جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
‏با گرم تر شدن روزانه هوا، بازار نمايش فيلم هاي تازه در سينماهاي دنيا نيز گرم تر مي شود و به زودي با تعطيلي ‏مدارس در آستانه تابستان، داغ بودن را نيز تجربه خواهد کرد. اين هفته نيز به روال هفته هاي گذشته، 7 فيلم را انتخاب ‏و معرفي کرده ايم. 7 فيلمي که هر کدام سهمي بسزا در گرمي بازار سينما داشته اند. با اين اميد که شانس ديدن شان را ‏نيز بيابيد....‏
‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏





<‏strong‏>سلاطين خيابان‎‎‏ ‏Street Kings
کارگردان: ديويد آير. فيلمنامه: جيمز الروي، کرت ويمر، جمي ماس بر اساس داستاني از جيمز الروي. موسيقي: گريم ‏ريول. مدير فيلمبرداري: گابريل بريستين. تدوين: جفري فورد. طراح صحنه: الک هموند. بازيگران: کيانو ‏ريوز[کارآگاه تام لادلو]، فارست ويتاکر[سروان جک وندر]، کامون[کوتيس]، مارتا هيگاره دا[گريس گارسيا]، سدريک ‏د اينترتينر[اسکرايبل]، کريس اوانز[کارآگاه پل ديسکانت]، نوئل گاگليمي[کوئيکس]، کوين بنتون[ستوان ون بورن]، هيو ‏لوري[سروان جيمز بيگز]، نائومي هريس[ليندا واشنتگتن]، جي موهر[گروهبان مايک کليدي]، جان کوربت[کارآگاه ‏دانته دميل]، آمائوري نولاسکو[کارآگاه کازمو سانتوس]، تري کروز[کارآگاه ترنس واشنگتن]. 109 دقيقه. محصول ‏‏2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Night Watch، ‏The Night Watchman‏. ‏
کارآگاه تام لادلو، پليس کهنه کار لس آنجلسي پس از مرگ زنش زندگي توام با افسردگي، تيره و تار و مرگباري را مي ‏گذراند. بعد از حمله به گروهي تبهکار و کشتن جملگي آنها، تبديل به قهرمان مي شود. اما همکار سابق او کارآگاه ‏واشنگتن به ماجرا مشکوک است و از طريق امور داخلي پيگير موضوع مي شود. با پيدا شدن سر و کله سروان جيمز ‏بيگز از امور داخلي در اطراف لادلو، فرمانده وي سروان جک وندر به حمايت از تام برمي خيزد. وندر از لادلو مي ‏خواهد تا از نزديک شدن به واشنگتن نيز پرهيز کند، اما لادلو خشمگين به سراغ همکار سابق خود مي رود. اين کار ‏همزمان به حمله دو تبهکار به واشنگتن در يک سوپرمارکت شده و بعد از اصابت گلوله اي به واشنگتن که اشتباهاً از ‏سلاح لادلو خارج شده، تبهکاران وي را به قتل مي رسانند. سروان وندر بار ديگر در صحنه جنايت حاضر شده و ‏ماجرا را لاپوشاني مي کند. اما بيگز که دريافته از سه نوع اسلحه به واشنگتن شليک شده، به سراغ تام مي رود. سپس ‏کارآگاه جواني به نام ديسکانت نيز مامور پيگيري پرونده و يافتن دو قاتل مي شود. لادلو اينک در مضان اتهام است، اما ‏با کشف فاسد بودن واشنگتن توسط ديسکانت همه چيز عوض مي شود. لادلو و ديسکانت با نقشه اي ماهرانه در صدد ‏يافتن دو قاتل برمي آيند، اما بعد از نفوذ به مامن آنها در پي تيراندازي دو طرف ديسکانت کشته مي شود. لادلو مي ‏گريزد و به خانه گريس مي رود. در آنجا همکارانش به سراغ وي آمده و به اتهام قتل دو مامور مخفي پليس او را ‏دستگير مي کنند. اما در طول راه به جاي بردن وي به اداره پليس، سر از خارج شهر در مي آورند. به زودي مشخص ‏مي شود که اکثريت اعضاي گروه فاسد بوده و قصد جان لادلو را کرده اند. لادلو بعد از کشتن آنها به سراغ کسي مي ‏رود که سرنخ همه اين بازي ها را در دست دارد. نزديک ترين دوست و حامي اش سروان وندر...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
نوشتن درباره اين فيلم بدون معرفي الروي کار شايسته اي نيست. لي ارل[جيمز] الروي متولد 1948 لس آنجلس از ‏پليسي نويساني است که خيلي دير به شهرت رسيد و پايش به سينما باز شد. امروز کمتر کسي است که اولين اقتباس از ‏داستان هاي او به نام پليس را در 1988 به ياد بياورد. اما نيمه دوم دهه 1990 و ساخته شدن محرمانه: لس آنجلس ‏توسط کرتيس هنسون همه چيز را يک شبه عوض کرد. تا امروز شش اثر ديگر از وي به فيلم برگردانده شده که ‏معروف ترين شان کوکب سياه [براين دپالما] سال گذشته به نمايش در آمد و قرار است يکي از مشهورترين کتاب هاي ‏وي به نام ‏White Jazz‏ نيز در سال آينده ميهمان سالن هاي سينما شود. فضاي داستان هاي الروي که اغلب در لس ‏آنجلس رخ مي دهد، اداره پليس-نه کارآگاه هاي خصوصي- و زندگي مامورين پليس است که اغلب به دو دسته بد و بدتر ‏تقسيم مي شوند. چيزي به نام پليس خوب در داستان هاي الروي وجود خارجي ندارد. بسياري از داستان هايش ريشه در ‏واقعيت ها دارند از جمله کوکب سياه[اولين کتاب ازسري چهارگانه لس آنجلس. سه کتاب باقيمانده محرمانه : لس آنجلس، ‏White Jazz‏ و ‏The Big Nowhere‏ نام دارند] که بر اساس پرونده قتل اليزابت شورت در 1947 نوشته شده بود يا ‏My Dark Places‏ که براي نوشتن آن از قتل مادر خود-جين الروي- در 1958 الهام گرفته است. با اين از بزرگ ‏ترين حاميان اداره پليس اين شهر است و دوستاني بسيار نزديک نيز در نيروي پليس دارد. ابتدا سعي کرد با نوشتن ‏فيلمنامه از جمله برگردان تازه اي از التهاب[رائول والش] وارد سينما شود، اما موفق نبود. اما اکنون به خاطر نوشتن ‏داستان هايي در سبک ‏hardboiled‏ شهرتي جهاني دارد و فيلم هاي موفقي نيز از روي آثارش ساخته شده اند. او خالق ‏قهرماني به نام لويد هاپکينز است که در 4 قصه ظاهر شده و جداي چهارگانه لس آنجلسي، يک سه گانه درباره دنياي ‏تبهکاران آمريکا نيز دارد. الروي فيلمنامه سلاطين خيابان را در ميانه دهه 1990 با الهام از محاکمه او. جي. سيمپسون ‏نوشت. در سال هاي گذشته کارگردان هاي زيادي از جمله اسپايک لي، ديويد فينچر و اليور استون در صدد ساخت آن ‏برآمدند، اما بالاخره قرعه به نام همشهري الروي افتاد. ‏
ديويد آير متولد 1968 با نوشتن فيلمنامه ‏U-571 ‎‏ شروع به کار کرد. نوشتن فيلمنامه هاي سريع و خشمگين، روز ‏تمرين، آبي تيره و‎ S.W.A.T. ‎در طول فقط پنج سال باعث شد تا آير هر آن چه را که يک فيلمنامه نويس با سابقه مي ‏توانست به آنها دست يابد، يک جا صاحب شود. سرانجام وسوسه ساختن نوشته هاي خودش باعث شد تا در سال 2005 ‏پشت دوربين نيز قرار گرفته و کارگرداني را نيز با ساختن زمانه بي رحم تجربه کند. او نيز بزرگ شده لس آنجلس است ‏و براي اولين کارش شهري را برگزيده که از دوران نوجواني با آن و با سويه تاريک اش به خوبي آشنا بود. زمانه بي ‏رحم به پديده ماموران خود گمارده قانون مي پرداخت و ساطين خيابان-دومين فيلم- آير هم به پليسي مي پردازد که ‏اعتقادي به سيستم نداشته و قانون را خود اجرا مي کند. چيزي در مايه همان مامورين خود گمارده که اين بار نشان و ‏سلاح پليس را نيز در اختيار دارد، اما واجد فرق ماهوي نيست. ‏
اگر هاليوود چيزي درباره پليس هاي لس آنجلسي به ما ياد داده باشد، چيزي نيست جز اينکه اين افراد يکي از يکي ‏وحشي تر، مردسالار تر و قاتليني بد اخلاق هستند. آدم هايي غرق در فساد، جنايت و هر تبهکاري که فکرش را بکنيد. ‏روز تمرين، امور داخلي و آبي تيره[ران شلتون] نمونه هاي بارز اين ادعا درباه پليس هاي شهر فرشتگان هستند، که ‏شما جرات پرسيدن راه تان را هم از آنها پيدا نمي کنيد. ديويد آير فيلمنامه نويس روز تمرين و آبي تيره است، بنابراين ‏اگر تشکيلات پليس لس آنجلس خواهان تصحيح تصوير خود روي پرده است، دو راه پيش پيش رو ندارد يا سرمايه اي ‏هنگفت براي آير جهت ساخت يک کمدي عاشقانه تامين کند و يا اگر آير فيلم بعدي خود را به پليس هاي لس آنجلسي ‏اختصاص داد، او را در يک تصادف ساختگي از سر راه خود بردارد! ‏
ولي از شوخي گذشته، سلاطين خيابان هر چقدر هم که حال و هواي آکنده از تستوسترون روز تمرين و آبي تيره را با ‏نمايش عضلات مردانه و گلوله هايي که مرتب شليک مي شوند يادآوري مي کند، اما در اولين نگاه هم بسيار پيچيده تر، ‏طويل تر و اندکي کليشه اي تر است. از قهرمان اصلي فيلم که با گذشته و همسر متوفاي خود نمي تواند کنار بيايد و به ‏الکل پناه برده بگيريد تا رويارويي نهايي با نزديک ترين رفيق و حامي اش…‏
روايت آير نيز از فيلمنامه پيچيده اش فاقد هيجان کافي است و بيشتر به فيلم هاي پر هنرپيشه تلويزيوني مي ماند. بازي ‏ها نيز چنگي به دل نمي زد. از فارست ويتاکر که سال گذشته اسکار گرفت و فقط با سبيلي که اين بار برايش تدارک ‏ديده اند در ياد مي ماند تا کيانو ريوز که نتوانسته تعادلي ميان احساسات و رفتارهاي لادلو برقرار کند و زير سرماي ‏نقش گرفتار آمده است. اما با اين حال سلاطين خيابان يکي از فيلم هاي قابل تماشاي امسال است که مي تواند شما را تا ‏پايان با خود همراه کرده و علاقمندان تازه اين ژانر را مجذوب خود کند. با اين حال توصيه من به کتاب خوان ها، ‏خواندن آثار الروي است!‏
ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏


‎‎‏27 پيراهن زنانه‎‎‏ ‏‎


27 Dresses‎‏ ‏
کارگردان: آن فلچر. فيلمنامه: الين براش مک کنا. موسيقي: رندي ادلمن. مدير فيلمبرداري: پيتر جيمز. تدوين: پريسيلا ‏ند-فريندلي. طراح صحنه: شفرد فرانکل. بازيگران: کاترين هيگل[جين نيکولز]، جيمز مارسدن[کوين دويل]، مالين ‏آکرمن[تس نيکولز]، جودي گرير[کيسي]، ادوارد برنز[جورج]، ملورا هاردين[مورين]، برايان کروين[هال نيکولز]، ‏ماوليک پنچولي[ترنت]. 107 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
جين نيکولز، تاکنون 27 بار ساقدوش مراسم عروسي دوستانش بوده و در آرزوي ازدواج با مرد روياهاي خويش است. ‏اين مرد کسي نيست جز جورج- رئيس او- که از عشق جين نسبت به خودش خبر ندارد. يک شب از حضور در مراسم ‏عقد چند نفر از دوستانش با مردي جوان برخورد مي کند که خواستار آشنايي با اوست. اما جين به او روي خوش نشان ‏نمي دهد. مرد جوان که کوين دويل و خبرنگاري مشهور است، از رو نرفته و به بهانه يافتن سررسيد جين به خانه او مي ‏رود. کوين که با خواندن سررسيد از حضور او در مراسم ازدواج دوستانش و آرزوي ازدواج باخبر شده، تصميم مي ‏گيرد به هر طريقي شده راهي در دل او بيايد. اما جين چشم بسته عاشق جورج است، تا اينکه نس خواهر جين از راه مي ‏رسد و در اولين نگاه جورج را شيفته خود مي کند. همه به سرعت برق و باد پيش مي رود و جورج و تس تصميم به ‏ازدواج مي گيرند. طبيعي است ساقدوش تس کسي نيست جز جين که انگار قرار است ساقدوش ابدي شود. او با وجود ‏ناراحتي از دست خواهرش که معشوق را از چنگش به در آورده، شروع به تنظيم برنامه جشن عروسي و مقدمات آن ‏مي کند. اما خواهرش که با گفتن چند دروغ خود را نزد جورج عزيز کرده، راه و روش هاي ديگري براي عروسي ‏خود دارد. از جمله دستکاري در لباس عروس موروثي مادرشان که به نظر وي از مد افتاده است. همين کار باعث ‏شکرآب شدن ميانه دو خواهر شده و جين در مراسم با نمايش اسلايدهايي از چهره واقعي تس باعث مي شود تا عروسي ‏لغو شود. همزمان شرح 27 دست لباس ساقدوشي او در روزنامه چاپ شده و باعث دلخوري شديد جين از دست کوين ‏مي شود. اما اعتراف به عشق کهنه نزد جورج نيز عاقبت خوشي ندارد و به نظر مي رسد تنها راه پذيرش عشق کوين ‏است که سرسختانه به دنبال ازدواج با اوست....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
آن فلچر متولد 1966 ديترويت ملقب به مامان سابقه اي طولاني در صنعت سينماي آمريکا دارد. از ابتداي دهه 1990 ‏با مشاغل مختلفي چون رقصنده و طراح رقص وارد هاليوود شده و شهرتي به سزا درکار خود دارد. او بعدها بازيگري، ‏تهيه کنندگي و دو سال قبل کارگرداني را نيز به مشاغل خود افزود و با ساخت پا بالا/با من برقص در زمينه تخصصي ‏خود ورودي موفق به حيطه فيلمسازي را تجربه کرد. 27 دست لباس زنانه يا پيراهن زنانه دومين فيلم اوست که با ‏فروشي 76 ميليون دلاري از فيلم هاي موفق امسال محسوب مي شود. ‏
‏27 پيراهن زنانه بک قصه پريان است. يک کمدي رمانتيک که در صدد القاي تفکري واپسگرايانه است که بر اساس آن ‏زن تنها براي ازدواج خلق شده و دختران جوان نيز کاري جز شکار شوهر ندارند. تفکري که به نظر مي رسد در ديناي ‏غرب چندان طرفداري نداشته باشد، اما فراموش نکنيد که سازنده فيلم خود يک زن است و به هر حال از من و جنابعالي ‏مذکر بيشتر نسبت به طايفه نسوان آگاهي دارد. چنين شخصيت هايي از دهه 1930 دستمايه توليد فيلم هاي زيادي در ‏هاليوود شده اند. عشق به مدير يا رئيس از طرف کارمند و منشي زن - جدا از عاقبت خوش يا ناخوش آن -‏‎ ‎چيز تازه اي ‏نيست. نمونه هاي قابل اعتناي آن را در فيلم هاي نوآر يا کارآگاهي ديده ايم. اما 27 پيراهن مديون فرانک کاپرا و ‏الگوهايي است که شکل داده و تثيبت کرده است. در يک شب اتفاق افتاد آغازگر موج کمدي هايي بود که ‏screwball ‎‏ ‏نام گرفت و ماندگار شد. نمونه هاي امروزي و متاخر آن عروس فراري يا چگونه يک مرد را در 10 از دست بدهيد؟ ‏وارثان همين سبک کمدي عجيب غريب هستند و 27 پيراهن با فيلمنامه آلين براش مک کنا[نويسنده شيطان پرادا مي ‏پوشد] آخرين شان نخواهد بود. او براي روايت قصه خود دهه 1980 را برگزيده که از نظر تاريخي دوراني سرنوشت ‏ساز براي آمريکا بوده و پذيرش چنين داستاني و چنان شخصيتي محتمل تر...‏
اما همه چنين کمدي هايي پر از کليشه هاي اين نوع هستند و 27 پيراهن نيز فارغ از آن کليشه ها نيست. از طرف ديگر ‏معرفي يک معتاد به عروسي به عنوان زن ايده آل زمانه ما نيز چندان پذيرفتني نيست. بگذريم از شوخي هاي کمرنگ ‏فيلم که نمي تواند سويه کمدي آن را غني کند. انتخاب جيمز مارسدن نيز به عنوان جفت کاترين هيگل خوش بر و رو و ‏حاجي پسند نيز اشتباهي نابخشودني است[من هم به جاي جين بودم، به راحتي او را ناديده مي گرفتم]. با اين حال هر دو ‏نفر تمام سعي خود را کرده اند تا به صحنه هاي کليشه اي و شوخي هاي تکراري فيلم رنگي تازه بدهند. اما تنها عناصر ‏غافلگير کننده متوسط آن متعلق به طراح صحنه و لباس است که فيلم را به يک نمايش پر زرق و برق صحنه اي نزديک ‏تر کرده است. البته اين منفي بافي هاي ما باعث نمي شود که دختران دم بخت از تماشاي فيلم چشم ببپوشند يا در در صدد ‏توسعه و غني سازي کمد لباس خود برنيايند!‏
ژانر: کمدي، عاشقانه. ‏
‏ ‏


‎‎


جزيره نيم‎‎‏ ‏Nim's Island
کارگردان: جنييفر فلکت، مارک لوين. فيلمنامه: جوزف کوانگ، پائولا ميزور، مارک لوين، جنيفر فلکت بر اساس ‏داستاني از وندي اُر. موسيقي: پاتريک دويل. مدير فيلمبرداري: استورات دراي برو. تدوين: استوارت لوي. طراح ‏صحنه: بري رابيسون. بازيگران: ابيگيل برسلين[نيم روسو]، جودي فاستر[الکساندرا روور]، جرارد باتلر[جک ‏روسو/الکس روور].96 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
دختر کوچکي به نام نيم بعد از ناپديد شدن مادرش در دريا، به همراه پدرش جک روسو- محقق و اقيانوس شناس- در ‏يک جزيره زندگي مي کند. او روزها را اغلب با پدرش، حيوانات دست آموزش- مامورلکي به نام فرد، پليکاني به نام ‏گاليله و يک فک به اسم سلکي- يا خواندن کتاب ماجراهاي الکس روور مي گذراند. نيم علاقه شديدي به الکس روور ‏دارد و او را مردي شبيه به پدرش تصور مي کند. اما نويسنده واقعي ماجراهاي خوش رنگ و لعاب الکس روور کسي ‏نيست جز زني به نام الکساندرا روور که بر خلاف قهرمانش حتي ار خانه نيز خارج نمي شود. الکساندرا که در صدد ‏نوشتن مجلد تازه اي از ماجراهاي روور است ايميل به روسو نوشته و از او مي خواهد تا اطلاعاتي در زمينه آتش فشان ‏و اقيانوس در اختيار او بگذارد. ايميل توسط نيم دريافت مي شود، چون پدرش جک اين بار به تنهايي براي يافتن نمونه ‏هاي از پلانکتون ها به دريا رفته است. توفان آغاز مي شود جک به دام آن افتاده و قايقش تخريب مي شود. همزمان نيم ‏که خود را با قهرمان روياهايش در تماس مي بيند، سعي مي کند تا اطلاعات لازم را براي الکساندرا تهيه کند. اما اين ‏عمل وي منجر به زخمي شدن پايش شده و ماجرا را براي الکساندرا مي نويسد. الکساندرا بعد از فهميدن سن و موقعيت ‏نيم، راهي نمي بيند جز اينکه براي کمک به دختر کوچک راهي آن سوي دنيا شده و به جزيره نيم برود. اما اين کار ‏اصلاً راحت نيست، چون بر خلاف تصور نيم الکس[اندرا] روور يک زن و مبتلا به ترس از هواي باز است...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
جنيفر فلکت و مارک لوين زن و شوهر فيلمسازي هستند که بازيگري، تهيه کنندگي، نويسندگي و کارگرداني را در ‏کارنامه خود دارند. اشناترين تجربه اين دو در فيلمنامه نويسي فيلم هاي مدلين و ويمبلدون است که آثاري متوسط ‏محسوب مي شوند. لوين قبلاً يک فيلم ديگر به نام منهتن کوچ را به تنهايي کارگرداني کرده، اما جزيره نيم اولين تجربه ‏جنيفر و اولين تجربه مشترک کارگرداني اين زن و شوهر است. يک فيلم خانوادگي تقريباً جمع و جور با سرمايه اي 37 ‏ميليون دلاري که تا امروز نزديک به همين مبلغ را در گيشه به دست آورده است. ‏
جزيره نيم يک فيلم خانوادگي و بيشتر براي نوجوانان است تا بتوانند مرز ميان تخيل و رويا را نزد خود بهتر تشخيص ‏دهند. البته با توجه به گسترش وسايل ارتباط جمعي و بالا رفتن سطح آموزش در کشورهاي غربي چنين اتفاقي تقريباً ‏کمتر روي مي دهد. اما براي محکم کاري و کسب درآمد حلال سوژه قابل اعتماد است. جزيره نيم در يک نگاه داستان ‏باورنکردني جواهر دوران ما براي نوجوان هاست. يک فيلم صميمي، بي ضرر و حتي کمي تا قسمتي مفيد تا حيوانات و ‏طبيعت را دوست داشته باشند و کيان خانواده را نيز محترم بشمارند. ‏
با اين حال سازندگان فيلم از ارجاعات فرامتني مانند پارک ژوراسيک يا ايندياناجونز و تنها در خانه غافل نيستند و با ‏توسل به همين آشنا پنداري ها شوخي هاي کوچک و خانوادگي خود را تعريف مي کنند. زوج سازنده فيلم واقعاً يک فيلم ‏خانوادگي به معني کامل کلمه ساخته اند. همه چيز پاک، بي آلايش و مودبانه است. به همين خاطر تماشاي جزيره نيم نه ‏فقط براي نوجوان ها بلکه براي بزرگ ترهايي نيز که اسير توهمات يا مشکلات برآمده از دل زندگي مدرن-مثل بانو ‏روور و بيماري هراس از فضاي بازش- هستند، تجربه اي پالايش دهنده است. طعم طبيعت همان گونه که او مي چشد، ‏شايد ابتدا چغر و غريب اما بعدها دلچسب به نظر بيايد. نقطه قوت فيلم بازي ابيگيل برسلين ستاره ‏Little Miss ‎Sunshine‏ و جرارد باتلر است که کوشيده در دو نقش[يا سه نقش چون تصوير ذهني نويسنده و نيم با هم تفاوت هايي ‏دارند] متفاوت تعادلي ظريف برقرار کند. جودي فاستر کهنه کار نيز چيزي فراتر از اتاق امن يا نقشه پرواز نيست. ‏ظاهراً خود نيز پذيرفته تا براي مدتي طولاني در نقش زنان داراي مشکلات روحي يا حامي فرزندان به خصوص دختر ‏ظاهر شود!‏
ژانر: ماجرايي، کمدي، خانوادگي. ‏





<‏strong‏>طلاي احمق ها‏‎‎‏ ‏Fool's Gold
کارگردان: اندي تنانت. فيلمنامه: جان کالفلين، دانيل زلمن، اندي تنانت بر اساس داستاني از جان کالفلين و دانيل زلمن. ‏موسيقي: جورج فنتون. مدير فيلمبرداري: دان برجس. تدوين: تروي تاکاکي، تريسي ويدمور-اسميت. طراح صحنه: ‏چارلز وود. بازيگران: ماتيو مک کاناهي[بنجامين فينگان]، کيت هادسن[تس فينگان]، دانلد ساترلند[نايجل هانيکات]، ‏الکسيس زينا[جما هانيکات]، ايون برمنر[آلفونز]، ري وينستون[مو فيچ]، کوين هارت[بيگ باني]، ملکوم جمال ‏وارنر[کوردل]، ديويد رابرتز[سايروس]، مايکل مالهرن[ادي]، آدام له فور[گري]، روهان نيکول[استفان]. 113 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. ‏
بن فينگان يک جوينده گنج هاي دريايي است. مردي جوان و خوش قيافه که در آستانه جدايي از همسرش تس قرار دارد. ‏بن سرانجام موفق مي وشد تا ردي از يک کشتي غرق شده قرن هجدهمي حاوي 40 صندوق طلا و جواهر بيابد. اما ‏همزمان با اين اتفاق کشتي و تمامي وسايل خود را از دست مي دهد. تس بعد از طلاق شروع به کار نزد ميلياردي به نام ‏هانيکات مي کند تا زندگي تازه اي براي خود دست و پا کند. بن نيز در صدد يافتن راهي براي تامين کشتي و ملزومات ‏براي خارج کردن گنج از زير درياست. اما يک مشکل بزرگ ديگر نيز سر راه وي قرار دارد. منطقه اي که گنج در آن ‏يافته شده، در نزديکي ساحل جزيره اي متعلق به تبهکاري سياه پوست مشهور به بيگ باني است که از ماجرا بو برده و ‏قصد دارد تا گنج را تصاحب کند. همزمان دختر هانيکات به نام جما براي گذراندن دو هفته به کشتي پدرش پا مي گذراد ‏و در پي حادثه اي بن با وي آشنا مي شود. با کشف رابطه بن و تس توسط هانيکات ها و شنيدن ماجراي گنج از زبان ‏وي، بر اثر اصرارهاي جما که به دنبال حادثه و هيجان است، پدرش سرمايه لازم را در اختيار وي مي گذارد. اما بن ‏بايد با رسيدن به محل گنج، رقيبي قديمي به نام مو فيچ نيز سرگرم کاوش در آنجا مي بيند....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
اندي تنانت متولد 1955 شيکاگو است. در دانشگاه جنوب کاليفرنيا زير نظر جان هاوسمن درس خوانده، ابتدا رقصنده و ‏سپس نويسندگي را پيشه کرده و حالا کارگردان و گاه بازيگر و تهيه کننده است. با ساختن فيلم هاي تلويزيوني از آغاز ‏دهه 1990 آغاز و در 1995 با فيلم ‏It Takes Two‏ وارد سينما شده است. فيلم هاي قبلي اش عموماً کمدي هاي ‏عاشقانه سبکي چون ‏Ever After، آنا و سلطان، آلاباما خانه عزيزم و موفق ترين فيلم او هيچ[‏Hitch‏] بودند. ‏
طلاي احمق ها يا به اعتبار فرهنگ هاي لغت طلاي حمقا که نامي براي پيريت يا سنگ نور است، آخرين فيلم تنانت نيز ‏به روال کارهاي پيشين وي در همين ژانر مي گنجد، اما بار ماجرايي آن پر رنگ تر است و جلوه اي ايندياناجونزي ‏دارد که در سايه حضور ماتيو مک کاناهي که قبلاً در فيلم صحرا[برک ايزنر، 2005] نقشي مشابه را بازي کرده، پر ‏رنگ تر از حواشي عاشقانه فيلم شده است. طلاي احمق ها که با سرمايه اي 70ميليون دلاري توليد شده، تاکنون همين ‏مقدار-نه بيشتر- نصيب سازندگان خود کرده که رقم درخشاني براي چنين فيلمي محسوب نمي شود. مشکل عمده فيلم از ‏داستان کم و بيش کليشه اي آن آغاز مي شود که جاي چنداني براي مانور ندارد. از لحظه آغاز فيلم مي دانيم که در پايان ‏بن و تس آشتي خواهند و پدر و دختر کوچولوي ثروتمند هم بيشتر همديگر را خواهند شناخت. مي ماند جنبه ماجرايي ‏فيلم که به روال فيلم هاي متاخري چون گنجينه ملي بايد زنجيره اي از حوادث با منطق و بي منطق را پشت سر هم قطار ‏کند. البته طنز نيز فراموش نشده و سکس نيز چاشني آن خواهد شد تا تماشاگر شاد و شنگول از سالن بيرون رود. و ‏همين!‏
اگر کسي در ميان خوانندگان فيلم اعماق را ديده باشد، شايد طلاي احمق ها را نسخه کميک آن-البته بدون کمدي- فرض ‏کند. چون نه کيت هادسن از شيطنت جبلي و ارثي خود[او دختر گولدي هاون است] چيزي به معرض نمايش گذاشته و ‏نه دانلد ساترلند کهنه کار براي ايفاي نقش يک ميلياردر سالخورده مناسب است. تصور مي کنم بهترين صفت براي ‏ناميدن طلاي احمق ها نام خود فيلم باشد که از قديم گفته اند نام ها از آسمان نازل مي شوند. البته منتقدين فرنگي در ‏شوخي با فيلم گنجينه ملي/ ‏National Treasure‏ صفت گنجينه نامعقول/‏‎ Irrational Treasure‎را برايش ساخته اند!‏
ژانر: ماجرايي، کمدي، عاشقانه، مهيج. ‏





<‏strong‏>در اردوگاه موقت‎‎‏ ‏In Tranzit
کارگردان: تام رابرتز. فيلمنامه: ناتاليا پورتنووا، سايمون ون در بورگ. موسيقي: دن جونز. مدير فيلمبرداري: سرگئي ‏آستاخوف. تدوين: پل کارلين. بازيگران: توماس کرچمان[مکس]، ورا فارميگا[ناتاليا]، دانيل بروئل[کلاوس]، ناتاليا ‏پرس[زينا]، اينگبورگا داپکونايته[ورا]، تکلا رويتن[الينا]، يوگني ميرونوف]آندري]، جان مالکوويچ[پاولوف]، بورلي ‏هاتسپرينگ[آنيا]، پاتريک کندي[پيتر]، جان لينچ[ياکوف]. 108 دقيقه. محصول 2007 روسيه، انگلستان. ‏
اولين زمستان بعد از پايان جنگ جهاني دوم. گروهي از سربازان و افسران آلماني به اردوگاهي موقت فرستاده مي شوند ‏که توسط زنان اداره مي شود. فرمانده اردوگاه در صدد دلربايي از مافوق خود پاولوف است، اما در اين کار موفق ‏نيست. دکتر اردوگاه ناتاليا نيز با مشکل بزرگي دست به گريبان است. شوهرش آندري در جنگ زخمي شده و قدرت ‏تکلم و حافظه خود را از دست داده است. او اکنون به عنوان نگهبان در اردوگاه خدمت مي کند و ناتاليا سعي دارد از او ‏مراقبت و وي را درمان کند. پاولوف اصرار دارد تا آندري را به آسايشگاه بفرستد، اما ناتاليا مخالف اين کار است. ديگر ‏زنان مامور در اردوگاه نيز مشکلات خاص خود را دارند، از جمله ورا که تمامي خانواده اش توسط آلماني کشته شده اند ‏و با رسيدن اسراي آلماني موقعيت را براي انتقام جويي مساعد مي بيند. اما هدف اصلي پاولوف از اسکان دادن اين اسرا ‏در اردوگاهي موقت، کشف هويت واقعي اين افراد است. کساني که با پنهان کردن هويت خود در صدد فرار از محاکمه ‏يا مجازات به عنوان جنايتکار جنگي هستند. به زودي ميان زنان نگهبان که مدت هاست مردي را نزديک خود نديده اند، ‏و اسراي آلماني روابطي پديد مي آيد. اين واقعه چندان به مذاق پاولوف خوش آيند نيست. اما ناتاليا و دوست يهودي شا ‏ياکوف با فراهم کردن مقداري آلات موسيقي از اسرا مي خواهند تا براي ترتيب دادن يک مجلس رقص تمرين کنند. در ‏شب موعود همه چيز به خوبي پيش مي رود و تمامي اسرا با آغوش باز توسط زن ها پذيرفته مي شوند. اما مکس ارشد ‏اسرا که نزد ناتاليا رفته، هنگام بازگشت توسط کلاوس مضروب مي شود. چون اين دو نفر از هويت واقعي يکديگر ‏اطلاع دارند و به نظر مي رسد تنها راه مرگ يکي از آنهاست...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
تام رابرتز از نام هاي معتبر تلويزيوني است. تاکنون دوبار براي ساخت اپيزودهايي از مجموعه هاي ‏Cutting Edge‏ ‏و ‏‎ Frontline‎نامزد جايزه امي بوده و تماشاگران جدي فيلم هاي مستند او را با اولين و دومين ساخته هاي تلويزيوني اش ‏‏[در جستجوي فرزندان روسيه مادر و قطار مرگ] به ياد دارند. در اردوگاه موقت اولين فيلم داستاني او در مقام ‏کارگرداني است. ‏
شايد سخن گفتن از جنگ جهاني دوم بعد از گذشت نيم قرن و وجود نزاع هاي خونين تازه و متاخرتر، کاري ديرهنگام و ‏حتي عبث به نظر آيد. انتخاب چنين سوژه اي نيز از سوي مستندسازي کارکشته مي تواند يک اشتباه تاکتيکي تلقي شود، ‏اما باور کنيد تا زماني که بشر قادر به استفاده از سلاح براي از بين بردن همنوع باشد، جنگ ها همه کم و بيش شبيه هم ‏خواهند بود. البته رابرتز دست روي سوژه اي فرعي گذاشته که تا امروز بسيار کم به آن پرداخته شده و آن موضوع ‏اسراي آلماني است. آن هم در بهشت سوسياليست ها که نمايش گل آفتابگردان دسيکا در چند دهه قبل باعث آشفته شدن ‏خواب خيلي ها شد. رابرتز در چرخشي انساني نشان مي دهد که چگونه مي توان با دشمن شکست خورده خوابيد و هم ‏او را بالا کشيد و هم خود را تسکين داد. چنين واقعه اي نه فقط باعث در هم شکسته شدن تفکرات ايدئولوژيکي مي شود، ‏بلکه دايره تنگ تفکرات قومي را نيز از ميان برمي دارد. آن هم در ميان دو دشمن ائديولوژيک قدرتمند قرن بيستم که ‏امروز هر دو از ميان رفته اند. اما قصه انساني افراد درگير در آن مقطع زماني هنوز تازه است. ‏
رابرتز به گواه نوشته هاي آغازين فيلم، اولين فيلم داستاني خود را بر اساس ماجرايي واقعي ساخته که وقوع آن امري ‏محتمل و پذيرفتني است و همين امر بر ارزش فيلم مي افزايد. تلاش وي براي فضاسازي نيز قرين موفقيت بوده و ‏تماشاگر را به راحتي درگير مي کند. در اردوگاه موقت که اولين بار در جشنواره فيلم برلين به نمايش در آمد، اما مورد ‏استقبال زيادي قرار نگرفت. يقين دارم اگر چنين فيلمي قبل از فروپاشي شوروي ساخته مي شد، نمايش آن با جار و ‏جنجال و حتي موفقيت تجاري بيشتري همراه بود. البته راه يابي فيلم به اينترنت- دو ماه بعد از جشنواره و قبل از نمايش ‏عمومي- آن را به سرنوشت سنتوري خودمان دچار کرد، با اين وجود تماشاي آن خالي از لطف نيست. اما توقع نقش ‏بزرگي از دانيل بروئل يا جان مالکوويچ نداشته باشيد، چون با وجود داشتن کادر بين المللي خوب در پشت و جلوي ‏دوربين، حاصل کار چيزي معمولي-نه به معناي منفي آن- است. يک فيلم قابل قبول که مي توانست بهتر از اين باشد!‏
ژانر: درام، جنگي، عاشقانه. ‏
‏ ‏





<‏strong‏>تولد اختاپوس ها‎‎‏ ‏Naissance des pieuvres
نويسنده و کارگردان: سلين شياما. موسيقي: ژان باپتيست د لوبيه. مدير فيلمبرداري: کريستال فورنيه. تدوين: ژولين ‏لاشري. طراح صحنه: گونديل بسکون. بازيگران: پولن آکوار[ماري]، لوئيز بلاشر[آن]، آدل هينل[فلوريان]، وارن ‏ژاکن[فرانسوا]، باربارا رنار[ناتاشا]، ماري ژيلي-پي ير[صندوق دار]، استر سيرونيو[فروشنده]، ژروم ‏استيب[ماساژور]، ايوون ويه ماري[همسايه]. 85 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر:‏‎ Les Pieuvres، ‏Water ‎Lilies‏. برنده جايزه جوانان از جشنواره فيلم هاي عاشقانه شربورگ، نامزد سزار بهترين کار اول، برنده جايزه لويي ‏دلوک بهترين فيلم. ‏
ماري اغلب اوقات خود را در استخر و سالن هاي شنا مي گذراند، اما عضو تيم نيست و فقط با تماشاي ديگران وقت ‏خود را پر مي کند. دوست نزديک او آن که عضو تيم است، دختري اندکي چاق و بر خلاف ماري بزرگ تر از سن خود ‏ديده مي شود. او شيفته پسر شناگري به نام فرانسوا است، اما فرانسوا حتي حاضر به حرف زدن با وي نيست. فرانسوا ‏مرتباً در اطراف فلوريان –ملکه نمايش هاي آبي- و دختري زيباست. ماري کم کم خود را به فلوريان نزديک مي کند و ‏موفق مي شود تا از طريق وي مرتب در سالن شنا حضور داشته باشد. اما به زودي مي فهمد که فلوريان با پسرهاي ‏زيادي ارتباط دارد. چيزي که به زودي مشخص مي شود شايعه اي بيش نيست. فلوريان از ماري مي خواهد تا در از بين ‏بردن بکارت خود به وي کمک کند. همزمان آن نيز موفق مي شود تا اولين تجربه جنسي خود را با فرانسوا صورت ‏دهد. اما ماري و آن سرانجام بار ديگر خود را در کنار هم مي يابند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
سلين شياما متولد 1980 پونوآز، فرانسه است. در رشته ادبيات فرانسه درس خوانده و سپس در فميس[ايدک سابق] دوره ‏فيلمنامه نويسي گذرانده است. دو فيلمنامه اش توسط ديگران به فيلم برگردانده شده اند و تولد اختاپوس ها اولين فيلم او در ‏مقام کارگرداني است. ‏
تولد اختاپوس ها يا هشت پاها يک مطالعه درخشان روانشناسانه از دوران بلوغ در ميان دخترهاست. سه دختر که ‏زندگي شان با سالن ها و استخرهاي شنا گره خورده و در طول فيلم تقريباً اثري از اعضاي خانواده آنان و در نتيجه ‏اتوريته بزرگسالان به چشم نمي خورد. فيلم که با نام نيلوفر آبي پخش جهاني يافته، اولين بار در بخش نوعي نگاه ‏جشنواره کن به نمايش در آمد و مورد تحسين قرار گرفت. شياما در اولين فيلم خود با ظرافت شک و ترديدها دوران ‏بلوغ جنسي را زير ذره بين قرار مي دهد و آن را به مثابه دوره اي سرنوشت ساز حلاجي مي کند. هر سه دختر در ‏پايان فيلم تجارب و دانسته هاي زيادي به دست مي آورند، اما فقط ماري و آن هستند که به هويت جنسي خود واقف مي ‏شوند. با اين فلوريان نيز چيزهايي درباره دوستي، ارتباط با جنس مخالف و زنانگي کشف مي کند. تنها ايراد ممکن به ‏فيلم تخفيف مردها به ابژه جنسي و تعميم عقده استر ويليامز شدن به خيل عظيمي از دخترهاي نوجوان است که در ‏استخرهاي شنا مي پلکند. چون چنين محل هايي در دهه 1960 مکان هايي مطلوب براي وقت گذراني محسوب مي شد ‏و امروز جاي خود را به مکان هايي ديگر داده اند. ‏
شخصاً فيلم را تماشاي نوعي شطرنج احساسي ميان سه دختر ارزيابي مي کنم، که هدف شان بازي بي وقفه براي به ‏دست آوردن تجربه هاي آميخته با هوس و کشف تن است. نام فيلم از رقص پاهاي دختران شناگر در زير آب گرفته شده ‏است. تماشاي فيلم به دليل موضوع مهم و تازه آن، همچنين ساختار سنجيده آن براي يک کار اول، و نمونه اي از سينماي ‏جديد فرانسه توصيه مي شود.‏
ژانر: درام.‏






<‏strong‏>کارامل‎‎‏ ‏‎ Sukkar banat‎
کارگردان: نادين لبکي. فيلمنامه: نادين لبكي، راندي الحداد، جهاد هوجيلي. موسيقي: خالد مزنر. مدير فيلمبرداري: إيو ‏سحنوي. تدوين: لور گاردت. طراح صحنه: سينتيا زهر. بازيگران: نادين لبكي[ليال]، عادل كرم[پليس]، ياسمين ‏المصري[نسرين]، جوانا مكرزل[ريما]، جيزيل عواد[جماله]، سهام حداد[رز]، إسماعيل قنطار[بسام]، عزيزة سمعان[لي ‏لي]، فاديا ستيلا[کريستين]، فاطمة صفا[سيهان]، ديميتري استانکوفسکي[شارل]. 96 دقيقه. محصول 2007 لبنان، ‏فرانسه. نام ديگر: ‏Caramel‏. فيلم منتخب دو هفته کارگردان ها، برنده جايزه جوانان و جايزه تماشاگران ازجشنواره سن ‏سباستين، جايزه مرواريد سياه ابوظبي براي بهترين بازيگر زن/نادين لبکي/ياسمين المصري/ جوانا مكرزل/جيزيل ‏عواد/سهام حداد از جشنواره بين المللي فيلم هاي خاورميانه، نامزد جايزه بهترين فيلم-بهترين کارگرداني و گروه ‏بازيگران از جشنواره آسيا اقيانوسيه. ‏
ليال به همراه نسرين و ريما در يک سالن آرايش و زيبايي در بيروت کار مي کند. هر کدام مشکلاتي دارند: ليال درگير ‏رابطه اي نافرجام با مردي متاهل است، نسرين بکارت خود را از دست داده و در آستانه ازدواج با مسلم است و ريما که ‏همجنس گراست. جماله هنرپيشه اي دست چندم و يکي از مشتريان هميشگي آنها نيز حکم دوست اين سه زن را دارد، ‏مرتب در انتخاب بازيگر شرکت مي کند و سخت نگران پير شدن است. پيرزني به نام رز نيز که در همسايگي سالن ‏آرايش مغازه خياطي دارد، زندگي اش را وقف مراقبت از خواهر شيرين عقل خود لي لي کرده است. تا اينکه براي ‏اولين بار مردي در زندگيش پيدا مي شود. مردي سالخورده به نام شارل که به بهانه تعمير کت و شلوارش چند بار به ‏مغازه وي مي آيد و سرانجام از وي مي خواهد تا در ملاقاتي با هم داشته باشند. ‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟‎ ‎
نادين لبکي بازيگر و کارگردان لبناني است که عمده شهرت خود را مديون ساخت ويديوکليپ هاي نانسي عجرم است. ‏کارامل اولين فيلم بلند سينمايي محسوب مي شود که با اقبال تجاري و هنري روبرو شده است. لبکي متولد 1974 در ‏شهر بعبدات لبنان[22 کيليومتري بيروت] است. از سال هاي آغازين دهه 1990 وارد تلويزيون شده و شروع به ساختن ‏ويدئوکليپ کرد. اولين ويديوکليپ اش را با شرکت باسكال مشعلاني ساخت و بعدها با نورا رحال و کاتيا حرب همکاري ‏کرد. اما شهرت با ساختن کليپ "اخصمک آه/آره مسخره ات مي کنم" با نانسي عجرم به سراغش آمد. اين همکاري در ‏کليپ هاي يا سلام، انت ايه و لاون عيونک ادامه يافت. اين سه کليپ جدا از استقبال گسترده مردمي، موفق به کسب ‏جوايزي هم شد. ‏
يقين دارم شما هم مانند من با ديدن اين کمدي عاشقانه از زندگي پنج زن مسيحي لبناني شگفت زده شده خواهيد شد. چون ‏نه از تير و تفنگ در آن خبري هست و نه از حزب الله لبنان نشاني در فيلم يا خيابان هاي بيروت به چشم مي خورد. همه ‏چيز ساکت و آرام و حتي اندکي ساکن است. پس چه چيز آن باعث شده تا کارامل[ماده اصلي نزد آرايشگران لبناني براي ‏زدودن موهاي اضافي به قول اهل بخيه اپيلاسيون] در لبنان و خاورميانه به فروشي دور از انتظار[10 ميليون دلار] ‏دست يابد؟
شايد دليل اصلي آن اشاره لبکي به مشکلات روزمره زندگي پنج شخصيت خود باشد که جهان شمول تر و عمومي تر ‏است تا ناآرامي هاي لبنان يا مشکلات سياسي که مردم کشورهاي ديگر از شنيدن مداوم آنها در اخبار خسته شده اند. ‏
کارامل حکايت تلخ و شيرين و زنانه عشق هاي ممنوعه، رسوم دست و پاگير، جنسيت سرکوب شده و حتي مقاومت در ‏برابر امري طبيعي چون سال خوردگي و هوس است. و لبکي چنين داستاني را در محله اي زيبا از بيروت بازگو مي ‏کند که گويي مي تواند نماينده همه جهان و دست کم ما آسيايي ها باشد. يقين دارم تماشاگر ايراني با ديدن صحنه درگيري ‏پليس با مسلم و نسرين بي اختيار به ياد برخوردهاي نيروي انتظامي خودمان با جوان ها خواهند افتاد. اين سرنوشت تلخ ‏تاريخي ماست که در اين منطقه از دنيا به اشتراک آن را زندگي مي کنيم. کارامل که از ترکيب شکر، آب و آب ليمو ‏ساخته مي شود نامي پر معنا براي اين فيلم است که ترش و شيرين را يک جا در خود جاي داده است. اگر بخواهم فيلم ‏را در يک جمله خلاصه کنم آن را اثري در ستايش خواهري و اصلاح مو نام مي دهم. چون کمتر چيزي مانند يک ‏اصلاح خوب مي تواند شما را شاداب کند. ‏
لبکي فيلم خود را فقط در 9 روز با بودجه اي نزديک به يک ميليون و 300 هزار يورو ساخته است. جدا از بازي هاي ‏فوق العاده خوب همه بازيگران آن چه تماشاگر را تکان مي دهد موسيقي تصنيف شده توسط خالد مزنر-همسر لبکي- ‏است[اعتراف مي کنم که بعد از مدت ها حاصل کار خالد مزنر مرا با موسيقي عربي آشتي داد]. فيلم نماينده سينماي ‏لبنان در مراسم اسکار امسال بود. آرزو مي کنم شانس ديدار از کارامل را که در 40 کشور جهان پخش شده و لقب ‏موفق ترين فيلم لبناني تا به امروز را به دست آورده، داشته باشيد!‏
ژانر: کمدي، درام. ‏




























گفت وگو♦ سينماي جهان

استيون کينگ براي دوستداران سينما و ادبيات در ايران نامي بسيار آشناست. در ميان منتقدان ايراني با فيلم رستگاري ‏در شاوشنک و مسير سبز جايگاهي معتبر کسب کرده و خواننده و تماشاگر ايراني نيز با کتاب ها و سپس فيلم هاي ‏هراس آور يا مهيجي که از روي آثار وي ساخته شده اند، دقايقي به يادماندني گذرانده است. 13 سال بعد از ساخته شده ‏رستگاري در شاوشنک، فرانک دارابانت به سراغ مه- يکي ديگر از مشهورترين داستان هاي او- رفته و با برگرداني ‏تقريباً وفادارانه بار ديگر نام کينگ و داستانش را بر سر زبان ها انداخته است. ‏


گفت و گو با استيون کينگ درباره مه
‎‎خطرهاي بنيادگرايي در زمانه ما‏‎‎
استيون ادوين کينگ متولد 21 سپتامبر 1947 پورتلند، يکي از پرکارترين نويسندگان کتاب هاي پر فروش، فيلمنامه ‏نويس، مقاله نويس، بازيگر، تهيه کننده و کارگردان آمريکايي است. بيش از 350 ميليون جلد از کتاب هايش به فروش ‏رفته و به نويسنده داستان هاي ترسناک، علمي تخيلي و فانتزي شهرت دارد. تا امروز 6 بار برنده جايزه برام استوکر، ‏‏6 بار برنده جايزه اتحاديه ترسناک نويس ها، 5 بار برنده جايزه لوکاس، 3 بار برنده جايزه بين المللي فانتزي نويس ها-‏در کنار جايزه يک عمر فعاليت در سال 2004-، جايزه اوهنري و جايزه هوگو شده و در سال 2003 نشان ممتاز بنياد ‏ملي کتاب را دريافت کرده است. ‏
تاکنون بيش از 100 فيلم سينمايي و تلويزيوني يا ميني سريال از روي قصه هايش ساخته شده است و نامش براي ‏اکثريت دوستداران سينما آشناست. اولبن بار برايان دپالما با اقتباس از رمان کري در 1976 او را به سينمادوستان ‏معرفي کرد. سه سال بعد انتخاب کتاب ‏The Shining‏ توسط استنلي کوبريک منتقدان را شگفت زده کرد و سبب شد تا ‏بسياري از خوانندگان کتاب و تماشاگران سينما با نگاهي جدي تر به آثار کينگ روبرو شوند. ساخته شدن ‏The Dead ‎Zone‏ توسط ديويد کراننبرگ در ابتداي دهه 1980 او را به جايگاهي رفيع در ميان نويسندگان محبوب فيلمسازان ‏رساند و در دهه 1990 نامش را با فيلم هاي موفقي چون ‏Misery، خوابگردها، دلوروس کليبورن، رستگاري در ‏شاوشنک، مسير سبز، شاگرد زرنگ و... گره زد. ‏
خود کينگ نيز شيفته سينماست. جدا از نوشتن فيلمنامه با 1981 با نقشي کوچک در فيلم ‏Knightriders‏ ساخته جورج ‏رومرو در برابر دوربين ظاهر شده- که در سال هاي بعد حکم امضاي او در پاي برگردان هاي سينمايي آثارش را يافته-‏، از 1991 با سال هاي طلايي تهيه کنندگي را تجربه کرده و گاه دستيار کارگرداني، عکاسي و... نيز کرده است. يک ‏بار نيز در سال 1986 براي ساختن فيلمMaximum Overdrive ‎‏ روي صندلي کارگرداني نشسته، که به نامزدي ‏جايزه بدترين کارگردان در مراسم تمشک طلايي انجاميده و باعث شده تا عطاي کارگرداني را به لقاي آن ببخشد. ‏
با اين حال دو بار جايزه بهترين فيلمنامه را از ‏Fantafestival‏ و مراسم بهترين فيلمنامه آمريکايي ‏USC‏ براي ‏خوابگردها و رستگاري در شاوشنک دريافت کرده، دوبار نامزد دريافت جايزه امي براي ميني سريال هاي ‏The ‎Shining‏ و ‏The Stand‏ بوده، نامزد جايزه بهترين سناريو براي مسير سبز از ‏USC‏ شده و جايزه بهترين اقتباس را ‏از جشنواره فيلم هاي ترسناک و علمي تخيلي فينيکس را براي ‏Gotham Cafe‏ به دست آورده است. ‏
استيون کينگ در يک کلام سلطان خلق هراس و هيجان در زمانه ماست، نويسنده اي که در رمان کوتاه مه توانسته ‏پوسته نازک تمدن را شکافته، نقاب ها را يک به يک از چهره ها بردارد و نشان دهد تنها موجودي که بايد از آن هراس ‏داشت، خود آدمي است. بهتر است ماجراي قصه و فيلم مه را از زبان خود کينگ بشنويم...‏


‎‎آقاي کينگ، گفته مي شود که رمان کوتاه مه را در اثناي جنگ ويتنام نوشته ايد و اينکه تا دهه 1980 آن را ‏منتشر نکرده بوديد. به نظر مي رسد که قصه هايتان را بعد از نوشتن در گوشه اي مي گذاريد و سال ها بعد به سراغ ‏آنها مي رويد تا منتشرشان کنيد. امکان دارد درباره ريشه ها و انگيزه هاي شکل گيري اين داستان صحبت کنيد؟‎ ‎‎‎
ابتدا بايد بگويم که خير، در زمان جنگ ويتنام نوشته نشده است. وقتي مه را داشتم مي نوشتم، جنگ ويتنام مدت ها بود ‏که تمام شده بود. آن روزها يکي از دوستانم به نام کيرباي مک کاولي در حال آماده کردن مجموعه قصه اي به نام ‏نيروهاي شيطاني[‏Dark Forces‏] بود و از نويسندگان داستان هاي ترسناک-مهيج خواسته بود تا داستان هايي تازه و ‏اختصاصي در اختيارش قرار بدهند. يادم مي آيد که موقع صحبت به او گفتم "مثل اينکه اين اواخر ذهنم قفل شده. نمي ‏توانستم چيز تازه اي بنويسم". راستش همين طور هم بود. نتوانسته بودم سه کتابي را که شروع کرده بود، به آخر ‏برسانم. داشتم روي کتاب هاي کري[‏Carrie‏]، ‏Salem’s Lot‏ و شيفت شب کار مي کردم. از طرف ديگر هم دلم مي ‏خواست خواهش دوستم را به جا بياورم. آن روزها به يک سوپرمارکت محلي رفتم. آدم ها را موقع خريد زير نظر گرفتم ‏و تماشا کردم. وقتي داشتم پنجره ها و در ورودي فروشگاه را نگاه مي کردم؛ به اين فکر افتادم اگر اتفاق بدي پيش بيايد ‏و اين آدم ها داخل فروشگاه حبس بشوند، چه خواهد شد. قصه مه در آن لحظه شروع به شکل گيري کرد. مه را خيلي ‏دوست دارم، چون در لحظه اي پا به عرصه وجود گذاشته که فکر مي کردم ديگر قادر به خلق چيز تازه اي نيستم. شاخ ‏و برگ هاي اين قصه به شکلي کاملاً طبيعي سبز شد. راستش موقع نوشتن اگر کارتان را جدي بگيريد، خطور کردن ‏چنين موضوع هايي به ذهن تان کار يک لحظه است. ‏
‎‎در فيلم روي خطر بنيادگرايي بسيار تاکيد شده، آيا موقع نوشتن داستان چنين خطري وجود داشت؟‏‎ ‎‎‎
بله، کساني مثل خانم کرمودي هميشه وجود دارند. مي توانم بگويم خانم کرمودي که فرانک داربانت تصوير کرده، به ‏شخصيت قصه من بسيار شباهت دارد. راستش از گفتن حرف هاي سياسي خيلي خوشم نمي آيد. من يک قصه گو هستم. ‏فرانک هم يک قصه گو است. معناي کاري که مي کنيم همين است. همان طور که قبلاً هم گفتم اگر کارتان را به بهترين ‏نحو انجام بدهيد چنين موضوع هايي خود به خود به ذهن تان خطور مي کند. تبديل به جزئي از قصه اي که مي نويسيد ‏شده و خواننده ها هم شروع به بحث روي اين موضوع مي کنند. بعضي وقت ها از خودم مي پرسم، آيا مه يک قصه ‏سياسي است؟ به نظر من مه قصه اي درباره خطرهاي افکار بنيادگرايانه است. سوال هاي ديگري هم هست که از من ‏پرسيده مي شود، اما دوست ندارم به چنين سوال هايي پاسخ بدهم. آدم ها براي ديدن فيلم به سينما مي روند. ولي اگر ‏فيلمي وجود داشته باشد که چنين سوال هايي را پيش بکشد، مي نشنيند و روي آن بحث مي کنند. فکر مي کنم بهترين چيز ‏اين است که فيلم ها بتوانند منبع و الهام دهنده زنجيره اي از بحث ها باشند.‏


‎‎اکثريت نويسندگان وقتي از طرف هاليوود پيشنهاد تبديل فيلم از روي کتاب هايشان را دريافت مي کنند، ‏چندان راضي و خوشحال نمي شوند. ولي در مورد شما چنين چيزي صدق نمي کند. کتاب هاي موفقي نوشته ايد و چند ‏فقره همکاري خوب هم با دارابانت داشته ايد. آيا مي توانيد بگوييد موقع کار روي پروژه هاي مشترک چه چيز باعث ‏يکي شدن دنياهاي شما شده و راه را براي راحتي خيال تان باز مي کند؟‏‎ ‎
بله، کار کردن با فرانک را دوست دارم. قبلاً هم با هم کار کرده ايم. راستش را بخواهيد من در کارهاي مشترک مان ‏گوشه اي ايستاده و او را به حال خودش رها مي کنم. چيزي که در فرانک خيلي دوست دارم، داشتن قدرت تخيل يک ‏کودک و کفايت يک آدم بالغ در آن واحد است. نمي توانيد در خيلي از کارگردان ها اين دو ويژگي را به شکل همزمان ‏مشاهده کنيد. جوهر قصه اي را که در اختيارش قرار دارد خوب مي شناسد و ديدگاه خودش را روي آن پياده مي کند. ‏فرانک هميشه کارش را خوب و درست انجام مي دهد. و چون مي دانم حاصل کار او چيز فوق العاده اي خواهد شد، ‏خودم را خيلي راحت حس مي کنم. همان طور که شايد بدانيد اولين قصه اي که فرانک از من به فيلم برگرداند زني در ‏اتاق[1983] نام داشت. فيلم کوچک، اما بسيار خوش ساختي بود. بعد رستگاري در شاوشنک و مسير سبز و دست آخر ‏مه را ساخت. همه عالي بودند. اين فقط حرف من نيست، هر کس فيلم ها را ديده باشد همين طوري فکر مي کند. ‏
‎‎فرانک دارابانت پايان فيلم را کمي تغيير داده است. چون پايان فيلم ها هميشه مهم هستند، خيلي دوست داريم ‏بدانيم درباره پاياني که دارابانت نوشته، چه احساس يا نظري داريد؟‎ ‎
خيلي خوشم آمد. بي تعارف خيلي خوشم آمد. پاياني نوشت که همه چيز را به هم ربط مي داد. اگر فيلم را ببنيد متوجه مي ‏شويد که اين تغييرات را با وفاداري کامل به قصه من انجام داده است. مطمئن باشيد اگر متوجه مي شدم اشتباه کرده، بي ‏ترديد دخالت مي کردم. هر وقت با فرانک درباره مه حرف زديم، مرتب مي گفت که بايد پايان قدرتمندي داشته باشد. ‏البته اينکه موقع ساختن فيلم پايان قصه را تغيير داده به اين معني نيست که قصه پايان ضعيف يا نابسنده اي دارد. مادرم ‏هيچ وقت از پايان کتاب خيلي راضي نبود. مي گفت مثل پايان فيلم هاي آلفرد هيچکاک همه چيز را به قدرت تخيل ‏تماشاگر واگذار کرده ام. کوتاه بگويم پايان کتاب را تحقير مي کرد.... بعد فرانک با پاياني فوق العاده روي کاغذ سر و ‏کله اش پيدا شد. وقتي فيلم تمام شد و آن را تماشا کردم، از پايانش بيشتر از قبل خوشم آمد. به خودم گفتم بايد در روزنامه ‏ها اطلاعيه اي بدهيم که هر کس قصه پنج دقيقه پاياني فيلم را لو بدهد به اعدام محکوم خواهد شد.(مي خندد) ولي در ‏عصر اينترنت چنين چيزي غير ممکن است. اين بدترين ويژگي اينترنت است و اصلاً از آن خوشم نمي آيد...‏


‎‎بعد از وقفه اي طولاني، ديدن اقتباس هاي سينمايي از روي قصه ها و کتاب هاي شما روي پرده بسيار ‏زيباست.... چطور درباره برگردانده شدن قصه هايتان به فيلم سينمايي يا ميني سريال تصميم مي گيريد؟ قصه اي وجود ‏دارد که دوست داشته باشيد به فيلم برگردانده بشود؟‎ ‎
اول بايد بگويم از ديدن دوباره کارهايم در سالن هاي سينما خيلي خوشحال و راضي هستم. پس از يک دوره طولاني ‏رشد و گسترش صنعت سينما، امروزه فيلم هاي خيلي بهتري ساخته مي شوند. اين روزها بحث بر سر ساختن نسخه ‏موزيکال کري است... و از طرف ديگر دو نسخه تئاتري متفاوت از کري هم وجود دارد. يکي از آنها بسيار عالي است، ‏و ديگري بد... ولي حتي دومي را هم که بد است، دوست دارم. در نهايت همه چيز به طرز برداشت شما بستگي دارد... ‏البته اين روزها اگر کسي پيدا بشود و بخواهد فيلم تازه اي از روي قصه هاي من بسازد، حتما با ديد مثبت به او نگاه مي ‏کنم اما خيلي دوست دارم در آينده با فرانک دست کم چهار پنج دفعه ديگر همکاري کنم.‏








گزارش ♦ سينماي جهان

‏سينماي ايران از دهه 1960 به جشنواره کن راه يافت و سه دهه بعد تبديل به گل سر سبد اين جشنواره شد. سينماي ‏ايران معتبرترين جوايز خود را از اين جشنواره دريافت کرد، از دوربين طلايي تا نخل طلا، اما چند سالي است که گويا ‏مسئولان جشنواره از سينماي ايران و حتي کارگرداني که در شهرت بين الملي اش سهم اصلي را داشتند، رو برگردانده ‏اند. جشنواره کن امسال نيز بار ديگر با رد کردن همه فيلم هاي ايراني متقاضي شرکت در بخش مسابقه جشنواره-از ‏جمله فيلم شيرين کيارستمي- بار ديگر به سينماي ايران "نه" گفت و شوک بزرگي به سينماي ايران وارد کرد....‏


‎‎‏"نه" بزرگ جشنواره کن به ايران‎‎
جشنواره کن که مهم ترين جشنواره فيلم جهان محسوب مي شود، امسال بار ديگر با رد کردن همه فيلم هاي ايراني ‏متقاضي براي شرکت در بخش مسابقه جشنواره کن، بار ديگر به سينماي ايران "نه" گفت.‏
‏ در حالي که به نظر مي رسيد، جشنواره کن که سال ها قبل نخل طلاي خود را مشتاقانه به عباس کيارستمي اهدا کرده و ‏سال گذشته او را به عنوان يکي از شصت فيلمساز برگزيده حهان انتخاب کرده بود تا مانند بقيه فيلمسازان مطرح، فيلم ‏کوتاهي به مناسبت شصتمين سال جشنواره کن بسازد، با احتمال صد در صد فيلم تازه عباس کيارستمي با عنوان شيرين ‏را در بخش مسابقه اش بپذيرد و حتي ممکن است جايزه اي در انتظار فيلم باشد، در کمال تعجب، اين فيلم را لايق ‏حضور در جشنواره کن ندانست.‏
هنوز آقاي کيارستمي عکس العملي به اين موضوع نشان نداده، اما مي توان حدس زد که به هيچ وجه انتظار چنين ‏چيزي را نداشته است.‏
اين موضوع اما يک سوال اساسي را باز مطرح مي کند که چه اتفاقي براي سينماي ايران افتاده که اين چنين از رونق ‏افتاده است؟
همه سال هاي دهه نود ميلادي را به خاطر مي آورند که تقريبا جشنواره اي وجود نداشت که بدون فيلمي از سينماي ‏ايران برگزار شود و تمام فستيوال هاي بزرگ نظير کن، ونيز و برلين براي به دست آوردن و نمايش فيلم هاي ايراني، ‏شور و شوق زيادي نشان مي دادند، اما امروز کار سينماي ايران بدآنجا کشيده که جشنواره کن به بيست و دو فيلم ‏متقاضي ايراني بدون هيچ تعللي "نه" مي گويد.‏
عده اي اين امر را ناشي از مسائل سياسي و سياست هاي غلط دولت احمدي نژاد مي دانند که تقريبا آبرويي براي ايران ‏باقي نگذاشته و اروپا و تقريبا تمامي جهان به غير از چند کشور معلوم الحال را عليه ايران شورانده و برخي ديگر در ‏نگاهي عکس اين موضوع، قضيه را صرفا هنري مي دانند و معتقدند که سينماي جشنواره پسند ايراني از ابتدا هم ارزش ‏چنداني نداشت و توجه فستيوال ها به آن تنها يک موج بود که فروکش کرد و تکرار فيلم هايي از اين دست، آن را از ‏رونق انداخت.‏
اما به نظر مي آيد حقيقت را بايد در ترکيبي از اين دو دانست: هم بي تدبيري دولت احمدي نژاد بر سياست هاي فرهنگي ‏دنيا بر عليه ايران بي تاثير نيست و هم سينماي جشنواره پسند ايران آن چنان قرص و محکم و واجد ارزش نبود که ‏جايگاه مهمي در تاريخ سينما و جشنواره هاي مهم دنيا براي هميشه داشته باشد.‏
نتيجه اين که تجربيات آقاي کيارستمي براي مثلا اين بار فيلم کردن گريه هنرپيشه ها- آن هم براي يک فيلم نود دقيقه اي- ‏به راحتي مي تواند هم خسته کننده و هم بسيار تکراري و کهنه به نظر برسد، چرا که اگر فيلمساز، آن طور که خود مي ‏گويد فيلم نمي بيند، حداقل کساني هستند که فيلم هاي تجربي امثال اندي وارهول و ژان لوگ گدار را در دهه ها قبل ديده ‏باشند و هنرنمايي آقاي کيارستمي ديگر برايشان جذابيتي نداشته باشد؛ نتيجه اين که به راحتي فيلم را فاقد ارزش نمايش ‏در جشنواره کن ارزيابي مي کنند.‏
امسال سهم سينماي ايران در جشنواره کن، تنها نمايش فيلمي از سامان سالور با نام ترانه تنهايي تهران در بخش 15 ‏روز با کارگردانان جشنواره است. اما سه سال پياپي عدم پذيرش سينماي ايران در بخش اصلي جشنواره کن و "نه" ‏گفتن دوباره اين فستيوال به مهمترين و مشهورترين سينماگر ايراني در آن سوي آبها زنگ خطر را بيش از پيش به صدا ‏درآورده و به نظر مي رسد دوره طلايي توجه به سينماي ايران به طرز ملموسي در حال خاموشي کامل است.‏
‎‎سينماي ايران و جشنواره کن‎‎
نخستين‌ حضور سينماي ايران درجشنواره كن فرانسه به سال 1961 برمي‌گردد، كه فيلم "كورش كبير" ساخته مصطفي ‏فرزانه در اين جشنواره شركت كرد. ‏
در سال‌هاي قبل از انقلاب اسلامي، تنها جايزه‌اي كه از كن نصيب سينما ايران شد، جايزه شوراي عالي تكنيك بود كه ‏مرحوم احمد فاروقي براي فيلم "طلوع جدي" دريافت كرد. نخستين حضور سينماي ايران پس از انقلاب در جشنواره كن ‏‏1979 با فيلمي از بهمن فرمان‌آرا با عنوان "سايه‌هاي بلند باد" بود. ‏
تاكنون 40 سينماگر ايراني شاهد حضور آثار خود در جشنواره كن بوده‌اند كه عباس كيارستمي با 7 حضور، محسن ‏مخملباف با 5 حضور و داريوش مهرجويي، جعفر پناهي، نورالدين زرين‌كلك و سميرا مخملباف با 3 حضور، بهمن ‏فرمان آرا، بهمن قبادي، امير نادري و علي‌اكبر صادقي هر يك با دو حضور در راس جدول حضور سينماي ايران در ‏كن بوده‌اند. ‏
همچنين سينماگران ايراني تاكنون 16 جايزه از جشنواره كن دريافت كرده‌اند، كه مهم ترين آن نخل طلاي جشنواره كن ‏‏97 براي "طعم گيلاس"، دوربين طلايي 99 براي "بادكنك سفيد" و دوربين طلائي 2000 به طور مشترك براي ‏‏"زماني براي مستي اسب‌ها" (بهمن قبادي) ‌و "جمعه" (حسن يكتا پناه) است. ‏
ديگر فيلم هاي ايراني شرکت کننده در تاريخ جشنواره فيلم کن به اين ترتيب هستند:‏
‏1971 - « گاو » (داريوش مهرجويي) - بخش پانزده روز كارگردانان‏
‏1972 - « پستچي » (داريوش مهرجويي) - بخش پانزده روز كارگردانان‏
‏1973 - « شهر خاكستري » (فرشيد مثقالي) - بخش پانزده روز كارگردان‌ها
‏1975 - « شازده احتجاب » (بهمن فرمان‌آرا)، « تداعي » (نورالدين زرين كلك) - بخش پانزده روز كارگردان‌ها
‏1979 - « سايه‌هاي بلند باد » (بهمن فرمان‌آرا) - بخش مسابقه هفته منتقدين‏
‏1980 - « چريكه تارا » (بهرام بيضايي) - بخش مسابقه نوعي نگاه، « نظم » (سهراب شهيد ثالث) - بخش مسابقه ‏بخش پانزده روز كارگردان‌ها
‏1981 - « دفاع از خلق، وافق پويا » - بخش مسابقه پانزده روز كارگردان‌ها
‏1991 - « در كوچه‌هاي عشق » (خسرو سينايي)- بخش مسابقه نوعي نگاه‏
‏1992 - « زندگي و ديگر هيچ » (عباس كيارستمي) - بخش مسابقه نوعي نگاه
‏« بدوك » (مجيد مجيدي) - بخش مسابقه پانزده روز كارگردان‌ها
‏« قلب » (سعيد مجاوري) - بخش مسابقه كوتاه و سينما هميشه‏
‏« آنكه خيال بافت و آنكه عمل كرد » (مرتضي مميز) - بخش سينما هميشه‏
‏« گلباران » (علي اكبر صادقي) - بخش سينما هميشه‏
‏« رخ » (علي اكبر صادقي) - بخش سينما هميشه‏
‏« مرد و ابر » (پرويز نادري) - بخش سينما هميشه‏
‏« رنگين كمان » (نفيسه رياحي) - بخش سينما هميشه‏
‏« بهاري كه داشتم » (رضا شبيدي) - بخش سينما هميشه‏
‏« ابرقدرتها » (نورالدين زرين كلك) - بخش سينما هميشه‏
‏« چشم تنگ دنيادار » (نورالدين زرين كلك) - بخش سينما هميشه‏
‏1994 - « زير درختان زيتون » (عباس كيارستمي) - بخش مسابقه‏
‏« زينت » (ابراهيم مختاري) - بخش هفته منتقدان‏
‏1995 - « نوبت عاشقي » (محسن مخملباف) - بخش نوعي نگاه‏
‏« بادكنك سفيد » (جعفر پناهي) - پانزده روز كارگردان‌ها
‏1996 - « گبه » (محسن مخملباف) - بخش نوعي نگاه‏
‏1997 - « طعم گيلاس » (عباس كيارستمي) - بخش مسابقه‏
‏« منهتن از روي شماره » (‌امير نادري) - بخش نوعي نگاه‏
‏1999 - « سيب » (سميرا مخملباف) - نوعي نگاه‏
‏« قصه‌هاي كيش » (ناصر تقوايي، محسن مخملباف و ابوالفضل جليلي) - بخش مسابقه‏
‏« دايره » (محمد شيرواني) - بخش هفته منتقدان‏
‏2000 - « تخته سياه » (سميرا مخملباف) - بخش مسابقه‏
‏« زماني براي مستي اسب‌ها » (بهمن قبادي) - پانزده روز كارگردان‌ها
‏« جمعه » (حسن يكتاپناه) - نوعي نگاه، ايران/ فرانسه
‏2001 - « سفر قندهار » (محسن مخملباف) - بخش مسابقه‏
‏« اي بي سي آفريقا»(عباس کيارستمي)‏
‏« زير نور ماه » (رضا ميركريمي) - هفته منتقدين‏
‏« بيگانه و بومي » (علي محمد قاسمي) - هفته منتقدين‏
‏2002 - « ده » (عباس كيارستمي) - بخش مسابقه‏
‏« بماني » (داريوش مهرجويي) - بخش نوعي نگاه‏
‏« آوازهاي سرزمين مادري‌ام » (بهمن قبادي) - نوعي نگاه
‏« ملاقات شيطان » (رضا پارسا) - هفته منتقدين از سوئد‏
‏« گيوتين » (بهرام عظيم‌پور) - پانزده روز كارگردان‌ها
‏« چت » (شادمهر راستين) - پانزده روز كارگردان‌ها
‏2003 - « طلاي سرخ » (جعفر پناهي) - بخش نوعي نگاه‏
‏« پنج عصر » (سميرا مخملباف) - بخش مسابقه‏
‏2004 - « خواب تلخ » (محسن اميريوسفي) - دو هفته كارگردان‌ها
‏« گاوخوني » (بهروز افخمي) - دو هفته كارگردان‌ها
‏« پنج » (عباس كيارستمي) - نوعي نگاه‏
‏« ده روي ده » (عباس كيارستمي) - بخش جنبي. ‏
‏2005 - « جزيره‌ آهني » - بخش دو هفته‌ي كارگردانان
‏« يك‌شب » (نيكي كريمي) - بخش نوعي نگاه كن
‏ ‏


















فيلم روز♦ سينماي ايران


‏پابرهنه ها در بهشت نخستين فيلم سينمايي بهرام توکلي سرانجام در تهران به نمايش در آمد. نگاهي داريم به اين فيلم.‏


‎‎پا برهنه در بهشت‎‎
کارگردان و نويسنده فيلمنامه: بهرام توکلي. مدير فيلمبرداري: حميد خضوعي ابيانه. موسيقي متن: علي صمدپور. طراح ‏صحنه و لباس: مجيد ليلاجي. تدوين: بهرام دهقاني. تهيه کننده: حبيب الله کاسه ساز. بازيگران: امين تارخ، هومن سيدي، ‏افشين هاشمي، امير کاوه آهن جان، مرضيه وفا مهر و... ‏
يحيي، روحاني جوان، محلي نامتعارف را براي ادامه خدمتش انتخاب مي كند: قرنطينه بيماران لاعلاجي كه علاوه بر ‏درگيري هاي جسمي، دغدغه هاي شديد و بي پاسخ ذهني دارند. يحيي در كنار آنها زندگي کرده و چيزهاي بسياري ياد ‏مي گيرد و سرانجام احساس مي كند زندگي او به عنوان يك روحاني واقعي از روز حضورش در آن قرنطينه آغاز شده ‏است.‏
‎‎دالان هاي خودشناسي‎‎
بهرام توکلي سينما را با ساختن فيلم هاي کوتاه شروع کرد و جزو سينماگران مطرح اين عرصه به شمار مي آيد. او ‏تعداد زيادي فيلم کوتاه داستاني و مستند را در کارنامه دارد و سال ها صبر و تلاش کرد تا توانست از سد عبور کند و ‏نخستين فيلم سينمايي خود را بسازد. فيلم پس از نمايش در بيست و پنجمين جشنواره فيلم فجر با اقبال منتقدان رو به رو ‏شد و امين تارخ اذعان داشت که بهترين نقش خود را در اين سال ها ايفا کرده است. اما فيلم آن چنان که مورد توجه ‏منتقدان قرار گرفت از سوي سينما داران با اقبال رو به رو نشد و زمان نمايش آن نيز تا امروز به تعويق افتاد.‏
فيلم در نگاه نخست تمي آشنا را دنبال مي کند. دغدغه هاي روحاني جوان براي ادامه حضور در اين کسوت و يا ترک ‏آن. تمي که رضا ميرکريمي چند سال پيش در فيلم زيرنور ماه هم آن را به تصوير کشيده بود. ‏
در پا برهنه در بهشت هم با سفر نمادين يک جوان روحاني به محلي رو به رو هستيم که ساختاري پيچيده دارد. در اين ‏محل ظاهرا از بيماران لاعلاج محافظت مي کنند. بيماراني که بسيار آسيب پذير هستند و قدرت تدافعي بدن خود را هم ‏از دست داده اند. مدير اين محل- که تارخ نقش آن را ايفا مي کند-نيز در خفا تيک هايي عصبي دارد که نمي توان چندان ‏وجه تمايزي را بين او و ديگر بيماران در نظر گرفت. ‏


اين شخصيت همه را يکسان مي بيند و حتي در بدو ورود يحيي به اين محل خود او را هم به نوعي بيمار به شمار مي ‏آورد. تم شک اين مدير به مراجعان در کنار دغدغه هاي يحيي يکي از بهترين مسائل مطرح شده در چند سال اخير ‏است. او قرنطينه اي درست کرده که بيماران مشکوک را به آنجا مي فرستد تا بتواند بر آنها نظارت کافي داشته باشد.‏
يحيي در فيلم پا برهنه در بهشت در فضايي واقع مي شود تا بتواند نوعي برزخ را تجربه کند. برزخي که آدم هاي آن ‏قادر به بازگشت به زندگي نيستند و همين مسئله به قهرمان داستان کمک مي کند تا بتواند وضعيت آنها را از منظري ‏صحيح مورد ارزيابي قرار دهد. تصوير سازي هاي توکلي نيز کاملا بر همين اساس بنا نهاده شده است که در اين ميان ‏نمي توان فيلمبرداري خوب خضوعي ابيانه را نيز از نظر دور داشت. تصاوير عمدتا تاريک و يا با کنتراست هاي ملايم ‏فيلمبرداري شده اند. اين تصاوير دنيايي ذهني را براي شخصيت اصلي فيلم پديد مي اورد تا نتواند به ديدگاهي روشن ‏دست يابد. او خود نيز مرعوب محل شده و گويا ميان ماندن و رفتن مي بايست يکي را انتخاب کند. ‏
البته در برخي نقاط از فيلم ابهاماتي هم نهفته که اين ابهامات شايد براي دقايقي ذهن مخاطب را به خود معطوف کند. فيلم ‏از ابتدا نشاني واضح و روشني از مکاني که يحيي خودخواسته وارد آن شده ارائه نمي‌دهد و به گونه‌اي ابهام و به تبع آن ‏گزينه‌هاي مختلف را در ذهن مخاطب ايجاد و با اين گزينه‌ها بازي زيرپوستي مي‌کند. اين وجه به مدد روايت اول ‏شخص و نريشن يحيي از ابتداي فيلم نيز حاصل شده که تجربه‌هاي خاص خود را بسان کابوسي ذهني روايت مي‌کند و ‏از آنجا که در ابتدا وجه ذهني بودن آن پررنگ است، او کمتر سعي در توضيح واضحات و روشن کردن ابهامات دارد.‏


در واقع مخاطب نمي‌داند اين شخصيت كيست و به چه مکاني وارد شده و با گزينه هاي ممکن که در ذهن او شکل ‏مي‌گيرد، مکان را به يک آسايشگاه رواني نسبت مي‌دهد. هر چند اين اطلاعات در ادامه با داده‌هاي تدريجي تصحيح ‏مي‌شود، اما هيچ کدام رد نمي‌شود. به اين ترتيب ذهن مخاطب تکميل پازل نهايي را با تحليل داده‌ها انجام مي‌دهد و در ‏نهايت به تصويري تا حدي روشن در ذهن خود و نه به وسعت ذهنيت همه مخاطبان مي‌ رسد.‏
روحاني بودن يحيي هم يکي از وجوه ديگر است که از ابتدا به آن اشاره‌اي واضح نمي‌شود و کدهاي ارائه شده نيز در ‏جهت آشنا‌زدايي از اين کاراکتر آشنا هستند. کاراکتري که در فيلم‌هاي ايراني با توجه به نوع پوشش، حرف زدن، منش و ‏رفتار بدل به تصوير و قالبي از پيش تعيين شده گرديده و هر بار هم بازيگري جديد تنها زحمت پوشيدن اين لباس ‏تکراري را به خود داده بدون آنکه بتواند اين قالب آشنا را ارتقا داده يا مال خود کند.‏
توکلي بر خلاف لحظات اوليه فيلم در انتها مي تواند پاياني منطقي را براي داستان خود در نظر بگيرد. او يحيي را از ‏پس اين فضاي دهشتناک و کابويس گونه از نو متولد مي کند و يحيي استوار قدم در راهي که انتخاب کرده مي گذارد











چاپ دوم♦ سينماي ايران

‏سرانجام از ايران هم نماينده‌اي در كن حضور پيدا كرد تا باور كنيم كه سينماي ايران هنوز هم مورد قبول اين جشنواره ‏معتبر 61 ساله است."ترانه تنهايي تهران" سومين ساخته سامان سالور در بخش 2 هفته كارگردانان حضور دارد. البته ‏فراموش نمي‌كنيم كه اين فيلم براي جشنواره فيلم فجر ارسال شد، اما از نظر هيات انتخاب شايسته حضور در هيچ بخش ‏جشنواره فيلم فجر شناخته نشد، هرچند كه كارگردان فيلم سامان سالور دوست داشت كه فيلمش اول در ايران و در ‏جشنواره به نمايش در‌آيد.‏


گفت‌‏‎ ‎و‎ ‎گو با سامان سالور
‎‎ترانه تنهايي تهران در كن‎‎
سرانجام از ايران هم نماينده‌اي در كن حضور پيدا كرد تا باور كنيم كه سينماي ايران هنوز هم مورد قبول اين جشنواره ‏معتبر 61 ساله است."ترانه تنهايي تهران" سومين ساخته سامان سالور در بخش 2 هفته كارگردانان حضور دارد.اين ‏حضور البته از قبل پيش‌بيني مي‌شد و سرانجام بعدازظهر روز پنجشنبه 5 ارديبهشت قطعي شد، براي سالور كه جوايز ‏مختلف جهاني را از آن خود كرده است. اين حضور در واقع تكميل‌كننده حضورهاي جهاني اوست. البته فراموش ‏نمي‌كنيم كه اين فيلم براي جشنواره فيلم فجر ارسال شد اما از نظر هيات انتخاب شايسته حضور در هيچ بخش جشنواره ‏فيلم فجر شناخته نشد، هرچند كه كارگردان فيلم سامان سالور دوست داشت كه فيلمش اول در ايران و در جشنواره به ‏نمايش در‌آيد. 2 ساخته قبلي سالور هنوز در ايران اكران نشده است اما وي جوايز متعددي را از جشنواره‌هاي مختلف ‏دريافت كرده است.‏
‎‎شما كي از حضور فيلم در اين بخش باخبر شديد؟‎ ‎
از چهارشنبه‌شب، يك خبر غيررسمي درباره حضور فيلم در بخش 15 روز كارگردانان داشتيم اما قطعي نبود. تا اينكه ‏ساعت 3 بعدازظهر روز پنجشنبه خانم ميرشب به عنوان پخش‌كننده خارجي فيلم به ما خبر قطعي داد.‏
‏<‏strong‏>پس الا‌ن كارهاي زيادي براي حضور فيلم در جشنواره داريد؟<‏‎/strong‏>‏
بله البته، اولين كار درخواست صدور پروانه نمايش بين‌المللي فيلم است. كارها مربوط به زيرنويس است. روزهاي ‏شلوغي داريم كه كارها را با كيفيت خوب انجام دهيم.‏
به هر حال اين اتفاق پس از 3 سال افتاده است و اين فيلم آبروي سينماي ايران است.‏
‏<‏strong‏>پس شما براي فيلم خودتان پروانه ساخت دريافت نكرده بوديد؟<‏‎/strong‏>‏
فيلم ما به صورت ‏HD‏ فيلمبرداري شده است. ما پروانه ساخت را درخواست كرديم منتها به لحاظ زماني چون ‏مي‌خواستيم به جشنواره فيلم فجر برسيم فيلمبرداري را انجام داديم. در واقع حالا‌ براي تبديل شدن به 35 ميلي‌متري و ‏حضور در كن به پروانه نمايش بين‌المللي نياز داريم كه اميدواريم به لطف دوستان پروانه زود داده شود.‏
‏<‏strong‏>كي فيلمبرداري انجام شده است؟<‏‎/strong‏>‏
در آذرماه و همه صحنه‌هاي آن در تهران فيلمبرداري شده است و حدود 60-50 درصد آن در شب مي‌گذرد.‏
‏<‏strong‏>داستان "ترانه‌تنهايي تهران" درباره چيست؟ درباره تنهايي انسان‌ها؟<‏‎/strong‏>‏
به طور كلي درباره تنهايي و مسائل و مشكلا‌ت انسان‌هاي مدرن در جوامعي مثل تهران است كه به سمت مدرنيته با ‏سرعت حركت مي‌كنند. اما اگر بخواهيم قصه را بيان كنيم درباره 2 پسرخاله است كه نصاب ماهواره هستند و با ‏مشتريان مختلف برخورد دارند. هرچه به سمت و سوي انتهاي فيلم نزديك مي‌شويم، آنها با جزئيات و واقعيات ديگري از ‏زندگي همديگر آشنا مي‌شوند و مي‌فهمند چقدر در جامعه امروزي و مدرني مثل ايران تنها هستند.‏
البته اين مساله كل دنيا است و مي‌تواند جهان شمول باشد.‏
‏<‏strong‏>و اين شغل آيا تاثيري در روند برخوردها دارد؟<‏‎/strong‏>‏
بله، شغل به اين معني تاثير دارد. يكي از شغل‌هايي است كه به زعم ما، جزئي از همين جامعه است كه 4 نعل به سمت ‏مدرنيته پيش مي‌رود. جامعه‌اي كه بين سنت و مدرنيسم گير كرده است.‏


‏<‏strong‏>چند وقتي است ماهواره در فيلم‌ها زياد شده است، نه!<‏‎/strong‏>‏
شما نمي‌توانيد اين‌طور بگوييد. در طول يك‌سال و نيم، 3 فيلم درباره ماهواره ساخته شده است؛ فيلم خانم بخت‌آور "دايره ‏زنگي" و فيلم مستند "باد دبور" آقاي رسول‌‌اف. پس شما نمي‌توانيد بگوييد كه اين موضوع زياد شده است. پديده ماهواره ‏يكي از پديده‌هاي مدرن است كه جامعه امروز ايران با آن درگير شده و كنار آمده است و البته همه مي‌دانند قانوني نيست ‏و اين موضوع مي‌تواند بستر قصه‌ها و خلق شخصيت‌هاي مختلف باشد. به نظر من 3 فيلم در طول اين مدت آمار زيادي ‏نيست. به هر حال مساله ما هم در فيلم "ترانه تنهايي تهران" ماهواره نيست. درباره تنهايي‌هاي انسان‌معاصر در دنياي ‏مدرن است. نصاب ماهواره هم شغلي است كه اين آدم‌ها انتخاب كردند.‏
اين فيلم يك فيلم كمدي خياباني به‌شدت ايراني است كه جهان شمول هم مي‌تواند باشد چراكه تنهايي و عشق دو مساله‌اي ‏است كه تمام انسان‌ها در آن درگير هستند.‏
‏<‏strong‏>پس سرانجام شما نيز در فيلم‌هايتان زن را هم آورديد.<‏‎/strong‏>‏
اما جنس عشق آن فرق مي‌كند.‏
‏<‏strong‏>در اين فيلم‌‌تان هم از نابازيگرها استفاده كرديد؟<‏‎/strong‏>‏
من اين اصطلا‌ح را قبول ندارم و با اين لفظ مشكل دارم. در واقع من از بازيگراني استفاده كردم كه چهره نيستند. به نظر ‏من بايد به اينها بازيگر گفت نه آنهايي كه به خاطر چهره بازيگر شده‌اند.‏
‏<‏strong‏>چه كساني در فيلم بازي مي‌كنند، آيا آنها هم به كن مي‌آيند؟<‏‎/strong‏>‏
يك نفرشان كه نمي‌تواند بيايد مرحوم بهروز جليلي كه چند وقت پيش هنگامي كه از سر كارشان برمي‌گشتند در تصادف ‏كشته شدند. ‌حميد حبيبي‌فر، مجتبي بي‌طرفان، مريم صباغيان، محمد فصيحي و محمدرضا سالور در اين فيلم بازي ‏مي‌كنند. ‌‏
‏<‏strong‏>چه مقدار از مسائل فني فيلم انجام شده است؟<‏‎/strong‏>‏
تبديل به كپي 35 مانده كه اين بار خوشبختانه فيلم رنگي است. خيلي از كارهاي فيلم انجام شده است. ‌صداگذاري و ميكس ‏توسط احمدرضا يوسفي تمام شده است. محمد سالا‌روند موسيقي بسيار شاخصي براي آن ساخته است و تورج اصلا‌ني ‏تصويربرداري و تصحيح رنگ آن را به خوبي انجام داده‌اند. همچنين 2 ترانه محسن نامجو در تيتراژ پاياني و يكي از ‏سكانس‌ها استفاده مي‌شود. ‌ما درگير مراحل تبديل هستيم كه مرحله زمان‌بر و وقت‌گيري است. در ايران تست خوبي ‏درباره‌اش انجام نشده و هنوز جواب خوبي نگرفته‌اند. ما نياز به ما تريال خيلي خوب داريم و اميدواريم دوستانمان در ‏وزارت ارشاد و اداره كل نظارت و ارزشيابي بخشي از هزينه‌هاي فيلم را قبول كنند. اين يك فيلم مستقل است كه بدون ‏چشمداشت، چند تا رفيق و دوست با نيروي عشق و علا‌قه آن را به سرانجام رسانده‌اند. ‌‏
‏<‏strong‏>برنامه نمايش فيلم مشخص شده است؟<‏‎/strong‏>‏
نه هنوز. برنامه معلوم هست ولي تمام سعي‌مان اين است كه فيلم با بهترين كيفيت در كن به نمايش دربيايد. تمام عوامل ‏كمك كردند و با هم همدل شدند تا اين فيلم ساخته شود. ‌‏
‏<‏strong‏>فكر مي‌كنيد در كن موفق باشيد و بتوانيد كلكسيون جوايز خارجي‌تان را تكميل كنيد؟<‏‎/strong‏>‏
فكر مي‌كنم تا همين‌جا هم موفق شده باشم. بعد از 3 سال كه سينماي ايران توانست در كن نماينده‌اي داشته باشد و موفق ‏شد اين سد را بشكند اتفاق خوبي است. فضاي افسرده‌اي در اين مدت به وجود آمده بود. من هميشه مي‌گويم كن آخر دنيا ‏نيست اما نمي‌شود از اهميتش هم گذشت. تا همين‌جا و انتخاب فيلم براي جشنواره كن خوشحاليم. اين فيلم، يك فيلم ‏فرهنگي سالم و مستقل است كه به عنوان نماينده سينماي ايران قرار است در كن به نمايش درآيد. قطعا موضوع و سوژه ‏‏"ترانه تنهايي تهران" يك سوژه عمومي و جهان‌شمول است. قصه تنهايي كه در بستر جوامع مدرن مطرح مي‌شود و فكر ‏مي‌كنم با آن ارتباط خوبي برقرار شود. تمامي عوامل كمك كردند و همدل شدند كه فيلم خوب خلق شود. فيلم در اين ‏رقابت كه امكان انتخاب محدودي دارد انتخاب شده و فكر مي‌كنم ثابت كرده كه شايستگي دارد و استانداردها را رعايت ‏كرده است. در جشنواره‌هاي معتبر تعارف وجود ندارد. انتخاب اين فيلم نشان داد همگان بر اهميتش متفقالقول هستند. ‌‏
‏<‏strong‏>يعني همين الا‌ن شما جايزه‌تان را دريافت كرده‌ايد؟<‏‎/strong‏>‏
بله 2 جايزه جنبي. يكي حضور در جشنواره و ديگري ديده‌شدن در جشنواره كن است. فكر مي‌كنم كه فيلم از استانداردها ‏چه در جلو و چه در پشت دوربين برخوردار است و ارتباط خوبي برقرار مي‌كند. ‌‏
‏<‏strong‏>آخرين بار آقاي امير يوسفي از اين بخش جايزه گرفتند؟<‏‎/strong‏>‏
بله در اين بخش كه يكي از چهار بخش اصلي جشنواره كن است، 2 جايزه اهدا مي‌شود كه يك جايزه آن نگاه جوان است ‏كه "خواب تلخ" امير يوسفي اين جايزه را 3 سال پيش دريافت كرد. ‌‏
‏<‏strong‏>شما فيلم جديدي را هم آغاز كرديد؟<‏‎/strong‏>‏
بله، اواسط تابستان فيلمبرداري آغاز مي‌شود. ‌‏
‏<‏strong‏>اسم و موضوعش چيست؟<‏‎/strong‏>‏
‏1359 نام موقت آن است. يك فيلم اجتماعي درباره آدم‌هايي كه در جنگ بودند. درباره تهران است.‏


















سريال روز♦ تلويزيون

‏برنامه سازي براي کودک ونوجوان همواره از اهميت بسزايي در رسانه پرمخاطب و تاثيرگذاري مانند تلويزيون داشته ‏است. با توجه به نقش مهم اين رسانه در روند آموزش کودکان و نوجوانان، چنين کاري مستلزم برنامه ريزي ‏کارشناسانه و دقيق علمي است. اما شوربختانه بخش اعظم اين برنامه ها را انيميشن ها و فيلم هاي وارداتي تشکيل مي ‏دهند و کمتر برنامه اي مرتبط با فرهنگ ايراني دراين گروه توليد مي شود. از اين روست که تماشاگر در اولين برخورد ‏با سريال "دل خوش سيري چند؟" با اين سوال خود را رو در رو مي بينيد که آيا وظيفه اصلي گروه کودک ونوجوان ‏ساخت مجموعه هايي با رويکردي اجتماعي ست؟ ‏


‎‎دل خوش سيري چند؟‏‎ ‎
نويسنده : حسن مشکلاتي. کارگردان: مجيد جوانمرد. تهيه کننده: حسن اکليلي. طراح صحنه و لباس : خيرا... سلطاني. ‏طراح گريم: فضل ا... فدايي، موسيقي : محمد مهدي کوررنگي. تدوين: حامد رضي. مديرتصويربرداري: ابوالفضل ‏اقوام کرباسي. صدابردار: رضا عطايي. مجري طرح: حسين خواجويي. بازيگران : حسن اکليلي[رضا]، پوراندخت ‏مهيمن[زري]، مرتضي کيوانداري[ناصر]، سهيلا وزيري[ريحانه]، سيف ا... نامداريان، شهرياردخاني، بيژن رافعي، ‏معصومه موسوي، امين غلام پور، مانا بهرامي، پري کربلايي. ‏
رضا درشکه چي ميدان نقش جهان اصفهان مرد ميانسالي است که هنوز‏‎ ‎ازدواج نکرده، تا اينکه يک روز مادرش او را ‏تهديد مي کند تا زماني که ازدواج نکرده به خانه بازنگردد. بدين منظور خواهر او مامور مي شود تا براي رضا همسري ‏مناسب پيدا کند. نوروز از راه مي رسد و خواهر به اتفاق همسرش به مسافرت مي روند. رضا که مسئول نگهداري از ‏خانه است آنجا را به استراحتگاه نوروزي چندين خانواده از شهرهاي مختلف ايران، تبديل مي کند. چنين اتفاقي باعث به ‏وجود آمدن بستر مناسبي مي شود، تا جوانان دختر و پسر اين خانواده ها با يکديگر وصلت کنند. رضا هم از خواهر ‏داماد خود، خواستگاري مي کند. ‏
‎‎ساده انگارانه !!!‏‎ ‎
ايده مرکزي و اصلي اثر بر ازدواج رضا استواراست. نويسنده با بهره گرفتن ازچنين تمهيدي که بر روي شخصيت ‏محوري داستان تمرکزکرده، داستان هاي فرعي خود راگسترش مي دهد و پيش مي برد. درقسمت هاي آغازين مجموعه، ‏اين ايده بسيار جذاب و پر کشش است اما با گسترش داستان و پي بردن مخاطب به اطلاعات لازم درباره زندگي رضا، ‏ديگر کشمکش چنداني در روند داستان باقي نمي ماند. در واقع اگر کشمکشي هم وجود دارد مربوط به خانواده تهراني و ‏عليپور است که بر سر وصلت دختر و پسرشان، دچاراختلاف نظر هستند. ‏
نويسنده توجه چنداني به شخصيت رضا درادامه داستان نمي کند و اين امربه کليت قصه ضربه وارد مي کند. فصل بندي ‏هاي داستان و انگيزه رفتاري شخصيت ها هم به درستي در کنارهم قرارنگرفته اند. به عنوان مثال خواهر رضا که ‏ازطرف مادر مامور شده تا همسرمناسبي براي برادرش پيدا کند به يکباره و بدون هيچ دليل موجهي به مسافرت مي ‏رود. در صورتي که نويسنده مي توانست با تمهيدات ديگري به ايده اصلي اثر" يعني خالي شدن خانه زري" برسد تا ‏داستان در آن مکان ادامه پيدا کند. ‏


خانه در اينجا علاوه بر رضا- شخصيت محوري داستان- به عنوان پرسوناژ کليدي ديگري مطرح مي شود، که بار ‏اصلي درام بر دوش اوست. برخورد متفاوتي که خانواده هاي نوروزي با معماري خانه از خود نشان مي دهند يکي از ‏فصل هاي موفق داستان به شمارمي رود، اما اين تمهيد هم موقتي و گذراست. مخاطب بعد از اسکان خانواده ها درخانه، ‏به راحتي مي تواند حدس بزند که ادامه قصه از چه قراراست. دليل عمده چنين اتفاقي، درنوع ديالوگ نويسي و نحوه ‏انتخاب و هدايت بازيگران نهفته است. بازيگران تحليل خود را ازداستان بازي مي کنند؛ و اين بزرگ ترين ضربه را ‏برجذاب بودن و غير قابل پيش بيني بودن گره هاي داستاني وارد مي کند. ‏
کارگردان به خوبي بازيگران خود را انتخاب نکرده و عدم تناسب اکثر بازيگران با نقش هايشان ترکيب نامأنوسي به ‏وجود آورده است. تقطيع و دکوپاژاثر نکته کليدي ديگري است که کارگردان به سادگي ازآن گذشته است. پلان بندي ها ‏و انتخاب قاب ها بسيار ضعيف و مبتديانه است. زوم ها و حرکت هاي افقي – عمودي بي جهتي که روي مي دهد، نشان ‏دهنده ناهماهنگي ميان کارگردان و فيلمبردار است. ‏


عنصرديگري که باعث برهم خوردن ترکيب بندي تصويري اثر مي شود، طراحي لباس مجموعه است. لباس ها متناسب ‏با زمان ومکان انتخاب نشده اند. لباسي که رضا برتن دارد بيشتر با پوشش 30 سال قبل خود مطابقت دارد تا زمان ‏حاضر. اين عدم تطابق، بيشترين ضربه را برروند ارتباطي مخاطب با اثروارد مي کند. نمونه ديگراين ناهماهنگي، ‏سکانسي است که ناصردر وان حمام با لباس!!! درحال شستن خود است. در بخش گريم هم، با اغراق بيش ازحدي ‏مواجه هستيم. اين اغراق هنگامي بيشترنمود پيدا مي کند که رآکورد ميان صحنه ها حفظ نمي شود. به نظرمي رسد ‏اشکال و نقاط ضعف عمده اي که مجموعه ازآن رنج مي برد از نوع نگاه و رويکرد ساده انگارانه کارگردان نسبت به ‏اثر ناشي مي شود. چون اگر او تحليل جامع و درستي از قصه داشته، ما اکنون با ريتم مناسب نماها – داخل و خارج ‏قاب- روبرو بوديم؛ و آنگاه اتفاق ديگري براي مجموعه مي افتاد. ‏

























نمايش روز♦ تئاتر ايران

افشين هاشمي متولد سال 1354 در تهران است. ابتدا در رشته شيمي از دانشگاه آبادان فارغ التحصيل شد، اما علاقه اش ‏به نمايش وي را به اين سمت کشاند و هم اکنون دانشجوي کارشناسي ارشد نمايش است. هاشمي در اين سال ها حضوري ‏پررنگ در عالم نمايش و در کنار آن سينما داشته است. در نمايش هاي افرا، پنجره ها، رقصي چنين، بي شيرو شکر به ‏عنوان بازيگر حضور داشته و چند نمايش را نيز کارگرداني کرده که حسن و ديو راه باريک پشت کوه يکي از آنهاست.‏


‎‎حسن و ديو راه باريک پشت کوه‏‎‎
نويسنده، طراح، کارگردان و موسيقي : افشين هاشمي. بازيگران، خوانندگان و نوازندگان: هدايت هاشمي، عليرضا ‏ناصحي، ميثم يوسفي، افشين هاشمي، ستاره امينيان.‏
حسن براي آزادي چهل گيس از دست ديو مي بايست سفري را آغاز کند. او وادي به وادي مي رود تا طلسم نابودي ديو ‏را بيابد.‏
‎‎حکايت هاي کهن‏‎‎
افشين هاشمي يکي از چهره هاي جوان نمايش در کشور در سال هاي اخير بوده است. تقريبا نمي توان فصلي را در نظر ‏گرفت که او به شيوه اي روي صحنه نبوده باشد. ابتدا با خبرنگاري شروع کرد و از اين راه به درون گروه هاي نمايشي ‏نفوذ کرد. بعدها بازيگري را آزمود و سرانجام کارگرداني چند نمايش را بر عهده گرفت. ‏
از همان زمان آغاز کار علاقه وافر هاشمي به اجراي نمايش هاي سنتي ايراني در کارهايش مشهود بود. چون کمانچه ‏کش قابلي نيز بود و اين ساز را با تبحر مي نواخت، موسيقي ايراني را هم در نمايش هاي سنتي خود به کار گرفت تا ‏بدين وسيله به عرصه هاي تازه اي دست يابد. از آخرين حضور هاشمي بر صحنه نمايش يعني بازي به ياد ماندني اش ‏در افرا به کارگرداني بهرام بيضايي مدت زمان طولاني نمي گذرد و مي توان گفت بلافاصله پس از اين نمايش حسن و ‏ديو راه باريک پشت کوه را به صحنه آورده است. اين نمايش پيش تردر سيزدهمين جشنواره بين المللي نمايش هاي ‏سنتي آييني تهران و جشنواره بين المللي تئاتر فجر نيز روي صحنه رفته بود.‏


نمايش حسن و ديو..... بر اساس موسيقي ساخته شده است. يعني بار اصلي درام و داستان پردازي اين نمايش بر دوش ‏موسيقي است. هاشمي در اين نمايش چندين ريتم و قطعه آشنا را کنار هم چيده و داستان خود را بر اساس حرف و بيان ‏موسيقايي اين قطعه ها بيان مي کند. به طور مثال هنگام ورود تماشاگران رنگ دشتي از ساخته هاي علي اصغر بهاري ‏به اجرا در مي آيد. گفت و گوي حسن و چهل گيس هم بر پايه آواز دشتي، دستگاه همايون و دستگاه چهارگاه است و اين ‏داستان تا انتهاي نمايش ادامه پيدا مي کند که ما به آزادي مي رسيم که بر اساس تصنيف در قفس ابوالحسن صبا نگاشته ‏شده است.‏
هاشمي در اين نمايش فرصت مي يابد با سفر اديسه وار شخصيت اصلي خود؛دستگاه هاي مختلف موسيقي ايراني را- با ‏انتخاب هاي درست- در يک ساعت مرور کند. جدا از موسيقي که حجم عمده اي از اجرا را در بر مي گيرد، ديگر نکته ‏اي که در برخورد با اين نمايش توجه را به خود جلب مي کند حضور بارز فرهنگ عامه در شيوه نگارش متن است. ‏اينکه خود داستان بر اساس کهن الگوهاي داستانگويي در ايران نگاشته شده يک سو و شيوه نگارش ديالوگ ها و اصولا ‏همسويي آن با استفاده از ترفند هاي نمايش هاي ايراني از سوي ديگر به نويسنده و کارگردان اين اثر کمک کرده که ‏برخي زواياي پنهان فرهنگ عامه ايران را به مخاطب ياد آوري کند. اين نمايش درحالي که سعي دارد بر کهن الگو هاي ‏روايت هاي ايراني وفادار بماند اما نمي توان نقش الگوي روايتي غربي داستان هاي پريان را نيز در آن ناديده انگاشت. ‏اين شيوه روايت به نويسنده کمک مي کند تا بنابر اصولي معين پاي ديو ها، فرشتگان و... را به نمايش باز کند.‏
مقبوليتِ اين اثر را نمي توان بدون اجراي خوب بازيگران اين گروه در نظر گرفت. بي شك كسي توقع ندارد بازيگران ‏تيپ‌هاي قصه‌هاي پريان را دروني كنند و بازي كنند. از همين رو بازي بيروني و پرانرژي بازيگران، براي اين اجرا ‏امتياز شمرده مي‌شود. ضمن اين‌كه شناختِ تمام بازيگران از موسيقي و تبحّر در اجراي آن، امكانِ ايجاد يك نمايش ‏موزيكال را فراهم آورده است. ‏


نمايش حسن و ديو راه باريک پشت کوه اگرچه بنابر ريتمي که موسيقي در کار ايجاد مي کند اندکي بالا و پايين مي شود ‏اما با درايت کارگردان مي تواند تماشاگر خود را در طول نمايش سرگرم کند. به خصوص زمان سفر حسن اشعار و ‏موسيقي به گونه اي انتخاب شده اند که تماشاگررا در دستيابي با اهداف حسن کاملا با او هم راستا مي سازد.‏
اين نکته را نيز نمي توان از نظر دور داشت که نمايش به سبک و سياق ديگر نمايش هاي کهن ايراني متلک پراني هايي ‏نيز به سيستم سياسي و اجتماعي دارد که در اين ميان تماشاگران بيشترين واکنش ها را به اين تکه پراني ها نشان مي ‏دهند .‏
با توجه به اينکه اکثر کارگردان هاي جوان ايراني در اولين اجرا ها متوسل به متن هاي خارجي مي شوند تا نوعي ‏تجربه گرايي آفت بار را عملي کنند، تلاش هاشمي براي تمسک به نمايش هاي کهن ايراني و احياي ژانر هاي فراموش ‏شده آن قابل تقدير است.‏























کتاب روز♦ کتاب





<‏strong‏>بازگشت به نقطه صفر (يادداشت ها و تحليل هاي سياسي)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: علي صالح آبادي
‏157 ص، تهران: نشر امرود، 1386، چاپ اول
اين كتاب مجموعه سرمقاله هاي روزنامه «همبستگي» در فاصله مرداد سال 1384 خورشيدي تا پايان آن سال است. ‏نويسنده اين مقالات كه از چهره هاي شناخته شده و تاثير گذار قبل و پس از انقلاب است، مسئوليت هاي اجرايي ‏گوناگوني را به عهده داشته و اكنون چند سالي است كه به عنوان روزنامه نگار فعاليت مي كند. او كه زماني تفكري ‏راديكال و انقلابي داشته است اكنون نگرشي معتدل و ميانه رو دارد و از زاويه همين نگرش است كه در مقالات خود به ‏بررسي و نقد مسايل سياسي و اجتماعي ايران، پس از روي كار آمدن «محمود احمدي نژاد» در تابستان 1384 پرداخته ‏است. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه عبارتنداز: «كابينه ناآشنا»، «هشدار به رئيس جمهور»، «پرونده هسته ‏اي از منظري ديگر»، «پيامد تحولات هسته اي»، «درباره حاكميت يكدست»، «فرار سرمايه»، «آثار تورمي بودجه ‏نفتي»، «ايران در شوراي امنيت» و «مذاكره مستقيم ايران و آمريكا».‏





<‏strong‏>مست و مستور: جستاري تطبيقي در شعر و انديشه مولوي و حافظ<‏‎/strong‏>‏
تاليف: سيد حسين سيدي، خديجه صفري كندسري
‏318 ص، مشهد: انتشارات رواق مهر، 1386، چاپ اول
موضوع اين كتاب، مقايسه شعر و انديشه «مولوي» و «حافظ» است. مؤلفان با تحليل شعر و انديشه اين دو شاعر، نشان ‏داده اند كه آنان در موضوع هاي مشترك، چه اندازه از هم دور يا به هم نزديك اند و احيانا تاثير پذيري «حافظ» از ‏‏«مولوي»، چگونه و تا چه حد بوده است. براي اين منظور، زبان شاعرانه، موسيقي، صور خيال، محتوا و احساس ‏شاعرانه در آثار اين دو شاعر و هم چنين نگرش آنان، يعني نگرش صوفيانه – عارفانه «مولوي» و نگرش رندانه ‏‏«حافظ»، بررسي و با يكديگر مقايسه شده است. در باب عنوان كتاب يعني «مست و مستور»، مولفان در مقدمه خود ‏تصريح مي كنند:[بايد بگوييم ما در بخش هاي مختلف اين كتاب از دنياي شادمانه و مستانه مولوي سخن گفته ايم؛ به ‏همين سبب تعبير «مست» را براي او به كار برده ايم. در مورد حافظ با توجه به اين كه به سهولت نمي توان به ديدگاه ‏هاي رندانه خاص او دست پيدا كرد، تعبير «مستور» را براي او برگزيده ايم.] ‏




<‏strong‏>چكيده هاي ايران شناسي، جلد 27: 1382-1383<‏‎/strong‏>‏
‏308 ص، تهران: انجمن ايران شناسي فرانسه در ايران، 1386، چاپ اول
نشريه «چكيده هاي ايران شناسي» به همت انجمن فرانسه در تهران، به عنوان ضميمه ساليانه ‏Studia Iranica‏ در ‏پاريس منتشر مي شود. اين نشريه كتاب شناسي گزيده و انتقادي آثار و پژوهش هاي مربوط به همه زمينه هاي فرهنگ ‏و تمدن ايراني از آغاز تا امروز است. اين آثار را پژوهشگران و متخصصان هر حوزه مورد نقد و بررسي قرار مي ‏دهند. جلد بيست و هفتم « چكيده هاي ايران شناسي» به برررسي آثاري مي پردازد كه در سال 2004 ميلادي (دي ماه ‏‏1382 تا دي ماه 1383 خورشيدي) به چاپ رسيده، و يا تاريخ چاپ آنها به پيش از اين سال باز مي گردد ولي تاكنون، ‏فرصت بررسي آنها دست نداده است. ‏





<‏strong‏>بررسي وضعيت تحقيقات علوم انساني در مسائل زنان (در بيست سال اخير در ايران)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ثريا مكنون
‏179 ص، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1386، چاپ اول
در اين پژوهش، با مرور اجمالي تحقيقات انجام شده در حوزه زنان در بيست سال اخير در ايران، اشكالات و خلاء هاي ‏مربوط به طبقه بندي موضوعات پژوهشي زنان در بانك هاي اطلاعاتي موجود بررسي شده است. علاوه بر آن، آثار ‏تحقيقي و مقالات و كتاب هاي مربوط به مسائل زنان در اين دوره گردآوري، طبقه بندي و اولويت بندي گرديده و ‏محتواي تحقيقات موجود در سه مورد يعني «موضوع تحقيق»، «مقياس» و «سطح» آن مورد ارزيابي قرار گرفته ‏است. تحليل و ارزيابي آثار مربوط به زنان در اين كتاب، با مراجعه به چكيده بيش از پنج هزار يافته، شامل كتاب، ‏مقاله، پايان نامه، طرح پژوهشي، گزارش و سمينار انجام شده است. ‏





<‏strong‏>نهضت مشروطيت در كرمانشاهان<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: محمد علي سلطاني
‏312 ص، تهران: انتشارات موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1386، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از اسناد مربوط به نهضت مشروطيت در كرمانشاهان است كه از آرشيو «آيت الله حاج محمد ‏مهدي كرمانشاهي»، معروف به «فيض مهدوي»، رهبر مليون كرمانشاه در آن دوره، گردآوري و تدوين شده است. خانه ‏او در دوره مشروطيت، پايگاه اصلي فعاليت و تحركات آزاديخواهان در منطقه كرمانشاهان بود. در كتابخانه ارزشمند ‏اين خانه، اسناد منحصر به فردي در زمينه هاي گوناگون وجود دارد. مجموعه حاضر شامل 184 سند است كه ‏تصويري از برخي حوادث و تحولات اجتماعي و سياسي منطقه در دوران مشروطه ارائه مي كند. ‏
‏ ‏





<‏strong‏>كارل ماركس (زندگي و آثارش)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: آيزيا برلين
ترجمه: سيف الله گلكار
‏308 ص، تهران: نشر ثالث، 1386، چاپ اول
كتاب «آيزيا برلين» درباره زندگي و آثار «ماركس»، در عين فشردگي و اختصار، تحليلي درخشان از زندگي و انديشه ‏اين متفكر بزرگ آلماني در برابر خواننده قرار مي دهد. «برلين» كه خود از فيلسوفان و انديشمندان برجسته قرن بيستم ‏بود، با تعمق و ژرف نگري ويژه خود در آثار «ماركس»، تصويري جامع از انديشه ها و نظريات او ارائه مي دهد. اين ‏كتاب، عليرغم نثر سنگين آن كه مبتني بر نگرش فلسفي نويسنده است، بسيار جذاب و خواندني است و خواننده را با ‏اصول ومباني انديشه «ماركس» آشنا مي كند. ‏





<‏strong‏>آقا رضا عكاسباشي<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: آرمان استپانيان، آرا مگردوميان
‏65 ص، تهران: سازمان فرهنگي – هنري شهرداري، 1386، چاپ اول
در اين كتاب كه تصويرگر گوشه اي از تاريخ هنر عكاسي در ايران است، مجموعه اي از عكس هاي «آقا رضا ‏عكاسباشي» گردآوري شده. او كه لقبش يعني «عكاسباشي» را از «ناصرالدين شاه» گرفته بود، قديمي ترين عكاس ‏حرفه اي است كه در تاريخ هنر ايران به او اشاره شده. در حقيقت «آقا رضا» كه در فاصله سال هاي 1259 تا 1307 ‏ه. ق مي زيست، نخستين پيشگام در تاريخ عكاسي ايران است كه در مدت بيست سال فعاليتش، ميراث ارزشمندي از ‏خود به يادگار گذاشت و شماري از عكاسان آينده دربار را تربيت كرد. با ديدن عكس هاي او و رويارويي با آدم هايي كه ‏خلق كرده است، نوعي حس دلتنگي در بيننده بيدار مي شود. چهره هاي اين آدم ها، حالت هاي ايستاده و نشستن آنها و ‏شايد با اهميت تر از همه نگاهشان حاكي از سادگي و بدوي بودن آنهاست. ‏





<‏strong‏>بيان صادق: بررسي احوال‏، افكار و‌آثار آيت الله آقا ميرزا صادق مجتهد تبريزي<‏‎/strong‏>‏
همراه با دو رساله از او (مجموعه 2 جلدي)‏
تاليف: احمد دنيا نور، هادي هاشميان
‏971 ص، تبريز: انتشارات مهد آزادي، 1386، چاپ اول
اين مجموعه شامل دو رساله مهم از يكي از روحانيون نامدار مخالف مشروطه در تبريز، يعني «آقا ميرزا صادق مجتهد ‏تبريزي»، همراه با بررسي زندگي، انديشه ها و آثار اوست. جلد اول، به زندگي اين مجتهد مخالف مشروطه، نقش او در ‏وقايع مشروطيت تبريز، نهضت علماي تبريز بر عليه حكومت «رضا خان» و انديشه ها و نظرات «آقا ميرزا صادق» ‏مي پردازد و با سه رساله كوچك از او، يعني «اصول دين»، «طريق النجاه» و «الفوائد» به پايان مي رسد. جلد دوم ‏شامل دو رساله مفصل در حمله به مشروطيت و انتقاد از آن است كه تاكنون به علت پراكندگي و در دسترس نبودن، جز ‏پيش خواص، چاپ نشده بود. اين دو رساله با عنوان هاي «رساله اول مشروطيت» و «رساله دوم مشروطيت» را مي ‏توان اصلي ترين و مهم ترين منابع در باب حرام بودن مشروطه و مخالف با اين نظام سياسي از طرف روحانيون تبريز ‏به شمار آورد. «آقا ميرزا صادق» در اين دو رساله براي رد كردن مشروطه به نقد دو رساله در دفاع از مشروطيت، ‏يعني رساله «شوراي آسماني»، نوشته «عبدالرحيم الهي قراچه داغي» و‌ رساله «فوايد مجلس شوراي ملي»، به قلم «سيد ‏نصرالله تقوي» مي پردازد. در پايان اين مجموعه، دو رساله اخير نير ضميمه شده است.‏





<‏strong‏>بديع الزمان نامه: بديع الزمان و قمرچهر<‏‎/strong‏>‏
سراينده: ناشناس
تصحيح: حسن ذوالفقاري، پرويز ارسطو
‏198 ص، تهران: نشر چشمه، 1386، چاپ اول
داستان «بديع الزمان و قمرچهر» يا «بديع الزمان نامه» از منظومه هاي عاشقانه ادبيات فارسي است. در اين داستان كه ‏به وسيله شاعري ناشناس در سال 1007 ه. ق به وزن مثنوي هاي حماسي سروده شده است، ماجراهاي عشقي و رزمي ‏‏«بديع الزمان»، شاهزاده ايراني روايت مي شود كه دل به «قمرچهر»، دختر خاقان چين مي بازد و سرانجام به وصال ‏او مي رسد. «بديع الزمان نامه»، خصايص داستان هاي عاميانه را دارد. برخي كاربردهاي قديمي در متن اثر ديده مي ‏شود كه در ميان آثار هم دوره اندكي تازگي دارد. تصحيح حاضر از اين كتاب از روي نسخه منحصر به فرد آن كه در ‏‏«كتابخانه ملك» نگهداري مي شود و به خط شكسته نستعليق در سال 1216 يا 1219 ه. ق كتاب شده، صورت گرفته ‏است. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏





<‏strong‏>جهان كتاب: سال دوازدهم، شماره 9-11<‏‎/strong‏>‏
دي – اسفند 1386، 96 صفحه‏
‏«جهان كتاب» ماهنامه اي است با روش خبري، آموزشي و اطلاع رساني در حوزه كتاب. اين ماهنامه كه از دوازده ‏سال پيش تاكنون، به صورت منظم در تهران منتشر مي شود، اطلاعات ارزشمند و مفيدي درباره تازه ترين كتاب هاي ‏منتشر شده در ايران در اختيار علاقمندان مي گذارد. علاوه بر آن، خوانندگان با بعضي از آثار خوبي كه در خارج ايران ‏نيز چاپ مي شود، در اين ماهنامه آشنا مي شوند. در آخرين شماره «جهان كتاب» كه به فاصله زماني دي تا اسفندماه ‏‏1386 مربوط مي شود، مطالب زير را مي خوانيم: ‏
‎-‎‏ بهترين كتاب هاي سال 2007/صفدر تقي زاده
‏- تصحيحي گرانبها: غزليات سعدي، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي/مصطفي ذاكري
‏- چهارده گفتار در متن شناسي شاهنامه/سجاد آيدنلو
‏- شرحي ديگر بر ديوان ناصرخسرو/وحيد عيدگاه طرقبه اي
‏- ادبيات رمانتيك ايران: نقد كتاب «سير رمانتيسم در ايران»، نوشته مسعود جعفري/مريم سيدان
‏- سال هاي بحراني: نقد كتاب «سال هاي بحراني نسل ما (خاطرات مهندس رحمت الله مراغه اي)»/كاوه بيات
‏- معرفي و نقد كتاب «نئوليبراليسم: تاريخ مختصر»، نوشته «ديويد هاروي»، ترجمه «محمود عبدالله زاده»/ زهره ‏روحي
‏- معرفي كتاب هاي تازه از ناشران گوناگون ‏





<‏strong‏>"نوشتا" ي هفتم<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ هفتم نشريه‌ ادبي "نوشتا" ويژه‌ فروردين و ارديبهشت منتشر شد. اين شماره با يادداشتي از ابراهيم گلستان بر ‏چاپ اول شعر "فالگوش" منوچهر يكتايي و دو شعر از اين شاعر، بخشي از رمان منتشرنشده‌ "طريق بسمل شدن" ‏محمود دولت‌آبادي، "چند روايت از روايت بي‌نامان" به قلم علي‌مراد فدايي‌نيا، بخشي از شعر بلند احمدرضا چكني، ‏‏"يادداشت‌هاي يك لاابالي" (بازگشت به خانه) نوشته‌ يارعلي پورمقدم و "موزگار" ابوتراب خسروي همراه است. ‏
شعرهايي از: م. مؤيد، عليرضا زرين، سعيد صديق، جليل شاه‌چشمه و... نيز در اين شماره به چاپ رسيده‌اند. معرفي ‏شعر "رنه شار"- شاعر فرانسوي - با ترجمه‌ آرش جودكي و معرفي هانس ماگنوس انسنزبرگر- شاعر و پژوهشگر ‏آلماني - با برگردان مهدي استعدادي‌ شاد، از ديگر بخش‌هاي اين شماره‌ي "نوشتا" هستند. ‏
‏"نوشتا" كه با سردبيري محمدحسين مدل و مديرمسؤولي حسين واحدي‌پور منتشر مي‌شود، با بخش‌هاي انگليسي و ‏فرانسه همراه است. ‏






















چهل کليد ♦ شعر


در جست و جوي‎ ‎‏"چهل کليد" - نامي که از کتاب شعر سياوش کسرائي آمده است - رازهاي شعريم. هر شماره ‏شعر يا شعرهائي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش.‏‎ ‎اين شماره ب ‏هاحمد رضا احمدي پرداخته ايم.‏


شعرها
‎‎‏3 شعر تازه از احمدرضا احمدي‎‎
‎‎يک‎‎
بيدار
بيدار نمي کنم تو را‏
شب اکنون آغاز شده است‎.‎
گوش کن
آغاز شب
تمام هفته است
و گاهي مقصود من از زمان، اکنون است‎.‎
صندلي ها را به خاموشي بريم
ما
روزي دو سه بار‏
دريا را
خليج را
از آب حذف کرديم
دريا
خليج را به خانه برديم
ماهيان در بستر ما دويدند
ما برهنه به خواب رفتيم‎.‎
شرح خواب ما اين بود
که در حومه ي بي هوا‏
ارابه اي به عبث‏
به تقليد زمين مي چرخيد
حومه ي بي هوا‏
نفس را تنگ مي کرد‏
ستودگي
وشکيبايي تو را‏
پيش از طلوع آفتاب خفه مي کرد‏
برگي عزادار
در خفاي من و تو‏
با عطري غرق در ايمان
نه، به تابستان
به زمستان مي رسيد‎.‎
پس کو پاييزها
پس کو من ها
پس کو بهارها
رنج تو از آفتاب
تو را خاموش مي کرد، فاش مي کرد‏‎.‎
به شانه ي تو‏
به دست تو
نگاه کردم‎:‎
پير بوديم‎.‎
‎‎دو‎‎
به خانه آمدم
جهان را در آتش کبريت تو
خاموش کردم.‏
از انتهاي چهره ي تو‏
رانده شدم
ماه پاره، پاره در آسمان
از خانه ي ما مي گريخت.‏
‎‎سه‎‎
دست تو
چه قدر تأخير دارد
وقتي كه چاي گرم مي‌شود
و تو
چاي سرد را تعارف مي‌كني
دو سه ماه ديگر اين اطلسي
كه تو كاشته اي
گُل مي‌دهد
من به ساعت نگاه مي‌كنم
تو مي‌ميري
شمع روشن را به اتاق آوردند
اطلسي گُل داده است‏
قطار در سپيده دم ‏
كنار اطلسي منتظر تو‏
در باد ايستاده است.‏
گُل اطلسي بر سينه‌ي تو بود‏
وقتي تو را‏
براي دفن مي‌بردند
هنگام كه تو مرده بودي
آدم به گُل خفته بود
هنگام كه تو مرده بودي
ياران به عشق و عطر
مانده بودند.‏
همه‌ي ما را دعوت كردند‏
تا در آن عكس يادگاري باشيم
عكاس سراغ تو را گرفت
من بودم
تو نبودي
تو مرده بودي
عكاس از همه‌ي ما بدون تو‏
عكس يادگاري گرفت.‏
عكس را چاپ كردند
آوردند ‏
در همه‌ي عكس فقط يک شاخه اطلسي
و دو دست
از جواني تو‏
در شهرستان
ديده مي‌شد
ما همه در عكس سياه بوديم.‏
نگاه
‎‎گزارشي از اتفاقي با معنا‏‎‎
‎‎محمد شمس لنگرودي‎‎
احمدرضا احمدي پيشگام شعر دادائيستي در ايران است. او با کتاب "طرح" دادائيستي آغاز کرد و به سورئاليسم ‏ايراني رسيد. هدف سورئاليست ها و دادائيست هاي غرب در اوايل قرن بيستم، تخريب زيبايي شناسي عقل مبنا ‏براي رسيدن به زيبايي غيرمنطقي جهان( دست کم جهان معاصر) بود. و اين راهي بود که زندگي مدرن در ‏برابرشان قرار داده بود؛ چرا که انسان با ورود تاريخ به مدرنيته و گسست از باورهاي سنتي و اعتقاد و تمرکز به ‏اصل فرديت و عقل گرايي، به قول نيچه، در وضعيتي معناناپذير قرار گرفته بود. او مي دانست که دليل فلان امر ‏چيست اما قادر به معنا کردن آن نبود، او مي دانست که چرا و چگونه مي ميرد، نمي دانست چرا به دنيا مي آيد که ‏بميرد. اين گونه پرسش ها پاسخ هايي عبودي مي خواست. با مدرنيته جهان وارد بي معنايي شد و دادائيست ها و ‏سوررآليست ها و کوبيست ها، ... پيشگامان هنر زندگي مدرن بودند. در زندگي سنتي پاسخ ها همه از پيش آماده ‏بود، در زندگي مدرن تو پرسشگري ابدي مي توانستي بود و پاسخ ها را پاياني نبود. علت برآمدن انواع سبک ها و ‏مکتب ها در زندگي مدرن، پاسخ به همين پرسش ها بود. اما به رغم تنوع پيدا شده در گستره ي مکتب ها ‏مشترکاتي نيز به چشم مي خورد که احساس تنهايي، اضطراب، مسخ شده گي در معنا، و خود مرجعيتي در متن ها ‏از چشمگير ترينشان بود. خود مرجعيتي بدين معناست که في المثل در بررسي يک نقاشي کلاسيک، معيار ‏ارزيابي اثر، کيفيت نزديکي اثر به ما به ازاء بيروني است در حالي که در نقاشي مدرن، ما با اثر نه به مثابه ي ‏بازآفريني واقعيتي بيروني بلکه واقعيتي نوپديد مواجه مي شويم. پيش از مدرنيسم- به قول ارسطو- هنر تقليد از ‏طبيعت بود و ما در هر اثر به دنبال جاي پاي واقعيت بيروني مي گشتيم و اثر را با آن مي سنجيديم، در حالي که ‏به يک مجسمه يا نقاشي مدرن به عنوان واقعيتي تازه، واقعيتي که تا کنون وجود نداشت و خالق آن همين هنرمند ‏است نگاه مي کنيم. و اين اثر همان قدر با معنا و يا بي معناست که آسمان غروب يا دريا، درخت، خيابان و هر ‏چيز ديگر. آسمان غروب خود به خود معنايي ندارد، حسي از معنا که که در ما به وجود مي آورد، به ما لذت مي ‏دهد. نقاشي هاي مهدي سحابي عموما اتومبيل هاي تصادفي است. اين اتومبيل هاي تصادفي نقاشي شده خود به ‏خود چيز مهمي نيستند و معنايي ندارند، ما به سبب شباهت شان با اصل شيئ، و بعد، حسي که از طريق رمزهاي ‏هنري در ما ايجاد مي کنند ازشان لذت مي بريم. در نقاشي مدرن اما، بخش اول – يعني واقعيت بيروني، اتومبيل – ‏وجود خارجي ندارد، واقعيتي در خود اثر خلق مي شود، و ما براي درک اثر بايد خود اين واقعيت نوپديد را ببينيم. ‏يعني مثلا به آثار بهروز مسلميان، کاندينسکي، ميرو هم چون شيئي في نفسه نگاه مي کنيم. نه اين که اين ها چه ‏چيز بيروني را نقاشي کرده اند، نگاه مي کنيم که چه خلق کرده اند. اين ها از طريق شيئي شناخته از محتواي ‏شناخته حرف نمي زنند، شيئي را به ما مي نمايانند که شناخته شده نيست لاجرم ما با محتوايي ناشناس مواجه ايم ( ‏نه اين که محتوايي ندارد) و داريمش مي شناسيم. و اين آثار همان قدر مي توانند معنا داشته باشند که هر شيئي و ‏پديده اي ديگر؛ منتها در اين جا ماييم و اثر؛ و ماييم که در برخورد با آن بدان معنا مي بخشيم. در اين جا حد ‏شناخت از فلسفه وجودي اثر و کيفيت اثر گذاري آن است که حسي از معنا در ما به وجود مي آورد. و از اين نظر، ‏اين هنرِ مدرن بي شباهت به موسيقي نيست. موسيقي مجردترين هنرهاست و به خودي خود معنايي ندارد. حتي ‏صداي آب و پرندگان که به ما لذت مي دهند معنايي ندارند، حسي از معنا در ما به وجود مي آورند که به ما لذت ‏مي دهد. کدها و نشانه هاي راهبردي همه هنرها ( جز موسيقي) در ما به ازاءهاي بيروني است و ما از طريق آن ‏نشانه هاي از پيش معلوم به معناي اثر پي مي بريم، اما در موسيقي چنين نيست، در موسيقي اين کدها و نشانه ها ‏کمتر است و گاه اصلا نيست. خواب هاي طلايي معروفي، نينواي حسين عليزاده و باران عشق جناب چشم آذر با ‏موضوعاتشان نيست که به ما لذت مي دهند، با القاي حس شان نيست. و در پرستش بهار استراوينسکي ديگر نه ‏خبري از بهار است و نه پرستش. اين گونه آثار خود عين واقعيت اند. بازآفريني واقعيتي ديگر نيستند. و لذت از ‏اين آثار(از جان کيج، برتون، پيکاسو، دالي...) وقتي ممکن مي شود که رابطه اي دو طرفه بين مخاطب و اثر پيدا ‏شود.‏
اگرچه هنر در ذات خود همواره نه بازآفريني واقعيت بلکه خلقي تازه بوده است ولي با ورود تاريخ به مدرنيته و ‏پيدايش مدرنيسم بود که هنر به ذات خود نزديک شد. اين نزديکي – نه به عنوان امري اتفاقي چون مولوي، دانته، ‏حافظ... بلکه هم چون جرياني مداوم – در شعر با رمبو و بودلر و بعدها آراگون و الوار و برتون و چندتن ديگر ‏آغاز شد. در اشعار رمبو و بودلر هنوز ابري از نگراني بازآفريني معنا بالاي سرشان موج مي زد، با آغاز قرن ‏بيستم و دندان قروچه جنگ و انتشار بوي بي معنايي و سرگشتگي در جهان – که نيچه پيش بيني آن را مي کرد – ‏دادائيست ها نخستين ضربه کاري را فرود آوردند، ولي ضربه دادائيست ها به تنه بود، سورئاليست ها – فرزندان ‏سمبوليست ها – کاشفان پنهاني ترين ضماير آدمي به ريشه ها راه يافتند و اندک معناهاي ما به ازايي را هم از ‏رخسار هنر زدودند. آن ها تصورشان را از واقعيت وجودي هر چيزي تصوير کردند؛ تصويري از آدمي و جهان ‏که عاقلانه به جنگ تباه کننده نزديک مي شد. انقلاب هنري همه گير شد و دنيا را درنورديد.‏
اما دنياي ما دنياي هماهنگي نيست. عده اي به ماه مي روند، عده اي قادر به سفر بر روي زمين هم نيستند، عده اي ‏در روزهاي نخستين تشکيل زمين زندگي مي کنند، عده اي از آن طرف تاريخ دارند فرو مي افتند. عده اي سخت ‏پاي بند آداب و رسوم و سنت و اخلاق اند، عده اي از هرگونه سنت گريزان. ايران در آن سال ها – اوايل قرن ‏بيستم – هنوز در تمام زمينه ها، از جمله شعر و ادب، پاي بند آداب و قوانين و قواعد و اخلاق بود. هنوز در نزد ‏ملت ايران - حتي نزد روشنفکرانش – مدرنيسم نوعي افسار گسيختگي غير اخلاقي بود که عده اي اندک از غرب ‏زدگان، به تقليد گروهي غربي عليه سنت شان دست به کار شده بودند و آن چند تن غرب گرا در مجله اي به نام ‏خروس جنگي جمع شده بودند. خروس جنگي مجمعي از سورئاليست ها و کوبيست ها بود و شاعر جمع هوشنگ ‏ايراني بود. اما همه براي ادامه زندگي به تعادلي محتاجند. هر نوع قاعده و قانون براي نظم بخشي و معنابخشي به ‏زندگي براي دست يابي به تعادل است. قواعد سنتي نه خوب است و نه بد، برآمده از زندگي سنتي براي تعادل ‏بخشي به آن است. و شعر و نقاشي و ديگر هنرهاي سنتي عوامل و ابزار همين نظامند. با پيدايش خروس جنگي ‏انواع سنت گرايان به همراه نوگرايان نوپا از ترس ايجاد تزلزل در نظام زيبايي شناسي شان و نظم و معناي زندگي ‏شان، بر خروس جنگي به ويژه هوشنگ ايراني و "جيغ بنفش" او شوريدند و او را به دنيا نيامده کشتند. پيدا بود که ‏هنوز ايران و ايراني به مرحله ارتباط و نياز به اين گونه هنر نرسيده بودند. زمان لازم بود. مقدمات چنين نيازي ‏در سال هاي 40 پيدا است. و احمدرضا احمدي پيشگام و نماد نسل تازه و در راه شد، و کتاب طرح را منتشر کرد. ‏احمدي از طريق ترجمه اشعار کساني چون آراگون به فضاي شعر مدرن راه يافت. او نه زاده جهان مدرن بود و ‏نه با توجه به سن کمش – بيست سالگي – به فلسفه مدرنيته و مدرنيسم آگاه بود. شم قوي، روح کودکانه، شور ‏شاعرانگي، نوع روابط اجتماع اش – کار در کتاب فروشي عمو و محل رفت و آمد روشنفکران در آن سال ها - ‏و راهنمايي هاي بي دريغ فريدون رهنما – که رهنماي احمد شاملو و پيشنهاد دهنده نام موج نو نيز بود – او را آگاه ‏به نوشتن " طرح" کرد. ‏
و "طرح"، پاسخ به نيازهاي نوپديد جامعه مدرن( يا شبه مدرن) بود. "طرح" نه در پي اشاره به معنايي در بيرون ‏بلکه هم چون نقاشي هاي مدرن و اشعار برتون، به مثابه ي امري (شيئ) في نفسه، در خود و با خود معنا مي ‏يافت. تا پيش از "طرح" تصويرهاي يک شعر، به طرق مختلف، با اشاره به تصويري معنا را در بيرون – مثلا ‏دريا به مثابه خود دريا يا طوفان عشق، يا موج انقلاب، يا قدرت، سرپيچي، ... – معنا مي يافت، در "طرح" نوع ‏ترکيب کلمات با هم اند که تصويري (فضايي) مي سازند و ربطي به تصاوير بيروني ندارند. هر شعر "طرح" با ‏حس يگانه اي که در شما ايجاد مي کند ارزيابي مي شود و شما مي پسنديد يا اين که نمي پسنديد. کلمات در اين ‏شعرها ابزارند و شاعر براي خلق فضاي يکه در آن مسحور است از اين کلمات استفاده مي کند. مثلا کلمه دريا نه ‏براي بازسازي دريا و يا معاني متکي بر معني دريا، بلکه براي خلق فضايي (واقعيتي) که در ذهن اوست مورد ‏استفاده قرار مي گيرد.‏
حال پرسش اين است که با اين وصف ضابطه ي ارزيابي و ارزش گذاري اين شعرها چيست؟ چه چيزي معلوم مي ‏کند شعر ارزشمند و کدام فاقد ارزش است؟ ضابطه ارزيابي اين شعرها همان است که براي درک بد و خوب يک ‏نقاشي مدرن (هر اثر مدرن) به کار مي رود. با اين شعرها مثل يک تابلوي نقاشي مدرن، مثل يک قطعه موسيقي ‏بايد رو به رو شد. اين شعرها را نمي شود مثل شعر نيمايي و شعر شاملوو فروغ به عناصر سازنده اش تجزيه کرد ‏و تحليل کرد. با هر قطعه شعر احمدي بايد به عنوان کليتي (مثل يک تابلو) برخورد کرد. و هم چون شنيدن قطعه ‏موسيقي راضي شد و يا رويگردان. اين شعرها خود مرجع اند، به بيرون از خود ربطي ندارند و مخاطب را بسته ‏به شناخت شان از اين گونه هنر دفع يا جذب مي کنند. ‏
اما جالب است اغلب مفسران و مبلغان و مروجان موج نو در دهه 40، به سبب تازگي مدرنيسم ( يا شبه مدرنيسم) ‏در ايران، در دفاع از شعر احمدي و ديگر موج نويي ها، کوشش در معنا کردن شعرها با توسل به ارجاعات ‏بيروني داشتند.‏
پيدايش موج نو، مسير شعر ايران، بعد از نيما و شعر سپيد شاملو، را تغيير داد. و بخش قابل ملاحظه اي از ‏شاعران جوان دهه چهل را به جانب خود کشانيد. سال هاي بعد، يکي پس از ديگري از راه بازماندند، و فقط ‏احمدي بود که پيگير و خستگي ناپذير به راهش ادامه داد و شعر موج نو فارسي را تثبيت کرد.‏
احمدي بعدها با کتاب "هزار پله به دريا مانده است" با قرار گرفتن بيشتر در فضاي فارسي و تعديلي که – طبق ‏معمول سنت شکنان – در روشش ايجاد شد، گام بلندتري براي نزديک تر شدن به مخاطبانش برداشت. اشعار ‏احمدي را يک باره نمي شود خواند. اشعار او از فرط غرق شدگي در موضوع واحد شعر – همچون ديوان شمس ‏‏– گاه چنان شبيه به هم، يکي و يگانه اند که براي ادامه اش بايد به خود فرصت داد. فضا و زبان شعر احمدرضا ‏احمدي چنان است که رهايت نمي کند، مگر چند شعر به سياق او بنويسي و از حس کودکانه اي که در تو نهاده رها ‏شوي.‏
منبع : فصلنامه تخصصي شعر گوهران- شماره شانزدهم


در باره شاعر
‎‎احمدرضا احمدي "قافيه در باد گم مي شود"‏‎‎
احمدرضا احمدي در 30 ارديبهشت‌ 1319 در كرمان متولد شد. خاندان او در اين شهر از اعقاب حاج احمد فقيه ‏كرماني بودند كه احوال‌شان در كتاب «تاريخ بيداري ايرانيان» اثر ناظم‌الاسلام كرماني آمده است. سال اول دبستان ‏را در مدرسه كاوياني كرمان گذراند و در سال 1326 با خانواده‌ به تهران كوچ كرد. در دبستان ادب و صفوي ‏تهران دوران ابتدايي را به پايان ‌برد. در دبيرستان‌هاي ناصرخسرو، هدف و دارالفنون دوره متوسطه را طي ‌كرد. ‏در سال 1346 در روستاي ماهونك كرمان آموزگار ‌شد و پس از پايان سربازي به انجام فعاليت‌هاي مختلفي ‏‏‌پرداخت، ازجمله كار تبليغاتي در گروه صنعتي بهشهر و انتشارات روزن، تا آن‌كه سرانجام در سال 1349 به ‏كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ‌رفت. تا سال 1358 در سمت مدير توليد موسيقي براي صفحه و نوار ‏‏‌ماند و از سال 1358 تا زمان بازنشستگي يعني سال 1373 در بخش انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و ‏نوجوانان به ويراستاري مشغول ‌شود.‏
احمدي از دهه شروع به سرودن شعر کرد و تاکنون در حوزه‌هاي مختلفي هم‌چون ادبيات كودك، شعر بزرگ‌سال ‏و دكلمه‌ شعر، آثاري را خلق كرده است. در سال 1343 با كساني هم‌چون نادر ابراهيمي، بهرام بيضايي، جعفر ‏كوش‌آبادي، مريم جزايري، بيژن جلالي، اكبر رادي، محمدعلي سپانلو، اسماعيل نوري علا، مهرداد صمدي و ‏جميله دبيري، انجمن ادبي «طرفه» را راه‌اندازي و دو شماره منتشر كردند. هم‌كاري با مجله‌هاي رودكي، فيلم، ‏گزارش فيلم، جنگ روزن، كلك و نگاه نو از ديگر فعاليت‌هاي او به‌شمار مي‌روند. در سال 1381 ناصر صفاريان ‏در فيلمي با عنوان «وقت خوب مصائب»، به زندگي و آثار اين شاعر پرداخت.‏
در كارنامه احمدي در قلمرو شعر، كتاب‌هاي «طرح» 1341، «روزنامه شيشه‌اي» 43، «وقت خوب مصائب» ‏‏47، «من فقط سفيدي اسب را گريستم»50، «ما روي زمين هستيم»52، «نثرهاي يوميه» 59، «هزار پله به دريا ‏مانده است» 64، «قافيه در باد گم مي‌شود»70، «همه‌ي آن سال‌ها» 71، «لكه‌اي از عمر بر ديوار بود»72، ‏‏«ويرانه‌هاي دل را به باد مي‌سپارم» 73، «از نگاه تو در زيرآسمان لاجوردي» 76، «عاشقي بود كه صبحگاه ‏دير به مسافرخانه آمده بود» 78، «هزار اقاقيا در چشمان تو هيچ بود» 79، «گزيده ادبيات معاصر 72» 79، ‏‏«يك منظومه ديرياب در برف و باران يافت شد»80، «كتاب منتخبات»81، «نثرهاي يوميه» تجديد چاپ 82، ‏‏«عزيزمن»84، «در قلمرو نثر: حكايت آشنايي من» 77، «در قلمرو ادبيات كودكان: من حرفي دارم كه فقط شما ‏بچه‌ها باور مي‌كنيد» با نقاشي عباس كيارستمي 48، «هفت كمان هفت‌رنگ» با نقاشي هوشنگ محمديان 64، ‏‏«هفت روز هفته دارم» با نقاشي محمدرضا دادگر 64، «تو ديگر از اين بوته هزار گل سرخ داري» با نقاشي ‏فردوس ابراهيمي‌فر و مينا ضرابي 68، «نوشتم باران، باران باريد» با نقاشي فردوس ابراهيمي‌فر 68، «عكاس ‏در حياط خانه ما منتظر بود» با نقاشي نسرين خسروي 69، «روزهاي آخر پاييز بود» با نقاشي فرح اصولي 69، ‏‏«در بهار پرنده را صدا كرديم، جواب داد» با نقاشي فرح اصولي 69، «خرگوش سفيدم هميشه سفيد بود» با نقاشي ‏فرح اصولي 69، «حوض كوچك، قايق كوچك» با نقاشي نفيسه شهدادي 70، «در بهار خرگوش سفيدم را يافتم» با ‏نقاشي نفيسه رياحي70، (اين كتاب ازسوي شوراي كتاب كودك كتاب به عنوان كتاب سال برگزيده شد.)، «خواب ‏يك سيب، سيب يك خواب» با نقاشي ابوالفضل همتي آهويي 73، «شب يلدا قصه‌ي بلندترين شب سال»، با نقاشي ‏فرح اصولي 76، «اسب و سيب و بهار» با نقاشي كريم نصر80، (اين كتاب هم برنده انتخاب شوراي كتاب كودك ‏شد)، «در باغچه عروس و داماد روييده بود» با نقاشي مرجان وفاييان 82، «رنگين‌كماني كه هميشه رخ نمي‌داد» ‏با نقاشي محمدعلي بني‌اسدي 84، «روزي كه مه بي‌پايان بود» و «نشاني» با نقاشي شراره خسرواني 84. هم‌چنين ‏برخي شعرهاي او نيز به زبان‌هاي انگليسي، فرانسه، آلمان، اردو، ارمني و ژاپني ترجمه شده‌اند. در قلمرو دكلمه ‏شعر، خوانش شعرهاي سهراب سپهري در «گلستانه و ابيات تنهايي»، خوانش شعرهاي نيما يوشيج در «در شب ‏سرد زمستاني»، خوانش شعرهاي قيصر امين‌پور در «فاصله»، خوانش شعرهاي خودش در كاست «يادگاري»، ‏خوانش شعرهاي حافظ در «شرح شوق» با هم‌كاري ژاله علو و خوانش شعرهاي مختلف در حدود 10 كاست از ‏فعاليت‌هاي اوست.‏
احمدي هم‌چنين در فيلم‌هاي «نار و ني» اثر سعيد ابراهيمي‌فر و « بانوي ارديبهشت» رخشان بني‌اعتماد گويندگي و ‏در فيلم «پستچي» داريوش مهرجويي در سال 1351 بازي كرده است. در سال 1378 داور نخستين جشنواره ‏موسيقي پاپ در ايران مي‌شود و در سال 1379 داور جشنواره 20 سال شعر و قصه كودك در ايران. در مدتي كه ‏مدير توليد مركز تهيه صفحه و نوار در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بوده، آثاري ازجمله مجموعه ‏‏«صداي شاعر» كه معرفي شعر معاصر و شعر كلاسيك فارسي بود، مجموعه زندگي و آثار موسيقي‌دانان ايران و ‏جهان، مجموعه آوازهاي فولكلور ايران، مجموعه كل رديف موسيقي ايران، مجموعه بازسازي تصنيف‌هاي ‏كلاسيك موسيقي ايران و مجموعه قصه براي كودكان را توليد كرده است.‏
‎"‎قافيه در باد گم مي شود" احمدرضا احمدي نخستين بار در سال 1370 به وسيله نشر پاژن منتشر شد و حال بعد ‏از گذشت 16 سال بار ديگر از سوي نشر افکار منتشر شده است. شاعر دليل وقفه طولاني براي تجديدچاپ اين ‏مجموعه را بيماري و دغدغه هاي شخصي طي سالهاي گذشته عنوان کرد بود.‏

هیچ نظری موجود نیست: