جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان



با رسيدن روزهاي سرد پاييز، نسيمي گرم با فيلم هاي خوب اروپايي و مستقل هاي آمريکايي وزيدن گرفته است که ‏اکران سينماهاي کشورهاي مختلف را رنگين کرده اند. اين هفته نيز با انتخاب هفت فيلم به پيشواز اکران هفته رفته ‏ايم....‏
‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎




‏‏<‏strong‏>در ساحل زندگي/ در آستانه بهشت ‏Auf der anderen Seite‎
نويسنده و کارگردان: فاتيح آکين. موسيقي: شانتل. مدير فيلمبرداري: رينر کلاوسمان. تدوين: اندرو برادلي. طراح ‏صحنه: سيرما برادلي، تامو کونز. بازيگران: نورگول يشيل چاي[آيتن ئوزتورک]، باکي داوراک[نژات آکسو]، تونچل ‏کورتيز[علي آکسو]، هانا شيگولا[سوزان اشتاب]، پاتريزيا زيولکوسکي[لوته اشتاب]، نورسل کئوسه[يتر]. 122 دقيقه. ‏محصول 2007 آلمان، ترکيه. نام ديگر: ‏The Edge of Heaven، ‏Yasamin kiyisinda‏. نامزد نخل طلا و برنده ‏جايزه بهترين فيلمنامه از جشنواره کن، برنده جايزه لينو بروکا از جشنواره سينه مانيلا. ‏
آلمان.علي آکسو، بيوه مردي ترک تبار و بازنشسته پس از آشنايي با فاحشه اي به نام يتر از وي مي خواهد در ازاي ‏مبلغي ماهيانه با وي زندگي کند. علي مي پندارد با اين کار چاره اي براي تنهايي خود خواهد يافت، اما پسرش نژات-‏استاد ادبيات دانشگاه- چندان رضايتي از تصميم وي ندارد. اما زماني که درمي يابد يتر پولي را که از راه کسب مي کند ‏به ترکيه مي فرستد تا دخترش بتواند در دانشگاه به تحصيل ادامه دهد، شروع به خوش رفتاري با وي مي کند. اما مدتي ‏بعد، يتر در پي دعوايي با علي تصادفاً کشته مي شود و اين اتفاق باعث مي شود تا ميان پدر و پسر از نظر روحي و ‏جسمي فاصله بيفتد. نژات براي يافتن آيتن-دختر يتر- به ترکيه مي رود و سپس تصميم به ماندن در آنجا مي گيرد. پس ‏از آشنايي با کتابفروشي آلماني تبار که قصد برگشتن به کشورش را دارد، خانه هاي خود را معاوضه مي کنند. او در ‏جستجوي آيتن که مدتي پيش از بستگان خود جدا شده، اما خبر ندارد که او يک فعال سياسي چپ گراست و براي فرار ‏از چنگ پليس ترکيه به آلمان سفر کرده است. ‏
آيتن که در آلمان بي پول و بي پناه مانده، با دختري آلماني و دانشجو به نام لوته آشنا مي شود. زيبايي آيتن و تفکر سياسي ‏وي نظر لوته را جلب کرده و پس از درک موقعيت آيتن، او را به خانه خود مي برد. لوته به رغم برخورد سرد مادرش ‏از آيتن مي خواهد تا در نزد وي اقامت کند. آيتن مي پذيرد و تقاضاي پناهندگي سياسي مي کند. در طول اين مدت ‏وابستگي شديدي ميان دو دختر پديد مي آيد. ولي تقاضاي آيتن رد شده و به ترکيه بازگردانده و زنداني مي شود. لوته ‏براي کمک به آيتن، به ترکيه مي رود. همزمان علي نيز از سوي دولت آلمان به پليس ترکيه تسليم مي شود و پس از ‏آزادي به دهکده زادگاه خود بازمي گردد. ولي زماني که درمي يابد رهانيدن آيتن کار چندان ساده اي نيست، براي رهايي ‏از هزينه سنگين هتل با نژات-که به تازگي با او آشنا شده- هم خانه مي شود. اما بعد بر اثر تصادفي وحشتناک کشته مي ‏شود و مادرش سوزان براي اتمام کاري که دخترش آغاز کرده بود، به ترکيه مي رود. در آنجا نزد نژات منزل مي کند و ‏آشنايي با او در نژات تاثيري بزرگ مي گذارد. مدتي بعد، نژات براي يافتن پدرش به دهکده مي رود...‏‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎




سه سال قبل بود که جهان فاتح آکين را با فيلم در برابر ديوار شناخت. فيلمي که او را يک شبه تبديل به اميد سينماي ‏آلمان کرد. جنجال هايي نيز آفريد که ناشي از حضور سي بل ککيللي[بازيگر ترک تبار و مشهور فيلم هاي پورنوي ‏آلماني] در يکي از نقش هاي اصلي فيلم بود. دريافت انبوهي از جوايز بين المللي انتظارها از فيلمساز جوان را بسيار ‏بالا برد و حضورش در پروژه تصاويري از اروپا در همين سال و سپس ساخت مستند چشمگير عبور از پل:صداي ‏استانبول[در همين صفحه معرفي شد] بر بيراه نبودن اين اميد صحه گذاشت. و اينک پس از سه سال تازه ترين فيلم بلند ‏او به نمايش در آمده که گويا قرار است دومين بخش از تريلوژي باشد که با در برابر ديوار آغاز شده بود. خود آکين ‏درباره فيلم که در جشنواره کن به شدت مورد استقبال قرار گرفت و نماينده سينماي آلمان در مراسم اسکار بعدي خواهد ‏بود، چنين مي گويد: "در ساحل زندگي به نظر خود من از نظر فلسفي و سياسي ادامه در برابر ديوار است. وقتي ‏فيلمبرداري در برابر ديوار تمام شد 29 ساله بودم، امروز 32 ساله ام و يک پسر دارم. در جشنواره کن عضو هيئت ‏داوران بودم، با فيلم ام دنيا را گشتم و چيزهايي ديدم و تجربه کردم که بايد در باره آنها فيلم بسازم. در ساحل زندگي ‏متاثر از وقايع سه سال گذشته است. حوادثي هراس انگيزي که در صحنه سياسي دنيا به وقوع پيوسته-11 سپتامبر و پس ‏از آن- و گفت و گوهاي ترکيه براي ورود به اتحاديه اروپا از جمله اينها هستند که در اين فيلم به آن پرداخته ام. ‏
ديدگاه شخصي من نسبت به ورود ترکيه به اتحاديه اروپا "بله، فوراً" يا "نه خير، اگر عضونشود خيلي بهتر است" در ‏نوسان است. دلايلي هم در مغزم شکل گرفته که با تفکر چپ گرايانه من ربط پيدا مي کند، مثل "اتحاديه اروپا يک ‏ترکيب امپرياليستي است" يا "هدف اتحاديه اروپا کمک به جهاني سازي اقتصادي و فرهنگي است". ‏
مي دانم که رسيدن ترکيه امروز به يک جامعه صد در صد متمدن، استاندارهاي حقوق بشر، دانش اکولوژيک و سيستمي ‏که فرصت هاي برابر تحصيلي و شغلي را در اختيار مردم بگذارد و رسيدن به استاندارهاي اروپا يک آرزوي دور ‏است. رابطه ميان ترکيه و اروپا به نظر من مثل يک رابطه عاشقانه پر تنش ميان دو انسان است. مثل عشق ميان لوته و ‏آيتن، يا آيتن و سوزان، يا برخورد نژات با رابطه علي و يتر که مي تواند نمونه هاي خوبي باشند. کلمه کليدي عفو و ‏چشم پوشي است. چون بخشش همزمان پذيرش فرد مقابل با تمامي اشتباهات اش است.‏
شعرگونه بودن فيلم با پيشرفت هاي شخصي من در ارتباط است. سينماي آمريکاي لاتين که به تازگي آن را کشف کرده ‏ام و طرز برخورد و تفکر تهيه کننده هاي امروز تاثير بزرگي در اين اتفاق داشتند. گيلرمو آريه گا، فيلمنامه نويس فيلم ‏هاي بزرگي مثل عشق يک هرجايي است و 21 گرم به من الهام داد. ديدگاه فيلمسازي ام را تغيير داد. مادر تو را هم... ‏و خاطرات موتورسيکلت به من ثابت کرد که سينماي سياسي و آينده نگرانه هنوز در دنيا مورد توجه و ارزشيابي قرار ‏مي گيرد. ‏
آبستن بودن همسرم و تولد پسرم امکان فکر کردن به زندگي و مرگ را فراهم کرد. قوياً به اين اعتقاد دارم جايي که ‏نوزادان از آنجا مي آيند، همان جايي است که بعد از مرگ خواهيم رفت. از فکر ساختن فيلمي خوش بينانه نسبت به ‏مرگ خيلي خوشم مي آيد. در خواب مرگ دلالت بر تغيير دارد. ورود به زندگي تازه، يک دگرگوني بنيادين، يک ‏استحاله است. بر خلاف فرهنگ هاي زيادي که مرگ را چيزي منفي و بد تصوير مي کنند، به نظر من مرگ نماينده ‏اميد است. ‏
فيلم من نشان مي دهد که مرگ چگونه درام هايي پيچيده و حل ناشدني خلق مي کند. دوست داشتم درباره اين ايده هاي ‏فلسفي و سياسي يک فيلم خيلي مهيج، مفرح و ارزشمند بسازم.‏
با توجه به اهميت اين فيلم و کارنامه فاتيح اکين به زودي پرونده ويژه اي در اين باره منتشر خواهيم کرد. تا آن روز ‏شانس تماشاي در ساحل زندگي را برايتان آرزمندم. ‏‎ ‎ژانر: درام. ‏




‏<‏strong‏>تبهکار آمريکايي ‏American Gangster‎
کارگردان: رايدلي اسکات. فيلمنامه: استيون زيليان بر اساس مقاله ‏The Return of Superfly‏ نوشته مارک جيکابسن. ‏موسيقي: مارک استريتنفيلد. مدير فيلمبرداري: هريس سويدس. تدوين: پيترو اسکاليا. طراح صحنه: آررتور مکس. ‏بازيگران: دنزل واشنگتن[فرانک لوکاس]، راسل کرو[زيچي زابرتز]، چيوتل اجيوفر[هيوي لوکاس]، جاش ‏برولين[کارآگاه تروپو]، ليماري نادال[اوا]، تد لوين[لو توباک]، آرمان آسانته[دومينيک کاتانو]، جان اوريتز[خاوير ‏ريويرا]، جان هاوکز[فردي اسپيرمن]،RZA‏[موزس جونز]، کوبا گودينگ جونيور[نيکي بارنز]، رابي دي[ماما ‏لوکاس]، کامون[ترنر لوکاس]. 157 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: ‏The Return of Superfly، ‏Tru ‎Blu‏. ‏
دهه 1960، آمريکا. پذيرفتنش براي هر کسي مشکل بود که فرانک لوکاس-راننده و مباشر سر بزير و ساکت يکي از ‏تبهکاران هارلم- تبديل به بزرگ ترين فروشنده مواد مخدر آمريکا شود. اما زماني که رئيس بر اثر سکته قلبي فوت ‏کرد، تصميم گرفت تا امپراطوري خود را بنا کند. از اين رو همه دلالان مواد مخدر را دور زد و به ويتنام رفت. جايي ‏که مي توانست با کمک دوستي ارتشي، از افراد کومين تانگ هروئين خالص و ارزان خريداري کند. با کمک همين ‏دوست و با استفاده از هواپيماهاي ارتشي مواد را به آمريکا حمل و توزيع کرد. در مدت زماني کوتاه با فروش ارزان ‏مواد خالص تر توانست بازار فروش هروئين را قبضه کند، ولي کمتر کسي از وجود وي خبر داشت. هوشمندي لوکاس ‏باعث شد تا چهره يک مرد خانواده مودب را تا لحظه دستگيري حفظ کند. براي اين کار و حمايت از خودش مبالغ ‏هنگفتي به بزرگان مافيا داد، اما دست تقدير پليسي فساد ناپذير به نام ريچي رابرتز را سر راه وي قرار داد. ريچي ‏رابرتز که در پي ماموريتي مبلغ يک ميليون دلار را کشف و به اداره تسليم کرده بود، با وجود شهرت نيک ريچي، ‏همسرش تقاضاي طلاق کرد و از سوي همکاران نزديکش نيز طرد شد. چون مي توانست بدون اين که روح کسي ‏خبردار شود، اين پول ها را تصاحب کند. ولي ريچي که از سوي مافوق هايش مسئول يافتن روساي باند فروشنده مواد ‏مخدر شده بود، دست از دنبال کردن سر نخ هايش برنداشت. او يقين داشت که مافيا در اين کار دست دارد، اما زماني که ‏دريافت سياه پوستي خوش ظاهر و دور از هر نوع سوءظن همه سر نخ ها را در دست دارد، شگفت زده شد. ‏
در ابتداي دهه 1970، وقتي ارتش آمريکا تصميم به خروج از ويتنام گرفت، لوکاس براي انتقال بزرگ ترين و آخرين ‏محموله مواد به آنجا رفت. ولي ريچي که از طريق خبرچين هايش باخبر شده بود، در آمريکا انتظار بازگشت وي و ‏رسيدن محموله را مي کشيد که درون تابوت هاي سربازان کشته شده جاسازي شده بود. سرانجام ريچي توانست لوکاس ‏را دستگير کند. دادگاه وي را به 70 سال زندان محکوم کرد، ولي همکاري لوکاس با ريچي براي دستگيري بيش از ‏‏100 تبهکار بزرگ باعث شد تا چند سال بعد از زندان آزاد شود. ‏‏




‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
فرانک لوکاس نمونه کساني است که مي خواهند در زندگي کسي باشند، بنابر اين کاري مي کند که تا آن روز هيچ ‏سياهپوستي نکرده است: قرار گرفتن در نوک هرم تبهکاري... و چون هيچ کس بودن يک سياه پوست را در راس يک ‏تشکيلات بزرگ قاچاق مواد مخدر باور نمي کند، در امنيت خواهد بود. او به روياي آمريکايي باور دارد: "ايجا خونه ‏منه. وطن منه. فرانک لوکاس از هيچ کس فرار نمي کنه. اينجا آمريکاست..." او خيلي زود تبديل به الگوي اعضاي ‏خانواده اش مي شود، چون موفقيت او را به چشم ديده اند: "من نمي خواهم ديگه بيس بال بازي کنم. من مي خواهم کاري ‏را بکتم که شما مي کنيد عمو فرانک، من مي خواهم مثل شما بشم". اين در حالي است که يک نفر در اين شهر باور ‏دارد "فرانک لوکاس خطرناک ترين آدمي است که در خيابان هاي اين شهر راه مي رود"...‏
فرانک لوکاس متولد 1930 واشنگتن، کاروليناي شمالي امروز اسير صندلي چرخدار است. اما زماني سلطان بي تاج و ‏تخت هارلم بود. نزديک به يک دهه بزرگ ترين تشکيلات سازمان يافته ورود و توزيع مواد مخدر به آمريکا را داشت و ‏به ادعاي خودش روزي فقط 1 ميليون دلار از فروش هروئين در خيابان 116 به دست آورده بود. فرانک در سال ‏‏1975 در نيوجرسي دستگير شد و يک سال بعد به 70 سال زندان محکوم گشت. اما همکاري با پليس، مدت محکوميت ‏وي را به شش سال تقليل داد. در 1981 به شکل مشروط آزاد شد، اما سه سال بعد دوباره به خاطر قاچاق مواد مخدر ‏دستگير و به مدت 7 سال زنداني شد. لوکاس در 1991 دوباره آزاد شد و اکنون زندگي به دور تبهکاري را مي گذراند، ‏اما به ادعاي کارآگاه رابرتز و دادستان وي زماني يکي از بزرگ ترين تشکيلات تبهکاري-حتي بزرگ تر از مافيا، ‏چون حمايت مافيا را نيز با پول خريده بود- را رهبري مي کرد. داستان زندگي چنين مردي دستمايه آخرين فيلم سر ‏رايدلي اسکات است. محصولي 100 ميليون دلاري که ابتدا قرار بود آنتوان فوکوآ آن را بر اساس فيلمنامه تري جورج ‏بسازد، اما فيلمنامه وي رد و کار به زيليان سپرده شد. فرانک لکاس و ريچي رابرتز واقعي به عنوان مشاور پروژه ‏استخدام شدند و اسکات ساخت فيلم را بر عهده گرفت. دنزل واشنگتن نيز به ملاقات لوکاس واقعي رفت تا نقش را با ‏کمک وي بسازد. کمکي موثر که به يکي از بهترين نقش آفريني هاي واشنگتن منتهي شد و پس از اتمام فيلم اتومبيل ‏رولزرويسي جهت تشکر از محل دستمزد 40 ميليون دلاريش براي او خريداري کرد. ‏
تبهکار آمريکايي در کارنامه اسکات که تا امروز سه بار نامزد اسکار بهترين کارگرداني بوده و ده هاجايزه بين المللي ‏دريافت کرده، فيلم مهمي است. تقريباً به همان اندازه که پدرخوانده در کارنامه کاپولا اهميت دارد. اما بر خلاف ‏پدرخوانده قطب مثبتي نيز در ماجرا حضور دارد که نماينده قانون است[هر چند از نظر اخلاقي و به عنوان يک شوهر ‏يا پدر صلاحيت چنداني ندارد]. هر دو نفر داراي نقاطط قوت و ضعف هايي هستند که مبارزه ميان آنان را جذاب مي ‏کند. هر دو مي خواهند کسي شوند و به اصولي وفادارند. هر دو خانواده خويش را قرباني کار خود مي کند و در نهايت ‏به نوعي کنار هم مي ايستند. اسکات با مهارتي ناشي از چند دهه کار با ارزش توانسته چالش هاي دروني و بيروني هر ‏دو شخصيت اصلي فيلمش را به تصوير بکشد و آن قدر در اين کار موفق بوده که تماشاگر گذشت ساعت ها را فراموش ‏مي کند. طراحي صحنه و لباس فيلم به جز مواردي اندک بسيار دقيق و تماشايي است. اما آن چه بر ارزش فيلم مي ‏افزايد بازي واشنگتن، کارگرداني اسکات و تدوين فوق العاده اسکالياست که در مراسم اسکار بعدي از نامزدهاي اصلي ‏خواهند بود. درباره اين فيلم بيشتر خواهيم نوشت.‏‎ ‎ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏




‏<‏strong‏>اهريمن مقيم: انهدام ‏Resident Evil: Extinction‎
کارگردان: راسل مالکاهي. فيلمنامه: پل دابليو. اس. اندرسون. موسيقي: چارلي کلوزر. مدير فيلمبرداري: ديويد جانسون. ‏تدوين: نيون هاوي. طراح صحنه: يوجينو کابالرو. بازيگران: ميلا يووويچ[آليس]، عوده فهر[کارلوس اليويرا]، الي ‏لارتر[کلر ردفيلد]، ايان گلن[دکتر آيزاکز]، آشانتي[پرستار بتي]، مايک اپس[ال. جي.]، کريستوفر ايگان[ميکي]، ‏اسپنسر لاک[کي-مارت]، جيسون اّمارا[آلبرت وسکر]. 95 و 93 دقيقه. محصول 2007 فرانسه، استراليا، آلمان، ‏انگلستان، آمريکا. نام ديگر: ‏Resident Evil 3‎، ‏Resident Evil: Afterlife‏. ‏
چند سال بعد از فاجعه شهر راکون، آليس تنها مانده و تبديل به مايه دردسر شده است. او سعي دارد تا زنده مانده و ‏کمپاني آمبرلا را که توسط آلبرت وسکر شرور اداره مي شود، نابود کند. محقق ارشد کمپاني آمبرلا دکتر آيزاکز است ‏که در شرارت دست کمي از رئيس خود ندارد و در آزمايشگاهي زير زميني سرگرم کار است. آليس در گذر از ‏صحراي نوادا و شهر لاس وگاس بار ديگر با کارلوس و گروهش برخورد مي کند که حفاظت از کارواني به رهبري ‏کلر ردفيلد را بر عهده دارند. آليس به آنها براي انهدام انبوه زامبي ها کمک مي کند، اما وجود خود او نيز مي تواند براي ‏آنان خطرناک باشد. چون دکتر آيزاکز از طريق ماهواره موفق به رديابي او مي شود. آليس که محل آزمايشگاه را کشف ‏کرده، به آنجا مي رود تا آيزاکز را نابود کند. در آنجا مي فهمد که خون وي تنها سازنده پادزهر براي مقابله با ويروس ‏مرگبار تي است، که باعث مرگ ميليون ها انسان شده است...‏‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎



اهريمن مقيم يا خطر ميکربي[‏Biohazard‏] يکي از پديده هاي فرهنگي روزگار ماست. يک بازي ويديويي که اولين بار ‏در 1996 منتشر شد و بعدها تبديل به قصه مصور، رمان و سه فيلم هاليوودي[تا امروز] شده است. تاکنون 15 نسخه از ‏اين بازي عرضه شده و فيلم هاي ساخته شده بر اساس اين بازي پول و شهرت براي سازندگان آن به ارمغان آورده است. ‏سهم اصلي اين موفقيت به ميلا يووويچ بازيگر اصلي فيلم تعلق دارد. اولين قسمت اين پروژه سينمايي 5 سال قبل توسط ‏پل اندرسون و دومين قسمت آن دو سه سال قبل به کارگرداني الکساندر ويت توليد شد. هر دو نفر کارگردان هاي شناخته ‏شده اي نبودند، اما راسل مالکاهي پيشينه اي طولاني تر و مثبت از آنها دارد. تبحر او در ساختن فيلم هاي پر حادثه در ‏ژانر علمي تخيلي يا فانتزي[مانند هاي لندر/کوه نشين] سبب انتخا او براي کارگرداني قسمت فعلي است و در مقايسه با ‏دو نفر قبلي حاصل کار به مراتب تماشايي تر است. ‏
اهريمن مقيم از عناصر گونه ترسناک، پيرنگ بسيار پر پيچ و خم و صحنه هاي اکشن چشمگير بهره مند است که ‏دوستدارن و تحسين کنندگان زيادي دارد. مضمون آخر زماني آن توانسته در ميان منتقدان سينما طرفداراني براي خود ‏دست و پا کند تا آن را متاثر از فضاي ملتهب سياسي دنياي امروزي و خطر قريب اولوقع يک فاجعه زيست محيطي و ‏انساني ارزيابي کنند. وقوع حوادثي چون 11 سپپتامبر نيز مفسران آن را صاحب دلايلي عيني کرده است. درچنين ‏شرايطي نمي توان و نبايد از کنار چنين پديده اي بي اعتنا گذر کرد. محبوبيت بي چون و چرا بازي و فيلم پر از خشونت ‏آن و استقبال جوانان که توليد قسمت هاي بعدي را تضمين مي کند[قسمت بعدي در سال آينده به نمايش در خواهد آمد]، ‏بر اهميت آن مي افزايد. اهريمن مقيم تا اين لحظه اولين سه گانه سينمايي بر اساس يک بازي ويديويي است که ‏تماشاگرانش را به مبارزه اي خشن و قاطع با حملات تروريستي ميکربي فرا مي خواند. چيزي که در زمانه امري ‏محتمل است و مي تواند دنيا را به سوي آخر زمان هدايت کند. اما اهريمن مقيم مي گويد پس از اخر زمان نيز مي تواند ‏انهدامي ديگر در راه باشد. پس فاجعه بزرگ تر از اين حرف هاست. گفتن اين که لشگر زامبي ها يا صاحبان کمپاني ‏آمبرلا سمبل چه کساني هستند، بيهوده است. تشويق به عمل گرايي مدت زمان زيادي است که در فيلم هاي هاليوودي ‏تبليغ مي شود. بنابر اين عرض خود نمي بريم و زحمت شما هم نمي داريم. اگر شما هم از دوستداران اين بازي/فيلم ‏هستيد، براي ديدن ساخته 45 ميليون دلاري مالکاهي بشتابيد. ولي اگر تاکنون با اين پديده آشنا نبوديد، يقيناً قسمت سوم ‏در مقايسه با دو فيلم پيشين نقطه آشنايي بهتري است!‏ژانر: اکشن، ترسناک، علمي تخيلي، مهيج.‏








‏<‏strong‏>خرد شده ‏Shattered‎
کارگردان: مايک بارکر. فيلمنامه: ويليام موريسي. موسيقي: رابرت دانکن. مدير فيلمبرداري: اشلي راو. طراح ‏صحنه:راب گري. بازيگران: پيرس برازنان[تام رايان]، ماريا بلو[ابي رندال]، جرارد باتلر[نيل رندال]، کلودت ‏مينک[جودي]، کريس آستويان[دانيل]، سامانتا فريس[دايان]. 98 دقيقه. محصول 2007 کانادا، انگلستان. نام ديگر: ‏Butterfly on a Wheel‏.‏
نيل و ابي زندگي زناشويي خوب و موفق دارند. آنها با دختر کوچک شان سوفي زندگي آرامي را مي گذرانند تا اين که ‏يک روز سوفي ربوده مي شود. آنها چاره اي ندارند جز اين که با رباينده وي کنار بيايند. شخصي که خود را تام معرفي ‏مي کند و ظاهر يک روان پريش را دارد. تام ابتدا تمامي موجودي حساب بانکي آنان را مطالبه کرده و آتش مي زند. ‏سپس از ابي مي خواهد تا مدارکي را به يکي از روساي شوهرش رسانده و در نتيجه کارنامه شغلي وي را تباه کند. ‏ساعت هاي سختي بر ابي و نيل سپري مي شود، تام هر لحظه از آنان مي خواهد تا کاري ديگر صورت دهند در حالي ‏که هدف وي از اين اعمال روشن نيست. به نظر مي رسد که تام قصد آزمودن نيل را براي انجام خواسته نهايي خود ‏دارد. آخرين مقصد آنها خانه اي ييلاقي و مجلل است، در آنجا تام از نيل مي خواهد تا زني را که در آنجا سکونت دارد ‏به قتل برساند. چون تنها در اين صورت سوفي به آنها بازگردانده خواهد شد...‏‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎




مايک بارکر متولد 1965 انگلستان از 1992 شروع به فيلمسازي کرده و با فيلم دار و دسته جيمز[1997] شناخته شد. ‏درخشش اين فيلم در جشنواره هاي دينارد و مونترال و موفقيت فيلم بعدي او –کشتن يک پادشاه- نشان از دل بستگي او ‏به ژانر تريلر داشت. آخرين فيلم او نشان مي دهد که پس از يک دهه و نيم کسب تجربه در اين زمينه به مهارتي در خور ‏دست يافته و قصه اي نه چندان پر پيچ و خم را به خوبي روايت مي کند. بدون شک اگر کارگرداني بارکر نبود، حاصل ‏کار مي توانست يک فيلم زير استانداردهاي معمول و تماشانکردني باشد. اما ارادت او به استادي چون هيچکاک و تلاش ‏وي براي خلق هيجاني معقول سبب مي شود تا به آينده کاري وي اميدوار باشيم.‏
خرد شده يک فيلم کوچک به معناي هاليوودي آن است. يک محصول 20 ميليون دلاري که تا آخرين سکانس هاي فيلم ‏بيننده را درگير خود مي کند. بزرگ ترين مزيت فيلم نه دليل اصلي تام براي کودک ربايي و نابودي مرحله به مرحله ‏زندگي نيل و ابي، بلکه ديدگاه اخلاقي حاکم بر فيلم است. تام آدم کش نيست، ولي انتقام فريب خوردن خود را به شکلي ‏ماهرانه مي گيرد. ابي نيز در پايان با وجود وقوف به خيانت شوهر، او را مي بخشد. اما اين تريلر اخلاقي سوالي مهم تر ‏براي بيننده و شخصيت هايش طرح مي کند: آيا براي نجات خود يا فرزندتان حاضر به قتل انسان بيگناه يگري هستيد؟پاسخ به چنين سوالي راحت نيست. بارکر و فيلمنامه نويس اش عفو را پيشنهاد مي کنند، ولي از لذت انتقام نيز نمي ‏گذرند. در تماشاي اين فيلم که نام دوم خود را از انجيل گرفته و بر مقدس بودن پيمان زناشويي تاکيد دارد، بايد به ‏مکانيسم خلق هيجان آن دقت کنيد و بس! چون مي تواند مشوق خيلي ها براي انتقام فردي باشد. مخصوصاً کساني که ‏آموزه هاي اخلاقي مذهب کورشان کرده است!‏
نقطه قوت ديگر فيلم بازي برازنان است که در نقشي دور از ابر جاسوس قرن بيستم-جيمز باند- مي درخشد. بازي ماريا ‏بلو نيز قابل اعتناست. مي ماند هنرنمايي باتلر در نقش مردي ضعيف که پس از بازي در 300 مي تواند چالشي براي او ‏بوده باشد. ‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏









‏‏<‏strong‏>اين جهان آزاد.../جهان آزادي است... ‏It's a Free World..‎
کارگردان: کن لوچ. فيلمنامه: پل لاورتي. موسيقي: جورج فنتون. مدير فيلمبرداري: نايجل ويلوگبي. تدوين: جاناتان ‏موريس. طراح صحنه: فرگوس کلگ. بازيگران: کايرستون ويرينگ[آنجي]، جوليت اليس[رز]، لسلاو ژورک[کارول]، ‏جو استيفليت[جمي]، کالين کوگلين[جف]، ريموند ميرنز[اندي]، فرانک گيلهولي[درک]، ديويد دويل[توني]، مگي ‏راسل[کتي]، داود راستگو[محمود]، مهين امين نيا[همسر محمود]. 96 دقيقه. محصول 2007 انگلستان، ايتاليا، آلمان، ‏اسپانيا. نام ديگر: ‏These Times‏. برنده سه جايزه و نامزد شير طلايي جشنواره ونيز. ‏
آنجي، دختر زيباي لندني که در يک آزانس کاريابي کار مي کند به علت رفتار غير مودبانه اش در ملاعام با يکي از ‏روسايش اخراج مي شود. کار وي در اين آژانس مصاحبه افرادي از کشورهاي اروپاي شرقي و انتقال آنان به انگلستان ‏جهت کار است. کاري که چندان هم قانوني نيست. پس از رفتار غير منصفانه صاحبان آزانس با او، آنجي تصميم مي ‏گيرد تا آژانس خود را در ايست اند برپا کرده و با معرفي خارجيان بي پناه به صاحبان حرف در آمدي براي خود فراهم ‏کند. چون بايد هزينه زندگي خود و فرزندش را تامين کند. آنجي با کمک رز شرکت کاريابي کوچکي به راه مي اندازد و ‏در مدت زماني کوتاه موفق مي شود تا سر و صورتي به اوضاع خود بدهد. همزمان با پسري از اهالي اروپاي شرقي ‏نيز رابطه اي عاشقانه برقرار مي کند و به نظر مي رسد که اوضاع رو به بهبود است. اما آشنايي وي با مردي ايراني به ‏نام محمود که پس رد شدن تقاضاي پناهندگي سياسي شان، زندگي مخفيانه اي را مي گذراند همه چيز را عوض مي کند. ‏آنجي بعد از ملاقات با همسر و دو دختر محمود که در بيغوله اي زندگي مي کنند، آنها را به خانه خود مي برد. مدتي بعد ‏نيز مدارک شناسايي جعلي براي وي تهيه کرده و او را سر کار نيز مي فرستد. در حالي که رز از اين تصميم وي ‏راضي نيست. اما به نظر مي رسد که آنجي بر خلاف روساي سابق خود نمي تواند در برابر بدبختي ديگران بي تفاوت ‏باقي بماند....‏‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎




کن لچ صرفاً يک فيلمساز يا کارگرداني صاحب سبک و علاقمند به حوادث سياسي و اجتماعي نيست. او وجدان بيدار و ‏اگاه زمانه ماست. مردي که فارغ از هر مرز و جغرافيايي انسان بودن را مي جويد و تبليغ مي کند. شيفته اردوگاه چپ ‏است و ناقد سر سخت جهان سرمايه داري که آن را باعث بدبختي انسان بسياري مي داند. آخرين فيلم او نيز به رغم ‏ظاهر جمع و جور و کم هزينه اش، فيلم بزرگي است. فيلمي که به معضل کاريابي در جوامع سرمايه داري مي پردازد و ‏انگشت روي نکته حساسي چون کارگردان خارجي، مهاجر يا پناهندگان و افراد فاقد اجازه اقامت مي گذارد. طبيعي است ‏که در چنين پروسه اي آن چه روي مي دهد سوء استفاده کارفرمايان، دلال ها و واسطه ها-همچون شرکت هاي ‏کاريابي- از موقعيت اسف بار چنين انسان هايي است. کساني که به دليل جنگ، سرکوب، موقعيت نابسامان اقتصادي يا ‏سياسي کشور خود تن به گريز يا مهاجرت داده اند. ‏
اما لوچ از انتقاد به خود نيز روي گردان نيست. شخصيت اصلي فيلم او دختري است که بعد از مزاحمت جنسي روسايش ‏رانده مي شود. اما او نيز در آغاز کار با همان بي رحمي با کارگران مهاجر برخورد مي کند که روساي سابقش مي ‏کردند. تنها يک اتفاق باعث مي شود تا وي انسانيت از دست رفته را بازيابد و آن برخورد با پناهنده اي ايراني و خانواده ‏اوست. کن لوچ از سقوط اخلاقيات دنياي غرب سخن مي گويد، در جايي که دنياي سرمايه داري آن را جهان آزاد مي ‏نامند. اما هيچ کس در اين جهان آزاد نيست. هر کس به نوعي اسير سيستم سرمايه داري است و مي تواند تبديل به ‏کارفرما يا واسطه اي جابر يا قرباني اين سيستم شود. آنجي و رز هر قرباني و در دقايقي جابر هستند. لوچ در اين فيلم ‏کساني را در برابر آنجي قرار مي دهد که در اين هرج و مرج موجود در بازار کار حاضر به انجام هر کاري در ازاي ‏تکه نان هستند. اما آشنايي با محمود تلنگري است که به روح آنان وارد مي شود. آنجي-که خود در زندگي خانوادگي ‏مشکلات فراوان دارد- ابتدا براي او مدارک هويت جعلي و سپس کار تهيه مي کند. او را به خانه خود مي برد و به ‏زودي دوستان محمود نيز تبديل به ارباب رجوع آنجي مي شوند. آنها براي کمک به ديگر انسان ها از اصول اخلاقي و ‏قوانين جامعه سرمايه داري عدول مي کنند و حرف اصلي لوچ نيز همين است. آيا زمان آن نرسيده تا در اين قوانين و ‏قراردادهاي اجتماعي تجديد نظر شود؟ آيا زمان آن نرسيده که همگي براي دست يافتن به انسانيت کم رنگ شده خود، اين ‏قوانين را زير پا بگذاريم؟
اين جهان آزاد يک درام خوش ساخت از کارگرداني فهيم و متعهد به معناي واقعي کلمه است. واقعاً جاي خوشحال است ‏که هنوز فيلمسازاني چون لوچ با سماجت باورهاي نيک و انساني خود را در فيلم هايشان بازتاب مي دهند. متشکريم ‏آقاي لوچ و خوشحاليم از اين که هنوز هستيد...‏ژانر: درام. ‏





‏<‏strong‏>فرشتگان نابود کننده ‏Les Anges exterminateurs‎
نويسنده و کارگردان: ژان کلود بريسو. موسيقي: ژان موسي. مدير فيلمبرداري: ويلفرد سمپه. تدوين: ماريا لوييزا ‏گارسيا. طراح صحنه: ماريا لوييزا گارسيا. بازيگران: فردريک وان دن دريشه[فرانسوا]، ليز بلينک[ژولي]، ماروسيا ‏دوبري[شارلوت]، ماري آلن[استفاني]، رافائله گودن[شبح اول/ربه کا]، مارگرت زنو[شبح دو]، سوفي بونه[همسر ‏فرانسوا]، ژان سلار[مادربزرگ فرانسوا]، ويرژيني لگي[ويرزيني]. 100 دقيقه. محصول 2006 فرانسه. نام ديگر: ‏The Exterminating Angels‏. ‏
فرانسوا- کارگرداني در پنجمين دهه زندگي خويش- با ديدن مادربزرگ محبوبش در خواب بيدار مي شود. مادربزرگ ‏متوفي حامل اخطاري براي است، اما دو فرشته رانده شده که در آنجا حضور دارند با دستورات خود فرانسوا را به ‏سوي دردسري بزرگ سوق يم دهند. فرانسوا سرگرم جست جو براي يافتن بازيگراني جهت فيلم تازه خويش است. سه ‏دختر که بايد در برابر دوربين وي با همديگر عشق بازي کرده و به اوج لذت جنسي برسند، اما يافتن سه فرد مناسب کار ‏ساده اي نيست. هدف فرانسوا از ساخت فيلم درک روحيات زنان و طرز تلقي شان نسبت به شور جنسي است. اما پروژه ‏وي بعد از برخورد با ويرژيني که به وي مي گويد براي اولين بار در مقابل دوربين وي انزال را تجربه کرده، اندکي ‏تغيير جهت مي دهد. سپس ژولي موطلايي و شارلوت مو خرمايي وارد پروژه مي شوند. سومين نفر نيز استفاني است و ‏به نظر مي رسد که فرانسوا بازيگران خود را يافته است. پس از تمرين سه دختر در برابر چشمان وي، فرانسوا به خانه ‏بازگشته و با همسرش عشق بازي مي کند. اما همسرش از او مي خواهد تا دير نشده، دست از دنبال کردن پروژه ‏بردارد. اما فرانسوا به رغم مزاحمت هاي دوست پسر يکي از دخترها-که پليس هم هست- تصميم قاطع به ساخت فيلم ‏گرفته است تا اين که يکي از دخترها تلفني به او خبر مي دهد که احساس دلبستگي شديدي به يکي ديگر از دخترها پيدا ‏کرده...‏‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
ژان کلود بريسو متولد 1944 پاريس، نويسنده، تهيه کننده، تدوينگر، فيلمبردار و کارگردان فرانسوي است. در ‏فميس[ايدک] درس خوانده و از ميانه دهه 1970 شروع به فيلمسازي کرده است. اغلب فيلم هايش به موضوع جنسيت ‏مي پردازند و بازتاب درگيري هاي ذهني خود او هستند. کسي که تا امروز دو بار به خاطر ايجاد مزاحمت جنسي براي ‏بازيگران زن فيلم هايش به زندان تعليقي و جريمه سنگين مادي محکوم شده است. فيلم هايش ساختاري تجربي دارند و ‏همواره کم هزينه و مستقلند. مانند همين آخري که با هزينه اي معادل 600 هزار دلار ساخته شده است. يعني يک دهم ‏هزينه تبليغات يک فيلم هاليوودي!‏
مهم ترين فيلم هاي کارنامه اش خشم و هياهو[1988] و کارهاي محرمانه[2002] هستند که دو جايزه از جشتواره کن ‏نيز نصيب اش کرده اند و همچنين فيلم سلين [1992]که نامزد دريافت خرس طلايي جشنواره برلين بوده است. فيلم ‏هايش نه پرخاش جويي و غرابت کارهاي کاترين بريا را دارد و نه همچون فيلم هاي پازوليني مشمئز کننده است. نوعي ‏چشم چراني و کنجکاوي شديد فرانسوي توسط کسي که به جاي فيزيولوزيست يا روانکاو شدن، دوربين به دست گرفته و ‏زن ها به نظرش پيچيده ترين و قابل مطالعه ترين موجودات دنيا به شمار مي روند. فرشتگان نابود کننده نيز به نوعي ‏خود زندگي نامه بريسو است که همواره کوشيده لذت جنسي در ميان زنان را درک کند. اما او هم مانند دو فرشته رانده ‏شده اي که با سوق دادن شخصيت هاي به سوي عشق در صدد نابودي شان هستند، به اين عقيده که عشق نجات بخش ‏ايمان دارد. در پايان فيلم نيز مي بييم که دو فرشته مغضوب دستان همديگر را مي گيرند و تو گويي عشقي ميان شان به ‏وجود آمده. چيزي بر خلاف فراميني که از سوي خدا-يا شيطان؟!- به آن دو داده شده بود. فرشتگان نابود کننده مطالعه ‏اي در باب رياکاري درسکس نيز هست و از سويي به اعتماد ميان بازيگر و کارگردان نيز مي پردازد. تابوهاي بسياري ‏را در هم مي شکند[چيزي که حتماً حسادت و تحسين بريا را برخواهد انگيخت] و درد و خشونتي را که در روابط جنسي ‏وجود دارد، آشکار مي کند. فرشتگان نابودکننده يکي از فيلم هاي واقعاً جسورانه و دوست داشتني زمان ماست که سبب ‏مي شود تريلرهايي هاليوودي چون غريزه اصلي بسيار بسيار کمرنگ ديده مي شوند! ‏
شهامت بريسو در پرداختن به چنين فيلمي ستودني است. او با گرو گذاشتن تمامي اعتبار هنري و موقعيت اجتماعي خود ‏يکي از بهترين حديث نفس هاي يک دهه اخير را ساخته است. يقين دارم کمتر کارگرداني در دنيا يافت مي شود که ‏هموچون او شهامت در ميان گذاشتن روياهاي شريرانه و سکسي اش را با ديگران داشته باشد!‏‏ ژانر: درام، فانتزي، سکسي. ‏
‏‏



<‏strong‏>وظيفه شهروندي ‏Civic Duty‎
کارگردان: جف رنفرو. فيلمنامه: اندرو جوينر. موس


يقي: تري هاد، الي کرانتزبرگ. مدير فيلمبرداري: ديلن مک لئود. ‏تدوين: اريک همربرگ، جف رنفرو. طراح صحنه: تيلر جونز. بازيگران: پيتر کراوس[تري آلن]، کاري متچت[مارلا ‏آلن]، ريچارد اسکيف[تام هيلاري مامور ‏FBI‏]، خالد ابوالنقي[گيب حسن]، ايان تريسي[ستوان رندال لويد]. 98 دقيقه. ‏محصول آمريکا، انگلستان، کانادا. نامزد جايزه بهترين تدوين صدا از مراسم لئو. ‏
تري الن حسابداري خبره پس از اخراج از شرکت محل کارش مجبور به گذراندن ساعت هاي بيشتري در خانه اش مي ‏شود. او سعي دارد تا کار ديگر و بهتري براي خود دست و پا کند تا همسر دوست داشتني اش کاري و خانه اش را از ‏دست ندهد. همزمان گيب حسن جواني خاورميانه اي تبار به آپارتمان همسايگي آنان اثاث کشي مي کند. تري که هر روز ‏اخباري مبني بر حرکت هاي تروريستي و هشدارهاي بوش براي مقابله با آنها را مي شنود، نيمه شبي در اثر بي خوابي ‏متوجه ريختن زباله در ساعت 3 صبح توسط گيب مي شود. اين کار او را مشکوک کرده و خود را موظف مي داند بر ‏حسب وظيفه شهروندي رفتار شبهه انگيز وي را گزارش کند. کاري از اين کار وي چندان رضايتي ندارد، اما تري ‏سرانجام با ‏FBI‏ تماس مي گيرد. ماموري به نام تام هيلاري به ملاقات وي آمده و از توجه او قدرداني مي کند. ولي به ‏وي توصيه مي کند ادامه کار را به او و همکارانش بسپارد. تري که با گذشت هر لحظه از رفت و آمدهاي مشکوک به ‏آپارتمان حسن و کندي کار مامورين ‏FBI‏ ناراضي است، تصميم مي گيرد تا خود دست به اقدام بزند. وقتي به سراغ ‏حسن مي رود با در باز آپارتمان مواجه شده و با اندکي کنجکاوي لوازم آزمايشگاهي را مشاهده مي کند. تري با کنار هم ‏چيدن شواهد به دست آمده، يقين مي کند که حسن در صدد آغاز اقدامي تروريستي است. اما هيلاري به او مي گويد که ‏اطلاعات به دست آمده در مورد حسن خلاف اين را ثابت مي کند و اگر بيش از اين در زندگي شخصي حسن دخالت کند ‏مجبور به بازداشت وي خواهد شد. همزمان کاري نيز که از رفتار عصبي شوهرش به تنگ آمده، وي را ترک مي کند و ‏همين امر باعث مي شود تا تري بيش از بيش دچار دردسر شود.... ‏‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎




جامعه آمريکا بعد از انهدام برج هاي تجارت جهاني و اعلام جنگ بوش به محورهاي شر در زمانه ما، چهره عوض ‏کرد. ديگر از روياي آمريکايي نشان چنداني در فيلم ها ديده نمي شود. آمريکا در خط مقدم مبارزه با تروريسم بنيادگرانه ‏اسلامي قرار دارد و بديهي است که متحمل تلفت سنگيني نيز بشود. اما کساني در آمريکا و ديگر کشورها هستند که ‏رفتار جورج بوش و اعلام جنگ او را کاري نابخردانه و تبليغات او را به حال مردم آمريکا مضر مي دانند!‏
آنان چنين استدلال مي کنند که بمباران رسانه اي مردم با تصاوير بن لادن و سخنان جورج بوش در مذمت تروريسم ‏بينادگرايانه يا توجيه لشگرکشي به افغانستان و عراق منجر به ايجاد توهمي شديد نزد آنها شده و راه را به سوي يک ‏توهم همه جانبه و فراگير باز خواهد کرد. به اين وسيله مفهوم امنيت فردي و اجتماعي در کشور آمريکا نيز متزلزل و ‏زير سوال خواهد رفت. اين واقعه راه را به سوي پديده ‏Vigilantism‏ باز مي کند که هر کس با برداشتن سلاح تصميم ‏به اجراي قانون خواهد گرفت. وظيفه شهروندي بر اساس چنين تفکري شکل گرفته و بر خلاف ديگر فيلم هاي رايج ضد ‏تروريستي آمريکايي نگاهي منطقي و خوش بينانه تر به شرقي ها را توصيه مي کند. اما به دليل زياده روي و تاکيد بيش ‏از حد روي پريشاني قهرمان فيلمش و آشفتگي ذهني او از پس بيکاري و نا امني اقتصادي پس از آن، از سوي ديگر بام ‏به زمين مي افتد. تنها نتيجه گيري حاصل از تماشاي وظيفه شهروندي اين هماني تري آلن و جورج بوش است و اين که ‏هر دو دچار توهم يا حداقل زياده روي و اغراق در مورد خطر تروريسم هستند!‏
برادر رنفرو که اولين فيلمش يک مميز صفر نيز قصه اي درباره تروريسم داشت و در جشنواره سندنس نيز خوش ‏درخشيد، با دومين فيلمش نشان مي دهد که سخت دلمشغول اين تم مهم است. و چه بسا که در آينده نيز فيلم ديگري با ‏همين سوژه بسازد. اما چنين طرز تلقي ساده لوحانه اي نسبت به سياست هاي بوش يا خوش بيي مفرطي که به مسلمانان ‏در فيلم دوم او ديده مي شود، وظيفه شهروندي را زير سوال مي برد. وظيفه شهروندي فيلمي خوش ساخت با ارجاعاتي ‏به پنجره عقبي هيچکاک و سقوط جوئل شوماکر است و نشان مي دهد که طبقه متوسط ميان سال آمريکايي هر لحظه مي ‏تواند دچار توهم و پريشاني روحي شده و دست به نابودي کساني بزند که آشفتگي اقتصادي و اجتماعي خود را نتيجه ‏حضور و رفتار آنان مي داند. اگر مايکل داگلاس در سقوط به سراغ سياه ها و اوباش نئونازي مي رفت تا شهرش را ‏پاک سازي کند، اين بار تري آلن به سراغ همسايه مسلمان خود مي رود. داگلاس نتوانست در سقوط از مرگ رهايي پيدا ‏کند و الن نيز در اين فيلم سر از تيمارستان در مي آرود. شايد اين واقعه اي محتمل براي آمريکايي هاست. ‏
هر چند با حرف هاي رنفرو موافق نيستم و اتحاد و اتفاقي جهاني عليه هر گونه تروريسم –به خصوص نوع مذهبي و ‏بنيادگرايانه اش را- ضروري مي دانم و يقين دارم که صلح در زمانه ما ممکن نخواهد بود مگر در سايه مبارزه با ‏ترويسم، با اين وجود توصيه مي کنم وظيفه شهروندي را ببيند. شايد شما هم وظيفه شهروندي خود را پس از ديدن اين ‏فيلم جدي بگيريد. تري آلن وظيفه شهروندي خود را مي شناسد، شما چطور؟‏
فراموش نکنيد همه ما شهروند يک کره خاکي هستيم، مرزهاي سياسي را فراموش کنيم. چون در صورت بروز جنگي ‏جهانگير هيچ کس در هيچ کجا در امان نخواهد بود!‏ژانر: درام، مهيج. ‏

هیچ نظری موجود نیست: