جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

آغاز نمايش شواليه سياه ارقام جدول هاي فروش فيلم ها تابستان امسال را در آمريکا دچار تغييراتي شگرف کرده و ‏تمامي فرضيه ها را به هم ريخت. اما در آن سوي اقيانوس نيز فيلم هايي ديگر مانند ربوده شده با هدف تسخير گيشه ها ‏ساخته شده اند که يک به يک روي پرده مي روند. اين هفته به سراغ اين فيلم ها و سينماي متفاوت کشورهاي کمتر ‏شناخته شده رفته ايم...‏
‏<‏strong‏>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏
‏‏

<‏strong‏>ربوده شده‎‎‏ ‏Taken
کارگردان: پي ير مورل. فيلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کيمن. موسيقي: ناتانيل مکالي. مدير فيلمبرداري: مايکل ‏آبراموويچ. تدوين: فردريک توروال. طراح صحنه: هيو تيسانديه. بازيگران: ليان نيسن[برايان]، مگي گريس[کيم]، ‏فمکه جنسن[لنور]، زاندر برکلي[استوارت]، کتي کسيدي[اماندا]، اليوه رابوردين[ژان کلود]، للاند اُرسر[سام]، جان ‏گريس[کيسي]، ديويد وارشاوسکي[برني]، هالي والانس[ديوا]، نيتن ريپي[ويکتور]، کاميل ژپي[ايزابل]، نيکلا ‏ژيرو[پيتر]، جرارد واتکينز[سنت کلر]، اربن بايراکتاري[مارکو]. 93 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. ‏
برايان جاسوس سابق ‏CIA‏ که از همسرش جدا شده، به همراه دوستانش به عنوان محافظ شخصي کار مي کند. تا اينکه ‏کيم دختر 17 ساله او که نزد مادرش زندگي مي کند از او اجازه مي خواهد تا به همراه دوستش آماندا سفري به پاريس ‏داشته باشد. برايان که از خطرات سفر دختران جوان و تنها آگاه است، ابتدا مخالفت مي کند. اما بعد با شرط تماس مرتب ‏و هر روزه تلفني مي پذيرد. کيم و آماندا به محض ورود به پاريس در فرودگاه با پسر جواني آشنا مي شوند. اين پسر بعد ‏از ياد گرفتن آدرس محل اقامت آنها، گروهي از تبهکاران را به سراغ آنها مي فرستد. اين واقعه مصادف مي شود با ‏تماس تلفني برايان از آمريکا با کيم و در نتيجه از ربوده شدن دخترش توسط قاچاق چيان انسان آگاه مي شود. برايان با ‏کمک دوستانش مي فهمد که ربايندگان گروهي آلبانيايي خطرناک هستند و مهلت کمي براي نجات دخترش باقي است. از ‏اين رو بلافاصله به پاريس رفته و شروع به تحقيقات مي کند. براي اين کار به سراغ ژان کلود يکي از همکاران سابقش ‏در وزارت اطلاعات و امنيت فرانسه مي رود. اما خيلي زود مي فهمد که ژان کلود از حاميان باندهاي قاچاق انسان ‏است. برايان با استفاده از مهارت هاي شغل پيشين خود موفق به يافتن رد دخترش شده و سرانجام او را در محلي که ‏مخفيانه دختران جوان را براي لذت ثروتمندان به فروش مي رسانند، مي يابد. خريدار شيخي عرب است و برايان ناچار ‏مي شود تا تمامي محافظان مسلح او را به قتل رسانده و شيخ را نيز بکشد. برايان به همراه دخترش به آمريکا بازمي ‏گردد و او را به همسر سابقش مي سپارد. ‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پي ير مورل نام آشنايي نيست. لااقل براي کساني که پيشينه فيلمبردارها برايشان جذاب نيست. چون مورل از آغاز دهه ‏‏1990 فيلمبردار و مدير فيلمبرداري فيلم هاي زيادي بوده، از جمله فيلم هايي که بسون تهيه کرده است[مامور انتقال، ‏دني سگه]. و بخت کارگرداني را نيز در سايه او به دست آورده و اولين بار در سال 2004 براي ساختن منطقه 13 ‏روي صندلي کارگرداني نشسته است. ربوده شده دومين فيلم اوست که لوک بسون در مقام فيلمنامه نويس و تهيه کننده در ‏آن حضور دارد. ‏
ربوده شده يک اکشن بسيار مهيج و اندکي کليشه اي است که بازيگراني مشهور را براي روايت داستان ساده اش به کار ‏گرفته، اما در پشت اين ظاهر ساده قصه اي تلخ جريان دارد که سينماي هاليوود تاکنون چندان روي خوشي به آن نشان ‏نداده و فقط يک بار در فيلم اسپارتي به گونه اي شايسته به آن پرداخته است. قصه تلخ برده داري جنسي در زمانه ما که ‏در آغاز کوشيده شده تا از سوي دولت ها انکار يا چشم پوشي شود، اما اسپارتي و ربوده شده با وجود ضعف هايي در ‏پيرنگ داستاني شان کوشيدند تا توجه دولتمردان و مردم عادي را به اين موضوع خطير جلب کنند. در اسپارتي دزديده ‏شده فرزند رئيس جمهور باعث مي شد تا پاي يک مامور کهنه کار به ماجرا کشيده شود و اين بار دزديده شدن دختر خود ‏يک مامور سبب مي شود تا اين جاسوس کهنه کار با استفاده از تجارب و ارتباطات خود در کمترين زمان ممکن دختر ‏خود را بيابد. بديهي است اولين سوالي که به ذهن خطور مي کند اين است: اگر فرزند يک فرد عادي دزديده شود تکليف ‏چيست؟ چه کسي براي نجات او به پا خواهد خاست؟‏
پاسخ روشن است، اما هدف ثانويه سازندگان اين فيلم ها مي تواند اعتناي بيشتر از سوي دولتمردان به همين امر باشد تا ‏افراد معمولي نيز از خدمات مامورين کهنه کار در جنين مواردي برخوردار شوند و دست بالا موضوع برده داري ‏جنسي و قاچاق زن ها و دخترها مهار شود. گفتم مهار و نه ريشه کن که تقريباً کاري غير عملي و نشدني است. چون تا ‏زماني که بازار مصرف وجود دارد، سودجوياني هم هستند که در صدد استفاده از اين محيط مساعد برآيند. البته وقايع ‏پيراموني فيلم مي گويد بايد خوش بين بود، چون خانم فمکه جنسن بعد از حضور در اين فيلم آن قدر متاثر شده که به ‏دفتر ويژه مبارزه با جنايت و مواد مخدر سازمان ملل پيوسته و سفير حسن نيت شان شده است. اگر بسون ندانسته نيز ‏مسبب اين اتفاق بوده، باز جاي اميدواري و شکر باقي است. اما فيلم در قالب يک اثر هنري چه دارد: براي تماشاگر ‏عادي ليام نيسن، فمکه جنسن و مگي گريس[با سريال ‏Lost‏ به شهرت رسيد] و قصه اي پر هيجان و پر کشش نجات ‏دختري نافرمان و ناسپاس به دست پدري وظيفه شناس که به شدت همدلي برانگيز است و نفس را در سينه حبس مي کند. ‏و براي منتقد؛ يک فيلم ديگر از کارخانه پدرخوانده سينماي امروز فرانسه که چند صباحي است فقط در نقش فيلمنامه ‏نويس و تهيه کننده به جوان ها فرصت کارگرداني مي دهد، اما مهر او پاي همه اين فيلم ها وجود دارد. مانند سري ‏تاکسي که معجزه اقتصادي سينماي فرانسه را رقم زد و هنوز با ساختن ادامه هايي ديگر از اين معدن طلا بهره برداري ‏مي شود. ‏
ربوده شده کمترين نسبت را رئاليسم در پرداخت شخصيت ها دارد. معلوم نيست برايان جاسوس سيا بوده يا نيجا که ‏موفق مي شود به تنهايي از پس اين همه آدم مسلح برآيد؟! و ظاهراً بايد يکي از آن قاتلين خونسرد و عاطفي بسون باشد ‏که حرفه اي است و مهم نيست اين پيشينه از کجا مي آيد. اما در روند نجات دختر بسون و مورل خيلي چيزها را براي ‏او مشروع مي کنند از جمله شکنجه و حتي قتل زير شکنجه که شايد بعضي تماشاگران خشمگين از دزديده شدن دختري ‏‏17 ساله را همراه و ارضاء کند. ولي آيا براي اجراي عدالت فطري بايستي قوانين بشري را هم ناديده گرفت؟ بسون و ‏مورل مي گويند که اين کار با توجه به شناعت کار دختر ربايان و سرسختي شان مجاز است. اما شخصاً مبارزه با فساد ‏درون سيستم پليس و قدرتمندتر شدن آن را ترجيح مي دهم تا نيازي به چنين مامورين خود گمارده اي نباشد. البته اين کار ‏مانع از آن نمي شود که در بيشتر لحظات با پدري نوميد همدلي نکنم. پدري که در پايان جز تشکري خشک و خالي هيچ ‏دريافت نمي کند. صحنه رويارويي او با همسر سابقش و شوهر وي که دخترش را از وي تحويل مي گيرند، و او را تنها ‏رها مي کنند به همه فيلم مي ارزد. ‏
فيلم قرار است در ماه سپتامبر در آمريکا به نمايش درآيد، اما اکران اروپايي آن آغاز شده و به نظر مي رسد خيلي زود ‏بودجه 30 ميليون يورويي خود باز خواهد گرداند. يک توصيه به دخترربايان ناگرامي: موقع دزديدن بچه مردم مراقب ‏باشيد که چه کسي را مي دزديد و اگر پدر فرد مورد نظر با صدايي آرام، خونسرد و قاطع از پشت تلفن گفت که شما را ‏يافته و مثل سگ خواهد کشت، باور کنيد و از خير اين يکي بگذريد!‏ژانر: اکشن، مهيج. ‏




<‏strong‏>وايس‎‎‏ ‏Vice
نويسنده و کارگردان: رائول سانچز اينگليس. موسيقي: کليف مارتينز. مدير فيلمبرداري: آندري سکولا. تدوين: کلي ‏هرون. طراح صحنه: مايکل نميرسکي. بازيگران: مايکل مدسن[واکر]، داريل هانا[سالت]، مايکلتي ‏ويليامسون[سمپسون]، مارک بون حونيور[باگزبي]، کروپات[تي جي گرين]، جان کاسيني[تراوالينو]، نيکلاس ‏لئا[جنکينز]، آرون پيرل[چمبرز]، ماتيو رابرت کلي[زلکو]، پياتر لکورکس[کابورگ]، بتي ليند[مادر واکر]. 98 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. ‏
کارآگاه مکس واکر پليسي مورد احترام و موفق است تا اينکه همسرش را از دست مي دهد. واکر که با خاطرات او اسير ‏شده به سراغ الکل و روسپي ها مي رود. بعد از حمله اي موفق به قاچاق چيان مواد مخدر توسط واکر و تيم او از جمله ‏سالت و سمپسون، محموله اي بزرگ به دست پليس مي افتد. اما در حين حمله واکر به غلط دختري غير مسلح را هدف ‏تير قرار داده و با صحنه سازي از مجازات مي گريزد. عمليات ظاهراً موفقيت آميز بوده، اما تعداد کشته شدگان و اينکه ‏يکي از تبهکاران موفق به فرار شده چندان به مذاق مافوق هاي واکر خوش نمي آيد. به دنبال تحقيقات در جهت روشن ‏شدن ماجرا يکايک مامورين شرکت کننده در حمله به قتل مي رسند. به زودي روشن مي شود که دليل اين وقايع گمشدن ‏‏40 کيلو هروئين از مواد مکشوفه بوده و يکي از اعضاي تيم واکر در اين کار دخيل است.بعد از کشته شدن باگزبي، ‏واکر در معرض اتهام قرار مي گيرد. واکر از سالت مي خواهد تا به او در يافتن قاتل يا قاتلين، همچنين مواد دزديده شده ‏کمک کند. آن دو با راهنمايي تراوالينو يکي ديگر از اعضاي تيم به مکاني راه مي يابند که متعلق به سيمسون بوده و 20 ‏کيلو مواد در آنجا پنهان شده است. سيمسون از قبول اتهام سر باز زده و به دست تراوالينو کشته مي شود. مکس نيز ‏تروالينو را مي کشد. واکر و سالت به سراغ جنکينز تنها مظنون باقيمانده مي روند. اما واکر بعد از کشتن وي با ديدن ‏پرونده هاي يافته شده در منزل او درمي يابد که جنکينز افسر امور داخلي و فردي سالم بوده است. اما ديگر دير شده و ‏سالت از پشت به او شليک مي کند...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
متاسفانه معادل مناسبي براي لغت ‏Vice‏ نيافتم. چون ‏Vice‏ يکان يا واحدي در نيروي پليس بسياري از کشورهاست که ‏به جرائم اخلاقي مانند روسپي گري، فروش مواد مخدر، فروش الکل به نوجوانان، پورنوگرافي و قمار مي پردازد. ‏چنين يکاني در نيروي پليس ما وجود ندارد و هر کدام از اين جرائم بخش ويژه خود را دارد. مي شود آن را با کمي ‏مسامحه تيم پليس نام داد. به هر حال وايس يک فيلم پليسي عادي نيست و همان طور که مي بينيد در ژانر درام رده بندي ‏شده است. ‏
درامي تلخ، سياه و آکنده از خون، فساد، خيانت و هر پلشتي که فکرش را بکنيد و همه اينها در ميان پليس ها مي گذرد. ‏هيچ کس خوب نيست، همه نقاط ضعفي دارند و بعضي ها بسيار.... و آن گونه که در آغاز فيلم تاکيد مي شود هيچ انساني ‏بدون اشتباه کامل نيست. وايس بر خلاف فيلم هاي پليسي مشابه خود تلاش يک مرد براي پاک کردن نام خود نيز نيست، ‏چون آن طور که در پايان فيلم واکر مي گويد به برنده شدن اهميتي نمي دهد. او ديگر به اخلاق اعتنايي ندارد، چون ‏سالت -و قبلاً ديگران را- بي هيچ ترديدي خلاص مي کند. رابطه او و مادرش که به شکلي ظريف در دل فيلم تنيده شده، ‏حاکي از اندک دلبستگي ناشاد عاطفي او دارد. فيلم قصه سقوط اوست و هيچ چيز نمي تواند مانع از اين سقوط شود. حتي ‏انگيزه سالت در دزديدن هروئين ها به عنوان افسري موفق که همواره در سايه او قرار داشته، اهميتي ندارد. چون هم ‏واکر و هم حالا تماشاگر مي داند که روند خودويرانگري انتخاب شده توسط وي نمي تواند به جايي جز نابودي و مرگ ‏ختم شود و اگر سالت نباشد يکي ديگر و ماجرايي ديگر...(فراموش نکنيم که در ابتداي فيلم او براي رهايي از مجازات ‏کشتن دختري غير مسلح، سلاحي را در کنار جسد او جاسازي مي کند). ‏
وايس يک فيلم مستقل چهار و نيم ميليون دلاري و تلخ است که کمتر نشاني از هيجان و راز در آن مي يابيد. يک درام ‏پليسي بالغ که روند فروپاشي رواني يک مرد را ترسيم مي کند. دنيس هاپر فيلم را يکي از بهترين فيلم هاي پليسي همه ‏عمرش نام داده است. شايد اين نان قرض دادن به دو دوست و همکار باشد که اين بار پشت دوربين هم قرار گرفته اند: ‏داريل هانا و مايکل مدسن که در مقام تهيه کنندگان فيلم نيز خضور داشته اند و به خوبي نقش هاي اصلي را ميان خود ‏قسمت کرده اند. وايس به خاطره کريس پن فقيد تقديم شده است که مدسن و سکولا با او در سگداني کوئنتين تارانتينو ‏همکاري داشته اند. ولي خواهش مي کنم يادآوري اين موضوع بر قضاوت شما و ايجاد شباهت ميان اين دو فيلم نشود!‏رائول سانچز اينگليس اهل مکزيکوسيتي است و از اواخر دهه 1980 با دستيار کارگرداني وارد سينماي هاليوود شده ‏است. بعد از ساختن ايپزودي از سريال تلويزيوني ‏Shadow Raiders‏ اولين فيلم خود به نام سقوط/بي وفا را در 1998 ‏ساخت که برنده جايزه بهترين استفاده از بودجه از جشنواره فيلم هاي مستقل ويکتوريا شد. وايس سومين فيلم بلند اوست ‏و در فاصله اين دو فيلم کوتاه روزهاي بهتر را کارگرداني کرده است. ‏ژانر: درام. ‏




<‏strong‏>سافو‎‎‏ ‏Sappho
نويسنده و کارگردان: رابرت کرامبي. موسيقي: مارو تئودوراکيس. مدير فيلمبرداري: باقر رافي يف. تدوين: ايگور ‏ليتونينسکي. بازيگران: اوالون بري[سافو]، تاد سولي[فيل]، لودميلا شيريه وا[هلن]، بوگدان اشتوپکا[پرفسور اُرلوف]، ‏اليزيوس والکوس[ديونيزيوس]، اوکسانا اُسيپووا[ماريا]، سرگئي کوزنکو[کريستوس]. 88 دقيقه. محصول 2008 ‏اوکراين.‏
سال 1926. سافو دختر مردي ثروتمند که به تازگي با نقاشي جوان به اسم فيل ازدواج کرده، با کشتي تفريحي شان به ‏جزاير لزبو مي روند تا ماه عسل خود را بگذرانند. در ابتدا سافو که دختري مدرن است با نگاه هاي متعجب اهالي ‏جزيره روبرو مي شود، اما فيل از بودن در آنجا راضي است و شروع به خلق تابلوهاي تازه مي کند. تا اينکه يک روز ‏سافو در حين گردش در جزيره و بعد از کوتاه و رنگ کردن موهايش با دختري به نام هلن برخورد مي کند. هلن زيبا ‏فرزند باستان شناسي روسي به نام اُرلوف است که بعد از وقوع انقلاب اکتبر ترجيح داده به کشور خود بازنگردد و به ‏حفاري هاي خود در جزيره ادامه دهد. هلن به زودي اعتماد سافو را جلب و دوستي او را به دست مي آورد. پي آمد اين ‏کار ابراز علاقه هلن به سافو است. کاري که در آغاز براي سافو غريب است، اما اندک اندک علاقه ميان دو زن را ‏پذيرفته و به آن دل مي سپارد. سافو هلن را به فيل معرفي کرده و مدتي بعد هر دو رابطه اي سه گانه را به او پيشنهاد ‏مي کنند. فيل نيز ابتدا مخالفت مي کند، اما بعد از عشق بازي با هلن زيبا سافو دچار حسادت شده و رابطه ميان سه نفر ‏تيره مي شود. سافو بعد از يافتن سکه اي قديمي با نيمرخ سافو شاعره يوناني و ديدن شباهت هاي ميان خودش و او مي ‏پندارد، شاعره معروف در وجود او بار ديگر به دنيا بازگشته است. اما هلن که باکره بوده، بعد از اولين همخوابگي اش ‏با فيل کشف مي کند که تمايلش به جنس مخالف بيشتر است و او را ترک مي کند. پي آمد اين کار مرگ سافو و خروج ‏هلن به همراه فيل از جزيره است...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
رابرت کرامبي متولد 1964 لندن است. اولين فيلم بلندش ‏Cuba Libre‏ را در سال 2000 ساخت و سافو دومين فيلم ‏سينمايي او به شمار مي رود. کرامبي در فاصله اين دو فيلم ويديويي نگهبان زمان را نيز در سال 2004 کارگرداني ‏کرده است. کرامبي هم اکنون سرگرم ساخت نسخه تازه اي از دن کيشوت است که در سال 2009 به نمايش در خواهد ‏آمد. نگهبان زمان را نديده ام، اما ‏Cuba Libre‏ در قالب کمدي خود اشاره به قفس هايي داشت که همه ما درون آن ‏هستيم و گاه بي خبر از وجودش آن را خانه مي ناميم و يا چيزهايي ديگر. سافو نيز فيلمي با همين تم و اين بار جنسيت ‏است. ‏
سافو نام و محوريت قصه خود را مديون اسطوره سافو شاعره يوناني سده هفتم پيش از ميلاد است. سافو به قولي بزرگ ‏‏‌ترين شاعر غنايي از زمان باستان تا امروز و نخستين زني است که کنار احساسات فردي، خصوصي‌ترين احساسات ‏خويش را در شعر بيان کرد. افلاطون او را ايزدبانوي دهم هنر و زاهد آسوري تاتيانوس وي را "روسپي، ديوانهٔ عشق، ‏کسي که هرز‌گي‌اش را آواز مي‌داده" ناميده‌اند. بيش‌ترين جنجال پيرامون او نيز به دليل گرايش هم‌جنس‌گرايانه‌ اش بوده ‏‏‌است. سافو در سروده‌هايش عشق بين زنان را ستايش کرده است. او از جزيرهٔ لزبوس است و براي همين، امروز زنان ‏هم‌جنس‌گرا را "لزبين" مي‌نامند.‏
از اشعار سافو بخش اندکي به جا مانده و برخي مورخان و محققين مانند اديت موراي فرانسوي عقيده دارند که وي ‏خودکشي کرده است. نظريه هاي ديگري نيز مطرح است از قبيل اينکه دو سافو وجود داشته: يکي شاعر و ديگري زني ‏اشرافي و افسانه ها و اسطورهاي بسياري درباره سافو ساخته شده، همچون روسپي بودن يا زشت رو بودنش که در ‏حوصله معرفي فيلم نيست. اما اين خلاصه را گفتم تا بر اصرار کارگردان و شخصيت اصلي بر شباهت هاي ميان رفتار ‏و سرنوشت سافوي فيلم با سافوي شاعر اشاره کرده باشم که در پايان با خودکشي وي پايان مي پذيرد. ‏
فيلم در دهه پر غوغاي بيست مي گذرد و سافو نماينده زن زن مدرن ابتداي قرن بيست است که رفتارش براي اهالي ‏جزيره کوچک(حتي راندن تنها اتومبيل جزيره) غريب و به قول قدما نشانه آخر زمان است. او با خودش نشانه هاي ‏نهضتي را به جزيره مي آورد که چند دهه بعد در دنيا به جنبشي نيرومند تبديل خواهد شد. مرادم فمينيسم است نه ‏همجنس گرايي که در اينجا فقط نشانه اي به آزادي تن اوست. اما کارگردان براي رسيدن به اين هدف راهي غلط را مي ‏پيمايد. صحنه هاي پرشکوه و زيباي معاشقه دو زن در ساحل يا مکان هاي ديگر، رنگ و جلايي در ستايش لزبينيسم به ‏فيلم مي دهد. اما در پايان فيلم با بروز بحران روحي در سافو و چشيدن طعم همخوابگي با مردها توسط ايرنه که به ‏شناخت جسماني و روحي منتهي مي شود، مسيري ديگر برمي گزيند. تماشاگر بخت برگشته که تا اينجا با فيلمي در ‏ستايش اساطير يونان باستان و همجنس خواهي زنانه روبرو بوده، خود را با قصه عاشقانه حقير دختر کوچولوي ‏ثروتمند بيچاره روبرو مي بيند که همه ترکش کرده اند. سافوي فيلم در نهايت يک ميليونرزاده هوسران است که ايرنه ‏اين هوس را در وي بيدار و به آن دامن مي زند. اما بعدها خود نمي تواند به آن پاسخ بگويد و زوجي مذکر برمي گزيند. ‏سافو که با بودجه اي نزديک به دو ميليون دلار توليد شده قرار بوده تا با دست اندازي به اسطوره سافو، برگرداني مدرن ‏از آن ارائه دهد. اما روحيه مثلاً آزاد و مستقل دختر ميليونر قرن بيستمي کجا و طبع لطيف سافوي شاعر کجا؟ شباهت ‏ها فقط ظاهري است و ايده ابلهانه تناسخ نيز برچسبي نازيبا است که قرار بوده بر رمز و راز قصه بيفزايد. فيلم به ‏عنوان نماينده سينماي اوکراين يک قصه درباره مثلث عشقي نخ نمايي بيش نيست و تنها حسني که دارد تشويق تماشاگر ‏به جست و جو درباره سافوي واقعي است و از اين راه آشنايي با ادبيات کلاسيک. تنها نکته چشمگير فيلم لوکيشين هاي ‏زيباي آن است. همين! ‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏




<‏strong‏>توالت پاپ‎‎‏ ‏El Baño del Papa
کارگردان: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. فيلمنامه: سزار کارلونه، انريکه فرناندز. موسيقي: گابريل کاساکوبرتا، ‏لوسيانو سوپرويله. مدير فيلمبرداري: سزار کارلونه. تدوين: گوستاوو جياني. طراح صحنه: اينس اولمدو. بازيگران: ‏سزار تورنکوزو[بتو]، ويرجينا مندز[کارمن]، ماريو سيلوا[والوولينا]، ويرجينا روئيز[سيلويا]، نلسون لنس[مله يو]، ‏هنري د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تيکا]، روساريو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 ‏دقيقه. محصول 2007 اورگوئه، برزيل، فرانسه. نام ديگر: ‏Les Toilettes du pape، ‏O Banheiro do Papa، ‏The Pope's Toilet‏. برنده جايزه تماشاگرا-بهترين بازيگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترين بازيگر زن/ويرجينيا مندز-‏بهترين فيلمنامه و جايزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جايزه نقره بهترين فيلمنامه و نامزد جايزه طلاي بهترين فيلم ‏از جشنواره فيلم آمريکاي لاتين ‏Huelva، برنده جايزه بهترين کار الو از جشنواره فيلم لاتيني ليدا، برنده جايزه هيئت ‏داوران بين المللي از جشنواره سائو پائولو.‏
سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزديک به مرز برزيل. بتو مانند بسياري از آلونک نشين ها زندگي فقيرانه ‏خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوي مرز براي مغاره داران به وسيله دوچرخه مي گذراند. اما همين تنها ‏راه ارتزاق آنها نيز توسط مرزبانان و گشتي ها مخصوصاً مردي به نام مله يو تهديد مي شود. مله يو عملاً از بسياري ‏باج مي گيرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همين امر او را به بدنام ترين مرد ملو تبديل کرده است. سيلويا دختر بتو در ‏آرزوي مجري گري تلويزيون يا راديو است، کاري که به نظر محال مي آيد. از سويي درخواست هاي بتو در زمينه ‏کمک به او در زمينه حمل کالاي قاچاق رابطه پدر و دختر را تيره کرده است. وقتي اعلام مي شود که پاپ ژان پل دوم ‏در سفرش به آمريکاي جنوبي از ملو نيز عبور خواهد کرد، اهالي و از جمله آلونک نشين ها خود را براي استقبال از او ‏آماده مي کنند. آنها مي پندارد که در سايه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگي خود را به فروش ‏رسانده و پولي به چنگ آورند. بتو نيز ايده اي دارد: راه انداختن يک باب سرويس بهداشتي عمومي...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
مگر اورگوئه سينما هم دارد؟ باور کنيد من هم قبل از ديدن توالت پاپ چنين تصوري داشتم و با يک جست و جوي ‏اينترنتي فهميدم که غفلت بزرگي در باب سينماي اين کشور مرتکب شده ام. ‏توالت پاپ که به عنوان نماينده رسمي سينماي کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفي شده بود، يکي از آن نادر فيلم ‏هايي است که مي توان به عنوان سندي مردم شناختي از يک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گيرد. سندي که ‏رنگي هنرمندانه بر آن زده شده و طنزي غريب قصه آن را همراهي مي کند. ‏
در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفري به آمريکاي جنوبي کرد و همين سفر باعث شد تا طبقه فقير و آن گونه که ‏در اين فيلم ديده مي شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق ديدار وي جاني بگيرد. هر کس براي استقبال از او کاري ‏کرد و اينکه يک نفر در اين آشفته بازار تصميم مي گيرد توالتي همگاني ساخته و با پول آن رونقي به زندگي اش بدهد، ‏به خودي خود طنزي تلخ در پشت سر دارد. طنزي که در سکانس اوج فيلم، بتوي حيران و سرگردان و توالت فرنگي به ‏دوش را در ميان جمع مستقبلين نشان مي دهد و زماني که خسته و کوفته به منزل مي رسد، بار ديگر براي يافتن مشتري ‏به ميان همان جمعيت بازمي گردد. او از تلاش هاي خود نتيجه اي نمي گيرد. يعني هيچ کدام از آلونک نشين ها نمي ‏گيرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث مي شود تا تفاهمي ميان او و دخترش به وجود آيد. ‏دختري که در پايان به ناچار مي پذيرد سوداي مجري گري را از سر بيرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا ‏کمک کند. چون پدر ديگر دوچرخه اي هم ندارد و بايد پاي پياده اين مسير دشوار را هر روز رفته و بازگردد. ‏
پاپ مي آيد و بعد از موعظه کوتاهي که سبب نوميدي همه مي شود، آنجا را ترک مي کند. ديگر از مذهب و نماينده اش ‏هم براي اين انسان هاي بيچاره[طبقه کارگر؟] کاري ساخته نيست. حتي تسکيني هم وجود ندارد و آنچه برجاي مي ماند ‏تيرگي است و رنج و فقر و پلشتي که بايد باز در آن غوطه زد به ناچار.... اميدي به رهايي نيست. اما اتفاق هاي خوش ‏آيند کوچک مي تواند زندگي در همين جا را نيز را روشنايي اندکي ببخشد. همان طور که براي خانواده بتو اتفاق مي ‏افتد. توالت پاپ شايد فيلم بزرگي نباشد، اما براي آشنا شدن با سينماي کشوري که از آن هيچ نديده ايد نمونه بسيار ‏شايسته و خوبي باشد. ‏
سزار کارلونه متولد 1958 مونته ويدئو، اورگوئه و ساکن برزيل است و به عنوان فيلمبرداري چيره دست و صاحب ‏سبک شهرت دارد[نامزد اسکار براي فيلم شهر خدا(2002)فرناندو ميرلس و برنده 18 جايزه معتبر بين المللي]. چيزي ‏که در همين فيلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه هاي پاياني فيلم را تبديل به عکس هايي کم نظير از زندگي فقرا و ‏افراد پريشان احوال مي نمايد. توالت پاپ اولين تجربه کارگرداني اوست که آن را به همراه انريکه فرناندز ساخته است. ‏انريکه فرناندز نيز با توالت پاپ براي اولين بار کارگرداني تجربه مي کند و تنها ردپاي موجود از اودر دنياي سينما ‏دستيارکارگرداني و تدوين فيلم ‏Otario‏[ساخته تحسين شده ديه گو آرسوآگا-1997] است. ‏
يقين دارم شما هم مثل من بعد از تماشاي توالت پاپ شگفت زده خواهيد، نه به خاطر مهارت در ترسيم زندگي اين انسان ‏ها و کشف کمدي درون اين زندگي ها، بلکه در يافتن لحظات زيباي زندگي در دل سياهي ها، چيزي که براي هر ‏فيلمسازي دستاورد کمي نيست. آن هم در کار اول!‏ژانر: درام. ‏




<‏strong‏>و آنگاه توريست ها آمدند‎‎‏ ‏Am Ende kommen Touristen
کارگردان: رابرت تالهايم. فيلمنامه: رابرت تالهايم، برند لانگه، هانس-کريستين اشميد. موسيقي: اووه بوسنز. مدير ‏فيلمبرداري: يوليسوا گرتيگ. تدوين: استفان کوبه. طراح صحنه: مايکل گالينسکي، ريتا هاله کامپ. بازيگران: الکساندر ‏فهلينگ[سون لنرت]، ريشارد رونچوسکي[استانيسلاو کرژمينسکي]، باربارا ويوسکا[آنيا لانوشوسکا]، پيوتر ‏روگوچي[کريشتف لانوشوسکا]، رينر يلين[کلاوس هرولد]، لنا اشتولز[آندرئا اشنايدر]، لوتز بلوخبرگر[يورگن درملر]. ‏‏85 دقيقه. محصول 2007 آلمان. نام ديگر: ‏And Along Come Tourists‏. برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره ‏باواريا، نامزد جايزه بهترين فيلم مراسم فيلم آلماني، برنده بهترين بازيگر خوش آتيه الکساندر فهلينگ از جشنواره ‏مونيخ. ‏
سون که انتخاب کرده به جاي خدمت در ارتش يک سال را در اداره خدمات اجتماعي کار کند، به آشوويتس فرستاده مي ‏شود تا در محل اردوگاه هاي سابق خدمت کند. يکي از ماموريت هاي عمده او کمک به پيرمردي 85 ساله به نام ‏کرژمينسکي بازمانده اردوگاه هاي نازي است که چمدان هاي بازماندگان را براي موزه تعمير مي کند. اما سون خيلي ‏زود از رفتار غير دوستانه کرژمينسکي آزرده شده و از مافوقش هرولد مي خواهد تا مکان ديگري براي اقامت وي تهيه ‏کند. صاحبخانه جديد او آنياي زيبا راهنماي توريست ها است. آنيا او را به خانه برده و اتاقي در اختيارش مي گذارد. اين ‏کار به مزاق کريشتف برادر آنيا خوش آيند نيست، چون مجبور به تخليه اتاقش مي شود. اين وقايع و برخورد غير ‏دوستانه اهالي با او که يک آلماني است باعث مي شود تا سون از بودن در آنجا احساس ناراحتي کند. اما به زودي ‏ارتباط عاطفي ميان او و آنيا سبب دلبستگي اش مي شود. از طرف ديگر ميان او و کرژمينسکي نيز اندک علاقه اي به ‏وجود مي آيد. ولي آنيا که در آزمون شغلي در بلژيک شرکت کرده و پذيرفته شده، قصد دارد آشوويتس را ترک کند. ‏سون نيز که بعد از کش رفتن چمدان هاي کهنه براي کمک به کرژمينسکي از سوي مافوق هايش همچنين موزه ‏آشوويتس توبيخ شده، تصميم به ترک آنجا مي گيرد ولي...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
رابرت تالهايم متولد 1974 برلين است و با اولين فيلمش ‏Netto‏ در سال 2005 موفق شده چهار جايزه معتبر از ‏جشنواره هاي برلين، ‏Schwerin Art of Film Festival، انجمن منتقدان آلمان و جايزه مکس افولس دريافت کند. ‏Netto‏ يک کمدي درباره رابطه ميان پدران و پسران و اختلاف هاي ميان زندگي در برلين شرقي و غربي بود که ‏همراه با خداحافظ لنين توانست به عنوان ترسيم کننده جهان پيش و پس از فروپاشي بلوک شرق و از ميان رفتن ديوار ‏ميان دو برلين در ميان تماشاگران و منتقدان شهرتي به سزا کسب کند. ولي و آنگاه توريست ها آمدند بر خلاف فيلم ‏پيشين لحني سرد، کم و بيش تلخ و جدي دارد که با موضوعي بسيار مهم در تاريخ قرن بيستم آلمان سر و کار دارد. شرم ‏تاريخي از نسل کشي يهودي ها توسط نازي ها که گويا در آستانه قرن تازه نيز هنوز دست از سر ملت آلمان برنداشته ‏است. ‏
تالهايم انگشت روي موضوعي بسيار حساس گذاشته و آن اينکه نسل جديد علاقه اي به تاريخ ندارد. آشوويتس براي ‏جهانگردان- همان طور که براي ساکنان آنجا مانند آنيا و کريشتف مکاني براي زندگي است- تبديل به مکاني ديدني با ‏پيشينه تاريخي شده و اغلب آنان دانسته هاي محو و گاه ناچيز يا غلطي از تاريخ اين مکان هولناک دارند. کرژمينسکي ‏نيز به اين نکته واقف است و به سون مي گويد: ديگر هيچ کس به حضور او در آنجا نياز ندارد و در پاسخ به سوال او ‏که مي پرسد: پس چه کسي درباره آشوويتس براي امروزي ها سخت بگويد؟ ادامه مي دهد: فيلم فهرست شيندلر را ‏برايشان نمايش دهيد. ‏
جان کلام فيلم در ديالوگ پاياني آن نهفته است جايي که سون معلم تازه وارد و سرگشته را راهنمايي مي کند تا به همراه ‏شاگردانش اتوبوس آشوويتس را يافته و به آنجا بروند و خود نيز به همراه آنان بازمي گردد. حال او هدفي دارد و اين ‏هدف را معلم بر زبان مي آورد و ما دوست داريم با وي هم عقيده شويم که: "تمدن ما، فرهنگ ما نهايتاً بايد مورد ‏قضاوت قرار گيرد که در آن دوران سياه در قبال نابودي سيستماتيک ميليون ها انسان چگونه رفتار کرديم."‏
اين هدف نه فقط بايد از سوي آلماني ها امروز که نه دوست دارند و نه مي خواهند اين گذشته خونين و شرم آور را به ‏ياد بياورند، بلکه از سوي بسياري از ملل مورد مداقه قرار گيرد. کمتر کشور و ملت است که گذشته خونيني نداشته باشد ‏و نسل کشي هايي را از سر نگذرانده باشد. مگر همين چند سال قبل نبود که شرق اروپاي متمدن و بغل گوش همين ‏آشوويتس صدها هزار انسان کشته شدند؟ ‏
و آنگاه توريست ها آمدند دعوت به نو کردن حافظه جمعي است. شايد به عنوان يک اثر سينمايي فاقد بدعت هاي ‏چشمگيري و حتي جذابيت هاي معمول نيز باشد. ولي به عنوان فيلمي شايسته توجه و تفکر برانگيز نيازمند بيشتر ديده ‏شدن است. شايد به همين خاطر است که تالهايم داستان عاشقانه کمرنگي نيز در پيش زمينه فيلمش قرار داده است. و ‏آنگاه توريست ها آمدند به ما مي گويد: بله، زندگي ادامه دارد. اما اين امر نبايد سبب فراموشي گذشته شود. حتي گذشته ‏اي ناشاد. چيزي که شرقي ها و مخصوصاً ما ايراني ها در آن تخصص داريم و تنها به نقاط اوج و مثبت تاريخ دو هزار ‏و پانصد ساله خود مي نازيم. شايد وقت آن رسيده باشد که ديگر تاريخ متعلق به فاتحان نباشد!‏ژانر: درام. ‏




<‏strong‏>مبارز‎‎‏ ‏Fighter
کارگردان: ناتاشا آرتي. فيلمنامه: ناتاشا آرتي، راسموس هيستربرگ، نيکولاي آرسل. موسيقي: فريتهوف توسکويگ. ‏مدير فيلمبرداري: سباستين وينترو. تدوين: کاسپر ليک. طراح صحنه: پيتر د نيرگارد. بازيگران: سمرا توران[عايشه]، ‏نيما نبي پور[علي]، سايرون بيورن ملويل[اميل]، مالي بليکست اگليند[سوفي]، سعدي تکلي اوغلو[پدر عايشه]، زيان ‏ژائو[سيفو]، بهروز بانيسي[عمر]، دنيز کارابودا[مادر عايشه]، ارتوغرول يلان[ممت]، ئوزلم ساغلانماک[ياسمين]، ‏يوکسل ايشيک[پدر ياسمين]. 90 و 100 دقيقه. محصول 2007 دانمارک. نام ديگر: ‏Aicha‏. نامزد جايزه بهترين ‏بازيگر زن/سمرا توران-بهترين فيلم و بهترين بازيگر نقش مکمل سايرون بيورن ملويل از جشنواره بوديل. ‏
اسلو، دانمارک. عايشه دانش آموز دبيرستاني و فرزند يک خانواده مهاجر ترک است. او به کونگ فو علاقه فراوان ‏دارد، اما والدينش به او فشار مي آورند تا بيشتر روي دروس خود متمرکز شده و در رشته پزشکي قبول شود. کاري که ‏برادرش علي از عهده آن برآمده و اينک پزشکي جوان و در آستانه ازدواج با ياسمين است. اما عايشه مخفيانه به تمرين ‏ها ادامه داده و در باشگاهي معتبر که توسط استادي شرقي اداره مي شود، ثبت نام مي کند. برخورد با حريف هاي مذکر ‏ابتدا براي عايشه که در خانواده اي مذهبي بزرگ شده، سخت و ناگوار است. ولي او خود را با تمرکز روي ورزش ‏تسکين داده و حتي ابراز علاقه هم رزم دانمارکي اش اميل را رد مي کند. در ميان اعضاي تيم جوان با استعدادي به نام ‏عمر نيز حضور دارد که او نيز ترک تبار بوده و از مبارزه با زنان امتناع مي کند. استاد از او مي خواهد يا با زن ها-‏مخصوصاً عايشه- نيز نبرد کند يا کلاس را ترک نمايد. عمر که از اين تصميم خشمگين شده، در مجلس عروسي علي و ‏ياسمين با عايشه درگير شده و عروسي به هم مي خورد. خانواده عايشه نيز بعد از فهميدن ماجرا، عايشه را باعث برهم ‏خوردن عروسي و بدنام شدن خانواده دانسته و علي نيز به شدت از وي دلخور مي شود. عايشه گريخته و به منزل ‏دوستش سوفي مي رود، اما خيلي زود به خانه بازگشته و تلاش مي کند تا موضوع را براي خانواده روشن نمايد. سپس ‏در مسابقات کونگ فو شرکت کرده و با عمر مبارزه مي کند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
خانم ناتاشا آرتي در 23 مه 1969 در گنتوفته دانمارک به دنيا آمده و شهرتي به عنوان فيلمنامه نويش و کارگردان در ‏کشورش دارد. مخصوصاً با فيلم دوگمايي سال 2003 خود به نام ‏Se til venstre, der er en Svensker‏[کهنه، نو، ‏قرضي و آبي يا سگي به نام فيات 128] برنده جايزه داوران ‏AFI Fest‏ و بهترين بازيگر از جشنواره کارلووي واري ‏که سي و دومين فيلم نهضت دوگما 95 محسوب مي شود. آرتي از 1993 با ساختن اپيزودهايي از سريال هاي مختلف ‏تلويزيوني شروع به کارگرداني کرده و اولين فيلم سينمايي خود را در2000 با نام معجره[برنده دو جايزه اصلي ‏جشنواره جيفوني] مقابل دوربين برد. مبارز سومين فيلم بلند اوست که با هزينه واقعاً ناقابل 300 هزار دلار ساخته شده ‏و يک فيلم سوپر مستقل است. ‏
مبارز فيلمي درباره مهاجران است. بيشتر شخصيت هاي فيلم(همين طور بازيگرانش) را مهاجران تشکيل مي دهند و دو ‏خانواده ترک در مرکز داستان قرار دارند. عايشه فرزند يکي از اين خانواده هاست که اندکي-بله، فقط اندکي- خواستار ‏جدا شدن از نقش سنتي خويش است. ترک ها در طول سه دهه گذشته بعد از اشباع آلمان از کارگران ترک تبار و چند ‏بحران اقتصادي فاجعه بار در کشور خود راهي اسکانديناوي شدند. روياي يافتن کار و ثبات اقتصادي بسياري از آنها را ‏به سوي سرابي رهنمون ساخت که گاه جز ويراني چيزي نصيب شان نکرد[فيلم سفر اميد زاوير کولر را به ياد مي ‏آوريد؟]. در مقايسه ترک ها با ايرانيان مهاجر بايد گفت که تعصب ديني و آيين هاي سنتي قدرتمند در ميان اين خانواده ‏ها دردسرهاي بزرگي براي فرزندان اغلب اين مهاجران به وجود آورد. اکثريت فرزندان دختر اين خانواده ها بايد با ‏اقوام خود در ترکيه ازدواج کنند يا به عقد فرزندان ديگر مهاجران ترک در آيند. فرزندان پسر نيز کم و بيش سرنوشتي ‏مشابه دارند و چون قرار است عملدار همين سنت ها بوده و بعدها پا جاي پدران شان بگذراند، گاه عامل خشونت ها و ‏قتل هاي ناموسي نيز مي شوند. در سال هاي گذشته موارد بسيار زيادي از قتل هاي ناموسي در اسکانديناوي به دست ‏ترک ها و گاه کردهاي ترکيه گزارش شده است. بنابراين وقتي مي گوييم عايشه فقط اندکي مي خواهد از نقش سنتي خود ‏فاصله بگيرد، سخني به گزاف نگفته ام. او تنها خواهان ادامه ورزش کونگ فو است. عايشه خود را قادر به برآورده ‏کردن آرزوهاي پدر در زمينه پزشک شدن-مانند برادرش- نمي بيند. او شيفته ورزشي رزمي است، و حتي با وجود ‏آزرده بودن از سنت ها دل نيز در گرو آنها دارد. مانند اولين تمرين هايش با مردها که از تماس بدن آنها با بدن خود ‏دچار حالت اشمئزاز و هراس مي شود. ولي به خود مي قبولاند که تنها به فکر مبارزه است و بس و از ديگران هم مي ‏خواهد تا به اين امر ايمان بياورند. حتي ابراز عشق اميل را رد مي کند، چون مي داند عاقبت خوشي ندارد. او شخصاً ‏قادر به جذب شدن در ميان دختران آبجوخور و سيگاري دانمارکي نيست. خود را متعلق به دنياي آنها نمي داند، ولي از ‏نقش سنتي خود نيز مي خواهد اندکي-فقط اندکي- دور شود. او در پايان موفق مي شود و حتي از عمر نماينده ‏مردسالاري مذهب زده کشورش در مسابقه شکست مي خورد. عايشه روي سکوي دوم مي ايستد، اما همين که عمر ‏پذيرفته با وي نبرد کند، خود پيروزي بزرگي است. يقيناً اين پيروزي بعدها با فتوحاتي بزرگ تر دنبال شده و به نقش ‏سنتي وي در خانواده پايان خواهد بخشيد. اما تا آن زمان راهي به درازي تولد و مرگ چند نسل ديگر باقي است. ‏
مبارز فيلمي قابل اعتنا درباره جامعه مهاجران است و با شرکت مهاجران توليد شده است. درامي درباره بلوغ نوجوان ‏هاي همين خانواده ها که يک(يا دو ايراني) نيز در آن نقش ترک ها را بازي کرده اند(شخصاً پيرنگ فرعي عشق ميان ‏دو انسان از دو فرهنگ متفاوت را-مثلاً برخورد فرهنگ ها- خيلي جدي نمي گيرم. مبارز فيلم عايشه است و نبرد او ‏عليه سنت و دين). اولي نيما نبي پور است که در نقش علي برادر عايشه بازي کرده و بر خلاف ديگران يک کلمه ترکي ‏نيز صحبت نمي کند. و دومين نفر بهروز بانيسي در نقش عمر که مي تواند از مهاجران کرد ايراني باشد. ‏
مبارز بر خلاف بودجه بسيار اندکش از طراحي صحنه هاي رزمي بسيار خوبي برخوردار است و به عنوان يک فيلم ‏رزمي هم براي دوستداران اين گونه مي تواند تماشايي باشد. ‏ژانر: درام، فانتزي. ‏



<‏strong‏>جوان ها عشق بازي مي کنند‏‎‎‏ ‏Young People Fucking
کارگردان: مارتين گرو. فيلمنامه: آرون آبرامز، مارتين گرو. موسيقي: تودور کوباکوف. مدير فيلمبرداري: آرتور ئي. ‏کوپر. تدوين: مايک باناس. طراح صحنه: ديانا آباتانجلو. بازيگران: آرون آبرامز[مت]، ديورا بايرد[جمي]، سونيا ‏بنت[ميا]، کالوم بلو[کن]، کريستي بوث[ابي]، جاش کوک[اريک]، جاش دين[اندرو]، انيس اسمر[گورد]، ناتالي ‏ليسينسکا[اينز]، پيتر اولدرينگ[ديو]، کارلي پاپ[کريس]. 90 دقيقه. محصول 2008 کانادا. نام ديگر: ‏Y.P.F.‎‏. برنده ‏جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکل/سونيا بنت از انجمن منتقدان ونکوور. ‏
داستان پنج زوج مختلف در صحنه معاشقه در شش فصل: پيش در آمد، پيش نوازش، سکس، ميان پرده(تنفس)، ‏اُرگاسم(اوج لذت جنسي)، پس در آمد. ‏
هر کدام از زوج ها نماينده يک صورت مثالي هستند:‏رفقاي خوب: مت و کريستين تصميم گرفته اند تا دوست باشند اما علاقه عاشقانه اي ميان خود کشف مي کنند. ‏زوج ها: اندرو و همسرش ابي که در روز تولد وي تصميم کشف مي کنند زندگي جنسي شان بدتر از آني بوده که ‏تصورش را مي کردند. ‏طلاق گرفته ها: ميا و اريک بعد از جدايي بار ديگر با هم ملاقات و عشق بازي مي کنند. ‏تازه آشنا شده ها: جمي دوست پسر خانم باز خود را به آپارتمانش مي آورد. ‏هم اتاقي ها: گورد، دوست دخترش اينز و هم اتاقي اش ديو. گورد از ديو مي خواهد تا در برابر چشمان او با اينز سکس ‏داشته باشد. ‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
مارتين کوئين گرو سوئيسي است و متولد ژنو به سال 1977، اما عمده کودکي را در اوتاوا گذرانده، در تورنتو به ‏دانشگاه رفته و اينک ساکن ونکوور است. از 6 سال پيش با نوشتن و تهيه کنندگي سريال هاي تلويزيوني پا به دنياي ‏فيلمسازي گذاشته و جوان ها عشق بازي مي کنند[ يا درست ترش آن طور که در پوستر فيلم آمده جوان ها مي گايند-يا ‏سکس دارند- ولي ما مي ترسيم بپرسيم] اولين کار او در مقام کارگردان است و چه شروع اميدوار کننده و خوبي براي ‏يک فيلمساز تازه نفس!‏
جوان ها عشق بازي مي کنند ظاهر يک کمدي رمانتيک را دارد، اما همان طور که خود گرو در جشنواره فيلم تورنتو به ‏زبان آورد: "نسل ما سخت تلاش مي کند تا عشق و سکس را از هم جدا کند. ولي همه به شکلي فلاکت بار شکست مي ‏خورند. من مي گويم: گوش کنيد همسن و سال هاي من، اين کار واقعاً بدون ارتباط احساسي واقعاً سخت است".‏از نظر من جوان ها عشق بازي مي کنند يک فيلم روانشناختي درجه يک است. يک دايره المعارف رفتار جنسي که پنج ‏زوج متفاوت و در واقع نمونه اي را برگزيده و رفتارهايشان را در محيط هاي بسته و در بستر قبل و بعد از سکس ‏تصوير مي کند(در واقع فيلم در 5 اتاق خواب مي گذرد). يک کمدي هوشمندانه که از روش روايت تو در تو استفاده مي ‏کند تا مشکلات اين 5 زوج را نمايش دهد و بر نکته اي بسيار مهم اشاره دارد: هنوز هم سکس(شايد هم عشق) مهم ترين ‏واقعه در برخورد ميان دو انسان است!‏
جوان ها عشق بازي مي کنند با هزينه يک و نيم ميون دلار کانادا توليد شده، اما فروش خوبي داشته[البته در کانادا سبب ‏بروز مشاجراتي هم شده] و قرار است توزيع گسترده جهاني را نيز تجربه کند. خواهش مي کنم شما هم مثل خيلي ها از ‏نام فيلم نترسيد و سعي کنيد با ذهن باز به تماشاي آن بنشينيد. چون بر خلاف نامش صحنه واقعاً سکسي ندارد و مطالعه ‏اي دقيق درباره نوع روابط آدم ها در جوامع امروزي است. شايد مثل من تنها نتيجه اي که از فيلم عايدتان شود اين باشد ‏که هيچ کدام از زوج ها رستگار نمي شوند. اين روابط همگي محکوم به نابودي است. سست و بي بنياد است و هدف ‏فيلمساز جوان نيز همين بوده است. منتها اين داروي تلخ را با اسانسي شيرين به خورد ما داده است. او راهي قطعي ‏براي درمان اين نابهنجاري ها پيشنهاد نمي کند و تنها به عشق اشاره مي کند. اما چيزي بيش از عشق براي نجات اين ‏آدم ها نياز است. ‏ژانر: کمدي. ‏










گفت وگو♦ سينماي جهان
‏خيلي ها او را وارث موج نو مي دانند. اما نگاهي دقيق تر و جدي تر به کارنامه باربه شرودر او را بزرگ حامي ‏فيلمسازان موج نو اعلام مي کند. مردي که در 23 سالگي با اتکاء به ثروت خانوادگي اش، کمپاني توليد فيلم خود را ‏تاسيس کرد و بعدها تهيه کننده عمده بزرگان موج نو مانند اريک رومر و قصه هاي اخلاقي اش شد. با اين حال خود ‏شرودر يکي از آن کارگردان هاي صاحب نگاه و تماتيک خاص است که کارنامه اي قابل قبل در دو سوي اقيانوس براي ‏خود دست و پا کرده، و در هر دو گونه مستند و داستاني به مقامي رفيع دست يافته است. پاي حرف هاي او درباره ‏آخرين فيلمش اينجو مي نشينيم که در ژاپن مي گذرد....‏

گفت و گو با باربه شرودر‎‎
فيلمي در مورد ارتباط ميان دو فرهنگ‎‎
باربه شرودر متولد 1941 تهران است. پدرش ژان ويليام زمين شناسي سوئيسي و مادرش اورسولا پزشک آلماني تبار ‏بودند. کودکي را در آفريقا و 7 تا 11 سالگي اش را در کلمبيا گذراند. در دانشگاه سوربن خواند، ولي جذب سينما شد، ‏نقد فيلم نوشت و بعدها همزمان با دستياري بزرگان موج نوي سينماي فرانسه چون ژان لوک گودار و ژاک ريوت، در ‏‏23 سالگي کمپاني توليد فيلم خودش را به نام ‏Les Films du Losange‏ تاسيس کرد. جايي که بسياري از فيلم هاي ‏شاخص موج نو در آن تهيه شد. شرودر در سال 1969 با فيلم بيشتر شروع به فيلمسازي کرد. بيشتر درباره اعتياد به ‏هروئين بود و موسيقي آن توسط پينک فلويد ساخته شده بود. فيلم از هر جهت در فرانسه و اروپا موفقيت آميز بود و ‏بعدها آلبوم موسيقي فيلم نيز در رده پرفروش ها قرار گرفت. همکاري شرودر و پينک فلويد سه سال بعد در فيلم دره ‏تکرار شد، ولي تا آن هنگام شرودرر سه فيلم ديگر نيز ساخته بود. هر سه فيلم مستند بودند و اولين نشانه هاي بارز ‏دلبستگي شرودر به سينماي غير داستاني که بعدها به تکامل رسيد و يکي از بزرگ ترين قله هاي کارنامه او را رقم زد. ‏دره (1972) فيلمي جسورانه در زمان خود بود که به آزادي هاي جنسي مي پرداخت و جست و جوي جوانان امروزي ‏به دنبال بهشت خيالي را تصوير مي کرد. دره به عنوان ايزي رايدر فرانسه شهرتي جهاني يافت و موسيقي فيلم که با ‏عنوان پوشيده شده توسط ابرها منتشر شد، سهم موثري در توفيق فيلم داشت و جاي پاي شرودر را محکم کرد. ‏
دو سال بعد، شرودر با فيلم زندگينامه اي ژنرال ايدي امين دادا به ژانر مستند بازگشت. زندگي ديکتاتور نظامي اوگاندا ‏که در آن زمان شهرت سوء فراواني در جهان آزاد داشت، با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد و در دو سوي ‏اقيانوس به شکل گسترده پخش شد. ‏
دو سال بعد با فيلم معشوقه اولين نشانگان تمايل شرودر به ساخت فيلم هايي در جريان تجاري سينما آشکار شد. فيلمي با ‏شرکت ژرار دپارديوي جوان و بول اوژيه(همسر بعدي شرودر) که داستاني غزيب از رابطه يک سارق و معشوقه اي ‏حرفه اي داشت. ‏
کوکو، گوريل سخنگو در 1978 بار ديگر بازگشت به گونه مستند بود و بعد از آن به مدت 7 سال شرودر خود را ‏صرف اداره شرکتش کرد. در 1984 با فيلم فريبکارها بار ديگر به سينماي داستاني بازگشت و قصه اي غير متعارف ‏درباره ضدقهرماني معتاد به قمار داشت و کمکم اعتياد به چيزهاي مختلف به عنوان تم محوري آثار شرودر در آمد. ‏
مستند 4 ساعته نواهاي چارلز بوکوفسکي در سال 1985 مقدمه اي براي ساخت ميخانه رو در سال 1987 بر اساس ‏داستاني از بوکوفسکي شد. اولين فيلم هاليوودي شرودر که ميکي رورک و في داناوي در آن حضور داشتند و او را به ‏شهرتي عظيم رساند. فيلم نامزد نخل طلاي جشنواره کن، نامزد گولدن گلاب بهترين بازيگر زن/داناوي شد و در ‏جشنواره روحيه مستقل نيز نامزد دريافت دو جايزه عمده ديگر گرديد. ‏
با وجود توفيق ميخانه رو، شرودر حساسيت هاي خود در ساخت فيلم را واننهاد و وقفه دو-سه ساله ميان آثارش را حفظ ‏کرد. فيلم بعدي او درام بخت برگشتگي در 1990 بود که اولين نامزدي اسکار را به کارنامه اش افزود. فيلم برنده 9 ‏جايزه معتبر از جشنواره هاي مختلف شد و شرودر را به موقعيتي مستحکم در هاليوود رساند. موقعيت کارگرداني که با ‏وجود کار درون سيستم، از دلبستگي ها و نوع روايت غريب خود دست برنداشته بود. روندي که خيلي زود با زن ‏سفيدپوست مجرد در 1992 دچار فتور شد و با بوسه مرگ در 1995 به اوج رسيد. هر دو فيلم آثار محبوب و پر ‏فروشي شدند، اما باعث شدند تا شرودر از دنياي خود فاصله بگيرد. زن سفيدپوست مجرد يک تريلر روانشناختي خوش ‏ساخت و بوسه مرگ بازسازي امروزي تر فيلم نوآر 1947 هنري هاتاوي بود. اين روند با ساختن فيلم هاي هاليوودي و ‏موفق ديگري چون قبل و بعد(1996) و ‏Desperate Measures‏(1998) دنبال شد.‏‏
‎‎اينجو‎‎
پس از اين دو فيلم بود که شرودر تصميم گرفت از جلب رضايت تماشاگر انبوه دست برداشته و به دنياي خود بازگردد. ‏حاصل کار بهترين فيلم کارنامه هنري او تا به امروز بود که در سال 2000 با نام بانوي ما آدمکش ها به نمايش در آمد. ‏فيلم بر اساس رمان فرناندو وايه خو در اسپانيا تهيه شد و مانند اغلب فيلم هاي متاخر شرودر داستاني جنايي داشت. اما ‏پيرنگ عاشقانه غريب آن ميان فرناندوي پا به سن گذاشته و الکسيس آدمکش 16 ساله که بر اساس ماجرايي واقعي ‏شکل گرفته بود، دست شرودر را برات روايت داستاني همگون با دلبستگي ها و دنيايش باز گذاشت. فيلم در جشنواره ‏ونيز نامزد دريافت شير طلايي شد و شرودر نشان ويژه سناي ايتاليا را دريافت کرد. فيلم چند جايزه ديگر نيز کسب ‏کرد، اما شهرت عظيمي که ميان منتقدان براي وي فراهم کرد قابل مقايسه با کمتر جايزه اي بود. ‏
از آن روز تاکنون، شرودر تنها يک بار سکان هدايت پروژه اي هاليوودي به نام قتل از روي شماره را به عهده گرفته و ‏ترجيح داده تا بيشتر در فرانسه به فيلمسازي بپردازد. ‏
فرجام کار نيز نمايش موفق ترين فيلم مستندش در سال گذشته به نام وکيل مدافع وحشت[‏L' Avocat de la terreur‏- ‏درباره ژاک ورژه، چريک سابق نيروي فرانسه آزاد و وکيل مدافع تعدادي از بزرگ ترين ديکتاتورها، تروريست ها و ‏آدم کش هاي قرن بيستم مانند کلاوس باربي [افسر نازي ملقب به قصاب ليون] يا کساني که هيچ وکيل ديگري حاضر به ‏قبول وکالت شان نبوده، همچون روژه گارودي که به دليل انکار همه سوزي يهوديان توسط نازي ها محاکمه شد] بود که ‏جايزه سزار و ستاره طلايي بهترين فيلم مستند را براي وي به ارمغان آورد. ‏
شرودر به تازگي کار روي فيلم اينجو، حيواني در سايه را به پايان رسانده که با نام اينجو پخش جهاني خواهد يافت و ‏مانند بسيار از کارهاي او در ژانر تريلر قرار مي گيرد. شرودر هم اکنون سرگرم تهيه مقدمات فيلم بعدي خود به نام ‏يک جنايت خيلي ساده است که در سال 2009 به نمايش در خواهد آمد. ‏

‏<‏strong‏>تبليغ اينجو خبر از پيچيده بودن آن مي دهد: براي تشويق به ديدن آن بسيار گفت اما نه به اندازه اي که همه ‏چيز فاش شود...<‏‎/strong‏>‏اين در مورد تمام آنونس ها صدق مي کند. بر اساس محاسبات دقيق طوري عمل کرديم که در مواردي هيچ چيز گفته ‏نشود. ‏
‏<‏strong‏>درمورد اينجو چه چيز را نبايد گفت؟<‏‎/strong‏>‏چيزي را نبايد گفت که نمي بايست گفت(از خنده منفجرمي شود). اينجو تريلري با يک پيچش داستاني و يک برگردان ‏سينمايي از کتابي معروف است که از فيلم هاي رواني گرفته تا مظنومين هميشگي بهره مي گيرد و رگه هايي از باشگاه ‏مشت زني هم دارد. همه چيز در خدمت ساختن فيلمي است که افراد را به تماشاي مجددش مشتاق سازد، حتي زماني که ‏گره قصه را بداند. ‏
‏<‏strong‏>هنگام نمايش رواني، هيچکاک تابلوهايي را جلوي سينماها نصب کرده بود که از تماشاگران مي خواست که ‏پايان فيلم را فاش نکنند...<‏‎/strong‏>‏من اين کار را نمي کنم. نمي خواهم افراد دست به خيال پردازي بزنند... اينجو يک داستان عاشقانه بسيار با شور و حال ‏و پيچيده ميان يک نويسنده و يک گيشاي جوان است. به موازات اين، رقابتي وجود دارد با يک مولف ژاپني که ‏شخصيتش به يک قاتل زنجيره اي نزديک است. با اين داستان خيلي راحت بودم.‏
‏<‏strong‏>به نظر مي رسد که ژانر نوآر سنگ بناي فيلم هاي شماست، به عنوان يک فيلمساز از چه کساني تاثير ‏گرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏من بوسه مرگ هنري هاتاوي را بازسازي کرده ام، چون نسخه اصلي به نظرم خيلي خوب نبود. از اين گذشته به نظرم ‏اگر در زمان حال اتفاق مي افتاد واقعي تر مي بود. من تماماً از مکان هاي طبيعي براي فيلمبرداري استفاده مي کنم، و ‏تحت تاثير عميق فيلم هاي سري ‏B‏ آنتوني مان، و فيلم هاي پليسي هوارد هاکز و ساموئل فولر هستم..‏‏ ‏‎‎سه کارگردان به خاطر برداشت هاي بسيار واقع گرايانه شان شهرت دارند‎‎بله لحظه اي هست که به نظر مي آيد واقعيت را مي شود در فيلم هاي نوآر جست، چون عناصر مستندگونه اي هم در ‏آنها وجود دارد. در اين زمينه فيلم ژول داسن در مورد نيويورک وجود دارد(شهر برهنه)، يکي از اولين فيلم هاي سري ‏B‏ در جهت مخالف روند ساخت فيلم هاي استوديويي به طور کامل در دکورهاي واقعي گرفته شده است. فيلم هاي ‏B‏ ‏واقعي ظرف پانزده روز فيلمبرداري مي شدند، چيزي که براي کار در فضاهاي غير واقعي ممکن نيست. به همين دليل ‏اينجو را در ژاپن و فضاهاي واقعي گرفتم؛ براي دادن يک مزه ژاپني به کليت آن.‏‏
‏<‏strong‏>مي شود به شما تهمت زد که زيادي کمال گرا هستيد....<‏‎/strong‏>‏فيلم را براي گروه ژاپني فرستادم و از آنها خواستم اگر در موردي اشتباه کرده ام متذکر شوند. آنان فقط گوشزد کردند ‏که برج کيوتو که در صحنه اي از پنجره ديده مي شود، اين موقع از سال به اين شکل نورپردازي نمي شود! آنها همين ‏طور در مورد صحنه هاي اروتيک نکته اي را گفتند که نمي توانم چيزي در مورد آن به شما بگويم. درمورد اروتيسم ما ‏حق داريم که متفاوت عمل کنيم( خنده )!‏
‏<‏strong‏>اينجو به نظر بسيار اروتيک مي آيد...<‏‎/strong‏>‏بله ولي فکر مي کنم نه به اندازه اي که براي کمتر از شانزده سال ممنوع شود. بيشتر فکر اوليه آن اروتيک است. فيلم ‏نمايشگر يک جور سکس است به گونه اي بسيار سالم. من به خصوص علاقه به وجه جنسي تامائو - شخصيت زن ‏اصلي فيلم- دارم. به اندازه کافي در مورد جنس مخالف فيلم ساخته ام. اين يکي فيلمي است در مورد تخيلات جنسي ‏زنانه.‏
‏<‏strong‏>واکنش بنوا ماگيمل نسبت به شخصيتش چگونه بود؟ او کاملا پاک به ژاپن مي رسد و پا در يک مخمصه مي ‏گذارد....<‏‎/strong‏>‏پاک، اما نه کاملا معصوم. او به ژاپن علاقه داشته و سنت هاي آن را مي شناسد. او زودباور است چرا که به دلربايي ‏خود اطمينان دارد. در واقع وي از اينکه جذب خود او و يا اثرش بشويم متعجب نمي شود. از طرف ديگر اينجو فيلمي ‏است درباره ارتباط دروني ميان دو فرهنگ و حتي به نحوي نمايشي محلي براي چالش دو نويسنده با يکديگر است که ‏هرکدامشان نماينده يک برداشت ازجهان هستند.‏
‏<‏strong‏>چيزي که احتمالا موجب تغييراتي در متن فيلمنامه و يا در طول فيلمبرداري شده است.<‏‎/strong‏>‏البته. همه چيز از ريزترين غربال ها گذشته است. هر بار که چيزي مورد تاييد همکاران ژاپني قرار نمي گرفت، تمام ‏سعي ام را مي کردم تا معادلي براي آن پيدا کنم.تمام تلاشم را کردم تا فيلم بتواند آنجا بدون مشکل به نمايش در آيد. اين ‏دغدغه من بود. وقتي فيلمي کلمبيايي مانند بانوي ما آدمکش ها را مي سازم، مي خواهم که در آنجا به نمايش در آيد. ‏اتفاقي که افتاد و فيلم به اندازه يک فيلم آمريکايي به موفقيت رسيد. دقيقا سر اينجو نيز همين طور عمل کردم. فکر مي ‏کنم هر چقدر بيشتر در جزئيات واقع گرا باشيم، بيشتر جهاني هستيم. براي من اين يکي از قوانين سينماست. در ضمن ‏طرح ساخت يک کمدي در کلمبيا را در دست دارم به نام از دست دادن کنترل که نوشتن آن را به پايان رسانده ام و ‏مدت يک سال است که به دنبال پول براي ساخت آن هستم. يافتن سرمايه براي ساخت يک فيلم اسپانيايي زبان که ضمناً ‏در يک روسپي خانه مکزيکي مي گذرد ساده نيست! تصورش را بکنيد!‏

‏<‏strong‏>به نظر کنترل واژه اي است که در قلب تان جاي دارد؟<‏‎/strong‏>‏اين کلمه را دوست ندارم و تمايل دارم در يک وضعيت دوستانه باشم که نيازي به کنترل کردن نباشد. اما با اين احوال ‏نبايد از تمام موارد صرف نظر کرد تا که به وضعيت دوستانه رسيد: آماده سازي بسيار و اجراي برنامه ها براي آن که ‏همه چيز بر طبق نقشه پيش بيايد. اين گونه است که فيلم مي سازم. مايل نيستم از خودم چهره يک کارگردان مافوق همه ‏بسازم. دوست دارم توانايي غافلگير شدن را داشته باشم. ‏
‏<‏strong‏>به چنين وضعيت دوستانه اي سر هر فيلم دست مي يابيد؟<‏‎/strong‏>‏به صورت کلي بله. اين کار من است. هميشه مانند اينجو با بازيگران توافق کامل ندارم. اين حالت ايده آل بود. بعضي ‏اوقات، از پنج بازيگر مي شود که کار با يکي پيش نرود. اين قسمتي از بازي است و بنوا ماگيمل بازيگر بزرگي است. ‏او به کمال رسيده است، طبيعي، بسيار حرفه اي و با وقار. او مرا کاملاً مبهوت کرد. ما هنوز هم درباره دوبله و صدا ‏گذاري مجدد کوچکترين کلمات صحبت مي کنيم که اگر بي نقص نباشد، دوباره آن ها را تکرار کنيم. همان کاري که با ‏جرمي آيزونز سر بخت برگشتگي انجام داديم. او بعضي کلمات را دقيقا با همان لهجه اي که در طول فيلم حرف مي زد، ‏ادا نکرده بود. بنابر اين دوباره ضبط شان کرديم. بنوا ماگيمل و جرمي آيزونز در عين طبيعي ماندن توانايي ساختن ‏شخصيت هاي شان را دارند. اين موهبتي جادويي است.‏
‏<‏strong‏>نقش الکس فايارد بسيار پيچيده است. ساخت نقشي چنين پيچيده بايد سخت باشد....<‏‎/strong‏>‏بله و فراموش نکنيد که بنوا در تمامي نماها حاضر است. مسئله زمان را داريم به خصوص وقتي که فضاي چنداني ‏براي کار نيست قضيه پيچيده تر مي شود. از طرف ديگر او شخصيتي است که با چالش هاي بسياري مواجه است و ‏خواب هايي مي بيند که چالش هاي درونيش را براي ما روشن مي سازد. اين دست مايه کار را فراهم مي سازد، ولي ‏کلاً ايفاي اين نقش ساده نيست. خوشبختانه بازيگران ژاپني فوق العاده اي نيز داشتم، ستاره هاي بزرگي که پذيرفتند در ‏نقش هاي کوچک بازي کنند و نمي توانم بگويم چه کساني؛ چرا که اين موضوع از غافلگيري هاي فيلم محسوب مي ‏شود. از جمله بازيگر نقش شوندي اوئه-بازتاب شخصيت نويسنده اصلي کتاب رامپو ادوگاوا روي پرده- که به عنوان ‏مرجعي در زمينه جنايت کاران ژاپني به کارمان آمد. از آنها بعضي پيغام هاي رمزي به دست آمده که پليس آنها را ‏درکتاب رامپو شناسايي کرده و متاسفانه بيچاره خودش خيلي وقت پيش از اين اتفاق فوت کرده است. اين يک مورد ‏منحصر به فرد است. رامپو نويسنده اي ضدا اخلاق بود که به ستايش جنايت در کتاب هايش دست مي زد و با ‏جنايتکاران همذات پنداري مي کرد. او در ميان دوستداران مانگا(قصه هاي مصور ژاپني) بسيار محبوب است.‏‏
‏<‏strong‏>ضد اخلاق يکي از دست مايه هايي است که در بسياري از فيلم هاي تان بر آن تاکيد داريد.<‏‎/strong‏>‏برعکس، روي اخلاقيات تاکيد دارم براي آن که بگويم مرز انتخاب بين خوبي و بدي بسيار باريک است. اين براي من ‏يک دلمشغولي هميشگي است. ‏
‏<‏strong‏>ولي سينماي آمريکا بسيار آييني است. مرزهاي خوبي وبدي همواره واضح است.<‏‎/strong‏>‏اين پايه سيستم آمريکايي است. خوب ها و بدها بايد مشخص باشند و بايد خوب ها در آخر به پيروزي برسند. ولي چيزي ‏که هميشه برايم جالب است وارد شدن در وضعيت هايي کمتر واضح و مشخص است. تنها فرزند يک زوج ناخواسته ‏دست به جنايتي مي زند، يا بايد به زندان برود يا عواقب آن را بپذيرد. اين مسئله اي است که در برابر والدين فيلم "قبل و ‏بعد" قرار گرفته است. آنها از روي عشق به طريقي مخالف يکديگر عمل مي کنند، زن پسرش را به پليس لو مي دهد و ‏مرد تمام شواهد را براي نجات دادن پسرش از بين مي برد. مي خواستم که تماشاگران به دودسته تقسيم شوند؛ آنها که ‏طرف پدر را مي گيرند و آنها که طرف مادر را و هر دو دسته هم دلايل قابل قبولي دارند. قضيه اي پيچيده براي ‏تماشاگر! يک بازي بسيار مهلک و خطرناک با تماشاگران، مخصوصاً تماشاگران آمريکايي براي اين که از خود ‏بپرسند:"اگر به جاي آنها بوديم چه کار مي کرديم؟"‏‏
‏<‏strong‏>اينجو، حيواني در سايه (2008)<‏‎/strong‏>‏کارگردان: باربه شرودر. فيلمنامه: ايتن آروسي ژان آرمان بوگريل، فردريک آنري، باربه شرودر بر اساس رمان اينجو ‏نوشته رامپو ادوگاوا. مدير فيلمبرداري: لوچانو توولي. تدوين: لوک برنيه. بازيگران: بنوآ ماگيمل[الکس فايار]، ليکا ‏ميناموتو[تامائو]، شون سوگاتا[بازرس فوجي]، موريس بنيشو[مدير برنامه هاي فايار]، ريو ايشيباشي\ريوجي موگي]. ‏محصول 2008 فرانسه. ‏
الکس فايار که براي تبليغ آخرين رمانش به ژاپن رفته، با گيشايي به نام تامائو برخورد مي کند که توسط عاشق پيشين ‏اش به مرگ تهديد شده است. الکس مي پذيريد به او کمک کند و همين کار باعث مي شود تا در جست و جوي ردپاي ‏مردي تشنه انتقام پا به درون دنيايي پر از اسرار بگذارد.‏

















فيلم روز♦ سينماي ايران
‏ديوار تازه ترين ساخته‏‎ ‎طالبي‎ محمد علي‎ ‎‏ در تهران به نمايش آمده است. نگاهي داريم به اين فيلم.‏

‎‎ديوار‎‎
کارگردان و نويسنده فيلمنامه: محمد علي طالبي. مدير فيلمبرداري: حسين جعفريان. موسيقي: محمد رضا عليقلي. تدوين: ‏حسن حسندوست. تهيه کننده: هارون يشايايي. بازيگران: گلشيفته فراهاني، آزيتا حاجيان، محمد کاسبي، مهرداد صديقيان.‏
پدر موتور سوار ديوار مرگ در شهربازي است. پدر به علت سقوط از ديوار جان مي دهد و مدتي پسرش اين وظيفه را ‏بر عهده مي گيرد اما او هم مجروح شده و دختر با تمريناتي که زير نظر دوست پدرش مي بيند، اين کار را بر عهده مي ‏گيرد و به زودي به يک موتور سوار درجه يک تبديل مي شود. اما در ادامه به دليل اينکه دختر است با مخالفت مقامات ‏اداره اماکن رو به رو مي شود و کارش تعطيل مي شود. آنها که براي امرار معاش با مشکل رو به رو شده اند دختر را ‏وا مي دارد فکري ديگر کند. او اين بار با ماشين به داخل ديوار مي رود و روي آن مي چرخد.‏
‎‎تنگنا‎‎
محمد علي طالبي تا پيش از ديوار به ساختن فيلم هاي کودکان مشغول بود و در اين راه نيز توانست جوايز مختلفي از ‏جشنواره هاي معتبر خارجي دريافت کند. فيلم هاي او در اين برهه تا اندازه اي مورد توجه قرار گرفت که حتي از سوي ‏تلويزيون هاي خارجي نيز پيشنهاد سرمايه گزاري روي آثارش را دريافت کرد.‏
طالبي قبل ازديوار به طور مشخص فيلم هاي ماه شب چهارده و سرخي سيب کال را ساخت که چندان ديده نشدند. اما ‏پيش از آنها تو آزادي را جلوي دوربين برده بود که به معضل بزهکاري ميان نوجوانان مي پرداخت و نگاه اجتماعي ‏قابل توجهي ساخت. سنگيني اين پروژه سبب شد مدتي از سينما دور باشد تا اينکه سال گذشته با فيلم ديوار در جشنواره ‏حضور پيدا کرد. ‏

سال پيش زماني که فيلم آماده شد مسئولين ارشاد از پذيرفتن فيلم ابا داشتند و حتي تا مدتي نيز نام فيلم در ميان اسامي آثار ‏اعلام شده نبود تا آنکه با وساطت برخي سينماگران موجه همانند مجيدي و ميرکريمي فيلم به بخش مسابقه راه يافت.‏
ديوار داستان سخت کوشي هاي يک دختر جوان است که يک تنه قصد دارد خانواده اش را روي پا نگاه دارد. او در اين ‏راه با تعارضاتي از سوي جامعه مواجه مي شود که باز هم نقش زن را در جامعه بينابين سنتي و مدرن به چالش مي ‏کشد. او بايد با موتور روي ديوار مرگ بچرخد که اين کار بسيار خطرناک است. پدر دختر نيز بر اثر همين کار جان ‏خود را از دست داده است. اما چاره اي براي امرار معاش نيست و بايد به اين خطر تن دهد. اما از سوي ديگر تمام ‏ارکان اجتماعي که ريشه در جايگاه سنت دارند با او مخالفت مي کنند. از برادرش داخل خانواده گرفته تا مجريان قانون ‏اجتماعي همانند اداره اماکن عمومي.‏
طالبي در روايت خود با طرح اين داستان نگاهي چند سويه به جامعه امروز مي افکند و برآيند آنها را به عنوان نگاهي ‏تازه در اختيار تماشاگرش قرار مي دهد. دختر از چند سو دچار کشمکش هايي است که اين کشمکش ها داستان را پيش ‏مي برد. او از يک سو بايد با سختي کار کنار بيايد . کاري که مردانه است و تاکنون هيج زني به آن نپرداخته است و از ‏سوي ديگر بايد تاوان اين کار سخت را نيز با برخوردي که اطرافيانش با او دارند پرداخت کند. اما نکته اينجاست که ‏برخلاف آثار اجتماعي که عموما عادت به تلخ انديشي دارند طالبي راهي ميانه را پيش مي گيرد و اين دختر را راهي ‏وادي ديگر مي کند. او که مي بيند نمي تواند با موتور سواري جايگاهي در جامعه داشته باشد به ماشين سواري روي ‏ديوار روي مي آورد که کاري تازه است و حتي تا کنون هيچ مردي نيز به آن دست نيافته است. ‏

يکي از نقاط اهميت فيلم جدا از نگاه اجتماعي فيلمساز تکوين تدريجي شخصيت نخست فيلم است. دختر داستان فيلم ديوار ‏گام به گام با توجه به شرايط موجود رشد پيدا مي کند. او به يکباره متحول نمي شود و تصميم هايي که مي گيرد و ‏کارهايي را که انجام مي دهد بر بناي روايت دراماتيک فيلم است. اين دختر تا پايان داستان در مي يابد که چاره کار ‏براي ادامه زندگي مقابله با شرايط نيست بکه بايد به چاره اي رسيد تا راه حل تازه اي پيش پاي اين شرايط گذاشت. ‏
جامعه اي که دختر داستان فيلم ديوار در آن زندگي مي کند همچون ديوار محدودي است که روي آن کار مي کند و دختر ‏تنها مي تواند روي آن چرخ بزند.‏
کارگرداني طالبي به اندازه فيلمنامه نويسي اش در ديوار موفق نيست. فيلم با اينکه از نظر اجراي صحنه هاي ديوار ‏مرگ توانسته به موفقيت دست يابد اما در برخي صحنه ها حس و حال لازم را ندارد. با توجه که اين فيلمساز اوايل دهه ‏‏60 فيلمي ورزشي به نام خط پايان را ساخته که ساختاري قابل تامل دارد انتظار مي رفت پس از گذشت بيست و اندي ‏سال به اجرايي پر رمق تر دست يافته باشد.‏








سريال روز♦ تلويزيون
‏ ‏
‎‎عمليات 125‏‎‎
کارگردان: بهروزافخمي. نويسنده: مهدي شيرزاد، عليرضا افخمي. طراح صحنه و لباس: مرجان شيرمحمدي. ‏مديرتصويربرداري: حسنعلي بابايي. تدوين: بهروزافخمي. طراح گريم: جلال الدين معيريان. تهيه کننده : بهروزافخمي. ‏مجري طرح: داود هاشمي. موسيقي: کيوان هنرمند. بازيگران: عبدالرضا اکبري[عنايت]، رضا رويگري[امير]، ‏سيامک احصايي[فرخي]، فلورنظري، اکرم محمدي، کاوه سماک باشي، کاوه خداشناس[اردلان]، اميرحسين ‏هجرتي[جلال] پرستو پاشايي، محمد فيلي. محصول : شبکه تهران ‏
داستان زندگي سه دوست که مي خواهند به استخدام سازمان آتش نشاني درآيند، اما با مشکلاتي روبرو مي شوند... ‏
‎‎مخاطب و دو کارگردان !!!‏‎ ‎
بهروزافخمي سابقه مثبتي از حضور در تلويزيون و ساخت مجموعه هاي موفق دارد. او پس از چند سال که پيوسته به ‏فعاليت در سينما پرداخته، دوباره با ساخت مجموعه "عمليات 125" به تلويزيون بازگشته است، اما اين بازگشت حواشي ‏بيشمار به دنبال داشت. پس از آنکه فيلمبرداري مجموعه آغاز شد و کار به ميانه رسيد، شايعاتي مبني بر اينکه ‏بهروزافخمي مجموعه را کارگرداني نمي کند به گوش رسيد که البته از سوي روابط عمومي پروژه تکذيب شد. اما با ‏گذشت زمان تمام شايعات پيرامون اين پروژه رنگ واقعيت به خود گرفت و همگان دريافتند که کارگردان اثر شخص ‏ديگري است، و افخمي در نيمه کار از ادامه همکاري با پروژه انصراف داده است. انصرافي که کاملا درکيفيت ‏اثرمشهود است. ‏
سريال روي پيرنگ جذابي بنا شده است. سه دوست که قصد ورود به آتش نشاني را دارند، به سازمان مي روند و در ‏دوره هاي کوتاه مدت ثبت نام مي کنند. اما در ميانه راه بر اثرمشکلي که براي يکي از دوستان پيش مي آيد، پاي دو ‏دوست ديگر هم به قصه بازمي شود. ‏
چينش حوادث و اتفاقات به خوبي ازسوي نويسندگان انجام شده است. رضا و اردلان که زودتر از جلال در دوره هاي ‏آتش نشاني ثبت نام کرده اند، ازمشکل جلال-فوت پدرش ومواجهه اوبا انبوهي ازطلبکاران- باخبرمي شوند. جلال نمي ‏تواند به اين دوره ها بيايد مگر اينکه طلب خود با تمام طلبکاران را تسويه کند. رضا و اردلان که به کمک جلال آمده ‏اند، پس ازمدتي درمي يابند که پاي شخصي ناشناس در ميان است که نمي خواهد اين سه دوست به سازمان آتش نشاني ‏راه پيدا کنند و... کشمکش ها و شخصيت ها بدون هيچ اغراقي در کنارهم قرارگرفته اند و اتفاقات داراي روابط منطقي ‏علي و معلولي هستند. ‏
انتخاب واژگان در فيلمنامه توسط نويسندگان از خلاقيتي قابل تحسين برخورداراست، افخمي واژه هايي را انتخاب کرده ‏است که برخي از آنها کاملا مختص فضايي مانند آتش نشاني است. در واقع بخشي از کنشي که ميان شخصيت ها اتفاق ‏مي افتد بر دوش ديالوگ ها گذاشته شده است. نکته ديگري که در فيلمنامه اين مجموعه اتفاق افتاده است و کمتر در ‏مجموعه اي ديده مي شود، کوتاه بودن صحنه ها و مفيد بودن آنهاست. در اکثرصحنه ها حرکت وعمل زائد و غيرمنطقي ‏روي نمي دهد. همين نکته در بخش هاي ابتدايي داستان به خوبي قابل رويت است و افخمي در پردازش تصاويرخود به ‏اين نکته دقت کرده است. ‏
در بخش کارگرداني، افخمي بيش از آنکه بخواهد دکوپاژي متفاوت ارائه دهد، خود را به دست ديالوگ ها و اتفاقات ‏سپرده است و پلان بندي هايش را بر اساس آنها انجام داده، و اين امرتاثير مثبتي بر روند آفرينش اثر داشته است. پلان ‏بندي ها بيش از آنکه متقاطع باشد، ساده و خطي ست. عنصر ديگري که افخمي تسلط کم نظيري در آن دارد، ريتم است. ‏ريتم نماها به خوبي باعث درگيري مخاطب با رويداد و قصه اصلي مي شود، که اين امر نشان از تجربه بالاي افخمي ‏دارد. ‏

نکته ديگر تضاد درست و قابل تأمل ريتم درون قاب با ريتم بيرون قاب است. زماني که مخاطب با رويدادي در درون ‏قاب تصويرمواجه مي شود بخشي ازاطلاعات رويداد را دريافت مي کند، زيرا بخش اعظم آن را بايد در خارج قاب ‏جستجو کند. جستجويي که بعد از يافتن پاسخ از سوي او، پيش فرض هايش را برهم مي زند، و اين يکي از نکات جذاب ‏و گيراي فيلمنامه است. اما متاسفانه اين عوامل وعناصر پس ازکناره گيري افخمي از اثر، ديگردر مجموعه ديده نمي ‏شود و اکار به مجموعه اي معمولي تنزل پيدا مي کند!! ‏
انتخاب بازيگران با تناقض زيادي همراه است. عبدالرضا اکبري، رضا رويگري و اکرم محمدي به خوبي ازعهده نقش ‏هاي محوله خود برمي آيند. اما انتخاب کسي چون سيامک احصايي که بيش از آنکه بازيگر باشد، طراح صحنه ‏تئاتراست جاي بسي تأمل و تعجب دارد. ديگر بازيگران جوان هم بازي چندان جذاب و خلاقي ازخود بروزنمي دهند. ‏اگر انتخاب برخي از بازيگران با تفکر و تأمل بيشتري انجام مي شد، مطمئنا با مجموعه اي متفاوت و منسجم رودررو ‏بوديم. اما به هرحال، کارگرداني مجموعه توسط دو نفر ضربه جبران ناپذيري بر کيفيت مجموعه وارد کرده است. ‏
هرچه برعمر سازمان صدا و سيما افزوده مي شود، بجاي افزوده شدن برتجربه مديران، برنامه سازان و سياست گذاران ‏شاهد روند نزولي کيفي در برنامه سازي هستيم. گويي وظيفه اصلي سيما پايين آوردن سطح سليقه مخاطب است و بس! ‏از سوي ديگر گريز از پرداختن به مسائل روز و واقعي همچون فقر شديد مردم، معضل بيکاري، فساد و..سبب شده تا ‏سريال هاي ايراني از ايراني بودن خود به شدت دور شوند. در چنين شرايطي، بديهي است که مخاطب اصلي اين سريال ‏ها-خانم هاي خانه دار- نيز از اين تفريح ارزان خود دست بردارند.‏
‎‎آخرين ديدار‎‎
نويسنده و کارگردان : اسدا... نصيري. تهيه کننده: حسين سنگري، اسدا... نصيري. تدوين و صدا گذاري: فرياد روشني. ‏طراح صحنه و لباس: فريما دولت آبادي. موسيقي: ايمان حجت. مدير تصويربرداري: رضا نجم الدين. طراح گريم: ‏ناهيد غلامي. مجري طرح: علي مسلمان. بازيگران: افسون افشار[خانم رحيمي]، مهتا نظري[پري]، رحيم ‏حودي[حسين]، مريم بوباني[خانوم جون] و رضا ناجي. محصول : شبکه استاني سمنان.‏
مش رحيم دربيمارستان بستري است و اسباب و اثاثيه او درحياط خانه خانوم جون سرگردان است. خانوم جون آشنايي ‏ديرينه اي با مش رحيم دارد به همين دليل وسايل او را به اتاقي در حياط خانه منتقل مي کند اما حسين پسرش و پري نوه ‏اش به شدت با اين کار مخالف هستند و... ‏
‎‎معجون احساسات گرايي !!!‏‎ ‎
يک بررسي ساده و اجمالي مي توان به راحتي برتري مجموعه هاي تلويزيوني توليد شده در دهه 1360 و اوايل دهه ‏‏1370 را بر آن چه که هم اکنون در حال پخش از اين رسانه است، ثابت کند. بررسي آماري از توليدات سازمان درسال ‏گذشته نيز نشان مي دهد که کمتر سريال قابل تامل وديدني توليد شده و اغلب اين مجموعه ها فقط با هدف تاکيد بر ارزش ‏هاي ديني نخ نما شده مقابل دوربين رفته اند. توليدات مراکز استان ها نيز از اين قاعده مستثني نيستند و گاه در مواردي ‏به دليل نيمه حرفه اي بودن ضعف هاي ساختاري نيز بر مشکلات شان افزوده مي شود. آخرين ديدار يکي از اين نمونه ‏هاست. ‏
شايد اصلي ترين نکته و ضعفي که مي توان به فيلمنامه اين اثر وارد دانست، نوع نگاه نويسنده به مقوله درام وخلق يک ‏جهان داستاني باشد. اگر نويسنده اي ناآشنا با اصول و قواعد نويسندگي و فارغ ازمخاطب و تنها براي احساسات خود ‏دست به عمل آفرينش يک نوشتار بزند عملا به بيراهه رفته است، اتفاقي که در واقع آخرين ديدار نمونه واصح آن است. ‏وقتي مخاطب در اولين پلان اثر با خانوم جون آشنا مي شود، زني را مشاهده مي کند که درلانگ شاتي کوتاه مشغول قدم ‏زدن در وسط يک خيابان عريض است. زني از انتهاي کادر با ماشين وارد مي شود و در کنار او توقف مي کند و ميان ‏آنها ديالوگي رد و بدل مي شود که هيچ اطلاعات مفيدي به مخاطب نمي دهد. سپس خانوم جون سوار بر ماشين مي شود ‏وه مراه زن مي رود، مخاطب هم سرگردان و مستاصل بر جاي مي ماند. نمونه اي که به آن اشاره شد به کرات ‏دراثرمشاهده مي شود. گويي نويسنده داستان را براي خود به رشته تحريردرآورده و کارگردان هم براي خود کارگرداني ‏کرده و تنها ضلع مثلثي که در اين ميان به آن کم توجهي شده است، مخاطب است. ‏
عدم شخصيت پردازي مناسب، ديالوگ نويسي ضعيف، چيدمان غيرمنطقي رويدادها، خلق شخصيت هاي فرعي و... ‏ازمهم ترين نکاتي است که نويسنده به سادگي از کنار آنها عبورکرده است. درواقع نويسنده دربيشترلحظات مخاطب را ‏دچارپرش ذهني مي کند و اين حس درتماشاگربوجود مي آيد که " چه شد؟! " اين برش غيرمنطقي نويسنده که کارگردان ‏هم در آن دخيل است بزرگ ترين ضربه را به روند ارتباطي مخاطب با اثروارد مي کند. ‏
دربخش کارگرداني هم اتفاق خلاقانه اي روي نداده است. در واقع متن چنين اجازه اي به کارگردان نمي دهد. متن ‏سرشار است از مضمون هاي نخ نما و شعارگونه اي که بيش از آنکه مخاطب را به هيجان بياورد باعث خستگي اش مي ‏شود. نماهاي بسيارساده اي که توسط کارگردان در دکوپاژش انتخاب شده، بيش از آنکه از لحاظ بصري چشم نواز باشد ‏تنها دليلي مي شود تا تکه هاي خام نويسنده در کنارهم سوارشود. ‏
انتخاب بازيگران نيز بسيارضعيف است. البته هدايتي آنها توسط کارگردان نيز عقيم و فاقد عمق است. بازيگران در ‏ايفاي نقش هاي خود بسيار مبتدي و سطحي عمل مي کنند. برخي از آنها بازيگران هيچ پيشينه اي براي کاراکتري که ‏ايفا مي کنند، خلق نکرده اند و تنها ديالوگ هاي اثر را به صورت خودکار و فاقد هر حسي بر زبان جاري مي کنند. ‏شايد تنها در ميان بازيگران بتوان به بازي مريم بوباني اشاره کرد که کمي مخاطب را با خود همراه مي کند. ‏
درواقع " آخرين ديدار" همان طور که از نامش برمي آيد در برخورد هرمخاطبي با اين اثر به آخرين باري تبديل مي ‏شود که او به تماشاي آن مي نشيند چون با معجوني در هم جوش از احساسات گرايي روبروست که فاقد هر گونه منطق ‏و ارتباط با فضاي پيراموني تماشاگر است. ‏



















نمايش روز♦ تئاتر ايران
آرش مير طالبي نمايش عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس را با همکاري دوستان دانشجوي خود در تئاتر شهر روي ‏صحنه برده است.‏

‎‎عروس، افسوس، کابوس،بلوتوس‎‎
کارگردان، نويسنده و طراح: آرش ميرطالبي، موسيقي: محمد ساعدي، بازيگران: وحيد اصلاني فر، سارا الهياري، ‏ابوذر ساعدي و امير حسين طاهري.‏
نمايش در فضايي کابوس وار مي گذرد. زني فرزندي مي زايد و اين فرزند در کابوس او رشد مي کند. فرزندي که ‏حاصل يک شرايط طبيعي نيست. ‏
‎‎هزارتو هاي وحشت‏‎‎
نمايش عروس، افسوس، کابوس، بلوتوس کاري است با مشخصه هاي يک نمايش دانشجويي که قصد در مکاشفه دنياي ‏تئاتر را دارد. کارگردان اين نمايش اگرچه بيشتر بازيگر بوده تا نويسنده و کارگردان؛ ولي در اين کار سعي مي کند بر ‏مبناي نمايش هاي مدرن بيش از اينکه کلام و روايت را به بازي بگيرد از راه نشانه شناسي به هدف خود نزديک شود.‏اين نمايش از چند اپيزود تشکيل شده است. اپيزود نخستين اگرچه محملي براي خلق يک داستان مشخص دراماتيک به ‏نظر مي رسد اما اين داستانگويي خيلي زود جاي خود را به فضايي کابوس وار و سورئال مي دهد. ما مردي را مي بينيم ‏که در حال صحبت از طريق موبايل با همسرش است تا اينکه دزدي به او نزديک مي شود و اين موبايل را به سرقت ‏مي برد. از اينجا رابطه زن و مرد با هم قطع مي شود و شکل نمادين کار خود را مي نماياند.‏
مرد در خصوصي ترين لحظه خود صداي همسرش را از دست مي دهد و همين مسئله گويا سبب مي شود که مرد دزد ‏به روابط خصوصي اين مرد دست پيدا کند. از اين طريق است که نطفه اي در زن شکل مي گيرد که حاصل نوعي ‏تجاوز به شمار مي آيد. تجاوزي که اگرچه فيزيکي نبوده اما از يک تجاوز اجتماعي نشات گرفته است.‏
از اينجاست که نا امني و دهشت و پرداخت سورئال نمايش خود را عرضه مي کند. کارگردان توانسته با استفاده از خلق ‏فضايي کابوس وار دغدغه ها و اضطراب هاي انسان جامعه خود را به نمايش بگذارد. در نمايش کابوس، افسوس.... ما ‏با نوعي تهديد مواجه هستيم. تهديد مواجه هستيم. تهديدي که دايره آن با حضور مهاجان لحظه به لحظه تنگ تر مي شود. ‏به طور مثال در فصلي که زن و شوهر مشغول صرف غذا هستند بيگانگان نيز ميان آنها حضور دارند و همانگونه که ‏آنها نسبت به خوردن غذا اشتها دارند اين بيگانگان نيز در انتظار هستند تا بدانند در محيط زندگي آنها چه رخ مي دهد. ‏
گوشه سمت راست صحنه هم واني قرار داده شده که شلنگي از آن بيرون آمده و به زن وصل شده است. اين وان نشان ‏دهنده همان جنين نا ميمون است که به شکلي غير طبيعي رشد مي کند و در کنار صحنه حضوري دائمي دارد و تماشاگر ‏را دائم آزار مي دهد. ‏

بازيگران نمايش چهره هايي سرد و سنگي دارند. گويي حتي در عاطفي ترين زمان داستان هم براي آنها هيچ احساس ‏خوش آيندي وجود ندارد. همين مسئله با توجه به نورهايي که کارگردان براي صحنه خود انتخاب کرده دائم بر سردي ‏فضا مي افزايد و اتمسفر نمايش را دائم سنگين و سنگين تر مي کند.‏
طرح اين نگاه مي تواند از يک گروه دانشجويي قابل پذيرش باشد. اما در پرداخت آن نياز به پختگي هايي است که ‏ميرطالبي و گروهش زمان زيادي را صرف آن نمي کنند. به طور مثال پرداخت ميزانسن ها و يا جنس بازي ها مي ‏توانستند اين فضاي هولناک را بيشتر به رخ بکشند. اما گاه گسست هايي در کار پديد آمده که اين فضا را از يک دستي ‏خارج مي کنند.‏
از سوي ديگر نشانه هايي که مير طالبي از آنها براي نمايش دنياي مدرن خود از آنها سود مي جويد در نمايش بسيار ‏زياد مي شود و اين مسئله کمي تماشاگر را دچار سردرگمي مي کند. اگرچه يک مخاطب تئاتر از لحظه ورود به سالن ‏خود را آماده مي کند تا با فضايي غير معمول رو به رو شود اما در هرحال کارگردان در اين نمايش بايد لحظاتي را هم ‏پديد مي آورد که مخاطب بتواند نفس کش داشته باشد.‏
به طور مثال زماني که در دقايق پاياني نمايش همسر زن سخن مي گويد تمام جملاتش کنايي و ابهام آميز است. اين ‏جملات اگرچه در راستاي کلي متن قرار مي گيرند اما بار دراماتيکي چنداني به همراه ندارند و تماشاگر را مي آزارند.‏با تمام اين اوصاف نگاه ميرطالبي و گروهي که اين نمايش با همکاري آنها روي صحنه رفته است قابل توجه به نظر مي ‏رسد. بازي هاي بازيگران فراتر از گروه هاي دانشجويي است و در بسياري از فصل هاي نمايش آنها مي توانند فضاي ‏مناسبي را براي کليت کار تصوير کنند. بخصوص بازيگري که نقش زن را برعهده دارد تا انتهاي نمايش حس شکننده ‏بودن و آسيب پذيري را براي مخاطب تصوير مي نمايد. بازيگران ديگر نيز هر يک در جايگاه خود حسي از استيصال ‏و تهاجم را به يکباره از خود بروز مي دهند. ‏
اجراي نمايش هايي اين چنين در حوزه تئاتر تجربي مي تواند مطلوب باشد. نمايش هايي که در اساس شالوده بي بنياني ‏ندارند. ‏









گفت وگو♦ تلويزيون
]
‏پاي صحبت هاي دو بازيگر نسل بعد از انقلاب نشسته ايم: دانيال حکيمي و مريم بوباني... که هر دو از بازيگران ‏شاخص سريال هاي تلويزيوني هستند. اولي از تئاتر آمده و هراسي از بازي در نقش هاي متفاوت ندارد و مورد ‏توجه اصحاب نقد است و دومي که بازيگري با استعدادي است که اگر قدر توانايي هاي خود را بداند و در انتخاب ‏هايش دقت بيشتري به خرج دهد، مي تواند جزو بازيگران تاثيرگذار سينما و تلويزيون ما باشد...‏

گفت و گو با دانيال حکيمي‏<‏strong‏>عاشق تجربه کردن هستم<‏‎/strong‏>‏
دانيال حکيمي بازيگري را از تئاتر آغاز و پله به پله مراحل پيشرفت را طي کرد. طي سال ها بازي در مجموعه ‏هاي تلويزيوني، تجربه بازي در نقش هاي مختلف را تجربه کرد. از او هم اکنون دو مجموعه " ترانه مادري" به ‏کارگرداني حسين سهيلي زاده و" مرگ تدريجي يک رويا" به کارگرداني فريدون جيراني در حال پخش است. ‏حکيمي در اين دو مجموعه دو بازي کاملا متفاوت را از خود ارائه داده است. در مجموعه اول، نقشي منفي را ‏برعهده دارد ولي در دومي نقشي مثبت و درون گرا را برعهده دارد. به اين بهانه پاي حرف هاي او نشسته ايم...‏
‏<‏strong‏>شما کار خود را از تئاتر آغاز کرديد. چقدر تجربه ساليان حضورتان در عرصه تئاتر به بازي هايتان ‏در تصوير کمک کرده است؟<‏‎/strong‏>‏يکي از نکاتي که هميشه به آن افتخار مي کنم و به آن مي بالم شروع فعاليتم به عنوان بازيگر از تئاتر است. وقتي ‏شما به عنوان بازيگر کارتان را از تئاتر شروع مي کنيد، مدام درحال تغيير و تحول و کار بر روي خود هستيد. ‏بازيگر تئاتر علاوه بر ارتباط زنده با مخاطب، بايد هميشه از آمادگي کافي براي اجراها برخوردار باشد. اين ‏تمرين و ممارست مداوم براي بازيگري که حالا مي خواهد در عرصه تصوير فعاليت کند، بسيار مثمر ثمر است. ‏کلنجار رفتن با آثار فاخر دنيا، از بازيگر تئاتر شخصي را مي سازد که در برخورد با فيلمنامه هاي رئاليستي مي ‏تواند، تحليل جامع و درستي از شخصيت ارائه دهد. ‏
‏<‏strong‏>يعني اعتقاد داريد بازيگري که پيشنيه تئاتري ندارد، در نقش آفريني اش دچار مشکل بيشتري نسبت به ‏بازيگري با پيشنيه تئاتري مي شود؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد، منظورم اين نيست. من اعتقاد دارم، اين وادي مي تواند به بازيگر کمک بيشتري به بازيگر بکند. حال آنکه ‏ما الان هم بازيگراني را داريم که سابقه تئاتري ندارند اما خيلي خوب و مسلط به ايفاي نقش هايشان مي پردازند. ‏
‏‏<‏strong‏>اگر موافق باشيد برويم سراغ مجموعه " مرگ تدريجي يک رويا" و نقش شما در اين سريال، چه شد ‏که بازي در نقش حامد " استاد دانشگاه " را پذيرفتيد ؟<‏‎/strong‏>‏وقتي فيلمنامه را به من دادند و آن را خواندم. اولين چيزي که از شخصيت حامد من را جذب کرد اين دوگانه بودن ‏و مردد بودن اين شخصيت بود. حامد استاد دانشگاهي ست که بسيار منطقي و روشن با جرياني به نام مدرنيته ‏برخورد مي کند، اما چون دريک خانواده سنتي بزرگ شده است. نگاهش گاهي دچار تشتت و تضاد مي شود. او ‏حتي در برخورد با همسرش هم دچار اين نوسان است. اتفاقا همين عامل يکي از عوامل اصلي پيشبرنده داستان ‏است، چون حامد مي داند که موفقيت همسرش و رفتن او به خارج يک واقعيت است، اما نمي داند چگونه با اين ‏پديده برخورد کند. اگر هم به زعم خود برخورد مي کند، برخوردش سنتي است. ‏
‏<‏strong‏>براي رسيدن به نقش حامد به نظر مي رسد بيشتر از داشته هاي قبلي تان استفاده کرده ايد تا به سراغ ‏پديده هاي بيروني برويد؟<‏‎/strong‏>‏تا حدي با صحبت تان موافقم. اما نکاتي درباره شخصيت حامد بود که نياز به ديدن و تحقيق داشت. مثلا يکي از ‏اين نکات روش تدريس يک استاد دانشگاه و گفته هايي بود که حامد درباره آنها صحبت مي کرد. چون حامد ‏شخصيتي است که به ادبيات داستاني ايران تسلط خوبي دارد، بايد به عنوان بازيگر اطلاعات خود را در اين زمينه ‏افزايش مي دادم. در طول پيش توليد و هنگام فيلمبرداري تعداد زيادي داستان کوتاه و بلند را که فکر مي کردم به ‏بازيم کمک مي کند، مي خواندم. حال اينکه چقدر در القاي شخصيت يک استاد دانشگاه موفق بوده ام، نمي دانم. ‏
‏<‏strong‏>آيا هم اکنون که مجموعه درحال پخش است از بازيتان خودتان رضايت داريد؟<‏‎/strong‏>‏من هيچگاه درباره خوب يا بد بودن بازي خودم نظ نمي دهم. بيشتر خودم را نقد مي کنم و مثلا مي گويم اگر اين ‏صحنه را اين جوري بازي مي کردم، بهتر بود. ولي در برخوردي که با مردم در کوچه و خيابان دارم، فکر مي ‏کنم تا حدي در ايفاي نقش حامد موفق بوده ام. ‏
‏<‏strong‏>از شما درحال حاضر مجموعه " ترانه مادري" هم درحال پخش است. آيا اين تفاوت در انتخاب نقش ها ‏را دوست داريد و يا اين امر کاملا اتفاقي است ؟<‏‎/strong‏>‏اتفاقي نيست. زيرا يکي از نکاتي که هميشه برايم جذاب بوده، ايفاي نقش هايي است که تا به حال بازي نکرده ام. ‏وقتي که آقاي سهيلي زاده فيلمنامه را به من دادند، نقش مهندس حسيني آنقدر برايم متفاوت بود که بازي درآن را ‏بپذيرم. اصولا من عاشق تجربه کردن هستم.‏
بازيگري که بيشتر او را در نقش زنان رنج ديده و متعلق به طبقه پايين جامعه ديده ايم. مريم بوباني بازيگري با ‏استعدادي است که اگر قدر استعداد خود را بداند و در انتخاب هايش دقت بيشتري به خرج دهد، مي تواند جزو ‏بازيگران تاثيرگذارسينما و تلويزيون باشد. ازويژگي هاي شاخص او در بازي، تمرکزمثال زدني برحرکات و ‏ميميک و به کارگيري حس هاي گوناگون در يک لحظه است. وي هم اکنون سريال "آخرين ديدار" را زا شبکه ‏تهران در حال پخش دارد.‏

گفت و گو با مريم بوباني
‏<‏strong‏>نمي خواهم شفاف حرف بزنم !!<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>مخاطب شما را بيشتر در نقش هايي ازي ک طيف ديده است. به عنوان مثال : زناني که مصيبت ‏فراواني را در زندگي به دوش مي کشند و يا ستم زيادي در حق آنها شده است. دليل اين همه شباهت ميان نقش هاي ‏شما چيست ؟<‏‎/strong‏>‏به اين شدت هم که شما مي گوييد، نيست. بخشي از اين اتفاق به خاطر فيلمنامه هايي است که به من پيشنهاد مي ‏شود. وقتي از ميان فيلمنامه هاي رسيده، هيچ نقش متفاوتي نسبت به کارهاي گذشته ام وجود ندارد، من براي ‏گذران زندگي و تامين مخارج، ناچارم يکي از آنها را که فکرمي کنم از بقيه بهتراست، انتخاب کنم. به همين دليل ‏در بعضي از کارها اين شباهت ها اجتناب ناپذير است که ناگفته نماند شما اين اتفاق را در کار ديگر دوستان هم ‏مشاهده مي کنيد. ‏
‏<‏strong‏>چه شد که نقش خانوم جان را در مجموعه " آخرين ديدار" پذيرفتيد ؟ آيا با نقش ارتباط خوبي ‏برقرارکرديد و يا مسائل مالي دخيل بود؟<‏‎/strong‏>‏اگر از نقشي خوشم نيايد آن را بازي نمي کنم. البته قضيه مالي هم مهم هست اما در اولويت هاي بعدي قراردارد. ‏وقتي فيلمنامه آخرين ديدار را خواندم بسيار با خانوم جان احساس نزديکي کردم. در واقع اين زن نمود کامل ‏مادران پا به سن گذاشته اي است که در اقصي نقاط ايران زندگي مي کنند. و به اعتقادات خود پايبند هستند. پايبندي ‏اين زن نسبت به اعتقاداتش يکي ازدلايل اصلي من براي پذيرش اين نقش بود. ‏
‏<‏strong‏>از نتيجه کار راضي هستيد ؟<‏‎/strong‏>‏اگر بخواهيد حقيقت را گفته باشم، نه خيلي. زيرا وقتي کار آغاز شد تمام گروه و من جمله بنده با تمام انرژي بر ‏سر کار حاضر شديم و تمام هم و غم گروه ارائه کاري آبرومند و با کيفيت بود. اما متاسفانه بعضي مشکلات باعث ‏شد که گروه در مسير ديگري حرکت کند و... البته متن اثر هم داراي ضعف هاي عمده اي در شخصيت پردازي ‏بود. ‏
‏<‏strong‏>در بازي اکثر بازيگران تصنع و يک نوع نمايشگري بيهوده مشاهده مي شود که اثر مخربي بر ‏مجموعه گذاشته است. شما چقدر بر روي نقش خود اظهار نظر مي کرديد و رابطه تان با کارگردان چگونه ‏بود؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد، اکثربازيگراني که در اين کارايفاي نقش مي کردند از بازيگران بومي سمنان بودند. به غير از يکي دو نفر. ‏من شخصا به عنوان بازيگر تمام تلاش خود را براي هر چه بهتر نشان دادن خانوم جان انجام دادم. سر صحنه ‏پيشنهادهايي هم به کارگردان در ارتباط با نقش مي دادم که ايشان تعداد کمي از آنها را مي پذيرفت! البته هرکس ‏در کارگرداني شيوه خاص خود را دارد، اما من فکرمي کنم اين بده بستان هاي سرصحنه است که باعث مي شود ‏کار قوام پيدا کند و شخصيت به درستي ساخته شود. ‏
‏<‏strong‏>آيا تصميم نداريد تغييري در روند بازيگري خود به وجود بياوريد و از دريچه ديگري به اين حرفه نگاه ‏کنيد ؟<‏‎/strong‏>‏هيچ بازيگري از متفاوت بودن بدش نمي آيد. اين متفاوت بودن هم شرايطي دارد که بازيگر بايد آنها را رعايت ‏کند. يکي از آنها فيلمنامه خوب و نقش پيشنهادي متفاوت است، ديگري بخش مالي قضيه است که بازيگر بايد تامين ‏باشد که اگر از نقشي خوشش نيامد بتواند بر فرض يک سال هم کار نکند تا خودش انتخاب کند و مسائل بيشمار ‏ديگري که نمي خواهم به طور شفاف به آنها بپردازم. ‏
‏<‏strong‏>اگرنقشي که در کار بعدي به شما پيشنهاد مي شود ازجنس خانوم جان باشد و شما نيازمالي هم داشته ‏باشيد، باز هم آن را قبول مي کنيد ؟<‏‎/strong‏>‏نمي توانم کارديگري جزقبول کردن انجام بدهم. زيرا من کاري به جز بازيگري بلد نيستم، و مجبور هستم براي ‏گذران زندگي کارکنم.‏















کتاب روز♦ کتاب




<‏strong‏>زبان سرخ<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: م.ف.فرزانهنشر باران، 1387/2008، چاپ اول. ‏
زبان سرخ عنوان مجموعه مقالات م. ع. فرزانه نويسنده‌ ساکن فرانسه است که خود از ميان نوشته هاي پراکنده خويش ‏در چهار دهه اخير برگزيده است. اغلب اين مقالات پيشتر در نشريات مختلف به چاپ رسيده اند. ‏
چهار عنوان از اين مقالات که فصل يکم آمده درباره صادق هدايت است: «آخرين روزهاي هدايت» شرح يکي از ‏آخرين ديدارهاي فرزانه با اين نويسنده است؛ روزي که هدايت آخرين رمان خود را پاره و به سطل زباله مي‌سپارد و ‏تلاش فرزانه براي جلوگيري از اين اتفاق نتيجه‌اي نمي‌دهد.‏
دومين مقاله متن سخنراني انتقادي اين نويسنده نسبت به جامعه‌ي ادبي است. اين مقاله زباني طنزآلود دارد و در دانشگاه ‏آستين تگزاس ارائه شده است. ‏
در مقاله‌ «حقيقتي سربسته در يک نامه سرگشوده» که به مناسبت صدمين سال تولد صادق هدايت نوشته شده فرزانه از ‏جمله به کتاب «شناخت‌نامه صادق هدايت» پرداخته است.‏
‏ در مقاله‌ «جمال‌زاده و هدايت، پايه‌گذاران ادبيات نوين فارسي» نويسنده به شخصيت و کارهاي اين دو نويسنده بزرگ ‏ايراني پرداخته است. ‏
فصل دوم، مقالاتي است درباره فريدون هويدا، فرخ غفاري، نادر نادرپور، تقي مدرسي، امير جهانبگلو و روژه لسکو.‏در اين مقاله‌ها فرزانه به رمان «قرنطينه» نوشته‌ فريدون هويدا، مجموعه شعر «زمين و زمان» سروده‌ نادر نادرپور، ‏کتاب «اقليت‌ها» نوشته‌ دکتر محمدرضا خوبروي پاک و «معماي هويدا» نوشته‌ عباس ميلاني پرداخته است. ‏
‏«يادداشتي براي زنده‌ها» نيز مي‌پردازد به امير جهانبلگو و روژه لسکو مترجم رمان «بوف کور» به زبان فرانسه، «در ‏سوگ يک نويسنده شايسته» به تقي مدرسي و مقاله‌ مفصل «شبهاي 112» به خاطرات دقيقي از فرخ غفاري و فريدون ‏هويدا.‏
در فصل سوم درنگي شده است بر سينما و چند فيلم با مقالاتي چون «وظيفه فرهنگي سينما»، «دست‌هاي حسين کاظمي ‏در فيلم مونپارناس» و انتقاد از فيلم «طعم گيلاس» کيارستمي.‏
در فصل چهارم سه داستان کوتاه از نويسنده فرانسوي مارسل بعالو و دو داستان کوتاه از لئونيد آندريف، نويسنده روس. ‏شرح حال اين دو نويسنده نيز در ابتداي داستان‌ها تدوين شده است. ‏
‏«عروسک دماغ قندي» نيز شرح يک قصه‌ي عاميانه‌ي ايراني است که نظير آن در کتاب «زندگي سري سالوادور ‏دالي» به نقل از اين نقاش بزرگ آمده است. ‏
م.ف‌. فرزانه از نوجواني با مطبوعات همکاري مي‌کرد. به‌معرفي دکتر سيدصادق گوهرين با صادق هدايت آشنا شد و تا ‏پايان عمر هدايت دوست و مريد او بود. وي سال اول حقوق را در تهران، روان‌شناسي و مردم‌شناسي را در سوربن ‏گذراند و تحصيل حقوق را تا دکتراي حقوق بين‌الملل در پاريس و تولوز ادامه داد. سپس با بورس دولت فرانسه ‏فارغ‌التحصيل انستيتوي عالي سينمايي پاريس شد و از آن پس فيلم‌هايي مستند، بيشتر درباره‌ هنر ايران، ساخت. مدتي به ‏ايران آمد، نخستين آموزشگاه فني سينمايي را تاسيس کرد و از اولين پايه‌گذاران تلويزيون ملي ايران شد. ليکن محيط ‏کاري به‌قدري برايش ناگوار آمد که از شغل سينمايي دست کشيد و به عنوان رئيس بانک صادرات به پاريس بازگشت.‏آثارفرزانه عبارتند از: دو کتاب درباره‌ي هدايت («آشنايي با صادق هدايت» نشر مرکز، 1373، «صادق هدايت در تار ‏عنکبوت» نشر مرکز، 1383)؛ رمان اتوبيوگرافيک «عنکبوت گوبا»، رمان‌هاي «چاردرد»، «خانه»، «دندان‌ها»، ‏‏«راست و دروغ»، و «بن‌بست»؛ ترجمه‌هايي از گوگول، فرويد، اشتفان زوايگ، رنه گروسه، هورتيک، چخوف، ‏موپاسان و ژان پل سارتر... ‏
فيلم‌هاي مستند او نيز عبارتند از: «مينياتورهاي ايراني»، «کورش کبير»، «وقايع ايراني»، «زن و حيوان يا هفت هزار ‏سال هنر در ايران»، «زن‌هاي پاريسي» و «جزيره خارک»...‏




<‏strong‏>مرگ مرا خواهد يافت<‏‎/strong‏>‏
بيست و نه شعر از پانزده شاعرترجمه بهزاد رعيتناشر: مترجم، 1387/2008، چاپ اول. ‏
اين کتاب مجموعه ترجمه اي ست از بيست ونه شعر از پانزده شاعر که توسطِ بهزاد رعيت انتخاب و ترجمه شده است. ‏در اين کتاب شعرهايي از ويليام باتلر ييتز، اميلي ديکينسون، سارا تيسديل، اليزابت بارت براونينگ، آنا لتيتيا بارباولد، ‏توماس هود، جوزف اَديسون، خورخه لوئيس بورخس، روبرت لوئيس استيونسون، روبرت هريک، روپرت بروک، ‏روديارد کيپلينگ، سيدني کلاپتون لِيني ير، شارلوت برونته، هارولد پينتر وجود دارد. شاعران متعلق به زمان هاي ‏مختلف هستند، و شعرها متفاوت، اما زير چتر يک کلمه گرد آمدهاند: مرگ.‏مرگ مرا خواهد يافت تکرار مرگ است در بارش رنگينِ کلام که زندگي است.‏کتاب توسط ناشر چاپ شده و توسط انتشارات باران پخش خواهد شد. ‏




<‏strong‏>رود تلخ زنده‌ام نگهدار!<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ژيلا مساعد ‏‏91 ص، سوئد، نشر باران، 2008، چاپ اول.‏
در اين مجموعه 35 شعر از کارهاي ژيلا مساعد ارائه شده است. ژيلا مساعد، متولد سال 1327، تهران است. وي در ‏حال حاضر ساکن سوئد است و تا به حال از او مجموعه شعرهاي «غزالان چالاک خاطره» (1986)، «يله بر کجاوه ‏اندوه» (1988)، «پنهان‌کننده‌گان آتش» (1989)، «ماه و آن گاو ازلي» (1993)، «پري‌زده‌گان» (1996)، ‏‏«سرخ‌جامه‌اي که منم» (2000)، «اقليم هشتم» (2003)، و در زمينه‌ي نثر، کتاب‌هاي «پنجره‌اي رو به خواب‌هاي ‏قديمي»، «ايشتار» و «طوفان» منتشر شده است. از مساعد مجموعه اشعار «ماه و آن گاو ازلي»، «هفت اقيانوس ‏وحشي» و «زير رودخانه بالشي هست» به زبان سوئدي منتشر شده است. برخي از شعرهاي او به زبان‌هاي اسپانيايي، ‏استوني، هلندي، آلماني و انگليسي نيز چاپ و منتشر شده است.‏




<‏strong‏>وصف خليج فارس در نقشه هاي تاريخي<‏‎/strong‏>‏
مصور، رنگيپديدآورندگان: محمد حسن گنجي، محمد باقر وثوقي، فاطمه فريدي، امير هوشنگ انوريمقدمه، تدوين و بازبيني نهائي: حسن حبيبي‏440 ص، تهران: بنياد ايران شناسي، 1386، چاپ اول
اين كتاب، نخستين اثر از «مجموعه اسناد و مدارك خليج فارس» است؛ مجموعه اي ارزشمند كه به وسيله «بنياد ايران ‏شناسي» منتشر مي شود. هر يك از مجلدات اين مجموعه دربرگيرنده موضوعي خاص در باب خليج فارس است كه به ‏ارتباط و به هم پيوستگي قطعي و انكار ناپذير اين آب راه با كشور ايران، از دورترين ايام تاريخ تاكنون اختصاص دارد. ‏مجلد اول از «مجموعه اسناد و مدارك خليج فارس» به پيشينه خليج فارس در نقشه هاي تاريخي مي پردازد. اساس كار ‏در اين كتاب، ترتيب تاريخي است؛ چنين ترتيبي عملا دو گروه نقشه هاي اسلامي و اروپايي را از يكديگر جدا ساخته و ‏اين اثر را از آثار مشابه – كه در آنها نقشه هاي دوران اسلامي و اروپايي به معناي گسترده آن در يكديگر آميخته اند- ‏متمايز كرده است. اين كتاب علاوه بر توضيحاتي درباره مكتب ها و گرايش هاي گوناگون در نقشه نگاري، حاوي نقشه ‏هاي دقيق و موثقي از نقشه نگاران نامور است و اطلاعات لازم را تقريبا به گونه اي در اختيار خواننده مي گذارد كه ‏نيازمند مراجعه به اسناد نقشه نگاران ديگر نباشد. هم چنين فهرست هاي متعدد كه از جمله مزاياي كتاب است، استفاده ‏از آن را آسان تر مي كند. ‏




<‏strong‏>تاريخ سياسي ايران<‏‎/strong‏>‏
از شاهنشاهي هخامنشي تاكنون‏نويسنده: جين رالف گارثويتترجمه: غلامرضا علي بابايي‏480 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه شرح فشرده اي از تاريخ سياسي ايران از دوران هخامنشيان تا روزگار كنوني است، به وسيله «جين رالف ‏گارثويت» استاد و پژوهشگر تاريخ ايران در كالج «دارتموث» در انگلستان نوشته است. نويسنده پس از معرفي ويژگي ‏هاي نجد ايران، به كالبد شناسي حكومتگران و تعامل حكومت با جامعه – كه اساس آن كشاورزي و دامداري بوده است ‏‏– مي پردازد. او از چشم انداز تاريخ و در عين حال جامعه شناسي مدرن، چگونگي فرمانروايي، سلطه، كسب ‏مشروطيت و رهبري فره مند (كاريزماتيك) حكومتگران ايران را بررسي، و شكل گيري حكومت بر اساس فدراسيون / ‏كنفدراسيون (ايل بزرگ) و برپايي قشون به منظور صيانت از حدود و ثغور قلمرو تحت امر را، تجزيه و تحليل مي كند. ‏در اين راستا، چگونگي هويت بخشيدن به نظام تحت سلطه و علل كشمكش بر سر جانشيني، كه يكي از مهم ترين عوامل ‏تاريخ ايران به شمار مي آيد، در بوته نقد قرار مي گيرد. ‏




<‏strong‏>زرتشتيان ايران<‏‎/strong‏>‏
پس از اسلام تا امروزنويسنده: كتايون نميرانيان‏540 ص، كرمان: مركز كرمان شناسي، 1387، چاپ اول
اين كتاب يكي از بهترين تحقيقات و پژوهش ها درباره تاريخ و زندگي زرتشتيان ايران از نخستين قرون اسلامي تا ‏دوران معاصر است. فصل اول كتاب به بررسي هويت زرتشتيان ايران و پراكندگي و توزيع جغرافيايي آنان در سطح ‏كشور مي پردازد. در فصل دوم، اوضاع زرتشتيان ايران از ورود اسلام تا حمله مغول بررسي مي شود. «ورود اسلام ‏به ايران و سرنوشت زرتشتيان مؤمن به آيين باستاني»، «جزيه و شرايط اجتماعي زرتشتيان»، «موبدان و چهره هاي ‏مشهور زرتشتي» و «ادبيات زرتشتي بعد از اسلام»، از جمله مباحث اصلي اين فصل است. فصل سوم كتاب به تاريخ و ‏زندگي زرتشتيان ايران در فاصله حمله مغول تا عصر قاجار اختصاص دارد. در اين فصل انعكاس زندگي زرتشتيان در ‏نوشته ها و گزارش هاي جهانگردان و تجار غير ايراني – كه با مقاصد مذهبي، سياسي و تجاري به ايران سفر كردند – ‏بررسي شده است. در فصل چهارم، اوضاع زرتشتيان ايران از دوره قاجار تا دوره پهلوي به تصوير كشيده شده است. ‏اين پژوهش با گزارشي درباره انجمن ها و مدارس زرتشتي‏، از گذشته تا امروز، به پايان مي رسد. ‏




<‏strong‏>خليج فارس: فرهنگ و تمدن<‏‎/strong‏>‏
مجموعه مقالاتبه كوشش: محمد باقر وثوقي‏579 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالاتي است كه از سوي پژوهشگران و صاحب نظران ايراني در نخستين «همايش دو سالانه ‏خليج فارس» كه در سال 1386 در دانشگاه تهران برگزار گرديد، ارائه شد. در اين مقالات، جنبه هاي گوناگون تاريخ، ‏فرهنگ و تمدن ديرپاي خليج فارس بررسي شده است. عناوين بعضي از اين مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز: ‏‏«صفويان و خليج فارس/دكتر احسان اشراقي»، «موقعيت ويژه اقتصادي – تجاري جزيره كيش در تاريخ/بيژن اسدي»، ‏‏«سلجوقيان و دهانه خليج فارس/محمد ابراهيم باستاني پاريزي»، «منزلگاه هاي بين بندرعباسي- بندر كنگ در دوره ‏صفويه بر اساس سفرنامه آبه كاره/احمد بازماندگان خميري»‌، «بريتانيا و مسئله جزاير ايراني خليج فارس/شبنم ‏برزگر»، «تعامل مذهبي ساكنان سواحل جنوبي و شمالي خليج فارس/رسول جعفريان»،‌ «مسيونرهاي مذهبي پرتغالي ‏در ايران عصر صفوي/نادره جلالي»، «مورخان ايراني روزگار صفوي و مسئله هرمز/مقصود علي صادقي» و …‏




<‏strong‏>غرالي نامه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: جلال الدين همايي‏542 ص تهران: نشر هما، 1387، چاپ اول
اين كتاب، شر حال، آثار، افكار و عقايد ادبي، مذهبي، فلسفي و عرفاني «ابو حامد محمد بن محمد بن احمد غزالي ‏طوسي» است. ماخذ نويسنده فقيد اين كتاب كه خود از استادان كم نظير ادبيات و عرفان ايران بود، بيش از دويست كتاب ‏و رساله از تاليفات خود «غزالي» و ديگران است كه نام آنها در متن و حواشي و فهرست هاي آخر اين مجموعه ذكر ‏شده است. دانش گسترده استاد «همايي» و منابع معتبري كه او از آنها استفاده كرده، كتاب «غزالي نامه» را به مرجعي ‏موثق و ارزشمند براي آشنايي با زندگي، انديشه و آثار اين متفكر برجسته ايراني تبديل كرده است. عناوين بعضي از ‏مباحث كتاب عبارتنداز: «اوضاع علمي و اجتماعي در عصر غزالي»، «مختصات عصر غزالي»، «رواج دعوت ‏باطنيه در عهد غزالي»،‌ «اختلافات مذهبي در عهد غزالي»، «فلسفه و دين»، «بخشي از عقايد اشعري و معتزلي»، ‏‏«تبليغات معتزله»، «شيعه، معتزله، مرجعه و خوارج»، «فلسفه در عصر غزالي»، «تصوف در عهد غزالي»، ‏‏«موقعيت غزالي و لقب حجة الاسلام»، «نامه غزالي به پادشاه سلجوقي» و...‏




<‏strong‏>يادي دوباره از بهار<‏‎/strong‏>‏
مجموعه مقالاتبه كوشش: دكتر سعيد بزرگ بيگدلي‏580 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات و نوشته هاي پژوهشگران و شخصيت هاي گوناگون درباره زندگي، فعاليت ها و آثار ‏‏«محمد تقي بهار» معروف به «ملك الشعراء» است. «بهار» يكي از تلاش گران راه آزادي، جستجوگران فرهنگي، ‏روزنامه نگاران پرمايه و تاريخ نگاران دقيقي است كه شخصيت چند وجهي اش، نماد تحولات عرصه فرهنگ و ‏سياست در تاريخ معاصر ايران به شمار مي رود. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: ‏‏«يادي از پدر/ملك دخت بهار»، «كارنامه زندگي بهار در اشعار او/احمد سميعي گيلاني»، «تصوير سازي در شعر ‏بهار/جليل تجليل»، «بهار، سخن سالار بازگشت ادبي/حسن احمدي گيوي»، «يادي از ملك الشعراء بهار/محمد ابراهيم ‏باستاني پاريزي»، «بهار، سنت و تجدد/اسماعيل حاكمي»، «حيات سياسي و حزبي بهار، از عرصه انديشه تا صفحه ‏عمل/محسن مدير شانه چي»، «نگاهي به كتاب تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران/دكتر ناصر تكميل همايون»، «بهار ‏و ترانه سرايي/يحيي معاصر»، «فعاليت هاي سياسي – اجتماعي ملك الشعراء بهار/بدرالزمان آذر» و «باستان گرايي ‏در شعر بهار/ريحانه فرامرزي». ‏



<‏strong‏>عرفان مولانا<‏‎/strong‏>‏
مجموعه مقالات مولانا پژوهي: دفتر اولزير نظر: غلامرضا اعواني‏1371 ص، تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1386،چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از مقالاتي است كه در همايش هاي گوناگون بزرگداشت «مولوي» در دانشگاه هاي مختلف ‏ايران ارائه شد. اين همايش ها در سال 1385 در دانشگاه هاي تهران، فردوسي (مشهد)، شيراز، كرمان، شهيد بهشتي و ‏اصفهان با موضوعات «عرفان مولانا»، «زبان و انديشه مولوي با نگاهي تطبيقي به عطار»، «مولانا و دين»، «مولانا ‏و جهان معاصر»، «مولانا و نظريه هاي ادبي» و «فلسفه اخلاق نزد مولانا» برگزار گرديد. عناوين بعضي از مقالات ‏دفاتر ششگانه اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «مولانا و عشق/غلامرضا اعواني»، «مولانا و عرفان ‏زبان/محمد يوسف نيري»، «نيكلسون و خدمات او به شناخت مكتب عرفاني مولانا جلال الدين محمد بلخي/حسن ‏لاهوتي»، «تنوع تجربه هاي شعري مولانا در غزليات شمس/سيد مهدي زرقاني»، «مولانا و تسامح و مدارا/قاسم ‏صافي»، «بررسي چگونگي شناخت در حكايت هاي مثنوي/مهدي مشكوة الديني»، «مولوي پژوهي در كشورهاي ‏انگليسي زبان/احمد تميم داري»، «مولانا در ديوان غربي – شرقي/سيد محمود حدادي»، «مولانا و نقد عقل ‏فلسفي/نصرالله حكمت»، «بافت زبان مثنوي معنوي/محمد صادق بصيري»، «مولوي در شبه قاره/ابوالقاسم رادفر»، ‏‏«آيين مهر در مثنوي/علي محمد شاه سني» و... ‏




<‏strong‏>فرياد ايراني<‏‎/strong‏>‏
نمايشگاه پوسترهاي ايراني در ژنو‏ترجمه متن فارسي به فرانسه: سمن لطفي‏96ص، تهران: انتشارات يساولي، 1387، چاپ اول
اين كتاب مجموعه هشتاد پوستر از گرافيست هاي جوان ايراني است كه به مناسبت بيست و دومين «نمايشگاه بين المللي ‏كتاب، مطبوعات و رسانه ها» در شهر ژنو، به نمايش گذاشته شد. از بارزترين ويژگي هاي اين پوسترها، استفاده از ‏تايپ و تايپوگرافي است. گرافيست هاي جوان ايراني در اين آثار، با اتكاء به پشتوانه بسيار قوي خوشنويسي در ايران، ‏فضاهاي نو و متفاوتي ارائه كرده اند كه كارشان را از تايپوگرافي غربي متمايز مي كند. «فرياد ايراني» به صورت دو ‏زبانه (فارسي – فرانسه) چاپ شده است.‏



<‏strong‏>رويدادها و يادمان هاي تاريخي تهران<‏‎/strong‏>‏
جلد اولبه كوشش: ناصر تكميل همايون‏283 ص، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1387، چاپ اول
اين كتاب جلد اول از مجموعه اي است كه به رويدادها و يادمان هاي تاريخي تهران در زمينه هاي گوناگون (سياست، ‏اقتصاد، جامعه، فرهنگ، دين و...) مي پردازد. جلد اول اين مجموعه، رويدادهاي مربوط به فاصله زماني پيدايش ‏تهران تا بناي «دارالخلافه ناصري» را در بر مي گيرد. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها ‏عبارتنداز: «كهن ترين يافته باستان شناسي در سرزمين تهران/صادق ملك شهميرزادي»، «تپه قيطريه/ناصر تكميل ‏همايون»،«بقعه بي بي شهربانو: نشاني از مهرگرايي/انسيه راعي»، «كهن ترين نام و نشان/انسيه راعي»، «تشيع ‏تهرانيان/جواد سخا»، «سلطان محمود غزنوي در پهنه ري/ناصر تكميل همايون»، «مغولان در ري و تهران/انسيه ‏راعي»، «نخستين جهانگرد اروپايي در تهران/ناصر تكميل همايون»، «پيشينه ضرب سكه/ناصر نوروز زاده»، ‏‏«تاجگذاري آقا محمد خان و پايتختي تهران/ناصر تكميل همايون» و...‏




<‏strong‏>زبانِ باز، پژوهشي درباره زبان و مدرنيت<‏‎/strong‏>‏
نويسنده:داريوش آشوري‏114 ص، تهران: نشر مرکز، 1387، چاپ اول، 2200 نسخه، 22000 ريال. ‏
زبانِ باز، پژوهشي درباره زبان و مدرنيت که به تازگي از سوي نشر مرکز منتشر شده، مشتمل بر سه فصل است. زبان ‏طبيعي، ‌نگره‌اي مدرن به زبان، ‌رشد زبان‌هاي مدرن بر بستر زبان علمي. ‏
فصل يكم اين كتاب با عنوان زبان طبيعي، به بررسي زبان گفتار و زبان نوشتار مي‌پردازد و خودسرانگي زبان طبيعي ‏را به بحث مي‌گذارد. ‏
نگره مدرن به زبان، فصل دوم اين كتاب است. نگاهي به تاريخ پيدايش زبان‌هاي مدرن و بنياد زباني و دگرديسي‌هاي ‏تاريخي زبان‌هاي اروپايي از مباحثي اند كه در اين فصل به آن پرداخته شده اند. ‏
فصل سوم، رشد زبان‌هاي مدرن بر بستر زبان علمي است. در اين فصل بستر زباني مدرنيت، كاركرد زبانمايه علمي و ‏‏‌تكنيك‌هاي واژه‌سازي مكانيكي مورد بررسي قرار گرفته است. ‏
زبان فارسي روياروي مدرنيت، زبان فارسي در بحران،‌ سياست، ايدئولوژي و زبان در ايران مدرن، زبان فارسي و ‏رسالت ملي آن در دوران جديد، سلسه پهلوي و سياست‌هاي رسمي زباني آن و در نهايت انقلاب اسلامي و اثرگذاري‌هاي ‏زباني آن از ديگر موضوعاتي اند كه دراين فصل به آن پرداخته شده است. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>"آيينك" در نقد شعر معاصر<‏‎/strong‏>‏
دفتر سوم "آيينك" (كتاب ادبيات) ويژه‌ي شعر، نقد، بررسي و ترجمه منتشر شد. در اين دفتر كه با انتخاب و نظر هادي ‏محيط منتشر شده، پس از پيش‌گفتاري به قلم او، در زمينه‌ شعر معاصر، "سيوليشه"‌ي نيما يوشيج، "من كه گذشتم ز ‏عشق!" شمس‌الدين تندركيا، "كبود" هوشنگ ايراني، "انهدام" نصرت رحماني، "ياس‌ها منتظرند" م. آزاد، "شعرهاي ‏سياسي" هوشنگ آزادي‌ور، "نوعي تله‌پاتي!" اسماعيل شاهرودي و "در كوچه‌ها و شعرهاي شبانه"ي احمدرضا احمدي ‏بازخواني شده‌اند. ‏
م. آزاد، شاپور جوركش، عنايت سميعي، داريوش مهبودي، مسعود توفان، مشيت علايي، داريوش اسدي كيارس، شمس ‏آقاجاني، بهزاد خواجات و هيوا مسيح، از جمله افرادي هستند كه بر اين شعرها يادداشت نوشته‌اند. ‏
نگاهي به جهان‌داستاني بهرام حيدري، معرفي جيمز جويس، و ترجمه‌اي از رضا پرهيزگار، از ديگر بخش‌هاي ‏‏"آيينك"‌اند كه توسط انتشارات نويد شيراز در شمارگان 1500 نسخه منتشر شده است. ‏‏ ‏‏


<‏strong‏>آناهيد<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ي جديد نشريه‌ فرهنگي - هنري "آناهيد" منتشر شد. نوشتاري از سيدعلي صالحي با عنوان درد شفابخش نوشتن، ‏گزارشي از نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران، مطلبي درباره‌ي جوايز ادبي در ايران و گفت‌وگويي با يارعلي پورمقدم، از ‏جمله بخش‌هاي اين نشريه هستند. ‏
پرونده‌ اين شماره هم به آراي آلن بديو اختصاص يافته است. سخنراني اين فيلسوف فرانسوي معاصر با عنوان تمدن ما ‏تمام شده است، نوشتاري از بديو با عنوان لاكان و پيشاسقراطيان و گفت‌وگويي با اين متفكر در اين بخش به چاپ ‏رسيده‌اند. ‏
بخشي از نشريه هم به نقد اختصاص دارد؛ از جمله: يادداشتي بر مجموعه‌ "مي‌خواهم بچه‌هايم را قورت بدهم" رؤيا ‏زرين، يادداشتي بر مجموعه‌ شعر"زرد" پوپك مجابي، نگاهي به مجموعه‌ داستان "چيزي در همين حدود" نوشته‌ به‌روژ ‏ئاكره‌يي و نگاهي به "ملاح خيابان‌ها"، تازه‌ترين دفتر شعر محمد شمس لنگرودي. ‏
همچنين دو مقاله درباره‌ هايكو و ترجمه‌ داستان‌هايي از چيماماندا نگزي آديچي و فرناندو سورنتينو در اين نشريه به ‏چاپ رسيده‌اند. ‏
از سوي ديگر، بخش شعر با آثاري از منصور اوجي، پرويز خائفي، محمد خليلي، احمد فتوحي، علي عبداللهي، بهزاد ‏خواجات، مهرداد فلاح، بكتاش آبتين، داريوش معمار، حميدرضا شكارسري، عميد صادقي‌نسب، ايرج زبردست، محمد ‏آشور و... همراه است. ‏
در بخش شعر ديگران نيز ترجمه‌ شعرهايي از مارسلين دبورد ولمر منتشر شده است. ‏شماره‌ دوم دوره‌ جديد "آناهيد" (پياپي 15) با صاحب‌امتيازي و مديرمسؤولي فريبا ميرزامحمدنيا و سردبيري ‏محمدحسين دهقان منتشر شده است‎ ‎‏ ‏‏





سووشون ♦ هزار و يک شب
.در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره ‏زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به قصه کوتاه "نرد" از مجموعه تازه چاپ شده "کافه پري دريايي"، ‏نوشته ميترا الياتي اختصاص دارد.‏

‏♦ داستان‎‎نرد‎‎
همه چيز طبق نقشه من پيش مي رفت. يخ روزهاي اول آشنايي پدرم با دامادش به سرعت شکست. تام فارسي نمي ‏دانست، پدرم هم يک کلمه انگليسي بلد نبود. شده بودم ديلماج شان ضمن اين که کار چنداني به ترجمه درست حرف ‏هايشان نداشتم.‏
تحته نرد را به سرعت از پدرم ياد گرفت و شدند رقيب هم. حالا ديگر از راه نرسيده نمي نشست پاي بازي فوتبال. ‏روزنامه هم نمي خواند. عصرها که از کار برمي گشتيم، مي نشستند به نرد و نردشان ساعت ها طول مي کشيد. چه ‏بارها که تام مرا از زير دوش کشيده بود بيرون تا کُرکُري هاي پدرم را ترجمه کنم. پدرم هم دست کمي از او نداشت، ‏درست وسط آشپزي صدايم مي کرد که اين را ديگر از کجا پيدا کرده اي، جِرزن بالفطره است!‏من هم البته ديلماجي خودم را مي کردم.‏همه چير معناي تازه اي پيدا کرده بود. تام هر شب براي من گل مي خريد و براي پدر سيگارت مصري. مگر مي شد ‏خوشبخت نباشم؟ مگر اصلا براي ديدن همين خوشبختي من نبود که پدر آمده بود؟ به عروسي ام نيامده بود. مادر را هم ‏نگذاشته بود که بيايد.‏‏- مگر قرار نبود درسش که تمام شد برگردد؟ در ثاني، چرا بي صلاحديد من شوهر کرده، آن هم به خارجي جماعت!‏پنج سال از ماجرا مي گذشت. کارمان داشت به جدايي مي رسيد که اولين نامه اش رسيد: "دکترها گفته اند که از عمرم ‏چند صباحي بيشتر نمانده. آن ها هم نمي گفتند، خودم که حال خودم را مي فهمم. ديگر وقتش رسيده. فقط نمي دانم با اين ‏روزهاي مانده چه کنم... از دستِ اين را بخور و آن را نخور هاي مادرت هم ذله شده ام. دلم هوايي شده. برايم جايي ‏داريد؟ شوهرت بيرونم نمي کند؟"‏جدا از هم زندگي مي کرديم، اما هنوز حکم طلاق مان نيامده بود. آپارتمان يک خوابه کوچکي را در محله جرمن تان ‏منهتن اجاره کرده بودم و سهم ام را از اسباب ها برده بودم آنجا.‏همان شب تلفني ماجرا را به تام گفتم.‏‏- دليلي ندارد بفهمد دارم طلاق مي گيرم.‏‏- مي خواهي چکار کنم؟‏‏- نمي شود چند روزي نقش زن و شوهرهاي خيلي خوشبخت را بازي کنيم؟‏- زير يک سقف؟‏- اگر براي تو اوکي باشد.‏‏- و روي يک تخت؟‏- تام، فقط براي چند روز است!‏‏- دقيقا چند روز؟‏- نمي دانم، شايد هم شد يک هفته يا بيشتر تا ايمگريشن چه قدر بهش ويزا بدهد.‏‏- اوکي. درباره اش فکر مي کنم.‏دو سه روز بعد موافقتش را اعلام کرد، اما اسبايش را گذاشت درست همان شبي آورد که قرار بود به فرودگاه برويم، آن ‏هم چه اسبابي: مشتي وسايل شخصي در حد مسواک و حوله. من اما خانه را برق انداخته بودم. توي هال، راحتي تخت ‏خواب شو گذاشته بودم و گلدان هاي خالي ام بعد از مدت ها رنگ گل به خود مي ديدند.‏حالا سه از آمدن پدرم مي گذشت و حرفي از رفتن نبود. با اين که تمام روز تنهاش مي گذاشتيم، گله نمي کرد. پايش را ‏از خانه بيرون نمي گذاشت. حداکثر اين که تا در ساختمان مي رفت و خيابان را تماشا مي کرد. سعي کرده بود با همسايه ‏ها گرم بگيرد. توي راه پله با زبان بي زباني، به زور سعي کرده مي کرد براي خوردن چاي و شيريني به خانه ‏بياوردشان. به عبث:‏‏- اين ها از غربتي هم بدترند. زبان آدميزاد نمي فهمند که هيچ، بايد خيلي خوش اقبال باشي دعوتت را با پس گردني ‏جواب ندهند!‏سه نفري زندگي خوشي داشتيم. روزهاي هفته، آشپزي با من بود و چه لذتي داشت چيدن ميز! جمعه ها پدر آستين را بالا ‏مي زد. مي رفت و از قصابي کاشر روبرويي راسته ذبح حلال مي خريد. گوشت را توي ماست و پياز و زعفران مي ‏خواباند و فردايش که مي رفتيم لب درياچه، تام مثل همه ويک اندهايي که با هم داشتيم، سرگرم ماهيگيري مي شد و پدر ‏هم آتشي به پا مي کرد و بساط کباب يا به قول تام باربکيو را راه مي انداخت.‏يک شب تنها برگشتم خانه. تام ديرتر آمد. بي دسته گل و سيگارت مصري. شام شان را خورده نخورده نشستند سر ‏بازي. تام بعد از دو سه تخته نرد، درست وقتي روي برد بود، يکهو از جا بلند شد، شب بخيري گفت و رفت به اتاق ‏خواب. پدر هم گفت خسته است و آماده خواب شد. من هم به بهانه شستن ظرف ها به آشپزخانه پناه بردم.‏داشتم مي رفتم بخوابم که صدا زد: "نيلو!"‏تندي اشک هايم را خشک کردم.‏‏- بابا جان، بيا بغلم! ‏نرفتم پريدم! به سرم دست کشيد و موهايم را نوازش کرد. بغضم روي شانه اش ترکيد:‏‏- بابا، ممنون که آمديد. پيش تام سرفراز شدم.‏همچنان نوازشم مي کرد:‏‏- مي شود ازت يک خواهشي بکنم؟‏يکهو دلم ريخت.‏‏- نه محال است بگذارم حالا حالاها برويد. جواب تام را چه بدهم؟خنديد:‏‏- چه کسي از رفتن حرف زد دختر!‏‏- پس چه؟‏‏- فردا،فردا حرف مي زنيم.‏کنار تام دراز مي کشم. با فاصله و پشت به پشت. مي چرخد طرفم.‏‏- مطمئن نيستم بتوانم ويک اندِ بعدي را هم بکشم.‏از توي هال صداي آواز سوزناک خواننده زن عرب مي آيد. پدر هر بار که ميانه اش يا مادر شکرآب مي شد يا گرفتاري ‏داشت، رختخوابش را جدا مي کرد و تا صبح،راديو را مي گذاشت روي ايستگاهي که ام کلثوم پخش مي کرد.‏‏- اُکي. اما خيلي ظالمانه است!‏‏- مشکلم اين است که دارد کم کم بازي باورم مي شود.‏با خودم مي گويم کدام بازي؟ نکند اين همه مدت را با هم و بي هم بوده ايم؟‏- تام ازت خواهش مي کنم. پدرم هنوز نرفته. مهمان است. مهمان هر دو نفرمان.‏‏- مهمان هر دو نفرمان؟‏‏" هر دو نفرمان" را چنان با غيظ مي گويد که حس مي کنم راه برگشتي نمانده. قبل از اينکه شروع کنيم به تنها زندگي ‏کردن، از شدت تنهايي و بي مهري فقط دلم مي خواست از پيشم برود و تنها بشوم.‏مهمان هر دو نفرمان، مهمانِ منِ تنها، چه مي دانم تام، مگر فرقي مي کند؟‏بازويش را مي چسبم:‏‏- يعني واقعا فينيش؟به بهانه برداشتن سيگار دستش را پس مي کشد. مي نشيند و پاکت سيگار را از عسلي کنار تخت بر مي دارد.‏فندک شعله مي زند و چهره اش را لحظه اي روشن مي کند. سيگاري هم به من مي دهد و دوباره مي بنمش کمتر از يک ‏لحظه.‏‏- فکر مي کنم بازيچه شده ايم و تو خيلي خوب ميداني که من دوست ندارم بازي بخورم، آن هم در يک بازي لاس لاس، ‏يک بازي بي برنده.‏‏- ريه هايم تحمل دود سيگار را ندارد:‏‏- معلوم است داري چه مي گويي؟ کدام بازنده؟ حرفت را واضح بگو.‏‏- پدرت مي داند تو و من با هم نيستسم، دقيقا. شايد هنوز اميدهايي دارد. براي همين هم با ما بازي مي کند.هم خودش ‏نقش بازي مي کند و هم ما را مجبور کرده نقش بازي کنيم.‏‏- يعني آمده دوباره جفت و جورمان کند؟‏‏- از کجا که نه؟‏‏- از کجا که آره؟‏‏- از نگاهش، از تاس انداختنش. از خيلي چيز ها که فقط بين من و خودش است. توي بازي به من باج مي دهد و من هم ‏فقط از يک چيز بدم بيايد، باج گرفتن است. مگر نديدي که امشب وسط برد، پا شدم؟‏به بازويش چنگ مي زنم:‏‏- تام، يواش تر حرف بزن، سر و صدايمان را مي شنود!‏از جا بلند مي شوم تا لاي در را کيپ کنم.‏‏- با صداي اين راديو؟مادرم چيزهايي از قضيه فهميده بود. به او گفته بودم جدا از هم زندگي مي کنيم. توضيح داده بودم که در اين جا طلاق ‏هفت خوان دارد که خوان اولش جدايي است. مادرم پرسيده بود: مگر فرقي هست بين طلاق و و جدايي؟ و من گفته ‏بودم: آره، در اين جا فرق هست و شرط طلاق، تحمل جدايي است، آن هم نه يکي دو روز يا يکي دو هفته و ماه که ‏بيشتر از يک سال. مادر هم گفته بود: خدا عمرشان بدهد!‏نکند مادرم سر نگهدار نبوده؟ چه رنجي برده پيرمرد!‏دستش را روي شانه ام مي گذارد:‏‏- خوابي؟کنار هم دراز کشيده ام، با فاصله و گُر گرفته.‏‏- اگر بروي پدرم دق مي کند.‏‏- کسي از آينده خبر ندارد.‏صداي خس خس سينه اش را مي شنوم.‏‏- سيگارت زياد شده؟‏- خيلي سخت گذشت. مسيري را که هر زور عصر با هم بر مي گشتيم خانه، عوض کردم. بعد، هر چه را با خودت ‏نبرده بودي، بردم توي انباري. ويک اندي را هم، تک و تنها به ماهيگيري رفتم، اما چنان دلم گرفت که به سرعت راه ‏آمده را برگشتم. راستش چند باري هم دستم رفت شماره ات را بگيرم، شايد به هم برگرديم، اما نتوانستم. فکر کردم نبايد ‏عجله کنم. بايد به زمان وقت کافي مي دادم تا خودش کار خودش را بکند. بايد مطمئن مي شدم که باهم بودن مان از سر ‏عادت نيست. لااقل براي خودم.‏‏- و حالا؟‏‏- از کجا بدانم؟ فقط شده ام يک آدم خسته. مگر خودت نمي بيني؟ شب ها را که تا بوق سگ بيداريم و نشسته ايم به ‏بازي. روزها را هم پشت ميزم فقط چرت مي زنم. عزيزم، تو که نمي خواهي کارم را از دست بدهم؟‏‏- تصميمت نهايي است؟‏‏- خيلي دلم مي خواست اقلا خودم اين را مي دانستم.‏سرم را روي سينه اش مي گذارم.‏‏- پس مطمئن نيستي؟‏- بهتر است تا پدرت هست، من نباشم.‏‏- به او چه بگويم؟‏- بازي را ادامه بده. بگو رفته ماموريت.‏بيرون، توي هال، پدر راديو را خاموش کرده و از صداي کشدارِ آواز زن عرب ديگر خبري نيست.‏

‏♦ نگاه‏‎‎زندگي در خلاء‏‎‎
داستان کوتاه "نرد"‏‎‏ از مجموعه داستان کوتاه "کافه پري دريايي" داستان زندگي زني ايراني (نيلو) و مردي ‏خارجي(تام) است،پس از پنج سال زندگي مشترک که با نارضايتي خانواده دختر همراه بوده است. نيلو در شرايطي که ‏در انتظار صدور حکم دادگاه مبني بر جدايي است و در آپارتماني جدا از تام به سر مي برد با نامه اي از سوي پدرش ‏مواجه مي شود. نامه حاکي از بيماري لاعلاج پدر و ديدار قريب الوقوع او با دختر و دامادش است. تام به درخواست ‏نيلو قبول مي کند مدت کوتاهي در جلوي پدرزن، نقش زوج‌هاي خوشبخت را بازي کنند. نقشي که در روند اميدوار کننده ‏داستان در خلاء رها مي شود. تام پس از گذراندن شب هايي بيش از حد انتظار به بازي نرد در کنار پدر نيلو، خسته از ‏روند بي سرانجام و يکنواخت فرو رفتن در قالب نقشي که باطنا نيز تعلق خاطري يه آن احساس نمي کند اعتراف مي کند ‏که خسته است واطلاعش ازآگاهي پدر نيلو از جدايي آن دو که احساس بازيچه شدن را نيز درتام تقويت کرده بر به هم ‏ريخته تر شدن اوضاع روحي تام دامن مي زند. نيلو که در اين بازي احساس خوشبختي مي کند و يکباره در يک شرايط ‏ناخواسته توانسته همه چيزهايي را که از زندگي مشترک مي خواسته به دست بياورد حال در دنيايي بي رنگ شكل ‏نااميدانه ديگري از زندگي را تجربه مي کند. اما اين اميد او يکباره در نطفه خفه مي شود و زندگي معنايي پيدا نمي کند ‏جز چاره اي براي فرار موقت از وضع نا به سامان موجود، سرپوش گذاشتن بر اشتباهات گذشته و خلق اميدي بي رنگ ‏در دل.‏
دنياي داستاني مجموعه "كافه پري دريايي" دنيايي بي روح است،عاري ازهرگونه علقه اي که از گذشته به يادگار مانده ‏باشد و آدم ها را به هم برساند. نيلو در بازگشت پدرو تام تلاش مي كنند به هر قيمتي رابطه ها را حفظ كند. رابطه هايي ‏که در يازگشت از گذشته به حال تنها مسکني موقت به همراه دارند. نيلو در بهت پس ازشنيدن حرف هاي تام در خلاء ‏‏"نمي دانم" او که در پاسخ سوال ملتمسانه "پس مطمئن نيستي؟" شنيده مي شود با اميدواري مضحکي رها مي شود. وي ‏که خود مسبب اصلي رنج خود شده، در ظاهر به معجزه اي اميدواراست در حالي که مي داند معجزه اي در کار نيست.‏نکته جالب در باره مجموعه "كافه پري دريايي" عدم نگاه جنسيتي نويسنده به شخصيت هاي داستان است. جرياني که در ‏سال هاي اخير در بين نويسندگان زن ايراني رايج بوده و در اين مجموعه داستان الياتي، با داستان هايي فارغ از اين ‏گونه دسته بندي ها رو به رو هستيم. ‏

‏♦ در باره نويسنده‎‎ميترا الياتي‎‎
ميترا الياتي متولد سوم فروردين ۱۳۲۹ است. آغاز فعاليت ادبي او با شعر نو و از ۱۳۵۴ است. وي از سال ۱۳۷۵ به ‏داستان‌نويسي روي‌ آورد و داستان‌هايش در مجلات معتبر، از جمله کارنامه،‌ آدينه، بخارا و ادبيات داستاني منتشر شد. ‏‏۱۳۷۹، شمعداني‌ها، در جشنواره داستان‌هاي ميني‌ماليستي در خرم‌آباد مورد تقدير داوران قرار گرفت. ۱۳۸۰، مادمازل ‏کتي و چند داستان ديگر، به عنوان اولين مجموعه داستاني‌ وي از سوي انتشارات چشمه منتشر شد و جايزه بهترين ‏مجموعه داستان‌هاي کوتاه، اولين اثر نويسندهٔ ۸۰ را از خانه داستان دريافت کرد و به‌طور مشترک با مرجان ‏شيرمحمدي، در حوزهٔ داستان کوتاه اول، جايزه هوشنگ گلشيري را به خود اختصاص داد. وي مديريت سايت ادبي ‏معتبر جن و پري را در اختيار دارد.‏


‏ ‏
‏ ‏

هیچ نظری موجود نیست: