جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

بارش اولين برف هاي زمستاني با خود موجي گرمابخش از فيلم هاي بالغ و هوشمندانه از راه آورد. نمايش همزمان دو ‏فيلم از استادي کهنسال چون کلينت ايست وود، آغاز نمايش گسترده آخرين فيلم برادران داردن با موضوع قاچاق انسان، ‏اکران فيلم اسرائيلي درخت ليمو با تم درک متقابل و نمايش گران قيمت ترين محصول سينماي روسيه در ستايش قهرمان ‏مبارزه با کمونيسم در کنار فيلم هاي ديگر همگي نشان از پايان يافتن سال ميلادي جاري با کارنامه پربار دارد. با ‏انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به معرفي شان پرداخته ايم...‏‎ ‎‎‎معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎
‎‎


درخت ليمو‎‎‏ ‏Etz Limon
کارگردان: اران ريکليس. فيلمنامه: سها عراف، اران ريکليس. موسيقي: حبيب شادح. مدير فيلمبرداري: راينر ‏کلاوسمان. تدوين: تووا عاشر. طراح صحنه: ميگوئل مارکين. بازيگران: هيام عباس[سلما زيدان]، دورون تاوري[وزير ‏دفاع اسرائيل ناوون]، علي سليمان[زياد دائود]، رونا ليپاز مايکل[ميرا ناوون]، طارق قپطي[ابوحسام]، آموس ‏لاوي[فرمانده يعقوب]، امنون وولف[ليبوويتز]، سمادار يارونختامار گرا]، دني لشمان[سرباز ايتمار]، هيلي يالون[زيگي ‏ناوون]. 106 دقيقه. محصول 2008 اسرائيل، المان، فرانسه. نام ديگر: ‏Lemon Tree، ‏Les Citronniers، شجره ‏ليمون. برنده جايزه بهترين بازيگر زن/هيام عباس و نامزد 6 جايزه ديگر از مراسم آکادمي فيلم اسرائيل، برنده جايزه ‏تماشاگران- پانوراما از جشنواره برلين، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن و بهترن فيلمنامه از مراسم فيلم هاي اروپايي. ‏
سلما بيوه اي فلسطيني که تنها دارايي اش باغ ليموي موروثي است، سال هاست همراه کارگر سالخورده اش زندگي ‏ساکت و يکنواختي را مي گذراند. تا اينکه يک روز همسايه تازه‎ ‎اي به محل اثاث کشي مي کند. اين همسايه وزير دفاع ‏تازه دولت اسرائيل است و خيلي زود آرامش سلما را با حضور خود به هم مي ريزد. چون رئيس گروه محافظان وي ‏عقيده دارد، درختان باغ ليموي سلما محل مناسبي براي کمين کردن تروريست ها و در نتيجه کشتن وزير يا اعضاي ‏خانواده اوست. حصارهايي اطراف درختان برپا شده و سلما از سرکشي به درختان خود نهي مي شود. اما سلما که ‏درخت ها را مانند فرزندان خود دوست دارد، تصميم به ايستادگي گرفته است. با راهنمايي هاي آشنايانش به سراغ وکيلي ‏جوان به نام زياد مي رود. زياد که از همسر روس تبار و فرزندش جدا شده، مي پذيرد تا به سلما در گرفتن حق خويش ‏کمک کند. دادگاه به ضرر سلما راي مي دهد، اما سلما خواستار ارجاع پرونده به دادگاه عالي مي شود. خبر به رسانه ها ‏درز مي کند و کم کم تبديل به بحث روز مي شود. در حالي که وزير دفاع در سرگرم احداث ديواري بتوني در خطوط ‏مرزي اسرائيل با کرانه غربي است. ولي درگيري وي با سلما چندان به مذاق همسرش خوش نمي آيد. چون سلما را ‏مانند خود زني در حال دفاع از خانه خويش مي بيند و همين امر او را در برابر شوهرش قرار مي دهد. در حالي که ‏سلما نيز به دليل رابطه عاطفي به وجود آمده ميان او و زياد مورد سرزنش آشنايان قرار گرفته است...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
اران ريکليس متولد 1954 است. از نيمه دهه 1970 شروع به فعاليت در عالم سينما کرده و دانش آموخته مدرسه ‏سينمايي بيکنزفيلد انگلستان است. اولين فيلم بلندش در 1984 با نام در يک روز روشن مي تواني دمشق را ببيني يک ‏تريلر سياسي خوش ساخت بر اساس داستاني واقعي بود. هفت سال بعد، دومين فيلمش با نام ‏Cup Final‏ توانست تحسين ‏منتقدان بسياري را کسب کند و در جشنواره هاي برلين و ونيز بدرخشد. در 1993 سومين فيلمش زوهار پرفروش ترين ‏فيلم اسرائيل شد. بعد از فيلم مرزها، ستايش نامه اش درباره موسيقي راک اند رول با نام ‏Vulcano Junction‏ در ‏‏1999 ساخت. اما شهرت بين المللي با عروس سوري(برنده 3 جايزه از جشنواره فلاندر، برنده جايزه تماشاگران ‏جشنواره لوکارنو و 4 جايزه بزرگ از جشنواره مونترال) در سال 2004 از راه رسيد. ريکليس که فيل مهاي ‏تلويزيوني، کليپ و فيلم هاي تبليغاتي و مستند نيز ساخته، در تل آويو زندگي مي کند اما خود را فيلمسازي جهاني مي ‏داند و به اصول انساني و همزيستي مسالمت آميز به شدت معتقد و پايدار است. ‏
بيهوده نخواهد بود اگردرخت ليمو را زيباترين و انساني ترين اين هفته و يکي از بهترين هاي امسال بنامم. فيلمي ساده و ‏در عين حال پيچيده و گيرا که داستاني آشنا را در قالب قصه عشقي نافرجام و خويشتندارانه روايت مي کند. درخت ليمو ‏نه فقط يک درام فردي، بلکه يک درام سياسي جمعي و بالغ است که بر لزوم درک متقابل از سوي عموزاده هاي نژاد ‏سامي تاکيد مي کند. اينکه هر دو طرف مي توانند همديگر را –دغدغه هايشان، علايق شان و وابستگي هايشان- را ‏درک کنند شايد چيز تازه اي نباشد، اما در زمانه اي که فيلم هاي عربي اندکي به اين موضوع علاقه نشان مي دهند، ‏ساخته شدن آثار متعددي از سوي فيلمسازان اسرائيلي با اين تم قابل احترام است. البته فراموش نکنيم که چيزي به اسم ‏سينماي فلسطيني وجود خارجي ندارد، اما ديگر کشورهاي همسايه نيز که دلخوشي از اسرائيل ندارند هم کوشش زيادي ‏حتي براي درک دشمن نمي کنند. ‏
ريکليس با انتخاب يک زن عادي که خاک برايش مفهومي والاتر از فقط خانه دارد، نشان مي دهد که قادر به درک و ‏دريافت کساني است که در جبهه مقابلش قرار دارند. رابطه عاشقانه نافرجام وي با وکيل جوان، رابطه همسر وزير با ‏وزير و دخترش يا دوست خبرنگارش که همگي با دقت و پختگي کامل طرح و اجرا شده اند، نشان از تفکري والا دارد. ‏در پايان فيلم همسر وزير او را ترک مي کند. پيروزي نيم بند وکيل او را به دفتر و همسر ثروتمند مي رساند. اما وزير ‏و سلما بازنده هاي واقعي هستند. در دو سوي ديوار هر دو تنها مانده اند، يکي بي همسر و خيره به ديواري که با دست ‏خود احداث کرده و دنيايش را محدود ساخته و آن سو سلما که سرگشته در ميان درختاني که به حکم قانون سر بريده شده ‏اند، چون مرغ نيم بسمل مي چرخد و او نيز ديوار را مي بيند. درخت ليمون دعوت به برداشتن ديوارهاست. به برچيده ‏ديوارهاي تنهايي که از خودخواهي و زياده خواهي ما انسان ها ناشي مي شود. به احترام اين انسان و فيلمساز برجسته ‏اسرائيلي بايد کلاه از سر برگرفت!‏ژانر: درام. ‏
‎‎


بچۀ عوضي‎‎‏ ‏Changeling
کارگردان: کلينت ايست وود. فيلمنامه: جي. مايکل استراچينسکي. موسيقي: کلينت ايست وود. مدير فيلمبرداري: تام ‏اشترن. تدوين: جوئل کاکس، گري روچ. طراح صحنه: جيمز جي. موراکامي. بازيگران: آنجلينا جولي[کريستين کالينز]، ‏گتلين گريفيث[والتر کالينز]، ميشل مارتين[سندي]، مايکل کلي[کارآگاه لستر يبارا]، جان مالکوويچ[کشيش گوستاو ‏برايگلب]، کولم فيوره[رئيس پليس جيمز ئي. ديويس]، جفري داناوان[سروان جي. جي. جونز]، دنيس اوهارا[دکتر ‏جاناتان استيل]. 141 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد نخل طلاي جشنواره کن، نامزد جايزه بهترين موسيقي و ‏بهترين بازيگر نقش اول زن از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين فيلمبرداري و بازيگر نقش اول ‏زن. ‏
سال 1928، لس آنجلس. کريستين کالينز مادر مجرد مجبور مي شود براي رفتن به سر کار پسر 9 ساله اش والتر را در ‏خانه تنها بگذارد. اما زماني که بازمي گردد، والتر را در خانه نمي يابد. جست و جوهايش نتيجه نمي دهد و مراجعه اش ‏به پليس نيز سود چنداني ندارد. اما خطابه کشيش گوستاو برايگلب درباره فساد، بي لياقتي و سهل انگاري پليس لس ‏آنجلس سبب مي شود تا رئيس پليس و مامورين پرونده به دست و پا بيفتند. چند ماه بعد، پليس به کريستين اطلاع مي دهد ‏فرزندش زنده در شهري ديگر يافته شده است. اما زماني که کريستين براي تحويل گرفتن پسرش در مراسم برگزار شده ‏توسط پليس در ايستگاه راه آهن حاضر مي شود، خود را با بچه اي عوضي روبرو مي بيند. کريستين ابتدا از پذيرش اين ‏بچه امتناع مي کند، ولي اصرارها و فشارها سروان جونز باعث مي شود تا بچه عوضي را به خانه ببرد. رفتار اشتباه ‏کودک بر نظريه کريستين صحه گذاشته و بعد از گفت و گو با معلم و دکتر وي بار ديگر نزد جونز مي رود. جونز که ‏آبروي اداره پليس را در خطر مي بيند، مقدمات دستگيري و انتقال کريستين را به يک اسايشگاه رواني فراهم مي کند. ‏کريستين توسط مدير آسايشگاه براي امضاي کاغذي مبني بر پذيرش اين بچه عوضي به جاي والتر تحت فشار قرار مي ‏گيرد. اما دستگير شدن تصادفي قاتلي متهم به کشتن 20 کودک و پيگيري هاي برايگلب سبب نجاتش شده و نقشه پليس ‏براي بستن سريع پرونده فاش مي شود. اينک همه يقين دارند که والتر در ميان کودکان کشته شده است، ولي کريستين ‏هنوز اميدش را از دست نداده است...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
حيرت انگيز است ديدن اين همه نيرو و شور در مردي 78 ساله و فيلمسازي که با هر فيلمش تازه اش نشانه هايي تازه ‏از چيره دستي خود در کارگرداني را به نمايش مي گذارد. گويا ايست وود سالخورده قصد دارد به جبران سال هايي که ‏در برابر دوربين بوده، در اين روزها ساليانه دو فيلم بسازد. اما چه خوب که اين پر کاري باعث افت کيفي آثارش نشده ‏است. ‏
بچۀ عوضي دومين فيلم است وود در سال اخير است که بر اساس داستاني واقعي(قتل هاي ‏Wineville Chicken ‎Coop‏) ساخته شده و مانند بسياري از فيلم هاي وي در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفته است. بچۀ عوضي براي ‏دوستداران فيلم هاي پليسي تمي آشنا دارد: بي لياقتي پليس و تلاش براي حصول به نتيجه در کمترين زمان و بستن ‏پرونده که منجر به فاجعه مي شود. اما ايست وود در گذر سال ها قواعد بازي را خيلي خوب آموخته و مي داند که نمي ‏شود امروز به راحتي روي داستاني تک بعدي مانور داد. پس بايد آن را با استفاده از مصالح موجود به شکلي امروزي ‏تر، پيچيده تر و جامع تر در آورد.بر اثر همين تلاش است که فيلمي که مي تواند تلاش هاي يک مادر براي دسترسي به ‏فرزندش ارزيابي شود، تبديل به فيلمي در باب اصلاحات اجتماعي مي شود. فيلمي در ستايش از دموکراسي و ليبراليسم ‏که گوشه چشمي به مردان خدا نيز دارد. کساني چون کشيش برايگلب که خود را صداي خداوند اعلام مي کنند و در اين ‏فيلم نقشي را بازي مي کنند که بايد بازي کنند يعني شبان. ‏
البته ايست وود که بعد از ران هاوارد براي کارگرداني فيلم انتخاب شد، براي پيچيده تر کردن فيلم در جريان وقايع و ‏حتي جزئيات دست برده و پاياني باز به فيلم داده تا درام خود را قدرتي مضاعف ببخشد. ولي در يک کلام مي توان فيلم ‏را در ستايش آمريکا دانست، اين که چگونه مقاوت زني از طبقه کارگر مي تواند دستگاه عظيم پليس را به زانو در ‏آورد. ‏
قدرت کارگرداني ايست وود و دقت او در جزئيات، در کنار بازي فوق العاده خوب جولي باعث خلق فيلم موثري شده که ‏با وجود قابل حدس بودن برخي دقايق آن مي شود به راحتي به آن دل سپرد و مانند داوران کن يا منتقدان فرنگي زبان به ‏تحسين اش گشود. کارگرداني که 4 اسکار و بيش از 100 جايزه ارزشمند ديگر در کارنامه دارد، نبايد غير از اين باشد!‏ژانر: جنايي، درام، رازآميز. ‏
‎‎


درياسالار‎‎‏ ‏Адмиралъ
کارگردان: آندري کراوچوک. فيلمنامه: ولاديمير والوتسکي، زويا کودري. موسيقي: روسلان موراتوف، گلب ماتويه ‏چک. مدير فيلمبرداري: ايگور گرينياکين، الکسي روديونوف. تدوين: تام رولف. طراح صحنه: ماريا تورسکايا، ‏الکساندر زاگوسکين. بازيگران: کنستانتين خابنسکي[آدميرال کولچاک]، ليزا بويارسکايا\آنا]، سرگئي بژرکوف[ژنرال ‏کاپل]، ولاديسلاو وتروف[سرگئي تيميرف]، آنا کوالچوک[سوفيا]، يگور برويف[ميخائيل اسميرنوف]، ريشار ‏بورينگه[ژنرال ژانن]، اولگ فومين[نيکلاي پادگورسکي]، آناتولي پاشينين\روستيسلاو اوگنيوتسف]، ويکتور ‏ورژبيتسکي[کرنسکي]، الکساندر کلايوکين[نخست وزير پپليايف]، نيکلاي بورليايف[تزار]. 124 دقيقه. محصول ‏‏2008 روسيه. نام ديگر: ‏The Admiral‏. ‏
الکساندر کولچاک بعد از نشان دادن رشادتي کم نظير در نبرد با رزمناوهاي آلماني، از سوي تزار نيکلاي دوم به مقام ‏درياسالاري نائل مي شود. همزمان با سوفيا تيمرف همسر يکي از همقطارانش آشنا شده و به همديگر دل مي بازند. در ‏حالي که خود نيز متاهل و صاحب يک پسر است. وقوع انقلاب فوريه 1917 سبب مي شود تا از مقام خود معزول شود. ‏ولي بعد از مدتي کوتاه از سوي کرنسکي فرماندهي ارتش روسيه به وي پشنهاد مي شود. کولچاک پيشنهاد کرنسکي را ‏رد مي کند، ولي پس از مدتي کوتاه با قدرت گرفتن حرکت هاي بلشويکي رهبري گارد سفيد را در جنگ داخلي بر عهده ‏مي گيرد. همسر کولچاک ناچار مانند بسياري به پاريس مي گريزد، اما سوفيا بعد از ترک شوهر به نزد کولچاک رفته و ‏در شغل پرستاري شروع به خدمت در کنار محبوب مي کند. نبرد روس هاي سفيد با حمايت دولت هاي خارجي عليه ‏کمونيست پس از پيروزي انقلاب اکتبر 1917 ادامه مي يابد، اما سرانجام در فوريه سال 1920 کولچاک دستگير و با ‏تيرباران شدن وي به جنگ داخلي پايان داده مي شود. سوفيا نيز از اعدام نجات يافته و تا نيمه دهه 1970 در شوروي ‏زندگي مي کند.‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
دو دهه بعد از فروپاشي دولت اتحاد جماهير شوروي، وزارت فرهنگ روسيه حامي توليد فيلمي درباره قهرمان مقاومت ‏در برابر تشکيل دولت شوراها شده است. اتفاق تعجب انگيزي نيست اگر محصولي 16 ميليون دلاري براي سينماي ‏روسيه به چنين هدفي اختصاص داده شده باشد، چون بلافاصله بعد از فروپاشي و تجريه اردوگاه شرق اين روس ها ‏بودند که به ياد تزارها و امپراطوري پيشين خود افتادند. ظاهراً حکومت جمهوري فعلي که در بحران هاي مالي، فساد و ‏مافيابازي غوطه ور است نتوانسته مجد و عظمتي را که ملت روس خواستار آن بوده، فراهم کند. پس چه کسي بهتر از ‏مردي که داستان زندگيش خود افسانه اي بود و تا همين اواخر منابعي رسمي و غير رسمي اصرار داشتند که آدميرال ‏کولچاک توسط قواي شورشي چک به بلشويکها تحويل نشد. بلکه با کمک انگليسها فراري داده شد و تا جنگ جهاني دوم ‏در لندن زندگي کرد. حتي کتاب خاطراتي منتسب به او نيز وجود دارد که در همين دوران نگاشته است!‏
خوشبختانه آندري کراوچوک، فيلمساز 46 روسي که با فيلم دومش ايتاليايي به شهرت رسيد، در سومين فيلم بلند خود ‏راه حل اول را برگزيده و براي اسطوره سازي بيشتر ترجيح مي دهد او را شهيد راه مبارزه با کمونيسم اعلام ‏کند(نگاهي يکسويه که فيلم از آن رنج مي برد). اما آنچه آزاردهنده است نگاه او به پيرنگ عاشقانه قصه خويش نيست ‏که در فيلم هاي قبلي خود نيز تمايلش به رومانس را آشکار کرده بود. بلکه نگاه غمخوارانه اش به شکوه پوشالي و ‏دروغين سلطنت تزارها است که گويا بازيابي اش آرزوي بسياري از روس ها شده است. در حالي که ساکنين جمهوري ‏هاي سابق شوروي در سوداي بازگشت حکومت شوراها به سر مي برند. خيال هايي که هر دو بر آب است و تاريخ ‏هرگز به عقب بازنخواهد گشت. ‏
اما درياسالار جدا از جنجال هاي پيراموني اش مي تواند محصولي غرور آفرين براي سينماي روسيه نيز باشد. فيلمي ‏گران قيمت با جلوه هاي ويژه خوب و بازيگراني خوب تر که قابليت عرضه در بازارهاي جهاني را نيز دارد. درياسالار ‏که براي مقدمات توليد آن زماني طولاني صرف شده، گوشه چشمي به بزرگ ترين فيلم تاريخ سينماي شوروي نيز دارد. ‏سکانس آغازين و پاياني فيلم سر صحنه فيلمبرداري جنگ و صلح سرگئي باندارچوک(نقش او در فيلم توسط پسرش ‏فيودور بازي شده) مي گذرد که سوفيا تيمرف واقعي به عنوان مشاور در آنجا حضور يافته بود. تماشاي فيلم به عنوان ‏يک محصول عظيم از سينمايي که روزگاري الهام بخش همه فيلمسازان بود، توصيه مي شود!‏ژانر: درام، تاريخي، جنگي. ‏
‎‎


سکوت لورنا‎‎‏ ‏Le Silence de Lorna
نويسنده و کارگردان: ژان-پي ير و لوک داردن. مدير فيلمبرداري: الن مارکون. تدوين: ماري هلن دوزو. طراح صحنه: ‏ايگور گابريل. بازيگران: آرتا دوبروشي[لورنا]، ژرمي رنيه[کلودي مورو]، فابريزيو رونگيونه[فابيو]، آلبان ‏اوکاي[سوکول]، مورگان ماريان[اسپيرو]، اليويه گورمه[بازرس]، آنتون ياکولوف[آندري]، گريگوري ‏مانوکوف[کوستا]. 105 دقيقه. محصول 2008 بلژيک، فرانسه، ايتاليا، آلمان. نام ديگر: ‏Lorna's Silence، ‏Il ‎Matrimonio di Lorna، ‏The Silence of Lorna‏. برنده جايزه بهترين فيلمنامه و نامزد نخل طلاي جشنواره کن، ‏نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم فيلم اروپايي. ‏
لورنا مهاجري آلبانيايي براي دريافت تابعيت بلژيک با معتادي به نام کلودي ازدواج مي کند. او که در روياي احداث ‏رستوراني در زادگاه خويش است، بعدها از سوي فابيو-که زمينه ورود او به بلژيک را فراهم کرد بود- تحت فشار ‏گذاشته مي شود تا براي دادن تابعيت بلژيکي با يک مافيايي روس ازدواج کند. کاري که در ابتدا سهل به نظر مي رسد. ‏اما وقتي لورنا متوجه مي شود فابيو راهي سريع تر از طلاق براي جدا شدن وي از کلودي تدارک ديده، همه خيال هايش ‏بر هم مي ريزد. فايبو تصميم به کشتن کلودي گرفته و مردد است که آيا لورنا- که هرگز کلودي را دوست نداشته- در ‏قبال اين کار سکوت خواهد کرد يا خير؟
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
برادران بلژيکي داردن در پنجمين دهه زندگي خويش با پنج فيلم بسيار موفق کارنامه شان(قول، بچه، پسر، روزتا و ‏سکوت لورنا) از پديده هاي سينماي کشورشان محسوب مي شوند و جايگاهي قابل اعتنا در تاريخ سينما هم به دست ‏آورده اند. ميزان جوايزي که براي فيلم هايشان دريافت کرده اند از 25 گذشته و هنوز آينده اي پربار در انتظار آنهاست. ‏آخرين کار برادران داردن نيز مانند اثار پيشين شان درامي کوبنده است. برادران داردن که يک بار به شوخي و جدي ‏گفته بودند: حقيقت هميشه کمتر از داستان جذابيت دارد. همواره در فيلم هايشان به دنبال دست يافتن به ريتم زندگي ‏واقعي بوده اند. لورنا نيز مانند فيلم هاي قبلي آنها از رئاليسمي قدرتمند بهره مي برد و بر خلاف فيلم هاي روزگار ما در ‏آن نه از حرکت هاي پيچيده دوربين خبري هست و نه از جلوه هاي ويژه آنچناني...‏
سکوت لورنا اما به موضوعاتي بس مهم و خطرناک در روزگار ما-مخصوصاً در اروپا- مي پردازد: قاچاق انسان و ‏مافيايي که اين کار را در دست گرفته و به نوعي برده داري مدرن را رهبري مي کند. سکوت لورنا داستان زن هاي ‏بسياري از کشورهاي اروپاي شرقي است که به دام اين شبکه ها مي افتند. زناني که گاه متوسط عمرشان به 30 سال هم ‏نمي رسد. يا کشته مي شوند يا بر اثر سواستفاده هاي جنسي مکرر دچار پيري زودرس و مرگ سريع مي شوند. ‏
اما داستان لورنا اندکي پيچيده تر است چون نقشه فابيو براي کشتن کلودي بر اثر تزريق بيش از اندازه با تصميم وي ‏براي ترک مواد مخدر و از طرف ديگر علاقمند شدن لورنا به کلودي به هم مي ريزد. خوب اينها ظاهر قصه است و ‏مي شود از ان يک ملودرام حسابي ساخت. اما برادران داردن از آن بهانه اي براي ترسيم زندگي مهاجران در بلزيک و ‏اروپا ساخته اند. چيزي که اغلب از انعکاس آن بر پرده سينماها طفره رفته مي شود و کمتر دولتي خوش دارد درباره ‏مهاجران و پناهندگان کشورش حرفي زده شود. برادران داردن با اين فيلم به پاک کردن صورت مسئله اعتراض مي ‏کنند و به حقايق تلخ پيرامون اين موضوع انگشت مي گذارند. ‏
بر خلاف نام فيلم لورنا چندان هم سکوت نمي کند و گفتن اينکه زني فراري از عمل است هم دشوار است. او با وجود ‏تهديدهاي فابيو همواره کاري را انجام مي دهد که به درستي آن وقوف دارد و راه هايي براي جدايي از کلودي بدون ‏مرگ وي جست و جو مي کند. حتي مي شود گفت که در لحظاتي که از وي انتظار مي رود ساکت باشد، زبان به سخن ‏گفتن مي گشايد و خود را به دردسر مي اندازد. البته اين فقط مردها نيستند که او را دچار تنگنا مي کنند، بلکه سيستم ‏است که وي را دچار محظور مي کند. مهم نيست که مردهاي زندگي او به مليت هاي متفاوت تعلق دارند، چون گويا ‏براي سيستمي واحد کار مي کنند و ارزشي براي لورنا قائل نيستند. ‏
ساخته شدن سکوت لورنا و نمايش فيلم هايي امثال آن اميد به زنده بودن حس نوع دوستي را در اروپايي که در ‏نژادپرستي پنهان غوطه شده، زنده نگاه مي دارد. وضعيت وخيم هست، ولي نا اميدکننده نيست!‏ژانر: درام. ‏
‎‎


جمهوري عثماني‎‎‏ ‏Osmanlı Cumhuriyeti ‎
کارگردان: گاني موژده. فيلمنامه: امره بولبول، گاني موژده، فاتيح سولماز. موسيقي: سزگين گزگين. مدير فيلمبرداري: ‏ئوعور ايچباک. تدوين: مصطفي پرشوا. طراح صحنه: سونا چيفتچي. بازيگران: آتا دميرر[سلطان عثمان هفتم]، ويلدان ‏آتاسه ور[آسوده]، سومر تيلماچ[ياديگار]، روحسار ئوجال[سهيلا]، علي دوشنکالکار[ايبراهيم پاشا]، بلما ‏جانجيگر[نوبهار]، چارلز کارول[مستر آلهوگان]، نجمي ياپيجي[عزير]، کرم کوپاجي[دومرول] و سزن آک سو. 95 ‏دقيقه. محصول 2008 ترکيه. نام ديگر: ‏The Ottoman Republic‏. ‏
بر خلاف دانسته هاي ما تاريخ مسير ديگري پيموده و مصطفي کمال در کودکي بر اثر سقوط از يک درخت فوت کرده ‏است. در نتيجه امپراطوري عثماني هنوز پابرجاست، ولي به شکل حکومت مشروطه اداره مي شود. سلطان عثمان هفتم ‏بر سرير سلطلنت است، اما کشور عملاً توسط وزرا و از همه بدتر آمريکايي ها و اروپايي ها که همه جا را به اشغال ‏خود در آورده اند، اداره مي شود. ايبراهيم پاشا داماد سلطان که روابط نزديکي با خارجي ها دارد به اين نتيجه رسيده که ‏با وجود سلطان عثمان هفتم کشور هرگز وارد اتحاديه ارپا نخواهد شد. پس نقشه اي چيده و با فرستادن دختر زيبايي به ‏نام آسوده در قالب يک دانشجوي هنرهاي زيبا به داخل کاخ کوشش مي کند سلطان را عزل و نوه اش را به تخت بنشاند. ‏ولي آسوده و عثمان به زودي شيفته هم مي شوند و عثمان بعد از ترک کاخ تصميم مي گيرد تا در برابر توطئه هاي ‏ايبراهيم پاشا و خارجي ها مقاومت کند...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
گاني موژده(يا مژده) با اولين فيلمي که در سال 2000 با نام بيزانس قحبه در هجو فيلم هاي تاريخي سينماي ترکيه و ‏همين طور تاريخ کشورش ساخت، به شهرت و موقعيت مالي حيرت انگيزي رسيد. و همه منتظر بودند تا فيلم دوم او را ‏ببيند، مردي که که سابقه اي خوش در معروف ترين نشريه فکاهي ترکيه به نام غرغر(‏Gır Gır‏) داشت و از دوران ‏دبيرستان با آن همکاري کرده بود. اما اين انتظار هشت سال به طول کشيد و حاصل آن جز سرخوردگي نبود. ‏
گاني موژده متولد 1959 استانبول است. از خانواده يوگسلاوي تبار است و از جواني به دليل علاقه اش به طنز و ‏کاريکاتور با نشريات مختلف در اين زمينه همکاري کرده است. بعد از آموزش يک ساله نقاشي و طراحي در آکادمي ‏هنرهاي زيبا وارد دانشگاه سينان معمار شده و در رشته سينما و تلويزيون به تحصيل پرداخت. بعد از 8 سال همکاري با ‏مجله غرغر، مجله پک(‏Fırt‏) را تاسيس کرد و مدتي نيز سردبير مجله لق لق زبان(‏Laklak‏) بود. بعدها به همراه ‏دوستانش مجله ليمو را به راه انداخت و نوشته هايش در ستون ثابتي به نام قايق پنير منتشر شد. سپس شرکتي به نام ‏خودکار(‏Tukenmezkalem‏) تاسيس و شروع به کار در زمينه تلويزيون و سينما کرد. اولين فيلمنامه اش با نام ‏عربسک در سال 1989 به فيلم برگردانده شد و با موفقيت مالي خوبي همراه بود. موژده تاکنوتن براي بيش از ده سريال ‏تلويزيوني فيلمنامه نوشته و اولين فيلم بلندش بيزرانس قحبه از رکوردشکن ترين فيلم هاي تاريخ سينما ترکيه است و ‏برنامه تلويزيوني اش با نام خارج از بحث روز از موفق ترين برنامه شبکه ‏NTV‏ است. ‏
اما دومين فيلمش که در اوج دعواهاي ميان طرفداران پيوستن يا نپيوستن به اتحاديه اروپا و حتي موافقان و مخالفان ‏جمهوري و خلافت ساخته شده، بر خلاف بيزانس قحبه از يکدستي برخوردا نيست و تماشاگر را از نيمه دوم دچار ‏بلاتکليفي مي کند. جمهوري عثماني با وجود بهره گرفتن از يکي از برجسته ترين کمدين هاي امروز ترکيه-آتا دميرر- ‏از ميانه فيلم به ورطه ملدرام و حتي درام سقوط مي کند و اصرار کارگردان بر کميک بودن وقايع تنها به مضحک شدن ‏آن مي انجامد. ‏
فيلم در دقايقي که آتا دميرر توانسته با شوخي هاي مناسب صحنه را در کنترل خويش در آورد موفق است، ديگر ‏بازيگران فيلم از جمله دوشنکالکار نيز سعي کرده اند تا در نقش خويش بدرخشند، ولي ويلدان آتاسور فراموش مي کند ‏که در يک فيلم کمدي حضور دارد و همين باعث مي شود تا عکس العمل دميرر نيز از حالت کميک خود خارج شود. ‏اما در پس اين ظاهر دوگانه فيلم به موضوعي بس مهم مي پردازد. غرور ترک ها و اينکه چرا در برابر ورود به ‏اتحاديه اروپا اين همه اختلاف وجود دارد. اختلاف هايي که حل آنها بسيار مهم تر ازاختلفا نظرهاي ميان اعضاي ‏اتحاديه اروپا بر سر پذيرفتن ترکيه باشد. خوب، با اين تفاصيل هم اگر فيلم ظاهري يک دست و حتي فانتزي تر داشت، ‏باز در پذيرش آن حرفي نبود. ولي کاهش فروش فيلم در هفته دوم نشان از سست بودن فيلمنامه م اجرا دارد و حتي ‏دوستدراان دميرر-مثل خود من- را آزرده خواهد خواهد کرد. با اين حال اگر دل تان براي تماشاي چند شوخي فوق ‏العاده تنگ شده مي توانيد فيلم را با خيال راحت تا نيمه آن تماشا کنيد!‏ژانر: کمدي، درام. ‏
‎‎


مامور انتقال 3‏‎‎‏ ‏Transporter 3‎
کارگردان: اليويه مگاتون. فيلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کيمن بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط خودشان. ‏موسيقي: الکساندر آزاريا. مدير فيلمبرداري: جيواني فيوره کولته لاچي. تدوين: کاميل دلاماره، کارلو ريتزو. طراح ‏صحنه: پاتريک دوران. بازيگران: جيسون استيهم[فرانک مارتين]، ناتاليا روداکووا[والنتينا]، فرانسوا برلن[تارکوني]، ‏رابرت نپر[جانسون]، جرون کرابه[لئونيد واسيلف]، ديويد آتراکاچي[ملکوم منويل]، ايان ساندبرگ[فلگ]، اريک ‏ابواني[آيس]، جاستين راجرز[هوراشيو]. 100 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. نام ديگر: ‏Le Transporteur 3‎‏. ‏
فرانک مارتين مجبور مي شود دختر دزديده شده لئونيد واسيلف، رئيس سازمان حفظ محيط زيست اوکراين را در حالي ‏که دستگاهي به مچ دست هاي هر دو نفرشان بسته شده، از اين گوشه اروپا- مارسي- به گوشه ديگرش –اودسا- منتقل ‏کند. فرانک خوش ندارد کاري را به زور انجام دهد، ولي اين دستگاه به او اجازه نمي دهد بيش از 75 پا از اتومبيل دور ‏شود و به محض انجام اين کار منفجر خواهد شد. همزمان واسيلف با فرستادن ماموريني سعي در نجات دخترش مي کند ‏و بازرس تارکوني نيز که پايش به ماجرا کشيده شده، سعي دارد با مارتين تماس بگيرد...‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
دوستداران آدرنالين خالص بشتابند که خونسردترين قهرمان اکشن زمانه ما بار ديگر سوار اتومبيل زره پوش ‏Audi A8 ‎W12‎‏ خود شده و با محموله سکسي اش شهرهاي مختلف اروپا را زير پا مي گذارد!‏
باور بفرماييد ظاهر و باطن قضيه همين است. مهم نيست که مقدار زيادي زباله هاي سمي قرار است محيط زيست ‏اوکراين و بالطبع دنيا را آلوده کنند، چون انتخاب چنين محموله اي صرفاً عمل کردن به اقتضاي روز است و بس! گفتم ‏محموله، بله دقيقاً در اينجا منظور محموله است که باز مانند دو قسمت پيشين بايد از جايي به جاي ديگر رسانده شود و ‏اين بار هم محموله واقعي همين دختر زيبارو است. ‏
اليويه مگاتون با نام اصلي اليويه فونتانا متولد 1965 است که 1996 در با فيلم کوتاه ‏‎ Forte tête‎ورودي خيره کننده به ‏عالم سينما را در جشنواه آوينيون تجربه کرد. او که در پروژه قبلي بسون(آدمکش) کارگردان دوم بود، پس از فيلم هاي ‏خروج[نامزد جايزه فيلم هاي فانتزي جشنواره فانتاسپورتو] و آزير قرمز سومين فيلم بلند خود را در حالي کارگرداني ‏مي کند که با تم ها و مضامين جدي آثار قبلي خود اندکي دوري جسته است. ‏
اگر مامور انتقال 3 را که در کنار ديگر محصول پاپا بسون(تاکسي) در حال تبديل شده به پديده هاي سينماي ملي فرانسه ‏هستند، گريزراهي براي خروج سينماي اين کشور از بحران هاي مالي ندانيم ره به خطا پيموده ايم. اما مامور انتقال بر ‏خلاف سري تاکسي بيشتر ظاهري بين المللي دارد و براي پخش در بازارهاي جهاني ساخته شده است. تنها چهره ثابت و ‏فرانسوي اين سري فرانسوا برلن است و تنها کاربرد مجموعه گسترش شهرت استيتهم به عنوان قهرمان خونسرد اکشن ‏هاي زمانه ماست. کسي که به ادعاي نشريات صحنه هاي بدل کاري فيلم را نيز خود انجام داده و در طول 16 هفته ‏فيلمبرداري در فرانسه، روسيه و اوکراين از انجام هيچ کار سختي روي گردان نبوده است. ‏
البته مطابق معمول همه دنباله سازي ها، منتقدان ريز و درشت اين و آن سوي آب، فيلم را با قسمت اول آن مقايسه کرده ‏و آن را ضعيف تر ارزيابي نموده اند. اما بياييد منصف باشيم: کدام يک از سازندگان فيلم ادعايي جز پر خرج تر و مهيج ‏تر ساختن دو قسمت بعدي و در نتيجه استفاده از معدن طلاي تازه دست آمده-و کاريزماي استيتهم- داشتند و دارند؟ ‏مي شود فيلم را يک محصول منسجم و يک مکانيسم توليد هيجان ناميد که در جاده ها شکل مي گيرد و مانند نياي دهه ‏نودي چون سرعت(يان دي بانت) به همه قراردادها وفادار مي ماند. بدل کاري ها تاثيرگذار، مکان ها جذاب و بازيگرها ‏با توجه به پيش زمينه ذهني تماشاگر انتخاب شده اند تا کمترين مشکل بر سر راه هضم اين غذاي چرب و گران باقي ‏بماند. مانند رابرت نپر چهره منفي فيلم که با مجموعه تلويزيوني فرار از زندان به شهرت رسيد، و کاري جز تکرار ‏همان نقش در آدمکش و مامور انتقال نمي کند!‏ژانر: اکشن. ‏
‎‎


پروژه لازاروس‎‎‏ ‏The Lazarus Project
نويسنده و کارگردان: جان گلن. موسيقي: برايان تيلر. مدير فيلمبرداري: يرژي زايلينسکي. تدوين: فرد راسکين. طراح ‏صحنه:جرمي ريد. بازيگران: پل واکر[بن گاروي]، پايپر پرابو[ليزا گاروي]، بروکلين پرولکس[کتي گاروي]، باب ‏گانتون[پدر ازرا]، لمبرت ويلسون[آوري]، ليندا کاردليني[جولي اينگرام]، توني کوران[ويليام ريدز]، ملکوم ‏گودوين[رابي]، راس مک ميلان[دکتر جيمز]. 100 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏The Heaven ‎Project‏. ‏
دالاس، تگزاس. بن گاروي مجرم سابق اينک کارگري سخت کوش و همسر و پدري مهربان است و زندگي ساده اي و ‏بي دغدغه اي را با همسرش ليزا و دخترش کيتي مي گذراند. تا اينکه يک شب برادرش ريک از راه مي رسد. ريک که ‏تازه از زندان آزاد شده به او پيشنهاد انجام کاري پولساز مي کند. ريک رد مي کند، ولي حوادثي که در پي مي آيند وي ‏را مجبور به پذيرش پيشنهاد ريک مي کند. حين سرقت ريک و همکارشان فلپس به همراه يکي از نگهبانان کشته مي ‏شود و بن به دام مي افتد. دادگاه او را در مرگ اين سه نفر مقصر دانسته و بن را به خاطر جرم ناکرده به مرگ محکوم ‏مي کند. در روز موعود مراسم اعدام با تزريق مواد سمي انجام مي شود، اما مدتي بعد بن خود را در ميانه يک جاده در ‏ايالت اورگون مي يابد. برخورد با کشيشي به نام ازرا او را به اين نتيجه مي رساند که خداوند او را نجات داده و زندگي ‏تازه اي به وي اعطا کرده و بايد زندگي گذشته و خانواده اش را فراموش کند. تلاش هاي بن براي گريز از آنجا با ‏حضور مرموزي مردي فرشته گون به نام آوري نيز با شکست روبرو مي شود. اما بن که خود را بيگناه مي داند و در ‏آرزوي پيوستن به خانواده اش مي سوزد، با يافتن نشانه هايي در محوطه به اين نتيجه مي رسد که اين حوادث خواست ‏خداوند نيست و بايد بگريزد... ‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
پروژه لازاروس يا پروژه موهبت الهي اولين فيلم جان گلن در مقام کارگرداني است که همين يکي دو سال اخر با نوشتن ‏فيلمنامه و تهيه کنندگي وارد سينما شده است. دم دست ترين کار وي در زمينه فيلمنامه نويسي را هم مي شود فيلم چشم ‏عقاب/ايگل آي اعلام کرد که همين يکي دو ماه اخير اکران شد و آش دهان سوزي نبود. فيلم اخير نيز که بر اساس ‏داستاني از اوان آستروسکي تهيه کننده ساخته شده، بر خلاف انتظار توقع ها را برآورده نمي کند. ‏
پروژه لازاروس که در آغاز به دليل ريتم کند و بهتر است بگوييم به دليل دوري عامدانه کارگردان از خلق هيجان، ‏ريتمي موقر دارد تا نيمه داستان و دومين گريز بن ظاهري رازآميز و حتي ديني دارد. اما با تبديل شدن قصه در نيمه ‏دوم به فيلمي معمولي در گونه قصه هاي پروژه هاي به شدت سري يا دولت پنهان از تک و تا مي افتد. وقتي تماشاگر ‏مي فهمد همه اينها بازي بيش نبوده و بن دستمايه يک آزمايش در آسايشگاهي رواني شده تا روي احساس گناه او به ‏عنوان نمونه جنايتکاران آزمايش شود، آنچه در پي مي آيد فقط سرخوردگي است. حتي لحظات گشودن معما و کشف ‏آنچه در پشت پرده مي گذرد، عاري از هيجان معمول است. ‏
اگر گلن توانسته بود تم اوليه را حفظ کرده و به زندگي دوباره يا زندگي پس از مرگ بچسبد، شايد اکنون با فيلم منسجم ‏تري روبرو بوديم که مي شد با خيال راحت تماشاي آن را توصيه کرد. ولي فيلم فعلي حداقل براي دوستداران پل واکر ‏که از وي خاطره خوشي در سريع و خشمگين در ياد دارند، مايوس کننده است. البته با سوژه اي که دارد بعيد نيست به ‏همين زودي سر از برنامه هاي ماورايي سينمايي تلويزيون خودمان درنياورد!‏ژانر: درام، مهيج. ‏



























کتاب روز♦ کتاب ‏

‏<‏strong‏>حزب توده: از شكل گيري تا فروپاشي (1368-1320)<‏‎/strong‏>‏
‏1223 ص، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1387، چاپ اول
اين كتاب شامل هفت بخش اصلي است. بخش نخست به مباني و اصول ماركسيسم و شكل هاي مختلف ظهور آن در ‏ايران، از دوره انقلاب مشروطيت تا زمان معاصر مي پردازد. در بخش دوم تاريخچه حزب توده، از تاسيس تا انقلاب ‏اسلامي، همراه با تحولات و فعاليت هاي گوناگون اين حزب در اين دوره بررسي مي شود. در اين بخش به طور عمده، ‏بازجويي هاي سران حزب توده در سال 1362 مبناي تحليل قرار گرفته و در هر زمينه، به دست نوشته هاي فعالين ‏درجه اول استناد گرديده است. موضوع سومين بخش كتاب، «حزب توده و انقلاب اسلامي ايران» است. در اين بخش ‏استراتژي و تاكتيك حزب توده در مواجهه با جمهوري اسلامي ايران و نيز ساير نيروهاي سياسي مورد نقد و بررسي ‏قرار مي گيرد. بخش چهارم كه فاصله سال هاي 1358 تا 1362 را در بر مي گيرد، به سازماندهي و ساختار حزب ‏توده و تشكيلات علني و مخفي آن در اين دوره اختصاص دارد. موضوع بخش هاي پنجم و ششم اين بررسي، «سازمان ‏هاي وابسته به حزب توده» و «انحلال حزب توده و دستاوردهاي آن» است. در بخش هفتم، فعاليت و اقدامات بقاياي ‏حزب توده در فاصله سال هاي 1362 تا 1368 مورد بررسي قرار مي گيرد. ‏


<‏strong‏>نمادها و رمزهاي گياهي در شعر فارسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حميرا زمردي‏368 ص، تهران: انتشارات زوار، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش كه تلاشي است در حوزه نقد و تحليل ادبي، نويسنده به مطابقت نمادها، رمزها و كاربردهاي ادبي نباتات ‏با متون برجسته منظوم فارسي از آغاز تا قرن هشتم هجري و نيز اشعار پنج شاعر بزرگ معاصر (نيما يوشيج، مهدي ‏اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و سهراب سپهري) پرداخته است. هدف نويسنده علاوه بر معرفي رمز و رازها ‏و تفكرات و تصاوير گياهي در شعر فارسي، رفع پاره اي از مشكلات مربوط به متون فارسي و نيز ترسيم الگويي نقد ‏گرايانه، منسجم و تطبيقي از رمز پردازي هاي گياهي بوده است. فصل اول كتاب به تبيين و تطبيق آن دسته از رمزها و ‏نمادها در شعر فارسي مي پردازد كه از جنبه تحليلي و قدسي برخوردارند. فصل دوم، به كاربردهاي ادبي نباتات و ‏مواردي كه صرفا جنبه تصويري دارند اختصاص يافته است. ‏


<‏strong‏>هرموتيك و نمادپردازي در غزليات شمس<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: علي محمدي آسيابادي‏408 ص، جلد تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
در شعر «مولوي»، واژه «شمس تبريزي»، نمادي است كه بر حقايق و امور بسيار دلالت مي كند. همه آن حقايق و ‏امور، متعلق به عالم بي رنگي اند، و كثرت آنها ظاهري است. «مولوي»، نام «شمس» را بهانه مي داند و اين بهانه ‏بودن، در گستره زبان، ناظر بر امكاناتي است كه اين كلمه از يك سو به عنوان مورد تاويلي (‏interpretant‏)، و از ‏سوي ديگر به عنوان رمز و نماد در اختيار «مولوي» مي گذارد تا از دلالت مصداقي آن كه بر «محمد ملك داد ‏تبريزي» دلالت مي كند، به دلالت مفهومي آن و سپس به دلالت نمادين و سمبليك آن گذار كند. موضوع كتاب حاضر، در ‏كلي ترين سطح آن، بررسي تحول و تاويل اين واژه از مرحله نام – نشانه، تا مرحله يك نماد بزرگ است كه بر هر آنچه ‏متعلق به عالم معناست دلالت مي كند. در اين مرحله اخير، ديگر نه «شمس» بر «محمد تبريزي» دلالت مي كند و نه ‏‏«تبريز» بر شهري كه «محمد تبريزي» منسوب بدان است، بلكه «شمس» حقيقت وجودي همه ما و «تبريز» شهر ‏گمشده همه ماست. ‏


<‏strong‏>سي سال نفت ايران (از ملي شدن نفت تا انقلاب اسلامي)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: قباد فخيمي‏1200 ص، تهران: انتشارات كتاب مهر انديش، 1387، چاپ اول
اين كتاب، خاطرات يكي از فعالان و دست اندركاران صنايع نفت ايران، در فاصله ملي شدن صنعت نفت تا انقلاب ‏اسلامي است. اين خاطرات در حقيقت تكميل كننده كتاب «پنجاه سال نفت ايران» نوشته «مصطفي فاتح» است. «فاتح» ‏داستان صنعت نفت ايران را از قرارداد «رويتر» در سال 1901 ميلادي آغاز مي كند و با ملي شدن نفت در ايران، در ‏سال 1951 به پايان مي برد. كتاب «سي سال نفت ايران»، اين داستان را از سال 1951 تا 1981 ادامه مي دهد و مي ‏كوشد مسائل مهم صنعت نفت ايران را به صورتي كه نويسنده در جريان آن بوده است، منعكس كند. نويسنده كتاب كه در ‏اوايل دهه 1330 در«آموزشگاه فني نفت و صنعت نفت ايران» تحصيل كرده، سال ها در پالايشگاه آبادان، مديريت ‏امور بين المللي، بخش پالايش و پخش و فروش داخلي در شركت ملي نفت ايران فعاليت داشته است. او يكي از پايه ‏گذاران فعاليت هاي بين المللي صنعت نفت ايران به شمار مي رود و تنها عضو عالي رتبه شركت نفت است كه قبل و ‏بعد از انقلاب 1357 در هئيت مديره شركت ملي نفت خدمت كرده است. «فخيمي» در كتاب حاضر ضمن شرح مبسوط ‏خاطرات خود از وقايع نفت كه عموما با ذكر جزئيات همراه است، اطلاعات و آگاهي هاي ارزشمندي را، بدون ابهام و ‏پرده پوشي، ارائه مي كند. ‏



<‏strong‏>پژوهشگران معاصر ايران (جلد سيزدهم)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: هوشنگ اتحاد‏567 ص، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، 1387، چاپ اول
جلد سيزدهم از مجموعه ارزشمند «پژوهشگران معاصر ايران» به بررسي زندگي و آثار «غلامحسين يوسفي»، ‏‏«مهرداد بهار» و «احمد تفضلي» اختصاص دارد. در هر مورد علاوه بر معرفي و بررسي فعاليت ها و آثار اين ‏پژوهشگران، نمونه هايي از نثر آنان نيز ارائه شده است. ‏


<‏strong‏>تاريخ ادب فارسي در پاكستان<‏‎/strong‏>‏‏(مجموعه دو جلدي)‏
نويسنده: ظهورالدين احمدترجمه، تحشيه و تدوين: شاهد چوهدري‏1079 ص، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1387، چاپ اول
كتاب «تاريخ ادب فارسي در پاكستان» يك مجموعه ارزشمند شش جلدي است كه به وسيله «دكتر ظهور الدين احمد»، ‏استاد دانشگاه پنجاب لاهور به زبان اردو نوشته شده و تصويري جامع و كامل از تاريخ ادب و زبان فارسي در پاكستان ‏و تحولات آن از سال 400 ه. ق تا دوره معاصر، در اختيار پژوهشگران قرار مي دهد. جلد اول اين مجموعه، فاصله ‏سال هاي 400 تا 1000 ه. ق را در بر مي گيرد. در جلد دوم، فاصله زماني ميان حكومت «جهانگير» تا دوره ‏‏«اورنگ زيب عالمگير»، يعني فاصله سال هاي 1014 تا 1118 ه. ق بررسي شده است. ‏


<‏strong‏>منتخب پوسترهاي طراحان گرافيك ايران: گوتنبرگ 555<‏‎/strong‏>‏
گردآورنده: مهدي صادقي‏74 ص، تهران: انتشارات رسم، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه رنگي است و بر روي كاغذ مرغوب چاپ شده، گزيده اي از پوسترهاي طراحان گرافيك ايران، به مناسبت ‏پانصد و پنجاه و پنجمين سال اختراع دستگاه چاپ به وسيله «يوهانس گوتنبرگ» است. به همين مناسبت، مسابقه اي با ‏عنوان «گوتنبرگ 555» برگزار شد كه گروه زيادي از گرافيست هاي جوان ايراني در آن شركت كردند. در گزينش ‏پوسترهايي كه در اين كتاب ارائه شده است، هيئت داوران ويژگي هايي هم چون «توجه به هويت ايراني، با نگاهي نو و ‏پرهيز از پرداخت هاي كليشه اي»، «خلاقيت و نوآوري متناسب با موضوع فراخوان» و«در نظر گرفتن ويژگي هاي ‏فرمي و محتوايي گوتنبرگ» را مد نظر قرار داده است. ‏



<‏strong‏>جرايد فارسي قفقاز و آسياي ميانه<‏‎/strong‏>‏
‏336 ص، تهران: بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، 1387، چاپ اول
اين كتاب، در حقيقت هشتادو هشتمين شماره فصلنامه «ياد»، نشريه تخصصي «بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران» است ‏كه به موضوع «جرايد فارسي قفقاز و آسياي ميانه» مي پردازد. بخش عمده اين شماره، به مقالات پژوهشگران درباره ‏اين نشريات اختصاص دارد. عناوين اين مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز: «مجله حقايق و فكر مدرنيته بومي/مسلم ‏عباسي»، «روزنامه حريت ارگان حزب عدالت ايران/نادر مرادي حقيقي»، «نشريه فارسي – تركي بيرق عدالت/مريم ‏دانشخواه»، «آشنايي با روزنامه "آذربايجان جزء لاينفك ايران" و فهرست مطالب آن/سيد علي اصغر موسوي عبادي»، ‏‏«روزنامه "آري" و فهرست مطالب چند شماره آن/سيد علي هشترودي»، «بررسي نشريه " نامه مباركه نجف" /مسعود ‏كوهستاني نژاد»، «تحليل محتوايي روزنامه نجف و مجله درة النجف/مهرداد ابراهيمي»، «رونامه رستخيز بغداد؛ نگاه ‏عثماني به دنياي ايراني/كريم جعفري»، «نسوان نوازي/م. طاري» و «آشنايي با ماهنامه جهان نو/مريم گنجي». ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏‏ ‏



<‏strong‏>تازه<‏‎/strong‏>‏
شماره تازه ماهنامه "تازه" با روي جلد شكيل‌ و چشم‌نوازش روي پيشخوان دكه‌هاي مطبوعاتي رفت. مهم‌ترين مطلب اين ‏شماره؛ گفتگوي بهروز افخمي سردبير مجله با داريوش خنجي مدير فيلمبرداري معروف ايراني‌الاصل آثار معروفي از ‏ديويد فينچر و برناردو برتولوچي است. باقي پرونده‌ها و گزارش‌ها از اين قرار است:‏
‏- پرونده بازيگراني كه هوس كارگرداني كردند‏بازيگران زني كه كارگردان شدند‏آيا بازيگراني كه برنده اسكار كارگرداني شدند محق براي اين جايزه بودند؟‏- گفت‌وگو با بازيگران زن هم‌بازي مهران مديري در سريال‌هاي طنز به مناسبت همبازي شدن او با هديه تهراني در فيلم ‏جديد پريسا بخت‌آور‏- گفت و گو با سيمين غانم‏- حرف‌هاي محمدرضا آهاري درباره آلبوم جديد محسن چاووشي‏- و منوي پيشنهادي امير قادري درباره فيلم‌هاي اين ماهدبير تحريريه اين نشريه حسين ياغچي است.‏















نگاه ♦ کتاب

بازار کتاب اروپا، به تازگي کتابي را به فهرست قديمي و طولاني اش افزوده است، کتابي که براي ايرانيان و علاقه ‏مندان به ايران کتابي است حائز اهميت. " ‏Transit Tehran‏ " کتابي است شامل مقالات و عکس هايي متعدد از تهران ‏معاصر. غالب اين نوشته ها و تصاوير توسط روزنامه نگاران و عکاساني تهيه شده اند که کارشان را از دوره ‏اصلاحات آغاز کرده اند...‏
نگاهي به کتاب تهران ترانزيت
‏<‏strong‏>عکس هايي از تهران، يا حرف هايي از ايران؟<‏‎/strong‏>‏محمد صفريان
بازار کتاب اروپا، به تازگي کتابي را به فهرست قديمي و طولاني اش افزوده است، کتابي که براي ايرانيان و علاقه ‏مندان به ايران کتابي است حائز اهميت. " ‏Transit Tehran‏ " کتابي است شامل مقالات و عکس هايي متعدد از تهران ‏معاصر. غالب اين نوشته ها و تصاوير توسط روزنامه نگاران و عکاساني تهيه شده اند که کارشان را از دوره ‏اصلاحات آغاز کرده اند، افرادي نظير " نيوشا توکلي "، " عباس خسروي "، " جواد منتظري "، " اميد صالحي " و...‏
اگر به گذشته هاي دور سرک بکشيم چه نيک دستگيرمان مي شود که شهرسازي در ميان شاخه هاي متعدد معماري، ‏بيش از همه به فلسفه و جامعه شناسي پهلو مي زند، شهرهايي که توسط انسان ساخته مي شوند و درست مانند تمام ديگر ‏مخلوقات انسان در درازاي تاريخ به هويتي "مستقل" بدل مي شوند. شهر نيز در نهايت هويتي دارد جدا از جمع ‏شهروندان و در عين حال ظرفي است در برگيرنده تمامي آنان و هم شاهدي است صبور، براي زندگي و تنهايي و ‏همهمه آدم ها. ‏
مطالعه سير زندگي شهري و تغييراتي که شهر به خود مي بيند، چه در حد و مرزش، چه در شيوه معماري ساختمان ها ‏و خيابان ها و کوچه هايش، يکي از بهترين راه هاي درک و کشف احوالات ساکنان آن شهر است و تاريخ گذشتگانش.‏‏ "‏Transit Tehran‏ " اما، تنها کوشيده است، تصويري از تهران ( و در پس آمد آن، ايران) امروز را براي مخاطب " ‏غير ايراني " ارائه دهد و براي ارائه بهتر و نزديک تر به واقعيت اين تصوير ذهني، بهتر ديده است تا براي درک روان ‏تر مخاطب " نوشتار " و " عکس " را به موازات هم پيش ببرد.‏
حال و هواي کتاب نيز تلفيقي است از يک نگاه تاريخي و سفر به اعماق پس کوچه هاي يک شهر و نگاهي ديگر که در ‏واقع ديدي است تکراري که در اين سال ها از پس تکرار زياد معنايش را از دست داده است.‏
به غير از چند نمونه، اکثر نوشته ها و مقالات کتاب حال و هوايي دارند مشابه حال و هوا و اتمسفر وبلاگ نويسي ‏فارسي و تصاويري که به کرات و به وفور در اينترنت پيدا مي شوند.‏
تصاويري از مانور بانوان نظامي با چادر سياه و يا عکسها و پرتره هايي که از افرادي گرفته شده است که در ايران " ‏تغيير جنسيت " داده اند. موضوعاتي که همگي براي خواننده و بيننده غربي " جذاب و غيرمنتظره " است و براي ‏ايرانيان، از زيادي تکرار " عادي و روزمره". ‏
کتاب با مقاله اي از " مسعود بهنود " آغاز مي شود، نوشتاري درباره تاريخ تهران از آغاز تا روزگار ما. اين مقاله با ‏بيان جاذبه هايي تاريخي از تهران امروز شروع مي شود و از پي آن به متوني مي رسد که در آنان براي نخستين بار ‏ذکري از تهران به ميان آمده است. ادامه نوشته به تاريخ معاصر تهران نگاهي از سر اجمال انداخته است. اين مقاله ‏جذاب در انتها به مرزبندي هاي تهران مي رسد و بي سر و ته بودن امروز شهر، و در نهايت نگاهي دارد بر " برج ‏آزادي " که سمبل معماري تهران است. برجي که توانست در زمان جنگ هشت ساله ايران و عراق از حمله بمب و ‏موشک در امان بماند و پابرجا و باقي. اين مقاله شايد قوي ترين نوشته تمام کتاب باشد که در آن از شهر به عنوان ‏موجودي صاحب شخصيت ياد شده است، ترجمه خوب " نيلو مبصر " نيز باعث شده است تا محتوا و منظور کلام ‏نويسنده در لابلاي ترجمه از بين نرود.‏
يکي ديگر از مقاله هاي کتاب ، مقاله اي ‏است از " عماد الدين باقي" که اختصاص دارد به پيشينه و سابقه تاريخي محله "نازي آباد" و اتفاقات تاثير گذاري در ‏تاريخ ايران که همگي در اين محله پايه گذاري و طراحي شدند. محله اي که در زمان " رضا شاه " بنيان گذاشته شد. ‏عماد الدين باقي نام « نازي آباد » را يا آمده از آلمان نازي مي داند و يا برگرفته از نام مادر ناصرالدين شاه قاجار که از ‏مالکين زمين هاي آن محل بوده است.‏
چند نمونه از کارهاي گرافيکي " اردشير محصص" و عکس هاي شهر نوي " کاوه گلستان " نيز از ديگر قسمت هاي ‏کتاب هستند که باعث شده است تا بار هنري کار بيشتر شود.‏
شيرين نشاط، هنرمند ايراني ساکن آمريکا نيز، در مقاله اي به معرفي اردشير محصص و سبک کاري او پرداخته و ‏سعي کرده است تا در جملاتي کوتاه جوانان نسل امروز را با محصص و جامعه ايران آشنا کند. وي با بيان جمله اي از ‏احمد شاملو، محصص را نه يک کاريکاتوريست که يک رئاليست و نقاش تاريخ، معرفي کرده است.‏
ادامه بخش هاي کتاب، در واقع سعي دارد به تمام زواياي اجتماعي و سياسي ايران امروز بپردازد، موضوعي که شايد ‏ارتباط زيادي با سوژه اصلي، " تهران " نداشته باشد.‏
مقاله اي است از " آسيه اميني " در ارتباط با مسائل زنان و موضوع هميشه داغ ممانعت از ورودشان به استاديوم هاي ‏فوتبال و يا مقالات و عکس هايي در باب " فداييان" ارتش ايران، عکس هايي در رابطه با افرادي که در ايران تغيير ‏جنسيت مي دهند و آزاري که همجنسخواهان از حکومت اسلامي مي بينند. نوشته هايي باب چگونگي ترانزيت " ترياک ‏‏" و " هرويين " در ايران و شيوه هاي جلوگيري نظاميان جمهوري اسلامي از اين موضوع و نوشته هاي ديگري از اين ‏دست که همگي سوژه هاي به اصطلاح " روز " ند و در واقع از ايران امروز صحبت مي کنند و نه تنها " تهران ".‏
در بخش هاي مياني کتاب به فصلي مي رسيم تحت عنوان " ‏Private life of a cleric‏" که اختصاص دارد به ‏زندگي خصوصي " حاج امجد " که اصالتي کرمانشاهي دارد و چندين سال هم به عنوان امام جمعه کرمانشاه فعاليت مي ‏کرده است. عکاس و نگارنده متن، ( اميد صالحي ) در نوشته پيش از عکس ها مي نويسد: " هميشه مي خواستم از ‏زندگي روزمره يک آخوند ايراني عکاسي کنم، چرا که ميان زندگي خصوصي آنان و مردم عادي فاصله زيادي وجود ‏دارد..."‏
وي تصويري روحاني از حاج امجد ارائه مي دهد، از طي طريق وي مي گويد و آرامش همراه زندگي اش و طلابي که ‏وي را حتي در هنگام خواب به نظاره نشسته اند.‏
در بخش هاي پاياني نيز، باز مطلبي، اختصاصي درباره تهران به چاپ رسيده است، تحت عنوان " ولي عصر، طولاني ‏ترين خيابان " مطلبي که اتفاقاً از جمله معدود مطالب کتاب است که به قلم غير ايرانيان نوشته شده است. " توماس ‏دورزاک" عکاس و روزنامه نگار آلماني است که در اين پروژه عکاسي به خيابان " ولي عصر"، طولاني ترين خيابان ‏تهران پرداخته است با درازاي چيزي حدود بيست کيلومتر.‏
خياباني که در حکومت پيشين، " پهلوي " نام داشت و بعد از انقلاب براي کوتاه مدتي " مصدق " نام گرفت و سپس به " ‏ولي عصر" تغيير نام داد. خياباني که تقريباً از يکي از جنوبي ترين مناطق تهران در ميدان راه آهن آغاز مي شود و به ‏يکي از شمالي ترين مناطق تهران در ميدان تجريش مي انجامد. عکاس اين پروژه سعي کرده است از نگاه لنزش ميزان ‏زياد تفاوت ميان شمال و جنوب شهر را نمايان کند: تفاوت مردم نشسته در قهوه خانه هاي جنوب شهر با مردمان حاضر ‏در پارتي هاي بالاي شهر، همگي در خياباني مشترک؛ تفاوت اين لايه هاي اجتماعي در درازاي يک خيابان، موضوعي ‏که علاقه مندان به سينما را به ياد فيلم " کندو " اثر جاويدان " فريدون گله " مي اندازد. ‏


نگاهي به کتاب مرگ خوش ‏
‏<‏strong‏>در جستجوي خوشبختي از دست رفته<‏‎/strong‏>‏
سينا صابري
مرگ خوشنويسنده : آلبر کامومترجم : احسان لامع‏‏144 صفحه، موسسه انتشارات نگاه، چاپ اول 1387‏
‏"باورم کن، چيزهايي مثل رنج بزرگ، اندوه بزرگ، خاطره بزرگ معنا نداره...همه چيز فراموش ميشه، حتي عشق ‏بزرگ، آنچه در باره زندگي غم انگيزه همين است. فقط يه راه براي ديدن چيزها وجود داره، راهي که هر از گاهي به ‏سراغت مي آيد. براي همين، گذشته از هرچيز بايد عشق در دل و هوسي ناخوشايند داشته باشي. شايد اين براي نا اميدي ‏هاي مبهمي که از آن رنج مي بريم دستاويزي باشه."‏
گمان مي کنم حتي اگر در ابتداي نوشته نامي از "آلبر کامو" نياورده بودم، آن دسته از خوانندگان که پيشتر آثاري از اين ‏نويسنده فرانسوي را خوانده بودند مي توانستند حدس بزنند آنچه در گيومه آمده است نمي تواند توسط کسي جز برنده ‏نوبل ادبيات 1957، روزگاري بر کاغذ نقش بسته باشد.‏
‏"مرگ خوش" براي من برجستگي مهم داشت و آن دهن کجي فروتنانه اي بود که کامو به استاد ناديده خود "فئودور ‏داستايوفسکي" کرده بود. "مرگ خوش" دقيقا خط بطلاني است آگاهانه بر شاهکار استاد ادبيات روسيه، "جنايت و ‏مکافات". ‏
در کتاب داستايوفسکي ما با قتل يک پيرزن روبرو هستيم، همچنانکه در "مرگ خوش" با قتل مردي عليل روبرو مي ‏شويم. انگيزه ها نيز يکسان است، "راسسکلينکوف" – قهرمان قصه داستايوفسکي- و "پاتريس مورسو" – قهرمان قصه ‏کامو- هر دو براي کسب اموال و ثروت دست به قتل مي زنند. پس در هر دو قصه با "جنايت" روبرو هستيم. جنايتي از ‏پيش تعيين شده و آگاهانه. ‏
تفاوت ها اما در اين است که کامو به شورش در برابر آن چيزي بر مي خيزد که داستايوفسکي در مقابل جنايت قرار مي ‏دهد، "مکافات".‏
کامو در "مرگ خوش" به پيکار اين "هم نشيني" مي رود و بر آن مي شود تا در قصه اش اثبات کند که "مکافات" ‏الزاما در جوار "جنايت" جا ندارد. کامو شجاعت پيشه کرده است و مي خواهد ساختار را بر هم بزند. ساختاري که البته ‏ذاتا بي بنيان بوده است اما بشر و مصلحانش براي دلخوش ماندن به خوب ماندن انسان ها و براي خاکساري در مقابل ‏اخلاقيات، آن را به کذب به يک قاعده علت و معلولي بدل کردند.‏
پيش از خواندن "مرگ خوش"، وقتي فيلم ‏Match point، ساخته "وودي الن" را ديده بودم متعجب بودم از اين که ‏فيلمساز نيويورکي چگونه به صرافت ساختن چنين اثر غيرمتعارفي افتاده است. از کجا آموخته است تا در فيلمش قتل به ‏شکل آگاهانه و بي رحمانه آن را - بي هيچ انگيزه موجه، نظير انتقام گيري- به تصوير کشد اما در نهايت نه تنها ‏مکافاتي براي قاتل در نظر نگيرد که بيننده را از اين مطمئن سازد که قاتل زندگي خوش و آرامي در پيش روي خواهد ‏داشت. در حقيقت بعد از خواندن "مرگ خوش" بود که دريافتم وودي الن تا چه اندازه متاثر از رمان روشنفکر چپ ‏گراي دهه چهل و پنجاه فرانسه بوده است.‏
اما کامو در "مرگ خوش" بيش از آنکه ذهنش درگير ساختار شکني مذکور بوده باشد؛ مفهموم بزرگ و در عين حال ‏گنگي در زندگي بشر را مورد کنکاش قرار داده است، "خوشبختي". در حقيقت قهرمان داستان از جايي که ما شروع به ‏خواندن زندگي اش مي کنيم تا دم مرگ تنها دغدغه اش لمس خوشبختي است. کامو چنان با مهارت و با جزئيات ‏هنرمندانه، مختصات خوشبختي از نگاه "مورسو" را به تصور مي کشد که جز با خواندن دقيق و کلمه به کلمه واژگان ‏نمي توان آن را توصيف کرد:‏
‏"لازمه خوشبختي، انتخاب و در آن انتخاب، اراده اي قوي و تمايل هوشيارانه است؛ نه اراده به ترک، بلکه اراده به ‏خوشبختي."‏
در جايي ديگر مي خوانيم:‏‏"قاعده معروف رو که بلدي: اگه جون داشتم دوبازه زندگي مي کردم. خوب، دوباره زندگي رو اون طور که بوده آغاز ‏مي کنم. البته نمي توني به مفهموش پي ببري....اگه من خوشبختم به خاطر درک غلط منه. بايد دور مي شدم و در جايي ‏که مي تونستم، منظورم درونمه، با آنچه بايد روبرو شد، مواجه مي شدم. اونچه آفتاب و اشک بود...آره من با ضابطه ‏هاي انساني خوشبختم."‏
‏"مورسو"، در جستجوي خوشبختي قتل مي کند، به پراگ سفر مي کند، در الجزيره با دختراکان جواني دم خور مي ‏شود، ازدواج مي کند و جدا مي شود. او مي خواهد از تک تک لحظات عمرش لذت ببرد. هر لحطه اي که مي خواهد ‏باشد، حتي اگر آن لحظات، پايان عمرش را نويد دهد.‏
وراي مفاهيم عميقي که در "مرگ خوش" پنهان است، نخستين رمان نوشته شده توسط کامو که بعد از مرگش منتشر شد، ‏به لحاظ ادبي در اوج قرار دارد. توصيفاتي که کامو در کتابش به کار برده بي شک بي بديل است. در جاي جاي کتاب، ‏کامو استادانه فضاها را براي خواننده مجسم مي کند، حرکات آدم ها را ترسيم مي کند و از مختصات طبيعت و مناظر ‏سخن مي گويد. آن گونه که "مرگ خوش" را مي توان به مرجعي بزرگ به کارآموزان ادبيات و نويسندگي معرفي کرد ‏که از تکنيک هاي ادبي سحرآميز آن بسيار خواهند آموخت. ترجمه دلنشين و بسيار دقيق "احسان لامع" نيز در انتقال ‏زيبايي هاي فريبنده نثر آقاي کامو نقش انکار ناشدني داشته است.‏
چيز ديگري که ذهنم مي رسد در باره "مرگ خوش" بازگو کنم مربوط به حس "آشنا پنداري" قدرتمندي خواهد بود که ‏در صورتي که پيشتر کتاب "بيگانه " آلبر کامو را خوانده باشيد مرموزانه – خصوصا در فصل نخست کتاب- به ‏سراغتان خواهد آمد و احتمالا با خود خواهيد پنداشت:‏
‏" آه...آيا من پيشتر اين را در جايي نخوانده ام، آيا رابطه مورسو با مارت برايم آشنا نيست، آيا اداره رفتن او را در قصه ‏اي ديگر نخواندم...از همه مهم تر اينکه چقدر نام "پاتريس مورسو" به چشمم آشناست."‏
خاطر نشان مي کنم که اين "دژاوو" – آَشنا پنداري- بسيار طبيعي است. چرا که بسياري "مرگ خوش" را پيش نويس ‏‏"بيگانه" مي دانند و شايد به همين خاطر است که نابغه فرانسوي در زمان حيات خويش " مرگ خوش" را منتشر نکرد ‏تا مبادا شکوه ادبي "بيگانه" خدشه دار شود.‏
آلبر فقيد اين کتاب را بين سال هاي 1936 تا 1938 نگاشته است. "مرگ خوش" نخستين بار در سال 1971 منتشر شد. ‏
درباره نويسنده:‏اقبال جهان ادبيات در قرن بيستم آنقدر بلند بنود که کامو بيش از چهل و هفت سال عمر کند و نويسنده متولد "مونداوي" ‏‏– الجزاير- در سال 1960 در تصادف اتومبيل حامل او با يک درخت در حوالي شهر "سنس" فرانسه به خواب ابدي ‏فرو رفت. ‏
از جمله رمان هاي برجسته او مي توان به "بيگانه"، "سقوط" و "طاعون" اشاره کرد. کامو همچنين نمايشنامه نويس ‏برجسته‎ ‎اي بود و تاکنون بار و بار ها آثاري چون " سو تفاهم"، " راستان" و کاليگولا" بر صحنه هاي تئاتر دنيا اجرا ‏شده است. همچنين مي توان به مجموعه مقالات او اشاره کرد که در کتاب هايي چون "افسانه سيزيف" يا "عصيانگر" ‏منتشر شده است.‏



<‏strong‏>سياست در آمريکا<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: پاتريک بروگنطراح: کريس گاراتترجمه: معصومه علي محمدي‏192 صفحه، نشر پرديس دانش (با همكاري انتشارات شيرازه)، چاپ اول 1386‏
گاهگاهي بدک نيست در کتاب خواني، ادبيات را رها کنيم و دامان سياست را بگيريم. در اين راه اما چه چيز مي تواند ‏وسوسه انگيز تر از خواندن کتابي درباره سياست کشوري چون آمريکا باشد که چنان زير و زبر هاي خاص و منحصر ‏به فردي دارد که جز با مرور تاريخ سياسي دويست ساله آن ملک و بررسي نحوه و نوع چيدمان قدرت و توزيع آن در ‏سطوح مختلف سياسي آن کشور نمي توان نگاهي درست به ساختار سياسي و رفتار و کنش هاي ديپلماتيک اين ابرقدرت ‏انداخت.‏
کتاب سياست در آمريکا با زباني بسيار ساده و بهره گيري از تصوير در ارائه مختصات ساختار سياسي آمريکا کمک ‏شايان توجهي به خواننده اي خارج از فرهنگ آمريکايي مي کند تا بتواند پرتره اي واضح تر از جريانات و پارامترهاي ‏موثر در تعاملات پالتيکال در جامعه سياسي آمريکا در ذهن داشته باشد.‏
در اين کتاب ضمن آشنايي با تاريخ سياسي آمريکا از اواخر قرن هجدهم تا ابتداي هزاره سوم ميلادي، و خواندن اتفاقات ‏مهمي که در مسير تبلور دموکراسي در آمريکا نقش داشته اند، عملکرد روساي جمهوري گوناگون امريکا را نيز از ‏نظر خواهيم گذراند.‏
کتاب "سياست در آمريکا" همچنين دروازه اي است که مي توان با ورود به آن با مباجث مهمي چون "تفکيک قوا" در ‏آمريکا، "قوه قضائيه"، "کنگره"، "حکومت هاي ايالتي"، "حکومت فدرال"، "احزاب"، "تعملات درون حزبي"، ‏‏"مبارزه عليه تبعيض نژادي"، "مجمع انتخاب کنندگان" و "انتخابات" در ايالات متحده آمريکا آشنا شد.‏
ادبيات کتاب اگرچه رويکردي انتقادي انتقادي دارد و با نگاهي چپ گرايانه –به معناي نقد حاکميت و سيستم سياسي- به ‏استقبال ساز و کار و قواعد حاکم در ايالات متحده رفته و با زباني طنز آلود بخشي از قوانين را به استهزا گرفته است ‏اما در نهايت موفق مي شود تصويري اصولي و قابل درک از بنيان هاي سياسي "ينگه دنيا" در اختيار خوانندگان ‏بگذارد.‏
نويسندگان همچنين به رخدادهاي مهم سياسي و اقتصادي که آمريکا را با چالش هاي بزرگي روبرو کرد نيز اشاراتي ‏داشته است که از ميان مهم ترين آنان مي توان به "رکود بزرگ" اقتصادي آمريکا در اواخر دهه بيست و اوايل دهه ‏سي، و رسوايي "واترگيت" در زمان رياست جمهوري "ريچارد نيکسون" که استعفاي او را به همراه داشت و همچنين ‏ماجراهاي رمانتيک "بيل کلينتون " اشاره کرد.‏
کتاب "سياست در آمريکا" را اگرچه نمي توان به عنوان يک کتاب کاملا جدي و واقع نگر در حوزه سياست آمريکا تلقي ‏کرد اما در عين حال نمي توان از آن به عنوان راهنمايي دلنشين و ساده براي آشنايي کلي با فرهنگ سياسي آمريکا ‏صرف نظر کرد.‏
در پايان کتاب خوانندگان مي توانند "قانون اساسي" ايالات متحده را مطالعه کنند. قانوني که در هفدهمين روز از ‏سپتامبر سال 1787 مطابق با دوازدهمين سال استقلال آمريکا به امضاي جورج واشنگتن نخستين رئيس جمهور آمريکا ‏رسيد.‏
















گزارش ♦ چهار فصل

دراين روزهاي سرد پاييزي، فرهنگسراي نياوران تهران ميزبان روزهاي پاياني حدود 35 عكس ديجيتالي رضا کيانيان ‏بود که از زواياي گوناگون با نگاهي آبستره و تجربه گرايانه طبيعت را به تصوير کشيده بود. و همزمان در اروپا ‏موسسه " نشنال جئوگرافي "کتاب " جنگ به علاوه صلح " مجموعه اي از عکسهاي رضا دقتي عکاس بلند آوازه ‏ايراني را منتشر کرد. گزارش و گفت و گوهاي اختصاصي روز از اين دو رويداد عکاسي را مي خوانيد. ‏
‎‎در جريان روزمرگي بي‌حس مي‌شويم....‏‎‎
رضا کيانيان در اين نمايشگاه گوشه اي از خلاقيت چشم درون را در معرض ديد علاقمندان قرار مي دهد و پيکسل ‏کوچکي از طبيعت را با نگاه تيزبينانه خاص خود همچون جهاني بزرگ به کمک تکنيک هاي ديجيتال و چاپ روي ‏دنياي زيباي بوم پيش چشم ما زنده مي کند. دنيايي که عکسها را به تابلوي نقاشي نزديک تر ساخته و کاملا هنرمندانه ‏مرز ميان اين دو را از بين برده است.تصاويري که تا پيش ازاين با بي اعتنايي و بي توجهي ازکنارشان گذشته بوديم. ‏شايد بارها و بارها از پس تنه درخت اکاليپتوسي گذشته و هيچگاه چنين با چشم دل به آن نگاه نکرده بوديم.در هر تابلو ‏زيباشناختي خاص وجود دارد که بيننده به سادگي نمي تواند از کنار آن عبور و با شگفتي از طبيعت روبرو نشود و اين ‏امكاني كه كيانيان به بيننده مي‌دهد تا تامل و تفكر موجود در عكس را دريافت كند فوق العاده ارزشمند است.‏
به گفته وي انتخاب اين مديوم، براي انتقال احساساتش به مخاطب تنها به اين دليل بود که نوعي حس طبيعت گرايي ‏هميشه در وجودش موج مي زند و هنرمند نگاهي دارد كه با نگاه يك آدم عادي آغشته به زندگي روزمره فرق دارد. ‏بالطبع او شهودي دارد كه آن شهود مي‌تواند به كساني كه اين شهود را ندارند، كمك كند.‏
همزمان با برپايي اين نمايشگاه، كتاب اين عكس‌ها با نام "عكس‌هاي تنهايي" كه از سوي نشر "مشكي" منتشر شده؛ ‏توزيع مي‌شود. رضا كيانيان كه عصرها با حضور در گوشه اي از سالن اين نمايشگاه پاسخگوي پرسش‌هاي بازديد ‏كنندگان مشتاق است در متن دعوت‌نامه اين نمايشگاه ( پوستري که در بدو ورود نمايشگاه با آن روبرو مي شويم ) آورده ‏است:‏
‏ سال 1330 در تهران متولد شدم و بعد در مشهد بزرگ شدم و در مشهد مدرسه رفتم و بعد در تهران دانشكده را تمام ‏كردم. در دانشكده هنرهاي زيبا تئاتر خواندم، اما نقاشي و طراحي هم مي‌كردم، كاريكاتور هم مي‌كشيدم. سال‌ها تئاتر كار ‏كردم، سال‌ها هم هست كه سينما كار مي‌كنم. بازي مي‌كنم. طراحي صحنه و لباس هم مي‌كنم. فيلمنامه هم نوشته‌ام. براي ‏تلويزيون هم بازي مي‌كنم. توليد هم كرده‌ام. دو سه سالي نجاري كردم. منظورم ساختن مبل و صندلي و ميز و قفسه ‏است. 5 كتاب در مورد بازيگري نوشته‌ام. سال گذشته نمايشگاهي انفرادي از مجسمه‌هاي چوبي‌ام در خانه هنرمندان ‏ايران داشتم. در سه نمايشگاه گروهي عكس شركت كردم. خوشحال بودم كه عكس‌هايم در كنار عكس‌هاي عكاسان ‏بزرگ قرار گرفتند. نمايشگاه گروهي اولم به نام " انبوه " به همت دوست جوانم محسن رسول اف برگزار شد که خيلي ‏زود از اين جهان رفت. يادش هميشه برايم محترم است. نمايشگاه گروهي دوم به ام " چشم درون " به همت دوست ‏بزرگم سيف الله صمديان در موزه هنرهاي معاصر برگزار شد و نمايشگاه گروهي سومم، اولين نمايشگاه فروش عکس ‏ايران بود که به همت فرهنگسراي هنر ايران راه اندازي شد. و اين کتاب مجموعه عکسهاي اولين نمايشگاه انفرادي ‏عكس‌هاي من در فرهنگسراي نياوران است. هايده، همسرم، مي‌گويد: همان طور كه در هنگام بازي روي صحنه يا ‏جلوي دوربين، از نقش آشنايي زدايي مي‌كني تا تماشاگر با نقش فاصله بگيرد، با چوب‌ها و عكس‌هايت هم همين كار را ‏تكرار مي‌كني. چوب‌ها را طوري به نمايش مي‌گذاري كه تماشاگر آن‌ها را دوباره کشف کند و عكس‌هايت از چيزهاي ‏ساده‌اي است كه از فرط روزمرگي ديده نمي‌شوند. تو از آن‌ها آشنايي زدايي مي‌كني، ديدني و قابل دوست داشتن ‏مي‌شوند. من مي‌گويم همه چيز اين جهان را مي‌توان دوست داشت. ولي ما در جريان روزمرگي بي‌حس مي‌شويم و دور ‏و برمان را كمتر مي‌بينيم و كمتر مي‌شنويم.‏
‏ گفتني است: نمايشگاه "عكس‌هاي تنهايي" در روزهاي عادي ساعت 10 الي 19 و روزهاي جمعه ساعت 14 الي 19 ‏در فرهنگسراي نياوران برپا است. اين نمايشگاه ساعت 14 روز جمعه 15 آذرماه در حضور جمعي از بزرگان سينما ‏و همچنين رييس موسسه بين المللي گفت و گوي فرهنگها و تمدنها ؛ سيد محمد خاتمي افتتاح شد و 22 آذر ماه به کار ‏خود پايان مي دهد.‏
بخشي از نظرات بازديد کنندگان روز افتتاح نمايشگاه :‏
سيد محمد خاتمي :رضا كيانيان ما را وارد دنياي تازه‌اي كرد كه تامل‌برانگيز است، درست مثل ديدن خود كيانيان.‏
كيومرث پوراحمد: نمايشگاه ما را به جهان تازه مي‌برد. اطراف ما پر از درخت است، اما تنها از يك هنرمند تحليلگر و ‏موشكاف و نكته‌بين برمي‌آيد كه جهان زير پوست درختان را به ما نشان بدهد. پوراحمد نمايشگاه را بي‌ارتباط به ‏ويژگي‌‌هاي كيانيان نمي‌داند و نظرش را درباره برخي تابلوها و رنگ‌ها مي‌گويد: وقتي يك تابلو را از دور مي‌بينيد، ‏انگار از يك فاصله دور موج دريا يا رودخانه يا‌ آبشار را مي‌بينيد؛‌ ولي وقتي به آن نزديك مي‌شويد، تنها پوست درخت ‏است و اين جذاب است.هر كاري كه او روي عكس‌ها انجام داده،‌ از طريق فتوشاپ يا غير آن براي من مهم نيست. مهم ‏اين است كه حداقل در اين لحظه دلم مي‌خواهد از آن لذت ببرم و به قول امروزي‌ها مي‌گويم: دست مريزاد.‏
رامين حيدري فاروقي (سازنده مستند اينجا آفريقاست) : بعضي آثار ذوقي و حسي است و بعضي معنادهنده...‏
تابلوهاي عكس كيانيان اكثرا به فروش رسيد و تا آنجا كه از فهرست بهاي تابلوها مشخص بود قيمت ها بين 2 ميليون و ‏پانصد هزار تومان تا گران‌ترين تابلو که 4 ‌ميليون تومان فروخته شده بود متغير بود.‏
کتاب " جنگ به علاوه صلح " مجموعه اي از عکسهاي رضا دقتي عکاس بلند آوازه ايراني است که به تازگي و توسط ‏موسسه " نشنال جئوگرافي " به چاپ رسيده است. اين عکس ها که حاصل تلاشي طولاني مي باشند، از غالب جنگ ‏هاي دنيا در اين سي ساله معاصر تصاويري ارائه مي دهند تا به قول عکاس شان هر چه بيشتر و بيشتر " زشتي جنگ ‏‏" را به بيننده معرفي کنند. عصر روز جمعه مسئولان نشنتال جوگرافي لندن از رضا دقتي دعوت کرده بودند تا با ‏حضور در محل نمايشگاه دائمي اين موسسه، کتاب جديدش را براي علاقه مندان امضاء کند. گفت و گويي داشته ايم با ‏رضا دقتي پيرامون اين کتاب و عکاسي امروز ايران که پيش روي شماست.‏
گفت و گو با رضا دقتي عکس‏‏<‏strong‏>هست بيرنگي اساس رنگ ها<‏‎/strong‏>‏‏ ‏
‏<‏strong‏>آقاي دقتي، چه شد که اين کتاب " جنگ به علاوه صلح " را با همکاري موسسه " نشتنال جوگرافي " به ‏چاپ رسانديد؟<‏‎/strong‏>‏امسال يکصد و بيستمين سال بنيان گذاري اين موسسه است، مسئولين اين موسسه از چند سال پيش مشغول بررسي ‏پروژه هاي متفاوتي بودند به منظور نشان دادن و جشن گرفتن صد و بيست سالگي حضور و فعاليت اين موسسه... تا ‏اينکه سر آخر تصميم گرفتند تا کتابي از عکسهاي من را بدين منظور منتشر کنند. البته درست است که من از حيات ‏وحش و ديگر کارهاي مرسوم نشتنال جوگرافي عکس نمي گيرم، اما آنها به اين نتيجه رسيدند که امروز نوع کاري که ‏من ارائه مي دهم و نگاهي که من به دنيا و داستان زندگي آدمها دارم بيشتر در کانون توجه قرار دارد... در واقع جوري ‏نگاه کردن به انسان به عنوان موجودي در طبيعت... و ديگر اينکه سالها بود که من تصميم داشتم روي تم جنگ و صلح ‏کار کنم و عکسهايي که با اين موضوعيت دارم را در مجموعه اي جداگانه به چاپ برسانم... اين دو عامل باعث شدند تا ‏سر آخر اين کتاب از طريق نشتنال جوگرافي به چاپ برسد. البته اين کتاب بيانگر تمام کارهاي من نيست و تنها معرفي ‏کننده آندسته از عکسهاي من است که در باره اين موضوع خاص گرفته شده است.‏
‏<‏strong‏>شما زمان زيادي از عمر حرفه اي تان را براي عکاسي جنگ صرف کرده ايد، از اين روايت تصويري ‏جنگ آيا هدف خاصي را دنبال مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏بي گمان اين کار که خطرات زيادي هم در پي دارد را به خاطر تمايلات شخصي انجام نمي دهم... اين همه خطر و ‏زندان و شکنجه و روبرو شدن با مرگ را يقيناً تنها به خاطر خوش آمد شخصي متحمل نشده ام که برعکس هر چه ‏بيشتر در اين زمينه کار مي کنم تنفر من از جنگ بيشتر مي شود. براي من هنوز جاي ابهام بسيار دارد که چطور انسان ‏از پس اين همه سال زندگي هنوز اهدافش را با توسل به توپ و تانک و زور به کرسي مي نشاند. فکر کردن به عمق ‏اين موضوع البته بسيار وحشتناک است...‏
‏<‏strong‏>که چرا انسان از اين بربريت و بدويت خويش دست بر نمي دارد؟<‏‎/strong‏>‏دقيقاً. اينکه چرا انسان متمدن تا به اين حد بدوي زندگي مي کند. مي شود گفت حتي " وحشي ". به هر حال من مي ‏خواستم با هنري که دارم زشتي جنگ را نمايان کنم و تنفر از جنگ را هم هر چه بيشتر و بيشتر اشاعه دهم...دلم مي ‏خواست جوري اين انزجار از جنگ را به تصوير بکشم و ثبت کنم. ‏
‏<‏strong‏>و حکايت عکسهايي که از " صلح " گرفته ايد؟<‏‎/strong‏>‏آن هم دقيقاً در جهت همان هدف اول و در واقع بخش مکمل آن است. براي نشان دادن زشتي جنگ بايد زيبايي صلح را ‏هم به تصوير کشيد. نکته ديگري هم هست و آن اينکه جنگ علاوه بر انسانها، فرهنگ ها را نيز از بين مي برد. من ‏قصد داشتم زيبايي آن فرهنگ ها را هم به تصوير بکشم. فرهنگ هايي که بر اثر جنگ به نابودي مي انجامند.‏
‏<‏strong‏>کاملاً درست است به قول مولانا، صلح‌ها باشد اساس جنگها، بگذريم. اين عکسها چه فاصله زماني اي را ‏شامل مي شود؟<‏‎/strong‏>‏از 1979 و اولين عکسهاي انقلاب ايران تا همين چند ماه پيش را.‏
‏<‏strong‏>پس آن عکسهاي معروف انقلاب ايران هم در اين مجموعه وجود دارند؟<‏‎/strong‏>‏بله... و چند عکس ايران هم در اين کتاب هست که براي اولين بار چاپ مي شوند.‏
‏<‏strong‏>پس از مباحث اين کتاب، خوب است کمي هم از ايران صحبت کنيم و عکاسي روزش؛ عکاسي امروز ايران ‏را دنبال مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏بله. من در تمام اين سي سالي که از ايران جدا شده ام، هيچگاه ارتباطم را با ايران و عکاسي ايران قطع نکرده ام. در ‏واقع من کار غالب عکاسان ايراني را دنبال مي کنم و باور کنيد روزي نيست که چندين ايميل از ايران به دستم نرسد. که ‏در اين ايميل ها عکاسان جوان ايراني کارهايشان را براي من ارسال مي کنند و من هم توضيحاتي راجع به عکسشان به ‏آنها ارائه مي کنم و تا حد ممکن ايشان را راهنمايي مي کنم. در تمام اين سالها سعي کرده ام هميشه معلم اين عکاسهاي ‏جوان باقي بمانم و کارهايشان را دنبال کنم. در مجموع مي توانم بگويم که ارتباط من با عکاسان ايراني قوي ترين ‏ارتباط کاري من مي باشد.‏
‏<‏strong‏>با اين حساب عکاسي امروز ايران را چطور ارزيابي مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏من فکر مي کنم که به زودي عکاسي ايران دوباره در سطح جهاني مطرح خواهد شد. اما بايد بگويم مساله اي که اکنون ‏وجود دارد چيز ديگري است. چون عکسهايي که از ايران بيرون مي آيند و در گالري هاي غربي نمايش داده مي شوند ‏و گاه فروخته مي شوند... اينها معمولاً تنها ارزش تجاري دارند و فاقد ارزش هنري مي باشند. متاسفانه در عکاسي ‏امروز فرهنگ و هنر کهن ايران زياد به چشم نمي آيد و عکاسي بيشتر وسيله اي شده است براي تجارت. اما اين هم باز ‏دوره اي است گذرا. چرا که تمام اينها مربوط مي شود به کار چند نفر سودا گر. اما وقتي دوره اين سوداگري سرآيد ‏عکاسي ايران دوباره اوج خواهد گرفت و من اطمينان دارم که به زودي چنين خواهد شد. و در آخر اين نکته را هم ‏اضافه کنم که متاسفانه عکاسان ايراني فرصت زيادي براي نمايش کارهايشان در داخل ندارند و خود اين موضوع هم به ‏رکود اين هنر دامن زاده است.‏
‏<‏strong‏>و سوال آخر اينکه، کتاب و يا نمايشگاه جديدي هم در دست داريد؟<‏‎/strong‏> ‏يک نمايشگاه بسيار بزرگي در سال آينده در مرکز بين المللي صلح که در فرانسه مستقر است بر پا خواهد شد که از من ‏نيز براي شرکت در آن دعوت به عمل آمده است. من در حقيقت به عنوان رئيس افتخاري اين بنياد صلح جهاني در آن ‏نمايشگاه حضور خواهم داشت.‏

























گفت و گو♦ سينماي ايران
گفت وگوي رضا عطاران با کيانوش عياري، جذابيت ها و مشکلات خاص خودش را دارد. جذابيتش در سخن پرداز ‏بودن مصاحبه شونده و کم حرف بودن مصاحبه کننده بود. بخشي از آن در تصوير فيلمساز جواني بود که گويي در ‏مکتب کارگردان مورد علاقه اش، از تمام ظرايفي که مي توانست واقع گرايي اش را به مسير درستي هدايت کند، مي ‏آموخت و بخشي از آن به موجب اين اتفاق افتاد که عياري سخن را در دست گرفت و گفت وگو علاوه بر "روزگار ‏قريب"، تا حدودي حول وحوش "بزنگاه" هم شکل گرفت...‏
گفت‌وگوي خواندني رضا عطاران با کيانوش عياري درباره "روزگار قريب"‏‎‎زندگي شستن يک بشقاب است‎‎
وقتي فکر گفت وگوي رضا عطاران با کيانوش عياري به ذهنم رسيد، شايد تنها چيزي که در ناخودآگاه من بخشي از ‏وجود اين دو را به هم پيوند مي داد، شيوه واقع گرايانه هر دو در فيلمسازي بود. اگرچه آثار عطاران از حيث قرار ‏گرفتن در دايره آثار طنز، تا حدودي از کارهاي عياري فاصله مي گيرد. آنچه عياري به عنوان شيوه فيلمسازي خود در ‏تمام اين سال ها دنبال کرده، به مجموعه آثاري منجر شده است که هر يک در متن سندي خود، داراي تخيل نيز هست. ‏اما عياري هم بيرون از قاب آثارش، همان قدر طنزپرداز است که دکتر قريب بود. شايد به همين خاطر است که خيال ‏مي کنم نيمه تخيلي دکتر قريب، خود او بود.‏
گفت وگوي اين دو با هم، جذابيت ها و مشکلات خاص خودش را دارد. جذابيتش در سخن پرداز بودن مصاحبه شونده و ‏کم حرف بودن مصاحبه کننده بود. بخشي از آن در تصوير فيلمساز جواني بود که گويي در مکتب کارگردان مورد ‏علاقه اش، از تمام ظرايفي که مي توانست واقع گرايي اش را به مسير درستي هدايت کند، مي آموخت و بخشي از آن به ‏موجب اين اتفاق افتاد که عياري سخن را در دست گرفت و گفت وگو علاوه بر "روزگار قريب"، تا حدودي حول ‏وحوش "بزنگاه" هم شکل گرفت.اما بخش دشوار ماجرا، هدايت کردن مسير مصاحبه اي بود که حتي در جدي ترين ‏موارد نيز، از مسير شوخي و طنز منحرف نمي شد. گفت وگويي با حاشيه هايي آنقدر جذاب و دوست داشتني که حذف ‏شان برايم افسوسي بزرگ بود. ديدار آن دو ديدني تر بود تا خواندني. بايد براي خواندن اين مصاحبه، تصوير هر دو آنها ‏را در تمام لحظات با شوخ طبعي خاص خودشان تصورکنيد.‏
عياري: براي من گفت وگو با شما از اين نظر جالب است که در کارهايتان چيزهايي مي ديدم که خود همواره به آن ‏گرايش داشتم. يعني پرهيز از خودنمايي و زنده کردن صحنه به واسطه عناصري که سعي در به رخ کشيدن تکنيک ‏ندارند و اين نگاه در سينماي ايران ناياب است. براي همين چند سال پيش در صحبت با يکي از روزنامه ها که راجع به ‏‏"ترش و شيرين" از من پرسيده بود، گفتم تعجب مي کنم چرا عطاران فيلم سينمايي نمي سازد.‏
عطاران: دست شما درد نکند،
عياري: واقعاً اين اعتقاد را داشتم. چون کمتر کسي مي تواند بر وسوسه خودنمايي غلبه کند و خود را به رخ نکشد. چنين ‏گرايشي در کار اخير شما هم مشهود است.‏
عطاران: البته اين روش منحصر به شماست. اما من خودم هميشه گرايش داشتم که به اين واقع گرايي برسم. يعني ‏ظرافت شبيه زندگي. به طوري که هيچ چيز غلو شده و شيک نباشد. مثلاً از آدم بغل دستي يک چيزي بيايد از توي کادر ‏رد شود و کادر را خراب کند. شبيه همين حالتي که الان اينجا نشسته ايم و اين چيزي که روي ميز است و بخشي از ‏تصوير شما را گرفته است. تنها کسي هم که در سطح بسيار بالايي اين اتفاق در کارهايش مي افتد، فکر مي کنم شما ‏هستيد.‏
عياري: اين مساله براي کمتر کسي اهميت دارد. به ندرت پيش مي آيد کسي زور و بازويي داشته باشد و در عين حال ‏بتواند يا اصلاً علاقه يي داشته باشد آن را پنهان کند. گاهي هم پيش مي آيد که فکر کنم وقتي چيزي براي طيف گسترده ‏يي از مردم اهميت ندارد آيا واجد ارزش هست؟ و صد البته خيلي زود خودم را متقاعد مي کنم نه تنها واجد ارزش ‏هست، بلکه راهي غير از اين نمي شناسم. حالا وقتي روزگار قريب را مرور مي کنم، اين باور را در تمام ابعاد کار به ‏صورت جا افتاده يي مي بينم.‏
عطاران: در مورد اينکه گاهي شک مي کرديد که ممکن است کسي دوست داشته باشد يا نه، واقعيت اين است که من ‏خودم از مردم پرسيده ام و تنها وجهي که از کار من برايشان جالب بوده و درباره کار شما هم مي گفتند اين بود که خيلي ‏شبيه زندگي است. انگار کسي بازي نمي کند. در بازي گرفتن از بچه ها هم من سعي مي کنم اين اتفاق بيفتد. مثلاً بازي ‏درسا در کار ما که همه آن را دوست داشتند، به خاطر اين بود که درسا بازيگر نبود. اگر مي دانست که دارد بازي مي ‏کند حتماً خراب مي کرد. ما به او مي گفتيم اين جمله را بگو و به بهترين شکل ممکن مي گفت. درست مثل زندگي که ما ‏از همه احساسات مان استفاده نمي کنيم. با همان حس درستش مي گفت و به تئاتر نزديک نمي شد.‏
عياري: چون وقتي با بازيگران پرتوان که داراي تجارب يا آموزه هاي آکادميک هستند کار مي کنم، در مرحله اول کارم ‏خلع سلاح کردن آنها و تلطيف دانسته هايشان است و البته اين براي عده يي از بازيگران برخورنده است. اما کساني هم ‏مثل مهدي هاشمي، با اعتماد بي حد و حصر شرايطي را برايم به وجود مي آورند که بشود قابليت شان را به بهترين ‏شکل ممکن تصوير کرد. آقاي هاشمي به واسطه اين اعتماد و فروتني، زمينه ساز تجلي استعداد خود مي شوند. بگذار ‏در سر صحنه، يک گروه 50- 40 نفري بگويند پس آقاي هاشمي از خودشان چه دارند و چه مي کنند و بيشتر حرکات ‏را که کارگردان به او مي گويد، اما نتيجه اين واگذاري خود از سر اعتماد و فروتني، هماني است که شاهدش هستيم و ‏آن چيزي نيست جز تحسين يک ملت. البته ايشان سزاوار اين تحسين هستند زيرا خود زمينه ساز عرضه توان و مهم تر، ‏جوهرشان بوده اند. اين نتيجه گيري ساده و به ظاهر پيش پا افتاده، رمز درخشش مهدي هاشمي و کساني مثل مهران ‏رجبي است. رجبي درس بازيگري نخوانده، اما در هزاران پلاني که من در مجموعه روزگار قريب و فيلم "بيدار شو ‏آرزو" از ايشان گرفتم، حتي يک لغزش در جهت غلتيدن به سمت ارائه خود نداشته است؛ خالص، ناب و شورانگيز، با ‏تواني فوق العاده در بيان ديالوگ ها. اين توان چنان مرا به وجد مي آورد که برايش ديالوگ هايي شبيه به بحر طويل مي ‏نوشتم. در تمام دوران فيلمسازي ام، تنها براي دو بازيگر بر اساس قابليت ها و نوع گويش و بيان شان ديالوگ نوشته ام. ‏اولين بار براي مهران رجبي و دومين بار براي زنده ياد حسين پناهي.‏
عطاران: يعني بر اساس شناختي که از بازيگر داشتيد؟
عياري: بله، اگر ايفاگر نقش نوکر حکيم رحمت الله کسي غير از حسين پناهي بود شخصيت ديگري شکل مي گرفت و ‏قاعدتاً ديالوگ هاي ديگري نوشته مي شد و اينقدر بديمن نبود و دائماً درباره ميت و عزرائيل و تابوت و کافور و کفن ‏حرف نمي زد.‏
عطاران: فکر مي کنم استفاده از قابليت وجودي هر آدم يکي از بخش هاي اصلي کار باشد. من در انتخاب بازيگر حتماً ‏اين مساله را در نظر مي گيرم و اگر کسي را نشناسم، جلسه يي براي آشنايي مي گذارم تا طي صحبت، خنده هايش را ‏ببينم، عصبي شدنش يا پرحرفي و کم حرفي اش را ببينم. همه اين چيزها را در آن جلسه معارفه پيدا مي کنم و توي کار ‏ازشان استفاده مي کنم. بازيگري که 50 سال به گونه يي خنديده و ناراحت شده و اين توي پوستش نشسته، اگر بخواهد ‏غير از آن بازي کند، همان نمايش مي شود.‏
عياري: هر کسي يک بافت رفتاري دارد که مشکل مي شود آن را عوض کرد. ضمن اينکه چرا بايد آن را عوض کرد؟ ‏چه اصراري است که يک آدم ترشرو نقش يک آدم شيرين را بازي کند. طبيعت خودش تصميم گيري کرده و ظاهراً ‏مجال انتخاب را به حداقل رسانده است.‏
اعتماد: پس مقوله يي به عنوان بازيگري و تعاريف آن کجاي اين قضيه قرار مي گيرد؟
عياري: بنا به تعاريفي که از مفهوم بازيگري شده، بازيگر بايد قادر باشد هر نقشي را ايفا کند. چه نقش شخصيت نرم خو ‏و چه سودايي مزاج. اين ويژگي است که هنرپيشه خلق مي کند. اما من ترجيح مي دهم کمتر به اين تعريف گرايش پيدا ‏کنم و به سمتي بروم که هنرپيشه به اقتضاي طبيعت خودش بازي کند. حتي اگر ديدرو گفته باشد؛ «هنرپيشه يي که به ‏اقتضاي طبيعت خودش بازي مي کند، بيشتر اوقات نفرت انگيز و گاهي درخشان است.» من کسي را مي شناسم که از ‏ميوه هاي ترش مربا درست مي کند و از ميوه هاي شيرين ترشي. يک بار از او پرسيدم چه اصراري به اين کار است؟ ‏چرا از همان ويژگي که طبيعت به ميوه بخشيده تبعيت نمي کني. گفت در اين کار حکمتي هست که مربا و ترشي را ‏متفاوت از موارد رايج مي کند. اما برگرديم سر صحبت مان. من براي شناخت بازيگر راه ها و روش هايي دارم. مثلاً ‏گاهي شرايطي به وجود مي آورم که با او غذا بخورم. هنگام غذا خوردن برخي از خصوصيات پنهان آدم ها برملا مي ‏شود.‏
عطاران: البته گاهي اشتباه هم مي شود،‏
عياري: آره. بعضي ها بازي خوب شان را در ملاقات اول نشان مي دهند. وانمود مي کنند نرم و همراه و بي ادعا هستند ‏و آدم را شيفته خود مي کنند. اما وقتي دوربين آلوده شان مي شود تازه مي فهميم رو دست خورده ايم. آن هم از نوع ‏جانانه اش،
اعتماد: اما جز مساله بازيگري، به نظر مي رسد شما در زمينه فيلمسازي به شدت وفادار به شيوه خودتان هستيد.‏
عياري: البته اگر متهم نشوم که آدم دگمي هستم.‏
اعتماد: نه، اتفاقاً اين شيوه يي است که مي شود آن را پايه اصلي موفقيت شما به حساب آورد و در واقع به سبک شما ‏تبديل شده است.‏
عياري: بله، طي اين سال هاي طولاني، تغيير عمده يي در بيان سينمايي ام اتفاق نيفتاده است. در گام نخست بايد فضاي ‏فيلم ملموس و قابل پذيرش باشد. آدم هاي فيلم را بايد چنان تصوير کرد که وقتي از قاب هم خارج مي شوند، انگار دارند ‏در جايي دور از چشم تماشاگران کماکان زندگي مي کنند. جغرافياي خانه يي که تماشاگر مي بيند بايد به گونه يي ترسيم ‏شود که بتوان فهميد آشپزخانه اش کجاست و حمامش کجا. وقتي فيلمي در قدم اول به اين مهم دست يافت، در قدم بعدي ‏مي تواند صلاحيت طرح حرف و فکر را داشته باشد.‏
اعتماد: فکر مي کنم اتفاقي هم که در مورد کار اخير آقاي عطاران افتاد همين بود. «بزنگاه» در ميان کارهايي واقع شد ‏که همگي بار سنگين حرف هايي فاخر را در قالبي ضعيف به دوش مي کشيدند، و از آن کار هم چنين انتظاري مي ‏رفت. در حالي که آن کار فقط يک جور زندگي بود، بدون سنگ هاي بزرگي که هميشه علامت نزدن است. ضمن اينکه ‏در آماري هم که در زمينه مخاطب ارائه شد، سعي کردند اين تفاوت را جور ديگري جبران کنند.‏
عطاران: اما در نهايت به من گفتند کار شما بيشترين بيننده و در عين حال بيشترين بازخورد را داشته است ولي اين را ‏اعلام نکردند و خوبي اش اين بود که کار را در رديف آخر قرار دادند. چون اگر دوم و سوم مي شد شايد قابل باورتر ‏بود.‏
عياري: خب دروغ هرچه بزرگ تر قابل باور تر،
عطاران: اما به نظر من شيوه اجرايي خيلي مهم تر است. چون خيلي ها در زمينه بيوگرافي کار کرده اند. من فکر مي ‏کنم اگر جزئيات، بازي و صحنه به شکل واقعي و درست پرداخت شود، اصلاً نيازي به قصه نيست. مثلاً همين نشست ‏ما را اگر درست اجرا کنيم، شما سرجاي خودتان نشسته ايد و من که اينجا نشسته ام و کمبود ديدن شما را هم داشته ام و ‏دارم همه اش شما را نگاه مي کنم (خنده)، اين اشياي روي ميز که توي دفترهاي مختلف متفاوت است، اين چيدمان، اين ‏جالباسي و آن دو نفر که آن گوشه ايستاده اند، اگر همه اينها با توجه به جزئيات کامل و بازي و صحنه و گريم به طور ‏کامل اجرا بشود قابل ديدن مي شود و حتي بدون قصه هم کسي چشم از آن برنمي دارد.‏
اعتماد: حالا اين جزئياتي که عين واقعيت است، آيا همواره نياز به تصميم گيري و برنامه ريزي دارد يا بخشي از آن با ‏اتفاقات جبران مي شود ؟‏
عياري: برنامه ريزي و تصميم گيري حرف اول را مي زند، اما وقوع اتفاقات را هم بايد به صورت مشروط پذيرفت. ‏يعني اگر تنه بازيگر به گلداني بخورد و آن را بشکند، در صورت کمک به داستان، آن هم به گونه يي که به ساختمان و ‏ريتم صدمه نزند، قابل استفاده است.‏
عطاران: شما اول مي رويد لوکيشن را مي بينيد؟
عياري: روش ثابتي ندارم. بسته به شرايط است. براي فيلمبرداري بعضي از صحنه هاي «بودن يا نبودن» به روستاي ‏ابيانه فکر مي کردم. مي خواستم آنيک دختري که به خاطر نارسايي قلبي در پي دريافت قلب جواني است که دچار مرگ ‏مغزي شده است، مسير دشواري را طي کند. مثلاً به خانه يي برود که بالاي تپه يي قرار داشته باشد. اين ايده مکان را ‏تعيين کرد و عاقبت سر از پله هاي باغ شاطر در منطقه دربند تهران در آورديم. گاهي اين روند به گونه ديگري پيموده ‏مي شود. مي خواهم به روزگار قريب اشاره کنم. به قسمتي که خانواده دکتر قريب قصد سفر به کربلا را دارند و محمد ‏هم قرار نيست همراه شان برود. پس محمد قريب 9 ساله قهر کرده و نمي خواهد ناهار بخورد. خانه يي که در آن ‏تصويربرداري کرديم، موقعيتي خاص داشت که البته ما به آن خاطر آن خانه را انتخاب نکرده بوديم. موقعيت خاص ‏خانه بدين گونه بود که تعدادي از اتاق ها به شکلي جالب و تو در تو به هم گره خورده بود و مثل لابيرنت کوچک و ‏جذابي مرا وسوسه مي کرد که از آن موقعيت استفاده کنم و صحنه قهر محمد با پدرش بهترين فرصت بود. محمد لابه ‏لاي اين هزارتو خود را پنهان مي کرد و پدر هم او را تعقيب مي کرد. بنابراين گاهي يک مکان مي تواند ايده يي را ‏شکل بدهد.‏
اعتماد: به نظرم چيزي که در کار شما مهم است اين است که از هر چيزي حتي مساله يي مثل نداشتن فيلمنامه يا ‏مواردي که مي تواند مشکل ساز شود به خوبي استفاده مي کنيد.‏
عياري: همين طور است. سعي مي کنم فرصت طلبانه از هر چيز و هر اتفاقي به سود کار استفاده کنم. گاهي پيش مي ‏آيد که نمي شود بازيگري بي استعداد را کنار گذاشت. در اين صورت مي کوشم با تغيير در شخصيتي که او ايفاگر آن ‏است، مشکل را حل کنم. مثلاً او را آدمي کندذهن يا دست و پاچلفتي و عجول نشان بدهم که حتي ممکن است باعث ‏افزايش نقش هم بشود و جالب تر اينکه خود او متوجه نمي شود بي استعدادي اش دليل افزايش نقش اش شده است.‏
عطاران: من ديده ام که بعضي ها مي گويند آقاي عياري نقش مان را زياد کرده است.‏
‏(در اينجا بحث بسيار جذابي در مورد يکي از همين بازيگرها شکل مي گيرد.)‏
عطاران: چقدر توي کار تعطيلي داشته ايد؟ چون من وقتي براي «خانه به دوش» به مهران رجبي زنگ زدم گفت من ‏سرکار آقاي عياري هستم و يک سالي هست که داريم کار مي کنيم. کار دومم «متهم گريخت» هم مي خواستم باهاش کار ‏کنم که زنگ زدم و گفت سر کار روزگار قريب هستم. چون بازي اش را دوست دارم، گفتم پس من کي با تو کار کنم؟ ‏براي کار سوم «ترش و شيرين» هم زنگ زدم و باز هم گفت سرکار آقاي عياري هستم و من ديدم دارد 5 سال مي شود. ‏البته آقاي رجبي گفت اين وسط يک تعطيلي هم داشته ايد. ولي در نهايت اين طور بود که دائماً کار کرديد درست است؟‎ ‎
عياري: به جز دو وقفه دو سه ماهه، مدام کار مي کرديم.‏
عطاران: اگر سرعت کار را اين طوري در نظر بگيريم که در 6 سال 36 قسمت گرفته باشيد، قسمت ماقبل آخر را ‏چطور مي شود در دو هفته تصويربرداري کرد؟‏
عياري: اين قسمت را در 15 روز گرفتيم. بعضي وقت ها که محدوديت زماني داريم کمي جدي تر مي شوم.‏
عطاران: آقاي هاشمي حين اين کار در دو يا سه سريال بازي کردند. آيا بخش بزرگسالي روزگار قريب کاملاً مجزا ‏گرفته شده است؟
عياري: پايه داستان سريال، 10 روز پاياني عمر دکتر قريب است. آنجاست که اتفاقاتي رخ مي دهد و بهانه سفر به ‏گذشته مي شود و اين گذشته هم سيري مشخص و منطقي دارد. از کودکي دکتر قريب شروع مي شود و به يک سال پيش ‏از مرگ او ختم مي شود. نمي خواستم صحنه هاي 10 روز پاياني در هر قسمت مجموعه بيشتر از 10 دقيقه باشد؛ اما ‏چنين نشد و گاهي به 30 دقيقه هم رسيد. به همين علت تصويربرداري دو ماه و نيمه ما در بيمارستان بوعلي تهران به 9 ‏ماه و چهار روز کشيد. قرار بود ما پس از پايان کار 75 روزه مان، بخش عفوني را که در اختيار داشتيم، بازسازي ‏کرده و با افزودن تعدادي توالت و حمام تحويل بدهيم. اما اين تاخير همه چيز را تحت تاثير خود قرار داده بود. در پايان ‏ماه نهم ما فقط توانسته بوديم 70 درصد کار را بگيريم. آقاي آقاکريمي مدير توليد مجموعه پيشنهاد کرد به خاطر ‏خلاصي از اين بحران دکتر قريب را از بيمارستان خارج کنيم. از اين پيشنهاد استقبال کردم و داستاني تراشيدم که دکتر ‏قريب براي ديداري مخفيانه با يک فعال سياسي که گلوله يي به پايش خورده، بيمارستان را ترک مي کند و دو شب را ‏در بيغوله هاي اطراف تهران سر مي کند و مجدداً به بيمارستان برمي گردد.‏
همين موضوع به ما فرصت داد تا 30 درصد باقيمانده 10 روز پاياني عمر دکتر را هم بگيريم. در حقيقت اين بخش ‏داستان بيش از اينکه محصول خلاقيت باشد، ناشي از رعايت اخلاقيات بود.‏
عطاران: اين شکل ساختاري مجموعه يعني 10 روز پاياني عمر دکتر قريب که در هر قسمت به فلاش بک ختم مي شود ‏از اول در ذهن تان بود؟
عياري: بله و فرض کن فيلمنامه يي هم در کار نيست و هزاران مشکل طاقت فرسا را هم مجسم کن. اين 10 روز پاياني ‏را در سومين سال فيلمبرداري کرديم. در سال هاي قبل ما بخش قابل توجهي از فلاش بک ها را گرفته بوديم و بخش ‏هايي هم مانده بود که پس از پايان فيلمبرداري 10 روز پاياني بايد گرفته مي شد. به وضوح مي توانستم تله را ببينم. به ‏مضاميني که بايد در 10 روز پاياني مي گذشت هنوز دست نيافته بودم. نمي دانستم اين داستان ها بايد چگونه باشد که هر ‏کدام شان بتوانند زمينه ساز رجوع به يکي از آن 34 فلاش بکي باشند که در سال هاي اول و دوم گرفته شده بود يا قرار ‏بود در سال هاي بعدي گرفته شود. اين مخمصه هراس و تشويشي شش ساله بود که در غالب موارد با ول گويي و ‏شوخي سرصحنه پنهانش مي کردم. اما اين دم خروس نبود که خود خروس بود که همه آن را مي ديدند و البته به کمک ‏همان ها يعني همکارانم توانستم خاک نشوم.‏
عطاران: و تدوين خيلي در اين کار مهم بود.‏
عياري: در برون رفت از اين مخمصه و گرداب، تدوين نمي توانست معجزه کند. براي اين سريال هم مثل فيلم هاي قبلي ‏ام اصولاً پلان اضافه و مازاد بر احتياج نگرفته بودم. بنابراين تدوين اوليه، راف کات، هنگام دکوپاژ انجام شده بود. ‏ساختمان کلان تدوين هم پيش از آغاز تصويربرداري تعيين شده بود که درباره اش گفتم. منظورم همان 10 روز پاياني ‏است که وقايع آن بايد سکوي پرتاب بخش هاي سفر به گذشته باشد و از طرفي وقايع متعددش بايد اتصالي زنجيروار به ‏هم داشته باشد.‏
عطاران: و چقدر هم دلچسب است،
عياري: اين دلچسبي از مسيري پيچيده سر در آورده که در نهايت بايد به يک سادگي مفرط منجر شود. نمي خواهم اين ‏سادگي مفرط را به يک ارزش نهايي تبديل کنم.‏
اعتماد: پس اين همه تلاش براي دستيابي به سادگي براي چيست؟
عياري: سادگي حربه يي است براي گشودن راحت تر دري و ورود به دنيايي که قرار است چم و خم آن ديده شود. اين ‏سادگي و رواني واکنش هاي فوق العاده يي است که از هر جايي سر در آورده است؛ از ميان کودکان، نوجوانان، ‏جوانان، ميانسالان و سالمندان و باسوادان و بي سوادان و نخبگان و عوام. قادر نيستم شگفتي ام را با فروتني پنهان کنم. ‏شايد نبايد هم پنهان کنم. دانستن اين بازتاب حق شماست.‏
اعتماد: به مواردي هم برخورد کرديد که کار را دوست نداشته باشند؟
عياري: نه، تاکنون به کسي که مخالف کار باشد برخورد نکرده ام. اما هرگز چنين تصوري هم ندارم که روزگار قريب ‏مخالفي ندارد. حتماً من برخوردي با آنها نداشته ام.‏
عطاران: البته گاهي در ميان منتقدان پيدا مي شود. اما در ميان مردم نه، چون منتقدان براي خودشان دسته بندي هايي ‏دارند. منتظر مي مانند ببينند آن ديگري چه مي گويد بعد آنها مخالفت يا موافقت کنند. اما درباره کارکردن بر اساس ‏زندگي يک آدم واقعي برايمان بگوييد. ترسناک نبود؟
عياري: از همان ابتدا برايم روشن بود که قرار نيست مجموعه روزگار قريب يک مجموعه بيوگرافيک از زندگي دکتر ‏محمد قريب باشد. اگر اشتباه نکنم در سال 79 سيما فيلم، فيلمنامه يي از شاهد سلطاني آزاد به من داد که کار خوب و ‏محکمي بود. به عنوان تهيه کننده مجموعه دنبال کارگرداني بودم که اين متن را کار کند. اما دوستان سيمافيلم اصرار ‏داشتند کارگرداني را خودم برعهده بگيرم و عاقبت نيز چنين شد و من هم بايد بنا بر عادت و روش خودم کار مي کردم. ‏آقاي رضا بالا معاونت فرهنگي وقت سيما فيلم پيشنهاد کرد خودم فيلمنامه يي بنويسم و البته به دليل کمبود جدي زمان، ‏به جز دو قسمت که بعد ها هنگام تصويربرداري به شش قسمت رسيد، ديگر نتوانستم فيلمنامه يي بنويسم و به اجبار ادامه ‏نوشتن يا ننوشتن به زمان تصويربرداري موکول شد. همان زمان با تصويربرداري بايد به صحنه هاي همان روز يا ‏فرداي همان روز هم فکر مي کردم. اما شخصيت و منش دکتر محمد قريب، بهانه يي بود براي يک سير تاريخي و براي ‏طرح گوشه هاي کوچکي از پوست انداختن کشوري که گذشته توام با فروغ و بي فروغي داشته و به ويژه در يک سده ‏اخير موانع فراواني بر سر راه توسعه اجتماعي، فرهنگي و علمي اش افکنده شده بود. در کنار چنين جست وجويي، ‏مساله ديگري هم هدف قرار گرفته بود و آن تزريق اعتماد به نفس به جوان ايراني در جهت خودباوري اش بود. حتم ‏داشتم براي ترسيم اين خواسته ها بايد دکتر قريب از مسيري عبور داده شود که در زندگي واقعي اش احتمالاً عبور ‏نکرده است. با فرزندانش که همگي در خارج از کشور هستند ارتباط برقرار کردم و خوشبختانه همه شان پذيرفتند که ‏پدرشان ماجراها و حوادثي را تجربه کند که در واقعيت نکرده بود. راهي برود که نرفته بود. اما من هم تضمين دادم که ‏به منش و باور و کردارش وفادار باشم و به هر جايي که او را مي برم، صحيح و سالم برگردانم.‏
اعتماد: در چه بخش هايي وامدار زندگي دکتر قريب بوديد؟
عياري: ورود به مدرسه سيروس در سال 1295 و در پي آن تحصيل در دارالمعلمين که همان دبيرستان امروزي است ‏و سپس رفتن به فرانسه براي تحصيل و ازدواج در ايران و امضاي نامه مخالفت با قرارداد کنسرسيوم همراه با عده يي ‏از استادان دانشگاه و اخراج موقت از دانشگاه در سال 1333 و دست آخر هم مرگ.‏
عطاران: و دوستي با مهندس بازرگان؟‏
عياري: آن از دارالمعلمين شروع شده بود و تا لحظه مرگ ادامه داشت. چند مورد ديگر هم بود مثل صحبت درباره ‏سگ بيمار در کاخ سعدآباد و ادامه آن در کنگره پزشکي رامسر يا صحبت هايي درباره مصرف شير خر براي کودک ‏بيمار يا بخش هايي از آن قسمتي که کودک در بيمارستان مي ميرد و پدرش در زندان است.‏
اعتماد: دکتر قريب از بعد شخصيتي به نظرم خيلي شبيه خودتان بود. آن نوع طنز خاصي که در شخصيت و نگاه ‏خودتان هست را مي شد در دکتر قريب پيدا کرد.‏
عياري: سايه طنز همواره همراه بسياري از آدم ها است. در بطن بسياري از اتفاقات اطراف مان مي توان پوزخند طنز ‏را ديد. من هم مثل آقاي عطاران که در برنامه نقد بزنگاه مي گفت در عزاداري ها لحظات خنده داري مي بينم، چنين ‏نگاهي دارم. حتماً در بهشت زهرا آن تابلوي کوچک و سياه رنگي را که اسم ميت رويش نوشته شده است و کسي آن را ‏بالاي سرش مي گيرد ديده ايد که تناسبي با آن فضاي حزن آور ندارد. ذکر اين نکته هم جالب است که وقتي دانستم دکتر ‏قريب آدم شوخ طبعي بوده خوشحال شدم. فکر مي کردم به واسطه اين خصلت مي شود فضاي احتمالاً سنگين فيلم را ‏گاهي اوقات شکست.‏
اعتماد: بالاخره بعد از اين همه نقد و مصاحبه نمي خواهيد فوت و فن اصلي موفقيت تان و در واقع آن ضربه آخر را به ‏ما بگوييد؟ من فکر کنم پايه اش فقط درست ديدن است. درست ديدن و درست پرداخت کردن.‏
عياري: و از ايجاد هر ابهامي طفره رفتن.‏
اعتماد: همان ابهامي که اغلب کارگردان ها به اسم سينماي هنري مي روند دنبالش.‏
عطاران: من از اين اسم سينماي هنري خيلي بدم مي آيد. اين سريال از خيلي کارهايي که به آنها مي گويند هنري، هنري ‏تر است.‏
اعتماد: خب من نمي توانم بپذيرم که درست ديدن تنها شرط لازم باشد و حتي تجربه و تکنيک و... من به چيزي مثل ‏استعداد هم معتقدم که اتفاقاً همين درست ديدن هم بر اساس آن شکل مي گيرد. چطور مي شود آدم هايي را در سينما به ‏لزوم اين نگاه خاص، خارج از تکنيک و آموزش و تجربه معتقد کرد؟
عطاران: خب اين حرف خوبي است اما آقاي عياري که نمي تواند راه حل بدهد.‏
عياري: بله. مشکل است. چون آن نوع هم مخاطب خودش را دارد. اين عين عدالت است که کار معمولي و حتي بد هم ‏وجود داشته باشد. من خودم يکي از علاقه مندان کار بد هستم.‏
اعتماد: اما طيف گسترده و بدون مرزي که به «روزگار قريب» علاقه نشان داد، مشخص کرد ما اين مرزبندي را ‏نداريم و همه مخاطبان کار خوب را حس مي کنند.‏
عياري: طي اين سال ها در ارتباط با مجموعه هزاران چشم و روزگار قريب، حرف هاي متنوعي از افراد گوناگون ‏شنيده ام که انگار همه آنها يک چيز را مي خواهند بگويند و آن چيزي نيست جز احساس حضور خودشان در صحنه ‏هايي که ديده اند. اما آقاي عطاران بايد اين تجربه را رها نکنيم. کارهاي شما هم دلبسته اين نگاه است. قدرش را بدانيد و ‏پي اش را بگيريد.‏















نقاشي ♦ چهار فصل
نمايشگاه نقاشي فرشته يميني شريف مدتي است كه در گالري "كهن" واقع درميدان فاطمي، خيابان سلماس درحال ‏برپايي است. گزارش مان از تهران را در رابطه با اين نمايشگاه مي خوانيد. ‏‏ ‏
‎‎هست ونيست در نقاشي!‏‎‎
‏"جهان آركائيك و شاعرانه فرشته يميني كه خود شاعري ظريف و حساس و زمزمه گراست- مالامال است فرشته ‏هايي نرينه و مادينه قوچ هاي قرباني شده يا آماده قرباني وپرندگان و آم هاي بلند بالاي باوقاروراست ايستاده ‏ونجيب وزن هايي –كه بيشترين تعدادندپوشيده درلباس هاي بلند كه در تركيب هاي تكي يا دو يا سه نفره كه بي هيچ ‏پيچ وخمي قايم ايستاده اند و دررديف هايي به يادآورنده ي موزائيك هاي كهن بيزانسي، روبرويشان ما را نگاه مي ‏كنند." آيدين آغداشلو ‏
فرشته يميني نقاش و هنرمندي است كه يك پا در سنت دارد و پاي ديگر در مدرنيسم اما ديدگاه و زاويه ديدش به ‏آينده است. نقاشي روايتگر است، ولي غرق در انديشه ها و باورهاي بنيادين خود را با انديشه هاي معاصر آميخته ‏است. ماشيني شدن و ماشيني زندگي كردن را در مقابل با دنياي كودكانه - به مثابه پاك و معصوم – مي بينيد و از ‏خط اول بر روي صفحه است كه جدال خوبي و بدي، شادي و غم، و در كل ماشين و انسان آغاز مي شود. يميني ‏براي ارائه و نيل به اين مفهوم از زبان سمبليك و نمادين تا حدودي البته استفاده كرده است. ‏
اما نكته اي كه در اين فرم، نقاشي خانم يميني را از ساير آثار و نقاشان از اينگونه متمايز مي كند ذهني كردن شكل ‏اين تكنيك است كه خاص خود نقاش مي باشد. گاه بسيار لطيف و شاعرانه است و گاه خشن و وهمناك اما در همه ‏حال حالتي زيبا به خود دارد. يكي از ويژگي هاي نقاشي يميني تلفيق همزمان يك طرح با نقاشي است. يعني اينكه ‏در وحله اول مخاطب را از نقاشي بودن و هنري بودن اثر مطمئن مي كند و سپس اينكه حال به شگردهايش در ‏نقاشي مي پردازد و همين شگرد در قالب طراحي باعث مي شود كه مخاطب با چيزي به نام شك در نقاشي مواجه ‏شود و دچار ترديد مي شود. اين فضاي دوگانه كه ميان هست و نيست، بود و نبود مخاطب را سرگردان مي كند او ‏را وادار به فكر كردن و انديشيدن در مورد نقاشي مي كند غافل از اينكه تماشاگر آثار يميني اگر در اين هست ها و ‏نيست ها رها شود باري به سيري تفكري خواهد رسيد كه پسامدش تكامل مخاطب و كار است بدين گونه كه در ‏واقع محور اين آثار من مخاطب است و كنش گر و محركش نيز به خود مخاطب و اينكه دنياي يميني چيزي نيست ‏جز دنياي دروني و ذهني مخاطبش و باز دنياي نقاش دنياي دوري ست كه دست هيچ تفكري به آن نخواهد رسيد. ‏
اغلب فيگورهاي يميني فيگورهايي هستند كه كماكانِ مخاطب است. به شكلي ديگر اينكه تمامي چشمها به مخاطبي ‏شكل دوخته اند كه در اثر وارد مي شود و انتظار وجود رابطه اي از گونه اي كه خود نقاشي مي خواهد وجود ‏دارد و بخشي از بازنمايي حالتهاي دروني فيگورها به عهده اين نوع نگرش مخاطب به عنصري به نام زن دارد. ‏گوناگوني آثار خانم يميني حاكي از طبيعت جستجوگر و ظرفيت ابداع و دگرديسي اوست و اين همه در عرصه اي ‏گسترده اما در يك دايره انديشگي و تفكري خاص صورت مي پذيرد. از اشاره ها و استعاره هايي بهره مي گيرد كه ‏سرشار از كنايه هاي تلخ و شيرين است و هرگز سعي بر آن ندارد كه در دنياي مخاطب به جستجو بپردازد و ‏حريم من مخاطب را پرداخت كند بل جهان درون خويش را به مثابه دنياي تمامي مخاطبين آثارش مي بيند و در ‏دنياي خويش دست به كنكاش و طي طريق مي كند و در اين حركت به شكلي پيامبر وار رسالتش را به عرصه ‏ظهور مي رساند. ‏
مضمونهايش بهانه اي مي شود براي آفرينش مضموني ديگر و پرداختهايش چونان شروعيست براي آغازي ديگر ‏گونه . يعني روح زنده اي دريميني و اثرش در جريان است كه با دميده شدن به مخاطب تبديل به روحي نو و تازه ‏مي شود، روحي كه مي تواند بخندد، حرف بزند، بازي كند و خلق كند و اين نشاني ست از وسعت نگرش و تجربه ‏گرم يميني. هميشه در نقاشي هاي خانم يميني طرح واره اي از انساني وجود دارد كه خالي از روابط روانشناختي ‏نيستند. تصويري كه يميني ارائه مي دهد تصويري ست با موقعيت هاي رواني. يعني چشمي كه مشاهده مي شود ‏ويژگي شناخت روانشناسانه عام دارد رواني معروف و عام كه حتي مخاطب عام نيز درگيري و خستگي و در ‏بعضي اثار شادي را در چهره پر در و يا كم درد مي بينند. ‏
ويژگي ديگري كه تقريبا در تمامي آثار نقاش وجود دارد، قدرت برتري است كه به اشكال مختلف دز ارائه مفهوم ‏خودنمايي مي كند. اما نكته مورد بحث نوع شگرد اجرايي اين قدرت است كه همواره در ساختمان معيني به ايفاي ‏نقش خود مي پردازد و همواره در پي تعين كردن نقش اجزاي اطراف خود جهت ارائه مفهوم است و آن قدرت ‏‏"دست" است. دستهايي مردانه كه گاه رهايي ست و گاه نياز است، گاه استغنا. ولي تفكر حاكمه اين دستها عموما ‏حول به دست آوردن قدرت است. ماشينيزمي كه در انقلاب صنعتي و طي ريشه دواندن تفكرش در اروپا و بعد ‏جهان كوشيد تا انسان را به استعمار خود در بياورد و زن محور اصلي جهت پيشبرد اين هدف بوده. چرا كه زن ‏نقش تربيتي نسل هاي بعد از خودش را به عهده داشته و اين استعمار به نسل بعد از زن ابزار شده انتقال داده مي ‏شود. و يميني در پي افشاي اين مهم به كشف بزرگي دست پيدا كرده است. ‏
يميني ديگر براي پيدا كردن سبك و يا تقليد شكل و قالبي نمي كوشد زيرا خود او دچار يك غالب كلي شده است و به ‏يك فرايند كشف هويت دست يازيده است. فرمي كه از او زاييده شده تا اثبات كند زن عقيم نيست تا به دنياي ‏ساختگراي امروز نشان دهد هنوز زن زنده است گرچه مردنش را اعلام مي كنيد. فرمي كه از يميني زايش شده ‏فرم نهاد بشري است كه هميشه در سايه نشسته مي نشست و تنها به نگاه كردن اكتفا مي كرد. ‏‏ ‏
‏.‏





















همسايه ها ♦ چهار فصل
انتشار يادنامه ملك‌الشعرا بهار، رونمايي ترجمه‌ "جاي خالي سلوچ" دولت‌آبادي در هلند، انتشار گزيده بيژن جلالي اشعار ‏در ايتاليا، نشان فيروزه‌اي سينما حقيقت براي ليلا حاتمي، 22 اصلاحيه براي حرف هاي نصرت رحماني در مجموعه ‏تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران، تکذيب داوري جشنواره شعر خط سوم توسط شفيعي ‌كدكني، ترجمه نخستين داستان ‏هاي مارکز به دست بهمن فرزانه، انتشار آلبوم "بي‌غبار عادت" اردشير كامكار، نمايشگاه "عكسهاي تنهايي" رضا ‏كيانيان، سفر مهران مديري به عراق، گله‌ ابراهيم يونسي از روند صدور مجوز نشر و اخباري متنوع از رويدادهاي ‏فرهنگي و هنري....‏
‏<‏strong‏>ملك‌الشعرا بهار : يادنامه<‏‎/strong‏>‏
يادنامه بزرگ "ملك‌الشعرا بهار" با آثاري از زرين‌كوب، غلام‌حسين يوسفي، سعيد نفيسي، شفيعي كدكني و جلال‌الدين ‏همايي، پس از 57 سال از درگذشت اين شاعر و اديب، تا پايان امسال منتشر مي‌شود.‏يادنامه ملك شعرا بهار تاكنون به مناسبت‌هاي نخستين سالمرگ، دهمين سالگرد و بيستمين سالگرد منتشر شده است كه ‏اكنون اولين يادنامه بزرگ ملك‌الشعرا بهار به كوشش علي دهباشي در دست تدوين است. اين يادنامه شامل خاطرات ‏معاصران ملك الشعرا، دوستان و ايران‌شناسان است كه از سوي انتشارات شهاب شامل 83 مقاله و در هزار و 600 ‏صفحه منتشر مي‌شود.‏
همچنين نقدهاي منتقداني چون عبدالحسين زرين‌كوب، غلام‌حسين يوسفي، سعيد نفيسي، محمدرضا شفيعي كدكني، ‏جلال‌الدين همايي و ديگران درباره بهار نيز در اين يادنامه به چشم مي‌خورد.‏
پيش از اين دهباشي يادنامه‌هاي علامه محمد قزويني، پروين اعتصامي، عبدالحسين زرين‌كوب و سيدمحمدعلي جمالزاده ‏را منتشر كرده بود.‏
‏17 آذر، مصادف با يكصد و دوازدهمين سالروز تولد محمدتقي بهار بود. بهار ملقب به ملك‌الشعرا شاعر، روزنامه‌نگار، ‏اديب، تاريخ‌نويس، و سياست‌مدار ايراني در نخستين روز ارديبهشت ماه سال 1330 درگذشت. مقبره او در گورستان ‏ظهيرالدوله واقع است. از بهار شش فرزند به يادگار ماند كه پس از مرگ دو برادر و يك خواهر هم‌اينك سه خواهر در ‏قيد حيات هستند كه دو نفر از آن‌ها در ايران و يك نفر ديگر در آمريكا زندگي مي‌كنند. ‏
‏<‏strong‏>محمود دولت‌آبادي: جاي خالي سلوچ در هلند<‏‎/strong‏>‏
ترجمه‌ هلندي "جاي خالي سلوچ" محمود دولت‌آبادي منتشر و با حضور اين نويسنده در هلند رونمايي شد.‏اين كتاب پيش‌تر به زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي نيز منتشر شده بود، كه اخيرا با ترجمه‌ گريدزه گتا ورايس به هلندي ‏ترجمه و از سوي نشر آكسفان نويب در اين كشور منتشر شده است.‏
دولت‌آبادي كه هفته‌ گذشته براي رونمايي اين كتاب به هلند سفر كرده بود، در اين‌باره گفت: هر سال، در شهر لاهه، ‏فستيوالي ادبي با همكاري كانون نويسندگان هلند برگزار مي‌شود و نمايندگاني از اهالي قلم دنيا در آن حضور مي‌يابند، ‏كه امسال به مناسبت انتشار رمان "جاي خالي سلوچ" به هلندي، به عنوان نماينده‌ ايران براي رونمايي اين اثر در اين ‏فستيوال حضور يافتم.‏
او در اين جشنواره درباره‌ "جاي خالي سلوچ" و مقداري هم درباره‌ نويسندگي صحبت كرده است. همچنين بخش‌هايي از ‏اين كتاب به دو زبان هلندي و فارسي، براي حاضران خوانده شده است.پيش‌تر، بعضي آثار اين نويسنده‌ پيشكسوت به ‏زبان‌هاي آلماني، سوئدي، هلندي و عربي ترجمه شده‌اند.‏
‏<‏strong‏>بيژن جلالي : گزيده‌ اشعار در ايتاليا<‏‎/strong‏>‏
پس از ترجمه‌ گزيده‌اي از شعرهاي فروغ فرخزاد، گزيده‌اي از شعرهاي بيژن جلالي به ايتاليايي منتشر مي‌شود.‏دومينيكو اينجنيتو - مترجم ايتاليايي - به تازگي گزيده‌اي از شعرهاي فروغ فرخزاد را با انتخاب از مجموعه‌هاي ‏‏"اسير"، "عصيان"، "تولدي ديگر" و "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" اين شاعر با نزديك به 40 شعر، به زبان ‏ايتاليايي ترجمه و از سوي مؤسسه‌ علوم ترجمه در دانشگاه ناپل با نام اريل اكسپرس منتشر كرده است.‏
اين مترجم برگزيده‌اي از شعرهاي بيژن جلالي را هم با عنوان "بيدار" از سوي نشر يادشده منتشر خواهد كرد.‏اينجنيتو مجموعه‌ شعر "ساعت ده صبح بود" احمدرضا احمدي را نيز به تازگي براي ترجمه به زبان ايتاليايي انتخاب ‏كرده و در مراحل ابتدايي ترجمه‌اش است.‏
دومينيكو اينجنيتو متولد سال 1972 در ايتالياست. او در حال حاضر به تحصيل در مقطع دكتري زبان و ادبيات فارسي ‏در دانشگاه ناپل مشغول است و پايان‌نامه‌ كارشناسي‌ارشد خود را با عنوان "مقايسه‌ غزليات عبيد زاكاني و حافظ" به ‏زبان ايتاليايي نوشته، كه هنوز منتشر نشده است.‏
اين مترجم پيش‌تر، شعرهايي از سهراب سپهري و عبيد زاكاني را نيز ترجمه و در اينترنت منتشر كرده است
‏<‏strong‏>ليلا حاتمي: نشان فيروزه‌اي سينما حقيقت<‏‎/strong‏>‏
مراسم دوازدهمين سالروز درگذشت زنده‌ياد علي حاتمي با پخش دو مستند از عزيز ساعتي و روح‌الله امامي و با اهداي ‏نشان فيروزه جشنواره سينما حقيقت و لوح يادبودي به دخترش ليلا حاتمي برگزار شد. در اين مراسم كه شامگاه دوشنبه ‏‏18 آذرماه در مركز گسترش سينماي مستند و تجربي برگزار شد؛ خسرو سينايي كارگردان سينما گفت: قرار نبود كه در ‏اين مراسم صحبت كنم، اما با ديدن فيلم‌هاي مستندي كه پخش شد خواهش كردم كه چند جمله‌‌اي مطرح كنم. با ديدن اين ‏فيلم‌ها به اين نتيجه رسيدم كه اگر علي حاتمي بود سينماي ما بسيار قوي‌تر مي‌شد؛ نه تنها به خاطر فيلم‌هايي كه او ‏مي‌ساخت بلكه به‌دليل توانايي‌اش در فراهم آوردن ملزومات ساخت فيلم. به گفته سينايي نسل‌هاي جوان كه از تاريخ پيش ‏از انقلاب آگاهي ندارند براساس ذهنيت خودشان كار مي‌كنند و اينجاست كه ارزش علي حاتمي و هم‌نسلان او نبايد ‏فراموش شود. ‏
‏<‏strong‏>نصرت رحماني: 22 اصلاحيه<‏‎/strong‏>‏
شاعران و نويسندگان ديگري به جمع "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران" اضافه شدند.‏محمدهاشم اكبرياني - دبير مجموعه‌ يادشده - عنوان کرد: كتاب مربوط به نصرت رحماني با گفت‌وگوي مهدي اورند با ‏‏22 اصلاحيه روبه‌رو شده است، كه پس از اعمال آن‌ها، دوباره براي اخذ مجوز ارسال مي‌شود.‏
همچنين به گفته‌ او: كار گفت‌وگوهاي مجلدهاي مربوط به فروغ فرخزاد، سهراب سپهري، احمدرضا احمدي، محمد ‏محمدعلي و مهدي سحابي آغاز شده‌ است.‏
كتاب‌هاي مهدي غبرايي با گفت‌وگوي علي شروقي و جواد مجابي با گفت‌وگوي كيوان باژن نيز هنوز مجوز نشر ‏نگرفته‌اند.‏
از اين مجموعه، همچنين مجلد مربوط به محمدعلي سپانلو با گفت‌وگوي محسن فرجي و اردوان اميري‌نژاد در مرحله‌ ‏بازبيني توسط شاعر است.‏
از سوي ديگر، قرار است پنج مجلد پيشين مجموعه‌ "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران" شامل: صادق هدايت، هوشنگ ‏گلشيري، صمد بهرنگي، م. آزاد و علي باباچاهي، كه پيش‌تر از سوي نشر روزنگار منتشر شده‌ بودند، توسط نشر ثالث ‏تجديد چاپ شوند، كه به گفته‌ دبير مجموعه، بايد دوباره براي دريافت مجوز نشر ارائه شوند.‏
از اين مجموعه‌، كتاب مربوط به ضياء موحد هم كه گفت‌وگوي آن‌را اميري‌نژاد انجام داده، مجوز نشر دريافت كرده ‏است و از سوي نشر ثالث منتشر خواهد شد.‏
‏<‏strong‏>محمدرضا شفيعي ‌كدكني : تکذيب داوري<‏‎/strong‏>‏
در حالي كه روز گذشته از سوي ستاد خبري دومين جشنواره بين‌المللي شعر خط سوم اعلام شد محمدرضا شفيعي ‌كدكني ‏به همراه چند شاعر ديگر، آثار اين جشنواره را داوري كرده اند و در اين جشنواره حضور خواهند داشت، شفيعي ‌كدكني ‏با تكذيب اين خبر گفت: من در هيچ جشنواره‌اي داوري يا حضور نخواهم داشت و اين جشنواره را و همه كساني را كه ‏به اين جاعلان اجازه فعاليت مي‌دهند، تكذيب مي‌كنم.‏
از سوي ديگر، استاد محمدعلي بهمني نيز كه از سوي برگزاركنندگان جشنواره، نامش به عنوان داور اين جشنواره ‏اعلام شده نيز در گفتگو با خبرنگار ما با تكذيب اين خبر گفت: از سوي برگزاركنندگان جشنواره خط سوم با بنده تماسي ‏گرفته شد و از آنها عذرخواهي كردم و گفتم كه نمي‌توانم در اين جشنواره حاضر شوم و اكنون اصلا نمي‌دانم چگونه نام ‏من به عنوان داور يا سخنران و... اعلام شده است.‏
جشنواره خط سوم كه سال گذشته نيز در 2 بخش زبان فارسي و آذري در تبريز برگزار شده بود، قرار است امسال 28 ‏آذرماه در تالار جمهوري فرمانداري تبريز آغاز به كار كند.‏
برگزاركنندگان اين جشنواره همچنين ادعا كرده‌اند آثاري از شاعران جمهوري آذربايجان، تاجيكستان، افغانستان، كانادا ‏و سوئد را نيز دريافت كرده‌اند و در 2 روز برگزاري، ميزبان 3 ميهمان از جمهوري آذربايجان و افغانستان خواهد بود ‏كه البته دبيرخانه جشنواره در فاصله چند روز به آغاز جشنواره هنوز نام اين شركت‌كنندگان را نيز اعلام نكرده است.‏
‏<‏strong‏>بهمن فرزانه: ترجمه نخستين داستان هاي مارکز<‏‎/strong‏>‏
بهمن فرزانه ترجمه اولين داستان هاي گابريل گارسيا مارکز را به اتمام رساند و آن را تحويل ناشر داد و اکنون دو رمان ‏از "گراتزيا کوزيما دلدا" را به فارسي ترجمه مي کند. او ترجمه همه داستان هاي اوليه گابريل گارسيا مارکز را تمام ‏کرده و براي نشر ثالث فرستاده است. برخي از داستان هاي اين مجموعه که "چشم هاي سگ آبي رنگ" نام دارد، قبلاً ‏ترجمه شده که در اين مجموعه همه داستان ها يک جا ترجمه شده است.‏
‏<‏strong‏>اردشير كامكار : انتشار آلبوم "بي‌غبار عادت"<‏‎/strong‏>‏
آلبوم موسيقي "بي‌غبار عادت" به آهنگسازي "اردشير كامكار" وارد بازارموسيقي ‌شد. اين آلبوم كه با عنوان "بي‌غبار ‏عادت" منتشر شده شامل دوئت كمانچه اردشير و شروين مهاجر همراه با سازهاي پركاشن است كه توسط همايون ‏نصيري و با تنبك كامبيز گنجه‌اي نواخته ‌شده‌اند. اين اثر كه در جهت معرفي‌ساز كمانچه است توسط انتشارت آواي باربد ‏در بازار موسيقي منتشر شده است.‏
‏<‏strong‏>رضا كيانيان: عكس هاي تنهايي<‏‎/strong‏>‏
نمايشگاه‌ "عكس هاي تنهايي" رضا كيانيان با حضور افتخاري سيد محمد خاتمي رييس موسسه بين‌المللي گفت‌و‌گوي ‏فرهنگ‌ها و تمدنها گشايش يافت.‏
محمد خاتمي كه شامگاه گذشته پنج‌شنبه 14 آذرماه در مراسم افتتاحيه خصوصي اين نمايشگاه در فرهنگسراي نياوران ‏حضور يافت، تصاوير ثبت شده توسط رضا كيانيان را بسيار فوق‌العاده دانست ‌و گفت: عكس‌هايي كه آقاي كيانيان از ‏نقاشي خداوند ثبت كرده بسيار زيبا و نشانگر هنر اين هنرمند بزرگ است.‏
او ادامه داد: در اين عكس‌ها قطعاتي تصوير شده است كه در زندگي روزمره با بي‌اعتنايي و بي‌توجهي از كنار آنها ‏مي‌گذريم و اين عكس‌ها راهي است براي كشف دوباره‌ اين زيبايي‌ها.‏
به اعتقاد خاتمي زيبايي‌هاي فراواني در جهان وجود دارد كه ما از كنار آنها مي‌گذريم اما هنرمندان بزرگ آنها را ‏مي‌بينند. آنچنان كه هنر رضا كيانيان در يافتن سوژه و نحوه‌ تصوير كردن اين عكس‌ها بسيار مهم است و اين نشانگر ‏روح آفرينده‌ او است و به همه‌ دوستان توصيه مي‌كنم كه براي ديدن عكس‌ها و خود رضا كيانيان از اين نمايشگاه بازديد ‏كنند.‏
محمدخاتمي با نوشتن يادبودي براي رضا كيانيان از هنر اين هنرمند تقدير كرد. او تمام عكس‌ها را يك به يك بازديد كرد ‏و رضا كيانيان توضيحات مربوط به نحوه‌ عكاسي هر يك از عكسهاي خود را براي خاتمي ارائه داد. در اين ديدار ‏محمدعلي ابطحي مشاور خاتمي هم او را همراهي مي‌كرد.‏
در افتتاحيه خصوصي اين نمايشگاه كه با حضور هنرمنداني همچون بهمن فرمان آرا، ‌هديه تهراني، همايون ارشادي، ‏هوشنگ گلمكاني، كيومرث پوراحمد، محسن شاه ابراهيمي، كمال تبريزي، مينو فرشچي، ‌عليرضا خمسه، ‌بابك محمدي، ‏حامد بهداد، شاهرخ دولكو، حبيب رضايي، ‌نگار اسكندرفر، فرخ نعمتي، رويا نونهالي، اميررضا خادم، فرهاد توحيدي، ‏افسانه چهره آزاد، شاهرخ فروتنيان،... برگزار شد، چهل عكس از آثار رضا كيانيان در معرض ديد حاضران قرار ‏گرفت.‏
در افتتاحيه اين نمايشگاه بيش از نيمي از اين عكس‌ها به فروش رفتند.كيانيان در اين عكس‌ها كه با نگاه آبستره تصوير ‏شده‌اند زواياي گوناگوني از طبيعت و درختان اكاليپتوس را به نمايش مي‌گذارد. اين نمايشگاه از 14 تا روز 24 آذرماه ‏در روزهاي عادي از ساعت 10 تا 19 و جمعه‌ها از ساعت 14 تا 19 برپا است.‏
‏<‏strong‏>مهران مديري : سفر به عراق<‏‎/strong‏>‏
همسر جلال طالباني رئيس جمهور عراق از "مهران مديري" دعوت كرد تا از منطقه كردستان اين كشور بازديد كند و ‏مهران مديري نيز اين دعوت را پذيرفته است.‏
‏"هيرو ابراهيم احمد"، همسر جلال طالباني رئيس جمهور عراق از "مهران مديري" دعوت كرده است تا طي سفر به ‏منطقه كردستان عراق با توانايي‌هاي اين هنرمند ايراني بيشتر آشنا شوند.اين دعوت به‌ منظور بهره‌گيري و استفاده‌ از ‏توانايي‌هاي "مهران مديري" و همچنين ايجاد رابطه‌ با هنرمندان اين مرز و بوم و آشنايي بيشتر با فرهنگ ايراني ‏صورت گرفته است.شباهت فرهنگي مردم اين منطقه با مردم ايران و علاقه‌اي كه به هنرمندان و خوانندگان ايراني ‏دارند، نيز دليل ديگر اين دعوت از سوي "هيرو ابراهيم احمد" است.‏
همسر رئيس جمهور عراق پيش از مديري هنرمندان ديگري همچون "محمدرضا شجريان"، "همايون شجريان"، ‏‏"شهرام ناظري و گروه كامكاران" و گروه موزيك آوا به‌ منطقه‌ كردستان عراق كه از جمله مناطق امن و آرام اين كشور ‏محسوب مي‌شود، دعوت كرده و اين دعوت از سوي آنها اجابت شده است.به نظر مي رسد "مهران مديري" اين دعوت ‏را پذيرفته و "هيرو ابراهيم احمد" در تدارك ارسال دعوت‌نامه رسمي براي مديري است.‏
همچنين "مهران مديري" نيز اين روزها در حال آماده شدن براي ساخت مجموعه نوروزي شبكه سه سيما با نام موقت ‏‏"مرد دو هزار چهره" است.‏
‏<‏strong‏>ابراهيم يونسي : گله‌ از روند صدور مجوز نشر<‏‎/strong‏>‏
ابراهيم يونسي از روند صدور مجوز نشر كتاب گله كرد.اين مترجم و نويسنده‌ پيشكسوت كه چندي است به دليل ناراحتي ‏چشم، نمي‌تواند بنويسد و ترجمه كند، گفت: "دفتر يادداشت‌هاي روزانه‌ يك نويسنده" فئودور داستايوفسكي از دو سال ‏پيش منتظر دريافت مجوز انتشار بود، كه بعد از مدت‌ها انتظار، براي هر جلد اين اثر سه‌جلدي، اصلاحيه‌هاي زيادي ‏اعمال شد، كه به نظرم، آن را چاپ نكنم، بهتر است.‏
كتاب يادشده كه سال 70 از سوي انتشارات سروش منتشر شده است، قرار بود از سوي انتشارات معين براي دومين‌بار ‏منتشر شود، كه يونسي با اصلاحات صورت‌گرفته، فعلا از چاپ آن منصرف شده است.‏
او همچنين به كتاب "نهضت ملي كرد" نوشته‌ وادي جويده كه از اواخر سال 83 در انتظار دريافت مجوز نشر بوده و به ‏گفته‌ او، سال گذشته، غيرقابل چاپ اعلام شده است، اشاره كرد و يادآور شد: به ناشر اين اثر گفته‌ام، كتاب را بار ديگر ‏براي دريافت مجوز بفرستد؛ چرا كه به نظرم، بوي تجزيه‌طلبي نمي‌دهد و من يك كرد ايراني هستم.‏
اما "جنگ سايه‌ها و آدم‌ها و خرس‌ها" شامل دو داستان بلند يونسي درباره‌ خان‌ها و فئودال‌ها در زمان گذشته در ‏كردستان و ظلم‌هايي است كه اين گروه انجام داده‌اند.اين كتاب كه حدود 10 ماه منتظر مجوز بوده، به گفته‌ مسؤول ‏انتشارات معين، اخيرا مجوز انتشار دريافت كرده است و به زودي منتشر خواهد شد.‏
يونسي همچنين گفت: اين روزها به دليل مشكلي كه براي چشمم پيش آمده، قادر به نوشتن و ترجمه نيستم و اين موضوع ‏مرا بسيار ناراحت كرده است. پزشكان گفته‌اند مشكل با دارو حل خواهد شد و بهتر است جراحي نكنم. اين موضوع ‏باعث شده نتوانم هيچ‌ كاري انجام دهم؛ جز خانه نشستن.‏
ابراهيم يونسي در نيم قرن فعاليت ادبي، آثار زيادي را ترجمه كرده است؛ از جمله: ‏‎"‎تاريخ ادبيات روسيه» (در 10 ‏جلد)، "سيري در ادبيات غرب"، "طوفان" اثر شكسپير و آثاري از جورج اليوت، تامس هاردي و برتراند راسل. او ‏همچنين نگارش تعدادي داستان و كار پژوهشي را در كارنامه‌ خود دارد.‏
‏<‏strong‏>جوايز ادبي<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>جايزه جلال آل احمد: حواشي دنباله دار<‏‎/strong‏>‏
در حالي كه رمضاني، دبير علمي جايزه جلال آل‌احمد، عدم معرفي داوران جايزه را به دليل درخواست داوران اعلام ‏كرده بود، يكي از داوران جايزه اظهارات وي را تكذيب كرد.‏
رمضاني چندي پيش گفته بود: داوران ما بيشتر داوران علمي و دانشگاهي هستند و دوست ندارند وارد مناقشات ‏رسانه‌اي شوند؛ آنها نمي‌خواهند مطرح شوند و بعد پاسخگوي رسانه‌ها باشند.‏
سميرا اصلان‌پور، يكي از داوران جايزه ياد شده در همين راستا گفته است: اگر برگزاركنندگان جايزه خود نمي‌توانند از ‏جايزه دفاع كنند، چرا تقصير را به گردن داوران مي‌اندازند؟ من از اظهارات آقاي رمضاني تعجب كردم، چراكه قبل از ‏داوري به داوران گفت اسامي آنان را اعلام مي‌كند و حتي از همه داوران امضا گرفت كه به اعلام اسامي‌شان اعتراضي ‏ندارند. با اعلام نكردن نام داوران فرصت دفاع از داوري‌ها از ما گرفته شد در حالي كه من به عنوان داور از رايي كه ‏داده‌ام دفاع مي‌كنم.‏
اصلان‌پور با انتقاد از رعايت‌ نكردن‌ شأن داوران در اين گونه داوري‌هاي دولتي، گفت: من داور جايزه قلم زرين انجمن ‏قلم به عنوان يك نهاد غيردولتي هم بودم. در آن داوري روز مراسم، حق‌الزحمه كامل و قابل توجه داوران داده شد، اما ‏جايزه جلال آل‌احمد تمام شده است كه نه حكمي براي داوران آن صادر شده، نه قراردادي با آنها بسته شده و نه مشخص ‏است كه چه حق‌الزحمه‌اي به آنها داده خواهد شد.‏
‏<‏strong‏>بيانيه نخستين دوره جايزه ادبي خورشيد<‏‎/strong‏>‏
در نخستين دوره جايزه ادبي "خورشيد" از زنده‌ياد طاهره صفارزاده به عنوان بانوي شاعر پيشکسوتي که آثار ‏درخشاني را به گنجينه شعر ايران افزوده است تقدير مي‌شود.‏
دبير جايزه "خورشيد" طي بيانيه‌اي اعلام کرد که طاهره صفارزاده، شاعر، مترجم و قرآن‌پژوه در اولين اين جايزه ادبي ‏تقدير خواهد شد.‏
در بيانيه سپيده جديري دبير اين جايزه، نخست به سابقه شاعرن زن پارسي‌گو اشاره شده و در ادامه امده است: جايزه ‏‏"شعر زنان ايران؛ خورشيد" در صدد است که هر سال در کنار اهداي جايزه به کتاب شعر برگزيده زنان شاعر در سال ‏قبل از بانوي شاعر پيشکسوتي که آثارش تأثير چشمگيري بر پيشروي شعر امروز ايران داشته است نيز تقدير به عمل ‏آورد.‏
در اين بيانيه همچنين آمده است: امسال متأسفانه شاهد درگذشت بانوي شاعري بوديم که تأثيرگذاري او بر چندين نسل ‏شعري غير قابل انکار است. به اين ترتيب شايسته است که در مراسم نخستين دوره جايزه خورشيد ياد و خاطره زنده‌ياد ‏طاهره صفارزاده را گرامي بداريم و از او به خاطر آثار درخشاني که در گنجينه شعر ايران به جا گذاشته است تقدير به ‏عمل آوريم، آثاري چون طنين در دلتا، سد و بازوان و سفر پنجم که هنوز حرفهاي تازه‌ براي شعر و شاعر دارند.‏
‏<‏strong‏>تمديد مهلت فرستادن رمان‌هاي منتشرنشده به جايزه‌ والس<‏‎/strong‏>‏
مهلت ارسال آثار به چهارمين دوره‌ جايزه‌ ادبي والس که به موضوع رمان‌هاي منتشرنشده اختصاص يافته است، 15 ‏روز ديگر تمديد شد.‏
برگزاركنندگان اين جايزه اعلام كردند، به دليل درخواست جمعي از ناشران که اظهار تمايل کرده‌اند رمان‌هايي را که ‏تاکنون امکان انتشار نيافته است، براي اين جايزه‌ ادبي ارسال کنند، مهلت پاياني ارسال آثار به اين جايزه، که پيش از ‏اين، 15 آذرماه سال جاري اعلام شده بود، تا 30 آذرماه خواهد بود. البته اين زمان مجددا به هيچ وجه تمديد نخواهد شد.‏داوران اين دوره از جايزه‌ والس، کريستف بالايي، شهلا زرلکي، مديا کاشيگر، نيکي کريمي و شهريار وقفي‌پور هستند.‏اين گزارش مي‌افزايد، هدف سايت ادبي والس از برگزاري چهارمين دوره‌ جايزه با موضوع رمان‌هاي منتشرنشده، ‏شناسايي رمان‌ها و آثار ارزشمندي است که طي سال‌هاي اخير به دلايل مختلف از انتشار بازمانده‌اند و همچنين بررسي ‏پتانسيل‌ها و توانايي‌هاي واقعي ادبيات امروز ايران، که به گفته‌ برگزاركنندگان والس، به دليل وضعيت نابسامان نشر، ‏تاکنون به طور جامع قابل مطالعه نبوده است.‏
آثار ارسالي به جايزه‌ والس بايد داراي اين ويژگي‌ها باشند: رمان بايد به زبان فارسي نوشته شده باشد؛ عدم انتشار و ‏چاپ رمان در داخل و يا خارج از کشور به صورت رسمي (ملاک انتشار رسمي، داشتن شابک يا ‏ISBN‏ است) ملاک ‏اصلي شرکت در جايزه است. (تبصره: از نظر اين جايزه، کتاب الکترونيک انتشار رسمي تلقي نمي‌شود.)؛ ملاک ‏زماني عدم انتشار، زمان ارسال اثر است و اگر پس از ارسال، اثري منتشر شد، در روند بررسي و داوري تاثيري ‏نخواهد داشت؛ از نظر زمان آفرينش اثر، محدوديتي وجود ندارد؛ هر نويسنده فقط مي‌تواند يک اثر به دبيرخانه ارسال ‏کند؛ از منظر موضوعي هيچ محدوديتي در اين جايزه مطرح نيست و انتخاب موضوع آزاد است؛ آثار «صرفا» ‏عامه‌پسند در اين جايزه شرکت داده نخواهند شد؛ اثر بايد به صورت فايل ‏WORDيا ‏PDF‏ به نشاني پستي يا ‏الکترونيکي جايزه ارسال شود.‏
علاقه‌مندان به شرکت در اين جايزه ادبي مي‌توانند طي زمان باقي‌مانده، رمان‌هاي خود را به صورت متن تايپ‌شده با ‏نرم‌افزار ‏WORD‏ يا به فرمت ‏PDFاز طريق پست الكترونيكي (‏e-Mail‏) به صورت متن ضميمه (‏Attachment‏) به ‏نشاني ‏valselit@gmail.com‏ يا به صورت لوح فشرده (‏CD‏) به نشاني پستي: تهران، صندوق پستي 1165-15815 ‏ارسال كنند. ذکر عنوان «مربوط به جايزه‌ ادبي والس» و همچنين ذکر مشخصات نويسنده از قبيل، نام و نام خانوادگي ‏‏(در صورت مستعار بودن ذکر نام اصلي نيز ضروري است)، آدرس کامل پستي، تلفن تماس و آدرس الکترونيک در ‏نامه ارسالي ضروري است.‏
جايزه‌ والس در راستاي حقوق مؤلف، آثار رسيده به دبيرخانه را فقط در اختيار داوران قرار خواهد داد و از هرگونه ‏انتشار، چاپ و تکثير آن، بدون اجازه‌ مؤلف، چه در زمان برگزاري جايزه و چه پس از آن، خودداري خواهد کرد.‏










مانلی ♦ شعر
. هر شماره ‏شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. اين شماره را به شعرهايي از ويدا فرهودي و هوشنگ اسدي ‏اختصاص داده ايم. ‏
ويدا فرهودي‎‎مهتاب خواهد شد‎‎
سِـترون بسترت اي شب زمَـه سيراب خواهد شد ‏عقيم ِ وَهــم، آبستن از آ ن مهتاب خواهد شد ‏
اگر يک چند در يغما، فروخفتند اخترها ‏قيامت گونه بالينت، مزار ِ خواب خواهد شدستاره با شهاب ثاقب و با مـَه چو آميزدپلاسين معجر يلدا، حريري ناب خواهد شد ‏
به هر گامي که بر داري به سوي شهر هشياريبدين مژده، ترا فانوس ِ ره شبتاب خواهد شد
به تهديدي مکن تمکين، ز محصوري مشو غمگينکه گر خواهي! رها سرداب از ارعاب خواهد شد
دمار از مکر ِزندانبان برآرد خسته ي زندان‏قفس چون بشکند، باري، پريدن باب خواهد شد
و بي پروا به آزادي، کند پرواز چون شاديدعاي تک تک شوريدگان ايجاب خواهد شد
عبوس زُهـد در پستو، عطش ها را نخواهد کشت ‏به حکم عاشقان ميخانه خود محراب خواهد شد
در اين ابري ترين دوران،رها سازي اگر حرمان‏دل سنگين ماتم هـم، به همت آب خواهد شد
و حتا در دل افسانه ها بيني که تهمينهجوان از ديدن ِ بيداري ِ سهراب خواهد شد‏
بدين شکرانه پس اي شب، خموشي را مـده مهلت‏بخوان مه را به بالينت! بخوان! مهتاب خواهد شد
تابستان 1387‏
ويدا فرهودي‎‎شـب ( 2 )‏‎ ‎
‏ مي گـشايد روز را دروازه ي فردا شدن‏تا که برهستي دمــَد عيسا دم ِ برنا شدن
روشن است او را مسيراستوار زندگيگر چه گاهي مي روَد تا ورطه ي يلدا شدن
خسته از قال و مقال کينه هاي بي دريغبا سکوتش مي رسد تا قله ي گويا شدن
مخملي بر دوش خود افکنده، اخترها بر آن‏يک به يک تقـديرشان ِ با ليدن و زيبا شدن
گه گداري با عروس مَـه کند هبستريتا شود چون عاشقان، شوريده از شيداشدن
بشنود اما چو بانگ رنج جانکاه زمينمـاه ِ رعنـا را دهد فرمان ِ نا پيـدا شدن
مي خزد آن گه به تلخي در دل تاريک بندتا ببيـند آدمـي را خالي از معنا شدن :‏
مرد زنداني هراسان از طلوع حکم صبح،‏غول زندانبـان به کـار ِآيـت ِ يغـما شدن
آن يکي نامش شماره، همنشينش موش هااين دگر مست ازهماره زحمت ِ جان ها شدن ‏
شب رسد وقتي به زشتي هاي هستي بي نقاب‏در سياهي، چهره پوشـد، در پي تنها شدن ‏
‏ پرسه زن مي پويد او پس کوچه ها را تا سحرهمچو رودي جانفشان با همت دريا شدن
تيرگي دارد اگر برصورت غمگين، ببينچون صدف آبستن است از گوهر فردا شدن
پاييز 2008- پاريس
هوشنگ اسدي‎‎نجواي ملافه ها‏‎‎
از مجموعه مرد گمشدهکسانيدر اين ملافه هاي زرد‏‏ مي ميرند
وزني جارو بدست ‏‏ از راهرو مي گذرد‏
کسانيدر اين ملافه هاي فيروزه اي‏ بدنيا مي آيندو پشت شيشه ها باران مي بارد‏‏ هنوز مي بارد‏
کساني‏ خون قي مي کنند‏‏ دراين ملافه هاي سفيدو زني در‏‎ ‎جاده مجاوربه صداي بلند مي خندد‏
چرخها مي دوند‏زنها مي روند‏نبض ها مي زند‏و‎ ‎کسانيخاموش مي شوند‏بر اين نوارهاي سبز‏که نام و سال و شهر رامي نويسندبر هراس ملافه هاي مرگ‏ملا فه هاي سفيدملافه هاي زندگي
بهار پاريس ‏‏ مي گريدزني چتر رنگينش را‏ بازمي کند‏
تهران اگر بود‏ غلغله مي شد شايدبر اين کاشي هاي آبي‏ و سرخابيتهران اگر بودماموران امنيتيپشت در پچ پچ مي کردند‏و دوستانمبرايم گلو ودکامي آوردند‏
در بسترهاي آشنا‏‏ زاده مي شويمو درملافه هاي غريب‏ مي ميريم
فردا- يازده صبح-‏بوقت خاکستري پاريسکسي ديگر در جايم‏ خفته است وملافه ها بوي ديگري دارند‏زني جارو بدست‏‏ از راهرو مي گذرد‏وخاطره مرا پاک مي کند‏
ساعت يازده صبح‏- بوقت خالي غربت-‏مرد‎ ‎گمشدهدر سفيدي ملافه ها‏از کنار ايستگاهمتروکي مي گذرد‏که درآن هيچکسدر انتظار هيچکسنيست
‏18 اسفند 1385‏بيمارستان کشان- پاريس











قا ب ♦ چهارفصل
انتشار کاري بر جلد نيويورکر افتخاري بزرگ در کارنامه هنري يک کارتونيست به شمار مي رود، افتخاري که در ‏سال هاي اخير بارها نصيب "پيتر د سيو" ‏Peter De Seve‏ شده است.‏
درباره پيتر د سيو‎‎نگاهي شيرين به تلخي ها‏‎‎
نشريه "نيويورکر" در طول چند دهه اخير با اختصاص دادن روي جلد خود به کارتون بدون شرح غالباً نخبه گرا، سنت ‏کارتون متفاوت يا به قولي روشنفکرانه را زنده نگه داشته و ارزشي ويژه براي آن قائل بوده است. اگر نگاهي به ‏فهرست اسامي کساني که در اين چهل سال روي جلد ها را کشيده اند بيندازيم، مجموعه اي از غولها را جمع مي بينيم. ‏اين چنين است که انتشار کاري بر جلد نيويورکر افتخاري بزرگ در کارنامه هنري يک کارتونيست به شمار مي رود، ‏افتخاري که در سال هاي اخير بارها نصيب "پيتر د سيو" ‏Peter De Seve‏ شده است.‏
‏"پيتر د سيو" متولد 1958 کوئينز "نيويورک" طراحي را از همان کودکي آغاز کرد. او در آن دوران شيفته داستان ها و ‏تصويرسازي هاي تخيلي بود و تحت تأثير مجموعه غني کاميک بوک هاي اش طراحي مي کرد. بعد ها در مدرسه هنر ‏و طراحي معتبر "پارسونز" نيويورک، با تصويرسازي هاي معاصر و قرن نوزدهم اروپا و آمريکا آشنا شد که هر دو ‏سبک بر کارهاي آينده او تأثيري به سزا گذاشتند. استعداد فراوان او در طراحي و شوخ طبعي منحصر به فرد ايده هاي ‏اش سبب جذب سريع او به کار مطبوعات شد و در طول سه دهه فعاليت، تقريباً در تمام نشريات معتبر آمريکايي اثري ‏به چاپ رساند: تايم، نيوزويک، آتلانتيک مانتلي، پرمير، اينترتينمنت ويکلي و البته نيويورکر از جمله اين نشريات اند.‏
سبک تصويرگري د سيو ملغمه اي از طراحي کلاسيک اروپايي و آمريکايي است که انديشه اي امروزي آن را تراش ‏داده باشد. او فضاها و کاراکترها را با جزئيات کامل و تکنيکي غني و مرعوب کننده که ايجاز و ساده سازي در آن ‏راهي ندارد، به تصوير مي کشد و با آبرنگ و مداد رنگي به شيوه اي سنتي رنگ آميزي مي کند، اما حاصل کارش، ‏حتي اگر درباره تلخ ترين موضوعات چون فاجعه يازده سپتامبر باشد، شيرين و دوست داشتني است. بر خلاف اکثر ‏کارتونيست هاي نخبه گرا چون اسپيگلمن، کرامب، توپور، سيرل و... که رگه هاي تلخي و بدبيني در آثارشان با اجرايي ‏بيانگرايانه و خشن دوچندان مي شود، آثار دسيو اجرايي ملايم و سرخوشانه دارند، گويي هنرمندي که پشت آثار نهفته، ‏روشني را باور دارد حتي اگر خورشيد در پس ساختمان هاي بلند و سر به فلک کشيده نيويورک پنهان شده باشد. ‏
فضاها، شخصيت ها و شيوه رنگ آميزي کارتون هاي او انيميشن هاي سنتي ديزني را به ياد مي آورند پس تعجبي ندارد ‏وقتي در کارنامه هنري او سابقه همکاري با کمپاني هاي انيميشن معتبري چون ديزني، دريم ورکز و پيکسار مي بينيم. ‏‏"د سيو" در انيميشن هاي گوژپشت نتردام، مولان، تارزان، شاهزاده مصري، کمپاني هيولاها، در جستجوي نيمو، ‏راتاتوي همکاري داشته و تمام شخصيت هاي انيميشن پر فروش بلو اسکاي يعني "عصر يخبندان" را طراحي کرده ‏است. شايد راز شيريني کودکانه آثار او هم در همين سابقه کاري نهفته باشد.‏
علاوه بر اين تجربيات سينمايي، او تعدادي انيميشن تلويزيوني تبليغاتي براي مارک هاي تجاري معروفي ساخته است که ‏تبليغ اش براي ‏Nike‏ با عنوان "هدف، ماه" جايزه "سيلور کليو" را نصيب او کرد.‏
د سيو به عنوان تصويرساز تا به امروز چندين کتاب را به تصوير در آورده، از جمله کتاب "يک جنايت، يک راز و ‏يک ازدواج" اثر مارک تواين که سال 2002 براي اولين بار توسط انتشارات "دبليو.دبليو. نورتن" منتشر شد همچنين ‏پوسترهايي براي چند نمايش برادوي خلق کرده است. به پاس دستاوردهاي هنري در زمينه تصويرسازي در سال 2002 ‏جايزه ارزنده "هميلتون کينگ" از طرف انجمن تصويرسازان آمريکا به او تعلق گرفت.‏
‏"پيتر د سيو" در حال حاضر همراه با دو دختر خود در "بروکلين" نيويورک سکونت دارد و همچنان مشغول خلق ‏تصوير و انديشه است. ‏










هیچ نظری موجود نیست: