دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان
همچون دو هفته گذشته با معرفي فيلم هاي مدعي جوايز اسکار و فيلم هاي اروپايي به پيشواز اکران سينماهاي جهان ‏رفته ايم....‏‏ ‏‏<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان‎/strong‏>‏
‏‏

<‏strong‏>در دل طبيعت وحشي ‏Into the Wild‎
کارگردان: شون پن. فيلمنامه: شون پن بر اساس کتاب جان کراکائر. موسيقي: مايکل بروک، کاکي کينگ، ادي ودر. ‏مدير فيلمبرداري: اريک گوتيه. تدوين: جي کسيدي. طراح صحنه: درک آر. هيل. بازيگران: اميلي هيرش[کريستوفر ‏مک کندلس]، مارشيا گي هاردن[بيلي مک کندلس]، ويليام هارت[والت مک کندلس]، جنا مالون[کارين مک کندلس]، ‏برايان دايرکر[ريني]، کاترين کينر[جن برز]، وينس ون[وين وستربرگ]، کريستين استوارت[تريسي]، هال ‏هالبروک[رون فرانز]. 140 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه اسکار بهترين تدوين و بهترين بازيگر نقش ‏مکمل مرد/هال هالبروک، نامزد جايزه بهترين تدوين ا انجمن تدوينگران سينماي آمريکا، نامزد 7 جايزه اط مراسم ‏انجمن منتقدان رسانه سينما، نامزد جوايز بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن ‏منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جايزه بهترين ترکيب صدا از انجمن صدابرداران سينماي آمريکا، نامزد جايزه بهترين ‏طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردان هاي سينماي ‏آمريکا، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين آواز/‏‎ Guaranteed‎‏ و نامزد جايزه بهترين موسيقي، برنده جايزه بهترين فيلم و ‏نامزد بهترين بازيگري/هيرش از جشنواره گاتام، نامزد جايزه گرمي بهترين آواز نوشته شده براي فيلم، برنده جايزه ‏بهترين بازيگر/هيرش از جشنواره ميل ولي، برنده جايزه بهترين بازيگر/هيرش از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده ‏جايزه بهترين کارگرداني و ستاره در حال طلوع/هيرش از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه هيئت داوران جشنواره ‏رم، نامزد جايزه بهترين آواز/‏‎ Rise‎‏ از مراسم ساتلايت، نامزد 4 جايزه از مراسم اتحاديه بازيگران سينما، برنده جايزه ‏تماشاگران جشنواره سن پائولو، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه اقتباسي از مراسم اتحاديه نويسندگان آمريکا. ‏
کريستوفر مک کندلس دانشجوي جوان و ورزشکار دانشگاه اموري، پس از فارغ‎ ‎التحصيل شدن در سال 1992 زندگي ‏‏عادي خود را رها کرده و بعد از بخشيدن‎ ‎تمامي پس انداز 24 هزار دلاري خود، پاي پياده به سوي آلاسکا راه مي افتد‎ ‎‏تا در دل طبيعت وحشي زندگي کند. او در طول راه با شخصيت هاي مختلفي‎ ‎برخورد مي کند که زندگي او را تغيير مي ‏‏دهد‎....‎




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
شون جاستين پن متولد 1960 سانتا مونيکا امروزه نه فقط به عنوان بچه بد هاليوود يا بازيگري با زندگي شخصي ‏جنجالي و يک فعال سياسي محبوب، بلکه به عنوان يک کارگردان نيز شهرتي به سزا کسب کرده است. اولين فيلمش ‏دونده سرخپوست حکم دست گرمي و دورخيز براي ساخت فيم هاي بعدي را داشت. نگهبان چهار راه به منتقدانش ثابت ‏کرد که مي تواند از پس قصه گويي و پرداخت درام هاي معاصر برآيد، اما اقتباس اش از کتاب قول فريدريش دورنمات ‏او را به مقام کارگرداني خوش قريحه ارتقاء داد و تثبيت کرد. پس از حضور در پروژه اپيزوديک 11 سپتامبر و شش ‏سال پس از فيلم قول، اين بار با فيلمي به شدت متفاوت با آثار پيشين خود بازگشته است. در دل طبيعت وحشي سفر اديسه ‏وار پسر جواني است که خود را در طبيعت گم مي کند تا بتواند به شناخت خود و جهان برسد. نوعي سفر اشراقي که ‏خود پن آن را تشويق جوانان براي دست برداشتن از عافيت زندگي مرفه شهري مي داند. او چنين سفرهايي را لازمه ‏خودشناسي و نوعي طي طريق مي داند، اما اين حرف ها به اين معني نيست که چون مک کندلس جوان خود را به خطر ‏انداخته و سرانجام در اثر گرسنگي ريق رحمت را سر بکشيد. چون بهايي که مک کندلس جوان براي کشف و لمس ‏زيبايي و طبيعت ناشناخته و حقيقت پرداخت، بسيار گزاف بود. ‏
مردي که مي خواست نوعي جک لندن دهه هفتادي باشد و با عبور از دشت هاي سرمازده و سفيد از برف آلاسکا زيبايي ‏هاي طبيعت را ببيند، فلسفه رها بودن و زندگي را تجربه کند و آرام بگيرد. پن در ترسيم روحيه ناآرام و زندگي ‏خانوادگي نه چندان شاد مک کندلس ها بسيار زيرکانه عمل مي کند و از کريستوفر جوان يک قديس نمي سازد. اتفاقي ‏که هر کارگردان کم تجربه اي مي توانست گرفتار آن شود. با اين حال در پايان فيلم يقيناً خيلي ها وسوسه خواهند شد تا ‏کوله بارشان را بسته و قدم در دل طبيعت بگذارند. چون بشر ناگزير از درک و پناه بردن به دامان آن است:‏بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زدبه غار خواهد رفتکريستوفر مک کندلسي که پن ترسيم مي کند کودکي بيش نيست، نوع نگاه او به جهان و زندگي هم کودکانه است. ساده و ‏بي آلايش و به همين خاطر است که آرامش را در دل مادر زمين مي جويد. او با انتخاب نام غريب الکساندر سوپر ‏ترمپ[الکساندر ابر ولگرد] سادگي کودکانه خود را به نمايش مي گذارد، اما در پايان همچون عارفي بالغ به مرحله فنا ‏رسيده و در ميان دشت هاي برف پوش آلاسکا جان مي سپارد. ‏
شون پن فيلم را بر اساس کتاب پرفروش کراکائر با استفاده از 15 ميليون دلار بودجه ساخته و نمايش آن در آمريکا ‏چيزي حدود 17 ميليون درآمد به دنبال داشته است. نقطه قوت فيلم بازي اميل هيرش تازه کار و حاشيه صوتي درخشان ‏فيلم است که آوازهاي به ياد ماندني آن را زينت داده اند. ‏ژانر: ماجرا، زندگي نامه، درام. ‏







<‏strong‏>به من قول بده ‏Zavet‎
کارگردان: امير کوستوريتسا. فيلمنامه: امير کوستوريتسا، رانکو بوژيچ بر اساس داستاني از راده مارکوويچ. موسيقي: ‏استريبور کوستوريتسا. مدير فيلمبرداري:ميلوراد گلوسيچا. تدوين: سوتوليچ ميکا ژاييچ. طراح صحنه: بيليانا بلادا، ‏رادووان مارکوويچ، رايا مارکوويچ. بازيگران: ئوروس ميلوانوويچ[سانه]، ماريا پترونيويچ[يسنا]، الکساندر ‏برچک[پدربزرگ زيووين مارکوويچ]، ميکي مانويلويچ[رئيس بايو]، ليليانا بلاگوويچ[بوسا]، ايوان ‏ماکسيموويچ[بازرس]، کوسانکا ديه کيچ[مادر يسنا]، استريبور کوستوريتسا[توپوز]، ولادان ميلويويچ[رونيو]. 137 و ‏‏126 دقيقه. محصول 2007 صربستان، فرانسه. نام ديگر: ‏Promets-moi، ‏Promise Me This‏. نامزد نخل طلاي ‏جشنواره کن. ‏
سانه، پسر نوجواني که در خارج از بلگراد به همراه پدربزرگش زندگي مي کند، مامور مي شود تا سه وصيت وي را ‏قبل از مرگش برآورده کند. او بايد به بلگراد رفته و پس از فروش تنها دارايي شان-يک گاو- سه چيز تهيه کند. يک ‏شمايل مذهبي، يک يادگاري از شهر و مهم تر از همه پيدا کردن يک عروس... چون پدربزرگ بيم دارد که پس از مرگ ‏وي، سانه تنها بماند. سانه راهي شهر مي شود، اما برخورد تصادفي اش با رئيس بايو-از تبهکاران مشهور شهر که ‏روسپي خانه اي بزرگ را اداره مي کند- سبب بروز حوادثي شده و او را ناچار به کمک خواستن از پسران تنها دوست ‏متوفي پدربزرگش مي کند. دو پسر پوست کلفتي که قرار است در شغل جديد بايو-احداث دو برج ساختماني عظيم- به ‏وي کمک کنند. سانه از اين دو مي خواهد تا در نجات دادن يسناي زيبا- که سانه در اولين ديدار عاشق اش شده- از ‏چنگ بايو به وي کمک کنند. همزمان در روستا نيز جنگ ميان پدربزرگ و بازرس اداره آموزش و پرورش بر سر به ‏دست آوردن بوسا، خانم معلم خوشگل روستا ادامه دارد و هر کدام با توسل به توانايي هاي خود در صدد برنده شدن ‏هستند...‏





<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
امير کوستوريتسا پديده سينماي شرق اروپا و يوگسلاوي سابق است. متولد 1954 سارايه وو که در 1978 از دانشگاه ‏FAMU‏ پراگ فارغ التحصيل شده و همزمان با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع به کارگرداني کرده است. پس از ساختن ‏تعدادي فيلم تلويزيوني در 1981 به همراه دوست و فيلمنامه نويس اش عبدالله سيدران اولين فيلم بلندش دالي بل را به ياد ‏مي آوري؟ را کارگرداني کرد که شير طلايي ونيز را ربود. از آن روز تاکنون کوستا فيلم هاي زيادي نوشته، ‏کارگرداني و يا بازي کرده و گاه در ساختن موسيقي آنها نقش داشته است. نمايش هر فيلم او هميشه توام با استقبال ‏هموطنانش، منتقدان و سينما دوستان سراسر جهان بوده است. به جرات مي شود گفت که کوستا سبکي تازه و منحصر به ‏فرد در روايت قصه هاي سرزمين اش ابداع کرده، چيزي شبيه رئاليسم جادويي که در ترکيب با کمدي منطقه بالکان ‏معجوني غريب را پديد آورده و هنوز هيچ کدام از مقلدانش به گرد پاي او نرسيده اند. کوستاريتسا تا امروز دو بار نخل ‏طلاي کن[در کنار جايزه بهترين کارگرداني و جايزه فيپرشي] را به دست آورده، خرس طلايي برلين را براي روياي ‏آريزونا تصاحب کرده، سه بار نامزد سزار بوده و چندين جايزه اصلي جشنواره ونيز را دريافت کرده است. در يک ‏کلام پر افتخارترين فيلمساز اروپاي شرقي و بوسني/هرزه گوين است.‏
آخرين فيلمش به من قول بده نيز فقط يک کمدي پيکارسک که خنده بر لب هاي تماشاگر بنشاند، نيست. کوستا در اين فيلم ‏وقايع سورئاليستي پس از فروپاشي يوگسلاوي و ظهور طبقه جديد تکنوکرات ها را به سخره مي گيرد. کساني امثال ‏بايو که هنوز از تجارت سکس دست برنداشته و در صدد پيوستن به طبقه بورژوازي جديد هستند. اما به نظر مي رسد ‏که پس از دو دهه و اندي انبان ايده هاي کوستا ته کشيده و اين آخري نيز به نوعي بازيافت تم هاي چند اثر پيشين است. ‏اتفاقي که داوران کن نيز متوجه آن شده اند و در يک ژست حمايتي تنها به نامزدي نخل طلا قناعت کرده اند. با اين حال ‏فيلم همچون تمامي کمدي هاي اسلپ استيک کوستوريتسا واجد شور و هيجاني است که شما را وادار مي کند تا پايان فيلم ‏با آن همراه شويد. بازي هاي همگي خوب است و ميکي مانويلوويچ در فاصله کوتاهي پس از درخشش در نقش يک ‏پانداز در ايرينا پالم بار ديگر در نقشي ظاهراً مشابه توانايي هاي خود را به نمايش مي گذارد. البته اين بار وجوه کميک ‏نقش بيشتر و بارزتر است، از تمايل انحراف آميزش به حيوانات مانند بوقلمون گرفته تا سبيل هايي دو رنگي که خود ‏مايه خنده هستند. ‏
کوستوريتيسا اين بار نيز ستايش از زن ها و عشق را فراموش نکرده و از زبان شخصيت هايش مي گويد که در دنيا به ‏اندازه کافي عشق وجود ندارد. چيزي که شخصيت هاي کارتوني او در هر مقطع سني نيز نياز به آن و فقدانش را حتي ‏در قالب تمناهاي جنسي به شدت احساس مي کنند. پس هم صدا با آخرين فيلم کوستا و شخصيت هاي فيلمش فرياد بزنيد: ‏جنگ نکنيد، عشق بورزيد! چون زندگي يک معجزه است. ‏ژانر: درام. ‏






<‏strong‏>مولير ‏Molière‎
کارگردان: لوران تيرار. فيلمنامه: لوران تيرار، گره گوار وينرون. موسيقي: فردريک تالگوران. مدير فيلمبرداري: ژيل ‏آنري. تدوين: والري دسين. طراح صحنه: فرانسوا دوپرتوا. بازيگران: رومن دوريس[ژان باتيست پوکلن]، فابريس ‏لوچيني[آقاي ژوردان]، لورا مورانته[الميره ژوردان]، ادوار بير[دورانت]، لودوينه سنيه[سليمينه]، فاني والت[هنريت ‏ژوردان]، ملاني دوس سانتيس[لويزون ژوردان کودک]، گيليان پتروفسکي[توما]، سوفي شارلوت هوسون[مادلن بژار]، ‏آري الماله[معلم رقص]، اريک برگر[معلم نقاشي]. 120 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نامزد جوايز سزار بهترين ‏طراحي لباس-بهترين طراحي صحنه-بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فابريس لوچيني و بهترني فيلمنامه اصيل، برنده ‏جايزه تماشاگران و سنت ژرژ بهترين بازيگر/لوچيني و نامزد جايزه سنت ژرژ طلا از جشنواره مسکو. ‏
سال 1658، ژان باتيست پوکلن نمايشنامه نويس و بازيگر فرانسوي معروف به مولير پس از 13 سال به سفر به همراه ‏گروه نمايشي اش به پاريس بازمي گردد تا در تماشاخانه اي که پادشاه در اختيارش گذاشته، نمايشي بزرگ براي وي ‏اجرا کند. مولير که به عنوان يک کمدي نويس شهرت يافته، اين بار آرزو دارد تا در گونه تراژدي نمايشي نوشته و اجرا ‏کند، اما پادشاه و اطرافيانش فقط انتظار ديدن نمايشي تازه و کميک از او دارند. در کشاکش تصميم گيري براي نوشتن ‏نمايش تازه، نامه اي از بانويي محترم به دست وي مي رسد. نويسنده از او خواسته تا قبل از مرگ به ديدارش برود. اين ‏زن کسي نيست جز الميره ژوردان که مولير 13 سال پيش مجبور به ترک وي شده است. در آن زمان مولير نمايشگري ‏نه چندان موفق و مقروض بود. اما پس از زنداني شدن توسط يکي از طلبکاران، فرشته نجات در قالب پيشکار آقاي ‏ژوردان ثروتمند به سراغ وي آمده و در ازاي کمک به اجراي يک نمايش وي را مي رهاند. مولير بعد از رسيدن به ‏خانه مجلل ژوردان درمي يابد که اين ثروتمند تازه به دوران رسيده با وجود داشتن دختري دم بخت و همسري زيبا، دل ‏در گروي مارکيز جواني به نام سليمينه بسته و قصد دارد تا به وسيله اجراي نمايشي تک نفره در برابر وي دلش را به ‏چنگ آورد. اين کار بايد بسيار مخفيانه انجام شود، از اين موليردر لباس کشيش و تحت نام جعلي تارتوف به اهالي خانه ‏معرفي مي شود. اما اين کشيش قلابي سخت گير به زودي خود را اسير عشق بانوي خانه مي يابد... ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
‎ ‎لوران تيرار فيلمنامه نويس و کارگردان فرانسوي در دانشگاه نيويورک درس خوانده و از ستايش گران اسپيلبرگ است. ‏کارش را با بررسي فيلمنامه در وارنر آغاز کرده و سپس با کار در مجله استوديو روزنامه نگاري را نيز به کارنامه ‏خود افزوده است. پس از شش سال کار در اين ماهنامه و مصاحبه با سينماگران مختلف که در کتابي تحت عنوان "دوره ‏دکترا براي فيلمسازان: درس هاي خصوصي از مشهورترين کارگردان هاي دنيا" منتشر و با استقبال گسترده اي روبرو ‏شد. از 1997 کار در مطبوعات را رها و شروع به فيلمنامه نويسي کرد. پس از ساخت دو فيلم کوتاه در 1999 و ‏‏2000 اولين فيلم بلندش را به نام داستان زندگي ام نوشت و در سال 2004 آن را به فيلم برگرداند. در سال 2005 ‏فيلمنامه چگونه ازدواج کنيد و مجرد بمانيد را براي آلن شابات نوشت که با موفقيت کم نظيري روبرو شد. مولير دومين ‏فيلم بلند اوست که يکي از عظيم ترين و گران ترين محصولات تاريخ سينماي فرانسه تا امروز محسوب مي شود. يک ‏فيلم ملي و زندگي نامه مشهورترين کمدي نويس قرن هجدهم فرانسه در ترکيب با برداشتي آزاد از دو اثر وي به نام ‏تارتوف و ‏Le Bourgeois gentilhomme‏ که با دست و دلبازي هر چه تمام تر و صرف 16 ميليون يورو ساخته شده ‏است. ‏
اما مولير تنها يک داستان عاشقانه پر ماجرا و خوش ساخت نيست. مولير فيلمي در ستايش از هنر بازيگري و ژانر ‏کمدي است. ژانري که هنوز هم در نظر بسياري به هنگام مقايسه با تراژدي و درام در مکاني پايين تر قرار مي گيرد. ‏چيزي که مولير نيز با گفتن "تئاتر واقعي يعني تراژدي" بر آن صحه مي گذارد. اما بعدها با تشويق الميره ژوردان راه ‏هايي براي ارتقاي منزلت اين ژانر ابداع مي کند. ‏
فيلم مولير نيز به خوبي قادر است اشتباه بودن اين نظريه را اثبات کرده و ژان باتيست پوکلن را همسنگ ويليام شکسپير ‏اعلام کند. تنها کافي است به صحنه آموزش ژوردان توسط مولير-جايي که در نقش اسب هاي متفاوت بازي مي کند- ‏نگاه کنيد، تا عمق احترام فرانسوي ها را به هنر بازيگري دريابيد[در زبان فرانسه کمدين به معني بازيگر است]. ‏انتخاب بازيگران و چهره پردازي آنها در کنار فيلمبرداري و طراحي صحنه فخيم فيلم از نقاط قوت اثر است. شباهت ‏ظاهري رومن دوريس با مولير و بازي حيرت انگيز لوچيني در نقش ژوردان ساده لوح و هميشه بازنده تکان دهنده ‏است. شايد از تاثير انتقاد اجتماعي نمايش هاي مولير که در فيلم حکم پس زمينه را يافته اند، در گذر ساليان کاسته شده ‏باشد. اما تا زماني که آدمي بر روي کره زمين وجود دارد و مناسبات طبقاتي و خصلت هاي بشري چون حرص و آز ‏زنده اند، نمايشنامه هاي مولير و اين فيلم زنده خواهند ماند. دوستداران مولير دلايل کافي و متقن براي تماشاي فيلم تيرار ‏دارند، اما کساني که هنوز با اين هنرمند فرانسوي آشنا نيستند نيز بايد در تماشاي اين فيلم شتاب کنند!‏ژانر: کمدي.‏
‏‏




<‏strong‏>ساختمان يعقوبيان عمارة يعقوبيان‎‎
کارگردان: مروان حامد. فيلمنامه: وحيد حامد بر اساس داستاني از علاء الأسوانى. موسيقي: خالد حماد. مدير ‏فيلمبرداري: سامح سليم. تدوين: خالد مرعي. طراح صحنه: نهاد نصرالله. بازيگران: عادل امام[زكى الدسوقى]، نور ‏الشريف[الحاج محمد عزام]، هند صبرى[بثينه]، خالد صالح[كمال الفولى]، خالد الصاوي[حاتم رشيد]، محمد امام[طه ‏الشاذلى]، إسعاد يونس[دولت الدسوقى]، باسم سمره[عبد ربه]، يسرا[كريستين]، سميه الخشاب[سعاد]، احمد بدير[ملاك ‏آرمانيوس]، احمد راتب[فانوس]، عباس أبو الحسن[مامور امنيتي]، يوسف داوود[فكرى عبد الشهيد]، تامر عبد المنعم[ ‏پسر الحاج عزام]، جيهان قمرى[رجاء]، يحيى الفخراني[راوي]. 161 دقيقه. محصول 2007 مصر. نام ديگر: ‏Yacoubian Building‏/‏‎ Omaret yakobean‎‏. برنده جايزه بهترين بازيگر/عادل امام و نامزد جايزه بهترين ‏کارگرداني از سوي هيئت داوران بين المللي جشنواره سائو پولو. ‏
دهه 1990، قاهره. زکي الدسوقي پيرمردي ثروتمند که با خواهرش دولت در بهترين آپارتمان ساختمان يعقوبيان زندگي ‏مي کند، هرگز ازدواج نکرده و اغلب به روابط موقتي با زنها اکتفا مي کند. همين رفتار او و رفتار مسرفانه اش، دولت ‏را به خشم آورده و بعد از دزديده شدن انگشتر گران قيمتش توسط يک از معشوقه هاي زکي او را از خانه بيرون مي ‏کند. زکي ناچار در محل کارش که وعده گاه او با زنان نيز هست، اطراق مي کند. ‏
طه الشاذلي فرزند سرايدار ساختمان يعقوبيان تصميم دارد تا بعد از فارغ التحصيلي در تشکيلات پليس استخدام شود. اما ‏شغل پدر باعث مي شود تا از پذيرش وي سرباز زنند و طه براي ادامه درس به دانشگاه مي رود. ولي در دانشگاه به دام ‏گروه هاي افراطي اسلام گرا افتاده و پس از مدتي دست از محبوب خود نيز کشيده و زندگي مخفي پيش مي گيرد. ‏
بثينه محبوب طه نيز که از کودکي در کنار يکديگر و ميان کپرها و آلونک هاي ساخته شده در پشت بام ساختمان ‏يعقوبيان بزرگ شده اند، پس از چند بار شغل عوض کردن به دليل مزاحمت هاي جنسي کارفرماها کار منشي گري را ‏در دفتر زکي الدسوقي قبول مي کند. اما بعد از مدتي توسط آرمانيوس صاحب بنگاه املاک وسوسه مي شود تا در ازاي ‏مقداري پول هنگام مستي از زکي امضا گرفته و آپارتمانش را از چنگ او دربياورد. ‏
حاتم رشيد فرزندي مردي مصري و زني فرانسوي و سردبير روزنامه فرانسوي زبان ‏Le Caire‏ [قاهره] نيز در يکي ‏ديگر از آپارتمان هاي ساختمان يعقوبيان زندگي مي کند. حاتم همجنسگراست، اما اين کار در مصر ممنوع است و او ‏ناچار بايد از راز زندگي خصوصي خويش به شدت محافظت کند. ‏
الحاج محمد عزام يکي ديگر از ساکنين ثروتمند ساختمان يعقوبيان که سابق بر اين کفاش بوده، در حال انجام معاملات ‏بزرگ اتومبيل با ژاپني هاست. او با وجود داشتن سن زياد و فرزنداني بزرگ به خاطر ميل جنسي زيادي که دارد، ‏مخفيانه دست به ازدواج دوم مي زند. حاج عزام که جاه طلب نيز هست، خواستار راه يافتن به مجلس و مقامات دولتي ‏است. او براي رسيدن به اين خواسته خود از خرج کردن پول ابا ندارد و آشنايي اش با وزيري متنفذ و فاسد راه را براي ‏وي باز مي کند. ‏
اين آدم ها و برخي از نزديکان شان که همگي از ساکنان فقير يا غني ساختمان يعقوبيان و به ظاهر فاقد هر گونه ‏ارتباطي با يکديگر هستند، به زودي مسير زندگي شان با هم تلاقي خواهد کرد.‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اگر مثل نويسنده اين مطلب سينماي قديم مصر را از وراي فيلم هاي فريد الاطرش و ساميه جمال و دست بالا يوسف ‏شاهين مي شناسيد، بايد بگويم که سينماي قابل اعتنايي را از دست داده ايد. سينمايي که آثار نويسندگان برجسته اي چون ‏نجيب محفوظ دستمايه برخي از قله هاي آن بوده-مثلاً زقاق المدق/کوچه مدق- و اينک يکي از پر فروش ترين و جنجالي ‏ترين کتاب هاي معاصر اين کشور نيز منبع اقتباس گران ترين فيلم تاريخ سينمايش شده است. ‏
علاء الأسوانى متولد 1957 فعال سياسي و يکي از بنياگذاران حرکت کفايه، در رشته دندنپزشکي تحصيل کرده، ولي ‏بعدها به روزنامه نگاري و رمان نويسي روي آورده است. ساختمان يعقوبيان دومين رمان اوست که به زبان انگليسي ‏نيز ترجمه شده و همزمان يک فيلم سينمايي و يک سريال از روي آن ساخته شده است. هر چند به نظر مي رسد که قالب ‏سريال براي داستاني با چنين تعداد شخصيت و حوادث پيچ در پيچ فروان فرمت مناسب تر باشد، اما مروان حامد[که ‏طبعاً از پيشينه اش هيچ نمي دانيم جز ساختن يک فيلم به نام ليلا در سال 2001] به خوبي توانسته انسجام لازم را به فيلم ‏تقريباً طولاني خود اعطا کند. ‏
داستان در دهه 1990 رخ مي دهد، اما راوي در آغاز فيلم ما را با پيشينه ساختمان و طبعاً با تاريخ معاصر مصر آشنا ‏مي کند. ساختمان يعقوبيان نمادي معقول و در حکم يک برش عرضي از جامعه قرن بيستمي مصر پس از کودتاي جمال ‏عبدالناصر و طبعاً بر هم ريختن تمامي سيستم پيشين است. ساختمان و ساکنان آن در مقياسي عظيم يادآور فيلم خاطرات ‏دوران عقب ماندگي توماس گوتيه رز آلئا است. غير ممکن است يک ايراني با ديدن آن دست به مقايسه با شرايط بعد از ‏کودتاي رضا شاه تا شورش 57 و مکانيسمي که منجر به بروز اين حوادث شد، نزند. همه شخصيت هاي فيلم مانند ‏اعضاي يک جامعه بسته اسلامي اسير ليبيدو و تمايالت جنسي خود هستند. برخي آن را با سکس و برخي آن را با ‏سياست ارضا مي کنند. اما تقريباً به استثناي زکي و بثينه که عاشق يکديگر مي شوند، همگي تباه خواهند شد. ‏
ساختمان يعقوبيان که با هزينه اي معادل 19 ميليون پوند[يا جنيه] مصري ساخته شده، نمونه بسيار خوبي براي آشنايي با ‏سينماي جديد مصر[که به شکلي جسورانه موضوعي ممنوع چون همجنسگرايي را پوشش داده]، کشورهاي اسلام زده ‏خاورميانه و شرايطي است که اسلام بنيادگرا در آن مجال ظهور و رشد پيدا مي کند. تماشاي اين فيلم به هر قيمتي مي ‏ارزد! ‏ژانر: درام. ‏

‎‎



رمبو ‏Rambo‎
کارگردان: سيلوستر استالونه. فيلمنامه: آرت مونتراستللي، سيلوستر استالونه بر اساس شخصيت خلق شده توسط ديويد ‏مورل. موسيقي: برايان تايلر. مدير فيلمبرداري: گلن مک فرسون. تدوين: شون آلبرتسون. طراح صحنه: فرانکو-‏جياکومو کاربونه. بازيگران: سيلوستر استالونه[جان رمبو]، جولي بنز[سارا ميلر]، پل شولزه[برنت]، ماتيو ‏مارسدن[بچه محصل]، گراهام مک تاويش[لويس]، تيم کانگ[ان-جو]، ري کالگوس[دياز]، جک لا بوتز[ريس]، ‏موانگ موانگ خين[تينت]، کن هاوارد[آرتور مارش]، . 91 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏John ‎Rambo، ‏Rambo 4‎، ‏Rambo 4: John Rambo، ‏Rambo IV، ‏Rambo IV: End of Peace، ‏Rambo IV: ‎Holy War، ‏Rambo IV: In the Serpent's Eye، ‏Rambo IV: Pearl of the، ‏Cobra، ‏Rambo: First ‎Blood Part IV ‎، ‏Rambo: To Hell and Back‏.‏
جان رمبو، کهنه سرباز جنگ ويتنام زندگي ساده اي را در يک روستاي مرزي تايلند با گرفتن مار و فروش آنها سپري ‏مي کند. اما از راه رسيدن گروهي از مسيونرهاي مسيحي که داواطلبانه عازم برمه هستند تا به روستائيان کره اي ‏بازمانده از نسل کشي گسترده کمک کنند، همه چيز را بر هم مي ريزد. آنان از رمبو مي خواهند تا وظيفه رساندن و ‏راهنمايي شان را بر عهده بگيرد. هشدارهاي رمبو مبني بر خطرناک بودن منطقه سودي نمي بخشد و سرانجام بر اثر ‏اصرار اعضاي گروه مي پذيرد تا به آنها کمک کند. ولي در طول راه با گشتي ها روبرو مي شوند و رمبو براي نجات ‏جان ميسيونرها و مخصوصاً سارا مجبور به کشتن همه گشتي ها مي شود. با رسيدن به محل اعضاي گروه به طرف ‏دهکده هاي برمه حرکت مي کنند و رمبو نيز به خانه خود برمي گردد. ولي مدتي بعد کشيشي نزد وي آمده و از ‏سرنوشت اعضاي گروه که اسير سرگردي ساديست به نام تينت شده اند، ابراز نگراني مي کند. او از رمبو مي خواهد تا ‏گروهي مزدور را به محل پياده کردن ميسيون مذهبي برساند تا اعضاي گروه را نجات دهند. اما با رسيدن به محل رمبو ‏که از کم تجربگي مزدورها و خودخواهي رئيس شان باخبر شده، تصميم مي گيرد به آنها کمک کند. ‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سيلوستر گاردنيتزيو استالونه متولد 1946 نيويورک با بازي در نقش هاي کوچک فيلم هاي درجه 2 در ابتداي دهه ‏‏1970 وارد سينما شد. اولين دستمزدي که براي بازي گرفت بيشتر از 200 دلار نبود، اما 6 سال بعد نوشتن فيلمنامه ‏راکي و بازي در نقش اول آن باعث شد تا يک شبه ره ساله را پيموده و شهرتي جهاني نصيب اش شود. اين شهرت با ‏خود دستمزدهاي کلان را نيز به همراه آورد و اينک استالونه از گران قيمت ترين بازيگران هاليوود[براي بازي در‏‎ D-‎Tox‏ 20 ميلون دلار دريافت کرد] به شمار مي رود. استالونه با وجود فقر دانش آکادميک، از هوش سرشاري ‏برخوردار است که در کنار قابليت هاي فيزيکي اش او را تبديل به نماد دوراني از تاريخ معاصر آمريکا کرده. بازي در ‏ادامه هاي راکي و سپس در نيمه دهه 1980 حضور در 3 قسمت از ماجراهاي رمبو او را بدل به شمايل دوران ‏ريگانيسم کرد. او در اين نقش ها به مصاف روس ها و هر چه که نشاني از تهديد آمريکا داشت، رفت و سمبل ‏عملگرايي و عرق نظامي آمريکايي شد. استالونه در کنار آرنولد شوارتزنگر نمادي از دوره اي بود که عضله سالاران ‏بر سينماي حاکم بودند. اما کمتر کسي مي توانست قبول کند که استالونه دو دهه بعد، باز هم به سراغ شخصيت رمبو ‏رفته و بعد از پا کردن گرد و خاک قامتش او را به مصاف يک سرگرد خونخوار کره اي بفرستد و در پايان فيلم رستگار ‏و رها به خانه اش در آمريکا بازگرداند. اين يعني نقطه پايان اسطوره رمبو که پذيرفته بازنشسته شود، اما فيلم به مثابه ‏آخرين حرکت قهرمان با وجود صرف هزينه و نيروي انساني قابل توجه، فيلم قابلي نيست. ‏
رمبو نسخه بازيافت شده سه گانه پيشين است و مانند دو قسمت قبلي از نوشته ديويد مورل جز شخصيت اصلي اش هيچ ‏نشاني ندارد. تد کاچف هنگام برگرداندن کتاب مورل به فيلم با نگاهي انتقادي از تبديل جوانان آمريکايي به ماشين هاي ‏کشتار و ضايعاتي رواني وحشتناکي به آنها تحميل شده بود، سخن مي گفت. اما سازندگان دو قسمت بعدي که از فيلمنامه ‏استالونه بهره مند بودند، تنها به نمايش عمليات محيرالعقول وي و عضلات در هم پيچيده اش بسنده کردند. فيلم فعلي نيز ‏به همان راه مي رود و با استفاده از همان صحنه هاي کليشه اي مانند آهنگري جناب رمبو يا کابوس هايش از ويتنام ‏سعي در رستگاري وي و صحه گذاشتن بر رفتار خشونت بار وي دارد. او با ديگر جانوران درنده جنگل هاي تايلند ‏تفاوتي ندارد، رمبو به اندازه سرگرد تينت خشن است. اما هدف وي عاملين خشونت است [مثل رفتار آقاي جورج بوش ‏در مقابله بااعضاي القاعده!]. ‏
چهارمين قسمت رمبو يا تور نوستالژيک جناب استالونه با بودجه هنگفت 50 ميليون دلاري اميدهاي زيادي خلق کرده، ‏اما فروش يکي دو هفته اول نمايش آن[حدود 20 ميليون دلار] حاکي از غلط از کار در آمدن حساب هاي سازندگان آن ‏دارد. فيلم ظاهراً همه چيز دارد، از لوکيشن هاي قابل توجه، ريتم تند و هيجاني که در همه جاي فيلم تنيده شده، اما فاقد ‏داستاني تازه است. و از همه بدتر ديدن رمبوي پت و پهن شده اي که خيلي هم روي فرم نيست، هر چند ديدن تحرک ‏استالونه 62 ساله که با کمک بدل کارها به اين طرف و آن طرف مي جهد دل پيرمردها را آب خواهد کرد!‏ژانر: اکشن، مهيج. ‏






<‏strong‏>هشيار‎ ‎‏ ‏Awake‎
نويسنده و کارگردان: جابي هارولد. موسيقي: ساموئل سيم. مدير فيلمبرداري: راسل کارپنتر. تدوين: کريگ مک کي. ‏طراح صحنه: دينا گولدمن. بازيگران: هيدن کريستنسن[کلايتن برسفورد جونيور]، جسيکا آلبا[سام لاک وود]، ترنس ‏هاوارد[دکتر جک هارپر]، لنا اولين[ليليث برسفورد]، کريستوفر مکدانلد[دکتر لري لوپين]، سام روباردز[کلايتن ‏برسفورد]، آرليس هاوارد[دکتر جاناتان تير]، فيشر استيونس[دکتر پوتنام]، جورجينا چاپمن[پني کارور]. 84 دقيقه. ‏محصول 2007 آمريکا. ‏
کلايتن برسفورد جونيور با وجود ثروتي که از پدر به وي رسيده، خوشبخت نيست. او بنا به توصيه دوستش دکتر جک ‏هارپر بايد هر چه زودتر تحت عمل جراحي قلب باز قرار گرفته و عمل پيوند قلب روي او صورت بگيرد. ولي اين کار ‏چندان هم راحت نيست، چون گروه خون کلايتن ‏O‏ منفي است و يافتن اهدا کننده مناسب مشکل است. کلايتن که از شش ‏ماه پيش با منشي اش سام لاک وود رابطه عاشقانه اي به هم زده، تصميم به ازدواج با او دارد. اما از ترس مادر ‏مقتدرش نمي تواند آن را به زبان بياورد. ولي سرانجام به توصيه دکتر هارپر و اصرار سام در برابر مادر ايستاده و پس ‏از ترک خانه با سام ازدواج مي کند. سحرگاهان با صداي پيجر که خبر از يافته شدن قلبي مناسب براي انجام عمل مي ‏دهد، زوج تازه ازدواج کرده به بيمارستان مي روند. در آنجا کلايتن با مادرش روبرو مي شود که از او مي خواهد تا ‏اجازه دهد دکتر معتمدش جاناتان تير مشهور وي را عمل کند. اما کلايتن که به دوستش دکتر هارپر اعتقاد دارد، اين ‏پيشنهاد را رد مي کند. عمل جراحي آغاز مي شود، اما کلايتن پس از تزريق داروي بيهوشي دچار حالتي نادر مي شود ‏که قادر به شنيدن و دريافت تمامي وقايع پيرامون خويش است. حالتي که از ميان 700 مورد عمل جراحي در سال فقط ‏‏1 نفر گرفتار آن مي شود و اين اتفاق تمام زندگي و آينده کلايتن را تغيير خواهد داد... ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جابي هارولد را نمي شناسم. شنيده ام که بريتانيايي است و هشيار اولين فيلمش محسوب مي شود. تنها سابقه اي که از ‏وي در منابع مکتوب به چشم مي خورد، دستيار کارگرداني فيلم کوتاه ‏Bacon Wagon‏[2001] است که دسترسي به ‏آن نيز دشوار است. از طرف ديگر ديدن نام جسيکا آلبا و هيدن کريستنسن در ميان نامزدهاي تمشک طلايي[اسکار ‏بدترين ها] در کنار نقدهاي منفي نوشته بر فيلم کافي است تا دچار پيش فرض هايي شده و با ديدي منفي به سراغ فيلم ‏برويد. يعني کاري که من کردم و نتيجه عکس گرفتم. ‏
بله، باور کنيد که اگر بخواهيد اسير اين پيشداوري ها شويد، در حق اين فيلم جفا کرده ايد. چون جابي هارولد قصه اي را ‏که خود نوشته با پيچ و خم ها و با تعليق هاي درست روايت مي کند. قصه اي که در آغاز به نظر مي رسد چيزي در حد ‏فيلم هاي هندي يا فارسي و عشق دختر فقير و پسر اين بار خيلي پولدار است، خيلي زود با افزودن پيرنگ هايي قابل ‏قبول تماشاگر را دچار هيجاني واقعي مي کند. هر چند پيرنگ اصلي در نوشته هاي ابتداي فيلم به شکلي مستندگونه در ‏اختيار تماشاگر قرار مي گيرد، اما همه چيز به آرامي شکل يک دسيسه از پيش طراحي شده را به خود گرفته و با تحول ‏هاي به جاي شخصيتي-مانند ليليث مادر کلايتن يا دکتر هارپر- تماشاگر را با حفظ عنصر غافلگيري و تعليق با خود ‏همراه مي کند. ‏
بر خلاف داوران مراسم تمشک طلايي هم گمان مي کنم شيمي ميان آلبا و کريستنسن جور است [قرار بود اين نقش ها ‏توسط جرد لتو و کيت بازورث ايفا شود]، بنابر اين اگر خوش داريد يک فيلم با پيرنگي بديع[هر چند کوچک، با 9 ‏ميليون دلار بودجه که موفق شده تا 14 ميليون در گيشه به دست آورد]، ساختاري حساب شده براي يک کار اول در ‏گونه تريلر روانشناختي و به اندازه کافي مهيج را ببينيد، هشيار بهترين انتخاب است. هر چند بسياري را دچار هراس از ‏اتاق عمل خواهد کرد! ‏ژانر: درام، مهيج. ‏






























گفت وگو♦ سينماي جهان



‏25 سال پس از ساخته شدن اولين فيلم سينمايي با شخصيت رمبو گذشت. شخصيتي که با حضور در دو دنباله بعدي اش ‏تبديل به شمايل عصر ريگانيسم شد. آخرين قسمت اين سه گانه دو دهه قبل ساخته شد و گمان نمي رفت که اين شخصيت ‏بار ديگر بر پرده سينما ظاهر شود. اما آغاز سال 2008 ميلادي با نمايش چهارمين قسمت از ماجراهاي جان رمبو ‏مصادف شد که بازيگر هميشگي اين نقش، سمت تهيه کنندگي و کارگرداني آن را نيز بر عهده گرفته است. بهتر است ‏قبل از تماشاي فيلم آن را از زبان خالق اصلي آن بشنويد...‏

گفت و گو با سيلوستر استالونه‎‎هنري نيست، فقط تجاري!‏‎‎
‏<‏strong‏>چي به سر صحنه اي که در آن با مشت سر يک نفر را از تن جدا مي کرديد، آمد؟<‏strong‏>‏اين يک سوتفاهم بصري بود. چون در اين صحنه چاقو در دستم بود، اما به خاطر استفاده از نگاتيو خراب اين طور به ‏نظر مي آمد که با دست خالي اين کار را مي کنم. صحنه دقيقاً همين طور بود که گفتم و حالا هم مي گويم:"خانم و آقايان، ‏با دقت نگاه کنيد. هيچ کس نمي تواند با دست سر کسي را از تنش جدا کند".‏
‏<‏strong‏>آيا تا به حال پيش آمده که فکر کنيد اگر جان رمبو مثل پايان کتاب اولين خون مرده بود، سال هاي گذشته را ‏بدون او چطور سپري مي کرديد؟<‏strong‏>‏بله، بعضي وقت ها در اين باره فکر مي کنم. حتي با کوئنتين تارانتينو که فکر مي کند من در مورد رمبو اشتباه کرده ام، ‏بحث مي کنم. به او مي گويم" ببين، از نظر هنري حق با توست" اما در عين حال وقت زيادي صرف تحقيق درباره ‏سربازها مي کنم. اگر رمبو مي مرد، وفقاً خيلي وحشتناک مي شد. يک پايان نيهيليستي، در ميان اين همه اندوه حکم ‏نوعي تفريح را داشت. همزمان ربع ميليون ويتنامي که خودکشي کرده بودند، روي دست ما مي ماندند. اما بعد فکر کردم ‏که آن را به خانه برگردانم يا بيشتر قرباني سيستم نشان بدهم. اين اتفاق چيزي شبيه اين بود، يک سگ ‏pit bull‏ را مي ‏گيريد و تبديل به يک قاتل مي کنيد. خوب وقتي آن سگ کمي به حال خودش رها بشود، چه اتفاقي مي افتد؟ اما بعد ‏متوجه مي شويد که آن قدر ها هم که فکر مي کرديد، بد نيست و بالاخره يک جوري مي توانيد او را نجات بدهيد. اين ‏قصه براي من جذاب بود. همان طور که کرک داگلاس گفته" هنري نيست، فقط تجاري!"‏

‏<‏strong‏>آيا براي منطبق شدن با نقش به سراغ فليم هاي قديمي رمبو رفته و آنها را تماشا کرديد؟<‏‎/strong‏>‏بله، مي دانيد پا به سن گذاشتن وقار و سنگيني هم با خودش به همراه مي آورد. سنگيني ادراک، سنگيني دانش، دانش ‏بيش از اندازه، چيزهايي که به خاطر نبود صداقت موجوديت پيدا مي کنند، اينها مرا يک مرحله جلوتر مي برد. مي ‏خواستم رمبو را قوي تر و صاحب جثه اي بزرگ تر بسازم. به همين خاطر اولين جمله فيلم تا حد امکان منفي بود. او ‏همه چيز را رها کرده، يک هيچ مطلق. در بقيه رمبوها خودم را داراي انرژي بيش از اندازه اي احساس مي کردم، آنها ‏فيلم ها خيلي سرحال تر بودند. البته دعواهاي بي معني و کمي بيهوده هم زياد داشتند. تانک ها، توپ ها، خشونت رفتاري ‏و همه اينها نياز به تحرک بدني زيادي داشت. اين شخصيت خيلي توجه مرا جلب کرد. در ميان اين چهار رمبو از اولين ‏خون خوشم مي آيد و از اين يکي. مثل اتفاقي که براي راکي و راکي بالبوآ افتاد. ‏
‏<‏strong‏>چطور توانستيد اين تعداد شرکت فيلمسازي را راضي به مشارکت در اين پروژه کيند؟<‏‎/strong‏>‏هيچ کدام شان را نمي شناسم. همه چيز 12 سال قبل وقتي وينستاين آمد، اتفاق افتاد. به من گفتند: دوست داري يک رمبو ‏ديگر بسازي؟" من گفتم "باشه". گفت‎ ‎‏"يک ايده درباره حمله به کمپ ديويد و گروگان گيري در آنجا دارم" و من هم ‏جواب ددام" من نيستم". اين امکان پذير نبود. فرستادن رمبو به شهر ايده کارسازي نبود. به همين خاطر پروژه 10 سال ‏راکد ماند. بعد با مارک برنت صحبت کرديم، اين يکي هم به حقيقت نپيوست. بعد به هاروي وينستاين تلفن کردم و با او ‏درباره ميسيونرهاي مذهبي که به افغانستان مي روند، صحبت کردم. گفت " پروژه جذابي است" اما هيچ کس بعداً با من ‏تماس نگرفت. خلاصه بعدها آوي لرنر از نيو ميلنيوم آن را خريد. اين قصه را او پيدا کرد، به نظر او مي توانستيم ‏ماجرايي را که در مکزيک مي گذرد، بسازيم. من بهش گفتم "اين هم به درد نمي خورد، بياييد يک چيز بين المللي تر ‏پيدا کنيم". بعد برمه را پيدا کرديم، يک مکان جهنمي روي زمين. جاي بسيار غريبي بود و به ويتنام هم نزديک است. ‏

‏<‏strong‏>در مرحله لوکيشن يابي با محدوديت ها يا مشکلي مواجه شديد؟<‏‎/strong‏>‏به جاهاي مختلف و نامناسبي سر زديم. همه جا پر بود از مامورين تايلندي که درباره تصوير خودشان روي پرده حساس ‏خيلي زياد بودند. مخصوصاً در ‏Mae Sai‏ که مکان واقعاً قابل سکونت و خوبي بود. اهالي آنجا نگران تصاويرشان ‏روي پرده سينما بودند، به همين خاطر مجبور شديم کمي بيشتر به طرف شمال برويم و در ‏Chiang Mai‏ جايي کاملاً ‏متفاوت کار کنيم. ‏
‏<‏strong‏>چطور موفق شديد راکي و رمبو را به روز کنيد؟<‏‎/strong‏>‏اگر تماشاگر جوان امروزي را در نظر مي گرفتيم، و براي يافتن چيزهايي مناسب با زمان تلاش مي کرديم مثل موسيقي ‏و غيره.. به روح اثر توهين کرده بوديم. چيزهايي هست که غير قابل تغيير هستند و حقايق دنيوي زيادي هم وجود دارند. ‏شما هر چقدر بزرگ تر مي شويد اين شخصيت ها بهتر به شما ياد مي دهند که زندگي چقدر سخت است. مثل حرف هاي ‏راکي درباره مشت خوردن و اين که زندگي مرتب در حال مشت زدن به شماست. اگر جوان ها راکي را بيشتر از آدم ‏هاي هم سن و سال من حمايت مي کنند، نشان دهنده اين است که بايد به اين درس هاً بيشتر توجه کنيم. به نظر من درسي ‏که در اينجا ادامه پيدا مي کند اين است، جنگ جهنم است و برنده اي وجود ندارد.‏

‏<‏strong‏>بزرگ ترين مشکل تان موقع ساختن فيلم چي بود؟<‏‎/strong‏>‏راکي بالبوآ را با يک تيم 60 نفري ساختيم، ولي اين بار 750 نفر در پروژه حضور داشتند. حرکت کردن داخل جنگل ‏بسيار سخت بود. گرم ترين روزهاي 94 سال گذشته بود. به اين فصل مي گويند که کباب پزان. همه چيز خارج از ‏کنترل بود. از گرما در حال پختن و سوختن بوديم. خيلي ها مريض شدند. 165 نوع مار در تايلند وجود دارد و 90 نوع ‏آن سمي است. به همين خاطر يک مشکل ثابت به نام مارگزيدگي داشتيم. ‏






کتاب روز♦ کتاب





‏<‏strong‏>مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها<‏‎/strong‏>‏

بهروز شيداسوئد، نشر باران، چاپ اول 2008/ 1386‏
کتاب مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها سيزدهمين اثر بهروز شيدا، منتقد و پژوهشگر ادبي ساکن سوئد ‏است که تاکنون کتاب هاي متنوعي از وي در زمينه هاي مختلف ادبي منتشر شده است، از جمله در سوک آبي ‏آب ها(مجموعه جستارهاي ادبي)، از تلخي فراق تا تقدس تکليف(نگاهي به‌جاپاي عناصر فرهنگ ايراني بر ‏چهارده رمان پس از انقلاب)، گم‌شده در فاصله دو اندوه(مجموعه مقاله ها) و تراژدي هاي ناتمام در قاب ‏قدرت(خوانش ها و پژوهش‌ها) ‏
مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها در ده جستار تنظيم شده و به موضوع هاي متنوعي در زمينه نقد ادبي و ‏هنري مي پردازد. مانند پنج مکتب رمان نويسي فارسي، رئاليسم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم، جريان سيال ‏ذهن، رمان نو فرانسوي، رمان پسامدرنيستي؛ فضاي دهه 1340 هجري شمسي در چهار رمان فارسي و ‏هشت فيلم بلند ايراني، رابطه سينماي ايران و رمان فارسي؛ زنان در ادبيات ايران و ريخت شناسي قصه ‏هاي سريال هاي سيماي ايراني. ‏





<‏strong‏>اقتصاد ايران در دوران تعديل ساختاري<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: فرشاد مؤمني‏376 ص، تهران: انتشارات نقش و نگار، 1386، چاپ اول
تعديل اقتصادي، يكي از مهم ترين و اثرگذارترين تحولات اقتصادي تاريخ معاصر ايران است كه در حساس ‏ترين دوران و استثنايي ترين شرايط كشور به اجرا گذارده شد. گستردگي طيف نظرات و مواضع در باب علل ‏و عوامل اين تجربه تلخ، ناموفق و خسارت بار از يك سو، و محدوديت مطالب منتشر شده درباره اين موضوع ‏به منابع ترجمه شده و عدم توجه به نتايج اجرايي آن در كشورهاي مختلف از جمله ايران، از انگيزه هاي مهم ‏نويسنده در تاليف كتاب حاضر است. موضوع اين كتاب عمدتا ناظر بر برنامه هاي سنتي تعديل ساختاري ‏است؛ برنامه هايي كه با مشابهت بسيار و تفاوت هاي اندك در طي دهه هاي 1980 و 1990 در اكثر ‏كشورهاي در حال توسعه، از جمله ايران به اجرا درآمد. كتاب «اقتصاد ايران در دوران تعديل ساختاري»، ‏سندي است تاريخي كه نشان مي دهد سياست هاي ناسنجيده اقتصادي و نتايج خسارت بار آنها، نه به دليل نبود ‏نظرات كارشناسانه و متناسب با شرايط بومي ايران، بلكه به دليل ناديده گرفتن آنهاست. ‏





<‏strong‏>روشنفكري ديني و چالش هاي جديد<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ابراهيم يزدي‏280 ص، تهران: انتشارات كوير، 1386، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از مقالات، گفتگوها، مصاحبه و نوشته هاي نويسنده درباره جنبش بيداري، اصلاح ‏گري، نوگرايي و روشنفكري ديني در ايران و بعضا در ساير كشورهاي اسلامي و همچنين پرسش ها و چالش ‏هاي جديدي است كه در حال حاضر در مقابل جنبش روشنفكري ديني قرار دارد. عناوين بعضي از مباحث و ‏نوشته هاي اين مجموعه عبارتنداز: «نوگرايي ديني»، «روشنفكري ديني و چالش هاي جديد»، «روشنفكري ‏ديني، سنت و مدرنيته»، «مردم سالاري و روشنفكري ديني»، «روشنفكري ديني و سكولاريسم»، ‏‏«روشنفكري ديني و جريان ملي – مذهبي»، «موانع تحقق حقوق بشر در كشورهاي اسلامي» و «بزرگترين ‏آفت حكومت به نام دين». ‏





<‏strong‏>لب لباب معنوي: انتخاب انتخاب مثنوي<‏‎/strong‏>‏
تاليف: ملا حسين واعظ كاشفيتصحيح و پيشگفتار: عبدالكريم سروش‏618 ص، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1386، چاپ اول
اين كتاب به كوشش «ملاحسين واعظ كاشفي» گردآوري و تدوين شده است. او كه از عارفان برجسته نيمه ‏دوم قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري قمري به شمار مي آيد، ابتدا گزيده اي از «مثنوي» را با نام «لباب ‏المعنوي» گردآوري كرد و سپس آن گزيده را گزيده تر و كوتاه تر نمود و نام «لب لباب معنوي» بر آن نهاد. ‏راهنماي كاشفي در انتخاب و تلخيص و تدوين «لب لباب»، همان تقسيم بندي آشنا و كهن صوفيان است كه ‏دينداري را به اقسام سه گانه «شريعتي»، «طريقتي» و «حقيقتي» تقسيم مي كردند. «كاشفي» هم «لب لباب» ‏را به سه «عين» و هر «عين» را به چند «نهر» و هر «نهر» را به چند «رشحه» تقسيم كرده است. «عين ‏اول» در بيان جوامع اطوار شريعت است، «عين دوم» در بيان دقايق اسرار طريقت و «عين سوم» در بيان ‏لوامع انوار حقيقت. «كاشفي» در مؤخره «لب لباب»، اين گزيده را انباني از جواهر مثنوي مي شمارد تا ‏ناآشنايان و شنا نآموختگان بحر مثنوي، از ساحل اين دريا، بي بهره و تهي دست بازنگردند. ‏





<‏strong‏>فرهنگ پيشه ها<‏‎/strong‏>‏
جلد اول: واژه نامه توصيفي دوزندگينويسنده: شهرداد ميرزايي‏328 ص، تهران: پژوهشگاه مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي، 1386، چاپ اول
اين كتاب كه جلد اول از مجموعه «فرهنگ پيشه ها» است، به معرفي و توصيف واژه ها و اصطلاحات رايج ‏در حوزه دوزندگي و خياطي در ايران اختصاص دارد. آشنايي با اين واژه ها و اصطلاحات كه بيشتر عاميانه ‏هستند، خواننده علاقمند را با فرهنگ و زبان يكي از اصناف سنتي در جامعه ايران آشنا مي كند. اين فرهنگ، ‏نمونه اي از غناي زبان فارسي و توانايي هاي آن است و حكايت از وجود واژه هاي زياد و گوناگون در يكي ‏از پيشه هاي رايج در ايران دارد. ‏




<‏strong‏>فرهنگ پيشه ها<‏‎/strong‏>‏
جلد دوم: واژه نامه توصيفي كفش گرينويسنده: شهرداد ميرزايي‏220 ص، تهران: پژوهشكده مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي، 1386، چاپ اول
در جلد دوم از مجموعه ارزشمند «فرهنگ پيشه ها»، واژه ها و اصطلاحات رايج در ميان كفاشان و كفش ‏سازان ايراني معرفي و توصيف شده است. اين فرهنگ، چگونگي پيدايش، شكل گيري، اشتقاق و تركيب ‏سازي را در زبان گروهي از پيشه وران ايران تصوير مي كند.«واژه نامه توصيفي كفش گري»، نشان دهنده ‏گستره و توان زبان عاميانه فارسي در ساخت واژه ها از يك سو، و اهميت و ضرورت شناخت وضع موجود ‏آنها از سوي ديگر است. ‏





<‏strong‏>هماي معرفت: زندگينامه و آثار استاد جلال الدين همايي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ميترا هاشمي‏355 ص، اصفهان: سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان، 1386، چاپ اول
استاد «جلال الدين همايي» كه در فاصله سال هاي 1278 تا 1359 خورشيدي مي زيست، از برجسته ترين ‏مشاهير علمي، ادبي و فرهنگي ايران در صد سال اخير است. او كه علاوه بر احاطه بر ادبيات فارسي و ‏عرب، در فقه، فلسفه، كلام و عرفان دانش گسترده اي داشت، زيبنده لقب «علامه» است. «همايي» سال ها در ‏دانشگاه تهران تدريس، و شاگردان برجسته اي تربيت كرد. او ميراث گرانبهايي در حوزه ادبيات، عرفان و ‏تاريخ از خود به يادگار گذاشت. در كتاب «هماي معرفت»، زندگي و آثار اين استاد فرزانه و فقيد كشورمان به ‏علاقمندان معرفي مي شود. ‏





<‏strong‏>استاد عبدالله جهان پناه و آثار او<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حبيب الله نصيري فر‏674 ص، تهران: انتشارات بدرقه جاويدان، 1385، چاپ اول
اين كتاب مجموعه آثار استاد «عبدالله جهان پناه»، از مشاهير برجسته موسيقي سنتي ايران است. او علاوه بر ‏تنظيم و نوشتن رديف هاي «آقا حسينقلي» و «علي اكبر خان شهنازي»، آهنگ هاي زيبا و به يادماندني براي ‏دوره عالي ويولون ساخت كه هر كدام از آنها از ذوق سرشار و خلاقيت سازنده اش حكايت مي كند. اين ‏مجموعه شامل تمام آهنگ هايي است كه استاد «جهان پناه» در سال هاي طولاني فعاليت خود براي تصنيف ‏هاي گوناگون ساخته؛ تصنيف هايي كه به وسيله مشهورترين ترانه سرايان معاصر ايران سروده شده و به ‏وسيله خوانندگان برجسته و نامدار موسيقي ايران اجرا گرديده است. ‏





<‏strong‏>تاريخ جامع تصوف كردستان<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: كمال روحاني‏400 ص، پيرانشهر: نشر سامرند، 1385، چاپ اول
در اين پژوهش، نويسنده پس از سيري كوتاه در تاريخ تصوف و انديشه ها و مكاتب صوفيه از قرن دوم ‏هجري تا زمان حال، به بررسي مفصل تاريخ و انديشه دو فرقه «نقشبندي» و «قادري» در كردستان پرداخته ‏است. او ضمن بررسي سير تاريخي دو طريقت نامبرده، تاثيرات آنها در حوزه هاي گوناگون فرهنگي، ‏اجتماعي و سياسي را مورد توجه قرار داده و خاندان ها و بزرگان «نقشبندي» و «قادري» را معرفي كرده ‏است.‏






<‏strong‏>سفرنامه مكه معظمه: 1261-1262 ش<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ميرزا عبدالحسين افشار اروميبه كوشش: رسول جعفريان‏280 ص، تهران: نشر علم، 1386، چاپ اول
نويسنده اين سفرنامه، «ميرزا عبدالحسين خان ميرپنجه افشار»، اهل اروميه و از ايل افشار ارومي است. او ‏كه از صاحب منصبان نظامي اواخر دوره قاجار شمرده مي شود، در 25 شعبان سال 1299 ه. ق (تيرماه ‏سال 1261 خورشيدي) از تهران حركت كرده و از طريق قزوين، رشت، انزلي، بادكوبه، تفليس واستانبول به ‏جده و سپس به مكه رفته و با پايان يافتن اعمال حج، در 18 جمادي الثاني سال 1300 ه.ق (ارديبهشت 1362 ‏خورشيدي) از طريق عراق و كرمانشاهان به تهران بازگشته است. سبك نگارش« ميرزا عبالحسين» به ‏اصطلاح روزنامه اي، يعني روزانه است كه آن زمان سبكي شناخته شده و رايج در ادبيات سفرنامه نويسي ‏بود. بنابراين گزارش سفر ده ماهه او، تقريبا به طور كامل و بدون يك روز افتادگي در اين سفرنامه آمده است. ‏‏«سفرنامه مكه معظمه»، اطلاعات ارزشمندي درباره راه هاي حج، اوضاع مكه و مدينه و شهرهاي ايران در ‏اواخر دوره قاجار در اختيار علاقمندان قرار مي دهد. نويسنده از سفر و ديدن مكان ها و ساختمان هاي ‏گوناگون لذت بسيار برده، در شهرهاي مختلف در تفرج و گردش دائمي بوده است است؛ گردشي كه به قول او ‏برايش «بصيرت» آورده است. از اين رو كلماتي مانند «تماشا» و «گرديدن» از پراستعمال ترين كلمات اين ‏سفرنامه اند. ‏






<‏strong‏>تاملي درباره ايران<‏‎/strong‏>‏
جلد دوم: نظريه حكومت قانون در ايران ‏نويسنده: سيد جواد طباطبايي‏729 ص، تبريز: انتشارات ستوده، 1386، چاپ اول
اين كتاب، بخش دوم از جلد دوم مجموعه «تاملي درباره ايران» است كه بخش نخست آن پيش تر با عنوان ‏فرعي «مكتب تبريز و مباني تجدد خواهي» منتشر شده بود. در اين بخش نيز، نويسنده توجه ويژه اي به آشكار ‏شدن نشانه هاي بحران در نظام خودكامه، تكوين نطفه آگاهي ملي و تاريخ پديدار شدن مفاهيم نوآيين و تحول ‏آن ها كرده و كوشيده است اين وجه مهم از تاريخ معاصر ايران را كه با اصلاحات «عباس ميرزا» در ‏دارالسلطنه تبريز آغاز شده بود دنبال كند. كتاب شامل نه فصل با اين عناوين است:‌1- بحران خودكامگي و ‏بسط آگاهي نوآيين، 2- بحران آگاهي و پديدار شدن مفاهيم نوآيين، 3- نظريه اصلاح ديني، ‌4- نخستين رساله ‏در اصلاح نظام حقوقي، 5- ديدگاه هاي نو در انديشه سياسي، 6- ديدگاه هاي نو در انديشه اقتصادي، 7- ‏نظريه مشروعه خواهي اهل ديانت، ‌8- نظريه مشروطه خواهي اهل ديانت، 9- ميرزاي نائيني و نظريه ‏مشروطيت ايران. ‏






<‏strong‏>خرابکاري عاشقانه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: اميلي نوتومبمترجم: زهرا سديديناشر:مرکز، چاپ :1386، قيمت: 20000 ريال‏
خرابکاري عاشقانه سومين اثري است که از اميلي نوتومب نويسنده بلژيکي در ايران ترجمه و منتشر مي ‏شود. کتاب هاي قبلي نوتومب - با نام هاي«‌ترس و لرز» و «‌مرکور» - آثار چندان قوي و تاثيرگذاري از آب ‏در نيامدند و همين مساله باعث شد اغلب مخاطبين با همان ذهنيت هاي پيشين سراغ خواندن اين کتاب بروند. ‏ولي خرابکاري عاشقانه با روايتي خطي و ساده اثري به مراتب فراتر از انتظار خواننده را برآورده مي کند. ‏‏"املي نوتومب" در خرابکاري عاشقانه به روايت خاطرات جالب کودکي دختري اروپايي الاصل مي پردازد ‏که به خاطر شغل پدرش سال هاي اوليه کودکي اش را در ژاپن گذرانده و حال به پکن آمده است. دختري با ‏روحياتي پسرانه و سرکش که در گيرودار شيطنت هاي دوران کودکي و نوجواني به دختر ديگري (النا) دل ‏مي بازد و کشمکش هاي عاشقانه اي را تجربه مي کند. ‏





<‏strong‏>قمري غمخوار در شامگاه خزاني<‏‎/strong‏>‏
هزار و يك هايكوي پارسيسيدعلي صالحي ‏‏٤١٢ ص، انتشارات نگاه، چاپ اول 1386، تيراژ ‌٣٣٠٠ نسخه ‏
‏ هزار و يك هايكوي پارسي سيدعلي صالحي در كتابي با نام «قمري غمخوار در شامگاه خزاني» منتشر شد. ‏صالحي در مقدمه‌ي اين اين كتاب كه با طرح‌هايي به‌قلم خودش همراه است، در مطلبي با عنوان «سفر در ‏سلوك هايكو» آورده است: همه‌ هايكوها يك هايكو بيش نيست و يك هايكو روح پنهان همه‌ هايكوها را در خود ‏حمل مي‌كند. سفر در سلوك هايكو چنينم آموخته‌ است، با اين‌همه باز هم از خود پرسيده‌ام آيا تشديد و ‏ژرف‌پذيري حساسيت‌ها، آن‌هم در يك‌سوم نهايي عمر، به كتمان در گفتن منجر نمي‌شود و آيا باور به چنين ‏كتماني مرا به سوي درك و درايت هايكو هدايت نكرده است؟ آغاز حقيقت اين راه به چند سال پيش از اين ‏بازمي‌گردد، مدت‌ها بود كه شعر هيچ سراغي از من نمي‌گرفت و تنها سه سطر، سه سطر ساده سروده بودم. ‏‏“كسي از اين راه عبور نخواهد كرد/ جز باد/ كه او را نخواهي ديد» بنا به راه و رسم هميشه، خيال مي‌كردم ‏بسا پاره‌اي از يك شعر كامل است كه فعلا طلايه‌دار آن به ديدارم آمده است...اما ناگهان دريافتم اين چند هجاي ‏موجز، خود يك شعر كامل است، مستقل است، اول و آخر است. ‏
‏«قمري غمخوار در شامگاه خزاني» را مي توان اولين دفتر سترگ هايکو در زبان فارسي دانست. کارهايي ‏که پيش از اين صورت گرفته بيشتر در زمينه طرح بوده است. ‏






<‏strong‏>اپراي شناور<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: جان بارتمترجم: سهيل سميناشر: ققنوس، چاپ :1386، قيمت: 45000 ريال‏
اپراي شناور نام اولين رمان جان بارت، نويسنده معاصر امريکايي است که با ترجمه سهيل سمي براي ‏نخستين بار در ايران منتشر شده است. کار نوشتن رمان در يکي از روزهاي سال 1954 ضمن معرفي ‏شخصيت اول کتاب با روايت هايي از زبان او – شايد از روز 21 ژوئن 1937- آغاز مي شود. روايت، ‏روايت زندگي مردي است که از سال 1919- يعني 35 سال قبل- در انتظار مرگ است:« بيماري ام انسداد ‏جريان خون در ديواره ي قلب است. معنايش اين است که امکان دارد هردم دراز به دراز بيفتم و جانم در ‏برود. بدون هيچ پيش درآمدي؛ شايد پيش از آن که فرصت تمام کردن اين جمله را بيابم. شايد هم بيست سال ‏بعد.»‏
کتاب 30 فصل دارد که در هر بخش، تاد اندروز- شخصيت محوري داستان- روايت هايي فرعي از زندگي ‏اش را تعريف مي کند و در خلال اين روايت ها به توصيف بخش هايي مي پردازد که مدنظرش قرار دارند. ‏روايت هايي که بيش از هر چيز تحت تاثيز دو جريان مهم فکري در امريکاي دهه 60 قرار دارند. يکي ‏نيهيليسم تجربي و ديگري انقلاب در انديشه ي روابط جنسي.‏
نکته جالب در باره اولين اثر اين نويسنده پست مدرن اين است که در ابتدا، تقاضاي بارت براي چاپ کتابش ‏به دليل پايان بندي تلخ از سوي 6 ناشر رد شد. تا اينکه وي به پيشنهاد ويراستارش، کتاب را با پايان بندي ‏مناسب تري براي چاپ به دست ناشر سپرد. بارت سرانجام 11 سال بعد توانست اين کتاب را با پايان بندي ‏دلخواهش چاپ کند.‏‏ ‏‏<‏strong‏>نشريات ادبي<‏‎/strong‏>‏
‎‎‏

"نگره" ويژه نقد ادبيات داستاني<‏‎/strong‏>‏
دفتر سوم نگره ويژه ‌نامه نقد ادبيات داستاني، شامل آثاري از منتقداني چون مديا كاشيگر، عنايت سميعي، ‏فتح‌الله بي‌نياز، علي‌رضا سيف‌الديني، امير احمدي آريان منتشر شد. ‏
عناوين مقالات و نويسندگان ويژه‌نامه به اين شرح است: جزء و جزييات/ عنايت سميعي؛ شكار فرشته‌ها/ ‏علي‌الله سليمي؛ چرا در ايران ادبيات اعترافي نداريم/ فتح‌الله بي‌نياز؛ تنوع فضا و شخصيت‌ها و رويكردهاي ‏متفاوت/ الهام عظيم؛ بش‌هايي آگاهانه از تاريخ و واقعيت/ رسول عبدالمحمدي؛ خاطره‌نگاري ركود/ فرشته ‏احمدي؛ جنگل سايه‌هاي پچپچه‌ ولولوي تاريك ترس/ شاهرخ تندرو صالح؛ كلمات؛ همين و تمام/ شهلا زركي؛ ‏پرسشي كه در كلام نمي‌گنجد/ آرش نقيبيان؛ موجوديت ناموجود/ جواد ماه‌زاده؛ نام‌گذاري و آفرينش/ سعيد ‏طباطبايي؛ آيا اين رمان است؟/ علي‌رضا سيف‌الديني؛ آدم خوب مونت پوچيو/ مهين احمدلو؛ آيا آدم ‏مصنوعي‌ها خواب گوسفند برقي مي‌بينند؟/ حسين شهرابي؛ به سوي درياي مرگ/ محسن فرجي؛ ساخته شدن ‏تاريخ/ امير احمدي آريان؛ سايه‌هاي بي‌پايان/ الهام يكتا؛ بيگانه‌اي از آفتاب، در آفتابي بيگانه!/ جواد عاطفه؛ ‏زيبايي‌شناختي شر با نگاهي به جهان داستاني داستايفسكي/ مديا كاشيگر. ‏
در مقدمه اين نشريه آمده است: « آثار بررسي شده در «نگره» و نقدهايي كه پيرامون اين آثار بحث مي‌كنند ‏فارغ از هرگونه خط و ربطي و تنها با تكيه بر معيارهاي نسبي ادبي، گزينش و منتشر مي‌شوند. قدم زدن روي ‏مرز باريك «چندصدايي» و پرهيز از گزينش‌هاي مطلق‌گرايانه ممكن است در وهله اول مخاطبي را كه به ‏تقسيم‌بندي‌هاي خودي و غيرخودي و مرزبندي‌هاي ايدئولوژيك عادت كرده دچار بلاتكليفي كند. چاره اين ‏احساس گذرا، استمرار «نگره» بر بي‌طرفي و حفظ استقلال است تا آنجا كه مخاطب نگران «نگره» اطمينان ‏حاصل كند مرز ميان چندصدايي بودن و التقاطي شدن در اين دفتر محفوظ است.» ‏
‏<‏strong‏>"شوكران"<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ي جديد دوماهنامه‌ي ادبي «شوكران»، «نيم‌ويژه‌ي عباس صفاري» منتشر شد. شوکران در اين زمينه با ‏نوشته‌هايي از: محمدرحيم اخوت، حسين نوش‌آذر، لادن نيك‌نام و... و همچنين زندگي‌نامه‌ي خودنوشت، ‏ترجمه‌ي چند شعر از صفاري و گفت‌وگو با اين شاعر و مترجم همراه است. ‏
در بخش‌هاي ديگر شامل: شعر ايران، شعر جهان، مقالات، داستان خارجي، گزارش، گفت‌وگو و نقد و ‏بررسي كتاب، «روزنامه‌نگار كتاب‌فروش» به‌ياد پنجاهمين سال درگذشت حسين كوهي كرماني به‌قلم سيدفريد ‏قاسمي، «نخستين قصه‌ي علمي - تخيلي ايران 73 سال پيش چاپ شد» به‌قلم محمد محمدعلي، «مردي از ‏روزنه‌ آبي لبخندي» به‌ياد اكبر رادي نوشته‌ محمود معتقدي و «گزارشي از مركز بزرگ اسلامي - عربي ‏كره» را مي‌خوانيم. ‏
شعرهايي از اوكتاي رفعت با ترجمه‌ رسول يونان، خوان خلمن با ترجمه‌ي سعيد آذين، اريش فريد با ترجمه‌ي ‏خسرو ناقد، ريچارد براتيگان با ترجمه‌ي عليرضا بهنام و داستاني از دوريس لسينگ با ترجمه‌اسدالله امرايي، ‏ديگر مطالب اين نشريه‌اند. ‏
از جمله ديگر نام‌هايي هم كه از آن‌ها مطالبي ارايه شده، مفتون اميني، عمران صلاحي و بهاء‌الدين خرمشاهي ‏هستند. شماره‌ي بيست‌ونهم «شوكران» در 47 صفحه با صاحب‌امتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري پونه ندائي ‏منتشر شده است. ‏
‏<‏strong‏>"نگاه نو"<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ي هفتاد و ششم فصلنامه‌ اجتماعي، فرهنگي، هنري، ادبي نگاه نو که با بخش‌هاي انديشه و هنر، ‏چهره‌ها، نقد و نظر، ادبيات و هنر، كتاب و نقد كتاب و خبر همراه است در ايران منتشر شد. ‏
پيام دوريس لسينگ - برنده‌ي جايزه‌ي نوبل ادبيات 2007 -، عقل‌گريزي در تاريخ فلسفه، موقعيت و آزادي از ‏ديدگاه سيمون دوبوار، ميراث حسين دهلوي، گمشده در ترجمه، حافظه و تخيل، گوته و ابيات مشرق‌زمين‌، ‏مولوي، دين، آزادي، شعر امروز ايران، دو ديدار با بهمن شعله‌ور، آلن لايتمن و فكر و خيال‌هايش و يك سال، ‏يك كتاب، از جمله مطالب اين نشريه به‌قلم افرادي همچون: عزت‌الله فولادوند، گلي امامي، محمدرحيم اخوت، ‏خسرو ناقد، پرويز دوايي، مسعود احمدي، عبدالحسين آذرنگ، بهاءالدين خرمشاهي و عنايت سميعي هستند. ‏‏«نگاه نو» با صاحب‌امتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري علي ميرزايي منتشر مي‌شود. ‏




















چاپ دوم♦ سينماي ايران




گفت ‌وگو با بهمن فرمان آرا ‏‎‎عشق بهترين زمين است‎‎
خاك آشنا حامل دغدغه‌هاي آشناي فرمان‌آرا است، دغدغه‌هايي كه در فيلم‌هاي قبلي او ديده بوديم. دغدغه‌هاي مردي سرد ‏و گرم روزگار چشيده و جهانديده كه نگران روزهاي آينده كشور و جوانان كشورش است، نگران گفت‌وگوي ميان ‏نسل‌ها كه از دست رفته است، نگران ميراثي كه جوانان امروز را چندان علا‌قه‌مند به آنها نمي‌يابد. ‌ ‌ بهمن نامدار نقاش و ‏شاعر معروف به روستايي پناه برده است تا به قول كارگردان حسابش را از بقيه مملكت جدا كند و بي‌دردسر به خلق ‏آثارش بپردازد، اما كساني هستند كه او را به بقيه ربط مي‌دهند. خواهرزاده معتادش، گالري‌داري كه به او سر مي‌زند و ‏برايش نمايشگاه نقاشي مي‌گذارد، عشق قديمي از ياد رفته‌اش و دوست قديمي‌اش كه خبر مرگش را در اثر درگيري با ‏نيروهاي امنيتي مي‌شنود. ‌ طبيعي مي‌بود اگر بحث با بهمن فرمان‌آرا را با پرسش از حواشي فيلم شروع مي‌كرديم، از ‏برخورد جشنواره با فيلم و از شايعاتي كه جريان دارد و از اين كه احتمال نمايش فيلم در جشنواره چقدر است؟ اما نه او ‏رغبت چنداني به اين پرسش‌ها داشت و نه ما كه فكر مي‌كرديم نبايد مصاحبه با او را با چنين حواشي هدر داد. ما با ‏پرسش ازفيلمش شروع كرديم و رسيديم به دغدغه‌هايش. پرسش اول درباره خبري از تحويل نسخه نهايي فيلم به ‏جشنواره بود و پاسخ فرمان آرا اين كه: شروع فيلمبرداري ما از 9 تير بود. 32 جلسه فيلمبرداري داشتيم در 40 روز. ‏بقيه مسائل هم به ترتيب مونتاژ، صداگذاري و موسيقي و اين‌ها همه انجام شد. ما منتظر تيتراژ بوديم، چون روي ‏كامپيوتر بوده، تبديل فرم به فرم انجام مي‌شد و اين در ايران با اين كه وسايلش را آورده‌اند، هنوز مشكل است كه آن هم ‏تمام شد.‏
‎‎فيلمنامه به راحتي مجوز گرفت؟‎ ‎بله، هيچ مشكلي با آن نداشتند به جز اسم يك نفر. ما عين فيلمنامه‌اي را كه تصويب شده، فيلمبرداري كرديم. فقط از ما ‏خواستند كه نام يك شخصيتي را كه مي‌خواهد برود دبي كه ديده هم نمي‌شد، ولي اول فيلم اشاره مي‌شد عوض كنيم، چون ‏اسمش نظام بود، گفتند كه عوض كن و ما هم گذاشتيم منصور.‏
‎‎باز هم رفته‌ايد سراغ روشنفكران؟‎ ‎ببينيد من درباره آدم‌هايي كه مي‌شناسم فيلم مي‌سازم و دغدغه ذهني من اصولا‌ اين است كه در مملكتي مثل مملكت ما كه ‏نسل جوانش اكثريت را تشكيل مي‌دهد، روشنفكر يك مسووليت خاصي دارد و بايد مكالمه‌اي برقرار شود. چون ما در ‏سن و سالي هستيم كه دير يا زود رفتني هستيم و وارث اين مملكت آنها هستند. اين كه بايد با خاكشان آشنا باشند، اين كه ‏بايد تاريخ مملكت را بدانند و اين كه نمي‌شود كناره‌گيري كرد از اجتماع چون فقط به ضرر اجتماع است. به عنوان مثال ‏آقاي فريدون آدميت كه مهم‌ترين مورخ ماست، اين 28 سالي كه از خانه بيرون نيامده است، فقط به ضرر ملت ايران ‏تمام شده است. با اين كه هر كسي براي خودش تصميم مي‌گيرد، اما من به شخصه فكر مي‌كنم كه بايد كار كرد.‏
‎‎آقاي فرمان آرا هنوز فيلم نيامده اين بحث پيش آمده كه اشاره شما به آن نقاش و شاعر سهراب سپهري است و ‏حالا‌ شما داريد يك نام ديگر يعني فريدون آدميت را هم اضافه مي‌كنيد. فكر مي‌كنم بايد از الا‌ن احتمال اين را بدهيد كه ‏ماجراي يك بوس كوچولو و ابراهيم گلستان در اين فيلم هم درباره سپهري تكرار شود.‏‎ ‎نه نه نه من به عنوان مثال دارم مي‌گويم.‏
‎‎درست است، اما بالا‌خره مي‌شود شباهت‌ها را پيدا كرد و مهم‌ترينش همين منزوي شدن است كه ذهن را خود ‏به خود به اين سمت مي‌برد.‏‎ ‎من مسوول برداشت‌ها نيستم. اين كه شخصيت اصلي فيلم شاعر و نقاش است، حتما دوستان دنبال مابه ازا مي‌گردند، اما ‏براي من فيلم و مردم عادي و واكنش آنها به فيلم مهم‌تر است. تفسيرهايي كه درباره فيلم مي‌شود از دست من خارج است. ‏در فيلم بوي كافور عطر ياس يك گفته‌اي هست كه كافكا مي‌گويد اثرگذاري تاريخي مثل اين است كه يك سنگي توي آب ‏بيندازي، دايره‌هايش دست تو نيست. كار هنري هم در واقع همان سنگ در آب‌انداختن است. شما يك عملي انجام ‏مي‌دهي، اما در اينكه دايره‌هايش تا كجا مي‌رود و به چه كساني بر مي‌خورد و چه صحبت‌هايي مي‌كنند و چه تفسيرهايي ‏مي‌كنند و مردم عادي چه استقبالي مي‌كنند، دست تو نيست. من سعي كردم يك قصه روشن، بدون پيچيدگي‌هاي خاص ‏تعريف كنم. كار من ساختن و نشان دادن فيلم است.‏
‎‎البته اين تفسيرها و بحث‌ها بد نيست كه، شما در چند فيلمتان نگاهي انتقادي به روشنفكران داريد كه همين ‏تفسيرها باعث شده است، باب بحث باز شود و حرف‌ها شنيده شود، چون در كشور ما تا اين حرف‌ها مصداق‌هاي ‏مشخصي پيدا نكند، بحث ايجاد نمي‌شود.‏‎ ‎به هر جهت اگر نقاش هستيد، نمايشگاه مي‌گذاريد و داريد تقاضا مي‌كنيد كه نگاه كنيد. اگر مجسمه‌ساز هستيد، داريد ‏خودتان را به نمايش مي‌گذاريد. يك داستان معروف هرمان هسه هست به نام <نارسيس و گلد موند> ناپديد شدن هنرمند ‏را بعد از نمايشگاه مي‌پرسد و مي‌گويد كه وقتي كارت را به نمايش مي‌گذاري اين عريان‌ترين زماني است كه هر ‏هنرمندي دارد، براي اين كه مي‌گويد مرا تماشا كن. خود من بعد از نمايش اوليه فيلم در سينما تقريبا رابطه ذهني و ‏احساسي‌ام با سينما قطع مي‌شود. چون من واكنش عاطفي و احساسي مردم را ديده‌ام و هر چه حرف و حديث بعدش ‏مي‌آيد، ديگر به آنها نگاه نمي‌كنم. صرفا به خاطر اين كه نمي‌تواني دائم راه بيفتي دنبال فيلم و هي بحث‌ها را تكرار بكني. ‏بعضي وقت‌ها فيلم‌ها بيشتر از حد معمول بحث برانگيز مي‌شود. خانه‌اي روي آب نمونه‌اش بود. در جشنواره از ما ‏خواستند كه فقط يك جمله را تغيير بدهيم و هيچ چيز فيلم دست نخورد، اما الم شنگه‌اي به پا شد براي اكران عمومي اش. ‏
‎‎خوب آن جمله آيه قرآن بود.‏‎ ‎نه نه اصلا‌. يك جمله هست كه انتظامي مي‌گويد كه بخل و حسادت و تنگ نظري در مملكت ما شغل دوم همه است، از ‏بالا‌ بگير تا پايين. از بالا‌ تا پايينش را گفتند عوض كنيد. شد از دوست بگير تا دشمن. ‌ ‏
‎‎اما خانه‌اي روي آب به خاطر آن آيه‌هاي قرآن كه در آخر فيلم استفاده كرده بوديد، من يادم هست كه دچار ‏مشكل شد.‏‎ ‎نه آن مشكلا‌ت بعداً پيش آمد. مشكلا‌ت فيلم از آن جايي شروع شد كه وزارت ارشاد آن موقع جايزه بهترين فيلم ديني سال ‏را به فيلم داد. موديان اين موضوع آمدند كه اين حيطه حيطه ماست.‏
‎‎اين غريبه اين جا چه مي‌كند.‏‎ ‎بله.‏
‎‎اما شما كه غريبه نيستيد! اين گرايش ديني و معنوي در بقيه كارهاي شما هم ديده مي‌شود. همين فيلم خاك ‏آشنا هم اگر اشتباه نكنم گفته ايد كه برداشتي است از ماجراي اصحاب كهف.‏‎ ‎ببينيد. بزرگ‌ترين حساسيت من به‌عنوان يك آدم معتقد اين است كه از نمايش اعتقاداتم پرهيز كنم. اين ورسيون قصه ‏اصحاب كهف كه در قرآن هست با انجيل اين تفاوت را دارد كه اينها وقتي كه بعد از 309 سال از خواب بيدار مي‌شوند، ‏مي‌بينند كه فساد تمام جهان را گرفته و از خداوند مي‌خواهند كه جانشان را بگيرد. در واقع مي‌شود گفت كه روز قيامت ‏مي‌رسد. در روايت انجيلي‌اش آن كه مي‌رود سكه‌ها را بفروشد داستان خودش را براي مردم مي‌گويد و همه به اتفاق ‏حاكم مي‌آيند استقبال و اين‌ها را از غار مي‌برند پايين. من ورسيون قرآني‌اش را گرفته‌ام، اما هيچ گاه اينها را در فيلم ما ‏نمي‌بينيم، در حالي كه به موازات داستان اصلي فيلم پيش مي‌رود. بهمن نامدار فكر مي‌كند با پشت سر گذاشتن گذشته‌ها ‏مي‌تواند از نو شروع كند، در حالي كه گذشته‌ها دنبالش مي‌آيند و مي‌گويد روز جواب است. اين روز روز جواب است، ‏يعني اين كه تلويحا داريم مي‌گوييم كه قيامت هر كسي. ‌ ‏
‎‎يعني هر روز روز جواب است، يعني اشاره به مسووليت است.‏‎ ‎بله. ‌ ‏
‎‎آقاي فرمان آرا شما از يك طرف مي‌گوييد كه هنرمند در اثرش به عريان‌ترين شكل حضور پيدا مي‌كند و از ‏طرف ديگر مي‌گوييد كه نمي‌خواهيد اعتقاداتتان را به نمايش بگذاريد. اين تناقض نيست؟‎ ‎نه. آن حرف را شما اشتباه دريافت كرده‌ايد. من گفتم وقتي يك اثر نقاشي، مجسمه‌سازي يا هر اثر هنري وقتي براي اولين ‏بار به معرض نمايش گذاشته مي‌شود، آن عريان‌ترين لحظه هر هنرمند است. من منظورم آن بود.‏
‎‎شما در فيلم‌هايتان اغلب به گذشته اشاره مي‌كنيد. يك جنبه‌اش همين بحثي است كه الا‌ن اشاره كرديد كه هر ‏روز روز جواب است و مسووليت نسبت به گذشته است و يك جنبه‌اش اين است كه ما امكان فرار از گذشته را نداريم و ‏بايد با آن مواجه بشويم و تكليفمان را با آن روشن كنيم و از همين‌جا توجه به تاريخ ضرورت پيدا مي‌كند. با اين توضيح ‏اين سوال براي من پيش مي‌آيد كه چرا ساختن فيلم تاريخي در ايران اين قدر كم است، چرا شما عليرغم تاكيدتتان به ‏تاريخ، فيلم تاريخي نمي‌سازيد؟‎ ‎خوب اين يك بحث ديگر است. به خاطر سرمايه‌گذاري است. چيزهايي كه خيلي پروداكشن مي‌خواهد، مثل سريال‌هايي ‏كه در تلويزيون دارند مي‌سازند. فقط با بودجه‌هاي بيكران تلويزيون مي‌شود اينها را ساخت. تهيه كننده مستقل براي تهيه ‏فيلم‌هاي بزرگ تاريخي وسعش نمي‌رسد كه سرمايه‌گذاري كند، به خصوص در مملكت ما كه شما بايد پولتان را فقط از ‏طريق نمايش فيلم برگردانيد و آن درآمدهايي كه از دي وي دي، از نمايش تلويزيون كابلي و... به دست مي‌آيد تقريبا ‏وجود ندارد. براي دي وي دي يكي دو تا خريدار هست، اما تلويزيون كاملا‌ سليقه‌اي است. بنابراين سرمايه‌گذاري در اين ‏زمينه بسيار بسيار نادر و سخت است. زمان گذشته در پارسفيلم يك دكور ساخته بودند و اميرارسلا‌ن مي‌ساختند، يوسف ‏و زليخا مي‌ساختند و همه چيز در آن مي‌ساختند، ولي فيلم تاريخي بزرگ به همين دليل سرمايه گذاري درست نمي‌شد.‏اهميت تاريخ در بوس كوچولو هم هست. آن جا مي‌گويد كه در اين چند سال اخير تلا‌ش شده است كه شكوه تاريخي تو ‏ناديده گرفته شود، آقاي كيانيان مي‌گويد كه بيهوده است، چون شناسنامه‌ات را پاره كني اسم بابات عوض نمي‌شود. اين ‏يك واقعيت است، اما بچه‌هاي ما چقدر طاق بستان را مي‌شناسند، چقدر بيستون را مي‌شناسند. به گذشته مملكت نه در ‏مدارس اشاره مي‌شود و نه در جاي ديگر. من اشاره‌ام دقيقا به همين موضوع است. ‌ ‏
‎‎شما چرا اين قدر به تاريخ اهميت مي‌دهيد؟‎ ‎من پيشنهاد مي‌كنم شما كتاب‌هاي درسي تاريخ دبيرستان را نگاه كنيد، آن وقت مي‌بينيد كه چرا من به تاريخ اهميت ‏مي‌دهم. كساني به طور سليقه‌اي حذف شده‌اند يا سلسله‌اي در دو جمله تعريف شده‌اند. شما اگر نگاه كنيد متوجه مي‌شويد ‏كه تاريخ چرا دغدغه ذهني من است. ‌ ‏
‎‎در اين فيلم هم چنين اشاره‌هايي حتما بايد باشد ديگر.‏‎ ‎بله، يك ديالوگي دارد بهمن نامدار كه مي‌گويد در سن و سال من روزبه‌روز پيش مي‌روي چون آينده طولا‌ني نداري. در ‏واقع هر چه آدم سنش بالا‌ مي‌رود، گذشته‌اش طولا‌ني تر مي‌شود و مي‌رسد به جايي كه طولا‌ني تر از آينده‌اي مي‌شود كه ‏خواهي داشت. ‌ ‏
‎‎اما گذشته براي نسل جوان جذابيتي ندارد. جوان چشم به آينده دارد و...‏‎ ‎دقيقا همين كه شما مي‌گوييد گفته مي‌شود. مي‌گويد زندگي پيش رويت است آغوشت را باز كن.‏
‎‎خوب اين منافاتي با اين همه توجه به گذشته ندارد؟‎ ‎بله شما جوان‌ها بايد به آينده نگاه كنيد، حرفي نيست من در اين مكالمه حرفم اين است كه فكر نكنيد كه آينده‌اي در اين ‏مملكت براي شما وجود ندارد. يك جمله‌اي در فيلم هست كه بهمن نامدار مي‌گويد شما نسلي هستيد كه نكاشته مي‌خواهيد ‏درو كنيد. جوان مي‌گويد دايي ما درو نمي‌خواهيم بكنيم. دستگاه حكومتي هم با نسل سوم همين مشكل را دارد.‏
‎‎آقاي فرمان‌آرا شما سعي داريد فيلمتان با نسل جوان مكالمه برقرار كند، اما وقتي تصويري منفي از نسل ‏جوان ارائه مي‌كنيد، جوان را پس نمي‌زند؟ آيا باعث نمي‌شود مكالمه اصلا‌ شكل نگيرد؟‏‎ ‎شما بايد ته فيلم را هم ببينيد كه چه اتفاقي مي‌افتد. ته فيلم بسيار روشن است. هم روشنفكر به اجتماعي كه از آن فرار ‏كرده بر مي‌گردد و هم جوان سر زمين مي‌ماند به خاطر عشقي كه پيدا كرده.‏
‎‎پس به خاطر زمين نيست، به خاطر عشقي است كه آن جا پيدا كرده است.‏‎ ‎عشق بهترين زمين است. ‌ ‏
‎‎شما در فيلم خانه‌اي روي آب هم اين نگاه را به نسل جوان داشتيد، در حالي كه در يك بوس كوچولو تصوير ‏مثبتي از جوان ارائه مي‌داديد.‏‎ ‎ببينيد يك چيزي را بايد درباره خانه‌اي روي آب در نظر بگيريد كه دكتر سفيدبخت همان اولي كه يك فرشته را با ‏ماشينش زير مي‌كند، ما از يك سقوط اخلا‌قي داريم خبر مي‌دهيم كه بقيه چيزهايي كه در زندگي‌اش وجود دارد مثل ‏رابطه‌اش با منشي‌اش، بچه معتادش كه از آمريكا برگشته، ارتباطش با سرپرستار همه اقلا‌مي است از اين زندگي و ‏انحطاط اخلا‌قي‌اش كه در دور و برش اثرگذار بوده.‏
‎‎در واقع در خانه‌اي روي آب و خاك آشنا جوان فيلم، نماينده نسل نيست، يك نفر است، در حالي كه در يك ‏بوس كوچولو شخصيت‌ها نسلشان را نمايندگي مي‌كنند.‏‎ ‎بله، چون در آخرين جمله‌اي كه به پدرش مي‌گويد، مي‌گويد دوستت دارم و اميدوارم كه ديگر جاخالي ندهي، موقعي كه ‏مي‌گويد هي گفتي بپر بغل بابا، بپر بغل بابا و وقتي من پريدم جاخالي دادي، او مي‌گويد من مي‌خواستم تو بفهمي پريدن ‏ترس ندارد، اما جوان حرفش اين است كه من به خاطر عشق تو پريدم. در واقع مساله نسل‌هايي كه با هم صحبت ‏نمي‌كنند اين است. در خاك آشنا هم مادرش اين بچه را پس زده است و مي‌خواهد با شوهر چهارمش كه اسمش نظام بود ‏و گذاشتيم منصور برود دبي. مي‌گويد مي‌خواهد برود خارج و جواب مي‌دهد تو به دبي مي‌گويي خارج؟ بعد مي‌گويد تو ‏دوبي را روي نقشه دنيا ديدي؟ مي‌گويد نه، مي‌گويد نگاه‌كن، نگاه‌كن‌ اندازه عن مگسه، نه تاريخ داره نه تمدن خاكش هم ‏با خاك ما سبز مي‌شه.‏
‎‎در واقع وقتي مي‌گويي طرف خارجش دبي هست، خود به خود جايگاه فرهنگي‌اش را تعريف مي‌كني.‏‎ ‎‎‎بله اين هم همين را مي‌گويد. مي‌گويد شوهرم فروشگاه فرش‌فروشي زده. مي‌گويد چه كار داريد مي‌كنيد با زبان ‏فارسي‌زده چيه؟
‎‎شما معمولا‌ اسم‌هاي شخصيت‌ها را همين جوري نمي‌گذاريد، بلكه انتخاب مي‌كنيد.‏‎ ‎نه اين جور نيست، فقط سفيد بخت مخصوصا انتخاب شده.‏
‎‎يعني بايد باور كنيم كه اين جا اسم بهمن براي نامدار كاملا‌ اتفاقي است، همين جوري.‏‎ ‎نه هيچ چيزي در كار من همين جوري نيست، من معمولا‌ از 9 شب تا 2-3 صبح چيز مي‌نويسم و چون ديالوگ نويسي ‏برايم خيلي اهميت دارد، هر اسمي كه آن موقع بيايد به ذهنم همان را انتخاب مي‌كنم. در بوي كافور عطر ياس، قبر بغلي ‏زن بهرام فرجامي اسم يكي از مشتريان كارخانه است و به ذهنم آمد و گذاشتم و بعد هم با من قهر كرد، ولي آن شكلي كه ‏شما فكر مي‌كنيد كه من نشسته‌ام و گفته‌ام بهمن نامدار، نه اين جور نبود و براي من فقط كناره گيري اش مهم بود، ولي ‏سفيدبخت همين جور بود كه شما فكر مي‌كنيد.‏
‎‎به زن‌هاي فيلم زياد الطفات نداشتيد.‏‎ ‎چرا؟
‎‎همه مزاحمند، هم گالري دار، هم معشوق قديمي، هم خواهر.‏‎ ‎در اين فيلم؟ نه اصلا‌ اين طور نيست. گالريدار اتفاقاً زن مثبتي است. عشقي كه برگشته و خانم نونهالي بازي مي‌كند، ‏اين‌ها يك سكانس 7- 8 دقيقه‌اي دارند كه زن دلا‌يلش را مي‌گويد و مي‌گويد عشق تو آن قدر بزرگ بود كه من ديگر اصلا‌ ‏وجود نداشتم.ترسيدم نتوانم جوابت را بدهم. اتفاقا شما شاهد يك عشق بسيار سوزاني هستيد. گالري دار هم خانم سالا‌ري، ‏كسي است كه به او لطف مي‌كند و سالي دو بار مي‌آيد كردستان و براي اين نقاش نمايشگاه مي‌گذارد.‏
‎‎خانم سيحون است ديگر.‏‎ ‎حالا‌ خانم سيحون يا هر كسي. اتفاق در اين فيلم شخصيت منفي نداريم. شخصيت اصلي زن فيلم خانم بوباني است كه ‏نقش خاتون را بازي مي‌كند كه زن كردي است كه مي‌آيد براي او غذا درست مي‌كند و خانه را تميز مي‌كند و در واقع ‏راوي است، چون كه او هيچ وقت از خانه بيرون نمي‌رود، غير از قدم زدن‌ها كه مناظر زيبا را مي‌بينيم، ما هيچ وقت ‏توي ده نمي‌رويم، يك سكانس هم توي ده نبوديم. در واقع اين رفته يك جاي پرت اما من دنيا را مي‌برم خانه اش. او آدمي ‏است كه نقاشي مي‌كند، شعر مي‌گويد، هنگام نقاشي ماريا كالا‌س گوش مي‌كند كه البته خاتون مي‌گويد كه جيغ جيغ مي‌كند ‏و اعصاب آدم را خرد مي‌كند. او آدمي است كه با روزگار بيرون آشناست. ‌ ‏
‎‎با چه وسيله‌اي؟‎ ‎هيچ وسيله‌اي ندارد. پسره به او مي‌گويد من بدون‌ آي پاد و موبايل و لب تاپم هيچ جا نمي‌توانم بروم، شما چه جوري ‏بدون تلويزيون و راديو حوصله ات سر نمي‌رود. او مي‌گويد وقتي كار كنيم حصوله‌ام سر نمي‌رود ما بايد كار كنيم. ما ‏كتاب مي‌بينيم دور وبرش. مثلا‌ مي‌بينيم كه كتاب ديويد‌هاگني كه يكي از نقاشان مدرن است، كتابش آنجا هست. اين آدم ‏فقط از تلويزيون براي اين قضايا استفاده نمي‌كند، اما آدمي است كه آگاه است از دور وبرش. ‏
‎‎به نظر خودتان چرا شخصيت‌هاي فيلم‌هاي شما مابه ازاي بيروني پيدا مي‌كنند؟‎ ‎تقصير شماست. بينيد يك فيلمي هست كه بهمن كيارستمي درباره من ساخته است، من در آن فيلم مي‌گويم كه من سال‌هاي ‏دراز است كه ديگر نقد نمي‌خوانم نه درباره خودم و نه درباره ديگران. دليلش هم اين نيست كه كار منتقدان مهم نيست. ‏من عادت كرده‌ام كه به غريزه خودم تكيه كنم. به همين جهت است كه مي‌گويم اين تقصير شماست. شما الا‌ن ببينيد كه ‏چقدر گالري داريم در اين شهر، اما شما...‏
‎‎ولي چرا ما درباره ديگران نمي‌توانيم اين مابه ازا‌ها را پيدا كنيم؟‎ ‎من در فيلم‌هايم سعي مي‌كنم تصويري كه از ايران مي‌دهم، تصوير سياه و بدون فرهنگ و بدبختي نباشد. براي اين كه ‏اين تصويري است كه خارجي‌ها از آن بسيار استقبال مي‌كنند. من نمي‌گويم كه گرفتاري و بدبختي و اين مسائل در ‏مملكت نيست. من هم دارم در اين مملكت زندگي مي‌كنم و به خاطر كارخانه‌اي كه مديرعاملش هستم و 150 خانوار از ‏آن نان مي‌خورند، با اين مسائل آشنا هستم و من هم اسلا‌مشهر را ديده‌ام، واوان را ديده‌ام، سلطان آباد را هم ديده‌ام و در ‏فيلم‌هاي من هم اين‌ها هست، ولي شخصيت‌هايي كه من با آنها سر و كار دارم، يك هوا دنياي بيرون را مي‌شناسند، حسد ‏به آمريكا و اروپا نمي‌برند. شما اگر خانه‌اي روي آب را نمونه بگيريد، من هم كوچه معتاد‌ها را نشان مي‌دهم، هم ‏دخترمنشي را كه خواسته يك جهش طبقاتي بكند و به يك آدم ناتويي برخورده كه رحمش را هم در آورده و هم دختري را ‏كه مي‌خواهد ترميم باكره گي بكند و هم زني را كه بچه يازدهمش را حامله است. پس هر دوتا تصوير هست.‏
‎‎در واقع منظورتان اين است كه شما از فضايي فيلم مي‌سازيد كه در آن شخصيت‌هاي روشنفكر و فرهنگي ‏زندگي مي‌كنند و ميان آنها و شخصيت‌هاي شما خود به خود شباهت‌هايي پيدا مي‌شود و ذهن ما به سمت مصداق‌ها ‏مي‌رود.‏‎ ‎ببينيد من خودم از كساني هستم كه بي‌نهايت خانم سيحون را تحسين مي‌كنم. در اين فيلم هم گالري‌دار آدم بسيار خوبي ‏است كه اين زحمت را مي‌كشد كه مي‌آيد براي آدمي كه رفته در روستا زندگي مي‌كند، نمايشگاه مي‌گذارد. اصولا‌ همه ‏آدم‌هايي كه كار فرهنگي مي‌كنند، آدم‌هايي بسيار بسيار قابل احترام هستند. همه مي‌دانيم كه اگر 500 متر زمين داشته ‏باشيد و يك خانه سه طيقه با هر مشقتي بسازيد به‌اندازه در آمد همه عمر يك هنرمند مي‌توانيد پول در‌بياوريد. شما خودتان ‏مگر در روزنامه با چه درآمدي كار مي‌كنيد؟ به همه اين‌ها من واقف و معتقدم كه آنها آدم‌هاي با معرفتي‌اند كه ‏استانداردهاي بسيار عادي را قبول مي‌كنند، صرفا به اين خاطر كه نمي‌خواهند تجارت كنند، بساز و بفروش بشوند. ‌ ‏

























جشنواره ♦ نگاه

‏فيلم آواز گنجشک ها هفتمين ساخته مجيد مجيدي در بيست و ششمين جشنواره بين المللي فيلم فجر به نمايش در آمد و ‏توانست چهار سيمرغ بلورين براي بهترين کارگرداني، تدوين، موسيقي و چهره‌پردازي را از آن خود کند. در حالي که ‏فيلم هم اکنون در جشنواره بين المللي فيلم برلين در بخش مسابقه حضور دارد و شنيده مي شود يکي از شانس هاي اصلي ‏دريافت جايزه باشد. مجيدي که کار سينما را با بازيگري شروع کرد، تنها کارگردان ايراني است که توانست با بچه هاي ‏آسمان تا مرز دريافت بهترين اسکار خارجي پيش رود.‏

‎‎آواز گنجشک ها‎‎
کارگردان: مجيد مجيدي. فيلمنامه: مهران کاشاني، مجيد مجيدي. موسيقي: حسين عليزاده. مدير فيلمبرداري: تورج ‏منصوري. تدوين: حسن حسندوست. بازيگران: محمد ناجي، ‌رضاناجي، مريم اكبري، حامد آغازي، پوياصالحي، ‏محمدرضا شيمي، شبنم اخلاقي، نشاط نظري، حسن رضايي و كامران دهقان. 100 دقيقه. محصول 1386. ‏
کريم کارگري است که زندگي سختي دارد و در يک مزرعه پرورش شتر مرغ کار مي کند. صاحب کارخانه با فرار ‏يکي از شتر مرغ ها او را اخراج مي کند. جست و جوهاي کريم براي يافتن شتر مرغ بي حاصل مي ماند. از سوي ‏ديگر دختر او که ناشنواست سمعک خود را از دست داده است. پس کريم به تهران مي آيد و با موتور در شهر مسافر ‏کشي مي کند. حوادث مختلفي در اين سفر هاي اديسه وار برايش رخ مي دهد که مبناي اصلي داستان است.‏
‎‎به رنگ آسمان‎‎
مجيد مجيدي بعد از کارگرداني فيلم بيد مجنون از سينماي مورد علاقه اش فاصله گرفت. او دنياي بکر سينماي مستقل را ‏به سوداي فتح گيشه وانهاد و به سمت استفاده از ستاره هاي سينما و داستاني رقت انگيز براي جلب مخاطب روي آورد. ‏اما بعد از شکست سختي که در گيشه و ميان تماشاگران خورد دوباره ترجيح داد روش قبلي خود را دنبال کند. آواز ‏گنجشک ها به نوعي ادامه منطقي همان فيلم ها محسوب مي شود.‏
آواز گنجشک ها داستان پيچيده اي ندارد و مجيدي در آن سعي مي کند لحظات مرده زندگي کريم کارگر ساده مزرعه ‏پرورش شتر مرغ را پيش روي تماشاگران زنده کند و اين کار را با چنان مهارتي انجام مي دهد که بسياري صحنه هاي ‏فيلم که بيم آن مي رود ملال آور و کشدار باشند به فصل هايي به ياد ماندني تبديل مي شوند. البته نمي توان در اين ميان ‏نقش فيلمبرداري، تدوين و موسيقي کار را نيز از نظر دور داشت.‏
تم اصلي داستان از زماني خود را مي نمايد که کريم شتر مرغ را گم مي کند و براي لحظاتي جهت يافتن شتر مرغ خود ‏را به شکل او در مي آورد. در اين فصل نمايي طراحي شده که از بالا و به صورت هلي شات فيلمبرداري شده است. از ‏اين نماي بالا تفاوتي ميان کريم و شتر مرغ احساس نمي شود و با جامپ کات هايي هم که حسندوست سر ميز تدوين بر ‏فيلم وارد داشته به چشم مخاطب اين تغيير به هيچ وجه مورد توجه قرار نمي گيرد. پس از سفر کريم به شهر فصل ‏حضور وي در هيات شترمرغ وسط خيابان معنا پيدا مي کند. کريم نيز که طبيعتي روستايي دارد در هياهوي شهر گم ‏مي شود و فطرت پاک او دائم در معرض تهديد هاي نفساني قرار مي گيرد.‏

مجيدي نيز به صورت تلويحي با استفاده از کادر بندي و ريتم دو محل شهر و مکان زندگي کريم بر اين باور صحه مي ‏گذارد. در شهر ريتم فيلم تند است و تماشاگر قادر به تمرکز بر شخصيت اصلي و داستان فيلم نيست و اين درحالي است ‏که در روستا نماهايي عمدتا دور و کارت پستالي از لوکيشن را شاهد هستيم که در آن زندگي به صورت نسيمي آرامش ‏بخش در حال وزيدن است.‏فيلم آواز گنجشک ها مي توانست از نيمه به بعد يعني صحنه اي که کريم ميان اسبابي که از شهر آورده مجروح مي شود ‏به اثري ملال آور بدل شود. اثري درباره فقر و سياهي که بارها نمونه آن را ديده ايم. اما مجيدي سريع فضاهايي آميخته ‏با رنگ را وارد داستان مي کند تا لذت بصري فيلم را از تماشاگر نگيرد. از سوي ديگر ايثار خانواده براي پر کردن ‏ضعف اقتصادي خانواده فضايي انساني را بر فيلم حاکم مي کند.‏

محمد رضا ناجي به عنوان بازيگر نقش کريم نشان مي دهد که مجيدي فراي بازيگري آماتور از او سود جسته است. ‏نگاه هاي بدوي او زماني که به شهر آمده و مبهوت آدم ها را مي نگرد نشان از تولدي تازه دارد که کريم را در بستري ‏نو قرار مي دهد. مجيدي در استفاده از افراد ديگر نيز که به طور عمده نابازيگر هستند چنين مي کند. زني که نقش ‏همسر کريم را ايفا مي کند به شکلي بسيار باور پذير شمايل زني سنتي را به نمايش مي گذارد. او لحظاتي سرشار از ‏لطافت هايي زنانه است و در فصولي ديگر همچون يک مرد در مقابل حفظ کيان خانواده استواري مي کند.‏
در باره دکوپاژ فيلم جدا از نماي هلي شاتي که ذکر آن رفت نمايي در فيلم وجود دارد که کريم از دست فردي که به او ‏تهمت دزدي زده فرار مي کند و در دل شهر گم مي شود. مجيدي اين نما را در ميدان هفتم تير گرفته و در اوج ترافيک ‏و شلوغي. اما دوربين ناگهان کرين مي کند و دائم بالا مي رود تا کريم را به نقطه اي کوچک بدل کند. شايد در اوج ‏ترافيک روز کمتر کارگرداني تن به چنين دکوپاژي دهد اما مجيدي با مديريت کامل اين کار را انجام مي دهد و همين ‏ريزه کاري ها تفاوت کارگردان ها را مشخص مي کند.‏








قا ب ♦ چهارفصل


شايد نام "جيم ديويس" به گوش شما آشنا نيايد، اما بعيد مي دانم "گارفيلد" را نشناسيد. گربه نارنجي تنبل و خوش ‏خوراکي که يک پرس لازانيا را به شکار موش ترجيح مي دهد و با لبخندي موذيانه و چشمان خمار، دنياي آدم ها را ‏نظاره مي کند. اين معجزه دنياي هنر است که مخلوق معروف تر از خود خالق مي شود...‏
‏درباره جيم ديويس‎‎خالق مشهورترين گربه دنياي کارتون استريپ‎‎
شايد نام "جيم ديويس" به گوش شما آشنا نيايد، اما بعيد مي دانم "گارفيلد" را نشناسيد. گربه نارنجي تنبل و خوش ‏خوراکي که يک پرس لازانيا را به شکار موش ترجيح مي دهد و با لبخندي موذيانه و چشمان خمار، دنياي آدم ها را ‏نظاره مي کند. اين معجزه دنياي هنر است که مخلوق معروف تر از خود خالق مي شود.‏
‏"جيم ديويس" متولد 28 جولاي 1945، کارتونيست آمريکايي و خالق مشهورترين گربه دنياي کارتون استريپ، کودکي ‏را در مزرعه کوچک پدرش واقع در "فرمونت" اينديانا گذراند. علاوه بر پدر و مادر و برادرش "ديو"، بيست و پنج ‏گربه ساکن اين خانه بودند پس عجيب نيست که معروفترين مخلوق ديويس يک گربه باشد!‏

ديويس تحصيلات عالي را در دانشگاه "بال استيت" به پايان رساند و با موفقيت توانست کمترين معدل نمرات ثبت شده ‏در تاريخ اين دانشگاه را به خود اختصاص دهد. هرچند مجري معروف تلويزيوني و هم دانشکده اي آن زمان ديويس ‏يعني "ديويد لترمن" در کسب اين عنوان شرم آور با کارتونيست معروف شريک بود! پيش از خلق کاراکتر گارفيلد، ‏ديويس در يک مؤسسه تبليغاتي محلي کار مي کرد. سال 1969 او دستيار کارتونيست معروف "تام ريان" در طراحي ‏مجموعه استريپ ‏Tumbleweeds ‎‏ شد. بعد از آن اولين مجموعه کارتون استريپ مخصوص خودش را که ‏Gnorm ‎Gnat‏ نام داشت در نشريه محلي ‏The Muskegon Chronicle ‎‏ طراحي کرد که پنج سال تمام منتشر مي شد. ‏
شخصيت هاي اصلي اين کميک چند حشره بودند و وقتي ديويس خواست مجموعه را به يک سنديکاي ملي کميک ‏استريپ بفروشد از سردبيري توصيه شنيد که:" کارهنري و شوخي ها همه عالي است اما کسي با حشره جماعت ارتباط ‏برقرار نمي کند!" پس به فکر خلق کاراکتري مردم پسند و جذاب تر افتاد. تا به آن موقع کميک هاي زيادي درباره سگ ‏ها کار شده بود اما کمتر فرصت خودنمايي به گربه ها داده بودند. جالب اين که وقتي جيم ديويس گارفيلد را خلق کرد ‏خودش صاحب هيچ گربه اي نبود: همسر اولش کرولين به گربه ها حساسيت داشت و نمي توانست اين حيوانات دوست ‏داشتني را تحمل کند. خوشبختانه چند سال بعد با اقدام مدبرانه ديويس اين مشکل هم مرتفع شد: زوج خوشبخت طلاق ‏گرفتند و ديويس سال 2000 با "جيل" مشاور ارشد کمپاني خودش ‏inc‏ ‏Paws‏ ازدواج کرد.‏

‏"گارفيلد" اولين بار 19 ژوئن 1978 توسط سنديکاي کارتونيست ها در 41 روزنامه ايالات متحده به چاپ رسيد و از ‏آن تاريخ تا به الان بدون توقف به انتشار هر روزه اش در نشريات ادامه داده است. هر قسمت اين مجموعه معمولاً از ‏سه کادر تشکيل مي شود (غير از يکشنبه ها که کميک، طولاني تر و رنگي است) و به رابطه گارفيلد و صاحب اش ‏‏"جان ارباکل" با هم و با دنياي اطراف مي پردازد. گارفيلد تنها حاصل شناخت ديويس از دنياي گربه ها نيست بلکه ‏بينش عميق او را نسبت به زندگي و آدم ها به نمايش مي گذارد. گارفيلد بيش از آن که گربه باشد آدمي امروزي است که ‏پشت نقاب گربه به نقد و ريشخند دنياي معاصر مي پردازد. طبعاً کميک استريپي که 30 سال هر روزه به چاپ مي رسد ‏فراز و نشيب بسيار داشته و از تنوع موضوع و اتمسفر برخوردار باشد، گاهي مفرح تر و شاد تر، گاه عميق تر و ذهني ‏تر. اما اکثر کارشناسان معتقد اند که اين مجموعه موفق ترين دوران خود را همان دهه اول تجربه کرده است، زماني که ‏ايده ها و فضاها بکر و خلاقانه تر بودند.‏

‏ از حيث اجرا سبک ديويس بسيار کارتوني و فانتزي است، ويژگي که باعث شده تا کودکان با گارفيلد ارتباط محکمي ‏برقرار کنند و اين کاراکتر به مارک تجاري پر طرفداري بر اسباب و لوازم مورد مصرف کودکان، تبدبل شود. اما ‏اشتباه نبايد کرد مخاطب اين کميک تنها کودکان نيستند هرچند که سادگي و رواني بعضي ايده ها فهم آن ها را براي ‏مخاطبان کم سن و سال هم راحت کرده است. کميک ها اکثراً از ديالوگ بهره مي برند اما ديويس از ايده هاي کاملاً ‏بصري و بدون شرح هم غافل نبوده است. گاه به ايده هاي کاملاً تجربي، انتزاعي و خلاق بر مي خوريم که با زاويه ديد ‏مخاطب يا ساير عناصر ساختاري قاب ها بازي کرده اند. موضوع بسياري از داستانک ها هم عادت ها و رفتار هاي ‏خود گارفيلد است: نفرت اش از عنکبوت و علاقه اش به تلويزيون، لازانيا، خوابيدن و البته سربه سر ديگران گذاشتن.‏

ديويس مجموعه انيميشن تلويزيوني هم بر اساس کميک هاي گارفيلد کار کرد که از سال 1988 تا 1994 از شبکه ‏سي.بي.اس پخش مي شد و طرفداران بسياري هم داشت. اين موفقيت زمينه ساخت اولين فيلم سينمايي بلند گارفيلد را ‏فراهم آورد. سال 2004 فيلم گارفيلد با صداپيشگي "بيل موراي" و به کمک جلوه هاي ويژه کامپيوتري روانه پرده ‏سينماها شد هرچند که منتقدان استقبال چنداني از آن نکردند. شوخي هاي مينيماليستي کميک هاي سه قابه در ظرف ‏زماني يک فيلم بلند لق مي زدند و تأثير لازم را نداشتند. در هر حال فيلم مخاطبان خود را داشت و قسمت دوم آن هم ‏سال 2006 به نمايش درآمد.‏
جيم ديويس امروزه روزگار را در کنار همسر، فرزندان، نوه ها و البته گربه هاي اش مي گذراند و طراحي کميک هاي ‏گارفيلد را به دستيارش "برت کوت" سپرده و تنها بر اجراي آنها نظارت دارد. در حالي که امتياز تجاري اين گربه چاق ‏و تنبل، آينده مالي خانواده ديويس را کاملاً تضمين کرده است.‏

هیچ نظری موجود نیست: