فيلم روز♦ سينماي جهان
با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران هفته رفته ايم. فيلم هايي که بسياري از آنها بخت نمايش در ايران –به صورت قانوني يا جرح و تعديل نشده- را نمي يابند.
<strong>معرفي فيلم هاي روز</strong>
<strong>قلمرو The Kingdom
کارگردان: پيتر برگ. فيلمنامه: ماتيو مايکل کارناهان. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: مائورو فيوره. تدوين: کولبي پارکر جونيو، کوين استيت. طراح صحنه: تام دافيلد. بازيگران: جمي فاکس[رونالد فلوري]، کريس کوپر[گرانت سايکس]، جنيفر گارنر[جنت ميز]، جاناتان بيتمن[آدام ليويت]، اشرف برهوم[سرهنگ فارس القاضي]، علي سليمان[گروهبان هيثم]، جرمي پايون[ديمن اشميت]، ريچارد جنکينز[جيمز گريس مدير FBI]، کايل چندلر[فرانسيس منر]، دني هيوستون[گيديون يانگ وزير دادگستري]. 110 دقيقه. محصول 2007 آمريکا.
عربستان سعودي، زمان حال. تروريست ها به مجتمع مسکوني کارمندان يک شرکت نفتي آمريکايي در رياض حمله کرده و بيش از صد نفر را به قتل مي رسانند. در واشنگتن، مامور ويژه رونالد فلوري گروهي از مامورين زبده FBI را گرد آورده و قصد دارد براي تحقيقات به آنجا برود. اما وزارت امورخارجه و وزير دادگستري نگران خدشه وارد شدن به روابط دو کشور هستند. فلوري که دوستش را در انفجار از دست داده، با استفاده از روابط خود، قرار ملاقاتي با سفير عربستان گذاشته و او را تهديد مي کند اگر در اين زمينه با وي همکاري نکند اسرار فساد مالي او را افشا خواهد کرد. سفير با وليعهد عربستان صحبت کرده و اجازه مي گيد تا فلوري به همراه تيم خود، يک هفته در رياض به تحقيقات بپردازد. اين در حالي است که گارد ملي به رياست ژنرال العبدالمالک مسئوليت تحقيقات را بر عهده دارد و ميان وي و تشکيلات پليس رقابتي در اين زمينه در جريان است. سرهنگ فارس القاضي از تشکيلات پليس ماموريت مي يابد تا ي با فلوري و گروه اش همراهي کند. ديمن اشميت وابسته وزارت امور خارجه آمريکا، از مامورين FBI مي خواهد تا عربستان را ترک کنند. همزمان القاضي و فلوري اعتماد يکديگر را به دست مي آورند و در يک شام تشريفاتي با شاهزاده سعودي اجازه مي يابند تا کنترل تحقيقات را به دست بگيرند. همزمان تروريست هاي حمله ديگر تدارک مي بينند. گروه فلوري به سرعت رد آنان را يافته و قصد دارد تا بمب ساز اصلي مشهور به ابوحمزه را دستگير کند. اما در تيراندازي افراد پليس همه تروريست ها کشته مي شوند. فلوري که يقين پيدا کرده، ديگر به هسته و فرد اصلي گروه تروريستي دست نخواهد يافت، با اصرار اشميت راهي فرودگاه مي شوند. اما در ميان راه تروريست به کاروان شان حمله کرده و لويت-يکي از اعضاي تيم فلوري- را مي ربايند. فلوري و القاضي به همراه باقيمانده تيم، اتومبيل تروريست ها را تعقيب و به مخفيگاه آنان دست مي يابند. تروريست ها قصد دارند تا لويت را در برابر دوربين سر ببرند، ولي در آخرين لحظه تيم فلوري به هرماه القاضي موفق به نجات وي مي شوند. القاضي که متوجه حضور ابوحمزه در آن مکان شده، موفق به يافتن وي مي شود. اما تيراندازي در گرفته و هر دو کشته مي شوند. فلوري و تيمش نيز به آمريکا بازمي گردند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيتر وينکلر برگ متولد 1964 بازيگر آشناي نقش هاي فرعي و کارگرداني کمتر شناخته شده[لااقل تا امروز] است. سينما دوستان پيگير بازي او در آخرين اغوا[جان دال] و کاپ لند[جيمز منگولد] را به ياد دارند و اين اواخر حضورش در آس هاي سوخته[جو کارناهان، برادر فيلمنامه نويش قلمرو] و وثيقه[مايکل مان] که بخت آشنايي با مان در حال عوض کردن مسير کارنامه اوست. برگ از 1994 با ساختن قسمت هايي از سريال "Chicago Hope" شروع به کارگرداني نيز کرده و بعدها نويسندگي و تهيه کنندگي را نيز آزمود. اولين فيلم بلندش اعمال بسيار وحشيانه را در 1998 کارگرداني کرد که در چند جشنواره مورد توجه قرار گرفت. دو فيلم بعدي اش در همين حد نيز موفق نبود و به نظر مي رسيد که ترجيح داده تا به شغل اصلي خود-بازيگري- بپردازد. اما آشنايي با مايکل مان و جمي فاکس در فيلم وثيقه او را وارد مسيري تازه و متفاوت کرد. حاصل اين تغيير فيلم 80 ميليون دلاري قلمرو است که در زمان درست توليد شده و با توجه به موضوع حساس خود در بسياري از کشورها مورد توجه قرار خواهد گرفت. چکيده مطلب و جان کلام فيلم در تيتراژ آغازين فيلم که با استفاده از تصاوير مستند هفت دهه پيش و افکت هاي رايانه هاي ساخته شده، به تماشاگر عرضه مي شود: نفت با امنيت ملي آمريکا ارتباط دارد.
بقيه زمان فيلم صرف تصوير کردن سبعيت بنيادگرايان مسلمان[القاعده و حزب الله] و حضور گروهي آمريکايي براي بازگرداندن امنيت به رياض و صد البته سکونت گاه کارمندان شرکت هايي آمريکايي نفتي است. تاثير مايکل مان به عنوان تهيه کننده در همه جاي فيلم پيداست. از فيلمبرداري تا نحوه هدايت بازيگران و روابط ميان شخصيت ها[آشنايي و همراهي سرهنگ فارس و فلوري] يا رفتار اين دو با ابوحمزه در سکانس پاياني و تدوين پر ضرباهنگ آن که تماشاگر را به ديدن تريلري واقعي با پس زمينه سياسي پر رنگ دعوت مي کند. آن چه که اهميت دارد تلاش آمريکا و شاهزادگان عرب براي درک يکديگر و رسيدن به تفاهم است. هر دو طرف به عنوان کشورهاي درگير بزرگ ترين معاملات تجاري با توجه پيشينه فرهنگي خود، از اعتماد به طرف مقابل پرهيز دارند. دوستي پر فراز و نشيب شان با پديده تروريسم تهديد مي شود و عربستان به عنوان زادگاه اسلام و طبيعتاً بنيادگرايي اسلامي شهرتي سو دارد. البته داستان فيلم حقيقي نيست، اما وقايع مشابه رخ داده و در آينده نيز محتمل است. بنابر اين فيلم جنبه اي پيشگويانه نيز به خود مي گيرد و طرفين را به درک و اعتماد متقابل فرا مي خواند. شوخي فارس و فلوري در سکانس پاياني و پيش از حمله به مقر ابوحمزه درباره وجود خدا نشان از تابوشکني در کشوري دارد که در سکانس هاي پيشين انگشت نگاري جسد يک مرده مذکر توسط عضو مونث گروه فلوري با ممانعت روبرو شده بود.
فيلم برخي ارجاعات تاريخي خود را از کتاب مامور سابق FBI لويس فري گرفته و تنشي که در خاورميانه ترسيم مي کند بسيار واقع گرايانه است. دقتي که در ترسيم فضا اعمال شده، نقطه عطفي براي کارنامه برگ را رقم زده و از قراين پيداست که نويسنده و تهيه کننده قلمرو نيز از حاصل کار خشنود هستند. چون توليد سه فيلم مشترک ديگر را اعلام کرده اند. البته برگ از خصلت هاي اگزوتيک لوکيشن عربستان نيز در فيلم استقاده کرده و با چشم پوشي از پيرنگ سياسي فيلم مي شود آن را به عنوان يک تريلر خوش ساخت جنايي به راحتي دنبال کرد و لذت برد. شخصاً به عنوان يک دوستدار تريلرهاي سياسي از فيلم لذت بردم و به آينده کارنامه کارگرداني برگ اميدوارم. صلح طلب ها و مخالفان خشونت نيز دلايل خود را براي بيزاري از قلمرو خواهند يافت! ژانر: اکشن، درام، مهيج.
<strong>روز شب روز شب Day Night Day Night
نويسنده و کارگردان: جوليا لاکتو. مدير فيلمبرداري: بنوآ دبي. تدوين: جوليا لاکتو، مايکل تيلور. طراح صحنه: کلي مک گئي. بازيگران: لوئيزا ويليامز[دختر]، جاش فيليپ وينستاين[فرمانده]، گرت ساکس[هماهنگ کننده]، تشي هون کيم[راننده]، آنه ماري لاولس[دستيار بمب ساز]، فرانک داتلو[بمب ساز]. 94 دقيقه. محصول 2006 آمريکا، آلمان، فرانسه. نام ديگر: Jour nuit, jour nuit- Zwei Tage zwei Nächte. برنده جايزه ويژه کارگردان جوان از جشنواره کن، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره شيکاگو، برنده يک جايزه و نامزد جايزه بهترين فيلم اول از جشنواره روحيه مستقل، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره مونترال، برنده جايزه بهترين فيلم داستاني از جشنواره ووداستاک.
دختري 19 ساله وارد نيويورک شده و با هدايت راننده اي آسيايي تبار به آپارتماني وارد مي شود. به وي گفته مي شود تا از نزديک شدن به پنجره ها و خروج از آن محل خودداري کند. مدتي بعد چند نفر که نقاب بر چهره دارند، به ديدار وي مي آيند. با ورود آنان مشخص مي شود که اعضاي گروهي تروريستي بوده و قرار است دختر را براي يک بمب گذاري انتحاري در ميدان تايمز آماده کنند. در طول چند روز، دخترک براي اجراي عمليات آماده مي شود. در روز موعود با کوله پشتي حاوي بمب به ميدان تايمز مي رود تا در اوج شلوغي آن را منفجر کند. اما بر خلاف انتظارش بمب عمل نمي کند و دخترک در خيابان سرگردان مي شود....
<
strong>چرا بايد ديد؟</strong>
نقطه اوج تلاقي ميني مالسيم در سينما با جنجالي ترين موضوع روز دنيا، يعني بمب گذران انتحاري که چند فيلم شاخص نيز مانند تروريست[1999، سانتوش سيوان] در اين زمينه قبلاً ساخته شده است. چوليا لاکتو کارگردان فيلم که 9 سال قبل با اولين فيلم لحظه برخورد شناخته شد، به رغم جوايزي که نثار آن شد تا امروز فيلم ديگري نساخته است. اما با روز شب روز شب نشان مي دهد که در طول چند سال گذشته تغييرات بزرگي در نحوه نگاهش به سينما ايجاد نشده است. فيلم دوم لاکتو همچون ساخته پيشين با وجود داستاني بودنش به دليل پرهيز از هر گونه ترفندهاي داستاني معمول ساختاري مستندگونه دارد. از دلايل انتخاب دختر چيزي به ما عرضه نمي شود. هيچ کس نامي ندارد و از همه بدتر اين که گروه تروريستي نيز هويت روشني ندارد. مهم انتخاب و عملکرد دختر جوان است و سرگشتگي اش در نيويورک زماني که در مي يابد بمب منفجر نخواهد شد. لاکتو به شکلي ميکروسکوپي بر اعمال دخترک در طول مدت اقامتش در آپارتمان نظارت مي کند. هر حرکت کوچک او را به تصوير مي کشد و از وي چهره اي ژان دارک گونه تصوير مي نمايد. چهره دخترک را غمي غريب فرا گرفته و ايمانش خلل ناپذير به نظر مي رسد. لاکتو شوخي سرنوشت را با چنين دختري ترسيم مي کند، از صداي پس زمينه شهر و نورهاي رنگارنگ ميدان تايمز استفاده مي کند تا بيهودگي مرگ او و اين که بازيچه اي بيش نيست را به ما بفهماند. فيلم شرح رويارويي ايمان با سرنوشت است و اين که امکان شکست را بايد هميشه در نظر گرفت. دوستداران سينماي ميني ماليستي با ديدن فيم به وجد خواهند آمد، اما توصيه مي کنم کساني که به دنبال حادثه و هيجان هستند از سينمايهاي نمايش دهنده فيلم دوري کنند!
اين هم يک عنوان سينمايي براي اين که چرا بايد اين فيلم را ديد:چگونه ياد گرفتم دست از هراس بردارم و با يک بمب گذار انتحاري همدلي کنم؟ ژانر: جنايي، درام، مهيج.
<strong>رمانتيک Romantik
نويسنده و کارگردان: سينان چتين. موسيقي: انتخابي. مدير فيلمبرداري: ربه کا هاس، کاميل چتين. تدوين: باريش دنگه. طراح صحنه: آيدا ئوزتوپراک، عصمت ارگون. بازيگران: اوکان باي ئولگن[عمر]، تئومان[گوکهان]، ياسمين کوزان اوغلو[ياسمين]، نايل کيرمزي گول[چيوي]، سميح سرگن[مظهر]، ديويد همينگز[دکتر سعدون]، اسين مورال اوغلو[اسين]، ربه کا هاس[آسوده]، رئيس پليس[صلاح الدين دومان]، صحرا تس چتين[کودکي ياسمين]، رافائل جمو چتين[کودکي گوکهان]، نولان همينگز[جواني دکتر سعدون]، توپراک سرگن[جواني مظهر]. 100 دقيقه. محصول 2007 ترکيه.
عمر و گوکهان دو دست صميمي هستند. يک روز عمر با دختري زيبا در ايستگاه اتوبوس آشنا مي شود. اين دختر ياسمين نام دارد و فرزند مظهر يکي از افراد متمول و با نفوذ ترکيه است. اما مدت هاست قدرت تکلم خود را از دست داده است. با اين حال عمر که عاشق او شده، به توصيه هاي گوکهان مبني بر دوري از ياسمين وقعي نمي گذارد. تا اين که ياسمين بعد از سال ها با احساس عشقي که در وي نسبت به عمر ايجاد شده، زبان به سخن گفتن باز مي کند. پدر ياسمين که از اين واقعه بسيار خوشحال شده، عمر را با آغوش باز مي پذيرد. اما مدتي بعد، عمر به دنبال يک شيطنت و به قصد به دست آوردن دل ياسمين، تلاش مي کند تا اتومبيل محبوب وي را بدزدد. ولي در حين سرقت پليسي سر رسيده و عمر با استفاده از سلاحي که گوکهان به او داده، مامور را به قتل مي رساند. عمر به تشويق و کمک گوکهان از ترکيه گريخته و در آلمان ساکن مي شود. چند سالي مي گذرد و نامه هايي که به ياسمين نوشته، بي جواب مي ماند. پس از پرس و جو مي فهممد که پليس در تعقيب وي نيست، از اين رو به ترکيه بازگشته و به خاطر احساس گناهي که داشته خود را وقف خدمت در اداره پليس مي کند. در اين فاصله گوکهان نيز به ياسمين و پدرش نزديک شده و اعتماد آن دو را به دست مي آورد. اما دست تصادف بار ديگر عمر را بر سر راه مظهر- پدر ياسمين- مي گذارد که فعاليت هاي مشکوک وي توجه رئيس پليس را جلب کرده است...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
لطفاً با خواندن خلاصه داستان بالا درباره فيلم و پيرنگ فيلمفارسي گونه آن تصميم نگيريد. چون واقعيت آن طور که به نظر مي رسد نيست. اين جمله چکيده کلام سينان چتين و فيلم رمانتيک نيز هست: پرده باورها هر چقدر ضخيم تر باشد، آفتاب عقل به همان اندازه ديرتر طلوع خواهد کرد!
به همين خاطر خلاصه داستاني که در بالا خوانديد با فيلم تفاوت هاي زيادي-لااقل از نيمه دوم به بعد- دارد. تا ميانه فيلم همه چيز گرما و لطافت يکي فيلمفارسي[يا فيلم ترکي] را دارد. يک دختر و دو پسر که يکي بدمن از آب درآمده و براي رسيدن به دخترک، قهرمان قصه را با دسيسه از ميدان بيرون مي کند. اما همان گونه که در نيمه دوم فيلم عمر و ما مي فهميم قهرمان اصلي قصه گوکهان است. اين عمر است که ناخواسته وارد نقشه او شده و عمر براي برداشتن وي از سر راه اجراي نقشه اش-يعني انتقام از پدر ياسمين که با مادر متوفاي وي ارتباط داشته- کم خطر ترين راه [قتل ساختگي] را ترتيب مي دهد. سينان چتين داستان دو قهرمان را در فيلم روايت مي کند. قصه دو انتقام و شايد بيشتر و اين که هرگز حتي به چشمان خود اطمينان نکنيد. چون حادثه اي را که مي بينيد از زاويه ديد شخصي ديگر، معنايي متفاوت دارد. هرگز همه حقيقت در نزد يک نفر نيست. و اگر کسي با باورهايي غلط تصميم به چشم پوشي کردن از ديگر زواياي ديد گرفته باشد، فرجام خوشي نخواهد داشت.
سينان چتين متولد 1953 وان، ترکيه از دهه 1970 با کار در زمينه گرافيک و عکاسي وارد دنياي هنر شد. در 1975 با دستياري زکي ئوکتن شروع به فعاليت سينمايي کرد و بعدها با کارگردان هاي مشهوري چون عاطيف يلماز و شريف گورن همکاري نمود. پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه حاجت تپه آنکارا در رشته تاريخ هنر با ساختن فيلم هاي مستند کارگرداني را آغاز و در 1980 اولين فيلم بلندش قصه يک روز را ساخت. همزمان فيلم هاي تبليغاتي نيز ساخت و شرکت توليد فيلم خودش-پلاتو- را تاسيس کرد. مشاور تانسو چيللر[رئيس جمهور وقت] شد. . با فيلم برلين در برلين[با شرکت هوليا افشار] جايزه وزارت فرهنگ و انجمن منتقدان سينمايي ترکيه را گرفت، ولي بعد از ساخت فانتزي هاي شخصي مانند آقاي A به سوي ساختن فيلم هاي مردم پسند روي آورد. دو فيلم کميسر شکسپير و پروپاگاندا[آخرين فيلم کمدين مشهور ترکيه کمال سونال] او رکوردشکن شدند. چتين به واسطه شرکت پلاتو و استعدادش در تهيه کنندگي و ساخت فيلم هاي تبليغاتي يکي از ثروتمندترين مردان ترکيه است و سال گذشته مجله فوربس روي جلد خود را به او اختصاص داده بود. رمانتيک آخرين فيلم اوست که توليد آن از 2002 آغاز و با وقفه هاي طولاني همراه بود. سرانجام رمانتيک با تکرار چندين و چند باره فيلمبرداري و افزودن نماهايي تازه آماده شد و امسال به نمايش در آمد. شايد حاصل کار چتين براي کساني که زياد فيلم مي بينيد و همه شگردهاي روايي کلاسيک را مي شناسند، لقمه گلوگيري نباشد. اما براي تماشاگر خو کرده به قراردادهاي چنين فيلمي بي ترديد تازه خواهد بود. چتين تعمداً در ريخت شناسي قهرمان دست مي برد و در پايان ميزان همدلي تماشاگر با گوکهان بيش از عمر خواهد بود که عملاً به حاشيه رانده شده است. هر دو قطب ماجرا و حتي بهتر است گفت که همه افراد درگير به اين نتيجه مي رسند که چيزي که به حقيقت بودن آن باور داشتند، عاري از حقيقت بوده است. زاويه نگاه شان تنها جزئي از حقيقت را به آنها ارزاني داشته و اين پازل بايد به شکل جمعي سر هم شود. نمي خواهم با اشاره به راشومون ارج و قرب رمانتيک را بالا ببرم، ولي ورود چنين پيرنگي به بدنه سينماي تجاري ترکيه بدون شک اتفاق فرخنده اي است. سينمايي که از يک دهه و نيم قبل تا امروز دوره نوزايي شگرفي را طي مي کند و در آينده محصولات بسيار با ارزي به تاريخ سينما خواهد افزود. رمانيتک به عنوان پيروزي سينماي عامه پسند در حال ارتقاء کيفي شايسته توجه است. براي دوستداران تئومان آوازخوان[که نام فيلم نيز از ترانه او گرفته شده] و طرفداران خانم ياسمين کوزان اوغلو سوپر مدل[فرزند آهو توغباي مانکن و بازيگر] تماشاي اين فيلم خالي از تفريح نخواهد بود. اما خواهش مي کنيم آن را با ژول و ژيم مقايسه نفرماييد!
رمانتيک آخرين فيلم ديويد همينگز[بازيگر آگرانديسمان آنتونيوني] است که پسرش نقش جواني وي را ايفا کرده است. همينگز قبل از نمايش رمانيتک از دنيا رفت. فيلم به او تقديم شده است. ژانر: درام.
<strong>شهر کابوس 2035 Nightmare City 2035
کارگردان: ترنس اچ. وينکلس. فيلمنامه: رالي رادولوف، ترنس اچ. وينکلس. موسيقي: استانيسلاو اسلانف-استنلي، کراسي تئودورف. مدير فيلمبرداري: ديميتري گاچف. طراح صحنه: کنستانتين ديوردوف. بازيگران: مکسول کالفيلد[الکس مک داول]، الکسيس تورپ[کايلا برادلي]، تاد جنسن[رئيس پليس والنتين]، استفان ايوانف[استيونسون]، مايک مک کوي[کيرکلند]، وليزار بينف[دکتر جاناتان د مئو]، دسي مورالس[نوئل]. محصول 2007 آمريکا، بلغارستان. نام ديگر: Dreamcity.
مک داول و استيونسون، دو مامور پليس همکار پس از دريافت نجات زني از چنگال يک متجاوز به پايگاه بازمي گردند. اما شب هنگام، مک داول هنگام بازگشت مورد حمله گروهي ناشناس قرار مي گيرد که دختري به نام کايلا رهبري آنان را بر عهده دارد. قصد آنها رببودن ميکروچيپ مخصوص افراد پليس است که در بدن مک داول وجود دارد. ولي مک داول موفق به نجات خود مي شود. کايلا نيز که مشخص مي شود به اعضاي گروهي زير زميني تعلق دارد، حمله به يک مرکز اطلاعات کامپيوتري و ويروسي کردن آن طراحي و اجرا مي کند. اما در ميانه کار بار ديگر خود را با مک داول روبرو مي بيند. در پي درگيري به وجود آمده، اين دو نفر با همراه مي شوند. گروه کايلا مورد حمله قرار گرفته و اکثريت اعضاي آن کشته مي شود. مک داول که با هدف هاي کايلا آشنا شده، وي را نجات داده و به او کمک مي کند تا به مرکز اطلاعات کامپيوتري نفوذ کند. چون يقين پيدا کرده با نابود کردن سيستم، زندگي ساکنين شهر تغيير خواهد کرد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اگر موج فيلم هاي علمي تخيلي يا اکشن هاي ارزان قيمت دهه 1980 آمريکا را به ياد داريد، با ديدن فيلم شهر کابوس 2035 خاطرات آن زمان برايتان زنده خواهد شد. اگر با بازي هاي ويديويي حال مي کنيد، يقيناً آن را شبيه يکي ديگر از بازي هاي رايج خواهيد يافت. اما براي کسي که قرار است با سينماي امروز بلغارستان از وراي محصولي مشترک اشنا شود، نمونه بسيار بدي است. قصه دو پليس وظيفه شناس که يکي در ميانه راه با درک وضعيت حاکم بر شهر و زندگي اش تصميم مي گيرد به گروه شورشيان بپيوندد. اگر چنين پيرنگي در اختيار فيلمساز باهوش تر و تواناتري بود مي توانست همچون يک گزارش اقليت از آب در آيد. تصور کنيد که خراب آبادي آخر زماني با استفاده از ميکروچيپي که در مغزتان کاشته شده، به عنوان شهري رويايي به شما قبولانده شده است. هدف شورشيان نابودي اينن سيستم روياساز و حافظان آن است. اما فيلمنامه ضعيف و بازي هاي تصنعي تماشاگر را به ياد محصولات دوزاري امثال ادوارد دي وود جونيور مي اندازد که چند دهه بعد از مرگش فيلم هاي او به عنوان پدر Trash سازي کشف شد.
البته وينکلس کوشيده تا فيلم خود را پيرنگي بعد از 11 سپتامبري داده و آن را قابل انطباق با زمانه جلوه دهد. اما سقوط جامعه به دست مشتي اقليت بي رحم نمي توان ترجمان درستي از زمانه ما باشد. ژانر فيلم هاي علمي خيالي پيشگويانه با تم هراس از تکنولوژي و تبديل انسان به ماشين يا کنترل رفتار وافکار او نمونه هاي خوبي چون 1984 يا 2001 : يک اديسه فضايي را عرضه کرده و شهر کابوس 2035 چرک نويسي يک شاگرد بسيار ناشي بيش نيست.
اين شاگرد ناشي- ترنس اچ. وينکلس- که از ابتداي دهه 1980 به عنوان بازيگر، تهيه کننده، نويسنده و کارگردان وارد سينما شده بيش از ده فيلم و چند سريال تلويزيوني ساخته و اندک اسم و رسمي که به هم زده بابت فيلم هاي گرگ هاي سفيد 2: افسانه وحش[1995] و Westing Game]1997] بوده است. کسي دلش مي خواهد اين فيلم را ببيند؟ژانر: اکشن، علمي تخيلي.
<
strong>حکم اعدام Death Sentence
کارگردان: جيمز وان. فيلمنامه: ايان جفرز بر اساس داستاني از برايان گارفيلد. موسيقي: چارلي کلوزر. مدير فيلمبرداري: جان آر. لئونتي. تدوين: مايکل ان. کنو. طراح صحنه: جولي برگهوف. بازيگران: کوين بيکن[نيک هيوم]، گرت هدلوند[بيلي درلي]، کلي پرستون[هلن هيوم]، جوردن گرت[لوکاس هيوم]، استوارت لافرتي[برند نهيم]، عايشه تيلر[کارآگاه واليس]، جان گودمن[بونس درلي]، مت اوليري[جو درلي]. 110 دقيقه. محصول 2007 آمريکا.
آمريکا، زمان حال. نيک هيوم، هنگام بازگشت از تماشاي مسابقه هاکي پسرش براي سوخت گيري در پمپ بنزيني توقف مي کند. پسرش برندان نيز براي خريد وارد فروشگاه پمپ بنزين مي شود، اما ناگهان گروهي جوان مسلح سر رسيده و برندان را در مقابل چشمان پدرش به قتل مي رسانند. نيک که با تبهکاران درگير شده، موفق به ديدن چهره قاتل- جو درلي، جوان ترين عضو گروه- مي شود. مدتي بعد جو دستگير و نيک او را شناسايي مي کند. اما وقتي درمي يابد که جو بعد از گذراندن محکوميتي کوتاه آزاد خواهد شد، حرف خود را پس مي گيرد. جو آزاد مي شود و مورد استقبال اعضاي گروهش قرار مي گيرد. شب هنگام نيک پس از تعقيب جو موفق به کشتن وي و گرفتن انتقام خون پسرش مي شود. اما بيلي- برادر بزرگ جو- که رهبري گروه را بر عهده دارد، پس از فهميدن ماجرا تصميم به کشتن نيک مي گيرد. تبهکاران نيک را تعقيب مي کنند، اما نيک موفق مي شود پس از کشتن يکي ديگر از آنان بگريزد. اين واقعه خشم اراذل را برانگيخته و او را در محل کارش مورد تهديد قرار مي دهند. هدف آنان اينک نه فقط از ميان بردن نيک، که همسر و لوکاس دومين پسر اوست. همزمان کارآگاه واليس که مسئول پرونده شده، به دست داشتن نيک در اين دو قتل مظنون مي شود. اما برگه اي دال بر تاييد سوءظن خود ندارد. ولي تهديد تبهکاران موثر واقع شده و نيک براي محافظت از خانواده اش دست کمک به سوي وي دراز مي کند. واليس با وجود عدم همکاري نيک، چند مامور براي محافظت از خانه وي مي گمارد. شب هنگام بيلي و دارو دسته اش سر رسيده و بعد از کشتن پليس ها خانواده نيک و سپس خود او را هدف تيرهاي خود قرار مي دهند. نيک نجات مي يابد و در بيمارستان چشم باز مي کند. همسرش مرده و پسر دومش در کما فرو رفته است. نيک از بيمارستان مي گريزد و به سراغ يک فروشنده اسلحه مي رود. در آنجا مي فهمد که فروشنده بونس درلي، پدر جو و بيلي است. اما با اين وجود بونس به او اسلحه مي فروشد. نيک همه اعضاي تيم بيلي را يافته و آنها را مي کشد. سپس به خانه بازگشته و در انتظار افراد پليس به تماشاي فيلم خانوادگي خود مي نشيند. واليس که براي دستگير کردن وي آمده، خبر به هوش آمدن لوکاس را به او مي دهد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
موج تازه اي از فيلم هاي خشن و انتقام جويانه در سينماي آمريکا در حال شکل گرفتن است. موج فيلم هايي که پنداشته مي شد در اواسط دهه 1980 به پايان دوره سروري خود رسيده اند. فيلم هايي که آرزوي مرگ[با شرکت چارلز برانسون] آغازگر آن بود و مبلغ Vigilantism که شما را به اجراي فردي قانون تشويق مي کرد. فيلم هايي که هجو سيستم کند پليس يا دادگستري و ناکارآمدي آنها بود و از وجوه منتقدانه فاصله زيادي داشت. فيلم هايي که نظام قضايي و نارسايي هاي آن را آماج تيرهاي زهرآگين انتقاد خود کرده اند، در سينماي آمريکا کم نيست. جدي ترين سرآغاز اين حرکت من يک فراري از دسته زندانيان زنجيري هستم[1932] بود که باعث تغييراتي در سيستم قضايي آمريکا شد. اما فيلم هاي دنباله رو آرزوي مرگ به تاسي از هري کثيف ها اعمال خشن و فردي قانون را تجويز مي کردند. اين رفتار در ايالت هايي که حکم اعدام در آنها وجود نداشت، بيشتر مورد استقبال قرار گرفت. چون وابستگان مقتولين از مشاهده آزادي قاتل يا قاتلن پس از گذراندن حبسي کوتاه خشنود نبودند. هري خبيث به عنوان پليسي که يک تنه عدالت را با مگنوم خود اجرا مي کرد تبديل به آجان مقدس شد و چارلز برانسون نيز با بازي در چند دنباله ديگر از آرزوي مرگ به شکار ازادل و اوباش شهري رفت تا مرهمي بر زخم هاي از دست دادن نزديکان خود بگذارد. اما چرا بعد از گذشت دو دهه بر ديگر اين موج سر برآورده و شهروندان را به چنين رفتارهايي تشويق مي کند؟
گسترش خشونت هاي خياباني، رواج استفاده از انواع مواد مخدر در ميان جوانان که براي فرار از روزمرگي ناشي از زندگي در جوامع مرفه به آن پناه مي برند، لذت قانون شکني و جذابيت ياغيگري در کنار تروريسم تبديل به معضل اساسي دنياي غرب و حتي شرق شده است. پديده خونخواهي، انتقام فردي و نارسايي قانون در برخورد با تبهکاران گاهاً نابغه نضج گرفته و فيلمسازاني که به ساخت فيلم هيا خونبار علاقمند هستند را نيز جذب خود کرده است. جيمز وان متولد 1977 نويسنده و کارگردان مالزيايي تبار سه گانه ارّه اولين آنها نيست و آخرين شان نيز نخواهد بود. کسي با ساختن ارّه ها نشان داد که از نمايش خشونت و خون خشنود مي شود و راه هاي بديع قصابي را مي داند. حکم اعدام ادامه چنين نگرشي است که از يک مرد خانواده در نهايت اغراق يک انتقامجوي زبده مي سازد. همچون فيلم هاي استيون سيگال يا ژان کلود وندام نه جان به او مي بخشد تا آرنولد وار تبهکاران بي پرد و مادر را از ميان بردارد. خنده دار ترين گره هاي داستان وجود پدر سودجوي برادران درلي و انگيزه انتقم جويي برادر بزرگ تر است. ظاهراً حضرت شان فراموش کرده که خون اول را برادر کوچک ايشان براي اثبات جربزه اش ريخت!ژانر: اکشن، درام، مهيج.
<strong>قرارداد The Contract
کارگردان: بروس برسفورد. فيلمنامه: استفان کتز، جان داروزت. موسيقي: نورمند کوربيل. مدير فيلمبرداري: دانته اسپينوتي. تدوين: مارک وارنر. طراح صحنه: هربرت پينتر. بازيگران: جان کيوزاک[ري کين]، مورگان فريمن[فرانک کاردين]، جمي اندرسون[کريس کين]، آليس کريگ[مايلز]، مگان دادز[ساندرا]، کوري جانسون[ديويس]، جاناتان هايد[ترنر]، بيل سميترويچ[وينرايت]، آنتوني وارن[رايکو]، ند بلامي[اوانز]. 96 دقيقه. محصول 2006 آلمان، آمريکا. ري کين، معلم و مربي ورزش دو سال قبل همسرش را بر اثر سرطان از دست داده و با تنها پسرش کريس زندگي مي کند. بعد از اين که کريس به مدت سه روز از مدرسه اخراج مي شود، ري از وي مي خواهد تا به جنگل بروند. همزمان فرانک کاردين آدمکش مزدور در حين اجراي نقشه قتل فردي مهم، بر اثر سانحه رانندگي تصادفاً دستگير و به FBI مي شود. افراد FBI قصد دارند تا او را از بيمارستان به اداره خود منتقل کنند، اما اعضاي تيم فرانک نيز در صدد نجات او هستند. چون وي تنها کسي است که به از محل نگهداري پول گروه اطلاع دارد. نقشه تيم فرانک براي نجات وي اجرا مي شود، اما فرانک به همراه يکي از مامورين FBI داخل اتومبيل به درون رودخانه سقوط مي کند. فرانک و مامور FBI موفق مي شوند خود را به ساحل برسانند و در آنجا با ري و کريس برخورد مي کنند. مامور FBI قبل از مرگ از ري مي خواهد تا سلاح او را برداشته و مانع از فرار فرانک شود. فرانک او را از عواقب اين کار برحذر کرده و از ري و کريس مي خواهد تا قبل از رسيدن اعضاي گروهش آنجا را ترک کنند. ولي ري نمي پذيرد و قصد دارد تا او را تحويل پليس دهد. مامورين پليس محلي نيز که از واقعه آگاه شده اند، شروع به جست و جو براي يافتن فرانک مي کنند. با رسيدن گروهي از مامورين امنيتي از واشنگتن مشخص مي شود که يافتن فرانک از اهميت بسيار بالايي برخوردار است. همزمان يکي از اعضاي تيم فرانک نيز دستور قتل فرانک را در ازاري نيم ميليون دلار دريافت مي کند....
<strong> چرا بايد ديد؟</strong>
اگر بروس برسفورد استراليايي تبار را مي شناسيد شايد با ديدن قرارداد سرخورده بشويد. يک تريلر تقريباً معمولي که براي کارگردان اسکاري فيلم هايي چون رانندگي براي خانم ديزي، آخرين رقص، خرقه سياه، جاده بهشت و حتي تريلر خوش ساختي چون عدم مجازات مضاعف نشانه اي از درجا زدن محسوب مي شود. البته اگر با کمي اغماض به فيلم نگريسته شود که در غير اين صورت مي تواند سقوط و پس رفت نيز معنا شود!
اما بياببد با کمي خوش بيني و فيلم را جدا از کارنامه برسفورد ببينيم و فراموش کنيم که سازنده اش پنج بار نامزد دريافت خرس طلاي برلين، چهار نامزد نخل طلاي کن و نامزد گولدن گلاب بوده. يک تريلر 25 ميليون دلاري کم هنرپيشه که مورگان فريمن و جان کيوزاک را دارد. دو هنرپيشه خوب که زوج چندان مناسبي را تشکيل نمي دهند. اما قرار است کيوزاک قانون مداري-بر خلاف موج رايج سينماي آمريکا- را تبليغ کند و فريمن آزادگي را!!!![عجب وصله ناجوري براي يک مزدور] و نتيجه فيلمي است که مستقيماً مي تواند روي دي وي دي پخش شود يا سر از تلويزيون در آورد. پر از پيام هاي اخلاقي فرعي مثل اعتماد و احترام متقابل ميان پدران و فرزندان، شرافت ميان آدمکش ها و الي آخر...
از قدرت بازيگري فريمن خبري نيست. راحت و بي دغدغه ديالوگ هايش را مي گويد و به راه خود مي رود. کيوزاک هم نمي تواند خاطره قهرماني کلاسيک را زنده کند. اما ضعف اصلي در فيلمنامه است که کهنه و نخ نماست و توانايي هاي برسفورد کهنه کار نيز نمي تواند چيز قابلي[مثل تعليقي نفس گير] از دل آن بيرون بکشد. فيلمبردار زبده و خلاقي چون اسپينوتي هم کاري معمولي در بيرون از فضاي شهري از خود به نمايش مي گذارد. برسفورد فيلمساز احمقي نيست و توصيه ميکنم نگذاريد تماشاي قرارداد چنين احساسي به شما تلقين کند! ژانر: درام، مهيج، جنايي.
<strong>بوسه ها و بازي هاي بيليارد Kisses and Caroms
کارگردان: وينسنت روکا. فيلمنامه: مايکل هاچينسون، وينسنت روکا. موسيقي: تيم دائوست. مدير فيلمبرداري: آلفونسو آگويلار. تدوين: وينسنت روکا، تامس دي. تامپسون. طراح صحنه: آلفونسو آگويلار. بازيگران:درو ويکز[زاک]، نيکول ريبورن[تارا]، نيکي استانزيونه[جنيفر]، رايان پارکز[ديويد]، جينجر لين آلن[خانم ويتمن]، کيت الکساندر[ادي]، بارت شاتوک[دکتر باب جانسون]. 81 دقيقه. محصول 2006 آمريکا. نام ديگر: بيليارد آمريکايي/American Pool.
کاليفرنيا. زاک صاحب فروشگاه فروش لوازم بيليارد به نام "Breakingtime Billiards" است. او مغازه را با کمک دوست دخترش جنيفر، فروشنده اي سکسي به نام تارا، وولف ديويد نصب کننده ميز بيليارد و دستيار ابله شادي اداره مي کند. پس از به وجود آمدن رابطه جنسي سه گانه ميان جنيفر، زاک و تارا که جنيفر ترتيب آن را داده بود، زاک ارتباط خود با جنيفر را به خاطر اذيت هاي گاه و بيگاه وي قطع مي کند. او تجارب جنسي خود را با ديويد در ميان مي گذارد و همزمان جنيفر نيز از دکتر باب جانسون روانشناسي که برنامه اي راديويي دارد، مشاوره مي خواهد. ولي زاک در طول روز و پس از ملاقات با افرادي مختلف به اين نتيجه مي رسد که جنيفر دختر روياهاي اوست. اما براي رسيدن به چنين نتيجه اي دير نشده؟
<
strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کمدي هاي سکسي هميشه در ميان مردها طرفداران زيادي داشته و پول ساز هم بوده است. طنز بزرگسالان همواره با ريشخند تابوها همراه بوده و معيارهاي اخلاقي را به چالش طلبيده است. اما گاه پايان چنين فيلم هايي به دلايلي مشخص- از جمله سانسور در مقاطعي- و گاه خواست سازندگانش توصيه هاي اخلاقي در مذمت دستمايه خود و يا منش هاي انساني تر همچون عشق در برابر سکس بوده است. خوشبختانه روکا با دستمايه خود به رغم انتخاب راه دوم، برخوردي معقول تر و سرشار از حس طنزي دوست داشتني است که ذوق بازيگرانش نيز باعث ديدني تر شدن آن گشته است.
همين دو سال قبل بود که وينسنت روکا متولد 1973 نورث هاليوود با تهيه، بازي، تدوين و ساختن موسيقي فيلم کمدي کوتاه هليم/ Helium به جرگه فيلمسازان پيوست و بوسه ها و بازي هاي بيليارد اولين فيلم بلند او محسوب مي شود. او در اولين فيلم بلند خود کوشيده تا به هنجارها و باورهاي جنسي رايج در زندگي افراد طبقه متوسط آمريکايي با نگاهي واقع بينانه نزديک شود. تجارب جنسي شان را در برابر چشمان خودشان و ما عريان کند و باعث شود تا به اين نتيجه برسيم کساني چون کوين اسميت نوابغ کوچک و بي نام و نشاني بيشتر نيستند. اگر دوگما/اصول جزمي را ديده باشيد، متوجه شباهت هاي اين دو فيلم خواهيد شد. اما بر خلاف دوگما اصولي که زير سوال مي رود، زميني تر و قابل قبول تر است. انتخاب مکان و نوع شغل شخصيت ها از هوشمندانه ترين بخش هاي فيلمنامه هستند که با ديالوگ هايي به ياد ماندني زينت يافته اند. اين انتخاب از پس زمينه شغلي روکا و اداره چنين مغازه اي ريشه دارد و مي تواند به عنوان فيلمي اتوبيوگرافيک نيز ديده شود. اگر کمدي هاي سبک سکسي آمريکايي را دوست داريد، بوسه ها و بازي هاي بيليارد مي تواند همچون نسيمي فرح بخش پاييزتان را دلپذيرتر کند!از پوستر هاي فيلم غافل نشويد که به اندازه خود فيلم با نمک هستند! ژانر: کمدي.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر