شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۷

سريال روز♦ تلويزيون
سريال ديدار: مهدي عبداله زاده‏‎‎روح کود ک رابکش‎‎
سيد جواد هاشمي تنها بازيگر ايراني است که در پس بيست سال حضور در سينما و تلويزيون، فقط يک نقش را بازي کرده است. ‏او مخلص ترين بسيجي سينما است که- از همان سال 1365 که با "پرواز در شب" رسول ملاقلي پور پا به دنياي بازيگري ‏گذاشت تا به امروز که سريال ديدار را روي آنتن دارد- همواره و با پشتکاري مثال زدني رزمنده و حاجي بوده است. از تماشاگر ‏که بگذريم، خود او عجب صبر و طاقتي دارد که حوصله اش از بيست سال تکرار سر نرفته. تنها دليلي که يک بازيگر بتواند ‏يک نقش را-يا به عبارت بهتر يک تيپ را- اين همه سال بازي کند و نتواند در دنياي تکثر هنر به سمتي ديگر متمايل نشود آنست ‏که آن تيپ، ايده آل او باشد، عشق و ايمانش باشد و به تعبيري، خودِ آرماني او باشد. که البته روشن است که براي او هم چنين ‏است
او که از يک دهه پيش تجربه هاي نه چندان موفقي را در زمينه کارگرداني تئاتر و تلويزيون داشته، اين بار با آخرين ساخته ‏تلويزيوني اش که سريالي است به نام "ديدار" اغراق آميز تر از هميشه و بنياد گرا تر و بسته تر از قبل ظاهر شده است. اين ‏سريال را بايد جمع بندي همه تفکرات مخلصانه او در هيات يک مانيفست شخصي به حساب آورد. چرا که او به جز ايفاي نقش ‏اصلي، هم نويسنده فيلمنامه است هم کارگردان و هم تدوينگر، و علاوه بر همه اين ها تهيه کننده اين سريال هم هست. يعني دو بر ‏و دو سر و دو زير. يعني هم توبره و هم آخور به اضافه دور چين و سالاد مفصل و دسر. ظاهرا مصداق عيني مخلص بودن و ‏در راه رضاي حق کار کردن اين است که تهيه کننده، به خودش دستمزد بدهد براي چهار پست اصلي و کليدي. احتمالا اگر اين ‏امکان وجود داشت که در آن واحد هم پشت دوربين باشد هم جلوي آن، در راه رضاي خدا فيلمبرداري را هم خودش انجام مي ‏داد.‏
البته پنج شغله بودن يک نفر در يک پروژه تلويزيوني با آنکه امري عجيب و نادر به نظر مي رسد، مشکل اصلي اين سريال ‏نيست. آنچه در پس اين سريال به ظاهر مهربانانه وجود دارد، ايده هراسناکي است که قائل به دسته بندي آدم ها به بهترها و بدتر ‏ها و ارزشگذاري شهروندان در جامعه است. بد تر از آن، ارائه تصويري مقدس و فريب دهنده از مفهوم بسيج در اين سريال ‏خدشه اي هولناک به واقعيت به شمار مي آيد. مسئول امور تربيتي مدرسه اي که بخش مهمي از داستان در آن رخ مي دهد، يک ‏بسيجي به نام سعيد است که سي دست لباس فرم تهيه کرده و قصد دارد تا سي نفر دانش آموز را که "لياقت" پوشيدن اين لباس ‏فرم را دارند دست چين کند. هرچند اشاره اي به اسم و ماهيت لباس ني شود، اما ناگفته پيداست که اين فرم متعلق به شبه ‏نظاميان نيروي مقاومت بسيج است. دانش آموزان برگزيده که لياقت پيدا کرده اند هم توسط مسئول امور تربيتي به کار هاي ‏فرهنگي و فوق برنامه از قبيل کاراته، دفاع شخصي و نبرد خياباني! مشغول مي شوند.‏
تيتراژ سريال ديدار با عبارت "سازمان بسيج دانش اموزي تقديم مي کند" آغاز مي شود. در بخش ديگري از تيتراژ آغازين آمده ‏است که اين سريال تقديم به "روح 3600 دانش آموز شهيد" مي شود
مرگ تدريجي يك رويا: رويا رضواني
‎‎زن و اژدها هر دو در خاك به!‏‎ ‎
وقتي سريالي روي آنتن مي رود، آنچه عملا اتفاق مي افتد نقل داستاني در جمع خانواده اي دراين مملكت است كه تلويزيوني در ‏خانه دارد. و اكنون تقريبا در هرخانه اي، حتي در دورافتاده ترين روستاهاي ما، پنجره تلويزيون گشوده است.‏
آدمهاي سريال از اين پنجره وارد مي شوند و داستان خود را از "جهان بيرون" براي جمع خانواده بازميگويند. مردم چه ساده و ‏چه سخاوتمندانه آدمهاي سريال را در جمع خود مي پذيرند و اوقات فراغتشان را با آنها و داستانهايشان مي گذرانند. و آنجا كه ‏هيچ راه آسان و مهياي ديگري براي شناخت اين"جهان بيگانه"، براي شناخت "ديگري" وجود ندارد، به نقل اين آدمها اعتماد مي ‏كنند. همانطوركه ما به كابوي هاي خوش چهره اي اعتماد مي كرديم كه "قهرمانانه" سرخپوستهاي "وحشي خونخوار" را سوراخ ‏سوراخ مي كردند و به ژنرالهاي شجاع و پرجذبه اي كه رو به دوربين مي گفتند "تنها سرخپوست خوب سرخپوست مرده است!" ‏
هدف آقاي جيراني از ساختن سريال مرگ تدريجي يك رويا چيست؟ او درپي تحقق كداميك از اين ظرفيتهاست؟ از خود ايشان ‏نمي پرسم كه پيشتر پرسيده اند و پاسخهاي ضدونقيض بسيار گرفته اند كه راه به هيچ كجا نمي برد.‏در پاسخ سوال يك مصاحبه گر(1) كه "دنبال چه بوديد؟" ايشان مي فرمايند :‏
‏ "دنبال نشان دادن يك زن فعال سياسي سابق كه امروز واخورده، آشفته، الكلي، و رواني است.(ساناز)‏
‏"نشان دادن يك آدمي كه ريش دارد، استاد دانشگاه است، باشعوراست، باسواد است و با زنش رفتار خيلي خيلي خوبي دارد. ‏‏(حامد) و يك، نه ببخشيد دو خواهر دارد كه در دامان سنت و مذهب زندگي سالم وبه ساماني دارند."‏
‏"و نشان دادن يك زن نويسنده احمق كه همسر اين آدم باشعوراست و خواهر آن آدم بيشعوراولي است و ميان اين دو سرگردان ‏است. (مارال)"(2)‏




فيلم روز♦ سينما ي ايران
آقا از فرنگ مي آيد براي زن گرفتن. دست مايه يک فيلمفارسي ديگر براي يک لقمه نان حلال...‏
‎‎يک لقمه نان حلال‎‎
کارگردان و نويسنده فيلمنامه: داود موثقي. مدير فيلمبرداري: علي اللهياري.تدوين: حامد رضي. طراح صحنه ‏و لباس: حسين عالي نژاد.تهيه کننده: داريوش بابائيان. بازيگران: فرهاد آئيش، گوهر خيرانديش، محمدرضا ‏شريفي نيا، يوسف تيموري، مرضيه خوش تراش، مجيد مشيري.‏
‏ خلاصه داستان: احمد مرادي كه حدود 40 سال پيش به دليل عدم موفقيت در خواستگاري از دختري به نام ‏‏"اختر" به فرانسه مهاجرت كرده، اينك بنا به توصيه پزشكان معالج خود به ايران بازمي گردد و همزمان به ‏جست و جوي دوستان و آشنايان مي پردازد در حين اين جست و جو «اختر» را درمي يابد. او که پيش تر ‏ازدواج کرده هم اکنون داراي خانواده است و شرايط از پيش هم براي مرادي سخت تر به نظر مي رسد.‏
داود موثقي از بازيگران نقش منفي در فيلم هاي فارسي است. او چند فيلم را هم کارگرداني کرده که اين فيلم ها ‏نيز تفاوت چنداني با تجربيات بازيگري اش ندارد. او وارث تفکر فيلمفارسي است که از دهه 40 و 50 در ‏سينما مي آيد و داريوش بابائيان به عنوان تهيه کننده نيز با فيلم هايي که در کارنامه دارد بر اين امر تاکيد مي ‏کند.‏
موثقي در خواستگار محترم مي کوشد در قالب طنز داستاني را تعريف کند که 20 سال پيش مهدي فخيم زاده ‏به بهترين شکل ممکن ان را بيان کرده بود. فيلم آن دوران از پرفروش ترين فيلم هاي دوران خود بود و ‏پرونده اش هم بسته شد. اينکه موثقي چگونه قصد کرده دوباره سراغ اين داستان برود خود جالب توجه است. ‏از همه مهمتر هم اينکه فيلم به هيچ وجه به سرو اندازه هاي فيلم فخيم زاده نمي رسد. شوخي ها و داستان فيلم ‏به اندازه اي نخ نماست که کارگردان به هيچ وجه حتي نمي تواند تماشاگر خود را براي لحظاتي سرگرم کند. ‏
فيلم بازيگران خوبي دارد که هريک به بدترين شکل ممکن مقابل دوربين حضور پيدا مي کنند. لهجه نچسب ‏گوهر خير انديش و مودب بودن بيش از اندازه فرهاد آئيش آنقدر گل درشت است که از فيلم بيرون مي زند و ‏تمشاگر را دائم نه به فيلم که به شيوه استفاده کارگردان از اين عناصر مي خنداند.‏
فيلم به ساده دست ترين شکلي از تفکرات فيلمفارسي استفاده مي کند. اينکه دو نفر در پيري عاشق و معشوق ‏باشد و از پس حوادثي کسل کننده در نهايت زن لباس عروسي بپوشد و با خوبي و خوشي به منزل بخت برود. ‏البته فراموش نکنيم که دست انداز ها را هم داماد سبيل از بنا گوش در رفته است و گهگاهي هم غيرتي مي ‏شود پيش روي آنها قرار مي دهد و اين هم يکي ديگر از نکات ياد آوري کننده فيلمفارسي به شمار مي آيد. ‏
البته موثقي با گنجاندن فصل هايي همچون قدم زدن شخصيت ها در پاييز در خيابان و يا انصراف مقطعي و ‏بي دليل شخصيت ها از تصميم هايشان کوشيده کمي روايت فيلمش را به حال و هواي داستان هاي امروزي ‏سوق دهد تا چندان هم در آماج حملات قرار نگيرد. اما اين جنس رفتارها به قدري ناشيانه در دل فيلم جاي ‏گرفته اند که به عمد دائم به تماشاگر نهيب مي زند که فيلم و داستان را پيگيري نکند و کار را از اواسط داستان ‏به اثري ضد خود تبديل مي کند که تکليف تماشاگر با آن مشخص نيست. ‏
فيلم از تعدادي شوخي تشکيل شده که قرار است تماشاگر را بخنداند. اين شوخي ها در آنونس فيلم نيز جا گرفته ‏که منجر به جذب تماشاگر شود. اما پس از برخورد با آنها در مي يابيم با صحنه هايي رو به رو هستيم که ‏تاريخ مصرف انها گذشته و روزگاري به شوخي هاي اس. ام اسي مشهور بوده اند. در رستوران مرد از زن ‏مي پرسد ميل داري و زن مي گويد اگر ميل نداشتم غذا نمي خوردم و بعد متوجه مي شويم منظور مرد اي ميل ‏بوده است.‏
آئيش در جايگاه خواستگار محترم و پير داستان انقدر خجالتي است و بي روح نقش خود را بازي مي کند که ‏هيچ دلربايي از زن و تمشاگر نمي کند. اين شخصيت هيچ هيجاني در خود ندارد. خير انديش هم با لهجه ‏شيرازي تنها مي تواند کارهاي گذشته اش را تکرار کند و گامي به پيش بر نمي دارد.‏
















کتاب روز♦ کتاب ‏


<‏strong‏>در جست وجوي انسانيت و عدالت<‏‎/strong‏>‏
خاطرات اکتر احمد علي بهرامي‏ به کوشش عطا آيتي ‏ويراستار مرتضي رسولي پور‏نشر نوگل- 412 صفحه – 5500 تومان‏
عطا آيتي پژوهشگر ايراني مقيم پاريس که از سر فروتني حتي يک کلمه هم در کتاب در باره خودش ننوشته، يک اثر ‏تاريخي ديگر را روانه بازار کتاب کرده است.‏
اين اثر خاطرات دکتر احمد علي بهرامي است. او به نوشته مقدمه کتاب:"درخانواده اي از صاحب منصبان سلاطين ‏قاجار وکارگزاران پهلوي اول در سال 1919 و د رهنگام قرار داد بين ايران وانگلستان چشم به جهان گشود.‏در بين خانواده مادري که همه از شاهزادگان قاجار بودند، از جمله دائي اش سليمان ميزرا اسکندري بنيانگذار نهضت ‏سوسياليستي در ايران به رمز و راز مبارزه سياسي انس والفت گرفت.‏
او که به زبان فرانسه مسلط است، به سمتهاي وزارت و نمايندگي مجلس رسيد و:"د رجريان انقلاب و به هنگام نخست ‏وزيري شاپور بختيار که از همکاران او در وزرات کار بود به سمت رئيس کل هئيت بازرسي شرکت ملي نفت ‏منصوب شد و پس از انقلاب با اجازه رسيمي وزارت امور خارجه دولت موقت براي ادامه مداوا راهي فرانسه شد.‏احمد علي بهرامي اينک در سن 86 سالگي در انزواي تمام در پاريس زندگي مي کند. کتاب خاطرات او حرف هاي ‏نگفته در باره تاريخ معاصر ايران کم ندارد و بيشتراز همه ا زاين واقعيت پرده بر مي دارد که سفراي گذشته ايران در ‏نقاط مهم جهان، چه مردان فرزانه و جهان ديده اي بوده اند.‏



<‏strong‏>ساعت سرخ در ساعت 25: گزينه شعر<‏‎/strong‏>‏
شاعر: كيومرث منشي زاده‏‏160 ص، تهران: نشر نگيما، 1387، چاپ اول
‏«كيومرث منشي زاده» به نسلي تعلق دارد كه در دهه هاي 1340 و 1350، شعر را با دغدغه هاي جدي آغاز كردند. ‏او در ابتداي فعاليت ادبيش با تخلص «حكيم» در قالب غزل و مثنوي شعر مي سرود. بعدها به شعر نيمايي و سپيد روي ‏آورد. سپس از شعر نيمايي فاصله گرفت و با الهام از انديشه هاي رياضي و فيزيك، به تجربه تازه اي دست زد كه ‏‏«شعر رياضي» نام گرفت. «منشي زاده» پس از تجربه «شعر رياضي» با استفاده از حالت پذيري رنگ ها و رنگ ‏پذيري حالت ها به خلق تصويرهاي رنگي در شعر پرداخت و از كاربرد رنگ ها در شعر خود سود برد. كتاب حاضر ‏گزيده اي از شعرهاي او در دوره هاي مختلف فعاليتش است. انتخاب شعرها با مشورت شاعر بوده و بخشي هم به ‏شعرهاي تازه او اختصاص داده شده است، شعرهايي كه نشان مي دهند زبان شعري «منشي زاده» هميشه تازه و در ‏خور تامل است و نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت. ‏



<‏strong‏>مجازات هاي اسلامي و حقوق بشر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حسينعلي منتظري‏160 ص، قم: انتشارات ارغوان دانش، 1387،‌چاپ اول
موضوع مجازات هاي اسلامي، به ويژه ارتباط و چالش آن با مسائل حقوق بشر، در سال هاي اخير مورد توجه محافل ‏حقوقي داخل و خارج كشور بوده و زمينه سوالات و شبهات فراواني را به وجود آورده است. در كتاب حاضر، پاسخ ‏هاي آيت الله «منتظري» به سوالات گوناگوني در زمينه مجازات هاي اسلامي و ارتباط و چالش آنها با مسائل حقوق ‏بشر، گردآوري و تدوين شده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «لزوم برخورد علمي با شبهات»، «امكان ‏فهم فلسفه مجازات هاي اسلامي»، «امكان توقف بعضي از مجازات ها»، «آيا ديه به معني ارزش مادي انسان است؟»، ‏‏«عدم ارزش گذاري انسان در ديه»، «آزادي اهل كتاب در مذهب و عمل به آن»، «منشاء خشونت هاي رايج»، «هدف ‏اصلي از مجازات هاي اسلامي»، «معناي جهاد ابتدايي و جهاد دفاعي»، «معيار ثابت يا متغير بودن احكام شرع»، «آيا ‏اجراي مجازات ها بايد علني باشد؟»، «قرآن و سنت و حكم رجم» و «ابقاء حكم رجم در اسلام». ‏




<‏strong‏>حكومت ديني و حقوق انسان<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حسينعلي منتظري‏160 ص، قم: انتشارات ارغوان دانش، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه پاسخ هاي آيت الله «منتظري» به بيست پرسش در زمينه حكومت ديني و حقوق افراد جامعه در آن ‏است. عناوين برخي از پرسش ها عبارتنداز: «ماهيت ولايت فقيه و تصوير آن در فرض تفكيك قوا»، «معيار ديني بودن ‏نظام سياسي»، «تصدي امور توسط فقيهان، هدف يا مقدمه؟»، «شرط اعلميت در فرض تفكيك قوا»، «دموكراسي و ‏حكومت ديني»، «معاهدات بين المللي و احكام شرع»، «رابطه حكومت ديني و خشونت»، «نظام اسلامي و ترور»، ‏‏«نظام اسلامي و شكنجه» و «كتب ضاله با توجه به گسترش وسايل ارتباط جمعي». ‏



<‏strong‏>مسايل ساختاري عدم عادي سازي روابط ايران و آمريكا در دوران رياست جمهوري سيد محمد ‏خاتمي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: شادي قندهاري‏192 ص، تهران: موسسه خدمات فرهنگي رسا،‌1387، چاپ اول
با انتخاب «سيد محمد خاتمي» در خردادماه سال 1376، روابط ايران و آمريكا بار ديگر در محافل سياسي و دانشگاهي ‏به صورت جدي مورد بحث قرار گرفت. در پژوهش حاضر، دلايل ساختاري عدم عادي سازي روابط تهران – ‏واشينگتن در دوره رياست جمهوري «خاتمي» يعني در فاصله سال هاي 1377 تا 1384، مورد بررسي قرار گرفته ‏است. نويسنده معتقد است كه علي رغم وجود مشكلات بسيار در راه برقراري روابط ميان ايران و آمريكا، مشكل اصلي ‏همان ساختارهاي سياست خارجي در دو كشور و نفوذ آراء نهادها و گروه هاي مختلف مؤثر در تصميم گيري هاي ‏تهران – واشنگتن در زمينه عادي سازي روابط ميان دو كشور بوده است. او سعي كرده است در اين كتاب، با بررسي ‏تابوهاي ميان دو كشور، مشكلات ساختاري و دشواري هاي ايجاد رابطه ميان دو كشور را در دوره رياست جمهوري ‏‏«خاتمي» را به تصوير بكشد. ‏



<‏strong‏>تجسم مانا: آثاري از هدايت الله يوسفي<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: رايحه مظفريان‏112 ص، شيراز: انتشارات تخت جمشيد، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، گزيده اي از آثار «هدايت الله يوسفي»، مجسمه ساز و پيكره تراش برجسته معاصر ايران به خوانندگان ‏معرفي شده است. اين مجموعه شامل آثاري از گچ، آثاري از بتن و آثار متفرقه است. «يوسفي» استاد برجسته اي است ‏كه برايش مواد و ابزار آنچنان اهميتي ندارد. او از گل نرم تا سنگ خارا، با هر كدام اثري زيبا مي آفريند. ‏حضور«يوسفي» در«اولين سه سالانه آثار حجمي موزه هنرهاي معاصر تهران»، تنديس طلايي موزه را براي او به ‏ارمغان آورد. ‏



<‏strong‏>گذري بر ديدارهاي استقلال و پيروزي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عبدالمجيد مهدوي‏88 ص، تهران: انتشارات مهربرنا، 1387، چاپ اول
در كشور ما بازي فوتبال از محبوبيت ويژه اي برخوردار است. دو تيم «پرسپوليس» و «استقلال» از قديمي ترين و ‏پرطرفدارترين تيم هاي باشگاهي ايران هستند كه رقابت ميان آنها همواره هيجان انگيز و گاه جنجال برانگيز بوده است. ‏در كتاب حاضر، ضمن آشنايي با تاريخچه شكل گيري اين دو باشگاه، با ديدارهاي آنها در سال ها و دوره هاي مختلف ‏آشنا مي شويم. ‏



<‏strong‏>ميرزا آقا خان نوري<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: پيروز مجتهدزاده‏296 ص، تهران: نشر انتخاب، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب، گزارشي است از زندگي و اقدامات «ميرزا نصرالله اعتماد الدوله»، معروف به «ميرزا آقا خان نوري»، ‏صدر اعظم ايران در زمان «ناصرالدين شاه». بر اساس اين گزارش، شخصيت و زندگي «ميرزا آقا خان نوري» به ‏وسيله اكثر مورخان مورد تحريف قرار گرفته است تا از «ميرزا تقي خان اميركبير» - كه او متهم به شركت در توطئه ‏قتلش است- به عنوان قهرمان نام برده شود. نويسنده بر اين اعتقاد است كه ادعاي مورخان درباره روابط نامشروع ميان ‏‏«مهد عليا»، مادر «ناصرالدين شاه» و «ميرزا آقا خان نوري» و همكاري آنان در قتل «اميركبير» اساسا نادرست است ‏و براي اثبات آن سند و مدرك تاريخي موجود نيست. ‏



<‏strong‏>قرارداد 1907 به روايت اسناد وزارت امور خارجه ايران<‏‎/strong‏>‏
جلد اولزير نظر: حبيب الله اسماعيليتاليف: محمد حسين نيا، علي ططري‏418 ص، تهران: انتشارات خانه كتاب، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، قرارداد سال 1907 ميلادي ميان روس و انگليس درباره تقسيم ايران، بر اساس اسناد موجود در وزارت ‏امور خارجه ايران بررسي شده است. اين اسناد شامل عمده ترين گزارش ها و نامه هاي عادي يا محرمانه كارگزاران ‏وزارت امور خارجه ايران در كشورهاي مختلف، به ويژه اروپا و آمريكا است. بخشي از اين گزارشات مربوط به ‏مذاكرات و ملاقات هاي ماموران ايراني با مقامات و اشخاص مختلف است. بخش ديگر، به مسائل و موضوعات منتشر ‏شده در رسانه هاي مكتوب حوزه هاي محل ماموريت آنها مربوط مي شود. كتاب شامل دو بخش است: در بخش اول، ‏قسمت مرتبط با ايران در قرارداد 1907 به ويژه مسائل بين المللي آن در چشم اندازي كلي ترسيم شده و نقش دولت ها ‏و شخصيت هاي تاثير گذار در روند مذاكرات و انعقاد قرارداد 1907 بررسي گرديده است. بخش دوم كتاب به متن ‏استنساخ شده اسناد، اصل اسناد، به همراه نقشه ها و تصاوير شخصيت هاي تاثير گذار در قرارداد 1907 اختصاص ‏دارد. بسياري از اسناد مجموعه حاضر، براي نخستين بار منتشر شده است. ‏




<‏strong‏>راهنماي پرندگان ايران<‏‎/strong‏>‏
‏(مصور، رنگي)‏نويسنده: جمشيد منصوري‏528 ص، تهران: انتشارات كتاب فرزانه، 1387، چاپ دوم
اين كتاب كه با تصاوير زيباي رنگي چاپ شده، مرجعي ارزشمند و جامع براي آشنايي با پرندگان مناطق مختلف ايران ‏است. نويسنده كتاب، اكولوژيست و پرنده شناس برجسته اي است كه حدود 30 سال در «سازمان حفاظت محيط زيست» ‏به فعاليت و پژوهش درباره پرندگان و تالاب هاي ايران اشتغال داشته است و در حال حاضر، دروسي مانند پرنده ‏شناسي، مديريت تالاب ها و اكولوژي حيات وحش را در دانشگاه تهران تدريس مي كند. او كه نماينده سازمان «‏Bird ‎Life International‏» در ايران است، تاكنون آثار معتبري در زمينه اكولوژي و محيط زيست ايران تاليف كرده است. ‏در كتاب حاضر، پانصد پرنده ساكن ايران در نوزده «راسته»، همراه با نقشه هاي مختلف درباره پراكندگي آنها، تقسيم ‏بندي و معرفي شده است. ‏‏ ‏‏<‏strong‏>کتاب هاي تازه به زبان انگليسي<‏‎/strong‏>‏
ناژين خالديان


<‏strong‏>بيلي خوش شانس<‏‎/strong‏>‏
جان ورنون 294 صفحه انتشارات هيوتون ميفلين قيمت: 24 دلار‏
بيلي دکيد، هنوز هم شخصيتي شناور در فکر و خيال آمريکايي ها ست. شخصيتي که بخشي از آن از خيال و بخشي ‏ديگر از واقعيت تشکيل شده. در يک سو ياغي گري، تمرد از قانون و آدمکشي ديوانه وار از ويژگيهاي اوست و در ‏سوي ديگر از او به عنوان يک قهرمان، دست قدرتمند عدالت و يک اسطوره ياد مي شود. روايت جان ورنون از بيلي ‏دکيد با تنها عکس به جا مانده از او که احتمالا در سالهاي 1880 گرفته شده آغاز مي شود؛ زماني که هنري مک کارتي ‏‏( بيلي) حدودا بيست ساله بوده و درست يک سال قبل از آنکه به دست کلانتر پت گاررت کشته شود. ‏
مردم آمريکا عادت داشته اند او را هر جور که دلشان مي خواسته در ذهن مجسم کنند. زندگي نامه او تا کنون از ‏قطعات کوچک پازلي تشکيل شده که بخشي از آنها افسانه و بخشي ديگر روايات اغراق آميز روزنامه نگاران بوده ‏است. تا حدي که حتي نام و لقب او نيز در شرايط مختلف محلي از انتخاب بوده است. از هنري مک کارتي گرفته تا ‏ويليام اچ باني و کيد آنتريم. چنانکه مکزيکي ها هم او را با نام ال چيواتو مي شناختند.‏
کاري که وررنون در اين کتاب انجام داده آنست که آن چه جزو دانش همگاني و پذيرفته شده است را گرفته و شکاف ‏ها و ندانسته ها را با داستان پردازي پر کرده است. نتيجه اين شده که کل کار شبيه به فسلمهاي وسترن دوران صامت به ‏نظر برسد: پيرنگي آشفته، کاراکتر هايي که بي توضيح وارد و خارج مي شوند و اسلو موشن هاي تير اندازي. اما با ‏همه اين ها به گونه اي است که به اعتبار و باور پذيري اثر مي افزايد. اسطوره بيلي دکيد از ويرانه هاي بازمانده از ‏جنگ لينکلن کانتي سر برآورد که جدالي نفرت انگيز ميان دام داران و بازرگانان نيومکزيکو در سال 1878 بود. ‏ورنون به خوبي به اين نکته مي پردازد که چگونه دامداري انگليسي صداقت و وظيفه شناسي بيلي را به قيمت با يک ‏اسب، يک زين و يک اسلحه مي خرد.‏




<‏strong‏>سفري از هند<‏‎/strong‏>‏
آميتاو گوش، 515 صفحه انتشارات فارار، اشتراوس & گيرو، قيمت 26 دلار‏
در سال 1883 دولت بريتانيا زبانشناسي برجسته به نام سر جرج گريرسون را مامور مي کند تا در مورد درستي ‏ادعاهايي در باره بد رفتاري با کارگران هندي استخدام شده و تضعيف حقوق آنها تحقيق کند. اين کارگران براي کار در ‏مزارع تحت مالکيت بريتانيا در سراسر جهان به خدمت گرفته شده بودند. گريرسون در خاطراتش از روبرو شدن با پدر ‏يکي از کارگران زن نوشته است و شرح مي دهد که چگونه مرد بينوا داشتن چنين دختري را انکار کرده و از آن پس ‏اين دختر تنها با يک نام کوچک، يک شماره رديف و سال مهاجرت شناسسايي مي شده.‏حالا آميتاو گوش با رمان جديدش"درياي پاپي ها" تلاش مي کند تا ابهام هاي به جا مانده از آرشيو هاي آن دوران را در ‏قالبي دراماتيک روايت کند. بخشي از اين رمان که امسال يکي از کانديدا هاي دريافت جايزه "من بوکر" است در ‏سالهاي شروع جنگ ترياک و در بنگال مي گذرد. يک کشتي انگليسي به نام ايبيس که قبلا براي حمل بردگان استفاده ‏مي شده، از باربران مزد بگير پر مي شود تا آنها را به جزيره موريس ببرد. در خلال اين سفر طولاني ماجراهاي ‏مسافران و گذشته شان مرور مي شود.‏




<‏strong‏>درس هايي از يک فاجعه<‏‎/strong‏>‏
گوردون ام. گلد استاين، 300 صفحه، انتشارات تايمز / هنري هولت و کمپاني قيمت: 25 دلار‏
در سال 1961 جان فيتز جرالد کندي نسل جديدي از اکتيويست هاي عمل گراي جوان را به واشنگتن کشاند که بعد ها به ‏مردان نوين خط مقدم معروف شدند. در ميان اين عده، رابرت مک نامارا وزير دفاع و مک جورج بوندي شاخص ترين ‏چهره ها به شمار مي آيند.‏
در "درسهايي از يک فاجعه" که کتابي به شدت غير معمول از گوردون گلد استاين است، از بوندي به عنوان جالب ‏توجه ترين شخصيت در تراژدي جنگ ويتنام ياد مي شود. در واقع تمرکز بر نقش اين دو نفر در وقايع آن سالها و ‏رسوايي نيکسون در سالهاي بعد تر است که هسته اصلي کتاب را شکل مي دهد. گلد استاين مي کوشد تا از تکرار آنچه ‏که همه مي دانند، به ويژه از زمان ترور کندي به بعد بپرهيزد و در عوض به حقايق ظريف تاريخي اشاره کند که کمتر ‏در رسانه ها به آن پرداخته شده. از اين حيث مي توان کار او را يک مستند مکتوب از تاريخ معاصر آمريکا به شمار ‏آورد.‏



<‏strong‏>اسطوره يک خودکشي<‏‎/strong‏>‏
ديويد وان، 172 صفحه، انتشارات دانشگاه ماساچوست، قيمت: 24.99 دلار‏
خودکشي به انفجار پلي مي ماند که هيچوقت نمي شود تعميرش کرد. تنها کاري که قربانيان ثانويه خودکشي مي توانند ‏انجام دهند اينست که به شکافي که پس از انهدام پل ايجاد شده خيره شوند و به اين اميد دل خوش کنند که در آنسو، ‏آرامش بيشتري وجود داشته باشد.‏
ديويد وان که در نخستين کتابش " يک مايل پايين تر" ريشه هاي خودکشي پدر دريانوردش که در زمان کودکي او ‏اتفاق افتاده دستمايه قرار داده بود، اکنون در پي يافتن دلايل و انگيزه هاي پدر، " افسانه يک خودکشي" را نگاشته است. ‏قهرمان اصلي اين کتاب که از پنج داستان تشکيل شده، پسرکي به نام روي است. قصه در آلاسکا، جايي که ديويد ‏کودکي اش را سپري کرده اتفاق مي افتد. در آنجا تماشاي خاک روسيه همانقدر آسان است که در اين قصه مي توان رد ‏پاي نگاه ايوان تورکگنيف در رمان "پدران و فرزندان" را ديد.‏















سووشون ♦ هزار و يک شب
این صفحه به کند و کاو در ادبيات داستاني ايران- داخل ‏و خارج کشور- مي پردازد.در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره ‏زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به بخشي از رمان و ديگران، نوشته محبوبه مير قديري اختصاص ‏دارد. اين کتاب در سال 85 برنده ي جايزه مهرگان ادب شده است. ‏
‏♦ داستان‎‎و ديگران‎‎محبوبه مير قديري
زينت، من که مي گويم کار خدا بود. وگرنه بعد اين همه سال او...ه! من کجا و تو کجا؟ خيال مي کردم ديدارمان به ‏قيامت بيفتد! اگر اين شب بگذرد و شب بعد هم بگذرد و چند شب بعدترو آنوقت، آنوقت است که معلوم مي شود ديدار ‏بعدي به قيامت است يا نه، اينجا، همين دنيا. آخ که چقدر دلم مي خواهد ديدار بعدي همين دنيا باشد زينت! مي داني، من ‏خيلي کارها دارم. با تو هم، با تو هم کار دارم، حرف دارم، حرف ها دارم برايت و از تو حوصله ي شنيدن مي خواهم، ‏دو گوش شنوا، داري؟ داري زينت؟ داري، مي دانم که داري. اگر هم نداشته باشيمن ازت مي خواهم، به زبان خوش، به ‏خواهش، به تمنا؛ نشد با زور! فکرش را کرده ام. سرت داد مي کشم، مي گويم زينت خانم، سرکار عليه ي محترمه، ‏حاجيه زينت خانم، فقط چند دقيقه، چند دقيقه بنشين و به حرف هاي من گوش کن. گبر و لامذهب که نيستم. تازه، گيرم که ‏باشم، نگاه کن، آدمم. يک آدمي مثل تو، زنيمثل تو، ببين. چه تفاوتي دارم با تو؟! بيست سال جوان ترم و اين، اين بيست ‏سال امروز که ديدمت داسنتم بر من چه سخت گذشته و بر تو؟ نه. حالا ديگر چهره ي تو نشان نمي دهد بيست سال از ‏من بزرگتر باشي! هيچ به تونمي آيد جاي مادرمن باشي! ديدمت، توي راهرو؛ با روپوش طوسي و روسري ابريشم سفيد ‏و گلهاي ختمي به رنگ آبي، به رنگ ليمويي و حاشيه اي از رنگ طوسي روپوش- کمي روشن تر – و مويت، ‏معلومبود که بلند است و رنگ مويت؟ پيدا نبود. روسري را سفت و قرص آورده بودي جلو، تا ميان پيشاني و زير گلو؛ ‏با گيره اي سفيد جمع کرده بودي و دسته هاي روسري سينه و شانه ها را پوشانده بود. دو گل ختمي روي شانه ها و ‏پايين تر، دوگل روي سينه و راه که مي رفتي دسته هاي روسري از سر شانه و سينه ات مي لغزيد، نرم، يک جوري، ‏يک جوري که انگار دو بال کوچک و اين جور، تو با آن قدم هاي آهست به فرشته اي مي ماندي! مرا ديدي. هر بار که ‏رفتي و آمدي مرا ديدي. نشسته بودم روي نيمکت، پشت به در اتاق راديولوژي، منتظر عکسم بودم.‏
بار اول چيزي ميان دلم هريد، فرو ريخت. ترسيدم. "نکنه منو شناخته باشه؟!" بار دوم که نگاهم کردي دانستم نه، ‏نشناخته اي و تازه آن وقت بود که به خودم خنديدم! تو کجا مي توانستي مرا بشناسي؟ شايد اصلا به يادت هم نمي آيد. نه، ‏امکان ندارد. ببين، اگر الان پيش من بودي مي گفتم چشمهايت را ببند و فکر کن، فکر کن. به بيست سال پيش. آموزشگاه ‏خياطي داشتي. عباس آباد، خيابان دلگشا، سر يک چهاراه – اسم چهارراه يادم نيست – يادم هست آموزشگاه در ‏زيرزمين يک ساختمان آجري بلند بود. من چادر به سر داشتم. مخصوصا، مي خواستم قيافه ام را خوب و کامل نبيني و ‏نشناسي. او مي گفت تو حافظه ي خوبي داري، دقيقي. مي گفت يکي از بهترين مربي هاي خياطي هستي! من از پله ها ‏پايين آمدم. در چوبي قهوه اي رنگي باز بود. سرکشيدم تو. يک سالن بزرگ بود و ميان سالن ميزي درازتر از ميز تنيس ‏و دور و بر ميز پر بود از زنهايي که نشسته يا ايستاده با تکه پارچه اي ور مي رفتند و يا کاغذ الگو مي بريدند. صداي ‏خش خش کاغذ و ترق ترق چرخ خياطي دستي بلند بود. هيچ کس متوجه حضور من نشد. نزديک ترين زن را که دختر ‏جوانيبود صدا زدم.‏‏- خانم؟‏آمد جلو. متر به گردن داشت و کلاف نخ کوک دستش بود. پرسيدم مربي تان، خانم سهرابي را مي خواهم، کارش دارم. ‏دختر همان جور که با کلاف ورمي رفت، سرش را گرداند عقب، تو را صدا زد و تو از جمع بالاي ميز خودت را ‏بيرون کشيدي، آمدي سمت در، روپوش خوش رنگ سورمه اي به تن داشتي و مويت بور بود. مي دانستم رنگ موي ‏خودت نيست. ابروهايت هم بور بود و روسري حرير سفيدي به گردنت آويزان بود. يک دستت با ترديد دسته ي روسري ‏را کشيد. نگاهتب ه چادر من بود. مي دانستم به چه فکر مي کني. روسري ات را سر کردي! خنده ام گرفت. من که ‏نامحرم نبودم زينت خانم! آمدي جلو و پرسيدي:"کاري داريد؟"‏نمي دانم چه گفتم و چه شنيدم. يادم هست داغ شده بودم، عر کرده بودم. تو مي خنديدي. لابد فکر مي کردي يک شاگرد ‏تازه پيدا کرده اي! تته پته کردم. شايد آدرس جايي، کسي را پرسيدم که تو شانه بالا انداختي و رفتي. آن دختر تکه نخي ‏را به دندان گرفته بود. دنباله ي نخ ميان کلاف بود و او بر و بر به من نگاه مي کرد!‏گفتم:"ببخشيد"! و چادرم را جمع و جور کردم. شنيدم يکي از زن ها صدايت زد.‏‏- خانم سهرابي اين يقه ي من خوبه؟‏و صداي تو انگار که از جنس شيشه بود، تيز، شکننده، سرد! بلند جواب دادي.‏‏- بـ... له.‏صداي خنده شنيدم، قهقهه.‏همان پايين پله ها چادر را از سرم برداشتم. انداختم تويکيف دستي ام که بزرگ و جادار بود و او برايم خريده بود.چرم ‏قهوه اي. مناسبتي نداشت. همين جوري، يک روز که رفته بوديم خيابان و از جلوي فروشگاه چرم فروشي بزرگي رد ‏شديم، خودش کت پشت ويترين را پسنديد و کت اندازه اش نبود و من دست گذاشتم روي کيف. شيک، نرم، راحت و ‏چقدر جادار قيمتش را پرسيدم، - نترس زينت، گران نبود گفتم مناسب است و او کيف پولش را درآورد. کيف مال من ‏شد. ببخش زينت. خودش خواست و تازه، واهمه نکن! بگذار بگويم سر هم چه چيزهايي برايم خريد. اين کيف و... بماند ‏براي بعد. حالا وقت اين جور يادآوري ها و ليست گرفتن ها نيست. کيف را هنوز دارم. جاي نامه ها و کارت تبريک ‏هاي عيد است وچند يادگاري کوچک. چيزهايي که اگر ببيني خنده ات مي گيرد و، چه مي دانم، لابد خيال مي کني من ‏ديوانه ام!‏يک کاج، يک کاج کوچک. کاجي که عطر و بوي باران را دارد و يک صدف بزرگ که وقتي به گوش مي چسباني اش ‏همهمه ي امواج دريا را مي شنوي، شلپ شلپ يک ماهي که آمده است کنار آب، نزديک ساحل و ديگر، يک قوطي جاي ‏قرص، پر از منجوق هاي رنگارنگ، و دو سه تا سوزن منجوق دوزي و... آي که براي پيدا کردن اين سوزن ها چقدر ‏گشتم، چقدر گشتم! تمام خيابان مهران، تمام آن دکان هاي رنگارنگ پر از تور و دگمه و نخ و روبان را گشتم، نگاه ‏کردم تا بالاخره سوزن منجوق دوزي پيدا کردم. سوزني که از سوراخ ريز منجوق هاي رنگيم بگذرد و آن وقت من ‏دانه دانه منجوق ها را بدوزم، روي گوبلني که نقش يک دسته گل داشت. يک دسته گل صحرايي، شقايق و گلهاي ديگر، ‏ريز به رنگ زرد، بنفش، سفيد و و بعد گوبلن را قاب کنم، هديه به او. مي خواستم يک کار تک باشد. يک چيز درست و ‏حسابي، چشم گير. مي خواستم وقتي آوردش خانه برق از چشم تو بپرد و نفست ميان سينه گير کند! مي خواستم ‏بگويي:"وا...ي، چقد قشنگه!" گفته بودي.‏گفت که گفته اي و با شتاب قاب را از دستش بيرون کشيده اي، گرفته اي جلوي صورتت، خيره شده اي و بعد قاب را ‏عقب برده اي. گفت که ايستاده بودي زير لوستر و نور زلال و شفاف لوستر با برق منجوق ها چه مي کرده! گفت که ‏شقايق شعله مي کشيدند، گل آتش و تو، مات نگاه مي کردي، مات و مبهوت!‏از او پرسيده بودي:"اينو از کجا آوردي؟" و او جواب داده بود از زني دستفروش خريده است، زني که بساطش را پهن ‏کرده بوده کنار خيابان.‏پرسيده بودي"راست ميگي؟! بازم از اين داشت؟" و آدرس خواسته بودي و او گفته بود به نظرم کولي بود. از آنهايي که ‏جا و مکان ثابتي ندارند. امروز اينجايند و فردا جايي ديگر، چند محله پايين تر و بالاتر و يا اصلا يک شهر ديگر، دياري ‏ديگر و تازه، از اين قاب همين را داشته و بعد قيمتي هم گفته بدد و تو ذوق زده تابلو را به ديوار آويخته بودي، بالاي ‏تلويزيون، مقابل در هال.مي خواستي توي چشم باشد. گفته بودي:"از بس که قشنگه!" و به مهمان ها، هر که آمده بود و ‏مات گ.بلنشده بود گفته بودي:[با ذوق]"سليقه است ديگه!" او مي گفت يکي از زنهاي فاميل خنديده بود که، "زن کولي ‏گوبلن نمي بافه!" و يک يديگر پوزخند زده و گفته:"من که تا به حال نديدم جايي گوبلن بافته و آماده بفروشن، اونم يه ‏همچين چيزي!" و او گفت دلش لرزيده، خيال کرده زن مي خواهد چيزي را حالي تو کند و تو حاليت نمي شد، باورت ‏نمي شد، نبايد هم مي شد. تو، او وبچه ها ميان قلعه اي بوديد؛ قلعه اي با ديوارهاي محکم، برج و باروي بلند، استوار و ‏من بيرون از قلعه، پشت دري بسته، حيران. سرگردان و، منتظر، منتظر!‏‏...‏
‏♦ در باره اثر
‎‎از کجا سرما مي آيد؟‎ ‎فتح اله بي نياز
رمان "وديگران" اثر واقعگرايانهاي است که با تکنيک سيال ذهن روايت مي شود. عامل ومحرک سيلان ذهني راوي، ‏آسيب هاي روحي- رواني ناشي از تلخکامي عشقي است که حالا دست به دست بيماري و درد ناشي ازعمل جراحي و ‏بعضاً ترس از آينده داده و ساختار روايت را به شکل پاره پاره وازهم گسيخته سامان بخشيده است. انگيزش واقعگرايانه ‏داستان، نه از علل رويداد هاي حال که به دليل رخداد هايي که پيشتر اتفاق افتاده اند.‏راوي، زن ميانه سالي است که دچار سرطان رحم شده است، او براي عمل دربيمارستان بستري مي شود. دراتاق روبه ‏رو، زني به اسم بهار درحال زايمان است. بهار دختر زني است به اسم زينت که از سطر اول داستان، مخاطب اصلي ‏راوي است. زينت از ديد راوي منفوراست، چون راوي و شوهر زينت - که حدود ده سال از زنش جوان تر بود- سال ها ‏با هم دوست بودند، وآن مرد که حالا مرده است طي آن سال ها، به خاطر حفظ کانون خانوادگي اش به ازدواج با راوي ‏تن نمي داد. ‏
از ديد راوي، گرچه زينت شوهر وفاداري ندارد، امه به هر حال از جايگاه اجتماعي برخوردار است، دو فرزند وخانه ‏دارد ومردم او را به رسميت مي شناسند. اما تمام اينها براي زينت "قلعه اي" بيش نيستند؛ البته از ديد زني که خود "در ‏بيرون از قلعه سهمش يک بيابان بود و سراغ يادداشت هاي روزانه اش مي رفت و کلماتي را مي خواند که آغشته بودند ‏به غباري از ملال و اندوه!" (صفحه هاي 20 و21) با اين وصف "اميدوار بودم کنار آن قلعه مستحکم، کومه اي هم ‏براي من ساخته شود" (صفحه 52)‏
راوي، زني است که دلش مي خواهد دوست داشته شود، تنها نباشد و حضورعشق را حس کند، به حلقه نامزدي بدل و ‏بي نگين هم قانع است. آن را به انگشت مي کند و چند بار جلوي آينه مي ايستد و دست ها را از هم باز مي کند. اما مرد ‏حتي نام او را بر زبان نمي راند، مبادا که آن را در خانه تکرارکند. اينها و چندين و چند رابطه، کنش و ديالوگ به ‏صورت تکه تکه درمتن پراکنده شده اند، اما جدا از حضور واژگان، همين اتفاق ها در روايت هم مي افتند. نام راوي ‏مشخص نيست. او در سفر با مرد، در جاده ها و ويلا ها و رستوران ها و اين جا و آن جا، در حالي که نام دختر و پسر ‏آينده اش مشخص است (سارا يا نرگس اسم دخترو ياور اسم پسر)، خود ازنام واقعي محروم است. روايت نيز، مانند ‏الگوها و تعريف هاي جامعه، آرزوي "زن" بودن واقعي را از او سلب مي کند وبه جاي آن غده اي شکل مي گيرد که ‏حاصل رابطه متعارف نيست، بلکه "زاده سال ها انتظار است و تنهايي، تنهايي آميخته با کين، طعن و استهزا. و خوني ‏که از حرص و اضطراب و رنج به عمل آمد." (ص25) درحالي که توقع راوي چندان زياد هم نيست:" خيال بچه را ‏داشتم زينت. اين حق من بود، نبود؟ زينت من هم يک زن بودم، بفهم. من هم دلم مي خواست بچه ام را درآغوش بگيرم و ‏برايش شکلک درآوردم." (ص96)‏
جهت گيري خصمانه راوي نسبت به زينت درآغاز، حالت هيستريک دارد: "من عادت کرده بودم به زمزمه.... ما سال ‏هاي سال به نجوا حرف زديم... در خانه است، وقتي که تو نبودي، غريبه اي بيش نبودم.... حالا، زينت، زينت، اين غده ‏مي توانست يک بچه باشد. ازت متنفرم. دلم مي خواهد تو را بزنم.... و با همين دست هاي لاغرو استخواني حلقومت را ‏بفشارم. "(برگرفته ازصفحه هاي 11و14و25و45) اما به مرور گونه اي بي تفاوتي بر راوي مستولي مي شود."او ‏کدام ما را مي خواست؟ کدام را بيشتر مي خواست؟" (ص166) اين فردگرايي بيشتر با عامل بيروني توجيه مي شود، ‏چون در قطعه اي بين قطعات آمده بود که: "زينت، بانوي بزرگوار، مهربان بانو، گلدان را روي ميز اتاقم گذاشت و ‏رفت. مي خواهد همه جا زيبا باشد و معطر- به مناسبت تولد نوه اش" (ص165) که با يک عامل دروني نيز همسو شده ‏است. راوي، شخص خود و زينت را "انسان هاي بدون هويت وحتي فاقد نام مي-خواند. نام آنها را موقعيت هايي به آنها ‏تحميل مي کند که مردها وسنت ها تعيين مي کنند: "حکايتي است زندگي اين زن که من باشم، زينت باشم، پروين باشم و ‏زهره باشم. حکايتي است! حکايتي هستم من. ناگفته و نانوشته!" (ص161)‏
راوي درخانواده اش هم خوشبخت نيست. خواهرش مليحه رابطه چندان خوبي با او ندارد. مادرش زني سنتي، خشک و ‏کم مهر است. برادرش منوچهر معتاد و بيکار و ولگرد است، ازخانه دزدي مي کند و مدام مشکل مي آفريند، اما چون ‏مرد است حتي زن و دختر هاي خانواده مي خواهند برايش همسري "بساز" دست وپا کنند.‏
راوي، درکودکي دوستي دارد به نام ريحانه که پدر ندارد و مادرش عالم از بر و رو واندام خوبي برخوردار است. پدر ‏راوي بدش نمي آيد که با دادن هديه، نظر عالم را جلب و با او ازدواج کند. همين قصد، بين ريحانه و راوي فاصله مي ‏اندازد و رابطه آنها قطع مي شود. اما راوي در سنين جواني با راضيه دوست مي شود؛ دختري که از هرحيث موقعيت و ‏سرنوشت يکساني با او دارد. زندگي راوي، گاهي در بخشي از زندگي واقعي يا رؤياي خواب و بيداري راضيه ادامه ‏مي يابد؛ تا حدي که گاهي مي خوانيم "به خواب راضيه سرک کشيدم."‏
ديد زنانه نويسنده، ناخودآگاه ذهن راوي را به سمت آن خاطره هايي مي راند که بيانگر موقعيت فروتر زن نسبت به مرد ‏است. يکي از اين خاطره ها که به وضوح برتري "مسخره ترين مرد ها" رابر زن ها نشان مي دهد، مراسم ختنه ‏سوران اسد مرسوم به «اسي مفو» است که به دوره کودکي راوي برمي گردد: "زن ها و دختر ها يک به يک مقابل ‏پسرک رقصيدند و او با اسکناس هايش بازي کرد و با هفت تيرش شليک کرد، مثل يک مرد، يک مرد واقعي! آخر سر ‏زن رقاصه آمد و دور بر تخت آواز خواند، چرخيد، رقصيد و دست به سينه ايستاد. تعظيم کرد و اسي مفو دستش را بلند ‏کرد سمت زن. اسکناس نويي ميان انگشتان حنا گرفته اش بود. زن چرخي زد و پيش آمد، دولا شد، اسکناس را به دهان ‏گرفت و پسرک شليک کرد به پيشاني زن..... صورت اسي مفو پر بود از خنده."(ص108) اين تصوير کوتاه نمايه اي ‏از قدرتي است که سنت به مرد مي بخشد و ضعفي است که به زن ارزاني مي دارد.← اما دراين ميان بعضي از زن ها ‏نسبت به بقيه ضعيف تراند؛ همان گونه که قدرت در مرد ها به يکسان نوزيع نشده است. راوي از مرد خانه اي کوچک، ‏يک وجب جا، و بدون هيچ خرجي مي خواهد (چون خودش کار مي کند) اما اين خانه بايد نام يک مرد را هم برخود ‏داشته باشد تا جامعه زن را بپزيرد. اما اين يک وجب جا از راوي دريغ داشته مي شود. حتي وقتي مرد مي ميرد، راوي ‏در گورستان هم موقعيتي ضعيف تر دارد: "کنار ايستادم، سهم من کنار ايستادن بود، تماشا.... تو همسر او بودي زينت و ‏من، همدم، يک دم !" (ص97)‏
در بيشتر جاها عناصرآگاهي دهنده به نمايه تبديل مي شوند و به خودي خود به مدار درونمايه کشيده مي گردند – يا به ‏تعبير ديگر، اين عناصر به مدار درونمايه مي آيند و حالت نمايه پيدا مي کنند: براي نمونه: راضيه در لحظه حال جواب ‏مي دهد: "دلم گرفته!"، سپس اين جمله مي آيد: "روزها مي آيند و مي روند. هفته ها، ماه ها و دل گرفته راضيه باز نمي ‏شود." (ص96) يا مرد (شوهر زينت و دوست راوي) به راوي مي گويد: "کاغذ درست مي کنيم که برامون ‏دردسرنشه." و راوي با خود مي گويد: "دردسر؟ من ته چاه بودم و تو حرف از دردسر مي زدي." (ص130) که ‏خواننده پيش و بعد از اين صفحه با استعاره چاه درمدار درونمايه آشنا شده بود.‏
زمان، آغاز و فرجامي در روايت ندارد و هرنقطه زماني، بار ها و بار ها، با نکته اي از شخصيت ها يا رويداد ها ‏آميخته مي شود. شکاف هاي موجود بين گسيختگي زمان، با نشانه ها و دلالت هاي کافي پرشده است و توازني ضمني ‏بين موقعيت ها فراهم آمده است. از اين منظر زمان ديگر فقط عنصري از زمينه براي انجام امري محسوب نمي شود، ‏بلکه خود نيز تا حدي به موضوع تبديل شده است. ما به ازاي اين اتفاق درخود متن، قطعه قطعه شدگي مدرنيستي آن ‏‏(برخوردار از مرکز و کانون) است. حضور راوي در اين کانون، رشته ارتباط بين قطعات را استحکام بخشيده است.‏تصويري که راوي از خودش ارائه مي دهد، در واقع در قاب بزرگتري يعني زندگي اجتماعي قرار مي گيرد. ‏اگرسطح ناخودآگاه راوي، يعني آن چيزي که فرويد عامل تعيين کننده هستي فرد مي خواند، قصه درد ها و رنج هاي او ‏است، اماهمين سطح به نوعي مناسبات اجتماعي را هم بازنمايي مي کند وخواننده ازوضعيت و شرايط اجتماعي ‏اطلاعاتي کسب مي کند. ‏
رمان بدون اين که به دامن سانتي مانتاليسم درغلتد، به شدت تأثرانگيز است. دردها، درد انگيز تصوير يا توصيف شده ‏اند. البته راوي تاحدي موجه است و ما نقش او را در تداوم رابطه اش با مرد نمي بينم. با اين وصف، چون درموقعيت ‏‏"ستمديدگي" قرار مي گيرد و لحن تأثيرگذاري را هم به کار برده است، خواننده هم درصدد توجيه او برمي آيد: "چه قدر ‏کلمه خورده باشم خوب است، اين همه سال، اوه!" (ص191) يا نگاه اکنوني راوي در جاي جاي روايت به صورت ‏مقدمه يا تکميل کننده آمده است: من ديگر به هيچ گلي دلبسته نسيتم." (ص110) و "آدم فکر مي کند ديگر نمي تونه کسي ‏رو دوست داشته باشد."(ص103) و "جاي من کجاست؟ کجا بود؟ "(ص129) و مهم تر از اينها دل چرکين اش: "سخت ‏است که آدم هميشه و هميشه بخواهد چيزي را پنهان کند. کردم من، راضيه و خيلي زن هاي ديگر!" (ص123)‏
‏ اما آوردن اين نقش مايه ها با واژگان متفاوت، گاه موجب تکرار شده است. براي نمونه تمام صفحه 189 و حدود نيمي ‏از صفحه105؛ در حالي که طنز گزنده صفحه 143- د رمورد راوي که قرار است دوستش گيتي او رابه يک مرد نشان ‏دهد تا بلکه وصلتي صورت گيرد- و جمله اي شبيه "شيهه هم بايد بکشم؟ "مي توانست جاهايي که روايت گزارشي شده ‏است (مثل صفحه 40 اوضاع به هم ريخته است. حکومت عوض شده است. اين شهر يا قهرمان دارد يا قهرمان پرست. ‏همه يا مريدند يا مراد!) به کار گرفته شود و خصلت روايي متن را ارتقاء دهد.‏
رمان "وديگران" به رغم وجود نکات فوق، و با آن که به شيوه تکه تکه روايت شده است، اما به دليل استمرار نگاه ‏زنانه و چرخش هاي روايي که در بيشتر جا ها موفق بوده است و دنبال کردن طرح داستان و قصه آن، ازطريق ‏انگيزش شخصيت ها، توانسته است درشخصيت پردازي راوي، شخيت هاي تيپ "مرد"- به رغم غياب او درمتن – ‏زينت"، پدر ومادر راوي راضيه و شخصت هاي فرعي ترتيپ مانند برادر و خواهرهاي راوي و عالم، رويهمرفته ‏امتناع کننده از کار درآيد. فضا سازي مي توانست بيشتر از اين باشد؛ مثلاً خانه زينت در غياب او يا ويلايي در شمال. ‏بعضي از موقعيت ها هم جا داشتند که "گزنده تر" دردهاي فردي - و الگوهاي اجتماعي پديد آوردنده چنين موقعيت را ‏بازنمايي کنند؛ چون نويسنده به نوعي بعد اجتماعي - فرهنگي به داستان خود بخشيده است. بنابراين جا داشت که اين نوع ‏موقعيت ها - مانند نشان دادن راوي به يک مرد براي ازدواج احتمالي - بيشتر ساخته شوند.‏
پايان باز داستان که براي خواننده تأويل پذير است، با گذشته و حال راوي همخواني دارد؛ چون در زندگي اين نوع ‏قرباني ها هيچ آينده اي را نمي توان با قاطعيت رقم زد.‏
‏♦ در باره نويسنده‎‎محبوبه ميرقديري: مهرگان ادب‎‎
‏"محبوبه ميرقديري" متولد 1337است و اهل اراك كه در حال حاضر به تدريس در همين شهر مشغول است. اولين ‏داستان منتشر شده محبوبه ميرقديري كاري كوتاه به نام "نسا" بود كه در نشريه آدينه سال 65 به چاپ رسيد. تا سال ‏‏1378 كه اولين مجموعه داستانش "شناس" منتشر شد. با نشريه‌هاي آدينه و دنياي سخن همكاري مي‌كرد. دو رمان ‏‏"پولك سرخ" و "خانه‌آرا" در سال 1380 به چاپ رسيدند و مجموعه داستاني "روي لبهايشان خنده بود" در سال 1382 ‏انتشار يافت. "و ديگران" در سال 1384 به چاپ رسيد كه در مهرگان 85 موفق به كسب جايزه بهترين رمان منتشره ‏در سال 84 شد. "و ديگران" داستاني زني است كه با مردي متاهل دوست مي‌شود و هرگز رابطه‌شان از دوستي فراتر ‏نمي‌رود. به زندگي زينت همسر مرد دقيق مي‌شود و به بچه‌هاي او حسرت مي‌برد. اين کتاب در سال 85 برنده ي جايزه ‏ي مهرگان ادب شده است. ‏




















چهار فصل‏
روزهائي است که سازنده گاو و علي سنتوري از مرز هفتاد سالگي ردمي شود، و سلطاني که نقش قريب رابهتر بازي مي کند ‏دهه شصت رانرم نرمک پشت سر مي گذارد.‏
‏ صفحه تولدي ديگر – وام گرفته از بزرگ بانو فروغ فرخزاد- بابزرگداشت ايندو به اوراق مجازي هنر روز افزوده مي شود. ‏مصاحبه اي داريم در تهران بامهدي هاشمي.‏
‎‎داريوش مهرجويي: سه ويژگي‎‎
هفدهم آذر ماه سالروز تولد داريوش مهرجويي است. در وصف او بسيار نوشته اند و کارنامه سينمايي اش به دفعات در نشريات ‏مختلف مرور شده است و بنابر اين تقريبا هر خواننده مطالب هنري آنها را مي داند. شايد بتوان گفت که او و فيلمهايش در فضاي ‏سينماي داخل ايران معروفترين هاو پرتماشاگر ترين ها در ميان کارگردانان نسل خود بوده اند.‏
مهر جويي از جهات زيادي در سينماي ايران يک استثنا به شمار مي آيد. اما به نظرم سه ويژگي او از بقيه مهمتر و قابل توجه ‏تر است‎.‎
‎‎در درست داشتن نبض جامعه و ساخت فيلم هاي بحث انگيز‎‎
مهرجويي با آنکه فيلمهايش همچون هر اثر هنري معتبر و پرمايه از آفت زمان به دور است، اما در عين حال الهام پذبري از ‏جامعه ايراني و به روز بودن هم از ويژگيهاي غير قابل انکار سينماي او به شمار مي آيد. به رغم سانسور يا تعويق در نمايش ‏برخي از فيلمهايش، به جز يک استثنا هميشه توانسته در گيشه موفق باشد و توجه بيشترين تعداد مخاطب از ميان طبقه متوسط ‏جامعه را به خود جلب کند. او تنها فيلمساز ايراني از ميان همنسلان خود است که توانسته بيشترين ارتباط را با مخاطب ايراني ‏داشته باشد. فيلم هاي او هيچگاه مورد توجه جشنواره هاي اروپايي نبوده است. طبيعتا آنچه که در آثار او مطرح شده، ريشه در ‏نوع تفکري دارد که اروپاييان يکي دو دهه قبل آنها را تجربه کرده بودند و برخي مخالفان مهرجويي، اين نکته را حمل بر کپي ‏برداري مي دانند. اما قدر مسلم در تاييد اين رويکرد همين بس که اين فيلمساز، از طريق همين فيلمها امکان تجربه کردن ‏دنيايي را براي مخاطب فراهم کرد که نه پيش از آن و نه تا به اين لحظه هيچ فيلمساز ديگري نتوانسته بود حتي به آن نزديک ‏شود
‎‎کيفيت هنري و امضا معتبر‏‎‎
به جز الماس 33 که سياه مشق يک کارگردان جوان به شمار مي آيد، همواره يک استاندارد کيفي هنري را در آثار مهرجويي ‏مي توان مشاهده کرد. به عبارت بهتر، نمي توان فيلم ضعيفي را در کارنامه او يافت. آثار او از اين نظر فاصله زيادي از هم ‏ندارند و هر کدام از جايگاهي محکم و قابل بحث در کارنامه او برخوردارند. در پس هريک از آنها چنان هويت و اصالتي وجود ‏دارد که به سختي مي توان جايگزين و همتايي براي آنها يافت. تک ستاره هايي مثل هامون يا ليلا را با چه فيلمي ديگر در کل ‏سينماي ايران مي توان مقايسه کرد؟ پري را با کدام اثر ديگري ميتوان زير يک عنوان مشترک قرار داد؟ نمونه نقد زيرکانه ‏اجاره نشين ها را -که سر تا پاي نظام جمهوري اسلامي را بي آن که گزکي به دست دهد به استهزا مي گيرد- در کجاي سينماي ‏ايران مي شود يافت؟ کدام کمدي انتقادي را از ميان همه ي سينماي ايران مي توان با اين فيلم در يک رديف قفسه جاي داد؟ ‏
‎‎توجه به طبقه متوسط و پرهيز از سياه نمايي افراطي‎‎
سينماي مهرجويي در سالهاي پس از انقلاب عمدتا به مسائل طبقه متوسط مي پرداخت و اغلب شخصيت هاي او از اين طبقه مي ‏آمدند. از اين منظر، بماني و ميهمان مامان تنها دو استثنايي به شمار مي آيند که در سالهاي اخير رقم خورده اند. او در تمام اين ‏سه دهه گذشته هيچگاه حاضر نشده به جريان سياه نمايي و جشنواره زدگي تن در دهد و ترجيح داده تا در ايران و براي مخاطب ‏ايراني فيلم بسازد. بر همين اساس شايد بتوان گفت او معادل همه تحسين و تمجيد هايي که در فستيوالهاي خارج از کشور نصيب ‏فيلمسازان ديگر شده از طرف مخاطبان جدي و حرفه اي ايراني مورد تقدير و توجه و احترام قرر گرفته است.‏او البته توانسته است بي آن که به سياه نمايي و اگزوتيسم روي آورد در جشنواره ها و مجامع سينمايي آمريکا مطرح شود. دليل ‏اين امر هم تفاوت فرهنگي عميق ميان جشنواره هاي سياست زده ي اروپايي و فستيوال هاي معطوف به هنر و ناييو آمريکايي ‏است. ‏
حالا او پس از سفري يک ماهه و در آستانه سالروز تولدش به ايران بازگشته تا مقدمات فيلم جديد خود را که در باره تهران است ‏فراهم کند. همچون هميشه چشم انتظار تازه ترين اثر استاد مي مانيم. ‏
‎‎مهدي هاشمي: سلطان روزگار غرب‎‎
مهدي هاشمي قرمزي در 16 آذر ماه سال 1325 در شهر لنگرود به دنيا آمد. بازيگري را نخستين بار روي صحنه تئاتر و با ‏همراهي داريوش فرهنگ در سال 1348 آغاز کرد. اما ده سال پس از آن بود که توانست براي بار اول در جلوي دوربين سينما ‏به ايفاي نقش بپردازد. زنده باد... ساخته خسرو سينايي در سال 1358 اولين تجربه سينمايي او به حساب مي آيد. پنج سال پس از ‏آن، در سال 1363، اولين حضور او در تلويزيون با بازي در سريال سلطان و شبان رقم خورد، سريالي که باعث شد او پس از ‏پانزده سال بازيگري و به ناگاه به يکي از موفق ترين و معروفترين چهره هاي دهه شصت و نيمه نخست دهه هفتاد بدل شود. او ‏در دوران بازيگري اش در سينما همکاري با تعدادي از سينماگران برتر ايران را تجربه کرد که حاصل آن حضور در مرگ ‏يزدگرد( بهرام بيضايي) زنده باد (خسرو سينايي) خارج از محدوده ( رخشان بني اعتماد) شکار خاموش ( کيومرث پور احمد) ‏و ناصر الدين شاه آکتور سينما ( محسن مخملباف) بود. روند بازيگري او از اواخر دهه هفتاد افت کرد، اما در عوض به فعاليت ‏هاي تئاتري خود بازگشت و در دهه هفتاد يکي از گزيده کار ها و ثابت قدمان صحنه تئاتر بدل شد.‏
برادر او ناصر هاشمي و همسرش گلاب آدينه نيز بازيگرند. تنها فرزند او نورا نيز به تازگي با حضور در چند تله تئاتر و ‏مجموعه تلويزيوني به جمع بازيگران اين خانواده پيوسته است.‏
اما آنچه باعث مي شود اين روزها بازيگري مهدي هاشمي بيش از پيش به چشم بيايد، حضور درخشان او در دو مجموعه ‏تلويزيوني روزگار قريب و کاراگاهان است. پيشتر در نقدي که در سايت راديو زمانه بر سريال روزگار قريب نوشته بودم به ‏اين نکته اشاره داشتم که بازي هاشمي در نقش دکتر محمد قريب چکيده ي همه ي تجربه و توان او در امر بازيگري است. بي ‏اغراق مي شود گفت که هيچگاه عمق و غناي حضور او و نقش آفريني اش در يک اثر تا به اين حد تحسين بر انگيز و مثال ‏زدني نبوده است.‏
‏ با آن که همه ي بازيگران اين سريال به واسطه کارگرداني کيانوش عياري و شيوه منحصر به فرد بازي گرفتن او اجرايي قابل ‏قبول داشته اند، هاشمي موفق شده بهترين بازي عمرش را تا به اينجا به يادگار بگذارد. رويکرد واقع گرايانه او در تطابق با ‏وجه مستند گرايانه کار عياري، آن چنان خوب از آب در آمده که در طي سي و شش قسمت از اين سريال، تماشاگر با محمد قريب ‏زندگي کرده و آن چنان اين شخصيت را مي شناسد که گويي در همان سالها با او مي زيسته. در اين سو اما، همين تماشاگر ‏هيچگاه حتي فرصت اين را نيافته که به مهدي هاشمي لحظه اي به عنوان بازيگر بيانديشد. مطابق با آموزه هاي بازيگري، اين ‏يعني رسيدن به کمال در ايفاي نقش.‏
او در سريال کارآگاهان که که به تازگي به پايان رسيد نيز حضوري درخشان داشت. اگر چه خود سريال از يک الگو برداري ‏پيش پا افتاده از سريال هاي پليسي دهه هفتادي فرانسه و آلمان فرا تر نبود، بازي هاشمي توانست تنها عامل جذب مخاطب باشد ‏و با جان بخشيدن به سريال، آن را از فضاي يکنواخت و تکراري اندکي دور کند.‏
مهدي هاشمي در تهران به پرسش هاي همکار ما پاسخ گفته است:‏
گفت و گو با مهدي هاشمي ‏‎‎بايد نقش را كنترل كرد‎‎
‎‎آقاي هاشمي از آخرين حضورتان بر صحنه تئاتر بگوييد.‏‎ ‎از آخرين باري كه در صحنه تئاتر و روبروي مردم به بازي پرداختم قريب به 10 سال مي گذرد.اگر خاطرتان باشد نمايشي با ‏عنوان "كارنامه بندار بيدخش"نوشته و كارگرداني دوست خوبم بهرام بيضايي بود كه در يكي از سالن هاي همين مجموعه تئاتر ‏شهر بود و اتفاقا با استقبال خوبي هم مواجه شد.ازآن سال ها به بعد به دليل مشغله هاي متفاوت تصويري ديگر نتوانستم تئاتر كار ‏كنم. تا اينكه امسال و سال گذشته با تله تئاتر "پسران طلايي" به كارگراني محمد رحمانيان در شبكه چهار و نمايش"كرگدن"به ‏كارگردان فرهاد آئيش در سالن اصلي تئاتر شهر مشغول هستم.‏
‎‎كار با آقاي آئيش چگونه فراهم شد؟‎ ‎اين همكاري به پيشنهاد خود آقاي آئيش شكل گرفت. البته من از قبل كارهاي تئاتري ايشان را دنبال مي كردم و نوع كارشان را ‏دوست داشتم و با علاقه به سالن هاي اجراي فرهاد مي آمدم.‏
‎‎مهم ترين حسن يك كارگردان براي بازيگري مثل شما جهت پذيرفتن و همكاري براي بازي در نمايش چه چيزي ‏است؟‎ ‎نكته اي كه برايم مهم بود و در آئيش وجود داشت اين است كه او هرگز اطلاعات را دنبال خود نمي كشد و هيچ تلاشي براي به ‏رخ كشيدن بازيگر ندارد.اين برايم مهم بود و اعتقاد دارم بازيگري كه با چنين كارگرداني همكاري دارد مي تواند در صحنه ‏بسيار راحت وظايف محوله را درك و هضم كند. آئيش در كار خود با بازيگران بسيار راحت برخورد مي كند و در هدايت ‏بازيگران هيچ ترديدي به خود راه نمي دهد. به اصطلاح بازيگران با اعتماد به او بهترين شكل را ارائه مي دهند و اين يك امتياز ‏بزرگ است.‏
‎‎شما اجراي آقاي سمندريان از نمايش "كرگدن"را قبل از انقلاب ديده بوديد؟‎ ‎بله.‏
‎‎آيا ديدن آن اجرا در طراحي تان از شخصيت ها تاثير گذار بوده و يا اصلا دل تان خواسته كه از آن اجرا هم در بازي ‏وام بگيريد؟‎ ‎من آن اجرا را كه به سختي و با مشكلات عديده اي به صحنه رفت را خوب ديدم. ولي باور كنيد به دليل شيوه كاري متفاوت دو ‏كارگردان و زمان اجراي دو نمايش در دهه هاي متفاوت هيچ تاثيري از آن نداشتم. مگر آنكه شما نكته اي را ديده باشيد و اگر ‏بگوييد خوشحالم مي كنيد.‏
‎‎اولين برخوردتان با شخصيت "برانژه"‏‎ ‎با پيشنهاد آقاي آئيش رخ داد؟‎ ‎خير.‏‎ ‎همان سالي كه آقاي سمندريان نمايش كرگدن را درتالار فردوسي دانشگاه تهران به صحنه بردند من به كتابخانه دانشگاه ‏مراجعه و متون فارسي و انگليسي آن را خواندم.ترجمه جلال آل احمد از اين متن خيلي خوب بود و به راحتي با كاراكتر همراه و ‏آشنا شدم. در زمان اجراي اين نمايش من دانشجوي دانشگاه تهران بودم.‏
‎‎دوست داشتني ترين برداشت شما از متن "كرگدن"چه چيزي است؟‏‎ ‎اصالت.‏‎ ‎اصالت در اين متن به خوبي و رواني تمام جاري است. درشخصيت پردازي اغلب كاراكترها دچار افت و خيزهاي ‏محسوسي مي شوند و د رنهايت تنها عدم تغيير در وجود يك نفر اتفاق مي افتد.‏
‎‎بازي در سينما و تئاتر براي شما كه تجربه هردو كار را داريد چه تفاوت هايي دارد؟‎ ‎برخورد با شخصيت و نوع نگاه و اجراي آن بارزترين نكته اي است كه مي توانم به آن اشاره كنم.معمولا به سراغ نقش هايي مي ‏روم كه نسبتا به خودم نزديك باشند و بتوانم آن را خوب در بياورم.اما در تئاتر نوعي تفاوت عمده وجود دارد كه در سينما رخ ‏نمي دهد.آن را فقط بايد تجربه كرد و به سختي اش ايمان آورد.‏
‎‎نظرتان در مورد بازيگراني چون شهاب حسيني و آتنه فقيه نصيري كه اصلا تجربه تئاتر نداشتند وبا چنين نمايشي به ‏صحنه آمده اند،چيست؟‎ ‎آنها بازيگران بسيار باهوشي هستند. كارخود را خوب مي دانند و به خوبي آگاه هستند كه در تئاتر نبايد در نقش فرورفت و بايد آن ‏را به درستي كنترل كرد.‏











جشنواره ♦ چهار فصل
ماندانا مقدم، هنرمند ايراني ساکن سوئد، يکي از چهره هاي موفق هنر امروز ايران است که آثارش در بي ينال ونيز و ‏موزه هاي معبتر دنيا به نمايش درآمده است. ويدئوآرتي از او در برنامه هنر ايران در باربيکن لندن به نمايش درآمد. به ‏اين انگيزه گفت و گويي داريم با اين هنرمند.‏
گفت و گو با ماندانا مقدم‏<‏strong‏>ارتباط دو سوي دنيا<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>خانم مقدم اگر موافق باشيد از مکان اجراي اين " ويديو آرت " ها شروع کنيم و اينکه آيا نمايش دادن اين ‏ويديو آرت ها در سالن سينما تناقضي با تعريف و هنر نهفته در اين آثار به وجود آورده است يا خير؟<‏‎/strong‏>‏ويديو آرت اشکال گوناگون دارد و يک رشته از آنها را به هر حال نمي توان به صورت اسکرينينگ نمايش داد. در يک ‏سري از اين ويديو آرت ها بيننده بايد با کار حرکت کند و در واقع به نوعي داخل کار شود. طبيعتاً ميخکوب کردن بيننده ‏در سالن سينما باعث مي شود که به کيفيت کار صدمه وارد شود و مفهوم آن به خوبي درک نشود.‏
‏<‏strong‏>برويم سراغ کارهاي شما و ايده ي " چاه " و مشکلاتي که در راه اجراي اثر برايتان به وجود آمد… کمي از ‏اين مشکلات برايمان بگوييد…<‏‎/strong‏>‏اين چاه قرار بود وسيله اي باشد براي ارتباط مردم در دوسوي دنيا. ابتدا قرار بود آن سوي چاه که در ايران قرار داشت ‏در خانه ي هنرمندان باشد و در شرايطي که همه چيز مهياي اجراي کار بود، تنها چند روز مانده به شروع نمايشگاه به ‏من خبر دادند که اين کار مجوز نگرفته است و بنابراين اين ايده نتوانست به صورت کامل اجرا شود و تنها آن سوي ‏کار که در سوئد بود ساخته و نمايش داده شد…‏
‏<‏strong‏>حالا به نظر شما اين چاه يک طرفه و ارتباطي که نتوانست برقرار شود، خودش به نوعي بيانگر انزواي ‏اين روزهاي ايران نيست؟<‏‎/strong‏>‏چرا. دقيقاً. من اما مي خواستم نوعي ارتباط دموکراتيک را بيان کنم و ارتباط انسانهايي که به نوعي تنها همديگر را پيش ‏داوري مي کنند. که به هر حال اين ارتباط برقرار نشد و کار در حد يک چاه يک سويه و يک ارتباط يک طرفه باقي ‏ماند.‏
‏<‏strong‏>شما در کارهايتان خيلي از مفاهيم سمبوليک ادبيات کلاسيک استفاده کرده ايد… چاه و زلف و سخن و … به ‏عقيده ي شما پيشينه ي قوي ادبيات در ايران مي تواند به کمک هنر مدرن بيايد؟<‏‎/strong‏>‏يقيناً همين طور است. هميشه ادبيات در هنر بصري و مدرن تاثيرگذار است و بي شک اين ادبيات قوي ايران روي من ‏و باقي هنرمندان هم تاثير گذاشته است… اما اين موضوع در کار من انتخابي نبوده است... اين ادبيات و مفاهيم ‏سمبوليک جوري در نا خودآگاه جمعي ما حضور هميشگي دارد…‏
‏<‏strong‏>از اينها که بگذريم، مي رسيم به دو تم که در کارهاي شما تکرار مي شود: زن و ارتباط، مي خواستم بدانم ‏اين موضوع تا چه حد آگاهانه است و تا کجا در زندگي شخصي خودتان ريشه دارد؟<‏‎/strong‏>‏مي توانم بگويم که کارهاي من خيلي شخصي است. در واقع کارهاي من جوري تجربيات خودم است… سوالهايي که در ‏زندگي برايم به وجود مي آيند و پاسخي که براي آنها پيدا مي کنم... اما بعد از به وجود آمدن هر کاري، خودم هم به آنها ‏فکر مي کنم مانند يک بيننده و آنجا امکان دارد زواياي تازه اي از کار بر من جلوه کند… امکان دارد تغييراتي در کار ‏ايجاد کنم و يا معنايش را به نحوي گسترش دهم… اما به هر حال تمام کارهاي من شخصي هستند. مي توانم بگويم من ‏هيچگاه موضوعي را براي کار انتخاب نمي کنم… اينها جوري روال زندگي و فکر من هستند.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما، هنر و هنر مند مي توانند با کارهايشان حفره ي ايجاد شده بين مردم ايران و مردم دنيا را از ‏ميان بردارند؟ حفره اي که بيشتر توسط سياست ايجاد شده است…<‏‎/strong‏>‏من اين را وظيفه ي هنرمند نمي دانم. اما هنرمند تنها يک رشته سوال را مطرح مي کند… باعث مي شود تا درباره ي ‏يک رشته مسائل بيشتر صحبت شود و طبيعتا در پي اين سوال و بحث راه حل هايي هم ارائه خواهد شد و اين است که ‏در هنر جالب است. اين است که نزديک کننده ي انسانها به هم است نه الزاماً خود هنر.‏
‏<‏strong‏>کار جديدي هم در دست داري؟<‏‎/strong‏>‏اين روزها بيشتر روي عکس و فيلم کار مي کنم و نوعي پرورش دادن همين ايده ي چاه.‏
‏<‏strong‏>اين فستيوال را چطور ديديد؟<‏‎/strong‏>‏خيلي خوب بود و بزرگترين حسنش اينکه هنرمندان داخل ايران و خارج ايران را کنار هم قرار داد. پهلوي هم قرار ‏دادن اين هنرمندان باعث مي شود دو نوع نگاه متفاوت در کنار هم قرار بگيرند و از اين ادغام طبيعتاً مباحثي به وجود ‏خواهد آمد که مي تواند بسياري از مسايل ريز هنري و اجتماعي را موشکافي کند. کاشکي هنرمندان را در يک ميز گرد ‏هم کنار هم قرار مي دادند تا به نوعي فضا براي بحث و گفت و گو بيشتر به وجود آيد.‏
‏<‏strong‏>اين کار را هفته گذشته و براي تئاتر انجام دادند…<‏‎/strong‏>‏متاسفانه من نتوانستم خودم را براي ميزگرد تئاتر ايران به لندن برسانم. به هر حال اميدوارم برپايي چنين مراسمي ادامه ‏دار باشد و هنرمندان ايراني که در چهارگوشه ي دنيا زندگي مي کنند بيشتر و بيشتر شانس در کنار هم بودن را داشته ‏باشند.‏



















جشنواره ♦ چهار فصل

سالن باربيکن لندن اخيراً شاهد هنرنمايي باران کوثري و حسن معجوني بود که با تئاتر "کوارتت: سفري به شمال" در ‏انگلستان حضور پيدا کرده بودند. گفت و گوي اختصاصي هنر روز با اين دو بازيگر مطرح را بخوانيد.‏
گفت و گو با باران کوثري‎‎تئاتر ايران زمينه رشد و توجه بيشتري را دارد‏‎‎
‏<‏strong‏>کمي از کار با آقاي کوهستاني بگو و کاراکتر " نگار " و چگونگي شکل گرفتن اين کاراکتر...<‏‎/strong‏>‏اين کار در واقع تجربه ي دوم من با آقاي کوهستاني است. با امير يک تجربه ي ديگر هم داشته ام: "در ميان ابرها". ‏خوشبختانه امير از آنگونه نويسنده هايي است که آنقدر خوب شخصيت ها را مي نويسد که اين ماجرا خودبه خود، بخش ‏زيادي از کار بازيگر را ساده مي کند. به عنوان کارگردان هم به عقيده ي من در عين جواني بسيار با تجربه و البته با ‏سواد است و به خوبي مي تواند بازيگر ها را هدايت کند. ما به دليل نوع کار فيلم هاي مستند زيادي ديديم از زنهاي قاتلي ‏که به طور غير عمد مرتکب قتل شده اند. ابتدا سعي کرديم از آنها کمک بگيريم و در مرحله ي بعد هم پس از آماده شدن ‏متن، شروع کرديم به تمرين روي مونولوگ ها... در آنجا بود که امير بخشهايي از کار را براي سهولت کار بازيگر ‏تغيير مي داد و اين مرحله در کارهاي او طولاني ترين مرحله است... و بعد از اينکه اين متن نهايي آماده شد، حدوداً دو ‏ماه اين مونولوگها را با هم تمرين کرديم و البته اين را هم اضافه کنم که کارکردن با بازيگران حرفه اي هم در شکل ‏گيري يک کاراکتر بسيار موثر است. وقتي در نمايشي بازي مي کني که در آن حسن معجوني و آتيلا پسياني هم حضور ‏دارند، خود به خود کارت سبک و سياق بهتري مي گيرد.‏
‏<‏strong‏>به نظرت بين کاراکتر شيرين در دايره زنگي و کاراکتر نگار در اين تئاتر کوارتت رگه هايي از تشابه پيدا ‏مي شود؟<‏‎/strong‏>‏نه. فکر نمي کنم بين شيرين و نگار هيچ شباهتي وجود داشته باشد. نگار ناخواسته درگير يک قتل شده است و تنها در ‏باره ي آن اتفاق صحبت مي کند.‏
‏<‏strong‏>از اجراي لندن و برخورد تماشاگر با اين نمايش راضي بودي؟<‏‎/strong‏>‏اينجا تماشاگرهاي بسيار فهيم و خوبي دارد. البته ما بخش زيادي از اين موفقيت را مديون ترجمه ي خوب آقاي محلوجي ‏هستيم و زير نويس خوبي که براي کار فراهم شده بود... من فکر مي کنم اجراي لندن بيشتر از هر اجراي خارجي ‏ديگري به تجربه ي تهران نزديک بود.‏
‏<‏strong‏>فکر مي کني آنچه که ديديم، درباره ي تقاوت نگاه زن و مرد به يک موضوع واحد است؟<‏‎/strong‏>‏من فکر مي کنم تفاوت بيشتر از اين حرف ها ست، گوناگوني کاراکترها و طبقه ي اجتماعي شان و خيلي چيزهاي ‏ديگر... واقعيت اين است که من فکر مي کنم، جنسيت آخرين تفاوت ميان اين کاراکترهاست. چون مثلاً کاراکتر فتح الله ‏به کاري که کرده است اعتقاد دارد. بعد از قتل هم پشيمان نشده و همچنان آرامش دارد و از اين واقعيت فرار نمي کند اما ‏نگار ناخواسته درگير يک قتل شده است.‏
‏<‏strong‏>به نظرت واقعيات تئاتري ايران در اين فستيوال به خوبي مطرح شد و اين دو نمايش توانستند تئاتر ايران را ‏به غربي ها معرفي کنند؟<‏‎/strong‏>‏کل تئاتر ايران را که قطعا نه...اين دو کار به هر حال تنها بخشي از تئاتر ايران هستند...‏
‏<‏strong‏>چه بخشي از تئاتر ايران؟<‏‎/strong‏>‏فکر کنم بخش تئاتر تجربه گرا... به درستي نمي توانم نظر دهم، آنقدر سواد تئاتري ندارم که مطمئن باشم اين کارها را ‏مي شود کاملاً در بخش تئاتر تجربي قرار داد يا نه ولي فکر مي کنم بخش جوان تئاتر ايران را به خوبي معرفي مي ‏کنند. اما ما خوشبختانه در ايران تئاترهاي متفاوتي داريم... از تئاترهاي تالار وحدت گرفته تا تئاترهايي که در سالن هاي ‏کوچک تئاتر شهر اجرا مي شوند و آنهايي که در سالن هاي مولوي بر روي صحنه مي روند... براي همين فکر مي کنم ‏اين تئاترها تنها نماينده نسل جوان تئاتر ايران باشند... همان طور که از اسم اين فستيوال بر مي آيد: سخن تازه.‏
‏<‏strong‏>از ميان بازي در سينما و تئاتر، کداميک را ترجيح مي دهي؟ در کدام راحت تري؟<‏‎/strong‏>‏من نمي توانم بازيگري را به تئاتر و سينما تقسيم بندي کنم. در واقع اين بيشتر " نقش" است که برايم اهميت دارد. بايد ‏ببينم چطور مي توانم با کاراکترها ارتباط برقرار کنم. اگر نقشم را دوست داشته باشم آنوقت ديگر سينما و يا تئاترش ‏برايم مهم نيست.‏
‏<‏strong‏>حالا نقشت را در کوارتت دوست داشتي؟<‏‎/strong‏>‏خيلي... واقعيت اين است که من از بازي در کوارتت خيلي لذت مي برم. يعني در سينما، شايد فقط ‏هنگام بازي کردن در "خون بازي" اينقدر لذت برده باشم.‏
‏<‏strong‏>به نظرت سينما و تئاتر در ايران همگام و به موازات هم پيش مي روند و يا نه يکي از آن ديگري پيش ‏است؟<‏‎/strong‏>‏باز هم مي گويم من آنقدر که در جريان سينما هستم از متن جريانات تئاتري ايران آگاهي ندارم و نمي توانم قاضي خوبي ‏براي اين موضوع باشم اما بايد بگويم در ايران هم مانند خيلي جاهاي ديگر امکاناتي که در اختيار تئاتر قرار مي گيرد ‏خيلي کمتر از آني است که در اختيار سينما گذاشته مي شود.‏
‏<‏strong‏>البته سينما با آدم هاي بيشتري ارتباط برقرار مي کند و طبيعي است که توجه و امکانات بيشتري را در ‏مقايسه با تئاتر نصيب خودش کند...<‏‎/strong‏>‏درست است اما من احساس مي کنم تئاتر ايران آمادگي رشد و توجه بيشتري را دارد، چرا که در اکثر اجرا ها تمام سالن ‏هاي تئاتر شهر پر مي شود. مردم از تئاتر استقبال مي کنند و در جريان تئاتر قرار مي گيرند. و من فکر مي کنم تئاتر ‏ايران با حضور اين مخاطب، ظرفيت هاي بسيار بيشتري دارد.‏
‏<‏strong‏>و سر آخر کمي هم از سينما بگوييم، به نظرت سينماي ايران بعد از سالهاي درخشان دهه ي هفتاد وارد ‏مرحله ي جديدي شده و دوران افول را سپري مي کند؟<‏‎/strong‏>‏سرعت حرکت رو به جلوي سينما کمي پايين آمده اما من فکر مي کنم که اين جريان هنوز ادامه دارد و سينماي ايران ‏همچنان به کار خودش ادامه مي دهد.‏
گفت و گو با حسن معجوني‏<‏strong‏>از روايت مردانه تا روايت مردانه- زنانه<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>آقاي معجوني اگر موافق باشيد از همين اجراي لندن شروع کنيم و اينکه اين اجرا با اجراهاي تهران چه فرق ‏هايي داشت؟<‏‎/strong‏>‏فرق که بسيار است. به عقيده ي من در تهران، داستان به کل چيز ديگري بود. من فکر مي کنم اين ايراني ترين کار امير ‏باشد. به خاطر نشانه ها و علائم کاملاً ايراني اي که در کار گنجانده شده است. مقوله ي بسيار مهمي به نام زبان که ‏معمولاً در لابه لاي ترجمه گم مي شود. مثلاً مثل کوچه بازاري حرف زدن ما. يا کلمات و واژه هايي که ما را با ‏کاراکتر آشنا مي کند، مثلاً وقتي مي گوييم فلاني در شهريار زندگي مي کند... خب تا حدودي مقياس شخصيتي او به ‏دستمان مي آيد... اين جور چيز ها را نمي شود در ترجمه آورد. اجراي تهران به کل جور ديگري بود براي اينکه کمدي ‏و تراژدي را همزمان و با هم داشت و تماشاگر دائم بين اين دو فضا در رفت و آمد ذهني بود.‏
‏<‏strong‏>اين دو فضاي کميک و تراژيکي که اشاره کردي، به نظر تو اين دو فضا توسط ريسمان " قصه " به هم ‏متصل شده بودند يا به کل جدا از هم عمل مي کردند؟<‏‎/strong‏>‏نه اينها تنها يک تم مشترک دارند اما به هم وصل نيستند. داستانها به کل از هم مجزا هستند، جوري که در کلام زنها ‏جوري ريزبيني و آنگونه از بيان کلامي که به جزئيات مي رود به چشم مي خورد اما مردها بيشتر به بيان کليات مي ‏پردازند و داستان عمده تر است.‏
‏<‏strong‏>اما اين دو بخش مجزا، شده اند دو بخش يک تئاتر واحد، پس خواهي نخواهي عامل يا عواملي اين دو را به ‏هم پيوند داده است، به نظرت آن خط و اصل، چه چيزي است؟<‏‎/strong‏>‏ارتباط اينها، بيشتر ارتباط موسيقيايي بود، يعني چيزي که عنوان تئاتر هم از همان مي آمد. در تهران اين طور بود که ‏اين دو فضاي شبه کميک و شبه تراژيک يک آمبيانس خاص را ايجاد کرده بودند و همان آمبيانس، جوري نگهدارنده ي ‏کار شده بود.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما، اگر در اين تئاتر يک قصه هم وجود داشت که به تبع آن فضا و موقعيت هاي خاص تري به ‏وجود مي آمد، آنوقت کار از اين يکنواختي خارج نمي شد؟<‏‎/strong‏>‏مي شد قصه هم داشت. اين هم يک نگاه است. اما اين تئاتر بيشتر سعي بر ساختن اتمسفر خاص خودش را دارد و زياد ‏درگير قصه نمي شود. مثل يک اثر موسيقيايي که ما را از حالي به حال ديگر مي برد بدون اينکه فکر کنيم اين اثر ‏ملوديک هست يا نه. اما در باره ي اين تئاتر واقعيت چنين است که روزهاي اولي که اين کار در حال نوشته شدن بود، ‏کل حکايت مردانه بود، البته منظورم اصلاً اين نيست که در اين کار دختر ها ضعف دارند من تنها دارم تصميم اوليه ي ‏کار را بيان مي کنم که در آغاز قرار بود چهار مرد چهار روايت متفاوت از يک قتل را بيان کنند...‏
‏<‏strong‏>يعني باز هم چهار بازيگر و به همين ترتيب در صحنه حضور داشتند، که هر چهار تا مرد بودند، درست ‏است؟<‏‎/strong‏>‏دقيقاً. مي داني که قصه ي مردها، بر مبناي يک اتفاق واقعي نوشته شده است و در طرح اولين، قرار بود کاراکترهاي ‏ديگري از جمله همکار قاتل نيز به قصه اضافه شوند و هر کدام قتل را به گونه اي مجزا روايت کنند. اما بعد ها قرار ‏شد يک ماجراي موازي زنانه به قصه اضافه شود... فکر مي کنم حس آنها اين بود که فکر مي کردند اين طور قضيه ‏کامل تر است. اما من فکر مي کنم آن طور هم کامل بود. يعني اگر چهار مرد در باره ي يک موضوع ( قتل) صحبت ‏کنند، در ميانه زن هرگز غايب نيست، زن حضور دارد در لابه لاي نگاه و حرف و کلام آن مردها.‏
‏<‏strong‏>چه عالي، اين دقيقاً همان چيزي است که بيننده را براي درک واقعيت به چالش مي کشاند، فضايي شبيه قصه ‏هاي بورخس... آن طور بيننده از ديدن يک موضوع يکنواخت خسته نمي شد، نظر شما در اين باره چيست؟<‏‎/strong‏>‏من تجربه ي ديدن اين کار را ندارم. مي داني که من از يک جايگاه ديگر به کار نگاه مي کنم تا تو که نشسته اي و از ‏جايگاه بيننده کار را ديده اي...‏
‏<‏strong‏>کمي هم راجع به اين فستيوال صحبت کنيم، ديگر تئاتر ايراني حاضر را هم تماشا کرده ايد؟<‏‎/strong‏>‏ددالوس و ايکاروس را مي گويي؟
‏<‏strong‏>بله.<‏‎/strong‏>‏آن کار را در تهران ديده بودم اما متاسفانه در لندن فرصت نکردم تا کار را دوباره ببينم.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما اين دو کار توانستند، تئاتر ايران را به بيننده ي غربي معرفي کنند؟<‏‎/strong‏>‏بله. به گونه اي تئاتر نسل امروز ايران را معرفي کردند، جوري تئاتر جوان ايران را. که هم همايون غني زاده و هم ‏امير رضا کوهستاني از کارگردان هاي جوان ايران هستند.‏
‏<‏strong‏>خب برسيم به باقي کارهاي شما و تجربه ي کارگرداني... به عقيده ي شما از ميان کارگرداني و بازيگري، ‏کدام به " زندگي واقعي " نزديک تر است؟<‏‎/strong‏>‏پاسخ دادن به اين سوال کمي سخت است. نمي دانم. تنها مي توانم بگويم که اين دو هرگز نمي توانند جاي هم را پر بکنند ‏و به کل از هم جدا هستند. من البته کارگرداني را بيشتر دوست دارم.‏
‏<‏strong‏>کار جديدي هم در دست داري؟<‏‎/strong‏>‏جديداً دوازده مونولوگ در دست دارم و باغ آلبالو را که قرار است ضبط تلويزيوني بشود. که البته بناست اين کار در ‏ضبط تلويزيوني اش، کاملاً به متن و اجراي تئاتري وفادار بماند.‏
‏<‏strong‏>در ابتداي صحبت هايتان در باره ي اين کار امير رضا کوهستاني، اشاره کرديد که اين کار خيلي ايراني ‏است و پس از ترجمه براي بيننده ي غربي، " قابل فهم " در نمي آيد... به عقيده ي شما عکس اين قضيه هم نمي تواند ‏جوري صادق باشد، يعني مثلاً ترجمه از روسي براي مخاطب فارسي زبان جوري ناملموس نيست؟<‏‎/strong‏>‏در وهله ي اول اين وظيفه ي انتقال معنا بر عهده ي مترجم است و بعد کارگردان، که به ترتيب زبان و فضا را براي ‏بيننده ي فارسي زبان تغيير بدهند. و اگر اين دو انجام کارشان را از عهده برآيند، آن وقت کار براي فارسي زبانان هم ‏قابل درک و ملموس خواهد بود. اما من به هر حال کار تماماً فارسي هم دارم مثلاً همان مونولوگ ها که همگي به ‏فارسي اند و توسط نويسنده هاي حرفه اي نوشته شده اند. ‏


























جشنواره ♦ چهار فصل
شيرين نشاط يکي از معروف ترين هنرمندان ايراني در اين سوي آب هاست که عکس ها و ويدئوآرت هايش از شهرت ‏جهاني برخوردارند. برنامه "ايران: سخني تازه" فرصت تماشاي چند ويدئوآرت و جلسه پرسش و پاسخ با اين هنرمند را ‏فراهم کرد.‏
‎‎همه حق دارند درباره ايران حرف بزنند‎‎
در بخشي از برنامه "ايران: سخني تازه" در باربيکن لندن، جلسه اي به نمايش تعدادي از آثار شيرين نشاط، هنرمند ‏برجسته ايراني ساکن نيويورک که شهرت جهاني دارد و آثار عکاسي اش با قيمت هاي بسيار بالا خريد و فروش مي ‏شود، اختصاص يافت.‏
در اين شب ويژه که اين هنرمند هم حضور داشت و به پرسش هاي حاضران پاسخ داد، چهار ويدئوآرت که بين سال ‏هاي 2002 تا 2008 ساخته شده اند، به نمايش درآمد.‏
ويدئوآرت "طوبا"(2002) اولين اثر به نمايش درآمده در اين شب بود که يکي از بهترين و معروف ترين آثار نشاط ‏است. اين ويدئوآرت که يک بار در دوره رياست دکتر سميع اذر فرصت نمايش در موزه هنرهاي معاصر تهران را ‏يافت، در واقع از دو پرده بزرگ روبروي هم تشکيل شده که مخاطب را بين دو تصوير متفاوت و جذاب قرار مي دهد، ‏اما اين جا، به اين دليل که اثر در يک سينما به نمايش درآمده بود، دو تصوير در کنار هم قرار گرفته و به اندازه شکل ‏نمايش اصلي تاثيرگذار نبود.‏
دومين اثر به نمايش درآمده، "آخرين کلام" نام داشت که در سال 2003 توليد آمده و حکايت زني است که در يک محيط ‏بسته و تاريک مورد بازجويي قرار مي گيرد، در حالي که نجواهاي شاعرانه ذهن او را مي شنويم و در پايان به سخن ‏مي آيد.‏
در بخش دوم، دو ويدئوآرت با نام هاي "زرين"(2005) و "فائزه"(2008) به نمايش درآمدند که در واقع بر اساس ‏رمان "زنان بدون مردان" نوشته شهرنوش پارسي پور خلق شده اند که به شکلي همين تصاوير در فيلم سينمايي اي که ‏نشاط اخيراً در مراکش ساخته، مورد استفاده قرار گرفته اند. نکته جالب حضور چهره هايي نظير بهروز وثوقي، ‏شهرنوش پارسي پور و شبنم طلوعي به عنوان بازيگر در اين ويدئوآرت ها بود.‏
پس از آن بخش هاي مختلفي از اين فيلم - که"زنان بدون مردان" نام دارد - به نمايش درآمد که برخي از تک تصاوير ‏آن زيبا بود، اما در مجموع به نظر نمي رسيد که به عنوان فيلم سينمايي موفقيتي براي خانم نشاط به ارمغان بياورد. گفته ‏مي شود که اين فيلم براي شرکت در جشنواره کن امسال ارائه شده بود، اما مورد توجه اين جشنواره واقع نشد.‏
پس از آن در جلسه پرسش و پاسخ به مديريت ولي محلوجي، شيرين نشاط از روند کاري خود که از عکاسي شروع ‏شده، به ويدئوآرت رسيده و حالا به فيلم سينمايي انجاميده، گفت و اضافه کرد: "من خودم را تکرار مي کنم. گاهي وقت ‏ها هم کار خوب نمي شود. درباره محتوا من شکست مي خورم و دوباره تجربه مي کنم. عکاسي ثبت سمبل و موقعيت ‏است، اما فيلم گفتن قصه است. من بر روي اين فيلم پنج سال است که دارم کار مي کنم و هنوز تمام نشده است."‏
نشاط درباره استفاده اش از شعرهاي فروغ در ويدئو آرت ها و استفاده از رمان زنان بدون مردان، گفت: "من دچار ‏ادبيات زنانه ايران هستم. فروغ و شهرنوش هر دو کارهاي بزرگي کرده اند. من هميشه برايم جالب بود که درباره آنها ‏بيشتر بدانم و درباره موقعيت زن. شهرنوش سال ها زندان بود و حالا هم در تبعيد زندگي مي کند. زنان بدون مردان و ‏طوبا و معناي شب، شاهکارهايش هستند. من سعي کردم آنها را بيان کنم. زنان بدون مردان در سال 1953 مي گذرد و ‏کودتاي عليه مصدق در آن نقش دارد.در واقع يک قصه فيلسوفانه است که در آن در انتها به باغ پناه مي برند، سمبلي از ‏تبعيد.در واقع کتاب بسيار پيچيده اي بود براي فيلم شدن. وقتي از سوي جشنواره ساندنس به من پيشنهاد شد که فيلمي ‏بسازم، اين رمان را بردم. همه گفتند، غير ممکن است، نمي شود رمان ديگري انتخاب کني؟!"‏
نشاط ادامه داد: "من کتاب را دوست داشتم چون همه چيز را ترکيب کرده بود؛ سياست، جامعه، روانشناسي، فلسفه، ‏فانتزي، .. من مي خواستم همه اين ها را در فيلمم نگه دارم. اين براي من افتخار است که بتوانم توجه ها را به شهرنوش ‏پارسي پور جلب کنم... او با من دوست شد، به نيويورک آمد بعد به مراکش... من عاشقش شدم. خود شخصيت او الهام ‏بخش من بود، اين که چه مي کند، چطور حرف مي زند و به چه مي انديشد."‏
نشاط با اشاره به فيلمبرداري فيلم در کازابلانکا گفت: "من مي خواستم همان کارهايي را بکنم که هميشه مي کردم. اين ‏بار بايد فکر مي کردم که حالا بايد چه کار کنم که تماشاگر را 90 دقيقه نگه داشت."‏
داستان فيلم زندگي چهار زن با نام هاي زرين، مونس، فائزه و فرخ لقا است که هر کدام از يک طبقه خاص مي آيند و با ‏مشکلات خود درگيرند.‏
در اواخر جلسه، جواني که ظاهراً از دعوت شدگان به اين برنامه هم بود، به طرز شديد الحني از نوع نگاه شيرين نشاط ‏انتقاد کرد و جرياني را که در ايران به تقليد از او راه افتاده، به سخره کشيد. در جواب او، نشاط گفت: "من مفتخرم ‏کاري را که انجام داده ام، بسيار شخصي است. من فرستاده ايران نيستم، به جاي ايرانيان خارج از کشور هم حرف نمي ‏زنم. من فکر مي کنم فقط ايرانيان داخل ايران نيستند که حق دارند درباره ايران حرف بزنند. همه اين حق را دارند. ما ‏هم که به اجبار يا خودخواسته در بيرون زندگي مي کنيم، همين حق را داريم. ما هم نگاه داريم."‏
پس از آن جوان از ايران آمده که پسر يکي از نويسندگان ايراني هم هست، با لحن تندتري به انتقاد خود ادامه داد که لحن ‏او اعتراض و ناخوشايندي حاضران را به دنبال داشت. شيرين نشاط در جواب گفت که چنين برخورهايي را متاسفانه در ‏مجامع عمومي تنها از کساني مي بيند که در ايران زندگي مي کنند. او اضافه کرد: "در يک جمع عمومي ما چرا نبايد از ‏هم حمايت کنيم؟ من دنياي خودم را روايت مي کنم و هر کسي هم دنياي خودش را. مي تواني بگويي کارت را دوست ‏ندارم، اما اين چنين حرف زدن در جلسه عمومي دردي را دوا نمي کند." حق البته با شيرين نشاط بود و به نظر مي ‏رسيد آن جوان هم هرچند انتقادش در پايه بيراه نبود، اما طرز سخن گفتن اش جز نوعي تقاضاي توجه ديگران و اظهار ‏فضل، معناي ديگري نداشت.‏
‏ ‏
‏ ‏

















صدا ♦چهار فصل
گوهر صداي ايران است و صدايگ گريگوري پك"، "چارلتن هستن"، "لارنس اليويه"، "سيدني پوآتيه"، ‏‏"لارنس هاروي"، "رد استايگر"، "جيمز كاگني"، "مارچلو ماستروياني"، " آنتوني کوئين" و... با او در ‏تهران گپي زده ايم. ‏
حرف هاي منوچهر اسماعيلي‎‎بايد تحمل کنيم... ‏‎‎
منوچهر اسماعيلي در سال 1318 متولد شد. او دوبله فيلم را از سال 1336 آغاز كرده و از سال 1342 كه ‏دهه طلايي دوبله فيلم در ايران بود، مدير دوبلاژ بوده و گويندگي بسياري از نقش هاي اول را به عهده داشته ‏است. "گريگوري پك"، "چارلتن هستن"، "لارنس اليويه"، "سيدني پوآتيه"، "لارنس هاروي"، "رد ‏استايگر"، "جيمز كاگني" و "مارچلو ماستروياني" شماري از اين نقش هاي اول است. اسماعيلي نخستين بار ‏در سال 1340 به جاي آنتوني كوئين در فيلم "سندباد بحري" (ريچارد والاس 1947) صحبت كرد. با اين ‏گوهر صداي ايران به گفتگو نشسته ايم كه مي خوانيد. ‏
‏<‏strong‏>اينكه مي گويند شما به بازيگري هم علاقه داشتيد، درست است؟<‏‎/strong‏>‏بله. يكي از علايق من درهنر مربوط به بازيگري مي شود. ساليان قبل هم نقش هايي را درتصوير بازي كرده ‏ام. در‎ ‎سريال سردار جنگل و فيلم زاينده رود آقاي مخملباف هم بازي كرده ام اما پس ازآن هرگز نشد كه به ‏سينما كشيده شوم. البته همان طور كه مي دانيد قرار شد چند سال پيش دريكي از فيلم هاي آقاي كيميايي هم ‏بازي كنم اما آن هم ميسر نشد. ‏
‏<‏strong‏>مهم ترين قسمت يك دوبله موفق در فيلم ويا سريال تلويزيوني چيست؟<‏‎/strong‏>‏نكته اي كه بسيار مهم و حياتي است و عدم رعايت صحيح آن باعث شكست يك دوبله مي شود "حس"دوبله ‏است. فقط حس و نه چيز ديگر. بايد آن قدر درارائه ان ظرافت و قدرت وزيركي را چاشني كار كرد كه ‏مخاطب به راحتي ان را بپذيرد. حس دوبلور بايد با كلام كاراكتر همساني داشته باشد و غير از اين است كه ‏دراول كار تماشاگر ارتباط خود را با اثرقطع مي كند. البته اين اصلا دست مخاطب نيست وبه صورت ‏ناخودآگاه با كار لجبازي مي كند و البته حق هم دارند. ‏
‏<‏strong‏>درانجام اين كار چه عناصري تاثير گذار است؟<‏‎/strong‏>‏همه چيز دست به دست يكديگر مي دهند. حس به علاوه زيركي ودرنهايت حجم صدا. ‏
‏<‏strong‏>جايگاه مدير دوبلاژ در فيلم هاي ما تاچه اندازه مهم است؟آيا مدير دوبلاژ فقط به كيفيت هاي كار ‏مي انديشد؟<‏‎/strong‏>‏متاسفانه مدتي است كه اين مساله تحت تاثير سياست هاي ريزودرشت سيما قرار گرفته است. دربسياري مواقع ‏بابريدن و برچيدن قسمت هايي از فيلم ظرافت هايي را كه همچون مينياتور دراثر جلوه مي كند از بين مي رود ‏و اصلا به مديران و دوبلاژهاي محترم اجازه كار نمي دهند كه شايد مثلا فلان قسمت فيلم توسط دوبله ارتقاء ‏پيدا كرده وقابل پخش شود. ‏
‏<‏strong‏>به نظرتان معضل امروز دوبله ايران چيست؟<‏‎/strong‏>‏جهان تكنولوژي. وسرعت توليدان در عصر ما بااينكه فوايد بي شماري را دارد اما به همان اندازه بر كيفيت ‏ها تاثير گذار است. شما نگاهي به وضعيت عكس و عكاسي ودوربين هاي توليد شده بيندازيد. عكاس با تهيه ‏يك دوريبن ديجيتال بلافاصله عكسي را تهيه مي كند كه خود كمترين نقش را در نورپردازي آن به عهده دارد. ‏يا همان عكس به سرعت توسط دستگاههاي ظهور چاپ مي شود و البته با كيفيت پائين و سرعت بالا. قديم ها ‏همان عكاسي كه عكس را تهيه مي كرد به تاريكخانه ميرفت و آن را هرطور كه مي خواست چاپ كرده ‏واصلا داروي عكاسي را باآزمايشات متنوع توليد مي كرد. اما امروزه زمان براي همه مهم شده و اين امر ‏دردوبله هم ضربه هاي زيادي زده است. سرعت كار كيفيت ها را پايين آورده است. بنابراين اين مي شود و ‏ضعيت دوبله. ‏
‏<‏strong‏>شما اغلب از وضعيت ويراستاري فيلم نوشته ها ناراضي بوديد و تهيه انها را غيركارشناسانه ‏عنوان مي كرديد. اكنون وضعيت چگونه است؟<‏‎/strong‏>‏الان هم مثل هميشه است. ويراستارهاي ما هرآن گونه كه مي خواهند با ترجمه ها برخورد مي كنند واصلا ‏گاهي اتفاق افتاده كه نتيجه اي جديد را براي فيلم خاصي رقم زده اندوالبته اين ها از سر عمد نيست واعتقادم ‏اين است كه آنها با حس خود فيلمنامه يا ترجمه را پياده مي كنند كه اين از سر كم سوادي و يا كم تجربگي ‏است. ويراستاري دوبله بايد با دقت انجام شود. يكي از مهم ترين قسمت هاي ويراستاري دوبله دربخش زبان ‏وزبان شناسي ادبياتي است كه به نظرم همه آنهايي كه اين نوع كارها را به عهده دارند بايد آموزش هاي لازم ‏را طي كنند. ‏‏ ‏<‏strong‏>كاردردوبله برايتان رضايت بخش بوده است؟<‏‎/strong‏>‏دوبله عشق كاري من است و اگر غير اين بود يك ساعت درآن دوام نمي آوردم. ولي به هرحال ضعف درآن ‏زياد است. كاربا آدم هاي نابلد بيش از همه چيز دوبلور را مي آزارد وما هم بايد تحمل كنيم. ‏
‏<‏strong‏>به نظرتان جايگاه هنر دوبله درميان هنرهاي ديگر كجاست؟<‏‎/strong‏>‏يك دوره اي درايران دوبله براي خود ارج وقربي داشت و همه كساني كه وارد مي شدند با سختي كار مي ‏كردند. اين سختي باعث مي شد كه آبديده شويم و با دقت كارها را ادامه دهيم. رقابت وجود داشت و از نوع ‏سالم. به همين دليل است كه درآن زمان دوبله ايران جزو بهترين هاي دوبله بود. ولي الان تمامي ارزش ها به ‏باد رفته استو افرادي به اين كار تزريق شده اند كه متاسفانه نه خوب ديده اند، نه خوب خوانده اند و نه خوب ‏مديريت مي كنند. ‏
‏<‏strong‏>نظرتان درمورد جواناني كه به دوبله مي ايند وفعاليت خود را آغاز مي كنند چيست؟<‏‎/strong‏>‏درمورد اين دوستان حرف خاصي ندارم. به نظر من آنها روزي مي توانند موفق شوند كه حرمت ها را حفظ ‏كنند و احترام را انتقال دهند وخوب ببينيند وبشنوندو ازبزرگترهاي خود يادبگيرند. ‏












گفت و گو ♦ هزار و يک شب ‏
مديا کاشيگر پيش از اين دبير جايزه ادبي يلدا بود که به عنوان گران ترين جايزه ادبي بخش خصوصي در کشور ‏شناخته مي شد و حدود 4 سال پيش به دليل مشکلات مالي از ادامه کار باز ماند. او پس از آن جايزه روزي ‏روزگاري را پايه گذاري کرد که امسال سومين دوره آن برگزار خواهد شد. سايت روز درباره حواشي جوايز ‏ادبي امسال و مشکلات برگزاري اين جوايز و... با کاشيگر گفت و گويي انجام داده که مي خوانيد.‏
گفت و گو با مديا کاشيگر ‏‎‎جوايز ادبي هم مي ميرند‎‎
فصل جوايزادبي در ايران با برگزاري جايزه ادبي جلال آل احمد و اعلام اسامي آثار راه يافته به مرحله داوري ‏در جوايز گلشيري، منتقدان نويسندگان و مطبوعات، والس و چند جايزه نوپاي ادبي ديگر در ايران شروع به کار ‏کرده است. در اين بين جايزه روزي روزگاري نيز که کار خود را از مهرماه با برگزاري نشست هايي در حوزه ‏نقد، با عنوان کلي، نگاه مدرن به دستاوردها و آراء منتقدان و انديشمندان کلاسيک آغاز کرده است قرار است در ‏اين دوره چون دوره هاي قبل، برگزيدگان رمان، مجموعه داستان، رمان خارجي و ادبيات نمايشي را انتخاب و ‏معرفي کند. دبيري اين جايزه را که هيات امناي آن متشکل از "پروين سلاجقه" "رضا سيد حسيني"، "عنايت ‏سميعي"، "محمد صنعتي"، "عبدالله کوثري" و "جمال مير صادقي" است مديا کاشيگر، شاعر، نويسنده و مترجم ‏به عهده دارد. وي که متولد ۱۳۳۵ است، تحصيلات دوران ابتدايي خود را در فرانسه گذارند و پس از شش سال ‏تحصيل در رشته‌هاي معماري و اقتصاد، تحصيلات دانشگاهي را نيمه تمام گذاشت.‏
وسوسه، وقتي مينا از خواب بيدار شد، خاطره اي فراموش شده از فردا سه عنوان از مجموعه داستانهاي اوست و ‏درد و دود مجموعه شعرهايش. "ابر شلوارپوش" منظومه معروف مايا كوفسكي، "ريخت شناسي قصه" از پراپ، ‏‏"تكنيك كودتا" و "زنده باد مرگ" بخشي از آثاري است كه باترجمه او چاپ و منتشر شده اند.‏
کاشيگر پيش از اين دبير جايزه ادبي يلدا بود که به عنوان گران ترين جايزه ادبي بخش خصوصي در کشور ‏شناخته مي شد و حدود 4 سال پيش به دليل مشکلات مالي از ادامه کار باز ماند. او پس از آن جايزه روزي ‏روزگاري را پايه گذاري کرد که امسال سومين دوره آن برگزار خواهد شد. سايت روز درباره حواشي جوايز ‏ادبي امسال و مشکلات برگزاري اين جوايز و... با کاشيگر گفت و گويي انجام داده که در زير مي خوانيد.‏
‏<‏strong‏>درباره جوايز ادبي بحث هاي زيادي وجود دارد. از جمله اينکه جوايز ادبي معمولا ثبات زيادي ندارند ‏و پايدار نيستند. يعني يا مدت زيادي دوام مي آورند يا اينکه به هر دليلي يک خط در ميان برگزار مي شوند. شما ‏به عنوان دبير فعلي جايزه روزي روزگاري و دبير جايزه يلدا که از جمله جوايز منحل شده ادبي است دراين ‏باره چه نظري داريد؟<‏‎/strong‏>‏زندگي دوام ندارد. انسان ها به دنيا مي آيند که بميرند. در اين بين چيزي که مهم است استمرار کليه اجزاست. ‏جوايز ادبي هم مي ميرند و اصل اين است که کل ذهنيت جوايز باقي بماند.‏
‏<‏strong‏>ولي نبايد هم اين قدر زود جوانمرگ شوند.<‏‎/strong‏>‏جايزه اي مثل جايزه ما کاملا وابسته به بخش خصوصي است. وقتي که يک سال از نظر اقتصادي رونق داشته ‏باشد ما پولداريم و امکانات بيشتري داريم و وقتي يک سال از نظر اقتصادي در رکود باشد، مثل پارسال ما نمي ‏توانيم به اسپانسر که لطف مي کند و مي خواهد به ادبيات کشورش کمک کند فشار بياوريم و بگوييم تو که حقوق ‏کارگرت را نداري بدهي بيا و به ما کمک کن!‏
‏<‏strong‏>اسپانسر روزي روزگاري امسال براي برگزاري جايزه مشکلي ندارد؟<‏‎/strong‏>‏خوشبختانه تا اين لحظه وضعيت خوب است.‏
‏<‏strong‏>ولي جدا از جوايز ادبي خصوصي اين مشکل عدم امکان برگزاري براي جوايز ادبي دولتي نيز پيش ‏آمده است.<‏‎/strong‏>‏من ترجيح مي دهم راجع به چيزي که اطلاع ندارم اظهارنظر نکنم. داوري جوايز ادبي مشکلات خاص خودشان ‏را دارند. من هم يکي دو تا تجربه داوري در جوايز ادبي را دارم که به دليلي که نمي دانم چه بود جوانمرگ شدند.‏
‏<‏strong‏>دراين چند سالي که جوايز برگزار مي شود حواشي ادبي از پايه هاي ثابت برگزاري اين جوايز بوده ‏اند. شما به عنوان پاي ثابت برگزاري اين جوايز که هميشه در متن آن ها حضور داشته ايد تا چه حد در جريان اين ‏حواشي هستيد؟<‏‎/strong‏>‏من هميشه گفتم و تکرار مي کنم که اگر تعداد جوايز ادبي در ايران به 1000 تا برسد من جشن مي گيرم و اگر به ‏ده هزار تا هم برسد من يک جشن بي پايان مي گيرم. به اين دليل که هر جايزه ادبي نماينده يک سليقه است. ‏اگرتعداد سلايق بيشتري بتواند تجلي پيدا کند به نفع همه است. قرار نيست ما حکمي صادر کنيم که چه کتابي بايد ‏وارد تاريخ ادبيات ايران بشود يا نشود. ما قرار است به کساني که به ما اعتماد خواهند کرد بگوييم که اين کتاب را ‏بخوان، پشيمان نمي شوي. به نظر من حداکثر غايت يک جايزه ادبي اين است. روي همين اصل بر فرض اگر در ‏جوايز ادبي ايران - که متاسفانه تعدادشان هنوز به ده تا نرسيده- اعمال نظري هم با شد نتيجه اش اين مي شود که ‏اگر مخاطب در جايزه اي به اين نتيجه برسد که اعمال نظر وجود دارد به طور اتوماتيک جايزه را بايکوت مي کند ‏و جايزه از بين مي رود. ولي جوايزي که بتوانند مخاطب شان را جلب بکنند ماندگار مي شوند. ما نمي توانيم به ‏اين دليل که يک شن ريزه در يک چرخ گير کرده و حتي قدرت جلوگيري از حرکت چرخ را ندارد حرکت چرخ ‏را نبينيم و زوم کنيم روي شن ريزه و بگوييم چرا شن ريزه وجود دارد.‏
‏<‏strong‏>جواب شما خيلي سياستمدارانه بود. من مي خواهم بگويم که در اين سال ها يقينا براي شما اين مساله ‏پيش آمده است که کسي بيايد و از اعمال نفوذ در جايزه اي گله کند.<‏‎/strong‏>‏من يک تجربه دارم به عنوان داورجوايز ادبي و يک تجربه هم دارم به عنوان دبير جوايز ادبي. با بعضي از ‏جوايز توانستم ادامه بدهم و با بعضي از جوايز نتوانستم. فکر هم مي کنم همه کساني که داور جايزه ادبي هستند، ‏مثل بنده، بعد از مدتي به اين جا مي رسند که بايد تصميم بگيرند آيا مي شود با اين جايزه ادامه داد يا نمي شود. ‏بنابراين جريان پالايش دهنده و پاک کننده درون خود جوايز وجود دارد. مثلا شما به اين نتيجه مي رسيد که اين ‏جايزه که از شما خواسته به عنوان داور بياييد نظر بدهيد حرمت شما را نگه نمي دارد. بنابراين از جايزه جدا مي ‏شويد. مردم هم که احمق نيستند. از خودشان سوال مي کنند که چرا فلاني تا حالا در اين جايزه بود و از حالا به بعد ‏ديگر نيست؟ از طرفي ممکن است جدايي ها دلايل خصوصي يا دلاليل ساختاريداشته باشد. تصور من اين است که ‏ما با جرياني رو برو هستيم که در مجموع خودش، جريان سالمي است و رو به جلو حرکت مي کند. اين مهم است ‏که جوايز ادبي که در کمتر از ده سال به يک روند منطقي و استمراري افتاده اند تازه شروع کرده اند به جريان ‏سازي ادبي، تاثير گذاشتن در بازار کتاب و سلايق ادبي و تاثير گذاشتن بر خواننده عام تا او متوجه شود که نبايد ‏در ادبيات دنباله رو باشد؛ حق طبيعي او اين است که اثري را که دوست دارد بخواند و حق طبيعي او است که در ‏بين جوايز موجود جايزه اي را انتخاب کند که به سليقه اش نزديک تر است و به او جواب مي دهد. من فکر مي ‏کنم در مجموع ما با جرياني رو به رو هستيم که سالم است و بالنده و تازه شروع به نتيجه دادن کرده است و نتيجه ‏مثبتي هم دارد مي گيرد.‏
‏<‏strong‏>درباره داوري جوايز ادبي چند شيوه مختلف وجود دارد. داوري چند مرحله اي، راي گيري و.... شما ‏خودتان گفتيد که داوري از طريق راي گيري را ترجيح مي دهيد. چرا؟<‏‎/strong‏>‏من کمي افلاطوني هستم. افلاطون جمله اي دارد که من خيلي دوست دارم: "در بحث دو سخنور آن چه در غايت ‏فدا مي شود حقيقت است و آنچه که در غايت پيروز مي شود دفاع درست است."‏يعني من ترجيح مي دهم داوران به جاي اينکه با يکديگر بحث اقناعي داشته باشند تا کسي که قدرت اقناعش از ‏ديگران قوي تر است در نهايت قدرت تصميم بگيري پيدا کند، هر داور در خلوت خودش، در تنهايي خودش ‏همانطور که در خور يک نظام دموکراتيک است راي مخفي خودش را بدهد.‏
اينطور است که فکر مي کنم شانس اينکه حقيقت بيرون بيايد و ما به حقيقت نزديک باشيم بيشتر است تا اينکه ‏بخواهيم بحث اقناعي کنيم و به نتيجه برسيم. البته کساني که مثل من افلاطوني نيستند نظر ديگري دارند و فکر مي ‏کنند با اقناع، به حقيقت مي شود نزديک تر شد.‏
‏<‏strong‏>يعني شما با اين شيوه داوري تا کنون شخصا از نتيجه کارها راضي بوده ايد؟<‏‎/strong‏>‏تا کنون تجربه اي که ما در يلدا به شکل خفيف تر و در روزي روزگاري به شکل شديدتر و برجسته ترداشتيم به ‏اين صورت بوده است که با راي گيري مخفي و چند مرحله اي- با لحاظ اينکه داوران از اول تا آخر يکي هستند- ‏امکان اينکه لابي تشکيل شود يا اکثريت مصنوعي ساخته شود تا اثري پيروز شود کمتر است. مثال ساده اش اين ‏است که اگر دو داور از شش داور توافق کنند بر سر يک کتاب، آن کتاب قطعا به خاطر همان دو راي اول به ‏مرحله نيمه نهايي جايزه ما راه پيدا مي کند. ولي اتفاق جالبي که در جايزه ماافتاده است اين است که کمتر پيش ‏آمده انتخاب اول نيمه نهايي ما کتابي بوده باشد که در آخر جايزه اصلي را کسب کرده است. به اين دليل که وقتي ‏‏4 داور ديگر متوجه مي شوند که کتاب محبوب خودشان شانس برنده شدن ندارد رايشان را خرد ورزانه مي کنند. ‏مي آيند در مقابل آثار باقي مانده که شانس انتخاب دارند، قرار مي گيرند و دست به انتخاب مي زنند. بنابراين لابي ‏را که تشکيل شده مي شکنند. کتاب ديگري را انتخاب مي کنند تا کتابي را که دوست ندارند برنده شود، برنده نشود. ‏يعني يک پروسه کاملا دموکراتيک شکل مي گيرد. و من تا اين لحظه هيچ دليلي براي شکايت از اين پروسه ‏دموکراتيک نداشته ام. همه داوران ما هم خوشبختانه نه تنها به اين پروسه دموکراتيک تن داده اند بلکه به شدت ‏به اين پروسه علاقه مندند. هيجانات راي گيري، بحث هايي که با من به عنوان ديبر مي کنند و ارزيابي هايي که به ‏دست مي آيد، جريان اين پروسه را که دموکراتيک است به خوبي نشان مي دهد و از سوي داوران ما هم کاملا ‏پذيرفته شده است.‏
‏<‏strong‏>به عنوان دبير جايزه تا کنون شده به کتابي علاقه داشته باشيد و با تعريف از آن کتاب به راي داورها ‏جهت داده باشيد؟<‏‎/strong‏>‏من از نظر اخلاقي خودم را منع کردم تا سه سال راجع به هر کتابي که منتشر مي شود اظهارنظر نکنم. چه محل ‏اظهار نظر يک مکان خصوصي باشد چه عمومي. تا اين تاثير که مطمئناً وجود ندارد شايبه وجودش هم ‏نباشد.ولي واقعيت قضيه اين است که تا به حال يک بار هم اتفاق نيفتاده کتاب محبوب من در جوايزي که دبير آن ‏بوده ام برنده شده باشد.‏
‏<‏strong‏>روزي روزگاري سال گذشته اعلام کرد که به آثار داستاني غير ايراني که براي اولين بار در ايران ‏ترجمه شده اند صرف نظر از کيفيات ترجمه اثر جايزه مي دهد...<‏‎/strong‏>‏ما هرگز نمي گوييم به ترجمه اهميت نمي دهيم. بلکه يک کميته فني شامل مترجمان شاخص مملکت تشکيل داده ايم ‏تا آثاري را که مورد تاييد اين کميته قرار مي گيرد و نويسنده اش هم زنده باشد به داوري ارسال کنيم. ما يک ‏عنوان داوري بيشتر نداريم و ملاک هاي آنها هم فقط ارزش داستاني است. زيرا داوران ما صلاحيت اظهارنظر ‏درباره ترجمه را ندارند. و قرار هم نيست وارد بحث درستي يا نادرستي ترجمه بشوند. کميته فني کارهايي را از ‏نظر ترجمه تاييد مي کند و داوران ما از بين اين آثار با لحاظ ملاک هاي سنجش ادبيات ايراني – قابليت بالقوه ‏جذب مخاطب عام ضمن برخورداري ازارزش هاي ادبي - مجموعه داستان خارجي را نيز مي سنجند. ‏
‏<‏strong‏>به هر حال اين کميته فني هم با در نظر گرفتن ملاک هاي جايزه شما دست باز به ترجمه اثار نگاه مي ‏کند.<‏‎/strong‏>‏ترجمه درايران خيلي پيشرفت کرده است. اين واقعيتي است که نمي شود ناديده گرفت. قطعا هم، استثنا و خطاي ‏فاحش وجود دارد. ولي جريان مسلطي که ما در ترجمه مي بينيم با توجه به زحمتي که ناشران کشده اند و سيستم ‏ويرايشي که وجود دارد خطاي اغلب ترجمه هاي موجود در بازار کتاب قابل چشم پوشي است. با اين وجود براي ‏رد هر گونه شايبه اي ما به از گروه داوري نخواستيم داوري مطلق کند و آثار را با گذراندن از فيلتر کميته فني ‏ترجمه به مرحله داوري مي فرستيم.‏
‏<‏strong‏>بعد از گذشتن آثار از فيلتر ترجمه، ملاک هاي عيني قابليت بالقوه داشتن آثار براي جذب مخاطب نزد ‏داوران جايزه روزي روزگاري چيست؟<‏‎/strong‏>‏داوري دو مرحله دارد. يکي تشخيص ملاک هاي عيني و ديگري تشخيص ملاک هاي ذهني. تشخيص ملاک هاي ‏عيني در صلاحيت دبيرخانه است. يعني فيلتر اوليه را دبيرخانه اعمال مي کند. به طور يقين ادبيات فاقد استحکام ‏از فيلتر دبيرخانه نمي گذرد. چون هدف ما جايزه دادن به ادبيات عامه پسند نيست. يعني ما داستان شلخته و فاقد ‏استحکام را حذف مي کنيم. در مرحله بعد داستان هايي را که داراي ملاک هاي عيني براي ورود به جايزه هستند ‏به مرحله داوري ارسال مي کنيم. آنها هم با تخصص خودشان آثار را با ملاک هاي ذهني ارزيابي مي کنند. يعني ‏داراي ارزش ادبي باشد و توان بالقوه جذب مخاطب را هم داشته باشد و اثري باشد که وقتي ما آن را به مخاطب ‏عام توصيه مي کنيم مخاطب عام از خواندن آن پشيمان نشود.‏
‏<‏strong‏>جايزه ادبي والس نيز امسال اعلام کرده است که قصد دارد بخشي را به کتاب هاي منتشر نشده ‏فارسي اختصاص دهد که بعضا شامل کتاب هايي مي شود که به دليل سانسور منتشر نشده اند. اضافه شدن اين ‏بخش به نظر شما مي تواند به رشد فرهنگ کتاب و کتابخواني در ايران و پيشرفت ادبيات داستاني ما کمک ‏کند؟<‏‎/strong‏>‏درباره جايزه ادبي والس آقاي طباطبايي بايد اظهار نظر کنند که البته از دوستان خوب من و عضو دبيرخانه ‏جايزه روزي روزگاري هستند. ولي والس و روزي روزگاري جز اين هيچ ارتباطي با هم ندارند. اين مساله هم ‏که عنوان مي شود هدف جايزه والس آثاري است که سانسور شده است ساده کردن قضيه است. هدف والس آثاري ‏است که امسال به هر دليلي منتشر نشده است ولي از نظر ملاک هاي والس قابليت انتشار داشته است و البته آثار ‏جالبي هم تا اين لحظه به دفتر جايزه رسيده است.‏
‏<‏strong‏>به هر حال شما به عنوان دبير يک جايزه ادبي نمي توانيد نسبت به بحث سانسور بي تفاوت ‏باشيد.<‏‎/strong‏>‏من به عنوان داور جايزه والس و صادق هدايت نسبت به بحث سانسور حساس هستم و گله دارم. ولي به عنوان ‏دبير جايزه روزي روزگاري و با توجه به اهداف جايزه نمي توانم به بحث سانسور حساس باشم. هدف ما توصيه ‏کردن کتاب هايي است که در داخل کشور مجوز نشر داشته است. همين. اين هدف ما تناقضي با اهداف ساير ‏جوايز هم ندارد.‏
‏<‏strong‏>به عنوان يک منتقد ادبي وارد اين بحث بشويد.<‏‎/strong‏>‏سانسور از نظر من ادبي است و غيرقابل حذف. سانسور دولتي از بين برود سانشور ناشر است، سانسور ناشر از ‏بين برود سانسور خواننده و بايکوت کتاب است. به نظر من سانسور حکومتي احمقانه است. اين را بارها گفته ام. ‏يعني فقط مضر است. سانسور حکومتي از بين برود سانسور ازبين نمي رود چه بسا حتي شديدتر هم شود. ما نمي ‏دانيم ناشري که پشتوانه حمايت مميزي را نداشته باشد فردا جرات خواهد کرد کتاب را دربياورد و براي آن کتاب ‏به زندان هم برود. پس اگر سانسور حکومتي نباشد ناشر ها به خودي خود اين سانسور را اعمال خواهند کرد. ‏
‏<‏strong‏>انتخاب نيکي کريمي به عنوان داور جايزه ادبي والس واکنش ها و انتقادات زيادي را در سطح رسانه ‏ها به دنبال داشته است...<‏‎/strong‏>‏من اين انتقادات را کاملا رد مي کنم‏‎.‎
‏<‏strong‏>يعني در جايزه روزي روزگاي نيز اين امکان وجود دارد که شخصي که داور جايزه مي شودغير از ‏منتقد ادبي باشد؟<‏‎/strong‏>‏در اينکه در کميته داوري روزي روزگاري منتقدي غير از منتقد ادبي باشد بحث منتفي به نظر مي رسد. ولي باز ‏هم مي گويم هر جايزه اي اهداف خودش را تعريف مي کند و بر اساس همان اهداف داوران خودش را مشخص ‏مي کند. من شخصا فکر مي کنم ما وقتي يک توليد ادبي يا سينمايي داريم مخاطب اين توليد ما فقط منتقدين ادبي يا ‏سينمايي نيستند. هنري که درهايش بخواهد به روي خودش بسته شود محکوم به مرگ است و من فکر نمي کنم ‏بتوانيم بگوييم که يک چهره برجسته موسيقي يا سينما يا نقاشي حق ندارد راجع به ادبيات اظهارنظر کند. اگر اين ‏حرف درست باشد من نويسنده هم نبايد راجع به هنر ديگري اظهارنظر کنم. من وقتي از يک موسيقي يا تابلو ‏نقاشي خوشم بيايد اظهارنظر مي کنم. ‏
‏<‏strong‏>فکر نمي کنيد بين اظهارنظر و داوري تفاوت هاي زيادي هست؟<‏‎/strong‏>‏اظهارنظر هم نوعي داوري است. من خودم حداقل بروشور سه نقاش ايراني را نوشته ام. يعني نبايد مي نوشتم؟‏
‏<‏strong‏>به هر حال من فکر مي کنم که داوري جوايز که در آن کتابي با لحاظ ملاک هاي ارزش يک اثر ادبي ‏مورد قضاوت قرار مي گيرد و وارد يک مسابقه ادبي مي شود با اظهارنظر هاي ادبي که عام تر و کمتر قايم به ‏نتيجه است – برنده شدن و بازنده شدن- تفاوت هاي فاحشي دارد.<‏‎/strong‏>‏شما وقتي يک جايزه برگزار مي کنيد يک اتفاق ناگزير اين است که عده اي که جايزه نگرفته اند و فکر مي کنند ‏حق شان بوده دلخور مي شوند. شما وفتي جايزه اي را با اهداف مشخص برگزار مي کنيد داوران خود را نيز با ‏همان اهداف انتخاب مي کنيد. من هم با انتخاب خانم کريمي صد در صد موافقم. هر چند آقاي طباطبايي در اين ‏باره بهتر مي توانند توضيح بدهند. ضمن اينکه نيکي کريمي در کن در کنار لوکلزيوي نويسنده که جايزه نوبل ‏ادبيات را برده است داوري کرده. يعني ما بايد اين انتقادات را به کن هم وارد کنيم؟ براي من شخصا خيلي مهم ‏است که بدانم علي دايي فوتباليست که يکي از کتاب خوان ترين ورزشکاران ما است الان دارد چه کتابي مي ‏خواند. مي توانيم به علي دايي که در ميني بوسي که بازيکن ها را براي تمرين مي برد به جاي تعريف کردن جوک ‏کتاب مي خواند بگوييم شما راجع به فوتبال اظهارنظر نکنيد؟ ‏
‏ ‏






















گفت و گو ♦ هزار و يک شب ‏
کتاب کافه پيانو نوشته فرهاد جعفري کم کم در حال تبديل شدن به يک پديده است. کافه پيانو اولين کتاب جعفري ‏است که در مدت زماني کوتاه به چاپ هاي متعدد رسيده و نقدهاي زيادي نيز درباره آن منتشر شده و داستانِ ‏آدمي‌ست که براي خودش کافه‌اي زده تا بتواند هم مهريه زنش را جور کند و در نهايت آسودگي و آرامش بتواند ‏کنار پنجره کافه‌اش بنشيند و خيابان را ببيند و سيگاري بگيراند،‌ يا پيپ خوش‌دستش را روشن کند و بوي خوش ‏توتون را در هوا پراکنده کند و حواسش به درخت‌ها و پرنده‌ها باشد...‏
گفت و گو با فرهاد جعفري‏<‏strong‏>از متوسط بودن فرار کن<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>آقاي جعفري، در مدتي که از چاپ کافه پيانو مي گذرد، در نقدهايي که روي اين کتاب نوشته شده، ‏بيشتر از آن که نقد داستان باشد، به نوعي نقد شخصيت نويسنده است. فکر مي کنيد چرا اين اتفاق براي اين کتاب ‏افتاده است؟<‏‎/strong‏>‏فکرمي کنم بيشتر ناشي از اين است که منتقدين حرفه اي با کتابي مواجه هستند که با معيارهايي که از قبل در ذهن ‏داشتند، و با آن کتاب ها را نقد مي کردند، اين کتاب با آن معيارها نمي خواند. و برخلاف ديگر نويسندگاني که ‏تاکنون با آن ها برخورد داشته اند، با نويسندهاي رو به روهستند که حضور اجتماعي بيشتري دارد و خودش مي ‏گويد که من از کتاب مهم تر هستم. واصلا اين کتاب را نوشته ام براي اين که به من توجه بيشتري شود. نه به ‏شخص من، بلکه به حرف هاي من اهميت بيشتري داده شود و با دقت بيشتري به آن ها گوش کنند. به طور طبيعي ‏که منتقدين، به اين شخص، اين فرد و افکارش بيشتر توجه نشان داده اند.‏
‏<‏strong‏>يعني اين حرف هايي را که مي گويند از نظر تکنيکي ضعيف است يا طرح خاصي ندارد را قبول ‏نداريد؟<‏‎/strong‏>‏من قبلا هم گفته ام که من گمان مي کنم ما دو شيوه براي براي داستان گويي داريم. يکي شيوه خداوندگارانه است ‏که نويسنده، براساس يک طرح از پيش آماده شده داستان را مي نويسد، از پيش مي داند چه مي نويسد، شخصيت ‏ها را مي شناسد، مي داند چه اتفاقي خواهد افتاد يا مثلا ديالوگ هايي را که بايد بگويند، مي داند چه چيزهايي است. ‏يعني درباره همه جزييات قبلا فکر کرده است. اما شيوه ديگر که من به آن شکل مي نويسم، و اسمش را شيوه ‏پيامبرانه گذاشته ام، هيچ طرح از پيش آماده اي وجود ندارد. براي هيچ يک از شخصيت ها نقشه از پيش آماده شده ‏اي ندارد، مسير تعيين شده اي ندارد. اگر دوستان بگويند، کافه پيانو طرح ندارد، درست مي گويند.‏
‏<‏strong‏>يعني شما مثلا شب مي خوابيديد و بعد چيزي به ذهن تان مي رسيد و آن را مي نوشتيد؟<‏‎/strong‏>‏داستان اين گونه بود که من در طول روز يکي دوتا يادداشت چند هزار کلمه اي براي نشريات و رسانه ها و ‏سايت هاي مختلف مي نوشتم و بعد آخر شب، با توجه به اتفاقاتي که در طول روز افتاده بود يا درباره يادداشت ‏هايي که در طول روز مي نوشتم، و اصلا اتفاق مي افتاد که درباره يک جمله در يک يادداشت، باعث مي شد که ‏من فصلي را بنويسم. ‏
‏<‏strong‏>يعني هيچ طرح و برنامه مشخصي براي اين کتاب نداشتيد؟<‏‎/strong‏>‏نه. واقعاهيچ طرحي نداشتم. البته قرار نبود که اصلا کافه پيانو به اين شکل باشد. قرار بود که فقط يک داستان ‏کوتاه باشد و بعد از نوشتن يک فصل، من اين را براي يکي از دوستان فرستادم. بعد اين داستان کوتاه که فقط يک ‏فصل از کتاب بود، تبديل به يک رمان شد.‏
‏<‏strong‏>يعني از مسايل روزمره براي نوشتن اين کتاب کمک گرفتيد‎.‎‏<‏‎/strong‏>‏بله، در مدت چند ماهي که من صرف نوشتن اين رمان کردم، بيشتر از همين مسايل کمک گرفتم.‏
‏<‏strong‏>در بعضي نقاط کتاب، صحبت ها يا اعمال راوي به گونه اي است که انگار خود شما تجربه آن مسايل ‏را داشتيد<‏‎/strong‏>‏اين مسايل که بود. ببينيد، بعد از چاپ اين کتاب خيلي از نويسندگان کشور با من تماس گرفتند که خيلي کتاب خوبي ‏است. ولي همه آن ها مي گفتند که کسي که اين کتاب را نوشته، حتما مدتي کافه دار بوده، يا حداقل در يک کافي ‏شاپ کار کرده است. هر چه قدر هم من مي گفتم اين طور نيست، آن ها باور نمي کردند.‏
‏<‏strong‏>يعني شما اصلا کافه دار نبوده ايد؟<‏‎/strong‏>‏بله. من اصلا اين کار را نکرده ام. زماني قرار بود با کمک يکي از دوستان، که قرار بود بازنشسته شود، کافي ‏شاپي راه بياندازيم که پاتوق اهل فرهنگ و هنر مشهد باشد و در آن جا جمع شوند. ولي اين مساله به دلايلي اتفاق ‏نيفتاد. ضمن اين که من اصلا آدمي نيستم که زياد به کافي شاپ بروم و شايد در تمام عمرم 30 يا 40 بار به کافي ‏شاپ رفته باشم.‏
‏<‏strong‏>با توجه به مسايل ريزي که راوي درباره کافي شاپ يا افرادي که در آن حضور پيدا مي کنند و بقيه ‏مسايل مطرح مي کند، انگار شخصي اين داستان را نوشته که چند وقتي کافه دار بوده است.<‏‎/strong‏>‏خيلي ها پيش من مي آمدند و مي گفتند که مي خواهيم براي اين کتاب عکس بگيريم، مثلا عکس من را در جاهايي ‏در کافي شاپ ها – مثل کنار قهوه جوش – مي خواستند. من حتي نمي دانستم که چطور بايد با قهوه جوش کار ‏کرد.‏
‏<‏strong‏>يک سوال شايد تکراري که خيلي ها از شما پرسيده اند. راوي داستان چقدر به شما شبيه ‏است؟<‏‎/strong‏>‏همان طور که گفتيد، اين سوال را خيلي ها از من مي پرسند. واقعيت اين است که همه نويسندگان در شخصيت ‏هاي داستان هاي خود، به نوعي خودشان را روايت مي کنند. ولي اين که شخصيت رواي، دقيقا شخصيت خود من ‏باشد، نه اين طور نيست. گرچه حتما رگه هايي از من در اين شخصيت هم وجود دارد. من اصلا توضيح را در ‏آخر کتاب براي همين نوشته ام که مدام نگويند که راوي، همان شخصيت فرهاد جعفري را دارد.‏
‏<‏strong‏>مثلا در قسمتي از کتاب راوي به گل گيسو مي گويد که از متوسط بودن فرار کن. اين حرف راوي ‏است يا بازتابي است از عقيده شخصي شما؟<‏‎/strong‏>‏بله، اين حرف ها را زده ام.شايد هم به نوعي به آن اعتقاد داشته باشم. ولي ببينيد مثلا من که اين حرف را مي زنم، ‏يا نبايد ماشين بخرم يا بايد يک لکسوس بخرم. در حالي که من ماشيني داشته ام که اکثريت طبقه متوسط مردم ‏ايران از آن استفاده مي کنند. الان هم يک سي يلو دارم که خيلي ماشين خوبي است و آنرا با هيچ ماشيني عوض ‏نمي کنم!‏
‏<‏strong‏>خيلي از افراد بعد از خواندن کتاب شما، به تاثر شما از کتاب ناتوردشت سلينجر اشاره مي کنند. فکر ‏مي کنم تقديم نامه شما در ابتداي کتاب – که کتاب را به هولدن کالفيلد تقديم کرده ايد – به اين مساله دامن زده است. ‏واقعا چقدر از اين کتاب تاثير گرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏من کتاب ناتور دشت را آخرين بار به طور کامل هفت يا هشت سال پيش خواندم. ولي وقتي اين کتاب را خواندم ‏تاثير بسيار عميقي بر من گذاشت. چندي پيش که قسمت هايي از اين کتاب را خواندم، ديدم که اگر قرار باشد ‏شباهت کافه پيانو با ناتور دشت را پيدا کنم و آن ها را حذف کنم، شايد چيزي زيادي از کافه پيانو نماند. در واقع ‏اين کتاب تاثيري بر ناخودآگاه من گذاشت که باعث شد در هنگام نوشتن به طور ناخودآگاه، اين تاثيرات خودش را ‏در داستان نشان دهد.‏
‏<‏strong‏>بحث همين جاست. راوي شما به زمين و زمان گير مي دهد و غر مي زند. در حالي که به هر حال ‏زندگي اش سر و ساماني دارد، زن و بچه دارد و زني که به وي ابراز عشق مي کند. در حالي که مثلا در ناتور ‏دشت، قهرمان داستان مشخص است از چه چيزي عاصي است وچرا طغيان مي کند.<‏‎/strong‏>‏اين به هر حال شخصيت ماهاست. اين که فردي از زندگي خودش ناراضي باشد و به قول شما غر بزند. ضمن ‏اينت که فراموش نکنيم اين شخصيت خيلي از روزنامه نگاران ماست. راوي از کار خودش راضي نيست و فکر ‏مي کند بايد کارهاي ديگري انجام مي داد. اين قضيه مثلا در صحنه اي که پدرش را در آغوش مي کشد، کاملا ‏مشهود است. راوي از زندگي خود و کاري که مي کند و... ناراضي است و اين دليلي است براي غر زدن و ‏ناراضي بودن.‏
‏<‏strong‏>اين کتاب، اولين کتاب شما بود. نمي ترسيد بعد از موفقيت اين کتاب، کارهاي بعدي شما را هم با اين ‏کتاب مقايسه کنند و مدام بگويند شما در حال تکرار خود يا کافه پيانوهستيد؟<‏‎/strong‏>‏اين مساله اي است که از آن هيچ گريزي نيست. اين اتفاق در همه جاي دنيا مي افتد و نمي توان از آن فرار کرد. ‏هميشه همين طور بوده که مثلا مي گويند کتاب جديد در موقعيت ضعيف تري نسبت به کتاب قبلي قرار دارد، يا ‏اين که اين آدم دارد خودش را روايت مي کند و از زندگي خودش حرف مي زند.ولي اين مساله باعث نمي شود که ‏مثلا من، ديگر داستان هاي "من – راوي" ننويسم.‏
‏<‏strong‏>کتاب دوم شما – قطار ساعت چهار و بيست دقيقه عصر – هم چنين فضايي خواهد داشت؟<‏‎/strong‏>‏‏ بله. اين داستان در واقع ادامه اي است بر کافه پيانو. يعني به نوعي قسمت دوم کافه پيانوست و ادامه اتفاقاتي که ‏براي راوي مي افتد و همه شخصيت هاي قبلي هم در آن حضور دارند. داستان هم به اين شکل است که بعد از ‏اعلام ممنوعيت سيگار کشيدن در کافي شاپ ها، راوي کار و بارش کساد مي شود و تصميم مي گيرد کافه را ‏تعطيل کند. به همين دليل از ناکجاآبادي که در آن زندگي مي کند، قصد مي کند به تهران برود. به همين دليل با ‏قطار چهار و بيست دقيقه عصر به تهران مي رود و در قطار با شخصيت هاي مختلفي رو به رو مي شود که با آن ‏ها صحبت مي کند و مي آيند و مي روند. درست مانند کافه پيانو که در هر فصل افرادي حضور دارند. البته ‏شخصيت هاي گل گيسو و پري سيما و صفورا باز هم حضور دارند.‏
‏<‏strong‏>يعني ادامه اي بر کافه پيانو يا قسمت دوم کافه پيانو؟<‏‎/strong‏>‏بله. اين ادامه اي است بر کافه پيانو و من قصد دارم يک سه گانه در اين باره بنويسم.‏
‏<‏strong‏>کي تمام مي شود؟<‏‎/strong‏>‏اين کار، حدود 3 ماه بعد از اتمام کافه پيانو تمام شد، ولي هنوز ناشر آن را نفرستاده است.‏
‏<‏strong‏>اين کتاب را کي بايد تحويل دهيد؟ چون نوشته بوديد که آقايي قرار است ماهي 500هزار تومان به شما ‏پول دهد تا سالي يک کتاب بنويسيد<‏‎/strong‏>‏من فقط يک ماه از آن آقا پول گرفتم. و بعد از آن قضيه را کنسل کردم.‏
‏<‏strong‏>مي توانم بپرسم چرا؟<‏‎/strong‏>‏چون من هر ماه حدود يک تا يک ونيم ميليون از تجديد چاپ کافه پيانو در آمد دارم. وقتي چنين درآمدي دارم دليلي ‏براي اين که زير بار منت کس ديگري باشم وجود ندارد. چون آن قضيه مربوط به دوراني بود که من درآمد لازم ‏را نداشتم و الان که وضعم خوب است، اين قضيه را کنسل کردم.‏
‏<‏strong‏>الان کافه پيانو به چاپ چندم رسيده است؟<‏‎/strong‏>‏الان به چاپ چهاردهم رسيده است.‏
‏<‏strong‏>شما زماني نوشته بوديد که از هر فرصتي براي مطرح کردن کافه پيانو استفاده مي کنيد. فکر مي کنيد ‏تا الان اين کار را به خوبي انجام داده ايد؟<‏‎/strong‏>‏من سعي کردم تا جايي که ممکن است اين کار را بکنم و فکر مي کنم تا الان از پس وظيفه ام خوب برآمده ام.‏
‏<‏strong‏>پس چرا با شهروند امروز مصاحبه نکرديد؟<‏‎/strong‏>‏بحث شهروند بحث جدايي بود. دوستان با من تماس گرفتند و گفتند قرار است پرونده اي درباره پرفروش ها يا ‏پرفروش ترين کتاب داشته باشند. من هم پذيرفتم که با آنها گفتگو کنم. اما شرطي گذاشتم. اين شرط براي اين بود ‏که من مي خواستم سعي کنم هم خودم را بالا ببرم و هم اين دوستان را. يعني همان طور که در بسياري از ‏کشورها، نويسندگان براي مصاحبه پول مي گيرند، من هم همين کار را بکنم. در واقع نوعي حرفه اي گري از ‏طرف هر دو طرف.‏
‏<‏strong‏>يعني اين کار حرفه اي بود؟<‏‎/strong‏>‏به هر حال اين دوستان مدعي بودند که حرفه اي ترين نشريه ايران هستند – و من هم ادعايشان را قبول دارم – و ‏من هم سعي کردم حرفه اي عمل کنم. ‏
‏<‏strong‏>شما چقدر احتمال مي داديد که اين مساله از سوي شهروند مورد موافقت قرار گيرد؟<‏‎/strong‏>‏نه، احتمالش بسيار کم بود اما من مي خواستم سطح اجتماعي هر دو طرف را بالا ببرم.‏
‏<‏strong‏>به هرحال وقتي احتمالش کم بود، شما با اين پيشنهاد فرصت مصاحبه با يکي از حرفه اي ترين نشريات ‏را از دست مي داديد<‏‎/strong‏>‏ببينيد، بحث من اين بود که دوستان در ستوني که براي معرفي کتاب يا پرفروش ها داشتند، اطلاعات غلطي را به ‏خوانندگان مي دادند. يعني با توجه به تعداد تجديد چاپ هاي کتاب ها و فروش در بازار و بقيه مسايل، اين دوستان ‏اطلاعات اشتباه مي دادند. من در همان زمان – و همين الان – مي توانم ثابت کنم که چه کتابي پرفروش ترين ‏است و بوده است، کدام کتاب در بازار بيشتر هواخواه داشته است. اين از روي تعداد تجديد چاپ هاي کتاب ها ‏مشخص است. طبيعتا وقتي کافه پيانو، در مدت هفت ماه 14 بار تجديد چاپ شده است، يعني هر بار 2500 يا ‏‏3000 نسخه از اين کتاب به فروش رفته است. اين نشان مي دهد که چه کتابي پرفروش ترين بوده است. شايد من ‏مي خواستم با اين کار به نوعي اعتراض خودم را هم به دادن اطلاعات غلط از سوي اين دوستان به جامعه اعلام ‏کنم.‏
‏<‏strong‏>خيلي ها هم مي گويند که شما اصلا نمي خواستيد با شهروند مصاحبه کنيد و به دنبال بهانه ‏بوديد<‏‎/strong‏>‏نه اين طور نبود. من در اين مدت حتي با نشريات دانشجويي هم مصاحبه کرده ام و به آن ها هم جواب رد نداده ام. ‏من و شما مي دانيم که نشريات دانشجويي حداکثر 100 عدد تيراژ دارند. ولي من با آن ها هم مصاحبه کردم و ‏حتي اگر به کافه هم رفتيم، پول ميز را هم غالبا خودم حساب کرده ام. پس بحث من فرار از مصاحبه يا بحث مالي ‏نبود. بلکه مي خواستم به دوستان بگويم که اين گونه اطلاعات غلط به جامعه تزريق نکنيد.‏
‏<‏strong‏>به هر حال شما در جوابيه اي که در وبلاگ نوشتيد، به رضا اميرخاني هم کنايه هايي زديد و درباره ‏سير چاپ کتاب وي و نوشته هايش، چيزهايي نوشتيد.<‏‎/strong‏>‏درباره سير چاپ کتاب که کاملا مشخص است و من در همان جا هم اشاره کردم و گفتم وهنوز هم روي حرفم ‏هستم. چه درباره چاپ و چه درباره فروش. اما بحث من اصلا درباره شخصيت آقاي اميرخاني نبود. ايشان در ‏ميان نويسندگاني که به مسلمان معروف هستند، خيلي هم با استعداد هستند. درباره کتاب شان هم من تا جايي که ‏اين کتاب را خواندم خيلي هم کتاب خوبي بود. بحث من بر سر مسايل ديگري بود که پيش آمده بود و در همان ‏زمان در وبلاگم هم نوشتم. من مي خواستم بگويم که نمي توان اين گونه اطلاعات غلط داد. من هيچ بحثي درباره ‏شخصيت آقاي اميرخاني نداشتم وايشان را نويسنده قابلي مي دانم. بحث من درباره اطلاعات غلطي بود که شهروند ‏امروز به جامعه مي داد.‏
‏<‏strong‏>آقاي جعفري، به عنوان آخرين سوال. الان اگر دخترتان از شما بپرسد چه شغلي داريد چه جوابي مي ‏دهيد؟<‏‎/strong‏>‏مي گويم من نويسنده ام.‏























همسايه ها ♦ چهار فصل
بازگشت پوراحمد با "سرنخ "جديد، بازسرايي شعرهاي بوكوفسكي توسط سيدعلي صالحي، انتشار "گيله‌مرد" بزرگ علوي در ‏مصر، نمايشگاه عکس رضا کيانيان، هشت کتاب تازه از ناصر زراعتي، مسعود کيميايي و انتظار براي دريافت مجوز 4 ‏فيلمنامه، تجديد چاپ دو کتاب احمد محمود، ترجمه "يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند" بيژن نجدي به آلماني، رونمايي جلد اول ‏‏"ستارگان ايران"، تعطيلي نگار خانه اثر و اخبار متنوع از جوايز ادبي در هفته اي که گذشت..‏
‏<‏strong‏>قيصر امين پور: انتشار شناخت‌نامه<‏‎/strong‏>‏يادنامه و شناخت‌نامه‌ دكتر قيصر‌ امين‌پور تا ارديبهشت‌ماه سال 88، هم‌زمان با پنجاهمين سال‌روز تولد اين شاعر فقيد، منتشر ‏مي‌شود. اين مجموعه كه مشتمل بر مطالب متنوعي از: شاعران، نويسندگان، پژوهشگران و منتقدان ادبي خواهد بود، تلاش ‏مي‌كند، تصويري روشن از سيماي واقعي قيصر‌ امين‌پور منتقد، مدرس و محقق را معرفي كند.‏
بخشي از شناخت‌نامه، "قيصر امين‌پور در نگاه ديگران" نام دارد، كه برگزيده‌هاي مطالبي است كه تاكنون درباره‌ شعر و ديگر ‏آثار اين شاعر چاپ و منتشر شده است. همچنين مطالب و مقاله‌هاي جديدي را كه تا چند ماه آينده منتشر مي‌شوند، در برخواهد ‏گرفت.‏
در بخش ديگري از كتاب نيز منتخبي از آثار و نوشته‌هاي او شامل: دست‌خط، يادداشت روزانه، نقد و پژوهش ادبي و... خواهد ‏آمد.‏
ترانه‌هايي هم كه قيصر براي چند آهنگ سروده و شعرهايي كه از او به‌صورت آواز خوانده شده است، در اين مجموعه به‌طور ‏كامل معرفي خواهد شد.‏
دكتر مسعود جعفري جزي، دكتر حميدرضا توكلي و مهديه نظري، از مؤلفان اصلي اين مجموعه هستند.‏دكتر مرتضي كاخي نيز كه همواره و هنوز با اعجاب و ابتهاج از نوشته‌ قيصر امين‌پور با عنوان "لحظه‌ ديدار"در "باغ ‏بي‌برگي" - يادنامه‌ مهدي اخوان ثالث - ياد مي‌كند، به همراه زيبا اشراقي - همسر قيصر امين‌پور - در تنظيم و تدوين اين ‏مجموعه همكاري خواهند داشت.‏
ناشر يادنامه و شناخت‌نامه‌ قيصر‌ امين‌پور، انتشارات مرواريد خواهد بود.‏قيصر امين‌پور متولد دوم ارديبهشت‌ماه سال 1338 در گتوند خوزستان بود، كه روز سه‌شنبه، هشتم آبان‌ماه سال 1386، در ‏حالي‌كه چندماهي بود 48ساله شده بود، درگذشت.‏
‏<‏strong‏>کيومرث پوراحمد با "سرنخ "جديد<‏‎/strong‏>‏
کيومرث پوراحمد که سال گذشته با فيلم سينمايي "اتوبوس شب"مخاطبان زيادي را به سالن هاي سينما کشانيدو اين روزها در ‏ميان مردم به يکي از کارگردانان محبوب وصاحب سبک تبديل شده است، درحال پيش توليد قسمت دوم سريال ‏‏"سرنخ"است.قسمت اول اين سريال پليسي که سال ها قبل درشبکه اول سيما پخش شد مورد توجه بسياري قرار گرفت تا اين ‏بارنيز پوراحمد براي نقش کارآگاه اصلي به سراغ جهانبخش سلطاني برود.شنيده ها حاکي ازآن است که فيلمبرداري اين سريال ‏از اواسط بهمن ماه شروع و بازيگران ميهمان زيادي درآن به ايفاي نقش مي پردازند.‏
‏<‏strong‏>سيدعلي صالحي: بازسرايي شعرهاي چارلز بوكوفسكي<‏‎/strong‏>‏
شعرهاي چارلز بوكوفسكي در مجموعه‌اي با نام "آن سوي پنجره، سه پرنده‌ كوچك" با بازسرايي سيدعلي صالحي منتشر شد.‏اين مجموعه با ترجمه‌ افشين هاشمي، اثري است كه مترجم از سايت‌هاي اينترنتي گردآوري كرده و چنين مجموعه‌ در زبان ‏اصلي، از سوي شاعر منتشر نشده است.‏
صالحي در بخشي از مقدمه‌ كتاب اشاره مي‌كند: "حيرت‌آور است چارلز بوكوفسكي اصلا نخواسته ‌است چيزي به نام شعر ‏بيافريند، خيلي شاعر است، از او جسته ‌و گريخته خوانده بودم و نه يك‌جا. چقدر راحت است با خودش، با جهان و با شب ‌و روز ‏و همان هنوزِ هميشه‌اش كه لا‌به‌لاي كلماتي بي‌خيال پنهان مانده است تا ناگهان جهان او را كشف كند."‏
صالحي معتقد است، بوكوفسكي به سادگي آنتوان چخوف جهان را مي‌بيند و به سادگي ارنست همينگوي مي‌نويسد.‏تعدادي از شعرهاي اين مجموعه كوتاه است. بخشي از كتاب به طراحي‌هاي بوكوفسكي اختصاص دارد و در پايان نيز عكس‌هايي ‏از اين شاعر آمريكايي ارائه ‌شده است.‏
‏"آن سوي پنجره، سه پرنده‌ كوچك" (بازسرايي ترانه‌هايي از چارلز بوكوفسكي) در شمارگان يك‌هزار نسخه از سوي انتشارات ‏ابتكار نو منتشر شده است.‏
چارلز بوكوفسكي سال 1920 در آندرناش آلمان به دنيا ‌آمد و خانواده‌اش سال 1922 به ايالات متحده‌ ‌آمريكا مهاجرت كرد. مادر ‏اين شاعر قرن بيست آمريكايي، آلماني بود و پدرش آمريكايي. او از 49سالگي به عنوان نويسنده‌ تمام‌وقت و حرفه‌ اي كار خود ‏را آغاز كرد و در سال 1994 از دنيا رفت.‏
‏<‏strong‏>بزرگ علوي: انتشار "گيله‌مرد" در مصر<‏‎/strong‏>‏
ترجمه‌ عربي "گيله‌مرد" بزرگ علوي در مصر منتشر شد.‏اين كتاب از داستان‌هاي بزرگ علوي است كه در كتاب‌هاي درسي نيز آمده و به تازگي، از سوي مركز ملي ترجمه در مصر، به ‏عربي ترجمه و منتشر شده است.‏
چندي پيش، "ورق‌پاره‌هاي زندان" اين نويسنده با ترجمه‌ پروفسور ناجي توکماک - استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه‌هاي ‏استانبول و يدي تپه - در استانبول به چاپ رسيد.‏
بزرگ علوي 13 بهمن‌ماه سال 1282 در تهران به ‌دنيا آمد و 28 بهمن‌ماه سال 1375 در برلين درگذشت.‏
‏<‏strong‏>رضا کيانيان ونمايشگاه انفرادي عکس<‏‎/strong‏>‏
رضا كيانيان نخستين نمايشگاه انفرادي عكس خود را با نام "عكس‌هاي تنهايي" در فرهنگسراي نياوران برپا مي‌كند. در اين ‏نمايشگاه كه از 15 تا 24 آذرماه برگزار مي‌شود، 35 عكس ديجيتالي در اندازه‌هاي 70 در 100 و 90 در 120 و... در معرض ‏ديد بازديد كنندگان قرار مي‌گيرند. اين عكس‌ها به صورت رنگي، روي بوم چاپ شده‌اند و تماما عكس‌هايي از طبيعت هستند كه با ‏نگاه آبستره به تصوير درآمده‌اند. اين تصاوير در آمريكا عكاسي شده و عكس‌هاي حاصل از آن براي فروش عرضه مي‌شوند. ‏همزمان با برپايي اين نمايشگاه، كتاب اين عكس‌ها با نام ‏‎"‎عكس‌هاي تنهايي‎"‎‏ كه از سوي نشر "مشكي" منتشر شده، توزيع ‏مي‌شود. ‏
رضا كيانيان كه عصرها با حضور در فرهنگسراي نياوران پاسخگوي پرسش‌هاي بازديد كنندگان است در متن دعوت‌نامه اين ‏نمايشگاه آورده است: "سال 1330 در تهران متولد شدم و بعد در مشهد بزرگ شدم و در مشهد مدرسه رفتم و بعد در تهران ‏دانشكده را تمام كردم. در دانشكده هنرهاي زيبا تئاتر خواندم، اما نقاشي و طراحي هم مي‌كردم، كاريكاتور هم مي‌كشيدم. سال‌ها ‏تئاتر كار كردم، سال‌ها هم هست كه سينما كار مي‌كنم. بازي مي‌كنم. طراحي صحنه و لباس هم مي‌كنم. فيلمنامه هم نوشته‌ام. براي ‏تلويزيون هم بازي مي‌كنم. توليد هم كرده‌ام. چند سالي نجاري كرده‌ام. منظورم ساختن مبل و صندلي و ميز و قفسه است. 5 كتاب ‏در مورد بازيگري نوشته‌ام. سال گذشته نمايشگاهي انفرادي از مجسمه‌هاي چوبي‌ام در خانه هنرمندان ايران داشتم. در سه ‏نمايشگاه گروهي عكس شركت كردم. خوشحال بودم كه عكس‌هايم در كنار عكس‌هاي عكاسان بزرگ قرار گرفتند. و اين ‏مجموعه، اولين نمايشگاه انفرادي عكس‌هاي من است. هايده، همسرم، مي‌گويد: «همان طور كه در هنگام بازي روي صحنه يا ‏جلوي دوربين، از نقش آشنايي زدايي مي‌كني تا تماشاگر با نقش فاصله بگيرد، با چوب‌ها و عكس‌هايت هم همين كار را تكرار ‏مي‌كني. چوب‌ها را طوري به نمايش مي‌گذاري كه تماشاگر آن‌ها را دوباره ببيند و كشف كند و عكس‌هايت از چيزهاي ساده‌اي ‏است كه از فرط روزمرگي ديده نمي‌شوند. تو از آن‌ها آشنايي زدايي مي‌كني، ديدني و قابل دوست داشتن مي‌شوند.» من مي‌گويم ‏همه چيز اين جهان را مي‌توان دوست داشت. ولي ما در جريان روزمرگي بي‌حس مي‌شويم و دور و برمان را كمتر مي‌بينيم و ‏كمتر مي‌شنويم". ‏
نمايشگاه "عكس‌هاي تنهايي" در روزهاي عادي ساعت 10 الي 19 و روزهاي جمعه ساعت 14 الي 19 در فرهنگسراي ‏نياوران برپا است. اين نمايشگاه ساعت 14 روز جمعه 15 آذرماه افتتاح مي‌شود. ‏
‏<‏strong‏>ناصر زراعتي: هشت کتاب تازه<‏‎/strong‏>‏
ناصر زراعتي هنرمند، داستان نويس و فيلمساز سالهاست که در سوئد زندگي مي کند. «خانه هنر و ادبيات» (‏BOKARTHUS‏) ‏توسط وي در سال 2001 در شهر گوتنبرگ سوئد گشايش يافت. او در اين کتابفروشي در همان سالهاي نخست نمايشگاه عکس و ‏نقاشي هم برگزار مي‌کرد، اما اخيرا به‌دليل کمبود جا، مدتي است که از برگزاري نمايشگاه صرف‌نظر کرده است.‏
در اين «خانه»، غير از انتشار کتاب و کتاب گويا و توليد مستندهاي ويدئويي، کارهايي چون ترجمه، ويرايش، زيرنويس گذاشتن ‏براي فيلم و آماده‌سازي کتاب انجام مي شود و علاوه بر آن برگزاري کلاس‌هاي ادبي و داستان‌نويسي از ديگر فعاليت هاي اين ‏مرکز است. همچنين جلسه‌هاي فرهنگي ـ هنري ـ ادبي و نمايش فيلم در خانه هنر و ادبيات برپا مي شود. مي‌شود.‏
‏ از جمله در همين ماه‌هاي اخير، با همکاري «مرکز آموزشي ايران» و مؤسسه‌ي ‏ABF، چند جلسه برگزار شد که مهمترين آنها ‏بزرگداشت اردشير محصص (طراح و کاريکاتوريست) و احمد محمود (داستان‌نويس) بود که طي آن دو فيلم مستند ساخته‌ي بهمن ‏مقصودلو در مورد اين دو هنرمند درگذشته‌ي ايراني به نمايش در آمد.‏
زراعتي در اين سالها ويراستاري و نشر هشت کتاب را به پايان رسانده و در حال حاضر هشت کتاب ديگر را در دست انتشار ‏دارد.‏
او مستند سازي را به طور جدي دنبال کرده که حاصل فعاليت هايش در اين زمينه تا به حال هفت اثر بوده است و همه آنها به ‏جز يک استثنا مستند هاي پرتره هستند.‏
‏<‏strong‏>مسعود کيميايي: 4 فيلمنامه در انتظار مجوز<‏‎/strong‏>‏
مسعود کيميايي کارگردان جريان‌ساز سينماي ايران يکي از فيلمنامه‌هاي"شريک"، "ردپاي خون"، "محاکمه در خيابان" و "تبعيد ‏سايه‌ها" در اين 2 سال قرار بود مقابل دوربين ببرد اما براي هيچ‌کدام تا امروز پروانه ساخت صادر نشده است. به اين ترتيب ‏همچنان "رئيس" در کارنامه اين فيلمساز مطرح آخرين فيلم محسوب مي‌شود.کيميايي در اين باره گفته است: "من فيلم نساختن را ‏فضيلت نمي‌دانم، اين سومين سالي است که فيلم نساخته‌ام و کم‌کم وارد چهارمين سال مي‌شود". "کيميايي" در پاسخ به اينکه ‏مشکل مسئولان با فيلمنامه "شريک" چيست، مي‌گويد: "چند مورد اصلاحيه بود که من در بازنويسي‌هاي دوم و سوم، آنها را ‏اعمال کردم؛ ولي مي‌گويند يک فيلمنامه ديگر بياور و اين را نساز. آنها هرآنچه خواستند، من با سناريوهايم انجام دادم ولي ‏همچنان نتوانسته‌ام فيلمي بسازم، ديگر اواخر عمر کاري‌ام است و فرصت ندارم که مدام بگويند اين سناريو نشد يک سناريوي ‏ديگر."‏گلايه‌هاي کيميايي در حالي است که در مواردي با ارايه يک طرح چند خطي امکان ساخت فيلم‌هاي سينمايي فراهم مي‌شود ولي ‏ظاهرا سازنده‌"قيصر" و "گوزن‌ها" ماه‌ها و سال‌ها با چندين فيلمنامه قطور، بلاتکيلف و منتظر نگه داشته شده است. او ميگويد: ‏‏"فيلمنامه رئيس را هم سه بار بازنويسي کردم تا اجازه ساختش را دادند".‏
جالب اين جاست که تنها طرحي که "مسعود کيميايي" مجاز به ساخت آن است مستندي درباره تهران است که در آن، فيلم‌هايي که ‏از جريان انقلاب تهيه کرده و براي نخستين بار به نمايش درمي‌آيد: "به من و داريوش مهرجويي مي‌گويند بياييد درباره تهران ‏فيلم مستند بسازيد و آن وقت طرح‌هاي سينمايي‌مان را بلاتکليف نگه مي‌دارند؛ من هم گفته‌ام يک سري فيلم آرشيوي دارم که در ‏سال 57 تهيه کرده‌ام و از آنها استفاده خواهم کرد".‏
‏<‏strong‏>احمد محمود: تجديد چاپ دو کتاب<‏‎/strong‏>‏
دو عنوان از آثار داستاني اين نويسنده‌ با نام "داستان يك شهر" و "درخت انجير معابد" به ترتيب براي نوبت‌هاي هشتم و هفتم از ‏سوي انتشارات معين تجديد چاپ خواهند شد.‏
همچنين بابك اعطاء - فرزند احمد محمود - در توضيحي درباره‌ وضعيت فعلي سايت اين داستان‌نويس گفت: تلاش زيادي توسط ‏اشخاص متخصص براي فعال ‌كردن دوباره‌ سايت انجام شد؛ اما در هر بار مراجعه به سايت، فضاي آن به دلايل نامعلومي تغيير ‏پيدا مي‌كرد و گاه به جاي ديدن سايت احمد محمود، با يك سايت تبليغاتي روبه‌رو مي‌شديم.‏
احمد محمود متولد چهارم دي‌ماه 1310 در اهواز بود، كه دوازدهم مهرماه سال 1381 در سن 71سالگي در تهران درگذشت و ‏در امام‌زاده طاهر كرج به‌خاك سپرده شد.‏
‏"از مسافر تا تب‌خال"، "مدار صفردرجه"، "همسايه‌ها" و "زائري زير باران" از ديگر آثار اين نويسنده‌اند. ‏
‏<‏strong‏>بيژن نجدي: ترجمه "يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند" به آلماني<‏‎/strong‏>‏
مجموعه‌ داستان "يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند" بيژن نجدي به آلماني ترجمه مي‌شود.‏پروانه محسني ‌آزاد - همسر بيژن نجدي - در اين‌باره گفت: به تازگي از سوي نشر مركز براي ترجمه‌ مجموعه‌ داستان ‏‏"يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند" اين نويسنده به زبان آلماني پيشنهاد داده شده و من نيز موافقت خود را با اين مسأله اعلام كرده‌ام.‏به گفته او، پيش‌تر تنها بخشي از اين كتاب به زبان آلماني ترجمه شده بود و در اين نوبت قرار است همه‌ اين مجموعه ترجمه ‏شود، كه كار هنوز در مرحله‌ ابتدايي است.‏
همچنين چندي پيش، كتاب "پسرعموي سپيدار" شامل بخشي از شعرهاي چاپ‌نشده‌ نجدي، تعدادي از شعرهاي مجموعه‌ ‏‏"خواهران اين تابستان" و تعدادي از شعرهاي دفتري از "گزيده‌ ادبيات معاصر" (نيستان)، از سوي نشر تكا به چاپ رسيد.‏به گفته‌ محسني ‌آزاد، نجدي شعرهاي چاپ‌نشده‌ ديگري هم دارد.‏
او همچنين از تجديد چاپ مجموعه‌ شعر "خواهران اين تابستان" اين شاعر توسط نشر ماه‌ريز براي نوبت سوم تا نزديك سال نو ‏خبر داد.‏بيژن نجدي متولد 24 آبان‌ماه سال 1320در خاش - از توابع سيستان و بلوچستان - بود.‏‏"دوباره از همان خيابان‌ها" و "داستان‌هاي ناتمام" از ديگر آثار او هستند.‏
‏<‏strong‏>پيمان هوشمندزاده: تعطيلي نگار خانه اثر<‏‎/strong‏>‏
نگارخانه "اثر" روز گذشته به دليل رعايت نكردن شئونات اسلامي و ارزش‌هاي متعالي جامعه از سوي دفتر امور هنرهاي ‏تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تعطيل شد.‏
به گزارش خبرنگار هنرهاي تجسمي فارس، نگارخانه "اثر" از روز اول آذرماه ميزبان نمايشگاهي از عكس‌هاي "پيمان ‏هوشمندزاده" شده بود كه روز گذشته مسئولان بخش نگارخانه‌هاي دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت ارشاد از اين نمايشگاه ‏بازديد كردند و به دليل مغايرت تعدادي از آثار به نمايش درآمده با شئونات اسلامي و ارزش‌هاي متعالي جامعه، آثار ارائه شده از ‏روي ديوار نگارخانه پايين آمد و از روز گذشته به دستور دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي از فعاليت ‏اين نگارخانه جلوگيري شد.‏
بر اساس دستور كتبي مركز هنرهاي تجسمي ارشاد، همه نگارخانه‌ها بايد يك هفته پيش از برگزاري هر نمايشگاه، عكس‌ آثار و ‏يا لوح فشرده آثار را به دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ارائه كنند.‏
به گفته حسن نوفرستي، مدير روابط عمومي موزه هنرهاي معاصر تهران، مديريت نگارخانه اثر، آثار اين نمايشگاه را براي ‏دريافت مجوز به دفتر امور هنرهاي تجسمي وزارت ارشاد ارائه نكرده بود.‏
‏ ‏





















قا ب ♦ چهارفصل
رابرت کرامب با وجود آن که يکي از ستايش شده ترين چهره هاي کميک استريپ آمريکا است، آثارش هيچ همخواني با ‏جريان اصلي کميک هاي آمريکايي ندارد. اثري از ابر قهرمانان سنتي دي. سي کميک و مارول در کارهاي او نيست، ‏در واقع ارزش هاي قراردادي در دنياي کرامب معنايي ندارند که ابر قهرماني براي دفاع از آن لازم باشد. طنز او ‏هتاک، تخريبگر، گزنده و کوبنده و چنانکه ويژگي بارز هنر ضد جريان و زيرزميني دهه شصت است، بر تمام پيش ‏فرض هاي اخلاقي، اجتماعي مي تازد و ارزش هاي سنتي را به سخره مي کشد.‏
درباره رابرت کرامب‏‎‎غول کميک استريپ زيرزميني‎‎
هفته پيش از آرت اسپيگلمن، يکي از چهره هاي شاخص کميک استريپ هاي زيرزميني آمريکا در دهه شصت و هفتاد ‏نوشتيم. عنوان "غول کميک هاي زيرزميني" اما، بي گمان برازنده "رابرت کرامب" است؛ هنرمندي جريان‎ ‎ساز که با ‏آثار متفاوتي چون "فريتز گربه" و "مستر نچرال" خود را خود را به دنياي کميک شناساند.‏
‏"رابرت دنيس کرامب" سال 1943 در يک خانواده متوسط آمريکايي به دنيا آمد. دو دهه اول زندگي را بي حادثه اي ‏خاص گذراند، جز آن که بسيار تنها و منزوي بود و دوستان چنداني نداشت. طراحي کارتون، مهم ترين جايگزين و تنها ‏دلمشغولي او در اين دوران محسوب مي شد که استعدادي غريب در آن داشت. در اواسط دهه شصت، کرامب جوان در ‏‏"کليولند" اوهايو، براي شرکت معروف "امريکن گريتينگ" کارت پستال طراحي مي کرد، همان زمان با گروهي جوان ‏که زندگي کولي وار داشتند آشنا شد که اين دوستي روش زندگي اش را تغيير داد، با همسر آينده اش " دانا مورگن" در ‏اين گروه آشنا شد و بعد از واکنش هاي تحسين آميزي که در قبال انتشار بعضي کميک هاي اش در روزنامه هاي ‏زيرزميني ديد، به کاليفرنياي سان فرانسيسکو نقل مکان کرد (1967) که در آن زمان قلب جنبش ضد فرهنگ عمومي ‏آمريکا محسوب مي شد.‏
با وجود آن که "کرامب" يکي از ستايش شده ترين چهره هاي کميک استريپ آمريکا است، آثار او هيچ همخواني با ‏جريان اصلي کميک هاي آمريکايي ندارند. اثري از ابر قهرمانان سنتي دي. سي کميک و مارول در کارهاي او نيست، ‏در واقع ارزش هاي قراردادي در دنياي کرامب معنايي ندارند که ابر قهرماني براي دفاع از آن لازم باشد، کرامب، ‏چنانکه ويژگي بارز هنر ضد جريان و زيرزميني دهه شصت است، بر تمام پيشفرض هاي اخلاقي، اجتماعي مي تازد و ‏ارزش هاي سنتي را به سخره مي کشد. طنز او هتاک، تخريبگر، گزنده و کوبنده است. "ايده ال" و "رؤيا" در آثار او ‏معنايي ندارند، آنچه هست خود واقعي جامعه است بي هيچ ملاحظه و پرده پوشي. کميک هاي دهه شصت و هفتاد ‏کرامب، سرشار از مضامين جنسي، تابوشکني، خشونت و ذهنيتي ماليخوليايي بودند. اين نگاه و ذهنيت متفاوت که در ‏اخلاقگرايي ظاهرسازانه دهه شصت، انقلابي به شمار مي آمد با سبک طراحي منحصر به فرد و متعالي کرامب، بُعد و ‏معنايي ديگر به خود مي گرفت. کرامب با قدرت و حس طراحانه کارتونيستي از سده نوزده طراحي مي کرد، انگار که ‏انوره دوميه در نيمه دوم قرن بيستم تولدي دوباره يافته و دنياي ديوانه و پرتناقض و خشونت بعد از جنگ دوم جهاني ‏روانش را آشفته باشد. "ويکتور ماسکوسو" ديگر کميک کار زيرزميني، درباره تأثير اوليه اي که آثار کرامب در اواسط ‏دهه شصت- پيش از ملاقات اش- بر او گذاشتند مي گويد: "مطمئن نبودم که آنها طراحي هاي پرشور و جوانانه يک ‏هنرمند مسن اند يا آثار هنرمند جواني که با پختگي سالخوردگان طراحي مي کند" ‏
آثار زيرزميني کرامب، اضمحلال معصوميت امريکايي را- يا آنچه که رسانه ها چنين اش معرفي مي کردند – فرياد مي ‏زدند و نشانگر تغيير زمانه و ورود به پر حادثه ترين دوران سياسي اجتماعي آن کشور بودند: ترور کندي، رياست ‏جمهوري نيکسون، جنگ ويتنام و البته جنبش اجتماعي هيپي ها. جالب اين که يکي از کميک هاي او با عنوان "راه را ‏ادامه بده" به صورت نماد تصويري محبوب هيپي ها درآمد و مانند اکثر آثار زيرزميني که تحت پوشش قانون حق مؤلف ‏نبودند، بارها به صورت پوستر و نقش روي پيراهن، بازعرضه شد. کرامب، در اين دوران زندگي کولي وار داشت و ‏به گفته خود، "ال اس دي" نقش مهمي در شکل گيري ذهنيت و سبک خاص او بازي مي کرد.‏‏"فريتز گربه" بي شک به يادماندني ترين کاراکتري است که کرامب در دنياي استريپ خلق کرده. "تامس آلبرايت" ‏فريتز را "فليکس گربه" اي امروزين توصيف مي کند که با مايه هايي از کاراکتر چارلي چاپلين، احمق ولتر و دن ‏کيشوت در هم آميخته باشد. اگر دنياي سورئاليستي و صامت "پت ساليوان" در فليکس گربه، سادگي و معصوميت دهه ‏بيست را داشت، "فريتز" در ذهنيت پر تلاطم هنرمندي از دهه شصت، غوطه ور است. ‏
وقتي هاروي کورتزمن سردبير نشريه زيرزميني "هلپ!" اولين قسمت اين مجموعه را از دوست اش کرامب دريافت ‏کرد به او گفت: "نمي دانم چطور منتشرش کنم که بعدش دستگير نشويم!" هرچند او با وجود تمام دودلي ها، اولين فريتز ‏را در شماره ژانويه 1965 چاپ کرد. در اين قسمت، "فريتز گربه" دوست دخترش را به خانه مي آورد و برهنه اش ‏مي کرد، تا بعد سر فرصت کَک هاي تن اش را بجورد! فريتز گربه سال 1972 توسط رالف بخشي به صورت انيميشن ‏سينمايي در آمد. مي گويند که مضامين جنسي و ماليخوليايي اولين قسمت هاي کميک استريپ، ريشه در تنهايي و انزواي ‏کرامب داشته که بعد ها با جمع آمدن حلقه دوستان و دوستداران اش و تجربه هاي عاطفي و جنسي، اين مايه ها تعديل ‏شدند و کاراکتر "فريتز" تبديل به هجويه هيپي هاي کولي مسلک و شاعرپيشه اي شد که البته بيشتر به دنبال دختربازي ‏بودند.‏
با گذشت زمان و در دهه نود، از بار جنسي کارهاي کرامب کم شد و او همراه با "ديويد زين ميروويتز" زندگينامه ‏مصور و طنزآميز "کافکا" را با عنوان "معرفي کافکا" يا "کافکا براي مبتديان" به تصوير کشيد که موفقيت هنري و ‏تجاري فراواني کسب کرد و بعد ها به نام "کافکاي آر. کرامب" تجديد چاپ شد. کرامب که در حال حاضر شصت و پنج ‏ساله است در جنوب فرانسه زندگي مي کند.‏

هیچ نظری موجود نیست: