جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶

فيلم روز♦ سينماي جهان
آغاز سال جديد ميلادي مصادف بود با اکران فيلم هاي پر خرج و پر حاشيه اي که رونقي حيرت انگيز به سينماهاي ‏آمريکا و اروپا داد. فيلم هاي پول سازي چون موضع مسلط و پرش گر مقام اول را در اين زمينه به خود اختصاص ‏دادند، اما شکست هاي بزرگي چون عشق سال هاي وبايي نيز ناديده گرفته نشدند. نگاهي به هفت فيلم شاخص هفته ‏گذشته انداخته ايم...‏



<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏
‎ ‎ ‏



<‏strong‏>موضع مسلط/ديدگاه ‏Vantage Point‎
کارگردان: پيت تراويس. فيلمنامه: بري لوي. موسيقي: آتلي اوروارسون. مدير فيلمبرداري: امير مکري. تدوين: ‏استوارت بيرد، ايگوالدي کاراسون، والديس اسکارسدوتير. طراح صحنه: بريجيت بروک. بازيگران: دنيس کوايد[تامس ‏بارنز]، ماتيو فاکس[کنت تيلور]، فارست ويتاکر[هاوارد لويس]، برو سمک گيل[فيل مک کولاف]، ادگار ‏راميرز[خاوير]، آيلت زورر[ورونيکا]، زوئي سلدانا[انجي جونز]، سيگورني ويور[رکس بروکز]، ويليام هرت[رئيس ‏جمهور اشتون]، جيمز له گروس[تد هينکين]، ادواردو نوريه گا[انريکه]، ريچارد تي. جونز[هولدن]، سعيد ‏تغمائويي[سوارز]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
اشتون رئيس جمهور آمريکا در مراسمي که با هدف نبرد جهاني با تروريسم در اسپانيا حضور مي يابد. تامس بازنز و ‏کنت تيلور دو نفر از زبده ترين مامورين سرويس مخفي براي محافظت از وي انتخاب شده امد. اين اولين ماموريت ‏بارنز پس از وقفه اي شش ماهه است. چون شش ماه قبل زماني که براي محافظت از رئيس جمهور خود را سپر گلوله ‏تروريست ها کرده بود، به شدت زخمي شده بود. به نظر مي رسد که وي نتواند حفاظت از جان رئيس جمهور را به ‏خوبي بر عهده بگيرد، چون در اولين لحظات مراسم رئيس جمهور مورد اصابت دو گلوله قرار مي گيرد. جمعيت ‏حاضر در محل سراسيمه و هراسيده به هر طرف شروع به دويدن مي کنند. اين آشوب با انفجار بمبي در زير سکوي ‏سخنراني به اوج خود مي رسد. بارنز که پس از شليک گلوله ها مردي مشکوک به نام انريکه را دستگير کرده، بعد از ‏انفجار شاهد فرار او مي شود. هاوارد لويس يک توريست آمريکايي که در حال فيلمبرداري از اين واقعه تاريخي است تا ‏آن را بعدها براي فرزندانش نمايش دهد، چيزهايي را ندانسته روي نوار ضبط مي کند. بارنز بعد از مشاهده فيلم ضبط ‏شده توسط او، براي درک حوادث به اتومبيل گزارشگران تلويزيوني مستقر در محل مي رود. بعد از ديدن نوارهاي ‏مراسم در مي يابد که توطئه اي گسترده در جريان است. مرکز عمليات محافظت از رئيس جمهور به درخواست هاي او ‏پاسخ نمي دهد و جان رئيس جمهور واقعي نيز در خطر است. چون کسي که در مراسم هدف قرار گرفته، بدل وي بوده، ‏اما اينک رئيس جمهور اشتون به چنگ تروريست ها افتاده و بارنز بايد تنها در صدد نجات وي برآيد....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پيت تراويس کارگردان ايرلندي تبار سابقه اي طولاني و مثبت در تلويزيون دارد. بخش هايي از سريال جا زدن، ‏فرزندان ديگران، و هيئت منصفه را کارگرداني کرده و فيلم تلويزيوني هنري هشتم را نيز ساخته است. دومين فيلم بلند ‏تلويزيوني اش ‏Omagh‏ [2004]نام داشت که به ماجراي بمب گذاري سال 1998 ارتش آزادي بخش ايرلند در يک ‏اتومبيل که منجر به کشته شدن 29 نفر در شمال ايرلند شد، مي پرداخت. فيلم برنده جوايزي از جشنواره تورنتو، ‏جشنواره فيلم هاي مستقتل ويکتوريا و بافتا شد. موضع مسلط اولين پروژه سينمايي تراويس به شمار مي رود که قرار ‏بود در اکتبر سال گذشته به نمايش درآيد، اما پخش آن تا فوريه امسال به تعويق افتاد. ‏
موضع مسلط يا ديگاه همان طور که از نامش پيداست به نمايش ديدگاه هاي مختلف از يک حادثه مي پردازد. نوعي ‏بازي با روايت و زمان سينمايي در قالب فيلمي اکشن با پس زمينه مشکوک سياسي که در هفته اول نمايش خود نزديک ‏به 23 ميليون دلار در گيشه به دست آورده و مي رود تا يکي از پر فروش هاي آغاز سال تازه ميلادي شود. ‏سهم اصلي اين نمايش پر خرج، پر هيجان و انرژيک متعلق به فيلمنامه نويس، کارگردان و فيلمبردار و تدوينگر آن ‏است. بازيگران کمترين نقش و سهم را دارند. سيگورني ويور جز در سکانس ابتدايي فيلم حضور چنداني ندارد، ادواردو ‏نوريه گا و ديگران نيز و حتي دنيس کوايد که ظاهراً قهرمان اصلي اين ماجرا باشد به اندازه فارست ويتاکر از فيلم سهم ‏برده است. موضع مسلط نشان دهنده خلاقيت عواملي است که از يک قصه عامه پسند نه چندان تازه يک تريلر کوبنده ‏ساخته اند. ايده را با زدن رنگي از تروريسم و حوادث روز-آن هم به شکلي پر رنگ- به روز کرده اند و با استفاده از ‏ديدگاه 8 نفر[هر کدام از اين ديدگاه هاي متفاوت زماني تقريباً 10 دقيقه اي را به خود اختصاص داده اند] آن را بارها و ‏بارها با اختلاف هايي جزئي از نظر زماني روايت کرده اند، و بر خلاف تصور تماشاگران به ورطه زياده گويي يا ‏تکرار مکررات دچار نشده اند. شاخص ترين ترفندي که براي گريز از اين ورطه انديشيده شده، بر ملا شدن حضور بدل ‏رئيس جمهور در صحنه و در نتيجه پيچيده تر شدن گره هاي دراماتيک فيلم است. ‏
چکيده هدف نويسنده و کارگردان فيلم در پوستر آن نيز منعکس شده و قرار است تا با کنار هم گذاشتن اين 8 روايت به ‏هويت سو قصد کنندگان و طرح کلي نقشه ترور دست پيدا کنيم. تهيه کننده فيلم مطابق معمول از تاثير فيلم راشومون ‏کوروساوا بر سازندگان فيلم سخن رانده، اما موضع مسلط/ديدگاه چيزي بيشتر از تاثير پذيري صرف را به نمايش مي ‏گذارد. بيهوده نخواهد بود اگر چند سال گذشته راه به مدد توليد سه گانه بورن و اکشن هايي متفاوت دوران رنسانس اين ‏ژانر بناميم و بدون شک فيلم فعلي نيز در اين روند جايگاه مناسبي به خود اختصاص خواهد داد. ‏
متاسفانه تا اين لحظه موفق به ديدن ‏Omagh‏ نشده ام، اما ديدن موضع مسلط/ديدگاه نويد بخش ظهور کارگرداني با ‏استعداد است. فراموش نکنيد که پل گرين گراس نيز با فيلمي درباره وقايع ايرلند-يکشنبه خونين- به شهرت رسيد و بعد ‏دو قسمت متاخر سه گانه بورن را کارگرداني است. هر چند پيت ديويس در اولين تجربه سينمايي خود در ژانر اکشن قبل ‏مقايسه نيست، اما شباهت هاي ميان کارنامه او و گرين گراس مرا متقاعد به ديدن فيلمي بسيار کوبنده تر در آينده مي ‏کند. ولي تا آن روز همين يکي را دريابيد!‏ژانر: اکشن، درام، مهيج. ‏






<‏strong‏>پرش گر ‏Jumper‎
کارگردان: داگ ليمان. فيلمنامه: ديويد اس. گاير، جيم اولز، سايمون کينبرگ بر اساس داستاني از استيون گولد. موسيقي: ‏جان پاول. مدير فيلمبرداري: بري پيترسون. تدوين: سار کلاين، دين زيمرمن، دان زيمرمن. طراح صحنه: اليور شول. ‏بازيگران: هيدن کريستينسن[ديويد رايس]، جيمي بل[گريفين]، ساموئل ال. جکسون[رولند]، ريچل بيلسون[ميلي ‏هريس]، دايان لين[مري رايس]، مايکل روکر[ويليام رايس]، آنا سوفيا راب[کودکي ميلي]، مکس تيروت[کودکي ديويد]. ‏‏88 و 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
ديويد رايس نوجواني کم رو عاشق ميلي هريس است. اما زماني که گوي بلوريني به وي هديه مي دهد، مورد تمسخر ‏مارک-پسر قلدر مدرسه- قرار مي گيرد و سانحه اي سبب افتادن وي به درون درياچه يخ زده مي گردد. اين واقعه باعث ‏مي شود تا ديويد-که همه او را مرده مي پندارند-قابليت جهش از مکاني به مکاني ديگر را در وجود خود کشف کند. ‏مادر ديويد زماني که او پنج ساله بوده آنها را ترک کرده و ديويد که به تنهايي با پدرش زندگي مي کند. او در بازگشت ‏به خانه با پدر خشمگين خود روبرو شده و از خانه فرار کرده و ناپديد مي شود. مدتي بعد با استفاده از قابليت خود دست ‏به سرقت از بانک ها مي زند. پليس عاجز از يافتن رد اوست، اما ماموري به نام راولينز قصد دست برداشتن از تعقيب ‏وي را ندارد. هشت سال بعد، زماني که ديويد زندگي شاد و آرامي براي خود فراهم آورده، سر و کله راولينز با سلاحي ‏بديع پيدا مي شود. چون راولينز که زندگي خود را وقف نابودي افرادي نموده که قادر به پرش از مکاني به مکاني ديگر ‏هستند. ديويد مي گريزد و بعد از هشت سال تصميم به بازگشت به شهر خود و يافتن ميلي مي گيرد. ميلي که از بازگشت ‏وي خوشحال است، مي پذيرد تا به همراه وي به سفري دور دنيا که هواره آرزويش را داشته، برود. اما با پديدار شدن ‏مامورين روالينز در رم همه چيز به هم مي ريزد. ديويد که همزمان با جوان پرش گر ديگري به نام گريفين آشنا شده، ‏بعد از روانه کردن ميلي به آمريکا مخفي مي شود. اما روالينز با گروگان گرفتن ميلي وي را به دامي که تعبيه کرده فرا ‏مي خواند.... ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
داگ ليمان متولد 1965 نيويورک است. در 1988 از دانشگاه براون-مرکز بين المللي عکاسي- و در سال 1992 از ‏مدرسه سينما و تلويزيون ‏USC‏ فارغ التحصيل شده است. پدرش آرتور ال. ليمان وکيل و مشاور حقوقي برجسته اي ‏است که در ماجراي ايران-کنترا طرف مشورت سنا بود. ليمان فيلمسازي غير حرفه اي را از مقطع راهنمايي آغاز کرد. ‏بعدها در دانشگاه براون شبکه تلويزيوني کابلي تاسيس کرد و خود اولين مديرش شد. اولين فيلم بلندش کمدي مهيج ‏Getting In‏ را در سال 1993 به عنوان پروژه پايان نامه تحصيلي خود جلوي دوربين برد. دومين فيلمش الواط نام ‏داشت که دو سال بعد آن را کارگرداني کرد که در جشنواره فيلم هاي اروپايي خوش درخشيد و از سه جشنواره ديگر نيز ‏جوايزي به دست آورد. اما شهرت واقعي سه سال بعد با فيلم برو نصيب وي شد. يک کمدي مهيج جنايي که نام وي را به ‏عنوان فيلمسازي مستقل و خوش آتيه بر سر زبان ها انداخت. استقبال خوب منتقدين باعث شد تا تهيه کنندگان مقتدر ‏هاليوود ساخت اولين قسمت از سه گانه جيسون بورن را به وي بسپارند. هويت بورن از ليمان چهره کارگرداني قابل ‏اعتماد براي پروژه هاي عظيم را ساخت، اما سبب نشد تا دو قسمت بعدي را به وي بسپارند. اتفاقي فرخنده که باعث شد ‏سکان هدايت اين سه گانه در دستان گرين گراس قرار بگيرد. ليمان نيز پروژه اي بزرگ ديگري به نام آقا و خانم اسميت ‏با شرکت دو ابرستاره امروز هاليوود-براد پيت و آنجلينا جولي- به دست آورد. و اينک پس از سه سال با پروژه اي ‏عظيم به نام پرش گر بازگشته تا بار ديگر قدرت نمايي کند. پروژه اي که با شايعات بسيار مبني بر حضور امينم در نقش ‏اصلي آن براي تماشاگران بسياري نامي شناخته شده بود. ‏
داگ ليمان با استفاده از بودجه اي 85 ميليون دلاري موفق شده تا با ايده ‏Teleportation‏ که به تازگي پس از پخش ‏سريال قهرمانان و سفر هيرو ناکاموراي ژاپني در زمان و مکان طرفداران زيادي يافته، يک فيلم خوش ظاهر و غلط ‏انداز روانه پرده سينماها کند. اما در پس اين ظاهر خوش آب و رنگ استخوان بندي قدرتمندي وجود ندارد. پرش گر ‏وارث ناخلف موجي است که با ماتريکس و تبديل بازي هاي ويديويي به وجود آمد. و بر خلاف ماتريکس فاقد تعقل و ‏تفکر است. مي توان گفت بيشتر به يک بازي کامپيوتري شبيه است که پر شده از لوکيشن هاي دلفريب سراسر دنيا-از ‏مجسمه ابوالهول در مصر تا ‏Colosseum‏ در رم- و جدال ميان يک شرآفرين مومن و پسر خوش قلب و صاحب ‏توانايي خارق العاده که داستاني کليشه اي از عشق او به يک دختر و جدال بر سر نجات وي از چنگ همين ادم بده قصه ‏در پايان انتظارتان را مي کشد. همه اينها براي ساختن يک محصول پول ساز و مطمئن کافي است. اما در اين ميان چه ‏بر سر استعدادي چون داگ ليمان آمده است؟!‏
پرش گر در دو هفته اول نمايش خود بيش از 56 ميليون دلار به دست آورده و با اين روند شايد قسمت هاي بعدي هم ‏توليد شوند. اما آن چه مسلم است پس از صرف اين فيلم با مقداري ذرت بو داده و نوشابه غير الکلي در سينما به سرعت ‏آن را فراموش خواهيد کرد. اما لطفاً به خاطر بسپاريد که سازنده آن همان کارگردان فيلم برو است و اين که چگونه ‏هاليوود مي تواند استعدادها را تلف-نه ببخشيد- در خود حل و سربراه کند!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج. ‏





<‏strong‏>ديوانۀ پول ‏Mad Money‎
کارگردان: کالي خوري. فيلمنامه: گلن گرس بر اساس فيلمنامه اوليه جان ميستر و فيلمنامه پول فعال اثر نيل مک کي و ‏تري وينسور. موسيقي: مارتي ديويچ، جيمز نيوتن هاوارد. مدير فيلمبرداري: جان بيلي. تدوين: وندي گرين بريکمونت. ‏طراح صحنه: برنت تامس. بازيگران: دايان کيتون[بريجت کارديجن]، کتي هولمز[جکي ترومن]، کويين لطيفه[نينا ‏بروستر]، تد دانسون[دان کارديجن]، آدام روتنبرگ[باب ترومن]، استيون روت[گلوور]، کري سمک دانلد[برايس ‏آربوگاست]، راجر کراس[بري]. 104 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
بريجيد کرديجن وقتي درمي يابد که در معرض از دست دادن خانه خويش است و ديگر قادر به ادامه زندگي متوسط و ‏آسوده اش نيست، شوکه مي شود. شوهرش دن پس از سي سال کار خود را از دست داده و در جستجوي کار است. اما ‏تلاش هاي وي موفقيت آميز نيست. بريجيد نيز که تنها تخصص اش ادبيات انگليسي است، مجبور مي شود در جست و ‏جوي کار بربيايد. اما تنها شغلي که گيرش مي آيد نظافت چي شدن در ساختمان بانک اندوخته فدرال کانزاس سيتي ‏است.جايي که پول هاي فرسوده را از دور خارج و معدوم مي کنند. بريجيد به زودي مي فهمد با دو زن ديگر-مادر ‏مجردي به نام نينا و دختر جواني به نام جکي- در زمينه بي پولي همدرد است. آنها نيز مشکلاتي دارند که تنها با پول ‏حل مي شود. بريجيد پس از جلب موافقت آنها مقشه اي ساده و اما غير قابل کشف براي سرقت پول هاي کهنه طراحي ‏مي کند. اولين سرقت با موفقيت انجام مي شود، اما حرص و طمع بريجيد و جکي باعث مي شود به اين کار ادامه دهند. ‏پس از سه سال سرقت مداوم، خرجبي رويه پول توسط بريجيد توجه مامور خزانه داري را جلب کرده و تصميم به دام ‏انداختن آنان مي گيرد. نينا و جکي به دام مي افتند، اما بريجيد مي گريزد و با گرفتن وکيل آنها را خلاص مي کند. به ‏نظر مي رسد همه پول هاي مسروقه نيز از بين رفته، ولي چند ماه بعد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کارولاين آن خوري متولد 1957 سن آنتونيوي تگزاس است. پدر و مادرش دکتر بودند، اما کالي در دانشگاه معماري ‏خواند و بعد مجذوب نمايش شد. در 1982 به لس آنجلس نقل مکان کرد ودر انستيتوي استراسبرگ درس خواند. براي ‏شرکت هاي تبليغاتي کار کرد و سرانجام با نوشتن فيلمنامه تلما و لوئيز در 1991 و کسب جوايز گولدن گلاب، جايزه ‏اتحاديه نويسندگان و اسکار بهترين فيلمنامه ورودي خيره کننده به سينما را تجربه کرد. بعد از نوشتن فيلمنامه چيزي ‏براي صحبت کردن در 1995 شروع به نوشتن فيلمنامه ‏Divine Secrets of the Ya-Ya Sisterhood‏ کرد تا خود ‏آن را کارگرداني کند. فيلم در سال 2002 به نمايش در آمد و به رغم تم زنانه قابل توجهش-رابطه مادر و دختر و تم ‏رفاقت- نتوانست بيش از يک فيلم متوسط ارزيابي شود. شايد همين امر باعث شد تا وقفه اي چند ساله ميان دو فيلم ‏سينمايي وي حاصل شد. خوري در اين فاصله شش ساله تنها يک فيلم تلويزيوني به نام هاليس و رئا در 2006 ‏کارگرداني کرد که درامي زنانه و باز متوسط بود. و اينک با ديوانۀ پول بار ديگر زير فيلمي متوسط امضا انداخته که ‏همچون کارهاي پيشين وي تمي زنانه و درباره رفاقت ميان زن ها دارد. ‏
ديوانۀ پول متعلق به موج فيلم هاي زن پسندي است که قرار است طليعه دار نهضت زن ها هم مي تواند باشند. فرقي نمي ‏کند در چه زمينه اي، چون قرار است سيادت مردها حتي در دنياي مجازي به چالش طلبيده شود. اين موج مي تواند سبب ‏وزيدن نسيمي تازه بر سينماي به شدت مردانه امروز دنيا باشد. اما کاش در همين حد باقي مي ماند. اگر کالي خوري با ‏واقع گرايي تلما و لوئيز به اين کار ادامه مي داد، مي توانست راهي را که در دل همين سيستم بي رحم براي تثبيت ‏موقعيت زن ها يافته بود، گسترش داده و قوام دهد. اما تنها پيرنگ رفاقت در ميان زن ها و شورش و تشبث آنان به ‏کارهاي مردانه در فيلم هاي بعدي ادامه يافت و در فيلم 22 ميليون دلاري فعلي نيز امتداد پيدا کرده است. البته فروش ‏‏21 ميليون دلاري ديوانۀ گول نشان مي دهد که هنوز اين موج طرفداران قابل توجهي دارد، پس اين وظيفه کالي و ديگر ‏بانوان است که دستي به سر گوش همين موج بکشند. پيرايش اش کرده و پيرنگ ها نو به آن بيفزايند. ‏
ديوانۀ پول يا پول ديوانه قدرت دخترها را در طرح و اجراي يک سرقت بي عيب و نقص به نمايش مي گذارد و بر ‏خلاف تصور تماشاگران که با ديدن صحنه هاي بازجويي خرده شده در طول فيلم ميان فلاش بک هاي طولاني که به ‏شرح ماجرا اختصاص دارند، يقين پيدا کرده که همگي دستگير شده اند در پايان با زيرکي هر چه تمام موجبات خلاصي ‏و حتي خوشبختي دخترها را فراهم مي کند. نينا نزد فرزندانش باز مي گردد و مهعشوقي نيز به دست آورده، حال و روز ‏جکي و بريجيت نيز چندان بد نيست و چند ماه بعد که مشخص مي شود بريجيت مقداري زيادي از پول ها را در زير ‏زمين پاتوق هميشگي شان مخفي کرده، شادي هر سه تکميل مي شود. ‏
بزرگ ترين دستاورد کالي خوري در اين فيلم استفاده از سه بازيگر از سه نسل مختلف و حتي تبار مختلف است. نمونه ‏کامل يک انتخاب بازيگر صحيح و استفاده از شيمي ميان آنها که توانسته جذابيت فيلم را تضمين کند. دايان کيتون ‏سالخورده هنوز شيطنت جواني را دارد، کتي هولمز نمونه کاملي از نسل جوان شيفته پول را ارائه مي دهد و کوئين ‏لطيفه هميشه دوست داشتني هم نمونه مادر مجرد خوب و لايق يک عاشق حسابي را با لوندي خاص خود ايفا مي کند. ‏اگر توقع تعقل و تفکر يا حتي عمق از ديوانۀ پول داريد، اشتباه مي کنيد. ولي اگر به دنبال دو ساعت تفريح خالص ‏هستيد، آدرس درستي به شما داده اند!‏ژانر: کمدي، جنايي. ‏





<‏strong‏>عشق سال هاي وبايي ‏Love in the Time of Cholera‎
کارگردان: مايک نيويل. فيلمنامه: رونالد هاروود بر اساس کتاب گابريل گارسيا مارکز. موسيقي: آنتونيو پينتو. مدير ‏فيلمبرداري: آفونسو بيتو. تدوين: مايک آدزلي. طراح صحنه: ولف کروگر. بازيگران: خاوير باردم[فلورنتينو آريزا]، ‏جيووانا متزوجورنو[فرمينا دزا اوربينو]، بنجامين برات[دکتر ژووه نال اوربينو]، کاتالينا ساندينو موره نو[هيلده براندا]، ‏هکتور اليزاندو[دون لئو]، ليو شرايبر[لوتاريو توگات]، آنا کلوديا تالانکون[اليمپيا زوله تا]، فرناندا مونته نگرو[ترانسيتو ‏آريزا]، اوناکس اوگالده[فلورنتينوي جوان]، جان لگوئيزامو[لونزو دزا]. 139 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد ‏جايزه بهترين آواز از مراسم گولدن گلاب/شکيرا براي ترانه ‏Despedida‏.‏
ورود خانواده تاجري به نام لورنزو دزا به شهر زندگي فلورنتينو آريزاي جوان را به هم مي ريزد. او که پس از مرگ ‏پدرش با مادر پير خود زندگي مي کند و شغلي در تلگراف خانه شهر دارد، عاشق فرمينا دختر دزاي تاجر مي شود. اما ‏مخالفت دزا باعث مي شود تا فرمينا به دهکده و فلورنتينوي جوان نيز با کمک عموي ثروتمندش براي فراموش کردن ‏اين عشق به مکاني دور افتاده فرستاده شدند. پس از گذشت مدتي طولاني با جنگ و شيوع وبا، فرمينا به دنبال يک ‏بيماري با دکتر اوربينو آشنا شده و با اصرار پدر با وي ازدواج مي کند. فلورنتينو نيز که تصادفاً سکس را کشف کرده و ‏قصد داشته تا بکارت خود را براي محبوب حفظ کند، به خود مي قبولاند که بايد به خاطر عشق اش به فرمينا انتظاري ‏طولاني را تحمل کند. انتظاري که نيم قرن طول خواهد کشيد....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
تعجب آور نيست که به رغم ساخته شدن نزديک به 40 فيلم از روي نوشته هاي گابريل گارسيا مارکز کمتر فيلمي در ياد ‏و ذهن منتقدان و تماشاگران دوستدار ادبيات رسوب کرده و ارزشي همسان با کتاب هاي وي نيافته باشد. تعجب آورتر ‏اين که خود گابو به رغم تحصيل در رشته حقوق و سپس روزنامه نگاري مدت ها به فيلمنامه نويسي نيز اشتغال داشته و ‏قبل از به دست آوردن جايزه نوبل فيلم کوتاهي نيز به نام خرچنگ آبي رنگ کارگرداني کرده است. تنها فيلم موفقي که ‏از وي در منابع مکتوب به چشم مي خورد سال هاي طاعوني 1979 است که فيلمنامه آن را خودش به همراه خوآن ‏آرتورو برنان نوشته است. تا امروز دو رمان از سه رمان بسيار مشهور او[صد سال تنهايي، وقايع نگاري يک مرگ از ‏پيش اعلام شده و عشق سال هاي وبايي] به فيلم برگردانده شده اند، اما هيچ کدام نتوانسته اند ذره اي از ظرافت هاي ‏سبک او-رئاليسم جادويي- را بازتاب دهند. شايد به همين خاطر است که تاکنون کسي جسارت نزديک شدن به شاهکار ‏وي صد سال تنهايي را نيافته و تنها کسي که مي توانست چنين کاري کند-لوئيس بونوئل کبير- سال هاست که رخ در ‏نقاب خاک کشيده و گابو در سپردن آن به دست نامحرمان تعلل مي کند. در اين ميان وقايع نگاري يک مرگ از پيش ‏اعلام شده که فرانچسکو رزي ايتاليايي شش سال پس از انتشار کتاب به فيلم برگرداند در مقايسه با فيلم اخير نمونه بسيار ‏بهتري است که دليلش را بعد از نگاهي به کارنامه مايک نيويل عرض مي کنم. ‏
مايکل کورمک نيويل 65 ساله متولد سنت البانز هرتفورد شاير انگلستان است. در دانشگاه کمبريج درس خوانده، سه ‏سال دوره آموزشي در تلويزيون گرانادا را از سر گذرانده، در تئاتر صاحب تجربه است، در زمينه نمايش هاي ‏تلويزيوني فارغ التحصيل شده و همکاري پر ثمري با افرادي چون ديويد هر، ديويد ادگار، جان آزبرن و جک روزنتال ‏داشته است. او که به تازگي دکتراي افتخاري هنر را از دانگاه لينکلن انگلستان دريافت کرد، از سال 1964 با فيلم ‏شارون شروع به کارگرداني کرده و تا امروز بيش از 60 فيلم تلويزيوني، سريال و فيلم بلند سينمايي ساخته است. مهم ‏ترين فيلم هاي کارنامه او يک ماجراي خيلي خيلي بزرگ[1995]، رقصيدن با غريبه[1985]، آپريل ‏افسونگر[1992]، درون غرب[1992] و مشهورترين فيلم او چهار عروسي و يک تشيع جنازه[1994] است. البته اگر ‏هري پاتر و جام آتش [2005] را فراموش کنيم!‏
عشق سال هاي وبايي قبل از شروع به توليدش به اندازه کافي پروژه پر سر وصدايي بود. جدال سه ساله تهيه کننده با ‏مارکز براي کسب حقوق سينمايي آن، اختصاص بودجه اي 45 ميليون دلاري، انتقال محل فيلمبرداري از کلمبيا به ‏برزيل به دلايل امنيتي و... هاله اي از رمز و راز را در اطراف آن پديد آورد. اما بر خلاف تصور و شايد با توجه به ‏پيشينه برگردان هاي آثار مارکز فيلم نهايي آش دهن سوزي از آب در نيامد. چون سکان دار آن مرد اين درياي پر تلاطم ‏نبود!‏
حاصل اين پروژه بزرگ چيزي جز حسران مادي[فروش 4 و نيم ميليوني در آمريکا] و معنوي براي سازندگانش نبود. ‏مي شود فيلم را يک کمدي اشتباهات در پشت صحنه ناميد. از انتخاب غلط کارگردان بگيريد تا بدترين انتخاب بازيگر ‏در سال هاي اخير که سبب شده تا بازي بازيگراني چون خاوير باردم و بنجامين برات نيز به هدر رود. نامناسب ترين ‏شخص جيووانا متزوجورنو ايتاليايي در نقش دختري لاتيني است که در زير گريمي بسيار بد قرار است نقش دختري ‏نوجوان و سپس زني در سنين مختلف تا 70 سالگي را بازي کند. اين وصله ناجور در کنار انتخاب جان لگوييزامو و ليو ‏شرايبر که به نوبه خود تلف شده اند، هارموني گوشخراشي توليد مي کند که صداي مارکز از وراي ان به گوش نمي ‏رسد. جدا از ناتواني سينما در برگردان سبک رئاليسم جادويي به فيلم[به اعتقاد من فقط انيميشن مي تواند به قصه هاي ‏مارکز جلوه اي تصويري ببخشد، چون هر اتفاقي در اين گونه محتمل است] بايد به نحوه اقتباس ناشيانه هاروود نيز ‏اشاره کرد که مضمون جدال عشق و سکس کتاب ستايش شده مارکز را درنيافته است. به همين خاطر خواهش مي کنم ‏دوستداران ادبيات و مخصوصاً مارکز به ديدن اين فيلم نروند. دوستداران کارهاي متوسط رو به بالاي نيويل نيز همين ‏طور، چون تنها نتيجه آن سرخوردگي شديد و افسوس بر پول و استعدادهاي هدر رفته خواهد بود! اين نصحيت شامل ‏حال دوستداران فيلم هاي عاشقانه نيز مي شود!‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏






<‏strong‏>دارجلينگ ليميتد ‏The Darjeeling Limited‎
کارگردان: وس اندرسون. فيلمنامه: وس اندرسون، رومن کاپولا، جيسون شوارتزمن. مدير فيلمبرداري: رابرت دي. ‏يئومان. تدوين: اندرو وايزبلوم. طراح صحنه: مارک فرايدبرگ. بازيگران: اوئن ويلسون[فرانسيس]، ادرين ‏برودي[پيتر]، جيسون شوارتزمن[جک]، آمارا کاران[ريتا]، والي وولودارسکي[برندن]، واريس آهلواليا[سر مهماندار]، ‏عرفان خان[پدر]، باربه شرودر[مکانيک]، کاميلا راترفورد[اليس]، بيل موري[تاجر]، انجليکا هيوستون[پاتريشيا]. 91 ‏دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه بزرگ بهترين فيلم از جشنواره گيخون، نامزد شير طلايي جشنواره ونيز. ‏
سه برادر به نام هاي فرانسيس، پيتر و جک ويتني پس از مرگ پدرشان تصميم مي گيرند عليرغم اختلافاتي که با ‏يکديگر دارند، به سفري مشترک رفته و مادرشان را براي حضور در مراسم تدفين پدر قانع کنند. آنها براي رسيدن به ‏محل اقامت مادرشان، بايد طول هندوستان را با قطار طي کرده و به اقامت گاه مادرشان-يک صومعه- برسند. در طول ‏راه حوادثي-از جمله رابطه جک با ريتا مهماندار زيباي قطار و دوست دختر رئيس قطار- باعث مي شود تا از قطار ‏بيرون انداخته شوند و سفرشان نيمه کاره بماند. اما تلاش سه برادر براي نجات کودکاني که هنگام گذر از رودخانه دچار ‏حادثه مي شوند و شرکت در مراسم تدفين يکي از آنها سبب اتحاد مجددشان شده و تصميم به ادامه راه مي گيرند. اما ‏زماني که به صومعه رسيده و با مادر خود روبرو مي شوند، در مي يابند که وي به هيچ وجه خيال ندارد تا در مراسم ‏تدفين شرکت کند....‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
وسلي ولز اندرسون متولد 1969 هيوستون، تگزاس فارغ التحصيل دانشگاه آستين- طرفدار سر سخت فيلم هاي مارتين ‏اسکوسيزي که همواره در فيلم هايش خانواده هاي از هم گسيخته را به نمايش مي گذارد- از اميدهاي آينده سينماي ‏آمريکاست که نشريه اسکواير به او لقب اسکورسيزي ثاني داده است. اندرسون در 1994 با ساخت فيلم ‏Bottle ‎Rocket‏ –برنده جايزه ويژه جشنواره لون استار، جايزه نسل نوي جشنواره لس آنجلس و فيلمساز جوان مراسم‎ MTV‎‏- ‏شروع به کارگرداني کرد. چهار سال بعد دومين فيلمش راشمور موفقيت مالي و هنري را برايش به ارمغان آورد و در ‏سال 2001 خانواده سلطنتي تننبام شهرت بين المللي را نصيب او کرد. اندرسون که با فواصل سه ساله فيلم مي سازد در ‏سال 2004 با فيلم زندگي در زير آب با استيو زايسو دومين نامزدي خرس طلاي جشنواره برلين را تجربه کرد و اينک ‏پس از وقفه سه ساله ديگري با دارجيلينگ ليميتد بازگشته است.‏
فيلم هاي اندرسون به رغم باطن غمگين و گاه پيچيده خود ظاهري شاد، مفرح و حتي گاه کمدي دارند. نقيضه هايي که ‏هر چيزي را دست مي اندازند و گاه آن را ستايش مي کنند. مانند همين دارجلينگ ليميتد که با اولين ديالوگ هاي اوئن ‏ويلسون درمي يابيم که قرار است هجويه سفرهاي جاده اي و اديسه وار باشد-که هست- و در نيمه راه جديتي قابل قبول ‏يافته و واقعاً تبديل به مکاشفه اي روحي براي سه برادر مي شود. ‏
دارجلينگ ليميد در عين حال ستايش نامه اندرسون از کشور هند و سينماي آن و مخصوصاً ساتياجيت راي است که از ‏موسيقي فيلم هاي وي در اين فيلم استفاده کرده است[با کمک رندال پاستر]. در عين حال نگاهي که به هندوستان دارد ‏رگه هايي از الهام از فيلم رودخانه[ژان رنوار] را نيز حمل مي کند. فيلم که با بودجه 17 و نيم ميليون دلار توليد شده و ‏فروشي در همين اندازه نيز به دست آورده است، نمونه کاملي براي آشنايي با سينماي اندرسون براي کساني است که تا ‏امروز بخت تماشاي فيلمي از او را نداشته اند. ‏
شخصيت هاي جذاب فيلم هاي وي يادآور کمدي هاي کلامي برادران مارکس و فيلم هاي دوره جوانان خشمگين انگلستان ‏است. کمدي فيزيکي در کنار تحول روحي شخصيت ها مجموعه اي چشم نواز در دل چشم اندازهاي رنگين هندوستان ‏خلق مي کند و بار ديگر سحر آميز بودن هندوستان را يادآوري مي کند. ظريفي مي گفت ممکن نيست کسي به هند برود ‏و اسير بوهاي آن و رنگ هايش نشود. اما تم غالب در سينما و ادبيات غرب شيفتگي روحي به اين قسمت از دنيا است. ‏ظاهراً مدت هاست که کسي به غرب نمي رود و شعار هاليوود تغيير يافته است. پس هر کس که نيازمند يافتن خويش ‏است بايد به اين جمله گوش بسپارد: به هند برو مرد جوان! ‏ژانر: ماجرايي، کمدي، درام. ‏





<‏strong‏>کنترل ‏Control‎
کارگردان: آنتون کوربين. فيلمنامه: مت گرينهال بر اساس خود زندگي نامه دبرا کرتيس‎"Touching from a ‎Distance"‎‏. موسيقي: ‏Joy Division، ‏New Order‏. مدير فيلمبرداري: مارتين روهه. تدوين: اندرو هولم. طراح ‏صحنه:کريس روپ. بازيگران: سام رايلي[ايان کرتيس]، سامانتا مورتون[دبي کرتيس]، کريگ پارکينسون[توني ‏ويلسون]، الکساندرا ماريا لارا[آنيک اونوره]، جيمز آنتوني پيرسون[برنارد سامر]، جو اندرسون[هوکي]، توبي ‏کبل[راب گرتون]، هري تريدوي[استيو موريس]، اندرو شريدان[تري]، رابرت شلي[تويني]. 121 دقيقه. محصول ‏‏2007 انگلستان، آمريکا، استراليا، ژاپن. برنده جايزه کارل فورمن براي بهترين نويسنده تازه کار و نامزد جايزه بهترين ‏فيلم و بهترين بازيگر زن نقش مکمل/مورتون از مراسم بافتا، برنده جايزه بهترين بازيگر و نامزد جايزه بزرگ ‏جشنواره فيلم براتيسلاوا، برنده جايزه بهترين فيلم-بهترين کارگردان-بهترين بازيگر زن/توبي کبل-بهترين بازيگر تازه ‏کار/رايلي-بهترين فيلمنامه و بهترين دستاورد تکنيکي از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيايي، نامزد جايزه طلايي مراسم ‏Camerimage، برنده دوربين طلايي-نشان سينماي اروپا و جايزه نگاه جوان از جشنواره کن، برنده هوگوي طلايي ‏بهترين بازيگر/رايلي و بهترين فيلمنامه از جشنواره شيکاگو، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم ‏Chlotrudis، ‏برنده جايزه بهترين بازيگر مرد و بهترين فيلم از جشنواره ادينبرو، برنده جايزه منتقدان براي بهترين فيلم از جشنواره ‏هامبورگ، نامزد 8 جايزه مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه محبوب ترين فيلم از جشنواره ملبورن، نامزد ‏بهترين بازيگر مرد از انجمن منتقدان آن لاين، برنده جايزه ويژه بهترين فيلم اول از جشنواره استکهلم. ‏
ايان کرتيس جوان تنها و غمگيني است که پس از تحصيل کارمند اداره کاريابي شده و شغل دومي نيز به عنوان شاعر و ‏خواننده گروهي به نام وارشاو[‏Warsaw‏] دارد. او با دختري به نام دبي آشنا و عاشق يکديگر مي شوند. پس از ازدواج ‏ايان و دوستانش نام گروه را به جوي ديويژن [‏Joy Division‏] تغيير داده و اولين آلبوم خود را منتشر مي کنند. آلبوم ‏با موفقيت روبرو شده و نام گروه بر سر زبان ها مي افتد. با افزايش شهرت گروه، زندگي خانوادگي دبي و ايان در ‏آستانه بچه دار شدن از هم گسيخته مي شود و با وارد شدن دختري بلژيکي به نام آنيک اونوره به زندگي آنها رو به ‏فروپاشي مي گذارد. ايان که ميان عشق به دبي و آنيک سرگردان است، با افزايش حملاتي صرع بيش از پيش دچار ‏مشکل مي شود. ايان پس از مدتي، در حالي که نمي تواند احساسات خود نسبت به اين دو زن-هم چنين رفتارش را که بر ‏اثر استفاده از داروهاي داراي عوارض جانبي مختل شده- را کنترل کند به خانه برمي گرد و پس از بگومگو با دبي خود ‏را آشپزخانه دار مي زند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آنتون يوهانس گريت کوربين فونويلنزوارد متولد 1955 زويد-هولاند است. عکاس مشهور هلندي که عکاس هايش از ‏گروه هاي موسيقي ‏U2‎‏ و ‏R.E.M.‎‏ و کليپ هايي که براي گروه هاي نيروانا، متاليکا و ‏Depeche Mode‏ ساخته، او ‏را به محبوبيت رسانده است. او که از ستايش کنندگان ‏Joy Division‏ است، در اولين فيلمش روي زندگي ايان کرتيس ‏آوازخوان اين گروه زوم کرده است. ‏
شخصيت ايان کوين کرتيس[15 جولاي 1656- 18 مه 1980] چهره اصلي گروه چهار نفره ‏Joy Division‏ اولين ‏بار در سال 2002 در فيلم ‏‎24 Hour Party People‎‏ با بازي شون هريس در فيلمي سينمايي تصوير شد و اينک پس ‏از شش سال فيلمي ديگر درباره مقطع هفت ساله آخر زندگي کرتيس توسط يکي از شيفتگانش ساخته شده است.‏
گروه ‏Joy Division‏ که توسط منتقدان موسيقي يکي از تاثير گذارترين و مهم ترين گروه هاي موسيقي پانک و ‏post-‎punk‏ ارزيابي شده، بعد از انتشار دو آلبوم با مرگ ايان کرتيس از هم پاشيد. اما فيلم کنترل بيشتر به زندگي شخصي ‏کرتيس و رابطه عاشقانه اش با دبي و آنيک، بيماري صرع وي و تباه شدنش مي پردازد. فيلمي به غايت فکر شده ‏درباره پشت صحنه دنياي موسيقي که با سرمايه 4 و نيم ميليون يورو توليد شده و اولين بار در دو هفته کارگردان هاي ‏جشنوار کن به نمايش در آمد و تحسين منتقدان و تماشاگران بسياري را جلب کرد. ‏فيلم ابتدا رنگي فيلمبرداري شد، اما بنا به دلايل فني-دانه دانه بودن تصاوير مانند فيلم هاي سوپر 8- به سياه و سفيد تبديل ‏شد. همين اتفاق بر تاثيرگذاري و تلخي آن افزوده و آن را بدل به مرثيه اي براي نسلي از دست رفته کرده است. ‏دوستداران اين نوع موسيقي-که من در ميان شان قرار ندارم- دلايل زيادي براي تماشاي فيلم دارند، اما توصيه مي کنم ‏علاقمندان درام هاي واقعي نيز شانس تماشاي آن را از دست ندهند. ‏
بزرگ ترين نقطه قوت فيلم بازي هاي حيرت انگيز بازيگران ناشناس آن است که براي حضور در اين فيلم نواختن الات ‏موسيقي و آوازخواندن را ياد گرفته اند. فيلمنامه و کارگرداني هوشمندانه کوربين نيز جاي خود را دارد! ‏ژانر: درام، زندگي نامه، موسيقي. ‏






<‏strong‏>غرق شده در منهتن ‏Adrift in Manhattan‎
کارگردان: آلفردو د ويلا. فيلمنامه: نت ماس بر اساس داستاني از آلفردو د ويلا. موسيقي: مايکل اي. لوين. مدير ‏فيلمبرداري: جان فاستر. تدوين: جان کانيگليو. طراح صحنه: شارلوت بورک. بازيگران: هيتر گراهام[رز فيپس]، ويليام ‏بالدوين[مارک فيپس]، دومينيک چيانسي[تومازو پنسارا]، ويکتور راسک[سايمون کولون]، اريکا مايکلز[کلر فيپس]، ‏مارلنه فورته[مارتا کولون]، اليزابت پنيا[ايزابل پارادس]. 91 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: ‏‎1/9‎‏. برنده ‏جايزه بهترين فيلم ازجشنواره ايندياناپوليس، برنده جايزه از جشنواره پالم بيچ، برنده جايزه بهترين کارگرداني از ‏جشنواره سن ديه گو، نامزد جايزه بزرگ داوران جشنواره سندنس. ‏
رز فيپس چشم پزشک جوان پس از مرگ کودکش زندگي را بي اهميت يافته و ديواري ميان خود و دنيا کشيده و حتي از ‏رابطه اش با شوهرش نيز چشم پوشي کرده است. تومازو پنسارا يکي از بيماران او که شيفته نقاشي است در کعرض از ‏دست دادن بينايي خويش است. رز از او مي خواهد تا اين مسئله را با نزديکان خود در ميان بگذارد، اما تومازو نيز تنها ‏است. تنها کسي که با او رابطه اي دوستانه دارد، بيوه اي لاتيني به نام ايزابل است. همزمان جواني خجالتي به نام ‏سايمون که با مادر سلطه جويش زندگي و در يک مغازه عکاسي کار مي کند، براي فرار از تنهايي پس از قرض گرفتن ‏يک لنز تله فتو شروع به عکاسي در خيابان هاي اطراف محل زندگي خود مي کند. در يکي از اين پرسه ها عکس هايي ‏از رز فيپس مي گيرد و با تعقيب وي شيفته او مي شود. تومازو نيز قصد دارد تا بعد از مدت ها عشق خود را به ايزابل ‏ابراز کند و به زودي زندگي اين سه نفر- که در منطقه مهتن زندگي مي کنند- با هم تقاطع پيدا مي کند. ‏





<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
زندگي هاي متقاطع در فيلم هاي امروزي چيز تازه اي نيست. موجي که چند سالي است آغاز شده و نمونه هاي شاخصي ‏چون فيلم هاي اينياريتو را به خود ديده است. اين موج هنوز فروکش نکرده و زير و بم هاي آن اندک اندک در حال ‏کشف و امتحان پس دادن است. غرق شده در منهتن نمونه ساده، جذاب و دوست داشتني و اندکي به دور از پيچيدگي ‏غريب فيلم هاي اينياريتو است. فيلمي درباره درک انسان ها توسط يکديگر، ياري رساندن به همديگر و کشف لذت عشق ‏و زيستن در کنار هم تا بتوان بر تنهايي ميان جمع غالب شد. ‏
فيلم مستقل و کم هزينه [4 ميليون دلار بودجه] آلفردو د ويلا که با فيلم دومش ‏Washington Heights‏ در سال 2002 ‏به شهرتي معقول دست يافت، مطالعه اي درباره انزوا در شهري بزرگ است. يعني دغدغه انسان معاصر اسير مدرنيسم ‏در آغاز هزاره تازه که سايه تهديد کننده اش هر لحظه بر سر انسان ها گسترده تر مي شود. ارتباط فيزيکي و رو در رو ‏جاي خود را به تماس از راه دور و نوع مجازي مي دهد و دور نيست زماني که برخورد نزديک از نوع اول معناي ‏خود را از دست بدهد. دلايل اين انزوا براي هر کس متفاوت است. رز از غصه فقدان فکودکش که بر اثر سهل انگاري ‏وي مرده، ديواري بلندي پيرامون خود کشيده و سايمون زير نفوذ مادري که جاي خالي پدر را در پسر جست و جو مي ‏کند[تمايل جنسي پسر به مادر را نيز نبايد فراموش کرد که در صحنه همخوابگي با رز يادآوري مي شود]. در اين ميان ‏تومازوي نقاش که با ترسيم پرتره مي کوشيده به انسان ها نزديک شود، مرد تنهاتري است که با از دست دادن چشم خود ‏ياد مي گيرد از راه هاي ديگري با انسان ها ارتباطي واقعي تر برقرار کند. ‏
غرق شده در منهتن نمونه کامل يک فيلم مستقل، فکر شده با سناريوي قوي و بازيگراني قدر است که ساخته شدن آنها ‏در ميان فيلم هاي پر زرق و برق هاليوودي نشان از حفظ برخي ارزش ها انساني در ينگه دنيا دارد. توصيه مي کنم به ‏تماشاي اين فيلم به ظاهر کوچک، اما در باطن بزرگ و انساني برويد. ارزش آن را دارد که وقت و پول گرامي تان را ‏صرف ديدن اثري لطيف و ماندگار کنيد!‏ژانر: درام. ‏































گفت وگو♦ سينماي جهان

‏ژولپي دلپي بازيگرفرانسوي را با فيلم هاي مستقل دهه 1990 شناختيم. بعدها در فيلم هاي بين المللي يا آمريکايي نيز او ‏را ديديم، که حضورش در برخي پروژه ها مانند پيش از طلوع-ريچارد لينکليتر- محدود به بازي در آنها نبود. اينک وي ‏پاي دومين فيلم بلندش نيز امضاء انداخته و در مقام فيلمنامه نويس، کارگردان و بازيگر اصلي فيلم؛ ماجراهاي زني ‏پاريسي که به همراه محبوب آمريکايي اش به پاريس بازگشته را روايت مي کند. فيلمي که از سوي تماشاگران و منتقدان ‏به شدت مورد استقبال قرار گرفت. پاي حرف هاي ژولي مي نشينيم که از دو روز در پاريس و خودش سخن گفته ‏است...‏

گفت و گو با ژولي دلپي‎‎زن ها، مردها، سکس و حسادت‎‎
ژولي دلپي متولد 21 دسامبر 1969 پاريس است. فيلمسازي را در مدرسه فيلمسازي دانشگاه نيويورک[‏Tisch‏] آموخته ‏و تا امروز در بيش از 30 فيلم بازي کرده است. او تنها فرزند آلبرت دلپي و ماري پي يه است. والدينش هردو بازيگر ‏سينما و تئاترهاي آوانگارد بودند. پدرش گاهي دست به کارگرداني نمايش نيز مي زد. دلپي نيز از کودکي به والدينش ‏پيوست و بارها روي صحنه ظاهر شد. در 14 سالگي نقشي در فيلم کارآگاه به کارگرداني ژان لوک گودار به دست ‏آورد. دو سال بعد نقش اصلي فيلم بئاتريس به او پيشنهاد شد و توانست با دستمزد آن به نيويورک برود. اين اولين سفر او ‏به نيويورک بود، اما علاقه اش به اين شهر باعث شد تا در سال 1990 براي هميشه در انجا ساکن شود. شهرت با فيلم ‏اروپا، اروپا در سال 1991 به سراغش آمد. نقش يک دختر نازي به نام لني که عاشق پسري يهودي به نام سالومون ‏پيرل مي شد. دو سال بعد انتخاب براي حضور در سه رنگ کريشتف کيسلوفسکي و بازي در نقش اول سفيد از وي ‏چهره اي بين المللي ساخت. بازي در نقش سلين در برابر ايتن هاوک در فيلم پيش از طلوع[1995] بر محبوبيت وي در ‏ميان تماشاگران آمريکايي افزود. ژولي اين نقش را بعدها در فيلم انيميشن ‏Waking Life‏ نيز بازي کرد و 9 سال بعد با ‏در دنباله همين فيلم با نام پيش از غروب ظاهر شد و در نگارش فيلمنامه آن با لينکليتر همکاري کرد که به نامزدي ‏جايزه اسکار ختم شد.‏
پيش از طلوع به عنوان يکي از بهترين فيلم هاي مستقل اين دهه مورد ستايش منتقدان نيز قرار گرفت و راه دلپي را ‏براي بازي در محصولات گران قيمت هاليوودي مانند مرد گرگ نماي آمريکاي در پاريس هموار کرد. اما اين اتفاق ‏فرجام خوشي نداشت و نقدهاي منفي از همه طرف نثار فيلم شد. اما ژولي همزمان با وقايع با ساختن فيلم پايان نامه اي ‏Blah Blah Blah‏/چرت و پرت در 1995 شروع به فيلمنامه نويسي و کارگرداني کرد. از آن روز تاکنون نه فقط ‏نويسندگي و کارگرداني کرده، بلکه تهيه کننده، آهنگساز، آوازخوان، دستيار فيلمبردار و انتخاب کننده بازيگر نيز بوده ‏است. به نظر مي رسد که خواسته هر کاري را امتحان کند و از شاخه اي به شاخه ديگر پريده، اما هدف اصلي اش کار ‏در رشته نمايش و کسب تجربه هاي بيشتر بوده که در سه فيلمي که بعد از چرت و پرت کارگرداني کرده، کاملاً مشهود ‏است. ‏آخرين فيلم او به نام دو روز در پاريس يک فيلم کوچک و در واقع شخصي و دوستانه است که او و يار غارش آدام ‏گولدبرگ ساخته اند و ژولي در نقش يک فيلمساز مولف همه کارهاي عمده آن از جمله تهيه کنندگي اش را نيز بر عهده ‏گرفته است. دو روز در پاريس به اختلاف هاي رفتاري آمريکايي و اروپايي ها-مخصوصاً فرانسوي ها- مي پردازد و ‏نگاه دو انسان متفاوت به مقوله سکس را تصوير مي کند. ‏

‎‎با مقياس از يک تا ده، فکر مي کني که چقدر شهرت داري؟‎‎اگر به يک هنرپيشه اي تازه کار نمره 1 بدهيم، و مثلاً به براد پيت 10 بدهيم، شهرت من شايد 5 باشد...؟
‎‎چه نقشي در اولين نمايش مدرسه اي به تو داده شد؟‏‎ ‎در نمايش هاي مدرسه بازي نمي کردم. ولي در کودکي شعر دکلمه مي کردم. فکر مي کنم اولين شعري که خواندم از ‏ويکتور هوگو بود در مورد کودکي خودش... اوه يادم آمد! وقتي پنج سالم بود پدرم مرا به بازخواني رومئو و ژوليت وا ‏داشت. خودش هم رومئو شد! ولي نگران نباشيد! هيچ چيز غيرعادي درکار نبود.‏
‎‎کلمه مورد علاقه ات در زبان انگليسي چيست؟‎ ‎کلمه‎ ephemeral‎‏[زودگذر/ناپايدار]. ‏
‎‎آخرين بار کي در انظار عمومي لخت شدي؟‎‎وقتي 2 سالم بود!‏
‎‎اولين خاطره زندگيت چيست؟‎ ‎در دوران بچگي ام در پاريس، روزي يک روباه مرده بيرون پنجره ام پيدا کردم. عجيب بود. به نظر مي آمد که از ‏جايي نظير آزمايشگاه تحقيقاتي فرار کرده باشد... بهر حال خاطره بدي هم نبود، چون روباه خيلي قشنگي بود.‏
‎‎آهنگ منتخبت براي کاراوکي چيست؟‎ ‎يک آهنگ ناز، و در مايه جاز! مثل "والنتاين بامزه من!" آخه من خيلي دختر نازي هستم!‏
‎‎وقتي بميري مي خواهي کجا بري؟‎‎بستگي دارد که جسدت سوزانده شود يا اينکه دفن بشوي! اگر دفن شدي که زير زمين مي ماني. اگر هم سوزانده شوي ‏سر از يک قوطي کوچک روي ميز قهوه بچه هايت در مي آوري!‏

‎‎اگر مجبور بودي همه عمرت را با يک ستاره مشهور سر کني، چه کسي را انتخاب مي کردي؟‎‎احتمالاً اولش چنان وحشت مي کردم که فقط يک آدم واقعاً خونسرد مي توانست آرامم کند!... طرف بايد از مشاهير باشد، ‏نه؟... با اين حساب، جيم جارموش را انتخاب مي کردم چون واقعاً خونسرد ترين شخصي است که مي شناسم.‏
‎‎هيچ وقت اسم خودت را در گوگل جستجو کردي؟‎‎بله! چون کنجکاو بودم بدانم که آيا سايتي در مورد من وجود دارد يا نه. اتفاقاً غافلگير شدم وقتي ديدم يک نفر سايت ‏خيلي خوبي در مورد من راه انداخته. ظاهراً اين فرد مرا بهتر از خودم مي شناسد، چون هر وقت برنامه کار هاي بعدي ‏خودم را فراموش مي کنم کافي است که سري به اين سايت بزنم!‏
‏<‏strong‏>اولين ستاره سينما که دلت را برد کي بود؟‏‎ ‎هريسون فورد در فيلم امپراتوري دوباره ضربه مي زند. اين مرد هنوز هم خوش تيپ است! و همين طور ريچارد ‏دريفوس در فيلم برخورد نزديک از نوع سوم. ‏
‏<‏strong‏>اولين جايزه اي که گرفتي چه بود؟<‏strong‏>‏فکر ميکنم جايزه امپاير بود، چند سال پيش. [جايزه بهترين هنرپيشه زن براي فيلم پيش از غروب]. تا قبل از آن چندان ‏جايزه اي دريافت نکرده بودم.‏
‏<‏strong‏>با کدام کاراکتر در کارتون اسکوبي دو بيشتر احساس نزديکي ميکني؟<‏strong‏>‏با خود اسکوبي دو! چون از همه چيز وحشت دارد و کاملاً هم ديوانه است!‏
‏<‏strong‏>الان توي جيبت چي داري؟<‏‎/strong‏>‏اصلاً جيب ندارم! هنوز براي جيب داشتن خيلي زود است!‏

‏<‏strong‏>برويم سراغ دو روز در پاريس. ايده اصلي اين پروژه چطور متولد شد؟<‏‎/strong‏>‏سال هاست که پروژه هايي مختلفي براي ساخت دارم، اما همه آنها پر هزينه بودن هستند. مثلا يکي از آنها فيلمي درباره ‏سربازان ژاپني در جنگ جهاني دوم است و در اقيانوس آرام اتفاق مي افتد. از طرف ديگر مي خواستم فيلم را به زبان ‏ژاپني بسازم. ولي يکي از دوستانم پيشنهاد کرد يک فيلم کم هزينه- مثل فيلم اولم- بسازم و اين که نبايد فيلم با تصويري ‏که آدم ها از من در ذهن خودشان ساخته اند دور باشد. از پيش از غروب به اين طرف فکر مي کردم اگر فيلم هاي کم ‏هزينه بسازم، پيدا کردن سرمايه کار راحتي خواهد بود. از طرف ديگر مي خواستم همزمان کار متفاوتي را تجربه کنم، ‏يعني کاملاً بر عکس. ‏
‏<‏strong‏>بر عکس پيش از غروب چطور چيزي از آب در مي آيد؟<‏‎/strong‏>‏موقع نوشتن فيلمنامه دو روز در پاريس خيلي لذت بردم، ايمان داشتم که فيلم زيبا و شيکي خواهد شد. هميشه سعي مي ‏کنم زياد به گذشته فکر نکنم و بيشتر به جلو نگاه کنم. اين فيلمنامه باعث شد چيزهاي متفاوتي حس کنم. مي خواستم کمي ‏گستاخانه، از نظر سياسي داراي ديد غلط و حتي در برخي دقايق دور از نزاکت باشد. پيش از غروب بسيار رمانتيک و ‏بامزه بود. در اين فيلم مشکلات بيشتري وجود دارد و کمتر رمانتيک است، يعني عشاق کمي دچار دردسر خواهند شد. ‏اين هم يکي از تفاوت هاي نوشته هاي من است. فيلم بعدي ام نيز مي تواند چيز کاملاً متفاوتي باشد. از نوشتن در ‏ژانرهاي متفاوت لذت مي برم. ‏
‏<‏strong‏>شنيده ايم که فيلمنامه را تنها در طول چند هفته نوشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏هم بله و هم خير. اين روش نوشتن من نيست. طرح هاي زيادي مي نويسم و فکر مي کنم، ادامه آن هم به شکلي سريع به ‏ذهنم مي آيد. نوشتن طرح اوليه پيش از غروب پنج روز طول کشيد، ولي ريچارد لينکليتر، ايتن هاوک و من روي ايده ‏آن سال ها فکر و کار کرديم و بديهي است به کار ادامه داديم. همان چيز در مورد دو روز در پاريس هم صدق مي کند. ‏طرح اوليه را خيلي سريع نوشتم، ولي تا آخرين روزهاي فيلمبرداري روي آن کار کردم. ‏

‏<‏strong‏>مجبور بوديد فيلمبرداري سريع تمام کنيد؟<‏‎/strong‏>‏چهار هفته طول کشيد. دوست داشتم يک روز بيشتر روي سکانس ميهماني کار مي کردم، اما راستش از سريع بودن ‏روند کار خوشم آمد. براي تمرين اصلاً وقتي نداشتيم، و اين سخت ترين قسمت کار براي من بود. مثلاً دوست داشتم با ‏آدام يک هفته اي تمرين مي کردم، اما مشغول بازي در يک فيلم ديگر بود و فقط 12 ساعت قبل از شروع فيلمبرداري ‏به ما ملحق شد. بايد روي فيلم متمرکز مي شديم. حالا که به گذشته نگاه مي کنم، مي بينم که دوره تمرين مي تواند چيز ‏بدي هم باشد.‏
‏<‏strong‏>دوستان و اعضاي خانواده تان هم در فيلم حضور دارند. اين را از قبل طراحي کرده بوديد؟<‏‎/strong‏>‏وقتي تصميم گرفته باشيد با بودجه کم فيلم بسازيد، دوست داريد در اطراف آدم هايي حضور داشته باشند که به آنها ‏اطمينان داريد، مثل اعضاي خانواده تان. از طرف ديگر بعضي قسمت ها را با فکر کردن درباره بازيگرها نوشتم. ‏شخصيت جک را براي آدام گولدبرگ نوشتم، براي خانواده ماريون هم پدر و مادر خودم در ذهنم بود، چون که آنها ‏واقعاً بازيگران خوبي هستند. ‏
‏<‏strong‏>چه ميزان از ماجراي فيلم بر اساس تجربه هاي شخصي شما شکل گرفته؟<‏strong‏>‏اصلاً نمي شود گفت. البته به چيزهاي کوچکي مثل راننده تاکسي هاي نژادپرست در پاريس برخورد کرده ام. اما به نظر ‏من اين اتفاق مي تواند براي خيلي ها بيفتد، يعني کاملاً يک چيز شخصي نيست. ‏

‏<‏strong‏>آيا دو روز در پاريس يک کمدي عاشقانه است؟<‏‎/strong‏>‏مي توانم بگويم بيشتر از آن که عاشقانه باشد، کمدي است. براي اين که نيمه تاريک فيلم و حرف هاي سياسي آن خيلي ‏به چشم نخورد خيلي تلاش کردم. فيلم مي تواند احساس هاي هر کسي، زن يا مرد، فرانسوي يا آمريکايي را به چالش ‏بکشد. ولي مي خواهيد باور کنيد يا نکنيد، تنها کساني که از فيلم آزرده شدند فرانسوي ها بودند. فرانسوي عادتي قديمي ‏دارند: هرگز اشتباه هاي خودشان را به نقد نمي کشند، فکر مي کنند کامل و بي نقص هستند.‏
‏<‏strong‏>آيا يک حال و هواي ضد آمريکايي در فيلم وجود دارد، البته از ديد فرانسوي ها؟<‏‎/strong‏>‏نه، اين دو فرهنگ را با هم مقايسه نمي کنم. اما چون در هر دو کشور زندگي کرده ام تفاوت هاي شان-حتي اگر زياد هم ‏نباشد- مي توانم بينم. در دنياي يکساني زندگي مي کنيم، اما نگاه مان به موضوع هاي کلي مثل عشق، خانواده، کار فرق ‏دارد. قصه فيلم درباره حسادت و مشکلاتي است که به خاطر آن در زندگي هر کسي پيش مي آيد.‏
‏<‏strong‏>آيا فرانسوي بودن به شما امکان خلق کمدي مي دهد؟<‏‎/strong‏>‏بله، باهاش يک کمي بازي مي کنم. اين اطمينان را به شما مي دهم که خيلي ها خواهند گفت‏‎ ‎‏"اين فيلم درباره فرانسوي ‏ها و آمريکايي هاست". اما فيلم در حقيقت به رابطه اي پنهان شده در پشت ماجراهاي زن ها و مردها و بعضي مسائل ‏فرهنگي مي پردازد. مثلاً وقتي جک مي گويد:‏‎ ‎‏"من يک آمريکايي ام. اصلي ترين باور من حريم خصوصي است" ‏خوب، اين حرف بيش از اين که يک حرف مردانه باشد، يک چيز آمريکايي است. از پنهان شدنش در پشت چيزهاي ‏فرهنگي خوشم مي آيد، اما اين وضعيت بيشتر با سکس ارتباط دارد. حتي بيش از آن، فکر مي کنم اين طبيعت يک ‏رابطه عاشقانه است.‏

‏<‏strong‏>نگاه هاي ضد سکس چطور؟ در اين مورد کليشه هاي آمريکايي و فرانسوي زيادي وجود دارد.‏‎ ‎من به مسائل بزرگ تري اشاره کردم. مثلاً عصبي شدن جک، او در جايي که زبان اهالي آنجا را بلد نيست بدگماني ها ‏خودش را دارد. من هم براي اين که کج خيالي هاي جک ادامه پيدا کند کاري کردم که خيال کند ماريون يک زن ‏مردخوار‎(femme fatale)‎‏ است. که در حقيقت اين طور نيست. سعي کردم اين حس را القاء کنم که هر کس با او ‏صحبت مي کند به او نگاه جنسي دارد. سعي کردم به پارانوياي او شکل عيني بدهم، به همين خاطر همه را معتاد به ‏سکس تصوير کردم. ‏
‏<‏strong‏>خوب، اين به کليشه هاي فرانسوي شباهت دارد.‏‎ ‎بله، اما اين نمونه قالبي آن است چون در واقع ماريون او را فريب نمي دهد. فقط وقتي در پاريس هستند با سه معشوق ‏قديمي اش تصادفاً برخورد مي کند. اين برخوردها شانسي است، ولي باعث مي شود که جک بر اساس فرضيه هاي ‏خودش او را زني تصور کند که با نيمي از مردهاي پاريس خوابيده، اما در واقع چنين چيزي نيست و شخصاً هم فکر ‏نمي کنم واقعيت داشته باشد.‏
‏<‏strong‏>چه چيزي سبب ايجاد کشش ميان اين دو نفر مي شود؟<‏strong‏>‏فکر مي کنم موقعي که با هم جر و بحث نمي کنند، صاحب يک حس طنز يکسان هستند. هر دو به خير بي اعتقادند و ‏کمي هم بد اخلاق هستند. مثلاً موقع ضبط صداي خودشان مي گويند" گفت بچه ها مانند موش ها هستند و حامل ‏بيماري". و فکر مي کنند که اين حرف خيلي بامزه است. هر دو نفر صاحب حس طنز بيمارگونه اي هستند. اين که ‏بتوانيد با يک نفر به اين شکل چيزهايي را در ميان بگذاريد، خيلي معني دارد. ‏

‏<‏strong‏>فيلم در فرانسه با واکنش هاي متفاوتي نسبت به آمريکا دريافت کرد؟<‏strong‏>‏در هر جايي متفاوت بود. بعضي چيزها تماشاگران آمريکايي را بيشتر خنداند. مثلاً خيلي ها را ديدم که به شخصيت ‏مادر، گربه روي پله ها يا صحنه هاي بگو مگوي فيلم بيشتر خنديدند. خيلي ها تصور مي کنند فيلم خيلي کميک و کاملاً ‏فرانسوي است. ولي در فرانسه، صحنه تاکسي بيشتر مورد توجه قرار گرفت. در فرانسه کسي را پيدا نمي کنيد که لااقل ‏يک بار با راننده هاي نژادپرست درگير نشده باشد. ولي وقتي با خبرنگاران برزيلي و روس صحبت مي کردم، خيلي ‏تعجب کردم چون فکر مي کردند فيلم خيلي شبيه کارهاي روسي يا برزيلي شده است. ‏
‏<‏strong‏>حس طنزي که در فيلم وجود دارد با فيلم هاي وودي آن مقايسه مي شود؟<‏‎/strong‏>‏مقايسه زيبايي است. فيلم هاي دوره اول وودي آلن را خيلي دوست دارم. اما موقع نوشتن فيلمنامه اصلاً به وودي آلن فکر ‏نکردم. بلکه از آدام کمک گرفتم که به اندازه آلن صاحب ذوق، ولي مدرن تر از اوست. حس طنزي که در فيلم وجود ‏دارد، به زندگي روزمره من بسيار شباهت دارد. ولي بعضي وقت ها بيشتر از حرف هاي خودم، ديالوگ هاي جک به ‏نظرم با معني مي آيد. ‏
‏<‏strong‏>از چيزهاي ديگري تاثير گرفتيد؟<‏strong‏>‏دير وقت و گاو خشمگين[هر دو فيلم ساخته مارتين اسکورسيزي است] را تماشا کردم. ماريون را شخصي مثل جک ‏لاموتا فرض کردم. مي خواستم مثل او شخصيتي نترس و خشمگين باشد. به نظرم تاثير گرفتن از چيزهايي که مستقيماً با ‏فيلم تان ارتباط پيدا نمي کنند، بامزه تر است. قبل از شروع فيلمبرداري 4 دفعه آرواره ها را تماشا کردم، چون به نظرم ‏فرانسوي ها مثل کوسه هستند. دنبال شيوه هاي متفاوتي هستم. نخواستم فيلم هاي کمدي تماشا کنم، چون دوست ندارم از ‏کسي تقليد کنم. به نظر من اگر قرار است کمدي بسازيد، بايد طوري بسازيد که از دورن خودتان ريشه مي گيرد، نه مثل ‏کاري که ديگران مي کنند. ‏
























چهره ها ♦ سينماي جهان

‏‏‏"احساس کردم مسئوليت دارم تا به دنيا نشان بدهم زنان لاتيني با بقيه زن ها تفاوت دارند". اين جمله از زبان زني ‏شنيده شده که امروز يکي از بازيگران مشهور سينماي آمريکاست. اوا مندز که سال گذشته 4 فيلم از وي به نمايش ‏در آمد و از ميان آنها دو فيلم شبح موتورسوار[‏Ghost Rider‏] و شب متعلق به ماست او را به شهرتي جهان گير ‏رساندند. شهرتي که روند شکل گيري آن پنج سال قبل با فيلم ‏Hitch‏ آغاز شده بود....‏

درباره اوا مندز بازيگر‎‎در ستايش زن بودن‎‎
اوا مندز متولد 5 مارچ 1974 ميامي-فلوريدا است. 168 سانتيمتر قد و چشمان قهوه اي دارد و تبارش ‏کوبايي/آمريکايي است. همين تبار يکي از انگيزه هاي او براي ورود به حرفه بازيگري سينما بود: "احساس کردم ‏مسئوليت دارم تا به دنيا نشان بدهم زنان لاتيني با بقيه زن ها تفاوت دارند". ‏
اوا در منطقه سيلور ليک-ايکو پارک لس انجلس بزرگ شده و بازيگري را از دوران تحصيل در مدرسه هربرت ‏هوور گلنديل آغاز کرده است. بعدها زير نظر ايوانا چاب باک اموزش بازيگري ديده، اما قبل از شروع به ‏بازيگري در دانشگاه ايالتي نورث ريج کاليفرنيا در رشته بازاريابي تحصيل مي کرد و آرزو که بتواند شغل ‏طراحي داخلي را پيشه خود کند. اما دست تقدير سبب شد تا زيبايي لاتيني وي شانس مدل تبليغاتي شدن را بر سر ‏راه وي قرار دهد. شغلي که تاثير مستقيمي بر انتخاب او به عنوان بازيگر براي قسمتي از سريال ‏‎"ER"‎‏ در سال ‏‏1998 داشت. در همين سال براي بازي در فيلم شبي در راکسبري انتخاب شد و به دنبال آن در سال بعد نقشي ‏بزرگ تر در فيلم برادرم خوک به دست آورد. ‏
بعد از بازي در قسمت هايي از چند سريال ديگر، از سال 2000 تمامي هم و غم خود را صرف بازي در فيلم ها ‏کرد. ابتدا اسطوره محلي: برش نهايي و سپس بازي در کنار استيون سيگال در ‏Exit Wounds‏ موقعيت او را در ‏سينما تثبيت کرد. ‏
اما با فيلم روز تمرين و بازي در نقش سارا در کنار دنزل واشنگتن در همين سال بود که چهره اش براي ‏تماشاگران بسياري شناخته شد. بازي وي در نقش زنان لاتين تبار در فيلم هاي بعدي او امتداد يافت. ابتدا همه چيز ‏درباره بنجامين، سپس سريع تر و خشمگين تر و سرانجام فيلمي از رابرت رودريگز به نام روزي روزگاري در ‏مکزيکو که باعث شد در کنار بازيگراني بين المللي بدرخشد. ‏

‎‎با ويل اسميت در فيلم هيچ‎‎
سال 2003 براي دومين بار در کنار دنزل واشنگتن در فيلم ناگهاني/‏Out of Time‏ ظاهر شد. اين بار نقشي ‏طولاني تر و تعيين کننده در فيلم داشت که محلي براي نمايش توانايي ها او در زمينه بازيگري شد. اما شهرتي ‏فراگير با فيلم کمدي عاشقانه هيچ[‏Hitch‏] در سال 2005 انتظارش را مي کشيد. بازي در نقش دوست دختر ويل ‏اسميت در اين فيلم و سپس بازي در ويديوکليپ آوازي که اسميت براي همين فيلم خوانده بود، او را محبوب همگان ‏کرد.‏‏ ‏مندز که شروع به کسب تجربه با بازي در نقش هاي متفاوتي- از کمدي تا درام- با کارگردان هاي مختلف مانند ‏رابرت رودريگز[روزي روزگاري در مکزيک]، کارل فرانکلين[ناگهاني]، جان سينگلتون[سريع تر و خشمگين ‏تر]، آنتوان فوکوآ[روز تمرين] و برادران فارلي[‏Stuck on You‏]کرده بود، اين مسير را با حضور در فيلم ‏مستقل داستان وندل بيکر[2005] به کارگرداني لوک ويلسون امتدادي شايسته داد. او در اين فيلم با اوئن و لوک ‏ويلسون و ويل فرل همبازي بود و به گفته خودش بسيار آموخت. ‏

‎‎با جاني دپ در روزي روزگاري در مکزيک‎‎
سال 2005 براي مندز دوران پرکاري محسوب مي شد و توانست در سه فيلم ديگر نيز بازي کند. سال گذشته پس ‏از وقفه اي کوتاه با 4 فيلم جديد و اين بار با کارگردان هايي متفاوت تر به صحنه بازگشت. ابتدا نمايش فيلم علمي ‏تخيلي اقتباس شده از داستان مصور ‏Ghost Rider‏[2007] و بازي در کنار نيکلاس کيج به کارگرداني مارک ‏استيون جانسون، سپس کمدي درام زنده! به کارگرداني بيل گوتنتاگ و تريلر جنايي پاک کننده ساخته رني هارلين ‏و سرانجام درام جنايي و مهيج شب متعلق به ماست اثر جيمز گري که او را در کنار يکي از شاخص ترين ‏بازيگران امروز دنيا-ژواکين فونيکس- قرار داد. ‏
مندز تاکنون سه بار براي فيلم هاي به مردها اعتماد کن، هيچ و روز تمرين نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از ‏مراسم ‏ALMA‏ بوده، براي فيلم ‏Ghost Rider‏ نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم بنياد ‏Imagen‏ شده و ‏از مراسم انتخاب نوجوان ها نيز براي فيلم هاي سريع تر و خشمگين تر و روزي روزگاري در مکزيک، ناگهاني ‏و ‏Stuck on You‏ نامزد جايزه بهترين بازيگر زن بوده و هم چنين براي بازي در فيلم هيچ به همراه ويل اسمت ‏نامزد دريافت جايزه بازي در بهترين صحنه عاشقانه از همين مراسم نيز شده است. ‏
اوا آرزو دارد تا کارنامه بازيگري خود را با شرکت در فيلم هاي کارگردان هايي چون استيون اسپيلبرگ، اسپايک ‏جونز، پدرو آلمودووار، مايک لي و لوک بسون غنا بخشد. او شيفته فيلم هاي فدريکو فليني و ميکل آنجلو ‏انتونيوني بوده و فيلم هاي محبوب او شاينينگ[کوبريک] و آگرانديسمان است. ‏

‎‎با ژواکين فونيکس در شب متعلق به ماست‎‎
مندز که هم اکنون نفر دوازدهم ليست مجله ماکسيم براي انتخاب 100 زن شهوت انگيز سال 2005 و نفر هفتم ‏همين ليست در سال گذشته و همچنين نفر چهل و چهارم مجله ‏FHM‏ براي انتخاب 100 زن سکسي جهان در سال ‏‏2006 است. درباره شهرت نظر چندان مساعدي ندارد: "دنياي افراد مشهور مي تواند بسيار زشت باشد. به نظر ‏مي رسد همه مي خواهند با هم بخوابند. اين يک چرخه ناهنجار است. من نمي خواهم وارد چنين چرخه اي بشوم" ‏با اين حال وي از زن بودن خود راضي است: "زن بودن خيلي با حاله، اين خيلي بامزه است که لاس بزني و ‏آرايش کني و پستان داشته باشي" و مردها را نيز از نيش خود بي نصيب نمي گذارد:"مردها مي توانند کثافت ‏باشند، ولي دختر هميشه شيرين، نرم و خوش بو هستند". ‏
اوا مندز از علاقمندان سرسخت موسيقي و ورزش مخصوصاً اسکي، صخره نوردي، پياده روي و دوچرخه ‏سواري است. وي در کنار بازيگري سخنگوي بين المللي شرکت لوازم ارايشي ‏Revlon‏ و بازيگر اصلي آگهي ‏هاي تلويزيوني همين شرکت و حامي فعاليت هاي اين شرکت در زمينه مبارزه با سرطاتن سينه نيز هست. ‏
او دو خواهر و يک برادر دارد و کتابي به نام ‏Crazy Leggs Beshee‏ بر اساس شخصيت هاي خواهر زاده ها ‏و برادرزاده هاي خود براي کودکان نوشته که کلياتي آموزشي درباره زبان، هنر، تاريخ و ارزش ها را در برمي ‏گيرد. ‏

‎‎با نيکلاس کيج در شبح موتورسوار‎‎
‎‎با مقياس از يک تا ده، ميزان شهرت شما چقدر است؟‎ ‎نميدانم! براي خودم و خانواده ام، صفر! ديشب عکاسها کلي دنبالم کردند، واقعاً ناگوار بود! با اين حساب حس مي ‏کنم که شهرتم بايد حدود چهار باشد. بالاترين رقمي که هميشه خواسته ام شش است، يعني در حد شهرت کيت ‏وينسلت.‏
‎‎هرگز به شکل آگاهانه قانون شکني کرده اي؟‎‎البته! همين ديشب!‏
‎‎بدترين چيزي که تا به حال خورده اي چه بوده؟‏‎ ‎دم کانگورو! در استراليا، در جريان ساخت فيلم شبح موتورسوار، به محل دورافتاده اي رفتم و با چند زن زيباي ‏بومي آشنا شدم که با هم در يک روز مخصوص زن ها بيرون رفتيم. خانم ها گفتند که "ميتواني همراه ما بيايي و ‏در اين تجربه شريک باشي، در عوض برايمان آبجو و دم کانگورو بخر!" خنده دار است که در آنجا هر دو را ‏ميتواني در پمپ بنزين بخري! بعد چند تا کرم هم صرف کرديم! کرم هايي بزرگ و چاق که در ميان شاخه هاي ‏درختان يخ مي زنند. اين کرم هاي چسبنده و چاق و بزرگ دسر بودند، و دم کانگورو شام ما بود. اين بدترين و ‏غيرعادي ترين چيزي است که من تا به حال خورده ام…‏

‎‎چه کلمه اي را خيلي زياد به کار مي بري؟‎‎کلمه ‏FUCK‏ !‏
‎‎با اين جواب، سؤال بعدي اين است که چه فحشي را خيلي دوست داري؟‎‎اوه، "‏‎“motherfuckingcuntwhorebitch‎‏. اين روي هم يک کلمه است! گاهي که چيزي از دستم زمين مي ‏افتد فرياد مي زنم "‏motherfuckingcuntwhoreBITCH‏". وقتي آن را به سرعت بگويي با مزه مي شود!‏
‎‎ترانه مورد علاقه ات براي کاراوکي کدام است؟‏‎ ‎براي کاراوکي دوست دارم از ‏Guns N` Roses‏ بخوانم. آهنگ ‏Paradise City‏ و يا‎ Morning Glory‏ از ‏‎ ‎Oasis‏. اين يکي را خيلي دوست دارم. [مي خواند:] ‏‎“What`s the story, morning glory! Yeaaaaah! ‎Need a little time to wake up!” ‎‏ من مجذوب ‏Oasis‏ هستم...‏
‎‎يک پيمانه شير چقدر مي شود؟‏‎ ‎من نمي توانم لاکتوز را هضم کنم. پس يک پيمانه آبجوي گينز ‏‎(Guinness)‎‏ را ترجيح مي دهم!‏
‎‎آيا خدا وجود دارد؟ اگر وجود دارد چه شکلي است؟‏‎ ‎‏[به فکر مي رود] مي توانم جوابي زيرکانه بدهم، يا اينکه جواب واقعي سوال را بدهم. اگر خدا وجود داشته باشد، ‏بايد شبيه کلايو اوئن باشد! [مي خندد] اما جواب واقعي من اين است که من با يک سازمان نيکوکاري به نام هنر ‏بهشتي ‏‎(Art of Elysium)‎‏ همکاري مي کنم‏‎ ‎‏ و ما هنر را به شکلي وارد زندگي کودکاني مي کنيم که به بيماري ‏هاي کشنده دچار هستند. برايشان کتاب مي خوانيم يا قطعات موسيقي مي نوازيم. بعضي از اين کودکان حتي نمي ‏توانند حرف بزنند... وقتي صورت هاي کوچک شان را بين دست هايت مي گيري و به چشمانشان خيره مي شوي، ‏آن لحظه براي من خداست! [مي خندد] و البته کلايو اوون!‏

‎‎نظرت درباره ديويد هسلهوف چيست؟‎ ‎يک نابغه است! قطعاً يک نابغه است... بهتر است سر به سرش نگذاري!‏
‎‎بدترين دي وي دي کلکسيون تان چيست؟‎ ‎Glitter‏[فيلمي با شرکت ماريا کري محصول 2001]‏
‎‎آخرين باري که از وسايل نقليه عمومي استفاده کردي کي بود؟‏‎ ‎چهار سال پيش در پاريس. ولي قسم خوردم که ديگر هرگز اين کار را نکنم. يک روز داغ تابستاني بود، و با خودم ‏فکر کردم که واقعاً نمي توانم ادامه بدهم. ترجيح ميدادم پياده بروم، يا بدوم، يا اصلا پرواز کنم!‏
‎‎دوست داري چه موزيکي در تشييع جنازه ات نواخته شود؟‎ ‎Here Comes The Sun‏ از گروه بيتلز ‏‎ ‎
‎‎يعني از گروه ‏Oasis‏ نباشد؟‏‎ ‎نه. در تشييع جنازه ام ترجيح مي دهم بيلتز باشد. بعدش قطعاً يک مهماني بزرگ مي خواهم‏‎ ‎‏ که در آن همه با ‏آهنگ ‏Morning Glory‏ بخوانند و پايکوبي کنند! ‏
































فيلم روز♦ سينماي ايران

‏فيلم فرش ايراني، اثري اپيزوديک است که توسط 15 کارگردان سرشناس سينماي ايران کارگرداني شده است. ‏فيلمسازان هريک با توجه به ويژگي هاي سينمايي خود به دغدغه اي مشترک در زمينه هويت ملي، فرهنگي و هنري ‏ايراني پرداخته اند. شايد گرد آوردن اين 15 کارگردان در يک جا کمي دشوار باشد، اما نمادي ملي به نام فرش ايران ‏توانسته اين مهم را سامان دهد.‏

‎‎فرش ايراني‎‎
کارگردان ها: بهرام بيضايي، بهمن فرمان آرا، داريوش مهرجويي، خسرو سينايي، مجيد مجيدي، عباس کيارستمي، ‏رخشان بني اعتماد، نورالدين زرين کلک، بهروز افخمي، سيف الله داد، جعفر پناهي، مجتبي راعي، کمال تبريزي، ‏محمدرضا هنرمند و رضا ميرکريمي. مديران تصويربرداري: محمود کلاري، محمد رضا سکوت. تهيه کننده: رضا ‏ميرکريمي با سرمايه گذاري سازمان ملي فرش ايران و بنياد سينمايي فارابي. ‏
‎‎هويت ايراني در بستر تاريخ‎‎
توليد فيلم هاي موسوم به سفارشي در تاريخ سينماي جهان قدمت و نمونه هاي بسيار دارد که از ميان جديد ترين آنها که ‏به صورت دي وي دي در تمام جهان نيز توزيع شد مي توان به مجموعه فيلم ‏Hire‏ اشاره کرد که چند کارگردان مشهور ‏جهان درباره ماشين ‏BMW‏ ساختند و هريک بارها در مقاله هاي مختلف به طور مجزا توسط منتقدين سرشناس مورد ‏بررسي قرار گرفت.‏
اما از آن رو که کارهاي جمعي در تاريخ ايران اغلب نتايج درخشاني به همراه نداشته است توليد فيلم هايي اين چنين نيز ‏مرسوم نبوده و کمتر پروژه اي را مي توان يافت که از بدو پيدايش ايده، قوام لازم را دارا بوده باشد. البته حرکت هايي ‏انجام گرفته که از آن ميان مي توان به مجموعه اي اشاره کرد که توسط 6 کارگردان درباره جزيره کيش ساخته شد و ‏قصه هاي کيش نام گرفت و البته به دليل مشکلات سرمايه گذار سرنوشت خوبي پيدا نکرد.‏
اين بار پاي فرش ايراني در ميان بود که به نوعي سينماگران را نيز از منظر ملي وسوسه مي کرد تا در اين باب ‏يادگاري از خود برجاي بگذارند. سرمايه گذار يعني شرکت ملي فرش ايران نيز درزمينه بودجه هيچ دريغي نکرد و فيلم ‏با سرمايه اي آبرومند يعني هر اپيزود 4 تا 5 دقيقه اي با مبلغي نزديک به 20 ميليون تومان بسته شد. تهيه کنندگي ‏اجرايي کار را نيز رضا ميرکريمي برعهده گرفت که به هرحال ميان سينماگران نسل هاي مختلف وجهه اي آبرومند ‏دارد و مي توانست باني اجرايي امر شود.‏

در ميان نام هاي مختلفي که به اين پروژه دعوت شدند تنها يک فيلمساز يعني کمال تبريزي پيش تر فيلمي را با عنوان ‏فرش باد مقابل دوربين برده بود که آن هم اثري سفارشي بود، اما قابليت هاي يک فيلم سينمايي خوب را داشت و ‏برخلاف ساخته اش در اين مجموعه چندان توي ذوق نمي زد. جز اين تجربه و چند فيلم محدود مانند کمال الملک(علي ‏حاتمي) و ترنج(محمدرضا اعلامي) فيلم جدي ديگري درباره فرش در ايران ساخته نشده است. بنابراين کارگردان هاي ‏مجموعه فرش ايراني اين فرصت را داشتند تا با فراغ بال به خلق آثار خود بپردازند.‏
آثار اين سينماگران را مي توان به چند دسته مشخص تقسيم کرد. دسته نخست سينماگراني از نسل اول همانند بيضايي، ‏فرمان آرا، مهرجويي و کيارستمي هستند که با دغدغه هاي هميشگي خود به خلق فيلم هايي دشوار دست زده اند. ‏بيضايي به مسئله اسطوره ها در زمينه فرش، مهرجويي هويت زن، فرمان آرا ديدگاه تاريخي و اشاره مستقيم به تابلوي ‏کمال الملک که از کاخ ناصرالدين شاه کشيده و کيارستمي بسط يکي از ايده هايي را که به سينماي اين سال هايش شبيه ‏است.‏
در اين ميان کارگردان هايي که آثاري موفق تر را خلق کرده اند به نسل دوم مربوط مي شوند. بنابر نظر منتقدين بهترين ‏فيلم هاي اين مجموعه به جعفر پناهي، مجيد مجيدي و رخشان بني اعتماد تعلق دارد. پناهي در فيلمي تک برداشته مي ‏کوشد همان دغدغه هاي خود را درباره اجتماع بين کند. او فرش را بهانه اي قرار مي دهد تا دوربين خود را به دل ‏اجتماع بياورد.مجيدي نيز از منظري عاطفي و شاعرانه به داستان سجاده شدن فرش براي عبادت مردم در ساليان ‏متمادي مي پردازد. بني اعتماد نيز سعي مي کند از منظر سينماي مستند به داستان خود بنگرد و کنکاشي کوتاه در زمينه ‏اين عنصر فرهنگي داشته باشد.‏

در اين ميان کمتر کارگرداني را مي توان سراغ گرفت که به جنبه هاي تاريخي فرش پرداخته و يا ارتباط آن را با مليت ‏هاي مختلف ايراني به بحث نشسته باشد. تنها خسرو سينايي و سيف الله داد اشاراتي کوتاه در کارهاي خود به اين دو ‏مقوله داشته اند. سينايي به ميان ترکمن ها رفته و فرش را در بستر زندگي اين قشر از مليت ايراني به بحث نشسته و داد ‏نيز به جايگاه فرش در دوره حمله مغول مي پردازد که البته اين ايده پس از چند لحظه نخست جاي خود را به اثري ‏عاطفي و عاشقانه مي دهد. ‏
فيلم هاي ميرکريمي، افخمي، هنرمند و راعي نيز از چارچوب اين محور ها چندان فراتر نمي روند. تنها فيلم نورالدين ‏زرين کلک با ديگرکارها تفاوتي بصري دارد که به صورت انيميشن توليد شده و در قالب روايت داستان شازده کوچولو ‏به فرش ايراني مي پردازد.‏
ايده جمع کردن اين تعداد کارگردان دور هم براي توليد يک فيلم کار جالب توجهي به شمار مي آيد. اما چند نکته را نيز ‏بايد در نظر گرفت که فرش ايراني آن را فراموش کرده است. ابتدا ما بايد مخاطب خود را مشخص کنيم. در ادامه ‏کارگردان ها بايد بدانند که اشاره مستقيم در يک اثر سفارشي مي تواند تبعات معکوس به همراه داشته باشد و اينکه در ‏اصل يک فيلم تبليغاتي زبان و معيار هاي خاص خود را دارد. نکته ديگر اينکه فيلم کوتاه داستاني و مستند کوتاه در ‏عرضه تفاوت هاي بلندي با يک اثر بلند دارد. اما به نظر مي رسد سازندگان فرش ايراني تا حدي اين نکات را به ‏فراموشي سپرده و بيشتر مجذوب ايده جمع کردن کارگردان هاي سرشناس کنار يکديگر شده اند....‏























سريال روز♦ تلويزيون


‏‏شبکه استان اصفهان، از مراکز فعال و پويايي است که توليدات با ارزشي در عرصه مجموعه سازي به شبکه ‏هاي سراسري عرضه کرده است. پيشينه طولاني اين استان در زمينه هنر نمايش سبب شده تا اصفهان به ‏عنوان يکي از خاستگاه هاي قابل توجه هنرمندان عرصه ادبيات، تئاتر و سينماي کشور شناخته شود. آخرين ‏اتفاق شاخص هنري در اين استان سفارش ساخت سريال "به خاطر من" از سوي شبکه اصفهان به شبکه دوم ‏سيماست. روندي بر عکس که نشان از تفاوت مديريت شبکه استاني اصفهان با ساير استان ها دارد. ‏

‎‎به خاطر من‏‎‎
نويسنده و کارگردان: اکبر منصور فلاح. تهيه کننده: محمد رضا منتظر الحجت. فيلمبردار: ابوالفضل دو ‏دانگه. صدا بردار: فرامرز مختاري. طراح صحنه: حسين منصور فلاح. موسيقي: محمد مهدي گورنگي. ‏تدوين: اکبر منصور فلاح، مهدي مهرنيا. بازيگران: مهدي اميني خواه[سعيد]، مريم سلطاني[مريم]، آرش ‏تاج[رضا]، رامتين خدا پناهي[سامان]، شکوه اميني[حسابدار شرکت] و قدرت الله اميني. ‏
جواني به نام سعيد براي پيدا کردن پدرش به اصفهان مي رود. پدرش بيست سال قبل پس از سرقت تمامي ‏ثروت همسرش-‏‎ ‎مادر سعيد- او و فرزندش را ترک کرده است. سعيد پس از رسيدن به اصفهان به شکلي ‏تصاوفي با خواهر ناتني خود مريم آشنا مي‌شود و همين آشنايي منجر به بروز اتفاقاتي مي‌شود. ‏
پدر مريم به توصيه همسرش، با سامان صحبت مي‌کند تا با مريم آشتي کنند. از طرفي مريم از پدرش ‏مي‌خواهد تا با برادر خود سعيد تماس بگيرد و موضوع را به او بگويد. سامان که ديگر اميدي براي ازدواج با ‏مريم ندارد با حسابدار شرکت که از قبل به سامان ابراز علاقه کرده بود، قرار ازدواج مي‌گذارد. سعيد که در ‏نقش يک مستخدم در کارخانه پدرش مشغول به کار شده است، با ريختن زهر در چاي پدرش قصد کشتن او را ‏مي کند، اما شکيبا او را مي شناسد و... ‏
‎‎يک پله بالاتر‏‎‎
اکبر منصور فلاح از آن دسته کارگرداناني است که فراز و نشيب بسياري در کارنامه کاري اش ديده مي شود. ‏او سابقه ساخت مجموعه هاي پربيننده اي چون براي آخرين بار، آژانس دوستي، فقط به خاطر تو را دارد و ‏هم با ساخت مجموعه هايي نظير مردان کوچک و گرفتار شکست را تجربه کرده است. انتخاب سوژه هاي ‏متفاوت و پاي بند نبودن به يک شيوه کاري، باعث بروز چنين فراز و نشيب هايي در کارنامه کاري او شده ‏است. اين بار او به سراغ ساخت مجموعه اي سفارشي رفته که به نظر مي رسد، چندان در امر جذب مخاطب ‏موفق نيست. ‏

پرداختن به مضموني کليشه اي که بارها موضوع ساخت فيلم و مجموعه هاي متعدد بوده است، دستمايه اثر ‏جديد منصور فلاح قرارگرفته است. "خيانت يک مرد به همسر و فرزندش و تنها گذاشتن آنها". گسترش ‏داستان دريک نمودار خطي و مطول پيش مي رود و هيچ فراز و فرودي در فيلمنامه ديده نمي شود، مگر در ‏زمان هايي که سعيد با پدرش رو در رو مي شوند. بسط ندادن داستان هاي فرعي مانند: داستان سامان با ‏حسابدار شرکت، داستان مادر سعيد و... باعث تک بعدي بودن فيلمنامه شده است. منطق روايي اثر هم در ‏بيشتر زمان ها دچار تزلزل است، انتقال اطلاعات از طريق شخصيت ها بسيار ابتدايي و تنها از طريق ‏ديالوگ ها انجام مي پذيرد. نمونه بارز و خيلي ضعيف اين اتفاق در سکانسي روي مي دهد که شکيبا در ‏دفترش کارش با سعيد مواجه مي شود و چنين ديالوگ بر زبان مي آورد: "تو کي هستي؟ چقدر شبيه پسر من ‏هستي؟" نگارش چنين ديالوگ هايي از اين دست در اکثر لحظات فيلمنامه موجود است، اين عامل ضربه ‏مهلکي بر باور پذيري روابط ميان شخصيت ها مي گذارد. کارگردان هم در پرداخت داستان و دکوپاژ اثرش ‏هيچ تلاشي براي رفع اين نقايص نکرده است. منصور فلاح، آن قدر درگير قاب بندي ها و ميزانسن هايش شده ‏است که پرداختن به جزئيات درون قاب را از ياد برده است. ‏

نکته ديگر اينکه، فصل بندي هاي داستاني از يک تداوم ريتميک و ضرباهنگ دروني هماهنگ برخوردار ‏نيستند. نمونه قابل ذکر آن، پرش غيرمنطقي سکانس آشنايي سعيد با مريم و سکانس سامان با حسابدار شرکت ‏است. بيشترين عاملي که مجموعه از آن ضربه مي خورد ترکيب بازيگران اثر است. تلفيقي از بازيگران ‏بومي و حرفه اي اگر درست انجام نشود هميشه دردسر ساز مي شود. رامتين خدا پناهي، مهدي اميني خواه، ‏آرش تاج از نظر کيفيت بازي به هيچ وجه با بازيگران بومي قابل قياس نيستند. بازيگران بومي که با لهجه ‏صحبت مي کنند، همگي دچار تصنع و اغراق هستند. اگر تکليف کارگردان با گويش اثر روشن بود مسلما ‏شاهد چنين گسستي در کيفيت بازي ها نبوديم. با اين حال، "به خاطر من" به لحاظ کيفي از بيشتر محصولات ‏استاني بالاتر قرار مي گيرد. ‏
















نمايش روز♦ تئاتر ايران
امير دژاکام 45 ساله و داراي مدرک کارشناسي ارشد در رشته نمايش از دانشگاه تربيت مدرس است. او تا امروز ‏حدود 40 نمايش نوشته و کارگرداني کرده است. شمس، سياوش خواني، دزد دريايي، شهرزاد، پسر کارون و.... ‏از آثار او محسوب مي شوند. دژاکام اين روزها دو نمايش سه گانه ميتراس و امپراطور و آنجلو را همزمان روي ‏صحنه دارد. ‏

‎‎سه گانه ميتراس‎‎
کارگردان: امير دژاکام. نويسنده: سيمين اميريان.موسيقي: ايليا منفرد. طراح صحنه و لباس: نوريک نازاريان. ‏بازيگران: بهرام ابراهيمي، نسيم ادبي، رحيم نوروزي، شهرام عبدلي.‏
اين نمايش در سه زمان گذشته، حال و آينده مي گذرد. در اپيزود اول اين نمايش يک"پيشگو" و يک"ستاره شناس" ‏عامل نابودي بشر را بي خردان و آدم هاي احمق مي دانند و تصميم مي گيرند در زماني مشخص تمام احمق هاي ‏دنيا را از بين ببرند. در اپيزود دوم يک متفکر عامل نابودي انسان را خردمندان مي داند. او نيز تصميم دارد ‏همگي خردمندان را در يک جا جمع کند و از بين ببرد. اپيزود سوم نيز تلفيقي از اپيزود اول و دوم است.‏
‎‎تکثير انديشه در گذر زمان‏‎‎
امير دژاکام از کارگردان هاي حرفه اي تئاتر به شمار مي آيد که تقريبا هر سال نمايشي را روي صحنه مي برد و ‏امسال با دو نمايش همزمان روي صحنه حضور دارد. نمايش سه گانه ميتراس را سيمين اميريان نوشته که از نام ‏هاي آشناي تئاتر عروسکي است.‏
در اين نمايش ما با سه طرح ذهني رو به رو هستيم که قرار است در قالب نمايش براي مخاطب تبيين شوند. در ‏راستاي اين تبيين نقش کارگردان پر رنگ تر از نمايشنامه نويس به نظر مي رسد. ما در نمايش سه گانه ميتراس ‏بيش از اينکه با يک قالب کامل روايي در نمايشنامه مواجه شويم با ساختاري ذهني و متکي بر يک تم واحد رو به ‏رو هستيم. برخي نمايشنامه هايي از جنس سه گانه ميتراس نه بر مبناي گسترش پيرنگ که بر پايه گسترش تم ‏استوار مي شوند. در اين شکل نمايشنامه نويسي نويسنده مي کوشد حتي با گذاردن روابط و حوادثي بي ربط در ‏داستان انديشه و بن مايه نهايي کار را بنيان نهد.‏

در اين ميان با توجه به آموزه هاي نگارشي اگر علت و معلولي روابط دستخوش نقصان شوند کليت اثر از ‏برقراري ارتباط با تماشاگر باز مي ماند. اين اتفاق در سه گانه ميتراس هم رخ مي دهد. نمايشنامه نويس قادر نبوده ‏روابط علي و معلولي بن مايه ذهني خود را براي تماشاگر تصوير کند بنابراين ماهيت تفکري نمايش زير سئوال ‏مي رود. در بخش نخست نمايش بنا به دستور يک نفر تمامي نابخردان بايد نابود شوند. اين در صورتي است که ‏هيچ گونه تعريف و تشخص نمايشي براي اين شخصيت در نظر گرفته نشده است. يعني ما نمي توانيم اين شخصيت ‏را به طور خاص تعريف و معني کنيم. شخصيت دراين بخش از نمايشنامه مامور ذهن نمايشنامه نويس است تا ‏کاري به سرانجام برسد. ‏
ما بدون پيشينه لازم وارد بستر داستان مي شويم. پيش فرضي مطرح شده بدون اينکه جايگاه اجتماعي قابل قبولي ‏براي آن مطرح شود و حال ما بايد به همراه نويسنده، کارگردان و شخصيت به اثبات اين پيش فرض بنشينيم. تا ‏اينجا را مي توان با اغماض ناديده گرفت به شرط آنکه اثبات ادعا نيز مجرايي طبيعي و قابل باور داشته باشد. اما ‏در اينجا نيز صاحبان اثر روابط منطقي را در اثبات ادعاي خود حاکم نمي کنند. نويسنده به تأويل‌ها، تعابير نجومي ‏و کيهان‌شناسي روي مي‌آورد و مي‌کوشد يک فرمول ذهني ابداعي بيافريند تا همه چيز باورپذير گردد، اما فراموش ‏مي‌کند که تأويل‌هايش پايه و اساس علمي و مستدل ندارند و خودشان هم تابع‌ها و قراردادهاي ذهني ديگري هستند ‏که او بنا به ميل شخصي‌اش وارد متن مي‌کند. اين خودابداعي که بدون پس ‌زمينه شناخت ساختار نمايشنامه رخ ‏داده است.‏

در بخش دوم نمايش نيز با چنين ساختاري رو به رو هستيم با اين تغيير که اين بار به دستور يک نفر قرار است ‏تمامي خردمندان جهان نابود شوند. اين انديشه به طور مجدد چون ساختاري بياني همچون بخش نخست دارد در ‏عمل کمي خطرناک هم به نظر مي رسد. زيرا با طرح اين ايده نويسنده از ابتدا با باور ناخود آگاه مخاطب درگير ‏مي شود و اگر نتواند ادعاي خود را به اثبات برساند که مغبون دو طرفه خواهد بود. تماشاگر در اين صورت بنيان ‏هاي فکري نويسنده را زير سئوال مي برد. در اين بخش با تابع ذهني ديگري روبه‌رو هستيم؛ مردي که تا حدي ‏دلخور از همه چيز است همانند مرد "رومي‌مآب" صحنه نوشتار اول مي‌خواهد با يک انفجار عده زيادي را نابود ‏کند. او در ديالوگ‌هايش علت اين کار را به اسير شدن انسان در چرخه تکنولوژي و ابزارهاي صنعتي نسبت ‏مي‌دهد، ‌اما آيا اين مي‌تواند براي چنين اقدام هولناکي دليل واقع شود؟ يعني هر کس دلخور شد بايد دنيا را نابود ‏نمايد؟
آنچه اميريان در ارائه آن ناتوان مي نمايد ارائه تحليلي مناسب از آن چيزي است که در ذهن داشته و شايد قرار ‏بوده که اين مهم در بخش سوم نمود پيدا کند که اين اتفاق نيز رخ نمي دهد.‏
فارغ از اين ابهام ها که جمله از نمايشنامه بر مي خيزد دژاکام در خلق ميزانسن ها و گرفتن بازي از بازيگران مي ‏تواند تا حدي موفق عمل کند. بخشي از تحليل هايي که ذکر جاي خالي آنها در متن رفت به کمک اين ميزانسن ها و ‏بازي بازيگراني همچون بهرام ابراهيمي و نسيم ادبي جبران شده است.‏
































کتاب روز♦ کتاب




‏‏<‏strong‏>اميراني در آيينه «خواندنيها»<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: زبيده جهانگيري‏904 ص، تهران: انتشارات نگارستان كتاب، 1386، چاپ اول
مجله «خواندنيها» كه به مديريت «علي اصغر اميراني»، در فاصله سال هاي 1318 تا 1357 خورشيدي، ‏يعني حدود سي و نه سال منتشر مي شد، از مشهورترين مجلات ايران در دوره پهلوي به شمار مي آمد. در ‏اين مدت، گروهي از برجسته ترين نويسندگان، شاعران و پژوهشگران ايران، هم چون «سيد محمد علي ‏جمالزاده»، «جلال الدين همايي»، «حبيب يغمايي»، «پرويز ناتل خانلري»، «ابراهيم باستاني پاريزي»، ‏‏«ذبيح الله منصوري»، «خسروشاهاني» و... با اين مجله همكاري مي كردند. «خواندنيها» آيينه تمام نمايي ‏است كه بسياري از حوادث سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران در فاصله سال هاي 1320 تا 1357 در آن ‏منعكس شده است. كتاب حاضر كه به وسيله آخرين بازمانده هئيت تحريه اين مجله نوشته شده، چكيده حدود ‏هزار شماره آن است كه در مدت 39 سال منتشر شد. اين چكيده در حقيقت گزارشي است از تاريخ و فراز و ‏نشيب مجله «خواندنيها» و نقش و فعاليت «علي اصغر اميراني» به عنوان مدير و هدايت كننده اين نشريه. ‏

‏<‏strong‏>شبيه و آينه: مجموعه عكس هاي تعزيه ايران در دوره قاجار<‏‎/strong‏>‏‏ ‏به كوشش: عليرضا قاسم خانترجمه فارسي به انگليسي: اكسانا بهشتي، ماريتا هاشم زاده‏228 ص، تهران: انتشارات روزنه، 1385، چاپ اول
اين كتاب كه با همكاري «سازمان ميراث فرهنگي» و «كاخ- موزه گستان» تهيه شده، مجموعه از تصاوير ‏تعزيه، تعزيه خواني و تكيه ها در دوره قاجار است. اين تصاوير كه در كاخ گلستان نگهداري مي شوند، جلوه ‏هايي از يكي از مهم ترين مراسم مذهبي ايرانيان را در روزگاري نه چندان دور، به نمايش مي گذارند. ‏بسياري از عكس هاي اين مجموعه براي نخستين بار منتشر مي شوند و اطلاعات ارزشمندي در اختيار ‏مردم شناسان، جامعه شناسان، اهل تئاتر و سينماگران ايران قرار مي دهد. ‏
‏‏<‏strong‏>در پرتو مشروطه خواهي: بررسي و متن اصلي كتاب «لئالي المربوطه في وجوب ‏المشروطه»<‏strong‏>‏
به كوشش: اسماعيل روحاني، محسن هجري، حسين آباديان‏145 ص، تهران: انتشارات صمديه، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل متن اصلي رساله ارزشمند «لئالي المربوطه في الوجوب المشروطه»، اثر «شيخ اسماعيل ‏محلاتي»، همراه با بررسي و نقد اين رساله است. «لئالي المربوطه في الوجوب المشروطه»، نخستين رساله ‏اي است كه از سوي علما در باب مشروطيت منتشر شد. نويسنده رساله، از علما و روحانيون برجسته اواخر ‏دوره قاجار و عصر مشروطه است. او در سال 1327 ه. ق به عنوان يكي از پنج مجتهدي كه بنا بر متمم ‏قانون اساسي مشروطه بايد در مجلس منصوب مي شدند، در نظر گرفته شد، اما اين مقام را رد كرد. ‏‏«محلاتي» كه در حوزه نجف به روشنفكري و انديشمندي شهره بود، در رساله «لئالي المربوطه...»، با تمسك ‏به فقه، دو دليل عمده بر وجوب مشروطه را بيان مي كند. 1- چون حكومت مشروطه مخالف استبداد و ‏حكومت فردي و همچنين مانع نفوذ اجانب است، بنابراين در حكم امر به معروف و نهي از منكر است. 2- ‏حكومت مشروطه جلوي ظلم حاكمان مستبد را مي گيرد و در نتيجه برقراري اين حكومت، در حكم مبارزه با ‏ظلم و اقدامي در جهت جلوگيري از تجاوز به حقوق ملت است. در هنگامه استبداد صغير و تلاش هاي «محمد ‏علي شاه» براي بازگرداندن كشور به وضعيت گذشته، «محلاتي» با صدور اعلاميه هايي از نجف خطاب به ‏مردم ايران و پيشوايان آزادي، حمايت از مشروطه را به مثابه حمايت از امام زمان و مخالفت با آن را در حكم ‏جنگ با او قلمداد كرد. ‏

‏<‏strong‏>گزيده اسنادي از وقايع مشروطيت در كردستان و كرمانشاهان<‏strong‏>‏
به كوشش: رضا آذري شهرضايي‏413 ص، تهران: كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس، 1386، چاپ اول
اين مجموعه كه از گنجينه اسناد كتابخانه مجلس گزيده و تدوين شده، نخستين دفتر از «اسناد بهارستان» و ‏شامل 257 عنوان سند از وقايع مشروطيت مربوط به مناطق كردستان و كرمانشاهان است. از لحاظ زماني، ‏تاريخ اسناد از دوم ذي قعده سال 1327 ه. ق (چهارماه بعد از سقوط محمد علي شاه) شروع شده و به ‏اوايل بهمن سال 1304 خورشيدي (پادشاهي رضا شاه و سقوط سلطنت قاجاريه) پايان يافته است. با توجه به ‏كمبود بررسي ها و تحقيقات درباره شكل گيري انقلاب مشروطيت در ولايات ايران، انتشار اين مجموعه اسناد ‏در بررسي تحولات مشروطيت در مناطق مذكور، از اهميت بسيار برخوردار است. ‏

‏<‏strong‏>هداية الحجاج (سفرنامه مكه 1258-1259 ش)<‏strong‏>‏
نويسنده: سيد محمد طباطبايي تبريزيبه كوشش: رسول جعفريان‏296 ص، جلد قم: نشر مورخ، 1386، چاپ اول
نويسنده اين سفرنامه، از خاندان سادات طباطبايي تبريز و از تحصيل كردگان مدارس جديد است. او كه با ‏فرهنگ روز دنيا آشنا بوده، در سال 1285 خورشيدي، همراه گروهي به رياست «ميرزا شفيع»، از رهبران ‏مذهبي شيخ تبريز و از علماي مشهور و مورد احترام آن ديار، عازم سفر حج شد. بنا به تصريح نويسنده، او ‏يادداشت هاي سفر را در همان زمان مسافرت نوشته و زماني كه از سفر بازگشته، به تدوين آن يادداشت ها ‏پرداخته است. هدف «سيد محمد رضا طباطبائي تبريزي» نگارش سفرنامه بوده است و نه شرح مناسك حج. ‏بنابراين، نبايد تصور كرد كه «هداية الحجاج» به معناي هدايت حجاج به مناسك حج است. در واقع، هدف ‏اصلي نويسنده از نگارش اين سفرنامه آن است كه خواننده آن روزگار را با مفهوم «مدنيت» آشنا كند؛ مفهومي ‏كه براي او ارزش و اعتبار ويژه اي داشته است. او مي خواسته است تا خواننده اين سفرنامه بداند در چه ‏روزگاري زندگي مي كند و ابعاد مدنيت تا كجا پيش رفته است. هدف ديگر نويسنده، ارائه اطلاعاتي مفيد به ‏مسافران و زائران مكه است، تا بدانند از كدام مسير بروند، از چه وسايل نقليه اي استفاده كنند، و به عنوان ‏مسافر چه رفتاري داشته باشند تا كمتر با مشكل روبرو شوند. ‏

‏<‏strong‏>فلسطين؛ نگاه ايراني: مجموعه مقالات<‏strong‏>‏‏ ‏342 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1386، چاپ اول
با توجه به گروه هايي كه در ايران درباره فلسطين كار مي كنند و با وجود گروه هاي وسيعي از چپ ها و ‏راست ها كه چه پيش و چه پس از انقلاب ايران، درباره مسئله فلسطين فعال بوده اند، مضمون «نگاه ايراني» ‏به موضوع فلسطين، مضموني است كه درباره آن تا به حال مطالعه نشده است. كتاب حاضر شامل مجموعه ‏مقالاتي است كه در آنها، پژوهشگران ايراني به بررسي موضوع فلسطين از نگاه ايراني پرداخته اند. آنها در ‏مقالات خود نشان داده اند كه سياست هاي تبليغي و ايدئولوژيك كنوني در ايران، با وجود حجم بسيار زياد، ‏به نفع مردم فلسطين نيست. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «فلسطين از ‏نگاه هاي ايراني/محمد رضا تاجيك»، «فلسطين؛ واقعيت ها و راه كارها/ابوالفضل شكوري»، «يك بررسي ‏تطبيقي؛ سياست خارجي ايران درباره مسئله فلسطين در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي ايران/بيژن ‏اسدي»، «فلسطين و هم زيستي اديان/محسن كديور»، «مسئله فلسطين؛ منافع و امنيت ملي ايران/سعيده ‏لطيفيان» و «فلسطين در سياست خارجي معاصر ايران/جميله كديور». ‏
‏<‏strong‏>نشريات رسيده<‏strong‏>‏

‏<‏strong‏>"پاياب" شانزدهمين شماره<‏strong‏>‏
شماره‌ جديد نشريه‌ "پاياب" ويژه‌ فرهنگ، هنر و ادبيات منتشر شد.‏‎ ‎در اين شماره، پس از يادداشتي درباره‌ ‏درگذشت اكبر رادي، بخش يك چهره به فرخنده آقايي با مطالبي همچون: هفت نويسنده، خون و شعر، ‏سفيدترين مرد دنيا، پرديس، هيچ‌وقت خودم را نشكستم، نگاهي به «از شيطان آموخت و سوزاند» و همچنين ‏گفت‌وگويي با اين داستان‌نويس اختصاص دارد‎. ‎
در بخش داستان و شعر نيز آثاري از: محمد راجي، ناصح كامكاري، كاظم‌ سادات اشكوري، فؤاد نظيري و... ‏به چاپ رسيده‌اند‎. ‎
بخش‌هاي ترجمه‌ داستان و شعر هم به آثاري از اي. بي. وايت، اينگه بورگ باخمن، ميگل ارناندز و... ‏اختصاص دارند‎. ‎
اما در بخش مقاله، "عقلانيت خودكامه، حسانيت جهاني" از اكبر رادي منتشر شده و در بخش نمايش، "از ‏تاريكي" محمد يعقوبي براي نخستين‌بار به چاپ رسيده است‎. ‎
شماره‌ي جديد "پاياب" (دوره‌ي جديد، شماره‌ي 16 پي در پي) با مديرمسوولي صبا خسروي و زير نظر ‏محمدرضا مديحي در 154 صفحه منتشر شده است‏‎. ‎‏ گفتني است، اين شماره كه ويژه‌ي شش‌ماهه‌ نخست ‏امسال است، به دليل مشكلات مالي، با تأخير منتشر شده و قرار است شماره‌ي هفدهم كه ويژه‌ شش‌ماهه‌ دوم ‏سال است، در روزهاي آينده، ويژه‌ي اكبر رادي - نمايشنامه‌نويس - كه پنجم دي‌ماه از دنيا رفت، منتشر شود‎.‎‎ ‎‏
‏<‏strong‏>نوزدهمين شماره "فرهنگ و آهنگ"<‏strong‏>‏
نوزدهمين شماره "فرهنگ و آهنگ" با انتشار بخش ويژه‌اي با عنوان "يادنامه حاج قربان سليماني" منتشر ‏شد‎.‎
در يادنامه حاج قربان سليماني گفتار و نوشتار‌هايي از "محمدرضا درويشي"، "محمدرضا لطفي"، "بهمن ‏بوستان"، "کياوش صاحب‌نسق" و "فرشاد فداييان" درباره‌ زندگي و شخصيت حاج قربان و همچنين موسيقي ‏و فرهنگ بخشي‌هاي شمال خراسان به چاپ رسيده است‎.‎
در بخشي از اين يادنامه که گفتاري است از محمدرضا درويشي، آمده است: "حاج قربان مهم‌ترين بخشي فعال ‏بود. شخصيتش به مانند ديگر بخشي‌ها بسيار زيرک و باهوش بود. هيچ‌کس در جدل لفظي حريف او نمي‌شد. ‏چون در ذهن خود انواع و اقسام کنايه‌ها، ضرب‌المثل‌ها و انبوهي از عبارات نغز داشت... از معدود آدم‌هاي ‏آن خطه بود که تا آخرين روز حياتش با لباس قديمش زندگي کرد. درحالي که بقيه‌ بخشي‌ها با تغيير لباس و ‏آمدن کت و شلوار، لباس خود را فراموش کردند. اما حاج قربان هميشه لباس سنتي برتن داشت و با همان ‏لباس مرحوم شد... با مرگ حاج قربان طومار بخشي‌ها پيچيده شد. آنها ادامه‌دهنده‌ ميراثي قديمي بودند که مانند ‏ديگر بخش‌هاي فرهنگ مان با کمال تاسف پر‌پر مي‌شود و هيچ مقام مسوولي نيست که متوجه زوال بخش‌هاي ‏اصلي فرهنگ مان شود. " آغاز به کار تهيه اين پرونده به دي ماه سال گذشته باز مي‌گردد که با مرگ حاج ‏قربان شکل ديگري به خود گرفت‏‎.‎
اما در بخش‌ گزارش‌هاي اين شماره فرهنگ و آهنگ، گپ و گفتي با نوازندگان گروه دستان که در آخرين ‏جلسه تمرين شان پيش از آغاز تور اروپا با "همايون شجريان" صورت گرفته، به چاپ رسيده است. در کنار ‏اين مطلب، گزارش مفصلي از برگزاري اولين نمايشگاه موسيقي و آثار شنيداري تهران به چاپ رسيده که در ‏آن به حواشي و مشکلات برگزاري اين نمايشگاه نيز اشاراتي شده است‏‎.‎
گفت و گوي شماره نوزده فرهنگ و آهنگ با "پيمان يزدانيان" پيانيست و آهنگساز صورت گرفته. در اين ‏گفت و گو اين آهنگساز به بيان ايده‌هاي خود در زمينه آهنگسازي پرداخته است. بخش‌ نقدهاي مجله فرهنگ و ‏آهنگ را مطالبي با عناوين "مروري تحليلي بر کتاب‌شناسي‌هاي موسيقي در ايران" و "نگاهي به مجموعه ‏زبعدما" تشکيل داده‌اند‎.‎
مقالات اين شماره فرهنگ و آهنگ با مطلبي درباره‌ي "گروه‌نوازي در موسيقي ايراني" آغاز مي‌شود و با ‏‏"يک مقايسه تطبيقي بين معماري و موسيقي در هنرهاي اصيل ايراني" ادامه پيدا مي‌کند. "چند نوشتار درباره ‏موسيقي و نوروز" عنواني مطلبي است گردآوري شده از مقالاتي به قلم "روح‌اله خالقي"، محمدرضا درويشي ‏و "بهروز وجداني" که در اين شماره فرهنگ و آهنگ منتشر شده است‎.‎

‏<‏strong‏>نخستين شماره‌ نشريه‌ "نيمه‌ تاريک"<‏strong‏>‏
‏"نيمه تاريک"، نشريه‌ علمي – فرهنگي دانشجويي درباره‌ جامعه‌شناسي ادبيات است که اولين شماره‌ آن هفته‌ ‏گذشته در سطح دانشگاه تهران منتشر شد. رويکرد اصلي اين نشريه، پيوند بين ادبيات و علوم اجتماعي است ‏و از همين رو پرونده شماره نخست خود را به ميخائيل باختين اختصاص داده است. در سرمقاله اين شماره که ‏به قلم کورش عموئي، صاحب امتياز و مدير مسئول "نيمه‌ تاريک" نگارش يافته، آمده است: راه‌اندازي ‏نشريه‌اي "نيمه" تخصصي با موضوعي بين‌رشتگاني، آن هم در سطح دانشجويان کارشناسي، ريسکي به ‏نسبت بزرگ است. اين خطر را از همان ابتداي کار، فروتنانه احساس کرديم، که مبادا لقمه اندکي بزرگ‌تر از ‏دهان‌هامان باشد. اما حقيقت اين است که ديکته‌ نوشته نشده غلط نخواهد داشت... "‏
فهرست مطالب اين شماره‌ "نيمه‌ي تاريک" بدين قرار است: ديالوگ به مثابه روش / کورش عموئي، پرونده‌ ‏ميخائيل باختين: رابله زير بمباران آلمان‌ها، رمان آموزشي در دود و بر باد: نگاهي به زندگي و نوشته‌هاي ‏ميخائيل باختين / سايمن دنتيت / ابوالفضل ستوده، گاهشمار زندگي ميخائيل ميخائيلويچ باختين، باختين در ‏فارسي، باختين: بنيان‌گذار پسا-فرماليسم / ژوليا کريستوا / محمد جعفر پوينده داستايفسکي هنرمند، نه فيلسوف ‏و نه مبلغ: پيشگفتار کتاب بوطيقاي داستايفسکي / ميخائيل باختين / سيد محمد مهدي شجاعي، از گفتمان رماني ‏‏/ ميخائيل باختين / سيد محمد مهدي شجاعي، قطعاتي از يادداشت‌هاي 1970-1971 و ملاحظاتي درباره‌ي ‏دانش‌شناسي علوم انساني / ميخائيل باختين / محمد جعفر پوينده "گفتگو در کاتدرال" به روايت باختين و ‏ديگران / بهروز اشرف سمناني به تولد دوباره‌ رمان خوش‌بين‌ام: گفتگو با دکتر شهرام پرستش / زهرا ‏پورعزيزي پي‌نوشتي در ضرورت هنر / اميد منصوري هر که آمد عمارتي نو ساخت / بهاره ابن‌عليان ‏طرحي تا نظريه / وحيد تمنا در باب ادبياتي که به شيوه‌اي مخفيانه اخلاق‌گرايي بورژوازي را به گند مي‌کشد / ‏الهه شاملو بداهه‌نوازي کلمات در دستگاهِ "جيگر": درباره‌ي رضا قاسمي و رمان تازه‌اش "وردي که بره‌ها ‏مي‌خوانند" / امير جاوداني رقص گينيول بر خرابه‌هاي جهان / زهرا مينايي در ستايش هواي آلوده: در باب ‏مقاومت رمان فارسي در برابر چشم "ناظر" / امير احمدي آريان زد و خورد / حامد شاملو.‏
اين نشريه از شماره ي آينده در دانشگاه هاي علامه طباطبايي و شهيد بهشتي نيز توزيع مي شود و در آينده ‏نزديک در محيط اينترنت قابل دسترسي خواهد بود‏‎.‎























نگاه‎ ‎‏♦ کتاب

‏"عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" روايتي است تصويري از جنگ و همه ‏آدم هايش. تصويري بدون تقدس گرايي هاي رايج و به دور از نگاه هاي ايدئولوژيک.در اين کتاب، ما با انسان هاي جان ‏بر کفي که به خاطر نوع خاصي از نگاه که طي سال هاي بعد از جنگ در جامعه ترويج يافته يا به تعبير بهتر؛ القا شده ‏روبه رو نيستيم. سلحشوران اين نبرد، سربازهايي در انتظار برگه ترخيصند ! ‏

‎‎سربازهايي در انتظار برگه ترخيص‎‎
‏"کمي آن طرف تر کنار کناري دژباني با باتوم مي کوبيد توي سر سربازي که به زانو نشسته بود، مي کوبيد توي سر ‏سربازي که به زانو نشسته بود، مي کوبيد مي کوبيد مي کوبيد توي سر سربازي که روي زمين افتاده بود.خون از زير ‏کلاه سرباز راه افتاد آمد، آمد، آمد تا رسيد به پله ها و از پله ها بالا آمد و روي پله چهارم جلوي پاي او متوقف شد. ‏عقرب تکاني خورد و جلوتر رفت و لبه خون ايستاد..."‏
ثبت ذهنيت شخصيت، يکي از تکنيک هايي است که نويسندگان دوران مدرن براي فرار از واژه پردازي هاي افراطي – ‏که ديگر نخ نما شده بود - به کار گرفتند. آنان تصويرهاي ايجاد شده را در ذهن به ياري واژه ها پرداخت کردند تا ‏آثارشان حاصلِ نگاه به درون باشد و نه روايت گري صرف. "عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار ‏خون مي چکه قربان!" نيز روايتي است تصويري از جنگ و همه آدم هايش. تصويري بدون تقدس گرايي هاي رايج و ‏به دور از نگاه هاي ايدئولوژيک.در اين کتاب، ما با انسان هاي جان بر کفي که به خاطر نوع خاصي از نگاه که طي ‏سال هاي بعد از جنگ در جامعه ترويج يافته يا به تعبير بهتر؛ القا شده روبه رو نيستيم. سلحشوران اين نبرد، ‏سربازهايي در انتظار برگه ترخيصند ! ‏
‎‎روايتي به شدت سنت شکن‏‎‎
از "حسين مرتضائيان آبکنار " دو مجموعه داستان به نام هاي "کنسرت تارهاي ممنوعه 78 " و "عطر فرانسوي 82 " ‏انتشار يافته بود که هر دو؛ تا حدود زيادي به جنگ و حواشي آن مرتبط بودند. اما ‏‎"‎آبکنار" در اولين رمانش ‏‏"عقرب..." به طور مستقيم وارد فضاي جنگ شده و روايتي به شدت سنت شکن و غير کليشه اي از اين پديده به ‏مخاطب تحويل داده است. به طوري که در سراسر داستان از مرگ و ويراني سخن به ميان مي آيد و از دفاع " مقدس" ‏خبري نيست : "راننده آيفا، که از چشم چپش خون مي چکد و 20 تا تخم مرغ را با دست خوني مي خورد، کابوس ‏استخر زنانه که آتش گرفته و سربازي که زير نور ماه کتاب مي خواند و عقرب که نماد همه چيزهاي بد است و...".‏
اين ها همه تصويرهايي است که " آبکنار" از جنگ هشت ساله ارائه مي دهد و در اولين جمله کتاب تاکيد مي کند که ‏تماماً واقعي است. اين ها شايد با ذهنيت هاي تلقيني و ارتجاعي بعضي نسبت به مقوله جنگ و دفاع مقدس؛ چندان ‏سازگار نباشد اما اين قابليت را دارد که زاويهديد و نوع نگاه ما را تا حدود زيادي ترميم کند.‏
‎‎اولين رمان ضد جنگ ايراني‎‎
آخرين کتاب "حسين مرتضائيان آبکنار "، به نوعي شايد اولين رمان ضد جنگ ايراني باشد. قصه اي که با دوري جستن ‏از نگاه هاي ايدئولوژيک و بيان واقعياتي راجع به پشت صحنه جنگ – که هيچ گاه به طور رسمي بيان نشده اند – ‏خوانشي منتقدانه از نبرد هشت ساله ايران را به تصوير مي کشد. کتابي که از سوي سايت هاي اصول گرا و حامي ‏دولت به شدت نقد و تخريب شد؛ تا آنجا که "محمدرضا سنگري " دبير علمي جايزه کتاب دفاع مقدس در آبان ماه 86 و ‏در حاشيه برگزاري جشنواره دفاع مقدس در مورد آن گفت: "اين کتاب ضد دفاع مقدس است و ارزش هاي آن را ‏مخدوش مي کند. با اين وجود ما نافي اعتبار ادبي آن نيستيم. در واقع مي توان گفت که اين کتاب با معيارهاي جايزه ما ‏نمي خواند و در دفاع از دفاع مقدس نيست و تصويري زيبا از آن به دست نمي دهد " ‏
با اين وجود در اغلب جوايز خصوصي که امسال در ايران برگزار شد کتاب "آبکنار" توانست برنده جايزه شود.‏

‎‎شخصيت هايي فارغ از دغدغه هاي معنوي‎‎
‏"آبکنار" چهل و يک ساله است. يعني در سال هاي آخر جنگ که قصه حول محور آن مي چرخد حدوداً بيست ساله بوده ‏و قاعدتاً جبهه هم رفته است؛ حالا يا به عنوان سرباز وظيفه يا به عنوان بسيجي. ولي معلوم است که جبهه را ديده و ‏جنگ را با تمام وجود حس کرده است. اين را مي شود از تمام جمله بندي ها و شخصيت پردازي هاي او فهميد. ‏
شخصيت هايي که بي پروا از همه قيد و بندهاي مرسوم براي ايجاد همذات پنداري مخاطب با دفاع مقدس مي گريزند و ‏اعلام مي کنند که در جنگ چه برنده باشي و چه بازنده، يک چيز مهم است. اين که " همه مردن، همه شهيد شدن. ‏‏"آبکنار" در اين کتاب شخصيت هايي لزوماً روايت گر را آفريده است که بازي هاي زباني و شيطنت هاي کلامي از ‏ويژگي هاي تفکيک ناپذير آنان است. شخصيت هايي که "انسان" را بازسازي مي کنند و فارغ از دغدغه هاي معنوي؛ ‏نيازهاي دنيوي دارند. هوس سيگار مي کنند و کابوس استخر زنانه اي را مي بينند و در آتش اميال شخصي، شعله ور ‏مي شوند. کابوسي که از نيازهاي انساني سرچشمه مي گيرد و چند جا به صورت سر بسته به آن اشاره مي شود. ‏
‎‎عبور از خط قرمزها‎‎
به جرات مي توان گفت که نويسنده خارج از هر گونه تقدس گرايي هاي عرف و يک جانبه گرايي و در بعضي موارد با ‏عبور از خط قرمز ها، واقعيات جنگ را به تصوير کشيده است. صحنه هايي که گاه به دلخراشي يک نبرد واقعي ‏خواننده را در فضاي دلخواه قرار مي دهد. ‏
‏"آبکنار" در کتابش با بيان جزئيات به صورت پراکنده و مقطع؛ به جنبه روايي مستند داستان کمک به سزايي کرده ‏است. هر فصل به تنهايي هويت مستقل دارد و مي توان با نگاهي مو شکافانه گرايش زياد به داستان کوتاه را در آن ‏مشاهده کرد. ‏
نوعي تقديرگرايي و ناگزيري نيز بر فضاي رمان حاکم است. گويي هيچ راه فراري وجود ندارد و اين سرنوشت است ‏که براي شخصيت ها تصميم مي گيرد. شايد به همين دليل باشد که فضاي دلهره بر ماجرا حاکم است.از لحاظ ‏روانشناختي؛ دلهره احساسي است زاييده رويارويي با ناشناخته اي در طبيعت، حکومت، مردم يا خود. پس مي توان ‏نتيجه گرفت که جنگ براي سربازان اين کتاب پديده اي ناشناخته و ناملموس است و از بد حادثه يا جبر طبيعت در اين ‏زمان و مکان گرفتار آمده اند. شخصيت ها در طول داستان با اين قضيه درگيرند و همه اعمال شان تحت تاثير اين خط ‏مشي اصلي است. ‏
شايد تنها ايرادي که بتوان بر اين کتاب وارد کرد اين است که بيش از اندازه درگير فرم و سبک است و اين گاهي ‏خواننده را خسته مي کند. ‏
کاري که نويسنده در بعضي فصول رمان انجام مي دهد – به اعتقاد نگارنده – در واقع بروز رگه هاي نوعي فرماليسم ‏پست-مدرنيستي است که در شيوه نگارش کتاب به چشم مي خورد و خصوصاً با نحوه به پايان بردن داستان به اوج خود ‏مي رسد: "من شهيد شده ام". ‏
در آخر براي اينکه بحث را جمع کنم و به يک جمع بندي کلي برسم؛ خواندن اين کتاب را به همه توصيه مي کنم.شايد ‏چون بعد از خواندنش، چند روزي از تکرار و روزمرگي فاصله گرفتم. نمي دانم ! پس اگر اعتقاد داريد که ادبيات ‏داستاني ما در سال هاي اخير زاينده پديده اي نو در اين حرفه نبوده است، "عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از ‏اين قطار خون مي چکه قربان!" را از دست ندهيد. همين !‏



















هیچ نظری موجود نیست: