شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان


با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران هفته رفته ‏ايم. فيلم هايي که بسياري از آنها بخت نمايش در ايران –به صورت ‏قانوني يا جرح و تعديل نشده- را نمي يابند. ‏


‏<‏strong‏>معرفي فيلم هاي روز<‏‎/strong‏>‏
‏‏<‏strong‏>قلمرو ‏The Kingdom‎
کارگردان:‏‎ ‎‏ پيتر برگ. فيلمنامه: ماتيو مايکل کارناهان. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: مائورو فيوره. تدوين: ‏کولبي پارکر جونيو، کوين استيت. طراح صحنه: تام دافيلد. بازيگران: جمي فاکس[رونالد فلوري]، کريس کوپر[گرانت ‏سايکس]، جنيفر گارنر[جنت ميز]، جاناتان بيتمن[آدام ليويت]، اشرف برهوم[سرهنگ فارس القاضي]، علي ‏سليمان[گروهبان هيثم]، جرمي پايون[ديمن اشميت]، ريچارد جنکينز[جيمز گريس مدير ‏FBI‏]، کايل چندلر[فرانسيس ‏منر]، دني هيوستون[گيديون يانگ وزير دادگستري]. 110 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
عربستان سعودي، زمان حال. تروريست ها به مجتمع مسکوني کارمندان يک شرکت نفتي آمريکايي در رياض حمله ‏کرده و بيش از صد نفر را به قتل مي رسانند. در واشنگتن، مامور ويژه رونالد فلوري گروهي از مامورين زبده ‏FBI‏ ‏را گرد آورده و قصد دارد براي تحقيقات به آنجا برود. اما وزارت امورخارجه و وزير دادگستري نگران خدشه وارد ‏شدن به روابط دو کشور هستند. فلوري که دوستش را در انفجار از دست داده، با استفاده از روابط خود، قرار ملاقاتي با ‏سفير عربستان گذاشته و او را تهديد مي کند اگر در اين زمينه با وي همکاري نکند اسرار فساد مالي او را افشا خواهد ‏کرد. سفير با وليعهد عربستان صحبت کرده و اجازه مي گيد تا فلوري به همراه تيم خود، يک هفته در رياض به تحقيقات ‏بپردازد. اين در حالي است که گارد ملي به رياست ژنرال العبدالمالک مسئوليت تحقيقات را بر عهده دارد و ميان وي و ‏تشکيلات پليس رقابتي در اين زمينه در جريان است. سرهنگ فارس القاضي از تشکيلات پليس ماموريت مي يابد تا ي ‏با فلوري و گروه اش همراهي کند. ديمن اشميت وابسته وزارت امور خارجه آمريکا، از مامورين ‏FBI‏ مي خواهد تا ‏عربستان را ترک کنند. همزمان القاضي و فلوري اعتماد يکديگر را به دست مي آورند و در يک شام تشريفاتي با ‏شاهزاده سعودي اجازه مي يابند تا کنترل تحقيقات را به دست بگيرند. همزمان تروريست هاي حمله ديگر تدارک مي ‏بينند. گروه فلوري به سرعت رد آنان را يافته و قصد دارد تا بمب ساز اصلي مشهور به ابوحمزه را دستگير کند. اما در ‏تيراندازي افراد پليس همه تروريست ها کشته مي شوند. فلوري که يقين پيدا کرده، ديگر به هسته و فرد اصلي گروه ‏تروريستي دست نخواهد يافت، با اصرار اشميت راهي فرودگاه مي شوند. اما در ميان راه تروريست به کاروان شان ‏حمله کرده و لويت-يکي از اعضاي تيم فلوري- را مي ربايند. فلوري و القاضي به همراه باقيمانده تيم، اتومبيل تروريست ‏ها را تعقيب و به مخفيگاه آنان دست مي يابند. تروريست ها قصد دارند تا لويت را در برابر دوربين سر ببرند، ولي در ‏آخرين لحظه تيم فلوري به هرماه القاضي موفق به نجات وي مي شوند. القاضي که متوجه حضور ابوحمزه در آن مکان ‏شده، موفق به يافتن وي مي شود. اما تيراندازي در گرفته و هر دو کشته مي شوند. فلوري و تيمش نيز به آمريکا بازمي ‏گردند.‏



‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پيتر وينکلر برگ متولد 1964 بازيگر آشناي نقش هاي فرعي و کارگرداني کمتر شناخته شده[لااقل تا امروز] است. ‏سينما دوستان پيگير بازي او در آخرين اغوا[جان دال] و کاپ لند[جيمز منگولد] را به ياد دارند و اين اواخر حضورش ‏در آس هاي سوخته[جو کارناهان، برادر فيلمنامه نويش قلمرو] و وثيقه[مايکل مان] که بخت آشنايي با مان در حال ‏عوض کردن مسير کارنامه اوست. برگ از 1994 با ساختن قسمت هايي از سريال ‏‎"Chicago Hope"‎‏ شروع به ‏کارگرداني نيز کرده و بعدها نويسندگي و تهيه کنندگي را نيز آزمود. اولين فيلم بلندش اعمال بسيار وحشيانه را در ‏‏1998 کارگرداني کرد که در چند جشنواره مورد توجه قرار گرفت. دو فيلم بعدي اش در همين حد نيز موفق نبود و به ‏نظر مي رسيد که ترجيح داده تا به شغل اصلي خود-بازيگري- بپردازد. اما آشنايي با مايکل مان و جمي فاکس در فيلم ‏وثيقه او را وارد مسيري تازه و متفاوت کرد. حاصل اين تغيير فيلم 80 ميليون دلاري قلمرو است که در زمان درست ‏توليد شده و با توجه به موضوع حساس خود در بسياري از کشورها مورد توجه قرار خواهد گرفت. چکيده مطلب و جان ‏کلام فيلم در تيتراژ آغازين فيلم که با استفاده از تصاوير مستند هفت دهه پيش و افکت هاي رايانه هاي ساخته شده، به ‏تماشاگر عرضه مي شود: نفت با امنيت ملي آمريکا ارتباط دارد. ‏
بقيه زمان فيلم صرف تصوير کردن سبعيت بنيادگرايان مسلمان[القاعده و حزب الله] و حضور گروهي آمريکايي براي ‏بازگرداندن امنيت به رياض و صد البته سکونت گاه کارمندان شرکت هايي آمريکايي نفتي است. تاثير مايکل مان به ‏عنوان تهيه کننده در همه جاي فيلم پيداست. از فيلمبرداري تا نحوه هدايت بازيگران و روابط ميان شخصيت ها[آشنايي و ‏همراهي سرهنگ فارس و فلوري] يا رفتار اين دو با ابوحمزه در سکانس پاياني و تدوين پر ضرباهنگ آن که تماشاگر ‏را به ديدن تريلري واقعي با پس زمينه سياسي پر رنگ دعوت مي کند. آن چه که اهميت دارد تلاش آمريکا و ‏شاهزادگان عرب براي درک يکديگر و رسيدن به تفاهم است. هر دو طرف به عنوان کشورهاي درگير بزرگ ترين ‏معاملات تجاري با توجه پيشينه فرهنگي خود، از اعتماد به طرف مقابل پرهيز دارند. دوستي پر فراز و نشيب شان با ‏پديده تروريسم تهديد مي شود و عربستان به عنوان زادگاه اسلام و طبيعتاً بنيادگرايي اسلامي شهرتي سو دارد. البته ‏داستان فيلم حقيقي نيست، اما وقايع مشابه رخ داده و در آينده نيز محتمل است. بنابر اين فيلم جنبه اي پيشگويانه نيز به ‏خود مي گيرد و طرفين را به درک و اعتماد متقابل فرا مي خواند. شوخي فارس و فلوري در سکانس پاياني و پيش از ‏حمله به مقر ابوحمزه درباره وجود خدا نشان از تابوشکني در کشوري دارد که در سکانس هاي پيشين انگشت نگاري ‏جسد يک مرده مذکر توسط عضو مونث گروه فلوري با ممانعت روبرو شده بود. ‏
فيلم برخي ارجاعات تاريخي خود را از کتاب مامور سابق ‏FBI‏ لويس فري گرفته و تنشي که در خاورميانه ترسيم مي ‏کند بسيار واقع گرايانه است. دقتي که در ترسيم فضا اعمال شده، نقطه عطفي براي کارنامه برگ را رقم زده و از قراين ‏پيداست که نويسنده و تهيه کننده قلمرو نيز از حاصل کار خشنود هستند. چون توليد سه فيلم مشترک ديگر را اعلام کرده ‏اند. البته برگ از خصلت هاي اگزوتيک لوکيشن عربستان نيز در فيلم استقاده کرده و با چشم پوشي از پيرنگ سياسي ‏فيلم مي شود آن را به عنوان يک تريلر خوش ساخت جنايي به راحتي دنبال کرد و لذت برد. شخصاً به عنوان يک ‏دوستدار تريلرهاي سياسي از فيلم لذت بردم و به آينده کارنامه کارگرداني برگ اميدوارم. صلح طلب ها و مخالفان ‏خشونت نيز دلايل خود را براي بيزاري از قلمرو خواهند يافت!‏‎ ‎ژانر: اکشن، درام، مهيج. ‏




‏‏<‏strong‏>روز شب روز شب ‏Day Night Day Night‎
نويسنده و کارگردان: جوليا لاکتو. مدير فيلمبرداري: بنوآ دبي. تدوين: جوليا لاکتو، مايکل تيلور. طراح صحنه: کلي مک ‏گئي. بازيگران: لوئيزا ويليامز[دختر]، جاش فيليپ وينستاين[فرمانده]، گرت ساکس[هماهنگ کننده]، تشي هون ‏کيم[راننده]، آنه ماري لاولس[دستيار بمب ساز]، فرانک داتلو[بمب ساز]. 94 دقيقه. محصول 2006 آمريکا، آلمان، ‏فرانسه. نام ديگر: ‏Jour nuit, jour nuit‏-‏‎ Zwei Tage zwei Nächte‎‏. برنده جايزه ويژه کارگردان جوان از ‏جشنواره کن، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره شيکاگو، برنده يک جايزه و نامزد جايزه بهترين فيلم اول از جشنواره ‏روحيه مستقل، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره مونترال، برنده جايزه بهترين فيلم داستاني از جشنواره ووداستاک. ‏
دختري 19 ساله وارد نيويورک شده و با هدايت راننده اي آسيايي تبار به آپارتماني وارد مي شود. به وي گفته مي شود ‏تا از نزديک شدن به پنجره ها و خروج از آن محل خودداري کند. مدتي بعد چند نفر که نقاب بر چهره دارند، به ديدار ‏وي مي آيند. با ورود آنان مشخص مي شود که اعضاي گروهي تروريستي بوده و قرار است دختر را براي يک بمب ‏گذاري انتحاري در ميدان تايمز آماده کنند. در طول چند روز، دخترک براي اجراي عمليات آماده مي شود. در روز ‏موعود با کوله پشتي حاوي بمب به ميدان تايمز مي رود تا در اوج شلوغي آن را منفجر کند. اما بر خلاف انتظارش بمب ‏عمل نمي کند و دخترک در خيابان سرگردان مي شود....‏
‏<



‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
نقطه اوج تلاقي ميني مالسيم در سينما با جنجالي ترين موضوع روز دنيا، يعني بمب گذران انتحاري که چند فيلم شاخص ‏نيز مانند تروريست[1999، سانتوش سيوان] در اين زمينه قبلاً ساخته شده است. چوليا لاکتو کارگردان فيلم که 9 سال ‏قبل با اولين فيلم لحظه برخورد شناخته شد، به رغم جوايزي که نثار آن شد تا امروز فيلم ديگري نساخته است. اما با ‏روز شب روز شب نشان مي دهد که در طول چند سال گذشته تغييرات بزرگي در نحوه نگاهش به سينما ايجاد نشده ‏است. فيلم دوم لاکتو همچون ساخته پيشين با وجود داستاني بودنش به دليل پرهيز از هر گونه ترفندهاي داستاني معمول ‏ساختاري مستندگونه دارد. از دلايل انتخاب دختر چيزي به ما عرضه نمي شود. هيچ کس نامي ندارد و از همه بدتر اين ‏که گروه تروريستي نيز هويت روشني ندارد. مهم انتخاب و عملکرد دختر جوان است و سرگشتگي اش در نيويورک ‏زماني که در مي يابد بمب منفجر نخواهد شد. لاکتو به شکلي ميکروسکوپي بر اعمال دخترک در طول مدت اقامتش در ‏آپارتمان نظارت مي کند. هر حرکت کوچک او را به تصوير مي کشد و از وي چهره اي ژان دارک گونه تصوير مي ‏نمايد. چهره دخترک را غمي غريب فرا گرفته و ايمانش خلل ناپذير به نظر مي رسد. لاکتو شوخي سرنوشت را با چنين ‏دختري ترسيم مي کند، از صداي پس زمينه شهر و نورهاي رنگارنگ ميدان تايمز استفاده مي کند تا بيهودگي مرگ او ‏و اين که بازيچه اي بيش نيست را به ما بفهماند. فيلم شرح رويارويي ايمان با سرنوشت است و اين که امکان شکست را ‏بايد هميشه در نظر گرفت. دوستداران سينماي ميني ماليستي با ديدن فيم به وجد خواهند آمد، اما توصيه مي کنم کساني ‏که به دنبال حادثه و هيجان هستند از سينمايهاي نمايش دهنده فيلم دوري کنند!‏
اين هم يک عنوان سينمايي براي اين که چرا بايد اين فيلم را ديد:چگونه ياد گرفتم دست از هراس بردارم و با يک بمب ‏گذار انتحاري همدلي کنم؟‏‎ ‎ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏





‏‏<‏strong‏>رمانتيک ‏Romantik‎
نويسنده و کارگردان: سينان چتين. موسيقي: انتخابي. مدير فيلمبرداري: ربه کا هاس، کاميل چتين. تدوين: باريش دنگه. ‏طراح صحنه: آيدا ئوزتوپراک، عصمت ارگون. بازيگران: اوکان باي ئولگن[عمر]، تئومان[گوکهان]، ياسمين کوزان ‏اوغلو[ياسمين]، نايل کيرمزي گول[چيوي]، سميح سرگن[مظهر]، ديويد همينگز[دکتر سعدون]، اسين مورال ‏اوغلو[اسين]، ربه کا هاس[آسوده]، رئيس پليس[صلاح الدين دومان]، صحرا تس چتين[کودکي ياسمين]، رافائل جمو ‏چتين[کودکي گوکهان]، نولان همينگز[جواني دکتر سعدون]، توپراک سرگن[جواني مظهر]. 100 دقيقه. محصول ‏‏2007 ترکيه. ‏
عمر و گوکهان دو دست صميمي هستند. يک روز عمر با دختري زيبا در ايستگاه اتوبوس آشنا مي شود. اين دختر ‏ياسمين نام دارد و فرزند مظهر يکي از افراد متمول و با‏‎ ‎نفوذ ترکيه است. اما مدت هاست قدرت تکلم خود را از دست ‏داده است. با اين حال عمر که عاشق او شده، به توصيه هاي گوکهان مبني بر دوري از ياسمين وقعي نمي گذارد. تا اين ‏که ياسمين بعد از سال ها با احساس عشقي که در وي نسبت به عمر ايجاد شده، زبان به سخن گفتن باز مي کند. پدر ‏ياسمين که از اين واقعه بسيار خوشحال شده، عمر را با آغوش باز مي پذيرد. اما مدتي بعد، عمر به دنبال يک شيطنت و ‏به قصد به دست آوردن دل ياسمين، تلاش مي کند تا اتومبيل محبوب وي را بدزدد. ولي در حين سرقت پليسي سر رسيده ‏و عمر با استفاده از سلاحي که گوکهان به او داده، مامور را به قتل مي رساند. عمر به تشويق و کمک گوکهان از ترکيه ‏گريخته و در آلمان ساکن مي شود. چند سالي مي گذرد و نامه هايي که به ياسمين نوشته، بي جواب مي ماند. پس از ‏پرس و جو مي فهممد که پليس در تعقيب وي نيست، از اين رو به ترکيه بازگشته و به خاطر احساس گناهي که داشته ‏خود را وقف خدمت در اداره پليس مي کند. در اين فاصله گوکهان نيز به ياسمين و پدرش نزديک شده و اعتماد آن دو را ‏به دست مي آورد. اما دست تصادف بار ديگر عمر را بر سر راه مظهر-‏‎ ‎پدر ياسمين- مي گذارد که فعاليت هاي ‏مشکوک وي توجه رئيس پليس را جلب کرده است...‏


‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
لطفاً با خواندن خلاصه داستان بالا درباره فيلم و پيرنگ فيلمفارسي گونه آن تصميم نگيريد. چون واقعيت آن طور که به ‏نظر مي رسد نيست. اين جمله چکيده کلام سينان چتين و فيلم رمانتيک نيز هست: پرده باورها هر چقدر ضخيم تر باشد، ‏آفتاب عقل به همان اندازه ديرتر طلوع خواهد کرد!‏
به همين خاطر خلاصه داستاني که در بالا خوانديد با فيلم تفاوت هاي زيادي-لااقل از نيمه دوم به بعد- دارد. تا ميانه فيلم ‏همه چيز گرما و لطافت يکي فيلمفارسي[يا فيلم ترکي] را دارد. يک دختر و دو پسر که يکي بدمن از آب درآمده و براي ‏رسيدن به دخترک، قهرمان قصه را با دسيسه از ميدان بيرون مي کند. اما همان گونه که در نيمه دوم فيلم عمر و ما مي ‏فهميم قهرمان اصلي قصه گوکهان است. اين عمر است که ناخواسته وارد نقشه او شده و عمر براي برداشتن وي از سر ‏راه اجراي نقشه اش-يعني انتقام از پدر ياسمين که با مادر متوفاي وي ارتباط داشته- کم خطر ترين راه [قتل ساختگي] ‏را ترتيب مي دهد. سينان چتين داستان دو قهرمان را در فيلم روايت مي کند. قصه دو انتقام و شايد بيشتر و اين که هرگز ‏حتي به چشمان خود اطمينان نکنيد. چون حادثه اي را که مي بينيد از زاويه ديد شخصي ديگر، معنايي متفاوت دارد. ‏هرگز همه حقيقت در نزد يک نفر نيست. و اگر کسي با باورهايي غلط تصميم به چشم پوشي کردن از ديگر زواياي ديد ‏گرفته باشد، فرجام خوشي نخواهد داشت. ‏
سينان چتين متولد 1953 وان، ترکيه از دهه 1970 با کار در زمينه گرافيک و عکاسي وارد دنياي هنر شد. در 1975 ‏با دستياري زکي ئوکتن شروع به فعاليت سينمايي کرد و بعدها با کارگردان هاي مشهوري چون عاطيف يلماز و شريف ‏گورن همکاري نمود. پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه حاجت تپه آنکارا در رشته تاريخ هنر با ساختن فيلم هاي ‏مستند کارگرداني را آغاز و در 1980 اولين فيلم بلندش قصه يک روز را ساخت. همزمان فيلم هاي تبليغاتي نيز ساخت ‏و شرکت توليد فيلم خودش-پلاتو- را تاسيس کرد. مشاور تانسو چيللر[رئيس جمهور وقت] شد. . با فيلم برلين در ‏برلين[با شرکت هوليا افشار] جايزه وزارت فرهنگ و انجمن منتقدان سينمايي ترکيه را گرفت، ولي بعد از ساخت ‏فانتزي هاي شخصي مانند آقاي ‏A‏ به سوي ساختن فيلم هاي مردم پسند روي آورد. دو فيلم کميسر شکسپير و ‏پروپاگاندا[آخرين فيلم کمدين مشهور ترکيه کمال سونال] او رکوردشکن شدند. چتين به واسطه شرکت پلاتو و استعدادش ‏در تهيه کنندگي و ساخت فيلم هاي تبليغاتي يکي از ثروتمندترين مردان ترکيه است و سال گذشته مجله فوربس روي جلد ‏خود را به او اختصاص داده بود. رمانتيک آخرين فيلم اوست که توليد آن از 2002 آغاز و با وقفه هاي طولاني همراه ‏بود. سرانجام رمانتيک با تکرار چندين و چند باره فيلمبرداري و افزودن نماهايي تازه آماده شد و امسال به نمايش در ‏آمد. شايد حاصل کار چتين براي کساني که زياد فيلم مي بينيد و همه شگردهاي روايي کلاسيک را مي شناسند، لقمه ‏گلوگيري نباشد. اما براي تماشاگر خو کرده به قراردادهاي چنين فيلمي بي ترديد تازه خواهد بود. چتين تعمداً در ريخت ‏شناسي قهرمان دست مي برد و در پايان ميزان همدلي تماشاگر با گوکهان بيش از عمر خواهد بود که عملاً به حاشيه ‏رانده شده است. هر دو قطب ماجرا و حتي بهتر است گفت که همه افراد درگير به اين نتيجه مي رسند که چيزي که به ‏حقيقت بودن آن باور داشتند، عاري از حقيقت بوده است. زاويه نگاه شان تنها جزئي از حقيقت را به آنها ارزاني داشته و ‏اين پازل بايد به شکل جمعي سر هم شود. نمي خواهم با اشاره به راشومون ارج و قرب رمانتيک را بالا ببرم، ولي ‏ورود چنين پيرنگي به بدنه سينماي تجاري ترکيه بدون شک اتفاق فرخنده اي است. سينمايي که از يک دهه و نيم قبل تا ‏امروز دوره نوزايي شگرفي را طي مي کند و در آينده محصولات بسيار با ارزي به تاريخ سينما خواهد افزود. رمانيتک ‏به عنوان پيروزي سينماي عامه پسند در حال ارتقاء کيفي شايسته توجه است. براي دوستداران تئومان آوازخوان[که نام ‏فيلم نيز از ترانه او گرفته شده] و طرفداران خانم ياسمين کوزان اوغلو سوپر مدل[فرزند آهو توغباي مانکن و بازيگر] ‏تماشاي اين فيلم خالي از تفريح نخواهد بود. اما خواهش مي کنيم آن را با ژول و ژيم مقايسه نفرماييد!‏
رمانتيک آخرين فيلم ديويد همينگز[بازيگر آگرانديسمان آنتونيوني] است که پسرش نقش جواني وي را ايفا کرده است. ‏همينگز قبل از نمايش رمانيتک از دنيا رفت. فيلم به او تقديم شده است. ‏‎ ‎ژانر: درام. ‏




‏‏<‏strong‏>شهر کابوس 2035 ‏Nightmare City 2035‎
کارگردان: ترنس اچ. وينکلس. فيلمنامه: رالي رادولوف، ترنس اچ. وينکلس. موسيقي: استانيسلاو اسلانف-استنلي، ‏کراسي تئودورف. مدير فيلمبرداري: ديميتري گاچف. طراح صحنه: کنستانتين ديوردوف. بازيگران: مکسول ‏کالفيلد[الکس مک داول]، الکسيس تورپ[کايلا برادلي]، تاد جنسن[رئيس پليس والنتين]، استفان ايوانف[استيونسون]، ‏مايک مک کوي[کيرکلند]، وليزار بينف[دکتر جاناتان د مئو]، دسي مورالس[نوئل]. محصول 2007 آمريکا، بلغارستان. ‏نام ديگر: ‏Dreamcity‏. ‏
مک داول و استيونسون، دو مامور پليس همکار پس از دريافت نجات زني از چنگال يک متجاوز به پايگاه بازمي ‏گردند. اما شب هنگام، مک داول هنگام بازگشت مورد حمله گروهي ناشناس قرار مي گيرد که دختري به نام کايلا ‏رهبري آنان را بر عهده دارد. قصد آنها رببودن ميکروچيپ مخصوص افراد پليس است که در بدن مک داول وجود ‏دارد. ولي مک داول موفق به نجات خود مي شود. کايلا نيز که مشخص مي شود به اعضاي گروهي زير زميني تعلق ‏دارد، حمله به يک مرکز اطلاعات کامپيوتري و ويروسي کردن آن طراحي و اجرا مي کند. اما در ميانه کار بار ديگر ‏خود را با مک داول روبرو مي بيند. در پي درگيري به وجود آمده، اين دو نفر با همراه مي شوند. گروه کايلا مورد ‏حمله قرار گرفته و اکثريت اعضاي آن کشته مي شود. مک داول که با هدف هاي کايلا آشنا شده، وي را نجات داده و به ‏او کمک مي کند تا به مرکز اطلاعات کامپيوتري نفوذ کند. چون يقين پيدا کرده با نابود کردن سيستم، زندگي ساکنين ‏شهر تغيير خواهد کرد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اگر موج فيلم هاي علمي تخيلي يا اکشن هاي ارزان قيمت دهه 1980 آمريکا را به ياد داريد، با ديدن فيلم شهر کابوس ‏‏2035 خاطرات آن زمان برايتان زنده خواهد شد. اگر با بازي هاي ويديويي حال مي کنيد، يقيناً آن را شبيه يکي ديگر ‏از بازي هاي رايج خواهيد يافت. اما براي کسي که قرار است با سينماي امروز بلغارستان از وراي محصولي مشترک ‏اشنا شود، نمونه بسيار بدي است. قصه دو پليس وظيفه شناس که يکي در ميانه راه با درک وضعيت حاکم بر شهر و ‏زندگي اش تصميم مي گيرد به گروه شورشيان بپيوندد. اگر چنين پيرنگي در اختيار فيلمساز باهوش تر و تواناتري بود ‏مي توانست همچون يک گزارش اقليت از آب در آيد. تصور کنيد که خراب آبادي آخر زماني با استفاده از ميکروچيپي ‏که در مغزتان کاشته شده، به عنوان شهري رويايي به شما قبولانده شده است. هدف شورشيان نابودي اينن سيستم ‏روياساز و حافظان آن است. اما فيلمنامه ضعيف و بازي هاي تصنعي تماشاگر را به ياد محصولات دوزاري امثال ‏ادوارد دي وود جونيور مي اندازد که چند دهه بعد از مرگش فيلم هاي او به عنوان پدر ‏Trash‏ سازي کشف شد. ‏
البته وينکلس کوشيده تا فيلم خود را پيرنگي بعد از 11 سپتامبري داده و آن را قابل انطباق با زمانه جلوه دهد. اما سقوط ‏جامعه به دست مشتي اقليت بي رحم نمي توان ترجمان درستي از زمانه ما باشد. ژانر فيلم هاي علمي خيالي پيشگويانه ‏با تم هراس از تکنولوژي و تبديل انسان به ماشين يا کنترل رفتار وافکار او نمونه هاي خوبي چون 1984 يا 2001 : ‏يک اديسه فضايي را عرضه کرده و شهر کابوس 2035 چرک نويسي يک شاگرد بسيار ناشي بيش نيست. ‏
اين شاگرد ناشي- ترنس اچ. وينکلس- که از ابتداي دهه 1980 به عنوان بازيگر، تهيه کننده، نويسنده و کارگردان وارد ‏سينما شده بيش از ده فيلم و چند سريال تلويزيوني ساخته و اندک اسم و رسمي که به هم زده بابت فيلم هاي گرگ هاي ‏سفيد 2: افسانه وحش[1995] و ‏Westing Game‏]1997] بوده است. کسي دلش مي خواهد اين فيلم را ببيند؟ژانر: اکشن، علمي تخيلي. ‏
‏‏<


‏strong‏>حکم اعدام ‏Death Sentence‎
کارگردان: جيمز وان. فيلمنامه: ايان جفرز بر اساس داستاني از برايان گارفيلد. موسيقي: چارلي کلوزر. مدير ‏فيلمبرداري: جان آر. لئونتي. تدوين: مايکل ان. کنو. طراح صحنه: جولي برگهوف. بازيگران: کوين بيکن[نيک هيوم]، ‏گرت هدلوند[بيلي درلي]، کلي پرستون[هلن هيوم]، جوردن گرت[لوکاس هيوم]، استوارت لافرتي[برند نهيم]، عايشه ‏تيلر[کارآگاه واليس]، جان گودمن[بونس درلي]، مت اوليري[جو درلي]. 110 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
آمريکا، زمان حال. نيک هيوم، هنگام بازگشت از تماشاي مسابقه هاکي پسرش براي سوخت گيري در پمپ بنزيني ‏توقف مي کند. پسرش برندان نيز براي خريد وارد فروشگاه پمپ بنزين مي شود، اما ناگهان گروهي جوان مسلح سر ‏رسيده و برندان را در مقابل چشمان پدرش به قتل مي رسانند. نيک که با تبهکاران درگير شده، موفق به ديدن چهره ‏قاتل-‏‎ ‎جو درلي، جوان ترين عضو گروه-‏‎ ‎مي شود. مدتي بعد جو دستگير و نيک او را شناسايي مي کند. اما وقتي درمي ‏يابد که جو بعد از گذراندن محکوميتي کوتاه آزاد خواهد شد، حرف خود را پس مي گيرد. جو آزاد مي شود و مورد ‏استقبال اعضاي گروهش قرار مي گيرد. شب هنگام نيک پس از تعقيب جو موفق به کشتن وي و گرفتن انتقام خون ‏پسرش مي شود. اما بيلي- برادر بزرگ جو- که رهبري گروه را بر عهده دارد، پس از فهميدن ماجرا تصميم به کشتن ‏نيک مي گيرد. تبهکاران نيک را تعقيب مي کنند، اما نيک موفق مي شود پس از کشتن يکي ديگر از آنان بگريزد. اين ‏واقعه خشم اراذل را برانگيخته و او را در محل کارش مورد تهديد قرار مي دهند. هدف آنان اينک نه فقط از ميان بردن ‏نيک، که همسر و لوکاس دومين پسر اوست. همزمان کارآگاه واليس که مسئول پرونده شده، به دست داشتن نيک در اين ‏دو قتل مظنون مي شود. اما برگه اي دال بر تاييد سوءظن خود ندارد. ولي تهديد تبهکاران موثر واقع شده و نيک براي ‏محافظت از خانواده اش دست کمک به سوي وي دراز مي کند. واليس با وجود عدم همکاري نيک، چند مامور براي ‏محافظت از خانه وي مي گمارد. شب هنگام بيلي و دارو دسته اش سر رسيده و بعد از کشتن پليس ها خانواده نيک و ‏سپس خود او را هدف تيرهاي خود قرار مي دهند. نيک نجات مي يابد و در بيمارستان چشم باز مي کند. همسرش مرده ‏و پسر دومش در کما فرو رفته است. نيک از بيمارستان مي گريزد و به سراغ يک فروشنده اسلحه مي رود. در آنجا مي ‏فهمد که فروشنده بونس درلي، پدر جو و بيلي است. اما با اين وجود بونس به او اسلحه مي فروشد. نيک همه اعضاي تيم ‏بيلي را يافته و آنها را مي کشد. سپس به خانه بازگشته و در انتظار افراد پليس به تماشاي فيلم خانوادگي خود مي نشيند. ‏واليس که براي دستگير کردن وي آمده، خبر به هوش آمدن لوکاس را به او مي دهد. ‏


‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
موج تازه اي از فيلم هاي خشن و انتقام جويانه در سينماي آمريکا در حال شکل گرفتن است. موج فيلم هايي که پنداشته ‏مي شد در اواسط دهه 1980 به پايان دوره سروري خود رسيده اند. فيلم هايي که آرزوي مرگ[با شرکت چارلز ‏برانسون] آغازگر آن بود و مبلغ ‏Vigilantism‏ که شما را به اجراي فردي قانون تشويق مي کرد. فيلم هايي که هجو ‏سيستم کند پليس يا دادگستري و ناکارآمدي آنها بود و از وجوه منتقدانه فاصله زيادي داشت. فيلم هايي که نظام قضايي و ‏نارسايي هاي آن را آماج تيرهاي زهرآگين انتقاد خود کرده اند، در سينماي آمريکا کم نيست. جدي ترين سرآغاز اين ‏حرکت من يک فراري از دسته زندانيان زنجيري هستم[1932] بود که باعث تغييراتي در سيستم قضايي آمريکا شد. اما ‏فيلم هاي دنباله رو آرزوي مرگ به تاسي از هري کثيف ها اعمال خشن و فردي قانون را تجويز مي کردند. اين رفتار ‏در ايالت هايي که حکم اعدام در آنها وجود نداشت، بيشتر مورد استقبال قرار گرفت. چون وابستگان مقتولين از مشاهده ‏آزادي قاتل يا قاتلن پس از گذراندن حبسي کوتاه خشنود نبودند. هري خبيث به عنوان پليسي که يک تنه عدالت را با ‏مگنوم خود اجرا مي کرد تبديل به آجان مقدس شد و چارلز برانسون نيز با بازي در چند دنباله ديگر از آرزوي مرگ به ‏شکار ازادل و اوباش شهري رفت تا مرهمي بر زخم هاي از دست دادن نزديکان خود بگذارد. اما چرا بعد از گذشت دو ‏دهه بر ديگر اين موج سر برآورده و شهروندان را به چنين رفتارهايي تشويق مي کند؟‏
گسترش خشونت هاي خياباني، رواج استفاده از انواع مواد مخدر در ميان جوانان که براي فرار از روزمرگي ناشي از ‏زندگي در جوامع مرفه به آن پناه مي برند، لذت قانون شکني و جذابيت ياغيگري در کنار تروريسم تبديل به معضل ‏اساسي دنياي غرب و حتي شرق شده است. پديده خونخواهي، انتقام فردي و نارسايي قانون در برخورد با تبهکاران گاهاً ‏نابغه نضج گرفته و فيلمسازاني که به ساخت فيلم هيا خونبار علاقمند هستند را نيز جذب خود کرده است. جيمز وان ‏متولد 1977 نويسنده و کارگردان مالزيايي تبار سه گانه ارّه اولين آنها نيست و آخرين شان نيز نخواهد بود. کسي با ‏ساختن ارّه ها نشان داد که از نمايش خشونت و خون خشنود مي شود و راه هاي بديع قصابي را مي داند. حکم اعدام ‏ادامه چنين نگرشي است که از يک مرد خانواده در نهايت اغراق يک انتقامجوي زبده مي سازد. همچون فيلم هاي ‏استيون سيگال يا ژان کلود وندام نه جان به او مي بخشد تا آرنولد وار تبهکاران بي پرد و مادر را از ميان بردارد. خنده ‏دار ترين گره هاي داستان وجود پدر سودجوي برادران درلي و انگيزه انتقم جويي برادر بزرگ تر است. ظاهراً ‏حضرت شان فراموش کرده که خون اول را برادر کوچک ايشان براي اثبات جربزه اش ريخت!‏ژانر: اکشن، درام، مهيج. ‏




‏<‏strong‏>قرارداد ‏The Contract‎
کارگردان: بروس برسفورد. فيلمنامه: استفان کتز، جان داروزت. موسيقي: نورمند کوربيل. مدير فيلمبرداري: دانته ‏اسپينوتي. تدوين: مارک وارنر. طراح صحنه: هربرت پينتر. بازيگران: جان کيوزاک[ري کين]، مورگان فريمن[فرانک ‏کاردين]، جمي اندرسون[کريس کين]، آليس کريگ[مايلز]، مگان دادز[ساندرا]، کوري جانسون[ديويس]، جاناتان ‏هايد[ترنر]، بيل سميترويچ[وينرايت]، آنتوني وارن[رايکو]، ند بلامي[اوانز]. 96 دقيقه. محصول 2006 آلمان، آمريکا. ‏ري کين، معلم و مربي ورزش دو سال قبل همسرش را بر اثر سرطان از دست داده و با تنها پسرش کريس زندگي مي ‏کند. بعد از اين که کريس به مدت سه روز از مدرسه اخراج مي شود، ري از وي مي خواهد تا به جنگل بروند. همزمان ‏فرانک کاردين آدمکش مزدور در حين اجراي نقشه قتل فردي مهم، بر اثر سانحه رانندگي تصادفاً دستگير و به ‏FBI‏ مي ‏شود. افراد ‏FBI‏ قصد دارند تا او را از بيمارستان به اداره خود منتقل کنند، اما اعضاي تيم فرانک نيز در صدد نجات ‏او هستند. چون وي تنها کسي است که به از محل نگهداري پول گروه اطلاع دارد. نقشه تيم فرانک براي نجات وي اجرا ‏مي شود، اما فرانک به همراه يکي از مامورين ‏FBI‏ داخل اتومبيل به درون رودخانه سقوط مي کند. فرانک و مامور ‏FBI‏ موفق مي شوند خود را به ساحل برسانند و در آنجا با ري و کريس برخورد مي کنند. مامور ‏FBI‏ قبل از مرگ از ‏ري مي خواهد تا سلاح او را برداشته و مانع از فرار فرانک شود. فرانک او را از عواقب اين کار برحذر کرده و از ‏ري و کريس مي خواهد تا قبل از رسيدن اعضاي گروهش آنجا را ترک کنند. ولي ري نمي پذيرد و قصد دارد تا او را ‏تحويل پليس دهد. مامورين پليس محلي نيز که از واقعه آگاه شده اند، شروع به جست و جو براي يافتن فرانک مي کنند. ‏با رسيدن گروهي از مامورين امنيتي از واشنگتن مشخص مي شود که يافتن فرانک از اهميت بسيار بالايي برخوردار ‏است. همزمان يکي از اعضاي تيم فرانک نيز دستور قتل فرانک را در ازاري نيم ميليون دلار دريافت مي کند....‏



‏<‏strong‏> چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اگر بروس برسفورد استراليايي تبار را مي شناسيد شايد با ديدن قرارداد سرخورده بشويد. يک تريلر تقريباً معمولي که ‏براي کارگردان اسکاري فيلم هايي چون رانندگي براي خانم ديزي، آخرين رقص، خرقه سياه، جاده بهشت و حتي تريلر ‏خوش ساختي چون عدم مجازات مضاعف نشانه اي از درجا زدن محسوب مي شود. البته اگر با کمي اغماض به فيلم ‏نگريسته شود که در غير اين صورت مي تواند سقوط و پس رفت نيز معنا شود!‏
اما بياببد با کمي خوش بيني و فيلم را جدا از کارنامه برسفورد ببينيم و فراموش کنيم که سازنده اش پنج بار نامزد ‏دريافت خرس طلاي برلين، چهار نامزد نخل طلاي کن و نامزد گولدن گلاب بوده. يک تريلر 25 ميليون دلاري کم ‏هنرپيشه که مورگان فريمن و جان کيوزاک را دارد. دو هنرپيشه خوب که زوج چندان مناسبي را تشکيل نمي دهند. اما ‏قرار است کيوزاک قانون مداري-بر خلاف موج رايج سينماي آمريکا- را تبليغ کند و فريمن آزادگي را!!!![عجب وصله ‏ناجوري براي يک مزدور] و نتيجه فيلمي است که مستقيماً مي تواند روي دي وي دي پخش شود يا سر از تلويزيون در ‏آورد. پر از پيام هاي اخلاقي فرعي مثل اعتماد و احترام متقابل ميان پدران و فرزندان، شرافت ميان آدمکش ها و الي ‏آخر...‏
از قدرت بازيگري فريمن خبري نيست. راحت و بي دغدغه ديالوگ هايش را مي گويد و به راه خود مي رود. کيوزاک ‏هم نمي تواند خاطره قهرماني کلاسيک را زنده کند. اما ضعف اصلي در فيلمنامه است که کهنه و نخ نماست و توانايي ‏هاي برسفورد کهنه کار نيز نمي تواند چيز قابلي[مثل تعليقي نفس گير] از دل آن بيرون بکشد. فيلمبردار زبده و خلاقي ‏چون اسپينوتي هم کاري معمولي در بيرون از فضاي شهري از خود به نمايش مي گذارد. برسفورد فيلمساز احمقي ‏نيست و توصيه ميکنم نگذاريد تماشاي قرارداد چنين احساسي به شما تلقين کند! ‏ژانر: درام، مهيج، جنايي. ‏



‏<‏strong‏>بوسه ها و بازي هاي بيليارد ‏Kisses and Caroms‎
کارگردان: وينسنت روکا. فيلمنامه: مايکل هاچينسون، وينسنت روکا. موسيقي: تيم دائوست. مدير فيلمبرداري: آلفونسو ‏آگويلار. تدوين: وينسنت روکا، تامس دي. تامپسون. طراح صحنه: آلفونسو آگويلار. بازيگران:درو ويکز[زاک]، نيکول ‏ريبورن[تارا]، نيکي استانزيونه[جنيفر]، رايان پارکز[ديويد]، جينجر لين آلن[خانم ويتمن]، کيت الکساندر[ادي]، بارت ‏شاتوک[دکتر باب جانسون]. 81 دقيقه. محصول 2006 آمريکا. نام ديگر: بيليارد آمريکايي/‏American Pool‏. ‏
کاليفرنيا. زاک صاحب فروشگاه فروش لوازم بيليارد به نام ‏‎"Breakingtime Billiards"‎‏ است. او مغازه را با کمک ‏دوست دخترش جنيفر، فروشنده اي سکسي به نام تارا، وولف ديويد نصب کننده ميز بيليارد و دستيار ابله شادي اداره مي ‏کند. پس از به وجود آمدن رابطه جنسي سه گانه ميان جنيفر، زاک و تارا که جنيفر ترتيب آن را داده بود، زاک ارتباط ‏خود با جنيفر را به خاطر اذيت هاي گاه و بيگاه وي قطع مي کند. او تجارب جنسي خود را با ديويد در ميان مي گذارد و ‏همزمان جنيفر نيز از دکتر باب جانسون روانشناسي که برنامه اي راديويي دارد، مشاوره مي خواهد. ولي زاک در طول ‏روز و پس از ملاقات با افرادي مختلف به اين نتيجه مي رسد که جنيفر دختر روياهاي اوست. اما براي رسيدن به چنين ‏نتيجه اي دير نشده؟
‏<


‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کمدي هاي سکسي هميشه در ميان مردها طرفداران زيادي داشته و پول ساز هم بوده است. طنز بزرگسالان همواره با ‏ريشخند تابوها همراه بوده و معيارهاي اخلاقي را به چالش طلبيده است. اما گاه پايان چنين فيلم هايي به دلايلي مشخص- ‏از جمله سانسور در مقاطعي- و گاه خواست سازندگانش توصيه هاي اخلاقي در مذمت دستمايه خود و يا منش هاي ‏انساني تر همچون عشق در برابر سکس بوده است. خوشبختانه روکا با دستمايه خود به رغم انتخاب راه دوم، برخوردي ‏معقول تر و سرشار از حس طنزي دوست داشتني است که ذوق بازيگرانش نيز باعث ديدني تر شدن آن گشته است. ‏
همين دو سال قبل بود که وينسنت روکا متولد 1973 نورث هاليوود با تهيه، بازي، تدوين و ساختن موسيقي فيلم کمدي ‏کوتاه هليم/‏‎ Helium‎‏ به جرگه فيلمسازان پيوست و بوسه ها و بازي هاي بيليارد اولين فيلم بلند او محسوب مي شود. او ‏در اولين فيلم بلند خود کوشيده تا به هنجارها و باورهاي جنسي رايج در زندگي افراد طبقه متوسط آمريکايي با نگاهي ‏واقع بينانه نزديک شود. تجارب جنسي شان را در برابر چشمان خودشان و ما عريان کند و باعث شود تا به اين نتيجه ‏برسيم کساني چون کوين اسميت نوابغ کوچک و بي نام و نشاني بيشتر نيستند. اگر دوگما/اصول جزمي را ديده باشيد، ‏متوجه شباهت هاي اين دو فيلم خواهيد شد. اما بر خلاف دوگما اصولي که زير سوال مي رود، زميني تر و قابل قبول تر ‏است. انتخاب مکان و نوع شغل شخصيت ها از هوشمندانه ترين بخش هاي فيلمنامه هستند که با ديالوگ هايي به ياد ‏ماندني زينت يافته اند. اين انتخاب از پس زمينه شغلي روکا و اداره چنين مغازه اي ريشه دارد و مي تواند به عنوان ‏فيلمي اتوبيوگرافيک نيز ديده شود. اگر کمدي هاي سبک سکسي آمريکايي را دوست داريد، بوسه ها و بازي هاي بيليارد ‏مي تواند همچون نسيمي فرح بخش پاييزتان را دلپذيرتر کند!‏از پوستر هاي فيلم غافل نشويد که به اندازه خود فيلم با نمک هستند! ‏ژانر: کمدي. ‏

هیچ نظری موجود نیست: