فيلم روز♦ سينماي جهان
آغاز سال جديد ميلادي مصادف بود با اکران فيلم هاي پر خرج و پر حاشيه اي که رونقي حيرت انگيز به سينماهاي آمريکا و اروپا داد. فيلم هاي پول سازي چون موضع مسلط و پرش گر مقام اول را در اين زمينه به خود اختصاص دادند، اما شکست هاي بزرگي چون عشق سال هاي وبايي نيز ناديده گرفته نشدند. نگاهي به هفت فيلم شاخص هفته گذشته انداخته ايم...
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>موضع مسلط/ديدگاه Vantage Point
کارگردان: پيت تراويس. فيلمنامه: بري لوي. موسيقي: آتلي اوروارسون. مدير فيلمبرداري: امير مکري. تدوين: استوارت بيرد، ايگوالدي کاراسون، والديس اسکارسدوتير. طراح صحنه: بريجيت بروک. بازيگران: دنيس کوايد[تامس بارنز]، ماتيو فاکس[کنت تيلور]، فارست ويتاکر[هاوارد لويس]، برو سمک گيل[فيل مک کولاف]، ادگار راميرز[خاوير]، آيلت زورر[ورونيکا]، زوئي سلدانا[انجي جونز]، سيگورني ويور[رکس بروکز]، ويليام هرت[رئيس جمهور اشتون]، جيمز له گروس[تد هينکين]، ادواردو نوريه گا[انريکه]، ريچارد تي. جونز[هولدن]، سعيد تغمائويي[سوارز]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
اشتون رئيس جمهور آمريکا در مراسمي که با هدف نبرد جهاني با تروريسم در اسپانيا حضور مي يابد. تامس بازنز و کنت تيلور دو نفر از زبده ترين مامورين سرويس مخفي براي محافظت از وي انتخاب شده امد. اين اولين ماموريت بارنز پس از وقفه اي شش ماهه است. چون شش ماه قبل زماني که براي محافظت از رئيس جمهور خود را سپر گلوله تروريست ها کرده بود، به شدت زخمي شده بود. به نظر مي رسد که وي نتواند حفاظت از جان رئيس جمهور را به خوبي بر عهده بگيرد، چون در اولين لحظات مراسم رئيس جمهور مورد اصابت دو گلوله قرار مي گيرد. جمعيت حاضر در محل سراسيمه و هراسيده به هر طرف شروع به دويدن مي کنند. اين آشوب با انفجار بمبي در زير سکوي سخنراني به اوج خود مي رسد. بارنز که پس از شليک گلوله ها مردي مشکوک به نام انريکه را دستگير کرده، بعد از انفجار شاهد فرار او مي شود. هاوارد لويس يک توريست آمريکايي که در حال فيلمبرداري از اين واقعه تاريخي است تا آن را بعدها براي فرزندانش نمايش دهد، چيزهايي را ندانسته روي نوار ضبط مي کند. بارنز بعد از مشاهده فيلم ضبط شده توسط او، براي درک حوادث به اتومبيل گزارشگران تلويزيوني مستقر در محل مي رود. بعد از ديدن نوارهاي مراسم در مي يابد که توطئه اي گسترده در جريان است. مرکز عمليات محافظت از رئيس جمهور به درخواست هاي او پاسخ نمي دهد و جان رئيس جمهور واقعي نيز در خطر است. چون کسي که در مراسم هدف قرار گرفته، بدل وي بوده، اما اينک رئيس جمهور اشتون به چنگ تروريست ها افتاده و بارنز بايد تنها در صدد نجات وي برآيد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيت تراويس کارگردان ايرلندي تبار سابقه اي طولاني و مثبت در تلويزيون دارد. بخش هايي از سريال جا زدن، فرزندان ديگران، و هيئت منصفه را کارگرداني کرده و فيلم تلويزيوني هنري هشتم را نيز ساخته است. دومين فيلم بلند تلويزيوني اش Omagh [2004]نام داشت که به ماجراي بمب گذاري سال 1998 ارتش آزادي بخش ايرلند در يک اتومبيل که منجر به کشته شدن 29 نفر در شمال ايرلند شد، مي پرداخت. فيلم برنده جوايزي از جشنواره تورنتو، جشنواره فيلم هاي مستقتل ويکتوريا و بافتا شد. موضع مسلط اولين پروژه سينمايي تراويس به شمار مي رود که قرار بود در اکتبر سال گذشته به نمايش درآيد، اما پخش آن تا فوريه امسال به تعويق افتاد.
موضع مسلط يا ديگاه همان طور که از نامش پيداست به نمايش ديدگاه هاي مختلف از يک حادثه مي پردازد. نوعي بازي با روايت و زمان سينمايي در قالب فيلمي اکشن با پس زمينه مشکوک سياسي که در هفته اول نمايش خود نزديک به 23 ميليون دلار در گيشه به دست آورده و مي رود تا يکي از پر فروش هاي آغاز سال تازه ميلادي شود. سهم اصلي اين نمايش پر خرج، پر هيجان و انرژيک متعلق به فيلمنامه نويس، کارگردان و فيلمبردار و تدوينگر آن است. بازيگران کمترين نقش و سهم را دارند. سيگورني ويور جز در سکانس ابتدايي فيلم حضور چنداني ندارد، ادواردو نوريه گا و ديگران نيز و حتي دنيس کوايد که ظاهراً قهرمان اصلي اين ماجرا باشد به اندازه فارست ويتاکر از فيلم سهم برده است. موضع مسلط نشان دهنده خلاقيت عواملي است که از يک قصه عامه پسند نه چندان تازه يک تريلر کوبنده ساخته اند. ايده را با زدن رنگي از تروريسم و حوادث روز-آن هم به شکلي پر رنگ- به روز کرده اند و با استفاده از ديدگاه 8 نفر[هر کدام از اين ديدگاه هاي متفاوت زماني تقريباً 10 دقيقه اي را به خود اختصاص داده اند] آن را بارها و بارها با اختلاف هايي جزئي از نظر زماني روايت کرده اند، و بر خلاف تصور تماشاگران به ورطه زياده گويي يا تکرار مکررات دچار نشده اند. شاخص ترين ترفندي که براي گريز از اين ورطه انديشيده شده، بر ملا شدن حضور بدل رئيس جمهور در صحنه و در نتيجه پيچيده تر شدن گره هاي دراماتيک فيلم است.
چکيده هدف نويسنده و کارگردان فيلم در پوستر آن نيز منعکس شده و قرار است تا با کنار هم گذاشتن اين 8 روايت به هويت سو قصد کنندگان و طرح کلي نقشه ترور دست پيدا کنيم. تهيه کننده فيلم مطابق معمول از تاثير فيلم راشومون کوروساوا بر سازندگان فيلم سخن رانده، اما موضع مسلط/ديدگاه چيزي بيشتر از تاثير پذيري صرف را به نمايش مي گذارد. بيهوده نخواهد بود اگر چند سال گذشته راه به مدد توليد سه گانه بورن و اکشن هايي متفاوت دوران رنسانس اين ژانر بناميم و بدون شک فيلم فعلي نيز در اين روند جايگاه مناسبي به خود اختصاص خواهد داد.
متاسفانه تا اين لحظه موفق به ديدن Omagh نشده ام، اما ديدن موضع مسلط/ديدگاه نويد بخش ظهور کارگرداني با استعداد است. فراموش نکنيد که پل گرين گراس نيز با فيلمي درباره وقايع ايرلند-يکشنبه خونين- به شهرت رسيد و بعد دو قسمت متاخر سه گانه بورن را کارگرداني است. هر چند پيت ديويس در اولين تجربه سينمايي خود در ژانر اکشن قبل مقايسه نيست، اما شباهت هاي ميان کارنامه او و گرين گراس مرا متقاعد به ديدن فيلمي بسيار کوبنده تر در آينده مي کند. ولي تا آن روز همين يکي را دريابيد!ژانر: اکشن، درام، مهيج.
<strong>پرش گر Jumper
کارگردان: داگ ليمان. فيلمنامه: ديويد اس. گاير، جيم اولز، سايمون کينبرگ بر اساس داستاني از استيون گولد. موسيقي: جان پاول. مدير فيلمبرداري: بري پيترسون. تدوين: سار کلاين، دين زيمرمن، دان زيمرمن. طراح صحنه: اليور شول. بازيگران: هيدن کريستينسن[ديويد رايس]، جيمي بل[گريفين]، ساموئل ال. جکسون[رولند]، ريچل بيلسون[ميلي هريس]، دايان لين[مري رايس]، مايکل روکر[ويليام رايس]، آنا سوفيا راب[کودکي ميلي]، مکس تيروت[کودکي ديويد]. 88 و 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
ديويد رايس نوجواني کم رو عاشق ميلي هريس است. اما زماني که گوي بلوريني به وي هديه مي دهد، مورد تمسخر مارک-پسر قلدر مدرسه- قرار مي گيرد و سانحه اي سبب افتادن وي به درون درياچه يخ زده مي گردد. اين واقعه باعث مي شود تا ديويد-که همه او را مرده مي پندارند-قابليت جهش از مکاني به مکاني ديگر را در وجود خود کشف کند. مادر ديويد زماني که او پنج ساله بوده آنها را ترک کرده و ديويد که به تنهايي با پدرش زندگي مي کند. او در بازگشت به خانه با پدر خشمگين خود روبرو شده و از خانه فرار کرده و ناپديد مي شود. مدتي بعد با استفاده از قابليت خود دست به سرقت از بانک ها مي زند. پليس عاجز از يافتن رد اوست، اما ماموري به نام راولينز قصد دست برداشتن از تعقيب وي را ندارد. هشت سال بعد، زماني که ديويد زندگي شاد و آرامي براي خود فراهم آورده، سر و کله راولينز با سلاحي بديع پيدا مي شود. چون راولينز که زندگي خود را وقف نابودي افرادي نموده که قادر به پرش از مکاني به مکاني ديگر هستند. ديويد مي گريزد و بعد از هشت سال تصميم به بازگشت به شهر خود و يافتن ميلي مي گيرد. ميلي که از بازگشت وي خوشحال است، مي پذيرد تا به همراه وي به سفري دور دنيا که هواره آرزويش را داشته، برود. اما با پديدار شدن مامورين روالينز در رم همه چيز به هم مي ريزد. ديويد که همزمان با جوان پرش گر ديگري به نام گريفين آشنا شده، بعد از روانه کردن ميلي به آمريکا مخفي مي شود. اما روالينز با گروگان گرفتن ميلي وي را به دامي که تعبيه کرده فرا مي خواند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
داگ ليمان متولد 1965 نيويورک است. در 1988 از دانشگاه براون-مرکز بين المللي عکاسي- و در سال 1992 از مدرسه سينما و تلويزيون USC فارغ التحصيل شده است. پدرش آرتور ال. ليمان وکيل و مشاور حقوقي برجسته اي است که در ماجراي ايران-کنترا طرف مشورت سنا بود. ليمان فيلمسازي غير حرفه اي را از مقطع راهنمايي آغاز کرد. بعدها در دانشگاه براون شبکه تلويزيوني کابلي تاسيس کرد و خود اولين مديرش شد. اولين فيلم بلندش کمدي مهيج Getting In را در سال 1993 به عنوان پروژه پايان نامه تحصيلي خود جلوي دوربين برد. دومين فيلمش الواط نام داشت که دو سال بعد آن را کارگرداني کرد که در جشنواره فيلم هاي اروپايي خوش درخشيد و از سه جشنواره ديگر نيز جوايزي به دست آورد. اما شهرت واقعي سه سال بعد با فيلم برو نصيب وي شد. يک کمدي مهيج جنايي که نام وي را به عنوان فيلمسازي مستقل و خوش آتيه بر سر زبان ها انداخت. استقبال خوب منتقدين باعث شد تا تهيه کنندگان مقتدر هاليوود ساخت اولين قسمت از سه گانه جيسون بورن را به وي بسپارند. هويت بورن از ليمان چهره کارگرداني قابل اعتماد براي پروژه هاي عظيم را ساخت، اما سبب نشد تا دو قسمت بعدي را به وي بسپارند. اتفاقي فرخنده که باعث شد سکان هدايت اين سه گانه در دستان گرين گراس قرار بگيرد. ليمان نيز پروژه اي بزرگ ديگري به نام آقا و خانم اسميت با شرکت دو ابرستاره امروز هاليوود-براد پيت و آنجلينا جولي- به دست آورد. و اينک پس از سه سال با پروژه اي عظيم به نام پرش گر بازگشته تا بار ديگر قدرت نمايي کند. پروژه اي که با شايعات بسيار مبني بر حضور امينم در نقش اصلي آن براي تماشاگران بسياري نامي شناخته شده بود.
داگ ليمان با استفاده از بودجه اي 85 ميليون دلاري موفق شده تا با ايده Teleportation که به تازگي پس از پخش سريال قهرمانان و سفر هيرو ناکاموراي ژاپني در زمان و مکان طرفداران زيادي يافته، يک فيلم خوش ظاهر و غلط انداز روانه پرده سينماها کند. اما در پس اين ظاهر خوش آب و رنگ استخوان بندي قدرتمندي وجود ندارد. پرش گر وارث ناخلف موجي است که با ماتريکس و تبديل بازي هاي ويديويي به وجود آمد. و بر خلاف ماتريکس فاقد تعقل و تفکر است. مي توان گفت بيشتر به يک بازي کامپيوتري شبيه است که پر شده از لوکيشن هاي دلفريب سراسر دنيا-از مجسمه ابوالهول در مصر تا Colosseum در رم- و جدال ميان يک شرآفرين مومن و پسر خوش قلب و صاحب توانايي خارق العاده که داستاني کليشه اي از عشق او به يک دختر و جدال بر سر نجات وي از چنگ همين ادم بده قصه در پايان انتظارتان را مي کشد. همه اينها براي ساختن يک محصول پول ساز و مطمئن کافي است. اما در اين ميان چه بر سر استعدادي چون داگ ليمان آمده است؟!
پرش گر در دو هفته اول نمايش خود بيش از 56 ميليون دلار به دست آورده و با اين روند شايد قسمت هاي بعدي هم توليد شوند. اما آن چه مسلم است پس از صرف اين فيلم با مقداري ذرت بو داده و نوشابه غير الکلي در سينما به سرعت آن را فراموش خواهيد کرد. اما لطفاً به خاطر بسپاريد که سازنده آن همان کارگردان فيلم برو است و اين که چگونه هاليوود مي تواند استعدادها را تلف-نه ببخشيد- در خود حل و سربراه کند!ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>ديوانۀ پول Mad Money
کارگردان: کالي خوري. فيلمنامه: گلن گرس بر اساس فيلمنامه اوليه جان ميستر و فيلمنامه پول فعال اثر نيل مک کي و تري وينسور. موسيقي: مارتي ديويچ، جيمز نيوتن هاوارد. مدير فيلمبرداري: جان بيلي. تدوين: وندي گرين بريکمونت. طراح صحنه: برنت تامس. بازيگران: دايان کيتون[بريجت کارديجن]، کتي هولمز[جکي ترومن]، کويين لطيفه[نينا بروستر]، تد دانسون[دان کارديجن]، آدام روتنبرگ[باب ترومن]، استيون روت[گلوور]، کري سمک دانلد[برايس آربوگاست]، راجر کراس[بري]. 104 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
بريجيد کرديجن وقتي درمي يابد که در معرض از دست دادن خانه خويش است و ديگر قادر به ادامه زندگي متوسط و آسوده اش نيست، شوکه مي شود. شوهرش دن پس از سي سال کار خود را از دست داده و در جستجوي کار است. اما تلاش هاي وي موفقيت آميز نيست. بريجيد نيز که تنها تخصص اش ادبيات انگليسي است، مجبور مي شود در جست و جوي کار بربيايد. اما تنها شغلي که گيرش مي آيد نظافت چي شدن در ساختمان بانک اندوخته فدرال کانزاس سيتي است.جايي که پول هاي فرسوده را از دور خارج و معدوم مي کنند. بريجيد به زودي مي فهمد با دو زن ديگر-مادر مجردي به نام نينا و دختر جواني به نام جکي- در زمينه بي پولي همدرد است. آنها نيز مشکلاتي دارند که تنها با پول حل مي شود. بريجيد پس از جلب موافقت آنها مقشه اي ساده و اما غير قابل کشف براي سرقت پول هاي کهنه طراحي مي کند. اولين سرقت با موفقيت انجام مي شود، اما حرص و طمع بريجيد و جکي باعث مي شود به اين کار ادامه دهند. پس از سه سال سرقت مداوم، خرجبي رويه پول توسط بريجيد توجه مامور خزانه داري را جلب کرده و تصميم به دام انداختن آنان مي گيرد. نينا و جکي به دام مي افتند، اما بريجيد مي گريزد و با گرفتن وکيل آنها را خلاص مي کند. به نظر مي رسد همه پول هاي مسروقه نيز از بين رفته، ولي چند ماه بعد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کارولاين آن خوري متولد 1957 سن آنتونيوي تگزاس است. پدر و مادرش دکتر بودند، اما کالي در دانشگاه معماري خواند و بعد مجذوب نمايش شد. در 1982 به لس آنجلس نقل مکان کرد ودر انستيتوي استراسبرگ درس خواند. براي شرکت هاي تبليغاتي کار کرد و سرانجام با نوشتن فيلمنامه تلما و لوئيز در 1991 و کسب جوايز گولدن گلاب، جايزه اتحاديه نويسندگان و اسکار بهترين فيلمنامه ورودي خيره کننده به سينما را تجربه کرد. بعد از نوشتن فيلمنامه چيزي براي صحبت کردن در 1995 شروع به نوشتن فيلمنامه Divine Secrets of the Ya-Ya Sisterhood کرد تا خود آن را کارگرداني کند. فيلم در سال 2002 به نمايش در آمد و به رغم تم زنانه قابل توجهش-رابطه مادر و دختر و تم رفاقت- نتوانست بيش از يک فيلم متوسط ارزيابي شود. شايد همين امر باعث شد تا وقفه اي چند ساله ميان دو فيلم سينمايي وي حاصل شد. خوري در اين فاصله شش ساله تنها يک فيلم تلويزيوني به نام هاليس و رئا در 2006 کارگرداني کرد که درامي زنانه و باز متوسط بود. و اينک با ديوانۀ پول بار ديگر زير فيلمي متوسط امضا انداخته که همچون کارهاي پيشين وي تمي زنانه و درباره رفاقت ميان زن ها دارد.
ديوانۀ پول متعلق به موج فيلم هاي زن پسندي است که قرار است طليعه دار نهضت زن ها هم مي تواند باشند. فرقي نمي کند در چه زمينه اي، چون قرار است سيادت مردها حتي در دنياي مجازي به چالش طلبيده شود. اين موج مي تواند سبب وزيدن نسيمي تازه بر سينماي به شدت مردانه امروز دنيا باشد. اما کاش در همين حد باقي مي ماند. اگر کالي خوري با واقع گرايي تلما و لوئيز به اين کار ادامه مي داد، مي توانست راهي را که در دل همين سيستم بي رحم براي تثبيت موقعيت زن ها يافته بود، گسترش داده و قوام دهد. اما تنها پيرنگ رفاقت در ميان زن ها و شورش و تشبث آنان به کارهاي مردانه در فيلم هاي بعدي ادامه يافت و در فيلم 22 ميليون دلاري فعلي نيز امتداد پيدا کرده است. البته فروش 21 ميليون دلاري ديوانۀ گول نشان مي دهد که هنوز اين موج طرفداران قابل توجهي دارد، پس اين وظيفه کالي و ديگر بانوان است که دستي به سر گوش همين موج بکشند. پيرايش اش کرده و پيرنگ ها نو به آن بيفزايند.
ديوانۀ پول يا پول ديوانه قدرت دخترها را در طرح و اجراي يک سرقت بي عيب و نقص به نمايش مي گذارد و بر خلاف تصور تماشاگران که با ديدن صحنه هاي بازجويي خرده شده در طول فيلم ميان فلاش بک هاي طولاني که به شرح ماجرا اختصاص دارند، يقين پيدا کرده که همگي دستگير شده اند در پايان با زيرکي هر چه تمام موجبات خلاصي و حتي خوشبختي دخترها را فراهم مي کند. نينا نزد فرزندانش باز مي گردد و مهعشوقي نيز به دست آورده، حال و روز جکي و بريجيت نيز چندان بد نيست و چند ماه بعد که مشخص مي شود بريجيت مقداري زيادي از پول ها را در زير زمين پاتوق هميشگي شان مخفي کرده، شادي هر سه تکميل مي شود.
بزرگ ترين دستاورد کالي خوري در اين فيلم استفاده از سه بازيگر از سه نسل مختلف و حتي تبار مختلف است. نمونه کامل يک انتخاب بازيگر صحيح و استفاده از شيمي ميان آنها که توانسته جذابيت فيلم را تضمين کند. دايان کيتون سالخورده هنوز شيطنت جواني را دارد، کتي هولمز نمونه کاملي از نسل جوان شيفته پول را ارائه مي دهد و کوئين لطيفه هميشه دوست داشتني هم نمونه مادر مجرد خوب و لايق يک عاشق حسابي را با لوندي خاص خود ايفا مي کند. اگر توقع تعقل و تفکر يا حتي عمق از ديوانۀ پول داريد، اشتباه مي کنيد. ولي اگر به دنبال دو ساعت تفريح خالص هستيد، آدرس درستي به شما داده اند!ژانر: کمدي، جنايي.
<strong>عشق سال هاي وبايي Love in the Time of Cholera
کارگردان: مايک نيويل. فيلمنامه: رونالد هاروود بر اساس کتاب گابريل گارسيا مارکز. موسيقي: آنتونيو پينتو. مدير فيلمبرداري: آفونسو بيتو. تدوين: مايک آدزلي. طراح صحنه: ولف کروگر. بازيگران: خاوير باردم[فلورنتينو آريزا]، جيووانا متزوجورنو[فرمينا دزا اوربينو]، بنجامين برات[دکتر ژووه نال اوربينو]، کاتالينا ساندينو موره نو[هيلده براندا]، هکتور اليزاندو[دون لئو]، ليو شرايبر[لوتاريو توگات]، آنا کلوديا تالانکون[اليمپيا زوله تا]، فرناندا مونته نگرو[ترانسيتو آريزا]، اوناکس اوگالده[فلورنتينوي جوان]، جان لگوئيزامو[لونزو دزا]. 139 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه بهترين آواز از مراسم گولدن گلاب/شکيرا براي ترانه Despedida.
ورود خانواده تاجري به نام لورنزو دزا به شهر زندگي فلورنتينو آريزاي جوان را به هم مي ريزد. او که پس از مرگ پدرش با مادر پير خود زندگي مي کند و شغلي در تلگراف خانه شهر دارد، عاشق فرمينا دختر دزاي تاجر مي شود. اما مخالفت دزا باعث مي شود تا فرمينا به دهکده و فلورنتينوي جوان نيز با کمک عموي ثروتمندش براي فراموش کردن اين عشق به مکاني دور افتاده فرستاده شدند. پس از گذشت مدتي طولاني با جنگ و شيوع وبا، فرمينا به دنبال يک بيماري با دکتر اوربينو آشنا شده و با اصرار پدر با وي ازدواج مي کند. فلورنتينو نيز که تصادفاً سکس را کشف کرده و قصد داشته تا بکارت خود را براي محبوب حفظ کند، به خود مي قبولاند که بايد به خاطر عشق اش به فرمينا انتظاري طولاني را تحمل کند. انتظاري که نيم قرن طول خواهد کشيد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
تعجب آور نيست که به رغم ساخته شدن نزديک به 40 فيلم از روي نوشته هاي گابريل گارسيا مارکز کمتر فيلمي در ياد و ذهن منتقدان و تماشاگران دوستدار ادبيات رسوب کرده و ارزشي همسان با کتاب هاي وي نيافته باشد. تعجب آورتر اين که خود گابو به رغم تحصيل در رشته حقوق و سپس روزنامه نگاري مدت ها به فيلمنامه نويسي نيز اشتغال داشته و قبل از به دست آوردن جايزه نوبل فيلم کوتاهي نيز به نام خرچنگ آبي رنگ کارگرداني کرده است. تنها فيلم موفقي که از وي در منابع مکتوب به چشم مي خورد سال هاي طاعوني 1979 است که فيلمنامه آن را خودش به همراه خوآن آرتورو برنان نوشته است. تا امروز دو رمان از سه رمان بسيار مشهور او[صد سال تنهايي، وقايع نگاري يک مرگ از پيش اعلام شده و عشق سال هاي وبايي] به فيلم برگردانده شده اند، اما هيچ کدام نتوانسته اند ذره اي از ظرافت هاي سبک او-رئاليسم جادويي- را بازتاب دهند. شايد به همين خاطر است که تاکنون کسي جسارت نزديک شدن به شاهکار وي صد سال تنهايي را نيافته و تنها کسي که مي توانست چنين کاري کند-لوئيس بونوئل کبير- سال هاست که رخ در نقاب خاک کشيده و گابو در سپردن آن به دست نامحرمان تعلل مي کند. در اين ميان وقايع نگاري يک مرگ از پيش اعلام شده که فرانچسکو رزي ايتاليايي شش سال پس از انتشار کتاب به فيلم برگرداند در مقايسه با فيلم اخير نمونه بسيار بهتري است که دليلش را بعد از نگاهي به کارنامه مايک نيويل عرض مي کنم.
مايکل کورمک نيويل 65 ساله متولد سنت البانز هرتفورد شاير انگلستان است. در دانشگاه کمبريج درس خوانده، سه سال دوره آموزشي در تلويزيون گرانادا را از سر گذرانده، در تئاتر صاحب تجربه است، در زمينه نمايش هاي تلويزيوني فارغ التحصيل شده و همکاري پر ثمري با افرادي چون ديويد هر، ديويد ادگار، جان آزبرن و جک روزنتال داشته است. او که به تازگي دکتراي افتخاري هنر را از دانگاه لينکلن انگلستان دريافت کرد، از سال 1964 با فيلم شارون شروع به کارگرداني کرده و تا امروز بيش از 60 فيلم تلويزيوني، سريال و فيلم بلند سينمايي ساخته است. مهم ترين فيلم هاي کارنامه او يک ماجراي خيلي خيلي بزرگ[1995]، رقصيدن با غريبه[1985]، آپريل افسونگر[1992]، درون غرب[1992] و مشهورترين فيلم او چهار عروسي و يک تشيع جنازه[1994] است. البته اگر هري پاتر و جام آتش [2005] را فراموش کنيم!
عشق سال هاي وبايي قبل از شروع به توليدش به اندازه کافي پروژه پر سر وصدايي بود. جدال سه ساله تهيه کننده با مارکز براي کسب حقوق سينمايي آن، اختصاص بودجه اي 45 ميليون دلاري، انتقال محل فيلمبرداري از کلمبيا به برزيل به دلايل امنيتي و... هاله اي از رمز و راز را در اطراف آن پديد آورد. اما بر خلاف تصور و شايد با توجه به پيشينه برگردان هاي آثار مارکز فيلم نهايي آش دهن سوزي از آب در نيامد. چون سکان دار آن مرد اين درياي پر تلاطم نبود!
حاصل اين پروژه بزرگ چيزي جز حسران مادي[فروش 4 و نيم ميليوني در آمريکا] و معنوي براي سازندگانش نبود. مي شود فيلم را يک کمدي اشتباهات در پشت صحنه ناميد. از انتخاب غلط کارگردان بگيريد تا بدترين انتخاب بازيگر در سال هاي اخير که سبب شده تا بازي بازيگراني چون خاوير باردم و بنجامين برات نيز به هدر رود. نامناسب ترين شخص جيووانا متزوجورنو ايتاليايي در نقش دختري لاتيني است که در زير گريمي بسيار بد قرار است نقش دختري نوجوان و سپس زني در سنين مختلف تا 70 سالگي را بازي کند. اين وصله ناجور در کنار انتخاب جان لگوييزامو و ليو شرايبر که به نوبه خود تلف شده اند، هارموني گوشخراشي توليد مي کند که صداي مارکز از وراي ان به گوش نمي رسد. جدا از ناتواني سينما در برگردان سبک رئاليسم جادويي به فيلم[به اعتقاد من فقط انيميشن مي تواند به قصه هاي مارکز جلوه اي تصويري ببخشد، چون هر اتفاقي در اين گونه محتمل است] بايد به نحوه اقتباس ناشيانه هاروود نيز اشاره کرد که مضمون جدال عشق و سکس کتاب ستايش شده مارکز را درنيافته است. به همين خاطر خواهش مي کنم دوستداران ادبيات و مخصوصاً مارکز به ديدن اين فيلم نروند. دوستداران کارهاي متوسط رو به بالاي نيويل نيز همين طور، چون تنها نتيجه آن سرخوردگي شديد و افسوس بر پول و استعدادهاي هدر رفته خواهد بود! اين نصحيت شامل حال دوستداران فيلم هاي عاشقانه نيز مي شود!ژانر: درام، عاشقانه.
<strong>دارجلينگ ليميتد The Darjeeling Limited
کارگردان: وس اندرسون. فيلمنامه: وس اندرسون، رومن کاپولا، جيسون شوارتزمن. مدير فيلمبرداري: رابرت دي. يئومان. تدوين: اندرو وايزبلوم. طراح صحنه: مارک فرايدبرگ. بازيگران: اوئن ويلسون[فرانسيس]، ادرين برودي[پيتر]، جيسون شوارتزمن[جک]، آمارا کاران[ريتا]، والي وولودارسکي[برندن]، واريس آهلواليا[سر مهماندار]، عرفان خان[پدر]، باربه شرودر[مکانيک]، کاميلا راترفورد[اليس]، بيل موري[تاجر]، انجليکا هيوستون[پاتريشيا]. 91 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه بزرگ بهترين فيلم از جشنواره گيخون، نامزد شير طلايي جشنواره ونيز.
سه برادر به نام هاي فرانسيس، پيتر و جک ويتني پس از مرگ پدرشان تصميم مي گيرند عليرغم اختلافاتي که با يکديگر دارند، به سفري مشترک رفته و مادرشان را براي حضور در مراسم تدفين پدر قانع کنند. آنها براي رسيدن به محل اقامت مادرشان، بايد طول هندوستان را با قطار طي کرده و به اقامت گاه مادرشان-يک صومعه- برسند. در طول راه حوادثي-از جمله رابطه جک با ريتا مهماندار زيباي قطار و دوست دختر رئيس قطار- باعث مي شود تا از قطار بيرون انداخته شوند و سفرشان نيمه کاره بماند. اما تلاش سه برادر براي نجات کودکاني که هنگام گذر از رودخانه دچار حادثه مي شوند و شرکت در مراسم تدفين يکي از آنها سبب اتحاد مجددشان شده و تصميم به ادامه راه مي گيرند. اما زماني که به صومعه رسيده و با مادر خود روبرو مي شوند، در مي يابند که وي به هيچ وجه خيال ندارد تا در مراسم تدفين شرکت کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
وسلي ولز اندرسون متولد 1969 هيوستون، تگزاس فارغ التحصيل دانشگاه آستين- طرفدار سر سخت فيلم هاي مارتين اسکوسيزي که همواره در فيلم هايش خانواده هاي از هم گسيخته را به نمايش مي گذارد- از اميدهاي آينده سينماي آمريکاست که نشريه اسکواير به او لقب اسکورسيزي ثاني داده است. اندرسون در 1994 با ساخت فيلم Bottle Rocket –برنده جايزه ويژه جشنواره لون استار، جايزه نسل نوي جشنواره لس آنجلس و فيلمساز جوان مراسم MTV- شروع به کارگرداني کرد. چهار سال بعد دومين فيلمش راشمور موفقيت مالي و هنري را برايش به ارمغان آورد و در سال 2001 خانواده سلطنتي تننبام شهرت بين المللي را نصيب او کرد. اندرسون که با فواصل سه ساله فيلم مي سازد در سال 2004 با فيلم زندگي در زير آب با استيو زايسو دومين نامزدي خرس طلاي جشنواره برلين را تجربه کرد و اينک پس از وقفه سه ساله ديگري با دارجيلينگ ليميتد بازگشته است.
فيلم هاي اندرسون به رغم باطن غمگين و گاه پيچيده خود ظاهري شاد، مفرح و حتي گاه کمدي دارند. نقيضه هايي که هر چيزي را دست مي اندازند و گاه آن را ستايش مي کنند. مانند همين دارجلينگ ليميتد که با اولين ديالوگ هاي اوئن ويلسون درمي يابيم که قرار است هجويه سفرهاي جاده اي و اديسه وار باشد-که هست- و در نيمه راه جديتي قابل قبول يافته و واقعاً تبديل به مکاشفه اي روحي براي سه برادر مي شود.
دارجلينگ ليميد در عين حال ستايش نامه اندرسون از کشور هند و سينماي آن و مخصوصاً ساتياجيت راي است که از موسيقي فيلم هاي وي در اين فيلم استفاده کرده است[با کمک رندال پاستر]. در عين حال نگاهي که به هندوستان دارد رگه هايي از الهام از فيلم رودخانه[ژان رنوار] را نيز حمل مي کند. فيلم که با بودجه 17 و نيم ميليون دلار توليد شده و فروشي در همين اندازه نيز به دست آورده است، نمونه کاملي براي آشنايي با سينماي اندرسون براي کساني است که تا امروز بخت تماشاي فيلمي از او را نداشته اند.
شخصيت هاي جذاب فيلم هاي وي يادآور کمدي هاي کلامي برادران مارکس و فيلم هاي دوره جوانان خشمگين انگلستان است. کمدي فيزيکي در کنار تحول روحي شخصيت ها مجموعه اي چشم نواز در دل چشم اندازهاي رنگين هندوستان خلق مي کند و بار ديگر سحر آميز بودن هندوستان را يادآوري مي کند. ظريفي مي گفت ممکن نيست کسي به هند برود و اسير بوهاي آن و رنگ هايش نشود. اما تم غالب در سينما و ادبيات غرب شيفتگي روحي به اين قسمت از دنيا است. ظاهراً مدت هاست که کسي به غرب نمي رود و شعار هاليوود تغيير يافته است. پس هر کس که نيازمند يافتن خويش است بايد به اين جمله گوش بسپارد: به هند برو مرد جوان! ژانر: ماجرايي، کمدي، درام.
<strong>کنترل Control
کارگردان: آنتون کوربين. فيلمنامه: مت گرينهال بر اساس خود زندگي نامه دبرا کرتيس"Touching from a Distance". موسيقي: Joy Division، New Order. مدير فيلمبرداري: مارتين روهه. تدوين: اندرو هولم. طراح صحنه:کريس روپ. بازيگران: سام رايلي[ايان کرتيس]، سامانتا مورتون[دبي کرتيس]، کريگ پارکينسون[توني ويلسون]، الکساندرا ماريا لارا[آنيک اونوره]، جيمز آنتوني پيرسون[برنارد سامر]، جو اندرسون[هوکي]، توبي کبل[راب گرتون]، هري تريدوي[استيو موريس]، اندرو شريدان[تري]، رابرت شلي[تويني]. 121 دقيقه. محصول 2007 انگلستان، آمريکا، استراليا، ژاپن. برنده جايزه کارل فورمن براي بهترين نويسنده تازه کار و نامزد جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر زن نقش مکمل/مورتون از مراسم بافتا، برنده جايزه بهترين بازيگر و نامزد جايزه بزرگ جشنواره فيلم براتيسلاوا، برنده جايزه بهترين فيلم-بهترين کارگردان-بهترين بازيگر زن/توبي کبل-بهترين بازيگر تازه کار/رايلي-بهترين فيلمنامه و بهترين دستاورد تکنيکي از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيايي، نامزد جايزه طلايي مراسم Camerimage، برنده دوربين طلايي-نشان سينماي اروپا و جايزه نگاه جوان از جشنواره کن، برنده هوگوي طلايي بهترين بازيگر/رايلي و بهترين فيلمنامه از جشنواره شيکاگو، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم Chlotrudis، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد و بهترين فيلم از جشنواره ادينبرو، برنده جايزه منتقدان براي بهترين فيلم از جشنواره هامبورگ، نامزد 8 جايزه مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه محبوب ترين فيلم از جشنواره ملبورن، نامزد بهترين بازيگر مرد از انجمن منتقدان آن لاين، برنده جايزه ويژه بهترين فيلم اول از جشنواره استکهلم.
ايان کرتيس جوان تنها و غمگيني است که پس از تحصيل کارمند اداره کاريابي شده و شغل دومي نيز به عنوان شاعر و خواننده گروهي به نام وارشاو[Warsaw] دارد. او با دختري به نام دبي آشنا و عاشق يکديگر مي شوند. پس از ازدواج ايان و دوستانش نام گروه را به جوي ديويژن [Joy Division] تغيير داده و اولين آلبوم خود را منتشر مي کنند. آلبوم با موفقيت روبرو شده و نام گروه بر سر زبان ها مي افتد. با افزايش شهرت گروه، زندگي خانوادگي دبي و ايان در آستانه بچه دار شدن از هم گسيخته مي شود و با وارد شدن دختري بلژيکي به نام آنيک اونوره به زندگي آنها رو به فروپاشي مي گذارد. ايان که ميان عشق به دبي و آنيک سرگردان است، با افزايش حملاتي صرع بيش از پيش دچار مشکل مي شود. ايان پس از مدتي، در حالي که نمي تواند احساسات خود نسبت به اين دو زن-هم چنين رفتارش را که بر اثر استفاده از داروهاي داراي عوارض جانبي مختل شده- را کنترل کند به خانه برمي گرد و پس از بگومگو با دبي خود را آشپزخانه دار مي زند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آنتون يوهانس گريت کوربين فونويلنزوارد متولد 1955 زويد-هولاند است. عکاس مشهور هلندي که عکاس هايش از گروه هاي موسيقي U2 و R.E.M. و کليپ هايي که براي گروه هاي نيروانا، متاليکا و Depeche Mode ساخته، او را به محبوبيت رسانده است. او که از ستايش کنندگان Joy Division است، در اولين فيلمش روي زندگي ايان کرتيس آوازخوان اين گروه زوم کرده است.
شخصيت ايان کوين کرتيس[15 جولاي 1656- 18 مه 1980] چهره اصلي گروه چهار نفره Joy Division اولين بار در سال 2002 در فيلم 24 Hour Party People با بازي شون هريس در فيلمي سينمايي تصوير شد و اينک پس از شش سال فيلمي ديگر درباره مقطع هفت ساله آخر زندگي کرتيس توسط يکي از شيفتگانش ساخته شده است.
گروه Joy Division که توسط منتقدان موسيقي يکي از تاثير گذارترين و مهم ترين گروه هاي موسيقي پانک و post-punk ارزيابي شده، بعد از انتشار دو آلبوم با مرگ ايان کرتيس از هم پاشيد. اما فيلم کنترل بيشتر به زندگي شخصي کرتيس و رابطه عاشقانه اش با دبي و آنيک، بيماري صرع وي و تباه شدنش مي پردازد. فيلمي به غايت فکر شده درباره پشت صحنه دنياي موسيقي که با سرمايه 4 و نيم ميليون يورو توليد شده و اولين بار در دو هفته کارگردان هاي جشنوار کن به نمايش در آمد و تحسين منتقدان و تماشاگران بسياري را جلب کرد. فيلم ابتدا رنگي فيلمبرداري شد، اما بنا به دلايل فني-دانه دانه بودن تصاوير مانند فيلم هاي سوپر 8- به سياه و سفيد تبديل شد. همين اتفاق بر تاثيرگذاري و تلخي آن افزوده و آن را بدل به مرثيه اي براي نسلي از دست رفته کرده است. دوستداران اين نوع موسيقي-که من در ميان شان قرار ندارم- دلايل زيادي براي تماشاي فيلم دارند، اما توصيه مي کنم علاقمندان درام هاي واقعي نيز شانس تماشاي آن را از دست ندهند.
بزرگ ترين نقطه قوت فيلم بازي هاي حيرت انگيز بازيگران ناشناس آن است که براي حضور در اين فيلم نواختن الات موسيقي و آوازخواندن را ياد گرفته اند. فيلمنامه و کارگرداني هوشمندانه کوربين نيز جاي خود را دارد! ژانر: درام، زندگي نامه، موسيقي.
<strong>غرق شده در منهتن Adrift in Manhattan
کارگردان: آلفردو د ويلا. فيلمنامه: نت ماس بر اساس داستاني از آلفردو د ويلا. موسيقي: مايکل اي. لوين. مدير فيلمبرداري: جان فاستر. تدوين: جان کانيگليو. طراح صحنه: شارلوت بورک. بازيگران: هيتر گراهام[رز فيپس]، ويليام بالدوين[مارک فيپس]، دومينيک چيانسي[تومازو پنسارا]، ويکتور راسک[سايمون کولون]، اريکا مايکلز[کلر فيپس]، مارلنه فورته[مارتا کولون]، اليزابت پنيا[ايزابل پارادس]. 91 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: 1/9. برنده جايزه بهترين فيلم ازجشنواره ايندياناپوليس، برنده جايزه از جشنواره پالم بيچ، برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره سن ديه گو، نامزد جايزه بزرگ داوران جشنواره سندنس.
رز فيپس چشم پزشک جوان پس از مرگ کودکش زندگي را بي اهميت يافته و ديواري ميان خود و دنيا کشيده و حتي از رابطه اش با شوهرش نيز چشم پوشي کرده است. تومازو پنسارا يکي از بيماران او که شيفته نقاشي است در کعرض از دست دادن بينايي خويش است. رز از او مي خواهد تا اين مسئله را با نزديکان خود در ميان بگذارد، اما تومازو نيز تنها است. تنها کسي که با او رابطه اي دوستانه دارد، بيوه اي لاتيني به نام ايزابل است. همزمان جواني خجالتي به نام سايمون که با مادر سلطه جويش زندگي و در يک مغازه عکاسي کار مي کند، براي فرار از تنهايي پس از قرض گرفتن يک لنز تله فتو شروع به عکاسي در خيابان هاي اطراف محل زندگي خود مي کند. در يکي از اين پرسه ها عکس هايي از رز فيپس مي گيرد و با تعقيب وي شيفته او مي شود. تومازو نيز قصد دارد تا بعد از مدت ها عشق خود را به ايزابل ابراز کند و به زودي زندگي اين سه نفر- که در منطقه مهتن زندگي مي کنند- با هم تقاطع پيدا مي کند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
زندگي هاي متقاطع در فيلم هاي امروزي چيز تازه اي نيست. موجي که چند سالي است آغاز شده و نمونه هاي شاخصي چون فيلم هاي اينياريتو را به خود ديده است. اين موج هنوز فروکش نکرده و زير و بم هاي آن اندک اندک در حال کشف و امتحان پس دادن است. غرق شده در منهتن نمونه ساده، جذاب و دوست داشتني و اندکي به دور از پيچيدگي غريب فيلم هاي اينياريتو است. فيلمي درباره درک انسان ها توسط يکديگر، ياري رساندن به همديگر و کشف لذت عشق و زيستن در کنار هم تا بتوان بر تنهايي ميان جمع غالب شد.
فيلم مستقل و کم هزينه [4 ميليون دلار بودجه] آلفردو د ويلا که با فيلم دومش Washington Heights در سال 2002 به شهرتي معقول دست يافت، مطالعه اي درباره انزوا در شهري بزرگ است. يعني دغدغه انسان معاصر اسير مدرنيسم در آغاز هزاره تازه که سايه تهديد کننده اش هر لحظه بر سر انسان ها گسترده تر مي شود. ارتباط فيزيکي و رو در رو جاي خود را به تماس از راه دور و نوع مجازي مي دهد و دور نيست زماني که برخورد نزديک از نوع اول معناي خود را از دست بدهد. دلايل اين انزوا براي هر کس متفاوت است. رز از غصه فقدان فکودکش که بر اثر سهل انگاري وي مرده، ديواري بلندي پيرامون خود کشيده و سايمون زير نفوذ مادري که جاي خالي پدر را در پسر جست و جو مي کند[تمايل جنسي پسر به مادر را نيز نبايد فراموش کرد که در صحنه همخوابگي با رز يادآوري مي شود]. در اين ميان تومازوي نقاش که با ترسيم پرتره مي کوشيده به انسان ها نزديک شود، مرد تنهاتري است که با از دست دادن چشم خود ياد مي گيرد از راه هاي ديگري با انسان ها ارتباطي واقعي تر برقرار کند.
غرق شده در منهتن نمونه کامل يک فيلم مستقل، فکر شده با سناريوي قوي و بازيگراني قدر است که ساخته شدن آنها در ميان فيلم هاي پر زرق و برق هاليوودي نشان از حفظ برخي ارزش ها انساني در ينگه دنيا دارد. توصيه مي کنم به تماشاي اين فيلم به ظاهر کوچک، اما در باطن بزرگ و انساني برويد. ارزش آن را دارد که وقت و پول گرامي تان را صرف ديدن اثري لطيف و ماندگار کنيد!ژانر: درام.
گفت وگو♦ سينماي جهان
ژولپي دلپي بازيگرفرانسوي را با فيلم هاي مستقل دهه 1990 شناختيم. بعدها در فيلم هاي بين المللي يا آمريکايي نيز او را ديديم، که حضورش در برخي پروژه ها مانند پيش از طلوع-ريچارد لينکليتر- محدود به بازي در آنها نبود. اينک وي پاي دومين فيلم بلندش نيز امضاء انداخته و در مقام فيلمنامه نويس، کارگردان و بازيگر اصلي فيلم؛ ماجراهاي زني پاريسي که به همراه محبوب آمريکايي اش به پاريس بازگشته را روايت مي کند. فيلمي که از سوي تماشاگران و منتقدان به شدت مورد استقبال قرار گرفت. پاي حرف هاي ژولي مي نشينيم که از دو روز در پاريس و خودش سخن گفته است...
گفت و گو با ژولي دلپيزن ها، مردها، سکس و حسادت
ژولي دلپي متولد 21 دسامبر 1969 پاريس است. فيلمسازي را در مدرسه فيلمسازي دانشگاه نيويورک[Tisch] آموخته و تا امروز در بيش از 30 فيلم بازي کرده است. او تنها فرزند آلبرت دلپي و ماري پي يه است. والدينش هردو بازيگر سينما و تئاترهاي آوانگارد بودند. پدرش گاهي دست به کارگرداني نمايش نيز مي زد. دلپي نيز از کودکي به والدينش پيوست و بارها روي صحنه ظاهر شد. در 14 سالگي نقشي در فيلم کارآگاه به کارگرداني ژان لوک گودار به دست آورد. دو سال بعد نقش اصلي فيلم بئاتريس به او پيشنهاد شد و توانست با دستمزد آن به نيويورک برود. اين اولين سفر او به نيويورک بود، اما علاقه اش به اين شهر باعث شد تا در سال 1990 براي هميشه در انجا ساکن شود. شهرت با فيلم اروپا، اروپا در سال 1991 به سراغش آمد. نقش يک دختر نازي به نام لني که عاشق پسري يهودي به نام سالومون پيرل مي شد. دو سال بعد انتخاب براي حضور در سه رنگ کريشتف کيسلوفسکي و بازي در نقش اول سفيد از وي چهره اي بين المللي ساخت. بازي در نقش سلين در برابر ايتن هاوک در فيلم پيش از طلوع[1995] بر محبوبيت وي در ميان تماشاگران آمريکايي افزود. ژولي اين نقش را بعدها در فيلم انيميشن Waking Life نيز بازي کرد و 9 سال بعد با در دنباله همين فيلم با نام پيش از غروب ظاهر شد و در نگارش فيلمنامه آن با لينکليتر همکاري کرد که به نامزدي جايزه اسکار ختم شد.
پيش از طلوع به عنوان يکي از بهترين فيلم هاي مستقل اين دهه مورد ستايش منتقدان نيز قرار گرفت و راه دلپي را براي بازي در محصولات گران قيمت هاليوودي مانند مرد گرگ نماي آمريکاي در پاريس هموار کرد. اما اين اتفاق فرجام خوشي نداشت و نقدهاي منفي از همه طرف نثار فيلم شد. اما ژولي همزمان با وقايع با ساختن فيلم پايان نامه اي Blah Blah Blah/چرت و پرت در 1995 شروع به فيلمنامه نويسي و کارگرداني کرد. از آن روز تاکنون نه فقط نويسندگي و کارگرداني کرده، بلکه تهيه کننده، آهنگساز، آوازخوان، دستيار فيلمبردار و انتخاب کننده بازيگر نيز بوده است. به نظر مي رسد که خواسته هر کاري را امتحان کند و از شاخه اي به شاخه ديگر پريده، اما هدف اصلي اش کار در رشته نمايش و کسب تجربه هاي بيشتر بوده که در سه فيلمي که بعد از چرت و پرت کارگرداني کرده، کاملاً مشهود است. آخرين فيلم او به نام دو روز در پاريس يک فيلم کوچک و در واقع شخصي و دوستانه است که او و يار غارش آدام گولدبرگ ساخته اند و ژولي در نقش يک فيلمساز مولف همه کارهاي عمده آن از جمله تهيه کنندگي اش را نيز بر عهده گرفته است. دو روز در پاريس به اختلاف هاي رفتاري آمريکايي و اروپايي ها-مخصوصاً فرانسوي ها- مي پردازد و نگاه دو انسان متفاوت به مقوله سکس را تصوير مي کند.
با مقياس از يک تا ده، فکر مي کني که چقدر شهرت داري؟اگر به يک هنرپيشه اي تازه کار نمره 1 بدهيم، و مثلاً به براد پيت 10 بدهيم، شهرت من شايد 5 باشد...؟
چه نقشي در اولين نمايش مدرسه اي به تو داده شد؟ در نمايش هاي مدرسه بازي نمي کردم. ولي در کودکي شعر دکلمه مي کردم. فکر مي کنم اولين شعري که خواندم از ويکتور هوگو بود در مورد کودکي خودش... اوه يادم آمد! وقتي پنج سالم بود پدرم مرا به بازخواني رومئو و ژوليت وا داشت. خودش هم رومئو شد! ولي نگران نباشيد! هيچ چيز غيرعادي درکار نبود.
کلمه مورد علاقه ات در زبان انگليسي چيست؟ کلمه ephemeral[زودگذر/ناپايدار].
آخرين بار کي در انظار عمومي لخت شدي؟وقتي 2 سالم بود!
اولين خاطره زندگيت چيست؟ در دوران بچگي ام در پاريس، روزي يک روباه مرده بيرون پنجره ام پيدا کردم. عجيب بود. به نظر مي آمد که از جايي نظير آزمايشگاه تحقيقاتي فرار کرده باشد... بهر حال خاطره بدي هم نبود، چون روباه خيلي قشنگي بود.
آهنگ منتخبت براي کاراوکي چيست؟ يک آهنگ ناز، و در مايه جاز! مثل "والنتاين بامزه من!" آخه من خيلي دختر نازي هستم!
وقتي بميري مي خواهي کجا بري؟بستگي دارد که جسدت سوزانده شود يا اينکه دفن بشوي! اگر دفن شدي که زير زمين مي ماني. اگر هم سوزانده شوي سر از يک قوطي کوچک روي ميز قهوه بچه هايت در مي آوري!
اگر مجبور بودي همه عمرت را با يک ستاره مشهور سر کني، چه کسي را انتخاب مي کردي؟احتمالاً اولش چنان وحشت مي کردم که فقط يک آدم واقعاً خونسرد مي توانست آرامم کند!... طرف بايد از مشاهير باشد، نه؟... با اين حساب، جيم جارموش را انتخاب مي کردم چون واقعاً خونسرد ترين شخصي است که مي شناسم.
هيچ وقت اسم خودت را در گوگل جستجو کردي؟بله! چون کنجکاو بودم بدانم که آيا سايتي در مورد من وجود دارد يا نه. اتفاقاً غافلگير شدم وقتي ديدم يک نفر سايت خيلي خوبي در مورد من راه انداخته. ظاهراً اين فرد مرا بهتر از خودم مي شناسد، چون هر وقت برنامه کار هاي بعدي خودم را فراموش مي کنم کافي است که سري به اين سايت بزنم!
<strong>اولين ستاره سينما که دلت را برد کي بود؟ هريسون فورد در فيلم امپراتوري دوباره ضربه مي زند. اين مرد هنوز هم خوش تيپ است! و همين طور ريچارد دريفوس در فيلم برخورد نزديک از نوع سوم.
<strong>اولين جايزه اي که گرفتي چه بود؟<strong>فکر ميکنم جايزه امپاير بود، چند سال پيش. [جايزه بهترين هنرپيشه زن براي فيلم پيش از غروب]. تا قبل از آن چندان جايزه اي دريافت نکرده بودم.
<strong>با کدام کاراکتر در کارتون اسکوبي دو بيشتر احساس نزديکي ميکني؟<strong>با خود اسکوبي دو! چون از همه چيز وحشت دارد و کاملاً هم ديوانه است!
<strong>الان توي جيبت چي داري؟</strong>اصلاً جيب ندارم! هنوز براي جيب داشتن خيلي زود است!
<strong>برويم سراغ دو روز در پاريس. ايده اصلي اين پروژه چطور متولد شد؟</strong>سال هاست که پروژه هايي مختلفي براي ساخت دارم، اما همه آنها پر هزينه بودن هستند. مثلا يکي از آنها فيلمي درباره سربازان ژاپني در جنگ جهاني دوم است و در اقيانوس آرام اتفاق مي افتد. از طرف ديگر مي خواستم فيلم را به زبان ژاپني بسازم. ولي يکي از دوستانم پيشنهاد کرد يک فيلم کم هزينه- مثل فيلم اولم- بسازم و اين که نبايد فيلم با تصويري که آدم ها از من در ذهن خودشان ساخته اند دور باشد. از پيش از غروب به اين طرف فکر مي کردم اگر فيلم هاي کم هزينه بسازم، پيدا کردن سرمايه کار راحتي خواهد بود. از طرف ديگر مي خواستم همزمان کار متفاوتي را تجربه کنم، يعني کاملاً بر عکس.
<strong>بر عکس پيش از غروب چطور چيزي از آب در مي آيد؟</strong>موقع نوشتن فيلمنامه دو روز در پاريس خيلي لذت بردم، ايمان داشتم که فيلم زيبا و شيکي خواهد شد. هميشه سعي مي کنم زياد به گذشته فکر نکنم و بيشتر به جلو نگاه کنم. اين فيلمنامه باعث شد چيزهاي متفاوتي حس کنم. مي خواستم کمي گستاخانه، از نظر سياسي داراي ديد غلط و حتي در برخي دقايق دور از نزاکت باشد. پيش از غروب بسيار رمانتيک و بامزه بود. در اين فيلم مشکلات بيشتري وجود دارد و کمتر رمانتيک است، يعني عشاق کمي دچار دردسر خواهند شد. اين هم يکي از تفاوت هاي نوشته هاي من است. فيلم بعدي ام نيز مي تواند چيز کاملاً متفاوتي باشد. از نوشتن در ژانرهاي متفاوت لذت مي برم.
<strong>شنيده ايم که فيلمنامه را تنها در طول چند هفته نوشته ايد؟</strong>هم بله و هم خير. اين روش نوشتن من نيست. طرح هاي زيادي مي نويسم و فکر مي کنم، ادامه آن هم به شکلي سريع به ذهنم مي آيد. نوشتن طرح اوليه پيش از غروب پنج روز طول کشيد، ولي ريچارد لينکليتر، ايتن هاوک و من روي ايده آن سال ها فکر و کار کرديم و بديهي است به کار ادامه داديم. همان چيز در مورد دو روز در پاريس هم صدق مي کند. طرح اوليه را خيلي سريع نوشتم، ولي تا آخرين روزهاي فيلمبرداري روي آن کار کردم.
<strong>مجبور بوديد فيلمبرداري سريع تمام کنيد؟</strong>چهار هفته طول کشيد. دوست داشتم يک روز بيشتر روي سکانس ميهماني کار مي کردم، اما راستش از سريع بودن روند کار خوشم آمد. براي تمرين اصلاً وقتي نداشتيم، و اين سخت ترين قسمت کار براي من بود. مثلاً دوست داشتم با آدام يک هفته اي تمرين مي کردم، اما مشغول بازي در يک فيلم ديگر بود و فقط 12 ساعت قبل از شروع فيلمبرداري به ما ملحق شد. بايد روي فيلم متمرکز مي شديم. حالا که به گذشته نگاه مي کنم، مي بينم که دوره تمرين مي تواند چيز بدي هم باشد.
<strong>دوستان و اعضاي خانواده تان هم در فيلم حضور دارند. اين را از قبل طراحي کرده بوديد؟</strong>وقتي تصميم گرفته باشيد با بودجه کم فيلم بسازيد، دوست داريد در اطراف آدم هايي حضور داشته باشند که به آنها اطمينان داريد، مثل اعضاي خانواده تان. از طرف ديگر بعضي قسمت ها را با فکر کردن درباره بازيگرها نوشتم. شخصيت جک را براي آدام گولدبرگ نوشتم، براي خانواده ماريون هم پدر و مادر خودم در ذهنم بود، چون که آنها واقعاً بازيگران خوبي هستند.
<strong>چه ميزان از ماجراي فيلم بر اساس تجربه هاي شخصي شما شکل گرفته؟<strong>اصلاً نمي شود گفت. البته به چيزهاي کوچکي مثل راننده تاکسي هاي نژادپرست در پاريس برخورد کرده ام. اما به نظر من اين اتفاق مي تواند براي خيلي ها بيفتد، يعني کاملاً يک چيز شخصي نيست.
<strong>آيا دو روز در پاريس يک کمدي عاشقانه است؟</strong>مي توانم بگويم بيشتر از آن که عاشقانه باشد، کمدي است. براي اين که نيمه تاريک فيلم و حرف هاي سياسي آن خيلي به چشم نخورد خيلي تلاش کردم. فيلم مي تواند احساس هاي هر کسي، زن يا مرد، فرانسوي يا آمريکايي را به چالش بکشد. ولي مي خواهيد باور کنيد يا نکنيد، تنها کساني که از فيلم آزرده شدند فرانسوي ها بودند. فرانسوي عادتي قديمي دارند: هرگز اشتباه هاي خودشان را به نقد نمي کشند، فکر مي کنند کامل و بي نقص هستند.
<strong>آيا يک حال و هواي ضد آمريکايي در فيلم وجود دارد، البته از ديد فرانسوي ها؟</strong>نه، اين دو فرهنگ را با هم مقايسه نمي کنم. اما چون در هر دو کشور زندگي کرده ام تفاوت هاي شان-حتي اگر زياد هم نباشد- مي توانم بينم. در دنياي يکساني زندگي مي کنيم، اما نگاه مان به موضوع هاي کلي مثل عشق، خانواده، کار فرق دارد. قصه فيلم درباره حسادت و مشکلاتي است که به خاطر آن در زندگي هر کسي پيش مي آيد.
<strong>آيا فرانسوي بودن به شما امکان خلق کمدي مي دهد؟</strong>بله، باهاش يک کمي بازي مي کنم. اين اطمينان را به شما مي دهم که خيلي ها خواهند گفت "اين فيلم درباره فرانسوي ها و آمريکايي هاست". اما فيلم در حقيقت به رابطه اي پنهان شده در پشت ماجراهاي زن ها و مردها و بعضي مسائل فرهنگي مي پردازد. مثلاً وقتي جک مي گويد: "من يک آمريکايي ام. اصلي ترين باور من حريم خصوصي است" خوب، اين حرف بيش از اين که يک حرف مردانه باشد، يک چيز آمريکايي است. از پنهان شدنش در پشت چيزهاي فرهنگي خوشم مي آيد، اما اين وضعيت بيشتر با سکس ارتباط دارد. حتي بيش از آن، فکر مي کنم اين طبيعت يک رابطه عاشقانه است.
<strong>نگاه هاي ضد سکس چطور؟ در اين مورد کليشه هاي آمريکايي و فرانسوي زيادي وجود دارد. من به مسائل بزرگ تري اشاره کردم. مثلاً عصبي شدن جک، او در جايي که زبان اهالي آنجا را بلد نيست بدگماني ها خودش را دارد. من هم براي اين که کج خيالي هاي جک ادامه پيدا کند کاري کردم که خيال کند ماريون يک زن مردخوار(femme fatale) است. که در حقيقت اين طور نيست. سعي کردم اين حس را القاء کنم که هر کس با او صحبت مي کند به او نگاه جنسي دارد. سعي کردم به پارانوياي او شکل عيني بدهم، به همين خاطر همه را معتاد به سکس تصوير کردم.
<strong>خوب، اين به کليشه هاي فرانسوي شباهت دارد. بله، اما اين نمونه قالبي آن است چون در واقع ماريون او را فريب نمي دهد. فقط وقتي در پاريس هستند با سه معشوق قديمي اش تصادفاً برخورد مي کند. اين برخوردها شانسي است، ولي باعث مي شود که جک بر اساس فرضيه هاي خودش او را زني تصور کند که با نيمي از مردهاي پاريس خوابيده، اما در واقع چنين چيزي نيست و شخصاً هم فکر نمي کنم واقعيت داشته باشد.
<strong>چه چيزي سبب ايجاد کشش ميان اين دو نفر مي شود؟<strong>فکر مي کنم موقعي که با هم جر و بحث نمي کنند، صاحب يک حس طنز يکسان هستند. هر دو به خير بي اعتقادند و کمي هم بد اخلاق هستند. مثلاً موقع ضبط صداي خودشان مي گويند" گفت بچه ها مانند موش ها هستند و حامل بيماري". و فکر مي کنند که اين حرف خيلي بامزه است. هر دو نفر صاحب حس طنز بيمارگونه اي هستند. اين که بتوانيد با يک نفر به اين شکل چيزهايي را در ميان بگذاريد، خيلي معني دارد.
<strong>فيلم در فرانسه با واکنش هاي متفاوتي نسبت به آمريکا دريافت کرد؟<strong>در هر جايي متفاوت بود. بعضي چيزها تماشاگران آمريکايي را بيشتر خنداند. مثلاً خيلي ها را ديدم که به شخصيت مادر، گربه روي پله ها يا صحنه هاي بگو مگوي فيلم بيشتر خنديدند. خيلي ها تصور مي کنند فيلم خيلي کميک و کاملاً فرانسوي است. ولي در فرانسه، صحنه تاکسي بيشتر مورد توجه قرار گرفت. در فرانسه کسي را پيدا نمي کنيد که لااقل يک بار با راننده هاي نژادپرست درگير نشده باشد. ولي وقتي با خبرنگاران برزيلي و روس صحبت مي کردم، خيلي تعجب کردم چون فکر مي کردند فيلم خيلي شبيه کارهاي روسي يا برزيلي شده است.
<strong>حس طنزي که در فيلم وجود دارد با فيلم هاي وودي آن مقايسه مي شود؟</strong>مقايسه زيبايي است. فيلم هاي دوره اول وودي آلن را خيلي دوست دارم. اما موقع نوشتن فيلمنامه اصلاً به وودي آلن فکر نکردم. بلکه از آدام کمک گرفتم که به اندازه آلن صاحب ذوق، ولي مدرن تر از اوست. حس طنزي که در فيلم وجود دارد، به زندگي روزمره من بسيار شباهت دارد. ولي بعضي وقت ها بيشتر از حرف هاي خودم، ديالوگ هاي جک به نظرم با معني مي آيد.
<strong>از چيزهاي ديگري تاثير گرفتيد؟<strong>دير وقت و گاو خشمگين[هر دو فيلم ساخته مارتين اسکورسيزي است] را تماشا کردم. ماريون را شخصي مثل جک لاموتا فرض کردم. مي خواستم مثل او شخصيتي نترس و خشمگين باشد. به نظرم تاثير گرفتن از چيزهايي که مستقيماً با فيلم تان ارتباط پيدا نمي کنند، بامزه تر است. قبل از شروع فيلمبرداري 4 دفعه آرواره ها را تماشا کردم، چون به نظرم فرانسوي ها مثل کوسه هستند. دنبال شيوه هاي متفاوتي هستم. نخواستم فيلم هاي کمدي تماشا کنم، چون دوست ندارم از کسي تقليد کنم. به نظر من اگر قرار است کمدي بسازيد، بايد طوري بسازيد که از دورن خودتان ريشه مي گيرد، نه مثل کاري که ديگران مي کنند.
چهره ها ♦ سينماي جهان
"احساس کردم مسئوليت دارم تا به دنيا نشان بدهم زنان لاتيني با بقيه زن ها تفاوت دارند". اين جمله از زبان زني شنيده شده که امروز يکي از بازيگران مشهور سينماي آمريکاست. اوا مندز که سال گذشته 4 فيلم از وي به نمايش در آمد و از ميان آنها دو فيلم شبح موتورسوار[Ghost Rider] و شب متعلق به ماست او را به شهرتي جهان گير رساندند. شهرتي که روند شکل گيري آن پنج سال قبل با فيلم Hitch آغاز شده بود....
درباره اوا مندز بازيگردر ستايش زن بودن
اوا مندز متولد 5 مارچ 1974 ميامي-فلوريدا است. 168 سانتيمتر قد و چشمان قهوه اي دارد و تبارش کوبايي/آمريکايي است. همين تبار يکي از انگيزه هاي او براي ورود به حرفه بازيگري سينما بود: "احساس کردم مسئوليت دارم تا به دنيا نشان بدهم زنان لاتيني با بقيه زن ها تفاوت دارند".
اوا در منطقه سيلور ليک-ايکو پارک لس انجلس بزرگ شده و بازيگري را از دوران تحصيل در مدرسه هربرت هوور گلنديل آغاز کرده است. بعدها زير نظر ايوانا چاب باک اموزش بازيگري ديده، اما قبل از شروع به بازيگري در دانشگاه ايالتي نورث ريج کاليفرنيا در رشته بازاريابي تحصيل مي کرد و آرزو که بتواند شغل طراحي داخلي را پيشه خود کند. اما دست تقدير سبب شد تا زيبايي لاتيني وي شانس مدل تبليغاتي شدن را بر سر راه وي قرار دهد. شغلي که تاثير مستقيمي بر انتخاب او به عنوان بازيگر براي قسمتي از سريال "ER" در سال 1998 داشت. در همين سال براي بازي در فيلم شبي در راکسبري انتخاب شد و به دنبال آن در سال بعد نقشي بزرگ تر در فيلم برادرم خوک به دست آورد.
بعد از بازي در قسمت هايي از چند سريال ديگر، از سال 2000 تمامي هم و غم خود را صرف بازي در فيلم ها کرد. ابتدا اسطوره محلي: برش نهايي و سپس بازي در کنار استيون سيگال در Exit Wounds موقعيت او را در سينما تثبيت کرد.
اما با فيلم روز تمرين و بازي در نقش سارا در کنار دنزل واشنگتن در همين سال بود که چهره اش براي تماشاگران بسياري شناخته شد. بازي وي در نقش زنان لاتين تبار در فيلم هاي بعدي او امتداد يافت. ابتدا همه چيز درباره بنجامين، سپس سريع تر و خشمگين تر و سرانجام فيلمي از رابرت رودريگز به نام روزي روزگاري در مکزيکو که باعث شد در کنار بازيگراني بين المللي بدرخشد.
با ويل اسميت در فيلم هيچ
سال 2003 براي دومين بار در کنار دنزل واشنگتن در فيلم ناگهاني/Out of Time ظاهر شد. اين بار نقشي طولاني تر و تعيين کننده در فيلم داشت که محلي براي نمايش توانايي ها او در زمينه بازيگري شد. اما شهرتي فراگير با فيلم کمدي عاشقانه هيچ[Hitch] در سال 2005 انتظارش را مي کشيد. بازي در نقش دوست دختر ويل اسميت در اين فيلم و سپس بازي در ويديوکليپ آوازي که اسميت براي همين فيلم خوانده بود، او را محبوب همگان کرد. مندز که شروع به کسب تجربه با بازي در نقش هاي متفاوتي- از کمدي تا درام- با کارگردان هاي مختلف مانند رابرت رودريگز[روزي روزگاري در مکزيک]، کارل فرانکلين[ناگهاني]، جان سينگلتون[سريع تر و خشمگين تر]، آنتوان فوکوآ[روز تمرين] و برادران فارلي[Stuck on You]کرده بود، اين مسير را با حضور در فيلم مستقل داستان وندل بيکر[2005] به کارگرداني لوک ويلسون امتدادي شايسته داد. او در اين فيلم با اوئن و لوک ويلسون و ويل فرل همبازي بود و به گفته خودش بسيار آموخت.
با جاني دپ در روزي روزگاري در مکزيک
سال 2005 براي مندز دوران پرکاري محسوب مي شد و توانست در سه فيلم ديگر نيز بازي کند. سال گذشته پس از وقفه اي کوتاه با 4 فيلم جديد و اين بار با کارگردان هايي متفاوت تر به صحنه بازگشت. ابتدا نمايش فيلم علمي تخيلي اقتباس شده از داستان مصور Ghost Rider[2007] و بازي در کنار نيکلاس کيج به کارگرداني مارک استيون جانسون، سپس کمدي درام زنده! به کارگرداني بيل گوتنتاگ و تريلر جنايي پاک کننده ساخته رني هارلين و سرانجام درام جنايي و مهيج شب متعلق به ماست اثر جيمز گري که او را در کنار يکي از شاخص ترين بازيگران امروز دنيا-ژواکين فونيکس- قرار داد.
مندز تاکنون سه بار براي فيلم هاي به مردها اعتماد کن، هيچ و روز تمرين نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم ALMA بوده، براي فيلم Ghost Rider نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم بنياد Imagen شده و از مراسم انتخاب نوجوان ها نيز براي فيلم هاي سريع تر و خشمگين تر و روزي روزگاري در مکزيک، ناگهاني و Stuck on You نامزد جايزه بهترين بازيگر زن بوده و هم چنين براي بازي در فيلم هيچ به همراه ويل اسمت نامزد دريافت جايزه بازي در بهترين صحنه عاشقانه از همين مراسم نيز شده است.
اوا آرزو دارد تا کارنامه بازيگري خود را با شرکت در فيلم هاي کارگردان هايي چون استيون اسپيلبرگ، اسپايک جونز، پدرو آلمودووار، مايک لي و لوک بسون غنا بخشد. او شيفته فيلم هاي فدريکو فليني و ميکل آنجلو انتونيوني بوده و فيلم هاي محبوب او شاينينگ[کوبريک] و آگرانديسمان است.
با ژواکين فونيکس در شب متعلق به ماست
مندز که هم اکنون نفر دوازدهم ليست مجله ماکسيم براي انتخاب 100 زن شهوت انگيز سال 2005 و نفر هفتم همين ليست در سال گذشته و همچنين نفر چهل و چهارم مجله FHM براي انتخاب 100 زن سکسي جهان در سال 2006 است. درباره شهرت نظر چندان مساعدي ندارد: "دنياي افراد مشهور مي تواند بسيار زشت باشد. به نظر مي رسد همه مي خواهند با هم بخوابند. اين يک چرخه ناهنجار است. من نمي خواهم وارد چنين چرخه اي بشوم" با اين حال وي از زن بودن خود راضي است: "زن بودن خيلي با حاله، اين خيلي بامزه است که لاس بزني و آرايش کني و پستان داشته باشي" و مردها را نيز از نيش خود بي نصيب نمي گذارد:"مردها مي توانند کثافت باشند، ولي دختر هميشه شيرين، نرم و خوش بو هستند".
اوا مندز از علاقمندان سرسخت موسيقي و ورزش مخصوصاً اسکي، صخره نوردي، پياده روي و دوچرخه سواري است. وي در کنار بازيگري سخنگوي بين المللي شرکت لوازم ارايشي Revlon و بازيگر اصلي آگهي هاي تلويزيوني همين شرکت و حامي فعاليت هاي اين شرکت در زمينه مبارزه با سرطاتن سينه نيز هست.
او دو خواهر و يک برادر دارد و کتابي به نام Crazy Leggs Beshee بر اساس شخصيت هاي خواهر زاده ها و برادرزاده هاي خود براي کودکان نوشته که کلياتي آموزشي درباره زبان، هنر، تاريخ و ارزش ها را در برمي گيرد.
با نيکلاس کيج در شبح موتورسوار
با مقياس از يک تا ده، ميزان شهرت شما چقدر است؟ نميدانم! براي خودم و خانواده ام، صفر! ديشب عکاسها کلي دنبالم کردند، واقعاً ناگوار بود! با اين حساب حس مي کنم که شهرتم بايد حدود چهار باشد. بالاترين رقمي که هميشه خواسته ام شش است، يعني در حد شهرت کيت وينسلت.
هرگز به شکل آگاهانه قانون شکني کرده اي؟البته! همين ديشب!
بدترين چيزي که تا به حال خورده اي چه بوده؟ دم کانگورو! در استراليا، در جريان ساخت فيلم شبح موتورسوار، به محل دورافتاده اي رفتم و با چند زن زيباي بومي آشنا شدم که با هم در يک روز مخصوص زن ها بيرون رفتيم. خانم ها گفتند که "ميتواني همراه ما بيايي و در اين تجربه شريک باشي، در عوض برايمان آبجو و دم کانگورو بخر!" خنده دار است که در آنجا هر دو را ميتواني در پمپ بنزين بخري! بعد چند تا کرم هم صرف کرديم! کرم هايي بزرگ و چاق که در ميان شاخه هاي درختان يخ مي زنند. اين کرم هاي چسبنده و چاق و بزرگ دسر بودند، و دم کانگورو شام ما بود. اين بدترين و غيرعادي ترين چيزي است که من تا به حال خورده ام…
چه کلمه اي را خيلي زياد به کار مي بري؟کلمه FUCK !
با اين جواب، سؤال بعدي اين است که چه فحشي را خيلي دوست داري؟اوه، "“motherfuckingcuntwhorebitch. اين روي هم يک کلمه است! گاهي که چيزي از دستم زمين مي افتد فرياد مي زنم "motherfuckingcuntwhoreBITCH". وقتي آن را به سرعت بگويي با مزه مي شود!
ترانه مورد علاقه ات براي کاراوکي کدام است؟ براي کاراوکي دوست دارم از Guns N` Roses بخوانم. آهنگ Paradise City و يا Morning Glory از Oasis. اين يکي را خيلي دوست دارم. [مي خواند:] “What`s the story, morning glory! Yeaaaaah! Need a little time to wake up!” من مجذوب Oasis هستم...
يک پيمانه شير چقدر مي شود؟ من نمي توانم لاکتوز را هضم کنم. پس يک پيمانه آبجوي گينز (Guinness) را ترجيح مي دهم!
آيا خدا وجود دارد؟ اگر وجود دارد چه شکلي است؟ [به فکر مي رود] مي توانم جوابي زيرکانه بدهم، يا اينکه جواب واقعي سوال را بدهم. اگر خدا وجود داشته باشد، بايد شبيه کلايو اوئن باشد! [مي خندد] اما جواب واقعي من اين است که من با يک سازمان نيکوکاري به نام هنر بهشتي (Art of Elysium) همکاري مي کنم و ما هنر را به شکلي وارد زندگي کودکاني مي کنيم که به بيماري هاي کشنده دچار هستند. برايشان کتاب مي خوانيم يا قطعات موسيقي مي نوازيم. بعضي از اين کودکان حتي نمي توانند حرف بزنند... وقتي صورت هاي کوچک شان را بين دست هايت مي گيري و به چشمانشان خيره مي شوي، آن لحظه براي من خداست! [مي خندد] و البته کلايو اوون!
نظرت درباره ديويد هسلهوف چيست؟ يک نابغه است! قطعاً يک نابغه است... بهتر است سر به سرش نگذاري!
بدترين دي وي دي کلکسيون تان چيست؟ Glitter[فيلمي با شرکت ماريا کري محصول 2001]
آخرين باري که از وسايل نقليه عمومي استفاده کردي کي بود؟ چهار سال پيش در پاريس. ولي قسم خوردم که ديگر هرگز اين کار را نکنم. يک روز داغ تابستاني بود، و با خودم فکر کردم که واقعاً نمي توانم ادامه بدهم. ترجيح ميدادم پياده بروم، يا بدوم، يا اصلا پرواز کنم!
دوست داري چه موزيکي در تشييع جنازه ات نواخته شود؟ Here Comes The Sun از گروه بيتلز
يعني از گروه Oasis نباشد؟ نه. در تشييع جنازه ام ترجيح مي دهم بيلتز باشد. بعدش قطعاً يک مهماني بزرگ مي خواهم که در آن همه با آهنگ Morning Glory بخوانند و پايکوبي کنند!
فيلم روز♦ سينماي ايران
فيلم فرش ايراني، اثري اپيزوديک است که توسط 15 کارگردان سرشناس سينماي ايران کارگرداني شده است. فيلمسازان هريک با توجه به ويژگي هاي سينمايي خود به دغدغه اي مشترک در زمينه هويت ملي، فرهنگي و هنري ايراني پرداخته اند. شايد گرد آوردن اين 15 کارگردان در يک جا کمي دشوار باشد، اما نمادي ملي به نام فرش ايران توانسته اين مهم را سامان دهد.
فرش ايراني
کارگردان ها: بهرام بيضايي، بهمن فرمان آرا، داريوش مهرجويي، خسرو سينايي، مجيد مجيدي، عباس کيارستمي، رخشان بني اعتماد، نورالدين زرين کلک، بهروز افخمي، سيف الله داد، جعفر پناهي، مجتبي راعي، کمال تبريزي، محمدرضا هنرمند و رضا ميرکريمي. مديران تصويربرداري: محمود کلاري، محمد رضا سکوت. تهيه کننده: رضا ميرکريمي با سرمايه گذاري سازمان ملي فرش ايران و بنياد سينمايي فارابي.
هويت ايراني در بستر تاريخ
توليد فيلم هاي موسوم به سفارشي در تاريخ سينماي جهان قدمت و نمونه هاي بسيار دارد که از ميان جديد ترين آنها که به صورت دي وي دي در تمام جهان نيز توزيع شد مي توان به مجموعه فيلم Hire اشاره کرد که چند کارگردان مشهور جهان درباره ماشين BMW ساختند و هريک بارها در مقاله هاي مختلف به طور مجزا توسط منتقدين سرشناس مورد بررسي قرار گرفت.
اما از آن رو که کارهاي جمعي در تاريخ ايران اغلب نتايج درخشاني به همراه نداشته است توليد فيلم هايي اين چنين نيز مرسوم نبوده و کمتر پروژه اي را مي توان يافت که از بدو پيدايش ايده، قوام لازم را دارا بوده باشد. البته حرکت هايي انجام گرفته که از آن ميان مي توان به مجموعه اي اشاره کرد که توسط 6 کارگردان درباره جزيره کيش ساخته شد و قصه هاي کيش نام گرفت و البته به دليل مشکلات سرمايه گذار سرنوشت خوبي پيدا نکرد.
اين بار پاي فرش ايراني در ميان بود که به نوعي سينماگران را نيز از منظر ملي وسوسه مي کرد تا در اين باب يادگاري از خود برجاي بگذارند. سرمايه گذار يعني شرکت ملي فرش ايران نيز درزمينه بودجه هيچ دريغي نکرد و فيلم با سرمايه اي آبرومند يعني هر اپيزود 4 تا 5 دقيقه اي با مبلغي نزديک به 20 ميليون تومان بسته شد. تهيه کنندگي اجرايي کار را نيز رضا ميرکريمي برعهده گرفت که به هرحال ميان سينماگران نسل هاي مختلف وجهه اي آبرومند دارد و مي توانست باني اجرايي امر شود.
در ميان نام هاي مختلفي که به اين پروژه دعوت شدند تنها يک فيلمساز يعني کمال تبريزي پيش تر فيلمي را با عنوان فرش باد مقابل دوربين برده بود که آن هم اثري سفارشي بود، اما قابليت هاي يک فيلم سينمايي خوب را داشت و برخلاف ساخته اش در اين مجموعه چندان توي ذوق نمي زد. جز اين تجربه و چند فيلم محدود مانند کمال الملک(علي حاتمي) و ترنج(محمدرضا اعلامي) فيلم جدي ديگري درباره فرش در ايران ساخته نشده است. بنابراين کارگردان هاي مجموعه فرش ايراني اين فرصت را داشتند تا با فراغ بال به خلق آثار خود بپردازند.
آثار اين سينماگران را مي توان به چند دسته مشخص تقسيم کرد. دسته نخست سينماگراني از نسل اول همانند بيضايي، فرمان آرا، مهرجويي و کيارستمي هستند که با دغدغه هاي هميشگي خود به خلق فيلم هايي دشوار دست زده اند. بيضايي به مسئله اسطوره ها در زمينه فرش، مهرجويي هويت زن، فرمان آرا ديدگاه تاريخي و اشاره مستقيم به تابلوي کمال الملک که از کاخ ناصرالدين شاه کشيده و کيارستمي بسط يکي از ايده هايي را که به سينماي اين سال هايش شبيه است.
در اين ميان کارگردان هايي که آثاري موفق تر را خلق کرده اند به نسل دوم مربوط مي شوند. بنابر نظر منتقدين بهترين فيلم هاي اين مجموعه به جعفر پناهي، مجيد مجيدي و رخشان بني اعتماد تعلق دارد. پناهي در فيلمي تک برداشته مي کوشد همان دغدغه هاي خود را درباره اجتماع بين کند. او فرش را بهانه اي قرار مي دهد تا دوربين خود را به دل اجتماع بياورد.مجيدي نيز از منظري عاطفي و شاعرانه به داستان سجاده شدن فرش براي عبادت مردم در ساليان متمادي مي پردازد. بني اعتماد نيز سعي مي کند از منظر سينماي مستند به داستان خود بنگرد و کنکاشي کوتاه در زمينه اين عنصر فرهنگي داشته باشد.
در اين ميان کمتر کارگرداني را مي توان سراغ گرفت که به جنبه هاي تاريخي فرش پرداخته و يا ارتباط آن را با مليت هاي مختلف ايراني به بحث نشسته باشد. تنها خسرو سينايي و سيف الله داد اشاراتي کوتاه در کارهاي خود به اين دو مقوله داشته اند. سينايي به ميان ترکمن ها رفته و فرش را در بستر زندگي اين قشر از مليت ايراني به بحث نشسته و داد نيز به جايگاه فرش در دوره حمله مغول مي پردازد که البته اين ايده پس از چند لحظه نخست جاي خود را به اثري عاطفي و عاشقانه مي دهد.
فيلم هاي ميرکريمي، افخمي، هنرمند و راعي نيز از چارچوب اين محور ها چندان فراتر نمي روند. تنها فيلم نورالدين زرين کلک با ديگرکارها تفاوتي بصري دارد که به صورت انيميشن توليد شده و در قالب روايت داستان شازده کوچولو به فرش ايراني مي پردازد.
ايده جمع کردن اين تعداد کارگردان دور هم براي توليد يک فيلم کار جالب توجهي به شمار مي آيد. اما چند نکته را نيز بايد در نظر گرفت که فرش ايراني آن را فراموش کرده است. ابتدا ما بايد مخاطب خود را مشخص کنيم. در ادامه کارگردان ها بايد بدانند که اشاره مستقيم در يک اثر سفارشي مي تواند تبعات معکوس به همراه داشته باشد و اينکه در اصل يک فيلم تبليغاتي زبان و معيار هاي خاص خود را دارد. نکته ديگر اينکه فيلم کوتاه داستاني و مستند کوتاه در عرضه تفاوت هاي بلندي با يک اثر بلند دارد. اما به نظر مي رسد سازندگان فرش ايراني تا حدي اين نکات را به فراموشي سپرده و بيشتر مجذوب ايده جمع کردن کارگردان هاي سرشناس کنار يکديگر شده اند....
سريال روز♦ تلويزيون
شبکه استان اصفهان، از مراکز فعال و پويايي است که توليدات با ارزشي در عرصه مجموعه سازي به شبکه هاي سراسري عرضه کرده است. پيشينه طولاني اين استان در زمينه هنر نمايش سبب شده تا اصفهان به عنوان يکي از خاستگاه هاي قابل توجه هنرمندان عرصه ادبيات، تئاتر و سينماي کشور شناخته شود. آخرين اتفاق شاخص هنري در اين استان سفارش ساخت سريال "به خاطر من" از سوي شبکه اصفهان به شبکه دوم سيماست. روندي بر عکس که نشان از تفاوت مديريت شبکه استاني اصفهان با ساير استان ها دارد.
به خاطر من
نويسنده و کارگردان: اکبر منصور فلاح. تهيه کننده: محمد رضا منتظر الحجت. فيلمبردار: ابوالفضل دو دانگه. صدا بردار: فرامرز مختاري. طراح صحنه: حسين منصور فلاح. موسيقي: محمد مهدي گورنگي. تدوين: اکبر منصور فلاح، مهدي مهرنيا. بازيگران: مهدي اميني خواه[سعيد]، مريم سلطاني[مريم]، آرش تاج[رضا]، رامتين خدا پناهي[سامان]، شکوه اميني[حسابدار شرکت] و قدرت الله اميني.
جواني به نام سعيد براي پيدا کردن پدرش به اصفهان مي رود. پدرش بيست سال قبل پس از سرقت تمامي ثروت همسرش- مادر سعيد- او و فرزندش را ترک کرده است. سعيد پس از رسيدن به اصفهان به شکلي تصاوفي با خواهر ناتني خود مريم آشنا ميشود و همين آشنايي منجر به بروز اتفاقاتي ميشود.
پدر مريم به توصيه همسرش، با سامان صحبت ميکند تا با مريم آشتي کنند. از طرفي مريم از پدرش ميخواهد تا با برادر خود سعيد تماس بگيرد و موضوع را به او بگويد. سامان که ديگر اميدي براي ازدواج با مريم ندارد با حسابدار شرکت که از قبل به سامان ابراز علاقه کرده بود، قرار ازدواج ميگذارد. سعيد که در نقش يک مستخدم در کارخانه پدرش مشغول به کار شده است، با ريختن زهر در چاي پدرش قصد کشتن او را مي کند، اما شکيبا او را مي شناسد و...
يک پله بالاتر
اکبر منصور فلاح از آن دسته کارگرداناني است که فراز و نشيب بسياري در کارنامه کاري اش ديده مي شود. او سابقه ساخت مجموعه هاي پربيننده اي چون براي آخرين بار، آژانس دوستي، فقط به خاطر تو را دارد و هم با ساخت مجموعه هايي نظير مردان کوچک و گرفتار شکست را تجربه کرده است. انتخاب سوژه هاي متفاوت و پاي بند نبودن به يک شيوه کاري، باعث بروز چنين فراز و نشيب هايي در کارنامه کاري او شده است. اين بار او به سراغ ساخت مجموعه اي سفارشي رفته که به نظر مي رسد، چندان در امر جذب مخاطب موفق نيست.
پرداختن به مضموني کليشه اي که بارها موضوع ساخت فيلم و مجموعه هاي متعدد بوده است، دستمايه اثر جديد منصور فلاح قرارگرفته است. "خيانت يک مرد به همسر و فرزندش و تنها گذاشتن آنها". گسترش داستان دريک نمودار خطي و مطول پيش مي رود و هيچ فراز و فرودي در فيلمنامه ديده نمي شود، مگر در زمان هايي که سعيد با پدرش رو در رو مي شوند. بسط ندادن داستان هاي فرعي مانند: داستان سامان با حسابدار شرکت، داستان مادر سعيد و... باعث تک بعدي بودن فيلمنامه شده است. منطق روايي اثر هم در بيشتر زمان ها دچار تزلزل است، انتقال اطلاعات از طريق شخصيت ها بسيار ابتدايي و تنها از طريق ديالوگ ها انجام مي پذيرد. نمونه بارز و خيلي ضعيف اين اتفاق در سکانسي روي مي دهد که شکيبا در دفترش کارش با سعيد مواجه مي شود و چنين ديالوگ بر زبان مي آورد: "تو کي هستي؟ چقدر شبيه پسر من هستي؟" نگارش چنين ديالوگ هايي از اين دست در اکثر لحظات فيلمنامه موجود است، اين عامل ضربه مهلکي بر باور پذيري روابط ميان شخصيت ها مي گذارد. کارگردان هم در پرداخت داستان و دکوپاژ اثرش هيچ تلاشي براي رفع اين نقايص نکرده است. منصور فلاح، آن قدر درگير قاب بندي ها و ميزانسن هايش شده است که پرداختن به جزئيات درون قاب را از ياد برده است.
نکته ديگر اينکه، فصل بندي هاي داستاني از يک تداوم ريتميک و ضرباهنگ دروني هماهنگ برخوردار نيستند. نمونه قابل ذکر آن، پرش غيرمنطقي سکانس آشنايي سعيد با مريم و سکانس سامان با حسابدار شرکت است. بيشترين عاملي که مجموعه از آن ضربه مي خورد ترکيب بازيگران اثر است. تلفيقي از بازيگران بومي و حرفه اي اگر درست انجام نشود هميشه دردسر ساز مي شود. رامتين خدا پناهي، مهدي اميني خواه، آرش تاج از نظر کيفيت بازي به هيچ وجه با بازيگران بومي قابل قياس نيستند. بازيگران بومي که با لهجه صحبت مي کنند، همگي دچار تصنع و اغراق هستند. اگر تکليف کارگردان با گويش اثر روشن بود مسلما شاهد چنين گسستي در کيفيت بازي ها نبوديم. با اين حال، "به خاطر من" به لحاظ کيفي از بيشتر محصولات استاني بالاتر قرار مي گيرد.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
امير دژاکام 45 ساله و داراي مدرک کارشناسي ارشد در رشته نمايش از دانشگاه تربيت مدرس است. او تا امروز حدود 40 نمايش نوشته و کارگرداني کرده است. شمس، سياوش خواني، دزد دريايي، شهرزاد، پسر کارون و.... از آثار او محسوب مي شوند. دژاکام اين روزها دو نمايش سه گانه ميتراس و امپراطور و آنجلو را همزمان روي صحنه دارد.
سه گانه ميتراس
کارگردان: امير دژاکام. نويسنده: سيمين اميريان.موسيقي: ايليا منفرد. طراح صحنه و لباس: نوريک نازاريان. بازيگران: بهرام ابراهيمي، نسيم ادبي، رحيم نوروزي، شهرام عبدلي.
اين نمايش در سه زمان گذشته، حال و آينده مي گذرد. در اپيزود اول اين نمايش يک"پيشگو" و يک"ستاره شناس" عامل نابودي بشر را بي خردان و آدم هاي احمق مي دانند و تصميم مي گيرند در زماني مشخص تمام احمق هاي دنيا را از بين ببرند. در اپيزود دوم يک متفکر عامل نابودي انسان را خردمندان مي داند. او نيز تصميم دارد همگي خردمندان را در يک جا جمع کند و از بين ببرد. اپيزود سوم نيز تلفيقي از اپيزود اول و دوم است.
تکثير انديشه در گذر زمان
امير دژاکام از کارگردان هاي حرفه اي تئاتر به شمار مي آيد که تقريبا هر سال نمايشي را روي صحنه مي برد و امسال با دو نمايش همزمان روي صحنه حضور دارد. نمايش سه گانه ميتراس را سيمين اميريان نوشته که از نام هاي آشناي تئاتر عروسکي است.
در اين نمايش ما با سه طرح ذهني رو به رو هستيم که قرار است در قالب نمايش براي مخاطب تبيين شوند. در راستاي اين تبيين نقش کارگردان پر رنگ تر از نمايشنامه نويس به نظر مي رسد. ما در نمايش سه گانه ميتراس بيش از اينکه با يک قالب کامل روايي در نمايشنامه مواجه شويم با ساختاري ذهني و متکي بر يک تم واحد رو به رو هستيم. برخي نمايشنامه هايي از جنس سه گانه ميتراس نه بر مبناي گسترش پيرنگ که بر پايه گسترش تم استوار مي شوند. در اين شکل نمايشنامه نويسي نويسنده مي کوشد حتي با گذاردن روابط و حوادثي بي ربط در داستان انديشه و بن مايه نهايي کار را بنيان نهد.
در اين ميان با توجه به آموزه هاي نگارشي اگر علت و معلولي روابط دستخوش نقصان شوند کليت اثر از برقراري ارتباط با تماشاگر باز مي ماند. اين اتفاق در سه گانه ميتراس هم رخ مي دهد. نمايشنامه نويس قادر نبوده روابط علي و معلولي بن مايه ذهني خود را براي تماشاگر تصوير کند بنابراين ماهيت تفکري نمايش زير سئوال مي رود. در بخش نخست نمايش بنا به دستور يک نفر تمامي نابخردان بايد نابود شوند. اين در صورتي است که هيچ گونه تعريف و تشخص نمايشي براي اين شخصيت در نظر گرفته نشده است. يعني ما نمي توانيم اين شخصيت را به طور خاص تعريف و معني کنيم. شخصيت دراين بخش از نمايشنامه مامور ذهن نمايشنامه نويس است تا کاري به سرانجام برسد.
ما بدون پيشينه لازم وارد بستر داستان مي شويم. پيش فرضي مطرح شده بدون اينکه جايگاه اجتماعي قابل قبولي براي آن مطرح شود و حال ما بايد به همراه نويسنده، کارگردان و شخصيت به اثبات اين پيش فرض بنشينيم. تا اينجا را مي توان با اغماض ناديده گرفت به شرط آنکه اثبات ادعا نيز مجرايي طبيعي و قابل باور داشته باشد. اما در اينجا نيز صاحبان اثر روابط منطقي را در اثبات ادعاي خود حاکم نمي کنند. نويسنده به تأويلها، تعابير نجومي و کيهانشناسي روي ميآورد و ميکوشد يک فرمول ذهني ابداعي بيافريند تا همه چيز باورپذير گردد، اما فراموش ميکند که تأويلهايش پايه و اساس علمي و مستدل ندارند و خودشان هم تابعها و قراردادهاي ذهني ديگري هستند که او بنا به ميل شخصياش وارد متن ميکند. اين خودابداعي که بدون پس زمينه شناخت ساختار نمايشنامه رخ داده است.
در بخش دوم نمايش نيز با چنين ساختاري رو به رو هستيم با اين تغيير که اين بار به دستور يک نفر قرار است تمامي خردمندان جهان نابود شوند. اين انديشه به طور مجدد چون ساختاري بياني همچون بخش نخست دارد در عمل کمي خطرناک هم به نظر مي رسد. زيرا با طرح اين ايده نويسنده از ابتدا با باور ناخود آگاه مخاطب درگير مي شود و اگر نتواند ادعاي خود را به اثبات برساند که مغبون دو طرفه خواهد بود. تماشاگر در اين صورت بنيان هاي فکري نويسنده را زير سئوال مي برد. در اين بخش با تابع ذهني ديگري روبهرو هستيم؛ مردي که تا حدي دلخور از همه چيز است همانند مرد "روميمآب" صحنه نوشتار اول ميخواهد با يک انفجار عده زيادي را نابود کند. او در ديالوگهايش علت اين کار را به اسير شدن انسان در چرخه تکنولوژي و ابزارهاي صنعتي نسبت ميدهد، اما آيا اين ميتواند براي چنين اقدام هولناکي دليل واقع شود؟ يعني هر کس دلخور شد بايد دنيا را نابود نمايد؟
آنچه اميريان در ارائه آن ناتوان مي نمايد ارائه تحليلي مناسب از آن چيزي است که در ذهن داشته و شايد قرار بوده که اين مهم در بخش سوم نمود پيدا کند که اين اتفاق نيز رخ نمي دهد.
فارغ از اين ابهام ها که جمله از نمايشنامه بر مي خيزد دژاکام در خلق ميزانسن ها و گرفتن بازي از بازيگران مي تواند تا حدي موفق عمل کند. بخشي از تحليل هايي که ذکر جاي خالي آنها در متن رفت به کمک اين ميزانسن ها و بازي بازيگراني همچون بهرام ابراهيمي و نسيم ادبي جبران شده است.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>اميراني در آيينه «خواندنيها»</strong>
نويسنده: زبيده جهانگيري904 ص، تهران: انتشارات نگارستان كتاب، 1386، چاپ اول
مجله «خواندنيها» كه به مديريت «علي اصغر اميراني»، در فاصله سال هاي 1318 تا 1357 خورشيدي، يعني حدود سي و نه سال منتشر مي شد، از مشهورترين مجلات ايران در دوره پهلوي به شمار مي آمد. در اين مدت، گروهي از برجسته ترين نويسندگان، شاعران و پژوهشگران ايران، هم چون «سيد محمد علي جمالزاده»، «جلال الدين همايي»، «حبيب يغمايي»، «پرويز ناتل خانلري»، «ابراهيم باستاني پاريزي»، «ذبيح الله منصوري»، «خسروشاهاني» و... با اين مجله همكاري مي كردند. «خواندنيها» آيينه تمام نمايي است كه بسياري از حوادث سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران در فاصله سال هاي 1320 تا 1357 در آن منعكس شده است. كتاب حاضر كه به وسيله آخرين بازمانده هئيت تحريه اين مجله نوشته شده، چكيده حدود هزار شماره آن است كه در مدت 39 سال منتشر شد. اين چكيده در حقيقت گزارشي است از تاريخ و فراز و نشيب مجله «خواندنيها» و نقش و فعاليت «علي اصغر اميراني» به عنوان مدير و هدايت كننده اين نشريه.
<strong>شبيه و آينه: مجموعه عكس هاي تعزيه ايران در دوره قاجار</strong> به كوشش: عليرضا قاسم خانترجمه فارسي به انگليسي: اكسانا بهشتي، ماريتا هاشم زاده228 ص، تهران: انتشارات روزنه، 1385، چاپ اول
اين كتاب كه با همكاري «سازمان ميراث فرهنگي» و «كاخ- موزه گستان» تهيه شده، مجموعه از تصاوير تعزيه، تعزيه خواني و تكيه ها در دوره قاجار است. اين تصاوير كه در كاخ گلستان نگهداري مي شوند، جلوه هايي از يكي از مهم ترين مراسم مذهبي ايرانيان را در روزگاري نه چندان دور، به نمايش مي گذارند. بسياري از عكس هاي اين مجموعه براي نخستين بار منتشر مي شوند و اطلاعات ارزشمندي در اختيار مردم شناسان، جامعه شناسان، اهل تئاتر و سينماگران ايران قرار مي دهد.
<strong>در پرتو مشروطه خواهي: بررسي و متن اصلي كتاب «لئالي المربوطه في وجوب المشروطه»<strong>
به كوشش: اسماعيل روحاني، محسن هجري، حسين آباديان145 ص، تهران: انتشارات صمديه، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل متن اصلي رساله ارزشمند «لئالي المربوطه في الوجوب المشروطه»، اثر «شيخ اسماعيل محلاتي»، همراه با بررسي و نقد اين رساله است. «لئالي المربوطه في الوجوب المشروطه»، نخستين رساله اي است كه از سوي علما در باب مشروطيت منتشر شد. نويسنده رساله، از علما و روحانيون برجسته اواخر دوره قاجار و عصر مشروطه است. او در سال 1327 ه. ق به عنوان يكي از پنج مجتهدي كه بنا بر متمم قانون اساسي مشروطه بايد در مجلس منصوب مي شدند، در نظر گرفته شد، اما اين مقام را رد كرد. «محلاتي» كه در حوزه نجف به روشنفكري و انديشمندي شهره بود، در رساله «لئالي المربوطه...»، با تمسك به فقه، دو دليل عمده بر وجوب مشروطه را بيان مي كند. 1- چون حكومت مشروطه مخالف استبداد و حكومت فردي و همچنين مانع نفوذ اجانب است، بنابراين در حكم امر به معروف و نهي از منكر است. 2- حكومت مشروطه جلوي ظلم حاكمان مستبد را مي گيرد و در نتيجه برقراري اين حكومت، در حكم مبارزه با ظلم و اقدامي در جهت جلوگيري از تجاوز به حقوق ملت است. در هنگامه استبداد صغير و تلاش هاي «محمد علي شاه» براي بازگرداندن كشور به وضعيت گذشته، «محلاتي» با صدور اعلاميه هايي از نجف خطاب به مردم ايران و پيشوايان آزادي، حمايت از مشروطه را به مثابه حمايت از امام زمان و مخالفت با آن را در حكم جنگ با او قلمداد كرد.
<strong>گزيده اسنادي از وقايع مشروطيت در كردستان و كرمانشاهان<strong>
به كوشش: رضا آذري شهرضايي413 ص، تهران: كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس، 1386، چاپ اول
اين مجموعه كه از گنجينه اسناد كتابخانه مجلس گزيده و تدوين شده، نخستين دفتر از «اسناد بهارستان» و شامل 257 عنوان سند از وقايع مشروطيت مربوط به مناطق كردستان و كرمانشاهان است. از لحاظ زماني، تاريخ اسناد از دوم ذي قعده سال 1327 ه. ق (چهارماه بعد از سقوط محمد علي شاه) شروع شده و به اوايل بهمن سال 1304 خورشيدي (پادشاهي رضا شاه و سقوط سلطنت قاجاريه) پايان يافته است. با توجه به كمبود بررسي ها و تحقيقات درباره شكل گيري انقلاب مشروطيت در ولايات ايران، انتشار اين مجموعه اسناد در بررسي تحولات مشروطيت در مناطق مذكور، از اهميت بسيار برخوردار است.
<strong>هداية الحجاج (سفرنامه مكه 1258-1259 ش)<strong>
نويسنده: سيد محمد طباطبايي تبريزيبه كوشش: رسول جعفريان296 ص، جلد قم: نشر مورخ، 1386، چاپ اول
نويسنده اين سفرنامه، از خاندان سادات طباطبايي تبريز و از تحصيل كردگان مدارس جديد است. او كه با فرهنگ روز دنيا آشنا بوده، در سال 1285 خورشيدي، همراه گروهي به رياست «ميرزا شفيع»، از رهبران مذهبي شيخ تبريز و از علماي مشهور و مورد احترام آن ديار، عازم سفر حج شد. بنا به تصريح نويسنده، او يادداشت هاي سفر را در همان زمان مسافرت نوشته و زماني كه از سفر بازگشته، به تدوين آن يادداشت ها پرداخته است. هدف «سيد محمد رضا طباطبائي تبريزي» نگارش سفرنامه بوده است و نه شرح مناسك حج. بنابراين، نبايد تصور كرد كه «هداية الحجاج» به معناي هدايت حجاج به مناسك حج است. در واقع، هدف اصلي نويسنده از نگارش اين سفرنامه آن است كه خواننده آن روزگار را با مفهوم «مدنيت» آشنا كند؛ مفهومي كه براي او ارزش و اعتبار ويژه اي داشته است. او مي خواسته است تا خواننده اين سفرنامه بداند در چه روزگاري زندگي مي كند و ابعاد مدنيت تا كجا پيش رفته است. هدف ديگر نويسنده، ارائه اطلاعاتي مفيد به مسافران و زائران مكه است، تا بدانند از كدام مسير بروند، از چه وسايل نقليه اي استفاده كنند، و به عنوان مسافر چه رفتاري داشته باشند تا كمتر با مشكل روبرو شوند.
<strong>فلسطين؛ نگاه ايراني: مجموعه مقالات<strong> 342 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1386، چاپ اول
با توجه به گروه هايي كه در ايران درباره فلسطين كار مي كنند و با وجود گروه هاي وسيعي از چپ ها و راست ها كه چه پيش و چه پس از انقلاب ايران، درباره مسئله فلسطين فعال بوده اند، مضمون «نگاه ايراني» به موضوع فلسطين، مضموني است كه درباره آن تا به حال مطالعه نشده است. كتاب حاضر شامل مجموعه مقالاتي است كه در آنها، پژوهشگران ايراني به بررسي موضوع فلسطين از نگاه ايراني پرداخته اند. آنها در مقالات خود نشان داده اند كه سياست هاي تبليغي و ايدئولوژيك كنوني در ايران، با وجود حجم بسيار زياد، به نفع مردم فلسطين نيست. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «فلسطين از نگاه هاي ايراني/محمد رضا تاجيك»، «فلسطين؛ واقعيت ها و راه كارها/ابوالفضل شكوري»، «يك بررسي تطبيقي؛ سياست خارجي ايران درباره مسئله فلسطين در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي ايران/بيژن اسدي»، «فلسطين و هم زيستي اديان/محسن كديور»، «مسئله فلسطين؛ منافع و امنيت ملي ايران/سعيده لطيفيان» و «فلسطين در سياست خارجي معاصر ايران/جميله كديور».
<strong>نشريات رسيده<strong>
<strong>"پاياب" شانزدهمين شماره<strong>
شماره جديد نشريه "پاياب" ويژه فرهنگ، هنر و ادبيات منتشر شد. در اين شماره، پس از يادداشتي درباره درگذشت اكبر رادي، بخش يك چهره به فرخنده آقايي با مطالبي همچون: هفت نويسنده، خون و شعر، سفيدترين مرد دنيا، پرديس، هيچوقت خودم را نشكستم، نگاهي به «از شيطان آموخت و سوزاند» و همچنين گفتوگويي با اين داستاننويس اختصاص دارد.
در بخش داستان و شعر نيز آثاري از: محمد راجي، ناصح كامكاري، كاظم سادات اشكوري، فؤاد نظيري و... به چاپ رسيدهاند.
بخشهاي ترجمه داستان و شعر هم به آثاري از اي. بي. وايت، اينگه بورگ باخمن، ميگل ارناندز و... اختصاص دارند.
اما در بخش مقاله، "عقلانيت خودكامه، حسانيت جهاني" از اكبر رادي منتشر شده و در بخش نمايش، "از تاريكي" محمد يعقوبي براي نخستينبار به چاپ رسيده است.
شمارهي جديد "پاياب" (دورهي جديد، شمارهي 16 پي در پي) با مديرمسوولي صبا خسروي و زير نظر محمدرضا مديحي در 154 صفحه منتشر شده است. گفتني است، اين شماره كه ويژهي ششماهه نخست امسال است، به دليل مشكلات مالي، با تأخير منتشر شده و قرار است شمارهي هفدهم كه ويژه ششماهه دوم سال است، در روزهاي آينده، ويژهي اكبر رادي - نمايشنامهنويس - كه پنجم ديماه از دنيا رفت، منتشر شود.
<strong>نوزدهمين شماره "فرهنگ و آهنگ"<strong>
نوزدهمين شماره "فرهنگ و آهنگ" با انتشار بخش ويژهاي با عنوان "يادنامه حاج قربان سليماني" منتشر شد.
در يادنامه حاج قربان سليماني گفتار و نوشتارهايي از "محمدرضا درويشي"، "محمدرضا لطفي"، "بهمن بوستان"، "کياوش صاحبنسق" و "فرشاد فداييان" درباره زندگي و شخصيت حاج قربان و همچنين موسيقي و فرهنگ بخشيهاي شمال خراسان به چاپ رسيده است.
در بخشي از اين يادنامه که گفتاري است از محمدرضا درويشي، آمده است: "حاج قربان مهمترين بخشي فعال بود. شخصيتش به مانند ديگر بخشيها بسيار زيرک و باهوش بود. هيچکس در جدل لفظي حريف او نميشد. چون در ذهن خود انواع و اقسام کنايهها، ضربالمثلها و انبوهي از عبارات نغز داشت... از معدود آدمهاي آن خطه بود که تا آخرين روز حياتش با لباس قديمش زندگي کرد. درحالي که بقيه بخشيها با تغيير لباس و آمدن کت و شلوار، لباس خود را فراموش کردند. اما حاج قربان هميشه لباس سنتي برتن داشت و با همان لباس مرحوم شد... با مرگ حاج قربان طومار بخشيها پيچيده شد. آنها ادامهدهنده ميراثي قديمي بودند که مانند ديگر بخشهاي فرهنگ مان با کمال تاسف پرپر ميشود و هيچ مقام مسوولي نيست که متوجه زوال بخشهاي اصلي فرهنگ مان شود. " آغاز به کار تهيه اين پرونده به دي ماه سال گذشته باز ميگردد که با مرگ حاج قربان شکل ديگري به خود گرفت.
اما در بخش گزارشهاي اين شماره فرهنگ و آهنگ، گپ و گفتي با نوازندگان گروه دستان که در آخرين جلسه تمرين شان پيش از آغاز تور اروپا با "همايون شجريان" صورت گرفته، به چاپ رسيده است. در کنار اين مطلب، گزارش مفصلي از برگزاري اولين نمايشگاه موسيقي و آثار شنيداري تهران به چاپ رسيده که در آن به حواشي و مشکلات برگزاري اين نمايشگاه نيز اشاراتي شده است.
گفت و گوي شماره نوزده فرهنگ و آهنگ با "پيمان يزدانيان" پيانيست و آهنگساز صورت گرفته. در اين گفت و گو اين آهنگساز به بيان ايدههاي خود در زمينه آهنگسازي پرداخته است. بخش نقدهاي مجله فرهنگ و آهنگ را مطالبي با عناوين "مروري تحليلي بر کتابشناسيهاي موسيقي در ايران" و "نگاهي به مجموعه زبعدما" تشکيل دادهاند.
مقالات اين شماره فرهنگ و آهنگ با مطلبي دربارهي "گروهنوازي در موسيقي ايراني" آغاز ميشود و با "يک مقايسه تطبيقي بين معماري و موسيقي در هنرهاي اصيل ايراني" ادامه پيدا ميکند. "چند نوشتار درباره موسيقي و نوروز" عنواني مطلبي است گردآوري شده از مقالاتي به قلم "روحاله خالقي"، محمدرضا درويشي و "بهروز وجداني" که در اين شماره فرهنگ و آهنگ منتشر شده است.
<strong>نخستين شماره نشريه "نيمه تاريک"<strong>
"نيمه تاريک"، نشريه علمي – فرهنگي دانشجويي درباره جامعهشناسي ادبيات است که اولين شماره آن هفته گذشته در سطح دانشگاه تهران منتشر شد. رويکرد اصلي اين نشريه، پيوند بين ادبيات و علوم اجتماعي است و از همين رو پرونده شماره نخست خود را به ميخائيل باختين اختصاص داده است. در سرمقاله اين شماره که به قلم کورش عموئي، صاحب امتياز و مدير مسئول "نيمه تاريک" نگارش يافته، آمده است: راهاندازي نشريهاي "نيمه" تخصصي با موضوعي بينرشتگاني، آن هم در سطح دانشجويان کارشناسي، ريسکي به نسبت بزرگ است. اين خطر را از همان ابتداي کار، فروتنانه احساس کرديم، که مبادا لقمه اندکي بزرگتر از دهانهامان باشد. اما حقيقت اين است که ديکته نوشته نشده غلط نخواهد داشت... "
فهرست مطالب اين شماره "نيمهي تاريک" بدين قرار است: ديالوگ به مثابه روش / کورش عموئي، پرونده ميخائيل باختين: رابله زير بمباران آلمانها، رمان آموزشي در دود و بر باد: نگاهي به زندگي و نوشتههاي ميخائيل باختين / سايمن دنتيت / ابوالفضل ستوده، گاهشمار زندگي ميخائيل ميخائيلويچ باختين، باختين در فارسي، باختين: بنيانگذار پسا-فرماليسم / ژوليا کريستوا / محمد جعفر پوينده داستايفسکي هنرمند، نه فيلسوف و نه مبلغ: پيشگفتار کتاب بوطيقاي داستايفسکي / ميخائيل باختين / سيد محمد مهدي شجاعي، از گفتمان رماني / ميخائيل باختين / سيد محمد مهدي شجاعي، قطعاتي از يادداشتهاي 1970-1971 و ملاحظاتي دربارهي دانششناسي علوم انساني / ميخائيل باختين / محمد جعفر پوينده "گفتگو در کاتدرال" به روايت باختين و ديگران / بهروز اشرف سمناني به تولد دوباره رمان خوشبينام: گفتگو با دکتر شهرام پرستش / زهرا پورعزيزي پينوشتي در ضرورت هنر / اميد منصوري هر که آمد عمارتي نو ساخت / بهاره ابنعليان طرحي تا نظريه / وحيد تمنا در باب ادبياتي که به شيوهاي مخفيانه اخلاقگرايي بورژوازي را به گند ميکشد / الهه شاملو بداههنوازي کلمات در دستگاهِ "جيگر": دربارهي رضا قاسمي و رمان تازهاش "وردي که برهها ميخوانند" / امير جاوداني رقص گينيول بر خرابههاي جهان / زهرا مينايي در ستايش هواي آلوده: در باب مقاومت رمان فارسي در برابر چشم "ناظر" / امير احمدي آريان زد و خورد / حامد شاملو.
اين نشريه از شماره ي آينده در دانشگاه هاي علامه طباطبايي و شهيد بهشتي نيز توزيع مي شود و در آينده نزديک در محيط اينترنت قابل دسترسي خواهد بود.
نگاه ♦ کتاب
"عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" روايتي است تصويري از جنگ و همه آدم هايش. تصويري بدون تقدس گرايي هاي رايج و به دور از نگاه هاي ايدئولوژيک.در اين کتاب، ما با انسان هاي جان بر کفي که به خاطر نوع خاصي از نگاه که طي سال هاي بعد از جنگ در جامعه ترويج يافته يا به تعبير بهتر؛ القا شده روبه رو نيستيم. سلحشوران اين نبرد، سربازهايي در انتظار برگه ترخيصند !
سربازهايي در انتظار برگه ترخيص
"کمي آن طرف تر کنار کناري دژباني با باتوم مي کوبيد توي سر سربازي که به زانو نشسته بود، مي کوبيد توي سر سربازي که به زانو نشسته بود، مي کوبيد مي کوبيد مي کوبيد توي سر سربازي که روي زمين افتاده بود.خون از زير کلاه سرباز راه افتاد آمد، آمد، آمد تا رسيد به پله ها و از پله ها بالا آمد و روي پله چهارم جلوي پاي او متوقف شد. عقرب تکاني خورد و جلوتر رفت و لبه خون ايستاد..."
ثبت ذهنيت شخصيت، يکي از تکنيک هايي است که نويسندگان دوران مدرن براي فرار از واژه پردازي هاي افراطي – که ديگر نخ نما شده بود - به کار گرفتند. آنان تصويرهاي ايجاد شده را در ذهن به ياري واژه ها پرداخت کردند تا آثارشان حاصلِ نگاه به درون باشد و نه روايت گري صرف. "عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" نيز روايتي است تصويري از جنگ و همه آدم هايش. تصويري بدون تقدس گرايي هاي رايج و به دور از نگاه هاي ايدئولوژيک.در اين کتاب، ما با انسان هاي جان بر کفي که به خاطر نوع خاصي از نگاه که طي سال هاي بعد از جنگ در جامعه ترويج يافته يا به تعبير بهتر؛ القا شده روبه رو نيستيم. سلحشوران اين نبرد، سربازهايي در انتظار برگه ترخيصند !
روايتي به شدت سنت شکن
از "حسين مرتضائيان آبکنار " دو مجموعه داستان به نام هاي "کنسرت تارهاي ممنوعه 78 " و "عطر فرانسوي 82 " انتشار يافته بود که هر دو؛ تا حدود زيادي به جنگ و حواشي آن مرتبط بودند. اما "آبکنار" در اولين رمانش "عقرب..." به طور مستقيم وارد فضاي جنگ شده و روايتي به شدت سنت شکن و غير کليشه اي از اين پديده به مخاطب تحويل داده است. به طوري که در سراسر داستان از مرگ و ويراني سخن به ميان مي آيد و از دفاع " مقدس" خبري نيست : "راننده آيفا، که از چشم چپش خون مي چکد و 20 تا تخم مرغ را با دست خوني مي خورد، کابوس استخر زنانه که آتش گرفته و سربازي که زير نور ماه کتاب مي خواند و عقرب که نماد همه چيزهاي بد است و...".
اين ها همه تصويرهايي است که " آبکنار" از جنگ هشت ساله ارائه مي دهد و در اولين جمله کتاب تاکيد مي کند که تماماً واقعي است. اين ها شايد با ذهنيت هاي تلقيني و ارتجاعي بعضي نسبت به مقوله جنگ و دفاع مقدس؛ چندان سازگار نباشد اما اين قابليت را دارد که زاويهديد و نوع نگاه ما را تا حدود زيادي ترميم کند.
اولين رمان ضد جنگ ايراني
آخرين کتاب "حسين مرتضائيان آبکنار "، به نوعي شايد اولين رمان ضد جنگ ايراني باشد. قصه اي که با دوري جستن از نگاه هاي ايدئولوژيک و بيان واقعياتي راجع به پشت صحنه جنگ – که هيچ گاه به طور رسمي بيان نشده اند – خوانشي منتقدانه از نبرد هشت ساله ايران را به تصوير مي کشد. کتابي که از سوي سايت هاي اصول گرا و حامي دولت به شدت نقد و تخريب شد؛ تا آنجا که "محمدرضا سنگري " دبير علمي جايزه کتاب دفاع مقدس در آبان ماه 86 و در حاشيه برگزاري جشنواره دفاع مقدس در مورد آن گفت: "اين کتاب ضد دفاع مقدس است و ارزش هاي آن را مخدوش مي کند. با اين وجود ما نافي اعتبار ادبي آن نيستيم. در واقع مي توان گفت که اين کتاب با معيارهاي جايزه ما نمي خواند و در دفاع از دفاع مقدس نيست و تصويري زيبا از آن به دست نمي دهد "
با اين وجود در اغلب جوايز خصوصي که امسال در ايران برگزار شد کتاب "آبکنار" توانست برنده جايزه شود.
شخصيت هايي فارغ از دغدغه هاي معنوي
"آبکنار" چهل و يک ساله است. يعني در سال هاي آخر جنگ که قصه حول محور آن مي چرخد حدوداً بيست ساله بوده و قاعدتاً جبهه هم رفته است؛ حالا يا به عنوان سرباز وظيفه يا به عنوان بسيجي. ولي معلوم است که جبهه را ديده و جنگ را با تمام وجود حس کرده است. اين را مي شود از تمام جمله بندي ها و شخصيت پردازي هاي او فهميد.
شخصيت هايي که بي پروا از همه قيد و بندهاي مرسوم براي ايجاد همذات پنداري مخاطب با دفاع مقدس مي گريزند و اعلام مي کنند که در جنگ چه برنده باشي و چه بازنده، يک چيز مهم است. اين که " همه مردن، همه شهيد شدن. "آبکنار" در اين کتاب شخصيت هايي لزوماً روايت گر را آفريده است که بازي هاي زباني و شيطنت هاي کلامي از ويژگي هاي تفکيک ناپذير آنان است. شخصيت هايي که "انسان" را بازسازي مي کنند و فارغ از دغدغه هاي معنوي؛ نيازهاي دنيوي دارند. هوس سيگار مي کنند و کابوس استخر زنانه اي را مي بينند و در آتش اميال شخصي، شعله ور مي شوند. کابوسي که از نيازهاي انساني سرچشمه مي گيرد و چند جا به صورت سر بسته به آن اشاره مي شود.
عبور از خط قرمزها
به جرات مي توان گفت که نويسنده خارج از هر گونه تقدس گرايي هاي عرف و يک جانبه گرايي و در بعضي موارد با عبور از خط قرمز ها، واقعيات جنگ را به تصوير کشيده است. صحنه هايي که گاه به دلخراشي يک نبرد واقعي خواننده را در فضاي دلخواه قرار مي دهد.
"آبکنار" در کتابش با بيان جزئيات به صورت پراکنده و مقطع؛ به جنبه روايي مستند داستان کمک به سزايي کرده است. هر فصل به تنهايي هويت مستقل دارد و مي توان با نگاهي مو شکافانه گرايش زياد به داستان کوتاه را در آن مشاهده کرد.
نوعي تقديرگرايي و ناگزيري نيز بر فضاي رمان حاکم است. گويي هيچ راه فراري وجود ندارد و اين سرنوشت است که براي شخصيت ها تصميم مي گيرد. شايد به همين دليل باشد که فضاي دلهره بر ماجرا حاکم است.از لحاظ روانشناختي؛ دلهره احساسي است زاييده رويارويي با ناشناخته اي در طبيعت، حکومت، مردم يا خود. پس مي توان نتيجه گرفت که جنگ براي سربازان اين کتاب پديده اي ناشناخته و ناملموس است و از بد حادثه يا جبر طبيعت در اين زمان و مکان گرفتار آمده اند. شخصيت ها در طول داستان با اين قضيه درگيرند و همه اعمال شان تحت تاثير اين خط مشي اصلي است.
شايد تنها ايرادي که بتوان بر اين کتاب وارد کرد اين است که بيش از اندازه درگير فرم و سبک است و اين گاهي خواننده را خسته مي کند.
کاري که نويسنده در بعضي فصول رمان انجام مي دهد – به اعتقاد نگارنده – در واقع بروز رگه هاي نوعي فرماليسم پست-مدرنيستي است که در شيوه نگارش کتاب به چشم مي خورد و خصوصاً با نحوه به پايان بردن داستان به اوج خود مي رسد: "من شهيد شده ام".
در آخر براي اينکه بحث را جمع کنم و به يک جمع بندي کلي برسم؛ خواندن اين کتاب را به همه توصيه مي کنم.شايد چون بعد از خواندنش، چند روزي از تکرار و روزمرگي فاصله گرفتم. نمي دانم ! پس اگر اعتقاد داريد که ادبيات داستاني ما در سال هاي اخير زاينده پديده اي نو در اين حرفه نبوده است، "عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" را از دست ندهيد. همين !
آغاز سال جديد ميلادي مصادف بود با اکران فيلم هاي پر خرج و پر حاشيه اي که رونقي حيرت انگيز به سينماهاي آمريکا و اروپا داد. فيلم هاي پول سازي چون موضع مسلط و پرش گر مقام اول را در اين زمينه به خود اختصاص دادند، اما شکست هاي بزرگي چون عشق سال هاي وبايي نيز ناديده گرفته نشدند. نگاهي به هفت فيلم شاخص هفته گذشته انداخته ايم...
<strong>فيلم هاي روز سينماي جهان</strong>
<strong>موضع مسلط/ديدگاه Vantage Point
کارگردان: پيت تراويس. فيلمنامه: بري لوي. موسيقي: آتلي اوروارسون. مدير فيلمبرداري: امير مکري. تدوين: استوارت بيرد، ايگوالدي کاراسون، والديس اسکارسدوتير. طراح صحنه: بريجيت بروک. بازيگران: دنيس کوايد[تامس بارنز]، ماتيو فاکس[کنت تيلور]، فارست ويتاکر[هاوارد لويس]، برو سمک گيل[فيل مک کولاف]، ادگار راميرز[خاوير]، آيلت زورر[ورونيکا]، زوئي سلدانا[انجي جونز]، سيگورني ويور[رکس بروکز]، ويليام هرت[رئيس جمهور اشتون]، جيمز له گروس[تد هينکين]، ادواردو نوريه گا[انريکه]، ريچارد تي. جونز[هولدن]، سعيد تغمائويي[سوارز]. 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
اشتون رئيس جمهور آمريکا در مراسمي که با هدف نبرد جهاني با تروريسم در اسپانيا حضور مي يابد. تامس بازنز و کنت تيلور دو نفر از زبده ترين مامورين سرويس مخفي براي محافظت از وي انتخاب شده امد. اين اولين ماموريت بارنز پس از وقفه اي شش ماهه است. چون شش ماه قبل زماني که براي محافظت از رئيس جمهور خود را سپر گلوله تروريست ها کرده بود، به شدت زخمي شده بود. به نظر مي رسد که وي نتواند حفاظت از جان رئيس جمهور را به خوبي بر عهده بگيرد، چون در اولين لحظات مراسم رئيس جمهور مورد اصابت دو گلوله قرار مي گيرد. جمعيت حاضر در محل سراسيمه و هراسيده به هر طرف شروع به دويدن مي کنند. اين آشوب با انفجار بمبي در زير سکوي سخنراني به اوج خود مي رسد. بارنز که پس از شليک گلوله ها مردي مشکوک به نام انريکه را دستگير کرده، بعد از انفجار شاهد فرار او مي شود. هاوارد لويس يک توريست آمريکايي که در حال فيلمبرداري از اين واقعه تاريخي است تا آن را بعدها براي فرزندانش نمايش دهد، چيزهايي را ندانسته روي نوار ضبط مي کند. بارنز بعد از مشاهده فيلم ضبط شده توسط او، براي درک حوادث به اتومبيل گزارشگران تلويزيوني مستقر در محل مي رود. بعد از ديدن نوارهاي مراسم در مي يابد که توطئه اي گسترده در جريان است. مرکز عمليات محافظت از رئيس جمهور به درخواست هاي او پاسخ نمي دهد و جان رئيس جمهور واقعي نيز در خطر است. چون کسي که در مراسم هدف قرار گرفته، بدل وي بوده، اما اينک رئيس جمهور اشتون به چنگ تروريست ها افتاده و بارنز بايد تنها در صدد نجات وي برآيد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيت تراويس کارگردان ايرلندي تبار سابقه اي طولاني و مثبت در تلويزيون دارد. بخش هايي از سريال جا زدن، فرزندان ديگران، و هيئت منصفه را کارگرداني کرده و فيلم تلويزيوني هنري هشتم را نيز ساخته است. دومين فيلم بلند تلويزيوني اش Omagh [2004]نام داشت که به ماجراي بمب گذاري سال 1998 ارتش آزادي بخش ايرلند در يک اتومبيل که منجر به کشته شدن 29 نفر در شمال ايرلند شد، مي پرداخت. فيلم برنده جوايزي از جشنواره تورنتو، جشنواره فيلم هاي مستقتل ويکتوريا و بافتا شد. موضع مسلط اولين پروژه سينمايي تراويس به شمار مي رود که قرار بود در اکتبر سال گذشته به نمايش درآيد، اما پخش آن تا فوريه امسال به تعويق افتاد.
موضع مسلط يا ديگاه همان طور که از نامش پيداست به نمايش ديدگاه هاي مختلف از يک حادثه مي پردازد. نوعي بازي با روايت و زمان سينمايي در قالب فيلمي اکشن با پس زمينه مشکوک سياسي که در هفته اول نمايش خود نزديک به 23 ميليون دلار در گيشه به دست آورده و مي رود تا يکي از پر فروش هاي آغاز سال تازه ميلادي شود. سهم اصلي اين نمايش پر خرج، پر هيجان و انرژيک متعلق به فيلمنامه نويس، کارگردان و فيلمبردار و تدوينگر آن است. بازيگران کمترين نقش و سهم را دارند. سيگورني ويور جز در سکانس ابتدايي فيلم حضور چنداني ندارد، ادواردو نوريه گا و ديگران نيز و حتي دنيس کوايد که ظاهراً قهرمان اصلي اين ماجرا باشد به اندازه فارست ويتاکر از فيلم سهم برده است. موضع مسلط نشان دهنده خلاقيت عواملي است که از يک قصه عامه پسند نه چندان تازه يک تريلر کوبنده ساخته اند. ايده را با زدن رنگي از تروريسم و حوادث روز-آن هم به شکلي پر رنگ- به روز کرده اند و با استفاده از ديدگاه 8 نفر[هر کدام از اين ديدگاه هاي متفاوت زماني تقريباً 10 دقيقه اي را به خود اختصاص داده اند] آن را بارها و بارها با اختلاف هايي جزئي از نظر زماني روايت کرده اند، و بر خلاف تصور تماشاگران به ورطه زياده گويي يا تکرار مکررات دچار نشده اند. شاخص ترين ترفندي که براي گريز از اين ورطه انديشيده شده، بر ملا شدن حضور بدل رئيس جمهور در صحنه و در نتيجه پيچيده تر شدن گره هاي دراماتيک فيلم است.
چکيده هدف نويسنده و کارگردان فيلم در پوستر آن نيز منعکس شده و قرار است تا با کنار هم گذاشتن اين 8 روايت به هويت سو قصد کنندگان و طرح کلي نقشه ترور دست پيدا کنيم. تهيه کننده فيلم مطابق معمول از تاثير فيلم راشومون کوروساوا بر سازندگان فيلم سخن رانده، اما موضع مسلط/ديدگاه چيزي بيشتر از تاثير پذيري صرف را به نمايش مي گذارد. بيهوده نخواهد بود اگر چند سال گذشته راه به مدد توليد سه گانه بورن و اکشن هايي متفاوت دوران رنسانس اين ژانر بناميم و بدون شک فيلم فعلي نيز در اين روند جايگاه مناسبي به خود اختصاص خواهد داد.
متاسفانه تا اين لحظه موفق به ديدن Omagh نشده ام، اما ديدن موضع مسلط/ديدگاه نويد بخش ظهور کارگرداني با استعداد است. فراموش نکنيد که پل گرين گراس نيز با فيلمي درباره وقايع ايرلند-يکشنبه خونين- به شهرت رسيد و بعد دو قسمت متاخر سه گانه بورن را کارگرداني است. هر چند پيت ديويس در اولين تجربه سينمايي خود در ژانر اکشن قبل مقايسه نيست، اما شباهت هاي ميان کارنامه او و گرين گراس مرا متقاعد به ديدن فيلمي بسيار کوبنده تر در آينده مي کند. ولي تا آن روز همين يکي را دريابيد!ژانر: اکشن، درام، مهيج.
<strong>پرش گر Jumper
کارگردان: داگ ليمان. فيلمنامه: ديويد اس. گاير، جيم اولز، سايمون کينبرگ بر اساس داستاني از استيون گولد. موسيقي: جان پاول. مدير فيلمبرداري: بري پيترسون. تدوين: سار کلاين، دين زيمرمن، دان زيمرمن. طراح صحنه: اليور شول. بازيگران: هيدن کريستينسن[ديويد رايس]، جيمي بل[گريفين]، ساموئل ال. جکسون[رولند]، ريچل بيلسون[ميلي هريس]، دايان لين[مري رايس]، مايکل روکر[ويليام رايس]، آنا سوفيا راب[کودکي ميلي]، مکس تيروت[کودکي ديويد]. 88 و 90 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
ديويد رايس نوجواني کم رو عاشق ميلي هريس است. اما زماني که گوي بلوريني به وي هديه مي دهد، مورد تمسخر مارک-پسر قلدر مدرسه- قرار مي گيرد و سانحه اي سبب افتادن وي به درون درياچه يخ زده مي گردد. اين واقعه باعث مي شود تا ديويد-که همه او را مرده مي پندارند-قابليت جهش از مکاني به مکاني ديگر را در وجود خود کشف کند. مادر ديويد زماني که او پنج ساله بوده آنها را ترک کرده و ديويد که به تنهايي با پدرش زندگي مي کند. او در بازگشت به خانه با پدر خشمگين خود روبرو شده و از خانه فرار کرده و ناپديد مي شود. مدتي بعد با استفاده از قابليت خود دست به سرقت از بانک ها مي زند. پليس عاجز از يافتن رد اوست، اما ماموري به نام راولينز قصد دست برداشتن از تعقيب وي را ندارد. هشت سال بعد، زماني که ديويد زندگي شاد و آرامي براي خود فراهم آورده، سر و کله راولينز با سلاحي بديع پيدا مي شود. چون راولينز که زندگي خود را وقف نابودي افرادي نموده که قادر به پرش از مکاني به مکاني ديگر هستند. ديويد مي گريزد و بعد از هشت سال تصميم به بازگشت به شهر خود و يافتن ميلي مي گيرد. ميلي که از بازگشت وي خوشحال است، مي پذيرد تا به همراه وي به سفري دور دنيا که هواره آرزويش را داشته، برود. اما با پديدار شدن مامورين روالينز در رم همه چيز به هم مي ريزد. ديويد که همزمان با جوان پرش گر ديگري به نام گريفين آشنا شده، بعد از روانه کردن ميلي به آمريکا مخفي مي شود. اما روالينز با گروگان گرفتن ميلي وي را به دامي که تعبيه کرده فرا مي خواند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
داگ ليمان متولد 1965 نيويورک است. در 1988 از دانشگاه براون-مرکز بين المللي عکاسي- و در سال 1992 از مدرسه سينما و تلويزيون USC فارغ التحصيل شده است. پدرش آرتور ال. ليمان وکيل و مشاور حقوقي برجسته اي است که در ماجراي ايران-کنترا طرف مشورت سنا بود. ليمان فيلمسازي غير حرفه اي را از مقطع راهنمايي آغاز کرد. بعدها در دانشگاه براون شبکه تلويزيوني کابلي تاسيس کرد و خود اولين مديرش شد. اولين فيلم بلندش کمدي مهيج Getting In را در سال 1993 به عنوان پروژه پايان نامه تحصيلي خود جلوي دوربين برد. دومين فيلمش الواط نام داشت که دو سال بعد آن را کارگرداني کرد که در جشنواره فيلم هاي اروپايي خوش درخشيد و از سه جشنواره ديگر نيز جوايزي به دست آورد. اما شهرت واقعي سه سال بعد با فيلم برو نصيب وي شد. يک کمدي مهيج جنايي که نام وي را به عنوان فيلمسازي مستقل و خوش آتيه بر سر زبان ها انداخت. استقبال خوب منتقدين باعث شد تا تهيه کنندگان مقتدر هاليوود ساخت اولين قسمت از سه گانه جيسون بورن را به وي بسپارند. هويت بورن از ليمان چهره کارگرداني قابل اعتماد براي پروژه هاي عظيم را ساخت، اما سبب نشد تا دو قسمت بعدي را به وي بسپارند. اتفاقي فرخنده که باعث شد سکان هدايت اين سه گانه در دستان گرين گراس قرار بگيرد. ليمان نيز پروژه اي بزرگ ديگري به نام آقا و خانم اسميت با شرکت دو ابرستاره امروز هاليوود-براد پيت و آنجلينا جولي- به دست آورد. و اينک پس از سه سال با پروژه اي عظيم به نام پرش گر بازگشته تا بار ديگر قدرت نمايي کند. پروژه اي که با شايعات بسيار مبني بر حضور امينم در نقش اصلي آن براي تماشاگران بسياري نامي شناخته شده بود.
داگ ليمان با استفاده از بودجه اي 85 ميليون دلاري موفق شده تا با ايده Teleportation که به تازگي پس از پخش سريال قهرمانان و سفر هيرو ناکاموراي ژاپني در زمان و مکان طرفداران زيادي يافته، يک فيلم خوش ظاهر و غلط انداز روانه پرده سينماها کند. اما در پس اين ظاهر خوش آب و رنگ استخوان بندي قدرتمندي وجود ندارد. پرش گر وارث ناخلف موجي است که با ماتريکس و تبديل بازي هاي ويديويي به وجود آمد. و بر خلاف ماتريکس فاقد تعقل و تفکر است. مي توان گفت بيشتر به يک بازي کامپيوتري شبيه است که پر شده از لوکيشن هاي دلفريب سراسر دنيا-از مجسمه ابوالهول در مصر تا Colosseum در رم- و جدال ميان يک شرآفرين مومن و پسر خوش قلب و صاحب توانايي خارق العاده که داستاني کليشه اي از عشق او به يک دختر و جدال بر سر نجات وي از چنگ همين ادم بده قصه در پايان انتظارتان را مي کشد. همه اينها براي ساختن يک محصول پول ساز و مطمئن کافي است. اما در اين ميان چه بر سر استعدادي چون داگ ليمان آمده است؟!
پرش گر در دو هفته اول نمايش خود بيش از 56 ميليون دلار به دست آورده و با اين روند شايد قسمت هاي بعدي هم توليد شوند. اما آن چه مسلم است پس از صرف اين فيلم با مقداري ذرت بو داده و نوشابه غير الکلي در سينما به سرعت آن را فراموش خواهيد کرد. اما لطفاً به خاطر بسپاريد که سازنده آن همان کارگردان فيلم برو است و اين که چگونه هاليوود مي تواند استعدادها را تلف-نه ببخشيد- در خود حل و سربراه کند!ژانر: اکشن، ماجرايي، علمي تخيلي، مهيج.
<strong>ديوانۀ پول Mad Money
کارگردان: کالي خوري. فيلمنامه: گلن گرس بر اساس فيلمنامه اوليه جان ميستر و فيلمنامه پول فعال اثر نيل مک کي و تري وينسور. موسيقي: مارتي ديويچ، جيمز نيوتن هاوارد. مدير فيلمبرداري: جان بيلي. تدوين: وندي گرين بريکمونت. طراح صحنه: برنت تامس. بازيگران: دايان کيتون[بريجت کارديجن]، کتي هولمز[جکي ترومن]، کويين لطيفه[نينا بروستر]، تد دانسون[دان کارديجن]، آدام روتنبرگ[باب ترومن]، استيون روت[گلوور]، کري سمک دانلد[برايس آربوگاست]، راجر کراس[بري]. 104 دقيقه. محصول 2008 آمريکا.
بريجيد کرديجن وقتي درمي يابد که در معرض از دست دادن خانه خويش است و ديگر قادر به ادامه زندگي متوسط و آسوده اش نيست، شوکه مي شود. شوهرش دن پس از سي سال کار خود را از دست داده و در جستجوي کار است. اما تلاش هاي وي موفقيت آميز نيست. بريجيد نيز که تنها تخصص اش ادبيات انگليسي است، مجبور مي شود در جست و جوي کار بربيايد. اما تنها شغلي که گيرش مي آيد نظافت چي شدن در ساختمان بانک اندوخته فدرال کانزاس سيتي است.جايي که پول هاي فرسوده را از دور خارج و معدوم مي کنند. بريجيد به زودي مي فهمد با دو زن ديگر-مادر مجردي به نام نينا و دختر جواني به نام جکي- در زمينه بي پولي همدرد است. آنها نيز مشکلاتي دارند که تنها با پول حل مي شود. بريجيد پس از جلب موافقت آنها مقشه اي ساده و اما غير قابل کشف براي سرقت پول هاي کهنه طراحي مي کند. اولين سرقت با موفقيت انجام مي شود، اما حرص و طمع بريجيد و جکي باعث مي شود به اين کار ادامه دهند. پس از سه سال سرقت مداوم، خرجبي رويه پول توسط بريجيد توجه مامور خزانه داري را جلب کرده و تصميم به دام انداختن آنان مي گيرد. نينا و جکي به دام مي افتند، اما بريجيد مي گريزد و با گرفتن وکيل آنها را خلاص مي کند. به نظر مي رسد همه پول هاي مسروقه نيز از بين رفته، ولي چند ماه بعد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
کارولاين آن خوري متولد 1957 سن آنتونيوي تگزاس است. پدر و مادرش دکتر بودند، اما کالي در دانشگاه معماري خواند و بعد مجذوب نمايش شد. در 1982 به لس آنجلس نقل مکان کرد ودر انستيتوي استراسبرگ درس خواند. براي شرکت هاي تبليغاتي کار کرد و سرانجام با نوشتن فيلمنامه تلما و لوئيز در 1991 و کسب جوايز گولدن گلاب، جايزه اتحاديه نويسندگان و اسکار بهترين فيلمنامه ورودي خيره کننده به سينما را تجربه کرد. بعد از نوشتن فيلمنامه چيزي براي صحبت کردن در 1995 شروع به نوشتن فيلمنامه Divine Secrets of the Ya-Ya Sisterhood کرد تا خود آن را کارگرداني کند. فيلم در سال 2002 به نمايش در آمد و به رغم تم زنانه قابل توجهش-رابطه مادر و دختر و تم رفاقت- نتوانست بيش از يک فيلم متوسط ارزيابي شود. شايد همين امر باعث شد تا وقفه اي چند ساله ميان دو فيلم سينمايي وي حاصل شد. خوري در اين فاصله شش ساله تنها يک فيلم تلويزيوني به نام هاليس و رئا در 2006 کارگرداني کرد که درامي زنانه و باز متوسط بود. و اينک با ديوانۀ پول بار ديگر زير فيلمي متوسط امضا انداخته که همچون کارهاي پيشين وي تمي زنانه و درباره رفاقت ميان زن ها دارد.
ديوانۀ پول متعلق به موج فيلم هاي زن پسندي است که قرار است طليعه دار نهضت زن ها هم مي تواند باشند. فرقي نمي کند در چه زمينه اي، چون قرار است سيادت مردها حتي در دنياي مجازي به چالش طلبيده شود. اين موج مي تواند سبب وزيدن نسيمي تازه بر سينماي به شدت مردانه امروز دنيا باشد. اما کاش در همين حد باقي مي ماند. اگر کالي خوري با واقع گرايي تلما و لوئيز به اين کار ادامه مي داد، مي توانست راهي را که در دل همين سيستم بي رحم براي تثبيت موقعيت زن ها يافته بود، گسترش داده و قوام دهد. اما تنها پيرنگ رفاقت در ميان زن ها و شورش و تشبث آنان به کارهاي مردانه در فيلم هاي بعدي ادامه يافت و در فيلم 22 ميليون دلاري فعلي نيز امتداد پيدا کرده است. البته فروش 21 ميليون دلاري ديوانۀ گول نشان مي دهد که هنوز اين موج طرفداران قابل توجهي دارد، پس اين وظيفه کالي و ديگر بانوان است که دستي به سر گوش همين موج بکشند. پيرايش اش کرده و پيرنگ ها نو به آن بيفزايند.
ديوانۀ پول يا پول ديوانه قدرت دخترها را در طرح و اجراي يک سرقت بي عيب و نقص به نمايش مي گذارد و بر خلاف تصور تماشاگران که با ديدن صحنه هاي بازجويي خرده شده در طول فيلم ميان فلاش بک هاي طولاني که به شرح ماجرا اختصاص دارند، يقين پيدا کرده که همگي دستگير شده اند در پايان با زيرکي هر چه تمام موجبات خلاصي و حتي خوشبختي دخترها را فراهم مي کند. نينا نزد فرزندانش باز مي گردد و مهعشوقي نيز به دست آورده، حال و روز جکي و بريجيت نيز چندان بد نيست و چند ماه بعد که مشخص مي شود بريجيت مقداري زيادي از پول ها را در زير زمين پاتوق هميشگي شان مخفي کرده، شادي هر سه تکميل مي شود.
بزرگ ترين دستاورد کالي خوري در اين فيلم استفاده از سه بازيگر از سه نسل مختلف و حتي تبار مختلف است. نمونه کامل يک انتخاب بازيگر صحيح و استفاده از شيمي ميان آنها که توانسته جذابيت فيلم را تضمين کند. دايان کيتون سالخورده هنوز شيطنت جواني را دارد، کتي هولمز نمونه کاملي از نسل جوان شيفته پول را ارائه مي دهد و کوئين لطيفه هميشه دوست داشتني هم نمونه مادر مجرد خوب و لايق يک عاشق حسابي را با لوندي خاص خود ايفا مي کند. اگر توقع تعقل و تفکر يا حتي عمق از ديوانۀ پول داريد، اشتباه مي کنيد. ولي اگر به دنبال دو ساعت تفريح خالص هستيد، آدرس درستي به شما داده اند!ژانر: کمدي، جنايي.
<strong>عشق سال هاي وبايي Love in the Time of Cholera
کارگردان: مايک نيويل. فيلمنامه: رونالد هاروود بر اساس کتاب گابريل گارسيا مارکز. موسيقي: آنتونيو پينتو. مدير فيلمبرداري: آفونسو بيتو. تدوين: مايک آدزلي. طراح صحنه: ولف کروگر. بازيگران: خاوير باردم[فلورنتينو آريزا]، جيووانا متزوجورنو[فرمينا دزا اوربينو]، بنجامين برات[دکتر ژووه نال اوربينو]، کاتالينا ساندينو موره نو[هيلده براندا]، هکتور اليزاندو[دون لئو]، ليو شرايبر[لوتاريو توگات]، آنا کلوديا تالانکون[اليمپيا زوله تا]، فرناندا مونته نگرو[ترانسيتو آريزا]، اوناکس اوگالده[فلورنتينوي جوان]، جان لگوئيزامو[لونزو دزا]. 139 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه بهترين آواز از مراسم گولدن گلاب/شکيرا براي ترانه Despedida.
ورود خانواده تاجري به نام لورنزو دزا به شهر زندگي فلورنتينو آريزاي جوان را به هم مي ريزد. او که پس از مرگ پدرش با مادر پير خود زندگي مي کند و شغلي در تلگراف خانه شهر دارد، عاشق فرمينا دختر دزاي تاجر مي شود. اما مخالفت دزا باعث مي شود تا فرمينا به دهکده و فلورنتينوي جوان نيز با کمک عموي ثروتمندش براي فراموش کردن اين عشق به مکاني دور افتاده فرستاده شدند. پس از گذشت مدتي طولاني با جنگ و شيوع وبا، فرمينا به دنبال يک بيماري با دکتر اوربينو آشنا شده و با اصرار پدر با وي ازدواج مي کند. فلورنتينو نيز که تصادفاً سکس را کشف کرده و قصد داشته تا بکارت خود را براي محبوب حفظ کند، به خود مي قبولاند که بايد به خاطر عشق اش به فرمينا انتظاري طولاني را تحمل کند. انتظاري که نيم قرن طول خواهد کشيد....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
تعجب آور نيست که به رغم ساخته شدن نزديک به 40 فيلم از روي نوشته هاي گابريل گارسيا مارکز کمتر فيلمي در ياد و ذهن منتقدان و تماشاگران دوستدار ادبيات رسوب کرده و ارزشي همسان با کتاب هاي وي نيافته باشد. تعجب آورتر اين که خود گابو به رغم تحصيل در رشته حقوق و سپس روزنامه نگاري مدت ها به فيلمنامه نويسي نيز اشتغال داشته و قبل از به دست آوردن جايزه نوبل فيلم کوتاهي نيز به نام خرچنگ آبي رنگ کارگرداني کرده است. تنها فيلم موفقي که از وي در منابع مکتوب به چشم مي خورد سال هاي طاعوني 1979 است که فيلمنامه آن را خودش به همراه خوآن آرتورو برنان نوشته است. تا امروز دو رمان از سه رمان بسيار مشهور او[صد سال تنهايي، وقايع نگاري يک مرگ از پيش اعلام شده و عشق سال هاي وبايي] به فيلم برگردانده شده اند، اما هيچ کدام نتوانسته اند ذره اي از ظرافت هاي سبک او-رئاليسم جادويي- را بازتاب دهند. شايد به همين خاطر است که تاکنون کسي جسارت نزديک شدن به شاهکار وي صد سال تنهايي را نيافته و تنها کسي که مي توانست چنين کاري کند-لوئيس بونوئل کبير- سال هاست که رخ در نقاب خاک کشيده و گابو در سپردن آن به دست نامحرمان تعلل مي کند. در اين ميان وقايع نگاري يک مرگ از پيش اعلام شده که فرانچسکو رزي ايتاليايي شش سال پس از انتشار کتاب به فيلم برگرداند در مقايسه با فيلم اخير نمونه بسيار بهتري است که دليلش را بعد از نگاهي به کارنامه مايک نيويل عرض مي کنم.
مايکل کورمک نيويل 65 ساله متولد سنت البانز هرتفورد شاير انگلستان است. در دانشگاه کمبريج درس خوانده، سه سال دوره آموزشي در تلويزيون گرانادا را از سر گذرانده، در تئاتر صاحب تجربه است، در زمينه نمايش هاي تلويزيوني فارغ التحصيل شده و همکاري پر ثمري با افرادي چون ديويد هر، ديويد ادگار، جان آزبرن و جک روزنتال داشته است. او که به تازگي دکتراي افتخاري هنر را از دانگاه لينکلن انگلستان دريافت کرد، از سال 1964 با فيلم شارون شروع به کارگرداني کرده و تا امروز بيش از 60 فيلم تلويزيوني، سريال و فيلم بلند سينمايي ساخته است. مهم ترين فيلم هاي کارنامه او يک ماجراي خيلي خيلي بزرگ[1995]، رقصيدن با غريبه[1985]، آپريل افسونگر[1992]، درون غرب[1992] و مشهورترين فيلم او چهار عروسي و يک تشيع جنازه[1994] است. البته اگر هري پاتر و جام آتش [2005] را فراموش کنيم!
عشق سال هاي وبايي قبل از شروع به توليدش به اندازه کافي پروژه پر سر وصدايي بود. جدال سه ساله تهيه کننده با مارکز براي کسب حقوق سينمايي آن، اختصاص بودجه اي 45 ميليون دلاري، انتقال محل فيلمبرداري از کلمبيا به برزيل به دلايل امنيتي و... هاله اي از رمز و راز را در اطراف آن پديد آورد. اما بر خلاف تصور و شايد با توجه به پيشينه برگردان هاي آثار مارکز فيلم نهايي آش دهن سوزي از آب در نيامد. چون سکان دار آن مرد اين درياي پر تلاطم نبود!
حاصل اين پروژه بزرگ چيزي جز حسران مادي[فروش 4 و نيم ميليوني در آمريکا] و معنوي براي سازندگانش نبود. مي شود فيلم را يک کمدي اشتباهات در پشت صحنه ناميد. از انتخاب غلط کارگردان بگيريد تا بدترين انتخاب بازيگر در سال هاي اخير که سبب شده تا بازي بازيگراني چون خاوير باردم و بنجامين برات نيز به هدر رود. نامناسب ترين شخص جيووانا متزوجورنو ايتاليايي در نقش دختري لاتيني است که در زير گريمي بسيار بد قرار است نقش دختري نوجوان و سپس زني در سنين مختلف تا 70 سالگي را بازي کند. اين وصله ناجور در کنار انتخاب جان لگوييزامو و ليو شرايبر که به نوبه خود تلف شده اند، هارموني گوشخراشي توليد مي کند که صداي مارکز از وراي ان به گوش نمي رسد. جدا از ناتواني سينما در برگردان سبک رئاليسم جادويي به فيلم[به اعتقاد من فقط انيميشن مي تواند به قصه هاي مارکز جلوه اي تصويري ببخشد، چون هر اتفاقي در اين گونه محتمل است] بايد به نحوه اقتباس ناشيانه هاروود نيز اشاره کرد که مضمون جدال عشق و سکس کتاب ستايش شده مارکز را درنيافته است. به همين خاطر خواهش مي کنم دوستداران ادبيات و مخصوصاً مارکز به ديدن اين فيلم نروند. دوستداران کارهاي متوسط رو به بالاي نيويل نيز همين طور، چون تنها نتيجه آن سرخوردگي شديد و افسوس بر پول و استعدادهاي هدر رفته خواهد بود! اين نصحيت شامل حال دوستداران فيلم هاي عاشقانه نيز مي شود!ژانر: درام، عاشقانه.
<strong>دارجلينگ ليميتد The Darjeeling Limited
کارگردان: وس اندرسون. فيلمنامه: وس اندرسون، رومن کاپولا، جيسون شوارتزمن. مدير فيلمبرداري: رابرت دي. يئومان. تدوين: اندرو وايزبلوم. طراح صحنه: مارک فرايدبرگ. بازيگران: اوئن ويلسون[فرانسيس]، ادرين برودي[پيتر]، جيسون شوارتزمن[جک]، آمارا کاران[ريتا]، والي وولودارسکي[برندن]، واريس آهلواليا[سر مهماندار]، عرفان خان[پدر]، باربه شرودر[مکانيک]، کاميلا راترفورد[اليس]، بيل موري[تاجر]، انجليکا هيوستون[پاتريشيا]. 91 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نامزد جايزه بزرگ بهترين فيلم از جشنواره گيخون، نامزد شير طلايي جشنواره ونيز.
سه برادر به نام هاي فرانسيس، پيتر و جک ويتني پس از مرگ پدرشان تصميم مي گيرند عليرغم اختلافاتي که با يکديگر دارند، به سفري مشترک رفته و مادرشان را براي حضور در مراسم تدفين پدر قانع کنند. آنها براي رسيدن به محل اقامت مادرشان، بايد طول هندوستان را با قطار طي کرده و به اقامت گاه مادرشان-يک صومعه- برسند. در طول راه حوادثي-از جمله رابطه جک با ريتا مهماندار زيباي قطار و دوست دختر رئيس قطار- باعث مي شود تا از قطار بيرون انداخته شوند و سفرشان نيمه کاره بماند. اما تلاش سه برادر براي نجات کودکاني که هنگام گذر از رودخانه دچار حادثه مي شوند و شرکت در مراسم تدفين يکي از آنها سبب اتحاد مجددشان شده و تصميم به ادامه راه مي گيرند. اما زماني که به صومعه رسيده و با مادر خود روبرو مي شوند، در مي يابند که وي به هيچ وجه خيال ندارد تا در مراسم تدفين شرکت کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
وسلي ولز اندرسون متولد 1969 هيوستون، تگزاس فارغ التحصيل دانشگاه آستين- طرفدار سر سخت فيلم هاي مارتين اسکوسيزي که همواره در فيلم هايش خانواده هاي از هم گسيخته را به نمايش مي گذارد- از اميدهاي آينده سينماي آمريکاست که نشريه اسکواير به او لقب اسکورسيزي ثاني داده است. اندرسون در 1994 با ساخت فيلم Bottle Rocket –برنده جايزه ويژه جشنواره لون استار، جايزه نسل نوي جشنواره لس آنجلس و فيلمساز جوان مراسم MTV- شروع به کارگرداني کرد. چهار سال بعد دومين فيلمش راشمور موفقيت مالي و هنري را برايش به ارمغان آورد و در سال 2001 خانواده سلطنتي تننبام شهرت بين المللي را نصيب او کرد. اندرسون که با فواصل سه ساله فيلم مي سازد در سال 2004 با فيلم زندگي در زير آب با استيو زايسو دومين نامزدي خرس طلاي جشنواره برلين را تجربه کرد و اينک پس از وقفه سه ساله ديگري با دارجيلينگ ليميتد بازگشته است.
فيلم هاي اندرسون به رغم باطن غمگين و گاه پيچيده خود ظاهري شاد، مفرح و حتي گاه کمدي دارند. نقيضه هايي که هر چيزي را دست مي اندازند و گاه آن را ستايش مي کنند. مانند همين دارجلينگ ليميتد که با اولين ديالوگ هاي اوئن ويلسون درمي يابيم که قرار است هجويه سفرهاي جاده اي و اديسه وار باشد-که هست- و در نيمه راه جديتي قابل قبول يافته و واقعاً تبديل به مکاشفه اي روحي براي سه برادر مي شود.
دارجلينگ ليميد در عين حال ستايش نامه اندرسون از کشور هند و سينماي آن و مخصوصاً ساتياجيت راي است که از موسيقي فيلم هاي وي در اين فيلم استفاده کرده است[با کمک رندال پاستر]. در عين حال نگاهي که به هندوستان دارد رگه هايي از الهام از فيلم رودخانه[ژان رنوار] را نيز حمل مي کند. فيلم که با بودجه 17 و نيم ميليون دلار توليد شده و فروشي در همين اندازه نيز به دست آورده است، نمونه کاملي براي آشنايي با سينماي اندرسون براي کساني است که تا امروز بخت تماشاي فيلمي از او را نداشته اند.
شخصيت هاي جذاب فيلم هاي وي يادآور کمدي هاي کلامي برادران مارکس و فيلم هاي دوره جوانان خشمگين انگلستان است. کمدي فيزيکي در کنار تحول روحي شخصيت ها مجموعه اي چشم نواز در دل چشم اندازهاي رنگين هندوستان خلق مي کند و بار ديگر سحر آميز بودن هندوستان را يادآوري مي کند. ظريفي مي گفت ممکن نيست کسي به هند برود و اسير بوهاي آن و رنگ هايش نشود. اما تم غالب در سينما و ادبيات غرب شيفتگي روحي به اين قسمت از دنيا است. ظاهراً مدت هاست که کسي به غرب نمي رود و شعار هاليوود تغيير يافته است. پس هر کس که نيازمند يافتن خويش است بايد به اين جمله گوش بسپارد: به هند برو مرد جوان! ژانر: ماجرايي، کمدي، درام.
<strong>کنترل Control
کارگردان: آنتون کوربين. فيلمنامه: مت گرينهال بر اساس خود زندگي نامه دبرا کرتيس"Touching from a Distance". موسيقي: Joy Division، New Order. مدير فيلمبرداري: مارتين روهه. تدوين: اندرو هولم. طراح صحنه:کريس روپ. بازيگران: سام رايلي[ايان کرتيس]، سامانتا مورتون[دبي کرتيس]، کريگ پارکينسون[توني ويلسون]، الکساندرا ماريا لارا[آنيک اونوره]، جيمز آنتوني پيرسون[برنارد سامر]، جو اندرسون[هوکي]، توبي کبل[راب گرتون]، هري تريدوي[استيو موريس]، اندرو شريدان[تري]، رابرت شلي[تويني]. 121 دقيقه. محصول 2007 انگلستان، آمريکا، استراليا، ژاپن. برنده جايزه کارل فورمن براي بهترين نويسنده تازه کار و نامزد جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر زن نقش مکمل/مورتون از مراسم بافتا، برنده جايزه بهترين بازيگر و نامزد جايزه بزرگ جشنواره فيلم براتيسلاوا، برنده جايزه بهترين فيلم-بهترين کارگردان-بهترين بازيگر زن/توبي کبل-بهترين بازيگر تازه کار/رايلي-بهترين فيلمنامه و بهترين دستاورد تکنيکي از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيايي، نامزد جايزه طلايي مراسم Camerimage، برنده دوربين طلايي-نشان سينماي اروپا و جايزه نگاه جوان از جشنواره کن، برنده هوگوي طلايي بهترين بازيگر/رايلي و بهترين فيلمنامه از جشنواره شيکاگو، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم Chlotrudis، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد و بهترين فيلم از جشنواره ادينبرو، برنده جايزه منتقدان براي بهترين فيلم از جشنواره هامبورگ، نامزد 8 جايزه مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه محبوب ترين فيلم از جشنواره ملبورن، نامزد بهترين بازيگر مرد از انجمن منتقدان آن لاين، برنده جايزه ويژه بهترين فيلم اول از جشنواره استکهلم.
ايان کرتيس جوان تنها و غمگيني است که پس از تحصيل کارمند اداره کاريابي شده و شغل دومي نيز به عنوان شاعر و خواننده گروهي به نام وارشاو[Warsaw] دارد. او با دختري به نام دبي آشنا و عاشق يکديگر مي شوند. پس از ازدواج ايان و دوستانش نام گروه را به جوي ديويژن [Joy Division] تغيير داده و اولين آلبوم خود را منتشر مي کنند. آلبوم با موفقيت روبرو شده و نام گروه بر سر زبان ها مي افتد. با افزايش شهرت گروه، زندگي خانوادگي دبي و ايان در آستانه بچه دار شدن از هم گسيخته مي شود و با وارد شدن دختري بلژيکي به نام آنيک اونوره به زندگي آنها رو به فروپاشي مي گذارد. ايان که ميان عشق به دبي و آنيک سرگردان است، با افزايش حملاتي صرع بيش از پيش دچار مشکل مي شود. ايان پس از مدتي، در حالي که نمي تواند احساسات خود نسبت به اين دو زن-هم چنين رفتارش را که بر اثر استفاده از داروهاي داراي عوارض جانبي مختل شده- را کنترل کند به خانه برمي گرد و پس از بگومگو با دبي خود را آشپزخانه دار مي زند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
آنتون يوهانس گريت کوربين فونويلنزوارد متولد 1955 زويد-هولاند است. عکاس مشهور هلندي که عکاس هايش از گروه هاي موسيقي U2 و R.E.M. و کليپ هايي که براي گروه هاي نيروانا، متاليکا و Depeche Mode ساخته، او را به محبوبيت رسانده است. او که از ستايش کنندگان Joy Division است، در اولين فيلمش روي زندگي ايان کرتيس آوازخوان اين گروه زوم کرده است.
شخصيت ايان کوين کرتيس[15 جولاي 1656- 18 مه 1980] چهره اصلي گروه چهار نفره Joy Division اولين بار در سال 2002 در فيلم 24 Hour Party People با بازي شون هريس در فيلمي سينمايي تصوير شد و اينک پس از شش سال فيلمي ديگر درباره مقطع هفت ساله آخر زندگي کرتيس توسط يکي از شيفتگانش ساخته شده است.
گروه Joy Division که توسط منتقدان موسيقي يکي از تاثير گذارترين و مهم ترين گروه هاي موسيقي پانک و post-punk ارزيابي شده، بعد از انتشار دو آلبوم با مرگ ايان کرتيس از هم پاشيد. اما فيلم کنترل بيشتر به زندگي شخصي کرتيس و رابطه عاشقانه اش با دبي و آنيک، بيماري صرع وي و تباه شدنش مي پردازد. فيلمي به غايت فکر شده درباره پشت صحنه دنياي موسيقي که با سرمايه 4 و نيم ميليون يورو توليد شده و اولين بار در دو هفته کارگردان هاي جشنوار کن به نمايش در آمد و تحسين منتقدان و تماشاگران بسياري را جلب کرد. فيلم ابتدا رنگي فيلمبرداري شد، اما بنا به دلايل فني-دانه دانه بودن تصاوير مانند فيلم هاي سوپر 8- به سياه و سفيد تبديل شد. همين اتفاق بر تاثيرگذاري و تلخي آن افزوده و آن را بدل به مرثيه اي براي نسلي از دست رفته کرده است. دوستداران اين نوع موسيقي-که من در ميان شان قرار ندارم- دلايل زيادي براي تماشاي فيلم دارند، اما توصيه مي کنم علاقمندان درام هاي واقعي نيز شانس تماشاي آن را از دست ندهند.
بزرگ ترين نقطه قوت فيلم بازي هاي حيرت انگيز بازيگران ناشناس آن است که براي حضور در اين فيلم نواختن الات موسيقي و آوازخواندن را ياد گرفته اند. فيلمنامه و کارگرداني هوشمندانه کوربين نيز جاي خود را دارد! ژانر: درام، زندگي نامه، موسيقي.
<strong>غرق شده در منهتن Adrift in Manhattan
کارگردان: آلفردو د ويلا. فيلمنامه: نت ماس بر اساس داستاني از آلفردو د ويلا. موسيقي: مايکل اي. لوين. مدير فيلمبرداري: جان فاستر. تدوين: جان کانيگليو. طراح صحنه: شارلوت بورک. بازيگران: هيتر گراهام[رز فيپس]، ويليام بالدوين[مارک فيپس]، دومينيک چيانسي[تومازو پنسارا]، ويکتور راسک[سايمون کولون]، اريکا مايکلز[کلر فيپس]، مارلنه فورته[مارتا کولون]، اليزابت پنيا[ايزابل پارادس]. 91 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. نام ديگر: 1/9. برنده جايزه بهترين فيلم ازجشنواره ايندياناپوليس، برنده جايزه از جشنواره پالم بيچ، برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره سن ديه گو، نامزد جايزه بزرگ داوران جشنواره سندنس.
رز فيپس چشم پزشک جوان پس از مرگ کودکش زندگي را بي اهميت يافته و ديواري ميان خود و دنيا کشيده و حتي از رابطه اش با شوهرش نيز چشم پوشي کرده است. تومازو پنسارا يکي از بيماران او که شيفته نقاشي است در کعرض از دست دادن بينايي خويش است. رز از او مي خواهد تا اين مسئله را با نزديکان خود در ميان بگذارد، اما تومازو نيز تنها است. تنها کسي که با او رابطه اي دوستانه دارد، بيوه اي لاتيني به نام ايزابل است. همزمان جواني خجالتي به نام سايمون که با مادر سلطه جويش زندگي و در يک مغازه عکاسي کار مي کند، براي فرار از تنهايي پس از قرض گرفتن يک لنز تله فتو شروع به عکاسي در خيابان هاي اطراف محل زندگي خود مي کند. در يکي از اين پرسه ها عکس هايي از رز فيپس مي گيرد و با تعقيب وي شيفته او مي شود. تومازو نيز قصد دارد تا بعد از مدت ها عشق خود را به ايزابل ابراز کند و به زودي زندگي اين سه نفر- که در منطقه مهتن زندگي مي کنند- با هم تقاطع پيدا مي کند.
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
زندگي هاي متقاطع در فيلم هاي امروزي چيز تازه اي نيست. موجي که چند سالي است آغاز شده و نمونه هاي شاخصي چون فيلم هاي اينياريتو را به خود ديده است. اين موج هنوز فروکش نکرده و زير و بم هاي آن اندک اندک در حال کشف و امتحان پس دادن است. غرق شده در منهتن نمونه ساده، جذاب و دوست داشتني و اندکي به دور از پيچيدگي غريب فيلم هاي اينياريتو است. فيلمي درباره درک انسان ها توسط يکديگر، ياري رساندن به همديگر و کشف لذت عشق و زيستن در کنار هم تا بتوان بر تنهايي ميان جمع غالب شد.
فيلم مستقل و کم هزينه [4 ميليون دلار بودجه] آلفردو د ويلا که با فيلم دومش Washington Heights در سال 2002 به شهرتي معقول دست يافت، مطالعه اي درباره انزوا در شهري بزرگ است. يعني دغدغه انسان معاصر اسير مدرنيسم در آغاز هزاره تازه که سايه تهديد کننده اش هر لحظه بر سر انسان ها گسترده تر مي شود. ارتباط فيزيکي و رو در رو جاي خود را به تماس از راه دور و نوع مجازي مي دهد و دور نيست زماني که برخورد نزديک از نوع اول معناي خود را از دست بدهد. دلايل اين انزوا براي هر کس متفاوت است. رز از غصه فقدان فکودکش که بر اثر سهل انگاري وي مرده، ديواري بلندي پيرامون خود کشيده و سايمون زير نفوذ مادري که جاي خالي پدر را در پسر جست و جو مي کند[تمايل جنسي پسر به مادر را نيز نبايد فراموش کرد که در صحنه همخوابگي با رز يادآوري مي شود]. در اين ميان تومازوي نقاش که با ترسيم پرتره مي کوشيده به انسان ها نزديک شود، مرد تنهاتري است که با از دست دادن چشم خود ياد مي گيرد از راه هاي ديگري با انسان ها ارتباطي واقعي تر برقرار کند.
غرق شده در منهتن نمونه کامل يک فيلم مستقل، فکر شده با سناريوي قوي و بازيگراني قدر است که ساخته شدن آنها در ميان فيلم هاي پر زرق و برق هاليوودي نشان از حفظ برخي ارزش ها انساني در ينگه دنيا دارد. توصيه مي کنم به تماشاي اين فيلم به ظاهر کوچک، اما در باطن بزرگ و انساني برويد. ارزش آن را دارد که وقت و پول گرامي تان را صرف ديدن اثري لطيف و ماندگار کنيد!ژانر: درام.
گفت وگو♦ سينماي جهان
ژولپي دلپي بازيگرفرانسوي را با فيلم هاي مستقل دهه 1990 شناختيم. بعدها در فيلم هاي بين المللي يا آمريکايي نيز او را ديديم، که حضورش در برخي پروژه ها مانند پيش از طلوع-ريچارد لينکليتر- محدود به بازي در آنها نبود. اينک وي پاي دومين فيلم بلندش نيز امضاء انداخته و در مقام فيلمنامه نويس، کارگردان و بازيگر اصلي فيلم؛ ماجراهاي زني پاريسي که به همراه محبوب آمريکايي اش به پاريس بازگشته را روايت مي کند. فيلمي که از سوي تماشاگران و منتقدان به شدت مورد استقبال قرار گرفت. پاي حرف هاي ژولي مي نشينيم که از دو روز در پاريس و خودش سخن گفته است...
گفت و گو با ژولي دلپيزن ها، مردها، سکس و حسادت
ژولي دلپي متولد 21 دسامبر 1969 پاريس است. فيلمسازي را در مدرسه فيلمسازي دانشگاه نيويورک[Tisch] آموخته و تا امروز در بيش از 30 فيلم بازي کرده است. او تنها فرزند آلبرت دلپي و ماري پي يه است. والدينش هردو بازيگر سينما و تئاترهاي آوانگارد بودند. پدرش گاهي دست به کارگرداني نمايش نيز مي زد. دلپي نيز از کودکي به والدينش پيوست و بارها روي صحنه ظاهر شد. در 14 سالگي نقشي در فيلم کارآگاه به کارگرداني ژان لوک گودار به دست آورد. دو سال بعد نقش اصلي فيلم بئاتريس به او پيشنهاد شد و توانست با دستمزد آن به نيويورک برود. اين اولين سفر او به نيويورک بود، اما علاقه اش به اين شهر باعث شد تا در سال 1990 براي هميشه در انجا ساکن شود. شهرت با فيلم اروپا، اروپا در سال 1991 به سراغش آمد. نقش يک دختر نازي به نام لني که عاشق پسري يهودي به نام سالومون پيرل مي شد. دو سال بعد انتخاب براي حضور در سه رنگ کريشتف کيسلوفسکي و بازي در نقش اول سفيد از وي چهره اي بين المللي ساخت. بازي در نقش سلين در برابر ايتن هاوک در فيلم پيش از طلوع[1995] بر محبوبيت وي در ميان تماشاگران آمريکايي افزود. ژولي اين نقش را بعدها در فيلم انيميشن Waking Life نيز بازي کرد و 9 سال بعد با در دنباله همين فيلم با نام پيش از غروب ظاهر شد و در نگارش فيلمنامه آن با لينکليتر همکاري کرد که به نامزدي جايزه اسکار ختم شد.
پيش از طلوع به عنوان يکي از بهترين فيلم هاي مستقل اين دهه مورد ستايش منتقدان نيز قرار گرفت و راه دلپي را براي بازي در محصولات گران قيمت هاليوودي مانند مرد گرگ نماي آمريکاي در پاريس هموار کرد. اما اين اتفاق فرجام خوشي نداشت و نقدهاي منفي از همه طرف نثار فيلم شد. اما ژولي همزمان با وقايع با ساختن فيلم پايان نامه اي Blah Blah Blah/چرت و پرت در 1995 شروع به فيلمنامه نويسي و کارگرداني کرد. از آن روز تاکنون نه فقط نويسندگي و کارگرداني کرده، بلکه تهيه کننده، آهنگساز، آوازخوان، دستيار فيلمبردار و انتخاب کننده بازيگر نيز بوده است. به نظر مي رسد که خواسته هر کاري را امتحان کند و از شاخه اي به شاخه ديگر پريده، اما هدف اصلي اش کار در رشته نمايش و کسب تجربه هاي بيشتر بوده که در سه فيلمي که بعد از چرت و پرت کارگرداني کرده، کاملاً مشهود است. آخرين فيلم او به نام دو روز در پاريس يک فيلم کوچک و در واقع شخصي و دوستانه است که او و يار غارش آدام گولدبرگ ساخته اند و ژولي در نقش يک فيلمساز مولف همه کارهاي عمده آن از جمله تهيه کنندگي اش را نيز بر عهده گرفته است. دو روز در پاريس به اختلاف هاي رفتاري آمريکايي و اروپايي ها-مخصوصاً فرانسوي ها- مي پردازد و نگاه دو انسان متفاوت به مقوله سکس را تصوير مي کند.
با مقياس از يک تا ده، فکر مي کني که چقدر شهرت داري؟اگر به يک هنرپيشه اي تازه کار نمره 1 بدهيم، و مثلاً به براد پيت 10 بدهيم، شهرت من شايد 5 باشد...؟
چه نقشي در اولين نمايش مدرسه اي به تو داده شد؟ در نمايش هاي مدرسه بازي نمي کردم. ولي در کودکي شعر دکلمه مي کردم. فکر مي کنم اولين شعري که خواندم از ويکتور هوگو بود در مورد کودکي خودش... اوه يادم آمد! وقتي پنج سالم بود پدرم مرا به بازخواني رومئو و ژوليت وا داشت. خودش هم رومئو شد! ولي نگران نباشيد! هيچ چيز غيرعادي درکار نبود.
کلمه مورد علاقه ات در زبان انگليسي چيست؟ کلمه ephemeral[زودگذر/ناپايدار].
آخرين بار کي در انظار عمومي لخت شدي؟وقتي 2 سالم بود!
اولين خاطره زندگيت چيست؟ در دوران بچگي ام در پاريس، روزي يک روباه مرده بيرون پنجره ام پيدا کردم. عجيب بود. به نظر مي آمد که از جايي نظير آزمايشگاه تحقيقاتي فرار کرده باشد... بهر حال خاطره بدي هم نبود، چون روباه خيلي قشنگي بود.
آهنگ منتخبت براي کاراوکي چيست؟ يک آهنگ ناز، و در مايه جاز! مثل "والنتاين بامزه من!" آخه من خيلي دختر نازي هستم!
وقتي بميري مي خواهي کجا بري؟بستگي دارد که جسدت سوزانده شود يا اينکه دفن بشوي! اگر دفن شدي که زير زمين مي ماني. اگر هم سوزانده شوي سر از يک قوطي کوچک روي ميز قهوه بچه هايت در مي آوري!
اگر مجبور بودي همه عمرت را با يک ستاره مشهور سر کني، چه کسي را انتخاب مي کردي؟احتمالاً اولش چنان وحشت مي کردم که فقط يک آدم واقعاً خونسرد مي توانست آرامم کند!... طرف بايد از مشاهير باشد، نه؟... با اين حساب، جيم جارموش را انتخاب مي کردم چون واقعاً خونسرد ترين شخصي است که مي شناسم.
هيچ وقت اسم خودت را در گوگل جستجو کردي؟بله! چون کنجکاو بودم بدانم که آيا سايتي در مورد من وجود دارد يا نه. اتفاقاً غافلگير شدم وقتي ديدم يک نفر سايت خيلي خوبي در مورد من راه انداخته. ظاهراً اين فرد مرا بهتر از خودم مي شناسد، چون هر وقت برنامه کار هاي بعدي خودم را فراموش مي کنم کافي است که سري به اين سايت بزنم!
<strong>اولين ستاره سينما که دلت را برد کي بود؟ هريسون فورد در فيلم امپراتوري دوباره ضربه مي زند. اين مرد هنوز هم خوش تيپ است! و همين طور ريچارد دريفوس در فيلم برخورد نزديک از نوع سوم.
<strong>اولين جايزه اي که گرفتي چه بود؟<strong>فکر ميکنم جايزه امپاير بود، چند سال پيش. [جايزه بهترين هنرپيشه زن براي فيلم پيش از غروب]. تا قبل از آن چندان جايزه اي دريافت نکرده بودم.
<strong>با کدام کاراکتر در کارتون اسکوبي دو بيشتر احساس نزديکي ميکني؟<strong>با خود اسکوبي دو! چون از همه چيز وحشت دارد و کاملاً هم ديوانه است!
<strong>الان توي جيبت چي داري؟</strong>اصلاً جيب ندارم! هنوز براي جيب داشتن خيلي زود است!
<strong>برويم سراغ دو روز در پاريس. ايده اصلي اين پروژه چطور متولد شد؟</strong>سال هاست که پروژه هايي مختلفي براي ساخت دارم، اما همه آنها پر هزينه بودن هستند. مثلا يکي از آنها فيلمي درباره سربازان ژاپني در جنگ جهاني دوم است و در اقيانوس آرام اتفاق مي افتد. از طرف ديگر مي خواستم فيلم را به زبان ژاپني بسازم. ولي يکي از دوستانم پيشنهاد کرد يک فيلم کم هزينه- مثل فيلم اولم- بسازم و اين که نبايد فيلم با تصويري که آدم ها از من در ذهن خودشان ساخته اند دور باشد. از پيش از غروب به اين طرف فکر مي کردم اگر فيلم هاي کم هزينه بسازم، پيدا کردن سرمايه کار راحتي خواهد بود. از طرف ديگر مي خواستم همزمان کار متفاوتي را تجربه کنم، يعني کاملاً بر عکس.
<strong>بر عکس پيش از غروب چطور چيزي از آب در مي آيد؟</strong>موقع نوشتن فيلمنامه دو روز در پاريس خيلي لذت بردم، ايمان داشتم که فيلم زيبا و شيکي خواهد شد. هميشه سعي مي کنم زياد به گذشته فکر نکنم و بيشتر به جلو نگاه کنم. اين فيلمنامه باعث شد چيزهاي متفاوتي حس کنم. مي خواستم کمي گستاخانه، از نظر سياسي داراي ديد غلط و حتي در برخي دقايق دور از نزاکت باشد. پيش از غروب بسيار رمانتيک و بامزه بود. در اين فيلم مشکلات بيشتري وجود دارد و کمتر رمانتيک است، يعني عشاق کمي دچار دردسر خواهند شد. اين هم يکي از تفاوت هاي نوشته هاي من است. فيلم بعدي ام نيز مي تواند چيز کاملاً متفاوتي باشد. از نوشتن در ژانرهاي متفاوت لذت مي برم.
<strong>شنيده ايم که فيلمنامه را تنها در طول چند هفته نوشته ايد؟</strong>هم بله و هم خير. اين روش نوشتن من نيست. طرح هاي زيادي مي نويسم و فکر مي کنم، ادامه آن هم به شکلي سريع به ذهنم مي آيد. نوشتن طرح اوليه پيش از غروب پنج روز طول کشيد، ولي ريچارد لينکليتر، ايتن هاوک و من روي ايده آن سال ها فکر و کار کرديم و بديهي است به کار ادامه داديم. همان چيز در مورد دو روز در پاريس هم صدق مي کند. طرح اوليه را خيلي سريع نوشتم، ولي تا آخرين روزهاي فيلمبرداري روي آن کار کردم.
<strong>مجبور بوديد فيلمبرداري سريع تمام کنيد؟</strong>چهار هفته طول کشيد. دوست داشتم يک روز بيشتر روي سکانس ميهماني کار مي کردم، اما راستش از سريع بودن روند کار خوشم آمد. براي تمرين اصلاً وقتي نداشتيم، و اين سخت ترين قسمت کار براي من بود. مثلاً دوست داشتم با آدام يک هفته اي تمرين مي کردم، اما مشغول بازي در يک فيلم ديگر بود و فقط 12 ساعت قبل از شروع فيلمبرداري به ما ملحق شد. بايد روي فيلم متمرکز مي شديم. حالا که به گذشته نگاه مي کنم، مي بينم که دوره تمرين مي تواند چيز بدي هم باشد.
<strong>دوستان و اعضاي خانواده تان هم در فيلم حضور دارند. اين را از قبل طراحي کرده بوديد؟</strong>وقتي تصميم گرفته باشيد با بودجه کم فيلم بسازيد، دوست داريد در اطراف آدم هايي حضور داشته باشند که به آنها اطمينان داريد، مثل اعضاي خانواده تان. از طرف ديگر بعضي قسمت ها را با فکر کردن درباره بازيگرها نوشتم. شخصيت جک را براي آدام گولدبرگ نوشتم، براي خانواده ماريون هم پدر و مادر خودم در ذهنم بود، چون که آنها واقعاً بازيگران خوبي هستند.
<strong>چه ميزان از ماجراي فيلم بر اساس تجربه هاي شخصي شما شکل گرفته؟<strong>اصلاً نمي شود گفت. البته به چيزهاي کوچکي مثل راننده تاکسي هاي نژادپرست در پاريس برخورد کرده ام. اما به نظر من اين اتفاق مي تواند براي خيلي ها بيفتد، يعني کاملاً يک چيز شخصي نيست.
<strong>آيا دو روز در پاريس يک کمدي عاشقانه است؟</strong>مي توانم بگويم بيشتر از آن که عاشقانه باشد، کمدي است. براي اين که نيمه تاريک فيلم و حرف هاي سياسي آن خيلي به چشم نخورد خيلي تلاش کردم. فيلم مي تواند احساس هاي هر کسي، زن يا مرد، فرانسوي يا آمريکايي را به چالش بکشد. ولي مي خواهيد باور کنيد يا نکنيد، تنها کساني که از فيلم آزرده شدند فرانسوي ها بودند. فرانسوي عادتي قديمي دارند: هرگز اشتباه هاي خودشان را به نقد نمي کشند، فکر مي کنند کامل و بي نقص هستند.
<strong>آيا يک حال و هواي ضد آمريکايي در فيلم وجود دارد، البته از ديد فرانسوي ها؟</strong>نه، اين دو فرهنگ را با هم مقايسه نمي کنم. اما چون در هر دو کشور زندگي کرده ام تفاوت هاي شان-حتي اگر زياد هم نباشد- مي توانم بينم. در دنياي يکساني زندگي مي کنيم، اما نگاه مان به موضوع هاي کلي مثل عشق، خانواده، کار فرق دارد. قصه فيلم درباره حسادت و مشکلاتي است که به خاطر آن در زندگي هر کسي پيش مي آيد.
<strong>آيا فرانسوي بودن به شما امکان خلق کمدي مي دهد؟</strong>بله، باهاش يک کمي بازي مي کنم. اين اطمينان را به شما مي دهم که خيلي ها خواهند گفت "اين فيلم درباره فرانسوي ها و آمريکايي هاست". اما فيلم در حقيقت به رابطه اي پنهان شده در پشت ماجراهاي زن ها و مردها و بعضي مسائل فرهنگي مي پردازد. مثلاً وقتي جک مي گويد: "من يک آمريکايي ام. اصلي ترين باور من حريم خصوصي است" خوب، اين حرف بيش از اين که يک حرف مردانه باشد، يک چيز آمريکايي است. از پنهان شدنش در پشت چيزهاي فرهنگي خوشم مي آيد، اما اين وضعيت بيشتر با سکس ارتباط دارد. حتي بيش از آن، فکر مي کنم اين طبيعت يک رابطه عاشقانه است.
<strong>نگاه هاي ضد سکس چطور؟ در اين مورد کليشه هاي آمريکايي و فرانسوي زيادي وجود دارد. من به مسائل بزرگ تري اشاره کردم. مثلاً عصبي شدن جک، او در جايي که زبان اهالي آنجا را بلد نيست بدگماني ها خودش را دارد. من هم براي اين که کج خيالي هاي جک ادامه پيدا کند کاري کردم که خيال کند ماريون يک زن مردخوار(femme fatale) است. که در حقيقت اين طور نيست. سعي کردم اين حس را القاء کنم که هر کس با او صحبت مي کند به او نگاه جنسي دارد. سعي کردم به پارانوياي او شکل عيني بدهم، به همين خاطر همه را معتاد به سکس تصوير کردم.
<strong>خوب، اين به کليشه هاي فرانسوي شباهت دارد. بله، اما اين نمونه قالبي آن است چون در واقع ماريون او را فريب نمي دهد. فقط وقتي در پاريس هستند با سه معشوق قديمي اش تصادفاً برخورد مي کند. اين برخوردها شانسي است، ولي باعث مي شود که جک بر اساس فرضيه هاي خودش او را زني تصور کند که با نيمي از مردهاي پاريس خوابيده، اما در واقع چنين چيزي نيست و شخصاً هم فکر نمي کنم واقعيت داشته باشد.
<strong>چه چيزي سبب ايجاد کشش ميان اين دو نفر مي شود؟<strong>فکر مي کنم موقعي که با هم جر و بحث نمي کنند، صاحب يک حس طنز يکسان هستند. هر دو به خير بي اعتقادند و کمي هم بد اخلاق هستند. مثلاً موقع ضبط صداي خودشان مي گويند" گفت بچه ها مانند موش ها هستند و حامل بيماري". و فکر مي کنند که اين حرف خيلي بامزه است. هر دو نفر صاحب حس طنز بيمارگونه اي هستند. اين که بتوانيد با يک نفر به اين شکل چيزهايي را در ميان بگذاريد، خيلي معني دارد.
<strong>فيلم در فرانسه با واکنش هاي متفاوتي نسبت به آمريکا دريافت کرد؟<strong>در هر جايي متفاوت بود. بعضي چيزها تماشاگران آمريکايي را بيشتر خنداند. مثلاً خيلي ها را ديدم که به شخصيت مادر، گربه روي پله ها يا صحنه هاي بگو مگوي فيلم بيشتر خنديدند. خيلي ها تصور مي کنند فيلم خيلي کميک و کاملاً فرانسوي است. ولي در فرانسه، صحنه تاکسي بيشتر مورد توجه قرار گرفت. در فرانسه کسي را پيدا نمي کنيد که لااقل يک بار با راننده هاي نژادپرست درگير نشده باشد. ولي وقتي با خبرنگاران برزيلي و روس صحبت مي کردم، خيلي تعجب کردم چون فکر مي کردند فيلم خيلي شبيه کارهاي روسي يا برزيلي شده است.
<strong>حس طنزي که در فيلم وجود دارد با فيلم هاي وودي آن مقايسه مي شود؟</strong>مقايسه زيبايي است. فيلم هاي دوره اول وودي آلن را خيلي دوست دارم. اما موقع نوشتن فيلمنامه اصلاً به وودي آلن فکر نکردم. بلکه از آدام کمک گرفتم که به اندازه آلن صاحب ذوق، ولي مدرن تر از اوست. حس طنزي که در فيلم وجود دارد، به زندگي روزمره من بسيار شباهت دارد. ولي بعضي وقت ها بيشتر از حرف هاي خودم، ديالوگ هاي جک به نظرم با معني مي آيد.
<strong>از چيزهاي ديگري تاثير گرفتيد؟<strong>دير وقت و گاو خشمگين[هر دو فيلم ساخته مارتين اسکورسيزي است] را تماشا کردم. ماريون را شخصي مثل جک لاموتا فرض کردم. مي خواستم مثل او شخصيتي نترس و خشمگين باشد. به نظرم تاثير گرفتن از چيزهايي که مستقيماً با فيلم تان ارتباط پيدا نمي کنند، بامزه تر است. قبل از شروع فيلمبرداري 4 دفعه آرواره ها را تماشا کردم، چون به نظرم فرانسوي ها مثل کوسه هستند. دنبال شيوه هاي متفاوتي هستم. نخواستم فيلم هاي کمدي تماشا کنم، چون دوست ندارم از کسي تقليد کنم. به نظر من اگر قرار است کمدي بسازيد، بايد طوري بسازيد که از دورن خودتان ريشه مي گيرد، نه مثل کاري که ديگران مي کنند.
چهره ها ♦ سينماي جهان
"احساس کردم مسئوليت دارم تا به دنيا نشان بدهم زنان لاتيني با بقيه زن ها تفاوت دارند". اين جمله از زبان زني شنيده شده که امروز يکي از بازيگران مشهور سينماي آمريکاست. اوا مندز که سال گذشته 4 فيلم از وي به نمايش در آمد و از ميان آنها دو فيلم شبح موتورسوار[Ghost Rider] و شب متعلق به ماست او را به شهرتي جهان گير رساندند. شهرتي که روند شکل گيري آن پنج سال قبل با فيلم Hitch آغاز شده بود....
درباره اوا مندز بازيگردر ستايش زن بودن
اوا مندز متولد 5 مارچ 1974 ميامي-فلوريدا است. 168 سانتيمتر قد و چشمان قهوه اي دارد و تبارش کوبايي/آمريکايي است. همين تبار يکي از انگيزه هاي او براي ورود به حرفه بازيگري سينما بود: "احساس کردم مسئوليت دارم تا به دنيا نشان بدهم زنان لاتيني با بقيه زن ها تفاوت دارند".
اوا در منطقه سيلور ليک-ايکو پارک لس انجلس بزرگ شده و بازيگري را از دوران تحصيل در مدرسه هربرت هوور گلنديل آغاز کرده است. بعدها زير نظر ايوانا چاب باک اموزش بازيگري ديده، اما قبل از شروع به بازيگري در دانشگاه ايالتي نورث ريج کاليفرنيا در رشته بازاريابي تحصيل مي کرد و آرزو که بتواند شغل طراحي داخلي را پيشه خود کند. اما دست تقدير سبب شد تا زيبايي لاتيني وي شانس مدل تبليغاتي شدن را بر سر راه وي قرار دهد. شغلي که تاثير مستقيمي بر انتخاب او به عنوان بازيگر براي قسمتي از سريال "ER" در سال 1998 داشت. در همين سال براي بازي در فيلم شبي در راکسبري انتخاب شد و به دنبال آن در سال بعد نقشي بزرگ تر در فيلم برادرم خوک به دست آورد.
بعد از بازي در قسمت هايي از چند سريال ديگر، از سال 2000 تمامي هم و غم خود را صرف بازي در فيلم ها کرد. ابتدا اسطوره محلي: برش نهايي و سپس بازي در کنار استيون سيگال در Exit Wounds موقعيت او را در سينما تثبيت کرد.
اما با فيلم روز تمرين و بازي در نقش سارا در کنار دنزل واشنگتن در همين سال بود که چهره اش براي تماشاگران بسياري شناخته شد. بازي وي در نقش زنان لاتين تبار در فيلم هاي بعدي او امتداد يافت. ابتدا همه چيز درباره بنجامين، سپس سريع تر و خشمگين تر و سرانجام فيلمي از رابرت رودريگز به نام روزي روزگاري در مکزيکو که باعث شد در کنار بازيگراني بين المللي بدرخشد.
با ويل اسميت در فيلم هيچ
سال 2003 براي دومين بار در کنار دنزل واشنگتن در فيلم ناگهاني/Out of Time ظاهر شد. اين بار نقشي طولاني تر و تعيين کننده در فيلم داشت که محلي براي نمايش توانايي ها او در زمينه بازيگري شد. اما شهرتي فراگير با فيلم کمدي عاشقانه هيچ[Hitch] در سال 2005 انتظارش را مي کشيد. بازي در نقش دوست دختر ويل اسميت در اين فيلم و سپس بازي در ويديوکليپ آوازي که اسميت براي همين فيلم خوانده بود، او را محبوب همگان کرد. مندز که شروع به کسب تجربه با بازي در نقش هاي متفاوتي- از کمدي تا درام- با کارگردان هاي مختلف مانند رابرت رودريگز[روزي روزگاري در مکزيک]، کارل فرانکلين[ناگهاني]، جان سينگلتون[سريع تر و خشمگين تر]، آنتوان فوکوآ[روز تمرين] و برادران فارلي[Stuck on You]کرده بود، اين مسير را با حضور در فيلم مستقل داستان وندل بيکر[2005] به کارگرداني لوک ويلسون امتدادي شايسته داد. او در اين فيلم با اوئن و لوک ويلسون و ويل فرل همبازي بود و به گفته خودش بسيار آموخت.
با جاني دپ در روزي روزگاري در مکزيک
سال 2005 براي مندز دوران پرکاري محسوب مي شد و توانست در سه فيلم ديگر نيز بازي کند. سال گذشته پس از وقفه اي کوتاه با 4 فيلم جديد و اين بار با کارگردان هايي متفاوت تر به صحنه بازگشت. ابتدا نمايش فيلم علمي تخيلي اقتباس شده از داستان مصور Ghost Rider[2007] و بازي در کنار نيکلاس کيج به کارگرداني مارک استيون جانسون، سپس کمدي درام زنده! به کارگرداني بيل گوتنتاگ و تريلر جنايي پاک کننده ساخته رني هارلين و سرانجام درام جنايي و مهيج شب متعلق به ماست اثر جيمز گري که او را در کنار يکي از شاخص ترين بازيگران امروز دنيا-ژواکين فونيکس- قرار داد.
مندز تاکنون سه بار براي فيلم هاي به مردها اعتماد کن، هيچ و روز تمرين نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم ALMA بوده، براي فيلم Ghost Rider نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم بنياد Imagen شده و از مراسم انتخاب نوجوان ها نيز براي فيلم هاي سريع تر و خشمگين تر و روزي روزگاري در مکزيک، ناگهاني و Stuck on You نامزد جايزه بهترين بازيگر زن بوده و هم چنين براي بازي در فيلم هيچ به همراه ويل اسمت نامزد دريافت جايزه بازي در بهترين صحنه عاشقانه از همين مراسم نيز شده است.
اوا آرزو دارد تا کارنامه بازيگري خود را با شرکت در فيلم هاي کارگردان هايي چون استيون اسپيلبرگ، اسپايک جونز، پدرو آلمودووار، مايک لي و لوک بسون غنا بخشد. او شيفته فيلم هاي فدريکو فليني و ميکل آنجلو انتونيوني بوده و فيلم هاي محبوب او شاينينگ[کوبريک] و آگرانديسمان است.
با ژواکين فونيکس در شب متعلق به ماست
مندز که هم اکنون نفر دوازدهم ليست مجله ماکسيم براي انتخاب 100 زن شهوت انگيز سال 2005 و نفر هفتم همين ليست در سال گذشته و همچنين نفر چهل و چهارم مجله FHM براي انتخاب 100 زن سکسي جهان در سال 2006 است. درباره شهرت نظر چندان مساعدي ندارد: "دنياي افراد مشهور مي تواند بسيار زشت باشد. به نظر مي رسد همه مي خواهند با هم بخوابند. اين يک چرخه ناهنجار است. من نمي خواهم وارد چنين چرخه اي بشوم" با اين حال وي از زن بودن خود راضي است: "زن بودن خيلي با حاله، اين خيلي بامزه است که لاس بزني و آرايش کني و پستان داشته باشي" و مردها را نيز از نيش خود بي نصيب نمي گذارد:"مردها مي توانند کثافت باشند، ولي دختر هميشه شيرين، نرم و خوش بو هستند".
اوا مندز از علاقمندان سرسخت موسيقي و ورزش مخصوصاً اسکي، صخره نوردي، پياده روي و دوچرخه سواري است. وي در کنار بازيگري سخنگوي بين المللي شرکت لوازم ارايشي Revlon و بازيگر اصلي آگهي هاي تلويزيوني همين شرکت و حامي فعاليت هاي اين شرکت در زمينه مبارزه با سرطاتن سينه نيز هست.
او دو خواهر و يک برادر دارد و کتابي به نام Crazy Leggs Beshee بر اساس شخصيت هاي خواهر زاده ها و برادرزاده هاي خود براي کودکان نوشته که کلياتي آموزشي درباره زبان، هنر، تاريخ و ارزش ها را در برمي گيرد.
با نيکلاس کيج در شبح موتورسوار
با مقياس از يک تا ده، ميزان شهرت شما چقدر است؟ نميدانم! براي خودم و خانواده ام، صفر! ديشب عکاسها کلي دنبالم کردند، واقعاً ناگوار بود! با اين حساب حس مي کنم که شهرتم بايد حدود چهار باشد. بالاترين رقمي که هميشه خواسته ام شش است، يعني در حد شهرت کيت وينسلت.
هرگز به شکل آگاهانه قانون شکني کرده اي؟البته! همين ديشب!
بدترين چيزي که تا به حال خورده اي چه بوده؟ دم کانگورو! در استراليا، در جريان ساخت فيلم شبح موتورسوار، به محل دورافتاده اي رفتم و با چند زن زيباي بومي آشنا شدم که با هم در يک روز مخصوص زن ها بيرون رفتيم. خانم ها گفتند که "ميتواني همراه ما بيايي و در اين تجربه شريک باشي، در عوض برايمان آبجو و دم کانگورو بخر!" خنده دار است که در آنجا هر دو را ميتواني در پمپ بنزين بخري! بعد چند تا کرم هم صرف کرديم! کرم هايي بزرگ و چاق که در ميان شاخه هاي درختان يخ مي زنند. اين کرم هاي چسبنده و چاق و بزرگ دسر بودند، و دم کانگورو شام ما بود. اين بدترين و غيرعادي ترين چيزي است که من تا به حال خورده ام…
چه کلمه اي را خيلي زياد به کار مي بري؟کلمه FUCK !
با اين جواب، سؤال بعدي اين است که چه فحشي را خيلي دوست داري؟اوه، "“motherfuckingcuntwhorebitch. اين روي هم يک کلمه است! گاهي که چيزي از دستم زمين مي افتد فرياد مي زنم "motherfuckingcuntwhoreBITCH". وقتي آن را به سرعت بگويي با مزه مي شود!
ترانه مورد علاقه ات براي کاراوکي کدام است؟ براي کاراوکي دوست دارم از Guns N` Roses بخوانم. آهنگ Paradise City و يا Morning Glory از Oasis. اين يکي را خيلي دوست دارم. [مي خواند:] “What`s the story, morning glory! Yeaaaaah! Need a little time to wake up!” من مجذوب Oasis هستم...
يک پيمانه شير چقدر مي شود؟ من نمي توانم لاکتوز را هضم کنم. پس يک پيمانه آبجوي گينز (Guinness) را ترجيح مي دهم!
آيا خدا وجود دارد؟ اگر وجود دارد چه شکلي است؟ [به فکر مي رود] مي توانم جوابي زيرکانه بدهم، يا اينکه جواب واقعي سوال را بدهم. اگر خدا وجود داشته باشد، بايد شبيه کلايو اوئن باشد! [مي خندد] اما جواب واقعي من اين است که من با يک سازمان نيکوکاري به نام هنر بهشتي (Art of Elysium) همکاري مي کنم و ما هنر را به شکلي وارد زندگي کودکاني مي کنيم که به بيماري هاي کشنده دچار هستند. برايشان کتاب مي خوانيم يا قطعات موسيقي مي نوازيم. بعضي از اين کودکان حتي نمي توانند حرف بزنند... وقتي صورت هاي کوچک شان را بين دست هايت مي گيري و به چشمانشان خيره مي شوي، آن لحظه براي من خداست! [مي خندد] و البته کلايو اوون!
نظرت درباره ديويد هسلهوف چيست؟ يک نابغه است! قطعاً يک نابغه است... بهتر است سر به سرش نگذاري!
بدترين دي وي دي کلکسيون تان چيست؟ Glitter[فيلمي با شرکت ماريا کري محصول 2001]
آخرين باري که از وسايل نقليه عمومي استفاده کردي کي بود؟ چهار سال پيش در پاريس. ولي قسم خوردم که ديگر هرگز اين کار را نکنم. يک روز داغ تابستاني بود، و با خودم فکر کردم که واقعاً نمي توانم ادامه بدهم. ترجيح ميدادم پياده بروم، يا بدوم، يا اصلا پرواز کنم!
دوست داري چه موزيکي در تشييع جنازه ات نواخته شود؟ Here Comes The Sun از گروه بيتلز
يعني از گروه Oasis نباشد؟ نه. در تشييع جنازه ام ترجيح مي دهم بيلتز باشد. بعدش قطعاً يک مهماني بزرگ مي خواهم که در آن همه با آهنگ Morning Glory بخوانند و پايکوبي کنند!
فيلم روز♦ سينماي ايران
فيلم فرش ايراني، اثري اپيزوديک است که توسط 15 کارگردان سرشناس سينماي ايران کارگرداني شده است. فيلمسازان هريک با توجه به ويژگي هاي سينمايي خود به دغدغه اي مشترک در زمينه هويت ملي، فرهنگي و هنري ايراني پرداخته اند. شايد گرد آوردن اين 15 کارگردان در يک جا کمي دشوار باشد، اما نمادي ملي به نام فرش ايران توانسته اين مهم را سامان دهد.
فرش ايراني
کارگردان ها: بهرام بيضايي، بهمن فرمان آرا، داريوش مهرجويي، خسرو سينايي، مجيد مجيدي، عباس کيارستمي، رخشان بني اعتماد، نورالدين زرين کلک، بهروز افخمي، سيف الله داد، جعفر پناهي، مجتبي راعي، کمال تبريزي، محمدرضا هنرمند و رضا ميرکريمي. مديران تصويربرداري: محمود کلاري، محمد رضا سکوت. تهيه کننده: رضا ميرکريمي با سرمايه گذاري سازمان ملي فرش ايران و بنياد سينمايي فارابي.
هويت ايراني در بستر تاريخ
توليد فيلم هاي موسوم به سفارشي در تاريخ سينماي جهان قدمت و نمونه هاي بسيار دارد که از ميان جديد ترين آنها که به صورت دي وي دي در تمام جهان نيز توزيع شد مي توان به مجموعه فيلم Hire اشاره کرد که چند کارگردان مشهور جهان درباره ماشين BMW ساختند و هريک بارها در مقاله هاي مختلف به طور مجزا توسط منتقدين سرشناس مورد بررسي قرار گرفت.
اما از آن رو که کارهاي جمعي در تاريخ ايران اغلب نتايج درخشاني به همراه نداشته است توليد فيلم هايي اين چنين نيز مرسوم نبوده و کمتر پروژه اي را مي توان يافت که از بدو پيدايش ايده، قوام لازم را دارا بوده باشد. البته حرکت هايي انجام گرفته که از آن ميان مي توان به مجموعه اي اشاره کرد که توسط 6 کارگردان درباره جزيره کيش ساخته شد و قصه هاي کيش نام گرفت و البته به دليل مشکلات سرمايه گذار سرنوشت خوبي پيدا نکرد.
اين بار پاي فرش ايراني در ميان بود که به نوعي سينماگران را نيز از منظر ملي وسوسه مي کرد تا در اين باب يادگاري از خود برجاي بگذارند. سرمايه گذار يعني شرکت ملي فرش ايران نيز درزمينه بودجه هيچ دريغي نکرد و فيلم با سرمايه اي آبرومند يعني هر اپيزود 4 تا 5 دقيقه اي با مبلغي نزديک به 20 ميليون تومان بسته شد. تهيه کنندگي اجرايي کار را نيز رضا ميرکريمي برعهده گرفت که به هرحال ميان سينماگران نسل هاي مختلف وجهه اي آبرومند دارد و مي توانست باني اجرايي امر شود.
در ميان نام هاي مختلفي که به اين پروژه دعوت شدند تنها يک فيلمساز يعني کمال تبريزي پيش تر فيلمي را با عنوان فرش باد مقابل دوربين برده بود که آن هم اثري سفارشي بود، اما قابليت هاي يک فيلم سينمايي خوب را داشت و برخلاف ساخته اش در اين مجموعه چندان توي ذوق نمي زد. جز اين تجربه و چند فيلم محدود مانند کمال الملک(علي حاتمي) و ترنج(محمدرضا اعلامي) فيلم جدي ديگري درباره فرش در ايران ساخته نشده است. بنابراين کارگردان هاي مجموعه فرش ايراني اين فرصت را داشتند تا با فراغ بال به خلق آثار خود بپردازند.
آثار اين سينماگران را مي توان به چند دسته مشخص تقسيم کرد. دسته نخست سينماگراني از نسل اول همانند بيضايي، فرمان آرا، مهرجويي و کيارستمي هستند که با دغدغه هاي هميشگي خود به خلق فيلم هايي دشوار دست زده اند. بيضايي به مسئله اسطوره ها در زمينه فرش، مهرجويي هويت زن، فرمان آرا ديدگاه تاريخي و اشاره مستقيم به تابلوي کمال الملک که از کاخ ناصرالدين شاه کشيده و کيارستمي بسط يکي از ايده هايي را که به سينماي اين سال هايش شبيه است.
در اين ميان کارگردان هايي که آثاري موفق تر را خلق کرده اند به نسل دوم مربوط مي شوند. بنابر نظر منتقدين بهترين فيلم هاي اين مجموعه به جعفر پناهي، مجيد مجيدي و رخشان بني اعتماد تعلق دارد. پناهي در فيلمي تک برداشته مي کوشد همان دغدغه هاي خود را درباره اجتماع بين کند. او فرش را بهانه اي قرار مي دهد تا دوربين خود را به دل اجتماع بياورد.مجيدي نيز از منظري عاطفي و شاعرانه به داستان سجاده شدن فرش براي عبادت مردم در ساليان متمادي مي پردازد. بني اعتماد نيز سعي مي کند از منظر سينماي مستند به داستان خود بنگرد و کنکاشي کوتاه در زمينه اين عنصر فرهنگي داشته باشد.
در اين ميان کمتر کارگرداني را مي توان سراغ گرفت که به جنبه هاي تاريخي فرش پرداخته و يا ارتباط آن را با مليت هاي مختلف ايراني به بحث نشسته باشد. تنها خسرو سينايي و سيف الله داد اشاراتي کوتاه در کارهاي خود به اين دو مقوله داشته اند. سينايي به ميان ترکمن ها رفته و فرش را در بستر زندگي اين قشر از مليت ايراني به بحث نشسته و داد نيز به جايگاه فرش در دوره حمله مغول مي پردازد که البته اين ايده پس از چند لحظه نخست جاي خود را به اثري عاطفي و عاشقانه مي دهد.
فيلم هاي ميرکريمي، افخمي، هنرمند و راعي نيز از چارچوب اين محور ها چندان فراتر نمي روند. تنها فيلم نورالدين زرين کلک با ديگرکارها تفاوتي بصري دارد که به صورت انيميشن توليد شده و در قالب روايت داستان شازده کوچولو به فرش ايراني مي پردازد.
ايده جمع کردن اين تعداد کارگردان دور هم براي توليد يک فيلم کار جالب توجهي به شمار مي آيد. اما چند نکته را نيز بايد در نظر گرفت که فرش ايراني آن را فراموش کرده است. ابتدا ما بايد مخاطب خود را مشخص کنيم. در ادامه کارگردان ها بايد بدانند که اشاره مستقيم در يک اثر سفارشي مي تواند تبعات معکوس به همراه داشته باشد و اينکه در اصل يک فيلم تبليغاتي زبان و معيار هاي خاص خود را دارد. نکته ديگر اينکه فيلم کوتاه داستاني و مستند کوتاه در عرضه تفاوت هاي بلندي با يک اثر بلند دارد. اما به نظر مي رسد سازندگان فرش ايراني تا حدي اين نکات را به فراموشي سپرده و بيشتر مجذوب ايده جمع کردن کارگردان هاي سرشناس کنار يکديگر شده اند....
سريال روز♦ تلويزيون
شبکه استان اصفهان، از مراکز فعال و پويايي است که توليدات با ارزشي در عرصه مجموعه سازي به شبکه هاي سراسري عرضه کرده است. پيشينه طولاني اين استان در زمينه هنر نمايش سبب شده تا اصفهان به عنوان يکي از خاستگاه هاي قابل توجه هنرمندان عرصه ادبيات، تئاتر و سينماي کشور شناخته شود. آخرين اتفاق شاخص هنري در اين استان سفارش ساخت سريال "به خاطر من" از سوي شبکه اصفهان به شبکه دوم سيماست. روندي بر عکس که نشان از تفاوت مديريت شبکه استاني اصفهان با ساير استان ها دارد.
به خاطر من
نويسنده و کارگردان: اکبر منصور فلاح. تهيه کننده: محمد رضا منتظر الحجت. فيلمبردار: ابوالفضل دو دانگه. صدا بردار: فرامرز مختاري. طراح صحنه: حسين منصور فلاح. موسيقي: محمد مهدي گورنگي. تدوين: اکبر منصور فلاح، مهدي مهرنيا. بازيگران: مهدي اميني خواه[سعيد]، مريم سلطاني[مريم]، آرش تاج[رضا]، رامتين خدا پناهي[سامان]، شکوه اميني[حسابدار شرکت] و قدرت الله اميني.
جواني به نام سعيد براي پيدا کردن پدرش به اصفهان مي رود. پدرش بيست سال قبل پس از سرقت تمامي ثروت همسرش- مادر سعيد- او و فرزندش را ترک کرده است. سعيد پس از رسيدن به اصفهان به شکلي تصاوفي با خواهر ناتني خود مريم آشنا ميشود و همين آشنايي منجر به بروز اتفاقاتي ميشود.
پدر مريم به توصيه همسرش، با سامان صحبت ميکند تا با مريم آشتي کنند. از طرفي مريم از پدرش ميخواهد تا با برادر خود سعيد تماس بگيرد و موضوع را به او بگويد. سامان که ديگر اميدي براي ازدواج با مريم ندارد با حسابدار شرکت که از قبل به سامان ابراز علاقه کرده بود، قرار ازدواج ميگذارد. سعيد که در نقش يک مستخدم در کارخانه پدرش مشغول به کار شده است، با ريختن زهر در چاي پدرش قصد کشتن او را مي کند، اما شکيبا او را مي شناسد و...
يک پله بالاتر
اکبر منصور فلاح از آن دسته کارگرداناني است که فراز و نشيب بسياري در کارنامه کاري اش ديده مي شود. او سابقه ساخت مجموعه هاي پربيننده اي چون براي آخرين بار، آژانس دوستي، فقط به خاطر تو را دارد و هم با ساخت مجموعه هايي نظير مردان کوچک و گرفتار شکست را تجربه کرده است. انتخاب سوژه هاي متفاوت و پاي بند نبودن به يک شيوه کاري، باعث بروز چنين فراز و نشيب هايي در کارنامه کاري او شده است. اين بار او به سراغ ساخت مجموعه اي سفارشي رفته که به نظر مي رسد، چندان در امر جذب مخاطب موفق نيست.
پرداختن به مضموني کليشه اي که بارها موضوع ساخت فيلم و مجموعه هاي متعدد بوده است، دستمايه اثر جديد منصور فلاح قرارگرفته است. "خيانت يک مرد به همسر و فرزندش و تنها گذاشتن آنها". گسترش داستان دريک نمودار خطي و مطول پيش مي رود و هيچ فراز و فرودي در فيلمنامه ديده نمي شود، مگر در زمان هايي که سعيد با پدرش رو در رو مي شوند. بسط ندادن داستان هاي فرعي مانند: داستان سامان با حسابدار شرکت، داستان مادر سعيد و... باعث تک بعدي بودن فيلمنامه شده است. منطق روايي اثر هم در بيشتر زمان ها دچار تزلزل است، انتقال اطلاعات از طريق شخصيت ها بسيار ابتدايي و تنها از طريق ديالوگ ها انجام مي پذيرد. نمونه بارز و خيلي ضعيف اين اتفاق در سکانسي روي مي دهد که شکيبا در دفترش کارش با سعيد مواجه مي شود و چنين ديالوگ بر زبان مي آورد: "تو کي هستي؟ چقدر شبيه پسر من هستي؟" نگارش چنين ديالوگ هايي از اين دست در اکثر لحظات فيلمنامه موجود است، اين عامل ضربه مهلکي بر باور پذيري روابط ميان شخصيت ها مي گذارد. کارگردان هم در پرداخت داستان و دکوپاژ اثرش هيچ تلاشي براي رفع اين نقايص نکرده است. منصور فلاح، آن قدر درگير قاب بندي ها و ميزانسن هايش شده است که پرداختن به جزئيات درون قاب را از ياد برده است.
نکته ديگر اينکه، فصل بندي هاي داستاني از يک تداوم ريتميک و ضرباهنگ دروني هماهنگ برخوردار نيستند. نمونه قابل ذکر آن، پرش غيرمنطقي سکانس آشنايي سعيد با مريم و سکانس سامان با حسابدار شرکت است. بيشترين عاملي که مجموعه از آن ضربه مي خورد ترکيب بازيگران اثر است. تلفيقي از بازيگران بومي و حرفه اي اگر درست انجام نشود هميشه دردسر ساز مي شود. رامتين خدا پناهي، مهدي اميني خواه، آرش تاج از نظر کيفيت بازي به هيچ وجه با بازيگران بومي قابل قياس نيستند. بازيگران بومي که با لهجه صحبت مي کنند، همگي دچار تصنع و اغراق هستند. اگر تکليف کارگردان با گويش اثر روشن بود مسلما شاهد چنين گسستي در کيفيت بازي ها نبوديم. با اين حال، "به خاطر من" به لحاظ کيفي از بيشتر محصولات استاني بالاتر قرار مي گيرد.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
امير دژاکام 45 ساله و داراي مدرک کارشناسي ارشد در رشته نمايش از دانشگاه تربيت مدرس است. او تا امروز حدود 40 نمايش نوشته و کارگرداني کرده است. شمس، سياوش خواني، دزد دريايي، شهرزاد، پسر کارون و.... از آثار او محسوب مي شوند. دژاکام اين روزها دو نمايش سه گانه ميتراس و امپراطور و آنجلو را همزمان روي صحنه دارد.
سه گانه ميتراس
کارگردان: امير دژاکام. نويسنده: سيمين اميريان.موسيقي: ايليا منفرد. طراح صحنه و لباس: نوريک نازاريان. بازيگران: بهرام ابراهيمي، نسيم ادبي، رحيم نوروزي، شهرام عبدلي.
اين نمايش در سه زمان گذشته، حال و آينده مي گذرد. در اپيزود اول اين نمايش يک"پيشگو" و يک"ستاره شناس" عامل نابودي بشر را بي خردان و آدم هاي احمق مي دانند و تصميم مي گيرند در زماني مشخص تمام احمق هاي دنيا را از بين ببرند. در اپيزود دوم يک متفکر عامل نابودي انسان را خردمندان مي داند. او نيز تصميم دارد همگي خردمندان را در يک جا جمع کند و از بين ببرد. اپيزود سوم نيز تلفيقي از اپيزود اول و دوم است.
تکثير انديشه در گذر زمان
امير دژاکام از کارگردان هاي حرفه اي تئاتر به شمار مي آيد که تقريبا هر سال نمايشي را روي صحنه مي برد و امسال با دو نمايش همزمان روي صحنه حضور دارد. نمايش سه گانه ميتراس را سيمين اميريان نوشته که از نام هاي آشناي تئاتر عروسکي است.
در اين نمايش ما با سه طرح ذهني رو به رو هستيم که قرار است در قالب نمايش براي مخاطب تبيين شوند. در راستاي اين تبيين نقش کارگردان پر رنگ تر از نمايشنامه نويس به نظر مي رسد. ما در نمايش سه گانه ميتراس بيش از اينکه با يک قالب کامل روايي در نمايشنامه مواجه شويم با ساختاري ذهني و متکي بر يک تم واحد رو به رو هستيم. برخي نمايشنامه هايي از جنس سه گانه ميتراس نه بر مبناي گسترش پيرنگ که بر پايه گسترش تم استوار مي شوند. در اين شکل نمايشنامه نويسي نويسنده مي کوشد حتي با گذاردن روابط و حوادثي بي ربط در داستان انديشه و بن مايه نهايي کار را بنيان نهد.
در اين ميان با توجه به آموزه هاي نگارشي اگر علت و معلولي روابط دستخوش نقصان شوند کليت اثر از برقراري ارتباط با تماشاگر باز مي ماند. اين اتفاق در سه گانه ميتراس هم رخ مي دهد. نمايشنامه نويس قادر نبوده روابط علي و معلولي بن مايه ذهني خود را براي تماشاگر تصوير کند بنابراين ماهيت تفکري نمايش زير سئوال مي رود. در بخش نخست نمايش بنا به دستور يک نفر تمامي نابخردان بايد نابود شوند. اين در صورتي است که هيچ گونه تعريف و تشخص نمايشي براي اين شخصيت در نظر گرفته نشده است. يعني ما نمي توانيم اين شخصيت را به طور خاص تعريف و معني کنيم. شخصيت دراين بخش از نمايشنامه مامور ذهن نمايشنامه نويس است تا کاري به سرانجام برسد.
ما بدون پيشينه لازم وارد بستر داستان مي شويم. پيش فرضي مطرح شده بدون اينکه جايگاه اجتماعي قابل قبولي براي آن مطرح شود و حال ما بايد به همراه نويسنده، کارگردان و شخصيت به اثبات اين پيش فرض بنشينيم. تا اينجا را مي توان با اغماض ناديده گرفت به شرط آنکه اثبات ادعا نيز مجرايي طبيعي و قابل باور داشته باشد. اما در اينجا نيز صاحبان اثر روابط منطقي را در اثبات ادعاي خود حاکم نمي کنند. نويسنده به تأويلها، تعابير نجومي و کيهانشناسي روي ميآورد و ميکوشد يک فرمول ذهني ابداعي بيافريند تا همه چيز باورپذير گردد، اما فراموش ميکند که تأويلهايش پايه و اساس علمي و مستدل ندارند و خودشان هم تابعها و قراردادهاي ذهني ديگري هستند که او بنا به ميل شخصياش وارد متن ميکند. اين خودابداعي که بدون پس زمينه شناخت ساختار نمايشنامه رخ داده است.
در بخش دوم نمايش نيز با چنين ساختاري رو به رو هستيم با اين تغيير که اين بار به دستور يک نفر قرار است تمامي خردمندان جهان نابود شوند. اين انديشه به طور مجدد چون ساختاري بياني همچون بخش نخست دارد در عمل کمي خطرناک هم به نظر مي رسد. زيرا با طرح اين ايده نويسنده از ابتدا با باور ناخود آگاه مخاطب درگير مي شود و اگر نتواند ادعاي خود را به اثبات برساند که مغبون دو طرفه خواهد بود. تماشاگر در اين صورت بنيان هاي فکري نويسنده را زير سئوال مي برد. در اين بخش با تابع ذهني ديگري روبهرو هستيم؛ مردي که تا حدي دلخور از همه چيز است همانند مرد "روميمآب" صحنه نوشتار اول ميخواهد با يک انفجار عده زيادي را نابود کند. او در ديالوگهايش علت اين کار را به اسير شدن انسان در چرخه تکنولوژي و ابزارهاي صنعتي نسبت ميدهد، اما آيا اين ميتواند براي چنين اقدام هولناکي دليل واقع شود؟ يعني هر کس دلخور شد بايد دنيا را نابود نمايد؟
آنچه اميريان در ارائه آن ناتوان مي نمايد ارائه تحليلي مناسب از آن چيزي است که در ذهن داشته و شايد قرار بوده که اين مهم در بخش سوم نمود پيدا کند که اين اتفاق نيز رخ نمي دهد.
فارغ از اين ابهام ها که جمله از نمايشنامه بر مي خيزد دژاکام در خلق ميزانسن ها و گرفتن بازي از بازيگران مي تواند تا حدي موفق عمل کند. بخشي از تحليل هايي که ذکر جاي خالي آنها در متن رفت به کمک اين ميزانسن ها و بازي بازيگراني همچون بهرام ابراهيمي و نسيم ادبي جبران شده است.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>اميراني در آيينه «خواندنيها»</strong>
نويسنده: زبيده جهانگيري904 ص، تهران: انتشارات نگارستان كتاب، 1386، چاپ اول
مجله «خواندنيها» كه به مديريت «علي اصغر اميراني»، در فاصله سال هاي 1318 تا 1357 خورشيدي، يعني حدود سي و نه سال منتشر مي شد، از مشهورترين مجلات ايران در دوره پهلوي به شمار مي آمد. در اين مدت، گروهي از برجسته ترين نويسندگان، شاعران و پژوهشگران ايران، هم چون «سيد محمد علي جمالزاده»، «جلال الدين همايي»، «حبيب يغمايي»، «پرويز ناتل خانلري»، «ابراهيم باستاني پاريزي»، «ذبيح الله منصوري»، «خسروشاهاني» و... با اين مجله همكاري مي كردند. «خواندنيها» آيينه تمام نمايي است كه بسياري از حوادث سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران در فاصله سال هاي 1320 تا 1357 در آن منعكس شده است. كتاب حاضر كه به وسيله آخرين بازمانده هئيت تحريه اين مجله نوشته شده، چكيده حدود هزار شماره آن است كه در مدت 39 سال منتشر شد. اين چكيده در حقيقت گزارشي است از تاريخ و فراز و نشيب مجله «خواندنيها» و نقش و فعاليت «علي اصغر اميراني» به عنوان مدير و هدايت كننده اين نشريه.
<strong>شبيه و آينه: مجموعه عكس هاي تعزيه ايران در دوره قاجار</strong> به كوشش: عليرضا قاسم خانترجمه فارسي به انگليسي: اكسانا بهشتي، ماريتا هاشم زاده228 ص، تهران: انتشارات روزنه، 1385، چاپ اول
اين كتاب كه با همكاري «سازمان ميراث فرهنگي» و «كاخ- موزه گستان» تهيه شده، مجموعه از تصاوير تعزيه، تعزيه خواني و تكيه ها در دوره قاجار است. اين تصاوير كه در كاخ گلستان نگهداري مي شوند، جلوه هايي از يكي از مهم ترين مراسم مذهبي ايرانيان را در روزگاري نه چندان دور، به نمايش مي گذارند. بسياري از عكس هاي اين مجموعه براي نخستين بار منتشر مي شوند و اطلاعات ارزشمندي در اختيار مردم شناسان، جامعه شناسان، اهل تئاتر و سينماگران ايران قرار مي دهد.
<strong>در پرتو مشروطه خواهي: بررسي و متن اصلي كتاب «لئالي المربوطه في وجوب المشروطه»<strong>
به كوشش: اسماعيل روحاني، محسن هجري، حسين آباديان145 ص، تهران: انتشارات صمديه، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل متن اصلي رساله ارزشمند «لئالي المربوطه في الوجوب المشروطه»، اثر «شيخ اسماعيل محلاتي»، همراه با بررسي و نقد اين رساله است. «لئالي المربوطه في الوجوب المشروطه»، نخستين رساله اي است كه از سوي علما در باب مشروطيت منتشر شد. نويسنده رساله، از علما و روحانيون برجسته اواخر دوره قاجار و عصر مشروطه است. او در سال 1327 ه. ق به عنوان يكي از پنج مجتهدي كه بنا بر متمم قانون اساسي مشروطه بايد در مجلس منصوب مي شدند، در نظر گرفته شد، اما اين مقام را رد كرد. «محلاتي» كه در حوزه نجف به روشنفكري و انديشمندي شهره بود، در رساله «لئالي المربوطه...»، با تمسك به فقه، دو دليل عمده بر وجوب مشروطه را بيان مي كند. 1- چون حكومت مشروطه مخالف استبداد و حكومت فردي و همچنين مانع نفوذ اجانب است، بنابراين در حكم امر به معروف و نهي از منكر است. 2- حكومت مشروطه جلوي ظلم حاكمان مستبد را مي گيرد و در نتيجه برقراري اين حكومت، در حكم مبارزه با ظلم و اقدامي در جهت جلوگيري از تجاوز به حقوق ملت است. در هنگامه استبداد صغير و تلاش هاي «محمد علي شاه» براي بازگرداندن كشور به وضعيت گذشته، «محلاتي» با صدور اعلاميه هايي از نجف خطاب به مردم ايران و پيشوايان آزادي، حمايت از مشروطه را به مثابه حمايت از امام زمان و مخالفت با آن را در حكم جنگ با او قلمداد كرد.
<strong>گزيده اسنادي از وقايع مشروطيت در كردستان و كرمانشاهان<strong>
به كوشش: رضا آذري شهرضايي413 ص، تهران: كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس، 1386، چاپ اول
اين مجموعه كه از گنجينه اسناد كتابخانه مجلس گزيده و تدوين شده، نخستين دفتر از «اسناد بهارستان» و شامل 257 عنوان سند از وقايع مشروطيت مربوط به مناطق كردستان و كرمانشاهان است. از لحاظ زماني، تاريخ اسناد از دوم ذي قعده سال 1327 ه. ق (چهارماه بعد از سقوط محمد علي شاه) شروع شده و به اوايل بهمن سال 1304 خورشيدي (پادشاهي رضا شاه و سقوط سلطنت قاجاريه) پايان يافته است. با توجه به كمبود بررسي ها و تحقيقات درباره شكل گيري انقلاب مشروطيت در ولايات ايران، انتشار اين مجموعه اسناد در بررسي تحولات مشروطيت در مناطق مذكور، از اهميت بسيار برخوردار است.
<strong>هداية الحجاج (سفرنامه مكه 1258-1259 ش)<strong>
نويسنده: سيد محمد طباطبايي تبريزيبه كوشش: رسول جعفريان296 ص، جلد قم: نشر مورخ، 1386، چاپ اول
نويسنده اين سفرنامه، از خاندان سادات طباطبايي تبريز و از تحصيل كردگان مدارس جديد است. او كه با فرهنگ روز دنيا آشنا بوده، در سال 1285 خورشيدي، همراه گروهي به رياست «ميرزا شفيع»، از رهبران مذهبي شيخ تبريز و از علماي مشهور و مورد احترام آن ديار، عازم سفر حج شد. بنا به تصريح نويسنده، او يادداشت هاي سفر را در همان زمان مسافرت نوشته و زماني كه از سفر بازگشته، به تدوين آن يادداشت ها پرداخته است. هدف «سيد محمد رضا طباطبائي تبريزي» نگارش سفرنامه بوده است و نه شرح مناسك حج. بنابراين، نبايد تصور كرد كه «هداية الحجاج» به معناي هدايت حجاج به مناسك حج است. در واقع، هدف اصلي نويسنده از نگارش اين سفرنامه آن است كه خواننده آن روزگار را با مفهوم «مدنيت» آشنا كند؛ مفهومي كه براي او ارزش و اعتبار ويژه اي داشته است. او مي خواسته است تا خواننده اين سفرنامه بداند در چه روزگاري زندگي مي كند و ابعاد مدنيت تا كجا پيش رفته است. هدف ديگر نويسنده، ارائه اطلاعاتي مفيد به مسافران و زائران مكه است، تا بدانند از كدام مسير بروند، از چه وسايل نقليه اي استفاده كنند، و به عنوان مسافر چه رفتاري داشته باشند تا كمتر با مشكل روبرو شوند.
<strong>فلسطين؛ نگاه ايراني: مجموعه مقالات<strong> 342 ص، تهران: موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1386، چاپ اول
با توجه به گروه هايي كه در ايران درباره فلسطين كار مي كنند و با وجود گروه هاي وسيعي از چپ ها و راست ها كه چه پيش و چه پس از انقلاب ايران، درباره مسئله فلسطين فعال بوده اند، مضمون «نگاه ايراني» به موضوع فلسطين، مضموني است كه درباره آن تا به حال مطالعه نشده است. كتاب حاضر شامل مجموعه مقالاتي است كه در آنها، پژوهشگران ايراني به بررسي موضوع فلسطين از نگاه ايراني پرداخته اند. آنها در مقالات خود نشان داده اند كه سياست هاي تبليغي و ايدئولوژيك كنوني در ايران، با وجود حجم بسيار زياد، به نفع مردم فلسطين نيست. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «فلسطين از نگاه هاي ايراني/محمد رضا تاجيك»، «فلسطين؛ واقعيت ها و راه كارها/ابوالفضل شكوري»، «يك بررسي تطبيقي؛ سياست خارجي ايران درباره مسئله فلسطين در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي ايران/بيژن اسدي»، «فلسطين و هم زيستي اديان/محسن كديور»، «مسئله فلسطين؛ منافع و امنيت ملي ايران/سعيده لطيفيان» و «فلسطين در سياست خارجي معاصر ايران/جميله كديور».
<strong>نشريات رسيده<strong>
<strong>"پاياب" شانزدهمين شماره<strong>
شماره جديد نشريه "پاياب" ويژه فرهنگ، هنر و ادبيات منتشر شد. در اين شماره، پس از يادداشتي درباره درگذشت اكبر رادي، بخش يك چهره به فرخنده آقايي با مطالبي همچون: هفت نويسنده، خون و شعر، سفيدترين مرد دنيا، پرديس، هيچوقت خودم را نشكستم، نگاهي به «از شيطان آموخت و سوزاند» و همچنين گفتوگويي با اين داستاننويس اختصاص دارد.
در بخش داستان و شعر نيز آثاري از: محمد راجي، ناصح كامكاري، كاظم سادات اشكوري، فؤاد نظيري و... به چاپ رسيدهاند.
بخشهاي ترجمه داستان و شعر هم به آثاري از اي. بي. وايت، اينگه بورگ باخمن، ميگل ارناندز و... اختصاص دارند.
اما در بخش مقاله، "عقلانيت خودكامه، حسانيت جهاني" از اكبر رادي منتشر شده و در بخش نمايش، "از تاريكي" محمد يعقوبي براي نخستينبار به چاپ رسيده است.
شمارهي جديد "پاياب" (دورهي جديد، شمارهي 16 پي در پي) با مديرمسوولي صبا خسروي و زير نظر محمدرضا مديحي در 154 صفحه منتشر شده است. گفتني است، اين شماره كه ويژهي ششماهه نخست امسال است، به دليل مشكلات مالي، با تأخير منتشر شده و قرار است شمارهي هفدهم كه ويژه ششماهه دوم سال است، در روزهاي آينده، ويژهي اكبر رادي - نمايشنامهنويس - كه پنجم ديماه از دنيا رفت، منتشر شود.
<strong>نوزدهمين شماره "فرهنگ و آهنگ"<strong>
نوزدهمين شماره "فرهنگ و آهنگ" با انتشار بخش ويژهاي با عنوان "يادنامه حاج قربان سليماني" منتشر شد.
در يادنامه حاج قربان سليماني گفتار و نوشتارهايي از "محمدرضا درويشي"، "محمدرضا لطفي"، "بهمن بوستان"، "کياوش صاحبنسق" و "فرشاد فداييان" درباره زندگي و شخصيت حاج قربان و همچنين موسيقي و فرهنگ بخشيهاي شمال خراسان به چاپ رسيده است.
در بخشي از اين يادنامه که گفتاري است از محمدرضا درويشي، آمده است: "حاج قربان مهمترين بخشي فعال بود. شخصيتش به مانند ديگر بخشيها بسيار زيرک و باهوش بود. هيچکس در جدل لفظي حريف او نميشد. چون در ذهن خود انواع و اقسام کنايهها، ضربالمثلها و انبوهي از عبارات نغز داشت... از معدود آدمهاي آن خطه بود که تا آخرين روز حياتش با لباس قديمش زندگي کرد. درحالي که بقيه بخشيها با تغيير لباس و آمدن کت و شلوار، لباس خود را فراموش کردند. اما حاج قربان هميشه لباس سنتي برتن داشت و با همان لباس مرحوم شد... با مرگ حاج قربان طومار بخشيها پيچيده شد. آنها ادامهدهنده ميراثي قديمي بودند که مانند ديگر بخشهاي فرهنگ مان با کمال تاسف پرپر ميشود و هيچ مقام مسوولي نيست که متوجه زوال بخشهاي اصلي فرهنگ مان شود. " آغاز به کار تهيه اين پرونده به دي ماه سال گذشته باز ميگردد که با مرگ حاج قربان شکل ديگري به خود گرفت.
اما در بخش گزارشهاي اين شماره فرهنگ و آهنگ، گپ و گفتي با نوازندگان گروه دستان که در آخرين جلسه تمرين شان پيش از آغاز تور اروپا با "همايون شجريان" صورت گرفته، به چاپ رسيده است. در کنار اين مطلب، گزارش مفصلي از برگزاري اولين نمايشگاه موسيقي و آثار شنيداري تهران به چاپ رسيده که در آن به حواشي و مشکلات برگزاري اين نمايشگاه نيز اشاراتي شده است.
گفت و گوي شماره نوزده فرهنگ و آهنگ با "پيمان يزدانيان" پيانيست و آهنگساز صورت گرفته. در اين گفت و گو اين آهنگساز به بيان ايدههاي خود در زمينه آهنگسازي پرداخته است. بخش نقدهاي مجله فرهنگ و آهنگ را مطالبي با عناوين "مروري تحليلي بر کتابشناسيهاي موسيقي در ايران" و "نگاهي به مجموعه زبعدما" تشکيل دادهاند.
مقالات اين شماره فرهنگ و آهنگ با مطلبي دربارهي "گروهنوازي در موسيقي ايراني" آغاز ميشود و با "يک مقايسه تطبيقي بين معماري و موسيقي در هنرهاي اصيل ايراني" ادامه پيدا ميکند. "چند نوشتار درباره موسيقي و نوروز" عنواني مطلبي است گردآوري شده از مقالاتي به قلم "روحاله خالقي"، محمدرضا درويشي و "بهروز وجداني" که در اين شماره فرهنگ و آهنگ منتشر شده است.
<strong>نخستين شماره نشريه "نيمه تاريک"<strong>
"نيمه تاريک"، نشريه علمي – فرهنگي دانشجويي درباره جامعهشناسي ادبيات است که اولين شماره آن هفته گذشته در سطح دانشگاه تهران منتشر شد. رويکرد اصلي اين نشريه، پيوند بين ادبيات و علوم اجتماعي است و از همين رو پرونده شماره نخست خود را به ميخائيل باختين اختصاص داده است. در سرمقاله اين شماره که به قلم کورش عموئي، صاحب امتياز و مدير مسئول "نيمه تاريک" نگارش يافته، آمده است: راهاندازي نشريهاي "نيمه" تخصصي با موضوعي بينرشتگاني، آن هم در سطح دانشجويان کارشناسي، ريسکي به نسبت بزرگ است. اين خطر را از همان ابتداي کار، فروتنانه احساس کرديم، که مبادا لقمه اندکي بزرگتر از دهانهامان باشد. اما حقيقت اين است که ديکته نوشته نشده غلط نخواهد داشت... "
فهرست مطالب اين شماره "نيمهي تاريک" بدين قرار است: ديالوگ به مثابه روش / کورش عموئي، پرونده ميخائيل باختين: رابله زير بمباران آلمانها، رمان آموزشي در دود و بر باد: نگاهي به زندگي و نوشتههاي ميخائيل باختين / سايمن دنتيت / ابوالفضل ستوده، گاهشمار زندگي ميخائيل ميخائيلويچ باختين، باختين در فارسي، باختين: بنيانگذار پسا-فرماليسم / ژوليا کريستوا / محمد جعفر پوينده داستايفسکي هنرمند، نه فيلسوف و نه مبلغ: پيشگفتار کتاب بوطيقاي داستايفسکي / ميخائيل باختين / سيد محمد مهدي شجاعي، از گفتمان رماني / ميخائيل باختين / سيد محمد مهدي شجاعي، قطعاتي از يادداشتهاي 1970-1971 و ملاحظاتي دربارهي دانششناسي علوم انساني / ميخائيل باختين / محمد جعفر پوينده "گفتگو در کاتدرال" به روايت باختين و ديگران / بهروز اشرف سمناني به تولد دوباره رمان خوشبينام: گفتگو با دکتر شهرام پرستش / زهرا پورعزيزي پينوشتي در ضرورت هنر / اميد منصوري هر که آمد عمارتي نو ساخت / بهاره ابنعليان طرحي تا نظريه / وحيد تمنا در باب ادبياتي که به شيوهاي مخفيانه اخلاقگرايي بورژوازي را به گند ميکشد / الهه شاملو بداههنوازي کلمات در دستگاهِ "جيگر": دربارهي رضا قاسمي و رمان تازهاش "وردي که برهها ميخوانند" / امير جاوداني رقص گينيول بر خرابههاي جهان / زهرا مينايي در ستايش هواي آلوده: در باب مقاومت رمان فارسي در برابر چشم "ناظر" / امير احمدي آريان زد و خورد / حامد شاملو.
اين نشريه از شماره ي آينده در دانشگاه هاي علامه طباطبايي و شهيد بهشتي نيز توزيع مي شود و در آينده نزديک در محيط اينترنت قابل دسترسي خواهد بود.
نگاه ♦ کتاب
"عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" روايتي است تصويري از جنگ و همه آدم هايش. تصويري بدون تقدس گرايي هاي رايج و به دور از نگاه هاي ايدئولوژيک.در اين کتاب، ما با انسان هاي جان بر کفي که به خاطر نوع خاصي از نگاه که طي سال هاي بعد از جنگ در جامعه ترويج يافته يا به تعبير بهتر؛ القا شده روبه رو نيستيم. سلحشوران اين نبرد، سربازهايي در انتظار برگه ترخيصند !
سربازهايي در انتظار برگه ترخيص
"کمي آن طرف تر کنار کناري دژباني با باتوم مي کوبيد توي سر سربازي که به زانو نشسته بود، مي کوبيد توي سر سربازي که به زانو نشسته بود، مي کوبيد مي کوبيد مي کوبيد توي سر سربازي که روي زمين افتاده بود.خون از زير کلاه سرباز راه افتاد آمد، آمد، آمد تا رسيد به پله ها و از پله ها بالا آمد و روي پله چهارم جلوي پاي او متوقف شد. عقرب تکاني خورد و جلوتر رفت و لبه خون ايستاد..."
ثبت ذهنيت شخصيت، يکي از تکنيک هايي است که نويسندگان دوران مدرن براي فرار از واژه پردازي هاي افراطي – که ديگر نخ نما شده بود - به کار گرفتند. آنان تصويرهاي ايجاد شده را در ذهن به ياري واژه ها پرداخت کردند تا آثارشان حاصلِ نگاه به درون باشد و نه روايت گري صرف. "عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" نيز روايتي است تصويري از جنگ و همه آدم هايش. تصويري بدون تقدس گرايي هاي رايج و به دور از نگاه هاي ايدئولوژيک.در اين کتاب، ما با انسان هاي جان بر کفي که به خاطر نوع خاصي از نگاه که طي سال هاي بعد از جنگ در جامعه ترويج يافته يا به تعبير بهتر؛ القا شده روبه رو نيستيم. سلحشوران اين نبرد، سربازهايي در انتظار برگه ترخيصند !
روايتي به شدت سنت شکن
از "حسين مرتضائيان آبکنار " دو مجموعه داستان به نام هاي "کنسرت تارهاي ممنوعه 78 " و "عطر فرانسوي 82 " انتشار يافته بود که هر دو؛ تا حدود زيادي به جنگ و حواشي آن مرتبط بودند. اما "آبکنار" در اولين رمانش "عقرب..." به طور مستقيم وارد فضاي جنگ شده و روايتي به شدت سنت شکن و غير کليشه اي از اين پديده به مخاطب تحويل داده است. به طوري که در سراسر داستان از مرگ و ويراني سخن به ميان مي آيد و از دفاع " مقدس" خبري نيست : "راننده آيفا، که از چشم چپش خون مي چکد و 20 تا تخم مرغ را با دست خوني مي خورد، کابوس استخر زنانه که آتش گرفته و سربازي که زير نور ماه کتاب مي خواند و عقرب که نماد همه چيزهاي بد است و...".
اين ها همه تصويرهايي است که " آبکنار" از جنگ هشت ساله ارائه مي دهد و در اولين جمله کتاب تاکيد مي کند که تماماً واقعي است. اين ها شايد با ذهنيت هاي تلقيني و ارتجاعي بعضي نسبت به مقوله جنگ و دفاع مقدس؛ چندان سازگار نباشد اما اين قابليت را دارد که زاويهديد و نوع نگاه ما را تا حدود زيادي ترميم کند.
اولين رمان ضد جنگ ايراني
آخرين کتاب "حسين مرتضائيان آبکنار "، به نوعي شايد اولين رمان ضد جنگ ايراني باشد. قصه اي که با دوري جستن از نگاه هاي ايدئولوژيک و بيان واقعياتي راجع به پشت صحنه جنگ – که هيچ گاه به طور رسمي بيان نشده اند – خوانشي منتقدانه از نبرد هشت ساله ايران را به تصوير مي کشد. کتابي که از سوي سايت هاي اصول گرا و حامي دولت به شدت نقد و تخريب شد؛ تا آنجا که "محمدرضا سنگري " دبير علمي جايزه کتاب دفاع مقدس در آبان ماه 86 و در حاشيه برگزاري جشنواره دفاع مقدس در مورد آن گفت: "اين کتاب ضد دفاع مقدس است و ارزش هاي آن را مخدوش مي کند. با اين وجود ما نافي اعتبار ادبي آن نيستيم. در واقع مي توان گفت که اين کتاب با معيارهاي جايزه ما نمي خواند و در دفاع از دفاع مقدس نيست و تصويري زيبا از آن به دست نمي دهد "
با اين وجود در اغلب جوايز خصوصي که امسال در ايران برگزار شد کتاب "آبکنار" توانست برنده جايزه شود.
شخصيت هايي فارغ از دغدغه هاي معنوي
"آبکنار" چهل و يک ساله است. يعني در سال هاي آخر جنگ که قصه حول محور آن مي چرخد حدوداً بيست ساله بوده و قاعدتاً جبهه هم رفته است؛ حالا يا به عنوان سرباز وظيفه يا به عنوان بسيجي. ولي معلوم است که جبهه را ديده و جنگ را با تمام وجود حس کرده است. اين را مي شود از تمام جمله بندي ها و شخصيت پردازي هاي او فهميد.
شخصيت هايي که بي پروا از همه قيد و بندهاي مرسوم براي ايجاد همذات پنداري مخاطب با دفاع مقدس مي گريزند و اعلام مي کنند که در جنگ چه برنده باشي و چه بازنده، يک چيز مهم است. اين که " همه مردن، همه شهيد شدن. "آبکنار" در اين کتاب شخصيت هايي لزوماً روايت گر را آفريده است که بازي هاي زباني و شيطنت هاي کلامي از ويژگي هاي تفکيک ناپذير آنان است. شخصيت هايي که "انسان" را بازسازي مي کنند و فارغ از دغدغه هاي معنوي؛ نيازهاي دنيوي دارند. هوس سيگار مي کنند و کابوس استخر زنانه اي را مي بينند و در آتش اميال شخصي، شعله ور مي شوند. کابوسي که از نيازهاي انساني سرچشمه مي گيرد و چند جا به صورت سر بسته به آن اشاره مي شود.
عبور از خط قرمزها
به جرات مي توان گفت که نويسنده خارج از هر گونه تقدس گرايي هاي عرف و يک جانبه گرايي و در بعضي موارد با عبور از خط قرمز ها، واقعيات جنگ را به تصوير کشيده است. صحنه هايي که گاه به دلخراشي يک نبرد واقعي خواننده را در فضاي دلخواه قرار مي دهد.
"آبکنار" در کتابش با بيان جزئيات به صورت پراکنده و مقطع؛ به جنبه روايي مستند داستان کمک به سزايي کرده است. هر فصل به تنهايي هويت مستقل دارد و مي توان با نگاهي مو شکافانه گرايش زياد به داستان کوتاه را در آن مشاهده کرد.
نوعي تقديرگرايي و ناگزيري نيز بر فضاي رمان حاکم است. گويي هيچ راه فراري وجود ندارد و اين سرنوشت است که براي شخصيت ها تصميم مي گيرد. شايد به همين دليل باشد که فضاي دلهره بر ماجرا حاکم است.از لحاظ روانشناختي؛ دلهره احساسي است زاييده رويارويي با ناشناخته اي در طبيعت، حکومت، مردم يا خود. پس مي توان نتيجه گرفت که جنگ براي سربازان اين کتاب پديده اي ناشناخته و ناملموس است و از بد حادثه يا جبر طبيعت در اين زمان و مکان گرفتار آمده اند. شخصيت ها در طول داستان با اين قضيه درگيرند و همه اعمال شان تحت تاثير اين خط مشي اصلي است.
شايد تنها ايرادي که بتوان بر اين کتاب وارد کرد اين است که بيش از اندازه درگير فرم و سبک است و اين گاهي خواننده را خسته مي کند.
کاري که نويسنده در بعضي فصول رمان انجام مي دهد – به اعتقاد نگارنده – در واقع بروز رگه هاي نوعي فرماليسم پست-مدرنيستي است که در شيوه نگارش کتاب به چشم مي خورد و خصوصاً با نحوه به پايان بردن داستان به اوج خود مي رسد: "من شهيد شده ام".
در آخر براي اينکه بحث را جمع کنم و به يک جمع بندي کلي برسم؛ خواندن اين کتاب را به همه توصيه مي کنم.شايد چون بعد از خواندنش، چند روزي از تکرار و روزمرگي فاصله گرفتم. نمي دانم ! پس اگر اعتقاد داريد که ادبيات داستاني ما در سال هاي اخير زاينده پديده اي نو در اين حرفه نبوده است، "عقرب روي پله هاي را آهن انديمشک يا از اين قطار خون مي چکه قربان!" را از دست ندهيد. همين !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر