فيلم روز♦ سينماي جهان
آغاز نمايش شواليه سياه ارقام جدول هاي فروش فيلم ها تابستان امسال را در آمريکا دچار تغييراتي شگرف کرده و تمامي فرضيه ها را به هم ريخت. اما در آن سوي اقيانوس نيز فيلم هايي ديگر مانند ربوده شده با هدف تسخير گيشه ها ساخته شده اند که يک به يک روي پرده مي روند. اين هفته به سراغ اين فيلم ها و سينماي متفاوت کشورهاي کمتر شناخته شده رفته ايم...
<strong>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>ربوده شده Taken
کارگردان: پي ير مورل. فيلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کيمن. موسيقي: ناتانيل مکالي. مدير فيلمبرداري: مايکل آبراموويچ. تدوين: فردريک توروال. طراح صحنه: هيو تيسانديه. بازيگران: ليان نيسن[برايان]، مگي گريس[کيم]، فمکه جنسن[لنور]، زاندر برکلي[استوارت]، کتي کسيدي[اماندا]، اليوه رابوردين[ژان کلود]، للاند اُرسر[سام]، جان گريس[کيسي]، ديويد وارشاوسکي[برني]، هالي والانس[ديوا]، نيتن ريپي[ويکتور]، کاميل ژپي[ايزابل]، نيکلا ژيرو[پيتر]، جرارد واتکينز[سنت کلر]، اربن بايراکتاري[مارکو]. 93 دقيقه. محصول 2008 فرانسه.
برايان جاسوس سابق CIA که از همسرش جدا شده، به همراه دوستانش به عنوان محافظ شخصي کار مي کند. تا اينکه کيم دختر 17 ساله او که نزد مادرش زندگي مي کند از او اجازه مي خواهد تا به همراه دوستش آماندا سفري به پاريس داشته باشد. برايان که از خطرات سفر دختران جوان و تنها آگاه است، ابتدا مخالفت مي کند. اما بعد با شرط تماس مرتب و هر روزه تلفني مي پذيرد. کيم و آماندا به محض ورود به پاريس در فرودگاه با پسر جواني آشنا مي شوند. اين پسر بعد از ياد گرفتن آدرس محل اقامت آنها، گروهي از تبهکاران را به سراغ آنها مي فرستد. اين واقعه مصادف مي شود با تماس تلفني برايان از آمريکا با کيم و در نتيجه از ربوده شدن دخترش توسط قاچاق چيان انسان آگاه مي شود. برايان با کمک دوستانش مي فهمد که ربايندگان گروهي آلبانيايي خطرناک هستند و مهلت کمي براي نجات دخترش باقي است. از اين رو بلافاصله به پاريس رفته و شروع به تحقيقات مي کند. براي اين کار به سراغ ژان کلود يکي از همکاران سابقش در وزارت اطلاعات و امنيت فرانسه مي رود. اما خيلي زود مي فهمد که ژان کلود از حاميان باندهاي قاچاق انسان است. برايان با استفاده از مهارت هاي شغل پيشين خود موفق به يافتن رد دخترش شده و سرانجام او را در محلي که مخفيانه دختران جوان را براي لذت ثروتمندان به فروش مي رسانند، مي يابد. خريدار شيخي عرب است و برايان ناچار مي شود تا تمامي محافظان مسلح او را به قتل رسانده و شيخ را نيز بکشد. برايان به همراه دخترش به آمريکا بازمي گردد و او را به همسر سابقش مي سپارد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پي ير مورل نام آشنايي نيست. لااقل براي کساني که پيشينه فيلمبردارها برايشان جذاب نيست. چون مورل از آغاز دهه 1990 فيلمبردار و مدير فيلمبرداري فيلم هاي زيادي بوده، از جمله فيلم هايي که بسون تهيه کرده است[مامور انتقال، دني سگه]. و بخت کارگرداني را نيز در سايه او به دست آورده و اولين بار در سال 2004 براي ساختن منطقه 13 روي صندلي کارگرداني نشسته است. ربوده شده دومين فيلم اوست که لوک بسون در مقام فيلمنامه نويس و تهيه کننده در آن حضور دارد.
ربوده شده يک اکشن بسيار مهيج و اندکي کليشه اي است که بازيگراني مشهور را براي روايت داستان ساده اش به کار گرفته، اما در پشت اين ظاهر ساده قصه اي تلخ جريان دارد که سينماي هاليوود تاکنون چندان روي خوشي به آن نشان نداده و فقط يک بار در فيلم اسپارتي به گونه اي شايسته به آن پرداخته است. قصه تلخ برده داري جنسي در زمانه ما که در آغاز کوشيده شده تا از سوي دولت ها انکار يا چشم پوشي شود، اما اسپارتي و ربوده شده با وجود ضعف هايي در پيرنگ داستاني شان کوشيدند تا توجه دولتمردان و مردم عادي را به اين موضوع خطير جلب کنند. در اسپارتي دزديده شده فرزند رئيس جمهور باعث مي شد تا پاي يک مامور کهنه کار به ماجرا کشيده شود و اين بار دزديده شدن دختر خود يک مامور سبب مي شود تا اين جاسوس کهنه کار با استفاده از تجارب و ارتباطات خود در کمترين زمان ممکن دختر خود را بيابد. بديهي است اولين سوالي که به ذهن خطور مي کند اين است: اگر فرزند يک فرد عادي دزديده شود تکليف چيست؟ چه کسي براي نجات او به پا خواهد خاست؟
پاسخ روشن است، اما هدف ثانويه سازندگان اين فيلم ها مي تواند اعتناي بيشتر از سوي دولتمردان به همين امر باشد تا افراد معمولي نيز از خدمات مامورين کهنه کار در جنين مواردي برخوردار شوند و دست بالا موضوع برده داري جنسي و قاچاق زن ها و دخترها مهار شود. گفتم مهار و نه ريشه کن که تقريباً کاري غير عملي و نشدني است. چون تا زماني که بازار مصرف وجود دارد، سودجوياني هم هستند که در صدد استفاده از اين محيط مساعد برآيند. البته وقايع پيراموني فيلم مي گويد بايد خوش بين بود، چون خانم فمکه جنسن بعد از حضور در اين فيلم آن قدر متاثر شده که به دفتر ويژه مبارزه با جنايت و مواد مخدر سازمان ملل پيوسته و سفير حسن نيت شان شده است. اگر بسون ندانسته نيز مسبب اين اتفاق بوده، باز جاي اميدواري و شکر باقي است. اما فيلم در قالب يک اثر هنري چه دارد: براي تماشاگر عادي ليام نيسن، فمکه جنسن و مگي گريس[با سريال Lost به شهرت رسيد] و قصه اي پر هيجان و پر کشش نجات دختري نافرمان و ناسپاس به دست پدري وظيفه شناس که به شدت همدلي برانگيز است و نفس را در سينه حبس مي کند. و براي منتقد؛ يک فيلم ديگر از کارخانه پدرخوانده سينماي امروز فرانسه که چند صباحي است فقط در نقش فيلمنامه نويس و تهيه کننده به جوان ها فرصت کارگرداني مي دهد، اما مهر او پاي همه اين فيلم ها وجود دارد. مانند سري تاکسي که معجزه اقتصادي سينماي فرانسه را رقم زد و هنوز با ساختن ادامه هايي ديگر از اين معدن طلا بهره برداري مي شود.
ربوده شده کمترين نسبت را رئاليسم در پرداخت شخصيت ها دارد. معلوم نيست برايان جاسوس سيا بوده يا نيجا که موفق مي شود به تنهايي از پس اين همه آدم مسلح برآيد؟! و ظاهراً بايد يکي از آن قاتلين خونسرد و عاطفي بسون باشد که حرفه اي است و مهم نيست اين پيشينه از کجا مي آيد. اما در روند نجات دختر بسون و مورل خيلي چيزها را براي او مشروع مي کنند از جمله شکنجه و حتي قتل زير شکنجه که شايد بعضي تماشاگران خشمگين از دزديده شدن دختري 17 ساله را همراه و ارضاء کند. ولي آيا براي اجراي عدالت فطري بايستي قوانين بشري را هم ناديده گرفت؟ بسون و مورل مي گويند که اين کار با توجه به شناعت کار دختر ربايان و سرسختي شان مجاز است. اما شخصاً مبارزه با فساد درون سيستم پليس و قدرتمندتر شدن آن را ترجيح مي دهم تا نيازي به چنين مامورين خود گمارده اي نباشد. البته اين کار مانع از آن نمي شود که در بيشتر لحظات با پدري نوميد همدلي نکنم. پدري که در پايان جز تشکري خشک و خالي هيچ دريافت نمي کند. صحنه رويارويي او با همسر سابقش و شوهر وي که دخترش را از وي تحويل مي گيرند، و او را تنها رها مي کنند به همه فيلم مي ارزد.
فيلم قرار است در ماه سپتامبر در آمريکا به نمايش درآيد، اما اکران اروپايي آن آغاز شده و به نظر مي رسد خيلي زود بودجه 30 ميليون يورويي خود باز خواهد گرداند. يک توصيه به دخترربايان ناگرامي: موقع دزديدن بچه مردم مراقب باشيد که چه کسي را مي دزديد و اگر پدر فرد مورد نظر با صدايي آرام، خونسرد و قاطع از پشت تلفن گفت که شما را يافته و مثل سگ خواهد کشت، باور کنيد و از خير اين يکي بگذريد!ژانر: اکشن، مهيج.
<strong>وايس Vice
نويسنده و کارگردان: رائول سانچز اينگليس. موسيقي: کليف مارتينز. مدير فيلمبرداري: آندري سکولا. تدوين: کلي هرون. طراح صحنه: مايکل نميرسکي. بازيگران: مايکل مدسن[واکر]، داريل هانا[سالت]، مايکلتي ويليامسون[سمپسون]، مارک بون حونيور[باگزبي]، کروپات[تي جي گرين]، جان کاسيني[تراوالينو]، نيکلاس لئا[جنکينز]، آرون پيرل[چمبرز]، ماتيو رابرت کلي[زلکو]، پياتر لکورکس[کابورگ]، بتي ليند[مادر واکر]. 98 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
کارآگاه مکس واکر پليسي مورد احترام و موفق است تا اينکه همسرش را از دست مي دهد. واکر که با خاطرات او اسير شده به سراغ الکل و روسپي ها مي رود. بعد از حمله اي موفق به قاچاق چيان مواد مخدر توسط واکر و تيم او از جمله سالت و سمپسون، محموله اي بزرگ به دست پليس مي افتد. اما در حين حمله واکر به غلط دختري غير مسلح را هدف تير قرار داده و با صحنه سازي از مجازات مي گريزد. عمليات ظاهراً موفقيت آميز بوده، اما تعداد کشته شدگان و اينکه يکي از تبهکاران موفق به فرار شده چندان به مذاق مافوق هاي واکر خوش نمي آيد. به دنبال تحقيقات در جهت روشن شدن ماجرا يکايک مامورين شرکت کننده در حمله به قتل مي رسند. به زودي روشن مي شود که دليل اين وقايع گمشدن 40 کيلو هروئين از مواد مکشوفه بوده و يکي از اعضاي تيم واکر در اين کار دخيل است.بعد از کشته شدن باگزبي، واکر در معرض اتهام قرار مي گيرد. واکر از سالت مي خواهد تا به او در يافتن قاتل يا قاتلين، همچنين مواد دزديده شده کمک کند. آن دو با راهنمايي تراوالينو يکي ديگر از اعضاي تيم به مکاني راه مي يابند که متعلق به سيمسون بوده و 20 کيلو مواد در آنجا پنهان شده است. سيمسون از قبول اتهام سر باز زده و به دست تراوالينو کشته مي شود. مکس نيز تروالينو را مي کشد. واکر و سالت به سراغ جنکينز تنها مظنون باقيمانده مي روند. اما واکر بعد از کشتن وي با ديدن پرونده هاي يافته شده در منزل او درمي يابد که جنکينز افسر امور داخلي و فردي سالم بوده است. اما ديگر دير شده و سالت از پشت به او شليک مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
متاسفانه معادل مناسبي براي لغت Vice نيافتم. چون Vice يکان يا واحدي در نيروي پليس بسياري از کشورهاست که به جرائم اخلاقي مانند روسپي گري، فروش مواد مخدر، فروش الکل به نوجوانان، پورنوگرافي و قمار مي پردازد. چنين يکاني در نيروي پليس ما وجود ندارد و هر کدام از اين جرائم بخش ويژه خود را دارد. مي شود آن را با کمي مسامحه تيم پليس نام داد. به هر حال وايس يک فيلم پليسي عادي نيست و همان طور که مي بينيد در ژانر درام رده بندي شده است.
درامي تلخ، سياه و آکنده از خون، فساد، خيانت و هر پلشتي که فکرش را بکنيد و همه اينها در ميان پليس ها مي گذرد. هيچ کس خوب نيست، همه نقاط ضعفي دارند و بعضي ها بسيار.... و آن گونه که در آغاز فيلم تاکيد مي شود هيچ انساني بدون اشتباه کامل نيست. وايس بر خلاف فيلم هاي پليسي مشابه خود تلاش يک مرد براي پاک کردن نام خود نيز نيست، چون آن طور که در پايان فيلم واکر مي گويد به برنده شدن اهميتي نمي دهد. او ديگر به اخلاق اعتنايي ندارد، چون سالت -و قبلاً ديگران را- بي هيچ ترديدي خلاص مي کند. رابطه او و مادرش که به شکلي ظريف در دل فيلم تنيده شده، حاکي از اندک دلبستگي ناشاد عاطفي او دارد. فيلم قصه سقوط اوست و هيچ چيز نمي تواند مانع از اين سقوط شود. حتي انگيزه سالت در دزديدن هروئين ها به عنوان افسري موفق که همواره در سايه او قرار داشته، اهميتي ندارد. چون هم واکر و هم حالا تماشاگر مي داند که روند خودويرانگري انتخاب شده توسط وي نمي تواند به جايي جز نابودي و مرگ ختم شود و اگر سالت نباشد يکي ديگر و ماجرايي ديگر...(فراموش نکنيم که در ابتداي فيلم او براي رهايي از مجازات کشتن دختري غير مسلح، سلاحي را در کنار جسد او جاسازي مي کند).
وايس يک فيلم مستقل چهار و نيم ميليون دلاري و تلخ است که کمتر نشاني از هيجان و راز در آن مي يابيد. يک درام پليسي بالغ که روند فروپاشي رواني يک مرد را ترسيم مي کند. دنيس هاپر فيلم را يکي از بهترين فيلم هاي پليسي همه عمرش نام داده است. شايد اين نان قرض دادن به دو دوست و همکار باشد که اين بار پشت دوربين هم قرار گرفته اند: داريل هانا و مايکل مدسن که در مقام تهيه کنندگان فيلم نيز خضور داشته اند و به خوبي نقش هاي اصلي را ميان خود قسمت کرده اند. وايس به خاطره کريس پن فقيد تقديم شده است که مدسن و سکولا با او در سگداني کوئنتين تارانتينو همکاري داشته اند. ولي خواهش مي کنم يادآوري اين موضوع بر قضاوت شما و ايجاد شباهت ميان اين دو فيلم نشود!رائول سانچز اينگليس اهل مکزيکوسيتي است و از اواخر دهه 1980 با دستيار کارگرداني وارد سينماي هاليوود شده است. بعد از ساختن ايپزودي از سريال تلويزيوني Shadow Raiders اولين فيلم خود به نام سقوط/بي وفا را در 1998 ساخت که برنده جايزه بهترين استفاده از بودجه از جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا شد. وايس سومين فيلم بلند اوست و در فاصله اين دو فيلم کوتاه روزهاي بهتر را کارگرداني کرده است. ژانر: درام.
<strong>سافو Sappho
نويسنده و کارگردان: رابرت کرامبي. موسيقي: مارو تئودوراکيس. مدير فيلمبرداري: باقر رافي يف. تدوين: ايگور ليتونينسکي. بازيگران: اوالون بري[سافو]، تاد سولي[فيل]، لودميلا شيريه وا[هلن]، بوگدان اشتوپکا[پرفسور اُرلوف]، اليزيوس والکوس[ديونيزيوس]، اوکسانا اُسيپووا[ماريا]، سرگئي کوزنکو[کريستوس]. 88 دقيقه. محصول 2008 اوکراين.
سال 1926. سافو دختر مردي ثروتمند که به تازگي با نقاشي جوان به اسم فيل ازدواج کرده، با کشتي تفريحي شان به جزاير لزبو مي روند تا ماه عسل خود را بگذرانند. در ابتدا سافو که دختري مدرن است با نگاه هاي متعجب اهالي جزيره روبرو مي شود، اما فيل از بودن در آنجا راضي است و شروع به خلق تابلوهاي تازه مي کند. تا اينکه يک روز سافو در حين گردش در جزيره و بعد از کوتاه و رنگ کردن موهايش با دختري به نام هلن برخورد مي کند. هلن زيبا فرزند باستان شناسي روسي به نام اُرلوف است که بعد از وقوع انقلاب اکتبر ترجيح داده به کشور خود بازنگردد و به حفاري هاي خود در جزيره ادامه دهد. هلن به زودي اعتماد سافو را جلب و دوستي او را به دست مي آورد. پي آمد اين کار ابراز علاقه هلن به سافو است. کاري که در آغاز براي سافو غريب است، اما اندک اندک علاقه ميان دو زن را پذيرفته و به آن دل مي سپارد. سافو هلن را به فيل معرفي کرده و مدتي بعد هر دو رابطه اي سه گانه را به او پيشنهاد مي کنند. فيل نيز ابتدا مخالفت مي کند، اما بعد از عشق بازي با هلن زيبا سافو دچار حسادت شده و رابطه ميان سه نفر تيره مي شود. سافو بعد از يافتن سکه اي قديمي با نيمرخ سافو شاعره يوناني و ديدن شباهت هاي ميان خودش و او مي پندارد، شاعره معروف در وجود او بار ديگر به دنيا بازگشته است. اما هلن که باکره بوده، بعد از اولين همخوابگي اش با فيل کشف مي کند که تمايلش به جنس مخالف بيشتر است و او را ترک مي کند. پي آمد اين کار مرگ سافو و خروج هلن به همراه فيل از جزيره است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
رابرت کرامبي متولد 1964 لندن است. اولين فيلم بلندش Cuba Libre را در سال 2000 ساخت و سافو دومين فيلم سينمايي او به شمار مي رود. کرامبي در فاصله اين دو فيلم ويديويي نگهبان زمان را نيز در سال 2004 کارگرداني کرده است. کرامبي هم اکنون سرگرم ساخت نسخه تازه اي از دن کيشوت است که در سال 2009 به نمايش در خواهد آمد. نگهبان زمان را نديده ام، اما Cuba Libre در قالب کمدي خود اشاره به قفس هايي داشت که همه ما درون آن هستيم و گاه بي خبر از وجودش آن را خانه مي ناميم و يا چيزهايي ديگر. سافو نيز فيلمي با همين تم و اين بار جنسيت است.
سافو نام و محوريت قصه خود را مديون اسطوره سافو شاعره يوناني سده هفتم پيش از ميلاد است. سافو به قولي بزرگ ترين شاعر غنايي از زمان باستان تا امروز و نخستين زني است که کنار احساسات فردي، خصوصيترين احساسات خويش را در شعر بيان کرد. افلاطون او را ايزدبانوي دهم هنر و زاهد آسوري تاتيانوس وي را "روسپي، ديوانهٔ عشق، کسي که هرزگياش را آواز ميداده" ناميدهاند. بيشترين جنجال پيرامون او نيز به دليل گرايش همجنسگرايانه اش بوده است. سافو در سرودههايش عشق بين زنان را ستايش کرده است. او از جزيرهٔ لزبوس است و براي همين، امروز زنان همجنسگرا را "لزبين" مينامند.
از اشعار سافو بخش اندکي به جا مانده و برخي مورخان و محققين مانند اديت موراي فرانسوي عقيده دارند که وي خودکشي کرده است. نظريه هاي ديگري نيز مطرح است از قبيل اينکه دو سافو وجود داشته: يکي شاعر و ديگري زني اشرافي و افسانه ها و اسطورهاي بسياري درباره سافو ساخته شده، همچون روسپي بودن يا زشت رو بودنش که در حوصله معرفي فيلم نيست. اما اين خلاصه را گفتم تا بر اصرار کارگردان و شخصيت اصلي بر شباهت هاي ميان رفتار و سرنوشت سافوي فيلم با سافوي شاعر اشاره کرده باشم که در پايان با خودکشي وي پايان مي پذيرد.
فيلم در دهه پر غوغاي بيست مي گذرد و سافو نماينده زن زن مدرن ابتداي قرن بيست است که رفتارش براي اهالي جزيره کوچک(حتي راندن تنها اتومبيل جزيره) غريب و به قول قدما نشانه آخر زمان است. او با خودش نشانه هاي نهضتي را به جزيره مي آورد که چند دهه بعد در دنيا به جنبشي نيرومند تبديل خواهد شد. مرادم فمينيسم است نه همجنس گرايي که در اينجا فقط نشانه اي به آزادي تن اوست. اما کارگردان براي رسيدن به اين هدف راهي غلط را مي پيمايد. صحنه هاي پرشکوه و زيباي معاشقه دو زن در ساحل يا مکان هاي ديگر، رنگ و جلايي در ستايش لزبينيسم به فيلم مي دهد. اما در پايان فيلم با بروز بحران روحي در سافو و چشيدن طعم همخوابگي با مردها توسط ايرنه که به شناخت جسماني و روحي منتهي مي شود، مسيري ديگر برمي گزيند. تماشاگر بخت برگشته که تا اينجا با فيلمي در ستايش اساطير يونان باستان و همجنس خواهي زنانه روبرو بوده، خود را با قصه عاشقانه حقير دختر کوچولوي ثروتمند بيچاره روبرو مي بيند که همه ترکش کرده اند. سافوي فيلم در نهايت يک ميليونرزاده هوسران است که ايرنه اين هوس را در وي بيدار و به آن دامن مي زند. اما بعدها خود نمي تواند به آن پاسخ بگويد و زوجي مذکر برمي گزيند. سافو که با بودجه اي نزديک به دو ميليون دلار توليد شده قرار بوده تا با دست اندازي به اسطوره سافو، برگرداني مدرن از آن ارائه دهد. اما روحيه مثلاً آزاد و مستقل دختر ميليونر قرن بيستمي کجا و طبع لطيف سافوي شاعر کجا؟ شباهت ها فقط ظاهري است و ايده ابلهانه تناسخ نيز برچسبي نازيبا است که قرار بوده بر رمز و راز قصه بيفزايد. فيلم به عنوان نماينده سينماي اوکراين يک قصه درباره مثلث عشقي نخ نمايي بيش نيست و تنها حسني که دارد تشويق تماشاگر به جست و جو درباره سافوي واقعي است و از اين راه آشنايي با ادبيات کلاسيک. تنها نکته چشمگير فيلم لوکيشين هاي زيباي آن است. همين! ژانر: درام، عاشقانه.
<strong>توالت پاپ El Baño del Papa
کارگردان: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. فيلمنامه: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. موسيقي: گابريل کاساکوبرتا، لوسيانو سوپرويله. مدير فيلمبرداري: سزار کارلونه. تدوين: گوستاوو جياني. طراح صحنه: اينس اولمدو. بازيگران: سزار تورنکوزو[بتو]، ويرجينا مندز[کارمن]، ماريو سيلوا[والوولينا]، ويرجينا روئيز[سيلويا]، نلسون لنس[مله يو]، هنري د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تيکا]، روساريو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 دقيقه. محصول 2007 اورگوئه، برزيل، فرانسه. نام ديگر: Les Toilettes du pape، O Banheiro do Papa، The Pope's Toilet. برنده جايزه تماشاگرا-بهترين بازيگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترين بازيگر زن/ويرجينيا مندز-بهترين فيلمنامه و جايزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جايزه نقره بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم از جشنواره فيلم آمريکاي لاتين Huelva، برنده جايزه بهترين کار الو از جشنواره فيلم لاتيني ليدا، برنده جايزه هيئت داوران بين المللي از جشنواره سائو پائولو.
سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزديک به مرز برزيل. بتو مانند بسياري از آلونک نشين ها زندگي فقيرانه خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوي مرز براي مغاره داران به وسيله دوچرخه مي گذراند. اما همين تنها راه ارتزاق آنها نيز توسط مرزبانان و گشتي ها مخصوصاً مردي به نام مله يو تهديد مي شود. مله يو عملاً از بسياري باج مي گيرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همين امر او را به بدنام ترين مرد ملو تبديل کرده است. سيلويا دختر بتو در آرزوي مجري گري تلويزيون يا راديو است، کاري که به نظر محال مي آيد. از سويي درخواست هاي بتو در زمينه کمک به او در زمينه حمل کالاي قاچاق رابطه پدر و دختر را تيره کرده است. وقتي اعلام مي شود که پاپ ژان پل دوم در سفرش به آمريکاي جنوبي از ملو نيز عبور خواهد کرد، اهالي و از جمله آلونک نشين ها خود را براي استقبال از او آماده مي کنند. آنها مي پندارد که در سايه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگي خود را به فروش رسانده و پولي به چنگ آورند. بتو نيز ايده اي دارد: راه انداختن يک باب سرويس بهداشتي عمومي...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
مگر اورگوئه سينما هم دارد؟ باور کنيد من هم قبل از ديدن توالت پاپ چنين تصوري داشتم و با يک جست و جوي اينترنتي فهميدم که غفلت بزرگي در باب سينماي اين کشور مرتکب شده ام. توالت پاپ که به عنوان نماينده رسمي سينماي کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفي شده بود، يکي از آن نادر فيلم هايي است که مي توان به عنوان سندي مردم شناختي از يک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گيرد. سندي که رنگي هنرمندانه بر آن زده شده و طنزي غريب قصه آن را همراهي مي کند.
در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفري به آمريکاي جنوبي کرد و همين سفر باعث شد تا طبقه فقير و آن گونه که در اين فيلم ديده مي شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق ديدار وي جاني بگيرد. هر کس براي استقبال از او کاري کرد و اينکه يک نفر در اين آشفته بازار تصميم مي گيرد توالتي همگاني ساخته و با پول آن رونقي به زندگي اش بدهد، به خودي خود طنزي تلخ در پشت سر دارد. طنزي که در سکانس اوج فيلم، بتوي حيران و سرگردان و توالت فرنگي به دوش را در ميان جمع مستقبلين نشان مي دهد و زماني که خسته و کوفته به منزل مي رسد، بار ديگر براي يافتن مشتري به ميان همان جمعيت بازمي گردد. او از تلاش هاي خود نتيجه اي نمي گيرد. يعني هيچ کدام از آلونک نشين ها نمي گيرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث مي شود تا تفاهمي ميان او و دخترش به وجود آيد. دختري که در پايان به ناچار مي پذيرد سوداي مجري گري را از سر بيرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا کمک کند. چون پدر ديگر دوچرخه اي هم ندارد و بايد پاي پياده اين مسير دشوار را هر روز رفته و بازگردد.
پاپ مي آيد و بعد از موعظه کوتاهي که سبب نوميدي همه مي شود، آنجا را ترک مي کند. ديگر از مذهب و نماينده اش هم براي اين انسان هاي بيچاره[طبقه کارگر؟] کاري ساخته نيست. حتي تسکيني هم وجود ندارد و آنچه برجاي مي ماند تيرگي است و رنج و فقر و پلشتي که بايد باز در آن غوطه زد به ناچار.... اميدي به رهايي نيست. اما اتفاق هاي خوش آيند کوچک مي تواند زندگي در همين جا را نيز را روشنايي اندکي ببخشد. همان طور که براي خانواده بتو اتفاق مي افتد. توالت پاپ شايد فيلم بزرگي نباشد، اما براي آشنا شدن با سينماي کشوري که از آن هيچ نديده ايد نمونه بسيار شايسته و خوبي باشد.
سزار کارلونه متولد 1958 مونته ويدئو، اورگوئه و ساکن برزيل است و به عنوان فيلمبرداري چيره دست و صاحب سبک شهرت دارد[نامزد اسکار براي فيلم شهر خدا(2002)فرناندو ميرلس و برنده 18 جايزه معتبر بين المللي]. چيزي که در همين فيلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه هاي پاياني فيلم را تبديل به عکس هايي کم نظير از زندگي فقرا و افراد پريشان احوال مي نمايد. توالت پاپ اولين تجربه کارگرداني اوست که آن را به همراه انريکه فرناندز ساخته است. انريکه فرناندز نيز با توالت پاپ براي اولين بار کارگرداني تجربه مي کند و تنها ردپاي موجود از اودر دنياي سينما دستيارکارگرداني و تدوين فيلم Otario[ساخته تحسين شده ديه گو آرسوآگا-1997] است.
يقين دارم شما هم مثل من بعد از تماشاي توالت پاپ شگفت زده خواهيد، نه به خاطر مهارت در ترسيم زندگي اين انسان ها و کشف کمدي درون اين زندگي ها، بلکه در يافتن لحظات زيباي زندگي در دل سياهي ها، چيزي که براي هر فيلمسازي دستاورد کمي نيست. آن هم در کار اول!ژانر: درام.
<strong>و آنگاه توريست ها آمدند Am Ende kommen Touristen
کارگردان: رابرت تالهايم. فيلمنامه: رابرت تالهايم، برند لانگه، هانس-کريستين اشميد. موسيقي: اووه بوسنز. مدير فيلمبرداري: يوليسوا گرتيگ. تدوين: استفان کوبه. طراح صحنه: مايکل گالينسکي، ريتا هاله کامپ. بازيگران: الکساندر فهلينگ[سون لنرت]، ريشارد رونچوسکي[استانيسلاو کرژمينسکي]، باربارا ويوسکا[آنيا لانوشوسکا]، پيوتر روگوچي[کريشتف لانوشوسکا]، رينر يلين[کلاوس هرولد]، لنا اشتولز[آندرئا اشنايدر]، لوتز بلوخبرگر[يورگن درملر]. 85 دقيقه. محصول 2007 آلمان. نام ديگر: And Along Come Tourists. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره باواريا، نامزد جايزه بهترين فيلم مراسم فيلم آلماني، برنده بهترين بازيگر خوش آتيه الکساندر فهلينگ از جشنواره مونيخ.
سون که انتخاب کرده به جاي خدمت در ارتش يک سال را در اداره خدمات اجتماعي کار کند، به آشوويتس فرستاده مي شود تا در محل اردوگاه هاي سابق خدمت کند. يکي از ماموريت هاي عمده او کمک به پيرمردي 85 ساله به نام کرژمينسکي بازمانده اردوگاه هاي نازي است که چمدان هاي بازماندگان را براي موزه تعمير مي کند. اما سون خيلي زود از رفتار غير دوستانه کرژمينسکي آزرده شده و از مافوقش هرولد مي خواهد تا مکان ديگري براي اقامت وي تهيه کند. صاحبخانه جديد او آنياي زيبا راهنماي توريست ها است. آنيا او را به خانه برده و اتاقي در اختيارش مي گذارد. اين کار به مزاق کريشتف برادر آنيا خوش آيند نيست، چون مجبور به تخليه اتاقش مي شود. اين وقايع و برخورد غير دوستانه اهالي با او که يک آلماني است باعث مي شود تا سون از بودن در آنجا احساس ناراحتي کند. اما به زودي ارتباط عاطفي ميان او و آنيا سبب دلبستگي اش مي شود. از طرف ديگر ميان او و کرژمينسکي نيز اندک علاقه اي به وجود مي آيد. ولي آنيا که در آزمون شغلي در بلژيک شرکت کرده و پذيرفته شده، قصد دارد آشوويتس را ترک کند. سون نيز که بعد از کش رفتن چمدان هاي کهنه براي کمک به کرژمينسکي از سوي مافوق هايش همچنين موزه آشوويتس توبيخ شده، تصميم به ترک آنجا مي گيرد ولي...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
رابرت تالهايم متولد 1974 برلين است و با اولين فيلمش Netto در سال 2005 موفق شده چهار جايزه معتبر از جشنواره هاي برلين، Schwerin Art of Film Festival، انجمن منتقدان آلمان و جايزه مکس افولس دريافت کند. Netto يک کمدي درباره رابطه ميان پدران و پسران و اختلاف هاي ميان زندگي در برلين شرقي و غربي بود که همراه با خداحافظ لنين توانست به عنوان ترسيم کننده جهان پيش و پس از فروپاشي بلوک شرق و از ميان رفتن ديوار ميان دو برلين در ميان تماشاگران و منتقدان شهرتي به سزا کسب کند. ولي و آنگاه توريست ها آمدند بر خلاف فيلم پيشين لحني سرد، کم و بيش تلخ و جدي دارد که با موضوعي بسيار مهم در تاريخ قرن بيستم آلمان سر و کار دارد. شرم تاريخي از نسل کشي يهودي ها توسط نازي ها که گويا در آستانه قرن تازه نيز هنوز دست از سر ملت آلمان برنداشته است.
تالهايم انگشت روي موضوعي بسيار حساس گذاشته و آن اينکه نسل جديد علاقه اي به تاريخ ندارد. آشوويتس براي جهانگردان- همان طور که براي ساکنان آنجا مانند آنيا و کريشتف مکاني براي زندگي است- تبديل به مکاني ديدني با پيشينه تاريخي شده و اغلب آنان دانسته هاي محو و گاه ناچيز يا غلطي از تاريخ اين مکان هولناک دارند. کرژمينسکي نيز به اين نکته واقف است و به سون مي گويد: ديگر هيچ کس به حضور او در آنجا نياز ندارد و در پاسخ به سوال او که مي پرسد: پس چه کسي درباره آشوويتس براي امروزي ها سخت بگويد؟ ادامه مي دهد: فيلم فهرست شيندلر را برايشان نمايش دهيد.
جان کلام فيلم در ديالوگ پاياني آن نهفته است جايي که سون معلم تازه وارد و سرگشته را راهنمايي مي کند تا به همراه شاگردانش اتوبوس آشوويتس را يافته و به آنجا بروند و خود نيز به همراه آنان بازمي گردد. حال او هدفي دارد و اين هدف را معلم بر زبان مي آورد و ما دوست داريم با وي هم عقيده شويم که: "تمدن ما، فرهنگ ما نهايتاً بايد مورد قضاوت قرار گيرد که در آن دوران سياه در قبال نابودي سيستماتيک ميليون ها انسان چگونه رفتار کرديم."
اين هدف نه فقط بايد از سوي آلماني ها امروز که نه دوست دارند و نه مي خواهند اين گذشته خونين و شرم آور را به ياد بياورند، بلکه از سوي بسياري از ملل مورد مداقه قرار گيرد. کمتر کشور و ملت است که گذشته خونيني نداشته باشد و نسل کشي هايي را از سر نگذرانده باشد. مگر همين چند سال قبل نبود که شرق اروپاي متمدن و بغل گوش همين آشوويتس صدها هزار انسان کشته شدند؟
و آنگاه توريست ها آمدند دعوت به نو کردن حافظه جمعي است. شايد به عنوان يک اثر سينمايي فاقد بدعت هاي چشمگيري و حتي جذابيت هاي معمول نيز باشد. ولي به عنوان فيلمي شايسته توجه و تفکر برانگيز نيازمند بيشتر ديده شدن است. شايد به همين خاطر است که تالهايم داستان عاشقانه کمرنگي نيز در پيش زمينه فيلمش قرار داده است. و آنگاه توريست ها آمدند به ما مي گويد: بله، زندگي ادامه دارد. اما اين امر نبايد سبب فراموشي گذشته شود. حتي گذشته اي ناشاد. چيزي که شرقي ها و مخصوصاً ما ايراني ها در آن تخصص داريم و تنها به نقاط اوج و مثبت تاريخ دو هزار و پانصد ساله خود مي نازيم. شايد وقت آن رسيده باشد که ديگر تاريخ متعلق به فاتحان نباشد!ژانر: درام.
<strong>مبارز Fighter
کارگردان: ناتاشا آرتي. فيلمنامه: ناتاشا آرتي، راسموس هيستربرگ، نيکولاي آرسل. موسيقي: فريتهوف توسکويگ. مدير فيلمبرداري: سباستين وينترو. تدوين: کاسپر ليک. طراح صحنه: پيتر د نيرگارد. بازيگران: سمرا توران[عايشه]، نيما نبي پور[علي]، سايرون بيورن ملويل[اميل]، مالي بليکست اگليند[سوفي]، سعدي تکلي اوغلو[پدر عايشه]، زيان ژائو[سيفو]، بهروز بانيسي[عمر]، دنيز کارابودا[مادر عايشه]، ارتوغرول يلان[ممت]، ئوزلم ساغلانماک[ياسمين]، يوکسل ايشيک[پدر ياسمين]. 90 و 100 دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: Aicha. نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/سمرا توران-بهترين فيلم و بهترين بازيگر نقش مکمل سايرون بيورن ملويل از جشنواره بوديل.
اسلو، دانمارک. عايشه دانش آموز دبيرستاني و فرزند يک خانواده مهاجر ترک است. او به کونگ فو علاقه فراوان دارد، اما والدينش به او فشار مي آورند تا بيشتر روي دروس خود متمرکز شده و در رشته پزشکي قبول شود. کاري که برادرش علي از عهده آن برآمده و اينک پزشکي جوان و در آستانه ازدواج با ياسمين است. اما عايشه مخفيانه به تمرين ها ادامه داده و در باشگاهي معتبر که توسط استادي شرقي اداره مي شود، ثبت نام مي کند. برخورد با حريف هاي مذکر ابتدا براي عايشه که در خانواده اي مذهبي بزرگ شده، سخت و ناگوار است. ولي او خود را با تمرکز روي ورزش تسکين داده و حتي ابراز علاقه هم رزم دانمارکي اش اميل را رد مي کند. در ميان اعضاي تيم جوان با استعدادي به نام عمر نيز حضور دارد که او نيز ترک تبار بوده و از مبارزه با زنان امتناع مي کند. استاد از او مي خواهد يا با زن ها-مخصوصاً عايشه- نيز نبرد کند يا کلاس را ترک نمايد. عمر که از اين تصميم خشمگين شده، در مجلس عروسي علي و ياسمين با عايشه درگير شده و عروسي به هم مي خورد. خانواده عايشه نيز بعد از فهميدن ماجرا، عايشه را باعث برهم خوردن عروسي و بدنام شدن خانواده دانسته و علي نيز به شدت از وي دلخور مي شود. عايشه گريخته و به منزل دوستش سوفي مي رود، اما خيلي زود به خانه بازگشته و تلاش مي کند تا موضوع را براي خانواده روشن نمايد. سپس در مسابقات کونگ فو شرکت کرده و با عمر مبارزه مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
خانم ناتاشا آرتي در 23 مه 1969 در گنتوفته دانمارک به دنيا آمده و شهرتي به عنوان فيلمنامه نويش و کارگردان در کشورش دارد. مخصوصاً با فيلم دوگمايي سال 2003 خود به نام Se til venstre, der er en Svensker[کهنه، نو، قرضي و آبي يا سگي به نام فيات 128] برنده جايزه داوران AFI Fest و بهترين بازيگر از جشنواره کارلووي واري که سي و دومين فيلم نهضت دوگما 95 محسوب مي شود. آرتي از 1993 با ساختن اپيزودهايي از سريال هاي مختلف تلويزيوني شروع به کارگرداني کرده و اولين فيلم سينمايي خود را در2000 با نام معجره[برنده دو جايزه اصلي جشنواره جيفوني] مقابل دوربين برد. مبارز سومين فيلم بلند اوست که با هزينه واقعاً ناقابل 300 هزار دلار ساخته شده و يک فيلم سوپر مستقل است.
مبارز فيلمي درباره مهاجران است. بيشتر شخصيت هاي فيلم(همين طور بازيگرانش) را مهاجران تشکيل مي دهند و دو خانواده ترک در مرکز داستان قرار دارند. عايشه فرزند يکي از اين خانواده هاست که اندکي-بله، فقط اندکي- خواستار جدا شدن از نقش سنتي خويش است. ترک ها در طول سه دهه گذشته بعد از اشباع آلمان از کارگران ترک تبار و چند بحران اقتصادي فاجعه بار در کشور خود راهي اسکانديناوي شدند. روياي يافتن کار و ثبات اقتصادي بسياري از آنها را به سوي سرابي رهنمون ساخت که گاه جز ويراني چيزي نصيب شان نکرد[فيلم سفر اميد زاوير کولر را به ياد مي آوريد؟]. در مقايسه ترک ها با ايرانيان مهاجر بايد گفت که تعصب ديني و آيين هاي سنتي قدرتمند در ميان اين خانواده ها دردسرهاي بزرگي براي فرزندان اغلب اين مهاجران به وجود آورد. اکثريت فرزندان دختر اين خانواده ها بايد با اقوام خود در ترکيه ازدواج کنند يا به عقد فرزندان ديگر مهاجران ترک در آيند. فرزندان پسر نيز کم و بيش سرنوشتي مشابه دارند و چون قرار است عملدار همين سنت ها بوده و بعدها پا جاي پدران شان بگذراند، گاه عامل خشونت ها و قتل هاي ناموسي نيز مي شوند. در سال هاي گذشته موارد بسيار زيادي از قتل هاي ناموسي در اسکانديناوي به دست ترک ها و گاه کردهاي ترکيه گزارش شده است. بنابراين وقتي مي گوييم عايشه فقط اندکي مي خواهد از نقش سنتي خود فاصله بگيرد، سخني به گزاف نگفته ام. او تنها خواهان ادامه ورزش کونگ فو است. عايشه خود را قادر به برآورده کردن آرزوهاي پدر در زمينه پزشک شدن-مانند برادرش- نمي بيند. او شيفته ورزشي رزمي است، و حتي با وجود آزرده بودن از سنت ها دل نيز در گرو آنها دارد. مانند اولين تمرين هايش با مردها که از تماس بدن آنها با بدن خود دچار حالت اشمئزاز و هراس مي شود. ولي به خود مي قبولاند که تنها به فکر مبارزه است و بس و از ديگران هم مي خواهد تا به اين امر ايمان بياورند. حتي ابراز عشق اميل را رد مي کند، چون مي داند عاقبت خوشي ندارد. او شخصاً قادر به جذب شدن در ميان دختران آبجوخور و سيگاري دانمارکي نيست. خود را متعلق به دنياي آنها نمي داند، ولي از نقش سنتي خود نيز مي خواهد اندکي-فقط اندکي- دور شود. او در پايان موفق مي شود و حتي از عمر نماينده مردسالاري مذهب زده کشورش در مسابقه شکست مي خورد. عايشه روي سکوي دوم مي ايستد، اما همين که عمر پذيرفته با وي نبرد کند، خود پيروزي بزرگي است. يقيناً اين پيروزي بعدها با فتوحاتي بزرگ تر دنبال شده و به نقش سنتي وي در خانواده پايان خواهد بخشيد. اما تا آن زمان راهي به درازي تولد و مرگ چند نسل ديگر باقي است.
مبارز فيلمي قابل اعتنا درباره جامعه مهاجران است و با شرکت مهاجران توليد شده است. درامي درباره بلوغ نوجوان هاي همين خانواده ها که يک(يا دو ايراني) نيز در آن نقش ترک ها را بازي کرده اند(شخصاً پيرنگ فرعي عشق ميان دو انسان از دو فرهنگ متفاوت را-مثلاً برخورد فرهنگ ها- خيلي جدي نمي گيرم. مبارز فيلم عايشه است و نبرد او عليه سنت و دين). اولي نيما نبي پور است که در نقش علي برادر عايشه بازي کرده و بر خلاف ديگران يک کلمه ترکي نيز صحبت نمي کند. و دومين نفر بهروز بانيسي در نقش عمر که مي تواند از مهاجران کرد ايراني باشد.
مبارز بر خلاف بودجه بسيار اندکش از طراحي صحنه هاي رزمي بسيار خوبي برخوردار است و به عنوان يک فيلم رزمي هم براي دوستداران اين گونه مي تواند تماشايي باشد. ژانر: درام، فانتزي.
<strong>جوان ها عشق بازي مي کنند Young People Fucking
کارگردان: مارتين گرو. فيلمنامه: آرون آبرامز، مارتين گرو. موسيقي: تودور کوباکوف. مدير فيلمبرداري: آرتور ئي. کوپر. تدوين: مايک باناس. طراح صحنه: ديانا آباتانجلو. بازيگران: آرون آبرامز[مت]، ديورا بايرد[جمي]، سونيا بنت[ميا]، کالوم بلو[کن]، کريستي بوث[ابي]، جاش کوک[اريک]، جاش دين[اندرو]، انيس اسمر[گورد]، ناتالي ليسينسکا[اينز]، پيتر اولدرينگ[ديو]، کارلي پاپ[کريس]. 90 دقيقه. محصول 2008 کانادا. نام ديگر: Y.P.F.. برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکل/سونيا بنت از انجمن منتقدان ونکوور.
داستان پنج زوج مختلف در صحنه معاشقه در شش فصل: پيش در آمد، پيش نوازش، سکس، ميان پرده(تنفس)، اُرگاسم(اوج لذت جنسي)، پس در آمد.
هر کدام از زوج ها نماينده يک صورت مثالي هستند:رفقاي خوب: مت و کريستين تصميم گرفته اند تا دوست باشند اما علاقه عاشقانه اي ميان خود کشف مي کنند. زوج ها: اندرو و همسرش ابي که در روز تولد وي تصميم کشف مي کنند زندگي جنسي شان بدتر از آني بوده که تصورش را مي کردند. طلاق گرفته ها: ميا و اريک بعد از جدايي بار ديگر با هم ملاقات و عشق بازي مي کنند. تازه آشنا شده ها: جمي دوست پسر خانم باز خود را به آپارتمانش مي آورد. هم اتاقي ها: گورد، دوست دخترش اينز و هم اتاقي اش ديو. گورد از ديو مي خواهد تا در برابر چشمان او با اينز سکس داشته باشد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
مارتين کوئين گرو سوئيسي است و متولد ژنو به سال 1977، اما عمده کودکي را در اوتاوا گذرانده، در تورنتو به دانشگاه رفته و اينک ساکن ونکوور است. از 6 سال پيش با نوشتن و تهيه کنندگي سريال هاي تلويزيوني پا به دنياي فيلمسازي گذاشته و جوان ها عشق بازي مي کنند[ يا درست ترش آن طور که در پوستر فيلم آمده جوان ها مي گايند-يا سکس دارند- ولي ما مي ترسيم بپرسيم] اولين کار او در مقام کارگردان است و چه شروع اميدوار کننده و خوبي براي يک فيلمساز تازه نفس!
جوان ها عشق بازي مي کنند ظاهر يک کمدي رمانتيک را دارد، اما همان طور که خود گرو در جشنواره فيلم تورنتو به زبان آورد: "نسل ما سخت تلاش مي کند تا عشق و سکس را از هم جدا کند. ولي همه به شکلي فلاکت بار شکست مي خورند. من مي گويم: گوش کنيد همسن و سال هاي من، اين کار واقعاً بدون ارتباط احساسي واقعاً سخت است".از نظر من جوان ها عشق بازي مي کنند يک فيلم روانشناختي درجه يک است. يک دايره المعارف رفتار جنسي که پنج زوج متفاوت و در واقع نمونه اي را برگزيده و رفتارهايشان را در محيط هاي بسته و در بستر قبل و بعد از سکس تصوير مي کند(در واقع فيلم در 5 اتاق خواب مي گذرد). يک کمدي هوشمندانه که از روش روايت تو در تو استفاده مي کند تا مشکلات اين 5 زوج را نمايش دهد و بر نکته اي بسيار مهم اشاره دارد: هنوز هم سکس(شايد هم عشق) مهم ترين واقعه در برخورد ميان دو انسان است!
جوان ها عشق بازي مي کنند با هزينه يک و نيم ميون دلار کانادا توليد شده، اما فروش خوبي داشته[البته در کانادا سبب بروز مشاجراتي هم شده] و قرار است توزيع گسترده جهاني را نيز تجربه کند. خواهش مي کنم شما هم مثل خيلي ها از نام فيلم نترسيد و سعي کنيد با ذهن باز به تماشاي آن بنشينيد. چون بر خلاف نامش صحنه واقعاً سکسي ندارد و مطالعه اي دقيق درباره نوع روابط آدم ها در جوامع امروزي است. شايد مثل من تنها نتيجه اي که از فيلم عايدتان شود اين باشد که هيچ کدام از زوج ها رستگار نمي شوند. اين روابط همگي محکوم به نابودي است. سست و بي بنياد است و هدف فيلمساز جوان نيز همين بوده است. منتها اين داروي تلخ را با اسانسي شيرين به خورد ما داده است. او راهي قطعي براي درمان اين نابهنجاري ها پيشنهاد نمي کند و تنها به عشق اشاره مي کند. اما چيزي بيش از عشق براي نجات اين آدم ها نياز است. ژانر: کمدي.
گفت وگو♦ سينماي جهان
خيلي ها او را وارث موج نو مي دانند. اما نگاهي دقيق تر و جدي تر به کارنامه باربه شرودر او را بزرگ حامي فيلمسازان موج نو اعلام مي کند. مردي که در 23 سالگي با اتکاء به ثروت خانوادگي اش، کمپاني توليد فيلم خود را تاسيس کرد و بعدها تهيه کننده عمده بزرگان موج نو مانند اريک رومر و قصه هاي اخلاقي اش شد. با اين حال خود شرودر يکي از آن کارگردان هاي صاحب نگاه و تماتيک خاص است که کارنامه اي قابل قبل در دو سوي اقيانوس براي خود دست و پا کرده، و در هر دو گونه مستند و داستاني به مقامي رفيع دست يافته است. پاي حرف هاي او درباره آخرين فيلمش اينجو مي نشينيم که در ژاپن مي گذرد....
گفت و گو با باربه شرودر
فيلمي در مورد ارتباط ميان دو فرهنگ
باربه شرودر متولد 1941 تهران است. پدرش ژان ويليام زمين شناسي سوئيسي و مادرش اورسولا پزشک آلماني تبار بودند. کودکي را در آفريقا و 7 تا 11 سالگي اش را در کلمبيا گذراند. در دانشگاه سوربن خواند، ولي جذب سينما شد، نقد فيلم نوشت و بعدها همزمان با دستياري بزرگان موج نوي سينماي فرانسه چون ژان لوک گودار و ژاک ريوت، در 23 سالگي کمپاني توليد فيلم خودش را به نام Les Films du Losange تاسيس کرد. جايي که بسياري از فيلم هاي شاخص موج نو در آن تهيه شد. شرودر در سال 1969 با فيلم بيشتر شروع به فيلمسازي کرد. بيشتر درباره اعتياد به هروئين بود و موسيقي آن توسط پينک فلويد ساخته شده بود. فيلم از هر جهت در فرانسه و اروپا موفقيت آميز بود و بعدها آلبوم موسيقي فيلم نيز در رده پرفروش ها قرار گرفت. همکاري شرودر و پينک فلويد سه سال بعد در فيلم دره تکرار شد، ولي تا آن هنگام شرودرر سه فيلم ديگر نيز ساخته بود. هر سه فيلم مستند بودند و اولين نشانه هاي بارز دلبستگي شرودر به سينماي غير داستاني که بعدها به تکامل رسيد و يکي از بزرگ ترين قله هاي کارنامه او را رقم زد. دره (1972) فيلمي جسورانه در زمان خود بود که به آزادي هاي جنسي مي پرداخت و جست و جوي جوانان امروزي به دنبال بهشت خيالي را تصوير مي کرد. دره به عنوان ايزي رايدر فرانسه شهرتي جهاني يافت و موسيقي فيلم که با عنوان پوشيده شده توسط ابرها منتشر شد، سهم موثري در توفيق فيلم داشت و جاي پاي شرودر را محکم کرد.
دو سال بعد، شرودر با فيلم زندگينامه اي ژنرال ايدي امين دادا به ژانر مستند بازگشت. زندگي ديکتاتور نظامي اوگاندا که در آن زمان شهرت سوء فراواني در جهان آزاد داشت، با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد و در دو سوي اقيانوس به شکل گسترده پخش شد.
دو سال بعد با فيلم معشوقه اولين نشانگان تمايل شرودر به ساخت فيلم هايي در جريان تجاري سينما آشکار شد. فيلمي با شرکت ژرار دپارديوي جوان و بول اوژيه(همسر بعدي شرودر) که داستاني غزيب از رابطه يک سارق و معشوقه اي حرفه اي داشت.
کوکو، گوريل سخنگو در 1978 بار ديگر بازگشت به گونه مستند بود و بعد از آن به مدت 7 سال شرودر خود را صرف اداره شرکتش کرد. در 1984 با فيلم فريبکارها بار ديگر به سينماي داستاني بازگشت و قصه اي غير متعارف درباره ضدقهرماني معتاد به قمار داشت و کمکم اعتياد به چيزهاي مختلف به عنوان تم محوري آثار شرودر در آمد.
مستند 4 ساعته نواهاي چارلز بوکوفسکي در سال 1985 مقدمه اي براي ساخت ميخانه رو در سال 1987 بر اساس داستاني از بوکوفسکي شد. اولين فيلم هاليوودي شرودر که ميکي رورک و في داناوي در آن حضور داشتند و او را به شهرتي عظيم رساند. فيلم نامزد نخل طلاي جشنواره کن، نامزد گولدن گلاب بهترين بازيگر زن/داناوي شد و در جشنواره روحيه مستقل نيز نامزد دريافت دو جايزه عمده ديگر گرديد.
با وجود توفيق ميخانه رو، شرودر حساسيت هاي خود در ساخت فيلم را واننهاد و وقفه دو-سه ساله ميان آثارش را حفظ کرد. فيلم بعدي او درام بخت برگشتگي در 1990 بود که اولين نامزدي اسکار را به کارنامه اش افزود. فيلم برنده 9 جايزه معتبر از جشنواره هاي مختلف شد و شرودر را به موقعيتي مستحکم در هاليوود رساند. موقعيت کارگرداني که با وجود کار درون سيستم، از دلبستگي ها و نوع روايت غريب خود دست برنداشته بود. روندي که خيلي زود با زن سفيدپوست مجرد در 1992 دچار فتور شد و با بوسه مرگ در 1995 به اوج رسيد. هر دو فيلم آثار محبوب و پر فروشي شدند، اما باعث شدند تا شرودر از دنياي خود فاصله بگيرد. زن سفيدپوست مجرد يک تريلر روانشناختي خوش ساخت و بوسه مرگ بازسازي امروزي تر فيلم نوآر 1947 هنري هاتاوي بود. اين روند با ساختن فيلم هاي هاليوودي و موفق ديگري چون قبل و بعد(1996) و Desperate Measures(1998) دنبال شد.
اينجو
پس از اين دو فيلم بود که شرودر تصميم گرفت از جلب رضايت تماشاگر انبوه دست برداشته و به دنياي خود بازگردد. حاصل کار بهترين فيلم کارنامه هنري او تا به امروز بود که در سال 2000 با نام بانوي ما آدمکش ها به نمايش در آمد. فيلم بر اساس رمان فرناندو وايه خو در اسپانيا تهيه شد و مانند اغلب فيلم هاي متاخر شرودر داستاني جنايي داشت. اما پيرنگ عاشقانه غريب آن ميان فرناندوي پا به سن گذاشته و الکسيس آدمکش 16 ساله که بر اساس ماجرايي واقعي شکل گرفته بود، دست شرودر را برات روايت داستاني همگون با دلبستگي ها و دنيايش باز گذاشت. فيلم در جشنواره ونيز نامزد دريافت شير طلايي شد و شرودر نشان ويژه سناي ايتاليا را دريافت کرد. فيلم چند جايزه ديگر نيز کسب کرد، اما شهرت عظيمي که ميان منتقدان براي وي فراهم کرد قابل مقايسه با کمتر جايزه اي بود.
از آن روز تاکنون، شرودر تنها يک بار سکان هدايت پروژه اي هاليوودي به نام قتل از روي شماره را به عهده گرفته و ترجيح داده تا بيشتر در فرانسه به فيلمسازي بپردازد.
فرجام کار نيز نمايش موفق ترين فيلم مستندش در سال گذشته به نام وکيل مدافع وحشت[L' Avocat de la terreur- درباره ژاک ورژه، چريک سابق نيروي فرانسه آزاد و وکيل مدافع تعدادي از بزرگ ترين ديکتاتورها، تروريست ها و آدم کش هاي قرن بيستم مانند کلاوس باربي [افسر نازي ملقب به قصاب ليون] يا کساني که هيچ وکيل ديگري حاضر به قبول وکالت شان نبوده، همچون روژه گارودي که به دليل انکار همه سوزي يهوديان توسط نازي ها محاکمه شد] بود که جايزه سزار و ستاره طلايي بهترين فيلم مستند را براي وي به ارمغان آورد.
شرودر به تازگي کار روي فيلم اينجو، حيواني در سايه را به پايان رسانده که با نام اينجو پخش جهاني خواهد يافت و مانند بسيار از کارهاي او در ژانر تريلر قرار مي گيرد. شرودر هم اکنون سرگرم تهيه مقدمات فيلم بعدي خود به نام يک جنايت خيلي ساده است که در سال 2009 به نمايش در خواهد آمد.
<strong>تبليغ اينجو خبر از پيچيده بودن آن مي دهد: براي تشويق به ديدن آن بسيار گفت اما نه به اندازه اي که همه چيز فاش شود...</strong>اين در مورد تمام آنونس ها صدق مي کند. بر اساس محاسبات دقيق طوري عمل کرديم که در مواردي هيچ چيز گفته نشود.
<strong>درمورد اينجو چه چيز را نبايد گفت؟</strong>چيزي را نبايد گفت که نمي بايست گفت(از خنده منفجرمي شود). اينجو تريلري با يک پيچش داستاني و يک برگردان سينمايي از کتابي معروف است که از فيلم هاي رواني گرفته تا مظنومين هميشگي بهره مي گيرد و رگه هايي از باشگاه مشت زني هم دارد. همه چيز در خدمت ساختن فيلمي است که افراد را به تماشاي مجددش مشتاق سازد، حتي زماني که گره قصه را بداند.
<strong>هنگام نمايش رواني، هيچکاک تابلوهايي را جلوي سينماها نصب کرده بود که از تماشاگران مي خواست که پايان فيلم را فاش نکنند...</strong>من اين کار را نمي کنم. نمي خواهم افراد دست به خيال پردازي بزنند... اينجو يک داستان عاشقانه بسيار با شور و حال و پيچيده ميان يک نويسنده و يک گيشاي جوان است. به موازات اين، رقابتي وجود دارد با يک مولف ژاپني که شخصيتش به يک قاتل زنجيره اي نزديک است. با اين داستان خيلي راحت بودم.
<strong>به نظر مي رسد که ژانر نوآر سنگ بناي فيلم هاي شماست، به عنوان يک فيلمساز از چه کساني تاثير گرفتيد؟</strong>من بوسه مرگ هنري هاتاوي را بازسازي کرده ام، چون نسخه اصلي به نظرم خيلي خوب نبود. از اين گذشته به نظرم اگر در زمان حال اتفاق مي افتاد واقعي تر مي بود. من تماماً از مکان هاي طبيعي براي فيلمبرداري استفاده مي کنم، و تحت تاثير عميق فيلم هاي سري B آنتوني مان، و فيلم هاي پليسي هوارد هاکز و ساموئل فولر هستم.. سه کارگردان به خاطر برداشت هاي بسيار واقع گرايانه شان شهرت دارندبله لحظه اي هست که به نظر مي آيد واقعيت را مي شود در فيلم هاي نوآر جست، چون عناصر مستندگونه اي هم در آنها وجود دارد. در اين زمينه فيلم ژول داسن در مورد نيويورک وجود دارد(شهر برهنه)، يکي از اولين فيلم هاي سري B در جهت مخالف روند ساخت فيلم هاي استوديويي به طور کامل در دکورهاي واقعي گرفته شده است. فيلم هاي B واقعي ظرف پانزده روز فيلمبرداري مي شدند، چيزي که براي کار در فضاهاي غير واقعي ممکن نيست. به همين دليل اينجو را در ژاپن و فضاهاي واقعي گرفتم؛ براي دادن يک مزه ژاپني به کليت آن.
<strong>مي شود به شما تهمت زد که زيادي کمال گرا هستيد....</strong>فيلم را براي گروه ژاپني فرستادم و از آنها خواستم اگر در موردي اشتباه کرده ام متذکر شوند. آنان فقط گوشزد کردند که برج کيوتو که در صحنه اي از پنجره ديده مي شود، اين موقع از سال به اين شکل نورپردازي نمي شود! آنها همين طور در مورد صحنه هاي اروتيک نکته اي را گفتند که نمي توانم چيزي در مورد آن به شما بگويم. درمورد اروتيسم ما حق داريم که متفاوت عمل کنيم( خنده )!
<strong>اينجو به نظر بسيار اروتيک مي آيد...</strong>بله ولي فکر مي کنم نه به اندازه اي که براي کمتر از شانزده سال ممنوع شود. بيشتر فکر اوليه آن اروتيک است. فيلم نمايشگر يک جور سکس است به گونه اي بسيار سالم. من به خصوص علاقه به وجه جنسي تامائو - شخصيت زن اصلي فيلم- دارم. به اندازه کافي در مورد جنس مخالف فيلم ساخته ام. اين يکي فيلمي است در مورد تخيلات جنسي زنانه.
<strong>واکنش بنوا ماگيمل نسبت به شخصيتش چگونه بود؟ او کاملا پاک به ژاپن مي رسد و پا در يک مخمصه مي گذارد....</strong>پاک، اما نه کاملا معصوم. او به ژاپن علاقه داشته و سنت هاي آن را مي شناسد. او زودباور است چرا که به دلربايي خود اطمينان دارد. در واقع وي از اينکه جذب خود او و يا اثرش بشويم متعجب نمي شود. از طرف ديگر اينجو فيلمي است درباره ارتباط دروني ميان دو فرهنگ و حتي به نحوي نمايشي محلي براي چالش دو نويسنده با يکديگر است که هرکدامشان نماينده يک برداشت ازجهان هستند.
<strong>چيزي که احتمالا موجب تغييراتي در متن فيلمنامه و يا در طول فيلمبرداري شده است.</strong>البته. همه چيز از ريزترين غربال ها گذشته است. هر بار که چيزي مورد تاييد همکاران ژاپني قرار نمي گرفت، تمام سعي ام را مي کردم تا معادلي براي آن پيدا کنم.تمام تلاشم را کردم تا فيلم بتواند آنجا بدون مشکل به نمايش در آيد. اين دغدغه من بود. وقتي فيلمي کلمبيايي مانند بانوي ما آدمکش ها را مي سازم، مي خواهم که در آنجا به نمايش در آيد. اتفاقي که افتاد و فيلم به اندازه يک فيلم آمريکايي به موفقيت رسيد. دقيقا سر اينجو نيز همين طور عمل کردم. فکر مي کنم هر چقدر بيشتر در جزئيات واقع گرا باشيم، بيشتر جهاني هستيم. براي من اين يکي از قوانين سينماست. در ضمن طرح ساخت يک کمدي در کلمبيا را در دست دارم به نام از دست دادن کنترل که نوشتن آن را به پايان رسانده ام و مدت يک سال است که به دنبال پول براي ساخت آن هستم. يافتن سرمايه براي ساخت يک فيلم اسپانيايي زبان که ضمناً در يک روسپي خانه مکزيکي مي گذرد ساده نيست! تصورش را بکنيد!
<strong>به نظر کنترل واژه اي است که در قلب تان جاي دارد؟</strong>اين کلمه را دوست ندارم و تمايل دارم در يک وضعيت دوستانه باشم که نيازي به کنترل کردن نباشد. اما با اين احوال نبايد از تمام موارد صرف نظر کرد تا که به وضعيت دوستانه رسيد: آماده سازي بسيار و اجراي برنامه ها براي آن که همه چيز بر طبق نقشه پيش بيايد. اين گونه است که فيلم مي سازم. مايل نيستم از خودم چهره يک کارگردان مافوق همه بسازم. دوست دارم توانايي غافلگير شدن را داشته باشم.
<strong>به چنين وضعيت دوستانه اي سر هر فيلم دست مي يابيد؟</strong>به صورت کلي بله. اين کار من است. هميشه مانند اينجو با بازيگران توافق کامل ندارم. اين حالت ايده آل بود. بعضي اوقات، از پنج بازيگر مي شود که کار با يکي پيش نرود. اين قسمتي از بازي است و بنوا ماگيمل بازيگر بزرگي است. او به کمال رسيده است، طبيعي، بسيار حرفه اي و با وقار. او مرا کاملاً مبهوت کرد. ما هنوز هم درباره دوبله و صدا گذاري مجدد کوچکترين کلمات صحبت مي کنيم که اگر بي نقص نباشد، دوباره آن ها را تکرار کنيم. همان کاري که با جرمي آيزونز سر بخت برگشتگي انجام داديم. او بعضي کلمات را دقيقا با همان لهجه اي که در طول فيلم حرف مي زد، ادا نکرده بود. بنابر اين دوباره ضبط شان کرديم. بنوا ماگيمل و جرمي آيزونز در عين طبيعي ماندن توانايي ساختن شخصيت هاي شان را دارند. اين موهبتي جادويي است.
<strong>نقش الکس فايارد بسيار پيچيده است. ساخت نقشي چنين پيچيده بايد سخت باشد....</strong>بله و فراموش نکنيد که بنوا در تمامي نماها حاضر است. مسئله زمان را داريم به خصوص وقتي که فضاي چنداني براي کار نيست قضيه پيچيده تر مي شود. از طرف ديگر او شخصيتي است که با چالش هاي بسياري مواجه است و خواب هايي مي بيند که چالش هاي درونيش را براي ما روشن مي سازد. اين دست مايه کار را فراهم مي سازد، ولي کلاً ايفاي اين نقش ساده نيست. خوشبختانه بازيگران ژاپني فوق العاده اي نيز داشتم، ستاره هاي بزرگي که پذيرفتند در نقش هاي کوچک بازي کنند و نمي توانم بگويم چه کساني؛ چرا که اين موضوع از غافلگيري هاي فيلم محسوب مي شود. از جمله بازيگر نقش شوندي اوئه-بازتاب شخصيت نويسنده اصلي کتاب رامپو ادوگاوا روي پرده- که به عنوان مرجعي در زمينه جنايت کاران ژاپني به کارمان آمد. از آنها بعضي پيغام هاي رمزي به دست آمده که پليس آنها را درکتاب رامپو شناسايي کرده و متاسفانه بيچاره خودش خيلي وقت پيش از اين اتفاق فوت کرده است. اين يک مورد منحصر به فرد است. رامپو نويسنده اي ضدا اخلاق بود که به ستايش جنايت در کتاب هايش دست مي زد و با جنايتکاران همذات پنداري مي کرد. او در ميان دوستداران مانگا(قصه هاي مصور ژاپني) بسيار محبوب است.
<strong>ضد اخلاق يکي از دست مايه هايي است که در بسياري از فيلم هاي تان بر آن تاکيد داريد.</strong>برعکس، روي اخلاقيات تاکيد دارم براي آن که بگويم مرز انتخاب بين خوبي و بدي بسيار باريک است. اين براي من يک دلمشغولي هميشگي است.
<strong>ولي سينماي آمريکا بسيار آييني است. مرزهاي خوبي وبدي همواره واضح است.</strong>اين پايه سيستم آمريکايي است. خوب ها و بدها بايد مشخص باشند و بايد خوب ها در آخر به پيروزي برسند. ولي چيزي که هميشه برايم جالب است وارد شدن در وضعيت هايي کمتر واضح و مشخص است. تنها فرزند يک زوج ناخواسته دست به جنايتي مي زند، يا بايد به زندان برود يا عواقب آن را بپذيرد. اين مسئله اي است که در برابر والدين فيلم "قبل و بعد" قرار گرفته است. آنها از روي عشق به طريقي مخالف يکديگر عمل مي کنند، زن پسرش را به پليس لو مي دهد و مرد تمام شواهد را براي نجات دادن پسرش از بين مي برد. مي خواستم که تماشاگران به دودسته تقسيم شوند؛ آنها که طرف پدر را مي گيرند و آنها که طرف مادر را و هر دو دسته هم دلايل قابل قبولي دارند. قضيه اي پيچيده براي تماشاگر! يک بازي بسيار مهلک و خطرناک با تماشاگران، مخصوصاً تماشاگران آمريکايي براي اين که از خود بپرسند:"اگر به جاي آنها بوديم چه کار مي کرديم؟"
<strong>اينجو، حيواني در سايه (2008)</strong>کارگردان: باربه شرودر. فيلمنامه: ايتن آروسي ژان آرمان بوگريل، فردريک آنري، باربه شرودر بر اساس رمان اينجو نوشته رامپو ادوگاوا. مدير فيلمبرداري: لوچانو توولي. تدوين: لوک برنيه. بازيگران: بنوآ ماگيمل[الکس فايار]، ليکا ميناموتو[تامائو]، شون سوگاتا[بازرس فوجي]، موريس بنيشو[مدير برنامه هاي فايار]، ريو ايشيباشي\ريوجي موگي]. محصول 2008 فرانسه.
الکس فايار که براي تبليغ آخرين رمانش به ژاپن رفته، با گيشايي به نام تامائو برخورد مي کند که توسط عاشق پيشين اش به مرگ تهديد شده است. الکس مي پذيريد به او کمک کند و همين کار باعث مي شود تا در جست و جوي ردپاي مردي تشنه انتقام پا به درون دنيايي پر از اسرار بگذارد.
فيلم روز♦ سينماي ايران
ديوار تازه ترين ساخته طالبي محمد علي در تهران به نمايش آمده است. نگاهي داريم به اين فيلم.
ديوار
کارگردان و نويسنده فيلمنامه: محمد علي طالبي. مدير فيلمبرداري: حسين جعفريان. موسيقي: محمد رضا عليقلي. تدوين: حسن حسندوست. تهيه کننده: هارون يشايايي. بازيگران: گلشيفته فراهاني، آزيتا حاجيان، محمد کاسبي، مهرداد صديقيان.
پدر موتور سوار ديوار مرگ در شهربازي است. پدر به علت سقوط از ديوار جان مي دهد و مدتي پسرش اين وظيفه را بر عهده مي گيرد اما او هم مجروح شده و دختر با تمريناتي که زير نظر دوست پدرش مي بيند، اين کار را بر عهده مي گيرد و به زودي به يک موتور سوار درجه يک تبديل مي شود. اما در ادامه به دليل اينکه دختر است با مخالفت مقامات اداره اماکن رو به رو مي شود و کارش تعطيل مي شود. آنها که براي امرار معاش با مشکل رو به رو شده اند دختر را وا مي دارد فکري ديگر کند. او اين بار با ماشين به داخل ديوار مي رود و روي آن مي چرخد.
تنگنا
محمد علي طالبي تا پيش از ديوار به ساختن فيلم هاي کودکان مشغول بود و در اين راه نيز توانست جوايز مختلفي از جشنواره هاي معتبر خارجي دريافت کند. فيلم هاي او در اين برهه تا اندازه اي مورد توجه قرار گرفت که حتي از سوي تلويزيون هاي خارجي نيز پيشنهاد سرمايه گزاري روي آثارش را دريافت کرد.
طالبي قبل ازديوار به طور مشخص فيلم هاي ماه شب چهارده و سرخي سيب کال را ساخت که چندان ديده نشدند. اما پيش از آنها تو آزادي را جلوي دوربين برده بود که به معضل بزهکاري ميان نوجوانان مي پرداخت و نگاه اجتماعي قابل توجهي ساخت. سنگيني اين پروژه سبب شد مدتي از سينما دور باشد تا اينکه سال گذشته با فيلم ديوار در جشنواره حضور پيدا کرد.
سال پيش زماني که فيلم آماده شد مسئولين ارشاد از پذيرفتن فيلم ابا داشتند و حتي تا مدتي نيز نام فيلم در ميان اسامي آثار اعلام شده نبود تا آنکه با وساطت برخي سينماگران موجه همانند مجيدي و ميرکريمي فيلم به بخش مسابقه راه يافت.
ديوار داستان سخت کوشي هاي يک دختر جوان است که يک تنه قصد دارد خانواده اش را روي پا نگاه دارد. او در اين راه با تعارضاتي از سوي جامعه مواجه مي شود که باز هم نقش زن را در جامعه بينابين سنتي و مدرن به چالش مي کشد. او بايد با موتور روي ديوار مرگ بچرخد که اين کار بسيار خطرناک است. پدر دختر نيز بر اثر همين کار جان خود را از دست داده است. اما چاره اي براي امرار معاش نيست و بايد به اين خطر تن دهد. اما از سوي ديگر تمام ارکان اجتماعي که ريشه در جايگاه سنت دارند با او مخالفت مي کنند. از برادرش داخل خانواده گرفته تا مجريان قانون اجتماعي همانند اداره اماکن عمومي.
طالبي در روايت خود با طرح اين داستان نگاهي چند سويه به جامعه امروز مي افکند و برآيند آنها را به عنوان نگاهي تازه در اختيار تماشاگرش قرار مي دهد. دختر از چند سو دچار کشمکش هايي است که اين کشمکش ها داستان را پيش مي برد. او از يک سو بايد با سختي کار کنار بيايد . کاري که مردانه است و تاکنون هيج زني به آن نپرداخته است و از سوي ديگر بايد تاوان اين کار سخت را نيز با برخوردي که اطرافيانش با او دارند پرداخت کند. اما نکته اينجاست که برخلاف آثار اجتماعي که عموما عادت به تلخ انديشي دارند طالبي راهي ميانه را پيش مي گيرد و اين دختر را راهي وادي ديگر مي کند. او که مي بيند نمي تواند با موتور سواري جايگاهي در جامعه داشته باشد به ماشين سواري روي ديوار روي مي آورد که کاري تازه است و حتي تا کنون هيچ مردي نيز به آن دست نيافته است.
يکي از نقاط اهميت فيلم جدا از نگاه اجتماعي فيلمساز تکوين تدريجي شخصيت نخست فيلم است. دختر داستان فيلم ديوار گام به گام با توجه به شرايط موجود رشد پيدا مي کند. او به يکباره متحول نمي شود و تصميم هايي که مي گيرد و کارهايي را که انجام مي دهد بر بناي روايت دراماتيک فيلم است. اين دختر تا پايان داستان در مي يابد که چاره کار براي ادامه زندگي مقابله با شرايط نيست بکه بايد به چاره اي رسيد تا راه حل تازه اي پيش پاي اين شرايط گذاشت.
جامعه اي که دختر داستان فيلم ديوار در آن زندگي مي کند همچون ديوار محدودي است که روي آن کار مي کند و دختر تنها مي تواند روي آن چرخ بزند.
کارگرداني طالبي به اندازه فيلمنامه نويسي اش در ديوار موفق نيست. فيلم با اينکه از نظر اجراي صحنه هاي ديوار مرگ توانسته به موفقيت دست يابد اما در برخي صحنه ها حس و حال لازم را ندارد. با توجه که اين فيلمساز اوايل دهه 60 فيلمي ورزشي به نام خط پايان را ساخته که ساختاري قابل تامل دارد انتظار مي رفت پس از گذشت بيست و اندي سال به اجرايي پر رمق تر دست يافته باشد.
سريال روز♦ تلويزيون
عمليات 125
کارگردان: بهروزافخمي. نويسنده: مهدي شيرزاد، عليرضا افخمي. طراح صحنه و لباس: مرجان شيرمحمدي. مديرتصويربرداري: حسنعلي بابايي. تدوين: بهروزافخمي. طراح گريم: جلال الدين معيريان. تهيه کننده : بهروزافخمي. مجري طرح: داود هاشمي. موسيقي: کيوان هنرمند. بازيگران: عبدالرضا اکبري[عنايت]، رضا رويگري[امير]، سيامک احصايي[فرخي]، فلورنظري، اکرم محمدي، کاوه سماک باشي، کاوه خداشناس[اردلان]، اميرحسين هجرتي[جلال] پرستو پاشايي، محمد فيلي. محصول : شبکه تهران
داستان زندگي سه دوست که مي خواهند به استخدام سازمان آتش نشاني درآيند، اما با مشکلاتي روبرو مي شوند...
مخاطب و دو کارگردان !!!
بهروزافخمي سابقه مثبتي از حضور در تلويزيون و ساخت مجموعه هاي موفق دارد. او پس از چند سال که پيوسته به فعاليت در سينما پرداخته، دوباره با ساخت مجموعه "عمليات 125" به تلويزيون بازگشته است، اما اين بازگشت حواشي بيشمار به دنبال داشت. پس از آنکه فيلمبرداري مجموعه آغاز شد و کار به ميانه رسيد، شايعاتي مبني بر اينکه بهروزافخمي مجموعه را کارگرداني نمي کند به گوش رسيد که البته از سوي روابط عمومي پروژه تکذيب شد. اما با گذشت زمان تمام شايعات پيرامون اين پروژه رنگ واقعيت به خود گرفت و همگان دريافتند که کارگردان اثر شخص ديگري است، و افخمي در نيمه کار از ادامه همکاري با پروژه انصراف داده است. انصرافي که کاملا درکيفيت اثرمشهود است.
سريال روي پيرنگ جذابي بنا شده است. سه دوست که قصد ورود به آتش نشاني را دارند، به سازمان مي روند و در دوره هاي کوتاه مدت ثبت نام مي کنند. اما در ميانه راه بر اثرمشکلي که براي يکي از دوستان پيش مي آيد، پاي دو دوست ديگر هم به قصه بازمي شود.
چينش حوادث و اتفاقات به خوبي ازسوي نويسندگان انجام شده است. رضا و اردلان که زودتر از جلال در دوره هاي آتش نشاني ثبت نام کرده اند، ازمشکل جلال-فوت پدرش ومواجهه اوبا انبوهي ازطلبکاران- باخبرمي شوند. جلال نمي تواند به اين دوره ها بيايد مگر اينکه طلب خود با تمام طلبکاران را تسويه کند. رضا و اردلان که به کمک جلال آمده اند، پس ازمدتي درمي يابند که پاي شخصي ناشناس در ميان است که نمي خواهد اين سه دوست به سازمان آتش نشاني راه پيدا کنند و... کشمکش ها و شخصيت ها بدون هيچ اغراقي در کنارهم قرارگرفته اند و اتفاقات داراي روابط منطقي علي و معلولي هستند.
انتخاب واژگان در فيلمنامه توسط نويسندگان از خلاقيتي قابل تحسين برخورداراست، افخمي واژه هايي را انتخاب کرده است که برخي از آنها کاملا مختص فضايي مانند آتش نشاني است. در واقع بخشي از کنشي که ميان شخصيت ها اتفاق مي افتد بر دوش ديالوگ ها گذاشته شده است. نکته ديگري که در فيلمنامه اين مجموعه اتفاق افتاده است و کمتر در مجموعه اي ديده مي شود، کوتاه بودن صحنه ها و مفيد بودن آنهاست. در اکثرصحنه ها حرکت وعمل زائد و غيرمنطقي روي نمي دهد. همين نکته در بخش هاي ابتدايي داستان به خوبي قابل رويت است و افخمي در پردازش تصاويرخود به اين نکته دقت کرده است.
در بخش کارگرداني، افخمي بيش از آنکه بخواهد دکوپاژي متفاوت ارائه دهد، خود را به دست ديالوگ ها و اتفاقات سپرده است و پلان بندي هايش را بر اساس آنها انجام داده، و اين امرتاثير مثبتي بر روند آفرينش اثر داشته است. پلان بندي ها بيش از آنکه متقاطع باشد، ساده و خطي ست. عنصر ديگري که افخمي تسلط کم نظيري در آن دارد، ريتم است. ريتم نماها به خوبي باعث درگيري مخاطب با رويداد و قصه اصلي مي شود، که اين امر نشان از تجربه بالاي افخمي دارد.
نکته ديگر تضاد درست و قابل تأمل ريتم درون قاب با ريتم بيرون قاب است. زماني که مخاطب با رويدادي در درون قاب تصويرمواجه مي شود بخشي ازاطلاعات رويداد را دريافت مي کند، زيرا بخش اعظم آن را بايد در خارج قاب جستجو کند. جستجويي که بعد از يافتن پاسخ از سوي او، پيش فرض هايش را برهم مي زند، و اين يکي از نکات جذاب و گيراي فيلمنامه است. اما متاسفانه اين عوامل وعناصر پس ازکناره گيري افخمي از اثر، ديگردر مجموعه ديده نمي شود و اکار به مجموعه اي معمولي تنزل پيدا مي کند!!
انتخاب بازيگران با تناقض زيادي همراه است. عبدالرضا اکبري، رضا رويگري و اکرم محمدي به خوبي ازعهده نقش هاي محوله خود برمي آيند. اما انتخاب کسي چون سيامک احصايي که بيش از آنکه بازيگر باشد، طراح صحنه تئاتراست جاي بسي تأمل و تعجب دارد. ديگر بازيگران جوان هم بازي چندان جذاب و خلاقي ازخود بروزنمي دهند. اگر انتخاب برخي از بازيگران با تفکر و تأمل بيشتري انجام مي شد، مطمئنا با مجموعه اي متفاوت و منسجم رودررو بوديم. اما به هرحال، کارگرداني مجموعه توسط دو نفر ضربه جبران ناپذيري بر کيفيت مجموعه وارد کرده است.
هرچه برعمر سازمان صدا و سيما افزوده مي شود، بجاي افزوده شدن برتجربه مديران، برنامه سازان و سياست گذاران شاهد روند نزولي کيفي در برنامه سازي هستيم. گويي وظيفه اصلي سيما پايين آوردن سطح سليقه مخاطب است و بس! از سوي ديگر گريز از پرداختن به مسائل روز و واقعي همچون فقر شديد مردم، معضل بيکاري، فساد و..سبب شده تا سريال هاي ايراني از ايراني بودن خود به شدت دور شوند. در چنين شرايطي، بديهي است که مخاطب اصلي اين سريال ها-خانم هاي خانه دار- نيز از اين تفريح ارزان خود دست بردارند.
آخرين ديدار
نويسنده و کارگردان : اسدا... نصيري. تهيه کننده: حسين سنگري، اسدا... نصيري. تدوين و صدا گذاري: فرياد روشني. طراح صحنه و لباس: فريما دولت آبادي. موسيقي: ايمان حجت. مدير تصويربرداري: رضا نجم الدين. طراح گريم: ناهيد غلامي. مجري طرح: علي مسلمان. بازيگران: افسون افشار[خانم رحيمي]، مهتا نظري[پري]، رحيم حودي[حسين]، مريم بوباني[خانوم جون] و رضا ناجي. محصول : شبکه استاني سمنان.
مش رحيم دربيمارستان بستري است و اسباب و اثاثيه او درحياط خانه خانوم جون سرگردان است. خانوم جون آشنايي ديرينه اي با مش رحيم دارد به همين دليل وسايل او را به اتاقي در حياط خانه منتقل مي کند اما حسين پسرش و پري نوه اش به شدت با اين کار مخالف هستند و...
معجون احساسات گرايي !!!
يک بررسي ساده و اجمالي مي توان به راحتي برتري مجموعه هاي تلويزيوني توليد شده در دهه 1360 و اوايل دهه 1370 را بر آن چه که هم اکنون در حال پخش از اين رسانه است، ثابت کند. بررسي آماري از توليدات سازمان درسال گذشته نيز نشان مي دهد که کمتر سريال قابل تامل وديدني توليد شده و اغلب اين مجموعه ها فقط با هدف تاکيد بر ارزش هاي ديني نخ نما شده مقابل دوربين رفته اند. توليدات مراکز استان ها نيز از اين قاعده مستثني نيستند و گاه در مواردي به دليل نيمه حرفه اي بودن ضعف هاي ساختاري نيز بر مشکلات شان افزوده مي شود. آخرين ديدار يکي از اين نمونه هاست.
شايد اصلي ترين نکته و ضعفي که مي توان به فيلمنامه اين اثر وارد دانست، نوع نگاه نويسنده به مقوله درام وخلق يک جهان داستاني باشد. اگر نويسنده اي ناآشنا با اصول و قواعد نويسندگي و فارغ ازمخاطب و تنها براي احساسات خود دست به عمل آفرينش يک نوشتار بزند عملا به بيراهه رفته است، اتفاقي که در واقع آخرين ديدار نمونه واصح آن است. وقتي مخاطب در اولين پلان اثر با خانوم جون آشنا مي شود، زني را مشاهده مي کند که درلانگ شاتي کوتاه مشغول قدم زدن در وسط يک خيابان عريض است. زني از انتهاي کادر با ماشين وارد مي شود و در کنار او توقف مي کند و ميان آنها ديالوگي رد و بدل مي شود که هيچ اطلاعات مفيدي به مخاطب نمي دهد. سپس خانوم جون سوار بر ماشين مي شود وه مراه زن مي رود، مخاطب هم سرگردان و مستاصل بر جاي مي ماند. نمونه اي که به آن اشاره شد به کرات دراثرمشاهده مي شود. گويي نويسنده داستان را براي خود به رشته تحريردرآورده و کارگردان هم براي خود کارگرداني کرده و تنها ضلع مثلثي که در اين ميان به آن کم توجهي شده است، مخاطب است.
عدم شخصيت پردازي مناسب، ديالوگ نويسي ضعيف، چيدمان غيرمنطقي رويدادها، خلق شخصيت هاي فرعي و... ازمهم ترين نکاتي است که نويسنده به سادگي از کنار آنها عبورکرده است. درواقع نويسنده دربيشترلحظات مخاطب را دچارپرش ذهني مي کند و اين حس درتماشاگربوجود مي آيد که " چه شد؟! " اين برش غيرمنطقي نويسنده که کارگردان هم در آن دخيل است بزرگ ترين ضربه را به روند ارتباطي مخاطب با اثروارد مي کند.
دربخش کارگرداني هم اتفاق خلاقانه اي روي نداده است. در واقع متن چنين اجازه اي به کارگردان نمي دهد. متن سرشار است از مضمون هاي نخ نما و شعارگونه اي که بيش از آنکه مخاطب را به هيجان بياورد باعث خستگي اش مي شود. نماهاي بسيارساده اي که توسط کارگردان در دکوپاژش انتخاب شده، بيش از آنکه از لحاظ بصري چشم نواز باشد تنها دليلي مي شود تا تکه هاي خام نويسنده در کنارهم سوارشود.
انتخاب بازيگران نيز بسيارضعيف است. البته هدايتي آنها توسط کارگردان نيز عقيم و فاقد عمق است. بازيگران در ايفاي نقش هاي خود بسيار مبتدي و سطحي عمل مي کنند. برخي از آنها بازيگران هيچ پيشينه اي براي کاراکتري که ايفا مي کنند، خلق نکرده اند و تنها ديالوگ هاي اثر را به صورت خودکار و فاقد هر حسي بر زبان جاري مي کنند. شايد تنها در ميان بازيگران بتوان به بازي مريم بوباني اشاره کرد که کمي مخاطب را با خود همراه مي کند.
درواقع " آخرين ديدار" همان طور که از نامش برمي آيد در برخورد هرمخاطبي با اين اثر به آخرين باري تبديل مي شود که او به تماشاي آن مي نشيند چون با معجوني در هم جوش از احساسات گرايي روبروست که فاقد هر گونه منطق و ارتباط با فضاي پيراموني تماشاگر است.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
آرش مير طالبي نمايش عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس را با همکاري دوستان دانشجوي خود در تئاتر شهر روي صحنه برده است.
عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس
کارگردان، نويسنده و طراح: آرش ميرطالبي، موسيقي: محمد ساعدي، بازيگران: وحيد اصلاني فر، سارا الهياري، ابوذر ساعدي و امير حسين طاهري.
نمايش در فضايي کابوس وار مي گذرد. زني فرزندي مي زايد و اين فرزند در کابوس او رشد مي کند. فرزندي که حاصل يک شرايط طبيعي نيست.
هزارتو هاي وحشت
نمايش عروس، افسوس، کابوس، بلوتوس کاري است با مشخصه هاي يک نمايش دانشجويي که قصد در مکاشفه دنياي تئاتر را دارد. کارگردان اين نمايش اگرچه بيشتر بازيگر بوده تا نويسنده و کارگردان؛ ولي در اين کار سعي مي کند بر مبناي نمايش هاي مدرن بيش از اينکه کلام و روايت را به بازي بگيرد از راه نشانه شناسي به هدف خود نزديک شود.اين نمايش از چند اپيزود تشکيل شده است. اپيزود نخستين اگرچه محملي براي خلق يک داستان مشخص دراماتيک به نظر مي رسد اما اين داستانگويي خيلي زود جاي خود را به فضايي کابوس وار و سورئال مي دهد. ما مردي را مي بينيم که در حال صحبت از طريق موبايل با همسرش است تا اينکه دزدي به او نزديک مي شود و اين موبايل را به سرقت مي برد. از اينجا رابطه زن و مرد با هم قطع مي شود و شکل نمادين کار خود را مي نماياند.
مرد در خصوصي ترين لحظه خود صداي همسرش را از دست مي دهد و همين مسئله گويا سبب مي شود که مرد دزد به روابط خصوصي اين مرد دست پيدا کند. از اين طريق است که نطفه اي در زن شکل مي گيرد که حاصل نوعي تجاوز به شمار مي آيد. تجاوزي که اگرچه فيزيکي نبوده اما از يک تجاوز اجتماعي نشات گرفته است.
از اينجاست که نا امني و دهشت و پرداخت سورئال نمايش خود را عرضه مي کند. کارگردان توانسته با استفاده از خلق فضايي کابوس وار دغدغه ها و اضطراب هاي انسان جامعه خود را به نمايش بگذارد. در نمايش کابوس، افسوس.... ما با نوعي تهديد مواجه هستيم. تهديد مواجه هستيم. تهديدي که دايره آن با حضور مهاجان لحظه به لحظه تنگ تر مي شود. به طور مثال در فصلي که زن و شوهر مشغول صرف غذا هستند بيگانگان نيز ميان آنها حضور دارند و همانگونه که آنها نسبت به خوردن غذا اشتها دارند اين بيگانگان نيز در انتظار هستند تا بدانند در محيط زندگي آنها چه رخ مي دهد.
گوشه سمت راست صحنه هم واني قرار داده شده که شلنگي از آن بيرون آمده و به زن وصل شده است. اين وان نشان دهنده همان جنين نا ميمون است که به شکلي غير طبيعي رشد مي کند و در کنار صحنه حضوري دائمي دارد و تماشاگر را دائم آزار مي دهد.
بازيگران نمايش چهره هايي سرد و سنگي دارند. گويي حتي در عاطفي ترين زمان داستان هم براي آنها هيچ احساس خوش آيندي وجود ندارد. همين مسئله با توجه به نورهايي که کارگردان براي صحنه خود انتخاب کرده دائم بر سردي فضا مي افزايد و اتمسفر نمايش را دائم سنگين و سنگين تر مي کند.
طرح اين نگاه مي تواند از يک گروه دانشجويي قابل پذيرش باشد. اما در پرداخت آن نياز به پختگي هايي است که ميرطالبي و گروهش زمان زيادي را صرف آن نمي کنند. به طور مثال پرداخت ميزانسن ها و يا جنس بازي ها مي توانستند اين فضاي هولناک را بيشتر به رخ بکشند. اما گاه گسست هايي در کار پديد آمده که اين فضا را از يک دستي خارج مي کنند.
از سوي ديگر نشانه هايي که مير طالبي از آنها براي نمايش دنياي مدرن خود از آنها سود مي جويد در نمايش بسيار زياد مي شود و اين مسئله کمي تماشاگر را دچار سردرگمي مي کند. اگرچه يک مخاطب تئاتر از لحظه ورود به سالن خود را آماده مي کند تا با فضايي غير معمول رو به رو شود اما در هرحال کارگردان در اين نمايش بايد لحظاتي را هم پديد مي آورد که مخاطب بتواند نفس کش داشته باشد.
به طور مثال زماني که در دقايق پاياني نمايش همسر زن سخن مي گويد تمام جملاتش کنايي و ابهام آميز است. اين جملات اگرچه در راستاي کلي متن قرار مي گيرند اما بار دراماتيکي چنداني به همراه ندارند و تماشاگر را مي آزارند.با تمام اين اوصاف نگاه ميرطالبي و گروهي که اين نمايش با همکاري آنها روي صحنه رفته است قابل توجه به نظر مي رسد. بازي هاي بازيگران فراتر از گروه هاي دانشجويي است و در بسياري از فصل هاي نمايش آنها مي توانند فضاي مناسبي را براي کليت کار تصوير کنند. بخصوص بازيگري که نقش زن را برعهده دارد تا انتهاي نمايش حس شکننده بودن و آسيب پذيري را براي مخاطب تصوير مي نمايد. بازيگران ديگر نيز هر يک در جايگاه خود حسي از استيصال و تهاجم را به يکباره از خود بروز مي دهند.
اجراي نمايش هايي اين چنين در حوزه تئاتر تجربي مي تواند مطلوب باشد. نمايش هايي که در اساس شالوده بي بنياني ندارند.
گفت وگو♦ تلويزيون
]
پاي صحبت هاي دو بازيگر نسل بعد از انقلاب نشسته ايم: دانيال حکيمي و مريم بوباني... که هر دو از بازيگران شاخص سريال هاي تلويزيوني هستند. اولي از تئاتر آمده و هراسي از بازي در نقش هاي متفاوت ندارد و مورد توجه اصحاب نقد است و دومي که بازيگري با استعدادي است که اگر قدر توانايي هاي خود را بداند و در انتخاب هايش دقت بيشتري به خرج دهد، مي تواند جزو بازيگران تاثيرگذار سينما و تلويزيون ما باشد...
گفت و گو با دانيال حکيمي<strong>عاشق تجربه کردن هستم</strong>
دانيال حکيمي بازيگري را از تئاتر آغاز و پله به پله مراحل پيشرفت را طي کرد. طي سال ها بازي در مجموعه هاي تلويزيوني، تجربه بازي در نقش هاي مختلف را تجربه کرد. از او هم اکنون دو مجموعه " ترانه مادري" به کارگرداني حسين سهيلي زاده و" مرگ تدريجي يک رويا" به کارگرداني فريدون جيراني در حال پخش است. حکيمي در اين دو مجموعه دو بازي کاملا متفاوت را از خود ارائه داده است. در مجموعه اول، نقشي منفي را برعهده دارد ولي در دومي نقشي مثبت و درون گرا را برعهده دارد. به اين بهانه پاي حرف هاي او نشسته ايم...
<strong>شما کار خود را از تئاتر آغاز کرديد. چقدر تجربه ساليان حضورتان در عرصه تئاتر به بازي هايتان در تصوير کمک کرده است؟</strong>يکي از نکاتي که هميشه به آن افتخار مي کنم و به آن مي بالم شروع فعاليتم به عنوان بازيگر از تئاتر است. وقتي شما به عنوان بازيگر کارتان را از تئاتر شروع مي کنيد، مدام درحال تغيير و تحول و کار بر روي خود هستيد. بازيگر تئاتر علاوه بر ارتباط زنده با مخاطب، بايد هميشه از آمادگي کافي براي اجراها برخوردار باشد. اين تمرين و ممارست مداوم براي بازيگري که حالا مي خواهد در عرصه تصوير فعاليت کند، بسيار مثمر ثمر است. کلنجار رفتن با آثار فاخر دنيا، از بازيگر تئاتر شخصي را مي سازد که در برخورد با فيلمنامه هاي رئاليستي مي تواند، تحليل جامع و درستي از شخصيت ارائه دهد.
<strong>يعني اعتقاد داريد بازيگري که پيشنيه تئاتري ندارد، در نقش آفريني اش دچار مشکل بيشتري نسبت به بازيگري با پيشنيه تئاتري مي شود؟</strong>ببينيد، منظورم اين نيست. من اعتقاد دارم، اين وادي مي تواند به بازيگر کمک بيشتري به بازيگر بکند. حال آنکه ما الان هم بازيگراني را داريم که سابقه تئاتري ندارند اما خيلي خوب و مسلط به ايفاي نقش هايشان مي پردازند.
<strong>اگر موافق باشيد برويم سراغ مجموعه " مرگ تدريجي يک رويا" و نقش شما در اين سريال، چه شد که بازي در نقش حامد " استاد دانشگاه " را پذيرفتيد ؟</strong>وقتي فيلمنامه را به من دادند و آن را خواندم. اولين چيزي که از شخصيت حامد من را جذب کرد اين دوگانه بودن و مردد بودن اين شخصيت بود. حامد استاد دانشگاهي ست که بسيار منطقي و روشن با جرياني به نام مدرنيته برخورد مي کند، اما چون دريک خانواده سنتي بزرگ شده است. نگاهش گاهي دچار تشتت و تضاد مي شود. او حتي در برخورد با همسرش هم دچار اين نوسان است. اتفاقا همين عامل يکي از عوامل اصلي پيشبرنده داستان است، چون حامد مي داند که موفقيت همسرش و رفتن او به خارج يک واقعيت است، اما نمي داند چگونه با اين پديده برخورد کند. اگر هم به زعم خود برخورد مي کند، برخوردش سنتي است.
<strong>براي رسيدن به نقش حامد به نظر مي رسد بيشتر از داشته هاي قبلي تان استفاده کرده ايد تا به سراغ پديده هاي بيروني برويد؟</strong>تا حدي با صحبت تان موافقم. اما نکاتي درباره شخصيت حامد بود که نياز به ديدن و تحقيق داشت. مثلا يکي از اين نکات روش تدريس يک استاد دانشگاه و گفته هايي بود که حامد درباره آنها صحبت مي کرد. چون حامد شخصيتي است که به ادبيات داستاني ايران تسلط خوبي دارد، بايد به عنوان بازيگر اطلاعات خود را در اين زمينه افزايش مي دادم. در طول پيش توليد و هنگام فيلمبرداري تعداد زيادي داستان کوتاه و بلند را که فکر مي کردم به بازيم کمک مي کند، مي خواندم. حال اينکه چقدر در القاي شخصيت يک استاد دانشگاه موفق بوده ام، نمي دانم.
<strong>آيا هم اکنون که مجموعه درحال پخش است از بازيتان خودتان رضايت داريد؟</strong>من هيچگاه درباره خوب يا بد بودن بازي خودم نظ نمي دهم. بيشتر خودم را نقد مي کنم و مثلا مي گويم اگر اين صحنه را اين جوري بازي مي کردم، بهتر بود. ولي در برخوردي که با مردم در کوچه و خيابان دارم، فکر مي کنم تا حدي در ايفاي نقش حامد موفق بوده ام.
<strong>از شما درحال حاضر مجموعه " ترانه مادري" هم درحال پخش است. آيا اين تفاوت در انتخاب نقش ها را دوست داريد و يا اين امر کاملا اتفاقي است ؟</strong>اتفاقي نيست. زيرا يکي از نکاتي که هميشه برايم جذاب بوده، ايفاي نقش هايي است که تا به حال بازي نکرده ام. وقتي که آقاي سهيلي زاده فيلمنامه را به من دادند، نقش مهندس حسيني آنقدر برايم متفاوت بود که بازي درآن را بپذيرم. اصولا من عاشق تجربه کردن هستم.
بازيگري که بيشتر او را در نقش زنان رنج ديده و متعلق به طبقه پايين جامعه ديده ايم. مريم بوباني بازيگري با استعدادي است که اگر قدر استعداد خود را بداند و در انتخاب هايش دقت بيشتري به خرج دهد، مي تواند جزو بازيگران تاثيرگذارسينما و تلويزيون باشد. ازويژگي هاي شاخص او در بازي، تمرکزمثال زدني برحرکات و ميميک و به کارگيري حس هاي گوناگون در يک لحظه است. وي هم اکنون سريال "آخرين ديدار" را زا شبکه تهران در حال پخش دارد.
گفت و گو با مريم بوباني
<strong>نمي خواهم شفاف حرف بزنم !!</strong>
<strong>مخاطب شما را بيشتر در نقش هايي ازي ک طيف ديده است. به عنوان مثال : زناني که مصيبت فراواني را در زندگي به دوش مي کشند و يا ستم زيادي در حق آنها شده است. دليل اين همه شباهت ميان نقش هاي شما چيست ؟</strong>به اين شدت هم که شما مي گوييد، نيست. بخشي از اين اتفاق به خاطر فيلمنامه هايي است که به من پيشنهاد مي شود. وقتي از ميان فيلمنامه هاي رسيده، هيچ نقش متفاوتي نسبت به کارهاي گذشته ام وجود ندارد، من براي گذران زندگي و تامين مخارج، ناچارم يکي از آنها را که فکرمي کنم از بقيه بهتراست، انتخاب کنم. به همين دليل در بعضي از کارها اين شباهت ها اجتناب ناپذير است که ناگفته نماند شما اين اتفاق را در کار ديگر دوستان هم مشاهده مي کنيد.
<strong>چه شد که نقش خانوم جان را در مجموعه " آخرين ديدار" پذيرفتيد ؟ آيا با نقش ارتباط خوبي برقرارکرديد و يا مسائل مالي دخيل بود؟</strong>اگر از نقشي خوشم نيايد آن را بازي نمي کنم. البته قضيه مالي هم مهم هست اما در اولويت هاي بعدي قراردارد. وقتي فيلمنامه آخرين ديدار را خواندم بسيار با خانوم جان احساس نزديکي کردم. در واقع اين زن نمود کامل مادران پا به سن گذاشته اي است که در اقصي نقاط ايران زندگي مي کنند. و به اعتقادات خود پايبند هستند. پايبندي اين زن نسبت به اعتقاداتش يکي ازدلايل اصلي من براي پذيرش اين نقش بود.
<strong>از نتيجه کار راضي هستيد ؟</strong>اگر بخواهيد حقيقت را گفته باشم، نه خيلي. زيرا وقتي کار آغاز شد تمام گروه و من جمله بنده با تمام انرژي بر سر کار حاضر شديم و تمام هم و غم گروه ارائه کاري آبرومند و با کيفيت بود. اما متاسفانه بعضي مشکلات باعث شد که گروه در مسير ديگري حرکت کند و... البته متن اثر هم داراي ضعف هاي عمده اي در شخصيت پردازي بود.
<strong>در بازي اکثر بازيگران تصنع و يک نوع نمايشگري بيهوده مشاهده مي شود که اثر مخربي بر مجموعه گذاشته است. شما چقدر بر روي نقش خود اظهار نظر مي کرديد و رابطه تان با کارگردان چگونه بود؟</strong>ببينيد، اکثربازيگراني که در اين کارايفاي نقش مي کردند از بازيگران بومي سمنان بودند. به غير از يکي دو نفر. من شخصا به عنوان بازيگر تمام تلاش خود را براي هر چه بهتر نشان دادن خانوم جان انجام دادم. سر صحنه پيشنهادهايي هم به کارگردان در ارتباط با نقش مي دادم که ايشان تعداد کمي از آنها را مي پذيرفت! البته هرکس در کارگرداني شيوه خاص خود را دارد، اما من فکرمي کنم اين بده بستان هاي سرصحنه است که باعث مي شود کار قوام پيدا کند و شخصيت به درستي ساخته شود.
<strong>آيا تصميم نداريد تغييري در روند بازيگري خود به وجود بياوريد و از دريچه ديگري به اين حرفه نگاه کنيد ؟</strong>هيچ بازيگري از متفاوت بودن بدش نمي آيد. اين متفاوت بودن هم شرايطي دارد که بازيگر بايد آنها را رعايت کند. يکي از آنها فيلمنامه خوب و نقش پيشنهادي متفاوت است، ديگري بخش مالي قضيه است که بازيگر بايد تامين باشد که اگر از نقشي خوشش نيامد بتواند بر فرض يک سال هم کار نکند تا خودش انتخاب کند و مسائل بيشمار ديگري که نمي خواهم به طور شفاف به آنها بپردازم.
<strong>اگرنقشي که در کار بعدي به شما پيشنهاد مي شود ازجنس خانوم جان باشد و شما نيازمالي هم داشته باشيد، باز هم آن را قبول مي کنيد ؟</strong>نمي توانم کارديگري جزقبول کردن انجام بدهم. زيرا من کاري به جز بازيگري بلد نيستم، و مجبور هستم براي گذران زندگي کارکنم.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>زبان سرخ</strong>
نويسنده: م.ف.فرزانهنشر باران، 1387/2008، چاپ اول.
زبان سرخ عنوان مجموعه مقالات م. ع. فرزانه نويسنده ساکن فرانسه است که خود از ميان نوشته هاي پراکنده خويش در چهار دهه اخير برگزيده است. اغلب اين مقالات پيشتر در نشريات مختلف به چاپ رسيده اند.
چهار عنوان از اين مقالات که فصل يکم آمده درباره صادق هدايت است: «آخرين روزهاي هدايت» شرح يکي از آخرين ديدارهاي فرزانه با اين نويسنده است؛ روزي که هدايت آخرين رمان خود را پاره و به سطل زباله ميسپارد و تلاش فرزانه براي جلوگيري از اين اتفاق نتيجهاي نميدهد.
دومين مقاله متن سخنراني انتقادي اين نويسنده نسبت به جامعهي ادبي است. اين مقاله زباني طنزآلود دارد و در دانشگاه آستين تگزاس ارائه شده است.
در مقاله «حقيقتي سربسته در يک نامه سرگشوده» که به مناسبت صدمين سال تولد صادق هدايت نوشته شده فرزانه از جمله به کتاب «شناختنامه صادق هدايت» پرداخته است.
در مقاله «جمالزاده و هدايت، پايهگذاران ادبيات نوين فارسي» نويسنده به شخصيت و کارهاي اين دو نويسنده بزرگ ايراني پرداخته است.
فصل دوم، مقالاتي است درباره فريدون هويدا، فرخ غفاري، نادر نادرپور، تقي مدرسي، امير جهانبگلو و روژه لسکو.در اين مقالهها فرزانه به رمان «قرنطينه» نوشته فريدون هويدا، مجموعه شعر «زمين و زمان» سروده نادر نادرپور، کتاب «اقليتها» نوشته دکتر محمدرضا خوبروي پاک و «معماي هويدا» نوشته عباس ميلاني پرداخته است.
«يادداشتي براي زندهها» نيز ميپردازد به امير جهانبلگو و روژه لسکو مترجم رمان «بوف کور» به زبان فرانسه، «در سوگ يک نويسنده شايسته» به تقي مدرسي و مقاله مفصل «شبهاي 112» به خاطرات دقيقي از فرخ غفاري و فريدون هويدا.
در فصل سوم درنگي شده است بر سينما و چند فيلم با مقالاتي چون «وظيفه فرهنگي سينما»، «دستهاي حسين کاظمي در فيلم مونپارناس» و انتقاد از فيلم «طعم گيلاس» کيارستمي.
در فصل چهارم سه داستان کوتاه از نويسنده فرانسوي مارسل بعالو و دو داستان کوتاه از لئونيد آندريف، نويسنده روس. شرح حال اين دو نويسنده نيز در ابتداي داستانها تدوين شده است.
«عروسک دماغ قندي» نيز شرح يک قصهي عاميانهي ايراني است که نظير آن در کتاب «زندگي سري سالوادور دالي» به نقل از اين نقاش بزرگ آمده است.
م.ف. فرزانه از نوجواني با مطبوعات همکاري ميکرد. بهمعرفي دکتر سيدصادق گوهرين با صادق هدايت آشنا شد و تا پايان عمر هدايت دوست و مريد او بود. وي سال اول حقوق را در تهران، روانشناسي و مردمشناسي را در سوربن گذراند و تحصيل حقوق را تا دکتراي حقوق بينالملل در پاريس و تولوز ادامه داد. سپس با بورس دولت فرانسه فارغالتحصيل انستيتوي عالي سينمايي پاريس شد و از آن پس فيلمهايي مستند، بيشتر درباره هنر ايران، ساخت. مدتي به ايران آمد، نخستين آموزشگاه فني سينمايي را تاسيس کرد و از اولين پايهگذاران تلويزيون ملي ايران شد. ليکن محيط کاري بهقدري برايش ناگوار آمد که از شغل سينمايي دست کشيد و به عنوان رئيس بانک صادرات به پاريس بازگشت.آثارفرزانه عبارتند از: دو کتاب دربارهي هدايت («آشنايي با صادق هدايت» نشر مرکز، 1373، «صادق هدايت در تار عنکبوت» نشر مرکز، 1383)؛ رمان اتوبيوگرافيک «عنکبوت گوبا»، رمانهاي «چاردرد»، «خانه»، «دندانها»، «راست و دروغ»، و «بنبست»؛ ترجمههايي از گوگول، فرويد، اشتفان زوايگ، رنه گروسه، هورتيک، چخوف، موپاسان و ژان پل سارتر...
فيلمهاي مستند او نيز عبارتند از: «مينياتورهاي ايراني»، «کورش کبير»، «وقايع ايراني»، «زن و حيوان يا هفت هزار سال هنر در ايران»، «زنهاي پاريسي» و «جزيره خارک»...
<strong>مرگ مرا خواهد يافت</strong>
بيست و نه شعر از پانزده شاعرترجمه بهزاد رعيتناشر: مترجم، 1387/2008، چاپ اول.
اين کتاب مجموعه ترجمه اي ست از بيست ونه شعر از پانزده شاعر که توسطِ بهزاد رعيت انتخاب و ترجمه شده است. در اين کتاب شعرهايي از ويليام باتلر ييتز، اميلي ديکينسون، سارا تيسديل، اليزابت بارت براونينگ، آنا لتيتيا بارباولد، توماس هود، جوزف اَديسون، خورخه لوئيس بورخس، روبرت لوئيس استيونسون، روبرت هريک، روپرت بروک، روديارد کيپلينگ، سيدني کلاپتون لِيني ير، شارلوت برونته، هارولد پينتر وجود دارد. شاعران متعلق به زمان هاي مختلف هستند، و شعرها متفاوت، اما زير چتر يک کلمه گرد آمدهاند: مرگ.مرگ مرا خواهد يافت تکرار مرگ است در بارش رنگينِ کلام که زندگي است.کتاب توسط ناشر چاپ شده و توسط انتشارات باران پخش خواهد شد.
<strong>رود تلخ زندهام نگهدار!</strong>
نويسنده: ژيلا مساعد 91 ص، سوئد، نشر باران، 2008، چاپ اول.
در اين مجموعه 35 شعر از کارهاي ژيلا مساعد ارائه شده است. ژيلا مساعد، متولد سال 1327، تهران است. وي در حال حاضر ساکن سوئد است و تا به حال از او مجموعه شعرهاي «غزالان چالاک خاطره» (1986)، «يله بر کجاوه اندوه» (1988)، «پنهانکنندهگان آتش» (1989)، «ماه و آن گاو ازلي» (1993)، «پريزدهگان» (1996)، «سرخجامهاي که منم» (2000)، «اقليم هشتم» (2003)، و در زمينهي نثر، کتابهاي «پنجرهاي رو به خوابهاي قديمي»، «ايشتار» و «طوفان» منتشر شده است. از مساعد مجموعه اشعار «ماه و آن گاو ازلي»، «هفت اقيانوس وحشي» و «زير رودخانه بالشي هست» به زبان سوئدي منتشر شده است. برخي از شعرهاي او به زبانهاي اسپانيايي، استوني، هلندي، آلماني و انگليسي نيز چاپ و منتشر شده است.
<strong>وصف خليج فارس در نقشه هاي تاريخي</strong>
مصور، رنگيپديدآورندگان: محمد حسن گنجي، محمد باقر وثوقي، فاطمه فريدي، امير هوشنگ انوريمقدمه، تدوين و بازبيني نهائي: حسن حبيبي440 ص، تهران: بنياد ايران شناسي، 1386، چاپ اول
اين كتاب، نخستين اثر از «مجموعه اسناد و مدارك خليج فارس» است؛ مجموعه اي ارزشمند كه به وسيله «بنياد ايران شناسي» منتشر مي شود. هر يك از مجلدات اين مجموعه دربرگيرنده موضوعي خاص در باب خليج فارس است كه به ارتباط و به هم پيوستگي قطعي و انكار ناپذير اين آب راه با كشور ايران، از دورترين ايام تاريخ تاكنون اختصاص دارد. مجلد اول از «مجموعه اسناد و مدارك خليج فارس» به پيشينه خليج فارس در نقشه هاي تاريخي مي پردازد. اساس كار در اين كتاب، ترتيب تاريخي است؛ چنين ترتيبي عملا دو گروه نقشه هاي اسلامي و اروپايي را از يكديگر جدا ساخته و اين اثر را از آثار مشابه – كه در آنها نقشه هاي دوران اسلامي و اروپايي به معناي گسترده آن در يكديگر آميخته اند- متمايز كرده است. اين كتاب علاوه بر توضيحاتي درباره مكتب ها و گرايش هاي گوناگون در نقشه نگاري، حاوي نقشه هاي دقيق و موثقي از نقشه نگاران نامور است و اطلاعات لازم را تقريبا به گونه اي در اختيار خواننده مي گذارد كه نيازمند مراجعه به اسناد نقشه نگاران ديگر نباشد. هم چنين فهرست هاي متعدد كه از جمله مزاياي كتاب است، استفاده از آن را آسان تر مي كند.
<strong>تاريخ سياسي ايران</strong>
از شاهنشاهي هخامنشي تاكنوننويسنده: جين رالف گارثويتترجمه: غلامرضا علي بابايي480 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه شرح فشرده اي از تاريخ سياسي ايران از دوران هخامنشيان تا روزگار كنوني است، به وسيله «جين رالف گارثويت» استاد و پژوهشگر تاريخ ايران در كالج «دارتموث» در انگلستان نوشته است. نويسنده پس از معرفي ويژگي هاي نجد ايران، به كالبد شناسي حكومتگران و تعامل حكومت با جامعه – كه اساس آن كشاورزي و دامداري بوده است – مي پردازد. او از چشم انداز تاريخ و در عين حال جامعه شناسي مدرن، چگونگي فرمانروايي، سلطه، كسب مشروطيت و رهبري فره مند (كاريزماتيك) حكومتگران ايران را بررسي، و شكل گيري حكومت بر اساس فدراسيون / كنفدراسيون (ايل بزرگ) و برپايي قشون به منظور صيانت از حدود و ثغور قلمرو تحت امر را، تجزيه و تحليل مي كند. در اين راستا، چگونگي هويت بخشيدن به نظام تحت سلطه و علل كشمكش بر سر جانشيني، كه يكي از مهم ترين عوامل تاريخ ايران به شمار مي آيد، در بوته نقد قرار مي گيرد.
<strong>زرتشتيان ايران</strong>
پس از اسلام تا امروزنويسنده: كتايون نميرانيان540 ص، كرمان: مركز كرمان شناسي، 1387، چاپ اول
اين كتاب يكي از بهترين تحقيقات و پژوهش ها درباره تاريخ و زندگي زرتشتيان ايران از نخستين قرون اسلامي تا دوران معاصر است. فصل اول كتاب به بررسي هويت زرتشتيان ايران و پراكندگي و توزيع جغرافيايي آنان در سطح كشور مي پردازد. در فصل دوم، اوضاع زرتشتيان ايران از ورود اسلام تا حمله مغول بررسي مي شود. «ورود اسلام به ايران و سرنوشت زرتشتيان مؤمن به آيين باستاني»، «جزيه و شرايط اجتماعي زرتشتيان»، «موبدان و چهره هاي مشهور زرتشتي» و «ادبيات زرتشتي بعد از اسلام»، از جمله مباحث اصلي اين فصل است. فصل سوم كتاب به تاريخ و زندگي زرتشتيان ايران در فاصله حمله مغول تا عصر قاجار اختصاص دارد. در اين فصل انعكاس زندگي زرتشتيان در نوشته ها و گزارش هاي جهانگردان و تجار غير ايراني – كه با مقاصد مذهبي، سياسي و تجاري به ايران سفر كردند – بررسي شده است. در فصل چهارم، اوضاع زرتشتيان ايران از دوره قاجار تا دوره پهلوي به تصوير كشيده شده است. اين پژوهش با گزارشي درباره انجمن ها و مدارس زرتشتي، از گذشته تا امروز، به پايان مي رسد.
<strong>خليج فارس: فرهنگ و تمدن</strong>
مجموعه مقالاتبه كوشش: محمد باقر وثوقي579 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالاتي است كه از سوي پژوهشگران و صاحب نظران ايراني در نخستين «همايش دو سالانه خليج فارس» كه در سال 1386 در دانشگاه تهران برگزار گرديد، ارائه شد. در اين مقالات، جنبه هاي گوناگون تاريخ، فرهنگ و تمدن ديرپاي خليج فارس بررسي شده است. عناوين بعضي از اين مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز: «صفويان و خليج فارس/دكتر احسان اشراقي»، «موقعيت ويژه اقتصادي – تجاري جزيره كيش در تاريخ/بيژن اسدي»، «سلجوقيان و دهانه خليج فارس/محمد ابراهيم باستاني پاريزي»، «منزلگاه هاي بين بندرعباسي- بندر كنگ در دوره صفويه بر اساس سفرنامه آبه كاره/احمد بازماندگان خميري»، «بريتانيا و مسئله جزاير ايراني خليج فارس/شبنم برزگر»، «تعامل مذهبي ساكنان سواحل جنوبي و شمالي خليج فارس/رسول جعفريان»، «مسيونرهاي مذهبي پرتغالي در ايران عصر صفوي/نادره جلالي»، «مورخان ايراني روزگار صفوي و مسئله هرمز/مقصود علي صادقي» و …
<strong>غرالي نامه</strong>
نويسنده: جلال الدين همايي542 ص تهران: نشر هما، 1387، چاپ اول
اين كتاب، شر حال، آثار، افكار و عقايد ادبي، مذهبي، فلسفي و عرفاني «ابو حامد محمد بن محمد بن احمد غزالي طوسي» است. ماخذ نويسنده فقيد اين كتاب كه خود از استادان كم نظير ادبيات و عرفان ايران بود، بيش از دويست كتاب و رساله از تاليفات خود «غزالي» و ديگران است كه نام آنها در متن و حواشي و فهرست هاي آخر اين مجموعه ذكر شده است. دانش گسترده استاد «همايي» و منابع معتبري كه او از آنها استفاده كرده، كتاب «غزالي نامه» را به مرجعي موثق و ارزشمند براي آشنايي با زندگي، انديشه و آثار اين متفكر برجسته ايراني تبديل كرده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «اوضاع علمي و اجتماعي در عصر غزالي»، «مختصات عصر غزالي»، «رواج دعوت باطنيه در عهد غزالي»، «اختلافات مذهبي در عهد غزالي»، «فلسفه و دين»، «بخشي از عقايد اشعري و معتزلي»، «تبليغات معتزله»، «شيعه، معتزله، مرجعه و خوارج»، «فلسفه در عصر غزالي»، «تصوف در عهد غزالي»، «موقعيت غزالي و لقب حجة الاسلام»، «نامه غزالي به پادشاه سلجوقي» و...
<strong>يادي دوباره از بهار</strong>
مجموعه مقالاتبه كوشش: دكتر سعيد بزرگ بيگدلي580 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات و نوشته هاي پژوهشگران و شخصيت هاي گوناگون درباره زندگي، فعاليت ها و آثار «محمد تقي بهار» معروف به «ملك الشعراء» است. «بهار» يكي از تلاش گران راه آزادي، جستجوگران فرهنگي، روزنامه نگاران پرمايه و تاريخ نگاران دقيقي است كه شخصيت چند وجهي اش، نماد تحولات عرصه فرهنگ و سياست در تاريخ معاصر ايران به شمار مي رود. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «يادي از پدر/ملك دخت بهار»، «كارنامه زندگي بهار در اشعار او/احمد سميعي گيلاني»، «تصوير سازي در شعر بهار/جليل تجليل»، «بهار، سخن سالار بازگشت ادبي/حسن احمدي گيوي»، «يادي از ملك الشعراء بهار/محمد ابراهيم باستاني پاريزي»، «بهار، سنت و تجدد/اسماعيل حاكمي»، «حيات سياسي و حزبي بهار، از عرصه انديشه تا صفحه عمل/محسن مدير شانه چي»، «نگاهي به كتاب تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران/دكتر ناصر تكميل همايون»، «بهار و ترانه سرايي/يحيي معاصر»، «فعاليت هاي سياسي – اجتماعي ملك الشعراء بهار/بدرالزمان آذر» و «باستان گرايي در شعر بهار/ريحانه فرامرزي».
<strong>عرفان مولانا</strong>
مجموعه مقالات مولانا پژوهي: دفتر اولزير نظر: غلامرضا اعواني1371 ص، تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1386،چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالاتي است كه در همايش هاي گوناگون بزرگداشت «مولوي» در دانشگاه هاي مختلف ايران ارائه شد. اين همايش ها در سال 1385 در دانشگاه هاي تهران، فردوسي (مشهد)، شيراز، كرمان، شهيد بهشتي و اصفهان با موضوعات «عرفان مولانا»، «زبان و انديشه مولوي با نگاهي تطبيقي به عطار»، «مولانا و دين»، «مولانا و جهان معاصر»، «مولانا و نظريه هاي ادبي» و «فلسفه اخلاق نزد مولانا» برگزار گرديد. عناوين بعضي از مقالات دفاتر ششگانه اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «مولانا و عشق/غلامرضا اعواني»، «مولانا و عرفان زبان/محمد يوسف نيري»، «نيكلسون و خدمات او به شناخت مكتب عرفاني مولانا جلال الدين محمد بلخي/حسن لاهوتي»، «تنوع تجربه هاي شعري مولانا در غزليات شمس/سيد مهدي زرقاني»، «مولانا و تسامح و مدارا/قاسم صافي»، «بررسي چگونگي شناخت در حكايت هاي مثنوي/مهدي مشكوة الديني»، «مولوي پژوهي در كشورهاي انگليسي زبان/احمد تميم داري»، «مولانا در ديوان غربي – شرقي/سيد محمود حدادي»، «مولانا و نقد عقل فلسفي/نصرالله حكمت»، «بافت زبان مثنوي معنوي/محمد صادق بصيري»، «مولوي در شبه قاره/ابوالقاسم رادفر»، «آيين مهر در مثنوي/علي محمد شاه سني» و...
<strong>فرياد ايراني</strong>
نمايشگاه پوسترهاي ايراني در ژنوترجمه متن فارسي به فرانسه: سمن لطفي96ص، تهران: انتشارات يساولي، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه هشتاد پوستر از گرافيست هاي جوان ايراني است كه به مناسبت بيست و دومين «نمايشگاه بين المللي كتاب، مطبوعات و رسانه ها» در شهر ژنو، به نمايش گذاشته شد. از بارزترين ويژگي هاي اين پوسترها، استفاده از تايپ و تايپوگرافي است. گرافيست هاي جوان ايراني در اين آثار، با اتكاء به پشتوانه بسيار قوي خوشنويسي در ايران، فضاهاي نو و متفاوتي ارائه كرده اند كه كارشان را از تايپوگرافي غربي متمايز مي كند. «فرياد ايراني» به صورت دو زبانه (فارسي – فرانسه) چاپ شده است.
<strong>رويدادها و يادمان هاي تاريخي تهران</strong>
جلد اولبه كوشش: ناصر تكميل همايون283 ص، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1387، چاپ اول
اين كتاب جلد اول از مجموعه اي است كه به رويدادها و يادمان هاي تاريخي تهران در زمينه هاي گوناگون (سياست، اقتصاد، جامعه، فرهنگ، دين و...) مي پردازد. جلد اول اين مجموعه، رويدادهاي مربوط به فاصله زماني پيدايش تهران تا بناي «دارالخلافه ناصري» را در بر مي گيرد. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «كهن ترين يافته باستان شناسي در سرزمين تهران/صادق ملك شهميرزادي»، «تپه قيطريه/ناصر تكميل همايون»،«بقعه بي بي شهربانو: نشاني از مهرگرايي/انسيه راعي»، «كهن ترين نام و نشان/انسيه راعي»، «تشيع تهرانيان/جواد سخا»، «سلطان محمود غزنوي در پهنه ري/ناصر تكميل همايون»، «مغولان در ري و تهران/انسيه راعي»، «نخستين جهانگرد اروپايي در تهران/ناصر تكميل همايون»، «پيشينه ضرب سكه/ناصر نوروز زاده»، «تاجگذاري آقا محمد خان و پايتختي تهران/ناصر تكميل همايون» و...
<strong>زبانِ باز، پژوهشي درباره زبان و مدرنيت</strong>
نويسنده:داريوش آشوري114 ص، تهران: نشر مرکز، 1387، چاپ اول، 2200 نسخه، 22000 ريال.
زبانِ باز، پژوهشي درباره زبان و مدرنيت که به تازگي از سوي نشر مرکز منتشر شده، مشتمل بر سه فصل است. زبان طبيعي، نگرهاي مدرن به زبان، رشد زبانهاي مدرن بر بستر زبان علمي.
فصل يكم اين كتاب با عنوان زبان طبيعي، به بررسي زبان گفتار و زبان نوشتار ميپردازد و خودسرانگي زبان طبيعي را به بحث ميگذارد.
نگره مدرن به زبان، فصل دوم اين كتاب است. نگاهي به تاريخ پيدايش زبانهاي مدرن و بنياد زباني و دگرديسيهاي تاريخي زبانهاي اروپايي از مباحثي اند كه در اين فصل به آن پرداخته شده اند.
فصل سوم، رشد زبانهاي مدرن بر بستر زبان علمي است. در اين فصل بستر زباني مدرنيت، كاركرد زبانمايه علمي و تكنيكهاي واژهسازي مكانيكي مورد بررسي قرار گرفته است.
زبان فارسي روياروي مدرنيت، زبان فارسي در بحران، سياست، ايدئولوژي و زبان در ايران مدرن، زبان فارسي و رسالت ملي آن در دوران جديد، سلسه پهلوي و سياستهاي رسمي زباني آن و در نهايت انقلاب اسلامي و اثرگذاريهاي زباني آن از ديگر موضوعاتي اند كه دراين فصل به آن پرداخته شده است.
<strong>نشريات</strong>
<strong>"آيينك" در نقد شعر معاصر</strong>
دفتر سوم "آيينك" (كتاب ادبيات) ويژهي شعر، نقد، بررسي و ترجمه منتشر شد. در اين دفتر كه با انتخاب و نظر هادي محيط منتشر شده، پس از پيشگفتاري به قلم او، در زمينه شعر معاصر، "سيوليشه"ي نيما يوشيج، "من كه گذشتم ز عشق!" شمسالدين تندركيا، "كبود" هوشنگ ايراني، "انهدام" نصرت رحماني، "ياسها منتظرند" م. آزاد، "شعرهاي سياسي" هوشنگ آزاديور، "نوعي تلهپاتي!" اسماعيل شاهرودي و "در كوچهها و شعرهاي شبانه"ي احمدرضا احمدي بازخواني شدهاند.
م. آزاد، شاپور جوركش، عنايت سميعي، داريوش مهبودي، مسعود توفان، مشيت علايي، داريوش اسدي كيارس، شمس آقاجاني، بهزاد خواجات و هيوا مسيح، از جمله افرادي هستند كه بر اين شعرها يادداشت نوشتهاند.
نگاهي به جهانداستاني بهرام حيدري، معرفي جيمز جويس، و ترجمهاي از رضا پرهيزگار، از ديگر بخشهاي "آيينك"اند كه توسط انتشارات نويد شيراز در شمارگان 1500 نسخه منتشر شده است.
<strong>آناهيد</strong>
شمارهي جديد نشريه فرهنگي - هنري "آناهيد" منتشر شد. نوشتاري از سيدعلي صالحي با عنوان درد شفابخش نوشتن، گزارشي از نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران، مطلبي دربارهي جوايز ادبي در ايران و گفتوگويي با يارعلي پورمقدم، از جمله بخشهاي اين نشريه هستند.
پرونده اين شماره هم به آراي آلن بديو اختصاص يافته است. سخنراني اين فيلسوف فرانسوي معاصر با عنوان تمدن ما تمام شده است، نوشتاري از بديو با عنوان لاكان و پيشاسقراطيان و گفتوگويي با اين متفكر در اين بخش به چاپ رسيدهاند.
بخشي از نشريه هم به نقد اختصاص دارد؛ از جمله: يادداشتي بر مجموعه "ميخواهم بچههايم را قورت بدهم" رؤيا زرين، يادداشتي بر مجموعه شعر"زرد" پوپك مجابي، نگاهي به مجموعه داستان "چيزي در همين حدود" نوشته بهروژ ئاكرهيي و نگاهي به "ملاح خيابانها"، تازهترين دفتر شعر محمد شمس لنگرودي.
همچنين دو مقاله درباره هايكو و ترجمه داستانهايي از چيماماندا نگزي آديچي و فرناندو سورنتينو در اين نشريه به چاپ رسيدهاند.
از سوي ديگر، بخش شعر با آثاري از منصور اوجي، پرويز خائفي، محمد خليلي، احمد فتوحي، علي عبداللهي، بهزاد خواجات، مهرداد فلاح، بكتاش آبتين، داريوش معمار، حميدرضا شكارسري، عميد صادقينسب، ايرج زبردست، محمد آشور و... همراه است.
در بخش شعر ديگران نيز ترجمه شعرهايي از مارسلين دبورد ولمر منتشر شده است. شماره دوم دوره جديد "آناهيد" (پياپي 15) با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي فريبا ميرزامحمدنيا و سردبيري محمدحسين دهقان منتشر شده است
سووشون ♦ هزار و يک شب
.در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به قصه کوتاه "نرد" از مجموعه تازه چاپ شده "کافه پري دريايي"، نوشته ميترا الياتي اختصاص دارد.
♦ داستاننرد
همه چيز طبق نقشه من پيش مي رفت. يخ روزهاي اول آشنايي پدرم با دامادش به سرعت شکست. تام فارسي نمي دانست، پدرم هم يک کلمه انگليسي بلد نبود. شده بودم ديلماج شان ضمن اين که کار چنداني به ترجمه درست حرف هايشان نداشتم.
تحته نرد را به سرعت از پدرم ياد گرفت و شدند رقيب هم. حالا ديگر از راه نرسيده نمي نشست پاي بازي فوتبال. روزنامه هم نمي خواند. عصرها که از کار برمي گشتيم، مي نشستند به نرد و نردشان ساعت ها طول مي کشيد. چه بارها که تام مرا از زير دوش کشيده بود بيرون تا کُرکُري هاي پدرم را ترجمه کنم. پدرم هم دست کمي از او نداشت، درست وسط آشپزي صدايم مي کرد که اين را ديگر از کجا پيدا کرده اي، جِرزن بالفطره است!من هم البته ديلماجي خودم را مي کردم.همه چير معناي تازه اي پيدا کرده بود. تام هر شب براي من گل مي خريد و براي پدر سيگارت مصري. مگر مي شد خوشبخت نباشم؟ مگر اصلا براي ديدن همين خوشبختي من نبود که پدر آمده بود؟ به عروسي ام نيامده بود. مادر را هم نگذاشته بود که بيايد.- مگر قرار نبود درسش که تمام شد برگردد؟ در ثاني، چرا بي صلاحديد من شوهر کرده، آن هم به خارجي جماعت!پنج سال از ماجرا مي گذشت. کارمان داشت به جدايي مي رسيد که اولين نامه اش رسيد: "دکترها گفته اند که از عمرم چند صباحي بيشتر نمانده. آن ها هم نمي گفتند، خودم که حال خودم را مي فهمم. ديگر وقتش رسيده. فقط نمي دانم با اين روزهاي مانده چه کنم... از دستِ اين را بخور و آن را نخور هاي مادرت هم ذله شده ام. دلم هوايي شده. برايم جايي داريد؟ شوهرت بيرونم نمي کند؟"جدا از هم زندگي مي کرديم، اما هنوز حکم طلاق مان نيامده بود. آپارتمان يک خوابه کوچکي را در محله جرمن تان منهتن اجاره کرده بودم و سهم ام را از اسباب ها برده بودم آنجا.همان شب تلفني ماجرا را به تام گفتم.- دليلي ندارد بفهمد دارم طلاق مي گيرم.- مي خواهي چکار کنم؟- نمي شود چند روزي نقش زن و شوهرهاي خيلي خوشبخت را بازي کنيم؟- زير يک سقف؟- اگر براي تو اوکي باشد.- و روي يک تخت؟- تام، فقط براي چند روز است!- دقيقا چند روز؟- نمي دانم، شايد هم شد يک هفته يا بيشتر تا ايمگريشن چه قدر بهش ويزا بدهد.- اوکي. درباره اش فکر مي کنم.دو سه روز بعد موافقتش را اعلام کرد، اما اسبايش را گذاشت درست همان شبي آورد که قرار بود به فرودگاه برويم، آن هم چه اسبابي: مشتي وسايل شخصي در حد مسواک و حوله. من اما خانه را برق انداخته بودم. توي هال، راحتي تخت خواب شو گذاشته بودم و گلدان هاي خالي ام بعد از مدت ها رنگ گل به خود مي ديدند.حالا سه از آمدن پدرم مي گذشت و حرفي از رفتن نبود. با اين که تمام روز تنهاش مي گذاشتيم، گله نمي کرد. پايش را از خانه بيرون نمي گذاشت. حداکثر اين که تا در ساختمان مي رفت و خيابان را تماشا مي کرد. سعي کرده بود با همسايه ها گرم بگيرد. توي راه پله با زبان بي زباني، به زور سعي کرده مي کرد براي خوردن چاي و شيريني به خانه بياوردشان. به عبث:- اين ها از غربتي هم بدترند. زبان آدميزاد نمي فهمند که هيچ، بايد خيلي خوش اقبال باشي دعوتت را با پس گردني جواب ندهند!سه نفري زندگي خوشي داشتيم. روزهاي هفته، آشپزي با من بود و چه لذتي داشت چيدن ميز! جمعه ها پدر آستين را بالا مي زد. مي رفت و از قصابي کاشر روبرويي راسته ذبح حلال مي خريد. گوشت را توي ماست و پياز و زعفران مي خواباند و فردايش که مي رفتيم لب درياچه، تام مثل همه ويک اندهايي که با هم داشتيم، سرگرم ماهيگيري مي شد و پدر هم آتشي به پا مي کرد و بساط کباب يا به قول تام باربکيو را راه مي انداخت.يک شب تنها برگشتم خانه. تام ديرتر آمد. بي دسته گل و سيگارت مصري. شام شان را خورده نخورده نشستند سر بازي. تام بعد از دو سه تخته نرد، درست وقتي روي برد بود، يکهو از جا بلند شد، شب بخيري گفت و رفت به اتاق خواب. پدر هم گفت خسته است و آماده خواب شد. من هم به بهانه شستن ظرف ها به آشپزخانه پناه بردم.داشتم مي رفتم بخوابم که صدا زد: "نيلو!"تندي اشک هايم را خشک کردم.- بابا جان، بيا بغلم! نرفتم پريدم! به سرم دست کشيد و موهايم را نوازش کرد. بغضم روي شانه اش ترکيد:- بابا، ممنون که آمديد. پيش تام سرفراز شدم.همچنان نوازشم مي کرد:- مي شود ازت يک خواهشي بکنم؟يکهو دلم ريخت.- نه محال است بگذارم حالا حالاها برويد. جواب تام را چه بدهم؟خنديد:- چه کسي از رفتن حرف زد دختر!- پس چه؟- فردا،فردا حرف مي زنيم.کنار تام دراز مي کشم. با فاصله و پشت به پشت. مي چرخد طرفم.- مطمئن نيستم بتوانم ويک اندِ بعدي را هم بکشم.از توي هال صداي آواز سوزناک خواننده زن عرب مي آيد. پدر هر بار که ميانه اش يا مادر شکرآب مي شد يا گرفتاري داشت، رختخوابش را جدا مي کرد و تا صبح،راديو را مي گذاشت روي ايستگاهي که ام کلثوم پخش مي کرد.- اُکي. اما خيلي ظالمانه است!- مشکلم اين است که دارد کم کم بازي باورم مي شود.با خودم مي گويم کدام بازي؟ نکند اين همه مدت را با هم و بي هم بوده ايم؟- تام ازت خواهش مي کنم. پدرم هنوز نرفته. مهمان است. مهمان هر دو نفرمان.- مهمان هر دو نفرمان؟" هر دو نفرمان" را چنان با غيظ مي گويد که حس مي کنم راه برگشتي نمانده. قبل از اينکه شروع کنيم به تنها زندگي کردن، از شدت تنهايي و بي مهري فقط دلم مي خواست از پيشم برود و تنها بشوم.مهمان هر دو نفرمان، مهمانِ منِ تنها، چه مي دانم تام، مگر فرقي مي کند؟بازويش را مي چسبم:- يعني واقعا فينيش؟به بهانه برداشتن سيگار دستش را پس مي کشد. مي نشيند و پاکت سيگار را از عسلي کنار تخت بر مي دارد.فندک شعله مي زند و چهره اش را لحظه اي روشن مي کند. سيگاري هم به من مي دهد و دوباره مي بنمش کمتر از يک لحظه.- فکر مي کنم بازيچه شده ايم و تو خيلي خوب ميداني که من دوست ندارم بازي بخورم، آن هم در يک بازي لاس لاس، يک بازي بي برنده.- ريه هايم تحمل دود سيگار را ندارد:- معلوم است داري چه مي گويي؟ کدام بازنده؟ حرفت را واضح بگو.- پدرت مي داند تو و من با هم نيستسم، دقيقا. شايد هنوز اميدهايي دارد. براي همين هم با ما بازي مي کند.هم خودش نقش بازي مي کند و هم ما را مجبور کرده نقش بازي کنيم.- يعني آمده دوباره جفت و جورمان کند؟- از کجا که نه؟- از کجا که آره؟- از نگاهش، از تاس انداختنش. از خيلي چيز ها که فقط بين من و خودش است. توي بازي به من باج مي دهد و من هم فقط از يک چيز بدم بيايد، باج گرفتن است. مگر نديدي که امشب وسط برد، پا شدم؟به بازويش چنگ مي زنم:- تام، يواش تر حرف بزن، سر و صدايمان را مي شنود!از جا بلند مي شوم تا لاي در را کيپ کنم.- با صداي اين راديو؟مادرم چيزهايي از قضيه فهميده بود. به او گفته بودم جدا از هم زندگي مي کنيم. توضيح داده بودم که در اين جا طلاق هفت خوان دارد که خوان اولش جدايي است. مادرم پرسيده بود: مگر فرقي هست بين طلاق و و جدايي؟ و من گفته بودم: آره، در اين جا فرق هست و شرط طلاق، تحمل جدايي است، آن هم نه يکي دو روز يا يکي دو هفته و ماه که بيشتر از يک سال. مادر هم گفته بود: خدا عمرشان بدهد!نکند مادرم سر نگهدار نبوده؟ چه رنجي برده پيرمرد!دستش را روي شانه ام مي گذارد:- خوابي؟کنار هم دراز کشيده ام، با فاصله و گُر گرفته.- اگر بروي پدرم دق مي کند.- کسي از آينده خبر ندارد.صداي خس خس سينه اش را مي شنوم.- سيگارت زياد شده؟- خيلي سخت گذشت. مسيري را که هر زور عصر با هم بر مي گشتيم خانه، عوض کردم. بعد، هر چه را با خودت نبرده بودي، بردم توي انباري. ويک اندي را هم، تک و تنها به ماهيگيري رفتم، اما چنان دلم گرفت که به سرعت راه آمده را برگشتم. راستش چند باري هم دستم رفت شماره ات را بگيرم، شايد به هم برگرديم، اما نتوانستم. فکر کردم نبايد عجله کنم. بايد به زمان وقت کافي مي دادم تا خودش کار خودش را بکند. بايد مطمئن مي شدم که باهم بودن مان از سر عادت نيست. لااقل براي خودم.- و حالا؟- از کجا بدانم؟ فقط شده ام يک آدم خسته. مگر خودت نمي بيني؟ شب ها را که تا بوق سگ بيداريم و نشسته ايم به بازي. روزها را هم پشت ميزم فقط چرت مي زنم. عزيزم، تو که نمي خواهي کارم را از دست بدهم؟- تصميمت نهايي است؟- خيلي دلم مي خواست اقلا خودم اين را مي دانستم.سرم را روي سينه اش مي گذارم.- پس مطمئن نيستي؟- بهتر است تا پدرت هست، من نباشم.- به او چه بگويم؟- بازي را ادامه بده. بگو رفته ماموريت.بيرون، توي هال، پدر راديو را خاموش کرده و از صداي کشدارِ آواز زن عرب ديگر خبري نيست.
♦ نگاهزندگي در خلاء
داستان کوتاه "نرد" از مجموعه داستان کوتاه "کافه پري دريايي" داستان زندگي زني ايراني (نيلو) و مردي خارجي(تام) است،پس از پنج سال زندگي مشترک که با نارضايتي خانواده دختر همراه بوده است. نيلو در شرايطي که در انتظار صدور حکم دادگاه مبني بر جدايي است و در آپارتماني جدا از تام به سر مي برد با نامه اي از سوي پدرش مواجه مي شود. نامه حاکي از بيماري لاعلاج پدر و ديدار قريب الوقوع او با دختر و دامادش است. تام به درخواست نيلو قبول مي کند مدت کوتاهي در جلوي پدرزن، نقش زوجهاي خوشبخت را بازي کنند. نقشي که در روند اميدوار کننده داستان در خلاء رها مي شود. تام پس از گذراندن شب هايي بيش از حد انتظار به بازي نرد در کنار پدر نيلو، خسته از روند بي سرانجام و يکنواخت فرو رفتن در قالب نقشي که باطنا نيز تعلق خاطري يه آن احساس نمي کند اعتراف مي کند که خسته است واطلاعش ازآگاهي پدر نيلو از جدايي آن دو که احساس بازيچه شدن را نيز درتام تقويت کرده بر به هم ريخته تر شدن اوضاع روحي تام دامن مي زند. نيلو که در اين بازي احساس خوشبختي مي کند و يکباره در يک شرايط ناخواسته توانسته همه چيزهايي را که از زندگي مشترک مي خواسته به دست بياورد حال در دنيايي بي رنگ شكل نااميدانه ديگري از زندگي را تجربه مي کند. اما اين اميد او يکباره در نطفه خفه مي شود و زندگي معنايي پيدا نمي کند جز چاره اي براي فرار موقت از وضع نا به سامان موجود، سرپوش گذاشتن بر اشتباهات گذشته و خلق اميدي بي رنگ در دل.
دنياي داستاني مجموعه "كافه پري دريايي" دنيايي بي روح است،عاري ازهرگونه علقه اي که از گذشته به يادگار مانده باشد و آدم ها را به هم برساند. نيلو در بازگشت پدرو تام تلاش مي كنند به هر قيمتي رابطه ها را حفظ كند. رابطه هايي که در يازگشت از گذشته به حال تنها مسکني موقت به همراه دارند. نيلو در بهت پس ازشنيدن حرف هاي تام در خلاء "نمي دانم" او که در پاسخ سوال ملتمسانه "پس مطمئن نيستي؟" شنيده مي شود با اميدواري مضحکي رها مي شود. وي که خود مسبب اصلي رنج خود شده، در ظاهر به معجزه اي اميدواراست در حالي که مي داند معجزه اي در کار نيست.نکته جالب در باره مجموعه "كافه پري دريايي" عدم نگاه جنسيتي نويسنده به شخصيت هاي داستان است. جرياني که در سال هاي اخير در بين نويسندگان زن ايراني رايج بوده و در اين مجموعه داستان الياتي، با داستان هايي فارغ از اين گونه دسته بندي ها رو به رو هستيم.
♦ در باره نويسندهميترا الياتي
ميترا الياتي متولد سوم فروردين ۱۳۲۹ است. آغاز فعاليت ادبي او با شعر نو و از ۱۳۵۴ است. وي از سال ۱۳۷۵ به داستاننويسي روي آورد و داستانهايش در مجلات معتبر، از جمله کارنامه، آدينه، بخارا و ادبيات داستاني منتشر شد. ۱۳۷۹، شمعدانيها، در جشنواره داستانهاي مينيماليستي در خرمآباد مورد تقدير داوران قرار گرفت. ۱۳۸۰، مادمازل کتي و چند داستان ديگر، به عنوان اولين مجموعه داستاني وي از سوي انتشارات چشمه منتشر شد و جايزه بهترين مجموعه داستانهاي کوتاه، اولين اثر نويسندهٔ ۸۰ را از خانه داستان دريافت کرد و بهطور مشترک با مرجان شيرمحمدي، در حوزهٔ داستان کوتاه اول، جايزه هوشنگ گلشيري را به خود اختصاص داد. وي مديريت سايت ادبي معتبر جن و پري را در اختيار دارد.
آغاز نمايش شواليه سياه ارقام جدول هاي فروش فيلم ها تابستان امسال را در آمريکا دچار تغييراتي شگرف کرده و تمامي فرضيه ها را به هم ريخت. اما در آن سوي اقيانوس نيز فيلم هايي ديگر مانند ربوده شده با هدف تسخير گيشه ها ساخته شده اند که يک به يک روي پرده مي روند. اين هفته به سراغ اين فيلم ها و سينماي متفاوت کشورهاي کمتر شناخته شده رفته ايم...
<strong>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>ربوده شده Taken
کارگردان: پي ير مورل. فيلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کيمن. موسيقي: ناتانيل مکالي. مدير فيلمبرداري: مايکل آبراموويچ. تدوين: فردريک توروال. طراح صحنه: هيو تيسانديه. بازيگران: ليان نيسن[برايان]، مگي گريس[کيم]، فمکه جنسن[لنور]، زاندر برکلي[استوارت]، کتي کسيدي[اماندا]، اليوه رابوردين[ژان کلود]، للاند اُرسر[سام]، جان گريس[کيسي]، ديويد وارشاوسکي[برني]، هالي والانس[ديوا]، نيتن ريپي[ويکتور]، کاميل ژپي[ايزابل]، نيکلا ژيرو[پيتر]، جرارد واتکينز[سنت کلر]، اربن بايراکتاري[مارکو]. 93 دقيقه. محصول 2008 فرانسه.
برايان جاسوس سابق CIA که از همسرش جدا شده، به همراه دوستانش به عنوان محافظ شخصي کار مي کند. تا اينکه کيم دختر 17 ساله او که نزد مادرش زندگي مي کند از او اجازه مي خواهد تا به همراه دوستش آماندا سفري به پاريس داشته باشد. برايان که از خطرات سفر دختران جوان و تنها آگاه است، ابتدا مخالفت مي کند. اما بعد با شرط تماس مرتب و هر روزه تلفني مي پذيرد. کيم و آماندا به محض ورود به پاريس در فرودگاه با پسر جواني آشنا مي شوند. اين پسر بعد از ياد گرفتن آدرس محل اقامت آنها، گروهي از تبهکاران را به سراغ آنها مي فرستد. اين واقعه مصادف مي شود با تماس تلفني برايان از آمريکا با کيم و در نتيجه از ربوده شدن دخترش توسط قاچاق چيان انسان آگاه مي شود. برايان با کمک دوستانش مي فهمد که ربايندگان گروهي آلبانيايي خطرناک هستند و مهلت کمي براي نجات دخترش باقي است. از اين رو بلافاصله به پاريس رفته و شروع به تحقيقات مي کند. براي اين کار به سراغ ژان کلود يکي از همکاران سابقش در وزارت اطلاعات و امنيت فرانسه مي رود. اما خيلي زود مي فهمد که ژان کلود از حاميان باندهاي قاچاق انسان است. برايان با استفاده از مهارت هاي شغل پيشين خود موفق به يافتن رد دخترش شده و سرانجام او را در محلي که مخفيانه دختران جوان را براي لذت ثروتمندان به فروش مي رسانند، مي يابد. خريدار شيخي عرب است و برايان ناچار مي شود تا تمامي محافظان مسلح او را به قتل رسانده و شيخ را نيز بکشد. برايان به همراه دخترش به آمريکا بازمي گردد و او را به همسر سابقش مي سپارد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پي ير مورل نام آشنايي نيست. لااقل براي کساني که پيشينه فيلمبردارها برايشان جذاب نيست. چون مورل از آغاز دهه 1990 فيلمبردار و مدير فيلمبرداري فيلم هاي زيادي بوده، از جمله فيلم هايي که بسون تهيه کرده است[مامور انتقال، دني سگه]. و بخت کارگرداني را نيز در سايه او به دست آورده و اولين بار در سال 2004 براي ساختن منطقه 13 روي صندلي کارگرداني نشسته است. ربوده شده دومين فيلم اوست که لوک بسون در مقام فيلمنامه نويس و تهيه کننده در آن حضور دارد.
ربوده شده يک اکشن بسيار مهيج و اندکي کليشه اي است که بازيگراني مشهور را براي روايت داستان ساده اش به کار گرفته، اما در پشت اين ظاهر ساده قصه اي تلخ جريان دارد که سينماي هاليوود تاکنون چندان روي خوشي به آن نشان نداده و فقط يک بار در فيلم اسپارتي به گونه اي شايسته به آن پرداخته است. قصه تلخ برده داري جنسي در زمانه ما که در آغاز کوشيده شده تا از سوي دولت ها انکار يا چشم پوشي شود، اما اسپارتي و ربوده شده با وجود ضعف هايي در پيرنگ داستاني شان کوشيدند تا توجه دولتمردان و مردم عادي را به اين موضوع خطير جلب کنند. در اسپارتي دزديده شده فرزند رئيس جمهور باعث مي شد تا پاي يک مامور کهنه کار به ماجرا کشيده شود و اين بار دزديده شدن دختر خود يک مامور سبب مي شود تا اين جاسوس کهنه کار با استفاده از تجارب و ارتباطات خود در کمترين زمان ممکن دختر خود را بيابد. بديهي است اولين سوالي که به ذهن خطور مي کند اين است: اگر فرزند يک فرد عادي دزديده شود تکليف چيست؟ چه کسي براي نجات او به پا خواهد خاست؟
پاسخ روشن است، اما هدف ثانويه سازندگان اين فيلم ها مي تواند اعتناي بيشتر از سوي دولتمردان به همين امر باشد تا افراد معمولي نيز از خدمات مامورين کهنه کار در جنين مواردي برخوردار شوند و دست بالا موضوع برده داري جنسي و قاچاق زن ها و دخترها مهار شود. گفتم مهار و نه ريشه کن که تقريباً کاري غير عملي و نشدني است. چون تا زماني که بازار مصرف وجود دارد، سودجوياني هم هستند که در صدد استفاده از اين محيط مساعد برآيند. البته وقايع پيراموني فيلم مي گويد بايد خوش بين بود، چون خانم فمکه جنسن بعد از حضور در اين فيلم آن قدر متاثر شده که به دفتر ويژه مبارزه با جنايت و مواد مخدر سازمان ملل پيوسته و سفير حسن نيت شان شده است. اگر بسون ندانسته نيز مسبب اين اتفاق بوده، باز جاي اميدواري و شکر باقي است. اما فيلم در قالب يک اثر هنري چه دارد: براي تماشاگر عادي ليام نيسن، فمکه جنسن و مگي گريس[با سريال Lost به شهرت رسيد] و قصه اي پر هيجان و پر کشش نجات دختري نافرمان و ناسپاس به دست پدري وظيفه شناس که به شدت همدلي برانگيز است و نفس را در سينه حبس مي کند. و براي منتقد؛ يک فيلم ديگر از کارخانه پدرخوانده سينماي امروز فرانسه که چند صباحي است فقط در نقش فيلمنامه نويس و تهيه کننده به جوان ها فرصت کارگرداني مي دهد، اما مهر او پاي همه اين فيلم ها وجود دارد. مانند سري تاکسي که معجزه اقتصادي سينماي فرانسه را رقم زد و هنوز با ساختن ادامه هايي ديگر از اين معدن طلا بهره برداري مي شود.
ربوده شده کمترين نسبت را رئاليسم در پرداخت شخصيت ها دارد. معلوم نيست برايان جاسوس سيا بوده يا نيجا که موفق مي شود به تنهايي از پس اين همه آدم مسلح برآيد؟! و ظاهراً بايد يکي از آن قاتلين خونسرد و عاطفي بسون باشد که حرفه اي است و مهم نيست اين پيشينه از کجا مي آيد. اما در روند نجات دختر بسون و مورل خيلي چيزها را براي او مشروع مي کنند از جمله شکنجه و حتي قتل زير شکنجه که شايد بعضي تماشاگران خشمگين از دزديده شدن دختري 17 ساله را همراه و ارضاء کند. ولي آيا براي اجراي عدالت فطري بايستي قوانين بشري را هم ناديده گرفت؟ بسون و مورل مي گويند که اين کار با توجه به شناعت کار دختر ربايان و سرسختي شان مجاز است. اما شخصاً مبارزه با فساد درون سيستم پليس و قدرتمندتر شدن آن را ترجيح مي دهم تا نيازي به چنين مامورين خود گمارده اي نباشد. البته اين کار مانع از آن نمي شود که در بيشتر لحظات با پدري نوميد همدلي نکنم. پدري که در پايان جز تشکري خشک و خالي هيچ دريافت نمي کند. صحنه رويارويي او با همسر سابقش و شوهر وي که دخترش را از وي تحويل مي گيرند، و او را تنها رها مي کنند به همه فيلم مي ارزد.
فيلم قرار است در ماه سپتامبر در آمريکا به نمايش درآيد، اما اکران اروپايي آن آغاز شده و به نظر مي رسد خيلي زود بودجه 30 ميليون يورويي خود باز خواهد گرداند. يک توصيه به دخترربايان ناگرامي: موقع دزديدن بچه مردم مراقب باشيد که چه کسي را مي دزديد و اگر پدر فرد مورد نظر با صدايي آرام، خونسرد و قاطع از پشت تلفن گفت که شما را يافته و مثل سگ خواهد کشت، باور کنيد و از خير اين يکي بگذريد!ژانر: اکشن، مهيج.
<strong>وايس Vice
نويسنده و کارگردان: رائول سانچز اينگليس. موسيقي: کليف مارتينز. مدير فيلمبرداري: آندري سکولا. تدوين: کلي هرون. طراح صحنه: مايکل نميرسکي. بازيگران: مايکل مدسن[واکر]، داريل هانا[سالت]، مايکلتي ويليامسون[سمپسون]، مارک بون حونيور[باگزبي]، کروپات[تي جي گرين]، جان کاسيني[تراوالينو]، نيکلاس لئا[جنکينز]، آرون پيرل[چمبرز]، ماتيو رابرت کلي[زلکو]، پياتر لکورکس[کابورگ]، بتي ليند[مادر واکر]. 98 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
کارآگاه مکس واکر پليسي مورد احترام و موفق است تا اينکه همسرش را از دست مي دهد. واکر که با خاطرات او اسير شده به سراغ الکل و روسپي ها مي رود. بعد از حمله اي موفق به قاچاق چيان مواد مخدر توسط واکر و تيم او از جمله سالت و سمپسون، محموله اي بزرگ به دست پليس مي افتد. اما در حين حمله واکر به غلط دختري غير مسلح را هدف تير قرار داده و با صحنه سازي از مجازات مي گريزد. عمليات ظاهراً موفقيت آميز بوده، اما تعداد کشته شدگان و اينکه يکي از تبهکاران موفق به فرار شده چندان به مذاق مافوق هاي واکر خوش نمي آيد. به دنبال تحقيقات در جهت روشن شدن ماجرا يکايک مامورين شرکت کننده در حمله به قتل مي رسند. به زودي روشن مي شود که دليل اين وقايع گمشدن 40 کيلو هروئين از مواد مکشوفه بوده و يکي از اعضاي تيم واکر در اين کار دخيل است.بعد از کشته شدن باگزبي، واکر در معرض اتهام قرار مي گيرد. واکر از سالت مي خواهد تا به او در يافتن قاتل يا قاتلين، همچنين مواد دزديده شده کمک کند. آن دو با راهنمايي تراوالينو يکي ديگر از اعضاي تيم به مکاني راه مي يابند که متعلق به سيمسون بوده و 20 کيلو مواد در آنجا پنهان شده است. سيمسون از قبول اتهام سر باز زده و به دست تراوالينو کشته مي شود. مکس نيز تروالينو را مي کشد. واکر و سالت به سراغ جنکينز تنها مظنون باقيمانده مي روند. اما واکر بعد از کشتن وي با ديدن پرونده هاي يافته شده در منزل او درمي يابد که جنکينز افسر امور داخلي و فردي سالم بوده است. اما ديگر دير شده و سالت از پشت به او شليک مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
متاسفانه معادل مناسبي براي لغت Vice نيافتم. چون Vice يکان يا واحدي در نيروي پليس بسياري از کشورهاست که به جرائم اخلاقي مانند روسپي گري، فروش مواد مخدر، فروش الکل به نوجوانان، پورنوگرافي و قمار مي پردازد. چنين يکاني در نيروي پليس ما وجود ندارد و هر کدام از اين جرائم بخش ويژه خود را دارد. مي شود آن را با کمي مسامحه تيم پليس نام داد. به هر حال وايس يک فيلم پليسي عادي نيست و همان طور که مي بينيد در ژانر درام رده بندي شده است.
درامي تلخ، سياه و آکنده از خون، فساد، خيانت و هر پلشتي که فکرش را بکنيد و همه اينها در ميان پليس ها مي گذرد. هيچ کس خوب نيست، همه نقاط ضعفي دارند و بعضي ها بسيار.... و آن گونه که در آغاز فيلم تاکيد مي شود هيچ انساني بدون اشتباه کامل نيست. وايس بر خلاف فيلم هاي پليسي مشابه خود تلاش يک مرد براي پاک کردن نام خود نيز نيست، چون آن طور که در پايان فيلم واکر مي گويد به برنده شدن اهميتي نمي دهد. او ديگر به اخلاق اعتنايي ندارد، چون سالت -و قبلاً ديگران را- بي هيچ ترديدي خلاص مي کند. رابطه او و مادرش که به شکلي ظريف در دل فيلم تنيده شده، حاکي از اندک دلبستگي ناشاد عاطفي او دارد. فيلم قصه سقوط اوست و هيچ چيز نمي تواند مانع از اين سقوط شود. حتي انگيزه سالت در دزديدن هروئين ها به عنوان افسري موفق که همواره در سايه او قرار داشته، اهميتي ندارد. چون هم واکر و هم حالا تماشاگر مي داند که روند خودويرانگري انتخاب شده توسط وي نمي تواند به جايي جز نابودي و مرگ ختم شود و اگر سالت نباشد يکي ديگر و ماجرايي ديگر...(فراموش نکنيم که در ابتداي فيلم او براي رهايي از مجازات کشتن دختري غير مسلح، سلاحي را در کنار جسد او جاسازي مي کند).
وايس يک فيلم مستقل چهار و نيم ميليون دلاري و تلخ است که کمتر نشاني از هيجان و راز در آن مي يابيد. يک درام پليسي بالغ که روند فروپاشي رواني يک مرد را ترسيم مي کند. دنيس هاپر فيلم را يکي از بهترين فيلم هاي پليسي همه عمرش نام داده است. شايد اين نان قرض دادن به دو دوست و همکار باشد که اين بار پشت دوربين هم قرار گرفته اند: داريل هانا و مايکل مدسن که در مقام تهيه کنندگان فيلم نيز خضور داشته اند و به خوبي نقش هاي اصلي را ميان خود قسمت کرده اند. وايس به خاطره کريس پن فقيد تقديم شده است که مدسن و سکولا با او در سگداني کوئنتين تارانتينو همکاري داشته اند. ولي خواهش مي کنم يادآوري اين موضوع بر قضاوت شما و ايجاد شباهت ميان اين دو فيلم نشود!رائول سانچز اينگليس اهل مکزيکوسيتي است و از اواخر دهه 1980 با دستيار کارگرداني وارد سينماي هاليوود شده است. بعد از ساختن ايپزودي از سريال تلويزيوني Shadow Raiders اولين فيلم خود به نام سقوط/بي وفا را در 1998 ساخت که برنده جايزه بهترين استفاده از بودجه از جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا شد. وايس سومين فيلم بلند اوست و در فاصله اين دو فيلم کوتاه روزهاي بهتر را کارگرداني کرده است. ژانر: درام.
<strong>سافو Sappho
نويسنده و کارگردان: رابرت کرامبي. موسيقي: مارو تئودوراکيس. مدير فيلمبرداري: باقر رافي يف. تدوين: ايگور ليتونينسکي. بازيگران: اوالون بري[سافو]، تاد سولي[فيل]، لودميلا شيريه وا[هلن]، بوگدان اشتوپکا[پرفسور اُرلوف]، اليزيوس والکوس[ديونيزيوس]، اوکسانا اُسيپووا[ماريا]، سرگئي کوزنکو[کريستوس]. 88 دقيقه. محصول 2008 اوکراين.
سال 1926. سافو دختر مردي ثروتمند که به تازگي با نقاشي جوان به اسم فيل ازدواج کرده، با کشتي تفريحي شان به جزاير لزبو مي روند تا ماه عسل خود را بگذرانند. در ابتدا سافو که دختري مدرن است با نگاه هاي متعجب اهالي جزيره روبرو مي شود، اما فيل از بودن در آنجا راضي است و شروع به خلق تابلوهاي تازه مي کند. تا اينکه يک روز سافو در حين گردش در جزيره و بعد از کوتاه و رنگ کردن موهايش با دختري به نام هلن برخورد مي کند. هلن زيبا فرزند باستان شناسي روسي به نام اُرلوف است که بعد از وقوع انقلاب اکتبر ترجيح داده به کشور خود بازنگردد و به حفاري هاي خود در جزيره ادامه دهد. هلن به زودي اعتماد سافو را جلب و دوستي او را به دست مي آورد. پي آمد اين کار ابراز علاقه هلن به سافو است. کاري که در آغاز براي سافو غريب است، اما اندک اندک علاقه ميان دو زن را پذيرفته و به آن دل مي سپارد. سافو هلن را به فيل معرفي کرده و مدتي بعد هر دو رابطه اي سه گانه را به او پيشنهاد مي کنند. فيل نيز ابتدا مخالفت مي کند، اما بعد از عشق بازي با هلن زيبا سافو دچار حسادت شده و رابطه ميان سه نفر تيره مي شود. سافو بعد از يافتن سکه اي قديمي با نيمرخ سافو شاعره يوناني و ديدن شباهت هاي ميان خودش و او مي پندارد، شاعره معروف در وجود او بار ديگر به دنيا بازگشته است. اما هلن که باکره بوده، بعد از اولين همخوابگي اش با فيل کشف مي کند که تمايلش به جنس مخالف بيشتر است و او را ترک مي کند. پي آمد اين کار مرگ سافو و خروج هلن به همراه فيل از جزيره است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
رابرت کرامبي متولد 1964 لندن است. اولين فيلم بلندش Cuba Libre را در سال 2000 ساخت و سافو دومين فيلم سينمايي او به شمار مي رود. کرامبي در فاصله اين دو فيلم ويديويي نگهبان زمان را نيز در سال 2004 کارگرداني کرده است. کرامبي هم اکنون سرگرم ساخت نسخه تازه اي از دن کيشوت است که در سال 2009 به نمايش در خواهد آمد. نگهبان زمان را نديده ام، اما Cuba Libre در قالب کمدي خود اشاره به قفس هايي داشت که همه ما درون آن هستيم و گاه بي خبر از وجودش آن را خانه مي ناميم و يا چيزهايي ديگر. سافو نيز فيلمي با همين تم و اين بار جنسيت است.
سافو نام و محوريت قصه خود را مديون اسطوره سافو شاعره يوناني سده هفتم پيش از ميلاد است. سافو به قولي بزرگ ترين شاعر غنايي از زمان باستان تا امروز و نخستين زني است که کنار احساسات فردي، خصوصيترين احساسات خويش را در شعر بيان کرد. افلاطون او را ايزدبانوي دهم هنر و زاهد آسوري تاتيانوس وي را "روسپي، ديوانهٔ عشق، کسي که هرزگياش را آواز ميداده" ناميدهاند. بيشترين جنجال پيرامون او نيز به دليل گرايش همجنسگرايانه اش بوده است. سافو در سرودههايش عشق بين زنان را ستايش کرده است. او از جزيرهٔ لزبوس است و براي همين، امروز زنان همجنسگرا را "لزبين" مينامند.
از اشعار سافو بخش اندکي به جا مانده و برخي مورخان و محققين مانند اديت موراي فرانسوي عقيده دارند که وي خودکشي کرده است. نظريه هاي ديگري نيز مطرح است از قبيل اينکه دو سافو وجود داشته: يکي شاعر و ديگري زني اشرافي و افسانه ها و اسطورهاي بسياري درباره سافو ساخته شده، همچون روسپي بودن يا زشت رو بودنش که در حوصله معرفي فيلم نيست. اما اين خلاصه را گفتم تا بر اصرار کارگردان و شخصيت اصلي بر شباهت هاي ميان رفتار و سرنوشت سافوي فيلم با سافوي شاعر اشاره کرده باشم که در پايان با خودکشي وي پايان مي پذيرد.
فيلم در دهه پر غوغاي بيست مي گذرد و سافو نماينده زن زن مدرن ابتداي قرن بيست است که رفتارش براي اهالي جزيره کوچک(حتي راندن تنها اتومبيل جزيره) غريب و به قول قدما نشانه آخر زمان است. او با خودش نشانه هاي نهضتي را به جزيره مي آورد که چند دهه بعد در دنيا به جنبشي نيرومند تبديل خواهد شد. مرادم فمينيسم است نه همجنس گرايي که در اينجا فقط نشانه اي به آزادي تن اوست. اما کارگردان براي رسيدن به اين هدف راهي غلط را مي پيمايد. صحنه هاي پرشکوه و زيباي معاشقه دو زن در ساحل يا مکان هاي ديگر، رنگ و جلايي در ستايش لزبينيسم به فيلم مي دهد. اما در پايان فيلم با بروز بحران روحي در سافو و چشيدن طعم همخوابگي با مردها توسط ايرنه که به شناخت جسماني و روحي منتهي مي شود، مسيري ديگر برمي گزيند. تماشاگر بخت برگشته که تا اينجا با فيلمي در ستايش اساطير يونان باستان و همجنس خواهي زنانه روبرو بوده، خود را با قصه عاشقانه حقير دختر کوچولوي ثروتمند بيچاره روبرو مي بيند که همه ترکش کرده اند. سافوي فيلم در نهايت يک ميليونرزاده هوسران است که ايرنه اين هوس را در وي بيدار و به آن دامن مي زند. اما بعدها خود نمي تواند به آن پاسخ بگويد و زوجي مذکر برمي گزيند. سافو که با بودجه اي نزديک به دو ميليون دلار توليد شده قرار بوده تا با دست اندازي به اسطوره سافو، برگرداني مدرن از آن ارائه دهد. اما روحيه مثلاً آزاد و مستقل دختر ميليونر قرن بيستمي کجا و طبع لطيف سافوي شاعر کجا؟ شباهت ها فقط ظاهري است و ايده ابلهانه تناسخ نيز برچسبي نازيبا است که قرار بوده بر رمز و راز قصه بيفزايد. فيلم به عنوان نماينده سينماي اوکراين يک قصه درباره مثلث عشقي نخ نمايي بيش نيست و تنها حسني که دارد تشويق تماشاگر به جست و جو درباره سافوي واقعي است و از اين راه آشنايي با ادبيات کلاسيک. تنها نکته چشمگير فيلم لوکيشين هاي زيباي آن است. همين! ژانر: درام، عاشقانه.
<strong>توالت پاپ El Baño del Papa
کارگردان: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. فيلمنامه: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. موسيقي: گابريل کاساکوبرتا، لوسيانو سوپرويله. مدير فيلمبرداري: سزار کارلونه. تدوين: گوستاوو جياني. طراح صحنه: اينس اولمدو. بازيگران: سزار تورنکوزو[بتو]، ويرجينا مندز[کارمن]، ماريو سيلوا[والوولينا]، ويرجينا روئيز[سيلويا]، نلسون لنس[مله يو]، هنري د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تيکا]، روساريو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 دقيقه. محصول 2007 اورگوئه، برزيل، فرانسه. نام ديگر: Les Toilettes du pape، O Banheiro do Papa، The Pope's Toilet. برنده جايزه تماشاگرا-بهترين بازيگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترين بازيگر زن/ويرجينيا مندز-بهترين فيلمنامه و جايزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جايزه نقره بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم از جشنواره فيلم آمريکاي لاتين Huelva، برنده جايزه بهترين کار الو از جشنواره فيلم لاتيني ليدا، برنده جايزه هيئت داوران بين المللي از جشنواره سائو پائولو.
سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزديک به مرز برزيل. بتو مانند بسياري از آلونک نشين ها زندگي فقيرانه خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوي مرز براي مغاره داران به وسيله دوچرخه مي گذراند. اما همين تنها راه ارتزاق آنها نيز توسط مرزبانان و گشتي ها مخصوصاً مردي به نام مله يو تهديد مي شود. مله يو عملاً از بسياري باج مي گيرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همين امر او را به بدنام ترين مرد ملو تبديل کرده است. سيلويا دختر بتو در آرزوي مجري گري تلويزيون يا راديو است، کاري که به نظر محال مي آيد. از سويي درخواست هاي بتو در زمينه کمک به او در زمينه حمل کالاي قاچاق رابطه پدر و دختر را تيره کرده است. وقتي اعلام مي شود که پاپ ژان پل دوم در سفرش به آمريکاي جنوبي از ملو نيز عبور خواهد کرد، اهالي و از جمله آلونک نشين ها خود را براي استقبال از او آماده مي کنند. آنها مي پندارد که در سايه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگي خود را به فروش رسانده و پولي به چنگ آورند. بتو نيز ايده اي دارد: راه انداختن يک باب سرويس بهداشتي عمومي...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
مگر اورگوئه سينما هم دارد؟ باور کنيد من هم قبل از ديدن توالت پاپ چنين تصوري داشتم و با يک جست و جوي اينترنتي فهميدم که غفلت بزرگي در باب سينماي اين کشور مرتکب شده ام. توالت پاپ که به عنوان نماينده رسمي سينماي کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفي شده بود، يکي از آن نادر فيلم هايي است که مي توان به عنوان سندي مردم شناختي از يک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گيرد. سندي که رنگي هنرمندانه بر آن زده شده و طنزي غريب قصه آن را همراهي مي کند.
در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفري به آمريکاي جنوبي کرد و همين سفر باعث شد تا طبقه فقير و آن گونه که در اين فيلم ديده مي شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق ديدار وي جاني بگيرد. هر کس براي استقبال از او کاري کرد و اينکه يک نفر در اين آشفته بازار تصميم مي گيرد توالتي همگاني ساخته و با پول آن رونقي به زندگي اش بدهد، به خودي خود طنزي تلخ در پشت سر دارد. طنزي که در سکانس اوج فيلم، بتوي حيران و سرگردان و توالت فرنگي به دوش را در ميان جمع مستقبلين نشان مي دهد و زماني که خسته و کوفته به منزل مي رسد، بار ديگر براي يافتن مشتري به ميان همان جمعيت بازمي گردد. او از تلاش هاي خود نتيجه اي نمي گيرد. يعني هيچ کدام از آلونک نشين ها نمي گيرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث مي شود تا تفاهمي ميان او و دخترش به وجود آيد. دختري که در پايان به ناچار مي پذيرد سوداي مجري گري را از سر بيرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا کمک کند. چون پدر ديگر دوچرخه اي هم ندارد و بايد پاي پياده اين مسير دشوار را هر روز رفته و بازگردد.
پاپ مي آيد و بعد از موعظه کوتاهي که سبب نوميدي همه مي شود، آنجا را ترک مي کند. ديگر از مذهب و نماينده اش هم براي اين انسان هاي بيچاره[طبقه کارگر؟] کاري ساخته نيست. حتي تسکيني هم وجود ندارد و آنچه برجاي مي ماند تيرگي است و رنج و فقر و پلشتي که بايد باز در آن غوطه زد به ناچار.... اميدي به رهايي نيست. اما اتفاق هاي خوش آيند کوچک مي تواند زندگي در همين جا را نيز را روشنايي اندکي ببخشد. همان طور که براي خانواده بتو اتفاق مي افتد. توالت پاپ شايد فيلم بزرگي نباشد، اما براي آشنا شدن با سينماي کشوري که از آن هيچ نديده ايد نمونه بسيار شايسته و خوبي باشد.
سزار کارلونه متولد 1958 مونته ويدئو، اورگوئه و ساکن برزيل است و به عنوان فيلمبرداري چيره دست و صاحب سبک شهرت دارد[نامزد اسکار براي فيلم شهر خدا(2002)فرناندو ميرلس و برنده 18 جايزه معتبر بين المللي]. چيزي که در همين فيلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه هاي پاياني فيلم را تبديل به عکس هايي کم نظير از زندگي فقرا و افراد پريشان احوال مي نمايد. توالت پاپ اولين تجربه کارگرداني اوست که آن را به همراه انريکه فرناندز ساخته است. انريکه فرناندز نيز با توالت پاپ براي اولين بار کارگرداني تجربه مي کند و تنها ردپاي موجود از اودر دنياي سينما دستيارکارگرداني و تدوين فيلم Otario[ساخته تحسين شده ديه گو آرسوآگا-1997] است.
يقين دارم شما هم مثل من بعد از تماشاي توالت پاپ شگفت زده خواهيد، نه به خاطر مهارت در ترسيم زندگي اين انسان ها و کشف کمدي درون اين زندگي ها، بلکه در يافتن لحظات زيباي زندگي در دل سياهي ها، چيزي که براي هر فيلمسازي دستاورد کمي نيست. آن هم در کار اول!ژانر: درام.
<strong>و آنگاه توريست ها آمدند Am Ende kommen Touristen
کارگردان: رابرت تالهايم. فيلمنامه: رابرت تالهايم، برند لانگه، هانس-کريستين اشميد. موسيقي: اووه بوسنز. مدير فيلمبرداري: يوليسوا گرتيگ. تدوين: استفان کوبه. طراح صحنه: مايکل گالينسکي، ريتا هاله کامپ. بازيگران: الکساندر فهلينگ[سون لنرت]، ريشارد رونچوسکي[استانيسلاو کرژمينسکي]، باربارا ويوسکا[آنيا لانوشوسکا]، پيوتر روگوچي[کريشتف لانوشوسکا]، رينر يلين[کلاوس هرولد]، لنا اشتولز[آندرئا اشنايدر]، لوتز بلوخبرگر[يورگن درملر]. 85 دقيقه. محصول 2007 آلمان. نام ديگر: And Along Come Tourists. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره باواريا، نامزد جايزه بهترين فيلم مراسم فيلم آلماني، برنده بهترين بازيگر خوش آتيه الکساندر فهلينگ از جشنواره مونيخ.
سون که انتخاب کرده به جاي خدمت در ارتش يک سال را در اداره خدمات اجتماعي کار کند، به آشوويتس فرستاده مي شود تا در محل اردوگاه هاي سابق خدمت کند. يکي از ماموريت هاي عمده او کمک به پيرمردي 85 ساله به نام کرژمينسکي بازمانده اردوگاه هاي نازي است که چمدان هاي بازماندگان را براي موزه تعمير مي کند. اما سون خيلي زود از رفتار غير دوستانه کرژمينسکي آزرده شده و از مافوقش هرولد مي خواهد تا مکان ديگري براي اقامت وي تهيه کند. صاحبخانه جديد او آنياي زيبا راهنماي توريست ها است. آنيا او را به خانه برده و اتاقي در اختيارش مي گذارد. اين کار به مزاق کريشتف برادر آنيا خوش آيند نيست، چون مجبور به تخليه اتاقش مي شود. اين وقايع و برخورد غير دوستانه اهالي با او که يک آلماني است باعث مي شود تا سون از بودن در آنجا احساس ناراحتي کند. اما به زودي ارتباط عاطفي ميان او و آنيا سبب دلبستگي اش مي شود. از طرف ديگر ميان او و کرژمينسکي نيز اندک علاقه اي به وجود مي آيد. ولي آنيا که در آزمون شغلي در بلژيک شرکت کرده و پذيرفته شده، قصد دارد آشوويتس را ترک کند. سون نيز که بعد از کش رفتن چمدان هاي کهنه براي کمک به کرژمينسکي از سوي مافوق هايش همچنين موزه آشوويتس توبيخ شده، تصميم به ترک آنجا مي گيرد ولي...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
رابرت تالهايم متولد 1974 برلين است و با اولين فيلمش Netto در سال 2005 موفق شده چهار جايزه معتبر از جشنواره هاي برلين، Schwerin Art of Film Festival، انجمن منتقدان آلمان و جايزه مکس افولس دريافت کند. Netto يک کمدي درباره رابطه ميان پدران و پسران و اختلاف هاي ميان زندگي در برلين شرقي و غربي بود که همراه با خداحافظ لنين توانست به عنوان ترسيم کننده جهان پيش و پس از فروپاشي بلوک شرق و از ميان رفتن ديوار ميان دو برلين در ميان تماشاگران و منتقدان شهرتي به سزا کسب کند. ولي و آنگاه توريست ها آمدند بر خلاف فيلم پيشين لحني سرد، کم و بيش تلخ و جدي دارد که با موضوعي بسيار مهم در تاريخ قرن بيستم آلمان سر و کار دارد. شرم تاريخي از نسل کشي يهودي ها توسط نازي ها که گويا در آستانه قرن تازه نيز هنوز دست از سر ملت آلمان برنداشته است.
تالهايم انگشت روي موضوعي بسيار حساس گذاشته و آن اينکه نسل جديد علاقه اي به تاريخ ندارد. آشوويتس براي جهانگردان- همان طور که براي ساکنان آنجا مانند آنيا و کريشتف مکاني براي زندگي است- تبديل به مکاني ديدني با پيشينه تاريخي شده و اغلب آنان دانسته هاي محو و گاه ناچيز يا غلطي از تاريخ اين مکان هولناک دارند. کرژمينسکي نيز به اين نکته واقف است و به سون مي گويد: ديگر هيچ کس به حضور او در آنجا نياز ندارد و در پاسخ به سوال او که مي پرسد: پس چه کسي درباره آشوويتس براي امروزي ها سخت بگويد؟ ادامه مي دهد: فيلم فهرست شيندلر را برايشان نمايش دهيد.
جان کلام فيلم در ديالوگ پاياني آن نهفته است جايي که سون معلم تازه وارد و سرگشته را راهنمايي مي کند تا به همراه شاگردانش اتوبوس آشوويتس را يافته و به آنجا بروند و خود نيز به همراه آنان بازمي گردد. حال او هدفي دارد و اين هدف را معلم بر زبان مي آورد و ما دوست داريم با وي هم عقيده شويم که: "تمدن ما، فرهنگ ما نهايتاً بايد مورد قضاوت قرار گيرد که در آن دوران سياه در قبال نابودي سيستماتيک ميليون ها انسان چگونه رفتار کرديم."
اين هدف نه فقط بايد از سوي آلماني ها امروز که نه دوست دارند و نه مي خواهند اين گذشته خونين و شرم آور را به ياد بياورند، بلکه از سوي بسياري از ملل مورد مداقه قرار گيرد. کمتر کشور و ملت است که گذشته خونيني نداشته باشد و نسل کشي هايي را از سر نگذرانده باشد. مگر همين چند سال قبل نبود که شرق اروپاي متمدن و بغل گوش همين آشوويتس صدها هزار انسان کشته شدند؟
و آنگاه توريست ها آمدند دعوت به نو کردن حافظه جمعي است. شايد به عنوان يک اثر سينمايي فاقد بدعت هاي چشمگيري و حتي جذابيت هاي معمول نيز باشد. ولي به عنوان فيلمي شايسته توجه و تفکر برانگيز نيازمند بيشتر ديده شدن است. شايد به همين خاطر است که تالهايم داستان عاشقانه کمرنگي نيز در پيش زمينه فيلمش قرار داده است. و آنگاه توريست ها آمدند به ما مي گويد: بله، زندگي ادامه دارد. اما اين امر نبايد سبب فراموشي گذشته شود. حتي گذشته اي ناشاد. چيزي که شرقي ها و مخصوصاً ما ايراني ها در آن تخصص داريم و تنها به نقاط اوج و مثبت تاريخ دو هزار و پانصد ساله خود مي نازيم. شايد وقت آن رسيده باشد که ديگر تاريخ متعلق به فاتحان نباشد!ژانر: درام.
<strong>مبارز Fighter
کارگردان: ناتاشا آرتي. فيلمنامه: ناتاشا آرتي، راسموس هيستربرگ، نيکولاي آرسل. موسيقي: فريتهوف توسکويگ. مدير فيلمبرداري: سباستين وينترو. تدوين: کاسپر ليک. طراح صحنه: پيتر د نيرگارد. بازيگران: سمرا توران[عايشه]، نيما نبي پور[علي]، سايرون بيورن ملويل[اميل]، مالي بليکست اگليند[سوفي]، سعدي تکلي اوغلو[پدر عايشه]، زيان ژائو[سيفو]، بهروز بانيسي[عمر]، دنيز کارابودا[مادر عايشه]، ارتوغرول يلان[ممت]، ئوزلم ساغلانماک[ياسمين]، يوکسل ايشيک[پدر ياسمين]. 90 و 100 دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: Aicha. نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/سمرا توران-بهترين فيلم و بهترين بازيگر نقش مکمل سايرون بيورن ملويل از جشنواره بوديل.
اسلو، دانمارک. عايشه دانش آموز دبيرستاني و فرزند يک خانواده مهاجر ترک است. او به کونگ فو علاقه فراوان دارد، اما والدينش به او فشار مي آورند تا بيشتر روي دروس خود متمرکز شده و در رشته پزشکي قبول شود. کاري که برادرش علي از عهده آن برآمده و اينک پزشکي جوان و در آستانه ازدواج با ياسمين است. اما عايشه مخفيانه به تمرين ها ادامه داده و در باشگاهي معتبر که توسط استادي شرقي اداره مي شود، ثبت نام مي کند. برخورد با حريف هاي مذکر ابتدا براي عايشه که در خانواده اي مذهبي بزرگ شده، سخت و ناگوار است. ولي او خود را با تمرکز روي ورزش تسکين داده و حتي ابراز علاقه هم رزم دانمارکي اش اميل را رد مي کند. در ميان اعضاي تيم جوان با استعدادي به نام عمر نيز حضور دارد که او نيز ترک تبار بوده و از مبارزه با زنان امتناع مي کند. استاد از او مي خواهد يا با زن ها-مخصوصاً عايشه- نيز نبرد کند يا کلاس را ترک نمايد. عمر که از اين تصميم خشمگين شده، در مجلس عروسي علي و ياسمين با عايشه درگير شده و عروسي به هم مي خورد. خانواده عايشه نيز بعد از فهميدن ماجرا، عايشه را باعث برهم خوردن عروسي و بدنام شدن خانواده دانسته و علي نيز به شدت از وي دلخور مي شود. عايشه گريخته و به منزل دوستش سوفي مي رود، اما خيلي زود به خانه بازگشته و تلاش مي کند تا موضوع را براي خانواده روشن نمايد. سپس در مسابقات کونگ فو شرکت کرده و با عمر مبارزه مي کند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
خانم ناتاشا آرتي در 23 مه 1969 در گنتوفته دانمارک به دنيا آمده و شهرتي به عنوان فيلمنامه نويش و کارگردان در کشورش دارد. مخصوصاً با فيلم دوگمايي سال 2003 خود به نام Se til venstre, der er en Svensker[کهنه، نو، قرضي و آبي يا سگي به نام فيات 128] برنده جايزه داوران AFI Fest و بهترين بازيگر از جشنواره کارلووي واري که سي و دومين فيلم نهضت دوگما 95 محسوب مي شود. آرتي از 1993 با ساختن اپيزودهايي از سريال هاي مختلف تلويزيوني شروع به کارگرداني کرده و اولين فيلم سينمايي خود را در2000 با نام معجره[برنده دو جايزه اصلي جشنواره جيفوني] مقابل دوربين برد. مبارز سومين فيلم بلند اوست که با هزينه واقعاً ناقابل 300 هزار دلار ساخته شده و يک فيلم سوپر مستقل است.
مبارز فيلمي درباره مهاجران است. بيشتر شخصيت هاي فيلم(همين طور بازيگرانش) را مهاجران تشکيل مي دهند و دو خانواده ترک در مرکز داستان قرار دارند. عايشه فرزند يکي از اين خانواده هاست که اندکي-بله، فقط اندکي- خواستار جدا شدن از نقش سنتي خويش است. ترک ها در طول سه دهه گذشته بعد از اشباع آلمان از کارگران ترک تبار و چند بحران اقتصادي فاجعه بار در کشور خود راهي اسکانديناوي شدند. روياي يافتن کار و ثبات اقتصادي بسياري از آنها را به سوي سرابي رهنمون ساخت که گاه جز ويراني چيزي نصيب شان نکرد[فيلم سفر اميد زاوير کولر را به ياد مي آوريد؟]. در مقايسه ترک ها با ايرانيان مهاجر بايد گفت که تعصب ديني و آيين هاي سنتي قدرتمند در ميان اين خانواده ها دردسرهاي بزرگي براي فرزندان اغلب اين مهاجران به وجود آورد. اکثريت فرزندان دختر اين خانواده ها بايد با اقوام خود در ترکيه ازدواج کنند يا به عقد فرزندان ديگر مهاجران ترک در آيند. فرزندان پسر نيز کم و بيش سرنوشتي مشابه دارند و چون قرار است عملدار همين سنت ها بوده و بعدها پا جاي پدران شان بگذراند، گاه عامل خشونت ها و قتل هاي ناموسي نيز مي شوند. در سال هاي گذشته موارد بسيار زيادي از قتل هاي ناموسي در اسکانديناوي به دست ترک ها و گاه کردهاي ترکيه گزارش شده است. بنابراين وقتي مي گوييم عايشه فقط اندکي مي خواهد از نقش سنتي خود فاصله بگيرد، سخني به گزاف نگفته ام. او تنها خواهان ادامه ورزش کونگ فو است. عايشه خود را قادر به برآورده کردن آرزوهاي پدر در زمينه پزشک شدن-مانند برادرش- نمي بيند. او شيفته ورزشي رزمي است، و حتي با وجود آزرده بودن از سنت ها دل نيز در گرو آنها دارد. مانند اولين تمرين هايش با مردها که از تماس بدن آنها با بدن خود دچار حالت اشمئزاز و هراس مي شود. ولي به خود مي قبولاند که تنها به فکر مبارزه است و بس و از ديگران هم مي خواهد تا به اين امر ايمان بياورند. حتي ابراز عشق اميل را رد مي کند، چون مي داند عاقبت خوشي ندارد. او شخصاً قادر به جذب شدن در ميان دختران آبجوخور و سيگاري دانمارکي نيست. خود را متعلق به دنياي آنها نمي داند، ولي از نقش سنتي خود نيز مي خواهد اندکي-فقط اندکي- دور شود. او در پايان موفق مي شود و حتي از عمر نماينده مردسالاري مذهب زده کشورش در مسابقه شکست مي خورد. عايشه روي سکوي دوم مي ايستد، اما همين که عمر پذيرفته با وي نبرد کند، خود پيروزي بزرگي است. يقيناً اين پيروزي بعدها با فتوحاتي بزرگ تر دنبال شده و به نقش سنتي وي در خانواده پايان خواهد بخشيد. اما تا آن زمان راهي به درازي تولد و مرگ چند نسل ديگر باقي است.
مبارز فيلمي قابل اعتنا درباره جامعه مهاجران است و با شرکت مهاجران توليد شده است. درامي درباره بلوغ نوجوان هاي همين خانواده ها که يک(يا دو ايراني) نيز در آن نقش ترک ها را بازي کرده اند(شخصاً پيرنگ فرعي عشق ميان دو انسان از دو فرهنگ متفاوت را-مثلاً برخورد فرهنگ ها- خيلي جدي نمي گيرم. مبارز فيلم عايشه است و نبرد او عليه سنت و دين). اولي نيما نبي پور است که در نقش علي برادر عايشه بازي کرده و بر خلاف ديگران يک کلمه ترکي نيز صحبت نمي کند. و دومين نفر بهروز بانيسي در نقش عمر که مي تواند از مهاجران کرد ايراني باشد.
مبارز بر خلاف بودجه بسيار اندکش از طراحي صحنه هاي رزمي بسيار خوبي برخوردار است و به عنوان يک فيلم رزمي هم براي دوستداران اين گونه مي تواند تماشايي باشد. ژانر: درام، فانتزي.
<strong>جوان ها عشق بازي مي کنند Young People Fucking
کارگردان: مارتين گرو. فيلمنامه: آرون آبرامز، مارتين گرو. موسيقي: تودور کوباکوف. مدير فيلمبرداري: آرتور ئي. کوپر. تدوين: مايک باناس. طراح صحنه: ديانا آباتانجلو. بازيگران: آرون آبرامز[مت]، ديورا بايرد[جمي]، سونيا بنت[ميا]، کالوم بلو[کن]، کريستي بوث[ابي]، جاش کوک[اريک]، جاش دين[اندرو]، انيس اسمر[گورد]، ناتالي ليسينسکا[اينز]، پيتر اولدرينگ[ديو]، کارلي پاپ[کريس]. 90 دقيقه. محصول 2008 کانادا. نام ديگر: Y.P.F.. برنده جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکل/سونيا بنت از انجمن منتقدان ونکوور.
داستان پنج زوج مختلف در صحنه معاشقه در شش فصل: پيش در آمد، پيش نوازش، سکس، ميان پرده(تنفس)، اُرگاسم(اوج لذت جنسي)، پس در آمد.
هر کدام از زوج ها نماينده يک صورت مثالي هستند:رفقاي خوب: مت و کريستين تصميم گرفته اند تا دوست باشند اما علاقه عاشقانه اي ميان خود کشف مي کنند. زوج ها: اندرو و همسرش ابي که در روز تولد وي تصميم کشف مي کنند زندگي جنسي شان بدتر از آني بوده که تصورش را مي کردند. طلاق گرفته ها: ميا و اريک بعد از جدايي بار ديگر با هم ملاقات و عشق بازي مي کنند. تازه آشنا شده ها: جمي دوست پسر خانم باز خود را به آپارتمانش مي آورد. هم اتاقي ها: گورد، دوست دخترش اينز و هم اتاقي اش ديو. گورد از ديو مي خواهد تا در برابر چشمان او با اينز سکس داشته باشد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
مارتين کوئين گرو سوئيسي است و متولد ژنو به سال 1977، اما عمده کودکي را در اوتاوا گذرانده، در تورنتو به دانشگاه رفته و اينک ساکن ونکوور است. از 6 سال پيش با نوشتن و تهيه کنندگي سريال هاي تلويزيوني پا به دنياي فيلمسازي گذاشته و جوان ها عشق بازي مي کنند[ يا درست ترش آن طور که در پوستر فيلم آمده جوان ها مي گايند-يا سکس دارند- ولي ما مي ترسيم بپرسيم] اولين کار او در مقام کارگردان است و چه شروع اميدوار کننده و خوبي براي يک فيلمساز تازه نفس!
جوان ها عشق بازي مي کنند ظاهر يک کمدي رمانتيک را دارد، اما همان طور که خود گرو در جشنواره فيلم تورنتو به زبان آورد: "نسل ما سخت تلاش مي کند تا عشق و سکس را از هم جدا کند. ولي همه به شکلي فلاکت بار شکست مي خورند. من مي گويم: گوش کنيد همسن و سال هاي من، اين کار واقعاً بدون ارتباط احساسي واقعاً سخت است".از نظر من جوان ها عشق بازي مي کنند يک فيلم روانشناختي درجه يک است. يک دايره المعارف رفتار جنسي که پنج زوج متفاوت و در واقع نمونه اي را برگزيده و رفتارهايشان را در محيط هاي بسته و در بستر قبل و بعد از سکس تصوير مي کند(در واقع فيلم در 5 اتاق خواب مي گذرد). يک کمدي هوشمندانه که از روش روايت تو در تو استفاده مي کند تا مشکلات اين 5 زوج را نمايش دهد و بر نکته اي بسيار مهم اشاره دارد: هنوز هم سکس(شايد هم عشق) مهم ترين واقعه در برخورد ميان دو انسان است!
جوان ها عشق بازي مي کنند با هزينه يک و نيم ميون دلار کانادا توليد شده، اما فروش خوبي داشته[البته در کانادا سبب بروز مشاجراتي هم شده] و قرار است توزيع گسترده جهاني را نيز تجربه کند. خواهش مي کنم شما هم مثل خيلي ها از نام فيلم نترسيد و سعي کنيد با ذهن باز به تماشاي آن بنشينيد. چون بر خلاف نامش صحنه واقعاً سکسي ندارد و مطالعه اي دقيق درباره نوع روابط آدم ها در جوامع امروزي است. شايد مثل من تنها نتيجه اي که از فيلم عايدتان شود اين باشد که هيچ کدام از زوج ها رستگار نمي شوند. اين روابط همگي محکوم به نابودي است. سست و بي بنياد است و هدف فيلمساز جوان نيز همين بوده است. منتها اين داروي تلخ را با اسانسي شيرين به خورد ما داده است. او راهي قطعي براي درمان اين نابهنجاري ها پيشنهاد نمي کند و تنها به عشق اشاره مي کند. اما چيزي بيش از عشق براي نجات اين آدم ها نياز است. ژانر: کمدي.
گفت وگو♦ سينماي جهان
خيلي ها او را وارث موج نو مي دانند. اما نگاهي دقيق تر و جدي تر به کارنامه باربه شرودر او را بزرگ حامي فيلمسازان موج نو اعلام مي کند. مردي که در 23 سالگي با اتکاء به ثروت خانوادگي اش، کمپاني توليد فيلم خود را تاسيس کرد و بعدها تهيه کننده عمده بزرگان موج نو مانند اريک رومر و قصه هاي اخلاقي اش شد. با اين حال خود شرودر يکي از آن کارگردان هاي صاحب نگاه و تماتيک خاص است که کارنامه اي قابل قبل در دو سوي اقيانوس براي خود دست و پا کرده، و در هر دو گونه مستند و داستاني به مقامي رفيع دست يافته است. پاي حرف هاي او درباره آخرين فيلمش اينجو مي نشينيم که در ژاپن مي گذرد....
گفت و گو با باربه شرودر
فيلمي در مورد ارتباط ميان دو فرهنگ
باربه شرودر متولد 1941 تهران است. پدرش ژان ويليام زمين شناسي سوئيسي و مادرش اورسولا پزشک آلماني تبار بودند. کودکي را در آفريقا و 7 تا 11 سالگي اش را در کلمبيا گذراند. در دانشگاه سوربن خواند، ولي جذب سينما شد، نقد فيلم نوشت و بعدها همزمان با دستياري بزرگان موج نوي سينماي فرانسه چون ژان لوک گودار و ژاک ريوت، در 23 سالگي کمپاني توليد فيلم خودش را به نام Les Films du Losange تاسيس کرد. جايي که بسياري از فيلم هاي شاخص موج نو در آن تهيه شد. شرودر در سال 1969 با فيلم بيشتر شروع به فيلمسازي کرد. بيشتر درباره اعتياد به هروئين بود و موسيقي آن توسط پينک فلويد ساخته شده بود. فيلم از هر جهت در فرانسه و اروپا موفقيت آميز بود و بعدها آلبوم موسيقي فيلم نيز در رده پرفروش ها قرار گرفت. همکاري شرودر و پينک فلويد سه سال بعد در فيلم دره تکرار شد، ولي تا آن هنگام شرودرر سه فيلم ديگر نيز ساخته بود. هر سه فيلم مستند بودند و اولين نشانه هاي بارز دلبستگي شرودر به سينماي غير داستاني که بعدها به تکامل رسيد و يکي از بزرگ ترين قله هاي کارنامه او را رقم زد. دره (1972) فيلمي جسورانه در زمان خود بود که به آزادي هاي جنسي مي پرداخت و جست و جوي جوانان امروزي به دنبال بهشت خيالي را تصوير مي کرد. دره به عنوان ايزي رايدر فرانسه شهرتي جهاني يافت و موسيقي فيلم که با عنوان پوشيده شده توسط ابرها منتشر شد، سهم موثري در توفيق فيلم داشت و جاي پاي شرودر را محکم کرد.
دو سال بعد، شرودر با فيلم زندگينامه اي ژنرال ايدي امين دادا به ژانر مستند بازگشت. زندگي ديکتاتور نظامي اوگاندا که در آن زمان شهرت سوء فراواني در جهان آزاد داشت، با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد و در دو سوي اقيانوس به شکل گسترده پخش شد.
دو سال بعد با فيلم معشوقه اولين نشانگان تمايل شرودر به ساخت فيلم هايي در جريان تجاري سينما آشکار شد. فيلمي با شرکت ژرار دپارديوي جوان و بول اوژيه(همسر بعدي شرودر) که داستاني غزيب از رابطه يک سارق و معشوقه اي حرفه اي داشت.
کوکو، گوريل سخنگو در 1978 بار ديگر بازگشت به گونه مستند بود و بعد از آن به مدت 7 سال شرودر خود را صرف اداره شرکتش کرد. در 1984 با فيلم فريبکارها بار ديگر به سينماي داستاني بازگشت و قصه اي غير متعارف درباره ضدقهرماني معتاد به قمار داشت و کمکم اعتياد به چيزهاي مختلف به عنوان تم محوري آثار شرودر در آمد.
مستند 4 ساعته نواهاي چارلز بوکوفسکي در سال 1985 مقدمه اي براي ساخت ميخانه رو در سال 1987 بر اساس داستاني از بوکوفسکي شد. اولين فيلم هاليوودي شرودر که ميکي رورک و في داناوي در آن حضور داشتند و او را به شهرتي عظيم رساند. فيلم نامزد نخل طلاي جشنواره کن، نامزد گولدن گلاب بهترين بازيگر زن/داناوي شد و در جشنواره روحيه مستقل نيز نامزد دريافت دو جايزه عمده ديگر گرديد.
با وجود توفيق ميخانه رو، شرودر حساسيت هاي خود در ساخت فيلم را واننهاد و وقفه دو-سه ساله ميان آثارش را حفظ کرد. فيلم بعدي او درام بخت برگشتگي در 1990 بود که اولين نامزدي اسکار را به کارنامه اش افزود. فيلم برنده 9 جايزه معتبر از جشنواره هاي مختلف شد و شرودر را به موقعيتي مستحکم در هاليوود رساند. موقعيت کارگرداني که با وجود کار درون سيستم، از دلبستگي ها و نوع روايت غريب خود دست برنداشته بود. روندي که خيلي زود با زن سفيدپوست مجرد در 1992 دچار فتور شد و با بوسه مرگ در 1995 به اوج رسيد. هر دو فيلم آثار محبوب و پر فروشي شدند، اما باعث شدند تا شرودر از دنياي خود فاصله بگيرد. زن سفيدپوست مجرد يک تريلر روانشناختي خوش ساخت و بوسه مرگ بازسازي امروزي تر فيلم نوآر 1947 هنري هاتاوي بود. اين روند با ساختن فيلم هاي هاليوودي و موفق ديگري چون قبل و بعد(1996) و Desperate Measures(1998) دنبال شد.
اينجو
پس از اين دو فيلم بود که شرودر تصميم گرفت از جلب رضايت تماشاگر انبوه دست برداشته و به دنياي خود بازگردد. حاصل کار بهترين فيلم کارنامه هنري او تا به امروز بود که در سال 2000 با نام بانوي ما آدمکش ها به نمايش در آمد. فيلم بر اساس رمان فرناندو وايه خو در اسپانيا تهيه شد و مانند اغلب فيلم هاي متاخر شرودر داستاني جنايي داشت. اما پيرنگ عاشقانه غريب آن ميان فرناندوي پا به سن گذاشته و الکسيس آدمکش 16 ساله که بر اساس ماجرايي واقعي شکل گرفته بود، دست شرودر را برات روايت داستاني همگون با دلبستگي ها و دنيايش باز گذاشت. فيلم در جشنواره ونيز نامزد دريافت شير طلايي شد و شرودر نشان ويژه سناي ايتاليا را دريافت کرد. فيلم چند جايزه ديگر نيز کسب کرد، اما شهرت عظيمي که ميان منتقدان براي وي فراهم کرد قابل مقايسه با کمتر جايزه اي بود.
از آن روز تاکنون، شرودر تنها يک بار سکان هدايت پروژه اي هاليوودي به نام قتل از روي شماره را به عهده گرفته و ترجيح داده تا بيشتر در فرانسه به فيلمسازي بپردازد.
فرجام کار نيز نمايش موفق ترين فيلم مستندش در سال گذشته به نام وکيل مدافع وحشت[L' Avocat de la terreur- درباره ژاک ورژه، چريک سابق نيروي فرانسه آزاد و وکيل مدافع تعدادي از بزرگ ترين ديکتاتورها، تروريست ها و آدم کش هاي قرن بيستم مانند کلاوس باربي [افسر نازي ملقب به قصاب ليون] يا کساني که هيچ وکيل ديگري حاضر به قبول وکالت شان نبوده، همچون روژه گارودي که به دليل انکار همه سوزي يهوديان توسط نازي ها محاکمه شد] بود که جايزه سزار و ستاره طلايي بهترين فيلم مستند را براي وي به ارمغان آورد.
شرودر به تازگي کار روي فيلم اينجو، حيواني در سايه را به پايان رسانده که با نام اينجو پخش جهاني خواهد يافت و مانند بسيار از کارهاي او در ژانر تريلر قرار مي گيرد. شرودر هم اکنون سرگرم تهيه مقدمات فيلم بعدي خود به نام يک جنايت خيلي ساده است که در سال 2009 به نمايش در خواهد آمد.
<strong>تبليغ اينجو خبر از پيچيده بودن آن مي دهد: براي تشويق به ديدن آن بسيار گفت اما نه به اندازه اي که همه چيز فاش شود...</strong>اين در مورد تمام آنونس ها صدق مي کند. بر اساس محاسبات دقيق طوري عمل کرديم که در مواردي هيچ چيز گفته نشود.
<strong>درمورد اينجو چه چيز را نبايد گفت؟</strong>چيزي را نبايد گفت که نمي بايست گفت(از خنده منفجرمي شود). اينجو تريلري با يک پيچش داستاني و يک برگردان سينمايي از کتابي معروف است که از فيلم هاي رواني گرفته تا مظنومين هميشگي بهره مي گيرد و رگه هايي از باشگاه مشت زني هم دارد. همه چيز در خدمت ساختن فيلمي است که افراد را به تماشاي مجددش مشتاق سازد، حتي زماني که گره قصه را بداند.
<strong>هنگام نمايش رواني، هيچکاک تابلوهايي را جلوي سينماها نصب کرده بود که از تماشاگران مي خواست که پايان فيلم را فاش نکنند...</strong>من اين کار را نمي کنم. نمي خواهم افراد دست به خيال پردازي بزنند... اينجو يک داستان عاشقانه بسيار با شور و حال و پيچيده ميان يک نويسنده و يک گيشاي جوان است. به موازات اين، رقابتي وجود دارد با يک مولف ژاپني که شخصيتش به يک قاتل زنجيره اي نزديک است. با اين داستان خيلي راحت بودم.
<strong>به نظر مي رسد که ژانر نوآر سنگ بناي فيلم هاي شماست، به عنوان يک فيلمساز از چه کساني تاثير گرفتيد؟</strong>من بوسه مرگ هنري هاتاوي را بازسازي کرده ام، چون نسخه اصلي به نظرم خيلي خوب نبود. از اين گذشته به نظرم اگر در زمان حال اتفاق مي افتاد واقعي تر مي بود. من تماماً از مکان هاي طبيعي براي فيلمبرداري استفاده مي کنم، و تحت تاثير عميق فيلم هاي سري B آنتوني مان، و فيلم هاي پليسي هوارد هاکز و ساموئل فولر هستم.. سه کارگردان به خاطر برداشت هاي بسيار واقع گرايانه شان شهرت دارندبله لحظه اي هست که به نظر مي آيد واقعيت را مي شود در فيلم هاي نوآر جست، چون عناصر مستندگونه اي هم در آنها وجود دارد. در اين زمينه فيلم ژول داسن در مورد نيويورک وجود دارد(شهر برهنه)، يکي از اولين فيلم هاي سري B در جهت مخالف روند ساخت فيلم هاي استوديويي به طور کامل در دکورهاي واقعي گرفته شده است. فيلم هاي B واقعي ظرف پانزده روز فيلمبرداري مي شدند، چيزي که براي کار در فضاهاي غير واقعي ممکن نيست. به همين دليل اينجو را در ژاپن و فضاهاي واقعي گرفتم؛ براي دادن يک مزه ژاپني به کليت آن.
<strong>مي شود به شما تهمت زد که زيادي کمال گرا هستيد....</strong>فيلم را براي گروه ژاپني فرستادم و از آنها خواستم اگر در موردي اشتباه کرده ام متذکر شوند. آنان فقط گوشزد کردند که برج کيوتو که در صحنه اي از پنجره ديده مي شود، اين موقع از سال به اين شکل نورپردازي نمي شود! آنها همين طور در مورد صحنه هاي اروتيک نکته اي را گفتند که نمي توانم چيزي در مورد آن به شما بگويم. درمورد اروتيسم ما حق داريم که متفاوت عمل کنيم( خنده )!
<strong>اينجو به نظر بسيار اروتيک مي آيد...</strong>بله ولي فکر مي کنم نه به اندازه اي که براي کمتر از شانزده سال ممنوع شود. بيشتر فکر اوليه آن اروتيک است. فيلم نمايشگر يک جور سکس است به گونه اي بسيار سالم. من به خصوص علاقه به وجه جنسي تامائو - شخصيت زن اصلي فيلم- دارم. به اندازه کافي در مورد جنس مخالف فيلم ساخته ام. اين يکي فيلمي است در مورد تخيلات جنسي زنانه.
<strong>واکنش بنوا ماگيمل نسبت به شخصيتش چگونه بود؟ او کاملا پاک به ژاپن مي رسد و پا در يک مخمصه مي گذارد....</strong>پاک، اما نه کاملا معصوم. او به ژاپن علاقه داشته و سنت هاي آن را مي شناسد. او زودباور است چرا که به دلربايي خود اطمينان دارد. در واقع وي از اينکه جذب خود او و يا اثرش بشويم متعجب نمي شود. از طرف ديگر اينجو فيلمي است درباره ارتباط دروني ميان دو فرهنگ و حتي به نحوي نمايشي محلي براي چالش دو نويسنده با يکديگر است که هرکدامشان نماينده يک برداشت ازجهان هستند.
<strong>چيزي که احتمالا موجب تغييراتي در متن فيلمنامه و يا در طول فيلمبرداري شده است.</strong>البته. همه چيز از ريزترين غربال ها گذشته است. هر بار که چيزي مورد تاييد همکاران ژاپني قرار نمي گرفت، تمام سعي ام را مي کردم تا معادلي براي آن پيدا کنم.تمام تلاشم را کردم تا فيلم بتواند آنجا بدون مشکل به نمايش در آيد. اين دغدغه من بود. وقتي فيلمي کلمبيايي مانند بانوي ما آدمکش ها را مي سازم، مي خواهم که در آنجا به نمايش در آيد. اتفاقي که افتاد و فيلم به اندازه يک فيلم آمريکايي به موفقيت رسيد. دقيقا سر اينجو نيز همين طور عمل کردم. فکر مي کنم هر چقدر بيشتر در جزئيات واقع گرا باشيم، بيشتر جهاني هستيم. براي من اين يکي از قوانين سينماست. در ضمن طرح ساخت يک کمدي در کلمبيا را در دست دارم به نام از دست دادن کنترل که نوشتن آن را به پايان رسانده ام و مدت يک سال است که به دنبال پول براي ساخت آن هستم. يافتن سرمايه براي ساخت يک فيلم اسپانيايي زبان که ضمناً در يک روسپي خانه مکزيکي مي گذرد ساده نيست! تصورش را بکنيد!
<strong>به نظر کنترل واژه اي است که در قلب تان جاي دارد؟</strong>اين کلمه را دوست ندارم و تمايل دارم در يک وضعيت دوستانه باشم که نيازي به کنترل کردن نباشد. اما با اين احوال نبايد از تمام موارد صرف نظر کرد تا که به وضعيت دوستانه رسيد: آماده سازي بسيار و اجراي برنامه ها براي آن که همه چيز بر طبق نقشه پيش بيايد. اين گونه است که فيلم مي سازم. مايل نيستم از خودم چهره يک کارگردان مافوق همه بسازم. دوست دارم توانايي غافلگير شدن را داشته باشم.
<strong>به چنين وضعيت دوستانه اي سر هر فيلم دست مي يابيد؟</strong>به صورت کلي بله. اين کار من است. هميشه مانند اينجو با بازيگران توافق کامل ندارم. اين حالت ايده آل بود. بعضي اوقات، از پنج بازيگر مي شود که کار با يکي پيش نرود. اين قسمتي از بازي است و بنوا ماگيمل بازيگر بزرگي است. او به کمال رسيده است، طبيعي، بسيار حرفه اي و با وقار. او مرا کاملاً مبهوت کرد. ما هنوز هم درباره دوبله و صدا گذاري مجدد کوچکترين کلمات صحبت مي کنيم که اگر بي نقص نباشد، دوباره آن ها را تکرار کنيم. همان کاري که با جرمي آيزونز سر بخت برگشتگي انجام داديم. او بعضي کلمات را دقيقا با همان لهجه اي که در طول فيلم حرف مي زد، ادا نکرده بود. بنابر اين دوباره ضبط شان کرديم. بنوا ماگيمل و جرمي آيزونز در عين طبيعي ماندن توانايي ساختن شخصيت هاي شان را دارند. اين موهبتي جادويي است.
<strong>نقش الکس فايارد بسيار پيچيده است. ساخت نقشي چنين پيچيده بايد سخت باشد....</strong>بله و فراموش نکنيد که بنوا در تمامي نماها حاضر است. مسئله زمان را داريم به خصوص وقتي که فضاي چنداني براي کار نيست قضيه پيچيده تر مي شود. از طرف ديگر او شخصيتي است که با چالش هاي بسياري مواجه است و خواب هايي مي بيند که چالش هاي درونيش را براي ما روشن مي سازد. اين دست مايه کار را فراهم مي سازد، ولي کلاً ايفاي اين نقش ساده نيست. خوشبختانه بازيگران ژاپني فوق العاده اي نيز داشتم، ستاره هاي بزرگي که پذيرفتند در نقش هاي کوچک بازي کنند و نمي توانم بگويم چه کساني؛ چرا که اين موضوع از غافلگيري هاي فيلم محسوب مي شود. از جمله بازيگر نقش شوندي اوئه-بازتاب شخصيت نويسنده اصلي کتاب رامپو ادوگاوا روي پرده- که به عنوان مرجعي در زمينه جنايت کاران ژاپني به کارمان آمد. از آنها بعضي پيغام هاي رمزي به دست آمده که پليس آنها را درکتاب رامپو شناسايي کرده و متاسفانه بيچاره خودش خيلي وقت پيش از اين اتفاق فوت کرده است. اين يک مورد منحصر به فرد است. رامپو نويسنده اي ضدا اخلاق بود که به ستايش جنايت در کتاب هايش دست مي زد و با جنايتکاران همذات پنداري مي کرد. او در ميان دوستداران مانگا(قصه هاي مصور ژاپني) بسيار محبوب است.
<strong>ضد اخلاق يکي از دست مايه هايي است که در بسياري از فيلم هاي تان بر آن تاکيد داريد.</strong>برعکس، روي اخلاقيات تاکيد دارم براي آن که بگويم مرز انتخاب بين خوبي و بدي بسيار باريک است. اين براي من يک دلمشغولي هميشگي است.
<strong>ولي سينماي آمريکا بسيار آييني است. مرزهاي خوبي وبدي همواره واضح است.</strong>اين پايه سيستم آمريکايي است. خوب ها و بدها بايد مشخص باشند و بايد خوب ها در آخر به پيروزي برسند. ولي چيزي که هميشه برايم جالب است وارد شدن در وضعيت هايي کمتر واضح و مشخص است. تنها فرزند يک زوج ناخواسته دست به جنايتي مي زند، يا بايد به زندان برود يا عواقب آن را بپذيرد. اين مسئله اي است که در برابر والدين فيلم "قبل و بعد" قرار گرفته است. آنها از روي عشق به طريقي مخالف يکديگر عمل مي کنند، زن پسرش را به پليس لو مي دهد و مرد تمام شواهد را براي نجات دادن پسرش از بين مي برد. مي خواستم که تماشاگران به دودسته تقسيم شوند؛ آنها که طرف پدر را مي گيرند و آنها که طرف مادر را و هر دو دسته هم دلايل قابل قبولي دارند. قضيه اي پيچيده براي تماشاگر! يک بازي بسيار مهلک و خطرناک با تماشاگران، مخصوصاً تماشاگران آمريکايي براي اين که از خود بپرسند:"اگر به جاي آنها بوديم چه کار مي کرديم؟"
<strong>اينجو، حيواني در سايه (2008)</strong>کارگردان: باربه شرودر. فيلمنامه: ايتن آروسي ژان آرمان بوگريل، فردريک آنري، باربه شرودر بر اساس رمان اينجو نوشته رامپو ادوگاوا. مدير فيلمبرداري: لوچانو توولي. تدوين: لوک برنيه. بازيگران: بنوآ ماگيمل[الکس فايار]، ليکا ميناموتو[تامائو]، شون سوگاتا[بازرس فوجي]، موريس بنيشو[مدير برنامه هاي فايار]، ريو ايشيباشي\ريوجي موگي]. محصول 2008 فرانسه.
الکس فايار که براي تبليغ آخرين رمانش به ژاپن رفته، با گيشايي به نام تامائو برخورد مي کند که توسط عاشق پيشين اش به مرگ تهديد شده است. الکس مي پذيريد به او کمک کند و همين کار باعث مي شود تا در جست و جوي ردپاي مردي تشنه انتقام پا به درون دنيايي پر از اسرار بگذارد.
فيلم روز♦ سينماي ايران
ديوار تازه ترين ساخته طالبي محمد علي در تهران به نمايش آمده است. نگاهي داريم به اين فيلم.
ديوار
کارگردان و نويسنده فيلمنامه: محمد علي طالبي. مدير فيلمبرداري: حسين جعفريان. موسيقي: محمد رضا عليقلي. تدوين: حسن حسندوست. تهيه کننده: هارون يشايايي. بازيگران: گلشيفته فراهاني، آزيتا حاجيان، محمد کاسبي، مهرداد صديقيان.
پدر موتور سوار ديوار مرگ در شهربازي است. پدر به علت سقوط از ديوار جان مي دهد و مدتي پسرش اين وظيفه را بر عهده مي گيرد اما او هم مجروح شده و دختر با تمريناتي که زير نظر دوست پدرش مي بيند، اين کار را بر عهده مي گيرد و به زودي به يک موتور سوار درجه يک تبديل مي شود. اما در ادامه به دليل اينکه دختر است با مخالفت مقامات اداره اماکن رو به رو مي شود و کارش تعطيل مي شود. آنها که براي امرار معاش با مشکل رو به رو شده اند دختر را وا مي دارد فکري ديگر کند. او اين بار با ماشين به داخل ديوار مي رود و روي آن مي چرخد.
تنگنا
محمد علي طالبي تا پيش از ديوار به ساختن فيلم هاي کودکان مشغول بود و در اين راه نيز توانست جوايز مختلفي از جشنواره هاي معتبر خارجي دريافت کند. فيلم هاي او در اين برهه تا اندازه اي مورد توجه قرار گرفت که حتي از سوي تلويزيون هاي خارجي نيز پيشنهاد سرمايه گزاري روي آثارش را دريافت کرد.
طالبي قبل ازديوار به طور مشخص فيلم هاي ماه شب چهارده و سرخي سيب کال را ساخت که چندان ديده نشدند. اما پيش از آنها تو آزادي را جلوي دوربين برده بود که به معضل بزهکاري ميان نوجوانان مي پرداخت و نگاه اجتماعي قابل توجهي ساخت. سنگيني اين پروژه سبب شد مدتي از سينما دور باشد تا اينکه سال گذشته با فيلم ديوار در جشنواره حضور پيدا کرد.
سال پيش زماني که فيلم آماده شد مسئولين ارشاد از پذيرفتن فيلم ابا داشتند و حتي تا مدتي نيز نام فيلم در ميان اسامي آثار اعلام شده نبود تا آنکه با وساطت برخي سينماگران موجه همانند مجيدي و ميرکريمي فيلم به بخش مسابقه راه يافت.
ديوار داستان سخت کوشي هاي يک دختر جوان است که يک تنه قصد دارد خانواده اش را روي پا نگاه دارد. او در اين راه با تعارضاتي از سوي جامعه مواجه مي شود که باز هم نقش زن را در جامعه بينابين سنتي و مدرن به چالش مي کشد. او بايد با موتور روي ديوار مرگ بچرخد که اين کار بسيار خطرناک است. پدر دختر نيز بر اثر همين کار جان خود را از دست داده است. اما چاره اي براي امرار معاش نيست و بايد به اين خطر تن دهد. اما از سوي ديگر تمام ارکان اجتماعي که ريشه در جايگاه سنت دارند با او مخالفت مي کنند. از برادرش داخل خانواده گرفته تا مجريان قانون اجتماعي همانند اداره اماکن عمومي.
طالبي در روايت خود با طرح اين داستان نگاهي چند سويه به جامعه امروز مي افکند و برآيند آنها را به عنوان نگاهي تازه در اختيار تماشاگرش قرار مي دهد. دختر از چند سو دچار کشمکش هايي است که اين کشمکش ها داستان را پيش مي برد. او از يک سو بايد با سختي کار کنار بيايد . کاري که مردانه است و تاکنون هيج زني به آن نپرداخته است و از سوي ديگر بايد تاوان اين کار سخت را نيز با برخوردي که اطرافيانش با او دارند پرداخت کند. اما نکته اينجاست که برخلاف آثار اجتماعي که عموما عادت به تلخ انديشي دارند طالبي راهي ميانه را پيش مي گيرد و اين دختر را راهي وادي ديگر مي کند. او که مي بيند نمي تواند با موتور سواري جايگاهي در جامعه داشته باشد به ماشين سواري روي ديوار روي مي آورد که کاري تازه است و حتي تا کنون هيچ مردي نيز به آن دست نيافته است.
يکي از نقاط اهميت فيلم جدا از نگاه اجتماعي فيلمساز تکوين تدريجي شخصيت نخست فيلم است. دختر داستان فيلم ديوار گام به گام با توجه به شرايط موجود رشد پيدا مي کند. او به يکباره متحول نمي شود و تصميم هايي که مي گيرد و کارهايي را که انجام مي دهد بر بناي روايت دراماتيک فيلم است. اين دختر تا پايان داستان در مي يابد که چاره کار براي ادامه زندگي مقابله با شرايط نيست بکه بايد به چاره اي رسيد تا راه حل تازه اي پيش پاي اين شرايط گذاشت.
جامعه اي که دختر داستان فيلم ديوار در آن زندگي مي کند همچون ديوار محدودي است که روي آن کار مي کند و دختر تنها مي تواند روي آن چرخ بزند.
کارگرداني طالبي به اندازه فيلمنامه نويسي اش در ديوار موفق نيست. فيلم با اينکه از نظر اجراي صحنه هاي ديوار مرگ توانسته به موفقيت دست يابد اما در برخي صحنه ها حس و حال لازم را ندارد. با توجه که اين فيلمساز اوايل دهه 60 فيلمي ورزشي به نام خط پايان را ساخته که ساختاري قابل تامل دارد انتظار مي رفت پس از گذشت بيست و اندي سال به اجرايي پر رمق تر دست يافته باشد.
سريال روز♦ تلويزيون
عمليات 125
کارگردان: بهروزافخمي. نويسنده: مهدي شيرزاد، عليرضا افخمي. طراح صحنه و لباس: مرجان شيرمحمدي. مديرتصويربرداري: حسنعلي بابايي. تدوين: بهروزافخمي. طراح گريم: جلال الدين معيريان. تهيه کننده : بهروزافخمي. مجري طرح: داود هاشمي. موسيقي: کيوان هنرمند. بازيگران: عبدالرضا اکبري[عنايت]، رضا رويگري[امير]، سيامک احصايي[فرخي]، فلورنظري، اکرم محمدي، کاوه سماک باشي، کاوه خداشناس[اردلان]، اميرحسين هجرتي[جلال] پرستو پاشايي، محمد فيلي. محصول : شبکه تهران
داستان زندگي سه دوست که مي خواهند به استخدام سازمان آتش نشاني درآيند، اما با مشکلاتي روبرو مي شوند...
مخاطب و دو کارگردان !!!
بهروزافخمي سابقه مثبتي از حضور در تلويزيون و ساخت مجموعه هاي موفق دارد. او پس از چند سال که پيوسته به فعاليت در سينما پرداخته، دوباره با ساخت مجموعه "عمليات 125" به تلويزيون بازگشته است، اما اين بازگشت حواشي بيشمار به دنبال داشت. پس از آنکه فيلمبرداري مجموعه آغاز شد و کار به ميانه رسيد، شايعاتي مبني بر اينکه بهروزافخمي مجموعه را کارگرداني نمي کند به گوش رسيد که البته از سوي روابط عمومي پروژه تکذيب شد. اما با گذشت زمان تمام شايعات پيرامون اين پروژه رنگ واقعيت به خود گرفت و همگان دريافتند که کارگردان اثر شخص ديگري است، و افخمي در نيمه کار از ادامه همکاري با پروژه انصراف داده است. انصرافي که کاملا درکيفيت اثرمشهود است.
سريال روي پيرنگ جذابي بنا شده است. سه دوست که قصد ورود به آتش نشاني را دارند، به سازمان مي روند و در دوره هاي کوتاه مدت ثبت نام مي کنند. اما در ميانه راه بر اثرمشکلي که براي يکي از دوستان پيش مي آيد، پاي دو دوست ديگر هم به قصه بازمي شود.
چينش حوادث و اتفاقات به خوبي ازسوي نويسندگان انجام شده است. رضا و اردلان که زودتر از جلال در دوره هاي آتش نشاني ثبت نام کرده اند، ازمشکل جلال-فوت پدرش ومواجهه اوبا انبوهي ازطلبکاران- باخبرمي شوند. جلال نمي تواند به اين دوره ها بيايد مگر اينکه طلب خود با تمام طلبکاران را تسويه کند. رضا و اردلان که به کمک جلال آمده اند، پس ازمدتي درمي يابند که پاي شخصي ناشناس در ميان است که نمي خواهد اين سه دوست به سازمان آتش نشاني راه پيدا کنند و... کشمکش ها و شخصيت ها بدون هيچ اغراقي در کنارهم قرارگرفته اند و اتفاقات داراي روابط منطقي علي و معلولي هستند.
انتخاب واژگان در فيلمنامه توسط نويسندگان از خلاقيتي قابل تحسين برخورداراست، افخمي واژه هايي را انتخاب کرده است که برخي از آنها کاملا مختص فضايي مانند آتش نشاني است. در واقع بخشي از کنشي که ميان شخصيت ها اتفاق مي افتد بر دوش ديالوگ ها گذاشته شده است. نکته ديگري که در فيلمنامه اين مجموعه اتفاق افتاده است و کمتر در مجموعه اي ديده مي شود، کوتاه بودن صحنه ها و مفيد بودن آنهاست. در اکثرصحنه ها حرکت وعمل زائد و غيرمنطقي روي نمي دهد. همين نکته در بخش هاي ابتدايي داستان به خوبي قابل رويت است و افخمي در پردازش تصاويرخود به اين نکته دقت کرده است.
در بخش کارگرداني، افخمي بيش از آنکه بخواهد دکوپاژي متفاوت ارائه دهد، خود را به دست ديالوگ ها و اتفاقات سپرده است و پلان بندي هايش را بر اساس آنها انجام داده، و اين امرتاثير مثبتي بر روند آفرينش اثر داشته است. پلان بندي ها بيش از آنکه متقاطع باشد، ساده و خطي ست. عنصر ديگري که افخمي تسلط کم نظيري در آن دارد، ريتم است. ريتم نماها به خوبي باعث درگيري مخاطب با رويداد و قصه اصلي مي شود، که اين امر نشان از تجربه بالاي افخمي دارد.
نکته ديگر تضاد درست و قابل تأمل ريتم درون قاب با ريتم بيرون قاب است. زماني که مخاطب با رويدادي در درون قاب تصويرمواجه مي شود بخشي ازاطلاعات رويداد را دريافت مي کند، زيرا بخش اعظم آن را بايد در خارج قاب جستجو کند. جستجويي که بعد از يافتن پاسخ از سوي او، پيش فرض هايش را برهم مي زند، و اين يکي از نکات جذاب و گيراي فيلمنامه است. اما متاسفانه اين عوامل وعناصر پس ازکناره گيري افخمي از اثر، ديگردر مجموعه ديده نمي شود و اکار به مجموعه اي معمولي تنزل پيدا مي کند!!
انتخاب بازيگران با تناقض زيادي همراه است. عبدالرضا اکبري، رضا رويگري و اکرم محمدي به خوبي ازعهده نقش هاي محوله خود برمي آيند. اما انتخاب کسي چون سيامک احصايي که بيش از آنکه بازيگر باشد، طراح صحنه تئاتراست جاي بسي تأمل و تعجب دارد. ديگر بازيگران جوان هم بازي چندان جذاب و خلاقي ازخود بروزنمي دهند. اگر انتخاب برخي از بازيگران با تفکر و تأمل بيشتري انجام مي شد، مطمئنا با مجموعه اي متفاوت و منسجم رودررو بوديم. اما به هرحال، کارگرداني مجموعه توسط دو نفر ضربه جبران ناپذيري بر کيفيت مجموعه وارد کرده است.
هرچه برعمر سازمان صدا و سيما افزوده مي شود، بجاي افزوده شدن برتجربه مديران، برنامه سازان و سياست گذاران شاهد روند نزولي کيفي در برنامه سازي هستيم. گويي وظيفه اصلي سيما پايين آوردن سطح سليقه مخاطب است و بس! از سوي ديگر گريز از پرداختن به مسائل روز و واقعي همچون فقر شديد مردم، معضل بيکاري، فساد و..سبب شده تا سريال هاي ايراني از ايراني بودن خود به شدت دور شوند. در چنين شرايطي، بديهي است که مخاطب اصلي اين سريال ها-خانم هاي خانه دار- نيز از اين تفريح ارزان خود دست بردارند.
آخرين ديدار
نويسنده و کارگردان : اسدا... نصيري. تهيه کننده: حسين سنگري، اسدا... نصيري. تدوين و صدا گذاري: فرياد روشني. طراح صحنه و لباس: فريما دولت آبادي. موسيقي: ايمان حجت. مدير تصويربرداري: رضا نجم الدين. طراح گريم: ناهيد غلامي. مجري طرح: علي مسلمان. بازيگران: افسون افشار[خانم رحيمي]، مهتا نظري[پري]، رحيم حودي[حسين]، مريم بوباني[خانوم جون] و رضا ناجي. محصول : شبکه استاني سمنان.
مش رحيم دربيمارستان بستري است و اسباب و اثاثيه او درحياط خانه خانوم جون سرگردان است. خانوم جون آشنايي ديرينه اي با مش رحيم دارد به همين دليل وسايل او را به اتاقي در حياط خانه منتقل مي کند اما حسين پسرش و پري نوه اش به شدت با اين کار مخالف هستند و...
معجون احساسات گرايي !!!
يک بررسي ساده و اجمالي مي توان به راحتي برتري مجموعه هاي تلويزيوني توليد شده در دهه 1360 و اوايل دهه 1370 را بر آن چه که هم اکنون در حال پخش از اين رسانه است، ثابت کند. بررسي آماري از توليدات سازمان درسال گذشته نيز نشان مي دهد که کمتر سريال قابل تامل وديدني توليد شده و اغلب اين مجموعه ها فقط با هدف تاکيد بر ارزش هاي ديني نخ نما شده مقابل دوربين رفته اند. توليدات مراکز استان ها نيز از اين قاعده مستثني نيستند و گاه در مواردي به دليل نيمه حرفه اي بودن ضعف هاي ساختاري نيز بر مشکلات شان افزوده مي شود. آخرين ديدار يکي از اين نمونه هاست.
شايد اصلي ترين نکته و ضعفي که مي توان به فيلمنامه اين اثر وارد دانست، نوع نگاه نويسنده به مقوله درام وخلق يک جهان داستاني باشد. اگر نويسنده اي ناآشنا با اصول و قواعد نويسندگي و فارغ ازمخاطب و تنها براي احساسات خود دست به عمل آفرينش يک نوشتار بزند عملا به بيراهه رفته است، اتفاقي که در واقع آخرين ديدار نمونه واصح آن است. وقتي مخاطب در اولين پلان اثر با خانوم جون آشنا مي شود، زني را مشاهده مي کند که درلانگ شاتي کوتاه مشغول قدم زدن در وسط يک خيابان عريض است. زني از انتهاي کادر با ماشين وارد مي شود و در کنار او توقف مي کند و ميان آنها ديالوگي رد و بدل مي شود که هيچ اطلاعات مفيدي به مخاطب نمي دهد. سپس خانوم جون سوار بر ماشين مي شود وه مراه زن مي رود، مخاطب هم سرگردان و مستاصل بر جاي مي ماند. نمونه اي که به آن اشاره شد به کرات دراثرمشاهده مي شود. گويي نويسنده داستان را براي خود به رشته تحريردرآورده و کارگردان هم براي خود کارگرداني کرده و تنها ضلع مثلثي که در اين ميان به آن کم توجهي شده است، مخاطب است.
عدم شخصيت پردازي مناسب، ديالوگ نويسي ضعيف، چيدمان غيرمنطقي رويدادها، خلق شخصيت هاي فرعي و... ازمهم ترين نکاتي است که نويسنده به سادگي از کنار آنها عبورکرده است. درواقع نويسنده دربيشترلحظات مخاطب را دچارپرش ذهني مي کند و اين حس درتماشاگربوجود مي آيد که " چه شد؟! " اين برش غيرمنطقي نويسنده که کارگردان هم در آن دخيل است بزرگ ترين ضربه را به روند ارتباطي مخاطب با اثروارد مي کند.
دربخش کارگرداني هم اتفاق خلاقانه اي روي نداده است. در واقع متن چنين اجازه اي به کارگردان نمي دهد. متن سرشار است از مضمون هاي نخ نما و شعارگونه اي که بيش از آنکه مخاطب را به هيجان بياورد باعث خستگي اش مي شود. نماهاي بسيارساده اي که توسط کارگردان در دکوپاژش انتخاب شده، بيش از آنکه از لحاظ بصري چشم نواز باشد تنها دليلي مي شود تا تکه هاي خام نويسنده در کنارهم سوارشود.
انتخاب بازيگران نيز بسيارضعيف است. البته هدايتي آنها توسط کارگردان نيز عقيم و فاقد عمق است. بازيگران در ايفاي نقش هاي خود بسيار مبتدي و سطحي عمل مي کنند. برخي از آنها بازيگران هيچ پيشينه اي براي کاراکتري که ايفا مي کنند، خلق نکرده اند و تنها ديالوگ هاي اثر را به صورت خودکار و فاقد هر حسي بر زبان جاري مي کنند. شايد تنها در ميان بازيگران بتوان به بازي مريم بوباني اشاره کرد که کمي مخاطب را با خود همراه مي کند.
درواقع " آخرين ديدار" همان طور که از نامش برمي آيد در برخورد هرمخاطبي با اين اثر به آخرين باري تبديل مي شود که او به تماشاي آن مي نشيند چون با معجوني در هم جوش از احساسات گرايي روبروست که فاقد هر گونه منطق و ارتباط با فضاي پيراموني تماشاگر است.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
آرش مير طالبي نمايش عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس را با همکاري دوستان دانشجوي خود در تئاتر شهر روي صحنه برده است.
عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس
کارگردان، نويسنده و طراح: آرش ميرطالبي، موسيقي: محمد ساعدي، بازيگران: وحيد اصلاني فر، سارا الهياري، ابوذر ساعدي و امير حسين طاهري.
نمايش در فضايي کابوس وار مي گذرد. زني فرزندي مي زايد و اين فرزند در کابوس او رشد مي کند. فرزندي که حاصل يک شرايط طبيعي نيست.
هزارتو هاي وحشت
نمايش عروس، افسوس، کابوس، بلوتوس کاري است با مشخصه هاي يک نمايش دانشجويي که قصد در مکاشفه دنياي تئاتر را دارد. کارگردان اين نمايش اگرچه بيشتر بازيگر بوده تا نويسنده و کارگردان؛ ولي در اين کار سعي مي کند بر مبناي نمايش هاي مدرن بيش از اينکه کلام و روايت را به بازي بگيرد از راه نشانه شناسي به هدف خود نزديک شود.اين نمايش از چند اپيزود تشکيل شده است. اپيزود نخستين اگرچه محملي براي خلق يک داستان مشخص دراماتيک به نظر مي رسد اما اين داستانگويي خيلي زود جاي خود را به فضايي کابوس وار و سورئال مي دهد. ما مردي را مي بينيم که در حال صحبت از طريق موبايل با همسرش است تا اينکه دزدي به او نزديک مي شود و اين موبايل را به سرقت مي برد. از اينجا رابطه زن و مرد با هم قطع مي شود و شکل نمادين کار خود را مي نماياند.
مرد در خصوصي ترين لحظه خود صداي همسرش را از دست مي دهد و همين مسئله گويا سبب مي شود که مرد دزد به روابط خصوصي اين مرد دست پيدا کند. از اين طريق است که نطفه اي در زن شکل مي گيرد که حاصل نوعي تجاوز به شمار مي آيد. تجاوزي که اگرچه فيزيکي نبوده اما از يک تجاوز اجتماعي نشات گرفته است.
از اينجاست که نا امني و دهشت و پرداخت سورئال نمايش خود را عرضه مي کند. کارگردان توانسته با استفاده از خلق فضايي کابوس وار دغدغه ها و اضطراب هاي انسان جامعه خود را به نمايش بگذارد. در نمايش کابوس، افسوس.... ما با نوعي تهديد مواجه هستيم. تهديد مواجه هستيم. تهديدي که دايره آن با حضور مهاجان لحظه به لحظه تنگ تر مي شود. به طور مثال در فصلي که زن و شوهر مشغول صرف غذا هستند بيگانگان نيز ميان آنها حضور دارند و همانگونه که آنها نسبت به خوردن غذا اشتها دارند اين بيگانگان نيز در انتظار هستند تا بدانند در محيط زندگي آنها چه رخ مي دهد.
گوشه سمت راست صحنه هم واني قرار داده شده که شلنگي از آن بيرون آمده و به زن وصل شده است. اين وان نشان دهنده همان جنين نا ميمون است که به شکلي غير طبيعي رشد مي کند و در کنار صحنه حضوري دائمي دارد و تماشاگر را دائم آزار مي دهد.
بازيگران نمايش چهره هايي سرد و سنگي دارند. گويي حتي در عاطفي ترين زمان داستان هم براي آنها هيچ احساس خوش آيندي وجود ندارد. همين مسئله با توجه به نورهايي که کارگردان براي صحنه خود انتخاب کرده دائم بر سردي فضا مي افزايد و اتمسفر نمايش را دائم سنگين و سنگين تر مي کند.
طرح اين نگاه مي تواند از يک گروه دانشجويي قابل پذيرش باشد. اما در پرداخت آن نياز به پختگي هايي است که ميرطالبي و گروهش زمان زيادي را صرف آن نمي کنند. به طور مثال پرداخت ميزانسن ها و يا جنس بازي ها مي توانستند اين فضاي هولناک را بيشتر به رخ بکشند. اما گاه گسست هايي در کار پديد آمده که اين فضا را از يک دستي خارج مي کنند.
از سوي ديگر نشانه هايي که مير طالبي از آنها براي نمايش دنياي مدرن خود از آنها سود مي جويد در نمايش بسيار زياد مي شود و اين مسئله کمي تماشاگر را دچار سردرگمي مي کند. اگرچه يک مخاطب تئاتر از لحظه ورود به سالن خود را آماده مي کند تا با فضايي غير معمول رو به رو شود اما در هرحال کارگردان در اين نمايش بايد لحظاتي را هم پديد مي آورد که مخاطب بتواند نفس کش داشته باشد.
به طور مثال زماني که در دقايق پاياني نمايش همسر زن سخن مي گويد تمام جملاتش کنايي و ابهام آميز است. اين جملات اگرچه در راستاي کلي متن قرار مي گيرند اما بار دراماتيکي چنداني به همراه ندارند و تماشاگر را مي آزارند.با تمام اين اوصاف نگاه ميرطالبي و گروهي که اين نمايش با همکاري آنها روي صحنه رفته است قابل توجه به نظر مي رسد. بازي هاي بازيگران فراتر از گروه هاي دانشجويي است و در بسياري از فصل هاي نمايش آنها مي توانند فضاي مناسبي را براي کليت کار تصوير کنند. بخصوص بازيگري که نقش زن را برعهده دارد تا انتهاي نمايش حس شکننده بودن و آسيب پذيري را براي مخاطب تصوير مي نمايد. بازيگران ديگر نيز هر يک در جايگاه خود حسي از استيصال و تهاجم را به يکباره از خود بروز مي دهند.
اجراي نمايش هايي اين چنين در حوزه تئاتر تجربي مي تواند مطلوب باشد. نمايش هايي که در اساس شالوده بي بنياني ندارند.
گفت وگو♦ تلويزيون
]
پاي صحبت هاي دو بازيگر نسل بعد از انقلاب نشسته ايم: دانيال حکيمي و مريم بوباني... که هر دو از بازيگران شاخص سريال هاي تلويزيوني هستند. اولي از تئاتر آمده و هراسي از بازي در نقش هاي متفاوت ندارد و مورد توجه اصحاب نقد است و دومي که بازيگري با استعدادي است که اگر قدر توانايي هاي خود را بداند و در انتخاب هايش دقت بيشتري به خرج دهد، مي تواند جزو بازيگران تاثيرگذار سينما و تلويزيون ما باشد...
گفت و گو با دانيال حکيمي<strong>عاشق تجربه کردن هستم</strong>
دانيال حکيمي بازيگري را از تئاتر آغاز و پله به پله مراحل پيشرفت را طي کرد. طي سال ها بازي در مجموعه هاي تلويزيوني، تجربه بازي در نقش هاي مختلف را تجربه کرد. از او هم اکنون دو مجموعه " ترانه مادري" به کارگرداني حسين سهيلي زاده و" مرگ تدريجي يک رويا" به کارگرداني فريدون جيراني در حال پخش است. حکيمي در اين دو مجموعه دو بازي کاملا متفاوت را از خود ارائه داده است. در مجموعه اول، نقشي منفي را برعهده دارد ولي در دومي نقشي مثبت و درون گرا را برعهده دارد. به اين بهانه پاي حرف هاي او نشسته ايم...
<strong>شما کار خود را از تئاتر آغاز کرديد. چقدر تجربه ساليان حضورتان در عرصه تئاتر به بازي هايتان در تصوير کمک کرده است؟</strong>يکي از نکاتي که هميشه به آن افتخار مي کنم و به آن مي بالم شروع فعاليتم به عنوان بازيگر از تئاتر است. وقتي شما به عنوان بازيگر کارتان را از تئاتر شروع مي کنيد، مدام درحال تغيير و تحول و کار بر روي خود هستيد. بازيگر تئاتر علاوه بر ارتباط زنده با مخاطب، بايد هميشه از آمادگي کافي براي اجراها برخوردار باشد. اين تمرين و ممارست مداوم براي بازيگري که حالا مي خواهد در عرصه تصوير فعاليت کند، بسيار مثمر ثمر است. کلنجار رفتن با آثار فاخر دنيا، از بازيگر تئاتر شخصي را مي سازد که در برخورد با فيلمنامه هاي رئاليستي مي تواند، تحليل جامع و درستي از شخصيت ارائه دهد.
<strong>يعني اعتقاد داريد بازيگري که پيشنيه تئاتري ندارد، در نقش آفريني اش دچار مشکل بيشتري نسبت به بازيگري با پيشنيه تئاتري مي شود؟</strong>ببينيد، منظورم اين نيست. من اعتقاد دارم، اين وادي مي تواند به بازيگر کمک بيشتري به بازيگر بکند. حال آنکه ما الان هم بازيگراني را داريم که سابقه تئاتري ندارند اما خيلي خوب و مسلط به ايفاي نقش هايشان مي پردازند.
<strong>اگر موافق باشيد برويم سراغ مجموعه " مرگ تدريجي يک رويا" و نقش شما در اين سريال، چه شد که بازي در نقش حامد " استاد دانشگاه " را پذيرفتيد ؟</strong>وقتي فيلمنامه را به من دادند و آن را خواندم. اولين چيزي که از شخصيت حامد من را جذب کرد اين دوگانه بودن و مردد بودن اين شخصيت بود. حامد استاد دانشگاهي ست که بسيار منطقي و روشن با جرياني به نام مدرنيته برخورد مي کند، اما چون دريک خانواده سنتي بزرگ شده است. نگاهش گاهي دچار تشتت و تضاد مي شود. او حتي در برخورد با همسرش هم دچار اين نوسان است. اتفاقا همين عامل يکي از عوامل اصلي پيشبرنده داستان است، چون حامد مي داند که موفقيت همسرش و رفتن او به خارج يک واقعيت است، اما نمي داند چگونه با اين پديده برخورد کند. اگر هم به زعم خود برخورد مي کند، برخوردش سنتي است.
<strong>براي رسيدن به نقش حامد به نظر مي رسد بيشتر از داشته هاي قبلي تان استفاده کرده ايد تا به سراغ پديده هاي بيروني برويد؟</strong>تا حدي با صحبت تان موافقم. اما نکاتي درباره شخصيت حامد بود که نياز به ديدن و تحقيق داشت. مثلا يکي از اين نکات روش تدريس يک استاد دانشگاه و گفته هايي بود که حامد درباره آنها صحبت مي کرد. چون حامد شخصيتي است که به ادبيات داستاني ايران تسلط خوبي دارد، بايد به عنوان بازيگر اطلاعات خود را در اين زمينه افزايش مي دادم. در طول پيش توليد و هنگام فيلمبرداري تعداد زيادي داستان کوتاه و بلند را که فکر مي کردم به بازيم کمک مي کند، مي خواندم. حال اينکه چقدر در القاي شخصيت يک استاد دانشگاه موفق بوده ام، نمي دانم.
<strong>آيا هم اکنون که مجموعه درحال پخش است از بازيتان خودتان رضايت داريد؟</strong>من هيچگاه درباره خوب يا بد بودن بازي خودم نظ نمي دهم. بيشتر خودم را نقد مي کنم و مثلا مي گويم اگر اين صحنه را اين جوري بازي مي کردم، بهتر بود. ولي در برخوردي که با مردم در کوچه و خيابان دارم، فکر مي کنم تا حدي در ايفاي نقش حامد موفق بوده ام.
<strong>از شما درحال حاضر مجموعه " ترانه مادري" هم درحال پخش است. آيا اين تفاوت در انتخاب نقش ها را دوست داريد و يا اين امر کاملا اتفاقي است ؟</strong>اتفاقي نيست. زيرا يکي از نکاتي که هميشه برايم جذاب بوده، ايفاي نقش هايي است که تا به حال بازي نکرده ام. وقتي که آقاي سهيلي زاده فيلمنامه را به من دادند، نقش مهندس حسيني آنقدر برايم متفاوت بود که بازي درآن را بپذيرم. اصولا من عاشق تجربه کردن هستم.
بازيگري که بيشتر او را در نقش زنان رنج ديده و متعلق به طبقه پايين جامعه ديده ايم. مريم بوباني بازيگري با استعدادي است که اگر قدر استعداد خود را بداند و در انتخاب هايش دقت بيشتري به خرج دهد، مي تواند جزو بازيگران تاثيرگذارسينما و تلويزيون باشد. ازويژگي هاي شاخص او در بازي، تمرکزمثال زدني برحرکات و ميميک و به کارگيري حس هاي گوناگون در يک لحظه است. وي هم اکنون سريال "آخرين ديدار" را زا شبکه تهران در حال پخش دارد.
گفت و گو با مريم بوباني
<strong>نمي خواهم شفاف حرف بزنم !!</strong>
<strong>مخاطب شما را بيشتر در نقش هايي ازي ک طيف ديده است. به عنوان مثال : زناني که مصيبت فراواني را در زندگي به دوش مي کشند و يا ستم زيادي در حق آنها شده است. دليل اين همه شباهت ميان نقش هاي شما چيست ؟</strong>به اين شدت هم که شما مي گوييد، نيست. بخشي از اين اتفاق به خاطر فيلمنامه هايي است که به من پيشنهاد مي شود. وقتي از ميان فيلمنامه هاي رسيده، هيچ نقش متفاوتي نسبت به کارهاي گذشته ام وجود ندارد، من براي گذران زندگي و تامين مخارج، ناچارم يکي از آنها را که فکرمي کنم از بقيه بهتراست، انتخاب کنم. به همين دليل در بعضي از کارها اين شباهت ها اجتناب ناپذير است که ناگفته نماند شما اين اتفاق را در کار ديگر دوستان هم مشاهده مي کنيد.
<strong>چه شد که نقش خانوم جان را در مجموعه " آخرين ديدار" پذيرفتيد ؟ آيا با نقش ارتباط خوبي برقرارکرديد و يا مسائل مالي دخيل بود؟</strong>اگر از نقشي خوشم نيايد آن را بازي نمي کنم. البته قضيه مالي هم مهم هست اما در اولويت هاي بعدي قراردارد. وقتي فيلمنامه آخرين ديدار را خواندم بسيار با خانوم جان احساس نزديکي کردم. در واقع اين زن نمود کامل مادران پا به سن گذاشته اي است که در اقصي نقاط ايران زندگي مي کنند. و به اعتقادات خود پايبند هستند. پايبندي اين زن نسبت به اعتقاداتش يکي ازدلايل اصلي من براي پذيرش اين نقش بود.
<strong>از نتيجه کار راضي هستيد ؟</strong>اگر بخواهيد حقيقت را گفته باشم، نه خيلي. زيرا وقتي کار آغاز شد تمام گروه و من جمله بنده با تمام انرژي بر سر کار حاضر شديم و تمام هم و غم گروه ارائه کاري آبرومند و با کيفيت بود. اما متاسفانه بعضي مشکلات باعث شد که گروه در مسير ديگري حرکت کند و... البته متن اثر هم داراي ضعف هاي عمده اي در شخصيت پردازي بود.
<strong>در بازي اکثر بازيگران تصنع و يک نوع نمايشگري بيهوده مشاهده مي شود که اثر مخربي بر مجموعه گذاشته است. شما چقدر بر روي نقش خود اظهار نظر مي کرديد و رابطه تان با کارگردان چگونه بود؟</strong>ببينيد، اکثربازيگراني که در اين کارايفاي نقش مي کردند از بازيگران بومي سمنان بودند. به غير از يکي دو نفر. من شخصا به عنوان بازيگر تمام تلاش خود را براي هر چه بهتر نشان دادن خانوم جان انجام دادم. سر صحنه پيشنهادهايي هم به کارگردان در ارتباط با نقش مي دادم که ايشان تعداد کمي از آنها را مي پذيرفت! البته هرکس در کارگرداني شيوه خاص خود را دارد، اما من فکرمي کنم اين بده بستان هاي سرصحنه است که باعث مي شود کار قوام پيدا کند و شخصيت به درستي ساخته شود.
<strong>آيا تصميم نداريد تغييري در روند بازيگري خود به وجود بياوريد و از دريچه ديگري به اين حرفه نگاه کنيد ؟</strong>هيچ بازيگري از متفاوت بودن بدش نمي آيد. اين متفاوت بودن هم شرايطي دارد که بازيگر بايد آنها را رعايت کند. يکي از آنها فيلمنامه خوب و نقش پيشنهادي متفاوت است، ديگري بخش مالي قضيه است که بازيگر بايد تامين باشد که اگر از نقشي خوشش نيامد بتواند بر فرض يک سال هم کار نکند تا خودش انتخاب کند و مسائل بيشمار ديگري که نمي خواهم به طور شفاف به آنها بپردازم.
<strong>اگرنقشي که در کار بعدي به شما پيشنهاد مي شود ازجنس خانوم جان باشد و شما نيازمالي هم داشته باشيد، باز هم آن را قبول مي کنيد ؟</strong>نمي توانم کارديگري جزقبول کردن انجام بدهم. زيرا من کاري به جز بازيگري بلد نيستم، و مجبور هستم براي گذران زندگي کارکنم.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>زبان سرخ</strong>
نويسنده: م.ف.فرزانهنشر باران، 1387/2008، چاپ اول.
زبان سرخ عنوان مجموعه مقالات م. ع. فرزانه نويسنده ساکن فرانسه است که خود از ميان نوشته هاي پراکنده خويش در چهار دهه اخير برگزيده است. اغلب اين مقالات پيشتر در نشريات مختلف به چاپ رسيده اند.
چهار عنوان از اين مقالات که فصل يکم آمده درباره صادق هدايت است: «آخرين روزهاي هدايت» شرح يکي از آخرين ديدارهاي فرزانه با اين نويسنده است؛ روزي که هدايت آخرين رمان خود را پاره و به سطل زباله ميسپارد و تلاش فرزانه براي جلوگيري از اين اتفاق نتيجهاي نميدهد.
دومين مقاله متن سخنراني انتقادي اين نويسنده نسبت به جامعهي ادبي است. اين مقاله زباني طنزآلود دارد و در دانشگاه آستين تگزاس ارائه شده است.
در مقاله «حقيقتي سربسته در يک نامه سرگشوده» که به مناسبت صدمين سال تولد صادق هدايت نوشته شده فرزانه از جمله به کتاب «شناختنامه صادق هدايت» پرداخته است.
در مقاله «جمالزاده و هدايت، پايهگذاران ادبيات نوين فارسي» نويسنده به شخصيت و کارهاي اين دو نويسنده بزرگ ايراني پرداخته است.
فصل دوم، مقالاتي است درباره فريدون هويدا، فرخ غفاري، نادر نادرپور، تقي مدرسي، امير جهانبگلو و روژه لسکو.در اين مقالهها فرزانه به رمان «قرنطينه» نوشته فريدون هويدا، مجموعه شعر «زمين و زمان» سروده نادر نادرپور، کتاب «اقليتها» نوشته دکتر محمدرضا خوبروي پاک و «معماي هويدا» نوشته عباس ميلاني پرداخته است.
«يادداشتي براي زندهها» نيز ميپردازد به امير جهانبلگو و روژه لسکو مترجم رمان «بوف کور» به زبان فرانسه، «در سوگ يک نويسنده شايسته» به تقي مدرسي و مقاله مفصل «شبهاي 112» به خاطرات دقيقي از فرخ غفاري و فريدون هويدا.
در فصل سوم درنگي شده است بر سينما و چند فيلم با مقالاتي چون «وظيفه فرهنگي سينما»، «دستهاي حسين کاظمي در فيلم مونپارناس» و انتقاد از فيلم «طعم گيلاس» کيارستمي.
در فصل چهارم سه داستان کوتاه از نويسنده فرانسوي مارسل بعالو و دو داستان کوتاه از لئونيد آندريف، نويسنده روس. شرح حال اين دو نويسنده نيز در ابتداي داستانها تدوين شده است.
«عروسک دماغ قندي» نيز شرح يک قصهي عاميانهي ايراني است که نظير آن در کتاب «زندگي سري سالوادور دالي» به نقل از اين نقاش بزرگ آمده است.
م.ف. فرزانه از نوجواني با مطبوعات همکاري ميکرد. بهمعرفي دکتر سيدصادق گوهرين با صادق هدايت آشنا شد و تا پايان عمر هدايت دوست و مريد او بود. وي سال اول حقوق را در تهران، روانشناسي و مردمشناسي را در سوربن گذراند و تحصيل حقوق را تا دکتراي حقوق بينالملل در پاريس و تولوز ادامه داد. سپس با بورس دولت فرانسه فارغالتحصيل انستيتوي عالي سينمايي پاريس شد و از آن پس فيلمهايي مستند، بيشتر درباره هنر ايران، ساخت. مدتي به ايران آمد، نخستين آموزشگاه فني سينمايي را تاسيس کرد و از اولين پايهگذاران تلويزيون ملي ايران شد. ليکن محيط کاري بهقدري برايش ناگوار آمد که از شغل سينمايي دست کشيد و به عنوان رئيس بانک صادرات به پاريس بازگشت.آثارفرزانه عبارتند از: دو کتاب دربارهي هدايت («آشنايي با صادق هدايت» نشر مرکز، 1373، «صادق هدايت در تار عنکبوت» نشر مرکز، 1383)؛ رمان اتوبيوگرافيک «عنکبوت گوبا»، رمانهاي «چاردرد»، «خانه»، «دندانها»، «راست و دروغ»، و «بنبست»؛ ترجمههايي از گوگول، فرويد، اشتفان زوايگ، رنه گروسه، هورتيک، چخوف، موپاسان و ژان پل سارتر...
فيلمهاي مستند او نيز عبارتند از: «مينياتورهاي ايراني»، «کورش کبير»، «وقايع ايراني»، «زن و حيوان يا هفت هزار سال هنر در ايران»، «زنهاي پاريسي» و «جزيره خارک»...
<strong>مرگ مرا خواهد يافت</strong>
بيست و نه شعر از پانزده شاعرترجمه بهزاد رعيتناشر: مترجم، 1387/2008، چاپ اول.
اين کتاب مجموعه ترجمه اي ست از بيست ونه شعر از پانزده شاعر که توسطِ بهزاد رعيت انتخاب و ترجمه شده است. در اين کتاب شعرهايي از ويليام باتلر ييتز، اميلي ديکينسون، سارا تيسديل، اليزابت بارت براونينگ، آنا لتيتيا بارباولد، توماس هود، جوزف اَديسون، خورخه لوئيس بورخس، روبرت لوئيس استيونسون، روبرت هريک، روپرت بروک، روديارد کيپلينگ، سيدني کلاپتون لِيني ير، شارلوت برونته، هارولد پينتر وجود دارد. شاعران متعلق به زمان هاي مختلف هستند، و شعرها متفاوت، اما زير چتر يک کلمه گرد آمدهاند: مرگ.مرگ مرا خواهد يافت تکرار مرگ است در بارش رنگينِ کلام که زندگي است.کتاب توسط ناشر چاپ شده و توسط انتشارات باران پخش خواهد شد.
<strong>رود تلخ زندهام نگهدار!</strong>
نويسنده: ژيلا مساعد 91 ص، سوئد، نشر باران، 2008، چاپ اول.
در اين مجموعه 35 شعر از کارهاي ژيلا مساعد ارائه شده است. ژيلا مساعد، متولد سال 1327، تهران است. وي در حال حاضر ساکن سوئد است و تا به حال از او مجموعه شعرهاي «غزالان چالاک خاطره» (1986)، «يله بر کجاوه اندوه» (1988)، «پنهانکنندهگان آتش» (1989)، «ماه و آن گاو ازلي» (1993)، «پريزدهگان» (1996)، «سرخجامهاي که منم» (2000)، «اقليم هشتم» (2003)، و در زمينهي نثر، کتابهاي «پنجرهاي رو به خوابهاي قديمي»، «ايشتار» و «طوفان» منتشر شده است. از مساعد مجموعه اشعار «ماه و آن گاو ازلي»، «هفت اقيانوس وحشي» و «زير رودخانه بالشي هست» به زبان سوئدي منتشر شده است. برخي از شعرهاي او به زبانهاي اسپانيايي، استوني، هلندي، آلماني و انگليسي نيز چاپ و منتشر شده است.
<strong>وصف خليج فارس در نقشه هاي تاريخي</strong>
مصور، رنگيپديدآورندگان: محمد حسن گنجي، محمد باقر وثوقي، فاطمه فريدي، امير هوشنگ انوريمقدمه، تدوين و بازبيني نهائي: حسن حبيبي440 ص، تهران: بنياد ايران شناسي، 1386، چاپ اول
اين كتاب، نخستين اثر از «مجموعه اسناد و مدارك خليج فارس» است؛ مجموعه اي ارزشمند كه به وسيله «بنياد ايران شناسي» منتشر مي شود. هر يك از مجلدات اين مجموعه دربرگيرنده موضوعي خاص در باب خليج فارس است كه به ارتباط و به هم پيوستگي قطعي و انكار ناپذير اين آب راه با كشور ايران، از دورترين ايام تاريخ تاكنون اختصاص دارد. مجلد اول از «مجموعه اسناد و مدارك خليج فارس» به پيشينه خليج فارس در نقشه هاي تاريخي مي پردازد. اساس كار در اين كتاب، ترتيب تاريخي است؛ چنين ترتيبي عملا دو گروه نقشه هاي اسلامي و اروپايي را از يكديگر جدا ساخته و اين اثر را از آثار مشابه – كه در آنها نقشه هاي دوران اسلامي و اروپايي به معناي گسترده آن در يكديگر آميخته اند- متمايز كرده است. اين كتاب علاوه بر توضيحاتي درباره مكتب ها و گرايش هاي گوناگون در نقشه نگاري، حاوي نقشه هاي دقيق و موثقي از نقشه نگاران نامور است و اطلاعات لازم را تقريبا به گونه اي در اختيار خواننده مي گذارد كه نيازمند مراجعه به اسناد نقشه نگاران ديگر نباشد. هم چنين فهرست هاي متعدد كه از جمله مزاياي كتاب است، استفاده از آن را آسان تر مي كند.
<strong>تاريخ سياسي ايران</strong>
از شاهنشاهي هخامنشي تاكنوننويسنده: جين رالف گارثويتترجمه: غلامرضا علي بابايي480 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه شرح فشرده اي از تاريخ سياسي ايران از دوران هخامنشيان تا روزگار كنوني است، به وسيله «جين رالف گارثويت» استاد و پژوهشگر تاريخ ايران در كالج «دارتموث» در انگلستان نوشته است. نويسنده پس از معرفي ويژگي هاي نجد ايران، به كالبد شناسي حكومتگران و تعامل حكومت با جامعه – كه اساس آن كشاورزي و دامداري بوده است – مي پردازد. او از چشم انداز تاريخ و در عين حال جامعه شناسي مدرن، چگونگي فرمانروايي، سلطه، كسب مشروطيت و رهبري فره مند (كاريزماتيك) حكومتگران ايران را بررسي، و شكل گيري حكومت بر اساس فدراسيون / كنفدراسيون (ايل بزرگ) و برپايي قشون به منظور صيانت از حدود و ثغور قلمرو تحت امر را، تجزيه و تحليل مي كند. در اين راستا، چگونگي هويت بخشيدن به نظام تحت سلطه و علل كشمكش بر سر جانشيني، كه يكي از مهم ترين عوامل تاريخ ايران به شمار مي آيد، در بوته نقد قرار مي گيرد.
<strong>زرتشتيان ايران</strong>
پس از اسلام تا امروزنويسنده: كتايون نميرانيان540 ص، كرمان: مركز كرمان شناسي، 1387، چاپ اول
اين كتاب يكي از بهترين تحقيقات و پژوهش ها درباره تاريخ و زندگي زرتشتيان ايران از نخستين قرون اسلامي تا دوران معاصر است. فصل اول كتاب به بررسي هويت زرتشتيان ايران و پراكندگي و توزيع جغرافيايي آنان در سطح كشور مي پردازد. در فصل دوم، اوضاع زرتشتيان ايران از ورود اسلام تا حمله مغول بررسي مي شود. «ورود اسلام به ايران و سرنوشت زرتشتيان مؤمن به آيين باستاني»، «جزيه و شرايط اجتماعي زرتشتيان»، «موبدان و چهره هاي مشهور زرتشتي» و «ادبيات زرتشتي بعد از اسلام»، از جمله مباحث اصلي اين فصل است. فصل سوم كتاب به تاريخ و زندگي زرتشتيان ايران در فاصله حمله مغول تا عصر قاجار اختصاص دارد. در اين فصل انعكاس زندگي زرتشتيان در نوشته ها و گزارش هاي جهانگردان و تجار غير ايراني – كه با مقاصد مذهبي، سياسي و تجاري به ايران سفر كردند – بررسي شده است. در فصل چهارم، اوضاع زرتشتيان ايران از دوره قاجار تا دوره پهلوي به تصوير كشيده شده است. اين پژوهش با گزارشي درباره انجمن ها و مدارس زرتشتي، از گذشته تا امروز، به پايان مي رسد.
<strong>خليج فارس: فرهنگ و تمدن</strong>
مجموعه مقالاتبه كوشش: محمد باقر وثوقي579 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالاتي است كه از سوي پژوهشگران و صاحب نظران ايراني در نخستين «همايش دو سالانه خليج فارس» كه در سال 1386 در دانشگاه تهران برگزار گرديد، ارائه شد. در اين مقالات، جنبه هاي گوناگون تاريخ، فرهنگ و تمدن ديرپاي خليج فارس بررسي شده است. عناوين بعضي از اين مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز: «صفويان و خليج فارس/دكتر احسان اشراقي»، «موقعيت ويژه اقتصادي – تجاري جزيره كيش در تاريخ/بيژن اسدي»، «سلجوقيان و دهانه خليج فارس/محمد ابراهيم باستاني پاريزي»، «منزلگاه هاي بين بندرعباسي- بندر كنگ در دوره صفويه بر اساس سفرنامه آبه كاره/احمد بازماندگان خميري»، «بريتانيا و مسئله جزاير ايراني خليج فارس/شبنم برزگر»، «تعامل مذهبي ساكنان سواحل جنوبي و شمالي خليج فارس/رسول جعفريان»، «مسيونرهاي مذهبي پرتغالي در ايران عصر صفوي/نادره جلالي»، «مورخان ايراني روزگار صفوي و مسئله هرمز/مقصود علي صادقي» و …
<strong>غرالي نامه</strong>
نويسنده: جلال الدين همايي542 ص تهران: نشر هما، 1387، چاپ اول
اين كتاب، شر حال، آثار، افكار و عقايد ادبي، مذهبي، فلسفي و عرفاني «ابو حامد محمد بن محمد بن احمد غزالي طوسي» است. ماخذ نويسنده فقيد اين كتاب كه خود از استادان كم نظير ادبيات و عرفان ايران بود، بيش از دويست كتاب و رساله از تاليفات خود «غزالي» و ديگران است كه نام آنها در متن و حواشي و فهرست هاي آخر اين مجموعه ذكر شده است. دانش گسترده استاد «همايي» و منابع معتبري كه او از آنها استفاده كرده، كتاب «غزالي نامه» را به مرجعي موثق و ارزشمند براي آشنايي با زندگي، انديشه و آثار اين متفكر برجسته ايراني تبديل كرده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «اوضاع علمي و اجتماعي در عصر غزالي»، «مختصات عصر غزالي»، «رواج دعوت باطنيه در عهد غزالي»، «اختلافات مذهبي در عهد غزالي»، «فلسفه و دين»، «بخشي از عقايد اشعري و معتزلي»، «تبليغات معتزله»، «شيعه، معتزله، مرجعه و خوارج»، «فلسفه در عصر غزالي»، «تصوف در عهد غزالي»، «موقعيت غزالي و لقب حجة الاسلام»، «نامه غزالي به پادشاه سلجوقي» و...
<strong>يادي دوباره از بهار</strong>
مجموعه مقالاتبه كوشش: دكتر سعيد بزرگ بيگدلي580 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات و نوشته هاي پژوهشگران و شخصيت هاي گوناگون درباره زندگي، فعاليت ها و آثار «محمد تقي بهار» معروف به «ملك الشعراء» است. «بهار» يكي از تلاش گران راه آزادي، جستجوگران فرهنگي، روزنامه نگاران پرمايه و تاريخ نگاران دقيقي است كه شخصيت چند وجهي اش، نماد تحولات عرصه فرهنگ و سياست در تاريخ معاصر ايران به شمار مي رود. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «يادي از پدر/ملك دخت بهار»، «كارنامه زندگي بهار در اشعار او/احمد سميعي گيلاني»، «تصوير سازي در شعر بهار/جليل تجليل»، «بهار، سخن سالار بازگشت ادبي/حسن احمدي گيوي»، «يادي از ملك الشعراء بهار/محمد ابراهيم باستاني پاريزي»، «بهار، سنت و تجدد/اسماعيل حاكمي»، «حيات سياسي و حزبي بهار، از عرصه انديشه تا صفحه عمل/محسن مدير شانه چي»، «نگاهي به كتاب تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران/دكتر ناصر تكميل همايون»، «بهار و ترانه سرايي/يحيي معاصر»، «فعاليت هاي سياسي – اجتماعي ملك الشعراء بهار/بدرالزمان آذر» و «باستان گرايي در شعر بهار/ريحانه فرامرزي».
<strong>عرفان مولانا</strong>
مجموعه مقالات مولانا پژوهي: دفتر اولزير نظر: غلامرضا اعواني1371 ص، تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1386،چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالاتي است كه در همايش هاي گوناگون بزرگداشت «مولوي» در دانشگاه هاي مختلف ايران ارائه شد. اين همايش ها در سال 1385 در دانشگاه هاي تهران، فردوسي (مشهد)، شيراز، كرمان، شهيد بهشتي و اصفهان با موضوعات «عرفان مولانا»، «زبان و انديشه مولوي با نگاهي تطبيقي به عطار»، «مولانا و دين»، «مولانا و جهان معاصر»، «مولانا و نظريه هاي ادبي» و «فلسفه اخلاق نزد مولانا» برگزار گرديد. عناوين بعضي از مقالات دفاتر ششگانه اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «مولانا و عشق/غلامرضا اعواني»، «مولانا و عرفان زبان/محمد يوسف نيري»، «نيكلسون و خدمات او به شناخت مكتب عرفاني مولانا جلال الدين محمد بلخي/حسن لاهوتي»، «تنوع تجربه هاي شعري مولانا در غزليات شمس/سيد مهدي زرقاني»، «مولانا و تسامح و مدارا/قاسم صافي»، «بررسي چگونگي شناخت در حكايت هاي مثنوي/مهدي مشكوة الديني»، «مولوي پژوهي در كشورهاي انگليسي زبان/احمد تميم داري»، «مولانا در ديوان غربي – شرقي/سيد محمود حدادي»، «مولانا و نقد عقل فلسفي/نصرالله حكمت»، «بافت زبان مثنوي معنوي/محمد صادق بصيري»، «مولوي در شبه قاره/ابوالقاسم رادفر»، «آيين مهر در مثنوي/علي محمد شاه سني» و...
<strong>فرياد ايراني</strong>
نمايشگاه پوسترهاي ايراني در ژنوترجمه متن فارسي به فرانسه: سمن لطفي96ص، تهران: انتشارات يساولي، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه هشتاد پوستر از گرافيست هاي جوان ايراني است كه به مناسبت بيست و دومين «نمايشگاه بين المللي كتاب، مطبوعات و رسانه ها» در شهر ژنو، به نمايش گذاشته شد. از بارزترين ويژگي هاي اين پوسترها، استفاده از تايپ و تايپوگرافي است. گرافيست هاي جوان ايراني در اين آثار، با اتكاء به پشتوانه بسيار قوي خوشنويسي در ايران، فضاهاي نو و متفاوتي ارائه كرده اند كه كارشان را از تايپوگرافي غربي متمايز مي كند. «فرياد ايراني» به صورت دو زبانه (فارسي – فرانسه) چاپ شده است.
<strong>رويدادها و يادمان هاي تاريخي تهران</strong>
جلد اولبه كوشش: ناصر تكميل همايون283 ص، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1387، چاپ اول
اين كتاب جلد اول از مجموعه اي است كه به رويدادها و يادمان هاي تاريخي تهران در زمينه هاي گوناگون (سياست، اقتصاد، جامعه، فرهنگ، دين و...) مي پردازد. جلد اول اين مجموعه، رويدادهاي مربوط به فاصله زماني پيدايش تهران تا بناي «دارالخلافه ناصري» را در بر مي گيرد. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «كهن ترين يافته باستان شناسي در سرزمين تهران/صادق ملك شهميرزادي»، «تپه قيطريه/ناصر تكميل همايون»،«بقعه بي بي شهربانو: نشاني از مهرگرايي/انسيه راعي»، «كهن ترين نام و نشان/انسيه راعي»، «تشيع تهرانيان/جواد سخا»، «سلطان محمود غزنوي در پهنه ري/ناصر تكميل همايون»، «مغولان در ري و تهران/انسيه راعي»، «نخستين جهانگرد اروپايي در تهران/ناصر تكميل همايون»، «پيشينه ضرب سكه/ناصر نوروز زاده»، «تاجگذاري آقا محمد خان و پايتختي تهران/ناصر تكميل همايون» و...
<strong>زبانِ باز، پژوهشي درباره زبان و مدرنيت</strong>
نويسنده:داريوش آشوري114 ص، تهران: نشر مرکز، 1387، چاپ اول، 2200 نسخه، 22000 ريال.
زبانِ باز، پژوهشي درباره زبان و مدرنيت که به تازگي از سوي نشر مرکز منتشر شده، مشتمل بر سه فصل است. زبان طبيعي، نگرهاي مدرن به زبان، رشد زبانهاي مدرن بر بستر زبان علمي.
فصل يكم اين كتاب با عنوان زبان طبيعي، به بررسي زبان گفتار و زبان نوشتار ميپردازد و خودسرانگي زبان طبيعي را به بحث ميگذارد.
نگره مدرن به زبان، فصل دوم اين كتاب است. نگاهي به تاريخ پيدايش زبانهاي مدرن و بنياد زباني و دگرديسيهاي تاريخي زبانهاي اروپايي از مباحثي اند كه در اين فصل به آن پرداخته شده اند.
فصل سوم، رشد زبانهاي مدرن بر بستر زبان علمي است. در اين فصل بستر زباني مدرنيت، كاركرد زبانمايه علمي و تكنيكهاي واژهسازي مكانيكي مورد بررسي قرار گرفته است.
زبان فارسي روياروي مدرنيت، زبان فارسي در بحران، سياست، ايدئولوژي و زبان در ايران مدرن، زبان فارسي و رسالت ملي آن در دوران جديد، سلسه پهلوي و سياستهاي رسمي زباني آن و در نهايت انقلاب اسلامي و اثرگذاريهاي زباني آن از ديگر موضوعاتي اند كه دراين فصل به آن پرداخته شده است.
<strong>نشريات</strong>
<strong>"آيينك" در نقد شعر معاصر</strong>
دفتر سوم "آيينك" (كتاب ادبيات) ويژهي شعر، نقد، بررسي و ترجمه منتشر شد. در اين دفتر كه با انتخاب و نظر هادي محيط منتشر شده، پس از پيشگفتاري به قلم او، در زمينه شعر معاصر، "سيوليشه"ي نيما يوشيج، "من كه گذشتم ز عشق!" شمسالدين تندركيا، "كبود" هوشنگ ايراني، "انهدام" نصرت رحماني، "ياسها منتظرند" م. آزاد، "شعرهاي سياسي" هوشنگ آزاديور، "نوعي تلهپاتي!" اسماعيل شاهرودي و "در كوچهها و شعرهاي شبانه"ي احمدرضا احمدي بازخواني شدهاند.
م. آزاد، شاپور جوركش، عنايت سميعي، داريوش مهبودي، مسعود توفان، مشيت علايي، داريوش اسدي كيارس، شمس آقاجاني، بهزاد خواجات و هيوا مسيح، از جمله افرادي هستند كه بر اين شعرها يادداشت نوشتهاند.
نگاهي به جهانداستاني بهرام حيدري، معرفي جيمز جويس، و ترجمهاي از رضا پرهيزگار، از ديگر بخشهاي "آيينك"اند كه توسط انتشارات نويد شيراز در شمارگان 1500 نسخه منتشر شده است.
<strong>آناهيد</strong>
شمارهي جديد نشريه فرهنگي - هنري "آناهيد" منتشر شد. نوشتاري از سيدعلي صالحي با عنوان درد شفابخش نوشتن، گزارشي از نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران، مطلبي دربارهي جوايز ادبي در ايران و گفتوگويي با يارعلي پورمقدم، از جمله بخشهاي اين نشريه هستند.
پرونده اين شماره هم به آراي آلن بديو اختصاص يافته است. سخنراني اين فيلسوف فرانسوي معاصر با عنوان تمدن ما تمام شده است، نوشتاري از بديو با عنوان لاكان و پيشاسقراطيان و گفتوگويي با اين متفكر در اين بخش به چاپ رسيدهاند.
بخشي از نشريه هم به نقد اختصاص دارد؛ از جمله: يادداشتي بر مجموعه "ميخواهم بچههايم را قورت بدهم" رؤيا زرين، يادداشتي بر مجموعه شعر"زرد" پوپك مجابي، نگاهي به مجموعه داستان "چيزي در همين حدود" نوشته بهروژ ئاكرهيي و نگاهي به "ملاح خيابانها"، تازهترين دفتر شعر محمد شمس لنگرودي.
همچنين دو مقاله درباره هايكو و ترجمه داستانهايي از چيماماندا نگزي آديچي و فرناندو سورنتينو در اين نشريه به چاپ رسيدهاند.
از سوي ديگر، بخش شعر با آثاري از منصور اوجي، پرويز خائفي، محمد خليلي، احمد فتوحي، علي عبداللهي، بهزاد خواجات، مهرداد فلاح، بكتاش آبتين، داريوش معمار، حميدرضا شكارسري، عميد صادقينسب، ايرج زبردست، محمد آشور و... همراه است.
در بخش شعر ديگران نيز ترجمه شعرهايي از مارسلين دبورد ولمر منتشر شده است. شماره دوم دوره جديد "آناهيد" (پياپي 15) با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي فريبا ميرزامحمدنيا و سردبيري محمدحسين دهقان منتشر شده است
سووشون ♦ هزار و يک شب
.در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به قصه کوتاه "نرد" از مجموعه تازه چاپ شده "کافه پري دريايي"، نوشته ميترا الياتي اختصاص دارد.
♦ داستاننرد
همه چيز طبق نقشه من پيش مي رفت. يخ روزهاي اول آشنايي پدرم با دامادش به سرعت شکست. تام فارسي نمي دانست، پدرم هم يک کلمه انگليسي بلد نبود. شده بودم ديلماج شان ضمن اين که کار چنداني به ترجمه درست حرف هايشان نداشتم.
تحته نرد را به سرعت از پدرم ياد گرفت و شدند رقيب هم. حالا ديگر از راه نرسيده نمي نشست پاي بازي فوتبال. روزنامه هم نمي خواند. عصرها که از کار برمي گشتيم، مي نشستند به نرد و نردشان ساعت ها طول مي کشيد. چه بارها که تام مرا از زير دوش کشيده بود بيرون تا کُرکُري هاي پدرم را ترجمه کنم. پدرم هم دست کمي از او نداشت، درست وسط آشپزي صدايم مي کرد که اين را ديگر از کجا پيدا کرده اي، جِرزن بالفطره است!من هم البته ديلماجي خودم را مي کردم.همه چير معناي تازه اي پيدا کرده بود. تام هر شب براي من گل مي خريد و براي پدر سيگارت مصري. مگر مي شد خوشبخت نباشم؟ مگر اصلا براي ديدن همين خوشبختي من نبود که پدر آمده بود؟ به عروسي ام نيامده بود. مادر را هم نگذاشته بود که بيايد.- مگر قرار نبود درسش که تمام شد برگردد؟ در ثاني، چرا بي صلاحديد من شوهر کرده، آن هم به خارجي جماعت!پنج سال از ماجرا مي گذشت. کارمان داشت به جدايي مي رسيد که اولين نامه اش رسيد: "دکترها گفته اند که از عمرم چند صباحي بيشتر نمانده. آن ها هم نمي گفتند، خودم که حال خودم را مي فهمم. ديگر وقتش رسيده. فقط نمي دانم با اين روزهاي مانده چه کنم... از دستِ اين را بخور و آن را نخور هاي مادرت هم ذله شده ام. دلم هوايي شده. برايم جايي داريد؟ شوهرت بيرونم نمي کند؟"جدا از هم زندگي مي کرديم، اما هنوز حکم طلاق مان نيامده بود. آپارتمان يک خوابه کوچکي را در محله جرمن تان منهتن اجاره کرده بودم و سهم ام را از اسباب ها برده بودم آنجا.همان شب تلفني ماجرا را به تام گفتم.- دليلي ندارد بفهمد دارم طلاق مي گيرم.- مي خواهي چکار کنم؟- نمي شود چند روزي نقش زن و شوهرهاي خيلي خوشبخت را بازي کنيم؟- زير يک سقف؟- اگر براي تو اوکي باشد.- و روي يک تخت؟- تام، فقط براي چند روز است!- دقيقا چند روز؟- نمي دانم، شايد هم شد يک هفته يا بيشتر تا ايمگريشن چه قدر بهش ويزا بدهد.- اوکي. درباره اش فکر مي کنم.دو سه روز بعد موافقتش را اعلام کرد، اما اسبايش را گذاشت درست همان شبي آورد که قرار بود به فرودگاه برويم، آن هم چه اسبابي: مشتي وسايل شخصي در حد مسواک و حوله. من اما خانه را برق انداخته بودم. توي هال، راحتي تخت خواب شو گذاشته بودم و گلدان هاي خالي ام بعد از مدت ها رنگ گل به خود مي ديدند.حالا سه از آمدن پدرم مي گذشت و حرفي از رفتن نبود. با اين که تمام روز تنهاش مي گذاشتيم، گله نمي کرد. پايش را از خانه بيرون نمي گذاشت. حداکثر اين که تا در ساختمان مي رفت و خيابان را تماشا مي کرد. سعي کرده بود با همسايه ها گرم بگيرد. توي راه پله با زبان بي زباني، به زور سعي کرده مي کرد براي خوردن چاي و شيريني به خانه بياوردشان. به عبث:- اين ها از غربتي هم بدترند. زبان آدميزاد نمي فهمند که هيچ، بايد خيلي خوش اقبال باشي دعوتت را با پس گردني جواب ندهند!سه نفري زندگي خوشي داشتيم. روزهاي هفته، آشپزي با من بود و چه لذتي داشت چيدن ميز! جمعه ها پدر آستين را بالا مي زد. مي رفت و از قصابي کاشر روبرويي راسته ذبح حلال مي خريد. گوشت را توي ماست و پياز و زعفران مي خواباند و فردايش که مي رفتيم لب درياچه، تام مثل همه ويک اندهايي که با هم داشتيم، سرگرم ماهيگيري مي شد و پدر هم آتشي به پا مي کرد و بساط کباب يا به قول تام باربکيو را راه مي انداخت.يک شب تنها برگشتم خانه. تام ديرتر آمد. بي دسته گل و سيگارت مصري. شام شان را خورده نخورده نشستند سر بازي. تام بعد از دو سه تخته نرد، درست وقتي روي برد بود، يکهو از جا بلند شد، شب بخيري گفت و رفت به اتاق خواب. پدر هم گفت خسته است و آماده خواب شد. من هم به بهانه شستن ظرف ها به آشپزخانه پناه بردم.داشتم مي رفتم بخوابم که صدا زد: "نيلو!"تندي اشک هايم را خشک کردم.- بابا جان، بيا بغلم! نرفتم پريدم! به سرم دست کشيد و موهايم را نوازش کرد. بغضم روي شانه اش ترکيد:- بابا، ممنون که آمديد. پيش تام سرفراز شدم.همچنان نوازشم مي کرد:- مي شود ازت يک خواهشي بکنم؟يکهو دلم ريخت.- نه محال است بگذارم حالا حالاها برويد. جواب تام را چه بدهم؟خنديد:- چه کسي از رفتن حرف زد دختر!- پس چه؟- فردا،فردا حرف مي زنيم.کنار تام دراز مي کشم. با فاصله و پشت به پشت. مي چرخد طرفم.- مطمئن نيستم بتوانم ويک اندِ بعدي را هم بکشم.از توي هال صداي آواز سوزناک خواننده زن عرب مي آيد. پدر هر بار که ميانه اش يا مادر شکرآب مي شد يا گرفتاري داشت، رختخوابش را جدا مي کرد و تا صبح،راديو را مي گذاشت روي ايستگاهي که ام کلثوم پخش مي کرد.- اُکي. اما خيلي ظالمانه است!- مشکلم اين است که دارد کم کم بازي باورم مي شود.با خودم مي گويم کدام بازي؟ نکند اين همه مدت را با هم و بي هم بوده ايم؟- تام ازت خواهش مي کنم. پدرم هنوز نرفته. مهمان است. مهمان هر دو نفرمان.- مهمان هر دو نفرمان؟" هر دو نفرمان" را چنان با غيظ مي گويد که حس مي کنم راه برگشتي نمانده. قبل از اينکه شروع کنيم به تنها زندگي کردن، از شدت تنهايي و بي مهري فقط دلم مي خواست از پيشم برود و تنها بشوم.مهمان هر دو نفرمان، مهمانِ منِ تنها، چه مي دانم تام، مگر فرقي مي کند؟بازويش را مي چسبم:- يعني واقعا فينيش؟به بهانه برداشتن سيگار دستش را پس مي کشد. مي نشيند و پاکت سيگار را از عسلي کنار تخت بر مي دارد.فندک شعله مي زند و چهره اش را لحظه اي روشن مي کند. سيگاري هم به من مي دهد و دوباره مي بنمش کمتر از يک لحظه.- فکر مي کنم بازيچه شده ايم و تو خيلي خوب ميداني که من دوست ندارم بازي بخورم، آن هم در يک بازي لاس لاس، يک بازي بي برنده.- ريه هايم تحمل دود سيگار را ندارد:- معلوم است داري چه مي گويي؟ کدام بازنده؟ حرفت را واضح بگو.- پدرت مي داند تو و من با هم نيستسم، دقيقا. شايد هنوز اميدهايي دارد. براي همين هم با ما بازي مي کند.هم خودش نقش بازي مي کند و هم ما را مجبور کرده نقش بازي کنيم.- يعني آمده دوباره جفت و جورمان کند؟- از کجا که نه؟- از کجا که آره؟- از نگاهش، از تاس انداختنش. از خيلي چيز ها که فقط بين من و خودش است. توي بازي به من باج مي دهد و من هم فقط از يک چيز بدم بيايد، باج گرفتن است. مگر نديدي که امشب وسط برد، پا شدم؟به بازويش چنگ مي زنم:- تام، يواش تر حرف بزن، سر و صدايمان را مي شنود!از جا بلند مي شوم تا لاي در را کيپ کنم.- با صداي اين راديو؟مادرم چيزهايي از قضيه فهميده بود. به او گفته بودم جدا از هم زندگي مي کنيم. توضيح داده بودم که در اين جا طلاق هفت خوان دارد که خوان اولش جدايي است. مادرم پرسيده بود: مگر فرقي هست بين طلاق و و جدايي؟ و من گفته بودم: آره، در اين جا فرق هست و شرط طلاق، تحمل جدايي است، آن هم نه يکي دو روز يا يکي دو هفته و ماه که بيشتر از يک سال. مادر هم گفته بود: خدا عمرشان بدهد!نکند مادرم سر نگهدار نبوده؟ چه رنجي برده پيرمرد!دستش را روي شانه ام مي گذارد:- خوابي؟کنار هم دراز کشيده ام، با فاصله و گُر گرفته.- اگر بروي پدرم دق مي کند.- کسي از آينده خبر ندارد.صداي خس خس سينه اش را مي شنوم.- سيگارت زياد شده؟- خيلي سخت گذشت. مسيري را که هر زور عصر با هم بر مي گشتيم خانه، عوض کردم. بعد، هر چه را با خودت نبرده بودي، بردم توي انباري. ويک اندي را هم، تک و تنها به ماهيگيري رفتم، اما چنان دلم گرفت که به سرعت راه آمده را برگشتم. راستش چند باري هم دستم رفت شماره ات را بگيرم، شايد به هم برگرديم، اما نتوانستم. فکر کردم نبايد عجله کنم. بايد به زمان وقت کافي مي دادم تا خودش کار خودش را بکند. بايد مطمئن مي شدم که باهم بودن مان از سر عادت نيست. لااقل براي خودم.- و حالا؟- از کجا بدانم؟ فقط شده ام يک آدم خسته. مگر خودت نمي بيني؟ شب ها را که تا بوق سگ بيداريم و نشسته ايم به بازي. روزها را هم پشت ميزم فقط چرت مي زنم. عزيزم، تو که نمي خواهي کارم را از دست بدهم؟- تصميمت نهايي است؟- خيلي دلم مي خواست اقلا خودم اين را مي دانستم.سرم را روي سينه اش مي گذارم.- پس مطمئن نيستي؟- بهتر است تا پدرت هست، من نباشم.- به او چه بگويم؟- بازي را ادامه بده. بگو رفته ماموريت.بيرون، توي هال، پدر راديو را خاموش کرده و از صداي کشدارِ آواز زن عرب ديگر خبري نيست.
♦ نگاهزندگي در خلاء
داستان کوتاه "نرد" از مجموعه داستان کوتاه "کافه پري دريايي" داستان زندگي زني ايراني (نيلو) و مردي خارجي(تام) است،پس از پنج سال زندگي مشترک که با نارضايتي خانواده دختر همراه بوده است. نيلو در شرايطي که در انتظار صدور حکم دادگاه مبني بر جدايي است و در آپارتماني جدا از تام به سر مي برد با نامه اي از سوي پدرش مواجه مي شود. نامه حاکي از بيماري لاعلاج پدر و ديدار قريب الوقوع او با دختر و دامادش است. تام به درخواست نيلو قبول مي کند مدت کوتاهي در جلوي پدرزن، نقش زوجهاي خوشبخت را بازي کنند. نقشي که در روند اميدوار کننده داستان در خلاء رها مي شود. تام پس از گذراندن شب هايي بيش از حد انتظار به بازي نرد در کنار پدر نيلو، خسته از روند بي سرانجام و يکنواخت فرو رفتن در قالب نقشي که باطنا نيز تعلق خاطري يه آن احساس نمي کند اعتراف مي کند که خسته است واطلاعش ازآگاهي پدر نيلو از جدايي آن دو که احساس بازيچه شدن را نيز درتام تقويت کرده بر به هم ريخته تر شدن اوضاع روحي تام دامن مي زند. نيلو که در اين بازي احساس خوشبختي مي کند و يکباره در يک شرايط ناخواسته توانسته همه چيزهايي را که از زندگي مشترک مي خواسته به دست بياورد حال در دنيايي بي رنگ شكل نااميدانه ديگري از زندگي را تجربه مي کند. اما اين اميد او يکباره در نطفه خفه مي شود و زندگي معنايي پيدا نمي کند جز چاره اي براي فرار موقت از وضع نا به سامان موجود، سرپوش گذاشتن بر اشتباهات گذشته و خلق اميدي بي رنگ در دل.
دنياي داستاني مجموعه "كافه پري دريايي" دنيايي بي روح است،عاري ازهرگونه علقه اي که از گذشته به يادگار مانده باشد و آدم ها را به هم برساند. نيلو در بازگشت پدرو تام تلاش مي كنند به هر قيمتي رابطه ها را حفظ كند. رابطه هايي که در يازگشت از گذشته به حال تنها مسکني موقت به همراه دارند. نيلو در بهت پس ازشنيدن حرف هاي تام در خلاء "نمي دانم" او که در پاسخ سوال ملتمسانه "پس مطمئن نيستي؟" شنيده مي شود با اميدواري مضحکي رها مي شود. وي که خود مسبب اصلي رنج خود شده، در ظاهر به معجزه اي اميدواراست در حالي که مي داند معجزه اي در کار نيست.نکته جالب در باره مجموعه "كافه پري دريايي" عدم نگاه جنسيتي نويسنده به شخصيت هاي داستان است. جرياني که در سال هاي اخير در بين نويسندگان زن ايراني رايج بوده و در اين مجموعه داستان الياتي، با داستان هايي فارغ از اين گونه دسته بندي ها رو به رو هستيم.
♦ در باره نويسندهميترا الياتي
ميترا الياتي متولد سوم فروردين ۱۳۲۹ است. آغاز فعاليت ادبي او با شعر نو و از ۱۳۵۴ است. وي از سال ۱۳۷۵ به داستاننويسي روي آورد و داستانهايش در مجلات معتبر، از جمله کارنامه، آدينه، بخارا و ادبيات داستاني منتشر شد. ۱۳۷۹، شمعدانيها، در جشنواره داستانهاي مينيماليستي در خرمآباد مورد تقدير داوران قرار گرفت. ۱۳۸۰، مادمازل کتي و چند داستان ديگر، به عنوان اولين مجموعه داستاني وي از سوي انتشارات چشمه منتشر شد و جايزه بهترين مجموعه داستانهاي کوتاه، اولين اثر نويسندهٔ ۸۰ را از خانه داستان دريافت کرد و بهطور مشترک با مرجان شيرمحمدي، در حوزهٔ داستان کوتاه اول، جايزه هوشنگ گلشيري را به خود اختصاص داد. وي مديريت سايت ادبي معتبر جن و پري را در اختيار دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر