فيلم روز♦ سينماي جهان
با معرفي هفت فيلم متنوع از سينماي کشورهاي مختلف جهان، به استقبال بهاري دلکش و پر از فيلم هاي شوق برانگيز رفته ايم....
فيلم هاي روز سينماي جهان
مرد آهني Iron Man
کارگردان: جان فوريو. فيلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستباي، آرت مارکام، مت هالووي بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط استن لي، دن هک، لري ليبر و جک کيرباي. موسيقي: رامين جوادي. مدير فيلمبرداري: متيو ليباتيک. تدوين: دن لبنتال. طراح صحنه: جي. مايکل ريوا. بازيگران: رابرت داوني جونيور[توني استارک/مرد آهني]، ترنس هاوارد[جيم رودس]، جف بريجز[اوباديا استن/ Iron Monger]، گوينت پالترو[پپر پاتز]، لسلي بيب[کريستين اورهارت]، شاون توب[ينسن]. 126 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Ironman.
در سفري به افغانستان براي معرفي محصول جديد صنايع استارک به نام موشک جريکو، کاروان نظامي همراه توني استارک مورد حمله قرار گرفته و توني زخمي مي شود. تروريست ها بدن نيمه جان وي را به مخفي گاه خود برده و در آنجا توني توسط اسير ديگري به نام دکتر ينسن مورد مداوا قرار مي گيرد. اما بايد باطري بزرگي را براي جلوگيري از رسيدن ترکش ها به قلب اش با خود به اين طرف و آن طرف بکشد. تروريست ها از توني مي خواهند تا برايشان موشک هاي جريکو بسازد. اما توني به همراه دکتر ينسن به موازات اين کار زرهي بسيار مقاوم و مکانيکي توليد مي کند و موفق به فرار از چنگ تروريست ها مي شود. در بازگشت به آمريکا، توني رآکتور کوچکي براي بدن خود ساخته و سپس اعلام مي کند از اين پس صنايع استارک در زمينه اسلحه سازي فعاليت نخواهد کرد. اما اوباديا استن شريک وي از اين تصميم راضي نيست. توني نيز در آزمايشگاه مجهز خود دست به کار تکميل زره ابداعي خود مي شود. هدف او حفاظت از مردم و تامين صلح است، و به زودي شهرتي فراگير در ميان مردم با عنوان مرد آهني پيدا مي کند. ولي همزمان با اعلام هويت واقعي مرد آهني توسط توني، خبر مي رسد که تروريست ها با سلاح هاي ساخت صنايع استارک و به ويژه موشک جريکو مجهز شده اند. توني خيلي زود کشف مي کند که استن به هر دو طرف جنگ، يعني ارتش آمريکا و تروريست هاي بنيادگراي مسلمان اسلحه مي فروشد. مجهز شدن تروريست ها به موشک جريکو سبب مي شود تا توني مجهز به زره آهنين تازه- که قدرت پرواز نيز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. توني در بازگشت به آمريکا دستيارش پپر پاتز را براي يافتن مدارک ارسال اسلحه به تروريست به دفتر استن مي فرستد. استن که مخفيانه سرگرم کار روي زرهي مشابه است، بعد از اطلاع يافتن از ماجرا تصميم به نبرد با توني و نابودي او مي گيرد.
چرا بايد ديد؟
جاناتان کوليا فوريو متولد 1966 نيويورک است. در 1988 تحصيل در کالج کوئينز را نيمه تمام گذاشت و به شيکاگو رفت تا کمدين شود. در تئاترهاي بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولين نقش کوچک خود را در فيلم رودي به دست آورد. سال بعد وارد تلويزيون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازيگر-فيلمنامه نويس با فيلم Swingers شهرتي به هم بزند. در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني متعددي ظاهر شد و تهيه کنندگي را نيز آزمود. در سال 2003 اولين فيلم بلند سينمايي خود را به نام الف ساخت. فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد و راه براي تامين سرمايه فيلم گران قيمت زاتورا باز کرد. مرد آهني سومين فيلم بلند فوريو است و با توجه به سه فيلمي که تاکنون ساخته مي توان او را کارگرداني مناسب براي فيلم هاي خانوادگي و نوجوان پسند ارزيابي کرد. چيزي که خود نيز به آن مي بالد.
با اين اوصاف بديهي است که مي تواند بهترين گزينه براي توليد اولين فيلمي باشد که استوديوي مارول نقش صاحب اثر و سرمايه گذار را بازي مي کند. فيلمي با بودجه اي 186 ميليون دلاري که فوريو خود آن را نوعي فيلم مستقل جاسوسي-مهيج که گويا رابرت آلتمن آن را با تاثيراتي از سوپرمن، داستان هاي تام کلنسي، فيلم هاي جيمز باند و پليس آهنين و بتمن بازمي گردد کارگرداني کرده باشد. توصيف خوبي است و نبايد فراموش کرد که آلتمن نيز فيلمي چون پاپاي]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با اين تفاوت که مرد آهني به گفته خالقانش بر اساس شخصيتي واقعي چون هاوارد هيوز ساخته شده که عاشق هوانوردي، فيلمسازي، اختراع و ... بود.
بنا به اقتضاي روز داستان کمي تغيير يافته و به روز شده است. در قصه اصلي استارک در جنگ ويتنام زخمي مي شد و سپس در جنگ خليج شرکت مي کرد، اما در فيلم محل وقوع داستان به افغانستان تغيير يافته است. البته اين موضوع سبب نشده تا فيلم حال و هوايي واقعگرايانه پيدا کند.
مرد آهني شايد مهم ترين و مورد پسندترين قصه مصور مارول نباشد، اما به دليل داشتن مابه ازاي بيروني[هاوارد هيوز] با الگوهاي قهرماني در قرن بيستم بيشتر همخواني دارد. طبيعي است چنين ابرقهرماني بايد خيلي زودتر از اينها روي پرده سينما ظاهر مي شد. او بر خلاف اسپايدرمن/مرد عنکبوتي توسط يک حيوان گزيده نمي شود، يا مانند سوپرمن مادرزاد داراي نيروهاي خارق العاده نيست. بلکه او مردي متعلق به زمانه ماست که تنها توانايي اش ساختن و ابداع ابزار است. يک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخريبي اختراعات پي مي برد، يعني زماني که روي خود حضرت شان امتحان مي شود. اما راه حل نهايي آن قدرها هم مسالمت آميز نيست و ته رنگي از تصور آمريکايي هاي امروز براي دست يافتن به صلح دارد: استفاده از زور يعني جنگ براي صلح. به همين خاطر قهرمان ما هم بعد از اعلام توقف خط توليد موشک هاي جريکو[به خاطر اينکه سربازان آمريکايي هم با سلاح هاي ساخت کارخانه خود او لت و پار مي شوند!] چاره اي نمي بيند تا زره خارق العاده خود را توليد کند و به جنگ تروريست ها و حاميان آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازي] برود!
رابرت داوني جونيور که براي رسيدن به قالب فيزيکي نقش بسيار تلاش کرده، در ترسيم چهره پر تناقض اين قهرمان کمي تا قسمتي عياش و اصولاً يک بچه بد موفق است. مي ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتي است از دوستداران خود را فيض ديدارش محروم کرده بود، در نقشي کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد مي دهد. بريجز نيز در نقش آدم بد قصه با سري طاس و انگيزه هايي پذيرفتني خوش درخشيده است. مي ماند حضور دو ايراني-رامين جوادي و شاون توب- در دو نقش پر اهميت که مي تواند انگيزه قوي براي تماشاي فيلم از سوي ايراني ها باشد. کارگردان فيلم اعلام کرده که مرد آهني اولين فيلم از يک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 اکران شود. ولي تا آن زمان سه سال بايد صبر کنيد. پس دم را غنيمت شمرده و به تماشاي همين يکي برويد!ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، علمي تخيلي، مهيج.
منطقه La Zona
کارگردان: رودريگو پلا. فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو. موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. 97 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د لاورنتيس ازجشنواره ونيز.
محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام مي کنند و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. آنها باور دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار عبور کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل مي رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و سومين نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي تيراندازي توجه ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي رخ داده، نمي يابند و يکي از ساکنين محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده جسد دو نوجوان در زباله داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته و از ماجراي ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي تصميم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست..
چرا بايد ديد؟
رودريگو پلا متولد 1968 مونته ويدئو، اورگوئه است. تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال 1988 با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي چشمي در گردن[2001] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال 2006 با نام صحراي درون کارگرداين کرده که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود.
چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي جرات حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در اثر فقر، احساس مسئوليت و تفکر جمعي است.
کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در منطقه دارد. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط خيابان نمادي عيني پيدا مي کند.
منطقه با يک جنايت کوچ آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ميان رئيس پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي کنند، مي دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير بوده، در پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: بايد بهتر بزرگش مي کردي...
تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!ژانر: درام.
قلمرو ممنوع The Forbidden Kingdom
کارگردان: راب مينکاف. فيلمنامه: جان فوسکو. موسيقي: ديويد باکلي. مدير فيلمبرداري: پيتر پاو. تدوين: اريک استرند. طراح صحنه: بيل برزسکي. بازيگران: جکي چان[اولد هوپ/لو يان]، جت لي[شاه ميمون/راهب کم حرف]، مايکل انگارانو[جيسون تريپتيکاس]، ليو ييفي[گنجشک طلايي/دختر محله چيني ها]، کالين چاو[جنگ سالار يشمي]، لي بينگ بينگ[ني چانگ]، ونگ د شان[امپراطور يشمي پوش]، مورگان بنوا[لوپو]، جک پاسوبيک، جوانا کاليگنان. 113 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: King of Kung Fu.
جيسون نوجواني آمريکايي و عاشق فيلم هاي رزمي و کونگ فو است. همين امر باعث مي شود تا سر از دکان گروبرداري اولد هوپ در محله چيني ها سر دربياورد. اما يک روز بچه هاي قلدر محله او را وادار مي کنند تا در راه يافتن به مغازه گروبرداري کمک شان کند. نتيجه تلاش براي سرقت و تير خوردن اولد هوپ است. لوپو سرکرده گروه که مي بيند سرقت تبديل به يک آدم کشي شده، تصميم مي گيرد تا تنها شاهد ماجرا يعني جيسون را نيز از سر راه بردارد. جيسون نيز که براي دفاع از خود چوبدستي افسانه اي متعلق به شاه ميمون را از مغازه اولد هوپ برداشته، پا به فرار مي گذارد. اما از پشت بامي سقوط کرده و زماني که به هوش مي آيد خود را در چين باستان مي يابد.
جيسون که از حضور در دهکده اي در چين باستان گيج شده، به زودي با حمله سوران جنگ سالار يشمي به آنجا روبرو مي شود. در حال فرار از سواران با استاد کومگ فوي مستي به نام لو يان برخورد مي کند. لو يان او را نجات داده و به او مي گويد بر طبق افسانه ها شاه ميمون در نبرد با جنگ سالار يشمي فريب خورده و توسط وي تبديل به سنگ شده است. مطابق پيشگويي هاي کهن بايد چوبدستي به نزد صاحبش بازگردانده شود، تا شاه ميمون پس از 500 سال به حالت اوليه خود بازگردد. پس وظيفه جيسون است که چوبدستي را به کوهستان محل اسارت شاه ميمون برساند. آن دو به راه مي افتند و در طول مسير با با راهبي کم حرف و گنجشک طلايي -دختر زيبايي و يتيمي که تشنه گرفتن انتقام است- همراه مي شوند. راهب و لو يان تصميم به آموزش جيسون مي گيرند. همزمان جنگ سالار يشمي نيز مزدوري بي رحم به نام ني چانگ را با دادن وعده اکسير حيات به دنبال آنها روانه کرده و جنگ ميان دو طرف درمي گيرد. گروه بعد از زخمي شدن لو يان موفق به فرار از چنگ ني چانگ و افرادش مي شوند. اما جيسون تصميم خطرناکي گرفته و به تنهايي راهي کوهستان محل اقامت جنگ سالار يشمي مي شود...
چرا بايد ديد؟
بيل را بکش يا ديگر تقليدها و نقيضه هاي هاليوود درباره سينماي رزمي هنک گنگ را فراموش کنيد. چون قلمرو ممنوع يک ستايش نامه جانانه از اين نوع سينما با حضور دو ستاره اصلي اين گونه است. مخصوصاً که اولين حضور مشترک اين دو ستاره در يک فيلم واحد است و اسطوره طراحي صحنه هاي رزمي-يوئن وو-پينگ نيز در پروژه حضوري چشمگير دارد.
راب مينکاف انيماتور، نويسنده، تهيه کننده و کارگرداني آمريکايي را با دو کارتون کوتاه از ماجراهاي راجر رابيت و سپس شيرشاه [1994] شناختيم. موفقيت و شهرت با فيلم هاي استوارت کوچولو به سراغش آمد. اما از قرائن پيداست که علاقه شديدي به شرق دارد تا جايي که سال گذشته با يکي از نوادگان کنفوسيوس به نام کريستال کونگ عقد ازدواج بسته و امسال نيز با قلمرو ممنوع که ريشه در افسانه هاي چيني دارد به قصد فتح گيشه هاي دو سوي اقيانوس دورخيز کرده است.
فيلم بر اساس يکي از چهار داستان بزرگ حماسي ادبيات چيني به نام "سفر به غرب" ساخته شده است. اغلب شخصيت ها[غير از گنجشک طلايي که از يک فيلم دهه 1960 وام گرفته شده و ني چانگ ضد قهرمان مونث با موهاي يک دست سفيد که از داستاني نوشته ليانگ يوشنگ مي آيد و تا امروز دوباره به فيلم تبديل شده است.] و ماجراها از اساطير چيني وام گرفته شده اند، مانند جنگ سالار يشمي که در اساطير چيني فرمانرواي آسمان هاست يا لو يان که قديس تائويست مشهوري است و شاه ميمون نيز از حماسه تخيلي قرن شانزدهمي نوشته وو چنگ ان گرفته شده است.
قلمرو ممنوع با بودجه اي 70 ميليون دلاري توليد شده تا پيوند مقدس و پول سازي ميان اسطوره هاي شرقي و قصه هاي پريان غربي فراهم کند. معجوني مرکب از جادوگر شهر از، کاراته کيد، ساعت شلوغي، ببر کمين کرده-اژدهاي پنهان، ميمون مست و .... و اداي ديني همراه با شوخي و مطايبه به بروس لي و ديگر بزرگان اين رشته که به شکلي ديدني در تيتراژ ابتدايي فيلم جمع شده اند.
فيلم مانند همه فيلم هاي کلاسيک اين گونه در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير و تماشايي نبرد، قصد دارد تا اصول شرافت، وفاداري، رفاقت و معني واقعي کونگ فو را به جوان اول فيلم و تماشاگرانش منتقل کند و کمابيش هم موفق مي شود. ما آنچه براي تماشاگر اين نوع سينما اهميت دارد حضور دو غول چيني در کنار هم هست، حتي اگر قهرمان فيلم يک نوجوان آمريکايي باشد!ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، فانتزي، عاشقانه.
يک تماس ناموفق One Missed Call
کارگردان: اريک والت. فيلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان ياسوشي آکيموتو و فيلمنامه ميناکو دايرا. موسيقي: گلن رينولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: گل نمک فرسون. تدوين: استيو ميرکوويچ. طراح صحنه: لارنس بنت. بازيگران: شانين سوسامون[بث ريموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلوديا تالانکون[تيلر آنتوني]، ري وايز[تد سامرز]، ازورا اسکاي[لينا کول]، جاني لوئيس[برايان سوسا]، جيسون بگ[ري پروايس]، مارگرت چو[ميکي لي]، مگان گود[شلي بائوم]، رادا گريفيس[مري ليتون]. 87 دقيقه. محصول 2008 ژاپن، آمريکا، آلمان. نام ديگر: Don't Pick Up the Cell Phone!.
بتاني ريموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود مي شود. همه اين آدم ها قبل از مرگ خود پيامي توسط موبايل خود دريافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آينده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نيز در ميان قربانيان قرار دارد، شروع به تحقيق در اين باره مي کند. همه قربانيان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اينکه پيغام هايي مشابه توسط موبايل شان دريافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتي در دهان هر کدام يافت مي شود. بعد از مراجعه بتاني به پليس و توضيح وقايع، جک با او صحبت کرده و نظر او را براي همکاري جهت کشف حقيقت طلب مي کند. اما به زودي بتاني نيز پيامي مبني بر مرگ خود دريافت کرده و هر دو نفر براي پيشگيري از به حقيقت پيوستن آن دست به تلاشي همه جانبه مي زنند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که روحي مادري خشن مرتکب اين قتل ها مي شود، اما بتاني و جک به زودي درمي يابند که مادر نيز خود قرباني بيش نبوده است....
چرا بايد ديد؟
يک تماس ناموفق بازسازي هاليوودي فيلم موفق ژاپني به همين نام[Chakushin ari] ساخته تاکاشي مييکه است که دنباله هايي نيز توسط رنپئي تسوکاموتو و مانابو آسو در سال هاي 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فيلم که قرار بود در سال 2005 توليد شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گيلرمو دل تورو به اريک والت سپرده شد. البته جناب والت خود قبل از ساختن اين فيلم نسخه اصلي را نديده و از بازيگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتيجه هم روشن است يک بزسازي تقريباً کم جان، بي فايده[تجاري مخصوصاً چون بيش از 26 ميليون دلار در گيشه آمريکا به دست نياورده] و مي شود بي معني که بازيگري چون ادوارد برنز را نيز به هدر داده است.
اريک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و يک تماس ناموفق اولين فيلم هاليوودي او به شمار مي رود. او با ساختن فيلم کوتاه شنبه، يکشنبه و همين طور دوشنبه در 1999 موفق به دريافت سه جايزه از جشنواره هاي معتبر شده و اسم و رسمي به هم زد. با اولين فيلمش Maléfique در 2002 در ژانر فانتزي و ترسناک درباره چهار زنداني که دست نوشته اي قديمي با موضوع جادوي سياه پيدا مي کنند، توانست در ميان دوستداران اين ژانر محبوبيتي گسترده کسب کند و سرانجام به هاليوود راه يابد. اما بازسازي يک تماس ناموفق نتوانسته امتيازي بر کارنامه وي بيفزايد. نه از رمز و راز فيلم منبع اقتباس اثري بر جاي مانده و نه از مهارت سازنده Maléfique.....
اگر مي خواهيد بدانيد يک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبايل تان مي کند، چگونه تبديل به يک قصه لولوخورخوره شده است، به ديدن اين فيلم برويد!ژانر: ترسناک، رازآميز، مهيج.
آرمين Armin
نويسنده و کارگردان: اوگنين سيويليچيچ. موسيقي: ميکائيل بائر. مدير فيلمبرداري: استانکو هرچگ، ودران سامانوويچ. تدوين: ويه ران پاولينيچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازيگران: امير حاژيحافيظ بگوويچ[ايبرو]، آرمين عمروويچ[آرمين]، ينس مونشاو]اولريش]، ماري بومر[گودرون]، باربارا پرپيچ[مارتينا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو پريچ[زوکي]، بوريس اسوارتان[پريچ]، داريا لورنچي[آيدا]، ايوانا بولانکا[نانا]. 82 دقيقه. محصول 2007 کرواسي، بوسني هرزه گوين، آلمان. برنده جايزه بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ از جشنواره دوربان، برنده دلفين نقره براي بهترين فيلمنامه از جشنواره فسترويا-ترويا، برنده جايزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوي واري، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ و بهترين فيلمنامه از جشنواه پولا.
ايبرو و پسرش آرمين از شهر کوچک شان در بوسني به طرف زاگرب حرکت مي کنند. قرار است آرمين در جلسه انتخاب بازيگر نوجوان براي فيلمي درباره جنگ در بوسني که توسط کارگرداني آلماني ساخته مي شود، شرکت کند. اما ظاهراً روياي پسر با اتفاقاتي کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بين راه اتوبوس خراب مي شود و آنها دير سر قرار مي رسند. پس از اصرار و خواهش هاي ايبرو مبني بر اينکه فرصتي به آرمين بدهند، کارگردان مي گويد که براي نقش مورد نظر مسن است. آرمين که آرزوي بازي در فيلم را دست نيافتني مي بيند، عصبي است. ايبرو مي کوشد تا با توسل به راه هاي مختلفي مانند ايجاد رابطه با اعضاي گروه فيلمسازي شانسي ديگر براي پسرش فراهم کند. تنها دست آويز او اين بار توانايي ارمين در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان مي پذيرد تا به نواختن آرمين گوش دهد. اما در ميانه کار آرمين دچار حمله صرعي مي شود. فرداي آن روز که ايبرو و آرمين آماده بازگشت به شهرشان شده اند، کارگردان با پيشنهاد تازه اي مبني بر ساخت فيلمي مستند درباره آرمين و اينکه در زمان جنگ چه بر سر او آمده، به سراغ شان مي رود. آرمين پيشنهاد را رد مي کند. ايبرو نيز به حمايت او بر اين تصميم صحه مي گذارد و پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند.
چرا بايد ديد؟
براي دوستدار سينماي اروپاي شرقي، مخصوصاً يوگسلاوي سابق اوگنين سيويليچيچ نام شناخته شده اي است. البته نه براي تماشاگر ايراني که تنها فيلم هاي دهه 1960 تا 1980 پارتيزاني يوگسلاوي سابق را ديده و از موج هاي تازه در سينماي بالکان دور و بي خبر است. سيويليچيچ متولد 1971 با فيلمنامه نويسي آغاز و از 1991 با ساختن فيلم هاي ويدئويي کوتاه شروع به کارگرداني کرد. 8 سال بعد اولين فيلم بلندش را با نام آرزو مي کنم يک کوسه بودم ساخت. دومين فيلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت مي خواهم! را در سال 2004 کارگرداني کرد. هر دو فيلمش موفق شدند جوايزي در جشنواره هاي داخلي کسب کنند. اما آرمين سومين فيلم وي که موفق ترين کار او تا اين لحظه به شمار مي رود، توانسته ستايش منتقدان و داوران جشنواره هاي بين المللي را کسب و به عنوان نماينده سينماي کشورش به آکادمي اسکار معرفي شود.
فيلم که اولين بار در جشنواره برلين 2007 به نمايش در آمد، بر خلاف تصور خيلي ها به جنگ در بالکان، فروپاشي يوگسلاوي، نسل کشي، ضايعات جنگ، فقر و پريشاني متعاقب آن و حتي ميل و آرزوي آرمين به بازي در فيلم نمي پردازد. تمام فيلم اديسه اي است که در پايان آن- زماني که پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند- پسر از عشق و محبت بي حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد.
آرمين يک ميني درام است که با جزئياتي دقيق و لحظاتي به ياد ماندني زينت يافته و قادر به ايجاد لحظاتي پر از تشويش و نگراني براي تماشاگر است. تا نيمه فيلم حدس زدن دليل رفتار عصبي پسر، توجه هاي بيش از اندازه پدر به او و تلاش هايش براي اهداي فرصت حضور در يک فيلم به فرزندش در هاله اي رمز و راز پيچيده شده است. و حتي زماني که تماشاگر شاهد حمله صرعي آرمين مي شود و مي پندارد دليل اين همه توجه را يافته، سيويليچيچ تک خال تازه اي رو مي کند. پدر بي شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اينکه در جنگ دچار آسيب شده است. او فقط تلاش مي کند در عين سادگي و حتي با وجود ندانستن زبان با اعضاي گروه فيلمسازي رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل مقصود برساند. از او مي خواهد قوي باشد، اجازه سيگار کشيدن را به اومي دهد تا به وي يادآور شود بزرگ شده و در پايان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکري اش نيز صحه مي گذارد.
سيويليچيچ در سومين فيلمش موفق مي شود تا با خلق و چيدن صحنه هايي ساده و به ياد ماندني تماشاگر اشنا با تاريخ سينما را به ياد نئورئاليست هايي چون دسيکا يا ويسکونتي بيندازد. رابطه ميان ايبرو و آرمين 14 ساله يادآور رابطه آنتونيو و برونو ريچي در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهي که بر فيلم سايه افکنده قادر است تا به اندازه بسياري از فيلم هايي که درباره جنگ اين نقطه از دنيا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فيلم فاقد موسيقي است، اما فيلمبرداري خوب و بازي بي نظير امير حاژيحافيظ بگوويچ اجازه نمي دهد تا به نبود آن فکر کنيد!ژانر: درام.
تخم مرغ Yumurta
کارگردان: سميح کاپلان اوغلو. فيلمنامه: سميح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدير فيلمبرداري: ئوزگور اکن. تدوين: آيهان ارگورسل، سوزات هانده گونري، سميح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارايدا. بازيگران: نژات ايشلر[يوسف]، سعادت ايشيل آکسوي[آيلا]، ئوفوک بايراکتار[هالوک]، تولين ئوزن[زن داخل کتابفروشي]، گولچين سانتيرجي اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. 97 دقيقه. محصول 2007 ترکيه، يونان. نام ديگر: Avgo، Egg. برنده جايز بهترين کارگرداني از جشنواره بانکوک، برنده جايزه Eurimages از جشنواره سويل، برنده جايزه دوم از جشنواره فيلم هاي اروپايي استرويل، برنده جايزه نت پک از جشنواره آوراسيا، برنده جايزه بهترين کارگرداني و بهترين بازيگر زن از جشنواره والادوليد، برنده جايزه بهترين کارگرداني و جايزه موفقيت فني و هنري از جشنواره فجر، برنده جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فيلم هاي ترکي-آلماني، برنده جايزه پرتقال طلايي بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين فيلم-بهترين بازيگر تازه کار/سعادت آکسوي و بهترين فيلمنامه از جشنواه آنتاليا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/سعادت آکسوي و جايزه قلب سارايووا از جشنواره سارايووا، برنده جايزه روزنامه راديکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول.
يوسف شاعري جوان که در استانبول به کار کتابفروشي اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دريافت کرده و به زادگاه خود تيره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمي گردد. خانه دوران کودکي به خاطر عدم رسيدگي در حال تخريب است و دختري جوان به نام آيلا-نوه دايي اش- انتظار او را مي کشد. اما يوسف از اينکه در پنج سال گذشته آيلا نزد مادرش زندگي مي کرده، بي خبر است. آيلا از يوسف خواسته اي دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را يوسف ادا کرده و قوچي را سر ببرد. اما يوسف قادر نيست در برابر ريتم ساکن زندگي در شهرستان، محبوب قديمي اش، دوستان و روياها و احساس گناهي که عذابش مي دهد، مقاومت کند. يوسف مترصد اتمام تشريفات قانوني و خروج از تيره است، اما اتفاق هايي جزئي مانع از بازگشت وي به استانبول مي شود. تا اينکه به همراه آيلا به طرف زيارتگاهي در خارج از شهر که قرار است مراسم قرباني کردن قوچ نذري را انجام بگيرد، راه مي افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور مي شوند شبرا در هتلي اقامت کرده و فرداي آن روز بعد از خريد قوچ به راه بيفتند. شب هر دو شاهد مراسم عروسي زوجي در هتل مي شوند و حال و هواي مجلس آن دو را به هم نزديک مي کند. فرداي آن روز بعد از قرباني کردن قوچ به شهر بازمي گردند. يوسف شهر را به سوي استانبول ترک مي کند. اما بعد از گذراندن شبي در ميان راه به خانه بازمي گردد. گويا بارش اولين برف بر احساس گناه او پرده اي کشيده و قرباني کردن قوچ تقدير او را نيز تغيير داده است.....
چرا بايد ديد؟
سميح کاپلان اوغلو متولد 1963 ازمير، در سال 1984 در رشته سينما و تلويزيون از دانشگاه دوکوز ايلول[9 سپتامبر] فارغ التحصيل شد. فيلمسازي را با ساختن فيلم هاي تبليغاتي آغاز کرد. بعدها دستيار فيلمبرداري در فيلم هاي مستند را نيز تجربه کرد. سپس سريال 52 قسمتي مشهور و معتبر تانگوي شهناز را براي شبکه هاي Show TV و Inter Star کارگرداني کرد. اولين فيلم بلند سينمايي اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوايز بسياري در داخل و خارج ترکيه شد. دومين فيلمش سقوط فرشته با تحسين و ستايش منتقدان و تماشاگران در بسياري از کشورهاي جهان روبرو گشت. تخم مرغ سومين فيلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولين بخش از يک سه گانه به نام يوسف باشد. فيلمبرداري دومين قسمت آن به نام شير تمام شده و به زودي فيلمبرداري قسمت سوم به نام عسل نيز آغاز خواهد شد.
اگر سينماي ترکيه و موج تازه آن را دنبال مي کنيد با نام نوري بيلگه جيلان آشنا هستيد. يک کيارستمي ترک و ميني ماليست که در خارج از کشور بيش از داخل آن شهرت دارد! نمي خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وي مقايسه کنم، اما براي معرفي وي به کسي که از دومي فيلمي نديده باشد چاره ديگري ندارم. اين موج با قصبه بيلگه جيلان و ابرهاي ماه مه وي آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه يافت. فيلمي هايي فلسفي که در محيط روستا يا شهرستان هاي کوچک ترکيه مي گذشت. تخم مرغ آخرين فيلم اين موج است که همچون پيشينيان خود روايت قصه را در درجه دوم اهميت قرار مي دهد لذت زندگي در لحظه و کشف آن را به بيننده عرضه مي دارد. نوعي فيلم/ذن، يعني بعد از ديدن فيلم آنچه به جا مي ماند درک و احساس شما در برخي لحظات فيلم است. وقايعي که اين احساسات را به هم ربط مي دهند، اهميت زيادي ندارند. اين فيلم ها قرار است ديدگاه خاص کارگردان به زندگي و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. نمونه کامل قديمي اين نوع نگاه آندري تارکوفسکي و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. اين نگاه با خود زيبايي شناسي خاصي را نيز به دنبال مي آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنماي ديدن فيلم ها نيست. بنابر اين به اين بسنده مي کنم که کاپلان اوغلو نيز به همين راه قدم گذاشته است.
کاپلان اوغلو قصه آشتي شاعري جوان با زادگاهش را دستمايه قرار داده تا ديدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما عرضه کند. درباره اين فيلم حتما مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نيز هستم. تا آن روز براي شما شانس ديدار اين فيلم زيبا را آرزو مي کنم.
قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هايي درباره سينما و هنرها زيبا نوشته و از 1996 تا 2000 نيز ستوني ثابت در روزنامه راديکال داشته است. ژانر: درام.
سکس و صبحانه Sex and Breakfast
نويسنده و کارگردان: مايلز برندمن. موسيقي: دني اکسوم. مدير فيلمبرداري: مارک شوارتزباد. تدوين: دانا شاکلي. طراح صحنه: ديويد چاپمن. بازيگران: مکالي کالکين[جيمز]، کانو بکر[اليس]، اليزا داشکو[رنه]، الکسيس زينا[هيتر]، جوانا مايلز[دکتر ولبريج]، اريک لايولي[چارلي]، جمي ري نيومن[بتي]، آنيتا جنان[ميکي]، وينسنت جروزا[برايان]، مارگرت تراولتا[گيل]. 81 دقيقه. محصول 2007 آمريکا.
اليس و رنه از يکنواختي رابطه شان ناراضي هستند، جيمز و هيتر نيز از اينکه سکس آن لطف سابق را ندارد به تنگ آمده اند. سخن گفتن از فانتزي هاي سکسي راه به جايي نمي برد و سرانجام اين دو زوج براي يافتن راه حل در سميناري که دکتر ولبريج اداره مي کند، حضور مي يابند. فحواي کلام و توصيه اصلي دکتر به چنين زوج هايي افزودن تنوع به روابط جنسي خود از طريق تجربه کردن سکس گروهي يا تعويض زوجات است. اين دو زوج در مطلب دکتر با هم آشنا و سکس گروهي را با هم تجربه مي کنند. اما اين روش نيز نتايجي کاملاً دور از انتظار براي هر دو زوج به دنبال خواهد داشت....
چرا بايد ديد؟
اولين فيلم بلند مايلزبرندمن متولد 1981 لس آنجلس- در سال 2005 فيلم کوتاهي با نام تو درباره بعضي چيزها متاسفي، خوب من هم هستم شروع به فيلمسازي کرده- در مقام کارگرداني يک کمدي سياه درباره تجارب جنسي در ميان زوج هاي جوان امروزي است. البته در دنياي غرب، چون تابوها هنوز در شرق قدرتمندند و ارباب عمائم در کشور ما بر سر کار....
فيلم و دکتر ولبريج از زوج هاي جوان که دچار يکنواختي در روابط جنسي شده اند، مي خواهد تا تجربه هاي تازه را با آغوش باز بپذيرند و از آنها مي خواهند تا دوباره درباره مقدمات اوليه موفقيت در روابط فکر کنند: چيزهايي مانند سکس، عشق و ارتباطات. ديدن فيلم هايي در مورد جوان هايي که خيلي زود دچار سردي يا سرخوردگي در روابط جنسي شده اند، چيز تازه اي شايد نباشد. اما نوع نگاه نويسنده و کارگردان سکس و صبحانه به دليل به روز بودن و استفاده از ديالوگ هايي که مي تواند شما را به ياد نمايشنامه چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ بيندازد، واجد ارزش و تماشاي دقيق است.
در فيلم با دو زوج دچار کژکاري روبرو هستيم : زوج اليس و رنه به خودارضايي تمايل پيدا کرده اند و زوج جيمز و هيتر نيز از همخوابگي مانند سابق لذت نمي برند و به دنبال يافتن ريشه هاي آن هستند. فانتزي رنه براي يک بار هم که شده، خوابيدن با يک همجنس است. اما اليس چنين چيزي را برنمي تابد و زماني که شاهد دوستي او با بتي گارسون کافه هميشگي مي شود، برمي آشوبد.
چنين اتفاق هايي براي زوج هايي در سنين بيست سالگي در غرب شايد عادي و گشتن به دنبال راه حل عقلاني آن نيز کاري معمول باشد. اما زوج هاي ناکام و ناخشنود شرقي چه بايد بکنند؟ البته محض دلداري به اين زوج ها بايد بگويم که سرنوشت چندان جالبي در انتظار اين دو زوج آمريکايي هم نيست!
فيلم متکي بر بازي هاي چهار بازيگر اصلي است که همگي سربلند از اين امتحان سخت بيرون آمده اند. مخصوصاً اليزا داشکو و کانو بکر، البته ديدن کودک شيطان تنها در خانه که اينک دچار مشکل جنسي شده به اندازه کافي با نمک هست. چون هنوز صورت بچه گانه خود را در 28 سالگي نيز حفظ کرده است!ژانر: کمدي، درام، عاشقانه.
گزارش ♦ سينماي جهان
شصت و يکمين دوره جشنواره کن، ديروز چهارشنبه، در حالي آغاز شد که مرجان ساتراپي، ايراني مهاجر ساکن فرانسه و سازنده فيلم انيميشن تحسين شده پرسپوليس، جزو هيئت داوران بخش مسابقه است؛ بخش مسابقه اي که فيلم تازه عباس کيارستمي را در آن راه ندادند و فيلمساز معروف ايراني، با يک "نه" بزرگ از سوي فستيوال کن روبرو شد. اما اين اولين بار است که يک ايراني به عضويت هيئت داوري بخش اصلي جشنواره کن، يعني بخش مسابقه درمي آيد.
جشنواره کن با مرجان ساتراپي، بدون کيارستمي
شصت و يکمين دوره جشنواره کن، ديروز چهارشنبه، در حالي آغاز شد که مرجان ساتراپي، ايراني مهاجر ساکن فرانسه و سازنده فيلم انيميشن تحسين شده پرسپوليس، جزو هيئت داوران بخش مسابقه است؛ بخش مسابقه اي که فيلم تازه عباس کيارستمي را در آن راه ندادند و فيلمساز معروف ايراني، با يک "نه" بزرگ از سوي فستيوال کن روبرو شد.اما اين اولين بار است که يک ايراني به عضويت هيئت داوري بخش اصلي جشنواره کن، يعني بخش مسابقه درمي آيد.
جشنواره کن طي سه سال اخير هيچ فيلمي از سينماي ايران را در بخش مسابقه خود نپذيرفته و امسال در کمال تعجب، آخرين ساخته عباس کيارستمي با عنوان "شيرين" را که در تقاضاي شرکت در جشنواره را داشت، رد کرد. تنها حضور سينماي ايران در جشنواره کن امسال فيلمي است از سامان سالور با عنوان "ترانه تنهايي تهران" که در بخش پانزده روز با کارگردانان به نمايش درمي آيد."ترانه تنهايي تهران" حکايت چند نصاب ماهواره است که وزارت ارشاد، اجازه نمايش اين فيلم را در ايران صادر نکرده است.
امسال 22 فيلم ايراني تقاضاي حضور در کن را داشتند، اما همه آنها با جواب منفي هيئت انتخاب جشنواره روبرو شدند. 1792 فيلم از 96 کشور تقاضاي شرکت در بخش مسابقه کن شصت و يکم را داشتند که از اين ميان به مانند هر سال 22 فيلم براي بخش مسابقه انتخاب شدند. در مجموع 4025 فيلم کوتاه و بلند از 107 کشور جهان متقاضي شرکت در بخش هاي مختلف جشنواره کن بودند.
فيلم کوري، ساخته فرناندو ميرلس يلمساز برزيلي سازنده فيلم شناخته شده شهر خدا، يکي از فيلم هاي بخش مسابقه است که ديشب به عنوان افتتاحيه جشنواره به نمايش درآمد. اين فيلم که برگردان سينمايي اي از رمان معروف کوري نوشته خوزه ساراماگو است، از بازي جوليان مور بهره مي برد و قصه کسي را بازگو مي کند که در شهري که همه يک بيماري مسري کوري گرفته اند، بينا باقي مي ماند.
کلينت ايستوود، با فيلم بچه عوضي، يکي از اميدهاي نخل طلاي جشنواره امسال است. فيلم با بازي آنجلينا جولي، حکايت زني را بازگو مي کند که فرزندش ناپديد مي شود.
ويم وندرس سازنده مشهور پاريس تگزاس (برنده نخل طلا) و زير آسمان برلين، با فيلمي به نام تيراندازي پالرمو در بخش مسابقه حضور دارد.
برادران داردن، ديگر برنده نخل طلا در دوره هاي قبل هم با فيلم تازه اي به نام سکوت لورنا درباره ازدواج يک معتاد با يک مهاجر غير قانوني به رقابت با ديگر رقبا خواهند پرداخت.
استيون سودربرگ سازنده فيلم ستايش شده سکس، دروغ و نوار ويدئو هم با يک فيلم جنجالي چهار ساعته درباره چه گوارا در بخش مسابقه حضور دارد.
ديگر فيلم هاي بخش مسابقه امسال عبارتند از: خط عبور(والتر سالس)، 24 شهر(ژيا زانکه)، سه ميمون (نوري بيلگه سيلان- ترکيه)، قصه کريسمس (آنو دسپلشين- فرانسه)، ستايش (آتوم اگويان- کانادا)، والس با بشير (آري فولمن- اسرائيل)، مرز نابودي (فيليپ گارل- فرانسه)، گومورا(ماتئو گارون، ايتاليا)، جادوي من (اريک کو- سنگاپور)، زن بي سر (لوسرسيا مارتل-آرژانتين)، سربيس (بريلانته مندوزا- فيليپين)، دلتا (کورنل مونروچو- مجارستان)، استاد (پائولو سورنتينو- ايتاليا) و لئونرا (پابلو تراپرو- آرژانتين)، هم دريافت، نيويورک(چارلي کافمن)، دو عاشق(جيمز گري) و در ميان ديوارها(لودن کانت).
گفت وگو♦ سينماي جهان
نادين لبکي بازيگر و کارگردان لبناني عمده شهرت خود را مديون ساخت ويديوکليپ هاي نانسي عجرم است. چند هفته پيش، کارامل اولين فيلم بلند سينمايي او را که با اقبال تجاري و هنري بي نظيري روبرو شده، معرفي کرديم. اين هفته پاي حرف هاي او نشسته ايم تا درباره شخصيت هاي فيلمش از زبان خود او بشنويم...
گفت و گو با نادين لبکيتمثيلي از عشق
نادين لبکي متولد 1974 در شهر بعبدات لبنان[22 کيليومتري بيروت] است. در 1997 شده با ساختن فيلم کوتاه پايان نامه اش با نام شماره 11 خيابان پاستور از دانشگاه سن ژوزف بيروت فارغ التحصيل شده است. يک سال بعد فيلم پايان نامه وي در بينال فيلم هاي عربي در پاريس[IMA] جايزه اي گرفت. اما او سال ها قبل، از ابتداي دهه 1990 کار عمليرا با ورود به تلويزيون آغازکرده و سپس دست به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و ويدئوکليپ نموده بود.
لبکي اولين ويديوکليپ اش را با شرکت باسكال مشعلاني ساخت و بعدها با نورا رحال و کاتيا حرب همکاري کرد. اما شهرت با ساختن کليپ "اخصمک آه/آره مسخره ات مي کنم" با نانسي عجرم به سراغش آمد. اين همکاري در کليپ هاي يا سلام، انت ايه و لاون عيونک ادامه يافت. اين سه کليپ جدا از استقبال گسترده مردمي، موفق به کسب جوايزي هم شد.
لبکي سال گذشته اولين فيلم بلندش را به نام کارامل کارگرداني کرد که در هفته هاي گذشته در همين صفحات معرفي شد. اقبال گسترده تجاري و هنري فيلم فيلم- نماينده سينماي لبنان در مراسم اسکار امسال و موفق ترين فيلم تاريخ سينماي لبنان که تا امروز در ٤٠ کشور جهان پخش شده- باعث شد تا پاي صحبت هاي وي نشسته و کارامل را از زبان خود او بشنويم...
<strong>چرا اسم فيلم را کارامل گذاشتيد؟</strong>در خاورميانه از کارامل که از جوشاندن آب و شکر و ليمو درست مي شود براي از بين بردن موهاي زائد استفاده مي شود. بعد از جوشاندن آن را روي يک تکه مرمر پهن مي کنند و مي گذارند تا کمي سرد شود. کارامل بعد از سرد شدن به حالت چسباکي در مي آيد و براي رهايي از دست موهاي زائد به کار مي رود. کارامل، تمثيلي از عشق است... شيريني که شکر، نمک و ترشي را با هم و يکجا دارد و حتي کمي دردآور هم هست.
<strong>دوست داريد کمي از شخصيت هاي فيلم صحبت کنيد، مي توانيد از نقش ليال که خودتان بازي کرده ايد شروع کنيد؟</strong>ليال صاحب سالن زيبايي است. دختري است 30 ساله که مثل هر زن مجرد لبناني با خانواده اش زندگي مي کند. زينت آلاتي که استفاده مي کند دلبستگي او را به باکره مقدس و حرف هايش نيز وابستگي عميق او به دين اش را نشان مي دهد. عاشق مردي متاهل و مترس است: يک نمونه کامل تناقض. از يک طرف در زندگي او دين و خانواده اي که نمي خواهد سبب دل شکستگي شان شود، وجود دارد و از طرف ديگر مردي که به شدت به او دل بسته است و او را تبديل به نمونه کامل گناه و تابو مي کند.
<strong>تصور مي کنم کارگرداني و بازي در نقش اولين فيلم تان به صورت همزمان کار ساده اي نبوده.</strong>اعتراف مي کنم مدتي طولاني براي انجام اين کار در ترديد بودم. ايده بازيگري مرا جذب کرد اما از اين که به فيلم لطمه وارد کند، مي ترسيدم. خوش شانس بودم، ريسک کردم. اما اين کار فرصت کارگرداني فيلم از درون را به من داد. مي توانستم به خاطر حرفه اي نبودن بازيگرها تا بيشترين حد ممکن به آنها نزديک شوم و آنها را هدايت کنم. مخصوصاً، از هر کدام خواستم تا با جملات و کلمات خودشان حرف بزنند، ديالوگي براي حفظ کردن در اختيارشان قرار ندادم.
<strong>کار با نابازيگران يک انتخاب آگاهانه بود يا تصادفي؟</strong>مي خواستم زناني را انتخاب کنم که نقش شان به زندگي واقعي شان شبيه باشد. درباره ساختار فيزيکي پرسوناژها، شخصيت شان، حرف هايشان و کلماتي که استفاده مي کنند، يک فکر منسجم داشتم. ولي شروع به گشتن به دنبال آنها در خيابان، موقع خريد و در ميان دوستانم نکردم. چون کار زمان بري بود، اما همه بازيگرها بسيار نزديک به زندگي واقعي شان انتخاب شدند.
<strong>ريما[جوانا مكرزل]؟</strong>دختري 24 ساله با رفتاري شبيه مردها که کارش شستن مو در يک سالن زيبايي است. ساکت و تودار، عشوه و ناز بقيه دخترها ندارد. ريما به دنبال خودش است. کم کم متوجه علاقه او به همجنس هاي خودش مي شويم. اما آيا خود او هم متوجه اين موضوع هست؟ جوانا مكرزل، مدير يک شرکت بزرگ فروش لوازم برقي است. انرژي و رفتار خود انگيخته او مرا تحت تاثير خودش قرار داد و افسون کرد.
<strong>خوب نسرين[ياسمين المصري] کيست؟</strong>نسرين 28 ساله، مسلمان و دوست و همکار ليال در سالن زيبايي است. در حال ازدواج با مردي مسلمان است که او را باکره فرض مي کند. اين مشکل بزرگ او است. آيا مي تواند اين ماجرا را بايد به شوهر آينده اش بگويد؟ يا مثل خيلي از زنان لبناني که در وضعيتي مشابه هستند، پرده بکارت خودش را ترميم خواهد کرد؟ دختر يک پدر فلسطيني و مادري مصري که در لبنان متولد شده. ياسمين يکي از دوستان خوب من است که در هنرهاي زيباي پاريس با او آشنا شدم.
<strong>جماله[جيزيل عواد]؟</strong>جماله دوست همه دختراني است که در سالن زيبايي کار مي کنند. سن و دين او را به راحتي نمي توانم تخمين بزنيم. از پير شدن آن قدر هراس دارد که براي مخفي نگاه داشتن يائسگي اش دست به کارهاي عجيبي مي زند. در کشور من زنان زيادي در چنين موقعيتي به سر مي برند، چون براي زن لبناني کنار آمدن با چنين وضعيتي چيز مهمي است. جماله مي خواهد بازيگر شود، چون بعد از وقف زندگيش براي فرزندانش، مي خواهد يک بار ديگر مزه بودن و درخشيدن را بچشد. مخصوصاً به خاطر اينکه شوهرش او را به خاطر دختري جوان تر و زيباتر ترک کرده است. جيزيل عواد در زندگي واقعي منشي گري و دستياري مي کند. دست و دل باز بودنش و روحيه برون گراي او بسيار مناسب نقش بود.
<strong>رز خياط [سهام حداد]؟</strong>همه دخترها رز را مي شناسند، يک مسيحي 65 ساله که در نزديکي سالن زيبايي زندگي و کار مي کند. هرگز ازدواج نکرده چون زندگيش را وقف مراقبت از خواهر شيرين عقل خود کرده. با چارلز آشنا مي شود و اجازه مي دهد تا عشق کنارش بگذرد و برود. اگر در لبنان بيوه يا مطلقه باشيد يا حتي باکره، در سنين بالا اجازه عاشق شدن نداريد. در غير اين صورت، مسخره خاص و عام مي شويد. کارتان به نظر ابلهانه مي آيد و از اطرافيان تان شرم مي کنيد. سهام حداد که نقش رز را بازي مي کند، در زندگي واقعي زني خانه دار است. با وجود خجالتي بودنش، شخصيت منحصر به فردش مرا تحت تاثير قرار داد.
<strong>و زن زيبا و اسرارآميزي هم وجود دارد که هر از چندگاهي او را مي بينيم و هيچ چيزي درباره وي نمي دانيم.</strong>حتي اسمش را نمي دانيم. يک نمونه کامل براي زن کامل. موهاش، نيم رخ اش و لباس هاش.... چيزي که هر مردي آرزوي داشتنش را دارد. در فيلم اين زن مثل آگهي هاي تبليغاتي دهه 1960 آمريکا، نماينده کليشه اي زن خانه دار و مادر ايده آل است. ولي بعدها متوجه مي شويم که به شکلي باورنکردني فردي متفاوت است، و مثل خيلي از زنان لبناني براي ديده شدن در تصويري قابلقبول جامعه، قيد شخصيت واقعي خودش را زده. بين اين زن و ريما کشش واقعي به وجود مي آيد. در پايان فيلم، بعد از سفري دروني، دست به حرکتي کاملاً معمولي مي زند: موهاي سياه بلندش را کوتاه مي کند. اين کار در واقع او را از زير باري سنگين رها و آزاد مي کند. فاطمة صفا زني شيعه که بعد از ازدواجي 13 ساله اينک تنها زندگي مي کند، حال و هواي رازآميزي را که مورد نياز شخصيت سيهان بود فراهم کرد.
فيلم روز♦ سينماي ايران
سعيد اسدي متولد 1332 تهران، فارغ التحصيل سينما از آمريكا است. وي فعاليت سينمايي را سال 1362 با كارگرداني فيلم "سراب" در سوئد آغاز كرد. او که سابقه تدريس در دانشگاه را نيز در کارنامه دارد تاکنون فيلم هاي عشق گمشده، آواز قو، مهمان و... را کارگرداني و کارنامه اي قابل قبول فراهم کرده است. اما به نظر مي رسد که با فيلم تلافي در آستانه غرق شدن در گرداب فيلمفارسي است....
تلافي
کارگردان : سعيد اسدي. نويسنده فيلمنامه: عباس شير محمدي. مدير فيلمبرداري: رضا بانکي. طراح صحنه و لباس: نازي پرتو زاده. تدوين: کاوه ايماني. تهيه کنده: يدالله شهيدي. بازيگران: حميد گودرزي، نيوشا ضيغمي، سيروس گرجستاني، عباس پور مخبر.
حميد و رعنا در آستانه جدايي از هم قرار دارند. رعنا دختري ثروتمند و حميد از طبقه متوسط جامعه است. رعنا از اين بابت دائم حميد را مورد شماتت قرار مي دهد. آنها درحالي از هم جدا مي شوند که در اوج نفرت از يکديگرند. اما در آستانه جدايي خبر مي رسد که رعنا به سرطان خون مبتلاست و حميد زاويه ديد ديگري به او پيدا مي کند.
نسخه هاي بدلي
سعيد اسدي اواسط دهه هفتاد با کارنامه اي سرشار از فيلم هاي متفاوت اروپايي که در سوئد جلوي دوربين برده بود به ايران بازگشت. او درسابقه فيلمسازي اش فيلمي به نام ايبرو خشک مي شود داشت که مورد تحسين قرار گرفته بود. در ايران هم فيلم هايي همانند عشق گمشده و آواز قو به هر حال از چنين کارگرداني قابل قبول بودند. اما از آنجا که سيستم تجاري سينماي ايران هدف در نابود کردن کارگردانان اين چنيني و تبدديل کردن آنها را به يک تکنسين صرف دارد، اسدي را هم در اين مهلکه انداخت.
او پس از آواز قو به دفتر تهيه کنندگاني راه پيدا کرد که در سينما داراي عقايد خاص و طرفدار فيلمفارسي هستند و تنها هدف شان توليد فيلم هايي از اين دست است. فيلم تلافي هم يکي از همين محصولات به شمار مي آيد که سعي دارد با استفاده صرف از قوانين فيلمفارسي براي خود تماشاگري دست و پا کند. با اين تفاوت که ذائقه سينمايي تماشاگر امروز تغيير يافته و مديران سينمايي و فيلمسازان به اين نکته واقف نيستند. مدت هاست ديگر تماشاگر براي داستان دختر پولدار و پسر فقير، دختر سرطاني و.... اشک نمي ريزد. اين داستان ها و جنس روايت آنها به تحميق تماشاگر بسنده مي کنند و اين در حالي است که حتي طبقه متوسط ايران هم ديگر وقت و پول خود را بابت تماشاي اين گونه فيلم ها هدر نمي دهد.فيلم تلافي داستان خود را از روندي معکوس آغاز مي کند. تلافي با نفرت آغاز مي شود و در ادامه به عشق مي رسد. اين شيوه روايت که شايد در ذات خود جذابيت هايي داشته باشد در فيلم دستمايه اي مي شود تا صاحبان فيلم بتوانند فرمول هاي فيلمفارسي را به رخ تماشاگران خود بکشند. در ابتداي داستان حميد در مقابل رعنا طراز شخصيتي مناسبي ندارد. او بسيار آسيب پذير مي نمايد و اين عدم طراز اجتماعي مي توانست داستان را با اوج و فرود هاي خوبي رو به رو کند. اما همين مئله در فيلم سبب مي شود که دائم زن و پولدار بودن او را در موضع ضعف قرار دهد و لوطي مسلک بودن و جاهل بودن حميد را به رخ تماشاگر بکشد.
فارغ از اين شيوه نادرست شخصيت پردازي که هيچ ارتباطي با تهران سال 87 برقرار نمي کند و دائماً ارزش هاي دهه 40 و 50 را به يادآوري مي کند، چينش حوادث و وقايع نيز درست نيستند. کارگردان در لحظات بيشماري در فيلم با خلاء در روايت رو به رو مي شود و جاي خالي آن را با موسيقي پر سوزو گداز پر مي کند. در بسياري از صحنه ها با چهره درشت رعنا رو به رو هستيم که به دليل ضعف بازيگر فيلم در ارائه حس لازم موسيقي به کمکش مي آيد.
ديگر نکته بامزه در مورد فيلم اشاره با بيماري يکباره رعنا و در ادامه بهبود معجزه وار او در فيلم است. در حالي به حميد خبر مي دهند که همسرش سرطان دارد و شايد تا دوماه ديگر بميرد که هيچ گونه نشاني از ضعف و درد در چهره بيمار مشخص نيست و همان گونه که از ابتدا در فيلم ظاهر شده بود تا انتها نيز حضور مي يابد. اين مسئله تنها تبديل به شوکي مي شود که به حميد ياد آوري کند رعنا را دوست دارد و براي احياي زندگي شان مجددا بايد تلاش کند.
چاقو خوردن او در پايان فيلم نيز نشان از وفاداري او در بازگشت به زندگي اش است و اين نيز در کنار ديگر نشانه هاي فيلم قرار مي گيرد تا نگاه فيلفارسي موجود در فيلم را به تکامل برساند.
جدا از اين نگاه به فيلمنامه، کار کارگردان هم نقش چندان تعيين کننده اي در سرنوشت فيلم ندارد و تنها به عنوان يک تکنسين پشت دوربين فيلم قرار گرفته تا سرو ته پلان ها را به هم بچسباند و محصول را به عنوان يک کالاي تجاري در اختيار تهيه کننده قرار دهد. اين محصول نه بسته اي فرهنگي و نه کالايي است. زيرا تماشاگر در مواجهه با آن احساس غبن مي کند و آنکه هنوز علاقه به تماشاي اين گونه فيلم ها دارد به راحتي و با قيمتي نصف بهاي بليت فيلم تلافي مي تواند دي وي دي فيلم هاي فردين و ايرج قادري را تهيه کرده و در منزل بدون صرف هزينه هاي گزاف نسخه اصل را به تماشا بنشيند.
سينماي فيلمفارسي به زعم کمک هاي وزارت ارشاد به شکل خاصي در بدنه سينماي ايران مورد توجه قرار گرفته است. اين سينما در آينده اي نزديک با ريشه دواندن بيمارگونه اش خون تفکر را در سينماي بي رمق ايران خشک مي کند و در آن صورت است که ساخت و ساز سالن و بزک کردن سينماها و.... هيچ يک کارگر نخواهد افتاد.
سريال روز♦ تلويزيون
جاده دردست تعمير
نويسنده: مهدي سعادت پور. کارگردان: حسين تبريزي. تهيه کننده: عليرضا ابراهيمي. طراح صحنه ولباس: کيوان ذوالفقاري. تدوين: سيامک مهماندوست. مديرتصويربرداري: منوچهر خطيبي، علي عالمي. مديرتوليد: محسن دانشور. آهنگساز: فرشاد رستمي. بازيگران: بهزاد فراهاني[آقا بزرگ]، ثريا قاسمي[بي بي]، کيومرث ملک مطيعي[ اقبال]، ابوالفضل پورعرب[کريم]، لاله صبوري[مهين]، کيانوش گرامي[کيانوش]، سحر ذکريا[شيرين]، رضا توکلي[قوام]، اميرغفارمنش، مينا نوروزي، مريم اميرجلالي. محصول گروه فيلم وسريال شبکه دوم – معاونت حمل ونقل ترافيک ناجا
آقابزرگ، بزرگ خاندان معقولي است که در شمال به همراه فردي به نام اقبال که خانهزاد و نوکر قديمي اوست، زندگي ميکند. آقا بزرگ خواب عروسي ميبيند و هنگامي که از آن کابوس بيدار ميشود، به دنبال شناسنامهاش ميگردد. ولي چون نميتواند شناسنامه را پيدا کند، از زني در همسايگي به نام بيبي کمک ميخواهد. اين واقعه سبب مي شود تا بي بي بر اثر سوء تفاهم، تصور کند که آقا بزرگ ميخواهد با دختر کم سن و سال مصيب ازدواج کند. به همين خاطر اين خبر را به دختران آقابزرگ ميدهد و آنها به تکاپو ميافتند که همراه همسران شان به سمت شمال بروند اما ..
تعارض خلاقيت با اثري سفارشي!!
ايده مرکزي و اصلي قصه بر محورخواب استوار است. تمام بخش هاي قصه قبل از اينکه شخصيت آقا بزرگ خواب ببيند، درحکم معرفي شخصيت ها و زمينه چيني براي رويداد اصلي طراحي شده اند. نويسنده اثرش را ازطريق فصل بندي، به تکه ها و بخش هاي مجزايي تقسيم مي کند که در فرآيند ارتباط با مخاطب هم بسيارتاثيرگذار است. به عنوان مثال: پرداختن به خانه آقابزرگ در شمال کشور، که سبب مي شود مخاطب به روابط آقا بزرگ، قوام و بي بي خانم پي ببرد. درنقطه مقابل و در روايتي موازي نويسنده سه دخترخانواده و همسران شان را در تهران به مخاطب معرفي مي کند.
در خلال اين معرفي نويسنده ازنکات ريز و جزئيات مهمي سود مي جويد که نشان از هوشمندي او دارد. مثلاً کيانوش داماد خانواده، قصاب است. هنگامي که او با همسرش درحال گفتگوي تلفني است، کارد به دست مشغول گوشت خرد کردن است. اما همين شخصيت با يک ديالوگ "عزيزم" که توسط همسرش ادا مي شود، دست از کار مي کشد وسريع به خانه بازمي گردد. درواقع نويسنده با انتخاب چنين تمهيدهايي کليشه چنين مشاغل زمخت و شخصيت هايي ازاين دست را مي شکند.
ديالوگ ها علاوه بر اينکه بازگوکننده درونيات شخصيت ها هستند پيش برنده حوادث و رويدادهاي قصه نيزهستند. تبريزي به خوبي ازساختار قدرتمند متن سود مي جويد و دکوپاژي مناسب با اثر خلق مي کند. قاب بندي ها به درستي و متناسب با اتفاقات و حوادث قصه انجام شده است. ريتم درون قاب هماهنگ با ريتم بيرون قاب عمل مي کند. مخاطب هنگامي که درگير شخصيت هاي جديد در روند داستان مي شود، همچنان در ذهن خود شخصيت هاي اصلي داستان و عواقب اعمال آنها را پيگيري مي کند.
تنها نکته قابل ذکر در بخش قاب بندي اثر به فصل بندي خانه کريم بازمي گردد که اکثرنماها در اين سکانس، ثابت و بدون حرکت گرفته شده است. اين عامل تاثير مخربي بر ساختار و ريتم مجموعه مي گذارد. علاوه بر اين سکانس، پلان – سکانس هاي ديگري هم در اثر ديده مي شود که کاملا زائد و تنها به علت تبليغاتي بودن گرفته شده است. به عنوان مثال هنگامي که مهين براي در جريان قراردادن قوام که پليس نامحسوس جاده است با او تماس مي گيرد، دوربين پس از اتمام اين صحنه بي جهت بر روي آرم اتومبيل قوام زوم مي کند. اين نما، وصله ناجوري ست که بيشترباعث عدم ارتباط مخاطب مي شود و هيچ تاثيري چه در محتوا و چه در ساختار اثر ندارد.
انتخاب بازيگران توسط تبريزي به خوبي صورت گرفته است. بهزاد فراهاني درنقش "آقا بزرگ" بازي يکدست و ظريفي از خود به نمايش مي گذارد. فراهاني بيش از آنکه تاکيد و تمرکزخود را برجنبه فيزيکال نقش بگذارد بر روي نحوه بياني شخصيت کارمي کند و اين ازويژگي هاي بارز او درنقش آفريني هايش است. ثريا قاسمي هم در نقش " بي بي" بازي متفاوتي ازخود ارائه مي دهد. قاسمي پس ازسال ها فعاليت در اين عرصه به بازيگري پخته و با تجربه تبديل شده که ازعهده هرنقشي برمي آيد. از ويژگي هاي بارز قاسمي در برخورد با کاراکترهاي مختلف، نوع نگاه هاي متفاوتي است که او براي شخصيت ها طراحي مي کند. ديگر بازيگران، بازي جذاب و خلاقي از خود ارائه نمي دهند. کيومرث ملک مطيعي همچنان مانند گذشته دست به دامن کليشه هاي بازي خود مي شود. ابوالفضل پورعرب هم ويژگي خاصي نسبت به کارهاي گذشته خود ندارد. کش دار ادا کردن ديالوگ ها – جويده، جويده ديالوگ گفتن که زماني ازويژگي هاي بازي او به حساب مي آمد، ديگربه يک کليشه تکراري در بازي او تبديل شده است.
"جاده دردست تعمير" اولين تجربه جدي تبريزي درمقام کارگردان به حساب مي آيد، کارگرداني که اگر مجال وعرصه بيشتري براي ارائه کارهايش پيدا کند، مي تواند حرف هاي زيادي براي گفتن داشته باشد. البته اگربه سراغ ساخت کارهاي سفارشي نرود!!!
گفت وگو♦ تلويزيون
چهره اش واقعاً خسته است، اما هيچ گاه اين خستگي را بر لب نمي آورد و شوخ و شنگي هاي خاص خودش را مخصوصاً با عوامل تدوين و صداگذاري دارد. خصوصيات متفاوتي مثل بازي گرفتن از نا بازيگران، ساختن يک مجموعه عظيم مثل روزگار قريب بدون هيچ فيلمنامه اي، تدوين همزمان با پخش مجموعه با وسواس و خونسردي تمام و... عواملي است که کيانوش عياري را کارگرداني منحصر به فرد کرده است.
گفت و گو با کيانوش عياري جادوي کارگرداني بداهه
<strong>آقاي عياري اگر موافق باشيد گفت و گو را با اين سئوال آغاز کنيم که چطور شد به سراغ دکتر قريب رفتيد؟ از ميان چند پيشنهادي که سيما فيلم درمورد ساخت سريال پيرامون زندگي شخصيت هاي تاريخي به من داد، دکتر قريب را انتخاب کردم.
<strong>انگيزه اين انتخاب چه بود؟ شناخت قبلي هم روي او داشتيد؟</strong>يک شناخت خيلي نسبي داشتم. مي دانستم که دکتر قريب پزشکي است که در زمينه کودکان، صاحب يک سري ويژگي هاي خاص اخلاقي و حرفه اي است که آن هم برمي گردد به تشخصي که ايشان در ارتباط با تشخيص هاي باليني داشتند. بنابراين احساس کردم ساختن يک سريال شانزده قسمتي در رابطه با يک پزشک که مي تواند بهانه اي براي عبور از يک بستر تاريخي " از نود سال پيش به اين سو" باشد، کمک مي کند که زمينه هاي تاريخي خوبي را تجربه کنيم و از اين طريق به مطالب جديدي در تاريخ دست پيدا کنيم که همين طور هم بود.
<strong>از جمع آوري اطلاعات درباره دکتر قريب هم صحبت کنيد، با توجه به اينکه شما اصولا فيلمنامه اي نداريد چگونه...</strong>خب، تحقيقي در اختيار من قرارگرفت. البته اين تحقيق در واقع به شکل يک فيلم داستاني بود، اما نوع فيلمسازي و نگاه من در طي اين سال ها، حتي نگاه من به زندگي و جامعه، خاص خودم است. به همين دليل هم هست که تا به حال موفق نشدم يا بهتر بگويم اين امکان را پيدا نکردم که از فيلمنامه نوشته ديگران استفاده کنم، روي همين اصل آقاي رضا بالا با شناختي که از من داشتند، گفتند اگر مايل هستي، خودت همه چيز را از صفر شروع کن و مجددا با نگاه خاص خودت به دکتر قريب نگاه کن! من هم به هرحال همين کار را انجام دادم وبا نگاه کاملا شخصي تر مقاطعي کم اهميت تر از زندگي ايشان را انتخاب کردم که طي اين کار، همين لحظات باعث قوام داستان زندگي ايشان مي شود که اين داستان، لزوما برگرفته از زندگي ايشان نيست ؛ بلکه با اجازه از خانواده ايشان، ما وارد تخيل و فرازهايي از تاريخ معاصر ايران شديم. البته اگرچه بعضي از مسائل موجود در اين مجموعه از تجارب ايشان محسوب نمي شود، اما به هرحال از منش و باورهاي ايشان فاصله نمي گيرد. با اين حال شما مي بينيد که ما درابتداي فيلم آورده ايم اين فيلمنامه برگرفته از زندگي واقعي دکتر قريب نيست!
<strong>شما به تمام اين اطلاعات قبل از شروع تصويربرداري دست پيدا کرده بوديد؟ آيا همزمان با کار هم چيزي به کليت کار که قاعدتا در ذهن شما بود و روي کاغذ هم نيامده بود اضافه شد؟</strong>بله، بسياري از خطوط داستاني که شما در طول اين سي و دو قسمت خواهيد ديد، حتي شب تصويربرداري شکل مي گرفت. ما چيزي از قبل نداشتيم. بداهه نقش بسيار پر اهميتي را در کار باز مي کرد.
<strong>بداهه در کارگرداني...؟!</strong>بله، فيلم بدون هيچ فيلمنامه اي شروع شد و به پايان رسيد و همين مسئله قطعا زيان هايي را به کار ما وارد کرد. اگرچه عده اي معتقد هستند که شايد اين روش کاري به ارزش هاي کار، اضافه کرده باشد، اما گمان مي کنم که نوشتن يک فيلمنامه قبل از آغاز تصويربرداري، حتما مي توانست به مراتب بيشتر کمک حال ما باشد.
<strong>احتمالا منظورتان اين است که ديگر کاري را بدون فيلمنامه جلوي دوربين نمي برم، همين طور است؟</strong>نمي دانم، واقعاً نمي دانم، فقط مي توانم بگويم که اميدوارم اين اتفاق رخ بدهد. به نظر مي رسد که بعد از ساختن 32 فيلم با اين شيوه اين مسئله به يک عادت بد براي من تبديل شده است. البته اين مسئله خيلي خطرناک است.
<strong>برويم سراغ انتخاب بازيگران مجموعه دکتر قريب، حضور بازيگران تازه کار" اگرنخواهيم بگوييم، نابازيگر" در کنار چند چهره، ابتدا با مهدي هاشمي شروع کنيم.</strong>من با آقاي هاشمي در مجموعه هزاران چشم در سال 1381 کار کرده بودم. تجربه فوق العاده اي بود. ادراک بالاي ايشان به عنوان يک بازيگر، يکي از مهم ترين ويژگي هاي ايشان و به اعتقاد من يکي از مهم ترين خصوصيات يک بازيگر است. ضمن اينکه ايشان چهره دلنشيني دارد، خودش هم آدم دلنشيني است، ما ايام بسيار خوبي را با هم طي اين مدت پشت سر گذاشتيم وبا پشتوانه تجربه هزاران چشم، نخستين انتخاب من براي دکتر قريب آقاي هاشمي بودند.
<strong>و بقيه سنين دکتر قريب بر اساس مهدي هاشمي انتخاب شدند؟</strong>بله، مابقي افراد که بازيگر سنين پايين تر دکتر قريب بودند، براساس ايشان انتخاب شدند، ازجمله برادر آقاي هاشمي، ناصر هاشمي که ايشان هم بازيگري بسيار خوب و با استعداد هستند. تا جواني، نوجواني و کودکي و...
<strong>مهران رجبي هم ازجمله بازيگراني است که علي رغم حضور بعضا تکراري و کليشه اي در اين سال ها، در اين مجموعه در نقش پدر دکتر قريب حضوري متفاوت دارد.</strong>بله، من چند وقتي براي مهران رجبي دندان تيز کرده بودم تا با او کار کنم ! به نظر من مهران رجبي هم يکي از بهترين هاي ايران هستند، به ويژه در اداي ديالوگ ها و بيان جملات تسلط خيره کننده اي دارند. آقاي رجبي اولين بازيگري بودند که من در طول عمرم به واسطه توانمندي اش، برايش ديالوگ نوشتم.
<strong>قبول کنيد براي بازيگر کمي با اين شکل و شمايل کارکردن مشکل است؟</strong>بله، البته ما اشکال گوناگون داريم، مثلا وقتي که صحنه براي من مشخص شده است و مي دانيم در اين صحنه چه اتفاقي قرار است روي بدهد، ممکن است من آن صحنه و ديالوگ هايش را بنويسم! ممکن است ننويسم، شب قبل از تصويربرداري بنويسم! ممکن است به واسطه بي توجهي فراواني که نسبت به کار دارم، شب قبل هم ننويسم و صبح اول وقت بنويسم! ممکن است صبح اول وقت هم موفق به نوشتن نشوم و زمان گرفتن پلان از بچه ها بخواهم که تا شما يک ليوان چاي ميل کنيد و يک استراحتي داشته باشيد و يک مقدار با هم شوخي و بازي کنيد، من براي اين پلان ديالوگ مي نويسم.
<strong>احتمالا کار نوشتن ديالوگ ها به بعد از تصويربرداري که کشيده نمي شود؟</strong>"مي خندد" نخير طبيعتاً ! خب به هرحال چند سال کار با اين شيوه باعث شده است که دست من روان بشود و از اين رو خيلي مشکل نداشته باشم.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
نيما دهقان کارگردان جوان تئاتر که امسال با نمايش "کادنس" در بيست و ششمين جشنواره بينالمللي تئاتر فجر و در بخش چشمانداز 87 حضور داشت، از سال 77 با نمايش "شاعر" کارگردانياش را در تئاتر آغاز کرد. با نمايش "کفتر به توان دو" بود که به عنوان کمسن و سالترين کارگردان جشنواره نوزدهم فجر، وارد فضاي حرفهاي شد و سپس نمايشهاي "عروس، طوقي"، "کفتر به توان دو"، "پرومته در زنجير"، "لوله" و "دومتر در دومتر جنگ" را کارگرداني کرد. کادنس آخرين کار او هم اکنون در تهران روي صحنه است
<strong>مخاطب شناسي کارگردان جوان</strong>
<strong>آقاي دهقان شما به عنوان کارگردان فکرمي کنيد نمايش "کادنس"نسبت به آثار گذشته اتان ساختمان محکم تري دارد؟</strong>به هيچ عنوان اصراري بر خوب بودن نمايش "کادنس" نداريم، زيرا بيشتر تلاش ما و مسئله مهم اجراي اين نمايش واکنش بين گروه اجرايي و تماشاگر است که چه برداشتي از اجرا و عقيده ما از زندگي پس از مرگ دارد.
<strong>درمورد چگونگي رسيدن به شيوه اجرايي اين نمايش بگوييد.</strong>برزخ همان طور که در دين ما آمده مکاني قبل از قيامت است که در آن هر کس نفس خود را ميبيند. در برزخ کسي مجازات نميشود، به همين خاطر به سمت اين موضوع نرفتم. در برزخ انسان در شرايط نسبي بعد از زندگي قرار ميگيرد. به همين خاطر به سمت شکنجه و شرايط سخت نرفتم. گروه از من خواست نمايش را به صورت کمدي اجرا کنم، ولي من موافق نبودم. زيرا دوست نداشتم تماشاگر با تفکر قبلي خود يعني کمدي بودن نمايش کار من را ببيند.
<strong>نمايش "کادنس"باوجودشيوه اجرايي متفاوت خوداما به نظرداراي پيامي درمورد جهان برزخ است.آيا مي خواستيد تئاتري باويژگي هاي يک اثرديني به وجودبياوريد؟</strong>به نظر من نمايش ديني اثري است که به مخاطب درس اخلاقي بدهد که با اين حساب بايد گفت تمام نمايشهايي که تا امروز روي صحنه رفتهاند حاوي پيامي اخلاقي هستند. نياز فطري انسان مانند خداجويي و علاقه به دين است که اگر بخواهيم در نمايش به آن بپردازيم با واکنش متضاد و شايد عصبي تماشاگر مواجه شويم. براي اين تصميم گرفتيم مخاطب را وارد فضاي نمايش کنيم و حفرههايي در نمايش ايجاد کرديم تا تماشاگر به نوعي وادار به پر کردن اين حفرهها با ذهنيت خود شود.
<strong>به نظرتان نمايش هايي که دراين شيوه به وجود مي آيند تعريفي کامل ودرست از خود را به تماشاگر انتقال مي دهند؟</strong>متأسفانه اکثر ما هنرمندان به خاطر دغدغههاي مالي و بدون تفکر و پشتوانه فکري اقدام به ساخت نمايشهايي با مضمون ديني ميکنيم و آن را به عنوان اثري با مضمون ديني به تماشاگر ارائه ميدهيم که شايد نتواند آنگونه که بايد در ذهن مخاطب اثر کند.
<strong>قرار بود ابتدا شخصيتي که ليلي رشيدي آن را ايفا مي کند را هدايت هاشمي بازي کند. چه شد که اين جابه جايي ها شکل گرفت؟</strong>پس از اينکه پيوستن هدايت به نمايش افرا بهرام بيضايي قطعي شد به اين فکر افتادم که برخلاف تصورات تماشاگران اين سه مرد از يک زن در برزخ بترسندکه اتفاقا جواب داد. قبل از ليلي قرار شد ستاره پسياني باشد که درنهايت با ليلي به توافق رسيديم.
<strong>شخصيت پردازي ها از همان ابتدا به همين شکل بود؟</strong>بله.تقريبا همين طور بود.البته با گذشت تمرينات و نتايج جديدي که مي گرفتيم تغييراتي را در جزييات مي داديم.سه مرد که با گناهان خود دراين دنيا درحال عذاب ديدن هستند و يک زن که مامور برزخ است وجود دارد و آنها را به شدت کنترل مي کند.
<strong>شکل طراحي صحنه بر چه اساسي به وجودآمد؟</strong>بر اساس يک فکراوليه و اتود هاي مختلف.با توجه به نورپردازي ها و وامکانت سالن و البته فضاي موجود درنمايش از کارتن هاي مکعبي براي القاي فضاي ديده شده استفاده کرديم.
<strong>عکس العمل مخاطبين تا به امروز به نمايش شما چه بوده است؟</strong>در چند سالي که نمايشهاي مختلف روي صحنه بردهام با مخاطب فعال مواجه شدهام، يعني مخاطبي که دوست دارد نويسنده، کارگردان يا بازيگران نمايش را ببيند و با آنها صحبت کند. توقع من از مخاطب امروز اين است که خنثي نباشد.
<strong>شيوه اجراي نمايش هاي شما معمولا خاص بوده است. فکرمي کنيد تماشاگران شما هم از اين دسته بندي هستند؟</strong>اتفاقاخيلي اوقات اين سئوال مطرح ميشود که آيا اين نمايش در زمره آثاري است که تماشاگر خاص با آن ارتباط برقرار ميکند. به نظر من هر کسي وارد تئاتر شهر ميشود به دليل امکانات محدود مجموعه تماشاگر خاص به حساب ميآيد، اما اين وظيفه ماست که تماشاگر عام را تبديل به تماشاگر خاص کنيم.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
منيژه محامدي متولد 1323 در تهران است.رشته نمايش را در کاليفرنيا تحصيل و در سال 1355 تخصص تئاتر درماني را دريافت کرده است. محامدي سال هاست که کار نمايش مي کند. او هر سال نمايشي ديگر به صحنه مي برد و تقريباً در تمام اين سال ها هم نتوانسته نمايشي را خلق کند که منتقدان را راضي از سالن بيرون بفرستد. نمايش هايي که محامدي انتخاب مي کند هرچند گاهي درام هاي پرقدرتي چون چشماندازي از پل، كوري، دايره بسته، دشمنان جامعه سالم، سووشون، مسافربي توشه و... هستند، اما در اجرا تبديل به اثري مکانيکي و خالي از احساس مي شوند. نگاهي انداخته ايم به آخرين اجراي او با نام تبرئه شده که هم اکنون در تهران روي صحنه است...
تبرئه شده
کارگردان : منيژه محامدي. نويسنده: اريک جنسون و جنسون جسيکا بلنک. موسيقي متن: آرشام مؤدبيان. طراح صحنه و لباس: احمد کچه چيان. بازيگران: محمد اسکندري، مهوش افشارپناه، مجيد جعفري، عمار تفتي، محمد نادري، محمود لاچيني، فرناز رهنما، سام کبودوند، محمد خداوردي، داريوش برزگر و روحالله نادرپور.
چند زنداني بيگناه پس از مدت ها اسارت در زندان تبرئه مي شوند. ولي با توجه به اينکه مدت ها از محيط بيرون دور بوده اند، نمي دانند چگونه بايد با جامعه ارتباط برقرار کنند.
بي گناهان
منيژه محامدي سال هاست که کار نمايش مي کند. او هر سال نمايشي ديگر به صحنه مي برد و تقريبا در تمام اين سال ها هم نتوانسته نمايشي را خلق کند که منتقدان را راضي از سالن بيرون بفرستد. نمايش هايي که محامدي انتخاب مي کند هرچند گاهي درام هاي پرقدرتي هستند، اما در اجرا تبديل به اثري مکانيکي و خالي از احساس مي شوند. نمايش هايي که وجوه تئاتريکال و اغراق شده آنها بسيار بيشتر از وجوه روح زندگي در آنها محسوب مي شود.
نمايش تبرئه شده و يا به عبارت درست تر تبرئه شدگان نيز از همين قاعده چند ساله تبعيت مي کند. نمايشي که بيش از هرگونه تصوير پردازي، بر کلام استوار است و مي کوشد از دريچه شنيدن و نه نگاه کردن با مخاطب خود ارتباط برقرار نمايد. البته نبايد فراموش کرد که نويسندگان نمايشنامه نيز در حد آرتور ميلر- چشم اندازي از پل- يا ژوزه ساراماگو- کوري- هم نيستند. نويسندگان اين نمايشنامه دو امريکايي هستند که در کارشان به دليل پرداختن به اغراض سياسي نمي توانند به يک شکل نمايشي صحيح نزديک شوند.
در نمايش تبرئه شدگان با تعدادي زنداني رو به رو هستيم که آزاد شده اند و سعي دارند با بيان خاطرات تلخ خود به کاستي هاي فضاي زندان و رژيم آمريکا بپردازند. اين نگره و شيوه تئاتري بيشتر ذهن را به سوي نمايش هاي انتزاعي پيش مي برد. تماشاگر بايد در ناخود آگاه خود بخش هاي بسياري از واقعيتي که آن را نمي بيند را بازسازي نمايد. اما ديالبوگ هاي اين نمايش آنقدر ثقيل هستند که تماشاگر نه تنها فرصت تصوير سازي پيدا نمي کند که زمان بسياري را هم بايد صرف کند تا متوجه خود عبارات شود.
از سوي ديگر تعدد شخصيت ها ذهنيت مخاطب نمايش را مخدوش مي کند. عدم تمرکز بر يک واقعه نمي گذارد ارتباط لازم با کليت اثر برقرارشده و در نتيجه همه چيز نيمه کاره مي ماند. همان گونه که محامدي در يکي از مصاحبه هايش گفته بود؛ اين نمايشنامه را بر اساس يک برنامه نمايشنامه خواني انتخاب کرده است. در نمايشنامه خواني متوني انتخاب مي شوند که بيشتر مناسب شنيدن هستند تا ديدن. اين نمايش به خوبي مي توانست از بار تصويري مناسبي برخوردار شود. ما به راحتي و در حجمي ساده مي توانستيم هر آنچه هم اکنون به صورت راديويي آن را مي شنويم را در اجرا به تماشا بنشينيم. متاسفانه افراد حرفه اي همچون محامدي هم زمان زيادي را براي فکر کردن به اثر و شيوه هاي نمايشي آن صرف نمي کنند و تنها سعي دارند در کوتاه ترين زمان ممکن که گاه به يک ماه نيز نمي رسد نمايشي را روي صحنه بياورند و پس از چندين اجرا سراغ متن بعدي بروند و اين چرخه همچنان ادامه دارد.
در نمايش تبرئه شدگان تعدادي پليس هم حضور دارند. اين پليس ها هم همانند تبرئه شدگان دچار تناقض شخصيتي هستند و هر کجا که لازم باشد بنا به مصلحت درام و نه منطق؛ ماهيت خود را تغيير مي دهند و تماشاگر را سردر گم مي گذارند. کارگردان حتي سعي نکرده شناسنامه اي صحيح از آنها ارائه نمايد تا بتواند حس همذات پنداري تماشاگر را برگزيند.
محدوديتهاي متن به معدود بودن و همسان بودن ميزانسنهاي نمايش منجر شده و کارگردان در عمل تا حد زيادي ناتوان مانده است؛ اما نشانههايي هم از تلاشهاي ذهني او براي شکلدهي به برخي ميزانسنها به چشم ميخورد که به سامان نهايي نرسيده است؛ در اين رابطه ميتوان به ميزانسن جاي گيري بازجويان، بازپرسان و مأموران در قسمت فوقاني صحنه اشاره نمود که سيطره آنها را نشان ميدهد.
با وجود اين، به علت متعدد بودن نقش پرسوناژهاي فوق و نيز همساني ظاهريشان، مشخص نميشود که آنها در موقعيتهاي گوناگون واقعاً چه کساني هستند. نشان دادن آنها به شکل "کابوي"هاي کراواتي نقشهاي متفاوت آنها را غيرقابل باور کرده است.
تبرئه شدگان يک اثر ضعيف در نمايشنامه نويسي است که کارگردان هم آن را در اجرا به کاري ضعيف تر بدل کرده است. کاري که جز ملال براي تماشاگر به همراه نمي آورد.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>هزار و يك شب: داستان هاي سفر، سفر به ناكجا</strong>
(ترجمه جديد براساس نسخه هاي عربي)تحقيق و ترجمه: ابراهيم اقليدي312 ص، تهران: نشر مركز، 1386، چاپ اول
كتاب «هزار و يك شب» در بردارنده بيش از دويست و هشتاد داستان است كه البته در دل هر يك از آن ها، چند قصه فرعي نيز روايت مي شود. ترجمه حاضر از اين كتاب ارزشمند كه بر اساس نسخه هاي عربي انجام شده و زيبا و روان است، مجموعا نود و پنج قصه از «هزار و يك شب» در شش جلد را شامل مي شود. كتاب «داستان هاي سفر، سفر به ناكجا»، جلد چهارم از اين مجموعه و شامل چهار قصه كامل است. وجه غالب اين قصه ها سفر است، اما نه سفر واقعي به بيرون بلكه سفر در عوالم تخيلي و ساختگي و دنياهاي غير واقعي.
<strong>ميراث فرهنگي مكتوب، يا، آداب و رسوم در ايران قديم</strong>
نويسنده: لريتا بديعي48 ص، تهران: نشر بديعي، 1386، چاپ اول
ميراث فرهنگي تنها ابنيه تاريخي و يا وسايل به جا مانده از گذشتگان نيست، بلكه زندگي و آداب و رسوم مردمي كه در گذشته مي زيسته اند و عمري را با اعتقادات خود سپري كرده اند نيز جزء ميراث فرهنگي يك سرزمين است. در كتاب حاضر كه مختصر و مفيد است بعضي از آداب و رسوم ايرانيان مانند شب يلدا، آجيل مشكل گشا، ازدواج، عقدكنان، حنابندان، جشن نوروز، جشن سده، چشم زخم و وقف به صورتي كوتاه معرفي شده است.
<strong>چريك هاي فدايي خلق</strong>
(جلد اول)نويسنده: محمود نادري984 ص، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1387، چاپ اول
در اين كتاب كه جلد اول از يك مجموعه دو جلدي است، تاريخچه و تحولات «سازمان چريك هاي فدايي خلق ايران»، از نخستين فعاليت هاي اين سازمان تا بهمن ماه 1357 بررسي شده است. اين بررسي بر اساس مجموعه اي از اسناد پراكنده كه غالبا شامل گزارش هاي بازجويي و مراكز اطلاعاتي است صورت گرفته. نويسنده براي تدوين كتاب، اسناد بسياري را كه مشتمل بر بازجويي ها، كيفر خواست ها، گزارش ها و مكاتبات اداري مراكز نظامي و اطلاعاتي است مطالعه كرده است. كتاب با گزيده اي از اسناد بررسي شده و تصاويري از اعضاي اين سازمان به پايان مي رسد. هر چند اين كتاب با ديدي بي طرف و بدون پيش داوري به نقد تاريخچه فداييان نپرداخته، اما به لحاظ ارائه بعضي اسناد و مدارك منحصر به فرد كه براي انجام يك پژوهش بي طرفانه لازم است، مي تواند مفيد باشد.
<strong>قحطي بزرگ (1298-1296 ش)</strong>
نويسنده: محمد قلي مجدترجمه: محمد كريمي235 ص، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1387، چاپ اول
قحطي بزرگ 1296 تا 1298 شمسي (1917 تا 1919 ميلادي)، بي ترديد بزرگترين فاجعه تاريخ ايران و فراتر از تمامي وقايع پيش از آن است. در پژوهش حاضر، نويسنده كه از محققان ايراني مقيم آمريكاست، نشان مي دهد كه چگونه نزديك به چهل درصد از جمعيت ايران، طي اين دو سال، به سبب گرسنگي و سوء تغذيه و بيماري هاي ناشي از آن از صحنه روزگار محو شدند. با اينكه قحطي بزرگ ايران از بزرگ ترين قحطي هاي دوره معاصر و از مهيب ترين فجايع قرن بيستم است، اما هنوز ناشناخته مانده. كتاب «قحطي بزرگ» با تكيه بر اسناد و مدارك و گزارش هاي آرشيو وزارت خارجه آمريكا و نيز اخبار و اطلاعات و گزارش هاي موجود در روزنامه هاي آن دوره، به ويژه روزنامه هاي «رعد» و «ايران» و نيز خاطرات افسران و فرماندهان انگليسي حاضر در ايران در زمان جنگ اول جهاني تدوين شده و ابعاد گوناگون اين فاجعه عظيم را به تصوير مي كشد.
<strong>گزيده آثار نقاشي معصومه سيحون</strong>
(رنگي)به كوشش: محمد حسن حامديترجمه فارسي به انگليسي: پرويز ملكي46 ص، تهران: انتشارات نزهت، 1386، چاپ اول
اين كتاب از مجموعه «هنرمندان معاصر ايران»، به معرفي گزيده اي از آثار «معصومه سيحون»، نقاش و نگارخانه دار فعال معاصر ايران اختصاص دارد. اين آثار كه بيشتر با تاكيدي بر يك فضاي مركزي شكل گرفته است، از بابت تجربه به كارگيري ماده رنگ هاي خاص (رنگ هاي صنعتي)، در فضاي هنري زمان شكل گيري شان، يعني دهه 1340 و 1350 خورشيدي، براي هنر نقاشي ايران تازه است. كتاب با زندگي نامه اي از «معصومه سيحون» كه ترجمه انگليسي آن نيز در پايان آمده است آغاز مي شود.
<strong>سده هاي گمشده، جلد سوم: ديليمان، علويان، آل زيار وآل بويه</strong>
نويسنده: پرويز رجبي363 ص، تهران: نشر پژواك كيوان، 1386، چاپ اول
اين كتاب، جلد سوم از مجموعه اي است كه به بررسي تحليلي تاريخ ايران در دوره اسلامي مي پردازد و گزارشي جامع و دقيق از تحولات تاريخي اين دوره، خاندان ها و سلسله هاي حكومتگر ايران و نقش فرهنگي و مدني آنها ارائه مي دهد. بخش عمده جلد سوم به تاريخ آل زيار و آل بويه، يعني آخرين فرمانروايي هاي خالص ايراني تا زمان كريم خان زند (1163 تا 1193 ه.ق) اختصاص دارد. اين سلسله ها بر بخش هاي وسيع و حساسي از ايران فرمان مي راندند و براي نخستين بار پس از شكست ايرانيان از عرب ها، نقشي تعيين كننده در بغداد و تعيين سياست هاي خلافت عربي داشتند.
<strong>ملكم خان، نظريه پرداز نوسازي سياسي در صدر مشروطه</strong>
نويسنده: حسن قاضي هرادي368 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
در اين كتاب با بررسي انتقادي پنجاه سال فعاليت سياسي و اجتماعي «ملكم خان»، دستاوردها و تاثيرهاي انديشه و عمل او به عنوان نظريه پرداز نوسازي سياسي در صدر مشروطه، معرفي شده است. در عين حال، اين بررسي پرتويي بر نقش روشنگران ايران در دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي دوره اي كه به نهضت مشروطيت انجاميد مي افكند. فصل اول كتاب، شامل تحليل سه دوره متمايز فعاليت سياسي «ملكم» است. اين سه دوره با عنوان هاي «ملكم خان در دوره فعاليت اصلاحات سياسي از بالا»، «ملكم خان در دوره فعاليت نوسازي سياسي از پايين» و «ملكم خان و بازگشت به اصلاحات سياسي از بالا»، از يكديگر متمايز شده اند. در فصل دوم، آراي برخي از پژوهشگران، به ويژه «ماشاء الله آجوداني» در كتاب «مشروطه ايراني»، در ارتباط با فعاليت هاي سياسي «ملكم» با رويكردي انتقادي بررسي شده است.
<strong>زيراندازهاي ارمني باف ايران</strong>
(مصور، رنگي) نويسنده: مايرني هواساپيان288 ص، تهران: نشر تاريخ ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب با نگاهي اجمالي به فرهنگ، آداب و رسوم روستاهاي ارمني نشين در مناطق گوناگوني از ايران هم چون پريا (فريدن)، بربرود (بورواري)، كمره، كزاز، خرقاق و چهار محال و بختياري آغاز مي شود. سپس انواع قالي و گليم كه از گذشته هاي دور تاكنون به وسيله ارمنيان مهاجر در اين مناطق بافته مي شود، معرفي مي گردد. اين بخش از كتاب، به صورت تخصصي به تفسير انواع قالي، گليم، رج شمار، نوع گره، تاريخ بافت، طراحان و بافندگان آن ها مي پردازد. از جمله نكات مورد توجه در اين پژوهش، روش رنگرزي خامه با مواد رنگزاي گياهي است كه به تفصيل بررسي شده است.
<strong>خانه رفيعي: ميراث معماري روستايي گيلان</strong>
زير نظر: محمود طالقاني، كريستيان برومبرژه، مارك گرودول136 ص، تهران: انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد شصت و پنجم از مجموعه «گنجينه نوشته هاي ايراني» است؛ مجموعه اي كه به كوشش «انجمن ايران شناسي فرانسه در ايران» از سال 1949 تاكنون منتشر مي شود. در اين جلد، «خانه رفيعي» كه در جلگه مركزي گيلان و در چند كيلومتري شمال لاهيجان (شرق آستانه اشرفيه) قرار دارد، به تفصيل و با تصاوير زيباي رنگي معرفي شده است. در اين خانه كه نمونه بارزي از مسكن يك روستايي مرفه جلگه مركزي گيلان است، ويژگي هاي يكي از انواع معماري روستايي جلگه اي گيلان كاملا به چشم مي خورد. اين خانه به سفارش «كربلايي حاجي»، از كشاورزان مرفه و معتمدان محلي، در فاصله سال هاي 1323 تا 1324 خورشيدي (1944 تا 1945 ميلادي) ساخته شد و علاوه بر محل مسكوني او، مكاني براي پذيرايي از بزرگان و ماموران دولتي بود. «خانه رفيعي» در حافظه محلي جايگاه ممتازي دارد و در برهه هاي تاريخي، نقش اجتماعي و سياسي ايفا كرده است.
<strong>لرستان در انقلاب مشروطيت</strong>
نويسنده: سعادت خودگو198 ص، خرم آباد: انتشارات شاپورخواست، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، مهم ترين رويدادهاي سياسي و اجتماعي لرستان در دوران انقلاب مشروطيت ايران بررسي شده است. نويسنده تلاش كرده است پيش از ورود به هر مبحث، حوادث لرستان در اين دوران، در پيوندي منطقي با رويدادها و تحولات تهران و ساير مناطق ايران بررسي شود. دوره اي كه در اين پژوهش مورد توجه قرار گرفته، فاصله ميان صدور فرمان مشروطيت تا آغاز جنگ جهاني اول، يعني فاصله سال هاي 1285 تا 1293 خورشيدي است . عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «لرستان در مشروطه اول»، «حكومت ابوالفتح ميرزا سالارالدوله»، «اوضاع لرستان در آستانه انقلاب مشروطيت»، «قيام سالار الدوله»، «حكومت رضا قلي خان نظام السلطنه مافي»، «درگيري نظام السلطنه با مشروطه خواهان خرم آباد»، «لرستان در مشروطه دوم»، «شورش مجدد سالارالدوله»، «آمدن ژاندارمري به لرستان»، «تحولات لرستان در رابطه با مجلس و انتخابات» و «نتايج و پيامدهاي انقلاب مشروطيت در لرستان».
<strong>فهرست كتب چاپ سنگي تبريز</strong>
(فارسي – عربي)گردآوري: دكتر هادي هاشميان330 ص، تبريز: انتشارات ستوده، 1386، چاپ اول
شهر تبريز پيشتاز صنعت چاپ و نشر در ايران است. چاپ سنگي براي اولين بار توسط «ميرزا صالح تبريزي» در سال 1250 ه.ق. در اين شهر راه افتاد. در كتاب حاضر، مجموعه اي از كتب چاپ سنگي تبريز (فارسي و عربي)، بر حسب حروف الفباي شناسه اصلي يعني نام نويسنده، گردآوري و معرفي شده است. در صورت مشخص نبودن نام نويسنده، نام كتاب، سرشناسه قرار گرفته است. مشخصات ارائه شده براي هر كتاب عبارتنداز: نام كتاب، نام پديدآورنده، شارحان، حاشيه نويسان، مترجمان، كاتبان، نام چاپخانه، ناشر، تاريخ چاپ، تعداد صفحات و اندازه كتاب. اكثر كتاب هاي معرفي شده در اين فهرست در فاصله سال هاي 1250 تا 1350 ه. ق در تبريز چاپ شده است.
<strong>نشريات</strong>
<strong>نيمه تاريک</strong>
دومين و سومين شماره ماهنامه دانشجويي "نيمه تاريک" درباره پيوند ادبيات و جامعه شناسي(فروردين و ارديبهشت 1387) در 60 صفحه منتشر شد. نشريه که در اين شماره خود به صورت خاص به دو موضوع "آنتونيو گرامشي" و "فلوبر و مادام بوواري" پرداخته است حاصل تلاش يک گروه دانشجويي براي فراتر رفتن از کليشه هاي رايج نشريات دانشجويي است. در زماني که مشخصه برجسته نه فقط اکثر نشريات دانشجويي بلکه اکثريت نشريات علمي – پژوهشي و غير علمي پژوهشي "استادانه"، روشنفکرانه و زرد منتشر شده در ايران، در نبود ارزش نگه داري آنها در قفسه هاي کتابخانه هاي شخصي و عمومي است، تلاش اين گروه دانشجويي براي انتشار نشريه اي که ارزش "نگه داشتن" داشته باشد و پيش از آنکه کسي خواسته باشد به دليل "جا نداشتن" به دورش بيندازد، با خود لحظه اي طولاني درنگ کند، شايسته تقدير است. نشريه در بر گيرنده 9 مطلب در پرونده گرامشي از جمله يک زندگينامه و کتابنامه او در فارسي، به همراه نوشته هايي درباره تجربه زندان، و چند ترجمه درباره رابطه گرامشي با باختين و بنيامين و همچنين درباره جامعه شناسي ادبيات او، و در پرونده فلوبر شامل 7 مطلب از جمله گاهشمار زندگي و کتاب هاي فلوبر در فارسي با تاکيد بر مادام بوواري است، که از آنها نيز دو مطلب ترجمه است. نشريه همچنين شامل ده مطلب ديگر با موضوعات متنوعي از جمله درباره ويتگنشتاين، بنيامين، مارکوزه و غيره است.
چهل کليد ♦ شعر
در جست و جوي "چهل کليد" - نامي که از کتاب شعر سياوش کسرائي آمده است - رازهاي شعريم. هر شماره شعر يا شعرهائي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش.
شعرها3 شعر از دکتر محمدرضا شفيعي کدکني
در باد هاي امشب و هر شب
اين باد هاي هر شب و امشباين باد آسيايي اين باد مشتريوا مي کنند پنجره ها را به روي توو فصل را دوباره ورق مي زننددر باد هاي هر شب و امشباز بهر اين هيولااين لاشه ي بزک شده در بارانگوري به عمق چند هزاران سالدر يک دقيقه حفر خواهد شداين باد هاي هر شب و امشببا کيمياي عشق و با سيمياي مستيسنجي ز آب و آتش ترکيب مي کنندروزنامه هاي محلي راتعقيب مي کنند
بار امانت
آن صداها به کجا رفتصداهاي بلندگريه ها قهقهه هاآن امانت ها راآسمان آيا پس خواهد داد؟پس چرا حافظ گفتآسمان بار امانت نتوانست کشيدنعره هاي حلاجبر سر چوبه ي داربه کچا رفت کجا؟به کجا مي رود آهچهچهه گنجشک بر ساقه ي بادآسمان ايااين امانت ها را باز پس خواهد داد؟
تسلي
باز مي گردم با دست تهينه پرستويي با من نه خدايي نونه سبويي آوازدست هايم خالي ستهيچ صحرايي اين گونه سترون آياخواب ديده ستکسي؟گاه مي گويمغم اين نيست که دستانم خالي ستکاسه ي چشمم لبريز رهايي ست
نگاه
نگاهي به دفتر شعر بوي جوي موليان (1356)نيلوفري بر آب هاي غربتکاميار عابدي
شعرهاي "بوي جوي موليان" در رفت و آمد شاعر ميان تاريخ، هستي و جهان معاصر چهره گرفته است. از يک سو تاريخ را در قرائتي خاص از نظر مي گذراند. از ديگر سو، به تامل هايي در ابديت و هستي معطوف مي شود. اما در اين ميان، آرمان هاي اجتماعي را هم، در آويزه اي از بيم و اميد به تحليل هايي حسي مي نهد و به آينده چشم مي دوزد. از "هزار خواجه نظام الملک، هزار خواجه اخته، بر لب هر يک، هزار واژه اخته" (آينه، 495) تا :"بر برکه غروب نشستنو اضطراب بودن را ديدندر پيچ و تاب سايه نيلوفري بر آب"(آينه، 460)
"مسافراني در راهندسپيده دم را بر دوش مي کشند آنانلباس صاعقه بر تن دارند آنانبرادرانم، شب را با واژه هايشانسوراخ مي کنند"(آينه، 493)
شعرهاي اين دفتر، از اقامتي دو ساله در ايالات متحده آمريکا حاصل شده (1977 – 1975)، پس شايد بتوانيم به جست و جوي غم غربتي هم در آن ها برآييم. در واقع از اين نکته، به تصريح ياد شده:"نيلوفري شدم [1]، بر آب هاي غربت باليدم، ناليدم" (آيينه، 457)، اما از ديدگاه ضد استعمارگرانه چيره سده بيستم نيز مي توان در اين حضور غربت شاعرانه سراغ گرفت. آرزوهايش براي نيويورک [2] چنين است:
"يک روزدر هرم آفتاب کدامين تموزموم تو آب خواهد گرديد، اي روسپي عجوز" (آيينه، 467)
در جدال جهان کهن و نو، تکيه بر نيشابور هم چنان حفظ شده (آيينه، 484، 445) و از سفر "نه پرستويي" با خود مي آورد و "نه خدايي تو" (آيينه، 501). آن چه در انتظارش بود، "جز خود، هيچ کس نيست" (آيينه، 471). شايد در واقع، آن چه از عصر شاعر به شعرهايش ره يافته، به دليل آيينگي هايي است که شعر در روح شرقي، به ويژه ايراني به جاي نهاده است[3]:"آيينه اي شدمآيينه اي براي صداهافرياد آذرخش و گل سرخو شيهه شهابي تندردر من، به رنگ همهمه جاري است" (آيينه، 466)
در اين سير، فکر و عرفان کلاسيک در آزادانديش ترين بخش هاي خويش، راهي به سروده هاي م.سرشک مي يابند: ابوالحسن تهامي (سده هاي چهارم و پنجم قمري)، شيخ اشراق (سده ششم هجري قمري) و فضل الله حروفي (سده هشتم هجري قمري). زندگي و انديشه آن ها به لحظه هايي از الهام شاعرانه او تبديل مي شود. در واقع، بايد اشاره کرد که بخش پيش روي عرفان ايراني از منظر سروده هاي گوينده "بوي جوي موليان" راهي به شعر نوي نيمايي مي يابد: در مثل، مي توان از مفهوم شطح گويي ياد کرد (آيينه، 472 – 470). يکي از سروده هاي مورد بحث، صحنه اي از محاکمه حروفي به شيوه چندآوايانه، ترجيع "که تازيانه فرود آمد، و باز شکوه نکرد"، خود، به قطعيت، تصوير تازيانه را در ذهن مخاطب تجسم مي بخشد:"خبر رسيده که باران، درشتخواهد باريدخدا برهنه خواهد شدمگر نمي بينيکه قلب من سبز استو حالتي دارمکه آب و آتش دارند" (آيينه، 493)
از ميان شخصيت هاي معاصر هم، کسي که توجه او را به خود معطوف مي کند، نويسنده آرمان جوي دوره مشروطه، علي اکبر دهخدا (1334 – 1257) است؛ قلمزني که در دوره دوم زندگي اش، آرمان فرهنگي را بر آرمان اجتماعي به ترجيح مي نهد:" در آن سپيده ناپايدارتو مثل کرگدناز بيشه پا برون هشتي[4]و آسمانه شب راچو آسمان سحرشکافتي و شکفتي به سوي بي سويي" (آيينه، 474)
زبان زنده معاصر، نه تنها در شعرهاي کوتاه اين دفتر (آيينه، 469، 457، 482، 475)، بلکه در تعداد درخور توجهي از شعرهاي بلندتر به شهود شاعرانه زيبايي مي گرايد:"امايک شاخه گل براي تو کافي ستبين تو و هزار ستارهبين تو و حضور سپيدهبين تو و هياهوي شهري که هر سحردر سربي صفيري بيدار مي شود" (آيينه، 450)
"ببخشاياي روشن عشق بر ماببخشايببخشاي اگر صبح راما به مهماني کوچهدعوت نکرديم"[5] (آيينه، 513 – 512)
به هر روي، به نظر مي آيد که در مجموع، تاريخ و هستي و جهان معاصر، در فضايي شناور ميان واقع گرايي و فراواقع گرايي، دفتر "بوي جوي موليان" را تا موقعيت عميق ترين تامل هاي شاعرانه م.سرشک در دوره دوم شعري او (از نيمه دهه 1340 تا نميه دهه 1350) بر مي کشد.
پانوشت:
1- در شعر معاصر، نيلوفرهاي هوشنگ ايراني (1352 – 1304)، سهراب سپهري، م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهراني) و م. سرشک را مي توان مورد توجه قرار داد. نيلوفر، تنها، در شعر سپهري (و شايد تا حدي، ايران) مفهوم نمادين اساطيري و عرفاني مي يابد. – همان گونه که در فرهنگ و ادب هند چنين مفهومي دارد.2- فدريکو گارسيا لورکا (1936 – 1899) نيز از ديدار خويش در آمريکا به "شاعر در نيويورک" رسيد و خطاب به يک شاعر نسل پيش از خود، والت ويتمن (1892 – 1819) چنين گفت:"بخواب، هيچ چيز نمي ماندمرغزاران رارقص ديوارها مي آشوبدو آمريکااز ماشين ها و گريه ها خفه مي شود"محمدعلي سپانلو هم در دهه 1360، سروده اي براي "نيويورک، اوت 1986" گفت:"صبح، ارغوان رنگ يا کبوترگونخفته در برج هاي شيشه و سنگ" مانده در آرواره نيويورک"گزيده شاعار (فدريکو گارسيا لورکا، نگارش بيژن الهي، اميرکبير، 1347، ص 321)؛ ساعت اميد (محمدعلي سپانلو، پيک فرهنگ، 1368، ص 39 – 32).3- مفهوم آيينگي که در شعر و ادب ستني ما بازتاب هايي دارد (از عين القضاه تا بيدل)، از جمله مفاهيمي است که در شعر م.سرشک، نمودهاي برجسته اي يافته است. به نظر مي آيد که در اين تلقي، شعر و کلمه معناي خود را از تابش جهان و هستي به دل شاعر باز مي يابند.4- کرگدن در فرهنگ مغرب زمين، نماد تنهايي و پايداري است. "کرگدن" اوژن يونسکو (1988 – 1912) در دوره معاصر شهرتي دارد. علي شريعتي به اين نماد علاقه اي داشت و م.آزاد نيز روزگاري از اين نماد، و در تحليل زندگي و شخصيت آثار احمد شاملو بهره اي برد. درباره دهخدا رک:صور اسرافيل و علي اکبر دهخدا (کاميار عابدي، کتاب نادر، 1379، ص 115 – 85). هم چنان که در بخش نخست کتاب اشاره شد، دو دوره آرمان هاي اجتماعي و فرهنگي را در کارنامه م.سرشک مي توان به تحليل و دقت نهاد. در اين موضوع در بخش سوم اين اثر، با تفصيل بيش تري سخن رفته است.5- تلفيق عشق و عرفان با چشم اندازي از تاثيرهاي اجتماعي در کارنامه م.سرشک، از دفتر "از زبان برگ" تا "بوي جوي موليان" بسيار عمده است. در کنار زبان گفتاري و هموار سهراب سپهري و فروغ فرخزاد، ترکيب تغزل و اجتماع م.سرشک، مورد استقبال و اقتباس چند گوينده نسل پس از انقلاب، با گرايش ديني-انقلابي قرار گرفت: سلمان هراتي(1365 – 1338) حسن حسيني، محمدرضا عبدالملکيان، قيصر امين پور. ن.ک: در جست و جوي شعر (برگزيده بررسي هاي ادبي، کاميار عابدي، نغمه زندگي، 1381، ص 158 – 149).
منبع: در روشني باران ها( تحليل و بررسي شعرهاي محمدرضا شفيعي کدکني)
در باره شاعر
محمدرضا شفيعي کدکني "بوي جوي موليان"دکتر محمدرضا شفيعي کدکني در سال ۱۳۱۸ در بخش كدكن يکي از بخشهاي شهرستان نيشابور در استان خراسان رضوي، چشم به جهان گشود. شفيعي کدکني دورههاي دبستان و دبيرستان را در مشهد گذراند، و چندي نيز به فراگيري زبان و ادبيات عرب، فقه، کلام و اصول سپري کرد. او مدرک کارشناسي خود را در رشتهٔ زبان و ادبيات پارسي از دانشگاه فردوسي و مدرک دکتري را نيز در همين رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد ادبيات دانشگاه تهران است. او از جمله دوستان نزديک مهدي اخوان ثالث شاعر خراساني به شمار مي رود و دلبستگي خود را به اشعار وي پنهان نمي کرد.
وي سرودن شعر را از جواني به شيوه کلاسيک آغاز کرد. ولي پس از چندي به سوي سبک نو مشهور به نيما يوشيج روي آورد.او با نوشتن در کوچه باغ هاي نيشابور به نامآوري رسيد. آثار شفيعي را ميتوان به دو گروه انتقادي و مجموعه اشعار خود وي تقسيم کرد. آثار انتقادي اين نويسنده، شامل تصحيح آثار کلاسيک فارسي و نگارش مقالاتي در حوزه نظريه ادبي ميشود، که بخشي از آنها در زير آورده شدهاند. در ميان آثار نظري شفيعي کدکني کتاب موسيقي شعر جايگاهي ويژه دارد و در ميان مجموعه اشعار در کوچه باغهاي نشابور آوازه بيشتري دارد.
شفيعي کدکني را بايد در زمره شاعران اجتماعي بدانيم. او در اشعار خود تصويري از جامعه ايراني در دهه ي ۴۰ و ۵۰ خورشيدي را بازتاب مي دهد، و با رمز و کنايه آن دوران را به خواننده مي نماياند. دلبستگي و گرايش فراوان به آيين و فرهنگ اسلامي و بخصوص خراسان نشان مي دهد.
از ديگر مجموعه اشعار او مي توان از دفتر هاي شعر "شبخواني "، "زمزمهها "، "از زبان برگ "، "درکوچه باغ هاي نيشابور "، "هزاره دوم آهوي کوهي "، "از بودن و سرودن " و " مثل درخت در شب باران" نام برد. دکتر کدکني هم چنين آثار نظري و انتقادي اي نيز دارند.ازجمله "صور خيال در شعر فارسي "، "موسيقي شعر "، "تصحيح اسرار التوحيد "، " تصحيح تاريخ نيشابور "، " تصحيح مختارنامه "، " تصحيح منطقالطير"، "نقد مفلس "، "کيميا فروش "، نقد تازيانههاي سلوک "، "آن سوي حرف و صوت "، " بيدل "، "سبک هندي "، "ميراث عرفاني ايران (سه جلدي) و....
با معرفي هفت فيلم متنوع از سينماي کشورهاي مختلف جهان، به استقبال بهاري دلکش و پر از فيلم هاي شوق برانگيز رفته ايم....
فيلم هاي روز سينماي جهان
مرد آهني Iron Man
کارگردان: جان فوريو. فيلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستباي، آرت مارکام، مت هالووي بر اساس شخصيت هاي خلق شده توسط استن لي، دن هک، لري ليبر و جک کيرباي. موسيقي: رامين جوادي. مدير فيلمبرداري: متيو ليباتيک. تدوين: دن لبنتال. طراح صحنه: جي. مايکل ريوا. بازيگران: رابرت داوني جونيور[توني استارک/مرد آهني]، ترنس هاوارد[جيم رودس]، جف بريجز[اوباديا استن/ Iron Monger]، گوينت پالترو[پپر پاتز]، لسلي بيب[کريستين اورهارت]، شاون توب[ينسن]. 126 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Ironman.
در سفري به افغانستان براي معرفي محصول جديد صنايع استارک به نام موشک جريکو، کاروان نظامي همراه توني استارک مورد حمله قرار گرفته و توني زخمي مي شود. تروريست ها بدن نيمه جان وي را به مخفي گاه خود برده و در آنجا توني توسط اسير ديگري به نام دکتر ينسن مورد مداوا قرار مي گيرد. اما بايد باطري بزرگي را براي جلوگيري از رسيدن ترکش ها به قلب اش با خود به اين طرف و آن طرف بکشد. تروريست ها از توني مي خواهند تا برايشان موشک هاي جريکو بسازد. اما توني به همراه دکتر ينسن به موازات اين کار زرهي بسيار مقاوم و مکانيکي توليد مي کند و موفق به فرار از چنگ تروريست ها مي شود. در بازگشت به آمريکا، توني رآکتور کوچکي براي بدن خود ساخته و سپس اعلام مي کند از اين پس صنايع استارک در زمينه اسلحه سازي فعاليت نخواهد کرد. اما اوباديا استن شريک وي از اين تصميم راضي نيست. توني نيز در آزمايشگاه مجهز خود دست به کار تکميل زره ابداعي خود مي شود. هدف او حفاظت از مردم و تامين صلح است، و به زودي شهرتي فراگير در ميان مردم با عنوان مرد آهني پيدا مي کند. ولي همزمان با اعلام هويت واقعي مرد آهني توسط توني، خبر مي رسد که تروريست ها با سلاح هاي ساخت صنايع استارک و به ويژه موشک جريکو مجهز شده اند. توني خيلي زود کشف مي کند که استن به هر دو طرف جنگ، يعني ارتش آمريکا و تروريست هاي بنيادگراي مسلمان اسلحه مي فروشد. مجهز شدن تروريست ها به موشک جريکو سبب مي شود تا توني مجهز به زره آهنين تازه- که قدرت پرواز نيز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. توني در بازگشت به آمريکا دستيارش پپر پاتز را براي يافتن مدارک ارسال اسلحه به تروريست به دفتر استن مي فرستد. استن که مخفيانه سرگرم کار روي زرهي مشابه است، بعد از اطلاع يافتن از ماجرا تصميم به نبرد با توني و نابودي او مي گيرد.
چرا بايد ديد؟
جاناتان کوليا فوريو متولد 1966 نيويورک است. در 1988 تحصيل در کالج کوئينز را نيمه تمام گذاشت و به شيکاگو رفت تا کمدين شود. در تئاترهاي بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولين نقش کوچک خود را در فيلم رودي به دست آورد. سال بعد وارد تلويزيون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازيگر-فيلمنامه نويس با فيلم Swingers شهرتي به هم بزند. در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني متعددي ظاهر شد و تهيه کنندگي را نيز آزمود. در سال 2003 اولين فيلم بلند سينمايي خود را به نام الف ساخت. فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد و راه براي تامين سرمايه فيلم گران قيمت زاتورا باز کرد. مرد آهني سومين فيلم بلند فوريو است و با توجه به سه فيلمي که تاکنون ساخته مي توان او را کارگرداني مناسب براي فيلم هاي خانوادگي و نوجوان پسند ارزيابي کرد. چيزي که خود نيز به آن مي بالد.
با اين اوصاف بديهي است که مي تواند بهترين گزينه براي توليد اولين فيلمي باشد که استوديوي مارول نقش صاحب اثر و سرمايه گذار را بازي مي کند. فيلمي با بودجه اي 186 ميليون دلاري که فوريو خود آن را نوعي فيلم مستقل جاسوسي-مهيج که گويا رابرت آلتمن آن را با تاثيراتي از سوپرمن، داستان هاي تام کلنسي، فيلم هاي جيمز باند و پليس آهنين و بتمن بازمي گردد کارگرداني کرده باشد. توصيف خوبي است و نبايد فراموش کرد که آلتمن نيز فيلمي چون پاپاي]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با اين تفاوت که مرد آهني به گفته خالقانش بر اساس شخصيتي واقعي چون هاوارد هيوز ساخته شده که عاشق هوانوردي، فيلمسازي، اختراع و ... بود.
بنا به اقتضاي روز داستان کمي تغيير يافته و به روز شده است. در قصه اصلي استارک در جنگ ويتنام زخمي مي شد و سپس در جنگ خليج شرکت مي کرد، اما در فيلم محل وقوع داستان به افغانستان تغيير يافته است. البته اين موضوع سبب نشده تا فيلم حال و هوايي واقعگرايانه پيدا کند.
مرد آهني شايد مهم ترين و مورد پسندترين قصه مصور مارول نباشد، اما به دليل داشتن مابه ازاي بيروني[هاوارد هيوز] با الگوهاي قهرماني در قرن بيستم بيشتر همخواني دارد. طبيعي است چنين ابرقهرماني بايد خيلي زودتر از اينها روي پرده سينما ظاهر مي شد. او بر خلاف اسپايدرمن/مرد عنکبوتي توسط يک حيوان گزيده نمي شود، يا مانند سوپرمن مادرزاد داراي نيروهاي خارق العاده نيست. بلکه او مردي متعلق به زمانه ماست که تنها توانايي اش ساختن و ابداع ابزار است. يک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخريبي اختراعات پي مي برد، يعني زماني که روي خود حضرت شان امتحان مي شود. اما راه حل نهايي آن قدرها هم مسالمت آميز نيست و ته رنگي از تصور آمريکايي هاي امروز براي دست يافتن به صلح دارد: استفاده از زور يعني جنگ براي صلح. به همين خاطر قهرمان ما هم بعد از اعلام توقف خط توليد موشک هاي جريکو[به خاطر اينکه سربازان آمريکايي هم با سلاح هاي ساخت کارخانه خود او لت و پار مي شوند!] چاره اي نمي بيند تا زره خارق العاده خود را توليد کند و به جنگ تروريست ها و حاميان آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازي] برود!
رابرت داوني جونيور که براي رسيدن به قالب فيزيکي نقش بسيار تلاش کرده، در ترسيم چهره پر تناقض اين قهرمان کمي تا قسمتي عياش و اصولاً يک بچه بد موفق است. مي ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتي است از دوستداران خود را فيض ديدارش محروم کرده بود، در نقشي کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد مي دهد. بريجز نيز در نقش آدم بد قصه با سري طاس و انگيزه هايي پذيرفتني خوش درخشيده است. مي ماند حضور دو ايراني-رامين جوادي و شاون توب- در دو نقش پر اهميت که مي تواند انگيزه قوي براي تماشاي فيلم از سوي ايراني ها باشد. کارگردان فيلم اعلام کرده که مرد آهني اولين فيلم از يک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 اکران شود. ولي تا آن زمان سه سال بايد صبر کنيد. پس دم را غنيمت شمرده و به تماشاي همين يکي برويد!ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، علمي تخيلي، مهيج.
منطقه La Zona
کارگردان: رودريگو پلا. فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو. موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. 97 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د لاورنتيس ازجشنواره ونيز.
محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام مي کنند و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. آنها باور دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار عبور کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل مي رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و سومين نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي تيراندازي توجه ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي رخ داده، نمي يابند و يکي از ساکنين محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده جسد دو نوجوان در زباله داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته و از ماجراي ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي تصميم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست..
چرا بايد ديد؟
رودريگو پلا متولد 1968 مونته ويدئو، اورگوئه است. تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال 1988 با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي چشمي در گردن[2001] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال 2006 با نام صحراي درون کارگرداين کرده که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود.
چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي جرات حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در اثر فقر، احساس مسئوليت و تفکر جمعي است.
کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در منطقه دارد. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط خيابان نمادي عيني پيدا مي کند.
منطقه با يک جنايت کوچ آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ميان رئيس پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي کنند، مي دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير بوده، در پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: بايد بهتر بزرگش مي کردي...
تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!ژانر: درام.
قلمرو ممنوع The Forbidden Kingdom
کارگردان: راب مينکاف. فيلمنامه: جان فوسکو. موسيقي: ديويد باکلي. مدير فيلمبرداري: پيتر پاو. تدوين: اريک استرند. طراح صحنه: بيل برزسکي. بازيگران: جکي چان[اولد هوپ/لو يان]، جت لي[شاه ميمون/راهب کم حرف]، مايکل انگارانو[جيسون تريپتيکاس]، ليو ييفي[گنجشک طلايي/دختر محله چيني ها]، کالين چاو[جنگ سالار يشمي]، لي بينگ بينگ[ني چانگ]، ونگ د شان[امپراطور يشمي پوش]، مورگان بنوا[لوپو]، جک پاسوبيک، جوانا کاليگنان. 113 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: King of Kung Fu.
جيسون نوجواني آمريکايي و عاشق فيلم هاي رزمي و کونگ فو است. همين امر باعث مي شود تا سر از دکان گروبرداري اولد هوپ در محله چيني ها سر دربياورد. اما يک روز بچه هاي قلدر محله او را وادار مي کنند تا در راه يافتن به مغازه گروبرداري کمک شان کند. نتيجه تلاش براي سرقت و تير خوردن اولد هوپ است. لوپو سرکرده گروه که مي بيند سرقت تبديل به يک آدم کشي شده، تصميم مي گيرد تا تنها شاهد ماجرا يعني جيسون را نيز از سر راه بردارد. جيسون نيز که براي دفاع از خود چوبدستي افسانه اي متعلق به شاه ميمون را از مغازه اولد هوپ برداشته، پا به فرار مي گذارد. اما از پشت بامي سقوط کرده و زماني که به هوش مي آيد خود را در چين باستان مي يابد.
جيسون که از حضور در دهکده اي در چين باستان گيج شده، به زودي با حمله سوران جنگ سالار يشمي به آنجا روبرو مي شود. در حال فرار از سواران با استاد کومگ فوي مستي به نام لو يان برخورد مي کند. لو يان او را نجات داده و به او مي گويد بر طبق افسانه ها شاه ميمون در نبرد با جنگ سالار يشمي فريب خورده و توسط وي تبديل به سنگ شده است. مطابق پيشگويي هاي کهن بايد چوبدستي به نزد صاحبش بازگردانده شود، تا شاه ميمون پس از 500 سال به حالت اوليه خود بازگردد. پس وظيفه جيسون است که چوبدستي را به کوهستان محل اسارت شاه ميمون برساند. آن دو به راه مي افتند و در طول مسير با با راهبي کم حرف و گنجشک طلايي -دختر زيبايي و يتيمي که تشنه گرفتن انتقام است- همراه مي شوند. راهب و لو يان تصميم به آموزش جيسون مي گيرند. همزمان جنگ سالار يشمي نيز مزدوري بي رحم به نام ني چانگ را با دادن وعده اکسير حيات به دنبال آنها روانه کرده و جنگ ميان دو طرف درمي گيرد. گروه بعد از زخمي شدن لو يان موفق به فرار از چنگ ني چانگ و افرادش مي شوند. اما جيسون تصميم خطرناکي گرفته و به تنهايي راهي کوهستان محل اقامت جنگ سالار يشمي مي شود...
چرا بايد ديد؟
بيل را بکش يا ديگر تقليدها و نقيضه هاي هاليوود درباره سينماي رزمي هنک گنگ را فراموش کنيد. چون قلمرو ممنوع يک ستايش نامه جانانه از اين نوع سينما با حضور دو ستاره اصلي اين گونه است. مخصوصاً که اولين حضور مشترک اين دو ستاره در يک فيلم واحد است و اسطوره طراحي صحنه هاي رزمي-يوئن وو-پينگ نيز در پروژه حضوري چشمگير دارد.
راب مينکاف انيماتور، نويسنده، تهيه کننده و کارگرداني آمريکايي را با دو کارتون کوتاه از ماجراهاي راجر رابيت و سپس شيرشاه [1994] شناختيم. موفقيت و شهرت با فيلم هاي استوارت کوچولو به سراغش آمد. اما از قرائن پيداست که علاقه شديدي به شرق دارد تا جايي که سال گذشته با يکي از نوادگان کنفوسيوس به نام کريستال کونگ عقد ازدواج بسته و امسال نيز با قلمرو ممنوع که ريشه در افسانه هاي چيني دارد به قصد فتح گيشه هاي دو سوي اقيانوس دورخيز کرده است.
فيلم بر اساس يکي از چهار داستان بزرگ حماسي ادبيات چيني به نام "سفر به غرب" ساخته شده است. اغلب شخصيت ها[غير از گنجشک طلايي که از يک فيلم دهه 1960 وام گرفته شده و ني چانگ ضد قهرمان مونث با موهاي يک دست سفيد که از داستاني نوشته ليانگ يوشنگ مي آيد و تا امروز دوباره به فيلم تبديل شده است.] و ماجراها از اساطير چيني وام گرفته شده اند، مانند جنگ سالار يشمي که در اساطير چيني فرمانرواي آسمان هاست يا لو يان که قديس تائويست مشهوري است و شاه ميمون نيز از حماسه تخيلي قرن شانزدهمي نوشته وو چنگ ان گرفته شده است.
قلمرو ممنوع با بودجه اي 70 ميليون دلاري توليد شده تا پيوند مقدس و پول سازي ميان اسطوره هاي شرقي و قصه هاي پريان غربي فراهم کند. معجوني مرکب از جادوگر شهر از، کاراته کيد، ساعت شلوغي، ببر کمين کرده-اژدهاي پنهان، ميمون مست و .... و اداي ديني همراه با شوخي و مطايبه به بروس لي و ديگر بزرگان اين رشته که به شکلي ديدني در تيتراژ ابتدايي فيلم جمع شده اند.
فيلم مانند همه فيلم هاي کلاسيک اين گونه در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير و تماشايي نبرد، قصد دارد تا اصول شرافت، وفاداري، رفاقت و معني واقعي کونگ فو را به جوان اول فيلم و تماشاگرانش منتقل کند و کمابيش هم موفق مي شود. ما آنچه براي تماشاگر اين نوع سينما اهميت دارد حضور دو غول چيني در کنار هم هست، حتي اگر قهرمان فيلم يک نوجوان آمريکايي باشد!ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، فانتزي، عاشقانه.
يک تماس ناموفق One Missed Call
کارگردان: اريک والت. فيلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان ياسوشي آکيموتو و فيلمنامه ميناکو دايرا. موسيقي: گلن رينولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: گل نمک فرسون. تدوين: استيو ميرکوويچ. طراح صحنه: لارنس بنت. بازيگران: شانين سوسامون[بث ريموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلوديا تالانکون[تيلر آنتوني]، ري وايز[تد سامرز]، ازورا اسکاي[لينا کول]، جاني لوئيس[برايان سوسا]، جيسون بگ[ري پروايس]، مارگرت چو[ميکي لي]، مگان گود[شلي بائوم]، رادا گريفيس[مري ليتون]. 87 دقيقه. محصول 2008 ژاپن، آمريکا، آلمان. نام ديگر: Don't Pick Up the Cell Phone!.
بتاني ريموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود مي شود. همه اين آدم ها قبل از مرگ خود پيامي توسط موبايل خود دريافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آينده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نيز در ميان قربانيان قرار دارد، شروع به تحقيق در اين باره مي کند. همه قربانيان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اينکه پيغام هايي مشابه توسط موبايل شان دريافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتي در دهان هر کدام يافت مي شود. بعد از مراجعه بتاني به پليس و توضيح وقايع، جک با او صحبت کرده و نظر او را براي همکاري جهت کشف حقيقت طلب مي کند. اما به زودي بتاني نيز پيامي مبني بر مرگ خود دريافت کرده و هر دو نفر براي پيشگيري از به حقيقت پيوستن آن دست به تلاشي همه جانبه مي زنند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که روحي مادري خشن مرتکب اين قتل ها مي شود، اما بتاني و جک به زودي درمي يابند که مادر نيز خود قرباني بيش نبوده است....
چرا بايد ديد؟
يک تماس ناموفق بازسازي هاليوودي فيلم موفق ژاپني به همين نام[Chakushin ari] ساخته تاکاشي مييکه است که دنباله هايي نيز توسط رنپئي تسوکاموتو و مانابو آسو در سال هاي 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فيلم که قرار بود در سال 2005 توليد شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گيلرمو دل تورو به اريک والت سپرده شد. البته جناب والت خود قبل از ساختن اين فيلم نسخه اصلي را نديده و از بازيگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتيجه هم روشن است يک بزسازي تقريباً کم جان، بي فايده[تجاري مخصوصاً چون بيش از 26 ميليون دلار در گيشه آمريکا به دست نياورده] و مي شود بي معني که بازيگري چون ادوارد برنز را نيز به هدر داده است.
اريک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و يک تماس ناموفق اولين فيلم هاليوودي او به شمار مي رود. او با ساختن فيلم کوتاه شنبه، يکشنبه و همين طور دوشنبه در 1999 موفق به دريافت سه جايزه از جشنواره هاي معتبر شده و اسم و رسمي به هم زد. با اولين فيلمش Maléfique در 2002 در ژانر فانتزي و ترسناک درباره چهار زنداني که دست نوشته اي قديمي با موضوع جادوي سياه پيدا مي کنند، توانست در ميان دوستداران اين ژانر محبوبيتي گسترده کسب کند و سرانجام به هاليوود راه يابد. اما بازسازي يک تماس ناموفق نتوانسته امتيازي بر کارنامه وي بيفزايد. نه از رمز و راز فيلم منبع اقتباس اثري بر جاي مانده و نه از مهارت سازنده Maléfique.....
اگر مي خواهيد بدانيد يک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبايل تان مي کند، چگونه تبديل به يک قصه لولوخورخوره شده است، به ديدن اين فيلم برويد!ژانر: ترسناک، رازآميز، مهيج.
آرمين Armin
نويسنده و کارگردان: اوگنين سيويليچيچ. موسيقي: ميکائيل بائر. مدير فيلمبرداري: استانکو هرچگ، ودران سامانوويچ. تدوين: ويه ران پاولينيچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازيگران: امير حاژيحافيظ بگوويچ[ايبرو]، آرمين عمروويچ[آرمين]، ينس مونشاو]اولريش]، ماري بومر[گودرون]، باربارا پرپيچ[مارتينا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو پريچ[زوکي]، بوريس اسوارتان[پريچ]، داريا لورنچي[آيدا]، ايوانا بولانکا[نانا]. 82 دقيقه. محصول 2007 کرواسي، بوسني هرزه گوين، آلمان. برنده جايزه بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ از جشنواره دوربان، برنده دلفين نقره براي بهترين فيلمنامه از جشنواره فسترويا-ترويا، برنده جايزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوي واري، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ و بهترين فيلمنامه از جشنواه پولا.
ايبرو و پسرش آرمين از شهر کوچک شان در بوسني به طرف زاگرب حرکت مي کنند. قرار است آرمين در جلسه انتخاب بازيگر نوجوان براي فيلمي درباره جنگ در بوسني که توسط کارگرداني آلماني ساخته مي شود، شرکت کند. اما ظاهراً روياي پسر با اتفاقاتي کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بين راه اتوبوس خراب مي شود و آنها دير سر قرار مي رسند. پس از اصرار و خواهش هاي ايبرو مبني بر اينکه فرصتي به آرمين بدهند، کارگردان مي گويد که براي نقش مورد نظر مسن است. آرمين که آرزوي بازي در فيلم را دست نيافتني مي بيند، عصبي است. ايبرو مي کوشد تا با توسل به راه هاي مختلفي مانند ايجاد رابطه با اعضاي گروه فيلمسازي شانسي ديگر براي پسرش فراهم کند. تنها دست آويز او اين بار توانايي ارمين در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان مي پذيرد تا به نواختن آرمين گوش دهد. اما در ميانه کار آرمين دچار حمله صرعي مي شود. فرداي آن روز که ايبرو و آرمين آماده بازگشت به شهرشان شده اند، کارگردان با پيشنهاد تازه اي مبني بر ساخت فيلمي مستند درباره آرمين و اينکه در زمان جنگ چه بر سر او آمده، به سراغ شان مي رود. آرمين پيشنهاد را رد مي کند. ايبرو نيز به حمايت او بر اين تصميم صحه مي گذارد و پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند.
چرا بايد ديد؟
براي دوستدار سينماي اروپاي شرقي، مخصوصاً يوگسلاوي سابق اوگنين سيويليچيچ نام شناخته شده اي است. البته نه براي تماشاگر ايراني که تنها فيلم هاي دهه 1960 تا 1980 پارتيزاني يوگسلاوي سابق را ديده و از موج هاي تازه در سينماي بالکان دور و بي خبر است. سيويليچيچ متولد 1971 با فيلمنامه نويسي آغاز و از 1991 با ساختن فيلم هاي ويدئويي کوتاه شروع به کارگرداني کرد. 8 سال بعد اولين فيلم بلندش را با نام آرزو مي کنم يک کوسه بودم ساخت. دومين فيلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت مي خواهم! را در سال 2004 کارگرداني کرد. هر دو فيلمش موفق شدند جوايزي در جشنواره هاي داخلي کسب کنند. اما آرمين سومين فيلم وي که موفق ترين کار او تا اين لحظه به شمار مي رود، توانسته ستايش منتقدان و داوران جشنواره هاي بين المللي را کسب و به عنوان نماينده سينماي کشورش به آکادمي اسکار معرفي شود.
فيلم که اولين بار در جشنواره برلين 2007 به نمايش در آمد، بر خلاف تصور خيلي ها به جنگ در بالکان، فروپاشي يوگسلاوي، نسل کشي، ضايعات جنگ، فقر و پريشاني متعاقب آن و حتي ميل و آرزوي آرمين به بازي در فيلم نمي پردازد. تمام فيلم اديسه اي است که در پايان آن- زماني که پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند- پسر از عشق و محبت بي حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد.
آرمين يک ميني درام است که با جزئياتي دقيق و لحظاتي به ياد ماندني زينت يافته و قادر به ايجاد لحظاتي پر از تشويش و نگراني براي تماشاگر است. تا نيمه فيلم حدس زدن دليل رفتار عصبي پسر، توجه هاي بيش از اندازه پدر به او و تلاش هايش براي اهداي فرصت حضور در يک فيلم به فرزندش در هاله اي رمز و راز پيچيده شده است. و حتي زماني که تماشاگر شاهد حمله صرعي آرمين مي شود و مي پندارد دليل اين همه توجه را يافته، سيويليچيچ تک خال تازه اي رو مي کند. پدر بي شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اينکه در جنگ دچار آسيب شده است. او فقط تلاش مي کند در عين سادگي و حتي با وجود ندانستن زبان با اعضاي گروه فيلمسازي رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل مقصود برساند. از او مي خواهد قوي باشد، اجازه سيگار کشيدن را به اومي دهد تا به وي يادآور شود بزرگ شده و در پايان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکري اش نيز صحه مي گذارد.
سيويليچيچ در سومين فيلمش موفق مي شود تا با خلق و چيدن صحنه هايي ساده و به ياد ماندني تماشاگر اشنا با تاريخ سينما را به ياد نئورئاليست هايي چون دسيکا يا ويسکونتي بيندازد. رابطه ميان ايبرو و آرمين 14 ساله يادآور رابطه آنتونيو و برونو ريچي در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهي که بر فيلم سايه افکنده قادر است تا به اندازه بسياري از فيلم هايي که درباره جنگ اين نقطه از دنيا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فيلم فاقد موسيقي است، اما فيلمبرداري خوب و بازي بي نظير امير حاژيحافيظ بگوويچ اجازه نمي دهد تا به نبود آن فکر کنيد!ژانر: درام.
تخم مرغ Yumurta
کارگردان: سميح کاپلان اوغلو. فيلمنامه: سميح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدير فيلمبرداري: ئوزگور اکن. تدوين: آيهان ارگورسل، سوزات هانده گونري، سميح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارايدا. بازيگران: نژات ايشلر[يوسف]، سعادت ايشيل آکسوي[آيلا]، ئوفوک بايراکتار[هالوک]، تولين ئوزن[زن داخل کتابفروشي]، گولچين سانتيرجي اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. 97 دقيقه. محصول 2007 ترکيه، يونان. نام ديگر: Avgo، Egg. برنده جايز بهترين کارگرداني از جشنواره بانکوک، برنده جايزه Eurimages از جشنواره سويل، برنده جايزه دوم از جشنواره فيلم هاي اروپايي استرويل، برنده جايزه نت پک از جشنواره آوراسيا، برنده جايزه بهترين کارگرداني و بهترين بازيگر زن از جشنواره والادوليد، برنده جايزه بهترين کارگرداني و جايزه موفقيت فني و هنري از جشنواره فجر، برنده جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فيلم هاي ترکي-آلماني، برنده جايزه پرتقال طلايي بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين فيلم-بهترين بازيگر تازه کار/سعادت آکسوي و بهترين فيلمنامه از جشنواه آنتاليا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/سعادت آکسوي و جايزه قلب سارايووا از جشنواره سارايووا، برنده جايزه روزنامه راديکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول.
يوسف شاعري جوان که در استانبول به کار کتابفروشي اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دريافت کرده و به زادگاه خود تيره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمي گردد. خانه دوران کودکي به خاطر عدم رسيدگي در حال تخريب است و دختري جوان به نام آيلا-نوه دايي اش- انتظار او را مي کشد. اما يوسف از اينکه در پنج سال گذشته آيلا نزد مادرش زندگي مي کرده، بي خبر است. آيلا از يوسف خواسته اي دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را يوسف ادا کرده و قوچي را سر ببرد. اما يوسف قادر نيست در برابر ريتم ساکن زندگي در شهرستان، محبوب قديمي اش، دوستان و روياها و احساس گناهي که عذابش مي دهد، مقاومت کند. يوسف مترصد اتمام تشريفات قانوني و خروج از تيره است، اما اتفاق هايي جزئي مانع از بازگشت وي به استانبول مي شود. تا اينکه به همراه آيلا به طرف زيارتگاهي در خارج از شهر که قرار است مراسم قرباني کردن قوچ نذري را انجام بگيرد، راه مي افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور مي شوند شبرا در هتلي اقامت کرده و فرداي آن روز بعد از خريد قوچ به راه بيفتند. شب هر دو شاهد مراسم عروسي زوجي در هتل مي شوند و حال و هواي مجلس آن دو را به هم نزديک مي کند. فرداي آن روز بعد از قرباني کردن قوچ به شهر بازمي گردند. يوسف شهر را به سوي استانبول ترک مي کند. اما بعد از گذراندن شبي در ميان راه به خانه بازمي گردد. گويا بارش اولين برف بر احساس گناه او پرده اي کشيده و قرباني کردن قوچ تقدير او را نيز تغيير داده است.....
چرا بايد ديد؟
سميح کاپلان اوغلو متولد 1963 ازمير، در سال 1984 در رشته سينما و تلويزيون از دانشگاه دوکوز ايلول[9 سپتامبر] فارغ التحصيل شد. فيلمسازي را با ساختن فيلم هاي تبليغاتي آغاز کرد. بعدها دستيار فيلمبرداري در فيلم هاي مستند را نيز تجربه کرد. سپس سريال 52 قسمتي مشهور و معتبر تانگوي شهناز را براي شبکه هاي Show TV و Inter Star کارگرداني کرد. اولين فيلم بلند سينمايي اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوايز بسياري در داخل و خارج ترکيه شد. دومين فيلمش سقوط فرشته با تحسين و ستايش منتقدان و تماشاگران در بسياري از کشورهاي جهان روبرو گشت. تخم مرغ سومين فيلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولين بخش از يک سه گانه به نام يوسف باشد. فيلمبرداري دومين قسمت آن به نام شير تمام شده و به زودي فيلمبرداري قسمت سوم به نام عسل نيز آغاز خواهد شد.
اگر سينماي ترکيه و موج تازه آن را دنبال مي کنيد با نام نوري بيلگه جيلان آشنا هستيد. يک کيارستمي ترک و ميني ماليست که در خارج از کشور بيش از داخل آن شهرت دارد! نمي خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وي مقايسه کنم، اما براي معرفي وي به کسي که از دومي فيلمي نديده باشد چاره ديگري ندارم. اين موج با قصبه بيلگه جيلان و ابرهاي ماه مه وي آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه يافت. فيلمي هايي فلسفي که در محيط روستا يا شهرستان هاي کوچک ترکيه مي گذشت. تخم مرغ آخرين فيلم اين موج است که همچون پيشينيان خود روايت قصه را در درجه دوم اهميت قرار مي دهد لذت زندگي در لحظه و کشف آن را به بيننده عرضه مي دارد. نوعي فيلم/ذن، يعني بعد از ديدن فيلم آنچه به جا مي ماند درک و احساس شما در برخي لحظات فيلم است. وقايعي که اين احساسات را به هم ربط مي دهند، اهميت زيادي ندارند. اين فيلم ها قرار است ديدگاه خاص کارگردان به زندگي و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. نمونه کامل قديمي اين نوع نگاه آندري تارکوفسکي و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. اين نگاه با خود زيبايي شناسي خاصي را نيز به دنبال مي آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنماي ديدن فيلم ها نيست. بنابر اين به اين بسنده مي کنم که کاپلان اوغلو نيز به همين راه قدم گذاشته است.
کاپلان اوغلو قصه آشتي شاعري جوان با زادگاهش را دستمايه قرار داده تا ديدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما عرضه کند. درباره اين فيلم حتما مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نيز هستم. تا آن روز براي شما شانس ديدار اين فيلم زيبا را آرزو مي کنم.
قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هايي درباره سينما و هنرها زيبا نوشته و از 1996 تا 2000 نيز ستوني ثابت در روزنامه راديکال داشته است. ژانر: درام.
سکس و صبحانه Sex and Breakfast
نويسنده و کارگردان: مايلز برندمن. موسيقي: دني اکسوم. مدير فيلمبرداري: مارک شوارتزباد. تدوين: دانا شاکلي. طراح صحنه: ديويد چاپمن. بازيگران: مکالي کالکين[جيمز]، کانو بکر[اليس]، اليزا داشکو[رنه]، الکسيس زينا[هيتر]، جوانا مايلز[دکتر ولبريج]، اريک لايولي[چارلي]، جمي ري نيومن[بتي]، آنيتا جنان[ميکي]، وينسنت جروزا[برايان]، مارگرت تراولتا[گيل]. 81 دقيقه. محصول 2007 آمريکا.
اليس و رنه از يکنواختي رابطه شان ناراضي هستند، جيمز و هيتر نيز از اينکه سکس آن لطف سابق را ندارد به تنگ آمده اند. سخن گفتن از فانتزي هاي سکسي راه به جايي نمي برد و سرانجام اين دو زوج براي يافتن راه حل در سميناري که دکتر ولبريج اداره مي کند، حضور مي يابند. فحواي کلام و توصيه اصلي دکتر به چنين زوج هايي افزودن تنوع به روابط جنسي خود از طريق تجربه کردن سکس گروهي يا تعويض زوجات است. اين دو زوج در مطلب دکتر با هم آشنا و سکس گروهي را با هم تجربه مي کنند. اما اين روش نيز نتايجي کاملاً دور از انتظار براي هر دو زوج به دنبال خواهد داشت....
چرا بايد ديد؟
اولين فيلم بلند مايلزبرندمن متولد 1981 لس آنجلس- در سال 2005 فيلم کوتاهي با نام تو درباره بعضي چيزها متاسفي، خوب من هم هستم شروع به فيلمسازي کرده- در مقام کارگرداني يک کمدي سياه درباره تجارب جنسي در ميان زوج هاي جوان امروزي است. البته در دنياي غرب، چون تابوها هنوز در شرق قدرتمندند و ارباب عمائم در کشور ما بر سر کار....
فيلم و دکتر ولبريج از زوج هاي جوان که دچار يکنواختي در روابط جنسي شده اند، مي خواهد تا تجربه هاي تازه را با آغوش باز بپذيرند و از آنها مي خواهند تا دوباره درباره مقدمات اوليه موفقيت در روابط فکر کنند: چيزهايي مانند سکس، عشق و ارتباطات. ديدن فيلم هايي در مورد جوان هايي که خيلي زود دچار سردي يا سرخوردگي در روابط جنسي شده اند، چيز تازه اي شايد نباشد. اما نوع نگاه نويسنده و کارگردان سکس و صبحانه به دليل به روز بودن و استفاده از ديالوگ هايي که مي تواند شما را به ياد نمايشنامه چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ بيندازد، واجد ارزش و تماشاي دقيق است.
در فيلم با دو زوج دچار کژکاري روبرو هستيم : زوج اليس و رنه به خودارضايي تمايل پيدا کرده اند و زوج جيمز و هيتر نيز از همخوابگي مانند سابق لذت نمي برند و به دنبال يافتن ريشه هاي آن هستند. فانتزي رنه براي يک بار هم که شده، خوابيدن با يک همجنس است. اما اليس چنين چيزي را برنمي تابد و زماني که شاهد دوستي او با بتي گارسون کافه هميشگي مي شود، برمي آشوبد.
چنين اتفاق هايي براي زوج هايي در سنين بيست سالگي در غرب شايد عادي و گشتن به دنبال راه حل عقلاني آن نيز کاري معمول باشد. اما زوج هاي ناکام و ناخشنود شرقي چه بايد بکنند؟ البته محض دلداري به اين زوج ها بايد بگويم که سرنوشت چندان جالبي در انتظار اين دو زوج آمريکايي هم نيست!
فيلم متکي بر بازي هاي چهار بازيگر اصلي است که همگي سربلند از اين امتحان سخت بيرون آمده اند. مخصوصاً اليزا داشکو و کانو بکر، البته ديدن کودک شيطان تنها در خانه که اينک دچار مشکل جنسي شده به اندازه کافي با نمک هست. چون هنوز صورت بچه گانه خود را در 28 سالگي نيز حفظ کرده است!ژانر: کمدي، درام، عاشقانه.
گزارش ♦ سينماي جهان
شصت و يکمين دوره جشنواره کن، ديروز چهارشنبه، در حالي آغاز شد که مرجان ساتراپي، ايراني مهاجر ساکن فرانسه و سازنده فيلم انيميشن تحسين شده پرسپوليس، جزو هيئت داوران بخش مسابقه است؛ بخش مسابقه اي که فيلم تازه عباس کيارستمي را در آن راه ندادند و فيلمساز معروف ايراني، با يک "نه" بزرگ از سوي فستيوال کن روبرو شد. اما اين اولين بار است که يک ايراني به عضويت هيئت داوري بخش اصلي جشنواره کن، يعني بخش مسابقه درمي آيد.
جشنواره کن با مرجان ساتراپي، بدون کيارستمي
شصت و يکمين دوره جشنواره کن، ديروز چهارشنبه، در حالي آغاز شد که مرجان ساتراپي، ايراني مهاجر ساکن فرانسه و سازنده فيلم انيميشن تحسين شده پرسپوليس، جزو هيئت داوران بخش مسابقه است؛ بخش مسابقه اي که فيلم تازه عباس کيارستمي را در آن راه ندادند و فيلمساز معروف ايراني، با يک "نه" بزرگ از سوي فستيوال کن روبرو شد.اما اين اولين بار است که يک ايراني به عضويت هيئت داوري بخش اصلي جشنواره کن، يعني بخش مسابقه درمي آيد.
جشنواره کن طي سه سال اخير هيچ فيلمي از سينماي ايران را در بخش مسابقه خود نپذيرفته و امسال در کمال تعجب، آخرين ساخته عباس کيارستمي با عنوان "شيرين" را که در تقاضاي شرکت در جشنواره را داشت، رد کرد. تنها حضور سينماي ايران در جشنواره کن امسال فيلمي است از سامان سالور با عنوان "ترانه تنهايي تهران" که در بخش پانزده روز با کارگردانان به نمايش درمي آيد."ترانه تنهايي تهران" حکايت چند نصاب ماهواره است که وزارت ارشاد، اجازه نمايش اين فيلم را در ايران صادر نکرده است.
امسال 22 فيلم ايراني تقاضاي حضور در کن را داشتند، اما همه آنها با جواب منفي هيئت انتخاب جشنواره روبرو شدند. 1792 فيلم از 96 کشور تقاضاي شرکت در بخش مسابقه کن شصت و يکم را داشتند که از اين ميان به مانند هر سال 22 فيلم براي بخش مسابقه انتخاب شدند. در مجموع 4025 فيلم کوتاه و بلند از 107 کشور جهان متقاضي شرکت در بخش هاي مختلف جشنواره کن بودند.
فيلم کوري، ساخته فرناندو ميرلس يلمساز برزيلي سازنده فيلم شناخته شده شهر خدا، يکي از فيلم هاي بخش مسابقه است که ديشب به عنوان افتتاحيه جشنواره به نمايش درآمد. اين فيلم که برگردان سينمايي اي از رمان معروف کوري نوشته خوزه ساراماگو است، از بازي جوليان مور بهره مي برد و قصه کسي را بازگو مي کند که در شهري که همه يک بيماري مسري کوري گرفته اند، بينا باقي مي ماند.
کلينت ايستوود، با فيلم بچه عوضي، يکي از اميدهاي نخل طلاي جشنواره امسال است. فيلم با بازي آنجلينا جولي، حکايت زني را بازگو مي کند که فرزندش ناپديد مي شود.
ويم وندرس سازنده مشهور پاريس تگزاس (برنده نخل طلا) و زير آسمان برلين، با فيلمي به نام تيراندازي پالرمو در بخش مسابقه حضور دارد.
برادران داردن، ديگر برنده نخل طلا در دوره هاي قبل هم با فيلم تازه اي به نام سکوت لورنا درباره ازدواج يک معتاد با يک مهاجر غير قانوني به رقابت با ديگر رقبا خواهند پرداخت.
استيون سودربرگ سازنده فيلم ستايش شده سکس، دروغ و نوار ويدئو هم با يک فيلم جنجالي چهار ساعته درباره چه گوارا در بخش مسابقه حضور دارد.
ديگر فيلم هاي بخش مسابقه امسال عبارتند از: خط عبور(والتر سالس)، 24 شهر(ژيا زانکه)، سه ميمون (نوري بيلگه سيلان- ترکيه)، قصه کريسمس (آنو دسپلشين- فرانسه)، ستايش (آتوم اگويان- کانادا)، والس با بشير (آري فولمن- اسرائيل)، مرز نابودي (فيليپ گارل- فرانسه)، گومورا(ماتئو گارون، ايتاليا)، جادوي من (اريک کو- سنگاپور)، زن بي سر (لوسرسيا مارتل-آرژانتين)، سربيس (بريلانته مندوزا- فيليپين)، دلتا (کورنل مونروچو- مجارستان)، استاد (پائولو سورنتينو- ايتاليا) و لئونرا (پابلو تراپرو- آرژانتين)، هم دريافت، نيويورک(چارلي کافمن)، دو عاشق(جيمز گري) و در ميان ديوارها(لودن کانت).
گفت وگو♦ سينماي جهان
نادين لبکي بازيگر و کارگردان لبناني عمده شهرت خود را مديون ساخت ويديوکليپ هاي نانسي عجرم است. چند هفته پيش، کارامل اولين فيلم بلند سينمايي او را که با اقبال تجاري و هنري بي نظيري روبرو شده، معرفي کرديم. اين هفته پاي حرف هاي او نشسته ايم تا درباره شخصيت هاي فيلمش از زبان خود او بشنويم...
گفت و گو با نادين لبکيتمثيلي از عشق
نادين لبکي متولد 1974 در شهر بعبدات لبنان[22 کيليومتري بيروت] است. در 1997 شده با ساختن فيلم کوتاه پايان نامه اش با نام شماره 11 خيابان پاستور از دانشگاه سن ژوزف بيروت فارغ التحصيل شده است. يک سال بعد فيلم پايان نامه وي در بينال فيلم هاي عربي در پاريس[IMA] جايزه اي گرفت. اما او سال ها قبل، از ابتداي دهه 1990 کار عمليرا با ورود به تلويزيون آغازکرده و سپس دست به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و ويدئوکليپ نموده بود.
لبکي اولين ويديوکليپ اش را با شرکت باسكال مشعلاني ساخت و بعدها با نورا رحال و کاتيا حرب همکاري کرد. اما شهرت با ساختن کليپ "اخصمک آه/آره مسخره ات مي کنم" با نانسي عجرم به سراغش آمد. اين همکاري در کليپ هاي يا سلام، انت ايه و لاون عيونک ادامه يافت. اين سه کليپ جدا از استقبال گسترده مردمي، موفق به کسب جوايزي هم شد.
لبکي سال گذشته اولين فيلم بلندش را به نام کارامل کارگرداني کرد که در هفته هاي گذشته در همين صفحات معرفي شد. اقبال گسترده تجاري و هنري فيلم فيلم- نماينده سينماي لبنان در مراسم اسکار امسال و موفق ترين فيلم تاريخ سينماي لبنان که تا امروز در ٤٠ کشور جهان پخش شده- باعث شد تا پاي صحبت هاي وي نشسته و کارامل را از زبان خود او بشنويم...
<strong>چرا اسم فيلم را کارامل گذاشتيد؟</strong>در خاورميانه از کارامل که از جوشاندن آب و شکر و ليمو درست مي شود براي از بين بردن موهاي زائد استفاده مي شود. بعد از جوشاندن آن را روي يک تکه مرمر پهن مي کنند و مي گذارند تا کمي سرد شود. کارامل بعد از سرد شدن به حالت چسباکي در مي آيد و براي رهايي از دست موهاي زائد به کار مي رود. کارامل، تمثيلي از عشق است... شيريني که شکر، نمک و ترشي را با هم و يکجا دارد و حتي کمي دردآور هم هست.
<strong>دوست داريد کمي از شخصيت هاي فيلم صحبت کنيد، مي توانيد از نقش ليال که خودتان بازي کرده ايد شروع کنيد؟</strong>ليال صاحب سالن زيبايي است. دختري است 30 ساله که مثل هر زن مجرد لبناني با خانواده اش زندگي مي کند. زينت آلاتي که استفاده مي کند دلبستگي او را به باکره مقدس و حرف هايش نيز وابستگي عميق او به دين اش را نشان مي دهد. عاشق مردي متاهل و مترس است: يک نمونه کامل تناقض. از يک طرف در زندگي او دين و خانواده اي که نمي خواهد سبب دل شکستگي شان شود، وجود دارد و از طرف ديگر مردي که به شدت به او دل بسته است و او را تبديل به نمونه کامل گناه و تابو مي کند.
<strong>تصور مي کنم کارگرداني و بازي در نقش اولين فيلم تان به صورت همزمان کار ساده اي نبوده.</strong>اعتراف مي کنم مدتي طولاني براي انجام اين کار در ترديد بودم. ايده بازيگري مرا جذب کرد اما از اين که به فيلم لطمه وارد کند، مي ترسيدم. خوش شانس بودم، ريسک کردم. اما اين کار فرصت کارگرداني فيلم از درون را به من داد. مي توانستم به خاطر حرفه اي نبودن بازيگرها تا بيشترين حد ممکن به آنها نزديک شوم و آنها را هدايت کنم. مخصوصاً، از هر کدام خواستم تا با جملات و کلمات خودشان حرف بزنند، ديالوگي براي حفظ کردن در اختيارشان قرار ندادم.
<strong>کار با نابازيگران يک انتخاب آگاهانه بود يا تصادفي؟</strong>مي خواستم زناني را انتخاب کنم که نقش شان به زندگي واقعي شان شبيه باشد. درباره ساختار فيزيکي پرسوناژها، شخصيت شان، حرف هايشان و کلماتي که استفاده مي کنند، يک فکر منسجم داشتم. ولي شروع به گشتن به دنبال آنها در خيابان، موقع خريد و در ميان دوستانم نکردم. چون کار زمان بري بود، اما همه بازيگرها بسيار نزديک به زندگي واقعي شان انتخاب شدند.
<strong>ريما[جوانا مكرزل]؟</strong>دختري 24 ساله با رفتاري شبيه مردها که کارش شستن مو در يک سالن زيبايي است. ساکت و تودار، عشوه و ناز بقيه دخترها ندارد. ريما به دنبال خودش است. کم کم متوجه علاقه او به همجنس هاي خودش مي شويم. اما آيا خود او هم متوجه اين موضوع هست؟ جوانا مكرزل، مدير يک شرکت بزرگ فروش لوازم برقي است. انرژي و رفتار خود انگيخته او مرا تحت تاثير خودش قرار داد و افسون کرد.
<strong>خوب نسرين[ياسمين المصري] کيست؟</strong>نسرين 28 ساله، مسلمان و دوست و همکار ليال در سالن زيبايي است. در حال ازدواج با مردي مسلمان است که او را باکره فرض مي کند. اين مشکل بزرگ او است. آيا مي تواند اين ماجرا را بايد به شوهر آينده اش بگويد؟ يا مثل خيلي از زنان لبناني که در وضعيتي مشابه هستند، پرده بکارت خودش را ترميم خواهد کرد؟ دختر يک پدر فلسطيني و مادري مصري که در لبنان متولد شده. ياسمين يکي از دوستان خوب من است که در هنرهاي زيباي پاريس با او آشنا شدم.
<strong>جماله[جيزيل عواد]؟</strong>جماله دوست همه دختراني است که در سالن زيبايي کار مي کنند. سن و دين او را به راحتي نمي توانم تخمين بزنيم. از پير شدن آن قدر هراس دارد که براي مخفي نگاه داشتن يائسگي اش دست به کارهاي عجيبي مي زند. در کشور من زنان زيادي در چنين موقعيتي به سر مي برند، چون براي زن لبناني کنار آمدن با چنين وضعيتي چيز مهمي است. جماله مي خواهد بازيگر شود، چون بعد از وقف زندگيش براي فرزندانش، مي خواهد يک بار ديگر مزه بودن و درخشيدن را بچشد. مخصوصاً به خاطر اينکه شوهرش او را به خاطر دختري جوان تر و زيباتر ترک کرده است. جيزيل عواد در زندگي واقعي منشي گري و دستياري مي کند. دست و دل باز بودنش و روحيه برون گراي او بسيار مناسب نقش بود.
<strong>رز خياط [سهام حداد]؟</strong>همه دخترها رز را مي شناسند، يک مسيحي 65 ساله که در نزديکي سالن زيبايي زندگي و کار مي کند. هرگز ازدواج نکرده چون زندگيش را وقف مراقبت از خواهر شيرين عقل خود کرده. با چارلز آشنا مي شود و اجازه مي دهد تا عشق کنارش بگذرد و برود. اگر در لبنان بيوه يا مطلقه باشيد يا حتي باکره، در سنين بالا اجازه عاشق شدن نداريد. در غير اين صورت، مسخره خاص و عام مي شويد. کارتان به نظر ابلهانه مي آيد و از اطرافيان تان شرم مي کنيد. سهام حداد که نقش رز را بازي مي کند، در زندگي واقعي زني خانه دار است. با وجود خجالتي بودنش، شخصيت منحصر به فردش مرا تحت تاثير قرار داد.
<strong>و زن زيبا و اسرارآميزي هم وجود دارد که هر از چندگاهي او را مي بينيم و هيچ چيزي درباره وي نمي دانيم.</strong>حتي اسمش را نمي دانيم. يک نمونه کامل براي زن کامل. موهاش، نيم رخ اش و لباس هاش.... چيزي که هر مردي آرزوي داشتنش را دارد. در فيلم اين زن مثل آگهي هاي تبليغاتي دهه 1960 آمريکا، نماينده کليشه اي زن خانه دار و مادر ايده آل است. ولي بعدها متوجه مي شويم که به شکلي باورنکردني فردي متفاوت است، و مثل خيلي از زنان لبناني براي ديده شدن در تصويري قابلقبول جامعه، قيد شخصيت واقعي خودش را زده. بين اين زن و ريما کشش واقعي به وجود مي آيد. در پايان فيلم، بعد از سفري دروني، دست به حرکتي کاملاً معمولي مي زند: موهاي سياه بلندش را کوتاه مي کند. اين کار در واقع او را از زير باري سنگين رها و آزاد مي کند. فاطمة صفا زني شيعه که بعد از ازدواجي 13 ساله اينک تنها زندگي مي کند، حال و هواي رازآميزي را که مورد نياز شخصيت سيهان بود فراهم کرد.
فيلم روز♦ سينماي ايران
سعيد اسدي متولد 1332 تهران، فارغ التحصيل سينما از آمريكا است. وي فعاليت سينمايي را سال 1362 با كارگرداني فيلم "سراب" در سوئد آغاز كرد. او که سابقه تدريس در دانشگاه را نيز در کارنامه دارد تاکنون فيلم هاي عشق گمشده، آواز قو، مهمان و... را کارگرداني و کارنامه اي قابل قبول فراهم کرده است. اما به نظر مي رسد که با فيلم تلافي در آستانه غرق شدن در گرداب فيلمفارسي است....
تلافي
کارگردان : سعيد اسدي. نويسنده فيلمنامه: عباس شير محمدي. مدير فيلمبرداري: رضا بانکي. طراح صحنه و لباس: نازي پرتو زاده. تدوين: کاوه ايماني. تهيه کنده: يدالله شهيدي. بازيگران: حميد گودرزي، نيوشا ضيغمي، سيروس گرجستاني، عباس پور مخبر.
حميد و رعنا در آستانه جدايي از هم قرار دارند. رعنا دختري ثروتمند و حميد از طبقه متوسط جامعه است. رعنا از اين بابت دائم حميد را مورد شماتت قرار مي دهد. آنها درحالي از هم جدا مي شوند که در اوج نفرت از يکديگرند. اما در آستانه جدايي خبر مي رسد که رعنا به سرطان خون مبتلاست و حميد زاويه ديد ديگري به او پيدا مي کند.
نسخه هاي بدلي
سعيد اسدي اواسط دهه هفتاد با کارنامه اي سرشار از فيلم هاي متفاوت اروپايي که در سوئد جلوي دوربين برده بود به ايران بازگشت. او درسابقه فيلمسازي اش فيلمي به نام ايبرو خشک مي شود داشت که مورد تحسين قرار گرفته بود. در ايران هم فيلم هايي همانند عشق گمشده و آواز قو به هر حال از چنين کارگرداني قابل قبول بودند. اما از آنجا که سيستم تجاري سينماي ايران هدف در نابود کردن کارگردانان اين چنيني و تبدديل کردن آنها را به يک تکنسين صرف دارد، اسدي را هم در اين مهلکه انداخت.
او پس از آواز قو به دفتر تهيه کنندگاني راه پيدا کرد که در سينما داراي عقايد خاص و طرفدار فيلمفارسي هستند و تنها هدف شان توليد فيلم هايي از اين دست است. فيلم تلافي هم يکي از همين محصولات به شمار مي آيد که سعي دارد با استفاده صرف از قوانين فيلمفارسي براي خود تماشاگري دست و پا کند. با اين تفاوت که ذائقه سينمايي تماشاگر امروز تغيير يافته و مديران سينمايي و فيلمسازان به اين نکته واقف نيستند. مدت هاست ديگر تماشاگر براي داستان دختر پولدار و پسر فقير، دختر سرطاني و.... اشک نمي ريزد. اين داستان ها و جنس روايت آنها به تحميق تماشاگر بسنده مي کنند و اين در حالي است که حتي طبقه متوسط ايران هم ديگر وقت و پول خود را بابت تماشاي اين گونه فيلم ها هدر نمي دهد.فيلم تلافي داستان خود را از روندي معکوس آغاز مي کند. تلافي با نفرت آغاز مي شود و در ادامه به عشق مي رسد. اين شيوه روايت که شايد در ذات خود جذابيت هايي داشته باشد در فيلم دستمايه اي مي شود تا صاحبان فيلم بتوانند فرمول هاي فيلمفارسي را به رخ تماشاگران خود بکشند. در ابتداي داستان حميد در مقابل رعنا طراز شخصيتي مناسبي ندارد. او بسيار آسيب پذير مي نمايد و اين عدم طراز اجتماعي مي توانست داستان را با اوج و فرود هاي خوبي رو به رو کند. اما همين مئله در فيلم سبب مي شود که دائم زن و پولدار بودن او را در موضع ضعف قرار دهد و لوطي مسلک بودن و جاهل بودن حميد را به رخ تماشاگر بکشد.
فارغ از اين شيوه نادرست شخصيت پردازي که هيچ ارتباطي با تهران سال 87 برقرار نمي کند و دائماً ارزش هاي دهه 40 و 50 را به يادآوري مي کند، چينش حوادث و وقايع نيز درست نيستند. کارگردان در لحظات بيشماري در فيلم با خلاء در روايت رو به رو مي شود و جاي خالي آن را با موسيقي پر سوزو گداز پر مي کند. در بسياري از صحنه ها با چهره درشت رعنا رو به رو هستيم که به دليل ضعف بازيگر فيلم در ارائه حس لازم موسيقي به کمکش مي آيد.
ديگر نکته بامزه در مورد فيلم اشاره با بيماري يکباره رعنا و در ادامه بهبود معجزه وار او در فيلم است. در حالي به حميد خبر مي دهند که همسرش سرطان دارد و شايد تا دوماه ديگر بميرد که هيچ گونه نشاني از ضعف و درد در چهره بيمار مشخص نيست و همان گونه که از ابتدا در فيلم ظاهر شده بود تا انتها نيز حضور مي يابد. اين مسئله تنها تبديل به شوکي مي شود که به حميد ياد آوري کند رعنا را دوست دارد و براي احياي زندگي شان مجددا بايد تلاش کند.
چاقو خوردن او در پايان فيلم نيز نشان از وفاداري او در بازگشت به زندگي اش است و اين نيز در کنار ديگر نشانه هاي فيلم قرار مي گيرد تا نگاه فيلفارسي موجود در فيلم را به تکامل برساند.
جدا از اين نگاه به فيلمنامه، کار کارگردان هم نقش چندان تعيين کننده اي در سرنوشت فيلم ندارد و تنها به عنوان يک تکنسين پشت دوربين فيلم قرار گرفته تا سرو ته پلان ها را به هم بچسباند و محصول را به عنوان يک کالاي تجاري در اختيار تهيه کننده قرار دهد. اين محصول نه بسته اي فرهنگي و نه کالايي است. زيرا تماشاگر در مواجهه با آن احساس غبن مي کند و آنکه هنوز علاقه به تماشاي اين گونه فيلم ها دارد به راحتي و با قيمتي نصف بهاي بليت فيلم تلافي مي تواند دي وي دي فيلم هاي فردين و ايرج قادري را تهيه کرده و در منزل بدون صرف هزينه هاي گزاف نسخه اصل را به تماشا بنشيند.
سينماي فيلمفارسي به زعم کمک هاي وزارت ارشاد به شکل خاصي در بدنه سينماي ايران مورد توجه قرار گرفته است. اين سينما در آينده اي نزديک با ريشه دواندن بيمارگونه اش خون تفکر را در سينماي بي رمق ايران خشک مي کند و در آن صورت است که ساخت و ساز سالن و بزک کردن سينماها و.... هيچ يک کارگر نخواهد افتاد.
سريال روز♦ تلويزيون
جاده دردست تعمير
نويسنده: مهدي سعادت پور. کارگردان: حسين تبريزي. تهيه کننده: عليرضا ابراهيمي. طراح صحنه ولباس: کيوان ذوالفقاري. تدوين: سيامک مهماندوست. مديرتصويربرداري: منوچهر خطيبي، علي عالمي. مديرتوليد: محسن دانشور. آهنگساز: فرشاد رستمي. بازيگران: بهزاد فراهاني[آقا بزرگ]، ثريا قاسمي[بي بي]، کيومرث ملک مطيعي[ اقبال]، ابوالفضل پورعرب[کريم]، لاله صبوري[مهين]، کيانوش گرامي[کيانوش]، سحر ذکريا[شيرين]، رضا توکلي[قوام]، اميرغفارمنش، مينا نوروزي، مريم اميرجلالي. محصول گروه فيلم وسريال شبکه دوم – معاونت حمل ونقل ترافيک ناجا
آقابزرگ، بزرگ خاندان معقولي است که در شمال به همراه فردي به نام اقبال که خانهزاد و نوکر قديمي اوست، زندگي ميکند. آقا بزرگ خواب عروسي ميبيند و هنگامي که از آن کابوس بيدار ميشود، به دنبال شناسنامهاش ميگردد. ولي چون نميتواند شناسنامه را پيدا کند، از زني در همسايگي به نام بيبي کمک ميخواهد. اين واقعه سبب مي شود تا بي بي بر اثر سوء تفاهم، تصور کند که آقا بزرگ ميخواهد با دختر کم سن و سال مصيب ازدواج کند. به همين خاطر اين خبر را به دختران آقابزرگ ميدهد و آنها به تکاپو ميافتند که همراه همسران شان به سمت شمال بروند اما ..
تعارض خلاقيت با اثري سفارشي!!
ايده مرکزي و اصلي قصه بر محورخواب استوار است. تمام بخش هاي قصه قبل از اينکه شخصيت آقا بزرگ خواب ببيند، درحکم معرفي شخصيت ها و زمينه چيني براي رويداد اصلي طراحي شده اند. نويسنده اثرش را ازطريق فصل بندي، به تکه ها و بخش هاي مجزايي تقسيم مي کند که در فرآيند ارتباط با مخاطب هم بسيارتاثيرگذار است. به عنوان مثال: پرداختن به خانه آقابزرگ در شمال کشور، که سبب مي شود مخاطب به روابط آقا بزرگ، قوام و بي بي خانم پي ببرد. درنقطه مقابل و در روايتي موازي نويسنده سه دخترخانواده و همسران شان را در تهران به مخاطب معرفي مي کند.
در خلال اين معرفي نويسنده ازنکات ريز و جزئيات مهمي سود مي جويد که نشان از هوشمندي او دارد. مثلاً کيانوش داماد خانواده، قصاب است. هنگامي که او با همسرش درحال گفتگوي تلفني است، کارد به دست مشغول گوشت خرد کردن است. اما همين شخصيت با يک ديالوگ "عزيزم" که توسط همسرش ادا مي شود، دست از کار مي کشد وسريع به خانه بازمي گردد. درواقع نويسنده با انتخاب چنين تمهيدهايي کليشه چنين مشاغل زمخت و شخصيت هايي ازاين دست را مي شکند.
ديالوگ ها علاوه بر اينکه بازگوکننده درونيات شخصيت ها هستند پيش برنده حوادث و رويدادهاي قصه نيزهستند. تبريزي به خوبي ازساختار قدرتمند متن سود مي جويد و دکوپاژي مناسب با اثر خلق مي کند. قاب بندي ها به درستي و متناسب با اتفاقات و حوادث قصه انجام شده است. ريتم درون قاب هماهنگ با ريتم بيرون قاب عمل مي کند. مخاطب هنگامي که درگير شخصيت هاي جديد در روند داستان مي شود، همچنان در ذهن خود شخصيت هاي اصلي داستان و عواقب اعمال آنها را پيگيري مي کند.
تنها نکته قابل ذکر در بخش قاب بندي اثر به فصل بندي خانه کريم بازمي گردد که اکثرنماها در اين سکانس، ثابت و بدون حرکت گرفته شده است. اين عامل تاثير مخربي بر ساختار و ريتم مجموعه مي گذارد. علاوه بر اين سکانس، پلان – سکانس هاي ديگري هم در اثر ديده مي شود که کاملا زائد و تنها به علت تبليغاتي بودن گرفته شده است. به عنوان مثال هنگامي که مهين براي در جريان قراردادن قوام که پليس نامحسوس جاده است با او تماس مي گيرد، دوربين پس از اتمام اين صحنه بي جهت بر روي آرم اتومبيل قوام زوم مي کند. اين نما، وصله ناجوري ست که بيشترباعث عدم ارتباط مخاطب مي شود و هيچ تاثيري چه در محتوا و چه در ساختار اثر ندارد.
انتخاب بازيگران توسط تبريزي به خوبي صورت گرفته است. بهزاد فراهاني درنقش "آقا بزرگ" بازي يکدست و ظريفي از خود به نمايش مي گذارد. فراهاني بيش از آنکه تاکيد و تمرکزخود را برجنبه فيزيکال نقش بگذارد بر روي نحوه بياني شخصيت کارمي کند و اين ازويژگي هاي بارز او درنقش آفريني هايش است. ثريا قاسمي هم در نقش " بي بي" بازي متفاوتي ازخود ارائه مي دهد. قاسمي پس ازسال ها فعاليت در اين عرصه به بازيگري پخته و با تجربه تبديل شده که ازعهده هرنقشي برمي آيد. از ويژگي هاي بارز قاسمي در برخورد با کاراکترهاي مختلف، نوع نگاه هاي متفاوتي است که او براي شخصيت ها طراحي مي کند. ديگر بازيگران، بازي جذاب و خلاقي از خود ارائه نمي دهند. کيومرث ملک مطيعي همچنان مانند گذشته دست به دامن کليشه هاي بازي خود مي شود. ابوالفضل پورعرب هم ويژگي خاصي نسبت به کارهاي گذشته خود ندارد. کش دار ادا کردن ديالوگ ها – جويده، جويده ديالوگ گفتن که زماني ازويژگي هاي بازي او به حساب مي آمد، ديگربه يک کليشه تکراري در بازي او تبديل شده است.
"جاده دردست تعمير" اولين تجربه جدي تبريزي درمقام کارگردان به حساب مي آيد، کارگرداني که اگر مجال وعرصه بيشتري براي ارائه کارهايش پيدا کند، مي تواند حرف هاي زيادي براي گفتن داشته باشد. البته اگربه سراغ ساخت کارهاي سفارشي نرود!!!
گفت وگو♦ تلويزيون
چهره اش واقعاً خسته است، اما هيچ گاه اين خستگي را بر لب نمي آورد و شوخ و شنگي هاي خاص خودش را مخصوصاً با عوامل تدوين و صداگذاري دارد. خصوصيات متفاوتي مثل بازي گرفتن از نا بازيگران، ساختن يک مجموعه عظيم مثل روزگار قريب بدون هيچ فيلمنامه اي، تدوين همزمان با پخش مجموعه با وسواس و خونسردي تمام و... عواملي است که کيانوش عياري را کارگرداني منحصر به فرد کرده است.
گفت و گو با کيانوش عياري جادوي کارگرداني بداهه
<strong>آقاي عياري اگر موافق باشيد گفت و گو را با اين سئوال آغاز کنيم که چطور شد به سراغ دکتر قريب رفتيد؟ از ميان چند پيشنهادي که سيما فيلم درمورد ساخت سريال پيرامون زندگي شخصيت هاي تاريخي به من داد، دکتر قريب را انتخاب کردم.
<strong>انگيزه اين انتخاب چه بود؟ شناخت قبلي هم روي او داشتيد؟</strong>يک شناخت خيلي نسبي داشتم. مي دانستم که دکتر قريب پزشکي است که در زمينه کودکان، صاحب يک سري ويژگي هاي خاص اخلاقي و حرفه اي است که آن هم برمي گردد به تشخصي که ايشان در ارتباط با تشخيص هاي باليني داشتند. بنابراين احساس کردم ساختن يک سريال شانزده قسمتي در رابطه با يک پزشک که مي تواند بهانه اي براي عبور از يک بستر تاريخي " از نود سال پيش به اين سو" باشد، کمک مي کند که زمينه هاي تاريخي خوبي را تجربه کنيم و از اين طريق به مطالب جديدي در تاريخ دست پيدا کنيم که همين طور هم بود.
<strong>از جمع آوري اطلاعات درباره دکتر قريب هم صحبت کنيد، با توجه به اينکه شما اصولا فيلمنامه اي نداريد چگونه...</strong>خب، تحقيقي در اختيار من قرارگرفت. البته اين تحقيق در واقع به شکل يک فيلم داستاني بود، اما نوع فيلمسازي و نگاه من در طي اين سال ها، حتي نگاه من به زندگي و جامعه، خاص خودم است. به همين دليل هم هست که تا به حال موفق نشدم يا بهتر بگويم اين امکان را پيدا نکردم که از فيلمنامه نوشته ديگران استفاده کنم، روي همين اصل آقاي رضا بالا با شناختي که از من داشتند، گفتند اگر مايل هستي، خودت همه چيز را از صفر شروع کن و مجددا با نگاه خاص خودت به دکتر قريب نگاه کن! من هم به هرحال همين کار را انجام دادم وبا نگاه کاملا شخصي تر مقاطعي کم اهميت تر از زندگي ايشان را انتخاب کردم که طي اين کار، همين لحظات باعث قوام داستان زندگي ايشان مي شود که اين داستان، لزوما برگرفته از زندگي ايشان نيست ؛ بلکه با اجازه از خانواده ايشان، ما وارد تخيل و فرازهايي از تاريخ معاصر ايران شديم. البته اگرچه بعضي از مسائل موجود در اين مجموعه از تجارب ايشان محسوب نمي شود، اما به هرحال از منش و باورهاي ايشان فاصله نمي گيرد. با اين حال شما مي بينيد که ما درابتداي فيلم آورده ايم اين فيلمنامه برگرفته از زندگي واقعي دکتر قريب نيست!
<strong>شما به تمام اين اطلاعات قبل از شروع تصويربرداري دست پيدا کرده بوديد؟ آيا همزمان با کار هم چيزي به کليت کار که قاعدتا در ذهن شما بود و روي کاغذ هم نيامده بود اضافه شد؟</strong>بله، بسياري از خطوط داستاني که شما در طول اين سي و دو قسمت خواهيد ديد، حتي شب تصويربرداري شکل مي گرفت. ما چيزي از قبل نداشتيم. بداهه نقش بسيار پر اهميتي را در کار باز مي کرد.
<strong>بداهه در کارگرداني...؟!</strong>بله، فيلم بدون هيچ فيلمنامه اي شروع شد و به پايان رسيد و همين مسئله قطعا زيان هايي را به کار ما وارد کرد. اگرچه عده اي معتقد هستند که شايد اين روش کاري به ارزش هاي کار، اضافه کرده باشد، اما گمان مي کنم که نوشتن يک فيلمنامه قبل از آغاز تصويربرداري، حتما مي توانست به مراتب بيشتر کمک حال ما باشد.
<strong>احتمالا منظورتان اين است که ديگر کاري را بدون فيلمنامه جلوي دوربين نمي برم، همين طور است؟</strong>نمي دانم، واقعاً نمي دانم، فقط مي توانم بگويم که اميدوارم اين اتفاق رخ بدهد. به نظر مي رسد که بعد از ساختن 32 فيلم با اين شيوه اين مسئله به يک عادت بد براي من تبديل شده است. البته اين مسئله خيلي خطرناک است.
<strong>برويم سراغ انتخاب بازيگران مجموعه دکتر قريب، حضور بازيگران تازه کار" اگرنخواهيم بگوييم، نابازيگر" در کنار چند چهره، ابتدا با مهدي هاشمي شروع کنيم.</strong>من با آقاي هاشمي در مجموعه هزاران چشم در سال 1381 کار کرده بودم. تجربه فوق العاده اي بود. ادراک بالاي ايشان به عنوان يک بازيگر، يکي از مهم ترين ويژگي هاي ايشان و به اعتقاد من يکي از مهم ترين خصوصيات يک بازيگر است. ضمن اينکه ايشان چهره دلنشيني دارد، خودش هم آدم دلنشيني است، ما ايام بسيار خوبي را با هم طي اين مدت پشت سر گذاشتيم وبا پشتوانه تجربه هزاران چشم، نخستين انتخاب من براي دکتر قريب آقاي هاشمي بودند.
<strong>و بقيه سنين دکتر قريب بر اساس مهدي هاشمي انتخاب شدند؟</strong>بله، مابقي افراد که بازيگر سنين پايين تر دکتر قريب بودند، براساس ايشان انتخاب شدند، ازجمله برادر آقاي هاشمي، ناصر هاشمي که ايشان هم بازيگري بسيار خوب و با استعداد هستند. تا جواني، نوجواني و کودکي و...
<strong>مهران رجبي هم ازجمله بازيگراني است که علي رغم حضور بعضا تکراري و کليشه اي در اين سال ها، در اين مجموعه در نقش پدر دکتر قريب حضوري متفاوت دارد.</strong>بله، من چند وقتي براي مهران رجبي دندان تيز کرده بودم تا با او کار کنم ! به نظر من مهران رجبي هم يکي از بهترين هاي ايران هستند، به ويژه در اداي ديالوگ ها و بيان جملات تسلط خيره کننده اي دارند. آقاي رجبي اولين بازيگري بودند که من در طول عمرم به واسطه توانمندي اش، برايش ديالوگ نوشتم.
<strong>قبول کنيد براي بازيگر کمي با اين شکل و شمايل کارکردن مشکل است؟</strong>بله، البته ما اشکال گوناگون داريم، مثلا وقتي که صحنه براي من مشخص شده است و مي دانيم در اين صحنه چه اتفاقي قرار است روي بدهد، ممکن است من آن صحنه و ديالوگ هايش را بنويسم! ممکن است ننويسم، شب قبل از تصويربرداري بنويسم! ممکن است به واسطه بي توجهي فراواني که نسبت به کار دارم، شب قبل هم ننويسم و صبح اول وقت بنويسم! ممکن است صبح اول وقت هم موفق به نوشتن نشوم و زمان گرفتن پلان از بچه ها بخواهم که تا شما يک ليوان چاي ميل کنيد و يک استراحتي داشته باشيد و يک مقدار با هم شوخي و بازي کنيد، من براي اين پلان ديالوگ مي نويسم.
<strong>احتمالا کار نوشتن ديالوگ ها به بعد از تصويربرداري که کشيده نمي شود؟</strong>"مي خندد" نخير طبيعتاً ! خب به هرحال چند سال کار با اين شيوه باعث شده است که دست من روان بشود و از اين رو خيلي مشکل نداشته باشم.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
نيما دهقان کارگردان جوان تئاتر که امسال با نمايش "کادنس" در بيست و ششمين جشنواره بينالمللي تئاتر فجر و در بخش چشمانداز 87 حضور داشت، از سال 77 با نمايش "شاعر" کارگردانياش را در تئاتر آغاز کرد. با نمايش "کفتر به توان دو" بود که به عنوان کمسن و سالترين کارگردان جشنواره نوزدهم فجر، وارد فضاي حرفهاي شد و سپس نمايشهاي "عروس، طوقي"، "کفتر به توان دو"، "پرومته در زنجير"، "لوله" و "دومتر در دومتر جنگ" را کارگرداني کرد. کادنس آخرين کار او هم اکنون در تهران روي صحنه است
<strong>مخاطب شناسي کارگردان جوان</strong>
<strong>آقاي دهقان شما به عنوان کارگردان فکرمي کنيد نمايش "کادنس"نسبت به آثار گذشته اتان ساختمان محکم تري دارد؟</strong>به هيچ عنوان اصراري بر خوب بودن نمايش "کادنس" نداريم، زيرا بيشتر تلاش ما و مسئله مهم اجراي اين نمايش واکنش بين گروه اجرايي و تماشاگر است که چه برداشتي از اجرا و عقيده ما از زندگي پس از مرگ دارد.
<strong>درمورد چگونگي رسيدن به شيوه اجرايي اين نمايش بگوييد.</strong>برزخ همان طور که در دين ما آمده مکاني قبل از قيامت است که در آن هر کس نفس خود را ميبيند. در برزخ کسي مجازات نميشود، به همين خاطر به سمت اين موضوع نرفتم. در برزخ انسان در شرايط نسبي بعد از زندگي قرار ميگيرد. به همين خاطر به سمت شکنجه و شرايط سخت نرفتم. گروه از من خواست نمايش را به صورت کمدي اجرا کنم، ولي من موافق نبودم. زيرا دوست نداشتم تماشاگر با تفکر قبلي خود يعني کمدي بودن نمايش کار من را ببيند.
<strong>نمايش "کادنس"باوجودشيوه اجرايي متفاوت خوداما به نظرداراي پيامي درمورد جهان برزخ است.آيا مي خواستيد تئاتري باويژگي هاي يک اثرديني به وجودبياوريد؟</strong>به نظر من نمايش ديني اثري است که به مخاطب درس اخلاقي بدهد که با اين حساب بايد گفت تمام نمايشهايي که تا امروز روي صحنه رفتهاند حاوي پيامي اخلاقي هستند. نياز فطري انسان مانند خداجويي و علاقه به دين است که اگر بخواهيم در نمايش به آن بپردازيم با واکنش متضاد و شايد عصبي تماشاگر مواجه شويم. براي اين تصميم گرفتيم مخاطب را وارد فضاي نمايش کنيم و حفرههايي در نمايش ايجاد کرديم تا تماشاگر به نوعي وادار به پر کردن اين حفرهها با ذهنيت خود شود.
<strong>به نظرتان نمايش هايي که دراين شيوه به وجود مي آيند تعريفي کامل ودرست از خود را به تماشاگر انتقال مي دهند؟</strong>متأسفانه اکثر ما هنرمندان به خاطر دغدغههاي مالي و بدون تفکر و پشتوانه فکري اقدام به ساخت نمايشهايي با مضمون ديني ميکنيم و آن را به عنوان اثري با مضمون ديني به تماشاگر ارائه ميدهيم که شايد نتواند آنگونه که بايد در ذهن مخاطب اثر کند.
<strong>قرار بود ابتدا شخصيتي که ليلي رشيدي آن را ايفا مي کند را هدايت هاشمي بازي کند. چه شد که اين جابه جايي ها شکل گرفت؟</strong>پس از اينکه پيوستن هدايت به نمايش افرا بهرام بيضايي قطعي شد به اين فکر افتادم که برخلاف تصورات تماشاگران اين سه مرد از يک زن در برزخ بترسندکه اتفاقا جواب داد. قبل از ليلي قرار شد ستاره پسياني باشد که درنهايت با ليلي به توافق رسيديم.
<strong>شخصيت پردازي ها از همان ابتدا به همين شکل بود؟</strong>بله.تقريبا همين طور بود.البته با گذشت تمرينات و نتايج جديدي که مي گرفتيم تغييراتي را در جزييات مي داديم.سه مرد که با گناهان خود دراين دنيا درحال عذاب ديدن هستند و يک زن که مامور برزخ است وجود دارد و آنها را به شدت کنترل مي کند.
<strong>شکل طراحي صحنه بر چه اساسي به وجودآمد؟</strong>بر اساس يک فکراوليه و اتود هاي مختلف.با توجه به نورپردازي ها و وامکانت سالن و البته فضاي موجود درنمايش از کارتن هاي مکعبي براي القاي فضاي ديده شده استفاده کرديم.
<strong>عکس العمل مخاطبين تا به امروز به نمايش شما چه بوده است؟</strong>در چند سالي که نمايشهاي مختلف روي صحنه بردهام با مخاطب فعال مواجه شدهام، يعني مخاطبي که دوست دارد نويسنده، کارگردان يا بازيگران نمايش را ببيند و با آنها صحبت کند. توقع من از مخاطب امروز اين است که خنثي نباشد.
<strong>شيوه اجراي نمايش هاي شما معمولا خاص بوده است. فکرمي کنيد تماشاگران شما هم از اين دسته بندي هستند؟</strong>اتفاقاخيلي اوقات اين سئوال مطرح ميشود که آيا اين نمايش در زمره آثاري است که تماشاگر خاص با آن ارتباط برقرار ميکند. به نظر من هر کسي وارد تئاتر شهر ميشود به دليل امکانات محدود مجموعه تماشاگر خاص به حساب ميآيد، اما اين وظيفه ماست که تماشاگر عام را تبديل به تماشاگر خاص کنيم.
نمايش روز♦ تئاتر ايران
منيژه محامدي متولد 1323 در تهران است.رشته نمايش را در کاليفرنيا تحصيل و در سال 1355 تخصص تئاتر درماني را دريافت کرده است. محامدي سال هاست که کار نمايش مي کند. او هر سال نمايشي ديگر به صحنه مي برد و تقريباً در تمام اين سال ها هم نتوانسته نمايشي را خلق کند که منتقدان را راضي از سالن بيرون بفرستد. نمايش هايي که محامدي انتخاب مي کند هرچند گاهي درام هاي پرقدرتي چون چشماندازي از پل، كوري، دايره بسته، دشمنان جامعه سالم، سووشون، مسافربي توشه و... هستند، اما در اجرا تبديل به اثري مکانيکي و خالي از احساس مي شوند. نگاهي انداخته ايم به آخرين اجراي او با نام تبرئه شده که هم اکنون در تهران روي صحنه است...
تبرئه شده
کارگردان : منيژه محامدي. نويسنده: اريک جنسون و جنسون جسيکا بلنک. موسيقي متن: آرشام مؤدبيان. طراح صحنه و لباس: احمد کچه چيان. بازيگران: محمد اسکندري، مهوش افشارپناه، مجيد جعفري، عمار تفتي، محمد نادري، محمود لاچيني، فرناز رهنما، سام کبودوند، محمد خداوردي، داريوش برزگر و روحالله نادرپور.
چند زنداني بيگناه پس از مدت ها اسارت در زندان تبرئه مي شوند. ولي با توجه به اينکه مدت ها از محيط بيرون دور بوده اند، نمي دانند چگونه بايد با جامعه ارتباط برقرار کنند.
بي گناهان
منيژه محامدي سال هاست که کار نمايش مي کند. او هر سال نمايشي ديگر به صحنه مي برد و تقريبا در تمام اين سال ها هم نتوانسته نمايشي را خلق کند که منتقدان را راضي از سالن بيرون بفرستد. نمايش هايي که محامدي انتخاب مي کند هرچند گاهي درام هاي پرقدرتي هستند، اما در اجرا تبديل به اثري مکانيکي و خالي از احساس مي شوند. نمايش هايي که وجوه تئاتريکال و اغراق شده آنها بسيار بيشتر از وجوه روح زندگي در آنها محسوب مي شود.
نمايش تبرئه شده و يا به عبارت درست تر تبرئه شدگان نيز از همين قاعده چند ساله تبعيت مي کند. نمايشي که بيش از هرگونه تصوير پردازي، بر کلام استوار است و مي کوشد از دريچه شنيدن و نه نگاه کردن با مخاطب خود ارتباط برقرار نمايد. البته نبايد فراموش کرد که نويسندگان نمايشنامه نيز در حد آرتور ميلر- چشم اندازي از پل- يا ژوزه ساراماگو- کوري- هم نيستند. نويسندگان اين نمايشنامه دو امريکايي هستند که در کارشان به دليل پرداختن به اغراض سياسي نمي توانند به يک شکل نمايشي صحيح نزديک شوند.
در نمايش تبرئه شدگان با تعدادي زنداني رو به رو هستيم که آزاد شده اند و سعي دارند با بيان خاطرات تلخ خود به کاستي هاي فضاي زندان و رژيم آمريکا بپردازند. اين نگره و شيوه تئاتري بيشتر ذهن را به سوي نمايش هاي انتزاعي پيش مي برد. تماشاگر بايد در ناخود آگاه خود بخش هاي بسياري از واقعيتي که آن را نمي بيند را بازسازي نمايد. اما ديالبوگ هاي اين نمايش آنقدر ثقيل هستند که تماشاگر نه تنها فرصت تصوير سازي پيدا نمي کند که زمان بسياري را هم بايد صرف کند تا متوجه خود عبارات شود.
از سوي ديگر تعدد شخصيت ها ذهنيت مخاطب نمايش را مخدوش مي کند. عدم تمرکز بر يک واقعه نمي گذارد ارتباط لازم با کليت اثر برقرارشده و در نتيجه همه چيز نيمه کاره مي ماند. همان گونه که محامدي در يکي از مصاحبه هايش گفته بود؛ اين نمايشنامه را بر اساس يک برنامه نمايشنامه خواني انتخاب کرده است. در نمايشنامه خواني متوني انتخاب مي شوند که بيشتر مناسب شنيدن هستند تا ديدن. اين نمايش به خوبي مي توانست از بار تصويري مناسبي برخوردار شود. ما به راحتي و در حجمي ساده مي توانستيم هر آنچه هم اکنون به صورت راديويي آن را مي شنويم را در اجرا به تماشا بنشينيم. متاسفانه افراد حرفه اي همچون محامدي هم زمان زيادي را براي فکر کردن به اثر و شيوه هاي نمايشي آن صرف نمي کنند و تنها سعي دارند در کوتاه ترين زمان ممکن که گاه به يک ماه نيز نمي رسد نمايشي را روي صحنه بياورند و پس از چندين اجرا سراغ متن بعدي بروند و اين چرخه همچنان ادامه دارد.
در نمايش تبرئه شدگان تعدادي پليس هم حضور دارند. اين پليس ها هم همانند تبرئه شدگان دچار تناقض شخصيتي هستند و هر کجا که لازم باشد بنا به مصلحت درام و نه منطق؛ ماهيت خود را تغيير مي دهند و تماشاگر را سردر گم مي گذارند. کارگردان حتي سعي نکرده شناسنامه اي صحيح از آنها ارائه نمايد تا بتواند حس همذات پنداري تماشاگر را برگزيند.
محدوديتهاي متن به معدود بودن و همسان بودن ميزانسنهاي نمايش منجر شده و کارگردان در عمل تا حد زيادي ناتوان مانده است؛ اما نشانههايي هم از تلاشهاي ذهني او براي شکلدهي به برخي ميزانسنها به چشم ميخورد که به سامان نهايي نرسيده است؛ در اين رابطه ميتوان به ميزانسن جاي گيري بازجويان، بازپرسان و مأموران در قسمت فوقاني صحنه اشاره نمود که سيطره آنها را نشان ميدهد.
با وجود اين، به علت متعدد بودن نقش پرسوناژهاي فوق و نيز همساني ظاهريشان، مشخص نميشود که آنها در موقعيتهاي گوناگون واقعاً چه کساني هستند. نشان دادن آنها به شکل "کابوي"هاي کراواتي نقشهاي متفاوت آنها را غيرقابل باور کرده است.
تبرئه شدگان يک اثر ضعيف در نمايشنامه نويسي است که کارگردان هم آن را در اجرا به کاري ضعيف تر بدل کرده است. کاري که جز ملال براي تماشاگر به همراه نمي آورد.
کتاب روز♦ کتاب
<strong>هزار و يك شب: داستان هاي سفر، سفر به ناكجا</strong>
(ترجمه جديد براساس نسخه هاي عربي)تحقيق و ترجمه: ابراهيم اقليدي312 ص، تهران: نشر مركز، 1386، چاپ اول
كتاب «هزار و يك شب» در بردارنده بيش از دويست و هشتاد داستان است كه البته در دل هر يك از آن ها، چند قصه فرعي نيز روايت مي شود. ترجمه حاضر از اين كتاب ارزشمند كه بر اساس نسخه هاي عربي انجام شده و زيبا و روان است، مجموعا نود و پنج قصه از «هزار و يك شب» در شش جلد را شامل مي شود. كتاب «داستان هاي سفر، سفر به ناكجا»، جلد چهارم از اين مجموعه و شامل چهار قصه كامل است. وجه غالب اين قصه ها سفر است، اما نه سفر واقعي به بيرون بلكه سفر در عوالم تخيلي و ساختگي و دنياهاي غير واقعي.
<strong>ميراث فرهنگي مكتوب، يا، آداب و رسوم در ايران قديم</strong>
نويسنده: لريتا بديعي48 ص، تهران: نشر بديعي، 1386، چاپ اول
ميراث فرهنگي تنها ابنيه تاريخي و يا وسايل به جا مانده از گذشتگان نيست، بلكه زندگي و آداب و رسوم مردمي كه در گذشته مي زيسته اند و عمري را با اعتقادات خود سپري كرده اند نيز جزء ميراث فرهنگي يك سرزمين است. در كتاب حاضر كه مختصر و مفيد است بعضي از آداب و رسوم ايرانيان مانند شب يلدا، آجيل مشكل گشا، ازدواج، عقدكنان، حنابندان، جشن نوروز، جشن سده، چشم زخم و وقف به صورتي كوتاه معرفي شده است.
<strong>چريك هاي فدايي خلق</strong>
(جلد اول)نويسنده: محمود نادري984 ص، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1387، چاپ اول
در اين كتاب كه جلد اول از يك مجموعه دو جلدي است، تاريخچه و تحولات «سازمان چريك هاي فدايي خلق ايران»، از نخستين فعاليت هاي اين سازمان تا بهمن ماه 1357 بررسي شده است. اين بررسي بر اساس مجموعه اي از اسناد پراكنده كه غالبا شامل گزارش هاي بازجويي و مراكز اطلاعاتي است صورت گرفته. نويسنده براي تدوين كتاب، اسناد بسياري را كه مشتمل بر بازجويي ها، كيفر خواست ها، گزارش ها و مكاتبات اداري مراكز نظامي و اطلاعاتي است مطالعه كرده است. كتاب با گزيده اي از اسناد بررسي شده و تصاويري از اعضاي اين سازمان به پايان مي رسد. هر چند اين كتاب با ديدي بي طرف و بدون پيش داوري به نقد تاريخچه فداييان نپرداخته، اما به لحاظ ارائه بعضي اسناد و مدارك منحصر به فرد كه براي انجام يك پژوهش بي طرفانه لازم است، مي تواند مفيد باشد.
<strong>قحطي بزرگ (1298-1296 ش)</strong>
نويسنده: محمد قلي مجدترجمه: محمد كريمي235 ص، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1387، چاپ اول
قحطي بزرگ 1296 تا 1298 شمسي (1917 تا 1919 ميلادي)، بي ترديد بزرگترين فاجعه تاريخ ايران و فراتر از تمامي وقايع پيش از آن است. در پژوهش حاضر، نويسنده كه از محققان ايراني مقيم آمريكاست، نشان مي دهد كه چگونه نزديك به چهل درصد از جمعيت ايران، طي اين دو سال، به سبب گرسنگي و سوء تغذيه و بيماري هاي ناشي از آن از صحنه روزگار محو شدند. با اينكه قحطي بزرگ ايران از بزرگ ترين قحطي هاي دوره معاصر و از مهيب ترين فجايع قرن بيستم است، اما هنوز ناشناخته مانده. كتاب «قحطي بزرگ» با تكيه بر اسناد و مدارك و گزارش هاي آرشيو وزارت خارجه آمريكا و نيز اخبار و اطلاعات و گزارش هاي موجود در روزنامه هاي آن دوره، به ويژه روزنامه هاي «رعد» و «ايران» و نيز خاطرات افسران و فرماندهان انگليسي حاضر در ايران در زمان جنگ اول جهاني تدوين شده و ابعاد گوناگون اين فاجعه عظيم را به تصوير مي كشد.
<strong>گزيده آثار نقاشي معصومه سيحون</strong>
(رنگي)به كوشش: محمد حسن حامديترجمه فارسي به انگليسي: پرويز ملكي46 ص، تهران: انتشارات نزهت، 1386، چاپ اول
اين كتاب از مجموعه «هنرمندان معاصر ايران»، به معرفي گزيده اي از آثار «معصومه سيحون»، نقاش و نگارخانه دار فعال معاصر ايران اختصاص دارد. اين آثار كه بيشتر با تاكيدي بر يك فضاي مركزي شكل گرفته است، از بابت تجربه به كارگيري ماده رنگ هاي خاص (رنگ هاي صنعتي)، در فضاي هنري زمان شكل گيري شان، يعني دهه 1340 و 1350 خورشيدي، براي هنر نقاشي ايران تازه است. كتاب با زندگي نامه اي از «معصومه سيحون» كه ترجمه انگليسي آن نيز در پايان آمده است آغاز مي شود.
<strong>سده هاي گمشده، جلد سوم: ديليمان، علويان، آل زيار وآل بويه</strong>
نويسنده: پرويز رجبي363 ص، تهران: نشر پژواك كيوان، 1386، چاپ اول
اين كتاب، جلد سوم از مجموعه اي است كه به بررسي تحليلي تاريخ ايران در دوره اسلامي مي پردازد و گزارشي جامع و دقيق از تحولات تاريخي اين دوره، خاندان ها و سلسله هاي حكومتگر ايران و نقش فرهنگي و مدني آنها ارائه مي دهد. بخش عمده جلد سوم به تاريخ آل زيار و آل بويه، يعني آخرين فرمانروايي هاي خالص ايراني تا زمان كريم خان زند (1163 تا 1193 ه.ق) اختصاص دارد. اين سلسله ها بر بخش هاي وسيع و حساسي از ايران فرمان مي راندند و براي نخستين بار پس از شكست ايرانيان از عرب ها، نقشي تعيين كننده در بغداد و تعيين سياست هاي خلافت عربي داشتند.
<strong>ملكم خان، نظريه پرداز نوسازي سياسي در صدر مشروطه</strong>
نويسنده: حسن قاضي هرادي368 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
در اين كتاب با بررسي انتقادي پنجاه سال فعاليت سياسي و اجتماعي «ملكم خان»، دستاوردها و تاثيرهاي انديشه و عمل او به عنوان نظريه پرداز نوسازي سياسي در صدر مشروطه، معرفي شده است. در عين حال، اين بررسي پرتويي بر نقش روشنگران ايران در دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي دوره اي كه به نهضت مشروطيت انجاميد مي افكند. فصل اول كتاب، شامل تحليل سه دوره متمايز فعاليت سياسي «ملكم» است. اين سه دوره با عنوان هاي «ملكم خان در دوره فعاليت اصلاحات سياسي از بالا»، «ملكم خان در دوره فعاليت نوسازي سياسي از پايين» و «ملكم خان و بازگشت به اصلاحات سياسي از بالا»، از يكديگر متمايز شده اند. در فصل دوم، آراي برخي از پژوهشگران، به ويژه «ماشاء الله آجوداني» در كتاب «مشروطه ايراني»، در ارتباط با فعاليت هاي سياسي «ملكم» با رويكردي انتقادي بررسي شده است.
<strong>زيراندازهاي ارمني باف ايران</strong>
(مصور، رنگي) نويسنده: مايرني هواساپيان288 ص، تهران: نشر تاريخ ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب با نگاهي اجمالي به فرهنگ، آداب و رسوم روستاهاي ارمني نشين در مناطق گوناگوني از ايران هم چون پريا (فريدن)، بربرود (بورواري)، كمره، كزاز، خرقاق و چهار محال و بختياري آغاز مي شود. سپس انواع قالي و گليم كه از گذشته هاي دور تاكنون به وسيله ارمنيان مهاجر در اين مناطق بافته مي شود، معرفي مي گردد. اين بخش از كتاب، به صورت تخصصي به تفسير انواع قالي، گليم، رج شمار، نوع گره، تاريخ بافت، طراحان و بافندگان آن ها مي پردازد. از جمله نكات مورد توجه در اين پژوهش، روش رنگرزي خامه با مواد رنگزاي گياهي است كه به تفصيل بررسي شده است.
<strong>خانه رفيعي: ميراث معماري روستايي گيلان</strong>
زير نظر: محمود طالقاني، كريستيان برومبرژه، مارك گرودول136 ص، تهران: انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد شصت و پنجم از مجموعه «گنجينه نوشته هاي ايراني» است؛ مجموعه اي كه به كوشش «انجمن ايران شناسي فرانسه در ايران» از سال 1949 تاكنون منتشر مي شود. در اين جلد، «خانه رفيعي» كه در جلگه مركزي گيلان و در چند كيلومتري شمال لاهيجان (شرق آستانه اشرفيه) قرار دارد، به تفصيل و با تصاوير زيباي رنگي معرفي شده است. در اين خانه كه نمونه بارزي از مسكن يك روستايي مرفه جلگه مركزي گيلان است، ويژگي هاي يكي از انواع معماري روستايي جلگه اي گيلان كاملا به چشم مي خورد. اين خانه به سفارش «كربلايي حاجي»، از كشاورزان مرفه و معتمدان محلي، در فاصله سال هاي 1323 تا 1324 خورشيدي (1944 تا 1945 ميلادي) ساخته شد و علاوه بر محل مسكوني او، مكاني براي پذيرايي از بزرگان و ماموران دولتي بود. «خانه رفيعي» در حافظه محلي جايگاه ممتازي دارد و در برهه هاي تاريخي، نقش اجتماعي و سياسي ايفا كرده است.
<strong>لرستان در انقلاب مشروطيت</strong>
نويسنده: سعادت خودگو198 ص، خرم آباد: انتشارات شاپورخواست، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، مهم ترين رويدادهاي سياسي و اجتماعي لرستان در دوران انقلاب مشروطيت ايران بررسي شده است. نويسنده تلاش كرده است پيش از ورود به هر مبحث، حوادث لرستان در اين دوران، در پيوندي منطقي با رويدادها و تحولات تهران و ساير مناطق ايران بررسي شود. دوره اي كه در اين پژوهش مورد توجه قرار گرفته، فاصله ميان صدور فرمان مشروطيت تا آغاز جنگ جهاني اول، يعني فاصله سال هاي 1285 تا 1293 خورشيدي است . عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «لرستان در مشروطه اول»، «حكومت ابوالفتح ميرزا سالارالدوله»، «اوضاع لرستان در آستانه انقلاب مشروطيت»، «قيام سالار الدوله»، «حكومت رضا قلي خان نظام السلطنه مافي»، «درگيري نظام السلطنه با مشروطه خواهان خرم آباد»، «لرستان در مشروطه دوم»، «شورش مجدد سالارالدوله»، «آمدن ژاندارمري به لرستان»، «تحولات لرستان در رابطه با مجلس و انتخابات» و «نتايج و پيامدهاي انقلاب مشروطيت در لرستان».
<strong>فهرست كتب چاپ سنگي تبريز</strong>
(فارسي – عربي)گردآوري: دكتر هادي هاشميان330 ص، تبريز: انتشارات ستوده، 1386، چاپ اول
شهر تبريز پيشتاز صنعت چاپ و نشر در ايران است. چاپ سنگي براي اولين بار توسط «ميرزا صالح تبريزي» در سال 1250 ه.ق. در اين شهر راه افتاد. در كتاب حاضر، مجموعه اي از كتب چاپ سنگي تبريز (فارسي و عربي)، بر حسب حروف الفباي شناسه اصلي يعني نام نويسنده، گردآوري و معرفي شده است. در صورت مشخص نبودن نام نويسنده، نام كتاب، سرشناسه قرار گرفته است. مشخصات ارائه شده براي هر كتاب عبارتنداز: نام كتاب، نام پديدآورنده، شارحان، حاشيه نويسان، مترجمان، كاتبان، نام چاپخانه، ناشر، تاريخ چاپ، تعداد صفحات و اندازه كتاب. اكثر كتاب هاي معرفي شده در اين فهرست در فاصله سال هاي 1250 تا 1350 ه. ق در تبريز چاپ شده است.
<strong>نشريات</strong>
<strong>نيمه تاريک</strong>
دومين و سومين شماره ماهنامه دانشجويي "نيمه تاريک" درباره پيوند ادبيات و جامعه شناسي(فروردين و ارديبهشت 1387) در 60 صفحه منتشر شد. نشريه که در اين شماره خود به صورت خاص به دو موضوع "آنتونيو گرامشي" و "فلوبر و مادام بوواري" پرداخته است حاصل تلاش يک گروه دانشجويي براي فراتر رفتن از کليشه هاي رايج نشريات دانشجويي است. در زماني که مشخصه برجسته نه فقط اکثر نشريات دانشجويي بلکه اکثريت نشريات علمي – پژوهشي و غير علمي پژوهشي "استادانه"، روشنفکرانه و زرد منتشر شده در ايران، در نبود ارزش نگه داري آنها در قفسه هاي کتابخانه هاي شخصي و عمومي است، تلاش اين گروه دانشجويي براي انتشار نشريه اي که ارزش "نگه داشتن" داشته باشد و پيش از آنکه کسي خواسته باشد به دليل "جا نداشتن" به دورش بيندازد، با خود لحظه اي طولاني درنگ کند، شايسته تقدير است. نشريه در بر گيرنده 9 مطلب در پرونده گرامشي از جمله يک زندگينامه و کتابنامه او در فارسي، به همراه نوشته هايي درباره تجربه زندان، و چند ترجمه درباره رابطه گرامشي با باختين و بنيامين و همچنين درباره جامعه شناسي ادبيات او، و در پرونده فلوبر شامل 7 مطلب از جمله گاهشمار زندگي و کتاب هاي فلوبر در فارسي با تاکيد بر مادام بوواري است، که از آنها نيز دو مطلب ترجمه است. نشريه همچنين شامل ده مطلب ديگر با موضوعات متنوعي از جمله درباره ويتگنشتاين، بنيامين، مارکوزه و غيره است.
چهل کليد ♦ شعر
در جست و جوي "چهل کليد" - نامي که از کتاب شعر سياوش کسرائي آمده است - رازهاي شعريم. هر شماره شعر يا شعرهائي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش.
شعرها3 شعر از دکتر محمدرضا شفيعي کدکني
در باد هاي امشب و هر شب
اين باد هاي هر شب و امشباين باد آسيايي اين باد مشتريوا مي کنند پنجره ها را به روي توو فصل را دوباره ورق مي زننددر باد هاي هر شب و امشباز بهر اين هيولااين لاشه ي بزک شده در بارانگوري به عمق چند هزاران سالدر يک دقيقه حفر خواهد شداين باد هاي هر شب و امشببا کيمياي عشق و با سيمياي مستيسنجي ز آب و آتش ترکيب مي کنندروزنامه هاي محلي راتعقيب مي کنند
بار امانت
آن صداها به کجا رفتصداهاي بلندگريه ها قهقهه هاآن امانت ها راآسمان آيا پس خواهد داد؟پس چرا حافظ گفتآسمان بار امانت نتوانست کشيدنعره هاي حلاجبر سر چوبه ي داربه کچا رفت کجا؟به کجا مي رود آهچهچهه گنجشک بر ساقه ي بادآسمان ايااين امانت ها را باز پس خواهد داد؟
تسلي
باز مي گردم با دست تهينه پرستويي با من نه خدايي نونه سبويي آوازدست هايم خالي ستهيچ صحرايي اين گونه سترون آياخواب ديده ستکسي؟گاه مي گويمغم اين نيست که دستانم خالي ستکاسه ي چشمم لبريز رهايي ست
نگاه
نگاهي به دفتر شعر بوي جوي موليان (1356)نيلوفري بر آب هاي غربتکاميار عابدي
شعرهاي "بوي جوي موليان" در رفت و آمد شاعر ميان تاريخ، هستي و جهان معاصر چهره گرفته است. از يک سو تاريخ را در قرائتي خاص از نظر مي گذراند. از ديگر سو، به تامل هايي در ابديت و هستي معطوف مي شود. اما در اين ميان، آرمان هاي اجتماعي را هم، در آويزه اي از بيم و اميد به تحليل هايي حسي مي نهد و به آينده چشم مي دوزد. از "هزار خواجه نظام الملک، هزار خواجه اخته، بر لب هر يک، هزار واژه اخته" (آينه، 495) تا :"بر برکه غروب نشستنو اضطراب بودن را ديدندر پيچ و تاب سايه نيلوفري بر آب"(آينه، 460)
"مسافراني در راهندسپيده دم را بر دوش مي کشند آنانلباس صاعقه بر تن دارند آنانبرادرانم، شب را با واژه هايشانسوراخ مي کنند"(آينه، 493)
شعرهاي اين دفتر، از اقامتي دو ساله در ايالات متحده آمريکا حاصل شده (1977 – 1975)، پس شايد بتوانيم به جست و جوي غم غربتي هم در آن ها برآييم. در واقع از اين نکته، به تصريح ياد شده:"نيلوفري شدم [1]، بر آب هاي غربت باليدم، ناليدم" (آيينه، 457)، اما از ديدگاه ضد استعمارگرانه چيره سده بيستم نيز مي توان در اين حضور غربت شاعرانه سراغ گرفت. آرزوهايش براي نيويورک [2] چنين است:
"يک روزدر هرم آفتاب کدامين تموزموم تو آب خواهد گرديد، اي روسپي عجوز" (آيينه، 467)
در جدال جهان کهن و نو، تکيه بر نيشابور هم چنان حفظ شده (آيينه، 484، 445) و از سفر "نه پرستويي" با خود مي آورد و "نه خدايي تو" (آيينه، 501). آن چه در انتظارش بود، "جز خود، هيچ کس نيست" (آيينه، 471). شايد در واقع، آن چه از عصر شاعر به شعرهايش ره يافته، به دليل آيينگي هايي است که شعر در روح شرقي، به ويژه ايراني به جاي نهاده است[3]:"آيينه اي شدمآيينه اي براي صداهافرياد آذرخش و گل سرخو شيهه شهابي تندردر من، به رنگ همهمه جاري است" (آيينه، 466)
در اين سير، فکر و عرفان کلاسيک در آزادانديش ترين بخش هاي خويش، راهي به سروده هاي م.سرشک مي يابند: ابوالحسن تهامي (سده هاي چهارم و پنجم قمري)، شيخ اشراق (سده ششم هجري قمري) و فضل الله حروفي (سده هشتم هجري قمري). زندگي و انديشه آن ها به لحظه هايي از الهام شاعرانه او تبديل مي شود. در واقع، بايد اشاره کرد که بخش پيش روي عرفان ايراني از منظر سروده هاي گوينده "بوي جوي موليان" راهي به شعر نوي نيمايي مي يابد: در مثل، مي توان از مفهوم شطح گويي ياد کرد (آيينه، 472 – 470). يکي از سروده هاي مورد بحث، صحنه اي از محاکمه حروفي به شيوه چندآوايانه، ترجيع "که تازيانه فرود آمد، و باز شکوه نکرد"، خود، به قطعيت، تصوير تازيانه را در ذهن مخاطب تجسم مي بخشد:"خبر رسيده که باران، درشتخواهد باريدخدا برهنه خواهد شدمگر نمي بينيکه قلب من سبز استو حالتي دارمکه آب و آتش دارند" (آيينه، 493)
از ميان شخصيت هاي معاصر هم، کسي که توجه او را به خود معطوف مي کند، نويسنده آرمان جوي دوره مشروطه، علي اکبر دهخدا (1334 – 1257) است؛ قلمزني که در دوره دوم زندگي اش، آرمان فرهنگي را بر آرمان اجتماعي به ترجيح مي نهد:" در آن سپيده ناپايدارتو مثل کرگدناز بيشه پا برون هشتي[4]و آسمانه شب راچو آسمان سحرشکافتي و شکفتي به سوي بي سويي" (آيينه، 474)
زبان زنده معاصر، نه تنها در شعرهاي کوتاه اين دفتر (آيينه، 469، 457، 482، 475)، بلکه در تعداد درخور توجهي از شعرهاي بلندتر به شهود شاعرانه زيبايي مي گرايد:"امايک شاخه گل براي تو کافي ستبين تو و هزار ستارهبين تو و حضور سپيدهبين تو و هياهوي شهري که هر سحردر سربي صفيري بيدار مي شود" (آيينه، 450)
"ببخشاياي روشن عشق بر ماببخشايببخشاي اگر صبح راما به مهماني کوچهدعوت نکرديم"[5] (آيينه، 513 – 512)
به هر روي، به نظر مي آيد که در مجموع، تاريخ و هستي و جهان معاصر، در فضايي شناور ميان واقع گرايي و فراواقع گرايي، دفتر "بوي جوي موليان" را تا موقعيت عميق ترين تامل هاي شاعرانه م.سرشک در دوره دوم شعري او (از نيمه دهه 1340 تا نميه دهه 1350) بر مي کشد.
پانوشت:
1- در شعر معاصر، نيلوفرهاي هوشنگ ايراني (1352 – 1304)، سهراب سپهري، م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهراني) و م. سرشک را مي توان مورد توجه قرار داد. نيلوفر، تنها، در شعر سپهري (و شايد تا حدي، ايران) مفهوم نمادين اساطيري و عرفاني مي يابد. – همان گونه که در فرهنگ و ادب هند چنين مفهومي دارد.2- فدريکو گارسيا لورکا (1936 – 1899) نيز از ديدار خويش در آمريکا به "شاعر در نيويورک" رسيد و خطاب به يک شاعر نسل پيش از خود، والت ويتمن (1892 – 1819) چنين گفت:"بخواب، هيچ چيز نمي ماندمرغزاران رارقص ديوارها مي آشوبدو آمريکااز ماشين ها و گريه ها خفه مي شود"محمدعلي سپانلو هم در دهه 1360، سروده اي براي "نيويورک، اوت 1986" گفت:"صبح، ارغوان رنگ يا کبوترگونخفته در برج هاي شيشه و سنگ" مانده در آرواره نيويورک"گزيده شاعار (فدريکو گارسيا لورکا، نگارش بيژن الهي، اميرکبير، 1347، ص 321)؛ ساعت اميد (محمدعلي سپانلو، پيک فرهنگ، 1368، ص 39 – 32).3- مفهوم آيينگي که در شعر و ادب ستني ما بازتاب هايي دارد (از عين القضاه تا بيدل)، از جمله مفاهيمي است که در شعر م.سرشک، نمودهاي برجسته اي يافته است. به نظر مي آيد که در اين تلقي، شعر و کلمه معناي خود را از تابش جهان و هستي به دل شاعر باز مي يابند.4- کرگدن در فرهنگ مغرب زمين، نماد تنهايي و پايداري است. "کرگدن" اوژن يونسکو (1988 – 1912) در دوره معاصر شهرتي دارد. علي شريعتي به اين نماد علاقه اي داشت و م.آزاد نيز روزگاري از اين نماد، و در تحليل زندگي و شخصيت آثار احمد شاملو بهره اي برد. درباره دهخدا رک:صور اسرافيل و علي اکبر دهخدا (کاميار عابدي، کتاب نادر، 1379، ص 115 – 85). هم چنان که در بخش نخست کتاب اشاره شد، دو دوره آرمان هاي اجتماعي و فرهنگي را در کارنامه م.سرشک مي توان به تحليل و دقت نهاد. در اين موضوع در بخش سوم اين اثر، با تفصيل بيش تري سخن رفته است.5- تلفيق عشق و عرفان با چشم اندازي از تاثيرهاي اجتماعي در کارنامه م.سرشک، از دفتر "از زبان برگ" تا "بوي جوي موليان" بسيار عمده است. در کنار زبان گفتاري و هموار سهراب سپهري و فروغ فرخزاد، ترکيب تغزل و اجتماع م.سرشک، مورد استقبال و اقتباس چند گوينده نسل پس از انقلاب، با گرايش ديني-انقلابي قرار گرفت: سلمان هراتي(1365 – 1338) حسن حسيني، محمدرضا عبدالملکيان، قيصر امين پور. ن.ک: در جست و جوي شعر (برگزيده بررسي هاي ادبي، کاميار عابدي، نغمه زندگي، 1381، ص 158 – 149).
منبع: در روشني باران ها( تحليل و بررسي شعرهاي محمدرضا شفيعي کدکني)
در باره شاعر
محمدرضا شفيعي کدکني "بوي جوي موليان"دکتر محمدرضا شفيعي کدکني در سال ۱۳۱۸ در بخش كدكن يکي از بخشهاي شهرستان نيشابور در استان خراسان رضوي، چشم به جهان گشود. شفيعي کدکني دورههاي دبستان و دبيرستان را در مشهد گذراند، و چندي نيز به فراگيري زبان و ادبيات عرب، فقه، کلام و اصول سپري کرد. او مدرک کارشناسي خود را در رشتهٔ زبان و ادبيات پارسي از دانشگاه فردوسي و مدرک دکتري را نيز در همين رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد ادبيات دانشگاه تهران است. او از جمله دوستان نزديک مهدي اخوان ثالث شاعر خراساني به شمار مي رود و دلبستگي خود را به اشعار وي پنهان نمي کرد.
وي سرودن شعر را از جواني به شيوه کلاسيک آغاز کرد. ولي پس از چندي به سوي سبک نو مشهور به نيما يوشيج روي آورد.او با نوشتن در کوچه باغ هاي نيشابور به نامآوري رسيد. آثار شفيعي را ميتوان به دو گروه انتقادي و مجموعه اشعار خود وي تقسيم کرد. آثار انتقادي اين نويسنده، شامل تصحيح آثار کلاسيک فارسي و نگارش مقالاتي در حوزه نظريه ادبي ميشود، که بخشي از آنها در زير آورده شدهاند. در ميان آثار نظري شفيعي کدکني کتاب موسيقي شعر جايگاهي ويژه دارد و در ميان مجموعه اشعار در کوچه باغهاي نشابور آوازه بيشتري دارد.
شفيعي کدکني را بايد در زمره شاعران اجتماعي بدانيم. او در اشعار خود تصويري از جامعه ايراني در دهه ي ۴۰ و ۵۰ خورشيدي را بازتاب مي دهد، و با رمز و کنايه آن دوران را به خواننده مي نماياند. دلبستگي و گرايش فراوان به آيين و فرهنگ اسلامي و بخصوص خراسان نشان مي دهد.
از ديگر مجموعه اشعار او مي توان از دفتر هاي شعر "شبخواني "، "زمزمهها "، "از زبان برگ "، "درکوچه باغ هاي نيشابور "، "هزاره دوم آهوي کوهي "، "از بودن و سرودن " و " مثل درخت در شب باران" نام برد. دکتر کدکني هم چنين آثار نظري و انتقادي اي نيز دارند.ازجمله "صور خيال در شعر فارسي "، "موسيقي شعر "، "تصحيح اسرار التوحيد "، " تصحيح تاريخ نيشابور "، " تصحيح مختارنامه "، " تصحيح منطقالطير"، "نقد مفلس "، "کيميا فروش "، نقد تازيانههاي سلوک "، "آن سوي حرف و صوت "، " بيدل "، "سبک هندي "، "ميراث عرفاني ايران (سه جلدي) و....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر