شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

انتظارها به پايان رسيد و فصل پاييز با خود فيلم هايي چون قتل عادلانه را به همراه آورد که بسياري براي ديدنش ثانيه ‏شماري مي کردند. فيلمي که دو غول بزرگ سينما-دنيرو و پاچينو- را 13 سال پس از مخمصه بار ديگر در کنار هم ‏قرار داد. اما حادثه اصلي در آن سوي اقيانوس و در قلب اروپا رخ داد. اکران فيلم پاريس و دشمنان صميمي براي ‏سينماي فرانسه روزهاي خوشي را رقم زد، روزهايي که سينماي کشورهاي ديگر و سينماي مستقل آمريکا نيز از آن بي ‏نصيب نماندند. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به استقبال اکران اين هفته رفته ايم.‏


<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏



<‏strong‏>قتل عادلانه<‏‎/strong‏> ‏Righteous Kill
کارگردان: جان آونت. فيلمنامه: راسل گويرتز. موسيقي: اد شيرمور. مدير فيلمبرداري: دنيس لنوار. تدوين: پل هيرش. ‏طراح صحنه: تريسي گالاکر. بازيگران: رابرت دنيرو[ديويد فيسک"ترک"]، آل پاچينو[تامس کووان"روستر"]، فيفتي ‏سنت[اسپايدر]، کارلا گوگينو[کارن کورلي]، جان لگوييزامو[کارآگاه سايمون پرز]، دني والبرگ[کارآگاه تد رايلي]، ‏برايان دنهي[ستوان هينگيس]، تريلبي گلوور[جسيکا]، سعيد عريکا اکلونا[گوون درويش]، آلن روزنبرگ[اشتين]. 100 ‏دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
کارآگاه ترک و روستر پس از سي سال همکاري و خدمت در تشکيلات پليس نيويورک خود را در آستانه بازنشستگي ‏نمي بينند. چون مجموعه اي از قتل ها وجود دارد که هنوز موفق به يافتن عامل آن نشده اند. ظاهراً اين قتل ها همه از ‏طرف يک نفر صورت گرفته که اعتقاد دارد با اين کار جامعه را از شر تبهکاران راحت مي کند. او در تمامي صحنه ‏هاي جنايت خويش نوشته اي کوتاه به شعر از خود به جا مي گذارد که تنها سرنخ موجود به شمار مي رود. همزمان ‏کارن کورلي افسر آزمايشگاه پليس با بررسي محل هاي جنايت به يافته هاي مشترکي رسيده و علاقمند به حل معما شده ‏است. بررسي شواهد موجود پليس را به اين نتيجه رسانده که قاتل يکي از خود آنهاست. دو کارآگاه جوان به نام هاي پرز ‏و رايلي نيز مشتاق هستند تا قبل از دو کارآگاه کهنه کار پرونده را حل کنند و تحقيقات شخصي کارن نيز باعث شده تا به ‏معشوق خود کارآگاه ترک مظنون شوند، کسي که به نظر مي رسد عامل قتل هاي موجود باشد. در حالي که رئيس انها ‏ستوان هينگيس فقط علاقمند به حل و بسته شدن سريع اين پرونده رسوايي برانگيز است. ‏
وقتي اولين قرباني، جاکشي به نام رمبو يافت مي شود، سرنخ ها روستر و ترک را به کلوب داري بدنام معروف به ‏اسپايدر مي رساند. آنها مي کوشند با کمک زني معتاد به نام جسيکا موجبات دستگيري اسپايدر را فراهم کنند. اما نقشه ‏مطابق ميل آنها پيش نمي رود و سوظن ها لحظه به لحظه بيشتر معطوف به ترک مي شود....‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جاناتان مايکل آونت متولد 1949 بروکلين با نمايش هاي خارج از برادوي آغاز کرد و بعدها وارد سينما شد. ابتدا ‏دستيار تهيه کننده بود و خيلي زود با استيو تيش در 1977 شرکت توليد فيلم خود را راه انداخت. اين شراکت هفت سالي ‏به طول انجاميد و حاصلش فيلم هاي موفقي مانند شغل پر مخاطره بود که تام کروز را به موقعيت يک ستاره رساند. با ‏سر آمن اين شراکت بود که آونت به صرافت نوشتن و ساختن فيلم افتاد. ابتدا فيلمنامه ميان دو زن(1986) را براي ‏تلويزيون نوشت و کارگرداني کرد. اما اولين فيلم سينمايي اش را 5 سال بعد با نام گوجه فرنگي ها سبز کبابي جلوي ‏دوربين برد. فيلم با موفقيت روبرو شد و آونت کار خود را با تهيه تعدادي فيلم کودکان براي ديزني دنبال کرد. ‏The ‎Mighty Ducks‏ و دو دنباله اش و نسخه 1993 سه تفنگدار و سرانجام جورج جنگلي در 1997 حاصل اين دوره ‏هستند. دومين فيلم سينمايي اش به نام جنگ با شرکت کوين کاستنر نيز سهمي اساسي در معروفيت اليجا وود داشت و ‏سومين فيلمش از نزديک و شخصي در 1996 يکي از بهترين درام هاي عاشقانه هاي سال شناخته شد که ترکيب موفق ‏رابرت ردفورد و ميشله فايفر نقشي اصلي را در موفقيت آن بازي کرد ولي موفقيت تجاري اش درخشان نبود. سال بعد ‏آونت به سراغ ژانر تريلر رفت و ريچارد گير را در توطئه اي چيني کارگرداني نمود. فيلم بر اساس داستان رابرت ‏کينگ ساخته شده بود و با وجود چيره دستي آونت در خلاق هيجان و دريافت جايزه اي از انجمن ملي منتقدان نتوانست ‏بازخورد لازم را در گيشه به دست آورد. شايد همين امر سبب شد تا آونت بار ديگر به تلويزيون رو کند و در سال ‏‏2001 شاخص فيلم کارنامه اش را در آنجا بسازد. ماجراي قيام ورشو که دستمايه فيلمي به نام قيام- بر اساس سناريويي ‏از خودش- شده بود براي اولين بار قدرت کارگرداني وي را براي اعضاي اتحاديه کارگردان ها به نمايش گذاشت. فيلم ‏در جشنواره هاي متعددي شرکت کرد و جوايزي هم گرفت. اما آنچه اهميت داشت پخش موفق آن روي دي وي دي بود ‏و برخورد مثبتي که منتقدان با آن کردند. فيلم تلويزيوني محکوميت در سال 2005 اما چيزي در مايه سريال هاي وکيلي ‏تلويزيون بود و بر اعتبار وي نيفزود. همين سرنوشت در انتظار فيلم تلويزيوني مرد دقيقه شصت هم بود و بازگشت ‏آونت به سينما در سال گذشته با فيلم 88 دقيقه نيز نتوانست آب رفته را به جوي بازگرداند. اما حاصل همکاري وي با آل ‏پاچينو در اين فيلم او را به سوي ساخت بلندپروازانه ترين پروژه کارنامه اش و شايد دهه اخير سينماي آمريکا انداخت. ‏پروژه اي که از لحظه اکران مخمصه(مايکل مان) بسياري انتظارش را مي کشيدند، تا دو غول بازيگري سينماي آمريکا ‏را بار ديگر در کنار و برابر هم ببينند. ‏
فيلم با روايت رو به دوربين کارآگاه فيسک اغاز مي شود که از وراي تصاويري سياه و سفيد خود را قاتل 15 نفر اعلام ‏کرده و آن جنايت ها را قتل هايي عادلانه مي خواند. قتل هايي که به دليل نارسايي قانون و بهره مندي بيش از اندازه ‏تبهکاران از گريزراه هاي قانو ني و وکلاي زبردست توسط او انجام شده است. فيسک مشهور به ترک همکارش ‏روستر را در اين ماجرا بي گناه و بي اطلاع و الگوي خود به عنوان يک پليس درستکار اعلام مي کند اما با پيش رفتن ‏فيلم بر تماشچي مشخص مي شود که ماجرا کاملاً بر عکس است و بايد دنيرو بر خلاف ميلش دوست و همکار قديمي ‏خود را از راه قانون منحرف شده به قتل برساند. يعني چيزي بر عکس پايان مخمصه که در آن پاچينو دنيرو را مي ‏کشت. تا اينجاي کار به عنوان يک پديده سينمايي همه چيز قابل قبول است و مورد استقبال هر سينما دوست و شيفته اين ‏دو اسطوره بازيگري، اما بر خلاف مخمصه اين يکي نه داستان پيچيده و استخوان داري را يدک مي کشد و نه ‏کارگردان صاحب سبکي چون مايکل مان سکان هدايتش را در دست دارد. آونت با وجود موفقيت هايي که کسب کرده، ‏فيلمساز جدي محسوب نمي شود. ‏
ولي از همه مهم تر داستاني در خور اين دو استاد مسلم بازيگري وجود ندارد تا چيره دستي هاي شان را به نمايش ‏بگذارد. البته ايده مامورين خود گمارده قانون که ظاهرا مدتي است تبديل سوژه محوري فيلم آمريکايي شده، يه خودي ‏خود جذاب هست. ولي نه رازآميزي و پيچ و خم هاي غير قابل حدسي در خود دارد تا هيجان خلق شده سر و شکلي ‏منطقي به خود بگيرد و نه پرداخت روانشناختي درستي از دو پليس کهنه کار ارائه مي شود. نويسنده فيلمنامه که ‏Inside ‎Man‏ را در کارنامه خود دارد، با چيدن يک سري حوادث کاملاً کليشه اي تنها محملي براي کنار هم قرار دادن اين دو ‏نفر خلق کرده است. چون بدون دنيرو و پاچينو اين فيلم يک محصول کاملا عادي در هاليوود مي بود و شوربختانه با ‏استفاده از اين دو نفر نيز عاقبتي خوشي بر آن متصور نيست. قتل عادلانه در قالب محصولي 60 ميليون دلاري از يک ‏فيلم درجه دو –شايد هم سه!- فراتر نمي رود چون خود را اسير کليشه فيلم هايي درباره قاتلين سريالي کرده و کاش آونت ‏اين فيلم را بدون اين دو غول مي ساخت تا هم آبروي خود و هم سابقه خوش آنها را مخدوش نکند. پاسخي که در گيشه ‏گرفته گواه کم محلي تماشاگر معمولي نيز هست، که اي کاش چنين نبود!‏ژانر: جنايي، درام، رازآميز. ‏




<‏strong‏>پيوند شيميايي<‏‎/strong‏> ‏Chemical Wedding
کارگردان: جولين دويل. فيلمنامه: جولين دويل، بروس ديکينسون. موسيقي: آندره جاکومين. مدير فيلمبرداري: برايان ‏هرليهي. تدوين: بيل جونز. طراح صحنه: مارک تانر. بازيگران: سايمون کالو[هدو]، کال وبر[مترز]، لوسي کادن[ليا]، ‏جاد چارلتون[ويکتور]، پل مکداول[سيمونز]، جان شارپنل[کراولي]، ترنس بايلر[پرفسور برنت]. 106 دقيقه. محصول ‏‏2008 انگلستان. ‏
ليا، دانشجوي 19 ساله و در آستانه فارغ التحصيلي به دنبال خبري داغ براي چاپ در روزنامه دانشگاه کمبريج است. او ‏به دنبال کسب اطلاع از آزمايشي است که قرار است به زودي با بزرگ ترين کامپيوتر ساخته شده توسط بشر موسوم به ‏Z93‎‏ انجام شود. ليا با سرپرست آمريکايي پروژه و طراح لباس مخصوص آزمايش به نام پروفسور جاشوا مترز ‏برخورد و بلافاصله او را جذب مي کند. در حالي که همکار مترز، دکتر ويکتور نئومان يکي از باورمندان آليستر ‏کروالي در صدد است با همکاري پروفسور هدو مخفيانه و قبل از مترز دست به آزمايش بزند. چون آنها لباس طراحي ‏شده توسط مترز براي واقعيت مجازي را بهترين وسيله براي بازگرداندن کروالي به عالم واقعيت مي دانند. مردي که ‏معتقد بود بازها به دنيا آمده و مرده است. آزمايش انجام مي شود و دقايقي بعد هدو در قالب کروالي درآمده و شروع به ‏بروز رفتاري چون او مي کند. اما اين تجديد حيات که قرار است طي سه روز کامل شود، به مذاق گرداندگان دانشگاه ‏خوش نمي آيد. چون رفتار کراولي/هدو زننده و دور از شان دانشگاه است. وقتي دکتر مترز به انجام آزمايش توسط ‏ويکتور آگاه مي شود، تصميم مي گيرد تا آب رفته را به جوي بازگرداند چون قرار است لياي مو قرمز قرباني اصلي ‏تجديد حيات کراولي باشد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جولين دويل فيلمساز بريتانيايي که بيشتر براي کارهايش در زمينه جلوه هاي ويژه فيلم برزيل يا فيلمبرداري زندگي ‏براين از سري مانتي پايتن شهرت دارد، در مدرسه فيلم لندن درس خوانده و با فيلم معجون عشق[درباره يک مرکز ‏بازپروري معتادان] در 1987 شروع به کارگرداني کرده است. دويل در بسياري زمينه هاي ديگر از قبيل تدوين-از ‏جمله برزيل و راهزنان زمان- و فيلمنامه نويسي، دستيار کارگرداني تري گيليام و کارگرداني تئاتر نيز در کارنامه اش ‏دارد. ولي با وجود کارنامه اي شلوغ و شهرتي نسبي در زمينه ساخت ويديوکليپ(از جلمه براي ‏Iron Maiden‏ که شايد ‏محرک وي براي ساخت فيلم اخير بوده باشد) پيوند شيميايي دومين فيلم او در شغل کارگرداني است. يک تريلر با مايه ‏هاي علوم خفيه که کوشش کرده پس زمينه تاريخي مناسبي براي خود فراهم کند. ‏
پيوند شيميايي يا ازدواج شيميايي که نام خود را از آلبوم هوي متال 1988 بروس ديکينسون-گروه آيرون ميدن- گرفته، ‏مانند آن نسب به يکي از بدنام ترين افراد ابتداي قرن بيستم انگلستان مي برد. آليستر کراولي متخصص علوم خفيه، ‏نويسنده، کوهنورد، شاعر و مرتاض که امروزه به خاطر تاثيرش بر گروه هاي معتقد به ماوراء طبيعت و کتاب قانون( ‏The Book of the Law‏ ) نوشته مقدس فلسفه ‏Thelema‏ (نوعي کيهان شناسي صوفيانه)شهرت دارد، هر چند در ‏زمانه خودش به عنوان شريرترين مرد جهان شهرتي به هم زده بود. البته کراولي شطرنج باز، نقاش، طالع بين، لذت ‏جو، دوجنس خواه، علاقمند به تجربه هر نوع ماده مخدر و در عين حال منتقد اجتماعي نيز بود. زماني نيز ادعاي ‏فراماسون بودن داشت و بديهي است چنين شخصي به خودي خود مي تواند موضوع و الهام بخش ده ها محصول هنري ‏در زمنيه هاي مختلف باشد، که بوده است. پيوند شيميايي به عنوان آخرين مورد ظهور وي در محصولات هنري، شايد ‏بتواند او را براي کساني که نامش را نشنيده اند، از جمله غير بريتانيايي هاي امروز بشناساناند.‏
پيوند شيميايي داستاني منسجم و به سبک و سياق فيلم هاي ترسناک بريتانيايي(با مايه هاي علمي تخيلي) دارد که نه فقط ‏کراولي بلکه طرفداران ساينتولوژي و جناب لافايت ران هوبارد را خشمگين خواهد کرد. فيلم که با هزينه اي بالغ بر دو ‏و نيم ميليون پاوند توليد شده، سرشار از ارجاع به زندگي و کارهاي کراولي است اما تم سفر در زمان را نيز از ديده ‏دور نگه نداشته است. متمايزترين وجه فيلم بازي حيرت انگيز سايمون کالو در نقش دکتر هدوي دچار لکنت زبان و ‏سپس کراولي تجسد يافته در بدن او با سري کچل و شيطان صفت است که چهره اش شباهتي حيرت آور به استيون رئا ‏دارد. فيلم با وجود تلاش هاي کارگردانش در ميانه اندکي از رمق مي افتد و ظاهري کهنه نما نيز پيدا مي کند. اما خيلي ‏زود موفق مي شود تا شخصيت ها را پيرامون کراولي تازه متولد شده گرد آورد و حتي به قصد نجات دنيا از دست چنين ‏موجودي-مطابق سنت و کليشه هاي اين نوع-دکتر مترز را به مصاف وي بفرستد. اگر با سينماي ترسناک انگلستان و ‏کارهاي برام استوکر آشنا هستيد، خيل راحت رنگ و بوي آنها را در اين فيلم نيز استشمام خواهيد کرد. و اگر چنين ‏زمينه اي وجود ندارد، باز جاي نگراني نيست چون فيلم به عنوان يک اثر مستقل به اندازه کافي مهيج هست!‏ژانر: ترسناک، مهيج. ‏




<‏strong‏>هفت تير کش ها<‏‎/strong‏> ‏Pistoleros
نويسنده و کارگردان: شکي گونزالز. مدير فيلمبرداري: توماس کورشولم. تدوين: شاون رانا. طراح صحنه: کريستينا ‏فولتينگ. بازيگران: اريک هولمي[فرانک]، ميکه اندرسون[اونکه]، زلاتکو بوريس[ايوان]، سوفيا لاسن کاهلکه[تينا]، ‏سامي دار[پونچا]، دانيل ادواردز[ساني]، دنيس هالادين[اوفه]، هکتور وگا موريسيو[راميرز]، مصطفي علي[شامير]، ‏صالح الکوسا[توکي]، رابرت هانسن[مارتين]، دنيس ديدل[برايان]، رنه ديف[لوک]، کلر راس براون[ميشله]، توره ‏ليندهارت[کرله]. 92 دقيقه. محصول 2007 دانمارک‏
کارگردان و تهيه کننده اي جوان براي يافتن داستاني مناسب پاي صحبت هاي تبهکاري خرده پا به نام اوفه مي نشينند. ‏اوفه براي آنها از سرقتي بزرگ در گذشته صحبت مي کند که توسط فرانک، شامير و راميرز انجام شده، اما بعد از ‏سرقت هر سه به دام افتاده و تنها يک چهارم پول مسروقه به شکلي تصادفي از چنگ پليس دور مانده است. بر طبق ‏شايعات موجود اين پول را فرانک پنهان کرده و از محل آن راروي تن خودش، پسر بزرگش ساني و معشوقش ميشله ‏خالکوبي کرده است. سال ها گذشته و ابتدا فرانک و سپس شامير و راميرز از زندان آزاد شده اند و شامير چون خود را ‏باني و طراح اصلي نقشه مي داند، مصمم است تا پول ها به دست بياورد. او ابتدا به سراغ فرانک رفته و بعد از کشتن ‏وي موفق به ديدن خالکوبي مي شود. هدف هاي بعدي وي ساني و ميشله هستند. ساني و ميشله نيز به چنگ وي مي افتند ‏،اما زنده مي مانند. در عوض برادر کوچک تر ساني که به او و پدرش خيانت کرده، کشته مي شود. ساني تصميم به ‏کشتن شامير مي گيرد. در حالي که راميرز نير وارد ماجرا شده و قصد دارد شامير را از ميان برداشته و سهمي از پول ‏ها نيز به دست آورد.... ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
شکي گونزالز و برادرش استفانو متعلق به آن دسته از مهاجراني هستند که موفق شده اند در کشور دوم جايگاهي مناسب ‏خود در سينما کسب کنند. گونزالز شيليايي تبار است و در 1998 با نوشتن و ساخت فيلم فرشته شب ورودي خوش به ‏سينما را تجربه کرده است. فرشته شب همان طور که از نامش برمي آيد به گونه ترسناک تعلق داشت و جايزه بزرگ ‏نقره اي فيلم هاي فانتزي اروپايي را از آن خود کرد، اما فيلم بعديش ‏One Hell of a Christmas‏ از چنين شانس ‏برخوردار نبود و با وجود استقبال تجاري و پخش گسترده روي دي وي دي نتوانست نظر اصحاب نظر را جلب کند. ‏گونزالز نيز بعد از ساخت فيلم کوتاه ‏Kokken‏ به ساخت چند فيلم تلويزيوني و ويديويي قناعت کرد. ولي شايد بشود هفت ‏تير کش ها را بازگشت ظفرمندانه او نام داد که براي سينماي دانمارک و کارنامه وي فيلمي متفاوت و جالب توجه ‏محسوب مي شود. ‏
هفت تير کش ها نمونه اي موفق از تلفيق سنت هاي روايي کهن با ايده هاي روايي پست مدرن است. شايد غناي کار گاي ‏ريچي در قاپ زدن را نداشته باشد، ولي بي اغراق به همان اندازه مفرح است. شيوه روايي که کارگردان براي قصه ‏خود برگزيده جدا از پرداخت ديداري شنيداري اش، بداعت هاي زيادي در پيرنگ داستان نيز با خود حمل مي کند. فيلم ‏چهره يک نقيضه کامل را دارد از شوخي با قالب هاي وسترن و اکشن تا شوخي با خود سينما و گروه فيلمسازي و حتي ‏روايت که در پايان بندي انتهاي فيلم باعث برانگيختن توفان قهقهه تماشاگر مي شود. فيلم از زبان اوفه و سپس دوستي ‏ديگر و دوبار اوفه نقل و تمام مي شود. در طول روايت اوفه نيز شاهد نقل همين ماجرا توسط او براي تبهکاري ديگر- ‏که اوفه به وي مقروض است- مي شويم که براي تصاحب پول ها نقشه کشيده است. اما به نظر مي رسد پايان واقعي ‏ماجرا با آنچه وي روايت کرده تفاوت دارد چون کارگردان ظاهراً شبح فرانک را در کافه ديده است. يعني دست انداختن ‏و قصه پرداي اوفه براي کساني بوده که خود قصد روايت داستاني را دارند!‏
در حالي که قرار بوده آنها به واقعيت پشت اسطوره اي محلي دست يابند و در نهايت از پشت روايت پيچ در پيچ اوفه و ‏دوستش به تنها چيزي که دست نيافته اند حقيقت بوده، ولي سرگرم شده اند يعني کاري که گونزاز و گروهش مي خواسته ‏اند با ما انجام دهد. آزمايشي که از بوته آن سر بلند بيرون آمده اند. گونزالز و دوستانش نه فقط تنوع نژادي براي سينماي ‏دانمارک به همراه آورده اند، بلکه خوني تازه به رگ هاي خشکيده آن جاري کرده اند. اتفاقي که مي تواند به ساخت فيلم ‏هاي بهتري در آينده منجر شود. ‏
فيلم سرشار از اداي دين و شوخي توامان با وسترن اسپاگتي و کارهاي موريکونه و لئونه(مانند دوئل سه نفره خوب، بد، ‏زشت که با شامير، راميرز و ساني تکرار شده) است. درک و دريافت کمدي آن نياز به دانستن زبان دانمارکي ندارد، ‏چون با صدا و تصوير و قالب ها شوخي مي کند. حاصل کار گونزالز در اين وسترن شهري که با مايه اکشن/کمدي ‏درهم آميخته شده با وجود تعدد شخصيت هايش بسيار منسجم و هوشمندانه است و شما را بي اختيار وادار مي کند ‏بگوييد: وسترن ديگر ژانري ويژه آمريکا يا ايتاليا نيست. مي شود در خيابان هاي کپنهاگ هم وسترن ساخت! ديدن فيلم ‏را به شدت توصيه مي کنم. ‏ژانر: اکشن، کمدي، وسترن. ‏




<‏strong‏>پاريس<‏‎/strong‏> ‏Paris
نويسنده و کارگردان: سدريک کلاپيش. موسيقي: رابرت برک، لواک دوري، کريستوفر مينک. مدير فيلمبرداري: ‏کريستوفر بوکارن. تدوين: فرانسين سندبرگ. طراح صحنه: ماري شمينال. بازيگران: ژوليت بينوش[اليز]، رومن ‏دوريس[پي ير]، فابريس لوچيني[رولان ورنوي]، آلبر دوپونتل[ژان]، فرانسوا کلوزه[فيليپ ورنوي]، کارين ويار[نان ‏فروش]، ژيل للوش[فرانکي]، ملاني لوران[لتيشيا]، زين الدين سوآلم[مراد]، ژولي فريه[کارولين]، اليويا بونامي[دايان]. ‏‏130 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. ‏
پي ير رقصنده اي حرفه اي که از عارضه قلبي خطرناکي رنج مي برد، در انتظار عمل تعويض قلب که شايد زندگي ‏دوباره به وي ببخشد، کاري به جز نگاه کردن به مردم پيرامون خويش از بالکن آپارتمانش در شهر پاريس ندارد. ‏خواهرش اليز وقتي از بيماري وي باخبر مي شود، براي اين که آخرين روزهاي احتمالي زندگي برادرش را با وي ‏باشد، به همراه سه فرزندش به آپارتمان وي نقل مکان مي کند. او نيز مشکلات خودش را دارد. به مردي-ژان- در بازار ‏ميوه فروش ها علاقمند شده، که از همسرش جدا شده است. اما همسرش هنوز در کنار وي کار مي کند و روابطش با ‏ديگر مردها از جمله مراد به مذاق وي خوش آيند نيست. پي ير که به نگاه کردن از بالکن ادامه مي دهد، دختر زيبايي را ‏در آپارتمان مقابل کشف مي کند و اميدوار است با وي آشنا شده و قبل از مرگ يک بار ديگر عشق را تجربه کند. اما ‏دختر جوان و دانشجو با پسري ديگر دوست بوده و استادش نيز شيفته وي شده است. استادي دچار بحران ميان سالي و ‏تنها که برادر آرشتيکتش در صدد ساخت مجتمع بزرگي است و هر دو پدر کهن سال خود را به تازگي از دست داده اند. ‏به نظر مي رسد اين پاريسي ها هر کدام مشکلات خودشان را در اين ابرشهر دارند، شهري که بسياري ها از جمله ‏اهالي کامرون مشتاق سفر قاچاق کار در آن هستند....‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سدريک کلاپيش براي ايراني نبايد فيلمساز شناخته شده اي باشد، چون آغاز شکل گيري کارنامه هنري وي به ميانه دهه ‏‏1980 بازمي گردد. يعني زماني که مردم ايران در حصاري نفوذناپذير قرار گرفته بودند و با محصولات هنري ارتباط ‏مستمر و به روز نداشتند. البته امروز اين وضعيت اندکي فرق کرده و مجاري غير قانوني توانسته اند بر اين مشکل فائق ‏آيند. اما تفاوت دارند تماشاي فيلم روي پرده کوچک نلويزيون به شکل پنهان با ديدار جمعي آن در سينما... بگذريم. ‏کلاپيش متولد 1961 نويي سور سن و يهودي تبار است. در دانشگاه پاريس سوم درس خوانده و پايان نامه اش را درباره ‏وودي آلن نوشته است. دوبار در آزمون ورودي ايدک رد شده و بعدها به دانشکده فيلم نيويورک پيوسته است. با ساختن ‏فيلم کوتاه آغاز کرده و مدتي فيلمبردار بوده و سپس شروع به کارگرداني کرده است. بعدها در دانشگاه هاي کلمبيا،سيتي ‏کالج نيويورک و مدرسه هنرهاي بصري تدريس کرده، و اراداتي غريب به جان کاساوتيس، مارتين اسکورسيزي، ‏اينگمار برگمان، وودي آلن و موريس پيالا دارد. کلاپيش در بازگشت به فرانسه با نوشتن فيلمنامه شروع به کار کرده و ‏به موازات فيلم هاي سينمايي به ساختن مستندهايي درباره حيوانات نيز اشتغال دارد. برجسته ترين کار وي در اين زمينه ‏فيلم مستندي است که درباره قبيله ماسايي در کنيا به سال 1990 براي تلويزوين فرانسه ساخته است. کلاپيش اولين فيلم ‏بلندش را دو سال بعد به نام ‏Riens du tout‏ کارگرداني کرد که به عنوان بهترين کار اول در مراسم سزار مورد توجه ‏قرار گرفت. دومين فيلمش جواني خطرناک/روزهاي خوش قديم که تکيه بر خاطرات شخصي وي داشت نظر مردم را ‏در جشنواره پاريس به شدت جلب کرد و سومين فيلمش هر کسي دنبال گربه خودش/وقتي گربه تان شما را ترک مي کند ‏اولين جايزه معتبر بين المللي را از جشنواره برلين براي وي به دنبال آورد. تمامي اين فيلم هاي رگه هاي از کمدي يا ‏رومانس در خود داشت، اما فيلم بعدي وي به نام شايد در 1999 در گونه علمي تخيلي سبب حيرت علاقمندان کارنامه ‏وي شد. سه سال بعد کلاپيش با بازگشت به حيطه آشناي خودش در آپارتمان اسپانيايي بزرگ ترين موفقيت تجاري و ‏هنري کارنامه اش را رقم زد و 8 جايزه معتبر به آن افزود. ولي شگفتي با طبع آزمايي کلاپيش در گونه جنايي ‏Ni ‎pour, ni contre (bien au contraire)‎‏ انتظار تماشاگران را مي کشيد، که فرجامي خوش نداشت. اين امر سبب شد ‏تا کلاپيش با فيلم عروسک هاي روسي در سال 2005 به ترکيب موفق کمدي، عاشقانه و درام بازگردد و تدارک ساخت ‏بزرگ ترين و بلندپروازنه ترين فيلم خود را ببيند. عروسک هاي روسي با شرکت رومن دوريس را مي شود مقدمه اي ‏براي ساخت پاريس محسوب کرد. کلاپيش با دوريس در فيلم جواني خطرناک آشنا شد، که بعدها بازيگر ثابت فيلم هاي ‏او گشت و اينک نقش اصلي پاريس را نيز بر عهده دارد. ‏
پاريس يا به قولي عروس شهرهاي جهان در طول صد سال گذشته موضوع کتاب ها و فيلم هاي بسياري بوده است. مدت ‏زيادي از ساخت دوستت دارم پاريس نگذشته و بديهي است نمايش فيلمي با همين موضوع به اندازه کافي مي تواند ‏کنجکاو برانگيز باشد. پاريس براي کلاپيش فقط يک شهر نيست، بلکه نمادي از دنيا و شادي ها و غم هاي آن است که ‏مي تواند رنگي متفاوت در زير اين آسمان داشته باشد. شهري که ميان مظاهر مدرن و کهن قرار گرفته و آدم هايي با ‏نژادهاي گوناگون تنوعي جمعيتي نيز به آن داده اند. کلاپيش قصه خود را به نوعي از ديدگاه جواني رو به مرگ روايت ‏مي کند. اين آدم ها از برابر بالکن منزل او و برخي در پايان فيلم از برابر تاکسي که او را به بيمارستان مي برد، مي ‏گذرند و شايد هم مي رقصند. اينها پاريسي هاي امروزند با بيماري ها، خوشي هاي ناپايدار و مرگ هاي زودرس شان ‏که مي تواند بعضي را وادار به اتخاذ راهي تازه در زندگي کند. افرادي با مشغل گوناگون از رقصنده تا نان فروشي ‏پرخاش جو و مونث تا معماري احساساتي و استاد دانشگاهي افسرده و مهاجري غير قانوني از کامرون که رسيدن به ‏پاريس برايش ارزش هر کاري را دارد. اين آدم هاي متفاوت از کنار هم مي گذرند، با هم برخورد مي کنند و بر زندگي ‏يکديگر اثر مي گذارند. اما هر کدام زندگي منحصر به فرد خويش را نيز دارند. شايد مشکلات شان از نظر تماشاگران ‏چندان مهم به نظر نيايد-به جز پي ير رو به مرگ- اما براي خود آنها واقعاً بزرگ است و شايد مهم ترين چيزهاي دنيا...‏کلاپيش روايت خود را با موسيقي وحدت بخش و نگاه هاي پي ير پيش مي برد که گاه اين روند با نمايش صحنه هايي از ‏کامرون بر هم مي خورد و به نظر تکه نچسب مي آيد و گاه نيز داستانک هايي مانند زن صاحب نانوايي و خديجه شاگرد ‏تازه اش را ناگفته مي گذارد. اما با اين حال موفق مي شود شما را نشبت به سرنوشت همه شخصيت هاي فيلم علاقمند ‏کند. کاري که با فرانسوي ها نيز کرده و نزديک به دو ميلون نفرشان را به سينماها کشانده است. چنين رقمي براي فيلمي ‏فاقد قصه رايج و هيجان و حادثه متعارف يک پيروزي است و ستايش نامه اي است براي يک شهر زيبا که پي ير در ‏پايان فيلم با محدود کردن نقطه ديد خود به آسمان آن مي کوشد فقط زيبايي هايش را ببيند. پاريس به عنوان يک فيلم جدي ‏درباره مرگ و زندگي نيز قابل توجه است و اينکه چگونه مي شود اين فاصله کوتاه ميان تولد و مرگ را گذراند. پاريس ‏را مي شود اداي دين کلاپيش به منهتن وودي آلن نيز دانست، ولي بدون شک پاريس کجا و منهتن کجا؟!‏ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>دشمنان صميمي<‏‎/strong‏> ‏L'Ennemi intime
کارگردان: فلوران اميليو سيري. فيلمنامه: پاترک روتمان، فلوران اميليو سيري. موسيقي: الکساندر دسپلا. مدير ‏فيلمبرداري: جيوواني فيوره کولته لاچي. تدوين: کريستوفر دانيلو، اليويه گاجان. طراح صحنه: ويليام آبلو. بازيگران: ‏بنوآ مازيمل[ستوان ترين]، آلبر دوپونتل[گروهبان دونياک]، آئورلين رکونيگ[فرمانده وسول]، مارک باربه[سروان ‏برتو]، اريک ساوين[گروهبان شکنجه گر]، محمد فلاق[ايدير دانون]، لونس تازايرت[سعيد]، عبدالحافظ متالسي[رشيد]، ‏ونسان روتيه[له فرانس]، لونه مکنه[آمار]، آدرين سن ژوره[لاکروا]، گيوم گويکس[دلماس]، آنتوني دکادي[روزيه]. ‏‏108 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: العدو الحميم، ‏Intimate Enemies‏. نامزد جايزه سزار بهترين ‏فيلمبرداري، بهترين موسيقي و بهترين صدابرداري. ‏
سال 1959. ستوان ترين داوطلبانه به الجزاير فرستاده مي شود. جنگ در الجزاير ميان شورشيان استقلال طلب و ‏نيروهاي فرانسوي ادامه دارد و ترين خيلي زود به سرپرستي گروهي منصوب مي شود که در نزديکي منطقه ممنوعه به ‏عمليات مشغول هستند. او که با ايده هاي انسان دوستانه در سر به آنجا آمده از خشونت سربازان فرانسوي و شورشيان ‏سخت آزرده است و شکنجه هاي اعمال شده از سوي همقطارانش عليه استقلال طلبان الجزايري را مترادف بربريسم مي ‏داند. اما گروهبان دونياک با تجربه خيلي زود او را با حقايق پيرامونش آشنا مي کند. دونياک که تنها دوست و حامي ‏ترين شده، بعد از تمرد ترين در اعدام يک زنداني سبب نجات وي مي شود. اما سرنوشت بازي تازه و مرگبار ديگري ‏براي ترين و او تدارک ديده است...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
فلوران اميليو سيري 43 ساله و دانش آموخته دانشگاه سوربن است. شاگرد اريک رومر و ژان فرانسوا ترانکوفسکي ‏بوده و در سال 1998 با نوشتن فيلمنامه يک دقيقه سکوت و کارگرداني آن شروع به کار کرده است. فيلم بعدي وي لانه ‏زنبور يک اکشن جنايي فوق العاده مهيج و غير منتظره براي سينماي فرانسه بود که سامي ناصري و بتوآ ماژيمل نقش ‏هاي اصلي آن را بازي مي کردند. شايد همين توفيق بود که راه گشاي او براي همکاري در ساخت بازي ويديويي ‏Splinter Cell‏ بر اساس کتابي از تام کلنسي شد. ايراني ها او با فيلم قبلي اش به نام گروگان-با شرکت بروس ويليس- ‏شناختند که در شبکه رسمي ويديويي پخش شد. ولي گويا اين فيلم آمريکايي سنخيت چنداني با وي و زمينه هاي مورد ‏علاقه اش-زندگي نژادهاي مختلف در فرانسه- نداشت و خوشبختانه به رجعت خوشي منتهي شده که شاه بيت کارنامه اش ‏را رقم زده است. رشمنان صميمي يا خودي نه فقط نقطه اوج کارنامه سيري، بلکه يکي از فيلم هاي مهم و قابل توجه ‏سينماي فرانسه است که هر چند در قياس با روزهاي افتخار(‏Indigènes‏) رشيد بوشارب شايد از ارزش هاي سينمايي ‏کمتري برخوردار باشد، ولي بدون شک به دليل ديدگاه انسان گرايانه اش شايسته ستايش است. ‏
دشمنان صميمي به معضل بزرگي مي پردازد که فرانسه متمدن سال ها با آن دست به گريبان بود: استعمار و مستعمره ‏اي به نام الجزاير و مانند بسياري دولت ها سعي در انکار حقايق داشت. قرن بيستم و جنگ جهاني دوم با خود پديده اي ‏به نام استقلال مستعمرات را به همراه آورد. ظهور کشورهاي تازه پس از پاره پاره شده امپراطوري ها در پايان جنگ ‏مقدمه اي بر اين روند بود. اما بسياري از استعمارگران کوشيدند تا در برابر اين جبر تاريخي قد علم کنند. فرانسه يکي ‏از اين کشورها بود که نه فقط در برابر مبارزه الجزايري ها براي گرفتن استقلال ايستاد، بلکه تا سال ها بعد وقوع جنگ ‏مسلحانه ميان نيروهاي خود و جبهه التحرير وطني را انکار نمود. دشمنان صميمي نگاهي از درون به اين ماجراهاست ‏و سبعيت هر دو طرف درگير را به خوبي تصوير مي کند. هر دو طرف در خشونت و ابراز آن دست کمي از يکديگر ‏ندارند و فرانسوي هايي که از ناپالم براي کشتار استقلال طلبان استفاده مي کنند نماد کامل وحشي گري، يعني چيزي که ‏ستوان ترين به آن اشاره مي کند: نمي شود با بربريت به وسيله بربريت جنگيد. ‏
البته فيلم داستاني کم و بيش کليشه اي دارد. جواني ايده آليست پا به دنياي تلخ واقعيت ها مي گذارد و در چرخه واقعيت ‏ها خرد و سرانجام نابود مي شود. او شکنجه را نفي مي کند، ولي زماني مي رسد که آن را مجاز بشمارد. در حالي که ‏دونياک کهنه کار که فيلم از زبان وي روايت مي شود با وجود ظاهر سخت و خشن اش براي درک زجري که زندانيان ‏مي کشد خود را به دستگاه شکنجه برقي مي بندد. ‏
فيلم روي نکته ديگري انگشت مي گذارد که فيلم روزهاي افتخار نيز به آن پرداخته بود، يعني سربازان الجزايري که در ‏کنار فرانسوي ها با نازي ها جنگيدند و مانند دو نفر از شخصيت هاي فيلم در مونته کاسينو زخم هايي مهلک منيز ‏برداشتند، ولي زماني که تقاضاي استقلال کردند همرزم هاي ديروز اسلحه به دست در برابرشان ايستادند. چون الجزاير ‏را خانه خود مي دانستند، ولي الجزايري ها به کساني که همرزم فرانسوياين شده بودند به چشم هموطن سابق نمي ‏نگريستند. هر چند که از نظر فرانسوي ها آنها نيز تفاوتي با بقيه الجزايري ها نداشتند. ‏
دشمنان صميمي در مقام مقايسه با فيلم هاي جنگي يا اکشن کوته بينانه اي چون منطقه ممنوعه يا افيون و باتون يک فيلم ‏فکر شده و قابل احترام است که در زمان درست ساخته شده و امتداد يک حرکت آگاهي بخش و انتقاد از خود است. فيلم ‏بر اساس حقايق تاريخي، ولي با استقاده از شخصيت هاي غير واقعي توليد شده، بازي هاي بسيار قوي و فيلمبرداري فيلم ‏بسيار هنرمندانه است. آلبر دوپونتل بي ترديد در حال تبديل شدن به يک ستاره بازيگر بزرگ سينماي فرانسه است. از ‏دست ندهيد!‏ژانر: درام، تاريخي، جنگي. ‏




<‏strong‏>بوسه زندگي<‏‎/strong‏> ‏To Fili tis... Zois
نويسنده و کارگردان: نيکوس زاپاتيناس. موسيقي: سومکا. مدير فيلمبرداري: استيون پريوولوس. تدوين: استاماتيس ‏مارگتيس. طراح صحنه: کوستاس مارکيس. بازيگران: کاترينا پاپوتساکي[زوئي]، لئارتيس مالکوتسيس[پاسکاليس]، زتا ‏دوکا، ساکيس بولاس، تئوموس آناستاسياديس، کاترينا هوروزيدو، هريستوس تريپيدوس، يانيس زوگانليس. 103 و 95 ‏دقيقه. محصول 2007 يونان. ‏
پاسکاليس 30 ساله در شرف ازدواج با آنتولا است. اما اشتباهي کوچک سبب مي شود تا زماني که براي تحويل گرفتن ‏لوازم عروسي سوار کشتي شده، از پياده شدن جا مانده و دچار دردسر شود. چون وقتي به جزيزه روبرويي مي رسند، ‏باخبر مي شوند که کارمندان کشتيراني دست به اعتصاب زده اند. تنها راه موجود استفاده از هواپيماست که به دليل ترس ‏پاسکاليس از پرواز اين راه نيز عملي نيست. پاسکاليس که در کشتي با زوئي زيبا آشنا شده، ناخواسته با وي همراه مي ‏شود. ظاهرا زوئي عکاسي موفق و در راه انجام کاي تازه است. اما خيلي زود معلوم مي شود که وي آدمکشي کرايه اي ‏است و براي از ميان بردن هدف تازه اش-کارخانه داري ثروتمند- به آن جزيره آمده است. نقشه ترور کارخانه دار ‏ناموفق مي ماند و زوئي ناچار مي شود با تنفس دهان به دهان او را در حضور پاسکاليس به زندگي بازگرداند. اين ‏واقعه سبب آشنايي آن دو با کارخانه دار و همسر جوان و زيبايش مي شوند. زوئي از اين واقعه خشنود است، چون خود ‏را به هدف نزديک تر مي بيند. اما پاسکاليس مدام از دلهره تعويق يا بر هم خوردن مراسم عروسي خود نگران است و ‏تماس هايش با محبوب نيز بر اضطراب وي مي افزايد. کارخانه دار متنفذ مي کوشد با استفاده از آشنايان خود که يکي ‏صاحب قايقي تندرو و ديگري خلبان هلي کوپتر است، پاسکاليس را به جزيره محل اقامتش برگرداند. اما هر دو راه با ‏شکست مواجه مي شود. اولي به دليل بر هم خوردن حال پاسکاليس از سرعت زياد قايق و دومي به خاطر کشف دلداگي ‏ميان زوئي و او توسط کارخانه دار که در آخرين لحظه دستور بازگشت به هلي کوپتر را مي دهد. اما آنتولا حاضر به ‏از دست دادن داماد نيست و با کليه افراد فاميل سوار بر قايق عمو به جست و جوي داماد فراري آمده است...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سينماي يونان همچون زبانش براي همه دنيا معمايي است که گشودنش کار راحتي نيست. به جز نام هاي حاجي داکيس، ‏تئودوراکيس، گاوراس و اين اواخر تئو آنگلوپولوس کمتر فيلمساز يا آهنگسازي است که در خارج از يونان شناخته شده ‏باشد[منهاي ياني که اصولاً پديده اي غير يوناني حسابش مي کنم].با اين حساب يافتن ردپايي از کارگرداني به نام نيکوس ‏زاپاتيناس در منابع رسمي نيز تقريبا محال است و يافته ها کم و نحيف. به گواه همين منابع زاپاتيناس نويسنده، بازيگر، ‏فيلمبردار، تدوينگر، آهنگساز، تهيه کننده و کارگرداني است با حدود سه دهه سابقه و نقطه اوج کارنامه اش فيلم ‏Enas ‎& enas‏ به سال 2000 است که جايزه بهترين کارگرداني، فيلمنامه و بهترين فيلم را از جشنواره تسالونيکي به دست ‏آورده است. ‏
شايد بد نباشد بدانيد که شهرت بوسه زندگي يا تنفس دهان به دهان به خاطر آوازي که نامش را از آن گرفته، بر سر زبان ‏ها افتاده و از اين رهگذر به بازارهاي بين المللي راه يافته است. آوازي که النا پاپاريزو برنده يوروويژن 2005 آن را ‏اجرا کرده و ويديوکليپ آن در يوتيوب هزاران بازديدکننده داشته است. بوسه زندگي قصه تازه اي ندارد، ساختارش نيز ‏بدعتي با خود حمل نمي کند، پس چرا سر از اين صفحه در آورده است؟ پاسخ روشن است: فيلم يک نمونه کامل از ‏سينماي غير روشنفکرانه يونان است که از ديد همه ما پنهان مانده، چون راهي به بازارهاي بين المللي نيافته است. ‏
يک نمونه کامل از محصولي بومي براي چرخيدن چرخ صنعت سينماي ملي که قصه اش را بي ادا و اصول و با استفاده ‏از همه امکانات موجود روايت مي کند. حتي مي توانيد نام يک فيلم توريستي را به آن بدهيد چون ضميمه هاي دي وي ‏دي آن به معرفي مناظر و هتل هاي جزيره سيفنوس اختصاص دارد. ولي بياييد کمي منصف باشيم، کيست که کمي ‏تفريح را دوست نداشته باشد؟ کليشه ها و پايان خوش را نپسندد، مخصوصاً اگر هنرپيشه اي زيبارو و پر حرارت در ‏زير آفتاب سواحلي زيبا آن را همراهي کند؟ همه ما به يک تعطيلات احتياج داريم. مگرنه؟
بوسه زندگي به عنوان يک محصول ملي موفق شده تا 250 هزار نفر را طي يک ماه به سالن ها بکشاند، رقمي جالب ‏براي يک فيلم وطني در مصاف با توليدات هاليوودي که بازار را قبضه کرده اند. فيلمي که مي تواند سرمشق فيلمسازان ‏کشورهاي ديگر شود تا داستان هاي هاليوودي و حتي کليشه اي را-در اينجا آدمکش زيبارو که بعد از آشنايي با مرد ‏دلخواه دست از حرفه اش برمي دارد و مردي در آستانه ازدواجي غلط که محبوب واقعي اش را مي يابد- مال خود کرده ‏و با زدن رنگ بومي به آنها رونقي حتي اندک به سينماي ملي خود بدهند. منوط به اينکه مانند زاپاتيناس اصول روايت ‏را بلد باشند. اگر طرفدار آنگلوپولس نيستيد، اگر با سينماي يونان آشنايي نداريد، اگر نياز به ديدن فيلم با حال و هواي ‏مديترانه اي داريد، اگر خاطره خوشي از فيلم هايي چون زورباي يوناني و يکشنبه ها هرگز داريد، بوسه زندگي شما را ‏هم مي تواند به زندگي برگرداند. اصلاً مخصوص شما ساخته شده، باور نمي کنيد!!!‏ژانر: کمدي، رازآميز، عاشقانه. ‏




<‏strong‏>نبرد در سياتل<‏‎/strong‏> ‏Battle in Seattle
نويسنده و کارگردان: استوارت تاونزند. موسيقي: نيل داويدج. مدير فيلمبرداري: بري آکرويد. تدوين: فرناندو ويله نا. ‏طراح صحنه: کريس آگست. بازيگران: مارتين هندرسون[جي]، ميشله رودريگز[لو]، چارليز ترون[الا]، وودي ‏هارلسون[ديل]، آندره بنجامين[جنگو]، کاني نيلسون[جين]، ري ليوتا[شهردار جيم توبين]، چانينگ تاتوم[جانسون]، ‏جنيفر کارپنتر[سام] ايوانا ميليشيه ويچ[کارلا]، جاشوا جکسون[رندال]، راده سربدژيا[دکتر ماريچ]. 100 و 98 دقيقه. ‏محصول 2007 آمريکا، آلمان، کانادا. نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم سينما و تلويزيون ايرلند، نامزد جايزه ‏بهترين طراحي لباس، بهترين فيلم، بهترين طراحي صحنه از مراسم لئو. ‏
سال 1999. هزاران فعال اجتماعي در سياتل گرد آمده اند تا در برابر ساختمان محل تشکيل کنفرانس پنج روزه وزرايي ‏کشورهاي عضو سازمان تجارت جهاني دست به تظاهرات بزنند. در ميان آنها جنگو، سام، لو و جي قرار دارند که از ‏سازمان دهندگان اصلي اين تظاهرات به شمار مي روند. هر کدام از آنها مشکلات شخصي خودشان را نيز دارند و بايد ‏با آن دست و پنجه نرم کنند. ولي تظاهرات مسالمت جويانه آنها به خشونت کشيده و تبديل به يک شورش تمام عيار مي ‏شود. اين کار سبب مي شود تا شهردار بر خلاف ميل خود اعلام وضعيت اضطراري کرده و از گارد ملي بر برقراري ‏نظم کمک بگيرد. تمام نيروهاي پليس به خيابان ها فرستاده مي شوند و در ميان آنها ديل به چشم مي خورد که همسرش ‏باردارش الا در اولين روز تظاهرات بر اثر ضربه باتوم يکي از همکارانش فرزندشان را سقط کرده است. با وجود به ‏خشونت کشيده شدن تظاهرات، پيام معترضين به داخل کنفرانس راه يافته و در درون و بيرون موافقاني پيدا مي کند. از ‏جمله دکتر ماريج که نگران سرنوشت انسان هاي کشور فقير است و جين، گزارشگر تلويزيون که با وجود مخالفت و ‏روش هاي ناپسند اربابان رسانه اي خود را صميمانه مجبور به همراهي با تظاهر کنندگان مي بيند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
استوارت تاونزند چهره اي شناخته شده دارد. ايرلندي تبار است و خوش چهره، متولد دوبلين است و 36 ساله که ‏بازيگري را به شکل غيرحرفه اي از دوران تحصيل آغاز کرده و از 1994 توانسته جايگاهي به عنوان بازيگر خوش ‏آتيه براي خويش تدارک ببيند. ابتدا در فيلم هاي کوتاه ايرلندي ظاهر شده و اولين نقش بلند خود را در‎ Trojan Eddie‎‏ ‏‏(1996) بازي کرده و تنها دو سال بعد با ‏Resurrection Man‏ شاه نقش بازيگري خود را خلق کرده است. نقشي که ‏جايزه بهترين بازيگر فانتافستيوال و نامزد همين جايزه به همراه جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي ايرلندي را براي ‏وي به دنبال داشته است. تاونزند در اين فيلم نقش جوان پروتستان ايرلندي را بازي مي کرد که در دهه 1970 به دليل ‏نفرتش از کاتوليک ها دست به کشتن آنها مي زد. توفيق تاونزند در تماشاخانه هاي لندن با بازي در نمايشي از تنسي ‏ويليامز و همکاري با سينماگراني چون وينترباتم يا ميشل بلان دنبال شد، اما سفر وي به هاليوود چندان حاصل جالب ‏دربرنداشت. ملکه نفرين شده (2002) نه براي او و نه براي ديگر عواملش خوش يمن نبود. بازي در کنار چارليز ترون ‏در به دام افتاده(و بعدها زندگي در عالم واقعي با وي) يا فيلم هاي ‏Shade‏ و ‏The League of Extraordinary ‎Gentlemen‏-به نقش دوريان گري- نتوانست بر اعتبار وي بيفزايد. آخرين تجربه اش به عنوان بازيگر در سال گذشته ‏تئوري آشوب بود که در مقايسه با فيلم هاي پيشين او قابل اعتنا و محصولي جدي محسوب مي شد. اما ورود وي به ‏حيطه کارگرداني نشان از زايش يک فيلمساز کاملاً جدي و حتي مي شود گفت منتقد سياسي اجتماعي دارد. ورودي ‏خوش و نامنتظره و به مثابه تولدي ديگر و اين بار در پشت دوربين که اگر امتداد يابد مي تواند تاونزند را صاحب ‏جايگاهي معتبر کند[ کار او را مي شود با نان و گل هاي رز کن لوچ مقايسه کرد که هر دو از حوادث و شخصيت هايي ‏واقعي مدد گرفته بودند، البته کن لوچ نه فقط انديشه سياسي شکل گرفته اي دارد، بلکه سبک سينمايي اش نيز قوام يافته و ‏منحصر به خود اوست].‏
تاونزند براي روايت قصه اش نقطه ديد ثابتي اختيار نکرده، لحن جانبدارانه اش نيز بسيار کلي و انسان دوستانه است. ‏هيچ کدام از شخصيت ها سياه و سفيد نيستند، مانند پليسي-ديل- که بعدها براي عذرخواهي از جي مي آيد. حتي شهردار ‏نيز در برابر اعلام وضعيت اضطراري و مقابله خشونت بار با مردم مقاومت مي کند. اما هيچ کدام از اين نگاه هاي ‏مثبت و همراه مانع از ان نمي شود تا تاونزند ديد انتقادي خود را نسبت به سازمان تجارت جهاني که مدتي بعد از واقعه ‏نماد آن-ساختمان هاي دوقلويش- ويران شد، پنهان کند. از ديد او و دکتر ماريج و بسياري از تظاهر کنندگان اين سازمان ‏کشورهاي فقير را فقيرتر مي کند و چيزي جز تقسيم گرسنگي و فقر نخواهد کرد، مگر زماني که اصول انساني را فارغ ‏از سياست هاي دولتي مد نظر داشته باشد. ‏
بديهي است چنين فيلمي مانند رفتار همان تظاهر کنندگان در سينماي آمريکا جايي نداشته باشد، حتي اگر هنرپيشگان ‏مشهوري چون ترون يا هارلسون در آن نقش داشته باشند. هاليوود شايد ياغي ها را بپسندد، اما ياغي هاي با هدف مانند ‏کمونيست ها هميشه به چشم بيگانه نگريسته شده اند. نتيجه نيز رانده شدن نبرد در سياتل به 8 سينما حاشيه اي و در ‏نتيجه شکست مالي فيلمي 8 ميليون دلاري است که استفاده از سالن هاي بيشتر و تبليغات مناسب مي توانست سرمايه آن ‏را به سرعت بازگرداند. ‏‎ ‎
نبرد در سياتل به عنوان اثر هنري که حادثه اي واقعي و تلخ را داستاني کرده، يک فيلم خوب و ديدني است و نقدهاي ‏بسيار مثبتي نيز دريافت کرده است. اما موفق نشده تا مخاطبان خود را لااقل در سينماها بيابد. شايد اين اتفاق به مدد دي ‏وي دي و روي پرده کوچک بيفتد. ساخته شدن چنين فيلمي نشان دهنده زنده بودن تفکرات انسان دوستانه و مصلحانه و ‏بلوغ سياسي يک کارگردان است. يقين دارم کارگردان جوان آن در آينده-اگر از اين راه منحرف نشود- فيلم هاي بهتري ‏ساخت. به احترام اين جوان کلاه از سر برمي گيرم و مي گويم تولد مبارک آقاي تاونزند!‏ژانر: اکشن، درام. ‏‏ ‏
































جشنواره♦ سينماي ايران
تلخي فضا و تلخکامي قهرمان يا ضد قهرمان هم هميشه- از گوزنها تا سلطان و نفس عميق- در سينماي ايران ‏جواب داده و حالا....‏
نگاهي به فيلم تنها دو بار زندگي مي کنيم‎‎روايتي از جامعه عصيان زده ايران‎‎
در جشنواره فيلم فجر سال گذشته، برخي معتقد به يک کشف ويژه بودند. براي آنها، اولين ساخته ي بهنام ‏بهزادي يک پديده بود. تنها دوبار زندگي مي کنيم، البته قصه اي دارد با رويکردي متمايل به يک نوع ‏سوررئاليسم خاص که با طبع آدم هاي مشرق زمين بيشتر سازگار است و دنيايي رمز و راز گونه خلق مي ‏کند. ‏
سيامک، دانشجوي اخراجي رشته پزشکي، راننده ميني بوسي ست که تصميم مي گيرد در يک فرصت چند ‏روزه کارهايي که حسرت انجام آن را داشته است، انجام بدهد تا در روز تولدش از دنيا برود...‏
تلخي فضا و تلخکامي قهرمان يا ضد قهرمان هم هميشه- از گوزنها تا سلطان و نفس عميق- در سينماي ايران ‏جواب داده. خلق و خوي مخاطب ايراني، که خواه ناخواه در فرهنگي آلوده به غم و افسردگي و عزا و ‏عزاداري رشد کرده پذيرش قصه هاي اين چنيني را آسانتر و همراهي با شخصيت هاي بيمار گونه و عاصي ‏را دلپذير تر مي کند. اما آيا هر فيلمي به صرف اين که از فضايي با ويژگي هاي ياد شده برخوردار است، مي ‏تواند يک پديده قلمداد شود؟
واقعيت اين است که در برهوت جشنواره سال گذشته و در شرايطي که اکثريت قريب به اتفاق فيلمها با کيفيت ‏نازل خود سطح توقع تماشاگر را پايين آورده بودند، استقبال از چنين فيلمي عجيب به نظر نمي رسد. آنچه ‏عجيب است وادادن و تعريف و تمجيد همکاراني است که انگار در عمرشان يک فيلم خوب نديده اند و با ‏سينماي متفکرانه و انديشمند اروپاي دهه پنجاه و شصت آشنا نيستند. وگرنه واضح است که فيلم نه از نوآوري ‏برخوردار است، نه تفکر خاصي را در بر دارد و نه عمق و جاني در وراي ظاهر بهت آورش ديده مي شود. ‏به يک معنا، فيلم فاقد هويت است. نه نگرشي قائم به ذات دارد، نه در ادامه ي يک رويکرد يا سبک يا تفکر ‏ريشه دار در سطح کلان و جهان شمول بنا شده و نه حتي همچون "نفس عميق" برخاسته از بطن جامه ‏معاصر و متاثر از آن شکل گرفته. تمام اجزا و عناصرش عاريتي است و به همان اندازه تصنعي. ‏
حسن فيلمنامه هايي که از دايره کلاسيک خارج مي شوند و با فرار از منطق گرايي و اصول داستان سرايي، ‏سر از سوررئاليسم در مي آورند اينست که مي شود هر جوري دلت خواست کارگرداني اش کني بدون آنکه ‏نگران باشي از تو پرسشي شود و بند را به آب دهي. بهزادي البته با زيرکي توانسته روي لبه تيغ راه برود و ‏نلغزد، که هم به فضاي فيلم جلوه دهد و هم سر و ته قصه را جوري رها کند که تماشاگر مرعوب فيلم، جواب ‏پرسش هايش را در ذهن خود بيافريند. اين "رها کردنِ" سرانجام، با "باز گذاشتن" هنرمندانه و عامدانه ي ‏پايان، فرقش از زمين تا آسمان است.‏
شخصيت ماليخوليايي و پر از تضاد هاي دروني سيامک، بار اصلي فيلم را به دوش مي کشد. فيلمساز مي ‏کوشد تا از هر فرصتي براي افزودن به پيچيدگي هاي شخصيتي او بهره ببرد. اما به اين منظور هيچ راهي ‏جز تقليد از نمونه هاي موفق دور و برش پيدا نمي کند. مثلا در يکي صحنه هاي به ظاهر تحسين بر انگيز ‏فيلم، سيامک در حال نواختن کمانچه ديده مي شود، اما پس از آن که آرشه را به کناري مي نهد، نواي کمانچه ‏کماکان به گوش مي رسد و ما مي فهميم که او فقط ژست نواختن را به خود گرفته بوده. اين ترفند نمايشي، که ‏حالا کم کم دارد نخ نما مي شود را آخرين بار حميد جبلي چند سال پيش- بي ادعا و تاکيد- در "خواب سفيد" و ‏در صحنه ي پنبه زن و واکسي به کار برده بود.‏
ظاهرا، فيلم قرار بوده خيلي بهتر از اين ها از آب در بيايد. فيلمنامه ي اوليه فيلم با مشاورت و حمايت بهمن ‏قبادي پا گرفته و قرار بوده رگه هايي قوي از ادبياتي که در فرهنگ ايراني ريشه داشته و به طور مستقيم از ‏جامعه ي عصيانزده ي امروز ايران تاثير گرفته باشد در آن به چشم بياييد. اما در ميانه راه، هول حليم کار ‏دست فيلم مي دهد و اشتياق کارگردان براي نوشته شدن همه چيز به نام خود باعث مي شود فيلم چنين به ‏بيراهه برود.‏
با وجود آن که بهمن قبادي به عنوان تهيه کننده اوليه، سهم چشمگيري در بنيان نهادن پايه هاي فيلم داشته، در ‏کمال حيرت حتي در تيتراژ پاياني هم نامي از او برده نشده است. اين در حاليست که قبل از آن، قبادي با خرد ‏و فروتني از حضور بهنام بهزادي به عنوان همکار فيلمنامه نيوه مانگ استفاده کرده بود.‏
به هر روي فيلمي که مي توانست با رايزني و استفاده از تجارب بزرگان، به اثري ماندگار در سينماي ايران ‏بدل شود و سر از جشنواره هاي درجه اول دنيا در آورد، در پي شتاب زدگي و بي تجربگي، يک سال تمام از ‏سوي فستيوال هاي بزرگ مردود شد و عاقبت با مونتاژي جديد به" پديده" شدن در جشنواره فجر بسنده ‏کرد. ‏
حالا پس از قريب به دو سال، به عوض کن، ونيز، برلين، سن سباستين يا لوکارنو بايد به حضور اين فيلم در ‏جشنواره شيکاگو دل خوش کرد. جشنواره شيکاگو از 16 تا 29 اکتبر برگزار مي شود.‏






















گفت وگو ♦ تئاتر ايران
‏‎ ‎پرويز تاييدي يکي از چهره هاي قديمي و ماندگار ئئاتر ايران و حسين کياني نمايشنامه نويس به ‏پرسش هاي ما در تهران پاسخ داده اند. ‏
حرفهاي پرويز تائيدي:‏‏
<‏strong‏>بانوشين شروع شد...<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>شما درتئاتر ما شخصيتي چند بعدي و به اصطلاح منشوري داريد. خودتان از لابه لاي وجوه ‏حضورتان درتئاتر معاصر زا مترجم و نويسنده تا کارگردان و بازيگر کداميک را ترجيح مي ‏دهيد؟<‏‎/strong‏>‏من بازيگري را از کودکستان شروع کردم. سه جهار ساله بودم که در کودکستان شکوفه جشني برپا بود. ‏معلمي در ميان ما بود که تئاتر را بسيار دوست مي داشت. اين کودکستان در خيابان نجم آبادي درولي عصر ‏بود. ومعلم داستان خاله سوسکه وآقا موشه را انتخاب نمود که بابازي دختري که نامش حميده بود ومي ‏خواست آن را اجرا کند. ‏

<‏strong‏>علاقه شما از همانجا شروع شد؟<‏‎/strong‏>‏بله. برخلاف مادرم علاقه اي استثنايي به تئاتر پيدا کردم. دردبيرستان عاشق سينما شدم. بعدها باشگاه تهران ‏آزموني گرفت وبيست نفر از جمله بنده را پذيرفت. ‏
‏<‏strong‏>ازاولين تئاتري را که به صورت حرفه اي اجرا کرديد برايمان مي گوييد؟<‏‎/strong‏>‏تئاتر تهران سالن تابستاني داشت ودرقلب الاسد کارهايش را دراين سالن اجرا مي کرديم. درآنجا تصميم گرفته ‏شد تا نمايش "ميشل استروگف"را اجرا کنند. درآن زمان استاد حالتي به دليل اختلاف با مهندس والا تئاتر ‏تهران را ترک کرده بودعلي محزون هم آمد و گفت مي خواهم اين نمايش ر ا که کاري پر شخصيت است را ‏اجرا کنم که نقشي را هم به من سپرد. ‏

<‏strong‏>همکاران شما چه کساني بودند؟<‏‎/strong‏>‏استاد امير فضلي هم با من بازي مي کردند. ايشان به غير از بازيگري گريمور بسيار خوبي هم بود. داريوش ‏اسدزاده هم بود. مرحوم کنعان کياني از بهترين بازيگرها بود که بعدها دوبلور شد. زنده ياد مهين ميهم از ‏مفاخر آن دوره هم با ما بودند. ‏

<‏strong‏>نقش شما در "ميشل استروگف"چه بود؟<‏‎/strong‏>‏من نقش مهمي را درقالب سرباز داشتم که مونولوگ يا همان تک گويي بود. همه بچه هاي کلاس هريک دو ‏نقش را بازي مي کردند. ‏
‏<‏strong‏>مهم ترين مراکز تئاتر درايران و بازيگران آنها را خاطرتان است؟<‏‎/strong‏>‏بله. تئاتر ايران در لاله زار شکل گرفت. تفکري هم در تالار فردوسي بازي مي کرد. تئاتر پارس بود و تئاتر ‏سعدي در مخبرالدله نرسيده به بهارستان بود ودراختيار حزب توده با حضور خيرخواه، خاشع، توران مهرداد، ‏اميران عاصمي. البته بازيگران توده اي نبودند. ‏
‏<‏strong‏>تئاتر نوشين هم همان دوره شکل گرفت؟<‏‎/strong‏>‏بله. تئاتري هم بر پايه نظرات نوشين شکل گرفت. نوشين آثاري را که خودش ترجمه و به صحنه آورد خانم ‏ديهيم، خاشع و خير خواه از شاگردانش بودندو در تئاتر سعدي شيوه نوشين را بازي مي کردند. وبا وفاداري و ‏با بيان تئاتري کتابي درست و با اداي درست کلمات ايفاي نقش مي کردند. ‏
‏<‏strong‏>آقاي تاييدي رغبتتان بيشتر به کدام يک از هزار زبان هنر تئاتر بود؟<‏‎/strong‏>‏من اصل را دوست مي دارم و برايم مهم فعاليت در دل ماجرا است و نه چيز ديگر. گاه با خودم فکر مي کنم ‏که بيشتر به عنوان مخاطب نشيني با خودم تمرين کنم و اصولا سعي کنم که تماشاگر خوبي باشم چون اعتقاد ‏دارم که اين بهترين قسمت کمک به ارتقاي تئاتر در يک کشور است. ‏
‏<‏strong‏>شما دردوبله هم فعاليت داشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏بله. مدتها در دوبله به اتفاق پرويز بهرام کارهايي را انجام داديم. درفيلم "ويرجينيا ولف"حرف زدم. ‏




مصاحبه با حسين کياني:‏‏<‏strong‏>بي توجهي نويسندگان به تئاتر<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>اساسا نظر شما درمورد مقوله ادبيات نمايشي و موقعيتي كه هم اكنون در فضاي تئاتري ما براي ‏آن به وجود آمده است چيست؟<‏‎/strong‏>‏بارها اتفاق افتاده كه از هر تريبونيكه به دست آورده ام ضرورت توجه به اين مقوله را به همه آشنايان و دست ‏اندكاران مقوله فرهنگي گوشزد كرده ام. اينكه روند وضعيت ادبيات نمايشي به چه شكلي است و واقعا بستر ‏سازي آن در ميان ايرانيان چه وقتي اتفاق افتاده و به كدام راه درست يا غلط مي رود دغدغه من به عنوان يك ‏تئاتري است. در اغلب نمايش هايم به اين مقوله به صورت مستقيمك وئغير مستقيم اشاره داشته ام وبه شدت ‏احساس خطر مي كنم. ‏
‏<‏strong‏>به نظرتان اين مقوله بيشتر از همه متوجه خود نويسندگان و دست اندركاران تئاتري ‏نيست؟<‏‎/strong‏>‏البته. يك بخشي ازآن به جامعه و عوام و تاثيرگذاري هاي آنان مربوط است اما بيشتر اوقات بي توجهي ‏نويسندگان به عنصري مهم به نام تئاتر است كه همه را مهجورمي سازد. نويسندگان و شاعران و بزرگان خود ‏كمترين توجه را به تئاتر نشان مي دهند. البته اين موضع از قديم الايام بوده كه متاسفانه به شكل كاملا قبيحي به ‏دوران معاصر هم سرايت كرده است. ‏
‏<‏strong‏>عمده مشكلات نويسندگان ما د رتئاتر كمبود سو‍‍ژه و نياز به طرح مختلف نمايش است. اين مهم ‏براي شما چگونه حل شده كه اغلب نمايشنامه هايي كه كارگرداني م يكنيد را به قلم خود نوشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏اين كه شما يا بقيه عنوان مي كنند فقط و فقط يك بهانه است و چيزي به غير از اين هم نيست. مگر مي شود ‏شما درجامعه و شهري چند ميليوني با اين همه هنجار و ناهنجاري زندگي كنيد و به راحتي بگوييد كه سوژه يا ‏طرح ندارم. اينها به نظرم تنبلي است و فقط كافي است كه سر بچرخانيد و موضوعات را ببينيد. تئاتر ‏دشوارترين بخش ادبيات است و كار كردن درآن نيروي منسجم تري مي خواهد. بايد دراين كار كاملا باهوش ‏بود. اگر هنرمندبه مسائل اطرافش بي تفاوت باشد مهم ترين قسمت كاري يعني هوش تاريخي اش را ناديده ‏گرفته. ‏
‏<‏strong‏>فكر اصلي نگارش اين نمايشنامه چگونه رخ داد؟<‏‎/strong‏>‏اول بار با مطالعه جلد سوم تاريخ تئاتر ايران نوشته جمشيد ملك پور طرح اصلي به ذهن من خطور پيدا كرد. ‏در آن كتاب و اين فصل يكه گفتم مبحثي در رابطه با نمايشنامه نويسان زن بيان شده كه برايم جالب بود. ‏
‏<‏strong‏>به نظر مي ايد به نمايش هاي تاريخي علاقه خاصي داريد؟<‏‎/strong‏>‏نمي توان به همين صراحت گفت. من به عنوان نويسنده و كارگردان به اغلب ژانرهاي نمايشي علاقمندم. ‏درواقع فكر و ايده اصل يبيشتر چنين فضاهايي را مي طلبد. اگر فرصتي براي فضاسازي متفاوت تري نسبت ‏به ديگرآثارم به وجود بيايد حتما ازآن استفاده مي كنم. ‏
‏<‏strong‏>مدحت تهراني، محبوبه ناهيد و ملکه خانم رهدل و اختر معدلي، اسامي زناني كه در نمايشتان ‏وجود دارند چه قدر مستند هستند؟<‏‎/strong‏>‏به جز خلاصه داستان ها و اسامي اشان هيچ سنديتي ندارند واتفاقات اينها همه زائيده تخيل من به عنوان ‏نويسنده هستند. يعني زناني به اين نام بوده اند ونمايشنامه هايي را هم نوشته اند ولي در نمايش خودم فقط از ‏اسامي و بيوگرافي مختصر آنها استفاده كرده ام. ‏
‏<‏strong‏>مبارزه سياسي عوامل حكومت يبا فرهنگ و هنر در اين نماي شمصداق روزهايي است كه در ‏دوران معاصر ما هم پيش آمده است. آيا اين نوع برداشت در همان ابتدا مورد نظر شما بوده ‏است؟<‏‎/strong‏>‏به هرحال هر كسي كه در زمينه فرهنگ و هنر فعاليت هايي دارد بايد در مورد اتفاقات عكس العمل هايي ‏داشته باشد. گاهي اين عكس العمل ها شخصي مي شود و گاهي هم گسترش مي يابد. من نمي توانم به شما ‏بگويم كه اين اتفاقات مربوط به چه دوره خاصي است ول يحتما تاثيراتي در من داشته كه چنين برداشت هايي ‏به وجود مي آيد. ‏



























نمايش روز♦ تئاتر ايران
مردي که لب نداشت داستاني متفاوت خود را در تالار مولوي تهران براي تما شا گران باز مي گويد.‏
‎‎نگاه تجريدي به خوشبختي‎‎
حميد پور آذري امسال دو تجربه متفاوت را در عرصه نمايش انجام داد. اولين کار تئاتري بود بر اساس متن ‏غولتشن ها نوشته گولدوني که بسيار هم مورد توجه مخاطبين قرار گرفت. اما نمايش بعدي يعني حسين قلي، ‏مردي که لب نداشت داستاني متفاوت داشت و در تالار مولوي روي صحنه رفت. اين اثر به دليل نوع متن و ‏شيوه استفاده از بازيگران در حيطه نمايش هاي تجربي جاي مي گرفت.‏
کارگردان و طراح صحنه : حميد پور آذري. نويسنده : نشمينه نوروزي، امير سهرابي. موسيقي: آرش ‏عزيزي، آيدين شفايي، عنايت خادم‌ بشيري و امير سهرابي. بازيگران: ذبيح محمدي، ناديا پرواني، فروزان ‏پرواني، ايمل کريمي، نثار ظريفي، آمنه نوري، اميد فقيري و پيام پرواني.‏
خلاصه داستان: اين نمايش روايت داستان حسين قلي است که براي خنديدن به دنبال لب مي‌گردد و در مسير ‏اين جست‌وجو با گل شازده کوچولو، چاه، ماه، بوداي باميان و دريا برخورد مي‌کند و...‏
حميد پور آذري در نمايش حسين قلي، مردي که لب نداشت دست به تجربه جالبي زده است. او در اين اثر ‏يکسره از بازيگراني سود جسته که از مهاجرين افغاني هستند. حسين قلي شخصيت اصلي نمايش در جست و ‏جوي خوشبختي است و به اين ترتيب پيوندي دو سويه ميان بيرون و جهان داخل متن پديد مي آيد. اين نمايش ‏بر اساس متني منظوم از احمد شاملو به رشته تحرير در آمده است.‏
اين کارگردان در نيمه ابتدايي سال نمايش غولتشن ها را روي صحنه برد که بر اساس نوعي کمديا دلارته بود ‏و توانست به واسطه زبان طنزي که داشت تماشاگران بسياري را هم به سوي خود جلب کند. اما دومين نمايش ‏پور آذري سويه اي تجربي و شخصي به خود مي گيرد و از اين سو در تالاري دانشجويي مولوي روي صحنه ‏مي رود.‏
نوجوانان و جوانان بازيگران اين نمايش هيچيک بازيگر حرفه اي نيستند و کارگردان آنها را از مراکز ‏مختلفي براي حضور در اين کار گردهم آورده است. شخصيت هايي که به نوعي آسيب پذير هستند و مخاطب ‏از آنها سابقه اي ذهني دارد. بنابراين پيش از اينکه نمايش آغاز شود تماشاگر با دانستن اين نکته بخشي از ‏جهان متن را در ذهن خود پديد مي آورد و به قولي نمايش روي صحنه امتداد داستاني به شمار مي آيد که پيش ‏تر در ذهن مخاطب شروع شده است.‏
پور آذري در نمايش حسين قلي... به داستاني به ظاهر انتزاعي مي پردازد. عناصر و نشانه هاي نمايشي در ‏اين راستا او را ياري مي کنند تا کليتي را در ذهن مخاطب نقش بزند و بعد آرام آرام از سوي اين کليت به ‏جزئيات برسد. روايتي که کارگردان آن را براي نمايش خود برگزيده بر اساس نوعي فضاي غير واقعي شکل ‏مي گيرد. دغدغه حسين قلي بسيار دروني و از جنس معني است. يعني چندان ملموس به نظر نمي رسد. ‏بنابراين کارگردان زمان زيادي نداشته تا اين داستان عجيب را براي بيننده اش عيني کند و او را در طول ‏نمايش با خود همراه سازد. حسين قلي مردي است که بسيار کار مي کند و لبي ندارد تا به کمک آن بخندد. او ‏وادي به وادي مسيري را طي مي کند تا بتواند خوشبختي از دست رفته اش را دوباره بيابد. ‏
تنهايي اين شخصيت از جنس انسان مدرن و منزوي امروزبه شمار مي آيد که کارگردان سعي کرده در هر ‏لحظه از نمايش به آن بپردازد. روايت در متن هايي اينچنين که به معني استوارند تا ذات مشکلاتي را به ‏خودب خود به همراه مي آورد. اول اينکه نمايش به سمت نوعي شاعرانگي سوق پيدا مي کند و تفکيک دنياي ‏روايت از اين شاعرانگي در ابتدا کمي دشوار مي نمايد زيرا زمينه هاي هر يک براي پرداخت متفاوت است. ‏در همين راستا پور آذري براي گريز از اين مسئله به سمت تمرکز بر حرکت هاي نمايشي پيش مي رود. به ‏گفته اي ديگر لحظات نمايش به مدد جنس ميزانسن ها و نوع بازي سازي ها بيش از اينکه در طول حرکت کند ‏در عرض پيش مي رود. کارگردان در سفر اديسه وار حسين قلي دائم مکث مي کند و فضاي تفکر پيرامون ‏موقعيت شخصيت را همانجا در صحنه براي تماشاگر پديد مي آورد. ‏
نوع چينش ميزانسن ها در صحنه نيز به گونه اي است که در نهايت حرکتي واحد را به مخاطب القا مي کند ‏گويي حسين قلي دائم دور خود مي چرخد و او براي يافتن خوشبختي گمشده اش نه در جهان که بايد درون ‏خود را جست و جو نمايد. ايستگاه هايي هم که او در آنها متوقف مي شود در همين راستا در متن تعبيه شده ‏اند.‏
داستان در بخش هايي با شعر همراه مي شود. در اين قسمت ها پور آذري توانسته با زيرکي از دام فاصله ‏گذاري بگذرد. يعني تماشاگر با شنيدن اين اشعار از جهان متن جدا نمي افتد بلکه بيشتر با آن همراه مي شود و ‏جالب اينجا که مخاطب زماني بيشتر احساس کسالت مي کند و ريتم نمايش دستخوش سکون مي شود که ‏ديالوگ ها به سمت صحبت هاي محاوره اي معمول پيش مي رود.‏
بازيگران نيز که عمدتا براي نخست روي صحنه مي روند توانسته اند آنچنان که بايد به نقش ها نزديک شوند. ‏شيوه گويش آنها در نگاه نخستين دنيايي بيگانه را پديد مي آورند که از اطراف ما جداست. نوعي حس غربت ‏از ابتدا لحن کار را فرا مي گيرد که در القاي حس نهايي بسيار موثر است.‏
















بدرود♦ سينماي جهان


‏پل نيومن اسطوره اي ديگر نيست. اما فيلم هايش هميشه هست. او رادر بهترين فيلم هايش دوره مي کنيم...‏
به بهانه درگذشت پل نيومن‎‎مرد تنهاي سينما‎‎
براي بسياري از تماشاگران سينما در طول چهار دهه پنجاه، شصت ،هفتاد و هشتاد، سينما علاوه بر کارگردانهاي ‏مولف و بزرگ با بازيگران درخشان و اسطوره اي چون پل نيومن معنا مي يافت.‏
پل نيومن که براي بسياري از نسل هاي قديمي تر علاقمندان سينما در ايران با فيلم هاي محبوبي چون گربه روي ‏شيرواني داغ، تيرانداز چپ دست، جايزه، بوچ کسيدي و ساندنس کيد، نيش و رنگ پول بدل به شمايلي از سينماي ‏آمريکا شده بود، بيست و ششم سپتامبر در سن 83 سالگي درگذشت.‏
به همين مناسبت ضمن نگاهي به چند فيلم مطرح وي، سالشمار زندگي و چند جمله قصار وي را مرور مي کنيم
‎‎

تيرانداز چپ دست‎‎
آرتور پن با اين فيلم (1958) پل نيومن را تا حد يک سوپر استار ارتقاء داد، فيلمي که سرآغاز تازه اي براي ‏وسترن به شمار مي رود.‏
پل نيومن در اين فيلم در نقش بيلي د کيد کابويي که براي انتقام به مصاف گاوچرانها مي رود ظاهر شد که به وي ‏فرصت بي نظيري براي يکه تازي داد.‏
بازي دروني او در اين فيلم سبب شد تا توجه بسياري از کارگردانها و تهيه کنندگان به وي جلب شود، پل نيومن در ‏تيرانداز چپ دست در سالهاي ابتدايي دهه شصت به نمادي از فرهنگ پاپ آمريکايي بدل شد که دل به افسانه هاي ‏خود بسته است.‏
‎‎


گربه روي شيرواني داغ‏‎‎
در فيلم بعدي نيومن در کنار ريچارد بروکز براساس فيلمنامه اي از تنسي ويليامز و برابر اليزابت تايلور قرار ‏گرفت، فيلمي که هنوز پس از چند دهه بازي منحصر به فرد نيومن در آن يکي از نقاط قوت اصلي آن است.‏
گربه روي شيرواني داغ که يکي از فيلم هاي محبوب تاريخ سينما به شمار مي رود، کاراکتر نيومن را در قالب ‏مرد تنهاي، خونسرد و درون گرا را بيشتر شکل داد.‏
نيومن در اين فيلم در نقش مردي ظاهر مي شود که به همسرش بي اعتماد است و او را به خاطر خودکشي دوستش ‏پس از شکست در مسابقه بيس بال مقصر مي داند.‏
نيومن براي اين فيلم براي نخستين بار نامزد اسکار شد و اگرچه به آن دست نيافت ولي فروش فوق العاده فيلم اين ‏ناکامي را جبران کرد.‏
‎‎


بوچ کسيدي و ساندنس کيد‎‎
پس از بازي در فيلم هاي موفقي چون اکسدوس و هاد، با رابرت ردفورد در فيلم بوچ کسيدي و ساندنس کيد ‏‏(1969) همبازي شد تا بار ديگر يکي ديگر از افسانه هاي وسترن را به روي پرده سينما بياورد.‏
وي در اين فيلم در نقش بوچ کسيدي سارقي ظاهر مي شود که با همراهي سارق مشهور ديگري از چنگ تعيقب ‏کنندگان خود به بوليوي مي گريزند اما پس از چند سرقت سرانجام در محاصره ارتش قرار مي گيرند و درحالي ‏که از پناهگاه خود خارج مي شوند هدف تيراندازي دهها نفر قرار مي گيرند.‏
فيلم تقريبا همه جايزه هاي اصلي اسکار جز بازيگري را ربود و اين شوربختي بار ديگر دامنگير نيومن شد. با اين ‏همه ردفورد در اين فيلم خوش درخشيد و سالها بعد نام جشنواره فيلم خود را به افتخار نقشي که سرانجام نصيب او ‏شد ساندنس گذارد.‏
‎‎


نيش‎‎
جرج روي هيل در سال 1973، نقش اصلي نيش را براي نيومن پس از موفقيت بي نظير بوچ کسيدي و ساندنس ‏کيد، در نظر گرفت.‏
نيومن در اين فيلم بارديگر با جرج روي هيل کار مي کند و با رابرت رد فورد همبازي ست. نيش داستان ‏کلاهبرداري زيرکانه اي است که همچنان مديون فيلمنامه خوب ديويد وارد براي کشش و جذابيت خود است.‏
اين فيلم نيز جوايز اصلي سال از جمله کارگرداني و بهترين فيلم را از آن خود کرد ولي بخت نيومن براي دريافت ‏اسکار همچنان بسته ماند.‏
‎‎


رنگ پول‎‎
مارتين اسکورسيزي يازده سال بعد با فيلم رنگ پول، پس از سه دهه، جايزه اسکار را براي نيومن به ارمغان ‏آورد.‏
نيومن در اين باره بعدها گفت: دريافت جايزه اسکار مانند آن است که شما هشتاد سال به دنبال تور کردن زن ‏زيبايي باشيد و سرانجام او دلش به رحم بيايد و به شما روي خوش نشان بدهد ولي ديگر رمقي براي شما باقي ‏نمانده باشد.‏
‎‎

سالشمار زندگي نيومن:‏‎ ‎
‏26 ژانويه 1925 تولد در شهرکي در اوهايو‏1954 فارغ التحصيلي در رشته درام از دانشگاه يل‏1955 پس از بازي در چند فيلم در نمايش تلويزيوني زنده و رنگي شهرک ما همبازي فرانک سيناترا و اوا مري ‏سينت مي شود‏‏1958 جايزه بهترين بازيگري جشنواره کن براي فيلم تابستان داغ طولاني‏1968 از کانديداي دمکرات ها در برابر نيکسون حمايت مي کند‏‏1968 اولين فيلم خود راشل راشل را کارگرداني مي کند‏‏1978 مرگ پسرش در اثر مصرف مواد مخدر، نيومن مرکزي براي پيشگيري از اعتياد به نام پسرش تاسيس ‏کرد‏1982 راه اندازي شرکت توليد مواد غذايي که بخشي از درآمدش صرف امور خيريه مي شد‏‏1986 جايزه اسکار افتخاري به خاطر نقش هاي ماندگارش در سينمامي 2007 اعلام بازنشستگي
‎‎


جملات قصار‎‎
‏- من همواره از شيوه ابراز احساسات در بازيگري هراسان بوده ام، بازيگري مانند آن است که شلوارتان را پايين ‏بکشيد و لخت ظاهر شويد.‏
‏- من در باره ازدواجم نمي خواهم پرحرفي کنم ولي يک چيز برايم روشن است: من توي خانه استيک دارم چرا ‏دنبال همبرگر بيرون خانه بگردم!‏
‏- بهترين نامه اي که من در تمام عمرم دريافت کردم از خانمي بود که نوشته بود يک فکري براي بطري سوس ‏سالاد موسسه مواد غذايي تان بکنيد چون بدرد عشق بازي من و دوست پسرم نمي خورد و همه سوس را فوري ‏خالي مي کند.‏
‏- وقتي پشت يک ميز قمار نشسته باشيد و حواس خود را جمع کرده ايد تا بازنده را بيابيد خبر نداريد که بازنده ‏اصلي خودتان هستيد.‏
‏- من ميخواهم تصور کنم مردي بوده ام که تلاش کرده ام بخشي از دورانم باشم، تلاش کرده ام تا مردم با يکديگر ‏ارتباط برقرار کنند و براي خودش شايستگي دست و پا کند و خود را شايسته بشر بودن بداند کسي که از خود ‏راضي و يا بي مسئوليت نبوده است.‏



























پرونده روز♦ 3 زن

‏قبل از اينکه اين فيلم را بسازم بيش از گذشته، نگران ايران شدم. حس مي‌کردم با اتفاقاتي که در حال وقوع است، روزي ‏نرسد که از ايران فقط يک مرکزيت باقي بماند و همه چيز از دست برود. بعد به اين فکر افتادم که چه مي شود کرد و چه ‏فيلمي مي‌توان ساخت که ملت نگران اين کشور باشند؟

حر فهاي منيژه حکمت کارگردان فيلم "سه زن"‏‎‎داستان سه نسل‎‎
منيژه حکمت در سال 1341 در تهران به دنيا آمد و از سال 1356 فعاليت خود را در سينماي آزاد و سينماي جوان اراک ‏آغاز کرد. سپس در سال 1359 در دو فيلم با سمت منشي صحنه حضور يافت و در بيست و پنج فيلم با سمت دستيار اول ‏کارگردان و برنامه ريز تا 1377 فعال بود. آنگاه از سال 1377 در سمت مدير توليد و تهيه کننده در چند فيلم سينمايي ‏حضور يافت. حکمت کارگردان و تهيه کننده چهار فيلم مستند به نام هاي "من، اتاقم و دوستانم"، "ايران تشکل هاي ‏غيردولتي"، "پگاه يک دختر ايراني" و "زنان از خانه بيرون مي آيند" است.‏
‏"زندان زنان" نخستين فيلم بلند منيژه حکمت در سمت کارگردان بود که مخاطبان بسياري را جذب کرد و هم اکنون دومين ‏فيلم سينمايي خود با نام "سه زن" را بر روي پرده ي نقره اي دارد.به بهانه ي اکران "سه زن" او به گفتگو نشستيم.‏
‏<‏strong‏>"سه زن" چرا ساخته شد؟ انگيزه از ساختن "سه زن" چه بود و چرا نام "سه زن" را براي اين فيلم انتخاب ‏کرديد؟<‏‎/strong‏>‏قبل از اينکه اين فيلم را بسازم بيش از گذشته، نگران ايران شدم. حس مي‌کردم با اتفاقاتي که در حال وقوع است، روزي ‏نرسد که از ايران فقط يک مرکزيت باقي بماند و همه چيز از دست برود. بعد به اين فکر افتادم که چه مي شود کرد و چه ‏فيلمي مي‌توان ساخت که ملت نگران اين کشور باشند؟ مردم بتوانند يکديگر را پيدا کنند. در طرح اوليه به اين رسيديم که با ‏يک جوان عکاس شروع کنيم که در اين سرزمين مي‌گردد. آرام آرام پيش مي‌رفتيم که خانم نغمه ثميني به ما پيوستند. آقاي ‏عياري و آقاي خرقه‌پوش هم بودند. رسيديم به سه نسل. در حال حاضر شرايط اين سه نسل در ايران چطور است؟ هميشه ‏قصه‌ي سه نسل جذاب است. مادربزرگ، مادر و دختر. حالا مواردي که ما در ذهنمان داشتيم و مي‌خواستيم تصوير کنيم ‏يک به يک نوشتيم. اولين و اصلي‌ترين موضوع نبود حافظه‌ي تاريخي بود. به خصوص در مورد نسل ما. نسل پرتجربه‌اي ‏که حافظه‌ي تاريخي ندارد. نسل جوان چگونه است؟ تحقيقات مفصلي راجع به نسل جوان انجام داديم و همينطور در مورد ‏نسل گذشته. نسل گذشته که با اينکه پير شده، با اينکه آلزايمر دارد، با اينکه فراموشي دارد اما هنوز چيزهايي را هم به ياد ‏دارد چون از سال‌هاي دور مي‌آيد. ما تمام اين‌ها را کنار هم چيديم و فيلمنامه‌ي "سه زن" نوشته شد. سخت بود. ما سه نسل ‏را تقريباً کنار يکديگر نمي‌ديديم. درآوردن اين پيوند به شکل درام خيلي مشکل بود. در خصوص ايران، مرکزيت ايران را ‏گرفتيم و نماد آن بخش هويت فرهنگي و قدمت اين تاريخ، فرش شد. به هر حال خيلي چيزها در فرش ايراني مستتر است. ‏خيلي چيزها درونش وجود دارد. زيبايي‌هاي خاص خودش را دارد و با زندگي ايراني عجين است. فرش را زير پا ‏مي‌اندازند و تمام زندگي مردم روي اين فرش مي‌گذرد. مي‌توان گفت فرش کاملاً در تار و پود زندگي ايراني بافته شده و ‏حضور دارد. حضور دکوراتيو ندارد، نوعي حضور خاص در زندگي دارد. چون سه نسل هم در دل قصه آمد ما به اين ‏نتيجه رسيديم که اسم فيلم را "سه زن" بگذاريم.‏
‎‎فيلمبرداري اين فيلم چه مدت زماني طول کشيد و چرا "سه زن" با اين همه تأخير به مرحله‌ي اکران رسيد. ‏مشکل اين فيلم براي دريافت مجوز چه بود؟‏‎ ‎‏ فيلمبرداري اين فيلم، سخت بود. ما مي‌خواستيم متروپليس تهران را نشان دهيم. در سطح شهر و جاهاي شلوغ کار ‏مي‌کرديم. دوربين روي دست با بازيگراني که به هر حال کاملاً شناخته شده بودند مثل خانم نيکي کريمي. طبيعتاً اين کار ‏مشکلات خاص خودش را داشت. کار خياباني بود. ما يک مکان نداريم که دو بار به آنجا رفته‌باشيم، همه يک بار اتفاق ‏مي‌افتاد، تعدد لوکيشن داشتيم و روستاها را بايد پيدا مي‌کرديم. جاده‌ها را بايد پيدا مي‌کرديم. اين تعدد لوکيشن، مدت زمان ‏فيلمبرداري ما را بالا برد که با برنامه‌ريزي مصطفي احمدي، ما حدود دو ماه و نيم فيلمبرداري داشتيم و چرا تأخير در ‏اکران؟! به دليل ايراداتي که ارشاد به فيلم گرفته‌بود. ما اين فيلم را قبل از فستيوال برلين به وزارت ارشاد ارائه داديم. حدود ‏يک سال و نيم پيش. اما جوابي نمي‌گرفتيم تا اينکه فيلم براي برلين انتخاب شد. در آن مقطع ما مجوز برلين را گرفتيم. فيلم ‏در برلين حضور داشت و بعد فستيوال‌هاي ديگر و بالأخره حدود دو ماه پيش توانستيم پروانه نمايش اين فيلم را بگيريم.‏
‏<‏strong‏>چند دقيقه از فيلم در اصلاحيه‌هاي وزارت ارشاد حذف شد؟<‏‎/strong‏>‏فکر مي‌کنم حدود سه و نيم دقيقه.‏
‏<‏strong‏>فيلمنامه‌ي "سه زن" را سه نفر نوشتند. شما، خانم ثميني و آقاي عياري.<‏‎/strong‏>‏نه، اول خانم ثميني که به عنوان مدير فيلمنامه‌نويسي اين پروژه بودند و بعد آقاي عياري و من. آقاي خرقه‌پوش هم بودند که ‏به خصوص بخش‌هاي مربوط به نسل جوان به کمک ايشان نوشته شد.‏
‏<‏strong‏>رسيدن به اين هماهنگي در نگارش فيلمنامه چطور اتفاق افتاد؟<‏‎/strong‏>‏ما در جلسات متعدد مطالب را مي‌آورديم و مطرح مي‌کرديم. ساعت ها بحث مي کرديم. خانم ثميني قصه را کامل مي‌کردند ‏و نقطه نظرات ما را در فيلم مي‌گنجاندند و بستر را مي‌ساختند. جلسات متعددي شکل گرفت و فيلمنامه نوشته شد.‏
‏<‏strong‏>ما در "سه زن" سه نسل را مي‌بينيم، که هيچ کدام زبان يکديگر را نمي‌فهمند و اصلاً ارتباطي بينشان شکل ‏نمي‌گيرد. دليل اين موضوع چيست؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد، اين داستان مختص به ايران نيست. اين مربوط به فاصله‌ي نسل‌هاست. ولي در ايران برمي‌گردد به مسائل اجتماعي، ‏سياسي، اقتصادي و دوران‌هايي که بر اين سه نسل گذشته‌است. متأسفانه اين فاصله بين سه نسل در ايران خيلي زياد شده و ‏نگراني براي ايران هم به خاطر اين فاصله خيلي زياد است که به هر حال هر کدام از اين سه نسل ايده‌آل‌هاي خودشان را ‏دارند، نگاه خودشان را به پيرامونشان و به زندگي‌شان دارند و اين فاصله است که اگر مراقبت نکنيم در آينده دچار مشکل ‏مي‌شويم.‏
‏<‏strong‏>چطور مي‌توان اين فاصله را از بين برد؟<‏‎/strong‏>‏واقعيت اين است که ما آنقدر جامعه‌شناس، روانشناس و مردم‌شناس در اين مملکت داريم که بنشينند و اين مسأله را ‏کارشناسي و آسيب‌شناسي کنند. ولي مهم‌ترين مسأله مربوط به نسل ماست که مينو (نيکي کريمي) اين نقش را بازي مي‌کند. ‏نسل آرمانخواه و پرتجربه‌اي که توقع زياد دارد و شايد خودش را هم گناهکار مي‌داند و مدام به نسل جوان تحکم مي‌کند. ما ‏اجازه نداريم به نسل جوان تحکم کنيم. من فکر مي‌کنم نسل جوان ايران کاملاً مي‌داند دارد چه کار مي‌کند. اين فاصله به ‏خاطر اين تحکم ما و آرمانخواهي ماست، يا اين حرفايي که نسل جوان، بي‌هويت است، نسل جوان انديشه ندارد. اصلاً ‏اينگونه نيست. نسل جوان بيست تا سي ساله در ساختار ايران امروز و با توجه به تجربه‌هاي ما به نظر من درست گام ‏برداشته ولي نسل ما اين را قبول ندارد. نسل ما مدام در حال حکم کردن به نسل جوان است. البته نسل ما با گذشته‌اش هم ‏ارتباط ندارد. اگر نسل ما حافظه‌ي تاريخي داشت خيلي اتفاقات بهتري براي اين مملکت مي‌افتاد. نسل ما به خاطر تجربه‌ي ‏زياد و خاص اين نسل، به خاطر اينکه دوران‌هاي مختلف را ديده که براي کمتر نسلي اين اتفاق مي‌افتد که دخيل اين ‏دوران‌ها باشد، مثلاً انقلاب، جنگ، اصلاحات، الآن محاصره اقتصادي و.... نسل گذشته دارد دوران کهولتش را طي مي‌کند ‏و نسل جوان هم نگاه رو به آينده دارد. نسل ما چون اين تجربه‌ها را دارد، بيشتر مدعي است ولي من فکر مي‌کنم اين ‏ادعايمان زياد درست نيست.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما نسل جوان ايران مي‌تواند اين مسيري که مشغول طي کردن آن است به مقصد برساند و اساساً فکر ‏مي‌کنيد اين نسل جوان به دنبال چيست؟<‏‎/strong‏>‏ما بايد ببينيم چي مي‌خواهيم. اين نسل جوان آيا بايد آرمانخواه باشد؟ آيا بايد انقلابي باشد؟ آيا بايد با يک ديد بسته نگاه کند يا ‏نگاه زاويه‌دار داشته‌باشد که تمام پيرامونش را ببيند؟ به نظر من نسل جوان ما اين نگاه گسترده را شديداً دارد، خودش هم ‏مي‌داند دارد چه کار مي‌کند و اصلاً قائل به رفتارهاي ما نيست. به همين خاطر ما مي‌بينيم در رفتارهاي اجتماعي که دارد، ‏برخوردهاي مسالمت‌آميزي را از خود نشان مي‌دهد. در عين اينکه اعتراضش را هم مي‌کند. به همين خاطر من فکر مي‌کنم ‏مي‌داند دارد چه مي‌کند. اين نسل دنياي پيرامونش را مي‌شناسد. عصر ارتباطات از او موجود ديگري ساخته، به اطلاعات ‏آزاد دسترسي دارد که نسل ما نداشت و موارد زياد ديگر که اگر ما از اين نسل تنبلي هم مي‌بينيم آن برمي‌گردد به شرايط ‏امروز جهان و در دسترس بودن اطلاعات به روز. اما به هر حال من معتقدم اين نسل راهش را در آينده به بهترين شکل ‏ممکن انتخاب مي‌کند.‏
‏<‏strong‏>شما از فرش به عنوان يک نماد هويت ياد مي‌کنيد. جايگاه فرش در "سه زن" چيست؟<‏‎/strong‏>‏بله، اگر در تصاوير هم دقت کنيد ما فرش‌هاي نيمه‌بافته‌اي هم داشتيم که امکان تمام شدن نداشته مثل فرش آن دختري که ‏مي‌ميرد. من اعتقادم اين است که در طول تاريخ، هيچ وقت اجازه نداده‌اند فرش‌هاي ما کامل شود. هميشه نيمه‌بافته رها ‏شدند، در مراحل مختلف تاريخ ايران اين را مي‌بينيم. به همين خاطر، فکر مي‌کنم شرايطي که داريم از همان فرش‌هاي ‏نيمه‌بافته نشأت گرفته‌است.‏


<‏strong‏>اين فرش‌ها چرا نيمه بافته مانده؟ چرا نيمه بافته مي‌ماند؟<‏‎/strong‏>‏اين مسأله در دوران‌هاي تاريخي، از حملاتي که به ما شده شکل مي‌گيرد تا حکومت‌هايي که سر کار آمدند و مشکلات ‏عديده‌ي فرهنگي که شرايطي غيرقابل پيش‌بيني براي ايرانيان رقم زده‌است. ما هميشه هر وقت آمده‌ايم به يک شرايط ‏دموکراتيک برسيم اتفاقاتي در اين مملکت افتاده که هيچ وقت نگذاشته آن بستر آزادي و دموکراسي، آن بستر ‏فرهنگ‌سازي، آن بستر نهادينه کردن نهادهاي مدني شکل بگيرد و اين است که فرش‌هاي ما هيچ وقت نمي‌تواند کامل شود.‏
‏<‏strong‏>ما در "سه زن"، بر خلاف خيلي از فيلم‌هايي که با محوريت زنان ساخته مي‌شود اثري از شعارزدگي نمي‌بينيم. ‏اما فکر نمي‌کنيد انتخاب فرش به عنوان يک نماد هويت، فيلم را به سمت شعاري شدن سوق دهد؟<‏‎/strong‏>‏اتفاقاً من فکر مي‌کنم فرش اصلاً شعاري نيست. شما در سکانس‌هاي مختلف فيلم هر جا فرش را مي‌بينيد، بخشي از زندگي ‏آن خانه است. يعني ما اصلاً اين فرش را چيز جدايي نديديم. فرش حضور بسيار چشمگيري دارد، مثل بقيه‌ي چيزهايي که ‏در خانه مي‌بينيم. فقط فرش رنگ دارد، گل دارد و ديده مي‌شود.‏
‏<‏strong‏>اما اينکه مي‌گوييد فرش نماد هويت است، شايد يک مقدار اين تصور شعارزدگي را تقويت کند.<‏‎/strong‏>‏خب، بله. فرش نماد هويت است. اما بستگي به من کارگردان دارد که چطور تصويرش مي‌کنم. مي‌توانستم اين نماد هويت ‏را از زندگي مردم جدا کنم و يا يک جور ديگر به آن بپردازم. ولي شايد اگر من اين حرف‌ها را نمي‌زدم، مخاطب هم اين ‏موضوع را نمي‌فهميد و فقط حس خوبي از فرش مي‌گرفت. اما من اين نماد را کاملاً در زندگي مردم مخلوط کردم.‏
‏<‏strong‏>چرا در پرداخت فيلم انقدر از زبان استعاره کمک گرفتيد؟ ما در همه جاي فيلم چيزهايي مي‌بينيم که مخاطب ‏بسته به هوش خودش مي‌تواند تعبيرات خاص خودش را داشته‌باشد.<‏‎/strong‏>‏بله. هر کسي مي‌تواند برداشت خودش را از "سه زن" داشته‌باشد ولي اين فيلم کاملاًٌ واقعي است. يعني اين اتفاق به همين ‏شکل مي‌تواند براي شما، مادرتان و مادربزرگتان رخ دهد. براي هر سه نسل ديگري هم مي‌تواند اتفاق بيفتد. من نيامده‌ام ‏سمبليک کار کنم و از سنبل استفاده کنم. از واقعيت جامعه گرفتم و پرداخت کردم. يعني هيچ چيز خاصي را از اين زندگي ‏که در جريان است، چه در مورد نسل جوان و چه گذشته جدا نکردم. يک قصه‌ي رئال را تعريف کردم، که هر کس ‏مي‌تواند برداشت خودش را داشته‌باشد. هر کس مي‌تواند بگويد اين استعاره است يا اين سنبل است و... ولي در يک زندگي ‏کاملاً معمولي تعريف مي‌شود و اگر ما خوب ببينيم اين چيزها در زندگي معمولي همه‌ي ما هست. فقط بايد کمي دقت کنيم.‏
‏<‏strong‏>همانطور که خود شما هم اشاره کرديد، تعدد لوکيشن داشتيد. به خصوص در قسمتي از فيلم که در شهر اتفاق ‏مي‌افتد شما شلوغي تهران را کاملاً نشان داديد و اين خيلي به حس مخاطب کمک مي‌کند. يک مقدار از سختي‌هاي کار ‏بگوييد؟<‏‎/strong‏>‏يکي از شانس‌هاي من اين بود که يک تيم خيلي خوب داشتم و مجموعه‌ي تيمم درجه يک بودند. يعني اگر چنين تيمي را ‏نداشتم به اين شکل کار کردن در شهر تهران اصلاً امکان نداشت. ما از قبل هماهنگي‌هايمان را انجام داديم. براي گرفتن ‏اين پلان‌ها حتي جاي دوربين‌هايمان را در خيابان‌هاي شلوغ پيدا کرديم و آمادگي کامل تيمي به وجود آورديم که اين کارها ‏توانست اين اتفاق را حتي براي ما خيلي پيش پا افتاده کند. چون ما بازيگرانمان در بطن مردم حرکت مي‌کردند. چيزي که ‏به خاطر سختي‌هايش، ما الآن در فيلم‌هاي ايراني نمي‌بينيم. ما اصلاً از فيلمرو استفاده نکرديم. کارمان در خيابان‌هاي شلوغ ‏مثل شوش، مولوي، عباس‌آباد و... بود. همه‌ي اين جاها بوديم. اين کار فقط مديون يک تيم منسجم است وگرنه شما فيلم‌هاي ‏سينمايي الآن را ببينيد. يا در آپارتمان است يا فيلمرو در اتوبان. شما ديگر از بافت شهر تهران در سال 87-1386 هيچ ‏اثري نمي‌بينيد. به خاطر سختي کار است ولي من مي‌خواستم اين متروپليس را نشان بدهم. يعني اصلاً نيتم اين بود و ‏مي‌خواستم اين کار را با وجود تمام سختي‌هايش بکنم.‏
‏<‏strong‏>"سه زن" در جشنواره فيلم فجر امسال شرکت داده نشد، دليلش چه بود و چرا فستيوال برلين را ترجيح ‏داديد؟<‏‎/strong‏>‏بله. به علت اين که تعداد زيادي از فيلم‌ها توقيف شده‌بود و در اعتراض به رفتار هيأت انتخاب فيلم‌هاي سينمايي، فيلم را به ‏جشنواره فجر ندادم و در فستيوال فيلم برلين شرکت کرديم.‏
‏<‏strong‏>"سه زن" در چه فستيوال‌هايي شرکت کرد و به چه فستيوال‌هايي دعوت شده‌ است؟<‏‎/strong‏>‏جشنواره فيلم برلين بود، بعد از آن هنگ کنگ، زنان سئول، ادينبورگ، بلژيک، آفريقاي جنوبي، ملبورن استراليا، مريسبان ‏استراليا، اسکندريه، ونکوور، هاوايي، شيکاگو، دمشق، لوس آنجلس، بستون.‏
در اين دو ماه هم کلکته، اميين فرانسه، لهستان، استکهلم، فلورانس و بوستون. "سه زن" تا آبان هم در بقيه‌ي اين فستيوال‌ها ‏حضور دارد.‏
‏<‏strong‏>استقبال از "سه زن" در فستيوال‌هاي جهاني چطور بود؟<‏‎/strong‏>‏به غير از برلين متأسفانه بقيه‌ي فستيوال‌ها را به اين علت که درگير ساخت "لالايي" بودم نتوانستم بروم اما برلين را که ‏بود، خيلي خوب بود. يعني چهار روز اول بليت ما تمام شده بود، سالن‌ها پر بود و استقبال خيلي خوبي از فيلم شد.‏
‏<‏strong‏>بعد از فيلم "زندان زنان" تقريباً هفت سال طول کشيد تا سه زن ساخته شود و به مرحله‌ي اکران برسد. اين هفت ‏سال شما چه کار مي‌کرديد و چرا انقدر فاصله بين اکران دو فيلم؟<‏‎/strong‏>‏بعد از "زندان زنان"، تقريباً چهار سال اجازه‌ي کار به من نمي‌دادند. در نتيجه من شرايط اجتماعي آن دوران را مستند ‏کردم. دوربين دستم بود و از همه چيز فيلم مي‌گرفتم تا اينکه دولت آقاي احمدي نژاد آمد و ما براي پروانه ساخت دوباره ‏تقاضا داديم، شش ماه من را معطل کردند و بعد از شش ماه گفتند صلاحيت نداري فيلم بسازي که منجر به اين شد من اعلام ‏کنم بروم جلوي وزارت ارشاد سيگار بفروشم و در نهايت پروانه ساخت "سه زن" را به من دادند. وقتي سعي مي‌کني يه ‏جور متفاوت فيلم بسازي طبيعتاً هفت سال هم طول مي‌کشد.‏
‏<‏strong‏>شما در يک مورد سکوت کرديد. سال 84، روبه‌روي دانشگاه تهران، تجمع زنان. دوربيني که از دست رفت. ‏بعد از سه سال يک مقدار راجع به آن توضيح بدهيد.<‏‎/strong‏>‏همانطور که گفتم من از تمام اتفاقات اجتماعي فيلم مي‌گرفتم. البته در اين يک مورد من همراه گروه نبودم، يکي از بچه‌ها ‏رفته‌بود از تجمع اعتراضي جنبش زنان که در مقابل دانشگاه تهران بود فيلم بگيرد که دوربينمان را گرفتند. نفهميديم چه ‏کساني گرفتند و چطوري بردند.‏
‏<‏strong‏>شما يک نگاه کاملاً فرهنگي به فيلمسازي داريد. فيلم‌هايي که مي‌سازيد فيلم‌هاي شريفي هستند. اما چرا به جنبه‌ي ‏سرگرمي فيلم‌ها کمتر توجه مي‌کنيد. اين تعهدي که شما نسبت به کارتان داريد از کجا ناشي مي‌شود؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد، من نمي‌دانم اين سرگرمي يعني چه؟! به هر حال فيلم "زندان زنان" بخش زيادي از مخاطبان را جذب کرد و جزو ‏فيلم‌هاي پر فروش بود. من فکر مي‌کنم در اين مملکت هنوز آنقدر قحط‌الرجال نشده که براي فيلم‌هاي متفاوت کسي نيايد فيلم ‏ببيند. به نظرم بخش زيادي از مردم هستند که مي‌آيند اين فيلم‌ها را ببينند ولي خوراک به آن‌ها داده نمي‌شود. حالا تستش با ‏‏"سه زن" معلوم مي‌شود که آيا قحط‌الرجال شده و همه دنبال سرگرمي‌اند يا اينکه هنر سينما را به عنوان يک هنر متعهد و ‏قابل تفکر قبول دارند. من فکر مي‌کنم داريم، زياد هم داريم. فيلمش را نداشتيم.‏
‏<‏strong‏>اگر "سه زن" نفروشد، آيا شما ديدگاهتان عوض مي‌شود يا همين روندي را که داريد ادامه مي‌دهيد؟<‏‎/strong‏>‏نه، من همين روندي را که دارم ادامه مي‌دهم.‏
‏<‏strong‏>در دو فيلم شما حضور زنان خيلي پررنگ است. آيا در فيلم‌هاي بعدي هم ما اين حضور پررنگ زنان را ‏مي‌بينيم؟<‏‎/strong‏>‏در فيلم جديدم "لالايي" هم که ساختم زنان حضور دارند. نمي‌دانم چرا؟ من واقعاً قائل به جنسيت نيستم ولي هر چقدر فکر ‏مي‌کنم و يک طرح به ذهنم مي‌رسد باز زنان هستند. البته شديداً دغدغه‌ي زنان را دارم و معترضم به هرگونه رفتار ‏تبعيض‌آميز عليه زنان. هر چند به نظرم زنان ما جزو روشنفکرترين، عاقل‌ترين و باسوادترين زنان دنيا هستند. با تمام ‏مشکلات راهشان را پيدا مي‌کنند. مي‌دانند بايد چه بکنند و براي من خيلي قابل تحسين هستند. هر چند که مشکلاتي که بر ‏سر راهشان وجود دارد کم نيست. ولي نمي‌دانم، هر کاري مي‌کنم باز هم حضور زنان پررنگ است.‏
‏<‏strong‏>حرف ديگري هست ؟<‏‎/strong‏>‏اميدوارم مردم فيلم را دوست داشته‌باشند و به دغدغه‌اي که من هنوز همراه خود دارم در مورد اين سرزمين و اين سه نسل، ‏ملت ايران جواب بدهند و بتوانيم يکديگر را پيدا کنيم و خودمان را پيدا کنيم براي ايراني آباد، ايراني سربلند، ايراني با ‏افتخار و در شأن اين ملت.‏






















پرونده روز‎ ‎‏♦ سه زن

‏به مامان گفتم من اگر در اين فيلم بازي کنم در نقشم دخل و تصرف مي‌کنم و بايد دستم را باز بگذاريد تا هر کاري را که فکر ‏مي‌کنم صحيح است انجام دهم..... ‏
نازنين احمدي - آخرين پلان من اين بود که دختر بدون قالي خونين و مالين بر روي زمين افتاده. يعني اين دختر با تمام ‏تلاشي که کرد قالي را از دست داد....‏دو بازيگر فيلم سه زن گفتني زياد دارند.‏
‏1- پگاه آهنگراني‎‎
بروم، ببينم به کجا مي رسم...‏‎ ‎
پگاه آهنگراني متولد سال 1363 است. وي اولين تجربه ي بازيگري اش را در سال 1369 در فيلم " گربه ي آوازخوان" ‏بدست آورد، در سال 1377 با بازي در فيلم "دختري با کفش هاي کتاني" به کارگرداني رسول صدرعاملي توجه بسياري را ‏به خود جلب نمود و جايزه ي بهترين بازيگر زن در جشنواره ي فيلم قاهره را از آن خود کرد. او در سال 80-1379 در ‏اولين تجربه ي کارگرداني مادرش به نام "زندان زنان" در سه نقش متفاوت بازي کرد. پس از آن در فيلم مستند "روزگار ‏ما" ساخته ي رخشان بني اعتماد در خصوص هشتمين دوره ي انتخابات رياست جمهوري حضور يافت. در سال 1382 در ‏فيلم "مکس" بازي کرد و پس از سه سال فاصله ي خودخواسته از بازيگري در سال 1385 در دومين فيلم سينمايي مادرش ‏‏"سه زن" بازي کرد. پگاه پس از بازي در "سه زن" طي دو سال اخير در فيلم هاي "آتش سبز"، "خواب زمستاني"، ‏‏"زادوبوم" و "صداها" بازي کرده است. به بهانه ي اکران فيلم سينمايي "سه زن" مصاحبه اي با پگاه آهنگراني ترتيب داديم.‏
‏<‏strong‏>آنطور که ما شنيده‌ايم نمي‌خواستي بازي در فيلم "سه زن" را قبول کني. خودت در اين رابطه توضيح بده و بگو ‏پيشنهاد بازي در "سه زن" به چه شکل مطرح شد؟<‏‎/strong‏>‏من به همراه نازنين احمدي در دفتر مشغول مونتاژ فيلم خودمان بوديم که مي‌شنيديم مامان قصد ساخت فيلم "سه زن" را ‏دارد. ولي من حدود دو، سه سال بود فيلم بازي نکرده بودم و نمي‌خواستم فيلم بازي کنم. مونتاژ ياد گرفته بودم و فيلم ‏مي‌ساختم. در آن مقطع زماني به نظرم خيلي کارهاي جالب‌تري بود که مي‌شد انجام داد تا اينکه بروم فيلم بازي کنم. وقتي ‏مامان پيشنهاد را مطرح کرد، من واقعاً دلم نمي خواست که در "سه زن" بازي کنم. شايد اصلاً حوصله‌ي بازيگري نداشتم. ‏از طرفي براي خودم هم خيلي جالب نبود که با مادرم کار کنم. تا اينکه مدام مي‌شنيدم که مي‌گفتند پگاه بايد بازي کند. من هم ‏مدام مي‌گفتم نه من بازي نمي‌کنم و روي من حساب نکنيد. عوامل فيلم مي پذيرفتند ولي باز دوباره مي‌شنيدم که مي‌گفتند نه ‏پگاه بايد بازي کند. بعد مامان به دوستانم و ساير عوامل فيلم گفته‌بود که من را براي بازي متقاعد کنند اما من همچنان مي‌گفتم ‏نمي‌خواهم بازي کنم. تا اينکه مسأله‌ي مالي را مطرح کردند و من هم پذيرفتم بازي کنم. يک درصدي اين بود، يک درصدش ‏هم اين بود که به مامان گفتم من اگر در اين فيلم بازي کنم در نقشم دخل و تصرف مي‌کنم و بايد دستم را باز بگذاريد تا هر ‏کاري را که فکر مي‌کنم صحيح است انجام دهم. مامان هم اين را پذيرفت. البته پول که تا حدودي شوخي بود، ولي قسمت مهم ‏قضيه اين بود که شرايطي به وجود آمده‌بود و موقعيتي پيدا شده‌بود که کارهايي را که دوست دارم، انجام دهم. طبيعتاً اين ‏تجربه با کارگردانان ديگر اتفاق نمي‌افتد. کارگردان‌هاي ديگر مادرم نيستند که دستم را باز بگذارند و قبول کنند که هر کاري ‏مي‌خواهم با نقشم بکنم. اتفاقاً اين يک تجربه‌ي خيلي جالب بود. چون خودم هم اصولاً کارگرداني را خيلي دوست دارم و اينجا ‏مي‌توانستم تجربه‌ي هدايت بازيگر که در واقع هدايت خودم بود را تجربه کنم. يعني اينکه بهتر است چطور بازي کنم؟ ‏موقعيت چطور باشد؟ ديالوگ چطور باشد؟ همه چيز به عهده‌ي خودم بود و اين خيلي لذت‌بخش بود. به طور کلي مسأله‌ي ‏اصلي که باعث شد در "سه زن" بازي کنم اين بود که دستم باز بود.‏
‏<‏strong‏>پس اگر کسي غير از مادرت کارگردان اين فيلم بود، معلوم نبود بپذيري يا خير؟<‏‎/strong‏>‏به احتمال 80 درصد قبول نمي‌کردم. نه به خاطر فيلمنامه، اتفاقاً فيلمنامه را خيلي دوست داشتم. به خاطر اينکه در آن دوره ‏اصلاً نمي‌خواستم فيلم بازي کنم.‏
‏<‏strong‏>شما نه به عنوان پگاهي که دختر خانم حکمت است، به‌عنوان کسي که سه نقش متفاوت را در "زندان زنان" کار ‏کردي و به عنوان يک بازيگر که در فيلم‌هاي خانم حکمت بازي کردي، تجربه‌ي کار با خانم حکمت چطور است؟ چه ‏جذابيت‌هايي دارد و از چه چيزهايي در کار با خانم حکمت رنج مي‌بري؟<‏‎/strong‏>‏اصولاً وقتي من به عنوان بازيگر فيلم‌هاي خانم حکمت حرف مي‌زنم قاعدتاً اينطور نيست که بقيه‌‌ي بازيگراني که در ‏فيلم‌هاي ايشان بازي مي‌کنند احساسشان مشابه من باشد و نظرشان راجع به خانم حکمت مانند نظر من باشد. به خاطر اينکه ‏اصلاً شرايط من با آن‌ها فرق مي‌کند. در "سه زن" دست من واقعاً در همه چيز باز بود و قطعاً بازيگران ديگر چنين ‏شرايطي را نداشتند. فقط من چون از ابتدا شرط کرده‌بودم شرايطم با بقيه‌ي بازيگرها فرق داشت و واقعاً از خانم حکمت ‏سپاسگزارم که دستم را باز گذاشت. البته در "زندان زنان" دستم مانند "سه زن" براي دخل و تصرف در نقشم باز نبود ولي ‏باز هم نسبت به بازيگران ديگر بيشتر حق داشتم. در "زندان زنان" فيلمنامه‌ي کاملي داشتيم که همه چيز در آن مشخص بود ‏و فيلم، براساس آن پيش مي‌رفت. ولي در "سه زن"، بخش دختر و پسر جوان در کاشان فيلمنامه‌ي نوشته شده‌ي دقيقي ‏نداشت. در خيلي از مواقع اتفاقات سر صحنه پيش مي‌آمد. به همين خاطر دست ما بيشتر از "زندان زنان" باز بود. ولي يک ‏ويژگي خيلي خوب اين بود که من مي‌توانستم خيلي راحت ايده‌هايم را بدهم.‏
‏<‏strong‏>با کارگردان‌هاي ديگر نمي‌تواني؟<‏‎/strong‏>‏کارگردان‌هاي ديگر واقعاً تا اين حد اجازه نمي‌دهند. من سعي مي‌کنم قبل از پذيرفتن هر کاري با کارگردان صحبت کنم و به ‏او انتقال دهم که من از آن بازيگراني نيستم که هر چه بگويد بپذيرم و همان کار را انجام بدهم. ديالوگ‌هايي که نتوانم بگويم، ‏تحت هيچ شرايطي نمي‌گويم. به همين خاطر با کارگردان‌هاي ديگر واقعاً اينطور نيست که هر چه تو بگويي بپذيرند. اما در ‏اين فيلم‌ها اين‌طوري بود. در "زندان زنان" کمتر ولي در "سه زن" بيشتر.‏
البته در مورد خصوصيت کارگردان به نظر من خانم حکمت واقعاً کارگردان بدي نيست. نمي‌گويم کارگردان فوق‌العاده‌ايست ‏ولي کارگرداني است که بطور کلي فيلم‌هايش، فيلم‌هاي شريف و آبرومندي هستند. البته شايد از جنس سينمايي نباشند که من ‏دوست دارم ولي نمي‌شود منکر اين شد که از 80 درصد کارگردان‌هايي که تو مي‌تواني با آن‌ها کار کني بهتر هستند. چون تو ‏در کار با ايشان حداقل اطمينان قلبي داري و يکي از خوبي‌هايي که دارند اين است که بهترين استفاده را از عواملشان ‏مي‌کنند. خيلي کم پيش مي‌آيد که من در فيلمي بازي کنم که به قول معروف مو لا درز عوامل نرود. مونتور مصطفي ‏خرقه‌پوش باشد، فيلمبردار داريوش عياري باشد، صدابردار پرويز آبنار باشد، دستيار کارگردان مصطفي احمدي باشد، گريم ‏خانم شيرازي باشد. يعني همه‌ي عوامل حرفه‌اي باشند. ولي در اين دو فيلم اينگونه بود. يعني هم بازيگران واقعاً خوب بودند ‏و هم عوامل پشت صحنه عالي بودند. به همين خاطر تو مطمئني که قطعاً قرار نيست در فيلم بدي بازي کني. در انتخاب‌هاي ‏ديگرم هم سعي کردم فيلم‌هايي را کار کنم که درصد اينکه بد شوند خيلي کم باشد. ولي طبيعتاً وقتي تو اين عوامل را مي‌بيني ‏ميگويي حتماً فيلم خوبي است. دلت از بازي در اين فيلم قرص است.‏
‏<‏strong‏>حالا بعد از پايان کار با ديدن فيلم فکر مي‌کني "سه زن" آن چيزي شده که از ابتدا تصورش را ‏داشتي؟<‏‎/strong‏>‏واقعيت اين است که فيلم از تصور من خيلي بهتر شده.‏
‏<‏strong‏>از بازي ات در "سه زن" راضي هستي؟<‏‎/strong‏>‏بله، از کارم در "سه زن" راضي هستم اما همانطور که گفتم سينماي ايده‌آل من و سليقه‌ي من اينطور سينما نيست.‏
‏<‏strong‏>سينماي ايده‌آل مطابق با سليقه‌ي تو چيست؟<‏‎/strong‏>‏نمي‌شود خيلي توضيح داد ولي من اگر زماني بخواهم فيلم بسازم قطعاً فيلم‌هايي مثل "زندان زنان" يا "سه زن" نمي‌سازم. کلاً ‏سليقه‌ام اين نيست. ولي اين را هم بايد بگويم که در نوع سينماي خودش خيلي خوب است. من اين را قبول دارم که "سه زن" ‏از "زندان زنان" فيلم بهتري است. ما در "زندان زنان" فقط در يک لوکيشن کار مي‌کرديم. به خاطر همين خيلي راحت‌تر ‏بود، ولي "سه زن" اينگونه نبود. "سه زن" لوکيشن‌هاي مختلف داشت. قصه‌ي سختي بود و روايت اين قصه خيلي سخت‌تر ‏از "زندان زنان" بود. به خاطر همين به نظر من از لحاظ ساختار هم اگر بخواهيم نگاه کنيم "سه زن" از "زندان زنان" فيلم ‏بهتر و استخوان‌تري شده‌است. ممکن است بگوييم "زندان زنان" باصطلاح فيلم بترکون‌تري بود، به اين خاطر که سوژه‌ي ‏داغ‌تري داشت ولي من "سه زن" را بيشتر از "زندان زنان" دوست دارم.‏
‏<‏strong‏>يک مقدار از نقشت در "سه زن" بگو و اصلاً نقشت را چطور تفسير مي‌کني؟<‏‎/strong‏>‏فيلم "سه زن" راجع به سه تا زن است از سه نسل مختلف که نسل جوانش را من بازي کردم. دختريست که از خانه بيرون ‏زده و بدون اينکه به خانواده‌اش خبر دهد عشقش کشيده برود کاشان. بعد در آنجا با پسري آشنا مي‌شود و شب را در خانه‌ي ‏پيرزني مي‌گذراند. پسري که دختر داستان با او آشنا شده در يک سايت باستان‌شناسي کار مي‌کند و حالا ادامه‌ي فيلم که چه ‏اتفاقاتي رخ مي‌دهد...‏
‏<‏strong‏>اما تو در ابتداي فيلم وارد جاده‌اي مي‌شوي که شايد اين حس را به مخاطب القا کند که نمي‌داني مقصدش کجاست، ‏آيا پگاه "سه زن" واقعاً از چيزي فرار مي‌کند؟ از چه چيزي دور مي‌شوي، از چه چيزي فاصله مي‌گيري؟<‏‎/strong‏>‏نمي‌شود گفت از چيزي فرار مي‌کنم به آن معنا که مثلاً دختره از خانه فرار کرده. من چيزي براي خودم در نظر گرفتم، چون ‏ما نمي‌دانيم چه اتفاقي مي‌افتد که دختر از خانه بيرون مي‌زند. چيزي که پيش خودم ساخته‌بودم اين بود که دختر صبح خانه ‏بوده، مادرش را ديده، مادرش هم به خاطر شوآف‌هاي زيادش که مي‌خواهد بگويد من خيلي آدم مهمي هستم و کارهاي مهمي ‏مي‌کنم روي اعصاب دختر است. مادرش يک مقدار از خودش تعريف کرده و مثلاً آمدند ديالوگي برقرار کنند اما مادر مدام ‏دخترش را تحقير کرده، به او گفته تو هيچي نيستي و در زندگيت هيچي نشدي، دختر هم از خانه بيرون زده که برود خانه‌ي ‏يکي از دوستانش. بعد همين‌طوري انداخته در يک جاده، بعد يک جاده‌اي را اشتباه رفته و افتاده در يک جاده‌ي ديگر، بعد ‏ديده بد هم نيست. حالا بگذار بروم ببينم به کجا مي‌رسم. يعني تصورم اين بود که اينجوري است. شروع بيرون زدنش به نظر ‏خودم اينطوري بود. اين نبود که دعوا شده‌باشد و او از خانه قهر کرده‌باشد. همين‌جوري رفته تو جاده و گفته حالا يک ذره ‏دورتر بروم، حالا بروم تا کرج، حالا بروم، حالا بروم، رسيده به کاشان. يعني در حقيقت مقصدي نداشته. در فيلم هم هست ‏که در يکي از ديالوگ‌هايي که رد و بدل مي‌شود "پسر مي‌گويد: داري مي‌ري يا مياي؟! دختر پاسخ مي دهد: نمي‌دونم." بعد ‏ديده چه باحال، بيابان است، قشنگ است و.... پيش خودم اين طوري تصور کرده بودم.‏
‏<‏strong‏>اما در "سه زن"، سه نسل نشان داده مي‌شود. سه نسلي که اصلاً نمي‌توانند با يکديگر ارتباط برقرار کنند. دليل ‏اينکه اين سه نسل هيچ کدام نمي‌توانند با هم ارتباط برقرار کنند چيست؟ نسل پير که اصلاً حرف نمي‌زند، نسل بعدش با ‏تفکرات خاص خودش درگير کارها و روزمرگي‌هاي خودش است، نسل جوان هم که تو بازيگرش هستي در يک فضا و حال ‏و هواي ديگري است. اما اين فاصله بين سه نسل براي چيست؟ چرا آن‌ها نمي‌توانند اين ارتباط را برقرار کنند؟<‏‎/strong‏>‏به خاطر اينکه اين فاصله واقعاً هست. تو الآن مثلاً به خودمان نگاه کن، من و تو، در يک نسلييم و داريم کار مي کنيم و ‏خصوصيات خاص خودمان را داريم. اما من اصلاً با نسل مادرم نمي‌توانم ارتباط برقرار کنم. اتفاقاً خيلي دوست‌هاي بزرگي ‏هم دارم. خيلي رفقاي اين سني زياد دارم ولي نسل آن‌ها يک چيزهايي دارد که روي اعصابم هست. به خاطر همين هم هيچ ‏وقت نمي‌توانم با نسل‌هاي بالاترم ديالوگ برقرار کنم.‏
‏<‏strong‏>حالا از بازيت در اين فيلم راضي هستي؟ فکر مي‌کني چقدر موفق بودي که اين نسل سوم را نشان ‏دهي؟<‏‎/strong‏>‏به نظر خودم واقعاً بد نيست. من اصلاً نمي‌توانم بگويم در اين فيلم بد بازي کردم و نقشم در نيامده. به نظرم خيلي خوب در ‏آمده. بد هم بازي نکردم. نمي‌گويم خيلي فوق‌العاده است. معتقدم واقعاً خيلي بهتر مي‌توانست باشد، ولي در حد خودش فکر ‏مي‌کنم بد نيست.‏
‏<‏strong‏>عده‌اي معتقدند پگاه آهنگراني خودش را بازي مي‌کند. شخصيت خودت را چقدر به شخصيت پگاه "سه زن" ‏نزديک مي‌بيني؟<‏‎/strong‏>‏من اصولاً از آن بازيگرهايي نيستم که بلدم بازي کنم. اما اينطور هم نيست که خودم را بازي کنم، واقعاً خودم نيستم. مگر ‏مي‌شود من در "سه زن" خودم بوده‌باشم، در "خواب زمستاني" خودم بوده‌باشم، در "آتش سبز" خودم بوده‌باشم، در "صداها" ‏خودم باشم؟ نمي‌شود. چون اين نقش‌ها همه با هم فرق دارد، ولي با اينکه نقش‌هايي که بازي کردم با هم فرق دارد نمي‌دانم ‏چرا هر کس مي‌بيند مي‌گويد "خودت بودي ديگر!". در صورتي که واقعاً اينطوري نيست. خودم نبودم ولي از آن ‏بازيگرهايي نيستم که بلد باشم چيزهايي را از بيرون به نقشم اضافه کنم و از بيرون بياورم در خودم. خيلي از خودم به نقش ‏مي‌دهم. من بازيگر حرفه‌اي نيستم که بلد باشم از اين چيزها بگويم. احساسم اين است. انقدر همه مي‌گويند خودت بودي، ‏خودت بودي حسم اين است که با اينکه نقش‌هايم با هم فرق دارد و معلوم است که با هم فرق دارد ولي حتماً چيزهايي از ‏خودم که بقيه در من مي‌بينند به نقش مي‌دهم. پس قطعاً در "سه زن" اين اتفاق افتاده و بيشتر از فيلم‌هاي ديگرم هم افتاده. ‏يعني در "سه زن" من بيشتر، از خود پگاه آهنگراني به فيلم اضافه کردم. به خاطر اينکه ديالوگ‌ها از پيش تعيين شده‌اي ‏نبود و قطعاً وقتي خودمان مي‌خواهيم بنشينيم ديالوگ بنويسيم، البته نه خود من به تنهايي، جمعمان که مثلاً آقاي خرقه‌پوش ‏خيلي از ديالوگ‌هاي قسمت ما را نوشتند من را مي‌شناسند. لحن حرف زدن من را مي شناسند. به خاطر همين وقتي ديالوگ ‏ها را براي من مي خواند من مي گفتم اين که ديالوگ هاي خود من است. ولي يک چيز از پيش نوشته شده اي نبود که من ‏مجبور شوم خودم را به آن نزديک کنم. همه چيز از وقتي که قرار شد من بازي کنم اتفاق افتاد. مثلاً يک جاهايي آقاي خرقه ‏پوش مي گفتند اين را بگو. آن چيزي که ايشان مي گفتند بگو اصطلاح خودم بود و ناخودآگاه اين اتفاق مي افتاد که پس از ‏خود من خيلي در نقش هست.‏
‏<‏strong‏>پگاه "سه زن" چقدر به نسل سوم امروزمان نزديک است؟<‏‎/strong‏>‏طبيعتاً نماينده ي کل نسل سوم نيست. در خيلي چيزها هست ولي در خيلي چيزها هم نيست. مثلاً همه ي نسل سوم ما ‏اينطوري نيستند که کار کنند.‏
‏<‏strong‏>يک عده به پوچي مي رسند، يک عده اي هم هستن که حداقل يک مسير و مقصد مشخصي را براي خودشان مي ‏توانند ترسيم کنند. حتي اگر ندانند که به آن مي رسند يا نه.<‏‎/strong‏>‏بله، يعني به خاطر همين است که هيچ شخصيتي نمي تواند نماينده ي يک قشر از جامعه باشد. ولي در يک چيزهايي به نظر ‏من اينطوري هست و يک سري ويژگي ها دارد که من در تمام هم نسل ها مي بينم. چه آن هايي که خيلي فقيرند، چه آن هايي ‏که خيلي بافرهنگند، چه آن هايي که خيلي پولدارند، همه آن ويژگي را دارند. آن هم خصلت نمايش ندادن خودشان است. من ‏در وجود خيلي از دوستانم مي بينم. مثلاً مي رسم به يکي از بچه ها، "مي گويم داري چه کار مي کني؟ برنامه ات چيست؟ ‏مي گويد هيچي. مي گويم هيچ کاري نمي کني؟ ميگويد نه، هيچ کاري نمي کنم." او ميگويد هيچ کاري نمي کنم ولي در واقع ‏‏50 تا کار را با هم مي کند. مثلاً دارد فيلم مي سازد، دارد فيلم بازي مي کند، عکاسي مي کند و... اما نمي گويد من اين کارها ‏را مي کنم. اما در مقابل مي رسم به يک آدمي مثلاً در سن و سال مادرم. "مي گويم خانم فلاني چه کار داريد مي کنيد؟ مي ‏گويد من در جمعيت دفاع از حقوق زنان کار مي کنم، در جمعيت فلان کار مي کنم، از اين ها حمايت مي کنم، اين کار را مي ‏کنم، آن کار را مي کنم." يعني اينکه من خيلي آدم مثبتي هستم، خيلي آدم مسئوليت پذيري هستم، آدمي هستم که خيلي کار مي ‏کنم، خيي آدم باحالي هستم. اين خصلت آن هاست در صورتي که نسل ما اينطوري نيست و نمي دانم اصلاً چرا آن ها ‏خصلتشان اين است. چرا بايد مدام بگويند که ما يک کارهايي داريم مي کنيم. ولي خصلت بچه هاي نسل ما اين است که اگر ‏هم دارند يک کارهايي مي کنند، اصلاً بزرگش نمي کنند که ما اين کارها را مي کنيم و نمي گويند ما خيلي آدم هاي مهمي ‏هستيم که کارهاي مهم مي کنيم. که اين مسأله در وجود دختر فيلم هم هست که هيچ وقت به مادرش نگفته که من عکاس هستم ‏و دارم پول درمي آورم. نگفته من خانه دارم يعني آنقدر بزرگ شدم که بروم خانه بگيرم، يا آنقدر بزرگ شدم که پول ‏دربياورم. ولي دارد اين کارها را مي کند و خيلي چيزهاي ديگر. مثلاً به پسري که با او آشنا مي شود نشان ميدهد که من ‏مسئوليت پذير نيستم، در حالي که واقعاً اينطور نيست. ‏
‏<‏strong‏>حالا تو خودت جزو کدام دسته از نسل سومي ها هستي؟<‏‎/strong‏>‏من خودم اصولاً از اينکه بگويم دارم کارهاي مهمي در زندگيم مي کنم متنفرم. فيلم اولم را که ساختم اصلاً مادرم نفهميد که ‏من فيلم ساختم. بعدش که تمام شد به همه نشان دادم و او هم ديد. يا مثلاً مستند غزاله عليزاده را هيچ کس نفهميد من ساختم تا ‏اينکه تمام شد و در جشن خانه ي سينما که رفته بوديم تعدادي از دوستان مي گفتند تو کي اين فيلم را ساختي؟!‏
‏<‏strong‏>پس کار خودت را مي کني و يک مقصد مشخص در زندگيت داري.<‏‎/strong‏>‏بله، قطعاً همين طور است.‏
‏<‏strong‏>آن پوچي که گاهي نسل ما را گرفتار خودش مي کند چطور؟ هيچ وقت دچارش نشدي؟<‏‎/strong‏>‏پوچي که مقطعي است. من در بين اطرافيان خودم هم گهگاه مي بينم که اين موضوع به صورت مقطعي اتفاق مي افتد. يعني ‏يک وقت هايي آدم دچار پوچي هاي سطحي مي شود و فکر مي کند من چرا اصلاً بايد کار مثبتي بکنم؟! چرا بايد آدم مثبتي ‏باشم؟! چرا بايد کار مهمي بکنم؟! واقعاً آدم بعضي موقع ها به اين چيزها هم فکر مي کند. من هم خيلي زياد به اين چيزها ‏فکر مي کنم. بعضي وقت ها فکر مي کنم واي، من در زندگي ام آدم مهمي نشدم. من 24 سالم است، هنوز هيچي نشدم. به اين ‏قضيه فکر مي کنم و بعد به اين نتيجه مي رسم براي چي بايد چيزي بشوم؟! اصلاً چه خبر هست که من چيزي بشوم؟! به ‏طور کلي، منظورم اين است که کلنجارهايي هست که همه در خودشان دارند. همه هم بالأخره يک جوري سعي مي کنند ‏کاري کنند که دچار آن کلنجار نشوند يا وقتي مي شوند کاري مي کنند که در بروند، يادشان برود. بتوانند همچنان پويا باشند و ‏کار کنند. اين چيزي است که گير همه مي افتد. حالا بعضي ها به آن تن مي دهند و درگيري روحي شان بيشتر مي شود، ‏بعضي ها هم نه، با آن مدارا مي کنند که بگذرد. من هم گاهي واقعاً درگير اين قضيه مي شوم.‏
‏<‏strong‏>برگرديم به فيلم. نقش تو تقريباً همه اش در بيابان و روستاها بود. يک مقدار از سختي هاي کار بگو؟ کار خودت ‏در فيلم چه مدت زماني طول کشيد؟<‏‎/strong‏>‏من همه ي سکانس هاي کاشان را بودم. فکر مي کنم 25، 30 روز طول کشيد اما اصلاً دقيق يادم نيست، براي اينکه آنجا ‏برف مي باريد و حدود 5 روز به خاطر بارش شديد برف کار تعطيل شد. اينطور مشکلات را داشتيم. چون اولش که رفته ‏بوديم هيچ جا برف نبود. صحنه هايي را بدون برف گرفته بوديم و يک دفعه بارش شديد برف آغاز شد، مجبور مي شديم ‏بعضي موقع ها کار نکنيم که برف ها آب شود. به خاطر همين يک مقدار بيشتر طول کشيد.‏
براي من واقعاً سختي نداشت. خيلي خوب بود. چون گروه خيلي خوب بودند. همه ي بچه ها خيلي عالي بودند. از طرفي وقتي ‏که در چنين کاري بازي مي کنم فکر نمي کنم که دارم کار مي کنم. فکر مي کنم با خانواده ام آمدم مسافرت. يعني خيلي ‏احساس کار نداشتم و به خاطر همين خيلي خوب بود. با همه ي بچه ها رفيق بودم و سختي
خاصي نداشت.‏



‏2- نازنين احمدي
‏<‏strong‏>پلان هائي که حذف شد<‏‎/strong‏>‏
نازنين احمدي تحصيلکرده رشته تئاتر در دانشگاه تهران است. نمايش هاي او در تئاتر عبارتند از: هدهد (منصور خلج)، ‏مجلس نامه (محمد رحمانيان)، واقعه در مجلس سودابه خواني، پنهان خانه ي پنج در، رژيسورها نمي ميرند (حسين کياني)، ‏تله موش (داوود دانشور)، الوتريا (وحيد رهباني ـ محمدرضا جوزي)، برو گمشو عزيزم (امين بهروزي).‏
وي با "پنهان خانه ي پنج در" به کارگرداني حسين کياني در فستيوال نمايش هاي ايراني در شهر پارماي ايتاليا حضور ‏داشت. در سال 1385 در فيلم سينمايي "سه زن" در مقابل دوربين منيژه حکمت قرار گرفت و پس از آن در سريال ‏‏"بيگناهان" احمد اميني بازي کرد.‏
نازنين احمدي در فيلم هاي کوتاه از جمله ايران (ابوالفضل جليلي) که براي اختتاميه ي جشنواره ي فيلم روتردام ساخته شد، ‏چهار داستان ايراني (پل دزارديان)، آيينه (اردلان عاشوري) و... حضور داشته است.‏
او طي سال هاي اخير به صورت حرفه اي به کار مونتاژ مي پردازد.‏
‏<‏strong‏>پيشنهاد بازي در "سه زن" چطور مطرح شد؟<‏‎/strong‏>‏من در دانشگاه بازيگري خواندم. کار بازيگري تئاتر مي کردم اما مدتي بازيگري را کنار گذاشته بودم تا اينکه با پگاه ‏آهنگراني رفتيم کلاس مونتاژ، مونتاژ ياد گرفتيم. سيستم مونتاژ گرفتيم و کار مونتاژ را در دفتر خانم حکمت شروع کرديم. ‏در آن دوره من ديگر خيلي به بازيگري فکر نمي کردم. يعني فکر مي کردم مونتاژ خيلي جذاب تر است و کار مونتاژ مي ‏کردم. در همان مقطع زماني خانم حکمت مشغول پيش توليد فيلم "سه زن" بودند. پيشنهاد بازي در "سه زن" هم در همان ‏زمان مطرح شد. خيلي خوشحال شدم. فکر کردم خيلي خوب است با يک گروه که با آن ها آشنا هستم مجدداً به وادي ‏بازيگري بازگردم. به خاطر همين خيلي اتفاق جالبي بود. بعد از آن هم اتفاقات ديگر...‏
‏<‏strong‏>تو به صورت حرفه اي در تئاتر کار مي کردي. چرا بازيگري تئاتر را رها کردي و چرا در فيلم "سه زن" بازي ‏کردي. رابطه ي دوستانه با خانم حکمت باعث شد يا اينکه خودت دوست داشتي با ايشان کار کني؟<‏‎/strong‏>‏متأسفانه شرايط تئاتر روز به روز بدتر و بدتر مي شود. هنوز نمي دانيم بايد تئاتر وجود داشته باشد يا نه! گروه هاي تئاتر در ‏شرايط سخت و طاقت فرسا با هزار اميد و علاقه مشغول تمرين هستند بدون اينکه آتيه اي داشته باشند. نه از نظر مالي تأمين ‏مي شوند و نه از لحاظ حسي. براي مثال خود من طي يک سال در سه تئاتر تمرين کردم بدون هيچ نتيجه اي. يا مجوز اجرا ‏ندادند، يا سالن به اندازه ي کافي نبود و يا با امروز و فردا کردن کار را به تعويق انداختند و گروه را کاملاً خسته و ‏سرخورده کردند. در اين شرايط مشکل مي شود به خلاقيت و بالندگي فکر کرد. با وجود اين مسائل ديگر برايم اهميت نداشت ‏که در رشته ي خودم به کار بپردازم يا نه.‏
اما در مورد بازي در "سه زن" بايد بگويم هم رابطه ي دوستانه خيلي نقش داشت و هم من خيلي دوست داشتم با خانم حکمت ‏کار کنم. فضاي کار با بچه هايي که مي شناختمشان خيلي جذاب بود. تجربه ي کاري اش هم از لحاظ بازيگري برايم مهم ‏بود.‏
‏<‏strong‏>تو در آنونس "سه زن" گفتي همه پلان هايت حذف شده. يک مقدار در اين مورد توضيح بده. در مورد نقشت ‏توضيح بده چون وقتي تو در آنونس مي گويي "همه ي پلان هايم را در آوردند" همه کنجکاو مي شوند که ماجرا از چه قرار ‏است که منجر به حذف يا سانسور شده؟<‏‎/strong‏>‏همانطور که در فيلم ديدي نقش من و خانم بوباني به نوعي مکمل يکديگر بودند. خانم بوباني نقش مادربزرگي را بازي مي ‏کرد که آلزايمر داشت و نقش من جواني خانم بوباني بود. قرار بود هر وقت خانم بوباني را مي بينيم، به گذشته ي ايشان ‏فلاش بک شود و پلان هاي جواني مادربزرگ را ببينيم. بيشتر پلان هاي من و خانم بوباني در فيلمنامه در حد چند خط ‏توضيح داده شده بود. مثلاً نوشته بود مادربزرگ جوان در کنار دار قالي آواز مي خواند و.... فيلمبرداري قسمت هاي من دو ‏بخش داشت. يک بخش در زمستان و بخش ديگر در بهار. يعني به من گفتند يک سري پلان ديگر قرار است بگيريم و ما ‏دوباره 10 روز ديگر رفتيم فيلمبرداري و پلان ها را گرفتيم. اکثر پلان ها خارجي بود مثلاً در برف، در دريا و آب، در ‏جنگل، در دشت گل که پر از خوار بود و....‏
قصه ي من، قصه ي دختر قالي بافي است که بعد از هجومي که اتفاق مي افتد قالي اش را بر مي دارد و فرار مي کند. قرار ‏است در جاهاي مختلف و در موقعيت هاي مختلف ما آن دختر را ببينيم که چه اتفاقي برايش مي افتد و تقريباً يک پايان ‏مشخصي داشت. در پايان اين قالي را از او مي گيرند که در فيلم حذف شد.‏
البته حذف اين پلان ها به نامفهوم و گنگ شدن فيلم در قسمت هايي دامن زده. کساني که فيلم را ديدند برايشان اين سوال ‏مطرح شد که چرا مادربزرگ که خانم بوباني آن نقش را بازي مي کرد فرش را برداشت و رفت. آن حمله از کجا بود و چه ‏اتفاقاتي براي مادربزرگ جوان که تو ايفاي نقشش را بر عهده داشتي رخ داد؟‏
آخرين پلان من اين بود که دختر بدون قالي خونين و مالين بر روي زمين افتاده. يعني اين دختر با تمام تلاشي که کرد قالي را ‏از دست داد. به خاطر همين است که وقتي در پيري اش قالي را مي بيند به فضاي قديم مي رود و ياد آن دوران مي افتد. پيش ‏خودش فکر مي کند که اين همان قالي است يا شبيه آن است. بعد قالي را بر مي دارد و مي رود چون در تمام اين سال ها آن ‏را از دست داده بود. شايد به نوعي حق با آنها باشد. ولي به هر اين حال اين نظر کارگردان است که داستان چه طوري ‏روايت شود.‏
‏<‏strong‏>اما حيف شد پلان هاي تو حذف شد. چون الآن با توضيحاتي که مي دهي ميبينم که چقدر شفاف تر ميشد فهميد که ‏چرا اين حس به آن زن دست داد و در آن وضعيت فرش را برداشت و رفت.<‏‎/strong‏>‏چون من خودم کار مونتاژ مي کنم مي دانم مرحله ي حذف سخت ترين مرحله در يک کار است. خصوصاً اين که تو پلاني ‏را بگيري، بسازي و بعد بخواهي حذفش کني. يعني کار آساني نيست که اين اتفاق بيفتد اما يک زماني به خاطر تايم، زماني ‏به خاطر ريتم، يک موقع به خاطر اينکه فوکوس بايد در يک قسمتي باشد و در قسمت ديگر نباشد و به طور کلي به هزار و ‏يک دليل ممکن است ما قسمتي را حذف کنيم و اين ديگر نظر کارگردان و مونتور است. اما به طور کلي فيلم را دوست دارم ‏و خوشحالم که بخش کوچکي از يک کار بزرگ بودم.‏
‎‎خودت وقتي اين کار را مي کردي تصورت اين بود که ممکن است قسمت هايي حذف شود؟‏‎ ‎اين احتمال وجود داشت. چون پلان هاي من در مقايسه با پلان هاي ديگر فيلم متفاوت بود. پلان ها انفرادي و تا حدي ‏انتزاعي بود. يعني مي توانست اول فيلم بيايد، مي توانست آخر فيلم بيايد و تصميم گيري در رابطه با جايگاهش در فيلم به ‏نوع تدوين بستگي داشت.‏
‏<‏strong‏>نقش تو در بيابان و روستا بود. يک مقدار از سختي ها و جذابيت هاي کار بگو.<‏‎/strong‏>‏کار در زمستان فيلمبرداري مي شد و سختي هاي خودش را داشت. يک روز من سرما خورده بودم و قرار بود پلاني را ‏بالاي کوه فيلم برداري کنند. مدام دعا مي کردم که اتفاقي بيفتد و اين پلان را از من نگيرند، ولي گرفتند. سرما تا مغز ‏استخوانمان نفوذ کرده بود. در زمان بازگشت وقتي از بالاي کوه برمي گشتيم پايين، نمي دانستم چه کار کنم. مي غلتيدم. فقط ‏دلم مي خواست به پايين کوه برسم و تمام شود. اما حالا که فکر مي کنم و پشت صحنه ي فيلم را مي بينم از يادآوري آن ‏خاطرات لذت مي برم.‏
‏<‏strong‏>در قسمت هايي از آنونس مي بينيم که منيژه حکمت در شلوغي هاي شهر براي هدايت گروه داد ميزند. ممکن ‏است اين تصور ايجاد شود که برخورد ايشان با بازيگران تند است. اما مي خواهم از زبان تو بشنوم که کار با منيژه حکمت ‏چطور بود و نظرت در مورد ايشان چيست؟<‏‎/strong‏>‏من هميشه از ايشان نرمي و انعطاف ديدم. سختي هايش هم با مهرباني است. البته رابطه اش با من به دليل دوستي چند ساله ‏اي که داشتيم بسيار خوب و دلپذير بود اما با بقيه ي گروه هم بسيار همدل و همراه بود و همه ي عوامل پشت صحنه ي کار ‏را دوست داشتند.‏
‏<‏strong‏>تو در آنونس گفتي که "اين اولين کارم بود، آخرين کارم هم خواهد بود." تو با طنز گفتي اما به هر حال بازيگري ‏يک وسوسه است. اگر حرفت جنبه ي جدي داشت، کدام کارگردان مي توانست وسوسه ات کند که بخواهي در مقابل ‏دوربينش بازي کني؟<‏‎/strong‏>‏درست است گفتم اولين کار و آخرين کارم است. اما من بعد از "سه زن" سر يک کار ديگر رفتم. سريالي که فکر مي کنم از ‏شبکه ي سوم تلويزيون پخش مي شود.‏


















پرونده روز3‏‎ ‎‏♦ سه زن

‏پخش صدا در سينما متوسط است. تعداد کمي سينما داريم که صداهاي خوبي در آن شنيده شود. چون من اين را با ‏استوديوي خودم مقايسه مي کنم. وقتي در سينما همان صداها را مي شنوم تفاوت را احساس مي کنم.‏
حرف هاي پرويز آبنار:‏

‎‎‏3 زن : نگاهي ديگر به جامعه...‏‎ ‎
پرويز آبنار متولد 1337 در مسجدسليمان، فارغ التحصيل از مدرسه عالي سينما است. وي نخستين کار حرفه اي خود ‏را با فيلم «آن سوي آتش» به کارگرداني داريوش عياري تجربه کرد و تا کنون تجربه ي صدابرداري بيست و چهار فيلم ‏را بر عهده داشته است. مديريت استوديو عروج فيلم بر عهده وي است که عمليات صداگذاري و ميکس فيلم ها بصورت ‏ديجيتال ‏‎(Pro Toob HD)‎‏ انجام مي شود.‏
آبنار صدابرداري، صداگذاري و ميکس پروژه سينمايي "سه زن" را بر عهده داشته است. به بهانه ي اکران اين فيلم با ‏او به گفتگو نشستيم.‏
‎‎پيشنهاد کار با منيژه حکمت در "سه زن" چطور مطرح شد؟‎ ‎من با خانم حکمت از فيلم "دختري با کفش هاي کتاني" برخورد داشتم. از همان اولين کاري که با هم داشتيم يکديگر را ‏مي شناختيم و براي اين فيلم در ابتدا براي صدابرداري دعوت شده بودم اما چون من مسئول صداگذاري استوديو هستم ‏بعداً مجموعه کار صدابرداري، صداگذاري و ميکس را بر عهده گرفتم و به کمک همکاران ديگرمان کار صدابرداري ‏‏"سه زن" را انجام داديم. صداگذاري و ميکسش را هم در استوديوي خودمان انجام داديم. کار در مجموع خيلي کار ‏جذاب و اکتيوي بود. فيلمنامه را که خواندم متوجه شدم که در ژانر فيلم هاي جاده اي شهري قرار مي گيرد که بيشتر ‏فضاي خارجي هست. در نتيجه کار صدابرداري سخت تر مي شود. يعني صداي ماشين و ترافيک و... خيلي کار ‏صدابرداري را دشوار مي کند. چون صداگذاري هم دست خودم بود خيالم راحت بود که تا آنجا که بتوانيم صداها را سر ‏صحنه بگيريم و اگر لازم بود در استوديو بعضي چيزها را بازسازي کنيم که حاصل کارمان همان چيزي است که هم ‏اکنون در سالن هاي سينما نمايش داده مي شود و مجموعاً صداي خوبي است. من اين فيلم را در جشنواره ي برلين هم ‏ديدم و صداي فيلم را شنيدم، به نظرم خيلي خوب بود. حتي مي توانيم بگوييم "سه زن" نسبت به فيلم هاي اروپايي هم از ‏صداي خوبي برخوردار بود. ما در اين فيلم استانداردهايي را رعايت کرديم که نزديک به استانداردهاي بين المللي ‏است. اما شما هم مي دانيد معضلات سينماي ايران خاص است. به هر حال در مقايسه با فيلم هاي ديگر صداي کاملاً ‏قابل قبول، قوي و تأثيرگذاري بود که حاصل يک کار جمعي است.‏
‎‎روي اين پروژه چقدر وقت گذاشتيد؟‎ ‎سه ماه صدابرداري طول کشيد و چون ما صداگذاري را در عروج فيلم همراه با مونتاژ پيش رفتيم تقريباً شش ماه ‏درگير اين پروژه بوديم تا کار به پايان رسيد.‏
فرزام منطقي همکار صدابردارمان بود، محمد صالحي مسئول بوم بود، در چند مرحله هم پسرم بابک آبنار بوم من ‏گروه بود و در جاهايي که به دو بوم نياز داشتيم به ما کمک مي کرد. همچنين در مرحله ي صداگذاري رضا مقدم ‏دستيارم بود.‏
‎‎بخش عمده اي از کار شما در طبيعت بود...‏‎ ‎بله، کار در بيابان نسبت به شهر مزيتي براي ما دارد که صداي زمينه ي آزاردهنده اي نداريم چون يکي از معضلات ‏صدابرداري صداهاي بک گراند است. هر چقدر در شهر از اين جهت به ما فشار آمد در بيابان به دليل عدم وجود ‏صداهاي زمينه راحت بوديم. اما سرماي شديدي داشت که اگر گروه تدارکات نبود واقعاً ما امکان کار را نداشتيم. چون ‏زمستان و سرما در يک منطقه ي کويري به شدت آزاردهنده است. حتي ما در مناطق کويري که در فيلم هم هست برف ‏داشتيم. ولي با امکاناتي که گروه تدارکات فراهم کرده بود کار خيلي خوب پيش رفت.‏
‎‎کار با منيژه حکمت چطور بود؟‎ ‎‏ به نظرم خيلي تکليفش روشن است و اين خيلي مهم است که کارگردان سر صحنه تکليفش روشن باشد. وقتي تصميم ‏مي گيرد که کار را انجام دهد ديگر ترديد نمي کند. کار انجام مي شود. اين که حالا نشد و از اين حرف ها نيست. اين ‏خيلي به ما که به عنوان صدابردار با او کار مي کنيم کمک مي کند. مطمئنيم از اينکه وقتي اين پلان را مي چيند ديگر ‏صد در صد مورد استفاده است. بايد تمام انرژي ات را بگذاري تا کار انجام شود. در صورتي که اگر ترديد در آن باشد ‏به گروه هم منتقل مي شود و تو خيلي نمي تواني انرژي بگذاري. تصور مي کني ممکن است اين را قبول نکند و تو ‏مجبور باشي از يک زاويه ي ديگر بگيري. اين ها همه به عوامل صدمه مي زند. يعني تو انرژي ات را براي پلان اول ‏مي گذاري بعد براي يک ورسيون ديگر همان انرژي را بگذاري، در يک ورسيون ديگر همان انرژي را بگذاري، در ‏ورسيون چهارم ديگر آن انرژي اوليه را نداري. بايد محيط را آرام و ساکت کني، بايد محيط را آماده کني تا بتواني کار ‏را انجام دهي. وقتي مطمئني اين پلان همين است و ورسيون ديگري ندارد تمام انرژي ات را مي گذاري که صدا را ‏بگيري. يعني به هر شکلي و با امکاناتي که هست. از اين نظر کار با خانم حکمت خيلي خوب است. مي داني کاري که ‏مي کني موثر است و هرز نمي رود. روحيات خانم حکمت طوري است که خيلي گروه گراست و هواي تيم را دارد. ‏معتقد است اگر تيم خوب کار کند يعني به او احترام گذاشته شود و محيط براي او مساعد باشد قطعاً روي کار اثر مي ‏گذارد. اين مسأله براي کار گروهي تز درستي است که کارگردان و تهيه کننده شرايطي را فراهم کنند که گروه بتواند ‏راحت کارش را انجام دهد. در اين صورت قطعاً مشکلي به وجود نخواهد آمد.‏
‎‎نقش صدا در "سه زن" و به طور کلي سينما را چطور ارزيابي مي کنيد؟‎ ‎سينما، انتقال حس توسط نور و صداست. چيزي جز اين نيست. شما بر روي پرده فقط نور مي بينيد و صدا مي شنويد. ‏اين انتقال، يک جنبه ي هنري دارد و يک جنبه ي تکنيکي که اين دو مکمل يکديگرند. يعني اگر فرضاً در بخش هنري ‏خوب کار شده باشد ولي در بخش تکنيکي و فني ضعيف عمل شده باشد آن اثر خودش را ندارد. اين مسأله در مورد نور ‏و تصوير هم صادق است. در نتيجه صدا در سينما يک بخش مهندسي دارد و يک بخش هنري که اين دو بايد با هم باشند ‏که بتوانند به انتقال حسي که در فيلمنامه است کمک کنند. وظيفه ي صدا اين است. به نظر من هر چقدر در اين زمينه جا ‏داشته باشد بايد کار کرد. ما هم در "سه زن" تلاش کرديم تا آنجا که مي توانيم خوب کار کنيم که بهترين شکلش را هم ‏از نظر کيفيت و هم از نظر جنبه هاي هنري و حسي ارائه دهيم.‏
‎‎در مورد لوازم و تجهيزاتي که مورد استفاده قرار مي دهيد هم توضيح دهيد که در چه استانداردي قرار ‏دارند و چقدر از استاندارد جهاني فاصله دارد؟‏‎ ‎خوشبختانه الآن بخش صدا در سينما کامل است. چون از سيستم هاي مولتي ترک به شکل ديجيتال استفاده مي کنيم که ‏مولتي چنل است صدابرداري کامل است. يعني مي شود هر ميکروفون را به يک کانال وصل کرد. البته موقع ‏صداگذاري، کار پيچيده تر مي شود اما لول صداها را مي توان بعداً هم کنترل کرد. يعني هم سر صحنه و هم در ‏استوديو. فقط بايد مراقب بود که ديستورشن به وجود نيايد. بشود براي هر بازيگر ميکروفون گذاري کرد و به هر ‏بازيگر يک ميکروفون ‏HF‏ داد که يک کانال مجزاست. بعد در صداگذاري حتي مي توان روي آن لول گيري کرد. اين ‏امکان خيلي خوبي است که در ايران فراهم شده و با استانداردهاي جهاني برابر است. موقع صداگذاري هم سيستمي ‏داريم که در حد استاندارد است و هم سيستم آمريکايي پروتز است که نصبش به عهده ي مهندسان سوئيسي بود. يعني از ‏اين نظر هم ما مشکل نداريم. فقط در بخش دالبي ديجيتال به دليل محدوديت هايي که وجود دارد و تحريم اقتصادي، ما ‏قادر نيستيم سيستم دالبي ديجيتال را اينجا انجام دهيم و تنها مي توانيم تا مرحله ي دالبي ‏SR‏ کار را انجام دهيم. امکان ‏دالبي ديجيتال را خود دالبي به ما نمي دهد، چون کشوري هستيم که در تحريم اقتصادي هستيم. يعني ما الآن تمام ‏استانداردها را داريم. استوديومان کاملاً استاندارد است و تمام تجهيزات استاندارد را داريم. يعني اگر بخواهند براي ‏دالبي لايسنس بدهند ما تمام امکاناتش را داريم چون همه چيز بايد استاندارد باشد. بلندگوست، پروژکتور سينمايي است. ‏پرده است. اندازه ي سالن است. آگوستيکش است. همه ي اين ها بايد رعايت شده باشد که بگويند به اين استوديو دالبي ‏تعلق مي گيرد. ما الآن امکانش را داريم اما به دليل آن محدوديت تحريم نمي توانيم دالبي ديجيتال را داشته باشيم و فعلاً ‏مجبوريم به دالبي ‏SR‏ قناعت کنيم.‏
‎‎آيا پخش صدا در سالن هاي سينماي ايران استاندارد است؟‎ ‎‏ پخش صدا در سينما متوسط است. تعداد کمي سينما داريم که صداهاي خوبي در آن شنيده شود. چون من اين را با ‏استوديوي خودم مقايسه مي کنم. وقتي در سينما همان صداها را مي شنوم تفاوت را احساس مي کنم. چند سالن سينما ‏داريم که به سيستم هاي استاندارد مجهز شده اند اما تنظيمات هم کار مهندسي است و نصب درست و آگوستيگ مناسب ‏مي خواهد. در نتيجه براي ارائه ي صداي خوب در سينما همه چيز بايد رعايت شود وگرنه مي توان صدا را شنيد ولي ‏نه به آن شکلي که بايد باشد. نمونه اش مثلاً سالن خانه ي سينما که باريک است، بلندگوهاي کناري نزديک تماشاچي ‏است، در نتيجه لول صدا بايد طوري تنظيم شده باشد که به تماشاچي فشار نياورد. براي سيستم سروند بايد سالن بازتر ‏باشد و بلندگو به تماشاچي نچسبد و صدايي که از رو به رو مي آيد، چون بلندگو هورن و يک ميدرنج دارد دوکاناله ‏است. يعني بايد دو آمپري فاير جدا براي آن تنظيم شود که صدا بتواند فرکانس هاي بالا و پايينش را تنظيم کند که ‏آزاردهنده نشود. اگر يک کاناله باشد وقتي مي خواهي لولش را بالا ببري فرکانس هاي صدا، هورنش اذيت مي کند. ‏بخواهي آن را کم کني ميدرنجش پايين مي آيد در نتيجه صدا خفه مي شود. اين مهندسي خاص خودش را مي خواهد که ‏به مرور زمان بايد جا بيفتد. احتياج به اين دارد که کلاس هاي مختلفي گذاشته شود چون در حد اپراتوري نيست. واقعاً ‏مهندسي مي خواهد.‏
‎‎فرق "سه زن" را با بقيه ي فيلم هايي که صداربرداري کرده ايد در چه ديديد و چرا صدابرداري اين کار را ‏پذيرفتيد؟‎ ‎چون کار ما اين است. وقتي فيلمنامه را خواندم، کار را دوست داشتم. کار را يا کارهايي که وجود دارد متفاوت مي ‏ديديم. در اين مقطع زماني فيلم سينمايي با اين نوع ساختار کم داريم. ما در شرايطي هستيم که بيشتر سينماي تجاري ‏مطرح است ولي خانم حکمت هنوز روي همان تعهداتش، همان "هنر متعهد" مانده است و توانسته پايداري کند. هنوز ‏درگير مسائل تجاري و... نشده است. ولي فکر مي کنم در آن بخش هم موفقيت هايي کسب کند چون موضوعش به نظرم ‏مسأله ي خيلي ها است و مسأله ي خيلي ها مي تواند باشد که مردم مي توانند با آن همذات پنداري کنند. اين فيلم ‏ساختارش طوري است که اگر مخاطب دقت نظر داشته باشد مي توانند خيلي خوب آن را تجزيه و تحليلي کند و به ‏عنوان يک فيلم سطحي نبايد به آن نگاه کند.‏
‎‎در نهايت مي خوام حرف هايي که در مورد "سه زن" داريد بفرماييد.‏‎ ‎من اين فيلم را به خاطر نوع نگاهي که وجود دارد و ويژگي هايي که نسبت به کارهاي ديگر در ژانر اجتماعي و ‏فرهنگي دارد، بهتر مي بينم. حالا بهانه اين فيلم خانواده است که مي تواند در سطح جامعه در نظر گرفته شود يعني اين ‏فيلم به نظر من ويژگي هايي دارد که توانسته است موضوعات مختلف را به شکلي خاص مطرح کند. اين فيلم مسأله ي ‏جامعي را در قالب خانواده مطرح کرده است.‏






























کتاب روز♦ کتاب




<‏strong‏>مهاجرت نخبگان<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: فريدون جعفري معطربا مقدمه: محمد رضا تاجيك‏278، تهران: انتشارات موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، زمينه ها و عوامل مؤثر بر گرايش نخبگان ايران به مهاجرت از كشور بررسي شده است. ‏نويسنده كوشيده است تا حد امكان مهم ترين متغيرهاي تاثيرگذار بر مهاجرت دانش آموزان نخبه ايراني به ‏خارج را تبيين و تشريح كند. او اين پژوهش را با طرح مسئله بنيادي و به دنبال آن، سوالات اساسي آغاز ‏مي كند؛ پس از مروري بر ادبيات تحقيق، چهارچوب نظري و سپس مدل نظري تحقيق خود را ارائه مي كند. ‏آنگاه فرضياتي مطرح و معني داري و عدم معني داري آنها را بررسي مي كند. او سپس با مراجعه به پرسش ‏نامه هاي آماري، داده هاي لازم جهت پاسخگويي به سوالات و تحقق اهداف تحقيق را گردآوري مي كند. پس ‏از آن داده هاي مورد نظر، پردازش و تجزيه و تحليل مي شوند و به صورت يافته هاي توصيفي و تحليلي، ‏ارائه مي گردند. نهايتا، برآيند اين يافته ها، در قالب پيشنهادات علمي و كاربردي عرضه مي شود. ‏



<‏strong‏>مشروطه ايراني و عثماني؛ بررسي تطبيقي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حسن حضرتيبا همكاري: عليرضا ميلاني تواني‏165ص، تهران: انتشارات موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1387، چاپ اول
ايران و عثماني طي قرن ها، همواره از تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي يكديگر متاثر بوده ‏اند. ايرانيان و ترك ها در دوره اي طولاني با مسائل مشترك فراواني در گستره تاريخ روبرو شده اند؛ اگر چه ‏ممكن است واكنش ها و پاسخ هايي كه نشان داده اند، متفاوت باشد. در كتاب حاضر جريان مشروطه خواهي ‏در عثماني (1876 ميلادي) و ايران (1906 ميلادي) از زواياي گوناگون مورد بررسي قرار گرفته است. ‏تحولات سياسي، جريان هاي فكري، نهادهاي شكل گرفته و نيز نقش دولت هاي خارجي، از محورهاي اصلي ‏اين بررسي است. اين مطالعه تطبيقي نشان مي دهد كه مسائل ايران و عثماني، تا چه اندازه به هم نزديك و ‏شبيه بوده است. ‏




<‏strong‏>فرهنگ واژگان، اصطلاحات و كنايات ژوان (فارسي – كردي)<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: بهزاد خوشحالي‏547ص، تهران: نشر پانيذ، 1387، چاپ اول
اين كتاب، يك فرهنگ پايه فارسي – كردي و شامل دو بخش است. بخش اول مهم ترين و كاربردي ترين ‏واژگان زبان فارسي همراه با معادل كردي آنها را در بردارد. بخش دوم شامل مجموعه اي از اصطلاحات و ‏كنايات زبان كردي، همراه با معادل فارسي آنهاست. ‏




<‏strong‏>نامه باستان<‏‎/strong‏>‏
سراينده: عبدالحسين خان بردسيريبه كوشش: علي عبداللهي نيا‏216ص، كرمان: انتشارات مركز كرمان شناسي، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب، منظومه اي است درباره تاريخ ايران در دوره پيش از اسلام. سراينده آن، «ميرزا عبدالحسين خان ‏بردسيري»، مشهور به «ميرزا آقا خان كرماني»، از روشنفكران و آزاديخواهان برجسته اواخر دوره قاجار ‏است. او كه به «فردوسي» علاقه بسيار داشت، «نامه باستان» را در قالب شعري و سبك «شاهنامه» سرود. ‏در بخش پاياني اين اثر نيز اشعاري سياسي و انتقادي از اوضاع و احوال ايران عصر قاجاريه و يك مقاله ‏كوتاه با عنوان «مقاله مفيده» آمده است. «ميرزا آقا خان» در «مقاله مفيده» به تبيين هدف خود از سرودن ‏‏«نامه باستان» مي پردازد و بر اين نكته تاكيد مي كند كه «نامه باستان» مي تواند نمونه و الگويي براي شعر ‏آن روزگار باشد. به عقيده او شاعران به جاي چاپلوسي، مداحي، هزليات و مطايبات بايد اشعاي بسرايند كه ‏زمينه ساز رشد فكري و افزايش آگاهي و پاسداري از غيرت و وطن پرستي باشد. «نامه باستان» به لحاظ ‏شعري نشانگر اوج نهضت بازگشت ادبي است. شاعر با بياني ساده و بدون تملق، و به دور از تكلف و تصنع، ‏به بيان حوادث تاريخ ايران پيش از اسلام مي پردازد. تسلط و تبحر شاعر بر متون ادبي و تاريخي از شاخصه ‏هاي ديگر «نامه باستان» است. ‏




<‏strong‏>ارج نامه صادق كيا: زندگي، آثار، جستارهاي متن پژوهي<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: عسگر بهرامي‏434ص، تهران: انتشارات ميراث مكتوب، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از پژوهش ها و مقالاتي است درباره زندگي و آثار يكي از بزرگترين دانشمندان ‏معاصر ايران كه حوزه تخصصي اصلي او زبان هاي باستاني ايران بود. دكتر «محمد صادق كيا» كه در ‏فاصله سال هاي 1299 تا 1380 خورشيدي مي زيست، استاد دانشگاه تهران و شيفته فرهنگ ايران و ‏پژوهشگري توانا و كوشا بود. در مجموعه حاضر، مطالبي در شرح زندگي و آثار، معرفي شيوه تصحيح متن ‏به همراه نمونه هايي از متون، بررسي شماري از آثار دكتر «كيا» و چند مقاله ديگر از همكاران و شاگردان ‏اين استاد فقيد گردآوري شده است. بخش عمده كتاب به فعاليت هاي پژوهشي «كيا» به ويژه در زمينه چاپ و ‏تصحيح متون اختصاص دارد. سه مقاله در بررسي سه اثر مهم از دكتر «كيا»، به زبان انگليسي است و در ‏بخش پاياني كتاب آمده است. ‏




<‏strong‏>تبريز در اسناد امين الضرب: سال هاي 1299 تا 1315 ه. ق<‏‎/strong‏>‏
به اشراف: ايرج افشاربه كوشش: نرگس پدرام، مژده مهدوي‏605ص، تهران: انتشارات ثريا، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از اسناد تجاري تجارت خانه «حاج محمد حسن امين الضرب» مشهور به «كمپاني» و ‏فرزندش «حاج حسين آقا امين الضرب»، و مربوط به فعاليت هاي تجاري آنها در فاصله سال هاي 1299 تا ‏‏1315 ه. ق در شهر تبريز است. اين اسناد كه در بخش هاي گوناگون طبقه بندي شده اند، اطلاعات ‏ارزشمندي درباره اوضاع تجاري و اقتصادي شهر تبريز در اواخر دوره قاجار در اختيار پژوهشگران قرار ‏مي دهند. بخشي از اين مجموعه، به شناساندن نويسندگان نامه ها اختصاص دارد. در بخش ديگري نيز افرادي ‏كه نام آنها در نامه ها آمده و شناختن آنها ضرورت داشته است معرفي شده اند. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏
‎‎



فصلنامه فرهنگ مردم: سال ششم‎‎
صاحب امتياز و سردبير: سيد احمد وكيليان‏646ص، جلد سخت، 16.5<‏strong‏>23.5 سانتي متر‏تهران: فرهنگ مردم، 1387، چاپ اول
‏«فصلنامه فرهنگ مردم: سال ششم» شامل شماره هاي 21 و 22 (بهار و تابستان 1386)، شماره 23 (پاييز ‏‏1387) و شماره هاي 24 و 25 (بهار 1387) اين نشريه است كه در يك مجلد گردآوري و صحافي شده ‏است. اين فصلنامه يكي از معتبرترين نشرياتي است كه در حال حاضر در زمينه فرهنگ عامه و آداب و ‏رسوم مردم ايران منتشر مي شود و مقالات پژوهشگران اين حوزه را در اختيار علاقمندان قرار مي دهد. ‏عناوين برخي از مقالات اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «تاريخ پژوهش هاي فرهنگ مردم ايران ‏‏(4)/حميد رضا دالوند»، «پوشاك سنتي زنان و مردان ايران/صديقه محفوظ»، «وجه تسميه آبادي هاي ‏برگرفته از نام پيامبران الهي در ايران/محبوبه خسروي»، «آش هاي فارس/ابوالقاسم فقيري»، «معرفي كافه ‏نادري در قلمرو پاتوق هاي روشنفكري/شراره احدي»، «مولوي و فرهنگ عامه/محمد جعفري»، «بازتاب ‏باورهاي مردم در غزليات شمس/مينو فطوره چي»، «آداب و رسوم زبان عامه در حكايت هاي طنز ‏مثنوي/اسماعيل اميني»، «نمود اجتماعي شخصيت ها در افسانه هاي ايراني/پگاه خديش» و... گفتني است كه ‏شماره هاي 24 و 25 «فرهنگ مردم» كه در بهار 1387 منتشر شده است به مقالاتي از پژوهشگران ‏گوناگون به مناسبت انتشار تصحيح جديد «شاهنامه» به كوشش «جلال خالقي مطلق» اختصاص دارد. ‏
‎‎



فصلنامه "گوهران" ويژه ي شعر جهان‎‎
فهرست مطالب اين شماره به اين شرح است:‏درآمد؛ بچه‌ مار/ راميز روشن / اردشير رستمي و شهلا پيرجاني سرمقاله؛اصلاً ترجمه‌ي شعر به چه دردي ‏مي‌خورد؟/ احمد پوريسروده‌ها:‏‏- تنها كلماتي تاريك دارم/ اينگه بورگ باخمن / فواد نظيري‏- هنوز هم زيباست/ تدهيوز/ عليرضا آبيز‏- سرانجام از دوردست‌ها پاسخي مي‌آيد/ ريچارد رايت/ احمد محيط‏- كركره‌ي عاطفه‌ات را بكش/ اسپايک مليگان / احمد پوري‏- تابستان سر از بستر بر ميدارد/ آندره جيه ليني/ احمد پوري‏- من اينجا بيدارم / کرول ان دفي / دکتر رضا پرهيزکار‏- تنهايم من، تنها / ويليام کارلوس ويليامز/ دکتر رضا پرهيزکار‏- فصل رستخيز / آزاده فرهمند / دکتر رضا پرهيزکار‏- سياه بودم / عبدل علي براتي ‏‏- آينه‌ي زمستان و روزگار/ فيليپ ژاکوته/ اصغر نوري‏- تولد با ديگران / زاهراد / خاچيک خاچر‏- خفته در دره/ آرتور رمبو / کاوه مير عباسي ‏‏- شاعري زير نقابِ « مورچگان و زنبور عسل » / موريس متر لنک/ فرزانه شهفر‏- ناگهان غروب شد/ ولامير خلب نيکوف/ مرتضي ثقفيان‏- من آتشم/ شاعران بزرگ جهان/ دکتر علي نوري‏- و گلي خندان شد/ نيکي جيواني / داود صالحي ‏‏- سرسبزيت را پرتاب كن به‌سوي ما/ هليدا دوليتل / مرتضي لک‏- نه برگي تنهاست نه علفي/ دوروتي پارکر/ مرتضي لک‏- در حضور شاعران جهان / محمد علي سپانلو‏- پيشگويي‌هاي بدشگون / جيمي مک کندريک / رامين مصطفويسنجش‏- اين شعر يك نقد روايت شناسانه مي‌خواهد/ فرامرز دهگان‏- بازگرداندن شعر، باز آفريدن آن است/اسماعيل خويي‏- تكريمِ يك تلاش / فؤاد نظيري ‏‏- صدفي افتاده در كنار دريا / اسدالله امرايي ‏‏-اين جادو چيست؟ / کامران جمالي ‏اخبار ادبي‏- جشنواره‌ي صداي مديترانه به روايت محمدعلي سپانلومعرفي كتاب/ محسن فرجيمعرفي سايت/ حميدرضا آبشناسان
‎‎



شماره‌ي جديد "شوكران"‏‎‎
شماره‌ي سي و دوم "شوكران" ويژه‌ي بيستمين سالگرد درگذشت محمدحسين شهريار منتشر شد. ‏اين شماره در بخش‌هاي شعر ايران، مقالات، شعر جهان، داستان خارجي، داستان ايراني، نقد و معرفي منتشر ‏شده است. ‏
در بخش شعر ايران، شعرهايي از: مفتون اميني، فرهاد عابديني، ضياء‌الدين ترابي، شهرام پوررستم، عزيز ‏ترسه، حسين قديمي، سيف‌اله ملكي، علي صبوري، ناصر نصيري، ساسان فريدي‌فر و مهرنوش مديرمعاليان ‏منتشر شده است. ‏
در بخش مقالات نيز "رنج تغزل" (چشم‌اندازي از زندگي و شعر محمدحسين شهريار) نوشته‌ي كاميار عابدي، ‏‏"محمود درويش؛ شاعر ملي فلسطين"، گفت‌وگو با عبدالحسين فرزاد به كوشش كيوان اسماعيلي، "ايستادگي ‏در برابر نفرت"، گفت‌وگو با چنگيز آيتماتف؛ ترجمه‌ي رسول يونان، "نويسنده‌ي بزرگ عصر ما" از محمد ‏مجلسي، و "نويسنده‌ي بزرگ قرقيز در درازاي يك قرن" ترجمه‌ي سحر اسماعيلي چاپ شده است. ‏
بخش شعر جهان هم با شعرهايي از: محمود درويش ترجمه‌ي عبدالحسين فرزاد، ناظم حكمت (تركيه) ‏ترجمه‌ي مرتضي مجدفر، هوانس گريگوريان (ارمنستان) ترجمه‌ي واهه آرمن، و آنا ميچلز (كانادا) ترجمه‌ي ‏سميرا نوروزي همراه است. ‏
همچنين در بخش داستان خارجي،‌ داستان‌هاي پرنده‌ي مهاجر اثر چنگيز آيتماتف با ترجمه‌ي محمد مجلسي، و ‏گريگوري نوشته‌ي پانوس آيوانيدس با ترجمه‌ي اسدالله امرايي آمده است. ‏
اما در بخش داستان ايراني، داستان‌هاي: "تك‌خوان برجك" نوشته‌ي مرتضي هاشم‌پور، "يك چيز باارزش" ‏نوشته‌ي نگار تقي‌زاده، "پيام‌هاي نيستي" (بر اساس يادداشت‌هاي واقعي يك جان‌باخته‌ي اعتياد) اثر جهانگير ‏هدايت و "خرمگس" نوشته‌ي علي رؤوف منتشر شده‌اند. ‏
قسمت نقد و معرفي نيز با اين مطالب همراه است: "خودي كه شعر است" از جلال فرزانه دهكردي، "شفيعي ‏كدكني و احياگري نوانديشانه‌ي ميراث عرفان ايراني" به قلم فرزاد زادمحسن و نگاهي به مجموعه‌ي شعر "تا ‏آخر دنيا برايت مي‌نويسم" عليرضا بهرامي به قلم محمدرضا شالبافان. ‏
دوفصل‌نامه‌ي ادبي "شوكران" با صاحب‌امتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري پونه ندائي انتشار مي‌يابد. ‏
‎‎



ماهنامه فيلمنامه‌نويسي "فيلم‌نگار"‏‎‎
در اين شماره فيلم‌نگار مي‌توانيد گزارش جشن‌هاي خانه سينما را بخوانيد. (جشن فيلم كوتاه، جشن مستند، جشن ‏انيميشن و جشن بزرگداشت كاظم فريبرزي، سيف‌الله داد، جمشيد مشايخي و بهرام بيضايي). تك‌گويي بخش ‏جديدي است كه از اين پس در فيلم‌نگار مي‌خوانيد. فيلم‌نگار در اين بخش سراغ فيلمنامه‌نويسان سينما و ‏تلويزيون را خواهد گرفت تا بگويند كجايند و چه مي‌كنند، آنها از آخرين كتاب‌هايي كه خوانده‌اند، فيلم‌هايي كه ‏ديده‌اند و فيلمنامه‌هايي كه نوشته‌اند يا در حال نگارش آنند خواهند گفت. تك‌گويي اين شماره به مطالب عليرضا ‏طالب‌زاده، مهرداد فريد، فريد مصطفوي، علي روئين‌تن، علي ژكان و قربان محمدپور اختصاص دارد. ‏گفت‌وگو با مهرشاد كارخاني فيلمنامه‌نويس و كارگردان "ريسمان‌باز"، گفت‌وگو با سعيد شاهسواري و بيژن ‏ميرباقري فيلمنامه‌نويسان "روز برمي‌آيد"، گفت‌وگو با محمدعلي آهنگر و محمدرضا گوهري نويسندگان ‏فيلمنامه "فرزند خاك"، گفت‌وگو با مايكل برندت و درك هاس فيلمنامه‌نويسان فيلم "تحت تعقيب"، گفت‌وگو با ‏ميشل گوندري فيلمنامه‌نويس و كارگردان "نوار را برگردان" و گفت‌وگو با وودي آلن فيلمنامه‌نويس و ‏كارگردان "ويكي كريستينا بارسلونا"، را در اين شماره فيلم‌نگار بخوانيد. فيلمنامه "مردم معمولي" نوشته ‏آلوين سارجنت با همكاري نانسي داود (براساس رماني به قلم جوديت گست) چاپ شده است. كارگردان "مردم ‏معمولي" رابرت ردفورد است كه نامزد جايزه بهترين بازيگر زن (مري تيلورمور) و بهترين بازيگر مكمل ‏مرد (جود هيوش) بوده، جنبه‌هاي روان‌شناسي فيلمنامه و تحليل اين فيلمنامه را هم در اين شماره فيلم‌نگار ‏بخوانيد.‏
‎‎



جنگ شعر و داستان در شهروند امروز‎‎
اولين شماره "جنگ شهروند" كه ضميمه ماهانه شعر و داستان شهروند امروز است در 22 صفحه و با آثاري ‏خواندني از استاد داريوش مهرجويي، محمود دولت‌آبادي، محمد بهارلو، مصطفي مستور، آن‌بيتي، سيمين ‏بهبهاني، محمدعلي سپانلو، محمد شمس‌لنگرودي، سيدعلي صالحي و علي باباچاهي ضميمه اين شماره ‏هفته‌نامه شهروند امروز منتشر شده است. در صفحات سينماي جهان اين هفته نيز پرونده‌اي خواندني در مورد ‏استاد مارتين اسكورسيزي و آخرين ساخته‌اش "نوري تبابان" كه اثري است در ستايش گروه رولينگ استونز ‏به چشم مي‌خورد. سينماي ايران اين هفته هم به گفت‌وگو با كمال تبريزي به بهانه توقف توليد فيلم "پاداش" و ‏فيلم تازه اكران شده‌اش "اين زن حرف نمي‌زند" اختصاص يافته است. پرونده ورودي صفحات فرهنگ و هنر ‏با گفت‌وگوهايي با استاد انتظامي و فرزندش آغاز مي‌شود. مجيد انتظامي اين روزها تازه‌ترين اثرش به نام ‏‏"اين فصل را با من بخوان" را همراه با پدرش در تالار وحدت اجرا مي‌كند. صفحات رسانه اين هفته بيشتر ‏شده تا متن كامل گفت‌وگوي زرد و نه چالشي و جدي لري‌كينگ مجري معروف سي‌ان‌ان با احمدي‌نژاد را ‏منتشر كند. "عصر اصلاح‌طلبان 76 تمام شد" تيتر گفت‌وگو با حسين قاضيان است كه در آن روشنفكران، ‏اصلاحات و انتخابات سال آينده مورد بررسي قرار گرفته است. در صفحات ايران هم گفت‌وگويي با محمد ‏هاشمي برادر اكبر هاشمي‌رفسنجاني و رئيس سابق سازمان صدا و سيما صورت گرفته و هاشمي در آن به ‏درخواست‌هاي متعدد براي كانديدا شدنش در انتخابات اشاره كرده است. "آيا جنگ سرد جديدي در راه است؟" ‏عنوان پرونده‌اي است كه در صفحات جهان اين شماره منتشر شده و مناقشات اخير آمريكا و روسيه بر سر ‏گرجستان را مورد نقد و بررسي قرار داده است. در اين ارتباطات گفت‌وگويي اختصاصي هم با گري‌سيك، ‏تحليلگر مسائل خاورميانه و عضو سابق شوراي امنيت ملي آمريكا انجام شده است. پرونده اقتصادي اين هفته ‏هم همانطور كه انتظار مي‌رفت به خروج مظاهري رئيس بانك‌مركزي و تبعات اين تصميم اختصاص يافته و ‏گفت‌وگويي اختصاصي هم با مظاهري پس از بركناري‌اش انجام شده و در كنار آن متن كامل نامه مظاهري به ‏احمدي‌نژاد هم به چاپ رسده است. در اين پرونده همچنين نوشتارها و گفتارهايي از ابراهيم شيباني، ‏محمدحسين عادلي و حسين صمصامي نيز جلب توجه مي‌كند

















گفت وگو♦ صدا
‏او صداي جک نيکلسون است درديوانه اي ازقفس پريد... صداي محمدعلي کشاورز است...صداي علي نصيريان ‏است...گاه صداي چهار نفر است در يک فيلم.او.....‏
‎‎

نمي خواهم قاتل نقش باشم‏‎‎
ناصر طهماسب يکي از شناخته شده ترين دوبلورهايي است که مردم او را با دوبله کاراکترهاي جک نيکلسن در ‏ديوانه اي از قفس پريد، تلالو، رفتگان مي شناسند و با گويندگي در فيلم هايي چون: محمد رسول الله(بلال ‏حبشي)سريال ارتش سري(کسلر)، مدار صفردرجه(تئودور آستروک)چهل سرباز(حکيم فردوسي) به صداي ‏اودراذهان خود نقش داده اند.‏
‎‎آقاي طهماسب در کارهايي که دوبله مي کنيد سعي داريد مهم ترين نکته رابراي خودتان رعايت کنيد.آن ‏مهم چيست؟‎ ‎هميشه د رکارهايم تلاش کرده ام تا از کم فروشي بپرهيزم چرا که اعتقاد دارم تماشاگر متوجه آن مي شود و به ‏راحتي مچ تو را مي گيرد.معمولا تلاشم اين بوده که با جان دل مطلب را ادا کنم آن هم به گونه اي که تماشاگر لذت ‏ببرد و مرا بفهمد.‏
‎‎يعني هيچ وقت اتفاق افتاده که در دوبله سعي کنيد صدايتان را بر نقش غالب کنيد؟‎ ‎هرگز. به دليل اينکه من ياد گرفته ام اگر روزي چنين اتفاقي بيفتد من درمورد نقش مرتکب قتل شده ام و ديگر به ‏درد نمي خورد.نه دوبله من، نه نقشي که هنرپيشه بينوا در ارائه آن تلاش کرده است. بنابراين اصلا به اين مسائل ‏فکر نمي شود.‏
‎‎تاثيرات اين شيوه کاري را در کداميک از فيلم هايتان بيابيم؟‎ ‎من در مورد 90 درصد آنها تلاش کرده ام که اين گونه باشد.آن قسمت ديگر مربوط به عدم تمرکز و کار نابلدي ‏من بوده است.ولي شاخصه اصلي آنها در کارهايم با مرحوم حاتمي بوده که با دوبله تاليف مي شد.مثلا نقش محمد ‏ابراهيم را که آقاي کشاورزدر فيلم مادر بازي کردند را ببينيد و دقت کنيد.آن کار دو بار دوبله شد ومن آن را بسيار ‏مي پسندم.‏
‎‎نقش زنده ياد جهانگير فروهر در سوته دلان حاتمي هم دنياي مربوط به خود را داشت.‏‎ ‎بله.اينها به دليل همان اعتقاد است.اعتقادي که د رمن وجود داشت و موقعيت و کاربلديهاي کارگرداني که تماما مي ‏دانست چه مي خواهد.‏
‎‎درمورد دوبله هايي که به جاي جک نيکلسون حرف زده ايد بگوييد.‏‎ ‎دوبله بازيهاي اين بازيگران بسيار اعجازآميز و سخت بود. اما نتيجه کار تو در نهايت بسيار دوست داشتني ‏است.چرا؟ به دليل اينکه آنها آن بازيگري و حضور صحنه اي بسيار وحشتناکي داشتند و مخاطب را به شدت تحت ‏تاثير قرار مي دانند. بدون اينکه کوچکترين خدشه اي در نگاه تو به عنوان بيننده وارد سازند. اين کار را سخت مي ‏کرد. نجابت آنها در بازيگري قدرت دوبلور را دو چندان مي کرد. من به عنوان دوبلور بايد انرژي و وقت بيشتري ‏مي گذاشتم تا نتيجه بدهد وگرنه نمي شد.‏
‎‎براي اين نقش گويي ها انرژي گذاشتيد يا بازي نيکلسون به شما انرژي داد؟‎ ‎نيکلسن کارش ر ا خوب بلد است و فقط بايد با اوبه درستي همراه بود.همراهي تو باعث برد است ولي اگر دردوبله ‏لحظه اي به اين فکر کني که بخواهي از امثال نيکلسن جلوترب اشي آنجاست که همه چيز به هم مي ريزد.‏
‎‎در دوبله سريال هاي تلويزيوني قبل از انقلاب نيز حضور داشتيد؟‎ ‎بله. از استوديو کاسپين فيلم هاي زيادي را دوبله کردم. خفاش، فراري و...‏
‎‎درسريال به ياد ماندني ارتش سري نقش کسلر را مي گفتيد.نقشي که به شدت طلبکار بود و همه را ‏خوار و ذليل مي ديد. درمورد دوبله آن سريال بگوييد.‏‎ ‎آن سريال به مديرت ايرج رضايي دوبله شد و دوبلورهاي بزرگي همچون مرحوم عطاالله کاملي، خسرو خسرو ‏شاهي و جلال مقامي درآن حضور داشتند. با تمام سختي کار روزهاي خيلي خوبي داشتيم چون همه با هم براي به ‏هدف رسانيدن يک مهم تلاش مي کرديم وآن دوبله خوب اين سريال بود. نقشي که من ايفاگر صداي آن بودم انسان ‏بسيار ريز بيني و باهوشي بود که از مسائل به سادگي عبور نمي کرد. خشمناک و هول ناک عمل مي کرد و ‏تصميمات بسيار قاطعي مکي گرفت که به همه آنها چه درست و غلط اعتقاد داشت. بنابراين چند فاکتور عيني ‏داشتيم و کاررا ساده تر مي کرد. فکر مي کنم کار خوبي شد.‏

























مانلي♦ شعر

‏‏اين شعر است كه سرنوشت من را رقم زده، و من را به دنبال خودش تا اينجاي ِ زمان و مكان كشانده است. به خاطر دارم كه ‏يكي از نويسندگان معروف آن روزگار مي گفت: هر شاعر و نويسندة برجسته يي بايد در زندگي اش يكبار از روي پل روزنامه ‏نگاري گذشته باشد. من هم......‏
‎‎‏4 شعر از دفتر باهمه ابرهاي ممکن‏‎‎

‎‎‏1- وزش هيچ‏‎‎‏ به نسرين کريم
وزش ِ هيچو آشوبي ‏‏ در كلمه‏
سبک بيا و سبکتر برو !‏‏ ‏در مجري ِ بسته چيزي نيست ‏‏ دستي بر كفل ِ باد بزن‏ و بتاز ‏‏ بتاز‏‏ در آن بلنديها !‏
‏ و هم بتاز و بِوَز ‏‏ در سايه ‏‏ و ‏‏ بر سايه !‏



‎‎‏2- کلاهت را بردار‏‎‎‏ به روزبهان
براي پلي كه مي رودگردونة باد‏ كافي نيست‏
بايد از چيزي كنده باشد پلهنگامكه ساقكهايي غريب ‏‏ در تو ‏‏ رخ مي زنند‏
كلاهت را بردار و سر فرودآربراي پلي‏ كه مي رود‏


‎‎‏3- ميان موشهاي مرده و ما‏‎‎
پنجرة کوچک شما را باران مي برد‏و شما را هم مي برد باران‏تا فصلي‏ از فصلهاي ناممکن‏
بيرونِ علف‏ بيرونِ خدا و آسمان‏ميان ما و پنجرة کوچکو ميان موشهاي مرده و ما فصلي ست‏‏ با همة ابرهاي ممکن‏
آن که بر نيمکت نشسته است ‏پاسباني ست فرتوت‏که تاريخ هزيمتِ فصل ممکن را ‏‏ يادداشت مي کند‏


‎‎‏4- بر شيطان لعنت‎‎
زنگِ تلفنقرار ملاقات‏ در پاييزهاي بعدي
عشق را به جارختي مي آويزد زنو تقدسش را ‏‏ به رختخواب مي برد‏
رفت و روبِ خيال از حکايتهاي ممنوع‏شت و شوي خاطر از خاطره هاي بي پرهيززمانَ رنگپريده آينهء هيزو قابهاي تهي‏ از جراحت هاي پنهان‏
بالاي جهان ايستاده است زنو اطلسي هايش‏ در حسرت مي پژمرند‏
تلفن زنگ مي زند‏‏ و‏‏ بر شيطان لعنت!‏
آپريل ‏‎۹۴‎


‎‎شاعر از نگاه شاعر‎‎
نمي دانم منظور از بيوگرافي چيست؟ سن و سال؟ چهرة من گواهي بر سن و سال من است. اما آن كودك بازيگوش درون چه ‏مي شود؟ آيا بايد سن و سال او را هم پرسيد؟ نمي دانم هنوز به سن بلوغ رسيده يا نه؟ اما يك پارچه شور و شوق و گرماست. ‏گاهي در سردترين فصل سال كنار رودخانه يي در زادگاهش دنبال سنگهاي رنگي مي گردد. و يا مي خواهد گل سرخي را بر ‏ساقة سيم ِ خارداري بروياند. اين كودك ِ سرتق سر از جاهايي در مي آورد، كه آدمهاي شصت ساله را راه نمي دهند. و نيز ‏تكليف آن جوان احساساتي عاشق پيشه چه مي شود، كه زيبايي را در هر گوشة دنيا بو مي كشد، و در برابرش به خاك مي افتد؟ ‏شايد منظور از بيوگرافيِ يك شاعر آموزش دبستاني و دبيرستاني، و يا دانشگاهي است. ازشما مي پرسم: كدام دانشگاهي مي ‏توانست شاعري را به من بياموزد؟ سوء تفاهم نشود. شايد شاعر ناميدن من نتيجة يك خيال شيرين باشد. با اين حال چون همة ‏زندگي خيالي بيش نيست، من اين تهمت را به خود مي پذيرم.‏
اصولاً بيوگرافي هر كسي را ديگري مي نويسد. وگرنه موضوعِ مثنويِ هفتاد من است. اگر مشخصات من را مي خواهيد در ‏چند كلمه خلاصه مي شود: جلال سرفراز. متولد ‏‎1321‎شمسي و به قول ”‌ هموطنان ” آلماني ام ( آخر من هم تازگي يك آلماني ‏شده ام ) سال ‏‎1942‎‏ ميلادي. و راستي چه درة هولناكي ميان اين دو سالروز است – كه ظاهراً يكي است. هيچ فكر كرده ايد كه ‏بحران ِ هستي، و سرنوشت نسل من را همين سرگرداني ِ تقويمي رقم مي زند؟ راستي من كجايي هستم؟ اهل كوهپاية زيبايي بنام ‏شاهرود، با فضاهايي بكر و آرام، كه چند سدة پيش آن را ترك گفته ام ؟ و يا اهل اين جهانِ پر آشوبي كه اكنون در آن زندگي مي ‏كنم؟ بگذار راحتتان كنم. من هم چون شما فرزند دلهرة جهانم. مي بينيد؟ كار دارد به فلسفه بافي مي كشد. ‏
حالا اگر از سال ‏‎1942‎‏ ميلادي ششصد سال كم كنيم به سال ‏‎1342‎‏ شمسي مي رسيم، سالي كه نخستين شعر من سر از يكي از ‏مجلات ادبي آن روزگار درآورد. گاهي فكر مي كنم كه اگر چنين اتفاقي نيفتاده بود، شايد وارد بازي ديگري مي شدم. اما اين ‏فقط يك فكر است. در واقع اين شعر است كه سرنوشت من را رقم زده، و من را به دنبال خودش تا اينجاي ِ زمان و مكان كشانده ‏است. به خاطر دارم كه يكي از نويسندگان معروف آن روزگار مي گفت : هر شاعر و نويسندة برجسته يي بايد در زندگي اش ‏يكبار از روي پل روزنامه نگاري گذشته باشد. من هم – شايد به طمع شاعرِ برجسته شدن – در همان سالهاي آغاز كارِ شاعري ‏به سمت روزنامه و روزنامه نگاري كشيده، و متاسفانه يا خوشبختانه مدتها بر اين پل ماندگار شدم. كانون نويسندگان ايران هم ‏افتخار داد و من را به عضويت خود پذيرفت. از همين جا بود كه سرانجام به سمت سياست كشيده شدم. همان چيزي كه هنوز ‏هم به درستي از آن سر در نمي آورم. آخر شاعر را چه كار به سياست؟ فكرش را بكنيد: اين روياي تغيير جهان است، كه به ‏كابوس تبعيد انجاميده است. اشتباه نشود. نمي خواهم گذشته ام را زير سوال ببرم. در واقع بايد همــاني مي شد كه هست. و با ‏همة تلخي ها دستاوردهايي هم داشته است، كه نسل نو ميوة چين آن خواهد شد. كمترين دستاورد اين دوران فرود آمدن از برج ‏عاجي بود كه تــــــــاريك انديشانِ ” روشنفكر ” براي خود ساخته بودند. خوشبختيِ من ـ اگر نگويم نسل من ـ در اين است كه ‏انسان امروز دارد يواش يواش از سفر كيهاني ِ تَوَهم به زمينِ سخت باز مي گردد، تا ببيند واقعيت ِ ملموس زندگي او چيست؟ ‏حتماً خواهيد گفت كه واقعيت تلخي است. من بر آنم كه تلخي واقعيت بهتر از شيريني ِ توهم است. توهم،‌ يا توهماتي، كه پي آمد ‏آن هزار پارگي روح انسان است. رويدادهاي دهة اخير نشان مي دهد كه تاريخ ورق تازه يي خورده است. بر اين ورق تازه ‏اگرچه رد ناكامي ها و شكستها زدودني نيست، اما چشم اندازهاي نويني در حال شكل گيري است – كه زيبا و دوست داشتني ‏است. من هم در شكستها سهيم بوده ام، و هم از اين چشم اندازها بي نصيب نبوده ام – كه موضوع زندگي و انديشة نسل نو ست.‏
آيا اين بيوگرافي، و به قول ما ايرانيها زندگي نامه، كامل است؟ بي ترديد نه! در خيلي از زمينه ها تقلب كرده ام، و عمداً ‏نخواسته ام حرفي بزنم. بد هم نيست كه بعضي چيز ها را فراموش كنيم.‏
‎‎کتاب هاي منتشر شده‏‎‎

آيينه در باد ـ ۱۳۵۰ تهران انتشارات نمونه‏صبح از روزنه ۱۳۵۷ انتشارات رواق تهران‏باران و شيرواني سال ۱۹۹۰ تهران که جمع آوري و از بين برده شد.‏واهمهء مد سال ۱۹۹۹ نشر کتاب آمريکا
‎‎کتابهاي آمادهء انتشار‏‎‎

‏- در بي وزني کامل - شعر‏‏- چهار تاخت فاصله - شعر‏‏- و دست بر دست - شعر‏‏- پرسه در متن- مجموعه يادداشت ها و مقاله ها در بارهء شعر و ادبيات ‏
























همسايه ها♦ چهار فصل
‏کتاب هاي شمس لنگرودي مي آيد يکجا، رمان دولت آبادي در باره جنگ، باز به ديدار بچه جواديه عمران ‏صلاحي مي رويم....و خبرهاي ديگراز همسايه هاي هميشه ما: اهالي هنر...‏
‎‎

عمران صلاحي : رونمايي تاريخ شفاهي‎‎
‏ كتاب گفت‌وگو با عمران صلاحي از مجموعه‌ي تاريخ شفاهي ادبيات ايران رونمايي مي‌شود. ‏
اين مراسم ساعت 18 روز پنج‌شنبه، 11 مهرماه، با حضور: احمدرضا احمدي، كامبيز درم‌بخش، رؤيا صدر، ‏منوچهر احترامي، سيف‌الله گلكار، علي دهباشي، پيام بيژن اسدي‌پور، هاشم اكبرياني، ياشار صلاحي و ساير ‏اعضاي خانواده‌ي اين شاعر و طنزپرداز فقيد در محل نشر ثالث برگزار خواهد شد. ‏
جشن رونمايي اين كتاب كه هم‌زمان با دومين سال‌ درگذشت صلاحي برگزار مي‌شود، به نوعي مراسم ‏بزرگداشت او نيز خواهد بود. ‏
در كتاب گفت‌وگو با عمران صلاحي، كه تدوين آن سه سال طول كشيده است، كيوان باژن در خلال مصاحبه ‏با شاعر و طنز‌پرداز معاصر، زواياي ريز و درشت زندگي هنري و خصوصي وي را براي خوانندگان باز ‏مي‌كند. ‏
با انتشار كتاب "ليلي گلستان"، تدوين و نشر مجموعه‌ي تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران با دبيري ‏محمدهاشم اكبرياني، با تغيير ناشر توسط نشر ثالث آغاز شد. دومين كتاب از اين مجموعه به شمس لنگرودي ‏اختصاص داشت، كه جشن رونمايي آن، روز بيست ‌و يكم شهريورماه با حضور: فرشته ساري، احمدرضا ‏احمدي، مهدي غبرايي، احمد پوري و هاشم اكبرياني برگزار شد. ‏
از اين مجموعه هم‌اكنون 20 كتاب ديگر در حال تدوين است و يا در مراحل حروف‌چيني و بازبيني قرار ‏دارد. ‏
نشر ثالث در خيابان كريم خان زند، بين ايرانشهر و ماه‌شهر، پلاك 160 واقع شده است. ‏
‎‎

شمس لنگرودي: مجموعه کامل اشعار‎‎
‏"رفتار تشنگي" (1355)، "در مهتابي دنيا" (1363)، "خاكستر و بانو" (1365)، "جشن ناپيدا" (1367)، ‏‏"قصيده‌ي لبخند چاك چاك" (1369)، "نت‌هايي براي بلبل چوبي" (1379)، "پنجاه و سه ترانه‌ي عاشقانه" ‏‏(1383)، "باغبان جهنم" (1383) و "ملاح خيابان‌ها" (86)، مجموعه‌هاي منتشرشده‌ي اين شاعرند، كه در ‏اين مجموعه آمده‌اند. ‏
‏"مجموعه‌ي اشعار" شمس لنگرودي در 826 صفحه به تازگي از سوي انتشارات نگاه منتشر شده است، كه به ‏گفته‌ي ناشر، تا دو هفته‌ي ديگر توزيع خواهد شد. ‏
زندگي‌نامه‌ي شمس لنگرودي از مجموعه‌ي "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران" با سرپرستي محمدهاشم ‏اكبرياني نيز چندي پيش از سوي نشر ثالث منتشر شد. ‏
رمان "شكست‌خوردگان را چه كسي دوست دارد؟" او هم چند ماه است كه از سوي انتشارات آهنگ ديگر در ‏انتظار كسب مجوز نشر به سر مي‌برد. ‏
‎‎

بلقيس سليماني دومين رمان‎‎
‏ دومين رمان بلقيس سليماني با نام "خاله بازي" انتشار يافت. "خاله بازي" که به گفته نويسنده، از 9 ماه پيش ‏در انتظار دريافت مجوز انتشار بوده، به تازگي از سوي انتشارات ققنوس منتشر شده است. "خاله بازي" ‏موضوعي زنانه دارد و حوادث آن در دهه 60 مي گذرد. به گفته سليماني اين اثر به مسائل طبيعي و اجتماعي ‏زنان مي پردازد. "نارسيده ترنج" رمان ديگري از سليماني است که به تازگي آن را به پايان رسانده و به ‏بازنويسي اش مشغول است. ‏
‎‎


دولت‌آبادي : رماني درباره‌ جنگ‏‎‎
دولت‌آبادي نگارش "طريق بسمل ‌شدن" را كه درباره‌ي جنگ هشت‌ساله و جبهه است، چندي پيش به پايان ‏رسانده بود، كه حدود دو ماه است از سوي نشر چشمه براي كسب مجوز نشر ارائه شده است. ‏اين نويسنده‌ي پيشكسوت نخستين‌بار در سال 83، درباره‌ي نوشتن درباره‌ي جنگ تحميلي و دوران دفاع مقدس ‏به ايسنا گفته‌ بود: از نخستين شليك‌هاي جنگي كه به‌واقع بر ملت ما و بعد بر خود ملت عراق تحميل شد، در ‏انديشه‌ي اين بوده‌ام كه بايد اثري فراخور اين واقعه‌ي عجيب بيافرينم. ‏
دولت‌آبادي همچنين زماني گفته بود: كتاب‌هاي "فرهنگ جبهه" را خوانده‌ام كه پر از شوخي و سرخوشي ‏است؛ زندگي فقط اندوه نيست. ‏
او از سوي ديگر، از چاپ بيستم رمان "كليدر" در قطعي متفاوت از سوي نشر فرهنگ معاصر خبر داد و ‏درباره‌ي ترجمه‌ي آثارش در خارج از كشور گفت: ترجمه‌ از آثارم در حال انجام است. بعد از ترجمه‌ي "جاي ‏خالي سلوچ" در آمريكا، ديگر آثارم در فرانسه و ايتاليا در حال انتشار است. ‏
‎‎


علي‌اشرف درويشيان: دو داستان تازه‏‎‎
‏"رنگ انار ايراني" و "ورپريده" نام دو داستان تازه‌ي درويشيان است، كه سال گذشته تحت عمل جراحي مغز ‏قرار گرفت. ‏
از سوي ديگر، جلد نوزدهم "فرهنگ افسانه‌هاي مردم ايران" شامل ‏‏85 افسانه، كه عنوان افسانه‌هاي آن از ‏حرف "س" تا "ي" است، چندي پيش از سوي نشر كتاب و فرهنگ منتشر شده است. ‏درويشيان همچنين جلد بيستم اين فرهنگ را كه مجلد پاياني آن است، به پايان رسانده و به چاپ سپرده است. ‏اين فرهنگ، دايرة‌المعارفي الفبايي است از افسانه‌هاي سراسر ايران، كه حاصل تلاش 22ساله‌ي درويشيان با ‏همكاري رضا خندان مهابادي است. ‏
مجلدهاي اول، دوم و نهم اين فرهنگ هم تجديد چاپ خواهد شد. ‏
‎‎

بهمن فرزانه : ترجمه "بادبزن کاغذي" پيراندلو‎‎
‏ ترجمه بهمن فرزانه از مجموعه داستان "بادبزن کاغذي" اثر لوييجي پيراندلو به پايان رسيد. اين کتاب پس از ‏طي مراحل اداري انتشار توسط نشر "کتاب‌پنجره" روانه کتاب‌فروشي‌ها مي‌شود. ‏
اين کتاب ترجمه بخش‌هايي از کتاب "‏Novelle per un anno‏" اثر اين نويسنده ايتاليايي است. ‏فرزانه امسال ترجمه فارسي سه کتاب ديگر از اين نويسنده را براي چاپ به نشر "کتاب‌پنجره" سپرده است. ‏اين کتاب‌ها که مراحل انتشار را سپري مي‌کنند شامل دو مجموعه داستان به نام‌هاي "يک عالم حرف با شما ‏مي‌زنم" و "سفر" و يک نمايشنامه به نام "شش شخصيت در جست و جوي يک نويسنده" مي‌شوند. ‏
پيراندلو درسال ۱۸۶۷ ميلادي در يکي از شهر‌هاي سيسيل ايتاليا با نام "آگريچنتو" متولد شد. پدرش به ‏تجارت گوگرد مشغول بود و به همين علت او را به تحصيل در رشته‌هاي فني تشويق کرد. اما او به رغم ميل ‏پدرش، در دبيرستان و سپس دانشگاه شهر رم ثبت نام کرد و به تحصيل ادبيات پرداخت. ‏
وي پس از سالها فعاليت ادبي در زمينه رمان و نمايشنامه و داستان‌کوتاه، شهرت قابل توجي کسب کرد. در ‏سال ۱۹۲۹ از او براي عضويت در فرهنگستان ايتاليا دعوت شد و در سال ۱۹۴۳ جايزه نوبل ادبيات را ازآن ‏خود كرد. ‏
اين نويسنده علاوه بر فعاليت‌هاي ابتدايي در سرودن شعر، حدود ۴۰ نمايشنامه، هفت رمان و ۲۵۰ داستان ‏کوتاه از خود بر جاي گذاشت و سرانجام ۷۱ سال پيش در ۲۰ دسامبر ۱۹۳۶ بر اثر بيماري، ديده از جهان ‏فروبست. کالبد او را بنابر وصيتش سوزاندند. ‏
از پيراندلو در ايران بيش از ۱۵ کتاب مستقل شامل آثاري چون: "نوبت" (تحت عنوان "به نوبت" نيز ترجمه ‏شده است)، "مطرود"، "خاطره‌هاي ما"، "امشب از خود مي‌سازيم" و "خمره"، با ترجمه مترجماني چون ‏رضا قيصريه، پري صابري، آزاده آل‌احمد و حسن ملکي منتشر شده است‏
‎‎


مجيد قيصري : لغو مجوز چاپ رمان "باغ تلو"‏‎‎
اين نويسنده‌ي دفاع مقدس به طولاني شدن روند اعطاي مجوز به آثاري كه در زمينه‌ي ادبيات دفاع مقدس ‏نوشته شده‌اند، اعتراض كرد و گفت: رمان "باغ تلو" كه در سال 1385 منتشر شد، منتظر دريافت مجوز ‏براي تجديد چاپ دوم است و فعلا اجازه‌ي تجديد چاپ ندارد؛ به نوعي مي‌گويند بي‌خيالش شويد و نمي‌گويند ‏مشكلش چيست. ‏
رمان "باغ تلو" پيش‌تر با واكنش افرادي از جمله سميرا اصلانپور - مشاور وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در ‏امور بانوان - مواجه شده است. اصلانپور سال گذشته در نشست خبري كتاب سال بانوي فرهنگ درباره‌ي ‏رمان "باغ تلو"، كه برگزيده‌ي جايزه‌ي مهرگان شده است، گفت: از اين كتاب نمي‌شود به‌عنوان كتابي در ‏زمينه‌ي دفاع مقدس ياد كرد؛ بلكه اهانت به زنان آزاده است و زنان آزاده بايد بيايند دفاع كنند. همچنين به‌دليل ‏اصول غيرارزشي كه اين اثر داشت، به مرحله‌ي نيمه‌نهايي ما هم نرسيده است. ‏
راضيه تجار نيز در اين نشست با تأكيد بر اين‌كه ضرورت دارد در آثار نوشته‌شده توسط نويسندگان ايراني، ‏نشاني از فرهنگ و آداب و رسوم ايراني باشد، از اين كتاب به‌عنوان توهين آشكار به مقام زن ياد كرد. ‏
‎‎

اطلاعيه‌ هفتمين دوره‌ي جايزه‌ي ادبي صادق هدايت (1387)‏‎ ‎
هفتمين دوره‌ي جايزه‌ي داستان‌نويسي صادق هدايت توسط دفتر هدايت و سايت سخن برگزار مي‌شود. شرايط ‏شركت در اين رقابت ادبي به شرح زير است:‏
شرايط شركت در مسابقه:‏هر نويسنده مي‌تواند تنها يك داستان كوتاه منتشر نشده‌ي خود را براي شركت در مسابقه ارسال كند.‏داستان ارسالي نبايد از چهار هزار كلمه بيشتر و از هزار كلمه كمتر باشد و به دو روش قابل ارسال است:‏
الف) ارسال به بخش داستان‌هاي كوتاه در سايت سخن "‏‏ ب) ارسال به صندوق پستي 365 - 19585 به نام دفتر هدايت. داستان‌هايي كه به اين طريق ارسال مي‌شوند ‏لازم است بر يك روي صفحه، به صورت تايپ شده، و در چهار نسخه فرستاده شوند. اين آثار در مسابقه ‏شركت خواهند داشت ولي تنها گزيده‌اي از آن‌ها بر روي سايت قرار مي‌گيرد. ‏نويسندگاني كه در اين مسابقه شركت مي‌كنند، لازم است تا تعيين برندگان و نيز انتخاب داستان‌ها براي انتشار ‏در مجموعه‌ آثار برگزيده، از درج داستان ارسالي در كتاب‌ها، نشريات و سايت‌هاي اينترنتي، و يا ارسال آن ‏براي ديگر مسابقات داستان‌نويسي، خودداري فرمايند. همچنين داستان با نام مستعار مطلقاً پذيرفته نمي‌شود. از ‏پذيرفتن آثار کساني که اين مقررات را در پنج دوره گذشته رعايت نکرده‌اند معذوريم.‏‏- نويسندگان شركت‌كننده شماره تلفن تماس و نشاني كامل پستي خود را حتماً به همراه داستان ارسال فرمايند و ‏در صورت تغيير، مراتب را به دبيرخانه‌ي جايزه اطلاع دهند. درج شماره تلفن براي ارسال كنندگان داستان ‏به سايت هم الزامي است. ‏
ارسال داستان براي مسابقه به اين معني است كه نويسنده‌ در صورت انتخاب، رضايت خود را براي چاپ ‏داستان ارسالي در مجموعه‌ي داستان‌هاي برگزيده اعلام داشته است. داستان‌هاي انتخاب شده براي انتشار در ‏کتاب، ممکن است توسط دفتر هدايت ويرايش شوند. آثار ارسالي مسترد نخواهد شد.‏
مهلت ارسال آثار تا پايان مهر ماه 1387 است. اعلام اسامي برندگان و اهداي جوايز در مراسمي در بهمن ‏‏1387 انجام مي‌شود. جايزه‌ي برندگان مقيم خارج از کشور به نماينده‌ي آنها اهدا خواهد شد. ‏
گزينش آثار و جوايز:‏نام داوران در مراسم پاياني اعلام خواهد شد.‏به داستان‌هاي برگزيده به انتخاب هيات داوران، تنديس صادق هدايت و يا لوح تقدير اهدا مي‌شود.‏در صورت نياز به اطلاعات بيشتر با دفتر مسابقه به يكي از روشهاي زير تماس حاصل فرماييد:‏تلفن 22556607 تلفن همراه : 09122837489 دفتر هدايت ‏سايت سخن: ‏www.sokhan.com‏ ‏سايت صادق هدايت: ‏www.sadeghhedayat.com‏ ‏
منتقدان و نويسندگان مطبوعات داوري خود را آغاز كردند‎.‎
جلسه اول نهمين دوره جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات برگزار شد. در اين جلسه درباره برنامه‌هاي ‏برگزاري مراسم پاياني و روند داوري كتاب‌هاي داستاني منتشرشده در سال 1386 بحث و تبادل‌نظر شد. ‏هيات داوران اين دوره جايزه- كه اسامي آنها در روزهاي آينده اعلام خواهد شد- شامل هفت داور خواهند بود ‏كه در سه مرحله اصلي رمان‌ها و مجموعه داستان‌هاي منتشرشده در سال 1386 را داوري خواهند كرد. احمد ‏غلامي دبير جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات با بيان اين نكته‌ اضافه كرد كه با اينكه سال گذشته نيز از ‏نظر كمي آثار منتشرشده زيادي وجود نداشت اما همين كتاب‌هاي چاپ‌شده نيز مي‌توانند رقابتي نزديك با ‏يكديگر داشته باشند. او اضافه كرد كه: اعمال سياست‌هاي خاص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي باعث ‏اصلي اين افت انتشار آثار داستاني شده، وگرنه نويسندگان ايراني به راه خود ادامه مي‌دهند و حضور جوايز ‏مي‌تواند در گرم نگاه داشته شدن فضاي ادبي ايران بسيار موثر باشد. دبير جايزه كتاب سال نويسندگان و ‏منتقدان مطبوعات معتقد است كه اين جايزه كماكان با حفظ اصول هميشگي خود، كه توجه به آثار تجربي‌تر ‏است افزود كه: هرچند تعداد كتاب‌هاي منتشرشده سال 86 آنچنان زياد نبوده اما در همين آثار چاپ‌شده نيز ‏مي‌توان انواع نگاه‌ها، روايت‌ها و تجربه‌هاي مختلف را ديد كه نشان از كثرت ذهنيت‌هاي موجود ميان ‏داستان‌نويسان ايراني دارد. بنابراين هيات داوران امسال براي انتخاب‌هاي خود به‌ويژه در حوزه مجموعه ‏داستان كار دشواري پيش‌رو دارد. جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات از سال 78 فعاليت خود را آغاز كرد ‏و در هشت دوره خود، شش‌بار نويسندگاني را به عنوان افراد برتر هر سال انتخاب كرده است. (در دو دوره ‏جايزه‌اي اهدا نشد) اين جايزه سال گذشته در حوزه مجموعه داستان به "شب‌هاي چهارشنبه" نوشته آذردخت ‏بهرامي و در حوزه رمان به "فرشته‌ها بوي پرتقال مي‌دهند" نوشته حسن نبي‌عامري جوايزش را اهدا كرد. ‏

هیچ نظری موجود نیست: