فيلم روز♦ سينماي جهان
آغاز فصل پاييز بر خلاف تصور با فيلم هاي جدي همراه نبود و تتمه فيلم هاي نوجوان پسند هنوز پرده ها را در تصرف خود دارند. انيميشن هاي پر هزينه، اکشن هاي پر سر و صدا يا باز سازي هاي جنجالي حاکمان اکران هستند و اگر تک و توک فيلمي جدي نيز اکران مي شود، در هياهوي آنان ناپديد مي شوند. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به معرفي شان پرداخته ايم...
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان
<strong>بابل بعد از ميلاد Babylon A.D.
کارگردان: ماتيو کاسوويتز. فيلمنامه: اريک بنسارد، ماتيو کاسوويتز، جوزف سيمز بر اساسس داستاني از موريس دانتس. موسيقي: آتلي اوروارسون. مدير فيلمبرداري: تيه ري آربوگاست. تدوين: بنجامين ويل. طراح صحنه: پل کراس، سونيا کلاوس. بازيگران: وين ديزل[هوگو کورنليوس توروپ]، ملاني تيه ري[اورورا]، ژرار دپارديو[گورسکي]، شارلوت رامپلينگ[راهبه اعظم]، ميشله يئوه[خواهر ربکا]، مارک استرونگ[فين]، لمبرت ويلسون[دکتر آرتور دارکوانديه]، ژروم له بنه[کيلا]، جوئل کيرباي[دکتر نيوتون]، سليمان يکو[جمال]. 101 و 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، فرانسه. نام ديگر: Babylon Babies.
زمان آينده نزديک. مزدوري به نام توروپ از طرف مردي به نام گورسکي اجير مي شود تا دختري را از آسياي مرکزي به نيويورک برساند. توروپ ابتدا فکر مي کند اين يک کار عادي و چيزي در حد همراهي با دختري جوان است، اما به محض رسيدن به اقامتگاه دختر درمي يابد که اين ماموريت سخت تر از آن است که مي پنداشت. در محل با خواهر ربکا و دختري جوان و آبستن به اسم اورورا برخورد مي کند که بايستي هر دو را صحيح و سالم به نيويورک برساند. توروپ در طول راه خيلي زود مي فهمد که کساني دستيابي به دختر و دوقلوهايي که در شکم او هستند را دارند. دوقلوهايي که مي توانند مسيح آينده باشند، چون اورورا تا آن زمان با هيچ مردي نبوده است...
<strong>چرا بايد ديد؟<strong/>
بسياري کاسوويتز را به عنوان بازيگري فرانسوي که در خارج از کشور خود نيز شناخته شده، مي شناسند. حرفي که پر بيراه نيست. نقش هاي او در فيلم هاي آملي، آمين، Birthday Girl،عنصر پنجم و مونيخ چهره او را براي تماشاگران جهان آشنا کرده است. ولي ماتيو کاسوويتز متولد 1967 پاريس؛ کارگردان، فيلمنامه نويس و تهيه کننده اي است که در 1995 با فيلم نفرت در جشنواره کان درخشيد. ماتيو فرزند شانتال رمي تدوينگر و پيتر کاسوويتز نويسنده و کارگردان است. مادرش کاتوليک و فرانسوي و پدرش يهودي و مجارستاني است. ماتيو به عنوان فيلمساز موفقيت هاي زيادي کسب کرده که نفرت به عنوان اثري درباره نژادپرستي عميق ترين و پر جايزه ترين شان نيز محسوب مي شود. موفقيت هاي تجاري خوبي نيز از جمله رود ارغواني(2000) بر اساس داستان ژان کريستف گرانژه در کارنامه اش دارد و در سال 2003 براي ساختن گوتيکا قدم به هاليوود نيز گذاشته است. بابل بعد از ميلاد دومين فيلم آمريکايي و انگليسي زبان اوست که مانند فيلم پيشين نقطه مثبتي در کارنامه وي به شمار نمي رود و حتي مي توان گفت که تجربه اي بدتر از گوتيکا است. خود او نيز از تجربه کار روي اين فيلم به شدت ناراضي است. از فيلمنامه، تهيه کننده ها و همکاران ناجور در مصاحبه ها ناليده و کلاً فيلم را يک تجربه ناخوشايند اعلام و آن را رد کرده است.
بابل بعد از ميلاد همان طور که از نامش برمي آيد فيلمي با تمي ديني است. قصدم شکافتن ارتباط نام فيلم با شهر و برج معروف بابل که در تورات و قرآن به آن اشاره شده نيست. بلکه ترجيح مي دهم با معرفي نويسنده رمان آن موريس ژرژ دانتس متولد 1959 گرنوبل، فرانسه سخن را آغاز کنم. دانتس از نويسندگان مشهور داستان هاي علمي تخيلي روزگار ماست. اما پيشينه او در تاسيس اولين گروه موسيقي پانک فرانسوي و بعدها ابداع واژه Hard-Muzak براي کارهاي گروه خود که بر بسياري از آيندگان تاثير گذاشت، و اعتقادش به ايدلوژي پانک بعدها در کارهاي ادبي اش نيز ظاهر شد. دانتش از دهه 1990 به شکل جدي شروع به نوشتن کرد و اولين داستانش آزير قرمز نام داشت. آژير قرمز 813 جايزه به عنوان بهترين رمان جنايي از آن خود کرد. دومين کتاب وي به اسم ريشه هاي شر در مرز داستان هاي سايبرپانک قرار داشت و موفقيت تجاري و هنري مناسبي نيز کسب نمود. اما موفق ترين رمان سايبرپانک وي سال بعد منتشر شد که جايي که فرشته ها سقوط مي کنند نام داشت. دانتس از آغاز هزاره جديد به نوشتن داستان هاي آينده نگرانه با تم مسيحي-با مايه هاي ماورالطبيعه و علوم خفيه- روي آورد و سه گانه اي در اين زمينه منتشر کرد. اولين فيلمي که از روي آثارش تهيه شد آزير قرمز به شال 2002 بود و بابل بعد از ميلاد دومي است که از شاخص ترين کارهاي سايبرپانک دانتس با مضمون مسحييت آينده نگرانه محسوب مي شود.
با چنين پيشينه اي براي منبع اقتباس و کارگرداني خوش نام بايد حاصل کار فيلمي قابل اعتنا باشد که نيست. ظاهراً تهيه کنندگان تمامي 60 ميليون دلاري بودجه را به قصد توليد يک اکشن علمي تخيلي به کار انداخته و از دخالت در کار ديگر عوامل نيز کوتاهي نکرده اند. بعيد مي دانم که وين ديزل نيز انتخاب کاسوويتز بوده باشد، اما به هر تقدير کوشيده با او فيلمش را به سرانجام برساند. اما چيزي که به نمايش در آمده 70 دقيقه از دسترنج وي کوتاه تر است و خودتان حدس بزنيد که چه سلاخي وحشتناکي اتفاق افتاده است.
اما نسخه موجود که براي بالا بردن ضرب آهنگش کوتاه شده و لاجرم آشفتگي بيشتري به خط داستاني اش تحميل شده است. با اين حال کندترين اکشن امسال است و شخصيت اصلي آن نيز موجودي متناقش ميان منجي و گناهگار است که اورورا-سلاح بيولوژيک و نوعي شمايل مسيح و مريم مقدس- او را رستگار مي کند. نمي توانم فيلم را يک فاجعه قلمداد کنم، اما يقين دارم اولين کاري که تماشاگر کتابخوان بعد از خروج از سالن سينما خواهد کرد، خريد کتاب دانتس و مطالعه آن خواهد بود. بابل بعد از ميلاد يک فيلم تباه شده است که منتقدان هم روي خوشي به آن نشان نداده اند و بعد از گوتيکا نقطه سياهي در کارنامه آن سوي اقيانوس کاسوويتز خواهد بود. شايد بهتر آن باشد که تا مدتي به بازيگري دل خوش کند!
بايد درباره لزوم منجي در فيلم ها و کتاب هاي امروزي بيشتر و جدي تر نوشت و اينکه قهرمان عضلاني و ماشين با هوش مصنوعي در حال استحاله پيدا کردن به خود منجي هستند، نه مانند ترميناتور محافظ منجي، اما اين مقام جاي اين سخن نيست. تا زماني ديگر و مکاني ديگر، سرسپردگان اکشن را به تماشاي بابل بعد از ميلاد دعوت مي کنم. ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>مسابقه مرگ Death Race
کارگردان: پل دابليو. اس. اندرسون. فيلمنامه: پل دابليو. اس. اندرسون بر اساس فيلمنامه 1975 رابرت تام، چارلز بي. گريفيث و کتاب مسابقه مرگ در سال 2000 نوشته ايب ملکيور. موسيقي: پل هسلينگر. مدير فيلمبرداري: اسکات کوان. تدوين: نيون هووي. طراح صحنه: پل دنهام اوستربري. بازيگران: جيسون استيتهم[جنسن ايمز]، جوآن آلن[هنسي]، ايان مک شين[مربي]، تايريس گيبسون[جو مسلسلي]، ناتالي مارتينز[کيس]، مکس رايان[پاچنکو]، جيسون کلارک[اولريش]، فردريک کوهلر[ليستز]، جيکاب وارگاس[گانر]، جاستين مدر[تراويس کولت]، رابرت لاساردو[گريم]. 89 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Death Race 3000.
سال 2012. اقتصاد ايالات متحده از هم فروپاشيده و زمدگي براي همه سخت شده است. جنسن ايمز قهرمان سابق اتومبيلراني، در پي کشته شدن زنش سوزي و توطئه چيني براي قاتل جلوه دادن وي، دستگير و زنداني مي شود. جنسن در حالي که نگران فرزند تازه به دنيا آمده خويش است، به زندان ترمينال آيلند فرستاده مي شود که به خشونت و بدي شهرت دارد و توسط زندانبان مونثي به اسم هنسي اداره مي شود. هنسي مسابقه اي ورزشي ابداع کرده که اينک از محبوب ترين مسابقات کشور به شمار مي رود. در اين مسابقه اتومبيلراني يا بايد کشت و يا کشته شد. اما برنده نهايي پس از 5 مسابقه، مي تواند آزادي اش را به عنوان جايزه به دست آورد. هنسي که به تازگي برنده چهار دور مسابقه مشهور به فرانکشتين را از دست داده، جنسن را تحت فشار مي گذارد تا نقاب فرانکشتين را بر چهره کشيده و پشت رل قرار گيرد. با اين شرط که اگر برنده شده، آزادي را به وي هديه خواهد کرد. جنسن که در ميان مسابقه دهندگان ردي از قاتل واقعي همسرش را يافته، مي پذيرد. در دور اول مسابقه همراه زيبارويي به نام کيس همراه او مي شود. زن محکومي که خيلي زود مشخص مي شود دست نشانده هنسي است. اما جنسن با وجود توطئه هاي هنسي براي از دور خارج کردنش، تصميم دارد تا به هر قيمتي که شده خود را به فرزندش برساند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
دوستداران اکشن هاي آينده نگرانه بايد به خاطر داشته باشند که چند سالي پيش از انقلاب فيلمي به اسم مسابقه مرگ در سال 2000 در سينماهاي تهران به نمايش در آمد. فيلمي که بعدها به خاطر بازي سيلوستراستالونه آن زمان ناشناس ميان طرفدارانش نيز جاي خاصي پيدا کرد. همان طور که از نام فيلم برمي آمد سال 2000 که زماني دور و دست نيافتني به نظر مي رسيد، زمانه اي پر از شگفتي بود. اما پل بارتل کارگردان فيلم و فيلمنامه نويس اش تنها ايده مسابقه در آمريکاي تبديل شده به پادآرمان شهري زير نظر پليسي فاشيست را از داستان کوتاه ايب ملکيور به نام مسابقه دهنده را گرفته و فيلمي خشونت بار از آن ساخته بودند که مي شود آن را نياي خيلي از بازي هاي رايانه اي بعدي ناميد. البته ايب ملکيور(متولد 1917) که خود نويسنده و کارگردان تعدادي از فيلم هاي علمي تخيلي درجه دو بود، نويسنده چندان مهمي به شمار نمي آمد. اما رمان هاي پرهيجانش درباره جنگ دوم جهاني خواننده و طرفدار بسيار داشت و بعدها يکي ازآنها با نام ماموريتي بالاتر از خطر نيزبه فارسي برگردانده شد.
مسابقه مرگ در سال 2000 با وجود برخود صد در صد منفي منتقدان، عشاق سينه چاک فراوان پيدا کرد و ماندگار شد. قصه هاي مصوري در ادامه ماجرا نوشته شد و شايد تنها همين امر باعث شده تا فيلمي با چنين هويت مشکوک هنري بعد از سال ها مورد دوباره سازي قرار گيرد. سازنده چنين محصولي نيز بايد آدمي قابل اطمينان براي اين پروژه ها باشد که قرعه به اسم اندرسون جوان خورده است.
پل ويليام اسکات اندرسون متولد 1965 نيوکسل، انگلستان است. کارهايش اغلب در مايه علمي تخيلي و برگردان سينمايي بازي هاي رايانه اي هستند. جوان ترين فارغ التحصيل دانشگاه وارويک بوده و شهرت منفي حسابي براي خشونت زياد اولين فيلمش خريد در انگلستان به دست آورد. شهرت جهاني با دومين فيلمش Mortal Kombat در 1995 به سراغش آمد و به سرعت جذب سيستم توليد فيلم هاي اکشن، پر ماجرا، پر خرج آمريکايي شد که افق حادثه، سرباز، اهريمن مقيم، بيگانه عليه نابودگر و همين مسابقه مرگ در اين رده جاي مي گيرند. پس مي بينيد که نقطه درخشاني-غير از لحضاني در سرباز- در کارنامه جناب شان وجود ندارد تا به آن دل خوش کنيم.
ولي مسابقه مرگ در لباس جديدش چه دارد؟ تقريبا هيچ چيز جز رئيس زنداني ساديست و مونث که جوآن آلن به راحتي در اين نقش جا مي افتد. باقي همه کليشه است و خشونت و مثلاً هيجان که بايد نوجوان ها را از سالن راضي به خانه بفرستد که اين بار گويا يخ شان خيلي هم نگرفته است. فيلم يکه قرار بود چند سال قبل در کمپاني کروز و واگنر توليد شود و خوشبختانه با انصراف شان سبب شدند کارنامه شان بيش از اين آلوده نشود. اگر دوستدار بازي هاي رايانه اي هستند، عجله نکيند که بازي رايانه اي همين يکي هم در راه است. ولي اگر به دنبال هيجان کاذب هستيد ودل خوشي از زن ها نداريد، بشتابيد تا مسابقه شروع نشده!ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون Star Wars: The Clone Wars
کارگردان: ديو فيلوني. فيلمنامه: هنري گيلروي، استيون ماچبنگ، اسکات مورفي بر اساس داستان و شخصيت هاي خلق شده توسط جورج لوکاس. موسيقي: کوين کينر. تدوين: جيسون تاکر. بازيگران[فقط صدا]: مت لانتر[آناکين اسکاي واکر]، اشلي اکستين[آشوکا تانو]، جيمز آرنولد تيلور[اوبي-وان کنوبي/ 4-A7]، دي برادلي بيکر[کاپيتان رکس.کودي/سپاهي کلون]، تام کين[جداي/راوي/آدميرال يولارن]، نيکا فوترمن[آساج ونترس/تي- سي- سونتي]، ايان ابرکرامبي[دارت سايديوس/مشاور پالپاتين]، کوري برتون[ژنرال لواتسام/زيرو د هات/کرونوس 327]، کاترين تابر[پادمه آميدالا]، ماتيو وود[دوريديس]، کوين مايکل ريچاردسون[جابا]، ديويد آکورد[روتا]، ساموئل ال. جکسون[ميس ويندو]، آنتي دانيلز[C-3PO]، کريستوفر لي[کنت دوکو]. 98 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
جنگ هاي کلون سراسر کهکشان را به آتش و خون کشيده و تنها شواليه هاي جداي(يودا) هستند که با مقاومت در برابر آن سعي دارند صلح را بار ديگر به کهکشان بازگردانند. جابا فرزند خردسال را تا دزديده مي شود تا راتا را ترغيب به پيوستن به صف مخالفان شواليه هاي جداي کند. آناکين اسکاي واکر به همراه آشوکا تانو مامور مي شوند جابا را يافته و نزد پدرش بازگردانند. اما اين ماموريت چندان که به نظر مي آيد ساده نيست. چون در پشت اين آدم ربايي کنت دوکو قرار دارد که نقشه اي پيچيده طرح کرده و تصميم دارد تا شواليه هاي جداي و از همه مهم تر اوبي-وان کنوبي را از ميان بردارد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
ديو فيلوني متولد حومه پيتزبورگ، و نويسنده و انيماتور است که تنها سابقه کارگرداني وي به ساخت قسمت هايي از سريال انيمشن Avatar: The Last Airbender در سال 2005 برمي گردد. جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون به نوعي ادامه ماجراهاي نسخه زنده جنگ هاي ستاره اي 2 : حمله کلون هاست و حوادثش تا قبل از شروع قسمت سوم- انتقام سيت- را دربرمي گيرد که به چالش هاي ميان مشاور پالپاتين از نيروهاي جمهوري و کنت دوکو از نيروهاي کنفدراسيون مي پردازد. برخي از اين حوادث قبلاً در ميني سريال انيميشني به سال 2003 تصوير شده بودند و به زودي نيز سريال تازه اي با همين مضامين پخش خواهد شد. گويا فيلم فعلي نيز مقدمه اي بر همين سريال خواهد بود.
اگر فيلم هاي سري جنگ هاي ستاره اي نوجوان ها را نشانه رفته بود، نسخه انيميشن آن کودکان را هدف قرار داده است. و اصولا!چه فرقي ميان انيميشن و کارتون هاي زنده اي که لوکاس مي سازد وجود دارد؟
همه چيز در اين يکي هم مانند فيلم هاي پيشين با تيتراژي اشنا و موسيقي آشناتر آغاز مي شود و قهرمان ها نيز کم و بيش شناخته شده هستند. يکي دو چهره جديد مثل جابا عموي خائن کودک ربوده شده نيز وارد ماجرا مي شوند تا قطب منفي خيلي ضعيف ديده نشود. اما پشت سر همه اينها چه چيز قرار دارد؟ آيا تکيه بر تکنيک هاي CGI دليلي مثبت براي تماشاي فيلم هست؟ يا ماجراهاي آن؟
بايد بگويم بر خلاف انيميشن هاي معجزه واري که در اين سال ها ساخته شده، چهره شخصيت هاي جنگ هاي کلون فاقد آن احساساتي است که انتظار مي رود و بيشتر به صورت هايي سنگي مي ماند. رابطه ميان اسکاي واکر و آميدالا را اگر در فيلم دنبال نکرده باشيد، در اينجا برايتان مبهم خواهد بود و کشش شکل نگرفته ميان او و آشوکا نيز ابلهانه جلوه خواهد کرد. تنها عنصر آشنا و خوش صداي کريستوفر لي است که شباهت نامش با کنت دراکولا نيز تصادفي نبوده و عمداً تدارک ديده شده است. در يک کلام جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون حکم راکت اضافي براي موشک دارد که اگر تا دقايقي مورد استفاده قرار بگيرد، بعد از اتمام سوخت در فضا رها مي شود. اين يکي هم خودش و هم تماشاگر را در خلاء رها مي کند. البته تماشاگري که دلبسته اين سري نباشد. پس اگر شيفته سينه چاک اين مجموعه نيستيد، سعي کنيد گذارتان به سينماهاي نمايش دهنده اين فيلم نيفتد!ژانر: انيميشن، ماجرايي، اکشن، علمي تخيلي.
<strong>پانداي کونگ فو کار Kung Fu Panda
کارگردان: مارک آزبورن، جان استيونسون. فيلمنامه: جاناتان ايبيل، گلن برگر بر اساس داستاني از ايتن ريف، سايروس وريس. موسيقي: جان پاول، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: يونگ دوک يهون. تدوين: کلر دي چينو(نايت). طراح صحنه: ريموند زيباک. بازيگران(فقط صدا): جک بلک[پو]، داستين هافمن[شيفو]، آنجلينا جولي[تيگرس]، ايان مک شين[تاي لونگ]، جکي چان[ميمون]، ست روگن[آخوندک]، لوسي ليو[ويپر]، ديويد کراس[لک لک]، رندال دوک کيم[اوگوي]، جيمز هانگ[آقاي پينگ]، دن فوگلر[زنگ]، مايکل کلارک دانکن[فرمانده واچير]. 92 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه طلاي بهترين انيميشن از مراسم آنونس طلايي، نامزد بهترين فيلم کمدي تابستاني از مراسم انتخاب نوجوانان.
پاندايي شکمو، چاق و تنبل به نام پو که عاشق کونگ فو است، در کنار پدرش به کار فروختن رشته فرنگي مشغول است. پدر آرزو دارد پو نيز شغل آشپزي موروثي را پيشه کند، اما پو علاقه اي به اين کار ندارد و خواستار جا گرفتن ميان قهرمانان کونگ فو است. تا اينکه تصادفاً براي کمک به تحقق پيوستن پيشگويي قديمي انتخاب مي شود. لاک پشت دانايي به نام اوگوي که کونگ فو کاران برجسته زير نظر او و مربيگري شيفو آموزش مي بينند، عقيده دارد پو مي تواند فرد مورد نظر پيشگويي باشد. اما شيفو و شاگردانش به اين امر باور ندارند. شيفو تلاش مي کند تا پو را آموزش داده و او را آماده کند. اما پو نيز بعد از مدتي کوتاه درمي يابد که فرد مناسب اين کار نيست. ولي ملاقاتي با پدر و شنيدن سخني از او درباره رمز آشپزي موروثي او را دوباره به نزد شيفو بازمي گرداند. همزمان شاگر سابق شيفو به نام تاي لونگ که به خاطر شرارتش زنداني شده، از سياه چال گريخته و راه شهر را در پيش مي گيرد. هدف او دستيابي به طوماري مقدس است که تاکنون هيچ کدام از شاگردان معبد اوگوي لياقت به دست آوردنش را نداشته است. اما پو قبل از رسيدن تاي لونگ موفق مي شود طومار را به دست آورده و براي مبارزه با او آماده شود...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک انيميشن ديگر در اين ماه و بر خلاف اولي با دنياي ملموس تر و هر چند کليشه اي تر، اما دوست داشتني تر که موفق مي شود ميليون دلاري به جيب سازندگانش سرازير کند.
مارک آزبورن با ساختن فيلم هاي کوتاه و انيميشن آغاز کرده و يک فيلم زنده بلند به نام Dropping Out نيز در کارنامه دارد که هر چند سرگرم کنننده بود ولي در مايه هاي کمدي سياه اثر درخشاني محسوب نمي شد. شناخته شده ترين کار آزبورن فيلم کوتاه بيشتر است که در جشنواره هاي فراواني به نمايش در آمده و نامزد اسکار نيز بوده است. بر خلاف جان استيونسون بيشتر انيماتوربوده و اين فيلم اولين تجربه وي در زمينه کارگرداني است.
پانداي کونگ فو کار يک اکشن کمدي است که مدت هاي طولاني روي آن کار شده و قرار است اعتماد به نفس را به جوان هاي کم و بيش چاق و چله آمريکايي و غربي آموزش دهد. البته براي اين کار از هنرهاي رزمي و حکمت شرقي نيز سود برده و شکلي جدي به خود بخشيده است. سخنان حکيمانه اوگوي لاک پشت يا شيفو که نمايندگان ثابت قصه هاي شرقي هستند، يا تاي لونگ که و بقيه که همه از فيلم هاي رزمي چيني و هنگ کنگي مي آيند به خوبي در دل روايت و در خدمت آن قرار گرفته اند. و بيهي است که قصه نجات دره صلح توسط پسر چاق و تنبل بايد به گونه اي باب پسند غربي ها روايت شود، پس صداپيشگاني آنا به خدمت گرفته شده اند و تصاوير شخصيت ها نيز بر اساس ميميک چهره و ويژگي هاي فيزيکي آنها طراحي شده است. از اين رو اگر توقع زيادي از يک انيميشن درباره خودباوري نداشته باشيد، پانداي کونگ فو کار واقعاً مي تواند لحظات خوشي را برايتان فراهم کند. سهم جک بلک را در موفقيت فيلم نبايد فراموش کرد!ژانر: انيميشن، اکشن، کمدي، خانوادگي.
<strong>فيلم فاجعه Disaster Movie
کارگردان: جيسون فرايدبرگ، ارون سلتزر. فيلمنامه: جيسون فرايدبرگ، ارون سلتزر. موسيقي: کريستوفر لنرتز. مدير فيلمبرداري: شاون موئيرر. تدوين: پک پرايور. طراح صحنه: ويليام اي. اليوت. بازيگران: مت لانتر[ويل]، ونيسا مينيلو[ايمي]، گري جي تانگ جانسون[کوين]، نيکول پارکر[شاهزاده ژيزل، ايمي وينهاوس، جسيکا سيمپسون]، کريستا فلانگان[جوني، هانا مونتانا]، کيم کارداشيان[ليزا]، آيکه بريتهولتز[ولف، خاوير باردم، افسر پليس، هل بوي، بتمن، بئوولف، شاهزاده کاسپين]، کارمن الکترا[آدمکش زيبارو]، توني کاکس[اينديانا جونز]، تد هيلگنبريک[شاهزاده ادوارد]، نيک استيل[مدل لباس هاي زير]، جاي دي مونيکو[گوروي عشق، دکتر فيل]، جيسون بوگ[کري برادشاو]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Goodie Two Shoes، Meet the Spartans 2، Meet the Spartans 2: The Story of McLover & The Kingdom of the Crystal Beer Can.
سال 100001 قبل از ميلاد. مرد غارنشيني با نسخه دندان گرازي ايمي وينهاوس برخورد کرده و مي فهمد که بشريت در روز 20 آگوست 2009 از ميان خواهد رفت، مگر اينکه جمجمه اي نارنجي رنگ به سر جاي خود بازگردد. با بازگشت به زمان حال مي فهميم که اينها روياي ويل بوده، اما روز معهود را در تقويم ديواري خود علامت زده است پس بايد موضوع جدي باشد. ويل تلاش مي کند موضوع را به دوست دخترش ايمي بگويد، اما موفق نمي شود. همان روز در طول ميهماني، همه چيز شروع به لرزه در آمده و راديو اعلام مي کند که پايان دنيا سرآمده است. ويل و دوستانش به خارج از خانه رفته و با شهاب سنگ هايي که به زمين برخورد مي کنند روبرو مي شوند. ويل همزمان تلفني از ايمي دريافت مي کند که در موزه به دام افتاده و نياز به کمک او دارد. ويل به کمک وي مي رود و کشف مي کند که جمجمه نارنجي رنگ در دستان ايمي قرار دارد. پس فاجعه اي که در خواب ديده مي تواند صحت داشته باشد. از اين رو ويل به کمک دوستانش تلاش مي کند تا جمجمه را سر جاي خود برگرداند و در اين راه با پدرش ايندياناجونز نيز آشنا مي شود. فاجعه به آخر مي رسد و ويل و ايمي با هم ازدواج مي کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کارنامه جيسون فرايدبرگ و آرون سلتزر را بايد با هم بررسي کرد، چون از اواخر دهه 1990 با همديگر شروع به نوشتن فيلمنامه کرده اند و بعدها ساختن شان را نيز به شکل مشترک آغاز کرده اند. دو جواني که متخصص کمدي هاي spoof(دست انداختن ديگران) هستند و با اولين فيلمشان در 1996 به نام ابرجاسوس به سرعت نامي پيدا کردند. ابرجاسوس که هجويه سري اسلحه برهنه بود به مدد حضور بازيگر اصلي ان مجموع-لزلي نيلسن- موفق شد، و عجيب اينجاست که منبع دست انداختن حضرات خود يک فيلم کمدي بزن بکوب بيش نبود. فيلم ترسناک در سال 2000 و بعد قسمت دوم و سوم و چهارم آن نشان داد که با چه موجوداتي طرف هستيم. منبع الهام سخيف شان منجر به خلق فيلم هايي سبک تر شد و از سال 2006 که با ساختن فيلم قرار ملاقات شروع به کارگرداني فيلمنامه هاي خود کردند، بي استعدادي شان در زمينه فيلمسازي نيز چاشني سناريوهاي شان شد. فيلم حماسي، با اسپارتي ها آشنا شويد و حالا فيلم فاجعه در ادامه همان کارنامه بي نور و بي افتخار، قرار است هجويه اي بر گونه فاجعه باشد که اخيراً در هاليوود بار ديگر مورد توجه و احيا قرار گرفته است.
نمي خواهم نوميدتان کنم ولي با چنين فيلم هايي بر خلاف تابستان پر رونق، پاييز کسل کننده اي گويا آغاز شده است. چون فيلم فاجعه زيبنده نامي است که بر آن گذاشته، يعني يک فاجعه تمام عيار است. چند سالي است که دست انداختن فيلم هاي موفق-جدا از ارزش هاي هنري شان- تبديل به سنت پولساز شده و سازندگان شان در کنار آن از دست انداختن پديده هاي روز نيز غافل نيستند. اما با افزودن مقدار زيادي مدفوع، ادرار، فحش هاي رکيک، آروغ هاي طولاني و پر صدا و هر چه رفتارهاي مشمئزکننده که مي شناسيد!
چنين فيلم هايي فاقد فيلمنامه هستند و عملاً و بايد قدرت خود را از منابع اقتباس خود مي گيرند. اما زماني که مجموع اين سکانس ها و شخصيت هاي اقتباسي را بي هدف در کنار هم مي چينند، چاره اي جز افزودن همين مواد مورد اشاره براي چسباندن آنها به يکديگر باقي نمي ماند. به همين دليل مي شود فيلم فاجعه را نقطه پايان اين موج و فروکش کردن آن ناميد که بعد از با اسپارتي ها آشنا شويد بايد از ساختن آن پرهيز مي شد. ولي دو سازنده آن گويا قصد داشتند بزرگ ترين شکست و ناکامي زير ژانري را که خود سهمي اساي در اعتلاي آن داشتند، به خود اختصاص دهند.
فيلمي که 25 ميليون دلار صرف توليد آن شده و در گيشه با سر به زمين خورده است. نمي دانم از اين موضوع بايد خوشحال باشم، چون بعيد مي دانم روند توليد چنين خزعبلاتي دچار وقفه بشود. فعلاً تنها را معرفي آنها مي دانم تا وقت و پول تان را مثل من براي ديدن شان هدر ندهيد!ژانر: کمدي.
<strong>فصل خزان: قصه يک شهربازي HazanMevsimi:Bir Panayır Hikayesi
نويسنده و کارگردان: محمت اريلماز. موسيقي: تانر سارف. مدير فيلمبرداري: بهيچ گول ساچان. تدوين: محمت اريلماز، اوعور حاميداوغول لاري. طراح صحنه: دنيز ئوزن. بازيگران: زومروت ارکين[نورشن،آوازخوان]، فاتيح آل[جمال]، ارول بابااوغلو[علي، قمارباز]، تاريک کوکسال[يوسف]، اهو سيلا باير[گولشن، رقصنده]، حاليل کومووا[رجب دايي،ماهيگير]، فيگن يالچين[همسر علي]، ارول تزرن[مدير شهربازي]. 113 دقيقه. محصول 2008 ترکيه.
شهربازي سيار در کنار شهري مستقر شده است. در کنار شهر بازي نيز گروهي از کارگران مشغول کار هستند. يکي از اين کارگردان جمال نام دارد که شبي با دوستانش براي وقت گذراني به شهر بازي رفته و با آوازخوان شهر بازي به نام نورشن آشنا و شيفته او مي شود. اما اين آشنايي نمي تواند فرجامي داشته باشد، نورشن به علي قمارباز اربابش بدهکار است و علي خوش ندارد وي را با مرد ديگري ببيند. جمال نيز کارگري است که غيب هايش به راحتي مي تواند او را از داشتن کار محروم کند. آن هم در زمانه اي که يافتن شغل آسان نيست. به رغم اين مشکلات اين دو با هم بيشتر نزديک مي شوند. اما موعد حرکت شهربازي سيار سر مي رسد و هر دو بايد در برابر کارفرمايان خود طغيان کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
فصل خزان قصه يک عشق نوميدانه است، ماجراي دو انسان که در اطراف يک شهربازي مي گذرد. دو انساني که هيچ کدام قادر نيستند در جايي ريشه انداخته و ساکن شوند. باد از هر کجا بوزد، آنها را به آن سوي خواهد برد. شهر بازي سيار که يکي از آخرين ميراث هاي فرهنگي بر جاي مانده از قرون وسطي است، که هنوز در بعضي کشورها آخرين نفس هايش را مي کشد. شايد گفتن اين که زندگي در شهر بازي بر خلاف تصور عموم آن قدرها هم چيز مفرحي نيست، سخن تازه اي نباشد. اصولاً غمگين ترين و افسرده ترين آدم ها را بايد در ميان نمايشگران جست و جو کرد. شهربازي هاي سيار در حال انقراض هستند و طبعاً به همراه خود انسان هايي را که از راه زندگي خود را مي گذرانند نيز غرق خواهد کرد. فصل خزان درباره چنين آدم هايي است و مردي جوان شيفته ستاره يکي از نمايشات آن مي شود. ظاهر فيلم يک پريوار مدرن را نشان مي دهد که روابط رو به انفجار ميان شخصيت ها را هدف قرار گرفته است. افراد حاضر در اين جامعه کوچک هر کدام صاحب مشکلاتي هستند، اما به اين مشکلات اشاره واضحي نمي شود. اصولاً مشکلات شان از همان چيزهاي روزمره است و عشق نيز اتفاق روزمره اي است. ولي ارلماز مي کوشد از وراي ريتم يکنواخت همين وقايع روزمره به تشويش ها و دردهايي که بر سر اين آدم ها هوار شده، نگاهي دقيق بيفکند. البته نابودي شهر بازي به عنوان يک ميراث فرهنگي را از چشم دور نمي دارد.
محمت اريلماز در 1984 از دانشگاه مرمره فارغ التحصيل شده و سپس فيلم هاي کوتاه، تجربي و مستند ساخته است. مدتي نيز به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و کليپ سرگرم بوده، و در سال هاي اخير فيلم هايي مستند درباره موسيقي ترک ساخته است. سينماي ترکيه او را با فيلم بدر شناخت و تا امروز 16 فيلم کوتاه و بلندي که ساخته 11 جايزه از جشنوراه هاي داخلي و خارجي براي وي به ارمغان آورده است. بسياري او را با حضور کوتاهش در فيلم اقليم ها(نوري بيلگه جيلان) و ارادتمندي اش به اين فيلمساز مي شناسند، چيزي که پر بي راه هم نيست. اريلماز در اولين فيلم سينمايي خود بسيار به بيلگه جيلان و سينماي او نزديک و بهتر بگويم وامدار است.
ريتم کند، شخصيت هاي سرگشته که هر کدام دردي نهان نيز دارند و بر خلاف ظاهرشان مي توانند گاه رفتارهايي دور از انتظار از خود بروز دهند؛ مثل علي قمارباز که در پايان فيلم بدهي نورشن را بخشيده و او را آزاد مي کند يا نورشن که نمي دانيم به سوي جمال بازخواهد گشت و جمال که با خراب شدن دوچرخه از رفتن به دنبال کاميون حامل نورشن بازمي ماند و گويي ديگر علاقه اي به تعقيب معشوق در خود نمي بيند. اريلماز مانند استادش بيلگه جيلان برشي ميکروسکوپي از زندگي انسان ها ارائه مي کند. برشي واجد ريتم معمول زندگي که شايد کسالت بار ديده شود، اما فاقد تنش هاي دراماتيک نيست. براي او زندگي هم يک شهربازي است و رو به زوال، تکان هايي لازم است تا روحي تازه در آن دميده شود. عشق شايد محرک اصلي باشد، اما هدف رسيدن به انسانيت است و کشف خود و درون...فصل خزان و طبعاً اريلماز اگر بتوانند خود را از تاثير بيلگه جيلان برهانند، بيش از اين موفق خواهند شد. هر چند بعيد مي دانم که او نيز به سرنوشت پيروان کيارستمي در ايران دچار نشود!ژانر: درام، عاشقانه.
<strong>يخ سياه Musta jää
نويسنده و کارگردان: پِتري کُتويکا. موسيقي: ايسّا تُپّينن. مدير فيلمبرداري: هاري رَتو. تدوين: يوکت نوکَنن. طراح صحنه: کريستا ساها. بازيگران: اوتي مَئنپَ َ[سارا]، ريا کاتايا[تولي]، مارتي سئوسالو[لئو]، ويله ويرتانن[ايلکا]، سارا پاوولاينن[لئا]، نتا هيکيلَ [کريستا]، فيليپ دانه[ئووه]، ماتي لاينه[کومو]. 110 دقيقه. محصول 2007 فنلاند، آلمان. نام ديگر: Black Ice، Svart is. نامزد خرس طلاي جشنواره برلين، برنده دلفين طلايي بهترين بازيگر زن/ريا کاتايا از جشنوراه فستوريا-ترويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ اوتي مَئنپَ-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين فيلمنامه-بهترين فيلم و نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/ ريا کاتايا-بهترين فيلمبرداري-بهترين موسيقي و بهترين بازيگر نقش مکمل زن/سارا پاوولاينن از مراسم يوسي.
سارا دکتري ميان سال که با لئوي آرشيتکت ازدواج کرده، در جشن تولد خود متوجه مي شود که شوهرش با يکي از دانشجويان جوان خود رابطه دارد. کمي کنجکاوي او را به نام و نشاني دختر که تولي نام دارد، مي رساند. تولي از متاهل بودن لئو با خبر است، اما اين امر براي وي چيز مهمي محسوب نمي شود. اما سارا که خواستار بچه دار شدن از لئو بوده، از پي بردن به وجود تولي خشمگين است. بنابراين موقتاً از لئو جدا شده و در آپارتماني ديگر ساکن مي شود. ولي وقتي براي صحبت کردن با تولي به محل کار دوم وي مي رود، ناخواسته خود را با تامي ديگر-کريستا- معرفي کرده و خود را در ميان شاگردان کلاس هنرهاي رزمي تولي مي يابد. سارا خيلي زود اطمينان تولي را جلب و به خانه او راه پيدا مي کند و بديهي است که صحبت ها به لئو کشيده مي شود. تولي به وي مي گويد که لئو هميشه به وي خيانت مي کرده و اين بار اول وي نيست. قبل از تولي نيز زن هاي ديگري بوده اند و بعد از وي هم خواهند بود. سارا که در فکر انتقام است با صحنه سازي موجبات دستگيري تولي توسط پليس را فراهم کرده و سبب جدايي موقت لئو و تولي مي شود. سپس بار ديگر به نزد لئو بازمي گردد و زندگي را از سر مي گيرد. ولي تولي که کريستا را تنها دوست خود دانسته و حرف دلش را با او در ميان گذاشته از اين موضوع به شدت سرخورده است. بعد از يک ميهماني بالمکاسه، سارا تولي را به خانه مي رد تا با لئو رو در رو کند، اما پيش از سر رسيدن لئو در مي يابد که تولي آبستن است. ولي ديگر براي هر تصميمي دير شده و سر رسيدن لئو و يک سوتفاهم باعث مرگ يکي از سه نفر خواهد شد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پِتري کُتويکا متولد 1964 پاراينن، فنلاند در زمينه تئوري فلسفه و ادبيات تحصيل کرده و سپس جذب فيلمسازي شده است. فيلم کوتاه ساخته و در سال 2005 اولين فيلمش دلتنگ وطن را در 2005 کارگرداني کرده است. يخ سياه دومين فيلم اوست که توانسته بعد از 18 سال اولين فيلم فنلاندي راه يافته به جشنواره برلين باشد و تا مقام نامزدي خرس طلايي نيز پيش برود.
کُتويکا گفته که فيلم بر اساس تجربيات شخصي خود وي شکل گرفته و شش سالي فکر ساختن آن ذهن اش را به خود مشغول کرده بود. او که تباري لهستاني دارد، خود را از دوستداران کريشتف کيسلوفسکي، کوبريک و برگمن مي داند و اعلام کرده از ميان کارگردان هاي فنلاندي ميککو نيسکانن بيشترين تاثير را بر وي گذاشته است.
اما چه چيز باعث شده تا قصه اي کوچک درباره حسادت و انتقام که هر ساله هزاران نمونه آن در کشورهاي مختلف توليد مي شود به بخش مسابقه جشنواره برلين راه يابد و اصولاً چرا چنين فيلمي را بايد ديد؟
اولين و شايد مهم ترين دليل درام غير متعارف آن است که اگر منطقه اسکانديناوي و زن هايش را نشناسيد، طبعاً برايتان جذاب و تکان دهنده خواهد بود. مي گويم اسکاندويناوي و فنلاند را را مي خواهم به عنوان نامناسب ترين جاي آن براي زندگي –که در اين فيلم و بقيه توليدات اين کشور با نام هايي چون سرزمين بد يا کشور يخ زده به آن اشاره مي شود- متمايز کنم. کشوري که بيش از نيمي از جمعيت اش را زن ها تشکيل مي دهند و حسادت در ميان آنها به گونه اي ديگر رايج است. اگر زن آسيايي يا اروپاي مرکزي چنين مردي خيانتکاري را به قتل برساند يا دست کم او و معشوق ديگر را به سزاي خيانت شان برساند، دو زن فنلاندي يخ سياه به گونه اي پنهاني بايد بر سر تصاحب لئو توافق کنند، چون اگر چنين نشود مانند انتهاي فيلم نه سارا و نه تولي ديگر صاحب لئو نخواهند بود. چون حسادت دو زن باعث مرگ ابلهانه لئو در ميان برف و يخ مي شود. سارا با دادن ندانسته مشروب حاوي قرص خواب به لئو باعث سانحه رانندگي مي شود و تولي با کمک نکردن به وي در بازگشت به خانه پس از سانحه و رها کردنش در جاده سبب يخ زدنش مي شود. کُتويکا همچون کوريسماکي اما با ضرباهنگي اندکي سريع تر، به زندگي سرد و فاقد هيجان فنلاندي هاي افسرده نگاه مي کند و نتيجه مي گيرد که اگر زن ها دست از اين کارها برندارند، اندک جذابيت زندگي شان که از سکس حاصل مي شود نيز از دست خواهد رفت(نه تو داري و نه من!). چنين راه حلي شايد دور از انتظار و عرف باشد، اما خيلي ها براي ديدن نقشه انتقام پيچيده سارا جذب فيلم خواهند شد و در پايان با آن روبرو خواهند گشت. يخ سياه که با بودجه اي نزديک به دو ميليون يورو ساخته شده، در خود فنلاند با موفقيت نسبي روبرو شده و براي شناختن سينماي جديد فنلاند نمونه خوبي بشمار مي رود. چون هر چه باشد قصه اش را با اسلوبي دور از سينماي اين منطقه، با ساختاري خوب و با هيجان بيشتر روايت مي کند. چيزي که سينماي اسکانديناوي سال هاست به لزوم تزريق آن در بدنه فيلم هايش پي برده، اما ويژگي هاي اقليمي و نژادي مانع از آن شده است. ژانر: درام.
فيلم روز♦ سينماي ايران
يک استاد دانشگاه به همراه خانواده اش سرخوش از ميهماني به سوي منزل باز مي گردند که در راه تصادف مي کنند... فيلم "حقيقت گمشده" به کارگرداني محمد احمدي که در تهران بر صحنه است به اين ماجرا مي پردازد.
تضاد اجباري کارگردان ومدير فيلمبرداري و تهيه کننده : محمد احمدي. نويسنده فيلمنامه: سيدرضا خطيبي،محمد احمدي،محمود غلامي،مهدي حسين نژاد،علي حدادي. موسيقي: محمدرضا درويشي. تدوين: رضا خطيبي،محمد احمدي. بازيگران: حميد فرخ نژاد، پريوش نظريه،احمد مهران فر، مريم رهبري.
خلاصه داستان: يک استاد دانشگاه به همراه خانواده اش سرخوش از مهماني به سوي منزل باز مي گردند که در راه تصادف مي کنند. همسر مرد و دو فرزندش در اين تصادف مي ميرند. مرد نيز از ناحيه کليه آسيب مي بيند. از سوي ديگر زني در حال از دست دادن همسر جانبازش است و در ظاهر کليه همسر اين زن را در حال احتضار به مرد اهدا مي کنند. حالا زمان گذشته و مرد گلايه از اين دارد که چرا زنده مانده و سراغ منزل زن را مي گيرد. در اين بين نيز دختر و پسر جواني تازه ازدواج کرده اند و در آپارتماني که زن زندگي مي کند منزل دارند. مرد ابتدايي داستان مزاحمت هايي براي زن و فرزند خردسالش ايجاد مي کند تا اينکه زن او را متقاعد مي کند که او بنا بر تقدير و قسمت زنده مانده است. در انتهاي داستان هم متوجه مي شويم که گروه خوني همسر زن به اين مرد نمي خورده و در يک اشتباه بايد خود زن کليه اش را به مرد تصادفي بدهد.
محمد احمدي سال ها در سينما به عناوي مختلف مشغول به کار بوده است. اما چون عکاسي خوانده مهمترين حضورش در فيلم ها به عنوان عکاس و مدير فيلمبرداري ثبت شده است. او اين شانس را هم داشته که با بدنه فرهنگي سينما کار کند و در اين سال ها آلوده به فيلمفارسي نشده است. مهمترين کارگرداني که احمدي با او کار کرده محسن مخملباف است. او عضو ثابت خانه فيلم مخملباف بود که در آنجا مسئوليت هاي اجرايي همچون مديريت توليد را هم پذيرفت.
فيلم حقيقت گمشده مي تواند توالي همان نگاه فرهنگي باشد که کارگردان سال ها در سينما آن را آموخته و پي گرفته است. اما بايد پرسيد که صرف داشتن يک نگاه ساده فرهنگي مي تواند سکانس هاي يک فيلم سينمايي را از ملال برهاند و بتواند آن را به مخاطب نزديک کند. فيلم حقيقيت گمشده از آن دسته فسلم هايي است که بجز عنوان فرهنگي بودن هيچ نقطه مثبت ديگري ندارد. شايد بتوان بارقه هايي را در آن يافت اما در منظر کلي فيلم آنچنان که بايد سامان نمي يابد.
حقيقت گمشده نام پنج فيلمنامه نويس را بر پيشاني دارد. اما در عمل هيچ کنش و واکنش چنداني در داستان ايجاد نمي شود. فيلم در ظاهر به زندگي سه خانواده مي پردازد که يکي از آنها کاملا اضافه است و هيچ ارتباط ارگانيک و منطقي را با پيرنگ و درونمايه داستان برقرار نمي کند. فيلم در روايت داستان دو خانواده ديگر نيز لحظات خالي بسياري دارد که کارگردان سينما ديده اي همانند احمدي به راحتي مي تواند متوجه آنها شده و فضا هاي منفي را پر کند.
فيلم از نظر ريتم هم با مشکلات بسياري رو به روست. گويا تماشاگر در اين فيلم 80-90 دقيقيه اي با 8 يا 9 پلان ده دقيقه اي رو به روست که گاهي هيچ کنش و واکنش دراماتيکي در آن اتفاق نمي افتد.
احمدي در اين فيلم خود مديريت فيلمبرداري را نيز برعهده داشته است. قوانين کلاسيک سينما بر اين باورند که در فيلم هاي واقع نما نماهاي لانگ شات کارکردي موثر و بايسته دارند. اما در اين فيلم عمده پلان ها در نماهاي بسته طراحي شده است که توسط دوربين روي دست گرفته شده اند. از فيلمبردار با سابقه اي همانند احمدي بعيد است که نداند تکان هاي شديد دوربين آن هم در قاب بسته روي پرده سينما با چشمان مخاطب چه مي کند. البته کارگردان مي تواند ادعا کند که دکوپاژ او در چند صحنه چنين موقعيتي را طلب مي کرده ولي اگر قرار است اين حرکت دوربين به يک موتيف تصويري تبديل شود و هيچ ما به ازاي دراماتيکي براي تماشاگر انديشيده نشود که حواسش از اين تکان ها پرت شود،اين شيوه مي تواند آزار دهنده باشد.
البته احمدي مي تواند در لحظاتي همانند خودکشي مرد موفق عمل کند. ريتم و شيوه دکوپاژ در اين صحنه کاملا همسو با داستان است. شيوه پيچش روايتي در انتهاي داستان هم که تماشاگر متوجه مي شود قضايا به گونه اي ديگر بوده تاثيرات خوبي را بر داستان باقي مي گذارد. اما به هرحال اين جزئيات نمي تواند کليت يک فيلم را نجات دهد.
در اين مدت فغان هاي بسيار از هجمه فيلمفارسي که همچون آفتي به جان سينماي ايران افتاده سخن رانديم. اما بايد ديد کدام سينماي فرهنگي مي تواند نجات بخش و جايگزين مناسبي براي اين سينماي فيلمفارسي بدنه باشد. فيلم هايي همانند حقيقيت گمشده نه تنها نمي توانند تماشاگر آن دسته سينما رو ها را به خود جلب کنند که باعث گريز همان اندک تماشاگر خاص هم مي شوند. احمدي اين روز ها مشغول تهيه فيلم حريم است که داستاني ترسناک و پليسي دارد. گويا کار داستان گو تر است. شايد او خود دريافته که به هر حال تماشاگر سينما به اندک داستاني براي ارتباط با فيلم نياز دارد.
سريال روز♦ تلويزيون
مجموعه "مثل هيچکس " – پر مخاطب ترين مجموعه تلويزيوني ماه رمضان – به کارگرداني برزيده به خانواده اي سنتي مي پردازد که براثرورود سرمايه وتکنولوژي روبه فروپاشي ونابودي مي رود.
سريال "مثل هيچکس"
محصول: گروه اجتماعي شبکه دوم سيما روزهاي پخش: هرروزبجزجمعه ها روزهاي تکرار: هرروزقالب: داستاني ساعت پخش: 21:30 ساعت تکرار: 14:20 مخاطب: عام
نويسنده: سيد علي اکبرمحلوجيان، کارگردان: عبدالحسين برزيده، تهيه کننده: محمد علي اسلامي، طراح صحنه ولباس: مرجان گلزار، تدوين: بابک رضا خاني، مديرتصويربرداري: ناصرمحمود کلايه، طراح گريم: محمد رضا قومي، موسيقي: احسان خواجه اميري، مجري طرح: سيد ابوالقاسم حسيني، تيتراژ: اميررضا پورعباس.
بازيگران: حسين ياري " داداشي ". پروانه معصومي " بي بي ". پرويزپورحسيني " عموعلي. آتنه فقيه نصيري " نرگس ". مهران رجبي " ميرزا ". رامين راستاد " کاظم ". حميد ابراهيمي " محمد باقر". جواد عزتي " محمد حسن ". نفيسه روشن " اشرف السادات ". اصغرهمت " جلال ". شاهرخ استخري " محمد امير". عباس اميري " حاج نصرت ". حنانه شهشهاني " زينت ".
خلاصه داستان: داداشي پسربزرگ خانواده اي است که سرپرستي سه برادرودوخواهرکوچکترازخود را برعهده دارد. پس ازمرگ پدراين خانواده، داداشي مسئوليت سروسامان دادن برادران وخواهرانش را برعهده گرفته است. پس ازگذشت سالهاي متمادي که هريک ازفرزندان سروسامان گرفته اند، داداشي صحبت ازتقسيم ارث وميراث پدري مي کند، اما دشمنان داداشي دربازار، زمينه نفاق وتفرقه را ميان برادران مناسب مي بينند و...
بازهم جدال سنت ومدرن...
محلوجيان پيرنگ قصه اش را برمضموني امروزه وملموس بنا مي نهد. تقابل ميان باورهاي سنتي دريک جامعه وابزارهايي که مختصات يک جامعه ي مدرن را تشکيل مي دهند، ازدغدغه هاي اصلي جوامعي است که درمرحله گذارازجامعه سنتي بسوي جامعه مدرن هستند. درواقع نويسنده، با طراحي شخصيت داداشي، نسلي را به تصويرمي کشد که بيشتربرعقايد واصول سنتي درزندگي پايبند هستند. داداشي درطي ساليان درازي که ازمرگ پدرشان مي گذرد نه تنها باعث گسست وازهم پاشيدن خانواده نشده، بلکه خانه سنتي پدررا گسترش داده وبراي هريک ازبرادران وخواهران خانه يي جديد درجوارعمارت قديمي پدرمهيا کرده است. حال پس ازگذشت زماني بسيار، اوتصميم به تقسيم مال واموال پدري درميان سايربرادران وخواهرانش را گرفته است. جلال " اصغرهمت " که دربازارحجره اي درکنارحجره داداشي دارد، دشمني ديرينه اي با داداشي وخانواده اش دارد. جلال ازطريق کاظم " رامين راستاد " زمينه هاي درگيري وکشمکش را برسر ارث وميراث درخانواده داداشي فراهم مي کند. ساختمان اصلي قصه برچنين طرحي بنا شده است. البته نويسنده حوادث فرعي ديگري را درکنارروايت اصلي اش انتخاب کرده، که ارتباط مستقيمي با قصه اصلي دارد. به عنوان مثال: خواستگاري محمد اميراززينت. که براثردخالت هاي بيجاي جلال که پسرعموي زينت است، به مشکل برمي خورد. عنصرديگري که نويسنده علاوه برطرح وپلات ازآن به خوبي استفاده کرده است، پرداخت وگسترش شخصيت هاي داستان است. کاراکترهاي قصه محلوجيان قدم به قدم وبا انگيزه اي روشن وازپيش تعيين شده، دست به عمل مي زنند. درواقع محلوجيان پازل هاي تکميل شونده يک کاراکتررا به درستي درکناريکديگرقرارداده است.
هرعمل درروايت او، معلول عملي ديگرمي شود واين فرآيند، زمينه ساززنجيره اي ازرويدادها مي شود که قصه اصلي را به پيش مي برد. نکته ديگربه کارگيري نويسنده ازالمان ها ونشانه - هايي است که ارتباط مستقيمي با آداب ورسوم فرهنگ ايراني دارد. به عنوان مثال: سمنوپختن درگذشته وحتي زمان حال درخيل عظيمي ازخانواده هاي ايراني انجام مي شود. درگذشته قبل از ازدواج دوجوان، خانواده ها اقدام به پختن سمنو مي کردند. نويسنده ازاين نشانه به خوبي سود مي جويد. زماني که بي بي " پروانه معصومي " قصد پختن سمنو را دارد ودانه هاي گندم را براي اين کارحاضرمي کند، جلال شبانه دانه هاي گندم را ازبين مي برد. بي بي پس ازبا خبرشدن ازچنين اتفاقي، خبرازوقوع حوادثي ناخوشايند را براي خانواده مي دهد. درواقع نويسنده با طراحي چنين رويدادي استفاده بهينه اي ازاين باورديرينه درفرهنگ ايراني مي کند. برزيده هم کاملا هماهنگ با روند قصه اش، طرح دکوپاژش را بنا نهاده است. استفاده ازپلان- سکانس، هدايت صحيح بازيگران – انتخاب درست بازيگران – ميزانسن هاي ترکيبي وروان، ريتم مناسب اثرو... ازويژگي هاي بارزکارگرداني برزيده به شمارمي آيد. درواقع برزيده فصل بندي اثرش را با توجه به فيلمنامه انجام داده است، برزيده با توجه به رويدادها وحوادث به معرفي شخصيت ها مي پردازد وهماهنگي مناسبي ميان ريتم درون قاب با ريتم بيرون قاب انجام داده است. اين هماهنگي درتغييرتدريجي موضع برادران داداشي نسبت به او کاملا نمايان است. به نظرمي رسد برزيده تقطيع درستي ازساختمان قصه انجام داده است. بازيگران مناسب با نقشهايشان انتخاب شده - اند. حسين ياري درنقش " داداشي " بازي متفاوتي ازخود ارائه مي دهد. ياري سابقه بازيهاي درخشاني را درکارنامه خود دارد که " شب دهم " ازآن جمله است. پروانه معصومي، پرويزپور حسيني واصغرهمت هم ترکيب قدرتمندي را درکنارجوانان تشکيل داده اند. درمجموع بازيها، روان، هماهنگ ودرراستاي داستان وشخصيت هاست. يکي ازدلايلي که باعث انسجام درساختارومحتواي " مثل هيچکس " شده است برنامه ريزي صحيح مديران شبکه دوم سيماست که قبل ازآغازماه رمضان 95 درصد ازتصويربرداري مجموعه با همکاري وحمايت آنان انجام شد، وهمين امرباعث شده است که " مثل هيچکس " تا بدين جا به پرطرفدارترين مجموعه مناسبتي ماه رمضان تبديل شده است.
نيم نگاه♦ سينماي ايران
به زودي فيلم سينمايي "شبانه روز" به کارگرداني اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي با استوري بوردهاي بزرگمهر حسين پور، کارتونيست و طراح کميک استريپ مطرح ايراني ساخته خواهد شد. نگاهي داريم به ضرورت اين پديده در سينماي ايران.
فيلمنامه مصور: نياز سينما ايران
سيزدهم ارديبهشت سال جاري، سايت پرشين کارتون گزارش داد که قرار است به زودي فيلم سينمايي "شبانه روز" به کارگرداني اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي با استوري بوردهاي بزرگمهر حسين پور، کارتونيست و طراح کميک استريپ مطرح ايراني ساخته شود. بنابراين گزارش، تمام لوکيشن ها و فضاهاي مربوط به فيلم پيش از فيلمبرداري توسط حسين پور طراحي شده، سپس فيلمبرداري خواهند شد.
اين دومين بار در سينماي ايران است که استوري بورد به طور جدي براي يک فيلم زنده سينمايي طراحي مي شود، پيشتر "مانا نيستاني"مشابه اين کار را براي فيلم "چه کسي امير را کشت" ساخته "مهدي کرم پور" انجام داده بود.
طراحي استوري بورد يکي از مراحل مهم پيش توليد در فرايند فيلمسازي حرفه اي خصوصاً در سينماي هاليوود است که به گروه سازنده، امکان تجسم صحنه هاي فيلم و طراحي و برآورد دقيق تجهيزات مورد نياز و جزئيات مربوط به صحنه را مي دهد. در اين سيستم، گروه کارگرداني هنگام برداشت نماها، بر اساس تصاوير از پيش طراحي شده دقيقاً مي دانند که چه بايد انجام بدهند و از چه بايد فيلم بگيرند. "استوري بورد" يا همان "فيلمنامه مصور" علاوه بر نمايش زواياي دوربين و نحوه قاب بندي نماها مسير را براي حرکت ساير گروههاي توليد از قبيل طراحي صحنه و لباس روشن مي کند. سالها پيش، آلفرد هيچکاک، استاد بزرگ و صاحب سبک که تأثير غريبي بر سينماگران نسل هاي بعد از خود برجا گذاشت، براي کارگرداني آثار خود از استوري بورد استفاده مي کرد که فصل معروف قتل "جنت لي" زير دوش در فيلم "رواني" از جمله نتايج درخشان اين استفاده بود. از دهه هشتاد به بعد اين روند، به امري رايج در صنعت سينماي هاليوود تبديل شد، خصوصاً در آثار سينمايي پر تحرک و پرخرج دو دهه اخير که دکوپاژي مبتني بر نماهاي متعدد و زواياي فيلمبرداري متنوع، مي طلبيدند، طراحي نماها ضرورتي گريزناپذير مي نمود.
چرا تا کنون سينماي ايران از اين امکان استفاده نکرده و طراحي استوري بورد به تخصصي لازم در کنار ساير شاخصه هاي توليد آثار سينمايي تبديل نشده است؟ ظاهراً پاسخ را بايد در ساختار نه چندان حرفه اي، نامنظم و نامنسجم سينماي ايران و ضوابط دست و پاگير حاکم بر روند توليد آثار سينمايي جست. طراحي استوري بورد در فرايند توليد، جايي مابين نگارش نسخه نهايي فيلمنامه و آغاز ساير امور پيش توليد چون طراحي صحنه و لباس قرار دارد اين در حالي است که بسياري از فيلمنامه ها تا آخرين لحظات پيش از توليد مورد حک و اصلاح مجدد قرار مي گيرند، طبيعي است که هرگونه اقدام براي تبديل فيلمنامه پيش از تأييد به استوري بورد، ممکن است با حذف و اصلاحات يا تغييرات کلي و جزئي احتمالي و حتي عدم تصويب، به تلاشي بي ثمر تبديل شود. بسياري از مواقع، گروه سازنده فيلم، براي از دست ندادن فصل، رساندن فيلم به جشنواره، يا دلايل اين چنيني بلافاصله پس از تصويب فيلمنامه توسط دستگاه نظارتي، شروع به توليد فيلم مي کنند، گاهي هم نسخه تصويب شده تنها بهانه آغاز توليد است و فيلمنامه تا آخرين مراحل فيلمبرداري توسط تهيه کننده و کارگردان دستخوش تغيير مي شود. اين در حالي است که طراحي استوري بورد در يک سيستم توليد مشخص، با ثبات و با زمانبندي منظم معنا پيدا مي کند. مشکل بزرگ ديگر سينماي ايران، نگاشته شدن فيلمنامه هايي فاقد پتانسيل تصويري لازم است که ماده خام لازم را جهت طراحي نماهاي شکيل و بديع در اختيار طراح استوري بورد نمي گذارند. مسلماً وظيفه طراح استوري بورد تزريق بار تصويري به فيلمنامه هايي با ساختارمشابه نمايش هاي راديويي نيست و نگاه بصري بايد از آغاز نگارش فيلمنامه، در اثر جاري شود.
مشکلاتي از اين دست مانع از آن شد تا اولين تجربه طراحي استوري بورد سينماي ايران در فيلم "چه کسي امير را کشت؟" به نتيجه اي چندان مطلوب و ماندني بينجامد. آيا گروه سازنده "شبانه روز" توانسته اند بر اين مشکلات فائق آيند و زمينه مناسب را براي هنرنمايي بزرگمهر حسين پور فراهم آورند؟ بايد تا نوروز 88 که زمان اکران فيلم وهمزمان، انتشار کتاب استوري بوردهاي آن توسط نشر ثالث است به انتظار نتيجه کار نشست.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
نمايش بيداري خانه نسوان را به کار گرداني حسين احمدي روي صحنه است. نمايش در دوره رضا شاه مي گذرد. دختري از تحصيلات خارج از کشور به ايران باز مي گردد. او به محض ورود تصميم مي گيرد انجمن نمايشي را راه اندازي کند.......
در غياب بانوان
نويسنده و کارگردان: حسين کياني. طراح صحنه: نرمين نظمي. موسيقي: هانا کامکار بازيگران: فهيمه امنزاده،آزاده صمدي، شهرام حقيقت دوست، افسانه ماهيان، رويا مير اعلمي، آيدا کيخايي.
خلاصه داستان: در دوره رضا شاه دختري از تحصيلات خارج از کشور به ايران باز مي گردد. او به محض ورود تصميم مي گيرد انجمن نمايشي را راه اندازي کند که اعضاي آن تنها زنان باشند. تعدادي از زنان اطراف خود را به اين انجمن جلب مي کند. اما خيلي زود اين انجمن با مقاومت مردان رو به رو مي شود. با اينکه تعدادي از اين زنان به خانه هاي خود باز مي گردند اما شخصيت اصلي داستان همچنان بر هدف خود پا فشاري مي کند.
حسين کياني متولد سال 1353 در ملاير است. او که تئاتر را در مقطع کارشناسي ارشد در دانشگاه تربيت مدرس آموخته فعاليت حرفه اي خود را از سال 1378 با نگارش و کارگرداني نمايش بازيخانه و خيشخانه آغاز کرد. در همان زمان متن و شيوه نمايشنامه نويسي وي توانست توجه علاقمندان را به خود جلب کند. رژيستورها نميميرند،،مضحكه شبيه قتل،تياتر اجباري و... از کارهاي ديگر کياني هستند.
حسين کياني علاقه بسياري به داستان هاي تاريخي دارد. داستان هايي که فضاي آنها چندان دور نيست و زمان وقوع آنها اغلب از يکصد سال اخير فراتر نمي رود. از سوي ديگر او زبان اين دوران را هم به خوبي مي شناسد و عمده کارهايش از اين نظر با اقبال کارشناسان و اهالي هنر نمايش رو به رو شده است. او در کنار تعدادي ديگر از هم نسلانش جزو بنيان گذاران تئاتر تازه ايران بود که فعاليت خود را از نيمه دوم دهه 70 شروع کردند و تاثير به سزايي بر تئاتر اجتماعي ايران گذاشتند. البته در چند سال اخير او هم همانند همان نسلي که کار خود را با آنها آغاز کرده بود چندان مجال اجرا پيدا نکرد و بيداري خانه نسوان محصول چندين سال سکوت است.
کياني در نمايش بيداري خانه نسوان دوباره سراغ محدوديت هاي اجتماعي زنان رفته است. داستاني که اگرچه به دوران رضا شاه باز مي گردد، اما مي توان ريشه هاي آن را تا دنياي امروز هم پي گرفت.
بيداري خانه نسوان با ديدي انتقادي به جامعه اي مردسالار مي پردازد که دائم در کار طرد زنان از فعاليت هاي اجتماعي بوده اند. در تاريخ نمايش ايران نام هاي بيشماري از مردان را مي توان سراغ گرفت که در عرصه هاي مهم از گذشتگان دور درخشيده اند و اين درحاليست که نام اندک يا به جرات مي توان گفت هيچ زني در اين باره به ميان نيامده است. با اين توجه که مجالس نمايش هاي زنانه نيز بخشي قابل توجه از تاريخ نمايش ايران را تشکيل مي دهند اما تنها از اين مجالس در حد اجراهايي کلي در تاريخ ها آمده است. پيرنگ نمايش بيداري خانه نسوان نيز به همين مسئله مي پردازد.
عنصر و شخصيت اصلي نمايش دختري است که از جامعه اي بيرون از جامعه زماني داستان پا به نمايشنامه مي گذارد و سعي مي کند محل زندگي پيراموني اش را تغيير دهد. او مي کوشد نقشي تازه از تعاريف اجتماعي را براي زنان اطرافش تعريف کند، اما با قدرت معکوسي رو به رو مي شود که وي را از اين حرکت باز مي دارد. کياني در نمايشنامه بيداري خانه نسوان به خوبي توانسته اين حرکت بطئي را در داستان خود تداعي کند. اگرچه داستان شخصيت هايي مشخص دارد اما درگيري دراماتيک اثر به کشمکش ميان آنها خلاصه نمي شود. بلکه داستان در واقع به درگيري گروهي از شخصيت ها با يکديگر مي پردازد.
نکته ديگري که کياني در نمايشنامه هوشمندانه به آن نگريسته است طبقه اجحتماعي زنان در نمايش است. ما در اين اثر با زناني از طبقه فرودست رو به رو نيستسم که خود نيز عاملي براي دامن زدن به باور هاي سنتي باشند. بلکه زنان اين نمايش را عمده زناني از جامعه متوسط تشکيل مي دهند که همواره در برهه هاي مختلف تاريخ ايران ميل به تغيير داشته اند. اين شخصيت يکباره وارد دنياي نمايش نمي شوند که تا همه چيز را از نو ياد بگيرند، بلکه آنها داراي پيش ساخت هاي شخصيتي هستند که تماشاگر هم با ارائه کد هاي اندکي از سوي کارگردان آنها را درک کرده و با شخصيت ها همسو مي شود. تماشاگر در واقع تا حدودي با انگيزه هاي اين شخصيت ها آشناست.
کياني آنچنان که توجه خود را صرف نمايشنامه و جايگاه اجتماعي آن کرده است در اجرا و کارگرداني اين دقت را به خرج نمي دهد. کار به شکل مجزا عناصري دارد که مي توان به آنها پرداخت، اما در کليت با ضعف هايي رو به روست که شايد مهمترين آنها حفظ ريتم مناسب در بيان داستان است.
طراحي لباس نمايش بسيار کارآمد است. رنگ لباس زنان نمايش گوياي احوالت دروني اين شخصيت هاست و بازي ها نيز تاحدودي اين احوالات را به نمايش مي گذارد. اما در برخي لحظات که شايد همانند بسياري از اين آثار فيلم به شعار نزديک مي شود بازي ها نيز همانند متن رنگ و بوي اغراق به خود مي گيرد و براي تماشاگر آزار دهنده مي شود.
مقوله نگارش ديالوگ ها نيز از ديگر نقاط قوت اين نمايش است که پرداختن به آن مجالي مفصل طلب مي کند و البته نشانگر تسلط نويسنده به مقاطع مختلف زباني در تاريخ معاصر است.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسي</strong>
نويسنده: رضا کاظمزادهنشر باران، سوئد، چاپ نخست 2008
«ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسي»، عنوان کتاب تازهاي از رضا کاظمزاده است که بهتازگي توسط نشر باران منتشر شده است.
کتاب در دو بخش تنظيم شده است. بخش نخست شامل چهار مقاله است بهنامهاي «تابوي فرويد در ايران»، «بوف كور، فرويد، و نقد ادبي»، «معضل هويت مردانه در آثار هدايت» و «نقش ترديد در بوفكور صادق هدايت».
در بخش دوم سه مقاله ارائه شده است: «طرح تئوري ارتباط در روانشناسي خانواده»، «زبان، ارتباط و قراردادهاي اجتماعي» و «آسيبشناسي فرهنگ ايراني در ارزيابي تفاوتهاي انساني و ميان گروهي».
کاظمزاده در مقاله نخست خود که «تابوي فرويد در ايران» نام دارد، درباره آثاري که از فرويد به زبان فارسي ترجمه شده است مينويسد: «نوشتن درباره زيگموند فرويد بهزبان فارسي و براي فارسيزبانان كاري دشوار است، چرا كه فرويد جزو آن دسته از نويسندگاني است كه بهقول كامو "همه او را ميشناسند ولي هيچ كس آثارشان را نميخواند". متاسفانه در جامعه ما بعضي نويسندگان و متفكران، عوامزده شدهاند. يعني افكار، تئوري و آثارشان بهنحو وحشتناك و مسخكنندهاي ساده و مثله شده است. از اين شمار ميتوان از ماركس، انگلس، فرويد و دست آخر ژان پلسارتر نام برد. افكار و تئوري اين نويسندگان در غالب كتابهايي با عناويني چون "ماركس (و يا فرويد) بهزبان ساده" و يا ترجمههاي معدود و مملو از اشتباه بهما معرفي شدهاند. طرفداران و يا مخالفين آنها نيز غالباً بدون خواندن آثارشان و اغلب با مطالعه رسالههاي نويسندگان ديگري كه انديشه آنها را نقد کردهاند، درباره شان بهقضاوت مينشينند. افكار و تئوريهاي دشوار و متون تخصصي، در ظرفهاي كوچك و ساده، و مطابق با طبع بيحوصله خوانندگان غير حرفهاي ريخته شده و در معرض استفادهي آنها قرار گرفتهاند.»
رضا کاظم زاده روانشناس باليني و فارغالتحصيل دانشگاه آزاد بروکسل است. او همچنين رواندرمانگر خانواده نيز هست و دوره تخصصي اين رشته را در دانشگاه کاتوليک لوون گذرانده است. وي در حال حاضر در دو موسسه روان درماني در شهر بروکسل مشغول به کار است.
کتاب فوق را ميتوانيد از کتابفروشيهاي محل خود و يا از طريق نشر باران info@baran.st تهيه کنيد.
<strong>نقد اجتماعي رمان معاصر فارسي</strong>
نويسنده:عسگر عسگري267 ص، تهران: انتشارات فرزان روز، 1387، چاپ اول
نقد جامعه شناختي ادبيات از شيوه هاي نسبتا نوين در نقد ادبي است. در اين گونه مطالعات به تعامل جامعه و ادبيات و شكل هاي مختلف اين مسئله پرداخته مي شود. در كتاب «نقد اجتماعي رمان معاصر فارسي»، ده رمان برگزيده يعني «چشمهايش»، «مدير مدرسه»، «شوهر آهو خانم»، «تنگسير»، «سوشون»، «جاي خالي سلوچ»، «باغ بلور»، «رازهاي سرزمين من»، «سمفوني مردگان» و«نيمه غايب»، از ديدگاه جامعه شناسي رمان بررسي شده است. هر يك از اين رمان ها متعلق به دوره خاصي از تاريخ معاصر ايران است به گونه اي كه مطالعه جامعه شناختي آنها، حقايق ناگفته بسياري را بر خواننده جدي رمان فارسي آشكار مي كند. كتاب حاضر نشان مي دهد كه نويسندگان معاصر ايران، چگونه مصالح و درون مايه آثار خويش را از تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي پيرامون خود مي گيرند و در جهان تخيلي و هنري رمان عرضه مي كنند.
<strong>افه كاكائو</strong>
نويسنده: نيما مراقبي420 ص، تهران: انتشارات كاوش قلم، 1387، چاپ اول
«كافه كاكائو» سرگذشت آناني است كه به سرزمين هاي دوردست مهاجرت كرده و در آنجا ماندگار شده اند. آنان گرچه هنوز در سرزميني كه سال ها پيش پشت سر گذاشته اند ريشه دارند، اما شاخسارشان در سرزمين جديد به بار نشسته و بار داده است. نويسنده اين كتاب كه خود سال هاست در كشور آلمان زندگي مي كند، نثري روان و پركشش دارد. رگه اي از طنز پويا در نوشته هايش، به كشش داستان هاي او مي افزايد. درون مايه داستان هايش مردم اند، مردمي ساده اما به دور از سرزمين مادري با همه ويژگي هايشان. رمان «كافه كاكائو» آينه تمام نماي سرگشتگي مردان مهاجر ايراني از يك سو، و سازگاري، ايستايي و پويايي زنان مهاجر از سوي ديگر است.
<strong>فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان: دفترهاي اول تا چهارم</strong>
تدوين: گروه واژه گزيني964 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
اين فرهنگ، مجموعه چهار دفتر از انتشارات «فرهنگستان زبان و ادب» فارسي است كه در سال هاي گذشته به صورت جداگانه چاپ شده و حاصل تلاش استادان و پژوهشگران رشته هاي گوناگون در گروه هاي تخصصي واژه گزيني در فاصله سال هاي 1376 تا 1385 است. اين چهار دفتر كه اكنون در يك مجلد منتشر شده، مشتمل بر بيش از ده هزار واژه است. در اين فرهنگ سعي شده است كاستي ها و ناهماهنگي هاي موجود در چهار دفتر پيشين تا حد امكان رفع شود. همچنين در ادغام اين چهار دفتر برخي شماره گذاري هاي مربوط به مدخل ها در مقايسه با دفترهاي قبلي تغيير كرده است و واژه هايي كه در دو يا چند رشته مختلف به تصويب رسيده و در آن دفترها آمده، در اينجا ذيل يك مدخل، با تعريف هاي جداگانه درج شده اند.
<strong>فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان: دفتر پنجم</strong>
تدوين: گروه واژه گزيني625 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
دفتر پنجم از مجموعه «فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان» شامل حدود پنج هزار واژه است كه در گروه هاي تخصصي واژه گزيني در سال 1386 به تصويب رسيده. اين دفتر نيز هم چون چهار دفتر پيشين در سه فهرست جداگانه تنظيم شده است. فهرست اول، فهرست واژه هاي مصوب به ترتيب الفباي فارسي، همراه با تعريف واژه هاست. فهرست دوم، فهرست واژه ها به ترتيب الفباي لاتين و فهرست سوم، فهرست واژه ها بر اساس حوزه كاربرد و به ترتيب الفباي لاتين است.
<strong>فرهنگ و دانشگاه</strong>
نويسنده: نعمت الله فاضلي374 ص، تهران: نشر ثالث، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، برخي از مسائل و مشكلاتي كه نظام آموزش عالي و دانشگاه هاي ايران با آنها درگيرند، بررسي شده است. ضعف و توسعه نيافتگي فرهنگ نقد و نقادي، مشكلات مربوط به روش تدريس و مسائل مربوط به اعزام دانشجو به خارج، از موضوعاتي است كه نويسنده به تجزيه و تحليل آنها پرداخته است. عناوين بعضي از مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «فهم آموزش عالي بر بستر جهاني با تاكيد بر شناخت وضعيت آموزش عالي ايران»، «توليد علم و چالش هاي علوم انساني و اجتماعي ايران»، «فرهنگ دانشگاهي ايران و بريتانيا: مطالعه اي تطبيقي در علل ناكارآمدي آموزش دانشگاهي ايران»، «مباحثه روشي براي تدريس در دانشگاه»، «فرهنگ نقد در اجتماعات دانشگاهي ايران»، «ارتباطات دانشگاهي ايران و غرب» و «تاثير زندگي و تحصيل در خارج».
<strong>زيبايي شناسي در فرش دستباف ايران</strong>
نويسنده: نازيلا دريائي217 ص، تهران: مركز ملي فرش ايران، 1387، چاپ اول
فرش دستباف ايران از وجوه متفاوت فرهنگي، اجتماعي، هنري، توليدي، اقتصادي و تجاري قابل بررسي است. زيبايي شناسي فرش دستباف موضوعي است كه در بررسي كيفي به تمامي حوزه هاي مذكور مربوط مي شود. بر همين اساس در كتاب حاضر، كليه وجوه مرتبط با اين بحث مد نظر قرار گرفته اند. هدف اصلي آن است كه بدانيم با چه معيارهايي مي توانيم زيبايي را در فرش ايراني ارزيابي كنيم. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «فرشبافي، هنري سنتي»، «هنر»، «سنت»، «هنر سنتي»، «سنت و صنعت در فرش دستباف ايراني»، «بررسي زيبايي از ديدگاه متفكران شرق»، «زيبايي از ديدگاه صاحب نظران غربي»، «دوره ها و سبك هاي فرشبافي ايراني»، «بررسي زيبايي در فرش ايران»، «مباني زيبايي شناسي فرش»، «مذهب و زيبايي فرش»، «اسطوره و زيبايي در فرش»، «قواعد حاكم بر طراحي متن فرش ايران»، «ساختار چند لايه نقش»، «نقوش ايران باستان»، «نقوش دوران اسلامي» و «توصيف طرح ها و نقوش نمونه در فرش ايران».
<strong>جهان نو سينماي نو</strong>
اسماعيل ميهندوستانتشارات: نشر چشمه، چاپ اول: بهار 1387، شمارگان: 1500نسخه، قيمت: 5500 تومان
نشر چشمه، در فضاي بحراني كتاب و كتابخواني، در همين بهار ۸۷ كه گذشت، يك كتاب به بازار فرستاده كه كتاب عجيبي است. كتاب گفتوگوهاي اسماعيل ميهندوست با چند كارگردان مطرح و قديمي ؛ "جهان نو، سينماي نو"، مجموعهاي از ۱۵ گفتوگو است كه در سالهاي 83-84 انجام شدهاند و در نشريه صنعت سينما به چاپ رسيدهاند. اينطور كه اسماعيل ميهندوست - كسي كه گفتوگوها را انجام داده - در مقدمه كتاب مينويسد: "اين گفتوگوها از چند ويژگي خاص برخوردارند. در هر كدام، انگيزه گفتوگو فيلمي است كه در زمان اكران از فيلمهاي مطرح و بحثبرانگيز بودهاند. قبل از پرداختن به فيلم، مروري بر روند كاري فيلمساز، ديدگاه او به مقوله آموزش و نحوه تجربه وجوه تكنيكي كارگرداني سينما - اعم از تجربي و آكادميك- و چگونگي ورود به سينماي حرفهاي مورد بحث قرار گرفته است و...".
مقدمه اين كتاب به قلم روبرت صافاريان نوشته شده و او در همان اولين صفحات كتاب توضيح ميدهد: "اين گفتوگوها در عين حال كه تصويري از كارنامه كارگردان به دست ميدهند و به جاي خود، به بحث درباره كليت فيلمها هم ميپردازند، در كانون توجهشان تحليل كار كارگردان - دكوپاژ، هدايت بازيگران، چگونگي كار روي فيلمنامه و از اين قبيل- قرار دارد."
هر كدام از گفتوگوها يك تيتر مجزا و عكسي سياه و سفيد و كوچك از كارگردانها در پشت دوربين دارند. اما در هيچكدام از اين ۱۵ گفتوگو چيزي با نام مقدمه براي گفتوگوها نوشته نشده و هيچكس نميداند اين گفتوگو در چه فضايي انجام شدهاند و قرار بود كارگردان مورد نظر درباره چه ماجراها و انتقادهايي توضيح كامل بدهد.
<strong>نشريات تازه</strong>
<strong>هنر و ادبيات</strong>
اين ماهنامه كه با ويژهنامه "ادبيات داستاني خراسان" همراه است، با "بندي از نون نوشتن" به قلم محمود دولتآبادي، بخشهايي از داستان CCU2 اصغر الهي و "احتراز از رودخانه"ي رضا دانشور و مطالب ديگري در حوزه ترجمه ادبي منتشر شده است.
اين مجله در بخشهاي سينما، نمايش، موسيقي، داستان، شعر، عكاسي و نقاشي منتشر ميشود. گفتوگو با سيدعلي صالحي درباره هايكو به مناسبت انتشار مجموعه "قمري غمخوار در شامگاه خزاني و هزار و يك هايكوي فارسي"، نگاهي به زندگي و گزيده ترانههاي هانري سالوادور با ترجمه قاسم صنعوي، يادداشتي بر رمان "سالمرگي" اصغر الهي نوشته طلا نژادحسن و نيز آثار و گفتاري از عليرضا حسني آبيز، مفتون اميني، محمدعلي سپانلو، عليرضا محمودي ايرانمهر، علي عبداللهي، علي باباچاهي، منصور اوجي و...، از بخشهاي ديگر ماهنامه "هنر و ادبيات" است.
همچنين گزارشي با عنوان "عكاس خبري: آيينهاي در برابر واقعيت" دربارهي عكاسي خبري، "نقش دايره در سبك امپرسيونيسم" درباره نقاشي، و يادداشتهايي بر فيلمهاي "جايي براي پيرمردها نيست"، "داستان بهاري"، "تبعيد" و "چهار ماه، سه هفته و دو روز" نيز در بخشهاي يادشدهمجله به چاپ رسيدهاند.
ماهنامه "هنر و ادبيات" با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي مؤسسهي تحقيقاتي - انتشاراتي اولياء و سيدمحمدهادي عرفانيان تهراني و سردبيري وحيد حسيني در مشهد منتشر ميشود.
<strong>گوهران، ويژه شعر جهان</strong>
اين شماره با توضيحي درباره جايزهي شعر نيما يوشيج به قلم داريوش معمار - دبير جايزه - آغاز شده و در ادامه، مختصري از زندگينامه كارشناسان جايزه و هيأت اجرايي آن آمده است.
سرمقاله اين فصلنامه با عنوان "اصلا ترجمه شعر به چه دردي ميخورد؟" به قلم احمد پوري انتشار يافته و سپس شعرهايي از اينگه بورگ باخمن با ترجمه فؤاد نظيري، تد هيوز ترجمه عليرضا آبير، ريچارد رايت با ترجمه احمد محيط، اسپايك مليگان و آندره جيبه ليني با ترجمه احمد پوري، كرول ان دفي، ويليام كارلوس ويليامز و شعري از آزاده فرهمند كه در آمريكا منتشر شده با ترجمه رضا پرهيزكار، شعري از يك شاعر نوجوان آفريقايي با ترجمه عبدالعلي براتي، فيليپ ژاكوته ترجمه اصغر نوري، زاهراد ترجمه خاچيك خاچر، آرتور رمبو با ترجمه كاوه ميرعباسي، موريس مترلنك ترجمه فرزانه شهفر، ولامير خلب نيكوف ترجمه مرتضي ثقفيان، شعرهايي از تي.اس.اليوت، كارل سندبرگ، الكساندر پوشكين، راينر ماريا ريلكه، ويليام شكسپير و جرج تراكل با ترجمه علي نوري، نيكي جيواني ترجمه داود صالحي، و هيلدا دوليتل و دوروتي پاركر با ترجمه مرتضي لك، منتشر شده است.
همچنين مطلبي با عنوان "در حضور شاعران جوان" كه گزارشي از فستيوال ازمير است، به قلم محمدعلي سپانلو انتشار يافته است.
"پيشگوييهاي بدشگون"، چند شعر از جيمي مك كندريك، نيز با ترجمه رامين مصطفوي در اين بخش آمده است. "گوهران" با مديرمسؤولي و سردبيري سعيده آبشناسان منتشر ميشود.
سووشون ♦ هزار و يک شب
داستان کوتاه "ملخ ها" از مجموعه سه کتاب، نوشته زويا پيرزاد را مي خوانيد ونگاهي کوتاه به آن نوشته حسن محمودي...
1- داستانملخ ها
يک روز صبح، مثل هر روز مردم شهر از خواب بيدار شدند. زن ها سماور را روشنکردند، جلو آينه ها دستي تويصورت بردند، چادرهاي گلدار سر کردند، دمپايي پا کردند و را افتادند طرف نانوايي محل. چادر لاي دندان گرفتند، چشم خمار کردند و گفتند: "شاطر آقا، يه خشخاشي." شاطرها چشم هايشان برق زدو نفس پرصدايي کشيدند. سينه هاي پرمويشان زير عرقگيرهاي رکابي باد کرد. دست کردند توي ظرف حلبي کج و کوله و يک مشت کنجد برداشتند. کنجدها را پاشيدندبه نان ها و نان هاي برشته را با چنگک دراز از دل تنور بيرون کشيدند.
زن ها چاي ريختند. مردها چاي را هورت کشيدند. زن ها از کمي خرجي ناليدند. مردها عربده کشيدند و زدند روي دست بچه ها که قند کش مي رفتند. بچه ها بق کردند.
روزي بود مثل همه ي روزها. کت و شلواري ها از کوچه ها گذشتند و داد زدند "کاغذ باطله، شيشه خالي، يخچال، تلويزيون مي خريم." ميوه فروش دوره گرد با وانت آمد و توي بلندگو فرياد زد "پياز، سيب زميني، پرتقال واشنگتني داريم."
آن روز فرقي با روزهاي ديگر نداشت. يک لشکر اتوموبيل پيکان، سبز و سفيد و جگري ريخته بود توي خيابان ها. پيکانها دندان قروچه کردند و غريدند و پريدند به هم. زدند و و خوردند و خونين و مالينشدند. پاسبان هاي راهمايي از وسط راه بندان ها سربلند کردند و کلاغ هار ا نگاه کردند که سرفه کنان پرواز مي کردند. چراغ هاي راهنمايي چشم درد گرفتند.گربه ها از ترس موش هاي گنده ي جوي هاي بي آب پريدند روي شاخه هاي خشک چنارها. شاخه ها شکستند و گربهها افتادند روي سگ ها که کنار پياده رو کيسه هاي نايلون مي جويدند. سگ ها پا به فرار گذاشتند. مغازه دارهااز جا پريدند و به مشتري ها فحش دادند که به مغازه دارها فحش مي دادند که جنس ها را گران مي فروختند.
درست در همين وقت اتفاق عجيبي افتاد. راديوهاي شهر، بي آن که کسي پيچشان را پيچانده باشد همه با هم روشن شدند. تمام راديوها، کوچک و بزرگ، برقيو ترانزيستوري و زرد و قهوه يي وسياه با صداهاي زير و بم و صاف و خش دار گفتند "ملخ ها دارند به شهر حمله مي کنند."
مردها شلوارهاشان را روي پيژاماهاي آبي راه راه پوشيدند، دفترچه هاي پس انداز را از زير تل رختخواب ها بيرون کشيدند و دويدند طرف بانک ها. زن ها دمپايي ها را چپ و راست پا کردند و سربرهنه خودشان را رساندند به نانوايي ها. بچه ها به قندان ها حمله بردند.
شاطرها نان پختند. کارمندهاي بانک پول هار ا شمردند دادند دست مردم. مردم پول هار انشمرده دادند به دکاندارها. دکاندارها پول ها را ريختند توي دخل ها. دخل ها که پر شد ريختند توي جيبشان، جيب ها که پر شد ريختند توي کارتن هاي خالي صابون هاي عطردار. اسکناس ها بوي عطر گرفتند. دکاندارها از بوي عطر گيچ شدند. نانواها کيسه هاي خالي آرد را تکاندند. گاوصندوق هاي خالي بانک ها خميازه کشيدند و مردم ماندند که بسته ها و گوني ها و حلب ها و پاکت هاي عظيم برنج وعدس و لوبيا و گندم و نخود و خرما و پنير و روغن را چطور به خانه ها برسانند. راديوها فرياد مي زدند "ملخ ها دارند مي آيند ـــــــــــــــــــــ"
در همين وقت مردمان چشمشان افتاد به مورچه ها که از لابه لاي پيکان هاي داغان شده پشت سرهم و آرام دنبال کار و زندگيشان بودند. اما مورچه ها کوچک بودند و گوني ها و حلب ها و بسته ها و پاکت ها زياد و بزرگ. مردم تلمبه هاي دوچرخه ها را برداشتند و مورچه ها را باد کردند. آن قدر باد کردند تا مورچه هاش دند اندازه ي آدم ها. باز هم باد کردند و مورچه ها شدند دوبرابر آدم ها. بعد مورچه ها به مردم کمک کردند. ابنارها، زيرزمين ها، حياط هاي پشت، حياط هاي جلويي، پشت بام ها و اتاق هاي همه خانه ها پر شد. راديوها هنوز فرياد مي زدند "آمدند ــــــــــــــ رسيدند ــــــــــــــ ملخ ها ــــــــــــــ"
مردها با مورچه ها دعواشان شد. مورچه هاي بزرگ دستمزدهاي کلان مي خواستند. مردها ندادند. مورچه ها تهديد کردند. مردها ترسيدند. زن ها سنجاق قفلي هاي روي پيراهن شان را در آوردند و فروکردند توي تن مورچه هاي بزرگ. باد مورچه ها در رفت و شدند اندازه مورچه. آنوقت مردها يگي يک دانه عدس دادند دست مورچه ها و مورچه ها رفتند.
مردم دويدند توي خانه ها و به درها قفل زدند، پنجره ها را بستند و تمام سوراخ ها را گل گرفتند. شهر ماند و سگ ها و گربه ها و موش ها و صف دراز مورچه هاي عدس به دست که آرام آرام مي رفتند. کلاغ ها بالاي شهر چرخيدند و سرفه کردند و تف انداختند و راديوها فرياد زدند "آمدند، ريختند، بردند، ملخ ها!" مدرم توي خانه ها گوش به راديو و چشم از پشت پنجره هاي بسته به پاسمان منتظر نشستند.
چندين و چند بار خورشيد راه افتاد و از اين سر آسمان به آن سر رفت و خوابيد و بيدار شد و رفت و آمد و شهرخالي را نگاه کرد که در خيابان ها و کوچه هاش موش ها به دنبال گربه ها کرده بودند و گربه ها دنبال سگ ها و سگ ها دنبال موش ها. از ملخ ها خبري نبود. گلوي راديوها پاره شد و مشت مشت سيم زرد و آبي و قرمز ريخت بيرون.
مردم از نشستن و انتظار کشيدن حوصله شان سر رفت و شروع کردند به خوردن. روزهاي اول فقط براي سير شدن، روزهاي بعد از زور بيکاري. کم کم خوردن شد عادت. صبح ها که بيدار مي شدند شروع مي کردند به خوردن تا شب مي شد و مي خوابيدند و صبح بيدار مي شدند و مي پختند و مي خوردند. خوردن شد کار، سرگرمي، عشق، دليل زندگي.
يک روز صداهايي در شهر پيچيد. شکم هاي چاق مردها دکمه هاي شلوارها را از جا کند. سينه هاي عظيم زن ها پيراهن ها را پاره کرد و بازوهاي فربه استين ها را جر داد. کلاغ هاي بالاي سر شهر هراسان بال و پر زدند و مردم خوردند و چاق تر شدند. ديگر کسي حوصله ي پختن نداشت. گوني ها و کيسه ها پاکت ها و حلب ها را پيش کشيدند و مشت مشت از هر چه بود در دهان ريختند و جويدند و قورت دادند. دندان ها تاب اين همه پرکاري را نياوردند و شکستند و ريختند. آينه ها از ديدن ريخت و قيافه ي آدم ها چنان ترسيدند که با صداهايي مهيب شکستند. سگ ها و گربه ها پا به فرار گذاشتند. موش ها شهر را قرق کردند و جشن گرفتند و مردم خوردند و خوردند. زبان ها آن قدر چاق شد که در دهان هاي بي دندان نچرخيد. حرف زدن دشوار شد. کسي نمي فهميد ديگري چه مي گويد. به جاي حرف زدن غريدند و صداهاي عجيب از گلو بيرون دادند. اين بار کلاغ ها هم از شهر فرار کردند. موش ها ماندند که از هيچ چيز نمي ترسيدند. خورشيد از ديدن شهر خالي خاک گرفته و موش هاي وقيح چنان دلش گرفت که راه کج کرد و ديگر از اسمان شهر نگذشت. ظاهر آدم ها ديگر شبيه آدمنبود. هر کدام افتاده در يک گوشه، کپه گوشتي بود عظيم و بي قواره با چهار شاخک گوشتي عظيم به جاي دست و پا و حفره اي سياه به جاي دهان. کپه هاي گوشتي با نقطه هايي کوچک در جايي که زماني چشم ها بودند، بي آن که در تاريکي چيزي ببينند زل زدند به رو به رو و با شخک هاي پايين هر چه جلوشان بود پيش کشيدند و دادند به شاخک هاي بالا که در حفره هاي سياه ريختند و اين عمل مداوم بي وقفه در شب ها و روزهاي تاريک ادامه داشت.
هيچ کس هيچ وقت نفهميد چه شد که ملخ ها به شهر نيامدند.
2- نگاهمثل طعم عيد پاكحسن محمودي
"مثل همه عصرها" پانزده قصه كوتاه است كه در ويرايش دوم دو قصه "ملخ ها" و "يك جفت جوراب" به آن اضافه شده است در اين قصه ها زناني كه از تكرار و روزمرگي به كسالت و ملال رسيده اند، زندگي شان در برش كوتاهي روايت مي شود.
زني در "قصه خرگوش و گوجه فرنگي" دغدغه نوشتن دارد اما زندگي روزمره اين فرصت را به او نمي دهد. زن هر روز به اميد روز بعد كه كار خانه كمتري داشته باشد به داستاني فكر مي كند كه روز بعد بنويسد اما هر روز كارهاي خانه او را از نوشتن باز مي دارد. زن به فكر نوشتن قصه خرگوشي است كه در دام شكارچي افتاده و دوستانش قادر به نجات او از گودال نيستند. خرگوش در گودال هر روز و هر شب پرواز پرندگان و عبور ستارگان را تماشا مي كند و دوستانش مايحتاج زندگي او را فراهم مي كنند، اما خرگوش مي خواهد از آن گودال بيرون بيايد. زن در انديشه است كه فردا خرگوش را از گودال در آورد اما براي غذاي فردا بايد بيرون برود و گوجه فرنگي بخرد. قصه خرگوش گرفتار آمده در دام شكارچي، استعاره اي از زندگي خود زن است كه دوست دارد از گودال روزمرگي زندگي به در آيد اما روزها و شب ها از پي هم مي آيند و مي روند. نويسنده با پرداختي بسيار ساده و طرحي خطي موفق مي شود تا روزگار زن قصه اش را به تصوير بكشد. بيرون آمدن زن خانه از روزمرگي زندگي قبل از هر چيز به فكر و خيال در آوردن خرگوش گرفتار از گودال است كه امري ناچيز چون خريد گوجه فرنگي آن را معلوم نيست تا به كي به تعويق بيندازد. "همسايه" بازگويي همان تكرار روزمرگي گريبانگير زن خانه دار است كه از قاب پنجره اش به تكرار همانند زن همسايه مي انديشد و روزمرگي زندگي را در زندگي زن ديگري متكثر مي كند.
"درگاهي پنجره" مجال ديگري است براي زني كه زندگي اش به مانند باد گذشته است و گذر عمر او را از درگاهي پنجره و از پنج سالگي اش به پشت ميله هاي پنجره در سال هاي فرسودگي و پيري كشانده است. دختر پنج ساله اي كه در درگاهي پنجره به تماشاي رفت و آمد آدم ها در خيابان مي نشست و با خيال كودكانه اش توت خشك مي خورد ناگهان با گردبادي به پيرسالي رسيده است و از آن سال ها تنها بادي گنگ و مبهم باقي مانده است.
"ليوان دسته دار" در ميان قصه هاي مجموعه از ساختار مدرن تري برخوردار است. در هم آميزي فضاي وهم و خيال و حضور مردگان در دنياي زندگان در اين قصه به تاثيرگذاري بيشتر آن كمك كرده است. زني براي خريد پا به عتيقه فروشي "سال هاي ۱۹۲۰" مي گذارد كه در آن اسباب فراموش شده و دور ريخته كنارهم چيده شده اند. زن به قسمت پسين و مجزاي عتيقه فروشي پا مي گذارد و در آنجا شاهد حضور زني همسن و سال خود است كه اسباب چيده شده در آن قسمت متعلق به او بوده و بعد از مرگ آنها را دور ريخته اند. عتيقه فروش چيزهايي را كه كسي نمي خواهد به مغازه اش آورده و به كساني مي فروشد كه از سر تفريح يا كنجكاوي آنها را مي خرند. زني كه وسايل متعلق به اوست، شوهر، پسر و تمام كسانش را در جنگ از دست داده است. اشاره اي هم نمي كند كه در كدام جنگ اين اتفاق افتاده، اين پرسش بدون جواب مي ماند تا نويسنده قصه اش را محدود به جنگ خاصي نكرده باشد. زن از ميان وسايل ليواني دسته دار را انتخاب مي كند براي پسرش تا به مانند پسرك توي تابلو هر روز با آن شير بخورد.
"ليوان دسته دار" با منطق دنياي واقعي روايت مي شود و با درهم آميزي مرز خيال و واقعيت، خواننده را در دنياي رازآلود مردگان و زندگان فرو مي برد و اشاره اي به تكرار زندگي ها در يكديگر در زمان هاي ديگر است.
در "زمستان" زني از قاب پنجره با ديدن هيكل نحيف زن همسايه بر روي برانكارد به ياد تصويرهايي از كودكي تا پيري خود به همراه زن مرده مي افتد. پيرزاد زندگي زني را از تماشاي زندگي زني ديگر در مجاورت خود و يا در خاطراتش به تصوير مي كشد تا زن نخست و در واقع خواننده تماشاگر آن باشد.
هر كدام از قصه ها تاكيدي بر همان تكرار و روزمرگي زنان است. در قصه "لكه" زني به انتظار آمدن شوهرش در خانه روز را سر كرده تا با پيدا شدن لكه سياه او كه از دوردست مي آيد برايش شام بكشد. اين تكرار سي ساله خوشايند زن است و هراس او از اتفاقي است كه اگر بيفتد روال زندگي عاديش را بهم مي ريزد. زن هاي قصه هاي پيرزاد از زندگي خود آن چنان شكايتي ندارند و نسبت به روزمرگي گرفتار در آن دچار ياس و نااميدي نيستند.
روي ديگر سكه به تصوير كشيده شده از زندگي زنان در "نيمكت روبه رو" روايت مي شود، مرد جواني در ساعت استراحت هنگام ناهار از اداره اش خارج مي شود تا طبق روال معمول روزهاي قبل بر نيمكت توي پارك بنشيند و ساندويچي را كه مادر پيرش برايش گذاشته بخورد. مرد جوان در عين خوردن متوجه مرد ديگري بر نيمكت روبه رويش مي شود كه از پي هم سيگار مي كشد. مرد جوان به فكر و خيال مي رود و نگران وضعيت احتمالي مرد نشسته بر روي نيمكت روبه رويي مي شود كه نكند او را از اداره اخراج كرده اند. با اين فكر و خيال به ناگهان احتمال اخراج خود را مطرح مي كند و غم تمام وجودش را در برمي گيرد. زندگي مرد جوان در اين فكر و خيال به حكمي بند است كه اگر اخراج شود همه چيزش را از دست داده.
تكرار زندگي مادرها در زندگي دخترانشان و به تماشا نشستن همان زندگي در قصه هاي "يك زندگي"، "مگس" و "مثل بهار" نيز دستمايه نوشتن قرار مي گيرد. در اين قصه ها، شكوفه درختي يا گل زنبقي پارچه هايي بهانه اي مي شود براي مرور زندگي گذشته. اغلب قصه هاي اين مجموعه از لحظه حال شروع مي شوند و با گذر از خلال خاطرات دوردست، در همان لحظه شروع به پايان مي رسند و تنها يادآور تكرار و ملال و روزمرگي هستند.
بازنشستگي آقاي ف در "زندگي دلخواه آقاي ف" دستمايه اي مي شود براي بازگويي تكرار روزمره زندگي يك خانواده كه گريزي از آن تكرار وجود ندارد. پيرزاد زندگي را از لايه هاي رويي و اتفاقات روزمره اش مرور مي كند تا به لايه هاي ژرف تري برسد كه در نهايت نمايانگر همان تكرار و ملال است كه پي درپي در همه زندگي ها ادامه مي يابد. در قصه هاي "گل هاي وسط آن روتختي"، "خانم ف زن خوشبختي است"، "راحله و اطلسي هايش"، "يك جفت جوراب"، "ملخ ها" و "مثل همه عصرها" با همان بن مايه هاي قبلي دستمايه نوشتن قرار گرفته اند. مي توان هر كدام از قصه هاي مجموعه را به مانند روزهاي تكراري و ملال آور يكي از زن هاي قصه ها تصور كرده كه هر كدام از خلال مرور خاطرات گذشته در زمان حال حاصل آمده است. "ملخ ها" اجتماعي از آدم هاي قصه هايش را به تصوير مي كشد كه با خبر آمدن ملخ ها به شهر روال عادي زندگي شان مختل مي شود و همه چيز رو به ويراني مي نهد. *حسن ميرعابديني ـ صد سال داستان نويسي ـ جلد ۳ ـ ۶-۱۱۴۶
قصه هاي "مثل همه عصرها" روايتي از زندگي طبقه متوسط كارمند است كه روال عادي بر روزگارشان حاكم است زندگي اين آدم ها اغلب از پله هاي ميانسالي و پيري بازگو مي شود. آدم ها كه اغلب زن هستند به خلوت خود پناه برده اند و نشانه اي از زندگي گذشته آنها را در خاطراتشان مي غلتاند. پيرزاد بخشي از زندگي كارمندي و شهرنشيني روزگار معاصر را در قاب قصه هايش به تصوير كشيده است.
منبع: همشهري
عکس 3
3- در باره نويسندهزويا پيرزاد: زندگي كارمندي و شهرنشيني
زويا پيرزاد نويسنده و داستان نويس معاصر در سال 1330 در آبادان به دنيا آمد، در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروين را به دنيا آورد.
در سال 1370، 1376، 1377 سه مجموعه از داستانهاي خود را به چاپ رساند." مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو و يک روز مانده به عيد پاک" مجموعه از داستانهاي کوتاهي بودند که با نثر متفاوتي خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.
اولين رمان بلند زويا پيرزاد، با نام : "چراغ ها را من خاموش مي کنم " در سال 1380 به چاپ رسيد. اين کتاب با نثر روان و ساده اي که داشت جايزه هاي بسياري را دريافت کرد.... از جمله : برنده جايزه بهترين رمان سال 1380 پکا... برنده جايزه بهترين رمان 1380بنياد هوشنگ گلشيري و برنده لوح تقدير جايزه ادبي يلدا در سال 1380.
داستان کوتاه " طعم گس خرمالو " هم برنده جايزه بيست سال ادبيات داستاني در سال 1376 شد.زويا پيرزاد دو کتاب هم ترجمه کرده است : " آليس در سرزمين عجايب " اثر لوييس کارول و کتاب " آواي جهيدن غوک " که مجموعه اي از شعرهاي آسيا....
چهل کليد ♦ شعر
در اين شماره3 شعر گيلکي با برگردان فارسي از شيون فومني. دکتر احمد ابو محمود هم اين شعرها را بررسي کرده است..
1- شعرها3 شعر گيلکي با برگردان فارسي از شيون فومني
يک
پرده پوشکنار خورده ننَادرجک،واکوده کورَا مانِهتاسياني نهاخانهئي چي اينگاراِويرِا بوسته دَرِه...
ترجمه:پشت دري کنار زده نيستپنجره، به کسي مي ماند که چشم دارداما نمي بيندخانه را دلتنگي پُر کرده استانگارچيزيگُم شده است...
دو
من،اَياز بوخورده چَچتو،علف زارانه شِهتي کشهتامي کشه-- ئي تا آهو پرشه...
ترجمه:من،خزه ي يخ زده امتو،شبنم علفزارانآغوش توتا آغوش من-- به قدر يک پرش آهوفاصله است
سه
خوشَا دَمتي شِه بزه ديمَاواوررازمتي گردنَا- عين ِ نخ جوکوده ياسآخ!اگه چُوپُور بايهمي دس...
ترجمه:مي بوسم صورت شبنم زده ات رامي آويزم- چونان ياس هاي نخ کردهبر گردنتآه! اگر دست کرختمجان بگيرد...
2- نگاه
شکار لحظه
دکتر احمد ابومحمود*
يک لحظه ي کوتاه در احساس، يک دريافت آني؛ مثل زمان، که مي گذرد و عکسي که ناگاه يک لحظه ي آن را ثبت کند؛ توصيفي که از هر قطعه از اين اشعار مي توان داد همين است. شکار لحظه هاي احساس است از طبيعت، از محيط، از هر چه در اطراف است.
تخيلات آني، ويژگي هاي اين قطعه کوتاه است. اگر هنر عکاسي را شکار لحظه ها ناميده اند، اين اشعار نيز هم چنان است؛ و هر کدام در يک لحظه گوشه اي از ذهن را تسخير مي کند. آيا مي توان لطافت و ظرافت اين قطعه ها را در زبان گيلکي انکار کرد؟ آيا مي توان کاربرد شوخ و دقيق گيلگي را در اين اشعار ناديده گرفت؟ آيا مي توان مضمون پردازي ها و مضمون يابي هاي اين شعرها را دست کم گرفت و بي ارزش يا حتا کم ارزش شمرد؟ هيچ خواننده و منتقد با انصافي نمي تواند چنين کند. آگاهي به مبادي و مباني نقد ادبي، اجازه ي چنين کاري را نمي دهد.
گرچه برخي مفتقد بودند که شيون در گيلگي هيچ شعر جدي ندارد، به ويژه در شعر نيمايي؛ در شعر نو، اما چنانچه از غزل ها و دوبيتي هاي او چشم بپوشيم – که اغلب جدي و لطيف هستند- در باره ي اين مجموعه چه مي توانيم بگوييم؟! نهايت اين که شعر او، شعر آه و ناله هاي مادر مرده وار نيست. شعر او جدي است اما شعر نجات است. شعري نيست که شاعري واخورده و سرخورده، تنها از درد جدايي خويش ناله سر دهد تا همه ي عالم بدانند که او از معشوقش دور افتاده است! خوب اين به مردم عالم چه ربطي دارد؟! خودن تلاش کن.
بنابراين در شعر او بي ارادگي و واخوردگي نمي بينيم. سرخوردگي هاي او شبه روشنفکرانه نيست. او مثل آبي است که از هر جا جلويش را ببندند و از راه ديگر مي رود و در جا نمي ماند. نمي خواهم حرف هاي تکراري را بگويم که اغلب اشعار او تصوير زندگي و احساس هاي مردم است. و بيان زبان و دل مردم زادبومش؛ اين را روشن تر از خورشيد مي بينيم. از اين مساله بسيار سخن گفته شده است و شکي در اين مورد به ويژه در روايت هاي باقي نمي ماند.
محيط او طبيعت گيلان است و طبيعت گيلان، هر چه در جهان است دارد، آب و دريا و باران و رود، درخت و جنگل و گا و گياه و خار، پرنده و خزنده و چرنده و درنده، تپه و کوه و ماسه زار. کشاورز و فروشنده و دستفروش و دوره گرد و دامدار و... ديگر چه مي خواهي؟! آسمان آنجا آبي است، همه جايش آبي است، سياهي در آسمان نمي بيني مگر اينکه پرنده اي باشد در گذار. يکي از مهم ترين ويژگي هايي که نيما در شعر نو پديد آورد تاثير محيط بود. تاثير پذيري ذهن از محيط و بازتاب آن در شعر، پس از نيما از تشخص هاي ويژه ي شاهران پس از نيما است. همه ي شاعران معاصر؛ يعني نو پرداز، به گونه اي چهره ي محيط خويش هستند و با آن در شعر خود پيوندي ناگسستني دارند. مگر مي تواني شعر اخوان را بخولني و چهره ي جنوب را نبيني؟! يا خود نيما را، رويايي را و... و مگر مي توان شعر شيون را بخواني و از طبيعت سرسبز شمال و مردمش نشاني نيابي؟!
بارزترين ويژگي شيون در همه شعرهايش – چه گيلکي و چه فارسي- همين است. اکنون در اين اثر، هم آن را مي بيني و هم زبان گيلکي را. زبان را که حامل فرهنگ و انديشه و احساس است، واؤه ها، اصطلاحات و کنايات بومي، نگاه و نگرش محلي و...
مهم اين است که وي به واقع، در اين اشعارش، توان گيلکي را براي بيان رقيق ترين عواطف به رخ مي کشد. گاهي در اشعارش به واژه هاي گيلکي و اصطلاحات محلي اي بر مي خوري که تنها اصيل ترين و قديمي ترين گيلکان مي شناسند و مي فهمندنش. کاملا هويداست که اطلاعات بسيار خوبي از فرهنگ و زبان بومي خود دارد. خود در زبانش واژه ها و اصطلاحاتي را ديده ام که از بسياري از گيلکان پرسيدم و نمي دانستندش. چقدر بايد در عمق روستاها رفته باشد و شنيده باشد و فهميده باشد تا توانسته باشد به چنين کشف هايي دست بيابد؛ کشف در فرهنگ عمق. کمتر شاعر بومي چينين کرده است.
شيون در حوزه ي شعر، در قالب هاي غزل و مثنوي و رباعي و دو بيتي و نيمايي و سپيد، آثاري ماندگار از خود به يادگار نهاده است و به راستي در همه ي اين قالب ها پيروز از آب و آتش بيرون آمده است؛ هم چنين در شعر روايي و غيرروايي و ترانه سرايي.
چهره ي شعر امروز ايران، چهره ي غنايي است. شيون نيز شاعر امروز است با چهره ي غنايي امروز. اگر چه در باره ي ادبيات غنايي، گفته اند که شاعر، "من" خويش را به نمايش مي گذارد، اما گمان ندارم که اين تعبير کاملي باشد؛ مي تواني که بگوييم "من" خويش را نيز به نمايش مي گذارد. يعني نه تنها "من" خويش، بلکه "من" جامعه و مردم را نيز.
باز هر چند ممکن است گفته شود، اگر "من" جامعه و مردم به نمايش گذاشته شود، شعر جنبه ي تعليمي مي يابد، ولي بايد توجه داشت که شاعر، اگر نگرش و نظر خود را مستقيم نشان ندهد و هدفش هدايت نباشد نمي تواند تعليمي باشد. شعر تعليمي آن است که هدفش هدايت به وسي نگرشي ويژه باشد و اين هدايتگري بر شعر غالب شود؛ اما اگر هدف، تنها بيان و توصيف باشد و خواننده، ازادانه احساس کند و خودش راه بيابد، نمي توان آن را تعليمي دانست.
در اين مجموعه، روح شيون دميده شده و ذوق و زيبايي ها و ريزبيني ها و کشف عاطفي او از محيط کاملا هويداست. هر قطعه را به سادگي مي تواني به ذهن بسپاري و با زمزمه کردنش با آن يکي شوي، انگاه شعر او با تو متحد مي شود، به وحدت مي رسد؛ وحدت احساس.
بدون ترديد ترجمه ها به خوبي نمي توانند کل ظرافت هاي بياني و زباني را انتقال دهند؛ چرا که حتا بسياري واژه ها و اصطلاحات و کنايات، تداعي هاي متفاوت و گسترده اي را در اهل زبان و محيط ايجاد مي کند که قابل انتقال نيسا؛ مگر اينکه با توضيحاتي مفصل همراه باشد تا مقداري بتواند نقيصه ترجمه را جبران سازد.*بخشي از مقاله ي شکار لحظه از کتاب "خياله گرده گيج" (پرسه ي خيال) : مجموعه شعر گيلگي با برگردان فارسي- شيون فومني- با کوشش و پژوهش حامد فومني
3- در باره شاعرشيون فومني : شاعري بومي در گستره ي ملي"
شيون فومني (مير احمد سيد فخري نژاد) از شاعران محبوب و مشهور خطه ي شمال در سوم دي ماه 1325ه ش در شهرستان فومن ديده به جهان گشود او تحصيلات ابتدايي و سه ساله ي خود را در رشت سپري کرد و بعد از آن به کرمانشاه کوچ نمود و سه ساله دوم دبيرستان را تا اخذ ديپلم طبيعي -1345 در آنجا گذراند.
شيون در سال 1346 وارد سپاهي دانش در طارم زنجان شد و يکسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمدودر سال 1348 وارد زندگي زناشويي شد در کوچي عهده دار مديريت و تدريس در يکي از مدارس فولادمحله ساري گشت و تا سال 1351 با تمام مشکلات دست و پنجه نرم کرد و عاشقانه به رسالت خود که همانا تعليم و تربيت بود پرداخت و پس از آن نيز درديگر نقاط گيلان به اين شغل شريف باز هم ادامه داد.
او در سال 1374 مبتلا به بيماري نارسايي کليه شد و يک سال بعد براي درمان اين نارسايي به وسيله دياليز به تهران کوچ کرد و در همين سال با توجه به درد بيشمار موفق به اخذ فوق ديپلم (تجربي) از دانشگاه تربيت معلم گشت.
شيون در سال 1376 ه.ش پس از سالها تدريس و تعليم و تربيت فرزندان اين خاک طربناک بازنشسته شد.او در شهريورماه 1377 پس از يک دوره بيماري مزمن کليوي و انجام پيوند کليه در يکي از بيمارستانهاي تهرانروي از نقاب خاک کشيد.
آرامگاهش در بقعه سليمانداراب رشت بنا به وصيتش در کنار سردار بزرگ ميرزا کوچک جنگلي است.او علاوه بر آثار ارزشمند و ماندگار چهار فرزند به نام هاي حامد – کاوه – دامون و آنک – دختر قصيده نذر – نيز به يادگار نهاد.
شيون فومني يكي از شاعران نيرومند زمان ما بود كه وي را بايد شاعر دو زبانه ناميد. بطور كلي شاعران دو زبانه هم در عوام و مردم منطقه خود رسوخ مي كنند و هم در گستره ي ملي جايگاه ويژه مي يابند.
شيون فومني به عنوان يكي از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلي و بومي گيلكي را كه داشت در محاق فراموشي قرار مي گرفت سينه به سينه تا آنسوي مرزهاي كشورمان اشاعه و ارائه نمود و جاودانه گشت و از سوي ديگر در حوزه شعر فارسي با انتشار مجموعه هاي شعر فارسي و ارائه قالبهاي معمول و مرسوم شعر فارسي از شاعران تأثير گذار و تواناي شعر معاصر بشمار مي رود.
تحقيق و پژوهش در زمينه ي فرهنگ، و ادب گيلان و ارائه مجموعه اشعار گيلكي در قالب غزليات، منظومه ها و دو بيني هاي محلي است از جمله آثار قابل تأمل و ماندگار اوست.
علاوه بر اينها، ترانه سرايي يكي از جنبه هاي ادبي و هنري شيون است كه با مهارت، چيرگي و تسلط بر موسيقي، آواها و ملودي هاي محلي و فارسي از وي بعنوان موفق ترين شاعر ترانه سرا شناخت كه در اين حوزه ترانه هاي متعددي از وي به وسيله خوانندگان نامور خوانده شده است. پرداختن به شعر فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي نشان داد از توانايي ها و برجستگي ادبي برخوردار است و از اين نظر گاه شيون، شعر و زبان شعري خود را محدود به يك زبان، لهجه و منطقه ننمود با بهره گيري از فرهنگ و زبان مادري خود در عرصه ي زبان و فرهنگ ملي كه همانا شعر فارسي است پروازهاي ديدني يي داشته است.
شيون در كنار شعر گيلكي و شعر فارسي فعاليتهاي پر دغدغه اي در ساير حوزه هاي ادبي داشته است از آنجمله: شعر و ادبيات كودكان، قصه، داستان كوتاه و فيلمنامه (سناريو) از ديگر آثار ارزشمند اوست كه طبعاً برشي ديگر از توانايي هاي وي بشمار مي رود.
همسایه ها
شفيعيكدكني : تصحيح "كليات شمس" محمدرضا شفيعيكدكني "كليات شمس" مولانا جلالالدين محمد بلخي را تصحيح كرده كه قرار است بعد از بازنگريهايي منتشر شود. اين تصحيح را قرار است انتشارات سخن منتشر كند. اين ناشر در چند سال... - پنجشنبه 28 شهریور 1387 [2008.09.18]
شفيعيكدكني : تصحيح "كليات شمس"
محمدرضا شفيعيكدكني "كليات شمس" مولانا جلالالدين محمد بلخي را تصحيح كرده كه قرار است بعد از بازنگريهايي منتشر شود.
اين تصحيح را قرار است انتشارات سخن منتشر كند. اين ناشر در چند سال اخير بسياري از تصحيحات و تحقيقات محمدرضا شفيعيكدكني را منتشر كرده است.
شفيعيكدكني پيش از اين نيز در سال 1352 گزيدهاي از غزلهاي مولانا را با مقدمهاي مبسوط منتشر كرده بود و برخي از غزلهاي معروف را منسوب به مولانا دانسته بود.
"هر لحظه به شكلي بت عيار برآمد" و "روزها فكر من اين است و همه شب سخنم" از جمله غزلهاي معروفي هستند كه وي آنها را منسوب به مولانا ميداند.
تصحيح محمدرضا شفيعيكدكني از "كليات شمس" مولانا چندين سال در اختيار انتشارات كارنامه بوده كه بنا به دلايلي تاكون منتشر نشده است.
نجدي: كتاب نامهها، دستنوشتهها و عكسها
نامهها، عكسها و دستنوشتههاي بيژن نجدي به صورت كتاب منتشر ميشود.
نامهها، عكسها و دستنوشتههاي اين شاعر و داستاننويس فقيد، كه تا كنون منتشر نشدهاند، به كوشش پروانه محسني آزاد - همسر نجدي - گردآوري شده و مراحل پاياني ويرايش را ميگذرانند.
اين كتاب بعد از تكميل ويرايش به چاپ سپرده خواهد شد.
همچنين نخستين داستان بلند نجدي كه از آثار بهجامانده از اوست، بهكوشش همسرش منتشر خواهد شد. اين كتاب در حال حاضر، در مراحل ويرايش پاياني است.
مجموعهي شعر "پسرعموي سپيدار" اين شاعر هم كه چندي پيش از سوي توسعهي کتاب ايران منتشر شد، به گفتهي محسني آزاد، به زودي توزيع خواهد شد.
نام اين مجموعه برگرفته از نام يكي از شعرهاي نجدي است، كه مجموعهاي از شعرهاي چاپنشده و برخي شعرهاي چاپشدهي او را كه قبلا در قالب كتاب منتشر نشدهاند، شامل ميشود.
بيژن نجدي متولد 24 آبانماه سال 1320 در خاش - از توابع سيستان و بلوچستان - است، كه چهارم شهريورماه سال 1376 درگذشت.
رضا سيدحسيني : چاپ كتابهايي از داستانهاي ترجمهيي و مقالهها
همراه چاپ پانزدهم "مكتبهاي ادبي" رضا سيدحسيني، داستانهاي نويسندگان جهان كه با ترجمهي اين مترجم پيشكسوت در نشريهها منتشر شدهاند و همچنين مقالههاي او، در كتابهايي به چاپ ميرسند.
سيدحسيني كه از 31 مردادماه به دليل ضعف عمومي بدن و همچنين درد شديد پا در بيمارستان بستري شده است، گفت: اين قصهها از نويسندگان مختلف از جمله: ماكسيم گوركي، جك لندن، آلبر کامو، مارگريت دوراس و ويليام فاكنرند، كه بعد از جمعآوري، از سوي انتشارات نگاه منتشر خواهند شد.
همچنين مقالههاي اين مترجم پيشكسوت دربارهي مسائل مختلف از جمله نقد ادبي، نظريههاي ادبي و سبكهاي نويسندگي كه در مجلهها منتشر شدهاند، به صورت كتاب به چاپ خواهند رسيد.
كتاب دوجلدي "مكتبهاي ادبي" هم كه نخستينبار در سال 1334 منتشر شده و بعدها تكميل شده است، به زودي از سوي انتشارات يادشده به چاپ پانزدهم خواهد رسيد.
ترجمهي "زيباييشناسي تئاتر"، اثر ديگري است كه از اين مترجم منتشر خواهد شد.
اين اثر دربرگيرندهي تمام آثار و مقالات مهم و ارزشمند در زمينهي تئاتر از افلاطون تاكنون است كه به همت چهار استاد برجستهي تئاتر گردآوري شده است.
رضا سيدحسيني 22 مهرماه سال 1305 در اردبيل بهدنيا آمده است. ديپلم ارتباطات گرفته و سپس در فرانسه، در مدرسهي عالي ارتباطات، مشغول به تحصيل شده است. وي كار ترجمه را از سن 16 - 17سالگي با ترجمه از تركي قفقازي و تركي استانبولي شروع كرده و پس از آن، به ترجمه از زبان فرانسه پرداخته است.
نصرت رحماني : چاپ داستانهاي منتشرنشده
اين داستانها كه از ميان نوشتههاي رحماني پيدا شدهاند، بعد از گردآوري و منظم شدن توسط آرش رحماني - فرزند شاعر -، از سوي انتشارات نگاه منتشر خواهند شد.
مجموعهي داستان "نامههايي كه هرگز به او نرسيد"، اثر ديگر رحماني در زمينهي داستان است.
آرش رحماني همچنين با اشاره به شعرهاي چاپنشده، مصاحبهها و دستنوشتههاي اين شاعر كه پيشتر خبر انتشار آنها را داده بود، گفت: مصاحبههاي پدرم را كه در طول سالها با مجلات مختلف داشته، جمعآوري كردهام و به زودي به انتشارات نگاه خواهم سپرد. كار گردآوري شعرها نيز به پايان رسيده كه به زودي آنها را نيز به ناشر خواهم داد.
همچنين رمان "مردي كه در غبار گم شد" رحماني پس از 30 سال دوباره منتشر ميشود. اين رمان روايت نصرت رحماني از زندگي خودش است، كه اولينبار در سال 1327 منتشر شده و آخرين چاپش به سال 56 بازميگردد.
اين شاعر 27 خردادماه سال 1379 در رشت درگذشت.
ياسمينا رضا : انتشار ترجمهي رمان دربارهي ساركوزي
ترجمهي "سپيدهدم، عصر يا شب"، نخستين رمان ياسمينا رضا در ايران، حاصل همراهي يكسالهاش با نيكولا ساركوزي - رييسجمهور فرانسه - منتشر شد.
به نوشتهي پشت جلد كتاب، ياسمينا رضا از ژوئن سال 2006 ميلادي سايه به سايهي ساركوزي حركت ميكند و لحظهاي او را تنها نميگذارد. حتا در جلسات محرمانه و محافل خصوصي نيز ساركوزي را دنبال ميكند و حاصل اين كنجكاويها، كتاب "سپيدهدم، عصر يا شب" است.
سعيد عجمحسني - مترجم كتاب - دربارهي آن نوشته است: چيزي نمانده تا رياستجمهوري ژاك شيراك به پايان برسد. ساركوزي، بخت اول دورهي بعدي اين مقام از حزب او.ام.پ.، مورد توجه ياسمينا رضا - نويسندهي فرانسوي ايرانيتبار - قرار ميگيرد و به او پيشنهاد ميكند براي نوشتن كتابي، او را در مبارزهي انتخاباتياش همراهي كند. ساركوزي بيدرنگ موافقت ميكند. نيكولا ساركوزي، پاييز 2006، مبارزات انتخاباتي فرانسه؛ اينها سادهترين عناصر داستاني ياسمينا رضاست.
"سپيدهدم، عصر يا شب" از سوي انتشارات كاروان به چاپ رسيده است.
ويژهنامهي "سه تفنگدار طنز ايران"
ويژهنامهاي براي عمران صلاحي، پروز شاپور و بيژن اسديپور در آمريكا به چاپ ميرسد.
نشريهي "دفتر هنر" قرار است شمارهي آيندهي خود را با عنوان "سه تفنگدار طنز ايران" به صلاحي، شاپور و اسديپور، كه با هم همكاريهايي داشتهاند، اختصاص دهد.
ياشار صلاحي - فرزند عمران صلاحي - به همراه عكسهايي از اين شاعر فقيد، نوشتهها و مطالبي را كه شخصيتهاي مختلف در سوگ او نوشتهاند و اغلب در رسانهها منتشر شده، براي انتشار در اين شماره فرستاده است.
نوشتهها و سوگسرودههايي از محمد شمس لنگرودي، مفتون اميني و... و برخي مطالب مجلهي "شوكران"، از جملهي آثاري است كه براي اين ويژهنامه فرستاده شده است.
مهلت ارسال آثار به "دفتر هنر" كه توسط اسديپور منتشر ميشود، براي ويژهنامهي "سه تفنگدار طنز ايران" كه اسفندماه سال جاري منتشر خواهد شد، تا پايان آبانماه اعلام شده است.
شمارهي جديد "هنر و ادبيات"
اين ماهنامه كه با ويژهنامهي "ادبيات داستاني خراسان" همراه است، با "بندي از نون نوشتن" به قلم محمود دولتآبادي، بخشهايي از داستان CCU2 اصغر الهي و "احتراز از رودخانه"ي رضا دانشور و مطالب ديگري در حوزهي ترجمهي ادبي منتشر شده است.
اين مجله در بخشهاي سينما، نمايش، موسيقي، داستان، شعر، عكاسي و نقاشي منتشر ميشود.
گفتوگو با سيدعلي صالحي دربارهي هايكو به مناسبت انتشار مجموعهي "قمري غمخوار در شامگاه خزاني و هزار و يك هايكوي فارسي"، نگاهي به زندگي و گزيدهي ترانههاي هانري سالوادور با ترجمهي قاسم صنعوي، يادداشتي بر رمان "سالمرگي" اصغر الهي نوشتهي طلا نژادحسن و نيز آثار و گفتاري از عليرضا حسني آبيز، مفتون اميني، محمدعلي سپانلو، عليرضا محمودي ايرانمهر، علي عبداللهي، علي باباچاهي، منصور اوجي و...، از بخشهاي ديگر ماهنامهي "هنر و ادبيات" است.
همچنين گزارشي با عنوان "عكاس خبري: آيينهاي در برابر واقعيت" دربارهي عكاسي خبري، "نقش دايره در سبك امپرسيونيسم" دربارهي نقاشي، و يادداشتهايي بر فيلمهاي "جايي براي پيرمردها نيست"، "داستان بهاري"، "تبعيد" و "چهار ماه، سه هفته و دو روز" نيز در بخشهاي يادشدهي مجله به چاپ رسيدهاند.
ماهنامهي "هنر و ادبيات" با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي مؤسسهي تحقيقاتي - انتشاراتي اولياء و سيدمحمدهادي عرفانيان تهراني و سردبيري وحيد حسيني در مشهد منتشر ميشود.
"گوهران" ويژهي شعر جهان
اين شماره با توضيحي دربارهي جايزهي شعر نيما يوشيج به قلم داريوش معمار - دبير جايزه - آغاز شده و در ادامه، مختصري از زندگينامهي كارشناسان جايزه و هيأت اجرايي آن آمده است.
سرمقالهي اين فصلنامه با عنوان "اصلا ترجمهي شعر به چه دردي ميخورد؟" به قلم احمد پوري انتشار يافته و سپس شعرهايي از اينگه بورگ باخمن با ترجمهي فؤاد نظيري، تد هيوز ترجمهي عليرضا آبير، ريچار رايت با ترجمهي احمد محيط، اسپايك مليگان و آندره جيبه ليني با ترجمهي احمد پوري، كرول ان دفي، ويليام كارلوس ويليامز و شعري از آزاده فرهمند كه در آمريكا منتشر شده با ترجمهي رضا پرهيزكار، شعري از يك شاعر نوجوان آفريقايي با ترجمهي عبدالعلي براتي، فيليپ ژاكوته ترجمهي اصغر نوري، زاهراد ترجمهي خاچيك خاچر، آرتور رمبو با ترجمهي كاوه ميرعباسي، موريس مترلنك ترجمهي فرزانه شهفر، ولامير خلب نيكوف ترجمهي مرتضي ثقفيان، شعرهايي از تي.اس.اليوت، كارل سندبرگ، الكساندر پوشكين، راينر ماريا ريلكه، ويليام شكسپير و جرج تراكل با ترجمهي علي نوري، نيكي جيواني ترجمهي داود صالحي، و هيلدا دوليتل و دوروتي پاركر با ترجمهي مرتضي لك، منتشر شده است.
همچنين مطلبي با عنوان "در حضور شاعران جوان" كه گزارشي از فستيوال ازمير است، به قلم محمدعلي سپانلو انتشار يافته است.
"پيشگوييهاي بدشگون"، چند شعر از جيمي مك كندريك، نيز با ترجمهي رامين مصطفوي در اين بخش آمده است.
"گوهران" با مديرمسؤولي و سردبيري سعيده آبشناسان منتشر ميشود.
حسين عليزاده : "آواز گنجشكها" در قالب يك آلبوم موسيقي
موسيقي فيلم "آواز گنجشكها" به آهنگسازي "حسين عليزاده" در قالب يك آلبوم موسيقي منتشر ميشود.
در اين آلبوم كه اواخر مهرماه توسط انتشارات هرمس در بازار موسيقي منتشر مي شود،علاوه بر موسيقي متن "آواز گنجشكها" كه توسط حسين عليزاده ساخته شده چند قطعه از ساختههاي اين آهنگساز نيز به چشم ميخورد. به گزارش فارس،موسيقي اين فيلم سال گذشته توسط حسين عليزاده ساخته شد.
"آواز گنجشكها" ساخته "مجيد مجيدي" كه جايزه خرس نقرهاي جشنواره برلين را دريافت كرد،داستان كريم كارگر مزرعه پرورش شترمرغ است كه در حاشيه شهر در خانه كوچكش زندگي خوبي دارد. حوادثي در مزرعه منجر به اخراج كريم از كار مي شود. او براي انجام كاري به شهر ميآيد و در آنجا اتفاقاتي زندگيش را دستخوش تغيير مي كند.
آلبوم موسيقي "آواز گنجشكها" به آهنگسازي حسين عليزاده اواخر مهرماه در بازار موسيقي منتشر ميشود.
کتاب
جهان نو سينماي نو
نشر چشمه، در فضاي بحراني كتاب و كتابخواني، در همين بهار ۸۷ كه گذشت، يك كتاب به بازار فرستاده كه كتاب عجيبي است. كتاب گفتوگوهاي اسماعيل ميهندوست با چند كارگردان مطرح و قديمي ؛ "جهان نو، سينماي نو"، مجموعهاي از ۱۵ گفتوگو است كه در سالهاي ۸4-۸3 انجام شدهاند و در نشريه صنعت سينما به چاپ رسيدهاند. اينطور كه اسماعيل ميهندوست - كسي كه گفتوگوها را انجام داده - در مقدمه كتاب مينويسد: "اين گفتوگوها از چند ويژگي خاص برخوردارند. در هر كدام، انگيزه گفتوگو فيلمي است كه در زمان اكران از فيلمهاي مطرح و بحثبرانگيز بودهاند. قبل از پرداختن به فيلم، مروري بر روند كاري فيلمساز، ديدگاه او به مقوله آموزش و نحوه تجربه وجوه تكنيكي كارگرداني سينما - اعم از تجربي و آكادميك- و چگونگي ورود به سينماي حرفهاي مورد بحث قرار گرفته است و...".
مقدمه اين كتاب به قلم روبرت صافاريان نوشته شده و او در همان اولين صفحات كتاب توضيح ميدهد: "اين گفتوگوها در عين حال كه تصويري از كارنامه كارگردان به دست ميدهند و به جاي خود، به بحث درباره كليت فيلمها هم ميپردازند، در كانون توجهشان تحليل كار كارگردان - دكوپاژ، هدايت بازيگران، چگونگي كار روي فيلمنامه و از اين قبيل- قرار دارد."
هر كدام از گفتوگوها يك تيتر مجزا و عكسي سياه و سفيد و كوچك از كارگردانها در پشت دوربين دارند. اما در هيچكدام از اين ۱۵ گفتوگو چيزي با نام مقدمه براي گفتوگوها نوشته نشده و هيچكس نميداند اين گفتوگو در چه فضايي انجام شدهاند و قرار بود كارگردان مورد نظر درباره چه ماجراها و انتقادهايي توضيح كامل بدهد.
جهان نو سينماي نواسماعيل ميهندوستانتشارات: نشر چشمهچاپ اول: بهار 1387شمارگان: 1500نسخهقيمت: 5500 تومان
گپ ♦ 4 گفت وگو در تهران
مهدي شکيبائي: در تهران پا ي حرف هاي 4 چهره هنري نشسته ايم: محمد رضا خاکي و حميدپور آذري کارگردان تئاتر، سيروس گرجستاني بازيگر و شوکت حجت گوينده فيلم.
حرفهاي محمد رضا خاکي:دنبال بازيگر مشهور نبودم
نمايش "مرغ دريايي" اين روزها توسط دکتر محمدرضا خاکي ودرتالار مولوي به اجرادرآمده است.کارگردان اين نمايش درگفتگوبا هنرروز از وضعيت اقتصادي تئاتر وعدم امکانات لباس ودکور گلايه هايي را داشته که مي خوانيد.
<strong>آقاي خاکي به نظر مي آيد علاقه ويژه اي به آثار چخوف داريد.</strong>بله.سال هاست که با آثار چخوف آشنايي دارم وبه خوبي آثار اين نويسنده را مي شناسم و دردانشکده هاي تئاتري آن را تدريس مي کنم.به نظرم چخوف نويسنده اي بين المللي است وآغازگر تئاتر مدرن در قرن بيستم است.گذشته ازاين به اعتقاد من تا زندگي هست آثار چخوف هم قابل اجراست.
<strong>به نظرتان چه چيزي باعث مي شود تا آثار چخوف پس از سال ها هنوز ماندگار و قابل اجرا باشد؟</strong>به نظر من تو بنيانگذار بودن او درنمايشنامه نويسي رئاليسم موجب اين امر شده است.دقت کنيم که چخوف يکي از بي بدليل ترين نويسندگان ادبيات نمايشي است و آثار او با آثار شکسپير و ايبسن مقايسه مي شود.
<strong>مهم ترين ويژگي هاي آثار چخوف و شکسپير را در چه مي دانيد؟</strong>درآثار شکسپير ما با قهرمان کلاسيک روبرو هستيم، امکا در آثار جخوف و ايبسن ما با شخصيت هايي مانند خودمان برخورد داريم.شخصيت هايي که گاهي مي خندند، گاهي گريه مي کنند و دغدغه هايي انساني دارند.
<strong>با وجود اجراهاي متعدد در ايران از نمايشنامه "مرغ دريايي"چه چيزي باعث اجراي مجدد اين نمايش از طرف شما شد؟</strong>اين اثر فقط دوبار در تئاتر ايران به صحنه رفته است.يک بار قبل از انقلاب و توسط حميد مندريان و ديگر بار بعد از انقلاب و توسط يک گروه ديگر.باقي اجراها توسط گروه هاي دانشجويي بو/ده است.اين اثر معمولا جزء برنامه هاي رپرتواري تئاترهاي دنيا است.حداقل در هردوسال يک بار اجرا مي شود.من هم اين نمايش را با تصورات خود به صحنه برده ام اما درچهارچوب متن چخوف، آثار چخوف اواخر قرن 19 ميلادي براي اجرا درصحنه هاي ايتاليايي يعني صحنه هاي يک سويه، نوشته شده است.اما من سعي کردم در طراحي حرکات و ميزانسن ها تغييراتي را بدهم و تلاش کرده ام آن را با قواعد تئاتر مدرن وخارج از قاب صحنه اجرا کنم.
<strong>آيا نوع ساختمان تالار مولوي باعث طراحي شما در اجرا شده است؟</strong>بله.من از همان ابتدا اين تالار را براي اجراي نمايش خودم در نظر گرفته بودم.مولوي يکي از بهترين تالار هاي اجرايي در تئاتر ايران است که محجور مانده است.
<strong>با توجه به نوع و گونه هاي متفاوت تئاترها و مخاطبين هريک از اين تئاتر ها شما چه تلاشي براي اقبال عمومي نمايش خود داشته ايد؟</strong>درتمام دنيا همه اقشار مخاطبين کارهاي چخوف نيستند و هرقشر مخاطب نوع خاصي از تئاتر است.اما من و گروهم تمام تلاش خود را کرده ايم که تا اين نمايش مورد توجه عموم هم قرار بگيرد.
<strong>پروسه تمرينات شما چه مقداري طول کشيد؟آيا دراين تمرينات تغييراتي را هم در انتخاب بازيگران داشتيد؟</strong>تمرين مرغ دريايي ماه ها طول کشيد.در اين مدت من به بازيگران زيادي براي نقش ها ي متفاوت مراچعه کردم.ابتدا قرار بود تا گوهر خيرانديش و مهرانه مهين ترابي حضور داشته باشند ولي واقعا در ايران نگهداري بازيگران حرفه اي درتئاتر بسيار سخت شده است.کافي است تا يک پيشنهاد تلويزيوني با دستمزد متوسط به آنها بشود.البته من از ابتدا هم دنبال بازيگران مشهور براي اجرا نبودم وگرنه اصلا اين نمايش اجرا نمي شد.
<strong>اين تغييرات چه تاثيراتي را درروندتمرينات و اجراهاي شما داشت؟</strong>اگرچه از نظر فني مشکلي نداشتيم اما گروه را به شدت خسته کرد.زمان اجراي نمايش هم در روزهاي پرترافيک تالار مولوي بود.دراين روزها که علاوه برتئاتر برنامه هاي ديگري اجرا مي شود گروه صحنه هرهفتته مجبورند تا به دلايلي صحنه را جمع و دوباره پهن کنند.
<strong>لباس هاي نمايش چندان با فضاي آثارچخوف هماهنگي ندارد. علت چيست؟</strong>نبود کارگاه لباس و دکور.وقتي نيروهاي متخصص و کارگاه هاي متفاوت وجود ندارد تو مجبور مي شوي سفارشات را به بيرون و بازاري ها انتقال دهي.خوب آنها هم متخصص اين کار نيستند و لباس ها را به همان شکلي که مدنظر گروه و کارگردان است توليد نمي کنند.
<strong>فکر مي کنم بخش عمده اي از اين مشکلات همان طور که خودتان گفتيد بحث اقتصادي است.آيا با حل اين مشکل کيفيت نمايش ها هم روند رو به رشدي به خود مي گيرد؟</strong>تئاترکارکردن با شرايط سخت نيازمند دقت و وزمان فراواني است.يک گروه اجرايي بايد وقت و توان زيادي براي اجراي يک نمايش صرف و باروح و عشق خود کار کند بنابراين نيازمند گرفتن دستمزد قابل قبولي است.اين کار باعث مي شود تا قسمت عمده اي از مشکلات حل شود.
گفت وگو با حميد پور آذري<strong>اجازه اجرا نمي دادند</strong>
حميد پورآذري کارگردان جواني است که امسال براي دومين بار نمايشي را براي اجراي عمومي آماده و درتالار مولوي ميزبان علاقمندان به تئاتر است. "حسينقلي مردي که لب نداشت" عنوان نمايش جديد اوست که با بازيگران افغاني به صحنه رفته است.
<strong>آقاي پورآذري پس ازاجراي موفق نمايش "غولتشن ها" در تئاتر شهر، درمورد فکراوليه اي که باعث شد نمايشي را با نوجوانان افغاني توليد کنيد بگوييد.</strong> من قبل ازاجراي اين نمايش هم تجربه کار بابازيگران کودک ديگر را هم داشته ام و دراجراي اين نمايش هم از تجارب قبلي خود بهره برده ام.پيشنهاد اجراي اين نمايش با يک تلفن از طريق يکي از دوستانم شد و با پي گيري هايي که انجام دادم قرار بر اين شد تا در مدت تعطيلات تابستاني کلاس هاي آموزشي را با اين گروه ترتيب دادم.به اين صورت آشنايي من با اين بچه ها و اشتياق آنها براي اجرا باعث تداوم تمرينات شد.
<strong>آيا علاقه شما هم به قوميت هاي افغاني هم در اين تصميم گيري موثر بود و يا اينکه کاربه اين شکل را دوست داريد؟</strong>دو عنصر عمده باعث کار با اين بچه ها شد.يکي علاقه من به شخصيت حامد کرزاي و ديگري علاقه به فرهنگ و مليت افغاني ها. <strong>آيا از ابتدا قصد شما درکار بابازيگران افغاني اجراي عمومي اين نمايش بود يا اينکه خود به خود اين اتفاق افتاد؟</strong>اول از همه قرار بر گذشتن اين کلاس ها شد.وقتي علاقه بچه ها را ديدم تلاش کردم تمرينات را استمرار دهم وبيشتر کار کنم.فکر کردم نتيجه خوبي در تجربه جديد به دست مي آورم و اتفاقا اين طور شد.براي اجراي عمومي مي خواستم تا نتيجه کار را به تئاتر شهر ارائه دهم ولي به تازگي يک نمايش ديگر را درآنجا اجرا کرده بودم قرار شد تا در تالار مولوي به صحنه برود. <strong>کار بابازيگران آماتوروحرفه اي چه تفاوت هايي با يکديگر دارند؟</strong> چيزي که من به آن اعتقاد دارم نوع نگاهي است که بازيگران آماتور نسبت به نقش ها دارند.مساله اي که بسيار صادقانه دربرخورد هريک از بازيگران اتفاق مي افتد.ولي در بازي بازيگران حرفه اي شکل هنرپيشگي مهم است و زاويه برخورد آنها با آماتورها متفاوت است. بنابراين نتيچه کار تفاوت مي کند. <strong>توليد اين اثر چه مدتي طول کشيد؟</strong> حدود يک سال کار کرديم.اگر اشتباه نکنم خردادماه سال قبل اين رويداد شکل گرفت.ولي در اين مدت اتفاقات زيادي افتاد تاازتعداد بازيگران نمايش کاسته شود.
<strong>دراجراي اين نمايش به دليل کار بابازيگران خارجي مشکلي در اجرا نداشتيد؟</strong>ابتدا نزد رئيس خانه هنرمندان رفتيم که اجازه اجرا به ما نداد. بعد با فرهنگسراي نياوران رايزني کرديم که ابتدا با نگاهي صدقهاي به ما جواب مثبت دادند، ولي بعد از بازبيني کار مجدانه تصميم به همکاري با ما گرفتند. متأسفانه به دليل تغيير مديريت فرهنگسرا و به دليل مهاجر بودن بچهها اجرا لغو شد. <strong>همه بازيگران نمايش از تمرينات تا اجراها با شما همراه بودند يا تغييرات هم داشتيد؟</strong> با تمام جوابهاي منفي سراغ رحمت اميني رفتم که با ديدن فيلم نمايش با اجراي آن در مولوي موافقت کرد. اما به دليل تراکم کاري تالار و گفتگو با مهدي مکاري مدير مولوي اجرا با کمي تأخير شروع شد که اين خود باعث بازگشت يکي ديگر از بازيگران نمايش به کشورش بود. خيلي خوشحالم اين کار اجرا شد و دستاوردهاي آن به من و بچههاي گروه در زندگي بسيار کمک کرد. بچهها نيز ياد گرفتند در صحنه جدي تئاتر فرصت اشتباه فاحش ندارند، ولي ميتوانند اشتباه کوچک را به کمک هم برطرف کنند. اعتماد به نفسي که در اجرا و تجربههايي که در دو سال تمرين به دست آوردند باعث شد جهشي چشمگير در کار خود داشته باشند. <strong>فکر مي کنيد دراين اجرا تاثيرات خود دربازيگران خارجي راداشته است؟</strong> تفاوت شخصيتي و رفتاري بچهها در اين دو سال در مقايسه با همنسلان مشهود است. البته بچهها زمينه اين تغيير و تحول را داشتند زيرا به صورت آزاد به مطالعات مختلف در زمينههاي مردمشناسي و جامعهشناسي را انجام ميدهند. همچنين در زمينه ساخت فيلم کوتاه، عکاسي و داستاننويسي نيز فعاليتهاي بسيار ارزشمندي انجام دادهاند. <strong>درمورد انتخاب شعرهاي نمايش بگوييد.</strong> اين شعر فضايي خوب براي تصويرسازي و اجرايي شدن داشت. شعر و قصه ساده است و در عين حال مفاهيم عميق دارد. در عين حال به حال و هواي بچهها نيز ميخورد. حسينقلي ميتواند همه مهاجران و پناهندگاني باشد که وضعيت مشخص ندارند. <strong>به نظر مي آيد صحنه و لباس اين کار شما به شدت تحت تاثير کارهاي قبلي شما است.</strong>اين کار نيز در راستاي کارهاي ديگر من است. صحنه مانند نمايش "آندرانيک" و "غلتشنها" سفيد است زيرا من اين فضا را دوست دارم. همچنين کار بازي را نيز سختتر ميکند، زيرا کوچکترين حرکت بازي روي صحنه ديده ميشود.
سيروس گرجستاني و حرف هايش:<strong>به اين مرزبندي ها معتقد نيستم !!</strong>
سيروس گرجستاني ازآن دسته بازيگراني است که کارخود را ازعرصه تئاترآغازکرد. او در تئاتر تجربيات گرانبهايي را پشت سرگذارد که بازي درنمايش "معرکه درمعرکه" به کارگرداني داوود ميرباقري اوج فعاليت او درعرصه تئاتراست. گرجستاني چند سالي است که بيشترتمرکزخود را برروي بازي درمجموعه هاي تلويزيوني معطوف کرده است واکثرکارهايي که دراين سال ها بازي کرده است، مجموعه هاي طنزمناسبتي بوده است. گرجستاني امسال هم با مجموعه "مامور بدرقه" ساخته سعيد سلطاني که درحال حاضرازشبکه تهران درحال پخش است به تلويزيون بازگشته است. به همين بهانه گفت وگويي با او انجام داده ايم که به شرح ذيل است.
<strong>شما دربرهه اي حضورمستمري درعرصه سينما داشتيد وکمتردرتلويزيون حاضرمي شديد، اما درچند سال گذشته بيشترفعاليت خود رادرتلويزيون انجام مي دهيد. آيا علت خاصي دارد ويا شرايط باعث چنين شيوه کاري ازشما شده است ؟</strong>بخشي ازاين امربه شرايط سينما بازمي گردد. زماني که قواعد موجود درسينما درهرسال که مي گذرد درحال تغييريافتن است، شما نمي توانيد امنيت کافي ومطمئني براي جايگاه خود درچنين سينمايي قائل باشيد. متاسفانه درچند سال گذشته بيشترچهره زيبا است که پيش برنده اين سينماست ووقتي معيارسينما اين چنين باشد ديگربنده وامثال من تن به هرکاري نمي دهند وترجيح مي دهند که کناربکشند وکارنکنند ويا کم کارکنند. تلويزيون هم که گفتيد به دليل تامين مخارج زندگي است متاسفانه کيفيت آثارتوليد شده تلويزيوني هم چندان مناسب نيست وآثاري که داراي کيفيت لازم باشند، زياد نيست.
<strong>پس حضورشما درتلويزيون تنها به دليل تامين معاش است؟!</strong>نمي گويم تنها معاش، منظورم اين بود که يکي ازهدف ها تامين معاش است. البته ناگفته نماند کارهايي هم درتلويزيون توليد مي شود که داراي کيفيت مطلوب ومناسبي است. مثلا: همين مجموعه " مثل هيچکس ". من ازحضورم دراين مجموعه بسيارراضي ام. ما گروهي هماهنگ وحرفه اي درکناريکديگرهستيم که ازحضوردرکنارهم بودن لذت مي بريم.
<strong>برسيم به "مثل هيچکس". به نظرمي رسد دراين مجموعه با تجربه يي متفاوت ازسيروس گرجستاني مواجه هستيم. چه شد که به اين مجموعه پيوستيد؟</strong>زماني که آقاي سلطاني داستان را براي من تعريف کردند، طرح کلي قصه را پسنديدم. علاوه بر اين عامل خود آقاي سلطاني و گروهي که کنارهم جمع شدند، ازدلايلي بود که همکاري دراين پروژه را بپذيرم. اما علت اصلي براي خود من، جاي کاري بود که درنقش ناصرداشتم. اصولا من ازکمدي شخصيت وموقعيت خوشم مي آيد وبا آن ارتباط برقرارمي کنم. اين مجموعه هم همزمان واجد چنين ويژگي يي بود. دوست داشتم يک بارديگردراين ژانردست به تجربه يي متفاوت بزنم .
<strong>ايرادي که اصولا ازشما مي گيرند اين است که دراکثرمواقع درمجموعه هاي طنزحضورپيدا مي کنيد و کمتردرآثارجدي بازي مي کنيد. آيا اين نقد را مي پذيريد ويا دليل خاصي دارد؟</strong>شخصا به اين مرزبندي ها معتقد نيستم. هنرمند با روح وجسمش به نقش جان مي دهد. با مروري اجمالي درکارنامه ام متوجه مي شويد که من هم کارجدي درکارنامه ام دارم وهم کارطنز. اما مي پذيرم که آثارطنزدرکارنامه کاريم بيشتراست ودليل آن هم علاقه ي شخصي خودم است که به اين ژانردارم. به نظرمن کارکردن دراين ژانربه مراتب سخت ترازژانرجدي است.
<strong>يکي ازويژگي بارزدربازي شما، استفاده اي است که ازميميک وفيزيک تان مي کنيد. آيا درتمام نقش آفريني هايتان ازاين شيوه استفاده مي کنيد؟</strong>ببينيد. اين ويژگي يي که به آن اشاره مي کنيد امرغيرعادي وغيرمعمولي نيست. بازيگري که درتئاتررشد مي کند به خوبي مي تواند ازفيزيک وميميکش استفاده مي کند. خوشبختانه من اين سعادت را داشتم که درتئاترتجربيات فراواني را کسب کنم. بنابراين دراکثرکارهايم ازاين شيوه استفاده مي کنم. خصوصا هنگامي که با يک کارطنزيا کمدي مواجه هستم.
<strong>چند سالي است که ديگردرعرصه تئاترحضورنداريد. آيا اين دوري به شرايط امروزتئاتر بازمي گردد ويا پيشنهاد مناسبي به شما نشده است ؟</strong>بخشي ازدوري به شرايط بازمي گردد که به آن اشاره کرديد. بازيگري درسن وسال من ديگر نبايد يک سال منتظردستمزدش باشد که متاسفانه اين امرهمچنان درتئاترمعمول است. نکته دوم، اين است که پيشنهاد مناسبي هم براي حضوردراين عرصه به بنده نشده است. مطمئنا اگرپيشنهاد مناسب باشد، بازي مي کنم. تئاترخانه اول وآخرمن است.
گپي با شوکت حجت:<strong>ضعف اقتصادي، ضعف دوبله</strong>
شوکت حجت، گوينده "ايشي زاکي" در فوتباليستها، پني در "کارآگاه گجت" و "سگارو" و هرميو در "هري پاتر"، مدير دوبلاژ مجموعه "شرلي هلمز" و گوينده فيليکس در "قصههاي جزيره" درباره تفاوت گويندگي کارهاي کودک و بزرگسال با هنرروز به گفت و گو نشسته است .
<strong>درمورد دوبله کارتون و تفاوتهاي آن با ديگر گونه هاي دوبله بگوييد.</strong>مسلماً هر چه به دنياي کودکان نزديکتر باشيد، راحتتر ميتوانيد با شخصيت کارتوني ارتباط برقرار کنيد. وقتي ما جاي شخصيت کارتوني صحبت مي کنيم بايد مثل کودک فکر کنيم، بخنديم، حرف بزنيم و گريه کنيم و صرفاً نبايد صداي بچه دربياوريم، بلکه مثل بچه ها بايد از ته دل بخنديم. بنابراين اگر شما به روانشناسي کودک احاطه داشته باشيد، خيلي در کار موثر است. <strong>چرا برخي مواقع صداي گويندگان با شخصيتهاي کارتوني همخواني ندارد؟</strong>مقصر اصلي مدير دوبلاژ است، چرا که ابزار اصلي دست اوست و بايد خودش مهره ها را درست انتخاب کند. در برخي مواقع گوينده سر کار ديگري است و مدير دوبلاژ به اجبار بايد از گوينده ديگري استفاده کند. در فيلمها معمولاً دوبلور با صداي خودش صحبت مي کند و لازم نيست تيپ سازي کند، ولي در کارتون اين طور نيست و بايد تيپ سازي کند. برخي مواقع شخصيت هاي انيميشن خيلي عجيب و غريب هستند و دهان هاي بزرگي دارند که شما به عنوان يک گوينده بايد دهان اين شخصيت را پر کنيد. بنابراين بايد از گوينده تيپ گو استفاده کرد و هر دوبلوري اين توان را ندارد.
<strong>مهم ترين مسائلي که بايد دردوبله کارتون رعايت شود چيست؟</strong>دوبله يک هنر است و دوبله کارتون خيلي مشکل است، شما بايد به کودکان نزديک باشيد و انگيزه لازم هم داشته باشيد تا بتوانيد با انرژي کار را انجام دهيد. علاوه بر آن در دوبله کارتون نبايد لهجهها را مسخره کرد و زدن حرفهاي زشت درست نيست، چرا که کودکان از ديدن برنامهها آموزش ميگيرند.
<strong>گويندگي کدام يکي از کارتونها برايتان جذابيت داشته است؟</strong>وقتي سي دي "روح مهربان" به بازار آمد، خيلي دوست داشتم گويندگي کاسپر را من انجام دهم، چرا که شخصيت شيرين کاسپر را دوست داشتم. تا اينکه پيشنهاد گويندگي اين نقش هم به من داده شد.
به نظرتان مهم ترين فاکتورهايي که يک شخص براي دوبله کارتوني بايد داشته باشد چيست؟</strong> کمتر کسي ميتواند گوينده کارتونگو باشد، چرا که کار سختي است و بايد بچهها را خيلي دوست داشت تا اين کار را انجام داد.درمجموع دوبله کارتون مشکل است، چرا که دوبلور بايد به نقاشي جان بدهد. علاوه بر آن چون واکنشها در کارتون خيلي سريع است بايد گوينده حرفهاي باشد. همچنين بداهه هم مهم است، چرا که شخصيتها بامزهتر ميشوند. البته ديالوگهايي که در کارتون رد و بدل ميشود بايد بدآموزي براي کودکان نداشته باشد. <strong>امروزه دوبله کارتون هايي که از تلويزيون پخش مي شود جذابيت هاي سال هاي قبل را ندارد.دليل آن را چه مي دانيد؟</strong>در حال حاضر کارتونهايي که خريداري ميشوند چندان دلنشين نيستند و اکثراً شلوغ هستند، حتي بار عاطفي کارتونها نسبت به گذشته کم شده است. قبلاً کارتونهاي والت ديسني خريداري ميشد. البته دليل اين مسئله را نميدانم، چرا که عدهاي مسئول خريد کارتون هستند و بر اساس فاکتورهايي که دارند، کارتونها را ميخرند.
<strong>به طور کلي ضعف عمده دوبله در سال هاي اخير را خريداري نوع محصولات کارتوني مي دانيد؟</strong>برخي مواقع تورم کاري منجر به اين مساله ميشود. به عنوان نمونه کارتوني براي دوبله به مدير دوبلاژ سپرده ميشود. از سوي ديگر صدا و سيما هم اصرار دارد کار را خيلي سريع تحويل بگيرد و اين مساله باعث ميشود ما نتوانيم از دوستاني که مشغول به کار هستند، براي گويندگي بهرهمند شويم. البته در بيشتر مواقع کار به دوبلورهاي حرفه اي سپرده ميشود.
<strong>و در پايان آيا وضعيت اقتصادي دوبلورهاي کارتوني هم مانند ديگربخش هاي آن است؟</strong>متاسفانه وضعيت بد مالي درجامعه دوبله فراگير شده و انگار هيچ کسي هم قائل به اعتراض نيست.همه از وضعيت ناراحتند ولي کاري نمي کنند. بايد براي اين دست مسائل فکري کرد وچاره اي انديشيد
آغاز فصل پاييز بر خلاف تصور با فيلم هاي جدي همراه نبود و تتمه فيلم هاي نوجوان پسند هنوز پرده ها را در تصرف خود دارند. انيميشن هاي پر هزينه، اکشن هاي پر سر و صدا يا باز سازي هاي جنجالي حاکمان اکران هستند و اگر تک و توک فيلمي جدي نيز اکران مي شود، در هياهوي آنان ناپديد مي شوند. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به معرفي شان پرداخته ايم...
معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان
<strong>بابل بعد از ميلاد Babylon A.D.
کارگردان: ماتيو کاسوويتز. فيلمنامه: اريک بنسارد، ماتيو کاسوويتز، جوزف سيمز بر اساسس داستاني از موريس دانتس. موسيقي: آتلي اوروارسون. مدير فيلمبرداري: تيه ري آربوگاست. تدوين: بنجامين ويل. طراح صحنه: پل کراس، سونيا کلاوس. بازيگران: وين ديزل[هوگو کورنليوس توروپ]، ملاني تيه ري[اورورا]، ژرار دپارديو[گورسکي]، شارلوت رامپلينگ[راهبه اعظم]، ميشله يئوه[خواهر ربکا]، مارک استرونگ[فين]، لمبرت ويلسون[دکتر آرتور دارکوانديه]، ژروم له بنه[کيلا]، جوئل کيرباي[دکتر نيوتون]، سليمان يکو[جمال]. 101 و 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، فرانسه. نام ديگر: Babylon Babies.
زمان آينده نزديک. مزدوري به نام توروپ از طرف مردي به نام گورسکي اجير مي شود تا دختري را از آسياي مرکزي به نيويورک برساند. توروپ ابتدا فکر مي کند اين يک کار عادي و چيزي در حد همراهي با دختري جوان است، اما به محض رسيدن به اقامتگاه دختر درمي يابد که اين ماموريت سخت تر از آن است که مي پنداشت. در محل با خواهر ربکا و دختري جوان و آبستن به اسم اورورا برخورد مي کند که بايستي هر دو را صحيح و سالم به نيويورک برساند. توروپ در طول راه خيلي زود مي فهمد که کساني دستيابي به دختر و دوقلوهايي که در شکم او هستند را دارند. دوقلوهايي که مي توانند مسيح آينده باشند، چون اورورا تا آن زمان با هيچ مردي نبوده است...
<strong>چرا بايد ديد؟<strong/>
بسياري کاسوويتز را به عنوان بازيگري فرانسوي که در خارج از کشور خود نيز شناخته شده، مي شناسند. حرفي که پر بيراه نيست. نقش هاي او در فيلم هاي آملي، آمين، Birthday Girl،عنصر پنجم و مونيخ چهره او را براي تماشاگران جهان آشنا کرده است. ولي ماتيو کاسوويتز متولد 1967 پاريس؛ کارگردان، فيلمنامه نويس و تهيه کننده اي است که در 1995 با فيلم نفرت در جشنواره کان درخشيد. ماتيو فرزند شانتال رمي تدوينگر و پيتر کاسوويتز نويسنده و کارگردان است. مادرش کاتوليک و فرانسوي و پدرش يهودي و مجارستاني است. ماتيو به عنوان فيلمساز موفقيت هاي زيادي کسب کرده که نفرت به عنوان اثري درباره نژادپرستي عميق ترين و پر جايزه ترين شان نيز محسوب مي شود. موفقيت هاي تجاري خوبي نيز از جمله رود ارغواني(2000) بر اساس داستان ژان کريستف گرانژه در کارنامه اش دارد و در سال 2003 براي ساختن گوتيکا قدم به هاليوود نيز گذاشته است. بابل بعد از ميلاد دومين فيلم آمريکايي و انگليسي زبان اوست که مانند فيلم پيشين نقطه مثبتي در کارنامه وي به شمار نمي رود و حتي مي توان گفت که تجربه اي بدتر از گوتيکا است. خود او نيز از تجربه کار روي اين فيلم به شدت ناراضي است. از فيلمنامه، تهيه کننده ها و همکاران ناجور در مصاحبه ها ناليده و کلاً فيلم را يک تجربه ناخوشايند اعلام و آن را رد کرده است.
بابل بعد از ميلاد همان طور که از نامش برمي آيد فيلمي با تمي ديني است. قصدم شکافتن ارتباط نام فيلم با شهر و برج معروف بابل که در تورات و قرآن به آن اشاره شده نيست. بلکه ترجيح مي دهم با معرفي نويسنده رمان آن موريس ژرژ دانتس متولد 1959 گرنوبل، فرانسه سخن را آغاز کنم. دانتس از نويسندگان مشهور داستان هاي علمي تخيلي روزگار ماست. اما پيشينه او در تاسيس اولين گروه موسيقي پانک فرانسوي و بعدها ابداع واژه Hard-Muzak براي کارهاي گروه خود که بر بسياري از آيندگان تاثير گذاشت، و اعتقادش به ايدلوژي پانک بعدها در کارهاي ادبي اش نيز ظاهر شد. دانتش از دهه 1990 به شکل جدي شروع به نوشتن کرد و اولين داستانش آزير قرمز نام داشت. آژير قرمز 813 جايزه به عنوان بهترين رمان جنايي از آن خود کرد. دومين کتاب وي به اسم ريشه هاي شر در مرز داستان هاي سايبرپانک قرار داشت و موفقيت تجاري و هنري مناسبي نيز کسب نمود. اما موفق ترين رمان سايبرپانک وي سال بعد منتشر شد که جايي که فرشته ها سقوط مي کنند نام داشت. دانتس از آغاز هزاره جديد به نوشتن داستان هاي آينده نگرانه با تم مسيحي-با مايه هاي ماورالطبيعه و علوم خفيه- روي آورد و سه گانه اي در اين زمينه منتشر کرد. اولين فيلمي که از روي آثارش تهيه شد آزير قرمز به شال 2002 بود و بابل بعد از ميلاد دومي است که از شاخص ترين کارهاي سايبرپانک دانتس با مضمون مسحييت آينده نگرانه محسوب مي شود.
با چنين پيشينه اي براي منبع اقتباس و کارگرداني خوش نام بايد حاصل کار فيلمي قابل اعتنا باشد که نيست. ظاهراً تهيه کنندگان تمامي 60 ميليون دلاري بودجه را به قصد توليد يک اکشن علمي تخيلي به کار انداخته و از دخالت در کار ديگر عوامل نيز کوتاهي نکرده اند. بعيد مي دانم که وين ديزل نيز انتخاب کاسوويتز بوده باشد، اما به هر تقدير کوشيده با او فيلمش را به سرانجام برساند. اما چيزي که به نمايش در آمده 70 دقيقه از دسترنج وي کوتاه تر است و خودتان حدس بزنيد که چه سلاخي وحشتناکي اتفاق افتاده است.
اما نسخه موجود که براي بالا بردن ضرب آهنگش کوتاه شده و لاجرم آشفتگي بيشتري به خط داستاني اش تحميل شده است. با اين حال کندترين اکشن امسال است و شخصيت اصلي آن نيز موجودي متناقش ميان منجي و گناهگار است که اورورا-سلاح بيولوژيک و نوعي شمايل مسيح و مريم مقدس- او را رستگار مي کند. نمي توانم فيلم را يک فاجعه قلمداد کنم، اما يقين دارم اولين کاري که تماشاگر کتابخوان بعد از خروج از سالن سينما خواهد کرد، خريد کتاب دانتس و مطالعه آن خواهد بود. بابل بعد از ميلاد يک فيلم تباه شده است که منتقدان هم روي خوشي به آن نشان نداده اند و بعد از گوتيکا نقطه سياهي در کارنامه آن سوي اقيانوس کاسوويتز خواهد بود. شايد بهتر آن باشد که تا مدتي به بازيگري دل خوش کند!
بايد درباره لزوم منجي در فيلم ها و کتاب هاي امروزي بيشتر و جدي تر نوشت و اينکه قهرمان عضلاني و ماشين با هوش مصنوعي در حال استحاله پيدا کردن به خود منجي هستند، نه مانند ترميناتور محافظ منجي، اما اين مقام جاي اين سخن نيست. تا زماني ديگر و مکاني ديگر، سرسپردگان اکشن را به تماشاي بابل بعد از ميلاد دعوت مي کنم. ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>مسابقه مرگ Death Race
کارگردان: پل دابليو. اس. اندرسون. فيلمنامه: پل دابليو. اس. اندرسون بر اساس فيلمنامه 1975 رابرت تام، چارلز بي. گريفيث و کتاب مسابقه مرگ در سال 2000 نوشته ايب ملکيور. موسيقي: پل هسلينگر. مدير فيلمبرداري: اسکات کوان. تدوين: نيون هووي. طراح صحنه: پل دنهام اوستربري. بازيگران: جيسون استيتهم[جنسن ايمز]، جوآن آلن[هنسي]، ايان مک شين[مربي]، تايريس گيبسون[جو مسلسلي]، ناتالي مارتينز[کيس]، مکس رايان[پاچنکو]، جيسون کلارک[اولريش]، فردريک کوهلر[ليستز]، جيکاب وارگاس[گانر]، جاستين مدر[تراويس کولت]، رابرت لاساردو[گريم]. 89 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Death Race 3000.
سال 2012. اقتصاد ايالات متحده از هم فروپاشيده و زمدگي براي همه سخت شده است. جنسن ايمز قهرمان سابق اتومبيلراني، در پي کشته شدن زنش سوزي و توطئه چيني براي قاتل جلوه دادن وي، دستگير و زنداني مي شود. جنسن در حالي که نگران فرزند تازه به دنيا آمده خويش است، به زندان ترمينال آيلند فرستاده مي شود که به خشونت و بدي شهرت دارد و توسط زندانبان مونثي به اسم هنسي اداره مي شود. هنسي مسابقه اي ورزشي ابداع کرده که اينک از محبوب ترين مسابقات کشور به شمار مي رود. در اين مسابقه اتومبيلراني يا بايد کشت و يا کشته شد. اما برنده نهايي پس از 5 مسابقه، مي تواند آزادي اش را به عنوان جايزه به دست آورد. هنسي که به تازگي برنده چهار دور مسابقه مشهور به فرانکشتين را از دست داده، جنسن را تحت فشار مي گذارد تا نقاب فرانکشتين را بر چهره کشيده و پشت رل قرار گيرد. با اين شرط که اگر برنده شده، آزادي را به وي هديه خواهد کرد. جنسن که در ميان مسابقه دهندگان ردي از قاتل واقعي همسرش را يافته، مي پذيرد. در دور اول مسابقه همراه زيبارويي به نام کيس همراه او مي شود. زن محکومي که خيلي زود مشخص مي شود دست نشانده هنسي است. اما جنسن با وجود توطئه هاي هنسي براي از دور خارج کردنش، تصميم دارد تا به هر قيمتي که شده خود را به فرزندش برساند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
دوستداران اکشن هاي آينده نگرانه بايد به خاطر داشته باشند که چند سالي پيش از انقلاب فيلمي به اسم مسابقه مرگ در سال 2000 در سينماهاي تهران به نمايش در آمد. فيلمي که بعدها به خاطر بازي سيلوستراستالونه آن زمان ناشناس ميان طرفدارانش نيز جاي خاصي پيدا کرد. همان طور که از نام فيلم برمي آمد سال 2000 که زماني دور و دست نيافتني به نظر مي رسيد، زمانه اي پر از شگفتي بود. اما پل بارتل کارگردان فيلم و فيلمنامه نويس اش تنها ايده مسابقه در آمريکاي تبديل شده به پادآرمان شهري زير نظر پليسي فاشيست را از داستان کوتاه ايب ملکيور به نام مسابقه دهنده را گرفته و فيلمي خشونت بار از آن ساخته بودند که مي شود آن را نياي خيلي از بازي هاي رايانه اي بعدي ناميد. البته ايب ملکيور(متولد 1917) که خود نويسنده و کارگردان تعدادي از فيلم هاي علمي تخيلي درجه دو بود، نويسنده چندان مهمي به شمار نمي آمد. اما رمان هاي پرهيجانش درباره جنگ دوم جهاني خواننده و طرفدار بسيار داشت و بعدها يکي ازآنها با نام ماموريتي بالاتر از خطر نيزبه فارسي برگردانده شد.
مسابقه مرگ در سال 2000 با وجود برخود صد در صد منفي منتقدان، عشاق سينه چاک فراوان پيدا کرد و ماندگار شد. قصه هاي مصوري در ادامه ماجرا نوشته شد و شايد تنها همين امر باعث شده تا فيلمي با چنين هويت مشکوک هنري بعد از سال ها مورد دوباره سازي قرار گيرد. سازنده چنين محصولي نيز بايد آدمي قابل اطمينان براي اين پروژه ها باشد که قرعه به اسم اندرسون جوان خورده است.
پل ويليام اسکات اندرسون متولد 1965 نيوکسل، انگلستان است. کارهايش اغلب در مايه علمي تخيلي و برگردان سينمايي بازي هاي رايانه اي هستند. جوان ترين فارغ التحصيل دانشگاه وارويک بوده و شهرت منفي حسابي براي خشونت زياد اولين فيلمش خريد در انگلستان به دست آورد. شهرت جهاني با دومين فيلمش Mortal Kombat در 1995 به سراغش آمد و به سرعت جذب سيستم توليد فيلم هاي اکشن، پر ماجرا، پر خرج آمريکايي شد که افق حادثه، سرباز، اهريمن مقيم، بيگانه عليه نابودگر و همين مسابقه مرگ در اين رده جاي مي گيرند. پس مي بينيد که نقطه درخشاني-غير از لحضاني در سرباز- در کارنامه جناب شان وجود ندارد تا به آن دل خوش کنيم.
ولي مسابقه مرگ در لباس جديدش چه دارد؟ تقريبا هيچ چيز جز رئيس زنداني ساديست و مونث که جوآن آلن به راحتي در اين نقش جا مي افتد. باقي همه کليشه است و خشونت و مثلاً هيجان که بايد نوجوان ها را از سالن راضي به خانه بفرستد که اين بار گويا يخ شان خيلي هم نگرفته است. فيلم يکه قرار بود چند سال قبل در کمپاني کروز و واگنر توليد شود و خوشبختانه با انصراف شان سبب شدند کارنامه شان بيش از اين آلوده نشود. اگر دوستدار بازي هاي رايانه اي هستند، عجله نکيند که بازي رايانه اي همين يکي هم در راه است. ولي اگر به دنبال هيجان کاذب هستيد ودل خوشي از زن ها نداريد، بشتابيد تا مسابقه شروع نشده!ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون Star Wars: The Clone Wars
کارگردان: ديو فيلوني. فيلمنامه: هنري گيلروي، استيون ماچبنگ، اسکات مورفي بر اساس داستان و شخصيت هاي خلق شده توسط جورج لوکاس. موسيقي: کوين کينر. تدوين: جيسون تاکر. بازيگران[فقط صدا]: مت لانتر[آناکين اسکاي واکر]، اشلي اکستين[آشوکا تانو]، جيمز آرنولد تيلور[اوبي-وان کنوبي/ 4-A7]، دي برادلي بيکر[کاپيتان رکس.کودي/سپاهي کلون]، تام کين[جداي/راوي/آدميرال يولارن]، نيکا فوترمن[آساج ونترس/تي- سي- سونتي]، ايان ابرکرامبي[دارت سايديوس/مشاور پالپاتين]، کوري برتون[ژنرال لواتسام/زيرو د هات/کرونوس 327]، کاترين تابر[پادمه آميدالا]، ماتيو وود[دوريديس]، کوين مايکل ريچاردسون[جابا]، ديويد آکورد[روتا]، ساموئل ال. جکسون[ميس ويندو]، آنتي دانيلز[C-3PO]، کريستوفر لي[کنت دوکو]. 98 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
جنگ هاي کلون سراسر کهکشان را به آتش و خون کشيده و تنها شواليه هاي جداي(يودا) هستند که با مقاومت در برابر آن سعي دارند صلح را بار ديگر به کهکشان بازگردانند. جابا فرزند خردسال را تا دزديده مي شود تا راتا را ترغيب به پيوستن به صف مخالفان شواليه هاي جداي کند. آناکين اسکاي واکر به همراه آشوکا تانو مامور مي شوند جابا را يافته و نزد پدرش بازگردانند. اما اين ماموريت چندان که به نظر مي آيد ساده نيست. چون در پشت اين آدم ربايي کنت دوکو قرار دارد که نقشه اي پيچيده طرح کرده و تصميم دارد تا شواليه هاي جداي و از همه مهم تر اوبي-وان کنوبي را از ميان بردارد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
ديو فيلوني متولد حومه پيتزبورگ، و نويسنده و انيماتور است که تنها سابقه کارگرداني وي به ساخت قسمت هايي از سريال انيمشن Avatar: The Last Airbender در سال 2005 برمي گردد. جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون به نوعي ادامه ماجراهاي نسخه زنده جنگ هاي ستاره اي 2 : حمله کلون هاست و حوادثش تا قبل از شروع قسمت سوم- انتقام سيت- را دربرمي گيرد که به چالش هاي ميان مشاور پالپاتين از نيروهاي جمهوري و کنت دوکو از نيروهاي کنفدراسيون مي پردازد. برخي از اين حوادث قبلاً در ميني سريال انيميشني به سال 2003 تصوير شده بودند و به زودي نيز سريال تازه اي با همين مضامين پخش خواهد شد. گويا فيلم فعلي نيز مقدمه اي بر همين سريال خواهد بود.
اگر فيلم هاي سري جنگ هاي ستاره اي نوجوان ها را نشانه رفته بود، نسخه انيميشن آن کودکان را هدف قرار داده است. و اصولا!چه فرقي ميان انيميشن و کارتون هاي زنده اي که لوکاس مي سازد وجود دارد؟
همه چيز در اين يکي هم مانند فيلم هاي پيشين با تيتراژي اشنا و موسيقي آشناتر آغاز مي شود و قهرمان ها نيز کم و بيش شناخته شده هستند. يکي دو چهره جديد مثل جابا عموي خائن کودک ربوده شده نيز وارد ماجرا مي شوند تا قطب منفي خيلي ضعيف ديده نشود. اما پشت سر همه اينها چه چيز قرار دارد؟ آيا تکيه بر تکنيک هاي CGI دليلي مثبت براي تماشاي فيلم هست؟ يا ماجراهاي آن؟
بايد بگويم بر خلاف انيميشن هاي معجزه واري که در اين سال ها ساخته شده، چهره شخصيت هاي جنگ هاي کلون فاقد آن احساساتي است که انتظار مي رود و بيشتر به صورت هايي سنگي مي ماند. رابطه ميان اسکاي واکر و آميدالا را اگر در فيلم دنبال نکرده باشيد، در اينجا برايتان مبهم خواهد بود و کشش شکل نگرفته ميان او و آشوکا نيز ابلهانه جلوه خواهد کرد. تنها عنصر آشنا و خوش صداي کريستوفر لي است که شباهت نامش با کنت دراکولا نيز تصادفي نبوده و عمداً تدارک ديده شده است. در يک کلام جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون حکم راکت اضافي براي موشک دارد که اگر تا دقايقي مورد استفاده قرار بگيرد، بعد از اتمام سوخت در فضا رها مي شود. اين يکي هم خودش و هم تماشاگر را در خلاء رها مي کند. البته تماشاگري که دلبسته اين سري نباشد. پس اگر شيفته سينه چاک اين مجموعه نيستيد، سعي کنيد گذارتان به سينماهاي نمايش دهنده اين فيلم نيفتد!ژانر: انيميشن، ماجرايي، اکشن، علمي تخيلي.
<strong>پانداي کونگ فو کار Kung Fu Panda
کارگردان: مارک آزبورن، جان استيونسون. فيلمنامه: جاناتان ايبيل، گلن برگر بر اساس داستاني از ايتن ريف، سايروس وريس. موسيقي: جان پاول، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: يونگ دوک يهون. تدوين: کلر دي چينو(نايت). طراح صحنه: ريموند زيباک. بازيگران(فقط صدا): جک بلک[پو]، داستين هافمن[شيفو]، آنجلينا جولي[تيگرس]، ايان مک شين[تاي لونگ]، جکي چان[ميمون]، ست روگن[آخوندک]، لوسي ليو[ويپر]، ديويد کراس[لک لک]، رندال دوک کيم[اوگوي]، جيمز هانگ[آقاي پينگ]، دن فوگلر[زنگ]، مايکل کلارک دانکن[فرمانده واچير]. 92 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه طلاي بهترين انيميشن از مراسم آنونس طلايي، نامزد بهترين فيلم کمدي تابستاني از مراسم انتخاب نوجوانان.
پاندايي شکمو، چاق و تنبل به نام پو که عاشق کونگ فو است، در کنار پدرش به کار فروختن رشته فرنگي مشغول است. پدر آرزو دارد پو نيز شغل آشپزي موروثي را پيشه کند، اما پو علاقه اي به اين کار ندارد و خواستار جا گرفتن ميان قهرمانان کونگ فو است. تا اينکه تصادفاً براي کمک به تحقق پيوستن پيشگويي قديمي انتخاب مي شود. لاک پشت دانايي به نام اوگوي که کونگ فو کاران برجسته زير نظر او و مربيگري شيفو آموزش مي بينند، عقيده دارد پو مي تواند فرد مورد نظر پيشگويي باشد. اما شيفو و شاگردانش به اين امر باور ندارند. شيفو تلاش مي کند تا پو را آموزش داده و او را آماده کند. اما پو نيز بعد از مدتي کوتاه درمي يابد که فرد مناسب اين کار نيست. ولي ملاقاتي با پدر و شنيدن سخني از او درباره رمز آشپزي موروثي او را دوباره به نزد شيفو بازمي گرداند. همزمان شاگر سابق شيفو به نام تاي لونگ که به خاطر شرارتش زنداني شده، از سياه چال گريخته و راه شهر را در پيش مي گيرد. هدف او دستيابي به طوماري مقدس است که تاکنون هيچ کدام از شاگردان معبد اوگوي لياقت به دست آوردنش را نداشته است. اما پو قبل از رسيدن تاي لونگ موفق مي شود طومار را به دست آورده و براي مبارزه با او آماده شود...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک انيميشن ديگر در اين ماه و بر خلاف اولي با دنياي ملموس تر و هر چند کليشه اي تر، اما دوست داشتني تر که موفق مي شود ميليون دلاري به جيب سازندگانش سرازير کند.
مارک آزبورن با ساختن فيلم هاي کوتاه و انيميشن آغاز کرده و يک فيلم زنده بلند به نام Dropping Out نيز در کارنامه دارد که هر چند سرگرم کنننده بود ولي در مايه هاي کمدي سياه اثر درخشاني محسوب نمي شد. شناخته شده ترين کار آزبورن فيلم کوتاه بيشتر است که در جشنواره هاي فراواني به نمايش در آمده و نامزد اسکار نيز بوده است. بر خلاف جان استيونسون بيشتر انيماتوربوده و اين فيلم اولين تجربه وي در زمينه کارگرداني است.
پانداي کونگ فو کار يک اکشن کمدي است که مدت هاي طولاني روي آن کار شده و قرار است اعتماد به نفس را به جوان هاي کم و بيش چاق و چله آمريکايي و غربي آموزش دهد. البته براي اين کار از هنرهاي رزمي و حکمت شرقي نيز سود برده و شکلي جدي به خود بخشيده است. سخنان حکيمانه اوگوي لاک پشت يا شيفو که نمايندگان ثابت قصه هاي شرقي هستند، يا تاي لونگ که و بقيه که همه از فيلم هاي رزمي چيني و هنگ کنگي مي آيند به خوبي در دل روايت و در خدمت آن قرار گرفته اند. و بيهي است که قصه نجات دره صلح توسط پسر چاق و تنبل بايد به گونه اي باب پسند غربي ها روايت شود، پس صداپيشگاني آنا به خدمت گرفته شده اند و تصاوير شخصيت ها نيز بر اساس ميميک چهره و ويژگي هاي فيزيکي آنها طراحي شده است. از اين رو اگر توقع زيادي از يک انيميشن درباره خودباوري نداشته باشيد، پانداي کونگ فو کار واقعاً مي تواند لحظات خوشي را برايتان فراهم کند. سهم جک بلک را در موفقيت فيلم نبايد فراموش کرد!ژانر: انيميشن، اکشن، کمدي، خانوادگي.
<strong>فيلم فاجعه Disaster Movie
کارگردان: جيسون فرايدبرگ، ارون سلتزر. فيلمنامه: جيسون فرايدبرگ، ارون سلتزر. موسيقي: کريستوفر لنرتز. مدير فيلمبرداري: شاون موئيرر. تدوين: پک پرايور. طراح صحنه: ويليام اي. اليوت. بازيگران: مت لانتر[ويل]، ونيسا مينيلو[ايمي]، گري جي تانگ جانسون[کوين]، نيکول پارکر[شاهزاده ژيزل، ايمي وينهاوس، جسيکا سيمپسون]، کريستا فلانگان[جوني، هانا مونتانا]، کيم کارداشيان[ليزا]، آيکه بريتهولتز[ولف، خاوير باردم، افسر پليس، هل بوي، بتمن، بئوولف، شاهزاده کاسپين]، کارمن الکترا[آدمکش زيبارو]، توني کاکس[اينديانا جونز]، تد هيلگنبريک[شاهزاده ادوارد]، نيک استيل[مدل لباس هاي زير]، جاي دي مونيکو[گوروي عشق، دکتر فيل]، جيسون بوگ[کري برادشاو]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Goodie Two Shoes، Meet the Spartans 2، Meet the Spartans 2: The Story of McLover & The Kingdom of the Crystal Beer Can.
سال 100001 قبل از ميلاد. مرد غارنشيني با نسخه دندان گرازي ايمي وينهاوس برخورد کرده و مي فهمد که بشريت در روز 20 آگوست 2009 از ميان خواهد رفت، مگر اينکه جمجمه اي نارنجي رنگ به سر جاي خود بازگردد. با بازگشت به زمان حال مي فهميم که اينها روياي ويل بوده، اما روز معهود را در تقويم ديواري خود علامت زده است پس بايد موضوع جدي باشد. ويل تلاش مي کند موضوع را به دوست دخترش ايمي بگويد، اما موفق نمي شود. همان روز در طول ميهماني، همه چيز شروع به لرزه در آمده و راديو اعلام مي کند که پايان دنيا سرآمده است. ويل و دوستانش به خارج از خانه رفته و با شهاب سنگ هايي که به زمين برخورد مي کنند روبرو مي شوند. ويل همزمان تلفني از ايمي دريافت مي کند که در موزه به دام افتاده و نياز به کمک او دارد. ويل به کمک وي مي رود و کشف مي کند که جمجمه نارنجي رنگ در دستان ايمي قرار دارد. پس فاجعه اي که در خواب ديده مي تواند صحت داشته باشد. از اين رو ويل به کمک دوستانش تلاش مي کند تا جمجمه را سر جاي خود برگرداند و در اين راه با پدرش ايندياناجونز نيز آشنا مي شود. فاجعه به آخر مي رسد و ويل و ايمي با هم ازدواج مي کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کارنامه جيسون فرايدبرگ و آرون سلتزر را بايد با هم بررسي کرد، چون از اواخر دهه 1990 با همديگر شروع به نوشتن فيلمنامه کرده اند و بعدها ساختن شان را نيز به شکل مشترک آغاز کرده اند. دو جواني که متخصص کمدي هاي spoof(دست انداختن ديگران) هستند و با اولين فيلمشان در 1996 به نام ابرجاسوس به سرعت نامي پيدا کردند. ابرجاسوس که هجويه سري اسلحه برهنه بود به مدد حضور بازيگر اصلي ان مجموع-لزلي نيلسن- موفق شد، و عجيب اينجاست که منبع دست انداختن حضرات خود يک فيلم کمدي بزن بکوب بيش نبود. فيلم ترسناک در سال 2000 و بعد قسمت دوم و سوم و چهارم آن نشان داد که با چه موجوداتي طرف هستيم. منبع الهام سخيف شان منجر به خلق فيلم هايي سبک تر شد و از سال 2006 که با ساختن فيلم قرار ملاقات شروع به کارگرداني فيلمنامه هاي خود کردند، بي استعدادي شان در زمينه فيلمسازي نيز چاشني سناريوهاي شان شد. فيلم حماسي، با اسپارتي ها آشنا شويد و حالا فيلم فاجعه در ادامه همان کارنامه بي نور و بي افتخار، قرار است هجويه اي بر گونه فاجعه باشد که اخيراً در هاليوود بار ديگر مورد توجه و احيا قرار گرفته است.
نمي خواهم نوميدتان کنم ولي با چنين فيلم هايي بر خلاف تابستان پر رونق، پاييز کسل کننده اي گويا آغاز شده است. چون فيلم فاجعه زيبنده نامي است که بر آن گذاشته، يعني يک فاجعه تمام عيار است. چند سالي است که دست انداختن فيلم هاي موفق-جدا از ارزش هاي هنري شان- تبديل به سنت پولساز شده و سازندگان شان در کنار آن از دست انداختن پديده هاي روز نيز غافل نيستند. اما با افزودن مقدار زيادي مدفوع، ادرار، فحش هاي رکيک، آروغ هاي طولاني و پر صدا و هر چه رفتارهاي مشمئزکننده که مي شناسيد!
چنين فيلم هايي فاقد فيلمنامه هستند و عملاً و بايد قدرت خود را از منابع اقتباس خود مي گيرند. اما زماني که مجموع اين سکانس ها و شخصيت هاي اقتباسي را بي هدف در کنار هم مي چينند، چاره اي جز افزودن همين مواد مورد اشاره براي چسباندن آنها به يکديگر باقي نمي ماند. به همين دليل مي شود فيلم فاجعه را نقطه پايان اين موج و فروکش کردن آن ناميد که بعد از با اسپارتي ها آشنا شويد بايد از ساختن آن پرهيز مي شد. ولي دو سازنده آن گويا قصد داشتند بزرگ ترين شکست و ناکامي زير ژانري را که خود سهمي اساي در اعتلاي آن داشتند، به خود اختصاص دهند.
فيلمي که 25 ميليون دلار صرف توليد آن شده و در گيشه با سر به زمين خورده است. نمي دانم از اين موضوع بايد خوشحال باشم، چون بعيد مي دانم روند توليد چنين خزعبلاتي دچار وقفه بشود. فعلاً تنها را معرفي آنها مي دانم تا وقت و پول تان را مثل من براي ديدن شان هدر ندهيد!ژانر: کمدي.
<strong>فصل خزان: قصه يک شهربازي HazanMevsimi:Bir Panayır Hikayesi
نويسنده و کارگردان: محمت اريلماز. موسيقي: تانر سارف. مدير فيلمبرداري: بهيچ گول ساچان. تدوين: محمت اريلماز، اوعور حاميداوغول لاري. طراح صحنه: دنيز ئوزن. بازيگران: زومروت ارکين[نورشن،آوازخوان]، فاتيح آل[جمال]، ارول بابااوغلو[علي، قمارباز]، تاريک کوکسال[يوسف]، اهو سيلا باير[گولشن، رقصنده]، حاليل کومووا[رجب دايي،ماهيگير]، فيگن يالچين[همسر علي]، ارول تزرن[مدير شهربازي]. 113 دقيقه. محصول 2008 ترکيه.
شهربازي سيار در کنار شهري مستقر شده است. در کنار شهر بازي نيز گروهي از کارگران مشغول کار هستند. يکي از اين کارگردان جمال نام دارد که شبي با دوستانش براي وقت گذراني به شهر بازي رفته و با آوازخوان شهر بازي به نام نورشن آشنا و شيفته او مي شود. اما اين آشنايي نمي تواند فرجامي داشته باشد، نورشن به علي قمارباز اربابش بدهکار است و علي خوش ندارد وي را با مرد ديگري ببيند. جمال نيز کارگري است که غيب هايش به راحتي مي تواند او را از داشتن کار محروم کند. آن هم در زمانه اي که يافتن شغل آسان نيست. به رغم اين مشکلات اين دو با هم بيشتر نزديک مي شوند. اما موعد حرکت شهربازي سيار سر مي رسد و هر دو بايد در برابر کارفرمايان خود طغيان کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
فصل خزان قصه يک عشق نوميدانه است، ماجراي دو انسان که در اطراف يک شهربازي مي گذرد. دو انساني که هيچ کدام قادر نيستند در جايي ريشه انداخته و ساکن شوند. باد از هر کجا بوزد، آنها را به آن سوي خواهد برد. شهر بازي سيار که يکي از آخرين ميراث هاي فرهنگي بر جاي مانده از قرون وسطي است، که هنوز در بعضي کشورها آخرين نفس هايش را مي کشد. شايد گفتن اين که زندگي در شهر بازي بر خلاف تصور عموم آن قدرها هم چيز مفرحي نيست، سخن تازه اي نباشد. اصولاً غمگين ترين و افسرده ترين آدم ها را بايد در ميان نمايشگران جست و جو کرد. شهربازي هاي سيار در حال انقراض هستند و طبعاً به همراه خود انسان هايي را که از راه زندگي خود را مي گذرانند نيز غرق خواهد کرد. فصل خزان درباره چنين آدم هايي است و مردي جوان شيفته ستاره يکي از نمايشات آن مي شود. ظاهر فيلم يک پريوار مدرن را نشان مي دهد که روابط رو به انفجار ميان شخصيت ها را هدف قرار گرفته است. افراد حاضر در اين جامعه کوچک هر کدام صاحب مشکلاتي هستند، اما به اين مشکلات اشاره واضحي نمي شود. اصولاً مشکلات شان از همان چيزهاي روزمره است و عشق نيز اتفاق روزمره اي است. ولي ارلماز مي کوشد از وراي ريتم يکنواخت همين وقايع روزمره به تشويش ها و دردهايي که بر سر اين آدم ها هوار شده، نگاهي دقيق بيفکند. البته نابودي شهر بازي به عنوان يک ميراث فرهنگي را از چشم دور نمي دارد.
محمت اريلماز در 1984 از دانشگاه مرمره فارغ التحصيل شده و سپس فيلم هاي کوتاه، تجربي و مستند ساخته است. مدتي نيز به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و کليپ سرگرم بوده، و در سال هاي اخير فيلم هايي مستند درباره موسيقي ترک ساخته است. سينماي ترکيه او را با فيلم بدر شناخت و تا امروز 16 فيلم کوتاه و بلندي که ساخته 11 جايزه از جشنوراه هاي داخلي و خارجي براي وي به ارمغان آورده است. بسياري او را با حضور کوتاهش در فيلم اقليم ها(نوري بيلگه جيلان) و ارادتمندي اش به اين فيلمساز مي شناسند، چيزي که پر بي راه هم نيست. اريلماز در اولين فيلم سينمايي خود بسيار به بيلگه جيلان و سينماي او نزديک و بهتر بگويم وامدار است.
ريتم کند، شخصيت هاي سرگشته که هر کدام دردي نهان نيز دارند و بر خلاف ظاهرشان مي توانند گاه رفتارهايي دور از انتظار از خود بروز دهند؛ مثل علي قمارباز که در پايان فيلم بدهي نورشن را بخشيده و او را آزاد مي کند يا نورشن که نمي دانيم به سوي جمال بازخواهد گشت و جمال که با خراب شدن دوچرخه از رفتن به دنبال کاميون حامل نورشن بازمي ماند و گويي ديگر علاقه اي به تعقيب معشوق در خود نمي بيند. اريلماز مانند استادش بيلگه جيلان برشي ميکروسکوپي از زندگي انسان ها ارائه مي کند. برشي واجد ريتم معمول زندگي که شايد کسالت بار ديده شود، اما فاقد تنش هاي دراماتيک نيست. براي او زندگي هم يک شهربازي است و رو به زوال، تکان هايي لازم است تا روحي تازه در آن دميده شود. عشق شايد محرک اصلي باشد، اما هدف رسيدن به انسانيت است و کشف خود و درون...فصل خزان و طبعاً اريلماز اگر بتوانند خود را از تاثير بيلگه جيلان برهانند، بيش از اين موفق خواهند شد. هر چند بعيد مي دانم که او نيز به سرنوشت پيروان کيارستمي در ايران دچار نشود!ژانر: درام، عاشقانه.
<strong>يخ سياه Musta jää
نويسنده و کارگردان: پِتري کُتويکا. موسيقي: ايسّا تُپّينن. مدير فيلمبرداري: هاري رَتو. تدوين: يوکت نوکَنن. طراح صحنه: کريستا ساها. بازيگران: اوتي مَئنپَ َ[سارا]، ريا کاتايا[تولي]، مارتي سئوسالو[لئو]، ويله ويرتانن[ايلکا]، سارا پاوولاينن[لئا]، نتا هيکيلَ [کريستا]، فيليپ دانه[ئووه]، ماتي لاينه[کومو]. 110 دقيقه. محصول 2007 فنلاند، آلمان. نام ديگر: Black Ice، Svart is. نامزد خرس طلاي جشنواره برلين، برنده دلفين طلايي بهترين بازيگر زن/ريا کاتايا از جشنوراه فستوريا-ترويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ اوتي مَئنپَ-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين فيلمنامه-بهترين فيلم و نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/ ريا کاتايا-بهترين فيلمبرداري-بهترين موسيقي و بهترين بازيگر نقش مکمل زن/سارا پاوولاينن از مراسم يوسي.
سارا دکتري ميان سال که با لئوي آرشيتکت ازدواج کرده، در جشن تولد خود متوجه مي شود که شوهرش با يکي از دانشجويان جوان خود رابطه دارد. کمي کنجکاوي او را به نام و نشاني دختر که تولي نام دارد، مي رساند. تولي از متاهل بودن لئو با خبر است، اما اين امر براي وي چيز مهمي محسوب نمي شود. اما سارا که خواستار بچه دار شدن از لئو بوده، از پي بردن به وجود تولي خشمگين است. بنابراين موقتاً از لئو جدا شده و در آپارتماني ديگر ساکن مي شود. ولي وقتي براي صحبت کردن با تولي به محل کار دوم وي مي رود، ناخواسته خود را با تامي ديگر-کريستا- معرفي کرده و خود را در ميان شاگردان کلاس هنرهاي رزمي تولي مي يابد. سارا خيلي زود اطمينان تولي را جلب و به خانه او راه پيدا مي کند و بديهي است که صحبت ها به لئو کشيده مي شود. تولي به وي مي گويد که لئو هميشه به وي خيانت مي کرده و اين بار اول وي نيست. قبل از تولي نيز زن هاي ديگري بوده اند و بعد از وي هم خواهند بود. سارا که در فکر انتقام است با صحنه سازي موجبات دستگيري تولي توسط پليس را فراهم کرده و سبب جدايي موقت لئو و تولي مي شود. سپس بار ديگر به نزد لئو بازمي گردد و زندگي را از سر مي گيرد. ولي تولي که کريستا را تنها دوست خود دانسته و حرف دلش را با او در ميان گذاشته از اين موضوع به شدت سرخورده است. بعد از يک ميهماني بالمکاسه، سارا تولي را به خانه مي رد تا با لئو رو در رو کند، اما پيش از سر رسيدن لئو در مي يابد که تولي آبستن است. ولي ديگر براي هر تصميمي دير شده و سر رسيدن لئو و يک سوتفاهم باعث مرگ يکي از سه نفر خواهد شد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پِتري کُتويکا متولد 1964 پاراينن، فنلاند در زمينه تئوري فلسفه و ادبيات تحصيل کرده و سپس جذب فيلمسازي شده است. فيلم کوتاه ساخته و در سال 2005 اولين فيلمش دلتنگ وطن را در 2005 کارگرداني کرده است. يخ سياه دومين فيلم اوست که توانسته بعد از 18 سال اولين فيلم فنلاندي راه يافته به جشنواره برلين باشد و تا مقام نامزدي خرس طلايي نيز پيش برود.
کُتويکا گفته که فيلم بر اساس تجربيات شخصي خود وي شکل گرفته و شش سالي فکر ساختن آن ذهن اش را به خود مشغول کرده بود. او که تباري لهستاني دارد، خود را از دوستداران کريشتف کيسلوفسکي، کوبريک و برگمن مي داند و اعلام کرده از ميان کارگردان هاي فنلاندي ميککو نيسکانن بيشترين تاثير را بر وي گذاشته است.
اما چه چيز باعث شده تا قصه اي کوچک درباره حسادت و انتقام که هر ساله هزاران نمونه آن در کشورهاي مختلف توليد مي شود به بخش مسابقه جشنواره برلين راه يابد و اصولاً چرا چنين فيلمي را بايد ديد؟
اولين و شايد مهم ترين دليل درام غير متعارف آن است که اگر منطقه اسکانديناوي و زن هايش را نشناسيد، طبعاً برايتان جذاب و تکان دهنده خواهد بود. مي گويم اسکاندويناوي و فنلاند را را مي خواهم به عنوان نامناسب ترين جاي آن براي زندگي –که در اين فيلم و بقيه توليدات اين کشور با نام هايي چون سرزمين بد يا کشور يخ زده به آن اشاره مي شود- متمايز کنم. کشوري که بيش از نيمي از جمعيت اش را زن ها تشکيل مي دهند و حسادت در ميان آنها به گونه اي ديگر رايج است. اگر زن آسيايي يا اروپاي مرکزي چنين مردي خيانتکاري را به قتل برساند يا دست کم او و معشوق ديگر را به سزاي خيانت شان برساند، دو زن فنلاندي يخ سياه به گونه اي پنهاني بايد بر سر تصاحب لئو توافق کنند، چون اگر چنين نشود مانند انتهاي فيلم نه سارا و نه تولي ديگر صاحب لئو نخواهند بود. چون حسادت دو زن باعث مرگ ابلهانه لئو در ميان برف و يخ مي شود. سارا با دادن ندانسته مشروب حاوي قرص خواب به لئو باعث سانحه رانندگي مي شود و تولي با کمک نکردن به وي در بازگشت به خانه پس از سانحه و رها کردنش در جاده سبب يخ زدنش مي شود. کُتويکا همچون کوريسماکي اما با ضرباهنگي اندکي سريع تر، به زندگي سرد و فاقد هيجان فنلاندي هاي افسرده نگاه مي کند و نتيجه مي گيرد که اگر زن ها دست از اين کارها برندارند، اندک جذابيت زندگي شان که از سکس حاصل مي شود نيز از دست خواهد رفت(نه تو داري و نه من!). چنين راه حلي شايد دور از انتظار و عرف باشد، اما خيلي ها براي ديدن نقشه انتقام پيچيده سارا جذب فيلم خواهند شد و در پايان با آن روبرو خواهند گشت. يخ سياه که با بودجه اي نزديک به دو ميليون يورو ساخته شده، در خود فنلاند با موفقيت نسبي روبرو شده و براي شناختن سينماي جديد فنلاند نمونه خوبي بشمار مي رود. چون هر چه باشد قصه اش را با اسلوبي دور از سينماي اين منطقه، با ساختاري خوب و با هيجان بيشتر روايت مي کند. چيزي که سينماي اسکانديناوي سال هاست به لزوم تزريق آن در بدنه فيلم هايش پي برده، اما ويژگي هاي اقليمي و نژادي مانع از آن شده است. ژانر: درام.
فيلم روز♦ سينماي ايران
يک استاد دانشگاه به همراه خانواده اش سرخوش از ميهماني به سوي منزل باز مي گردند که در راه تصادف مي کنند... فيلم "حقيقت گمشده" به کارگرداني محمد احمدي که در تهران بر صحنه است به اين ماجرا مي پردازد.
تضاد اجباري کارگردان ومدير فيلمبرداري و تهيه کننده : محمد احمدي. نويسنده فيلمنامه: سيدرضا خطيبي،محمد احمدي،محمود غلامي،مهدي حسين نژاد،علي حدادي. موسيقي: محمدرضا درويشي. تدوين: رضا خطيبي،محمد احمدي. بازيگران: حميد فرخ نژاد، پريوش نظريه،احمد مهران فر، مريم رهبري.
خلاصه داستان: يک استاد دانشگاه به همراه خانواده اش سرخوش از مهماني به سوي منزل باز مي گردند که در راه تصادف مي کنند. همسر مرد و دو فرزندش در اين تصادف مي ميرند. مرد نيز از ناحيه کليه آسيب مي بيند. از سوي ديگر زني در حال از دست دادن همسر جانبازش است و در ظاهر کليه همسر اين زن را در حال احتضار به مرد اهدا مي کنند. حالا زمان گذشته و مرد گلايه از اين دارد که چرا زنده مانده و سراغ منزل زن را مي گيرد. در اين بين نيز دختر و پسر جواني تازه ازدواج کرده اند و در آپارتماني که زن زندگي مي کند منزل دارند. مرد ابتدايي داستان مزاحمت هايي براي زن و فرزند خردسالش ايجاد مي کند تا اينکه زن او را متقاعد مي کند که او بنا بر تقدير و قسمت زنده مانده است. در انتهاي داستان هم متوجه مي شويم که گروه خوني همسر زن به اين مرد نمي خورده و در يک اشتباه بايد خود زن کليه اش را به مرد تصادفي بدهد.
محمد احمدي سال ها در سينما به عناوي مختلف مشغول به کار بوده است. اما چون عکاسي خوانده مهمترين حضورش در فيلم ها به عنوان عکاس و مدير فيلمبرداري ثبت شده است. او اين شانس را هم داشته که با بدنه فرهنگي سينما کار کند و در اين سال ها آلوده به فيلمفارسي نشده است. مهمترين کارگرداني که احمدي با او کار کرده محسن مخملباف است. او عضو ثابت خانه فيلم مخملباف بود که در آنجا مسئوليت هاي اجرايي همچون مديريت توليد را هم پذيرفت.
فيلم حقيقت گمشده مي تواند توالي همان نگاه فرهنگي باشد که کارگردان سال ها در سينما آن را آموخته و پي گرفته است. اما بايد پرسيد که صرف داشتن يک نگاه ساده فرهنگي مي تواند سکانس هاي يک فيلم سينمايي را از ملال برهاند و بتواند آن را به مخاطب نزديک کند. فيلم حقيقيت گمشده از آن دسته فسلم هايي است که بجز عنوان فرهنگي بودن هيچ نقطه مثبت ديگري ندارد. شايد بتوان بارقه هايي را در آن يافت اما در منظر کلي فيلم آنچنان که بايد سامان نمي يابد.
حقيقت گمشده نام پنج فيلمنامه نويس را بر پيشاني دارد. اما در عمل هيچ کنش و واکنش چنداني در داستان ايجاد نمي شود. فيلم در ظاهر به زندگي سه خانواده مي پردازد که يکي از آنها کاملا اضافه است و هيچ ارتباط ارگانيک و منطقي را با پيرنگ و درونمايه داستان برقرار نمي کند. فيلم در روايت داستان دو خانواده ديگر نيز لحظات خالي بسياري دارد که کارگردان سينما ديده اي همانند احمدي به راحتي مي تواند متوجه آنها شده و فضا هاي منفي را پر کند.
فيلم از نظر ريتم هم با مشکلات بسياري رو به روست. گويا تماشاگر در اين فيلم 80-90 دقيقيه اي با 8 يا 9 پلان ده دقيقه اي رو به روست که گاهي هيچ کنش و واکنش دراماتيکي در آن اتفاق نمي افتد.
احمدي در اين فيلم خود مديريت فيلمبرداري را نيز برعهده داشته است. قوانين کلاسيک سينما بر اين باورند که در فيلم هاي واقع نما نماهاي لانگ شات کارکردي موثر و بايسته دارند. اما در اين فيلم عمده پلان ها در نماهاي بسته طراحي شده است که توسط دوربين روي دست گرفته شده اند. از فيلمبردار با سابقه اي همانند احمدي بعيد است که نداند تکان هاي شديد دوربين آن هم در قاب بسته روي پرده سينما با چشمان مخاطب چه مي کند. البته کارگردان مي تواند ادعا کند که دکوپاژ او در چند صحنه چنين موقعيتي را طلب مي کرده ولي اگر قرار است اين حرکت دوربين به يک موتيف تصويري تبديل شود و هيچ ما به ازاي دراماتيکي براي تماشاگر انديشيده نشود که حواسش از اين تکان ها پرت شود،اين شيوه مي تواند آزار دهنده باشد.
البته احمدي مي تواند در لحظاتي همانند خودکشي مرد موفق عمل کند. ريتم و شيوه دکوپاژ در اين صحنه کاملا همسو با داستان است. شيوه پيچش روايتي در انتهاي داستان هم که تماشاگر متوجه مي شود قضايا به گونه اي ديگر بوده تاثيرات خوبي را بر داستان باقي مي گذارد. اما به هرحال اين جزئيات نمي تواند کليت يک فيلم را نجات دهد.
در اين مدت فغان هاي بسيار از هجمه فيلمفارسي که همچون آفتي به جان سينماي ايران افتاده سخن رانديم. اما بايد ديد کدام سينماي فرهنگي مي تواند نجات بخش و جايگزين مناسبي براي اين سينماي فيلمفارسي بدنه باشد. فيلم هايي همانند حقيقيت گمشده نه تنها نمي توانند تماشاگر آن دسته سينما رو ها را به خود جلب کنند که باعث گريز همان اندک تماشاگر خاص هم مي شوند. احمدي اين روز ها مشغول تهيه فيلم حريم است که داستاني ترسناک و پليسي دارد. گويا کار داستان گو تر است. شايد او خود دريافته که به هر حال تماشاگر سينما به اندک داستاني براي ارتباط با فيلم نياز دارد.
سريال روز♦ تلويزيون
مجموعه "مثل هيچکس " – پر مخاطب ترين مجموعه تلويزيوني ماه رمضان – به کارگرداني برزيده به خانواده اي سنتي مي پردازد که براثرورود سرمايه وتکنولوژي روبه فروپاشي ونابودي مي رود.
سريال "مثل هيچکس"
محصول: گروه اجتماعي شبکه دوم سيما روزهاي پخش: هرروزبجزجمعه ها روزهاي تکرار: هرروزقالب: داستاني ساعت پخش: 21:30 ساعت تکرار: 14:20 مخاطب: عام
نويسنده: سيد علي اکبرمحلوجيان، کارگردان: عبدالحسين برزيده، تهيه کننده: محمد علي اسلامي، طراح صحنه ولباس: مرجان گلزار، تدوين: بابک رضا خاني، مديرتصويربرداري: ناصرمحمود کلايه، طراح گريم: محمد رضا قومي، موسيقي: احسان خواجه اميري، مجري طرح: سيد ابوالقاسم حسيني، تيتراژ: اميررضا پورعباس.
بازيگران: حسين ياري " داداشي ". پروانه معصومي " بي بي ". پرويزپورحسيني " عموعلي. آتنه فقيه نصيري " نرگس ". مهران رجبي " ميرزا ". رامين راستاد " کاظم ". حميد ابراهيمي " محمد باقر". جواد عزتي " محمد حسن ". نفيسه روشن " اشرف السادات ". اصغرهمت " جلال ". شاهرخ استخري " محمد امير". عباس اميري " حاج نصرت ". حنانه شهشهاني " زينت ".
خلاصه داستان: داداشي پسربزرگ خانواده اي است که سرپرستي سه برادرودوخواهرکوچکترازخود را برعهده دارد. پس ازمرگ پدراين خانواده، داداشي مسئوليت سروسامان دادن برادران وخواهرانش را برعهده گرفته است. پس ازگذشت سالهاي متمادي که هريک ازفرزندان سروسامان گرفته اند، داداشي صحبت ازتقسيم ارث وميراث پدري مي کند، اما دشمنان داداشي دربازار، زمينه نفاق وتفرقه را ميان برادران مناسب مي بينند و...
بازهم جدال سنت ومدرن...
محلوجيان پيرنگ قصه اش را برمضموني امروزه وملموس بنا مي نهد. تقابل ميان باورهاي سنتي دريک جامعه وابزارهايي که مختصات يک جامعه ي مدرن را تشکيل مي دهند، ازدغدغه هاي اصلي جوامعي است که درمرحله گذارازجامعه سنتي بسوي جامعه مدرن هستند. درواقع نويسنده، با طراحي شخصيت داداشي، نسلي را به تصويرمي کشد که بيشتربرعقايد واصول سنتي درزندگي پايبند هستند. داداشي درطي ساليان درازي که ازمرگ پدرشان مي گذرد نه تنها باعث گسست وازهم پاشيدن خانواده نشده، بلکه خانه سنتي پدررا گسترش داده وبراي هريک ازبرادران وخواهران خانه يي جديد درجوارعمارت قديمي پدرمهيا کرده است. حال پس ازگذشت زماني بسيار، اوتصميم به تقسيم مال واموال پدري درميان سايربرادران وخواهرانش را گرفته است. جلال " اصغرهمت " که دربازارحجره اي درکنارحجره داداشي دارد، دشمني ديرينه اي با داداشي وخانواده اش دارد. جلال ازطريق کاظم " رامين راستاد " زمينه هاي درگيري وکشمکش را برسر ارث وميراث درخانواده داداشي فراهم مي کند. ساختمان اصلي قصه برچنين طرحي بنا شده است. البته نويسنده حوادث فرعي ديگري را درکنارروايت اصلي اش انتخاب کرده، که ارتباط مستقيمي با قصه اصلي دارد. به عنوان مثال: خواستگاري محمد اميراززينت. که براثردخالت هاي بيجاي جلال که پسرعموي زينت است، به مشکل برمي خورد. عنصرديگري که نويسنده علاوه برطرح وپلات ازآن به خوبي استفاده کرده است، پرداخت وگسترش شخصيت هاي داستان است. کاراکترهاي قصه محلوجيان قدم به قدم وبا انگيزه اي روشن وازپيش تعيين شده، دست به عمل مي زنند. درواقع محلوجيان پازل هاي تکميل شونده يک کاراکتررا به درستي درکناريکديگرقرارداده است.
هرعمل درروايت او، معلول عملي ديگرمي شود واين فرآيند، زمينه ساززنجيره اي ازرويدادها مي شود که قصه اصلي را به پيش مي برد. نکته ديگربه کارگيري نويسنده ازالمان ها ونشانه - هايي است که ارتباط مستقيمي با آداب ورسوم فرهنگ ايراني دارد. به عنوان مثال: سمنوپختن درگذشته وحتي زمان حال درخيل عظيمي ازخانواده هاي ايراني انجام مي شود. درگذشته قبل از ازدواج دوجوان، خانواده ها اقدام به پختن سمنو مي کردند. نويسنده ازاين نشانه به خوبي سود مي جويد. زماني که بي بي " پروانه معصومي " قصد پختن سمنو را دارد ودانه هاي گندم را براي اين کارحاضرمي کند، جلال شبانه دانه هاي گندم را ازبين مي برد. بي بي پس ازبا خبرشدن ازچنين اتفاقي، خبرازوقوع حوادثي ناخوشايند را براي خانواده مي دهد. درواقع نويسنده با طراحي چنين رويدادي استفاده بهينه اي ازاين باورديرينه درفرهنگ ايراني مي کند. برزيده هم کاملا هماهنگ با روند قصه اش، طرح دکوپاژش را بنا نهاده است. استفاده ازپلان- سکانس، هدايت صحيح بازيگران – انتخاب درست بازيگران – ميزانسن هاي ترکيبي وروان، ريتم مناسب اثرو... ازويژگي هاي بارزکارگرداني برزيده به شمارمي آيد. درواقع برزيده فصل بندي اثرش را با توجه به فيلمنامه انجام داده است، برزيده با توجه به رويدادها وحوادث به معرفي شخصيت ها مي پردازد وهماهنگي مناسبي ميان ريتم درون قاب با ريتم بيرون قاب انجام داده است. اين هماهنگي درتغييرتدريجي موضع برادران داداشي نسبت به او کاملا نمايان است. به نظرمي رسد برزيده تقطيع درستي ازساختمان قصه انجام داده است. بازيگران مناسب با نقشهايشان انتخاب شده - اند. حسين ياري درنقش " داداشي " بازي متفاوتي ازخود ارائه مي دهد. ياري سابقه بازيهاي درخشاني را درکارنامه خود دارد که " شب دهم " ازآن جمله است. پروانه معصومي، پرويزپور حسيني واصغرهمت هم ترکيب قدرتمندي را درکنارجوانان تشکيل داده اند. درمجموع بازيها، روان، هماهنگ ودرراستاي داستان وشخصيت هاست. يکي ازدلايلي که باعث انسجام درساختارومحتواي " مثل هيچکس " شده است برنامه ريزي صحيح مديران شبکه دوم سيماست که قبل ازآغازماه رمضان 95 درصد ازتصويربرداري مجموعه با همکاري وحمايت آنان انجام شد، وهمين امرباعث شده است که " مثل هيچکس " تا بدين جا به پرطرفدارترين مجموعه مناسبتي ماه رمضان تبديل شده است.
نيم نگاه♦ سينماي ايران
به زودي فيلم سينمايي "شبانه روز" به کارگرداني اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي با استوري بوردهاي بزرگمهر حسين پور، کارتونيست و طراح کميک استريپ مطرح ايراني ساخته خواهد شد. نگاهي داريم به ضرورت اين پديده در سينماي ايران.
فيلمنامه مصور: نياز سينما ايران
سيزدهم ارديبهشت سال جاري، سايت پرشين کارتون گزارش داد که قرار است به زودي فيلم سينمايي "شبانه روز" به کارگرداني اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي با استوري بوردهاي بزرگمهر حسين پور، کارتونيست و طراح کميک استريپ مطرح ايراني ساخته شود. بنابراين گزارش، تمام لوکيشن ها و فضاهاي مربوط به فيلم پيش از فيلمبرداري توسط حسين پور طراحي شده، سپس فيلمبرداري خواهند شد.
اين دومين بار در سينماي ايران است که استوري بورد به طور جدي براي يک فيلم زنده سينمايي طراحي مي شود، پيشتر "مانا نيستاني"مشابه اين کار را براي فيلم "چه کسي امير را کشت" ساخته "مهدي کرم پور" انجام داده بود.
طراحي استوري بورد يکي از مراحل مهم پيش توليد در فرايند فيلمسازي حرفه اي خصوصاً در سينماي هاليوود است که به گروه سازنده، امکان تجسم صحنه هاي فيلم و طراحي و برآورد دقيق تجهيزات مورد نياز و جزئيات مربوط به صحنه را مي دهد. در اين سيستم، گروه کارگرداني هنگام برداشت نماها، بر اساس تصاوير از پيش طراحي شده دقيقاً مي دانند که چه بايد انجام بدهند و از چه بايد فيلم بگيرند. "استوري بورد" يا همان "فيلمنامه مصور" علاوه بر نمايش زواياي دوربين و نحوه قاب بندي نماها مسير را براي حرکت ساير گروههاي توليد از قبيل طراحي صحنه و لباس روشن مي کند. سالها پيش، آلفرد هيچکاک، استاد بزرگ و صاحب سبک که تأثير غريبي بر سينماگران نسل هاي بعد از خود برجا گذاشت، براي کارگرداني آثار خود از استوري بورد استفاده مي کرد که فصل معروف قتل "جنت لي" زير دوش در فيلم "رواني" از جمله نتايج درخشان اين استفاده بود. از دهه هشتاد به بعد اين روند، به امري رايج در صنعت سينماي هاليوود تبديل شد، خصوصاً در آثار سينمايي پر تحرک و پرخرج دو دهه اخير که دکوپاژي مبتني بر نماهاي متعدد و زواياي فيلمبرداري متنوع، مي طلبيدند، طراحي نماها ضرورتي گريزناپذير مي نمود.
چرا تا کنون سينماي ايران از اين امکان استفاده نکرده و طراحي استوري بورد به تخصصي لازم در کنار ساير شاخصه هاي توليد آثار سينمايي تبديل نشده است؟ ظاهراً پاسخ را بايد در ساختار نه چندان حرفه اي، نامنظم و نامنسجم سينماي ايران و ضوابط دست و پاگير حاکم بر روند توليد آثار سينمايي جست. طراحي استوري بورد در فرايند توليد، جايي مابين نگارش نسخه نهايي فيلمنامه و آغاز ساير امور پيش توليد چون طراحي صحنه و لباس قرار دارد اين در حالي است که بسياري از فيلمنامه ها تا آخرين لحظات پيش از توليد مورد حک و اصلاح مجدد قرار مي گيرند، طبيعي است که هرگونه اقدام براي تبديل فيلمنامه پيش از تأييد به استوري بورد، ممکن است با حذف و اصلاحات يا تغييرات کلي و جزئي احتمالي و حتي عدم تصويب، به تلاشي بي ثمر تبديل شود. بسياري از مواقع، گروه سازنده فيلم، براي از دست ندادن فصل، رساندن فيلم به جشنواره، يا دلايل اين چنيني بلافاصله پس از تصويب فيلمنامه توسط دستگاه نظارتي، شروع به توليد فيلم مي کنند، گاهي هم نسخه تصويب شده تنها بهانه آغاز توليد است و فيلمنامه تا آخرين مراحل فيلمبرداري توسط تهيه کننده و کارگردان دستخوش تغيير مي شود. اين در حالي است که طراحي استوري بورد در يک سيستم توليد مشخص، با ثبات و با زمانبندي منظم معنا پيدا مي کند. مشکل بزرگ ديگر سينماي ايران، نگاشته شدن فيلمنامه هايي فاقد پتانسيل تصويري لازم است که ماده خام لازم را جهت طراحي نماهاي شکيل و بديع در اختيار طراح استوري بورد نمي گذارند. مسلماً وظيفه طراح استوري بورد تزريق بار تصويري به فيلمنامه هايي با ساختارمشابه نمايش هاي راديويي نيست و نگاه بصري بايد از آغاز نگارش فيلمنامه، در اثر جاري شود.
مشکلاتي از اين دست مانع از آن شد تا اولين تجربه طراحي استوري بورد سينماي ايران در فيلم "چه کسي امير را کشت؟" به نتيجه اي چندان مطلوب و ماندني بينجامد. آيا گروه سازنده "شبانه روز" توانسته اند بر اين مشکلات فائق آيند و زمينه مناسب را براي هنرنمايي بزرگمهر حسين پور فراهم آورند؟ بايد تا نوروز 88 که زمان اکران فيلم وهمزمان، انتشار کتاب استوري بوردهاي آن توسط نشر ثالث است به انتظار نتيجه کار نشست.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
نمايش بيداري خانه نسوان را به کار گرداني حسين احمدي روي صحنه است. نمايش در دوره رضا شاه مي گذرد. دختري از تحصيلات خارج از کشور به ايران باز مي گردد. او به محض ورود تصميم مي گيرد انجمن نمايشي را راه اندازي کند.......
در غياب بانوان
نويسنده و کارگردان: حسين کياني. طراح صحنه: نرمين نظمي. موسيقي: هانا کامکار بازيگران: فهيمه امنزاده،آزاده صمدي، شهرام حقيقت دوست، افسانه ماهيان، رويا مير اعلمي، آيدا کيخايي.
خلاصه داستان: در دوره رضا شاه دختري از تحصيلات خارج از کشور به ايران باز مي گردد. او به محض ورود تصميم مي گيرد انجمن نمايشي را راه اندازي کند که اعضاي آن تنها زنان باشند. تعدادي از زنان اطراف خود را به اين انجمن جلب مي کند. اما خيلي زود اين انجمن با مقاومت مردان رو به رو مي شود. با اينکه تعدادي از اين زنان به خانه هاي خود باز مي گردند اما شخصيت اصلي داستان همچنان بر هدف خود پا فشاري مي کند.
حسين کياني متولد سال 1353 در ملاير است. او که تئاتر را در مقطع کارشناسي ارشد در دانشگاه تربيت مدرس آموخته فعاليت حرفه اي خود را از سال 1378 با نگارش و کارگرداني نمايش بازيخانه و خيشخانه آغاز کرد. در همان زمان متن و شيوه نمايشنامه نويسي وي توانست توجه علاقمندان را به خود جلب کند. رژيستورها نميميرند،،مضحكه شبيه قتل،تياتر اجباري و... از کارهاي ديگر کياني هستند.
حسين کياني علاقه بسياري به داستان هاي تاريخي دارد. داستان هايي که فضاي آنها چندان دور نيست و زمان وقوع آنها اغلب از يکصد سال اخير فراتر نمي رود. از سوي ديگر او زبان اين دوران را هم به خوبي مي شناسد و عمده کارهايش از اين نظر با اقبال کارشناسان و اهالي هنر نمايش رو به رو شده است. او در کنار تعدادي ديگر از هم نسلانش جزو بنيان گذاران تئاتر تازه ايران بود که فعاليت خود را از نيمه دوم دهه 70 شروع کردند و تاثير به سزايي بر تئاتر اجتماعي ايران گذاشتند. البته در چند سال اخير او هم همانند همان نسلي که کار خود را با آنها آغاز کرده بود چندان مجال اجرا پيدا نکرد و بيداري خانه نسوان محصول چندين سال سکوت است.
کياني در نمايش بيداري خانه نسوان دوباره سراغ محدوديت هاي اجتماعي زنان رفته است. داستاني که اگرچه به دوران رضا شاه باز مي گردد، اما مي توان ريشه هاي آن را تا دنياي امروز هم پي گرفت.
بيداري خانه نسوان با ديدي انتقادي به جامعه اي مردسالار مي پردازد که دائم در کار طرد زنان از فعاليت هاي اجتماعي بوده اند. در تاريخ نمايش ايران نام هاي بيشماري از مردان را مي توان سراغ گرفت که در عرصه هاي مهم از گذشتگان دور درخشيده اند و اين درحاليست که نام اندک يا به جرات مي توان گفت هيچ زني در اين باره به ميان نيامده است. با اين توجه که مجالس نمايش هاي زنانه نيز بخشي قابل توجه از تاريخ نمايش ايران را تشکيل مي دهند اما تنها از اين مجالس در حد اجراهايي کلي در تاريخ ها آمده است. پيرنگ نمايش بيداري خانه نسوان نيز به همين مسئله مي پردازد.
عنصر و شخصيت اصلي نمايش دختري است که از جامعه اي بيرون از جامعه زماني داستان پا به نمايشنامه مي گذارد و سعي مي کند محل زندگي پيراموني اش را تغيير دهد. او مي کوشد نقشي تازه از تعاريف اجتماعي را براي زنان اطرافش تعريف کند، اما با قدرت معکوسي رو به رو مي شود که وي را از اين حرکت باز مي دارد. کياني در نمايشنامه بيداري خانه نسوان به خوبي توانسته اين حرکت بطئي را در داستان خود تداعي کند. اگرچه داستان شخصيت هايي مشخص دارد اما درگيري دراماتيک اثر به کشمکش ميان آنها خلاصه نمي شود. بلکه داستان در واقع به درگيري گروهي از شخصيت ها با يکديگر مي پردازد.
نکته ديگري که کياني در نمايشنامه هوشمندانه به آن نگريسته است طبقه اجحتماعي زنان در نمايش است. ما در اين اثر با زناني از طبقه فرودست رو به رو نيستسم که خود نيز عاملي براي دامن زدن به باور هاي سنتي باشند. بلکه زنان اين نمايش را عمده زناني از جامعه متوسط تشکيل مي دهند که همواره در برهه هاي مختلف تاريخ ايران ميل به تغيير داشته اند. اين شخصيت يکباره وارد دنياي نمايش نمي شوند که تا همه چيز را از نو ياد بگيرند، بلکه آنها داراي پيش ساخت هاي شخصيتي هستند که تماشاگر هم با ارائه کد هاي اندکي از سوي کارگردان آنها را درک کرده و با شخصيت ها همسو مي شود. تماشاگر در واقع تا حدودي با انگيزه هاي اين شخصيت ها آشناست.
کياني آنچنان که توجه خود را صرف نمايشنامه و جايگاه اجتماعي آن کرده است در اجرا و کارگرداني اين دقت را به خرج نمي دهد. کار به شکل مجزا عناصري دارد که مي توان به آنها پرداخت، اما در کليت با ضعف هايي رو به روست که شايد مهمترين آنها حفظ ريتم مناسب در بيان داستان است.
طراحي لباس نمايش بسيار کارآمد است. رنگ لباس زنان نمايش گوياي احوالت دروني اين شخصيت هاست و بازي ها نيز تاحدودي اين احوالات را به نمايش مي گذارد. اما در برخي لحظات که شايد همانند بسياري از اين آثار فيلم به شعار نزديک مي شود بازي ها نيز همانند متن رنگ و بوي اغراق به خود مي گيرد و براي تماشاگر آزار دهنده مي شود.
مقوله نگارش ديالوگ ها نيز از ديگر نقاط قوت اين نمايش است که پرداختن به آن مجالي مفصل طلب مي کند و البته نشانگر تسلط نويسنده به مقاطع مختلف زباني در تاريخ معاصر است.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسي</strong>
نويسنده: رضا کاظمزادهنشر باران، سوئد، چاپ نخست 2008
«ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسي»، عنوان کتاب تازهاي از رضا کاظمزاده است که بهتازگي توسط نشر باران منتشر شده است.
کتاب در دو بخش تنظيم شده است. بخش نخست شامل چهار مقاله است بهنامهاي «تابوي فرويد در ايران»، «بوف كور، فرويد، و نقد ادبي»، «معضل هويت مردانه در آثار هدايت» و «نقش ترديد در بوفكور صادق هدايت».
در بخش دوم سه مقاله ارائه شده است: «طرح تئوري ارتباط در روانشناسي خانواده»، «زبان، ارتباط و قراردادهاي اجتماعي» و «آسيبشناسي فرهنگ ايراني در ارزيابي تفاوتهاي انساني و ميان گروهي».
کاظمزاده در مقاله نخست خود که «تابوي فرويد در ايران» نام دارد، درباره آثاري که از فرويد به زبان فارسي ترجمه شده است مينويسد: «نوشتن درباره زيگموند فرويد بهزبان فارسي و براي فارسيزبانان كاري دشوار است، چرا كه فرويد جزو آن دسته از نويسندگاني است كه بهقول كامو "همه او را ميشناسند ولي هيچ كس آثارشان را نميخواند". متاسفانه در جامعه ما بعضي نويسندگان و متفكران، عوامزده شدهاند. يعني افكار، تئوري و آثارشان بهنحو وحشتناك و مسخكنندهاي ساده و مثله شده است. از اين شمار ميتوان از ماركس، انگلس، فرويد و دست آخر ژان پلسارتر نام برد. افكار و تئوري اين نويسندگان در غالب كتابهايي با عناويني چون "ماركس (و يا فرويد) بهزبان ساده" و يا ترجمههاي معدود و مملو از اشتباه بهما معرفي شدهاند. طرفداران و يا مخالفين آنها نيز غالباً بدون خواندن آثارشان و اغلب با مطالعه رسالههاي نويسندگان ديگري كه انديشه آنها را نقد کردهاند، درباره شان بهقضاوت مينشينند. افكار و تئوريهاي دشوار و متون تخصصي، در ظرفهاي كوچك و ساده، و مطابق با طبع بيحوصله خوانندگان غير حرفهاي ريخته شده و در معرض استفادهي آنها قرار گرفتهاند.»
رضا کاظم زاده روانشناس باليني و فارغالتحصيل دانشگاه آزاد بروکسل است. او همچنين رواندرمانگر خانواده نيز هست و دوره تخصصي اين رشته را در دانشگاه کاتوليک لوون گذرانده است. وي در حال حاضر در دو موسسه روان درماني در شهر بروکسل مشغول به کار است.
کتاب فوق را ميتوانيد از کتابفروشيهاي محل خود و يا از طريق نشر باران info@baran.st تهيه کنيد.
<strong>نقد اجتماعي رمان معاصر فارسي</strong>
نويسنده:عسگر عسگري267 ص، تهران: انتشارات فرزان روز، 1387، چاپ اول
نقد جامعه شناختي ادبيات از شيوه هاي نسبتا نوين در نقد ادبي است. در اين گونه مطالعات به تعامل جامعه و ادبيات و شكل هاي مختلف اين مسئله پرداخته مي شود. در كتاب «نقد اجتماعي رمان معاصر فارسي»، ده رمان برگزيده يعني «چشمهايش»، «مدير مدرسه»، «شوهر آهو خانم»، «تنگسير»، «سوشون»، «جاي خالي سلوچ»، «باغ بلور»، «رازهاي سرزمين من»، «سمفوني مردگان» و«نيمه غايب»، از ديدگاه جامعه شناسي رمان بررسي شده است. هر يك از اين رمان ها متعلق به دوره خاصي از تاريخ معاصر ايران است به گونه اي كه مطالعه جامعه شناختي آنها، حقايق ناگفته بسياري را بر خواننده جدي رمان فارسي آشكار مي كند. كتاب حاضر نشان مي دهد كه نويسندگان معاصر ايران، چگونه مصالح و درون مايه آثار خويش را از تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي پيرامون خود مي گيرند و در جهان تخيلي و هنري رمان عرضه مي كنند.
<strong>افه كاكائو</strong>
نويسنده: نيما مراقبي420 ص، تهران: انتشارات كاوش قلم، 1387، چاپ اول
«كافه كاكائو» سرگذشت آناني است كه به سرزمين هاي دوردست مهاجرت كرده و در آنجا ماندگار شده اند. آنان گرچه هنوز در سرزميني كه سال ها پيش پشت سر گذاشته اند ريشه دارند، اما شاخسارشان در سرزمين جديد به بار نشسته و بار داده است. نويسنده اين كتاب كه خود سال هاست در كشور آلمان زندگي مي كند، نثري روان و پركشش دارد. رگه اي از طنز پويا در نوشته هايش، به كشش داستان هاي او مي افزايد. درون مايه داستان هايش مردم اند، مردمي ساده اما به دور از سرزمين مادري با همه ويژگي هايشان. رمان «كافه كاكائو» آينه تمام نماي سرگشتگي مردان مهاجر ايراني از يك سو، و سازگاري، ايستايي و پويايي زنان مهاجر از سوي ديگر است.
<strong>فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان: دفترهاي اول تا چهارم</strong>
تدوين: گروه واژه گزيني964 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
اين فرهنگ، مجموعه چهار دفتر از انتشارات «فرهنگستان زبان و ادب» فارسي است كه در سال هاي گذشته به صورت جداگانه چاپ شده و حاصل تلاش استادان و پژوهشگران رشته هاي گوناگون در گروه هاي تخصصي واژه گزيني در فاصله سال هاي 1376 تا 1385 است. اين چهار دفتر كه اكنون در يك مجلد منتشر شده، مشتمل بر بيش از ده هزار واژه است. در اين فرهنگ سعي شده است كاستي ها و ناهماهنگي هاي موجود در چهار دفتر پيشين تا حد امكان رفع شود. همچنين در ادغام اين چهار دفتر برخي شماره گذاري هاي مربوط به مدخل ها در مقايسه با دفترهاي قبلي تغيير كرده است و واژه هايي كه در دو يا چند رشته مختلف به تصويب رسيده و در آن دفترها آمده، در اينجا ذيل يك مدخل، با تعريف هاي جداگانه درج شده اند.
<strong>فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان: دفتر پنجم</strong>
تدوين: گروه واژه گزيني625 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
دفتر پنجم از مجموعه «فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان» شامل حدود پنج هزار واژه است كه در گروه هاي تخصصي واژه گزيني در سال 1386 به تصويب رسيده. اين دفتر نيز هم چون چهار دفتر پيشين در سه فهرست جداگانه تنظيم شده است. فهرست اول، فهرست واژه هاي مصوب به ترتيب الفباي فارسي، همراه با تعريف واژه هاست. فهرست دوم، فهرست واژه ها به ترتيب الفباي لاتين و فهرست سوم، فهرست واژه ها بر اساس حوزه كاربرد و به ترتيب الفباي لاتين است.
<strong>فرهنگ و دانشگاه</strong>
نويسنده: نعمت الله فاضلي374 ص، تهران: نشر ثالث، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، برخي از مسائل و مشكلاتي كه نظام آموزش عالي و دانشگاه هاي ايران با آنها درگيرند، بررسي شده است. ضعف و توسعه نيافتگي فرهنگ نقد و نقادي، مشكلات مربوط به روش تدريس و مسائل مربوط به اعزام دانشجو به خارج، از موضوعاتي است كه نويسنده به تجزيه و تحليل آنها پرداخته است. عناوين بعضي از مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «فهم آموزش عالي بر بستر جهاني با تاكيد بر شناخت وضعيت آموزش عالي ايران»، «توليد علم و چالش هاي علوم انساني و اجتماعي ايران»، «فرهنگ دانشگاهي ايران و بريتانيا: مطالعه اي تطبيقي در علل ناكارآمدي آموزش دانشگاهي ايران»، «مباحثه روشي براي تدريس در دانشگاه»، «فرهنگ نقد در اجتماعات دانشگاهي ايران»، «ارتباطات دانشگاهي ايران و غرب» و «تاثير زندگي و تحصيل در خارج».
<strong>زيبايي شناسي در فرش دستباف ايران</strong>
نويسنده: نازيلا دريائي217 ص، تهران: مركز ملي فرش ايران، 1387، چاپ اول
فرش دستباف ايران از وجوه متفاوت فرهنگي، اجتماعي، هنري، توليدي، اقتصادي و تجاري قابل بررسي است. زيبايي شناسي فرش دستباف موضوعي است كه در بررسي كيفي به تمامي حوزه هاي مذكور مربوط مي شود. بر همين اساس در كتاب حاضر، كليه وجوه مرتبط با اين بحث مد نظر قرار گرفته اند. هدف اصلي آن است كه بدانيم با چه معيارهايي مي توانيم زيبايي را در فرش ايراني ارزيابي كنيم. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «فرشبافي، هنري سنتي»، «هنر»، «سنت»، «هنر سنتي»، «سنت و صنعت در فرش دستباف ايراني»، «بررسي زيبايي از ديدگاه متفكران شرق»، «زيبايي از ديدگاه صاحب نظران غربي»، «دوره ها و سبك هاي فرشبافي ايراني»، «بررسي زيبايي در فرش ايران»، «مباني زيبايي شناسي فرش»، «مذهب و زيبايي فرش»، «اسطوره و زيبايي در فرش»، «قواعد حاكم بر طراحي متن فرش ايران»، «ساختار چند لايه نقش»، «نقوش ايران باستان»، «نقوش دوران اسلامي» و «توصيف طرح ها و نقوش نمونه در فرش ايران».
<strong>جهان نو سينماي نو</strong>
اسماعيل ميهندوستانتشارات: نشر چشمه، چاپ اول: بهار 1387، شمارگان: 1500نسخه، قيمت: 5500 تومان
نشر چشمه، در فضاي بحراني كتاب و كتابخواني، در همين بهار ۸۷ كه گذشت، يك كتاب به بازار فرستاده كه كتاب عجيبي است. كتاب گفتوگوهاي اسماعيل ميهندوست با چند كارگردان مطرح و قديمي ؛ "جهان نو، سينماي نو"، مجموعهاي از ۱۵ گفتوگو است كه در سالهاي 83-84 انجام شدهاند و در نشريه صنعت سينما به چاپ رسيدهاند. اينطور كه اسماعيل ميهندوست - كسي كه گفتوگوها را انجام داده - در مقدمه كتاب مينويسد: "اين گفتوگوها از چند ويژگي خاص برخوردارند. در هر كدام، انگيزه گفتوگو فيلمي است كه در زمان اكران از فيلمهاي مطرح و بحثبرانگيز بودهاند. قبل از پرداختن به فيلم، مروري بر روند كاري فيلمساز، ديدگاه او به مقوله آموزش و نحوه تجربه وجوه تكنيكي كارگرداني سينما - اعم از تجربي و آكادميك- و چگونگي ورود به سينماي حرفهاي مورد بحث قرار گرفته است و...".
مقدمه اين كتاب به قلم روبرت صافاريان نوشته شده و او در همان اولين صفحات كتاب توضيح ميدهد: "اين گفتوگوها در عين حال كه تصويري از كارنامه كارگردان به دست ميدهند و به جاي خود، به بحث درباره كليت فيلمها هم ميپردازند، در كانون توجهشان تحليل كار كارگردان - دكوپاژ، هدايت بازيگران، چگونگي كار روي فيلمنامه و از اين قبيل- قرار دارد."
هر كدام از گفتوگوها يك تيتر مجزا و عكسي سياه و سفيد و كوچك از كارگردانها در پشت دوربين دارند. اما در هيچكدام از اين ۱۵ گفتوگو چيزي با نام مقدمه براي گفتوگوها نوشته نشده و هيچكس نميداند اين گفتوگو در چه فضايي انجام شدهاند و قرار بود كارگردان مورد نظر درباره چه ماجراها و انتقادهايي توضيح كامل بدهد.
<strong>نشريات تازه</strong>
<strong>هنر و ادبيات</strong>
اين ماهنامه كه با ويژهنامه "ادبيات داستاني خراسان" همراه است، با "بندي از نون نوشتن" به قلم محمود دولتآبادي، بخشهايي از داستان CCU2 اصغر الهي و "احتراز از رودخانه"ي رضا دانشور و مطالب ديگري در حوزه ترجمه ادبي منتشر شده است.
اين مجله در بخشهاي سينما، نمايش، موسيقي، داستان، شعر، عكاسي و نقاشي منتشر ميشود. گفتوگو با سيدعلي صالحي درباره هايكو به مناسبت انتشار مجموعه "قمري غمخوار در شامگاه خزاني و هزار و يك هايكوي فارسي"، نگاهي به زندگي و گزيده ترانههاي هانري سالوادور با ترجمه قاسم صنعوي، يادداشتي بر رمان "سالمرگي" اصغر الهي نوشته طلا نژادحسن و نيز آثار و گفتاري از عليرضا حسني آبيز، مفتون اميني، محمدعلي سپانلو، عليرضا محمودي ايرانمهر، علي عبداللهي، علي باباچاهي، منصور اوجي و...، از بخشهاي ديگر ماهنامه "هنر و ادبيات" است.
همچنين گزارشي با عنوان "عكاس خبري: آيينهاي در برابر واقعيت" دربارهي عكاسي خبري، "نقش دايره در سبك امپرسيونيسم" درباره نقاشي، و يادداشتهايي بر فيلمهاي "جايي براي پيرمردها نيست"، "داستان بهاري"، "تبعيد" و "چهار ماه، سه هفته و دو روز" نيز در بخشهاي يادشدهمجله به چاپ رسيدهاند.
ماهنامه "هنر و ادبيات" با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي مؤسسهي تحقيقاتي - انتشاراتي اولياء و سيدمحمدهادي عرفانيان تهراني و سردبيري وحيد حسيني در مشهد منتشر ميشود.
<strong>گوهران، ويژه شعر جهان</strong>
اين شماره با توضيحي درباره جايزهي شعر نيما يوشيج به قلم داريوش معمار - دبير جايزه - آغاز شده و در ادامه، مختصري از زندگينامه كارشناسان جايزه و هيأت اجرايي آن آمده است.
سرمقاله اين فصلنامه با عنوان "اصلا ترجمه شعر به چه دردي ميخورد؟" به قلم احمد پوري انتشار يافته و سپس شعرهايي از اينگه بورگ باخمن با ترجمه فؤاد نظيري، تد هيوز ترجمه عليرضا آبير، ريچارد رايت با ترجمه احمد محيط، اسپايك مليگان و آندره جيبه ليني با ترجمه احمد پوري، كرول ان دفي، ويليام كارلوس ويليامز و شعري از آزاده فرهمند كه در آمريكا منتشر شده با ترجمه رضا پرهيزكار، شعري از يك شاعر نوجوان آفريقايي با ترجمه عبدالعلي براتي، فيليپ ژاكوته ترجمه اصغر نوري، زاهراد ترجمه خاچيك خاچر، آرتور رمبو با ترجمه كاوه ميرعباسي، موريس مترلنك ترجمه فرزانه شهفر، ولامير خلب نيكوف ترجمه مرتضي ثقفيان، شعرهايي از تي.اس.اليوت، كارل سندبرگ، الكساندر پوشكين، راينر ماريا ريلكه، ويليام شكسپير و جرج تراكل با ترجمه علي نوري، نيكي جيواني ترجمه داود صالحي، و هيلدا دوليتل و دوروتي پاركر با ترجمه مرتضي لك، منتشر شده است.
همچنين مطلبي با عنوان "در حضور شاعران جوان" كه گزارشي از فستيوال ازمير است، به قلم محمدعلي سپانلو انتشار يافته است.
"پيشگوييهاي بدشگون"، چند شعر از جيمي مك كندريك، نيز با ترجمه رامين مصطفوي در اين بخش آمده است. "گوهران" با مديرمسؤولي و سردبيري سعيده آبشناسان منتشر ميشود.
سووشون ♦ هزار و يک شب
داستان کوتاه "ملخ ها" از مجموعه سه کتاب، نوشته زويا پيرزاد را مي خوانيد ونگاهي کوتاه به آن نوشته حسن محمودي...
1- داستانملخ ها
يک روز صبح، مثل هر روز مردم شهر از خواب بيدار شدند. زن ها سماور را روشنکردند، جلو آينه ها دستي تويصورت بردند، چادرهاي گلدار سر کردند، دمپايي پا کردند و را افتادند طرف نانوايي محل. چادر لاي دندان گرفتند، چشم خمار کردند و گفتند: "شاطر آقا، يه خشخاشي." شاطرها چشم هايشان برق زدو نفس پرصدايي کشيدند. سينه هاي پرمويشان زير عرقگيرهاي رکابي باد کرد. دست کردند توي ظرف حلبي کج و کوله و يک مشت کنجد برداشتند. کنجدها را پاشيدندبه نان ها و نان هاي برشته را با چنگک دراز از دل تنور بيرون کشيدند.
زن ها چاي ريختند. مردها چاي را هورت کشيدند. زن ها از کمي خرجي ناليدند. مردها عربده کشيدند و زدند روي دست بچه ها که قند کش مي رفتند. بچه ها بق کردند.
روزي بود مثل همه ي روزها. کت و شلواري ها از کوچه ها گذشتند و داد زدند "کاغذ باطله، شيشه خالي، يخچال، تلويزيون مي خريم." ميوه فروش دوره گرد با وانت آمد و توي بلندگو فرياد زد "پياز، سيب زميني، پرتقال واشنگتني داريم."
آن روز فرقي با روزهاي ديگر نداشت. يک لشکر اتوموبيل پيکان، سبز و سفيد و جگري ريخته بود توي خيابان ها. پيکانها دندان قروچه کردند و غريدند و پريدند به هم. زدند و و خوردند و خونين و مالينشدند. پاسبان هاي راهمايي از وسط راه بندان ها سربلند کردند و کلاغ هار ا نگاه کردند که سرفه کنان پرواز مي کردند. چراغ هاي راهنمايي چشم درد گرفتند.گربه ها از ترس موش هاي گنده ي جوي هاي بي آب پريدند روي شاخه هاي خشک چنارها. شاخه ها شکستند و گربهها افتادند روي سگ ها که کنار پياده رو کيسه هاي نايلون مي جويدند. سگ ها پا به فرار گذاشتند. مغازه دارهااز جا پريدند و به مشتري ها فحش دادند که به مغازه دارها فحش مي دادند که جنس ها را گران مي فروختند.
درست در همين وقت اتفاق عجيبي افتاد. راديوهاي شهر، بي آن که کسي پيچشان را پيچانده باشد همه با هم روشن شدند. تمام راديوها، کوچک و بزرگ، برقيو ترانزيستوري و زرد و قهوه يي وسياه با صداهاي زير و بم و صاف و خش دار گفتند "ملخ ها دارند به شهر حمله مي کنند."
مردها شلوارهاشان را روي پيژاماهاي آبي راه راه پوشيدند، دفترچه هاي پس انداز را از زير تل رختخواب ها بيرون کشيدند و دويدند طرف بانک ها. زن ها دمپايي ها را چپ و راست پا کردند و سربرهنه خودشان را رساندند به نانوايي ها. بچه ها به قندان ها حمله بردند.
شاطرها نان پختند. کارمندهاي بانک پول هار ا شمردند دادند دست مردم. مردم پول هار انشمرده دادند به دکاندارها. دکاندارها پول ها را ريختند توي دخل ها. دخل ها که پر شد ريختند توي جيبشان، جيب ها که پر شد ريختند توي کارتن هاي خالي صابون هاي عطردار. اسکناس ها بوي عطر گرفتند. دکاندارها از بوي عطر گيچ شدند. نانواها کيسه هاي خالي آرد را تکاندند. گاوصندوق هاي خالي بانک ها خميازه کشيدند و مردم ماندند که بسته ها و گوني ها و حلب ها و پاکت هاي عظيم برنج وعدس و لوبيا و گندم و نخود و خرما و پنير و روغن را چطور به خانه ها برسانند. راديوها فرياد مي زدند "ملخ ها دارند مي آيند ـــــــــــــــــــــ"
در همين وقت مردمان چشمشان افتاد به مورچه ها که از لابه لاي پيکان هاي داغان شده پشت سرهم و آرام دنبال کار و زندگيشان بودند. اما مورچه ها کوچک بودند و گوني ها و حلب ها و بسته ها و پاکت ها زياد و بزرگ. مردم تلمبه هاي دوچرخه ها را برداشتند و مورچه ها را باد کردند. آن قدر باد کردند تا مورچه هاش دند اندازه ي آدم ها. باز هم باد کردند و مورچه ها شدند دوبرابر آدم ها. بعد مورچه ها به مردم کمک کردند. ابنارها، زيرزمين ها، حياط هاي پشت، حياط هاي جلويي، پشت بام ها و اتاق هاي همه خانه ها پر شد. راديوها هنوز فرياد مي زدند "آمدند ــــــــــــــ رسيدند ــــــــــــــ ملخ ها ــــــــــــــ"
مردها با مورچه ها دعواشان شد. مورچه هاي بزرگ دستمزدهاي کلان مي خواستند. مردها ندادند. مورچه ها تهديد کردند. مردها ترسيدند. زن ها سنجاق قفلي هاي روي پيراهن شان را در آوردند و فروکردند توي تن مورچه هاي بزرگ. باد مورچه ها در رفت و شدند اندازه مورچه. آنوقت مردها يگي يک دانه عدس دادند دست مورچه ها و مورچه ها رفتند.
مردم دويدند توي خانه ها و به درها قفل زدند، پنجره ها را بستند و تمام سوراخ ها را گل گرفتند. شهر ماند و سگ ها و گربه ها و موش ها و صف دراز مورچه هاي عدس به دست که آرام آرام مي رفتند. کلاغ ها بالاي شهر چرخيدند و سرفه کردند و تف انداختند و راديوها فرياد زدند "آمدند، ريختند، بردند، ملخ ها!" مدرم توي خانه ها گوش به راديو و چشم از پشت پنجره هاي بسته به پاسمان منتظر نشستند.
چندين و چند بار خورشيد راه افتاد و از اين سر آسمان به آن سر رفت و خوابيد و بيدار شد و رفت و آمد و شهرخالي را نگاه کرد که در خيابان ها و کوچه هاش موش ها به دنبال گربه ها کرده بودند و گربه ها دنبال سگ ها و سگ ها دنبال موش ها. از ملخ ها خبري نبود. گلوي راديوها پاره شد و مشت مشت سيم زرد و آبي و قرمز ريخت بيرون.
مردم از نشستن و انتظار کشيدن حوصله شان سر رفت و شروع کردند به خوردن. روزهاي اول فقط براي سير شدن، روزهاي بعد از زور بيکاري. کم کم خوردن شد عادت. صبح ها که بيدار مي شدند شروع مي کردند به خوردن تا شب مي شد و مي خوابيدند و صبح بيدار مي شدند و مي پختند و مي خوردند. خوردن شد کار، سرگرمي، عشق، دليل زندگي.
يک روز صداهايي در شهر پيچيد. شکم هاي چاق مردها دکمه هاي شلوارها را از جا کند. سينه هاي عظيم زن ها پيراهن ها را پاره کرد و بازوهاي فربه استين ها را جر داد. کلاغ هاي بالاي سر شهر هراسان بال و پر زدند و مردم خوردند و چاق تر شدند. ديگر کسي حوصله ي پختن نداشت. گوني ها و کيسه ها پاکت ها و حلب ها را پيش کشيدند و مشت مشت از هر چه بود در دهان ريختند و جويدند و قورت دادند. دندان ها تاب اين همه پرکاري را نياوردند و شکستند و ريختند. آينه ها از ديدن ريخت و قيافه ي آدم ها چنان ترسيدند که با صداهايي مهيب شکستند. سگ ها و گربه ها پا به فرار گذاشتند. موش ها شهر را قرق کردند و جشن گرفتند و مردم خوردند و خوردند. زبان ها آن قدر چاق شد که در دهان هاي بي دندان نچرخيد. حرف زدن دشوار شد. کسي نمي فهميد ديگري چه مي گويد. به جاي حرف زدن غريدند و صداهاي عجيب از گلو بيرون دادند. اين بار کلاغ ها هم از شهر فرار کردند. موش ها ماندند که از هيچ چيز نمي ترسيدند. خورشيد از ديدن شهر خالي خاک گرفته و موش هاي وقيح چنان دلش گرفت که راه کج کرد و ديگر از اسمان شهر نگذشت. ظاهر آدم ها ديگر شبيه آدمنبود. هر کدام افتاده در يک گوشه، کپه گوشتي بود عظيم و بي قواره با چهار شاخک گوشتي عظيم به جاي دست و پا و حفره اي سياه به جاي دهان. کپه هاي گوشتي با نقطه هايي کوچک در جايي که زماني چشم ها بودند، بي آن که در تاريکي چيزي ببينند زل زدند به رو به رو و با شخک هاي پايين هر چه جلوشان بود پيش کشيدند و دادند به شاخک هاي بالا که در حفره هاي سياه ريختند و اين عمل مداوم بي وقفه در شب ها و روزهاي تاريک ادامه داشت.
هيچ کس هيچ وقت نفهميد چه شد که ملخ ها به شهر نيامدند.
2- نگاهمثل طعم عيد پاكحسن محمودي
"مثل همه عصرها" پانزده قصه كوتاه است كه در ويرايش دوم دو قصه "ملخ ها" و "يك جفت جوراب" به آن اضافه شده است در اين قصه ها زناني كه از تكرار و روزمرگي به كسالت و ملال رسيده اند، زندگي شان در برش كوتاهي روايت مي شود.
زني در "قصه خرگوش و گوجه فرنگي" دغدغه نوشتن دارد اما زندگي روزمره اين فرصت را به او نمي دهد. زن هر روز به اميد روز بعد كه كار خانه كمتري داشته باشد به داستاني فكر مي كند كه روز بعد بنويسد اما هر روز كارهاي خانه او را از نوشتن باز مي دارد. زن به فكر نوشتن قصه خرگوشي است كه در دام شكارچي افتاده و دوستانش قادر به نجات او از گودال نيستند. خرگوش در گودال هر روز و هر شب پرواز پرندگان و عبور ستارگان را تماشا مي كند و دوستانش مايحتاج زندگي او را فراهم مي كنند، اما خرگوش مي خواهد از آن گودال بيرون بيايد. زن در انديشه است كه فردا خرگوش را از گودال در آورد اما براي غذاي فردا بايد بيرون برود و گوجه فرنگي بخرد. قصه خرگوش گرفتار آمده در دام شكارچي، استعاره اي از زندگي خود زن است كه دوست دارد از گودال روزمرگي زندگي به در آيد اما روزها و شب ها از پي هم مي آيند و مي روند. نويسنده با پرداختي بسيار ساده و طرحي خطي موفق مي شود تا روزگار زن قصه اش را به تصوير بكشد. بيرون آمدن زن خانه از روزمرگي زندگي قبل از هر چيز به فكر و خيال در آوردن خرگوش گرفتار از گودال است كه امري ناچيز چون خريد گوجه فرنگي آن را معلوم نيست تا به كي به تعويق بيندازد. "همسايه" بازگويي همان تكرار روزمرگي گريبانگير زن خانه دار است كه از قاب پنجره اش به تكرار همانند زن همسايه مي انديشد و روزمرگي زندگي را در زندگي زن ديگري متكثر مي كند.
"درگاهي پنجره" مجال ديگري است براي زني كه زندگي اش به مانند باد گذشته است و گذر عمر او را از درگاهي پنجره و از پنج سالگي اش به پشت ميله هاي پنجره در سال هاي فرسودگي و پيري كشانده است. دختر پنج ساله اي كه در درگاهي پنجره به تماشاي رفت و آمد آدم ها در خيابان مي نشست و با خيال كودكانه اش توت خشك مي خورد ناگهان با گردبادي به پيرسالي رسيده است و از آن سال ها تنها بادي گنگ و مبهم باقي مانده است.
"ليوان دسته دار" در ميان قصه هاي مجموعه از ساختار مدرن تري برخوردار است. در هم آميزي فضاي وهم و خيال و حضور مردگان در دنياي زندگان در اين قصه به تاثيرگذاري بيشتر آن كمك كرده است. زني براي خريد پا به عتيقه فروشي "سال هاي ۱۹۲۰" مي گذارد كه در آن اسباب فراموش شده و دور ريخته كنارهم چيده شده اند. زن به قسمت پسين و مجزاي عتيقه فروشي پا مي گذارد و در آنجا شاهد حضور زني همسن و سال خود است كه اسباب چيده شده در آن قسمت متعلق به او بوده و بعد از مرگ آنها را دور ريخته اند. عتيقه فروش چيزهايي را كه كسي نمي خواهد به مغازه اش آورده و به كساني مي فروشد كه از سر تفريح يا كنجكاوي آنها را مي خرند. زني كه وسايل متعلق به اوست، شوهر، پسر و تمام كسانش را در جنگ از دست داده است. اشاره اي هم نمي كند كه در كدام جنگ اين اتفاق افتاده، اين پرسش بدون جواب مي ماند تا نويسنده قصه اش را محدود به جنگ خاصي نكرده باشد. زن از ميان وسايل ليواني دسته دار را انتخاب مي كند براي پسرش تا به مانند پسرك توي تابلو هر روز با آن شير بخورد.
"ليوان دسته دار" با منطق دنياي واقعي روايت مي شود و با درهم آميزي مرز خيال و واقعيت، خواننده را در دنياي رازآلود مردگان و زندگان فرو مي برد و اشاره اي به تكرار زندگي ها در يكديگر در زمان هاي ديگر است.
در "زمستان" زني از قاب پنجره با ديدن هيكل نحيف زن همسايه بر روي برانكارد به ياد تصويرهايي از كودكي تا پيري خود به همراه زن مرده مي افتد. پيرزاد زندگي زني را از تماشاي زندگي زني ديگر در مجاورت خود و يا در خاطراتش به تصوير مي كشد تا زن نخست و در واقع خواننده تماشاگر آن باشد.
هر كدام از قصه ها تاكيدي بر همان تكرار و روزمرگي زنان است. در قصه "لكه" زني به انتظار آمدن شوهرش در خانه روز را سر كرده تا با پيدا شدن لكه سياه او كه از دوردست مي آيد برايش شام بكشد. اين تكرار سي ساله خوشايند زن است و هراس او از اتفاقي است كه اگر بيفتد روال زندگي عاديش را بهم مي ريزد. زن هاي قصه هاي پيرزاد از زندگي خود آن چنان شكايتي ندارند و نسبت به روزمرگي گرفتار در آن دچار ياس و نااميدي نيستند.
روي ديگر سكه به تصوير كشيده شده از زندگي زنان در "نيمكت روبه رو" روايت مي شود، مرد جواني در ساعت استراحت هنگام ناهار از اداره اش خارج مي شود تا طبق روال معمول روزهاي قبل بر نيمكت توي پارك بنشيند و ساندويچي را كه مادر پيرش برايش گذاشته بخورد. مرد جوان در عين خوردن متوجه مرد ديگري بر نيمكت روبه رويش مي شود كه از پي هم سيگار مي كشد. مرد جوان به فكر و خيال مي رود و نگران وضعيت احتمالي مرد نشسته بر روي نيمكت روبه رويي مي شود كه نكند او را از اداره اخراج كرده اند. با اين فكر و خيال به ناگهان احتمال اخراج خود را مطرح مي كند و غم تمام وجودش را در برمي گيرد. زندگي مرد جوان در اين فكر و خيال به حكمي بند است كه اگر اخراج شود همه چيزش را از دست داده.
تكرار زندگي مادرها در زندگي دخترانشان و به تماشا نشستن همان زندگي در قصه هاي "يك زندگي"، "مگس" و "مثل بهار" نيز دستمايه نوشتن قرار مي گيرد. در اين قصه ها، شكوفه درختي يا گل زنبقي پارچه هايي بهانه اي مي شود براي مرور زندگي گذشته. اغلب قصه هاي اين مجموعه از لحظه حال شروع مي شوند و با گذر از خلال خاطرات دوردست، در همان لحظه شروع به پايان مي رسند و تنها يادآور تكرار و ملال و روزمرگي هستند.
بازنشستگي آقاي ف در "زندگي دلخواه آقاي ف" دستمايه اي مي شود براي بازگويي تكرار روزمره زندگي يك خانواده كه گريزي از آن تكرار وجود ندارد. پيرزاد زندگي را از لايه هاي رويي و اتفاقات روزمره اش مرور مي كند تا به لايه هاي ژرف تري برسد كه در نهايت نمايانگر همان تكرار و ملال است كه پي درپي در همه زندگي ها ادامه مي يابد. در قصه هاي "گل هاي وسط آن روتختي"، "خانم ف زن خوشبختي است"، "راحله و اطلسي هايش"، "يك جفت جوراب"، "ملخ ها" و "مثل همه عصرها" با همان بن مايه هاي قبلي دستمايه نوشتن قرار گرفته اند. مي توان هر كدام از قصه هاي مجموعه را به مانند روزهاي تكراري و ملال آور يكي از زن هاي قصه ها تصور كرده كه هر كدام از خلال مرور خاطرات گذشته در زمان حال حاصل آمده است. "ملخ ها" اجتماعي از آدم هاي قصه هايش را به تصوير مي كشد كه با خبر آمدن ملخ ها به شهر روال عادي زندگي شان مختل مي شود و همه چيز رو به ويراني مي نهد. *حسن ميرعابديني ـ صد سال داستان نويسي ـ جلد ۳ ـ ۶-۱۱۴۶
قصه هاي "مثل همه عصرها" روايتي از زندگي طبقه متوسط كارمند است كه روال عادي بر روزگارشان حاكم است زندگي اين آدم ها اغلب از پله هاي ميانسالي و پيري بازگو مي شود. آدم ها كه اغلب زن هستند به خلوت خود پناه برده اند و نشانه اي از زندگي گذشته آنها را در خاطراتشان مي غلتاند. پيرزاد بخشي از زندگي كارمندي و شهرنشيني روزگار معاصر را در قاب قصه هايش به تصوير كشيده است.
منبع: همشهري
عکس 3
3- در باره نويسندهزويا پيرزاد: زندگي كارمندي و شهرنشيني
زويا پيرزاد نويسنده و داستان نويس معاصر در سال 1330 در آبادان به دنيا آمد، در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروين را به دنيا آورد.
در سال 1370، 1376، 1377 سه مجموعه از داستانهاي خود را به چاپ رساند." مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو و يک روز مانده به عيد پاک" مجموعه از داستانهاي کوتاهي بودند که با نثر متفاوتي خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.
اولين رمان بلند زويا پيرزاد، با نام : "چراغ ها را من خاموش مي کنم " در سال 1380 به چاپ رسيد. اين کتاب با نثر روان و ساده اي که داشت جايزه هاي بسياري را دريافت کرد.... از جمله : برنده جايزه بهترين رمان سال 1380 پکا... برنده جايزه بهترين رمان 1380بنياد هوشنگ گلشيري و برنده لوح تقدير جايزه ادبي يلدا در سال 1380.
داستان کوتاه " طعم گس خرمالو " هم برنده جايزه بيست سال ادبيات داستاني در سال 1376 شد.زويا پيرزاد دو کتاب هم ترجمه کرده است : " آليس در سرزمين عجايب " اثر لوييس کارول و کتاب " آواي جهيدن غوک " که مجموعه اي از شعرهاي آسيا....
چهل کليد ♦ شعر
در اين شماره3 شعر گيلکي با برگردان فارسي از شيون فومني. دکتر احمد ابو محمود هم اين شعرها را بررسي کرده است..
1- شعرها3 شعر گيلکي با برگردان فارسي از شيون فومني
يک
پرده پوشکنار خورده ننَادرجک،واکوده کورَا مانِهتاسياني نهاخانهئي چي اينگاراِويرِا بوسته دَرِه...
ترجمه:پشت دري کنار زده نيستپنجره، به کسي مي ماند که چشم دارداما نمي بيندخانه را دلتنگي پُر کرده استانگارچيزيگُم شده است...
دو
من،اَياز بوخورده چَچتو،علف زارانه شِهتي کشهتامي کشه-- ئي تا آهو پرشه...
ترجمه:من،خزه ي يخ زده امتو،شبنم علفزارانآغوش توتا آغوش من-- به قدر يک پرش آهوفاصله است
سه
خوشَا دَمتي شِه بزه ديمَاواوررازمتي گردنَا- عين ِ نخ جوکوده ياسآخ!اگه چُوپُور بايهمي دس...
ترجمه:مي بوسم صورت شبنم زده ات رامي آويزم- چونان ياس هاي نخ کردهبر گردنتآه! اگر دست کرختمجان بگيرد...
2- نگاه
شکار لحظه
دکتر احمد ابومحمود*
يک لحظه ي کوتاه در احساس، يک دريافت آني؛ مثل زمان، که مي گذرد و عکسي که ناگاه يک لحظه ي آن را ثبت کند؛ توصيفي که از هر قطعه از اين اشعار مي توان داد همين است. شکار لحظه هاي احساس است از طبيعت، از محيط، از هر چه در اطراف است.
تخيلات آني، ويژگي هاي اين قطعه کوتاه است. اگر هنر عکاسي را شکار لحظه ها ناميده اند، اين اشعار نيز هم چنان است؛ و هر کدام در يک لحظه گوشه اي از ذهن را تسخير مي کند. آيا مي توان لطافت و ظرافت اين قطعه ها را در زبان گيلکي انکار کرد؟ آيا مي توان کاربرد شوخ و دقيق گيلگي را در اين اشعار ناديده گرفت؟ آيا مي توان مضمون پردازي ها و مضمون يابي هاي اين شعرها را دست کم گرفت و بي ارزش يا حتا کم ارزش شمرد؟ هيچ خواننده و منتقد با انصافي نمي تواند چنين کند. آگاهي به مبادي و مباني نقد ادبي، اجازه ي چنين کاري را نمي دهد.
گرچه برخي مفتقد بودند که شيون در گيلگي هيچ شعر جدي ندارد، به ويژه در شعر نيمايي؛ در شعر نو، اما چنانچه از غزل ها و دوبيتي هاي او چشم بپوشيم – که اغلب جدي و لطيف هستند- در باره ي اين مجموعه چه مي توانيم بگوييم؟! نهايت اين که شعر او، شعر آه و ناله هاي مادر مرده وار نيست. شعر او جدي است اما شعر نجات است. شعري نيست که شاعري واخورده و سرخورده، تنها از درد جدايي خويش ناله سر دهد تا همه ي عالم بدانند که او از معشوقش دور افتاده است! خوب اين به مردم عالم چه ربطي دارد؟! خودن تلاش کن.
بنابراين در شعر او بي ارادگي و واخوردگي نمي بينيم. سرخوردگي هاي او شبه روشنفکرانه نيست. او مثل آبي است که از هر جا جلويش را ببندند و از راه ديگر مي رود و در جا نمي ماند. نمي خواهم حرف هاي تکراري را بگويم که اغلب اشعار او تصوير زندگي و احساس هاي مردم است. و بيان زبان و دل مردم زادبومش؛ اين را روشن تر از خورشيد مي بينيم. از اين مساله بسيار سخن گفته شده است و شکي در اين مورد به ويژه در روايت هاي باقي نمي ماند.
محيط او طبيعت گيلان است و طبيعت گيلان، هر چه در جهان است دارد، آب و دريا و باران و رود، درخت و جنگل و گا و گياه و خار، پرنده و خزنده و چرنده و درنده، تپه و کوه و ماسه زار. کشاورز و فروشنده و دستفروش و دوره گرد و دامدار و... ديگر چه مي خواهي؟! آسمان آنجا آبي است، همه جايش آبي است، سياهي در آسمان نمي بيني مگر اينکه پرنده اي باشد در گذار. يکي از مهم ترين ويژگي هايي که نيما در شعر نو پديد آورد تاثير محيط بود. تاثير پذيري ذهن از محيط و بازتاب آن در شعر، پس از نيما از تشخص هاي ويژه ي شاهران پس از نيما است. همه ي شاعران معاصر؛ يعني نو پرداز، به گونه اي چهره ي محيط خويش هستند و با آن در شعر خود پيوندي ناگسستني دارند. مگر مي تواني شعر اخوان را بخولني و چهره ي جنوب را نبيني؟! يا خود نيما را، رويايي را و... و مگر مي توان شعر شيون را بخواني و از طبيعت سرسبز شمال و مردمش نشاني نيابي؟!
بارزترين ويژگي شيون در همه شعرهايش – چه گيلکي و چه فارسي- همين است. اکنون در اين اثر، هم آن را مي بيني و هم زبان گيلکي را. زبان را که حامل فرهنگ و انديشه و احساس است، واؤه ها، اصطلاحات و کنايات بومي، نگاه و نگرش محلي و...
مهم اين است که وي به واقع، در اين اشعارش، توان گيلکي را براي بيان رقيق ترين عواطف به رخ مي کشد. گاهي در اشعارش به واژه هاي گيلکي و اصطلاحات محلي اي بر مي خوري که تنها اصيل ترين و قديمي ترين گيلکان مي شناسند و مي فهمندنش. کاملا هويداست که اطلاعات بسيار خوبي از فرهنگ و زبان بومي خود دارد. خود در زبانش واژه ها و اصطلاحاتي را ديده ام که از بسياري از گيلکان پرسيدم و نمي دانستندش. چقدر بايد در عمق روستاها رفته باشد و شنيده باشد و فهميده باشد تا توانسته باشد به چنين کشف هايي دست بيابد؛ کشف در فرهنگ عمق. کمتر شاعر بومي چينين کرده است.
شيون در حوزه ي شعر، در قالب هاي غزل و مثنوي و رباعي و دو بيتي و نيمايي و سپيد، آثاري ماندگار از خود به يادگار نهاده است و به راستي در همه ي اين قالب ها پيروز از آب و آتش بيرون آمده است؛ هم چنين در شعر روايي و غيرروايي و ترانه سرايي.
چهره ي شعر امروز ايران، چهره ي غنايي است. شيون نيز شاعر امروز است با چهره ي غنايي امروز. اگر چه در باره ي ادبيات غنايي، گفته اند که شاعر، "من" خويش را به نمايش مي گذارد، اما گمان ندارم که اين تعبير کاملي باشد؛ مي تواني که بگوييم "من" خويش را نيز به نمايش مي گذارد. يعني نه تنها "من" خويش، بلکه "من" جامعه و مردم را نيز.
باز هر چند ممکن است گفته شود، اگر "من" جامعه و مردم به نمايش گذاشته شود، شعر جنبه ي تعليمي مي يابد، ولي بايد توجه داشت که شاعر، اگر نگرش و نظر خود را مستقيم نشان ندهد و هدفش هدايت نباشد نمي تواند تعليمي باشد. شعر تعليمي آن است که هدفش هدايت به وسي نگرشي ويژه باشد و اين هدايتگري بر شعر غالب شود؛ اما اگر هدف، تنها بيان و توصيف باشد و خواننده، ازادانه احساس کند و خودش راه بيابد، نمي توان آن را تعليمي دانست.
در اين مجموعه، روح شيون دميده شده و ذوق و زيبايي ها و ريزبيني ها و کشف عاطفي او از محيط کاملا هويداست. هر قطعه را به سادگي مي تواني به ذهن بسپاري و با زمزمه کردنش با آن يکي شوي، انگاه شعر او با تو متحد مي شود، به وحدت مي رسد؛ وحدت احساس.
بدون ترديد ترجمه ها به خوبي نمي توانند کل ظرافت هاي بياني و زباني را انتقال دهند؛ چرا که حتا بسياري واژه ها و اصطلاحات و کنايات، تداعي هاي متفاوت و گسترده اي را در اهل زبان و محيط ايجاد مي کند که قابل انتقال نيسا؛ مگر اينکه با توضيحاتي مفصل همراه باشد تا مقداري بتواند نقيصه ترجمه را جبران سازد.*بخشي از مقاله ي شکار لحظه از کتاب "خياله گرده گيج" (پرسه ي خيال) : مجموعه شعر گيلگي با برگردان فارسي- شيون فومني- با کوشش و پژوهش حامد فومني
3- در باره شاعرشيون فومني : شاعري بومي در گستره ي ملي"
شيون فومني (مير احمد سيد فخري نژاد) از شاعران محبوب و مشهور خطه ي شمال در سوم دي ماه 1325ه ش در شهرستان فومن ديده به جهان گشود او تحصيلات ابتدايي و سه ساله ي خود را در رشت سپري کرد و بعد از آن به کرمانشاه کوچ نمود و سه ساله دوم دبيرستان را تا اخذ ديپلم طبيعي -1345 در آنجا گذراند.
شيون در سال 1346 وارد سپاهي دانش در طارم زنجان شد و يکسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمدودر سال 1348 وارد زندگي زناشويي شد در کوچي عهده دار مديريت و تدريس در يکي از مدارس فولادمحله ساري گشت و تا سال 1351 با تمام مشکلات دست و پنجه نرم کرد و عاشقانه به رسالت خود که همانا تعليم و تربيت بود پرداخت و پس از آن نيز درديگر نقاط گيلان به اين شغل شريف باز هم ادامه داد.
او در سال 1374 مبتلا به بيماري نارسايي کليه شد و يک سال بعد براي درمان اين نارسايي به وسيله دياليز به تهران کوچ کرد و در همين سال با توجه به درد بيشمار موفق به اخذ فوق ديپلم (تجربي) از دانشگاه تربيت معلم گشت.
شيون در سال 1376 ه.ش پس از سالها تدريس و تعليم و تربيت فرزندان اين خاک طربناک بازنشسته شد.او در شهريورماه 1377 پس از يک دوره بيماري مزمن کليوي و انجام پيوند کليه در يکي از بيمارستانهاي تهرانروي از نقاب خاک کشيد.
آرامگاهش در بقعه سليمانداراب رشت بنا به وصيتش در کنار سردار بزرگ ميرزا کوچک جنگلي است.او علاوه بر آثار ارزشمند و ماندگار چهار فرزند به نام هاي حامد – کاوه – دامون و آنک – دختر قصيده نذر – نيز به يادگار نهاد.
شيون فومني يكي از شاعران نيرومند زمان ما بود كه وي را بايد شاعر دو زبانه ناميد. بطور كلي شاعران دو زبانه هم در عوام و مردم منطقه خود رسوخ مي كنند و هم در گستره ي ملي جايگاه ويژه مي يابند.
شيون فومني به عنوان يكي از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلي و بومي گيلكي را كه داشت در محاق فراموشي قرار مي گرفت سينه به سينه تا آنسوي مرزهاي كشورمان اشاعه و ارائه نمود و جاودانه گشت و از سوي ديگر در حوزه شعر فارسي با انتشار مجموعه هاي شعر فارسي و ارائه قالبهاي معمول و مرسوم شعر فارسي از شاعران تأثير گذار و تواناي شعر معاصر بشمار مي رود.
تحقيق و پژوهش در زمينه ي فرهنگ، و ادب گيلان و ارائه مجموعه اشعار گيلكي در قالب غزليات، منظومه ها و دو بيني هاي محلي است از جمله آثار قابل تأمل و ماندگار اوست.
علاوه بر اينها، ترانه سرايي يكي از جنبه هاي ادبي و هنري شيون است كه با مهارت، چيرگي و تسلط بر موسيقي، آواها و ملودي هاي محلي و فارسي از وي بعنوان موفق ترين شاعر ترانه سرا شناخت كه در اين حوزه ترانه هاي متعددي از وي به وسيله خوانندگان نامور خوانده شده است. پرداختن به شعر فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي نشان داد از توانايي ها و برجستگي ادبي برخوردار است و از اين نظر گاه شيون، شعر و زبان شعري خود را محدود به يك زبان، لهجه و منطقه ننمود با بهره گيري از فرهنگ و زبان مادري خود در عرصه ي زبان و فرهنگ ملي كه همانا شعر فارسي است پروازهاي ديدني يي داشته است.
شيون در كنار شعر گيلكي و شعر فارسي فعاليتهاي پر دغدغه اي در ساير حوزه هاي ادبي داشته است از آنجمله: شعر و ادبيات كودكان، قصه، داستان كوتاه و فيلمنامه (سناريو) از ديگر آثار ارزشمند اوست كه طبعاً برشي ديگر از توانايي هاي وي بشمار مي رود.
همسایه ها
شفيعيكدكني : تصحيح "كليات شمس" محمدرضا شفيعيكدكني "كليات شمس" مولانا جلالالدين محمد بلخي را تصحيح كرده كه قرار است بعد از بازنگريهايي منتشر شود. اين تصحيح را قرار است انتشارات سخن منتشر كند. اين ناشر در چند سال... - پنجشنبه 28 شهریور 1387 [2008.09.18]
شفيعيكدكني : تصحيح "كليات شمس"
محمدرضا شفيعيكدكني "كليات شمس" مولانا جلالالدين محمد بلخي را تصحيح كرده كه قرار است بعد از بازنگريهايي منتشر شود.
اين تصحيح را قرار است انتشارات سخن منتشر كند. اين ناشر در چند سال اخير بسياري از تصحيحات و تحقيقات محمدرضا شفيعيكدكني را منتشر كرده است.
شفيعيكدكني پيش از اين نيز در سال 1352 گزيدهاي از غزلهاي مولانا را با مقدمهاي مبسوط منتشر كرده بود و برخي از غزلهاي معروف را منسوب به مولانا دانسته بود.
"هر لحظه به شكلي بت عيار برآمد" و "روزها فكر من اين است و همه شب سخنم" از جمله غزلهاي معروفي هستند كه وي آنها را منسوب به مولانا ميداند.
تصحيح محمدرضا شفيعيكدكني از "كليات شمس" مولانا چندين سال در اختيار انتشارات كارنامه بوده كه بنا به دلايلي تاكون منتشر نشده است.
نجدي: كتاب نامهها، دستنوشتهها و عكسها
نامهها، عكسها و دستنوشتههاي بيژن نجدي به صورت كتاب منتشر ميشود.
نامهها، عكسها و دستنوشتههاي اين شاعر و داستاننويس فقيد، كه تا كنون منتشر نشدهاند، به كوشش پروانه محسني آزاد - همسر نجدي - گردآوري شده و مراحل پاياني ويرايش را ميگذرانند.
اين كتاب بعد از تكميل ويرايش به چاپ سپرده خواهد شد.
همچنين نخستين داستان بلند نجدي كه از آثار بهجامانده از اوست، بهكوشش همسرش منتشر خواهد شد. اين كتاب در حال حاضر، در مراحل ويرايش پاياني است.
مجموعهي شعر "پسرعموي سپيدار" اين شاعر هم كه چندي پيش از سوي توسعهي کتاب ايران منتشر شد، به گفتهي محسني آزاد، به زودي توزيع خواهد شد.
نام اين مجموعه برگرفته از نام يكي از شعرهاي نجدي است، كه مجموعهاي از شعرهاي چاپنشده و برخي شعرهاي چاپشدهي او را كه قبلا در قالب كتاب منتشر نشدهاند، شامل ميشود.
بيژن نجدي متولد 24 آبانماه سال 1320 در خاش - از توابع سيستان و بلوچستان - است، كه چهارم شهريورماه سال 1376 درگذشت.
رضا سيدحسيني : چاپ كتابهايي از داستانهاي ترجمهيي و مقالهها
همراه چاپ پانزدهم "مكتبهاي ادبي" رضا سيدحسيني، داستانهاي نويسندگان جهان كه با ترجمهي اين مترجم پيشكسوت در نشريهها منتشر شدهاند و همچنين مقالههاي او، در كتابهايي به چاپ ميرسند.
سيدحسيني كه از 31 مردادماه به دليل ضعف عمومي بدن و همچنين درد شديد پا در بيمارستان بستري شده است، گفت: اين قصهها از نويسندگان مختلف از جمله: ماكسيم گوركي، جك لندن، آلبر کامو، مارگريت دوراس و ويليام فاكنرند، كه بعد از جمعآوري، از سوي انتشارات نگاه منتشر خواهند شد.
همچنين مقالههاي اين مترجم پيشكسوت دربارهي مسائل مختلف از جمله نقد ادبي، نظريههاي ادبي و سبكهاي نويسندگي كه در مجلهها منتشر شدهاند، به صورت كتاب به چاپ خواهند رسيد.
كتاب دوجلدي "مكتبهاي ادبي" هم كه نخستينبار در سال 1334 منتشر شده و بعدها تكميل شده است، به زودي از سوي انتشارات يادشده به چاپ پانزدهم خواهد رسيد.
ترجمهي "زيباييشناسي تئاتر"، اثر ديگري است كه از اين مترجم منتشر خواهد شد.
اين اثر دربرگيرندهي تمام آثار و مقالات مهم و ارزشمند در زمينهي تئاتر از افلاطون تاكنون است كه به همت چهار استاد برجستهي تئاتر گردآوري شده است.
رضا سيدحسيني 22 مهرماه سال 1305 در اردبيل بهدنيا آمده است. ديپلم ارتباطات گرفته و سپس در فرانسه، در مدرسهي عالي ارتباطات، مشغول به تحصيل شده است. وي كار ترجمه را از سن 16 - 17سالگي با ترجمه از تركي قفقازي و تركي استانبولي شروع كرده و پس از آن، به ترجمه از زبان فرانسه پرداخته است.
نصرت رحماني : چاپ داستانهاي منتشرنشده
اين داستانها كه از ميان نوشتههاي رحماني پيدا شدهاند، بعد از گردآوري و منظم شدن توسط آرش رحماني - فرزند شاعر -، از سوي انتشارات نگاه منتشر خواهند شد.
مجموعهي داستان "نامههايي كه هرگز به او نرسيد"، اثر ديگر رحماني در زمينهي داستان است.
آرش رحماني همچنين با اشاره به شعرهاي چاپنشده، مصاحبهها و دستنوشتههاي اين شاعر كه پيشتر خبر انتشار آنها را داده بود، گفت: مصاحبههاي پدرم را كه در طول سالها با مجلات مختلف داشته، جمعآوري كردهام و به زودي به انتشارات نگاه خواهم سپرد. كار گردآوري شعرها نيز به پايان رسيده كه به زودي آنها را نيز به ناشر خواهم داد.
همچنين رمان "مردي كه در غبار گم شد" رحماني پس از 30 سال دوباره منتشر ميشود. اين رمان روايت نصرت رحماني از زندگي خودش است، كه اولينبار در سال 1327 منتشر شده و آخرين چاپش به سال 56 بازميگردد.
اين شاعر 27 خردادماه سال 1379 در رشت درگذشت.
ياسمينا رضا : انتشار ترجمهي رمان دربارهي ساركوزي
ترجمهي "سپيدهدم، عصر يا شب"، نخستين رمان ياسمينا رضا در ايران، حاصل همراهي يكسالهاش با نيكولا ساركوزي - رييسجمهور فرانسه - منتشر شد.
به نوشتهي پشت جلد كتاب، ياسمينا رضا از ژوئن سال 2006 ميلادي سايه به سايهي ساركوزي حركت ميكند و لحظهاي او را تنها نميگذارد. حتا در جلسات محرمانه و محافل خصوصي نيز ساركوزي را دنبال ميكند و حاصل اين كنجكاويها، كتاب "سپيدهدم، عصر يا شب" است.
سعيد عجمحسني - مترجم كتاب - دربارهي آن نوشته است: چيزي نمانده تا رياستجمهوري ژاك شيراك به پايان برسد. ساركوزي، بخت اول دورهي بعدي اين مقام از حزب او.ام.پ.، مورد توجه ياسمينا رضا - نويسندهي فرانسوي ايرانيتبار - قرار ميگيرد و به او پيشنهاد ميكند براي نوشتن كتابي، او را در مبارزهي انتخاباتياش همراهي كند. ساركوزي بيدرنگ موافقت ميكند. نيكولا ساركوزي، پاييز 2006، مبارزات انتخاباتي فرانسه؛ اينها سادهترين عناصر داستاني ياسمينا رضاست.
"سپيدهدم، عصر يا شب" از سوي انتشارات كاروان به چاپ رسيده است.
ويژهنامهي "سه تفنگدار طنز ايران"
ويژهنامهاي براي عمران صلاحي، پروز شاپور و بيژن اسديپور در آمريكا به چاپ ميرسد.
نشريهي "دفتر هنر" قرار است شمارهي آيندهي خود را با عنوان "سه تفنگدار طنز ايران" به صلاحي، شاپور و اسديپور، كه با هم همكاريهايي داشتهاند، اختصاص دهد.
ياشار صلاحي - فرزند عمران صلاحي - به همراه عكسهايي از اين شاعر فقيد، نوشتهها و مطالبي را كه شخصيتهاي مختلف در سوگ او نوشتهاند و اغلب در رسانهها منتشر شده، براي انتشار در اين شماره فرستاده است.
نوشتهها و سوگسرودههايي از محمد شمس لنگرودي، مفتون اميني و... و برخي مطالب مجلهي "شوكران"، از جملهي آثاري است كه براي اين ويژهنامه فرستاده شده است.
مهلت ارسال آثار به "دفتر هنر" كه توسط اسديپور منتشر ميشود، براي ويژهنامهي "سه تفنگدار طنز ايران" كه اسفندماه سال جاري منتشر خواهد شد، تا پايان آبانماه اعلام شده است.
شمارهي جديد "هنر و ادبيات"
اين ماهنامه كه با ويژهنامهي "ادبيات داستاني خراسان" همراه است، با "بندي از نون نوشتن" به قلم محمود دولتآبادي، بخشهايي از داستان CCU2 اصغر الهي و "احتراز از رودخانه"ي رضا دانشور و مطالب ديگري در حوزهي ترجمهي ادبي منتشر شده است.
اين مجله در بخشهاي سينما، نمايش، موسيقي، داستان، شعر، عكاسي و نقاشي منتشر ميشود.
گفتوگو با سيدعلي صالحي دربارهي هايكو به مناسبت انتشار مجموعهي "قمري غمخوار در شامگاه خزاني و هزار و يك هايكوي فارسي"، نگاهي به زندگي و گزيدهي ترانههاي هانري سالوادور با ترجمهي قاسم صنعوي، يادداشتي بر رمان "سالمرگي" اصغر الهي نوشتهي طلا نژادحسن و نيز آثار و گفتاري از عليرضا حسني آبيز، مفتون اميني، محمدعلي سپانلو، عليرضا محمودي ايرانمهر، علي عبداللهي، علي باباچاهي، منصور اوجي و...، از بخشهاي ديگر ماهنامهي "هنر و ادبيات" است.
همچنين گزارشي با عنوان "عكاس خبري: آيينهاي در برابر واقعيت" دربارهي عكاسي خبري، "نقش دايره در سبك امپرسيونيسم" دربارهي نقاشي، و يادداشتهايي بر فيلمهاي "جايي براي پيرمردها نيست"، "داستان بهاري"، "تبعيد" و "چهار ماه، سه هفته و دو روز" نيز در بخشهاي يادشدهي مجله به چاپ رسيدهاند.
ماهنامهي "هنر و ادبيات" با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي مؤسسهي تحقيقاتي - انتشاراتي اولياء و سيدمحمدهادي عرفانيان تهراني و سردبيري وحيد حسيني در مشهد منتشر ميشود.
"گوهران" ويژهي شعر جهان
اين شماره با توضيحي دربارهي جايزهي شعر نيما يوشيج به قلم داريوش معمار - دبير جايزه - آغاز شده و در ادامه، مختصري از زندگينامهي كارشناسان جايزه و هيأت اجرايي آن آمده است.
سرمقالهي اين فصلنامه با عنوان "اصلا ترجمهي شعر به چه دردي ميخورد؟" به قلم احمد پوري انتشار يافته و سپس شعرهايي از اينگه بورگ باخمن با ترجمهي فؤاد نظيري، تد هيوز ترجمهي عليرضا آبير، ريچار رايت با ترجمهي احمد محيط، اسپايك مليگان و آندره جيبه ليني با ترجمهي احمد پوري، كرول ان دفي، ويليام كارلوس ويليامز و شعري از آزاده فرهمند كه در آمريكا منتشر شده با ترجمهي رضا پرهيزكار، شعري از يك شاعر نوجوان آفريقايي با ترجمهي عبدالعلي براتي، فيليپ ژاكوته ترجمهي اصغر نوري، زاهراد ترجمهي خاچيك خاچر، آرتور رمبو با ترجمهي كاوه ميرعباسي، موريس مترلنك ترجمهي فرزانه شهفر، ولامير خلب نيكوف ترجمهي مرتضي ثقفيان، شعرهايي از تي.اس.اليوت، كارل سندبرگ، الكساندر پوشكين، راينر ماريا ريلكه، ويليام شكسپير و جرج تراكل با ترجمهي علي نوري، نيكي جيواني ترجمهي داود صالحي، و هيلدا دوليتل و دوروتي پاركر با ترجمهي مرتضي لك، منتشر شده است.
همچنين مطلبي با عنوان "در حضور شاعران جوان" كه گزارشي از فستيوال ازمير است، به قلم محمدعلي سپانلو انتشار يافته است.
"پيشگوييهاي بدشگون"، چند شعر از جيمي مك كندريك، نيز با ترجمهي رامين مصطفوي در اين بخش آمده است.
"گوهران" با مديرمسؤولي و سردبيري سعيده آبشناسان منتشر ميشود.
حسين عليزاده : "آواز گنجشكها" در قالب يك آلبوم موسيقي
موسيقي فيلم "آواز گنجشكها" به آهنگسازي "حسين عليزاده" در قالب يك آلبوم موسيقي منتشر ميشود.
در اين آلبوم كه اواخر مهرماه توسط انتشارات هرمس در بازار موسيقي منتشر مي شود،علاوه بر موسيقي متن "آواز گنجشكها" كه توسط حسين عليزاده ساخته شده چند قطعه از ساختههاي اين آهنگساز نيز به چشم ميخورد. به گزارش فارس،موسيقي اين فيلم سال گذشته توسط حسين عليزاده ساخته شد.
"آواز گنجشكها" ساخته "مجيد مجيدي" كه جايزه خرس نقرهاي جشنواره برلين را دريافت كرد،داستان كريم كارگر مزرعه پرورش شترمرغ است كه در حاشيه شهر در خانه كوچكش زندگي خوبي دارد. حوادثي در مزرعه منجر به اخراج كريم از كار مي شود. او براي انجام كاري به شهر ميآيد و در آنجا اتفاقاتي زندگيش را دستخوش تغيير مي كند.
آلبوم موسيقي "آواز گنجشكها" به آهنگسازي حسين عليزاده اواخر مهرماه در بازار موسيقي منتشر ميشود.
کتاب
جهان نو سينماي نو
نشر چشمه، در فضاي بحراني كتاب و كتابخواني، در همين بهار ۸۷ كه گذشت، يك كتاب به بازار فرستاده كه كتاب عجيبي است. كتاب گفتوگوهاي اسماعيل ميهندوست با چند كارگردان مطرح و قديمي ؛ "جهان نو، سينماي نو"، مجموعهاي از ۱۵ گفتوگو است كه در سالهاي ۸4-۸3 انجام شدهاند و در نشريه صنعت سينما به چاپ رسيدهاند. اينطور كه اسماعيل ميهندوست - كسي كه گفتوگوها را انجام داده - در مقدمه كتاب مينويسد: "اين گفتوگوها از چند ويژگي خاص برخوردارند. در هر كدام، انگيزه گفتوگو فيلمي است كه در زمان اكران از فيلمهاي مطرح و بحثبرانگيز بودهاند. قبل از پرداختن به فيلم، مروري بر روند كاري فيلمساز، ديدگاه او به مقوله آموزش و نحوه تجربه وجوه تكنيكي كارگرداني سينما - اعم از تجربي و آكادميك- و چگونگي ورود به سينماي حرفهاي مورد بحث قرار گرفته است و...".
مقدمه اين كتاب به قلم روبرت صافاريان نوشته شده و او در همان اولين صفحات كتاب توضيح ميدهد: "اين گفتوگوها در عين حال كه تصويري از كارنامه كارگردان به دست ميدهند و به جاي خود، به بحث درباره كليت فيلمها هم ميپردازند، در كانون توجهشان تحليل كار كارگردان - دكوپاژ، هدايت بازيگران، چگونگي كار روي فيلمنامه و از اين قبيل- قرار دارد."
هر كدام از گفتوگوها يك تيتر مجزا و عكسي سياه و سفيد و كوچك از كارگردانها در پشت دوربين دارند. اما در هيچكدام از اين ۱۵ گفتوگو چيزي با نام مقدمه براي گفتوگوها نوشته نشده و هيچكس نميداند اين گفتوگو در چه فضايي انجام شدهاند و قرار بود كارگردان مورد نظر درباره چه ماجراها و انتقادهايي توضيح كامل بدهد.
جهان نو سينماي نواسماعيل ميهندوستانتشارات: نشر چشمهچاپ اول: بهار 1387شمارگان: 1500نسخهقيمت: 5500 تومان
گپ ♦ 4 گفت وگو در تهران
مهدي شکيبائي: در تهران پا ي حرف هاي 4 چهره هنري نشسته ايم: محمد رضا خاکي و حميدپور آذري کارگردان تئاتر، سيروس گرجستاني بازيگر و شوکت حجت گوينده فيلم.
حرفهاي محمد رضا خاکي:دنبال بازيگر مشهور نبودم
نمايش "مرغ دريايي" اين روزها توسط دکتر محمدرضا خاکي ودرتالار مولوي به اجرادرآمده است.کارگردان اين نمايش درگفتگوبا هنرروز از وضعيت اقتصادي تئاتر وعدم امکانات لباس ودکور گلايه هايي را داشته که مي خوانيد.
<strong>آقاي خاکي به نظر مي آيد علاقه ويژه اي به آثار چخوف داريد.</strong>بله.سال هاست که با آثار چخوف آشنايي دارم وبه خوبي آثار اين نويسنده را مي شناسم و دردانشکده هاي تئاتري آن را تدريس مي کنم.به نظرم چخوف نويسنده اي بين المللي است وآغازگر تئاتر مدرن در قرن بيستم است.گذشته ازاين به اعتقاد من تا زندگي هست آثار چخوف هم قابل اجراست.
<strong>به نظرتان چه چيزي باعث مي شود تا آثار چخوف پس از سال ها هنوز ماندگار و قابل اجرا باشد؟</strong>به نظر من تو بنيانگذار بودن او درنمايشنامه نويسي رئاليسم موجب اين امر شده است.دقت کنيم که چخوف يکي از بي بدليل ترين نويسندگان ادبيات نمايشي است و آثار او با آثار شکسپير و ايبسن مقايسه مي شود.
<strong>مهم ترين ويژگي هاي آثار چخوف و شکسپير را در چه مي دانيد؟</strong>درآثار شکسپير ما با قهرمان کلاسيک روبرو هستيم، امکا در آثار جخوف و ايبسن ما با شخصيت هايي مانند خودمان برخورد داريم.شخصيت هايي که گاهي مي خندند، گاهي گريه مي کنند و دغدغه هايي انساني دارند.
<strong>با وجود اجراهاي متعدد در ايران از نمايشنامه "مرغ دريايي"چه چيزي باعث اجراي مجدد اين نمايش از طرف شما شد؟</strong>اين اثر فقط دوبار در تئاتر ايران به صحنه رفته است.يک بار قبل از انقلاب و توسط حميد مندريان و ديگر بار بعد از انقلاب و توسط يک گروه ديگر.باقي اجراها توسط گروه هاي دانشجويي بو/ده است.اين اثر معمولا جزء برنامه هاي رپرتواري تئاترهاي دنيا است.حداقل در هردوسال يک بار اجرا مي شود.من هم اين نمايش را با تصورات خود به صحنه برده ام اما درچهارچوب متن چخوف، آثار چخوف اواخر قرن 19 ميلادي براي اجرا درصحنه هاي ايتاليايي يعني صحنه هاي يک سويه، نوشته شده است.اما من سعي کردم در طراحي حرکات و ميزانسن ها تغييراتي را بدهم و تلاش کرده ام آن را با قواعد تئاتر مدرن وخارج از قاب صحنه اجرا کنم.
<strong>آيا نوع ساختمان تالار مولوي باعث طراحي شما در اجرا شده است؟</strong>بله.من از همان ابتدا اين تالار را براي اجراي نمايش خودم در نظر گرفته بودم.مولوي يکي از بهترين تالار هاي اجرايي در تئاتر ايران است که محجور مانده است.
<strong>با توجه به نوع و گونه هاي متفاوت تئاترها و مخاطبين هريک از اين تئاتر ها شما چه تلاشي براي اقبال عمومي نمايش خود داشته ايد؟</strong>درتمام دنيا همه اقشار مخاطبين کارهاي چخوف نيستند و هرقشر مخاطب نوع خاصي از تئاتر است.اما من و گروهم تمام تلاش خود را کرده ايم که تا اين نمايش مورد توجه عموم هم قرار بگيرد.
<strong>پروسه تمرينات شما چه مقداري طول کشيد؟آيا دراين تمرينات تغييراتي را هم در انتخاب بازيگران داشتيد؟</strong>تمرين مرغ دريايي ماه ها طول کشيد.در اين مدت من به بازيگران زيادي براي نقش ها ي متفاوت مراچعه کردم.ابتدا قرار بود تا گوهر خيرانديش و مهرانه مهين ترابي حضور داشته باشند ولي واقعا در ايران نگهداري بازيگران حرفه اي درتئاتر بسيار سخت شده است.کافي است تا يک پيشنهاد تلويزيوني با دستمزد متوسط به آنها بشود.البته من از ابتدا هم دنبال بازيگران مشهور براي اجرا نبودم وگرنه اصلا اين نمايش اجرا نمي شد.
<strong>اين تغييرات چه تاثيراتي را درروندتمرينات و اجراهاي شما داشت؟</strong>اگرچه از نظر فني مشکلي نداشتيم اما گروه را به شدت خسته کرد.زمان اجراي نمايش هم در روزهاي پرترافيک تالار مولوي بود.دراين روزها که علاوه برتئاتر برنامه هاي ديگري اجرا مي شود گروه صحنه هرهفتته مجبورند تا به دلايلي صحنه را جمع و دوباره پهن کنند.
<strong>لباس هاي نمايش چندان با فضاي آثارچخوف هماهنگي ندارد. علت چيست؟</strong>نبود کارگاه لباس و دکور.وقتي نيروهاي متخصص و کارگاه هاي متفاوت وجود ندارد تو مجبور مي شوي سفارشات را به بيرون و بازاري ها انتقال دهي.خوب آنها هم متخصص اين کار نيستند و لباس ها را به همان شکلي که مدنظر گروه و کارگردان است توليد نمي کنند.
<strong>فکر مي کنم بخش عمده اي از اين مشکلات همان طور که خودتان گفتيد بحث اقتصادي است.آيا با حل اين مشکل کيفيت نمايش ها هم روند رو به رشدي به خود مي گيرد؟</strong>تئاترکارکردن با شرايط سخت نيازمند دقت و وزمان فراواني است.يک گروه اجرايي بايد وقت و توان زيادي براي اجراي يک نمايش صرف و باروح و عشق خود کار کند بنابراين نيازمند گرفتن دستمزد قابل قبولي است.اين کار باعث مي شود تا قسمت عمده اي از مشکلات حل شود.
گفت وگو با حميد پور آذري<strong>اجازه اجرا نمي دادند</strong>
حميد پورآذري کارگردان جواني است که امسال براي دومين بار نمايشي را براي اجراي عمومي آماده و درتالار مولوي ميزبان علاقمندان به تئاتر است. "حسينقلي مردي که لب نداشت" عنوان نمايش جديد اوست که با بازيگران افغاني به صحنه رفته است.
<strong>آقاي پورآذري پس ازاجراي موفق نمايش "غولتشن ها" در تئاتر شهر، درمورد فکراوليه اي که باعث شد نمايشي را با نوجوانان افغاني توليد کنيد بگوييد.</strong> من قبل ازاجراي اين نمايش هم تجربه کار بابازيگران کودک ديگر را هم داشته ام و دراجراي اين نمايش هم از تجارب قبلي خود بهره برده ام.پيشنهاد اجراي اين نمايش با يک تلفن از طريق يکي از دوستانم شد و با پي گيري هايي که انجام دادم قرار بر اين شد تا در مدت تعطيلات تابستاني کلاس هاي آموزشي را با اين گروه ترتيب دادم.به اين صورت آشنايي من با اين بچه ها و اشتياق آنها براي اجرا باعث تداوم تمرينات شد.
<strong>آيا علاقه شما هم به قوميت هاي افغاني هم در اين تصميم گيري موثر بود و يا اينکه کاربه اين شکل را دوست داريد؟</strong>دو عنصر عمده باعث کار با اين بچه ها شد.يکي علاقه من به شخصيت حامد کرزاي و ديگري علاقه به فرهنگ و مليت افغاني ها. <strong>آيا از ابتدا قصد شما درکار بابازيگران افغاني اجراي عمومي اين نمايش بود يا اينکه خود به خود اين اتفاق افتاد؟</strong>اول از همه قرار بر گذشتن اين کلاس ها شد.وقتي علاقه بچه ها را ديدم تلاش کردم تمرينات را استمرار دهم وبيشتر کار کنم.فکر کردم نتيجه خوبي در تجربه جديد به دست مي آورم و اتفاقا اين طور شد.براي اجراي عمومي مي خواستم تا نتيجه کار را به تئاتر شهر ارائه دهم ولي به تازگي يک نمايش ديگر را درآنجا اجرا کرده بودم قرار شد تا در تالار مولوي به صحنه برود. <strong>کار بابازيگران آماتوروحرفه اي چه تفاوت هايي با يکديگر دارند؟</strong> چيزي که من به آن اعتقاد دارم نوع نگاهي است که بازيگران آماتور نسبت به نقش ها دارند.مساله اي که بسيار صادقانه دربرخورد هريک از بازيگران اتفاق مي افتد.ولي در بازي بازيگران حرفه اي شکل هنرپيشگي مهم است و زاويه برخورد آنها با آماتورها متفاوت است. بنابراين نتيچه کار تفاوت مي کند. <strong>توليد اين اثر چه مدتي طول کشيد؟</strong> حدود يک سال کار کرديم.اگر اشتباه نکنم خردادماه سال قبل اين رويداد شکل گرفت.ولي در اين مدت اتفاقات زيادي افتاد تاازتعداد بازيگران نمايش کاسته شود.
<strong>دراجراي اين نمايش به دليل کار بابازيگران خارجي مشکلي در اجرا نداشتيد؟</strong>ابتدا نزد رئيس خانه هنرمندان رفتيم که اجازه اجرا به ما نداد. بعد با فرهنگسراي نياوران رايزني کرديم که ابتدا با نگاهي صدقهاي به ما جواب مثبت دادند، ولي بعد از بازبيني کار مجدانه تصميم به همکاري با ما گرفتند. متأسفانه به دليل تغيير مديريت فرهنگسرا و به دليل مهاجر بودن بچهها اجرا لغو شد. <strong>همه بازيگران نمايش از تمرينات تا اجراها با شما همراه بودند يا تغييرات هم داشتيد؟</strong> با تمام جوابهاي منفي سراغ رحمت اميني رفتم که با ديدن فيلم نمايش با اجراي آن در مولوي موافقت کرد. اما به دليل تراکم کاري تالار و گفتگو با مهدي مکاري مدير مولوي اجرا با کمي تأخير شروع شد که اين خود باعث بازگشت يکي ديگر از بازيگران نمايش به کشورش بود. خيلي خوشحالم اين کار اجرا شد و دستاوردهاي آن به من و بچههاي گروه در زندگي بسيار کمک کرد. بچهها نيز ياد گرفتند در صحنه جدي تئاتر فرصت اشتباه فاحش ندارند، ولي ميتوانند اشتباه کوچک را به کمک هم برطرف کنند. اعتماد به نفسي که در اجرا و تجربههايي که در دو سال تمرين به دست آوردند باعث شد جهشي چشمگير در کار خود داشته باشند. <strong>فکر مي کنيد دراين اجرا تاثيرات خود دربازيگران خارجي راداشته است؟</strong> تفاوت شخصيتي و رفتاري بچهها در اين دو سال در مقايسه با همنسلان مشهود است. البته بچهها زمينه اين تغيير و تحول را داشتند زيرا به صورت آزاد به مطالعات مختلف در زمينههاي مردمشناسي و جامعهشناسي را انجام ميدهند. همچنين در زمينه ساخت فيلم کوتاه، عکاسي و داستاننويسي نيز فعاليتهاي بسيار ارزشمندي انجام دادهاند. <strong>درمورد انتخاب شعرهاي نمايش بگوييد.</strong> اين شعر فضايي خوب براي تصويرسازي و اجرايي شدن داشت. شعر و قصه ساده است و در عين حال مفاهيم عميق دارد. در عين حال به حال و هواي بچهها نيز ميخورد. حسينقلي ميتواند همه مهاجران و پناهندگاني باشد که وضعيت مشخص ندارند. <strong>به نظر مي آيد صحنه و لباس اين کار شما به شدت تحت تاثير کارهاي قبلي شما است.</strong>اين کار نيز در راستاي کارهاي ديگر من است. صحنه مانند نمايش "آندرانيک" و "غلتشنها" سفيد است زيرا من اين فضا را دوست دارم. همچنين کار بازي را نيز سختتر ميکند، زيرا کوچکترين حرکت بازي روي صحنه ديده ميشود.
سيروس گرجستاني و حرف هايش:<strong>به اين مرزبندي ها معتقد نيستم !!</strong>
سيروس گرجستاني ازآن دسته بازيگراني است که کارخود را ازعرصه تئاترآغازکرد. او در تئاتر تجربيات گرانبهايي را پشت سرگذارد که بازي درنمايش "معرکه درمعرکه" به کارگرداني داوود ميرباقري اوج فعاليت او درعرصه تئاتراست. گرجستاني چند سالي است که بيشترتمرکزخود را برروي بازي درمجموعه هاي تلويزيوني معطوف کرده است واکثرکارهايي که دراين سال ها بازي کرده است، مجموعه هاي طنزمناسبتي بوده است. گرجستاني امسال هم با مجموعه "مامور بدرقه" ساخته سعيد سلطاني که درحال حاضرازشبکه تهران درحال پخش است به تلويزيون بازگشته است. به همين بهانه گفت وگويي با او انجام داده ايم که به شرح ذيل است.
<strong>شما دربرهه اي حضورمستمري درعرصه سينما داشتيد وکمتردرتلويزيون حاضرمي شديد، اما درچند سال گذشته بيشترفعاليت خود رادرتلويزيون انجام مي دهيد. آيا علت خاصي دارد ويا شرايط باعث چنين شيوه کاري ازشما شده است ؟</strong>بخشي ازاين امربه شرايط سينما بازمي گردد. زماني که قواعد موجود درسينما درهرسال که مي گذرد درحال تغييريافتن است، شما نمي توانيد امنيت کافي ومطمئني براي جايگاه خود درچنين سينمايي قائل باشيد. متاسفانه درچند سال گذشته بيشترچهره زيبا است که پيش برنده اين سينماست ووقتي معيارسينما اين چنين باشد ديگربنده وامثال من تن به هرکاري نمي دهند وترجيح مي دهند که کناربکشند وکارنکنند ويا کم کارکنند. تلويزيون هم که گفتيد به دليل تامين مخارج زندگي است متاسفانه کيفيت آثارتوليد شده تلويزيوني هم چندان مناسب نيست وآثاري که داراي کيفيت لازم باشند، زياد نيست.
<strong>پس حضورشما درتلويزيون تنها به دليل تامين معاش است؟!</strong>نمي گويم تنها معاش، منظورم اين بود که يکي ازهدف ها تامين معاش است. البته ناگفته نماند کارهايي هم درتلويزيون توليد مي شود که داراي کيفيت مطلوب ومناسبي است. مثلا: همين مجموعه " مثل هيچکس ". من ازحضورم دراين مجموعه بسيارراضي ام. ما گروهي هماهنگ وحرفه اي درکناريکديگرهستيم که ازحضوردرکنارهم بودن لذت مي بريم.
<strong>برسيم به "مثل هيچکس". به نظرمي رسد دراين مجموعه با تجربه يي متفاوت ازسيروس گرجستاني مواجه هستيم. چه شد که به اين مجموعه پيوستيد؟</strong>زماني که آقاي سلطاني داستان را براي من تعريف کردند، طرح کلي قصه را پسنديدم. علاوه بر اين عامل خود آقاي سلطاني و گروهي که کنارهم جمع شدند، ازدلايلي بود که همکاري دراين پروژه را بپذيرم. اما علت اصلي براي خود من، جاي کاري بود که درنقش ناصرداشتم. اصولا من ازکمدي شخصيت وموقعيت خوشم مي آيد وبا آن ارتباط برقرارمي کنم. اين مجموعه هم همزمان واجد چنين ويژگي يي بود. دوست داشتم يک بارديگردراين ژانردست به تجربه يي متفاوت بزنم .
<strong>ايرادي که اصولا ازشما مي گيرند اين است که دراکثرمواقع درمجموعه هاي طنزحضورپيدا مي کنيد و کمتردرآثارجدي بازي مي کنيد. آيا اين نقد را مي پذيريد ويا دليل خاصي دارد؟</strong>شخصا به اين مرزبندي ها معتقد نيستم. هنرمند با روح وجسمش به نقش جان مي دهد. با مروري اجمالي درکارنامه ام متوجه مي شويد که من هم کارجدي درکارنامه ام دارم وهم کارطنز. اما مي پذيرم که آثارطنزدرکارنامه کاريم بيشتراست ودليل آن هم علاقه ي شخصي خودم است که به اين ژانردارم. به نظرمن کارکردن دراين ژانربه مراتب سخت ترازژانرجدي است.
<strong>يکي ازويژگي بارزدربازي شما، استفاده اي است که ازميميک وفيزيک تان مي کنيد. آيا درتمام نقش آفريني هايتان ازاين شيوه استفاده مي کنيد؟</strong>ببينيد. اين ويژگي يي که به آن اشاره مي کنيد امرغيرعادي وغيرمعمولي نيست. بازيگري که درتئاتررشد مي کند به خوبي مي تواند ازفيزيک وميميکش استفاده مي کند. خوشبختانه من اين سعادت را داشتم که درتئاترتجربيات فراواني را کسب کنم. بنابراين دراکثرکارهايم ازاين شيوه استفاده مي کنم. خصوصا هنگامي که با يک کارطنزيا کمدي مواجه هستم.
<strong>چند سالي است که ديگردرعرصه تئاترحضورنداريد. آيا اين دوري به شرايط امروزتئاتر بازمي گردد ويا پيشنهاد مناسبي به شما نشده است ؟</strong>بخشي ازدوري به شرايط بازمي گردد که به آن اشاره کرديد. بازيگري درسن وسال من ديگر نبايد يک سال منتظردستمزدش باشد که متاسفانه اين امرهمچنان درتئاترمعمول است. نکته دوم، اين است که پيشنهاد مناسبي هم براي حضوردراين عرصه به بنده نشده است. مطمئنا اگرپيشنهاد مناسب باشد، بازي مي کنم. تئاترخانه اول وآخرمن است.
گپي با شوکت حجت:<strong>ضعف اقتصادي، ضعف دوبله</strong>
شوکت حجت، گوينده "ايشي زاکي" در فوتباليستها، پني در "کارآگاه گجت" و "سگارو" و هرميو در "هري پاتر"، مدير دوبلاژ مجموعه "شرلي هلمز" و گوينده فيليکس در "قصههاي جزيره" درباره تفاوت گويندگي کارهاي کودک و بزرگسال با هنرروز به گفت و گو نشسته است .
<strong>درمورد دوبله کارتون و تفاوتهاي آن با ديگر گونه هاي دوبله بگوييد.</strong>مسلماً هر چه به دنياي کودکان نزديکتر باشيد، راحتتر ميتوانيد با شخصيت کارتوني ارتباط برقرار کنيد. وقتي ما جاي شخصيت کارتوني صحبت مي کنيم بايد مثل کودک فکر کنيم، بخنديم، حرف بزنيم و گريه کنيم و صرفاً نبايد صداي بچه دربياوريم، بلکه مثل بچه ها بايد از ته دل بخنديم. بنابراين اگر شما به روانشناسي کودک احاطه داشته باشيد، خيلي در کار موثر است. <strong>چرا برخي مواقع صداي گويندگان با شخصيتهاي کارتوني همخواني ندارد؟</strong>مقصر اصلي مدير دوبلاژ است، چرا که ابزار اصلي دست اوست و بايد خودش مهره ها را درست انتخاب کند. در برخي مواقع گوينده سر کار ديگري است و مدير دوبلاژ به اجبار بايد از گوينده ديگري استفاده کند. در فيلمها معمولاً دوبلور با صداي خودش صحبت مي کند و لازم نيست تيپ سازي کند، ولي در کارتون اين طور نيست و بايد تيپ سازي کند. برخي مواقع شخصيت هاي انيميشن خيلي عجيب و غريب هستند و دهان هاي بزرگي دارند که شما به عنوان يک گوينده بايد دهان اين شخصيت را پر کنيد. بنابراين بايد از گوينده تيپ گو استفاده کرد و هر دوبلوري اين توان را ندارد.
<strong>مهم ترين مسائلي که بايد دردوبله کارتون رعايت شود چيست؟</strong>دوبله يک هنر است و دوبله کارتون خيلي مشکل است، شما بايد به کودکان نزديک باشيد و انگيزه لازم هم داشته باشيد تا بتوانيد با انرژي کار را انجام دهيد. علاوه بر آن در دوبله کارتون نبايد لهجهها را مسخره کرد و زدن حرفهاي زشت درست نيست، چرا که کودکان از ديدن برنامهها آموزش ميگيرند.
<strong>گويندگي کدام يکي از کارتونها برايتان جذابيت داشته است؟</strong>وقتي سي دي "روح مهربان" به بازار آمد، خيلي دوست داشتم گويندگي کاسپر را من انجام دهم، چرا که شخصيت شيرين کاسپر را دوست داشتم. تا اينکه پيشنهاد گويندگي اين نقش هم به من داده شد.
به نظرتان مهم ترين فاکتورهايي که يک شخص براي دوبله کارتوني بايد داشته باشد چيست؟</strong> کمتر کسي ميتواند گوينده کارتونگو باشد، چرا که کار سختي است و بايد بچهها را خيلي دوست داشت تا اين کار را انجام داد.درمجموع دوبله کارتون مشکل است، چرا که دوبلور بايد به نقاشي جان بدهد. علاوه بر آن چون واکنشها در کارتون خيلي سريع است بايد گوينده حرفهاي باشد. همچنين بداهه هم مهم است، چرا که شخصيتها بامزهتر ميشوند. البته ديالوگهايي که در کارتون رد و بدل ميشود بايد بدآموزي براي کودکان نداشته باشد. <strong>امروزه دوبله کارتون هايي که از تلويزيون پخش مي شود جذابيت هاي سال هاي قبل را ندارد.دليل آن را چه مي دانيد؟</strong>در حال حاضر کارتونهايي که خريداري ميشوند چندان دلنشين نيستند و اکثراً شلوغ هستند، حتي بار عاطفي کارتونها نسبت به گذشته کم شده است. قبلاً کارتونهاي والت ديسني خريداري ميشد. البته دليل اين مسئله را نميدانم، چرا که عدهاي مسئول خريد کارتون هستند و بر اساس فاکتورهايي که دارند، کارتونها را ميخرند.
<strong>به طور کلي ضعف عمده دوبله در سال هاي اخير را خريداري نوع محصولات کارتوني مي دانيد؟</strong>برخي مواقع تورم کاري منجر به اين مساله ميشود. به عنوان نمونه کارتوني براي دوبله به مدير دوبلاژ سپرده ميشود. از سوي ديگر صدا و سيما هم اصرار دارد کار را خيلي سريع تحويل بگيرد و اين مساله باعث ميشود ما نتوانيم از دوستاني که مشغول به کار هستند، براي گويندگي بهرهمند شويم. البته در بيشتر مواقع کار به دوبلورهاي حرفه اي سپرده ميشود.
<strong>و در پايان آيا وضعيت اقتصادي دوبلورهاي کارتوني هم مانند ديگربخش هاي آن است؟</strong>متاسفانه وضعيت بد مالي درجامعه دوبله فراگير شده و انگار هيچ کسي هم قائل به اعتراض نيست.همه از وضعيت ناراحتند ولي کاري نمي کنند. بايد براي اين دست مسائل فکري کرد وچاره اي انديشيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر