جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي ايران



‏‏"در شهر خبري نيست، هست!" دومين فيلم کارگردان جواني به نام "رضا خطيبي"-اهل سراب- است که فيلم اولش ‏‏"فرداهاي قشنگ تهران" در پاريس ساخته و اکران کرده است. فيلم نخست او به گفته خودش در گونه سينماي حسي و ‏هنري بود، اما اولين فيلمي که در ايران ساخته يک کمدي مردم پسند است که به گيشه نگاه دارد. با اين حال خطيبي که ‏خود را متاثر از سبک برادران کوئن و گاي ريچي مي داند کوشيده تا کليشه هاي رايج را در هم بشکند و داستاني ‏متفاوت و البته جذاب تعريف کند. کاري که در سينماي ما کم سابقه و مسلتزم به استقبال خطر رفتن است...‏
‎‎در شهر خبري نيست، هست!‏‎ ‎
کارگردان: رضا خطيبي. نويسنده:هادي حسين نژاد، رضا خطيبي. مديرفيلمبرداري: بهرام بدخشاني. تهيه کننده: هدايت ‏فيلم. بازيگران: فرهاد آئيش، محمدرضا شريفي نيا، افسانه بايگان.‏
زن و مردي عليرغم مخالفت خانواده هايشان به هم دل بسته و ازدواج كرده اند. خانواده هاي اين زوج هر كاري از ‏دستشان بر مي آيد مي كنند كه اين وصلت را بر هم بزنند و فيلم دقيقا از همين جا شكل مي گيرد كه راننده تاكسي درگير ‏يكي از همان ماجراهايي مي شود كه پدر داماد تدارك ديده است و اين آغاز ماجراي فيلم است كه كله پز هم كه دوست ‏راننده تاكسي است وارد ماجراهاي آنان مي شود.‏
‎‎کمدي از نوعي ديگر‎‎
رضا خطيبي هم از آن دسته فيلمسازاني است که پس از سال ها تحصيل در غربت به مملکت خود بازگشته تا فيلمي ‏بسازد و در سينماي کشور خود مشغول به کار شود، اما شايد نمي دانسته که اگر بخواهد با کمپاني هاي بزرگ کار کند ‏در ابتدا مي بايست توسط آنها محک زده شود تا بدانند او در سينماي تجاري مورد نظر ايشان چه جايگاهي دارد.‏
همين مسئله سبب شده که خطيبي در فرنگ درس خوانده بخواهد کمدي بسازد از جنس نگاه برادران کوئن اما آنچه ‏حاصل از آب در مي يابد اثري شلخته است با ديدگاه هاي برادران شايسته. بنابراين فيلم نه در پرداخت ديدگاه هاي هنري ‏موفق است و نه ديدگاه هاي تجاري. داستان و کارگرداني خطيبي در جاهايي از توانايي هايي پنهان سخن مي گويند ولي ‏حاصل کار در کليت چنين نيست.‏

فيلمساز در نگاهي کلي به تم فيلم، سعي داشته به مسئله مهاجرت اهالي شهرستان به تهران بپردازد و تهران را در اين ‏راستا کلان شهري بي درو پيکر نشان دهد و تناقض هايي نيز که در اين راستا شکل مي گيرد مايه هاي کمدي خود را ‏شکل مي دهد. يک راننده تاکسي با بازي فرهاد آئيش و يک کله پز با بازي محمدرضا شريفي نيا دو رفيق به ظاهر از ‏طبقه فرودست اجتماعي هستند که در برخورد با تعارضات زندگي شهري دستخوش دگرگوني هايي مي شوند. هركدام ‏يك عيب و علتي دارند. در دسته فقرا يكي بي‌ پول و بدشانس است، آن يكي لاف زن و دودوزه ‌باز. در گروه بالا ‏شهري‌ها هم يكي متقلب و آن يكي عصباني است و ديگري لابد ريگي به كفش دارد كه چون ريگ پول خرج مي‌كند تا ‏رد ديگري را بگيرد. تكرار اين ويژگي‌ها قرار است مايه‌هاي طنز فيزيكي و كلامي قصه را بپروراند. به‌همين دليل ‏هرگاه جواد (فرهاد آئيش) را مي‌بينيم، در حال تخمه شكستن است. اين نکته در ظاهر براي گرفتن خنده هاي ممتد از ‏تماشاگر در فيلم گنجانده شده است، اما فيلمساز فراموش کرده که جايگاه توزيع بار کمدي در طول داستان بايد متناوب ‏باشد تا تماشاگر را بخنداند. يعني اگر تماشاگر را دائم بخواهيم به مدد عناصر تکراري بخندانيم با موفقيت رو به رو نمي ‏شويم و فيلم پس زده مي شود.‏

نکته ديگري که مي توان در مورد فيلم در شهر خبري نيست، هست مورد اشاره قرار داد شخصيت هاي حاشيه اي ‏فراوان است. در فيلم با جواني شهرستاني رو به رو هستيم که دائم از شهر براي نامزد خود نامه مي نويسد. اين نگاه و ‏جنس طنز تلخي که در اين شخصيت نهفته است را مي توان نکته مثبتي در فيلم به شمار آورد. حضور او نوعي ‏گروتسک را به همراه مي آورد که اين گروتسک تماشاگر را تا حدودي به آينده خطيبي اميدوار مي کند. ما دائم در نامه ‏هاي اين پسر از مهرباني مردم تهران مي شنويم و اين درحاليست که تمام آنچه در فيلم به نمايش در مي آيد خلاف اين ‏نوشته هاست. تمام آدم ها از اين منظر منطقي کارتوني پيدا مي کنند. دو شخصيت راننده تاکسي و کله پز فيلم حتي زماني ‏که در کنار پول دارهاي شهر هم قرار مي گيرند وضعيت شهر فيلم را سامان نمي دهد. کارگردان در برخي نقاط نيز ‏کوشيده با ساند تراک هايي که براي فيلم تدارک ديده به سينماي مورد علاقه اش اداي دين کند اما در اجراي اين ايده نيز ‏موفق نمي مايد و بسياري از اين ساند تراک ها درصحنه مورد نظر کارکرد صحيحي پيدا نمي کنند. ‏

خطيبي در استفاده از بازيگران نيز سعي داشته به وجوهي ديگر از اين بازيگران دست پيدا کند. آئيش تا حدود زيادي ‏اين گونه ظاهر مي شود. ما او را در نقش يک آدم لمپن ماب مي بينيم که اين نکته را به خوبي در گفتار و کلامش ‏رعايت مي کند. اما محمدرضا شريفي نيا تقريبا همان چهره هميشگي را از خود به نمايش مي گذارد. کما اينکه با شغل ‏او که به نظر مي رسد در سينماي ايران براي اولين بار به آن پرداخته شده توجه چنداني نمي شود و او مي توانست ‏شغلي غير از کله پزي داشته باشد.رضا خطيبي را هم همانند بسياري از سينماگراني که فيلم هاي اول خود را در ايران ‏مي سازند بايد در فيلم هاي بعدي مورد قضاوت قرار داد. شايد با فيلم هايي که به طور مستقل ساخته شوند.‏

هیچ نظری موجود نیست: