فيلم روز♦ سينماي جهان
همچون دو هفته گذشته با معرفي فيلم هاي مدعي جوايز اسکار و فيلم هاي اروپايي به پيشواز اکران سينماهاي جهان رفته ايم.... <strong>فيلم هاي روز سينماي جهان/strong>
<strong>در دل طبيعت وحشي Into the Wild
کارگردان: شون پن. فيلمنامه: شون پن بر اساس کتاب جان کراکائر. موسيقي: مايکل بروک، کاکي کينگ، ادي ودر. مدير فيلمبرداري: اريک گوتيه. تدوين: جي کسيدي. طراح صحنه: درک آر. هيل. بازيگران: اميلي هيرش[کريستوفر مک کندلس]، مارشيا گي هاردن[بيلي مک کندلس]، ويليام هارت[والت مک کندلس]، جنا مالون[کارين مک کندلس]، برايان دايرکر[ريني]، کاترين کينر[جن برز]، وينس ون[وين وستربرگ]، کريستين استوارت[تريسي]، هال هالبروک[رون فرانز]. 140 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه اسکار بهترين تدوين و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/هال هالبروک، نامزد جايزه بهترين تدوين ا انجمن تدوينگران سينماي آمريکا، نامزد 7 جايزه اط مراسم انجمن منتقدان رسانه سينما، نامزد جوايز بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جايزه بهترين ترکيب صدا از انجمن صدابرداران سينماي آمريکا، نامزد جايزه بهترين طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردان هاي سينماي آمريکا، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين آواز/ Guaranteed و نامزد جايزه بهترين موسيقي، برنده جايزه بهترين فيلم و نامزد بهترين بازيگري/هيرش از جشنواره گاتام، نامزد جايزه گرمي بهترين آواز نوشته شده براي فيلم، برنده جايزه بهترين بازيگر/هيرش از جشنواره ميل ولي، برنده جايزه بهترين بازيگر/هيرش از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزه بهترين کارگرداني و ستاره در حال طلوع/هيرش از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه هيئت داوران جشنواره رم، نامزد جايزه بهترين آواز/ Rise از مراسم ساتلايت، نامزد 4 جايزه از مراسم اتحاديه بازيگران سينما، برنده جايزه تماشاگران جشنواره سن پائولو، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه اقتباسي از مراسم اتحاديه نويسندگان آمريکا.
کريستوفر مک کندلس دانشجوي جوان و ورزشکار دانشگاه اموري، پس از فارغ التحصيل شدن در سال 1992 زندگي عادي خود را رها کرده و بعد از بخشيدن تمامي پس انداز 24 هزار دلاري خود، پاي پياده به سوي آلاسکا راه مي افتد تا در دل طبيعت وحشي زندگي کند. او در طول راه با شخصيت هاي مختلفي برخورد مي کند که زندگي او را تغيير مي دهد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
شون جاستين پن متولد 1960 سانتا مونيکا امروزه نه فقط به عنوان بچه بد هاليوود يا بازيگري با زندگي شخصي جنجالي و يک فعال سياسي محبوب، بلکه به عنوان يک کارگردان نيز شهرتي به سزا کسب کرده است. اولين فيلمش دونده سرخپوست حکم دست گرمي و دورخيز براي ساخت فيم هاي بعدي را داشت. نگهبان چهار راه به منتقدانش ثابت کرد که مي تواند از پس قصه گويي و پرداخت درام هاي معاصر برآيد، اما اقتباس اش از کتاب قول فريدريش دورنمات او را به مقام کارگرداني خوش قريحه ارتقاء داد و تثبيت کرد. پس از حضور در پروژه اپيزوديک 11 سپتامبر و شش سال پس از فيلم قول، اين بار با فيلمي به شدت متفاوت با آثار پيشين خود بازگشته است. در دل طبيعت وحشي سفر اديسه وار پسر جواني است که خود را در طبيعت گم مي کند تا بتواند به شناخت خود و جهان برسد. نوعي سفر اشراقي که خود پن آن را تشويق جوانان براي دست برداشتن از عافيت زندگي مرفه شهري مي داند. او چنين سفرهايي را لازمه خودشناسي و نوعي طي طريق مي داند، اما اين حرف ها به اين معني نيست که چون مک کندلس جوان خود را به خطر انداخته و سرانجام در اثر گرسنگي ريق رحمت را سر بکشيد. چون بهايي که مک کندلس جوان براي کشف و لمس زيبايي و طبيعت ناشناخته و حقيقت پرداخت، بسيار گزاف بود.
مردي که مي خواست نوعي جک لندن دهه هفتادي باشد و با عبور از دشت هاي سرمازده و سفيد از برف آلاسکا زيبايي هاي طبيعت را ببيند، فلسفه رها بودن و زندگي را تجربه کند و آرام بگيرد. پن در ترسيم روحيه ناآرام و زندگي خانوادگي نه چندان شاد مک کندلس ها بسيار زيرکانه عمل مي کند و از کريستوفر جوان يک قديس نمي سازد. اتفاقي که هر کارگردان کم تجربه اي مي توانست گرفتار آن شود. با اين حال در پايان فيلم يقيناً خيلي ها وسوسه خواهند شد تا کوله بارشان را بسته و قدم در دل طبيعت بگذارند. چون بشر ناگزير از درک و پناه بردن به دامان آن است:بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زدبه غار خواهد رفتکريستوفر مک کندلسي که پن ترسيم مي کند کودکي بيش نيست، نوع نگاه او به جهان و زندگي هم کودکانه است. ساده و بي آلايش و به همين خاطر است که آرامش را در دل مادر زمين مي جويد. او با انتخاب نام غريب الکساندر سوپر ترمپ[الکساندر ابر ولگرد] سادگي کودکانه خود را به نمايش مي گذارد، اما در پايان همچون عارفي بالغ به مرحله فنا رسيده و در ميان دشت هاي برف پوش آلاسکا جان مي سپارد.
شون پن فيلم را بر اساس کتاب پرفروش کراکائر با استفاده از 15 ميليون دلار بودجه ساخته و نمايش آن در آمريکا چيزي حدود 17 ميليون درآمد به دنبال داشته است. نقطه قوت فيلم بازي اميل هيرش تازه کار و حاشيه صوتي درخشان فيلم است که آوازهاي به ياد ماندني آن را زينت داده اند. ژانر: ماجرا، زندگي نامه، درام.
<strong>به من قول بده Zavet
کارگردان: امير کوستوريتسا. فيلمنامه: امير کوستوريتسا، رانکو بوژيچ بر اساس داستاني از راده مارکوويچ. موسيقي: استريبور کوستوريتسا. مدير فيلمبرداري:ميلوراد گلوسيچا. تدوين: سوتوليچ ميکا ژاييچ. طراح صحنه: بيليانا بلادا، رادووان مارکوويچ، رايا مارکوويچ. بازيگران: ئوروس ميلوانوويچ[سانه]، ماريا پترونيويچ[يسنا]، الکساندر برچک[پدربزرگ زيووين مارکوويچ]، ميکي مانويلويچ[رئيس بايو]، ليليانا بلاگوويچ[بوسا]، ايوان ماکسيموويچ[بازرس]، کوسانکا ديه کيچ[مادر يسنا]، استريبور کوستوريتسا[توپوز]، ولادان ميلويويچ[رونيو]. 137 و 126 دقيقه. محصول 2007 صربستان، فرانسه. نام ديگر: Promets-moi، Promise Me This. نامزد نخل طلاي جشنواره کن.
سانه، پسر نوجواني که در خارج از بلگراد به همراه پدربزرگش زندگي مي کند، مامور مي شود تا سه وصيت وي را قبل از مرگش برآورده کند. او بايد به بلگراد رفته و پس از فروش تنها دارايي شان-يک گاو- سه چيز تهيه کند. يک شمايل مذهبي، يک يادگاري از شهر و مهم تر از همه پيدا کردن يک عروس... چون پدربزرگ بيم دارد که پس از مرگ وي، سانه تنها بماند. سانه راهي شهر مي شود، اما برخورد تصادفي اش با رئيس بايو-از تبهکاران مشهور شهر که روسپي خانه اي بزرگ را اداره مي کند- سبب بروز حوادثي شده و او را ناچار به کمک خواستن از پسران تنها دوست متوفي پدربزرگش مي کند. دو پسر پوست کلفتي که قرار است در شغل جديد بايو-احداث دو برج ساختماني عظيم- به وي کمک کنند. سانه از اين دو مي خواهد تا در نجات دادن يسناي زيبا- که سانه در اولين ديدار عاشق اش شده- از چنگ بايو به وي کمک کنند. همزمان در روستا نيز جنگ ميان پدربزرگ و بازرس اداره آموزش و پرورش بر سر به دست آوردن بوسا، خانم معلم خوشگل روستا ادامه دارد و هر کدام با توسل به توانايي هاي خود در صدد برنده شدن هستند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
امير کوستوريتسا پديده سينماي شرق اروپا و يوگسلاوي سابق است. متولد 1954 سارايه وو که در 1978 از دانشگاه FAMU پراگ فارغ التحصيل شده و همزمان با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع به کارگرداني کرده است. پس از ساختن تعدادي فيلم تلويزيوني در 1981 به همراه دوست و فيلمنامه نويس اش عبدالله سيدران اولين فيلم بلندش دالي بل را به ياد مي آوري؟ را کارگرداني کرد که شير طلايي ونيز را ربود. از آن روز تاکنون کوستا فيلم هاي زيادي نوشته، کارگرداني و يا بازي کرده و گاه در ساختن موسيقي آنها نقش داشته است. نمايش هر فيلم او هميشه توام با استقبال هموطنانش، منتقدان و سينما دوستان سراسر جهان بوده است. به جرات مي شود گفت که کوستا سبکي تازه و منحصر به فرد در روايت قصه هاي سرزمين اش ابداع کرده، چيزي شبيه رئاليسم جادويي که در ترکيب با کمدي منطقه بالکان معجوني غريب را پديد آورده و هنوز هيچ کدام از مقلدانش به گرد پاي او نرسيده اند. کوستاريتسا تا امروز دو بار نخل طلاي کن[در کنار جايزه بهترين کارگرداني و جايزه فيپرشي] را به دست آورده، خرس طلايي برلين را براي روياي آريزونا تصاحب کرده، سه بار نامزد سزار بوده و چندين جايزه اصلي جشنواره ونيز را دريافت کرده است. در يک کلام پر افتخارترين فيلمساز اروپاي شرقي و بوسني/هرزه گوين است.
آخرين فيلمش به من قول بده نيز فقط يک کمدي پيکارسک که خنده بر لب هاي تماشاگر بنشاند، نيست. کوستا در اين فيلم وقايع سورئاليستي پس از فروپاشي يوگسلاوي و ظهور طبقه جديد تکنوکرات ها را به سخره مي گيرد. کساني امثال بايو که هنوز از تجارت سکس دست برنداشته و در صدد پيوستن به طبقه بورژوازي جديد هستند. اما به نظر مي رسد که پس از دو دهه و اندي انبان ايده هاي کوستا ته کشيده و اين آخري نيز به نوعي بازيافت تم هاي چند اثر پيشين است. اتفاقي که داوران کن نيز متوجه آن شده اند و در يک ژست حمايتي تنها به نامزدي نخل طلا قناعت کرده اند. با اين حال فيلم همچون تمامي کمدي هاي اسلپ استيک کوستوريتسا واجد شور و هيجاني است که شما را وادار مي کند تا پايان فيلم با آن همراه شويد. بازي هاي همگي خوب است و ميکي مانويلوويچ در فاصله کوتاهي پس از درخشش در نقش يک پانداز در ايرينا پالم بار ديگر در نقشي ظاهراً مشابه توانايي هاي خود را به نمايش مي گذارد. البته اين بار وجوه کميک نقش بيشتر و بارزتر است، از تمايل انحراف آميزش به حيوانات مانند بوقلمون گرفته تا سبيل هايي دو رنگي که خود مايه خنده هستند.
کوستوريتيسا اين بار نيز ستايش از زن ها و عشق را فراموش نکرده و از زبان شخصيت هايش مي گويد که در دنيا به اندازه کافي عشق وجود ندارد. چيزي که شخصيت هاي کارتوني او در هر مقطع سني نيز نياز به آن و فقدانش را حتي در قالب تمناهاي جنسي به شدت احساس مي کنند. پس هم صدا با آخرين فيلم کوستا و شخصيت هاي فيلمش فرياد بزنيد: جنگ نکنيد، عشق بورزيد! چون زندگي يک معجزه است. ژانر: درام.
<strong>مولير Molière
کارگردان: لوران تيرار. فيلمنامه: لوران تيرار، گره گوار وينرون. موسيقي: فردريک تالگوران. مدير فيلمبرداري: ژيل آنري. تدوين: والري دسين. طراح صحنه: فرانسوا دوپرتوا. بازيگران: رومن دوريس[ژان باتيست پوکلن]، فابريس لوچيني[آقاي ژوردان]، لورا مورانته[الميره ژوردان]، ادوار بير[دورانت]، لودوينه سنيه[سليمينه]، فاني والت[هنريت ژوردان]، ملاني دوس سانتيس[لويزون ژوردان کودک]، گيليان پتروفسکي[توما]، سوفي شارلوت هوسون[مادلن بژار]، آري الماله[معلم رقص]، اريک برگر[معلم نقاشي]. 120 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نامزد جوايز سزار بهترين طراحي لباس-بهترين طراحي صحنه-بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فابريس لوچيني و بهترني فيلمنامه اصيل، برنده جايزه تماشاگران و سنت ژرژ بهترين بازيگر/لوچيني و نامزد جايزه سنت ژرژ طلا از جشنواره مسکو.
سال 1658، ژان باتيست پوکلن نمايشنامه نويس و بازيگر فرانسوي معروف به مولير پس از 13 سال به سفر به همراه گروه نمايشي اش به پاريس بازمي گردد تا در تماشاخانه اي که پادشاه در اختيارش گذاشته، نمايشي بزرگ براي وي اجرا کند. مولير که به عنوان يک کمدي نويس شهرت يافته، اين بار آرزو دارد تا در گونه تراژدي نمايشي نوشته و اجرا کند، اما پادشاه و اطرافيانش فقط انتظار ديدن نمايشي تازه و کميک از او دارند. در کشاکش تصميم گيري براي نوشتن نمايش تازه، نامه اي از بانويي محترم به دست وي مي رسد. نويسنده از او خواسته تا قبل از مرگ به ديدارش برود. اين زن کسي نيست جز الميره ژوردان که مولير 13 سال پيش مجبور به ترک وي شده است. در آن زمان مولير نمايشگري نه چندان موفق و مقروض بود. اما پس از زنداني شدن توسط يکي از طلبکاران، فرشته نجات در قالب پيشکار آقاي ژوردان ثروتمند به سراغ وي آمده و در ازاي کمک به اجراي يک نمايش وي را مي رهاند. مولير بعد از رسيدن به خانه مجلل ژوردان درمي يابد که اين ثروتمند تازه به دوران رسيده با وجود داشتن دختري دم بخت و همسري زيبا، دل در گروي مارکيز جواني به نام سليمينه بسته و قصد دارد تا به وسيله اجراي نمايشي تک نفره در برابر وي دلش را به چنگ آورد. اين کار بايد بسيار مخفيانه انجام شود، از اين موليردر لباس کشيش و تحت نام جعلي تارتوف به اهالي خانه معرفي مي شود. اما اين کشيش قلابي سخت گير به زودي خود را اسير عشق بانوي خانه مي يابد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
لوران تيرار فيلمنامه نويس و کارگردان فرانسوي در دانشگاه نيويورک درس خوانده و از ستايش گران اسپيلبرگ است. کارش را با بررسي فيلمنامه در وارنر آغاز کرده و سپس با کار در مجله استوديو روزنامه نگاري را نيز به کارنامه خود افزوده است. پس از شش سال کار در اين ماهنامه و مصاحبه با سينماگران مختلف که در کتابي تحت عنوان "دوره دکترا براي فيلمسازان: درس هاي خصوصي از مشهورترين کارگردان هاي دنيا" منتشر و با استقبال گسترده اي روبرو شد. از 1997 کار در مطبوعات را رها و شروع به فيلمنامه نويسي کرد. پس از ساخت دو فيلم کوتاه در 1999 و 2000 اولين فيلم بلندش را به نام داستان زندگي ام نوشت و در سال 2004 آن را به فيلم برگرداند. در سال 2005 فيلمنامه چگونه ازدواج کنيد و مجرد بمانيد را براي آلن شابات نوشت که با موفقيت کم نظيري روبرو شد. مولير دومين فيلم بلند اوست که يکي از عظيم ترين و گران ترين محصولات تاريخ سينماي فرانسه تا امروز محسوب مي شود. يک فيلم ملي و زندگي نامه مشهورترين کمدي نويس قرن هجدهم فرانسه در ترکيب با برداشتي آزاد از دو اثر وي به نام تارتوف و Le Bourgeois gentilhomme که با دست و دلبازي هر چه تمام تر و صرف 16 ميليون يورو ساخته شده است.
اما مولير تنها يک داستان عاشقانه پر ماجرا و خوش ساخت نيست. مولير فيلمي در ستايش از هنر بازيگري و ژانر کمدي است. ژانري که هنوز هم در نظر بسياري به هنگام مقايسه با تراژدي و درام در مکاني پايين تر قرار مي گيرد. چيزي که مولير نيز با گفتن "تئاتر واقعي يعني تراژدي" بر آن صحه مي گذارد. اما بعدها با تشويق الميره ژوردان راه هايي براي ارتقاي منزلت اين ژانر ابداع مي کند.
فيلم مولير نيز به خوبي قادر است اشتباه بودن اين نظريه را اثبات کرده و ژان باتيست پوکلن را همسنگ ويليام شکسپير اعلام کند. تنها کافي است به صحنه آموزش ژوردان توسط مولير-جايي که در نقش اسب هاي متفاوت بازي مي کند- نگاه کنيد، تا عمق احترام فرانسوي ها را به هنر بازيگري دريابيد[در زبان فرانسه کمدين به معني بازيگر است]. انتخاب بازيگران و چهره پردازي آنها در کنار فيلمبرداري و طراحي صحنه فخيم فيلم از نقاط قوت اثر است. شباهت ظاهري رومن دوريس با مولير و بازي حيرت انگيز لوچيني در نقش ژوردان ساده لوح و هميشه بازنده تکان دهنده است. شايد از تاثير انتقاد اجتماعي نمايش هاي مولير که در فيلم حکم پس زمينه را يافته اند، در گذر ساليان کاسته شده باشد. اما تا زماني که آدمي بر روي کره زمين وجود دارد و مناسبات طبقاتي و خصلت هاي بشري چون حرص و آز زنده اند، نمايشنامه هاي مولير و اين فيلم زنده خواهند ماند. دوستداران مولير دلايل کافي و متقن براي تماشاي فيلم تيرار دارند، اما کساني که هنوز با اين هنرمند فرانسوي آشنا نيستند نيز بايد در تماشاي اين فيلم شتاب کنند!ژانر: کمدي.
<strong>ساختمان يعقوبيان عمارة يعقوبيان
کارگردان: مروان حامد. فيلمنامه: وحيد حامد بر اساس داستاني از علاء الأسوانى. موسيقي: خالد حماد. مدير فيلمبرداري: سامح سليم. تدوين: خالد مرعي. طراح صحنه: نهاد نصرالله. بازيگران: عادل امام[زكى الدسوقى]، نور الشريف[الحاج محمد عزام]، هند صبرى[بثينه]، خالد صالح[كمال الفولى]، خالد الصاوي[حاتم رشيد]، محمد امام[طه الشاذلى]، إسعاد يونس[دولت الدسوقى]، باسم سمره[عبد ربه]، يسرا[كريستين]، سميه الخشاب[سعاد]، احمد بدير[ملاك آرمانيوس]، احمد راتب[فانوس]، عباس أبو الحسن[مامور امنيتي]، يوسف داوود[فكرى عبد الشهيد]، تامر عبد المنعم[ پسر الحاج عزام]، جيهان قمرى[رجاء]، يحيى الفخراني[راوي]. 161 دقيقه. محصول 2007 مصر. نام ديگر: Yacoubian Building/ Omaret yakobean. برنده جايزه بهترين بازيگر/عادل امام و نامزد جايزه بهترين کارگرداني از سوي هيئت داوران بين المللي جشنواره سائو پولو.
دهه 1990، قاهره. زکي الدسوقي پيرمردي ثروتمند که با خواهرش دولت در بهترين آپارتمان ساختمان يعقوبيان زندگي مي کند، هرگز ازدواج نکرده و اغلب به روابط موقتي با زنها اکتفا مي کند. همين رفتار او و رفتار مسرفانه اش، دولت را به خشم آورده و بعد از دزديده شدن انگشتر گران قيمتش توسط يک از معشوقه هاي زکي او را از خانه بيرون مي کند. زکي ناچار در محل کارش که وعده گاه او با زنان نيز هست، اطراق مي کند.
طه الشاذلي فرزند سرايدار ساختمان يعقوبيان تصميم دارد تا بعد از فارغ التحصيلي در تشکيلات پليس استخدام شود. اما شغل پدر باعث مي شود تا از پذيرش وي سرباز زنند و طه براي ادامه درس به دانشگاه مي رود. ولي در دانشگاه به دام گروه هاي افراطي اسلام گرا افتاده و پس از مدتي دست از محبوب خود نيز کشيده و زندگي مخفي پيش مي گيرد.
بثينه محبوب طه نيز که از کودکي در کنار يکديگر و ميان کپرها و آلونک هاي ساخته شده در پشت بام ساختمان يعقوبيان بزرگ شده اند، پس از چند بار شغل عوض کردن به دليل مزاحمت هاي جنسي کارفرماها کار منشي گري را در دفتر زکي الدسوقي قبول مي کند. اما بعد از مدتي توسط آرمانيوس صاحب بنگاه املاک وسوسه مي شود تا در ازاي مقداري پول هنگام مستي از زکي امضا گرفته و آپارتمانش را از چنگ او دربياورد.
حاتم رشيد فرزندي مردي مصري و زني فرانسوي و سردبير روزنامه فرانسوي زبان Le Caire [قاهره] نيز در يکي ديگر از آپارتمان هاي ساختمان يعقوبيان زندگي مي کند. حاتم همجنسگراست، اما اين کار در مصر ممنوع است و او ناچار بايد از راز زندگي خصوصي خويش به شدت محافظت کند.
الحاج محمد عزام يکي ديگر از ساکنين ثروتمند ساختمان يعقوبيان که سابق بر اين کفاش بوده، در حال انجام معاملات بزرگ اتومبيل با ژاپني هاست. او با وجود داشتن سن زياد و فرزنداني بزرگ به خاطر ميل جنسي زيادي که دارد، مخفيانه دست به ازدواج دوم مي زند. حاج عزام که جاه طلب نيز هست، خواستار راه يافتن به مجلس و مقامات دولتي است. او براي رسيدن به اين خواسته خود از خرج کردن پول ابا ندارد و آشنايي اش با وزيري متنفذ و فاسد راه را براي وي باز مي کند.
اين آدم ها و برخي از نزديکان شان که همگي از ساکنان فقير يا غني ساختمان يعقوبيان و به ظاهر فاقد هر گونه ارتباطي با يکديگر هستند، به زودي مسير زندگي شان با هم تلاقي خواهد کرد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اگر مثل نويسنده اين مطلب سينماي قديم مصر را از وراي فيلم هاي فريد الاطرش و ساميه جمال و دست بالا يوسف شاهين مي شناسيد، بايد بگويم که سينماي قابل اعتنايي را از دست داده ايد. سينمايي که آثار نويسندگان برجسته اي چون نجيب محفوظ دستمايه برخي از قله هاي آن بوده-مثلاً زقاق المدق/کوچه مدق- و اينک يکي از پر فروش ترين و جنجالي ترين کتاب هاي معاصر اين کشور نيز منبع اقتباس گران ترين فيلم تاريخ سينمايش شده است.
علاء الأسوانى متولد 1957 فعال سياسي و يکي از بنياگذاران حرکت کفايه، در رشته دندنپزشکي تحصيل کرده، ولي بعدها به روزنامه نگاري و رمان نويسي روي آورده است. ساختمان يعقوبيان دومين رمان اوست که به زبان انگليسي نيز ترجمه شده و همزمان يک فيلم سينمايي و يک سريال از روي آن ساخته شده است. هر چند به نظر مي رسد که قالب سريال براي داستاني با چنين تعداد شخصيت و حوادث پيچ در پيچ فروان فرمت مناسب تر باشد، اما مروان حامد[که طبعاً از پيشينه اش هيچ نمي دانيم جز ساختن يک فيلم به نام ليلا در سال 2001] به خوبي توانسته انسجام لازم را به فيلم تقريباً طولاني خود اعطا کند.
داستان در دهه 1990 رخ مي دهد، اما راوي در آغاز فيلم ما را با پيشينه ساختمان و طبعاً با تاريخ معاصر مصر آشنا مي کند. ساختمان يعقوبيان نمادي معقول و در حکم يک برش عرضي از جامعه قرن بيستمي مصر پس از کودتاي جمال عبدالناصر و طبعاً بر هم ريختن تمامي سيستم پيشين است. ساختمان و ساکنان آن در مقياسي عظيم يادآور فيلم خاطرات دوران عقب ماندگي توماس گوتيه رز آلئا است. غير ممکن است يک ايراني با ديدن آن دست به مقايسه با شرايط بعد از کودتاي رضا شاه تا شورش 57 و مکانيسمي که منجر به بروز اين حوادث شد، نزند. همه شخصيت هاي فيلم مانند اعضاي يک جامعه بسته اسلامي اسير ليبيدو و تمايالت جنسي خود هستند. برخي آن را با سکس و برخي آن را با سياست ارضا مي کنند. اما تقريباً به استثناي زکي و بثينه که عاشق يکديگر مي شوند، همگي تباه خواهند شد.
ساختمان يعقوبيان که با هزينه اي معادل 19 ميليون پوند[يا جنيه] مصري ساخته شده، نمونه بسيار خوبي براي آشنايي با سينماي جديد مصر[که به شکلي جسورانه موضوعي ممنوع چون همجنسگرايي را پوشش داده]، کشورهاي اسلام زده خاورميانه و شرايطي است که اسلام بنيادگرا در آن مجال ظهور و رشد پيدا مي کند. تماشاي اين فيلم به هر قيمتي مي ارزد! ژانر: درام.
رمبو Rambo
کارگردان: سيلوستر استالونه. فيلمنامه: آرت مونتراستللي، سيلوستر استالونه بر اساس شخصيت خلق شده توسط ديويد مورل. موسيقي: برايان تايلر. مدير فيلمبرداري: گلن مک فرسون. تدوين: شون آلبرتسون. طراح صحنه: فرانکو-جياکومو کاربونه. بازيگران: سيلوستر استالونه[جان رمبو]، جولي بنز[سارا ميلر]، پل شولزه[برنت]، ماتيو مارسدن[بچه محصل]، گراهام مک تاويش[لويس]، تيم کانگ[ان-جو]، ري کالگوس[دياز]، جک لا بوتز[ريس]، موانگ موانگ خين[تينت]، کن هاوارد[آرتور مارش]، . 91 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: John Rambo، Rambo 4، Rambo 4: John Rambo، Rambo IV، Rambo IV: End of Peace، Rambo IV: Holy War، Rambo IV: In the Serpent's Eye، Rambo IV: Pearl of the، Cobra، Rambo: First Blood Part IV ، Rambo: To Hell and Back.
جان رمبو، کهنه سرباز جنگ ويتنام زندگي ساده اي را در يک روستاي مرزي تايلند با گرفتن مار و فروش آنها سپري مي کند. اما از راه رسيدن گروهي از مسيونرهاي مسيحي که داواطلبانه عازم برمه هستند تا به روستائيان کره اي بازمانده از نسل کشي گسترده کمک کنند، همه چيز را بر هم مي ريزد. آنان از رمبو مي خواهند تا وظيفه رساندن و راهنمايي شان را بر عهده بگيرد. هشدارهاي رمبو مبني بر خطرناک بودن منطقه سودي نمي بخشد و سرانجام بر اثر اصرار اعضاي گروه مي پذيرد تا به آنها کمک کند. ولي در طول راه با گشتي ها روبرو مي شوند و رمبو براي نجات جان ميسيونرها و مخصوصاً سارا مجبور به کشتن همه گشتي ها مي شود. با رسيدن به محل اعضاي گروه به طرف دهکده هاي برمه حرکت مي کنند و رمبو نيز به خانه خود برمي گردد. ولي مدتي بعد کشيشي نزد وي آمده و از سرنوشت اعضاي گروه که اسير سرگردي ساديست به نام تينت شده اند، ابراز نگراني مي کند. او از رمبو مي خواهد تا گروهي مزدور را به محل پياده کردن ميسيون مذهبي برساند تا اعضاي گروه را نجات دهند. اما با رسيدن به محل رمبو که از کم تجربگي مزدورها و خودخواهي رئيس شان باخبر شده، تصميم مي گيرد به آنها کمک کند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سيلوستر گاردنيتزيو استالونه متولد 1946 نيويورک با بازي در نقش هاي کوچک فيلم هاي درجه 2 در ابتداي دهه 1970 وارد سينما شد. اولين دستمزدي که براي بازي گرفت بيشتر از 200 دلار نبود، اما 6 سال بعد نوشتن فيلمنامه راکي و بازي در نقش اول آن باعث شد تا يک شبه ره ساله را پيموده و شهرتي جهاني نصيب اش شود. اين شهرت با خود دستمزدهاي کلان را نيز به همراه آورد و اينک استالونه از گران قيمت ترين بازيگران هاليوود[براي بازي در D-Tox 20 ميلون دلار دريافت کرد] به شمار مي رود. استالونه با وجود فقر دانش آکادميک، از هوش سرشاري برخوردار است که در کنار قابليت هاي فيزيکي اش او را تبديل به نماد دوراني از تاريخ معاصر آمريکا کرده. بازي در ادامه هاي راکي و سپس در نيمه دهه 1980 حضور در 3 قسمت از ماجراهاي رمبو او را بدل به شمايل دوران ريگانيسم کرد. او در اين نقش ها به مصاف روس ها و هر چه که نشاني از تهديد آمريکا داشت، رفت و سمبل عملگرايي و عرق نظامي آمريکايي شد. استالونه در کنار آرنولد شوارتزنگر نمادي از دوره اي بود که عضله سالاران بر سينماي حاکم بودند. اما کمتر کسي مي توانست قبول کند که استالونه دو دهه بعد، باز هم به سراغ شخصيت رمبو رفته و بعد از پا کردن گرد و خاک قامتش او را به مصاف يک سرگرد خونخوار کره اي بفرستد و در پايان فيلم رستگار و رها به خانه اش در آمريکا بازگرداند. اين يعني نقطه پايان اسطوره رمبو که پذيرفته بازنشسته شود، اما فيلم به مثابه آخرين حرکت قهرمان با وجود صرف هزينه و نيروي انساني قابل توجه، فيلم قابلي نيست.
رمبو نسخه بازيافت شده سه گانه پيشين است و مانند دو قسمت قبلي از نوشته ديويد مورل جز شخصيت اصلي اش هيچ نشاني ندارد. تد کاچف هنگام برگرداندن کتاب مورل به فيلم با نگاهي انتقادي از تبديل جوانان آمريکايي به ماشين هاي کشتار و ضايعاتي رواني وحشتناکي به آنها تحميل شده بود، سخن مي گفت. اما سازندگان دو قسمت بعدي که از فيلمنامه استالونه بهره مند بودند، تنها به نمايش عمليات محيرالعقول وي و عضلات در هم پيچيده اش بسنده کردند. فيلم فعلي نيز به همان راه مي رود و با استفاده از همان صحنه هاي کليشه اي مانند آهنگري جناب رمبو يا کابوس هايش از ويتنام سعي در رستگاري وي و صحه گذاشتن بر رفتار خشونت بار وي دارد. او با ديگر جانوران درنده جنگل هاي تايلند تفاوتي ندارد، رمبو به اندازه سرگرد تينت خشن است. اما هدف وي عاملين خشونت است [مثل رفتار آقاي جورج بوش در مقابله بااعضاي القاعده!].
چهارمين قسمت رمبو يا تور نوستالژيک جناب استالونه با بودجه هنگفت 50 ميليون دلاري اميدهاي زيادي خلق کرده، اما فروش يکي دو هفته اول نمايش آن[حدود 20 ميليون دلار] حاکي از غلط از کار در آمدن حساب هاي سازندگان آن دارد. فيلم ظاهراً همه چيز دارد، از لوکيشن هاي قابل توجه، ريتم تند و هيجاني که در همه جاي فيلم تنيده شده، اما فاقد داستاني تازه است. و از همه بدتر ديدن رمبوي پت و پهن شده اي که خيلي هم روي فرم نيست، هر چند ديدن تحرک استالونه 62 ساله که با کمک بدل کارها به اين طرف و آن طرف مي جهد دل پيرمردها را آب خواهد کرد!ژانر: اکشن، مهيج.
<strong>هشيار Awake
نويسنده و کارگردان: جابي هارولد. موسيقي: ساموئل سيم. مدير فيلمبرداري: راسل کارپنتر. تدوين: کريگ مک کي. طراح صحنه: دينا گولدمن. بازيگران: هيدن کريستنسن[کلايتن برسفورد جونيور]، جسيکا آلبا[سام لاک وود]، ترنس هاوارد[دکتر جک هارپر]، لنا اولين[ليليث برسفورد]، کريستوفر مکدانلد[دکتر لري لوپين]، سام روباردز[کلايتن برسفورد]، آرليس هاوارد[دکتر جاناتان تير]، فيشر استيونس[دکتر پوتنام]، جورجينا چاپمن[پني کارور]. 84 دقيقه. محصول 2007 آمريکا.
کلايتن برسفورد جونيور با وجود ثروتي که از پدر به وي رسيده، خوشبخت نيست. او بنا به توصيه دوستش دکتر جک هارپر بايد هر چه زودتر تحت عمل جراحي قلب باز قرار گرفته و عمل پيوند قلب روي او صورت بگيرد. ولي اين کار چندان هم راحت نيست، چون گروه خون کلايتن O منفي است و يافتن اهدا کننده مناسب مشکل است. کلايتن که از شش ماه پيش با منشي اش سام لاک وود رابطه عاشقانه اي به هم زده، تصميم به ازدواج با او دارد. اما از ترس مادر مقتدرش نمي تواند آن را به زبان بياورد. ولي سرانجام به توصيه دکتر هارپر و اصرار سام در برابر مادر ايستاده و پس از ترک خانه با سام ازدواج مي کند. سحرگاهان با صداي پيجر که خبر از يافته شدن قلبي مناسب براي انجام عمل مي دهد، زوج تازه ازدواج کرده به بيمارستان مي روند. در آنجا کلايتن با مادرش روبرو مي شود که از او مي خواهد تا اجازه دهد دکتر معتمدش جاناتان تير مشهور وي را عمل کند. اما کلايتن که به دوستش دکتر هارپر اعتقاد دارد، اين پيشنهاد را رد مي کند. عمل جراحي آغاز مي شود، اما کلايتن پس از تزريق داروي بيهوشي دچار حالتي نادر مي شود که قادر به شنيدن و دريافت تمامي وقايع پيرامون خويش است. حالتي که از ميان 700 مورد عمل جراحي در سال فقط 1 نفر گرفتار آن مي شود و اين اتفاق تمام زندگي و آينده کلايتن را تغيير خواهد داد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جابي هارولد را نمي شناسم. شنيده ام که بريتانيايي است و هشيار اولين فيلمش محسوب مي شود. تنها سابقه اي که از وي در منابع مکتوب به چشم مي خورد، دستيار کارگرداني فيلم کوتاه Bacon Wagon[2001] است که دسترسي به آن نيز دشوار است. از طرف ديگر ديدن نام جسيکا آلبا و هيدن کريستنسن در ميان نامزدهاي تمشک طلايي[اسکار بدترين ها] در کنار نقدهاي منفي نوشته بر فيلم کافي است تا دچار پيش فرض هايي شده و با ديدي منفي به سراغ فيلم برويد. يعني کاري که من کردم و نتيجه عکس گرفتم.
بله، باور کنيد که اگر بخواهيد اسير اين پيشداوري ها شويد، در حق اين فيلم جفا کرده ايد. چون جابي هارولد قصه اي را که خود نوشته با پيچ و خم ها و با تعليق هاي درست روايت مي کند. قصه اي که در آغاز به نظر مي رسد چيزي در حد فيلم هاي هندي يا فارسي و عشق دختر فقير و پسر اين بار خيلي پولدار است، خيلي زود با افزودن پيرنگ هايي قابل قبول تماشاگر را دچار هيجاني واقعي مي کند. هر چند پيرنگ اصلي در نوشته هاي ابتداي فيلم به شکلي مستندگونه در اختيار تماشاگر قرار مي گيرد، اما همه چيز به آرامي شکل يک دسيسه از پيش طراحي شده را به خود گرفته و با تحول هاي به جاي شخصيتي-مانند ليليث مادر کلايتن يا دکتر هارپر- تماشاگر را با حفظ عنصر غافلگيري و تعليق با خود همراه مي کند.
بر خلاف داوران مراسم تمشک طلايي هم گمان مي کنم شيمي ميان آلبا و کريستنسن جور است [قرار بود اين نقش ها توسط جرد لتو و کيت بازورث ايفا شود]، بنابر اين اگر خوش داريد يک فيلم با پيرنگي بديع[هر چند کوچک، با 9 ميليون دلار بودجه که موفق شده تا 14 ميليون در گيشه به دست آورد]، ساختاري حساب شده براي يک کار اول در گونه تريلر روانشناختي و به اندازه کافي مهيج را ببينيد، هشيار بهترين انتخاب است. هر چند بسياري را دچار هراس از اتاق عمل خواهد کرد! ژانر: درام، مهيج.
گفت وگو♦ سينماي جهان
25 سال پس از ساخته شدن اولين فيلم سينمايي با شخصيت رمبو گذشت. شخصيتي که با حضور در دو دنباله بعدي اش تبديل به شمايل عصر ريگانيسم شد. آخرين قسمت اين سه گانه دو دهه قبل ساخته شد و گمان نمي رفت که اين شخصيت بار ديگر بر پرده سينما ظاهر شود. اما آغاز سال 2008 ميلادي با نمايش چهارمين قسمت از ماجراهاي جان رمبو مصادف شد که بازيگر هميشگي اين نقش، سمت تهيه کنندگي و کارگرداني آن را نيز بر عهده گرفته است. بهتر است قبل از تماشاي فيلم آن را از زبان خالق اصلي آن بشنويد...
گفت و گو با سيلوستر استالونههنري نيست، فقط تجاري!
<strong>چي به سر صحنه اي که در آن با مشت سر يک نفر را از تن جدا مي کرديد، آمد؟<strong>اين يک سوتفاهم بصري بود. چون در اين صحنه چاقو در دستم بود، اما به خاطر استفاده از نگاتيو خراب اين طور به نظر مي آمد که با دست خالي اين کار را مي کنم. صحنه دقيقاً همين طور بود که گفتم و حالا هم مي گويم:"خانم و آقايان، با دقت نگاه کنيد. هيچ کس نمي تواند با دست سر کسي را از تنش جدا کند".
<strong>آيا تا به حال پيش آمده که فکر کنيد اگر جان رمبو مثل پايان کتاب اولين خون مرده بود، سال هاي گذشته را بدون او چطور سپري مي کرديد؟<strong>بله، بعضي وقت ها در اين باره فکر مي کنم. حتي با کوئنتين تارانتينو که فکر مي کند من در مورد رمبو اشتباه کرده ام، بحث مي کنم. به او مي گويم" ببين، از نظر هنري حق با توست" اما در عين حال وقت زيادي صرف تحقيق درباره سربازها مي کنم. اگر رمبو مي مرد، وفقاً خيلي وحشتناک مي شد. يک پايان نيهيليستي، در ميان اين همه اندوه حکم نوعي تفريح را داشت. همزمان ربع ميليون ويتنامي که خودکشي کرده بودند، روي دست ما مي ماندند. اما بعد فکر کردم که آن را به خانه برگردانم يا بيشتر قرباني سيستم نشان بدهم. اين اتفاق چيزي شبيه اين بود، يک سگ pit bull را مي گيريد و تبديل به يک قاتل مي کنيد. خوب وقتي آن سگ کمي به حال خودش رها بشود، چه اتفاقي مي افتد؟ اما بعد متوجه مي شويد که آن قدر ها هم که فکر مي کرديد، بد نيست و بالاخره يک جوري مي توانيد او را نجات بدهيد. اين قصه براي من جذاب بود. همان طور که کرک داگلاس گفته" هنري نيست، فقط تجاري!"
<strong>آيا براي منطبق شدن با نقش به سراغ فليم هاي قديمي رمبو رفته و آنها را تماشا کرديد؟</strong>بله، مي دانيد پا به سن گذاشتن وقار و سنگيني هم با خودش به همراه مي آورد. سنگيني ادراک، سنگيني دانش، دانش بيش از اندازه، چيزهايي که به خاطر نبود صداقت موجوديت پيدا مي کنند، اينها مرا يک مرحله جلوتر مي برد. مي خواستم رمبو را قوي تر و صاحب جثه اي بزرگ تر بسازم. به همين خاطر اولين جمله فيلم تا حد امکان منفي بود. او همه چيز را رها کرده، يک هيچ مطلق. در بقيه رمبوها خودم را داراي انرژي بيش از اندازه اي احساس مي کردم، آنها فيلم ها خيلي سرحال تر بودند. البته دعواهاي بي معني و کمي بيهوده هم زياد داشتند. تانک ها، توپ ها، خشونت رفتاري و همه اينها نياز به تحرک بدني زيادي داشت. اين شخصيت خيلي توجه مرا جلب کرد. در ميان اين چهار رمبو از اولين خون خوشم مي آيد و از اين يکي. مثل اتفاقي که براي راکي و راکي بالبوآ افتاد.
<strong>چطور توانستيد اين تعداد شرکت فيلمسازي را راضي به مشارکت در اين پروژه کيند؟</strong>هيچ کدام شان را نمي شناسم. همه چيز 12 سال قبل وقتي وينستاين آمد، اتفاق افتاد. به من گفتند: دوست داري يک رمبو ديگر بسازي؟" من گفتم "باشه". گفت "يک ايده درباره حمله به کمپ ديويد و گروگان گيري در آنجا دارم" و من هم جواب ددام" من نيستم". اين امکان پذير نبود. فرستادن رمبو به شهر ايده کارسازي نبود. به همين خاطر پروژه 10 سال راکد ماند. بعد با مارک برنت صحبت کرديم، اين يکي هم به حقيقت نپيوست. بعد به هاروي وينستاين تلفن کردم و با او درباره ميسيونرهاي مذهبي که به افغانستان مي روند، صحبت کردم. گفت " پروژه جذابي است" اما هيچ کس بعداً با من تماس نگرفت. خلاصه بعدها آوي لرنر از نيو ميلنيوم آن را خريد. اين قصه را او پيدا کرد، به نظر او مي توانستيم ماجرايي را که در مکزيک مي گذرد، بسازيم. من بهش گفتم "اين هم به درد نمي خورد، بياييد يک چيز بين المللي تر پيدا کنيم". بعد برمه را پيدا کرديم، يک مکان جهنمي روي زمين. جاي بسيار غريبي بود و به ويتنام هم نزديک است.
<strong>در مرحله لوکيشن يابي با محدوديت ها يا مشکلي مواجه شديد؟</strong>به جاهاي مختلف و نامناسبي سر زديم. همه جا پر بود از مامورين تايلندي که درباره تصوير خودشان روي پرده حساس خيلي زياد بودند. مخصوصاً در Mae Sai که مکان واقعاً قابل سکونت و خوبي بود. اهالي آنجا نگران تصاويرشان روي پرده سينما بودند، به همين خاطر مجبور شديم کمي بيشتر به طرف شمال برويم و در Chiang Mai جايي کاملاً متفاوت کار کنيم.
<strong>چطور موفق شديد راکي و رمبو را به روز کنيد؟</strong>اگر تماشاگر جوان امروزي را در نظر مي گرفتيم، و براي يافتن چيزهايي مناسب با زمان تلاش مي کرديم مثل موسيقي و غيره.. به روح اثر توهين کرده بوديم. چيزهايي هست که غير قابل تغيير هستند و حقايق دنيوي زيادي هم وجود دارند. شما هر چقدر بزرگ تر مي شويد اين شخصيت ها بهتر به شما ياد مي دهند که زندگي چقدر سخت است. مثل حرف هاي راکي درباره مشت خوردن و اين که زندگي مرتب در حال مشت زدن به شماست. اگر جوان ها راکي را بيشتر از آدم هاي هم سن و سال من حمايت مي کنند، نشان دهنده اين است که بايد به اين درس هاً بيشتر توجه کنيم. به نظر من درسي که در اينجا ادامه پيدا مي کند اين است، جنگ جهنم است و برنده اي وجود ندارد.
<strong>بزرگ ترين مشکل تان موقع ساختن فيلم چي بود؟</strong>راکي بالبوآ را با يک تيم 60 نفري ساختيم، ولي اين بار 750 نفر در پروژه حضور داشتند. حرکت کردن داخل جنگل بسيار سخت بود. گرم ترين روزهاي 94 سال گذشته بود. به اين فصل مي گويند که کباب پزان. همه چيز خارج از کنترل بود. از گرما در حال پختن و سوختن بوديم. خيلي ها مريض شدند. 165 نوع مار در تايلند وجود دارد و 90 نوع آن سمي است. به همين خاطر يک مشکل ثابت به نام مارگزيدگي داشتيم.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها</strong>
بهروز شيداسوئد، نشر باران، چاپ اول 2008/ 1386
کتاب مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها سيزدهمين اثر بهروز شيدا، منتقد و پژوهشگر ادبي ساکن سوئد است که تاکنون کتاب هاي متنوعي از وي در زمينه هاي مختلف ادبي منتشر شده است، از جمله در سوک آبي آب ها(مجموعه جستارهاي ادبي)، از تلخي فراق تا تقدس تکليف(نگاهي بهجاپاي عناصر فرهنگ ايراني بر چهارده رمان پس از انقلاب)، گمشده در فاصله دو اندوه(مجموعه مقاله ها) و تراژدي هاي ناتمام در قاب قدرت(خوانش ها و پژوهشها)
مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها در ده جستار تنظيم شده و به موضوع هاي متنوعي در زمينه نقد ادبي و هنري مي پردازد. مانند پنج مکتب رمان نويسي فارسي، رئاليسم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم، جريان سيال ذهن، رمان نو فرانسوي، رمان پسامدرنيستي؛ فضاي دهه 1340 هجري شمسي در چهار رمان فارسي و هشت فيلم بلند ايراني، رابطه سينماي ايران و رمان فارسي؛ زنان در ادبيات ايران و ريخت شناسي قصه هاي سريال هاي سيماي ايراني.
<strong>اقتصاد ايران در دوران تعديل ساختاري</strong>
نويسنده: فرشاد مؤمني376 ص، تهران: انتشارات نقش و نگار، 1386، چاپ اول
تعديل اقتصادي، يكي از مهم ترين و اثرگذارترين تحولات اقتصادي تاريخ معاصر ايران است كه در حساس ترين دوران و استثنايي ترين شرايط كشور به اجرا گذارده شد. گستردگي طيف نظرات و مواضع در باب علل و عوامل اين تجربه تلخ، ناموفق و خسارت بار از يك سو، و محدوديت مطالب منتشر شده درباره اين موضوع به منابع ترجمه شده و عدم توجه به نتايج اجرايي آن در كشورهاي مختلف از جمله ايران، از انگيزه هاي مهم نويسنده در تاليف كتاب حاضر است. موضوع اين كتاب عمدتا ناظر بر برنامه هاي سنتي تعديل ساختاري است؛ برنامه هايي كه با مشابهت بسيار و تفاوت هاي اندك در طي دهه هاي 1980 و 1990 در اكثر كشورهاي در حال توسعه، از جمله ايران به اجرا درآمد. كتاب «اقتصاد ايران در دوران تعديل ساختاري»، سندي است تاريخي كه نشان مي دهد سياست هاي ناسنجيده اقتصادي و نتايج خسارت بار آنها، نه به دليل نبود نظرات كارشناسانه و متناسب با شرايط بومي ايران، بلكه به دليل ناديده گرفتن آنهاست.
<strong>روشنفكري ديني و چالش هاي جديد</strong>
نويسنده: ابراهيم يزدي280 ص، تهران: انتشارات كوير، 1386، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از مقالات، گفتگوها، مصاحبه و نوشته هاي نويسنده درباره جنبش بيداري، اصلاح گري، نوگرايي و روشنفكري ديني در ايران و بعضا در ساير كشورهاي اسلامي و همچنين پرسش ها و چالش هاي جديدي است كه در حال حاضر در مقابل جنبش روشنفكري ديني قرار دارد. عناوين بعضي از مباحث و نوشته هاي اين مجموعه عبارتنداز: «نوگرايي ديني»، «روشنفكري ديني و چالش هاي جديد»، «روشنفكري ديني، سنت و مدرنيته»، «مردم سالاري و روشنفكري ديني»، «روشنفكري ديني و سكولاريسم»، «روشنفكري ديني و جريان ملي – مذهبي»، «موانع تحقق حقوق بشر در كشورهاي اسلامي» و «بزرگترين آفت حكومت به نام دين».
<strong>لب لباب معنوي: انتخاب انتخاب مثنوي</strong>
تاليف: ملا حسين واعظ كاشفيتصحيح و پيشگفتار: عبدالكريم سروش618 ص، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1386، چاپ اول
اين كتاب به كوشش «ملاحسين واعظ كاشفي» گردآوري و تدوين شده است. او كه از عارفان برجسته نيمه دوم قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري قمري به شمار مي آيد، ابتدا گزيده اي از «مثنوي» را با نام «لباب المعنوي» گردآوري كرد و سپس آن گزيده را گزيده تر و كوتاه تر نمود و نام «لب لباب معنوي» بر آن نهاد. راهنماي كاشفي در انتخاب و تلخيص و تدوين «لب لباب»، همان تقسيم بندي آشنا و كهن صوفيان است كه دينداري را به اقسام سه گانه «شريعتي»، «طريقتي» و «حقيقتي» تقسيم مي كردند. «كاشفي» هم «لب لباب» را به سه «عين» و هر «عين» را به چند «نهر» و هر «نهر» را به چند «رشحه» تقسيم كرده است. «عين اول» در بيان جوامع اطوار شريعت است، «عين دوم» در بيان دقايق اسرار طريقت و «عين سوم» در بيان لوامع انوار حقيقت. «كاشفي» در مؤخره «لب لباب»، اين گزيده را انباني از جواهر مثنوي مي شمارد تا ناآشنايان و شنا نآموختگان بحر مثنوي، از ساحل اين دريا، بي بهره و تهي دست بازنگردند.
<strong>فرهنگ پيشه ها</strong>
جلد اول: واژه نامه توصيفي دوزندگينويسنده: شهرداد ميرزايي328 ص، تهران: پژوهشگاه مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي، 1386، چاپ اول
اين كتاب كه جلد اول از مجموعه «فرهنگ پيشه ها» است، به معرفي و توصيف واژه ها و اصطلاحات رايج در حوزه دوزندگي و خياطي در ايران اختصاص دارد. آشنايي با اين واژه ها و اصطلاحات كه بيشتر عاميانه هستند، خواننده علاقمند را با فرهنگ و زبان يكي از اصناف سنتي در جامعه ايران آشنا مي كند. اين فرهنگ، نمونه اي از غناي زبان فارسي و توانايي هاي آن است و حكايت از وجود واژه هاي زياد و گوناگون در يكي از پيشه هاي رايج در ايران دارد.
<strong>فرهنگ پيشه ها</strong>
جلد دوم: واژه نامه توصيفي كفش گرينويسنده: شهرداد ميرزايي220 ص، تهران: پژوهشكده مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي، 1386، چاپ اول
در جلد دوم از مجموعه ارزشمند «فرهنگ پيشه ها»، واژه ها و اصطلاحات رايج در ميان كفاشان و كفش سازان ايراني معرفي و توصيف شده است. اين فرهنگ، چگونگي پيدايش، شكل گيري، اشتقاق و تركيب سازي را در زبان گروهي از پيشه وران ايران تصوير مي كند.«واژه نامه توصيفي كفش گري»، نشان دهنده گستره و توان زبان عاميانه فارسي در ساخت واژه ها از يك سو، و اهميت و ضرورت شناخت وضع موجود آنها از سوي ديگر است.
<strong>هماي معرفت: زندگينامه و آثار استاد جلال الدين همايي</strong>
نويسنده: ميترا هاشمي355 ص، اصفهان: سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان، 1386، چاپ اول
استاد «جلال الدين همايي» كه در فاصله سال هاي 1278 تا 1359 خورشيدي مي زيست، از برجسته ترين مشاهير علمي، ادبي و فرهنگي ايران در صد سال اخير است. او كه علاوه بر احاطه بر ادبيات فارسي و عرب، در فقه، فلسفه، كلام و عرفان دانش گسترده اي داشت، زيبنده لقب «علامه» است. «همايي» سال ها در دانشگاه تهران تدريس، و شاگردان برجسته اي تربيت كرد. او ميراث گرانبهايي در حوزه ادبيات، عرفان و تاريخ از خود به يادگار گذاشت. در كتاب «هماي معرفت»، زندگي و آثار اين استاد فرزانه و فقيد كشورمان به علاقمندان معرفي مي شود.
<strong>استاد عبدالله جهان پناه و آثار او</strong>
نويسنده: حبيب الله نصيري فر674 ص، تهران: انتشارات بدرقه جاويدان، 1385، چاپ اول
اين كتاب مجموعه آثار استاد «عبدالله جهان پناه»، از مشاهير برجسته موسيقي سنتي ايران است. او علاوه بر تنظيم و نوشتن رديف هاي «آقا حسينقلي» و «علي اكبر خان شهنازي»، آهنگ هاي زيبا و به يادماندني براي دوره عالي ويولون ساخت كه هر كدام از آنها از ذوق سرشار و خلاقيت سازنده اش حكايت مي كند. اين مجموعه شامل تمام آهنگ هايي است كه استاد «جهان پناه» در سال هاي طولاني فعاليت خود براي تصنيف هاي گوناگون ساخته؛ تصنيف هايي كه به وسيله مشهورترين ترانه سرايان معاصر ايران سروده شده و به وسيله خوانندگان برجسته و نامدار موسيقي ايران اجرا گرديده است.
<strong>تاريخ جامع تصوف كردستان</strong>
نويسنده: كمال روحاني400 ص، پيرانشهر: نشر سامرند، 1385، چاپ اول
در اين پژوهش، نويسنده پس از سيري كوتاه در تاريخ تصوف و انديشه ها و مكاتب صوفيه از قرن دوم هجري تا زمان حال، به بررسي مفصل تاريخ و انديشه دو فرقه «نقشبندي» و «قادري» در كردستان پرداخته است. او ضمن بررسي سير تاريخي دو طريقت نامبرده، تاثيرات آنها در حوزه هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي و سياسي را مورد توجه قرار داده و خاندان ها و بزرگان «نقشبندي» و «قادري» را معرفي كرده است.
<strong>سفرنامه مكه معظمه: 1261-1262 ش</strong>
نويسنده: ميرزا عبدالحسين افشار اروميبه كوشش: رسول جعفريان280 ص، تهران: نشر علم، 1386، چاپ اول
نويسنده اين سفرنامه، «ميرزا عبدالحسين خان ميرپنجه افشار»، اهل اروميه و از ايل افشار ارومي است. او كه از صاحب منصبان نظامي اواخر دوره قاجار شمرده مي شود، در 25 شعبان سال 1299 ه. ق (تيرماه سال 1261 خورشيدي) از تهران حركت كرده و از طريق قزوين، رشت، انزلي، بادكوبه، تفليس واستانبول به جده و سپس به مكه رفته و با پايان يافتن اعمال حج، در 18 جمادي الثاني سال 1300 ه.ق (ارديبهشت 1362 خورشيدي) از طريق عراق و كرمانشاهان به تهران بازگشته است. سبك نگارش« ميرزا عبالحسين» به اصطلاح روزنامه اي، يعني روزانه است كه آن زمان سبكي شناخته شده و رايج در ادبيات سفرنامه نويسي بود. بنابراين گزارش سفر ده ماهه او، تقريبا به طور كامل و بدون يك روز افتادگي در اين سفرنامه آمده است. «سفرنامه مكه معظمه»، اطلاعات ارزشمندي درباره راه هاي حج، اوضاع مكه و مدينه و شهرهاي ايران در اواخر دوره قاجار در اختيار علاقمندان قرار مي دهد. نويسنده از سفر و ديدن مكان ها و ساختمان هاي گوناگون لذت بسيار برده، در شهرهاي مختلف در تفرج و گردش دائمي بوده است است؛ گردشي كه به قول او برايش «بصيرت» آورده است. از اين رو كلماتي مانند «تماشا» و «گرديدن» از پراستعمال ترين كلمات اين سفرنامه اند.
<strong>تاملي درباره ايران</strong>
جلد دوم: نظريه حكومت قانون در ايران نويسنده: سيد جواد طباطبايي729 ص، تبريز: انتشارات ستوده، 1386، چاپ اول
اين كتاب، بخش دوم از جلد دوم مجموعه «تاملي درباره ايران» است كه بخش نخست آن پيش تر با عنوان فرعي «مكتب تبريز و مباني تجدد خواهي» منتشر شده بود. در اين بخش نيز، نويسنده توجه ويژه اي به آشكار شدن نشانه هاي بحران در نظام خودكامه، تكوين نطفه آگاهي ملي و تاريخ پديدار شدن مفاهيم نوآيين و تحول آن ها كرده و كوشيده است اين وجه مهم از تاريخ معاصر ايران را كه با اصلاحات «عباس ميرزا» در دارالسلطنه تبريز آغاز شده بود دنبال كند. كتاب شامل نه فصل با اين عناوين است:1- بحران خودكامگي و بسط آگاهي نوآيين، 2- بحران آگاهي و پديدار شدن مفاهيم نوآيين، 3- نظريه اصلاح ديني، 4- نخستين رساله در اصلاح نظام حقوقي، 5- ديدگاه هاي نو در انديشه سياسي، 6- ديدگاه هاي نو در انديشه اقتصادي، 7- نظريه مشروعه خواهي اهل ديانت، 8- نظريه مشروطه خواهي اهل ديانت، 9- ميرزاي نائيني و نظريه مشروطيت ايران.
<strong>خرابکاري عاشقانه</strong>
نويسنده: اميلي نوتومبمترجم: زهرا سديديناشر:مرکز، چاپ :1386، قيمت: 20000 ريال
خرابکاري عاشقانه سومين اثري است که از اميلي نوتومب نويسنده بلژيکي در ايران ترجمه و منتشر مي شود. کتاب هاي قبلي نوتومب - با نام هاي«ترس و لرز» و «مرکور» - آثار چندان قوي و تاثيرگذاري از آب در نيامدند و همين مساله باعث شد اغلب مخاطبين با همان ذهنيت هاي پيشين سراغ خواندن اين کتاب بروند. ولي خرابکاري عاشقانه با روايتي خطي و ساده اثري به مراتب فراتر از انتظار خواننده را برآورده مي کند. "املي نوتومب" در خرابکاري عاشقانه به روايت خاطرات جالب کودکي دختري اروپايي الاصل مي پردازد که به خاطر شغل پدرش سال هاي اوليه کودکي اش را در ژاپن گذرانده و حال به پکن آمده است. دختري با روحياتي پسرانه و سرکش که در گيرودار شيطنت هاي دوران کودکي و نوجواني به دختر ديگري (النا) دل مي بازد و کشمکش هاي عاشقانه اي را تجربه مي کند.
<strong>قمري غمخوار در شامگاه خزاني</strong>
هزار و يك هايكوي پارسيسيدعلي صالحي ٤١٢ ص، انتشارات نگاه، چاپ اول 1386، تيراژ ٣٣٠٠ نسخه
هزار و يك هايكوي پارسي سيدعلي صالحي در كتابي با نام «قمري غمخوار در شامگاه خزاني» منتشر شد. صالحي در مقدمهي اين اين كتاب كه با طرحهايي بهقلم خودش همراه است، در مطلبي با عنوان «سفر در سلوك هايكو» آورده است: همه هايكوها يك هايكو بيش نيست و يك هايكو روح پنهان همه هايكوها را در خود حمل ميكند. سفر در سلوك هايكو چنينم آموخته است، با اينهمه باز هم از خود پرسيدهام آيا تشديد و ژرفپذيري حساسيتها، آنهم در يكسوم نهايي عمر، به كتمان در گفتن منجر نميشود و آيا باور به چنين كتماني مرا به سوي درك و درايت هايكو هدايت نكرده است؟ آغاز حقيقت اين راه به چند سال پيش از اين بازميگردد، مدتها بود كه شعر هيچ سراغي از من نميگرفت و تنها سه سطر، سه سطر ساده سروده بودم. “كسي از اين راه عبور نخواهد كرد/ جز باد/ كه او را نخواهي ديد» بنا به راه و رسم هميشه، خيال ميكردم بسا پارهاي از يك شعر كامل است كه فعلا طلايهدار آن به ديدارم آمده است...اما ناگهان دريافتم اين چند هجاي موجز، خود يك شعر كامل است، مستقل است، اول و آخر است.
«قمري غمخوار در شامگاه خزاني» را مي توان اولين دفتر سترگ هايکو در زبان فارسي دانست. کارهايي که پيش از اين صورت گرفته بيشتر در زمينه طرح بوده است.
<strong>اپراي شناور</strong>
نويسنده: جان بارتمترجم: سهيل سميناشر: ققنوس، چاپ :1386، قيمت: 45000 ريال
اپراي شناور نام اولين رمان جان بارت، نويسنده معاصر امريکايي است که با ترجمه سهيل سمي براي نخستين بار در ايران منتشر شده است. کار نوشتن رمان در يکي از روزهاي سال 1954 ضمن معرفي شخصيت اول کتاب با روايت هايي از زبان او – شايد از روز 21 ژوئن 1937- آغاز مي شود. روايت، روايت زندگي مردي است که از سال 1919- يعني 35 سال قبل- در انتظار مرگ است:« بيماري ام انسداد جريان خون در ديواره ي قلب است. معنايش اين است که امکان دارد هردم دراز به دراز بيفتم و جانم در برود. بدون هيچ پيش درآمدي؛ شايد پيش از آن که فرصت تمام کردن اين جمله را بيابم. شايد هم بيست سال بعد.»
کتاب 30 فصل دارد که در هر بخش، تاد اندروز- شخصيت محوري داستان- روايت هايي فرعي از زندگي اش را تعريف مي کند و در خلال اين روايت ها به توصيف بخش هايي مي پردازد که مدنظرش قرار دارند. روايت هايي که بيش از هر چيز تحت تاثيز دو جريان مهم فکري در امريکاي دهه 60 قرار دارند. يکي نيهيليسم تجربي و ديگري انقلاب در انديشه ي روابط جنسي.
نکته جالب در باره اولين اثر اين نويسنده پست مدرن اين است که در ابتدا، تقاضاي بارت براي چاپ کتابش به دليل پايان بندي تلخ از سوي 6 ناشر رد شد. تا اينکه وي به پيشنهاد ويراستارش، کتاب را با پايان بندي مناسب تري براي چاپ به دست ناشر سپرد. بارت سرانجام 11 سال بعد توانست اين کتاب را با پايان بندي دلخواهش چاپ کند. <strong>نشريات ادبي</strong>
"نگره" ويژه نقد ادبيات داستاني</strong>
دفتر سوم نگره ويژه نامه نقد ادبيات داستاني، شامل آثاري از منتقداني چون مديا كاشيگر، عنايت سميعي، فتحالله بينياز، عليرضا سيفالديني، امير احمدي آريان منتشر شد.
عناوين مقالات و نويسندگان ويژهنامه به اين شرح است: جزء و جزييات/ عنايت سميعي؛ شكار فرشتهها/ عليالله سليمي؛ چرا در ايران ادبيات اعترافي نداريم/ فتحالله بينياز؛ تنوع فضا و شخصيتها و رويكردهاي متفاوت/ الهام عظيم؛ بشهايي آگاهانه از تاريخ و واقعيت/ رسول عبدالمحمدي؛ خاطرهنگاري ركود/ فرشته احمدي؛ جنگل سايههاي پچپچه ولولوي تاريك ترس/ شاهرخ تندرو صالح؛ كلمات؛ همين و تمام/ شهلا زركي؛ پرسشي كه در كلام نميگنجد/ آرش نقيبيان؛ موجوديت ناموجود/ جواد ماهزاده؛ نامگذاري و آفرينش/ سعيد طباطبايي؛ آيا اين رمان است؟/ عليرضا سيفالديني؛ آدم خوب مونت پوچيو/ مهين احمدلو؛ آيا آدم مصنوعيها خواب گوسفند برقي ميبينند؟/ حسين شهرابي؛ به سوي درياي مرگ/ محسن فرجي؛ ساخته شدن تاريخ/ امير احمدي آريان؛ سايههاي بيپايان/ الهام يكتا؛ بيگانهاي از آفتاب، در آفتابي بيگانه!/ جواد عاطفه؛ زيباييشناختي شر با نگاهي به جهان داستاني داستايفسكي/ مديا كاشيگر.
در مقدمه اين نشريه آمده است: « آثار بررسي شده در «نگره» و نقدهايي كه پيرامون اين آثار بحث ميكنند فارغ از هرگونه خط و ربطي و تنها با تكيه بر معيارهاي نسبي ادبي، گزينش و منتشر ميشوند. قدم زدن روي مرز باريك «چندصدايي» و پرهيز از گزينشهاي مطلقگرايانه ممكن است در وهله اول مخاطبي را كه به تقسيمبنديهاي خودي و غيرخودي و مرزبنديهاي ايدئولوژيك عادت كرده دچار بلاتكليفي كند. چاره اين احساس گذرا، استمرار «نگره» بر بيطرفي و حفظ استقلال است تا آنجا كه مخاطب نگران «نگره» اطمينان حاصل كند مرز ميان چندصدايي بودن و التقاطي شدن در اين دفتر محفوظ است.»
<strong>"شوكران"</strong>
شمارهي جديد دوماهنامهي ادبي «شوكران»، «نيمويژهي عباس صفاري» منتشر شد. شوکران در اين زمينه با نوشتههايي از: محمدرحيم اخوت، حسين نوشآذر، لادن نيكنام و... و همچنين زندگينامهي خودنوشت، ترجمهي چند شعر از صفاري و گفتوگو با اين شاعر و مترجم همراه است.
در بخشهاي ديگر شامل: شعر ايران، شعر جهان، مقالات، داستان خارجي، گزارش، گفتوگو و نقد و بررسي كتاب، «روزنامهنگار كتابفروش» بهياد پنجاهمين سال درگذشت حسين كوهي كرماني بهقلم سيدفريد قاسمي، «نخستين قصهي علمي - تخيلي ايران 73 سال پيش چاپ شد» بهقلم محمد محمدعلي، «مردي از روزنه آبي لبخندي» بهياد اكبر رادي نوشته محمود معتقدي و «گزارشي از مركز بزرگ اسلامي - عربي كره» را ميخوانيم.
شعرهايي از اوكتاي رفعت با ترجمه رسول يونان، خوان خلمن با ترجمهي سعيد آذين، اريش فريد با ترجمهي خسرو ناقد، ريچارد براتيگان با ترجمهي عليرضا بهنام و داستاني از دوريس لسينگ با ترجمهاسدالله امرايي، ديگر مطالب اين نشريهاند.
از جمله ديگر نامهايي هم كه از آنها مطالبي ارايه شده، مفتون اميني، عمران صلاحي و بهاءالدين خرمشاهي هستند. شمارهي بيستونهم «شوكران» در 47 صفحه با صاحبامتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري پونه ندائي منتشر شده است.
<strong>"نگاه نو"</strong>
شمارهي هفتاد و ششم فصلنامه اجتماعي، فرهنگي، هنري، ادبي نگاه نو که با بخشهاي انديشه و هنر، چهرهها، نقد و نظر، ادبيات و هنر، كتاب و نقد كتاب و خبر همراه است در ايران منتشر شد.
پيام دوريس لسينگ - برندهي جايزهي نوبل ادبيات 2007 -، عقلگريزي در تاريخ فلسفه، موقعيت و آزادي از ديدگاه سيمون دوبوار، ميراث حسين دهلوي، گمشده در ترجمه، حافظه و تخيل، گوته و ابيات مشرقزمين، مولوي، دين، آزادي، شعر امروز ايران، دو ديدار با بهمن شعلهور، آلن لايتمن و فكر و خيالهايش و يك سال، يك كتاب، از جمله مطالب اين نشريه بهقلم افرادي همچون: عزتالله فولادوند، گلي امامي، محمدرحيم اخوت، خسرو ناقد، پرويز دوايي، مسعود احمدي، عبدالحسين آذرنگ، بهاءالدين خرمشاهي و عنايت سميعي هستند. «نگاه نو» با صاحبامتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري علي ميرزايي منتشر ميشود.
چاپ دوم♦ سينماي ايران
گفت وگو با بهمن فرمان آرا عشق بهترين زمين است
خاك آشنا حامل دغدغههاي آشناي فرمانآرا است، دغدغههايي كه در فيلمهاي قبلي او ديده بوديم. دغدغههاي مردي سرد و گرم روزگار چشيده و جهانديده كه نگران روزهاي آينده كشور و جوانان كشورش است، نگران گفتوگوي ميان نسلها كه از دست رفته است، نگران ميراثي كه جوانان امروز را چندان علاقهمند به آنها نمييابد. بهمن نامدار نقاش و شاعر معروف به روستايي پناه برده است تا به قول كارگردان حسابش را از بقيه مملكت جدا كند و بيدردسر به خلق آثارش بپردازد، اما كساني هستند كه او را به بقيه ربط ميدهند. خواهرزاده معتادش، گالريداري كه به او سر ميزند و برايش نمايشگاه نقاشي ميگذارد، عشق قديمي از ياد رفتهاش و دوست قديمياش كه خبر مرگش را در اثر درگيري با نيروهاي امنيتي ميشنود. طبيعي ميبود اگر بحث با بهمن فرمانآرا را با پرسش از حواشي فيلم شروع ميكرديم، از برخورد جشنواره با فيلم و از شايعاتي كه جريان دارد و از اين كه احتمال نمايش فيلم در جشنواره چقدر است؟ اما نه او رغبت چنداني به اين پرسشها داشت و نه ما كه فكر ميكرديم نبايد مصاحبه با او را با چنين حواشي هدر داد. ما با پرسش ازفيلمش شروع كرديم و رسيديم به دغدغههايش. پرسش اول درباره خبري از تحويل نسخه نهايي فيلم به جشنواره بود و پاسخ فرمان آرا اين كه: شروع فيلمبرداري ما از 9 تير بود. 32 جلسه فيلمبرداري داشتيم در 40 روز. بقيه مسائل هم به ترتيب مونتاژ، صداگذاري و موسيقي و اينها همه انجام شد. ما منتظر تيتراژ بوديم، چون روي كامپيوتر بوده، تبديل فرم به فرم انجام ميشد و اين در ايران با اين كه وسايلش را آوردهاند، هنوز مشكل است كه آن هم تمام شد.
فيلمنامه به راحتي مجوز گرفت؟ بله، هيچ مشكلي با آن نداشتند به جز اسم يك نفر. ما عين فيلمنامهاي را كه تصويب شده، فيلمبرداري كرديم. فقط از ما خواستند كه نام يك شخصيتي را كه ميخواهد برود دبي كه ديده هم نميشد، ولي اول فيلم اشاره ميشد عوض كنيم، چون اسمش نظام بود، گفتند كه عوض كن و ما هم گذاشتيم منصور.
باز هم رفتهايد سراغ روشنفكران؟ ببينيد من درباره آدمهايي كه ميشناسم فيلم ميسازم و دغدغه ذهني من اصولا اين است كه در مملكتي مثل مملكت ما كه نسل جوانش اكثريت را تشكيل ميدهد، روشنفكر يك مسووليت خاصي دارد و بايد مكالمهاي برقرار شود. چون ما در سن و سالي هستيم كه دير يا زود رفتني هستيم و وارث اين مملكت آنها هستند. اين كه بايد با خاكشان آشنا باشند، اين كه بايد تاريخ مملكت را بدانند و اين كه نميشود كنارهگيري كرد از اجتماع چون فقط به ضرر اجتماع است. به عنوان مثال آقاي فريدون آدميت كه مهمترين مورخ ماست، اين 28 سالي كه از خانه بيرون نيامده است، فقط به ضرر ملت ايران تمام شده است. با اين كه هر كسي براي خودش تصميم ميگيرد، اما من به شخصه فكر ميكنم كه بايد كار كرد.
آقاي فرمان آرا هنوز فيلم نيامده اين بحث پيش آمده كه اشاره شما به آن نقاش و شاعر سهراب سپهري است و حالا شما داريد يك نام ديگر يعني فريدون آدميت را هم اضافه ميكنيد. فكر ميكنم بايد از الان احتمال اين را بدهيد كه ماجراي يك بوس كوچولو و ابراهيم گلستان در اين فيلم هم درباره سپهري تكرار شود. نه نه نه من به عنوان مثال دارم ميگويم.
درست است، اما بالاخره ميشود شباهتها را پيدا كرد و مهمترينش همين منزوي شدن است كه ذهن را خود به خود به اين سمت ميبرد. من مسوول برداشتها نيستم. اين كه شخصيت اصلي فيلم شاعر و نقاش است، حتما دوستان دنبال مابه ازا ميگردند، اما براي من فيلم و مردم عادي و واكنش آنها به فيلم مهمتر است. تفسيرهايي كه درباره فيلم ميشود از دست من خارج است. در فيلم بوي كافور عطر ياس يك گفتهاي هست كه كافكا ميگويد اثرگذاري تاريخي مثل اين است كه يك سنگي توي آب بيندازي، دايرههايش دست تو نيست. كار هنري هم در واقع همان سنگ در آبانداختن است. شما يك عملي انجام ميدهي، اما در اينكه دايرههايش تا كجا ميرود و به چه كساني بر ميخورد و چه صحبتهايي ميكنند و چه تفسيرهايي ميكنند و مردم عادي چه استقبالي ميكنند، دست تو نيست. من سعي كردم يك قصه روشن، بدون پيچيدگيهاي خاص تعريف كنم. كار من ساختن و نشان دادن فيلم است.
البته اين تفسيرها و بحثها بد نيست كه، شما در چند فيلمتان نگاهي انتقادي به روشنفكران داريد كه همين تفسيرها باعث شده است، باب بحث باز شود و حرفها شنيده شود، چون در كشور ما تا اين حرفها مصداقهاي مشخصي پيدا نكند، بحث ايجاد نميشود. به هر جهت اگر نقاش هستيد، نمايشگاه ميگذاريد و داريد تقاضا ميكنيد كه نگاه كنيد. اگر مجسمهساز هستيد، داريد خودتان را به نمايش ميگذاريد. يك داستان معروف هرمان هسه هست به نام <نارسيس و گلد موند> ناپديد شدن هنرمند را بعد از نمايشگاه ميپرسد و ميگويد كه وقتي كارت را به نمايش ميگذاري اين عريانترين زماني است كه هر هنرمندي دارد، براي اين كه ميگويد مرا تماشا كن. خود من بعد از نمايش اوليه فيلم در سينما تقريبا رابطه ذهني و احساسيام با سينما قطع ميشود. چون من واكنش عاطفي و احساسي مردم را ديدهام و هر چه حرف و حديث بعدش ميآيد، ديگر به آنها نگاه نميكنم. صرفا به خاطر اين كه نميتواني دائم راه بيفتي دنبال فيلم و هي بحثها را تكرار بكني. بعضي وقتها فيلمها بيشتر از حد معمول بحث برانگيز ميشود. خانهاي روي آب نمونهاش بود. در جشنواره از ما خواستند كه فقط يك جمله را تغيير بدهيم و هيچ چيز فيلم دست نخورد، اما الم شنگهاي به پا شد براي اكران عمومي اش.
خوب آن جمله آيه قرآن بود. نه نه اصلا. يك جمله هست كه انتظامي ميگويد كه بخل و حسادت و تنگ نظري در مملكت ما شغل دوم همه است، از بالا بگير تا پايين. از بالا تا پايينش را گفتند عوض كنيد. شد از دوست بگير تا دشمن.
اما خانهاي روي آب به خاطر آن آيههاي قرآن كه در آخر فيلم استفاده كرده بوديد، من يادم هست كه دچار مشكل شد. نه آن مشكلات بعداً پيش آمد. مشكلات فيلم از آن جايي شروع شد كه وزارت ارشاد آن موقع جايزه بهترين فيلم ديني سال را به فيلم داد. موديان اين موضوع آمدند كه اين حيطه حيطه ماست.
اين غريبه اين جا چه ميكند. بله.
اما شما كه غريبه نيستيد! اين گرايش ديني و معنوي در بقيه كارهاي شما هم ديده ميشود. همين فيلم خاك آشنا هم اگر اشتباه نكنم گفته ايد كه برداشتي است از ماجراي اصحاب كهف. ببينيد. بزرگترين حساسيت من بهعنوان يك آدم معتقد اين است كه از نمايش اعتقاداتم پرهيز كنم. اين ورسيون قصه اصحاب كهف كه در قرآن هست با انجيل اين تفاوت را دارد كه اينها وقتي كه بعد از 309 سال از خواب بيدار ميشوند، ميبينند كه فساد تمام جهان را گرفته و از خداوند ميخواهند كه جانشان را بگيرد. در واقع ميشود گفت كه روز قيامت ميرسد. در روايت انجيلياش آن كه ميرود سكهها را بفروشد داستان خودش را براي مردم ميگويد و همه به اتفاق حاكم ميآيند استقبال و اينها را از غار ميبرند پايين. من ورسيون قرآنياش را گرفتهام، اما هيچ گاه اينها را در فيلم ما نميبينيم، در حالي كه به موازات داستان اصلي فيلم پيش ميرود. بهمن نامدار فكر ميكند با پشت سر گذاشتن گذشتهها ميتواند از نو شروع كند، در حالي كه گذشتهها دنبالش ميآيند و ميگويد روز جواب است. اين روز روز جواب است، يعني اين كه تلويحا داريم ميگوييم كه قيامت هر كسي.
يعني هر روز روز جواب است، يعني اشاره به مسووليت است. بله.
آقاي فرمان آرا شما از يك طرف ميگوييد كه هنرمند در اثرش به عريانترين شكل حضور پيدا ميكند و از طرف ديگر ميگوييد كه نميخواهيد اعتقاداتتان را به نمايش بگذاريد. اين تناقض نيست؟ نه. آن حرف را شما اشتباه دريافت كردهايد. من گفتم وقتي يك اثر نقاشي، مجسمهسازي يا هر اثر هنري وقتي براي اولين بار به معرض نمايش گذاشته ميشود، آن عريانترين لحظه هر هنرمند است. من منظورم آن بود.
شما در فيلمهايتان اغلب به گذشته اشاره ميكنيد. يك جنبهاش همين بحثي است كه الان اشاره كرديد كه هر روز روز جواب است و مسووليت نسبت به گذشته است و يك جنبهاش اين است كه ما امكان فرار از گذشته را نداريم و بايد با آن مواجه بشويم و تكليفمان را با آن روشن كنيم و از همينجا توجه به تاريخ ضرورت پيدا ميكند. با اين توضيح اين سوال براي من پيش ميآيد كه چرا ساختن فيلم تاريخي در ايران اين قدر كم است، چرا شما عليرغم تاكيدتتان به تاريخ، فيلم تاريخي نميسازيد؟ خوب اين يك بحث ديگر است. به خاطر سرمايهگذاري است. چيزهايي كه خيلي پروداكشن ميخواهد، مثل سريالهايي كه در تلويزيون دارند ميسازند. فقط با بودجههاي بيكران تلويزيون ميشود اينها را ساخت. تهيه كننده مستقل براي تهيه فيلمهاي بزرگ تاريخي وسعش نميرسد كه سرمايهگذاري كند، به خصوص در مملكت ما كه شما بايد پولتان را فقط از طريق نمايش فيلم برگردانيد و آن درآمدهايي كه از دي وي دي، از نمايش تلويزيون كابلي و... به دست ميآيد تقريبا وجود ندارد. براي دي وي دي يكي دو تا خريدار هست، اما تلويزيون كاملا سليقهاي است. بنابراين سرمايهگذاري در اين زمينه بسيار بسيار نادر و سخت است. زمان گذشته در پارسفيلم يك دكور ساخته بودند و اميرارسلان ميساختند، يوسف و زليخا ميساختند و همه چيز در آن ميساختند، ولي فيلم تاريخي بزرگ به همين دليل سرمايه گذاري درست نميشد.اهميت تاريخ در بوس كوچولو هم هست. آن جا ميگويد كه در اين چند سال اخير تلاش شده است كه شكوه تاريخي تو ناديده گرفته شود، آقاي كيانيان ميگويد كه بيهوده است، چون شناسنامهات را پاره كني اسم بابات عوض نميشود. اين يك واقعيت است، اما بچههاي ما چقدر طاق بستان را ميشناسند، چقدر بيستون را ميشناسند. به گذشته مملكت نه در مدارس اشاره ميشود و نه در جاي ديگر. من اشارهام دقيقا به همين موضوع است.
شما چرا اين قدر به تاريخ اهميت ميدهيد؟ من پيشنهاد ميكنم شما كتابهاي درسي تاريخ دبيرستان را نگاه كنيد، آن وقت ميبينيد كه چرا من به تاريخ اهميت ميدهم. كساني به طور سليقهاي حذف شدهاند يا سلسلهاي در دو جمله تعريف شدهاند. شما اگر نگاه كنيد متوجه ميشويد كه تاريخ چرا دغدغه ذهني من است.
در اين فيلم هم چنين اشارههايي حتما بايد باشد ديگر. بله، يك ديالوگي دارد بهمن نامدار كه ميگويد در سن و سال من روزبهروز پيش ميروي چون آينده طولاني نداري. در واقع هر چه آدم سنش بالا ميرود، گذشتهاش طولاني تر ميشود و ميرسد به جايي كه طولاني تر از آيندهاي ميشود كه خواهي داشت.
اما گذشته براي نسل جوان جذابيتي ندارد. جوان چشم به آينده دارد و... دقيقا همين كه شما ميگوييد گفته ميشود. ميگويد زندگي پيش رويت است آغوشت را باز كن.
خوب اين منافاتي با اين همه توجه به گذشته ندارد؟ بله شما جوانها بايد به آينده نگاه كنيد، حرفي نيست من در اين مكالمه حرفم اين است كه فكر نكنيد كه آيندهاي در اين مملكت براي شما وجود ندارد. يك جملهاي در فيلم هست كه بهمن نامدار ميگويد شما نسلي هستيد كه نكاشته ميخواهيد درو كنيد. جوان ميگويد دايي ما درو نميخواهيم بكنيم. دستگاه حكومتي هم با نسل سوم همين مشكل را دارد.
آقاي فرمانآرا شما سعي داريد فيلمتان با نسل جوان مكالمه برقرار كند، اما وقتي تصويري منفي از نسل جوان ارائه ميكنيد، جوان را پس نميزند؟ آيا باعث نميشود مكالمه اصلا شكل نگيرد؟ شما بايد ته فيلم را هم ببينيد كه چه اتفاقي ميافتد. ته فيلم بسيار روشن است. هم روشنفكر به اجتماعي كه از آن فرار كرده بر ميگردد و هم جوان سر زمين ميماند به خاطر عشقي كه پيدا كرده.
پس به خاطر زمين نيست، به خاطر عشقي است كه آن جا پيدا كرده است. عشق بهترين زمين است.
شما در فيلم خانهاي روي آب هم اين نگاه را به نسل جوان داشتيد، در حالي كه در يك بوس كوچولو تصوير مثبتي از جوان ارائه ميداديد. ببينيد يك چيزي را بايد درباره خانهاي روي آب در نظر بگيريد كه دكتر سفيدبخت همان اولي كه يك فرشته را با ماشينش زير ميكند، ما از يك سقوط اخلاقي داريم خبر ميدهيم كه بقيه چيزهايي كه در زندگياش وجود دارد مثل رابطهاش با منشياش، بچه معتادش كه از آمريكا برگشته، ارتباطش با سرپرستار همه اقلامي است از اين زندگي و انحطاط اخلاقياش كه در دور و برش اثرگذار بوده.
در واقع در خانهاي روي آب و خاك آشنا جوان فيلم، نماينده نسل نيست، يك نفر است، در حالي كه در يك بوس كوچولو شخصيتها نسلشان را نمايندگي ميكنند. بله، چون در آخرين جملهاي كه به پدرش ميگويد، ميگويد دوستت دارم و اميدوارم كه ديگر جاخالي ندهي، موقعي كه ميگويد هي گفتي بپر بغل بابا، بپر بغل بابا و وقتي من پريدم جاخالي دادي، او ميگويد من ميخواستم تو بفهمي پريدن ترس ندارد، اما جوان حرفش اين است كه من به خاطر عشق تو پريدم. در واقع مساله نسلهايي كه با هم صحبت نميكنند اين است. در خاك آشنا هم مادرش اين بچه را پس زده است و ميخواهد با شوهر چهارمش كه اسمش نظام بود و گذاشتيم منصور برود دبي. ميگويد ميخواهد برود خارج و جواب ميدهد تو به دبي ميگويي خارج؟ بعد ميگويد تو دوبي را روي نقشه دنيا ديدي؟ ميگويد نه، ميگويد نگاهكن، نگاهكن اندازه عن مگسه، نه تاريخ داره نه تمدن خاكش هم با خاك ما سبز ميشه.
در واقع وقتي ميگويي طرف خارجش دبي هست، خود به خود جايگاه فرهنگياش را تعريف ميكني. بله اين هم همين را ميگويد. ميگويد شوهرم فروشگاه فرشفروشي زده. ميگويد چه كار داريد ميكنيد با زبان فارسيزده چيه؟
شما معمولا اسمهاي شخصيتها را همين جوري نميگذاريد، بلكه انتخاب ميكنيد. نه اين جور نيست، فقط سفيد بخت مخصوصا انتخاب شده.
يعني بايد باور كنيم كه اين جا اسم بهمن براي نامدار كاملا اتفاقي است، همين جوري. نه هيچ چيزي در كار من همين جوري نيست، من معمولا از 9 شب تا 2-3 صبح چيز مينويسم و چون ديالوگ نويسي برايم خيلي اهميت دارد، هر اسمي كه آن موقع بيايد به ذهنم همان را انتخاب ميكنم. در بوي كافور عطر ياس، قبر بغلي زن بهرام فرجامي اسم يكي از مشتريان كارخانه است و به ذهنم آمد و گذاشتم و بعد هم با من قهر كرد، ولي آن شكلي كه شما فكر ميكنيد كه من نشستهام و گفتهام بهمن نامدار، نه اين جور نبود و براي من فقط كناره گيري اش مهم بود، ولي سفيدبخت همين جور بود كه شما فكر ميكنيد.
به زنهاي فيلم زياد الطفات نداشتيد. چرا؟
همه مزاحمند، هم گالري دار، هم معشوق قديمي، هم خواهر. در اين فيلم؟ نه اصلا اين طور نيست. گالريدار اتفاقاً زن مثبتي است. عشقي كه برگشته و خانم نونهالي بازي ميكند، اينها يك سكانس 7- 8 دقيقهاي دارند كه زن دلايلش را ميگويد و ميگويد عشق تو آن قدر بزرگ بود كه من ديگر اصلا وجود نداشتم.ترسيدم نتوانم جوابت را بدهم. اتفاقا شما شاهد يك عشق بسيار سوزاني هستيد. گالري دار هم خانم سالاري، كسي است كه به او لطف ميكند و سالي دو بار ميآيد كردستان و براي اين نقاش نمايشگاه ميگذارد.
خانم سيحون است ديگر. حالا خانم سيحون يا هر كسي. اتفاق در اين فيلم شخصيت منفي نداريم. شخصيت اصلي زن فيلم خانم بوباني است كه نقش خاتون را بازي ميكند كه زن كردي است كه ميآيد براي او غذا درست ميكند و خانه را تميز ميكند و در واقع راوي است، چون كه او هيچ وقت از خانه بيرون نميرود، غير از قدم زدنها كه مناظر زيبا را ميبينيم، ما هيچ وقت توي ده نميرويم، يك سكانس هم توي ده نبوديم. در واقع اين رفته يك جاي پرت اما من دنيا را ميبرم خانه اش. او آدمي است كه نقاشي ميكند، شعر ميگويد، هنگام نقاشي ماريا كالاس گوش ميكند كه البته خاتون ميگويد كه جيغ جيغ ميكند و اعصاب آدم را خرد ميكند. او آدمي است كه با روزگار بيرون آشناست.
با چه وسيلهاي؟ هيچ وسيلهاي ندارد. پسره به او ميگويد من بدون آي پاد و موبايل و لب تاپم هيچ جا نميتوانم بروم، شما چه جوري بدون تلويزيون و راديو حوصله ات سر نميرود. او ميگويد وقتي كار كنيم حصولهام سر نميرود ما بايد كار كنيم. ما كتاب ميبينيم دور وبرش. مثلا ميبينيم كه كتاب ديويدهاگني كه يكي از نقاشان مدرن است، كتابش آنجا هست. اين آدم فقط از تلويزيون براي اين قضايا استفاده نميكند، اما آدمي است كه آگاه است از دور وبرش.
به نظر خودتان چرا شخصيتهاي فيلمهاي شما مابه ازاي بيروني پيدا ميكنند؟ تقصير شماست. بينيد يك فيلمي هست كه بهمن كيارستمي درباره من ساخته است، من در آن فيلم ميگويم كه من سالهاي دراز است كه ديگر نقد نميخوانم نه درباره خودم و نه درباره ديگران. دليلش هم اين نيست كه كار منتقدان مهم نيست. من عادت كردهام كه به غريزه خودم تكيه كنم. به همين جهت است كه ميگويم اين تقصير شماست. شما الان ببينيد كه چقدر گالري داريم در اين شهر، اما شما...
ولي چرا ما درباره ديگران نميتوانيم اين مابه ازاها را پيدا كنيم؟ من در فيلمهايم سعي ميكنم تصويري كه از ايران ميدهم، تصوير سياه و بدون فرهنگ و بدبختي نباشد. براي اين كه اين تصويري است كه خارجيها از آن بسيار استقبال ميكنند. من نميگويم كه گرفتاري و بدبختي و اين مسائل در مملكت نيست. من هم دارم در اين مملكت زندگي ميكنم و به خاطر كارخانهاي كه مديرعاملش هستم و 150 خانوار از آن نان ميخورند، با اين مسائل آشنا هستم و من هم اسلامشهر را ديدهام، واوان را ديدهام، سلطان آباد را هم ديدهام و در فيلمهاي من هم اينها هست، ولي شخصيتهايي كه من با آنها سر و كار دارم، يك هوا دنياي بيرون را ميشناسند، حسد به آمريكا و اروپا نميبرند. شما اگر خانهاي روي آب را نمونه بگيريد، من هم كوچه معتادها را نشان ميدهم، هم دخترمنشي را كه خواسته يك جهش طبقاتي بكند و به يك آدم ناتويي برخورده كه رحمش را هم در آورده و هم دختري را كه ميخواهد ترميم باكره گي بكند و هم زني را كه بچه يازدهمش را حامله است. پس هر دوتا تصوير هست.
در واقع منظورتان اين است كه شما از فضايي فيلم ميسازيد كه در آن شخصيتهاي روشنفكر و فرهنگي زندگي ميكنند و ميان آنها و شخصيتهاي شما خود به خود شباهتهايي پيدا ميشود و ذهن ما به سمت مصداقها ميرود. ببينيد من خودم از كساني هستم كه بينهايت خانم سيحون را تحسين ميكنم. در اين فيلم هم گالريدار آدم بسيار خوبي است كه اين زحمت را ميكشد كه ميآيد براي آدمي كه رفته در روستا زندگي ميكند، نمايشگاه ميگذارد. اصولا همه آدمهايي كه كار فرهنگي ميكنند، آدمهايي بسيار بسيار قابل احترام هستند. همه ميدانيم كه اگر 500 متر زمين داشته باشيد و يك خانه سه طيقه با هر مشقتي بسازيد بهاندازه در آمد همه عمر يك هنرمند ميتوانيد پول دربياوريد. شما خودتان مگر در روزنامه با چه درآمدي كار ميكنيد؟ به همه اينها من واقف و معتقدم كه آنها آدمهاي با معرفتياند كه استانداردهاي بسيار عادي را قبول ميكنند، صرفا به اين خاطر كه نميخواهند تجارت كنند، بساز و بفروش بشوند.
جشنواره ♦ نگاه
فيلم آواز گنجشک ها هفتمين ساخته مجيد مجيدي در بيست و ششمين جشنواره بين المللي فيلم فجر به نمايش در آمد و توانست چهار سيمرغ بلورين براي بهترين کارگرداني، تدوين، موسيقي و چهرهپردازي را از آن خود کند. در حالي که فيلم هم اکنون در جشنواره بين المللي فيلم برلين در بخش مسابقه حضور دارد و شنيده مي شود يکي از شانس هاي اصلي دريافت جايزه باشد. مجيدي که کار سينما را با بازيگري شروع کرد، تنها کارگردان ايراني است که توانست با بچه هاي آسمان تا مرز دريافت بهترين اسکار خارجي پيش رود.
آواز گنجشک ها
کارگردان: مجيد مجيدي. فيلمنامه: مهران کاشاني، مجيد مجيدي. موسيقي: حسين عليزاده. مدير فيلمبرداري: تورج منصوري. تدوين: حسن حسندوست. بازيگران: محمد ناجي، رضاناجي، مريم اكبري، حامد آغازي، پوياصالحي، محمدرضا شيمي، شبنم اخلاقي، نشاط نظري، حسن رضايي و كامران دهقان. 100 دقيقه. محصول 1386.
کريم کارگري است که زندگي سختي دارد و در يک مزرعه پرورش شتر مرغ کار مي کند. صاحب کارخانه با فرار يکي از شتر مرغ ها او را اخراج مي کند. جست و جوهاي کريم براي يافتن شتر مرغ بي حاصل مي ماند. از سوي ديگر دختر او که ناشنواست سمعک خود را از دست داده است. پس کريم به تهران مي آيد و با موتور در شهر مسافر کشي مي کند. حوادث مختلفي در اين سفر هاي اديسه وار برايش رخ مي دهد که مبناي اصلي داستان است.
به رنگ آسمان
مجيد مجيدي بعد از کارگرداني فيلم بيد مجنون از سينماي مورد علاقه اش فاصله گرفت. او دنياي بکر سينماي مستقل را به سوداي فتح گيشه وانهاد و به سمت استفاده از ستاره هاي سينما و داستاني رقت انگيز براي جلب مخاطب روي آورد. اما بعد از شکست سختي که در گيشه و ميان تماشاگران خورد دوباره ترجيح داد روش قبلي خود را دنبال کند. آواز گنجشک ها به نوعي ادامه منطقي همان فيلم ها محسوب مي شود.
آواز گنجشک ها داستان پيچيده اي ندارد و مجيدي در آن سعي مي کند لحظات مرده زندگي کريم کارگر ساده مزرعه پرورش شتر مرغ را پيش روي تماشاگران زنده کند و اين کار را با چنان مهارتي انجام مي دهد که بسياري صحنه هاي فيلم که بيم آن مي رود ملال آور و کشدار باشند به فصل هايي به ياد ماندني تبديل مي شوند. البته نمي توان در اين ميان نقش فيلمبرداري، تدوين و موسيقي کار را نيز از نظر دور داشت.
تم اصلي داستان از زماني خود را مي نمايد که کريم شتر مرغ را گم مي کند و براي لحظاتي جهت يافتن شتر مرغ خود را به شکل او در مي آورد. در اين فصل نمايي طراحي شده که از بالا و به صورت هلي شات فيلمبرداري شده است. از اين نماي بالا تفاوتي ميان کريم و شتر مرغ احساس نمي شود و با جامپ کات هايي هم که حسندوست سر ميز تدوين بر فيلم وارد داشته به چشم مخاطب اين تغيير به هيچ وجه مورد توجه قرار نمي گيرد. پس از سفر کريم به شهر فصل حضور وي در هيات شترمرغ وسط خيابان معنا پيدا مي کند. کريم نيز که طبيعتي روستايي دارد در هياهوي شهر گم مي شود و فطرت پاک او دائم در معرض تهديد هاي نفساني قرار مي گيرد.
مجيدي نيز به صورت تلويحي با استفاده از کادر بندي و ريتم دو محل شهر و مکان زندگي کريم بر اين باور صحه مي گذارد. در شهر ريتم فيلم تند است و تماشاگر قادر به تمرکز بر شخصيت اصلي و داستان فيلم نيست و اين درحالي است که در روستا نماهايي عمدتا دور و کارت پستالي از لوکيشن را شاهد هستيم که در آن زندگي به صورت نسيمي آرامش بخش در حال وزيدن است.فيلم آواز گنجشک ها مي توانست از نيمه به بعد يعني صحنه اي که کريم ميان اسبابي که از شهر آورده مجروح مي شود به اثري ملال آور بدل شود. اثري درباره فقر و سياهي که بارها نمونه آن را ديده ايم. اما مجيدي سريع فضاهايي آميخته با رنگ را وارد داستان مي کند تا لذت بصري فيلم را از تماشاگر نگيرد. از سوي ديگر ايثار خانواده براي پر کردن ضعف اقتصادي خانواده فضايي انساني را بر فيلم حاکم مي کند.
محمد رضا ناجي به عنوان بازيگر نقش کريم نشان مي دهد که مجيدي فراي بازيگري آماتور از او سود جسته است. نگاه هاي بدوي او زماني که به شهر آمده و مبهوت آدم ها را مي نگرد نشان از تولدي تازه دارد که کريم را در بستري نو قرار مي دهد. مجيدي در استفاده از افراد ديگر نيز که به طور عمده نابازيگر هستند چنين مي کند. زني که نقش همسر کريم را ايفا مي کند به شکلي بسيار باور پذير شمايل زني سنتي را به نمايش مي گذارد. او لحظاتي سرشار از لطافت هايي زنانه است و در فصولي ديگر همچون يک مرد در مقابل حفظ کيان خانواده استواري مي کند.
در باره دکوپاژ فيلم جدا از نماي هلي شاتي که ذکر آن رفت نمايي در فيلم وجود دارد که کريم از دست فردي که به او تهمت دزدي زده فرار مي کند و در دل شهر گم مي شود. مجيدي اين نما را در ميدان هفتم تير گرفته و در اوج ترافيک و شلوغي. اما دوربين ناگهان کرين مي کند و دائم بالا مي رود تا کريم را به نقطه اي کوچک بدل کند. شايد در اوج ترافيک روز کمتر کارگرداني تن به چنين دکوپاژي دهد اما مجيدي با مديريت کامل اين کار را انجام مي دهد و همين ريزه کاري ها تفاوت کارگردان ها را مشخص مي کند.
قا ب ♦ چهارفصل
شايد نام "جيم ديويس" به گوش شما آشنا نيايد، اما بعيد مي دانم "گارفيلد" را نشناسيد. گربه نارنجي تنبل و خوش خوراکي که يک پرس لازانيا را به شکار موش ترجيح مي دهد و با لبخندي موذيانه و چشمان خمار، دنياي آدم ها را نظاره مي کند. اين معجزه دنياي هنر است که مخلوق معروف تر از خود خالق مي شود...
درباره جيم ديويسخالق مشهورترين گربه دنياي کارتون استريپ
شايد نام "جيم ديويس" به گوش شما آشنا نيايد، اما بعيد مي دانم "گارفيلد" را نشناسيد. گربه نارنجي تنبل و خوش خوراکي که يک پرس لازانيا را به شکار موش ترجيح مي دهد و با لبخندي موذيانه و چشمان خمار، دنياي آدم ها را نظاره مي کند. اين معجزه دنياي هنر است که مخلوق معروف تر از خود خالق مي شود.
"جيم ديويس" متولد 28 جولاي 1945، کارتونيست آمريکايي و خالق مشهورترين گربه دنياي کارتون استريپ، کودکي را در مزرعه کوچک پدرش واقع در "فرمونت" اينديانا گذراند. علاوه بر پدر و مادر و برادرش "ديو"، بيست و پنج گربه ساکن اين خانه بودند پس عجيب نيست که معروفترين مخلوق ديويس يک گربه باشد!
ديويس تحصيلات عالي را در دانشگاه "بال استيت" به پايان رساند و با موفقيت توانست کمترين معدل نمرات ثبت شده در تاريخ اين دانشگاه را به خود اختصاص دهد. هرچند مجري معروف تلويزيوني و هم دانشکده اي آن زمان ديويس يعني "ديويد لترمن" در کسب اين عنوان شرم آور با کارتونيست معروف شريک بود! پيش از خلق کاراکتر گارفيلد، ديويس در يک مؤسسه تبليغاتي محلي کار مي کرد. سال 1969 او دستيار کارتونيست معروف "تام ريان" در طراحي مجموعه استريپ Tumbleweeds شد. بعد از آن اولين مجموعه کارتون استريپ مخصوص خودش را که Gnorm Gnat نام داشت در نشريه محلي The Muskegon Chronicle طراحي کرد که پنج سال تمام منتشر مي شد.
شخصيت هاي اصلي اين کميک چند حشره بودند و وقتي ديويس خواست مجموعه را به يک سنديکاي ملي کميک استريپ بفروشد از سردبيري توصيه شنيد که:" کارهنري و شوخي ها همه عالي است اما کسي با حشره جماعت ارتباط برقرار نمي کند!" پس به فکر خلق کاراکتري مردم پسند و جذاب تر افتاد. تا به آن موقع کميک هاي زيادي درباره سگ ها کار شده بود اما کمتر فرصت خودنمايي به گربه ها داده بودند. جالب اين که وقتي جيم ديويس گارفيلد را خلق کرد خودش صاحب هيچ گربه اي نبود: همسر اولش کرولين به گربه ها حساسيت داشت و نمي توانست اين حيوانات دوست داشتني را تحمل کند. خوشبختانه چند سال بعد با اقدام مدبرانه ديويس اين مشکل هم مرتفع شد: زوج خوشبخت طلاق گرفتند و ديويس سال 2000 با "جيل" مشاور ارشد کمپاني خودش inc Paws ازدواج کرد.
"گارفيلد" اولين بار 19 ژوئن 1978 توسط سنديکاي کارتونيست ها در 41 روزنامه ايالات متحده به چاپ رسيد و از آن تاريخ تا به الان بدون توقف به انتشار هر روزه اش در نشريات ادامه داده است. هر قسمت اين مجموعه معمولاً از سه کادر تشکيل مي شود (غير از يکشنبه ها که کميک، طولاني تر و رنگي است) و به رابطه گارفيلد و صاحب اش "جان ارباکل" با هم و با دنياي اطراف مي پردازد. گارفيلد تنها حاصل شناخت ديويس از دنياي گربه ها نيست بلکه بينش عميق او را نسبت به زندگي و آدم ها به نمايش مي گذارد. گارفيلد بيش از آن که گربه باشد آدمي امروزي است که پشت نقاب گربه به نقد و ريشخند دنياي معاصر مي پردازد. طبعاً کميک استريپي که 30 سال هر روزه به چاپ مي رسد فراز و نشيب بسيار داشته و از تنوع موضوع و اتمسفر برخوردار باشد، گاهي مفرح تر و شاد تر، گاه عميق تر و ذهني تر. اما اکثر کارشناسان معتقد اند که اين مجموعه موفق ترين دوران خود را همان دهه اول تجربه کرده است، زماني که ايده ها و فضاها بکر و خلاقانه تر بودند.
از حيث اجرا سبک ديويس بسيار کارتوني و فانتزي است، ويژگي که باعث شده تا کودکان با گارفيلد ارتباط محکمي برقرار کنند و اين کاراکتر به مارک تجاري پر طرفداري بر اسباب و لوازم مورد مصرف کودکان، تبدبل شود. اما اشتباه نبايد کرد مخاطب اين کميک تنها کودکان نيستند هرچند که سادگي و رواني بعضي ايده ها فهم آن ها را براي مخاطبان کم سن و سال هم راحت کرده است. کميک ها اکثراً از ديالوگ بهره مي برند اما ديويس از ايده هاي کاملاً بصري و بدون شرح هم غافل نبوده است. گاه به ايده هاي کاملاً تجربي، انتزاعي و خلاق بر مي خوريم که با زاويه ديد مخاطب يا ساير عناصر ساختاري قاب ها بازي کرده اند. موضوع بسياري از داستانک ها هم عادت ها و رفتار هاي خود گارفيلد است: نفرت اش از عنکبوت و علاقه اش به تلويزيون، لازانيا، خوابيدن و البته سربه سر ديگران گذاشتن.
ديويس مجموعه انيميشن تلويزيوني هم بر اساس کميک هاي گارفيلد کار کرد که از سال 1988 تا 1994 از شبکه سي.بي.اس پخش مي شد و طرفداران بسياري هم داشت. اين موفقيت زمينه ساخت اولين فيلم سينمايي بلند گارفيلد را فراهم آورد. سال 2004 فيلم گارفيلد با صداپيشگي "بيل موراي" و به کمک جلوه هاي ويژه کامپيوتري روانه پرده سينماها شد هرچند که منتقدان استقبال چنداني از آن نکردند. شوخي هاي مينيماليستي کميک هاي سه قابه در ظرف زماني يک فيلم بلند لق مي زدند و تأثير لازم را نداشتند. در هر حال فيلم مخاطبان خود را داشت و قسمت دوم آن هم سال 2006 به نمايش درآمد.
جيم ديويس امروزه روزگار را در کنار همسر، فرزندان، نوه ها و البته گربه هاي اش مي گذراند و طراحي کميک هاي گارفيلد را به دستيارش "برت کوت" سپرده و تنها بر اجراي آنها نظارت دارد. در حالي که امتياز تجاري اين گربه چاق و تنبل، آينده مالي خانواده ديويس را کاملاً تضمين کرده است.
همچون دو هفته گذشته با معرفي فيلم هاي مدعي جوايز اسکار و فيلم هاي اروپايي به پيشواز اکران سينماهاي جهان رفته ايم.... <strong>فيلم هاي روز سينماي جهان/strong>
<strong>در دل طبيعت وحشي Into the Wild
کارگردان: شون پن. فيلمنامه: شون پن بر اساس کتاب جان کراکائر. موسيقي: مايکل بروک، کاکي کينگ، ادي ودر. مدير فيلمبرداري: اريک گوتيه. تدوين: جي کسيدي. طراح صحنه: درک آر. هيل. بازيگران: اميلي هيرش[کريستوفر مک کندلس]، مارشيا گي هاردن[بيلي مک کندلس]، ويليام هارت[والت مک کندلس]، جنا مالون[کارين مک کندلس]، برايان دايرکر[ريني]، کاترين کينر[جن برز]، وينس ون[وين وستربرگ]، کريستين استوارت[تريسي]، هال هالبروک[رون فرانز]. 140 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه اسکار بهترين تدوين و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/هال هالبروک، نامزد جايزه بهترين تدوين ا انجمن تدوينگران سينماي آمريکا، نامزد 7 جايزه اط مراسم انجمن منتقدان رسانه سينما، نامزد جوايز بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جايزه بهترين ترکيب صدا از انجمن صدابرداران سينماي آمريکا، نامزد جايزه بهترين طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردان هاي سينماي آمريکا، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين آواز/ Guaranteed و نامزد جايزه بهترين موسيقي، برنده جايزه بهترين فيلم و نامزد بهترين بازيگري/هيرش از جشنواره گاتام، نامزد جايزه گرمي بهترين آواز نوشته شده براي فيلم، برنده جايزه بهترين بازيگر/هيرش از جشنواره ميل ولي، برنده جايزه بهترين بازيگر/هيرش از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزه بهترين کارگرداني و ستاره در حال طلوع/هيرش از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه هيئت داوران جشنواره رم، نامزد جايزه بهترين آواز/ Rise از مراسم ساتلايت، نامزد 4 جايزه از مراسم اتحاديه بازيگران سينما، برنده جايزه تماشاگران جشنواره سن پائولو، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه اقتباسي از مراسم اتحاديه نويسندگان آمريکا.
کريستوفر مک کندلس دانشجوي جوان و ورزشکار دانشگاه اموري، پس از فارغ التحصيل شدن در سال 1992 زندگي عادي خود را رها کرده و بعد از بخشيدن تمامي پس انداز 24 هزار دلاري خود، پاي پياده به سوي آلاسکا راه مي افتد تا در دل طبيعت وحشي زندگي کند. او در طول راه با شخصيت هاي مختلفي برخورد مي کند که زندگي او را تغيير مي دهد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
شون جاستين پن متولد 1960 سانتا مونيکا امروزه نه فقط به عنوان بچه بد هاليوود يا بازيگري با زندگي شخصي جنجالي و يک فعال سياسي محبوب، بلکه به عنوان يک کارگردان نيز شهرتي به سزا کسب کرده است. اولين فيلمش دونده سرخپوست حکم دست گرمي و دورخيز براي ساخت فيم هاي بعدي را داشت. نگهبان چهار راه به منتقدانش ثابت کرد که مي تواند از پس قصه گويي و پرداخت درام هاي معاصر برآيد، اما اقتباس اش از کتاب قول فريدريش دورنمات او را به مقام کارگرداني خوش قريحه ارتقاء داد و تثبيت کرد. پس از حضور در پروژه اپيزوديک 11 سپتامبر و شش سال پس از فيلم قول، اين بار با فيلمي به شدت متفاوت با آثار پيشين خود بازگشته است. در دل طبيعت وحشي سفر اديسه وار پسر جواني است که خود را در طبيعت گم مي کند تا بتواند به شناخت خود و جهان برسد. نوعي سفر اشراقي که خود پن آن را تشويق جوانان براي دست برداشتن از عافيت زندگي مرفه شهري مي داند. او چنين سفرهايي را لازمه خودشناسي و نوعي طي طريق مي داند، اما اين حرف ها به اين معني نيست که چون مک کندلس جوان خود را به خطر انداخته و سرانجام در اثر گرسنگي ريق رحمت را سر بکشيد. چون بهايي که مک کندلس جوان براي کشف و لمس زيبايي و طبيعت ناشناخته و حقيقت پرداخت، بسيار گزاف بود.
مردي که مي خواست نوعي جک لندن دهه هفتادي باشد و با عبور از دشت هاي سرمازده و سفيد از برف آلاسکا زيبايي هاي طبيعت را ببيند، فلسفه رها بودن و زندگي را تجربه کند و آرام بگيرد. پن در ترسيم روحيه ناآرام و زندگي خانوادگي نه چندان شاد مک کندلس ها بسيار زيرکانه عمل مي کند و از کريستوفر جوان يک قديس نمي سازد. اتفاقي که هر کارگردان کم تجربه اي مي توانست گرفتار آن شود. با اين حال در پايان فيلم يقيناً خيلي ها وسوسه خواهند شد تا کوله بارشان را بسته و قدم در دل طبيعت بگذارند. چون بشر ناگزير از درک و پناه بردن به دامان آن است:بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زدبه غار خواهد رفتکريستوفر مک کندلسي که پن ترسيم مي کند کودکي بيش نيست، نوع نگاه او به جهان و زندگي هم کودکانه است. ساده و بي آلايش و به همين خاطر است که آرامش را در دل مادر زمين مي جويد. او با انتخاب نام غريب الکساندر سوپر ترمپ[الکساندر ابر ولگرد] سادگي کودکانه خود را به نمايش مي گذارد، اما در پايان همچون عارفي بالغ به مرحله فنا رسيده و در ميان دشت هاي برف پوش آلاسکا جان مي سپارد.
شون پن فيلم را بر اساس کتاب پرفروش کراکائر با استفاده از 15 ميليون دلار بودجه ساخته و نمايش آن در آمريکا چيزي حدود 17 ميليون درآمد به دنبال داشته است. نقطه قوت فيلم بازي اميل هيرش تازه کار و حاشيه صوتي درخشان فيلم است که آوازهاي به ياد ماندني آن را زينت داده اند. ژانر: ماجرا، زندگي نامه، درام.
<strong>به من قول بده Zavet
کارگردان: امير کوستوريتسا. فيلمنامه: امير کوستوريتسا، رانکو بوژيچ بر اساس داستاني از راده مارکوويچ. موسيقي: استريبور کوستوريتسا. مدير فيلمبرداري:ميلوراد گلوسيچا. تدوين: سوتوليچ ميکا ژاييچ. طراح صحنه: بيليانا بلادا، رادووان مارکوويچ، رايا مارکوويچ. بازيگران: ئوروس ميلوانوويچ[سانه]، ماريا پترونيويچ[يسنا]، الکساندر برچک[پدربزرگ زيووين مارکوويچ]، ميکي مانويلويچ[رئيس بايو]، ليليانا بلاگوويچ[بوسا]، ايوان ماکسيموويچ[بازرس]، کوسانکا ديه کيچ[مادر يسنا]، استريبور کوستوريتسا[توپوز]، ولادان ميلويويچ[رونيو]. 137 و 126 دقيقه. محصول 2007 صربستان، فرانسه. نام ديگر: Promets-moi، Promise Me This. نامزد نخل طلاي جشنواره کن.
سانه، پسر نوجواني که در خارج از بلگراد به همراه پدربزرگش زندگي مي کند، مامور مي شود تا سه وصيت وي را قبل از مرگش برآورده کند. او بايد به بلگراد رفته و پس از فروش تنها دارايي شان-يک گاو- سه چيز تهيه کند. يک شمايل مذهبي، يک يادگاري از شهر و مهم تر از همه پيدا کردن يک عروس... چون پدربزرگ بيم دارد که پس از مرگ وي، سانه تنها بماند. سانه راهي شهر مي شود، اما برخورد تصادفي اش با رئيس بايو-از تبهکاران مشهور شهر که روسپي خانه اي بزرگ را اداره مي کند- سبب بروز حوادثي شده و او را ناچار به کمک خواستن از پسران تنها دوست متوفي پدربزرگش مي کند. دو پسر پوست کلفتي که قرار است در شغل جديد بايو-احداث دو برج ساختماني عظيم- به وي کمک کنند. سانه از اين دو مي خواهد تا در نجات دادن يسناي زيبا- که سانه در اولين ديدار عاشق اش شده- از چنگ بايو به وي کمک کنند. همزمان در روستا نيز جنگ ميان پدربزرگ و بازرس اداره آموزش و پرورش بر سر به دست آوردن بوسا، خانم معلم خوشگل روستا ادامه دارد و هر کدام با توسل به توانايي هاي خود در صدد برنده شدن هستند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
امير کوستوريتسا پديده سينماي شرق اروپا و يوگسلاوي سابق است. متولد 1954 سارايه وو که در 1978 از دانشگاه FAMU پراگ فارغ التحصيل شده و همزمان با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع به کارگرداني کرده است. پس از ساختن تعدادي فيلم تلويزيوني در 1981 به همراه دوست و فيلمنامه نويس اش عبدالله سيدران اولين فيلم بلندش دالي بل را به ياد مي آوري؟ را کارگرداني کرد که شير طلايي ونيز را ربود. از آن روز تاکنون کوستا فيلم هاي زيادي نوشته، کارگرداني و يا بازي کرده و گاه در ساختن موسيقي آنها نقش داشته است. نمايش هر فيلم او هميشه توام با استقبال هموطنانش، منتقدان و سينما دوستان سراسر جهان بوده است. به جرات مي شود گفت که کوستا سبکي تازه و منحصر به فرد در روايت قصه هاي سرزمين اش ابداع کرده، چيزي شبيه رئاليسم جادويي که در ترکيب با کمدي منطقه بالکان معجوني غريب را پديد آورده و هنوز هيچ کدام از مقلدانش به گرد پاي او نرسيده اند. کوستاريتسا تا امروز دو بار نخل طلاي کن[در کنار جايزه بهترين کارگرداني و جايزه فيپرشي] را به دست آورده، خرس طلايي برلين را براي روياي آريزونا تصاحب کرده، سه بار نامزد سزار بوده و چندين جايزه اصلي جشنواره ونيز را دريافت کرده است. در يک کلام پر افتخارترين فيلمساز اروپاي شرقي و بوسني/هرزه گوين است.
آخرين فيلمش به من قول بده نيز فقط يک کمدي پيکارسک که خنده بر لب هاي تماشاگر بنشاند، نيست. کوستا در اين فيلم وقايع سورئاليستي پس از فروپاشي يوگسلاوي و ظهور طبقه جديد تکنوکرات ها را به سخره مي گيرد. کساني امثال بايو که هنوز از تجارت سکس دست برنداشته و در صدد پيوستن به طبقه بورژوازي جديد هستند. اما به نظر مي رسد که پس از دو دهه و اندي انبان ايده هاي کوستا ته کشيده و اين آخري نيز به نوعي بازيافت تم هاي چند اثر پيشين است. اتفاقي که داوران کن نيز متوجه آن شده اند و در يک ژست حمايتي تنها به نامزدي نخل طلا قناعت کرده اند. با اين حال فيلم همچون تمامي کمدي هاي اسلپ استيک کوستوريتسا واجد شور و هيجاني است که شما را وادار مي کند تا پايان فيلم با آن همراه شويد. بازي هاي همگي خوب است و ميکي مانويلوويچ در فاصله کوتاهي پس از درخشش در نقش يک پانداز در ايرينا پالم بار ديگر در نقشي ظاهراً مشابه توانايي هاي خود را به نمايش مي گذارد. البته اين بار وجوه کميک نقش بيشتر و بارزتر است، از تمايل انحراف آميزش به حيوانات مانند بوقلمون گرفته تا سبيل هايي دو رنگي که خود مايه خنده هستند.
کوستوريتيسا اين بار نيز ستايش از زن ها و عشق را فراموش نکرده و از زبان شخصيت هايش مي گويد که در دنيا به اندازه کافي عشق وجود ندارد. چيزي که شخصيت هاي کارتوني او در هر مقطع سني نيز نياز به آن و فقدانش را حتي در قالب تمناهاي جنسي به شدت احساس مي کنند. پس هم صدا با آخرين فيلم کوستا و شخصيت هاي فيلمش فرياد بزنيد: جنگ نکنيد، عشق بورزيد! چون زندگي يک معجزه است. ژانر: درام.
<strong>مولير Molière
کارگردان: لوران تيرار. فيلمنامه: لوران تيرار، گره گوار وينرون. موسيقي: فردريک تالگوران. مدير فيلمبرداري: ژيل آنري. تدوين: والري دسين. طراح صحنه: فرانسوا دوپرتوا. بازيگران: رومن دوريس[ژان باتيست پوکلن]، فابريس لوچيني[آقاي ژوردان]، لورا مورانته[الميره ژوردان]، ادوار بير[دورانت]، لودوينه سنيه[سليمينه]، فاني والت[هنريت ژوردان]، ملاني دوس سانتيس[لويزون ژوردان کودک]، گيليان پتروفسکي[توما]، سوفي شارلوت هوسون[مادلن بژار]، آري الماله[معلم رقص]، اريک برگر[معلم نقاشي]. 120 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نامزد جوايز سزار بهترين طراحي لباس-بهترين طراحي صحنه-بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فابريس لوچيني و بهترني فيلمنامه اصيل، برنده جايزه تماشاگران و سنت ژرژ بهترين بازيگر/لوچيني و نامزد جايزه سنت ژرژ طلا از جشنواره مسکو.
سال 1658، ژان باتيست پوکلن نمايشنامه نويس و بازيگر فرانسوي معروف به مولير پس از 13 سال به سفر به همراه گروه نمايشي اش به پاريس بازمي گردد تا در تماشاخانه اي که پادشاه در اختيارش گذاشته، نمايشي بزرگ براي وي اجرا کند. مولير که به عنوان يک کمدي نويس شهرت يافته، اين بار آرزو دارد تا در گونه تراژدي نمايشي نوشته و اجرا کند، اما پادشاه و اطرافيانش فقط انتظار ديدن نمايشي تازه و کميک از او دارند. در کشاکش تصميم گيري براي نوشتن نمايش تازه، نامه اي از بانويي محترم به دست وي مي رسد. نويسنده از او خواسته تا قبل از مرگ به ديدارش برود. اين زن کسي نيست جز الميره ژوردان که مولير 13 سال پيش مجبور به ترک وي شده است. در آن زمان مولير نمايشگري نه چندان موفق و مقروض بود. اما پس از زنداني شدن توسط يکي از طلبکاران، فرشته نجات در قالب پيشکار آقاي ژوردان ثروتمند به سراغ وي آمده و در ازاي کمک به اجراي يک نمايش وي را مي رهاند. مولير بعد از رسيدن به خانه مجلل ژوردان درمي يابد که اين ثروتمند تازه به دوران رسيده با وجود داشتن دختري دم بخت و همسري زيبا، دل در گروي مارکيز جواني به نام سليمينه بسته و قصد دارد تا به وسيله اجراي نمايشي تک نفره در برابر وي دلش را به چنگ آورد. اين کار بايد بسيار مخفيانه انجام شود، از اين موليردر لباس کشيش و تحت نام جعلي تارتوف به اهالي خانه معرفي مي شود. اما اين کشيش قلابي سخت گير به زودي خود را اسير عشق بانوي خانه مي يابد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
لوران تيرار فيلمنامه نويس و کارگردان فرانسوي در دانشگاه نيويورک درس خوانده و از ستايش گران اسپيلبرگ است. کارش را با بررسي فيلمنامه در وارنر آغاز کرده و سپس با کار در مجله استوديو روزنامه نگاري را نيز به کارنامه خود افزوده است. پس از شش سال کار در اين ماهنامه و مصاحبه با سينماگران مختلف که در کتابي تحت عنوان "دوره دکترا براي فيلمسازان: درس هاي خصوصي از مشهورترين کارگردان هاي دنيا" منتشر و با استقبال گسترده اي روبرو شد. از 1997 کار در مطبوعات را رها و شروع به فيلمنامه نويسي کرد. پس از ساخت دو فيلم کوتاه در 1999 و 2000 اولين فيلم بلندش را به نام داستان زندگي ام نوشت و در سال 2004 آن را به فيلم برگرداند. در سال 2005 فيلمنامه چگونه ازدواج کنيد و مجرد بمانيد را براي آلن شابات نوشت که با موفقيت کم نظيري روبرو شد. مولير دومين فيلم بلند اوست که يکي از عظيم ترين و گران ترين محصولات تاريخ سينماي فرانسه تا امروز محسوب مي شود. يک فيلم ملي و زندگي نامه مشهورترين کمدي نويس قرن هجدهم فرانسه در ترکيب با برداشتي آزاد از دو اثر وي به نام تارتوف و Le Bourgeois gentilhomme که با دست و دلبازي هر چه تمام تر و صرف 16 ميليون يورو ساخته شده است.
اما مولير تنها يک داستان عاشقانه پر ماجرا و خوش ساخت نيست. مولير فيلمي در ستايش از هنر بازيگري و ژانر کمدي است. ژانري که هنوز هم در نظر بسياري به هنگام مقايسه با تراژدي و درام در مکاني پايين تر قرار مي گيرد. چيزي که مولير نيز با گفتن "تئاتر واقعي يعني تراژدي" بر آن صحه مي گذارد. اما بعدها با تشويق الميره ژوردان راه هايي براي ارتقاي منزلت اين ژانر ابداع مي کند.
فيلم مولير نيز به خوبي قادر است اشتباه بودن اين نظريه را اثبات کرده و ژان باتيست پوکلن را همسنگ ويليام شکسپير اعلام کند. تنها کافي است به صحنه آموزش ژوردان توسط مولير-جايي که در نقش اسب هاي متفاوت بازي مي کند- نگاه کنيد، تا عمق احترام فرانسوي ها را به هنر بازيگري دريابيد[در زبان فرانسه کمدين به معني بازيگر است]. انتخاب بازيگران و چهره پردازي آنها در کنار فيلمبرداري و طراحي صحنه فخيم فيلم از نقاط قوت اثر است. شباهت ظاهري رومن دوريس با مولير و بازي حيرت انگيز لوچيني در نقش ژوردان ساده لوح و هميشه بازنده تکان دهنده است. شايد از تاثير انتقاد اجتماعي نمايش هاي مولير که در فيلم حکم پس زمينه را يافته اند، در گذر ساليان کاسته شده باشد. اما تا زماني که آدمي بر روي کره زمين وجود دارد و مناسبات طبقاتي و خصلت هاي بشري چون حرص و آز زنده اند، نمايشنامه هاي مولير و اين فيلم زنده خواهند ماند. دوستداران مولير دلايل کافي و متقن براي تماشاي فيلم تيرار دارند، اما کساني که هنوز با اين هنرمند فرانسوي آشنا نيستند نيز بايد در تماشاي اين فيلم شتاب کنند!ژانر: کمدي.
<strong>ساختمان يعقوبيان عمارة يعقوبيان
کارگردان: مروان حامد. فيلمنامه: وحيد حامد بر اساس داستاني از علاء الأسوانى. موسيقي: خالد حماد. مدير فيلمبرداري: سامح سليم. تدوين: خالد مرعي. طراح صحنه: نهاد نصرالله. بازيگران: عادل امام[زكى الدسوقى]، نور الشريف[الحاج محمد عزام]، هند صبرى[بثينه]، خالد صالح[كمال الفولى]، خالد الصاوي[حاتم رشيد]، محمد امام[طه الشاذلى]، إسعاد يونس[دولت الدسوقى]، باسم سمره[عبد ربه]، يسرا[كريستين]، سميه الخشاب[سعاد]، احمد بدير[ملاك آرمانيوس]، احمد راتب[فانوس]، عباس أبو الحسن[مامور امنيتي]، يوسف داوود[فكرى عبد الشهيد]، تامر عبد المنعم[ پسر الحاج عزام]، جيهان قمرى[رجاء]، يحيى الفخراني[راوي]. 161 دقيقه. محصول 2007 مصر. نام ديگر: Yacoubian Building/ Omaret yakobean. برنده جايزه بهترين بازيگر/عادل امام و نامزد جايزه بهترين کارگرداني از سوي هيئت داوران بين المللي جشنواره سائو پولو.
دهه 1990، قاهره. زکي الدسوقي پيرمردي ثروتمند که با خواهرش دولت در بهترين آپارتمان ساختمان يعقوبيان زندگي مي کند، هرگز ازدواج نکرده و اغلب به روابط موقتي با زنها اکتفا مي کند. همين رفتار او و رفتار مسرفانه اش، دولت را به خشم آورده و بعد از دزديده شدن انگشتر گران قيمتش توسط يک از معشوقه هاي زکي او را از خانه بيرون مي کند. زکي ناچار در محل کارش که وعده گاه او با زنان نيز هست، اطراق مي کند.
طه الشاذلي فرزند سرايدار ساختمان يعقوبيان تصميم دارد تا بعد از فارغ التحصيلي در تشکيلات پليس استخدام شود. اما شغل پدر باعث مي شود تا از پذيرش وي سرباز زنند و طه براي ادامه درس به دانشگاه مي رود. ولي در دانشگاه به دام گروه هاي افراطي اسلام گرا افتاده و پس از مدتي دست از محبوب خود نيز کشيده و زندگي مخفي پيش مي گيرد.
بثينه محبوب طه نيز که از کودکي در کنار يکديگر و ميان کپرها و آلونک هاي ساخته شده در پشت بام ساختمان يعقوبيان بزرگ شده اند، پس از چند بار شغل عوض کردن به دليل مزاحمت هاي جنسي کارفرماها کار منشي گري را در دفتر زکي الدسوقي قبول مي کند. اما بعد از مدتي توسط آرمانيوس صاحب بنگاه املاک وسوسه مي شود تا در ازاي مقداري پول هنگام مستي از زکي امضا گرفته و آپارتمانش را از چنگ او دربياورد.
حاتم رشيد فرزندي مردي مصري و زني فرانسوي و سردبير روزنامه فرانسوي زبان Le Caire [قاهره] نيز در يکي ديگر از آپارتمان هاي ساختمان يعقوبيان زندگي مي کند. حاتم همجنسگراست، اما اين کار در مصر ممنوع است و او ناچار بايد از راز زندگي خصوصي خويش به شدت محافظت کند.
الحاج محمد عزام يکي ديگر از ساکنين ثروتمند ساختمان يعقوبيان که سابق بر اين کفاش بوده، در حال انجام معاملات بزرگ اتومبيل با ژاپني هاست. او با وجود داشتن سن زياد و فرزنداني بزرگ به خاطر ميل جنسي زيادي که دارد، مخفيانه دست به ازدواج دوم مي زند. حاج عزام که جاه طلب نيز هست، خواستار راه يافتن به مجلس و مقامات دولتي است. او براي رسيدن به اين خواسته خود از خرج کردن پول ابا ندارد و آشنايي اش با وزيري متنفذ و فاسد راه را براي وي باز مي کند.
اين آدم ها و برخي از نزديکان شان که همگي از ساکنان فقير يا غني ساختمان يعقوبيان و به ظاهر فاقد هر گونه ارتباطي با يکديگر هستند، به زودي مسير زندگي شان با هم تلاقي خواهد کرد.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
اگر مثل نويسنده اين مطلب سينماي قديم مصر را از وراي فيلم هاي فريد الاطرش و ساميه جمال و دست بالا يوسف شاهين مي شناسيد، بايد بگويم که سينماي قابل اعتنايي را از دست داده ايد. سينمايي که آثار نويسندگان برجسته اي چون نجيب محفوظ دستمايه برخي از قله هاي آن بوده-مثلاً زقاق المدق/کوچه مدق- و اينک يکي از پر فروش ترين و جنجالي ترين کتاب هاي معاصر اين کشور نيز منبع اقتباس گران ترين فيلم تاريخ سينمايش شده است.
علاء الأسوانى متولد 1957 فعال سياسي و يکي از بنياگذاران حرکت کفايه، در رشته دندنپزشکي تحصيل کرده، ولي بعدها به روزنامه نگاري و رمان نويسي روي آورده است. ساختمان يعقوبيان دومين رمان اوست که به زبان انگليسي نيز ترجمه شده و همزمان يک فيلم سينمايي و يک سريال از روي آن ساخته شده است. هر چند به نظر مي رسد که قالب سريال براي داستاني با چنين تعداد شخصيت و حوادث پيچ در پيچ فروان فرمت مناسب تر باشد، اما مروان حامد[که طبعاً از پيشينه اش هيچ نمي دانيم جز ساختن يک فيلم به نام ليلا در سال 2001] به خوبي توانسته انسجام لازم را به فيلم تقريباً طولاني خود اعطا کند.
داستان در دهه 1990 رخ مي دهد، اما راوي در آغاز فيلم ما را با پيشينه ساختمان و طبعاً با تاريخ معاصر مصر آشنا مي کند. ساختمان يعقوبيان نمادي معقول و در حکم يک برش عرضي از جامعه قرن بيستمي مصر پس از کودتاي جمال عبدالناصر و طبعاً بر هم ريختن تمامي سيستم پيشين است. ساختمان و ساکنان آن در مقياسي عظيم يادآور فيلم خاطرات دوران عقب ماندگي توماس گوتيه رز آلئا است. غير ممکن است يک ايراني با ديدن آن دست به مقايسه با شرايط بعد از کودتاي رضا شاه تا شورش 57 و مکانيسمي که منجر به بروز اين حوادث شد، نزند. همه شخصيت هاي فيلم مانند اعضاي يک جامعه بسته اسلامي اسير ليبيدو و تمايالت جنسي خود هستند. برخي آن را با سکس و برخي آن را با سياست ارضا مي کنند. اما تقريباً به استثناي زکي و بثينه که عاشق يکديگر مي شوند، همگي تباه خواهند شد.
ساختمان يعقوبيان که با هزينه اي معادل 19 ميليون پوند[يا جنيه] مصري ساخته شده، نمونه بسيار خوبي براي آشنايي با سينماي جديد مصر[که به شکلي جسورانه موضوعي ممنوع چون همجنسگرايي را پوشش داده]، کشورهاي اسلام زده خاورميانه و شرايطي است که اسلام بنيادگرا در آن مجال ظهور و رشد پيدا مي کند. تماشاي اين فيلم به هر قيمتي مي ارزد! ژانر: درام.
رمبو Rambo
کارگردان: سيلوستر استالونه. فيلمنامه: آرت مونتراستللي، سيلوستر استالونه بر اساس شخصيت خلق شده توسط ديويد مورل. موسيقي: برايان تايلر. مدير فيلمبرداري: گلن مک فرسون. تدوين: شون آلبرتسون. طراح صحنه: فرانکو-جياکومو کاربونه. بازيگران: سيلوستر استالونه[جان رمبو]، جولي بنز[سارا ميلر]، پل شولزه[برنت]، ماتيو مارسدن[بچه محصل]، گراهام مک تاويش[لويس]، تيم کانگ[ان-جو]، ري کالگوس[دياز]، جک لا بوتز[ريس]، موانگ موانگ خين[تينت]، کن هاوارد[آرتور مارش]، . 91 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: John Rambo، Rambo 4، Rambo 4: John Rambo، Rambo IV، Rambo IV: End of Peace، Rambo IV: Holy War، Rambo IV: In the Serpent's Eye، Rambo IV: Pearl of the، Cobra، Rambo: First Blood Part IV ، Rambo: To Hell and Back.
جان رمبو، کهنه سرباز جنگ ويتنام زندگي ساده اي را در يک روستاي مرزي تايلند با گرفتن مار و فروش آنها سپري مي کند. اما از راه رسيدن گروهي از مسيونرهاي مسيحي که داواطلبانه عازم برمه هستند تا به روستائيان کره اي بازمانده از نسل کشي گسترده کمک کنند، همه چيز را بر هم مي ريزد. آنان از رمبو مي خواهند تا وظيفه رساندن و راهنمايي شان را بر عهده بگيرد. هشدارهاي رمبو مبني بر خطرناک بودن منطقه سودي نمي بخشد و سرانجام بر اثر اصرار اعضاي گروه مي پذيرد تا به آنها کمک کند. ولي در طول راه با گشتي ها روبرو مي شوند و رمبو براي نجات جان ميسيونرها و مخصوصاً سارا مجبور به کشتن همه گشتي ها مي شود. با رسيدن به محل اعضاي گروه به طرف دهکده هاي برمه حرکت مي کنند و رمبو نيز به خانه خود برمي گردد. ولي مدتي بعد کشيشي نزد وي آمده و از سرنوشت اعضاي گروه که اسير سرگردي ساديست به نام تينت شده اند، ابراز نگراني مي کند. او از رمبو مي خواهد تا گروهي مزدور را به محل پياده کردن ميسيون مذهبي برساند تا اعضاي گروه را نجات دهند. اما با رسيدن به محل رمبو که از کم تجربگي مزدورها و خودخواهي رئيس شان باخبر شده، تصميم مي گيرد به آنها کمک کند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سيلوستر گاردنيتزيو استالونه متولد 1946 نيويورک با بازي در نقش هاي کوچک فيلم هاي درجه 2 در ابتداي دهه 1970 وارد سينما شد. اولين دستمزدي که براي بازي گرفت بيشتر از 200 دلار نبود، اما 6 سال بعد نوشتن فيلمنامه راکي و بازي در نقش اول آن باعث شد تا يک شبه ره ساله را پيموده و شهرتي جهاني نصيب اش شود. اين شهرت با خود دستمزدهاي کلان را نيز به همراه آورد و اينک استالونه از گران قيمت ترين بازيگران هاليوود[براي بازي در D-Tox 20 ميلون دلار دريافت کرد] به شمار مي رود. استالونه با وجود فقر دانش آکادميک، از هوش سرشاري برخوردار است که در کنار قابليت هاي فيزيکي اش او را تبديل به نماد دوراني از تاريخ معاصر آمريکا کرده. بازي در ادامه هاي راکي و سپس در نيمه دهه 1980 حضور در 3 قسمت از ماجراهاي رمبو او را بدل به شمايل دوران ريگانيسم کرد. او در اين نقش ها به مصاف روس ها و هر چه که نشاني از تهديد آمريکا داشت، رفت و سمبل عملگرايي و عرق نظامي آمريکايي شد. استالونه در کنار آرنولد شوارتزنگر نمادي از دوره اي بود که عضله سالاران بر سينماي حاکم بودند. اما کمتر کسي مي توانست قبول کند که استالونه دو دهه بعد، باز هم به سراغ شخصيت رمبو رفته و بعد از پا کردن گرد و خاک قامتش او را به مصاف يک سرگرد خونخوار کره اي بفرستد و در پايان فيلم رستگار و رها به خانه اش در آمريکا بازگرداند. اين يعني نقطه پايان اسطوره رمبو که پذيرفته بازنشسته شود، اما فيلم به مثابه آخرين حرکت قهرمان با وجود صرف هزينه و نيروي انساني قابل توجه، فيلم قابلي نيست.
رمبو نسخه بازيافت شده سه گانه پيشين است و مانند دو قسمت قبلي از نوشته ديويد مورل جز شخصيت اصلي اش هيچ نشاني ندارد. تد کاچف هنگام برگرداندن کتاب مورل به فيلم با نگاهي انتقادي از تبديل جوانان آمريکايي به ماشين هاي کشتار و ضايعاتي رواني وحشتناکي به آنها تحميل شده بود، سخن مي گفت. اما سازندگان دو قسمت بعدي که از فيلمنامه استالونه بهره مند بودند، تنها به نمايش عمليات محيرالعقول وي و عضلات در هم پيچيده اش بسنده کردند. فيلم فعلي نيز به همان راه مي رود و با استفاده از همان صحنه هاي کليشه اي مانند آهنگري جناب رمبو يا کابوس هايش از ويتنام سعي در رستگاري وي و صحه گذاشتن بر رفتار خشونت بار وي دارد. او با ديگر جانوران درنده جنگل هاي تايلند تفاوتي ندارد، رمبو به اندازه سرگرد تينت خشن است. اما هدف وي عاملين خشونت است [مثل رفتار آقاي جورج بوش در مقابله بااعضاي القاعده!].
چهارمين قسمت رمبو يا تور نوستالژيک جناب استالونه با بودجه هنگفت 50 ميليون دلاري اميدهاي زيادي خلق کرده، اما فروش يکي دو هفته اول نمايش آن[حدود 20 ميليون دلار] حاکي از غلط از کار در آمدن حساب هاي سازندگان آن دارد. فيلم ظاهراً همه چيز دارد، از لوکيشن هاي قابل توجه، ريتم تند و هيجاني که در همه جاي فيلم تنيده شده، اما فاقد داستاني تازه است. و از همه بدتر ديدن رمبوي پت و پهن شده اي که خيلي هم روي فرم نيست، هر چند ديدن تحرک استالونه 62 ساله که با کمک بدل کارها به اين طرف و آن طرف مي جهد دل پيرمردها را آب خواهد کرد!ژانر: اکشن، مهيج.
<strong>هشيار Awake
نويسنده و کارگردان: جابي هارولد. موسيقي: ساموئل سيم. مدير فيلمبرداري: راسل کارپنتر. تدوين: کريگ مک کي. طراح صحنه: دينا گولدمن. بازيگران: هيدن کريستنسن[کلايتن برسفورد جونيور]، جسيکا آلبا[سام لاک وود]، ترنس هاوارد[دکتر جک هارپر]، لنا اولين[ليليث برسفورد]، کريستوفر مکدانلد[دکتر لري لوپين]، سام روباردز[کلايتن برسفورد]، آرليس هاوارد[دکتر جاناتان تير]، فيشر استيونس[دکتر پوتنام]، جورجينا چاپمن[پني کارور]. 84 دقيقه. محصول 2007 آمريکا.
کلايتن برسفورد جونيور با وجود ثروتي که از پدر به وي رسيده، خوشبخت نيست. او بنا به توصيه دوستش دکتر جک هارپر بايد هر چه زودتر تحت عمل جراحي قلب باز قرار گرفته و عمل پيوند قلب روي او صورت بگيرد. ولي اين کار چندان هم راحت نيست، چون گروه خون کلايتن O منفي است و يافتن اهدا کننده مناسب مشکل است. کلايتن که از شش ماه پيش با منشي اش سام لاک وود رابطه عاشقانه اي به هم زده، تصميم به ازدواج با او دارد. اما از ترس مادر مقتدرش نمي تواند آن را به زبان بياورد. ولي سرانجام به توصيه دکتر هارپر و اصرار سام در برابر مادر ايستاده و پس از ترک خانه با سام ازدواج مي کند. سحرگاهان با صداي پيجر که خبر از يافته شدن قلبي مناسب براي انجام عمل مي دهد، زوج تازه ازدواج کرده به بيمارستان مي روند. در آنجا کلايتن با مادرش روبرو مي شود که از او مي خواهد تا اجازه دهد دکتر معتمدش جاناتان تير مشهور وي را عمل کند. اما کلايتن که به دوستش دکتر هارپر اعتقاد دارد، اين پيشنهاد را رد مي کند. عمل جراحي آغاز مي شود، اما کلايتن پس از تزريق داروي بيهوشي دچار حالتي نادر مي شود که قادر به شنيدن و دريافت تمامي وقايع پيرامون خويش است. حالتي که از ميان 700 مورد عمل جراحي در سال فقط 1 نفر گرفتار آن مي شود و اين اتفاق تمام زندگي و آينده کلايتن را تغيير خواهد داد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
جابي هارولد را نمي شناسم. شنيده ام که بريتانيايي است و هشيار اولين فيلمش محسوب مي شود. تنها سابقه اي که از وي در منابع مکتوب به چشم مي خورد، دستيار کارگرداني فيلم کوتاه Bacon Wagon[2001] است که دسترسي به آن نيز دشوار است. از طرف ديگر ديدن نام جسيکا آلبا و هيدن کريستنسن در ميان نامزدهاي تمشک طلايي[اسکار بدترين ها] در کنار نقدهاي منفي نوشته بر فيلم کافي است تا دچار پيش فرض هايي شده و با ديدي منفي به سراغ فيلم برويد. يعني کاري که من کردم و نتيجه عکس گرفتم.
بله، باور کنيد که اگر بخواهيد اسير اين پيشداوري ها شويد، در حق اين فيلم جفا کرده ايد. چون جابي هارولد قصه اي را که خود نوشته با پيچ و خم ها و با تعليق هاي درست روايت مي کند. قصه اي که در آغاز به نظر مي رسد چيزي در حد فيلم هاي هندي يا فارسي و عشق دختر فقير و پسر اين بار خيلي پولدار است، خيلي زود با افزودن پيرنگ هايي قابل قبول تماشاگر را دچار هيجاني واقعي مي کند. هر چند پيرنگ اصلي در نوشته هاي ابتداي فيلم به شکلي مستندگونه در اختيار تماشاگر قرار مي گيرد، اما همه چيز به آرامي شکل يک دسيسه از پيش طراحي شده را به خود گرفته و با تحول هاي به جاي شخصيتي-مانند ليليث مادر کلايتن يا دکتر هارپر- تماشاگر را با حفظ عنصر غافلگيري و تعليق با خود همراه مي کند.
بر خلاف داوران مراسم تمشک طلايي هم گمان مي کنم شيمي ميان آلبا و کريستنسن جور است [قرار بود اين نقش ها توسط جرد لتو و کيت بازورث ايفا شود]، بنابر اين اگر خوش داريد يک فيلم با پيرنگي بديع[هر چند کوچک، با 9 ميليون دلار بودجه که موفق شده تا 14 ميليون در گيشه به دست آورد]، ساختاري حساب شده براي يک کار اول در گونه تريلر روانشناختي و به اندازه کافي مهيج را ببينيد، هشيار بهترين انتخاب است. هر چند بسياري را دچار هراس از اتاق عمل خواهد کرد! ژانر: درام، مهيج.
گفت وگو♦ سينماي جهان
25 سال پس از ساخته شدن اولين فيلم سينمايي با شخصيت رمبو گذشت. شخصيتي که با حضور در دو دنباله بعدي اش تبديل به شمايل عصر ريگانيسم شد. آخرين قسمت اين سه گانه دو دهه قبل ساخته شد و گمان نمي رفت که اين شخصيت بار ديگر بر پرده سينما ظاهر شود. اما آغاز سال 2008 ميلادي با نمايش چهارمين قسمت از ماجراهاي جان رمبو مصادف شد که بازيگر هميشگي اين نقش، سمت تهيه کنندگي و کارگرداني آن را نيز بر عهده گرفته است. بهتر است قبل از تماشاي فيلم آن را از زبان خالق اصلي آن بشنويد...
گفت و گو با سيلوستر استالونههنري نيست، فقط تجاري!
<strong>چي به سر صحنه اي که در آن با مشت سر يک نفر را از تن جدا مي کرديد، آمد؟<strong>اين يک سوتفاهم بصري بود. چون در اين صحنه چاقو در دستم بود، اما به خاطر استفاده از نگاتيو خراب اين طور به نظر مي آمد که با دست خالي اين کار را مي کنم. صحنه دقيقاً همين طور بود که گفتم و حالا هم مي گويم:"خانم و آقايان، با دقت نگاه کنيد. هيچ کس نمي تواند با دست سر کسي را از تنش جدا کند".
<strong>آيا تا به حال پيش آمده که فکر کنيد اگر جان رمبو مثل پايان کتاب اولين خون مرده بود، سال هاي گذشته را بدون او چطور سپري مي کرديد؟<strong>بله، بعضي وقت ها در اين باره فکر مي کنم. حتي با کوئنتين تارانتينو که فکر مي کند من در مورد رمبو اشتباه کرده ام، بحث مي کنم. به او مي گويم" ببين، از نظر هنري حق با توست" اما در عين حال وقت زيادي صرف تحقيق درباره سربازها مي کنم. اگر رمبو مي مرد، وفقاً خيلي وحشتناک مي شد. يک پايان نيهيليستي، در ميان اين همه اندوه حکم نوعي تفريح را داشت. همزمان ربع ميليون ويتنامي که خودکشي کرده بودند، روي دست ما مي ماندند. اما بعد فکر کردم که آن را به خانه برگردانم يا بيشتر قرباني سيستم نشان بدهم. اين اتفاق چيزي شبيه اين بود، يک سگ pit bull را مي گيريد و تبديل به يک قاتل مي کنيد. خوب وقتي آن سگ کمي به حال خودش رها بشود، چه اتفاقي مي افتد؟ اما بعد متوجه مي شويد که آن قدر ها هم که فکر مي کرديد، بد نيست و بالاخره يک جوري مي توانيد او را نجات بدهيد. اين قصه براي من جذاب بود. همان طور که کرک داگلاس گفته" هنري نيست، فقط تجاري!"
<strong>آيا براي منطبق شدن با نقش به سراغ فليم هاي قديمي رمبو رفته و آنها را تماشا کرديد؟</strong>بله، مي دانيد پا به سن گذاشتن وقار و سنگيني هم با خودش به همراه مي آورد. سنگيني ادراک، سنگيني دانش، دانش بيش از اندازه، چيزهايي که به خاطر نبود صداقت موجوديت پيدا مي کنند، اينها مرا يک مرحله جلوتر مي برد. مي خواستم رمبو را قوي تر و صاحب جثه اي بزرگ تر بسازم. به همين خاطر اولين جمله فيلم تا حد امکان منفي بود. او همه چيز را رها کرده، يک هيچ مطلق. در بقيه رمبوها خودم را داراي انرژي بيش از اندازه اي احساس مي کردم، آنها فيلم ها خيلي سرحال تر بودند. البته دعواهاي بي معني و کمي بيهوده هم زياد داشتند. تانک ها، توپ ها، خشونت رفتاري و همه اينها نياز به تحرک بدني زيادي داشت. اين شخصيت خيلي توجه مرا جلب کرد. در ميان اين چهار رمبو از اولين خون خوشم مي آيد و از اين يکي. مثل اتفاقي که براي راکي و راکي بالبوآ افتاد.
<strong>چطور توانستيد اين تعداد شرکت فيلمسازي را راضي به مشارکت در اين پروژه کيند؟</strong>هيچ کدام شان را نمي شناسم. همه چيز 12 سال قبل وقتي وينستاين آمد، اتفاق افتاد. به من گفتند: دوست داري يک رمبو ديگر بسازي؟" من گفتم "باشه". گفت "يک ايده درباره حمله به کمپ ديويد و گروگان گيري در آنجا دارم" و من هم جواب ددام" من نيستم". اين امکان پذير نبود. فرستادن رمبو به شهر ايده کارسازي نبود. به همين خاطر پروژه 10 سال راکد ماند. بعد با مارک برنت صحبت کرديم، اين يکي هم به حقيقت نپيوست. بعد به هاروي وينستاين تلفن کردم و با او درباره ميسيونرهاي مذهبي که به افغانستان مي روند، صحبت کردم. گفت " پروژه جذابي است" اما هيچ کس بعداً با من تماس نگرفت. خلاصه بعدها آوي لرنر از نيو ميلنيوم آن را خريد. اين قصه را او پيدا کرد، به نظر او مي توانستيم ماجرايي را که در مکزيک مي گذرد، بسازيم. من بهش گفتم "اين هم به درد نمي خورد، بياييد يک چيز بين المللي تر پيدا کنيم". بعد برمه را پيدا کرديم، يک مکان جهنمي روي زمين. جاي بسيار غريبي بود و به ويتنام هم نزديک است.
<strong>در مرحله لوکيشن يابي با محدوديت ها يا مشکلي مواجه شديد؟</strong>به جاهاي مختلف و نامناسبي سر زديم. همه جا پر بود از مامورين تايلندي که درباره تصوير خودشان روي پرده حساس خيلي زياد بودند. مخصوصاً در Mae Sai که مکان واقعاً قابل سکونت و خوبي بود. اهالي آنجا نگران تصاويرشان روي پرده سينما بودند، به همين خاطر مجبور شديم کمي بيشتر به طرف شمال برويم و در Chiang Mai جايي کاملاً متفاوت کار کنيم.
<strong>چطور موفق شديد راکي و رمبو را به روز کنيد؟</strong>اگر تماشاگر جوان امروزي را در نظر مي گرفتيم، و براي يافتن چيزهايي مناسب با زمان تلاش مي کرديم مثل موسيقي و غيره.. به روح اثر توهين کرده بوديم. چيزهايي هست که غير قابل تغيير هستند و حقايق دنيوي زيادي هم وجود دارند. شما هر چقدر بزرگ تر مي شويد اين شخصيت ها بهتر به شما ياد مي دهند که زندگي چقدر سخت است. مثل حرف هاي راکي درباره مشت خوردن و اين که زندگي مرتب در حال مشت زدن به شماست. اگر جوان ها راکي را بيشتر از آدم هاي هم سن و سال من حمايت مي کنند، نشان دهنده اين است که بايد به اين درس هاً بيشتر توجه کنيم. به نظر من درسي که در اينجا ادامه پيدا مي کند اين است، جنگ جهنم است و برنده اي وجود ندارد.
<strong>بزرگ ترين مشکل تان موقع ساختن فيلم چي بود؟</strong>راکي بالبوآ را با يک تيم 60 نفري ساختيم، ولي اين بار 750 نفر در پروژه حضور داشتند. حرکت کردن داخل جنگل بسيار سخت بود. گرم ترين روزهاي 94 سال گذشته بود. به اين فصل مي گويند که کباب پزان. همه چيز خارج از کنترل بود. از گرما در حال پختن و سوختن بوديم. خيلي ها مريض شدند. 165 نوع مار در تايلند وجود دارد و 90 نوع آن سمي است. به همين خاطر يک مشکل ثابت به نام مارگزيدگي داشتيم.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها</strong>
بهروز شيداسوئد، نشر باران، چاپ اول 2008/ 1386
کتاب مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها سيزدهمين اثر بهروز شيدا، منتقد و پژوهشگر ادبي ساکن سوئد است که تاکنون کتاب هاي متنوعي از وي در زمينه هاي مختلف ادبي منتشر شده است، از جمله در سوک آبي آب ها(مجموعه جستارهاي ادبي)، از تلخي فراق تا تقدس تکليف(نگاهي بهجاپاي عناصر فرهنگ ايراني بر چهارده رمان پس از انقلاب)، گمشده در فاصله دو اندوه(مجموعه مقاله ها) و تراژدي هاي ناتمام در قاب قدرت(خوانش ها و پژوهشها)
مي نويسم: توقف به فرمان نشانه ها در ده جستار تنظيم شده و به موضوع هاي متنوعي در زمينه نقد ادبي و هنري مي پردازد. مانند پنج مکتب رمان نويسي فارسي، رئاليسم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم، جريان سيال ذهن، رمان نو فرانسوي، رمان پسامدرنيستي؛ فضاي دهه 1340 هجري شمسي در چهار رمان فارسي و هشت فيلم بلند ايراني، رابطه سينماي ايران و رمان فارسي؛ زنان در ادبيات ايران و ريخت شناسي قصه هاي سريال هاي سيماي ايراني.
<strong>اقتصاد ايران در دوران تعديل ساختاري</strong>
نويسنده: فرشاد مؤمني376 ص، تهران: انتشارات نقش و نگار، 1386، چاپ اول
تعديل اقتصادي، يكي از مهم ترين و اثرگذارترين تحولات اقتصادي تاريخ معاصر ايران است كه در حساس ترين دوران و استثنايي ترين شرايط كشور به اجرا گذارده شد. گستردگي طيف نظرات و مواضع در باب علل و عوامل اين تجربه تلخ، ناموفق و خسارت بار از يك سو، و محدوديت مطالب منتشر شده درباره اين موضوع به منابع ترجمه شده و عدم توجه به نتايج اجرايي آن در كشورهاي مختلف از جمله ايران، از انگيزه هاي مهم نويسنده در تاليف كتاب حاضر است. موضوع اين كتاب عمدتا ناظر بر برنامه هاي سنتي تعديل ساختاري است؛ برنامه هايي كه با مشابهت بسيار و تفاوت هاي اندك در طي دهه هاي 1980 و 1990 در اكثر كشورهاي در حال توسعه، از جمله ايران به اجرا درآمد. كتاب «اقتصاد ايران در دوران تعديل ساختاري»، سندي است تاريخي كه نشان مي دهد سياست هاي ناسنجيده اقتصادي و نتايج خسارت بار آنها، نه به دليل نبود نظرات كارشناسانه و متناسب با شرايط بومي ايران، بلكه به دليل ناديده گرفتن آنهاست.
<strong>روشنفكري ديني و چالش هاي جديد</strong>
نويسنده: ابراهيم يزدي280 ص، تهران: انتشارات كوير، 1386، چاپ اول
اين كتاب مجموعه اي از مقالات، گفتگوها، مصاحبه و نوشته هاي نويسنده درباره جنبش بيداري، اصلاح گري، نوگرايي و روشنفكري ديني در ايران و بعضا در ساير كشورهاي اسلامي و همچنين پرسش ها و چالش هاي جديدي است كه در حال حاضر در مقابل جنبش روشنفكري ديني قرار دارد. عناوين بعضي از مباحث و نوشته هاي اين مجموعه عبارتنداز: «نوگرايي ديني»، «روشنفكري ديني و چالش هاي جديد»، «روشنفكري ديني، سنت و مدرنيته»، «مردم سالاري و روشنفكري ديني»، «روشنفكري ديني و سكولاريسم»، «روشنفكري ديني و جريان ملي – مذهبي»، «موانع تحقق حقوق بشر در كشورهاي اسلامي» و «بزرگترين آفت حكومت به نام دين».
<strong>لب لباب معنوي: انتخاب انتخاب مثنوي</strong>
تاليف: ملا حسين واعظ كاشفيتصحيح و پيشگفتار: عبدالكريم سروش618 ص، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1386، چاپ اول
اين كتاب به كوشش «ملاحسين واعظ كاشفي» گردآوري و تدوين شده است. او كه از عارفان برجسته نيمه دوم قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري قمري به شمار مي آيد، ابتدا گزيده اي از «مثنوي» را با نام «لباب المعنوي» گردآوري كرد و سپس آن گزيده را گزيده تر و كوتاه تر نمود و نام «لب لباب معنوي» بر آن نهاد. راهنماي كاشفي در انتخاب و تلخيص و تدوين «لب لباب»، همان تقسيم بندي آشنا و كهن صوفيان است كه دينداري را به اقسام سه گانه «شريعتي»، «طريقتي» و «حقيقتي» تقسيم مي كردند. «كاشفي» هم «لب لباب» را به سه «عين» و هر «عين» را به چند «نهر» و هر «نهر» را به چند «رشحه» تقسيم كرده است. «عين اول» در بيان جوامع اطوار شريعت است، «عين دوم» در بيان دقايق اسرار طريقت و «عين سوم» در بيان لوامع انوار حقيقت. «كاشفي» در مؤخره «لب لباب»، اين گزيده را انباني از جواهر مثنوي مي شمارد تا ناآشنايان و شنا نآموختگان بحر مثنوي، از ساحل اين دريا، بي بهره و تهي دست بازنگردند.
<strong>فرهنگ پيشه ها</strong>
جلد اول: واژه نامه توصيفي دوزندگينويسنده: شهرداد ميرزايي328 ص، تهران: پژوهشگاه مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي، 1386، چاپ اول
اين كتاب كه جلد اول از مجموعه «فرهنگ پيشه ها» است، به معرفي و توصيف واژه ها و اصطلاحات رايج در حوزه دوزندگي و خياطي در ايران اختصاص دارد. آشنايي با اين واژه ها و اصطلاحات كه بيشتر عاميانه هستند، خواننده علاقمند را با فرهنگ و زبان يكي از اصناف سنتي در جامعه ايران آشنا مي كند. اين فرهنگ، نمونه اي از غناي زبان فارسي و توانايي هاي آن است و حكايت از وجود واژه هاي زياد و گوناگون در يكي از پيشه هاي رايج در ايران دارد.
<strong>فرهنگ پيشه ها</strong>
جلد دوم: واژه نامه توصيفي كفش گرينويسنده: شهرداد ميرزايي220 ص، تهران: پژوهشكده مردم شناسي سازمان ميراث فرهنگي، 1386، چاپ اول
در جلد دوم از مجموعه ارزشمند «فرهنگ پيشه ها»، واژه ها و اصطلاحات رايج در ميان كفاشان و كفش سازان ايراني معرفي و توصيف شده است. اين فرهنگ، چگونگي پيدايش، شكل گيري، اشتقاق و تركيب سازي را در زبان گروهي از پيشه وران ايران تصوير مي كند.«واژه نامه توصيفي كفش گري»، نشان دهنده گستره و توان زبان عاميانه فارسي در ساخت واژه ها از يك سو، و اهميت و ضرورت شناخت وضع موجود آنها از سوي ديگر است.
<strong>هماي معرفت: زندگينامه و آثار استاد جلال الدين همايي</strong>
نويسنده: ميترا هاشمي355 ص، اصفهان: سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري اصفهان، 1386، چاپ اول
استاد «جلال الدين همايي» كه در فاصله سال هاي 1278 تا 1359 خورشيدي مي زيست، از برجسته ترين مشاهير علمي، ادبي و فرهنگي ايران در صد سال اخير است. او كه علاوه بر احاطه بر ادبيات فارسي و عرب، در فقه، فلسفه، كلام و عرفان دانش گسترده اي داشت، زيبنده لقب «علامه» است. «همايي» سال ها در دانشگاه تهران تدريس، و شاگردان برجسته اي تربيت كرد. او ميراث گرانبهايي در حوزه ادبيات، عرفان و تاريخ از خود به يادگار گذاشت. در كتاب «هماي معرفت»، زندگي و آثار اين استاد فرزانه و فقيد كشورمان به علاقمندان معرفي مي شود.
<strong>استاد عبدالله جهان پناه و آثار او</strong>
نويسنده: حبيب الله نصيري فر674 ص، تهران: انتشارات بدرقه جاويدان، 1385، چاپ اول
اين كتاب مجموعه آثار استاد «عبدالله جهان پناه»، از مشاهير برجسته موسيقي سنتي ايران است. او علاوه بر تنظيم و نوشتن رديف هاي «آقا حسينقلي» و «علي اكبر خان شهنازي»، آهنگ هاي زيبا و به يادماندني براي دوره عالي ويولون ساخت كه هر كدام از آنها از ذوق سرشار و خلاقيت سازنده اش حكايت مي كند. اين مجموعه شامل تمام آهنگ هايي است كه استاد «جهان پناه» در سال هاي طولاني فعاليت خود براي تصنيف هاي گوناگون ساخته؛ تصنيف هايي كه به وسيله مشهورترين ترانه سرايان معاصر ايران سروده شده و به وسيله خوانندگان برجسته و نامدار موسيقي ايران اجرا گرديده است.
<strong>تاريخ جامع تصوف كردستان</strong>
نويسنده: كمال روحاني400 ص، پيرانشهر: نشر سامرند، 1385، چاپ اول
در اين پژوهش، نويسنده پس از سيري كوتاه در تاريخ تصوف و انديشه ها و مكاتب صوفيه از قرن دوم هجري تا زمان حال، به بررسي مفصل تاريخ و انديشه دو فرقه «نقشبندي» و «قادري» در كردستان پرداخته است. او ضمن بررسي سير تاريخي دو طريقت نامبرده، تاثيرات آنها در حوزه هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي و سياسي را مورد توجه قرار داده و خاندان ها و بزرگان «نقشبندي» و «قادري» را معرفي كرده است.
<strong>سفرنامه مكه معظمه: 1261-1262 ش</strong>
نويسنده: ميرزا عبدالحسين افشار اروميبه كوشش: رسول جعفريان280 ص، تهران: نشر علم، 1386، چاپ اول
نويسنده اين سفرنامه، «ميرزا عبدالحسين خان ميرپنجه افشار»، اهل اروميه و از ايل افشار ارومي است. او كه از صاحب منصبان نظامي اواخر دوره قاجار شمرده مي شود، در 25 شعبان سال 1299 ه. ق (تيرماه سال 1261 خورشيدي) از تهران حركت كرده و از طريق قزوين، رشت، انزلي، بادكوبه، تفليس واستانبول به جده و سپس به مكه رفته و با پايان يافتن اعمال حج، در 18 جمادي الثاني سال 1300 ه.ق (ارديبهشت 1362 خورشيدي) از طريق عراق و كرمانشاهان به تهران بازگشته است. سبك نگارش« ميرزا عبالحسين» به اصطلاح روزنامه اي، يعني روزانه است كه آن زمان سبكي شناخته شده و رايج در ادبيات سفرنامه نويسي بود. بنابراين گزارش سفر ده ماهه او، تقريبا به طور كامل و بدون يك روز افتادگي در اين سفرنامه آمده است. «سفرنامه مكه معظمه»، اطلاعات ارزشمندي درباره راه هاي حج، اوضاع مكه و مدينه و شهرهاي ايران در اواخر دوره قاجار در اختيار علاقمندان قرار مي دهد. نويسنده از سفر و ديدن مكان ها و ساختمان هاي گوناگون لذت بسيار برده، در شهرهاي مختلف در تفرج و گردش دائمي بوده است است؛ گردشي كه به قول او برايش «بصيرت» آورده است. از اين رو كلماتي مانند «تماشا» و «گرديدن» از پراستعمال ترين كلمات اين سفرنامه اند.
<strong>تاملي درباره ايران</strong>
جلد دوم: نظريه حكومت قانون در ايران نويسنده: سيد جواد طباطبايي729 ص، تبريز: انتشارات ستوده، 1386، چاپ اول
اين كتاب، بخش دوم از جلد دوم مجموعه «تاملي درباره ايران» است كه بخش نخست آن پيش تر با عنوان فرعي «مكتب تبريز و مباني تجدد خواهي» منتشر شده بود. در اين بخش نيز، نويسنده توجه ويژه اي به آشكار شدن نشانه هاي بحران در نظام خودكامه، تكوين نطفه آگاهي ملي و تاريخ پديدار شدن مفاهيم نوآيين و تحول آن ها كرده و كوشيده است اين وجه مهم از تاريخ معاصر ايران را كه با اصلاحات «عباس ميرزا» در دارالسلطنه تبريز آغاز شده بود دنبال كند. كتاب شامل نه فصل با اين عناوين است:1- بحران خودكامگي و بسط آگاهي نوآيين، 2- بحران آگاهي و پديدار شدن مفاهيم نوآيين، 3- نظريه اصلاح ديني، 4- نخستين رساله در اصلاح نظام حقوقي، 5- ديدگاه هاي نو در انديشه سياسي، 6- ديدگاه هاي نو در انديشه اقتصادي، 7- نظريه مشروعه خواهي اهل ديانت، 8- نظريه مشروطه خواهي اهل ديانت، 9- ميرزاي نائيني و نظريه مشروطيت ايران.
<strong>خرابکاري عاشقانه</strong>
نويسنده: اميلي نوتومبمترجم: زهرا سديديناشر:مرکز، چاپ :1386، قيمت: 20000 ريال
خرابکاري عاشقانه سومين اثري است که از اميلي نوتومب نويسنده بلژيکي در ايران ترجمه و منتشر مي شود. کتاب هاي قبلي نوتومب - با نام هاي«ترس و لرز» و «مرکور» - آثار چندان قوي و تاثيرگذاري از آب در نيامدند و همين مساله باعث شد اغلب مخاطبين با همان ذهنيت هاي پيشين سراغ خواندن اين کتاب بروند. ولي خرابکاري عاشقانه با روايتي خطي و ساده اثري به مراتب فراتر از انتظار خواننده را برآورده مي کند. "املي نوتومب" در خرابکاري عاشقانه به روايت خاطرات جالب کودکي دختري اروپايي الاصل مي پردازد که به خاطر شغل پدرش سال هاي اوليه کودکي اش را در ژاپن گذرانده و حال به پکن آمده است. دختري با روحياتي پسرانه و سرکش که در گيرودار شيطنت هاي دوران کودکي و نوجواني به دختر ديگري (النا) دل مي بازد و کشمکش هاي عاشقانه اي را تجربه مي کند.
<strong>قمري غمخوار در شامگاه خزاني</strong>
هزار و يك هايكوي پارسيسيدعلي صالحي ٤١٢ ص، انتشارات نگاه، چاپ اول 1386، تيراژ ٣٣٠٠ نسخه
هزار و يك هايكوي پارسي سيدعلي صالحي در كتابي با نام «قمري غمخوار در شامگاه خزاني» منتشر شد. صالحي در مقدمهي اين اين كتاب كه با طرحهايي بهقلم خودش همراه است، در مطلبي با عنوان «سفر در سلوك هايكو» آورده است: همه هايكوها يك هايكو بيش نيست و يك هايكو روح پنهان همه هايكوها را در خود حمل ميكند. سفر در سلوك هايكو چنينم آموخته است، با اينهمه باز هم از خود پرسيدهام آيا تشديد و ژرفپذيري حساسيتها، آنهم در يكسوم نهايي عمر، به كتمان در گفتن منجر نميشود و آيا باور به چنين كتماني مرا به سوي درك و درايت هايكو هدايت نكرده است؟ آغاز حقيقت اين راه به چند سال پيش از اين بازميگردد، مدتها بود كه شعر هيچ سراغي از من نميگرفت و تنها سه سطر، سه سطر ساده سروده بودم. “كسي از اين راه عبور نخواهد كرد/ جز باد/ كه او را نخواهي ديد» بنا به راه و رسم هميشه، خيال ميكردم بسا پارهاي از يك شعر كامل است كه فعلا طلايهدار آن به ديدارم آمده است...اما ناگهان دريافتم اين چند هجاي موجز، خود يك شعر كامل است، مستقل است، اول و آخر است.
«قمري غمخوار در شامگاه خزاني» را مي توان اولين دفتر سترگ هايکو در زبان فارسي دانست. کارهايي که پيش از اين صورت گرفته بيشتر در زمينه طرح بوده است.
<strong>اپراي شناور</strong>
نويسنده: جان بارتمترجم: سهيل سميناشر: ققنوس، چاپ :1386، قيمت: 45000 ريال
اپراي شناور نام اولين رمان جان بارت، نويسنده معاصر امريکايي است که با ترجمه سهيل سمي براي نخستين بار در ايران منتشر شده است. کار نوشتن رمان در يکي از روزهاي سال 1954 ضمن معرفي شخصيت اول کتاب با روايت هايي از زبان او – شايد از روز 21 ژوئن 1937- آغاز مي شود. روايت، روايت زندگي مردي است که از سال 1919- يعني 35 سال قبل- در انتظار مرگ است:« بيماري ام انسداد جريان خون در ديواره ي قلب است. معنايش اين است که امکان دارد هردم دراز به دراز بيفتم و جانم در برود. بدون هيچ پيش درآمدي؛ شايد پيش از آن که فرصت تمام کردن اين جمله را بيابم. شايد هم بيست سال بعد.»
کتاب 30 فصل دارد که در هر بخش، تاد اندروز- شخصيت محوري داستان- روايت هايي فرعي از زندگي اش را تعريف مي کند و در خلال اين روايت ها به توصيف بخش هايي مي پردازد که مدنظرش قرار دارند. روايت هايي که بيش از هر چيز تحت تاثيز دو جريان مهم فکري در امريکاي دهه 60 قرار دارند. يکي نيهيليسم تجربي و ديگري انقلاب در انديشه ي روابط جنسي.
نکته جالب در باره اولين اثر اين نويسنده پست مدرن اين است که در ابتدا، تقاضاي بارت براي چاپ کتابش به دليل پايان بندي تلخ از سوي 6 ناشر رد شد. تا اينکه وي به پيشنهاد ويراستارش، کتاب را با پايان بندي مناسب تري براي چاپ به دست ناشر سپرد. بارت سرانجام 11 سال بعد توانست اين کتاب را با پايان بندي دلخواهش چاپ کند. <strong>نشريات ادبي</strong>
"نگره" ويژه نقد ادبيات داستاني</strong>
دفتر سوم نگره ويژه نامه نقد ادبيات داستاني، شامل آثاري از منتقداني چون مديا كاشيگر، عنايت سميعي، فتحالله بينياز، عليرضا سيفالديني، امير احمدي آريان منتشر شد.
عناوين مقالات و نويسندگان ويژهنامه به اين شرح است: جزء و جزييات/ عنايت سميعي؛ شكار فرشتهها/ عليالله سليمي؛ چرا در ايران ادبيات اعترافي نداريم/ فتحالله بينياز؛ تنوع فضا و شخصيتها و رويكردهاي متفاوت/ الهام عظيم؛ بشهايي آگاهانه از تاريخ و واقعيت/ رسول عبدالمحمدي؛ خاطرهنگاري ركود/ فرشته احمدي؛ جنگل سايههاي پچپچه ولولوي تاريك ترس/ شاهرخ تندرو صالح؛ كلمات؛ همين و تمام/ شهلا زركي؛ پرسشي كه در كلام نميگنجد/ آرش نقيبيان؛ موجوديت ناموجود/ جواد ماهزاده؛ نامگذاري و آفرينش/ سعيد طباطبايي؛ آيا اين رمان است؟/ عليرضا سيفالديني؛ آدم خوب مونت پوچيو/ مهين احمدلو؛ آيا آدم مصنوعيها خواب گوسفند برقي ميبينند؟/ حسين شهرابي؛ به سوي درياي مرگ/ محسن فرجي؛ ساخته شدن تاريخ/ امير احمدي آريان؛ سايههاي بيپايان/ الهام يكتا؛ بيگانهاي از آفتاب، در آفتابي بيگانه!/ جواد عاطفه؛ زيباييشناختي شر با نگاهي به جهان داستاني داستايفسكي/ مديا كاشيگر.
در مقدمه اين نشريه آمده است: « آثار بررسي شده در «نگره» و نقدهايي كه پيرامون اين آثار بحث ميكنند فارغ از هرگونه خط و ربطي و تنها با تكيه بر معيارهاي نسبي ادبي، گزينش و منتشر ميشوند. قدم زدن روي مرز باريك «چندصدايي» و پرهيز از گزينشهاي مطلقگرايانه ممكن است در وهله اول مخاطبي را كه به تقسيمبنديهاي خودي و غيرخودي و مرزبنديهاي ايدئولوژيك عادت كرده دچار بلاتكليفي كند. چاره اين احساس گذرا، استمرار «نگره» بر بيطرفي و حفظ استقلال است تا آنجا كه مخاطب نگران «نگره» اطمينان حاصل كند مرز ميان چندصدايي بودن و التقاطي شدن در اين دفتر محفوظ است.»
<strong>"شوكران"</strong>
شمارهي جديد دوماهنامهي ادبي «شوكران»، «نيمويژهي عباس صفاري» منتشر شد. شوکران در اين زمينه با نوشتههايي از: محمدرحيم اخوت، حسين نوشآذر، لادن نيكنام و... و همچنين زندگينامهي خودنوشت، ترجمهي چند شعر از صفاري و گفتوگو با اين شاعر و مترجم همراه است.
در بخشهاي ديگر شامل: شعر ايران، شعر جهان، مقالات، داستان خارجي، گزارش، گفتوگو و نقد و بررسي كتاب، «روزنامهنگار كتابفروش» بهياد پنجاهمين سال درگذشت حسين كوهي كرماني بهقلم سيدفريد قاسمي، «نخستين قصهي علمي - تخيلي ايران 73 سال پيش چاپ شد» بهقلم محمد محمدعلي، «مردي از روزنه آبي لبخندي» بهياد اكبر رادي نوشته محمود معتقدي و «گزارشي از مركز بزرگ اسلامي - عربي كره» را ميخوانيم.
شعرهايي از اوكتاي رفعت با ترجمه رسول يونان، خوان خلمن با ترجمهي سعيد آذين، اريش فريد با ترجمهي خسرو ناقد، ريچارد براتيگان با ترجمهي عليرضا بهنام و داستاني از دوريس لسينگ با ترجمهاسدالله امرايي، ديگر مطالب اين نشريهاند.
از جمله ديگر نامهايي هم كه از آنها مطالبي ارايه شده، مفتون اميني، عمران صلاحي و بهاءالدين خرمشاهي هستند. شمارهي بيستونهم «شوكران» در 47 صفحه با صاحبامتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري پونه ندائي منتشر شده است.
<strong>"نگاه نو"</strong>
شمارهي هفتاد و ششم فصلنامه اجتماعي، فرهنگي، هنري، ادبي نگاه نو که با بخشهاي انديشه و هنر، چهرهها، نقد و نظر، ادبيات و هنر، كتاب و نقد كتاب و خبر همراه است در ايران منتشر شد.
پيام دوريس لسينگ - برندهي جايزهي نوبل ادبيات 2007 -، عقلگريزي در تاريخ فلسفه، موقعيت و آزادي از ديدگاه سيمون دوبوار، ميراث حسين دهلوي، گمشده در ترجمه، حافظه و تخيل، گوته و ابيات مشرقزمين، مولوي، دين، آزادي، شعر امروز ايران، دو ديدار با بهمن شعلهور، آلن لايتمن و فكر و خيالهايش و يك سال، يك كتاب، از جمله مطالب اين نشريه بهقلم افرادي همچون: عزتالله فولادوند، گلي امامي، محمدرحيم اخوت، خسرو ناقد، پرويز دوايي، مسعود احمدي، عبدالحسين آذرنگ، بهاءالدين خرمشاهي و عنايت سميعي هستند. «نگاه نو» با صاحبامتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري علي ميرزايي منتشر ميشود.
چاپ دوم♦ سينماي ايران
گفت وگو با بهمن فرمان آرا عشق بهترين زمين است
خاك آشنا حامل دغدغههاي آشناي فرمانآرا است، دغدغههايي كه در فيلمهاي قبلي او ديده بوديم. دغدغههاي مردي سرد و گرم روزگار چشيده و جهانديده كه نگران روزهاي آينده كشور و جوانان كشورش است، نگران گفتوگوي ميان نسلها كه از دست رفته است، نگران ميراثي كه جوانان امروز را چندان علاقهمند به آنها نمييابد. بهمن نامدار نقاش و شاعر معروف به روستايي پناه برده است تا به قول كارگردان حسابش را از بقيه مملكت جدا كند و بيدردسر به خلق آثارش بپردازد، اما كساني هستند كه او را به بقيه ربط ميدهند. خواهرزاده معتادش، گالريداري كه به او سر ميزند و برايش نمايشگاه نقاشي ميگذارد، عشق قديمي از ياد رفتهاش و دوست قديمياش كه خبر مرگش را در اثر درگيري با نيروهاي امنيتي ميشنود. طبيعي ميبود اگر بحث با بهمن فرمانآرا را با پرسش از حواشي فيلم شروع ميكرديم، از برخورد جشنواره با فيلم و از شايعاتي كه جريان دارد و از اين كه احتمال نمايش فيلم در جشنواره چقدر است؟ اما نه او رغبت چنداني به اين پرسشها داشت و نه ما كه فكر ميكرديم نبايد مصاحبه با او را با چنين حواشي هدر داد. ما با پرسش ازفيلمش شروع كرديم و رسيديم به دغدغههايش. پرسش اول درباره خبري از تحويل نسخه نهايي فيلم به جشنواره بود و پاسخ فرمان آرا اين كه: شروع فيلمبرداري ما از 9 تير بود. 32 جلسه فيلمبرداري داشتيم در 40 روز. بقيه مسائل هم به ترتيب مونتاژ، صداگذاري و موسيقي و اينها همه انجام شد. ما منتظر تيتراژ بوديم، چون روي كامپيوتر بوده، تبديل فرم به فرم انجام ميشد و اين در ايران با اين كه وسايلش را آوردهاند، هنوز مشكل است كه آن هم تمام شد.
فيلمنامه به راحتي مجوز گرفت؟ بله، هيچ مشكلي با آن نداشتند به جز اسم يك نفر. ما عين فيلمنامهاي را كه تصويب شده، فيلمبرداري كرديم. فقط از ما خواستند كه نام يك شخصيتي را كه ميخواهد برود دبي كه ديده هم نميشد، ولي اول فيلم اشاره ميشد عوض كنيم، چون اسمش نظام بود، گفتند كه عوض كن و ما هم گذاشتيم منصور.
باز هم رفتهايد سراغ روشنفكران؟ ببينيد من درباره آدمهايي كه ميشناسم فيلم ميسازم و دغدغه ذهني من اصولا اين است كه در مملكتي مثل مملكت ما كه نسل جوانش اكثريت را تشكيل ميدهد، روشنفكر يك مسووليت خاصي دارد و بايد مكالمهاي برقرار شود. چون ما در سن و سالي هستيم كه دير يا زود رفتني هستيم و وارث اين مملكت آنها هستند. اين كه بايد با خاكشان آشنا باشند، اين كه بايد تاريخ مملكت را بدانند و اين كه نميشود كنارهگيري كرد از اجتماع چون فقط به ضرر اجتماع است. به عنوان مثال آقاي فريدون آدميت كه مهمترين مورخ ماست، اين 28 سالي كه از خانه بيرون نيامده است، فقط به ضرر ملت ايران تمام شده است. با اين كه هر كسي براي خودش تصميم ميگيرد، اما من به شخصه فكر ميكنم كه بايد كار كرد.
آقاي فرمان آرا هنوز فيلم نيامده اين بحث پيش آمده كه اشاره شما به آن نقاش و شاعر سهراب سپهري است و حالا شما داريد يك نام ديگر يعني فريدون آدميت را هم اضافه ميكنيد. فكر ميكنم بايد از الان احتمال اين را بدهيد كه ماجراي يك بوس كوچولو و ابراهيم گلستان در اين فيلم هم درباره سپهري تكرار شود. نه نه نه من به عنوان مثال دارم ميگويم.
درست است، اما بالاخره ميشود شباهتها را پيدا كرد و مهمترينش همين منزوي شدن است كه ذهن را خود به خود به اين سمت ميبرد. من مسوول برداشتها نيستم. اين كه شخصيت اصلي فيلم شاعر و نقاش است، حتما دوستان دنبال مابه ازا ميگردند، اما براي من فيلم و مردم عادي و واكنش آنها به فيلم مهمتر است. تفسيرهايي كه درباره فيلم ميشود از دست من خارج است. در فيلم بوي كافور عطر ياس يك گفتهاي هست كه كافكا ميگويد اثرگذاري تاريخي مثل اين است كه يك سنگي توي آب بيندازي، دايرههايش دست تو نيست. كار هنري هم در واقع همان سنگ در آبانداختن است. شما يك عملي انجام ميدهي، اما در اينكه دايرههايش تا كجا ميرود و به چه كساني بر ميخورد و چه صحبتهايي ميكنند و چه تفسيرهايي ميكنند و مردم عادي چه استقبالي ميكنند، دست تو نيست. من سعي كردم يك قصه روشن، بدون پيچيدگيهاي خاص تعريف كنم. كار من ساختن و نشان دادن فيلم است.
البته اين تفسيرها و بحثها بد نيست كه، شما در چند فيلمتان نگاهي انتقادي به روشنفكران داريد كه همين تفسيرها باعث شده است، باب بحث باز شود و حرفها شنيده شود، چون در كشور ما تا اين حرفها مصداقهاي مشخصي پيدا نكند، بحث ايجاد نميشود. به هر جهت اگر نقاش هستيد، نمايشگاه ميگذاريد و داريد تقاضا ميكنيد كه نگاه كنيد. اگر مجسمهساز هستيد، داريد خودتان را به نمايش ميگذاريد. يك داستان معروف هرمان هسه هست به نام <نارسيس و گلد موند> ناپديد شدن هنرمند را بعد از نمايشگاه ميپرسد و ميگويد كه وقتي كارت را به نمايش ميگذاري اين عريانترين زماني است كه هر هنرمندي دارد، براي اين كه ميگويد مرا تماشا كن. خود من بعد از نمايش اوليه فيلم در سينما تقريبا رابطه ذهني و احساسيام با سينما قطع ميشود. چون من واكنش عاطفي و احساسي مردم را ديدهام و هر چه حرف و حديث بعدش ميآيد، ديگر به آنها نگاه نميكنم. صرفا به خاطر اين كه نميتواني دائم راه بيفتي دنبال فيلم و هي بحثها را تكرار بكني. بعضي وقتها فيلمها بيشتر از حد معمول بحث برانگيز ميشود. خانهاي روي آب نمونهاش بود. در جشنواره از ما خواستند كه فقط يك جمله را تغيير بدهيم و هيچ چيز فيلم دست نخورد، اما الم شنگهاي به پا شد براي اكران عمومي اش.
خوب آن جمله آيه قرآن بود. نه نه اصلا. يك جمله هست كه انتظامي ميگويد كه بخل و حسادت و تنگ نظري در مملكت ما شغل دوم همه است، از بالا بگير تا پايين. از بالا تا پايينش را گفتند عوض كنيد. شد از دوست بگير تا دشمن.
اما خانهاي روي آب به خاطر آن آيههاي قرآن كه در آخر فيلم استفاده كرده بوديد، من يادم هست كه دچار مشكل شد. نه آن مشكلات بعداً پيش آمد. مشكلات فيلم از آن جايي شروع شد كه وزارت ارشاد آن موقع جايزه بهترين فيلم ديني سال را به فيلم داد. موديان اين موضوع آمدند كه اين حيطه حيطه ماست.
اين غريبه اين جا چه ميكند. بله.
اما شما كه غريبه نيستيد! اين گرايش ديني و معنوي در بقيه كارهاي شما هم ديده ميشود. همين فيلم خاك آشنا هم اگر اشتباه نكنم گفته ايد كه برداشتي است از ماجراي اصحاب كهف. ببينيد. بزرگترين حساسيت من بهعنوان يك آدم معتقد اين است كه از نمايش اعتقاداتم پرهيز كنم. اين ورسيون قصه اصحاب كهف كه در قرآن هست با انجيل اين تفاوت را دارد كه اينها وقتي كه بعد از 309 سال از خواب بيدار ميشوند، ميبينند كه فساد تمام جهان را گرفته و از خداوند ميخواهند كه جانشان را بگيرد. در واقع ميشود گفت كه روز قيامت ميرسد. در روايت انجيلياش آن كه ميرود سكهها را بفروشد داستان خودش را براي مردم ميگويد و همه به اتفاق حاكم ميآيند استقبال و اينها را از غار ميبرند پايين. من ورسيون قرآنياش را گرفتهام، اما هيچ گاه اينها را در فيلم ما نميبينيم، در حالي كه به موازات داستان اصلي فيلم پيش ميرود. بهمن نامدار فكر ميكند با پشت سر گذاشتن گذشتهها ميتواند از نو شروع كند، در حالي كه گذشتهها دنبالش ميآيند و ميگويد روز جواب است. اين روز روز جواب است، يعني اين كه تلويحا داريم ميگوييم كه قيامت هر كسي.
يعني هر روز روز جواب است، يعني اشاره به مسووليت است. بله.
آقاي فرمان آرا شما از يك طرف ميگوييد كه هنرمند در اثرش به عريانترين شكل حضور پيدا ميكند و از طرف ديگر ميگوييد كه نميخواهيد اعتقاداتتان را به نمايش بگذاريد. اين تناقض نيست؟ نه. آن حرف را شما اشتباه دريافت كردهايد. من گفتم وقتي يك اثر نقاشي، مجسمهسازي يا هر اثر هنري وقتي براي اولين بار به معرض نمايش گذاشته ميشود، آن عريانترين لحظه هر هنرمند است. من منظورم آن بود.
شما در فيلمهايتان اغلب به گذشته اشاره ميكنيد. يك جنبهاش همين بحثي است كه الان اشاره كرديد كه هر روز روز جواب است و مسووليت نسبت به گذشته است و يك جنبهاش اين است كه ما امكان فرار از گذشته را نداريم و بايد با آن مواجه بشويم و تكليفمان را با آن روشن كنيم و از همينجا توجه به تاريخ ضرورت پيدا ميكند. با اين توضيح اين سوال براي من پيش ميآيد كه چرا ساختن فيلم تاريخي در ايران اين قدر كم است، چرا شما عليرغم تاكيدتتان به تاريخ، فيلم تاريخي نميسازيد؟ خوب اين يك بحث ديگر است. به خاطر سرمايهگذاري است. چيزهايي كه خيلي پروداكشن ميخواهد، مثل سريالهايي كه در تلويزيون دارند ميسازند. فقط با بودجههاي بيكران تلويزيون ميشود اينها را ساخت. تهيه كننده مستقل براي تهيه فيلمهاي بزرگ تاريخي وسعش نميرسد كه سرمايهگذاري كند، به خصوص در مملكت ما كه شما بايد پولتان را فقط از طريق نمايش فيلم برگردانيد و آن درآمدهايي كه از دي وي دي، از نمايش تلويزيون كابلي و... به دست ميآيد تقريبا وجود ندارد. براي دي وي دي يكي دو تا خريدار هست، اما تلويزيون كاملا سليقهاي است. بنابراين سرمايهگذاري در اين زمينه بسيار بسيار نادر و سخت است. زمان گذشته در پارسفيلم يك دكور ساخته بودند و اميرارسلان ميساختند، يوسف و زليخا ميساختند و همه چيز در آن ميساختند، ولي فيلم تاريخي بزرگ به همين دليل سرمايه گذاري درست نميشد.اهميت تاريخ در بوس كوچولو هم هست. آن جا ميگويد كه در اين چند سال اخير تلاش شده است كه شكوه تاريخي تو ناديده گرفته شود، آقاي كيانيان ميگويد كه بيهوده است، چون شناسنامهات را پاره كني اسم بابات عوض نميشود. اين يك واقعيت است، اما بچههاي ما چقدر طاق بستان را ميشناسند، چقدر بيستون را ميشناسند. به گذشته مملكت نه در مدارس اشاره ميشود و نه در جاي ديگر. من اشارهام دقيقا به همين موضوع است.
شما چرا اين قدر به تاريخ اهميت ميدهيد؟ من پيشنهاد ميكنم شما كتابهاي درسي تاريخ دبيرستان را نگاه كنيد، آن وقت ميبينيد كه چرا من به تاريخ اهميت ميدهم. كساني به طور سليقهاي حذف شدهاند يا سلسلهاي در دو جمله تعريف شدهاند. شما اگر نگاه كنيد متوجه ميشويد كه تاريخ چرا دغدغه ذهني من است.
در اين فيلم هم چنين اشارههايي حتما بايد باشد ديگر. بله، يك ديالوگي دارد بهمن نامدار كه ميگويد در سن و سال من روزبهروز پيش ميروي چون آينده طولاني نداري. در واقع هر چه آدم سنش بالا ميرود، گذشتهاش طولاني تر ميشود و ميرسد به جايي كه طولاني تر از آيندهاي ميشود كه خواهي داشت.
اما گذشته براي نسل جوان جذابيتي ندارد. جوان چشم به آينده دارد و... دقيقا همين كه شما ميگوييد گفته ميشود. ميگويد زندگي پيش رويت است آغوشت را باز كن.
خوب اين منافاتي با اين همه توجه به گذشته ندارد؟ بله شما جوانها بايد به آينده نگاه كنيد، حرفي نيست من در اين مكالمه حرفم اين است كه فكر نكنيد كه آيندهاي در اين مملكت براي شما وجود ندارد. يك جملهاي در فيلم هست كه بهمن نامدار ميگويد شما نسلي هستيد كه نكاشته ميخواهيد درو كنيد. جوان ميگويد دايي ما درو نميخواهيم بكنيم. دستگاه حكومتي هم با نسل سوم همين مشكل را دارد.
آقاي فرمانآرا شما سعي داريد فيلمتان با نسل جوان مكالمه برقرار كند، اما وقتي تصويري منفي از نسل جوان ارائه ميكنيد، جوان را پس نميزند؟ آيا باعث نميشود مكالمه اصلا شكل نگيرد؟ شما بايد ته فيلم را هم ببينيد كه چه اتفاقي ميافتد. ته فيلم بسيار روشن است. هم روشنفكر به اجتماعي كه از آن فرار كرده بر ميگردد و هم جوان سر زمين ميماند به خاطر عشقي كه پيدا كرده.
پس به خاطر زمين نيست، به خاطر عشقي است كه آن جا پيدا كرده است. عشق بهترين زمين است.
شما در فيلم خانهاي روي آب هم اين نگاه را به نسل جوان داشتيد، در حالي كه در يك بوس كوچولو تصوير مثبتي از جوان ارائه ميداديد. ببينيد يك چيزي را بايد درباره خانهاي روي آب در نظر بگيريد كه دكتر سفيدبخت همان اولي كه يك فرشته را با ماشينش زير ميكند، ما از يك سقوط اخلاقي داريم خبر ميدهيم كه بقيه چيزهايي كه در زندگياش وجود دارد مثل رابطهاش با منشياش، بچه معتادش كه از آمريكا برگشته، ارتباطش با سرپرستار همه اقلامي است از اين زندگي و انحطاط اخلاقياش كه در دور و برش اثرگذار بوده.
در واقع در خانهاي روي آب و خاك آشنا جوان فيلم، نماينده نسل نيست، يك نفر است، در حالي كه در يك بوس كوچولو شخصيتها نسلشان را نمايندگي ميكنند. بله، چون در آخرين جملهاي كه به پدرش ميگويد، ميگويد دوستت دارم و اميدوارم كه ديگر جاخالي ندهي، موقعي كه ميگويد هي گفتي بپر بغل بابا، بپر بغل بابا و وقتي من پريدم جاخالي دادي، او ميگويد من ميخواستم تو بفهمي پريدن ترس ندارد، اما جوان حرفش اين است كه من به خاطر عشق تو پريدم. در واقع مساله نسلهايي كه با هم صحبت نميكنند اين است. در خاك آشنا هم مادرش اين بچه را پس زده است و ميخواهد با شوهر چهارمش كه اسمش نظام بود و گذاشتيم منصور برود دبي. ميگويد ميخواهد برود خارج و جواب ميدهد تو به دبي ميگويي خارج؟ بعد ميگويد تو دوبي را روي نقشه دنيا ديدي؟ ميگويد نه، ميگويد نگاهكن، نگاهكن اندازه عن مگسه، نه تاريخ داره نه تمدن خاكش هم با خاك ما سبز ميشه.
در واقع وقتي ميگويي طرف خارجش دبي هست، خود به خود جايگاه فرهنگياش را تعريف ميكني. بله اين هم همين را ميگويد. ميگويد شوهرم فروشگاه فرشفروشي زده. ميگويد چه كار داريد ميكنيد با زبان فارسيزده چيه؟
شما معمولا اسمهاي شخصيتها را همين جوري نميگذاريد، بلكه انتخاب ميكنيد. نه اين جور نيست، فقط سفيد بخت مخصوصا انتخاب شده.
يعني بايد باور كنيم كه اين جا اسم بهمن براي نامدار كاملا اتفاقي است، همين جوري. نه هيچ چيزي در كار من همين جوري نيست، من معمولا از 9 شب تا 2-3 صبح چيز مينويسم و چون ديالوگ نويسي برايم خيلي اهميت دارد، هر اسمي كه آن موقع بيايد به ذهنم همان را انتخاب ميكنم. در بوي كافور عطر ياس، قبر بغلي زن بهرام فرجامي اسم يكي از مشتريان كارخانه است و به ذهنم آمد و گذاشتم و بعد هم با من قهر كرد، ولي آن شكلي كه شما فكر ميكنيد كه من نشستهام و گفتهام بهمن نامدار، نه اين جور نبود و براي من فقط كناره گيري اش مهم بود، ولي سفيدبخت همين جور بود كه شما فكر ميكنيد.
به زنهاي فيلم زياد الطفات نداشتيد. چرا؟
همه مزاحمند، هم گالري دار، هم معشوق قديمي، هم خواهر. در اين فيلم؟ نه اصلا اين طور نيست. گالريدار اتفاقاً زن مثبتي است. عشقي كه برگشته و خانم نونهالي بازي ميكند، اينها يك سكانس 7- 8 دقيقهاي دارند كه زن دلايلش را ميگويد و ميگويد عشق تو آن قدر بزرگ بود كه من ديگر اصلا وجود نداشتم.ترسيدم نتوانم جوابت را بدهم. اتفاقا شما شاهد يك عشق بسيار سوزاني هستيد. گالري دار هم خانم سالاري، كسي است كه به او لطف ميكند و سالي دو بار ميآيد كردستان و براي اين نقاش نمايشگاه ميگذارد.
خانم سيحون است ديگر. حالا خانم سيحون يا هر كسي. اتفاق در اين فيلم شخصيت منفي نداريم. شخصيت اصلي زن فيلم خانم بوباني است كه نقش خاتون را بازي ميكند كه زن كردي است كه ميآيد براي او غذا درست ميكند و خانه را تميز ميكند و در واقع راوي است، چون كه او هيچ وقت از خانه بيرون نميرود، غير از قدم زدنها كه مناظر زيبا را ميبينيم، ما هيچ وقت توي ده نميرويم، يك سكانس هم توي ده نبوديم. در واقع اين رفته يك جاي پرت اما من دنيا را ميبرم خانه اش. او آدمي است كه نقاشي ميكند، شعر ميگويد، هنگام نقاشي ماريا كالاس گوش ميكند كه البته خاتون ميگويد كه جيغ جيغ ميكند و اعصاب آدم را خرد ميكند. او آدمي است كه با روزگار بيرون آشناست.
با چه وسيلهاي؟ هيچ وسيلهاي ندارد. پسره به او ميگويد من بدون آي پاد و موبايل و لب تاپم هيچ جا نميتوانم بروم، شما چه جوري بدون تلويزيون و راديو حوصله ات سر نميرود. او ميگويد وقتي كار كنيم حصولهام سر نميرود ما بايد كار كنيم. ما كتاب ميبينيم دور وبرش. مثلا ميبينيم كه كتاب ديويدهاگني كه يكي از نقاشان مدرن است، كتابش آنجا هست. اين آدم فقط از تلويزيون براي اين قضايا استفاده نميكند، اما آدمي است كه آگاه است از دور وبرش.
به نظر خودتان چرا شخصيتهاي فيلمهاي شما مابه ازاي بيروني پيدا ميكنند؟ تقصير شماست. بينيد يك فيلمي هست كه بهمن كيارستمي درباره من ساخته است، من در آن فيلم ميگويم كه من سالهاي دراز است كه ديگر نقد نميخوانم نه درباره خودم و نه درباره ديگران. دليلش هم اين نيست كه كار منتقدان مهم نيست. من عادت كردهام كه به غريزه خودم تكيه كنم. به همين جهت است كه ميگويم اين تقصير شماست. شما الان ببينيد كه چقدر گالري داريم در اين شهر، اما شما...
ولي چرا ما درباره ديگران نميتوانيم اين مابه ازاها را پيدا كنيم؟ من در فيلمهايم سعي ميكنم تصويري كه از ايران ميدهم، تصوير سياه و بدون فرهنگ و بدبختي نباشد. براي اين كه اين تصويري است كه خارجيها از آن بسيار استقبال ميكنند. من نميگويم كه گرفتاري و بدبختي و اين مسائل در مملكت نيست. من هم دارم در اين مملكت زندگي ميكنم و به خاطر كارخانهاي كه مديرعاملش هستم و 150 خانوار از آن نان ميخورند، با اين مسائل آشنا هستم و من هم اسلامشهر را ديدهام، واوان را ديدهام، سلطان آباد را هم ديدهام و در فيلمهاي من هم اينها هست، ولي شخصيتهايي كه من با آنها سر و كار دارم، يك هوا دنياي بيرون را ميشناسند، حسد به آمريكا و اروپا نميبرند. شما اگر خانهاي روي آب را نمونه بگيريد، من هم كوچه معتادها را نشان ميدهم، هم دخترمنشي را كه خواسته يك جهش طبقاتي بكند و به يك آدم ناتويي برخورده كه رحمش را هم در آورده و هم دختري را كه ميخواهد ترميم باكره گي بكند و هم زني را كه بچه يازدهمش را حامله است. پس هر دوتا تصوير هست.
در واقع منظورتان اين است كه شما از فضايي فيلم ميسازيد كه در آن شخصيتهاي روشنفكر و فرهنگي زندگي ميكنند و ميان آنها و شخصيتهاي شما خود به خود شباهتهايي پيدا ميشود و ذهن ما به سمت مصداقها ميرود. ببينيد من خودم از كساني هستم كه بينهايت خانم سيحون را تحسين ميكنم. در اين فيلم هم گالريدار آدم بسيار خوبي است كه اين زحمت را ميكشد كه ميآيد براي آدمي كه رفته در روستا زندگي ميكند، نمايشگاه ميگذارد. اصولا همه آدمهايي كه كار فرهنگي ميكنند، آدمهايي بسيار بسيار قابل احترام هستند. همه ميدانيم كه اگر 500 متر زمين داشته باشيد و يك خانه سه طيقه با هر مشقتي بسازيد بهاندازه در آمد همه عمر يك هنرمند ميتوانيد پول دربياوريد. شما خودتان مگر در روزنامه با چه درآمدي كار ميكنيد؟ به همه اينها من واقف و معتقدم كه آنها آدمهاي با معرفتياند كه استانداردهاي بسيار عادي را قبول ميكنند، صرفا به اين خاطر كه نميخواهند تجارت كنند، بساز و بفروش بشوند.
جشنواره ♦ نگاه
فيلم آواز گنجشک ها هفتمين ساخته مجيد مجيدي در بيست و ششمين جشنواره بين المللي فيلم فجر به نمايش در آمد و توانست چهار سيمرغ بلورين براي بهترين کارگرداني، تدوين، موسيقي و چهرهپردازي را از آن خود کند. در حالي که فيلم هم اکنون در جشنواره بين المللي فيلم برلين در بخش مسابقه حضور دارد و شنيده مي شود يکي از شانس هاي اصلي دريافت جايزه باشد. مجيدي که کار سينما را با بازيگري شروع کرد، تنها کارگردان ايراني است که توانست با بچه هاي آسمان تا مرز دريافت بهترين اسکار خارجي پيش رود.
آواز گنجشک ها
کارگردان: مجيد مجيدي. فيلمنامه: مهران کاشاني، مجيد مجيدي. موسيقي: حسين عليزاده. مدير فيلمبرداري: تورج منصوري. تدوين: حسن حسندوست. بازيگران: محمد ناجي، رضاناجي، مريم اكبري، حامد آغازي، پوياصالحي، محمدرضا شيمي، شبنم اخلاقي، نشاط نظري، حسن رضايي و كامران دهقان. 100 دقيقه. محصول 1386.
کريم کارگري است که زندگي سختي دارد و در يک مزرعه پرورش شتر مرغ کار مي کند. صاحب کارخانه با فرار يکي از شتر مرغ ها او را اخراج مي کند. جست و جوهاي کريم براي يافتن شتر مرغ بي حاصل مي ماند. از سوي ديگر دختر او که ناشنواست سمعک خود را از دست داده است. پس کريم به تهران مي آيد و با موتور در شهر مسافر کشي مي کند. حوادث مختلفي در اين سفر هاي اديسه وار برايش رخ مي دهد که مبناي اصلي داستان است.
به رنگ آسمان
مجيد مجيدي بعد از کارگرداني فيلم بيد مجنون از سينماي مورد علاقه اش فاصله گرفت. او دنياي بکر سينماي مستقل را به سوداي فتح گيشه وانهاد و به سمت استفاده از ستاره هاي سينما و داستاني رقت انگيز براي جلب مخاطب روي آورد. اما بعد از شکست سختي که در گيشه و ميان تماشاگران خورد دوباره ترجيح داد روش قبلي خود را دنبال کند. آواز گنجشک ها به نوعي ادامه منطقي همان فيلم ها محسوب مي شود.
آواز گنجشک ها داستان پيچيده اي ندارد و مجيدي در آن سعي مي کند لحظات مرده زندگي کريم کارگر ساده مزرعه پرورش شتر مرغ را پيش روي تماشاگران زنده کند و اين کار را با چنان مهارتي انجام مي دهد که بسياري صحنه هاي فيلم که بيم آن مي رود ملال آور و کشدار باشند به فصل هايي به ياد ماندني تبديل مي شوند. البته نمي توان در اين ميان نقش فيلمبرداري، تدوين و موسيقي کار را نيز از نظر دور داشت.
تم اصلي داستان از زماني خود را مي نمايد که کريم شتر مرغ را گم مي کند و براي لحظاتي جهت يافتن شتر مرغ خود را به شکل او در مي آورد. در اين فصل نمايي طراحي شده که از بالا و به صورت هلي شات فيلمبرداري شده است. از اين نماي بالا تفاوتي ميان کريم و شتر مرغ احساس نمي شود و با جامپ کات هايي هم که حسندوست سر ميز تدوين بر فيلم وارد داشته به چشم مخاطب اين تغيير به هيچ وجه مورد توجه قرار نمي گيرد. پس از سفر کريم به شهر فصل حضور وي در هيات شترمرغ وسط خيابان معنا پيدا مي کند. کريم نيز که طبيعتي روستايي دارد در هياهوي شهر گم مي شود و فطرت پاک او دائم در معرض تهديد هاي نفساني قرار مي گيرد.
مجيدي نيز به صورت تلويحي با استفاده از کادر بندي و ريتم دو محل شهر و مکان زندگي کريم بر اين باور صحه مي گذارد. در شهر ريتم فيلم تند است و تماشاگر قادر به تمرکز بر شخصيت اصلي و داستان فيلم نيست و اين درحالي است که در روستا نماهايي عمدتا دور و کارت پستالي از لوکيشن را شاهد هستيم که در آن زندگي به صورت نسيمي آرامش بخش در حال وزيدن است.فيلم آواز گنجشک ها مي توانست از نيمه به بعد يعني صحنه اي که کريم ميان اسبابي که از شهر آورده مجروح مي شود به اثري ملال آور بدل شود. اثري درباره فقر و سياهي که بارها نمونه آن را ديده ايم. اما مجيدي سريع فضاهايي آميخته با رنگ را وارد داستان مي کند تا لذت بصري فيلم را از تماشاگر نگيرد. از سوي ديگر ايثار خانواده براي پر کردن ضعف اقتصادي خانواده فضايي انساني را بر فيلم حاکم مي کند.
محمد رضا ناجي به عنوان بازيگر نقش کريم نشان مي دهد که مجيدي فراي بازيگري آماتور از او سود جسته است. نگاه هاي بدوي او زماني که به شهر آمده و مبهوت آدم ها را مي نگرد نشان از تولدي تازه دارد که کريم را در بستري نو قرار مي دهد. مجيدي در استفاده از افراد ديگر نيز که به طور عمده نابازيگر هستند چنين مي کند. زني که نقش همسر کريم را ايفا مي کند به شکلي بسيار باور پذير شمايل زني سنتي را به نمايش مي گذارد. او لحظاتي سرشار از لطافت هايي زنانه است و در فصولي ديگر همچون يک مرد در مقابل حفظ کيان خانواده استواري مي کند.
در باره دکوپاژ فيلم جدا از نماي هلي شاتي که ذکر آن رفت نمايي در فيلم وجود دارد که کريم از دست فردي که به او تهمت دزدي زده فرار مي کند و در دل شهر گم مي شود. مجيدي اين نما را در ميدان هفتم تير گرفته و در اوج ترافيک و شلوغي. اما دوربين ناگهان کرين مي کند و دائم بالا مي رود تا کريم را به نقطه اي کوچک بدل کند. شايد در اوج ترافيک روز کمتر کارگرداني تن به چنين دکوپاژي دهد اما مجيدي با مديريت کامل اين کار را انجام مي دهد و همين ريزه کاري ها تفاوت کارگردان ها را مشخص مي کند.
قا ب ♦ چهارفصل
شايد نام "جيم ديويس" به گوش شما آشنا نيايد، اما بعيد مي دانم "گارفيلد" را نشناسيد. گربه نارنجي تنبل و خوش خوراکي که يک پرس لازانيا را به شکار موش ترجيح مي دهد و با لبخندي موذيانه و چشمان خمار، دنياي آدم ها را نظاره مي کند. اين معجزه دنياي هنر است که مخلوق معروف تر از خود خالق مي شود...
درباره جيم ديويسخالق مشهورترين گربه دنياي کارتون استريپ
شايد نام "جيم ديويس" به گوش شما آشنا نيايد، اما بعيد مي دانم "گارفيلد" را نشناسيد. گربه نارنجي تنبل و خوش خوراکي که يک پرس لازانيا را به شکار موش ترجيح مي دهد و با لبخندي موذيانه و چشمان خمار، دنياي آدم ها را نظاره مي کند. اين معجزه دنياي هنر است که مخلوق معروف تر از خود خالق مي شود.
"جيم ديويس" متولد 28 جولاي 1945، کارتونيست آمريکايي و خالق مشهورترين گربه دنياي کارتون استريپ، کودکي را در مزرعه کوچک پدرش واقع در "فرمونت" اينديانا گذراند. علاوه بر پدر و مادر و برادرش "ديو"، بيست و پنج گربه ساکن اين خانه بودند پس عجيب نيست که معروفترين مخلوق ديويس يک گربه باشد!
ديويس تحصيلات عالي را در دانشگاه "بال استيت" به پايان رساند و با موفقيت توانست کمترين معدل نمرات ثبت شده در تاريخ اين دانشگاه را به خود اختصاص دهد. هرچند مجري معروف تلويزيوني و هم دانشکده اي آن زمان ديويس يعني "ديويد لترمن" در کسب اين عنوان شرم آور با کارتونيست معروف شريک بود! پيش از خلق کاراکتر گارفيلد، ديويس در يک مؤسسه تبليغاتي محلي کار مي کرد. سال 1969 او دستيار کارتونيست معروف "تام ريان" در طراحي مجموعه استريپ Tumbleweeds شد. بعد از آن اولين مجموعه کارتون استريپ مخصوص خودش را که Gnorm Gnat نام داشت در نشريه محلي The Muskegon Chronicle طراحي کرد که پنج سال تمام منتشر مي شد.
شخصيت هاي اصلي اين کميک چند حشره بودند و وقتي ديويس خواست مجموعه را به يک سنديکاي ملي کميک استريپ بفروشد از سردبيري توصيه شنيد که:" کارهنري و شوخي ها همه عالي است اما کسي با حشره جماعت ارتباط برقرار نمي کند!" پس به فکر خلق کاراکتري مردم پسند و جذاب تر افتاد. تا به آن موقع کميک هاي زيادي درباره سگ ها کار شده بود اما کمتر فرصت خودنمايي به گربه ها داده بودند. جالب اين که وقتي جيم ديويس گارفيلد را خلق کرد خودش صاحب هيچ گربه اي نبود: همسر اولش کرولين به گربه ها حساسيت داشت و نمي توانست اين حيوانات دوست داشتني را تحمل کند. خوشبختانه چند سال بعد با اقدام مدبرانه ديويس اين مشکل هم مرتفع شد: زوج خوشبخت طلاق گرفتند و ديويس سال 2000 با "جيل" مشاور ارشد کمپاني خودش inc Paws ازدواج کرد.
"گارفيلد" اولين بار 19 ژوئن 1978 توسط سنديکاي کارتونيست ها در 41 روزنامه ايالات متحده به چاپ رسيد و از آن تاريخ تا به الان بدون توقف به انتشار هر روزه اش در نشريات ادامه داده است. هر قسمت اين مجموعه معمولاً از سه کادر تشکيل مي شود (غير از يکشنبه ها که کميک، طولاني تر و رنگي است) و به رابطه گارفيلد و صاحب اش "جان ارباکل" با هم و با دنياي اطراف مي پردازد. گارفيلد تنها حاصل شناخت ديويس از دنياي گربه ها نيست بلکه بينش عميق او را نسبت به زندگي و آدم ها به نمايش مي گذارد. گارفيلد بيش از آن که گربه باشد آدمي امروزي است که پشت نقاب گربه به نقد و ريشخند دنياي معاصر مي پردازد. طبعاً کميک استريپي که 30 سال هر روزه به چاپ مي رسد فراز و نشيب بسيار داشته و از تنوع موضوع و اتمسفر برخوردار باشد، گاهي مفرح تر و شاد تر، گاه عميق تر و ذهني تر. اما اکثر کارشناسان معتقد اند که اين مجموعه موفق ترين دوران خود را همان دهه اول تجربه کرده است، زماني که ايده ها و فضاها بکر و خلاقانه تر بودند.
از حيث اجرا سبک ديويس بسيار کارتوني و فانتزي است، ويژگي که باعث شده تا کودکان با گارفيلد ارتباط محکمي برقرار کنند و اين کاراکتر به مارک تجاري پر طرفداري بر اسباب و لوازم مورد مصرف کودکان، تبدبل شود. اما اشتباه نبايد کرد مخاطب اين کميک تنها کودکان نيستند هرچند که سادگي و رواني بعضي ايده ها فهم آن ها را براي مخاطبان کم سن و سال هم راحت کرده است. کميک ها اکثراً از ديالوگ بهره مي برند اما ديويس از ايده هاي کاملاً بصري و بدون شرح هم غافل نبوده است. گاه به ايده هاي کاملاً تجربي، انتزاعي و خلاق بر مي خوريم که با زاويه ديد مخاطب يا ساير عناصر ساختاري قاب ها بازي کرده اند. موضوع بسياري از داستانک ها هم عادت ها و رفتار هاي خود گارفيلد است: نفرت اش از عنکبوت و علاقه اش به تلويزيون، لازانيا، خوابيدن و البته سربه سر ديگران گذاشتن.
ديويس مجموعه انيميشن تلويزيوني هم بر اساس کميک هاي گارفيلد کار کرد که از سال 1988 تا 1994 از شبکه سي.بي.اس پخش مي شد و طرفداران بسياري هم داشت. اين موفقيت زمينه ساخت اولين فيلم سينمايي بلند گارفيلد را فراهم آورد. سال 2004 فيلم گارفيلد با صداپيشگي "بيل موراي" و به کمک جلوه هاي ويژه کامپيوتري روانه پرده سينماها شد هرچند که منتقدان استقبال چنداني از آن نکردند. شوخي هاي مينيماليستي کميک هاي سه قابه در ظرف زماني يک فيلم بلند لق مي زدند و تأثير لازم را نداشتند. در هر حال فيلم مخاطبان خود را داشت و قسمت دوم آن هم سال 2006 به نمايش درآمد.
جيم ديويس امروزه روزگار را در کنار همسر، فرزندان، نوه ها و البته گربه هاي اش مي گذراند و طراحي کميک هاي گارفيلد را به دستيارش "برت کوت" سپرده و تنها بر اجراي آنها نظارت دارد. در حالي که امتياز تجاري اين گربه چاق و تنبل، آينده مالي خانواده ديويس را کاملاً تضمين کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر