صبحي)‏به اهتمام: ليما صالح رامسري‏1125 ص، تهران: انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از افسانه ها و قصه هايي است كه طي سال ها، به وسيله «فضل الله مهتدي»، معروف به ‏‏«صبحي» براي كودكان ايراني گردآوري، و بسياري از آنها، در سال هايي دور، با صداي گرم و دلنشين او از راديو ‏ايران پخش شده است. اين مجموعه، گنجينه و سندي ارزشمند از ادبيات عاميانه و فرهنگ مردم ما و بخش بسيار مهمي ‏از ادبيات كودكان و نوجوانان ايران است. «قصه هاي صبحي» كه اكنون در دو مجلد چاپ شده شامل ده بخش با اين ‏عناوين است: 1- افسانه هاي كهن (1)، 2- افسانه هاي كهن (2)، 3- افسانه ها (اول)، 4- افسانه ها (دوم)، 5- عمو ‏نوروز، 6- افسانه هاي باستاني، 7- افسانه هاي ملل، 8- دژ هوش ربا، 9- ديوان بلخ، 1- افسانه هاي بوعلي سينا. ‏اين قصه ها، كودكان و نوجوانان ايران را با زندگي مردم ايران، فرهنگ و اعتقادات آنها در گذشته اي نه چندان دور ‏آشنا مي كنند.‏
‏ ‏










گفت وگو♦ تئاتر ايران
‏اين هفته پاي صحبت ياسر خاسب، کارگردان جواني نشسته ايم که با نمايش "هديه مرموز" در سالن کارگاه نمايش تئاتر ‏شهر به حضور دارد. جوان با استعدادي که تاکنون براي اجراي نمايش هاي خود به کشورهاي متعددي سفر و علاقمندان ‏ويژه اي را براي خود دست و پا کرده است.‏

‏<‏strong‏>امکانات مکانيکي کمي داريم<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>آقاي خاسب در مورد چگونگي شکل گيري نمايش "هديه مرموز"بگوييد.<‏‎/strong‏>‏اين نمايش حاصل اتودهاي کلاس هاي بازيگري من در دوران تحصيلات دانشگاهي است. سوژه اين نمايش در ذهن من ‏وجود داشت و براي کلاس هاي پانتوميم و حرکت آن را اجرا مي کردم. اساتيد و دوستانم براي شکل گيري اين نمايش ‏مرا بسيار تشويق و راهنمايي مي کردند. داستان اين گونه است که فردي با ساختن يک عروسک و تعليم و تربيت آن به ‏شکل يک انسان، در نهايت خود گرفتار او مي شود و به دست عروسک کشته مي شود. البته داستان ممکن است کمي ‏کليشه اي باشد ولي در عمل سعي داشتم که با شيوه اي نو در عروسک گرداني و رفلکس هاي بدني با کار برخورد کنم.‏
‏<‏strong‏>تحصيلات شما آکادميک است؟<‏‎/strong‏>‏بله. من فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشگاه آزاد تنکابن و دانشجوي کارشناسي ارشد دانشکده هنرومعماري هستم.‏

‏<‏strong‏>در نمايش از کم ترين ابزار براي انتقال مفاهيم استفاده کرده ايد.آيا از ابتدا اين گونه بود يا اينکه به تدريج و ‏طي تمرينات متفاوت به اين شيوه رسيديد؟<‏‎/strong‏>‏خير. يکي از ويژگي هاي نمايش هاي تلفيقي پانتوميم و عروسک در وجود حداقل وسايل در صحنه است. بازيگر يا اجرا ‏کننده بيشتر تلاش مي کند تا تخيل مخاطب خود را برانگيزاند. درنمايش من فقط از يک طناب و يک عروسک بهره مي ‏برم. ضمن اينکه در نمايش خودم لزومي براي استفاده از وسايل ديگر نمي ديدم.‏
‏<‏strong‏>در پايان نمايش تماشاگر با پيامي روبرو مي شود که تکنولوژي بر انسان چيرگي دارد و اين قدرت صنعت ‏است که انسان را به دست خود به نابودي مي کشاند.<‏‎/strong‏>‏بله. کاملا درست است.منظور من هم همين بود. به نظر با وجود اختراعات متعدد انسان در زمان حال و اتفاقاتي که در ‏آينده رخ خواهد داد همين تخيلات انسان او را به اسارت تکنولوژي درمي آورد. چه بسا امروز هم شاهد همين رخداد ‏هستيم. اين مسئله را قبل ترهم مطرح کرده اند. دانشمندان و جامعه شناسان، روانشناسان وتحليل گران متعدد. حتي ‏چاپلين در فيلم عصر جديد خود به زيبايي و ظرافت به اين نکته اشاره مي کند.‏
‏<‏strong‏>نمايش هاي بدني و حرکات شما بر عروسک بزرگي که در طول اجرا دردست تان است بسيار حساب شده ‏و مسلط برگزار مي شود. براي رسيدن به چنين قابليتي در طول روز چه ميزاني به تمرين مي پردازيد؟<‏‎/strong‏>‏معمولا به طور ميانگين روزانه دو ساعت تلاش مي کنم. دو ساعت تمرين بدن همراه با موسيقي که بر تصويرسازي ‏هاي ذهني کمک شايان توجهي مي کند.‏

‏<‏strong‏>اين نمايش را در کشورهاي ديگر هم اجرا کرده ايد. برخورد مخاطبان خارجي با نمايش شما چگونه ‏بود؟<‏‎/strong‏>‏بله دربرزيل، ايتاليا، فرانسه، هلن دو...اجرا کرده ام. اول بار نمايش مرا در تهران يک گروه هلندي ديدند و براي اجرا ‏به کشورشان دعوت کردند. اين آغازي شد براي سفرهاي برون مرزي بيشتر. در آلمان اين نمايش بسيار مورد توجه ‏قرار گرفت و بيشترين تبليغات در آن کشور براي نمايشم شد. جاهاي ديگر هم خوب بود. هم تماشاگران ايراني و هم ‏خارجي کار را دوست داشتند. خوشبختانه با توجه به شيوه اجرايي مشکلي به لحاظ مفهومي و زباني نداشتيم و اغلب کار ‏را درک مي کردند.‏
‏<‏strong‏>آيا دراجراهاي خارج از کشور به لحاظ کيفي نمايش تان فرقي هم کرد؟<‏‎/strong‏>‏من درايران براي تهيه يک قرقره جهت اجرا دردسرهاي زيادي کشيدم(مي خندد)اما مثلا در هلند وقتي اين را تعريف ‏کردم همه برايشان عجيب بود.واقعا عجيب هم هست.زيرا امکانات آنها با ما اصلا قابل قياس نيست.همه امکانات آنها ‏براي من به شکل ديجيتالي رخ داد حال آنکه مادرايران امکانات مکانيکي ساده و پيش پا افتاده را هم به سختي داريم.‏
‏<‏strong‏>از نظر قراردادهاي مالي با آنها مشکل نداشتي؟<‏‎/strong‏>‏خير.اصلا.اين مسئله براي آنها خيلي وقت است که جا افتاده و کارشان را خوب بلدند.‏‏
‏<‏strong‏>چند اجرا درايران رفته اي؟<‏‎/strong‏>‏قبل از مجموعه تئاترشهر درشهرستان هاي زيادي کار را اجرا کردم ولي اغلب دوستان درپرداخت هاي مالي کم لطفي ‏کردند و فقط خستگي بر تن من ماند.‏
‏<‏strong‏>چند نفر درگروه به شما کمک مي کنند؟<‏‎/strong‏>‏در اجراها سعي مي کنم زياد شلوغ نکنم. من و همسرم با هم همه کارها را انجام مي دهيم. طراحي لباس، عروسک، ‏نورپردازي، گريم و صحنه را خودمان جمع و جور مي کنيم.‏
‏<‏strong‏>آيا همسرتان هم تئاتر خوانده اند؟<‏‎/strong‏>‏خير. اما درک بسيار بالايي از شرايط تمرين و اجرا دارد و درهمه کارها مشاور و مشوق من است.‏
‏<‏strong‏>قرار است همچنان در اين شيوه کار کني؟<‏‎/strong‏>‏پانتوميم و نمايش عروسکي از علايق اصلي من است و دوست دارم بيشتر در اين ژانر مشغول باشم.‏



























گفت وگو♦ تلويزيون


‏بازيگري که با کوله باري از تجربيات تئاتري پا به عرصه سينما و تلويزيون مي گذارند، از شانس بيشتري براي ‏موفقيت برخوردارند. دانيال حکيمي يکي از اين بازيگران است که ويژگي بارز بازي او، تسلط کم نظيرش بر فن ‏بيان است و از اين راه بيشترين تاثير را بر مخاطب مي گذارد. وي هم اکنون يکي از پرکارترين بازيگران ‏تلويزيون است و مجموعه هاي "مرگ تدريجي يک رويا " و "ترانه مادري" را همزمان روي آنتن دارد. به اين ‏بهانه با وي گپ زده ايم. ‏

گفت و گو با دانيال حکيمي ‏‎‎تئاتر خانه اول من است‎‎
‏<‏strong‏>شما يکي از بازيگراني هستيد که از تئاتر به تلويزيون آمده ايد. به نظر شما تئاتر چقدر در روند کاري ‏بازيگري که به تصوير مي آيد، موثر است؟<‏‎/strong‏>‏تئاتر محملي است براي بازيگر که بتواند خودش را به بوته آزمايش هاي مختلف بسپارد. کسي که بازيگر تئاتر ‏است طي ساليان متمادي که کار تئاترمي کند در اين وادي تجربيات گران بهايي کسب مي کند. و وقتي پا به عرصه ‏تصوير يا سينما مي گذارد اين تجربيات کمک شاياني به بازي او مي کنند. من خيلي خوشحال هستم که کارم را از ‏تئاتر شروع کردم و در اين چند ساله که در تصوير مشغول به فعاليت بوده ام. هميشه تجربيات تئاتري در شرايط ‏سخت به کمک من آمده اند. ‏
‏<‏strong‏>تصويري که مخاطب از شما در ذهن دارد، تصوير يک شخصيت منفي نيست. زيرا شما در اکثر ‏کارهايتان نقش هاي مثبت ايفا کرده ايد. اما در يکي دو سال گذشته چند نقش منفي هم بازي کرديد. آيا اين تغيير ‏رويه به دليل دوري از کليشه شدن است؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد، من اصلا با اين حرف ها موافق نيستم. به نظر من وقتي مي گوييم بازيگر، يعني کسي که از عهده هر نقشي ‏بر بيايد. بازيگري که تنها مي تواند يک نقش را بازي کند ديگر بازيگر نيست. اگر هم در کارنامه کاري من بيشتر ‏نقش مثبت به چشم مي خورد به اين دليل است که کمتر نقش هاي منفي به من پيشنهاد شده، متاسفانه يک عادت بد ‏در ايران وجود دارد و آن اين است که اگر بازيگري نقشي را خوب بازي کند تمام کارها و نقش هاي بعدي که به ‏او پيشنهاد مي شود همه از جنس همان نقش هستند، و اين متاسفانه مشکل و معضل بزرگي است. ‏
‏<‏strong‏>به همين انگيزه بود که شما بازي در مجموعه " ترانه مادري" و نقش " فرخ" را پذيرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏بله، يکي از دلايل اصلي شايد اين باشد. اما وقتي کاري به من پيشنهاد مي شود، بيش از هر چيز نقش پيشنهادي و ‏يلمنامه برايم در اولويت هستند. کارگردان و عوامل در درجه اهميت هاي بعدي قرار دارند. وقتي در فيلمنامه با ‏شخصيت " فرخ" مواجه شدم، احساس کردم بايد تجربه خوبي برايم باشد به همين خاطر بدون تامل همکاري در ‏اين پروژه را پذيرفتم. البته در ابتدا فيلمنامه کاملي وجود نداشت و آقاي سهيلي داستان کل اثر را برايمان تعريف ‏کرد. و چون بنده شناخت کاملي از ايشان داشتم اعتماد کردم و پذيرفتم.‏

‏<‏strong‏>به نظر مي رسد "فرخ" با تمام ويژگي هايش شخصيت کاملا منفي و تک بعدي نيست. آيا شما تمايل ‏داشتيد بيشتر وجه منفي شخصيت او نشان داده شود و يا ترکيبي از خصوصيات مثبت و منفي؟<‏‎/strong‏>‏به نکته خوبي اشاره کرديد. شخصيت فرخ تک بعدي نيست. در واقع فرخ شخصيت منفي نيست، او يک شخصيت ‏خاکستري است. من هم در طراحي هايم به عنوان بازيگر سعي کردم هر دو وجه را مد نظر داشته باشم تا مخاطب ‏با تصويري کليشه اي از فرخ مواجه نشود. به عنوان مثال وجه مثبت او را در سکانس هايي که در کنار مادرش ‏حضور دارد مي توانيم ببينيم. البته ناگفته نماند راهنمايي هاي آقاي سهيلي و فيلمنامه بسيار جذابي که آقاي بهبهاني ‏نيا نوشتند هم خيلي تاثيرگذار بود. ‏
‏<‏strong‏>با توجه به اينکه شما بازيگر تئاتر هم هستيد، امسال در پروژه تئاتري حضور داريد؟<‏‎/strong‏>‏فعلا که درگير قسمت هاي پاياني مجموعه " ترانه مادري" هستم. صحبت هايي با يکي دو گروه شده است اما چون ‏هنوز قطعي نشده، ترجيح مي دهم عنوان نکنم. اما خيلي خوشحال مي شوم هر سال يک کار در وادي تئاتر انجام ‏دهم. در واقع تئاتر خانه اول من است. ‏
‏<‏strong‏>آيا به نظرتان در ايفاي نقش " فرخ" موفق بوده ايد ؟<‏‎/strong‏>‏فکر مي کنم اين نظر را من نبايد بدهم. من تنها در هر کاري اشتباهات خودم را به خاطر مي سپارم تا در کارهاي ‏بعدي آنها را تکرار نکنم. به نظر من بهترين نظر را هميشه مخاطبان مي دهند. با توجه به برخوردهايي که در اين ‏چند وقت در کوچه و خيابان با من شده، فکر مي کنم تا حدودي در کارم موفق بوده ام.‏




























نگاه ♦ کتاب

سي‌وپنج سال پيش فکر تدوين و انتشار دانشنامه‌اي پا گرفت که نام آن امروز به عنوان مستندترين مأخذ و منبع پژوهشي ‏بر قله رفيع فرهنگ غني وکهن ايران و سرزمين‌‌هاي ديگري که با ما ريشه‌هاي فرهنگي مشترک دارند چون افغانستان، ‏تاجيکستان، ازبکستان، قفقاز و بخش بزرگي از شبه قاره هند و قسمتي از چين غربي که روزگاري زبان‌هاي ايراني در ‏آن رايج بوده و هست مي‌درخشد. کار دانشنامه ايرانيکا گردآوري و بازگفتن و شرح تمامي ميراث فرهنگي ايران در ‏گسترده‌ترين پهناي جغرافيايي و تاريخي آن است و هدف آن فراهم آوردن پاسخي دقيق و مستند براي همه پرسش‌هاي ‏مربوط به وجوه مختلف تاريخ و تمدن و فرهنگ اين قلمروي وسيع فرهنگي. ‏

‎‎سي و پنج سال: دانشنامه ايرانيکا‎ ‎
سي‌وپنج سال پيش فکر تدوين و انتشار دانشنامه‌اي پا گرفت که نام آن امروز به عنوان مستندترين مأخذ و منبع پژوهشي ‏بر قله رفيع فرهنگ غني وکهن ايران و سرزمين‌‌هاي ديگري که با ما ريشه‌هاي فرهنگي مشترک دارند چون افغانستان، ‏تاجيکستان، ازبکستان، قفقاز و بخش بزرگي از شبه قاره هند و قسمتي از چين غربي که روزگاري زبان‌هاي ايراني در ‏آن رايج بوده و هست مي‌درخشد. کار دانشنامه ايرانيکا گردآوري و بازگفتن و شرح تمامي ميراث فرهنگي ايران در ‏گسترده‌ترين پهناي جغرافيايي و تاريخي آن است و هدف آن فراهم آوردن پاسخي دقيق و مستند براي همه پرسش‌هاي ‏مربوط به وجوه مختلف تاريخ و تمدن و فرهنگ اين قلمروي وسيع فرهنگي. هيچ اطلاع اساسي از تاريخ و ‏باستان‌شناسي جغرافياي طبيعي و انساني و پزشکي و اقتصاد گرفته تا فلسفه وعرفان و موسيقي و زبان‌ها و مذاهب ‏وادبيات و هنرها و فولکلور و حيوانات و نباتات نيست که در ايرانيکا به قلم يکي از برجسته‌ترين متخصصان نيامده ‏باشد.‏
دانشنامه ايرانيکا در يکي از معتبرترين مراکز علمي جهان، دانشگاه کلمبيا به زبان انگليسي که رايج‌ترين زبان دنيا است ‏منتشر مي‌شود تا استفاده از آن براي عده هر چه بيشتري در دنيا ميسر باشد و هياتي مرکب از هفت تن از دانشمندان ‏بنام ايران‌شناسي از کشورهاي امريکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، ايتاليا، روسيه و ژاپن بر تأليف به طور کلي نظارت ‏مي‌کنند و چهل‌وسه ويراستار مشاور که از ميان برجسته‌ترين محققان هر رشته در کشورهاي مختلف انتخاب شده‌اند و ‏نام و رشته تخصصي آنان در مجلدات دانشنامه قيد مي‌شود در گزينش و انتشار مقاله‌ها با آن همکاري مي‌کنند. تا امروز ‏بيش از 1600 تن از دانشمندان از سراسر عالم در تأليف مقالات دانشنامه شرکت جسته‌اند.‏

بخش مهمي از مقالات دانشنامه به پيامدها و دستاوردهاي گاه ژرف و دگرگون‌سازي اختصاص دارد که خاستگاه آن‌ها ‏داد و ستدهاي فرهنگي و بازرگاني و زدوخوردهاي سياسي ايران با کشورها و قوم‌هاي مختلف از چيني و هندي تا ترک ‏ومغول و عرب و يوناني و رومي بوده است. در سده‌هاي اخير نام فرانسه، آلمان، روسيه، ايتاليا، انگلستان و کشوهاي ‏اسکانديناوي، ايالات متحده، و بسياري از کشورهاي ديگر نيز به اين فهرست طولاني اضافه شده است. بررسي کتب و ‏متوني که از اين زبان‌ها به زبان فارسي و بالعکس برگردانده شده در شمار مهم‌ترين اين مقاله‌هاست که از نمونه‌هاي آن ‏مي‌توان به مقاله‌هاي مفصل و مستندي که درباره ترجمه‌هاي شاهنامه و اشعار خيام، مولوي، سعدي، حافظ و ديگر ‏بزرگان شعر و ادب فارسي به زبان‌هاي مختلف نوشته شده اشاره کرد. از اين گذشته تذهيب‌هاي گوناگون اين متون که ‏بخش بزرگي از شاهکارهاي هنر نقاشي ايران را به خود اختصاص مي‌دهد نيز از نظر دور نمانده است.‏
مقاله‌هايي که براي ايرانيکا نوشته مي‌شوند مراحل متعددي را پشت سر مي‌گذارند و سرگذشتي شنيدني دارند. اگر مقاله ‏به زباني غير از انگليسي نوشته شده باشد پس از آن که به طور کلي مورد تصويب قرار گرفت ابتدا به وسيله مترجمي ‏مسلط به هر دو زبان و آشنا به اصطلاحات و مفاهيم خاص هر مقاله به انگليسي ترجمه مي‌شود و پيدا کردن چنين ‏مترجماني کار آساني نيست. سپس از آن مرحله بازبيني و مقابله ترجمه با مقاله اصلي پيش مي‌آيد تا اطمينان حاصل شود ‏که اشتباهي صورت نگرفته، نکات فني به درستي ترجمه شده و چيزي از قلم نيفتاده است. اين هم کاري است دقيق و ‏دشوار و بايد توسط ويراستاران خبره و کاردان صورت بگيرد. البته آشنا بودن کامل ويراستاران با زبان فارسي و ‏مقدمات زبان عربي ضروري است بعضي از ويراستاران ايرانيکا به زبان‌هاي فرانسوي و آلماني تسلط دارند و بعضي ‏با زبان روسي آشنا هستند. در مرحله بعدي مقالات اقلاً توسط دو نفر و گاه بيشتر ازهمکاران ايرانيکا بازبيني و ‏ويراستاري مي‌شود هم از نظر دقت و صحت مطالب و هم از نظر سبک نگارش و ايجاز و اصول ديگري که ايرانيکا ‏خود را ملزم به رعايت آن‌ها کرده است، مثل آئين نقطه‌گذاري و به کار بردن حروف خوابيده در مورد اسامي کتاب‌ها و ‏مجله‌ها و غيره. به همه اين‌ها بايد بررسي دقيق منابع و مراجع مذکور در هر مقاله را اضافه کرد تا اطمينان حاصل شود ‏که در آن چه مورد ارجاع مقاله قرار گرفته منتهاي دقت و امانت رعايت شده است در مواردي ضروري است که تمام ‏يا بخشي از مقاله از نو نوشته شود. پس از آن، مقاله ويراسته براي مؤلف فرستاده مي‌شود تا به سؤالاتي که ويراستاران ‏کرده‌اند پاسخ گويد و تغييراتي را که در مقاله داده شده ببيند و مقاله را با اجازه چاپ آن به دفتر ايرانيکا باز گرداند. پس ‏از طي اين مراحل مقاله‌هايي که نوبت چاپ الفبايي آن‌ها فرا رسيده به صورت چاپ شده و مقاله‌هاي خارج از نوبت ‏الفبايي، در سايت ايرانيکا در دسترس محققان و علاقمندان قرار مي‌گيرد.‏
ايرانيکا تا سال 2000 تنها به صورت چاپ شده منتشر مي‌شد. مثلاً هنگامي که مدخل‌هاي حرف «‏D‏» در شرف انتشار ‏بودند نگارش مقاله‌اي که با حرف «‏P‏» يا «‏S‏» شروع مي‌شود در برنامه کار ايرانيکا قرار نمي‌گرفت و با آشکار شدن ‏سودمندي‌هاي بهره‌گيري از پيشرفت‌هاي الکترونيکي و اينترنت در نشر دانش و آگاهي، توجه دانشنامه ايرانيکا به لزوم ‏سفارش مقالات خارج ازنوبت الفبايي بيشتر از پيش جلب شد و انتشار مقاله‌هاي خارج از نوبت الفبايي در سايت ايرانيکا ‏که استفاده از آن به طور رايگان براي همه فراهم است به تحولي بنياني در کار دانشنامه انجاميد و امکانات تازه‌اي براي ‏پژوهش و تحقيق در اختيار آشنايان به زبان و فرهنگ ايران قرار داد.‏

از نمونه‌هاي اين مقاله‌ها که تعداد آن‌ها به زودي به هزار خواهد رسيد مي‌توان به مقاله‌هاي مربوط به سلسله‌هاي ‏پادشاهي ايران مانند ساساني و ساماني و سلجوقي و يا مذاهب و آيين‌هايي که ايرانيان در طول تاريخ به آن‌ها گرايش ‏نشان داده‌اند مثل آيين زردتشت و آيين ماني و يا شيوه زندگي اقليت‌هاي زردشتي در سرزمين‌هاي ديگر مثل هند و ‏پاکستان و غيره اشاره کرد که بسياري از آن‌ها هم‌اکنون در سايت ايرانيکا در معرض استفاده پژوهندگان قرار گرفته و ‏مقالات بسيار ديگري نيز منتشر خواهد شد. مقاله‌هاي متعددي نيز درباره دانشمندان، نويسندگان، شاعران، مورخان، ‏فلاسفه و فقهاي ايراني که هنوز نوبت چاپ الفبايي آن‌ها فرا نرسيده در سايت ايرانيکا قرار گرفته و شماره آن‌ها مرتباً ‏در حال افزايش است.‏
شايد نيازي به تکرار نباشد که نوشته شدن مقاله‌هاي ايرانيکا به وسيله خاورشناسان و محققان طراز اول و دقت و ‏وسواسي که در ويرايش آن‌ها معمول مي‌شود احتمال خطا و اشتباه را بسيار کاهش مي‌دهد و اما فرهنگ و تاريخ هيچ ‏کشوري ثابت و راکد نمي‌ماند و هميشه کشف‌هاي تازه، انديشه‌هاي نو و تحقيقات بي‌سابقه صورت مي‌گيرد. با قرار ‏گرفتن مقاله‌ها در معرض ديد دانش‌پژوهان و علاقمندان پيش از آن که نوبت چاپ آن‌ها فرا برسد امکان بازبيني و ‏تجديدنظر در مقاله‌ها فراهم‌تر مي‌شود مثلاً نوبت انتشار مقاله‌هايي که امروز تحت عناوين کلي ساسانيان يا صفويه در ‏سايت ايرانيکا قرار مي‌گيرد احتمالاً ده يا يازده سال ديگر مي‌رسد. در اين مدت کتاب‌ها و مقاله‌هاي تازه‌اي نوشته ‏مي‌شود و اين پيشرفت‌ها و تحولات در دفتر دانشنامه دنبال مي شود و هرگاه تغييري ضروري باشد در صورت چاپي ‏منعکس خواهد شد.‏
اما بايد گفت که بزرگ‌ترين فايده اين برنامه اين است که زمان تکميل ايرانيکا را کاهش مي‌دهد و بسياري از مقاله‌هاي ‏اساسي پيش از آن که نوبت چاپ الفبايي آن‌ها فرا برسد قبلاً نوشته و در اينترنت منتشر شده است و بدين ترتيب انتظار ‏مي‌رود که ايرانيکا به جاي سي و پنج يا چهل سال ديگر حداکثر تا پانزده سال ديگر به پايان برسد.‏‏ ‏‏
‎‎گاه‌شماري تاريخ فرهنگ ايران در ايرانيکا‎‎
اگرچه مقالات ايرانيکا همه درباره ايران و فرهنگ و ادب و تاريخ ايران است اما در مقاله‌هاي مربوط به حرف «‏I‏» ‏بيشتر از همه حروف ديگر الفبا نام ايران تکرار مي‌شود، در اين بخش از دانشنامه گذشته از مقاله‌هاي متعددي که در ‏مورد خطوط کلي تاريخ و فرهنگ و ادب ايران که مؤلفان آن‌ها از ميان برجسته‌ترين متخصصان هر رشته انتخاب ‏شده‌اند با دقت و صحت تمام مورد بررسي و تحليل قرارگرفته، بايد به گاه‌شمار دقيق و مفصلي اشاره کرد که در آن ‏تاريخ وقوع رويدادهاي بزرگ تاريخي، فراز و فرود سلسله‌هاي پادشاهي و آغاز و پايان فرمانروايي شاهان و ‏حکم‌رانان، تاريخ تولد و مرگ شاعران، نويسندگان، هنرمندان، تاريخ‌نويسان، دانشمندان و ديگر نامداران ايراني، ‏منشيان و نويسندگان فارسي زبان هند و ترکيه و بالکان و قفقاز و ترکستان و پژوهندگان، ايران شناسان، سفرنامه‌نويسان ‏و مترجمان روسي و انگليسي و آلماني و امريکايي و ژاپني و غيره از سرآغاز تاريخ در اين سرزمين تا به امروز به ‏ترتيب تقويمي ثبت و درج شده است، فراهم بودن گاه‌شمار هم به صورت چاپي و هم در سايت ايرانيکا هديه بزرگي ‏است به مشتاقان ايران و فرهنگ ايران تا با رويدادهاي تاريخي و نامداران سرزميني که به آن عشق مي‌ورزند آشناتر ‏شوند.‏‏ ‏‎‎انتشار دانشنامه به زبان فارسي‎‎
انتشار دانشنامه به زبان فارسي، هم در شمار آرزوهاي مکرر به زبان آمد دوستداران ايران و فرهنگ ايران است و هم ‏از هدف‌هاي آينده مرکز مطالعات ايران‌شناسي دانشگاه کلمبيا. شايد ذکر اين نکته بي‌مناسبت نباشد که چون ترتيب ‏حروف الفبايي فارسي با انگليسي متفاوت است ترجمه مقاله‌هاي دانشنامه بر اساس ترتيب الفبايي خالي از اشکال نخواهد ‏بود و از اين گذشته وفور اصطلاحات فني و فقدان معادل‌هاي مناسب و هم‌چنين فراواني شماره مراجع و منابعي که به ‏زبان‌هايي غير از زبان فارسي است کار را دشوارتر مي‌کند، اما اين‌ها همه مانع از توجه روزافزون دانشنامه به اين ‏نکته نيست که جاي چنين مجموعه مدوني درباره ايران و فرهنگ ايران به زبان فارسي خالي است و بايد براي آن ‏چاره‌اي انديشيده شود.‏
در سال‌هاي اخير تعدادي از مقاله‌هاي دانشنامه به انتخاب خود مترجمين به فارسي برگردانده شده که از نمونه‌هاي آن ‏مي‌توان به مقاله‌هاي مربوط به «جامه و پوشاک» در کتابي حدود 500 صفحه‌، مقاله‌هاي مربوط به انقلاب مشروطه در ‏کتابي حدود 200 صفحه، مقاله هاي مربوط به داستان نويسي در ايران در کتابي حدود 200 صفحه، مقاله‌هاي مربوط ‏به روابط ايران و آلمان در کتابي درحدود 250 صفحه، و مقاله هاي مربوط به خوشنويسي در کتابي در حدود 140 ‏صفحه اشاره کرد. اگر چه دانشنامه ايرانيکا بر انتخاب و انتشار ترجمه‌ها نظارتي ندارد، اما با توجه به هدف اصلي ‏‏«ايرانيکا» يعني اشاعه فرهنگ ايران و فراهم کردن موجبات بهره‌گيري علاقمندان و محققان از مقاله‌ها زحمات ‏مترجمان دلسوز و امين را قدر مي‌شناسد.‏
شايد يکي از بزرگ‌ترين ويژگي‌هاي «ايرانيکا» که تأييد و ستايش ايرانيان را از هر گروه و هر رده به ايرانيکا هديه ‏کرده استقلال مالي، مذهبي و سياسي، و بي طرفي و حقيقت جويي آن از آغاز تأسيس تا امروز بوده است. اتکاي ‏ايرانيکا که از کمک مسلم و منظم هيچ مؤسسه‌اي برخوردار نيست، هميشه به پشتيبانان و فرهنگ دوستاني بوده که کار ‏ايرانيکا را در پژوهش و ثبت و انتشار تاريخ و تمدن ايران و شناساندن فرهنگ غني ايران به جهانيان ارج مي‌نهند و ‏مشتاق به‌وجود آمدن مرجعي قابل اعتماد درباره وجوه گوناگون فرهنگ و تاريخ و ادب و هنر ايران‌اند و با کمک‌هاي ‏مالي خود و يا ترتيب دادن برنامه‌ها و گردهمايي‌ها به تأمين بودجه مورد نياز « ايرانيکا» ياري مي‌رسانند.‏‏ ‏‎‎هفته جهاني ايرانيکا‎‎
نهالي که سي‌وپنج سال پيش، در سال 1972 با آرزوي دور کردن گزند باد و باران از بناي بلند فرهنگ ايران کاشته ‏شد، امروز درخت تناوري است که در دل ميليون‌ها ايراني عاشق ايران و فرهنگ ايراني در سراسر جهان ريشه دارد، ‏عاشقان مسلمي که از هيچ کوششي براي هرچه بيشتر شناساندن فرهنگ ايران به جهانيان و پشتيباني از دانشنامه ‏ايرانيکا که آن را شناسنامه و سند هويت ايراني مي‌دانند، فروگذار نمي‌کند. دوستاني که در همه اين سال‌ها در کنار ‏دانشنامه ايستاده‌اند و هر بار در پشتيباني از آن طرح نويي درانداخته‌اند.‏
به ابتکار همين دوستان و پشتيبانان هفته اول ماه مه 2008 « هفته جهاني ايرانيکا » ناميده شد و به همت بلند آنان در ‏طي اين هفته در بيش از 36 شهر جهان دانش‌پژوهان و محققان و همکاران دانشنامه در جلساتي که در معتبرترين ‏دانشگاه‌ها و کانون هاي فرهنگي برگزار شده بود درباره اين طرح عظيم و تکرار ناشدني سخن گفتند، سودمندي‌هاي ‏بيرون از شمار آن را در پيشبرد مطالعات ايران‌شناسي برشمردند و نقش آن را در شناساندن ميراث غني فرهنگ ايراني ‏يادآور شدند. استقبال از اين برنامه بسيار بيش از حدي بود که انتظار مي‌رفت، هرچند قرار بود که اين جلسات به منظور ‏آشنايي هر چه بيشتر با دانشنامه ايرانيکا برگزار شود، اما برخي از سخنرانان با چنان شوري سخن گفتند که برخي از ‏حاضران به صرافت طبع چکي هم به نشاني دانشنامه فرستادند.‏‏ ‏‏
هفته جهاني ايرانيکا از روز پنج‌شنبه اول ماه مه با مراسمي که به همت دکتر جليل دوست‌خواه در شهرBrisbane، ‏ايالت کوئيزلند استراليا، به لطف دکتر فريدون وهمن در دانشگاه کپنهاک در دانمارک، همت خانم مونا خادمي در ‏دانشگاه جرج تاون واشنگتن دي ‌سي و کوشش آقاي پرويز نظامي در انجمن ارمنيان ايراني مقيم نيويورک برگزار ‏گرديد، آغاز شد. روز جمعه دوم ماه مه انجمن دهخدا و بخش اسلامي موزه پرگامون برلين با همکاري آقاي جهانگير ‏حسين‌پور ميزبان مراسم سي وپنج سالگي ايرانيکا بودند. در اين مراسم پروفسور ‏Claus-Peter Haase‏ مدير موزه ‏پرگامون، پروفسور ‏Werner Sundermannاستاد دانشگاه برلين، و پروفسور جلال خالقي مطلق، ويراستار تنها طبع ‏انتقادي شاهنامه، درباره نقش دانشنامه ايرانيکا در شناساندن فرهنگ ايراني در معناي وسِيع تاريخي و سياسي آن سخن ‏گفتند. در اين روز دانشگاه ‏Northwestern Illinois‏ شهر شيکاگو به همت دکتر حميد اکبري، دانشگاه ايالتي ‏Sagainaw‏ در ايالت ميشيگان به لطف دکتر بيدگلي و دکتر کمال سجادپور، دانشگاه ايالتي آريزونا در شهر ‏Tuscan‏ ‏به همت و پشتکار دکتر کامران تلطف، دانشگاه برکلي در کاليفرنياي شمالي با همکاري خانم و آقاي دکتر الهي و آقاي ‏رضا معيني و انجمن فرهنگي شباهنگ در فيلادلفيا به همت دکتر محمد رفيع ميزبان فرهنگ ايران و دانشنامه ايرانيکا ‏بودند. روز شنبه دانشگاه سيدني در استراليا و دانشگاه مريلند در ايالت بالتيمور، به همت دکتر کريمي حکاک، مدير ‏مرکز ايران‌شناسي دانشگاه مريلند و همکاري خانم مونا خادمي، مراسم سي و پنج سالگي دانشنامه ايرانيکا را برگزار ‏کردند. در دانشگاه مريلند دکتر نريمان فروردين نايب رئيس و ‏Provost‏ دانشگاه، دکتر شيرين عبادي برنده جايزه ‏صلح نوبل سال 2002 و دکتر اميدوار درباره نقش ايرانيکا در حفظ و گسترش فرهنگ ايران سخن گفتند.‏
روز يک‌شنبه دوستان دانشنامه و دانش‌پژوهان ايراني درشهر برلين يک بار ديگر به دعوت کانون مهندسين و ‏متخصصين ايراني آلمان، و آقاي دکتر ناصر کنعاني گرد هم آمدند و به تفصيل از دانشنامه و نقش آن در توسعه و ‏گسترش مطالعات ايران‌شناسي سخن گفتند. در اين روز همچنين مراسم سي وپنج سالگي ايرانيکا به همت آقاي محمد ‏فاضل در دانشگاه کنکوردياي شهرمونترآل، و همزمان با آن با حضور دکتر کيوان نجم آبادي در خانه ايران در ‏ميشيگان و نيز به لطف آقاي محمد سودي در شهر ملبورن استراليا برگزار شد. گفتني است که آقاي دکتر جليل ‏دوست‌‌خواه، استاد پيشين دانشگاه اصفهان و پژوهشگر ارجمند ساکن استراليا، در هر سه برنامه‌اي که در اين کشور ‏برگزار شد شرکت کرد و گذشته از صحبت درباره ايرانيکا به پرسش‌هايي که علاقه مندان درباره دانشنامه و شيوه کار ‏آن مي‌کردند پاسخ داد. ياران و پشتيبانان دانشنامه در شهر لندن به همت آقاي دکتر رضا قاسمي، در شهر پاريس به ‏پشتکار آقاي حميد اشراق، عضو هيأت امناي ايرانيکا، روز دوشنبه پنجم ماه مه را به دانشنامه ايرانيکا اختصاص دادند ‏و فرصت مغتنمي فراهم کردند که در آن يکبار ديگر پيشرفت‌هاي دانشنامه درحضور ايران‌شناسان و پشتيبانان فرهنگ ‏ايران مرور شود و براي برخي از مشکلاتي که هنوز سخت‌جاني مي‌کنند چاره‌اي انديشيده شد. ‏
‎‎پروفسوراحسان يارشاطر، عبدالحميد اشراق وپروفسور گنجبخش‎‎
‏ روز سه‌شنبه پنجم ماه مه نوبت شهر نيويورک و مرکز ايران‌شناسي دانشگاه کلمبيا بود که سي‌وپنج سالگي ايرانيکا را ‏طي مراسمي در دانشگاه نيويورک برگزار کنند. در اين برنامه آقاي دکتر احسان يارشاطر، بنيان‌گذار دانشنامه، طي ‏سخنان کوتاهي از همکاري مؤلفين مقاله‌ها که دانش و تخصص آن‌ها پشتوانه اعتبار بين‌المللي دانشنامه است و همچنين ‏ويراستاراني که در مرکزمطالعات ايراني دانشگاه کلمبيا با دانشنامه همکاري مي‌کنند، سپاسگزاري کرد و از ايرانيان ‏فرهنگ دوست خواست که در سال‌هاي آينده نيز هم‌چنان در کنار دانشنامه باقي بمانند و دانشنامه را در نيل به هدف ‏بزرگي که در پيش رو دارد ياري دهند و هم‌زمان با نيويورک در شهر ژنو نيز مراسم هفته ايرانيکا با شرکت چند ‏پژوهشگر نامدار با همکاري خانم منير پروين و خانم منير خمسي برگزار شد.‏
در روز چهارشنبه هفتم ماه مه باز هم سه قاره اروپا، آسيا و امريکا ميزبانان هفته جهاني ايرانيکا بودند. در برنامه‌اي که ‏در سوئد به همت دکتر فروغ حاشابيکي در دانشگاه اپسالا برگزار شد، پروفسور ‏Bo Utas‏ استاد ممتاز دانشگاه اپسالا، ‏وکتر کارينا جهاني، رييس بخش زبان هاي ايراني دانشگاه اپسالا، و دکتر فرهاد شاکلي، استاد زبان کردي اين دانشگاه ‏درباره مقاله هاي متعدد، متنوع، و دقيق دانشنامه ايرانيکا درباره شاخه‌هاي مختلف زبان‌هاي ايراني سخن گفتند، و به ‏لزوم انتشار هرچه بيشتر اين قبيل مقاله ها اشاره کردند.. هفته جهاني ايرانيکا در دوبي به همت آقاي منوچهر هوشمند، و ‏همکاري اعضاي انجمن دوست‌داران ايرانيکا با شرکت دکتر فريدون وهمن، استاد دانشگاه کپنهاگ و پژوهشگران ‏ديگربرگزار گرديد. آقاي هوشمند در روز دوم ماه مه هم ضيافت مجللي در هتل هايت دوبي با شرکت هنرمندان نامي، ‏شهره آغداشلو و هوشنگ توزيع به نفع ايرانيکا برگزار کرده بود. بخشي از اين برنامه به حراج فرش و آثار هنري ‏اختصاص داشت که درآمد حاصله از آن پس از کسر هزينه ها در اختيار دانشنامه قرار خواهد گرفت.‏
اجراي مراسم سي‌وپنج سالگي ايرانيکا در دانشگاه راتگرز در نيوجرسي به همت دکتر مينو ورزگر، حُسن‌ختامي بود بر ‏برگزاري هفته جهاني ايرانيکا در سراسر جهان. در اين مراسم دکتر ‏Steven Diner‏ رئيس دانشگاه، دکتر ‏Phillipe ‎Yeagle‏ رئيس دانشکده علوم و ادبيات و دکتر ‏Virginia Tiger‏ رئيس گروه آموزشي زبان و ادبيات انگليسي شرکت ‏داشتند و درباره ايرانيکا و اهميت آن در شناساندن فرهنگ و تاريخ و ادبيات ايران به دانشجويان امريکايي و غير ‏امريکايياني که در دانشگاه‌هاي امريکا به تحصيل و تحقيق اشتغال دارند، به خصوص در دانشگاه راتگرز که از نظر ‏تنوع مليت‌ها در صدر دانشگاه‌هاي امريکا قرار دارد به تفصيل اشاره کردند. هفته جهاني ايرانيکا از سال آينده به ‏پيشنهاد ياران و پشتيبانان دانشنامه در نخستين هفته فروردين هر سال برگزار خواهد شد و از هم اکنون مقدمات آن در ‏بسياري از شهرهاي جهان فراهم شده است.‏
در کنار مراسمي که در شهرهاي مختلف جهان به مناسبت سي و پنج سالگي ايرانيکا برگزار شد، و تنها به برخي از آنها ‏در اين نوشته نمونه وار اشاره شده است، در لس انجلس نيزياران و پشتيبانان دانشنامه در روز چهارم ماه مه براي ‏سپاس از دست اندرکاران نگارش و انتشار اين اثر بزرگ علمي بزرگ ترين برنامه فرهنگي ايراني سال 2008 را به ‏مديريت خانم هماسرشار، و همکاري خانم ها نسترن اخوان، شيدخت حکيم زاده، آرام خراباتي، الهام خراباتي، دکتر هما ‏محمودي، اختر معتمدي، مريم سيحون، ليلي شمس، و آقاي شان فاضلي برگزار کردند. روز پيش نيز خانم نسترن ‏اخوان ميهماني باشکوهي در خانه خود به مناسبت سي و پنج سالگي ايرانيکا ترتيب داده بود.‏

اين برنامه، که در يکي از سالن هاي تئاترشهر لس انجلس برگزار شد، با نمايش يک ويديوي مربوط به ايرانيکا و همراه ‏با آهنگي بس دلنواز ساخته همايون خسروي آهنگساز و نوازنده چيره‌دست چلّو که خود آنرا روي صحنه اجرا و تقديم ‏دکتر يارشاطر کرد آغاز شد.سپس شاهرخ مشکين قلم، هنرمند نامدار ايراني که از ياران ديرين ايرانيکاست، با همکاري ‏کارين گونزالس و ساناز پرتوي "رقص اسطوره ها" را که بر اساس داستان هايي از شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي ‏طراحي و تنظيم کرده بود، براي نخستين بار به روي صحنه آورد، و آقاي بيژن پاکزاد، طراح سرشناس بين المللي، ‏يک دوره سيزده جلدي دانشنامه را با امضاي دکتر يارشاطر در يک حراج صامت به مبلغ 50000دلار خريداري کرد. ‏در پايان دکتر يارشاطر با حضار دربار ايرانيکا سخن گفت و سپس دو لوحه سپاس ايرانيکا را، به ترتيب به شاهرخ ‏مُشکين قلم براي قدرداني از زحماتي که در راه حفظ و اعتلاي هنر رقص و هنرهاي نمايشي کشيده است، و به عباس ‏حجت‌پناه مستند ساز براي کوشش در راه حفظ تاريخ معاصر هنر و ادب ايران از طريق فيلمسازي هديه کرد.‏
‎‎پشتيباني از دانشنامه ايرانيکا‏‎‎
دوستداران فرهنگ ايران در طي سالياني که از آغاز کار دانشنامه ايرانيکا مي گذرد هميشه کوشيده اند که با جلب ‏پشتيباني مؤسسات و افراد فرهنگ دوست نيازهاي مالي دانشنامه را که به ويژه با انتشار مقالات خارج از نوبت الفبايي ‏بسيار افزايش يافته تأمين کنند. اين کمک ها همراه با مبالغي که دانشگاه کلمبيا در اختيار دانشنامه قرار داده، هميشه منبع ‏اصلي تأمين هزينه هاي دانشنامه بوده است. ‏
آن چه عزم ايرانيان فرهنگ دوست را به حمايت از دانشنامه راسخ تر مي کند، تأييد و پشتيباني مؤسسات علمي بين ‏المللي، مثل « ‏American Council of Learned Societies‏ » و هم چنين « ‏Union Academique ‎Internationale‏ » از دانشنامه ايرانيکاست. حسن توجه اين آکادمي بين المللي بر اساس گزارش هايي که از عده اي ‏از دانشمندان خواسته بودند به اندازه اي بود که بدون اين که از طرف دفتر دانشنامه تقاضايي شده باشد، کمک مالي خود ‏را از سالي 1500 دلار به 10000 دلار در سال افزايش دادند. اهميت اين افزايش با توجه به اين که دانشنامه ايرانيکا ‏عضو اين آکادمي نيست و از آن مهم تر اين که آکادمي بودجه زيادي در اختيار ندارد، آشکارتر مي شود، و تنها اعتبار ‏علمي دانشنامه ايرانيکا موجب اين توجه استثنايي شده است.‏
بنياد ملي علوم انساني امريکا « ‏National Endowment for Humanities‏ »که طي 28 سال گذشته هميشه از ‏ايرانيکا حمايت کرده، در گزارش سال 1992 خود بودجه دانشنامه را از کمال صرفه جويي "نخ نما" (‏threadbare‏) ‏خوانده است. کمک اين بنياد هميشه مشروط به اين بوده که بخش مهمي از بودجه از منابع خصوصي تأمين شود. توجه ‏به اين نکته هميشه ايرانيان فرهنگ دوست را به پشتيباني از دانشنامه برانگيخته است. و درست در همين جاست که بايد ‏دست ياري دوباره اي به سوي همه ايرانياني که در طي اين ساليان در کنار دانشنامه و ياور آن باقي مانده اند دراز کنيم، ‏و از آنان بخواهيم که ايرانيکا را در کار عظيم ثبت و انتشار گنجينه غني فرهنگ ايران تنها نگذارند، با کمک هاي مالي ‏خود دانشنامه را در رساندن اين بار عظيم به مقصد ياري دهند، و فرهنگ دوستان ديگر را نيز به ياري دانشنامه ‏فراخوانند. کمک به دانشنامه ايرانيکا در امريکا و کانادا مطابق قانون مشمول معافيت مالياتي است. ‏
Encyclopaedia Iranica FoundationCenter for Iranian Studies‏450 ‏Riverside Drive, No. 4‎New York, NY 10027‎
‏- نشاني سايت ايرانيکا‏www.iranica.com‏ ‏
‏- نشاني توزيع کننده دانشنامهEisenbrauns IncP.O. Box 275‎‏, ‏Winona Lake IN 46590-0275‎‏ ‏Phone (574) 269-2011‎Fax (574) 269-6788‎https://www.eisenbrauns.com
‎‎نظر برخي از دانشمندان درباره دانشنامه ايرانيکا‎‎
‏« دانشنامه ايرانيکا گرانقدرترين و گسترده ترين اثري است که در قرن بيستم در زمينه تاريخ و فرهنگ ايران از دوران ‏باستان تا عصر حاضر پديد آمده است. »‏P Harper‏ مسئول بخش باستاني خاور نزديک در ‏Metropolitan Museum of Art New York
‏« دانشنامه ايرانيکا شاهکاري است شکوهمند. هيچ طرح پژوهشي ديگري در سراسر مطالعات خاورميانه وجود ندارد ‏که به اندازه اين اثر شايسته پشتيباني باشد. » ‏R. N. Frye‏ استاد دانشگاه هاروارد، در ‏Journal of the American Oriental Society
‏«انبوهي است باورنکردني از اطلاعات عالمانه درباره ايران و فرهنگ و تمدن ايراني و روابط اين فرهنگ با فرهنگ ‏هاي ديگر. »‏R. Motahedeh‏ استاد دانشگاه هاروارد، در ‏Middle East Journal
‏« کمک به ادامه کار و انتشار منظم ايرانيکا وظيفه اخلاقي هر ايراني است. »‏شيرين عبادي، دانشگاه مريلند، ماه مي 2008‏
‏* برگرفته ار" فصلنامه ره آورد" شماره 83 ويژه تابستان
‏ ‏










...‏

‎‎آيدين آغداشلو: حذف يا تکذيب‎‎
مدير كل امور تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي شايعه صدور نامه‌اي به امضاي خود را مبني بر حذف "آيدين ‏آغداشلو" از داوري تمامي جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي هنرهاي تجسمي به شدت تكذيب كرد و گفت: حتي چنين چيزي را ‏شفاهي هم نگفته‌ام. ‏
برخي از سايت‌هاي غيررسمي، شايعه‌اي را منتشر كردند كه مدير امور تجسمي وزارت ارشاد، طي نامه‌اي آيدين ‏آغداشلو را از حضور در هيأت‌هاي انتخاب و داوري تمام جشنواره‌ها و نمايشگاه‌هاي هنرهاي تجسمي منع كرده است. ‏محمود شالويي مدير كل دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و سرپرست موزه هنرهاي معاصر ‏تهران در گفت‌وگو با خبرنگار فارس، ضمن اظهار بي‌اطلاعي از اين نامه، گفت: كساني كه چنين شايعه‌اي را منتشر ‏كرده‌اند، نامه مذكور را هم منتشر كنند. ‏
اين در حالي است كه آغداشلو نيز در گفت‌ وگو با يکي از خبرگزاري ها گفته است: اگر آقاي شالويي چنين تصميمي ‏گرفته‌اند، من اطلاعي از آن ندارم و به من ابلاغ رسمي نشده است. ‏
مدير امور تجسمي وزارت ارشاد، آيدين آغداشلو را از حضور در هيات‌هاي انتخاب و داوري تمام جشنواره‌ها و ‏نمايشگاه‌هاي هنرهاي تجسمي منع کرده است.‏
منابع موثق از صدور نامه‌اي به امضاي محمود شالويي خبر مي‌دهند که مسوولان نمايشگاه‌ها و جشنواره‌هاي هنرهاي ‏تجسمي، مجاز نيستند از تجربيات اين هنرمند در گروه‌هاي انتخاب و داوري آثار استفاده کنند.‏

‎‎شهرام ناظري: کنسرت در يزد‎‎
محمود سراجي مدير برنامه هاي شهرام ناظري در حاشيه کنسرت گروه شمس گفت: اجراي کنسرت در کاخ نياوران و ‏سعدآباد با مشکلات اساسي همراه است که فضاي نامناسب يکي از موارد آن به شمار مي رود.‏
سراجي مديرعامل موسسه فرهنگ و هنر حافظ در اين باره گفت: موسيقي ايران مخاطبان زيادي دارد و به همين خاطر ‏يکي ازمشکلات اساسي اش نبود فضاي مناسب براي اجراست. متاسفانه موسيقي ما مکان مناسب با ظرفيت بالا ندارد و ‏براي همين در اجراها با مشکلات زيادي از جمله کمبود جا، مساله نور و صدا و تغيير هوا مواجهيم. ‏
سراجي در ادامه با اشاره به کنسرت اخير شهرام ناظري در کاخ نياوران گفت: کنسرت شهرام ناظري در تهران تمديد ‏نمي شود. ابتدا قرار بود کنسرت گروه "مولوي" 7 و 8 شهريورماه در تالار بزرگ کشور بار ديگر اجرا شود. اما به ‏خاطر همزماني با اجراي يک گروه موسيقي ديگر، از اجراي مجدد صرف نظر کرديم.‏
مدير برنامه هاي شهرام ناظري گفت : با تمام مشکلاتي که در اجراي کنسرت در ايران هست من ازهمه مسئولان و ‏متوليان هنر موسيقي که ما را در برگزاري اين برنامه ياري دادند تشکر مي کنم تقاضا دارم براي ساخت سالن مناسب ‏براي برگزاري کنسرت هايي در اين سطح فکري بکنند. مي دانيم حتي تالار وزارت کشور براي برگزاري کنسرت ‏مناسب نيست اما به ناچار کنسرت هاي بزرگ را در اين سالن برگزار مي کنيم.‏
سراجي به کنسرت بعدي شهرام ناظري اشاره کرد و گفت :کنسرت بعدي شهرام ناظري بعد از ماه مبارک رمضان، ‏روزهاي 25 و26 مهردر شهر يزد برگزار مي شود.‏

‎‎قيصر امين‌پور: گزيده‌ي همه‌ شعرها و نثرها‏‎‎
گزيده‌ شعرهاي اين شاعر فقيد كه پيش‌تر با انتخاب از مجموعه‌هاي "تنفس صبح"، "در كوچه‌ آفتاب" و "آينه‌هاي ‏ناگهان" به چاپ رسيده بود، با اضافه شدن شعرهايي از دو مجموعه‌ي آخر او - "گل‌ها همه آفتابگردانند" و "دستور ‏زبان عشق" - منتشر مي‌شود. ‏
گزيده شعرهاي قيصر امين‌پور نخستين‌بار سال 1378 از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است. ‏همچنين به گفته‌ زيبا اشراقي - همسر امين‌پور -، از او يك‌سري نثرهاي منتشرنشده مثل روزنگار، خاطره و نثرهاي ‏عاطفي به‌جا مانده، كه در حال گردآوري آن‌ها براي انتشار است. ‏
اما جزييات شعرهاي منتشرنشده‌ قيصر امين‌پور و كامل بودن آن‌ها هنوز مشخص نيست؛ هرچند مجموعه‌هاي شعر قبلي ‏اين شاعر احتمالا به شكل‌ تازه‌اي منتشر خواهند شد. از سوي ديگر، سايت قيصر امين‌پور با مديريت زيبا اشراقي در ‏حال راه‌اندازي است. ‏
قيصر امين‌پور متولد دوم ارديبهشت‌ماه سال 1338 در گتوند خوزستان بود، كه روز سه‌شنبه، هشتم آبان‌ماه، در حالي‌كه ‏چندماهي بود 48 ساله شده بود، پس از تحمل سال‌ها درد و بيماري درگذشت. ‏

‎‎علي اشرف صادقي: تأليف بزرگ‌ترين فرهنگ فارسي و قطع بودجه‏‎‎
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب مي‌گويد كه تاكنون حدود 35 ميليون كلمه فارسي، با شاهد مثال از هر قرني، ‏براي تأليف بزرگ‌ترين فرهنگ فارسي جمع‌آوري شده است. ‏
علي اشرف صادقي، عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي و رئيس گروه فرهنگ‌نويسي درباره تأليف ‏بزرگ‌ترين فرهنگ زبان فارسي گفته است: از سال 79 تهيه بانك واژگان زبان فارسي را شروع و طبق شيوه‌نامه، ‏واژه‌هاي هزار متن فارسي را از زمان‌هاي قديم تا زمان حال، فيش‌برداري رايانه‌اي كرديم و قرار است اين كلمات و ‏تركيبات را با شواهد تاليف كنيم. ‏
وي با تاكيد بر اين نكته كه اين پايان كار نيست و اگر باز هم متن جديدي پيدا كنيم كه داراي كلمات تازه‌اي باشد، آن را ‏وارد اين فرهنگ مي‌كنيم، عنوان كرد: تاكنون مجموع اين كلمه‌ها به 35 ميليون كلمه رسيده است. ‏
عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي درباره همكاران اين پروژه گفت: پژوهشگران و افراد زيادي را در اين ‏پروژه به كار گرفتيم و كلاس‌هايي در زمينه فرهنگ‌نگاري براي آن‌ها گذاشتيم. هم اكنون 30 همكار موظف داريم و ‏برخي هم از بيرون به صورت پروژه‌اي با ما همكاري مي‌كنند. ‏
صادقي درباره مشكلات بودجه اين پروژه اذعان كرد: تعدادي از كساني كه قرار بود در اين پروژه با ما همكاري كنند ‏را آموزش داده‌ايم و آن‌ها امتحان هم داده‌اند، اما چون بودجه‌‌هاي فرهنگي را دولت قطع كرده، اين‌ها مانده‌اند و ما منتظر ‏فرجي هستيم كه كار شتاب بگيرد و شما دعا كنيد كه دولت خدمتگزار بودجه لازم براي انجام اين پروژه را در اختيار ما ‏قرار دهد. ‏
وي خاطر نشان كرد: اين فرهنگ با حذف حشو و زوائد لغتنامه دهخدا، دو برابر آن حجم دارد و واژه‌هاي علمي را نيز ‏دربرمي‌گيرد؛ ضمن آن‌كه لغتنامه جديدي كه مؤسسه دهخدا در حال تأليف آن است با متد قديم تاليف مي‌شود. ‏

‎‎ناصر غياثي : تاکسي نوشت ديگر‎‎
بهار امسال انتشارات حوض نقره کتاب "تاکسي نوشت ديگر" نوشته ناصر غياثي را منتشر کرد. "تاکسي نوشت ديگر" ‏را مي توان يادداشت هاي روزانه يک راننده تاکسي ايراني در آلمان دانست که رنج ها و شادي هاي مسافران آلماني و ‏غير آلماني اش را روايت مي کند. حکاياتي مختصر از زندگي مسافراني که در فاصله کوتاه مسير تا مقصد فرصتي پيدا ‏مي کنند تا در برابر کسي که مطمئن اند هرگز او را دوباره نخواهند ديد، سفره دل باز کنند. به نظر مي رسد ماجراهاي ‏‏18 بخشي که اين کتاب را تشکيل مي دهد، بر مبناي واقعيت نوشته شده اند که در هرکدام از آنها خواننده با مشکلات ‏زندگي و دغدغه هاي مسافران تاکسي در فرصتي کوتاه همراه مي شود. اين مجموعه در ادامه کتاب "تاکسي نوشت" ‏ناصر غياثي چاپ شده که در سال 86 برنده جايزه کتاب طنز سال شد. با اين وجود اما تفاوت هايي در نثر و نوع ‏پردازش داستان ها بين اين دو کتاب وجود دارد. به رغم اينکه بار طنز "تاکسي نوشت ديگر" نسبت به کتاب قبلي اين ‏نويسنده و مترجم کمتر است، اما به خاطر سوژه هاي نو و تازه مخاطباني که کتاب قبلي ناصر غياثي را پسنديده اند، مي ‏توانند از خواندن اين کتاب نيز لذت ببرند.‏

‎‎بزرگ علوي : با ورق‌پاره‌هاي زندان در تركيه‎‎
‏ کتاب "ورق‌پاره‌هاي زندان" نوشته‌ بزرگ علوي با حمايت وابستگي فرهنگي سرکنسولگري جمهوري اسلامي ايران در ‏استانبول منتشر شد. ‏
کتاب "ورق‌پاره‌هاي زندان" با ترجمه‌ پرفسور ناجي توکماک - استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه‌هاي استانبول و يدي ‏تپه -، توسط انتشارات آغاچ(يکي از ناشران کتب مذهبي) استانبول در 128 صفحه منتشر شده است. ‏اين کتاب ياداشت‌هاي نويسنده است از دوران حبس که گوياي وضعيت اسفبار زندان‌هاي دوران حکومت ديکتاتوري و ‏اختناق سال‌هاي 1317 و 1318 در ايران است. ‏

‎‎سپانلو: آپولينر پس از 15 سال‏‎‎
‏"گيوم آپولينر در آيينه‌ي آثارش" نوشته‌ي پاسكال پيام با ترجمه‌ محمدعلي سپانلو بعد از 15 سال با تجديد نظر مترجم، ‏دوباره منتشر مي‌شود. ‏
اين اثر درباره‌ زندگي و نقد آثار گيوم آپولينر - شاعر قرن بيستم فرانسه - است و در پايان كتاب هم گزيده‌اي از شعرهاي ‏اين شاعر آمده است. اثر يادشده با ترجمه‌ سپانلو به زودي از سوي انتشارات كاروان منتشر خواهد شد. ‏
‏«قصه‌ي قديم» اثر ديگر اين شاعر و مترجم است شامل 117 قصه‌ ادبيات قديم، كه قصه‌هاي آن مربوط به ادبيات ايران ‏است كه در ادبيات عرب وجود داشته است. ‏
اين اثر در سال 83 از سوي نشر قطره منتشر شده، كه با تجديدنظر و مقدمه‌اي درباره‌ قصه‌نويسي ايران، از سوي ‏انتشارات كاروان به چاپ خواهد رسيد. ‏

‎‎مهدي غبرايي : ترجمه ‌ كامل رمان همينگوي‎‎نسخه‌ كامل رمان "اين ناقوس مرگ كيست؟" نوشته‌ ارنست همينگوي با ترجمه‌ مهدي غبرايي منتشر مي‌شود. ‏به گفته غبرايي اين اثر پيش از اين، با نام "زنگ‌ها براي كه به صدا درمي‌آيند؟" به فارسي منتشر شده بود، كه حالا ‏ترجمه‌ نسخه‌ كاملش به چاپ خواهد رسيد. ‏
عنوان كتاب از شعر جان دان - شاعر انگليسي - گرفته شده، كه به گفته‌ مترجم، زنگ‌ها در عنوان كتاب، اسم بي‌مسمايي ‏است و معنا نمي‌دهد؛ در حالي‌كه ناقوس در دو نوع مراسم مرگ و شادي به صدا درمي‌آيد، كه اين‌جا تعبير مرگ به كار ‏گرفته شده است. ‏
غبرايي همچنين گفت: ترجمه‌هايي كه قبلا از اين اثر همينگوي در ايران منتشر شده بودند، ترجمه‌ كامل اثر نيستند و ‏بعضي ديگر از ترجمه‌ها نيز اصطلاحات و تركيبات فرانسوي و اسپانيايي را ترجمه نكرده‌اند؛ در نتيجه، ترجمه‌ كاملي ‏به دست مخاطبان ايراني نرسيده است.در اين اثر، سعي كرده‌ام تمام اين اصطلاحات را ترجمه كنم. ‏‏"اين ناقوس مرگ كيست؟" در 700 صفحه از سوي نشر افق در مرحله‌ كسب مجوز قرار دارد. ‏

‏<‏strong‏>گلشيفته فراهاني : بازي در فيلمي از ريدلي اسکات<‏‎/strong‏>‏
‏ کارگردان فيلم "گلادياتور" فيلمي ساخته است به نام ‏Body Of Lies‏ که گلشيفته فراهاني در کنار بازيگراني چون ‏لئوناردو دي‌کاپريو و راسل کرو در آن بازي مي‌کند. ‏
نمايش اين فيلم از روز جمعه 10 اکتبر 2008 برابر با 19 مهرماه سال 1387 در سينماهاي امريکا و انگلستان آغاز ‏مي شود که حضور گلشيفته فراهاني قطعا آن را براي ايرانيان جذاب و مهم کرده است. پس از آنکه حدود 15 روز پيش ‏سايت سينمايي معتبر ‏imdb‏ نام گلشيفته فراهاني را به جمع بازيگران اين فيلم اضافه کرد، کمپاني برادران وارنر هم ‏چهارشنبه گذشته در آنونس جديدي که از فيلم منتشر کرد تصاويري از بازي فراهاني را قرار داد تا سرانجام شايعه اي ‏که يک سال است در محافل سينمايي و رسانه اي ايران به گوش مي رسد، تاييد شود. ‏
فيلم بر مبناي کتابي به همين نام نوشته ديويد ايگناتيوس نويسنده معروف روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. اين ‏کتاب آوريل سال 2007 به بازار آمد و بلافاصله حقوق سينمايي آن توسط کمپاني معروف برادران وارنر خريداري شد. ‏رمان "مجموعه دروغ ها" مضموني در ارتباط با مبارزه با تروريسم دارد و داستان يک مامور سيا به نام راجر فريس ‏است که براي پيدا کردن يک تروريست مهم از سران القاعده به نام "سليمان" به اردن مي رود. کتاب تا حدودي به نقد ‏سياست هاي مداخله گرايانه آمريکا مي پردازد و در مجموع اثر منتقدانه اي محسوب مي شود. در برگردان سينمايي اين ‏رمان تغييراتي ايجاد شده که يکي از مهم ترين آنها اضافه شدن شخصيتي به نام "عايشه" است که در داستان اصلي ‏‏"آليس" نام داشت. شخصيتي که قهرمان داستان در جريان پيدا کردن سليمان دلباخته اش مي شود. ويليام موناهان ‏فيلمنامه نويس اسکاري فيلم معروف "مردگان" مارتين اسکورسيزي که کار بازنويسي و اقتباس از داستان اصلي را ‏برعهده داشته، شخصيت عايشه را در قالب يک پرستار تصوير کرده که هنوز جزئيات کامل آن مشخص نيست. گلشيفته ‏فراهاني ايفاگر اين نقش است در حالي که نقش نخست فيلم را لئوناردو دي کاپريو بازي مي کند و راسل کرو هم بازيگر ‏نقش مهم ديگري در فيلم است. ‏
فيلمبرداري فيلم سال گذشته آغاز شد و بخش هاي مربوط به اردن در شهر رباط مراکش فيلمبرداري شده است. گفته مي ‏شود بعد از انتخاب گلشيفته فراهاني براي بازي در فيلم سازندگان آن تغييراتي در فيلمنامه اوليه انجام داده اند تا حضور ‏فراهاني در فيلم با موازين خاص حقوقي و قانوني کشور در تضاد نباشد. ريدلي اسکات کارگردان کهنه کار انگليسي در ‏فيلم هايش همواره تلاش داشته نگاهي چندجانبه به مضامين داشته باشد و گواه آن فيلم معروف "سلطنت آسماني" است ‏که در آن تصويري واقع گرايانه از مسلمانان ارائه و به طور ضمني از صلاح الدين ايوبي ستايش مي شود. حضور ‏بازيگران ايراني در فيلم هاي هاليوودي سابقه طولاني دارد اما در چند سال اخير تعدادي از بازيگران فعال فعلي سينماي ‏ايران امکان حضور در چند فيلم مهم هاليوود را يافته اند. از جمله ميترا حجار و همايون ارشادي است که سال گذشته ‏فيلم "بادبادک باز" با بازي او در سينماهاي جهان اکران شد. ارشادي هم اينک مشغول بازي در فيلم جديد الخاندرو آمه ‏نابار با نام "آگورا" است. با اين همه حضور فراهاني در فيلم جديد ريدلي اسکات که بسياري از اکنون آن را از شانس ‏هاي مسلم اسکار 2009 مي دانند سرفصل جديدي در حضور بازيگران سينماي ايران در عرصه هاي بين المللي خواهد ‏گشود.‏
لازم به ذکر است که فراهاني در قسمت هايي از اين فيلم بدون حجاب بازي کرده که بازخوردهاي اين اتفاق ميتواند ‏جالب باشد.‏

‏<‏strong‏>عباس کيارستمي : نشان ايسفا<‏‎/strong‏>‏
نخستين جشن مستقل فيلم کوتاه ايران با معرفي برگزيدگان به کار خود پايان داد. برگزيدگان جشن فيلم کوتاه به شرح زير ‏معرفي شدند: ‏
ديپلم افتخار بهترين طراحي صدا اهدا شد به کاوه قهرماني براي روياي سنجاقک. ‏ديپلم افتخار بهترين تصويربرداري به طور مشترک اهدا شد به نقي نعمتي براي فيلم برفک و کاظم مولايي براي فيلم ‏لطفا از خط قرمز فاصله بگيريد.‏
نقي نعمتي هنگام دريافت جايزه‌اش گفت: ما اين فيلم را در شرايط بد آب و هوايي ساختيم و متاسفم که زمان ساخت اين ‏فيلم دوست خوب و تصويربردار کارهاي قبلي‌ام هومن بهمنش همراهم نبود. اين جايزه را به هومن بهمنش تقديم مي‌کنم.‏ديپلم افتخار بهترين تدوين اهدا شد به کاظم مولايي و مجتبي اسماعيل‌زاده براي فيلم لطفا از خط قرمز فاصله بگيريد.‏
در ادامه مراسم "نشان ايسفا" رونمايي شد. اميرشهاب رضويان و سعيد پوراسماعيلي که پيش از اين رياست انجمن فيلم ‏کوتاه ايران را برعهده داشتند اين نشان را رونمايي کردند.‏
‏"نشان ايسفا" به پاس يک عمر فعاليت سينمايي به عباس کيارستمي اهدا شد. کيارستمي هنگام دريافت اين جايزه گفت: به ‏خاطر اين همه لطف تشکر مي‌کنم. من قبل از مراسم به بازيگر نان و کوچه زنگ زدم که اين جايزه را به او اهدا کنم اما ‏او در جاده شمال بود و حالا من خيلي خوشحالم که نيامد و اين جايزه را خودم مي‌گيرم!‏
در ادامه مراسم تنديس بهترين فيلمنامه به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به داريوش غريب‌زاده ‏براي فيلم بومرنگ. غريب‌زاده در اين مراسم حضور نداشت و نماينده‌اش اين جايزه را دريافت کرد.‏
تنديس بهترين فيلم تجربي به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به شهرام مکري براي فيلم آن دو سي.‏تنديس بهترين فيلم داستاني به همراه ديپلم افتخار و نشان طلايي خانه سينما اهدا شد به آيدا پناهنده براي فيلم تاج خروس.‏

‏<‏strong‏>بهنام بهزادي: شرکت در بخش مسابقه جشنواره‌ شيكاگو<‏‎/strong‏>‏
فيلم سينمايي "تنها دوبار زندگي مي‌كنيم" به كارگرداني بهنام بهزادي به بخش مسابقه‌ چهل و چهارمين جشنواره‌ي فيلم ‏‏"شيكاگو" راه يافت. ‏
اين فيلم كه اولين نمايش خود را در جشنواره فيلم فجر تهران داشت و مورد توجه قرار گرفت، اولين فيلم بلند بهنام ‏بهزادي است و روايت " سيامك راننده ميني‌بوس است که تصميم مي‌گيرد در يك فرصت چند روزه، كارهايي را كه ‏هميشه حسرت‌شان را داشته انجام دهد و در روز تولدش از دنيا برود.‏
طبق اعلام نسرين ميرشب مدير پخش بين‌المللي اين فيلم؛ جشنواره‌ فيلم شيكاگو كه پر سابقه‌ترين جشنواره در آمريكا ‏است از 16 تا 29 اكتبر ـ 25 مهر ماه تا 8 آبان ماه سال جاري در شهر شيكاگو برگزار مي‌شود. ‏
‏"تنها دوبار زندگي مي‌كنيم" به تهيه‌كنندگي بهروز هاشميان و با مشاركت مركز گسترش سينماي مستند و تجربي و بهنام ‏بهزادي تهيه شده است. ‏
پخش بين‌المللي اين فيلم برعهده‌ شركت فرانسوي دريم‌ لب به مديريت نسرين ميرشب است. ‏‏"تنها دوبار زندگي مي‌كنيم" توسط بايرام فضلي فيلمبرداري شده و موسيقي آن را حسين عليزاده نواخته و در آن عليرضا ‏آقاخاني، عبادالله كريمي، رايا نصيري، نگار جواهريان، رامين راستاد به ايفاي نقش مي‌پردازند. ‏‏ ‏
‏<‏strong‏>ماهنامه سينماي پويا<‏‎/strong‏>‏
‏ هشتمين شماره ماهنامه سينماي پويا با گفت وگويي با کمال تبريزي منتشر شد. تبريزي در اين گفت و گو درباره آخرين ‏فيلمش "هميشه پاي يک زن در ميان است" صحبت کرده است. سينماي پويا با قيمت 1500 تومان به همراه دي وي دي ‏رايگان فيلم سينمايي "بتمن آغاز کرد" روي پيشخوان روزنامه فروشي ها است.‏
‏<‏strong‏>مسابقه سراسري داستا ن نويسي و قطعات ادبي خلاقانه<‏‎/strong‏>‏
انجمن حرفه اي متفكران ومحققان مسابقه سراسري داستا ن نويسي برگزارمي كند. سارا يوسف پور دبير اين انجمن يکي ‏از اهداف اين مسابقه را كمك به جريان يافتن ايده‌هاي خلاق تعريف کرده است. ‏
وي افزود : از ان جا که رويكرد امسال انجمن، توليد ايده هاي نومي باشد لذا در نظر دارد با مسابقه سراسري داستا ‏ن نويسي از تمامي اهل قلم و داستان نويسان دعو ت به عمل اورد تا قابليت هاي خود را در اين عرصه به ازمايش ‏گذارند. ‏
وي دراين باره گفت : " ترويج تفكر خلاق موجب ايجاد شور و نشاط و كشف استعدادهاي نخبه مي شود. اين مسابقه در ‏راستاي ايجاد جرياني براي يافتن ايده‌هاي خلاق طرح ريزي شد ه است. "‏
دبير انجمن همچنين توضيح داد که اين مسابقه در سه بخش برگزار مي گرد د : ‏‏1- داستان کوتاه ‏‏2- داستان هاي خلاقانه (که درآن ها رويکرد ايده هايي بکر و نوظهور ارجحيت داشته يا داستان با شگرد هايي ‏نوظهور نگارش يافته باشد)‏‏3- قطعه ادبي خلاقانه ‏
علاقمندان مي توانند داستان هاي کوتاه و قطعات ادبي شان را تا پايان شهوريور ما ه سال 87 به اي ميل ‏انجمنprothinka50@gmail.com‏ ارسال دارند. لازم به ذكر است كه در عنوان اي ميل حتما " قيد شود مربوط به ‏مسابقه ي داستا ن نويسي. ‏
دبير انجمن حرفه اي متفكران ومحققان گفت : "داوري مسابقه دو مرحله مقدماتي و نهايي دارد. داوران مسابقه كه از ‏نويسندگا ن و منتقدان برجسته هستند متعاقبا معرفي خواهند شد و علاقمندان درجريان اخرين اخبار مربوطه قرار ‏خواهند گرفت." ‏
‎‎شرايط شرکت درمسابقه:‏‎ ‎
‏1-‏‎ ‎محدو ديتي درسن شرکت کنند گان وجود ندارد ‏‏2-‏‎ ‎محدوديتي در حجم داستان ها وجود ندارد (داستان مي تواند تنها شامل دو خط باشد يا حتي هزارصفحه)‏‏3-‏‎ ‎داستان ها تايپ شد ه باشد ‏‏4-‏‎ ‎دوستاني که سابقه فعاليت ادبي دارند در چند خط رزو مه خودرا ارسال نمايند.‏‏5-‏‎ ‎سن، تحصيلات، شهر و کشور شرکت کنند گان حتما قيد شد ه باشد.‏
‎‎جوايز نفرات اول تا سوم‎‎
‏1-‏‎ ‎جايزه نقدي ‏‏2-‏‎ ‎لوح ياد بود ‏‏3- عضويت افتخاري در انجمن‏‏4- ايجاد تسهيلات در چاپ مجموعه آثار برندگان ‏‏5- چاپ آثار برتر در نشريات ادبي. ‏‏6- برگزاري جلسه نقد اينترنتي براي نفرا ت برگزيد ه در گروپ و دفتر انجمن
در بخش داستان ها ي خلاقانه تقدير از د ه نفر اول و به عنوان ده ايد ه ي برتر صورت خواهد گرفت. ‏براي اطلاعات بيشتربه سايت انجمن مراجعه كنيد ‏www.prothinka.com

هیچ نظری موجود نیست: