چهارفصل♦ قا ب
]
کارتون نيز مانند بسياري از محصولات دنياي غرب زماني وارد فرهنگ و زندگي ما شد که مناسبات ِ بسترساز رشد و پويايي آن شکل نگرفته بود. از اين رو کارتون مطبوعاتي در پنجاه سال گذشته تنها در دو مقطع زماني توانست از قالب هنر خواص بيرون آمده و وظيفه اصلي خود را به انجام برساند. در اين دو دوره تاريخي کوتاه مدت راه تنفس مطبوعات مدتي بازتر شد و نشريات طنز و کاريکاتور اندک رونقي گرفتند. اما هر دوبار رؤياي خوش آزادي ديري نپاييد، نشريات به محاق توقيف رفتند و آن ها که ماندند دستمال را از سر بي درد خود باز و ستون هاي کارتون را حذف کردند و آزادي رؤيايي به خفقان خوفناک انجاميد. به راستي مشکل کجاست؟
بحران کارتون مطبوعاتي ايران
کارتون و کاريکاتور با مطبوعات آغاز نشد اما بي گمان با مطبوعات به اوج رسيد. در قرن نوزدهم "انوره دوميه" و "فيليپون" افکار آزاديخواهانه خود عليه بورژوازي و طبقه حاکم را به صورت کاريکاتور در نشريه " لا کاريکاتور" منتشر کردند و بهاي شجاعت خود را با تحمل چندين ماه زندان پرداختند اما در عوض، سنت نقد تيز سياسي و اجتماعي را براي نسل هاي بعد کارتون و کاريکاتور اروپا و آمريکا بر جا گذاشتند، نظام هاي سياسي هم عادت کردند سوزش نيشتر کارتون را تحمل کنند و کارتونيست را عامل درد خود ندانند چرا که هنر او بازتابنده تفکرات و خواسته هاي بخش هايي از جامعه است که حذف آن، تنها سرپوش گذاردن بر دردها است.
کارتون مانند سينما، فوتبال، اتومبيل و بسياري ديگر از محصولات دنياي غرب وارد فرهنگ و زندگي ما شد حال آن که مناسبات ِ بسترساز رشد و پويايي آن شکل نگرفته بودند. همان طور که اتومبيل شيک و ظريف بر زمين سنگلاخ در رقابت با اسب و استر عقب مي ماند کاريکاتور هم بر جاده ناهموار اجتماع نقدناپذير و حکومت هاي تماميت خواه به ريپ زدن افتاد و تبديل به شير بي يال و کوپال و دم و اشکم شد. کارتونيست هايي که حرفي براي گفتن داشتند از هراس تيغ سانسور و داغ و درفش انديشه را در پيله هاي تو در تو تنيدند و بسته هاي رمزي آفريدند که بازگشايي آن کليد هايي مي خواست دور از دست عوام. پس کاريکاتور که مردمي ترين شکل هنرهاي تجسمي در غرب بود در ايران تبديل به "هنر خواص" شد. بخش مردمي و عام پسند آن هم به شکل لطيفه هاي مصور بي آزاري درآمد که نهايتاً از گراني آب و نان و حقوق ناچيز کارمندان شکوه مي کردند. سنتي که از پنجاه سال قبل تا به حال، تنها دوبار شکسته شده است؛ بار اول بهمن سال 57 تا اواخر سال 58 و بار دوم، خرداد 76 تا ارديبهشت 79 که راه تنفس مطبوعات، کوتاه مدتي بازتر شد و نشريات طنز و کاريکاتور اندک رونقي گرفتند و روزنامه هاي تازه پا به عرصه گذاشتند، هرکدام صاحب ستون کاريکاتوري، آن هم با حال و هواي منتقدانه و نه خنثي.
اما هر دوبار رؤياي خوش آزادي ديري نپاييد، نشريات به محاق توقيف رفتند و آن ها که ماندند دستمال را از سر بي درد خود باز و ستون هاي کارتون را حذف کردند. آزادي رؤيايي سال هاي 57 و 58 به خفقان خوفناک دهه 60 انجاميد و بهار مطبوعات در خرداد 76 به زمستان و جمود فعلي. مانده اند دو سه روزنامه و يکي دو ستون کارتون که براي بقا دست و پا مي زنند، بي حس و حال و خسته، کم اثر و نامفهوم. با وجود اين حال نزار، هر چند وقت جنجالي هم مي آفرينند و نشريه اي را به توقيف و کارتونيست را به زير اخيه مي کشانند چرا که کارتون با شکل و شمايل مرموز و موذي اش، بهترين مصداق اهانت است و هر تعبيري هم مي توان بر آن چسباند.
بسيار به آسايش خاطر و راحتي خيال ما نزديک تر است که خود را در صف آزاديخواهان و مظلومان قرار دهيم و ريشه تمام مصائب را در صف قدرتمداران سرکوبگر آزادي (که البته صفي است جدا آنهم با فاصله اي بعيد!) بجوئيم. بعد از آن کار سختي در پيش نداريم؛ زير لب بر مصببين مشکلات لعنت مي فرستيم و به راه خود مي رويم. اما واقعيت تلخ اين است که حکمرانان را نمي توان و نبايد از حکم شوندگان جدا کرد. حکومت ها در هر شکل بازتابنده کيفيات موجود در ملت هاي خود هستند و در بدترين حالت، تاريک ترين جنبه هاي ايشان. خودکامگي ديوانه وار هيتلر کاريکاتور زشت و ناهنجاري از غرور جريحه دار شده نژاد ژرمن بود که بعد از جنگ جهاني اول، به دنبال التيام مي گشت.
راه حل، نفي جنبه هاي تاريک وجودي يا نسبت دادن آنها به حکومت، دشمن داخلي و خارجي نيست. پذيرفتن درد، قدم اول براي علاج است.
پس در اولين گام: بپذيريم که ملتي انتقادپذير و دموکرات نيستيم. داريوش و کوروش و اولين اساسنامه حقوق بشر را که مال ما بوده چند لحظه کنار بگذاريم -فقط چند لحظه کنار بگذاريم، دور نريزيم- و به آنچه که هستيم نگاهي اندازيم. اصطلاحاتي مثل "نقد سازنده"، "نقد مخرب"، "کاريکاتور هتاک"، "طنز پاکيزه" يا "طنز گل آقايي" ساخته و پرداخته ما است و بس. چندين و چند انيميشن مثل "ساوت پارک"، "سيمپسون ها" يا "فميلي گاي" مي شود مثال آورد که از بالاترين وجود زي جود عالم گرفته تا پايين ترين را هدف شوخي هاي خود قرار داده اند، شوخي هايي که اغلب نه چندان عفيف اند، نه پاکيزه و نه حاوي "نقد سازنده" که اساساً اصطلاحي متناقض است چرا که نقد الزاماً بايد مخرب باشد تا بتوان بر ويرانه ها عمارتي نوين برافراشت. اعتراض ها هميشه بوده اما کسي به زندان نيفتاده يا جايي به آتش کشيده نشده چرا که بعد از چند قرن مبارزه براي دموکراسي همگان بر سر ماهيت کارتون و شوخي [مي خواهد طنز باشد يا هزل و هجو] و الزامات آن توافق کرده اند.
شکي نيست که ما ستايشگر آزادي و دموکراسي هستيم؛ زماني که "مايکل مور" پشت دوربين پر بيننده ترين برنامه زنده تلويزيوني به رئيس جمهور امريکا دشنام مي دهد يا آمريکايي ها را "ملتي خنگ" مي نامد، براي اش هورا مي کشيم و جسارت اش را مي ستاييم اما فرض کنيد که او اين صفت را به "ايراني ها" نسيت مي داد آيا همچنان تحسين اش مي کرديم يا با بستن بمب هاي گوگلي به خود، دست به عمليات استشهادي مي زديم؟ بوش، کلينتون، بلر، تاچر، شيراک و صدها سياستمدارغربي ديگر به کرات موضوع تندترين شوخي هاي کارتونيست ها و طنزپردازان غربي بوده اند، چند لحظه خود را به جاي اينان، سوژه يکي از چند صد کارتون کذايي فرض کنيد. کمي با خود صادق باشيد. پاک کردن عرصه روزگار از وجود کارتونيست "هتاک" و نشريه "حرمت شکن" اش لذتبخش تر است يا تحمل توهين به وجود مقدس شما آن هم به بهانه دموکراسي و آزاديخواهي؟
چرا حاکمان ما بايد از جنس ديگري باشند و جور ديگر به قضيه بنگرند؟دست اندازهاي اين جاده، تک تک ما هستيم. بستن بنز آخرين سيستم پشت اسب، راه عبور از اين جاده ناهموار نيست
کارتون نيز مانند بسياري از محصولات دنياي غرب زماني وارد فرهنگ و زندگي ما شد که مناسبات ِ بسترساز رشد و پويايي آن شکل نگرفته بود. از اين رو کارتون مطبوعاتي در پنجاه سال گذشته تنها در دو مقطع زماني توانست از قالب هنر خواص بيرون آمده و وظيفه اصلي خود را به انجام برساند. در اين دو دوره تاريخي کوتاه مدت راه تنفس مطبوعات مدتي بازتر شد و نشريات طنز و کاريکاتور اندک رونقي گرفتند. اما هر دوبار رؤياي خوش آزادي ديري نپاييد، نشريات به محاق توقيف رفتند و آن ها که ماندند دستمال را از سر بي درد خود باز و ستون هاي کارتون را حذف کردند و آزادي رؤيايي به خفقان خوفناک انجاميد. به راستي مشکل کجاست؟
بحران کارتون مطبوعاتي ايران
کارتون و کاريکاتور با مطبوعات آغاز نشد اما بي گمان با مطبوعات به اوج رسيد. در قرن نوزدهم "انوره دوميه" و "فيليپون" افکار آزاديخواهانه خود عليه بورژوازي و طبقه حاکم را به صورت کاريکاتور در نشريه " لا کاريکاتور" منتشر کردند و بهاي شجاعت خود را با تحمل چندين ماه زندان پرداختند اما در عوض، سنت نقد تيز سياسي و اجتماعي را براي نسل هاي بعد کارتون و کاريکاتور اروپا و آمريکا بر جا گذاشتند، نظام هاي سياسي هم عادت کردند سوزش نيشتر کارتون را تحمل کنند و کارتونيست را عامل درد خود ندانند چرا که هنر او بازتابنده تفکرات و خواسته هاي بخش هايي از جامعه است که حذف آن، تنها سرپوش گذاردن بر دردها است.
کارتون مانند سينما، فوتبال، اتومبيل و بسياري ديگر از محصولات دنياي غرب وارد فرهنگ و زندگي ما شد حال آن که مناسبات ِ بسترساز رشد و پويايي آن شکل نگرفته بودند. همان طور که اتومبيل شيک و ظريف بر زمين سنگلاخ در رقابت با اسب و استر عقب مي ماند کاريکاتور هم بر جاده ناهموار اجتماع نقدناپذير و حکومت هاي تماميت خواه به ريپ زدن افتاد و تبديل به شير بي يال و کوپال و دم و اشکم شد. کارتونيست هايي که حرفي براي گفتن داشتند از هراس تيغ سانسور و داغ و درفش انديشه را در پيله هاي تو در تو تنيدند و بسته هاي رمزي آفريدند که بازگشايي آن کليد هايي مي خواست دور از دست عوام. پس کاريکاتور که مردمي ترين شکل هنرهاي تجسمي در غرب بود در ايران تبديل به "هنر خواص" شد. بخش مردمي و عام پسند آن هم به شکل لطيفه هاي مصور بي آزاري درآمد که نهايتاً از گراني آب و نان و حقوق ناچيز کارمندان شکوه مي کردند. سنتي که از پنجاه سال قبل تا به حال، تنها دوبار شکسته شده است؛ بار اول بهمن سال 57 تا اواخر سال 58 و بار دوم، خرداد 76 تا ارديبهشت 79 که راه تنفس مطبوعات، کوتاه مدتي بازتر شد و نشريات طنز و کاريکاتور اندک رونقي گرفتند و روزنامه هاي تازه پا به عرصه گذاشتند، هرکدام صاحب ستون کاريکاتوري، آن هم با حال و هواي منتقدانه و نه خنثي.
اما هر دوبار رؤياي خوش آزادي ديري نپاييد، نشريات به محاق توقيف رفتند و آن ها که ماندند دستمال را از سر بي درد خود باز و ستون هاي کارتون را حذف کردند. آزادي رؤيايي سال هاي 57 و 58 به خفقان خوفناک دهه 60 انجاميد و بهار مطبوعات در خرداد 76 به زمستان و جمود فعلي. مانده اند دو سه روزنامه و يکي دو ستون کارتون که براي بقا دست و پا مي زنند، بي حس و حال و خسته، کم اثر و نامفهوم. با وجود اين حال نزار، هر چند وقت جنجالي هم مي آفرينند و نشريه اي را به توقيف و کارتونيست را به زير اخيه مي کشانند چرا که کارتون با شکل و شمايل مرموز و موذي اش، بهترين مصداق اهانت است و هر تعبيري هم مي توان بر آن چسباند.
بسيار به آسايش خاطر و راحتي خيال ما نزديک تر است که خود را در صف آزاديخواهان و مظلومان قرار دهيم و ريشه تمام مصائب را در صف قدرتمداران سرکوبگر آزادي (که البته صفي است جدا آنهم با فاصله اي بعيد!) بجوئيم. بعد از آن کار سختي در پيش نداريم؛ زير لب بر مصببين مشکلات لعنت مي فرستيم و به راه خود مي رويم. اما واقعيت تلخ اين است که حکمرانان را نمي توان و نبايد از حکم شوندگان جدا کرد. حکومت ها در هر شکل بازتابنده کيفيات موجود در ملت هاي خود هستند و در بدترين حالت، تاريک ترين جنبه هاي ايشان. خودکامگي ديوانه وار هيتلر کاريکاتور زشت و ناهنجاري از غرور جريحه دار شده نژاد ژرمن بود که بعد از جنگ جهاني اول، به دنبال التيام مي گشت.
راه حل، نفي جنبه هاي تاريک وجودي يا نسبت دادن آنها به حکومت، دشمن داخلي و خارجي نيست. پذيرفتن درد، قدم اول براي علاج است.
پس در اولين گام: بپذيريم که ملتي انتقادپذير و دموکرات نيستيم. داريوش و کوروش و اولين اساسنامه حقوق بشر را که مال ما بوده چند لحظه کنار بگذاريم -فقط چند لحظه کنار بگذاريم، دور نريزيم- و به آنچه که هستيم نگاهي اندازيم. اصطلاحاتي مثل "نقد سازنده"، "نقد مخرب"، "کاريکاتور هتاک"، "طنز پاکيزه" يا "طنز گل آقايي" ساخته و پرداخته ما است و بس. چندين و چند انيميشن مثل "ساوت پارک"، "سيمپسون ها" يا "فميلي گاي" مي شود مثال آورد که از بالاترين وجود زي جود عالم گرفته تا پايين ترين را هدف شوخي هاي خود قرار داده اند، شوخي هايي که اغلب نه چندان عفيف اند، نه پاکيزه و نه حاوي "نقد سازنده" که اساساً اصطلاحي متناقض است چرا که نقد الزاماً بايد مخرب باشد تا بتوان بر ويرانه ها عمارتي نوين برافراشت. اعتراض ها هميشه بوده اما کسي به زندان نيفتاده يا جايي به آتش کشيده نشده چرا که بعد از چند قرن مبارزه براي دموکراسي همگان بر سر ماهيت کارتون و شوخي [مي خواهد طنز باشد يا هزل و هجو] و الزامات آن توافق کرده اند.
شکي نيست که ما ستايشگر آزادي و دموکراسي هستيم؛ زماني که "مايکل مور" پشت دوربين پر بيننده ترين برنامه زنده تلويزيوني به رئيس جمهور امريکا دشنام مي دهد يا آمريکايي ها را "ملتي خنگ" مي نامد، براي اش هورا مي کشيم و جسارت اش را مي ستاييم اما فرض کنيد که او اين صفت را به "ايراني ها" نسيت مي داد آيا همچنان تحسين اش مي کرديم يا با بستن بمب هاي گوگلي به خود، دست به عمليات استشهادي مي زديم؟ بوش، کلينتون، بلر، تاچر، شيراک و صدها سياستمدارغربي ديگر به کرات موضوع تندترين شوخي هاي کارتونيست ها و طنزپردازان غربي بوده اند، چند لحظه خود را به جاي اينان، سوژه يکي از چند صد کارتون کذايي فرض کنيد. کمي با خود صادق باشيد. پاک کردن عرصه روزگار از وجود کارتونيست "هتاک" و نشريه "حرمت شکن" اش لذتبخش تر است يا تحمل توهين به وجود مقدس شما آن هم به بهانه دموکراسي و آزاديخواهي؟
چرا حاکمان ما بايد از جنس ديگري باشند و جور ديگر به قضيه بنگرند؟دست اندازهاي اين جاده، تک تک ما هستيم. بستن بنز آخرين سيستم پشت اسب، راه عبور از اين جاده ناهموار نيست

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر