شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان


‏هم چون هفته هاي قبل، از ميان فيلم هاي روز سينماي جهان هفت فيلم براي خوانندگان روز انتخاب شده و مورد بررسي ‏قرار گرفته است.‏


‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎

‏‏<‏strong‏>من يک سايبورگ هستم، ولي اين خوبه ‏Saibogujiman kwenchana‎
کارگردان: پارک چان-ووک. فيلمنامه: سئو گيونگ جئونگ، پارک چان-ووک. موسيقي: يئونگ ووک جو. مدير ‏فيلمبرداري: جئونگ هون جئونگ. تدوين: جاي بئوم کيم، سانگ بئوم کيم. طراح صحنه: ريو سئونگ هيوي. بازيگران: ‏سو جئونگ ليم[چا يئونگ گوون]، رين[پارک ايل سون]، هيه جين چوي[چوي سئول جي]، بيونگ اوک کيم[قاضي]، ‏يئونگ نيئو لي[مادر يانگ گون]، دال يو اوه[شين دوک چئون]، هو جئونگ يو[مادر ايل سون]. ١٠٥ دقيقه. محصول ‏‏٢٠٠٦ کره جنوبي. نام ديگر: ‏I'm a Cyborg, But That's OK‏. برنده جايزه بهترين فيلم از مراسم هنري بيک ‏سانگ برنده جايزه آلفرد بائر و نامزد خرس طلايي جشنواره برلين، نامزد جايزه بزرگ بهترين بازيگر/رين از مراسم ‏گراند بل. ‏
يئونگ گوون- دختر جواني که در خط مونتاژ يک کارخانه کار مي کند- بعد از حادثه برق گرفتگي در آسايشگاه رواني ‏بستري مي شود. چون خود را سايبورگ تصور مي کند و با انگيزه شارژ کردن باتري ها خود اقدام به اين کار کرده ‏است. در بيمارستان بيماران ديگري نيز با مشکلات روحي مختلف از جمله پسر خوش قيافه اي به نام پارک ايل سون ‏حضور دارند. پارک ايل سون در دوره سربازي مورد تجاوز جمعي قرار گرفته و تعادل روحي خود را از دست داده ‏است. پارک ايل سون که همواره از سوي ديگر بيماران متهم به دزدي اشيا آنها مي شود، به زودي پيشنهاد عجيبي از ‏سوي يئونگ گوون دريافت مي کند. يئونگ گوون از او مي خواهد تا احساسات وي را از او سرقت کند، تا هر چه بيشتر ‏به سايبورگ بودن نزديک شود. از طرف ديگر تلاش دکترها و پرستارها براي غذا خوراندن به يئونگ گوون بي نتيجه ‏مي مانده و دخترک هر لحظه ضعيف تر مي شود. تلاش براي خوراندن غذا با توسل به زور نيز با شکست مواجه مي ‏شود، چون يئونگ گوون بلافاصله آن را بالا مي آورد. با اين تصور که غذا مکانيسم دروني او را از کار خواهد ‏انداخت. پارک ايل سون که دلباخته وي شده، تصميم مي گيرد راهي براي غذا دادن به او و زنده نگه داشتن اش بيابد. او ‏وسيله اي کوچک ساخته و به يئونگ گوون مي قبولاند تا آن را درون بدن وي کار بگذارد، چون اين دستگاه قابليت ‏تبديل غذا به انرژي الکتريسته را دارد. يئونگ گوون مي پذيرد و شروع به غذا خوردن مي کند. اما به زودي به اين ‏باور مي رسد که يک بمب اتمي است و با هدف نابودي زمين ساخته شده و تنها راه فعال شدنش به دست آوردن مقدار ‏زيادي انرژي است. و اين ميزان نيروي برق را فقط مي توان در صاعقه يافت. از اين رو دو جوان عاشق براي به ‏چنگ اوردن صاعقه راهي دشت مي شوند....‏



‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
تماشاگر ايراني با نام پارک چان-ووک پس از تماشاي فيلم منطقه امنيتي مشترک در جشنواره فجر و بعدها از طريق ‏ويديو با سه گانه انتقام وي آشنا شد. اين چهار فيلم تصويري از يک کارگران علاقمند با تم جنايت، انتقام و خشونت از ‏وي در نزد تماشاگر ايراني-وي ديگر کشورها- ترسيم کرد. اما اين بت با تماشاي کمدي عاشقانه من يک سايبورگ ‏هستم... در هم شکسته خواهد شد. البته يکي دو صحنه خشن و خونين در اين يکي هم وجود دارد، اما در ژانر فانتزي ‏ارائه شده و فاقد کوبندگي يا هراس فيلم هاي پيشين وي هستند. سه گانه انتقام و منطقه امنيتي مشترک نشان داد که پارک ‏چان-ووک از فضاي ملهت سياسي کشورش و روابط ميان دو کره به شدت متاثر است. با اين حال در گفت و گويي ‏اعتراف کرده آن طور که بايد و شايد فعاليت سياسي نداشته و در برابر سرکوب خشونت بار دوستان دوره دانشجويي ‏خود عکس العمل نشان داده است. اين حس گناه و تقصير که در فيلم هاي پيشين وي حضوري پر رنگ داشته، به آخرين ‏فيلم او نيز منتقل شده و با وجود اين که من سايبورگ هستم در ژانري متفاوت ساخته شده، اماببينيد با شخصيتي روبرو ‏خواهد شد که در بروز هر نوع واقعه اي در آسايشگاه رواني خود را مقصر مي داند. او با اشاره به چنين شخصيت ها ‏و حوادثي در صدد ابراز حق شناسي خود نسبت به جانفشاني هاي آنان مي باشد که منجر به خلق فضايي دموکراتيک در ‏کشورش شده است. ‏
چان-ووک اين بار نيز با شخصيت هايش همدلي مي کند و ما را نيز به همدلي با آنها مي خواهد. از ديدگاه او دو ‏شخصيت اصلي فيلمش-کمي بيشتر يا کمتر از ديگران و يکديگر- دچار پريشاني حواس هستند، ولي قادرند بيش از ‏دکترهايي که دنياي فانتزي آنان را درک نمي کنند به هم کمک کنند. ‏
من يک سايبورگ هستم از لحظات کميک خالي نيست. از تيتراژ بديع، صدايي که در ذهن يئونگ گوون مي پيچد، نحوه ‏تغذيه او و شارژ شدنش، بازي ها و ديگر ديوانه هاي اصيلي که در کنارشان زندگي مي کنند، همه و همه در خدمت يک ‏رمانس قوي، شوخ و در عين حال تراژيک است. فيلمي که قادر است در لحظاتي خنده هايي حساب شده بر لبان شما ‏بنشاند و در سکانس بوسه تماشايي اش وادارتان کند تا کارگردانش را تحسين کنيد. من سايبورگ هستم... يک جعبه پر ‏از شکلات هايي که احساسات شما را به گونه اي مثبت تحريک مي کند. بفرماييد ميل کنيد!‏
براي آشنايي بيشتر با اين فيلم و پيشينه کارگردان آن به گفت و گو با پارک چان-ووک در همين شماره مراجعه کنيد. ‏ژانر: درام، عاشقانه، کمدي. ‏




‏‏<‏strong‏>صندلي هاي ارکستر/خيابان مونتاين ‏Fauteuils d'orchestre‎
کارگردان: دانيله تامپسون. فيلمنامه: کريستوفر تامپسون، دانيله تامپسون. موسيقي: نيکولا پيواني. مدير فيلمبرداري: ژان ‏مارک فابر. تدوين: سيلوي لاندرا. طراح صحنه: ميشل آبه وانيه. بازيگران: سسيل د فرانس[جسيکا]، والري ‏لمرسيه[کاترين ورسن]، آلبر دوپونتل[ژان فرانسوا له فور]، کلود براسور[ژاک گرومبرگ]، داني[کلودي]، کريستوفر ‏تامسون[فردريک گرومبرگ]، لورا مورانت[والنتين له فور]، سيدني پولاک[برايان سوبينسکي]، سوزان فلون[مادام ‏روکس]، آنه ليز هسم[والري]، ميشل وويرمو[فليکس]. ١٠٦ و ١٠٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ فرانسه. نام ديگر: ‏Avenue Montaigne، ‏Orchestra Seats‏. برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل زن/والري لمرسيه و نامزد جايزه ‏بهترين تدوين، بهترين بازيگر نقش مکمل زن/داني و بهترين فيلمنامه از مراسم سزار. ‏
کاترين ورسن بازيگر بسيار محبوب سريال هاي تلويزيوني در آرزوي بازي در يک فيلم سينمايي بزرگ است. آخرين ‏کاري که قرارداد بازي در آن را منعقد کرده، نمايشنامه مضحک از فيديو است که در تماشاخانه اي در خيابان مونتاين ‏اجرا خواهد شد. او که خبردار شده کارگرداني آمريکايي براي يافتن هنرپيشه اي جهت بازي در نقش سيمون دوبووار به ‏پاريس خواهد آمد، سعي دارد به هر وسيله اي که شده اين نقش را به چنگ آورد. چون ايمان دارد با اين کار معنايي به ‏زندگي اش خواهد بخشيد.‏
در ساختمان مجاور ژان فرانسوا له فور پيانيست مشهور در حال تمرين است. او خود را به براي يک اجراي بزرگ از ‏کارهاي بتهوون آماده مي کند، اما رابطه اش هر لحظه با همسرش والنتين در حال تيره تر شده است. چون همسر و ‏دستيارش از اين که ژان آرامش و ارضاي خاطر را نه در نواختن روي صحنه هاي بزرگ و مجلل، بلکه در ميان افراد ‏بيمار يا بي چيز مي بيند، در رنج است و رابطه خودشان را نيز تمام شده مي انگارد.‏
در سالن ديگري در همسايگي محل تمرين اين دو نفر که خود را وقف هنر کرده اند، پيرمردي به نام ژاک گرومبرگ ‏نيز در حال آماده سازي سالني براي فروش کلکسيون شخصي خويش است. چيزي که تمام عمر خود را وقف جمع آوري ‏آن کرده بود و اينک پس ازآشنايي و ايجاد رابطه با دختري جوان در صدد فروش آنها بر آمده است.‏دختر جواني نيز به اين محله در جست و جوي کار آمده و شغل پيشخدمتي را در کافه مشهور آنجا به دست آورده است. ‏کافه اي که محل رفت و آمد هنرپيشه ها، کارگردان ها و افراد ثروتمند و سرشناس است. و به زودي با همه اين ‏شخصيت ها برخورد مي کند. اما کسي که دلباخته او مي شود، پسر گرومبرگ است که سه سال با محبوب فعلي پدرش ‏رابطه داشت و به قصد منصرف کردن آن دو به پاريس آمده است....‏







‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يک فيلم عاشقانه که فقط فرانسوي ها تخصص ساختنش را دارند و در محله پيرامون يک کافه شکل مي گيرد. بيهوده ‏است اگر بگويم که زندگي فرانسويان و به خصوص پاريسي ها چقدر به کافه نشيني وابسته است. هنوز روشنفکران و ‏هنرمندان در کافه ها گرد مي ايند. قراردادهاي بزرگ در کافه ها منعقد مي شود و خلاصه زندگي براي فرانسوي ها از ‏هر طبقه به نوعي در کافه ها جريان دارد و شکل مي گيرد. ‏
دانيله تامپسون متولد ١٩٤٢ موناکوست. در فميس[ايدک سابق] تدريس مي کند و از ١٩٦٦ با فيلمنامه نويسي کار عملي ‏سينما را آغاز کرده است. اما بسيار دير[از ١٩٩٩]روي صندلي کارگرداني نشسته و در طول هشت سال گذشته فقط سه ‏فيلم ساخته است. نسل قديم که فيلم ‏Cousin, cousine‏ [١٩٧٥] ژان شارل تشالا را ديده، نامزدي تامپسون براي ‏دريافت اسکار بهترين فيلمنامه را شايد به ياد داشته باشد. نسل فعلي نيز بدون شک او را با فيلمنامه ملکه مارگو و هر ‏کس مرا دوست دارد سوار قطار بشود به خاطر خواهد آورد. تامپسون اولين فيلمش ‏La Bûche‏ را با شرکت سابين آزما ‏در ١٩٩٩ ساخت. ‏La Bûche‏ کمدي درامي درباره کريسمس، خانواده و خيانت بود که به خاطر فيلمنامه اش تحسين ‏شد. دومين فيلمش خستگي پرواز[٢٠٠٢] با شرکت ژان رنو و ژوليت بينوش کمدي عاشقانه اي درباره برخورد تاجري ‏خسته و ارايشگري گريزان در فرودگاه پاريس بود که بخت پخش جهاني نصيب اش شد و نام کارگردانش را به ديگر ‏اروپايي ها و آمريکايي ها شناسد. صندلي هاي ارکستر/خيابان مونتاين سومين و آخرين فيلم تامپسون است که با هزينه ٨ ‏ميليون يورو توليد شده و فيلمي خوش ساخت، کوچک و صميمي با اداي احترام به روحيه فرانسوي و خوانندگان ‏فرانسوي است [خانم کلودي مرتباً در حال گوش دادن به آوازهاي قديمي کساني چون شارل آزناوور، ساشا ديستل، ژاک ‏برل و... است].‏
خانم تامپسون به ميراث و سنت کمدي هاي عاشقانه فرانسوي چيز تازه اي نيفزوده، اما از نيز نکاسته و صندلي هاي ‏ارکستر/خيابان مونتاين را مي شود يک غذاي چرب و چيلي و خوشمزه فرانسوي ناميد که خيلي خوب هم سرو مي شود. ‏فيلم به سوزان فلون بازيگر کهنه کار فرانسوي تقديم شده که در سن ٨٧ سالگي و مدت کوتاهي پس از فيلمبرداري اين ‏فيلم درگذشت. ‏ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏



‏‏<‏strong‏>رد رود ‏Red Road‎



کارگردان: آندرئا آرنولد. فيلمنامه: آندرئا آرنولد بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط آندرس تامس ينسن، لون ‏اسکرفيگ. مدير فيلمبرداري: رابي رايان. تدوين: نيکلاس چادوئرج. طراح صحنه: هلن اسکات. بازيگران: کيت ‏ديکي[جکي]، توني کوران[کلايد]، مارتين کامپستون[استيو]، ناتالي پرس[اپريل]، اندرو آرمور[آلفرد]، جان ‏کامرفورد[مردي با سگ]، پل هيگينز[آوري]. ١١٣ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ انگلستان، دانمارک. برنده جايزه کارل ‏فورمن براي بهترين کارگردان تازه کار از مراسم بافتا، برنده جايزه بهترين بازيگر/توني کوران و نامزد چهار جايزه ‏ديگر از مراسم بافتاي اسکاتلند، برنده جايزه ‏Sutherland Trophy‏ از مراسم انستيتوي فيلم بريتانيا، برنده جايزه ‏بهترين فيلم و نامزد سه جايزه ديگر از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيا، برنده جايزه هيئت داوران و نامزد نخل طلاي ‏جشنواره کن، برنده جايزه ‏Coup de Coeur‏ از جشنواره فيلم هاي بريتانيايي دينارد، برنده جايزه از جشنواره فيلم يوته ‏بوري، برنده جايزه بهترين کارگردان تازه کار و نامزد چهار جايزه ديگر از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه ‏فيپرشي و جايزه ويژه داوران از جشنواره ميامي، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/کيت ديکي از جشنواره فيلم مونترال. ‏
جکي در مرکز کنترل شهر کار مي کند. وظيفه او تماشاي هر روز مانيتورهايي است که خيابان هاي مختلف شهري ‏کوچک در اسکاتلند را پوشش مي دهند. اهالي اين منطقه زير نگاه هاي مراقب او در امنيت زندگي مي کنند تا اين که ‏يک روز چهره مردي به نام کلايد روي صفحه مانيتور ظاهر مي شود. جکي ابتدا به چشمان خود باور نمي کند، چون ‏اين مرد بايد سال هاي زيادي را در پشت ميله هاي زندان مي گذراند. مردي که فکر مي کرد هرگز او را آزاد در خيابان ‏ها نخواهد ديد. از اين رو نقشه اي طرح مي کند تا هر چه زودتر او را به پشت ميله هاي زندان بازگرداند. اما طعمه ‏دامي که پهن کرده چيزي نيست جز شخص خودش...‏









‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آندرئا آرنولد متولد ١٩٦١ دارتفورد بازيگر، نويسنده و کارگردان انگليسي براي ايراني ها نام آشنايي نيست. اما ‏بريتانيايي ها نام و چهره او را براي بازي در سريال هايي چون شماره ٧٣ مي شناسند و منتقدان به خاطر اسکار و ١٥ ‏جايزه ديگري که براي سومين فيلم کوتاهش زنبور گرفت، با وي آشنا هستند. ‏Red Road‏ اولين فيلم بلند اوست که ‏توفيق زنبور را با گرفتن ١٧ جايزه معتبر تکرار کرده است. چنين اتفاقي در زمانه ما که جشنواره ها تشنه يافتن فيلم ‏هاي ميني ماليستي هستند، تعجب آور نيست. اما با کمال مسرت بايد اعلام کنم که ‏Red Road‏ فيلمي براي جوري جنس ‏چنين دکان هايي نيست. اولين فيلم بلند آرنولد بدون شک مي تواند براي سينماي امروز انگلستان مايه مباهات باشد. ‏سينمايي که بزرگاني چون کن لوچ را به دنيا هديه کرده و سنت انتقاد اجتماعي در آنجا بسيار با ارزش تلقي مي شود. اما ‏کار آرنولد با توجه به ارادتش نسبت به تارکوفسکي و کتاب معروفش، دست کمي از ايثار ندارد. البته از جنبه مذهبي ‏آثار تارکوفسکي به دور و به روزتر است و حال و هوايي مستندگونه تر دارد. ‏
آرنولد کوشيده با اين فيلم شکننده بودن امنيت اجتماعي پيرامون مان را با دقت تصوير کند. او از وحشت و هراسي سخن ‏مي گويد که در زندگي روزمره همه ما نهفته است. از ملال، هويت باختگي و اين که همه ما زير نظر دوربين ها هستيم. ‏ولي مي شود به دوربين ها هم دروغ گفت. مي توان در حقيقت دست کاري کرد، کاري که جکي براي گرفتن انتقام دختر ‏و شوهر از دست داده اش مي کند. چون کلايد را هر چند که هنگام رانندگي مست بوده، قابل بخشايش نمي داند. اما ‏زماني که مي فهممد او نيز دختري دارد که سال هاست وي را نديده و درست پس از گرفتار شدنش در اثر نقشه جکي به ‏سراغ وي آمده، شکايت خود را پس مي گيرد. با اين حال هنوز بخشودن کلايد کار راحتي نيست. او ياد مي گيرد با اندوه ‏خود کنار بيايد، به سراغ اقوام و دوستاني برود که رابطه خود را با آنها محدود کرده، و حتي مردي را که هر دو هفته ‏يک بار با او مي خوابد رها کند تا به سر وقت زن و بچه خود برگردد. ‏
Red Road‏ فيلمي درباره همه ما امروزيان است. بسيار مدرن و قابل اعتنا و اصيل که شنيدن ديالوگ هاي اندک ‏شخصيت هايش مي تواند تکان دهنده باشد:‏کلايد: مي دوني من به فکر چه چيز توام؟جکي: چي؟کلايد: کس ات چه مزه اي دارد.‏جکي:[با بي تفاوتي به او نگاه مي کند؛ متعجب نشده]‏کلايد: تعجب نکردي؟جکي: [بي تفاوت] نه واقعاً!‏Red Road‏ در زمانه ما که فيلم ها سرشار از احساسات آبکي شده اند، با وجود سرد و کند بودنش سرشار از احساس، ‏تاريک ولي اميد بخش و در يک کلام فيلمي خلاقانه است. فيلمي که اميد به ديدن يک شاهکار از سوي کارگردانش را ‏در آينده به تماشاگر نويد مي دهد! ‏ژانر: درام، مهيج. ‏

















‏‏<‏strong‏> برگرداننده صفحات نت ‏La Tourneuse de pages‎
کارگردان: دني درکور. فيلمنامه: دني درکور، ژاک سوتي. موسيقي: ژروم لمونيه. مدير فيلمبرداري: ژروم پيربورن. ‏تدوين: فرانسوا گديگيه. طراح صحنه: آنتوان پلاتو. بازيگران: دبرا فرانسوا[ملاني پرووست]، کاترين فور[آريان فوشه ‏کورت]، پاسکال گرگوري[ژان فوشه کورت]، زاويه د گيوبن[لوران]، کريستين سيتي[مادام پرووست]، کوتيلد ‏موله[ويرژيني]، ژاک بونافه[مسيو پرووست]، آنتوان مارتينسيو[تريستان فوضه کورت]، مارتن شواليه[ژاکي اونفاري]، ‏آندره مارکون[ورکر]، ميشله ارنو[مونيک]. ٨٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ فرانسه. نام ديگر: ‏The Page Turner‏. نامزد ‏جايزه بهترين بازيگر زن/کاترين فرو، بهترين موسيقي و خوش آتيه ترين بازيگر زن/دبورا فرانسوا از مراسم سزار. ‏
دختر ده ساله قصاب شهري کوچک به نام ملاني از استعداد عجيبي در نواختن پيانو بهره مند است. او براي ورود به ‏کنسرواتوار در ازمون ورودي شرکت مي کند، اما به دليل رفتار ناشايست سرپرست ممتحننين-يک خانم پيانيست ‏مشهور- آشفته شده و در نتيجه رد مي شود. ملاني که به شدت سر خورده شده، نواختن پيانو را رها مي کند. ده سال بعد، ‏شغلي به عنوان دستيار در يک دفتر حقوقي به دست آورده است و در آنجا با آقاي فوشه کورتآشنا مي شود. شوهر زني ‏که بدون شک مسير زندگي او را عوض کرد. لياقت و توانايي هاي ملاني خيلي زود توجه فوشه کورت را جلب مي کند ‏و از وي مي خواهد تا براي مراقبت از پسرش به منزل وي نقل مکان کند. خانم فوشه کورت نيز خيلي زود بعد از درک ‏علاقه موسيقي ملاني با او گرم مي گيرد و زن جوان را به سمت برگرداننده صفحات نت خود منصوب مي کند....‏

‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏



دني درکور از ١٩٩٧ با ساختن فيلم حرکت شروع به کارگرداني کرد و تا امروز چهار فيلم ديگر به کارنامه اش افزوده ‏است. نقطه اوج کارنامه سينمايي وي نويسندگي و کارگرداني ليز و آندره در سال ٢٠٠٠ مي باشد که دو جايزه از ‏جشنواره هاي برگامو و آوينون نصيب وي کرده است. آخرين فيلم او برگرداننده صفحات نت، يک تريلر احساسي جمع ‏و جور درباره يک عاشق موسيقي است که تبديل به فردي متنفر از نوازنده ها مي شود. درکور تاکنون بيشتر در زمينه ‏درام کار کرده و اگر ته رنگي از کمدي بر آنها افزوده باشد، فقط به قصد تمدد اعصباب بيننده بوده است. فيلم هاي او ‏بيشتر به زني آبستن مي ماند که در پايان بايد انتظار تولدي از سوي او را کشيد. انتظاري که تا امروز خوشبختانه به ‏هدر نرفته است. برگرداننده صفحات نت نيز مانند آثار پيشين او خوش ساخت، شکيل و کلاسيک گونه است. بديهي است ‏که نقطه عزيمت فيلمي درباره موسيقي، ارجاع به کلاسيک و بهره گيي از آهنگسازي خبره باشد که بتواند جانمايه اثر را ‏در حاشيه صوتي فيلم برجسته کند. کارگردان که قبلا در فيلم ‏Les Cachetonneurs‏ با چنين شخصيت هايي کار کرده ‏و خود نوازنده حرفه اي ويولاست، توانسته از ويژگي هاي کار ژروم لمونيه نهايت استفاده را ددر تبين کاراکترهاي ‏فيلمش به کار گيرد. ‏
تم انتقام که از سوژه هاي محبوب ادبي فرانسوي محسوب مي شود[از کنت مونت کريستوي الکساندر دوما تا عروس ‏سياه پوشيده بود فرانسوا تروفو] همچون غذايي است که بايد سرد سرو شود و کارگردان فيلم آن را به خوبي مي داند. او ‏حاصل کارش را همچون ملودرامي روانشناسانه درباره اعتماد و خيانت، و نابودي عرضه مي کند. فيلمي که با فرهنگ ‏و ادب فرانسوي تزئين و براي ساختن هر جزء آن دقت کافي مبذول شده است. از ديگر نکات قابل توجه فيلم به بازي ‏کاترين فرو و دبرا فرانسوا بايد اشاره کرد که هر دو نامزد سزار نيز شده اند. ‏ژانر: درام، موسيقي. ‏




‏‏<‏strong‏>شب و مه ‏Sis ve Gece‎
کارگردان: تورگوت ياسالار. فيلمنامه: تورگوت ياسالار بر اساس داستاني از آحمت ئوميت. موسيقي: چنگيز اونورال، ‏جنک اردوغان. مدير فيلمبرداري: گوکهان آتيلميش. تدوين: مصطفي پرشه وا. طراح صحنه: هوليا کاهيا اوغلو تايلان. ‏بازيگران: ئوعور پولات[سدات، مامور اطلاعاتي]، سلما ارگئچ[مينه]، ايتن اونجواوغلو[مادام الني]، سارا مريچ ‏جينبارچي[ماريا]، ئوميت چيراک[شرف]، تاردو فلوردون[نجوي حرامزاده]، ايلياس سالمان[جوما]، دوريم ناس[سينان]، ‏يتکين ديکينجيلر[فاحري]. ٩٠ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ ترکيه. ‏
سدات که در سازمان اطلاعات وامنيت ترکيه خدمت مي کند، در ميان مشکلات کاري و شخصي خويش دست و پا مي ‏زند. او در حال گذراندن روزهايي بسيار سخت است، چون مدتي قبل شاهد مرگ رئيس و دوست نزديکش ايلديريم بوده ‏و پيش از آن که از ضربه روحي آن رهايي يابد، مينه-دختر دانشجوي نقاشي که عاشق اش بوده- نيز به شکل مرموزي ‏ناپديد شده است. از سوي ديگر زندگي زناشويي اش نيز دچار روزمرگي شده و تمامي اينها باعث مي شود تا زندگي اش ‏مبدل به کابوس شود. سدات به کشته شدن ايلديرم از سوي افراد خودي مشکوک است و مي پندارد همان اشخاص زمينه ‏ساز خنثي کردن فعاليت هاي او و سلب مسئوليت هايش شده اند. سدات که تنها دلخوشي و مرهم پر کردن خلاهاي ‏زندگي اش- مينه- را هم از دست داده و به نظر مي رسد همه کساني که جايي در زندگي وي داشته اند يکي يکي در حال ‏ناپديد شدن هستند....‏




‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آحمت ئوميت[احمد اميد] به دليل فقر منابع مکتوب فارسي زبان درباره ادبيات کلاسيک و معاصر کشورهاي همسايه در ‏کشور ما نويسنده اي ناشناس است. اما در ترکيه که سنت نوشتن رمان هاي پليسي را تقريباً همزمان با ايران آغاز کرد-‏اما به شکلي معقول و سنجيده آن را ادامه داد- مشهورترين نويسنده قصه هاي پليسي و محبوب ترين آنهاست. درباره ‏شهرت وي و همين کتاب شب و مه اش کافي است که بگويم آتيلا دورساي معروف ترين منتقد سينمايي ترک و بنيان ‏گذار و رئيس انجمن منتقدان سينمايي اين کشور پس از خواندن آن به قدري تحت تاثير قرار گرفت که گفت: اگر رومن ‏پولانسکي اين کتاب را بخواند، بدون شک آن را تبديل به فيلم خواهد کرد. ‏
خوشبختانه يا متاسفانه چنين نشد و چند سال پس از انتشار شب و مه نسخه سينمايي آن در کشور زادگاهش و توسط يکي ‏از کارگردان ها و تهيه کننده هاي برجسته موج نوي سينماي ترکيه ساخته شد. تورگوت ياسالار متولد ١٩٥٦ بورسا در ‏سال ١٩٩٨ اولين فيلمش دم يوزپلنگ[تريلر سياسي] را کارگرداني کرد. ياسالار قبلاً روزنامه نگار و مترجم بوده و از ‏سال ١٩٨٥ با ساختن فيلم هاي تبليغاتي وارد سينما شده است. براي سريال هاي تلويزيوني فيلمنامه نوشته و دستيار ‏کارگرداني کرده است. مدتي نيز سردبير مجله سينمايي آنتراکت و سينما بوده، اما پس از ساخت دم يوزپلنگ و با وجود ‏دريافت جوايزي براي آن عزلت را ترجيح داده است. ‏
رمان پليسي شب و مه از لحظه انتشارش ده ها هزار نسخه به فروش رفته و در کشورهاي سوئد، آلمان، يونان و ‏استراليا نيز ترجمه و پخش شده است. منتقدان ادبي داخلي و خارجي آن را اولين کتاب پليسي واقعي زبان ترکيه و داراي ‏ارزش هاي ادبي قابل اعتنا مي دانند. طبيعي است دست يازيدن به سوي کتابي چنين مشهور بعد از سال ها وقفه در کار ‏فيلمسازي براي هر کارگرداني يک چالش بزرگ محسوب مي شود. ‏
شب و مه فقط يک داستان پليسي مهيج نيست. همزمان ماجرايي سياسي و پر راز و رمز و مهم تر از همه قصه اي ‏عاشقانه است. شب و مه گالري شخصيت هاي متفاوت و متنوع است‏‎ ‎‏[با بيش از ده کاراکتر اصلي و مهم] و بديهي است ‏که کار با چنين دستمايه اي ساده نيست. پرداخت شخصيت ها مخصوصاً سدات که خود را وقف کارش کرده، در طول ‏جستجوي او براي يافتن مينه بسيار دقيق تصوير شده و سبب مي شود تا تماشاگر سفري جالب به درون و ماهيت روابط ‏انساني را تجربه کند. براي توريست هايي که استانبول را نقطه تلاقي شرق و غرب و پر از ديدني ها و مفرح مي يابند، ‏سفر سدات درون هزارتوهاي خطرناکش يقيناً دلهره آور خواهد بود. همه چيز در اين دنيا رنگ باخته، مفهوم خود را از ‏دست داده و قابل معاوضه با پول يا مقام شده است. با اين حال نويسنده و طبعاً کارگردان از نقش مکان هاي تاريخي ‏استانبول غافل نبوده و از معماري آنها براي افزايش راز و رمز هيجان غفلت نکرده اند. شب و مه با توفيقي که در خلق ‏هيجان و کشانيدن تماشاگرش تا پايان حيرت انگيز خود کسب مي کند، استانداردهاي تازه اي براي سينماي پليسي وضع ‏مي کند. شب و مه تکان دهنده و سرشار از غافلگيري است. از دست ندهيد!‏
درباره اين فيلم بيشتر خواهم نوشت و سعي مي کنم تا مصاحبه اي اختصاصي با او و نويسنده رمان انجام دهم. ‏ژانر: درام، پليسي. ‏




‏‏<‏strong‏>پيشواي من- حقايقي معتبر و بسيار صادقانه درباره آدولف هيتلر<‏‎/strong‏> ‏‏<‏‎/strong>Mein Führer - Die wirklich wahrste Wahrheit über Adolf Hitler‏
نويسنده و کارگردان: دني لوي. موسيقي: نيکي ريسر. مدير فيلمبرداري: کارل فريدريش کوشنيک، کارستن تيله. تدوين: ‏پيتر آر. آدام. طراح صحنه: کريستين ايزله. بازيگران: هلگه اشنيدر[آدلف هيتلر]، اولريش موئه[پروفسور آدولف ‏اسرائيل گروئنباوم]، سيلوستر گروث[يوزف گوبلز]، ادريانا التاراس[الزا گروئنباوم]، اسفان کورت[البرت اشپير]، ‏اولريش نوتن[هاينريش هيملر]، لمبرت هامل[راتنباوئر]، ئودو کروشوالد[مارتين بورمان]، تورستن ميکاليس[مولتکه]، ‏اکسل ورنر[اريش کمپکا]، کاتيا رينمان[اوا براون]. ٨٩ و ٩٥ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ آلمان. نام ديگر: ‏The Truly ‎Truest Truth About Adolf Hitler‏. ‏
برلين، آخرين هفته سال ١٩٤٤. آلمان نازي جنگ را باخته و رايش سوم در حال فروپاشي است. هيتلر بايد به مناسبت ‏تحويل سال سخنراني بزرگي ايراد کرده و مردم خسته از جنگ را به مقاومت ترغيب نمايد. همه چيز مرتب به نظر مي ‏رسد، اما يک ايراد کوچک وجو دارد. هيتلر دچار افسردگي شده و قادر به اين کار نيست. يوزف گوبلز راهکاري براي ‏بيرون رفتن از اين وضعيت به مغزش خطور کرده: احضار پروفسور آدولف اسرائيل گرونباوئوم معلم بازيگري سابق ‏تا در ٥ روز باقيمانده هيتلر را براي ايفاي نقش در برابر هزاران نفر آلماني آماده کند....‏

















‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏> ‏
دني لوي نويسنده، کارگردان، بازيگر و تهيه کننده يهودي تبار سوئيسي متولد ١٩٥٧ بازل است که تمامي ١١ فيلم پيشين ‏خود را از ١٩٨٦ تا ٢٠٠٤ با شرکت دوست دخترش ماريا شرايدر ساخته است. او اينک با همسرش سابين در برلين ‏زندگي مي کند و بنيان گذار کمپاني ‏X Filme Creative Pool‏ آلمان است. جايي که کارگردان هاي معتبري چون تام ‏تيکور، ولفگانگ بکر و اشتفان آرندت فيلم هاي خود را در آنجا توليد کرده اند. لوي با دومين فيلمش ‏RobbyKallePaul‏ توانست جايزه تماشاگران جشنواره مکس افولس را به دست آورده و درهاي شهرت را به روي ‏خود بازکند. او تا امروز جوايز متعددي براي فيلم هاي ‏Ohne mich، من پدر هستم، زرافه و ‏Stille Nacht‏ به دست ‏اورده، اما نقطه اوج کارنامه اشAlles auf Zucker!‎‏ [٢٠٠٤] است. ‏
پيشواي من- حقايقي معتبر و بسيار صادقانه درباره آدولف هيتلر آخرين فيلم اوست که با سرمايه يک ميليون يورو ‏ساخته شده و قرار بود نقش پروفسور گرونبائم را کلاوس ماريا براندئر ايفا کند، که قرعه سرانجام به نام اولريش موئه ‏خورد. بازيگري که با فيلم زندگي ديگران در سطح بين المللي دير اما خوش درخشيد، ولي دولت مستعجل بود و پس از ‏بازي در پيشواي من به مرگي ناگهاني از دنيا رفت. ‏
مهم ترين شاخصه فيلم پيشواي من توليد آن است. اينکه صنعت سينماي آلمان پس از نيم قرن جسارت آن را يافته که ‏فيلمي کمدي درباره آدولف هيتلر توليد کند، اتفاقي فرخنده است و بدترين نکته اينکه خيلي فيلم خنده داري نيست. چارلي ‏چاپلين و مل بروکس با نازي ها و خود هيتلرشوخي هاي بهتري در فيلم هايشان کرده بودند، با اين حال فيلم در هفته اول ‏نمايش خود در آلمان نزديک به دو نيم ميليون دلار فروش داشته که نشان از پسند مردم المان دارد. شايد نگاه نقادانه ‏کارگردان به شخصيت اصلي فيلمش که به شکلي جدي تر در ‏Alles auf Zucker!‎‏ [درباره کشتار يهوديان آلمان] يا ‏درام خانوادگي من پدر هستم شاهد آن بوديم، عامل اصلي موفقيت آن به شمار مي رود. ‏
اما از نگاه من شرقي که خطر هيتلر يا يهودسوزي را از نزديک تجربه نکرده ام، جنبه هاي سينمايي فيلم بيشتر اهميت ‏دارد. از اين رو آن را در مقايسه با آثار پيشين لوي دچار تشتت در بيان و ضعف در لحن آن مي بينم. اتفاقي که مي تواند ‏تاثير مخربي بر کارنامه لوي بگذارد. کسي که تريلر زرافه و درام ماورايي ‏Stille Nacht‏ را در کارنامه اش دارد، اما ‏در مواجهه با موجودي شرير چون هيتلر قالب کمدي/درام را فراموش کرده و به دامان مضحکه مي غلطد. با اين حال ‏فيلم لحظاتي ديدني نيز دارد که از بازي خويشتن دارانه موئه ناشي مي شود و فقدان غم انگيز او را براي سينماي جديد ‏آلمان بيش از پيش يادآور مي شود. از نکات جالب فيلم حضور اولريش نوتن در نقش هاينريش هيملر است. نقشي که سه ‏سال قبل در فيلم سقوط[اليور هييرشبيگل] نيز بازي کرده بود!‏ژانر: کمدي، درام،




جنگي. ‏














‏‏<‏strong‏>صليب شکسته سرخ ‏Red Swastik‎
کارگردان: وينود پانده. فيلمنامه: وينود پانده، پريتي کوپيکار. موسيقي: شامير تاندون، جان هانت، آشوتوش پاتاک. مدير ‏فيلمبرداري: راکيش کومار. تدوين: بابي بوس. بازيگران: شريلين-مونا- چوپرا[سميتا]، هارش چايا[چودهري]، ‏ديپشيکا[ساريکا]، يوسف حسين[کميسر پليس]، راج خان، پريتي کوپيکار، اوشا باچاني. ١٣٢ دقيقه. محصول ٢٠٠٧ ‏هندوستان. ‏
زني به نام سميتا پس از عشق بازي با مردي وي را به مسموم کرده و به قتل مي رسد. سپس صليب شکسته اي با خون ‏وي روي پيشاني اش ترسيم مي کند. ماموري به نام چودهري مسئول رسيدگي به پرونده اين جنايت مي شود. تنها سر ‏نخي که وجود دارد تماس تلفني سميتا با ساريکا سردبير يک مجله زنان است که طي آن تهديد کرده اگر مقاله ارسالي ‏اش را چاپ نکنند بايد منتظر اتفاقات بدي باشند. تماس هاي سميتا با ساريکا ادامه پيدا مي کند و به زودي يکي از ‏همکاران چودهرا نيز با سميتا ارتباط برقرار مي کند. ولي او نيز پس از همخوابگي با سميتا به قتل مي رسد. به نظر مي ‏رسد تنها راه پهن کردن دامي براي سميتا است تا وي را در صحنه قتلي تازه دستگير کنند...‏











‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سکس و هيجان فرمول کوبنده اي است که امتحان جهاني خود را نيز خوب پس داده[بهترين نمونه آمريکايي آن غريزه ‏اصلي] و کمتر فيلمسازي است که وسوسه ساختن فيلمي در اين ژانر را نداشته باشد. صليب شکسته سرخ اگر در آمريکا ‏يا اروپا ساخته مي شد، فيلمي درجه سه و حتي بيشتر و بدون جنجال هاي پيراموني محسوب مي گرديد. ولي توليد آن در ‏بدنه سينماي هند و باليوود مي تواند نقطه عطفي تازه در ساخت فيلم هاي مختص بزرگسالان باشد. پانده قبلاً نيز در ‏زمينه روايت داستان هاي تازه و جالب قريحه آزمايي کرده و فيلم هاي موفقي چون يک بار ديگر و ‏Yeh ‎Nazdeekiyan‏ در کارنامه اش دارد. اما اين بار دست درازي وي به سوي فيلم کمتر شناخته شده اي در سينماي آمريکا ‏و سعي در توليد نسخه هندي آن موفقيت زيادي کسب نکرده است. پانده با استفاده از قصه فيلم روي سنگ قبرت تف مي ‏کنم[مه ير زارکي، ١٩٧٨] با شرکت کاميل کيتون[نوه خواهري باستر کيتون] سعي کرده تا به ماجراي زني که بعد از ‏تجاوز گروهي و ترک نامزدش و از دست دادن کودکش نسبت به مردهاحس انتقام جويي يافته، رنگي از روانشناسي ‏بزند. براي تاکيد بر همين نکته در تيتراز فيلم نيز از نوشته يک تريلر روانشناختي استفاده کرده، اما تنها چيزي که در ‏اين فيلم اثري از آن پيدا نمي کنيد روانشناسي است!‏
شايد خلاصه قصه اي با محور انتقام جويي اين زن روي کاغذ جذاب به نظر بياييد، ولي حاصل کار پانده روي نوار ‏سلولوئيد آش دهن سوزي نيست.. تنها نکته بارز آن سعي براي دوختن لباس يک زن مرگبار هندي بر تن شريلين-مونا- ‏چوپرا است که کم و بيش موفق بوده، اما صحنه هاي اغواگرانه فيلم هنوز از حد بوسه هاي آتشين و فرانسوي[چيزي که ‏قبلاً در فيلم هاي باليوود ديده نمي شد] فراتر نمي رود و دوربين از پشت لوازم صحنه با حجب و حيايي هندي[شايد هم ‏ترس از مميزي] در حال چشم چراني نصفه کار بانو سميتاي خونخوار با قربانيان خويش است!‏
با اين حال فيلم در هفته اول نمايش خود در هندوستان ١٠ ميليون تماشاگر داشته که رقم بسيار خوبي در يک کشور يک ‏ميليارد نفري است و نشان از موفقيت فرمول سکس و جنايت دارد. شما هم اگر از اين فرمول خوش تان مي آيد، يا ‏سرسپرده فيلم هاي باليوودي هستند فرصت را غنيمت بشماريد!‏ژانر: سکسي، مهيج. ‏

هیچ نظری موجود نیست: