شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

آغاز فصل پاييز بر خلاف تصور با فيلم هاي جدي همراه نبود و تتمه فيلم هاي نوجوان پسند هنوز پرده ها را در تصرف ‏خود دارند. انيميشن هاي پر هزينه، اکشن هاي پر سر و صدا يا باز سازي هاي جنجالي حاکمان اکران هستند و اگر تک ‏و توک فيلمي جدي نيز اکران مي شود، در هياهوي آنان ناپديد مي شوند. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به معرفي ‏شان پرداخته ايم...‏
‎‎معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎
‎ ‎ ‏‏


<‏strong‏>بابل بعد از ميلاد‎‎‏ ‏Babylon A.D.‎
کارگردان: ماتيو کاسوويتز. فيلمنامه: اريک بنسارد، ماتيو کاسوويتز، جوزف سيمز بر اساسس داستاني از موريس ‏دانتس. موسيقي: آتلي اوروارسون. مدير فيلمبرداري: تيه ري آربوگاست. تدوين: بنجامين ويل. طراح صحنه: پل کراس، ‏سونيا کلاوس. بازيگران: وين ديزل[هوگو کورنليوس توروپ]، ملاني تيه ري[اورورا]، ژرار دپارديو[گورسکي]، ‏شارلوت رامپلينگ[راهبه اعظم]، ميشله يئوه[خواهر ربکا]، مارک استرونگ[فين]، لمبرت ويلسون[دکتر آرتور ‏دارکوانديه]، ژروم له بنه[کيلا]، جوئل کيرباي[دکتر نيوتون]، سليمان يکو[جمال]. 101 و 90 دقيقه. محصول 2008 ‏آمريکا، فرانسه. نام ديگر: ‏Babylon Babies‏.‏
زمان آينده نزديک. مزدوري به نام توروپ از طرف مردي به نام گورسکي اجير مي شود تا دختري را از آسياي ‏مرکزي به نيويورک برساند. توروپ ابتدا فکر مي کند اين يک کار عادي و چيزي در حد همراهي با دختري جوان ‏است، اما به محض رسيدن به اقامتگاه دختر درمي يابد که اين ماموريت سخت تر از آن است که مي پنداشت. در محل با ‏خواهر ربکا و دختري جوان و آبستن به اسم اورورا برخورد مي کند که بايستي هر دو را صحيح و سالم به نيويورک ‏برساند. توروپ در طول راه خيلي زود مي فهمد که کساني دستيابي به دختر و دوقلوهايي که در شکم او هستند را دارند. ‏دوقلوهايي که مي توانند مسيح آينده باشند، چون اورورا تا آن زمان با هيچ مردي نبوده است...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏strong‏/>‏
بسياري کاسوويتز را به عنوان بازيگري فرانسوي که در خارج از کشور خود نيز شناخته شده، مي شناسند. حرفي که ‏پر بيراه نيست. نقش هاي او در فيلم هاي آملي، آمين، ‏Birthday Girl،عنصر پنجم و مونيخ چهره او را براي ‏تماشاگران جهان آشنا کرده است. ولي ماتيو کاسوويتز متولد 1967 پاريس؛ کارگردان، فيلمنامه نويس و تهيه کننده اي ‏است که در 1995 با فيلم نفرت در جشنواره کان درخشيد. ماتيو فرزند شانتال رمي تدوينگر و پيتر کاسوويتز نويسنده و ‏کارگردان است. مادرش کاتوليک و فرانسوي و پدرش يهودي و مجارستاني است. ماتيو به عنوان فيلمساز موفقيت هاي ‏زيادي کسب کرده که نفرت به عنوان اثري درباره نژادپرستي عميق ترين و پر جايزه ترين شان نيز محسوب مي شود. ‏موفقيت هاي تجاري خوبي نيز از جمله رود ارغواني(2000) بر اساس داستان ژان کريستف گرانژه در کارنامه اش ‏دارد و در سال 2003 براي ساختن گوتيکا قدم به هاليوود نيز گذاشته است. بابل بعد از ميلاد دومين فيلم آمريکايي و ‏انگليسي زبان اوست که مانند فيلم پيشين نقطه مثبتي در کارنامه وي به شمار نمي رود و حتي مي توان گفت که تجربه ‏اي بدتر از گوتيکا است. خود او نيز از تجربه کار روي اين فيلم به شدت ناراضي است. از فيلمنامه، تهيه کننده ها و ‏همکاران ناجور در مصاحبه ها ناليده و کلاً فيلم را يک تجربه ناخوشايند اعلام و آن را رد کرده است. ‏
بابل بعد از ميلاد همان طور که از نامش برمي آيد فيلمي با تمي ديني است. قصدم شکافتن ارتباط نام فيلم با شهر و برج ‏معروف بابل که در تورات و قرآن به آن اشاره شده نيست. بلکه ترجيح مي دهم با معرفي نويسنده رمان آن موريس ژرژ ‏دانتس متولد 1959 گرنوبل، فرانسه سخن را آغاز کنم. دانتس از نويسندگان مشهور داستان هاي علمي تخيلي روزگار ‏ماست. اما پيشينه او در تاسيس اولين گروه موسيقي پانک فرانسوي و بعدها ابداع واژه ‏Hard-Muzak‏ براي کارهاي ‏گروه خود که بر بسياري از آيندگان تاثير گذاشت، و اعتقادش به ايدلوژي پانک بعدها در کارهاي ادبي اش نيز ظاهر ‏شد. دانتش از دهه 1990 به شکل جدي شروع به نوشتن کرد و اولين داستانش آزير قرمز نام داشت. آژير قرمز 813 ‏جايزه به عنوان بهترين رمان جنايي از آن خود کرد. دومين کتاب وي به اسم ريشه هاي شر در مرز داستان هاي ‏سايبرپانک قرار داشت و موفقيت تجاري و هنري مناسبي نيز کسب نمود. اما موفق ترين رمان سايبرپانک وي سال بعد ‏منتشر شد که جايي که فرشته ها سقوط مي کنند نام داشت. دانتس از آغاز هزاره جديد به نوشتن داستان هاي آينده نگرانه ‏با تم مسيحي-با مايه هاي ماورالطبيعه و علوم خفيه- روي آورد و سه گانه اي در اين زمينه منتشر کرد. اولين فيلمي که ‏از روي آثارش تهيه شد آزير قرمز به شال 2002 بود و بابل بعد از ميلاد دومي است که از شاخص ترين کارهاي ‏سايبرپانک دانتس با مضمون مسحييت آينده نگرانه محسوب مي شود. ‏
با چنين پيشينه اي براي منبع اقتباس و کارگرداني خوش نام بايد حاصل کار فيلمي قابل اعتنا باشد که نيست. ظاهراً تهيه ‏کنندگان تمامي 60 ميليون دلاري بودجه را به قصد توليد يک اکشن علمي تخيلي به کار انداخته و از دخالت در کار ‏ديگر عوامل نيز کوتاهي نکرده اند. بعيد مي دانم که وين ديزل نيز انتخاب کاسوويتز بوده باشد، اما به هر تقدير کوشيده ‏با او فيلمش را به سرانجام برساند. اما چيزي که به نمايش در آمده 70 دقيقه از دسترنج وي کوتاه تر است و خودتان ‏حدس بزنيد که چه سلاخي وحشتناکي اتفاق افتاده است.‏
اما نسخه موجود که براي بالا بردن ضرب آهنگش کوتاه شده و لاجرم آشفتگي بيشتري به خط داستاني اش تحميل شده ‏است. با اين حال کندترين اکشن امسال است و شخصيت اصلي آن نيز موجودي متناقش ميان منجي و گناهگار است که ‏اورورا-سلاح بيولوژيک و نوعي شمايل مسيح و مريم مقدس- او را رستگار مي کند. نمي توانم فيلم را يک فاجعه قلمداد ‏کنم، اما يقين دارم اولين کاري که تماشاگر کتابخوان بعد از خروج از سالن سينما خواهد کرد، خريد کتاب دانتس و ‏مطالعه آن خواهد بود. بابل بعد از ميلاد يک فيلم تباه شده است که منتقدان هم روي خوشي به آن نشان نداده اند و بعد از ‏گوتيکا نقطه سياهي در کارنامه آن سوي اقيانوس کاسوويتز خواهد بود. شايد بهتر آن باشد که تا مدتي به بازيگري دل ‏خوش کند!‏
بايد درباره لزوم منجي در فيلم ها و کتاب هاي امروزي بيشتر و جدي تر نوشت و اينکه قهرمان عضلاني و ماشين با ‏هوش مصنوعي در حال استحاله پيدا کردن به خود منجي هستند، نه مانند ترميناتور محافظ منجي، اما اين مقام جاي اين ‏سخن نيست. تا زماني ديگر و مکاني ديگر، سرسپردگان اکشن را به تماشاي بابل بعد از ميلاد دعوت مي کنم. ‏ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج. ‏




<‏strong‏>مسابقه مرگ‎‎‏ ‏Death Race
کارگردان: پل دابليو. اس. اندرسون. فيلمنامه: پل دابليو. اس. اندرسون بر اساس فيلمنامه 1975 رابرت تام، چارلز بي. ‏گريفيث و کتاب مسابقه مرگ در سال 2000 نوشته ايب ملکيور. موسيقي: پل هسلينگر. مدير فيلمبرداري: اسکات کوان. ‏تدوين: نيون هووي. طراح صحنه: پل دنهام اوستربري. بازيگران: جيسون استيتهم[جنسن ايمز]، جوآن آلن[هنسي]، ايان ‏مک شين[مربي]، تايريس گيبسون[جو مسلسلي]، ناتالي مارتينز[کيس]، مکس رايان[پاچنکو]، جيسون ‏کلارک[اولريش]، فردريک کوهلر[ليستز]، جيکاب وارگاس[گانر]، جاستين مدر[تراويس کولت]، رابرت ‏لاساردو[گريم]. 89 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Death Race 3000‎‏. ‏
سال 2012. اقتصاد ايالات متحده از هم فروپاشيده و زمدگي براي همه سخت شده است. جنسن ايمز قهرمان سابق ‏اتومبيلراني، در پي کشته شدن زنش سوزي و توطئه چيني براي قاتل جلوه دادن وي، دستگير و زنداني مي شود. جنسن ‏در حالي که نگران فرزند تازه به دنيا آمده خويش است، به زندان ترمينال آيلند فرستاده مي شود که به خشونت و بدي ‏شهرت دارد و توسط زندانبان مونثي به اسم هنسي اداره مي شود. هنسي مسابقه اي ورزشي ابداع کرده که اينک از ‏محبوب ترين مسابقات کشور به شمار مي رود. در اين مسابقه اتومبيلراني يا بايد کشت و يا کشته شد. اما برنده نهايي پس ‏از 5 مسابقه، مي تواند آزادي اش را به عنوان جايزه به دست آورد. هنسي که به تازگي برنده چهار دور مسابقه مشهور ‏به فرانکشتين را از دست داده، جنسن را تحت فشار مي گذارد تا نقاب فرانکشتين را بر چهره کشيده و پشت رل قرار ‏گيرد. با اين شرط که اگر برنده شده، آزادي را به وي هديه خواهد کرد. جنسن که در ميان مسابقه دهندگان ردي از قاتل ‏واقعي همسرش را يافته، مي پذيرد. در دور اول مسابقه همراه زيبارويي به نام کيس همراه او مي شود. زن محکومي که ‏خيلي زود مشخص مي شود دست نشانده هنسي است. اما جنسن با وجود توطئه هاي هنسي براي از دور خارج کردنش، ‏تصميم دارد تا به هر قيمتي که شده خود را به فرزندش برساند...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
دوستداران اکشن هاي آينده نگرانه بايد به خاطر داشته باشند که چند سالي پيش از انقلاب فيلمي به اسم مسابقه مرگ در ‏سال 2000 در سينماهاي تهران به نمايش در آمد. فيلمي که بعدها به خاطر بازي سيلوستراستالونه آن زمان ناشناس ميان ‏طرفدارانش نيز جاي خاصي پيدا کرد. همان طور که از نام فيلم برمي آمد سال 2000 که زماني دور و دست نيافتني به ‏نظر مي رسيد، زمانه اي پر از شگفتي بود. اما پل بارتل کارگردان فيلم و فيلمنامه نويس اش تنها ايده مسابقه در ‏آمريکاي تبديل شده به پادآرمان شهري زير نظر پليسي فاشيست را از داستان کوتاه ايب ملکيور به نام مسابقه دهنده را ‏گرفته و فيلمي خشونت بار از آن ساخته بودند که مي شود آن را نياي خيلي از بازي هاي رايانه اي بعدي ناميد. البته ايب ‏ملکيور(متولد 1917) که خود نويسنده و کارگردان تعدادي از فيلم هاي علمي تخيلي درجه دو بود، نويسنده چندان مهمي ‏به شمار نمي آمد. اما رمان هاي پرهيجانش درباره جنگ دوم جهاني خواننده و طرفدار بسيار داشت و بعدها يکي ازآنها ‏با نام ماموريتي بالاتر از خطر نيزبه فارسي برگردانده شد. ‏
مسابقه مرگ در سال 2000 با وجود برخود صد در صد منفي منتقدان، عشاق سينه چاک فراوان پيدا کرد و ماندگار شد. ‏قصه هاي مصوري در ادامه ماجرا نوشته شد و شايد تنها همين امر باعث شده تا فيلمي با چنين هويت مشکوک هنري ‏بعد از سال ها مورد دوباره سازي قرار گيرد. سازنده چنين محصولي نيز بايد آدمي قابل اطمينان براي اين پروژه ها ‏باشد که قرعه به اسم اندرسون جوان خورده است. ‏
پل ويليام اسکات اندرسون متولد 1965 نيوکسل، انگلستان است. کارهايش اغلب در مايه علمي تخيلي و برگردان ‏سينمايي بازي هاي رايانه اي هستند. جوان ترين فارغ التحصيل دانشگاه وارويک بوده و شهرت منفي حسابي براي ‏خشونت زياد اولين فيلمش خريد در انگلستان به دست آورد. شهرت جهاني با دومين فيلمش ‏Mortal Kombat‏ در ‏‏1995 به سراغش آمد و به سرعت جذب سيستم توليد فيلم هاي اکشن، پر ماجرا، پر خرج آمريکايي شد که افق حادثه، ‏سرباز، اهريمن مقيم، بيگانه عليه نابودگر و همين مسابقه مرگ در اين رده جاي مي گيرند. پس مي بينيد که نقطه ‏درخشاني-غير از لحضاني در سرباز- در کارنامه جناب شان وجود ندارد تا به آن دل خوش کنيم. ‏
ولي مسابقه مرگ در لباس جديدش چه دارد؟ تقريبا هيچ چيز جز رئيس زنداني ساديست و مونث که جوآن آلن به راحتي ‏در اين نقش جا مي افتد. باقي همه کليشه است و خشونت و مثلاً هيجان که بايد نوجوان ها را از سالن راضي به خانه ‏بفرستد که اين بار گويا يخ شان خيلي هم نگرفته است. فيلم يکه قرار بود چند سال قبل در کمپاني کروز و واگنر توليد ‏شود و خوشبختانه با انصراف شان سبب شدند کارنامه شان بيش از اين آلوده نشود. اگر دوستدار بازي هاي رايانه اي ‏هستند، عجله نکيند که بازي رايانه اي همين يکي هم در راه است. ولي اگر به دنبال هيجان کاذب هستيد ودل خوشي از ‏زن ها نداريد، بشتابيد تا مسابقه شروع نشده!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج. ‏




<‏strong‏>جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون‏‎‎‏ ‏Star Wars: The Clone Wars
کارگردان: ديو فيلوني. فيلمنامه: هنري گيلروي، استيون ماچبنگ، اسکات مورفي بر اساس داستان و شخصيت هاي خلق ‏شده توسط جورج لوکاس. موسيقي: کوين کينر. تدوين: جيسون تاکر. بازيگران[فقط صدا]: مت لانتر[آناکين اسکاي ‏واکر]، اشلي اکستين[آشوکا تانو]، جيمز آرنولد تيلور[اوبي-وان کنوبي/‏‎ 4-A7‎‏]، دي برادلي بيکر[کاپيتان ‏رکس.کودي/سپاهي کلون]، تام کين[جداي/راوي/آدميرال يولارن]، نيکا فوترمن[آساج ونترس/تي- سي- سونتي]، ايان ‏ابرکرامبي[دارت سايديوس/مشاور پالپاتين]، کوري برتون[ژنرال لواتسام/زيرو د هات/کرونوس 327]، کاترين ‏تابر[پادمه آميدالا]، ماتيو وود[دوريديس]، کوين مايکل ريچاردسون[جابا]، ديويد آکورد[روتا]، ساموئل ال. ‏جکسون[ميس ويندو]، آنتي دانيلز[‏C-3PO‏]، کريستوفر لي[کنت دوکو]. 98 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
جنگ هاي کلون سراسر کهکشان را به آتش و خون کشيده و تنها شواليه هاي جداي(يودا) هستند که با مقاومت در برابر ‏آن سعي دارند صلح را بار ديگر به کهکشان بازگردانند. جابا فرزند خردسال را تا دزديده مي شود تا راتا را ترغيب به ‏پيوستن به صف مخالفان شواليه هاي جداي کند. آناکين اسکاي واکر به همراه آشوکا تانو مامور مي شوند جابا را يافته و ‏نزد پدرش بازگردانند. اما اين ماموريت چندان که به نظر مي آيد ساده نيست. چون در پشت اين آدم ربايي کنت دوکو ‏قرار دارد که نقشه اي پيچيده طرح کرده و تصميم دارد تا شواليه هاي جداي و از همه مهم تر اوبي-وان کنوبي را از ‏ميان بردارد...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ديو فيلوني متولد حومه پيتزبورگ، و نويسنده و انيماتور است که تنها سابقه کارگرداني وي به ساخت قسمت هايي از ‏سريال انيمشن ‏Avatar: The Last Airbender‏ در سال 2005 برمي گردد. جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون ‏به نوعي ادامه ماجراهاي نسخه زنده جنگ هاي ستاره اي 2 : حمله کلون هاست و حوادثش تا قبل از شروع قسمت سوم- ‏انتقام سيت- را دربرمي گيرد که به چالش هاي ميان مشاور پالپاتين از نيروهاي جمهوري و کنت دوکو از نيروهاي ‏کنفدراسيون مي پردازد. برخي از اين حوادث قبلاً در ميني سريال انيميشني به سال 2003 تصوير شده بودند و به زودي ‏نيز سريال تازه اي با همين مضامين پخش خواهد شد. گويا فيلم فعلي نيز مقدمه اي بر همين سريال خواهد بود. ‏
اگر فيلم هاي سري جنگ هاي ستاره اي نوجوان ها را نشانه رفته بود، نسخه انيميشن آن کودکان را هدف قرار داده ‏است. و اصولا!چه فرقي ميان انيميشن و کارتون هاي زنده اي که لوکاس مي سازد وجود دارد؟ ‏
همه چيز در اين يکي هم مانند فيلم هاي پيشين با تيتراژي اشنا و موسيقي آشناتر آغاز مي شود و قهرمان ها نيز کم و ‏بيش شناخته شده هستند. يکي دو چهره جديد مثل جابا عموي خائن کودک ربوده شده نيز وارد ماجرا مي شوند تا قطب ‏منفي خيلي ضعيف ديده نشود. اما پشت سر همه اينها چه چيز قرار دارد؟ آيا تکيه بر تکنيک هاي ‏CGI‏ دليلي مثبت ‏براي تماشاي فيلم هست؟ يا ماجراهاي آن؟‏
بايد بگويم بر خلاف انيميشن هاي معجزه واري که در اين سال ها ساخته شده، چهره شخصيت هاي جنگ هاي کلون فاقد ‏آن احساساتي است که انتظار مي رود و بيشتر به صورت هايي سنگي مي ماند. رابطه ميان اسکاي واکر و آميدالا را ‏اگر در فيلم دنبال نکرده باشيد، در اينجا برايتان مبهم خواهد بود و کشش شکل نگرفته ميان او و آشوکا نيز ابلهانه جلوه ‏خواهد کرد. تنها عنصر آشنا و خوش صداي کريستوفر لي است که شباهت نامش با کنت دراکولا نيز تصادفي نبوده و ‏عمداً تدارک ديده شده است. در يک کلام جنگ هاي ستاره اي: جنگ هاي کلون حکم راکت اضافي براي موشک دارد ‏که اگر تا دقايقي مورد استفاده قرار بگيرد، بعد از اتمام سوخت در فضا رها مي شود. اين يکي هم خودش و هم تماشاگر ‏را در خلاء رها مي کند. البته تماشاگري که دلبسته اين سري نباشد. پس اگر شيفته سينه چاک اين مجموعه نيستيد، سعي ‏کنيد گذارتان به سينماهاي نمايش دهنده اين فيلم نيفتد!‏ژانر: انيميشن، ماجرايي، اکشن، علمي تخيلي. ‏
‏‏


<‏strong‏>پانداي کونگ فو کار‏‎‎‏ ‏Kung Fu Panda
کارگردان: مارک آزبورن، جان استيونسون. فيلمنامه: جاناتان ايبيل، گلن برگر بر اساس داستاني از ايتن ريف، سايروس ‏وريس. موسيقي: جان پاول، هانس زيمر. مدير فيلمبرداري: يونگ دوک يهون. تدوين: کلر دي چينو(نايت). طراح ‏صحنه: ريموند زيباک. بازيگران(فقط صدا): جک بلک[پو]، داستين هافمن[شيفو]، آنجلينا جولي[تيگرس]، ايان مک ‏شين[تاي لونگ]، جکي چان[ميمون]، ست روگن[آخوندک]، لوسي ليو[ويپر]، ديويد کراس[لک لک]، رندال دوک ‏کيم[اوگوي]، جيمز هانگ[آقاي پينگ]، دن فوگلر[زنگ]، مايکل کلارک دانکن[فرمانده واچير]. 92 دقيقه. محصول ‏‏2008 آمريکا. نامزد جايزه طلاي بهترين انيميشن از مراسم آنونس طلايي، نامزد بهترين فيلم کمدي تابستاني از مراسم ‏انتخاب نوجوانان. ‏
پاندايي شکمو، چاق و تنبل به نام پو که عاشق کونگ فو است، در کنار پدرش به کار فروختن رشته فرنگي مشغول ‏است. پدر آرزو دارد پو نيز شغل آشپزي موروثي را پيشه کند، اما پو علاقه اي به اين کار ندارد و خواستار جا گرفتن ‏ميان قهرمانان کونگ فو است. تا اينکه تصادفاً براي کمک به تحقق پيوستن پيشگويي قديمي انتخاب مي شود. لاک پشت ‏دانايي به نام اوگوي که کونگ فو کاران برجسته زير نظر او و مربيگري شيفو آموزش مي بينند، عقيده دارد پو مي ‏تواند فرد مورد نظر پيشگويي باشد. اما شيفو و شاگردانش به اين امر باور ندارند. شيفو تلاش مي کند تا پو را آموزش ‏داده و او را آماده کند. اما پو نيز بعد از مدتي کوتاه درمي يابد که فرد مناسب اين کار نيست. ولي ملاقاتي با پدر و شنيدن ‏سخني از او درباره رمز آشپزي موروثي او را دوباره به نزد شيفو بازمي گرداند. همزمان شاگر سابق شيفو به نام تاي ‏لونگ که به خاطر شرارتش زنداني شده، از سياه چال گريخته و راه شهر را در پيش مي گيرد. هدف او دستيابي به ‏طوماري مقدس است که تاکنون هيچ کدام از شاگردان معبد اوگوي لياقت به دست آوردنش را نداشته است. اما پو قبل از ‏رسيدن تاي لونگ موفق مي شود طومار را به دست آورده و براي مبارزه با او آماده شود...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يک انيميشن ديگر در اين ماه و بر خلاف اولي با دنياي ملموس تر و هر چند کليشه اي تر، اما دوست داشتني تر که ‏موفق مي شود ميليون دلاري به جيب سازندگانش سرازير کند. ‏
مارک آزبورن با ساختن فيلم هاي کوتاه و انيميشن آغاز کرده و يک فيلم زنده بلند به نام ‏Dropping Out‏ نيز در ‏کارنامه دارد که هر چند سرگرم کنننده بود ولي در مايه هاي کمدي سياه اثر درخشاني محسوب نمي شد. شناخته شده ‏ترين کار آزبورن فيلم کوتاه بيشتر است که در جشنواره هاي فراواني به نمايش در آمده و نامزد اسکار نيز بوده است. ‏بر خلاف جان استيونسون بيشتر انيماتوربوده و اين فيلم اولين تجربه وي در زمينه کارگرداني است. ‏
پانداي کونگ فو کار يک اکشن کمدي است که مدت هاي طولاني روي آن کار شده و قرار است اعتماد به نفس را به ‏جوان هاي کم و بيش چاق و چله آمريکايي و غربي آموزش دهد. البته براي اين کار از هنرهاي رزمي و حکمت شرقي ‏نيز سود برده و شکلي جدي به خود بخشيده است. سخنان حکيمانه اوگوي لاک پشت يا شيفو که نمايندگان ثابت قصه هاي ‏شرقي هستند، يا تاي لونگ که و بقيه که همه از فيلم هاي رزمي چيني و هنگ کنگي مي آيند به خوبي در دل روايت و ‏در خدمت آن قرار گرفته اند. و بيهي است که قصه نجات دره صلح توسط پسر چاق و تنبل بايد به گونه اي باب پسند ‏غربي ها روايت شود، پس صداپيشگاني آنا به خدمت گرفته شده اند و تصاوير شخصيت ها نيز بر اساس ميميک چهره ‏و ويژگي هاي فيزيکي آنها طراحي شده است. از اين رو اگر توقع زيادي از يک انيميشن درباره خودباوري نداشته ‏باشيد، پانداي کونگ فو کار واقعاً مي تواند لحظات خوشي را برايتان فراهم کند. سهم جک بلک را در موفقيت فيلم نبايد ‏فراموش کرد!‏ژانر: انيميشن، اکشن، کمدي، خانوادگي.‏‏ ‏‏



<‏strong‏>فيلم فاجعه‎‎‏ ‏Disaster Movie
کارگردان: جيسون فرايدبرگ، ارون سلتزر. فيلمنامه: جيسون فرايدبرگ، ارون سلتزر. موسيقي: کريستوفر لنرتز. مدير ‏فيلمبرداري: شاون موئيرر. تدوين: پک پرايور. طراح صحنه: ويليام اي. اليوت. بازيگران: مت لانتر[ويل]، ونيسا ‏مينيلو[ايمي]، گري جي تانگ جانسون[کوين]، نيکول پارکر[شاهزاده ژيزل، ايمي وينهاوس، جسيکا سيمپسون]، کريستا ‏فلانگان[جوني، هانا مونتانا]، کيم کارداشيان[ليزا]، آيکه بريتهولتز[ولف، خاوير باردم، افسر پليس، هل بوي، بتمن، ‏بئوولف، شاهزاده کاسپين]، کارمن الکترا[آدمکش زيبارو]، توني کاکس[اينديانا جونز]، تد هيلگنبريک[شاهزاده ادوارد]، ‏نيک استيل[مدل لباس هاي زير]، جاي دي مونيکو[گوروي عشق، دکتر فيل]، جيسون بوگ[کري برادشاو]. 90 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Goodie Two Shoes، ‏Meet the Spartans 2‎، ‏Meet the Spartans 2: ‎The Story of McLover & The Kingdom of the Crystal Beer Can‏. ‏
سال 100001 قبل از ميلاد. مرد غارنشيني با نسخه دندان گرازي ايمي وينهاوس برخورد کرده و مي فهمد که بشريت ‏در روز 20 آگوست 2009 از ميان خواهد رفت، مگر اينکه جمجمه اي نارنجي رنگ به سر جاي خود بازگردد. با ‏بازگشت به زمان حال مي فهميم که اينها روياي ويل بوده، اما روز معهود را در تقويم ديواري خود علامت زده است ‏پس بايد موضوع جدي باشد. ويل تلاش مي کند موضوع را به دوست دخترش ايمي بگويد، اما موفق نمي شود. همان ‏روز در طول ميهماني، همه چيز شروع به لرزه در آمده و راديو اعلام مي کند که پايان دنيا سرآمده است. ويل و ‏دوستانش به خارج از خانه رفته و با شهاب سنگ هايي که به زمين برخورد مي کنند روبرو مي شوند. ويل همزمان ‏تلفني از ايمي دريافت مي کند که در موزه به دام افتاده و نياز به کمک او دارد. ويل به کمک وي مي رود و کشف مي ‏کند که جمجمه نارنجي رنگ در دستان ايمي قرار دارد. پس فاجعه اي که در خواب ديده مي تواند صحت داشته باشد. از ‏اين رو ويل به کمک دوستانش تلاش مي کند تا جمجمه را سر جاي خود برگرداند و در اين راه با پدرش ايندياناجونز نيز ‏آشنا مي شود. فاجعه به آخر مي رسد و ويل و ايمي با هم ازدواج مي کنند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کارنامه جيسون فرايدبرگ و آرون سلتزر را بايد با هم بررسي کرد، چون از اواخر دهه 1990 با همديگر شروع به ‏نوشتن فيلمنامه کرده اند و بعدها ساختن شان را نيز به شکل مشترک آغاز کرده اند. دو جواني که متخصص کمدي هاي ‏spoof‏(دست انداختن ديگران) هستند و با اولين فيلمشان در 1996 به نام ابرجاسوس به سرعت نامي پيدا کردند. ‏ابرجاسوس که هجويه سري اسلحه برهنه بود به مدد حضور بازيگر اصلي ان مجموع-لزلي نيلسن- موفق شد، و عجيب ‏اينجاست که منبع دست انداختن حضرات خود يک فيلم کمدي بزن بکوب بيش نبود. فيلم ترسناک در سال 2000 و بعد ‏قسمت دوم و سوم و چهارم آن نشان داد که با چه موجوداتي طرف هستيم. منبع الهام سخيف شان منجر به خلق فيلم هايي ‏سبک تر شد و از سال 2006 که با ساختن فيلم قرار ملاقات شروع به کارگرداني فيلمنامه هاي خود کردند، بي ‏استعدادي شان در زمينه فيلمسازي نيز چاشني سناريوهاي شان شد. فيلم حماسي، با اسپارتي ها آشنا شويد و حالا فيلم ‏فاجعه در ادامه همان کارنامه بي نور و بي افتخار، قرار است هجويه اي بر گونه فاجعه باشد که اخيراً در هاليوود بار ‏ديگر مورد توجه و احيا قرار گرفته است.‏
نمي خواهم نوميدتان کنم ولي با چنين فيلم هايي بر خلاف تابستان پر رونق، پاييز کسل کننده اي گويا آغاز شده است. ‏چون فيلم فاجعه زيبنده نامي است که بر آن گذاشته، يعني يک فاجعه تمام عيار است. چند سالي است که دست انداختن ‏فيلم هاي موفق-جدا از ارزش هاي هنري شان- تبديل به سنت پولساز شده و سازندگان شان در کنار آن از دست انداختن ‏پديده هاي روز نيز غافل نيستند. اما با افزودن مقدار زيادي مدفوع، ادرار، فحش هاي رکيک، آروغ هاي طولاني و پر ‏صدا و هر چه رفتارهاي مشمئزکننده که مي شناسيد!‏
چنين فيلم هايي فاقد فيلمنامه هستند و عملاً و بايد قدرت خود را از منابع اقتباس خود مي گيرند. اما زماني که مجموع اين ‏سکانس ها و شخصيت هاي اقتباسي را بي هدف در کنار هم مي چينند، چاره اي جز افزودن همين مواد مورد اشاره ‏براي چسباندن آنها به يکديگر باقي نمي ماند. به همين دليل مي شود فيلم فاجعه را نقطه پايان اين موج و فروکش کردن ‏آن ناميد که بعد از با اسپارتي ها آشنا شويد بايد از ساختن آن پرهيز مي شد. ولي دو سازنده آن گويا قصد داشتند بزرگ ‏ترين شکست و ناکامي زير ژانري را که خود سهمي اساي در اعتلاي آن داشتند، به خود اختصاص دهند. ‏
فيلمي که 25 ميليون دلار صرف توليد آن شده و در گيشه با سر به زمين خورده است. نمي دانم از اين موضوع بايد ‏خوشحال باشم، چون بعيد مي دانم روند توليد چنين خزعبلاتي دچار وقفه بشود. فعلاً تنها را معرفي آنها مي دانم تا وقت ‏و پول تان را مثل من براي ديدن شان هدر ندهيد!‏ژانر: کمدي. ‏
‏‏



<‏strong‏>فصل خزان: قصه يک شهربازي‎‎‏ ‏HazanMevsimi:Bir Panayır Hikayesi
نويسنده و کارگردان: محمت اريلماز. موسيقي: تانر سارف. مدير فيلمبرداري: بهيچ گول ساچان. تدوين: محمت اريلماز، ‏اوعور حاميداوغول لاري. طراح صحنه: دنيز ئوزن. بازيگران: زومروت ارکين[نورشن،آوازخوان]، فاتيح آل[جمال]، ‏ارول بابااوغلو[علي، قمارباز]، تاريک کوکسال[يوسف]، اهو سيلا باير[گولشن، رقصنده]، حاليل کومووا[رجب ‏دايي،ماهيگير]، فيگن يالچين[همسر علي]، ارول تزرن[مدير شهربازي]. 113 دقيقه. محصول 2008 ترکيه. ‏
شهربازي سيار در کنار شهري مستقر شده است. در کنار شهر بازي نيز گروهي از کارگران مشغول کار هستند. يکي ‏از اين کارگردان جمال نام دارد که شبي با دوستانش براي وقت گذراني به شهر بازي رفته و با آوازخوان شهر بازي به ‏نام نورشن آشنا و شيفته او مي شود. اما اين آشنايي نمي تواند فرجامي داشته باشد، نورشن به علي قمارباز اربابش ‏بدهکار است و علي خوش ندارد وي را با مرد ديگري ببيند. جمال نيز کارگري است که غيب هايش به راحتي مي تواند ‏او را از داشتن کار محروم کند. آن هم در زمانه اي که يافتن شغل آسان نيست. به رغم اين مشکلات اين دو با هم بيشتر ‏نزديک مي شوند. اما موعد حرکت شهربازي سيار سر مي رسد و هر دو بايد در برابر کارفرمايان خود طغيان کنند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
فصل خزان قصه يک عشق نوميدانه است، ماجراي دو انسان که در اطراف يک شهربازي مي گذرد. دو انساني که هيچ ‏کدام قادر نيستند در جايي ريشه انداخته و ساکن شوند. باد از هر کجا بوزد، آنها را به آن سوي خواهد برد. شهر بازي ‏سيار که يکي از آخرين ميراث هاي فرهنگي بر جاي مانده از قرون وسطي است، که هنوز در بعضي کشورها آخرين ‏نفس هايش را مي کشد. شايد گفتن اين که زندگي در شهر بازي بر خلاف تصور عموم آن قدرها هم چيز مفرحي نيست، ‏سخن تازه اي نباشد. اصولاً غمگين ترين و افسرده ترين آدم ها را بايد در ميان نمايشگران جست و جو کرد. شهربازي ‏هاي سيار در حال انقراض هستند و طبعاً به همراه خود انسان هايي را که از راه زندگي خود را مي گذرانند نيز غرق ‏خواهد کرد. فصل خزان درباره چنين آدم هايي است و مردي جوان شيفته ستاره يکي از نمايشات آن مي شود. ظاهر فيلم ‏يک پريوار مدرن را نشان مي دهد که روابط رو به انفجار ميان شخصيت ها را هدف قرار گرفته است. افراد حاضر در ‏اين جامعه کوچک هر کدام صاحب مشکلاتي هستند، اما به اين مشکلات اشاره واضحي نمي شود. اصولاً مشکلات شان ‏از همان چيزهاي روزمره است و عشق نيز اتفاق روزمره اي است. ولي ارلماز مي کوشد از وراي ريتم يکنواخت همين ‏وقايع روزمره به تشويش ها و دردهايي که بر سر اين آدم ها هوار شده، نگاهي دقيق بيفکند. البته نابودي شهر بازي به ‏عنوان يک ميراث فرهنگي را از چشم دور نمي دارد.‏
محمت اريلماز در 1984 از دانشگاه مرمره فارغ التحصيل شده و سپس فيلم هاي کوتاه، تجربي و مستند ساخته است. ‏مدتي نيز به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و کليپ سرگرم بوده، و در سال هاي اخير فيلم هايي مستند درباره موسيقي ترک ‏ساخته است. سينماي ترکيه او را با فيلم بدر شناخت و تا امروز 16 فيلم کوتاه و بلندي که ساخته 11 جايزه از جشنوراه ‏هاي داخلي و خارجي براي وي به ارمغان آورده است. بسياري او را با حضور کوتاهش در فيلم اقليم ها(نوري بيلگه ‏جيلان) و ارادتمندي اش به اين فيلمساز مي شناسند، چيزي که پر بي راه هم نيست. اريلماز در اولين فيلم سينمايي خود ‏بسيار به بيلگه جيلان و سينماي او نزديک و بهتر بگويم وامدار است. ‏
ريتم کند، شخصيت هاي سرگشته که هر کدام دردي نهان نيز دارند و بر خلاف ظاهرشان مي توانند گاه رفتارهايي دور ‏از انتظار از خود بروز دهند؛ مثل علي قمارباز که در پايان فيلم بدهي نورشن را بخشيده و او را آزاد مي کند يا نورشن ‏که نمي دانيم به سوي جمال بازخواهد گشت و جمال که با خراب شدن دوچرخه از رفتن به دنبال کاميون حامل نورشن ‏بازمي ماند و گويي ديگر علاقه اي به تعقيب معشوق در خود نمي بيند. اريلماز مانند استادش بيلگه جيلان برشي ‏ميکروسکوپي از زندگي انسان ها ارائه مي کند. برشي واجد ريتم معمول زندگي که شايد کسالت بار ديده شود، اما فاقد ‏تنش هاي دراماتيک نيست. براي او زندگي هم يک شهربازي است و رو به زوال، تکان هايي لازم است تا روحي تازه ‏در آن دميده شود. عشق شايد محرک اصلي باشد، اما هدف رسيدن به انسانيت است و کشف خود و درون...‏فصل خزان و طبعاً اريلماز اگر بتوانند خود را از تاثير بيلگه جيلان برهانند، بيش از اين موفق خواهند شد. هر چند بعيد ‏مي دانم که او نيز به سرنوشت پيروان کيارستمي در ايران دچار نشود!‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏




<‏strong‏>يخ سياه‎‎‏ ‏Musta jää
نويسنده و کارگردان: پِتري کُتويکا. موسيقي: ايسّا تُپّينن. مدير فيلمبرداري: هاري رَتو. تدوين: يوکت نوکَنن. طراح ‏صحنه: کريستا ساها. بازيگران: اوتي مَئنپَ َ[سارا]، ريا کاتايا[تولي]، مارتي سئوسالو[لئو]، ويله ويرتانن[ايلکا]، سارا ‏پاوولاينن[لئا]، نتا هيکيلَ [کريستا]، فيليپ دانه[ئووه]، ماتي لاينه[کومو]. 110 دقيقه. محصول 2007 فنلاند، آلمان. نام ‏ديگر: ‏Black Ice، ‏Svart is‏. نامزد خرس طلاي جشنواره برلين، برنده دلفين طلايي بهترين بازيگر زن/ريا کاتايا از ‏جشنوراه فستوريا-ترويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ اوتي مَئنپَ-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين فيلمنامه-‏بهترين فيلم و نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/ ريا کاتايا-بهترين فيلمبرداري-بهترين موسيقي و بهترين بازيگر نقش ‏مکمل زن/سارا پاوولاينن از مراسم يوسي. ‏
سارا دکتري ميان سال که با لئوي آرشيتکت ازدواج کرده، در جشن تولد خود متوجه مي شود که شوهرش با يکي از ‏دانشجويان جوان خود رابطه دارد. کمي کنجکاوي او را به نام و نشاني دختر که تولي نام دارد، مي رساند. تولي از ‏متاهل بودن لئو با خبر است، اما اين امر براي وي چيز مهمي محسوب نمي شود. اما سارا که خواستار بچه دار شدن از ‏لئو بوده، از پي بردن به وجود تولي خشمگين است. بنابراين موقتاً از لئو جدا شده و در آپارتماني ديگر ساکن مي شود. ‏ولي وقتي براي صحبت کردن با تولي به محل کار دوم وي مي رود، ناخواسته خود را با تامي ديگر-کريستا- معرفي ‏کرده و خود را در ميان شاگردان کلاس هنرهاي رزمي تولي مي يابد. سارا خيلي زود اطمينان تولي را جلب و به خانه ‏او راه پيدا مي کند و بديهي است که صحبت ها به لئو کشيده مي شود. تولي به وي مي گويد که لئو هميشه به وي خيانت ‏مي کرده و اين بار اول وي نيست. قبل از تولي نيز زن هاي ديگري بوده اند و بعد از وي هم خواهند بود. سارا که در ‏فکر انتقام است با صحنه سازي موجبات دستگيري تولي توسط پليس را فراهم کرده و سبب جدايي موقت لئو و تولي مي ‏شود. سپس بار ديگر به نزد لئو بازمي گردد و زندگي را از سر مي گيرد. ولي تولي که کريستا را تنها دوست خود ‏دانسته و حرف دلش را با او در ميان گذاشته از اين موضوع به شدت سرخورده است. بعد از يک ميهماني بالمکاسه، ‏سارا تولي را به خانه مي رد تا با لئو رو در رو کند، اما پيش از سر رسيدن لئو در مي يابد که تولي آبستن است. ولي ‏ديگر براي هر تصميمي دير شده و سر رسيدن لئو و يک سوتفاهم باعث مرگ يکي از سه نفر خواهد شد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پِتري کُتويکا متولد 1964 پاراينن، فنلاند در زمينه تئوري فلسفه و ادبيات تحصيل کرده و سپس جذب فيلمسازي شده ‏است. فيلم کوتاه ساخته و در سال 2005 اولين فيلمش دلتنگ وطن را در 2005 کارگرداني کرده است. يخ سياه دومين ‏فيلم اوست که توانسته بعد از 18 سال اولين فيلم فنلاندي راه يافته به جشنواره برلين باشد و تا مقام نامزدي خرس طلايي ‏نيز پيش برود. ‏
کُتويکا گفته که فيلم بر اساس تجربيات شخصي خود وي شکل گرفته و شش سالي فکر ساختن آن ذهن اش را به خود ‏مشغول کرده بود. او که تباري لهستاني دارد، خود را از دوستداران کريشتف کيسلوفسکي، کوبريک و برگمن مي داند و ‏اعلام کرده از ميان کارگردان هاي فنلاندي ميککو نيسکانن بيشترين تاثير را بر وي گذاشته است. ‏
اما چه چيز باعث شده تا قصه اي کوچک درباره حسادت و انتقام که هر ساله هزاران نمونه آن در کشورهاي مختلف ‏توليد مي شود به بخش مسابقه جشنواره برلين راه يابد و اصولاً چرا چنين فيلمي را بايد ديد؟
اولين و شايد مهم ترين دليل درام غير متعارف آن است که اگر منطقه اسکانديناوي و زن هايش را نشناسيد، طبعاً برايتان ‏جذاب و تکان دهنده خواهد بود. مي گويم اسکاندويناوي و فنلاند را را مي خواهم به عنوان نامناسب ترين جاي آن براي ‏زندگي –که در اين فيلم و بقيه توليدات اين کشور با نام هايي چون سرزمين بد يا کشور يخ زده به آن اشاره مي شود- ‏متمايز کنم. کشوري که بيش از نيمي از جمعيت اش را زن ها تشکيل مي دهند و حسادت در ميان آنها به گونه اي ديگر ‏رايج است. اگر زن آسيايي يا اروپاي مرکزي چنين مردي خيانتکاري را به قتل برساند يا دست کم او و معشوق ديگر را ‏به سزاي خيانت شان برساند، دو زن فنلاندي يخ سياه به گونه اي پنهاني بايد بر سر تصاحب لئو توافق کنند، چون اگر ‏چنين نشود مانند انتهاي فيلم نه سارا و نه تولي ديگر صاحب لئو نخواهند بود. چون حسادت دو زن باعث مرگ ابلهانه ‏لئو در ميان برف و يخ مي شود. سارا با دادن ندانسته مشروب حاوي قرص خواب به لئو باعث سانحه رانندگي مي شود ‏و تولي با کمک نکردن به وي در بازگشت به خانه پس از سانحه و رها کردنش در جاده سبب يخ زدنش مي شود. ‏کُتويکا همچون کوريسماکي اما با ضرباهنگي اندکي سريع تر، به زندگي سرد و فاقد هيجان فنلاندي هاي افسرده نگاه ‏مي کند و نتيجه مي گيرد که اگر زن ها دست از اين کارها برندارند، اندک جذابيت زندگي شان که از سکس حاصل مي ‏شود نيز از دست خواهد رفت(نه تو داري و نه من!). چنين راه حلي شايد دور از انتظار و عرف باشد، اما خيلي ها ‏براي ديدن نقشه انتقام پيچيده سارا جذب فيلم خواهند شد و در پايان با آن روبرو خواهند گشت. يخ سياه که با بودجه اي ‏نزديک به دو ميليون يورو ساخته شده، در خود فنلاند با موفقيت نسبي روبرو شده و براي شناختن سينماي جديد فنلاند ‏نمونه خوبي بشمار مي رود. چون هر چه باشد قصه اش را با اسلوبي دور از سينماي اين منطقه، با ساختاري خوب و با ‏هيجان بيشتر روايت مي کند. چيزي که سينماي اسکانديناوي سال هاست به لزوم تزريق آن در بدنه فيلم هايش پي برده، ‏اما ويژگي هاي اقليمي و نژادي مانع از آن شده است. ‏ژانر: درام. ‏‏ ‏‏ ‏



























فيلم روز♦ سينماي ايران
يک استاد دانشگاه به همراه خانواده اش سرخوش از ميهماني به سوي منزل باز مي گردند که در راه تصادف ‏مي کنند... فيلم "حقيقت گمشده" به کارگرداني محمد احمدي که در تهران بر صحنه است به اين ماجرا مي ‏پردازد.‏
‎‎

تضاد اجباري‎‎‏ ‏کارگردان ومدير فيلمبرداري و تهيه کننده : محمد احمدي. نويسنده فيلمنامه: سيدرضا خطيبي،محمد ‏احمدي،محمود غلامي،مهدي حسين نژاد،علي حدادي. موسيقي: محمدرضا درويشي. تدوين: رضا ‏خطيبي،محمد احمدي. بازيگران: حميد فرخ نژاد، پريوش نظريه،احمد مهران فر، مريم رهبري.‏
خلاصه داستان: يک استاد دانشگاه به همراه خانواده اش سرخوش از مهماني به سوي منزل باز مي گردند که ‏در راه تصادف مي کنند. همسر مرد و دو فرزندش در اين تصادف مي ميرند. مرد نيز از ناحيه کليه آسيب مي ‏بيند. از سوي ديگر زني در حال از دست دادن همسر جانبازش است و در ظاهر کليه همسر اين زن را در ‏حال احتضار به مرد اهدا مي کنند. حالا زمان گذشته و مرد گلايه از اين دارد که چرا زنده مانده و سراغ منزل ‏زن را مي گيرد. در اين بين نيز دختر و پسر جواني تازه ازدواج کرده اند و در آپارتماني که زن زندگي مي ‏کند منزل دارند. مرد ابتدايي داستان مزاحمت هايي براي زن و فرزند خردسالش ايجاد مي کند تا اينکه زن او ‏را متقاعد مي کند که او بنا بر تقدير و قسمت زنده مانده است. در انتهاي داستان هم متوجه مي شويم که گروه ‏خوني همسر زن به اين مرد نمي خورده و در يک اشتباه بايد خود زن کليه اش را به مرد تصادفي بدهد.‏
محمد احمدي سال ها در سينما به عناوي مختلف مشغول به کار بوده است. اما چون عکاسي خوانده مهمترين ‏حضورش در فيلم ها به عنوان عکاس و مدير فيلمبرداري ثبت شده است. او اين شانس را هم داشته که با بدنه ‏فرهنگي سينما کار کند و در اين سال ها آلوده به فيلمفارسي نشده است. مهمترين کارگرداني که احمدي با او ‏کار کرده محسن مخملباف است. او عضو ثابت خانه فيلم مخملباف بود که در آنجا مسئوليت هاي اجرايي ‏همچون مديريت توليد را هم پذيرفت.‏
فيلم حقيقت گمشده مي تواند توالي همان نگاه فرهنگي باشد که کارگردان سال ها در سينما آن را آموخته و پي ‏گرفته است. اما بايد پرسيد که صرف داشتن يک نگاه ساده فرهنگي مي تواند سکانس هاي يک فيلم سينمايي را ‏از ملال برهاند و بتواند آن را به مخاطب نزديک کند. فيلم حقيقيت گمشده از آن دسته فسلم هايي است که بجز ‏عنوان فرهنگي بودن هيچ نقطه مثبت ديگري ندارد. شايد بتوان بارقه هايي را در آن يافت اما در منظر کلي ‏فيلم آنچنان که بايد سامان نمي يابد. ‏
حقيقت گمشده نام پنج فيلمنامه نويس را بر پيشاني دارد. اما در عمل هيچ کنش و واکنش چنداني در داستان ‏ايجاد نمي شود. فيلم در ظاهر به زندگي سه خانواده مي پردازد که يکي از آنها کاملا اضافه است و هيچ ‏ارتباط ارگانيک و منطقي را با پيرنگ و درونمايه داستان برقرار نمي کند. فيلم در روايت داستان دو خانواده ‏ديگر نيز لحظات خالي بسياري دارد که کارگردان سينما ديده اي همانند احمدي به راحتي مي تواند متوجه آنها ‏شده و فضا هاي منفي را پر کند.‏
فيلم از نظر ريتم هم با مشکلات بسياري رو به روست. گويا تماشاگر در اين فيلم 80-90 دقيقيه اي با 8 يا 9 ‏پلان ده دقيقه اي رو به روست که گاهي هيچ کنش و واکنش دراماتيکي در آن اتفاق نمي افتد.‏
احمدي در اين فيلم خود مديريت فيلمبرداري را نيز برعهده داشته است. قوانين کلاسيک سينما بر اين باورند ‏که در فيلم هاي واقع نما نماهاي لانگ شات کارکردي موثر و بايسته دارند. اما در اين فيلم عمده پلان ها در ‏نماهاي بسته طراحي شده است که توسط دوربين روي دست گرفته شده اند. از فيلمبردار با سابقه اي همانند ‏احمدي بعيد است که نداند تکان هاي شديد دوربين آن هم در قاب بسته روي پرده سينما با چشمان مخاطب چه ‏مي کند. البته کارگردان مي تواند ادعا کند که دکوپاژ او در چند صحنه چنين موقعيتي را طلب مي کرده ولي ‏اگر قرار است اين حرکت دوربين به يک موتيف تصويري تبديل شود و هيچ ما به ازاي دراماتيکي براي ‏تماشاگر انديشيده نشود که حواسش از اين تکان ها پرت شود،اين شيوه مي تواند آزار دهنده باشد.‏
البته احمدي مي تواند در لحظاتي همانند خودکشي مرد موفق عمل کند. ريتم و شيوه دکوپاژ در اين صحنه ‏کاملا همسو با داستان است. شيوه پيچش روايتي در انتهاي داستان هم که تماشاگر متوجه مي شود قضايا به ‏گونه اي ديگر بوده تاثيرات خوبي را بر داستان باقي مي گذارد. اما به هرحال اين جزئيات نمي تواند کليت ‏يک فيلم را نجات دهد.‏
در اين مدت فغان هاي بسيار از هجمه فيلمفارسي که همچون آفتي به جان سينماي ايران افتاده سخن رانديم. اما ‏بايد ديد کدام سينماي فرهنگي مي تواند نجات بخش و جايگزين مناسبي براي اين سينماي فيلمفارسي بدنه باشد. ‏فيلم هايي همانند حقيقيت گمشده نه تنها نمي توانند تماشاگر آن دسته سينما رو ها را به خود جلب کنند که باعث ‏گريز همان اندک تماشاگر خاص هم مي شوند. احمدي اين روز ها مشغول تهيه فيلم حريم است که داستاني ‏ترسناک و پليسي دارد. گويا کار داستان گو تر است. شايد او خود دريافته که به هر حال تماشاگر سينما به ‏اندک داستاني براي ارتباط با فيلم نياز دارد. ‏





















سريال روز♦ تلويزيون
مجموعه "مثل هيچکس " – پر مخاطب ترين مجموعه تلويزيوني ماه رمضان – به کارگرداني برزيده به خانواده ‏اي سنتي مي پردازد که براثرورود سرمايه وتکنولوژي روبه فروپاشي ونابودي مي رود.‏
‎‎سريال "مثل هيچکس"‏‎‎
محصول: گروه اجتماعي شبکه دوم سيما ‏روزهاي پخش: هرروزبجزجمعه ها ‏روزهاي تکرار: هرروزقالب: داستاني ‏ساعت پخش: 21:30 ‏ساعت تکرار: 14:20 ‏مخاطب: عام ‏
نويسنده: سيد علي اکبرمحلوجيان، کارگردان: عبدالحسين برزيده، تهيه کننده: محمد علي اسلامي، طراح صحنه ‏ولباس: مرجان گلزار، تدوين: بابک رضا خاني، مديرتصويربرداري: ناصرمحمود کلايه، طراح گريم: محمد رضا ‏قومي، موسيقي: احسان خواجه اميري، مجري طرح: سيد ابوالقاسم حسيني، تيتراژ: اميررضا پورعباس. ‏
بازيگران: حسين ياري " داداشي ". پروانه معصومي " بي بي ". پرويزپورحسيني " عموعلي. آتنه فقيه نصيري " ‏نرگس ". مهران رجبي " ميرزا ". رامين راستاد " کاظم ". حميد ابراهيمي " محمد باقر". جواد عزتي " محمد ‏حسن ". نفيسه روشن " اشرف السادات ". اصغرهمت " جلال ". شاهرخ استخري " محمد امير". عباس اميري " ‏حاج نصرت ". حنانه شهشهاني " زينت ". ‏
خلاصه داستان: داداشي پسربزرگ خانواده اي است که سرپرستي سه برادرودوخواهرکوچکترازخود را برعهده ‏دارد. پس ازمرگ پدراين خانواده، داداشي مسئوليت سروسامان دادن برادران وخواهرانش را برعهده گرفته است. ‏پس ازگذشت سالهاي متمادي که هريک ازفرزندان سروسامان گرفته اند، داداشي صحبت ازتقسيم ارث وميراث ‏پدري مي کند، اما دشمنان داداشي دربازار، زمينه نفاق وتفرقه را ميان برادران مناسب مي بينند و... ‏
‎‎بازهم جدال سنت ومدرن...‏‎ ‎
محلوجيان پيرنگ قصه اش را برمضموني امروزه وملموس بنا مي نهد. تقابل ميان باورهاي سنتي دريک جامعه ‏وابزارهايي که مختصات يک جامعه ي مدرن را تشکيل مي دهند، ازدغدغه هاي اصلي جوامعي است که درمرحله ‏گذارازجامعه سنتي بسوي جامعه مدرن هستند. درواقع نويسنده، با طراحي شخصيت داداشي، نسلي را به ‏تصويرمي کشد که بيشتربرعقايد واصول سنتي درزندگي پايبند هستند. داداشي درطي ساليان درازي که ازمرگ ‏پدرشان مي گذرد نه تنها باعث گسست وازهم پاشيدن خانواده نشده، بلکه خانه سنتي پدررا گسترش داده وبراي ‏هريک ازبرادران وخواهران خانه يي جديد درجوارعمارت قديمي پدرمهيا کرده است. حال پس ازگذشت زماني ‏بسيار، اوتصميم به تقسيم مال واموال پدري درميان سايربرادران وخواهرانش را گرفته است. جلال " اصغرهمت ‏‏" که دربازارحجره اي درکنارحجره داداشي دارد، دشمني ديرينه اي با داداشي وخانواده اش دارد. جلال ازطريق ‏کاظم " رامين راستاد " زمينه هاي درگيري وکشمکش را برسر ارث وميراث درخانواده داداشي فراهم مي کند. ‏ساختمان اصلي قصه برچنين طرحي بنا شده است. البته نويسنده حوادث فرعي ديگري را درکنارروايت اصلي اش ‏انتخاب کرده، که ارتباط مستقيمي با قصه اصلي دارد. به عنوان مثال: خواستگاري محمد اميراززينت. که ‏براثردخالت هاي بيجاي جلال که پسرعموي زينت است، به مشکل برمي خورد. عنصرديگري که نويسنده علاوه ‏برطرح وپلات ازآن به خوبي استفاده کرده است، پرداخت وگسترش شخصيت هاي داستان است. کاراکترهاي قصه ‏محلوجيان قدم به قدم وبا انگيزه اي روشن وازپيش تعيين شده، دست به عمل مي زنند. درواقع محلوجيان پازل هاي ‏تکميل شونده يک کاراکتررا به درستي درکناريکديگرقرارداده است. ‏
هرعمل درروايت او، معلول عملي ديگرمي شود واين فرآيند، زمينه ساززنجيره اي ازرويدادها مي شود که قصه ‏اصلي را به پيش مي برد. نکته ديگربه کارگيري نويسنده ازالمان ها ونشانه - هايي است که ارتباط مستقيمي با ‏آداب ورسوم فرهنگ ايراني دارد. به عنوان مثال: سمنوپختن درگذشته وحتي زمان حال درخيل عظيمي ازخانواده ‏هاي ايراني انجام مي شود. درگذشته قبل از ازدواج دوجوان، خانواده ها اقدام به پختن سمنو مي کردند. نويسنده ‏ازاين نشانه به خوبي سود مي جويد. زماني که بي بي " پروانه معصومي " قصد پختن سمنو را دارد ودانه هاي ‏گندم را براي اين کارحاضرمي کند، جلال شبانه دانه هاي گندم را ازبين مي برد. بي بي پس ازبا خبرشدن ازچنين ‏اتفاقي، خبرازوقوع حوادثي ناخوشايند را براي خانواده مي دهد. درواقع نويسنده با طراحي چنين رويدادي استفاده ‏بهينه اي ازاين باورديرينه درفرهنگ ايراني مي کند. برزيده هم کاملا هماهنگ با روند قصه اش، طرح دکوپاژش ‏را بنا نهاده است. استفاده ازپلان- سکانس، هدايت صحيح بازيگران – انتخاب درست بازيگران – ميزانسن هاي ‏ترکيبي وروان، ريتم مناسب اثرو... ازويژگي هاي بارزکارگرداني برزيده به شمارمي آيد. درواقع برزيده فصل ‏بندي اثرش را با توجه به فيلمنامه انجام داده است، برزيده با توجه به رويدادها وحوادث به معرفي شخصيت ها مي ‏پردازد وهماهنگي مناسبي ميان ريتم درون قاب با ريتم بيرون قاب انجام داده است. اين هماهنگي درتغييرتدريجي ‏موضع برادران داداشي نسبت به او کاملا نمايان است. به نظرمي رسد برزيده تقطيع درستي ازساختمان قصه ‏انجام داده است. بازيگران مناسب با نقشهايشان انتخاب شده - اند. حسين ياري درنقش " داداشي " بازي متفاوتي ‏ازخود ارائه مي دهد. ياري سابقه بازيهاي درخشاني را درکارنامه خود دارد که " شب دهم " ازآن جمله است. ‏پروانه معصومي، پرويزپور حسيني واصغرهمت هم ترکيب قدرتمندي را درکنارجوانان تشکيل داده اند. درمجموع ‏بازيها، روان، هماهنگ ودرراستاي داستان وشخصيت هاست. يکي ازدلايلي که باعث انسجام درساختارومحتواي ‏‏" مثل هيچکس " شده است برنامه ريزي صحيح مديران شبکه دوم سيماست که قبل ازآغازماه رمضان 95 درصد ‏ازتصويربرداري مجموعه با همکاري وحمايت آنان انجام شد، وهمين امرباعث شده است که " مثل هيچکس " تا ‏بدين جا به پرطرفدارترين مجموعه مناسبتي ماه رمضان تبديل شده است. ‏























نيم نگاه♦ سينماي ايران
به زودي فيلم سينمايي "شبانه روز" به کارگرداني اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي با استوري بوردهاي بزرگمهر حسين ‏پور، کارتونيست و طراح کميک استريپ مطرح ايراني ساخته خواهد شد. نگاهي داريم به ضرورت اين پديده در ‏سينماي ايران.‏
‎‎فيلمنامه مصور: نياز سينما ايران‎‎
سيزدهم ارديبهشت سال جاري، سايت پرشين کارتون گزارش داد که قرار است به زودي فيلم سينمايي "شبانه روز" به ‏کارگرداني اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي با استوري بوردهاي بزرگمهر حسين پور، کارتونيست و طراح کميک ‏استريپ مطرح ايراني ساخته شود. بنابراين گزارش، تمام لوکيشن ها و فضاهاي مربوط به فيلم پيش از فيلمبرداري ‏توسط حسين پور طراحي شده، سپس فيلمبرداري خواهند شد.‏
اين دومين بار در سينماي ايران است که استوري بورد به طور جدي براي يک فيلم زنده سينمايي طراحي مي شود، ‏پيشتر "مانا نيستاني"مشابه اين کار را براي فيلم "چه کسي امير را کشت" ساخته "مهدي کرم پور" انجام داده بود.‏
طراحي استوري بورد يکي از مراحل مهم پيش توليد در فرايند فيلمسازي حرفه اي خصوصاً در سينماي هاليوود است ‏که به گروه سازنده، امکان تجسم صحنه هاي فيلم و طراحي و برآورد دقيق تجهيزات مورد نياز و جزئيات مربوط به ‏صحنه را مي دهد. در اين سيستم، گروه کارگرداني هنگام برداشت نماها، بر اساس تصاوير از پيش طراحي شده دقيقاً ‏مي دانند که چه بايد انجام بدهند و از چه بايد فيلم بگيرند. "استوري بورد" يا همان "فيلمنامه مصور" علاوه بر نمايش ‏زواياي دوربين و نحوه قاب بندي نماها مسير را براي حرکت ساير گروههاي توليد از قبيل طراحي صحنه و لباس ‏روشن مي کند. سالها پيش، آلفرد هيچکاک، استاد بزرگ و صاحب سبک که تأثير غريبي بر سينماگران نسل هاي بعد ‏از خود برجا گذاشت، براي کارگرداني آثار خود از استوري بورد استفاده مي کرد که فصل معروف قتل "جنت لي" ‏زير دوش در فيلم "رواني" از جمله نتايج درخشان اين استفاده بود. از دهه هشتاد به بعد اين روند، به امري رايج در ‏صنعت سينماي هاليوود تبديل شد، خصوصاً در آثار سينمايي پر تحرک و پرخرج دو دهه اخير که دکوپاژي مبتني بر ‏نماهاي متعدد و زواياي فيلمبرداري متنوع، مي طلبيدند، طراحي نماها ضرورتي گريزناپذير مي نمود.‏
چرا تا کنون سينماي ايران از اين امکان استفاده نکرده و طراحي استوري بورد به تخصصي لازم در کنار ساير ‏شاخصه هاي توليد آثار سينمايي تبديل نشده است؟ ظاهراً پاسخ را بايد در ساختار نه چندان حرفه اي، نامنظم و نامنسجم ‏سينماي ايران و ضوابط دست و پاگير حاکم بر روند توليد آثار سينمايي جست. طراحي استوري بورد در فرايند توليد، ‏جايي مابين نگارش نسخه نهايي فيلمنامه و آغاز ساير امور پيش توليد چون طراحي صحنه و لباس قرار دارد اين در ‏حالي است که بسياري از فيلمنامه ها تا آخرين لحظات پيش از توليد مورد حک و اصلاح مجدد قرار مي گيرند، طبيعي ‏است که هرگونه اقدام براي تبديل فيلمنامه پيش از تأييد به استوري بورد، ممکن است با حذف و اصلاحات يا تغييرات ‏کلي و جزئي احتمالي و حتي عدم تصويب، به تلاشي بي ثمر تبديل شود. بسياري از مواقع، گروه سازنده فيلم، براي از ‏دست ندادن فصل، رساندن فيلم به جشنواره، يا دلايل اين چنيني بلافاصله پس از تصويب فيلمنامه توسط دستگاه ‏نظارتي، شروع به توليد فيلم مي کنند، گاهي هم نسخه تصويب شده تنها بهانه آغاز توليد است و فيلمنامه تا آخرين ‏مراحل فيلمبرداري توسط تهيه کننده و کارگردان دستخوش تغيير مي شود. اين در حالي است که طراحي استوري بورد ‏در يک سيستم توليد مشخص، با ثبات و با زمانبندي منظم معنا پيدا مي کند. مشکل بزرگ ديگر سينماي ايران، نگاشته ‏شدن فيلمنامه هايي فاقد پتانسيل تصويري لازم است که ماده خام لازم را جهت طراحي نماهاي شکيل و بديع در اختيار ‏طراح استوري بورد نمي گذارند. مسلماً وظيفه طراح استوري بورد تزريق بار تصويري به فيلمنامه هايي با ‏ساختارمشابه نمايش هاي راديويي نيست و نگاه بصري بايد از آغاز نگارش فيلمنامه، در اثر جاري شود.‏
مشکلاتي از اين دست مانع از آن شد تا اولين تجربه طراحي استوري بورد سينماي ايران در فيلم "چه کسي امير را ‏کشت؟" به نتيجه اي چندان مطلوب و ماندني بينجامد. آيا گروه سازنده "شبانه روز" توانسته اند بر اين مشکلات فائق ‏آيند و زمينه مناسب را براي هنرنمايي بزرگمهر حسين پور فراهم آورند؟ بايد تا نوروز 88 که زمان اکران فيلم ‏وهمزمان، انتشار کتاب استوري بوردهاي آن توسط نشر ثالث است به انتظار نتيجه کار نشست. ‏


























نمايش روز♦ تئاتر ايران
نمايش بيداري خانه نسوان را به کار گرداني حسين احمدي روي صحنه است. نمايش در دوره رضا شاه مي ‏گذرد. دختري از تحصيلات خارج از کشور به ايران باز مي گردد. او به محض ورود تصميم مي گيرد انجمن ‏نمايشي را راه اندازي کند.......‏
‎‎در غياب بانوان‎‎
نويسنده و کارگردان: حسين کياني. طراح صحنه: نرمين نظمي. موسيقي: هانا کامکار بازيگران: فهيمه ‏امن‌زاده،آزاده صمدي، شهرام حقيقت دوست، افسانه ماهيان، رويا مير اعلمي، آيدا کيخايي.‏
خلاصه داستان: در دوره رضا شاه دختري از تحصيلات خارج از کشور به ايران باز مي گردد. او به محض ‏ورود تصميم مي گيرد انجمن نمايشي را راه اندازي کند که اعضاي آن تنها زنان باشند. تعدادي از زنان ‏اطراف خود را به اين انجمن جلب مي کند. اما خيلي زود اين انجمن با مقاومت مردان رو به رو مي شود. با ‏اينکه تعدادي از اين زنان به خانه هاي خود باز مي گردند اما شخصيت اصلي داستان همچنان بر هدف خود پا ‏فشاري مي کند.‏
حسين کياني متولد سال 1353 در ملاير است. او که تئاتر را در مقطع کارشناسي ارشد در دانشگاه تربيت ‏مدرس آموخته فعاليت حرفه اي خود را از سال 1378 با نگارش و کارگرداني نمايش بازيخانه و خيشخانه ‏آغاز کرد. در همان زمان متن و شيوه نمايشنامه نويسي وي توانست توجه علاقمندان را به خود جلب کند. ‏رژيستورها نمي‌ميرند،،مضحكه‌ شبيه قتل،تياتر اجباري و... از کارهاي ديگر کياني هستند.‏
حسين کياني علاقه بسياري به داستان هاي تاريخي دارد. داستان هايي که فضاي آنها چندان دور نيست و زمان ‏وقوع آنها اغلب از يکصد سال اخير فراتر نمي رود. از سوي ديگر او زبان اين دوران را هم به خوبي مي ‏شناسد و عمده کارهايش از اين نظر با اقبال کارشناسان و اهالي هنر نمايش رو به رو شده است. او در کنار ‏تعدادي ديگر از هم نسلانش جزو بنيان گذاران تئاتر تازه ايران بود که فعاليت خود را از نيمه دوم دهه 70 ‏شروع کردند و تاثير به سزايي بر تئاتر اجتماعي ايران گذاشتند. البته در چند سال اخير او هم همانند همان ‏نسلي که کار خود را با آنها آغاز کرده بود چندان مجال اجرا پيدا نکرد و بيداري خانه نسوان محصول چندين ‏سال سکوت است.‏
کياني در نمايش بيداري خانه نسوان دوباره سراغ محدوديت هاي اجتماعي زنان رفته است. داستاني که اگرچه ‏به دوران رضا شاه باز مي گردد، اما مي توان ريشه هاي آن را تا دنياي امروز هم پي گرفت. ‏
بيداري خانه نسوان با ديدي انتقادي به جامعه اي مردسالار مي پردازد که دائم در کار طرد زنان از فعاليت ‏هاي اجتماعي بوده اند. در تاريخ نمايش ايران نام هاي بيشماري از مردان را مي توان سراغ گرفت که در ‏عرصه هاي مهم از گذشتگان دور درخشيده اند و اين درحاليست که نام اندک يا به جرات مي توان گفت هيچ ‏زني در اين باره به ميان نيامده است. با اين توجه که مجالس نمايش هاي زنانه نيز بخشي قابل توجه از تاريخ ‏نمايش ايران را تشکيل مي دهند اما تنها از اين مجالس در حد اجراهايي کلي در تاريخ ها آمده است. پيرنگ ‏نمايش بيداري خانه نسوان نيز به همين مسئله مي پردازد.‏
عنصر و شخصيت اصلي نمايش دختري است که از جامعه اي بيرون از جامعه زماني داستان پا به نمايشنامه ‏مي گذارد و سعي مي کند محل زندگي پيراموني اش را تغيير دهد. او مي کوشد نقشي تازه از تعاريف ‏اجتماعي را براي زنان اطرافش تعريف کند، اما با قدرت معکوسي رو به رو مي شود که وي را از اين ‏حرکت باز مي دارد. کياني در نمايشنامه بيداري خانه نسوان به خوبي توانسته اين حرکت بطئي را در داستان ‏خود تداعي کند. اگرچه داستان شخصيت هايي مشخص دارد اما درگيري دراماتيک اثر به کشمکش ميان آنها ‏خلاصه نمي شود. بلکه داستان در واقع به درگيري گروهي از شخصيت ها با يکديگر مي پردازد.‏
نکته ديگري که کياني در نمايشنامه هوشمندانه به آن نگريسته است طبقه اجحتماعي زنان در نمايش است. ما ‏در اين اثر با زناني از طبقه فرودست رو به رو نيستسم که خود نيز عاملي براي دامن زدن به باور هاي سنتي ‏باشند. بلکه زنان اين نمايش را عمده زناني از جامعه متوسط تشکيل مي دهند که همواره در برهه هاي مختلف ‏تاريخ ايران ميل به تغيير داشته اند. اين شخصيت يکباره وارد دنياي نمايش نمي شوند که تا همه چيز را از نو ‏ياد بگيرند، بلکه آنها داراي پيش ساخت هاي شخصيتي هستند که تماشاگر هم با ارائه کد هاي اندکي از سوي ‏کارگردان آنها را درک کرده و با شخصيت ها همسو مي شود. تماشاگر در واقع تا حدودي با انگيزه هاي اين ‏شخصيت ها آشناست.‏
کياني آنچنان که توجه خود را صرف نمايشنامه و جايگاه اجتماعي آن کرده است در اجرا و کارگرداني اين ‏دقت را به خرج نمي دهد. کار به شکل مجزا عناصري دارد که مي توان به آنها پرداخت، اما در کليت با ‏ضعف هايي رو به روست که شايد مهمترين آنها حفظ ريتم مناسب در بيان داستان است. ‏
طراحي لباس نمايش بسيار کارآمد است. رنگ لباس زنان نمايش گوياي احوالت دروني اين شخصيت هاست و ‏بازي ها نيز تاحدودي اين احوالات را به نمايش مي گذارد. اما در برخي لحظات که شايد همانند بسياري از ‏اين آثار فيلم به شعار نزديک مي شود بازي ها نيز همانند متن رنگ و بوي اغراق به خود مي گيرد و براي ‏تماشاگر آزار دهنده مي شود.‏
مقوله نگارش ديالوگ ها نيز از ديگر نقاط قوت اين نمايش است که پرداختن به آن مجالي مفصل طلب مي کند ‏و البته نشانگر تسلط نويسنده به مقاطع مختلف زباني در تاريخ معاصر است.‏






















کتاب روز♦ کتاب
‏ ‏


<‏strong‏>ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روان‌شناسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: رضا کاظم‌زادهنشر باران، سوئد، چاپ نخست 2008‏
‏«ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روان‌شناسي»، عنوان کتاب تازه‌اي از رضا کاظم‌زاده است که به‌تاز‌گي توسط نشر ‏باران منتشر شده است. ‏
کتاب در دو بخش تنظيم شده است. بخش نخست شامل چهار مقاله است به‌نام‌هاي «تابوي فرويد در ايران»، «بوف كور، ‏فرويد، و نقد ادبي»، «معضل هويت مردانه در آثار هدايت» و «نقش ترديد در بوف‌كور صادق هدايت».‏
در بخش دوم سه مقاله ارائه شده است: «طرح تئوري ارتباط در روان‌شناسي خانواده»، «زبان، ارتباط و قراردادهاي ‏اجتماعي» و «آسيب‌شناسي فرهنگ ايراني در ارزيابي تفاوت‏هاي انساني و ميان گروهي».‏
کاظم‌زاده در مقاله‌ نخست خود که «تابوي فرويد در ايران» نام دارد، درباره‌ آثاري که از فرويد به زبان فارسي ترجمه ‏شده است مي‌نويسد: «نوشتن درباره‏ زيگموند فرويد به‌زبان فارسي و براي فارسي‌زبانان كاري دشوار است، چرا كه ‏فرويد جزو آن دسته از نويسندگاني است كه به‌قول كامو "همه او را مي‏شناسند ولي هيچ كس آثارشان را نمي‏خواند". ‏متاسفانه در جامعه‏ ما بعضي نويسندگان و متفكران، عوام‌زده شده‏اند. يعني افكار، تئوري و آثارشان به‌نحو وحشتناك و ‏مسخ‌كننده‏اي ساده و مثله شده است. از اين شمار مي‏توان از ماركس، انگلس، فرويد و دست آخر ژان پل‌سارتر نام برد. ‏افكار و تئوري اين نويسندگان در غالب كتاب‏هايي با عناويني چون "ماركس (و يا فرويد) به‌زبان ساده" و يا ترجمه‏هاي ‏معدود و مملو از اشتباه به‌ما معرفي شده‏اند. طرفداران و يا مخالفين آن‌ها نيز غالباً بدون خواندن آثارشان و اغلب با ‏مطالعه‏ رساله‏هاي نويسندگان ديگري كه انديشه‌ آن‌ها را نقد کرده‏اند، درباره شان به‌قضاوت مي‏نشينند. افكار و ‏تئوري‏هاي دشوار و متون تخصصي، در ظرف‏هاي كوچك و ساده، و مطابق با طبع بي‌حوصله‏ خوانندگان غير حرفه‏اي ‏ريخته شده و در معرض استفاده‏ي آن‌ها قرار گرفته‏اند.»‏
رضا کاظم زاده روان‌شناس باليني و فارغ‌ا‌لتحصيل دانشگاه آزاد بروکسل است. او هم‌چنين روان‌درمانگر خانواده نيز ‏هست و دوره‌ تخصصي اين رشته را در دانشگاه کاتوليک لوون گذرانده است. وي در حال حاضر در دو موسسه‌ روان ‏درماني در شهر بروکسل مشغول به کار است.‏
کتاب فوق را مي‌توانيد از کتابفروشي‌هاي محل خود و يا از طريق نشر باران ‏info@baran.st‏ تهيه کنيد.‏‏ ‏‏



<‏strong‏>نقد اجتماعي رمان معاصر فارسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده:عسگر عسگري‏267 ص، تهران: انتشارات فرزان روز، 1387، چاپ اول
نقد جامعه شناختي ادبيات از شيوه هاي نسبتا نوين در نقد ادبي است. در اين گونه مطالعات به تعامل جامعه و ادبيات و ‏شكل هاي مختلف اين مسئله پرداخته مي شود. در كتاب «نقد اجتماعي رمان معاصر فارسي»، ده رمان برگزيده يعني ‏‏«چشمهايش»، «مدير مدرسه»، «شوهر آهو خانم»، «تنگسير»، «سوشون»، «جاي خالي سلوچ»، «باغ بلور»، ‏‏«رازهاي سرزمين من»، «سمفوني مردگان» و«نيمه غايب»، از ديدگاه جامعه شناسي رمان بررسي شده است. هر يك ‏از اين رمان ها متعلق به دوره خاصي از تاريخ معاصر ايران است به گونه اي كه مطالعه جامعه شناختي آنها، حقايق ‏ناگفته بسياري را بر خواننده جدي رمان فارسي آشكار مي كند. كتاب حاضر نشان مي دهد كه نويسندگان معاصر ايران، ‏چگونه مصالح و درون مايه آثار خويش را از تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي پيرامون خود مي گيرند و در جهان ‏تخيلي و هنري رمان عرضه مي كنند. ‏




<‏strong‏>افه كاكائو<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: نيما مراقبي‏420 ص، تهران: انتشارات كاوش قلم، 1387، چاپ اول
‏«كافه كاكائو» سرگذشت آناني است كه به سرزمين هاي دوردست مهاجرت كرده و در آنجا ماندگار شده اند. آنان گرچه ‏هنوز در سرزميني كه سال ها پيش پشت سر گذاشته اند ريشه دارند، اما شاخسارشان در سرزمين جديد به بار نشسته و ‏بار داده است. نويسنده اين كتاب كه خود سال هاست در كشور آلمان زندگي مي كند، نثري روان و پركشش دارد. رگه ‏اي از طنز پويا در نوشته هايش، به كشش داستان هاي او مي افزايد. درون مايه داستان هايش مردم اند، مردمي ساده اما ‏به دور از سرزمين مادري با همه ويژگي هايشان. رمان «كافه كاكائو» آينه تمام نماي سرگشتگي مردان مهاجر ايراني ‏از يك سو، و سازگاري، ايستايي و پويايي زنان مهاجر از سوي ديگر است. ‏




<‏strong‏>فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان: دفترهاي اول تا چهارم<‏‎/strong‏>‏
تدوين: گروه واژه گزيني‏964 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
اين فرهنگ، مجموعه چهار دفتر از انتشارات «فرهنگستان زبان و ادب» فارسي است كه در سال هاي گذشته به ‏صورت جداگانه چاپ شده و حاصل تلاش استادان و پژوهشگران رشته هاي گوناگون در گروه هاي تخصصي واژه ‏گزيني در فاصله سال هاي 1376 تا 1385 است. اين چهار دفتر كه اكنون در يك مجلد منتشر شده، مشتمل بر بيش از ‏ده هزار واژه است. در اين فرهنگ سعي شده است كاستي ها و ناهماهنگي هاي موجود در چهار دفتر پيشين تا حد امكان ‏رفع شود. همچنين در ادغام اين چهار دفتر برخي شماره گذاري هاي مربوط به مدخل ها در مقايسه با دفترهاي قبلي ‏تغيير كرده است و واژه هايي كه در دو يا چند رشته مختلف به تصويب رسيده و در آن دفترها آمده، در اينجا ذيل يك ‏مدخل، با تعريف هاي جداگانه درج شده اند. ‏
‏‏


<‏strong‏>فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان: دفتر پنجم<‏‎/strong‏>‏
تدوين: گروه واژه گزيني‏625 ص، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
دفتر پنجم از مجموعه «فرهنگ واژه هاي مصوب فرهنگستان» شامل حدود پنج هزار واژه است كه در گروه هاي ‏تخصصي واژه گزيني در سال 1386 به تصويب رسيده. اين دفتر نيز هم چون چهار دفتر پيشين در سه فهرست جداگانه ‏تنظيم شده است. فهرست اول، فهرست واژه هاي مصوب به ترتيب الفباي فارسي، همراه با تعريف واژه هاست. فهرست ‏دوم، فهرست واژه ها به ترتيب الفباي لاتين و فهرست سوم، فهرست واژه ها بر اساس حوزه كاربرد و به ترتيب الفباي ‏لاتين است. ‏




<‏strong‏>فرهنگ و دانشگاه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: نعمت الله فاضلي‏374 ص، تهران: نشر ثالث، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، برخي از مسائل و مشكلاتي كه نظام آموزش عالي و دانشگاه هاي ايران با آنها درگيرند، بررسي شده ‏است. ضعف و توسعه نيافتگي فرهنگ نقد و نقادي، مشكلات مربوط به روش تدريس و مسائل مربوط به اعزام دانشجو ‏به خارج، از موضوعاتي است كه نويسنده به تجزيه و تحليل آنها پرداخته است. عناوين بعضي از مباحث اصلي كتاب ‏عبارتنداز: «فهم آموزش عالي بر بستر جهاني با تاكيد بر شناخت وضعيت آموزش عالي ايران»، «توليد علم و ‏چالش هاي علوم انساني و اجتماعي ايران»، «فرهنگ دانشگاهي ايران و بريتانيا: مطالعه اي تطبيقي در علل ناكارآمدي ‏آموزش دانشگاهي ايران»، «مباحثه روشي براي تدريس در دانشگاه»، «فرهنگ نقد در اجتماعات دانشگاهي ايران»، ‏‏«ارتباطات دانشگاهي ايران و غرب» و «تاثير زندگي و تحصيل در خارج».‏





<‏strong‏>زيبايي شناسي در فرش دستباف ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: نازيلا دريائي‏217 ص، تهران: مركز ملي فرش ايران، 1387، چاپ اول
فرش دستباف ايران از وجوه متفاوت فرهنگي، اجتماعي، هنري، توليدي، اقتصادي و تجاري قابل بررسي است. زيبايي ‏شناسي فرش دستباف موضوعي است كه در بررسي كيفي به تمامي حوزه هاي مذكور مربوط مي شود. بر همين اساس ‏در كتاب حاضر، كليه وجوه مرتبط با اين بحث مد نظر قرار گرفته اند. هدف اصلي آن است كه بدانيم با چه معيارهايي ‏مي توانيم زيبايي را در فرش ايراني ارزيابي كنيم. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «فرشبافي، هنري سنتي»، ‏‏«هنر»، «سنت»، «هنر سنتي»، «سنت و صنعت در فرش دستباف ايراني»، «بررسي زيبايي از ديدگاه متفكران ‏شرق»، «زيبايي از ديدگاه صاحب نظران غربي»، «دوره ها و سبك هاي فرشبافي ايراني»، «بررسي زيبايي در فرش ‏ايران»، «مباني زيبايي شناسي فرش»، «مذهب و زيبايي فرش»، «اسطوره و زيبايي در فرش»، «قواعد حاكم بر ‏طراحي متن فرش ايران»، «ساختار چند لايه نقش»، «نقوش ايران باستان»، «نقوش دوران اسلامي» و «توصيف طرح ‏ها و نقوش نمونه در فرش ايران». ‏



<‏strong‏>جهان نو سينماي نو<‏‎/strong‏>‏
اسماعيل ميهن‌دوستانتشارات: نشر چشمه، چاپ اول: بهار 1387، شمارگان: 1500نسخه، قيمت: 5500 تومان‏
نشر چشمه، در فضاي بحراني كتاب و كتابخواني، در همين بهار ۸۷ كه گذشت، يك كتاب به بازار فرستاده كه كتاب ‏عجيبي است. كتاب گفت‌و‌گوهاي اسماعيل ميهن‌دوست با چند كارگردان مطرح و قديمي ؛ "جهان نو، سينماي نو"، ‏مجموعه‌اي از ۱۵ گفت‌و‌گو است كه در سال‌هاي 83-84 انجام شده‌اند و در نشريه صنعت سينما به چاپ رسيده‌اند. ‏اين‌طور كه اسماعيل ميهن‌دوست - كسي كه گفت‌و‌گوها را انجام داده - در مقدمه كتاب مي‌نويسد: "اين گفت‌و‌گوها از چند ‏ويژگي خاص برخوردارند. در هر كدام، انگيزه گفت‌و‌گو فيلمي است كه در زمان اكران از فيلم‌هاي مطرح و ‏بحث‌برانگيز بوده‌اند. قبل از پرداختن به فيلم، مروري بر روند كاري فيلمساز، ديدگاه او به مقوله آموزش و نحوه تجربه ‏وجوه تكنيكي كارگرداني سينما - اعم از تجربي و آكادميك- و چگونگي ورود به سينماي حرفه‌اي مورد بحث قرار گرفته ‏است و...". ‏
مقدمه اين كتاب به قلم روبرت صافاريان نوشته شده و او در همان اولين صفحات كتاب توضيح مي‌دهد: "اين گفت‌و‌گوها ‏در عين حال كه تصويري از كارنامه كارگردان به دست مي‌دهند و به جاي خود، به بحث درباره كليت فيلم‌ها هم ‏مي‌پردازند، ‌در كانون توجه‌شان تحليل كار كارگردان - دكوپاژ، هدايت بازيگران، چگونگي كار روي فيلمنامه و از اين ‏قبيل- قرار دارد." ‏
هر كدام از گفت‌و‌گو‌ها يك تيتر مجزا و عكسي سياه و سفيد و كوچك از كارگردان‌ها در پشت دوربين دارند. اما در ‏هيچكدام از اين ۱۵ گفت‌و‌گو چيزي با نام مقدمه براي گفت‌و‌گوها نوشته نشده و هيچكس نمي‌داند اين گفت‌و‌گو در چه ‏فضايي انجام شده‌اند و قرار بود كارگردان مورد نظر درباره چه ماجراها و انتقادهايي توضيح كامل بدهد. ‏



<‏strong‏>نشريات تازه<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>هنر و ادبيات<‏‎/strong‏>‏
اين ماهنامه كه با ويژه‌نامه‌ "ادبيات داستاني خراسان" همراه است، با "بندي از نون نوشتن" به قلم محمود دولت‌آبادي، ‏بخش‌هايي از داستان ‏CCU2‎‏ اصغر الهي و "احتراز از رودخانه"ي رضا دانشور و مطالب ديگري در حوزه‌ ترجمه‌ ‏ادبي منتشر شده است. ‏
اين مجله‌ در بخش‌هاي سينما، نمايش، موسيقي، داستان، شعر، عكاسي و نقاشي منتشر مي‌شود. ‏گفت‌وگو با سيدعلي صالحي درباره‌ هايكو به مناسبت انتشار مجموعه‌ "قمري غمخوار در شامگاه خزاني و هزار و يك ‏هايكوي فارسي"، نگاهي به زندگي و گزيده‌ ترانه‌هاي هانري سالوادور با ترجمه‌ قاسم صنعوي، يادداشتي بر رمان ‏‏"سالمرگي" اصغر الهي نوشته‌ طلا نژادحسن و نيز آثار و گفتاري از عليرضا حسني‌ آبيز، مفتون اميني، محمدعلي ‏سپانلو، عليرضا محمودي ‌ايرانمهر، علي عبداللهي، علي باباچاهي، منصور اوجي و...، از بخش‌هاي ديگر ماهنامه‌ "هنر ‏و ادبيات" است. ‏
همچنين گزارشي با عنوان "عكاس خبري: آيينه‌اي در برابر واقعيت" درباره‌ي عكاسي خبري، "نقش دايره در سبك ‏امپرسيونيسم" درباره‌ نقاشي، و يادداشت‌هايي بر فيلم‌هاي "جايي براي پيرمردها نيست"، "داستان بهاري"، "تبعيد" و ‏‏"چهار ماه، سه هفته و دو روز" نيز در بخش‌هاي يادشده‌مجله به چاپ رسيده‌اند. ‏
ماهنامه‌ "هنر و ادبيات" با صاحب‌امتيازي و مديرمسؤولي مؤسسه‌ي تحقيقاتي - انتشاراتي اولياء و سيدمحمدهادي ‏عرفانيان تهراني و سردبيري وحيد حسيني در مشهد منتشر مي‌شود. ‏




<‏strong‏>گوهران، ويژه‌ شعر جهان<‏‎/strong‏>‏
اين شماره با توضيحي درباره‌ جايزه‌ي شعر نيما يوشيج به قلم داريوش معمار - دبير جايزه - آغاز شده و در ادامه، ‏مختصري از زندگي‌نامه‌ كارشناسان جايزه و هيأت اجرايي آن آمده است. ‏
سرمقاله‌ اين فصل‌نامه با عنوان "اصلا ترجمه‌ شعر به چه دردي مي‌خورد؟" به قلم احمد پوري انتشار يافته و سپس ‏شعرهايي از اينگه بورگ باخمن با ترجمه‌ فؤاد نظيري، تد هيوز ترجمه‌ عليرضا آبير، ريچارد رايت با ترجمه‌ احمد ‏محيط، اسپايك مليگان و آندره جيبه ليني با ترجمه‌ احمد پوري، كرول ان دفي، ويليام كارلوس ويليامز و شعري از آزاده ‏فرهمند كه در آمريكا منتشر شده با ترجمه‌ رضا پرهيزكار، شعري از يك شاعر نوجوان آفريقايي با ترجمه‌ عبدالعلي ‏براتي، فيليپ ژاكوته ترجمه‌ اصغر نوري، زاهراد ترجمه‌ خاچيك خاچر، آرتور رمبو با ترجمه‌ كاوه ميرعباسي، موريس ‏مترلنك ترجمه‌ فرزانه شهفر، ولامير خلب نيكوف ترجمه‌ مرتضي ثقفيان، شعرهايي از تي.اس.اليوت، كارل سندبرگ، ‏الكساندر پوشكين، راينر ماريا ريلكه، ويليام شكسپير و جرج تراكل با ترجمه‌ علي نوري، نيكي جيواني ترجمه‌ داود ‏صالحي، و هيلدا دوليتل و دوروتي پاركر با ترجمه‌ مرتضي لك، منتشر شده است. ‏
همچنين مطلبي با عنوان "در حضور شاعران جوان" كه گزارشي از فستيوال ازمير است، به قلم محمدعلي سپانلو ‏انتشار يافته است. ‏
‏"پيشگويي‌هاي بدشگون"، چند شعر از جيمي مك كندريك، نيز با ترجمه‌ رامين مصطفوي در اين بخش آمده است. ‏‏"گوهران" با مديرمسؤولي و سردبيري سعيده آبشناسان منتشر مي‌شود. ‏
‏ ‏

























سووشون ♦ هزار و يک شب
داستان کوتاه "ملخ ها" از مجموعه سه کتاب، نوشته زويا پيرزاد را مي خوانيد ونگاهي کوتاه به آن نوشته ‏حسن محمودي...‏

‏1- داستان‏‎‎ملخ ها‎‎
يک روز صبح، مثل هر روز مردم شهر از خواب بيدار شدند. زن ها سماور را روشنکردند، جلو آينه ها ‏دستي تويصورت بردند، چادرهاي گلدار سر کردند، دمپايي پا کردند و را افتادند طرف نانوايي محل. چادر ‏لاي دندان گرفتند، چشم خمار کردند و گفتند: "شاطر آقا، يه خشخاشي." شاطرها چشم هايشان برق زدو نفس ‏پرصدايي کشيدند. سينه هاي پرمويشان زير عرقگيرهاي رکابي باد کرد. دست کردند توي ظرف حلبي کج و ‏کوله و يک مشت کنجد برداشتند. کنجدها را پاشيدندبه نان ها و نان هاي برشته را با چنگک دراز از دل تنور ‏بيرون کشيدند.‏
زن ها چاي ريختند. مردها چاي را هورت کشيدند. زن ها از کمي خرجي ناليدند. مردها عربده کشيدند و زدند ‏روي دست بچه ها که قند کش مي رفتند. بچه ها بق کردند.‏
روزي بود مثل همه ي روزها. کت و شلواري ها از کوچه ها گذشتند و داد زدند "کاغذ باطله، شيشه خالي، ‏يخچال، تلويزيون مي خريم." ميوه فروش دوره گرد با وانت آمد و توي بلندگو فرياد زد "پياز، سيب زميني، ‏پرتقال واشنگتني داريم."‏
آن روز فرقي با روزهاي ديگر نداشت. يک لشکر اتوموبيل پيکان، سبز و سفيد و جگري ريخته بود توي ‏خيابان ها. پيکانها دندان قروچه کردند و غريدند و پريدند به هم. زدند و و خوردند و خونين و مالينشدند. ‏پاسبان هاي راهمايي از وسط راه بندان ها سربلند کردند و کلاغ هار ا نگاه کردند که سرفه کنان پرواز مي ‏کردند. چراغ هاي راهنمايي چشم درد گرفتند.گربه ها از ترس موش هاي گنده ي جوي هاي بي آب پريدند ‏روي شاخه هاي خشک چنارها. شاخه ها شکستند و گربهها افتادند روي سگ ها که کنار پياده رو کيسه هاي ‏نايلون مي جويدند. سگ ها پا به فرار گذاشتند. مغازه دارهااز جا پريدند و به مشتري ها فحش دادند که به ‏مغازه دارها فحش مي دادند که جنس ها را گران مي فروختند.‏
درست در همين وقت اتفاق عجيبي افتاد. راديوهاي شهر، بي آن که کسي پيچشان را پيچانده باشد همه با هم ‏روشن شدند. تمام راديوها، کوچک و بزرگ، برقيو ترانزيستوري و زرد و قهوه يي وسياه با صداهاي زير و ‏بم و صاف و خش دار گفتند "ملخ ها دارند به شهر حمله مي کنند."‏
مردها شلوارهاشان را روي پيژاماهاي آبي راه راه پوشيدند، دفترچه هاي پس انداز را از زير تل رختخواب ها ‏بيرون کشيدند و دويدند طرف بانک ها. زن ها دمپايي ها را چپ و راست پا کردند و سربرهنه خودشان را ‏رساندند به نانوايي ها. بچه ها به قندان ها حمله بردند.‏
شاطرها نان پختند. کارمندهاي بانک پول هار ا شمردند دادند دست مردم. مردم پول هار انشمرده دادند به ‏دکاندارها. دکاندارها پول ها را ريختند توي دخل ها. دخل ها که پر شد ريختند توي جيبشان، جيب ها که پر شد ‏ريختند توي کارتن هاي خالي صابون هاي عطردار. اسکناس ها بوي عطر گرفتند. دکاندارها از بوي عطر ‏گيچ شدند. نانواها کيسه هاي خالي آرد را تکاندند. گاوصندوق هاي خالي بانک ها خميازه کشيدند و مردم ‏ماندند که بسته ها و گوني ها و حلب ها و پاکت هاي عظيم برنج وعدس و لوبيا و گندم و نخود و خرما و پنير ‏و روغن را چطور به خانه ها برسانند. راديوها فرياد مي زدند "ملخ ها دارند مي آيند ـــــــــــــــــــــ"‏
در همين وقت مردمان چشمشان افتاد به مورچه ها که از لابه لاي پيکان هاي داغان شده پشت سرهم و آرام ‏دنبال کار و زندگيشان بودند. اما مورچه ها کوچک بودند و گوني ها و حلب ها و بسته ها و پاکت ها زياد و ‏بزرگ. مردم تلمبه هاي دوچرخه ها را برداشتند و مورچه ها را باد کردند. آن قدر باد کردند تا مورچه هاش ‏دند اندازه ي آدم ها. باز هم باد کردند و مورچه ها شدند دوبرابر آدم ها. بعد مورچه ها به مردم کمک کردند. ‏ابنارها، زيرزمين ها، حياط هاي پشت، حياط هاي جلويي، پشت بام ها و اتاق هاي همه خانه ها پر شد. ‏راديوها هنوز فرياد مي زدند "آمدند ــــــــــــــ رسيدند ــــــــــــــ ملخ ها ــــــــــــــ"‏
مردها با مورچه ها دعواشان شد. مورچه هاي بزرگ دستمزدهاي کلان مي خواستند. مردها ندادند. مورچه ها ‏تهديد کردند. مردها ترسيدند. زن ها سنجاق قفلي هاي روي پيراهن شان را در آوردند و فروکردند توي تن ‏مورچه هاي بزرگ. باد مورچه ها در رفت و شدند اندازه مورچه. آنوقت مردها يگي يک دانه عدس دادند ‏دست مورچه ها و مورچه ها رفتند.‏
مردم دويدند توي خانه ها و به درها قفل زدند، پنجره ها را بستند و تمام سوراخ ها را گل گرفتند. شهر ماند و ‏سگ ها و گربه ها و موش ها و صف دراز مورچه هاي عدس به دست که آرام آرام مي رفتند. کلاغ ها بالاي ‏شهر چرخيدند و سرفه کردند و تف انداختند و راديوها فرياد زدند "آمدند، ريختند، بردند، ملخ ها!" مدرم توي ‏خانه ها گوش به راديو و چشم از پشت پنجره هاي بسته به پاسمان منتظر نشستند.‏
چندين و چند بار خورشيد راه افتاد و از اين سر آسمان به آن سر رفت و خوابيد و بيدار شد و رفت و آمد و ‏شهرخالي را نگاه کرد که در خيابان ها و کوچه هاش موش ها به دنبال گربه ها کرده بودند و گربه ها دنبال ‏سگ ها و سگ ها دنبال موش ها. از ملخ ها خبري نبود. گلوي راديوها پاره شد و مشت مشت سيم زرد و آبي ‏و قرمز ريخت بيرون.‏
مردم از نشستن و انتظار کشيدن حوصله شان سر رفت و شروع کردند به خوردن. روزهاي اول فقط براي ‏سير شدن، روزهاي بعد از زور بيکاري. کم کم خوردن شد عادت. صبح ها که بيدار مي شدند شروع مي ‏کردند به خوردن تا شب مي شد و مي خوابيدند و صبح بيدار مي شدند و مي پختند و مي خوردند. خوردن شد ‏کار، سرگرمي، عشق، دليل زندگي. ‏
يک روز صداهايي در شهر پيچيد. شکم هاي چاق مردها دکمه هاي شلوارها را از جا کند. سينه هاي عظيم ‏زن ها پيراهن ها را پاره کرد و بازوهاي فربه استين ها را جر داد. کلاغ هاي بالاي سر شهر هراسان بال و ‏پر زدند و مردم خوردند و چاق تر شدند. ديگر کسي حوصله ي پختن نداشت. گوني ها و کيسه ها پاکت ها و ‏حلب ها را پيش کشيدند و مشت مشت از هر چه بود در دهان ريختند و جويدند و قورت دادند. دندان ها تاب ‏اين همه پرکاري را نياوردند و شکستند و ريختند. آينه ها از ديدن ريخت و قيافه ي آدم ها چنان ترسيدند که با ‏صداهايي مهيب شکستند. سگ ها و گربه ها پا به فرار گذاشتند. موش ها شهر را قرق کردند و جشن گرفتند و ‏مردم خوردند و خوردند. زبان ها آن قدر چاق شد که در دهان هاي بي دندان نچرخيد. حرف زدن دشوار شد. ‏کسي نمي فهميد ديگري چه مي گويد. به جاي حرف زدن غريدند و صداهاي عجيب از گلو بيرون دادند. اين ‏بار کلاغ ها هم از شهر فرار کردند. موش ها ماندند که از هيچ چيز نمي ترسيدند. خورشيد از ديدن شهر خالي ‏خاک گرفته و موش هاي وقيح چنان دلش گرفت که راه کج کرد و ديگر از اسمان شهر نگذشت. ظاهر آدم ها ‏ديگر شبيه آدمنبود. هر کدام افتاده در يک گوشه، کپه گوشتي بود عظيم و بي قواره با چهار شاخک گوشتي ‏عظيم به جاي دست و پا و حفره اي سياه به جاي دهان. کپه هاي گوشتي با نقطه هايي کوچک در جايي که ‏زماني چشم ها بودند، بي آن که در تاريکي چيزي ببينند زل زدند به رو به رو و با شخک هاي پايين هر چه ‏جلوشان بود پيش کشيدند و دادند به شاخک هاي بالا که در حفره هاي سياه ريختند و اين عمل مداوم بي وقفه ‏در شب ها و روزهاي تاريک ادامه داشت.‏
هيچ کس هيچ وقت نفهميد چه شد که ملخ ها به شهر نيامدند.‏‏
‏2- نگاه‏‎‎مثل طعم عيد پاك‎‎حسن محمودي
‏"مثل همه عصرها" پانزده قصه كوتاه است كه در ويرايش دوم دو قصه "ملخ ها" و "يك جفت جوراب" به آن ‏اضافه شده است در اين قصه ها زناني كه از تكرار و روزمرگي به كسالت و ملال رسيده اند، زندگي شان در ‏برش كوتاهي روايت مي شود. ‏
زني در "قصه خرگوش و گوجه فرنگي" دغدغه نوشتن دارد اما زندگي روزمره اين فرصت را به او نمي ‏دهد. زن هر روز به اميد روز بعد كه كار خانه كمتري داشته باشد به داستاني فكر مي كند كه روز بعد بنويسد ‏اما هر روز كارهاي خانه او را از نوشتن باز مي دارد. زن به فكر نوشتن قصه خرگوشي است كه در دام ‏شكارچي افتاده و دوستانش قادر به نجات او از گودال نيستند. خرگوش در گودال هر روز و هر شب پرواز ‏پرندگان و عبور ستارگان را تماشا مي كند و دوستانش مايحتاج زندگي او را فراهم مي كنند، اما خرگوش مي ‏خواهد از آن گودال بيرون بيايد. زن در انديشه است كه فردا خرگوش را از گودال در آورد اما براي غذاي ‏فردا بايد بيرون برود و گوجه فرنگي بخرد. قصه خرگوش گرفتار آمده در دام شكارچي، استعاره اي از ‏زندگي خود زن است كه دوست دارد از گودال روزمرگي زندگي به در آيد اما روزها و شب ها از پي هم مي ‏آيند و مي روند. نويسنده با پرداختي بسيار ساده و طرحي خطي موفق مي شود تا روزگار زن قصه اش را به ‏تصوير بكشد. بيرون آمدن زن خانه از روزمرگي زندگي قبل از هر چيز به فكر و خيال در آوردن خرگوش ‏گرفتار از گودال است كه امري ناچيز چون خريد گوجه فرنگي آن را معلوم نيست تا به كي به تعويق بيندازد. ‏‏"همسايه" بازگويي همان تكرار روزمرگي گريبانگير زن خانه دار است كه از قاب پنجره اش به تكرار همانند ‏زن همسايه مي انديشد و روزمرگي زندگي را در زندگي زن ديگري متكثر مي كند. ‏
‏"درگاهي پنجره" مجال ديگري است براي زني كه زندگي اش به مانند باد گذشته است و گذر عمر او را از ‏درگاهي پنجره و از پنج سالگي اش به پشت ميله هاي پنجره در سال هاي فرسودگي و پيري كشانده است. ‏دختر پنج ساله اي كه در درگاهي پنجره به تماشاي رفت و آمد آدم ها در خيابان مي نشست و با خيال كودكانه ‏اش توت خشك مي خورد ناگهان با گردبادي به پيرسالي رسيده است و از آن سال ها تنها بادي گنگ و مبهم ‏باقي مانده است. ‏
‏"ليوان دسته دار" در ميان قصه هاي مجموعه از ساختار مدرن تري برخوردار است. در هم آميزي فضاي ‏وهم و خيال و حضور مردگان در دنياي زندگان در اين قصه به تاثيرگذاري بيشتر آن كمك كرده است. زني ‏براي خريد پا به عتيقه فروشي "سال هاي ۱۹۲۰" مي گذارد كه در آن اسباب فراموش شده و دور ريخته ‏كنارهم چيده شده اند. زن به قسمت پسين و مجزاي عتيقه فروشي پا مي گذارد و در آنجا شاهد حضور زني ‏همسن و سال خود است كه اسباب چيده شده در آن قسمت متعلق به او بوده و بعد از مرگ آنها را دور ريخته ‏اند. عتيقه فروش چيزهايي را كه كسي نمي خواهد به مغازه اش آورده و به كساني مي فروشد كه از سر تفريح ‏يا كنجكاوي آنها را مي خرند. زني كه وسايل متعلق به اوست، شوهر، پسر و تمام كسانش را در جنگ از ‏دست داده است. اشاره اي هم نمي كند كه در كدام جنگ اين اتفاق افتاده، اين پرسش بدون جواب مي ماند تا ‏نويسنده قصه اش را محدود به جنگ خاصي نكرده باشد. زن از ميان وسايل ليواني دسته دار را انتخاب مي ‏كند براي پسرش تا به مانند پسرك توي تابلو هر روز با آن شير بخورد. ‏
‏"ليوان دسته دار" با منطق دنياي واقعي روايت مي شود و با درهم آميزي مرز خيال و واقعيت، خواننده را در ‏دنياي رازآلود مردگان و زندگان فرو مي برد و اشاره اي به تكرار زندگي ها در يكديگر در زمان هاي ديگر ‏است. ‏
در "زمستان" زني از قاب پنجره با ديدن هيكل نحيف زن همسايه بر روي برانكارد به ياد تصويرهايي از ‏كودكي تا پيري خود به همراه زن مرده مي افتد. پيرزاد زندگي زني را از تماشاي زندگي زني ديگر در ‏مجاورت خود و يا در خاطراتش به تصوير مي كشد تا زن نخست و در واقع خواننده تماشاگر آن باشد. ‏
هر كدام از قصه ها تاكيدي بر همان تكرار و روزمرگي زنان است. در قصه "لكه" زني به انتظار آمدن ‏شوهرش در خانه روز را سر كرده تا با پيدا شدن لكه سياه او كه از دوردست مي آيد برايش شام بكشد. اين ‏تكرار سي ساله خوشايند زن است و هراس او از اتفاقي است كه اگر بيفتد روال زندگي عاديش را بهم مي ‏ريزد. زن هاي قصه هاي پيرزاد از زندگي خود آن چنان شكايتي ندارند و نسبت به روزمرگي گرفتار در آن ‏دچار ياس و نااميدي نيستند. ‏
روي ديگر سكه به تصوير كشيده شده از زندگي زنان در "نيمكت روبه رو" روايت مي شود، مرد جواني در ‏ساعت استراحت هنگام ناهار از اداره اش خارج مي شود تا طبق روال معمول روزهاي قبل بر نيمكت توي ‏پارك بنشيند و ساندويچي را كه مادر پيرش برايش گذاشته بخورد. مرد جوان در عين خوردن متوجه مرد ‏ديگري بر نيمكت روبه رويش مي شود كه از پي هم سيگار مي كشد. مرد جوان به فكر و خيال مي رود و ‏نگران وضعيت احتمالي مرد نشسته بر روي نيمكت روبه رويي مي شود كه نكند او را از اداره اخراج كرده ‏اند. با اين فكر و خيال به ناگهان احتمال اخراج خود را مطرح مي كند و غم تمام وجودش را در برمي گيرد. ‏زندگي مرد جوان در اين فكر و خيال به حكمي بند است كه اگر اخراج شود همه چيزش را از دست داده. ‏
تكرار زندگي مادرها در زندگي دخترانشان و به تماشا نشستن همان زندگي در قصه هاي "يك زندگي"، ‏‏"مگس" و "مثل بهار" نيز دستمايه نوشتن قرار مي گيرد. در اين قصه ها، شكوفه درختي يا گل زنبقي پارچه ‏هايي بهانه اي مي شود براي مرور زندگي گذشته. اغلب قصه هاي اين مجموعه از لحظه حال شروع مي ‏شوند و با گذر از خلال خاطرات دوردست، در همان لحظه شروع به پايان مي رسند و تنها يادآور تكرار و ‏ملال و روزمرگي هستند. ‏
بازنشستگي آقاي ف در "زندگي دلخواه آقاي ف" دستمايه اي مي شود براي بازگويي تكرار روزمره زندگي ‏يك خانواده كه گريزي از آن تكرار وجود ندارد. پيرزاد زندگي را از لايه هاي رويي و اتفاقات روزمره اش ‏مرور مي كند تا به لايه هاي ژرف تري برسد كه در نهايت نمايانگر همان تكرار و ملال است كه پي درپي در ‏همه زندگي ها ادامه مي يابد. در قصه هاي "گل هاي وسط آن روتختي"، "خانم ف زن خوشبختي است"، ‏‏"راحله و اطلسي هايش"، "يك جفت جوراب"، "ملخ ها" و "مثل همه عصرها" با همان بن مايه هاي قبلي ‏دستمايه نوشتن قرار گرفته اند. مي توان هر كدام از قصه هاي مجموعه را به مانند روزهاي تكراري و ملال ‏آور يكي از زن هاي قصه ها تصور كرده كه هر كدام از خلال مرور خاطرات گذشته در زمان حال حاصل ‏آمده است. "ملخ ها" اجتماعي از آدم هاي قصه هايش را به تصوير مي كشد كه با خبر آمدن ملخ ها به شهر ‏روال عادي زندگي شان مختل مي شود و همه چيز رو به ويراني مي نهد. ‏‏*حسن ميرعابديني ـ صد سال داستان نويسي ـ جلد ۳ ـ ۶-۱۱۴۶‏
قصه هاي "مثل همه عصرها" روايتي از زندگي طبقه متوسط كارمند است كه روال عادي بر روزگارشان ‏حاكم است زندگي اين آدم ها اغلب از پله هاي ميانسالي و پيري بازگو مي شود. آدم ها كه اغلب زن هستند به ‏خلوت خود پناه برده اند و نشانه اي از زندگي گذشته آنها را در خاطراتشان مي غلتاند. پيرزاد بخشي از ‏زندگي كارمندي و شهرنشيني روزگار معاصر را در قاب قصه هايش به تصوير كشيده است. ‏
منبع: همشهري‏ ‏
عکس 3‏
‏3- در باره نويسنده‎‎زويا پيرزاد: زندگي كارمندي و شهرنشيني‎‎
زويا پيرزاد نويسنده و داستان نويس معاصر در سال 1330 در آبادان به دنيا آمد، در همان جا به مدرسه رفت ‏و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروين را به دنيا آورد.‏
در سال 1370، 1376، 1377 سه مجموعه از داستانهاي خود را به چاپ رساند.‏‏" مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو و يک روز مانده به عيد پاک" مجموعه از داستانهاي کوتاهي بودند که ‏با نثر متفاوتي خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. ‏
اولين رمان بلند زويا پيرزاد، با نام : "چراغ ها را من خاموش مي کنم " در سال 1380 به چاپ رسيد. اين ‏کتاب با نثر روان و ساده اي که داشت جايزه هاي بسياري را دريافت کرد.... از جمله : برنده جايزه بهترين ‏رمان سال 1380 پکا... برنده جايزه بهترين رمان 1380بنياد هوشنگ گلشيري و برنده لوح تقدير جايزه ادبي ‏يلدا در سال 1380.‏
داستان کوتاه " طعم گس خرمالو " هم برنده جايزه بيست سال ادبيات داستاني در سال 1376 شد.‏زويا پيرزاد دو کتاب هم ترجمه کرده است : " آليس در سرزمين عجايب " اثر لوييس کارول و کتاب " آواي ‏جهيدن غوک " که مجموعه اي از شعرهاي آسيا....‏
















چهل کليد ♦ شعر
در اين شماره3 شعر گيلکي با برگردان فارسي از شيون فومني. دکتر احمد ابو محمود هم اين شعرها را ‏بررسي کرده است..‏

‏1- شعرها‎‎‏3 شعر گيلکي با برگردان فارسي از شيون فومني‎‎
يک
پرده پوشکنار خورده ننَادرجک،واکوده کورَا مانِهتاسياني نها‏خانهئي چي اينگاراِويرِا بوسته دَرِه...‏
ترجمه:‏پشت دري کنار زده نيستپنجره، ‏به کسي مي ماند که چشم دارد‏اما نمي بيندخانه را دلتنگي پُر کرده است‏انگارچيزيگُم شده است...‏
دو
من،اَياز بوخورده چَچتو،علف زارانه شِهتي کشه‏تامي کشه-‏‏- ئي تا آهو پرشه...‏
ترجمه:‏من،خزه ي يخ زده امتو،شبنم علفزارانآغوش توتا ‏آغوش من-‏‏- به قدر يک پرش آهوفاصله است
سه
خوشَا دَمتي شِه بزه ديمَاواوررازمتي گردنَا‏‏- عين ِ نخ جوکوده ياسآخ!‏اگه چُوپُور بايهمي دس...‏
‏ ترجمه:‏مي بوسم صورت شبنم زده ات رامي آويزم‏- چونان ياس هاي نخ کرده‏بر گردنتآه! اگر دست کرختمجان بگيرد...‏
‏2- نگاه‏
‎‎شکار لحظه‎‎
دکتر احمد ابومحمود*‏
يک لحظه ي کوتاه در احساس، يک دريافت آني؛ مثل زمان، که مي گذرد و عکسي که ناگاه يک لحظه ي آن ‏را ثبت کند؛ توصيفي که از هر قطعه از اين اشعار مي توان داد همين است. شکار لحظه هاي احساس است از ‏طبيعت، از محيط، از هر چه در اطراف است. ‏
تخيلات آني، ويژگي هاي اين قطعه کوتاه است. اگر هنر عکاسي را شکار لحظه ها ناميده اند، اين اشعار نيز ‏هم چنان است؛ و هر کدام در يک لحظه گوشه اي از ذهن را تسخير مي کند. آيا مي توان لطافت و ظرافت اين ‏قطعه ها را در زبان گيلکي انکار کرد؟ آيا مي توان کاربرد شوخ و دقيق گيلگي را در اين اشعار ناديده گرفت؟ ‏آيا مي توان مضمون پردازي ها و مضمون يابي هاي اين شعرها را دست کم گرفت و بي ارزش يا حتا کم ‏ارزش شمرد؟ هيچ خواننده و منتقد با انصافي نمي تواند چنين کند. آگاهي به مبادي و مباني نقد ادبي، اجازه ي ‏چنين کاري را نمي دهد.‏
گرچه برخي مفتقد بودند که شيون در گيلگي هيچ شعر جدي ندارد، به ويژه در شعر نيمايي؛ در شعر نو، اما ‏چنانچه از غزل ها و دوبيتي هاي او چشم بپوشيم – که اغلب جدي و لطيف هستند- در باره ي اين مجموعه ‏چه مي توانيم بگوييم؟! نهايت اين که شعر او، شعر آه و ناله هاي مادر مرده وار نيست. شعر او جدي است اما ‏شعر نجات است. شعري نيست که شاعري واخورده و سرخورده، تنها از درد جدايي خويش ناله سر دهد تا ‏همه ي عالم بدانند که او از معشوقش دور افتاده است! خوب اين به مردم عالم چه ربطي دارد؟! خودن تلاش ‏کن.‏
بنابراين در شعر او بي ارادگي و واخوردگي نمي بينيم. سرخوردگي هاي او شبه روشنفکرانه نيست. او مثل ‏آبي است که از هر جا جلويش را ببندند و از راه ديگر مي رود و در جا نمي ماند. نمي خواهم حرف هاي ‏تکراري را بگويم که اغلب اشعار او تصوير زندگي و احساس هاي مردم است. و بيان زبان و دل مردم ‏زادبومش؛ اين را روشن تر از خورشيد مي بينيم. از اين مساله بسيار سخن گفته شده است و شکي در اين ‏مورد به ويژه در روايت هاي باقي نمي ماند.‏
محيط او طبيعت گيلان است و طبيعت گيلان، هر چه در جهان است دارد، آب و دريا و باران و رود، درخت ‏و جنگل و گا و گياه و خار، پرنده و خزنده و چرنده و درنده، تپه و کوه و ماسه زار. کشاورز و فروشنده و ‏دستفروش و دوره گرد و دامدار و... ديگر چه مي خواهي؟! آسمان آنجا آبي است، همه جايش آبي است، ‏سياهي در آسمان نمي بيني مگر اينکه پرنده اي باشد در گذار. يکي از مهم ترين ويژگي هايي که نيما در شعر ‏نو پديد آورد تاثير محيط بود. تاثير پذيري ذهن از محيط و بازتاب آن در شعر، پس از نيما از تشخص هاي ‏ويژه ي شاهران پس از نيما است. همه ي شاعران معاصر؛ يعني نو پرداز، به گونه اي چهره ي محيط خويش ‏هستند و با آن در شعر خود پيوندي ناگسستني دارند. مگر مي تواني شعر اخوان را بخولني و چهره ي جنوب ‏را نبيني؟! يا خود نيما را، رويايي را و... و مگر مي توان شعر شيون را بخواني و از طبيعت سرسبز شمال ‏و مردمش نشاني نيابي؟!‏
بارزترين ويژگي شيون در همه شعرهايش – چه گيلکي و چه فارسي- همين است. اکنون در اين اثر، هم آن را ‏مي بيني و هم زبان گيلکي را. زبان را که حامل فرهنگ و انديشه و احساس است، واؤه ها، اصطلاحات و ‏کنايات بومي، نگاه و نگرش محلي و...‏
مهم اين است که وي به واقع، در اين اشعارش، توان گيلکي را براي بيان رقيق ترين عواطف به رخ مي کشد. ‏گاهي در اشعارش به واژه هاي گيلکي و اصطلاحات محلي اي بر مي خوري که تنها اصيل ترين و قديمي ‏ترين گيلکان مي شناسند و مي فهمندنش. کاملا هويداست که اطلاعات بسيار خوبي از فرهنگ و زبان بومي ‏خود دارد. خود در زبانش واژه ها و اصطلاحاتي را ديده ام که از بسياري از گيلکان پرسيدم و نمي دانستندش. ‏چقدر بايد در عمق روستاها رفته باشد و شنيده باشد و فهميده باشد تا توانسته باشد به چنين کشف هايي دست ‏بيابد؛ کشف در فرهنگ عمق. کمتر شاعر بومي چينين کرده است.‏
‏ شيون در حوزه ي شعر، در قالب هاي غزل و مثنوي و رباعي و دو بيتي و نيمايي و سپيد، آثاري ماندگار از ‏خود به يادگار نهاده است و به راستي در همه ي اين قالب ها پيروز از آب و آتش بيرون آمده است؛ هم چنين ‏در شعر روايي و غيرروايي و ترانه سرايي.‏
چهره ي شعر امروز ايران، چهره ي غنايي است. شيون نيز شاعر امروز است با چهره ي غنايي امروز. اگر ‏چه در باره ي ادبيات غنايي، گفته اند که شاعر، "من" خويش را به نمايش مي گذارد، اما گمان ندارم که اين ‏تعبير کاملي باشد؛ مي تواني که بگوييم "من" خويش را نيز به نمايش مي گذارد. يعني نه تنها "من" خويش، ‏بلکه "من" جامعه و مردم را نيز.‏
باز هر چند ممکن است گفته شود، اگر "من" جامعه و مردم به نمايش گذاشته شود، شعر جنبه ي تعليمي مي ‏يابد، ولي بايد توجه داشت که شاعر، اگر نگرش و نظر خود را مستقيم نشان ندهد و هدفش هدايت نباشد نمي ‏تواند تعليمي باشد. شعر تعليمي آن است که هدفش هدايت به وسي نگرشي ويژه باشد و اين هدايتگري بر شعر ‏غالب شود؛ اما اگر هدف، تنها بيان و توصيف باشد و خواننده، ازادانه احساس کند و خودش راه بيابد، نمي ‏توان آن را تعليمي دانست.‏
در اين مجموعه، روح شيون دميده شده و ذوق و زيبايي ها و ريزبيني ها و کشف عاطفي او از محيط کاملا ‏هويداست. هر قطعه را به سادگي مي تواني به ذهن بسپاري و با زمزمه کردنش با آن يکي شوي، انگاه شعر ‏او با تو متحد مي شود، به وحدت مي رسد؛ وحدت احساس.‏
بدون ترديد ترجمه ها به خوبي نمي توانند کل ظرافت هاي بياني و زباني را انتقال دهند؛ چرا که حتا بسياري ‏واژه ها و اصطلاحات و کنايات، تداعي هاي متفاوت و گسترده اي را در اهل زبان و محيط ايجاد مي کند که ‏قابل انتقال نيسا؛ مگر اينکه با توضيحاتي مفصل همراه باشد تا مقداري بتواند نقيصه ترجمه را جبران سازد.‏‏*بخشي از مقاله ي شکار لحظه از کتاب "خياله گرده گيج" (پرسه ي خيال) : مجموعه شعر گيلگي با ‏برگردان فارسي- شيون فومني- با کوشش و پژوهش حامد فومني
‏3- در باره شاعر‏‎‎شيون فومني : شاعري بومي در گستره ي ملي"‏‎‎
شيون فومني (مير احمد سيد فخري نژاد) از شاعران محبوب و مشهور خطه ي شمال در سوم دي ماه 1325ه ‏ش در شهرستان فومن ديده به جهان گشود او تحصيلات ابتدايي و سه ساله ي خود را در رشت سپري کرد و ‏بعد از آن به کرمانشاه کوچ نمود و سه ساله دوم دبيرستان را تا اخذ ديپلم طبيعي -1345 در آنجا گذراند. ‏
‏ شيون در سال 1346 وارد سپاهي دانش در طارم زنجان شد و يکسال بعد به استخدام اداره آموزش و ‏پرورش استان مازندران درآمدودر سال 1348 وارد زندگي زناشويي شد در کوچي عهده دار مديريت و ‏تدريس در يکي از مدارس فولادمحله ساري گشت و تا سال 1351 با تمام مشکلات دست و پنجه نرم کرد و ‏عاشقانه به رسالت خود که همانا تعليم و تربيت بود پرداخت و پس از آن نيز درديگر نقاط گيلان به اين شغل ‏شريف باز هم ادامه داد.‏
او در سال 1374 مبتلا به بيماري نارسايي کليه شد و يک سال بعد براي درمان اين نارسايي به وسيله دياليز ‏به تهران کوچ کرد و در همين سال با توجه به درد بيشمار موفق به اخذ فوق ديپلم (تجربي) از دانشگاه تربيت ‏معلم گشت.‏
شيون در سال 1376 ه.ش پس از سالها تدريس و تعليم و تربيت فرزندان اين خاک طربناک بازنشسته شد.‏او در شهريورماه 1377 پس از يک دوره بيماري مزمن کليوي و انجام پيوند کليه در يکي از بيمارستانهاي ‏تهرانروي از نقاب خاک کشيد.‏
آرامگاهش در بقعه سليمانداراب رشت بنا به وصيتش در کنار سردار بزرگ ميرزا کوچک جنگلي است.‏او علاوه بر آثار ارزشمند و ماندگار چهار فرزند به نام هاي حامد – کاوه – دامون و آنک – دختر قصيده نذر ‏‏– نيز به يادگار نهاد.‏
شيون فومني يكي از شاعران نيرومند زمان ما بود كه وي را بايد شاعر دو زبانه ناميد. بطور كلي شاعران دو ‏زبانه هم در عوام و مردم منطقه خود رسوخ مي كنند و هم در گستره ي ملي جايگاه ويژه مي يابند.‏
شيون فومني به عنوان يكي از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلي و بومي گيلكي را كه داشت در ‏محاق فراموشي قرار مي گرفت سينه به سينه تا آنسوي مرزهاي كشورمان اشاعه و ارائه نمود و جاودانه ‏گشت و از سوي ديگر در حوزه شعر فارسي با انتشار مجموعه هاي شعر فارسي و ارائه قالبهاي معمول و ‏مرسوم شعر فارسي از شاعران تأثير گذار و تواناي شعر معاصر بشمار مي رود.‏
تحقيق و پژوهش در زمينه ي فرهنگ، و ادب گيلان و ارائه مجموعه اشعار گيلكي در قالب غزليات، منظومه ‏ها و دو بيني هاي محلي است از جمله آثار قابل تأمل و ماندگار اوست.‏
علاوه بر اينها، ترانه سرايي يكي از جنبه هاي ادبي و هنري شيون است كه با مهارت، چيرگي و تسلط بر ‏موسيقي، آواها و ملودي هاي محلي و فارسي از وي بعنوان موفق ترين شاعر ترانه سرا شناخت كه در اين ‏حوزه ترانه هاي متعددي از وي به وسيله خوانندگان نامور خوانده شده است. ‏پرداختن به شعر فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار ‏فارسي از تبحر و قريحه ي سرشار شاعرانه ي شيون است كه با انتشار مجموعه اشعار فارسي نشان داد از ‏توانايي ها و برجستگي ادبي برخوردار است و از اين نظر گاه شيون، شعر و زبان شعري خود را محدود به ‏يك زبان، لهجه و منطقه ننمود با بهره گيري از فرهنگ و زبان مادري خود در عرصه ي زبان و فرهنگ ملي ‏كه همانا شعر فارسي است پروازهاي ديدني يي داشته است.‏
شيون در كنار شعر گيلكي و شعر فارسي فعاليتهاي پر دغدغه اي در ساير حوزه هاي ادبي داشته است از ‏آنجمله: شعر و ادبيات كودكان، قصه، داستان كوتاه و فيلمنامه (سناريو) از ديگر آثار ارزشمند اوست كه طبعاً ‏برشي ديگر از توانايي هاي وي بشمار مي رود.‏
‏ ‏

























همسایه ها
‎‎شفيعي‌كدكني : تصحيح "كليات ‏شمس"‏‎‎ محمدرضا شفيعي‌كدكني "كليات شمس" مولانا جلال‌الدين ‏محمد بلخي را تصحيح كرده كه قرار است بعد از ‏بازنگري‌هايي منتشر شود. ‏ اين تصحيح را قرار است انتشارات سخن منتشر كند. اين ‏ناشر در چند سال... - پنجشنبه 28 شهریور 1387 [2008.09.18]
‎‎شفيعي‌كدكني : تصحيح "كليات ‏شمس"‏‎‎
محمدرضا شفيعي‌كدكني "كليات شمس" مولانا جلال‌الدين ‏محمد بلخي را تصحيح كرده كه قرار است بعد از ‏بازنگري‌هايي منتشر شود. ‏
اين تصحيح را قرار است انتشارات سخن منتشر كند. اين ‏ناشر در چند سال اخير بسياري از تصحيحات و تحقيقات ‏محمدرضا شفيعي‌كدكني را منتشر كرده است. ‏
شفيعي‌كدكني پيش از اين نيز در سال 1352 گزيده‌اي از ‏غزل‌هاي مولانا را با مقدمه‌اي مبسوط منتشر كرده بود و ‏برخي از غزل‌هاي معروف را منسوب به مولانا دانسته بود. ‏
‏"هر لحظه به شكلي بت عيار برآمد" و "روزها فكر من اين ‏است و همه شب سخنم" از جمله غزل‌هاي معروفي هستند كه ‏وي آن‌ها را منسوب به مولانا مي‌داند. ‏
تصحيح محمدرضا شفيعي‌كدكني از "كليات شمس" مولانا ‏چندين سال در اختيار انتشارات كارنامه بوده كه بنا به دلايلي ‏تاكون منتشر نشده است. ‏
‎‎نجدي: كتاب نامه‌ها، دست‌نوشته‌ها و ‏عكس‌ها‎‎
نامه‌ها، عكس‌ها و دست‌نوشته‌هاي بيژن نجدي به صورت ‏كتاب منتشر مي‌شود. ‏
نامه‌ها، عكس‌ها و دست‌نوشته‌هاي اين شاعر و داستان‌نويس ‏فقيد، كه تا كنون منتشر نشده‌اند، به كوشش پروانه‌ محسني ‏‏‌آزاد - همسر نجدي - گردآوري شده و مراحل پاياني ويرايش ‏را مي‌گذرانند. ‏
اين كتاب بعد از تكميل ويرايش به چاپ سپرده خواهد شد. ‏
همچنين نخستين داستان بلند نجدي كه از آثار به‌جامانده از ‏اوست، به‌كوشش همسرش منتشر خواهد شد. اين كتاب در ‏حال حاضر، در مراحل ويرايش پاياني است. ‏
مجموعه‌ي شعر "پسرعموي سپيدار" اين شاعر هم كه چندي ‏پيش از سوي توسعه‌ي کتاب ايران منتشر شد، به گفته‌ي ‏محسني‌ آزاد، به زودي توزيع خواهد شد. ‏
نام اين مجموعه برگرفته از نام يكي از شعرهاي نجدي است، ‏كه مجموعه‌اي از شعرهاي چاپ‌نشده و برخي شعرهاي ‏چاپ‌شده‌ي او را كه قبلا در قالب كتاب منتشر نشده‌اند، شامل ‏مي‌شود. ‏
بيژن نجدي متولد 24 آبان‌ماه سال 1320 در خاش - از توابع ‏سيستان و بلوچستان - است، كه چهارم شهريورماه سال ‏‏1376 درگذشت.‏
‎‎رضا سيدحسيني : چاپ كتاب‌هايي از داستان‌هاي ‏ترجمه‌يي و مقاله‌ها‌‏‎‎
همراه چاپ پانزدهم "مكتب‌هاي ادبي" رضا سيدحسيني، ‏داستان‌هاي نويسندگان جهان كه با ترجمه‌ي اين مترجم ‏پيشكسوت در نشريه‌ها منتشر شده‌اند و همچنين مقاله‌هاي او، ‏در كتاب‌هايي به چاپ مي‌رسند. ‏
سيدحسيني كه از 31 مردادماه به دليل ضعف عمومي بدن و ‏همچنين درد شديد پا در بيمارستان بستري شده است، گفت: ‏اين قصه‌ها از نويسندگان مختلف از جمله: ماكسيم گوركي، ‏جك لندن، آلبر کامو، مارگريت دوراس و ويليام فاكنرند، كه ‏بعد از جمع‌آوري، از سوي انتشارات نگاه منتشر خواهند شد. ‏
همچنين مقاله‌هاي اين مترجم پيشكسوت درباره‌ي مسائل ‏مختلف از جمله نقد ادبي، نظريه‌هاي ادبي و سبك‌هاي ‏نويسندگي كه در مجله‌ها منتشر شده‌اند، به صورت كتاب به ‏چاپ خواهند رسيد. ‏
كتاب دوجلدي "مكتب‌هاي ادبي" هم كه نخستين‌بار در سال ‏‏1334 منتشر شده و بعدها تكميل شده است، به زودي از ‏سوي انتشارات يادشده به چاپ پانزدهم خواهد رسيد. ‏
ترجمه‌ي "زيبايي‌شناسي تئاتر"، اثر ديگري است كه از اين ‏مترجم منتشر خواهد شد. ‏
اين اثر دربرگيرنده‌ي تمام آثار و مقالات مهم و ارزشمند در ‏زمينه‌ي تئاتر از افلاطون تاكنون است كه به همت چهار استاد ‏برجسته‌ي تئاتر گردآوري شده است. ‏
رضا سيدحسيني 22 مهرماه سال 1305 در اردبيل به‌دنيا ‏آمده است. ديپلم ارتباطات گرفته و سپس در فرانسه، در ‏مدرسه‌ي عالي ارتباطات، مشغول به تحصيل شده است. وي ‏كار ترجمه را از سن 16 - 17سالگي با ترجمه از تركي ‏قفقازي و تركي استانبولي شروع كرده و پس از آن، به ترجمه ‏از زبان فرانسه پرداخته است. ‏
‎‎نصرت رحماني : چاپ داستان‌هاي ‏منتشرنشده‌‏‎‎
اين داستان‌ها كه از ميان نوشته‌هاي رحماني پيدا شده‌اند، بعد ‏از گردآوري و منظم شدن توسط آرش رحماني - فرزند شاعر ‏‏-، از سوي انتشارات نگاه منتشر خواهند شد. ‏
مجموعه‌ي داستان "نامه‌هايي كه هرگز به او نرسيد"، اثر ‏ديگر رحماني در زمينه‌ي داستان است. ‏
آرش رحماني همچنين با اشاره به شعرهاي چاپ‌نشده، ‏مصاحبه‌ها و دست‌نوشته‌هاي اين شاعر كه پيش‌تر خبر انتشار ‏آن‌ها را داده بود، گفت: مصاحبه‌هاي پدرم را كه در طول ‏سال‌ها با مجلات مختلف داشته، جمع‌آوري كرده‌ام و به زودي ‏به انتشارات نگاه خواهم سپرد. كار گردآوري شعرها نيز به ‏پايان رسيده كه به زودي آن‌ها را نيز به ناشر خواهم داد. ‏
همچنين رمان "مردي كه در غبار گم شد" رحماني پس از ‏‏30 سال دوباره منتشر مي‌شود. اين رمان روايت نصرت ‏رحماني از زندگي خودش است، كه اولين‌بار در سال 1327 ‏منتشر شده و آخرين چاپش به سال 56 بازمي‌گردد. ‏
اين شاعر ‌27 خردادماه سال ‌1379 در رشت درگذشت. ‏
‎‎ياسمينا رضا : انتشار ترجمه‌ي رمان درباره‌ي ‏ساركوزي‎‎
ترجمه‌ي "سپيده‌دم، عصر يا شب"، نخستين رمان ياسمينا ‏رضا در ايران، حاصل همراهي يك‌ساله‌اش با نيكولا ‏ساركوزي - رييس‌جمهور فرانسه - منتشر شد. ‏
به نوشته‌ي پشت جلد كتاب، ياسمينا رضا از ژوئن سال ‏‏2006 ميلادي سايه به سايه‌ي ساركوزي حركت مي‌كند و ‏لحظه‌اي او را تنها نمي‌گذارد. حتا در جلسات محرمانه و ‏محافل خصوصي نيز ساركوزي را دنبال مي‌كند و حاصل اين ‏كنجكاوي‌ها، كتاب "سپيده‌دم، عصر يا شب" است. ‏
سعيد عجم‌حسني - مترجم كتاب - درباره‌ي آن نوشته است: ‏چيزي نمانده تا رياست‌جمهوري ژاك شيراك به پايان برسد. ‏ساركوزي، بخت اول دوره‌ي بعدي اين مقام از حزب ‏او.ام.پ.، مورد توجه‌ ياسمينا رضا - نويسنده‌ي فرانسوي ‏ايراني‌تبار - قرار مي‌گيرد و به او پيشنهاد مي‌كند براي نوشتن ‏كتابي، او را در مبارزه‌ي انتخاباتي‌اش همراهي كند. ‏ساركوزي بي‌درنگ موافقت مي‌كند. نيكولا ساركوزي، پاييز ‏‏2006، مبارزات انتخاباتي فرانسه؛ اين‌ها ساده‌ترين عناصر ‏داستاني ياسمينا رضاست. ‏
‏"سپيده‌دم، عصر يا شب" از سوي انتشارات كاروان به چاپ ‏رسيده است. ‏
‎‎ويژه‌نامه‌ي "سه تفنگدار طنز ايران"‏‎‎
ويژه‌نامه‌اي براي عمران صلاحي، پروز شاپور و بيژن ‏اسدي‌پور در آمريكا به چاپ مي‌رسد. ‏
نشريه‌ي "دفتر هنر" قرار است شماره‌ي آينده‌ي خود را با ‏عنوان "سه تفنگدار طنز ايران" به صلاحي، شاپور و ‏اسدي‌پور، كه با هم همكاري‌هايي داشته‌اند، اختصاص دهد. ‏
ياشار صلاحي - فرزند عمران صلاحي - به همراه ‏عكس‌هايي از اين شاعر فقيد، نوشته‌ها و مطالبي را كه ‏شخصيت‌هاي مختلف در سوگ او نوشته‌اند و اغلب در ‏رسانه‌ها منتشر شده، براي انتشار در اين شماره فرستاده ‏است. ‏
نوشته‌ها و سوگ‌سروده‌هايي از محمد شمس ‌لنگرودي، مفتون ‏اميني و... و برخي مطالب مجله‌ي "شوكران"، از جمله‌ي ‏آثاري است كه براي اين ويژه‌نامه فرستاده شده است. ‏
مهلت ارسال آثار به "دفتر هنر" كه توسط اسدي‌پور منتشر ‏مي‌شود، براي ويژه‌نامه‌ي "سه تفنگدار طنز ايران" كه ‏اسفندماه سال جاري منتشر خواهد شد، تا پايان آبان‌ماه اعلام ‏شده است. ‏
‎‎شماره‌ي جديد "هنر و ادبيات"‏‎‎
اين ماهنامه كه با ويژه‌نامه‌ي "ادبيات داستاني خراسان" همراه ‏است، با "بندي از نون نوشتن" به قلم محمود دولت‌آبادي، ‏بخش‌هايي از داستان ‏CCU2‎‏ اصغر الهي و "احتراز از ‏رودخانه"ي رضا دانشور و مطالب ديگري در حوزه‌ي ‏ترجمه‌ي ادبي منتشر شده است. ‏
اين مجله‌ در بخش‌هاي سينما، نمايش، موسيقي، داستان، شعر، ‏عكاسي و نقاشي منتشر مي‌شود. ‏
گفت‌وگو با سيدعلي صالحي درباره‌ي هايكو به مناسبت انتشار ‏مجموعه‌ي "قمري غمخوار در شامگاه خزاني و هزار و يك ‏هايكوي فارسي"، نگاهي به زندگي و گزيده‌ي ترانه‌هاي ‏هانري سالوادور با ترجمه‌ي قاسم صنعوي، يادداشتي بر رمان ‏‏"سالمرگي" اصغر الهي نوشته‌ي طلا نژادحسن و نيز آثار و ‏گفتاري از عليرضا حسني‌ آبيز، مفتون اميني، محمدعلي ‏سپانلو، عليرضا محمودي ‌ايرانمهر، علي عبداللهي، علي ‏باباچاهي، منصور اوجي و...، از بخش‌هاي ديگر ماهنامه‌ي ‏‏"هنر و ادبيات" است. ‏
همچنين گزارشي با عنوان "عكاس خبري: آيينه‌اي در برابر ‏واقعيت" درباره‌ي عكاسي خبري، "نقش دايره در سبك ‏امپرسيونيسم" درباره‌ي نقاشي، و يادداشت‌هايي بر فيلم‌هاي ‏‏"جايي براي پيرمردها نيست"، "داستان بهاري"، "تبعيد" و ‏‏"چهار ماه، سه هفته و دو روز" نيز در بخش‌هاي يادشده‌ي ‏مجله به چاپ رسيده‌اند. ‏
ماهنامه‌ي "هنر و ادبيات" با صاحب‌امتيازي و مديرمسؤولي ‏مؤسسه‌ي تحقيقاتي - انتشاراتي اولياء و سيدمحمدهادي ‏عرفانيان تهراني و سردبيري وحيد حسيني در مشهد منتشر ‏مي‌شود. ‏
‎‎‏"گوهران" ويژه‌ي شعر جهان‎‎
اين شماره با توضيحي درباره‌ي جايزه‌ي شعر نيما يوشيج به ‏قلم داريوش معمار - دبير جايزه - آغاز شده و در ادامه، ‏مختصري از زندگي‌نامه‌ي كارشناسان جايزه و هيأت اجرايي ‏آن آمده است. ‏
سرمقاله‌ي اين فصل‌نامه با عنوان "اصلا ترجمه‌ي شعر به چه ‏دردي مي‌خورد؟" به قلم احمد پوري انتشار يافته و سپس ‏شعرهايي از اينگه بورگ باخمن با ترجمه‌ي فؤاد نظيري، تد ‏هيوز ترجمه‌ي عليرضا آبير، ريچار رايت با ترجمه‌ي احمد ‏محيط، اسپايك مليگان و آندره جيبه ليني با ترجمه‌ي احمد ‏پوري، كرول ان دفي، ويليام كارلوس ويليامز و شعري از ‏آزاده فرهمند كه در آمريكا منتشر شده با ترجمه‌ي رضا ‏پرهيزكار، شعري از يك شاعر نوجوان آفريقايي با ترجمه‌ي ‏عبدالعلي براتي، فيليپ ژاكوته ترجمه‌ي اصغر نوري، زاهراد ‏ترجمه‌ي خاچيك خاچر، آرتور رمبو با ترجمه‌ي كاوه ‏ميرعباسي، موريس مترلنك ترجمه‌ي فرزانه شهفر، ولامير ‏خلب نيكوف ترجمه‌ي مرتضي ثقفيان، شعرهايي از ‏تي.اس.اليوت، كارل سندبرگ، الكساندر پوشكين، راينر ماريا ‏ريلكه، ويليام شكسپير و جرج تراكل با ترجمه‌ي علي نوري، ‏نيكي جيواني ترجمه‌ي داود صالحي، و هيلدا دوليتل و ‏دوروتي پاركر با ترجمه‌ي مرتضي لك، منتشر شده است. ‏
همچنين مطلبي با عنوان "در حضور شاعران جوان" كه ‏گزارشي از فستيوال ازمير است، به قلم محمدعلي سپانلو ‏انتشار يافته است. ‏
‏"پيشگويي‌هاي بدشگون"، چند شعر از جيمي مك كندريك، ‏نيز با ترجمه‌ي رامين مصطفوي در اين بخش آمده است. ‏
‏"گوهران" با مديرمسؤولي و سردبيري سعيده آبشناسان ‏منتشر مي‌شود. ‏
‎‎حسين عليزاده : "آواز گنجشك‌ها" در قالب يك ‏آلبوم موسيقي‎‎
موسيقي فيلم "آواز گنجشك‌ها" به آهنگسازي "حسين ‏عليزاده" در قالب يك آلبوم موسيقي منتشر مي‌شود. ‏
در اين آلبوم كه اواخر مهرماه توسط انتشارات هرمس در ‏بازار موسيقي منتشر مي شود،علاوه بر موسيقي متن "آواز ‏گنجشك‌ها" كه توسط حسين عليزاده ساخته شده چند قطعه از ‏ساخته‌هاي اين آهنگساز نيز به چشم مي‌خورد. ‏به گزارش فارس،موسيقي اين فيلم سال گذشته توسط حسين ‏عليزاده ساخته شد. ‏
‏"آواز گنجشك‌ها" ساخته "مجيد مجيدي" كه جايزه خرس ‏نقره‌اي جشنواره برلين را دريافت كرد،داستان كريم كارگر ‏مزرعه پرورش شترمرغ است كه در حاشيه شهر در خانه ‏كوچكش زندگي خوبي دارد. حوادثي در مزرعه منجر به ‏اخراج كريم از كار مي شود. او براي انجام كاري به شهر ‏مي‌آيد و در آنجا اتفاقاتي زندگيش را دستخوش تغيير مي كند. ‏
آلبوم موسيقي "آواز گنجشك‌ها" به آهنگسازي حسين عليزاده ‏اواخر مهرماه در بازار موسيقي منتشر مي‌شود. ‏
‎‎کتاب‎‎
‎‎جهان نو سينماي نو‏‎‎
نشر چشمه، در فضاي بحراني كتاب و كتابخواني، در همين ‏بهار ۸۷ كه گذشت، يك كتاب به بازار فرستاده كه كتاب ‏عجيبي است. كتاب گفت‌و‌گوهاي اسماعيل ميهن‌دوست با چند ‏كارگردان مطرح و قديمي ؛ "جهان نو، سينماي نو"، ‏مجموعه‌اي از ۱۵ گفت‌و‌گو است كه در سال‌هاي ۸4-۸3 ‏انجام شده‌اند و در نشريه صنعت سينما به چاپ رسيده‌اند. ‏اين‌طور كه اسماعيل ميهن‌دوست - كسي كه گفت‌و‌گوها را ‏انجام داده - در مقدمه كتاب مي‌نويسد: "اين گفت‌و‌گوها از چند ‏ويژگي خاص برخوردارند. در هر كدام، انگيزه گفت‌و‌گو ‏فيلمي است كه در زمان اكران از فيلم‌هاي مطرح و ‏بحث‌برانگيز بوده‌اند. قبل از پرداختن به فيلم، مروري بر ‏روند كاري فيلمساز، ديدگاه او به مقوله آموزش و نحوه تجربه ‏وجوه تكنيكي كارگرداني سينما - اعم از تجربي و آكادميك- و ‏چگونگي ورود به سينماي حرفه‌اي مورد بحث قرار گرفته ‏است و...". ‏
مقدمه اين كتاب به قلم روبرت صافاريان نوشته شده و او در ‏همان اولين صفحات كتاب توضيح مي‌دهد: "اين گفت‌و‌گوها ‏در عين حال كه تصويري از كارنامه كارگردان به دست ‏مي‌دهند و به جاي خود، به بحث درباره كليت فيلم‌ها هم ‏مي‌پردازند، ‌در كانون توجه‌شان تحليل كار كارگردان - ‏دكوپاژ، هدايت بازيگران، چگونگي كار روي فيلمنامه و از ‏اين قبيل- قرار دارد." ‏
هر كدام از گفت‌و‌گو‌ها يك تيتر مجزا و عكسي سياه و سفيد و ‏كوچك از كارگردان‌ها در پشت دوربين دارند. اما در هيچكدام ‏از اين ۱۵ گفت‌و‌گو چيزي با نام مقدمه براي گفت‌و‌گوها ‏نوشته نشده و هيچكس نمي‌داند اين گفت‌و‌گو در چه فضايي ‏انجام شده‌اند و قرار بود كارگردان مورد نظر درباره چه ‏ماجراها و انتقادهايي توضيح كامل بدهد. ‏
جهان نو سينماي نو‏اسماعيل ميهن‌دوستانتشارات: نشر چشمهچاپ اول: بهار 1387‏شمارگان: 1500نسخهقيمت: 5500 تومان‏

















گپ ♦ 4 گفت وگو در تهران
‏مهدي شکيبائي: در تهران پا ي حرف هاي 4 چهره هنري نشسته ايم: ‏محمد رضا خاکي و حميدپور آذري کارگردان تئاتر، سيروس ‏گرجستاني بازيگر و شوکت حجت گوينده فيلم.‏
حرفهاي محمد رضا خاکي:‏‎‎دنبال بازيگر مشهور نبودم‎‎
نمايش "مرغ دريايي" اين روزها توسط دکتر محمدرضا خاکي ‏ودرتالار مولوي به اجرادرآمده است.کارگردان اين نمايش درگفتگوبا ‏هنرروز از وضعيت اقتصادي تئاتر وعدم امکانات لباس ودکور گلايه ‏هايي را داشته که مي خوانيد.‏
‏<‏strong‏>آقاي خاکي به نظر مي آيد علاقه ويژه اي به آثار چخوف ‏داريد.<‏‎/strong‏>‏بله.سال هاست که با آثار چخوف آشنايي دارم وبه خوبي آثار اين ‏نويسنده را مي شناسم و دردانشکده هاي تئاتري آن را تدريس مي کنم.به ‏نظرم چخوف نويسنده اي بين المللي است وآغازگر تئاتر مدرن در قرن ‏بيستم است.گذشته ازاين به اعتقاد من تا زندگي هست آثار چخوف هم ‏قابل اجراست.‏
‏<‏strong‏>به نظرتان چه چيزي باعث مي شود تا آثار چخوف پس از ‏سال ها هنوز ماندگار و قابل اجرا باشد؟<‏‎/strong‏>‏به نظر من تو بنيانگذار بودن او درنمايشنامه نويسي رئاليسم موجب اين ‏امر شده است.دقت کنيم که چخوف يکي از بي بدليل ترين نويسندگان ‏ادبيات نمايشي است و آثار او با آثار شکسپير و ايبسن مقايسه مي شود.‏
‏<‏strong‏>مهم ترين ويژگي هاي آثار چخوف و شکسپير را در چه مي ‏دانيد؟<‏‎/strong‏>‏درآثار شکسپير ما با قهرمان کلاسيک روبرو هستيم، امکا در آثار ‏جخوف و ايبسن ما با شخصيت هايي مانند خودمان برخورد ‏داريم.شخصيت هايي که گاهي مي خندند، گاهي گريه مي کنند و دغدغه ‏هايي انساني دارند.‏
‏<‏strong‏>با وجود اجراهاي متعدد در ايران از نمايشنامه "مرغ ‏دريايي"چه چيزي باعث اجراي مجدد اين نمايش از طرف شما ‏شد؟<‏‎/strong‏>‏اين اثر فقط دوبار در تئاتر ايران به صحنه رفته است.يک بار قبل از ‏انقلاب و توسط حميد مندريان و ديگر بار بعد از انقلاب و توسط يک ‏گروه ديگر.باقي اجراها توسط گروه هاي دانشجويي بو/ده است.اين اثر ‏معمولا جزء برنامه هاي رپرتواري تئاترهاي دنيا است.حداقل در ‏هردوسال يک بار اجرا مي شود.من هم اين نمايش را با تصورات خود ‏به صحنه برده ام اما درچهارچوب متن چخوف، آثار چخوف اواخر ‏قرن 19 ميلادي براي اجرا درصحنه هاي ايتاليايي يعني صحنه هاي ‏يک سويه، نوشته شده است.اما من سعي کردم در طراحي حرکات و ‏ميزانسن ها تغييراتي را بدهم و تلاش کرده ام آن را با قواعد تئاتر ‏مدرن وخارج از قاب صحنه اجرا کنم.‏
‏<‏strong‏>آيا نوع ساختمان تالار مولوي باعث طراحي شما در اجرا ‏شده است؟<‏‎/strong‏>‏بله.من از همان ابتدا اين تالار را براي اجراي نمايش خودم در نظر ‏گرفته بودم.مولوي يکي از بهترين تالار هاي اجرايي در تئاتر ايران ‏است که محجور مانده است.‏
‏<‏strong‏>با توجه به نوع و گونه هاي متفاوت تئاترها و مخاطبين ‏هريک از اين تئاتر ها شما چه تلاشي براي اقبال عمومي نمايش خود ‏داشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏درتمام دنيا همه اقشار مخاطبين کارهاي چخوف نيستند و هرقشر ‏مخاطب نوع خاصي از تئاتر است.اما من و گروهم تمام تلاش خود را ‏کرده ايم که تا اين نمايش مورد توجه عموم هم قرار بگيرد.‏
‏<‏strong‏>پروسه تمرينات شما چه مقداري طول کشيد؟آيا دراين ‏تمرينات تغييراتي را هم در انتخاب بازيگران داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏تمرين مرغ دريايي ماه ها طول کشيد.در اين مدت من به بازيگران ‏زيادي براي نقش ها ي متفاوت مراچعه کردم.ابتدا قرار بود تا گوهر ‏خيرانديش و مهرانه مهين ترابي حضور داشته باشند ولي واقعا در ‏ايران نگهداري بازيگران حرفه اي درتئاتر بسيار سخت شده است.کافي ‏است تا يک پيشنهاد تلويزيوني با دستمزد متوسط به آنها بشود.البته من ‏از ابتدا هم دنبال بازيگران مشهور براي اجرا نبودم وگرنه اصلا اين ‏نمايش اجرا نمي شد.‏
‏<‏strong‏>اين تغييرات چه تاثيراتي را درروندتمرينات و اجراهاي شما ‏داشت؟<‏‎/strong‏>‏اگرچه از نظر فني مشکلي نداشتيم اما گروه را به شدت خسته ‏کرد.زمان اجراي نمايش هم در روزهاي پرترافيک تالار مولوي ‏بود.دراين روزها که علاوه برتئاتر برنامه هاي ديگري اجرا مي شود ‏گروه صحنه هرهفتته مجبورند تا به دلايلي صحنه را جمع و دوباره پهن ‏کنند.‏
‏<‏strong‏>لباس هاي نمايش چندان با فضاي آثارچخوف هماهنگي ‏ندارد.‏‎ ‎علت چيست؟<‏‎/strong‏>‏نبود کارگاه لباس و دکور.وقتي نيروهاي متخصص و کارگاه هاي ‏متفاوت وجود ندارد تو مجبور مي شوي سفارشات را به بيرون و بازاري ها انتقال دهي.خوب ‏آنها هم متخصص اين کار نيستند و لباس ها را به همان شکلي که ‏مدنظر گروه و کارگردان است توليد نمي کنند.‏
‏<‏strong‏>فکر مي کنم بخش عمده اي از اين مشکلات همان طور که ‏خودتان گفتيد بحث اقتصادي است.آيا با حل اين مشکل کيفيت نمايش ها ‏هم روند رو به رشدي به خود مي گيرد؟<‏‎/strong‏>‏تئاترکارکردن با شرايط سخت نيازمند دقت و وزمان فراواني است.يک ‏گروه اجرايي بايد وقت و توان زيادي براي اجراي يک نمايش صرف و ‏باروح و عشق خود کار کند بنابراين نيازمند گرفتن دستمزد قابل قبولي ‏است.اين کار باعث مي شود تا قسمت عمده اي از مشکلات حل شود.‏
‏ گفت وگو با حميد پور آذري‏<‏strong‏>اجازه اجرا نمي دادند<‏‎/strong‏>‏
حميد پورآذري کارگردان جواني است که امسال براي دومين بار ‏نمايشي را براي اجراي عمومي آماده و درتالار مولوي ميزبان ‏علاقمندان به تئاتر است.‏‎ ‎‏"حسينقلي مردي که لب نداشت"‏‎ ‎عنوان نمايش ‏جديد اوست که با بازيگران افغاني به صحنه رفته است.‏
‏<‏strong‏>آقاي پورآذري پس ازاجراي موفق نمايش "غولتشن ها"‏‎ ‎در ‏تئاتر شهر، درمورد فکراوليه اي که باعث شد نمايشي را با نوجوانان ‏افغاني توليد کنيد بگوييد.<‏‎/strong‏>‏‏ من قبل ازاجراي اين نمايش هم تجربه کار بابازيگران کودک ديگر را ‏هم داشته ام و دراجراي اين نمايش هم از تجارب قبلي خود بهره برده ‏ام.پيشنهاد اجراي اين نمايش با يک تلفن از طريق يکي از دوستانم شد و ‏با پي گيري هايي که انجام دادم قرار بر اين شد تا در مدت تعطيلات ‏تابستاني کلاس هاي آموزشي را با اين گروه ترتيب دادم.به اين صورت ‏آشنايي من با اين بچه ها و اشتياق آنها براي اجرا باعث تداوم تمرينات ‏شد. ‏
‏<‏strong‏>آيا علاقه شما هم به قوميت هاي افغاني هم در اين تصميم ‏گيري موثر بود و يا اينکه کاربه اين شکل را دوست داريد؟<‏‎/strong‏>‏دو عنصر عمده باعث کار با اين بچه ها شد.يکي علاقه من به شخصيت ‏حامد کرزاي و ديگري علاقه به فرهنگ و مليت افغاني ها.‏‏ ‏<‏strong‏>آيا از ابتدا قصد شما درکار بابازيگران افغاني اجراي ‏عمومي اين نمايش بود يا اينکه خود به خود اين اتفاق افتاد؟<‏‎/strong‏>‏اول از همه قرار بر گذشتن اين کلاس ها شد.وقتي علاقه بچه ها را ديدم ‏تلاش کردم تمرينات را استمرار دهم وبيشتر کار کنم.فکر کردم نتيجه ‏خوبي در تجربه جديد به دست مي آورم و اتفاقا اين طور شد.براي ‏اجراي عمومي مي خواستم تا نتيجه کار را به تئاتر شهر ارائه دهم ولي ‏به تازگي يک نمايش ديگر را درآنجا اجرا کرده بودم قرار شد تا در ‏تالار مولوي به صحنه برود. ‏‏ ‏<‏strong‏>کار بابازيگران آماتوروحرفه اي چه تفاوت هايي با يکديگر ‏دارند؟<‏‎/strong‏>‏‏ چيزي که من به آن اعتقاد دارم نوع نگاهي است که بازيگران آماتور ‏نسبت به نقش ها دارند.مساله اي که بسيار صادقانه دربرخورد هريک ‏از بازيگران اتفاق مي افتد.ولي در بازي بازيگران حرفه اي شکل ‏هنرپيشگي مهم است و زاويه برخورد آنها با آماتورها متفاوت است.‏‎ ‎بنابراين نتيچه کار تفاوت مي کند. ‏‏ ‏<‏strong‏>توليد اين اثر چه مدتي طول کشيد؟<‏‎/strong‏>‏‏ حدود يک سال کار کرديم.اگر اشتباه نکنم خردادماه سال قبل اين ‏رويداد شکل گرفت.ولي در اين مدت اتفاقات زيادي افتاد تاازتعداد ‏بازيگران نمايش کاسته شود. ‏
‏<‏strong‏>دراجراي اين نمايش به دليل کار بابازيگران خارجي مشکلي ‏در اجرا نداشتيد؟<‏‎/strong‏>‏ابتدا نزد رئيس خانه هنرمندان رفتيم که اجازه اجرا به ما نداد. بعد با ‏فرهنگسراي نياوران رايزني کرديم که ابتدا با نگاهي صدقه‌اي به ما ‏جواب مثبت دادند، ولي بعد از بازبيني کار مجدانه تصميم به همکاري با ‏ما گرفتند. متأسفانه به دليل تغيير مديريت فرهنگسرا و به دليل مهاجر ‏بودن بچه‌ها اجرا لغو شد. ‏ ‏<‏strong‏>همه بازيگران نمايش از تمرينات تا اجراها با شما همراه ‏بودند يا تغييرات هم داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏‏ با تمام جواب‌هاي منفي سراغ رحمت اميني رفتم که با ديدن فيلم نمايش ‏با اجراي آن در مولوي موافقت کرد. اما به دليل تراکم کاري تالار و ‏گفتگو با مهدي مکاري مدير مولوي اجرا با کمي تأخير شروع شد که ‏اين خود باعث بازگشت يکي ديگر از بازيگران نمايش به کشورش بود. ‏‏ خيلي خوشحالم اين کار اجرا شد و دستاوردهاي آن به من و بچه‌هاي ‏گروه در زندگي بسيار کمک کرد. بچه‌ها نيز ياد گرفتند در صحنه جدي ‏تئاتر فرصت اشتباه فاحش ندارند، ولي مي‌توانند اشتباه کوچک را به ‏کمک هم برطرف کنند. اعتماد به نفسي که در اجرا و تجربه‌هايي که در ‏دو سال تمرين به دست آوردند باعث شد جهشي چشمگير در کار خود ‏داشته باشند. ‏‏ ‏<‏strong‏>فکر مي کنيد دراين اجرا تاثيرات خود دربازيگران خارجي ‏راداشته است؟<‏‎/strong‏>‏‏ تفاوت شخصيتي و رفتاري بچه‌ها در اين دو سال در مقايسه با ‏همنسلان مشهود است. البته بچه‌ها زمينه اين تغيير و تحول را داشتند ‏زيرا به صورت آزاد به مطالعات مختلف در زمينه‌هاي مردم‌شناسي و ‏جامعه‌شناسي را انجام مي‌دهند. همچنين در زمينه ساخت فيلم کوتاه، ‏عکاسي و داستان‌نويسي نيز فعاليت‌هاي بسيار ارزشمندي انجام داده‌اند. ‏‏ ‏<‏strong‏>درمورد انتخاب شعرهاي نمايش بگوييد.<‏‎/strong‏>‏‏ اين شعر فضايي خوب براي تصويرسازي و اجرايي شدن داشت. شعر ‏و قصه ساده است و در عين حال مفاهيم عميق دارد. در عين حال به ‏حال و هواي بچه‌ها نيز مي‌خورد. حسينقلي مي‌تواند همه مهاجران و ‏پناهندگاني باشد که وضعيت مشخص ندارند. ‏‏ ‏<‏strong‏>به نظر مي آيد صحنه و لباس اين کار شما به شدت تحت ‏تاثير کارهاي قبلي شما است.<‏‎/strong‏>‏اين کار نيز در راستاي کارهاي ديگر من است. صحنه مانند نمايش ‏‏"آندرانيک" و "غلتشن‌ها" سفيد است زيرا من اين فضا را دوست دارم. ‏همچنين کار بازي را نيز سخت‌تر مي‌کند، زيرا کوچکترين حرکت ‏بازي روي صحنه ديده مي‌شود.‏
سيروس گرجستاني و‏‎ ‎حرف هايش:‏‏<‏strong‏>به اين مرزبندي ها معتقد نيستم !!<‏‎/strong‏>‏
سيروس گرجستاني ازآن دسته بازيگراني است که کارخود را ازعرصه ‏تئاترآغازکرد. او‎ ‎در‎ ‎تئاتر تجربيات گرانبهايي را پشت سرگذارد که ‏بازي درنمايش "معرکه درمعرکه" به کارگرداني داوود ميرباقري اوج ‏فعاليت او درعرصه تئاتراست. گرجستاني چند سالي است که ‏بيشترتمرکزخود را برروي بازي درمجموعه هاي تلويزيوني معطوف ‏کرده است واکثرکارهايي که دراين سال ها بازي کرده است، مجموعه ‏هاي طنزمناسبتي بوده است. گرجستاني امسال هم با مجموعه "مامور ‏بدرقه" ساخته سعيد سلطاني که درحال حاضرازشبکه تهران درحال ‏پخش است به تلويزيون بازگشته است. به همين بهانه گفت وگويي با او ‏انجام داده ايم که به شرح ذيل است. ‏
‏<‏strong‏>شما دربرهه اي حضورمستمري درعرصه سينما داشتيد ‏وکمتردرتلويزيون حاضرمي شديد، اما درچند سال گذشته بيشترفعاليت ‏خود رادرتلويزيون انجام مي دهيد. آيا علت خاصي دارد ويا شرايط ‏باعث چنين شيوه کاري ازشما شده است ؟<‏‎/strong‏>‏بخشي ازاين امربه شرايط سينما بازمي گردد. زماني که قواعد موجود ‏درسينما درهرسال که مي گذرد درحال تغييريافتن است، شما نمي توانيد ‏امنيت کافي ومطمئني براي جايگاه خود درچنين سينمايي قائل باشيد. ‏متاسفانه درچند سال گذشته بيشترچهره زيبا است که پيش برنده اين ‏سينماست ووقتي معيارسينما اين چنين باشد ديگربنده وامثال من تن به ‏هرکاري نمي دهند وترجيح مي دهند که کناربکشند وکارنکنند ويا کم ‏کارکنند. تلويزيون هم که گفتيد به دليل تامين مخارج زندگي است ‏متاسفانه کيفيت آثارتوليد شده تلويزيوني هم چندان مناسب نيست وآثاري ‏که داراي کيفيت لازم باشند، زياد نيست. ‏
‏<‏strong‏>پس حضورشما درتلويزيون تنها به دليل تامين معاش ‏است؟!<‏‎/strong‏>‏نمي گويم تنها معاش، منظورم اين بود که يکي ازهدف ها تامين معاش ‏است. البته ناگفته نماند کارهايي هم درتلويزيون توليد مي شود که داراي ‏کيفيت مطلوب ومناسبي است. مثلا: همين مجموعه " مثل هيچکس ". ‏من ازحضورم دراين مجموعه بسيارراضي ام. ما گروهي هماهنگ ‏وحرفه اي درکناريکديگرهستيم که ازحضوردرکنارهم بودن لذت مي ‏بريم. ‏
‏<‏strong‏>برسيم به "مثل هيچکس". به نظرمي رسد دراين مجموعه ‏با تجربه يي متفاوت ازسيروس گرجستاني مواجه هستيم. چه شد که به ‏اين مجموعه پيوستيد؟<‏‎/strong‏>‏زماني که آقاي سلطاني داستان را براي من تعريف کردند، طرح کلي ‏قصه را پسنديدم. علاوه بر اين عامل خود آقاي سلطاني و گروهي که ‏کنارهم جمع شدند، ازدلايلي بود که همکاري دراين پروژه را بپذيرم. ‏اما علت اصلي براي خود من، جاي کاري بود که درنقش ناصرداشتم. ‏اصولا من ازکمدي شخصيت وموقعيت خوشم مي آيد وبا آن ارتباط ‏برقرارمي کنم. اين مجموعه هم همزمان واجد چنين ويژگي يي بود. ‏دوست داشتم يک بارديگردراين ژانردست به تجربه يي متفاوت بزنم .‏
‏<‏strong‏>ايرادي که اصولا ازشما مي گيرند اين است که دراکثرمواقع ‏درمجموعه هاي طنزحضورپيدا مي کنيد و کمتردرآثارجدي بازي مي ‏کنيد. آيا اين نقد را مي پذيريد ويا دليل خاصي دارد؟<‏‎/strong‏>‏شخصا به اين مرزبندي ها معتقد نيستم. هنرمند با روح وجسمش به نقش ‏جان مي دهد. با مروري اجمالي درکارنامه ام متوجه مي شويد که من ‏هم کارجدي درکارنامه ام دارم وهم کارطنز. اما مي پذيرم که ‏آثارطنزدرکارنامه کاريم بيشتراست ودليل آن هم علاقه ي شخصي ‏خودم است که به اين ژانردارم. به نظرمن کارکردن دراين ژانربه ‏مراتب سخت ترازژانرجدي است. ‏
‏<‏strong‏>يکي ازويژگي بارزدربازي شما، استفاده اي است که ‏ازميميک وفيزيک تان مي کنيد. آيا درتمام نقش آفريني هايتان ازاين ‏شيوه استفاده مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد. اين ويژگي يي که به آن اشاره مي کنيد امرغيرعادي ‏وغيرمعمولي نيست. بازيگري که درتئاتررشد مي کند به خوبي مي ‏تواند ازفيزيک وميميکش استفاده مي کند. خوشبختانه من اين سعادت را ‏داشتم که درتئاترتجربيات فراواني را کسب کنم. بنابراين دراکثرکارهايم ‏ازاين شيوه استفاده مي کنم. خصوصا هنگامي که با يک کارطنزيا ‏کمدي مواجه هستم. ‏
‏<‏strong‏>چند سالي است که ديگردرعرصه تئاترحضورنداريد. آيا اين ‏دوري به شرايط امروزتئاتر بازمي گردد ويا پيشنهاد مناسبي به شما ‏نشده است ؟<‏‎/strong‏>‏بخشي ازدوري به شرايط بازمي گردد که به آن اشاره کرديد. بازيگري ‏درسن وسال من ديگر نبايد يک سال منتظردستمزدش باشد که متاسفانه ‏اين امرهمچنان درتئاترمعمول است. نکته دوم، اين است که پيشنهاد ‏مناسبي هم براي حضوردراين عرصه به بنده نشده است. مطمئنا ‏اگرپيشنهاد مناسب باشد، بازي مي کنم. تئاترخانه اول وآخرمن است.‏
گپي با شوکت حجت:‏‏<‏strong‏>ضعف اقتصادي، ضعف دوبله<‏‎/strong‏>‏
شوکت حجت، گوينده "ايشي زاکي" در فوتباليست‌ها، پني در "کارآگاه ‏گجت" و "سگارو" و هرميو در "هري پاتر"، مدير دوبلاژ مجموعه ‏‏"شرلي هلمز" و گوينده فيليکس در "قصه‌هاي جزيره" درباره تفاوت ‏گويندگي کارهاي کودک و بزرگسال با هنرروز به گفت و گو نشسته ‏است .‏
‏<‏strong‏>درمورد دوبله کارتون و تفاوتهاي آن با ديگر گونه هاي ‏دوبله بگوييد.<‏‎/strong‏>‏مسلماً هر چه به دنياي کودکان نزديکتر باشيد، راحت‌تر مي‌توانيد با ‏شخصيت کارتوني ارتباط برقرار کنيد. وقتي ما جاي شخصيت کارتوني ‏صحبت مي کنيم بايد مثل کودک فکر کنيم، بخنديم، حرف بزنيم و گريه ‏کنيم و صرفاً نبايد صداي بچه دربياوريم، بلکه مثل بچه ها بايد از ته دل ‏بخنديم. بنابراين اگر شما به روانشناسي کودک احاطه داشته باشيد، ‏خيلي در کار موثر است. ‏ ‏<‏strong‏>چرا برخي مواقع صداي گويندگان با شخصيت‌هاي کارتوني ‏همخواني ندارد؟<‏‎/strong‏>‏مقصر اصلي مدير دوبلاژ است، چرا که ابزار اصلي دست اوست و ‏بايد خودش مهره ها را درست انتخاب کند. در برخي مواقع گوينده سر ‏کار ديگري است و مدير دوبلاژ به اجبار بايد از گوينده ديگري استفاده ‏کند. در فيلم‌ها معمولاً دوبلور با صداي خودش صحبت مي کند و لازم ‏نيست تيپ سازي کند، ولي در کارتون اين طور نيست و بايد تيپ ‏سازي کند. برخي مواقع شخصيت هاي انيميشن خيلي عجيب و غريب ‏هستند و دهان هاي بزرگي دارند که شما به عنوان يک گوينده بايد دهان ‏اين شخصيت را پر کنيد. بنابراين بايد از گوينده تيپ گو استفاده کرد و ‏هر دوبلوري اين توان را ندارد.
‏<‏strong‏>مهم ترين مسائلي که بايد دردوبله کارتون رعايت شود ‏چيست؟<‏‎/strong‏>‏دوبله يک هنر است و دوبله کارتون خيلي مشکل است، شما بايد به ‏کودکان نزديک باشيد و انگيزه لازم هم داشته باشيد تا بتوانيد با انرژي ‏کار را انجام دهيد. علاوه بر آن در دوبله کارتون‌ نبايد لهجه‌ها را ‏مسخره کرد و زدن حرف‌هاي زشت درست نيست، چرا که کودکان از ‏ديدن برنامه‌ها آموزش مي‌گيرند.‏
‏<‏strong‏>گويندگي کدام يکي از کارتون‌ها برايتان جذابيت داشته ‏است؟<‏‎/strong‏>‏وقتي سي دي "روح مهربان" به بازار آمد، خيلي دوست داشتم گويندگي ‏کاسپر را من انجام دهم، چرا که شخصيت شيرين کاسپر را دوست ‏داشتم. تا اينکه پيشنهاد گويندگي اين نقش هم به من داده شد.‏
‎به نظرتان مهم ترين فاکتورهايي که يک شخص براي دوبله ‏کارتوني بايد داشته باشد چيست؟<‏‎/strong‏>‏‏ کمتر کسي مي‌تواند گوينده کارتون‌گو باشد، چرا که کار سختي است و ‏بايد بچه‌ها را خيلي دوست داشت تا اين کار را انجام داد.درمجموع ‏دوبله کارتون مشکل است، چرا که دوبلور بايد به نقاشي جان بدهد. ‏علاوه بر آن چون واکنش‌ها در کارتون خيلي سريع است بايد گوينده ‏حرفه‌اي باشد. همچنين بداهه هم مهم است، چرا که شخصيت‌ها بامزه‌تر ‏مي‌شوند. البته ديالوگ‌هايي که در کارتون رد و بدل مي‌شود بايد ‏بدآموزي براي کودکان نداشته باشد. ‏ ‏<‏strong‏>امروزه دوبله کارتون هايي که از تلويزيون پخش مي شود ‏جذابيت هاي سال هاي قبل را ندارد.دليل آن را چه مي ‏دانيد؟<‏‎/strong‏>‏در حال حاضر کارتون‌هايي که خريداري مي‌شوند چندان دلنشين نيستند ‏و اکثراً شلوغ هستند، حتي بار عاطفي کارتون‌ها نسبت به گذشته کم شده ‏است. قبلاً کارتون‌هاي والت ديسني خريداري مي‌شد. البته دليل اين ‏مسئله را نمي‌دانم، چرا که عده‌اي مسئول خريد کارتون هستند و بر ‏اساس فاکتورهايي که دارند، کارتون‌ها را مي‌خرند. ‏
‏<‏strong‏>به طور کلي ضعف عمده دوبله در سال هاي اخير را ‏خريداري نوع محصولات کارتوني مي دانيد؟<‏‎/strong‏>‏برخي مواقع تورم کاري منجر به اين مساله مي‌شود. به عنوان نمونه ‏کارتوني براي دوبله به مدير دوبلاژ سپرده مي‌شود. از سوي ديگر صدا ‏و سيما هم اصرار دارد کار را خيلي سريع تحويل بگيرد و اين مساله ‏باعث مي‌شود ما نتوانيم از دوستاني که مشغول به کار هستند، براي ‏گويندگي بهره‌مند شويم. البته در بيشتر مواقع کار به دوبلورهاي حرفه ‏اي سپرده مي‌شود.‏
‏<‏strong‏>و‎ ‎در‎ ‎پايان آيا وضعيت اقتصادي دوبلورهاي کارتوني هم ‏مانند ديگربخش هاي آن است؟<‏‎/strong‏>‏متاسفانه وضعيت بد مالي درجامعه دوبله فراگير شده و انگار هيچ کسي ‏هم قائل به اعتراض نيست.همه از وضعيت ناراحتند ولي کاري نمي ‏کنند.‏‎ ‎بايد براي اين دست مسائل فکري کرد وچاره اي انديشيد








هیچ نظری موجود نیست: