فيلم روز♦ سينماي جهان
هم چون هفته هاي قبل، از ميان فيلم هاي روز سينماي جهان هفت فيلم براي خوانندگان روز انتخاب شده و مورد بررسي قرار گرفته است.
فيلم هاي روز سينماي جهان
<strong>من يک سايبورگ هستم، ولي اين خوبه Saibogujiman kwenchana
کارگردان: پارک چان-ووک. فيلمنامه: سئو گيونگ جئونگ، پارک چان-ووک. موسيقي: يئونگ ووک جو. مدير فيلمبرداري: جئونگ هون جئونگ. تدوين: جاي بئوم کيم، سانگ بئوم کيم. طراح صحنه: ريو سئونگ هيوي. بازيگران: سو جئونگ ليم[چا يئونگ گوون]، رين[پارک ايل سون]، هيه جين چوي[چوي سئول جي]، بيونگ اوک کيم[قاضي]، يئونگ نيئو لي[مادر يانگ گون]، دال يو اوه[شين دوک چئون]، هو جئونگ يو[مادر ايل سون]. ١٠٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ کره جنوبي. نام ديگر: I'm a Cyborg, But That's OK. برنده جايزه بهترين فيلم از مراسم هنري بيک سانگ برنده جايزه آلفرد بائر و نامزد خرس طلايي جشنواره برلين، نامزد جايزه بزرگ بهترين بازيگر/رين از مراسم گراند بل.
يئونگ گوون- دختر جواني که در خط مونتاژ يک کارخانه کار مي کند- بعد از حادثه برق گرفتگي در آسايشگاه رواني بستري مي شود. چون خود را سايبورگ تصور مي کند و با انگيزه شارژ کردن باتري ها خود اقدام به اين کار کرده است. در بيمارستان بيماران ديگري نيز با مشکلات روحي مختلف از جمله پسر خوش قيافه اي به نام پارک ايل سون حضور دارند. پارک ايل سون در دوره سربازي مورد تجاوز جمعي قرار گرفته و تعادل روحي خود را از دست داده است. پارک ايل سون که همواره از سوي ديگر بيماران متهم به دزدي اشيا آنها مي شود، به زودي پيشنهاد عجيبي از سوي يئونگ گوون دريافت مي کند. يئونگ گوون از او مي خواهد تا احساسات وي را از او سرقت کند، تا هر چه بيشتر به سايبورگ بودن نزديک شود. از طرف ديگر تلاش دکترها و پرستارها براي غذا خوراندن به يئونگ گوون بي نتيجه مي مانده و دخترک هر لحظه ضعيف تر مي شود. تلاش براي خوراندن غذا با توسل به زور نيز با شکست مواجه مي شود، چون يئونگ گوون بلافاصله آن را بالا مي آورد. با اين تصور که غذا مکانيسم دروني او را از کار خواهد انداخت. پارک ايل سون که دلباخته وي شده، تصميم مي گيرد راهي براي غذا دادن به او و زنده نگه داشتن اش بيابد. او وسيله اي کوچک ساخته و به يئونگ گوون مي قبولاند تا آن را درون بدن وي کار بگذارد، چون اين دستگاه قابليت تبديل غذا به انرژي الکتريسته را دارد. يئونگ گوون مي پذيرد و شروع به غذا خوردن مي کند. اما به زودي به اين باور مي رسد که يک بمب اتمي است و با هدف نابودي زمين ساخته شده و تنها راه فعال شدنش به دست آوردن مقدار زيادي انرژي است. و اين ميزان نيروي برق را فقط مي توان در صاعقه يافت. از اين رو دو جوان عاشق براي به چنگ اوردن صاعقه راهي دشت مي شوند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
تماشاگر ايراني با نام پارک چان-ووک پس از تماشاي فيلم منطقه امنيتي مشترک در جشنواره فجر و بعدها از طريق ويديو با سه گانه انتقام وي آشنا شد. اين چهار فيلم تصويري از يک کارگران علاقمند با تم جنايت، انتقام و خشونت از وي در نزد تماشاگر ايراني-وي ديگر کشورها- ترسيم کرد. اما اين بت با تماشاي کمدي عاشقانه من يک سايبورگ هستم... در هم شکسته خواهد شد. البته يکي دو صحنه خشن و خونين در اين يکي هم وجود دارد، اما در ژانر فانتزي ارائه شده و فاقد کوبندگي يا هراس فيلم هاي پيشين وي هستند. سه گانه انتقام و منطقه امنيتي مشترک نشان داد که پارک چان-ووک از فضاي ملهت سياسي کشورش و روابط ميان دو کره به شدت متاثر است. با اين حال در گفت و گويي اعتراف کرده آن طور که بايد و شايد فعاليت سياسي نداشته و در برابر سرکوب خشونت بار دوستان دوره دانشجويي خود عکس العمل نشان داده است. اين حس گناه و تقصير که در فيلم هاي پيشين وي حضوري پر رنگ داشته، به آخرين فيلم او نيز منتقل شده و با وجود اين که من سايبورگ هستم در ژانري متفاوت ساخته شده، اماببينيد با شخصيتي روبرو خواهد شد که در بروز هر نوع واقعه اي در آسايشگاه رواني خود را مقصر مي داند. او با اشاره به چنين شخصيت ها و حوادثي در صدد ابراز حق شناسي خود نسبت به جانفشاني هاي آنان مي باشد که منجر به خلق فضايي دموکراتيک در کشورش شده است.
چان-ووک اين بار نيز با شخصيت هايش همدلي مي کند و ما را نيز به همدلي با آنها مي خواهد. از ديدگاه او دو شخصيت اصلي فيلمش-کمي بيشتر يا کمتر از ديگران و يکديگر- دچار پريشاني حواس هستند، ولي قادرند بيش از دکترهايي که دنياي فانتزي آنان را درک نمي کنند به هم کمک کنند.
من يک سايبورگ هستم از لحظات کميک خالي نيست. از تيتراژ بديع، صدايي که در ذهن يئونگ گوون مي پيچد، نحوه تغذيه او و شارژ شدنش، بازي ها و ديگر ديوانه هاي اصيلي که در کنارشان زندگي مي کنند، همه و همه در خدمت يک رمانس قوي، شوخ و در عين حال تراژيک است. فيلمي که قادر است در لحظاتي خنده هايي حساب شده بر لبان شما بنشاند و در سکانس بوسه تماشايي اش وادارتان کند تا کارگردانش را تحسين کنيد. من سايبورگ هستم... يک جعبه پر از شکلات هايي که احساسات شما را به گونه اي مثبت تحريک مي کند. بفرماييد ميل کنيد!
براي آشنايي بيشتر با اين فيلم و پيشينه کارگردان آن به گفت و گو با پارک چان-ووک در همين شماره مراجعه کنيد. ژانر: درام، عاشقانه، کمدي.
<strong>صندلي هاي ارکستر/خيابان مونتاين Fauteuils d'orchestre
کارگردان: دانيله تامپسون. فيلمنامه: کريستوفر تامپسون، دانيله تامپسون. موسيقي: نيکولا پيواني. مدير فيلمبرداري: ژان مارک فابر. تدوين: سيلوي لاندرا. طراح صحنه: ميشل آبه وانيه. بازيگران: سسيل د فرانس[جسيکا]، والري لمرسيه[کاترين ورسن]، آلبر دوپونتل[ژان فرانسوا له فور]، کلود براسور[ژاک گرومبرگ]، داني[کلودي]، کريستوفر تامسون[فردريک گرومبرگ]، لورا مورانت[والنتين له فور]، سيدني پولاک[برايان سوبينسکي]، سوزان فلون[مادام روکس]، آنه ليز هسم[والري]، ميشل وويرمو[فليکس]. ١٠٦ و ١٠٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ فرانسه. نام ديگر: Avenue Montaigne، Orchestra Seats. برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل زن/والري لمرسيه و نامزد جايزه بهترين تدوين، بهترين بازيگر نقش مکمل زن/داني و بهترين فيلمنامه از مراسم سزار.
کاترين ورسن بازيگر بسيار محبوب سريال هاي تلويزيوني در آرزوي بازي در يک فيلم سينمايي بزرگ است. آخرين کاري که قرارداد بازي در آن را منعقد کرده، نمايشنامه مضحک از فيديو است که در تماشاخانه اي در خيابان مونتاين اجرا خواهد شد. او که خبردار شده کارگرداني آمريکايي براي يافتن هنرپيشه اي جهت بازي در نقش سيمون دوبووار به پاريس خواهد آمد، سعي دارد به هر وسيله اي که شده اين نقش را به چنگ آورد. چون ايمان دارد با اين کار معنايي به زندگي اش خواهد بخشيد.
در ساختمان مجاور ژان فرانسوا له فور پيانيست مشهور در حال تمرين است. او خود را به براي يک اجراي بزرگ از کارهاي بتهوون آماده مي کند، اما رابطه اش هر لحظه با همسرش والنتين در حال تيره تر شده است. چون همسر و دستيارش از اين که ژان آرامش و ارضاي خاطر را نه در نواختن روي صحنه هاي بزرگ و مجلل، بلکه در ميان افراد بيمار يا بي چيز مي بيند، در رنج است و رابطه خودشان را نيز تمام شده مي انگارد.
در سالن ديگري در همسايگي محل تمرين اين دو نفر که خود را وقف هنر کرده اند، پيرمردي به نام ژاک گرومبرگ نيز در حال آماده سازي سالني براي فروش کلکسيون شخصي خويش است. چيزي که تمام عمر خود را وقف جمع آوري آن کرده بود و اينک پس ازآشنايي و ايجاد رابطه با دختري جوان در صدد فروش آنها بر آمده است.دختر جواني نيز به اين محله در جست و جوي کار آمده و شغل پيشخدمتي را در کافه مشهور آنجا به دست آورده است. کافه اي که محل رفت و آمد هنرپيشه ها، کارگردان ها و افراد ثروتمند و سرشناس است. و به زودي با همه اين شخصيت ها برخورد مي کند. اما کسي که دلباخته او مي شود، پسر گرومبرگ است که سه سال با محبوب فعلي پدرش رابطه داشت و به قصد منصرف کردن آن دو به پاريس آمده است....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يک فيلم عاشقانه که فقط فرانسوي ها تخصص ساختنش را دارند و در محله پيرامون يک کافه شکل مي گيرد. بيهوده است اگر بگويم که زندگي فرانسويان و به خصوص پاريسي ها چقدر به کافه نشيني وابسته است. هنوز روشنفکران و هنرمندان در کافه ها گرد مي ايند. قراردادهاي بزرگ در کافه ها منعقد مي شود و خلاصه زندگي براي فرانسوي ها از هر طبقه به نوعي در کافه ها جريان دارد و شکل مي گيرد.
دانيله تامپسون متولد ١٩٤٢ موناکوست. در فميس[ايدک سابق] تدريس مي کند و از ١٩٦٦ با فيلمنامه نويسي کار عملي سينما را آغاز کرده است. اما بسيار دير[از ١٩٩٩]روي صندلي کارگرداني نشسته و در طول هشت سال گذشته فقط سه فيلم ساخته است. نسل قديم که فيلم Cousin, cousine [١٩٧٥] ژان شارل تشالا را ديده، نامزدي تامپسون براي دريافت اسکار بهترين فيلمنامه را شايد به ياد داشته باشد. نسل فعلي نيز بدون شک او را با فيلمنامه ملکه مارگو و هر کس مرا دوست دارد سوار قطار بشود به خاطر خواهد آورد. تامپسون اولين فيلمش La Bûche را با شرکت سابين آزما در ١٩٩٩ ساخت. La Bûche کمدي درامي درباره کريسمس، خانواده و خيانت بود که به خاطر فيلمنامه اش تحسين شد. دومين فيلمش خستگي پرواز[٢٠٠٢] با شرکت ژان رنو و ژوليت بينوش کمدي عاشقانه اي درباره برخورد تاجري خسته و ارايشگري گريزان در فرودگاه پاريس بود که بخت پخش جهاني نصيب اش شد و نام کارگردانش را به ديگر اروپايي ها و آمريکايي ها شناسد. صندلي هاي ارکستر/خيابان مونتاين سومين و آخرين فيلم تامپسون است که با هزينه ٨ ميليون يورو توليد شده و فيلمي خوش ساخت، کوچک و صميمي با اداي احترام به روحيه فرانسوي و خوانندگان فرانسوي است [خانم کلودي مرتباً در حال گوش دادن به آوازهاي قديمي کساني چون شارل آزناوور، ساشا ديستل، ژاک برل و... است].
خانم تامپسون به ميراث و سنت کمدي هاي عاشقانه فرانسوي چيز تازه اي نيفزوده، اما از نيز نکاسته و صندلي هاي ارکستر/خيابان مونتاين را مي شود يک غذاي چرب و چيلي و خوشمزه فرانسوي ناميد که خيلي خوب هم سرو مي شود. فيلم به سوزان فلون بازيگر کهنه کار فرانسوي تقديم شده که در سن ٨٧ سالگي و مدت کوتاهي پس از فيلمبرداري اين فيلم درگذشت. ژانر: کمدي، درام، عاشقانه.
<strong>رد رود Red Road
کارگردان: آندرئا آرنولد. فيلمنامه: آندرئا آرنولد بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط آندرس تامس ينسن، لون اسکرفيگ. مدير فيلمبرداري: رابي رايان. تدوين: نيکلاس چادوئرج. طراح صحنه: هلن اسکات. بازيگران: کيت ديکي[جکي]، توني کوران[کلايد]، مارتين کامپستون[استيو]، ناتالي پرس[اپريل]، اندرو آرمور[آلفرد]، جان کامرفورد[مردي با سگ]، پل هيگينز[آوري]. ١١٣ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ انگلستان، دانمارک. برنده جايزه کارل فورمن براي بهترين کارگردان تازه کار از مراسم بافتا، برنده جايزه بهترين بازيگر/توني کوران و نامزد چهار جايزه ديگر از مراسم بافتاي اسکاتلند، برنده جايزه Sutherland Trophy از مراسم انستيتوي فيلم بريتانيا، برنده جايزه بهترين فيلم و نامزد سه جايزه ديگر از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيا، برنده جايزه هيئت داوران و نامزد نخل طلاي جشنواره کن، برنده جايزه Coup de Coeur از جشنواره فيلم هاي بريتانيايي دينارد، برنده جايزه از جشنواره فيلم يوته بوري، برنده جايزه بهترين کارگردان تازه کار و نامزد چهار جايزه ديگر از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه فيپرشي و جايزه ويژه داوران از جشنواره ميامي، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/کيت ديکي از جشنواره فيلم مونترال.
جکي در مرکز کنترل شهر کار مي کند. وظيفه او تماشاي هر روز مانيتورهايي است که خيابان هاي مختلف شهري کوچک در اسکاتلند را پوشش مي دهند. اهالي اين منطقه زير نگاه هاي مراقب او در امنيت زندگي مي کنند تا اين که يک روز چهره مردي به نام کلايد روي صفحه مانيتور ظاهر مي شود. جکي ابتدا به چشمان خود باور نمي کند، چون اين مرد بايد سال هاي زيادي را در پشت ميله هاي زندان مي گذراند. مردي که فکر مي کرد هرگز او را آزاد در خيابان ها نخواهد ديد. از اين رو نقشه اي طرح مي کند تا هر چه زودتر او را به پشت ميله هاي زندان بازگرداند. اما طعمه دامي که پهن کرده چيزي نيست جز شخص خودش...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آندرئا آرنولد متولد ١٩٦١ دارتفورد بازيگر، نويسنده و کارگردان انگليسي براي ايراني ها نام آشنايي نيست. اما بريتانيايي ها نام و چهره او را براي بازي در سريال هايي چون شماره ٧٣ مي شناسند و منتقدان به خاطر اسکار و ١٥ جايزه ديگري که براي سومين فيلم کوتاهش زنبور گرفت، با وي آشنا هستند. Red Road اولين فيلم بلند اوست که توفيق زنبور را با گرفتن ١٧ جايزه معتبر تکرار کرده است. چنين اتفاقي در زمانه ما که جشنواره ها تشنه يافتن فيلم هاي ميني ماليستي هستند، تعجب آور نيست. اما با کمال مسرت بايد اعلام کنم که Red Road فيلمي براي جوري جنس چنين دکان هايي نيست. اولين فيلم بلند آرنولد بدون شک مي تواند براي سينماي امروز انگلستان مايه مباهات باشد. سينمايي که بزرگاني چون کن لوچ را به دنيا هديه کرده و سنت انتقاد اجتماعي در آنجا بسيار با ارزش تلقي مي شود. اما کار آرنولد با توجه به ارادتش نسبت به تارکوفسکي و کتاب معروفش، دست کمي از ايثار ندارد. البته از جنبه مذهبي آثار تارکوفسکي به دور و به روزتر است و حال و هوايي مستندگونه تر دارد.
آرنولد کوشيده با اين فيلم شکننده بودن امنيت اجتماعي پيرامون مان را با دقت تصوير کند. او از وحشت و هراسي سخن مي گويد که در زندگي روزمره همه ما نهفته است. از ملال، هويت باختگي و اين که همه ما زير نظر دوربين ها هستيم. ولي مي شود به دوربين ها هم دروغ گفت. مي توان در حقيقت دست کاري کرد، کاري که جکي براي گرفتن انتقام دختر و شوهر از دست داده اش مي کند. چون کلايد را هر چند که هنگام رانندگي مست بوده، قابل بخشايش نمي داند. اما زماني که مي فهممد او نيز دختري دارد که سال هاست وي را نديده و درست پس از گرفتار شدنش در اثر نقشه جکي به سراغ وي آمده، شکايت خود را پس مي گيرد. با اين حال هنوز بخشودن کلايد کار راحتي نيست. او ياد مي گيرد با اندوه خود کنار بيايد، به سراغ اقوام و دوستاني برود که رابطه خود را با آنها محدود کرده، و حتي مردي را که هر دو هفته يک بار با او مي خوابد رها کند تا به سر وقت زن و بچه خود برگردد.
Red Road فيلمي درباره همه ما امروزيان است. بسيار مدرن و قابل اعتنا و اصيل که شنيدن ديالوگ هاي اندک شخصيت هايش مي تواند تکان دهنده باشد:کلايد: مي دوني من به فکر چه چيز توام؟جکي: چي؟کلايد: کس ات چه مزه اي دارد.جکي:[با بي تفاوتي به او نگاه مي کند؛ متعجب نشده]کلايد: تعجب نکردي؟جکي: [بي تفاوت] نه واقعاً!Red Road در زمانه ما که فيلم ها سرشار از احساسات آبکي شده اند، با وجود سرد و کند بودنش سرشار از احساس، تاريک ولي اميد بخش و در يک کلام فيلمي خلاقانه است. فيلمي که اميد به ديدن يک شاهکار از سوي کارگردانش را در آينده به تماشاگر نويد مي دهد! ژانر: درام، مهيج.
<strong> برگرداننده صفحات نت La Tourneuse de pages
کارگردان: دني درکور. فيلمنامه: دني درکور، ژاک سوتي. موسيقي: ژروم لمونيه. مدير فيلمبرداري: ژروم پيربورن. تدوين: فرانسوا گديگيه. طراح صحنه: آنتوان پلاتو. بازيگران: دبرا فرانسوا[ملاني پرووست]، کاترين فور[آريان فوشه کورت]، پاسکال گرگوري[ژان فوشه کورت]، زاويه د گيوبن[لوران]، کريستين سيتي[مادام پرووست]، کوتيلد موله[ويرژيني]، ژاک بونافه[مسيو پرووست]، آنتوان مارتينسيو[تريستان فوضه کورت]، مارتن شواليه[ژاکي اونفاري]، آندره مارکون[ورکر]، ميشله ارنو[مونيک]. ٨٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ فرانسه. نام ديگر: The Page Turner. نامزد جايزه بهترين بازيگر زن/کاترين فرو، بهترين موسيقي و خوش آتيه ترين بازيگر زن/دبورا فرانسوا از مراسم سزار.
دختر ده ساله قصاب شهري کوچک به نام ملاني از استعداد عجيبي در نواختن پيانو بهره مند است. او براي ورود به کنسرواتوار در ازمون ورودي شرکت مي کند، اما به دليل رفتار ناشايست سرپرست ممتحننين-يک خانم پيانيست مشهور- آشفته شده و در نتيجه رد مي شود. ملاني که به شدت سر خورده شده، نواختن پيانو را رها مي کند. ده سال بعد، شغلي به عنوان دستيار در يک دفتر حقوقي به دست آورده است و در آنجا با آقاي فوشه کورتآشنا مي شود. شوهر زني که بدون شک مسير زندگي او را عوض کرد. لياقت و توانايي هاي ملاني خيلي زود توجه فوشه کورت را جلب مي کند و از وي مي خواهد تا براي مراقبت از پسرش به منزل وي نقل مکان کند. خانم فوشه کورت نيز خيلي زود بعد از درک علاقه موسيقي ملاني با او گرم مي گيرد و زن جوان را به سمت برگرداننده صفحات نت خود منصوب مي کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
دني درکور از ١٩٩٧ با ساختن فيلم حرکت شروع به کارگرداني کرد و تا امروز چهار فيلم ديگر به کارنامه اش افزوده است. نقطه اوج کارنامه سينمايي وي نويسندگي و کارگرداني ليز و آندره در سال ٢٠٠٠ مي باشد که دو جايزه از جشنواره هاي برگامو و آوينون نصيب وي کرده است. آخرين فيلم او برگرداننده صفحات نت، يک تريلر احساسي جمع و جور درباره يک عاشق موسيقي است که تبديل به فردي متنفر از نوازنده ها مي شود. درکور تاکنون بيشتر در زمينه درام کار کرده و اگر ته رنگي از کمدي بر آنها افزوده باشد، فقط به قصد تمدد اعصباب بيننده بوده است. فيلم هاي او بيشتر به زني آبستن مي ماند که در پايان بايد انتظار تولدي از سوي او را کشيد. انتظاري که تا امروز خوشبختانه به هدر نرفته است. برگرداننده صفحات نت نيز مانند آثار پيشين او خوش ساخت، شکيل و کلاسيک گونه است. بديهي است که نقطه عزيمت فيلمي درباره موسيقي، ارجاع به کلاسيک و بهره گيي از آهنگسازي خبره باشد که بتواند جانمايه اثر را در حاشيه صوتي فيلم برجسته کند. کارگردان که قبلا در فيلم Les Cachetonneurs با چنين شخصيت هايي کار کرده و خود نوازنده حرفه اي ويولاست، توانسته از ويژگي هاي کار ژروم لمونيه نهايت استفاده را ددر تبين کاراکترهاي فيلمش به کار گيرد.
تم انتقام که از سوژه هاي محبوب ادبي فرانسوي محسوب مي شود[از کنت مونت کريستوي الکساندر دوما تا عروس سياه پوشيده بود فرانسوا تروفو] همچون غذايي است که بايد سرد سرو شود و کارگردان فيلم آن را به خوبي مي داند. او حاصل کارش را همچون ملودرامي روانشناسانه درباره اعتماد و خيانت، و نابودي عرضه مي کند. فيلمي که با فرهنگ و ادب فرانسوي تزئين و براي ساختن هر جزء آن دقت کافي مبذول شده است. از ديگر نکات قابل توجه فيلم به بازي کاترين فرو و دبرا فرانسوا بايد اشاره کرد که هر دو نامزد سزار نيز شده اند. ژانر: درام، موسيقي.
<strong>شب و مه Sis ve Gece
کارگردان: تورگوت ياسالار. فيلمنامه: تورگوت ياسالار بر اساس داستاني از آحمت ئوميت. موسيقي: چنگيز اونورال، جنک اردوغان. مدير فيلمبرداري: گوکهان آتيلميش. تدوين: مصطفي پرشه وا. طراح صحنه: هوليا کاهيا اوغلو تايلان. بازيگران: ئوعور پولات[سدات، مامور اطلاعاتي]، سلما ارگئچ[مينه]، ايتن اونجواوغلو[مادام الني]، سارا مريچ جينبارچي[ماريا]، ئوميت چيراک[شرف]، تاردو فلوردون[نجوي حرامزاده]، ايلياس سالمان[جوما]، دوريم ناس[سينان]، يتکين ديکينجيلر[فاحري]. ٩٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ ترکيه.
سدات که در سازمان اطلاعات وامنيت ترکيه خدمت مي کند، در ميان مشکلات کاري و شخصي خويش دست و پا مي زند. او در حال گذراندن روزهايي بسيار سخت است، چون مدتي قبل شاهد مرگ رئيس و دوست نزديکش ايلديريم بوده و پيش از آن که از ضربه روحي آن رهايي يابد، مينه-دختر دانشجوي نقاشي که عاشق اش بوده- نيز به شکل مرموزي ناپديد شده است. از سوي ديگر زندگي زناشويي اش نيز دچار روزمرگي شده و تمامي اينها باعث مي شود تا زندگي اش مبدل به کابوس شود. سدات به کشته شدن ايلديرم از سوي افراد خودي مشکوک است و مي پندارد همان اشخاص زمينه ساز خنثي کردن فعاليت هاي او و سلب مسئوليت هايش شده اند. سدات که تنها دلخوشي و مرهم پر کردن خلاهاي زندگي اش- مينه- را هم از دست داده و به نظر مي رسد همه کساني که جايي در زندگي وي داشته اند يکي يکي در حال ناپديد شدن هستند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آحمت ئوميت[احمد اميد] به دليل فقر منابع مکتوب فارسي زبان درباره ادبيات کلاسيک و معاصر کشورهاي همسايه در کشور ما نويسنده اي ناشناس است. اما در ترکيه که سنت نوشتن رمان هاي پليسي را تقريباً همزمان با ايران آغاز کرد-اما به شکلي معقول و سنجيده آن را ادامه داد- مشهورترين نويسنده قصه هاي پليسي و محبوب ترين آنهاست. درباره شهرت وي و همين کتاب شب و مه اش کافي است که بگويم آتيلا دورساي معروف ترين منتقد سينمايي ترک و بنيان گذار و رئيس انجمن منتقدان سينمايي اين کشور پس از خواندن آن به قدري تحت تاثير قرار گرفت که گفت: اگر رومن پولانسکي اين کتاب را بخواند، بدون شک آن را تبديل به فيلم خواهد کرد.
خوشبختانه يا متاسفانه چنين نشد و چند سال پس از انتشار شب و مه نسخه سينمايي آن در کشور زادگاهش و توسط يکي از کارگردان ها و تهيه کننده هاي برجسته موج نوي سينماي ترکيه ساخته شد. تورگوت ياسالار متولد ١٩٥٦ بورسا در سال ١٩٩٨ اولين فيلمش دم يوزپلنگ[تريلر سياسي] را کارگرداني کرد. ياسالار قبلاً روزنامه نگار و مترجم بوده و از سال ١٩٨٥ با ساختن فيلم هاي تبليغاتي وارد سينما شده است. براي سريال هاي تلويزيوني فيلمنامه نوشته و دستيار کارگرداني کرده است. مدتي نيز سردبير مجله سينمايي آنتراکت و سينما بوده، اما پس از ساخت دم يوزپلنگ و با وجود دريافت جوايزي براي آن عزلت را ترجيح داده است.
رمان پليسي شب و مه از لحظه انتشارش ده ها هزار نسخه به فروش رفته و در کشورهاي سوئد، آلمان، يونان و استراليا نيز ترجمه و پخش شده است. منتقدان ادبي داخلي و خارجي آن را اولين کتاب پليسي واقعي زبان ترکيه و داراي ارزش هاي ادبي قابل اعتنا مي دانند. طبيعي است دست يازيدن به سوي کتابي چنين مشهور بعد از سال ها وقفه در کار فيلمسازي براي هر کارگرداني يک چالش بزرگ محسوب مي شود.
شب و مه فقط يک داستان پليسي مهيج نيست. همزمان ماجرايي سياسي و پر راز و رمز و مهم تر از همه قصه اي عاشقانه است. شب و مه گالري شخصيت هاي متفاوت و متنوع است [با بيش از ده کاراکتر اصلي و مهم] و بديهي است که کار با چنين دستمايه اي ساده نيست. پرداخت شخصيت ها مخصوصاً سدات که خود را وقف کارش کرده، در طول جستجوي او براي يافتن مينه بسيار دقيق تصوير شده و سبب مي شود تا تماشاگر سفري جالب به درون و ماهيت روابط انساني را تجربه کند. براي توريست هايي که استانبول را نقطه تلاقي شرق و غرب و پر از ديدني ها و مفرح مي يابند، سفر سدات درون هزارتوهاي خطرناکش يقيناً دلهره آور خواهد بود. همه چيز در اين دنيا رنگ باخته، مفهوم خود را از دست داده و قابل معاوضه با پول يا مقام شده است. با اين حال نويسنده و طبعاً کارگردان از نقش مکان هاي تاريخي استانبول غافل نبوده و از معماري آنها براي افزايش راز و رمز هيجان غفلت نکرده اند. شب و مه با توفيقي که در خلق هيجان و کشانيدن تماشاگرش تا پايان حيرت انگيز خود کسب مي کند، استانداردهاي تازه اي براي سينماي پليسي وضع مي کند. شب و مه تکان دهنده و سرشار از غافلگيري است. از دست ندهيد!
درباره اين فيلم بيشتر خواهم نوشت و سعي مي کنم تا مصاحبه اي اختصاصي با او و نويسنده رمان انجام دهم. ژانر: درام، پليسي.
<strong>پيشواي من- حقايقي معتبر و بسيار صادقانه درباره آدولف هيتلر</strong> </strong>Mein Führer - Die wirklich wahrste Wahrheit über Adolf Hitler
نويسنده و کارگردان: دني لوي. موسيقي: نيکي ريسر. مدير فيلمبرداري: کارل فريدريش کوشنيک، کارستن تيله. تدوين: پيتر آر. آدام. طراح صحنه: کريستين ايزله. بازيگران: هلگه اشنيدر[آدلف هيتلر]، اولريش موئه[پروفسور آدولف اسرائيل گروئنباوم]، سيلوستر گروث[يوزف گوبلز]، ادريانا التاراس[الزا گروئنباوم]، اسفان کورت[البرت اشپير]، اولريش نوتن[هاينريش هيملر]، لمبرت هامل[راتنباوئر]، ئودو کروشوالد[مارتين بورمان]، تورستن ميکاليس[مولتکه]، اکسل ورنر[اريش کمپکا]، کاتيا رينمان[اوا براون]. ٨٩ و ٩٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آلمان. نام ديگر: The Truly Truest Truth About Adolf Hitler.
برلين، آخرين هفته سال ١٩٤٤. آلمان نازي جنگ را باخته و رايش سوم در حال فروپاشي است. هيتلر بايد به مناسبت تحويل سال سخنراني بزرگي ايراد کرده و مردم خسته از جنگ را به مقاومت ترغيب نمايد. همه چيز مرتب به نظر مي رسد، اما يک ايراد کوچک وجو دارد. هيتلر دچار افسردگي شده و قادر به اين کار نيست. يوزف گوبلز راهکاري براي بيرون رفتن از اين وضعيت به مغزش خطور کرده: احضار پروفسور آدولف اسرائيل گرونباوئوم معلم بازيگري سابق تا در ٥ روز باقيمانده هيتلر را براي ايفاي نقش در برابر هزاران نفر آلماني آماده کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
دني لوي نويسنده، کارگردان، بازيگر و تهيه کننده يهودي تبار سوئيسي متولد ١٩٥٧ بازل است که تمامي ١١ فيلم پيشين خود را از ١٩٨٦ تا ٢٠٠٤ با شرکت دوست دخترش ماريا شرايدر ساخته است. او اينک با همسرش سابين در برلين زندگي مي کند و بنيان گذار کمپاني X Filme Creative Pool آلمان است. جايي که کارگردان هاي معتبري چون تام تيکور، ولفگانگ بکر و اشتفان آرندت فيلم هاي خود را در آنجا توليد کرده اند. لوي با دومين فيلمش RobbyKallePaul توانست جايزه تماشاگران جشنواره مکس افولس را به دست آورده و درهاي شهرت را به روي خود بازکند. او تا امروز جوايز متعددي براي فيلم هاي Ohne mich، من پدر هستم، زرافه و Stille Nacht به دست اورده، اما نقطه اوج کارنامه اشAlles auf Zucker! [٢٠٠٤] است.
پيشواي من- حقايقي معتبر و بسيار صادقانه درباره آدولف هيتلر آخرين فيلم اوست که با سرمايه يک ميليون يورو ساخته شده و قرار بود نقش پروفسور گرونبائم را کلاوس ماريا براندئر ايفا کند، که قرعه سرانجام به نام اولريش موئه خورد. بازيگري که با فيلم زندگي ديگران در سطح بين المللي دير اما خوش درخشيد، ولي دولت مستعجل بود و پس از بازي در پيشواي من به مرگي ناگهاني از دنيا رفت.
مهم ترين شاخصه فيلم پيشواي من توليد آن است. اينکه صنعت سينماي آلمان پس از نيم قرن جسارت آن را يافته که فيلمي کمدي درباره آدولف هيتلر توليد کند، اتفاقي فرخنده است و بدترين نکته اينکه خيلي فيلم خنده داري نيست. چارلي چاپلين و مل بروکس با نازي ها و خود هيتلرشوخي هاي بهتري در فيلم هايشان کرده بودند، با اين حال فيلم در هفته اول نمايش خود در آلمان نزديک به دو نيم ميليون دلار فروش داشته که نشان از پسند مردم المان دارد. شايد نگاه نقادانه کارگردان به شخصيت اصلي فيلمش که به شکلي جدي تر در Alles auf Zucker! [درباره کشتار يهوديان آلمان] يا درام خانوادگي من پدر هستم شاهد آن بوديم، عامل اصلي موفقيت آن به شمار مي رود.
اما از نگاه من شرقي که خطر هيتلر يا يهودسوزي را از نزديک تجربه نکرده ام، جنبه هاي سينمايي فيلم بيشتر اهميت دارد. از اين رو آن را در مقايسه با آثار پيشين لوي دچار تشتت در بيان و ضعف در لحن آن مي بينم. اتفاقي که مي تواند تاثير مخربي بر کارنامه لوي بگذارد. کسي که تريلر زرافه و درام ماورايي Stille Nacht را در کارنامه اش دارد، اما در مواجهه با موجودي شرير چون هيتلر قالب کمدي/درام را فراموش کرده و به دامان مضحکه مي غلطد. با اين حال فيلم لحظاتي ديدني نيز دارد که از بازي خويشتن دارانه موئه ناشي مي شود و فقدان غم انگيز او را براي سينماي جديد آلمان بيش از پيش يادآور مي شود. از نکات جالب فيلم حضور اولريش نوتن در نقش هاينريش هيملر است. نقشي که سه سال قبل در فيلم سقوط[اليور هييرشبيگل] نيز بازي کرده بود!ژانر: کمدي، درام،
جنگي.
<strong>صليب شکسته سرخ Red Swastik
کارگردان: وينود پانده. فيلمنامه: وينود پانده، پريتي کوپيکار. موسيقي: شامير تاندون، جان هانت، آشوتوش پاتاک. مدير فيلمبرداري: راکيش کومار. تدوين: بابي بوس. بازيگران: شريلين-مونا- چوپرا[سميتا]، هارش چايا[چودهري]، ديپشيکا[ساريکا]، يوسف حسين[کميسر پليس]، راج خان، پريتي کوپيکار، اوشا باچاني. ١٣٢ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ هندوستان.
زني به نام سميتا پس از عشق بازي با مردي وي را به مسموم کرده و به قتل مي رسد. سپس صليب شکسته اي با خون وي روي پيشاني اش ترسيم مي کند. ماموري به نام چودهري مسئول رسيدگي به پرونده اين جنايت مي شود. تنها سر نخي که وجود دارد تماس تلفني سميتا با ساريکا سردبير يک مجله زنان است که طي آن تهديد کرده اگر مقاله ارسالي اش را چاپ نکنند بايد منتظر اتفاقات بدي باشند. تماس هاي سميتا با ساريکا ادامه پيدا مي کند و به زودي يکي از همکاران چودهرا نيز با سميتا ارتباط برقرار مي کند. ولي او نيز پس از همخوابگي با سميتا به قتل مي رسد. به نظر مي رسد تنها راه پهن کردن دامي براي سميتا است تا وي را در صحنه قتلي تازه دستگير کنند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سکس و هيجان فرمول کوبنده اي است که امتحان جهاني خود را نيز خوب پس داده[بهترين نمونه آمريکايي آن غريزه اصلي] و کمتر فيلمسازي است که وسوسه ساختن فيلمي در اين ژانر را نداشته باشد. صليب شکسته سرخ اگر در آمريکا يا اروپا ساخته مي شد، فيلمي درجه سه و حتي بيشتر و بدون جنجال هاي پيراموني محسوب مي گرديد. ولي توليد آن در بدنه سينماي هند و باليوود مي تواند نقطه عطفي تازه در ساخت فيلم هاي مختص بزرگسالان باشد. پانده قبلاً نيز در زمينه روايت داستان هاي تازه و جالب قريحه آزمايي کرده و فيلم هاي موفقي چون يک بار ديگر و Yeh Nazdeekiyan در کارنامه اش دارد. اما اين بار دست درازي وي به سوي فيلم کمتر شناخته شده اي در سينماي آمريکا و سعي در توليد نسخه هندي آن موفقيت زيادي کسب نکرده است. پانده با استفاده از قصه فيلم روي سنگ قبرت تف مي کنم[مه ير زارکي، ١٩٧٨] با شرکت کاميل کيتون[نوه خواهري باستر کيتون] سعي کرده تا به ماجراي زني که بعد از تجاوز گروهي و ترک نامزدش و از دست دادن کودکش نسبت به مردهاحس انتقام جويي يافته، رنگي از روانشناسي بزند. براي تاکيد بر همين نکته در تيتراز فيلم نيز از نوشته يک تريلر روانشناختي استفاده کرده، اما تنها چيزي که در اين فيلم اثري از آن پيدا نمي کنيد روانشناسي است!
شايد خلاصه قصه اي با محور انتقام جويي اين زن روي کاغذ جذاب به نظر بياييد، ولي حاصل کار پانده روي نوار سلولوئيد آش دهن سوزي نيست.. تنها نکته بارز آن سعي براي دوختن لباس يک زن مرگبار هندي بر تن شريلين-مونا- چوپرا است که کم و بيش موفق بوده، اما صحنه هاي اغواگرانه فيلم هنوز از حد بوسه هاي آتشين و فرانسوي[چيزي که قبلاً در فيلم هاي باليوود ديده نمي شد] فراتر نمي رود و دوربين از پشت لوازم صحنه با حجب و حيايي هندي[شايد هم ترس از مميزي] در حال چشم چراني نصفه کار بانو سميتاي خونخوار با قربانيان خويش است!
با اين حال فيلم در هفته اول نمايش خود در هندوستان ١٠ ميليون تماشاگر داشته که رقم بسيار خوبي در يک کشور يک ميليارد نفري است و نشان از موفقيت فرمول سکس و جنايت دارد. شما هم اگر از اين فرمول خوش تان مي آيد، يا سرسپرده فيلم هاي باليوودي هستند فرصت را غنيمت بشماريد!ژانر: سکسي، مهيج.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر