شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۶

ميهمان روز♦ سينماي ايران





‏گفت‌وگو با علي نصيريان، يك روز بعد از پايان كارش در سريال "ميوه ممنوعه" انجام شد؛ درست فرداي روزي كه ‏آخرين قسمت سريال پخش شد! استاد نصيريان، به‌رغم خستگي فراوان كاري چنين سخت و طولاني، با محبت زياد قرار ‏مصاحبه را پذيرفت و آن‌چه مي‌خوانيد، حاصل اين نشست دو ساعته در فرهنگسراي هنر ارسباران است.‏

‎‎شيخ صنعان روزگار ما‎‎گفت‌ و گو باعلي نصيريان
از ابتدا بنا داشتيم به بهانه كار چشم‌گيرش در سريال "ميوه ممنوعه" گفت‌وگويي طولاني با اين هنرمند پيشكسوت و يكي ‏از شمايل‌هاي سال‌هاي طلايي تئاتر ايران و بازيگر چندتا از آثار شاخص سينما و تلويزيونداشته باشيم. به همين دليل با ‏بررسي فراز و فرودهاي كارنامه هنري نصيريان آغاز کرديم و سير بازيگري‌اش را در طول چهار دهه حضور فعال و ‏مستمر و پربار دوره كرديم و جلو آمديم تا به نقش مشهور اين روزها، حاج يونس فتوحي، رسيديم. نصيريان با حوصله ‏و اشتياق از همه جا و همه چيز حرف زد؛ راحت و صادقانه و به دقت، و با حافظه و تسلطي مثال‌زدني. حرف‌هايش را ‏با اجرايي گرم و زنده همراه مي‌كرد كه طبعاً موقع پياده ‌كردن از روي نوار، قابل انتقال به صفحه كاغذي نيست. اما ‏حاصل كار، به‌خاطر حرف‌هاي شنيدني و خاطرات جذاب علي نصيريان از تاريخ تئاتر و سينما و تلويزيون ايران، قطعاً ‏خواندني و آموختني است. ‏
‎‎سابقه و اعتبار شما و هم‌نسلان‌تان در دوران طلايي تئاتر ايران در دهه‌هاي 40 و 50 ما را كنجكاو مي‌كند ‏تا گفت‌وگو را از آغاز فعاليت در اين دوره شروع كنيم. تا پيش از 35 سالگي كه فيلم «گاو» را بازي كرديد، هيچ تجربه ‏سينمايي ديگري در كارنامه‌تان نيست. ظاهراً فضاي تئاتر در آن سال‌ها اين‌قدر اغناكننده بوده كه گرايش و علاقه‌اي به ‏حضور در فيلم‌هاي ايراني نداشته باشيد. حداقل همه هم‌دوره‌هاي شما چنين نظري درباره بازيگري در سينماي آن روزها ‏دارند.‏‎ ‎شروع كار ما با تئاتر بود و فضاي تئاتري كه با حضور ما ايجاد شد، شكل جديدي بود كه با نمايش‌هاي مرسوم آن دوره ‏فرق مي‌كرد. ما نه به تئتارهاي لاله‌زار دسترسي داشتيم و نه خيلي مي‌توانستيم قاطي آن‌ها شويم. تنها چيزي كه در اوابل ‏دهه 1330 براي ما علاقمندان بازيگري جالب بود، كلاس‌هاي آموزشي تئاتر و استادهايي بود كه نام‌هاي خيلي ‏وسوسه‌انگيزي بودند و همه دوست داشتيم شاگردشان باشيم. كساني مثل استاد حالتي، خيرخواه، مهرتاش، لرتا، سارنگ ‏و ديگران. من از سال 1329 شاگرد تئتار جامعه باربد شدم و 1331 شاگردي تئاتر سعدي را كردم. آن موقع استادان ‏بزرگي در تئاتر فعال بودند كه ما فقط يا سياهي‌لشكر بوديم يا براي‌شان نقش‌هاي خيلي كوتاهي بازي مي‌كرديم. ‏
‎‎گرايش و علاقه شما به مقوله بازيگري از تماشاي كارهاي اين بزرگان نسل اول تئاتر بود يا اين كشش و ميل ‏به نقش‌افريني و نمايش ريشه‌هاي ديگري دارد؟‎ ‎شايد اين حرف تكراري باشد، اما اصل و مبدا توجه من به نمايش با تماشاي نمايش‌هاي عاميانه و سنتي آييني خودمان ‏مانند تعزيه و روحوضي و معركه‌گيري شروع شد. در محله‌اي كه ما زندگي مي‌كرديم، شاهپور و گمرگ و بازارچه ‏قوام‌الدوله، در قهوه‌خانه‌ها بساط نقالي‌هاي جذابي برقرار يود و معركه‌گيري‌هاي زيادي در ميدان گمرك برپا مي‌شد. ‏هنوز سينماي فارسي و دوبله فيلم نيامده بود و سرگرمي مردم محدود به تماشاي همين نمايش‌هاي عاميانه بود. نيمه ‏شعبان در آن محلات سياه‌بازي راه مي‌انداختند. كسي جلوي مغازه‌اش باني كار مي‌شد و نمايشي را راه مي‌انداخت و ‏مردم را سرگرم مي‌كردند. اين علاقه بعدها در مدرسه به شكل نمايش‌هاي مدرسه‌اي ادامه پيدا كرد تا كار رسيد به ‏شاگردي بزرگان و از اين طريق به هنرستان هنرپيشگي رسيديم. ‏
‎‎در همين سال‌ها بود كه در كلاس‌هاي شاهين سركيسيان حضور پيدا كرديد؟‎ ‎بله. شاگردي سركيسيان در همين مقطع بود. ‏
‎‎شما و ديگر بازيگران هم‌نسل‌تان سلسله‌مراتب معقول و مرسوم كار بازيگري را طي كرديد؛ يعني از ‏شاگردي به سياهي‌لشكري و بعد نقش‌هاي كوتاه و آموزش و بعد نقش‌هاي بزرگ‌تر و بالاخره نقش اصلي و نوشتن و ‏كارگرداني رسيديد. اين رشد و جلوآمدن قدم به قدم تا چه حد در شكل‌گيري آن دوران طلايي و اعتبار نمايش در ايران و ‏سپس بازيگري سينما دخيل بود؟‎ ‎خيلي موثر بود. فضا و شرايط آن روزها با الان خيلي فرق داشت. من دارم درباره زماني حرف مي‌زنم كه پارك شهر ‏را تازه داشتند درخت‌كاري مي‌كردند و خرابه بود.ماه رمضان‌ها هنوز براي اعلام موقع افطار توپ در مي‌كردند. ما در ‏خرابه‌هاي همين پارك شهر يا كنار خيابان‌هاي خلوت و ساكت تهران نمايش تمرين مي‌كرديم. عاشقانه و بدون هيچ ‏امكاناتي تلاش مي‌كرديم و كارهاي‌مان را به‌صورت نمايش درمي‌آورديم و ميان مردم مي‌برديم؛ با نور آفتاب و بدون ‏لباس و گريم و دكور. كار ما در آن سال‌ها بيش‌ترشبيه يك جور دوره‌گردي يا به تعبير امروزي نمايش خياباني بود. آن ‏موقع دانشجوها و كارگرها و ديگران تورهاي گردش دسته‌جمعي داشتند كه اغلب ابعاد سياسي داشت. مثلاً بيش‌تر چپي‌ها ‏به دليل ممنوعيت فعاليت حزب توده به صورت مخفي و در قالب فعاليت‌هاي تبليغاتي صلح و دوستي از اين تورهاي ‏دسته‌جمعه راه مي‌انداختند و ما از اين گروه‌ها به عنوان تماشاگر نمايش‌هاي‌مان استفاده مي‌كرديم. ‏
‎‎به تعبير ديگر، دشواري‌ها و مسير طولاني رسيدن به صحنه، قدر و منزلت اين كار را براي شما بيش‌تر ‏مي‌كرد؟‎ ‎هم قدرش را بيش‌تر مي‌كرد و هم فرصت زيادي براي يادگيري داشتيم. مدام وقت مي‌گذاشتيم و همه چيز را به دقت و با ‏اشتياق زير نظر مي‌گرفتيم و بهش فكر مي‌كرديم. پي‌گير و پر تلاش بوديم و وقتي چهار خط نقش مي‌گرفتيم، براي ارائه ‏همين هم مدت‌ها كار و تمرين مي‌كرديم. اين تلاش‌ها براي ما خيلي شيرين و زيبا بود. اين‌ها مال موقعي است كه هنوز ‏سينما راه نيفتاده بود. وقتي هم كه سينما در ايران راه افتاد، شكل كار و نگاه ما به مقوله نمايش و بازيگري خيلي با آن ‏فيلم‌هاي مرسوم تفاوت داشت. ‏
‎‎در آن سال‌ها با توجه به اين همه علاقه و كار تمام‌وقت در تئاتر، فرصت و علاقه‌اي به تماشاي فيلم و ‏سينمارفتن داشتيد؟‎ ‎بسيار زياد. تمام فيلم‌هايي را كه اكران مي‌شد، به هر طريقي كه بود، در سينماها مي‌ديديم. از اول فروردين 1339 هم ‏حضور مقابل دوربين را در نمايش‌هاي هفتگي و زنده تلويزيوني تجربه كرديم. اين تجربه البته با بازيگري سينما متفاوت ‏بود و اين تفاوت‌ها را موقع كار اول‌مان با داريوش مهرجويي دريافت كرديم و در فيلم‌هاي بعدي به كار گرفتيم. ‏
‎‎قبل از بازي در "گاو"، پيشنهاد سينمايي ديگري داشتيد؟‎ ‎فقط يك بار جمشيد شيباني پيشنهاد كرد نمايش هالو را براي سينما كارگرداني كنم كه قبول نكردم. اصلاً به فيلمسازي فكر ‏نمي‌كردم و تمام عشقم بازيگري و نوشتن و ساختن نمايش بود. ‏
‎‎شما قبل از فيلم "گاو"، در سينما بازي نكرده بوديد و عزت‌الله انتظامي فقط نقش كوتاهي در واريته بهاري ‏بازي كرده بود. جمشيد مشايخي و پرويز فني‌زاده هم تنها حضورشان در "خشت و آينه" ابراهيم گلستان بود. اين گروه ‏معتبر تئاتر كه قبلاً نمايش زنده تلويزيوني "گاو" را اجرا كرده بوديد، توسط داريوش مهرجويي براي بازيگري در سينما ‏دعوت شديد. مهرجويي جوان تازه از فرنگ آمده‌اي بود كه فيلم سينمايي ناموفق "الماس 33" را ساخته بود. اين اعتماد ‏و اعتقاد كه باعث شد بعد از اين همه سال به سينما بياييد، از كجا مي‌آمد؟‎ ‎اول اين‌كه غلامحسين ساعدي ايشان را معرفي كرد و درباره فعاليت‌هاي ادبي و مطبوعاتي‌شان در آمريكا حرف زد. ‏الماس 33 را نديده بوديم، ولي ساعدي مي‌گفت مهرجويي آدم توانا و با فرهنگي است و سابقه تحصيل در يو سي ال اي ‏و حضور يك فكر جوان و پويا در اعتماد ما موثر بود. با قصه گاو هم كه از قبل كاملاً آشنا بوديم و شخصيت‌ها را يك ‏بار اجرا كرده بوديم. همه اين‌ها باعث شد كه كار را با خيال آسوده‌تري شروع كنيم. وقتي كار شروع شد، فهميديم اشتباه ‏نكرده‌ايم و مهرجويي توانايي زيادي دارد. "گاو"ي كه در تلويزيون اجرا كرديم، با فيلم سينمايي‌اش تفاوت داشت. ‏
‎‎نقش وزارت فرهنگ و هنر در رونق تئاتر و بعد ورودتان به سينما و توليد "گاو" چه‌قدر موثر بود؟‎ ‎‎‎آن موقع اسمش هنرهاي زيباي كشور بود و مجموعه‌اي از هنرهاي ملي مثل زري‌بافي و قالي و سراميك و كارهاي ‏صنايع دستي والا بود كه نمونه‌هايي از آن در موزه هنرهاي ملي هست. بخش مينياتور و تذهيب با حضور حسين بهزاد ‏رونق داشت و تازه شروع كرده بودند به كار موسيقي و آقاي صبا اركستر ملي را در تالاري گوشه ساختمان هنرهاي ‏ملي راه‌ انداخته بودند و رهبري مي‌كردند. تا آن موقع هيچ فعاليت و نقشي در تئاتر نداشتند. ما اتودهايي زديم و آقاي ‏فروغ هم تئاتر "پدر" استرينبرگ را اجرا كرد. نمايش "افعي طلايي" هم كه نوشته من بود، اجرا شد... ‏
‎‎‏"افعي طلايي" را براساس داش آكل هدايت نوشته بوديد؟‎ ‎بله، در واقع اقتباس ديگري از همان قصه بود. اجراي اين كارها باعث شد وزارت فرهنگ به ما امكاناتي براي ‏راه‌اندازي بخش تئاتر بدهد. در همان تالاري كه آقاي صبا موسيقي كار مي‌كرد، بخشي هم به نمايش اختصاص پيدا كرد. ‏
‎‎دو سال پيش كه گذرم به لاله‌زار افتاد، در يكي از سالن‌هاي نصفه نيمه آن‌جا ديدم كه نوشته نمايش "افعي ‏طلايي" نوشته علي نصيريان. بليت خريدم و رفتم داخل. مثل همان دوره قديم كه وصفش را شنيده‌ايم، ميان‌پرده و ‏شعبده‌بازي و آوازخواني برقرار بود و وسط كار هم نمايش شما را به شكل خيلي ضعيف و حقيرانه و مبتديانه‌اي مثل ‏تئاترهاي مدرسه‌اي اجرا كردند. شما اصلاً خبر داشتيد و داريد كه كارهاي‌تان در اين‌جا و آن‌جا اجرا مي‌شود؟ از شما ‏اجازه‌اي گرفته مي‌شود؟‎ ‎من هم شنيدم كه اين كار را اجرا كرده‌اند. من نمايش‌هايم را براي همه آزاد گذاشته‌ام و فكز مي‌كنم آن‌قدر در اين كشور ‏مشكل و دردسر، بايد و نبايد و مجوز بازي سرراه هنرمندان و اهل نمايش هست كه ديگر نبايد چيزي به آن اضافه كنم. ‏كارهايم چيزهاي قابلي نيست و براي همه آزادشان گذاشتم. هر كس هر كدام را كه مي‌خواهد اجرا كند. براي "افعي ‏طلايي" هم به من زنگ زدند و گفتم هر كاري مي‌خواهيد بكنيد، آزاديد. فكر مي‌كنم آن‌قدر مانع در كارها هست كه من ‏خودم ديگر نبايد مانع‌ تازه‌اي بتراشم. ‏
‎‎برگرديم به ماجرا وزارت فرهنگ؛ آن موقع محل كارتان همين ساختمان ميدان بهارستان بود؟‎ ‎بله؛ اما الان ديگر آن تالار نيست. از در بزرگ ساختمان بهارستان كه داخل مي‌شدي، سمت راست در انتهاي باغ ‏تالاري بود به نام فارابي؛ درست بعد از موزه هنرهاي ملي، دست راست، منتهااليه محدوده هنرهاي زيبا. اولين ‏اجراهاي "افعي طلايي" و قصه‌هاي هدايت در همين تالار بود. آقاي سركيسيان سرپرست گروه از رييس هنرهاي زيبا ‏تقاضاي كمك كرد. او نمايش ما را ديد و پسنديد و پرسيد چه امكاناتي لازم داريد. ما فضاي اجرا مي‌خواستيم و ‏پروژكتور و وسايلي براي دكور كه جمعاً هشتصد تومان خرج داشت. هنرهاي زيبا اين هشتصد تومان – هشتصد هزار ‏تومان نه، هشتصد تومان! – كمك كرد تا دكور و لباس و صحنه درست كرديم و سه شب اجازه اجراي نمايش‌ها را ‏گرفتيم. بعد از اين سه شب، فرخ غفاري و ديگران نمايش‌ها را ديدند و با حمايت خانمي به نام مادام ژولين كه در انجمن ‏فرهنگي ايران و فرانسه بود، چند اجرا هم در انجمن فرهنگي ايران و فرانسه داشتيم. ‏
‎‎همه اين اجراها هم رايگان و بدون دستمزد بود؟‎ ‎همه مجاني بود و بليت‌فروشي در كار نبود. فقط آرزوي ما اين بود كه تماشاگرهايي باشند كه براي‌ ديدن كار ما بيايد. ‏براساس اين تلاش‌ها و توفبق نمايش "پدر" آقاي فروغ، يكي از استادان آمريكايي دانشكده ادبيات به نام پروفسور ‏ديويدسون براي دانشجويان ادبيات مثل ايرج گرگين، هوشنگ لطيف‌پور و بيژن مفيد كلاس تعليم تئاتر گذاشت. اين كار ‏رييس هنرهاي زيبا را به فكر انداخت كه بخش مستقل تئاتر راه بيندازد و اقاي دكتر فروغ كه در رويال آكادمي و دوره ‏كارگرداني تئاتر را در آمريكا گذرانده بود، رييس اين بخش بشود. سال 1336 اين مركز به نام اداره هنرهاي دراماتيك ‏راه افتاد و بعداً به دانشكده هنرهاي دراماتيك تبديل شد. همه ما را هم با حقوق ماهي دويست سيصد تومان در اين مركز ‏استخدام كردند. ‏
‎‎همين مركز بعدها به اداره تئاتر تبديل شد؟‎ ‎داستان شكل‌گيري اداره تئاتر همين بود. ما قبل از اين‌كه جايي به نام اداره يا مركز تئاتر راه‌ بيفتد، شروع به كار كرديم و ‏بعد هنرهاي زيبا اين گروه‌هاي خودجوش را قاپيد. گروه‌هاي مختلفي بوديم؛ كساني مثل من، جعفر والي، ركن‌الدين ‏خسروي، عباس جوانمرد، ديلمقاني و ديگران. به مرور حميد سمندريان و داود رشيدي و پري صابري هم از اروپا ‏برگشتند و همه‌شان هم به اين مركز آمدند. براي ساخت فيلم "گاو" هم مهرجويي با اين‌ها صحبت كرد و قرار شد خرج ‏صحنه، دوربين و نور و لوازم مي‌دهيم و چاپ و لابراتوار را هم تقبل مي‌كنيم. در عوض نظارت‌هايي هم مي‌كردند و ‏مثلاً چند تا روستا و بيغوله را كه براي فيلمبرداري انتخاب شده بود، به دليل سياه‌نمايي لغو شد. دست آخر هم دهي را بعد ‏از آق‌بابا در جاده رشت بعد از قزوين پيدا كردند به اسم بوئينك، كه خيلي بد آب‌ و هوا بود. در و ديوارش را رنگ زدند ‏و استخري داير كردند و كار شروع شد. ‏
‏<‏strong‏>چه‌طور نمايش "گاو" از تلويزيون اجرا شد، اما در سينما كه مخاطب محدودتري دارد باعث حساسيت بود و ‏توقيف شد؟<‏‎/strong‏>‏نسخه تلويزيوني "گاو" فقط اسكلت محدود و ساده‌اي از داستان ساعدي بود و عمق و بعد چنداني نداشت. گرچه روي ‏همين كار هم جلال آل احمد خيلي تاييد و حمايت كرد، ولي عمق و پيچيدگي فيلم و شخصيت‌ها و بلوري‌ها و زنان ‏عزادار و خيلي چيزها نبود. ‏
‏<‏strong‏>نمايشنامه هالو را در چه سالي نوشتيد و كي اجرا شد؟‎ ‎سال 1342 كه در آمريكا يك بورس شش ماهه داشتم، هالو را نوشتم و سال بعد اجرايش كرديم. ‏
‏<‏strong‏>مهرجويي كه اين كار را نديده بود. خودتان پيشنهاد كرديد كه نمايشنامه هالو را به فيلم تبديل ‏كنيد؟<‏‎/strong‏>‏خودش متن را خوانده بود. متنش را بهمن فرسي با چندتا از كارهاي ديگرم چاپ كرد. منوچهر انور پيشنهاد كرد كه ‏هالو را فيلم كنيم و كار را با انور شروع كردم. انتظامي گفت كه انور خيلي كار را لفت مي‌دهد و پيشنهاد كرد با داريوش ‏كار كنيم. با داريوش نشستيم و متن را به فيلم تبديل كرديم. ‏
‏<‏strong‏>چه چيز مهم و تاثيرگذاري در مرحله فيلمنامه به متن هالو اضافه شد؟<‏‎/strong‏>‏مهرجويي به متن اضافه شد. هالويي كه من نوشتم كه موجود بود، مهرجويي نوع نگاه خودش و سكانس‌ها و تنوعي كه ‏به نظرش مي‌آمد به متن اصلي اضافه كرد. ‏
‏<‏strong‏>اين قضيه صحت دارد كه شما نقشي را كه ايرج راد در "اجاره‌نشين‌ها" بازي كرد، رد كرديد و همين باعث ‏كدورت و قطع همكاري‌تان با مهرجويي شد؟<‏‎/strong‏>‏همزمان شد با نقش مستر فرهان در "ناخدا خورشيد" و من اين يكي را ترجيح دادم. نقش ناخدا خورشيد را بيش‌تر دوست ‏داشتم و گويا مهرجويي از اين كار خوشش نيامد و ديگر سراغ من نيامد. ‏
‏<‏strong‏>در مستندي كه درباره آقاي مهرجويي ساخته مي‌شد، حاضر نشديد درباره همكاري‌تان جلوي دوربين صحبت ‏كنيد كه اين موضوع باعث گلايه آقاي مهرجويي هم شد و در آن مستند به اين قضيه اشاره كرد. واقعاً اختلاف‌تان تا اين ‏حد جدي است؟<‏‎/strong‏>‏نه واقعاً اين قدرها هم جدي نيست. راستش دوست نداشتم بروم در فيلمي درباره ايشان حرف بزنم، ولي هيشه در همه جا ‏‏– مثل همين گفت‌وگو و قبل از اين‌كه اين چيزها مطرح شود – از مهرجويي به نيكي ياد كردم و هيچ حب و بعضي ‏نسبت به ايشان و سواد و توانايي‌هايش ندارم و كاملاً احترام مي‌گذارم. ‏
‏<‏strong‏>بعد از "گاو" و "آقاي هالو"، تا مقطع پيروزي انقلاب در فيلم‌هاي شاخصي از چند كارگردان مطرح بازي ‏كرديد. اين كارنامه قابل توجه و نام‌هاي معتبر تا چه حد نتيجه انتخاب و گزينش خودتان بود و چه‌قدر براساس شانس و ‏اقبال بوده است؟<‏‎/strong‏>‏اين شانس و اقبال خيلي مهم است. مثلاً اين شانس كه آقايي به نام مهرجويي سراغ گروه ما بيايد و چند فيلم خوب را در ‏كنار هم كار كنيم، از آن شانس‌هايي بود كه باعث شد با سينما به شكل جدي و درستش مواجه بشويم. بقيه‌اش هم حاصل ‏انتخاب ما با توجه به شناخت و سابقه فيلمساز و قصه‌هايي بود كه مي‌خوانديم. خوشبختانه سينماي فارسي هم دوران ‏حاكميت بيك‌ايمان‌وردي و فردين و فروزان بود و سراغ ماها نمي‌آمد. فقط ميثاقيه بود كه از دل سينماي فارسي آمد و ‏روي «پستچي» مهرجويي سرمايه‌گذاري كرد. البته ما هم چون گروه بوديم، اين ريسك را قبول كرديم و خيلي هم پول ‏كمي به ما داد و فقط 25 هزار تومان دستمزد گرفتيم. چون مي‌گفت كار بازدهي نخواهد داشت و نمي‌شود زياد رويش ‏سرمايه گذاشت. ‏
‏<‏strong‏>قبول داريد كه نقش قاضي شارع "سربداران" براي شما اين امكان را فراهم كرد تا دوباره به همان روزهاي ‏اوج گذشته برگرديد؟ با توجه به اين‌كه تجربه سريال تلويزيوني نداشتيد و محمد علي نجفي را هم نمي‌شناختيد، چه شد كه ‏اين نقش را بازي كرديد؟<‏‎/strong‏>‏نويسنده "سربداران" خدابيامرز كيهان رهگذار بود كه تئاتر كار مي‌كرد. اول از همه با خواندن متن ترغيب شدم كه ‏بازي كنم. البته آقاي نجفي را مي‌شناختم ولي نه به عنوان كارگردان. شخصيت خيلي برايم جذاب بود و صحبت‌هاي ‏خوبي هم با آقاي نجفي داشتيم كه باعث شد كار را شروع كنيم. ‏
‏<‏strong‏>يكي از مشكلات آن دوره، دوبله فيلم‌هاي ايراني بود. شما قبل از انقلاب در فيلم‌ها جاي خودتان حرف زديد و ‏در "سربداران" هم اين اتفاق افتاد و كارتان بهتر ديده شد. اين موضوع خيلي روي كيفيت كار شما تاثير ‏داشت.<‏‎/strong‏>‏كي از مهم‌ترين مسائل، اصرار كارگردان است. خوشبختانه مهرجويي و نجفي مصر بودند كه بازيگر جاي خودش ‏حرف بزند. نجفي خيلي تلاش كرد تا اين اتفاق بيفتد. به سختي همه بازيگران سريال را جمع كرد و براي مديريت دوبلاژ ‏هم آقاي علي كسمايي را آورد كه كار پخته‌تر شود. برعكس كارگردان‌هايي مثل علي حاتمي خيلي روي دوبله تاكيد داشت ‏و نگاهش اين‌شكلي بود. ‏
‏<‏strong‏>دوبله‌هاي ناصر طهماسب روي نقش شما در كارهاي علي حاتمي خيلي خوب نشسته...<‏‎/strong‏>‏كارش خيلي خوب است. ‏
‏<‏strong‏>... ولي انگار باز هم ترجيح مي‌داديد خودتان در فيلم صحبت كنيد. دقيقاً. با همه ظرافت‌ها و دقت‌هاي ‏دوبلورها، اين بازيگر است كه به عمق احساس شخصيت موقع بيان ديالوگ‌ها آگاه است و همين پشتوانه احساسي به ‏كيفيت كار كمك مي‌كند.<‏‎/strong‏>‏‏ شايد صداي بازيگر آن كيفيت مطلوب دوبلورها را نداشته باشد و ترفندهاي جلوه‌گرانه دوبلورها را بلد نباشد، اما امروز ‏ديگر با رواج صداي سر صحنه معلوم شد كه چه‌قدر بين اين دو مقوله تفاوت وجود دارد. همين سريال‌هايي كه بازي ‏مي‌كنيم، با دوبله امكان نداشت و كار خراب مي‌شد. با اصرار مهرجويي بود كه ما براي اولين بار دوبله‌كردن را هم ‏تجربه كرديم. سرعت عمل و سينك‌زدن صداها براي ما خيلي غريب بود و كلي تلاش كرديم تا موفق شديم جاي خودمان ‏حرف بزنيم. ‏
‏<‏strong‏>در "ناخدا خورشيد" هم صداي متفاوت ژرژ پطرسي جاي شخصيت شما حرف مي‌زند كه باعث شده مستر ‏فرهان كاراكتر متفاوتي پيدا كند...<‏‎/strong‏>‏ولي خودم اصلاً دوست نداشتم. موقع شنيدنش اذيت مي‌شوم و فكر مي‌كنم ادايي و تصنعي است. يكي از فاكتورهاي مهم ‏كار ما صداقت و صميميت است. نمي‌خواهم هنر و زحمت دوبلور را از بين ببرم، اما حسي كه در بيان ديالوگ‌هاي فيلم ‏داشتم، با اين صدا فرق داشت و اداي آن است. البته پيشنهاد شد كه خودم حرف بزنم، ولي سر كار ديگري بودم و ‏متاسفانه نرسيدم. ‏
‏<‏strong‏>به پشتوانه اعتبار ناصر تقوايي بود كه قبول كرديد نقش مكمل و منفي "ناخدا خورشيد" را بازي كنيد يا ‏فيلمنامه ترغيب‌تان كرد؟<‏‎/strong‏>‏هر دوتا موثر بود. تقوايي روز اول گفت دوتا نقش دارم كه هر كدام را خواستي بازي كن؛ يكي شخصيت ناخدا و يكي هم ‏همين مستر فرهان. متن را خوانده بودم و گفتم فكر مي‌كني كدام بهتر است؟ گفت به نظرم مستر فرهان را بهتر اجرا ‏مي‌كني. من هم پذيرفتم و فرهان را بازي كردم. ‏‎ ‎‏<‏strong‏>پشت‌ صحنه فيلم انگار خيلي سخت بوده و پروسه توليد دشواري را پشت سر گذاشتيد؟ حاصل كار با وجود ‏اين سختي‌ها براي‌تان رضايت‌بخش بود؟<‏‎/strong‏>‏رضايت‌بخش بود، ولي دوست ندارم آدم اين‌قدر سختي بكشد. آن‌همه وقت و انرژي براي اين فيلم در آن شرايط خيلي بد ‏زيستي و تبعيدگاه چه دليلي دارد؟ بخشي از اين وسواس‌ها ديگر به فيلم و گروه ربطي نداشت و مال خودِ تقوايي بود. ‏
‏<‏strong‏>"كفش‌هاي ميرزا نوروز" خيلي نقش محبوبي شد و مردم استقبال خوبي كردند. چرا بعد از "آقاي هالو" ديگر ‏تا اين فيلم كار كمدي نكرديد؟<‏‎/strong‏>‏وقتي به گذشته برمي‌گردم، مي‌بينم هيچ امكان انتخاب و تصميم‌گيري از قبل براي اين‌كه چه كاري بكنم و چه كاري را ‏نه. بين آقاي هالو و ميرزا نوروز، فرصتي براي كمدي سينمايي پيش نيامد. محمد متوسلاني خيلي نمي‌شناختم، اما براي ‏اين فيلم با هم صحبت كرديم و ديدم آدم توانايي است و قابليت‌هاي خوبي دارد. ضمن اين‌كه از متن خيلي خوشم آمد. ‏
‏<‏strong‏>راست است كه متن فيلم را بهرام بيضايي با اسم كس ديگري نوشته است؟<‏‎/strong‏>‏من هم اين را شنيده‌ام، ولي خبر ندارم كه درست است يا خير. متن قابليت‌هاي خيلي خوبي داشت و بعيد نمي‌دانم كه ‏بيضايي هم نقشي در نوشتن يا بهتر كردنش داشته باشد. ‏
‏<‏strong‏>بعد از يك دوره اوجي كه تا سال 65 داشتيد و چند فيلم خوب سينماي بعد از انقلاب در كارنامه‌تان ثبت شد، با ‏يك دوران ركود مواجهيم كه فيلم‌هاي ضعيفي بازي كرديد. اين افت كيفي كارها چه دلايلي داشت؟ چه فيلم‌هايي ‏بود؟<‏‎/strong‏>‏‏ "دزد و نويسنده"، "ترنج"، "سال‌هاي خاكستري"، "پول خارجي"، "عشق من شهر من" و "شعله‌هاي خشم"... ‏آره، فيلم‌هاي خوبي نشد. نمي‌دانم، شايد به خاطر متن‌ها و كارگرداني و خيلي چيزهاي ديگر. به هر حال در هر ‏كارنامه‌اي فراز و نشيب وجود دارد و به دلايلش خيلي فكر نكرده‌ام. به نظرم يك بازيگر نمي‌تواند خيلي منتظر نقش ‏خوب و كارهاي شاخص بيكار بنشيند. تا حدي مي‌شود با پيش‌بيني‌ها جلوي اين وضعيت را گرفت، ولي گاهي هم اوضاع ‏جور نمي‌شود. ‏
‏<‏strong‏>اين خيلي نكته مهمي است و مي‌خواستم به همين برسيم. تصور مخاطبان از بازيگر اغلب دردسر ساز است ‏و مدام در مقابل اين پرسش قرار مي‌گيرند كه چرا فلان فيلم و سريال را بازي كرديد. انگار خيلي از تماشاگران به اين ‏نكته توجه نمي‌كنند كه حرفه بازيگر همين است و گاهي چاره‌اي ندارد.<‏‎/strong‏>‏به هر حال در مرحله ساخت فيلم‌ها خيلي اتفاق‌هاي مختلفي مي‌افتاد. مثلاً من اصلاً فكر نمي‌كردم كه "ناخدا خورشيد" اين ‏قدر فيلم خوبي از كار دربيايد. فكر نمي‌كردم اداپتاسيون بومي و حرفه‌اي تقوايي از داستان همينگوي تا اين حد خوب و ‏قوام‌يافته و ماندگار شود. در مقابل، فكر نمي‌كردم كه بعضي از اين فيلم‌هايي كه اسم برديد، مثل "سال‌هاي خاكستري" يا ‏‏«پول خارجي»، كارهاي ضعيفي بشود. بالاخره بازيگر بايد حضور داشته باشد، چون نمي‌شود چند سال منتظر كاري ‏نشست كه موفقيتش تضمين باشد. بازيگر انتظار كار و تلاش دارد و بخش مهمي از آن نياز و عشق به كار است. ‏نمي‌توانم مدام خانه باشم و كتاب بخوانم. دوست دارم من هم حركتي بكنم و حتي نقش‌هاي كوچك را هم گاهي قبول كردم، ‏به اين اميد كه كار اثرگذاري بشود. گاهي شده و گاهي هم نشده. بازيگر اگر مدتي كار نكند، هم از يادها مي‌رود و هم از ‏فرم خارج مي‌شود. اگر اين تداوم حفظ نشود، حالت سكون و جمود به بازيگر دست مي‌دهد. اضطرار بازيگر براي ‏حضور در صحنه گاهي اين نقطه ضعف‌ها را هم به دنبال دارد كه بايد پذيرفت. تمام كارهاي يك آدم كه نمي‌تواند شاهكار ‏باشد و هر هنرمندي حتي بزرگان رشته‌هاي مختلف هم در دوره‌هايي كارشان افت كرده و موفق نبوده‌اند. مردم گاهي ‏حريم‌ها و تقدس‌هايي ايجاد مي‌كنند كه انگار فلان آدم حق خيلي كارها را ندارد. نخير آقا، اين‌ها هم مثل هر انساني حق ‏دارند خطا كنند و نشيب و فراز دارند. تصميم‌هاي درست و غلط مي‌گيرند و ريسك مي‌كنند. گاهي مي‌بازند و گاهي ‏مي‌برند. اين ذات زندگي و شرط اول آزمون و خطاست. آدم بايد ظرفيت اين باخت‌ها و شكست‌ها را هم داشته باشد و ‏جلو برود. هميشه تلاش خودمان را كرده‌ايم. حالا يكي به دلايلي مي‌شود و آن يكي نه. راستش خيلي هم دوست ندارم آدم ‏خيلي شسته رفته و صابون‌زده و بي‌خطا باشد. نه آقا، آدميزاديم و داريم زندگي مي‌كنيم و زندگي هم جاي آزمون و خطا ‏و برد و باخت است. تجربه‌هاي بد خيلي هم هشداردهنده است و براي جلو رفتن اهميت زيادي دارد. ‏
‏<‏strong‏>يكي از بازي‌هاي شاخص شما در نقش دايي غفور فيلم "بوي پيرهن يوسف" است. قبل از بازي در اين فيلم، ‏كارهاي حاتمي‌كيا را ديده بوديد و شناختي ازش داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏مي‌دانستم كه فيلمساز بسيار قابلي است و فيلم‌هاي قبلي‌اش را ديده بودم و با اطمينان سر كارش رفتم. از نقش و فيلمنامه ‏هم خيلي خوشم آمد و مي‌دانستم كار خوبي مي‌شود. ‏
‏<‏strong‏>همكاري موفق‌تان در "بوي پيرهن يوسف" باعث شد در يك صحنه از "برج مينو" هم بازي ‏كنيد؟<‏‎/strong‏>‏حاتمي‌كيا مصر بود و مي‌گفت دوست دارم در اين صحنه باشيد. خواهش كرد و من هم قبول كرد. وقتي پلان را ديدم، ‏فهميدم درست مي‌گويد و شايد كس ديگري را مي‌گذاشت، اين معنا و حس صحنه در نمي‌آمد. حس صميميتي كه در "بوي ‏پيرهن يوسف" داشتيم باعث شد از حضور در اين صحنه دريغ نداشته باشم. ‏
‏<‏strong‏>در سال‌هاي اخير شما هم مثل بعضي بازيگران ديگر به تلويزيون به عنوان مركز عمده تامين اقتصادي نگاه ‏كرديد تا بتوانيد در سينما امكان انتخاب بيش‌تري داشته باشيد؟<‏‎/strong‏>‏راستش اين جور حساب‌گري‌ها و اين‌كه كدام كار درآمدش بيش‌تر است هيچ‌وقت در ذهنم نبوده و نيست. بستگي به اتفاقي ‏كه مي‌افتد دارد. مثلاً اقاي احمدرضا معتمدي مي‌آيد و فيلمنامه "ديوانه‌اي از قفس پريد" را پيشنهاد مي‌كند و من كار را ‏مي‌پسندم و قبول مي‌كند. يا آقاي ميرباقري سريال "گرگ‌ها" را پيشنهاد مي‌كند و مي‌روم سراغ سريال؛ واقعاً هيچ ‏محاسبه از پيش در كار نيست. در كنار اين فيلم‌ها و مجموعه‌هايي كه بازي كردم، خيلي فيلم‌ها و سريال‌ها هم هست كه ‏متن را خواندم و قبول نكردم. معمولاً ملاك ااصلي‌ام براي انتخاب نقش، اولين برخورد حسي‌ام با متن و شخصيت است. ‏اين برخورد يا انگيزه ايجاد مي‌كند و يا پس مي‌زند. يك جور حالت حسي و غريزي است كه حالا بعداً مي‌توانم دنبال ‏علت‌هايش بگردم. وقتي متني براي بازيگري به دستم مي‌رسد، خيلي شوق‌انگيز است. دوست دارم سريع بخوانم و ببينم ‏كار چه‌طوري است و نقش من چه وضعيتي دارد و چه تاثيري رويم مي‌گذارد. ‏
‏<‏strong‏>هنوز هم بعد از اين همه سال، اين شوق و ذوق خواندن متن‌هاي پيشنهادي را حفظ كرده‌ايد؟<‏‎/strong‏>‏به‌شدت. خيلي شوق‌انگيز و جذاب است. هر چه‌قدر پيچيدگي و درام ماجرا و شخصيت بيش‌تر باشد، كار برايم جذاب‌تر ‏مي‌شود. احساس مي‌كنم يك شخصيت ديگري كه جاي كار و تلاش دارد، سراغم آمده است. درگيري و كشمكش‌هاي ‏دروني شخصيت برايم خيلي مهم و وسوسه‌انگيز است. ‏
‏<‏strong‏>شخصيت حاج يونس فتوحي در متن سريال "ميوه ممنوعه" همين حس را در شما ايجاد كرد؟<‏‎/strong‏>‏اين سريال متن نداشت و سيناپسي از كل داستان داشتيم. حاج يونسي كه برايم تعريف كردند، مرا ياد شيخ صنعان ‏مي‌انداخت و قبلاً با اين داستان شيخ صنعان عطار آشنا بودم و دوستش داشتم. اين به من مي‌گفت كه برو حاج يونس را ‏بازي كن. تلاش كنم تا شيخ صنعان را در زندگي امروز اجرا كنم و باورپذير و درست باشد. اين بزرگ‌ترين چالش نقش ‏بود. يك جور ترديد و درگيري بين ايمان و آن عشق مقدري كه براو حاكم مي‌شود و اين درگيري يك درام قوي ايجاد ‏مي‌كند. ‏
‏<‏strong‏>اين نكاتي كه مي‌گوييد، در سيناپس قصه مشخص بود؟<‏‎/strong‏>‏نه، ولي مبنا را همان حكايت شيخ صنعان قرار دادم. وقتي سكانس‌ها نوشته شد و به دست‌مان مي‌رسيد، متوجه مي‌شدم ‏اين نكات را در فيلمنامه رعايت كرده‌اند. ‏
‏<‏strong‏>قبول‌كردن نقش اصلي در يك كار مناسبتي، آن‌هم بدون متن آماده و قابل خواندن، بايد ريسك زيادي به همراه ‏داشته باشد. سريال‌هاي مناسبتب ماه رمضان خيلي مستعد شعاري‌شدن و موعظه‌گويي هستند و قصه ميوه ممنوعه هم اين ‏خطر را داشت. گروه سريال هم جوان بودند و اين موضوع هم ريسك كار را بالاتر مي‌برد. با همه اين موانع، با چه ‏تضمين و تخميني وارد كار در اين سريال شديد؟<‏‎/strong‏>‏من قبلاً با حسن فتحي در سريال "روشن‌تر از خاموشي" كار كرده بودم و با اطمينان به فتحي و نقش سر كار رفتم. با ‏توجه به تجربه قبلي فكر مي‌كردم گروه كارآمدي هستند، و واقعاً هم همين‌طور بود. ‏
‏<‏strong‏>موقع بازي در اين نقش، تصور مي‌كرديد كه "ميوه ممنوعه" و شخصيت حاج يونس تا اين حد مورد توجه ‏قرار بگيرد و چنين بازتاب‌هايي در سطح جامعه ايجاد بكند.<‏‎/strong‏>‏نه واقعاً تصورش را به اين شكل نداشتم. حتي حين كار هم يك روز گريمور سريال ازم پرسيد شما كه تجربه زيادي در ‏اين كار داريد، فكر مي‌كنيد اين سريال مي‌گيرد؟ بهش گفتم نمي‌دانم، در حالي‌كه در ميانه‌هاي كار بوديم. هيچ تصوري از ‏ميزان استقبال مردم نداشتم. ‏
‏<‏strong‏>حالا كه كار تمام شده و چند روزي از كار فاصله گرفته‌ايدف فكر مي‌كنيد دليل اين‌همه استقبال و توجه و اين ‏ابعاد گسترده اجتماعي در مورد اين سريال و شخصيت حاج يونس چه بود؟<‏‎/strong‏>‏به اعتقاد من دو سه عامل مهم بود؛ يكي خودِ قصه كه كار متفاوتي بود، در قياس با كارهاي قبلي و همزمانش در ‏تلويزيون. از يك مرزهايي گذر كرد و قدم به جلو گذاشت و اين خيلي نكته ظريف و مهمي در اقبال ميوه ممنوعه ‏بودنمي‌خواهم بگويم كارمان ضعف نداشت، ولي در مجموع همه گروه خيلي براي اين كار تلاش كردند. جذابيت ‏شخصيت هم از اين جا مي‌ايد كه حاج يونس بر اثر درگيري عشق و ايمان به اين شوريدگي و حال و روز مي‌رسد و ‏بحران دراماتيكي را از سر مي‌گذراند. مساله بعدي ساخت و كارگرداني و نويسندگان مجموعه بودند. گروه بازيگران هم ‏خيلي كارآمد بودند و متن خوب و كار خوي كارگردان را تكميل كردند. ‏
‏<‏strong‏>در مورد كار بازيگري، به نظرم صحنه‌هاي دونفره و بده‌بستان‌هاي ميان شما و امير جعفري به نقش جلال ‏خيلي خوب از كار درآمده است.<‏‎/strong‏>‏بله بله. روز اول هم كه با هم صحبت كرديم، به امير گفتم كه اين صحنه‌ها بايد جور ديگري بشود و با همه كارهاي ديگر ‏فرق داشته باشد. گفتم كه اين كار ظرفيت بالايي دارد و امير جعفري هم حقاً اين را به جا آورد و طوري كار كرد كه ‏خودش را و استعدادش را نشان د اد. خيلي خوشحالم كه بالاخره يك بازيگر جوان و خوب تئاتر استعدادهاي واقعي‌اش را ‏بروز داد و در حد كمدي‌هاي تلويزيوني باقي نماند. حيف بود اين استعداد و الحمدلله كه خودش را نشان داد. ‏
‏<‏strong‏>وقتي از موفقيت بازيگران جوان نقش مقابل‌تان حرف مي‌زنيد، شوق و خوشحالي را به راحتي مي‌شود در ‏چشم‌هاي‌تان ديد. متاسفانه بعضي از همكاران و هم‌نسلان شما نگاه تند و منتقدانه‌اي به بازيگران جوان سينما و تلويزيون ‏دارند. به نظرتان دليلش چيست؟<‏‎/strong‏>‏اصلاً نبايد اين طور باشد. ما چرا بايد نسبت به نسل جوان بخل داشته باشيم؟ هر نسلي بازيگران خودش را مي‌خواهد و ‏اين نگاهي كه مي‌گوييد، بسيار غلط است. من دو دوره در جشنواره فجر داور بودم و به بهرام رادان و باران كوثري ‏جايزه دادم. نه اين‌كه بي‌خودي و بي‌دليل اين كار را بكنم. سر فيلم "سنتوري" براي جايزه‌دادن به رادان دليل داشتم. آن ‏اتودهايي كه رادان روي نوازندگي سنتور و آواز خواندن كرده بود، كار ساده‌اي نبود. امكان نداشت كه بشود اشتباهي در ‏كارش پيدا كرد، چون معلوم است كه رفته تمرين كرده و كار كرده و استعدادش را داشته است. يكي دوتا كار از ‏محمدرضا گلزار ديدم كه خيلي خوب بود. مثل "كما" يا "بوتيك". حالا اگر خوش‌چهره و خوش‌تيپ هستند، اين به جاي ‏خود. اما استعداد بازيگري هم دارند. جوان‌هاي مستعد و خوبي به بازيگري سينما و تلويزيون وارد شده‌اند و از اين بابت ‏خوشحالم. ‏
‏<‏strong‏>بعضي از همكاران قديمي شما مي‌گويند اين نسل بدون زحمت‌ها و سختي‌هايي كه ماها كشيديم، وارد شده‌اند و ‏به همين دليل قبول‌شان نمي‌كنند، در حالي كه اين سرعت تا حدي اقتضاي دوران است.<‏‎/strong‏>‏دوران تازه اين شكلي است و اين دليل رد كردن استعداد كسي نيست. هميشه گفته‌ام كه هر دوره‌اي تجربه خودش را ‏دارد. من از روي حاصل كار قضاوت مي‌كنم. اصلاً باور ندارم كه بچه‌هاي جوان كم زحمت مي‌كشند. زمانه ما ‏اين‌طوري بود كه بايد چند سال شاگردي مي‌كرديم، اما حالا زمانه و سرعتش عوض شده است. فيلم و دي‌وي‌دي و ‏اينترنت داريم و همه مي‌بينند و مي‌خوانند و همه چيز با سرعت زيادي اتفاق مي‌افتد. دوره ما فيلم خوبي براي ديدن و ‏جاي خوبي براي تمرين نبود. مثل اين است كه بگوييم فعلاً با گاري اين طرف و آن طرف برويد تا به حدي برسيد كه ‏سوار اتومبيل شويد. اين خيلي توقع بي‌جايي است. ‏
‏<‏strong‏>سختي‌هاي توليد و سرعت كار روزانه در محصول نهايي "ميوه ممنوعه" چندان خودش را نشان نمي‌دهد و ‏كار حرفه‌اي و خوبي است. به نظر مي‌رسد كه شما و بقيه افراد گروه خيلي تلاش كردند و دشواري‌هاي زيادي داشتيد. ‏برمي‌گردم به جمله‌اي كه در مورد فيلم "ناخدا خورشيد" گفتيد؛ اين همه دشواري به محصول نهايي و بازتاب‌هايش ‏مي‌ارزيد؟<‏‎/strong‏>‏مي‌ارزيد، چون واكنش‌ها و ثمره‌اي كه داد، ارزش اين سختي‌ها را داشت كه گاهي بيست تا 24 ساعت نمي‌خوابيديم. يك ‏بار به فتحي گفتم چه‌طور توقع داري منِ پيرمرد در يك روز شش سكانس سخت را در شش لوكيشن مختلف بازي كنم و ‏خسته نشوم؟ واقعاً نمي‌خواستم كمبياورم و هميشه با انرژي كامل همراه نقش و گروه جلو بروم. ‏
‏<‏strong‏>نقش حاج يونس خيلي با انرژي و پر حس و حال اجرا شده و اصلاً نشاني از سرعت كار و خستگي در شما ‏ديده نمي‌شود. اين انرژي و انگيزه از كجا آمد؟<‏‎/strong‏>‏موقع كار هيچ‌كدام از اين دشواري‌ها و خستگي‌ها را احساس نمي‌كردم. وقتي مي‌رسيدم خانه و مي‌خواستم بخوابم، تازه ‏متوجه خستگي‌هايم مي‌شدم. آن‌قدر نقش را دوست داشتم و در دل اين درام مي‌غلتيدم كه چيز ديگري را احساس ‏نمي‌كردم. مثل مخدر يا دوپينگي كه به آدم انرژي غير عادي مي‌دهد، اين نقش مرا سر حال مي‌اورد و بهم نيرو مي‌داد. ‏از بعضي صحنه‌ها و موقعيت‌هاي داستان چنان تكان مي‌خوردم كه همين تكان وادارم مي‌كرد حركت كنم و راهم ‏مي‌انداخت. وقتي مي‌ديدم كه كارگردان واقعاً ذره‌اي كوتاه نمي‌آمد. وقتي مي‌گفت براي اين پلان كرين لازم داريم، ازش ‏نمي‌گذشت و هر وقت شب و روز و هر چه گروه خسته بودند، باز هم از حرف و نظرش كوتاه نمي‌امد و نمي‌گذشت. من ‏فكر مي‌كردم كار درستي مي‌كند و ما هم بايد تا انتها همين‌طور جلو برويم. ‏
‏<‏strong‏>اين تاثير پشت صحنه در محصول نهايي، به خوبي از كيفيت و موفقيت سريال معلوم است.<‏‎/strong‏>‏بله، اين حس خوب و كوشش‌هاي پشت صحنه جواب داد، و چه جواب خوبي هم داد. باور كنيد تمام خستگي اين مدت با ‏شوق و علاقه و استقبال مردم از تن‌نمان بيرون رفت. نگاه تيز مردم و تشكرهاي صميمانه‌شان از سريال حد و حسابي ‏نداشت و ندارد. اصلاً انتظار اين همه تشويق و اين جريان اجتماعي را نداشتم و برايم عجيب بود. قضاوت مردم خيلي ‏هوشمندانه است و مردم را نبايد دست‌كم گرفت، چون با حس و غريزه جمعه تصميم مي‌گيرند و اين احساس مشترك ‏خيلي مهم است. همه اقشار مردم درباره اين سريال و نقش با من حرف مي‌زنند و مي‌بينم كه چه‌قدر دقيق و كنجكاوانه ‏ديده‌اند. همه اين حس‌ها و رفتارها برايم تازگي داشت. ‏
‏<‏strong‏>حواشي و اخباري كه درباره تغييرات پايان قصه يا حذف برخي صحنه‌هايش وجود دارد، تا چه حد درست ‏است؟<‏‎/strong‏>‏پايان‌هاي مختلفي براي سريال نوشتند. اما بهترين پايان هماني است كه در خودِ حكايت شيخ صنعان هم هست. وقتي ‏مريدان از شيخ دست مي‌شويند و برمي‌گردند، يكي از كساني كه شيخ را مي‌شناسد آن‌ها را مذمت مي‌كند كه چرا شيخ را ‏رها كرديد؟ حاج يونس نمي‌توانست بعد از قضيه جلال و شوك تصادف و كماي دختر يك‌باره متحول شود وبرگردد. او ‏در واقع مي‌رود و سر به بيابان مي‌گذارد. همان‌كه در بيمارستان به هستي مي‌گويد كه بايد بروم خودم را بسازم. ‏
‏<‏strong‏>تغييرات و حذف‌هاي صحنه‌هاي سريال گويا تحت فشار و تعجيل كار روزانه و تبعاتي بود كه در سطح ‏اجتماع ايجاد كرد؟<‏‎/strong‏>‏متاسفانه تلويزيون مقداري از حساسيت‌هايي كه ازبيرون و از جاهاي مختلف القا مي‌شد، خيلي در كار دخالت داد و ‏بعضي چيزها را در قصه بي‌رنگ كرد. مهم‌ترينش به نظرم ارتباط حاج يونس و هستي است كه كم‌رنگ شد و اين كار ‏غلطي بود. آن سكانسي كه دم خانه هستي مي‌ايد و مي‌گويد هر چه خواستي انجام دادم، خيلي سكانس مفصل و مهم بود، ‏اما خيلي كوتاه شد. حتي در اين صحنه‌ها كلام عطار هم بود. آن‌جا كه دختر مي‌پرسد از اين كارهايي كه كردي پشيمان ‏نيستي؟ جواب مي‌دهد كه از اين پشيمانم كه چرا پيش‌تر از اين عاشق تو نشدم. اين عين كلام عطار است كه حذف شد و ‏كنتراست خوب از كار درنيامد. دو سكانس مهم از سريال درآمد. مثلاً انتهاي همين صحنه كه از در خانه دختر مي‌رود، ‏چنان غرق و در شوق وصال است كه ناخودآگاه به رقص و چرخش مي‌رسد. زن را طلاق داده، اموال را تقسيم كرده و ‏در مسجد جار زده كه چه كرده، و حالا فارغ از همه چيز مقابل دختر ايستاده و مي‌گويد همينم كه هستم. ديگر هيچِ هيچم. ‏همه حرف‌ها را مي‌گويد و مي‌گويد تا مي‌رسد به آن خنده نهايي و بعد از خنده، موقع رفتن به سمت ماشين، مي‌رقصد و ‏انگار پرواز مي‌كند و مي‌رود. صحنه‌هايي از اين دست از كار حذف شد. با اين حذف‌ها، اين ارتباط و ابراز عشق حاج ‏يونس و شكل ابراز عشق مرد مسن و مومن ايراني و روانشناسي درست رفتار او در برابر ماجراي پيش آمده كم‌رنگ ‏شد. نمي‌دانم چرا اين چيزها را حذف كردند؟ واقعاً متاسف شدم و حتي به تهيه‌كننده گفتم از طرف من به مدير شبكه پيغام ‏بدهيد. مدير شبكه فردا امد سر صحنه و توضيح داد كه مي‌دانم شما داريد براي اين سريال زحمت مي‌كشيد. گفتم ما يك ‏حقوق معنوي هم در كنار حقوق مادي داريم كه شما با ين دست‌بردن در كار داريد اين حق را از ما سلب مي‌كنيد. اين ‏كار چه معنايي دارد؟ خودتان متن را تصويتب كرديد و مي‌دانستيد حاج يونس عاشق هستي مي‌شود. شتر سواري كه دولا ‏دولا نمي‌شود. عشق را كه نمي‌شود نشان نداد و فقط درباره‌اش حرف زد. جواب دادند كه ما هم مشكلات زيادي داريم، ‏اما اين حذف‌ها به كار لطمه زد و خيلي از اين كار گله دارم. حالا كه تلويزيون وارد مرحله تازه‌اي از كار شده و خط ‏قرمزها و تابوهايي را شكسته و جلو رفته، بايد تا انتهاي كار درست عمل كنند. اين‌كه هر كس حرفي بزند و انتقادي بكند، ‏نبايد جا بخوريم و عقب بنشينيم. بايد همه صبر مي‌كردند و نتيجه نهايي و حاصل كار را قضاوت مي‌كردند. سرعت كار ‏هم باعث دستپاچگي شد و مشكلاتي ايجاد كرد كه افسوسش براي همه‌مان باقي ماند. خيلي دلم سوخت، چون فقط براي ‏همان يك سكانس، شب تا صبح كار كرده بوديم. ‏
‏<‏strong‏>اگر حرف ناگفته‌اي باقي مانده، به عنوان نكته آخر بفرماييد.<‏‎/strong‏>‏حرف خاصي نمانده، چون فكر كنم خيلي كامل و جامع حرف زديم و همه چيز مطرح شد. واقعاً خوشحالم كه از ميان ‏نسل جوان اين همه به موضوع‌هاي بحث تسلط داريد و با اين دقت و آگاهي درباره جزئيات كار ما و روال حرفه‌اي و ‏نقطه ضعف‌ها و قوت‌ها گفتيد و پرسيديد. فكر كنم گفت‌وگوي كامل و جامعي شد. از شما و نشريه‌تان ممنونم. ‏

هیچ نظری موجود نیست: