جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان

آغاز فصل خزان، شروعي براي نمايش فيلم هاي مستقل و کم هزينه نيز هست که اغلب به دليل مفاهيم جدي شان ‏بازخورد مثبتي نيز در گيشه نمي يابند. فيلم هايي که گاه با ستايش منتقدان و سينما دوستان مواجه مي شوند، ولي به ‏سختي فرصت راه يابي به سال هاي سينما را مي يابند..‏‎..‎


<‏strong‏>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏
‏‏


<‏strong‏>بانکوک خطرناک<‏‎/strong‏> ‏Bangkok Dangerous
کارگردان: اوکسيد و دني پنگ. فيلمنامه: جيسون رايتمن بر اساس فيلم 1999 برادران پنگ. موسيقي: برايان تيلر. مدير ‏فيلمبرداري: دکا سريمانترا. تدوين: مايک جکسون، کوران پنگ. طراح صحنه: جيمز ويليام نيوپورت. بازيگران: ‏نيکلاس کيج[جو]، شاهکريت يامانارام[فون]، پانوارد هماني[آهم]، نيراتيسايي کالياروک[سوارت]، دوم هتراکول[اران]، ‏تاک ناپاسکورن[برادر کونگ]، استيو بالداچي[ميشيگان]، کريس هيبينک[‏USC‏]، جيمز وايت[شيکاگو]، پيتر ‏شريدان[آنتون]. 99 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Time to Kill‏. نامزد بهترين آنونس براي اکشن تريلر ‏خارجي از مراسم آنونس طلايي. ‏
آدم کشي حرفه اي به نام جو به بانکوک مي رود تا در طول يک ماه، چهار نفر را به دستور سورات ارباب تبهکاران ‏شهر از ميان بردارد. او براي بر طرف کردن نياز هاي خود در محل، جيب بري به نام کونگ را اجير مي کند تا ‏واسطه خود و سورات باشد. دستورات سورات از طريق رقصنده اي در يک باشگاه شبانه به دست کونگ و متعاقباً جو ‏مي رسد. اما برخورد کونگ با رقاصه خيلي زود سبب دلباختگي ميان آن دو مي شود. اولين ماموريت جو با کشتن يک ‏مرد و همراهانش در ترافيک با موفقيت به انجام مي رسد. هدف دوم صاحب يک هتل نيز توسط جو در استخر کشته مي ‏شود. جو که نقشه کشيده بود تا کونگ را قبل از ترک بانکوک از ميان بردارد، خواسته و ناخواسته شروع به تعليم وي ‏مي کند. کونگ هنگام نابود کردن هدف سوم حضور دارد، ولي نقشه مطابق دلخواه پيش نمي رود. اما جو موفق مي شود ‏بعد از تعقيب طولاني او را به چنگ آورده و بکشد. همزمان سورات که هرگز جو را نديده، تصميم به کشف هويت او ‏مي گيرد. تلاش افراد وي براي تعقيب کونگ ناموفق مانده و جو وي را تهديد مي کند در صورت ادامه اين کار همسرش ‏را خواهد کشت. هدف چهارم و آخر نخست وزير تايلند است. ولي اين بار قبل از کشتن هدف خود شناسايي شده و هدف ‏تک تيراندازهاي پليس قرار مي گيرد. جو به سختي موفق مي شود خود را در ميان جمعيت هراسان مخفي کرده و ‏بگريزد. اما اينک وي تبديل به هدف شده و زماني که به محل اقامتش مي رسد، مي فهمد که کونگ به دام سورات افتاده ‏و چهار نفر از اعضاي باند سورات براي کشتن وي آمده اند. جو با منفجر کردن خانه و کشتن آنها مي گريزد و مصمم ‏است تا قبل از ترک بانکوک سورات را کشته و کونگ را آزاد کند. چون رابطه شاگردي و معلمي به وجود آمده ميان ‏شان او را موظف به اين کار مي کند. جو به مقر اصلي باند حمله کرده و بعد از کشتن اکثريت اعضاي باند، کونگ و ‏رقاصه را آزاد مي کند. سورات نيز به همراه سه عضو باندش سعي مي کند بگريزد. ولي جو که زخمي شده، با کشتن ‏آنها مانع از اين کار مي شود و زماني که پليس سر مي رسد با تنها گلوله باقيمانده اش به زندگي خود و سورات خاتمه ‏مي دهد.‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اوکسيد و دني پنگ برادران دوقلوي فيلمساز، متولد 1965 هنک کنگ از پديده هاي سينماي شرق دور محسوب مي ‏شوند و سهمي به سزا در رونق سينماي ترسناک اين منطقه دارند. توفيق اين نوع فيلم ها سبب شده تا در مرحله اول فيلم ‏هاي موفق شان توسط هاليوود مورد بازسازي قرار گيرد و در مرحله دوم خودشان براي ساخت فيلم هاي تازه يا ‏بازسازي همان فيلم ها به هاليوود خواسته شوند. ‏
اوکسيد با رنگ آميزي و دني با تدوين شروع وارد سينما شدند. سپس به بانکوک-تايلند- مهاجرت کرده و اوکسيد با ‏ساختن فيلم تجربي چه کسي مي دود در 1999 شروع به فيلمسازي کرد. فيلمي که موفق شد به مراسم اسکار 1998 راه ‏يافته و نماينده اين کشور در بخش بهترين فيلم خارجي شود. اولين کار مشترک شان بانکوک خطرناک در 1999 برنده ‏جايزه فيپرشي جشنواره تورنتو شد و بعدها موفقيت روزافزون با ساختن فيلم چشم و دو دنباله آن به سراغ شان آمد. چشم ‏آن قدر محبوب شد که ابتدا نسخه هندي و اخيراً نسخه آمريکايي آن ساخته شد، اما برادران پنگ خود سهمي در ساخت ‏آن نداشتند. بلکه سرگرم کار روي اولين پروژه هاليوودي خود به نام پيام آوران بودند که نتوانست توفيق انتقادي و مالي ‏قابل توجهي برايشان به ارمغان بياورد. اين واقعه بعد از توفيق همه جانبه بازيابي يک شکست فاحش براي آنها بود. ‏بنابر اين برادران پنگ که کارشان را با فيلم هاي جنايي آغاز کرده بودند وقتي با تصميم نيکلاس کيج مبني بر تهيه نسخه ‏آمريکايي اولين کار موفق شان بانکوک خطرناک تحت عنوان زماني براي کشتن روبرو شدند، بلافاصله پيشنهاد ساخت ‏آن را قبول کردند و اينک حاصل کارشان روي پرده سينماهاست. ‏
نسخه اوليه بانکوک خطرناک درباره آدم کشي کر و لال و همکار بانکوکي اش بود و در طول ماموريت تازه اي که به ‏آنها محول شده، طي فلاش بکي روشن مي شد که در گذشته چه کاره بوده اند و چگونه به اينجا رسيده اند. ايده کر بودن ‏کونگ و اينکه صداي گلوله ها و استغاثه قربانيانش را نمي شود به همراه گذشته اي دردناک به خودي خود مايه جذابيت ‏فيلم بود و تدوين خلاقانه دني نيز بر آن افزوده بود. نسخه فعلي نيز يک ناشنوا و لال را در داستانش جاي داده که قرار ‏است محبوب بانکوکي جو و به نوعي نماينده تفکر صلح طلب شرقي باشد. رابطه اي که از فرط باسمه اي بودن و قرار ‏گرفتن در ميان انبوهي از تصاوير به شدت توريستي جنبه اي توريستي هم پيدا مي کند. درست مانند صحنه رقاصه هاي ‏تايلندي در باشگاه هاي شبانه که قرار است پول گردشگرهاي مادر مرده را از جيب شان خارج کنند. ‏
بانکوک خطرناک که خبر بازسازي اش توسط برادران پنگ در جشنواره کن 2006 اعلام و فيلمبرداري آن در ماه ‏آگوست همان سال با 40 ميلون دلار بودجه آغاز شد، يکي از فيلم هاي پاييز امسال است که خيلي ها کنجکاوانه انتظار ‏ديدنش را مي کشيدند. اما حاصل کار آش دهان سوزي نيست و تماشاگر آمريکايي نيز با نثار فقط 15 ميليون دلار طي ‏دو هفته در گيشه به پاي آن، ناموفق بودنش را اثبات کرده است. قهرمان کر و لال فيلم قبلي تبديل به قهرمان اکشن نوع ‏آمريکايي شده که هيچ تازگي براي بيننده ندارد، اتفاقي که شايد از حضور کيج در راس پروژه يا عرف رايج در ميان ‏تهيه کننده ها ناشي شده باشد. چون برادران پنگ خواستار حفظ چارچوب قصه خود بوده اند، اما فيلم فعلي مي گويد که ‏چندان مقاومتي براي حفظ ايده آل هاي خود نکرده اند. همه چيز تبديل به کليشه هاي نوع خود شده، از رابطه مريد و ‏مرادي بگيريد تا خودکشي از روي اصول جو به همراه آخرين هدفش که چهره اي تصنعي و تکراري به فيلمنامه مي ‏دهد. ‏
همه چيزهاي ديگر فيلم نيز تصنعي و نچسب است از موهاي چرب و بلند نيکلاس که او را شبيه احمق ها مي کند تا ‏ديالوگ هاي فاقد منطق و عرفان شرقي چپانده شده در آن که حکم منجي روح جو و شايد ما را قرار است بازي کند. ‏بانکوک خطرناک اثبات کننده اين اصل است که چگونه مي توانيد روح تان را به هاليوود بفروشيد و در ابن معامله به ‏راحتي مغبون و زنده شويد. فکر مي کنم تنها راه براي بازسازي يک فيلم هنگ کنگي کاري است که اسکورسيزي در از ‏دست رفته/مردگان کرده بود، قبول نداريد؟ژانر: اکشن، جنايي، مهيج. ‏
‏‏



<‏strong‏>زنان سايه/ مامورين مخفي زن<‏‎/strong‏> ‏Les Femmes de l'ombre
کارگردان: ژان پل سالومه. فيلمنامه: ژان پل سالومه، لوران واشو. موسيقي: برونو کولا. مدير فيلمبرداري: پاسکال ‏ريادو. تدوين: ماري پي ير رنو. طراح صحنه: فرانسوا دوپرتوا. بازيگران: سوفي مارسو[لوئيز دفونتن]، ژولي ‏دپارديو[ژان فوسيه]، مري گيليان[سوزي دپره]، دبرا فرانسوا[گايل لمونش]، موريتز بليبرتو[کلنل کارل هيندريش]، مايا ‏سانسا[ماريا لوزاتو]، ژولين بوآسليه[پي ير دفونتن]، ونسان روتيه[ادي]، وولکر بروخ[ستوان بکر]، رابين ‏رنوچي[ملکيور]، کالين ديويد ريس[کلنل موريس بوکمستر]، زاويه بيووآ[شارل گرانويل]. 116 و 120 دقيقه. محصول ‏‏2008 فرانسه. نام ديگر: ‏Female Agents‏.‏
لوئيز دفونتن از اعضاي برجسته نهضت مقاومت فرانسه، بعد از کشته شدن همسرش در برابر چشمانش طي يک ‏ماموريت، به لندن گريخته و براي خدمت در واحد ويژه عملياتي موسوم يه ‏SOE‏ که زير نظر چرچيل اداره مي شود، ‏برگزيده مي شود. او و برادرش پي ير توسط بوکمستر فرمانده ‏SOE‏ بلافاصله براي انجام ماموريتي سخت در پشت ‏خطوط دشمن انتخاب مي شود. آنها بايد زمين شناسي انگليسي را که به چنگ نازي ها افتاده نجات دهد، چون وي در ‏حال بررسي سواحل نرماندي در شمال فرانسه براي اجراي نقشه بزرگ متفقين عليه نازي ها بوده که بعدها به حمله ‏ششم ژوئن با ‏D-Day‏ معروف شد. زمين شناس هنوز شروع به حرف زدن نکرده، ولي وقتي نيز براي تلف کردن ‏وجود ندارد. لوئيز سريعاً دست به انتخاب چند مامور ديگر براي همراهي در اين کار مي شود. او سه زن فرانسوي ‏ديگر را که هر کدام سابقه خلافکاري دارند، يافته و با وعده بخشودگي کامل آنها را با خود همراه مي کند. اين افراد ‏عبارتند از سوزي رقصنده و نمايشگر زيبا، گايال شيميست و متخصص کار با مواد منفجره و ژان که در گذشته روسپي ‏بوده و در قتل با خونسردي شهرت دارد. آنها با چتر در نرماندي پياده مي شود و به ماريا مسئول بي سيم و ايتاليايي ‏يهودي تبار و آخرين عضو تيم شان مي پيودند. لوئيز و افرادش موفق مي شوند ماموريت را با نفوذ در بيمارستان و ‏فراري دادن زمين شناس با موفقيت به پايان برسانند. اما بوکمستر ماموريت تازه اي به آنها مي دهد که ابتدا با مخالف ‏همه اعضاي تيم روبرو مي شود. آنها بايد به پاريس رفته و کلنل هيندريش فرمانده ضد اطلاعات آلمان ها را درباره ‏فرود متفقيتن در نرماندي اطلاعاتي کسب کرده، از ميان بردارند. ماموريتي که به قيمت جان اغلب شان تمام خواهد ‏شد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سينماي فرانسه بر خلاف کشورهاي اروپاي شرقي خيلي دير به ياد اداي دين به نهضت مقاومت کشورش در سال هاي ‏جنگ جهاني دوم افتاد. دليل اين کار شايد اشغال کشور و همکاري مارشال پتن و بسياري از فرانسويان با نازي ها بود ‏که اين مقاومت را کم رنگ جلوه مي داد. البته نبايد فراموش کرد که نيروهاي فرانسه در مقابله با آلمان ها به راحتي ‏تسليم شدند و آلماني هاي اشغال گر نيز کوشيدند تا کمترين صدمات را به اين مهد هنر و تمدن وارد کنند. سينماي فرانسه ‏چند دهه بعد به سراغ نهضت مقاومت ملي رفت و به دليل رشد چشمگير حضور زنان در عرصه فعاليت هاي اجتماعي ‏همزمان با آغاز جنگ، اولين قهرمان هايش را نيز از ميان زن ها برگزيد. لوسي اوبراک(1997) ساخته کلود بري يکي ‏از برجسته ترين ها بود که ماجراي نجات ريموند اوبراک و 13 عضو ديگر نهضت مقاومت از چنگ گشتاپو به دست ‏لوسي همسر ريموند روايت مي کرد. زنان سايه يا مامورين مخفي زن در ابعادي گسترده به ماجراي 5 زن و عملياتي ‏مي پردازد که رابطه اي مستقيم با سرنوشت سازترين عمليات متفقين دارد که به شکست نازي ها منجر شد. فيلمي که به ‏گفته سازندگانش بر اساس زندگي واقعي ‏Lise Villameur‏ رزمنده نهضت مقاومت فرانسه ساخته شده که به تازگي ‏درگذشت. ‏
سازنده اين فيلم بر خلاف کلود بري که سابقه اي خوش در توليد فيلم هاي بزرگ و حماسي دارد، سازنده فيلم هاي اکشن ‏يا جنايي است. ژان پل سالومه متولد 1960 است. از اواخر دهه 1980 با مديريت توليد وارد سينما شده و در 1991 با ‏نوشتن فيلمنامه جنايت در باغ و ساخت آن براي تلويزيون شروع به فيلمسازي کرده است. اولين فيلم سينمايي او با نام ‏دختران مسلح –برنده جايزه ويژه داوران از جشنواره فيلم هاي پليسي کنياک- نشان از تمايل وي به گونه جنايي و خلق ‏هيجان داشت که آنها رادر کارهاي بعدي دنبال کرد. تماشاگر غير فرانسوي او را چند سال قبل با بلفگور: شبح ‏لوور(2001) کشف کرد. يک فيلم مهيج با مايه هاي ترسناک و رازآميز که براي راهيابي سينماي تجاري فرانسه به ‏بازارهاي بين المللي توليد شده بود. موفقيت بلفگور سبب شد تا سالومه سه سال بعد فيلم بلند پروازانه آرسن لوپن را ‏مقابل دوربين ببرد که با بودجه 23 ميليون دلاريش يکي از گران ترين محصولات سينماي فرانسه تا آن زمان بود. آرسن ‏لوپن نه فقط سالومه بلکه بازيگر اصلي آن رومن دوريس را نيز به شهرتي جهاني رساند. اينک پس از چهار سال وقفه، ‏سالومه با يک فيلم جاسوسي/جنگي پر خرج به صحنه بازگشته که بازيگر اصلي بلفگور در نقش اصلي آن ظاهر شده ‏است. ‏
زنان سايه که با برخورد مثبت منتقدان فرانسوي مواجه شده، ظاهري به شدت آشنا دارد. اگر بيننده فيلم هاي پارتيزاني ‏متعلق به دوره جنگ جهاني دوم باشيد با گروه ناجوري يا خلافکاري که در ازاي بخشودگي براي انجام ماموريتي ‏مرگبار انتخاب يا داوطلب مي شوند آشنا هستيد. شايد بشود 12 مرد خبيث رابرت آلدريچ را پدر معنوي همه اين فيلم ها ‏دانست که اينک يکي از فيلم هاي محبوب اين گونه است. اما براي زنان سايه اصرار دارد که بر پايه واقعيت ساخته ‏شده، وجود چنين شباهت هايي آن را تبديل به يک فيلم اکشن/جنگي و جاسوسي قديمي مي کند. از طرف ديگر مي شود ‏آن را ادامه بر دختران مسلح خود سالومه دانست که گويا بخشي از تاريخ کشورش فقط بهانه اي براي خلق هيجان در ‏فيلمي با قهرمانان محوري مونث بوده است. البته نباد منکر چيره دستي سالومه در ساخت و پرداخت صحنه هاي ‏درگيري شد که با همان اولين سکانس-کشته شدن شوهر دفونتن- به چشم مي آيد. درام واقعي فيلم نيز در اطراف همين ‏شخصيت شکل مي گيرد که ابتدا شوهر را در برابر چشمان خود از دست مي دهد و در بقيه فيلم نيز رابطه اي پر تنش ‏ميان او و برادرش پي ير نمايش داده مي شود. بازي مارسو و مخصوصاً ژولي دپارديو(دختر ژرار) چشمگير است، اما ‏بليبرتو با وجود تسلط اش بر چند زبان و تکلمه به آنها در طول فيلم چيزي به کليشه افسران نازي اضافه نمي کند. حتي ‏رابطه عاشقانه اش با يکي از اعضاي گروه لوئيز نيز دور از باور ديده مي شود. گويي همه اينها در کنار هم چيده شده تا ‏يک فيلم جنگي فمينيستي ساخته شود، آن هم در کشوري که زنانش هنوز معناي زن بودن-و حتي زن ماندن- را بهتر ‏درک مي کنند!‏ژانر: درام، تاريخي. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>گرفتار<‏‎/strong‏> ‏Stuck
کارگردان: استوارت گوردون. فيلمنامه: جان استرايسک بر اساس داستاني از استوارت گوردون. موسيقي: بابي ‏جانستون. مدير فيلمبرداري: دنيس مالوني. تدوين: اندي هورويچ. طراح صحنه: کريگ لاتراپ. بازيگران: مينا ‏سواري[برندي باسکي]، استيون رئا[تامس باردو]، راسل هورنزباي[رشيد]، روکيا برتارد[تانيا]. 94 دقيقه. محصول ‏‏2007 کانادا، آمريکا، انگلستان. برنده جايزه کلاغ تقره اي از جشنواره فيلم هاي فانتزي بروکسل، برنده جايزه بهترين ‏فيلم جشنواره ايندي فست سن فرانسيسکو. ‏
تامس باردو که به علت نپرداختن کرايه مجبور به گريز از چنگ صاحب اتاق اجاره اي محل سکونتش شده، بعد از ‏ناکامي در يافتن کار ناچار به خوابيدن در پارک مي شود. اما اولين شب اقامت وي در پارک با حضور پليس مختل شده ‏و مجدداً راه خيابان ها را پيش مي گيرد. همزمان برندي پرستار خانه سالمندان که همان روز وعده ترفيع به پستي بالاتر ‏را گرفته، در بازگشت به خانه بر اثر مستي و نشئه قرص هاي مخدر با اتومبيلش به باردو مي کوبد. باردو از ناحيه پا ‏دچار شکستگي شده و تا شانه در شيشه جلوي اتومبيل گير مي کند. براندي وحشت زده از اين اتفاق وقتي شاهدي در ‏خيابان نمي بيند، پس از ناکامي در رها کردن باردوي زخمي در پشت در اورژانس يک بيمارستان، وي را به گاراژ ‏خانه اش مي برد. چون مايل نيست با افشاي اين واقع موقعيت شغلي خود و ترفيع محتمل را از دست بدهد. باردو به ‏هوش آمده و از برندي کمک مي خواهد. اما برندي با وجود قولي که به وي مي دهد، حاضر به خبر کردن آمبولانس ‏نيست و او را به حال خود رها مي کند تا بميرد. برندي براي حل مشکل خود دست کمک به سوي دوست پسر سياه ‏پوست اش رشيد(فروشنده قرص هاي مخدر) دراز مي کند. رشيد به خانه آمده و هر دو تحت تاثير قرص ها شب را با ‏معشقه به پايان مي رساند. فرداي آن روز برندي دير سر کار خود حاضر شده و توبيخ مي شود. اما بدتر از آن فراموش ‏کرده موبايل خود را از داخل اتومبيل بردارد و باردو در صدد دستيابي به ان و تماس با مرکز فوريت هاي پزشکي يا ‏پليس است. برندي از همکارش تانيا مي خواهد تا غيبت او را لاپوشاني کند و سراسيمه به خانه بازمي گردد. سپس ‏ماجرا را به رشيد گفته و از وي براي از ميان بردن باردوي گير افتاده در شيشه جلوي اتومبيل کمک مي خواهد. اما ‏رشيد بر خلاف گفته هايش خلاف کاري خرده پا بيش نيست و قدرت کشتن يا سر به نيست کردن جسدي را ندارد. به ‏موازات اينها نيز باردو با تتمه نيروي خود در صدد است جان خود را نجات دهد... ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
استوارت گوردون 61 ساله با بازي و کارگرداني يک دوجين از نمايشنامه هاي موفق مانند انحراف جنسي در شيکاگو ‏نوشته ديويد ممت شروع به کار کرد و در اوايل دهه 1980 به فيلمسازي رو آورد. با اولين فيلمش ‏ReAnimator ‎‏-‏برگردان مدرني از شش قصه هاوارد فيليپس لاورکرافت- به شهرت رسيد و به عنوان کارگردان ترسناک ساز معروف ‏شد. اما ناخنک زدن گوردون به ژانر علمي تخيلي يا درام در سال هاي بعد نشان داد که عناصر فيلم هاي ترسناک يا ‏نشانگان اين ژانر براي او فقط مستمسکي براي نمايش پلشتي و پليدي درون و برون انسان هاست. مانند فيلم قبلي او ‏ادموند که بار ديگر بر اساس نمايشنامه اي از ديويد ممت ساخته شده و داستان زندگي مردي به نام ادموند برک بود که ‏در مي يافت زندگيش تا آن لحظه کسل کننده و تهي از معنا بوده و تصميم مي گيرد تا به جستجوي حقيقت و معنايي براي ‏زندگيش برخيزد. ادموند که به سبک و سياق اغلب کارهاي گوردون کم هزينه بود با استقبال خوب منتقدان و جشنواره ‏ها روبرو شد. آخرين فيلم او به نام گرفتار که باز هم با تاخيري قابل توجه اکران شده، اثري مستقل و کم هزينه-فقط 5 ‏ميليون دلار بودجه- است که بار ديگر توجه سينما دوستان جدي را به سوي او جلب کرده است. ‏
گرفتار يا گير کرده بر خلاف تقسيم بندي رايج که من هم ناچار رعايتش کرده ام، نه ترسناک به معناي متعارف آن است ‏و نه مهيج به شکل پذيرفته شده اش... بلکه يک درام هولناک درباره رفتارهاي انسان امروزي است که مي تواند خشم، ‏انزجار و تعقل را نزد بيننده برانگيزد که همين بزرگ ترين دستاورد هر فيلمسازي مي تواند باشد. گرفتار که اولين بار ‏در بازار فيلم جشنواره کن 2007 به نمايش در آمد، نتوانست با وجود جوايزي که گرفته بيش از دو سالن در اکران ‏عمومي امسال خود در آمريکا به چنگ آورد. فيلم ماجراي گريز از کمک چند انسان به همنوع خويش است. برندا براي ‏حفظ موقعيت شغلي پيشنهادي، رشيد که مچش هنگام خيانت به وي گرفته شده براي حفظ او، همسايه اسپانيولي براي ‏ديپورت نشدن از آمريکا و... همه و همه دلايلي براي خود دارند. اما کدام يک از اين دلايل مي تواند در برابر ممانعت ‏از نجات جان يک انسان قانع کننده باشد؟ ‏
گوردون با گرفتار جامعه اي را تصوير مي کند که در ميانه ارزش هاي خودساخته اجتماعي و فردي گير کرده و چشم ‏به ارزش هاي انساني بسته است. کودک خانواده اسپانيولي که در ميانه فيلم به والدينش اصرار مي کند تا پليس را خبر ‏کنند و در پايان باردو را در آغوش مي گيرد، تنها نماينده معصوميت به جا مانده نيست. در آخر فيلم افرادي از همان ‏محله با آتش گرفتن گاراژ منزل برندي به آنجا مي شتابند، ولي گوردون اين کار را کافي نمي داند. او چنين انسان هايي ‏را به غفلت متهم مي کند. کاري که خود از آن گريزان است و در صحنه اي کوتاه که به نشانه امضا در فيلم ظاهر شده، ‏سعي دارد کنجکاوي مثبت در حق همسايگان را امري انساني جلوه دهد. او به ما مي گويد که دلبستگي هاي ناچيز ‏اجتماعي ما تا چه حد مي تواند خطرناک باشد و پتانسيل اعمال خشونت را در ما بيدار کند. اين که ما در موقعيت هايي ‏چنين سخت و پيچيده چه خواهيم کرد، دغدغه اوست. حس طنز سياهي که در پشت همه اين وقايع نهفته، او را تا مقام ‏يک منتقد درجه يک رفتارهاي آدمي ارتقا مي دهد. اينکه هر دو نفر قرباني تلاش براي کسب منزلت اجتماعي هستند، ‏شايد کمي تسکين دهنده باشد. اما دو رويي برندي راه را براي ترحم بر او مي بندد. زني که در ابتداي فيلم خيلي سريع به ‏عنوان پرستاري فداکار معرفي و بلافاصله به عنوان دختري بي اعتقاد به هر گونه اصول انساني تصوير مي شود. او ‏نمونه کامل ميليون ها زن و مرد آمريکايي يا غير آمريکايي زمانه ماست. شايد به همين خاطر است که هيچ کس دوست ‏ندارد اين فيلم و در واقع تصوير خود را روي پرده ببيند!‏
شک ندارم اگر بگويم فيلم بر اساس ماجرايي واقعي ساخته شده، شوکه خواهيد شد. در سال 2001 زني به نام شانتي ‏مالارد در فورت ورث تگزاس هنگام رانندگي حين مستي با مرد بيخانماني به نام گرگوري بيگز تصادف کرد. شانته، ‏گرگوري را که در شيشه جلوي اتومبيل گير کرده بود به خانه آورد و در گاراژ رها کرد تا بميرد. او سرانجام خوشي ‏مانند باردو نداشت. شانته نيز به اتهام قتل و پنهان کردن شواهد به 50 سال زندان محکوم شد!‏
گرفتار به عنوان يکي از آخرين نمونه هاي سينماي داراي وجدان اجتماعي و منتقد زمانه خويش محتاج ديدن و توجه ‏شماست. اين شانس را به اين فيلم و خودتان هديه کنيد.‏ژانر: ترسناک، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>رد<‏‎/strong‏> ‏Red
کارگردان: ترايگوه آليستر ديسن، لاکي مک کي. فيلمنامه: استيون سوسکو بر اساس کتابي از جک کچام. موسيقي: ‏سورن هيلدگارد. مدير فيلمبرداري: هارالد گونار پالگارد. تدوين: يون اندره مورک. طراح صحنه: لسلي کيل، تيفاني ‏زاپولا. بازيگران: برايان کاکس[آوري لادلو]، کايل گالنر[هارولد]، نوئل فيشر[دني]، تام سايزمور[مايکل مک ‏کورمک]، شيلو فرناندز[پيت داست]، رابرت انگلوند[ويلي داست]، آماندا پلامر[خانم داست]، کيم ديکنز[کري دانل]، ‏اشلي لارنس[خانم مک کورمک]، مارشيا ينت[اما سيدونز]، لورن بيرکل[مالي فليک]، کيت بوترباف[دين]. 95 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. ‏
پيرمردي به نام آوري لادلو، بعد از مرگ همسرش زندگي ارامي را با تنها همدم اش سگي پير به اسم رد مي گذراند. ‏يک روز که با رد براي ماهيگيري رفته، سه نوجوان به وي نزديک شده و با تهديد سلاح سعي در سرقت از وي مي ‏کنند. تفنگ در دست هاي دني 18 ساله قرار دارد و زماني که مي فهمد لادلو پول زيادي به همراه ندارد، از روي غيظ ‏رد را مي کشد. لادلو بعد از دفن رد با در دست داشتن پوکه فشنگ شليک شده و آشنايي با نوع تفنگي که دني در دست ‏داشته، نشاني وي را يافته و به خانه آنها مي رود. او از پدر دني مي خواهد تا قبح کار پسرش را به وي يادآور شده و او ‏را وادار به عذرخواهي کند. اما مايکل مک کورمک پدر ثروتمند و متنفذ دني که حامي سرسخت پسر خويش است، بعد ‏از شنيدن انکار دني، لادلو را از خانه مي راند. وي لادلو حاضر به کوتاه آمدن نيست و با گرفتن وکيل سعي در اجريا ‏قانون مي کند. مک کورمک با نفوذ خود مانع از به نتيجه رسيدن شکايت لادلو مي شود. همزمان کارهاي لادلو توجه ‏خبرنگاري جوان را جلب کرده و گزارشي از ماجرا براي تلويزيون تهيه مي کند. ولي پخش اين گزارش باعث خشم ‏بيشتر مک کورمک و پسرش شده و دست به تهديد لادلو مي زنند. مراجعه بعدي لادلو به خانه مک کورمک با ناراحتي ‏بيشتر توام شده و دني نيز در خيابان سعي در کتک زدن او مي کند. ولي لادلو در برابر شهود متعدد به قصد دفاع از ‏خود مانع از اين کار مي شود. اقدام بعدي مک کورمک ها آتش زدن خانه لادلو است، ولي فقدان مدارک باز مانع از ‏اجراي قانون مي شود. پس لادلو جسد سگ محبوبش را از ير خاک در آورده و به منزل مک کورمک ها مي رود...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ترايگوه آليستر ديسن متولد 1967 نيمه نروژي و نيمه اسکاتلندي است. از مدرسه سينمايي لس آنجلس فارغ التحصيل ‏شده و در 1997 اولين فيلمش جزيره تاريکي را در نروژ کارگرداني کرده است. دومين فيلمش قلبم را نگه دار نماينده ‏رسمي کشور نروژ در مراسم اسکار سال 2002 بود. ديسن بعد از اين فيلم سه ميني سريال ساخت و رد اولين فيلم ‏آمريکايي او محسوب مي شود. رد که اولين بار در جشنواره سندنس به نمايش در آمد نام لاکي مک کي را نيز به عنوان ‏همکار کارگردان يدک مي کشد. ‏
لاکي مک کي 33 ساله و اهل جني ليند کاليفرنيا بازيگر، تهيه کننده، نويسنده و کارگرداني است که اولين فيلمش ‏مي(2002) يک فيلم ترسناک روانشناختي بود که 8 جايزه از جشنواره هاي اين گونه به چنگ آورد. دومين فيلم وي ‏جنگل نيز در همين گونه قرار داشت که نتوانست موفقيت فيلم اول را تکرار کند. رد سومين فيلم بلند کارنامه مک کي ‏است که هيچ ارتباط ژانري با دو فيلم قبلي وي ندارد و دوست دارم آن را بيشتر متعلق به ديسن بدانم که با خود حال و ‏هوايي ساکن و معقول به فيلم آورده است. ‏
رد با وجود داستان آشنايش- تلاش و ايستادگي يک مرد سابقاً قدرتمند براي احقاق حق قانوني و انساني خويش در برابر ‏کساني که قانون را تحت کنترل خود دارند- چيز تازه اي نيست. شما هم اگر فيلم باز قهاري باشيد يا لااقل فيلم هايي دهه ‏گذشته سينماي آمريکا را دنبال کرده باشيد، نمونه هايي چون سربلند ساخته 2004 کوين براي با شرکت دواين ‏جانسون(بازسازي فيلم موفق 1973 فيل کارلسون که قصه نيمه مستندش را از زندگي کلانتر بيوفورد پاسر اقتباس کرده ‏بود) يا نمونه هاي قديمي تر مانند آرزوي مردن(1974) مايکل وينر را بلافاصله بعد از خواندن خلاصه داستان بالا به ‏خاطر خواهيد آورد. اما به شما قول مي دهم اين فيلم مستقل و کوچک دو نيم ميليون دلاري با همه آن فيلم ها تفاوت ‏بنيادي دارد. اين تفاوت بنيادي نه تنها از ساختار- که سازندگانش ابداً سعي در خلق هيجان و تزريق آدرنالين به پيکر آن ‏نداشته اند- بلکه از ريخت شناسي قهرمان قصه نيز ناشي مي شود. لادلو بر خلاف پاسر و پل کرسي(قهرمان آرزوي ‏مردن) پير است، لاجرم عاقل تر نيز شده و اعتقادش به قانون نيز بيشتر و سعي نمي کند تا با کوچک چيز از کوره در ‏رفته و قانون را خود اجرا کند. او با تاني و آرامش به منزل مک کورمک ها مي رود و نشان مي دهد که قصدش تنها ‏شنيدن معذرت خواهي از دني نيست. او مي خواهد احترام به حقوق ديگران و جان انسان ها را به دني بياموزد. دني و ‏پدرش افرادي هستند که خيلي راحت مي توانند جان انسان ها را نيز به مخاطره بيندازند. لادلو مي داند کسي که حيوانات ‏را دوست نداشته باشد، انسان ها را هم دوست نخواهد داشت. ولي طرف مقابل وي را قدرت ناشي از ثروت و نخوت ‏کور و فاسد کرده است. با اين حال لادلو که کهنه سرباز جنگ کره است، دست به اسلحه نمي برد. تنها زماني اين کار را ‏مي کند که پدر و پسر قصد جانش را کرده اند و او خود را ملزم به دفاع از خود مي بيند. ولي باز هم در انتهاي فيلم، ‏وقتي با وي روبرو مي شويم از کشته شدن آنها سخت غمگين است. او در گذر ايام ياد گرفته که هيچ چيز گران قيمت تر ‏از زندگي آدمي نيست. حتي آدم هايي چون مک کورمک ها که تهديدي براي خود و ديگران به شمار مي روند. او هنوز ‏خود را بابت جان هايي که در جنگ کره از دشمن ستانده، مسئول مي داند. لادلو مصداق آمريکايي سخن سعدي است که ‏مي فرمايد چو عضوي به در آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار... ‏
فيلم که قدرت خود را در کنار فيلمبرداري و موسيقي زيبايش از بازي خارق العاده برايان کاکس کهنه کار مي گيرد، گاه ‏حوادثي کليشه اي و حتي خط داستان به ظاهر کليشه اي را دنبال مي کند. اما فيلمنامه هوشمندانه آن مانع از لغزيدن ‏فيلمسازها به ورطه قالب هاي تصويري مي شود. تنها نکته آزارنده بوسه اي است که گزارشگر محلي در پايان فيلم بر ‏لب هاي لادلو مي زند و از رابطه اي غير ممکن ميان آن دو خبر مي دهد. ‏
کارگردان ها در تصوير کردن حال و هواي شهرستان هاي آمريکايي و زندگي ساکن آن موفق بوده اند، اما آنچه ثمره ‏کارشان را ديدني مي کند تلاش آن دو براي متوجه کردن نسل جديد و نسل قديم به دوري از خشونت، احترام به حقوق ‏ديگران و اجراي قانون-حتي همين قوانين ناقص- دارد. اينکه بتوانيم حتي در صورت بروز اشتباهي مرگبار به موقع ‏متوجه غلط بودن رفتار خود شويم، يا چيزي را که مي شود با يک عذرخواهي صميمانه حل و فصل کرد به بروز ‏خشونت هايي تازه نکشانيم در زمانه اي که بسياري همچون دني به قصد سرگرم شدن مي کشند، حرف با ارزشي است. ‏اميدوارم گوش هاي شنوايي نيز براي اين حرف هنوز باشد!‏ژانر: درام، مهيج. ‏






<‏strong‏>شکنجه شده<‏‎/strong‏> ‏Tortured
نويسنده و کارگردان: نولان لبوويتز. موسيقي: ناتان بار. مدير فيلمبرداري: استيون برنستين. تدوين: رابرت کي. لمبرت. ‏طراح صحنه: استيون گيگان. بازيگران: کول هاوزر[جيمي ون/کوين کول]، لارنس فيشبرن[آرچي گرين]، جيمز ‏کرامول[جک]، امانوئل چيرکويي[بکي]، جان کراير[برايان]، جيمز دنتون[مورفي]، رابرت لاساردو[مو]. 107 و 92 ‏دقيقه. محصول 2008 آمريکا، کانادا. ‏
جيمي ون توسط رئيس گروهي تبهکار به نام زيگي که هرگز وي را نديده، اجير مي شود تا حسابداري به نام گرين را به ‏قصد گرفتن اعتراف شکنجه کند. جيمي که خود تجربه اي مشابه را براي ورود به دسته زيگي از سر گذرانده، شروع به ‏شکنجه گرين مي کند. در حال که وي مامور مخفي ‏FBI‏ بوده و براي به کشف هويت زيگي وارد اين گروه شده است. ‏او بايد هر چه سريع تر اين کار را به سرانجام برساند، قبل از آنکه زيگي از هويت واقعي او مطلع شده و کار ناتمام ‏خود را با بعضي افراد ‏FBI‏ به پايان برساند....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ظاهراً اين هفته به ناشناس ها تعلق دارد! چون نولان لبوويتز نيز از ان فيلمسازهاي تازه کاري است که تنها رد موجود ‏از وي در منابع رسمي ساخت فيلم دکتر بني(2003) است. يک کمدي نه چندان موفق درباره ماجراهاي مفرج يک ‏پزشک زنان 28 ساله که با فيلم فعلي وي-شکنجه شده- هيچ سنخيتي ندارد. شکنجه شده که با وجود بهره مندي از ‏بازيگران سرشناس ماه گذشته مستقيماً روي دي وي دي پخش شد، قصه اي نه چندان متعارف دارد. مي گويم نه چندان ‏چون زماني که در نيمه فيلم به مامور بودن جيمي ون و هويت واقعي او پي مي بريد، به راحتي مي توانيد آن را با فيلم ‏هايي کليشه اي از ماموري نفوذي ميان جنايتکاران اشتباه بگيريد. پيرنگ پيچيده فيلم نيز که پدر وي- جک- را نيز با ‏سازمان تبهکاران مرتبط نشان مي دهد، بر اين خلط مبحث مي افزايد. اما کارگردان و نويسنده فيلم خيلي زود با افزودن ‏نماها و فصل هايي از کابوس جيمي/کوين اين تصور را بر هم مي ريزد. او وارد دنيايي بي رحم شده که براي اثبات ‏وفاداري اش بايد شکنجه شود و بعد شکنجه کند. چيزي که روح و روان او متلاشي مي کند. وي در طول اين پروسه ‏کمک کم دچار شک مي شود که چه ايده آل نيکي ارزش اين اعمال را دارد؟ ‏
البته فيلمساز از خلق هيجان و رمز و راز نيز غافل نيست و زماني که در پايان با پيچش نهايي قصه- اعلام اينکه شکنجه ‏شونده (آرچي گرين) خود زيگي است- شباهت هايي با پيشينيان خود چون مظنونين هميشگي ايجاد مي کند، آشنا بودنش ‏به قواعد بازي و ژانر را ثابت مي کند. ولي همين آشنا بودن سبب گاف انتهايي مي شود که کوين را با تلفني تازه از ‏سوي زيگي-بعد از مرگش- رو در رو مي کند. ‏
دکتر بني را نديده ام، اما شکنجه شده نشان از تسلط کافي لبوويتز بر مديوم دارد و تلاش هاي براي ساختن تريلري ديدني ‏را قابل قبول جلوه مي دهد. شکنجه شده شايد يک فيلم خيلي خوب نباشد، ولي ارزش تماشا کردن را دارد. البته اگر کمي ‏حوصله به خرج بدهيد!‏ژانر: جنايي، مهيج.‏






<‏strong‏>بزهکار<‏‎/strong‏> ‏Felon
نويسنده و کارگردان: ريک رومن وو. موسيقي: گرهارد داوم. مدير فيلمبرداري: دانا گونزالز. تدوين: جاناتان کيبنال. ‏طراح صحنه: وينست رنو. بازيگران: استيون دورف[ويد پورتر]، وال کيلمر[جان اسميت]، ماريسول نيکلاس[لورا ‏پورتر]، وينست ميلر[مايکل پورتر]، آنا آرچر[مگي]، لارنل استووال[ويپر]، سم شپرد[گوردون]، جاني ‏لويس[اسنومن]، هارولد پرينيو[ستوان جکسون]، شاون پرينس[تاد جکسون]، کريس براونينگ[دني سامسون]، نيک ‏چينلاند[گروهبان رابرتز]، گرگ سرانو[سرکار دياز]، جک واکر[رئيس زندان]، نيت پارکر[سرکار کالينز]. 104 ‏دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
ويد پورتر يک مرد خانواده است. او با دوست دخترش لورا و فرزندشان مايکل زندگي ساده اي را مي گذراند ودر صدد ‏است با گرفتن وام کاسبي خودش را راه بيندازد. ولي يک شب ورودي دزدي به خانه آنها و کشته شدن ناخواسته اش به ‏دست ويد همه روياهاي آنان را تباه مي کند. دزد در خارج از خانه به قتل رسيده و مسلح نيست. همين امر باعث مي ‏شود تا ويد به اتهام قتل غير عمد محکوم و به خاطر اعتراف داوطلبانه اش محکوميتي سه ساله دريافت کند. او براي ‏گذراندن اين محکوميت به زندان ايالتي فرستاده مي شود. جايي که به زودي درمي يابد براي نجات از آن بايد دست به ‏خشونت بزند. چون رئيس نگهبان هاي زندان، محکومين را چون گلادياتورها به جان هم مي اندازد. ويد که با محکومي ‏سابقه دار به نام جان اسميت هم سلول شده، از او ياد مي گيرد تا چگونه با شرايط جديد خو کند. اما قبل از اين کار به ‏دنبال دسيسه اي که براي وي چيده مي شود، ويد بار ديگر به دادگاه فرستاده شده و به خاطر جرمي ناخواسته محکوميتي ‏سنگين تر دريافت مي کند. او اينک در حال از دست دادن همه چيز از جمله دوست دختر و پسرشان است و به نظر مي ‏رسد خود نيز در چرخه خشونت هاي درون زندان نابود خواهد شد. ولي جان اسميت نقشه اي براي نجات جان وي ‏دارد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ريک رومن وو متولد 1968 لس انجلس است. با بدل کاري در دهه 1980 آغاز کرده و از مشهورترين هاي حرفه ‏خويش است. بعدها بازيگري، دستيار کارگرداني، نويسندگي و بالاخره فيلمسازي را با به سرانجام رسانده فيلم خروج در ‏‏1996 تحت نام مستعار آلن اسميتي تجربه کرده است. 5 سال بعد اولين فيلم را با نام خود نوشته و کارگرداني کرده که ‏در سايه نام داشت. يک درام ميهج با شرکت جيمز کان که داستانش با حرفه اصل خودش ارتباط داشت. ماجراي آدم ‏کشي که براي کشتن يک بدلکار هاليوودي اجير مي شود و به دام عشق دختر وي مي افتد. هفت سال بعد از اين فيلم، ‏شاهد دومين تجربه جدي رومن وو روي صندلي کارگرداني هستيم که بزهکار نام دارد. ‏
بزهکار يک درام زندان است، اينکه چگونه يک مرد خانواده بر اثر اشتباه گذرش به زندان مي افتد و براي حفظ بقاي ‏خويش ناچار به انجام اعمالي جنايتکارانه و خشونت آميز مي شود. چنين فيلم هايي اندک نيستند، فيلم هايي نيز که در ‏منقبت سيستم فاسد زندان ها و زندانبان هايي که در سبعيت دست کمي از محکومين زير دست خود ندارند هم کم نيست. ‏بزهکار اما يک فرق جزئي با آنها دارد که بر اهميت آن مي افزايد و آن استناد به حوادثي واقعي است که در دهه 1990 ‏در زندان بدنام ايالتي کاليفرنيا به نام کورکوران رخ داد. ‏
تکيه کارگردان بر واقع گرايي با وجود قالب داستاني کم و بيش آناي برگزيده شده به آن سيمايي متفاوت و منتقدانه داده ‏که در سينماي آمريکا سنتي طولاني دارد. از شما فقط يک بار زندگي مي کنيد تا بروبيکر مسيري دراز پيموده شده و ‏شايد بزهکار در مقايسه با فيلم هايي چون رستگاري در شاوشنک لقمه بزرگي نباشد، ولي بياييد به عنوان يک فيلم ‏کوچک به آن نگاه کنيم. در چنين موقعيتي مي شود فيلم و تفکر ليبرالي پشت آن را که بر ضعف هاي سيستم انگشت ‏گذاشته ستود. ‏
از سوي ديگر فيلم بر چيزهاي تازه اي در ژانر زندان انگشت مي گذارد و آن درگيري شديد نژادي درون زندان است. ‏ريک رومن وو زندان را از زبان جان اسميت يک سيستم متکي بر نژاد پرستي توصيف مي کند که تبهکاران براي بقاي ‏خود ناچار به حضور در دايره قوميت ها يا نژادها مي شوند. و زماني که بفهميد کارگردان براي ساخت همين صحنه ‏هاي خونين از خود زندانيان مشاوره گرفته، بر سنديت آن بيشتر پي خواهيد برد. ‏
بزهکار در شکل سنتي اش نشان از زايش جرم و جنايت در زندان ها دارد و اينکه اگر محيط اين گونه مکان ها براي ‏بازپروي مجرمان غير حرفه اي مساعد نباشد، بعد از طي دوران محکوميتي حتي سبک تبديل به جنايتکاراني حرفه اي ‏خواهند شد حتي اگر از سر اجبار باشد. چون مکانيسم خشونت بار موجود آنها را ميان چرخ هاي خود خرد خواهد کرد. ‏فيلم پاياني خوش دارد و با توجه به کشف و اعلام حقايق زندان کورکوران بعيد نيست، چنين چيزي رخ داده باشد. اما ‏تاکيد فيلمساز بر چيدن نقشه اي دقيق از سوي جان اسميت و کمک خواستنش از زندانبان سابقش گوردون بيشتر به ‏تمهيدي براي خلق هيجان شباهت دارد تا دوستداران حقيقت و قانون را بي نصيب از قهرمان نگذارد. با اين حال ‏فراموش نبايد بکنيد که زندان روح آدمي را مي کشد و به ندرت کساني موفق به نجات خود مي شوند.‏
فيلم با وجود بهره مندي از بودجه اي نزديک به 3 ميليون دلار موفق شده تا بازيگراني نامدار را کنار هم گرد آورد و ‏بازي هاي خوبي نيز از آنها بگيرد. وال کيلمر که اين اواخر به ستاره ثابت فيلم هاي درجه دو تبديل شده، مهارت يک ‏بازيگر آکتورز استوديو را به نمايش مي گذارد و تبديل به ستاره اصلي اين قطار سريع السير نيمه شب آمريکايي مي ‏شود. حضور کوتاه سام شپرد نيز براي دوستدارانش غنيمت است. اگر مشتاق ديدن فيلم هايي با مايه هاي تند اجتماعي ‏هستيد، اين هفته هفته شماست تا با کابوس هولناک ويد پورتر در زندان آن را غني تر کنيد!‏ژانر: جنايي، درام. ‏
‏‏



<‏strong‏>تيمارستان<‏‎/strong‏> ‏Insanitarium
نويسنده و کارگردان: جف بوهلر. مدير فيلمبرداري: رابرت هائر. تدوين: جنيس همپتون. طراح صحنه: تالون مک کنا. ‏بازيگران: جسي متکالف[جک]، کيلي سانچز[لي لي]، پيتر استورمر[دکتر جيانتي]، کوين سوسمان[ديو]، اوان ‏پارک[چارلز]، اليويا مون[نانسي]، کارلا گالو[ورا داونينگ]، آرمين شيمرمن[هاوثورن]، ليزا آرتورو[هيتر]. 89 دقيقه. ‏محصول 2008 آمريکا. ‏
جک بعد از خودکشي ناموفق خواهرش لي لي که دچار بيماري روحي است، شاهد بستري شدن وي در تيمارستان دکتر ‏جيانتي مي شود. اما زماني که در مي يابد اجازه ملاقات و حتي تماس تلفني با خواهرش را ندارد، کم کم دچار ناراحتي و ‏نگراني شده و تصميمي خطرناک براي نجات خواهرش مي گيرد. جک پس از تظاهر به ناراحتي روحي و ديوانگي به ‏تيمارستان فرستاده مي شود. جک خيلي زود در تيمارستان متوجه مي شود که بيماران مورد سو استفاده دکتر براي انجام ‏آزمايشي مخفيانه قرار گرفته اند. آزمايشي که آنها را تبديل به ديوانه هايي علاقمند به خوردن گوشت انسان مي کند... ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يک کارگردان صفر کيلومتر ديگر به نام جف بوهلر که تيمارستان اولين تجربه نويسندگي و کارگرداني اوست. نام فيلم ‏که ترکيب من در آوردي از ‏sanatorium‏[آسايشگاه مسلولين] و ‏insane‏[ديوانه] و به جاي ‏insane asylum‏ نشسته ‏است. ‏
اگر با داستان هاي فرانتس کافکا آشنا هستيد، اگر کتاب دارالمجانين استاد جمال زاده را خوانده ايد و يا فيلم هايي با ‏محوريت قصه آسايشگاه هاي رواني ديده ايد-مثلا ديوانه از قفس پريد- با تم به جنون کشانيده شدن فرد سالم در اين مکان ‏آشنا هستيد و با وجود تکراري بودنش آن را مخوف خواهيد يافت. اما اولين ساخته جف بوهلر خيلي زود در دومين ‏سکانس فيلم مسير خود را از تبديل شدن به چنين فيلمي کج کرده و به سوي يک فيلم ترسناک پر از خون و رفتار مشمئز ‏کننده مانند خوردن گوشت آدمي مي رود. ‏
فيلم که در بيمارستان متروکه يادبود رابرت اف کندي فيلمبرداري شده يکي ديگر از خيلي فيلم هايي است که زامبي ها ‏براي چشيدن گوشت انسان هاي ديگر در آن از اين سو به آن سو مي روند. و بر خلاف آنها اين يکي حتي کارگرداني نام ‏آور نيز ندارد تا منتقدان به ضرب و زور هم که شده مفاهيم عميقه به آن سنجاق کنند. تيمارستان در سخاوتمندانه ترين ‏نگاهي که مي شود به آن داشت يک طبع آزمايي در اصول کهنه و نخ نماي ژانر براي يک تازه وارد است که دکتري ‏مجنون را در راس آسايشگاه رواني قرار داده و آغاز و فرجام آن نيز مشخص است. البته اين طبع آزمايي بر خلاف ‏انتظار نتيجه قابل قبول نيز در بر نداشته و حس تئاتري بودن هرگز از صحنه ها دور نمي شود. بازي هاي تصنعي است ‏و هنرمندي چون پيتر استورمر نيز تباه شده مي نمايد. راستي او در ميانه اين بلبشو چه مي کند؟ ‏
بايد اعتراف کنم حضور وي سبب تحمل اين فيلم از سوي من شد و خوش داشتم چيز مثبتي درباره فيلم يا بازي وي ‏بنويسم، اما چکنم که اين جمع ديوانگان استحقاق آن را ندارند. پس توصيه ايمني من دوري از اين فيلم است که مي تواند ‏شما را خسر الدنيا و الآخره کند!‏ژانر: ترسناک، مهيج. ‏






































گفت وگو♦ سينماي جهان
‏تابستان امسال براي برندان فريزر بازيگر خوش چهره و محبوب آمريکايي سالي خوش و پر کار بود. نمايش سفر به ‏مرکز زمين و قسمت سوم موميايي در ادامه ماجراهاي ريک اوکانل باعث شد تا فريزر بيشترين زمان تابستان را روي ‏پرده به خود اختصاص دهد. بازيگري که معتقد است بازي کردن خطر کردن است. بهتر است وقايع پشت صحنه اين دو ‏فيلم را زبان خود او بشنويد...‏

گفت و گو با برندان فريزر بازيگر فيلم هاي سفر به مرکز زمين و موميايي 3‏‎‎
بازي کردن خطر کردن است‏‎‎
‏<‏strong‏>بعد از فيلم تصادف به صورت پياپي در درام و تريلرهاي کم هزينه ظاهر شديد تا اکنون که ناگهان در دو ‏فيلم حادثه اي پرهزينه مالامال از لحظات کمدي ظاهر شديد. دل تان براي خنداندن تنگ شده بود؟<‏‎/strong‏>‏بيش از هر چيز دلم براي نقش ريک اوکانل در فيلم موميايي تنگ شده بود. هفت سال از آن مي گذرد وقتي به من گفتند ‏يک فيلم ديگر از اين سري را مي سازند، همان لحظه حاضر به امضاء کردن قرار داد بودم! فيلمبرداري سفر به مرکز ‏زمين دو سال طول کشيد چرا که فيلمي بسيار فني بود. شرکت در فيلمي سه بعدي بسيار جالب است. چه تماشاگران ‏داستان اين فيلم را بپسندند يا نه، اين فيلم اولين نمونه ژانري است که در سال هاي آينده گسترش خواهد يافت. و اگر اين ‏گونه نباشد شخص ديگري اين تکنيک را ارتقا خواهد بخشيد. با تمام احوال اين سه بعدي بودن است که ستاره اصلي اين ‏فيلم است. امروزه فيلم ها را به طرق گوناگون مي توانيم ببينيم : تلويزيون، روي صفحه نمايش رايانه، روي م پ 4، ‏روي تلفن.... اما نه يک فيلم سه بعدي را. اين فيلم ما را به سالن ها باز خواهد گرداند براي لمس يک تجربه دسته جمعي ‏و اين جنبه دوست داشتني اين فيلم است. ‏
‏<‏strong‏>شما همواره موفق شديد که خودتان را محصور اين و يا آن گونه سينمايي نکنيد. چگونه هنوز موفق به انجام ‏اين کار مي شويد؟<‏‎/strong‏>‏اميدوارم همواره امکان ارتقا فيلمنامه اي که به نظرم به اندازه کافي خوب نيست را داشته باشم و همواره در پي ‏کارکردن با کارگردان هاي معتبر هستم. هر روز کمتر از قبل تمايل به شرکت در فيلم هاي اول ها هستم... اغلب از ‏کارگردان و يا فيلمنامه نويس با تجربه تر هستم و اين امر دلچسب نيست و اغلب اين فيلم ها موفق نمي شوند...اين بدين ‏معني نيست که از اين تجارب هيچ چيز عايدم نمي شود، دقيقا برعکس... هر بار چيزي مي آموزم حال چه درس خوب و ‏يا بد باشد. با شخص جالبي ملاقات مي کنم و يا کشوري جديد را مي بينم... اما اين حقيقت دارد که اقبال ايفا نقش هاي ‏بسيار متفاوت را داشته ام و اين امر بسيار مهم است چراکه براي من چالشي محسوب مي شود. احساس نمي کنم که دارم ‏خودم را تکرار مي کنم. روزي که اين احساس را بکنم زمان آن خواهد بود که به کار ديگري بپردازم.‏

‏<‏strong‏>بازيگران زيادي به کارگرداني روي مي آورند...<‏‎/strong‏>‏من نه، چون اگر بازيگر موفقي هستيد و امکان ادامه اين وضعيت را داريد نمي بايست دست به کارگرداني بزنيد. البته ‏استثناهايي وجود دارد. بازيگراني که در فيلم هاي متعددي بازي کرده اند و به صورتي تدريجي به سمت کارگردان مي ‏روند مانند سيدني پولاک مرحوم. انساني فوق العاده بود. او آمريکائي آرام را تهيه کرد. شخصاً احساس مي کنم که کسي ‏را از دست داده ام... آيا مي توانم کارگرداني کنم؟ نه. در قالب بازيگري خودم را بسيار راحت احساس مي کنم.‏

‏<‏strong‏>با انتخاب نقش دراماتيکي مانند تصادف خطر بيشتري مي کنيد نسبت به يک ريک اوکانل که از قبل آن را ‏مي شناسيد؟ در موميايي 3 به نظر بيش از اندازه راحت و آسوده مي نمايد...<‏‎/strong‏>‏کاملاً بر عکس! در چين بودم! در اوج طوفان! و کلي شاخه در طول فيلم توي صورتم خورد ( خنده ) بازي کردن خطر ‏کردن است هر چه که نقش و يا فيلم باشد. اگر شما اين خطر را بکنيد بيشتر مي آموزيد به خصوص اگر با يک ‏کارگردان خوب کار کنيد. سر خدايان و هيولاها ايان مک کلن مي گفت کارگردان خوب کسي است که به شما مي ‏گويد:« از اين سمت است » چرا که شما را هدايت مي کند. او به شما مي گويد که به کجا برويد در عين حال که شما را ‏آزاد مي گذارد تا کارتان را انجام دهيد. درمورد موميايي 3 ايفاي نقش ريک اوکانل بسيار دلپذير بود و در ضمن ديگر ‏به ستوه آمده بودم که مدام از من مي پرسيدند پس کي ادامه اي براين فيلم ساخته خواهد شد( خنده )!‏
‏<‏strong‏>ماه دسامبر چهل ساله خواهيد شد.ورود به دهه ديگري از عمر شما را نمي ترساند؟<‏‎/strong‏>‏چر ! زانو درد گرفته ام و موهايم مي ريزد ( خنده )... نه با بي صبري منتظر آن هستم. ورود به چهل سالگي به اين ‏معني است که به سمت پنجاه سالگي مي روم. يکي از دوستانم که به تازگي پنجاه سالش شد به من گفت: « اين بهترين ‏چيزي است که در زندگي برايم پيش آمده است » از او پرسيدم چرا و او به من گفت : « چرا که به اينجا رسيده ام و ‏هنوز زنده ام ! و در ضمن دوستان فراواني دارم » ! به نظرم اين حرف از معني خالي نبود ( خنده )‏


























فيلم روز/ گفت و گو♦ سينماي ايران
‏هر دو فيلم پيشين ماني حقيقي توقيف شدند و به نمايش عمومي در نيامدند.فيلم هايي که در فضايي تجربي ساخته شده ‏بودند، ولي کنعان در مسيري ديگر و متعارف حرکت مي کند. حقيقي در کنعان به ملودرام روي آورده و بسيار کوشيده ‏تا به قواعد ژانر پايبند بماند. حتي بارها اين جمله را در مصاحبه هايش اعلام کرده که "عملاً مي خواستم تماشاگر را در ‏سالن بگريانم" چيزي که هم حيرت منتقدان و هم تعجب تماشاگران را در پي داشته است...‏

‎‎

کنعان‎‎
کارگردان: ماني حقيقي. نويسنده: اصغر فرهادي، ماني حقيقي. مدير فيلمبرداري: حسن کريمي. موسيقي متن: کريستف ‏رضاعي. طراح صحنه و لباس: امير اثباتي. تهيه کننده: مصطفي شايسته. بازيگران: محمدرضا فروتن، ترانه ‏عليدوستي، بهرام رادان، افسانه بايگان، حسن معجوني.‏
مينا و مرتضي در آستانه جدايي از يکديگر قرار دارند. مرتضي از دوست قديمي شان علي مي خواهد که پا در مياني ‏کند، اين درحالي است که مينا علاقه ظريفي به علي دارد و آمال از دست رفته اش را در وجود او مي بيند. در اين ميان ‏آذر، خواهر مينا که مدت ها از ايران دور بوده به کشور باز مي گردد و او هم در کشاکش دعواي مرتضي و مينا قرار ‏مي گيرد. در پايان مينا و مرتضي براي خاکسپاري مادر مرتضي که به تازگي فوت کرده راهي شهرستان مي شوند. در ‏راه براي آنها اتفاقي رخ مي دهد که مينا را از طلاق گرفتن منصرف مي کند...‏
‎‎زمان از دست رفته‎‎
فيلم هاي آبادان و کارگران مشغول کارند هر دو فيلم پيشين ماني حقيقي توقيف شدند و به نمايش عمومي در نيامدند. ‏حقيقي در هردو فيلم از دوربين ديجيتال استفاده کرده و آنها را در فضايي تجربي ساخته بود. اما اين مسير در کنعان ‏سويه اي ديگر به خود گرفته و حقيقي را به سوي سينماي ملودرام برده است.‏
کنعان فيلمي است که بسيار سعي مي کند به قواعد ژانر پايبند بماند و حتي خود حقيقي بارها اين جمله را در مصاحبه ‏هايش اعلام کرده که "عملاً مي خواستم تماشاگر را در سالن بگريانم". اين ماجرا و پاياني که چندان با سلايق حقيقي ‏همنشين نيست، پس از پايان نمايش فيلم در جشنواره فيلم فجر منتقدان را به تعجب واداشت. ‏

فيلم کنعان بر اساس داستاني از آليس مونرو توسط حقيقي و اصغر فرهادي- که پيش از اين تجربه موفق همکاري در ‏فيلم چهارشنبه سوري را در کارنامه داشتند- نوشته شده است. کارگردان در اين فيلم مربعي از روابط را طرح مي کند. ‏عمده بار روايتي بر دوش مينا و مرتضي است که قصد دارند از هم جدا شوند اما در اين ميان نقش علي و حس پنهان ‏مينا به او و بازگشت آذر پس از سال ها به کشور نيز نمي تواند بي اهميت باشد. نکته اي که در اين روابط وجود دارد و ‏شايد کمي داستان را از ملودرام هاي رايج سينما متمايز کند شيوه ارائه اين روابط به مخاطب است. حقيقي چندان ‏محسوس و آشکار به اين روابط و چينش آنها نزديک نمي شود. به گونه اي تا انتها همه چيزرا در ابهام نگاه مي دارد. ‏تنها رابطه اي که به دليل خصلت برون گرايي براي مخاطب ملموس تر مي شود رابطه ميان مرتضي و ميناست که به ‏هرحال قرار بوده موتور متحرک فيلم باشد.‏
در اين بين خود شخصيت ها نيز اهميتي ويژه پيدا مي کنند. مينا از زندگي خسته و عاصي شده است. او زني ‏تحصيلکرده و مرفه به نظر مي رسد که هيچ کمبود ظاهري در زندگي ندارد اما تصميم گرفته از همه چيز دل کنده و ‏برود. در مقابل او خواهرش قرار دارد که سال ها قبل تصميم امروز مينا را گرفته، اما امروز سرخورده به ايران ‏بازگشته است. اين دو شخصيت زن به خوبي در فيلمنامه مورد پرداخت قرار مي گيرند. اما علي و مرتضي آنگونه که ‏بايد به جايگاه خود نمي رسند. علي را آنگونه مي بينيم که مينا مي خواهد.‏

کارگردان هيچ فاصله اي براي اينکه مخاطب هم سعي کند تا او را بشناسد پديد نياورده و همين سبب شده علي آنگونه که ‏بايد مورد همذات پنداري مخاطب قرار نگيرد. انگيزه هاي مرتضي نيز چندان آشکار نيست. دغدغه هاي مينا تا حدي ‏قابل درک است اما ما تا انتها نمي فهميم که درد مرتضي چيست. اين نگاه يکسويه به مينا در رابطه مينا با مرتضي ‏شخصيت مرد داستان را کمي گنگ کرده است. ‏
در پايان راه سفر اين دو شخصيت هم با يک تحول رو به رو هستيم. مينا در جاده پس از تصادف مرتضي با يک گاو در ‏ميان درختان گم مي شود و به درختي دخيلي مي بندد و از سفر به خارج و ترک مرتضي منصرف مي شود. از سوي ‏ديگر او باردار است و در انتظار يک فرزند.‏
فيلم در پايان براي رسيدن به اين تحول ناگهان لحن خود را تغيير مي دهد و تا حد فيلم هاي ديکته شده موسوم به معناگرا ‏تنزل مي يابد در صورتي که اگر لحن داستان عوض نمي شد چه بسا با ملودرامي خوش ساخت رو به رو مي بوديم.‏کارگردان در گزينش بازيگران هم دست به يک ريسک زده است. ترانه عليدوستي در کنعان نقشي را بازي مي کند که ‏حداقل 10 سال از او بزرگ تر است. او سعي مي کند در تمامي صحنه ها دغدغه هاي يک زن مرفه 35 ساله را به ‏نمايش بگذارد. اين نقش نه تنها از منظر سن که به لحاظ طبقه شخصيتي هم با نقش هاي ديگر او تفاوت هايي دارد. همين ‏نکته و اين انتخاب هم تا حد زيادي توجه تماشاگر را به سمت خود معطوف مي دارد، ولي متاسفانه از حد توجه فراتر ‏نمي رود. ‏
متأسفانه شرايط تئاتر روز به روز بدتر و بدتر مي شود. هنوز نمي دانيم بايد تئاتر وجود داشته باشد يا نه! گروه هاي ‏تئاتر در شرايط سخت و طاقت فرسا با هزار اميد و علاقه مشغول تمرين هستند بدون اينکه آتيه اي داشته باشند. نه از ‏نظر مالي تأمين مي شوند و نه از لحاظ حسي... اينها را نازنين احمدي مي گويد که پس از سابقه اي مثبت در تئاتر به ‏سينما روي آورده و با فيلم سه زن درخشيده است. پاي حرف هاي او نشسته ايم که از نمايش، سينما، تلويزيون و دغدغه ‏هايش سخن گفته است....‏

گفت و گو با نازنين احمدي
‎‎پلان هائي که حذف شد‏‎‎نوشين جعفري
نازنين احمدي تحصيلکرده رشته تئاتر در دانشگاه تهران است. در نمايش هاي هدهد (منصور خلج)، مجلس نامه (محمد ‏رحمانيان)، واقعه در مجلس سودابه خواني، پنهان خانه پنج در، رژيسورها نمي ميرند (حسين کياني)، تله موش (داوود ‏دانشور)، الوتريا (وحيد رهباني ـ محمدرضا جوزي)، برو گمشو عزيزم (امين بهروزي) ايفاي نقش کرده و باا "پنهان ‏خانه پنج در" به کارگرداني حسين کياني در فستيوال نمايش هاي ايراني در شهر پارماي ايتاليا حضور داشت. ‏
در سال 1385 در فيلم سينمايي "سه زن" در مقابل دوربين منيژه حکمت قرار گرفت و پس از آن در سريال "بيگناهان" ‏احمد اميني بازي کرد.نازنين احمدي در فيلم هاي کوتاه از جمله ايران (ابوالفضل جليلي) که براي اختتاميه جشنواره فيلم ‏روتردام ساخته شد، چهار داستان ايراني (پل دزارديان)، آيينه (اردلان عاشوري) و... حضور داشته است. او طي سال ‏هاي اخير به صورت حرفه اي به کار مونتاژ مي پردازد.‏
پيشنهاد بازي در "سه زن" چطور مطرح شد؟<‏‎/strong‏>‏من در دانشگاه بازيگري خواندم. کار بازيگري تئاتر مي کردم اما مدتي بازيگري را کنار گذاشته بودم تا اينکه با پگاه ‏آهنگراني رفتيم کلاس مونتاژ، مونتاژ ياد گرفتيم. سيستم مونتاژ گرفتيم و کار مونتاژ را در دفتر خانم حکمت شروع ‏کرديم. در آن دوره من ديگر خيلي به بازيگري فکر نمي کردم. يعني فکر مي کردم مونتاژ خيلي جذاب تر است و کار ‏مونتاژ مي کردم. در همان مقطع زماني خانم حکمت مشغول پيش توليد فيلم "سه زن" بودند. پيشنهاد بازي در "سه زن" ‏هم در همان زمان مطرح شد. خيلي خوشحال شدم. فکر کردم خيلي خوب است با يک گروه که با آنها آشنا هستم مجدداً ‏به وادي بازيگري بازگردم. به خاطر همين خيلي اتفاق جالبي بود. بعد از آن هم اتفاقات ديگر...‏
‏<‏strong‏>تو به صورت حرفه اي در تئاتر کار مي کردي. چرا بازيگري تئاتر را رها کردي و چرا در فيلم "سه زن" ‏بازي کردي. رابطه دوستانه با خانم حکمت باعث شد يا اينکه خودت دوست داشتي با ايشان کار کني؟<‏‎/strong‏>‏متأسفانه شرايط تئاتر روز به روز بدتر و بدتر مي شود. هنوز نمي دانيم بايد تئاتر وجود داشته باشد يا نه! گروه هاي ‏تئاتر در شرايط سخت و طاقت فرسا با هزار اميد و علاقه مشغول تمرين هستند بدون اينکه آتيه اي داشته باشند. نه از ‏نظر مالي تأمين مي شوند و نه از لحاظ حسي. براي مثال خود من طي يک سال در سه تئاتر تمرين کردم بدون هيچ ‏نتيجه اي. يا مجوز اجرا ندادند، يا سالن به اندازه کافي نبود و يا با امروز و فردا کردن کار را به تعويق انداختند و گروه ‏را کاملاً خسته و سرخورده کردند. در اين شرايط مشکل مي شود به خلاقيت و بالندگي فکر کرد. با وجود اين مسائل ‏ديگر برايم اهميت نداشت که در رشته خودم به کار بپردازم يا نه.‏
اما در مورد بازي در "سه زن" بايد بگويم هم رابطه دوستانه خيلي نقش داشت و هم من خيلي دوست داشتم با خانم ‏حکمت کار کنم. فضاي کار با بچه هايي که مي شناختمشان خيلي جذاب بود. تجربه کاري اش هم از لحاظ بازيگري ‏برايم مهم بود.‏

‏<‏strong‏>تو در آنونس "سه زن" گفتي همه پلان هايت حذف شده. يک مقدار در اين مورد توضيح بده. در مورد نقشت ‏توضيح بده چون وقتي تو در آنونس مي گويي "همه پلان هايم را در آوردند" همه کنجکاو مي شوند که ماجرا از چه ‏قرار است که منجر به حذف يا سانسور شده؟<‏‎/strong‏>‏همانطور که در فيلم ديدي نقش من و خانم بوباني به نوعي مکمل يکديگر بودند. خانم بوباني نقش مادربزرگي را بازي ‏مي کرد که آلزايمر داشت و نقش من جواني خانم بوباني بود. قرار بود هر وقت خانم بوباني را مي بينيم، به گذشته ايشان ‏فلاش بک شود و پلان هاي جواني مادربزرگ را ببينيم. بيشتر پلان هاي من و خانم بوباني در فيلمنامه در حد چند خط ‏توضيح داده شده بود. مثلاً نوشته بود مادربزرگ جوان در کنار دار قالي آواز مي خواند و.... فيلمبرداري قسمت هاي من ‏دو بخش داشت. يک بخش در زمستان و بخش ديگر در بهار. يعني به من گفتند يک سري پلان ديگر قرار است بگيريم ‏و ما دوباره 10 روز ديگر رفتيم فيلمبرداري و پلان ها را گرفتيم. اکثر پلان ها خارجي بود مثلاً در برف، در دريا و ‏آب، در جنگل، در دشت گل که پر از خوار بود و....‏
قصه من، قصه دختر قالي بافي است که بعد از هجومي که اتفاق مي افتد قالي اش را بر مي دارد و فرار مي کند. قرار ‏است در جاهاي مختلف و در موقعيت هاي مختلف ما آن دختر را ببينيم که چه اتفاقي برايش مي افتد و تقريباً يک پايان ‏مشخصي داشت. در پايان اين قالي را از او مي گيرند که در فيلم حذف شد.‏
‏<‏strong‏>البته حذف اين پلان ها به نامفهوم و گنگ شدن فيلم در قسمت هايي دامن زده. کساني که فيلم را ديدند برايشان ‏اين سوال مطرح شد که چرا مادربزرگ که خانم بوباني آن نقش را بازي مي کرد فرش را برداشت و رفت. آن حمله از ‏کجا بود و چه اتفاقاتي براي مادربزرگ جوان که تو ايفاي نقشش را بر عهده داشتي رخ داد؟<‏‎/strong‏>‏آخرين پلان من اين بود که دختر بدون قالي خونين و مالين بر روي زمين افتاده. يعني اين دختر با تمام تلاشي که کرد ‏قالي را از دست داد. به خاطر همين است که وقتي در پيري اش قالي را مي بيند به فضاي قديم مي رود و ياد آن دوران ‏مي افتد. پيش خودش فکر مي کند که اين همان قالي است يا شبيه آن است. بعد قالي را بر مي دارد و مي رود چون در ‏تمام اين سال ها آن را از دست داده بود. شايد به نوعي حق با آنها باشد. ولي به هر اين حال اين نظر کارگردان است که ‏داستان چه طوري روايت شود.‏
‏<‏strong‏>اما حيف شد پلان هاي تو حذف شد. چون الآن با توضيحاتي که مي دهي ميبينم که چقدر شفاف تر ميشد فهميد ‏که چرا اين حس به آن زن دست داد و در آن وضعيت فرش را برداشت و رفت.<‏‎/strong‏>‏چون من خودم کار مونتاژ مي کنم مي دانم مرحله حذف سخت ترين مرحله در يک کار است. خصوصاً اين که تو پلاني ‏را بگيري، بسازي و بعد بخواهي حذفش کني. يعني کار آساني نيست که اين اتفاق بيفتد اما يک زماني به خاطر تايم، ‏زماني به خاطر ريتم، يک موقع به خاطر اينکه فوکوس بايد در يک قسمتي باشد و در قسمت ديگر نباشد و به طور کلي ‏به هزار و يک دليل ممکن است ما قسمتي را حذف کنيم و اين ديگر نظر کارگردان و مونتور است. اما به طور کلي فيلم ‏را دوست دارم و خوشحالم که بخش کوچکي از يک کار بزرگ بودم.‏

‏<‏strong‏>خودت وقتي اين کار را مي کردي تصورت اين بود که ممکن است قسمت هايي حذف شود؟<‏‎/strong‏>‏اين احتمال وجود داشت. چون پلان هاي من در مقايسه با پلان هاي ديگر فيلم متفاوت بود. پلان ها انفرادي و تا حدي ‏انتزاعي بود. يعني مي توانست اول فيلم بيايد، مي توانست آخر فيلم بيايد و تصميم گيري در رابطه با جايگاهش در فيلم ‏به نوع تدوين بستگي داشت.‏
‏<‏strong‏>نقش تو در بيابان و روستا بود. يک مقدار از سختي ها و جذابيت هاي کار بگو.<‏‎/strong‏>‏کار در زمستان فيلمبرداري مي شد و سختي هاي خودش را داشت. يک روز من سرما خورده بودم و قرار بود پلاني را ‏بالاي کوه فيلم برداري کنند. مدام دعا مي کردم که اتفاقي بيفتد و اين پلان را از من نگيرند، ولي گرفتند. سرما تا مغز ‏استخوانمان نفوذ کرده بود. در زمان بازگشت وقتي از بالاي کوه برمي گشتيم پايين، نمي دانستم چه کار کنم. مي غلتيدم. ‏فقط دلم مي خواست به پايين کوه برسم و تمام شود. اما حالا که فکر مي کنم و پشت صحنه فيلم را مي بينم از يادآوري آن ‏خاطرات لذت مي برم.‏
‏<‏strong‏>در قسمت هايي از آنونس مي بينيم که منيژه حکمت در شلوغي هاي شهر براي هدايت گروه داد ميزند. ممکن ‏است اين تصور ايجاد شود که برخورد ايشان با بازيگران تند است. اما مي خواهم از زبان تو بشنوم که کار با منيژه ‏حکمت چطور بود و نظرت در مورد ايشان چيست؟<‏‎/strong‏>‏من هميشه از ايشان نرمي و انعطاف ديدم. سختي هايش هم با مهرباني است. البته رابطه اش با من به دليل دوستي چند ‏ساله اي که داشتيم بسيار خوب و دلپذير بود اما با بقيه گروه هم بسيار همدل و همراه بود و همه عوامل پشت صحنه کار ‏را دوست داشتند.‏
‏<‏strong‏>تو در آنونس گفتي که "اين اولين کارم بود، آخرين کارم هم خواهد بود." تو با طنز گفتي اما به هر حال ‏بازيگري يک وسوسه است. اگر حرفت جنبه جدي داشت، کدام کارگردان مي توانست وسوسه ات کند که بخواهي در ‏مقابل دوربينش بازي کني؟<‏‎/strong‏>‏درست است گفتم اولين کار و آخرين کارم است. اما من بعد از "سه زن" سر يک کار ديگر رفتم. سريالي که فکر مي ‏کنم از شبکه سوم تلويزيون پخش مي شود.‏























سريال روز ♦ تلويزيون
‏زماني براي پشيماني اگر چه قصه پرو پيماني دارد و آن را درست و منطقي هم روايت مي کند، اما ضعف اصلي اش ‏عبوس بودن، تصنع گرايي و استفاده از موسيقي به عجيب ترين و زننده ترين شکل ممکن آن است. چون تلفيق آيات ‏قرآني و اصوات شبه تواشيح با نواي يک نوع موسيقي هراسناک که مثلا قرار است قيامت و روز عذاب را در ذهن ‏تداعي کند، چنان زشت و کريه از آب درآمده که مي تواند به راحتي بيننده را فراري دهد.‏

‎‎زماني براي پشيماني‎‎
کارگردان: اسماعيل فلاح پور. فيلمنامه: سعيد جلالي، ايرج محمدي. موسيقي: رضا ترکاشوند. مدير فيلمبرداري: حسين ‏سياحي. تدوين: رضا حقي پور. طراح صحنه: علي بوريايي دوست. بازيگران: عبدالرضا اکبري[حميد کاشف]، محمود ‏عزيزي[صادق عابدي]، حبيب دهقان نسب[ناصر]، زهره حميدي[راضيه]، سهيلا رضوي[محبوبه]، حامد ‏کلاهداري[اميرحسين]، آرام جعفري[شبنم]، کامران تفتي[نادر] و مهوش وقاري. محصول گروه فيلم وسريال شبکه سوم.‏
کاشف براي مشارکت در يک کار توليدي مبلغ هنگفتي را به دوست صميمي خود، عابدي قرض مي دهد و در مقابل از ‏او چکي به همان مبلغ مي گيرد. در سر رسيد چک، عابدي نمي تواند قرض کاشف را پس بدهد و به دنبال شکايت ‏کاشف، به زندان مي افتد. تلاش خانواده عابدي براي گرفتن مهلت از کاشف، به جايي نمي رسد تا اين که...‏
‎‎کوتاه ترين زمان براي پشيماني؟‎ ‎
امسال شبکه سوم صدا و سيما ترجيح داد همزمان با توقف پخش سريال مناسبتي بزنگاه، در شب هاي عزاداري ماه ‏رمضان سريال ديگري را که متناسب با حال و هواي سوگوارانه باشد روي آنتن بفرستد. ظاهرا رويکرد جوان گرايانه و ‏سياست جذب مخاطب جوان –که بخشي از تعاريف اين شبکه را شکل مي دهد، در اين تصميم گيري موثر بوده است. ‏اما به نظر مي رسد جايگزين کردن يک سريال طنز پرطرفدار با سريالي که هيچ گاه حتي يک لبخند بر لب هيچ يک از ‏شخصيت هاي آن ديده نمي شود، عملا نمي تواند در جذب مخاطبي که در پي جذابيت و شادابي و زندگي است موفق ‏باشد. به خصوص اين که داستان هم کپي خلاصه شده و دستکاري شده اي از ساخته هاي چند سال اخير تلويزيون به ‏نظر مي آيد.‏
زماني براي پشيماني حکايت يک توليد کننده ورشکسته است که در پي دوستي چهل ساله اش با يک تاجر مبلمان به ‏خاطر بدهي يک ميلياردي به او، به زندان مي افتد. اما در پي درگيري خانواده ها، يک عروسي به هم مي خورد، قتلي ‏رخ مي دهد و کاسب مومن نماز خوان و مسلمان پس از قرباني دادن به رستگاري مي رسد.‏

اگر چه قصه پرو پيمان است و درست و منطقي روايت شده، ضعف اصلي اش در عبوس بودن و تصنع گرايي آن به ‏چشم مي آيد. به طور معمول، آثاري که فضايي تلخ و غمگنانه دارند، حتي آنهايي که با ديدگاهي تيره و تار ساخته شده ‏اند نيز با خود رگه هايي از طنز را دارند يا دست کم مي شود بارقه هايي از شادي را هرچند کمرنگ و سطحي در آنها ‏يافت. اما مشکل توليدات مناسبتي، اين است که در تعاريف و پيش نياز هايشان مواردي وجود دارد که از اساس با درام ‏و درام نويسي در تضاد است و به تصنع و بي روح شدن آنها مي انجامد؛ که در اين جا يک دستورالعمل بي معني- با ‏اين مفهوم که در روز هاي عزاداري، نمايش آثاري که در آن موسيقي و شادي وجود نداشته باشد ممنوع است- باعث ‏شده تا همه ي شخصيت هاي قصه، مسخ شده و غير ملموس به نظر آيند و دنيايشان مصنوعي جلوه کند.‏
اما مشکل اين مجموعه تلويزيوني به همين خلاصه نمي شود. شايد براي اولين بار است که در يک اثر تلويزيوني، به ‏منظور ايجاد فضايي اسلامي/معنوي از موسيقي به عجيب ترين و زننده ترين شکل ممکن استفاده مي شود. تلفيق آيات ‏قرآني و اصوات شبه تواشيح ( همخواني قرآن) با نواي يک نوع موسيقي هراسناک که مثلا قرار است قيامت و روز ‏عذاب را در ذهن تداعي کند، چنان زشت و کريه از آب درآمده که مي تواند به راحتي بيننده را فراري دهد. تکرار ها و ‏تاکيد گذاري روي برخي واژگان قرآني همراه با اوج و فرودهاي ناگهاني-که فرودهايش به مويه کردن هاي عصبي شبيه ‏است و اوج هايش به فرياد هاي گوش خراش -به نظرم مي تواند کودکان زير 10 سال را دچار وحشت و اضطراب ‏کند. ‏

اصرار غير منطقي و توام با زياده روي سريال سازان براي معنوي جلوه دادن ساخته هايشان، کم کم دارد ماهيت ‏تلويزيون را بيش از پيش به سمت و سوي مسجد و حسينيه نزديک مي کند؛ تا جايي که، از هريک از عناصر درام با ‏سهل انگاري تمام براي رسيدن به اين هدف سود برده مي شود. با توجه به اين که توليدات سه ماه از سال يعني يک ‏چهارم برنامه هاي صدا و سيما با نگاه مناسبتي و با اهداف و تعاريف اين چنيني ساخته مي شود، اگر چنين نگرشي ‏گسترش يابد بايد فاتحه ي سريال هاي بي رمق، اما قاعده مند و متعارفي که تا پيش از اين شاهدش بوديم را از همين ‏الان خواند. ‏
واقعيت اين است که وجه قصه پردازي و سرگرم کنندگي تلويزيون دارد کم کم رنگ مي بازد و به جاي آن، تبليغ ‏مذهبي مستقيم امکان و توجيه روز افزون پيدا مي کند. اين که چنين جرياني در صدا وسيما در حال شکل گرفتن است، ‏مي تواند ناشي از دو پيش فرض کاملا متفاوت باشد. يکي اين که آن چه رخ مي دهد، نتيجه رقابت در ميان مجموعه ‏سازان تلويزيون است که با هدف محکم کردن موقعيت شغلي شان در اين سازمان و موفقيت در کسب پروژه هاي بعدي ‏و ربودن گوي سبقت از ديگران صورت مي گيرد. دوم اين که سياست هاي کلان صدا و سيما در ماه هاي اخير، باعث ‏پديد آمدن نگاه ابزاري به مجموعه سازي با هدف تبليغ دين بوده است. در هر حال، روندي که اين چنين در پيش گرفته ‏شده، مخاطب تلويزيون را به دايره تنگ معتقداني که نيازي به تبليغ دين ندارند محدود خواهد کرد. وگرنه، مخاطب ‏جواني که شبکه سوم در پي جلب نظر اوست تنها از کوتاه بودن يک سريال پنج قسمتي خشنود خواهد شد!‏





























نمايش روز/ گفت وگو♦ تئاتر ايران
تابستان همين امسال بود که در اخبار آمد فرهاد آئيش قصد دارد نمايشنامه خرده جنايت هاي زن و شوهري نوشته اريک ‏امانوئل اشميت را تبديل به تله تئاتر کرده و مصر است تا از نيکي کريمي و محمد رضا فروتن به عنوان بازيگران نقش ‏هاي اصلي استفاده کند. اين انتخاب باعث شد تا هاله اي از کنجکاوي پيرامون اين نمايش شکل بگيرد، ولي اينک که ‏نمايش پخش شده به نظر مي رسد آئيش بيش از تماشاگران مرعوب حضور اين دو ستاره سينما در نمايش خود شده ‏است... ‏

‏<‏strong‏>خرده جنايت هاي زن و شوهري<‏‎/strong‏>‏
کارگردان: فرهاد آئيش. نويسنده : اريک امانوئل اشميت. ترجمه: شهلا حائري. کارگردان تلويزيوني: مسعود فروتن. ‏طراح صحنه: فرشيد موثق. طراح لباس: بهيه خوشنويسان. تهيه کننده: علي اصغر آزادان. بازيگران: محمد رضا ‏فروتن، نيکي کريمي.‏
يک شب ليزا، همسر نويسنده خود ژيل را که گويا بر اثر حادثه اي در بيمارستان بستري شده بود، به منزل مي آورد. ‏ژيل در گفت و گو با ليزا مي کوشد خود را باز شناسد. اما ليزا به جاي واقعيت مهملاتي را به او تحويل مي دهد. تا اينکه ‏مشخص مي شود ژيل اصلا حافظه اش را از دست نداده و دست ليزا رو مي شود. اين بازي دروغ و واقعيت تا جايي ‏ادامه پيدا مي کند که در مي يابيم ليزا قصد داشته ژيل را به قتل برساند.‏
‏<‏strong‏>سوپر استارها در نمايش تلويزيوني<‏‎/strong‏>‏
اريک امانوئل اشميت در ايران نويسنده شناخته شده اي است. تا کنون از وي دو اثر روي صحنه رفته و اجراي سومين ‏کارش نيز به تازگي آغاز شده است. براي نخستين بار عليرضا کوشک جلالي بود که با اجراي نمايش مسيو ابراهيم و ‏گل هاي قرآن اين نويسنده را به ايران معرفي کرد و پس از آن خيلي زود نمايشنامه هايش ترجمه و چاپ شد. سهراب ‏سليمي همين نمايش خرده جنايت هاي زن و شوهري را روي صحنه برد و هم اکنون نيز همين کارگردان متني ديگر از ‏اين نويسنده يعني مهمانسراي دو دنيا را در تالار اصلي تئاتر شهر روي صحنه دارد. ‏
تابستان همين امسال بود که در اخبار آمد فرهاد آئيش قصد دارد نمايشنامه خرده جنايت هاي زن و شوهري را تبديل به ‏تله تئاتر کند. در اين سال ها به دليل سياست هاي نامناسب ارشاد در زمينه تئاتر بسياري از کارگردان ها به تلويزيون ‏کوچ کردند- همانند سينما- و به توليد تله تئاتر مشغول شده اند. تا اينجا مسئله چندان چيز تازه اي نبود تا اينکه شنيده شد ‏او مصر است تا از نيکي کريمي و محمد رضا فروتن به عنوان بازيگران نقش هاي اصلي استفاده کند. فروتن پيش تر ‏تجربه بازيگري در تئاتر را داشته اما کريمي نه تنها براي نخستين بار تئانر بازي مي کرد که حتي اولين باري بود که ‏در صفحه تلويزيون ديده مي شد. البته فيلم هاي سينمايي او بارها روي آنتن سيما رفته بودند، اما زمينه حضور مستقل و ‏اختصاصي در تلويزيون چيز ديگري بود. ‏

نمايش توليد و آماده شد و چهارشنبه هفته گذشته از شبکه 4 به نمايش در آمد. نمايش با متن اصلي تفاوت هاي بسياري ‏داشت که اين ضربه گويا به دليل شتاب در توليد به پيکره کار زده شده بود. از ديگر سو آئيش خود مرعوب حضور دو ‏ستاره سينما شده و کوشيده بود از حضور سينمايي آنها در يک فضاي تئاتري حداکثر استفاده را ببرد.‏
بازيگران در ميزانسن هايي نه چندان پيچيده و ثابت تند و تند ديالوگ هايشان را گفتند و نمايش را در مدت 75 دقيقه به ‏پايان رساندند. نمايش خرده جنايت هاي زن و شوهري از نظر داستاني و روانشناسي بسيار پيچيده است و دائم شخصيت ‏هاي خود را در موقعيت هايي متناقض قرار داده و چهره آنان را تغيير مي دهد. دائم جاي پروتاگونيست و آنتا گونيست ‏در آن تغيير مي يابد و اين در کنار تم مدرني که دارد از نقاط قابل توجه اثر محسوب مي شود. اما آئيش هيچ خط کشي ‏ميان اين فضاها قائل نشده و تمام آنها را در هم آميخته بود. ‏
بازيگران کار نيز به يک شيوه ثابت و مونوتون ديالوگ مي گفتند و گويا آگاهانه به تغييرات مبناي شخصيتي توجه نمي ‏کردند. حتي در بسياري از لحظات که نمايش احتياج به سکوت دارد تا تعليق نمايش بيشتر شود، آئيش بي توجه از ‏کنارمي گذرد. در نهايت تماشاگر با نمايشي رو به روست که بازيگرانش چند ديالوگ گفته و رفته اند. با اين حال نوک ‏پيکان انتقاد ها همه متوجه بازيگراني نيست که گويا هيچ آمادگي براي حضور در اين کار نداشته اند؛ بلکه خود ‏کارگردان هم فضا را بسيار دم دستي درک و پرداخت کرده است.‏

يکي از مشکلات نيکي کريمي در بازيگري صداي اوست که بارها مورد انتقاد قرار گرفته است. اين صدا اين بار در ‏صحنه هايي که وي در نقش ليزا مجبور است فرياد بزند بيشتر خود را به رخ مي کشد و فضاي آوايي نمايش را از ‏حالت اصلي خود خارج مي کند. در کنار اين مسئله کريمي نمي تواند در بازي خود تعليق ايجاد کند. بازيگر در پايان ‏نمايش دستاويزي نداشته که بتواند به وسيله آن باور کند ليزا به حدي از جنون رسيده بوده تا همسرش را به قتل برساند، ‏اگرچه امانوئل اشميت تمام اين نشانه ها را در متن قرار داده کارگردان و بازيگران نتوانسته اند آنها را بصري کنند.‏
به دليل همين عدم توجه به ريزه کاري ها آئيش نتوانسته با تجارب موفقي که در عرصه نمايش دارد از پس هدايت متن و ‏حتي کارگرداني بازيگران آن بر آيد و کار در حد تجربه باقي مي ماند. خرده جنايت هاي زن و شوهري به بازيگران ‏اش هم توجه مي دهد که بازيگري در تئاتر و سينما بسيار متفاوت است و توشه و اسباب خاص خود را طلب مي کند. ‏اگرچه بسيار دوست مي داشتم اين اجرا اجرايي موفق مي شد تا انگاره هايي را در زمينه شيوه حضور بازيگران سينما ‏در تئاتر را بر هم مي زد که گويا نشد.‏
جامعه ما يك جامعه مونولوگ و تك‌گوست. اغلب حرف هم را گوش نمي دهيم يا نمي فهميم و يا به دلخواه خود برداشت ‏هاي متفاوت انجام مي دهيم. درام هم در شرايطي شكل مي‌گيرد كه ما با خودمان صحبت كنيم... گوشه اي از حرف هاي ‏رضا گوران کارگردان نمايشنامه "يرما" اثر فدريکو گارسيا لوركا که ادامه آن را خواهيد خواند...‏
گفت و گو با رضا گوران
‏<‏strong‏>جامعه ما يك جامعه مونولوگ است<‏‎/strong‏>‏يارتا ستايش
‏<‏strong‏>آقاي گوران در برهه زماني كه فشارهاي سياسي به شدت هنر و فرهنگ ايران را تضعيف نموده و همه كار ‏براي يك جامعه هنري مثل تئاتري ها يا سينمايي ها به سختي صورت مي گيرد، آيا با اجراي نمايش "يرما"به دنبال ‏ارائه مفاهيم خاصي هم بوده ايد؟<‏‎/strong‏>‏من اصولا با سياست ميانه چندان خوبي ندارم. بنابراين قبول نمي كنم كه نمايش يرما يك نمايش سياسي است، اعتقاد دارم ‏اين نمايش به قدري جنبه هاي دراماتيك زيادي دارد كه فارغ از ديدگاه هاي سياسي مي تواند در شكل كمدي نيز روي ‏صحنه برود. قبول دارم فضايي كه لوركا در نمايشنامه يرما به وجود آورده به دليل شباهت هاي بسيار زياد فضاي ‏اجتماعي كشورهاي اسپانيا و ايران مي تواند ما به ازاي بيروني در كشورمان داشته باشد و تا حدي نزديك به شرايط ‏سياسي و اجتماعي كشورمان باشد اما اينكه اين نمايش، يك اثر نمايشي با بيان انديشه هاي سياسي است مساله اي است كه ‏به هيچ عنوان نمي توانم آن را بپذيرم. به نظرم اين متن ارزش هاي انساني بسيار زيادي دارد كه چادري سياه برروي ‏تفكرات سياسي مي گذارد.‏
‏<‏strong‏>دليل انتخاب اين نمايش براي اجرا چه بود؟<‏‎/strong‏>‏پس ازاتمام تئاتر "مي خوام بخوابم" كه پارسال در كارگاه نمايش به روي صحنه رفت، قراربراين شد تا اين بار در ‏فضايي متفاوت بر روي آثار لوركا تحقيقات گسترده اي را آغاز كنم و بر مبناي اين تحقيقات نمايشنامه اي از لوركا را به ‏روي صحنه ببرم.بنابراين تحقيقات زيادي بر نمايشنامه هاي عروسي خون، خانه برنارد آلبا، يرما و همچنين نمايشنامه ‏ترجمه نشده" پرده خيال " انجام دادم كه سرانجام تصميم گرفتم نمايشنامه يرما را كه در كشورمان كمتر به روي صحنه ‏رفته و قابليت اجراي شيوه مد نظر ما داشت را براي حضور در بخش بين المللي جشنواره تئاتر فجر ارائه دهم.ابتدا ‏تصميم داشتم 24 ساعت پاياني زندگي لورکا را به صحنه بياورم اما به دليل فرصت کمي که تا جشنواره فجر داشتم اين ‏اتفاق نيفتاد.‏
‏<‏strong‏>آيا در تمرين ايده اي داشته ايد كه نتوانيد آن را اجرا كنيد؟<‏‎/strong‏>‏بله. به هرحال اينجا ايران است ونمي توان هرايده اي را به شكل عيني اجرا كرد.يكي از ايده‌هايي كه دوست داشتم اجرا ‏كنم و هيچ ‌وقت عملي نمي‌شود زمان باز نمايش بود. يعني دوست داشتم اين كار از يك ساعتي به صحنه برود، ولي زمان ‏پايان آن مشخص نباشد و تماشاگر خودش تصميم به ترك سالن بگيرد كه البته با توجه به موقعيت جشنواره و امكانات ‏حاضر اين اتفاق عملي نيست.‏

‏<‏strong‏>تاثيرات شما از جامعه پيرامون تان در نمايش فعلي هم ديده مي شود؟<‏‎/strong‏>‏جامعه ما يك جامعه مونولوگ و تك‌گوست.اغلب حرف هم را گوش نمي دهيم يا نمي فهميم و يا به دلخواه خود برداشت ‏هاي متفاوت انجام مي دهيم. درام هم در شرايطي شكل مي‌گيرد كه ما با خودمان صحبت كنيم، پس از آنجا كه در اين ‏جامعه ما مدام در حال صحبت با خودمان هستيم مي‌توانيم از همين دريچه هم به نمايش "يرما" نگاه كنيم، يعني من اين ‏اثر را از ديد يرما ديدم. ‏
‏<‏strong‏>دراجراي نمايش "يرما"دست به تغيييرات گسترده اي در مقام كارگردان و در رابطه با متن اصلي زده ايد به ‏طوري كه شيوه اجرايي شما متفاوت تراز ديگراجراها بوده است.د رمورد اين توضيح مي دهيد؟<‏‎/strong‏>‏بله. از همان آغاز تمام تلاش خود را انجام دادم كه نمايش يرما يك نمايش كاملا متفاوت در مقايسه با اجراهاي قبلي اين ‏نمايشنامه باشد و به هيچ عنوان دوست نداشتم فقط عين ترجمه نمايشنامه را به روي صحنه ببرم و آن را به روح لوركا ‏تقديم كنم، زيرا معتقدم كارگردان يك مولف است كه در اجراي اين نمايشنامه ها با مقوله دراماتورژي مواجه مي شود و ‏در عين وفاداري به ذهنيت متن آن را براي اجرا آماده مي كند.‏
‏<‏strong‏>درمورد تغييرات صورت گرفته در متن برايمان بگوييد.<‏‎/strong‏>‏من در اجراي اين نمايش تمام اشعار موجود در متن اصلي نمايشنامه را حذف كردم زيرا اين اشعار اسپانيايي اگر ‏بخواهند به ايراني ترجمه و سپس براي مخاطب ايراني اجرا شوند معنا و مفهوم واقعي خود را از دست مي دهند در واقع ‏مثل اين است كه ما بياييم و شعرهاي اسپانيايي را با موسيقي سنتي ايراني بخوانيم. ‏در واقع متن لورکا دراماتورژي شده و تماشاگر بايد ذهنيت لورکا را در اجرا پيدا کند. به هر حال کارگردان يک مولف ‏است و براي خود تعريفي دارد. با مفاهيم سنتي نمي توانيم به سراغ اتفاقات معاصر برويم، بنابراين بايد با استفاده از اين ‏نمايشنامه هاي ارزشمند سنتي دافعه آثار معاصر را از بين ببريم و اجازه تجربه را به هم ديگر بدهيم.‏‏
‏<‏strong‏>آيا تا به حال اجرايي از اين نمايش ديده ايد كه در شما و كارتان تاثيرگذار باشد؟<‏‎/strong‏>‏تا به حال اجراي حرفه اي از يرما نديدم و من با توجه به شيوه اجرايي که دنبالش بودم اين اثر را به صحنه آوردم. براي ‏اجرا اول ساختار چرخشي در ذهنم بود ولي بعد تصميم گرفتم چند تا يرما در صحنه داشته باشم و وجهه ديگري از اين ‏نمايشنامه ارايه کنم.‏
‏<‏strong‏>فكرمي كنيد عمده مشكلات كارگردانان ايراني در برخورد با متون ايراني چيست؟<‏‎/strong‏>‏متاسفانه اطلاعات ما از آثاري هنري خارجي اطلاعات محفلي است، اين مشكلي است كه امروز تئاتر ما با آن مو اجه ‏شده است.‏
‏<‏strong‏>در مورد چگونگي كار را خانم هديه تهراني و نقش ايشان به عنوان طراح صحنه و لباس در توليد كار ‏برايمان بگوييد.<‏‎/strong‏>‏خانم تهراني بعد از پايان بازبيني نمايش در جشنواره تئاتر فجر به گروه ما اضافه شدند و در همان ابتداي شروع به كار ‏از وي خواستم تا فضايي را براي ما طراحي كنند كه هيچ چيزي در آن نفوذ نكند و وي به عنوان طراح صحنه نمايش ‏فضايي را براي ما طراحي كردند كه شيشه اي است و آن را در صحنه نمايش اجرا كردند.به دليل اينكه بسياري از ايده ‏هاي خانم تهراني مكمل كار بود ما به نسبت اين تغييرات در طراحي اثر را هم براي اجرا تغيير مي داديم و براي من اين ‏مساله عجيب بود كه وي تا چه حد مطلوبي تئاتر را مي شناسد. و به نظر من وي در جشنواره تئاتر فجر مي‌‏توانست ‏جايزه اول را دريافت كند.‏
‏<‏strong‏>نمايش بعدي شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏نمايشنامه‌‏اي نوشته حسين پاكدل بر اساس يكي از رمان هاي گراهام گرين براي حضور در بخش چشم انداز بيست و ‏هفتمين جشنواره بين المللي تئاتر فجر. اين پروژه از جمله آثار نمايشي خواهد بود كه توسط بازيگران داخلي و خارجي ‏به روي صحنه خواهد رفت.‏
































کتاب روز♦ کتاب




<‏strong‏>جامعه شناسي فرار مغزها<‏‎/strong‏>‏
نويسنده:علي طايفي‏160 ص، نشر فروغ 2008، چاپ اول‏
کتاب "جامعه شناسي فرار مغزها " سرانجام پس از دوبار تلاش ناموفق براي چاپ در داخل ايران، از سوي انتشارات ‏‏فروغ در آلمان منتشر شد. نويسنده کتاب دکتر علي طايفي جامعه شناس، پژوهشگر و نويسنده بيش از 150 مقاله علمي-‏‏اجتماعي و 5 کتاب از جمله "موانع فرهنگي تحقيق در ايران"، "جامعه شناسي مسائل اجتماعي ايران"، "عصر ‏‏مهاجرت"، "آسيب شناسي گزينش عقيدتي-سياسي در ايران"(منتشر نشده) است. وي هم اکنون مسئول بخش ايراني ‏‏انجمن يبن المللي جامعه شناسان بدون مرز بوده و در سال گذشته به دليل فعاليت ها و نوشتارهاي انتقادي در زمينه ‏‏وضعيت کودکان، زنان، کارگردان و تلاش در حوزه جامعه شناسي عملگرا، برنده اولين جايزه بين المللي آلوين گولدتر-‏‏جامعه شناس منتقد آمريکايي-شد. او هم اينک مدير نشريه الکترونيکي "جامعه شناسي ايران" است. ‏
در پيشگفتار کتاب چنين آمده است: "فرار مغزها يا گريزنخبگان يکي از مهم ترين پديده هايي است که ازسال هاي وقوع ‏‏انقلاب سال ۵۷ تا امروز به عنوان يک مسئله اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي صدمات بسياري را به جامعه درحال تحول ‏‏ايران وارد کرده است. درحال حاضرجامعه ايران درصدر کشورهاي مهاجر فرست و مهاجر پذير جهان قرار دارد... ‏اين ويژگي امکانات و محدوديت هاي بسياري را نيزبه دنبال دارد. دراين بين خروج متخصصان که آگاهانه ازآن به ‏‏فرار مغزها ياد مي نمايم، آثار زيان بارتر و درعين حال فرصت هاي بسياربيشتري را فراروي توسعه جامعه ايران ‏‏نهاده است. با اين وصف عليرغم کميت بسيار و کيفيت گسترده اين معضل، درطول سال هاي اخير اين پديده کمتر مورد ‏‏بررسي تجربي و نظري قرار گرفته و گاه آگاهانه مغفول واقع شده و از زعم بسياري خروج دگر انديشان، براي نظام ‏‏سياسي کشور داراي کارکردهاي مثبت نيز بوده است!‏
خروج نيروهاي متخصص از کشور يا به تعبير امروز، فرار مغزها امر نوپديدي است و به ويژه درجامعه ايران پديده ‏‏اي است انقلابي! اين اطلاق از آن روست که پديده فرار مغزها در ايران، محصول پس از انقلاب است و عمده دلايل آن ‏‏نيز ناامني سياسي، جنگ، ناامني انديشگي و ديني، اقتصادي، و اجتماعي و حتي فرهنگي است. "‏
کتاب "جامعه شناسي فرار مغزها " داراي خصيصه هاي متعددي از جمله توجه به مهم ترين نظريه هاي موجود در ‏‏بررسي دلايل و تبعات بروز اين پديده، بهره گيري از جديدترين آمار مهاجران متخصص ايراني در ساير کشورهاي ‏‏جهان به ويژه اروپا و امريکاي شمالي واستناد به يافته هاي تجربي داخل و خارج از کشور است.‏‏‏"جامعه شناسي فرار مغزها " کتاب يگانه اي است که جدا از بحث و تحليل روزنامه نگارانه و استناد به آمار و اسناد ‏‏نظري و تجربي ازصراحت و بيان آزادانه دلايل خروج متخصصان از کشور بهره مي برد. اين کتاب مي تواند براي ‏‏کليه علاقمندان، دانشجويان، محققان، اساتيد دانشگاه و روزنامه نگاران در حوزه هاي مختلف علوم سياسي، اقتصادي، ‏‏جامعه شناختي،و سازمان هاي پژوهشي و مراکز دانشگاهي مفيد باشد. کساني که مايل به سفارش خريد اين کتاب هستند، ‏‏مي توانند با نشاني ‏info@sociologyofiran.com‏ تماس بگيريد. ‏







<‏strong‏>پژوهشگران معاصر ايران، جلد يازدهم: پرويز ناتل خانلري<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: هوشنگ اتحاد‏518 ص، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، 1387، چاپ اول
جلد يازدهم از مجموعه «پژوهشگران معاصر ايران» به معرفي و بررسي زندگي و آثار «پرويز ناتل خانلري» ‏اختصاص دارد. «خانلري» شاعر، نويسنده، مترجم و پژوهشگري برجسته، استاد زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه ‏تهران، مدير «مجله سخن»، مدير «مؤسسه بنياد فرهنگ ايران»، دبير كل «فرهنگستان ادب و هنر ايران»، دبير كل ‏‏«سازمان پيكار با بي سوادي»، رئيس «پژوهشكده فرهنگ ايران»، سناتور و وزير فرهنگ بود. مجموعه حاضر با ‏گزارشي مفصل و دقيق از زندگي، فعاليت ها و آثار «خانلري» آغاز مي شود. سپس نمونه هايي از آثار او ارائه مي ‏گردد. اين مجموعه با فهرست هاي گوناگون و كتابنامه به پايان مي رسد. ‏





<‏strong‏>طنزهاي نفتي: برگرفته از صفحات خواندني تاريخ سياسي نفت ايران<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: احمد راسخي لنگرودي‏248 ص، تهران: انتشارات كوير، 1387، چاپ اول
در اين مجموعه، رويدادهاي شبه طنز و عبارات و اشعار طنز آميز از لابلاي صفحات خواندني تاريخ سياسي نفت ‏ايران، كه در كتاب هاي تاريخي و نشريات و مطبوعات دهه هاي نخستين تاريخ صد ساله نفت شكل گرفته، استخراج و ‏گردآوري شده است. صفحات خواندني كه از آن سخن به ميان مي آيد، به خوبي گوياي حكايت هايي است سر به مهر ‏نهاده كه بر پرده غمبار نفت ايران رقم خورده است. اگر گفته مي شود «طنزهاي نفتي»، مقصود؛ آن رفتار، گفتار و ‏نوشتاري است كه سر از طعنه، كنايه و تعريض باز كرده است و شنيدن و خواندنش مذاق را شيرين مي آيد و لبخند بر ‏چهره مي نشاند و آدمي را از سر طبع به خواندن و رويتش مي نشاند، اما در واقع خاطرات ماندگاري را به آدمي يادآور ‏مي شود؛ كم و بيش تلخ، سازنده و عبرت آموز. ‏






<‏strong‏>ترانه ها، زبان زدها و فرهنگ عامه مردم كرمان<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عيسي مرادي‏380 ص، كرمان: انتشارات كرمان شناسي، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، ترانه ها، ضرب المثل ها و فرهنگ عامه مردم كرمان در هفت فصل با اين عناوين معرفي و بررسي ‏شده است. 1- لالايي ها، 2- ترانه ها، 3- دوبيتي ها، 4- بازي ها، 5- لغزها و چيستان ها، 6- زبان زدها و ضرب ‏المثل هاي رايج در كرمان، 7- فرهنگ عامه مردم كرمان. فصل مربوط به «فرهنگ عامه مردم كرمان»، شامل «آداب ‏و عادات خرافي»، «افسانه ها و قصه ها» و «عقايد و باورهاي عاميانه» است. ‏
‏‎ ‏


<‏strong‏>زنان دربار به روايت اسناد ساواك: فرح پهلوي (جلد اول)<‏‎/strong‏>‏
‏601 ص، تهران: مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه جلد اول از يك مجموعه دو جلدي است، شامل اسناد و مداركي درباره زندگي و فعاليت هاي «فرح پهلوي»، ‏ملكه سابق ايران است. اين اسناد و مدارك در بخش هاي گوناگوني با عنوان هايي چون «بيوگرافي و ازدواج»، «شجره ‏نامه، اقوام و دوستان»، «فرح و تابلو»، «فرح و ورزش»، «فرح و دينداري»، «فرح و برخي تشريفات» و... تقسيم ‏بندي و تدوين شده است. اين مجموعه با عكس هايي از «فرح پهلوي» كه مربوط به دوره هاي مختلف زندگي اوست به ‏پايان مي رسد. ‏





<‏strong‏>باران بر زمين سوخته: نقد رمان هاي احمد محمود<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: فيروز زنوزي جلالي‏427 ص، تهران: نشر تنديس، 1386، چاپ اول
‏«احمد محمود» از برجسته ترين نويسندگان معاصر ايران است كه توانست شيوه نگارشي خاص و زنده را در ‏جغرافيايي كاملا بومي، در مكتب رئاليسم به وجود آورد و به نحو درخشاني آن را شفاف و پخته كند. در كتاب حاضر ‏مهم ترين رمان هاي اين نويسنده فقيد، يعني «همسايه ها»، «داستان يك شهر»، «زمين سوخته»، «مدار صفر درجه»، ‏‏«آدم زنده» و «درخت انجير معابد»، نقد و بررسي شده است. ‏




<‏strong‏>سفرنامه عراق عجم<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ناصرالدين شاه قاجارتصحيح: ميرهاشم محدث‏384 ص، تهران: انتشارات اطلاعات، 1387، چاپ اول
اين كتاب شامل «سفرنامه عراق عجم»، نوشته «ناصرالدين شاه قاجار»، به ضميمه «تاريخ و جغرافياي راه عراق ‏عجم» نوشته «محمد حسن خان اعتماد السلطنه» است. شروع اين سفر در روز چهارشنبه چهاردهم شوال سال 1309 ه. ‏ق و پايان آن در روز دوشنبه بيست و يكم محرم 1310 ه. ق و طول سفر 97 روز بوده است. مسير سفر هم حضرت ‏عبدالعظيم، كهريزك، قم، دليجان، محلات، سلطان آباد (اراك)، ازنا، بروجرد، نهاوند، تويسركان، فراهان، آشتيان، ساوه ‏و رباط كريم بوده است. در اين سفر، «محمد حسن خان اعتماد السلطنه» همراه شاه بوده و با اطلاعات وسيعي كه ‏داشته، تاريخ و جغرافياي اين مسير را نوشته و ارزش سفرنامه را چند برابر كرده است. ‏





<‏strong‏>مشروطه ناكام: تاملي در رويارويي ايرانيان با چهره ژانوسي تجدد<‏‎/strong‏>‏‏ ‏نويسنده: مهدي رهبري‏448 ص، تهران: انتشارات كوير، 1387، چاپ اول
صفت «ژانوسي» در عنوان اين كتاب، اشاره اي است به نام نخستين پادشاه افسانه اي كشور «لاتيوم» كه روميان او را ‏چون خدا پرستش مي كردند. بر اساس افسانه ها، او به گذشته و آينده آگاه بود. مجسمه او نيز به عنوان يكي از خدايان، ‏داراي دو چهره متفاوت بود. به عقيده نويسنده، بررسي ماهيت مشروطه خواهي در ايران، بدون تحليل ماهيت ‏ساختارهاي سياسي، فكري، اجتماعي عصر قديم يا سنت از يك سو، و ماهيت مدرنيته از سوي ديگر غير ممكن است. به ‏نظر او، مدرنيته داراي دو چهره متعارض ولي به هم پيوسته است كه حتي در جوامع غربي سبب رويارويي هاي بزرگ ‏گرديده است. در حالي كه چهره نخست مدرنيته بر بنيان هاي دموكراسي، آزادي، تساهل، نسبي گرايي، فرد گرايي و ‏كثرت گرايي قرار دارد، چهره دوم آن بر پيشرفت، برابري، عدالت، نظم، بوروكراسي، رفاه، قانون، امنيت، جمع ‏گرايي، وحدت، ناسيوناليسم و دولت محوري تاكيد مي كند. در جريان مشروطي خواهي ايرانيان نيز برداشت هاي ‏متفاوتي از مدرنيته با توجه به دو وجه ياد شده صورت پذيرفت كه آشكار كننده ماهيت آن است. اين جريان در دوره هاي ‏مختلف در چهار گفتمان اصلاحات، ترقي، توسعه و انقلابي به منظور توسعه يافتگي و رفع عقب ماندگي پيگيري شد كه ‏همگي ناكام ماندند. در كتاب حاضر، ماهيت مشروطي خواهي در ايران در هر يك از گفتمان هاي فوق، و علل ناكامي ‏آنها، با بهره گيري از دو روش هرمنوتيكي و گفتماني بررسي شده است. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏





<‏strong‏>مهراوه<‏‎/strong‏>‏
فصلنامه فرهنگي و هنري مهراوه، شماره هشتم و نهم، بهار و تابستان 1387 منتشر شد. در اين شماره مقالاتي از ‏محمدرضا نيكفر، مليحه كامران‌منش، حميد فرازنده، فاطمه خان‌سالار، محمدباقر حاجياني، مازيار اخوت، منصوره ‏وفايي، حسين مكي‌زاده، كيوان باجغلي و... به چشم مي‌خورد. محمدرضا نيكفر در مقاله‌اي كه در اين شماره مهراوه با ‏عنوان "وقتي كه حرف مي‌زنيم" نوشته است به بررسي موضوع "زبان" مي‌پردازد. همچنين در اين شماره مهراوه ‏كيوان باجغلي به معرفي و نقد و بررسي شعر "جيمز تيت" مي‌پردازد. از ديگر مقاله‌هاي مهراوه مي‌توان به "وضعيت ‏بورديويي كنشگر اجتماعي" نوشته زهره روحي اشاره كرد. علاقه‌مندان مي‌توانند آخرين شماره مهراوه را با قيمت ‏‏2500 تومان از كتابفروشي‌ها تهيه كنند.‏





<‏strong‏>سينماي پويا<‏‎/strong‏>‏
‏ شماره مهرماه ماهنامه سينماي پويا با گفت وگوهايي با سيف الله داد، ترانه عليدوستي، ماهايا پطروسيان و جهانگير ‏الماسي منتشر شد. حکايت يک ماه سينماي ايران، گزارشي از توليد شش ماهه سينماي ايران، گزارشي از پشت صحنه ‏فيلم بيست و فيلم هاي در حال اکران و نقدهايي درباره فيلم هاي ريسمان باز، حقيقت گمشده، کنعان و ميناي شهر خاموش ‏و گزارشي از شصت وپنجمين دوره جشنواره فيلم ونيز از ديگر مطالب اين شماره سينماي پوياست. در بخش سينماي ‏جهان شماره 10 سينماي پويا هم مطالبي درباره فيلم هاي روزجهان، 10 فيلم برتر رقابت هاي انتخاباتي امريکا، روايت ‏اليور استون از جرج بوش، کلينت ايستوود، خاوير باردم و... خواهيد خواند. تازه ترين شماره ماهنامه سينماي پويا با ‏قيمت 1500 تومان با دي وي دي رايگان فيلم زودياک ساخته ديويد فينچر روي پيشخوان روزنامه فروشي هاست. ‏


























سووشون ♦ هزار و یک شب
‏.در هر شماره ابتدا داستانی را می خوانید، سپس ‏نگاهی به آن و در پایان یادداشتی در باره زندگی و آثار نویسنده. داستان برگزیده این شماره به قصه ‏کوتاه " چمدان " از مجموعه "داستان های دوشنبه"، نوشته راشین مختاری اختصاص دارد.‏
‏‏♦ داستان‏* چمدان*‏
چمدان سنگین است و دست ام را به پایین می کشد. هر چه فکر می کنم، یادم نمی آید توی چمدان چه ‏گذاشته ام. کتاب هایم را که نیاورده ام. نوشته هایم را،یادگاری هایم... قاب عکس را هم لحظه ی آخر ‏از چمدان در آوردم، اما این چمدان باز سنگین است. چه با خود آورده ام؟پله ها همین طور می روند بالا. دیگر نفس ندارم. مهرداد چمدان اش را در دست گرفته است و تند بالا ‏می رود. دسته ی کلیدش را می چرخاند. پله ها باز پیچ می خورند و بالا می روند. بالا و بالاتر، تمامی ‏ندارند. صدای مهرداد می پیچد توی پله ها.‏نای بالا رفتن از پله ها را ندارم. چمدان ام خیلی سنگین شده. هر چه بالاتر می روم، سنگین تر می ‏شود. درد می پیچد توی کتف ام. مهرداد حفاظ در را کنار می زند و کلید در قفل می چرخد. سرم داغ ‏شده است، گیج ام. خودم را می کشم روی آخرین پله. کنار می رود و دست اش را پیش می آورد.‏‏"به خانه ی خودمان رسیدیم، عروس خانم."‏دهان ام تلخ است و گلویم می سوزد. سرم پر از صداست و منگ ام.‏‏"عروس خانم، عروس، عروس..."‏خانه خالی است و دیوارها سفید و لخت، دل ام می گیرد. مادر تکرار می کند.‏‏"دختر بی جهاز، بی اعتبار، بی ..."‏مادر خودش با جهاز، با اعتبار، با... به "خانه ی بخت" آمده. کاش چند تکه لباس با خودم می آورم.‏دست ام به پایین کشیده می شود. چه توی چمدان است که این قدر سنگین شده؟چمدان را کنار دیوار می گذارم و به دیوار بخت تکیه می دهم. شانه ام را مالش می دهم و دست ام را ‏باز و بسته می کنم. نفس نفس می زنم. مهرداد لیوان آب را جلو می آورد.‏‏"این هم خانه ی خودمان... قشنگ است، نه؟"‏لیوان آب را دست ام می دهد. می نوشم. خنک و گواراست. آب خانه ی خودمان. نفس گرم اش می ‏ریزد توی صورت ام.‏‏"سال دیگر می برمت توی یک خانه ی بزرگ و روشن."‏دست ام را باز و بسته می کنم. چشم های مهرداد می درخشد و لب هایش باز و بسته می شود. یک بند ‏حرف می زند. انگار دارد با مادرم حرف می زند.‏‏" قول می دهم به سال نکشیده می برمش... کاری می کنم که هم حسرت زندگی او را..."‏مادر جواب اش را نمی دهد و با پشت خمیده نگاهش می کند و بعد شروع می کند به حرف زدن. مادر ‏حرف می زند و من چمدان ام را از گنجه در می آورم. حرف هایش را می شنوم و چمدان بیش تر باد ‏می کند، صدای مادر بلند است.‏‏"مثل بیوه ها، دختر خانواده دار و با آبرو که..."‏کتف ام زق زق می کند. چمدان به این سنگینی را چه طور توانسته ام بالا بیاورم. حرف های مادر توی ‏گوش ام تکرار می شود و چمدان همین طور ورم می کند.‏پنجره تاریک است و باران می بارد. دانه ها توی اتاق می ریزد و پنجره خیس می شود پنجره ی اتاق ‏مادر خیس است. کاش به او گفته بودم که زیر باران نایستد. کاش باران نمی آمد.‏مهرداد دست ام را می کشد، چمدان در دست دیگرم سنگینی می کند. هر چه دورتر می شویم، چمدان ‏سنگین تر می شود. مهرداد می خندد و جلو پنجره می رود.‏‏" بند می آید، باران بند می آید."‏پنجره ی اتاق خیس است و پنجره ی اتاق مادر هم خیس بود. مادر کنار پنجره ایستاده بود. باران همین ‏طور می بارد. دانه ها از گوشه های پنجره می ریزد تو. مادر هنوز کنار پنجره زیر باران ایستاده.‏چمدان نصف اتاق را گرفته. چه طور توانسته ام با خودم بیارمش؟ به پنجره خیره می شوم. باران از آن ‏سرریز می کند تو. چمدان تا نیمه های دیوار بالا آمده و باد کرده، مادر حرف می زند و حرف می زند. ‏چمدان ورم میکند و بزرگ تر می شود. باران با دانه های درشت می بارد. مادر جلو پنجره خیس ‏ایستاده است و گریه می کند.‏به چمدان نگاه می کنم. چه با خود از خانه ی مادر می آورده ام؟مهرداد دست ام را می گیرد و می بوسد. جلو شعله های آبی گاز ایستاده و چشم هایش آبی شده. چمدان ‏اش را باز می کند و قاب ها را به دیوار می زند. نقاشی ها دیوار را قشنگ می کنند و مهرداد جلو ‏پنجره می رود و می خندد.‏‏"باران بند آمده."‏تابلوها دیوار را پر کرده. دیوارها رنگین شده اند. می روم توی آشپزخانه.‏‏"باید غذا بپزم."‏مهرداد دنبال من می آید. نگاهم می کند. چشم های آبی اش می درخشد، مثل دریا زیر نور. دل ام می ‏خواهد آواز بخوانم، آواز... ها... ها... ها... ها... مهرداد روی سینی رنگ می گیرد و می خواند و من ‏همراهی ش می کنم.‏آب را می جوشانم و برنج را می ریزم توی آب. مهرداد پرده را کنار می زند. ابرها رفته اند، آسمان ‏آبی ست. به اتاق می آیم. چمدان کوچک شده. مهرداد آن را بر می دارد و توی گنجه می گذارد. با ‏سینی رنگ می گیرم و دورش می چرخم. عطر برنج دم کرده فضا را انباشته و نور چشم های مهرداد ‏اتاق را آبی کرده.‏
پانوشت:‏مختاری، راشین، داستان های دوشنبه، چاپ اول، 1383، نشر اشاره، ص 32 - 29‏
‏* * * * * * *‏
تفسیر داستان "چمدان"‏جمال میرصادقی
داستان کوتاه "چمدان" با نماد چمدان آغاز می شود.‏‏"چمدان سنگین است و دست ام را به پایین می کشد. هر چه فکر می کنم، یادم نمی آید توی چمدان چه ‏گذاشته ام. کتاب هایم را که نیاورده ام. نوشته هایم را،یادگاری هایم... قاب عکس را هم لحظه ی آخر ‏از چمدان در آوردم، اما این چمدان باز سنگین است. چه با خود آورده ام؟"‏چمدان هم معنای خود را می دهد، یعنی وسیله یی که چیزهایی را درون خود حمل می کند و هم ‏جانشین چیز دیگری شده است یا چیز دیگری را القا می کند، به عبارت دیگر چیزی بیش تر از خودش ‏را نشان می دهد که نویسنده مورد نظر داشته است. خواننده از خود می پرسد چه چیزی چمدان را ‏سنگین می کند و بعد از آن که زن به سوی خانه مرد راه می افتد، چرا چمدان زن سنگین تر می شود و ‏بیش تر باد می کند و در نهایت چه طور وقتی زن در خانه ی مرد جا می افتد و چمدان مرد باز می ‏شود سنگینی از میان می رود و باد چمدان زن خالی می شود؟در تفسیرهای قبلی به این نکته ی مهم اشاره کردم که برای شناخت داستان، حتما باید نوع آن را شناخت ‏تا کلید مهم معنای داستان به دست آید. نوع داستان کوتاه "چمدان" با نوع داستان های "آسانسور شیشه ‏یی"، "صد تا دم قرمز ماهی کوچولوی من"، "دونوازی"؛ "رنگ نامعلوم دل تنگی" و... که خواننده ها ‏پیش از این در "عاشقانه" خوانده اند، متفاوت است؛ از این رو اگر داستان در جایگاه نوع خود قرار ‏نگیرد، مشکل بتوان آن را درست تفسیر کرد و منشور نویسنده را دریافت.‏داستان "چمدان" از نوع داستان های کافکایی ست که در آن ذهنیتی جنبه ی عینی پیدا کرده و به شیوه ‏ی کافکایی ارایه شده است. توی داستان های کافکا از سطح واقع گرایی (رئالیسم) گامی فراتر می رود ‏و به سطح داستان های مافوق طبیعی، چون داستان های ادگار آلن پو، از جمله داستان "لیژیا" نزدیک ‏می شود. در داستان های کافکایی، فضا و رنگی مرموز و دلهره یی ناشناخته به توالی منطقی حوادث ‏بعد دیگری می دهد. شگرد کافکا در این است که چنان داستان های درون گرایانه خود را با استفاده از ‏جزییات و ریزه کاری های واقعی به نمایش می گذارد که انگار در جهان واقعیت مسلم بیرون روی ‏داده است، از این رو، همه ی وقایعی که در داستان اتفاق می افتد، امری طبیعی جلوه می کند، در ‏واقع، واقعیت عامی را بازتاب می دهد.‏در داستان کوتاه "چمدان" نیز از ریزه کاری ها و جزییات واقعی بهره گرفته شده است تا کیفیت عامی ‏به درون مایه و موضوع داستان بدهد.‏داستان می تواند سرگذشت هر دختری باشد که خانه و خانواده ی خود را ترک می کند و به خانه می ‏رود محبوب اش می رود آن وقت تا به محیط تازه خو بگیرد و زندگی تازه اش روی خط بیفتد، مرحله ‏آشفته یی، شاید بحرانی را با یک دیگر پشت سر بگذارد.‏شخصیت داستان، مادر و خانه ی مادری را ترک کرده و آن چه را که پشت سر گذاشته، بر ذهن و ‏روح اش سنگینی می کند که نمی تواند آن ها را به کلمه ها و عبارت ها بیان کند و از این رو، به ‏نمادهای "چمدان"، "باران"، چشم آبی و آسمان آبی و... متوسل می شود تا غیرمستقیم احساس خود را ‏القا کند و به ذهنیت خود جنبه ی عینی بدهد.‏
‏"به خانه ی خودمان رسیدیم، عروس خانم."‏دهان ام تلخ است و گلویم می سوزد. سرم پر از صداست و منگ ام.‏‏"عروس خانم، عروس، عروس..."‏خانه خالی است و دیوارها سفید و لخت، دل ام می گیرد. مادر تکرار می کند.‏‏"دختر بی جهاز، بی اعتبار، بی ..."‏مادر خودش با جهاز، با اعتبار، با... به "خانه ی بخت" آمده. کاش چند تکه لباس با خودم می آورم."‏مادر ناراضی ست و از کار دختر سرگشته و گریان است.‏‏"مادر جواب اش را نمی دهد و با پشت خمیده نگاهش می کند و بعد شروع می کند به حرف زدن. مادر ‏حرف می زند و من چمدان ام را از گنجه در می آورم. حرف هایش را می شنوم و چمدان بیش تر باد ‏می کند، صدای مادر بلند است.‏‏"مثل بیوه ها، دختر خانواده دار و با آبرو که..."‏مادر هر چه بیش تر حرف می زند و دختر هر چه زیادتر احساس گناه و دلهره می کند، چمدان بیش تر ‏سنگین می شود و باد می کند.‏‏"حرف های مادر توی گوش ام تکرار می شود و چمدان همین طور ورم می کند. باران همان طور می ‏بارد و هوا گرفته و تاریک است و دختر هرچه از خانه ی مادر دورتر می شد، چمدان سنگین تر می ‏شود و دانه های باران درشت تر."‏‏" باران با دانه های درشت می بارد. مادر جلو پنجره ایستاده. همه ی ابرهای آسمان گریه می کند. ‏مهرداد دست ام را می کشد می دوم، می دویم و دست ام درد می کند. صدای باران توی گوش هایم می ‏پیچد، مادرم جلو پنجره خیس ایستاده و گریه می کند."‏نمادپردازی داستان باید با "تاکید" و "تکرار" یا وضعیت و موقعیت همراه باشد تا بعد دیگر داستان را ‏به خواننده منتقل می کند. داستان "چمدان" نیز بر نمادهای داستان تاکید و تکرار می کند و با ارایه ی ‏وضعیت و موقعیت حاکم بر داستان می خواهد کلید فهم خود را دست بدهد.‏وقتی مرد چمدان خود را باز می کند و قاب "نقاشی ها" را به دیوار می زند و خانه از برهنگی بیرون ‏می آید و باران قطع می شود و زن زندگی تازه را می پذیرد، چمدان زن کوچک و ورم اش کم می ‏شود. مرد آن راب ر می دارد و توی گنجه می گذارد. دل شوره های زن از میان می رود و با سینی ‏رنگ می گیرد و دور مردش می چرخد و آوازش را سر می دهد.‏‏"عطر برنج دم کرده فضا را انباشته و نور چشم های مهرداد، اتاق را آبی کرده."‏
منبع: نشریه فرهنگی،هنری و اجتماعی رودکی- نیمه دوم تیرماه و اول مرداد ماه 87‏
‏* * * * * * *‏
‏♦ در باره نویسنده‏* راشین مختاری: داستان های دوشنبه و جمال میرصادقی *‏اخیرا جمال میرصادقی "23 داستان از داستان‌نویسان امروز" را با تفسیرهایش در بیست‌ویكمین ‏نمایشگاه بین‌المللی كتاب تهران منتشر كرد. این كتاب برگزیده‌ای از 23 داستان شاگردان روزهای ‏دوشنبه ی اوست كه میرصادقی آنها را داستان‌هایی بدیع می‌داند و معتقد است كه كیفیت آنها بالاتر از ‏مجموعه داستان‌های پنج‌شنبه، یك‌شنبه و چهارشنبه است كه پیش‌تر از شاگردانش منتشر كرده بود و هم ‏اینك همگی نایاب هستند.‏



























نگاه ♦ کتاب
هدايت در بوف کور، علاوه بر نمايش شخصيت توسعه نيافته مرد ايراني، شامه کور زن ايراني را نيز به زير تيغ ‏‏"گزليک" مي برد و آرزوي زني بيگانه با دنياي کهنه رجاله ها را بيان مي کند. اين مساله شايد قابل قياس با شلاقي باشد ‏که فردريش نيچه بر گُرده زن اروپايي زد‏‎...‎

نگاهي به کتاب "ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسي"‏‎‎لکاته و زن اثيري کيستند؟‎‎
دکتر رضا کاظم زاده، روانشناس، در کتاب اخير خود "ادبيات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسي"، به بررسي ‏تابوي فرويد در ايران پرداخته و سپس برخي آثار صادق هدايت را از منظر روانکاوي کلاسيک مورد بررسي ‏موشکافانه قرار مي دهد. در ادامه، تئوري ارتباط در روانشناسي خانواده طرح و بررسي مي شود، و در پايان، آسيب ‏شناسي فرهنگ ايراني در ارزيابي تفاوت هاي انساني و ميان گروهي تبيين مي گردد.‏
در بخش اول کتاب، بحث روي سه اثر مهم صادق هدايت: تاريکخانه، بوف کور و داش آکل متمرکز است و معضل ‏هويت مردانه در مرد ايراني، با محوريت عقده اوديپ تحليل مي شود. دليل انتخاب اين سه اثر مشخص توسط دکتر کاظم ‏زاده اين است که هر کدام از اين آثار نمايانگر مرحله متفاوتي از جايگاه مرد ايراني نسبت به عقده اوديپ است: ‏تاريکخانه مرحله پيش اوديپال، بوف کور مرحله اوديپال، و داش آکل مرحله پسا اوديپال را در مرد سنتي نمايان مي ‏سازند. و آنچه که در هر سه مرحله مشترک است، البته، دشواري مرد ايراني در برقراري ارتباط با "زن" است. ‏
اما قرار دادن بوف کور در اين مثلث با محور اوديپ، که موضوع بحث اين نوشتار کوتاه است. به باور من، هدايت در ‏تاريکخانه و داش آکل از خودش سخن نمي گويد، اما در بوف کور، راوي داستان قرابت بسياري با وجود خود او دارد. ‏دليل من براي اين استنتاج، اولا اين است که شکل روايي داستان در بوف کور، "راوي- قهرمان" است، اما در دو اثر ‏ديگر، راوي داستان، قهرمان داستان نيستند. البته اين امر نه دليل لازم است و نه کافي. اما مي تواند نشانه اي باشد از ‏ارتباط مستقيم وجود خود هدايت با متني که در بوف کور مي آفريند.‏
ثانيا، شباهت هايي وجود دارد بين مکانيزم و المان هاي "تداعي آزاد" در بوف کور با آخرين اثر هدايت يعني زنده به ‏گور. هدايت زنده به گور را کمي پيش از مرگش نوشت، و مي دانيم که در هنگام رو برويي با مرگ، "پرسوناي" فرد ‏بيشترين تطابق را با خود واقعي او دارد، چون که آگاهي به نزديک شدن مرگ تمامي تظاهرها و نقاب هاي دروغين را ‏محو مي کند. پس اگر بين زنده به گور و بوف کور شباهت هايي ماهوي وجود داشته باشد به اين معناست که در بوف ‏کور نيز اين "خود" هدايت است که تداعي آزاد مي کند. (تشريح شباهت مابين بوف کور و زنده به گور مقال ديگري مي ‏طلبد.) ‏
بر اين اساس، نارسيسيزم راوي داستان در بوف کور، که منجر به خلق فانتزم زن اثيري توسط او مي شود، در واقع ‏نارسيسيزم خود صادق هدايت است. تصويري که از زن اثيري مي سازد، شايد نمايانگر عدم گذار او از دوره اوديپال ‏باشد، اما ماجرا به همين جا ختم نمي شود. او در واقع زن ايده آل خود را تصوير مي کند: زني که، جدا از ديگر ويژگي ‏هايش، مانند خود راوي با دنياي رجاله ها بيگانه است. و اين زن به هنگام مرگ به او پناه مي آورد. يعني در آخرين ‏لحظات، جسم و روح خود را به او تسليم مي کند و در کنار اوست که به خواب و آرامش ابدي فرو مي رود، به شکلي ‏از "آزادي" نهايي مي رسد. ذهن هدايت، در واقع پرواز مي کند، و چون زن ايده آل خود را در لکاته (همسر واقعي ‏اش) نمي يابد، زن اثيري را با تمام آن خصوصيات فرا انساني خلق مي کند... پرسش من اينجاست که آيا اين امر نشانه ‏سرخوردگي هدايت از "زن ايراني" نيست؟
اگر بپذيريم که نقش غريزي و طبيعي زن در پروسه توليد و بازتوليد حيات بر مبناي "انتخاب و پيش بردن ژن خوب" ‏است (اينجا "خوب" يا "بد" بار اخلاقي ندارد)، وقتي که لکاته حتي پيرمرد خنزر پنزري را به راوي داستان ترجيح مي ‏دهد، در واقع "ژن بد" را به ژن خوب ترجيح داده، چرا که پيرمرد خنزر پنزري نمادي از کهنگي و فرسودگي و حتي ‏بيماري هاي تاريخي ماست، ولي راوي داستان نمادي از سرخوردگي از رجاله هاست؛ نمادي از گذار از سنت کهنه ‏است؛ نمادي از "طرحي نو" است؛ چرا که فرد تا از ساختارهاي موجود به سرخوردگي نرسد به فکر ايجاد طرحي نو ‏نمي افتد. اين نکته اي است که به باور من آقاي کاظم زاده ناديده مي انگارند. راوي بوف کور از سازگاري با واقعيت ‏ناتوان است، ولي اينجا کدام واقعيت مد نظر است؟ واقعيت دنياي رجاله ها؛ واقعيت دنيايي سنتي که سر در آخور گذشته ‏و پدر آسماني اش دارد. آيا مرحله نخست براي گذار از اين واقعيت، نااميد شدن از آن و عدم سازگاري با آن نيست؟ آيا ‏تمام متفکريني که ساختارهاي کهنه را برانداختند، از واقعيت عيني محيط شان سرخورده نبودند؟‏
پس ناتواني و تنهايي راوي بوف کور، مي تواند معناي ديگري جز مرحله اوديپال هم داشته باشد: تنهايي خود صادق ‏هدايت؛ تنهايي و ناتواني يک روح حساس و داراي نبوغ در اجتماعي نبوغ کش. سرزمين ما هم که در زمينه کشتن يا ‏منزوي کردن نخبگان و نوآوران، تاريخچه درخشاني دارد، و شکلي از انعکاس اين امر را در مهم ترين اثر اساطيري ‏ايران يعني شاهنامه مي توان مشاهده کرد: رستم سهراب را مي کشد. پدر و آنچه به دنياي پدر تعلق دارد بر پسر و دنياي ‏نوين او غلبه مي کند. سنت، نوآوري را مي بلعد. و اين الگوي ناخودآگاه هزار سال پس از فردوسي هنوز هم حاکم بر ‏فرهنگ ماست...‏
اما لکاته اين را نميفهمد، و به جاي انتخاب و پيش بردن ژني که مي تواند رهايي خود زن را نيز به او بازگرداند، ‏پيرمرد بويناک کهنه را برمي گزيند. (لکاته زماني رضايت به سکس با راوي ميدهد که راوي در حال مسخ شدن به ‏پيرمرد خنزرپنزري است. فراموش نکنيم که سکس حتي اگر بدون عشق و صرفا به قصد لذت جسماني انجام گيرد، به ‏شکلي سمبوليک و ناخود آگاه نشانه اي از ميل به تداوم حيات است. بنابراين لکاته تداوم حيات و ژن پيرمرد خنزر ‏پنزري را به راوي داستان بوف کور ترجيح مي دهد.) ‏
به باور من، اين پيرمرد نمادي از خود آيت الله خميني است که حاوي تمام زهرهاي فرو خورده و نخاله هاي تاريخي ما ‏بود... به ياد داريم که در بعضي سخنراني هاي خميني، زناني که دورش جمع شده بودند، با شروع صحبت او يک مرتبه ‏به شدت گريه مي کردند. اين هيستري جمعي را ميتوان به يک "اورگاسم جمعي" نيز تعبير کرد، و اين تعبير از ‏اورگاسم، البته، ماوراي اورگاسم جسمي است. ‏
بر اين اساس، لکاته داستان هدايت کسي نيست به جز شماي ديگري از زن سنتي ايراني در کليت خودش، با شامه اي ‏کور که آنقدر به بوهاي کهنه خو گرفته که فقط آيت الله خميني ميتواند او را به اورگاسم برساند.‏
تشخيص اين امر دشوار نيست که "حاجي آقاي" صادق هدايت هنوز ريشه اي عميق حتي در ساختار رواني منورالفکر ‏ترين و بي دين ترين مردان ديار ما دارد؛ کساني که به خيال خودشان از ذهنيت ديني فاصله گرفته اند اما عملا الگوهاي ‏رفتاري ديني را نشان مي دهند... جاي تعجب هم نيست... وقتي قاطبه مادران سرزمين ما، سي سال پيش، توسط آيت الله ‏خميني به اورگاسم دسته جمعي رسيده باشند، محصول چنين مادراني به جز حاج آقاهاي پيدا و پنهان نمي تواند باشد.‏
اينجاست که نارسيسيزم راوي بوف کور در خلق زن اثيري، بر خلاف نظر دکتر کاظم زاده که اين نارسيسيزم را ‏ويرانگر معرفي مي کنند، مي تواند سازنده هم باشد. به نقل از صفحات 66 و 67 کتاب آقاي کاظم زاده: "يکي از ‏مشخصات بلوغ رواني پذيرش شخص مقابل به عنوان ديگري، به عنوان فردي متفاوت است. در واقع تمامي آن کساني ‏که مي خواهند ديگري (همسر و يا فرزندان)، ادامه خود ايشان در دنياي خارج باشند، تنها تحت فرمان رانش هاي ‏نارسيسيستي خويش عمل مي کنند و خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه، با تلاش شان جهت حذف تفاوت ميان تصوير ايده آل و ‏ديگري، فرديت و استقلال روحي ديگري را نفي، تکذيب و سرکوب مي کنند." بدون اينکه قصد نقض گفتار نقل شده را ‏داشته باشم، اين نکته را اضافه مي کنم که بدون وجود يک تصوير ايده آل و بدون تلاش براي رسيدن به آن، نه تغيير ‏پديد مي آيد و نه ساختارشکني. نفي فرديت ديگري فقط زماني صورت مي گيرد که اين نياز به تغيير يا ساختارشکني به ‏شکلي اراده گرايانه به يک فرد يا حتي به يک ملت "تحميل" شود. پس صرف وجود نارسيسيزمي که تصويري ايده آل ‏را مي آفريند به معناي سرکوب ديگري نيست، بلکه مي تواند نشانگر نااميدي از واقعيت موجود و اميد به بيناد گزاردن ‏طرحي نو باشد. ‏
بر اين اساس، هدايت در بوف کور، علاوه بر نمايش شخصيت توسعه نيافته مرد ايراني، شامه کور زن ايراني را نيز به ‏زير تيغ "گزليک" مي برد و آرزوي زني بيگانه با دنياي کهنه رجاله ها را بيان مي کند. اين مساله شايد قابل قياس با ‏شلاقي باشد که فردريش نيچه بر گُرده زن اروپايي زد. اگر آن شلاق زده نمي شد، چه بسا زن غربي به اين زودي ها از ‏کنج آشپزخانه بيرون نمي آمد و پا به پاي مرد غربي در تمام زوايا و ساختارهاي جامعه متمدن شرکت نمي جست. ولي ‏آيا لکاته فرهنگ ما هم مي آموزد که به جاي همخوابگي با رجاله هاي پس مانده اديان ابراهيمي و توليد و بازتوليد و باز ‏هم بازتوليد "حاجي آقا"، شامه خود را درمان کند و ژن نو و نوگرايي را تشخيص دهد و پيش ببرد و پسراني صاحب ‏جسارت نوآوري توليد کند؟ آيا لکاته هرگز درمي يابد که بايد به پسرش اجازه نمو و نمود و حرکت و کشف دنياهاي تازه ‏و بريدن از آغوش مادر را بدهد، نه اينکه تا ابد او را وابسته به دامان خود نگاه دارد؟ آيا لکاته هرگز مي فهمد که ‏مهمترين مسئوليتش آموزش مسئوليت به پسران (و صد البته دختراني) است که مي زايد؟
‏* علي صادقي متولد 1356 زنداني سياسي سابق، دانشجوي روانشناسي و در حال حاضر مقيم فنلاند است. ‏




























چهل کليد ♦ شعر
. هر شماره ‏شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را ‏به عليرضا طبايي و شعرهاي او اختصاص داده ايم. ‏

‏♦ شعر‎‎‏3 شعر از عليرضا طبايي‎‎
‎‎تا درهم آميزد مرا با من...‏‎ ‎
امشب كسي در من تو را مي خواهد از من، هم صدا با منبي خواب تر، بي تاب تر، بيگانه اي دير آشنا با من ‏
درهم شكسته زير اين آوار بي هنگام پيري، حيف !‏نوميدتر، ويران تر از من، ‌زير اين آوارها، با من
با بُغض، پلك لحظه ها و يادها را مي گشايد، نرم ‏جان مي دمد در سايه روشن هاي ذهنم، جا به جا، با من
تا بار ديگر، درنهان، شور شكفتن را برانگيزد ‏مي گويد از پرواز، از آيينه، از گل، ماجرا با من ‏
مي خواهد از من تا كه ديوار زمان ها را فرو ريزمتا درهم آميزد بهاران و زمستان را، مرا با من!‏
برگيرم از پيشاني خود چين و از مو، برف پيري را ‏تا در نوردد سال هاي رفته را، او... پابه پا با من ‏
با مُشت، بر ديوارهاي سينه مي كوبد كه برخيزم ‏از خاكدان پر بركشم، تا بال و پر گيرد، رها با من ‏
مي گويد از معراج، از آن برترين، از با تو پيوستن ‏تا بنگرند آيينه ها و پرده ها و شب، تو را با من ‏
‎‎بر مطلع سپيده و خاكستر‎‎
با گامي از صبوري و تسليم ‏بر مطلع سپيده و خاكسترمي ايستم !‏سقف هميشه ابري اين سرزمين ساكت قطبي، هميشه مي بارد؟‏اين سرزمين، چه نامي دارد؟!‏
اين جا، چه عابراني دارد!‏ارواحي از سكوت و پذيرفتن!‏پوشيده در رداي زمستاني !‏ارواح سوگوار، كه اين سان فروتنانه، به ديدار مرگ، مرگ گرسنه، ‏مرگ هزار چهره، مي آيند و مي روند‏اين عابران مسخ كه تن پوشي از وقار به تن دارندبا شالي از ملال‏فرسوده، با درشتي شولاي ناتواني، بر دوش هاي كوژ ‏اين جا، چه عابراني دارد!‏
اين جا چه عابراني دارد! ‏
ارواحي از سكوت و پذيرفتن !‏با شانه هاي كوژ‏با خطّ هر شيار كه تكرار رنجنامه ي خاك است ‏پوشيده دررداي زمستاني ‏با چتر مهرباني خاكستر!‏‏ ‏سقف هميشه ابري اين سرزمين ساكت قطبي هميشه مي بارد!‏
با گامي از صبوري و تسليم خاصمي روم...‏
‎‎گردونه با دندانه هاي مرگ‏‎‎
‏ با خود مي انديشم که آيا بار ديگر باز مي آيد‏ يا عمر من روزي اگر برگشت تا ان روز مي پايد؟
‏ گيرم که باز آمد ولي آيا کدام افسون تواند بود‏ تا جاي پاي سال هاي رفته را از چهره بزدايد؟
‏ ترسم مرا در بارش اين برف نا هنگام نشناسد‏ يکباره در خود بشکند ناباورانه دست و لب خايد
‏ بر گيرد از تن جامه پندار را در تلخي باور‏‏ خواهد خطوط ياس را با طرح لبخندي بيارايد
‏ " اين برف را ديگر سر باز ايستادن نيست..." مي پرسد‏‏ دستان زالي کو که اين برفينه موها را بپيرايد
‏ با پاي سربي سال هاي انتظار آلود اگر طي شد‏‏ آيا زمان ـ اين آدمي خوار سترون خو ـ چه مي زايد
‏ جز يادي ان هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند‏‏ اين سان که اين گردونه با دندانه هاي مرگ مي سايد
عکس 2‏
‏♦ نگاه‎‎هر شام، شام بازپسين است‎‎
ولي ا... دروديان ‏
پژوهشگران تاريخ ادب پارسي برآنند كه زايش و رويش و بالش غزل پارسي از نخستين روزهاي پيدايش شعر ‏دري آغاز گرديد و با غزل هاي دل انگيز رودكي و شهيد بلخي به صورت يك "نوع ادبي" رواج و روايي يافت و ‏در قرن هاي بعد، شاعراني چون فرخي سيستاني، انوري، جمال الدين اصفهاني، ظهيرالدين فاريابي، نظامي و ‏خاقاني گنجوي در كمال آن كوشيدند.‏
از اواخر قرن پنجم، متصوفه، غزل را براي آموزش آرا و عقايد خود به كار بردند و غزل صوفيانه با سنايي و ‏عطار و مولانا به اوج كمال خود رسيد. غزل عاشقانه در قرن هفتم با سعدي و غزل عاشقانه - عارفانه با حافظ به ‏مرتبه اي از رشد و كمال رسيد كه ديگر حدي برآن متصور نيست و پس از حمله و هجوم مغول در ابتداي قرن ‏هفتم با كساد شدن بازار قصيده سرايي، به شكل مسلط ترين و رايج ترين ساخت و صورت شعر پارسي درآمد. ‏غزل پارسي كه از نظر ساختار بيروني تا روزگار ما تغييري نيافته، در طول قرن ها از نظر درونمايه، فراز و ‏فرود فراوان ديده است. از قرن هشتم و نهم به بعد هم در شيوه وقوع و هم در سبك هندي و هم در جنبش ‏مشروطيت و هم در كنار شعر نيمايي مدام در تغيير و تحول و حركت و حيات بوده است. باري، از عليرضا ‏طبايي )شيراز: 1323 ش( پيش از اين سه دفتر شعر "جوانه هاي پاييز" )1344(؛ "از نهايت شب" )1350(، ‏‏"خورشيدهاي آن سوي ديوار" )1360( و چندين و چند مقاله در نقد و بررسي شعر شاعران مطرح امروز ايران ‏چون محمد زهري، سهراب سپهري، نيما و... خوانده ايم. اينك چهارمين دفتر شعر وي منتشر شده است. كتاب ‏داراي 265 صفحه است كه 165 صفحه آن حاوي غزل ها و بقيه آن دربرگيرنده شعرهاي نيمايي او است. طبايي ‏از دوستداران و معتقدان نيما است و جوهر نخستين آموزه نيما را گفته است هر شاعري بايد با چشم خود به جهان ‏و زمان و زمانه خود بنگرد.‏
نه با چشم پيشينيان خود، به درستي دريافته و بدان عمل كرده است. در همين بخش نخست، نهايت تلاش او را در ‏ساخت و پرداخت غزل امروز پارسي مي بينيم. اين غزل ها نه با واژگان غزل سنتي بلكه با نگاهي نو و زباني نو ‏سروده شده اند. اين غزل ها، نقد حال او است و نقد حال ما نيز هم. اگر تعريف شهيد عين القضات همداني كه شعر ‏را آيينه اي مي داند كه هركس مي تواند تصوير خود را در آن ببيند بپذيريم، طبايي آيينه اي بلند و پاك فراروي ما ‏داشته كه انسان ايراني، تصوير خود را به روشني در آن باز مي يابد: ‏اين خانه را، قرار بر اين استهر شام، شام بازپسين استگويي سرشت طرفه اين خاك ‏با طعم خون و فقر، عجين است‏ هرگوشه را كه مي سپري، در تو ‏احساس ترس، چله نشين است ‏گويي كه سايه ات به خيانت ‏با دشنه اي نهان، به كمين است ‏هر روز، بي نصيب زخورشيدشب نيز، بي ستاره ترين است ‏بربام، خاك مرده نشسته ‏داغ ستم به پشت و جبين است تا قله مي كشاني و فردا ‏‏ آن بار، باز روي زمين است ‏‏(خاك سيزيف، صص 82-83)‏
‏ طبايي با ما از آوار پيري مي گويد، از آن برف كه چون باريدن آغازد، ديگرش سر باز ايستادن نيست. از بي ‏خوابي ها، از خواب ها آغشته به كابوس هاي سنگ و سرب و رسن، از جشن سخن سوزي، از خون و آسياب، از ‏فروپاشي خانه اي كه خداوندش را انديشه آباداني آن نيست. از نوشيدن جام شوكران مرگ به ناگزيري، از هواي ‏سنگين خانه، از سايه هاي وحشت، از شام غريباني كه هرگز دريچه اي به روشناي صبح ندارد، از تب مرگ و ‏يال افشاني پاييز در گستره باغي كه ديري است از آواز شاد قناري ها تهي است. از سرماي استخوان سوز پيري، ‏از داغ و درد مرگ بي هنگام همسري مهربان كه شاعر را در آستانه كهولت به خود وانهاده است. از بيزاري و ‏سيري از خويش و بيگانه...‏
طبايي مي نويسد: "اساطير، بويژه اساطير ايراني، با زندگي ما و ادبيات ما آميخته است و شعرما، از گذشته تا ‏امروز، بدون سودجستن از بن مايه هاي اساطيري و جدا از مفاهيم زندگي شمول و نمادين اساطير ايراني - ‏اسلامي، يوناني و رومي و حتي هندي و... ناكارآمد و ناتمام است. مفاهيم اساطيري و شخصيت هاي هميشه زنده ‏اسطوره اي، تاريخ انسان اين آب و خاك را و زندگي امروز فرد فرد ما را، با گذشته فرهنگ و تمدن و سرزمين ‏ما پيوند مي زند. شخصيت هاي اسطوره اي، در شعر معاصر نفس مي كشند و نبض تپنده ميراث انساني ما هستند. ‏حضور اساطير در زندگي معاصر و در شعر معاصر نمادين نيست، حقيقتي عيني است. انسان امروز، حضور آ ‏نها را با خون و عصب و شعور و نبض خود حس مي كند. ‏
من هم در لحظه هاي سرودن، از جاذبه كهن الگوها و كشش اساطير خالي نبوده ام. اساطير، چه ايراني و يوناني، ‏در همه لحظه هاي شعر من حضور دارند. همانگونه كه در فضاي زندگي من و در زمانه من...( "از مقدمه كتاب)‏باري، لذت بردن از شعر طبايي، بخشي در گرو آشنايي با اين اساطير و افسانه ها است. اين اساطير، به طبيعي ‏ترين شكل خود بدون هيچگونه تكلف و تصنعي در اين مجموعه آمده و شاعر در بيان حس و انديشه خود از آنها ‏بهره برده است. ‏
بسياري از غزل هاي اين دفتر از نظر قالب و محتوا در كمال هماهنگي و تناسب اند و غزل ها فرم نهايي خود را ‏باز يافته اند. نام بردن از تمامي آنها سخن را به درازا مي كشاند. براي مثال مي توان از غزل هاي "امشب كسي ‏در من تو را مي خواهد از من، همصدا با من( "ص 21)، "كوتاه كن ماجرا را اين قصه پايان ندارد.( "ص 33)، ‏‏"عطش خاك و شكوفايي باران با توست( "ص 35)، "ديده برهم مي نهم هر دم كه آرم ياد از تو( "ص 45)، "بيا ‏يك شب شريك سفره تنهايي من باش( "ص 47)، "مي خندم اما بغض پنهاني ست با من("ص 53)، "آمد خزان داغ ‏هزاران نيز با آن( "ص 67) و "پاييز مي آيد زمستان نيز("ص 92)نام برد. ‏از شعرهاي نيمايي اين مجموعه نيز يادي كنيم. اين شعرها صفحه 189 تا پايان كتاب را دربرمي گيرد شعرهاي ‏نيمايي طبايي همه مطابق اسلوب و بهنجار است. اين شعرها نيز حس و انديشه شاعر را به روشني و كمال بازتاب ‏مي دهند. ‏
‏♦ در باره شاعر‎‎‏"علي رضا طبايي"‏‎‎
اولين مجموعه آثار علي رضا طبايي را – جوانه هاي پاييز- در سال 1344 [خوشيدي]، -انتشارات پيروز-، در ‏تهران چاپ و منتشر كرد؛ چهار پاره ها، نيمايي ها و يك غزل. روزگار غربت غزل بود و تكرار برفرم غزل ‏سايه افكنده بود. دومين مجموعه شعر وي را، ‌انتشارات بامداد تهران، ‌درسال 1350 به چاپ سپرده و نشر كرد- ‏از نهايت شب - و سومين مجموعه، با نام "خورشيدهاي آن سوي ديوار" را انتشارات توس، باز هم در تهران ‏سال، 61-1360 چاپ و منتشر كرد. هر دو مجموعه در برگيرنده آثار نيمايي، چهار پاره، ‌چند دو بيتي و غزل ‏بودند. ‏در فاصله انتشار اولين مجموعه تا سومين آن، چندين و چند كتاب ديگر را به دست انتشار سپرد. از " گزيده آثار ‏از شاعران معاصر" تا زندگينامه مشاهير و بزرگان هنر و ادب و تاريخ و... – براي گروه جوان و نوجوان – و ‏نيز كتاب هاي از سر تفنّن و نياز براي كودكان –و با نام مستعار، ‌يا حتا بدون نام. مجموعه‌ شعر "شايد گناه از ‏عينك من باشد" سروده "عليرضا طبايي" سال گذشته به عنوان برگزيده‌ دومين دوره‌ جايزه‌ي شعر خبرنگاران ‏ايران معرفي شد. ‏
























عکاسي/ نقاشي ♦ چهار فصل
اين هفته ابتدا گزارش مان از تهران درباره نمايشگاه عکس فريبا مصطفوي با موضوع "فرم و فضا در عکاسي ‏از ديدگاه يک طراح صنعتي" را داريم و آنگاه پاي صحبت هاي فريبا مصطفوي عکاس و نادر جلال هنرمند مجمسه ‏ساز مي نشنيم که با وجود فعاليت در رشته هاي مختلف دردهايي يکسان دارند و با مشکلاتي مشابه دست به گريبان...‏

‎‎سايه بندي هاي طبيعي در قاب دوربين‎‎
نمايشگاه عکس فريبا مصطفوي با موضوع "فرم و فضا در عکاسي از ديدگاه يک طراح صنعتي" چند روزي است که ‏در گالري کمال الدين بهزاد برگزار شده است.در اين نمايشگاه 25 فريم عکس از ساختمان هاي شهري با زواياي مختلف ‏به نمايش در آمده که هر يک از آنها داراي ابعاد و معاني متفاوتي هستند.‏
کسب اطلاعات دقيق و صحيح از منابع و آفريده هاي انساني هميشه مورد علاقه انسان بوده است و امروزه علاقمندان به ‏وسيله فناوري هاي نوين و استفاده از عکس و تصاوير در کنار ساير منابع مي توانند به اهداف خود در اين زمينه دست ‏يابند..‏
فريبا مصطفوي از نگاه يک عکاس در اين نمايشگاه به صورت کاملا تخصصي مبحث عکاسي صنعتي را مورد ‏بررسي و پژوهش قرار داده و از منابع ارزشمندي براي نيل به هدف خود بهره گرفته است.‏
فريبا مصطفوي متولد سال 1345 از تهران است. حدود 10 سال است در رشته عکاسي فعاليت مي کند و در عکس ‏هاي خود قبل از به تصوير کشيدن هر موضوعي، مقدمه و سوژه اي را مطرح و بنا بر اهداف مقدمه، عکس خود را ‏ثبت مي کند. ‏
از ويژگي هاي عکس هاي موجود وي در نمايشگاه ثبت فوري جزييات سطح ساختمان ها توسط دوربين هاي عکاسي به ‏فاصله کانوني عدسي، ارتفاع پرواز، دياگرام بسته، فيلترهاي رنگي، فيلم هاي با حساسيت هاي پايين مکانيکي و ‏ديجيتالي و انرژي الکترومغناطسيتي است. درکار با دوربين هاي عکاسي دو شکل متفاوت مورد استفاده قرار گرفته ‏است. دوربين هاي معمولي عکاسي و دوربين هاي تخصصي عکاسي در فضا. قابليت هاي ارائه خدمات هر يک از ‏دوربين ها در شکار لحظات و مانور عکاس بر سوژه کمک شايان توجهي داشته است.به طور مثال شکل واضح آن را ‏مي توان در مقايسه دو عکس از ساختمان هاي شهري و بناهاي تاريخي موجود در نمايشگاه مطالعه کرد.‏

مصطفوي در ارائه عکس هاي خود از تکنيک هاي متفاوتي سود جسته است.قطعه ساختن و پازل بندي چند عکس در ‏کنار يکديگر و ايجاد فرم و فضاي متفاوت از خود برداشت هاي جديدي را به مخاطب ارائه مي دهد.عکاس با ارائه اين ‏نوع از کار سعي بر چند بعدي ساختن آثار خود دارد و به اين ترتيب شکل خلاقانه اي را پيش روي قرار مي دهد.‏
مهم ترين نکته در اغلب عکس هاي حاضر در نمايشگاه استفاده مناسب از سايه و منبع تابش نور است. چيزي که در ‏همه عکس ها به عنوان نور طبيعي خورشيد به ثبت رسيده وبافت هاي طبيعت شهري را به شکل مستند اما چند وجهي ‏نشان مي دهد.به طور مثال در يک فريم زيبا سايه بلند برج ميلاد را بر سرتاسر جاده ها و بزرگراههاي شهر مي بينيم. ‏نمايي که براي شکار آن بهترين زاويه از يک زمان طلايي در طول روز استفاده شده است.‏
‏گفت و گو با فريبا مصطفوي‎‎بيان متفاوت شهري‎‎
‏<‏strong‏>در چه جشنواره هايي شرکت داشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏قلم معلم، رشد، دانشجويي، فرهنگ ايران زمين، گفتگوي تمدن ها، کودک، دوسالانه عکس ايران، لوکزامبورگ، ‏مورستل فرانسه، ليتواني، استانبول ترکيه، بيش از بيت نمايشگاه گروهي و...‏
‏<‏strong‏>در عکس هايتان چه هدفي را دنبال مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏تا به حال بيشتر دنبال دغدغه هاي انساني بودم اما در اين نمايشگاه سعي بر ارائه عکس هايي داشته ام که نوعي بيان ‏ديگر به زندگي شهري داشته باشد.البته هنوز درحال مطالعه هستم و آماتور اما سعي مي کنم جدي تر باشم.‏

‏<‏strong‏>اين عکس ها حاصل چه مدتي از دوران جمع آوري است؟<‏‎/strong‏>‏اصلا وقت خاصي را براي خودم تعيين نکردم اما درمورد آنها مطالعه زيادي داشته ام.شايد از اولين عکس تا آخرين آنها ‏براي اين نمايشگاه يک سالي وقت گذاشتم و البته نکات تجربي بسياري را آموختم.‏
‏<‏strong‏>براي ثبت عکس ها از چه امکاناتي بهره برديد؟<‏‎/strong‏>‏اغلب دوربين هاي متنوعي را به کار بردم و تنوع کاري در لنزها و انتخاب سوژه ها.‏
‏<‏strong‏>در مجموع چند دوربين براي اين عکس ها استفاده شد؟<‏‎/strong‏>‏از سه نوع دوربين.البته يک سري عکس ها به دليل کيفيت نامطلوب در اينجا ارائه نشد.‏

‏<‏strong‏>مهم ترين نکته در عکاسي براي شما چيست؟<‏‎/strong‏>‏هر لحظه مهمي برايم اهميت دارد و سعي مي کنم در بهترين موقع آن را شکار کنم.البته براي عکس هايي که در اين ‏نمايشگاه ها مي بينيد سوژه از قبل انتخاب و طراحي شده بود.‏
‏<‏strong‏>به نظر مي آيد علاوه بر ساختمان هاي شهري خودمان از کشورهاي ديگر هم عکس داريد؟<‏‎/strong‏>‏بله.آن عکس ها مربوط به کشورهاي آسيايي است.در سفرهايم به مالزي و ترکيه چندين عکس هم از ساختمان ها ‏گرفتم.به نظرم موقعيت خوبي بود.‏
‏<‏strong‏>آيا طراحي صنعتي دغدغه اصلي شما است؟<‏‎/strong‏>‏بخشي از علايق اصلي من است و به نظرم درآن مي توان روي سوژه هايي کار کرد که تا به حال اتفاق نيفتاده.و يا کمتر ‏اشاره شده است.‏
من به عنوان كسي كه مدت 20 سال در اين رشته بدون هيچ ادعايي مشغول به كار بودم از مسئولين محترم خواهش ‏مي‌كنم اجازه بدهند ما هنرمندان به كار خود مشغول باشيم. ما ديگر قيد حمايت را زده‌ايم!‏
اين حرف آخر نادر جلال هنرمند برجسته مجسمه و سفال کشورمان است که ترجيح داده در يکي از غربي ترين محله ‏هاي تهران بي هيچ حمايتي، و با تحمل دردها و ناملايمتي ها فقط به اعتلاي هنر خويش بپردازد. درد مشترکي که ‏گريبان گير اکثريت هنرمندان کشور ماست...‏

مصاحبه با نادر جلال مجسمه‌ساز
‏<‏strong‏>قيد حمايت را زده‌ايم!<‏‎/strong‏>‏اميرمسعود كريمي
پيدا كردنش سخت بود هيچ وقت فكر نميكردم جهت يافتن كارگاه "نادر جلال" اين هنرمند برجسته مجسمه و سفال اين ‏قدر بايد پرسجو كنم. از فرهنگسراي منطقه گرفته تا اهالي محل و... نهايتاً در يكي از غربي‌ترين محله‌هاي تهران وقتي ‏كه آرام و تنها مشغول كار در كارگاهش بود ايشان را ملاقات كردم. صداي موسيقي سنتي و تماشاي مجسمه‌هايي كه در ‏گوشه كنار كارگاه قرار گرفته‌بود حال و هواي غريبي را برا ما خلق كرد. وقتي با چهره محجوب اين هنرمند آذري ‏زبان برخورد كردم و به گفت و گو نشستيم چيزي كه نمايان بود درد و ناملايمتي‌هايي بود كه ما و مسئولين با هنر در ‏اين چند ساله داشتيم. به همين خاطر اولين چيزي كه به ذهنم خطور كرد اين بود كه جاي پرسيدن سولات كليشه‌اي يك ‏گپ خودماني در زمينه هنر و مشكلات هنرمندان در ايران بزنيم كه در آخر هم از اين كار هم لذت برديم و هم براي هنر ‏ايران دلمان سوخت. در زير خلاصه‌اي از اين گفتگو را جهت اطلاع شما عزيزان به تحرير مي‌نگاريم: ‏
‏<‏strong‏>لطفا خودتان را براي آشنايي خوانندگان محترم معرفي كنيد.<‏‎/strong‏>‏اينجانب نادر جلال متولد 1348 در استان آذربايجان غربي شهرستان خوي هستم، كه حدود 25 سال در اين شهر زندگي ‏كردم و پس از اخذ ديپلم و گذراندن دوران خدمت به دانشگاه اين شهر رفتم ولي پس از قبولي در دانشگاه در شهر تهران ‏در رشته مجسمه‌سازي به اين شهر نقل مكان كردم، ولي متأسفانه بنا به دلاليلي كه هنوز هم براي من روشن و واضح ‏نيست در امتحان عملي نمره قبولي را نگرفتم. پس از آن تصميم گرفتم كه در اين تهران بمانم و با تلاش خودم خيلي ‏چيزها را ثابت كنم.‏
‏<‏strong‏>چه چيزي باعث شده اين رشته هنري را ادامه دهيد؟<‏‎/strong‏>‏من از زمان كوكي به هنر علاقه داشتم و به صورت غير حرفه‌اي كار مي‌كردم و چندين بار در دوران سني مخلف در ‏رشته نقاشي و طراحي مقام آوردم و با وجود ضعف اين رشته در شهر ما، من زمان زيادي را صرف ياد گرفتن اصول ‏طراحي مي‌كردم. زماني ميشد تا دير وقت مشغول طراحي و نقاشي بودم. يك روز به طور اتفاقي با گل كاركردم و ‏علاقه‌ام نسبت به خلق يك اثر به صورت حجم افزايش پيدا كرد و از آن زمان تا كنون در حدود 20 سال است كه ‏مشغول كار هستم. ‏
‏<‏strong‏>آيا كسي هم در خانواده شما درزمينه هنر و كارهاي هنري فعاليت دارد؟<‏‎/strong‏>‏به صورت حرفه‌اي خير ‏
‏<‏strong‏>شما چه تفاوت‌هايي بين نقاشي و موسيقي با كار سفال و حجم مي‌بينيد؟<‏‎/strong‏>‏تفاوت فاحشي وجود ندارد. ميتوان گفت هنر يكي است و هنرمند هم يكي. معمولاً هنر زاييده يك فكر خلاق است. ولي ‏كار حجم و مجسمه به علت 3 بعدي بودن، ظرافت خاص خود را مي‌طلبد. براي ساختن مجسمه بايد سعي كرد تمام ‏زواياي يك كار را طوري كه باعث احساس لذت در بينده شود در نظرگرفت. سفال‌گري هم جزو هنرهاي صنايع دستي ‏است ولي چون مواد اوليه جهت ساخت يكي است، اين شبهه به وجود مي‌آيد كه كار سفال و مجسمه يكي است ولي سفال ‏را فقط ميتوان با خاك رس درست كرد اما كار مجسمه با انواع مواد اوليه مثل گل و چوب و آهن و بتن و... قابل اجرا ‏مي‌باشد. ضمناً مجمسه‌سازي جزوء هفت هنر است.‏

‏<‏strong‏>يك جمله معرف هست كه «هنر نزد ايرانيان است و بس». شما چه نظري داريد؟ آيا اين يك مقدار ‏خودخواهانه نيست؟ مگر در كشوري نظير ايتاليا و يونان، نقاشان و مجسمه‌سازان برجسته نداريم؟<‏‎/strong‏>‏نمي‌توان گفت خودخواهانه است ولي از يك جهت درست است و از يك جهت اشتباه. درست است براي اينكه مردم ايران ‏با هنر آشنايي كامل دارند. مثلاً صنايع دستي جزو هنرهاي بومي و سنتي ايران است. حدود 90% هنرهاي صنايع ‏دستي در ايران كار ميشود، حالا به تناسب محيطي و منطقه‌اي شدت و نوع فعاليت متفاوت است و اشتباه است. براي ‏اينكه هنر محدود به ايران نيست و هركس تلاش كند استعداد خود را پرورش دهد، مي‌تواند خالق يك اثر هنري باشد. ولي ‏متأسفانه خيلي از ما به سادگي از كنار استعدادهاي خود مي‌گذريم.‏
‏<‏strong‏>در حال حاضر بيشتر استادان ما در زمينه هنر به غير از موسيقي داراي سنين بالايي هستند. آيا اين به هرچه ‏سريع‌تر از بين رفتن هنر در ايران كمك نمي‌كند؟<‏‎/strong‏>‏بله 100%. موسيقي هنر ساده‌اي نيست ولي استقبال از آن زياد است و اين بخاطر بازده سريع اين هنر است. يك ‏هنرجوي موسيقي پس از 2 يا 3 سال كار، شايد تمام مراحل كار را فرانگرفته‌باشد ولي مي‌تواند تدريس بكند. در اين ‏ميان ازدياد مراكز موسيقي در ايران بخصوص تهران باعث شده كه موسيقي بيشتر در چشم مردم باشد. خود موسيقي هم ‏به خاطر جذابيت‌هاي اوليه كمك زيادي به جذب هنرجو مي‌كند ولي در خيلي از هنرهاي ديگر زمان زيادي طول مي‌كشد ‏كه يك هنرجو تمامي زير و بم كار را ياد بگيرد و خود اين مسئله باعث مي‌شود كه استقبال از اين‌گونه هنرها كمرنگ ‏شود. هنر مجسمه‌سازي مهجور است، در اين ميان در گوشه قرارگرفته، خيلي از مردم عادي اين گمان را دارند كه اين ‏هنر براي سال‌هاي پيش است.‏
‏<‏strong‏>شما فكر ميكند علت عدم پيشرفت مجسمه‌سازي در ايران چيست؟<‏‎/strong‏>‏يك مجسمه‌ساز بايد ديد كافي به زواياي يك حجم داشته‌باشد. وقتي يك مجسمه در ميداني نصب مي‌شود بايد تمام كساني كه ‏دور اين ميدان هستند و زاويه ديد مختلف دارند از ديدن اثر لذت ببرند. به اعتقاد من آموزش و تقويت سبك رئال كمك ‏زيادي مي‌تواند به اين موضوع بكند ولي متأسفانه به خاطر محدوديت‌هاي كشور ما در سبك رئال، كاملاً اين سبك حمايت ‏نمي‌شود. اين موضوع باعث شد كه سبك مدرن جايگزين رئال شود ولي با توجه به عدم ارتباط حسي لازم ايرانيان از ‏اين سبك يك خلع اين ميان به وجود آمده‌است. به اعتقاد من، ما شناخت كافي از سبك مدرن نداريم و اين باعث شده كه ‏خلاقيت كم شود و برعكس تقليد افزايش پيدا كند.‏
يكي ديگر از مشكلات مجسمه‌سازي نداشتن پشتوانه‌ي درآمدزايي است كه باعث شده اين هنر كم كم به جاي خلق اثر ‏هنري به ايجاد نياز بازار تبديل شده‌باشد. يعني اكثر كارها بازاري شده، البته نمي‌توان ايراد گرفت. پيش‌نيار خلق اثر ‏ذهن كاملاً باز و بدون دغدغه است كه امروز متأسفانه امكان تحقق اين موضوع سخت شده‌است.‏
يكي ديگر از مشكلات عدم توجه آموزش و پروش به زنگ هنر است. معمولاً در مدارس از زنگ هنر بعنوان زنگ ‏تفريح و ورزش ياد مي‌شود و يا از ساعات اختصاص يافته به هنر براي دروس ديگر استفاده مي‌شود.‏
يكي ديگر از مشكلات مجاز بودن تمامي متقاضيان رشته هنر بدون توجه به رشته تحصيلي جهت شركت در كنكور ‏دانشگاه مي‌باشد. به نظر من حداقل بايد امتيازي براي كساني كه در هنرستان، مقطع متوسطه را مي‌گذراند قايل شوند.‏يكي ديگر از مشكلات هم اين است كه كسي كه هنر را بصورت آكادميك فرا مي‌گيرد نمي‌تواند بازده موفقي داشته‌باشد و ‏بايد عقبه‌ي كار عملي را داشته‌باشد و خيلي چيزاها كه شايد ساعتهاي زيادي لازم است در اين خصوص بحث و گفتگو ‏شود.‏

‏<‏strong‏>ما شاهد تلاش و تبليغات سازمان صنايع دستي جهت افزايش علاقه در زمينه هنرهاي دستي هستيم ولي ‏متاسفانه تغيير اساسي در اين خصوص مشاهده نشده. شما فكر ميكنيد ايراد كار كجاست؟<‏‎/strong‏>‏ايراد كار شايد مديريت نامناسب و ناكارآمد است. چون اكثر مديران ارشد ما اطلاعات كافي در زمينه‌ي هنر ندارند. در ‏حال حاضر انجمن مجمسمه‌سازان متولي مجسمه‌سازي است كه در اين سال‌هاي اخير اقدامات و فعاليت‌هاي خوبي انجام ‏داده‌است ولي يكي از بزرگترين مشكلات مجسمه‌سازي نداشتن زيرساخت مناسب و عدم فرهنگ‌سازي است. خانواده‌هاي ‏ما فرزندان خود را بيشتر به يادگيري موسيقي تشويق مي‌كنند. كسي كه دنبال مجمسه‌سازي مي‌رود بيشتر به خاطر علاقه ‏شخصي است و كم پيش مي‌آيد كه خانواده فرزند خود را تشويق به فراگرفتن اين هنر بكند. براي فراگيري هنري مثل ‏مجمسه‌سازي زمان زيادي صرف مي‌شود و خود اين موضوع باعث كاهش علاقه مي‌شود. ‏
‏<‏strong‏>در ايران نمايشگاه‌هاي زيادي در طول سال برگزارمي‌شود. آيا اين نمايشگاه‌ها كمكي به اين موضوع ‏مي‌كند؟<‏‎/strong‏>‏مهمترين تبليغ براي هر هنري نمايشگاه است كه متأسفانه در ايران بيشتر اين‌گونه نمايشگاه‌ها، به صورت خودجوش و با ‏هزينه‌هاي شخصي هنرمند برگزار مي‌شود كه با توجه به هزينه زياد و سنگين، تعداد كمي نمايشگاه در ايران برگزار ‏مي‌شود. همچنين تعداد نمايشگاه‌هايي كه از طرف سازمان برگزار مي‌شود محدود است و متأسفانه به علت نامعلومي از ‏همه هنرمندان دعوت به عمل نمي‌آيد. با افزايش تعداد نمايشگاه‌هاي برون مرزي ما مي‌توانيم ذهنيت و هنر خود و ‏كشورمان را به دنيا نشان دهيم ولي متأسفانه دعوت از هنرمندان ما بصورت سليقه‌اي انجام مي‌شود و تنها هنرمنداني كه ‏مورد حمايت و لطف مسئولين قراردارند همواره به اين نمايشگاه‌ها دعوت مي‌شوند.‏در حال حاضر شما اگر به يك مغازه صنايع دستي سري بزنيد شاهد فروش انواع محصولات چيني و هندي هستيد. آيا ‏فروش محصولات صنايع دستي ما هم در بيرون مرزها اينقدر پيشرفت دارد؟!‏
‏<‏strong‏>فكر مي‌كنيد راديو و تلوزيون و ديگر رسانه‌ها چه كمكي مي‌توانند انجام دهند؟<‏‎/strong‏>‏خب راديو و تلويزيون اصلي‌ترين و مهم‌ترين وسيله جهت تبليغات و اطلاع‌رساني است ولي به اعتقاد من از اين رسانه ‏بيشتر هنرمندان سينما هستند كه بهره مي‌برند. مردم ما اطلاعات كافي در مورد مثلاً فلان هنرپيشه را دارند، از تاريخ ‏تولد گرفته تا غذاي مورد علاقه و.... ولي چند نفر هستند كه مي‌توانند پنچ استاد نقاشي و يا مجسمه‌سازي معاصر را نام ‏ببرند.‏
شما تا كنون چند برنامه درخصوص معرفي يك نقاش و يا خطاط و... ديده ايد؟! نه اينكه كار هنرمندان سينما و تئاتر ما ‏ضعيف است، نه! مشكل اينست كه از اين رسانه‌ها همه هنرمندان به يك ميزان نمي‌توانند جهت نشان دادن هنر خود ‏استفاده نمايند.‏

‏<‏strong‏>آيا ما نشريه و مجله تخصوصي در خصوص هنرهاي تجمسي و صنايع دستي داريم؟<‏‎/strong‏>‏وجود دارد ولي بصورت خيلي اندك.‏
‏<‏strong‏>در اين چند ساله بازار رقابتي آموزش، عمدتاً بين نقاشي و موسيقي بوده‌است كه در زمينه موسيقي، سازهاي ‏غربي طرفداران بيشتر داشته. آيا اين باعث كمرنگ شدن مابقي هنرها نمي‌شود؟<‏‎/strong‏>‏مطمئن باشيد صد در صد تأثيرگذار هست. قبلاً بحث شد. ما بايد تبليغات و فرهنگ‌سازي نماييم ولي يك نكته‌اي هم قبل ‏ذكر است كه در اين آموزشگاه‌ها يادگيري فنون يك هنر، كامل تدريس نمي‌شود. مثلاً در كلاس نقاشي در طول مدت ترم، ‏دو سه نقاشي كشيده مي‌شود كه هفتاد ـ هشتاد درصد آن را استاد كلاس، نقاشي مي‌كند.‏مجمسه‌سازي يك سري قواعد و اصول خاص خود را دارد كه افراد پس از فراگيري آن مي‌تواند شروع به كار نمايند. ‏ولي اكثر كساني كه براي يادگيري مي‌آيند اولين چيزي كه مي‌پرسند اينكه چقدر طول مي‌كشه من اين كار رو بسازم؟ و ‏يا چقدر مي‌گيريد اين مجمسه را به من ياد بدهيد؟ در صورتي كه بايد جهت خلق هر اثر هنري قواعد و اصول آن را ‏فراگرفت.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما به چه هنرهايي در ايران بهاي كمتري داده مي‌شود و در حال از بين رفتن است؟<‏‎/strong‏>‏اكثر رشته‌هاي هنري اين مشكل را دارند، يكي كمتر و يكي بيشتر. به هنر اين مملكت خيلي اهميت داده نمي‌شود كه اين ‏باعث تأسف است.‏
‏<‏strong‏>آيا اين طرح كارآفرينان كمكي به افزايش علاقه بين جوان‌هاي ما كرده‌است؟<‏‎/strong‏>‏اصول كار و روش اخذ شده كاملاً منطقي و درست است ولي وقتي يك پله جلو مي‌رويم سرآغاز شروع مشكلات است.‏
‏<‏strong‏>چرا فكر ميكنيد مشكلات جديد شروع ميشود؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد ما يك كار را شروع مي‌كنيم و نه ابزار مناسب و نه مكان مناسب در اختيار مي‌گذاريم ونه حتي زحمت رسيدگي و ‏سركشي به خودمان مي‌دهيم. مثلاً در همين طرح كارآفرينان از طرف يكي از مناطق تهران مكاني جهت ايجاد كارگاه ‏در اختيار اينجانب قرار گرفت ولي متأسفانه نه از امكانات مناسب برخودار بود و نه ما در اين مدت شاهد مسئولي بودم ‏كه كار ما را مورد ارزيابي و بازديد قراردهد يا اصلاً ببيند ما در اين كارگاه چه كاري انجام مي‌دهيم.‏من در يكي از زندان‌هاي كشورمان مدت چند سال آموزش سفال و مجسمه مي‌دادم ولي در اين مدت هيچ يك از مسئولين ‏اين زندان نيامد يك سؤالي در مورد كار ما بپرسد كه ما در اين كارگاه چه كار مي‌كنيم! فقط هر وقت بازديدي بود ما با ‏مسئولين اين زندان آشنا مي‌شديم.‏از هنر و هنرمند به عنوان سياهي لشكر استفاده مي‌شود. هر زمان نياز باشد كسي در اين خانه را مي‌زند وگرنه زماني ‏كه خبري از بازديد و.... نيست هنرمندي هم نيست.‏

‏<‏strong‏>اگر شما جاي رئيس سازمان صنايع دستي بوديد اولين كاري كه انجام مي‌داديد چه بود؟<‏‎/strong‏>‏كار را به كاردان واگذار ميكردم. وسلام.‏‏ ‏‏<‏strong‏>ما چندين اثر شما و بقيه دوستان هنرمند را در ايستگاه مترو ديده‌ايم. با توجه به كار قشنگ مسئولين، ولي ‏شما فكر نمي‌كنيد كه نصب اين آثار در مكان‌هاي شلوغي كه اكثر مراجعين زمان اندكي را در آن‌جا صرف مي‌كنند فقط ‏جنبه‌ي زيباسازي محل را دارد و تأثيري بر مردم ندارد؟<‏‎/strong‏>‏ببنيد من با اين موضوع كه نصب اين آثار فقط صرف زيباسازي دارد مخالف هستم. هنر بايد نزديك مردم باشد. نصب ‏اين گونه آثار اين نزديكي را بين مردم عادي و هنرمند بوجود مي‌آورد.‏
مثلاً در ايتاليا از كودكان تا افراد مسن با مجسمه و مجسمه‌سازي انس گرفته‌اند. در اين كشور نصب انواع آثار مجسمه ‏باعث اين روند شده‌است.‏
يا مثلاً در ايران خودمان اگر شخص از ميدان حر و يا فردوسي عبور كند حتي اگر در مجسمه‌سازي سر رشته و شناخت ‏نداشته‌باشد ولي اين اثر در ذهن ايشان نقش مي‌بندد. مجمسه‌سازي و ديدن مجسمه باعت حك شدن لذت دائمي در ذهن ‏افراد مي‌شود.‏
‏<‏strong‏>آيا شما از مزاياي رفاهي مثل بيمه و يا بازنشستگي و تعاوني و... برخوردار هستيد؟<‏‎/strong‏>‏با خنده بلي......!!!!‏
‏<‏strong‏>در آخر از شما به خاطر قراردادن وقت تان بسيار متشكريم و اگر حرف خاص و پيشنهادي به مسئولين داريد ‏بفرمائيد.<‏‎/strong‏>‏من به عنوان كسي كه مدت 20 سال در اين رشته بدون هيچ ادعايي مشغول به كار بودم از مسئولين محترم خواهش ‏مي‌كنم اجازه بدهند ما هنرمندان به كار خود مشغول باشيم. ما ديگر قيد حمايت را زده‌ايم!‏
































صدا♦ چهارفصل
شنيدن صداي او هر مخاطبي را آماده ديدن حادثه و ماجراهايي پر هيجان مي کند. مردي که صدايش جزء لاينفک چهره ‏چند بازيگر قدر بين المللي در نسخه فارسي فيلم ها شده، اما همه دوست داريم وي را با آلن دلون به ياد بياوريم. اين مرد ‏خسرو خسروشاهي است و زينت دوبله ايران لقب دارد. پاي حرف هاي او نشسته ايم که از گذر سال ها و نقش هاي ‏بسيار سخن گفته است....‏
‏‎ ‎گفت و گو با خسرو خسروشاهي‏<‏strong‏>دوبله بد توبيخ ندارد و دوبله خوب تشويق<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>از چه زماني شروع به كار دوبله كرديد؟<‏‎/strong‏>‏وقتي وارد کار دوبله شدم، مدت زيادي بود کار آموزي مي کردم. مثل الان نبود که حداکثر بعد از 6 ماه مشغول کار ‏آموزي مي شوند. دو- سه سالي اين گونه بودم تا اينکه مرحوم آقاي کاملي که مدير دوبلاژ بودند از استوديو دماوند که ‏استوديوي معتبري بود رل اول فيلم آلماني سياه و سفيدي "دختري سنگسار مي شود" را به من دادند.‏
‏<‏strong‏>تا به حال برايتان پيش آمده است كه مثلا به شما بگويند صدايتان به درد كار نمي خورد؟<‏‎/strong‏>‏بله.همان اوايل. بعد از اين کار مرحوم آقاي سعيد شرافت من را دعوت کرد به استوديو مهرگان براي فيلم ديگري به ‏نام"تار عنکبوت سرخ" که فيلمي ترسناک بود و صدابردار استوديو آقاي مغازه اي که صاحب آنجا هم بود و يادشان به ‏خير، اميدوارم هرجا هستند سلامت باشند، ايشان دو- سه تکه از من ضبط کردند. بعد من را کنار کشيدند و گفتند: حالا ‏اين فيلم گذشت. عيب ندارد! ولي تو صدايت به درد اين کار نمي خورد.‏
‏<‏strong‏>دليل اين حرف را جويا شديد؟<‏‎/strong‏>‏من همانجا دليلش را پيدا کردم. بله، كساني كه در دوبله اطراف من مي نشستند صداهاي بسيار بمي داشتند و وقتي من ‏بين آنها مي نشستم صدايم هيچ رنگي نداشت. بالاخره كلي كلنجار رفتيم تا ما را پذيرفتند.‏
‏<‏strong‏>آلن دلون را دوست داريد؟<‏‎/strong‏>‏خيلي زياد. شخصيت جذابي است.‏
‏<‏strong‏>با ايشان هيچ مراوده اي داشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏نه.‏
‏<‏strong‏>از نزديک هم ملاقاتي نداشتيد؟<‏‎/strong‏>‏نه، ايشان سال ها پيش آمده بود ايران.‏
‏<‏strong‏>چند سال پيش؟<‏‎/strong‏>‏قبل از انقلاب بود. آقاي حميد قنبري از طرف انجمن بازيگرها ميزبان ايشان بود. به تلويزيون رفته بودند و پرده اي از ‏فيلم سامورايي را برايش گذاشته بودند. زماني که به من تلفن کردند ديگر خيلي دير بود، من در خيابان سعدي بودم. ‏ساعت 30/3 بود که تماس گرفتند و گفتند اگر مي تواني خودت را تا ساعت 5 به تلويزيون برسان، آقاي آلن دلون ‏اينجاست. گفتم من از خيابان سعدي جنوبي چطور خودم را تا ساعت 5 به تلويزيون در جام جم برسانم و ايشان را ببينم؟ ‏چرا زودتر به من نگفتيد؟ به هر حال متاسفانه نه، ايشان را نديدم. ‏
‏<‏strong‏>فکر مي کنيد شخصيت او در زندگي و منش شما هيچ تاثيري گذاشته است؟<‏‎/strong‏>‏نه.‏
‏<‏strong‏>ولي کاراکترتان شبيه اوست.<‏‎/strong‏>‏نه، او بيشتر رل هاي گنگستري بازي مي کند. من فيلمي از ايشان دوبله کردم که خيلي دير در تلويزيون نشان دادند. ‏حدود 12 شب به بعد اين فيلم از شبکه دو پخش شد بدون اينکه حتي آنونسي از فيلم نشان بدهند. زندگي آلن دلون بود در ‏قالب دو فيلم سينمايي. از بچگي اش بود که اصلا چطور مي آيد. مدتي در پيست مسابقات دوچرخه هاي قهرمان ها را ‏حمل مي کرده، بعد شاگرد قصاب مي شود. با لژيون فرانسه به الجزاير مي رود و آنجا مي جنگد. در بازگشت اتفاقي با ‏چند هنرپيشه آشنا مي شود. بعد مي گويد چطور وارد سياست مي شود و چگونه متهم به قتل مي شود... فيلمي مستند گونه ‏بود که پايان بسيار غم انگيزي داشت.‏
‏<‏strong‏>پايان كار چطور بود؟<‏‎/strong‏>‏در آخر آلن دلون مي گويد سينما را به جوان ها مي سپارم، اميدوارم از من بهتر باشند. من ديگر کنار مي روم. بعد با ‏صداي دلنشينش به همراه پيانويي که مي نوازد، مي خواند و درحالي که دست دو بچه کوچکي که از آخرين همسرش ‏دارد را گرفته است و در جاده اي مملو از برگ هاي پاييزي قدم مي زند و وارد باغي مي شود و درهاي باغ بسته مي ‏شود. در اين صحنه اکثر گويندگان و حتي آقايان اشک شان سرازير شد، که يک همچين اسطوره اي با چه شکل بدي از ‏سينما مي رود.‏
‏<‏strong‏>چرا اين قدر تلخ؟<‏‎/strong‏>‏او در اوجي بود که حتا مي توانست رييس جمهور تعيين کند. در انتخابات آقاي ميتران شرکت مي کند و چقدر به اين ‏مرد احترام مي گذارد. در اين فيلم ماجراي قتل بادي گاردش هم مطرح مي شود...براي دوگل هم خيلي تبليغ مي کند و ‏در حالي که آن قضيه قتل تقريبا مسجل شده بود، آقاي دوگل از يک مجازات سنگين نجاتش مي دهد.‏
‏<‏strong‏>بعد از اين فيلم، ديگر بازي نکرد؟<‏‎/strong‏>‏چرا در يکي– دو سريال بازي کرد و من براي تلويزيون دوبله کردم.‏
‏<‏strong‏>درست است که دليل اصلي محبوبيت آلن دلون در ايران به خاطر صداي شماست؟<‏‎/strong‏>‏به هر حال ايشان هم چهره خاصي بود و هم بازيگر خاصي. چه وقتي با ويسکونتي بازي کرد، چه با ديگران هيچ از ‏ارزش اين آدم کم نشد و در هر نقشي فوق العاده بود. حتا اين اواخر که سريال هاي مختلف را در سن بالا بازي کرد باز ‏با تمام آدم هاي اطرافش متفاوت است. ‏
‏<‏strong‏>چرا دوبله ايران زماني در اوج و در واقع يکي از برترين دوبله هاي دنيا بود، اما الان اينطور ‏نيست؟<‏‎/strong‏>‏دليلش اول از همه فيلم هاست. فيلم هايي که اوايل انقلاب براي دوبله مي آمد فيلم هاي خاصي بود. بعد يواش يواش راه ‏خود را پيدا کرد. فارابي واقعا فيلم هاي خوبي وارد کرد اما گويا مردم با سينما بيگانه بودند.الان هم فيلم هاي خوبي در ‏تلويزيون توسط همکارانم دوبله مي شود و بيشتر سليقه اي است، زيرا در تلويزيون کسي نيست که بگويد اين فيلم را ‏چگونه دوبله کنيد و از کدام گوينده استفاده کنيد، اما بيرون ممکن است به خاطر مسائل مالي دست ما بسته باشد. اما در ‏تلويزيون اينطور نيست و هنوز دوبله رمق دارد، من بد سليقه هستم که استفاده نمي کنم. اگر من بتوانم گويندگان را فقط ‏به دليل مشکلاتي که گاهي ممکن است با هم داشته باشند و حاضر نيستند با هم همکاري کنند آشتي بدهم و در کنار هم ‏قرار دهم مي شود فيلم خوبي دوبله کرد. ما پس از انقلاب هم دوبله هاي خيلي خوبي داشتيم ولي به آنها اعتنا نشد. شما ‏ببينيد مثلا در تلويزيون آقايان در مورد فيلمي خيلي خوب صحبت مي کنند، احترام شان سرجاي خود است. يک ساعت ‏قبل از فيلم صحبت مي کنند و به همه چيز اشاره مي کنند حتي به اتفاقي که براي کمک فيلم بردار پشت صحنه افتاده ‏است. من فکر مي کنم که شايد فيلم ها را زبان اصلي نگاه مي کنند و گاه گداري از صحنه هايي ياد مي کنند که در فيلم ‏نيست. در تلويزيون فقط يکي- دو بار درباره دوبله بحث شده است. معمولا حاضر نيستند از زحمات هم وطنان دوبلور ‏خودشان بگويند و بگويند زحمت کشيدند. کلا در کشور ما متاسفانه دوبله بد توبيخ ندارد دوبله خوب هم تشويق ندارد. ‏
‏<‏strong‏>انجمن صنفي چه مي کند؟<‏‎/strong‏>‏انجمن داريم در حد اينکه الان بچه هاي جوان آمده اند مي خواهند تعاوني درست کنند اما حالا تا آن موقع کساني هستند ‏که خانه اي از خودشان ندارند، اجاره نشين هستند و سن ها دارد بالا مي رود، اگر مراقب سلامتي خود نباشند بلا فاصله ‏اين صدا از بين ميرود. صدا بايد در سلامتي کامل باشد. نه اينکه بگويم داخل يک اتاق شيشه اي زندگي کنند اما بايد ‏مواظب بود. باور کنيد من روزي که مي خواهم سر کارم بروم سعي مي کنم از دو- سه روز قبل واقعا آمادگي انجام کار ‏را داشته باشم. اکثرا سعي مي کنم اگر در فيلمي رل شاخص خودم نباشد توي فيلم حرف نزنم و خساست به خرج مي دهم ‏و هر رلي را قبول نمي کنم.مگر رل خودم باشد.‏
‏<‏strong‏>به نظر شما بهترين و با کيفيت ترين فيلم دوبله شده ما چه فيلمي است؟<‏‎/strong‏>‏فيلم خوب زياد دوبله شده است، مثلا آقاي استنلي کوبريک هميشه به دوبله فيلم هايش در ايران نظارت داشت. مثل اولين ‏فيلمي که من دوبله از ايشان کردمغ "پرتقال کوکي". ايشان معمولا 8 تا 9 دقيقه از فيلم هاشان را از تمام پرسوناژها در ‏حلقه فيلم مي گذاشتند و به ايران مي فرستادند مثل "بري لبندون" که قبل از انقلاب دوبله شد. ما دوبله مي کرديم و ‏برايشان مي فرستاديم که ببيند آيا صدايي که انتخاب شده مناسب اين آدم ها هست يا نه. هميشه کار را تصويب کرد و ‏اجازه دوبله اش را داد.من چون فيلم کوبريک در کارنامه کارم بود براي دوبله فيلم "جن گير" تائيد شدم که در خارج ‏ميکس و تاييد شد. فکر مي کنم صداي جني که روي رگن شيطان گذاشته شد در دوبله دنيا نتوانسته باشند همچين صدايي ‏از آب درآورده باشند.‏‏ ‏‏<‏strong‏>شما گزيده کار هستيد. درست است؟<‏‎/strong‏>‏در فيلم هايي که دوبله مي کنم سعي دارم تا جايي که بشود اصل قضيه را رعايت کنم. براي همين شايد کم کار هستم. از ‏هر صد فيلم که دوبله مي شود ممکن است در يکي از فيلم ها مرا دعوت کنند آن هم به اجبار.‏
‏<‏strong‏>در دوبله ايران گسست بدي هست که به نظر مي رسد اختلافات زيادي برمي انگيزد و اين هم در نهايت باز ‏به مهجوريت دوبله دامن مي زند. ريشه اش کجاست؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد هر بار آمدند با ما حرف بزنند گفتيم وقت نداريم يا راستش را نگفتيم. همين جشنواره همدان الان 21 سال است که ‏دوستان من براي دوبله همزمان مي روند. مي بينيد که شب افتتاحيه و شب اختتاميه از تنها کساني که ياد نمي شود همين ‏آدم ها هستند که در اين 5-6 روز، روزي 3 سانس و در اصفهان روزي 5 سانس کار مي کنند و حتي فرصت نهار ‏خوردن پيدا نمي کنند. چه در گذشته، چه حالا. همين 10 – 15 نفري که براي دوبله همزمان مي آيند، به قول آفاي جمال ‏اميد ويترين جشنواره است. ‏
‏<‏strong‏>اگر ممنوع الصدا شويد چه مي کنيد؟<‏‎/strong‏>‏مي روم خانه ام! سعي مي کنم اگر فيلمي از من پخش مي شود نبينم چون ممنوع است.‏
‏<‏strong‏>دوست داريد به جاي کدام يک از شخصيت هاي سياسي حرف بزنيد؟<‏‎/strong‏>‏آقاي خاتمي را خيلي دوست دارم. به جاي ايشان خوب است.‏


























قا ب ♦ چهارفصل
سادگي نقش ها و اشکال آر.او.بلچمن را همگان مي فهمند و با آن ارتباط برقرار مي کنند، بلچمن مانند کودکي عاشق ‏نفس طراحي، خط هاي لرزان اش را بر کاغذ مي آورد و عنصر "خودآگاهي" را با "معصوميت کودکانه" خطوط ‏لرزان در هم مي آميزد و از اين ترکيب نادر دنيايي بس منسجم و پخته مي سازد که هم تحسين منتقدان را به همراه دارد ‏و هم اقبال مخاطبان.‏

‎‎دنيايي منسجم با خطوطي لرزان‏‎‎درباره آر.او.بلچمن
چند روز پيش، دوستي علاقمند به دنياي کارتون و انيميشن که بيشتر وقت خود را به جستجوي آثار کارتونيست هاي ‏معروف در اينترنت مي گذراند پيشنهاد کرد به آدرس ‏www.roblechman.com‏ بروم و کارتونهاي با نمک "سمپه" ‏اي را ببينم که انگار پارکينسون حاد گرفته باشد. اشاره او به آر.او.بلچمن کارتونيست بزرگ آمريکايي و خط هاي ‏لرزان معروف اش بود که البته فراتر از سمپه اي لقوه اي است!‏
آر.او.بلچمن، متولد 1930 نيويورک از همان دوران دبيرستان به عنوان کارتونيست در نشريه مدرسه کار مي کرد. ‏هنرمند جوان بلافاصله بعد از فارغ التحصيلي از کالج هنري "اوبرلين" اولين کتاب کارتون خود را با عنوان "تردست ‏خانم ما" منتشر ساخت. بلچمن پس آن شش کتاب کارتون ديگر کار کرد و سبک بصري ويژه خود را که مبتني بر ‏خطوط پيراموني ساده و لرزان بود قوام بخشيد. بلچمن در کارنامه کاري پربار خود طيف رنگيني از فعاليت هاي هنري ‏در عرصه هاي گوناگون دارد. از جمله، افتتاح يک دفتر طراحي (در 1960)، کار به عنوان مدير هنري بخش حراج ‏يک موسسه تبليغي (از 1968) همچنين مديريت يک استوديوي توليد انيميشن (از 1977 تا 2004) بخشي از اين ‏کارنامه اند.‏

بخش عمده اي از اعتبار اين هنرمند را فعاليت او به عنوان کارتونيست مطبوعاتي در نشريات معتبري مانند نيويورکر و ‏نيويورک تايمز تشکيل مي دهد. آثار او که در سادگي و ايجاز بسيار يادآور سبک کارتونيست هاي مدرنيست فرانسوي ‏چون سمپه و دکلوزو هستند ايده هاي صريح، تيزهوشانه و در عين حال همه فهم خود را با کمترين پيچ و تاب روايي و ‏بصري عرضه مي کنند. شايد که همين، بزرگترين رمز موفقيت بلچمن در کار با نشريات پر مخاطب و مردمي باشد. ‏سادگي نقش ها و اشکال او را همگان مي فهمند و با آن ارتباط برقرار مي کنند، بلچمن مانند کودکي عاشق نفس ‏طراحي، خط هاي لرزان اش را بر کاغذ مي آورد و عنصر "خودآگاهي" را با "معصوميت کودکانه" خطوط لرزان در ‏هم مي آميزد و از اين ترکيب نادر دنيايي بس منسجم و پخته مي سازد که هم تحسين منتقدان را به همراه دارد و هم اقبال ‏مخاطبان. اين اقبال، در رويکرد موفق بلچمن به تبليغات تجاري بي تأثير نبوده است. او علاوه بر کار براي مخاطبين ‏نخبه در نشريات درجه يک آمريکا و اروپا، نمايشگاه ها و موزه هاي هنري، براي کمپاني هاي تجاري مهمي چون ‏آي.بي.ام، سوني، برگرکينگ، مک دونالدز، کرافت و شبکه ام.تي.وي مواد تبليغاتي از جمله اعلان و انيميشن ساخته ‏است. انيميشن هاي بلچمن همان سادگي دست نيافتني کارتون هاي اش را دارند. با کمترين خط و خست در استفاده از ‏رنگ، حرکاتي بسيار نرم و روان به آن ها جان مي دهد.‏

کلام، تصاوير و خطوط لرزان بلچمن تا به حال جوايز و افتخارات گوناگوني در عرصه هاي کارتون، انيميشن و ‏تصويرسازي نصيب او ساخته اند از جمله ورود به تالار مشاهير در 1999 و همچنين بزرگداشتي از مجموعه انيميشن ‏هاي اش در موزه هنرهاي نيويورک (2003).‏
در حال حاضر بلچمن مشغول کار بر روي يک انيميشن و مجموعه تصويرسازي هايي بر اشعار ويليام بليک شاعر ‏مشهور امريکايي است و آخرين کتاب منتشره اش "فرانکلين مگس" کاري براي کودکان بوده است.‏‏ در دوراني که بزرگان کارتون مدرن اروپا چون دکلوزو، بسک، توپور، استاين برگ و ديگران چشم از جهان فرو ‏بسته اند حضور فعالانه بلچمن براي دوستداران اش، درخشش گوهري کمياب را مي ماند.‏




























موسيقي ♦ چهار فصل
‏داستان آخرين روزهاي زندگي والت ديسني توسط فيليپ گلاس، آهنگساز پرآوازه آمريکايي تبديل به اپرا مي شود. ‏مردي که بچه ها عمو والت خطابش مي کردند و بزرگ ترين فانتزي هاي زمان ما را آفريد. ولي نويسنده زندگينامه اش ‏او را يک آمريکايي کامل لقب داده است...‏

‏<‏strong‏>ساخت اپرا در بزرگداشت والت ديسني<‏‎/strong‏>‏
اپراي شهر نيويورک به فيليپ گلاس، آهنگساز پرآوازه آمريکايي، سفارش ساخت يک اپرا داده است؛ اپرايي بر پايه ‏زندگي والت ديسني. اين اپرا که «آمريکايي کامل» نام خواهد داشت، در فصل هنري 2013-2012 به نمايش درخواهد ‏آمد.‏
ژرارد مورتيه، مدير کنوني اپراي پاريس و مدير آينده اپراي نيويورک، به تازگي در بيانيه اي اعلام کرده، اپرا بر ‏اساس داستان تخيلي زندگي والت ديسني، نوشته پيتر استفان يونگک ساخته مي شود. داستاني که در نسخه اصلي آلماني ‏‏«پادشاه آمريکا» نام داشت ولي برگردان انگليسي آن با عنوان «آمريکايي کامل» منتشر شد و به زندگي و فعاليت هاي ‏والت ديسني مي پردازد. پيتر استفان يونگک، داستان خود را بر پايه گفته هاي ويلهم دانتي، کاريکاتوريست اتريشي ‏آفريده که در دهه هاي 1940 و 1950 براي والت ديسني کار مي کرد.‏
فيليپ گلاس که خود از علاقه مندان ميکي ماوس بوده است، در بيانيه اپراي نيويورک افزوده: "داستان آخرين روزهاي ‏زندگي والت ديسني که شايد پديدآورنده فراگيرترين فانتزي هاي دنيا باشد، به طور شگفت انگيزي گيرا و در زمان هايي ‏ناراحت کننده است. ولي برحسب ظاهر، زندگي او چگونه مي توانست به گونه اي ديگر باشد؟ نبض زندگي او بايد نبض ‏فرهنگ آمريکايي خود ما باشد. مانند ديگر جنبه هاي زندگي در اينجا، غير قابل تصور، هشدار دهنده و جداً وحشتناک. ‏من منتظر آغاز همکاري با ژرارد مورتيه و اپراي شهر نيويورک هستم."‏
برنامه هاي فصل کنوني اپراي نيويورک به طور عمده به دليل نوسازي محل دايمي اپرا، «تئاتر دولتي نيويورک» در ‏مرکز لينکولن متوقف شده است.‏

لارا بارنت در مجله گاردين اما ساخت اپرا توسط فيليپ گلاس بر اساس زندگي والت ديسني را يکي از ناهماهنگ ترين ‏پروژه هاي موسيقايي در دوران اخير خوانده است.‏
به نوشته نشريه پليبيل آرتس، اين توليد تازه، فيليپ گلاس را بار ديگر با گروه بازيگران تئاتر لندن همکار مي کند. اين ‏گروه به تازگي با گلاس براي اجراي «ساتيگراها» در اپراي ملي لندن همکاري داشت؛ اپرايي در سه بخش براي ‏ارکستر، آواز گروهي و تکخوان ها که بر پايه زندگي مهاتما گاندي آفريده شده بود.‏
اجراي اپراي تازه فيليپ گلاس در اپراي شهر نيويورک، با هفتاد و پنجمن سالگرد تولد آهنگساز همزمان خواهد بود. ‏گلاس از دهه 1980 با اين مرکز هنري همکاري دارد.‏
فيليپ گلاس، (متولد 1937 در بالتيمور) تا کنون براي ساخت موسيقي سه فيلم، نامزد دريافت جايزه اسکار شده است و ‏در سال 1999 براي ساخت موسيقي فيلم «نمايش ترومن» برنده جايزه گلدن گلوب شد. گلاس، گذشته از اينکه به عنوان ‏يکي از آهنگسازان تاثير گذار سده بيستم شناخته شده، از بابت ارائه جدي موسيقي هنري به عموم مردم در ايالات متحده ‏نيز مطرح است. آثار وي در زمينه هاي متنوعي آفريده شده؛ از قطعات مجلسي، کنسرتو و سمفوني گرفته تا اپرا، ‏موسيقي فيلم و قطعاتي براي سازهاي تنها. آثاري که بيشتر به عنوان آثار مينيماليستي و کلاسيک مورد ارزيابي قرار ‏گرفته اند.‏
فيليپ گلاس در فعاليت هاي هنري اش از دنياي سياست هم چندان کنار نمانده و از پشتيبانان جنبش استقلال تبت بوده ‏است. وي در سال 1987 همراه با ريچارد گير (هنرپيشه) و رابرت تورمان (استاد دانشگاه کلمبيا)، «خانه تبت» را ‏پايه گذاري کرد.‏
اپراي «آمريکايي کامل» بيست و چهارمين اپراي فيليپ گلاس خواهد بود.‏
























همسايه ها ♦ چهار فصل
نمايشگاهي از تابلوهاي نقاشي پري آزرم معتمدي براساس اشعار شفيعي كدكني، گردآوري مجموعه مقالات و ‏مصاحبه‌هاي جواد مجابي در يک كتاب، تصميم بهرام رادان براي تهيه فيلمي با مضمون آسيب هاي اجتماعي، پايان كار ‏داوران جايزه‌ مهرگان ادب، انتشار غزل‌هاي چاپ‌نشده محمد ذكايي و اخذ مجوز مجموعه داستان "آواي نهنگ" نوشته ‏احمد بيگدلي بعد از 42 ماه انتظار....‏

‎‎شفيعي‌ كدكني: نمايش نقاشي‌هايي بر اساس اشعار‏‎‎
‏ نمايشگاهي از تابلوهاي نقاشي "پري آزرم معتمدي" كه براساس اشعار محمدرضا شفيعي كدكني خلق شده‌اند اين هفته ‏در تهران برپا مي‌شود. پري آزرم معتمدي در سال‌هاي اخير 53 تابلوي نقاشي را با الهام از اشعار محمدرضا ‏شفيعي‌كدكني خلق كرده است كه در نمايشگاه تهران از بين آنها 37 تابلو نمايش داده مي‌شود. وي برخي از اين تابلوها را ‏پيش از اين در نمايشگاه‌هايي در نيويورک، واشنگتن و ونکوور نمايش داده و برخي از آنها را نيز فروخته است. آزرم ‏همچنين برخي از اين تابلوها را امسال در كتابي با عنوان "در آيينه رود" كه منتخبي از اشعار شفيعي‌كدكني به صورت ‏دو زبانه است، منتشر كرده است. آزرم به خبرنگار فارس گفت، در 25 سالي كه وي مشغول نقاشي بوده بيش از همه ‏اين ادبيات و موسيقي بوده كه الهام‌بخش وي در خلق سوژه‌هايش بوده است. وي كه خود اشعار شفيعي‌كدكني را همزمان ‏با خلق تابلوهاي نقاشي به زبان انگليسي ترجمه كرده، مي‌گويد نوع نگاه اين شاعر به زندگي، انسان و طبيعت ارتباط ‏زيادي با نوع نگاه خود او با اين مقولات دارد. محمدرضا شفيعي‌كدكني متولد سال 1318 است و تاكنون چندين دفتر ‏شعر منتشر كرده كه بسياري از آنها در دو مجموعه "هزاره دو آهوي كوهي" و "آيينه‌اي براي صداها" آمده است. يكي ‏از بهترين تابلوهاي نقاشي پري آزرم تابلويي است با نام "سفر به خير" كه بر اساس شعر معروف "به كجا چنين ‏شتابان؟" خلق شده است. تابلوهاي اين نقاش به گفته خودش با آبرنگ هستند كه در برخي از آنها از مركب طلايي نيز ‏استفاده شده است. در اين نمايشگاه همچنين علاوه بر تابلوهايي براساس اشعار شفيعي‌كدكني، حدود 10 تابلو نيز بر ‏اساس غزل‌هاي حافظ نمايش داده مي‌شود. اين نمايشگاه 19 مهر ساعت 16 در گالري دي افتتاح مي‌شود و تا 25 مهر ‏نيز برپاست. قرار است خانم سلحشور، مدير گالري دي، روز افتتاح اين نمايشگاه تابلوها را براي فروش قيمت‌گذاري ‏كند.‏
‏‏<‏strong‏>جواد مجابي :مجموعه مقالات<‏‎/strong‏>‏
جواد مجابي در كتابي با نام "شكل نوشتنم هستم" مجموعه مقالات و مصاحبه‌هاي خود را با شخصيت‌هاي ادبي و هنري ‏گردآوري كرده است.‏
وي همچنين از انتشار دفتر اول مجموعه اشعار خود در انتشارات نگاه خبرداد.اين اشعار در "مجموعه دفتر اشعار" ‏نگاه منتشر مي‌شود. دفتر دوم اشعار مجابي نيز به گفته وي مراحل اخذ مجوز را در وزارت ارشاد از سوي همين ‏انتشارات مي‌گذراند.‏
همچنين كتاب گفت‌وگو‌ي علي شروقي با اين شاعر و روزنامه‌نگار در مجموعه كتاب‌هاي تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ‏ايران در نشر ثالث به‌زودي منتشر مي‌شود.اين كتاب راجع به رمان‌هاف قصه‌ها، شعرها و زندگي شخصي خود صحبت ‏كرده‌ است و به تحليل و بررسي آثار خود و چگونگي رشد آنها مي پردازد.‏

‏<‏strong‏>بهرام رادان: بازيگر و تهيه کننده<‏‎/strong‏>‏
‏ "بهرام رادان" قصد دارد پس از اخذ مجوز هاي لازم، به عنوان تهيه کننده در توليد فيلم تازه اي با مضمون آسيب هاي ‏اجتماعي با "ابوالحسن داوودي" همکاري کند. اين اولين فعاليت "بهرام رادان" در عرصه تهيه کنندگي خواهد بود. ‏‏"بهرام رادان" قصد دارد اين فيلم را در "داران فيلم" با مشارکت "بيتا منصوري" و "ابوالحسن داوودي" (که در تقاطع ‏و زادبوم با وي به عنوان بازيگر همکاري داشته) تهيه کند. اين فيلم با موضوع آسيب هاي اجتماعي ساخته مي شود و ‏قرار است در آن از همکاري چهره هاي صاحب نام و جوان بازيگري استفاده شود. کارگردان اين فيلم هنوز مشخص ‏نشده است اما احتمال قرار گرفتن "ابوالحسن داوودي" پشت دوربين آن وجود دارد. به احتمال زياد اين فيلم اوايل ‏زمستان کليد خواهد خورد و به زودي جهت دريافت پروانه ساخت به اداره نظارت و ارزشيابي وزارت ارشاد ارائه ‏خواهد شد. "بهرام رادان" هنوز مجوز تهيه کنندگي ندارد اما پس از مشارکت در توليد اين فيلم مي تواند در پروژه هاي ‏بعدي به عنوان تهيه کننده فعاليت کند. او اين روزها فيلم "کنعان" ساخته "ماني حقيقي" را روي پرده دارد. ‏

‏<‏strong‏>احمد بيگدلي : مجوز از 42 ماه<‏‎/strong‏>‏
احمد بيگدلي از مجوز نشر گرفتن مجموعه‌ داستان خود با نام "آواي نهنگ" پس از 42 ماه انتظار خبر داد. ‏اين مجموعه شامل حدود 10 داستان كوتاه با عنوان‌هايي همچون: آواي نهنگ، هانريش پلر و پري چهل‌گيس توسط نشر ‏چشمه منتشر خواهد شد. ‏
بيگدلي همچنين رمان "زماني براي پنهان شدن" را به تازگي براي دريافت مجوز نشر ارائه كرده است. به گفته‌ او، اين ‏رمان با موضوع جنگ و بهره‌گيري از خاطرات آزادگان و جانبازان است. "زماني براي پنهان شدن" در 136 صفحه‌ ‏توسط انتشارات آگه به چاپ خواهد رسيد. ‏
احمد بيگدلي متولد 26 فروردين‌ماه 1324 در اهواز، در حال حاضر ساكن شهرك يزدانشهر در نجف‌آباد اصفهان است. ‏پيش‌تر رمان "اندكي سايه"، جايزه‌ كتاب سال را نصيب‌ اين داستان‌نويس كرده است. ‏‏ ‏‏
‏<‏strong‏>مژده دقيقي: معرفي 7 نويسنده براي نخستين‌بار در ايران<‏‎/strong‏>‏
‏"نقشه‌هايت را بسوزان" شامل 9 داستان از نويسندگان معاصر كانادايي و آمريكايي با ترجمه‌ مژده دقيقي منتشر شد. ‏اين اثر با داستان‌هاي نويسندگاني چون: جس رو، استيون كينگ، رابين جوي لف، جورج ساندرز، لوئيز اردريچ، دانا ‏ترت، ريشي ريدي، جويس كرول اوتس و بروس مك آليستر همراه است، كه به گفته‌ مترجم، به جز استيون كينگ و ‏جويس كرول اوتس، بقيه براي اولين‌بار در ايران معرفي مي شوند. ‏
به گفته‌ دقيقي، عنوان كتاب يكي از داستان‌هاي رابين جوي لف است كه براي كتاب انتخاب شده و كار گردآوري ‏داستان‌ها را هم خود مترجم انجام داده است. "نقشه‌هايت را بسوزان" به تازگي از سوي انتشارات نيلوفر منتشر شده ‏است. ‏
دقيقي همچنين مجلد ششم "ماجراهاي شرلوك هلمز" را با نام "حلقه‌ سرخ" ترجمه‌ كرده است، كه آن را به انتشارات ‏هرمس خواهد سپرد. اين مترجم پيش‌تر پنج مجلد از مجموعه‌ "ماجراهاي شرلوك هلمز" را ترجمه و منتشر كرده است. ‏‏ ‏‏
‏<‏strong‏>محمد ذكايي : انتشار غزل‌هاي چاپ‌نشده<‏‎/strong‏>‏
مهدي خطيبي در مجموعه‌اي با عنوان "پيشگامان غزل امروز ايران" و در دفتر اول آن با نام "حكايت غم بيزاريان"، به ‏بررسي غزل محمد ذكايي با تخلص هومن مي‌پردازد. ‏
موسيقي شعر، شيوه‌هاي بياني ذكايي، زبان غزل او، بحثي درباره‌ي سير تحول غزل از مشروطه تا زمان انتشار اولين ‏مجموعه‌ غزل ذكايي به همراه زندگي‌نوشتي به قلم خود او و بيش از 120 غزل چاپ‌نشده و 50 ترانه، از جمله ‏موضوع‌هايي است كه در اين كتاب ارائه مي‌شود. ‏
‏"حكايت غم بيزاريان" در مرحله‌ بازنگري قرار دارد. محمد ذكايي كه با چهره‌هايي از جمله منوچهر نيستاني و حسين ‏منزوي معاصر است، متولد سال 1323 در نهاوند است، كه هم‌اكنون در آمريكا سكونت دارد. از آثار او به "چه ‏پرسش‌ها كه بر لب آمد اما بي‌جواب افتاد" و "بر بام استعاره‌ها"، شعرهاي نيمايي كه بر طرح‌هاي بيژن اسدي‌پور نوشته ‏است، مي‌توان اشاره كرد. ‏

‏<‏strong‏>جايزه‌ مهرگان ادب : پايان كار داوري<‏‎/strong‏>‏
فتح‌الله بي‌نياز - دبير جايزه‌ي مهرگان ادب – در اين باره گفت: تعداد 43 مجموعه‌ داستان و 87 رمان در سال 86 منتشر ‏شده‌اند، كه از اين ميان، 22 رمان و 25 مجموعه‌ داستان قابل بررسي بود. چون تعداد آثار منتشر شده اندك بود، كار ‏داوري پايان يافته و جايزه‌ مهرگان امسال، مهرماه برگزار خواهد شد. ‏
او همچنين يادآور شد: از 22 رمان قابل بررسي، دو رمان به دليل اينكه اثر خودم بود، از داوري كنار گذاشته شد و با ‏اين حساب، 20 رمان در جايزه‌ مهرگان مورد بررسي قرار گرفت. ‏
به گفته‌ بي‌نياز، قرار بود امسال بخش ترجمه‌ و شعر نيز به اين جايزه افزوده شود؛ ولي شرايط براي اين امر مهيا نشد. ‏او در عين حال ابراز اميدواري كرد، در سال‌هاي آينده بتوانند اين بخش‌ها را به جايزه اضافه كنند. ‏
دبير جايزه‌ي مهرگان ادب متذكر شد: كتاب‌هاي شركت داده‌شده در اين جايزه خوانده شد؛ اما مسأله‌‌ مهم براي‌مان اين بود ‏كه سال گذشته، كتاب‌هاي داستاني كمي منتشر شده‌اند و اين بي‌عدالتي است كه كساني كه كتاب‌شان به دليل تأخير در ‏صدور مجوز هنوز منتشر نشده است، بررسي نشود. ‏
به گفته‌ بي‌نياز، در سال 85 نيز تعداد رمان‌ها‌ و مجموعه‌هاي داستان‌ منتشر شده اندك بود؛ در حوزه‌ رمان، 132 و در ‏حوزه‌ مجموعه‌ي داستان‌، 49 عنوان كتاب منتشر شده‌ بودند، كه تعداد 28 رمان بررسي شد. در دوره‌ گذشته به اميد اين ‏دوره بوديم، كه متأسفانه انتشار رمان و مجموعه‌ داستان از قبل كم‌تر شده است. ‏
او با اشاره به آمار سال‌هاي پيشين متذكر شد: در سال 84، 305 رمان منتشر شده بود، كه از ميان آن‌ها، 85 رمان در ‏بخش ادبيات جدي مورد بررسي قرار گرفت. در همان سال، 169 مجموعه‌ داستان هم منتشر شده بود، كه 93 ‏مجموعه‌يداستان قابل بررسي شناخته شد. در سال‌هاي گذشته نيز در بخش رمان و مجموعه‌ داستان قابل بررسي، تعداد ‏هرگز از 50 عنوان پايين‌تر نبوده است. ‏

هیچ نظری موجود نیست: