شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
‏با معرفي هفت فيلم متنوع از سينماي کشورهاي مختلف جهان، به استقبال بهاري دلکش و پر از فيلم هاي شوق برانگيز ‏رفته ايم....‏
‎‎فيلم هاي روز سينماي جهان‏‎‎

‎‎

مرد آهني‎‎‏ ‏Iron Man
کارگردان: جان فوريو. فيلمنامه: مارک فرگوس، هاوک اوستباي، آرت مارکام، مت هالووي بر اساس شخصيت هاي ‏خلق شده توسط استن لي، دن هک، لري ليبر و جک کيرباي. موسيقي: رامين جوادي. مدير فيلمبرداري: متيو ليباتيک. ‏تدوين: دن لبنتال. طراح صحنه: جي. مايکل ريوا. بازيگران: رابرت داوني جونيور[توني استارک/مرد آهني]، ترنس ‏هاوارد[جيم رودس]، جف بريجز[اوباديا استن/ ‏Iron Monger‏]، گوينت پالترو[پپر پاتز]، لسلي بيب[کريستين ‏اورهارت]، شاون توب[ينسن]. 126 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Ironman‏. ‏
در سفري به افغانستان براي معرفي محصول جديد صنايع استارک به نام موشک جريکو، کاروان نظامي همراه توني ‏استارک مورد حمله قرار گرفته و توني زخمي مي شود. تروريست ها بدن نيمه جان وي را به مخفي گاه خود برده و در ‏آنجا توني توسط اسير ديگري به نام دکتر ينسن مورد مداوا قرار مي گيرد. اما بايد باطري بزرگي را براي جلوگيري از ‏رسيدن ترکش ها به قلب اش با خود به اين طرف و آن طرف بکشد. تروريست ها از توني مي خواهند تا برايشان ‏موشک هاي جريکو بسازد. اما توني به همراه دکتر ينسن به موازات اين کار زرهي بسيار مقاوم و مکانيکي توليد مي ‏کند و موفق به فرار از چنگ تروريست ها مي شود. در بازگشت به آمريکا، توني رآکتور کوچکي براي بدن خود ساخته ‏و سپس اعلام مي کند از اين پس صنايع استارک در زمينه اسلحه سازي فعاليت نخواهد کرد. اما اوباديا استن شريک وي ‏از اين تصميم راضي نيست. توني نيز در آزمايشگاه مجهز خود دست به کار تکميل زره ابداعي خود مي شود. هدف او ‏حفاظت از مردم و تامين صلح است، و به زودي شهرتي فراگير در ميان مردم با عنوان مرد آهني پيدا مي کند. ولي ‏همزمان با اعلام هويت واقعي مرد آهني توسط توني، خبر مي رسد که تروريست ها با سلاح هاي ساخت صنايع ‏استارک و به ويژه موشک جريکو مجهز شده اند. توني خيلي زود کشف مي کند که استن به هر دو طرف جنگ، يعني ‏ارتش آمريکا و تروريست هاي بنيادگراي مسلمان اسلحه مي فروشد. مجهز شدن تروريست ها به موشک جريکو سبب ‏مي شود تا توني مجهز به زره آهنين تازه- که قدرت پرواز نيز به آن اضافه شده- به افغانستان بازگردد. توني در ‏بازگشت به آمريکا دستيارش پپر پاتز را براي يافتن مدارک ارسال اسلحه به تروريست به دفتر استن مي فرستد. استن ‏که مخفيانه سرگرم کار روي زرهي مشابه است، بعد از اطلاع يافتن از ماجرا تصميم به نبرد با توني و نابودي او مي ‏گيرد. ‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
جاناتان کوليا فوريو متولد 1966 نيويورک است. در 1988 تحصيل در کالج کوئينز را نيمه تمام گذاشت و به شيکاگو ‏رفت تا کمدين شود. در تئاترهاي بداهه تجربه اندوخت و در 1993 اولين نقش کوچک خود را در فيلم رودي به دست ‏آورد. سال بعد وارد تلويزيون شد و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. در آنجا موفق شد تا به عنوان بازيگر-فيلمنامه ‏نويس با فيلم ‏Swingers‏ شهرتي به هم بزند. در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني متعددي ظاهر شد و تهيه کنندگي را نيز ‏آزمود. در سال 2003 اولين فيلم بلند سينمايي خود را به نام الف ساخت. فيلم با موفقيت تجاري روبرو شد و راه براي ‏تامين سرمايه فيلم گران قيمت زاتورا باز کرد. مرد آهني سومين فيلم بلند فوريو است و با توجه به سه فيلمي که تاکنون ‏ساخته مي توان او را کارگرداني مناسب براي فيلم هاي خانوادگي و نوجوان پسند ارزيابي کرد. چيزي که خود نيز به آن ‏مي بالد. ‏
با اين اوصاف بديهي است که مي تواند بهترين گزينه براي توليد اولين فيلمي باشد که استوديوي مارول نقش صاحب اثر ‏و سرمايه گذار را بازي مي کند. فيلمي با بودجه اي 186 ميليون دلاري که فوريو خود آن را نوعي فيلم مستقل ‏جاسوسي-مهيج که گويا رابرت آلتمن آن را با تاثيراتي از سوپرمن، داستان هاي تام کلنسي، فيلم هاي جيمز باند و پليس ‏آهنين و بتمن بازمي گردد کارگرداني کرده باشد. توصيف خوبي است و نبايد فراموش کرد که آلتمن نيز فيلمي چون ‏پاپاي]همان ملوان زبل خودمان!] را در کارنامه دارد. با اين تفاوت که مرد آهني به گفته خالقانش بر اساس شخصيتي ‏واقعي چون هاوارد هيوز ساخته شده که عاشق هوانوردي، فيلمسازي، اختراع و ... بود. ‏
بنا به اقتضاي روز داستان کمي تغيير يافته و به روز شده است. در قصه اصلي استارک در جنگ ويتنام زخمي مي شد ‏و سپس در جنگ خليج شرکت مي کرد، اما در فيلم محل وقوع داستان به افغانستان تغيير يافته است. البته اين موضوع ‏سبب نشده تا فيلم حال و هوايي واقعگرايانه پيدا کند. ‏
مرد آهني شايد مهم ترين و مورد پسندترين قصه مصور مارول نباشد، اما به دليل داشتن مابه ازاي بيروني[هاوارد ‏هيوز] با الگوهاي قهرماني در قرن بيستم بيشتر همخواني دارد. طبيعي است چنين ابرقهرماني بايد خيلي زودتر از اينها ‏روي پرده سينما ظاهر مي شد. او بر خلاف اسپايدرمن/مرد عنکبوتي توسط يک حيوان گزيده نمي شود، يا مانند ‏سوپرمن مادرزاد داراي نيروهاي خارق العاده نيست. بلکه او مردي متعلق به زمانه ماست که تنها توانايي اش ساختن و ‏ابداع ابزار است. يک مغز متفکر که سرانجام به قدرت تخريبي اختراعات پي مي برد، يعني زماني که روي خود ‏حضرت شان امتحان مي شود. اما راه حل نهايي آن قدرها هم مسالمت آميز نيست و ته رنگي از تصور آمريکايي هاي ‏امروز براي دست يافتن به صلح دارد: استفاده از زور يعني جنگ براي صلح. به همين خاطر قهرمان ما هم بعد از ‏اعلام توقف خط توليد موشک هاي جريکو[به خاطر اينکه سربازان آمريکايي هم با سلاح هاي ساخت کارخانه خود او ‏لت و پار مي شوند!] چاره اي نمي بيند تا زره خارق العاده خود را توليد کند و به جنگ تروريست ها و حاميان ‏آنها[صاحبان کارخانجات اسلحه سازي] برود!‏
رابرت داوني جونيور که براي رسيدن به قالب فيزيکي نقش بسيار تلاش کرده، در ترسيم چهره پر تناقض اين قهرمان ‏کمي تا قسمتي عياش و اصولاً يک بچه بد موفق است. مي ماند حضور کم رنگ بانو پالترو، که مدتي است از ‏دوستداران خود را فيض ديدارش محروم کرده بود، در نقشي کوچک و بدون چالش که انتظارات را بر باد مي دهد. ‏بريجز نيز در نقش آدم بد قصه با سري طاس و انگيزه هايي پذيرفتني خوش درخشيده است. مي ماند حضور دو ايراني-‏رامين جوادي و شاون توب- در دو نقش پر اهميت که مي تواند انگيزه قوي براي تماشاي فيلم از سوي ايراني ها باشد. ‏کارگردان فيلم اعلام کرده که مرد آهني اولين فيلم از يک سه گانه است و قرار است که قسمت دوم آن در سال 2010 ‏اکران شود. ولي تا آن زمان سه سال بايد صبر کنيد. پس دم را غنيمت شمرده و به تماشاي همين يکي برويد!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، درام، علمي تخيلي، مهيج. ‏‏ ‏‏
‎‎


منطقه‎‎‏ ‏La Zona
کارگردان: رودريگو پلا. فيلمنامه: رودريگو پلا، لورا سانتولو. موسيقي: فرناندو ولازکوئز. مدير فيلمبرداري: اميليو ‏ويلانيووا. تدوين: آنا گارسيا، ناچو روئيز کاپيلاس، برنات ويلاپلانا. طراح صحنه: آنتونيو مونيو هيه را. بازيگران: ‏دانيل خيمه نز کاچو[دانيل]، ماري بل وردو[ماريانا]، آلن چاوز[ميگل]، دانيل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماريانا د تاويرا[آنردآ]، ماريو زاراگوزا[ريگوبرتو]، آندرس مونيل[ديه گو]، بلانکا گوئرا[لوچيا]، ‏انريکه آرولا[ايوان]، گراردو تاراسنا[ماريو]. 97 دقيقه. محصول 2007 مکزيک. برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر ‏نقش مکمل/ماريو زاراگوزا و نامزد جايزه طلايي بهترين بازيگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترين بازيگر نقش مکمل ‏زن.مايرا سربولا از مراسم آريل، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني و نامزد جايزه بهترين فيلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن نويسندگان اسپانيا، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از ‏مراسم گويا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/ماري بل وردو از مراسم سنت خوردي، برنده جايزه بهترين بازيگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحاديه بازيگران اسپانيولي، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره تورنتو، بنده جايزه لوئيجي د ‏لاورنتيس ازجشنواره ونيز. ‏
محله اي ثروتمند نشين در دل شهر مکزيکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط ديوارهاي بلند و دوربينهاي امنيتي از ‏بقيه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دليل اين کار را حفاظت خود از موج رو به افزايش خشونت، سرقت و ‏بزهکاري در شهر فقرزده مکزيکو اعلام مي کنند و حتي از ورود پليس نيز به داخل منطقه با اکراه استقبال مي کنند. ‏آنها باور دارند که خود مي توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اينکه شبي سه نوجوان به قصد سرقت از ديوار ‏عبور کرده و وارد خانه اي مي شوند. در جريان سرقت پيرزن صاحبخانه سر رسيده و يکي از نوجوان ها او را به قتل ‏مي رساند. اهالي مسلح نيز سر رسيده و دزدها را دنبال مي کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته مي شوند و ‏سومين نفر-ميگل- موفق به فرار و مخفي شدن در داخل منطقه مي شود. در آن سوي ديوار، شنيده شدن صداي ‏تيراندازي توجه ريگوبرتو افسر پليس را جلب مي کند. اما زماني که وارد منطقه مي شوند، اثري از حادثه اي رخ داده، ‏نمي يابند و يکي از ساکنين محله نيز اقدام به دادن رشوه به ريگوبرتو مي کند. ريگوبرتو نپذيرفته و بعدها با يافت شده ‏جسد دو نوجوان در زباله داني شهر، مصمم به پيگيري پرونده مي شود. همزمان دوست دختر ميگل نيز نزد پليس رفته ‏و از ماجراي ورود سه نوجوان به منطقه پرده برمي دارد. ميگل که در زيرزمين يک خانه مخفي شده، خيلي زود توسط ‏آلخاندرو، پسر صاحبخانه به دام مي افتد. آلخاندرو از وي مي خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالي ‏تصميم به شکار او گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نيز يکي از سردمداران اين ماجراست..‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
رودريگو پلا متولد 1968 مونته ويدئو، اورگوئه است. تابعيت مکزيکي دارد و در مرکز آموزش فيلمسازي اين کشور ‏درس خوانده است. اولين فيلمش را در سال 1988 با نام موئيرا کارگرداني کرده و دومين فيلم کوتاهش در جشنواره ‏هاي دانشجويي زيادي مورد استقبال و تحسين واقع شده است. اولين جوايز غير محلي خود را براي فيلم کوتاه سياسي ‏چشمي در گردن[2001] دريافت کرده است. اولين فيلم بلندش را در سال 2006 با نام صحراي درون کارگرداين کرده ‏که در جشنواره برلين و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولين فيلم بلند سينمايي او محسوب مي شود. ‏
چگونه هراس از خشونت مي تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش مي تواند ارزش هاي انساني ‏را دستخوش تغيير و چشم پوشي کند؟ اينها سوالات اساسي پلا است که در قالب داستاني از اجراي عدالت توسط فرد يا ‏افراد و فساد در ميان دستگاه پليس روايت مي شود. يقين دارم بعد ديدن ماجراهاي هراس آور منطقه کمتر کسي جرات ‏حمايت از مامورين خودگمارده قانون را بيابد. فيلمي به شدت واقعگرايانه و تاثيرگذار در مورد تبعيض در اثر فقر، ‏احساس مسئوليت و تفکر جمعي است. ‏
کمتر کسي از ساکنان منطقه سياه و سفيد تصوير شده است. همه و تقريباً برخي بيشتر دلايل خاصي براي زندگي در ‏منطقه دارد. از دانيل تا ديه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم يکسان نيست. از اين روست که در يکي از جلسات ‏تصميم به جست و جو براي يافتن کسي مي گيرند که مي تواند با پليس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعي رايج در منطقه مي گويد که اهالي آنجا به دليل ثروت شان بايد در محيطي متفاوت زندگي کنند و بدتر ‏از همه اينکه حق دارند قوانين خود ساخته شان را نيز اجرا کنند. چيزي که در پايان فيلم با لينچ شدن ميگوئل در وسط ‏خيابان نمادي عيني پيدا مي کند. ‏
منطقه با يک جنايت کوچ آغاز مي شود، ولي سپس تبديل به مطالعه اي درباره مشارکت در جرم و سازش ميان رئيس ‏پليس و گردانندگان منطقه مي شود. زماني که اتومبيل هاي پليس ميگل را ناديده گرفته و منطقه را ترک مي کنند، مي ‏دانيم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زماني که ريگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلين سه نوجوان فقير بوده، در ‏پشت درهاي سنگين آهني منطقه با مشت به صورت مادر ميگل کوبيده و مي گويد: بايد بهتر بزرگش مي کردي...‏
تماشاگر عمق فاجعه را در مي يابد، انگار که مشت مستقيماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگرداني پلا بي ‏عيب و نقص است و نحوه روايت نه چندان پر پيچ و خم او باعث شده تا منطقه به يکي از فيلم هاي موفق آمريکاي لاتين ‏تبديل شود. توصيه مي کنم اين درام خوش ساخت را از دست ندهيد، اما اگر از ديدن و شنيدن اين گونه داستان ها خسته ‏شده ايد، مي توانيد آن را با ديدگاهي متفاوت نيز ببيند. چون فيلم قصه بلوغ فکري آلخاندرو نيز هست، اما در پايان فيلم ‏وقتي جسد ميگل را به سوي گورستان مي برد، نبايد انتظار عملي قهرمانانه از وي را داشته باشيد. او به اين اکتفا مي ‏کند که گوري براي ميگل نگون بخت و قرباني فقر فراهم کند، به دوست دختر ميگل که از دست پليس براي انکار ‏واقعيت کتک سختي خورده، تلفن بزند و بعد در مسير بازگشت به خانه براي خوردن غذا توقف کند!‏ژانر: درام. ‏‏ ‏‏
‎‎


قلمرو ممنوع‎‎‏ ‏The Forbidden Kingdom
کارگردان: راب مينکاف. فيلمنامه: جان فوسکو. موسيقي: ديويد باکلي. مدير فيلمبرداري: پيتر پاو. تدوين: اريک استرند. ‏طراح صحنه: بيل برزسکي. بازيگران: جکي چان[اولد هوپ/لو يان]، جت لي[شاه ميمون/راهب کم حرف]، مايکل ‏انگارانو[جيسون تريپتيکاس]، ليو ييفي[گنجشک طلايي/دختر محله چيني ها]، کالين چاو[جنگ سالار يشمي]، لي بينگ ‏بينگ[ني چانگ]، ونگ د شان[امپراطور يشمي پوش]، مورگان بنوا[لوپو]، جک پاسوبيک، جوانا کاليگنان. 113 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏King of Kung Fu‏. ‏
جيسون نوجواني آمريکايي و عاشق فيلم هاي رزمي و کونگ فو است. همين امر باعث مي شود تا سر از دکان ‏گروبرداري اولد هوپ در محله چيني ها سر دربياورد. اما يک روز بچه هاي قلدر محله او را وادار مي کنند تا در راه ‏يافتن به مغازه گروبرداري کمک شان کند. نتيجه تلاش براي سرقت و تير خوردن اولد هوپ است. لوپو سرکرده گروه ‏که مي بيند سرقت تبديل به يک آدم کشي شده، تصميم مي گيرد تا تنها شاهد ماجرا يعني جيسون را نيز از سر راه ‏بردارد. جيسون نيز که براي دفاع از خود چوبدستي افسانه اي متعلق به شاه ميمون را از مغازه اولد هوپ برداشته، پا به ‏فرار مي گذارد. اما از پشت بامي سقوط کرده و زماني که به هوش مي آيد خود را در چين باستان مي يابد. ‏
جيسون که از حضور در دهکده اي در چين باستان گيج شده، به زودي با حمله سوران جنگ سالار يشمي به آنجا روبرو ‏مي شود. در حال فرار از سواران با استاد کومگ فوي مستي به نام لو يان برخورد مي کند. لو يان او را نجات داده و به ‏او مي گويد بر طبق افسانه ها شاه ميمون در نبرد با جنگ سالار يشمي فريب خورده و توسط وي تبديل به سنگ شده ‏است. مطابق پيشگويي هاي کهن بايد چوبدستي به نزد صاحبش بازگردانده شود، تا شاه ميمون پس از 500 سال به حالت ‏اوليه خود بازگردد. پس وظيفه جيسون است که چوبدستي را به کوهستان محل اسارت شاه ميمون برساند. آن دو به راه ‏مي افتند و در طول مسير با با راهبي کم حرف و گنجشک طلايي -دختر زيبايي و يتيمي که تشنه گرفتن انتقام است- ‏همراه مي شوند. راهب و لو يان تصميم به آموزش جيسون مي گيرند. همزمان جنگ سالار يشمي نيز مزدوري بي رحم ‏به نام ني چانگ را با دادن وعده اکسير حيات به دنبال آنها روانه کرده و جنگ ميان دو طرف درمي گيرد. گروه بعد از ‏زخمي شدن لو يان موفق به فرار از چنگ ني چانگ و افرادش مي شوند. اما جيسون تصميم خطرناکي گرفته و به ‏تنهايي راهي کوهستان محل اقامت جنگ سالار يشمي مي شود...‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
بيل را بکش يا ديگر تقليدها و نقيضه هاي هاليوود درباره سينماي رزمي هنک گنگ را فراموش کنيد. چون قلمرو ‏ممنوع يک ستايش نامه جانانه از اين نوع سينما با حضور دو ستاره اصلي اين گونه است. مخصوصاً که اولين حضور ‏مشترک اين دو ستاره در يک فيلم واحد است و اسطوره طراحي صحنه هاي رزمي-يوئن وو-پينگ نيز در پروژه ‏حضوري چشمگير دارد.‏
راب مينکاف انيماتور، نويسنده، تهيه کننده و کارگرداني آمريکايي را با دو کارتون کوتاه از ماجراهاي راجر رابيت و ‏سپس شيرشاه [1994] شناختيم. موفقيت و شهرت با فيلم هاي استوارت کوچولو به سراغش آمد. اما از قرائن پيداست که ‏علاقه شديدي به شرق دارد تا جايي که سال گذشته با يکي از نوادگان کنفوسيوس به نام کريستال کونگ عقد ازدواج بسته ‏و امسال نيز با قلمرو ممنوع که ريشه در افسانه هاي چيني دارد به قصد فتح گيشه هاي دو سوي اقيانوس دورخيز کرده ‏است. ‏
فيلم بر اساس يکي از چهار داستان بزرگ حماسي ادبيات چيني به نام "سفر به غرب" ساخته شده است. اغلب شخصيت ‏ها[غير از گنجشک طلايي که از يک فيلم دهه 1960 وام گرفته شده و ني چانگ ضد قهرمان مونث با موهاي يک ‏دست سفيد که از داستاني نوشته ليانگ يوشنگ مي آيد و تا امروز دوباره به فيلم تبديل شده است.] و ماجراها از اساطير ‏چيني وام گرفته شده اند، مانند جنگ سالار يشمي که در اساطير چيني فرمانرواي آسمان هاست يا لو يان که قديس ‏تائويست مشهوري است و شاه ميمون نيز از حماسه تخيلي قرن شانزدهمي نوشته وو چنگ ان گرفته شده است. ‏
قلمرو ممنوع با بودجه اي 70 ميليون دلاري توليد شده تا پيوند مقدس و پول سازي ميان اسطوره هاي شرقي و قصه ‏هاي پريان غربي فراهم کند. معجوني مرکب از جادوگر شهر از، کاراته کيد، ساعت شلوغي، ببر کمين کرده-اژدهاي ‏پنهان، ميمون مست و .... و اداي ديني همراه با شوخي و مطايبه به بروس لي و ديگر بزرگان اين رشته که به شکلي ‏ديدني در تيتراژ ابتدايي فيلم جمع شده اند. ‏
فيلم مانند همه فيلم هاي کلاسيک اين گونه در کنار نمايش صحنه هاي چشمگير و تماشايي نبرد، قصد دارد تا اصول ‏شرافت، وفاداري، رفاقت و معني واقعي کونگ فو را به جوان اول فيلم و تماشاگرانش منتقل کند و کمابيش هم موفق مي ‏شود. ما آنچه براي تماشاگر اين نوع سينما اهميت دارد حضور دو غول چيني در کنار هم هست، حتي اگر قهرمان فيلم ‏يک نوجوان آمريکايي باشد!‏ژانر: اکشن، ماجرايي، کمدي، فانتزي، عاشقانه. ‏‏ ‏‏
‎‎


يک تماس ناموفق‎‎‏ ‏One Missed Call
کارگردان: اريک والت. فيلمنامه: اندرو کلاون بر اساس داستان ياسوشي آکيموتو و فيلمنامه ميناکو دايرا. موسيقي: گلن ‏رينولد هيل، جاني کليمک. مدير فيلمبرداري: گل نمک فرسون. تدوين: استيو ميرکوويچ. طراح صحنه: لارنس بنت. ‏بازيگران: شانين سوسامون[بث ريموند]، ادوارد برنز[جک اندروز]، آنا کلوديا تالانکون[تيلر آنتوني]، ري وايز[تد ‏سامرز]، ازورا اسکاي[لينا کول]، جاني لوئيس[برايان سوسا]، جيسون بگ[ري پروايس]، مارگرت چو[ميکي لي]، ‏مگان گود[شلي بائوم]، رادا گريفيس[مري ليتون]. 87 دقيقه. محصول 2008 ژاپن، آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Don't ‎Pick Up the Cell Phone!‎‏. ‏
بتاني ريموند شاهد مرگ سه نفر از دوستان خود مي شود. همه اين آدم ها قبل از مرگ خود پيامي توسط موبايل خود ‏دريافت کرده اند که متعلق به خودشان، اما از آينده و لحظه مرگ شان است. همزمان جک اندروز که خواهرش نيز در ‏ميان قربانيان قرار دارد، شروع به تحقيق در اين باره مي کند. همه قربانيان در دو موضوع اشتراک دارند: اول اينکه ‏پيغام هايي مشابه توسط موبايل شان دريافت کرده اند و دوم بعد از مرگ شان آب نباتي در دهان هر کدام يافت مي شود. ‏بعد از مراجعه بتاني به پليس و توضيح وقايع، جک با او صحبت کرده و نظر او را براي همکاري جهت کشف حقيقت ‏طلب مي کند. اما به زودي بتاني نيز پيامي مبني بر مرگ خود دريافت کرده و هر دو نفر براي پيشگيري از به حقيقت ‏پيوستن آن دست به تلاشي همه جانبه مي زنند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که روحي مادري خشن مرتکب اين قتل ها مي ‏شود، اما بتاني و جک به زودي درمي يابند که مادر نيز خود قرباني بيش نبوده است....‏
‎‎


چرا بايد ديد؟‎ ‎
يک تماس ناموفق بازسازي هاليوودي فيلم موفق ژاپني به همين نام[‏Chakushin ari‏] ساخته تاکاشي مييکه است که ‏دنباله هايي نيز توسط رنپئي تسوکاموتو و مانابو آسو در سال هاي 2005 و 2006 بر آن ساخته شده است. فيلم که قرار ‏بود در سال 2005 توليد شود، سرانجام بعد از رد کردن پروژه توسط گيلرمو دل تورو به اريک والت سپرده شد. البته ‏جناب والت خود قبل از ساختن اين فيلم نسخه اصلي را نديده و از بازيگران هم خواسته بود تا آن را تماشا نکنند، نتيجه ‏هم روشن است يک بزسازي تقريباً کم جان، بي فايده[تجاري مخصوصاً چون بيش از 26 ميليون دلار در گيشه آمريکا ‏به دست نياورده] و مي شود بي معني که بازيگري چون ادوارد برنز را نيز به هدر داده است. ‏
اريک والت متولد 1967 تولوز فرانسه است و يک تماس ناموفق اولين فيلم هاليوودي او به شمار مي رود. او با ساختن ‏فيلم کوتاه شنبه، يکشنبه و همين طور دوشنبه در 1999 موفق به دريافت سه جايزه از جشنواره هاي معتبر شده و اسم و ‏رسمي به هم زد. با اولين فيلمش ‏Maléfique‏ در 2002 در ژانر فانتزي و ترسناک درباره چهار زنداني که دست ‏نوشته اي قديمي با موضوع جادوي سياه پيدا مي کنند، توانست در ميان دوستداران اين ژانر محبوبيتي گسترده کسب کند ‏و سرانجام به هاليوود راه يابد. اما بازسازي يک تماس ناموفق نتوانسته امتيازي بر کارنامه وي بيفزايد. نه از رمز و ‏راز فيلم منبع اقتباس اثري بر جاي مانده و نه از مهارت سازنده ‏Maléfique‏..... ‏
اگر مي خواهيد بدانيد يک قصه واقعاً ترسناک که شما را وادار به دور انداختن موبايل تان مي کند، چگونه تبديل به يک ‏قصه لولوخورخوره شده است، به ديدن اين فيلم برويد!‏ژانر: ترسناک، رازآميز، مهيج. ‏

‎‎

آرمين‎‎‏ ‏Armin
نويسنده و کارگردان: اوگنين سيويليچيچ. موسيقي: ميکائيل بائر. مدير فيلمبرداري: استانکو هرچگ، ودران سامانوويچ. ‏تدوين: ويه ران پاولينيچ. طراح صحنه: ملادن اوزبولت. بازيگران: امير حاژيحافيظ بگوويچ[ايبرو]، آرمين ‏عمروويچ[آرمين]، ينس مونشاو]اولريش]، ماري بومر[گودرون]، باربارا پرپيچ[مارتينا]، اورهان گونر[آرپاد]، بورکو ‏پريچ[زوکي]، بوريس اسوارتان[پريچ]، داريا لورنچي[آيدا]، ايوانا بولانکا[نانا]. 82 دقيقه. محصول 2007 کرواسي، ‏بوسني هرزه گوين، آلمان. برنده جايزه بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ از جشنواره دوربان، برنده دلفين نقره ‏براي بهترين فيلمنامه از جشنواره فسترويا-ترويا، برنده جايزه شرق ِ غرب از جشنواره کارلوي واري، برنده جايزه ‏فيپرشي از جشنواره پالم اسپرينگز، برنده جايزه طلاي بهترين بازيگر/امير حاژيحافيظ بگوويچ و بهترين فيلمنامه از ‏جشنواه پولا. ‏
ايبرو و پسرش آرمين از شهر کوچک شان در بوسني به طرف زاگرب حرکت مي کنند. قرار است آرمين در جلسه ‏انتخاب بازيگر نوجوان براي فيلمي درباره جنگ در بوسني که توسط کارگرداني آلماني ساخته مي شود، شرکت کند. اما ‏ظاهراً روياي پسر با اتفاقاتي کوچک در حال نقش بر آب شدن است. ابتدا در بين راه اتوبوس خراب مي شود و آنها دير ‏سر قرار مي رسند. پس از اصرار و خواهش هاي ايبرو مبني بر اينکه فرصتي به آرمين بدهند، کارگردان مي گويد که ‏براي نقش مورد نظر مسن است. آرمين که آرزوي بازي در فيلم را دست نيافتني مي بيند، عصبي است. ايبرو مي کوشد ‏تا با توسل به راه هاي مختلفي مانند ايجاد رابطه با اعضاي گروه فيلمسازي شانسي ديگر براي پسرش فراهم کند. تنها ‏دست آويز او اين بار توانايي ارمين در نواختن آکاردئون و خواندن است. کارگردان مي پذيرد تا به نواختن آرمين گوش ‏دهد. اما در ميانه کار آرمين دچار حمله صرعي مي شود. فرداي آن روز که ايبرو و آرمين آماده بازگشت به شهرشان ‏شده اند، کارگردان با پيشنهاد تازه اي مبني بر ساخت فيلمي مستند درباره آرمين و اينکه در زمان جنگ چه بر سر او ‏آمده، به سراغ شان مي رود. آرمين پيشنهاد را رد مي کند. ايبرو نيز به حمايت او بر اين تصميم صحه مي گذارد و پدر ‏و پسر به شهر خود بازمي گردند.‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
براي دوستدار سينماي اروپاي شرقي، مخصوصاً يوگسلاوي سابق اوگنين سيويليچيچ نام شناخته شده اي است. البته نه ‏براي تماشاگر ايراني که تنها فيلم هاي دهه 1960 تا 1980 پارتيزاني يوگسلاوي سابق را ديده و از موج هاي تازه در ‏سينماي بالکان دور و بي خبر است. سيويليچيچ متولد 1971 با فيلمنامه نويسي آغاز و از 1991 با ساختن فيلم هاي ‏ويدئويي کوتاه شروع به کارگرداني کرد. 8 سال بعد اولين فيلم بلندش را با نام آرزو مي کنم يک کوسه بودم ساخت. ‏دومين فيلم بلندش به خاطر کونگ فو معذرت مي خواهم! را در سال 2004 کارگرداني کرد. هر دو فيلمش موفق شدند ‏جوايزي در جشنواره هاي داخلي کسب کنند. اما آرمين سومين فيلم وي که موفق ترين کار او تا اين لحظه به شمار مي ‏رود، توانسته ستايش منتقدان و داوران جشنواره هاي بين المللي را کسب و به عنوان نماينده سينماي کشورش به آکادمي ‏اسکار معرفي شود.‏
فيلم که اولين بار در جشنواره برلين 2007 به نمايش در آمد، بر خلاف تصور خيلي ها به جنگ در بالکان، فروپاشي ‏يوگسلاوي، نسل کشي، ضايعات جنگ، فقر و پريشاني متعاقب آن و حتي ميل و آرزوي آرمين به بازي در فيلم نمي ‏پردازد. تمام فيلم اديسه اي است که در پايان آن- زماني که پدر و پسر به شهر خود بازمي گردند- پسر از عشق و محبت ‏بي حد و مرز پدر نسبت به خود آگاه خواهد شد. ‏
آرمين يک ميني درام است که با جزئياتي دقيق و لحظاتي به ياد ماندني زينت يافته و قادر به ايجاد لحظاتي پر از تشويش ‏و نگراني براي تماشاگر است. تا نيمه فيلم حدس زدن دليل رفتار عصبي پسر، توجه هاي بيش از اندازه پدر به او و ‏تلاش هايش براي اهداي فرصت حضور در يک فيلم به فرزندش در هاله اي رمز و راز پيچيده شده است. و حتي ‏زماني که تماشاگر شاهد حمله صرعي آرمين مي شود و مي پندارد دليل اين همه توجه را يافته، سيويليچيچ تک خال تازه ‏اي رو مي کند. پدر بي شائبه فرزند را دوست دارد، نه به خاطر اينکه در جنگ دچار آسيب شده است. او فقط تلاش مي ‏کند در عين سادگي و حتي با وجود ندانستن زبان با اعضاي گروه فيلمسازي رابطه برقرار کند تا پسر را به سرمنزل ‏مقصود برساند. از او مي خواهد قوي باشد، اجازه سيگار کشيدن را به اومي دهد تا به وي يادآور شود بزرگ شده و در ‏پايان به احترام گذاشتن به انتخاب او بر بلوغ فکري اش نيز صحه مي گذارد. ‏
سيويليچيچ در سومين فيلمش موفق مي شود تا با خلق و چيدن صحنه هايي ساده و به ياد ماندني تماشاگر اشنا با تاريخ ‏سينما را به ياد نئورئاليست هايي چون دسيکا يا ويسکونتي بيندازد. رابطه ميان ايبرو و آرمين 14 ساله يادآور رابطه ‏آنتونيو و برونو ريچي در دزد دوچرخه است و حزن و اندوهي که بر فيلم سايه افکنده قادر است تا به اندازه بسياري از ‏فيلم هايي که درباره جنگ اين نقطه از دنيا ساخته شده اند، بر شما اثر بگذارد. فيلم فاقد موسيقي است، اما فيلمبرداري ‏خوب و بازي بي نظير امير حاژيحافيظ بگوويچ اجازه نمي دهد تا به نبود آن فکر کنيد!‏ژانر: درام. ‏

‎‎


تخم مرغ‎‎‏ ‏Yumurta
کارگردان: سميح کاپلان اوغلو. فيلمنامه: سميح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدير فيلمبرداري: ئوزگور اکن. تدوين: ‏آيهان ارگورسل، سوزات هانده گونري، سميح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارايدا. بازيگران: نژات ايشلر[يوسف]، ‏سعادت ايشيل آکسوي[آيلا]، ئوفوک بايراکتار[هالوک]، تولين ئوزن[زن داخل کتابفروشي]، گولچين سانتيرجي ‏اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. 97 دقيقه. محصول 2007 ترکيه، يونان. نام ديگر: ‏Avgo، ‏Egg‏. برنده جايز بهترين کارگرداني از جشنواره بانکوک، برنده جايزه ‏Eurimages‏ از جشنواره سويل، برنده ‏جايزه دوم از جشنواره فيلم هاي اروپايي استرويل، برنده جايزه نت پک از جشنواره آوراسيا، برنده جايزه بهترين ‏کارگرداني و بهترين بازيگر زن از جشنواره والادوليد، برنده جايزه بهترين کارگرداني و جايزه موفقيت فني و هنري از ‏جشنواره فجر، برنده جايزه بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فيلم هاي ترکي-آلماني، برنده ‏جايزه پرتقال طلايي بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلمبرداري-بهترين طراحي لباس-بهترين فيلم-بهترين بازيگر تازه ‏کار/سعادت آکسوي و بهترين فيلمنامه از جشنواه آنتاليا، برنده جايزه بهترين بازيگر زن/سعادت آکسوي و جايزه قلب ‏سارايووا از جشنواره سارايووا، برنده جايزه روزنامه راديکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول. ‏
يوسف شاعري جوان که در استانبول به کار کتابفروشي اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دريافت کرده و به ‏زادگاه خود تيره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمي گردد. خانه دوران کودکي به خاطر عدم رسيدگي در حال ‏تخريب است و دختري جوان به نام آيلا-نوه دايي اش- انتظار او را مي کشد. اما يوسف از اينکه در پنج سال گذشته آيلا ‏نزد مادرش زندگي مي کرده، بي خبر است. ‏‎ آيلا از يوسف خواسته اي دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را يوسف ادا کرده و قوچي را سر ببرد. اما ‏يوسف قادر نيست در برابر ريتم ساکن زندگي در شهرستان، محبوب قديمي اش، دوستان و روياها و احساس گناهي که ‏عذابش مي دهد، مقاومت کند. يوسف مترصد اتمام تشريفات قانوني و خروج از تيره است، اما اتفاق هايي جزئي مانع از ‏بازگشت وي به استانبول مي شود. تا اينکه به همراه آيلا به طرف زيارتگاهي در خارج از شهر که قرار است مراسم ‏قرباني کردن قوچ نذري را انجام بگيرد، راه مي افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور مي شوند شبرا در هتلي ‏اقامت کرده و فرداي آن روز بعد از خريد قوچ به راه بيفتند. شب هر دو شاهد مراسم عروسي زوجي در هتل مي شوند ‏و حال و هواي مجلس آن دو را به هم نزديک مي کند. فرداي آن روز بعد از قرباني کردن قوچ به شهر بازمي گردند. ‏يوسف شهر را به سوي استانبول ترک مي کند. اما بعد از گذراندن شبي در ميان راه به خانه بازمي گردد. گويا بارش ‏اولين برف بر احساس گناه او پرده اي کشيده و قرباني کردن قوچ تقدير او را نيز تغيير داده است..... ‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
سميح کاپلان اوغلو متولد 1963 ازمير، در سال 1984 در رشته سينما و تلويزيون از دانشگاه دوکوز ايلول[9 سپتامبر] ‏فارغ التحصيل شد. فيلمسازي را با ساختن فيلم هاي تبليغاتي آغاز کرد. بعدها دستيار فيلمبرداري در فيلم هاي مستند را ‏نيز تجربه کرد. سپس سريال 52 قسمتي مشهور و معتبر تانگوي شهناز را براي شبکه هاي ‏Show TV‏ و ‏Inter Star‏ ‏کارگرداني کرد. اولين فيلم بلند سينمايي اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوايز بسياري در داخل و خارج ‏ترکيه شد. دومين فيلمش سقوط فرشته با تحسين و ستايش منتقدان و تماشاگران در بسياري از کشورهاي جهان روبرو ‏گشت. تخم مرغ سومين فيلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولين بخش از يک سه گانه به نام يوسف باشد. ‏فيلمبرداري دومين قسمت آن به نام شير تمام شده و به زودي فيلمبرداري قسمت سوم به نام عسل نيز آغاز خواهد شد. ‏
اگر سينماي ترکيه و موج تازه آن را دنبال مي کنيد با نام نوري بيلگه جيلان آشنا هستيد. يک کيارستمي ترک و ميني ‏ماليست که در خارج از کشور بيش از داخل آن شهرت دارد! نمي خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وي مقايسه ‏کنم، اما براي معرفي وي به کسي که از دومي فيلمي نديده باشد چاره ديگري ندارم. اين موج با قصبه بيلگه جيلان و ‏ابرهاي ماه مه وي آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه يافت. فيلمي هايي فلسفي که در محيط روستا يا شهرستان هاي ‏کوچک ترکيه مي گذشت. تخم مرغ آخرين فيلم اين موج است که همچون پيشينيان خود روايت قصه را در درجه دوم ‏اهميت قرار مي دهد لذت زندگي در لحظه و کشف آن را به بيننده عرضه مي دارد. نوعي فيلم/ذن، يعني بعد از ديدن فيلم ‏آنچه به جا مي ماند درک و احساس شما در برخي لحظات فيلم است. وقايعي که اين احساسات را به هم ربط مي دهند، ‏اهميت زيادي ندارند. اين فيلم ها قرار است ديدگاه خاص کارگردان به زندگي و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. نمونه ‏کامل قديمي اين نوع نگاه آندري تارکوفسکي و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. اين نگاه با خود زيبايي ‏شناسي خاصي را نيز به دنبال مي آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنماي ديدن فيلم ها نيست. بنابر اين به ‏اين بسنده مي کنم که کاپلان اوغلو نيز به همين راه قدم گذاشته است. ‏
کاپلان اوغلو قصه آشتي شاعري جوان با زادگاهش را دستمايه قرار داده تا ديدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما ‏عرضه کند. درباره اين فيلم حتما مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نيز هستم. تا آن روز براي ‏شما شانس ديدار اين فيلم زيبا را آرزو مي کنم. ‏
قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هايي درباره سينما و هنرها زيبا نوشته و از 1996 تا ‏‏2000 نيز ستوني ثابت در روزنامه راديکال داشته است. ‏ژانر: درام. ‏‏ ‏‏
‎‎


سکس و صبحانه‎‎‏ ‏Sex and Breakfast
نويسنده و کارگردان: مايلز برندمن. موسيقي: دني اکسوم. مدير فيلمبرداري: مارک شوارتزباد. تدوين: دانا شاکلي. طراح ‏صحنه: ديويد چاپمن. بازيگران: مکالي کالکين[جيمز]، کانو بکر[اليس]، اليزا داشکو[رنه]، الکسيس زينا[هيتر]، جوانا ‏مايلز[دکتر ولبريج]، اريک لايولي[چارلي]، جمي ري نيومن[بتي]، آنيتا جنان[ميکي]، وينسنت جروزا[برايان]، ‏مارگرت تراولتا[گيل]. 81 دقيقه. محصول 2007 آمريکا. ‏
اليس و رنه از يکنواختي رابطه شان ناراضي هستند، جيمز و هيتر نيز از اينکه سکس آن لطف سابق را ندارد به تنگ ‏آمده اند. سخن گفتن از فانتزي هاي سکسي راه به جايي نمي برد و سرانجام اين دو زوج براي يافتن راه حل در سميناري ‏که دکتر ولبريج اداره مي کند، حضور مي يابند. فحواي کلام و توصيه اصلي دکتر به چنين زوج هايي افزودن تنوع به ‏روابط جنسي خود از طريق تجربه کردن سکس گروهي يا تعويض زوجات است. اين دو زوج در مطلب دکتر با هم آشنا ‏و سکس گروهي را با هم تجربه مي کنند. اما اين روش نيز نتايجي کاملاً دور از انتظار براي هر دو زوج به دنبال ‏خواهد داشت....‏
‎‎

چرا بايد ديد؟‎ ‎
اولين فيلم بلند مايلزبرندمن متولد 1981 لس آنجلس- در سال 2005 فيلم کوتاهي با نام تو درباره بعضي چيزها متاسفي، ‏خوب من هم هستم شروع به فيلمسازي کرده- در مقام کارگرداني يک کمدي سياه درباره تجارب جنسي در ميان زوج ‏هاي جوان امروزي است. البته در دنياي غرب، چون تابوها هنوز در شرق قدرتمندند و ارباب عمائم در کشور ما بر ‏سر کار....‏
فيلم و دکتر ولبريج از زوج هاي جوان که دچار يکنواختي در روابط جنسي شده اند، مي خواهد تا تجربه هاي تازه را با ‏آغوش باز بپذيرند و از آنها مي خواهند تا دوباره درباره مقدمات اوليه موفقيت در روابط فکر کنند: چيزهايي مانند ‏سکس، عشق و ارتباطات. ديدن فيلم هايي در مورد جوان هايي که خيلي زود دچار سردي يا سرخوردگي در روابط ‏جنسي شده اند، چيز تازه اي شايد نباشد. اما نوع نگاه نويسنده و کارگردان سکس و صبحانه به دليل به روز بودن و ‏استفاده از ديالوگ هايي که مي تواند شما را به ياد نمايشنامه چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ بيندازد، واجد ارزش ‏و تماشاي دقيق است. ‏
در فيلم با دو زوج دچار کژکاري روبرو هستيم : زوج اليس و رنه به خودارضايي تمايل پيدا کرده اند و زوج جيمز و ‏هيتر نيز از همخوابگي مانند سابق لذت نمي برند و به دنبال يافتن ريشه هاي آن هستند. فانتزي رنه براي يک بار هم که ‏شده، خوابيدن با يک همجنس است. اما اليس چنين چيزي را برنمي تابد و زماني که شاهد دوستي او با بتي گارسون کافه ‏هميشگي مي شود، برمي آشوبد. ‏
چنين اتفاق هايي براي زوج هايي در سنين بيست سالگي در غرب شايد عادي و گشتن به دنبال راه حل عقلاني آن نيز ‏کاري معمول باشد. اما زوج هاي ناکام و ناخشنود شرقي چه بايد بکنند؟ البته محض دلداري به اين زوج ها بايد بگويم که ‏سرنوشت چندان جالبي در انتظار اين دو زوج آمريکايي هم نيست!‏
فيلم متکي بر بازي هاي چهار بازيگر اصلي است که همگي سربلند از اين امتحان سخت بيرون آمده اند. مخصوصاً اليزا ‏داشکو و کانو بکر، البته ديدن کودک شيطان تنها در خانه که اينک دچار مشکل جنسي شده به اندازه کافي با نمک هست. ‏چون هنوز صورت بچه گانه خود را در 28 سالگي نيز حفظ کرده است!‏ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏




















گزارش ♦ سينماي جهان



‏شصت و يکمين دوره جشنواره کن، ديروز چهارشنبه، در حالي آغاز شد که مرجان ساتراپي، ايراني مهاجر ساکن ‏فرانسه و سازنده فيلم انيميشن تحسين شده پرسپوليس، جزو هيئت داوران بخش مسابقه است؛ بخش مسابقه اي که فيلم ‏تازه عباس کيارستمي را در آن راه ندادند و فيلمساز معروف ايراني، با يک "نه" بزرگ از سوي فستيوال کن روبرو ‏شد. اما اين اولين بار است که يک ايراني به عضويت هيئت داوري بخش اصلي جشنواره کن، يعني بخش مسابقه درمي ‏آيد.‏

‎‎جشنواره کن با مرجان ساتراپي، بدون کيارستمي‎‎
شصت و يکمين دوره جشنواره کن، ديروز چهارشنبه، در حالي آغاز شد که مرجان ساتراپي، ايراني مهاجر ساکن ‏فرانسه و سازنده فيلم انيميشن تحسين شده پرسپوليس، جزو هيئت داوران بخش مسابقه است؛ بخش مسابقه اي که فيلم ‏تازه عباس کيارستمي را در آن راه ندادند و فيلمساز معروف ايراني، با يک "نه" بزرگ از سوي فستيوال کن روبرو ‏شد.اما اين اولين بار است که يک ايراني به عضويت هيئت داوري بخش اصلي جشنواره کن، يعني بخش مسابقه درمي ‏آيد.‏
جشنواره کن طي سه سال اخير هيچ فيلمي از سينماي ايران را در بخش مسابقه خود نپذيرفته و امسال در کمال تعجب، ‏آخرين ساخته عباس کيارستمي با عنوان "شيرين" را که در تقاضاي شرکت در جشنواره را داشت، رد کرد. تنها حضور ‏سينماي ايران در جشنواره کن امسال فيلمي است از سامان سالور با عنوان "ترانه تنهايي تهران" که در بخش پانزده ‏روز با کارگردانان به نمايش درمي آيد."ترانه تنهايي تهران" حکايت چند نصاب ماهواره است که وزارت ارشاد، اجازه ‏نمايش اين فيلم را در ايران صادر نکرده است.‏
امسال 22 فيلم ايراني تقاضاي حضور در کن را داشتند، اما همه آنها با جواب منفي هيئت انتخاب جشنواره روبرو شدند. ‏‏1792 فيلم از 96 کشور تقاضاي شرکت در بخش مسابقه کن شصت و يکم را داشتند که از اين ميان به مانند هر سال ‏‏22 فيلم براي بخش مسابقه انتخاب شدند. در مجموع 4025 فيلم کوتاه و بلند از 107 کشور جهان متقاضي شرکت در ‏بخش هاي مختلف جشنواره کن بودند.‏

فيلم کوري، ساخته فرناندو ميرلس يلمساز برزيلي سازنده فيلم شناخته شده شهر خدا، يکي از فيلم هاي بخش مسابقه است ‏که ديشب به عنوان افتتاحيه جشنواره به نمايش درآمد. اين فيلم که برگردان سينمايي اي از رمان معروف کوري نوشته ‏خوزه ساراماگو است، از بازي جوليان مور بهره مي برد و قصه کسي را بازگو مي کند که در شهري که همه يک ‏بيماري مسري کوري گرفته اند، بينا باقي مي ماند. ‏
کلينت ايستوود، با فيلم بچه عوضي، يکي از اميدهاي نخل طلاي جشنواره امسال است. فيلم با بازي آنجلينا جولي، ‏حکايت زني را بازگو مي کند که فرزندش ناپديد مي شود.‏
ويم وندرس سازنده مشهور پاريس تگزاس (برنده نخل طلا) و زير آسمان برلين، با فيلمي به نام تيراندازي پالرمو در ‏بخش مسابقه حضور دارد.‏
برادران داردن، ديگر برنده نخل طلا در دوره هاي قبل هم با فيلم تازه اي به نام سکوت لورنا درباره ازدواج يک معتاد ‏با يک مهاجر غير قانوني به رقابت با ديگر رقبا خواهند پرداخت.‏
استيون سودربرگ سازنده فيلم ستايش شده سکس، دروغ و نوار ويدئو هم با يک فيلم جنجالي چهار ساعته درباره چه ‏گوارا در بخش مسابقه حضور دارد.‏
ديگر فيلم هاي بخش مسابقه امسال عبارتند از: خط عبور(والتر سالس)، 24 شهر(ژيا زانکه)، سه ميمون (نوري ‏بيلگه سيلان- ترکيه)، قصه کريسمس (آنو دسپلشين- فرانسه)، ستايش (آتوم اگويان- کانادا)، والس با بشير (آري ‏فولمن- اسرائيل)، مرز نابودي (فيليپ گارل- فرانسه)، گومورا(ماتئو گارون، ايتاليا)، جادوي من (اريک کو- ‏سنگاپور)، زن بي سر (لوسرسيا مارتل-آرژانتين)، سربيس (بريلانته مندوزا- فيليپين)، دلتا (کورنل مونروچو- ‏مجارستان)، استاد (پائولو سورنتينو- ايتاليا) و لئونرا (پابلو تراپرو- آرژانتين)، هم دريافت، نيويورک(چارلي کافمن)، ‏دو عاشق(جيمز گري) و در ميان ديوارها(لودن کانت).‏
















گفت وگو♦ سينماي جهان ‏

نادين لبکي بازيگر و کارگردان لبناني عمده شهرت خود را مديون ساخت ويديوکليپ هاي نانسي عجرم است. چند هفته ‏پيش، کارامل اولين فيلم بلند سينمايي او را که با اقبال تجاري و هنري بي نظيري روبرو شده، معرفي کرديم. اين هفته ‏پاي حرف هاي او نشسته ايم تا درباره شخصيت هاي فيلمش از زبان خود او بشنويم...‏

گفت و گو با نادين لبکي‎‎تمثيلي از عشق‏‎‎
نادين لبکي متولد 1974 در شهر بعبدات لبنان[22 کيليومتري بيروت] است. در 1997 شده با ساختن فيلم کوتاه پايان ‏نامه اش با نام شماره 11 خيابان پاستور از دانشگاه سن ژوزف بيروت فارغ التحصيل شده است. يک سال بعد فيلم پايان ‏نامه وي در بينال فيلم هاي عربي در پاريس[‏IMA‏] جايزه اي گرفت. اما او سال ها قبل، از ابتداي دهه 1990 کار ‏عمليرا با ورود به تلويزيون آغازکرده و سپس دست به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و ويدئوکليپ نموده بود. ‏
لبکي اولين ويديوکليپ اش را با شرکت باسكال مشعلاني ساخت و بعدها با نورا رحال و کاتيا حرب همکاري کرد. اما ‏شهرت با ساختن کليپ "اخصمک آه/آره مسخره ات مي کنم" با نانسي عجرم به سراغش آمد. اين همکاري در کليپ هاي ‏يا سلام، انت ايه و لاون عيونک ادامه يافت. اين سه کليپ جدا از استقبال گسترده مردمي، موفق به کسب جوايزي هم ‏شد. ‏
لبکي سال گذشته اولين فيلم بلندش را به نام کارامل کارگرداني کرد که در هفته هاي گذشته در همين صفحات معرفي ‏شد. اقبال گسترده تجاري و هنري فيلم فيلم- نماينده سينماي لبنان در مراسم اسکار امسال و موفق ترين فيلم تاريخ سينماي ‏لبنان که تا امروز در ٤٠ کشور جهان پخش شده- باعث شد تا پاي صحبت هاي وي نشسته و کارامل را از زبان خود او ‏بشنويم...‏
‏<‏strong‏>چرا اسم فيلم را کارامل گذاشتيد؟<‏‎/strong‏>‏در خاورميانه از کارامل که از جوشاندن آب و شکر و ليمو درست مي شود براي از بين بردن موهاي زائد استفاده مي ‏شود. بعد از جوشاندن آن را روي يک تکه مرمر پهن مي کنند و مي گذارند تا کمي سرد شود. کارامل بعد از سرد شدن ‏به حالت چسباکي در مي آيد و براي رهايي از دست موهاي زائد به کار مي رود. کارامل، تمثيلي از عشق است... ‏شيريني که شکر، نمک و ترشي را با هم و يکجا دارد و حتي کمي دردآور هم هست.‏

‏<‏strong‏>دوست داريد کمي از شخصيت هاي فيلم صحبت کنيد، مي توانيد از نقش ليال که خودتان بازي کرده ايد ‏شروع کنيد؟<‏‎/strong‏>‏ليال صاحب سالن زيبايي است. دختري است 30 ساله که مثل هر زن مجرد لبناني با خانواده اش زندگي مي کند. زينت ‏آلاتي که استفاده مي کند دلبستگي او را به باکره مقدس و حرف هايش نيز وابستگي عميق او به دين اش را نشان مي ‏دهد. عاشق مردي متاهل و مترس است: يک نمونه کامل تناقض. از يک طرف در زندگي او دين و خانواده اي که نمي ‏خواهد سبب دل شکستگي شان شود، وجود دارد و از طرف ديگر مردي که به شدت به او دل بسته است و او را تبديل به ‏نمونه کامل گناه و تابو مي کند. ‏
‏<‏strong‏>تصور مي کنم کارگرداني و بازي در نقش اولين فيلم تان به صورت همزمان کار ساده اي نبوده.<‏‎/strong‏>‏اعتراف مي کنم مدتي طولاني براي انجام اين کار در ترديد بودم. ايده بازيگري مرا جذب کرد اما از اين که به فيلم لطمه ‏وارد کند، مي ترسيدم. خوش شانس بودم، ريسک کردم. اما اين کار فرصت کارگرداني فيلم از درون را به من داد. مي ‏توانستم به خاطر حرفه اي نبودن بازيگرها تا بيشترين حد ممکن به آنها نزديک شوم و آنها را هدايت کنم. مخصوصاً، از ‏هر کدام خواستم تا با جملات و کلمات خودشان حرف بزنند، ديالوگي براي حفظ کردن در اختيارشان قرار ندادم.‏

‏<‏strong‏>کار با نابازيگران يک انتخاب آگاهانه بود يا تصادفي؟<‏‎/strong‏>‏مي خواستم زناني را انتخاب کنم که نقش شان به زندگي واقعي شان شبيه باشد. درباره ساختار فيزيکي پرسوناژها، ‏شخصيت شان، حرف هايشان و کلماتي که استفاده مي کنند، يک فکر منسجم داشتم. ولي شروع به گشتن به دنبال آنها در ‏خيابان، موقع خريد و در ميان دوستانم نکردم. چون کار زمان بري بود، اما همه بازيگرها بسيار نزديک به زندگي ‏واقعي شان انتخاب شدند. ‏

‏<‏strong‏>ريما[جوانا مكرزل]؟<‏‎/strong‏>‏دختري 24 ساله با رفتاري شبيه مردها که کارش شستن مو در يک سالن زيبايي است. ساکت و تودار، عشوه و ناز بقيه ‏دخترها ندارد. ريما به دنبال خودش است. کم کم متوجه علاقه او به همجنس هاي خودش مي شويم. اما آيا خود او هم ‏متوجه اين موضوع هست؟ جوانا مكرزل، مدير يک شرکت بزرگ فروش لوازم برقي است. انرژي و رفتار خود ‏انگيخته او مرا تحت تاثير خودش قرار داد و افسون کرد. ‏

‏<‏strong‏>خوب نسرين[ياسمين المصري] کيست؟<‏‎/strong‏>‏نسرين 28 ساله، مسلمان و دوست و همکار ليال در سالن زيبايي است. در حال ازدواج با مردي مسلمان است که او را ‏باکره فرض مي کند. اين مشکل بزرگ او است. آيا مي تواند اين ماجرا را بايد به شوهر آينده اش بگويد؟ يا مثل خيلي از ‏زنان لبناني که در وضعيتي مشابه هستند، پرده بکارت خودش را ترميم خواهد کرد؟ دختر يک پدر فلسطيني و مادري ‏مصري که در لبنان متولد شده. ياسمين يکي از دوستان خوب من است که در هنرهاي زيباي پاريس با او آشنا شدم. ‏

‏<‏strong‏>جماله[جيزيل عواد]؟<‏‎/strong‏>‏جماله دوست همه دختراني است که در سالن زيبايي کار مي کنند. سن و دين او را به راحتي نمي توانم تخمين بزنيم. از ‏پير شدن آن قدر هراس دارد که براي مخفي نگاه داشتن يائسگي اش دست به کارهاي عجيبي مي زند. در کشور من زنان ‏زيادي در چنين موقعيتي به سر مي برند، چون براي زن لبناني کنار آمدن با چنين وضعيتي چيز مهمي است. جماله مي ‏خواهد بازيگر شود، چون بعد از وقف زندگيش براي فرزندانش، مي خواهد يک بار ديگر مزه بودن و درخشيدن را ‏بچشد. مخصوصاً به خاطر اينکه شوهرش او را به خاطر دختري جوان تر و زيباتر ترک کرده است. جيزيل عواد در ‏زندگي واقعي منشي گري و دستياري مي کند. دست و دل باز بودنش و روحيه برون گراي او بسيار مناسب نقش بود. ‏

‏<‏strong‏>رز خياط [سهام حداد]؟<‏‎/strong‏>‏همه دخترها رز را مي شناسند، يک مسيحي 65 ساله که در نزديکي سالن زيبايي زندگي و کار مي کند. هرگز ازدواج ‏نکرده چون زندگيش را وقف مراقبت از خواهر شيرين عقل خود کرده. با چارلز آشنا مي شود و اجازه مي دهد تا عشق ‏کنارش بگذرد و برود. اگر در لبنان بيوه يا مطلقه باشيد يا حتي باکره، در سنين بالا اجازه عاشق شدن نداريد. در غير ‏اين صورت، مسخره خاص و عام مي شويد. کارتان به نظر ابلهانه مي آيد و از اطرافيان تان شرم مي کنيد. سهام حداد ‏که نقش رز را بازي مي کند، در زندگي واقعي زني خانه دار است. با وجود خجالتي بودنش، شخصيت منحصر به ‏فردش مرا تحت تاثير قرار داد. ‏

‏<‏strong‏>و زن زيبا و اسرارآميزي هم وجود دارد که هر از چندگاهي او را مي بينيم و هيچ چيزي درباره وي نمي ‏دانيم.<‏‎/strong‏>‏حتي اسمش را نمي دانيم. يک نمونه کامل براي زن کامل. موهاش، نيم رخ اش و لباس هاش.... چيزي که هر مردي ‏آرزوي داشتنش را دارد. در فيلم اين زن مثل آگهي هاي تبليغاتي دهه 1960 آمريکا، نماينده کليشه اي زن خانه دار و ‏مادر ايده آل است. ولي بعدها متوجه مي شويم که به شکلي باورنکردني فردي متفاوت است، و مثل خيلي از زنان لبناني ‏براي ديده شدن در تصويري قابلقبول جامعه، قيد شخصيت واقعي خودش را زده. بين اين زن و ريما کشش واقعي به ‏وجود مي آيد. در پايان فيلم، بعد از سفري دروني، دست به حرکتي کاملاً معمولي مي زند: موهاي سياه بلندش را کوتاه ‏مي کند. اين کار در واقع او را از زير باري سنگين رها و آزاد مي کند. فاطمة صفا زني شيعه که بعد از ازدواجي 13 ‏ساله اينک تنها زندگي مي کند، حال و هواي رازآميزي را که مورد نياز شخصيت سيهان بود فراهم کرد. ‏




















فيلم روز♦ سينماي ايران

‏سعيد اسدي متولد 1332 تهران، فارغ التحصيل سينما از آمريكا است. وي فعاليت سينمايي را سال 1362 با كارگرداني ‏فيلم "سراب" در سوئد آغاز كرد. او که سابقه تدريس در دانشگاه را نيز در کارنامه دارد تاکنون فيلم هاي عشق گمشده، ‏آواز قو، مهمان و... را کارگرداني و کارنامه اي قابل قبول فراهم کرده است. اما به نظر مي رسد که با فيلم تلافي در ‏آستانه غرق شدن در گرداب فيلمفارسي است.... ‏‏ ‏‏
‎‎تلافي‎‎
کارگردان : سعيد اسدي. نويسنده فيلمنامه: عباس شير محمدي. مدير فيلمبرداري: رضا بانکي. طراح صحنه و لباس: ‏نازي پرتو زاده. تدوين: کاوه ايماني. تهيه کنده: يدالله شهيدي. بازيگران: حميد گودرزي، نيوشا ضيغمي، سيروس ‏گرجستاني، عباس پور مخبر.‏
حميد و رعنا در آستانه جدايي از هم قرار دارند. رعنا دختري ثروتمند و حميد از طبقه متوسط جامعه است. رعنا از اين ‏بابت دائم حميد را مورد شماتت قرار مي دهد. آنها درحالي از هم جدا مي شوند که در اوج نفرت از يکديگرند. اما در ‏آستانه جدايي خبر مي رسد که رعنا به سرطان خون مبتلاست و حميد زاويه ديد ديگري به او پيدا مي کند.‏
‎‎نسخه هاي بدلي‎‎
سعيد اسدي اواسط دهه هفتاد با کارنامه اي سرشار از فيلم هاي متفاوت اروپايي که در سوئد جلوي دوربين برده بود به ‏ايران بازگشت. او درسابقه فيلمسازي اش فيلمي به نام ايبرو خشک مي شود داشت که مورد تحسين قرار گرفته بود. در ‏ايران هم فيلم هايي همانند عشق گمشده و آواز قو به هر حال از چنين کارگرداني قابل قبول بودند. اما از آنجا که سيستم ‏تجاري سينماي ايران هدف در نابود کردن کارگردانان اين چنيني و تبدديل کردن آنها را به يک تکنسين صرف دارد، ‏اسدي را هم در اين مهلکه انداخت. ‏
او پس از آواز قو به دفتر تهيه کنندگاني راه پيدا کرد که در سينما داراي عقايد خاص و طرفدار فيلمفارسي هستند و تنها ‏هدف شان توليد فيلم هايي از اين دست است. فيلم تلافي هم يکي از همين محصولات به شمار مي آيد که سعي دارد با ‏استفاده صرف از قوانين فيلمفارسي براي خود تماشاگري دست و پا کند. با اين تفاوت که ذائقه سينمايي تماشاگر امروز ‏تغيير يافته و مديران سينمايي و فيلمسازان به اين نکته واقف نيستند. مدت هاست ديگر تماشاگر براي داستان دختر پولدار ‏و پسر فقير، دختر سرطاني و.... اشک نمي ريزد. اين داستان ها و جنس روايت آنها به تحميق تماشاگر بسنده مي کنند و ‏اين در حالي است که حتي طبقه متوسط ايران هم ديگر وقت و پول خود را بابت تماشاي اين گونه فيلم ها هدر نمي دهد.‏فيلم تلافي داستان خود را از روندي معکوس آغاز مي کند. تلافي با نفرت آغاز مي شود و در ادامه به عشق مي رسد. ‏اين شيوه روايت که شايد در ذات خود جذابيت هايي داشته باشد در فيلم دستمايه اي مي شود تا صاحبان فيلم بتوانند ‏فرمول هاي فيلمفارسي را به رخ تماشاگران خود بکشند. در ابتداي داستان حميد در مقابل رعنا طراز شخصيتي مناسبي ‏ندارد. او بسيار آسيب پذير مي نمايد و اين عدم طراز اجتماعي مي توانست داستان را با اوج و فرود هاي خوبي رو به ‏رو کند. اما همين مئله در فيلم سبب مي شود که دائم زن و پولدار بودن او را در موضع ضعف قرار دهد و لوطي مسلک ‏بودن و جاهل بودن حميد را به رخ تماشاگر بکشد. ‏

فارغ از اين شيوه نادرست شخصيت پردازي که هيچ ارتباطي با تهران سال 87 برقرار نمي کند و دائماً ارزش هاي دهه ‏‏40 و 50 را به يادآوري مي کند، چينش حوادث و وقايع نيز درست نيستند. کارگردان در لحظات بيشماري در فيلم با ‏خلاء در روايت رو به رو مي شود و جاي خالي آن را با موسيقي پر سوزو گداز پر مي کند. در بسياري از صحنه ها با ‏چهره درشت رعنا رو به رو هستيم که به دليل ضعف بازيگر فيلم در ارائه حس لازم موسيقي به کمکش مي آيد. ‏
ديگر نکته بامزه در مورد فيلم اشاره با بيماري يکباره رعنا و در ادامه بهبود معجزه وار او در فيلم است. در حالي به ‏حميد خبر مي دهند که همسرش سرطان دارد و شايد تا دوماه ديگر بميرد که هيچ گونه نشاني از ضعف و درد در چهره ‏بيمار مشخص نيست و همان گونه که از ابتدا در فيلم ظاهر شده بود تا انتها نيز حضور مي يابد. اين مسئله تنها تبديل به ‏شوکي مي شود که به حميد ياد آوري کند رعنا را دوست دارد و براي احياي زندگي شان مجددا بايد تلاش کند.‏
چاقو خوردن او در پايان فيلم نيز نشان از وفاداري او در بازگشت به زندگي اش است و اين نيز در کنار ديگر نشانه ‏هاي فيلم قرار مي گيرد تا نگاه فيلفارسي موجود در فيلم را به تکامل برساند.‏
جدا از اين نگاه به فيلمنامه، کار کارگردان هم نقش چندان تعيين کننده اي در سرنوشت فيلم ندارد و تنها به عنوان يک ‏تکنسين پشت دوربين فيلم قرار گرفته تا سرو ته پلان ها را به هم بچسباند و محصول را به عنوان يک کالاي تجاري در ‏اختيار تهيه کننده قرار دهد. اين محصول نه بسته اي فرهنگي و نه کالايي است. زيرا تماشاگر در مواجهه با آن احساس ‏غبن مي کند و آنکه هنوز علاقه به تماشاي اين گونه فيلم ها دارد به راحتي و با قيمتي نصف بهاي بليت فيلم تلافي مي ‏تواند دي وي دي فيلم هاي فردين و ايرج قادري را تهيه کرده و در منزل بدون صرف هزينه هاي گزاف نسخه اصل را ‏به تماشا بنشيند.‏
سينماي فيلمفارسي به زعم کمک هاي وزارت ارشاد به شکل خاصي در بدنه سينماي ايران مورد توجه قرار گرفته ‏است. اين سينما در آينده اي نزديک با ريشه دواندن بيمارگونه اش خون تفکر را در سينماي بي رمق ايران خشک مي ‏کند و در آن صورت است که ساخت و ساز سالن و بزک کردن سينماها و.... هيچ يک کارگر نخواهد افتاد.‏
















سريال روز♦ تلويزيون

‏ ‏‏‎‎جاده دردست تعمير‎‎
نويسنده: مهدي سعادت پور. کارگردان: حسين تبريزي. تهيه کننده: عليرضا ابراهيمي. طراح صحنه ولباس: کيوان ‏ذوالفقاري. تدوين: سيامک مهماندوست. مديرتصويربرداري: منوچهر خطيبي، علي عالمي. مديرتوليد: محسن دانشور. ‏آهنگساز: فرشاد رستمي. بازيگران: بهزاد فراهاني[آقا بزرگ]، ثريا قاسمي[بي بي]، کيومرث ملک مطيعي[ اقبال]، ‏ابوالفضل پورعرب[کريم]، لاله صبوري[مهين]، کيانوش گرامي[کيانوش]، سحر ذکريا[شيرين]، رضا توکلي[قوام]، ‏اميرغفارمنش، مينا نوروزي، مريم اميرجلالي. محصول گروه‎ ‎فيلم وسريال شبکه دوم – معاونت حمل ونقل ترافيک ناجا ‏
آقابزرگ، بزرگ خاندان معقولي است که در شمال به همراه فردي به نام اقبال که خانه‌زاد و نوکر قديمي اوست، زندگي ‏مي‌کند. آقا بزرگ خواب عروسي مي‌بيند و هنگامي که از آن کابوس بيدار مي‌شود، به دنبال شناسنامه‌اش مي‌گردد. ولي ‏چون نمي‌تواند شناسنامه را پيدا کند، از زني در همسايگي به نام بي‌بي کمک مي‌خواهد. اين واقعه سبب مي شود تا بي ‏بي بر اثر سوء تفاهم، تصور کند که آقا بزرگ مي‌خواهد با دختر کم سن و سال مصيب ازدواج کند. به همين خاطر اين ‏خبر را به دختران آقابزرگ مي‌دهد و آنها به تکاپو مي‌افتند که همراه همسران شان به سمت شمال بروند اما ..‏
‎‎تعارض خلاقيت با اثري سفارشي!!‏‎ ‎
ايده مرکزي و اصلي قصه بر محورخواب استوار است. تمام بخش هاي قصه قبل از اينکه شخصيت آقا بزرگ خواب ‏ببيند، درحکم معرفي شخصيت ها و زمينه چيني براي رويداد اصلي طراحي شده اند. نويسنده اثرش را ازطريق فصل ‏بندي، به تکه ها و بخش هاي مجزايي تقسيم مي کند که در فرآيند ارتباط با مخاطب هم بسيارتاثيرگذار است. به عنوان ‏مثال: پرداختن به خانه آقابزرگ در شمال کشور، که سبب مي شود مخاطب به روابط آقا بزرگ، قوام و بي بي خانم پي ‏ببرد. درنقطه مقابل و در روايتي موازي نويسنده سه دخترخانواده و همسران شان را در تهران به مخاطب معرفي مي ‏کند. ‏
در خلال اين معرفي نويسنده ازنکات ريز و جزئيات مهمي سود مي جويد که نشان از هوشمندي او دارد. مثلاً کيانوش ‏داماد خانواده، قصاب است. هنگامي که او با همسرش درحال گفتگوي تلفني است، کارد به دست مشغول گوشت خرد ‏کردن است. اما همين شخصيت با يک ديالوگ "عزيزم" که توسط همسرش ادا مي شود، دست از کار مي کشد وسريع ‏به خانه بازمي گردد. درواقع نويسنده با انتخاب چنين تمهيدهايي کليشه چنين مشاغل زمخت و شخصيت هايي ازاين دست ‏را مي شکند. ‏
ديالوگ ها علاوه بر اينکه بازگوکننده درونيات شخصيت ها هستند پيش برنده حوادث و رويدادهاي قصه نيزهستند. ‏تبريزي به خوبي ازساختار قدرتمند متن سود مي جويد و دکوپاژي مناسب با اثر خلق مي کند. قاب بندي ها به درستي و ‏متناسب با اتفاقات و حوادث قصه انجام شده است. ريتم درون قاب هماهنگ با ريتم بيرون قاب عمل مي کند. مخاطب ‏هنگامي که درگير شخصيت هاي جديد در روند داستان مي شود، همچنان در ذهن خود شخصيت هاي اصلي داستان و ‏عواقب اعمال آنها را پيگيري مي کند. ‏

تنها نکته قابل ذکر در بخش قاب بندي اثر به فصل بندي خانه کريم بازمي گردد که اکثرنماها در اين سکانس، ثابت و ‏بدون حرکت گرفته شده است. اين عامل تاثير مخربي بر ساختار و ريتم مجموعه مي گذارد. علاوه بر اين سکانس، پلان ‏‏– سکانس هاي ديگري هم در اثر ديده مي شود که کاملا زائد و تنها به علت تبليغاتي بودن گرفته شده است. به عنوان ‏مثال هنگامي که مهين براي در جريان قراردادن قوام که پليس نامحسوس جاده است با او تماس مي گيرد، دوربين پس از ‏اتمام اين صحنه بي جهت بر روي آرم اتومبيل قوام زوم مي کند. اين نما، وصله ناجوري ست که بيشترباعث عدم ارتباط ‏مخاطب مي شود و هيچ تاثيري چه در محتوا و چه در ساختار اثر ندارد. ‏
انتخاب بازيگران توسط تبريزي به خوبي صورت گرفته است. بهزاد فراهاني درنقش "آقا بزرگ" بازي يکدست و ‏ظريفي از خود به نمايش مي گذارد. فراهاني بيش از آنکه تاکيد و تمرکزخود را برجنبه فيزيکال نقش بگذارد بر روي ‏نحوه بياني شخصيت کارمي کند و اين ازويژگي هاي بارز او درنقش آفريني هايش است. ثريا قاسمي هم در نقش " بي ‏بي" بازي متفاوتي ازخود ارائه مي دهد. قاسمي پس ازسال ها فعاليت در اين عرصه به بازيگري پخته و با تجربه تبديل ‏شده که ازعهده هرنقشي برمي آيد. از ويژگي هاي بارز قاسمي در برخورد با کاراکترهاي مختلف، نوع نگاه هاي ‏متفاوتي است که او براي شخصيت ها طراحي مي کند. ديگر بازيگران، بازي جذاب و خلاقي از خود ارائه نمي دهند. ‏کيومرث ملک مطيعي همچنان مانند گذشته دست به دامن کليشه هاي بازي خود مي شود. ابوالفضل پورعرب هم ويژگي ‏خاصي نسبت به کارهاي گذشته خود ندارد. کش دار ادا کردن ديالوگ ها – جويده، جويده ديالوگ گفتن که زماني ‏ازويژگي هاي بازي او به حساب مي آمد، ديگربه يک کليشه تکراري در بازي او تبديل شده است. ‏
‏"جاده دردست تعمير" اولين تجربه جدي تبريزي درمقام کارگردان به حساب مي آيد، کارگرداني که اگر مجال وعرصه ‏بيشتري براي ارائه کارهايش پيدا کند، مي تواند حرف هاي زيادي براي گفتن داشته باشد. البته اگربه سراغ ساخت ‏کارهاي سفارشي نرود!!! ‏



















گفت وگو♦ تلويزيون

‏چهره اش واقعاً خسته است، اما هيچ گاه اين خستگي را بر لب نمي آورد و شوخ و شنگي هاي خاص خودش را ‏مخصوصاً با عوامل تدوين و صداگذاري دارد. خصوصيات متفاوتي مثل بازي گرفتن از نا بازيگران، ساختن يک ‏مجموعه عظيم مثل روزگار قريب بدون هيچ فيلمنامه اي، تدوين همزمان با پخش مجموعه با وسواس و خونسردي ‏تمام و... عواملي است که کيانوش عياري را کارگرداني منحصر به فرد کرده است. ‏

گفت و گو با کيانوش عياري ‏‎‎جادوي کارگرداني بداهه‏‎‎
‏<‏strong‏>آقاي عياري اگر موافق باشيد گفت و گو را با اين سئوال آغاز کنيم که چطور شد به سراغ دکتر قريب ‏رفتيد؟‎ ‎از ميان چند پيشنهادي که سيما فيلم درمورد ساخت سريال پيرامون زندگي شخصيت هاي تاريخي به من داد، دکتر ‏قريب را انتخاب کردم. ‏
‏<‏strong‏>انگيزه اين انتخاب چه بود؟ شناخت قبلي هم روي او داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏يک شناخت خيلي نسبي داشتم. مي دانستم که دکتر قريب پزشکي است که در زمينه کودکان، صاحب يک سري ‏ويژگي هاي خاص اخلاقي و حرفه اي است که آن هم برمي گردد به تشخصي که ايشان در ارتباط با تشخيص هاي ‏باليني داشتند. بنابراين احساس کردم ساختن يک سريال شانزده قسمتي در رابطه با يک پزشک که مي تواند بهانه ‏اي براي عبور از يک بستر تاريخي " از نود سال پيش به اين سو" باشد، کمک مي کند که زمينه هاي تاريخي ‏خوبي را تجربه کنيم و از اين طريق به مطالب جديدي در تاريخ دست پيدا کنيم که همين طور هم بود. ‏
‏<‏strong‏>از جمع آوري اطلاعات درباره دکتر قريب هم صحبت کنيد، با توجه به اينکه شما اصولا فيلمنامه اي ‏نداريد چگونه...<‏‎/strong‏>‏خب، تحقيقي در اختيار من قرارگرفت. البته اين تحقيق در واقع به شکل يک فيلم داستاني بود، اما نوع فيلمسازي و ‏نگاه من در طي اين سال ها، حتي نگاه من به زندگي و جامعه، خاص خودم است. به همين دليل هم هست که تا به ‏حال موفق نشدم يا بهتر بگويم اين امکان را پيدا نکردم که از فيلمنامه نوشته ديگران استفاده کنم، روي همين اصل ‏آقاي رضا بالا با شناختي که از من داشتند، گفتند اگر مايل هستي، خودت همه چيز را از صفر شروع کن و مجددا ‏با نگاه خاص خودت به دکتر قريب نگاه کن! من هم به هرحال همين کار را انجام دادم وبا نگاه کاملا شخصي تر ‏مقاطعي کم اهميت تر از زندگي ايشان را انتخاب کردم که طي اين کار، همين لحظات باعث قوام داستان زندگي ‏ايشان مي شود که اين داستان، لزوما برگرفته از زندگي ايشان نيست ؛ بلکه با اجازه از خانواده ايشان، ما وارد ‏تخيل و فرازهايي از تاريخ معاصر ايران شديم. البته اگرچه بعضي از مسائل موجود در اين مجموعه از تجارب ‏ايشان محسوب نمي شود، اما به هرحال از منش و باورهاي ايشان فاصله نمي گيرد. با اين حال شما مي بينيد که ما ‏درابتداي فيلم آورده ايم اين فيلمنامه برگرفته از زندگي واقعي دکتر قريب نيست!‏
‏<‏strong‏>شما به تمام اين اطلاعات قبل از شروع تصويربرداري دست پيدا کرده بوديد؟ آيا همزمان با کار هم ‏چيزي به کليت کار که قاعدتا در ذهن شما بود و روي کاغذ هم نيامده بود اضافه شد؟<‏‎/strong‏>‏بله، بسياري از خطوط داستاني که شما در طول اين سي و دو قسمت خواهيد ديد، حتي شب تصويربرداري شکل ‏مي گرفت. ما چيزي از قبل نداشتيم. بداهه نقش بسيار پر اهميتي را در کار باز مي کرد.‏
‏<‏strong‏>بداهه در کارگرداني...؟!<‏‎/strong‏>‏بله، فيلم بدون هيچ فيلمنامه اي شروع شد و به پايان رسيد و همين مسئله قطعا زيان هايي را به کار ما وارد کرد. ‏اگرچه عده اي معتقد هستند که شايد اين روش کاري به ارزش هاي کار، اضافه کرده باشد، اما گمان مي کنم که ‏نوشتن يک فيلمنامه قبل از آغاز تصويربرداري، حتما مي توانست به مراتب بيشتر کمک حال ما باشد. ‏
‏<‏strong‏>احتمالا منظورتان اين است که ديگر کاري را بدون فيلمنامه جلوي دوربين نمي برم، همين طور ‏است؟<‏‎/strong‏>‏نمي دانم، واقعاً نمي دانم، فقط مي توانم بگويم که اميدوارم اين اتفاق رخ بدهد. به نظر مي رسد که بعد از ساختن ‏‏32 فيلم با اين شيوه اين مسئله به يک عادت بد براي من تبديل شده است. البته اين مسئله خيلي خطرناک است. ‏
‏<‏strong‏>برويم سراغ انتخاب بازيگران مجموعه دکتر قريب، حضور بازيگران تازه کار" اگرنخواهيم بگوييم، ‏نابازيگر" در کنار چند چهره، ابتدا با مهدي هاشمي شروع کنيم.<‏‎/strong‏>‏من با آقاي هاشمي در مجموعه هزاران چشم در سال 1381 کار کرده بودم. تجربه فوق العاده اي بود. ادراک ‏بالاي ايشان به عنوان يک بازيگر، يکي از مهم ترين ويژگي هاي ايشان و به اعتقاد من يکي از مهم ترين ‏خصوصيات يک بازيگر است. ضمن اينکه ايشان چهره دلنشيني دارد، خودش هم آدم دلنشيني است، ما ايام بسيار ‏خوبي را با هم طي اين مدت پشت سر گذاشتيم وبا پشتوانه تجربه هزاران چشم، نخستين انتخاب من براي دکتر ‏قريب آقاي هاشمي بودند. ‏
‏<‏strong‏>و بقيه سنين دکتر قريب بر اساس مهدي هاشمي انتخاب شدند؟<‏‎/strong‏>‏بله، مابقي افراد که بازيگر سنين پايين تر دکتر قريب بودند، براساس ايشان انتخاب شدند، ازجمله برادر آقاي ‏هاشمي، ناصر هاشمي که ايشان هم بازيگري بسيار خوب و با استعداد هستند. تا جواني، نوجواني و کودکي و... ‏
‏<‏strong‏>مهران رجبي هم ازجمله بازيگراني است که علي رغم حضور بعضا تکراري و کليشه اي در اين سال ‏ها، در اين مجموعه در نقش پدر دکتر قريب حضوري متفاوت دارد.<‏‎/strong‏>‏بله، من چند وقتي براي مهران رجبي دندان تيز کرده بودم تا با او کار کنم ! به نظر من مهران رجبي هم يکي از ‏بهترين هاي ايران هستند، به ويژه در اداي ديالوگ ها و بيان جملات تسلط خيره کننده اي دارند. آقاي رجبي اولين ‏بازيگري بودند که من در طول عمرم به واسطه توانمندي اش، برايش ديالوگ نوشتم. ‏
‏<‏strong‏>قبول کنيد براي بازيگر کمي با اين شکل و شمايل کارکردن مشکل است؟<‏‎/strong‏>‏بله، البته ما اشکال گوناگون داريم، مثلا وقتي که صحنه براي من مشخص شده است و مي دانيم در اين صحنه چه ‏اتفاقي قرار است روي بدهد، ممکن است من آن صحنه و ديالوگ هايش را بنويسم! ممکن است ننويسم، شب قبل از ‏تصويربرداري بنويسم! ممکن است به واسطه بي توجهي فراواني که نسبت به کار دارم، شب قبل هم ننويسم و ‏صبح اول وقت بنويسم! ممکن است صبح اول وقت هم موفق به نوشتن نشوم و زمان گرفتن پلان از بچه ها بخواهم ‏که تا شما يک ليوان چاي ميل کنيد و يک استراحتي داشته باشيد و يک مقدار با هم شوخي و بازي کنيد، من براي ‏اين پلان ديالوگ مي نويسم. ‏
‏<‏strong‏>احتمالا کار نوشتن ديالوگ ها به بعد از تصويربرداري که کشيده نمي شود؟<‏‎/strong‏>‏‏"مي خندد" نخير طبيعتاً ! خب به هرحال چند سال کار با اين شيوه باعث شده است که دست من روان بشود و از ‏اين رو خيلي مشکل نداشته باشم. ‏















گفت وگو♦ تئاتر ايران

‏نيما دهقان کارگردان جوان تئاتر که امسال با نمايش "کادنس" در بيست و ششمين جشنواره بين‌المللي تئاتر فجر و در ‏بخش چشم‌انداز 87 حضور داشت، از سال 77 با نمايش "شاعر" کارگرداني‌اش را در تئاتر آغاز کرد. با نمايش "کفتر ‏به توان دو" بود که به عنوان کم‌سن و سال‌ترين کارگردان جشنواره نوزدهم فجر، وارد فضاي حرفه‌اي شد و سپس ‏نمايش‌هاي "عروس، طوقي"، "کفتر به توان دو"، "پرومته در زنجير"، "لوله" و "دومتر در دومتر جنگ" را ‏کارگرداني کرد. کادنس آخرين کار او هم اکنون در تهران روي صحنه است‏

‏<‏strong‏>مخاطب شناسي کارگردان جوان<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>آقاي دهقان شما به عنوان کارگردان فکرمي کنيد نمايش "کادنس"نسبت به آثار گذشته اتان ساختمان محکم ‏تري دارد؟<‏‎/strong‏>‏به هيچ عنوان اصراري بر خوب بودن نمايش "کادنس" نداريم، زيرا بيشتر تلاش ما و مسئله مهم اجراي اين نمايش ‏واکنش بين گروه اجرايي و تماشاگر است که چه برداشتي از اجرا و عقيده ما از زندگي پس از مرگ دارد.‏
‏<‏strong‏>درمورد چگونگي رسيدن به شيوه اجرايي اين نمايش بگوييد.<‏‎/strong‏>‏برزخ همان طور که در دين ما آمده مکاني قبل از قيامت است که در آن هر کس نفس خود را مي‌بيند. در برزخ کسي ‏مجازات نمي‌شود، به همين خاطر به سمت اين موضوع نرفتم. در برزخ انسان در شرايط نسبي بعد از زندگي قرار ‏مي‌گيرد. به همين خاطر به سمت شکنجه و شرايط سخت نرفتم. گروه از من خواست نمايش را به صورت کمدي اجرا ‏کنم، ولي من موافق نبودم. زيرا دوست نداشتم تماشاگر با تفکر قبلي خود يعني کمدي بودن نمايش کار من را ببيند.‏
‏<‏strong‏>نمايش "کادنس"باوجودشيوه اجرايي متفاوت خوداما به نظرداراي پيامي درمورد جهان برزخ است.آيا مي ‏خواستيد تئاتري باويژگي هاي يک اثرديني به وجودبياوريد؟<‏‎/strong‏>‏به نظر من نمايش ديني اثري است که به مخاطب درس اخلاقي بدهد که با اين حساب بايد گفت تمام نمايش‌هايي که تا ‏امروز روي صحنه رفته‌اند حاوي پيامي اخلاقي هستند. نياز فطري انسان مانند خداجويي و علاقه به دين است که اگر ‏بخواهيم در نمايش به آن بپردازيم با واکنش متضاد و شايد عصبي تماشاگر مواجه شويم. براي اين تصميم گرفتيم مخاطب ‏را وارد فضاي نمايش کنيم و حفره‌هايي در نمايش ايجاد کرديم تا تماشاگر به نوعي وادار به پر کردن اين حفره‌ها با ‏ذهنيت خود شود.‏

‏<‏strong‏>به نظرتان نمايش هايي که دراين شيوه به وجود مي آيند تعريفي کامل ودرست از خود را به تماشاگر انتقال ‏مي دهند؟<‏‎/strong‏>‏متأسفانه اکثر ما هنرمندان به خاطر دغدغه‌هاي مالي و بدون تفکر و پشتوانه فکري اقدام به ساخت نمايش‌هايي با ‏مضمون ديني مي‌کنيم و آن را به عنوان اثري با مضمون ديني به تماشاگر ارائه مي‌دهيم که شايد نتواند آنگونه که بايد در ‏ذهن مخاطب اثر کند.‏
‏<‏strong‏>قرار بود ابتدا شخصيتي که ليلي رشيدي آن را ايفا مي کند را هدايت هاشمي بازي کند. چه شد که اين جابه ‏جايي ها شکل گرفت؟<‏‎/strong‏>‏پس از اينکه پيوستن هدايت به نمايش افرا بهرام بيضايي قطعي شد به اين فکر افتادم که برخلاف تصورات تماشاگران ‏اين سه مرد از يک زن در برزخ بترسندکه اتفاقا جواب داد.‏‎ ‎قبل از ليلي قرار شد ستاره پسياني باشد که درنهايت با ليلي ‏به توافق رسيديم.‏
‏<‏strong‏>شخصيت پردازي ها از همان ابتدا به همين شکل بود؟<‏‎/strong‏>‏بله.تقريبا همين طور بود.البته با گذشت تمرينات و نتايج جديدي که مي گرفتيم تغييراتي را در جزييات مي داديم.سه مرد ‏که با گناهان خود دراين دنيا درحال عذاب ديدن هستند و يک زن که مامور برزخ است وجود دارد و آنها را به شدت ‏کنترل مي کند.‏

‏<‏strong‏>شکل طراحي صحنه بر چه اساسي به وجودآمد؟<‏‎/strong‏>‏بر اساس يک فکراوليه و اتود هاي مختلف.با توجه به نورپردازي ها و وامکانت سالن و البته فضاي موجود درنمايش از ‏کارتن هاي مکعبي براي القاي فضاي ديده شده استفاده کرديم.‏
‏<‏strong‏>عکس العمل مخاطبين تا به امروز به نمايش شما چه بوده است؟<‏‎/strong‏>‏در چند سالي که نمايش‌هاي مختلف روي صحنه برده‌ام با مخاطب فعال مواجه شده‌ام، يعني مخاطبي که دوست دارد ‏نويسنده، کارگردان يا بازيگران نمايش را ببيند و با آنها صحبت کند. توقع من از مخاطب امروز اين است که خنثي ‏نباشد. ‏
‏<‏strong‏>شيوه اجراي نمايش هاي شما معمولا خاص بوده است.‏‎ ‎فکرمي کنيد تماشاگران شما هم از اين دسته بندي ‏هستند؟<‏‎/strong‏>‏اتفاقاخيلي اوقات اين سئوال مطرح مي‌شود که آيا اين نمايش در زمره آثاري است که تماشاگر خاص با آن ارتباط برقرار ‏مي‌کند. به نظر من هر کسي وارد تئاتر شهر مي‌شود به دليل امکانات محدود مجموعه تماشاگر خاص به حساب مي‌آيد، ‏اما اين وظيفه ماست که تماشاگر عام را تبديل به تماشاگر خاص کنيم. ‏















نمايش روز♦ تئاتر ايران

منيژه محامدي متولد 1323 در تهران است.رشته نمايش را در کاليفرنيا تحصيل و در سال 1355 تخصص تئاتر ‏درماني را دريافت کرده است. محامدي سال هاست که کار نمايش مي کند. او هر سال نمايشي ديگر به صحنه مي برد و ‏تقريباً در تمام اين سال ها هم نتوانسته نمايشي را خلق کند که منتقدان را راضي از سالن بيرون بفرستد. نمايش هايي که ‏محامدي انتخاب مي کند هرچند گاهي درام هاي پرقدرتي چون چشم‌اندازي از پل، كوري، دايره بسته، دشمنان جامعه ‏سالم، سووشون، مسافربي توشه و... هستند، اما در اجرا تبديل به اثري مکانيکي و خالي از احساس مي شوند. نگاهي ‏انداخته ايم به آخرين اجراي او با نام تبرئه شده که هم اکنون در تهران روي صحنه است...‏

‎‎تبرئه شده‎‎
کارگردان : منيژه محامدي. نويسنده: اريک جنسون و جنسون جسيکا بلنک. موسيقي متن: آرشام مؤدبيان. طراح صحنه ‏و لباس: احمد کچه چيان. بازيگران: محمد اسکندري، مهوش افشارپناه، مجيد جعفري، عمار تفتي، محمد نادري، محمود ‏لاچيني، فرناز رهنما، سام کبودوند، محمد خداوردي، داريوش برزگر و روح‌الله نادرپور. ‏
چند زنداني بيگناه پس از مدت ها اسارت در زندان تبرئه مي شوند. ولي با توجه به اينکه مدت ها از محيط بيرون دور ‏بوده اند، نمي دانند چگونه بايد با جامعه ارتباط برقرار کنند. ‏
‎‎بي گناهان‏‎‎
منيژه محامدي سال هاست که کار نمايش مي کند. او هر سال نمايشي ديگر به صحنه مي برد و تقريبا در تمام اين سال ‏ها هم نتوانسته نمايشي را خلق کند که منتقدان را راضي از سالن بيرون بفرستد. نمايش هايي که محامدي انتخاب مي کند ‏هرچند گاهي درام هاي پرقدرتي هستند، اما در اجرا تبديل به اثري مکانيکي و خالي از احساس مي شوند. نمايش هايي ‏که وجوه تئاتريکال و اغراق شده آنها بسيار بيشتر از وجوه روح زندگي در آنها محسوب مي شود.‏
نمايش تبرئه شده و يا به عبارت درست تر تبرئه شدگان نيز از همين قاعده چند ساله تبعيت مي کند. نمايشي که بيش از ‏هرگونه تصوير پردازي، بر کلام استوار است و مي کوشد از دريچه شنيدن و نه نگاه کردن با مخاطب خود ارتباط ‏برقرار نمايد. البته نبايد فراموش کرد که نويسندگان نمايشنامه نيز در حد آرتور ميلر- چشم اندازي از پل- يا ژوزه ‏ساراماگو- کوري- هم نيستند. نويسندگان اين نمايشنامه دو امريکايي هستند که در کارشان به دليل پرداختن به اغراض ‏سياسي نمي توانند به يک شکل نمايشي صحيح نزديک شوند.‏
در نمايش تبرئه شدگان با تعدادي زنداني رو به رو هستيم که آزاد شده اند و سعي دارند با بيان خاطرات تلخ خود به ‏کاستي هاي فضاي زندان و رژيم آمريکا بپردازند. اين نگره و شيوه تئاتري بيشتر ذهن را به سوي نمايش هاي انتزاعي ‏پيش مي برد. تماشاگر بايد در ناخود آگاه خود بخش هاي بسياري از واقعيتي که آن را نمي بيند را بازسازي نمايد. اما ‏ديالبوگ هاي اين نمايش آنقدر ثقيل هستند که تماشاگر نه تنها فرصت تصوير سازي پيدا نمي کند که زمان بسياري را هم ‏بايد صرف کند تا متوجه خود عبارات شود.‏
از سوي ديگر تعدد شخصيت ها ذهنيت مخاطب نمايش را مخدوش مي کند. عدم تمرکز بر يک واقعه نمي گذارد ارتباط ‏لازم با کليت اثر برقرارشده و در نتيجه همه چيز نيمه کاره مي ماند. همان گونه که محامدي در يکي از مصاحبه هايش ‏گفته بود؛ اين نمايشنامه را بر اساس يک برنامه نمايشنامه خواني انتخاب کرده است. در نمايشنامه خواني متوني انتخاب ‏مي شوند که بيشتر مناسب شنيدن هستند تا ديدن. اين نمايش به خوبي مي توانست از بار تصويري مناسبي برخوردار ‏شود. ما به راحتي و در حجمي ساده مي توانستيم هر آنچه هم اکنون به صورت راديويي آن را مي شنويم را در اجرا به ‏تماشا بنشينيم. متاسفانه افراد حرفه اي همچون محامدي هم زمان زيادي را براي فکر کردن به اثر و شيوه هاي نمايشي ‏آن صرف نمي کنند و تنها سعي دارند در کوتاه ترين زمان ممکن که گاه به يک ماه نيز نمي رسد نمايشي را روي صحنه ‏بياورند و پس از چندين اجرا سراغ متن بعدي بروند و اين چرخه همچنان ادامه دارد.‏

در نمايش تبرئه شدگان تعدادي پليس هم حضور دارند. اين پليس ها هم همانند تبرئه شدگان دچار تناقض شخصيتي هستند ‏و هر کجا که لازم باشد بنا به مصلحت درام و نه منطق؛ ماهيت خود را تغيير مي دهند و تماشاگر را سردر گم مي ‏گذارند. کارگردان حتي سعي نکرده شناسنامه اي صحيح از آنها ارائه نمايد تا بتواند حس همذات پنداري تماشاگر را ‏برگزيند.‏
محدوديت‌هاي متن به معدود بودن و همسان بودن ميزانسن‌هاي نمايش منجر شده و کارگردان در عمل تا حد زيادي ‏ناتوان مانده است؛ اما نشانه‌هايي هم از تلاش‌هاي ذهني او براي شکل‌دهي به برخي ميزانسن‌ها به چشم مي‌خورد که به ‏سامان نهايي نرسيده است؛ در اين رابطه مي‌توان به ميزانسن جاي گيري بازجويان، بازپرسان و مأموران در قسمت ‏فوقاني صحنه اشاره نمود که سيطره آنها را نشان مي‌دهد. ‏
با وجود اين، به علت متعدد بودن نقش پرسوناژهاي فوق و نيز همساني ظاهري‌شان، مشخص نمي‌شود که آنها در ‏موقعيت‌هاي گوناگون واقعاً چه کساني هستند. نشان دادن آنها به شکل "کابوي"هاي کراواتي نقش‌هاي متفاوت آنها را ‏غيرقابل باور کرده است.‏
تبرئه شدگان يک اثر ضعيف در نمايشنامه نويسي است که کارگردان هم آن را در اجرا به کاري ضعيف تر بدل کرده ‏است. کاري که جز ملال براي تماشاگر به همراه نمي آورد.‏
















کتاب روز♦ کتاب






<‏strong‏>هزار و يك شب: داستان هاي سفر، سفر به ناكجا<‏‎/strong‏>‏
‏(ترجمه جديد براساس نسخه هاي عربي)‏تحقيق و ترجمه: ابراهيم اقليدي‏312 ص، تهران: نشر مركز، 1386، چاپ اول
كتاب «هزار و يك شب» در بردارنده بيش از دويست و هشتاد داستان است كه البته در دل هر يك از آن ها، چند قصه ‏فرعي نيز روايت مي شود. ترجمه حاضر از اين كتاب ارزشمند كه بر اساس نسخه هاي عربي انجام شده و زيبا و روان ‏است، مجموعا نود و پنج قصه از «هزار و يك شب» در شش جلد را شامل مي شود. كتاب «داستان هاي سفر، سفر به ‏ناكجا»، جلد چهارم از اين مجموعه و شامل چهار قصه كامل است. وجه غالب اين قصه ها سفر است، اما نه سفر واقعي ‏به بيرون بلكه سفر در عوالم تخيلي و ساختگي و دنياهاي غير واقعي.‏




<‏strong‏>ميراث فرهنگي مكتوب، يا، آداب و رسوم در ايران قديم<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: لريتا بديعي‏48 ص، تهران: نشر بديعي، 1386، چاپ اول
ميراث فرهنگي تنها ابنيه تاريخي و يا وسايل به جا مانده از گذشتگان نيست، بلكه زندگي و آداب و رسوم مردمي كه در ‏گذشته مي زيسته اند و عمري را با اعتقادات خود سپري كرده اند نيز جزء ميراث فرهنگي يك سرزمين است. در كتاب ‏حاضر كه مختصر و مفيد است بعضي از آداب و رسوم ايرانيان مانند شب يلدا، آجيل مشكل گشا، ازدواج، عقدكنان، ‏حنابندان، جشن نوروز، جشن سده، چشم زخم و وقف به صورتي كوتاه معرفي شده است. ‏




<‏strong‏>چريك هاي فدايي خلق<‏‎/strong‏>‏
‏(جلد اول)‏نويسنده: محمود نادري‏984 ص، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1387، چاپ اول
در اين كتاب كه جلد اول از يك مجموعه دو جلدي است، تاريخچه و تحولات «سازمان چريك هاي فدايي خلق ايران»، ‏از نخستين فعاليت هاي اين سازمان تا بهمن ماه 1357 بررسي شده است. اين بررسي بر اساس مجموعه اي از اسناد ‏پراكنده كه غالبا شامل گزارش هاي بازجويي و مراكز اطلاعاتي است صورت گرفته. نويسنده براي تدوين كتاب، اسناد ‏بسياري را كه مشتمل بر بازجويي ها، كيفر خواست ها، گزارش ها و مكاتبات اداري مراكز نظامي و اطلاعاتي است ‏مطالعه كرده است. كتاب با گزيده اي از اسناد بررسي شده و تصاويري از اعضاي اين سازمان به پايان مي رسد. هر ‏چند اين كتاب با ديدي بي طرف و بدون پيش داوري به نقد تاريخچه فداييان نپرداخته، اما به لحاظ ارائه بعضي اسناد و ‏مدارك منحصر به فرد كه براي انجام يك پژوهش بي طرفانه لازم است، مي تواند مفيد باشد.‏




<‏strong‏>قحطي بزرگ (1298-1296 ش)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محمد قلي مجدترجمه: محمد كريمي‏235 ص، تهران: انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1387، چاپ اول
قحطي بزرگ 1296 تا 1298 شمسي (1917 تا 1919 ميلادي)، بي ترديد بزرگترين فاجعه تاريخ ايران و فراتر از ‏تمامي وقايع پيش از آن است. در پژوهش حاضر، نويسنده كه از محققان ايراني مقيم آمريكاست، نشان مي دهد كه ‏چگونه نزديك به چهل درصد از جمعيت ايران، طي اين دو سال، به سبب گرسنگي و سوء تغذيه و بيماري هاي ناشي از ‏آن از صحنه روزگار محو شدند. با اينكه قحطي بزرگ ايران از بزرگ ترين قحطي هاي دوره معاصر و از مهيب ‏ترين فجايع قرن بيستم است، اما هنوز ناشناخته مانده. كتاب «قحطي بزرگ» با تكيه بر اسناد و مدارك و گزارش هاي ‏آرشيو وزارت خارجه آمريكا و نيز اخبار و اطلاعات و گزارش هاي موجود در روزنامه هاي آن دوره، به ويژه ‏روزنامه هاي «رعد» و «ايران» و نيز خاطرات افسران و فرماندهان انگليسي حاضر در ايران در زمان جنگ اول ‏جهاني تدوين شده و ابعاد گوناگون اين فاجعه عظيم را به تصوير مي كشد. ‏




<‏strong‏>گزيده آثار نقاشي معصومه سيحون<‏‎/strong‏>‏
‏(رنگي)‏به كوشش: محمد حسن حامديترجمه فارسي به انگليسي: پرويز ملكي‏46 ص، تهران: انتشارات نزهت، 1386، چاپ اول
اين كتاب از مجموعه «هنرمندان معاصر ايران»، به معرفي گزيده اي از آثار «معصومه سيحون»، نقاش و نگارخانه ‏دار فعال معاصر ايران اختصاص دارد. اين آثار كه بيشتر با تاكيدي بر يك فضاي مركزي شكل گرفته است، از بابت ‏تجربه به كارگيري ماده رنگ هاي خاص (رنگ هاي صنعتي)، در فضاي هنري زمان شكل گيري شان، يعني دهه ‏‏1340 و 1350 خورشيدي، براي هنر نقاشي ايران تازه است. كتاب با زندگي نامه اي از «معصومه سيحون» كه ‏ترجمه انگليسي آن نيز در پايان آمده است آغاز مي شود. ‏




<‏strong‏>سده هاي گمشده، جلد سوم: ديليمان، علويان، آل زيار و‌آل بويه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: پرويز رجبي‏363 ص، تهران: نشر پژواك كيوان، 1386، چاپ اول
اين كتاب، جلد سوم از مجموعه اي است كه به بررسي تحليلي تاريخ ايران در دوره اسلامي مي پردازد و گزارشي ‏جامع و دقيق از تحولات تاريخي اين دوره، خاندان ها و سلسله هاي حكومتگر ايران و نقش فرهنگي و مدني آنها ارائه ‏مي دهد. بخش عمده جلد سوم به تاريخ آل زيار و آل بويه، يعني آخرين فرمانروايي هاي خالص ايراني تا زمان كريم ‏خان زند (1163 تا 1193 ه.ق) اختصاص دارد. اين سلسله ها بر بخش هاي وسيع و حساسي از ايران فرمان مي راندند ‏و براي نخستين بار پس از شكست ايرانيان از عرب ها، نقشي تعيين كننده در بغداد و تعيين سياست هاي خلافت عربي ‏داشتند. ‏




<‏strong‏>ملكم خان، نظريه پرداز نوسازي سياسي در صدر مشروطه<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حسن قاضي هرادي‏368 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
در اين كتاب با بررسي انتقادي پنجاه سال فعاليت سياسي و اجتماعي «ملكم خان»، دستاوردها و تاثيرهاي انديشه و عمل ‏او به عنوان نظريه پرداز نوسازي سياسي در صدر مشروطه، معرفي شده است. در عين حال، اين بررسي پرتويي بر ‏نقش روشنگران ايران در دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي دوره اي كه به نهضت مشروطيت انجاميد مي افكند. فصل ‏اول كتاب، شامل تحليل سه دوره متمايز فعاليت سياسي «ملكم» است. اين سه دوره با عنوان هاي «ملكم خان در دوره ‏فعاليت اصلاحات سياسي از بالا»، «ملكم خان در دوره فعاليت نوسازي سياسي از پايين» و «ملكم خان و بازگشت به ‏اصلاحات سياسي از بالا»، از يكديگر متمايز شده اند. در فصل دوم، آراي برخي از پژوهشگران، به ويژه «ماشاء الله ‏آجوداني» در كتاب «مشروطه ايراني»، در ارتباط با فعاليت هاي سياسي «ملكم» با رويكردي انتقادي بررسي شده است. ‏




<‏strong‏>زيراندازهاي ارمني باف ايران<‏‎/strong‏>‏
‏(مصور، رنگي) ‏نويسنده: مايرني هواساپيان‏288 ص، تهران: نشر تاريخ ايران، 1386، چاپ اول
اين كتاب با نگاهي اجمالي به فرهنگ، آداب و رسوم روستاهاي ارمني نشين در مناطق گوناگوني از ايران هم چون پريا ‏‏(فريدن)، بربرود (بورواري)، كمره، كزاز، خرقاق و چهار محال و بختياري آغاز مي شود. سپس انواع قالي و گليم كه ‏از گذشته هاي دور تاكنون به وسيله ارمنيان مهاجر در اين مناطق بافته مي شود، معرفي مي گردد. اين بخش از كتاب، ‏به صورت تخصصي به تفسير انواع قالي، گليم، رج شمار، نوع گره، تاريخ بافت، طراحان و بافندگان آن ها مي پردازد. ‏از جمله نكات مورد توجه در اين پژوهش، روش رنگرزي خامه با مواد رنگزاي گياهي است كه به تفصيل بررسي شده ‏است. ‏




<‏strong‏>خانه رفيعي: ميراث معماري روستايي گيلان<‏‎/strong‏>‏
زير نظر: محمود طالقاني، كريستيان برومبرژه، مارك گرودول‏136 ص، تهران: انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين كتاب، جلد شصت و پنجم از مجموعه «گنجينه نوشته هاي ايراني» است؛ مجموعه اي كه به كوشش «انجمن ايران ‏شناسي فرانسه در ايران» از سال 1949 تاكنون منتشر مي شود. در اين جلد، «خانه رفيعي» كه در جلگه مركزي گيلان ‏و در چند كيلومتري شمال لاهيجان (شرق آستانه اشرفيه) قرار دارد، به تفصيل و با تصاوير زيباي رنگي معرفي شده ‏است. در اين خانه كه نمونه بارزي از مسكن يك روستايي مرفه جلگه مركزي گيلان است، ويژگي هاي يكي از انواع ‏معماري روستايي جلگه اي گيلان كاملا به چشم مي خورد. اين خانه به سفارش «كربلايي حاجي»، از كشاورزان مرفه ‏و معتمدان محلي، در فاصله سال هاي 1323 تا 1324 خورشيدي (1944 تا 1945 ميلادي) ساخته شد و علاوه بر ‏محل مسكوني او، مكاني براي پذيرايي از بزرگان و ماموران دولتي بود. «خانه رفيعي» در حافظه محلي جايگاه ‏ممتازي دارد و در برهه هاي تاريخي، نقش اجتماعي و سياسي ايفا كرده است. ‏




<‏strong‏>لرستان در انقلاب مشروطيت<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: سعادت خودگو‏198 ص، خرم آباد: انتشارات شاپورخواست، 1386، چاپ اول
در اين كتاب، مهم ترين رويدادهاي سياسي و اجتماعي لرستان در دوران انقلاب مشروطيت ايران بررسي شده است. ‏نويسنده تلاش كرده است پيش از ورود به هر مبحث، حوادث لرستان در اين دوران، در پيوندي منطقي با رويدادها و ‏تحولات تهران و ساير مناطق ايران بررسي شود. دوره اي كه در اين پژوهش مورد توجه قرار گرفته، فاصله ميان ‏صدور فرمان مشروطيت تا آغاز جنگ جهاني اول، يعني فاصله سال هاي 1285 تا 1293 خورشيدي است . عناوين ‏بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «لرستان در مشروطه اول»، «حكومت ابوالفتح ميرزا سالارالدوله»، «اوضاع ‏لرستان در آستانه انقلاب مشروطيت»، «قيام سالار الدوله»، «حكومت رضا قلي خان نظام السلطنه مافي»، «درگيري ‏نظام السلطنه با مشروطه خواهان خرم آباد»، «لرستان در مشروطه دوم»، «شورش مجدد سالارالدوله»، «آمدن ‏ژاندارمري به لرستان»، «تحولات لرستان در رابطه با مجلس و انتخابات» و «نتايج و پيامدهاي انقلاب مشروطيت در ‏لرستان». ‏





<‏strong‏>فهرست كتب چاپ سنگي تبريز<‏‎/strong‏>‏
‏(فارسي – عربي)‏گردآوري: دكتر هادي هاشميان‏330 ص، تبريز: انتشارات ستوده، 1386، چاپ اول
شهر تبريز پيشتاز صنعت چاپ و نشر در ايران است. چاپ سنگي براي اولين بار توسط «ميرزا صالح تبريزي» در ‏سال 1250 ه.ق. در اين شهر راه افتاد. در كتاب حاضر، مجموعه اي از كتب چاپ سنگي تبريز (فارسي و عربي)، بر ‏حسب حروف الفباي شناسه اصلي يعني نام نويسنده، گردآوري و معرفي شده است. در صورت مشخص نبودن نام ‏نويسنده، نام كتاب، سرشناسه قرار گرفته است. مشخصات ارائه شده براي هر كتاب عبارتنداز: نام كتاب، نام پديدآورنده، ‏شارحان، حاشيه نويسان، مترجمان، كاتبان، نام چاپخانه، ناشر، تاريخ چاپ، تعداد صفحات و اندازه كتاب. اكثر كتاب ‏هاي معرفي شده در اين فهرست در فاصله سال هاي 1250 تا 1350 ه. ق در تبريز چاپ شده است. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>نيمه تاريک<‏‎/strong‏>‏
‎ ‎دومين و سومين شماره ماهنامه دانشجويي "نيمه تاريک" درباره پيوند ادبيات و جامعه شناسي(فروردين و ارديبهشت ‏‏1387) در 60 صفحه منتشر شد. نشريه که در اين شماره خود به صورت خاص به دو موضوع "آنتونيو گرامشي" و ‏‏"فلوبر و مادام بوواري" پرداخته است حاصل تلاش يک گروه دانشجويي براي فراتر رفتن از کليشه هاي رايج نشريات ‏دانشجويي است. در زماني که مشخصه برجسته نه فقط اکثر نشريات دانشجويي بلکه اکثريت نشريات علمي – ‏پژوهشي و غير علمي پژوهشي "استادانه"، روشنفکرانه و زرد منتشر شده در ايران، در نبود ارزش نگه داري آنها در ‏قفسه هاي کتابخانه هاي شخصي و عمومي است، تلاش اين گروه دانشجويي براي انتشار نشريه اي که ارزش "نگه ‏داشتن" داشته باشد و پيش از آنکه کسي خواسته باشد به دليل "جا نداشتن" به دورش بيندازد، با خود لحظه اي طولاني ‏درنگ کند، شايسته تقدير است. نشريه در بر گيرنده 9 مطلب در پرونده گرامشي از جمله يک زندگينامه و کتابنامه او ‏در فارسي، به همراه نوشته هايي درباره تجربه زندان، و چند ترجمه درباره رابطه گرامشي با باختين و بنيامين و ‏همچنين درباره جامعه شناسي ادبيات او، و در پرونده فلوبر شامل 7 مطلب از جمله گاهشمار زندگي و کتاب هاي ‏فلوبر در فارسي با تاکيد بر مادام بوواري است، که از آنها نيز دو مطلب ترجمه است. نشريه همچنين شامل ده مطلب ‏ديگر با موضوعات متنوعي از جمله درباره ويتگنشتاين، بنيامين، مارکوزه و غيره است. ‏

















چهل کليد ♦ شعر
در جست و جوي‎ ‎‏"چهل کليد" - نامي که از کتاب شعر سياوش کسرائي آمده است - رازهاي شعريم. هر شماره ‏شعر يا شعرهائي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش.‏

‎‎شعرها‎‎‏3 شعر از دکتر محمدرضا شفيعي کدکني
‎‎در باد هاي امشب و هر شب‎‎
اين باد هاي هر شب و امشب‏اين باد آسيايي اين باد مشتريوا مي کنند پنجره ها را به روي تو‏و فصل را دوباره ورق مي زنند‏در باد هاي هر شب و امشب‏از بهر اين هيولااين لاشه ي بزک شده در باران‏گوري به عمق چند هزاران سال‏در يک دقيقه حفر خواهد شداين باد هاي هر شب و امشب‏با کيمياي عشق و با سيمياي مستيسنجي ز آب و آتش ترکيب مي کنند‏روزنامه هاي محلي را‏تعقيب مي کنند‏
‎‎بار امانت‎‎
آن صداها به کجا رفتصداهاي بلند‏گريه ها قهقهه هاآن امانت ها راآسمان آيا پس خواهد داد؟پس چرا حافظ گفتآسمان بار امانت نتوانست کشيدنعره هاي حلاج‏بر سر چوبه ي دار‏به کچا رفت کجا؟به کجا مي رود آه‏چهچهه گنجشک بر ساقه ي باد‏آسمان ايااين امانت ها را ‏باز پس خواهد داد؟
‎‎تسلي‎‎
باز مي گردم با دست تهينه پرستويي با من نه خدايي نو‏نه سبويي آواز‏دست هايم خالي ست‏هيچ صحرايي اين گونه سترون آياخواب ديده ستکسي؟گاه مي گويمغم اين نيست که دستانم خالي ست‏کاسه ي چشمم لبريز رهايي ست‏

‎‎نگاه‎‎
نگاهي به دفتر شعر بوي جوي موليان (1356)‏‎‎نيلوفري بر آب هاي غربت‏‎‎کاميار عابدي
شعرهاي "بوي جوي موليان" در رفت و آمد شاعر ميان تاريخ، هستي و جهان معاصر چهره گرفته است. از يک ‏سو تاريخ را در قرائتي خاص از نظر مي گذراند. از ديگر سو، به تامل هايي در ابديت و هستي معطوف مي شود. ‏اما در اين ميان، آرمان هاي اجتماعي را هم، در آويزه اي از بيم و اميد به تحليل هايي حسي مي نهد و به آينده چشم ‏مي دوزد. از "هزار خواجه نظام الملک، هزار خواجه اخته، بر لب هر يک، هزار واژه اخته" (آينه، 495) تا :‏‏"بر برکه غروب نشستنو اضطراب بودن را ديدندر پيچ و تاب سايه نيلوفري بر آب"‏‏(آينه، 460)‏
‏"مسافراني در راهند‏سپيده دم را بر دوش مي کشند آنان‏لباس صاعقه بر تن دارند آنانبرادرانم، ‏شب را با واژه هايشانسوراخ مي کنند"‏‏(آينه، 493)‏
شعرهاي اين دفتر، از اقامتي دو ساله در ايالات متحده آمريکا حاصل شده (1977 – 1975)، پس شايد بتوانيم به ‏جست و جوي غم غربتي هم در آن ها برآييم. در واقع از اين نکته، به تصريح ياد شده:"نيلوفري شدم [1]، بر آب ‏هاي غربت باليدم، ناليدم" (آيينه، 457)، اما از ديدگاه ضد استعمارگرانه چيره سده بيستم نيز مي توان در اين ‏حضور غربت شاعرانه سراغ گرفت. آرزوهايش براي نيويورک [2] چنين است:‏
‏"يک روزدر هرم آفتاب کدامين تموزموم تو آب خواهد گرديد، ‏اي روسپي عجوز"‏‏ (آيينه، 467)‏
در جدال جهان کهن و نو، تکيه بر نيشابور هم چنان حفظ شده (آيينه، 484، 445) و از سفر "نه پرستويي" با خود ‏مي آورد و "نه خدايي تو" (آيينه، 501). آن چه در انتظارش بود، "جز خود، هيچ کس نيست" (آيينه، 471). شايد ‏در واقع، آن چه از عصر شاعر به شعرهايش ره يافته، به دليل آيينگي هايي است که شعر در روح شرقي، به ويژه ‏ايراني به جاي نهاده است[3]:‏‏"آيينه اي شدم‏آيينه اي براي صداها‏فرياد آذرخش و گل سرخو شيهه شهابي تندر‏در من، ‏به رنگ همهمه جاري است"‏‏ (آيينه، 466)‏
در اين سير، فکر و عرفان کلاسيک در آزادانديش ترين بخش هاي خويش، راهي به سروده هاي م.سرشک مي ‏يابند: ابوالحسن تهامي (سده هاي چهارم و پنجم قمري)، شيخ اشراق (سده ششم هجري قمري) و فضل الله حروفي ‏‏(سده هشتم هجري قمري). زندگي و انديشه آن ها به لحظه هايي از الهام شاعرانه او تبديل مي شود. در واقع، بايد ‏اشاره کرد که بخش پيش روي عرفان ايراني از منظر سروده هاي گوينده "بوي جوي موليان" راهي به شعر نوي ‏نيمايي مي يابد: در مثل، مي توان از مفهوم شطح گويي ياد کرد (آيينه، 472 – 470). يکي از سروده هاي مورد ‏بحث، صحنه اي از محاکمه حروفي به شيوه چندآوايانه، ترجيع "که تازيانه فرود آمد، و باز شکوه نکرد"، خود، به ‏قطعيت، تصوير تازيانه را در ذهن مخاطب تجسم مي بخشد:‏‏"خبر رسيده که باران، درشتخواهد باريدخدا برهنه خواهد شدمگر نمي بينيکه قلب من سبز استو حالتي دارم‏که آب و آتش دارند"‏‏ (آيينه، 493)‏
از ميان شخصيت هاي معاصر هم، کسي که توجه او را به خود معطوف مي کند، نويسنده آرمان جوي دوره ‏مشروطه، علي اکبر دهخدا (1334 – 1257) است؛ قلمزني که در دوره دوم زندگي اش، آرمان فرهنگي را بر ‏آرمان اجتماعي به ترجيح مي نهد:‏‏" در آن سپيده ناپايدارتو مثل کرگدناز بيشه پا برون هشتي[4]‏و آسمانه شب راچو آسمان سحرشکافتي و ‏شکفتي به سوي بي سويي"‏‏ (آيينه، 474)‏
زبان زنده معاصر، نه تنها در شعرهاي کوتاه اين دفتر (آيينه، 469، 457، 482، 475)، بلکه در تعداد درخور ‏توجهي از شعرهاي بلندتر به شهود شاعرانه زيبايي مي گرايد:‏‏"امايک شاخه گل براي تو کافي ست‏بين تو و هزار ستارهبين تو و حضور سپيدهبين تو و هياهوي شهري که هر سحر‏در سربي صفيري بيدار مي شود"‏‏ (آيينه، 450)‏
‏"ببخشاياي روشن عشق بر ما‏ببخشايببخشاي اگر صبح را‏ما به مهماني کوچه‏دعوت نکرديم"[5]‏‏ (آيينه، 513 – 512)‏
به هر روي، به نظر مي آيد که در مجموع، تاريخ و هستي و جهان معاصر، در فضايي شناور ميان واقع گرايي و ‏فراواقع گرايي، دفتر "بوي جوي موليان" را تا موقعيت عميق ترين تامل هاي شاعرانه م.سرشک در دوره دوم ‏شعري او (از نيمه دهه 1340 تا نميه دهه 1350) بر مي کشد.‏
‎‎پانوشت:‏‎ ‎
‏1- در شعر معاصر، نيلوفرهاي هوشنگ ايراني (1352 – 1304)، سهراب سپهري، م. آزاد (محمود مشرف آزاد ‏تهراني) و م. سرشک را مي توان مورد توجه قرار داد. نيلوفر، تنها، در شعر سپهري (و شايد تا حدي، ايران) ‏مفهوم نمادين اساطيري و عرفاني مي يابد. – همان گونه که در فرهنگ و ادب هند چنين مفهومي دارد.‏‏2- فدريکو گارسيا لورکا (1936 – 1899) نيز از ديدار خويش در آمريکا به "شاعر در نيويورک" رسيد و ‏خطاب به يک شاعر نسل پيش از خود، والت ويتمن (1892 – 1819) چنين گفت:‏‏"بخواب، هيچ چيز نمي ماند‏مرغزاران رارقص ديوارها مي آشوبد‏و آمريکااز ماشين ها و گريه ها خفه مي شود"‏محمدعلي سپانلو هم در دهه 1360، سروده اي براي "نيويورک، اوت 1986" گفت:‏‏"صبح، ارغوان رنگ يا کبوترگونخفته در برج هاي شيشه و سنگ‏" مانده در آرواره نيويورک"‏گزيده شاعار (فدريکو گارسيا لورکا، نگارش بيژن الهي، اميرکبير، 1347، ص 321)؛ ساعت اميد (محمدعلي ‏سپانلو، پيک فرهنگ، 1368، ص 39 – 32).‏‏3- مفهوم آيينگي که در شعر و ادب ستني ما بازتاب هايي دارد (از عين القضاه تا بيدل)، از جمله مفاهيمي است که ‏در شعر م.سرشک، نمودهاي برجسته اي يافته است. به نظر مي آيد که در اين تلقي، شعر و کلمه معناي خود را از ‏تابش جهان و هستي به دل شاعر باز مي يابند.‏‏4- کرگدن در فرهنگ مغرب زمين، نماد تنهايي و پايداري است. "کرگدن" اوژن يونسکو (1988 – 1912) در ‏دوره معاصر شهرتي دارد. علي شريعتي به اين نماد علاقه اي داشت و م.آزاد نيز روزگاري از اين نماد، و در ‏تحليل زندگي و شخصيت آثار احمد شاملو بهره اي برد. درباره دهخدا رک:صور اسرافيل و علي اکبر دهخدا ‏‏(کاميار عابدي، کتاب نادر، 1379، ص 115 – 85). هم چنان که در بخش نخست کتاب اشاره شد، دو دوره ‏آرمان هاي اجتماعي و فرهنگي را در کارنامه م.سرشک مي توان به تحليل و دقت نهاد. در اين موضوع در بخش ‏سوم اين اثر، با تفصيل بيش تري سخن رفته است.‏‏5- تلفيق عشق و عرفان با چشم اندازي از تاثيرهاي اجتماعي در کارنامه م.سرشک، از دفتر "از زبان برگ" تا ‏‏"بوي جوي موليان" بسيار عمده است. در کنار زبان گفتاري و هموار سهراب سپهري و فروغ فرخزاد، ترکيب ‏تغزل و اجتماع م.سرشک، مورد استقبال و اقتباس چند گوينده نسل پس از انقلاب، با گرايش ديني-انقلابي قرار ‏گرفت: سلمان هراتي(1365 – 1338) حسن حسيني، محمدرضا عبدالملکيان، قيصر امين پور. ن.ک: در جست و ‏جوي شعر (برگزيده بررسي هاي ادبي، کاميار عابدي، نغمه زندگي، 1381، ص 158 – 149).‏
منبع: در روشني باران ها( تحليل و بررسي شعرهاي محمدرضا شفيعي کدکني)‏

‎‎در باره شاعر‎‎
‎‎محمدرضا شفيعي کدکني "بوي جوي موليان"‏‎‎دکتر محمدرضا شفيعي کدکني در سال ۱۳۱۸ در بخش كدكن يکي از بخش‌هاي شهرستان نيشابور در استان ‏خراسان رضوي، چشم به جهان گشود. شفيعي کدکني دوره‌هاي دبستان و دبيرستان را در مشهد گذراند، و چندي‌ ‏نيز به‌ فراگيري‌ زبان‌ و ادبيات‌ عرب، فقه، کلام‌ و اصول‌ سپري کرد. او مدرک کارشناسي خود را در رشتهٔ زبان ‏و ادبيات پارسي از دانشگاه فردوسي و مدرک دکتري را نيز در همين رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون ‏استاد ادبيات دانشگاه تهران است. او از جمله دوستان نزديک مهدي اخوان ثالث شاعر خراساني به شمار مي رود ‏و دلبستگي خود را به اشعار وي پنهان نمي کرد.‏
وي سرودن شعر را از جواني به شيوه کلاسيک آغاز کرد. ولي پس از چندي به سوي سبک نو مشهور به نيما ‏يوشيج روي آورد.او با نوشتن در کوچه باغ هاي نيشابور به نام‌آوري رسيد. آثار شفيعي را مي‌توان به دو گروه ‏انتقادي و مجموعه اشعار خود وي تقسيم کرد. آثار انتقادي اين نويسنده، شامل تصحيح آثار کلاسيک فارسي و ‏نگارش مقالاتي در حوزه نظريه ادبي مي‌شود، که بخشي از آن‌ها در زير آورده شده‌اند. در ميان آثار نظري شفيعي ‏کدکني کتاب موسيقي شعر جايگاهي ويژه دارد و در ميان مجموعه اشعار در کوچه باغ‌هاي نشابور آوازه بيشتري ‏دارد.‏
شفيعي کدکني را بايد در زمره شاعران اجتماعي بدانيم. او در اشعار خود تصويري از جامعه ايراني در دهه ي ‏‏۴۰ و ۵۰ خورشيدي را بازتاب مي دهد، و با رمز و کنايه آن دوران را به خواننده مي نماياند. دلبستگي و گرايش ‏فراوان به آيين و فرهنگ اسلامي و بخصوص خراسان نشان مي دهد.‏
از ديگر مجموعه اشعار او مي توان از دفتر هاي شعر "شبخواني "، "زمزمه‌ها "، "از زبان برگ "، "درکوچه ‏باغ هاي نيشابور "، "هزاره‌ دوم‌ آهوي‌ کوهي "، "از بودن‌ و سرودن " و " مثل درخت‌ در شب‌ باران" نام برد. ‏دکتر کدکني هم چنين آثار نظري و انتقادي اي نيز دارند.ازجمله "صور خيال در شعر فارسي "، "موسيقي شعر "، ‏‏"تصحيح اسرار التوحيد "، " تصحيح تاريخ نيشابور "، " تصحيح مختارنامه "، " تصحيح منطق‌الطير"، "نقد ‏مفلس "، "کيميا فروش "، نقد تازيانه‌هاي سلوک "، "آن سوي حرف و صوت "، " بيدل "، "سبک هندي "، ‏‏"ميراث عرفاني ايران (سه جلدي) و.... ‏














هیچ نظری موجود نیست: