نمايش روز♦ تئاتر ايران
در روزهايي که تئاتر دوران تعطيلات خود را پشت سر مي گذارد، هوشمند هنرکار درتالار مولوي نمايش پرده ها از راه مي رسند را روي صحنه دارد. نمايشي که از وراي داستان از راه رسيدن پرده هاي خانه دو زن، نگاهي به مسائل و مشکلات زندگي زنان طبقه متوسط امريکا در نيمه قرن بيستم انداخته است. اما کارگرداني هوشمند هنرکار در غياب ديگران بيش از پيش ضعف هاي خود را بروز مي دهد....
در جست و جوي قدرت
پرده ها از راه مي رسند -کارگردان: هوشمند هنرکار. نويسنده: چارلز ديزنزو. بازيگران: ناهيد مسلمي و آزيتا نوري وفا.
داستان انتظار دو زن براي از راه رسيدن پردههاي خانهشان ...
هوشمند هنرکار را پيش تر با نمايشي به ياد مي آورم با نام حوالي کافه شوکا که يار علي پور مقدم، صاحب کافه شوکا آن را نوشته بود. هنرکار در آن نمايش نيز بسيار تصنعي و غلو آميز کار کرده بود تا جايي که سرو صداي بسياري، از جمله نويسنده نمايشنامه را در برخوردي که با متن او داشت درآورده بود.
اين بار هم در بحبوحه تعطيلي تئاتر اين نمايش در تالاري روي صحنه مي رود که ادعاي انجام کارهاي تجربي و دانشجويي را داشته و هم اکنون همزمان با اجراي همين نمايش کار امير رضا کوهستاني يعني کوارتت را نيز بر صحنه دارد. مشکل بعضي از نمايش ها با همان بروشورشان آغاز مي شود. کارگرداني که سعي مي کند جانمايه نمايش را از طريق متني بلند در بروشور خود براي تماشاگر بيان کند نشان مي دهد که خود مي دانسته با ضعف هايي رو به رو بوده و از اين راه شايد مي خواسته با سنجاق کردن خود به نمايش ذره اي از کاستي هاي کار را بپوشاند. اين اتفاق در نمايش پرده ها از راه مي رسند رخ مي دهد و کافي است بروشور نمايش را مرور کنيد تا دريابيد کارگردان چگونه سعي کرده تمامي نمايشنامه را براي تماشاگر توضيح دهد.
بزرگترين ايراد نمايش پرده ها از راه مي رسند در غلو نمايي است. همه چيز آنقدر سطحي و با ساده انگاري تصوير مي شود که راهي براي تماشاگر باقي نمي ماند تا بخواهد دست به کشف و شهود بزند. کارگردان سعي دارد تا بگويد قصد داشته تئاتري ابزورد را روي صحنه خلق کند اما فراموش کرده که به هر حال هر شيوه نمايشي آداب و رسومي دارد و تنها به مدد يک ريتم کشدار و خسته کننده نمي توان تماشاگر را به سمت تئاتر پوچي کشاند.
با اين حال متن نمايش آنقدر بر کار سنگيني مي کند که تماشاگر اگر هم لحظاتي غرق در کار مي شود به مدد همين متن متوسط رو به بالا است. تم اصلي نمايش پرده ها از راه مي رسند درباره قدرت و برتري خواهي است. زني در کنار صحنه نشسته و بافتني مي بافد. چندي بعد دختري به او مي پيوندد که او هم لباسي شبيه به همان زن دارد و نزاع بين آنها در مي گيرد. تنها در اين ميان پنجره اي گوشه صحنه قرار گرفته که از طناب است و زن هر ازگاهي تاري به آن مي افزايد و در انتها اين پنجره به تار عنکبوتي بدل شده وهمه را خفه مي کند و ما در مي يابيم دخترک بخشي از وجود خود زن بوده و وجود خارجي نداشته است. ميزانسن ها و نحوه بازي گرفتن از بازيگران در اين نمايش پس از مدتي براي تماشاگران تبديل به يک عادت شده و لطافت و تازگي خود را از دست مي دهد. به طور مثال به فرياد هاي بازيگران که هر ازچند گاهي در نمايش رخ مي دهد دقت کنيد. پس از اين فرياد هاست که بازي بازيگران ريتمي ديگر به خود مي گيرد و جريان ريتميک اثر را تغيير مي دهد. اما پس از تکرار همين موقعيت ها ديگر تماشاگرغافلگير نمي شود و همين مسئله براي او تکراري به نظر مي رسد.
کارگردان براي اينکه تماشاگر خود را از کسالت برهاند دست به احساسات گرايي در داستان خود مي زند. او دائم قصد دارد از فاجعه اي صحبت کند که حتي در تم نمايش نيز وجود ندارد. اين تاکيد بي مورد نه تنها تماشاگر را از کسالت نمي رهاند که ذهن او را به سويي ديگر سوق داده و او را از آنچه بايد به ان فکر کند باز مي دارد. تنها نکته قابل توجه در اين نمايش -که آن هم به متن باز مي گردد و نه اجرا- غافلگيري پاياني آن است جايي که تماشاگر مي فهمدد که دختر بخشي از خود زن بوده است. يعني در واقع زماني که دختر مي ميرد ما درون زن را مي بينيم که متلاشي مي شود. دخترک کودک درون زن است که او را چندين سال تحمل کرده، اما امروز عصيان زده مي ميرد و زن را هم نابود مي کند. ما در اين نمايش با دو واژه قوي و ضعيف رو به رو هستيم. قوي درون زن است که شخصيت ضعيف تر يعني خود زن را به نابودي مي کشاند و از او ويرانه اي مي سازد. آن چنان که در نمايش مي بينيم خود زن در واقع زمينه هاي نابودي خود را فراهم مي آورد.
در همين راستا مي توان به بازي بازيگران نيز اشاره اي کوتاه داشت. هنرکار نتوانسته ريتمي متعادل را در اين بازي سازي رعايت کند و بسياري از لحظات بازي اين بازيگران نا هماهنگ به نظر مي رسد[نمونه اش همان فريادهايي بود که ذکر شد]. رسيدن به ريتمي يکسان از نياز هاي چنين نمايشي است که کليت کار فارغ از آن به نظر مي رسد. اگر نمايش از اغراق دور مي شد و سعي مي کرد به پروراندن تم اصلي کار همت گمارد، شايد فرجام کار بهتر از آن چيزي مي شد که اينک به صحنه رفته است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر