جمعه، مهر ۲۷، ۱۳۸۶

نمايش روز♦ تئاتر ايران


در روزهايي که تئاتر دوران تعطيلات خود را پشت سر مي گذارد، هوشمند هنرکار درتالار مولوي نمايش پرده ها از ‏راه مي رسند را روي صحنه دارد. نمايشي که از وراي داستان از راه رسيدن پرده هاي خانه دو زن، نگاهي به مسائل و ‏مشکلات زندگي زنان طبقه متوسط امريکا در نيمه قرن بيستم انداخته است. اما کارگرداني هوشمند هنرکار در غياب ‏ديگران بيش از پيش ضعف هاي خود را بروز مي دهد....‏

‎‎در جست و جوي قدرت‏‎‎
پرده ها از راه مي رسند‏‎ -‎کارگردان: هوشمند هنرکار. نويسنده: چارلز ديزنزو. بازيگران: ناهيد مسلمي و آزيتا نوري ‏‏‌وفا.‏
داستان انتظار دو زن براي از راه رسيدن پرده‌هاي خانه‌شان ...‏
هوشمند هنرکار را پيش تر با نمايشي به ياد مي آورم با نام حوالي کافه شوکا که يار علي پور مقدم، صاحب کافه شوکا ‏آن را نوشته بود. هنرکار در آن نمايش نيز بسيار تصنعي و غلو آميز کار کرده بود تا جايي که سرو صداي بسياري، از ‏جمله نويسنده نمايشنامه را در برخوردي که با متن او داشت درآورده بود.‏
اين بار هم در بحبوحه تعطيلي تئاتر اين نمايش در تالاري روي صحنه مي رود که ادعاي انجام کارهاي تجربي و ‏دانشجويي را داشته و هم اکنون همزمان با اجراي همين نمايش کار امير رضا کوهستاني يعني کوارتت را نيز بر صحنه ‏دارد. مشکل بعضي از نمايش ها با همان بروشورشان آغاز مي شود. کارگرداني که سعي مي کند جانمايه نمايش را از ‏طريق متني بلند در بروشور خود براي تماشاگر بيان کند نشان مي دهد که خود مي دانسته با ضعف هايي رو به رو بوده ‏و از اين راه شايد مي خواسته با سنجاق کردن خود به نمايش ذره اي از کاستي هاي کار را بپوشاند. اين اتفاق در نمايش ‏پرده ها از راه مي رسند رخ مي دهد و کافي است بروشور نمايش را مرور کنيد تا دريابيد کارگردان چگونه سعي کرده ‏تمامي نمايشنامه را براي تماشاگر توضيح دهد.‏
بزرگترين ايراد نمايش پرده ها از راه مي رسند در غلو نمايي است. همه چيز آنقدر سطحي و با ساده انگاري تصوير ‏مي شود که راهي براي تماشاگر باقي نمي ماند تا بخواهد دست به کشف و شهود بزند. کارگردان سعي دارد تا بگويد ‏قصد داشته تئاتري ابزورد را روي صحنه خلق کند اما فراموش کرده که به هر حال هر شيوه نمايشي آداب و رسومي ‏دارد و تنها به مدد يک ريتم کشدار و خسته کننده نمي توان تماشاگر را به سمت تئاتر پوچي کشاند.‏
با اين حال متن نمايش آنقدر بر کار سنگيني مي کند که تماشاگر اگر هم لحظاتي غرق در کار مي شود به مدد همين متن ‏متوسط رو به بالا است. تم اصلي نمايش پرده ها از راه مي رسند درباره قدرت و برتري خواهي است. زني در کنار ‏صحنه نشسته و بافتني مي بافد. چندي بعد دختري به او مي پيوندد که او هم لباسي شبيه به همان زن دارد و نزاع بين آنها ‏در مي گيرد. تنها در اين ميان پنجره اي گوشه صحنه قرار گرفته که از طناب است و زن هر ازگاهي تاري به آن مي ‏افزايد و در انتها اين پنجره به تار عنکبوتي بدل شده وهمه را خفه مي کند و ما در مي يابيم دخترک بخشي از وجود خود ‏زن بوده و وجود خارجي نداشته است. ميزانسن ها و نحوه بازي گرفتن از بازيگران در اين نمايش پس از مدتي براي ‏تماشاگران تبديل به يک عادت شده و لطافت و تازگي خود را از دست مي دهد. به طور مثال به فرياد هاي بازيگران که ‏هر ازچند گاهي در نمايش رخ مي دهد دقت کنيد. پس از اين فرياد هاست که بازي بازيگران ريتمي ديگر به خود مي ‏گيرد و جريان ريتميک اثر را تغيير مي دهد. اما پس از تکرار همين موقعيت ها ديگر تماشاگرغافلگير نمي شود و همين ‏مسئله براي او تکراري به نظر مي رسد.‏
کارگردان براي اينکه تماشاگر خود را از کسالت برهاند دست به احساسات گرايي در داستان خود مي زند. او دائم قصد ‏دارد از فاجعه اي صحبت کند که حتي در تم نمايش نيز وجود ندارد. اين تاکيد بي مورد نه تنها تماشاگر را از کسالت ‏نمي رهاند که ذهن او را به سويي ديگر سوق داده و او را از آنچه بايد به ان فکر کند باز مي دارد. تنها نکته قابل توجه ‏در اين نمايش -که آن هم به متن باز مي گردد و نه اجرا- غافلگيري پاياني آن است جايي که تماشاگر مي فهمدد که دختر ‏بخشي از خود زن بوده است. يعني در واقع زماني که دختر مي ميرد ما درون زن را مي بينيم که متلاشي مي شود. ‏دخترک کودک درون زن است که او را چندين سال تحمل کرده، اما امروز عصيان زده مي ميرد و زن را هم نابود مي ‏کند. ما در اين نمايش با دو واژه قوي و ضعيف رو به رو هستيم. قوي درون زن است که شخصيت ضعيف تر يعني خود ‏زن را به نابودي مي کشاند و از او ويرانه اي مي سازد. آن چنان که در نمايش مي بينيم خود زن در واقع زمينه هاي ‏نابودي خود را فراهم مي آورد.‏
در همين راستا مي توان به بازي بازيگران نيز اشاره اي کوتاه داشت. هنرکار نتوانسته ريتمي متعادل را در اين بازي ‏سازي رعايت کند و بسياري از لحظات بازي اين بازيگران نا هماهنگ به نظر مي رسد[نمونه اش همان فريادهايي بود ‏که ذکر شد]. رسيدن به ريتمي يکسان از نياز هاي چنين نمايشي است که کليت کار فارغ از آن به نظر مي رسد. اگر ‏نمايش از اغراق دور مي شد و سعي مي کرد به پروراندن تم اصلي کار همت گمارد، شايد فرجام کار بهتر از آن چيزي ‏مي شد که اينک به صحنه رفته است.‏

هیچ نظری موجود نیست: