گفت وگو♦ تئاتر ايران
پروفسور احمد کاميابي مسک استاد دانشگاه تهران و تنها ايراني داراي مدرک دکتراي مطالعات تئاتري است که از بالاترين مدارک دانشگاهي جهان به شمار مي رود. وي درطول بيست و دوسال تحصيل و تحقيق درفرانسه با بزرگاني از جمله ساموئل بکت و اوژن يونسکو ارتباط نزديک داشته و رساله هشتصد صفحه اي دکتراي خويش را دراين خصوص تکميل نموده است. با ايشان در مورد تئاتر پوچي گفتگو کرده ايم...
حرف هاي با پروفسور احمد کاميابي مسکزير چتر پوچي
آغاز پوچي و پوچ گرايي که امروزه به صورت پديده اي قابل تامل در دنيا و از جمله در کشور ما مطرح است از کجاست و پايه گذار آن چه کسي است؟ سرآغاز مساله پوچي، يا به قول امروزي ها پوچ گرايي به اولين نمايشنامه يونسکو برمي گردد. طبق آنچه يونسکو خودش برايم تعريف کرده است پيش از اينکه براي اخذ مدرک دکتراي ادبيات به فرانسه برود تصميم مي گيرد زبان انگليسي را ياد بگيرد تا بتواند براي خودش کاري دست و پا کند. اما پول کافي براي کلاس هاي زبان انگليسي نداشته، بنابراين يکي از کتاب هاي زبان انگليسي ساده را مي گيرد و مشغول مطالعه آن مي شود. در اين کتاب از چندين جمله متفاوت بسيار شوک زده مي شود. مثل اينکه به انگليسي چنين مثال هايي براي بالا و پائين آمده است: سقف بالاست و کف زمين پائين است. به نظر او اين مثال ها احمقانه مي آيد و مي شد که با مثال هاي ساده تري اين شکل از انگليسي را فرا گرفت. اين بود که با توجه به شخصيت هاي آن کتاب به نامهاي آقاي اسميت و خانم مارتان نمايشنامه اي طنز مي نويسد.با اجراي اين نمايشنامه در فرانسه يک منتقد جوان انگليسي به ديدن اين تئاتر مي رود و وقتي مي بيند دو خانواده انگليسي در اين نمايشنامه به مسخره گرفته شده اند مي گويد: سث ابسورده." اين اصطلاح را انگليسي ها بد خواندند و به اشتباه مي گويند ابزورد. يعني هيچ، پوچ و مزخرف. اصطلاحي است که همه مردم در روز شايد بيست بار تکرار مي کنند.من فکر مي کنم اين روزنامه نگار انگليسي به خاطر تعصب ملي اش اين نمايشنامه را هيچ مي گيرد و بعد هم راجع به آن درروزنامه ابزرور مقاله اي مي نويسد.
و يونسکو آن را تائيد مي کند؟ نه، وقتي اين مقاله به پاريس مي آيد يونسکو به آن جواب مي دهد و اصلاً بر سراين مساله جنگي قلمي درمي گيرد که البته در شهرت يونسکو خيلي موثر بوده است. يونسکو از همان ابتدا مقاومت مي کند و چنين برچسبي را نمي پذيرد.
ولي درآن زمان، پوچي فقط شامل حال نمايشنامه هاي يونسکو نشد.مثلا نمايشنامه هاي بکت هم شامل چنين تعريفي بود. بله. البته داستان اين جريان ادامه دار شد و همين روزنامه نگار اين اتيکت را به نمايشنامه هاي بکت، آرابال، ژنه حتي به هموطن خود پينتر هم مي دهد و به اين ترتيب اين اصطلاح به دهان ها مي افتد. اما خود اين نويسندگان هرگز چنين چيزهايي را قبول نداشتند. حتي مارتين اسلين بعدها به برداشت اشتباهش اعتراف مي کند که "تئاتر يونسکو نه تنها تئاتر پوچي نيست بلکه انقلابي هم هست" البته يونسکو هم در جوابش مي گويد "انقلابي هم خودت هستي، اصلا من نمي خواهم اتيکت و برچسب داشته باشم."
به هرحال اين يک جريان است و نمي شود گفت که يونسکو در به وجود آوردنش هيچ نقشي نداشته است. يونسکو اين جريان را به وجود نياورد. روي اين جريان اين اسم را گذاشتند و هرگز اين نويسندگان آن را نپذيرفتند. من براي همه حرف هايي که مي گويم مدرک دارم و همه نوارهاي مصاحبه هايم را با ايشان نگه داشته ام.
با اين حال هنوز که هنوز است خيلي از تئاتر ها اين اسم را به يدک مي کشند و چه بسا حرکت به سمت و سوي اين ژانر آگاهانه صورت مي گيرد. از اين يک برداشت و استفاده تبليغاتي استعماري شده، که يعني غربي ها به دنبال علم و دانش رفتند و به پوچي رسيدند. بنابراين شما ملت هاي- به قول آنها- جهان سومي ديگر از ما دنباله روي نکنيد چون شما هم به پوچي مي رسيد. در نتيجه هميشه در جا بزنيد و هميشه بازار مصرف توليدات انبوه ما باشيد.
ولي در کشور ما اين مساله در خيلي موارد، باعث رشد فکري مردم، به خصوص روشنفکران شده است. خب در ايران از يک سو روشنفکران به آن دامن زده اند و از سوي ديگر در رژيم گذشته هر کسي را که حرف حساب و انساني مي زد، چپ و کمونيست و يا مارکسيست مي دانستند. در نتيجه اين قشر براي در امان ماندن از اين انگ ها آمدند زير چتر پوچي تا بتوانند حرف شان را بزنند.هيچ انقلابي نمي تواند به پوچي معتقد باشد. براي من جاي تعجب بود که در کشوري که مردمش انقلاب کرده اند چطور مي شود باز درمورد پوچي نوشت آن هم به خصوص از سال 1358 به بعد، هرازگاهي مقاله اي در روزنامه ها و مجلات در رابطه با پوچي بکت و يونسکو نوشته مي شود.گاهي اين مقالات را به خود يونسکو نشان مي دادم. او هم مي خنديد و سر تکان مي داد.
و اين تنها مقاومت يونسکو بود؟ او مي گفت من نمي فهمم.ولي چون آدم شوخ طبعي بود و طنز مي گفت باز هم به خاطر اينکه اين مساله را به انگليس نسبت دهد مي گفت "پوچي دريک معنا ممکن است آن هم اگر قبول کنيم که پيشکسوت همه ما يعني شکسپير پوچ گرا بوده. آن جا که از زبان مکبث مي گويد: دنيا يا زندگي داستاني است که به وسيله يک ديوانه گفته شده. اگر اين را قبول کنيم خب آثار من هم پوچ است.
با اين همه، ما به تئاتر يونسکو، بکت، ژنه و امثالهم چه عنواني مي توانيم بدهيم؟ تئاتر يونسکويي، بکتي...، آنها هر کدام چندين نمايشنامه نوشته اند و هر کدام نوع خودشان را دارند. ما نمي توانيم نمايشنامه شاه مي ميرد را که نمايشنامه اي کاملا فلسفي، عرفاني و کلاسيک است با کرگدن و آوازه خوان طاس مقايسه کنيم. نمايشنامه "شاه مي ميرد" يک نمايشنامه کلاسيک است که البته آقاي کرم رضايي آن را در زماني که شاه از ايران رفت ترجمه کرد و يک چيزي درست کرد که مربوط به شاه شود، درصورتي که آن نمايش اصلا اين طوري نبود.
البته در آثار يونسکو، گاه با دنيايي رو به اضمحلال روبرو مي شويم. مثلا "کرگدن" که ما را به دنيايي مي برد که در آن انسان واقعي خيلي کم پيدا مي شود و اين دست را باز مي گذارد تا عنوان پوچي را راحت تر به آن بدهيم. به هيچ وجه. اين بحث تنها درمورد دو نمايشنامه اول يونسکو بود.کرگدن بزرگترين نمايشنامه اي است که تمام انواع ژانر تئاتر يونان قديم تا حالا را مي توانيد درآن ببينيد. اين نمايشنامه اي است کلاسيک، رويايي، تمثيلي، سياسي، فلسفي، تئاتر موقعيت، انديشه و فلسفه. پوچي اولين بار در مورد آوازه خوان طاس و درس گفته شد. درمورد کرگدن هم آقاي جلال آل احمد ترجمه نقدي را آورده و نوشته که بله دوره ي آخر زمان است و دنيا تمام شده درصورتي که اين نمايشنامه نه تنها درمورد انسان قرن بيستم بلکه انسان در طول تاريخ صدق مي کند. انتخاب کرگدن هم هيچ ربطي به کرگدن در شعر بودا که مرحوم دکتر علي شريعتي هم به آن اشاره مي کند ندارد و عرفان بودايي را زير سوال نمي برد که البته اين بحثش جداست. اين ماده اوليه از آنجا مي آيد که يونسکو مخالف آدم هاي فرصت طلب است.
چرا در عصر حاضر، بازار پست مدرن، آوانگارد و ابزورد به خصوص در ايران خيلي داغ است؟ بازار هرمونتيک هم داغ است. خوشبختانه آقاي بابک احمدي در مقاله اي نقد هرمونتيک را به خوبي توضيح داده است که اين نقد، نقدي است کاملا مذهبي و تاويلي و مي تواند بر کتاب هاي مذهبي باشد، يا بر کتاب هايي که از کتب مذهبي شاهد مثال دارند يا مستقيما از آنها برداشت کرده اند. مثلا مي توانيم در ايران ديوان حافظ، مولانا و مثنوي را نقد هرمونيتيکي کنيم. يعني بر اساس اخبار و احاديث شيعه در اسلام که رفرانس يا شاهد مثال از کتب مذهبي دارد، که باز در همين زمينه هم يک عده سعي کردند تئاتر "در انتظار گودو" که باز خودشان پوچي ناميده اند نقد هرمونتيکي بکنند. درصورتي که بکت خودش هم جواب داده است که "وقتي من اين نمايشنامه را مي نوشتم نه به خدا، نه به مذهب و نه به مسيح فکر نمي کردم.اين گودو، پرسوناژ يکي از دو نمايشنامه بالزاک است. پرسوناژي غايب که منتظرش هستند و هرگز نمي آيد ولي روي بازار بورس تاثير مي گذارد و هيچ ربطي هم به خدا ندارد.بکت صراحتا بيان مي کند که اين نمايشنامه، نمايشنامه اي پوچي نيست.عجيب است که ما اين دو نويسنده را که عضو آکادمي فرانسه هستند و مثلا بکت جايزه نوبل را هم گرفته است قبول داريم ولي حرفشان را در مورد آثارشان نمي پذيريم.
ترجمه در ايران چقدر در اين قضيه موثر بوده است؟ يکي از بهترين دلايلي که اين ترجمه ها خوب نبوده اند اين است که ترجمه هفتم "چشم به راه گودو" درآمد. اگر يک ترجمه اي درست باشد که ديگر نيازي به ترجمه دوباره نيست. به اضافه اينکه هر مترجمي به خودش اجازه مي دهد يک مقدمه و تعبير و تفسيرهايي راهم بنويسد. نتيجه اش اين مي شود که الان شما در کتاب هايي که درمورد پوچي نوشته شده مي بينيد که اين تئاتر را "تئاتر پوچي" مي نامند.
اگر قبول کنيم که اين جريان يک جريان صرفا استعماري است، تاثيرات آن بر ادبيات ايران چگونه بوده است؟ اين جرياني است که از آن بعدا استفاده سياسي استعماري شد. صادق هدايت و نويسندگاني مثل او، زخم هاي عميق جامعه را مي ديدند و نشان مي دادند و در مقابل براي اينکه مردم تحمل ديدن و شنيدن اين زخم ها را و ناهنجاري هاي زندگي را نداشتند و در نتيجه بهتر بود که اصلا ندانند و نخوانند و به جاي مرهم گذاشتن، راحت تر بود که بگويند اينها پوچ است. براي همين هم بود که مي گفتند اگر اينها را بخواني خودکشي مي کني. اين مفري بود تا مردم همچنان در ناآگاهي بمانند و گرنه مساله پوچي مساله اي بود که نه آنها معتقد بودند؛ نه چنين چيزي وجود دارد و اگر هم قرار باشد در اين رابطه تبليغي شود آبي است که به آسياب استعمار ريخته مي شود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر