گفت و گو♦ هزار و يکشب
هزار و يکشب نام صفحه جديد در هنر روز است که به ادبيات داستاني ايران و جهان مي پردازد. در اولين شماره در تهران پاي حرف هاي سيامک گلشيري داستان نويس ايراني نشسته ايم.
گفت و گو با سيامك گلشيريمثل يك عكس، مثل يك تابلو نقاشي
در سال 1373 داستان کوتاهي به نام "يك شب، ديروقت" از جواني اصفهاني در مجله آدينه منتشر شد. چهار سال بعد اولين مجموعه داستان هايش را به چاپ سپرد و همزمان مجموعه داستاني از ولفگانگ برشرت-نويسنده آلماني- به ترجمه او منتشر شد. اين جوان اينک در آستانه چهارمين دهه زندگي اش يکي از داستان نويسان و مترجمان برجسته کشور ماست: سيامک گلشيري... که تا امروز دو رمان "شب طولاني" و "مهماني تلخ" را به همراه ترجمه هايي از هاينريش بل و ادوارد آلبي به کارنامه خود افزوده است. با او به مناسبت انتشار آخرين مجموعه داستانش گپ زده ايم...
واقعي بودن داستان هاي شما براي خواننده اين شبهه را ايجاد مي كند كه شما اتفاقات اطراف تان را عينا به داستان تبديل كرده ايد. انگار همه چيز در داستان هاي شما دغدغه چيزي به نام واقعيت را دارند. آيا واقعا اين طور است؟ خوب، ممكن است اين طور تصور شود كه اين داستان ها كاملا واقعي هستند، چون من مدام سعي دارم به واقعيت نزديك شوم در حالي كه بسياري از آنها در واقعيت اتفاق نيفتاده اند. البته بدون شك ريشه در واقعيت دارند. اصلا كاري كه من مي كنم و تلاش مي كنم به آن برسم، همين است. تمام مدت سعي مي كنم به واقعيت نزديك شوم. آدم هايي را خلق كنم كه كاملا واقعي و سه بعدي باشند. آدمهايي كه خواننده بتواند با آنها همذات پنداري كند. البته اين واقعيت داستاني با واقعيت فرق مي كند.
منظورتان چيست؟ ببينيد در واقعيت، اتفاقاتي مي افتد كه باورنكردني است. اگر اين اتفاق بخواهد در داستان بيفتد، بايد تمهيدش را فراهم كرد. مثلا ممكن است در واقعيت آدمي پيدا بشود كه همين طوري از كنار يك نفر رد بشود و بعد چاقويي از جيبش دربياورد و فرو كند مثلا توي شكم زني، بدون آنكه آن قاتل هيچ پيش زمينه اي داشته باشد. اما در داستان بايد اين قاتل را ساخت. تمام اعمال داستان بايد توجيه داشته باشد تا باورپذير باشد، وگرنه خواننده باور نمي كند. تمام فيلم ها و داستان هاي خوب جهان بايد از اين قاعده پيروي كنند.
كدام يك از داستان هاي مجموعه "من عاشق آدم هاي پولدارم" براساس يك داستان واقعي شكل گرفته است؟ تا حدودي داستان ليليوم هاي زرد. البته فقط بخش اولش كه دقيقاً براي من و همسرم اتفاق افتاد. داستان تا جايي كه زن و شوهر براي گرفتن موبايل زن راوي مي روند و زنگ خانه كسي كه موبايل را پيدا كرده مي زنند عيناً براي خود ما اتفاق افتاد. مثل داستان، شب يلدا هم بود. بخش دوم در واقعيت كاملا چيز ديگري بود. به جاي آن زن و شوهر جوان داستان، يك پيرمرد و پيرزن توي آن خانه زندگي مي كردند كه دختري داشتند و ظاهرا موبايل را دختر آن ها پيدا كرده بود. وقتي موبايل را گرفتيم و داشتيم برمي گشتيم به خانه، موضوع اين داستان به ذهنم رسيد. فكر مي كنم حدود شش ماه بعد شروع كردم به نوشتنش. اصلا هم نمي دانستم قرار است چه اتفاقاتي در اين قصه بيفتد. اين طور وقت ها كه اصلا نمي دانم چه اتفاقي قرار است بيفتد، زمان بيشتري صرف داستان مي شود. به خاطر همين نوشتن اين داستان پنجاه و چند صفحه اي حدود پنج ماه طول كشيد. البته داستاني دارم كه عينا در واقعيت اتفاق افتاده. داستان عنكبوت از مجموعه عنكبوت عينا براي من اتفاق افتاده است. البته اتفاقات جزئي آن چيزي جز تخيل نيست. اما اساس آن در واقعيت اتفاق افتاده. از آن داستان هايي بود كه من اسمش را مي گذارم، مفتي. من فقط از كسي كه آن اتفاق برايش افتاده بود، اجازه گرفتم كه داستانش را بنويسم و او هم قبول كرد. غير از اين ها هيچ داستان ديگري از من در واقعيت کاملا اتفاق نيفتاده، هر چند ممكن است به نوعي با الهام از اتفاقات اطرافم آنها را نوشته باشم. در مجموع مي توانم بگويم هر چيزي در ذهنم تبديل به داستان مي شود، دليلش هم خيلي ساده است. به خودم ياد داده ام كه هر روز بنويسم.
بعضي ها معتقدند بين داستان هاي سيامك گلشيري شباهت ظاهري زيادي وجود دارد. هر چند كه به نظر من اين شباهت ها به عنوان نقطه قوت و در جهت ارائه تركيبي از مفاهيم روي يك تم مشخص – براي مثال تنهايي آدم ها – كاربرد پيدا مي كند. تا چه اندازه اين مساله را قبول داريد؟ و آيا آگاهانه از آن در داستان هايتان استفاده كرده ايد؟(جواب نداده ايد و قرار شد جواب دهيد) اگر از نظر نوع شخصيت هاست، شايد اينطور باشد. البته بيشتر شخصيت ها. رمان كابوس به كلي چيز ديگري است يا مثلا بعضي از شخصيت هاي رمان نفرين شدگان و يا در همين مجموعه داستان جناب نويسنده. من دقيقا اين آدمهايي را كه در داستان هايم مي آورم، مي شناسم. دلم مي خواهد از اينها بنويسم. همان طور هم كه گفتيد كاملا واقعي در مي آيند. البته به هيچ عنوان شباهت ظاهري در آنها نمي بينم. هر كدام ماجراي خودشان را دارند. شايد يكي از چيزهايي كه باعث مي شود اينطور فكر كنند اين باشد كه من مي روم سراغ آدمهاي كاملا معمولي. خوب، اين آدمهاي معمولي كارهاي معمولي هم انجام مي دهند و البته من سر بزنگاه شكارشان مي كنم، جايي كه قرار است آن تغيير اتفاق بيفتد. البته گاهي اين آدم هاي معمولي در شرايطي دست به قتل هم مي زنند. در كل من هيچ شباهتي نمي دانم. فكر مي كنم هر نويسنده اي همين كار را مي كند. شما شباهت هاي زيادي مي توانيد در داستان هاي چخوف پيدا كنيد يا مثلا بين خورشيد همچنان مي دمد همينگوي با وداع با اسلحه و يا داستان هاي كوتاهي مثل آدم كشها يا زندگي خوش و كوتاه فرانسيس مكومبر و برف هاي كليمانجارو و يا بين خيلي از داستان هاي سلينجر. البته نوع روايت هم مطرح است. بالاخره نويسنده به تدريج سبكي پيدا مي كند كه شايد خيلي از داستان هايش را به آن سبك بنويسد. من فكر نمي كنم اينها ارزش كار را كم كند.
داستان هاي كوتاه شما در مجموعه "من عاشق آدم هاي پولدارم" نه نقطه آغاز دارند و نه نقطه پايان. يعني تنها محدود به برشي از زندگي آدم هاي يك قصه هستند. در واقع اتفاق ها به هيچ سرانجامي نمي رسد. خوب من اصلا اعتقادي به مقدمه ندارم. يعني فكرمي كنم بايد خواننده بلافاصله وارد فضاي داستان شود. به نوعي بپرد توي داستان. در عين حال تلاش مي كنم كاري كنم كه انگار ما اتفاقي وارد ماجراي بين دو شخصيت شده ايم. مثلا يك زن و شوهر يا دو مرد يا دو زن يا هر چيز ديگري. بعد اينها شروع مي كنند به حرف زدن. از چيزهايي حرف مي زنند كه ما اصلا از آنها خبر نداريم از شخصيت هايي حرف مي زنند كه ما اصلا آنها را نمي شناسيم و البته كم كم يك روال منطقي پيدا مي كند و همه ساخته مي شوند. هر شخصيتي هم كه وارد داستان مي شود، همين طور. خواننده از لابه لاي اين چيزهاست كه كم كم به مكان و نوع شخصيت ها و خيلي چيزهاي ديگر پي مي برد. در عين حال شخصيت ها در برش خيلي كوتاهي از زندگي قرار مي گيرند. درست مثل يك عكس. مثل يك تابلو نقاشي. منتها بايد كاري كرد كه توي اين برش، آن حالت سه بعدي دربيايد، چه در مورد شخصيت ها و چه در مورد فضاي داستان. همه چيز هم البته حالت اتفاقي و در عين حال گزيده دارد و قصه ها در جايي تمام مي شوند كه تازه در ذهن خواننده شروع مي شوند. بايد هم اين اتفاق بيفتد. چون اعتقاد دارم بايد خواننده هم در داستان حضور پيدا كند. در واقع فكر مي كنم كار هنرمند همين است. تصويري را براساس آنچه در ذهنش است، در مقابل بيننده قرار مي دهد و قرار هم نيست خودش هيچ قضاوتي داشته باشد. فقط آن تصوير بايد هنرمندانه باشد وگرنه در ذهن آدم حك نمي شود و ماندگار نيست.
براي مثال در ليليوم هاي زرد، تقريباً در انتهاي داستان ما صداي جيغ مي شنويم يا در گرگ خون آشام در انتها زن براي شوهرش شروع به اعتراف مي كند. خواننده اعتراض دارد اتفاقات ادامه پيدا كنند و داستان همچنان روايت شود. همين طوراست. البته خودم هم خيلي وقتها نمي دانم در نهايت چه اتفاقي مي افتد. مثلا در مورد آن جيغي كه گفتيد، خودم هم واقعا نمي دانم صداي جيغ از كجا بود، منتها من هم فقط آن را شنيدم. نمي دانم آن بالا، توي آن خانه اي كه شخصيت هاي اصلي از آن خارج شدند، چه اتفاقي افتاد. باورتان مي شود كه خودم هم بعضي وقتها فكر مي كنم چه بلايي سر آن زن و شوهر آمده؟ ولي يكي چيز را مي دانم. مي دانم زن و شوهري كه از خانة آن زوج بيرون آمدند، ديگري آن زن و شوهر موقع رفتن به خانة آنها نيستند. در آخر گرگ خون آشام هم كه زن شروع به اعتراف براي شوهرش مي كند خودم هم نمي دانم دروغ مي گويد يا راست. ولي مي دانم مي خواهد شوهرش را آزار بدهد.
عنوان داستان هاي مجموعه هيچ چيزي از فضاي داستان را در ابتدا براي خواننده فاش نمي كند. مثلا در گرگ خون آشام چند جاي داستان خواننده فكر مي كند گرگ خون آشام همان راننده است و هر لحظه ممكن است بلايي سر زن وشوهر بياورد. انگار عنوان قصه مي خواهد با لو ندادن اتفاقاتي كه قرار است بيفتد خواننده را فريب دهد. فكر مي كنم اين ها چيزهايي هستند كه به هيچ عنوان خودم نمي توانم درباره آن ها حرف بزنم. به اين دليل كه براي نمونه وقتي داستان گرگ خون آشام را مي نوشتم اصلا فكر نمي كردم كه اين آدم ممكن است همان گرگ خون آشام باشد. ولي بعد كه داستان تمام شد و آن را خواندم خودم هم يك جاهايي از داستان به اين مساله فكر مي كردم. درواقع چنين قصدي نداشتم. در مورد اسم داستان هم بايد بگويم معمولا اسم هايي را انتخاب مي كنم كه در عين ارتباط با داستان به آن ربطي نداشته باشند. يعني قرار نيست اسم داستان تمام جهان شخصيت ها را بسازد، ولي در عين حال مي سازد. بنابراين براي پيدا كردن اسم خيلي وقت ها دچار وسواس مي شوم.
من عاشق آدم هاي پولدارم نامزد جايزه ادبي گلشيري شده است. حرف و حديث هاي بسياري پيرامون برگزاري جوايز ادبي، علي رغم عمر كوتاهي كه دارند، وجود دارد. نظر شما در مورد اين جوايز چيست؟ قبلا هم در بارة جوايز نظرم را گفته ام. فكر مي كنم در ابتداي راهند. البته كاملا از هم متفاوتند و بايد خيلي جداگانه مورد نقد قرار بگيرند. بعضي هاشان واقعا تلاش مي كنند از داوراني استفاده كنند كه صلاحيتش را دارند و بعضي ها هم محفلي عمل مي كنند. من فكر مي كنم بايد اول بايد جامعة ادبي ما ياد بگيرد كه بحث نقد، يك بحث كاملا علمي است. اگر يك همچين چيزي جا بيفتد و منتقدان حرفه اي هم پيدا بشوند، همة اين مسائل حل مي شود.
فكر مي كنيد الان منتقد حرفه اي نداريم. سه چهار نفري بيشتر نيستند، آن هم نمي شود گفت حرفه اي. الان هر كسي به اسم نقد مزخرف مي نويسد و حكم صادر مي كند. جالب است براي تان بگويم منتقدي در ايران است كه تمام صفحات ادبي روزنامه ها را پر مي كند. سه چهارم نقد ايشان، خلاصة ناقص كتاب است و بقيه هم چيز بي سر و تهي است كه هيچ چيزي به كتاب اضافه نمي كند. جالب اينجاست كه جايزة بهترين منتقد را هم مي گيرد. آدم كم كم به همه چيز شك مي كند. همه چيز قبيله اي است. تنها چيزي كه مي توانم بگويم اين است كه نويسنده يا شاعر جدي در اينجا بايد بنشيند توي برج عاجش و كارش را بكند.
با توجه به فضايي كه در ادبيات ايران حاكم است، فكرنمي كنيد نويسنده ها و منتقدين بهتر است از اين جوايز حمايت بيشتري كنند؟ چرا، بايد اين كار را كرد. همان طور كه گفتم تازه در اول راهند و تا به دست آوردن نگاه دمكراتيك خيلي كار دارند.
فكر مي كنيد برنده شدن يك كتاب در اين جوايز روي فروش و افزايش مخاطب براي كتاب موثر است؟ در مورد بعضي از جوايز صادق است. البته تيراژ كتاب فاجعه بارتر از اين چيزهاست. بگيريم كتابي هم جايزه گرفت و پنج بار هم با تيراژ 2000 نسخه چاپ شد. حتي قطره اي در اقيانوس هم نيست.
اخيرا شما اقدام به برگزاري كلاس هاي داستان نويسي كرده ايد. منتقدين جوايز ادبي به تاثيرات پشت پرده اين كلاس ها بر جوايز ادبي اشاره مي كنند. اين مساله را تا چه اندازه قبول داريد؟ الان سال هفتمي است كه من در دانشگاه تهران داستان نويسي تدريس مي كنم و براي اولين بار است كه مي شنوم اين كلاسها تاثيرات پشت پرده بر جوايز ادبي دارند.
زندگي نامه
سيامك گلشيري در بيست و دوم مرداد ماه 1347 در يك خانوادة فرهنگي در اصفهان متولد شد. دوران كودكي را در اصفهان سپري كرد و سپس در شش سالگي به همراه خانواده، به سبب تغيير شغل پدر، به تهران مهاجرت كرد. بعد از انقلاب، در 1359، بار ديگر به اصفهان بازگشت. در اواخر دوران دبيرستان به فعاليت هاي نمايشي روي آورد و چندين نمايشنامه را روي صحنه برد. با پايان اين دوران تحصيلي، اين فعاليت ها هم قطع شد. پس از آن به خدمت سربازي اعزام شد و از آنجا كه تنها پسر خانواده بود، از رفتن به جبهه معاف شد. او در اين دوران به فراگرفتن زبان آلماني روي آورد. پس از پايان اين دوران، در سال 1369، تحصيلات خود را در رشتة زبان آلماني آغاز كرد. در اين دوران به تدريج نه تنها به ادبيات آلمان، كه به ادبيات تمامي جهان علاقه مند شد و در كنار خواندن آثار نويسندگان آلماني، به مطالعة آثار مشهور ادبيات جهان نيز پرداخت. در سال 1375، پس از نوشتن رساله اي با عنوان داستان كوتاه در آلمان، پس از جنگ جهاني دوم، موفق به گرفتن درجة فوق ليسانس زبان و ادبيات آلماني شد.
گلشيري فعاليت ادبي اش را از سال 1370 آغاز كرد. اولين داستان كوتاه او به نام "يك شب، ديروقت" در 1373، در مجلة آدينه به چاپ رسيد و پس از آن داستان هاي زيادي در مجلات مختلف ادبي، نظير آدينه، گردون، دوران، كارنامه، زنده رود، زنان، كلك و چندين و چند مقاله در روزنامه هاي مختلف به چاپ رساند و سرانجام در 1377 اولين مجموعه داستانش با عنوان از عشق و مرگ منتشر شد.
بيشتر داستانهاي گلشيري در ايران معاصر و به ويژه تهران معاصر اتفاق مي افتند و با نگاه کاملا رئاليستي به انسان معاصر و رابطه اش با جامعة معاصر مي پردازند. از مشخصات داستانهاي او مي توان به صحنه هاي متعدد و کنشها و واکنشهاي شخصيتها و ديالوگهاي بسيار اشاره کرد.
تاليف
1377: از عشق و مرگ (مجموعه داستان) 1378: پاييز لعيا (رمان) از سوي وزارت ارشاد غير مجاز محسوب شد1379: همسران (مجموعه داستان) نامزد دريافت جايزة يلدا براي بهترين مجموعه داستان سال 1379كابوس (رمان) 1380: شب طولاني (رمان)مهماني تلخ (رمان) نامزد دريافت جايزة مهرگان براي بهترين رمان سال 13801381: نفرين شدگان (رمان) نامزد دريافت جايزة مهرگان براي بهترين رمان سال 1381نامزد دريافت جايزة اصفهان براي بهترين رمان سال 13811382: با لبان بسته (مجموعه داستان) برنده لوح تقدير بهترين مجموعه داستان سال 1382 جشنوارة يلدانامزد دريافت جايزة نويسندگان و منتقدان مطبوعات براي بهترين مجموعه داستان سال 1382نامزد دريافت كتاب سال وزارت ارشاد براي بهترين مجموعه داستان سال 13821384: عنكبوت (مجموعه داستان) سمك عيار (تحليل و تلخيص سمك عيار) 1385: من عاشق آدم هاي پولدارم (مجموعه داستان)
ترجمه
1377: اندوه عيسي (مجموعة هفده داستان و يك نمايشنامه) نوشتة ولفگانگ برشرت1380: ميراث (رمان) نوشتة هاينريش بل 1381: نان آن سالها (رمان) نوشتة هاينريش بلنان مقدس (يك داستان) نوشتة هانس بندر1382: چاپلين (زندگي و آثار چارلي چاپلين) 1383: قصة ديگچه و ملاقه (يك داستان) نوشتة ميشائيل اندهبرندة ديپلم افتخار بهترين ترجمة كتاب كودك و نوجوان سال 1383 و 1384زيباترين افسانه هاي جهان (مجموعه صد افسانه) 1384: چه كسي از ويرجينيا وولف مي ترسد (نمايشنامه) نوشتة ادوارد آلبي افسانه هاي بهار افسانه هاي تابستان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر