جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
باران هاي بهاري از راه رسيد و با خود موج تازه اي از فيلم هاي سرگرم کننده و گاه تفکر برانگيز را آورد. سينماي اروپا و آمريکا در هفته گذشته شاهد نمايش فيلم هاي متنوع و گاه پول سازي بود که از ميان شان هفت فيلم را براي معرفي برگزيده ايم...
فيلم هاي روز سينماي جهان



روز قيامتDoomsday
نويسنده و کارگردان: نيل مارشال. موسيقي: تايلر بيتس. مدير فيلمبرداري: سام مک کوردي. تدوين: اندرو مک ريچي، نيل مارشال. طراح صحنه: سايمون باولز. بازيگران: رونا ميترا[ادن سينکلر]، باب هاسکينز[بيل نلسون]، آدرين لستر[نورتون]، الکساندر سيديگ[جان هچر]، ديويد اوهارا[مايکل کاناريس]، ملکوم مکداول[کين]، کريگ کانوي[سول]. 105 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، آمريکا، آفريقاي جنوبي.
ويروسي مرگبار در بريتانيا شيوع پيدا کرده و جان ميليون ها انسان را مي گيرد. دولتمردان براي جلوگيري از گسترش بيشتر ويروس، با اتخاذ سياستي غير انساني بخش جنوبي کشور-اسکاتلند- را قرنطينه افراد آلوده اعلام کرده و پس از کشيدن ديواري فلزي در سراسر شبه جزيره در قسمت شمالي آن ساکن مي شوند. سي سال بعد، ويروس کشنده بار ديگر در شهرهاي بزرگ ظاهر مي شود. تنها راه اعزام گروهي از مامورين زبده به آنسوي ديوار فلزي و داخل قرنطينه است. چون اطلاعات موثقي در باب نجات برخي انسان ها در آن قرنطينه به دست آمده است. سرپرستي اين گروه به عهده ادن سينکلر است که سي سال قبل هنگام شيوع ويروس مرگبار، مادرش را از دست داده و اينک قاتلي بي رحم در خدمت سيستم است. گروه از ديوار عبور کرده و در اولين توقف شان در گلاسکو با گروهي از اوباش آدم خوار به رهبري سول برخورد کرده و تعدادي از نفرات کشته مي شوند. سينکلر به همراه تني چند و دختري به نام کالي که يکي از نجات يافتگان ويروس به شمار مي رود، بعد از کشتن دوست دختر سول از آنجا مي گريزد. اما مدتي بعد همگي به دام کسي مي افتند که گفته مي شود واکسن ضد ويروس را کشف کرده است: دکتر کين، کسي که سينکلر و افرادش براي يافتن او پا در راه اين ماموريت نهاده بودند. اما کين با افرادش که همگي زره هاي فلزي قديمي بر تن دارند، در يک قلعه زندگي مي کند. و از همه مهم تر کين به زندگي کساني که آن سوي ديوار زندگي مي کنند هم اهميتي قائل نيست. همزمان در آن سوي ديوار، نخست وزير هچر نيز آلوده شده و خودکشي مي کند. معاون وي کاناريس جاي او را مي گيرد، اما جنگ قدرت ميان او و رئيس سينکلر به نام بيل نلسون نيز شکل گرفته است. سينکلر موفق مي شود از چنگ کين و افرادش گريخته و بعد از رويارويي مجدد با سول، دختر نجات يافته را تحويل کاناريس بدهد.


چرا بايد ديد؟
يک فيلم پسا آخرزماني ديگر و اين بار با طعم اسکاتلندي!روز قيامت يک فيلم علمي تخيلي و آينده نگرانه است. چيزي در سبک و سياق اهريمن مقيم که در آينده اي نزديک رخ مي دخد. بار ديگر پس از 28 روز و 28 هفته، انگلستان صحنه شيوع ويروسي کشنده شده و شکل هاي قديمي زندگي جمعي نيز در آن ظاهر مي شود. مانند زندگي فئودالي کين دانشمند سابق که شخصيتي شاه لير گونه هم دارد و به گفته کارگردانش از روي شخصيت کورتز در رمان دل تاريکي جوزف کنراد گرفته شده است. مارشال دوست داشت اين نقش را کانري بازي کند، اما ظاهراً کانري نپذيرفته، ولي در عوض سازمان گردشگري اسکاتلند با آغوش باز مقداري از هزينه فيلم را تقبل کرده است.
مارشل مدتي قبل گفته بود که دليل رو آوردنش به ترسناک سازي علاقه سرمايه گذاران به اين ژانر است، چون راهي مطمئن براي پول در آوردن محسوب مي شود. به همين خاطر اين بار بودجه اي متناسب با داستان فيلم در اختيار وي گذاشته شده تا اداي ديني به فيلم هاي دوران نوجواني اش بنمايد. فيلم هايي مانند مکس ديوانه و فرار از نيويورک، اما به نظر مي رسد اين بار بر خلاف دو فيلم پيشين بخت چندان با مارشال يار نبوده است.
بازيگر اصلي فيلم کوشيده تا پا جاي پاي کساني چون سيگورني ويور، آنجلينا جولي، کيت بکينسل و ميلا يوويچ بگذارد، اما سرماي چهره اش اجازه همذات پنداري که سهل است، حتي همراهي با وي را نمي دهد. فيلمنامه نيز با وجود تلاش هاي مارشال در سکانس مربوط به قلعه کين اندکي باسمه اي و ناهمرنگ با ديگر قسمت هاي فيلم ديده مي شود. پانک هاي گلاسکويي که قسمت عمده اي از زد و خوردهاي قهرمان مونث فيلم به آنها اختصاص داده شده، چهره هايي پذيرفتني تر و آخر زماني تر دارند و مخوف تر هم ديده مي شود. کساني که به آدمخواري روي آورده اند.
روز قيامت بر خلاف دو فيلم پيشين مارشال چندان از قالب ژانر رها نشده و نکته بديعي ندارد. اين فيلم مي توانست در دهه 1980 ساخته باشد و با حضور قهرمان مذکر تا کابوس هاي پس از جنگ اتمي ميان دو ابرقدرت شرق و غرب را رنگي تازه ببخشد. فيلم کمي نوميد کننده و ديرهنگام است، اما دوستداران آثار مارشال دلايل کافي براي تماشاي آن خواهند يافت. شخصاً حضور دو بازيگر کار کشته چون مکداول و هاسيکنز مرا جذب فيلم کرد، شما هم دلايل خودتان را جست و جو کنيد!
[براي کسب اطلاعات بيشتر درباره اين فيلم مي توانيد به مصاحبه با کارگردان آن در همين شماره مراجعه کنيد]ژانر: اکشن، درام، علمي تخيلي، مهيج.




وقايع نامه اسپايدرويکThe Spiderwick Chronicles
کارگردان: مارک واترز. فيلمنامه: کاري کيرک پاتريک، ديويد برنبائوم، جان سيلز بر اساس کتابي از توني دي ترليزي و هالي بليک. موسيقي: جيمز هورنر. مدير فيلمبرداري: کاليب دشانل. تدوين: مايکل کان. طراح صحنه: جيمز دي. بيزل. بازيگران: فردي هايمور[جرد/سايمون]، مري لوئيز پارکر[هلن]، نيک نولتي[مولگارت]، سارا بالجر[مالوري]، اندرو مک کارتي[ريچارد]، جوآن پلورايت[عمه لوسيندا]، ديويد استراتيرن[آرتور اسپايدرويک]، هاگسکوئل[ست روگن]، تيمبلتاک[مارتين شورت]. 107 و 97 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: The Spiderwick Chronicles: The IMAX Experience.
هلن گريس که به تازگي از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلويش جرد و سايمون و دختر بزرگش مالوري به خانه اي قديمي در املاک اسپايدرويک- متعلق به عمه لوسيندا- اثاث کشي مي کنند. در شب اول اقامت شان در خانه جديد، مالوري پشت ديواري کاذب يک آسانسور کوچک و يک کليد عجيب پيدا مي کند. جرد با استفاده از آسانسور و کلي به اتاقي مخفي راه پيدا مي کند که متعلق به صاحب قديمي خانه آرتور اسپايدرويک است. جرد با استفاده از کليد صندوقي را باز کرده و نوشته هاي آسپايدرويک را مي يابد. کتابچه اي که حاوي اسرار سرزمين پريان است و اسپايدرويک طي ياداشتي از يابنده خواسته تا محتويات خطرناک کتاب را نخواند. اما جرد اخطار را ناديده گرفته و مهر از کتاب برمي گيرد. مدتي بعد جرد با موجود کوتوله اي به نام تيمبلتاک برخورد مي کند که از موجوداتي کوچک و معمولاً نامرئي با وي سخن مي گويد و اينکه موجودي پليد به نام مولگارت در صدد دستيابي به کتابچه اسپايدرويک است تا بر تمامي سرزمين پريان حکمراني کند. اسپايدرويک سال ها قبل ناپديد شده، اما قبل از رفتن حصاري جادويي پيرامون خانه براي حفاظت از دخترش تعبيه کرده است. جرد موضوع را با برادر و خواهرش در ميان مي گذارد، اما آنها حرف هاي جرد را جدي نمي گيرند. تا اينکه سيمون توسط گابلين هاي شرور مولگارت دزديده و به اسارت گرفته مي شود. همزمان جرد با گابليني خوش قلب و دشمن مولگارت به نام هاگسکوئل آشنا مي شنود. مولگارت سايمون را رها م يکند تا کتابچه را براي وي بياورد. اما جرد و مالوري او را از کار برحذر مي کنند و در نتيجه با حمله گسترده گابلين ها به خانه روبرو مي شوند. به نظر مي رسد تنها کسي که مي تواند به آنها کمک کند وارث خانه، يعني لوسيندا دختر سالخورده اسپايدرويک است. اما عمه لوسيندا به آنها مي گويد تنها راه نجات آنها يافتن آرتور اسپايدرويک است...



چرا بايد ديد؟
مارک استفن واترز متولد 1964 کليولند، اوهايو آمريکاست. از سال 1997 با نوشتن و کارگرداني فيلم خانه تفاهم شروع به کار کرد. خانه تفاهم در جشنواره سندنس با نامزدي جايزه داوران و بعدها در جشنواره هاي شيکاگو و ديوويل خوش درخشيد. اما دو فيلم بعدي او کمدي درام هاي معمولي بودند که توجه کسي را جلب نکردند. تا اينکه در سال 2004 واترز با ساختن دختران شرور توانست آب رفته را به جوي بازگرداند و اولين جوايزش را نيز دريافت کند. دختران شرور نيز يک کمدي درام به شدت زنانه بود که هفت جايزه از جشنواره هاي آمريکايي مانند انتخاب نوجوان ها و MTV Movie Awards به دست آورد و موقعيت او را در ميان تهيه کنندگان تثبيت کرد. فيلم بعدي وي که در همين صفحات معرفي شد همچون بهشت نام داشت که يک کمدي عاشقانه ٥٨ ميليون دلاري با مايه هاي ماوراء الطبيعه و شباهت هاي فراوان با روح- ديويد زوکر- بود. فيلم جدا از فروش معقول توانست ستايش منتقدان را به خاطر بازي هنرپيشگانش، مخصوصاً مارک روفالو، کسب کند. وقايع نامه اسپايدرويک ششمين فيلم بلند واترز است که با بودجه اي سنگين در حدود 90 ميليون دلار ساخته شده و در طول مدت کوتاهي که از نمايش آن مي گذرد 70 ميليون دلار در سينماهاي آمريکا به دست آورده است.
فيلم بر اساس مجموعه پنج جلدي کتاب هاي محبوب نوجوان به همين نام نوشته توني دي ترليزي و هالي بليک ساخته شده است. اولين جلد اين مجموعه در سال 2003 منتشر شد و چهار جلد ديگر در همين سال و سال بعد راهي بازار شدند. در سال 2007 و 2008 نيز دو جلد تازه تحت عنوان فراسوي روزنگار اسپايدرويک به چاپ رسيد. فيلم هر چند تفاوت هايي اندک با اين مجموعه دارد و بيشتر روي حوادث جلد چهارم آن متمرکز شده، تا امروز نقد هاي خوبي از سوي منتقدان آمريکايي دريافت کرده است.
با اين حال فيلم از سه گانه ارباب حلقه ها يا قطب نماي زرين و حال و هواي حماسي آنها-حتي هري پاتر- دور است و در نتيجه بر خلاف آنها چندان جايي در ذهن ها اشغال نخواهد کرد. با اين واترز ماجراهايي قابل حدس را به شيوه اي هوشمندانه پشت سر هم روايت کرده و تماشاگر را مجذوب فيلم يم سازد. شخصاً فيلم را يک سرگرمي زيبا و آبرومندانه براي نوجوانان ارزيابي مي کنم که جلوه هاي ويژه رايانه اي قابل قبولي نيز دارد، اما جادوي آن مقداري اندک است. ستاره اصلي فيلم بي تعارف فردي هايمور است که قبلاً او را در فيلم هاي چارلي و کارخانه شکلات سازي و آرتور و آدم کوچولوها ديده بوديم. بازي او در نقش دو برادر دوقلو بسيار باور پذير است. فيلم تا اين لحظه فروش جهاني 150 ميليون دلار را نيز پشت سر گذاشته و بدون شک يکي از موفق ترين فيلم هاي نوجوان در سال 2008 خواهد بود. ژانر: ماجرايي، خانوادگي، فانتزي، مهيج.



فيلم ابرقهرمانSuperhero Movie
نويسنده و کارگردان: کريگ ميزين. موسيقي: جيمز ال. ونيبل. مدير فيلمبرداري: تامس ئي. آکرمن. تدوين: اندرو اس. ايزن، کريگ هرينگ، دن اسکالک. طراح صحنه: باب زيمبکي. بازيگران: دريک بل[ريک ريکر/دراگن فلاي]، سارا پاکستون[جيل جانسون]، کريستوفر مکدانلد[لو لندرز/ Hourglass]، لزلي نيلسن[عمو آلبرت]، جفري تمبور[دکتر وايتباي]، برنت اسپينر[دکتر استورم]، ماريون راس[عمه لوسيل]، کوين هارت[تري]، رايان هنسن[لنس لندرز]، تريسي مورگان[آقاي زاوير]، رجينا هال[بانو زاوير]، کيت ديويد[کارلين]، پاملا آندرسون[دختر نامرئي]، کريگ بيرکو[ولورين]. 85 دقيقه. محصول 2008 امريکا. نام ديگر: Superhero!.
ريک ريکر، که به والدينش را در کودکي از دست داده، نزد عمو آلبرت و عمه لوسيل زندگي مي کند. هيچ کس در دبيرستان او را دوست ندارد و عملاً يک بازنده تمام عيار است. تا اينکه در يک بازديد از آزمايشگاهي علمي، ريک توسط سنجاقک گزيده شده و صاحب قدرت هاي غير عادي مي شود. ريک تصميم دارد از اين قدرت ها براي انجام کارهاي خوب و به دست آوردن جيل جانسون دختر همسايه که سخت شيفته اوست، استفاده کند. همزمان لو لندرز حامي مالي آزمايشگاه که به شدت بيمار و در آستانه مرگ است، پروژه اي مخفي را هدايت مي کند. او پس از اينکه تصميم مي گيرد دستگاه ساخته شده را روي خود امتحان کند، معالجه شده و با گرفتن زندگي ديگر انسان ها قادر به ادامه حيات مي شود. خيلي زود لندرز تحت نام ساعت شني شهرتي منفي پيدا مي کند، چون او بايد براي زنده ماندن هر چه بيشتر بکشد. همين امر سبب مي شود تا راه او و ريک ريکر که اکنون با پوشيدن لباسي سبز رنگ و با نام سنجاقک شهرتي در تاديب خلافکاران يافته، با هم تلاقي کند...


چرا بايد ديد؟
کريگ ميزين متولد 1971 بروکلين، نيويورک است. با نوشتن فيلمنامه RocketMan در 1997 وارد سينماي آمريکا شده و با دومين فيلمنامه اش Senseless در سال بعد شهرتي اندک کسب کرد. دو سال بعد براي ساختن استثنايي ها روي صندلي کارگرداني نشست. ولي عمده شهرتش را با نوشتن قسمت هاي سوم و چهارم فيلم ترسناک نزد تماشاگران ساده پسند اين نوع کمدي ها به دست آورد. دومين تجربه کارگرداني او بعد از هشت سال همين فيلم ابرقهرمان است که تهيه کنندگي و نوشتن فيلمنامه آن را نيز بر عهده داشته است.
اگر مجموعه فيلم ترسناک را ديده باشيد، با نوع شوخي هاي آن آشنا هستيد. اگر از اين شوخي ها خوش تان آمده، هجويه تمام عيار، 35 ميليون دلاري و حتي عاميانه و هرزه درايانه ميزين بر فيلم اسپايدرمن و کمي تا قسمتي مردان ايکس را خواهيد پسنديد. بديهي است چنين فيلمي که ريشه در فرهنگ آمريکايي و شوخي هاي سخيف رايج در آن ديار دارد، براي بسياري جالب توجه باشد. مخصوصاً اگر دو فيلم مورد ارجاع سازندگانش را ديده باشد، اين شوخي ها برايش جذاب تر خواهند بود. دست انداختن اسطوره هاي معاصر نيز يکي از آن کارهايي است که در سال هاي اخير در هاليوود به شدت رايج شده و بعد از درخشش هر فيلم يا قهرماني بلافاصله هجويه و نقيضه آن روانه سينماها مي شود. اين پديده در نگاه اول مي تواند نشان دهنده طرز نگاه کاسبکارانه هاليوودي ها به هر پديده هنري/فرهنگي باشد، اما با کمي تعمق مي شود سويه ديگر را نيز ديد، يعني تماشاگران اين گونه فيلم ها که به دست انداختن هر چيزي مي خندند. البته در مورد فيلم ابرقهرمان اين اتفاق تکرار نشده و بازخورد مناسبي در گيشه نيافته است. البته اين امر ناشي از فروکش کردن تب اين نوع هجويه سازي ها يا عدم قبول شان در ميان تماشاگران نيست، بلکه ناشي از ملاط اندک افزوده شده به پيرنگ منبع ارجاع آن است. ميزين فيلمساز قابل اعتنايي نيست و در اين فيلم نيز تمامي هم و غم خود را معطوف نوشتن شوخي هاي پايين تنه اي-مخصوصاً براي عمو فرانک که نيلسن نقش وي را بازي مي کند و سابقه ايفاي چنين نقش هايي را در دارد- يا استفاده مکرر از گوز که مدتي است سکه رايج صحنه هاي کميک فيلم هاي عامه پسند شده است. يقيناً چنين دستمايه اي اگر در دستان برادران زوکر که پيشکسوت اين کار هستند، قرار مي گرفت شايد نتيجه بهتري حاصل مي شد. اما در شکل فعلي فقط براي ساعتي خنده سطحي و سپس فراموشي مناسب تر است. شايد بدها هيچ کدام از شوخي هايش را به خاطر هم نياوريد!ژانر: اکشن، کمدي، علمي تخيلي، مهيج.


موسيقي درونMusic Within
کارگردان: استيون سواليچ. فيلمنامه: برت مک کيني، مارک اندرو، کلي کنمر. موسيقي: جيمز تي. سيل. مدير فيلمبرداري: ايرک هارتوويچ. تدوين: تيموتي آلورسون. طراح صحنه: کريگ استيمز. بازيگران: ران ليوينگستون[ريچارد پيمنتل]، مليسا جورج[کريستين]، مايکل شين[آرت هانيمن]، يول وازکز[مايک اشتولتز]، دبکا دمورني[مادر ريچارد]، هکتور اليزاندو[بن پادرو]، لزلي نيلسن[بيل استين]، کلينت يونگ[پدر ريچارد]، پل مايکل[جو]، جان ليونگستون[آقاي پارکز]. 94 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. برنده جايزه تماشاگران جشنواره دالاس.
ريچارد پيمنتل جواني صاحب استعداد سخنوري براي جمع است. اما سرمشق او در اين کار دکتر بن پادرو به او مي گويد که تنها داشتن استعداد سخنوري کافي نيست. بايد صاحب انگيزه و ديدگاهي باشي تا سخنانت معني و ارزش داشته باشد. ريچارد که سرخورده شده، در ارتش ثبت نام کرده و به ويتنام مي رود. مدتي بعد در اثر انفجار خمپاره، شنوايي خود را تا حدود زيادي از دست داده و به وطن بازمي گردد. او اينک يک معلول به حساب مي آيد و به همين خاطر اولياي دانشگاه از پذيرش او شانه خالي مي کنند. ريچارد به زودي با معلول هاي ديگري از جمله آرت آشنا شده و درمي يابد که انسان ها و مخصوصاً مسئولان دولتي رفتاري غلط با معلولين دارند. کساني که اغلب با وجود داشتن معلوليت هايي جزئي، صاحب توانايي ها و استعدادهايي هستند که ناديده گرفته مي شوند. ريچارد سرانجام درمي يابد که آهنگ درون خود را يافته و تلاش مي کند تا از قدرت خود براي قانع کردن مسئولين جهت اعتماد به معلولان و پذيرش آنها در جامعه استفاده کند. او با آرت که مشکل گفتاري دارد، دوستي عميقي برقرار مي کندو همزمان با کريستين زيبا نيز آشنا و عاشق مي مي شود. به زودي کارهاي پيمنتل ثمر مي دهد. در سينمارهاي متعددي شرکت مي کند و کتابي نيز منتشر مي کند. سرانجام در دهه 1990 با انتخاب جورج بوش پدر حقوق معلولان به تمامي در جامعه به رسميت شناخته مي شود. واقعه اي که پيمنتل سهمي به سزا در وقوع آن دارد...



چرا بايد ديد؟
داستان واقعي زندگي ريچارد پيمنتل که يکي از درخشان ترين کوشندگان اجتماعي روزگار ماست، بر خلاف ظاهر آن يک کمدي درام بسيار جذاب با حاشيه صوتي خاطره برانگيز است. تم و مضمون اصلي فيلم نبرد يک جمع کوچک به رهبري يک مرد براي رسيدن به حقوق انساني خويش است. مهم نيست که ريچارد و دوستانش در جنگ ويتنام معلول شده اند يا مادرزاد صاحب نقص عضو هستند، آنچه مهم است برخورد همشهريان ساده انديش با آنهاست که توانايي هايشان را دست کم گرفته و در حق شان تحقير و توهين روا مي دارند. از طرف ديگر فيلم تلاشي براي القاي اين موضوع مهم است که بايد هدف و ديدگاهي مشخص در زندگي اختيار کنيد، چيزي که در اينجا موسيقي درون نام گرفته و نام ديگر نبوغ ذاتي فرد يا استعداد است. اگر اين موسيقي را کشف کنيد و جهتي درست را اختيار کنيد، به هر جا که بخواهيد مي رسيد. کارگردان با اين فيلم قراردادهاي اجتماعي، فردي و اخلاقي-مانند رفتار سبکسرانه کريستين در امور جنسي، برخوردهاي عموم با معلولين- را در کنار هم به چالش کشيده است. البته پيرنگ فرعي عاشقانه فيلم را نيز نبايد فراموش کرد. ديالوگ هاي سنجيده و به ياد ماندني، بازي خوب سه شخصيت اصلي، مخصوصاً بازي مارتين شين در نقش آرت درخشان و به ياد ماندني و از نقاط قوت فيلم است. شخصاً از تماشاي آن لذت بردم و بر خلاف منتقدان آمريکايي ارزش کاري که پيمنتل کرده را قابل قياس با رفتار ارين براکوويچ[شخصيت اصلي فيلمي به همين نام ساخته استيون سادربرگ] قابل مقايسه هم نمي دانم. چون ارين با مسموم شدن مردم توسط شرکت ها مي جنگيد و پيمنتل زهري را که در روان هر فرد وجود دارد[نفرت از معلولين]، نشانه گرفته است.
استيون ساواليچ متولد 1977 کاربونديل، ايلينويز است. در سال 2000 با ساختن فيلم کوتاه يکشنبه در پارک به همراه جورج و فيل آغاز کرده و موسيقي درون اولين فيلم بلند او در مقام تهيه کننده و کارگردان است. ژانر: درام، کمدي.


بن ايکسBen X
کارگردان: نيک بالتازار. فيلمنامه: نيک بالتازار بر اساس رمان "Niets is alles wat hij zei" و نمايشنامه Niets. موسيقي: پراگا کان. مدير فيلمبرداري: لو برگمانس. تدوين: فيليپ راوئت. طراح صحنه: کورت لوينس. بازيگران: گرگ تيمرمانس[بن]، لورا روليندن[اسکارليت]، ماريکه پينوي[مادر]، ل گوسن[پدر]، تايتوس د ووگت[بوگارت]، مارتن کلايسنس[دسمت]، تانيا وان در ساندن[سابين]، يوهان هلدنبرگ[معلم ديني]. 93 دقيقه. محصول 2007 بلژيک، هلند. برنده جايزه بزرگ و جايزه هئيت داوران کليساي جهاني از جشنواره مونترال، برنده جايزه تماشاگران و انتخاب کارگردان ها براي بهترين فيلم خارجي از جشنواره سدونا، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره استانبول.
بن جواني متفاوت و گريزان از واقعيت است و همه چيز براي او در دنيايي مجازي اتفاق مي افتد. او در کودکي صاحب حافظه اي قوي بوده، اما بعدها دچار بيماري اوتيسم شده است. تنها دوستي که دارد دختري به نام اسکارليت است که روز صبح با او روي اينترنت Archlord بازي مي کند. همکلاسي هايش در دبيرستان مرتباً سر به سر او مي گذارند و يک روز هم شلوار از پاي او کشيده و فيلم آن را روي اينترنت قرار مي دهند. همزمان پيامي از اسکارليت دريافت مي کند که خواستار آشنايي رو در رو با اوست. چون بن بالاترين امتياز را همواره در اين بازي به دست مي آورد. در روز موعود بن خانه را ترک و به ديدار اسکارليت مي رود. اما قادر به سخن گفتن با او نيست. بعد از بازگشت به خانه همراه پدر و مادر به سفري دريايي مي روند. در آنجا بن در برابر دوربين خود خودکشي مي کند. در مراسم تشيع جنازه همه همکلاسي هايش حضور دارند و با نمايش فيلمي از رفتارشان با بن به شدت ناراحت مي شوند. بن نيز گويي هنوز زنده است و مرگ وي چيزي جز بازي پاياني وي نيست....



چرا بايد ديد؟
نيک بالتازار متولد 1946 گنت، اوست ولاندرن، بلژيک است و بن ايکس اولين فيلم اوست. تنها سابقه اي که از وي در منابع موجود يافت مي شود تجربه بازي در نقش هايي کوتاه در دو فيلم به سال 1995 و 2003 است. اما با همين فيلم اول خود موفق شده کلي سر و صدا در جشنواره ها به پا کند و چهار جايزه معتبر هم به دست بياورد. بن ايکس که به عنوان نماينده رسمي بلژيک به مراسم اسکار معرفي شده بود، به اوتيسم نمي پردازد. بلکه بيماري شخصيت اصلي فيلم بهانه اي است تا از طريق آن رفتارهاي ناهنجار اجتماعي مانند قلدري و تحقير ديگران زير شلاق گرفته شود. البته اين امر باعث نمي شود تا به مصائب زندگي در دنياي مجازي نيز پرداخته نشود. بالتازار از لحظه شروع فيلم دنياي ذهني قهرمانش را همچون يک بازي رايانه اي تصوير مي کند. اما نماهاي ثابت از صحبت هاي نزديکان بن را نيز در لابلاي آنها مي گنجاند تا ظاهري مستندگونه نيز به اثر خود بدهد. فيلم ميان روايت ذهني، فيلم مستند و داستاني فانتزي در رفت و آمد است و به خوبي موفق مي شود تعادلي ميان همه اين دنياهاي متضاد برقرار کند. و از همه حيرت انگيزتر اينکه فيلم بر اساس داستاني واقعي ساخته شده است!
اين فقط بن نيست که قلدري و خشونت نوجوان هاي همسن و سالش سبب وحشت هر روزه اش شده، اين کابوس همه ماست. قهرمان فيلم هلندي است و اکثريت صحنه هاي آن نيز در هلند مي گذرد. در واقع مي شود آن را مطالعه اي در باره جوانان امروز هلندي دانست که مواد مخدر، روابط جنسي بي بند و بارانه و ابراز خشونت در نزد آنان چيز عجيب يا نابهنجاري نيست. در نزد آنها صحبت از خدا، دين، قراردادهاي اجتماعي و حتي اخلاقي تمسخرشان را برمي انگيزد و بن سعي مي کند تا با سيلي محکمي آنها را به خود آورد. اين سيلي در قالب خودکشي و فيلمي که در مراسم تدفين وي نمايش داده مي شود به صورت جامعه هلند نواخته مي شود. آن هم از سوي کسي که تلفظ سر هم نامش در زبان هلندي- بنيکس- هيچ کس معني مي دهد.
فيلم با سرمايه اي معادل يک و نيم ميليون يورو توليد شده و همين مقدار را در بلژيک به دست آورده است. يک فيلم اروپايي استخوان دار، که سبک ديداري شنيداري کارگردانش سخت به دل مي نشيند. براي آشنا شدن با سينماي امروز هلند يکي از بهترين نمونه ها است و براي کارگردانش سنگ زيرين يک کارنامه درخشان در


آينده!ژانر: درام.



زماني براي مردنPora umierac
نويسنده و کارگردان: دوروتا کدژيرزاوسکا. موسيقي: ولودژيميرژ پاوليک. مدير فيلمبرداري: آرتور رينهارت. تدوين: دوروتا کدژيرزاوسکا، آرتور رينهارت. طراح صحنه: آلبينا بارانسکا. بازيگران: دانوتا شافلارسکا[آنيلا]، کريشتف گلوبويش[پسر آنيلا]، مارتا والدرا[عروس آنيلا]، پاتريسيا شوژيک[نوه آنيلا]، پيوتر زيارکيه ويچ[ترباچ]، کاميل بيتاو[داستايوسکي]، يوانا شارکووسکا[آنيلاي جوان]، مالگورزاتا روژنياتووسکا[دکتر]. 104 دقيقه. محصول 2007 لهستان. نام ديگر: Time to Die. برنده جايزه تماشاگران-بهترين بازيگر زن-بهترين صدابرداري وجايزه منتقدان از جشنواره فيلم هاي لهستاني.
آنيلاي سالخورده در خانه اي بزرگ در ورشو زندگي مي کند. او شيفته اين خانه است، چون ايام خوشي را در آن گذرانده و تصميم دارد تا زمان مرگش در آن سکونت کند. تنها همدم وفادار او سگي به نام فيلاست. تنها پسر وي ازدواج کرده و با همسر و دخترش در جايي ديگر زندگي مي کند. آنيلا روزها را با يادآوري روزگار شاد گذشته و مرور خاطراتش مي گذراند، اما وقتي يکي از همسايه ها با پيشنهاد خريد از راه مي رسد، همه چيز به هم مي ريزد. پسرش مي پذيرد تا نزد همسايه رفته و او را منصرف کند. اما شب هنگام آنيلا متوجه حضور پسرش در خانه همسايه مي شود و از صحبت هاي او با عروسش مي فهمد که پسر تصميم به گرفتن امضاء از مادر و فروش خانه گرفته است. در اقدامي از سر ياس لباس هاي محبوبش را پوشيده و در بستر مرگ دراز مي کشد. اما دقايقي بعد به خود آمده و تصميمي ديگر اتخاذ مي کند. حياط خانه او محل بازي کودکاني است که يک گروه موسيقي نيمه حرفه اي دارند. او که با يکي از پسران گروه ملقب به داستايوسکي آشنا شده، به سراغ سرپرست آنان مي رود. روز بعد با تنظيم وصيت نامه خانه را به گروه موسيقي کودکان بخشيده و انگشتري اش را نيز براي عروسش که از وي در برابر تصميم پسرش دفاع کرده بود، به ارث مي گذارد. و پس از استقرار کودکان در خانه، به طبقه بالا رفته و در آرامش راهي جهان ديگر مي شود.



چرا بايد ديد؟
دوروتا کدژيرزاوسکا فرزند يادويگا کدژيرزاوسکا[کارگردان مونث لهستاني] است که در 1957 در لوج به دنيا آمده، در 1981 از مدرسه ملي سينما در همين شهر فارغ التحصيل و سپس دو سالي را نيز در مسکو آموزش کارگرداني ديده است. او که اينک يکي از زنان فيلمساز برجسته لهستان و دنياست، بعد از مدتي مستندسازي به ساختن فيلم هاي داستاني روي آورده است. کدژيرزاوسکا اغلب نويسنده و تدوينگر فيلم هاي خويش است.
فيلم هاي مشهور او شياطين، کلاغ ها، هيچ و من هستم تاکنون بيش از 13 جايزه با ارزش بين المللي براي کارنامه وي کسب کرده اند. وي در فيلم هايش روي تجربيات دوران کودکي فقرا متمرکز است. اغلب شخصيت هايش را زنان تشکيل مي دهند که به شکلي نوميدانه براي عشق به مردان شان مي جنگند. آخرين فيلم او يک شاهکار سياه و سفيد به نام زماني براي مردن است که زندگي روزانه زني مسن را توسط بازيگر برجسته سينما و تئاتر لهستان بانو دانوتا شافلارسکا بازي مي شود. فيلم در واقع محملي براي نمايش استعداد شگفت انگيز بازيگري اين زن 91 ساله و سگش فيلا است که يکي از بهترين و به ياد ماندني ترين زوج هاي سينمايي سال هاي اخير را شکل داده اند.
آنيلا مانند بسياري از سالخوردگان، در حسرت از دست رفتن جهان پاک و بي آلايش و اخلاقي گذشته روزگار مي گذراند. از سرمايي که قلب فرزند و نوه اش را فرا گرفته، رنجيده خاطر است و حتي تصميم مي گيرد که بميرد. اما اراده او حکم مي کند معنايي به زندگيش ببخشد. درسي به فرزند ناخلف بدهد و از عروسش تشکر کند. او با اهداي خانه به کودکان فقير آينده اي مطمئن را به آنها مي کند، در حالي که پسرش که زماني او هم کودک بوده، حاضر به فريب مادر شده تا خانه را از چنگ وي به در آورد.
فيلم غمنامه اي با وقار در باب احترام به سالخوردگان است، به والدين و کساني که روزي ما نيز به شکل آنان در خواهيم آمد. پس به ياد داشته باشيد که اعضاي جوان تر خانواده ما نيز مي توانند رفتاري ناشايست با ما داشته باشند. تاکنون از کدژيرزاوسکا فيلم ديگري نديده بودم، اما همين فيلم کافي بود تا به استعداد وي در روايت پي ببرم. او از کوچک ترين و بي اهميت ترين کارهاي روزانه يک پيرزن حادثه اي مي آفريند و فقط با يک بازيگر موفق مي شود شما را تا پايان فيلم با خود همراه کند. و از همه مهم تر حسي انساني را در شما بيدار کند و وادارتان کند در غم مرگ آنيلاي دوست داشتني گريه کنيد. زني که در لحظه مرگش، حتي براي همدم بي زبانش بهشت را آرزو مي کند. اگر تا امروز سينماي لهستان را با وايدا و کيلسلوفسکي مي شناختيد، در تماشاي زماني براي مردن درنگ نکنيد. چون غول هاي تازه اي از خاکستر سينماي آنان برخاسته است!ژانر: درام.




طبال سابقEx Drummer
کارگردان: کوئن مورتير. فيلمنامه: کوئن مورتير بر اساس رمان هرمن بروسلمانز. موسيقي: آرنو، فليپ کوولير، ميليونر، گاي وان نوتن. مدير فيلمبرداري: گلاين اسپيکارت. تدوين: مانو وان هووه. طراح صحنه: خيرت پاره ديس. بازيگران: دريس وان هگن[دريس]، نورمن بئرت[کوئن د گيتر]، گونتر لاموت[يان وربيک]، سام لوويک[ايوان وان دروپ]، فرانسوا بيوکلير[پدر وربيک]، برنادت دامان[مادر وربيک]، نانسي دنيس[همسر ايوان]، دلورس بوکيرت[ليو]، ويم ويليرت[جيمي]، شانتال وانين[کريستين]، تريستان ورستون[دوريان]. 90 و 104 دقيقه. محصول 2007 بلژيک. برنده جايزه داوران جشنواره رين دنس، نامزد جايزه ببر از جشنواره رتردام، برنده جايزه ويژه داوران جشنواره ورشو.
سه مرد تصميم گرفته اند تا يک گروه موسيقي راه انداخته و براي يک بار هم که شده يک بار روي صحنه بروند. اما هر کدام از اين آدم ها جدا از مشکلات زندگي صاحب معلوليت هايي نيز هستند. کوئن آواز خوان اختلال گويشي دارد، يکي از دست هاي يان نوازنده باس به خاطر حادثه اي در کودکي اختلال حرکت دارد و اوان گيتاريست نيز مشکل شنوايي دارد. از طرف ديگر براي تکميل شدن گروه به يک طبال نيز نيازمندند و براي همين يک روز پشت در خانه نويسنده اي مشهور به نام دريس ظاهر مي شوند. دريس ابتدا دعوت آنها را جدي نمي گيرد، چون او هم مشکل خاص خودش را دارد: دريس قادر به نواختن طبل نيست!
با اين حال دريس که زندگي مرفه و راحتي دارد براي شوخي هم که شده پيشنهاد اين سه نفر را قبول مي کند. او که با زني زيبا زندگي و گاه همراه او سکس گروهي را نيز تجربه مي کند، به محض آشنا شدن با اعضاي گروه متوجه مشکلات خصوصي آنها نيز مي شود. کوئن يک نازي است و علاقه عجيبي به کتک زدن زنها دارد، پدر يان ديوانه و در خانه بستري است و خود او نيز همجنس گراست، ايوان نيز زندگي بي سر و ساماني با همسرش را مي گذارند. با اين حال هر سه نفر استعداد عجيبي در نواختن دارند و به زودي نام فمينيست ها را براي گروه خود برگزيده و شروع به تمرين مي کنند. کم کم دريس به گروه علاقمند مي شود و هر کاري را که لازم مي داند براي سر گرفتن اولين و آخرين اجراي آنها انجام مي دهد. اما همه چيز رفته رفته به شکلي بغرنج در هم مي ريزد….



چرا بايد ديد؟
در يک کلام: برآشوينده و تکان دهنده!
تا قبل از ديدن طبال سابق کوئن مورتير را نمي شناختم. جست و جو در اينترنت و منابع مکتوب هم کمک چنداني نکرد. جز اينکه در طول 12 سال گذشته چهار فيلم ساخته و با دومين فيلمش کار يک روز سخت در 1997 چند جايزه دريافت کرده و به شهرت رسيده است. طبال سابق آخرين کار او و دومين اثر موفق اش به شمار مي رود که شهرتي همسنگ گاسپار نوئه فرانسوي براي وي به ارمغان آورده است. کساني که برگشت ناپذير را ديده باشند، با حال و هواي فيلم هاي نوئه آشنايند و مي توانند حدس بزنند فيلم هاي مورتير از چه سنخي است. فيلم يک جمله بگويم که براي افراد مومن و معتقد و اخلاق گرا و حتي آدم هايي با قلب ضعيف قابل تماشا نيست.
سبک بصري مورتير براي تصوير کردن زندگي چند بازنده که مي توانند نمونه هايي دقيق از جامعه امروز هلند باشند، بديع و گاه آزارنده است. او بازنده هايي را تصوير مي کند که مي خواهند به اوج برسند. کساني که در فقر، اعتياد، روابط جنسي و خانوادگي انحراف آميز غرق شده اند. اعاري از احساس هر گونه مسئوليت روزگار را به بطالت مي گذرانند و به راک اند رول عشق مي ورزند. زندگي حال آنها شکننده است و آينده اي هم وجود ندارد.
خشونت هراس آور و سکس جزئي از اين کمدي سياه و ابسورد هستند که مي توانند شما را به ياد برگشت ناپذير، پرتقال کوکي و انسان سگ را گاز مي گيرد بيندازد. داستاني که از زبان يک نويسنده ثروتمند، مشهور و بي درد روايت مي شود که براي فرار از آسايش محيط خود به ميان اوباش اوستند پناه مي برد. ما نيز همراه او پا به دنياي پر از پلشتي اين افراد مي گذاريم و سرانجام به اين نتيجه مي رسيم که تمامي اين شوربختي ها در نتيجه سياست هاي غلط دولت ها شکل گرفته است. قهرمان فيلم در جايي به زني که شب قبل در سکس گروهي با وي خوابيده بود، مي گويد اندوه جمعي وجود ندارد. هر چه هست شخصي است!
اما در پايان فيلم دوست داريم بر خلاف او به اندوه جمعي ايمان بياوريم. طبال سابق فيلمي براي همه کس نيست. حتي دوستداران آن نيز بعد از اتمام تماشاي فيلم براي رهايي از کثافت آن بايد سري به حمام بزنند. اما بي ترديد يکي از بهترين و تکان دهنده ترين فيلم هاي اروپايي اخير است که نگاه هاي عميق تر و جدي تر را طلب مي کند!ژانر: کمدي، جنايي، درام، موسيقي.




































گفت و گو♦ سينماي جهان

نيل مارشال يکي از نام هاي تازه در سينماي انگلستان است. با دو فيلم اولش شور و انتظاري گسترده در ميان سينما دوستان برانگيخت و بايد با سومين اثرش پاسخ گوي انتظاراتي باشد که خلق کرده است. او 37 ساله است با اين وجود موفق شده تا کارنامه فيلمسازي قابل اعتنايي براي خود دست و پا کند. بهتر است آخرين فيلم او به نام روز قيامت را که مي تواند يادآور آثار برجسته موج فيلم هاي بعد از آخر زمان مانند جنگجويان، مکس ديوانه و فرار از نيويورک باشد، از زبان خود او بشنويد...
گفت و گو با نيل مارشال کارگردان روز قيامتشبيه زامبي ها شده ايم!
نيل مارشال متولد 25 مه 1970 نيوکسل انگلستان است. يکي از اعضاي گروه غير رسمي "Splat Pack" که از موج نوي ترسناک سازان تشکيل مي شود. کساني مانند الکساندر آجا، دارن لين بوسمن، گرگ مکلين، الي راث، جيمز ون، لي وانل و راب زامبي که فيلم هايشان سرشار از خون و خونريزي است.
مارشال از سال 1994 در مقام تدوينگر فيلم تلويزيوني Driven وارد سينما شد و بعدها با نوشتن فيلمنامه ادامه داد. در سال 1999 اولين فيلم کوتاه خود به نام جنگجو را ساخت. سه سال بعد موفق شد اولين فيلم سينمايي خود سگ سربازها را کارگرداني کند. فيلم درباره شش سرباز و ماموريت شان در کوه هاي اسکاتلند بود که با داستان آدم هاي گرگ نما گره مي خورد. فيلم موفق شد 4 جايزه معتبر از جشنواره هاي بين المللي کسب کرده و مارشال را به تماشاگران و منتقدها بشناساند. ميان اين فيلم و کار بعدي او سقوط/ The Descent سه سالي فاصله افتاد. داستان گروهي متشکل از شش زن که پا به درون غاري کوهستاني گذاشته و با گروهي از موجودات ناشناخته تشنه خون و آدمخوار روبرو مي شدند. ترکيب زنانه اعضاي گروه و هجوم موجودات خونخواري که به نظر مي رسد همگي مذکر باشند، فضاي هولناک داخل غار و روابط ميان اعضاي گروه از نکات مثبت کار مارشال بود و حتي شايعاتي بر سر زبان بود که وي براي افزودن بر هراس بازيگران تا اولين برخورد آنها با موجودات داخل غار، چيزي درباره ماهيت شان به بازيگران زن خود نگفته بود تا ترسي واقعي را در چهره آنها بنشاند.
و اينک سومين فيلم او با نام روز قيامت بر پرده سينماهاي دو سوي اقيانوس است. کشوري بر اثر شيوع ويروسي مرگبار اسير هراس و آشوب شده و انسان هاي آلوده يا مشکوک به آلودگي بسياري از سوي دولتمردان به شکلي غير انساني در قرنطينه محبوس شده اند. اين انسان ها سه دهه در اسارت روزگار مي گذرانند، تا اينکه ويروس مرگبار بار ديگر بازماندگان اسير وحشت مي کند. تنها راه نجات انجام ماموريتي توسط ادن سينکلر و گروهش است چون خبر موثقي دريافت شده که گروهي از انسان ها در آن سوي ديوار بزرگ معالجه شده اند و مي شود پادزهر اين ويروس را يافت.مي توانيد کمي از روز قيامت و تفاوت آن با فيلم هاي قبلي تان براي ما حرف بزنيد؟اين فيلم با دو کار قبلي کاملاً تفاوت دارد. تلاش کرديم تا همه چيز را به شکلي واضح تصوير کنيم. دوست داشتم فيلمي با گستردگي موضوعي بزرگ و لايه لايه بسازم. ما صحنه هايي فيلمبرداري کرديم که بعدها هزاران چيز به آنها افزوده شد. در آغاز ترديد داشتم اما به شکلي دور از انتظار خودم؛ واقعاً فيلم مفرح و سرگرم کننده اي شد. خيلي دوست داشتيم چنين اتفاقي بيفتد! تقريباً همه صحنه ها را در آفريقاي جنوبي فيلمبرداري کرديم و قسمت عمده پولي را که داشتيم صرف اضافه کردن لايه ها و افکت هاي مختلف کرديم. خوب، مثل يک فيلم 100 ميليون دلاري ديده مي شود، اما فقط 30 ميليون دلار هزينه بر داشت. از اينکه اين طوري ديده مي شود، خيلي راضي هستم.
يعني حالا بيشتر از سابق به خودتان اطمينان داريد؟نمي دانم، شايد به خاطر اينکه اين فيلم در شرکت خودمان توليد شد بود، يا چون هميشه با آدم هاي ثابتي کار مي کنم-چون که از فيلم سگ سربازها با هم هستيم و سفر مشترکي را آغاز کرده ايم وحتي مجبور شده ايم با بودجه هاي اندک هم کار کنيم- البته تصور مي کنم به عنوان يک گروه فيلمسازي کم کم جا افتاديم. چون دوباره کار کردن با همان آدم ها فوق العاده است. اين اتفاق هم براي من و هم براي آنها يک نوع چالش و رقابت است، اما به نظر من هميشه از همديگر حمايت مي کنيم.
از طرفي چون به هم نزديک هستيم و هميشه با هم کار مي کنيم، مي توانيم راحت و سريع حرکت بکنيم، اين هم باعث مي شود تا قدرت تخيل تان قوي شود. اگر قرار باشد از سبک صحبت کنيم به نظرم اين بوده که هر وقت به چيزي فکر کرده يا خواسته باشم آن را به مرحله عمل در بياورم سعي کرده ايم تا جايي که در توانم باشد مقابل دوربين آن را انجام بدهيم. نمي خواهم به جلوه هاي ويژه اعتماد کنم اما در اين فيلم صدها نمونه از اين جلوه ها وجود دارد. اولين بار است که اين همه از جلوه هاي ويژه استفاده کردم. بعضي وقت ها ضروري به نظر مي آيند، و نمي توانيم خيلي چيزهاي مورد نياز را بدون آنها خلق کنيم.
با اين حال خيلي سعي کرديم همه چيز را در برابر دوربين خلق کنيم، چون مي خواهم تا حد ممکن واقعي ديده شود. دوست دارم همه چيز خالص ديده شود. براي به فعل در آوردن اين کار لازم است از هيچ چيزي رويگردان نباشم، يعني اگر قرار باشد يک انسان با تبر قطعه قطعه شود، از نمايش خون يا قطعات بدن فرار نمي کنم. فکر مي کنم کاري که مي خواهم بکنم اين است، فرار نکردن از واقع گرايي و خشونت تا حد امکان.
با توجه به حرف هايتان، به نظر مي آيد از پليس آهنين تاثير گرفته باشيد. 99 درصد چيزهايي که در فيلم هست با تکنيک CGI به وجود آمده.بله. عموماً روي حلوه هاي ويژه و زماني که بايد صرف صحنه ها کنم خيلي مکث مي کنم. قبول مي کنم که ممکن است از افکت هاي خوبي استفاده نکرده باشم، اما اگر به چشم خوب مي آيند موفقيت شان به ميزان وقتي که صرف آنها کرده ام بستگي دارد.
چالش برانگيزترين چيز براي شما چه بود؟دو زره پوش، شبيه تانک هاي شش تني ساختيم و صحنه اي ساختيم که يکي از آنها بر اثر تصادف سرنگون مي شد. تعريفي که به آنها دادم اين بود: "مي خواهم مثل نهنگي ديده بشوند که از آب بيرون پريده"، مثلاً با يک اتومبيل تصادف مي کنيد، به هوا پرتاب مي شويد و با صدايي بلند به زمين برخورد مي کنيد، چنين چيزي خواستم. ابتدا درباره زره پوش هاي شش تني با موتور V8 کمي نگران بوديم، چون بدلکار ها مي خواستند اين تصادف را به چشمگير ترين صورت انجام بدهند. طبيعي است که اين کار نياز به مهارت داشت و روي آن خيلي فکر کرديم. نمي توانم حدس بزنم اگر به يک ديوار برخورد مي کرد يا درهم کوبيده مي شد، چه اتفاقي مي افتاد. بچه ها دور خيز کردند و بعد با بيشترين سرعت ممکن حرکت کردند و آن صحنه تصادف خارق العاده را فيلمبرداري کرديم. واقعاً نمايش جالب و باشکوه بود، خيلي راضي هستم. دقيقاً مثل نهنگي ديده مي شد که از آب بيرون پريده باشد.
بايد اين فکر را کاملاً پخته بوده باشيد؟بله، کاملاً پخته. بايد در آشپزخانه جهنم آن را پخته باشيم. مي دانيد به تمام معني يک برداشت استادانه بود. هر کدام از بدلکار ها چالش هاي مخصوص به خودشان دارند و طبيعي است که بزرگ ترين ترفند آنها واقعي ديده شدن است. اينکه هر چيزي را واقعي نشان بدهيد، به اين معنا نيست که عناصر فانتزي را کم کنيد. انگار پايان يک جان سخت تازه است، مثلاً يارو خودش را از هواپيما آويزان مي کند يا از چيزهايي شبيه اين مي پرد. در واقعيت هيچ کس چنين کارهايي نمي کند، اين کارها سبب مرگ انسان ها مي شود. من نمي خواهم چنين کارهايي را در فيلم هايم انجام بدهم. اگر سقوطي بايد در کار باشد، حتماً يک نفر هم بايد زخمي بشود و يا بايد ارتفاع آن قدر زياد نباشد که کسي از اين سقوط يا پرش لطمه اي نبيند. به نظر من بايد واقعي باشد و گرنه تمامي افسون فيلم از دست مي رود. ما هم از اين قاعده پيروي کرديم.
صحنه ها از چند جهت جالب توجه هستند، يکي از آنها تعداد زياد بازيگران مونث فيلم است، که يک عنصر استاندارد و کليشه اي فيلم هاي ترسناک نيست. آيا در اين فيلم هم شخصيت هاي زن قدرتمندي وجود دارد، و شما با اين کار به فيلم هاي ديگر ارجاع داده ايد؟بله در اين فيلم نقش اصلي به عهده زني قدرتمند است. او سربازي متعلق به دنياي آينده است و جايي در ميانه راه روحش را گم کرده و تبديل به محصولي از سيستم شده است. تم اصلي فيلم رهايي زن از اين وضعيت و يافتن انسانيت خودش است. ويروس شخصيت او را آلوده کرده و بر زندگي اش در کودکي اثر گذاشته، نوعي تلاش براي رهايي از اين وضعيت، ماجراي يافتن درمان ضروري.
و چه کسي نقش اين زن را بازي مي کند؟رونا ميترا. اين زن يک قاتل خونسرد است، گروهي از سربازان را رهبري مي کند و از اين کار خوشش مي آيد. راستش ساختن يک فيلم ديگر با محوريت شخصيت زن قوي انتخاب آگاهانه اي نبود، کاملاً تصادفي اين طور شد. يعني نوشتن دو فيلمنامه پشت سر هم با شخصيت هاي اصلي زن، خود به خود اتفاق افتاد.
چرا رونا ميترا؟در صحنه هاي آزمايشي براي انتخاب بازيگر فوق العاده خوب بازي کرد. از نظر فيزيکي هم خودش بود، 11 هفته براي نقش و بازي در صحنه هاي نبرد تمرين کرد و در نهايت تاثير خوبي روي شکل فيلم گذاشت. به نظر من براي اين نقش آفريده شده.
خوب راستش خيلي کنجکاوم بدانم چطور شروع به کار مي کنيد، مثلاً بودجه لازم براي ساخت سگ سربازها را چطور تهيه و شروع به فيلمبرداري کرديد؟راستش پروسه طولاني و خسته کننده اي است. بعد از نوشتن اولين صحنه سگ سربازها، فيلمبرداري آن واقعاً شش ماه وقتم را گرفت. خوش شانس بودم که يکي از آشنايانم فيلمنامه را به AFM برد. آدمي به اسم ديويد آلن هم آنجا بود. پول هم داشت و نمي دانم چرا دلش مي خواست يک فيلم درباره آدم هاي گرگ نماها بسازد، خيلي به اين نوع فيلم ها تمايل داشت. ما هم صحنه اي با يک آدم گرگ نما داشتيم و به محض ديدن اين صحنه خواست که با ما کار کند، ماجرا اين طوري بود. بقيه اش واقعاً تاريخي است. موقع فيلمبرداري در انگلستان، همه چيز مثل سال هاي پاياني دهه 1990 بود، هيچ کس دلش نمي خواست فيلم ترسناک بسازد. اينکه در زمان حال يا چند سال گذشته چه کرده بوديد، هيچ اهميتي نداشت. پذيرش فيلم ترسناک از سوي صنعت سينماي انگلستان قابل قبول نبود. در نهايت از طرف شرکت Spinach Maganay Film Arkansas سرمايه تامين شد. درست بعد از اين بود که فيلم هاي ترسناک بار ديگر کمي مقبوليت پيدا کرد و تصور مي کنم که مخارج توليد سقوط[Descent]از طرف يک شرکت بريتانيايي تامين شد، البته خيلي راحت نبود، فقط بدون شک کمي از سگ سربازها راحت تر بود.
خوب پروژه بعدي چيست، هنوز بحث ساختن "پايگاه نظامي" در جريان است؟خير، پايگاه نظامي تقريباً در درجه دوم قرار دارد. تصور مي کنم در اين لحظه ساختن يک فيلم با زامبي ها مناسب نباشد چون که در واقعيت خيلي شبيه زامبي ها شده ايم! به نظرم بايد ارزش اين طور چيزها بايد بالا ببريم، فعلاً سعي مي کنم فيلمي به اسم لانه عقاب را بسازم، اما بايد صبر کرد و ديد.
لانه عقاب چطور فيلمي خواهد بود؟تصور مي کنم مي توانم بگويم که اينديانا جونز من است. چنين توضيحي مي توانم بدهم. اما از ترکيب چيزهاي زيادي شکل خواهد گرفت. يک فيلم اکشن نيست. اما با اين حال صحنه هاي اکشن زيادي خواهد داشت.
آيا فيلم عناصر فانتزي هم خواهد داشت؟بله تقريبا کمي. در واقع فيلم کمي بر اساس تاريخي مجعول بنا شده، اما ما هم چيزهايي محصول تخيل به آن اضافه کرده ايم. از همين الان به شما اخطار مي دهم که فيلم پر از مرگ هاي بي دليل خواهد بود.
به خاطر محتوي خشونت آميز فيلم دغدغه درجه بندي نمايش را نداريد؟فکر نمي کنم خيلي سرشار از خون و خونريزي باشد، قطعاً چنين فيلمي نخواهد بود. تصور هم نمي کنم با هيولاها ارتباط داشته باشد. اين فيلم درباره بريدن سر آدم هاي واقعي توسط يکديگر است، و به همين خاطر ممکن است که مشکلاتي هم به وجود بيايد. تا امروز مشکلي با درجه بندي فيلم هايم نداشته ام. بايد صبر کرد و ديد.




























فيلم روز♦ سينماي ايران


]
قاسم جعفري متولد 1348 تهران، فارغ التحصيل مركز آموزش فيلمسازي است. در سال 73 اولين فيلم بلند سينمايي اش را با نام ماه مهربان کارگرداني کرد و پس از ساخت دومين فيلم بلندش قاصدك عمده فعاليت خود را در سيما متمرکز نمود. وي در طول سال هاي اخير تعدادي از پربيننده ترين سريال هاي تلويزيوني را كارگرداني كرده كه از آن جمله خط قرمز، مسافري از هند و كمكم كن را مي توان نام برد. جعفري اواخر سال 84 گرگ و ميش را ساخته و در حال حاضر مجنون ليلي را برپرده دارد.

مجنون ليلي
کارگردان و تهيه کننده: قاسم جعفري. نويسنده فيلمنامه: فرهاد نوري، مسعود صحت. مدير فيلمبرداري: عليرضا زرين دست. طراح صحنه و لباس: بسام موسوي. تدوين: حميد سيفي. بازيگران: محمدرضا گلزار، الناز شاکردوست، حامد بهداد، ابوالفضل پورعرب، حميد گودرزي و...
روز ولنتاين است. دختر و پسري که تازه با هم آشنا شده اند هديه اي را به مناسبت اين روز به يکديگر مي دهند. اما پسر تصادف مي کند و هديه گم مي شود. اين هديه مففقود شده دست به دست ميان افراد مختلف مي گردد که هر يک داستاني جدا دارند.
ولنتاين
قاسم جعفري پس از شکست فيلم گرگ و ميش تصميم گرفت تا فيلمي بسازد که با مخاطب عام ارتباطي گسترده برقرار کند. از همين رو داستاني را انتخاب کرد که در نگاه اول مي توانست براي بسياري از جوانان جذابيت داشته باشد. او در گام بعدي تني چند از ستارگان سينما را هم با خود همراه کرد تا تضمين فروش فيلمش را دو چندان کند.
تا اينجاي کار محاسبات جعفري اشتباه از آب در نيامده و فيلم در بدو اکران توانست حتي از رقيب سرسخت خود دايره زنگي نيز پيشي بگيرد. اما در ادامه که تماشاگر از جذابيت هاي تجاري جدا شد فيلم با افت در فروش مواجه و ميدان را به براي رقيب خالي کرد.
شايد چنين محاسبات اقتصادي براي شروع يک يادداشت سينمايي شروع مناسبي نباشد، اما براي فيلمسازاني که سينما در نظر آنها با سوپرمارکت تفاوتي ندارد نمي شود غير از اين برخورد کرد.
قاسم جعفري يکي از موفق ترين مجموعه سازان تلويزيون در چند سال اخير به شمار مي آيد. حتي در برخي آمار ها آمده است که مجموعه مسافري از هند او توانسته عنوان پر بيننده ترين مجموعه هاي پس از انقلاب را به خود اختصاص دهد. با حال هرچقدر اين کارگردان در سيما موفق بوده و اين مديوم را خوب مي شناسد، ولي در سينما نتوانسته به موفقيتي دست يابد. فيلم هاي او و پيام هاي اخلاقي اش- متناسب با سياست هاي نظام- آنقدر سطحي است که تماشاگر را در سالن با رخوت رو به رو مي کند.
مجنون ليلي همان گونه که عنوانش نشان مي دهد قرار است درباره عشق باشد. ما به واسطه يک کادوي گم شده وارد زندگي شخصيت هاي مختلفي مي شويم و با آنها داستاني تازه را شروع مي کنيم. ايده اوليه براي رسيدن به فيلمي اپيزوديک بد نيست. فيلمي که به کارگردان اجازه مي دهد با توجه به ساختار ريتم بيروني فيلمش را آن گونه که خود بنا دارد بسازد. اين ريتم مي تواند در برخي داستان ها سست و در جاهايي ديگر کند شود.
اما اين شيوه داستان گويي علاوه بر مزيت ها نقصان هايي را هم ممکن است به فيلم وارد کند که مجنون ليلي از همين محل لطمات اساسي ديده است. داستان در مضمون هماهنگ نيست. کارگردان و نويسندگان فيلمنامه اش نتوانسته اند توازن ميان داستان ها را رعايت کنند. بنابراين هرکجا بازيگران جذاب تر ظاهر شده اند داستان خوب پيش مي رود و هرگاه آنها ضعيف هستند داستان کل فيلم را از يک دستي خارج مي کند.
به طور مثال فصل مربوط به حامد بهداد به دليل بازي يک دست او بسيار جذاب از کار در آمده است. يا فصلي که کادو به رضا رويگري مي رسد. برعکس در فصل هايي که حميد گودرزي و يا ابوالفضل پور عرب در آنها حضور دارند ديگر يکدستي داستان و فيلم را همانند فصل هاي پيشين شاهد نيستيم.
فيلم در رويه ديگر خود قصد دارد از بهانه ولنتاين استفاده کرده و نمايشگر عشق هاي کهن ايراني باشد. اما تا آن اندازه در دام احساسات گرايي سطحي غرق مي شود که اين رويه را کاملا به فراموشي مي سپارد. روحيه ابتذال گراي فيلمساز هم از همين نقطه مشخص مي شود. يعني به بهانه طرح حرف هاي گنده پا در ميدان مي گذارد و خيلي زود از آن سوي بام سقوط مي کند.
فيلم با وجود حضور عليرضا زرين دست هم نمي تواند بار کافي از منظر تصويرسازي به مخاطب خود انتقال دهد. ميزانسن ها عموما مغشوش هستند. کارگردان نتوانسته هماهمگي لازم را ميان اپيزود ها برقرار نمايد و از اين رو که مبادا تماشاگر صورت زيباي فلان بازيگر را از دست بدهد چينش و قاب بندي ها را نيز با ساختاري تلويزيوني در همين راستا قرار داده است.
نکته جالب اينکه همين کارگردان توانست فيلمي را از يونيسف سفارش بگيرد و فيلمي کوتاه درباره مسائل آموزشي کودکان بسازد که اين نيز خود از عجايب است.


























سريال روز♦ تلويزيون


]
افت کيفي مجموعه هاي تلويزيوني درسال هاي گذشته باعث شد تا مسئولان سيما ازکارگردان هاي شاخص وسرشناس براي ساخت سريال دعوت کنند. پس از ابراهيم حاتمي کيا، داوود ميرباقري، محمد رضا هنرمند، کمال تبريزي و کيانوش عياري اينک نوبت به فريدون جيراني رسيده تا به عنوان کارگردان در پروژه اي تلويزيوني حضورداشته باشد. جيراني که پيش ازاين آثاري چون "قرمز"، "آب وآتش"، "پارک وي" و... را درکارنامه سينمايي خود دارد..
مرگ تدريجي يک رويا
تهيه کننده: آرمان زرين کوب، کارگردان: فريدون جيراني، فيلمبردار: سيروس عبدلي، طراح چهره پردازي: مهري شيرازي، مديرگروه بدلکاران: پيمان ابدي، طراح هنري: مشکين مهرگان، دستياراول کارگردان وبرنامه ريز: مجيد کرباسيان، موسيقي: کارن همايونفر. بازيگران: ستاره اسکندري[مارال عظيمي]، هوشنگ توکلي[رضا]، پولاد کيميايي[احسان]، فريده سپاه منصور، دانيال حيکمي، ساميه لک، آشا محرابي، شيوا خنياگر، مهسا کرامتي، مائده طهماسبي، پوراندخت مهيمن، علي کاظمي، ناصرطهماسب و هائده حائري. محصول شبکه دوم سيما.
نويسنده جواني به نام مارال عظيمي پس ازانتشاراولين رمانش به نام "گيتي" به شهرت غيرمنتظره اي مي رسد. پس از اين واقعه، گروهي طي تماسي تلفني برادراو، احسان را تهديد به مرگ مي کنند. مارال نزد وکيل خانواده شان، رضا مي رود. رضا موضوع راچندان جدي تلقي نمي کند. مارال به خانه بازمي گردد، تماس ها ادامه پيدا مي کند ومارال به ناچاربراي حفظ جان برادر راهي ترکيه که احسان براي کارش به آنجا رفته مي شود و...
اشراف کامل برابزار
نويسنده تمام بناي داستاني خود را برشخصيت اصلي يعني "مارال" گذاشته است. درواقع مارال شباهت بسياري به شخصيت رمان به نگارش درآمده توسط خودش، يعني گيتي دارد. نويسنده از اين تمهيد قصه درقصه به خوبي استفاده مي کند. گره آغازين قصه ازطريق تماس تلفني مشکوک به خوبي بوجود مي آيد، بدون اينکه اين بخش ازقصه دچارکليشه هاي رايج شود.
نويسنده پس ازطراحي اين گره وعکس العمل شخصيت اصلي به آن، گره دوم را به قصه مي افزايد. اين گره ها به خوبي درمخاطب کشش وتعليق ايجاد مي کند واين نشان ازهوشمندي نويسنده اثر دارد. عدم آگاهي مخاطب ازتهديد گران برادرمارال – شخصيت عجيب وکيل رضا – پرداخت بسيارمناسب شخصيت هاي فرعي "خصوصا جمشيد که راننده وکيل است" ازنقاط کليدي و مثبت نويسنده دربخش آغازين قصه است.
کارگردان هم درست متناسب با قصه وشخصيت ها دکوپاژاثرش را انجام داده است. جيراني با ساخت فيلم هايي در ژانر ترسناک تسلط خود رابر مديوم اثبات کرده است. قاب بندي ها علاوه بررعايت زيبايي شناسي بصري اززاويه و تاکيد گذاري بسيارمناسبي برخورداراست. اين اتفاق زماني بيشترخود رانشان مي دهد که دوربين به سراغ مارال مي رود. دراين بخش، دوربين به علت دکوپاژجيراني، فعال وجستجوگرمي شود. درواقع دوربين نه تنها کارکرد تصويري، بلکه کارکردي شخصيتي پيدا مي کند.
جيراني بناي دکوپاژش رابراساس فضاها ولوکيشن هاي قصه به پيش برده است به اين صورت که ابتدا نماي معرف از مکان رويداد به مخاطب مي دهد وسپس شخصيت ورويدادها رابه تصويرمي کشد. ازسکانس هاي خوبي که به اين روش گرفته شده، مي توان به فصلي اشاره کرد که مارال نزد وکيل مي رود. زوايه اي که دوربين ساختمان دفترکاروکيل رانشان مي دهد، نمايانگربرخورد مخاطب با شخصيتي مبهم ودرونگراست.
جيراني دربخش انتخاب بازيگران هم هوشمندانه عمل مي کند. ستاره اسکندري درنقش مارال بازي روان وخوبي ازخود ارائه مي دهد. پولاد کيميايي که اولين بازي خود را درتلويزيون تجربه مي کند به خوبي ازعهده نقش برمي آيد. ويژگي بازي اودر چهره وپوزيسيون هاي مختلفي اتفاق مي افتد که اوبراي نقش طراحي کرده است. بقيه بازيگران هم متناسب با شخصيت شان انتخاب شده اند واين نشان ازهوشمندي کارگردان دارد. به نظرمي رسد که جيراني علاوه برتسلط براصول وقواعد سينما براصول وقواعد تلويزيون هم اشراف کامل دارد. اين اشراف باعث بوجود آمدن رابطه اي تنگاتنگ ميان مخاطب وداستان شده است که کمتردر مجموعه اي آن را سراغ داريم.
















کتاب روز♦ کتاب




خاطرات سرتيپ علي اكبر درخشاني
به كوشش: حبيب لاجوردي607 ص، تهران: انتشارات صفحه سفيد، 1386، چاپ اول
اين كتاب از مجموعه «طرح تاريخ شفاهي ايران» وابسته به «مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد»، شامل متن كامل خاطرات «سرتيپ علي اكبر درخشاني»، از افسران پايه گذار ارتش جديد ايران و فرمانده لشكر آذربايجان است. او از برجسته ترين فرماندهان نظامي ايران در دوران معاصر و از مخالفان رژيم پهلوي بود كه سرانجام جان بر سر اعتقاداتش نهاد و در اوايل سال 1357 خورشيدي در زندان اوين كشته شد. خاطرات «درخشاني» كه اكنون به صورت كامل منتشر مي شود در سال هاي مختلف نوشته شده است. اين خاطرات از جهات گوناگون داراي اهميت تاريخي است. مهم ترين آنها، روشنگري ها و اطلاعات دقيق نويسنده درباره ماجراي سال 1324 خورشيدي در آذربايجان و مسائل مربوط به آن است. همچنين بخشي از خاطرات مشروح و دقيق او از جنگ هاي گيلان، نبرد با بلشويك ها، زد و خوردهاي لرستان و برخوردهاي كاملا متفاوت مردم با ارتش در جنگ هاي مختلف و نيز خاطراتش از شخصيت هاي مختلف نظامي در اواخر عصر قاجار و اوايل عصر پهلوي، از اهميت زيادي برخوردار است.


در مكتب استاد
تاليف: سعيد نفيسيبه اهتمام: عبدالكريم جربزه دار336 ص، تهران: انتشارات اساطير، 1386، چاپ اول
اين كتاب شامل مباحثي درباره درست گفتن، درست نوشتن و درست خواندن است. اين مباحث، تحريرگفتارهاي راديويي استاد فقيد«سعيد نفيسي»، در شرح بعضي ابيات دشوار شاعران، معني و املاي لغات فارسي، كلمات بيگانه در زبان فارسي و بعضي نكته هاي دستوري است كه نخستين بار در سال 1343 خورشيدي منتشر شد. در چاپ حاضر، فهرست واژگان و ابيات و نكته هاي دستوري، از متن كتاب استخراج و در آخر آن افزوده شده است. عناوين بعضي از مباحث اين مجموعه عبارتنداز: «چنانكه يا چنانچه؟»، «نهار يا ناهار؟»، «تهران يا طهران؟»، «تعبير بيتي از حافظ»، «توجيه يك بيت از اشعار سعدي»، «ريشه الفباي كنوني فارسي»، «درباره چند لفظ خارجي»، «وغ وغ ساحاب»، «بررسي ابياتي از خاقاني و نظامي»، «درباره چليپا، خاج، كنشت»، «تطبيق ابياتي از رودكي و حافظ»، «ارسي و معاني آن» و...




پان تركيسم و ايران
نويسنده: كاوه بيات256 ص، تهران: انتشارات پرديس دانش، 1387، چاپ اول
در سال هاي پاياني جنگ جهاني اول، به دنبال مجموعه اي از تحركات ناسيوناليستي در تركيه عثماني، ايران كه خود در تلاش تبديل به يك دولت – ملت جديد تحولات مشابهي را تجربه مي كرد، با چالش جديدي مواجه شد. اين تحركات ناسيوناليستي كه مي توان تحت عنوان كلي «پان تركيسم» از آن ياد كرد بخشي از چيستي خود را در نفي هويت تاريخي ايران و به ويژه زير سوال بردن هويت ملي ترك زبان هاي ايراني جستجو مي كرد. در كتاب حاضر، شكل گيري اين پديده يعني چگونگي برآمدن ناسيوناليسم ترك و مانعي كه اين ناسيوناليسم، از آغاز كار در وجود و آثار بر جاي مانده از هويت ايراني بر سر راه خود مي ديد، همچنين واكنش اوليه ايرانيان در قبال اين پديده، بررسي شده است. بخش هايي از اين پژوهش نيز به تبليغات پان تركيستي، به صورت سخنراني ها يا نوشته هايي از جانب شخصيت هايي چون «روشني بيگ» و «سليمان نظيف نامان» در استانبول، و نحوه بازتاب آن در محافل ديپلماتيك و مطبوعاتي ايران اختصاص دارد.




سنجه انصاف: بررسي برهه اي حساس از تاريخ رهبري نظام جمهوري اسلامي ايران
نويسنده: محمد محمدي ري شهري444 ص، قم: انتشارات دارالحديث، 1386، چاپ اول
اين كتاب در ادامه مجموعه «خاطره ها» كه به حوادث سياسي و اجتماعي ايران در دوران فعاليت «محمدي ري شهري» به عنوان وزير اطلاعات مي پردازد، نوشته شده است. موضوع آن بركناري «آيت الله منتظري» از قائم مقامي رهبري، و مسائل مربوط به آن در سال 1368 (1989) است. از نظر نويسنده، اين ماجرا مجموعه چند حادثه مجزا نبود؛ بلكه جرياني نهفته در بطن و بستر سياسي كشور بود كه او در كتابش به بررسي آنها پرداخته است.




كردها، يك بررسي تاريخي و سياسي
نويسنده: حسن ارفعبه ويرايش و كوشش: محمد رئوف مرادي264 ص، تهران: انتشارات آنا، 1387، چاپ دوم
اين كتاب، نوشته «حسن ارفع»، رئيس ستاد ارتش ايران در سال هاي 1944 تا 1946 ميلادي است. او و برادرش «ابراهيم ارفع»، هر دو از نظاميان عالي رتبه ارتش و مدت ها درگير شورش و قيام كردها به خصوص «اسماعيل آقا سمكو» بودند. «حسن ارفع» كه در هنگامه اعلام جمهوري كردستان و آذربايجان به رياست ستاد ارتش ايران رسيد، در كتاب خود كه در اصل به زبان انگليسي نوشته و بعدها بوسيله مترجمي ناشناس به فارسي ترجمه شده است، نخست به گونه اي مختصر به پيشينه و تاريخ كرد مي پردازد. او سپس، وضعيت كردهاي تركيه، ايران و عراق و شورش ها و مبارزات آنها را بررسي مي كند. «ارفع» كه در سال هاي 1958 تا 1961 ميلادي، سفير كبير ايران در تركيه بوده است، سياست دولت تركيه در قبال كردها را به خوبي تجزيه و تحليل مي كند. بخش مربوط به كردهاي ايران شامل، شورش «سمكو»، شورش كردهاي استان كردستان و كرمانشاه و «محمد رشيدخان»، قيام «قاضي محمد» و تشكيل جمهوري مهاباد است. اگر چه كتاب «كردها، يك بررسي تاريخي و سياسي» به وسيله يكي از افسران برجسته ارتش كه خود درگير مبارزه با كردها بوده نوشته شده، اما كتابي قابل قبول و معتبر در زمينه تاريخ سياسي و معاصر كرد است.



نمايش ها و بازي هاي سنتي گيلان
مؤلفان: سيد هاشم موسوي، هوشنگ عباسي، اصغر نژاد بخش، هما رفيعي مقدمزيرنظر: دكتر محمود طالقاني284 ص، رشت: انتشارات فرهنگ ايليا، 1386، چاپ اول
در گيلان شكل هاي متفاوتي از نمايش سنتي به مفهوم عام آن، يعني همه رفتارهايي كه به نحوي داراي جنبه نمايشي است، وجود دارد. از اين شمار است نمايش هاي آييني مانند «طلب باران»، «پير بابو»، «لال بازي»، نمايش گونه هاي عروسكي، «خيمه شب بازي» و «بندبازي». بعضي از اين نمايش ها در نواحي كوهستاني گيلان، به شكل بكر و دست نخورده، هنوز هم اجرا مي شود. موضوع آنها كه از واقعيات زندگي مردم مايه مي گيرد، با طنز و شوخي و كنايه آميخته است. مجموعه حاضر كه حاصل يك كار جمعي است تصويري از نمايش ها و بازي هاي سنتي مردم گيلان ارائه مي دهد. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «آيين ها و سرگرمي هاي تاريخي»، «بازي ها و سرگرمي هاي عاميانه نمايشي»، «آيين هاي نمايشي و بازي هاي نمادين نوروزي»، «آيين هاي نمايشي و مناسكي مربوط به فعاليت هاي توليدي»، «بازي هاي مربوط به خردسالان و كودكان» و «آيين ها و بازي هاي مناسبتي».





مكتب نقاشي صفوي اصفهان
(مصور، رنگي)نويسنده: حسين تحويليان192 ص، اصفهان: سازمان فرهنگي – تفريحي شهرداري اصفهان1387، چاپ اول
در اين كتاب كه با تصاوير رنگي بسيار زيبا چاپ شده، مكتب نقاشي اصفهان كه در دوره صفويه شكل گرفت و از قله هاي هنر نقاشي ايران است، معرفي و بررسي گرديده است. كتاب شامل هفت بخش است. در بخش اول به زمينه هاي نقاشي ايران پيش از اين مكتب اشاره مي شود. بخش دوم، سخني كوتاه درباره اصفهان و مكتب نقاشي آن است. بخش هاي سوم و چهارم به زندگي و آثار بزرگترين نقاش مكتب اصفهان، يعني «رضا عباسي» اختصاص مي پردازد. موضوع بخش پنجم كتاب، عوامل ورود فرهنگ غرب به ايران در دوره صفوي است. در بخش ششم، آثار نقاشان سبك تلفيقي بررسي مي شود. بخش هفتم به گياهان و درختان نقش بسته در نگارگري اصفهان اختصاص دارد. پايان بخش كتاب نيز جدولي مقايسه اي از رويدادهاي هم زمان سياسي و نقاشي است كه نگاهي به دستاوردهاي هنري مكتب نقاشي اصفهان دارد.




تقي اراني در آينه تاريخ
نويسنده: خسرو شاكري367 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
در اين كتاب كه به وسيله يكي از برجسته ترين پژوهشگران جنبش چپ در ايران و بر اساس اسناد و مدارك گوناگون نوشته شده، زندگي، انديشه و فعاليت هاي «تقي اراني» بررسي گرديده است. نويسنده تلاش مي كند با اجتناب از افسانه پردازي متداول پيرامون «اراني»، هم از جانب آناني كه او را كمونيست معرفي كرده، و هم ازجانب آناني كه او را از «اتهام» كمونيسم بري دانسته اند، نوري تازه بر زندگي «اراني» بيفكند. او نشان مي دهد كه اين شخصيت متفكر و مترقي ايران معاصر، ملهم از انديشه هاي چپ دموكراتيك آلمان بود و به رغم تاثير پذيري از انقلاب اكتبر، آگاهانه بر استقلال خود پاي مي فشرد.
نشريات



فصلنامه نقد و بررسي کتاب تهران
بيست و دومين شماره فصلنامه "نقد و بررسي کتاب تهران" با مطالبي از مرتضي کاخي، پرويز خائفي، هوشنگ پيرنظر و... به پيشخوان آمد.
در بخش مقالات اين شماره مي خوانيم: نقش توده در تحولات تاريخي، کتابخانه دانشکده حقوق و علوم سياسي دومين کتابخانه دانشگاهي که سوخت، ميشل فوکو؛ يک معرفي خيلي کوتاه، در ديار هندوان، اعتراف ديرهنگام گونترگراس، تذکره دولتشاه و...
شعر و غزل معاصران به قلم مرتضي کاخي، شعرهايي از پرويز خائفي، حسين اکبري، بهرام قشقايي و پرويز پيشرو امين، گفتگو با هوشنگ پيرنظر، نقد کتابهاي داخلي و خارجي، معرفي کتاب، خواندنيها و گزارشها بخشهاي ديگر اين شماره از "بررسي کتاب" را تشکيل مي دهند.
بخش "در اين دنياي بزرگ" نشريه که اختصاص به تحليلهاي جهان سياست دارد به "جامعه هاي اسلامي در چين" نوشته برونو فليپ و "روشنفکران جمهوري چک عليه پايگاه نظامي آمريکا" پرداخته است.
ضميمه اي هم در اين شماره به چشم مي خورد که به قيصر امين پور و آخرين کتابش، گفتگو با عبدالکريم جربزه دار، اندر ضرورت احياي متون کهن، نگاهي به کتاب "نقد ادبي و دموکراسي" و نقد کتاب "جهاني شدن و جنگ" اختصاص دارد."بررسي کتاب" (بهار 87) در 208 صفحه و با بهاي 1800 تومان منتشر شده است.

نشانه شناسي رسانه ها
نشانه‌شناسي رسانه‌ها اثر مارسل دانسي (نشانه‌شناس ايتاليايي ‌تبار کانادايي) با ترجمه گودرز ميراني و بهزاد دوران وارد بازار کتاب شد.
نشانه‌شناسي رسانه‌ها نخستين کتاب منتشر شده به زبان فارسي در حوزه نشانه شناسي رسانه‌ها است که در فصول گوناگون به بحث درباره روند پيدايش رسانه‌هاي مختلف از منظر نشانه شناختي مي‌پردازد.نويسنده در بخش اول مقدمه مبسوطي درباره موضوعات فصول کتاب ارائه مي‌دهد.
سپس در فصل دوم به خاستگاه، مباني نظري، شرح واژگان و اصطلاحات نشانه شناسي با ذکر ديدگاه کساني چون فردينان دو سوسور، چارلز سندرز پيرس، رولان بارت، امبرتو اکو، ژان بودريار و... مي‌پردازد که به نحوي مي‌توان آن را مبنايي نظري براي مطالب فصل‌هاي بعد تلقي کرد.
دانسي در فصول بعد کتاب خود از رسانه‌هاي چاپي تحليل نشانه شناختي را آغاز مي‌کند و آن را تا رسانه‌هاي جديدي چون رايانه و اينترنت ادامه مي‌دهد و کتاب خود را با تاثير اجتماعي رسانه‌ها به پايان مي‌رساند.
نشانه شناسي رسانه‌هاي چاپي مانند کتاب، روزنامه و مجله، راديو و موسيقي که آن را به عنوان رسانه‌هاي شنيداري آورده است، نشانه شناسي فيلم، تلويزيون، تبليغات، رايانه و اينترنت موضوعات فصل‌هاي اين کتاب است. به اين دليل نشانه شناسي رسانه‌ها کتابي است کاربردي براي رشته‌هاي مختلف اعم از ارتباطات و روزنامه‌نگاري، مطالعه موسيقي، فيلم، تبليغات و....
در واقع مطالعه اين کتاب دريافتن معناي نهفته در متون رسانه‌اي بر اساس نظريه نشانه شناسي کمک مي‌کند.از ويژگي‌هاي منحصر به فرد اين کتاب، پرهيز از پيچيده نويسي رايج در متون نشانه‌شناسي است به طوري که در هر فصل نويسنده تاريخچه‌اي از پيدايش و تکامل رسانه مورد بحث را ارائه مي‌دهد سپس گام به گام با توضيح ژانرها و تحليل ساختارهاي معنايي نهفته در آنها بحث را پيش مي‌برد.
مارسل دانسي مدير برنامه نشانه شناسي و نظريه ارتباطات در دانشگاه تورنتو کانادا است.اين کتاب توسط انتشارات چاپار و با همکاري نشر آنيسه‌نما منتشر شده است و در نمايشگاه بين المللي کتاب امسال عرضه مي‌شود.



نگاه نو
اين شماره از "نگاه نو" كه عكس روي جلدش را به داريوش مهرجويي اختصاص داده، در بخش انديشه و فرهنگ، مقاله‌ "فرهنگ عليه توتاليتاريسم" نوشته ايوان كليما، ترجمه‌ي خشايار ديهيمي، را درج كرده است. "بررسي رنج در سايه‌ مسأله‌ي شر در مكتب حافظ"، "آيا پوپوليسم خوب هم وجود دارد؟"، و "جامعه‌ چندفرهنگي و گفت‌وگوي فرهنگ‌ها"، از ديگر مقاله‌هاي اين بخش‌اند.
پرداختن به رويدادهاي فرانسه در سال 1968 نيز در اين شماره ارائه شده است. در بخش نقد و نظر، همراه با شعر "شايد تا شب" احمدرضا احمدي كه به ضياء موحد تقديم شده است، يادداشت علي‌محمد حق‌شناس را درباره‌ اين شاعر مي‌خوانيم. حق‌شناس در اين يادداشت با عنوان "شاعري تنها به جرم بي‌همتايي"، از شعر احمدرضا احمدي به‌عنوان شعر شگفتي‌ها ياد مي‌كند و در ادامه به شرح و بسط چيستي و چگونگي شعر او مي‌پردازد. اما "در ستايش سعدي" به‌قلم عزت‌الله فولادوند، از ديگر مطالب اين بخش است. "ايبسن شاعر، عروسك‌خانه، چالش ترجمه"، گفت‌وگوي علي ميرزايي با منوچهر انور، "چنين كنند بزرگان؟!" و "نامه‌هاي ايراني شارل منتسكيو" با ترجمه‌ مينو مشيري، نيز در اين بخش منتشر شده‌اند.
بخشي هم به داريوش مهرجويي به‌عنوان فيلمساز، نويسنده و مترجم اختصاص يافته است. همچنين در بخش ادبيات علاوه بر "هنر داستان‌نويسي"، گفت‌وگوي پتي هيل با ترومن كاپوتي با ترجمه‌ حسن كامشاد، و "صداي پاي تابستان"، ري‌برادبري با ترجمه‌ پرويز دوايي، شعرهايي از: محمد شمس لنگرودي، اكبر اكسير، مسعود احمدي و عليرضا آبيز به چاپ رسيده است.
"نگاه نو" در بخش مسائل اجتماعي، مقاله‌ "در آفريقا چه مي‌گذرد؟" را منتشر كرده و در بخش كتاب و نقد كتاب نيز اين مطالب به چشم مي‌خورد: "شاهد سقوط" عبدالحسين آذرنگ، "سرگذشت فلسفه"، "عصر ناآرامي" و "تازه‌هاي كتاب". همچنين خبرنامه به خبرسازان عرصه‌ي فرهنگ در فصلي كه گذشت، اختصاص يافته است.
هفتاد و هفتمين شماره "نگاه نو" با صاحب‌امتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري علي ميرزايي منتشر شده است. عکس 12


گل‌آقا: به‌ياد كيومرث صابري
شماره‌ 5+564 هفته‌نامه‌ "گل‌آقا" به مناسبت چهارمين سالگرد درگذشت كيومرث صابري ‌فومني (گل‌آقا) منتشر شد. هر سال همزمان با 11 ارديبهشت و سالگرد درگذشت صابري فومني (گل‌آقا) يك شماره هفته‌نامه به همان سبك و سياق قديم منتشر مي‌شود.
در شماره‌ امسال هفته‌نامه، از اقدام مؤسسه‌ي گل‌آقا به انتشار يك نشريه‌ جديد با نام "گل‌آقا" به صورت دوهفته‌نامه خبر داده شده است.
پوپك صابري‌ فومني - صاحب امتياز و مديرمسؤول مؤسسه‌ي گل‌آقا - در ته‌مقاله‌ اين نشريه از تصميم مؤسسه‌ گل‌آقا براي چاپ دوهفته‌نامه‌ "گل‌آقا" در آينده‌اي نزديك خبر داده است. اين نشريه در تاريخ 26 ارديبهشت‌ماه به صورت دوهفته‌نامه با قطع و شكلي جديد و به صورت تمام‌رنگي منتشر مي‌شود.
مؤسسه‌ي گل‌آقا اواخر سال گذشته انتشار دو نشريه‌ "بچه‌ها...گل‌آقا" و ماهنامه‌ "گل‌آقا" را با 10 و 17 سال سابقه‌ي انتشار متوقف كرد.
شماره‌ 5+564 هفته‌نامه‌ "گل‌آقا" شامل كاريكاتورها و مطالب متنوع سياسي، اجتماعي، فرهنگي و... در دسترس است.

هیچ نظری موجود نیست: