گفت وگو♦ سينماي جهان
بازگشت رئيس... تعجب نکنيد. اين عنواني است که مطبوعات به کاپولا داده اند. يکي از غول هاي سينماي آمريکا، سازنده پدرخوانده ها، اينک آخر زمان و دراکولاي برام استوکر... کسي که زماني يکي از سه فيلمساز بزرگ مستقل نيويورکي بود و به سوي ساخت فيلم هاي عظيم و باشکوه کشيده شد. کسي که 5 اسکار و 36 جايزه معتبر بين المللي در کارنامه دارد، اما هنوز مانند يک فيلمساز جوان و مستقل دوست دارد فقط فيلم خودش را بسازد....
مصاحبه با فرانسيس فورد کاپولاگانگسترها هيچ وقت برايم جذاب نبوده اند
فرانسيس فورد کاپولا متولد 1939 ديترويت، ميشيگان است. اما در نيويورک بزرگ شده و جزو خانواده اي ايتاليايي-آمريکايي است. پدرش کارمينه کاپولا آهنگساز و مادرش بازيگر بود. فرانسيس از دانشگاه هوفسترا در زمينه نمايش فارغ التحصيل شده و پس از تحصيل در دانشگاه UCLA نزد راجر کورمن تجربه عملي فيلمسازي اندوخته است. اولين فيلمش را در 1963 با نام Dementia 13 نوشته و کارگرداني کرده و با فيلمنامه نويسي حرفه اي وارد سيستم هاليوود شده است. در اين دوره اولين اسکارش را براي نوشتن فيلمنامه پاتون به دست آورد. در 1969 به همراه جورج لوکاس شرکت آمريکن زئوتروپ را براي توليد فيلم هاي مستقل تاسيس کردند. اولين پروژه اين شرکت تي اچ ايکس 1138 نام داشت که لوکاس آن را کارگرداني کرده بود. دو سال بعد کاپولا ديوارنوشته هاي آمريکايي را ساخت که نامزد 5 اسکار شد. اما با فيلم پدرخوانده در 1972 بود که به عنوان کارگردان يکي از بزرگ ترين فيلم هاي تاريخ سينما شناخته شد. فيلم نامزد 8 و برنده 3 اسکار شد. دو سال بعد مکالمه نخل طلاي کن را نصيب او کرد و در مراسم اسکار نيز درخشيد. در همين سال قسمت دوم پدرخوانده نيز به نمايش در آمد که بر شهرت و اعتبار وي دو چندان افزود. پدرخوانده 2 شش اسکار گرفت و به عنوان اولين دنباله سينمايي برنده اسکار بهترين فيلم وارد تاريخ سينما شد. پروژه بعدي کاپولا يکي از بلندپروازانه ترين فيلم هاي تاريخ سينما بود. اينک آخر زمان ظاهر يک فيلم حماسي درباره جنگ ويتنام را داشت، اما منبع اقتباس وي-داستاني از جوزف کنراد- و فيلمنامه کوپولا به موضوعاتي جهانششمول تر و پيچيده تر اشاره داشت. اما طولاني شدن زمان توليد فيلم و مشکلاتي که کاپولا با هنرپيشه اول فيلمش-مارلون براندو- داشت، سبب شد تا بعدها در جشنواره کن هنگام دريافت نخل طلا بگويد: اين فيلم درباره ويتنام نيست، خود ويتنام است.
کاپولا که کار تهيه کنندگي را با جديت دنبال مي کرد، در اوايل دهه 1980 روي پروژه کاگه موشا/شبح جنگجوي آکيرا کوروساوا و فيلم ميشيما: يک زندگي در چهار فصل سرمايه گذاري کند. بعدها تهيه فيلم هايي از ويم وندرس، پل شرايدر و باربه شرودر را به عهده گرفت. اما پروژه جاه طلبانه و تجربي از صميم قلب زمينه ساز ورشکستگي شرکت زئوتروپ را فراهم کرد. کاپولا بعد از اين واقعه به سراغ پروژه هاي کم خرج تر و شخصي تر بازگشت. فيلم هاي بيگانه ها يا Rumble Fish در مقايسه با آثار پيشين او شايد ارزان تر به چشم مي آمدند، اما واجد کيفيتي والا بودند و باعث شدند تا جايگاه او در سينماي آمريکا دچار تزلزل نشود. بعد از ساختن کاتن کلاب و پگي سو ازدواج کرد در دهه 1980 با کارگرداني تاکر: يک مرد و رويايش کوشيد تا به اندازه هاي پيشين بازگردد. اما اين واقعه در آغاز دهه 1990 با قسمت سوم پدرخوانده ها شکل گرفت و راه او را براي ساختن يکي از بهترين اقتباس هاي ادبي تاريخ سينما باز کرد. دراکولاي برام استوکر 1992 سيل ستايش ها را به سوي کاپولا سرازير کرد. اما در گيشه آن چنان که انتظار مي رفت، موفق نبود. فيلم 40 ميليون دلاري کاپولا فقط 84 ميليون دلار نصيب تهيه کنندگانش کرد و بسياري از منتقدان ساده لوح آمريکايي نيز زبان به مذمت فيلم گشودند. ولي گذشت چند سال نشان داد که دستاورد کاپولا نه فقط در زمينه هنري، بلکه در زمينه تجاري نيز مهم بوده است. به دست آوردن بيش از 47 ميليون دلار از محل کرايه نوار ويديويي فيلم رکورد تازه اي براي کارنامه فيلمسازي کاپولا بود. ولي کاپولا ترجيح داد تا در ميانه همين دهه با فيلم هاي شخصي تر و کوچک تري چون جک يا باران ساز[بر اساس کتابي از جان گريشام] خودي نشان بدهد. اما از نظر هنري و تجاري شکست خورد. شايد همين واقعه بود که سبب شد تا به مدت يک دهه کارگرداني را کنار بگذارد. اما خوشبختانه امسال با فيلم تازه اي بازگشته و آنطور که از قراين پيداست قصد دارد تا در يکي دو سال آينده جبران مافات کند. گفت و گويي را که خواهيد خواند به مناسب نمايش آخرين فيلمش-جوان بدون جواني- انجام شده، اما مصاحبه کننده مجله پرومير کوشيده تا همه کارنامه وي را پوشش داده و دلايل کم کاري يک دهه پيش را نيز کشف کند.
چرا بين باران ساز و جوان بدون جواني ده سال فاصله افتاد؟ اتفاق غير عادي نيست به خصوص براي کسي مثل من که فيلمنامه هم مي نويسد. به مورد کوبريک نگاه کنيد. در طول ده سال در جستجوي جايگاهي جديد در سينما بودم. ديگر نمي خواستم کارگردان فيلم هاي سفارشي باشم، يعني چيزي که بعد از شکست تجاري از صميم قلب به آن تبديل شدم. اما صنعت سينما تغيير کرده است.علاقه اي به ژانر سينمايي که مايل به ساخت آن هستم، نيست. پس خودم براي تهيه يک طرح شخصي به اسم مگاپوليس دست به کار شدم و با دو شکل مواجه شدم. ابتدا خلق يک آرمانشهر در قلب منهتن که بعد از تراژدي برج هاي دو قلو دگرگون شده است و مانند هميشه سعي کردم خودم را با وضعيت موجود وقف بدهم. اما درحال رفع و رجوع کردن اين مشکل فيلمنامه اي، مي بايست در جستجوي حل مشکل سرمايه گذاري آن نيز مي بودم. ديگر خسته شده بودم که به هر کجا مي رفتم به من مي گفتند :"اگر مي تواني براد پيت را در فيلمت داشته باشي، شايد آن را بسازيم" امروزه مرحله سرمايه گذاري براساس حذف تمام خطرات ممکن صورت مي گيرد. همه همان حرف ها را تکرار مي کنند. توي يک بن بست بودم. همزمان با تلاش براي ساخت مگاپوليس، نوشته هاي ميرسا الياده [مورخ و رمان نويس رومانيايي] را کشف کردم. يکي از چيزهايي که مگاپوليسبه آن مي پرداخت، شرايط زماني و رابطه آن با خود آگاهي ما بود. وقتي جوان بدون جواني را مي خواندم به خودم گفتم :چرا اين داستان را به فيلم برنگردانم؟ همزمان شرکت من به سوددهي رسيد و خودم در اندازه سرمايه گذاري پروژه جوان بدون جواني بودم. فيلمي که فقط بيست ميليون دلار خرج آن شد. پس بدون حرف زدن با هيچ کس شروع به کارکردم. مي خواستم براي داشتن بيشترين آزادي عمل ممکن بيرون از صنعت سينما کار کنم.
جوان بدون جواني بسيار اتوبيوگرافيک است. داستان مردي که تمام زندگيش حکايت يک جستجو است.اين شامل حال هر کدام از ما مي شود. کسي هست که در جستجوي چيزي نباشد؟ سر هر کدام از فيلم هايم، روزنامه نگاران اين حرف را به من مي زنند: شما مانند دون کورلئونه در پدر خوانده (1972) ماکياولي صفت هستيد.... مانند کلنل کورتز در اينک آخر زمان (1979).... شما تاکر هستيد (1988)... البته که اگر شما فيلم هاي شخصي بسازيد، طبيعي است که با زندگي حقيقي خودتان پيوند خواهد خورد. جوان بدون جواني داستان مردي است که فرصت زندگي دوباره را پيدا مي کند. من شصت و هشت سال دارم. با اين فيلم مي خواستم کارنامه کاريم را طوري ادامه بدهم که انگار دارم مثل دوره هيجده سالگي ام کارم را تازه شروع مي کنم. يعني قبل از آنکه با موفقيت پدرخوانده مسيري متفاوت بيايد. ديدن اين که فيلم هايم در سراسر جهان مخاطب خودشان را پيدا کرده اند، فوق العاده است. اما اين موفقيت مرا از انگيزه اوليه ام که نوشتن و هدايت طرح هاي شخصي بود، دور کرد.
چرا اينقدر دغدغه گذر زمان و خودآگاهي را داريد؟ خود آگاهي مضمون بسيار پيچيده اي براي پرداختن است و درمورد زمان بايد گفت هيچ رابطه اي بين آن و خودآگاهي وجود ندارد از آن براي دادن معنائي به گذشته و آينده استفاده مي شود درحالي که همه مي دانند که تنها زمان حال است که وجود دارد. ابزار سينما براي دست بردن در زمان بسيار توانمند هستند. مي توانيد به جلو برويد، به عقب باز گرديد، زمان را تند کنيد، کند کنيد، متوقف کنيد، يا تکرار کنيد.... سينما از زمان تولدش تا امروز بسيار تکامل يافته است. به خصوص در بيست سال بين سينماي صامت تا سال هاي خلق قسمت اصلي زبان سينمايي. به خودم گفتم يکي از زمينه هايي که هنوز جاي کار دارد خود آگاهي دروني است. چگونه مي شود فيلمي را براساس شيوه اي که فکر مي کنيم و احساس مي کنيم، ساخت ؟ ما ابزار زيادي در اختيار داريم : بازيگران، ديالوگ ها و استعاره. صداي دروني که تلاطم خودآگاهي را بيان مي کند. اما فکر مي کنم به افق هاي جديدي مي توان دست يافت. اين تلاشي است که در جوان بدون جواني انجام داده ام.
از اينک آخر زمان تا Rumble Fish شما در طول کارنامه هنري تان در جستجو راهي براي تبديل سينما به وسيله اي براي بيان چيزهائي کاملاً متافيزيکي بوده ايد. اوايل نمي دانستم که اين تلاش مرا به سوي متافيزيکي مي کشاند. فقط در جستجوي راه هايي بودم براي ترجمان آنچه که در ذهن کسي مي گذرد. ايزنشتاين نيز به اين موضوع فکر کرده است. در دومين کتابش در مورد سينما، او از محدوديت هاي هنر هفتم براي نفوذ در ذهن حرف مي زند. وقتي يک فيلمنامه مي نويسيد، اغلب از خودتان مي پرسيد: چطور مي شود به تماشاگران آنچه را که شخصيت داستان فکر و يا احساس مي کند، فهماند ؟ در يک کتاب شما آن را مي نويسيد. دريک فيلم راه هاي ديگري را بايد تصور کرد. اين چالش را بسيار جذاب مي يابم.
شخصيت پرفسور که توسط تيم روث ايفا شده، ابتدا داراي ديدگاهي غربي است و سپس عطش مرموزي او را به سمت شرق مي کشاند. شما نيز اين مسير را پيموده ايد؟ بايد بگويم که اين وضعيت نويسنده داستان، ميرسا الياده است. او رومانيايي و تربيت شده در سنت کلاسيک و مسيحي است. به لحاظ زباني او تعلق به گروه دانشگاهي هايي چون دومينک ماتي که نقشش توسط تيم راث اجرا شده است دارد که به يادگيري زبان هاي لاتين و يوناني مي پردازند و سپس طبيعتاً به سمت زبان سانسکريت سوق پيدا مي کنند. زبان کهن تري که درهاي يک فلسفه و يک اسطوره شناسي کاملا جديد و جذاب را به روي شان مي گشايد. اما درمورد من، نه لاتين ياد گرفته ام و نه يوناني... اما آنها را بسيار تحسين مي کنم همان گونه که هر روز بيشتر از قبل نقش زبان را در شناخت خود آگاه تحسين مي کنم. کانت نشان داد که حيطه خود آگاه ما محدود مي شود به احتياجات اصلي براي زنده ماندن.بدون او ما نمي توانستيم هرگز جهان اسمي يا جهان بروني را بشناسيم چرا که فهم و چشم ها و مغز ما نمي توانست کمک زيادي براي شناخت آن بکند. همه اينها در فلسفه شرقي چه هند و چه بودايي بسط داده شده است. الياده تمام زندگيش را صرف آموختن اين مذاهب کرده است و شروع کرده است به احاطه يافتن به محدوديت هاي فهم ما از دوگانگي جهان: بالا و پايين، خوب و بد، روشن و تاريک، نر و ماده. جوان بدون جواني سوالات او را مطرح مي سازد اما پيش از هر چيز بدون ترديد داستاني از بورخس منبع الهام الياده بوده است. فيلم من سعي ندارد که دشوار جلوه کند. بايد آن را به مانند يک حکايت پريوار در نظر گرفت. اما به موازات داستان، يکسري از مضاميني چون دوگانگي و زمان مطرح مي شود که انسان در دوره هاي مختلف سني به صورت هم زمان با آنها مواجه شود. اينکه بالا و پايين لزوماً متضاد با يکديگر نيستند...
بسياري از تصاوير جوان بدون جواني بازتابي هستند از ديگر فيلم هايتان: مثل نماي درشت تيم راث بر که روي پنکه در بيمارستان ياد آور اينک آخر زمان است و بعضي تصاوير که به دراکولا ارجاع مي دهد... ممکنه. وقتي فيلم تان يک فيلم شخصي است، نمي توانيد جلوي خودتان بودن را بگيريد.
همين طور ارجاعات به مرد سوم کارول ريد و يا فيلم هاي مايکل پاول... به صورتي غير عمدي اين کار را کرده ام. داستان جوان بدون جواني از سال 1938 شروع مي شود و سپس در طول زمان پيش مي رود. نمي خواستم از روش هاي هميشگي استفاده کنم. در کلنل بليمپ (1943 ) مايکل پاول به کمک امکانات سينمائي به زمان يک اتفاق اشاره مي کند يا نشانه هائي چون تاريخ روي يک روزنامه... به همين صورت من سعي کردم هم با باند نوشته اطلاع رساني کنم. اما همين طور از وراي سبک متفاوت زماني هر دوره. تيراژ اول فيلم ياد آور دهه سي است. بعد وقتي تيم راث توسط نازي تحت تعقيب قرار مي گيرد دهه چهل است. من به شيوه خودم تريلرهاي گذشته مثل مرد سوم را روايت مي کنم. فيلمي چون جوان بدون جواني مي تواند خيلي راحت به بيراهه کشيده شود. پس سعي کردم تا حد امکان کلاسيک باشد.
حقيقت دارد در مدت زمان فيلمبرداري براي تمرکز و در خود فرو رفتن به سر قبر دراکولا رفته ايد؟من براي تشکر از ولاد سوم ملقب به خون آشام[شخصيت تاريخي الهام بخش برام استوکر براي خلق دراکولا بوده] رفتم. چرا که دراکولا خانه مرا نجات داد. من دلبستگي به خصوصي با اين اسطوره ندارم. من اين فيلم را تنها به عنوان يک سفارش ساختم اما در زمان ساخت آن تا حد ممکن درباره داستان واقعي دست به تحقيق زدم. موفقيت فيلم به من امکان پرداخت بدهي هاي از صميم قلب و خريد تاکستان هايم را داد، که چيزهاي بسياري را ممکن ساختند.
از فيلم آينده تان Tetro حرف بزنيد. گويا فيلمنامه دزديده شد؟ کامپيوترهاي ما که بر رويشان نسخه هاي متفاوتي از فيلمنامه را ضبط کرده بوديم، دزديده شدند. بدم نمي آمد که بتوانم بگويم فيلمنامه شاهکاري بود که ديگر هرگز چنين چيزي را نخواهيم ديد. اما با کمک بازيگران و اعضاي گروه که نسخه اي از آن را داشتند، توانستيم دوباره آن را به دست بياوريم. Tetro در ادامه جوان بدون جواني نوشته شده ست. يک داستان معاصر و کاملا ارژينال که اتوبيوگرافيک نيست، اما بسيار شخصي است و ملهم از فيلم هايم و چيزهايي که شاهد آنها بوده ام. اين فيلم بيشتر درحال و هواي The Rain People و مکالمه -دو فيلمنامه غير اقتباسي نوشته و ساخته شده توسط کوپولا در سالهاي 69 و74- خواهد بود.ما زندگي دو برادر از يک خانواده ايتاليايي مقيم آرژانتين را پي مي گيريم. بازيگران آن مت ديمن، ماري بل وردو و خاوير باردم هستند در همين لحظه که با شما حرف مي زنم مي بايست جائي ديگر مشغول کارکردن بودم.
شما و جورج لوکاس دو روي يک سکه هستيد. او در زماني که با جنگ ستارگان و لوکاس فيلم از نظر تجاري به موفقيت رسيد شما با از صميم قلب و زئوتروپ شکست خورديد. من فيلم هاي شخصي مي سازم واو فيلم هاي تجاري. اما جورج اين توانائي را دارد که فيلمي شخصي مثل 1138 هم بسازد.او تنها تصميم گرفته که در عالم فيلم هاي پرفروش بماند، لااقل فعلاً...
شما بوديد که اين امکان را براي او فراهم ساختيد تا کارش را در سينما آغاز کند. امروز او يکي از قدرتمند ترين چهره هاي هاليوود است. او مي تواند فيلم هاي شما را تهيه کند. من براي تهيه فيلم هايم به اندازه کافي پول دارم. نه به اندازه او، اما براي آنچه که مي خواهم انجام بدهم کافيست. ما با هم سر تاکر همکاري کرديم. ما باهم دوست هستيم، ولي من احتياجي به سرمايه گذاري او ندارم.
شما از اولين کساني بوديد که به استفاده از تکنيک هاي ديجيتالي و ويدئو اعتقاد داشتيد. امروز در مورد سلطه افکت هاي ديجيتالي بر سينماي آمريکا چه فکر مي کنيد؟ خودتان مي دانيد که درمورد زهر چه مي گويند: مسئله اندازه آن است. تصاويري که با کمک کامپيوتر و امکانات ديجيتالي شکل مي گيرند موهبت بزرگي براي راويان است. اما آنها نه جاي نوشته را مي گيرند و نه بازيگران را. از نقش عنصر انساني نمي توان غافل شد. حتي وقتي يک فيلم انيميشن مي سازيد اين آدم ها هستند که به آن بعد انساني مي دهند. تماشاگران به سرعت به آنچه که قابل اجرا است عادت مي کنند. آنها مي توانند حقيقي را از غير حقيقي تميز دهند. تنها عرضه کردن نمايش کافي نيست، بايد ايده داشت و محتوي و...
از فيلمي به فيلم ديگر به نظر شما در جهت هاي متضاد و حرکت مي کنيد در از صميم قلب شما مدرن ترين تکنولوژي را به خدمت مي گيريد درحالي که براي ساخت دراکولا تنها از تکنولوژي قديمي استفاده مي کنيد. من سبک فيلم را با مضموني که کار مي کنم تطبيق مي دهم. براي دارکولا که داستان آن در اويل قرن بيستم مي گذرد به نظرم جالب مي آمد که از تکنيک هاي آن زمان- که تازه سينما متولد شده بود- استفاده شود. همان ها که توسط مه ليس و ديگر شعبده بازان به کار برده مي شد.
پدر خوانده ها چون الگويي براي سريال سوپرانوها به کار گرفته شده است. نظرتان درمورد اين سريال چيست؟ هرگز آنرا نديده ام. مي دانيد گانگسترها هيچ وقت برايم جذاب نبوده اند، حتي در زمان ساخت پدرخوانده. حتي فکر اينکه بشينم حرف هاي گانگسترها را نگاه کنم خسته کننده است. اما به نظر مجموعه خوبي مي آيد و جيمز گاندولفيني را خيلي دوست دارم. شايد روزي نگاهي به آن انداختم.
شما در دهه هفتاد پيشتاز movie brats در هاليوود جديد بوديد: دي پالما، فريد کين، لوکاس، اسکورسيزي، اسلپبرگ... امروز دخترتان براي نسل جديد سينما گران مستقل يک جور الگو است. فکرش را مي کرديد که او راه شما را ادامه بدهد؟ نه من پسر بزرگي داشتم [جيان کارلو که دريک حادثه قايقراني در سال 1986 کشته شد] که فکر مي کردم سينماگر خواهد شد و يا پسر ديگرم رومن [کارگردان... و همکار هميشگي پدر و خواهرش] آدم مهمي مي شود. اما تصور نمي کردم سوفي فيلمساز بشود. او بيشتر علاقمند به مد، عکاسي و نقاشي بود. خيلي خوب نقاشي مي کرد. يک روز او تصميم گرفت يک فيلم کوتاه بسازد... همين که آن را ديدم، فهميدم که استعداد اين کار را دارد.
نظرتان درمورد چهره ويران گر خانواده که در خودکشي باکره ها ارائه مي دهد... [حرف ما را قطع مي کند] فيلم هاي او به نظرم بسيار اورژينال هستند و به شعر مي مانند. به نظر من ماري آنتوانت يکي از مجرد ترين فيلم هاي سال هاي اخير است. تاريخ به شيوه اي شفاهي روايت مي شود. آشکارا آنچه که در زندگي او براي سوفي جذاب بوده است، جواني او بوده، نه زندگي نامه او و يا انقلاب فرانسه. همان شيوه اي که آبل گانس در ناپلئون زندگي امپراتور را روايت مي کند، يعني تنها قسمت نخست آن را.
ماري آنتوانت به دشواري هاي ميراث و قدرت مي پردازد. سوفي از مشکلات دختر شاه بودن مي گويد. آنچه که کمي وضعيت خود اوست... مي شود کمي آن را اينطور ديد. اما من چنين شاهي نبودم. مي دانيد سوفي در دره ناپا زندگي مي کرد. او درخانه اي بزرگ در ميان يک تاکستان معرکه بزرگ شد. ولي به صورتي عادي به مدرسه رفته است و با بچه هاي عادي هم سن و سالش رفت و آمد مي کرد.
چه زماني پذيرفتيد که نمي توانيد يک مغول[مغول کنايه از سلطان يا فردي قدرتمند، با کمي مسامحه غول] مانند آنچه که آرزويش را داشتيد، باشيد و اما تنها يک سينما گر؟ وقتي استوديويم را از دست دادم. با زئوتروپ سعي کردم آن چيز خوبي که در سيستم قديمي فيلمسازي بود را دوباره زنده کنم يعني گرد هم آوردن بازيگران و تکنيسين هاي مستعد همراه با استفاده از جديد ترين دستاوردهاي الکترونيکي و ديجيتالي. متاسفانه شکست از صميم قلب آن چنان شديد بود که استوديو ورشکست شد. پس فهميدم که مغول شدن با نحوه نوشتن و فيلمسازي من جور در نمي آيد و سر آخر شايد بهتر است بتوانم فيلم هائي که مايل به ساختنش هستم را بسازم. به جز فيلم هاي فرزندانم نمي خواهم فيلم هاي ديگران را تهيه کنم. خيلي پيچيده است. اگر شما تهيه کننده باشيد و فکر مي کنيد که مونتاژ فيلم خوب نيست، نمي توانيد در فيلم تغييراتي بدهيد بدون آنکه بعدها کارگردان نگويد: فرانسيس فيلم مرا خراب کرد. کارگردان هاي جوان نمي خواهند که کمک شان بکنيم. آنها ترجيح مي دهند مسئول شکست هاي خودشان باقي باشند تا آنکه بگذارند ديگران فيلم هايشان را دستکاري کنند.
اين اواخر از چه فيلم هايي خوشتان آمده است؟ اين احساس را دارم که اکثر مواقع دارم همان چيزها را مي بينم. موقع بيرون آمدن از سالن معمولاً از همسرم مي پرسم اين را قبلا نديده بوديم؟ البته به جز سينماي مستقل که برايم در ارجحيت است. هر چقدر فيلم شخصي و غير معمول تر باشد، آن را بيشتر مي پسندم. از افرادي که نمي ترسند آنچه را که دوست دارند انجام بدهند، خوشم مي آيد مثل وس آندرسون يا پل توماس آندرسن. هرگز فيلمي چون Punch-Drunk Love نديده بودم.
خود را همسو با زمانه احساس مي کنيد؟ زمانه نگران کننده اي است. فکر مي کردم که نوع بشر بهتر خواهد شد و ما چيزهاي بزرگي را در جهان خواهيم ساخت. اما به نظر مي آيد که به اين رضايت داده ايم که با خود خواهي و بدون فکر کردن به ديگران منابع طبيعي را هدر بدهيم. غم انگيز است، من نسبت به آينده دوردست بسيار خوشبين هستم. دويست، سيصد سال ديگر. متاسفانه تا آن زمان زنده نخواهم ماند تا ببينم آيا حق با من بوده است.
و با سينماي امروز؟ سينما خيلي محدوده شده است. فضاي کافي براي تنوع شخصي وجود ندارد. مدام هاليوود را متهم مي کنيم اما ديگر تنها تقصير هاليوود نيست، پخش کننده گان اروپايي هم به دنبال فيلم هايي براي تماشاگران مذکر رده سني 24-15 هستند که بتوانند براي آنها پول زيادي در بياورد. آنها هستند که طالب فيلم هاي بزرگ صد ميليون دلاري هستند. اروپا هاليوودي تر از خود هاليوود شده...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر