شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
هفته گذشته را مي توان هفته سينماي اروپا نام داد. سينماي فرانسه و ايتاليا با عرضه فيلم هاي متعددي در بازارهاي ‏جهاني موفق شدند رتبه نخست را در ميان کشورهاي اروپايي به خود اختصاص دهند. سينماي آمريکا نيز با عرضه ‏اکشن پر خرج ولي کم جان مکس پين به راه خود رفت. اما سينماي انگلستان با عرضه درام ‏Boy A‏ شگفتي آفرين آغاز ‏فصل بود که مانند همتاي ايتاليايي خود گومورا از بزهکاري جوانان سخن مي گفت. پديده اي ناميمون که رو به گسترش ‏است....‏

<‏strong‏>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏‏ ‏‏‏


<‏strong‏>مکس پين‎‎‏ ‏Max Payne
کارگردان: جان مور. فيلمنامه: بو تورن بر اساس بازي ويديويي سام ليک. موسيقي: مارکو بلترامي، باک سندرز. مدير ‏فيلمبرداري: جاناتان سلا. تدوين: دن زيمرمن. طراح صحنه: دانيل تي. دورنس. بازيگران: مارک والبرگ[مکس پين]، ‏بو بريجز[بي. بي. هنسلي]، ميلا کونيس[مونا ساکس]، کريس بريجز[جيم براوورا]، کريس اودانل[جيسون کالوين]، نلي ‏فورتادو[کريستا بالدر]، کيت برتون[نيکول هورن]، دونال لاگ[الکس بالدر]، آموري نولاسکو[جک لوپينو]، اولگا ‏کوريلنکو[ناتاشا ساکس]، ماريانتي اوانز[ميشل پين]. 100 دقيقه. محصول 2007 روسيه. ‏
نيويورک.‏‎ ‎کارآگاه مکس پين که در بخش پرونده هاي راکد اداره پليس خدمت مي کند، تنها يک هدف دارد: يافتن قاتل ‏همسر و دخترش. مکس بعد از دريافت اطلاعاتي به درد نخور از خبرچين خود، زماني که دوباره به سر وقت وي مي ‏رود با دو خواهر به نام هاي ناتاشا و مونا ساکس آشنا مي شود. ناتاشا بعد از ملاقات با مکس کشته مي شود و زماني که ‏کيف پول وي نزد جسد يافت مي شود، همه عليه مکس موضع مي گيرند. مکس براي رفع شبهه و يافتن قاتل از همکار ‏قديمي خود کمک مي گيرد، اما کشته شدن وي ماجرا را بيش از پيش پيچيده مي کند. تنها کسي که در اين ميان به کمک ‏او برمي خيزد بي.بي. هنسلي يک دوست قديمي خانوادگي و مردي با نفوذ است که به نظر مي رسد از بسياري چيزها ‏باخبر است. مکس که تنها سرنخش خالکوبي روي بدن ناتاشا است، بعد از يافتن نام آخرين فردي که ناتاشا قبل از مرگ ‏با او تماس گرفته، به راه مي افتد. در حالي که افسر امور داخلي و ديگر همکارانش در اداره پليس در صدد شکار او ‏هستند و مونا ساکس نيز قصد دارد او را به انتقام مرگ خواهر از ميان بردارد....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جان مور متولد 1970 داندلک، ايرلند است. بعد از تحصيل در کالج فني به آموز فيلمسازي پرداخت و شروع به ساختن ‏فيلم هاي کوتاه از جمله دوچرخه جک(1990) کرد که با استقبال هم روبرو شد. مور سپس به ساختن فيلم هاي تبليغاتي ‏پرداخت و در اين زمينه نيز به موفقيت هايي دست يافت تا اينکه کمپاني فاکس به وي پيشنهاد ساخت فيلم پشت خطوط ‏دشمن(2001) را داد. يک اکشن 40 ميليون دلاري با شرکت جين هکمن که توفيق تجاري آن ادامه کار مور در هاليوود ‏را تضمين کرد. اما بازسازي پرواز فونيکس توسط او در سه سال بعد نتوانست توفيق فيلم نخست را تکرار کند. دو سال ‏بعد بازسازي طالع نحس از راه رسيد که توانست بودجه 25 ميليوني خود را در قالب فروشي 50 ميليوني بازگرداند اما ‏نامزدي فيلم در مراسم تمشک طلايي و برخورد منفي منتقدان نشان داد که نمي توان روي کارنامه مور به عنوان ‏فيلمسازي جدي حساب باز کرد. با چنين پيشينه اي و با توجه به پس زمينه داستان فيلم که از يک بازي ويديويي پر ‏طرفدار اقتباس شده، نبايد توقع زيادي از مکس پين داشت. ‏
البته مور و فيلمنامه نويس اش کوشيده اند با ايجاد تفاوت هايي ميان فيلم و بازي ويديويي و افزودن مايه هاي مردانه به ‏آن ضريب جذب بيننده را افزايش دهند و اندکي نيز در اين کار موفق شده اند. فروش 17 ميليون فيلم در هفته اول مويد ‏اين مدعاست، اما برخوردهاي متفي اغلب منتقدان نشان مي دهد که خيلي هم نمي توان روي طناب موباريک موفقيت ‏بازي هاي ويديويي قدم برداشت. اکثريت بازي هاي ويديويي که تا امروز به فيلم برگردانده شده اند، به دليل پس زمينه ‏داستاني نه چندان قدرتمند خود نتوانسته اند موفقيتي همپاي منبع اقتباس خود پيدا کنند. چون داستان هاي اين بازي ها دو ‏بعدي است و فقط به عنوان بهانه اي براي عبور بازيکن از مرحله اي به مرحله اي ديگر و فعال نگه داشتن او طراحي ‏شده است. همين قصه وقتي به فيلمي چون مکس پين تبديل مي شود ضعف هاي خود را به رخ مي کشد. ‏
داستان بازي مکس پين نيز مانند بسياري از همين بازي ها سهل و ساده و حتي به شدت کليشه اي است. يک قصه ‏معمولي از انتقام فردي-و فاقد منطق- که خيلي راحت فراموش مي شود. پس تبديل آن به فيلم به خودي خود موضوع ‏مهيجي نيست، مي ماند عوامل اجرايي که قرار است عنصر پولساز فيلم را نيز تشکيل دهند. چون صحبت از ژانر و ‏ويژگي هاي ژانري خنده دار است. اکثريت بازيگران نقش خود را به شکلي تخت ايفا کرده اند و در نتيجه همذات ‏پنداري ميان تماشاگر و شخصيت ها به وجود نمي آيد. مارک والبرگ نيز چيزي به نقش اضافه نمي کند و بقيه بازيگران ‏از جمله اولگا کوريلنکو زيبارو در حد زينت المجالس باقي مي مانند. تلاش هاي مور نيز براي افزودن حال و هواي فيلم ‏نوآري و حتي ويژگي هاي بصري از نوع قصه هاي گرافيکي نيز چاره ساز نيست. فقط حال وهواي برفي فيلم آن را ‏اندکي از همتايان خود متمايز مي کند. هر چند همين مقدار نيز مي تواند دوستداران بازي اصلي را شاد و طرفداران ‏اکشن هاي ساده را راضي کند. ولي شما مي توانيد خيلي راحت از کنار آخرين دست پخت کارگردان بيهوده ترين ‏بازسازي تاريخ سينما(طالع نحس) بگذريد و به آن اعتنايي نکنيد!‏ژانر: جنايي، درام، مهيج. ‏





<‏strong‏>پاراگراف 78‏‎‎‏ ‏Параграф 78‎
نويسنده و کارگردان: ميخاييل خلبورودوف. موسيقي: توبياس انهوس. مدير فيلمبرداري: سرگئي کوزلوف. طراح صحنه: ‏کنستانين ملينکوف، ماکسيم فسيون. بازيگران: يوري کوتسنکو[گودوين]، ولاديمير ودويچنکو[اسکيف]، آناستاسيا ‏سلانوسکايا[ليزا]، گريگوري سياتويندا[فستيوال]، استانيسلاو دوژنيکوف[ليوبا]، آزيس بيشيناليف[پاي]، آناتولي ‏بليج[اسپم]، يوسوپ باکشي يف[دکتر]، ميخاييل يفرموف[رئيس زندان]، الکساندر تيوتين[ژنرال]. قسمت اول: 95 و ‏قسمت دوم: 90 دقيقه. محصول 2007 روسيه. نام ديگر: ‏Paragraf 78, Punkt 1‎‏-‏‎ Paragraf 78, Punkt 2‎، ‏
در آينده اي نه چندان دور، گروهي از کماندوهاي سابق براي انجام ماموريتي محرمانه گرد هم مي آيند. اين ماموريت ‏فرصتي است تا همرزمان سابق گرد هم آيند، اما وجود يک زن در گروه و رقابت دو مرد بر سر وي در کنار اختلاف ‏هاي قديمي مي تواند سرنوشت ماموريت را به خطر اندازد. ماموريت آنها ورود به يک مرکز مخفي توليد سلاح هاي ‏بيولوژيک است. پس از ورود به آزمايشگاه و مشاهده افرادي که کشته شده اند، به نظر مي رسد چيزي يا کسي براي ‏نجات باقي نمانده است. بنابر اين فرمانده گروه تصميم به بازگشت مي گيرد، اما دکتري که همراه گروه است از آلوده ‏شدن افراد و امکان ضعيف نجات سخن گفته و مانع خروج آنان مي شود. با اعلام اين وضعيت آتش اختلاف هاي کهنه ‏نيز شعله ور شده و معلوم مي شود خطر کشته شدن افراد به دست يکديگر کمتر از ويروس کشنده نيست. چيزي که به ‏زودي به زندگي تک تک آنها خاتمه خواهد داد... ‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ميخاييل خلبورودوف نامي تازه در سينماي امروز روسيه است که با اولين فيلمش پاراگراف 78 قرار است رونقي ‏تجاري به سينماي کشورش بدهد. فيلمي که براي استفاده مادي بيشتر طولاني تر شده و در دو بخش به نمايش در آمده ‏است. در حالي که فيلم قرار بوده در يک قسمت دو ساعته به نمايش درآيد. وقتي نمايش قسمت اول با نقدهاي منفي ‏روبرو شد و تهيه کنندها تصميم گرفتند از تاکتيک هاي تازه اي براي نمايش قسمت دوم استفاده کنند. فيلم براي منتقدان ‏نمايش داده نشد وتنها به شکل مخفيانه براي بعضي بلاگرها اکران شد تا يادداشت هايي دوستانه درباره فيلم نوشته و آن ‏را سر زبان ها بيندازند. ‏
البته ترفند کاراتر ديگري هم وجود داشت و آن دعوت به همکاري از استانيسلاو اف. روستوتسکي مورخ سينما و ‏متخصص فيلم هاي ترسناک براي کشيدن دستي به سر و گوش فيلمنامه بود که نتيجه آن افزوده شدن ارجاعات و شباهت ‏هايي به بيگانه ها و نابودگر است. ‏
پاراگراف 78 يک فيلم 8 ميليون دلاري و گران قيمت براي سينماي روسيه است، اما از بازيگران محدودي سود برده و ‏تنها ويژگي آن داشتن لوکيشني واقعاً بزرگ است. همين لوکيشن نقش اصلي را در فيلم بازي مي کند و بعد از آغاز ‏کليشه اي فيلم بار اصلي قصه را به دوش مي کشد. البته به عنوان يک اکشن مردانه و سرشار از تستوسترون مي توان ‏پاراگراف 78 را اثري قابل قبول به شمار آورد. اما پيچش هاي داستاني، شخصيت پردازي کليشه اي و اطناب بيش از ‏حد به آن ضرر زده و تماشاگر را فراري مي دهد. تنها نکته تازه و شايد نه خيلي جذاب حضور افرادي با مذاهب و ‏نژادهاي مختلف از جمهوري هاي شوروي سابق در فيلم است که فقط براي دقايقي شما را سرگرم خواهد کرد. شکي ‏نيست که سينماي روسيه امروز و شوروي سابق سعي در الگوبرداري از فيلم هاي موفق هاليوودي داشته و دارد. اما هر ‏گاه توانسته خود را به داستان هايي اصيل چون نگهبان شب مجهز کند، توانسته دروازهاي بازارهاي جهاني را به روي ‏سينماي خود بگشايد. پاراگراف 78 نيز موفق شده روي دي وي دي به دست بينندگان غير روس برسد، اما بعيد است ‏بتواند مايه ارضاي خاطرشان را فراهم کند. توصيه من به شما ديدن نسخه کوتاه شده آن در يک قسمت است.‏ژانر : اکشن، علمي تخيلي، مهيج. ‏‏ ‏‏



<‏strong‏>ام آر 73‏‎‎‏ ‏MR 73‎
نويسنده و کارگردان: اليويه مارشال. موسيقي: برونو کولايس. مدير فيلمبرداري: دني رودن. تدوين: رافائل اورتن. ‏طراح صحنه: آمبره فرناندز. بازيگران: دانيل اوتوي[اشنايدر]، اليويا بونامي[ژوستين]، کاترين مارشال[ماري آنژلي]، ‏فرانسيس رنو[کووالسکي]، ژرالد لاروش[ماتئو]، گاي لکلوز[ژومبو]، فيليپ ناهون[شارل سوبرا]، کلمان ميشو[اميل ‏مکسنس]، موسي ماسکري[رينگوالد]. 125 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. نام ديگر: ‏RmR-73‎‏. ‏
کارآگاه اشنايدر بعد از پاشيده شدن خانواده اش به الکل پناه برده و سابقه کاريش نيز رو به تباه شدن گذاشته است. او که ‏سرگرم کار روي پرونده قتل هاي سريالي است، بعد از گروگان گرفتن يک اتوبوس هنگام مستي به واحدي ديگر منتقل ‏و پرونده از دستان وي خارج مي شود. اشنايدر اعتقاد دارد که به يافتن قاتل نزديک شده و مسئول جديد پرونده بدون ‏کمک او موفق به حل آن نخواهد شد. همزمان سوبرا يکي از قاتلين بدنامي که در گذشته توسط اشنايدر دستگير و زنداني ‏شده بود، پس از گذراندن سال هايي طولاني در زندان تقاضاي عفو مي کند. چيزي که از نظر يکي از قربانيان او به نام ‏ژوستين يک کابوس و تهديدي تازه است. اشنايدر با وجود يکي از حمايت يکي از همکارانش لحظه به لحظه به سقوط ‏کامل نزديک مي شود. تا اينکه سرنخ هايش او را به قاتل مي رساند. اشنايدر و نزديک ترين دوستش به سراغ قاتل مي ‏روند. در اين حمله دوست اشنايدر کشته مي شود و قاتل نيز بعد از دستگير شدن چون فرزند يک پليس است، با امحاي ‏مدارک از سوي ديگران آزاد مي شود. اين ماجرا و رهايي سوبرا باعث مي شود تا اشنايدر بعد از درخواست کمک از ‏سوي ژوستين، تصميمي هولناک بگيرد...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اليويه مارشال متولد 1958 است. ابتدا افسر پليس بود و سپس وارد کلاس هاي بازيگري شد. کار بازيگري را از ‏تلويزيون آغاز کرد و سپس با نوشتن فيلمنامه سريال هاي کارآگاهي ادامه داد. وقتي ايو رنيه در 1989 دست به ‏بازسازي سريال کميسر مولن زد، مارشال را به عنوان همکار فيلمنامه نويس و مشاور مجموعه برگزيد. در سال 2000 ‏مارشال نقش رئيس پليس پي ير ريويه را در سريال خود به نام حوزه پليس بر اساس نوشته هيوز پاگان-افسر پليس ‏سابق- بازي کرد. مارشال در 1999 با ساختن يک پليس خوب شروع به کارگرداني کرد و با دومين فيلمش گنگسترها ‏توانست اعتباري قابل توجه در اين زمينه نيز کسب کند. اما شهرت جهاني با سومين فيلم- شماره 36 خيابان که دز ‏اُرفوره- به سراغش آمد. موفقيت تجاري فيلم سبب شد تا کمپاني پارامونت حقوق پخش و بازسازي آن را خريداري کند.‏و حالا شش سال بعد گنگسترها و چهار سال بعد از شماره 36... اليويه مارشال با فيلم پليسي ديگري بازگشته است. ‏فيلمي که قرار است چيزي بيش از اندازه هاي قسمتي از سريال کميسر ناوارو باشد. ‏
تماشاگر ايراني که اين سريال را دنبال کرده، از پيچيدگي هاي فيلمنامه هر قسمت اين سريال آگاه بوده و مي داند که نقش ‏اساسي در موفقيت آن به عهده شخصيت پردازي کم نظير آن است. مارشال به خوبي از عهده اين کار برمي آيد. شروع ‏درخشان فيلم و سپس کار روي جزئيات رابطه او با همکاران و اطرافيانش نويد بخش يک فيلم پليسي بالغ را به ببينده ‏مي دهد، اما بايد گفت در قياس با شماره 37 نبايد انتظار زيادي داشته باشيد. در خوش بينانه ترين حالت مارشال پس ‏نرفته و درجا زده است. ‏
فيلم که مانند پيشينيان برجسته اي چون پليس پيتون 357 نام خود را از يک اسلحه کمري گرفته، فيلمي به غايت مردانه ‏و در ستايش دوستي هاي مردانه است. اما عشق اشنايدر به همسر عليل خود را از چشم دور نگاه نمي دارد. اشنايدر ‏قهرماني قابل قبول از نوع سامورايي است. او آخرين ماموريت را که حکم خودکشي نيز دارد، براي دادن معنايي به ‏زندگي و حتي مرگش انجام مي دهد و با وجود غير عقلاني بودن رفتارش همذات پنداري بيننده را مي خرد. بازي دانيل ‏اوتوي در نقش اشنايدر يکي از عوامل موفقيت فيلم است، اما نبايد کارگرداني و فيلمبرداري-به خصوص در صحنه حمله ‏براي دستگيري قاتل که زير باران انجام مي شود- آن را فراموش کرد. اگر مدت هاست فيلم پليسي بالغي نديده ايد، ‏مارشال اين فرصت را براي شما فراهم کرده است!‏ژانر: جنايي. ‏





<‏strong‏>پسر الف‎‎‏ ‏Boy A
کارگردان: جان کراولي. فيلمنامه: جاناتان تريگل بر اساس رماني از مارک اوروو. موسيقي: پدي کيونين. مدير ‏فيلمبرداري: راب هاردي. تدوين: لوسيا زوچتي. طراح صحنه: جان هنسون. بازيگران: اندرو گارفيلد[جک بوريج]، ‏الفي اوئن[اريک ويلسون]، کيتي ليونز[ميشل]، پيتر مولان[تري]، تيلور دوهرتي[فيليپ کريگ]، شاون اوانز[کريس]، ‏آنتوني لويس[استيو]، سيوبان فينران[کلي]، جيمز يانگ[زب]. 100 دقيقه. محصول 2007 انگلستان. برنده جايزه ‏بهترين بازيگر/اندرو گارفيلد-بهترين کارگردان-بهترين تدوين-بهترين فيلمبرداري و نامزد 3 جايزه ديگر از مراسم بافتا، ‏برنده جايزه کليساي جهاني از جشنواره برلين، نامزد جايزه بهترين کارگرداني و بهترين فيلمنامه از مراسم فيلم هاي ‏سينمايي و تلويزيوني ايرلندي، نامزد جايزه بهترين بازيگر و بهترين درام از انجمن سلطنتي تلويزيون انگلستان. ‏
جک که مدتي طولاني را در زندان گذرانده، در سن 24 سالگي به صورت مشروط آزاد مي شود. او و دوستش فيليپ ‏در کودکي مرتکب قتل دخترکي شده و زنداني گشته اند. فيليپ در زندان خودکشي کرده، اما جک اعتقاد دارد که توسط ‏ديگر زنداني ها کشته شده است. سرنوشتي که مي تواند در صورت افشاي هويت واقعي اش در انتظار وي نيز باشد. ‏جک تحت راهنمايي تري با هويتي تازه خانه اي اجاره کرده و شغلي نيز براي خود دست و پا مي کند. در محل کار نيز ‏با دختري به نام ميشل دوست و عاشق وي مي شود. در حالي که روزنامه ها از آزادي وي خبر مي دهند و فضاي ‏عمومي جامعه را عليه او تحريک مي کنند. جک بعد از واقعه نجات دخترکي در يک سانحه اتومبيل تبديل به قهرمان ‏محلي شده و در ميان همکاران نيز چهره اي محبوب مي شود. اما حسادت پسر تري و در نتيجه افشاي هويت واقعي ‏جک سبب مي شود تا ميشل بي خبر او را ترک کند. ناپديدشدن ميشل نيز بر حجم شايعات مبني بر بروز قتلي تازه توسط ‏وي مي افزايد و در حالي که جک زندگي تازه اي را بنيان نهاده بود، چاره اي جز خودکشي برايش باقي نمي ماند...‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جو کراولي را با فيلم وقفه/‏Intermission‏ شناختيم. يک کمدي جنايي به شدت تکان دهنده که شروعي درخشان براي ‏يک کارگردان محسوب مي شد. اما چهار سال فاصله ميان آن فيلم و پسر الف براي وي با ساخت يک فيلم تلويزيوني ‏گذشت که شايد نشان از وسواس او داشته باشد. چيزي که از هر نماي فيلم فعلي پيداست، در حالي که کراولي از سال ‏‏2000 با کار در تلويزيون وارد عرصه فيلمسازي شده و پيش از آن سابقه اي مثبت و طولاني در تئاتر داشته است. ‏
پسر الف که بر اساس کتابي از جاناتان تريگل ساخته شده، نام خود را از اصلاحي حقوقي گرفته و به متهم خردسالي ‏اطلاق مي شود که قرار است هويتش مخفي نگاه داشته شود. کتاب در سال 2004 منتشر شد و به سرعت به زبان هاي ‏فرانسه، هلندي، روسي و اسپانيولي ترجمه شد. جوايزي هم دريافت کرد که بر شهرت آن افزود و قرائن و شواهدي در ‏دست است که بر اساس ماجراي واقعي پرونده ساکاکيبارا سيتو در ژاپن و پرونده مري بل ساخته شده است.‏
فيلم يک درام اجتماعي/جنايي درخشان است و هدف آن زير سوال بردن طرفداران سر سخت نظم و قانون که نسبيت را ‏فراموش مي کنند. و از سوي ديگر متهم کردن مردم به اسارت در چنگ پيشداروي هاي مهلکي که به مرگ شخصيت ‏اول منتهي مي شود. کسي که به استناد تصاوير فيلم شايد نقش اساسي در جنايت محوري قصه هم نداشته است. اما بهتر ‏است فيلم را تحقيقي همه جانبه و گسترده درباره وابستگي ها انساني بدانيم. کساني که چيزي را تا حد شيفتگي تبديل به ‏کار و مشغله اصلي خود مي کنند. مانند تري که جک را بزرگ ترين دستاورد زندگي خود مي داند و همين امر خشم ‏پسرش را برمي انگيزد، چون خود را برخوردار از محبت وي در اندازه اي يکسان نمي بيند. کراولي رسانه هاي را نيز ‏سوال مي برد چون زندگي انسان ها را به سادگي ملعبه دست خود قرار مي دهند و با هدايت افکار عمومي به پيشداوري ‏شان دامن مي زنند. پيشداوري هايي که گاه سرانجامي خونين مي يابد.‏
کراولي با پسر الف نشان مي دهد که درام را بسيار خوب مي شناسد و قادر است از حوادثي ريز و کوچک، قصه اي ‏تاثيرگذار و تکان دهنده خلق کند. قصه اي که مي تواند حکم پادزهري کارا در برابر قانون گرايان متعصب داشته باشد و ‏آينه اي در برابر همه ما بگذارد تا مسموميت هاي عاطفي مان را نيز کشف کرده و بزداييم. پسر الف يکي از بهترين فيلم ‏هاي فصل و آثار قابل ستايش سينماي انگلستان است. از دست ندهيد!‏ژانر: جنايي، درام، عاشقانه. ‏





<‏strong‏>کرايساليس‎‎‏ ‏Chrysalis
کارگردان: ژولين لکلرک. فيلمنامه: ژولين لکلرک، نيکلا پيوفيلي، فرانک فيليپون، اوده پاي. موسيقي: آنتونن دووراک، ‏ژان ژاک هرتز، فرانسواز روي. مدير فيلمبرداري: توماس هاردميه ير. تدوين: تيه ري هاس. طراح صحنه: ژآن فيليپ ‏مورو. بازيگران: آلبر دوپونتل[داويد هافمن]، ماري گيلار[ماري بکر]، مارت کلر[پروفسور بروگن]، کلود ‏پرون[ميلر]، ملاني تيه ري[مانون بروگن]، آلن فيگلارز[ديميتري نيکولوف/دني نيکولوف]، سمدي ولفمن[سارا]، ‏پاتريک بوشو[شارل بکر]. 94 و 91 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: ‏Avatar‏. ‏
پاريس، سال 2020. پروفسور بروگن، جراجي برجسته و دخترش مانون دچار سانحه وحشتناک اتومبيل مي شوند. ‏پروفسور سالم مي ماند، اما دخترش به کما فرو مي رود و تصميم مي گيرد تا حافظه مانون را به کالبد دختري ديگر ‏منتقل کند. همزمان پليسي کهنه کار به نام داويد هافمن در تعقيب جنايتکاري به نام نيکولوف همسر و همکار خود را از ‏دست مي دهد. بعد از اين واقعه افسري مونث به نام ماري براي همکاري وي برگزيده مي شود. آن دو ماموريت دارند تا ‏پرونده قتل چند دختر را که اجساد آنها به تازگي يافته شده، حل کنند. به زودي سرنخ هاي يافته شده توسط هافمن آن دو ‏را به موسسه پروفسور بروگن مي رساند، ولي تحقيقات آنها با به دام افتادن هافمن توسط نيکولوف دچار وقفه مي شود. ‏وقتي هافمن يافته مي شود، حافظه اش پاک شده و هيچ چيز را به ياد نمي آورد. اما ماري قصد ندارد تسليم شود، چون ‏ردپاي عموي متنفذ خود-وابسته به سازمان اطلاعات- را نيز به وضوح در اين ماجرا مي بيند...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
کرايساليس که نام خود از دستگاهي به همين نام در فيلم گرفته، اول کار بلند ژولين لکلرک محسوب مي شود. اينکه او ‏چگنه توانسته فقط با ساختن يک فيلم کوتاه به نام ترانزيت در سال 2004 نظر مساعد تهيه کننده ها را برا ي دريافت 12 ‏ميليون دلار بودجه جلب کند، قصه ديگري است. اما خود فيلم که در ادامه موج رو به گسترش قصه هاي سايبرپانک در ‏سينماي فرانسه مانند فناناپذير [انکي بيلال] يا رنسانس[کريستين ولکمن] ساخته شده، مانند آنها حال و هوايي نوآرگونه ‏دارد و به ادعاي سازندگانش در ستايش از فيلم چشمان بدون چهره ژرژ فرانژو ساخته شده است. ‏
اما آنچه کرايساليس را از چشمان بدون چهره متمايز مي کند تاکيد او روي عواملي مانند هويت و خاطره است که مي ‏توان آن را به نوعي گرتنه برداري از موج چنين فيلم هايي در سينماي مستقل آمريکا دانست. البته نمونه هايي در قصه ‏هايي پليسي امروز فرانسه نيز وجود دارد- در اکثريت کارهاي گرانژه مانند امپراطوري گرگ ها که به فيلم نيز تبديل ‏شده-، اما ممکن است خيلي ها کرايساليس را بسيته بندي تازه و پر رنگ و لعاب تري از همان مضمون آمريکايي بدانند. ‏بايد بگويم که هر چند با اين نظر موافقم، اما فيلم را به دور از ويژگي هاي نوع اروپايي آن نمي دانم. طراحي صحنه، ‏شخصيت پردازي و حتي چيدمان حوادث با نمونه هاي الگويي اين نوع تفاوت دارد و کرايساليس را به يک محصول ‏فرانسوي نزديک مي کند. حال و هوايي که لکلرک براي ترسيم پاريس برگزيده چيزي ميان متروپليس، بليد رانر، پرتقال ‏کوکي و حتي گزارش اقليت است. سرد و خاکستري و به دور از هر گونه جذابيت که جلوه اي آخر زماني دارد. اما اين ‏امر مانع از آن نيست که لکلرک از پرداخت خوب صحنه هاي اکشن غافل شود. مخصوصاً صحنه هاي درگيري ‏خشونت بار سکانس حمام که از طراحي حرکات فوق العادي هم بهره مند است. کرايساليس براي لکلرک يک شروع ‏خوب است. او توانايي اش در خلق اتمسفر و آشنايي اش به ژانر را به نمايش مي گذارد و با کمک بازي يکي از بهترين ‏بازيگران امروز فرانسه در نقش اصلي موفق مي شود شما را تا پايان فيلم با خود همراه کند. شکي نيست که اين فيلم و ‏همتايان اروپايي آن مي توانند اعتبار کم قدر شده ژانر علمي تخيلي در اين منطقه را به آن بازگردانند. تماشاي فيلم ‏توصيه مي شود!‏ژانر: جنايي، علمي تخيلي، مهيج. ‏‏ ‏‏




<‏strong‏>120‏‎‎
کارگردان: ئوزهان ارن، مورات ساراچ اوغلو. فيلمنامه: ئوزهان ارن. موسيقي: ئوزهان ارن. مدير فيلمبرداري: مصطفا ‏کوشچو. تدوين: علي ئوستونداغ. بازيگران: ئوزگه ئوزبرک[منيره]، جانسلالچين[ستوان سليمان]، بوراک سرگن[سرمت ‏بي]، امين اولجاي[جمال]، اويتون ئوزتامور[محمت]، ياشار آبراوايا[سعيد]، مليح آتالاي[دکتره، کمال اوزان ‏چليک[آگوپ]، ئوزجان جم دور[مصطفا]، دنيز گونگورن[فريت]، ملزا بورجو اينجه[ريحان]، دمير کاراهان[کاميل ‏پاشا]، مصطفا کاراکويون[عبدالله]، حاليل کومووا[درو]، ايبراهيم اونر[علي رضا]. 114 دقيقه. محصول 2007 ترکيه. ‏
وان، ژانويه 1915. اولين ماه هاي جنگ جهاني اول است. قواي عثماني در آستانه ورود به جنگ با روسيه است و اين ‏امر باعث طغيان داشناک هاي ارمني ساکن وان و ديگر شهرهاي نزديک به مرز روسيه شده است. بعضي از ارامنه که ‏با رفتار خشونت آميز داشناک ها احساس قرابت نمي کنند، تصميم به مهاجرت مي گيرند. اما داشناک ها تصميم به ماندن ‏و ضربه ضردن به نيروهاي عثماني در برابر ارتش روسيه دارند. بعد از آغاز جنگ ميان روسيه و عثماني کليه ‏نيروهاي نظامي مستقر در وان به سوي سرحدات اعزام مي شوند. مدتي کوتاه بعد، خبر مي رسد نظاميان مستقر در ‏سرحدات به باقيمانده مهمات خود در وان نياز دارند، اما ديگر کسي براي رساندن اين مهمات نمانده است. پس ناچار ‏والي شهر از نوجوانان 12 تا 17 ساله پسر شهر مي خواهد تا با حمايت چند سرباز باقيمانده، داوطلبانه مهمات را بر ‏پشت خود به سرحدات حمل کنند. 120 نوجوان برگزيده و راهي ماموريت مي شوند. اما داشناک ها نيز سر راه شان ‏کمين کرده و قصد جلوگيري از آنها را دارند. حمله داشناک ها با از راه رسيدن سربازها ناموفق مي ماند. اما 120 ‏نوجوان بعد از انجام ماموريت خويش در راه بازگشت گرفتار طوفان برف مي شوند و بسياري از آنها جان مي بازند... ‏




<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
اگر مانند نويسنده اين نوشتار در ترکيه زندگي کرده و مخصوصاً سرماي وان را چشيده باشيد، مي توانيد به وسعت و ‏عمق کاري که اين 120 کودک و نوجوان در آن تاريخ به آن دست زده اند، وقوف پيدا کنيد. سرماي استخوان سوزي که ‏در اين منطقه کوهستاني سخت جان ترين حيوان منطقه يعني گرگ ها را نيز گاه متوقف و از پاي مي اندازد. نمونه ‏بزرگ تر چنين واقعه اي مرگ هزاران سرباز بر اثر سرما در فاصله اي بسيار کوتاه از اين واقعه تاريخي در همين ‏جغرافياست که از مصيبت هاي تاريخ معاصر جمهوري ترکيه نيز محسوب مي شود. ‏
با چنين پيشينه اي شايد تصور کنيد که فيلم تنها به قصد قهرمان پردازي و تصوير کردن بخشي از تاريخ جمهوري نوپاي ‏ترکيه ساخته شده باشد که اين هفته هشتاد و پنجمين سال تولد خود را جشن گرفت. اما هدف اصلي سازندگان 120 در ‏کنار نشان دادن سرنوشت اين قهرمان کوچک و بي نام که در تاريخ اين سرزمين کم نيستند، پاسخي به موج روزافزون ‏حملات داخلي و خارجي به رفتار دولت عثماني و حتي ترک هاي جوان در کشتار ارامنه است. ‏
فيلم که مقدمات تهيه آن سه سال به طول انجاميده و 3 ميليون دلار هزينه ساخت آن شده، هدف ثانويه ديگري را نيز ‏دنبال مي کند و آن احياي حس ميهن پرستي نزد جوانان امروز ترکيه است که گاه ميراث جمهوريت و آتاتورک را نيز ‏تحت تاثير آموزه هاي غربي زير سوال مي برند. ماجراي فيلم در سال 1914 رخ مي دهد، مقطع زماني سرنوشت ‏سازي که با فروپاشي امپراطوري عثماني و ماجراي کشتار ارامنه براي بسياري آشناست(سال گذشته فيلم آخرين ‏عثماني: يانديم علي نيز با هدف پرداختن به همين مقطع ساخته شده بود، گيرم با کمي فانتزي بيشتر). موضوعي که در ‏سال هاي اخير با مطرح شدن عضويت ترکيه در اتحاديه اروپا به بحث روز مبدل شده و افرادي مانند اورهان پاموک ‏نيز به آن دامن مي زنند. البته فراموش مي کنند که همين ارامنه در تاريخ بسيار نزديک-بعد از فروپاشي شوروي سابق- ‏چه جنايت وحشتناکي در حق اهالي خوجالي مرتکب شده اند. ‏
خوشبختانه کارگردان ها و فيلمنامه نويس 120 کوشيده اند تصويري بي طرفانه از اهالي ترک و ارمني وان به نمايش ‏بگذارند. چيزي که مي تواند سرآغاز بر درک متقابل و رسيدن به صلح و تفاهمي پايدار باشد. فيلم توسط دو نفر ‏کارگرداني شده؛ مورات ساراج اوغلو کارگردان سريال هاي تلويزيوني مشهوري مانند سرماي شوبات[مترادف با ماه ‏فوريه]، پيله سوخته، زمين هاي آتشين و مادر عزيز که 120 اولين فيلم بلند وي در مقام کارگرداني محسوب مي شود. ‏وي بعد از اين فيلم به تنهايي آن...بچه ها را جلوي دوربين برد که با فاصله اندک از 120 به نمايش در آمد. اما بيهوده ‏نيست اگر ئوزهان ارن را مولف اصلي 120 بدانيم. کسي که در مقام تهيه کننده، کارگردان و آهنگساز فيلم نقشي ‏مضاعف بر عهده دارد. ارن که از 1992 با ساختن موسيقي فيلم باز کردن درها وارد سينما شده، شهرت خود را مديون ‏موسيقي دومين فيلم خود خواجه عاطيف اهل ايسکيليپ(1993) است که به زندگي متفکر، عالم ديني و استاد قرن ‏نوزدهم-بيستم مي پرداخت. 120 سومين فيلم بلند او در مقام آهنگساز و برجسته ترين کار اوست که براي اولين بار ‏نويسندگي و کارگرداني آن را نيز بر عهده دارد. ‏
اگر به دنياي مجازي اينترنت علاقه داريد سري به سايت اختصاصي فيلم-‏www.120filmi.com‏- نيز بزنيد. طراحي ‏زيبا و موسيقي آن يقيناً شما را به تماشاي فيلم بيشتر ترغيب خواهد کرد. ‏ژانر: جنگي، درام، تاريخي. ‏





<‏strong‏>گومورا‎‎‏ ‏Gomorra
کارگردان: ماتئو گارونه. فيلمنامه: مائوريزيو برائوچي، اوگو چيتي، جياني دي گرگوريو، ماتئو گارونه، ماسيمو ‏گائوديوسو، رويرتو ساويانو بر اساس داستاني از روبرتو ساويانو. مدير فيلمبرداري: مارکو اونوراتو. تدوين: مارکو ‏اسپولتيني. طراح صحنه: پائولو بونفيني. بازيگران: سالواتوره آبروتزس[توتو]، سيمونه ساچتينو[سيمونه]، سالواتوره ‏روکو[باکسر]، وينچنزو فابريسيانو[پيتبال]، وينچنزو آلتامورا[گيتانو]، ايتالو رندا[ايتالو]، جيانفليسيو ايمپارتو[دون ‏چيرو]، ماريا نازيوناله[ماريا]، کارلو دل سوربو]دون کارلو]، توني سرويلو[فرانکو]، کارمينه پاترونوستر[روبرتو]. ‏‏137 دقيقه. محصول 2008 ايتاليا. نام ديگر: ‏Gomorrah‏. برنده جايزه بزرگ و نامزد جايزه نخل طلاي جشنواره کن، ‏برنده جايزه آري-زايس از جشنواره مونيخ. ‏
فيلم 5 داستان را به موازات هم تعريف مي کند. در داستان اول دن چيرو واسطه پرداخت پول به خانواده زنداني ها ‏تصوير مي شود که وفاداري اش مورد آزمايش قرار مي گيرد. در داستان دوم پسري 13 ساله به نام توتو که شيفته ‏رفتار تبه کاران شده، بعد از يافتن اسلحه يکي از آنها و پس دادنش وارد يکي از دسته ها مي شود. قصه سوم به روبرتو ‏اختصاص دارد که تازه فارغ التحصيل شده و شيفته رئيس اش فرانکو مي شود. مردي که در کار زباله هاي سمي است. ‏داستان چهارم به پاسکواله خياط تعلق دارد که با قبول شغل آموزش گروهي خياط چيني جانش را به خطر مي اندازد و ‏قصه پنجم به دو نوجوان و تبهکار خرده پا به نام هاي مارکو و چيرو اختصاص دارد که با دست زدن به کارهاي پر ‏مخاطره قصد دارند به شهرت برسند....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
گومورا-نامي که مافياي ناپل داده شده- بر اساس کتابي به همين نام نوشته روبرتو ساويانو ساخته شده که کتابي غير ‏داستاني است[به 33 زبان ترجمه شده] و انتشار آن سبب به خطر افتادن امنيت جاني نويسنده نيز شد. فيلم به جنايت ‏سازمان يافته و جذابيت آن ميان جوان ها مي پردازد. مي توان فيلم را به نوعي قصه سه نوجوان -توتو، مارکو و چيرو- ‏دانست، اما در کنار اين نوجوان ها افردا پا به سن گذاشته اي نز حضور دارند که يا تهديد مي کنند يا تهديد مي شوند. ‏گومورا که قريب به 40 سال است نامي وحشت آفرين در ايتاليا محسوب مي شود بهانه اي براي بررسي زندگي ايتاليايي ‏هاي امروز است. برش هايي از زندگي انسان هاي مختلف که به گونه اي مستند/گزارشي تصوير شده و سنديت همه ‏اينها به تحقيقات و کار مستمر شش فيلمنامه نويس آن نيز بستگي دارد. ‏
گومورا سبک تصويري همانند دوگما 95 يا فيلم هاي ميني ماليستي دارد، اما بيشتر وفادار به سنت فيلم هاي خياباني ‏ايتاليايي است که نمونه هاي درخشاني در نهضت نئورئاليسم و همين اواخر فيلم هايي چون بچه هاي خيابان را به خود ‏ديده است. فيلم که نماينده سينماي ايتاليا در مراسم اسکار سال آينده است، هشتيمين فيلم ماتئو گارونه فيلمساز رمي ‏محسوب مي شود. ‏
ماتئو گارونه متولد 1968 فرزند منتقد تئاتر و عکاسي مشهور است که با فيلم سرزمين خشن در 1996 شروع به ‏فيلمسازي کرد. وي با دومين فيلمش ضد نور به شهرت رسيد و تاکنون جوايزي معتبر از جشنواره هاي بين المللي براي ‏فيلم هايش-از جمله جايزه ويژه جشنواره ونيز براي فيلم ميهمانان- به دست آورده است. او که در اغلب فيلم هايش از ‏دوربين روي دست و نابازيگران استفاده مي کند، ترجيح مي دهد درام هاي شخصي يا اجتماعي معاصر را به تصوير ‏بکشد. اگر مدتي است فيلم قابل توجهي از سينماي ايتاليا نديده ايد، حال فرصت مناسبي به دست آمده تا با يک فيلمساز ‏مستعد از اين کشور نيز آشنا شويد، کسي که شانس زيادي نيز در به دست آوردن اسکار بهترين فيلم خارجي سال آينده ‏دارد!‏ژانر: جنايي، درام. ‏




















نگاه ♦ سينماي جهان
‏اگر در سينما برخي بازيگران نقشي را ماندگار کرده اند، در مقابل برخي "شخصيت هاي سينمايي" نيز بوده اند که ‏بازيگران را به اوج درخشش رسانده اند. بي شک يکي از اين شخصيت ها"جيمز باند" است که ماجراهايش 4 دهه تمام ‏بسياري را به پاي پرده نقره اي کشانده است. هفته گذشته، بيست و دومين فيلم "جيمز باند" به صورت همزمان در ‏هزاران سينماي جهان به نمايش در آمد و بهانه اي شد تا نگاهي بيندازيم به بازيگراني که از سال 1962 تا امروز ايفا ‏گر نقش مامور 007 شده اند.‏

‎‎همه مردان "جيمز باند"‏‎‎
اگر در عالم سينما برخي بازيگر ها به يک نقش هويت داده و آن را ماندگار کرده اند، آن چنان که "ويتو کورلئونه" جز ‏با جادوي "مارلون براندو" در فيلم "پدرخوانده" جادوانه نمي شد، يا نقش هاي "جيک له موتا" و "تراويس بيکل" در ‏‏"گاو خشمگين" و "راننده تاکسي" تنها با بازي حيرت انگيز"رابرت دنيرو" قادر بودند در تاريخ سينما هميشگي ‏بمانند، در مقابل برخي مواقع اين "شخصيت هاي سينمايي" بوده اند که بازيگران را به اوج آوازه و درخشش رسانده و ‏زمينه موفقيت هاي بعدي آنان را مهيا کرده اند. ‏
بي شک يکي از اصلي ترين اين "شخصيت" ها کسي نيست جز مامور ارشد سازمان اطلاعات خارجي بريتانيا ‏MI6‎، ‏آقاي "جيمز باند" که ماجراجويي ها و دلاوري هاي بي بديلش همواره تماشاگران را به هيجان و شوق واداشته و بيش از ‏چهار دهه است که هر دو سه سال يک بار با قصه اي سرگرم کننده و ماجرايي بکر خيل عاشقان سينما را مقابل پرده ي ‏نقره اي مي نشاند.‏
در آخرين روز ماه اکتبر، بيست و دومين فيلم "جيمز باند" به صورت همزمان در هزاران سينماي جهان به نمايش در ‏آمد و بهانه اي شد تا نگاهي بيندازيم به بازيگراني که از سال 1962 تا امروز ايفا گر نقش مامور 007 شده اند.‏

يک : شون کانريتعداد نقش هاي جيمز باند: 6‏عناوين فيلم ها: ‏دکتر نو/1962‏از روسيه با عشق/1963‏گلد فينگر-پنجه طلايي/1964‏تاندربال-گلوله هاي رعدآسا/1965‏تنها دو بار زندگي مي کنيد/1967‏الماس ها ابدي اند/ 1971‏
درباره بازيگر:‏سر توماس شان کانري شانزده سال پس از حضور در نخستين فيلم سينمايي اش راه بازگشتي نيست(1954) بخت اين را ‏يافت تا به عنوان نخستين جيمز باند سينما برگزيده شود. کانري در آن هنگام سي و دو سال داشت و در موقعيتي قرار ‏گرفت که پس از بازي در چند فيلم سري "باند" دروازه هاي شهرت را يکي پس از ديگري در فتح کند. اين زاده شهر ‏ادينبوروي اسکاتلند، در دهه شصت با بازي در فيلم هاي جيمز باند به يک شخصيت سينمايي ماندگار بدل شد و پس از ‏ترک نقش هاي باند نيز توانست خود را به عنوان يک بازيگر مطرح در هاليوود مطرح کند. شون با قدي قريب به ‏‏190 سانتي متر به خوبي جذابيت هاي باند را منتقل مي کرد. او پس از غيبتي دوازده ساله بار ديگر در فيلمي از جيمز ‏باند با عنوان "هرگز نگو هرگز" ظاهر شد. ولي اين فيلم به عنوان يک فيلم رسمي "جيمز باند" شناخته نمي شود.‏کانري در اوايل هزاره سوم با دنياي بازيگري وداع گفت. او برنده جايزه بفتا شده و يک بار نامزد جايزه اسکار( براي ‏بازي در فيلم "تسخير ناپذيران) بوده است.‏
فيلم برگزيده:‏گلد فينگر/پنجه طلايي ‏Gold finger‏ ‏کارگردان : گاي هميلتون
گلد فينگر بي شک يکي از بهترين فيلم هاي 007 است که تاکنون ساخته شده است. "آوريک گلدفينگر" سرمايه داري ‏قدرتمند، "عمليات گراند اسلم" را با هدف فلج کردن اقتصاد جهاني آغاز کرده است. جيمز باند با اتومبيل مخصوص خود ‏‏"آستون مارتين" که مجهز به سيستم هاي رزمي پيشرفته است بايد نقشه " گلد فينگر " را نقش بر آب کند. اول از همه ‏بايد يکي از افراد او يعني "آدجاب" را که با پرتاب کلاهي مرگبار دست به کشتار مي زند متوقف کند، سپس سر و ‏سري با مشاور " گلد فينگر" - زني زيبا به نام "جيل مسترسون"-ارتباط پيدا مي کند و سرانجام به نبرد دختري خلبان و ‏بسيار جذاب كه با مي رود.‏

دو: جورج لازنبيتعداد فيلم هاي جيمز باند: 1‏عنوان فيلم: در خدمت سرويس مخفي ملکه/1969‏
درباره بازيگر:‏‏ جورج لازنپي کم شانس ترين و در عين حال خوش اقبال ترين بازيگري است که ايفا گر نقش جاسوس بريتانيايي شده ‏است. در بين سال هاي 1967 و 1971 که شون کانري کبير براي بازي در فيلم هاي جيمز باند مرخصي گرفته بود، ‏اين هنرپيشه استراليايي موفق شد تا به عنوان دومين بازيگر ايفاگر نقش جيمز باند جلوي دوربين قرار گيرد. بدشانسي ‏وي از آن جهت بود که در خدمت سرويس مخفي ملکه، آخرين خدمت وي به عنوان جيمز باند بود. اما همان تک بازي ‏در نقش مامور 007 براي لازنبي که در آن روزگار تازه سي ساله شده بود غنميتي بزرگ بود. در حقيقت لازنبي هنگام ‏دريافت پيشنهاد بازي در نقش "جيمز باند" احتمالا در آسمان ها سير مي کرده چرا که وي پيش از آن تقريبا در هيچ فيلم ‏مهمي حاضر نشده بود و چه چيز براي بازيگر 188 سانتي متري مي توانست رويايي تر از ايفاي نقش آقاي باند به ‏عنوان اولين تجربه جدي در هنر هفتم باشد. او به خاطر بازي در فيلم مذکور نامزد دريافت جايزه "بهترين هنرپيشه تازه ‏وارد" از مراسم "گولدن گلاب" شد. لازنپي پس از اين نقش هرگز نتوانست براي بازي در نقشي ديگر نامزد و يا برنده ‏جايزه اي از فستيوال هاي سنيمايي شود.‏
فيلم برگزيده:‏در خدمت سرويس مخفي ملکه / ‏On Her Majesty's Secret Serviceکارگردان: پيتر هانت ‏در اين فيلم جيمز باند بهر دسته يک گروه جنايتکار متعلق به "دراکو" نفوذ مي کند تا بتواند به جنگ "استاورو بلوفلد" ‏رئيس يک سازمان تبهکار شيطاني رود. داستان در کوهستان هاي سوئد پيش مي رود و آقاي باند بايد به ستاد مرکزي ‏تکنولوژيک " بلوفلد " نفوذ کند. در اين ميان وي به گروهي از زنان دلربا بر مي خورد که البته هيچ کدام به زيبايي ‏دختر "دراکو" به نام "تريسي" نيستند. او با رفتارعصيان گرانه و پر شور خود دل جيمز باند را مي ربايد و باند با او ‏عهد وفاداري مي بندد. اما براي او دغدغه هاي مهم تري وجود دارد: "بلوفلد" قصد دارد سلاحي وحشتناک و سمي مهيا ‏سازد که زندگي هر موجود زنده روي زمين را به خطر خواهد انداخت.‏

سه: راجر مورتعداد فيلم هاي جيمز باند: 7‏عناوين فيلم ها:‏زندگي کن و بگذار بميرند/ 1973‏مرد تپانچه طلايي / 1974‏جاسوسي که دوستم داشت / 1977‏مون ريکر-ماه شکن/ 1979‏فقط براي چشمان تو 1981‏اختاپوس / 1983‏قصد يک قتل/1985‏
درباره بازيگر:‏سر راجر مور اگرچه کمي براي بازي در اولين نقش جيمز باندي اش پير بود (چهل و پنج سال) اما چنان در نقش ‏جاسوس مرموز فرو رفت و خوش درخشيد که بيش از هر بازيگر ديگري ايفاي نقش هاي جيمز باند را عهده دار شد. او ‏زاده لندن بود و دقيقا مناسب آنکه به عنوان مامور مخصوص انگليسي به ماجراجويي در فيلم هاي 007 بپردازد. مور ‏سيزده سال بدون وقفه در فيلم هاي جاسوسي و اکشن جيمز باند به نبرد شخصيت هاي پليد داستان رفت. در واقع هيچ ‏کس به اندازه او از جمله معروف مامور 007 هنگام معرفي خود بهره نجست : " باند...جيمز باند ! "‏راجر مور که اينک هشتاد و يک سال دارد هرگز نتوانست بعد از بازنشستگي از بازي در نقش هاي جيمزباند، موفقيت ‏آن سيزده سال پر خاطره مملو از شهرت و محبوبيت را تکرار کند. او پس بازي در هشتاد و يک فيلم فقط يک نامزدي ‏جدي دريافت جايزه از يک جشنواره ي سينمايي (جايزه ساتورن) داشت که آن نيز براي فيلمي از سري فيلم هاي جيمز ‏باند بود : " جاسوسي که دوستم داشت." ‏
فيلم برگزيده:‏جاسوسي که دوستم داشت / ‏the spy who loved me‏ ‏کارگردان: لوئيس گيلبرتمصر و باهاما از جمله سرزمين هايي هستند که جيمز باند در اين فيلم براي دفع شر به آن سفر مي کند. ماجرا از آنجا ‏شروع مي شود که بک زيردريايي غول پيکر به زير دريايي هاي ايالات متحده حمله و دستگاه پيشرفته اي را مي ربايد. ‏حساسيت ماجرا آنقدر بالا مي رود که بيم بروز جنگ ميان دو ابر قدرت بالا مي گيرد. جيمز باند به همراه يک مامور ‏دلرباي روس به نام "آنيا آماسوف" پيگير ماجرا مي شوند و در مي يابند که "کارل استرومبرگ" يک کشتي دار قدرتمند ‏و منتقذ در نظر دارد از طريق نقشه هاي شوم خود بر کره زمين استيلا پيدا کند. باند مي کوشد تا مقر او را نابود کند، ‏کاري که با وجود کوسه هاي خون آشام و تجهيزات پيشرفته پايگاه دريايي مرد شرور غير ممکن به نظر مي آيد. ‏ماجراجويي هاي باند او را همچنين به اهرام اعجاب انگيز مصر رهنمون مي کند. اين فيلم نامزد سه جايزه اسکار شد.‏

چهار: تيموتي دالتون‏تعداد فيلم هاي جيمز باند: 2‏روشنايي هاي پايدار روز / 1987‏جواز کشتن/ 1989‏
درباره بازيگر:‏تيموتي دالتون اهل ولز و متولد 1944 بود. در اواخر دهه هشتاد "راجر مور" ديگر واقعا براي ايفاي نقش جاسوس ‏جذاب و خوش سيماي "ام آي 6" فرتوت شده بود. اين گونه بود که دالتون در چهل و سه سالگي به عنوان چهارمين ‏ايفاگر نقش جيمز باند خود را به عاشقان ماجراهاي مامور 007 معرفي کرد. دالتون با چشماني سبز و قامتي بلند ( 188 ‏سانتي متر) انتخاب مناسبي براي آن نقش به نظر مي رسيد. دالتون فرصت آن را يافت که تنها دو سال به عنوان جيمز ‏باند نامش بر سر زبان ها باشد و با افتخار بر روي فرش قرمزي که به افتخار جيمز باند پهن مي شد، قدم زند. ‏‎ ‎فيلم برگزيده:‏روشنايي هاي پايدار روز / ‏living daylights‏ ‏کارگردان : جان گلنجيمز باند به يک ژنرال روس به نام "گرگوري کاسکوف" يازي مي رساند تا به غرب پناهنده شود اما هنگامي که ‏‏"کاسکوف" از پناهگاه پنهانش در نقطه اي دور افتاده ربوده مي شود، سازمان هاي اطلاعاتي غربي در شوک عميقي ‏فرو مي روند. جيمز باند در تلاش براي يافتن ژنرال روس با دختري زيبا و دل فريب به نام "کارا" بر مي خورد که ‏مامور زن پرست ما را به راحتي بازي مي دهد. اين فيلم لوکيشن هاي متعدد دارد و در اتريش، ايتاليا و مراکش فيلم ‏برداري شده است. ‏

پنج : پيرس برازنان ‏تعداد فيلم هاي جيمز باند : 4‏عناوين فيلم :‏گلدن آي-چشم طلايي / 1995‏هميشه فردايي هست/ 1997‏دنيا کافي نيست/ 1999‏روزي ديگر بمير/ 2002‏
درباره بازيگر :‏‏ ساخت آخرين فيلم از جيمز باند در دهه هشتاد مصادف بود با فرو ريختن ديوار برلين و متعاقب آن فروپاشي شورروي ‏و پايان جنگ سرد. اگرچه پايان جنگ سرد غرب با شوروي خبر خوبي براي جهان بود اما براي علاقه مندان جيمز باند ‏اين ترديد پيش آمد که وقتي جنگ سردي در ميان نباشد پس جيمز باند ديگر براي چه بايد ماجراجويي کند. گويي بسياري ‏پايان چنگ سرد را پايان مامور محبوب 007 مي دانستند. اما باند سرسخت تر از اين حرف ها بود. سازندگان فيلم ‏تصميم گرفتند باند را براي شش سال به مرخصي بفرستند تا بتوانند جيمز باندي با اهداف و ايدئولوژي متفاوت از باند ‏جنگ سرد به مخاطبان معرفي کنند. پس از غيبتي نسبتا طولاني، قرعه به نام پيرس برازنان افتاد تا کت شلوار و پاپيون ‏شيك باند را بپوشد. پيرس برازنان بي شک بهترين انتخاب ممکن مي توانست باشد. بازيگري به غايت جذاب، خوش ‏سيما با لبخندي فريبنده و رازآلود. بسياري بر اين باور هستند برازنان ايرلندي که در آن زمان 42 سال داشت زيباترين و ‏شکيل ترين هنرپيشه اي بوده که تاکنون در نقش جيمز باند بازي کرده است. برازنان بازي هاي کم نقصي در نقش ‏مامور 007 به نمايش گذاشت و چندين بار براي ايفاي نقش هاي باند نامزد دريافت جوايز سينمايي شد. همبازي او در ‏فيلم " روزي ديگري بمير" ابرستاره سينماي هاليوود، خانم "هالي بري" بود.‏
فيلم برگزيده : ‏گلدن آي-چشم طلايي / ‏Golden eyeکارگردان : مارتين کمپ بلجيمز باند در اين فيلم براي يافتن گلدن آي -يک سلاح فضايي بي نظير- با روس ها در رقابت است. اين سلاح خارق ‏العاده با نيروي الکترومغناطيسي مافوق تصور خود قادر است کره خاکي را نابود کند. باند با دشمناني روبرو است که ‏قادرند تمام حرکات او را پيش بيني کنند. "الک تروه ليان" مردي بسيار هوشمند که پيش تر همکار باند بوده است از او ‏کينه اي شديد در دل دارد. باند به مبارزه عليه او و متحد مونث و زيبا و دلفريب او بر مي خيزد. باند در " گلدن آي " از ‏خيابان هاي سن پيترزبورگ تا جنگل هاي کوبا به ماجراجويي مي پردازد تا بتواند توطئه دشمنان کره زمين را خنثي ‏کند.‏

شش : دانيل کريگتعداد فيلم هاي جيمز باند : 2‏عناوين فيلم ها:‏کازينو رويال/ 2006‏ذره اي تسکين/ 2008‏
درباره بازيگر: ‏‏ ششمين بازيگر نقش "جيمز باند" متولد چستر انگستان است. دانيل کريگ ويژگي هاي خاص خود را دارد. برخلاف ‏پيرس برازنان که چهره با طراواتي داشت و لبخندي مرموز مدام بر چهره اش هويدا بود، دانيل کريگ صورتي با ‏مختصات بسيار جدي دارد. او نسبت به تمام بازيگرهاي پيشين جيمز باند کوتاه قامت تر ( 178 سانتي متر) است اما در ‏اولين حضورش به عنوان جيمز باند، چنان با صلابت ظاهر شد که همگان دريافتند به راستي جايگزيني مناسب براي ‏برازنان پيدا شده است. دانيل کريگ نيز اگرچه با بازي در نقش باند شهرتش بيش از گذشته شد اما پيش از ايفاي اين ‏نقش نيز بازي هاي درخشاني در فيلم هايي چون، "عشق جاودان"، "بعضي صداها" و "مونيخ" به نمايش گذاشته و ‏مقابل دوربين کارگردان شهيري چون استيون اسپيلبرگ قرار گرفته بود. از اين جهت دانيل کريگ در ميان شش ‏بازيگري که تاکنون به عنوان جيمز باند بازي کرده اند شايد تنها فردي است که مي تواند ادعا کند جيمز باند به تنهايي او ‏را تبديل به بازيگري بزرگ نکرده است.‏دانيل کريگ مي گويد: " شان کانري به شخصيت باند معنا داد، او با ايفاي آن نقش کاري خارق العاده انجام داد. او ‏سکسي، بد، غريزه گرا و شيک بود. به خاطر اوست که امروز من اينجا هستم. من موافقت شان کانري را مي خواستم ‏و او پيغامي در حمايت از من فرستاد که برايم بسيار با ارزش است."‏
فيلم برگزيده:‏‏ کازينو رويال / ‏Casino royale‏ ‏کارگردان : مارتين کمپ بلکازينو رويال بي ترديد واقع گرايانه ترين فيلم جيمز باندي است که تاکنون ساخته شده است. پوست اندازي جيمز باند ‏نسبت به آثار متاخر وي کاملا مشهود است. او ديگر مانند گذشته فنا ناپذير به نظر نمي رسد تا آنجا كه در سكانسي از ‏فيلم "كازينو رويال" به راستي باور مي کنيم که قرار است جيمز باند را از دست بدهيم. زن در "کازينو رويال" ديگر ‏تنها براي ارضاي ميل جنسي باند نيست و باند فاصله زيادي با شهوت راني هاي پيشين خود گرفته است. جيمز باند جديد ‏آنقدر ملموس است که عاشق مي شود و از دست رفتن عشق او کاملا نمودي تراژيک به خود مي گيرد. کازينو رويال ‏مضمون ترويستي دارد و باند براي از ميان برداشتن هسته اي تروريستي تصميم مي گيرد که تحقيقاتش را جداگانه و ‏بدون هماهنگي با سازمان اطلاعات انجام دهد. از سويي سازمان در مي يابد که يک تبهکار به نام " لوشيفر" قرار است ‏در يک کازينو، بر سر قماري ميليون دلاري پوکر بازي کند. جيمز باند مامور مي شود تا در پوکر شرکت کند و اجازه ‏ندهد " لوشيفر" در اين قمار پيروز از کازينو خارج شود.‏




























گفت وگو♦ سينماي جهان
]

او آخرين لوليتاي سينماست. امروزه کمتر کسي سو لايون بازيگر اين نقش را در شاهکار 1962 کوبريک به ياد مي ‏آورد. اما نسخه 1997 آدريان لاين حتي اگر ارزش هاي سينمايي نسخه کوبريک را نداشته باشد، براي خوانندگان ‏شاهکار ولاديمير ناباکوف و دوستداران فانتزي هاي جنسي دومينيک سواين را دارد که برگردان کامل شخصيت ‏دولورس هيز روي پرده نقره اي است... با سو لوين در استانبول گفت و گوکرده ایم.‏

گفت و گو با دومينيک سواين‎‎خودم را خوش شانس حس مي کنم‏‎‎
وقتي اولين خبرها درباره ساخت نسخه اي تازه و به روزتر از لوليتاي ناباکوف توسط آدريان لاين منتشر شد، با توجه به ‏سابقه وي در ساختن فيلم هاي جنجالي سکسي چون نه و نيم هفته، جذابيت مرگبار و پيشنهاد بي شرمانه همه منتظر ‏فيلمي تکان دهنده بودند. وقتي پس از انتظاري طولاني فيلم به نمايش درآمد، هر چند برخي از منتقدان دهان به شکوه ‏گشوده و آن را با شاهکار کوبريک مقايسه کردند. اما در يک چيز هم راي بودند و آن يافته شدن ستاره اي درخشان ‏براي جان بخشيدن به اين نقش پيچيده، خطرناک و جنجالي بود. دختري به نام دومينيک سواين که هنگام نمايش فيلم 17 ‏سال شده بود و مي رفت تا به بت ذهني ميليون ها مرد روي زمين تبديل شود. ‏
دومينيک در سال 1995 پس از جست و جويي شش ماهه از ميان 2500 دختر براي بازي در نقش دولورس هيز در ‏فيلم لوليتا برگزيده شد. بعد از سه سال کار فيلم در 1997 به نمايش در آمد و او را يک شبه به شهرتي جهاني رساند. ‏شهرتي که با سوء برداشت هايي نيز همراه بود و با نمايش مواجهه/تغيير چهره ساخته جان وو در همين سال و حضور ‏وي در نقش دختر شورشي يک افسر پليس به آن دامن زده شد. دومينيک که براي بازي در لوليتا نامزد چندين جايزه ‏بود، موفق شد تا جايزه بهترين بازيگر را از مراسم هنرمندان جوان به دست آورد. اما بعد از آن بخت از وي روي ‏برگرداند و دومينيک آتشپاره به بازيگر ويديو کليپ ها و فيلم هاي کم هزينه تبديل شد. اما اين واقعه نيز سبب نشد تا رتبه ‏هفتاد و نهم را از ميان 102 زن سکسي جهان را در راي گيري 2002 مجله ‏Stuff‏ از آن خود نکند. همين مجله سال ‏گذشته تصوير او را براي روي جلد شماره فوريه خود برگزيد. ‏

دومينيک تاکنون با وجود بازي در فيلم هاي کم مايه موفق شده در سال 2003 براي بازي در فيلم ‏Tart‏ نامزد جايزه ‏بهترين بازيگر از ‏DVD Exclusive Awards‏ شده و سال گذشته براي بازي در فيلم ‏The Pacific and Eddy‏ ‏جايزه بهترين بازيگر را از جشنواره سيلور ليک به دست بياورد. ‏
دومينيک امسال 5 فيلم آماده نمايش دارد و بازي در دو فيلم ديگر را نيز به پايان رسانده است. سالي پرکار که به گواه ‏منابع اينترنتي بايد تا قبل از پايان آن در دو فيلم ديگر نيز بازي کند. ‏
دومينيک آريان سواين متولد 12 آگوست 1980 ماليبوي کاليفرنياست. 175 سانتيمتر قد، موهاي قهوه اي تيره و چشم ‏هايي به رنگ آبي دارد. فرزند ديويد و سيندي سواين است و سه خواهر و يک برادر دارد. دومينيک بعد از فارغ ‏التحصيل شدن از دبيرستان ماليبو در سال 2001 وارد دانشگاه شد. او در سانتا مونيکا به همراه خواهرش زندگي مي ‏کند. در کنار بازيگري دوستدار هنر، مجسمه سازي و خطاطي است. به ورزش هاي فوتبال،شنا، سافت بال و دو و ‏ميداني علاقه دارد و شيفته گروه هاي موسيقي ‏Chemical Brothers, The Orb‏ است. ‏
دومينيک در زندگي شخصي خود سخنگوي ‏PETA‏(انجمن برخورد اخلاقي با حيوانات) است. در 21 سالگي به عنوان ‏جوان ترين عضو اين گروه در پوستر تبليغاتي برهنه اي ظاهر شد که نوشته اي با اين مضمون آن را همراهي مي کرد: ‏ترجيح مي دهم برهنه باشم تا پالتوي پوست بپوشم. ‏

‎‎همه چيز با لوليتا شروع شد، ما هم با لوليتا شروع مي کنيم. آن روزها را چگونه به ياد مي ‏آوريد؟‎‎وقتي انتخاب شدم 14 ساله بودم. سه سال طول کشيد تا فيلم تمام شد. وقتي به نمايش در آمد 17 ساله شده بودم. عکسم را ‏براي آژانس بازيگري فرستادم، کتاب را خيلي دوست داشتم. بعد هم روي قسمتي از آن کار کردم. براي شرکت در جلسه ‏انتخاب بازيگر به نيويورک دعوت شدم. رفتم، آن وقت ها-نمي دانم شايد به خاطر اينکه خانواده ام مرا اين طوري بار ‏آورده اند- خودم را خيلي راحت حس مي کردم. ولي امروز که فکر مي کنم مي بينم آن وقت ها خيلي کوچک بودم. آن ‏زمان حس مي کردم که از همه خطوط عبور کرده ام. امروز بازگشت به گذشته و رسيدن به آن دختر خيلي دشوار است. ‏
‎‎اگر دلورس هيز نمي شديد، امروز چه کاره بوديد؟‎ ‎به احتمال بسيار زياد بازيگر نمي شدم. نه اينکه به اين کار علاقه زيادي ندارم، ولي در شرايط متفاوت دست به تجربه ‏متفاوتي مي زدم. دانش آموز خوبي بودم، مدرسه رفتن را دوست داشتم. احتمالاً دکتر مي شدم. به نظرم دنياي پزشکي ‏بسيار هيجان انگيز است. چون مرتباً در حال پيشرفت و تغيير است. ‏
‏<‏strong‏>خوب با اين تفاصيل حالا از بازيگر بودن راضي هستيد؟<‏‎/strong‏>‏خيلي. البته بعضي وقت ها چيزي که مي خواهم نمي شود و افسرده مي شوم. اما در نهايت خيلي خوش شانس هستم. ‏چون بر خلاف من بازيگران زيادي هستند که به رغم تلاش هاي مستمر به جايي نرسيده اند. به همين خاطر لوليتا يک ‏فرصت باورنکردني و محرک من براي شروع بود.‏
‏<‏strong‏>سال هاست که شايعه اي سر زبان هاست مبني بر اينکه هنگام فيلمبرداري لوليتا 15 ساله بوديد و براي تحت ‏تاثير نگرفتن موقع فيلمبرداري صحنه هاي سکسي هميشه يک روانکاو سر صحنه حضور داشت. آيا صحت ‏دارد؟<‏‎/strong‏>‏خير. سر صحنه کسي حضور نداشت ولي چند ماه قبل از شروع فيلمبرداي با يک روانکاو ملاقات کردم. مدتي هم به اين ‏ملاقات ها ادامه دادم. ولي مادرم سر فيلمبرداري بود.‏

‏<‏strong‏>کار با جرمي آيرونز چطور بود؟ واقعاً مثل يک پدرخوانده رفتار مي کرد؟<‏‎/strong‏>‏برعکس، درست مثل يک بچه بود. ولي آدريان لاين براي من حقيقتاً مثل يک پدر بود. شايد هم جرمي آيرونز به خاطر ‏نقشي که در فيلم داشت، چنين رفتاري با من در پيش گرفته بود. مثل بچه ها با هم دعوا مي کرديم و خوش بوديم. مي ‏زديم پس کله همديگر و فرار مي کرديم. چهره ديگر يک آدم معقول(مي خندد) خيلي دوست داشتني بود. آواز شيرشاه را ‏برايم مي خواند. انگار مي خواست براي همراهي با من مثل يک پسربچه 15 ساله باشد. ‏
‏<‏strong‏>بيش از ده سال از نمايش لوليتا مي گذرد، اما هنوز به عنوان ستاره فيلم لوليتا شناخته مي شويد. آيا از اين ‏نحوه يادآوري خسته نشديد؟<‏‎/strong‏>‏اگر امروز بازيگري مي کنم و در اين نقطه هستم، فقط يک دليل دارد و آن لوليتا است. پس نه فقط خسته نشده ام، بلکه ‏خودم را خوش شانس حس مي کنم.‏
‏<‏strong‏>بعد از لوليتا پيشنهاد بازي در نقش هايي مشابه را دريافت کرديد؟<‏‎/strong‏>‏بله. در چند فيلم هم به بازي در نقش دخترهايي سکسي تر و گستاخ تر ادامه دادم. اما حالا چنين نقش هايي را قبول نمي ‏کنم. ترجيح مي دهم در نقش شحصيت هاي پيچيده تر بازي کنم.‏
‏<‏strong‏>منتقدان به اينکه مرتب در نقش زناني با مشکلاتي شبيه به هم بازي مي کنيد، ايراد مي گيرند. چرا براي ‏بازي در چنين نقش هايي انتخاب مي شويد؟<‏‎/strong‏>‏لوليتا تبديل به يک نماد تصويري شده. تا جايي از دستم برمي آيد نقش هايي که خيلي به هم شباهت دارند را رد مي کنم. ‏ولي با شخصيت هاي داراي مشکل رواني راحت کنار مي آيم. چون شخصيت هر چقدر مشکل دارتر باشد براي من به ‏همان اندازه جالب است. ‏

‏<‏strong‏>متفاوت ترين نقشي که بازي کرديد چي بود؟<‏‎/strong‏>‏فکر مي کنم کريستي والاس در شب مرگبار/‏Fall Down Dead‏. نقش يک مادر مجرد را بازي مي کردم. به نظر من ‏جالب ترين چيز در مورد کريستي اين است که از لحظه به خطر افتادن جان دخترش نگران سرنوشت خودش مي شود. ‏چون زندگي خودش را براي نجات دخترش به قمار مي گذارد.‏
‏<‏strong‏>دوست داريد صاحب فرزند بشويد؟<‏‎/strong‏>‏آره چه جور هم! 2-3 يا حتي 4 تا، شايد که در نهايت يک دختر هم داشته باشم. شايد به خاطر اينکه سه خواهر دارم ‏رابطه مادر و دختري را بيش از رابطه مادر و پسري مي توانم درک کنم. چه مي دانم، اين طور به نظرم مي رسد که ‏هر زني دوست دارد يک دختر داشته باشد.‏
‏<‏strong‏>از شب مرگبار خوش تان آمد؟<‏‎/strong‏>‏راستش هنوز موفق به ديدن فيلم نشده ام. فقط يک رپرتاژ/آگهي ده دقيقه اي آن را تماشا کردم. خيلي کنجکاوم کل فيلم را ‏ببينم.‏
‏<‏strong‏>حالا که به اين فيلم اشاره کرديد بگذاريد بپرسم براي شما که با بازيگران هاليوودي مشهوري چون جان ‏تراولتا، نيکلاس کيج و جرمي آيرونز همبازي شده ايد، کار با يک بازيگر غير هاليوودي مسلمان-محمت گونسور- در ‏اين فيلم چگونه تجربه اي بود؟ چون اغلب آمريکايي -با توجه به حوادث دهه اخير- با پيشداوري با مسلمان ها برخورد ‏مي کنند. آيا از پيشداوري شما بعد از آشنايي با اين بازيگر کم شد؟<‏‎/strong‏>‏بله درست است که شانس بازي در کنار ستارگان مشهوري را داشتم و از آنها چيزهاي زيادي هم ياد گرفتم. ولي بايد ‏بگويم محمت گونسور هم براي من فرقي با آن آدم ها نداشت چون من درباره هيچ موضوع يا شخصي پيشداوري نمي ‏کنم، در ذات من نيست. به همين خاطر با پيشداوري سر صحنه نرفتم. و بايد بگويم که محمت انسان خوبي بود. چون ‏عموماً سر صحنه مردهايي که حتي همسري آبستن در خانه دارند آويزان تو مي شوند. من از ابن جور آدم ها خوشم نمي ‏آيد. در حالي که محمت مرتباً از همسر و بچه اش برايم صحبت مي کرد. يعني مردي وفادار به خانواده بود و در عين ‏حال کارش را هم به صورتي حرفه اي انجام مي داد. از آنهايي نبود که براي نشان دادن قدرت بازيگري شان نياز به داد ‏زدن داشته باشند.‏
‏<‏strong‏>در ويديو کليپ هاي ‏Moby‏ و ‏Dashboard confessional‏ بازي کرديد، چرا؟<‏‎/strong‏>‏موسيقي بخش مهمي از زندگي من است. عاشق گوش کردن به موسيقي هستم ولي خيلي هم سخت گير نيستم که آن قطعه ‏حتماً بايد به متعلق به شخص يا گروه خاصي باشد. اين اواخر هم در ويديوکليپ ‏Nickellback‏ بازي کردم. کليپ سختي ‏بود.‏

‏<‏strong‏>امسال سه فيلم دشنه، کارهاي بزرگ منشانه و ‏Capers‏ از شما به نمايش درآمد. آيا شخصيت هايي که در اين ‏چهار فيلم بازي کرده ايد با هم متفاوت بود؟<‏‎/strong‏>‏دشنه فيلمي با محوريت انتقام است که قصه اش پيرامون زني آدمکش شکل مي گيرد. در فيلم شاهد يک تجاوز مي شوم. ‏استانا کاتيج هم متجاوزين را يکي يکي پيدا کرده و مي کشد. کارهاي بزرگ منشانه درباره يک آوازخوان محلي 17 ‏ساله و مشهور است: جيمي کالينز. جيمي در يک بار هنگام حمايت از برادرش طي يک دعوا مرتکب قتل مي شود، اما ‏برادرش به خاطر اينکه کارنامه هنري جيمي دچار مشکل نشود جرم را به گردن مي گيرد و به زندان مي رود. جيمي ‏هم آواره جاده ها مي شود و احساس گناه مثل خوره او را مي خورد و نابود مي کند. من نقش محبوبه دوران دبيرستان او ‏را بازي مي کنم. از رابطه با او صاحب يک بچه مي شوم. خلاصه جيمي سال ها بعد دوباره به زادگاه خودش برمي ‏گردد و تصميم دارد که خطاهاي خودش را جبران کند. قصه فيلم خيلي تاثيرگذار بود. ‏Capers‏ دقيقاً ضد آن است، يک ‏کمدي. سه نقش به شدت متفاوت از يکديگر، ديگر حال و حوصله بازي در نقش دختر دبيرستاني ها را ندارم. البته اگر ‏نقش خوبي باشد نه هم نخواهم گفت. مثلا پيشنهاد بازي در سريال ‏The L Word‏ را دريافت کردم و همه به من گفتند آن ‏را جدي بگيرم. متن را خواندم و ديدم جداً نقش خوبي است. ولي بهشان گفتم ديگر نمي خواهم نقش دخترهايي که جز ‏سکس کار ديگري ندارند را بازي کنم. تا امروز 16-17 بار اين نقش را بازي کرده ام. بهشان گفتم:" خير، بازي نمي ‏کنم".‏
‏<‏strong‏>28 سال داريد و نزديک به 35 فيلم در کارنامه تان ديده مي شود. رقمي بالا است، ولي هيچ کدام به اندازه ‏فيلم اول تان موفق نبوده...<‏‎/strong‏>‏به عنوان بازيگر وقتي نقشي به شما پيشنهاد مي شود فقط مي توانيد کارتان را به بهترين نحو انجام دهيد، اما به غير از ‏شما عوامل ديگري هم در شکل گيري فيلم موثر هستند. کارگرداني، تدوين، بقيه بازيگرها، صدابرداري و غيره که همه ‏در موفقيت فيلم سهم دارند. من نقشي را که پذيرفته ام به بهترين نحو بازي مي کنم، اما بعضي وقت نمي توانيد درست به ‏هدف بزنيد.‏
‏<‏strong‏>هفتاد و نهمين زن سکسي دنيا بودن چه حس به شما مي دهد؟<‏‎/strong‏>‏اصلا عين خيالم هم نيست. وقتي براي اولين بار آن شماره از مجله استاف را ديدم مشغول بازي با جمي پرسلي(بازيگر ‏سريال نام من ارل است) بودم و فکر مي کنم او نفر پنجاه و دوم شده بود. زبان مان را براي همديگر در آورديم و ‏مسخره بازي کرديم. اين جور چيزها بي اهميت است. ‏



























فيلم روز ♦ سينماي ايران

‏سيامک شايقي که سينما را با نقد نويسي آغاز کرده، با فيلم هايي که ساخته نشان داده علاقمند به نوعي سينماي اجتماعي ‏آرام است که خشونتي بطئي را در ذات خود مي پروراند. اين خشونت که در کنه زندگي شخصيت هاي او وجود دارند ‏هيچ گاه در شکلي سينمايي خود را به رخ نمي کشند اما آهسته آهسته روح آدم ها را در انزوا مي تراشند و به اين ترتيب ‏بر جامعه پيراموني آنها نيز تاثير مي گذارند. او در آخرين فيلم اش خواب زمستاني نيز دغدغه هاي هميشگي خود را ‏دنبال مي کند. فيلمي آرام با بن مايه اجتماعي که سعي ندارد با ايجاد ريتمي تند با ديگر آثار روي پرده رقابت کند. ‏

‎‎خواب زمستاني‎‎
کارگردان و تهيه کننده: سيامک شايقي. نويسنده: اصغر عبداللهي، سيامک شايقي. مدير فيلمبرداري: داريوش عياري. ‏طراح صحنه و لباس: غزاله معتمد. بازيگران: فاطمه معتمد آريا،لادن مستوفي،پگاه آهنگراني،کورش تهامي، فرشيد ‏منافي، شاهرخ فروتنيان، عمار تفتي.‏
داستان سه خواهر؛ خواهر بزرگتر بر اثر بيماري فلج شده و توان حرکت ندارد. او پيش تر معلم بوده است. خواهر آخر ‏دانشجوست و در اين ميان تامين هزينه هاي زندگي بر دوش خواهر مياني است. او نيز در محل کار با مشکلاتي رو به ‏روست. پسري به او ابراز علاقه مي کند ولي او قصد ازدواج با ديگري را دارد که در اين بين مشکلات دو خواهر ‏ديگرش نيز بر دوش او سنگيني مي کند.‏
‎‎آدم هاي نازنين‎‎
سيامک شايقي با فيلم هايي که ساخته نشان داده علاقمند به نوعي از سينماي اجتماعي آرام است که خشونتي بطئي را در ‏ذات مي پرورانند. اين خشونت که در کنه زندگي شخصيت هاي او وجود دارند هيچ گاه در شکلي سينمايي خود را به ‏رخ نمي کشند اما آهسته آهسته روح آدم ها را در انزوا مي تراشند و به اين ترتيب بر جامعه پيراموني آنها نيز تاثير مي ‏گذارند.‏
اين نگاه آشکارا در ساخته پيشين به نمايش در آمده شايقي يعني فيلم باغ فردوس 5 بعد از ظهر خود را عيان مي ساخت. ‏تا جايي که شخصيت اصلي فيلم را به مرز جنون کشانده بود. شايقي در فيلم هايش ترجيح داده به جاي اينکه با سرعت از ‏روي اين مسائل عبور کند به بيننده اش فرصت دهد تا بر روي آنها تامل کند. البته اين مسئله سبب شده ريتم فيلم ها کمي ‏کند و ملال آور باشد. ‏
فيلم خواب زمستاني نيزشبيه به همين سينماي مورد علاقه شايقي است. فيلم به زندگي سه خواهر مي پردازد که شرايطي ‏ويژه را تجربه مي کنند. سه خواهري که به لحاظ شرايط سني از سه نسل هستند و شايقي اين بار قصد داشته در اين قالب ‏نيز نيم نگاهي به اجتماع اطرافش داشته باشد.‏

خواهر بزرگتر معلول است. شايقي به دليل آسيب پذيري اين شخصيت که پيش تر فرهنگي بوده نگاه انتقادي آرامي را ‏مطرح مي کند او به دلايل جسماني ديگر قادر نيست سر کلاس درس حاضر شود و اوقات خود را در منزل مي گذراند. ‏اين زن حتي تمايلي به خواستگاري که چندين سال است به او ابراز علاقه مي کند ندارد و شايد دليل را هم بتوان در ‏همين ضعف جسماني او جست و جو کرد.‏
خواهر مياني به نوعي جور خواهر بزرگ تر را در تامين معيشت بر دوش مي کشد که دراينجا هم شايقي نگاهي نمادين ‏را متوجه جامعه امروز مي کند. نسل گذشته اي که توان حرکت را از دست داده است بار خود را روي دوش نسل مياني ‏انداخته و اين نسل تا حدي زير بار مشکلات به ظاهر ساده خميده که تواني براي يک زندگي شاد ندشته و خموده و ‏افسرده به نظر مي رسد. ايفاي اين نقش را لادن مستوفي برعهده دارد که قبل تر قرار بود ليلا حاتمي آن را بازي کند. ‏حضور خواستگاري سمج ما را به دنياي دروني اين دختر نيز نزديک مي کند خواستگاري متمول که مي تواند زندگي ‏هر سه خواهر را نجات دهد، اما او مقاومت مي کند تا در نهايت با جواني که به واقعا به او دلبسته ازدواج کند. اينجاست ‏که شايقي کورسوي اميدي را بر وضعيت معنوي اين خانواده مي افکند.‏

خواهر کوچک تر هم در عوالم خود است. اين شخصيت نيز جايگاه بايسته اي ندارد. او اگرچه در ظاهر سرخوش است ‏اما در عمل به دليل وضعيت خانوادگي نمي تواند چندان اميدوار باشد. نسل هاي پيش از او دائم تحليل رفته اند و نماينده ‏اين نسل خود بايد کاري کند که از دام روزمرگي ها برهد.‏
اين تبار شناسي کلي شخصيت ها ما را به جامعه اي مي رساند که بر آيند آسيبپذيري و خطر براي شخصيت ها در آن ‏بيشتر از اميد هاست. اين نکته را نيز در نظر بگيريم که شايقي هر سه شخصيت فيلم را هم از جنس مونث انتخاب کرده ‏که خود اين مسئله هم بر شرايط لرزان آنها مي افزايد. البته مي توان تلاش اين سه شخصيت براي زندگي را نيز ستود و ‏از آنها قهرمان ساخت. اما شرايط کلي که از انها ترسيم مي شود و ريتم کند فيلم بيشتر توجه ما را به نقصان هاي آنها ‏توجه مي دهد.‏
اين روز ها تناقض ميان نسل ها در سينماي ايران به موضوعي تکرار شونده تبديل شده است. نسل تازه اگرچه نمي ‏خواهد نا تواني هاي نسل گذشته را بر دوش بکشد ولي در عمل خود هم راه تازه اي ندارد که به آن دست يازد و بنابراين ‏چون مي خواهد تجربه کند تاريخ را به دورو تسلسل مي کشاند. تجربه هايي که هميشه قطع مي شوند و نسلي ديگر بايد ‏تا دوباره اين تجربه ها تکرار شوند.‏
















نگاه ♦ سينماي ايران
مهرداد فريد تا به امروز آخرين منتقد سينماست که به وسوسه فيلم سازي تن داده و در پي اولين تجربه اي ناموفق ‏اش دست به کاري متفاوت زده و به مخاطب عام روي خوش نشان داده است. او که سال ها به عنوان پژوهشگر ‏سينما بر روي شيوه هاي جذب مخاطب و اصول نوين تهيه کنند گي و فرمول هاي ايجاد جذابيت در هاليوود ‏تحقيق و مطالعه کرده، در دومين فيلم خود بر آن شده تا همه اين تئوري ها را در قالب يک فيلم بلند به نام همخانه ‏تجربه کند.‏

نگاهي به فيلم همخانه ساخته مهرداد فريد‎‎بدون دغدغه و تحليل‎‎
مهرداد فريد تا به امروز آخرين منتقد سينماست که به وسوسه فيلم سازي تن داده و در پي اولين تجربه اي ناموفق ‏اش -آرامش در ميان مردگان- دست به کاري متفاوت زده و به مخاطب عام روي خوش نشان داده است. او که ‏سال ها به عنوان پژوهشگر سينما بر روي شيوه هاي جذب مخاطب و اصول نوين تهيه کنند گي و فرمول هاي ‏ايجاد جذابيت در هاليوود تحقيق و مطالعه کرده، در دومين فيلم خود بر آن شده تا همه اين تئوري ها را در قالب ‏يک فيلم بلند تجربه کند.‏
نخستين گام براي رسيدن به اين منظور، آزمودن يک راه کار کم هزينه است که بر مبناي آن بيش از هر چيز بر ‏قوت فيلم نامه تاکيد مي شود تا داستان به هسته اصلي جذابيت بدل شود؛ به گونه اي که بتوان بي اتکا به حضور ‏سوپر استار ها از بازيگران توانمند ولي تازه کار و ناآشنا سود جست وبا پرهيز از پرداخت دستمزد هاي کلان ‏فيلمي پر فروش و کم هزينه ساخت. البته مطابق با اين فرمول بايد براي خالي نبودن عريضه از حظور چند چهر ه ‏اي نام آشنا براي ايفاي نقش هاي فرعي و طبيعتاً کم هزينه! بهره برد. ‏
با آن که حضور کوتاه اکبر عبدي و مريم بوباني در فيلم منطقي و طبيعي جلوه مي کند، بازي کمرنگ و کوتاه ‏ارژنگ اميرفضلي و عسل بديعي در نقش معتاد و فاحشه در سکانس پارک، آنقدر تصنعي و اضافي به نظر مي ‏رسد، که مي توان آن را ناديده گرفت و کل سکانس را حذف کرد. روشن است که اين سکانس کوتاه صرفا محملي ‏بوده است براي ايجاد دو نقش کوتاه و براي حضور دو بازيگر مطرح.‏

همخانه اما قصه اي بکر و موضوعي جذاب دارد. دختر دانشجويي که از شهرستان به تهران آمده، سه ماه قبل از ‏فارغ التحصيلي بايد به اجبار خوابگاه را ترک کند و هيچ جايي را براي سکونت سراغ ندارد. دوست صميمي او ‏پيرزن تنهايي را مي شناسد که قصد مسافرت به خارج از کشور را دارد و به دنبال زني معتمد است که در نبود ‏وي از خانه اش مراقبت کند. اما شرط پيرزن آن است که زن معتمد، متاهل نيز باشد. بنابر اين دخترک در پي ‏يافتن هم خانه اي مرد بر مي آيد که يک روز نقش شوهر را براي او بازي کند! روايط علي و معلولي در فيلمنامه ‏که پر از گزاره هاي شرطي است خوب و حساب شده از کار در آمده. تماشاگر منطق را در همه جاي قصه مي ‏بيند و همه چيز باور پذير و قابل قبول به نظر مي رسد. درام به خوبي گسترش مي يابد و اوج مي گيرد و ميان ‏مشکلات بيروني دخترک و دنياي دروني عاطفي اش تعادلي پايدار و همگرا به وجود مي آيد. همه اين ها در کنار ‏بازي هاي خوب و روان و صميمي دو بازيگر اصلي، از همخانه اثري حرفه اي و جذاب ساخته است. اما مشکل ‏فيلم اين است که در همين سطح متوقف مي ماند و در پس خود هيچ نشاني از تحليل اجتماعي ندارد. نه دغدغه ‏آسيب شناسي فرهنگي- اجتماعي را مي توان در نگاه فيلم جستجو کرد و نه مي توان اساسا براي فيلم قايل به لايه ‏اي زيرين بود. تمايل کارگردان و فيلمنامه نويس براي رقم زدن سر انجامي خوش براي داستان و " هپي اند" ديدن ‏ماجرا، باعث شده تا درام راه اصلي خود را گم کند و همه آنچه که مي توانست به عنوان ريشه هاي اصلي يک ‏مشکل اساسي براي دختران دانشجو برجسته شود را بيهوده و نيمه کاره رها سازد. پايان بندي فيلم آنقدر رويايي و ‏غير واقعي است که تمام شيريني و لذت تماشايش را از بين مي برد. ‏

اگر همخانه با يک تراژدي به پايان مي رسيد يا اگر فيلمنامه با رويکردي تراژيکميک نوشته مي شد، هم به عمق ‏مي رسيد و هم در گيشه موفقيتي بهتر از اين مي يافت. تجربه و آمار بيست سال گذشته نشان داده که آثار ‏تراژيکميک از اقبال قابل توجهي در گيشه برخوردارند. کار مهرداد فريد تا جايي که به خوش ساختي و حرفه اي ‏گري در اجرا مربوط است حرف ندارد. اما غفلت او از اين نکته که، تماشاگر سينماي امروز که هنوز بليط مي ‏خرد و براي به سينما رفتن وقت و انرژي و هزينه مي گذارد، صاحب دغدغه است و به دنبال تحليل. و همچون ‏تماشاگر امريکايي با سرگرمي محض ارضا نمي شود. با اين همه همخانه نسبت به "آرامش در ميان مردگان" ‏يک جهش بلند و اميدوار کننده است. مهرداد فريد را بايد از اين پس کارگرداني کار بلد به حساب آورد که مي تواند ‏به زودي جا پاي فيلمسازاني چون ابوالحسن داووي، يدالله صمدي و سيروس الوند بگذارد. ‏‏ ‏‏ ‏

























سريال روز ♦ تلويزيون
‏عسگر پور که پيش از اين قدمگاه را ساخته بود، در نخستين مجموعه تلويزيوني خود فضاي سياسي پيش از انقلاب ‏فرهنگي را براي بيان قصه اش برگزيده است. او که در قدمگاه برداشتي صادقانه از هنر را ارائه داده بود در اولين ‏قسمت هاي گل هاي گرمسيري نگاهي جانب دارانه و مغرضانه در اثري ايدئولوژي زده و سياست زده به تماشاگر ‏تلويزيوني ارائه کرده و شوق تماشاي يک کار حرفه اي و خوش ساخت را از وي مي گيرد....‏

‎‎گل‌هاي گرمسيري‎‎
کارگردان: محمد مهدي عسگرپور. فيلمنامه محمد مهدي عسگرپور،علي‌اكبر محلوجيان و محمدرضا بياتي. تصويربردار ‏جنوب: حسن كريمي، تصويربردار تهران: رضا شيخي، تدوين : حسين غضنفري. طراح صحنه و لباس: حسين مجد، ‏صدابردار: سيد بابك اخوان، طراح گريم: مهري شيرازي، طراح جلوه‌هاي ويژه ميداني: محمدجواد شريفي‌راد، مدير ‏برنامه‌ريزي: وحيد كاشي، دستيار يك كارگردان و برنامه‌ريز: مهدي لباف، مدير توليد: بهرام فرهادي، مدير تداركات: ‏رحيم بياباني و عكاسان: همايون صديقي و امير دباغيان. بازيگران: اشكان خطيبي[رسول]، بهنوش طباطبايي[ناهيد]، ‏آتيلا پسياني، مريم بوباني، روناك يونسي، پرويز فلاحي‌پور، عمار تفتي، هومن كيايي، مهري صفري، مهدي ساكي، ‏نازآفرين كاظمي، مهران نائل، رحمان باقريان، محمد حاج‌حسيني و حشمت آرميده. تهيه کننده: محمدصادق جلالي به ‏سفارش گروه حماسه و دفاع مقدس ‏
قصه سريال در دو مقطع زماني 1359 و 1386 رخ مي‌دهد. رسول وناهيد كه در دانشگاه درس مي‌خوانند، قرار است ‏با يكديگر ازدواج كنند. اما در سال 59 دانشگاه‌ها تعطيل شده و رسول براي دفاع از زادگاهش، خرمشهر به جبهه ‏مي‌رود. ناهيد براي يافتن او موانع زيادي را پشت سر مي‌گذارد، اما زماني ‌كه به هم مي‌رسند، مشكلات جديدي به وجود ‏مي‌آيد.‏
نگاهي به سريال گلهاي گرمسيري‎‎وقتي چپ ها صلوات مي فرستند!‏‎ ‎پخش سريال گلهاي گرمسيري به کارگرداني محمد مهدي عسگر پورچند هفته پيش از شبکه اول سيما آغاز شد. ‏عسگر پور که پيش از اين قدمگاه را ساخته بود، در نخستين مجموعه تلويزيوني خود فضاي سياسي پيش از انقلاب ‏فرهنگي را براي بيان قصه اش برگزيده است. دانشجوي خرمشهري که دل در گرو دختر حاجي بازاري دارد، آدمي ‏آرمان گراست که مهندسي مي خواند و در پي آن است تا پروژه اي را براي ساخت و اجرا در شهر خود به تصويب ‏برساند. اين آقاي حاجي بازاري که نقشش را آتيلا پسياني بازي مي کند، پسري هم دارد که مي زند و برادر زنش را به ‏قتل مي رساند و به خانه بر مي گردد. عسگر پور در همين قسمت نخست توانسته داستانش را به خوبي بيان کند، ‏کنجکاوي تماشاگر را بر انگيزد و او را به تماشاي قسمت بعد ترغيب کند.به عبارت بهتر اين کارگردان ثابت کرده که ‏کارگرداني سريال و مقتضيات آن را به خوبي مي داند و بر کارش مسلط است. بازي ها در حد قابل قبولند و شخصيت ‏ها و روابط بين ميان آنها به خوبي و درستي تعريف شده است.‏
اما آنچه باعث ميشود شوق تماشاي يک کار حرفه اي و خوش ساخت را از دست بدهيم، نوع نگاه جانب دارانه و ‏مغرضانه اي است که در پس آن احساس مي شود. نخستين نشانه را در نمايش برخوردها و نزاع هاي دانشجويي مي ‏شود ديد.در صحنه اي که جدال لفظي چند گروه متخاصم دانشجويي به درگيري کشيده مي شود حس مي کنيم که همه ‏جزئيات به طرزي عامدانه و به قصد تخريب و کوچک نمايي جنبش دانشجويي چيده شده است. ظاهرا حال و هواي سال ‏هاي نخستين انقلاب، قرار است در چارچوب بازار هم به تصوير کشيده شود و بر و نقش بازاريان هم تاکيد شود که اگر ‏وضع به همين ترتيب پيش برود قاعدتا در آن جا هم بايد به انتظار بزرگ نمايي نقش بازار و تحليل سنتي و جانبدارانه ‏دست راستي از فضاي آن روزها نشست.‏
در اين ميان گاه تضادهايي عجيب وغريب که منشا آن استانداردهاي عقيدتي صدا و سيما است کار را به جاهاي خنده ‏دار مي رساند. مثلا در حالي که مي بينيم چند تن از گروه جوانان دانشگاه و خانواده آشکارا چپ اند و حتي همديگر را ‏رفيق صدا مي زنند، وقتي آبدارچي با سبدي پر از سيب از راه مي رسد و فرياد مي زند صلوات، همه با صداي بلند ‏صلوات مي فرستند! اين يعني مخدوش کردن واقعيت به هر قيمت و بي اعتنا به شرايط و ضرورت ها. يعني اين که ‏تبليغ دين و ماندن و سير کردن در فضايي آغشته به مذهب از واقع گرايي مهم تر است. بد تر از آن وقتي پاي قلب ‏واقعيت به ميان مي آيد اوضاع از اين بدتر ميشود:‏
اين که گلهاي گرمسيري بخواهد تفکرات دانشجويان چپ را سطحي و غير بنيادين بداند و اصالت فکري و عقيدتي آن ها ‏را به گونهاي به مذهب ربط دهد که در پايان، حکايت "هر کسي کو دور ماند از اصل خويش" در ذهن تداعي شود ‏امري غير قابل قبول و غير قابل تصور است. ‏
صحنه شوخي با سبيل سعيد، در حالي که به طنز برگزار مي شود، نمونه ي تلخ ديگري از زاويه ديد جانبدارانه ‏سريال است. رسول که با اصرار از سعيد مي خواهد سبيلش را بزند، به طعنه به او مي گويد که پشت سرش حرف مي ‏زنند و او را متهم به چپ بودن مي کنند. سعيد که تا قبل از شنيدن اين حرف زير بار نمي رفت، به ناگاه از ترس اثبات ‏اين اتهام! وا مي دهد و قبول مي کند که سبيلش را به باد دهد!چنين نگاه از بالا به پايين و کوته بينانه به موضوع، معناي ‏هرگونه استناد بخشي و اتکا به بازسازي منطقي فضاي سال هاي ابتداي دهه شصت را از بين مي برد.‏
فعلا که همه چيز در خدمت القاي چنين تفکري است. اين طور که ديده مي شود طراحي صحنه و لباس، فضا سازي و ‏بازي هاي درخشان همه و همه به روند خلق يک اثر حرفه اي و تاثيرگزار کمک کرده اند بايد منتظر ماند و ديد که ‏عسگر پور در ادامه اين راه به هنر صادقانه اي که در فيلم" قدمگاه" از خود نشان داد رجعت مي کند يا بنا دارد اثري ‏ايدئولوژي زده و سياست زده را در هفته هاي به تماشاگر تلويزيوني ارائه کند. ‏































نمايش روز♦ تئاتر ايران
امسال سه نمايش براساس نوشته هاي آنتوان چخوف در تالار هاي مختلف تهران روي صحنه رفت. خواستگاري به ‏کارگرداني دکتر اسماعيل شفيعي سومين آنهاست که قرار بود در چند کشور خارجي نيز به نمايش در آيد اما به دليل عدم ‏حمايت هاي دولتي از اين اجرا ها باز ماند. ‏

‎‎خواستگاري‎‎
کارگردان : اسماعيل شفيعي با همکاري جاويد صحنه. نويسنده: آنتوان چخوف. ترجمه: سروژ استپانيان. طراح صحنه و ‏لباس: نوراير ناظاريان. موسيقي متن: فردين خلعتبري. بازيگران: مهدي رضاخان، مهدي زمين پرداز و مه لقا باقري.‏داستان يک مراسم خواستگاري که چخوف به زيبايي آن را به لحظاتي شاد و کميک بدل مي کند. زندگي عادي که خود ‏انسان ها مسبب خنده ها و مطايبه هاي آن هستند.‏
‎‎کمدي زندگي‎‎
آنتوان چخوف نامي آشنا و بي بديل در عرصه ادبيات نمايشي است. هرگونه تحليل بر نمايشنامه هاي او با توجه به نقد ‏هايي که در سراسر جهان نوشته شده مي تواند تکرار مکررات باشد. اين اتفاق در حوزه اجراي آثار او نيز رخ مي دهد. ‏اگر کارگردان نتواند زباني تازه را براي شخصيت ها و داستان چخوف بيابد راه را در اجرا به بيراهه برده است.‏
نمايشنامه هاي چخوف از نوعي روح زندگي سرشار است که مي توان آنها را در غم انگيز ترين دقايق هم دوست داشت. ‏نوعي ناتوراليسم در آنها جاري است که گويا هر آن مي تواند آينه اي برابر خود ما باشد. اين نگاه نه تنها در تراژدي ‏هاي او که در کارهاي کمدي اش هم نمايان است.‏‎ ‎استانيسلاوسکي دوست و يار ديرينه چخوف هم با تاکيد بر اين مسئله اين نمايشنامه ها را روي صحنه مي برد. اصولا ‏يکي از پايه هاي نگره استانيسلاوسکي در زمينه بازيگري بر پايه توجه به اجراهاي نمايشنامه هاي چخوف بوده است.‏دکتر اسماعيل شفيعي در بازخواني نمايشنامه خواستگاري تغييراتي را در نوع خوانش انجام داده که در نوع خود جاي ‏تامل دارد. او سعي کرده از اين متن اجرايي را پيش روي تماشاگر بگذارد که شايد جنس کمدي اش تا اندازه اي با آنچه ‏چخوف در متن پيشنهاد مي دهد متفاوت باشد. اين تغيير در اجرا به نوعي سبب مي شود اين شائبه پيش آيد که تحليل ‏کارگردان از متن اشتباه بوده است اما به هر حال اين پنجره را به سوي مخاطب مي گشايد تا بتواند تحليل تازه اي را از ‏کار ارائه دهد.‏

شايد در نگاه اول به صحنه نمايش تارعنکبوتي که عرض صحنه را فرا گرفته تماشاگر را به ياد کارهاي سورئاليستي ‏بياندازد. چيزي که با روح متن چخوف تفاوتي به اندازه ميليون ها سال نوري دارد. اما در عمل اين تارعنکبوت نه تنها ‏به روح متن ضربه نمي زند بلکه بستري را فراهم مي آورد تا بتوانيم از لايه رويي شخصيت ها گذشته و به ذهن آنها ‏رسوخ کنيم. شفيعي مقداري شخصيت ها را از اندازه هاي خود در متن خارج کرده و به آنها روحي کاريکاتوري مي ‏بخشد. بنابراين کمدي موقعيت در نمايش به کمدي رفتارها تغيير شکل مي دهد. شفيعي قصد دارد به واکاوي و چرايي ‏انگيزه رفتاري اين شخصيت ها بپردازد. ‏
اما آنچه در اين ميان اندکي متناقض به نظر مي رسد شيوه اي دوگانه است که پيشنهاد کارگردان با تصوير سازي هاي ‏او ارائه مي دهد. عمده اشکال از اين نقطه بر پيکره اثر وارد مي شود و نه نوع بازخواني آن.‏
رفتار و حرکات در اين اجرا منشي بيروني به خود مي گيرند. از نوع رفتاري که بيشتر براي اجراي متن هاي مولير با ‏آنها رو به رو هستيم. اين حرکات بيروني توجه تماشاگر را به پيگيري پيرنگ داستان متوجه مي کند و از بار درون ‏گرايي متن مي کاهد. شايد در بسياري از فصل هاي نمايش نياز به سکوت و تامل بيشتر بر کنش ها و واکنش ها دارد که ‏کارگردان با هياهو و سر و صدا از کنار آنها مي گذرد. ‏

آنچه به نظر مي رسد در اين اجرا دستخوش بي توجهي شده آرامشي است که در متن هاي چخوف وجود دارد. بازيگران ‏دائم ديالوگ هاي خود را به سمت يکديگر پرتاب مي کنند. تماشاگر نيز در اين راستا به دليل تعدد شکل هاي گرافيکي ‏فيزيک بازيگران و توجه به آنها بيشتر جلب اين گرافيک ها مي شود و چون صحنه بيشتر شلوغ بوده شايد بعد ها که ‏قصد فکر کردن به نمايش را داشته باشد تا حدود زيادي زمان هايي را که نياز به ياد آوري دارد در ذهن از دست بدهد.‏
بازيگران نمايش نيز سعي مي کنند رفتارهايي بيشتر امپرسيونيستي داشته باشند. اين مسئله شخصيت ها را دچار تالمات ‏روحي نشان مي دهد. تالماتي که به شکل مستقيم بر زندگي آنها تاثير مي گذارند و بيشتر حرکات و رفتار هاي آنها ناشي ‏از همين تالمات به شمار مي آيد. ‏
اين نکته نيز مي تواند خوانشي موثر از سوي شفيعي باشد اما در عمل به دليل نوع اجرا اين تفکر نيز دروني نمي شود و ‏تنها در حد اشاره طراح صحنه در قالب آن تارعنکبوت باقي مي ماند. ‏
اسماعيل شفيعي در مواجهه با متن چخوف ايده هاي اجرايي جالبي را طراحي مي کند. اما اين ايده ها به مرحله اجرا که ‏مي رسند گهگاه يکديگر را نقض مي کنند. ‏



































گفت وگو♦ تلويزيون
‏درچند سال گذشته بازيگران جوان تئاتر به سينما و تلويزيون کوچ کرده اند و برخي از آنها موفق شده اند تا ‏حضوري چشمگير در اين عرصه داشته باشند. اميرآقايي يکي از اين بازيگرهاست که ازابتداي سال 85 حضوري ‏متفاوت و تاثيرگذاردر سينما داشته است. او که در سريال پيشين احمد اميني - اولين شب آرامش-نيز حضوري ‏متفاوت داشت، در تازه ترين ساخته اميني "بي گناهان" نيز ايفاي نقش کرده است. به همين بهانه گفت و گويي با او ‏در تهران انجام داده ايم. ‏

گفت و گو با امير آقايي ‏‏<‏strong‏>کوچ اجباري<‏‎/strong‏>‏‏ ‏‏<‏strong‏>شما از دسته بازيگراني هستيد که از تئاتر به سينما وتلويزيون آمده اند. بخشي ازاين اتفاق ناشي از نبود ‏امکانات کافي درعرصه تئاتر است. اما به نظرمي رسد عنصرمهم تري مانند کار کمتر بازده و دستمزد بيشتر، ‏شهرت و... دراين اتفاق دخيل باشند. نظرشما چيست ؟<‏‎/strong‏>‏علل کوچ بازيگران از تئاتر به عرصه تصوير شايد اين دلايلي که مي گوييد، باشد. ولي به نظر من، ما در تئاتر ‏امکانات داريم اما مديرهدفمند و کار بلد نداريم که براي گروه ها و بودجه اي که براي تئاتر تدوين شده است برنامه ‏ريزي درست داشته باشد. وقتي بازيگري در تئاترمشغول فعاليت است از کوچک ترين مزاياي شغلي و کاري ‏برخوردار نيست. امنيت شغلي، بيمه، نحوه پرداخت دستمزدها، ناهماهنگي و... از مشکلات متعددي است که ‏ساليان درازي ست که تئاتر ما گريبان گير آن است. وقتي بازيگر با چنين شرايطي روبرومي شود و از آن طرف ‏بايد مايحتاج زندگي اش را تأمين کند. چاره اي جز اين ندارد که جايي برود که کمتر کار کند و بيشتر پول دريافت ‏کند. البته خوشبختانه اکثر افرادي که درچند ساله گذشته به چنين کوچ اجباري تن داده اند. هنوزعاشقانه تئاتر را ‏دوست دارند. ‏
‏<‏strong‏>اولين حضورشما در سينما با فيلم "ارتفاع پست" بود. تجربه همکاري با کارگرداني مانند‏‎ ‎‏"ابراهيم ‏حاتمي کيا" چگونه بود؟<‏‎/strong‏>‏‏" ارتفاع پست " يکي ازفيلم هايي است که جداي از اينکه در آن بازي کرده ام، آن را دوست دارم. اما تجربه ‏همکاري با آقاي حاتمي کيا اتفاق مهمي براي من بود يکي از اصلي ترين ويژگي هايي که ايشان در کار دارند، اين ‏است که به بازيگر اجازه مي دهند درباره نقش بحث و تبادل نظرکند. و اين براي بازيگري که از تئاترآمده، مي ‏تواند خيلي لذت بخش باشد. ‏
‏<‏strong‏>"زن دوم" شايد به تعبيري مهم ترين و متفاوت ترين حضور شما در سينما باشد. از چگونگي ‏حضورتان دراين فيلم و همکاري تان با "نيکي کريمي" بگوييد؟<‏strong‏>‏
فيلمنامه " زن دوم" را خيلي دوست داشتم. چيزي که شخصيت بيژن براي من در آن کارداشت و جذاب بود. کشفي ‏بود که او از خود طي ساليان متمادي بدست مي آورد. تجربه خيلي خوبي برايم بود. حضوردر کنار بازيگري مانند ‏خانم کريمي برايم تجربه بسيارمفيد وجالبي بود. ‏

‏<‏strong‏>شما کمتر در تلويزيون حضور پيدا مي کنيد و بيشترفعاليت خود را دراين يکي دوساله روي سينما ‏متمرکزکرده ايد. آيا بيشترتمايل داريد درسينما جايگاهي براي خود دست وپا کنيد؟<‏‎/strong‏>‏چنين نيست. اين امر به پيشنهادها برمي گردد. وقتي فيلمنامه اي پيشنهاد مي شود و از کيفيت مناسبي ‏برخوردارنيست. شما نمي توانيد به راحتي دست به انتخاب بزنيد. زيرا اگر انتخاب هايتان دقيق نباشد آينده شغلي ‏خود را به خطرانداخته ايد. متأسفانه اکثر فيلمنامه هايي که در تلويزيون کارمي شوند از سوژه اي تکراري ‏برخوردار هستند. ترجيح مي دهم در تلويزيون با گروه و کارگرداني کار کنم که برايم کشف و شهودي تازه باشد. ‏
‏<‏strong‏>آيا فيلمنامه "بي گناهان" واجد اين شرايط بود؟ يا اينکه شما به دليل حضوراحمد اميني در مقام ‏کارگردان در آن حضورپيدا کرديد؟<‏‎/strong‏>‏فيلمنامه بي تأثيرنبود. اما مهم تر از فيلمنامه شخص احمد اميني در مقام کارگردان اين پروژه بود. من قبلا تجربه ‏کار با آقاي اميني را در مجموعه "اولين شب آرامش" داشتم. ايشان بسيار بر کارشان تسلط دارند و ارتباط خوبي ‏با ساير عوامل گروه ازجمله بازيگران برقرارمي کنند. به همين خاطربدون هيچ ترديدي حضور در اين نقش را ‏پذيرفتم.‏
‏<‏strong‏>آيا بازهم اگر فرصتي شد، در تئاترحاضرمي شويد؟<‏‎/strong‏>‏صد در صد. البته بايد شرايطي به وجود بيايد که امکان حضور و فعاليت در تئاتر وجود داشته باشد. اگردر آينده ‏وضع به همين منوال باشد، فکرنمي کنم. اميدوارم هرچه سريع تر اين اوضاع سر و سامان پيدا کند. ‏





















گفت و گو♦ تئاتر ايران
‏‏ناصر حسيني مهر را اغلب دوستداران تئاتر در ايران مي شناسند. او که تحصيلات تئاتري خود را در آلمان سپري ‏کرده، پس از بازگشت به ايران چندين کتاب نمايشي و نمايشنامه را ترجمه کرد. اما پس از اولين اجراي نمايش خود ‏‏"اتاق شماره 6" در تالار مولوي که با استقبال گسترده تماشاگران روبرو شد، قريب به سه سال است که هيچ نمايشي ‏روي صحنه نبرده و آشکارا اعلام مي کند: تا زماني که حسين پارسايي بر مسند رياست تئاتر کشور تکيه زده، کاري ‏براي توليد تئاتر در ايران انجام نخواهم داد.‏

گفت و گو با ناصر حسيني مهر‏‏<‏strong‏>فاميل سالاري،عامل عقب نشيني تئاتر<‏‎/strong‏>‏
‏<‏strong‏>آقاي حسيني مهر،به نظر مي آيد درعرصه تئاتر روزهاي خوشي را سپري نمي کنيد.<‏‎/strong‏>‏متاسفانه نمي دانم اين جبر زمانه است يا آدم ها.‏
‏<‏strong‏>به نظر خودتان کدام است؟<‏‎/strong‏>‏من نظرم را در مطبوعات اعلام کرده ام ولي همچنان اميدوارم که اشتباه کرده باشم.‏
‏<‏strong‏>ولي شما در روزنامه ها در مورد مدير تئاتر ايران و ممانعت هاي ايشان دربرابر فعاليت هايتان سخن گفته ‏ايد.<‏‎/strong‏>‏بله. هنوز هم سر حرف خودم هستم و معتقدم که ايشان با بي برنامگي هاي خود روز به روز آناني را که براي تئاتر ‏ارزش قائلند و انرژي کار دارند از اين حيطه دور مي کند.‏
‏<‏strong‏>آخرين نمايش شما در سال هاي اخير نمايش "اتاق شماره 6"نوشته آقاي خسرو حکيم رابط بود.از آن پس به ‏بعد نمايشي را به مرکز ارائه داديد که نپذيرند؟<‏‎/strong‏>‏بله. من چندين متن را ارائه دادم اما همه را کنارگذاشته اند و اهميتي براي آنها قائل نشدند.‏
‏<‏strong‏>فکر مي کنيد مشکل کار کجاست؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد تمام بدبختي هاي تئاتر ايران اين است که تصميم گيري ها توسط يک شخص صورت مي گيرد و هيچ گونه ‏مشاوره يا تقسيم کاري وجود ندارد. مگرمي شود که بزرگ ترين وکوچک ترين نمودارهاي برنامه ريزي شده توسط ‏يک نفرانجام شود. مگر يک شخص چه مقدار توانايي دارد و يا در خود توانايي مي بيند که هم با فرد بجنگد و هم با ‏جامعه. هم سياست بگذارد و هم کننده کار باشد. در هيچ کجاي دنيا در مورد جامعه حساسي مانند تئاتري ها اين غلط ‏صورت نمي گيرد. بزرگان ما را کنار گذاشته اند و کوچک ترها را در راس امور قرار مي دهند.‏
‏<‏strong‏>شايد اين به دليل طرز تفکر آدم ها و سوابق اجرايي آنها است.<‏‎/strong‏>‏بله. اتفاقا ايران در مورد اين يک مساله با همه جاي دنيا اشتراک دارد. آنها سوابق را نگاه مي کنند و طرز تفکر را. ‏اينها هم همين کار را انجام مي دهند. مدير تئاتر ايران را قبل از مديريت کسي نمي شناخت و سوابق او در حد کارهاي ‏مذهبي و سفارشي بوده است. در مورد کارهاي کارشناسانه ايشان هم نمي خواهم چيزي بگويم به دليل اينکه همه او را ‏مي شناسند.اين حرف را به دليل عصبانيت کار خودم نمي زنم. باور کنيد. از همه آنهايي که دنيا ديده اند تحقيق کنيد و ‏آمار اين را منتشر کنيد که واقعا در کدام کشور يک مسئول وجود دارد و محورسالاري و فردسالاري حکومت مي کند.‏
‏<‏strong‏>با اجرايي که شما ازنمايش اتاق شماره 6 در تالار مولوي به صحنه برديد و با توجه استقبال تماشاگران از آن ‏نمايش اغلب منتظر نمايش بعدي شما بودند. حالا با اين اوضاع به وجودآمده تا چه زماني نمايشي نداريد؟<‏‎/strong‏>‏نمي دانم. ولي همان طور که اعلام کردم تا زماني که حسين پارسايي بر مسند اين کرسي تکيه زده ديگر کاري براي ‏توليد تئاتر در اين کشور انجام نخواهم داد.‏
‏<‏strong‏>رفتاري که با شما شده است هرروز با اغلب تئاتري ها و سينمايي ها در ايران مي شود.به نظر مي آيد اين ‏نوعي رفتار اجتماعي محسوب شده و عرف شده است. بهترين راه حل براي خلاصي از اوضاع از منظر شما ‏چيست؟<‏‎/strong‏>‏بايد کار کارشناسانه کرد. بايد در مورد آدم ها وسياست ها مطالعه کرد و به راحتي همه چيز را در عرف نپذيرفت. ما ‏خودمان خودمان را به اين روز انداخته ايم. زماني که با بهرام بيضايي، قطب الددين صادقي،حميد سمندريان و... چنين ‏رفتارهايي مي شود وهمه سکوت مي کنند نتيجه تئاتر ايران در اخلاق و کيفيت آثار همين مي شود. متاسفانه ارتباط و ‏فاميل سالاري به شدت رواج پيدا کرده است.گروه و اقوام روساي تئاتر هر ساله با ارائه ضعيف ترين آثار دو يا سه ‏نمايش را به سالن هاي بزرگ واصلي مي آورند. اگر کمي دقت کنيم نتيجه قهر مردم با تئاتر دراين کشور را در همين ‏ها مشاهده مي کنيم.‏
‏<‏strong‏>اگر همين امروز فرصتي اجرايي به وجود بيايد وشما را دعوت به کار کنند چه خواهيد کرد؟<‏‎/strong‏>‏‏(سکوتي طولاني)حتما بهترين تصميم را خواهم گرفت وهمان طور که گفتم در زمان مديريت ايشان نتيجه مذاکرات منفي ‏خواهد بود.‏






























سووشون ♦ هزار و يک شب
.در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره ‏زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به داستان کوتاه گيله مرد نوشته بزرگ علوي اختصاص دارد.‏

‏♦ داستان‎‎گيله مرد‎‎
باران هنگامه كرده بود. باد چنگ مي‌انداخت و مي‌خواست زمين را از جا بكند. درختان كهن به جان يكديگر افتاده بودند. ‏از جنگل صداي شيون زني كه زجر مي‌كشيد، مي‌آمد. غرش باد آوازهاي خاموشي را افسار گسيخته كرده بود. رشته‌هاي ‏باران آسمان تيره را به زمين گل‌آلود مي‌دوخت. نهرها طغيان كرده و آبها از هر طرف جاري بود.‏
دو مامور تفنگ به دست، گيله مرد را به فومن مي‌بردند. او پتوي خاكستري رنگي به گردنش پيچيده و بسته‌اي كه از ‏پشتش آويزان بود، در دست داشت. بي‌اعتنا به باد و بوران و مامور و جنگل و درختان تهديد كننده و تفنگ و مرگ، ‏پاهاي لختش را به آب مي‌زد و قدمهاي آهسته و كوتاه برمي‌داشت. بازوي چپش آويزان بود، گويي سنگيني مي كرد. زير ‏چشمي به ماموري كه كنار او راه مي‌رفت و سرنيزه اي كه به اندازه‌ي يك كف دست از آرنج بازوي راست او فاصله ‏داشت و از آن چكه چكه آب مي‌آمد، تماشا مي‌كرد. آستين نيم تنه‌اش كوتاه بود و آبي كه از پتو جاري مي‌شد به آساني در ‏آن فرو مي‌رفت. گيله‌مرد هر چند وقت يكبار پتو را رها مي‌كرد و دستمال بسته را به دست ديگرش مي‌داد و آب آستين ‏را خالي مي‌كرد و دستي به صورتش مي‌كشيد، مثل اينكه وضو گرفته و آخرين قطرات آب را از صورتش جمع مي كند. ‏فقط وقتي سوي كمرنگ چراغ عابري، صورت پهن استخواني و چشمهاي سفيد و درشت و بيني شكسته‌ي او را روشن ‏مي‌كرد، وحشتي كه در چهره‌ي او نقش بسته بود نمودار مي‌شد.‏
مامور اولي به اسم محمد ولي وكيل باشي از زنداني دل پري داشت. راحتش نمي‌گذاشت. حرفهاي نيش‌دار به او مي‌زد. ‏فحشش مي‌داد و تمام صدماتي را كه راه دراز و باران و تاريكي و سرماي پاييز به او مي‌رساند، از چشم گيله‌مرد مي‌ديد.‏‏"ماجراجو، بيگانه پرست. تو ديگه مي‌خواستي چي كار كني؟ شلوغ مي‌خواستي بكني! خيال مي‌كني مملكت صاحب ‏نداره..."‏
‏"بيگانه پرست" و "ماجراجو" را محمد ولي از فرمانده ياد گرفته بود و فرمانده هم از راديو و مطبوعات ملي آموخته ‏بود.‏
‏"شش ماهه دولت هي داد مي‌زنه، مي‌گه بياييد حق اربابو بديد، مگه كسي حرف گوش مي‌ده، به مفت‌خوري عادت ‏كردند. اون ممه را لولو برد. گذشت، دوره هرج و مرج تمام شد. پس مالك از كجا زندگي كنه؟ ماليات را از كجا بده؟ ‏دولت پول نداشته باشه، پس تكليف ما چيه؟ همين طوري كرديد كه پارسال چهارماه حقوق ما را عقب انداختند. اما ديگه ‏حالا دولت قوي شده. بلشويك بازي تموم شد. يك ماهه كه هي مي‌گم تو قهوه خونه. از اين آبادي به آن آبادي مي‌رم: مي‌گم ‏بابا بياييد حق اربابو بديد. اعلان دولتو آوردم، چسبوندم، براشون خوندم كه اگه رعايا نخوان سهم مالكو بدند "به ‏سركار... فرمانده پادگان... مراجعه نموده تا بوسيله امنيه، كليه بهره‌ي مالكانه‌ي آنها وصول و ايصال شود." بهشون گفتم ‏كه سركار فرمانده‌ي پادگان كيه، تو گوششون فرو كردم كه من همه كاره‌اش هستم. بهشون حالي كردم كه وصول و ‏ايصال يعني چه. مگر حرف شنفتند؟ آخه مي‌گيد: مالك زمين بده، مخارج آبياري رو تحمل كنه و آخرش هم ندونه كه ‏بهره مالكونه شو ميگيره يا نه! ندادند، حالا دولت قدرت داره، دوبرابرشو مي‌گيره. ما كه هستيم. گردن كلفت‌تر هم شديم. ‏لباس امريكايي، پالتوي امريكايي، كاميون امريكايي، همه چي داريم. مگر كسي گوش مي‌داد. سهم مالك چيه؟ دريغ از يك ‏پياله چاي كه به من بدند. حالا... حالا..."‏
بعد قهقهه مي‌زد و مي‌گفت: " حالا، ‌خدمتتون مي‌رسند. بگو ببينم تو چه كاره بودي؟ لاور(1) بودي؟ سواد داري..."‏گيله مرد گوشش به اين حرفها بدهكار نبود و اصلا جواب نمي‌داد. از تولم تا اينجا بيش از چهار ساعت در راه بودند و ‏در تمام مدت، محمدولي وكيل باشي دست بردار نبود. تهديد مي‌كرد، زخم زبان مي‌زد، حساب كهنه پاك مي‌كرد. گيله‌مرد ‏فقط در اين فكر بود كه چگونه بگريزد.‏
اگر از اين سلاحي كه دست وكيل‌باشي است، يكي دست او بود، گيرش نمي‌آوردند. اگر سلاح داشت، اصلا كسي او را ‏سر زراعت نمي‌‌ديد كه به اين مفتي مامور بيايد و او را ببرد. چه تفنگهاي خوبي دارند! اگر صد تا از اينها دست آدمهاي ‏آگل بود، هيچ‌كس نمي‌توانست پا تو جنگل بگذارد. اگر از اين تفنگها داشت، اصلا خيلي چيزها، اينطوري كه امروز ‏هست، نبود. اگر آن روز تفنگ داشت، امروز صغرا زنده بود و او محض خاطر بچه شيرخواره‌اش مجبور نبود سر ‏زراعت برگردد و زخم زبان آگل لولماني را تحمل كند كه به او مي‌گفت: "تو مرد نيستي، تو ننه‌ي بچه‌ات هستي." اگر ‏صد تا از اين تفنگها در دست او و آگل لولماني بود، ديگر كسي اسم بهره‌ي مالكانه نمي‌برد. تفنگ چيه؟ اگر يك چوب ‏كلفت دستي گيرش مي‌آمد، كار اين وكيل‌باشي شيره‌اي را مي‌ساخت. كاش باران بند مي‌آمد و او مي‌توانست تكه چوبي ‏پيدا كند. آن وقت خودش را به زمين مي‌انداخت، با يك جست برمي‌خاست و در يك چشم بهم زدن، با چوب چنان ضربتي ‏بر سرنيزه وارد مي‌كرد كه تفنگ از دست محمدولي بپرد... كار او را مي‌ساخت... اما مامور دومي سه قدم پيشاپيش او ‏حركت مي‌كرد! گويي وجود او اشكالي در اجراي نقشه بود. او را نمي‌شناخت. هنوز قيافه‌اش را نديده بود، با او يك كلمه ‏هم حرف نزده بود.‏
كشتن كسي كه آدم او را نديده و نشناخته كار آساني نبود. اوه، اگر قاتل صغرا گيرش مي‌آمد، مي‌دانست كه باش چه كند. ‏با دندانهايش حنجره‌ي او را مي‌دريد. با ناخنهايش چشمهايش را درمي‌آورد... گيله‌مرد لرزيد، نگاه كرد. ديد محمدولي ‏كنار او راه مي‌رود و از سرنيزه‌اش آب مي‌چكد. از جنگل صداي زني كه غش كرده و جيغ مي‌زند، مي‌آيد.‏
محض خاطر بچه‌اش امروز گير افتاده بود. حرف سر اين است كه تا چه اندازه اينها از وضع او با خبر هستند. تا كجايش ‏را مي‌دانند؟ محمدولي به او گفته بود: "خان‌نايب گفته يك سر بيا تا فومن و برو. مي‌خواهند بدانند كه از آگل خبري داري ‏يا نه." به حرف اينها نمي‌شود اعتماد كرد و آگل تا آن دقيقه آخر به او مي‌گفت: "نرو، بر‌ نگرد، نرو سر زراعت!" پس ‏بچه‌اش را چه بكند؟ او را به كه بسپرد؟ اگر بچه نبود، ديگر كسي نمي‌توانست او را پيدا كند. آن‌وقت چه آسان بود گرفتن ‏انتقام صغرا. از عهده‌ي صدها از اينها بر مي‌آمد. اما آگل لولماني آدم ديگري بود. چشمش را هم مي‌گذاشت و تير در ‏مي‌كرد. مخصوصا از وقتي كه دخترش مرد، خيلي قسي شده بود. او بي‌خودي همين طوري مي‌توانست كسي را بكشد. ‏آگل مي‌توانست با يك تير از پشت سر كلك مامور دومي را كه سه قدم پيشاپيش او پوتينهايش را به آب و گل مي‌زند بكند، ‏اما اين كار از دست او برنمي‌آمد. از او ساخته نيست. محمدولي را ديده بود. او را مي‌شناخت، ‌شنيده بود روزي به ‏كومه‌ي او آمده و گفته بوده است:"اگه فوري پيش نايب به فومن نره، گلوي بچه را مي‌زنم سرنيزه و مي‌برم تا بيايد عقب ‏بچه‌اش." اين را به مارجان گفته بود.‏
مامور دومي پيشاپيش آنها حركت مي‌كرد. از آنها بيش از سه قدم فاصله داشت. او هم در فكر بدبختي و بيچارگي خودش ‏بود. او را از خاش آورده بودند. بي خبر از هيچ جا، آمده بود گيلان. برنج اين ولايت بهش نمي‌ساخت. هميشه اسهال ‏داشت، سردش مي‌شد. باران و رطوبت بي‌حالش كرده بود. با دو پتو شب‌ها يخ مي‌كرد. روزهاي اول هر چه كم داشت ‏از كومه‌هاي گيله‌مردان جمع كرد. به آساني مي‌شد اسمي روي آن گذاشت. "اينها اثاثيه‌ايست كه گيله‌مردان قبل از ورود ‏قواي دولتي از خانه‌هاي ملاكين چپاول كرده‌اند." اما بدبختي اين بود كه در كومه‌ها هيچ‌چيز نبود. در تمام اين صفحات ‏يك تكه شيشه پيدا نشد كه با آن بتواند ريش خود را اصلاح كند، چه برسد به آينه. مامور بلوچ مزه‌ي اين زندگي را چشيده ‏بود. مكرر زندگي خود آنها را غارت كرده بودند. آنجا در ولايت آنها آدمهاي خان يك مرتبه مثل مور و ملخ مي‌ريختند ‏توي دهات، از گاو و گوسفند گرفته تا جوجه و تخم مرغ، هرچه داشتند مي‌بردند. به بچه و پيرزن رحم نمي‌كردند. داغ ‏مي‌كردند، يكي دو مرتبه كه مردم ده بيچاره مي‌شدند، ‌كدخدا را پيش خان همسايه مي‌فرستادند و از او كمك مي‌گرفتند و ‏بدين طريق دهكده‌اي به تصرف خاني در مي‌آمد. اين داستاني بود كه بلوچ از پدرش شنيده بود. خود او هرگز رعيتي ‏نكرده بود. او هميشه از وقتي كه بخاطرش هست، تفنگدار بوده و هميشه مزدور خان بوده است. اما در بچگي مزه‌ي ‏غارت و بي‌خانماني را چشيده بود. مامور بلوچ وقتي فكر مي‌كرد كه حالا خود او مامور دولت شده است وحشت مي‌كرد. ‏براي اينكه او بهتر از هركس مي‌دانست كه در زمان تفنگداريش چند نفر امنيه وسرباز كشته است. خودش مي‌گفت: "به ‏اندازه‌ي موهاي سرم." براي او زندگي جدا از تفنگ وجود نداشت. او با تفنگ به دنيا آمده، با تفنگ بزرگ شده بود و با ‏تفنگ هم خواهد مرد، آدمكشي براي او مثل آب خوردن بود، تنها دفعه‌اي كه شايد از آدمكشي متاثر شد، موقعي بود كه با ‏اسب، سرباز جواني را كه شتر ورش داشته بود، در بيابان داغ دنبال كرد. شتر طاقت نياورد، خوابيد، سرباز تفنگش را ‏انداخت زمين و پشت پالان شتر پنهان شد. بلوچ چند تير انداخت و نزديكش رفت. تفنگ او را برداشت و مي‌خواست ‏سرش را كه از پشت كوهان شتر ديده مي‌شد، هدف قرار دهد كه سرباز داد زد: "امان برادر، مرا نكش." او گفت: "پس ‏چكارت كنم؟ نكشمت كه از بي‌آبي مي‌ميري!" بعد فكر كرد پيش خودش و گفت:" يك گلوله هم يك گلوله است." افسار ‏شتر را گرفت و برگشت: "يه ميدان آن‌طرفتر، چشمه است. برو خودت را به آنجا برسون." صد قدمي شتر را يدك ‏كشيده و بعد خواست او را رها كند، چون‌كه بدرد نمي‌خورد. ديد، نمي‌شود سرباز و شتر را همين طور به حال خودشان ‏گذاشت، برگشت و با يك تير كار سرباز را ساخت. اين تنها قتلي است كه گاهي او را ناراحت مي‌كند. خودش هم ‏مي‌دانست كه بالاخره سرنوشت او نيز يك چنين مرگي را در بر دارد. پدرش، دو برادرش، اغلب كسانش نيز با ضرب ‏تير دشمن جان سپرده بودند. وقتي خان‌ها به تهران آمدند و وكيل شدند، او نيز چاره نداشت جز اينكه امنيه شود. اما هيچ ‏انتظار نداشت كه او را از ديار خود آواره كنند و به گيلاني كه آنقدر مرطوب و سرد است بفرستند. مامور بلوچ ابدا ‏توجهي به گيله‌مرد نداشت و براي او هيچ فرقي نمي‌كرد كه گيله‌مرد فرار كند يا نكند. به او گفته بودند كه هر وقت ‏خواست بگريزد با تير كارش را بسازد و او به تفنگ خود اطمينان داشت. مامور بلوچ در اين فكر بود كه هرطوري شده ‏پول و پله‌اي پيدا كند و دومرتبه بگريزد به همان بيابانهاي داغ، بالاخره بيابان آنقدر وسيع است كه امنيه‌ها نمي‌توانند او ‏را پيدا كنند. هر كدام از اين مامورين وقتي خانه كسي را تفتيش مي‌كردند، چيزي گيرشان مي‌آمد. در صورتي كه امروز ‏صبح در كومه‌ي گيله‌مرد، وكيل باشي چهارچشمي مواظب بود كه او چيزي به جيب نزند. خودش هرچه خواست كرد، ‏پنجاه تومان پولي كه از جيب گيله‌مرد درآورد، صورت جلسه كردند و به خودش پس دادند. فقط چيزي كه او توانست به ‏دست آورد، يك تپانچه بود. آن را در كروج، لاي دسته‌هاي برنج پيدا كرد. يك مرتبه فكر تازه‌اي به كله‌ي مامور بلوچ ‏زد. تپانچه اقلا پنجاه تومان مي‌ارزد. بيشتر هم مي‌ارزد، پايش بيفتد، كساني هستند كه صد تومان هم مي‌دهند، ساخت ‏ايتالياست. فشنگش كم است... حالا كسي هم اسلحه نمي‌خرد. اين دهاتي ها مال خودشان را هم مي‌اندازند توي دريا. پنجاه ‏تومان مي‌ارزد. به شرط آنكه پول را با خود آورده و به كسي نداده باشد.‏
باد دست بردار نبود. مشت مشت باران را توي گوش و چشم مامورين و زنداني مي‌زد. مي‌خواست پتو را از گردن ‏گيله‌مرد باز كند و باراني‌هاي مامورين را به يغما ببرد. غرش آب‌هاي غليظ، جيغ مرغابي‌هاي وحشي را خفه مي‌كرد. از ‏جنگل گويي زني كه درد مي‌كشيد، شيون مي‌زند. گاهي در هم شكستن ريشه‌ي يك درخت كهن، زمين را به لرزه ‏درمي‌آورد.‏
يك موج باد از دور با خشاخش شروع و با زوزه‌ي وحشيانه‌اي ختم مي‌شد. تا قهوه‌خانه‌اي كه رو به آن در حركت بودند، ‏چند صد ذرع بيشتر فاصله نبود، اما در تاريكي و بارش و باد، سوي كمرنگ چراغ نفتي آن، دور به نظر مي‌آمد.‏وقتي به قهوه‌خانه رسيدند، محمدولي از قهوه‌چي پرسيد: " كته داري؟"‏‏- داريمي.(2)‏‏- چاي چطور؟‏‏- چاي هم داريمي.(3)‏‏- چراغ هم داري؟‏- ها اي دانه.(4)‏‏- اتاق بالا را زود خالي كن!‏‏- بوجورو اتاق، توتون خوشكا كوديم.(5)‏‏- زمينش كه خالي است.‏‏- خاليه.‏‏- اينجا پست امنيه نداره؟‏‏- چره، داره.(6)‏‏- كجا؟‏‏- ايذره اوطرف‌تر. شب ايسابيد، بوشوئيدي.(7)‏‏- بيا ما را ببر به اتاق بالا.‏‏"اتاق بالا" رو به ايوان باز مي‌شد. از ايوان كه طارمي چوبي داشت، افق روشن پديدار بود. اما باران هنوز مي‌باريد و ‏در اتاق كاهگلي كه به سقف آن برگهاي توتون و هندوانه و پياز و سير آويزان كرده بودند، بوي نم مي‌آمد. محمدولي ‏گفت:"ياالله، مي‌ري گوشه اتاق، جنب بخوري مي‌زنم." بعد رو كرد به قهوه چي و پرسيد: "آن طرف كه راه به خارج ‏نداره؟"‏
قهوه‌چي وقتي گيله‌مرد جوان را در نور كمرنگ چراغ بادي ديد، ‌فهميد كه كار از چه قرار است و در جواب گفت: "راه ‏ناره. سركار، انم از هوشانه كي ماشينا لوختا كوده؟"(8)‏‏- برو مرديكه عقب كارت. بي‌شرف، نگاه به بالا بكني همه بساطتو بهم مي‌زنم. خود تو از اين بدتري.‏بعد رو كرد به مامور بلوچ و گفت: "خان، اينجا باش، من پايين كشيك مي‌دم. بعد من مي‌آم بالا، تو برو پايين كشيك بكش ‏و چايي هم بخور."‏گيله‌مرد در اتاق تاريك نيمتنه آستين كوتاه را از تن كند و آب آن را فشار داد، دستي به پاهايش كشيد. آب صورتش را ‏جمع كرد و به زمين ريخت. شلوارش را بالا زد، كمي ساق پا و سر زانو و ران‌هايش را مالش داد، از سرما چندشش ‏شد. خود را تكاني داد و زير چشمي نگاهي به مامور دومي انداخت. مامور بلوچ تفنگش را با هر دو دست محكم گرفته و ‏در ايوان باريكي كه مابين طارمي و ديوار وجود داشت، ايستاده بود و افق را تماشا مي‌كرد.‏
در تاريكي جز نفير باد و شرشر باران و گاهي جيغ مرغابي‌هاي وحشي، صدايي شنيده نمي‌شد. گويي در عمق جنگل ‏زني شيون مي‌كشيد، مثل اينكه مي‌خواست دنيا را پر از ناله و فغان كند.‏برعكس محمدولي، مامور بلوچ هيچ حرف نميزد. فقط سايه‌ي او در زمينه‌ي ابرهاي خاكستري كه در افق دايما در ‏حركت بود، علامت و نشان اين بود كه راه آزادي و زندگي به روي گيله‌مرد بسته است. باد كومه را تكان مي‌داد و فغاني ‏كه شبيه به شيون زن دردكش بود، خواب را از چشم گيله‌مرد مي‌ربود، بخصوص كه گاه‌گاه، باد ابرهاي حايل قرص ماه ‏را پراكنده مي‌كرد و برق سرنيزه و فلز تفنگ چشم او را خسته مي‌ساخت.‏صدايي كه از جنگل مي‌آمد، شبيه ناله‌ي صغرا بود، درست همان موقعي كه گلوله‌اي از بالا خانه‌ي كومه‌ي كدخدا، در ‏تولم به پهلويش خورد.‏صغرا بچه را گذاشت زمين و شيون كشيد...‏‏"نمي‌خواهي فرار كني؟"‏‏"نه!"‏بي اختيار جواب داد: "نه"، ولي دست و پاي خود را جمع كرد. او تصميم داشت با اين‌ها حرف نزند. چون اين را شنيده ‏بود كه با مامور نبايد زياد حرف زد. اينها از هر كلمه اي كه از دهان آدم خارج شود، به نفع خودشان نتيجه مي‌گيرند. در ‏استنطاق بايد ساكت بود. چرا بي‌خودي جواب بدهد. امنيه مي‌خواست بفهمد كه او خواب است يا بيدار و از جواب او ‏فهميد، ديگر جواب نمي‌دهد.‏‏"ببين چه مي‌گم!" صداي گرفته و سرماخورده‌ي بلوچ در نفير باد گم شد. طوفان غوغا مي‌كرد، ولي در اتاق سكوت ‏وحشتزايي حكمفرما بود. گيله‌مرد نفسش را گرفته بود.‏‏"نترس!"‏گيله مرد مي‌ترسيد. براي اينكه صداي زير بلوچ كه از لاي لب و ريش بيرون مي‌آمد، او را به وحشت مي‌افكند.‏‏"من خودم مثل تو راهزن بودم."‏بلوچ خاموش شد. دل گيله‌مرد هري ريخت پائين، مثل اينكه اينها بويي برده‌اند. "مثل تو راهزن بودم" نامسلمان دروغ ‏مي‌گويد، ميخواهد از او حرف دربياورد.‏هيبت خاموشي امنيه بلوچ را متوحش كرد. آهسته‌تر سخن گفت: "امروز صبح كه تو كروج تفتيش مي‌كردم..."‏در تاريكي صداي خش و خش آمد، مثل اينكه دستي به دسته‌هاي برگ توتون كه از سقف آويزان بود، خورد.‏‏"تكان نخور مي‌زنم!" صداي بلوچ قاطع و تهديد كننده بود. گيله‌مرد در تاريكي ديد كه امنيه بطرف او قراول رفته است. ‏‏"بنشين!"‏دهاتي نشست و گوشش را تيز كرد كه با وجود هياهوي سيل و باران و باد، دقيقا كلماتي را كه از دهان امنيه خارج ‏مي‌شود، بشنود. بلوچ پچ‌پچ مي‌كرد.‏‏"تو كروج -مي‌شنوي؟- وسط يك‌دسته برنج يه تپونچه پيدا كردم. تپونچه رو كه مي‌دوني مال كيه. گزارش ندادم. براي ‏آنكه ممكن بود كه حيف و ميل بشه. همراهم آورده‌ام كه خودم به فرمانده تحويل بدم، مي‌دوني كه اعدام روي شاخته."‏سكوت. مثل اينكه ديگر طوفان نيست و درختان كهن نعره نمي‌كشند و صداي زير بلوچ، تمام اين نعره‌ها و هياهو و ‏غرش و ريزش‌ها را مي‌شكافت.‏‏"گوش ميدي؟ نترس، من خودم رعيت بودم، مي‌دونم تو چه مي‌كشي، ما از دست خان‌هاي خودمان خيلي صدمه ديده‌ايم، ‏اما باز رحمت به خان‌ها، از آنها بدتر امنيه‌ها هستند. من خودم ياغي بودم، به اندازه‌ي موهاي سرت آدم كشته‌ام، براي ‏اين است كه امنيه شدم، تا از شر امنيه راحت باشم، از من نترس! خدا را خوش نمي‌آد كه جووني مثل تو فدا بشه، فداي ‏هيچ و پوچ بشه، يك ماهه كه از زن و بچه‌ام خبري ندارم، برايشان خرجي نفرستادم. اگر محض خاطر آنها نبود، حالا ‏اينجا نبودم. مي‌خواهي اين تپونچه را بهت پس بدهم؟"‏گيله‌مرد خرخر نفس مي‌كشيد، چيزي گلويش را گرفته بود، دلش مي‌تپيد، عرق روي پيشانيش نشسته بود. صورت ‏مخوفي از امنيه‌ي بلوچ در ذهن خود تصوير كرده و از آن در هراس بود، نمي‌دانست چكار كند. دلش مي‌خواست بلند ‏شود و آرامتر نفس بكشد.‏‏"تكون نخور! تپونچه دست منه. هفت تيره، هر هفت فشنگ در شونه است، براي تيراندازي حاضر نيست، بخواهي ‏تيراندازي كني، بايد گلنگدن را بكشي، من اين تپونچه را بهت ميدم."‏ديگر گيله‌مرد طاقت نياورد. "نمي‌دي، دروغ ميگي! چرا نمي‌ذاري بخوابم؟ زجرم مي‌دي! مسلمانان به دادم برسيد! چي ‏مي‌خواهي از جونم؟" اما فريادهاي او نمي‌توانست بجايي برسد، براي اينكه طوفان هرگونه صداي ضعيفي را در امواج ‏باد و باران خفه مي‌كرد.‏‏"داد نزن! نترس! بهت ميدم، بهت بگم، اگر پات به اداره امنيه‌ي فومن برسه، كارت ساخته است. مگه نشنيدي كه چند ‏روز پيش يك اتوبوسو توي جاده لخت كردند؟ از آن روز تا حالا هرچي آدم بوده، گرفته‌اند. من مسلمون هستم. به خدا و ‏پيغمبر عقيده دارم، خدا را خوش نمي‌آد كه..."‏گيله‌مرد آرام شد. راحت شد، خيلي از آنها را گرفته‌اند. از او مي‌خواهند تحقيق كنند.‏‏"چرا داد مي‌زني؟ بهت ميدم! اصلا بهت مي‌فروشم. هفت تير مال توست. اگر من گزارش بدم كه تو خونه‌ي تو پيدا ‏كردم، خودت مي‌دوني كه اعدام رو شاخته، به خودت مي‌فروشم، پنجاه تومن كه مي‌ارزه، تو، تو خودت مي‌دوني با ‏محمدولي، هان؟ نمي‌ارزه؟ پولت پيش خودته. يا دادي به كسي؟"‏گيله‌مرد آرام شده بود و ديگر نمي‌لرزيد، دست كرد از زير پتو دستمال بسته‌اي كه همراه داشت باز كرد و پنجاه اسكناس ‏يك توماني را كه خيس و نيمه خمير شده بود حاضر در دست نگه داشت.‏‏"بيا بگير!"‏حالا نوبت بلوچ بود كه بترسد.‏‏"نه، اينطور نمي‌شه، بلند مي‌شي واميسي، پشتت را مي‌كني به من. پول را مي‌ندازي توي جيبت، من پول را از جيبت در ‏مي‌آورم، اونوقت هفت تير را مي‌ندازم توي جيبت، دستت را بايد بالا نگهداري. تكون بخوري با قنداق تفنگ مي‌زنم تو ‏سرت. ببين من همه‌ي حقه‌هايي را كه تو بخواهي بزني، بلدم. تمام مدتي كه من كشيك ميدم بايد رو به ديوار پشت به من ‏وايسي، تكان بخوري گلوله توي كمرت است. وقتي من رفتم، خودت مي‌دوني با وكيل‌باشي."‏
شرشر آب يكنواخت تكرار مي‌شد. اين آهنگ كشنده، جان گيله‌مرد را به لب آورده بود. آب از ناودان سرازير بود. اين ‏زمزمه نغمه‌ي كوچكي در ميان اين غليان و خروش بود. ولي بيش از هر چيز دل و جگر گيله‌مرد را مي‌خورد. ‏دستهايش را به ديوار تكيه داده بود. گاه باد يكي از بسته هاي سير را به حركت درمي‌آورد و سر انگشتان او را قلقلك ‏مي‌داد. پيراهن كرباس تر، به پشت او مي‌چسبيد. تپانچه در جيبش سنگيني مي‌كرد. گاهي تا يك دقيقه نفسش را نگاه ‏مي‌داشت تا بهتر بتواند صدايي را كه مي‌خواهد بشنود. او منتظر صداي پاي محمد ولي بود كه به پله‌هاي چوبي بخورد. ‏گاهي زوزه‌ي باد خفيف‌تر مي‌شد، زماني در ريزش يك نواخت باران وقفه‌اي حاصل مي‌گرديد و بالنتيجه در آهنگ ‏شرشر ناودان نيز تاثير داشت، ولي صداي پا نمي‌آمد. وقتي امنيه بلوچ داد زد: "آهاي محمد ولي؟ آهاي محمدولي!" نفس ‏راحتي كشيد. اين يك تغييري بود. "آهاي محمدولي..." گيله‌مردگوشش را تيز كرده بود. به محض اينكه صداي پا روي ‏پله هاي چوبي به گوش برسد، بايد خوب مراقب باشد و در آن لحظه‌اي كه امنيه‌ي بلوچ جاي خود را به محمدولي ‏مي‌دهد، برگردد و از چند ثانيه‌اي كه آنها با هم حرف مي‌زنند و خش خش حركات او را نمي‌شنوند، استفاده كند، هفت تير ‏را از جيبش در آورد و آماده باشد. مثل اينكه از پايين صدايي به آواز بلوچ جواب گفت.‏اي‌كاش باران براي چند دقيقه هم شده، بند مي‌آمد، كاش نفير باد خاموش مي‌شد. كاش غرش سيل آسا براي يك دقيقه هم ‏شده است، ‌قطع مي‌شد. زندگي او، همه چيز او بسته به اين چند ثانيه است، چند ثانيه يا كمتر. اگر در اين چند ثانيه شرشر ‏يك نواخت آب ناودان بند مي‌آمد، با گوش تيزي كه دارد، خواهد توانست كوچكترين حركت را درك كند. آنوقت به تمام ‏اين زجرها خاتمه داده مي‌شد. مي‌رود پيش بچه‌اش، بچه را از مارجان مي‌گيرد، با همين تفنگ وكيل باشي ميزند به ‏جنگل و آنجا مي‌داند چه كند.‏
از پايين صدايي جز هوهوي باد و شرشر آب و خشاخش شاخه‌هاي درختان نمي‌شنيد. گويي زني در جنگل جيغ مي‌كشيد، ‏ولي بلوچ داشت صحبت مي‌كرد. تمام اعصاب و عضلات، تمام حواس، تمام قواي بدني او متوجه صدايي بود كه از ‏پايين مي‌رسيد، ولي نفير باد و ريزش باران از نفوذ صداي ديگري جلوگيري مي‌كرد.‏‏"تكون نخور، دستت را بذار به ديوار!"‏گيله مرد تكان خورده بود، بي اختيار حركت كرده بود كه بهتر بشنود.‏گيله مرد آهسته گفت:« گوش بدن بيدين چي گم."‏بلوچ نشنيد. خيال مي‌كرد، اگر به زبان گيلك بگويد، محرمانه تر خواهد بود. "آهاي برار، من ته را كي كار نارم. وهل و ‏گردم كي وقتي آيه اونا بيدينم."‏باز هم بلوچ نشنيد. صداي پوتين‌هايي كه روي پله‌هاي چوبي مي‌خورد، او را ترسانده و در عين حال به او اميد داد.‏‏"عجب باروني، دست بردار نيست!"‏اين صداي محمدولي بود، اين صدا را مي‌شناخت. در يك چشم بهم زدن، گيله مرد تصميم گرفت. برگشت. دست در ‏جيبش برد. دسته‌ي هفت تير را در دست گرفت. فقط لازم بود كه گلنگدن كشيده شود و تپانچه آماده براي تيراندازي شود، ‏اما حالا موقع تيراندازي نبود، براي آنكه در اين صورت مامور بلوچ براي حفظ جان خودش هم شده، مجبور بود ‏تيراندازي كند و از عهده‌ي هر دو آنها نمي‌توانست برآيد. اي كاش مي‌توانست گلنگدن را بكشد تا ديگر در هر زماني كه ‏بخواهد آماده براي حمله باشد. هفت تير را كه خوب مي‌شناخت از جيب درآورد. آن را وزن كرد، مثل اينكه بدين وسيله ‏اطمينان بيشتري پيدا مي‌كرد. در همين لحظه صداي كبريت نقشه‌ي او را برهم زد. خوشبختانه كبريت اول نگرفت.‏‏"مگر باران مي‌ذاره؟ كبريت ته جيب آدم هم خيس شده."‏كبريت دوم هم نگرفت، ولي در همين چند ثانيه گيله مرد راه دفاع را پيدا كرده بود، هفت تير را به جيب گذاشت. پتو را ‏مثل شنلش روي دوشش انداخت و در گوشه‌ي اتاق كز كرد.‏‏"آهاي، چراغو بيار ببينم، كبريت خيس شده."‏بلوچ پرسيد: "چراغ مي‌خواهي چيكار كني؟"‏‏- هست؟ نرفته باشد؟‏‏- كجا مي‌تونه بره؟ بيداره، صداش بكن، جواب مي‌ده.‏محمدولي پرسيد: " آي گيله مرد؟... خوابي يا بيدار..."‏در همين لحظه كبريت آتش گرفت و نور زردرنگ آن قيافه‌ي دهاتي را روشن كرد. از تمام صورت او پيشاني بلند و ‏كلاه قيفي بلندش ديده مي‌شد، با همان كبريت سيگاري آتش زد: "مثل اينكه سفر قندهار مي‌خواد بره. پتو هم همراه خودش ‏آورده. كته‌ات را هم كه خوردي؟ اي برار كله ماهي‌خور. حالا بايد چند وقتي تهران بري تا آش گل گيوه خوب حالت ‏بياره. چرا خوابت نمي‌بره."‏
محمدولي ترياكش را كشيده، شنگول بود. "چطوري؟ احوال لاور چطوره؟ تو هم لاور بودي يا نبودي؟ حتما تو لاور ‏دهقانان تولم بودي؟ ها؟ جواب نميدي؟ ها- ها- ها- ها."‏گيله مرد دلش مي‌خواست اين قهقهه كمي‌بلندتر مي‌شد تا به او فرصت مي‌داد كه گلنگدن را بكشد و همان آتش سيگار را ‏هدف قرار دهد و تيراندازي كند.‏‏"بگو ببينم، آن روزي كه با سرگرد آمديم تولم كه پاسگاه درست كنيم، همين تو نبودي كه علمدار هم شده بودي و گفتي: ‏ما اينجا خودمان داروغه داريم و كسي را نمي‌خواهيم؟ بي شرف‌ها، ‌ما چند نفر را كردند توي خانه و داشتند خانه را آتش ‏مي‌زدند. حيف كه سرگرد آنجا بود و نگذاشت، والا با همان مسلسل همتون را درو مي‌كردم. آن لاور كلفتتون را خودم به ‏درك فرستادم، بگو ببينم، تو هم آنجا بودي؟ راستي آن لاورها كه يك زبون داشتند به اندازه‌ي كف دست، حالا كجاند؟ ‏چرا به دادت نمي‌رسند؟ بعد چندين فحش آبدار داد. "تهرون نسلشونو برداشتند. ديگه كسي جرات نداره جيك بزنه، ‏بلشويك مي‌خواستيد بكنيد؟ آنوقت زناشون! چه زنهاي سليطه‌اي؟ واه، واه، محض خاطر همون‌ها بود كه سرگرد ‏نمي‌ذاشت تيراندازي كنيم. چطور شد كه حالا موش شدند و تو سوراخ رفته‌اند. آخ، اگر دست من بود. نمي‌دونم چكارت ‏مي‌كردم؟ چرا گفتند كه تو را صحيح و سالم تحويل بدم؟ حتما تو يكي از آن كلفتاشون هستي. والا همين امروز صبح ‏وقتي ديدمت، كلكت را مي‌كندم. جلو چشمت زنتو... اوهوه، چيكار داري مي‌كني؟ تكون بخوري مي‌زنمت."‏صداي گلنگدن تفنگ، گيله مرد را كه داشت بي‌احتياطي مي‌كرد، سرجاي خود نشاند.‏گيله مرد بي اختيار دستش به دسته هفت تير رفت. همان زني كه چند ماه پيش در واقعه تولم تير خورد و بعد مرد، زن او ‏بود، صغرا بود، بچه‌ي شش ماهه داشت و حالا اين بچه هم در كومه‌ي او بود و معلوم نيست كه چه بر سرش خواهد آمد. ‏مارجان، آدمي نيست كه بچه نگهدارد. اصلا از مارجان اين كار ساخته نيست. ديگر كي به فكر بچه‌ي اوست. گيله مرد ‏گاهي به حرفهاي وكيل باشي گوش نمي‌داد. او در فكر ديگري بود. نكند كه تپانچه اصلا خالي باشد. نكند كه بلوچ و وكيل ‏باشي با او شوخي كرده و هفت تير خالي به او داده باشند. اما فايده‌ي اين شوخي چيست؟ چنين چيزي غيرممكن است. ‏محض خاطر اين بچه اش مجبور است گاهي به تولم برگردد. هفت تير را وزن كرد. دستش را در جيبش نگاهداشت، ‏مثل اينكه از وزن آن مي‌توانست تشخيص بدهد كه شانه با فشنگ در مخزن هست يا نه. همين حركت بود كه محمدولي ‏را متوجه كرد و لوله تفنگ را بطرف او آورد.‏
نوك سرنيزه بيش از يك ذرع از او فاصله داشت، والا با يك فشار لوله را به زمين مي‌كوفت و تفنگ را از دستش در ‏مي‌آورد: "آهاي، برار، خوابي يا بيدار؟ بگو ببينم. شايد ترا به فومن مي‌برند كه با آگل لولماني رابطه داري؟" چند فحش ‏نثارش كرد. "يك هفته خواب ما را گرفت. روز روشن وسط جاده يك اتومبيل را لخت كرد. سبيل اونو هم دود مي‌دند. ‏نوبت اون هم مي‌رسه. بگو بينم، درسته اون زني كه آن روز در تولم تير خورد، دختر اونه؟..."‏گاهي طوفان به اندازه‌اي شديد مي‌شد كه شنيدن صداي برنده و با طنين و بي‌گره محمدولي نيز براي گيله‌مرد با تمام ‏توجهي كه به او معطوف مي‌كرد غير ممكن بود، در صورتي كه درست همين مطالب بود كه او مي‌خواست بداند و از ‏گفته هاي وكيل‌باشي مي‌شد حدس زد كه چرا او را به فومن مي‌برند. مامورين (و يا اقلا كسي كه دستور توقيف او را ‏داده بود) مي‌دانستند كه او داماد آگل بوده و هنوز هم مابين آنها رابطه‌اي هست. گيله مرد اين را مي‌دانست كه داروغه او ‏را لو داده است. اغلب به پدرزنش گفته بود كه نبايد به اين ويشكاسوقه‌اي اعتماد كرد و شايد اگر محض خاطر اين ‏ويشكاسوقه‌اي نبود، امروز آن حادثه‌ي تولم كه محمدولي خوب از آن باخبر است، اتفاق نمي‌افتاد و شايد صغرا زنده بود ‏و ديگر آگل هم نمي‌زد به جنگل و تمام اين حوادث بعدي اتفاق نمي‌افتاد و امروز جان او در خطر نبود.‏يك تكان شديد باد، كومه را لرزاند. شايد هم درخت كهني به زمين افتاد و از نهيب آن كومه تكان خورد. اما محمدولي ‏يكريز حرف مي‌زد، هاهاها مي‌خنديد و تهديد مي‌كرد و از زخم زبان لذت مي‌برد.‏چه خوب منظره‌ي داروغه‌ي ويشكاسوقه‌اي در نظر او هست. سال‌ها مردم را غارت كرد و دم پيري باج مي‌گرفت. براي ‏اينكه از شرش راحت شوند، او را داروغه كردند. چون كه در آن سال‌هاي قبل از جنگ، ارباب در تهران همه كاره بود ‏و پاي امنيه‌ها را از ملك خود بريده بود و آن‌ها جرات نمي‌كردند در آن صفحات كيابيايي كنند. همين آگل پدرزن او ‏واسطه شد كه ويشكاسوقه‌اي را داروغه كردند و واقعا هم ديگر جز اموال رقيب هاي خود، مال كس ديگري را ‏نمي‌چاپيد.‏محمدولي بار ديگر سيگاري آتش زد. اين دفعه كبريت را لحظه‌اي جلو آورد و صورت گيله مرد را روشن كرد. دود ‏بنفش رنگ بيني گيله مرد را سوزاند.‏‏"... ببين چي مي‌گم. چرا جواب نميدي؟‌ تو همان آدمي هستي كه وقتي ما آمديم در تولم پست داير كنيم، به سرگرد گفتي ‏كه ما بهره‌ي خودمونو داديم و نطق مي‌كردي. چرا حالا ديگر لال شدي؟..."‏خوب به خاطر داشت. راست مي‌گفت: وقتي دهاتي ها گفتند كه ما داروغه داريم، گفت: برويد نمايندگانتان را معين كنيد. ‏با آنها صحبت دارم. او هم يكي از نمايندگان بود. سرگرد از آن‌ها پرسيد كه بهره‌ي امسال‌تان را داديد يا نه؟ همه گفتند ‏داديم. بعد پرسيد قبل اينكه لاور داشتيد داديد، يا بعد هم داديد. دهاتي ها گفتند: "هم آن وقت داده بوديم و هم حالا داده‌ايم." ‏بعد سرگرد رو كرد به گيله مرد و پرسيد: "مثلا تو چه دادي؟" گفت: " من ابريشم دادم، برنج دادم، تخم مرغ دادم، سير، ‏غوره، انارترش، پياز، جاروب، چوكول (9)، كلوش(10)، آرد برنج، همه چي دادم." بعد پرسيد مال امسالت را هم ‏دادي؟ گيله مرد گفت: "امسال ابريشم دادم، برنج هم مي‌دهم." بعد يك مرتبه گفت:‌" برو قبوضت را بردار و بياور." ‏بيچاره لطفعلي پيرمرد گفت: "شما كه نماينده‌ي مالك نيستيد!" تا آمد حرف بزند، سرگرد خواباند بيخ گوش لطفعلي. آن ‏وقت دهاتي‌ها از اتاق آمدند بيرون و معلوم نشد كي شيپور كشيد كه قريب چندين هزار نفر دهقان آمدند دور خانه. بعد ‏تيراندازي شد و يك تير به پهلوي صغرا خورد و لطفعلي هم جابه‌جا مرد.‏دهاتي‌ها شب جمع شدند و همين داروغه‌ي ويشكاسوقه‌اي پيشنهاد كرد كه خانه را آتش بزنند و اگر شب يك جوخه‌ي ديگر ‏سرباز نرسيده بود، اثري از آن‌ها باقي نمي‌ماند...‏محمدولي سيگار مي‌كشيد. گيله مرد فكر كرد، همين الان بهترين فرصت است كه او را خلع سلاح كنم. تمام بدنش ‏مي‌لرزيد. تصور مرگ دلخراش صغرا اختيار را از كف او ربوده بود. خودش هم نميدانست كه از سرما مي‌لرزد يا از ‏پريشاني... اما محمدولي دست بردار نبود: «تو خيلي اوستايي. از آن كهنه‌كارها هستي. يك كلمه حرف نمي‌زني، ‏مي‌ترسي كه خودت را لو بدهي. بگو ببينم، كدام يك از آنهايي كه توي اتاق با سرگرد صحبت مي‌كردند، آگل بود؟ من از ‏هيچ كس باكي ندارم. آگل لامذهبه، خودم مي‌خواهم كلكش را بكنم. همقطاران من خودشون به چشم ديده‌اند كه قرآن را ‏آتش زده. دلم مي‌خواهد گير خود من بيفته، كدام يكيشون بودند. حتما آنكه ريش كوسه داشت و بالا دست تو وايساده بود، ‏ها، چرا جواب نمي‌دي، خوابي يا بيدار؟..."‏نفير باد نعره‌هاي عجيبي از قعر جنگل بسوي كومه همراه داشت: جيغ زن، غرش گاو، ناله و فرياد اعتراض. هرچه گيله ‏مرد دقيق‌تر گوش مي‌داد، بيشتر مي‌شنيد، مثل اينكه ناله هاي دلخراش صغرا موقعي كه تير به پهلوي او اصابت كرد، ‏نيز در اين هياهو بود. اما شرشر كشنده‌ي آب ناودان بيش از هر چيزي دل گيله مرد را مي‌خراشاند، گويي كسي با نوك ‏ناخن زخمي را ريش ريش مي‌كند. دندان‌هايش به ضرب آهنگ يك نواخت ريزش آب به هم مي‌خورد و داشت بي‌تاب ‏مي‌شد.‏آرامشي كه در اتاق حكمفرما بود، ظاهرا محمدولي وكيل باشي را مشكوك كرده بود. او مي‌خواست بداند كه آيا گيله‌مرد ‏خوابيده است يا نه.‏‏- چرا جواب نميدي؟ شما دشمن خدا و پيغمبريد. قتل همه‌تون واجبه. شنيدم آگل گفته كه اگر قاتل دخترش را بكشند، ‏حاضره تسليم بشه. آره، جون تو، من اصلا اهميت نميدم به اينكه آن زني كه آن روز با تير من به زمين افتاد، دخترش ‏بوده يا نبوده. به من چه؟ من تكليف مذهبي ام را انجام دادم. مي‌گم كه آگل دشمن خداست و قتلش واجبه، شنيدي؟ من از ‏هيچ كس باكي ندارم. من كشتم، هر كاري از دستش برمي‌آيد بكند...‏‏- تفنگ را بذار زمين. تكون بخوري مردي...‏اين را گيله‌مرد گفت. صداي خفه و گرفته‌اي بود، وكيل‌باشي كبريتي آتش زد و همين براي گيله‌مرد به منزله‌ي آژير بود. ‏در يك چشم بهم زدن تپانچه را از جيبش در آورد و در همان آني كه نور زرد و دود بنفش كمرنگ گوگرد اتاق را روشن ‏كرد، گيله مرد توانست گلنگدن را بكشد و او را هدف قرار دهد. محمدولي براي روشن كردن كبريت پاشنه تفنگ را ‏روي زمين تكيه داده، لوله را وسط دو بازو نگهداشته بود. هنگامي كه دستش را با كبريت دراز كرد، سرنيزه زير ‏بازوي چپ او قرار داشت.‏در نور شعله‌ي كبريت، لوله‌ي هفت تير و يك چشم باز و سفيد گيله‌مرد ديده ميشد. وكيل باشي گيج شد. آتش كبريت ‏دستش را سوزاند و بازويش مثل اينكه بي‌جان شده باشد افتاد و خورد به رانش.‏‏- تفنگ را بذار رو زمين! تكون بخوري مردي!‏لوله‌ي هفت تير شقيقه‌ي وكيل باشي را لمس كرد. گيله‌مرد دست انداخت بيخ خرش را گرفت و او را كشيد توي اتاق.‏‏- صبر كن، الان مزدت را مي‌ذارم كف دستت. رجز بخوان. منو ميشناسي؟ چرا نگاه نمي‌كني؟...‏باران مي‌باريد، اما افق داشت روشن مي‌شد. ابرهاي تيره كم كم باز مي‌شدند.‏‏- مي‌گفتي از هيچكس باكي نداري! نترس، هنوز نمي‌كشمت، با دست خفه‌ات مي‌كنم. صغرا زن من بود. نامرد، زنمو ‏كشتي. تو قاتل صغرا هستي، تو بچه‌ي منو بي‌مادر كردي. نسلتو ور مي‌دارم. بيچارتون مي‌كنم. آگل منم. ازش نترس. ‏هان، چرا تكون نمي‌خوري؟...‏تفنگ را از دستش گرفت. وكيل باشي مثل جرز خيس خورده وارفت. گيله مرد تفنگ را به ديوار تكيه داد. "تو كه گفتي ‏از آگل نمي‌ترسي. آگل منم. بيچاره، آگل لولماني از غصه‌ي دخترش دق مرگ شد. من گفتم كه اگر قاتل صغرا را به من ‏بدهند، تسليم مي‌شه. آره آگل نيست كه تسليم بشه. اتوبوس توي جاده را من زدم. تمام آنهايي كه با من هستند، همشون از ‏آنهاييند كه ديگر بي‌خانمان شده‌اند، همشون از آنهايي هستند كه از سر آب و ملك بيرونشون كرده‌اند. اينها را بهت مي‌گم ‏كه وقتي مي‌ميري، دونسته مرده باشي. هفت تيرم را گذاشتم تو جيبم. مي‌خواهم با دست بكشمت، مي‌خواهم گلويت را گاز ‏بگيرم. آگل منم. دلم داره خنك مي‌شه..."‏از فرط درندگي له‌له مي‌زد. نمي‌دانست چطور دشمن را از بين ببرد، دستپاچه شده بود. در نور سحر، هيكل كوفته‌ي ‏وكيل‌باشي تدريجا ديده مي‌شد.‏‏- آره، من خودم لاور بودم. سواد هم دارم. اين پنج ساله ياد گرفتم. خيلي چيزها ياد گرفته‌ام. مي‌گي مملكت هرج و مرج ‏نيست؟ هرج و مرج مگه چيه؟ ما را مي‌چاپيد، از خونه و زندگي آواره‌مون كرديد. ديگر از ما چيزي نمونده، رعيتي ‏ديگه نمونده. چقدر همين خودتو، منو تلكه كردي؟ عمرت دراز بود، اگر مي‌دونستم كه قاتل صغرا تويي، حالا هفت تا ‏كفن هم پوسونده بودي؟ كي لامذهبه؟ شماها كه هزار مرتبه قرآن را مهر كرديد و زير قولتان زديد؟ نيامديد قسم نخورديد ‏كه ديگر همه امان دارند؟ چرا مردمو بيخودي مي‌گيريد؟ چرا بيخودي مي‌كشيد؟ كي دزدي مي‌كنه؟ جد اندر جد من در ‏اين ملك زندگي كرده‌اند، كدام يك از ارباب‌ها پنجاه سال پيش در گيلون بوده‌اند؟زبانش تتق مي‌زد، به‌حدي تند مي‌گفت كه بعضي كلمات مفهوم نمي‌شد. وكيل باشي دو زانو پيشانيش را به كف چوبي ‏اتاق چسبانده و با دو دست پشت گردنش را حفظ مي‌كرد. كلاهش از سرش افتاده بود روي كف اتاق: "نترس، اين جوري ‏نمي‌كشمت. بلند شو، مي‌خواهم خونتو بخورم. حيف يك گلوله. آخر بدبخت، تو چه قابل هستي كه من يك فشنگ خودمو ‏محض خاطر تو دور بيندازم. بلند شو!"‏اما وكيل‌باشي تكان نمي‌خورد. حتي با لگدي هم كه گيله‌مرد به پاي راست او زد، فقط صورتش به زمين چسبيد، عضلات ‏و استخوان‌هاي اوديگر قدرت فرمانبري نداشتند. گيله‌مرد دست انداخت و يقه‌ي پالتوي باراني او را گرفت و نگاهي به ‏صورتش انداخت. در روشنايي خفه‌ي صبح باران خورده، قيافه‌ي وحشتزده‌ي محمدولي آشكار شد. عرق از صورتش ‏مي‌ريخت. چشمهايش سفيدي مي‌زد. بي‌حالت شده بود. از دهنش كف زرد مي‌آمد، خرخر مي‌كرد.‏همين كه چشمش به چشم براق و برافروخته‌ي گيله‌مرد افتاد به تته پته افتاد. زبانش باز شد: "نكش، امان بده! پنج تا بچه ‏دارم. به بچه‌هاي من رحم كن. هر كاري بگي مي‌كنم. منو به جووني خودت ببخش. دروغ گفتم. من نكشتم. صغرا را من ‏نكشتم. خودش تيراندازي مي‌كرد. مسلسل دست من نبود..."‏
گريه مي‌كرد. التماس و عجز و لابه‌ي مامور، مانند آبي كه روي آتش بريزند، التهاب گيله مرد را خاموش كرد. يادش ‏آمد كه پنج بچه دارد. اگر راست بگويد! به ياد بچه‌ي خودش كه در گوشه‌ي كومه بازي مي‌كرد، افتاد. باران بند آمد و در ‏سكوت و صفاي صبح ضعف و بي‌غيرتي محمدولي تنفر او را برانگيخت. روشنايي روز او را به تعجيل واداشت.‏گيله‌مرد تف كرد و در عرض چند دقيقه پالتو باراني را از تن وكيل باشي كند و قطار فشنگ را از كمرش باز كرد و ‏پتوي خود را به سر و گردن او بست. كلاه او را بر سر و بارانيش را بر تن كرد و از اتاق بيرون آمد.‏در جنگل هنوز شيون زني كه زجرش مي‌دادند به گوش مي‌رسيد. در همين آن، صداي تيري شنيده شد و گلوله اي به ‏بازوي راست گيله‌مرد اصابت كرد. هنوز برنگشته، گلوله‌ي ديگري به سينه‌ي او خورد و او را از بالاي ايوان سرنگون ‏ساخت.‏مامور بلوچ كار خود را كرد.‏
‎‎پي‌نويس:‏‎ ‎
‏‌1- لاور= دلاور، رهبر‏2- داريم.‏‏3- چاي هم هست.‏‏4- همين يكي را داريم.‏‏5- اتاق بالا توتون خشك كرده‌ايم.‏‏6- چرا دارد.‏‏7- كمي آن طرف تر. سرشب اين جا بودند، رفند.‏‏8- راه ندارد. سركار، اين هم از آن‌هاست كه اتوموبيل را لخت كردند.‏‏9- چوكول= برنج نارس.‏‏10- كلوش- كاه.‏

‎‎علوي، و شهادت نويسنده‎‎
بزرگ علوي به سالِ 1283، زماني که جنبشِ مشروطه‌خواهي در اوجِ اعلاي خود بود، به دنيا آمد. پدربزرگش ‏مشروطه‌خواه و نمايندة دورة نخست مجلس شوراي ملّي و پدرش تاجر آزادي‌طلبي بود که در آلمان به"کميتة مليونِ ‏ايراني" پيوست و پس از اقامت طولاني در برلن در آن‌جا درگذشت. علوي جوان از طريقِ نويسندة معروف، کاظم‌زاده ‏ايرانشهر، عضو"کميتة مليونِ ايراني" و با استفاده از کتابخانة پروپيمان او، با ادبيات جهان آشنا شد و سوداي درگيري با ‏زبان فارسي و تسلط بر آن به سرش افتاد. به سال 1307 به ايران بازگشت و يک سال بعد نمايش‌نامه"دوشيزه اورلئان" ‏شيللر را با مقدمه‌اي از هدايت به چاپ رساند. خودش در اين باره گفته: "صادق هدايت شهرت‌طلب و اهلِ تظاهر و ‏مقدمه‌نويس نبود و اگر به دل‌خواه چند صفحه‌اي به قصدِ توضيح اهميت اين نمايش‌نامه نوشت مي‌خواست مرا تشويق به ‏اين پيشه کرده باشد." به زودي علوي يکي از اعضاي گروه اندک شمارِ"ربعه"، که هدايت قطبِ آن است، مي‌شود. ‏گروهي که به گفتة علوي آرمانِ آزداي فردي در مرکزِ انديشه و کردار آن‌ها قرار دارد؛ گرچه وضعيت علوي متفاوت ‏از ديگر اعضاي گروه است. خودش گفته:"من از بيست‌وچند سالگي در دو قطبِ مخالف گرفتار شده بودم که يک طرفِ ‏آن دکتر اراني بود، که مرا به سوي سياست مي‌کشيد، و طرفِ ديگر صادق هدايت که گرايش صرفاً ادبي داشت." و ‏شايد از همين جا است که آثارِ او مشخصاتِ تاريخي، سياسي و اجتماعي يک دورة معين از جامعه را بازتاب مي‌دهد و ‏در همان حال علاوه بر عناصري از"توازي تاريخي" عناصري از"ناموزوني تاريخي" را هم در خود دارد. اما ‏‏"ادبيت" آثارِ علوي از"تاريخيت" آن‌ها بااهميت‌تر است، گرچه بايد به خاطر داشت که همواره فضاي اجتماعي و ‏تاريخي و محتوي عقيدتي در آثارِ او چشم‌گير است.‏
کتابِ"نامه‌ها"، که گيله مرد يکي از داستان‌هاي آن است، در پايانِ دومين دهة نويسندگي علوي منتشر مي‌شود. ‏داستان‌هاي اين کتاب نه از آدم‌ها بلکه از موقعيت‌ها و وضعيت‌ها پديد مي‌آيند و مؤيد آن هستند که در واقع اين موقعيت‌ها ‏هستند که سرنوشتِ انسان‌ها را رقم مي‌زنند. انتشارِ"نامه‌ها" در ادامة يک دهه فعاليت سياسي حرفه‌اي علوي و نمايندة ‏زندگي مبارزان و کش‌مکش‌هاي سياسي است که بر زمينة نظامي ناساز و معيوب جريان دارد.‏
در مهم‌ترين داستان‌هاي کتاب، از جمله گيله مرد، علوي مي‌کوشد از پاره‌هاي پراکندة تجربه‌ها و تأملات و معتقداتِ خود ‏ترکيب هموار و منسجمي پديد آورد و تصويرِ تعارض‌آميز و شورانگيزي از واقعيت عيني به دست دهد:‏
‏"هدف من از نوشتن گيله مرد مطرح ساختن فئوداليسم بوده است. اين‌که مالک همه کاره است وژاندارم آلت دستِ مالک ‏است. قدرت در دستِ مالک است. در اين‌جا يک نفر روستايي قيام مي‌کند و يک نفر را مي‌کشد. طبيعي است که اين مرد ‏مبارزه مي‌کند، ولي نمي‌تواند فاتح شود، و تا موقعي که فئوداليسم وجود دارد، و تا موقعي که ژاندارم و مالک با هم ‏همکاري مي‌کنند رعيت نمي‌تواند پيروز شود."‏
موقعيتِ گيله مرد، دهقانِ شورش‌گر داستان، سرنوشتِ او را رقم مي‌زند و طبيعي است که نويسنده، که از حيثِ بينشِ ‏سياسي بر اين عقيده است که انسان سازندة سرنوشت خود است، وضع او را تأييد نمي‌کند. زندگي گيله مرد، چنان‌که در ‏داستان مي‌بينيم، نبرد مداومي است – يا بايد باشد – و اين نبرد از نظرِ نويسنده"طبيعي و ضروري" است؛ چون او ‏نمي‌تواند – و حق ندارد – بي‌طرف بماند، حتي اگر بداند که"فاتح" نمي‌شود.‏
طرح يا نقشة(پلات) داستان گيله مرد ظاهراً ساده است: يک دهقانِ ياغي جنگل‌نشين توسط ژاندارم‌هايي که همسرش را ‏کشته‌اند دستگير مي‌شود، و در لحظه‌اي که قصد دارد، با تطميعِ يکي از ژاندارم‌ها، از مهلکه بگريزد با گلولة همان ‏ژاندارم از پا در‌مي‌آيد. داستان زمانِ کوتاهي را در برمي‌گيرد، و در جنگلِ باران‌زده، کمي دورتر از همان جايي که ‏آغاز شده است، به پايان مي‌رسد. نويسنده سيماي آدم‌ها را نه با هول و هيجان بلکه با انديشه و نوعي هدف‌مندي ترسيم ‏کرده است و همين کيفيت در توصيفِ طبيعت، فضاي جنگل، و قهوه‌خانه بينِ راه نيز به چشم مي‌خورد. نظرگاه داستان ‏داناي کل است و استفاده از اين نظرگاه به نويسنده امکان داده تا خصوصيات و احوالات روحي هر سه آدم داستان را ‏براي خواننده فاش کند. تصويري که نويسنده از گيله مرد به دست مي‌دهد به گونه‌اي است که گويي ما جريانِ ذهنِ او را ‏مي‌خوانيم:‏
‏"اگر از اين سلاحي که دستِ وکيل‌باشي است، يکي دستِ او بود، گيرش نمي‌آوردند. اگر سلاح داشت، اصلاً کسي او را ‏سرِ زراعت نمي‌ديد که به اين مفتي مأمور بتواند بيايد و او را ببرد. چه تفنگ‌هاي خوبي دارند! اگر صدتا از اين‌ها ‏دستِ آدم‌هاي آگل بود، هيچ‌کس نمي‌توانست پا تو جنگل بگذارد. اگر از اين تفنگ‌ها داشت، اصلاً خيلي چيزها، ‏اين‌طوري که امروز هست، نبود."‏‏ ‏در برابر مبارزة غيرمنصفانه‌اي که در داستان جريان دارد، علوي نه به عنوانِ يک نويسندة بي‌طرف که در مقامِ ‏يک"شاهد" مي‌نويسد، اما نه لزوماً يک شاهد عيني و خونسرد که شهادتِ او محدود به مشاهداتش باشد. وقتي داستان به ‏لحظه‌اي مي‌رسد که ديگر"شاهد" بودن نامقدور مي‌نمايد او موضعِ بي‌طرفِ خود را به عنوانِ نويسنده رها مي‌کند و وارد ‏صحنة داستان مي‌شود، و از قهرمانِ محبوبِ خود، ولو به صورتِ"ذهني"، حمايت مي‌کند. اين‌گونه واکنش نشان دادن ‏نويسنده نسبت به رويدادها و حوادثِ درونِ داستان در آن‌چه به"ادبيات پرولتري" معروف است ديده مي‌شود؛ مکتبي که ‏علوي سخت به آن پاي‌بند بود.‏
توفيق علوي در گيله مرد در لحظاتي است که طنينِ صداي او در فضاي داستان شنيده نمي‌شود، و نويسنده از صداي ‏خود فقط به عنوانِ يک "عنصرِساختاري" استفاده مي‌کند. مثلاً در گفت‌وگوهايي که در نيمه دوم داستان، در قهوه‌خانه، ‏ميانِ مأمورِ بلوچ و گيله مرد و نيز گيله مرد و محمدولي درمي‌گيرد، نقشِ نويسنده نامحسوس است. استفادة علوي از ‏عنصر"زمينه" (ستينگ) و "فضا" ( اتمسفر) در اين داستان نظرگير و داراي کارکردي ظاهري و نمادين است:‏
‏"باران هنگامه کرده بود. باد چنگ مي‌انداخت و مي‌خواست زمين را از جا بکند. درختانِ کهن به جان يک‌ديگر افتاده ‏بودند. از جنگل صداي شيونِ زني که زجر مي‌کشيد مي‌آمد. غرشِ باد آوازهاي خاموشي را افسار‌گسيخته کرده بود. ‏رشته‌هاي باران آسمانِ تيره را به زمينِ گِل‌آلود مي‌دوخت. نهرها طغيان کرده و آب‌ها از هرطرف جاري بود."‏
‏ توصيفِ طبيعت و فضا، ريزشِ باران و غرشِ باد و طغيانِ نهرها و صداي شيونِ زن، نمايندة جزيياتِ جسماني و ‏جزييات رواني داستان است. اين عناصرِ طبيعي، در وهلة اول، صورتِ ظاهري داستان را مي‌سازند و داراي رابطه‌اي ‏عضوي و ضروري هستند. اما در وهلة دوم مفاهيم نماديني را هم بيان مي‌کنند، که دستاورد صورتِ ظاهري داستان ‏است. باران، که در طورِ داستان مي‌بارد، و صداي شيونِ زن، که چندين بار تکرار(شنيده) مي‌شود، علاوه بر آن‌که حسِ ‏فضا را بيان مي‌کنند نمايندة ذهنِ شوريده و خلجانِ روحي قهرمانِ داستان نيز هستند. در واقع فضا با ماية داستان چنان ‏درآميخته است که خواننده فقط در ساية آن مي‌تواند نقلِ نويسنده را به عنوانِ يک"واقعيتِ داستاني" بپذيرد گيله مرد هم ‏مانند سايرِ داستان‌هاي علوي اثري است با ماية عشق و جنايت. ‏
‏*‏‎ ‎برگرفته از سخنان محمد بهارلو در کارگاه داستان‌نويسي وي در خانة هنرمندان ايران پيرامون نقد گيله مرد، اثر ‏ماندگار بزرگ علوي.‏
‏♦ در باره نويسنده‎‎بزرگ‌ علوي: نوپرداز ايراني‎‎
بزرگ‌ علوي نويسنده‌ نو پرداز ايراني‌ دوره‌ معاصر در سال‌1283 ه.ق‌ در خانواده‌اي‌ بازرگان‌ و مشروطه‌ خواه‌ به‌ دنيا ‏آمد.وي‌ در كودكي براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ به‌ آلمان‌ فرستاده‌شد و پس‌ از اتمام‌ تحصيلات‌ مقدماتي‌ و عالي‌ به‌ ايران‌ بازگشت‌ و ‏به‌ تدريس‌ و نويسندگي پرداخت‌. علوي‌ در سال1323 سردبيري‌ مجله‌ ادبي‌ پيام‌ نو را بر عهده‌ گرفت‌ و طي‌ اين‌سالها با ‏همكاري‌ صادق‌ هدايت و مجتبي مينوي‌ كه‌ از دوستان‌ صميمي او بودند فعاليتهاي‌ادبي‌ مختلفي‌ انجام‌ داد و يك‌ رمان‌ و ‏دهها داستان‌ كوتاه‌ را به‌ چاپ‌ رساند; ولي‌ بنابه‌ دلايل‌ سياسي و گرايشات‌ توده‌اي چندي در زندان بسر برد و كتب وي از ‏سال1332 لغايت 1357 اجازه‌ چاپ‌ نيافت‌ و خود نيز طي‌ اين‌ سالها در اروپا بسر برد. بزرگ‌ علوي‌ پس‌ از پيروزي‌ ‏انقلاب‌ اسلامي به‌ ايران‌ بازگشت‌ و پس‌ از چندي‌مجددا رهسپار آلمان‌ شد. علوي‌ طي‌ سالهاي‌ اقامت‌ طولاني خود در ‏آلمان‌ سمت‌ استادي‌ دانشگاه‌ برلين‌ را بر عهده‌ داشت‌ و پس‌ از بازنشستگي‌ نيز به‌ پژوهش‌ پرداخت‌. وي‌ در طول‌ زندگي‌ ‏خود كتب‌ متعددي‌ نوشت‌ كه‌ برخي از آنها به‌ دليل‌ سبك‌ خاص‌نگارش‌ از كتب‌ معروف‌ فارسي‌ بشمار مي‌ آيند. ‏معروف‌ترين‌ كتاب‌ بزرگ‌ علوي‌ رمان‌ (چشمهايش‌) است‌ كه‌ ظاهرا با الهام‌ اززندگاني‌ و شاهكارهاي‌ كمال‌ الملك‌ نقاش‌ ‏معروف‌ اواخر عهد قاجار و دوره رضا شاه‌ پهلوي نگاشته‌ شده‌ است‌. نويسنده‌ در اين‌ رمان‌ از روشي‌ بديع‌ سود برده‌ ‏است‌ بدين‌ گونه‌كه‌ قطعات‌ پراكنده‌ يك‌ ماجرا را كنار هم‌ گذاشته‌ و از آن‌ طرحي‌ كلي‌ آفريده‌ است‌ كه‌ برحدس‌ و گمان‌ تكيه‌ ‏دارد. وي در ساير آثار خود از جمله‌ چمدان‌، ميرزا و سالاريها شيوه‌ رمانتيسم‌ اجتماعي‌ را بخوبي‌ و با موفقيت‌ اجرا ‏نموده‌ كه‌ اوج‌ اين‌ شيوه‌ در داستان‌ كوتاه‌(گيله‌ مرد) بچشم‌ مي‌ خورد. در مجموع‌ مضمون‌ اكثر داستانهاي‌ علوي‌ از ‏آرمانهاي‌ سياسي‌و حزبي‌ او الهام‌ مي‌گيرد و قهرمانان‌ او همانند خود وي‌ اغلب‌ انسانهاي‌ ناكامي‌ هستند كه‌ دور از وطن‌، ‏در غربت‌ و آوارگي‌ بسر مي برند. بزرگ‌ علوي‌ در سال1376 ه.ش‌ در سن‌93 سالگي‌ در برلين‌ در گذشت‌.‏
آثاروي عبارتند از: داستان‌ ديو، چمدان‌، ورق‌ پاره‌هاي‌ زندان‌، پنجاه‌ و سه‌ نفر، نامه‌ ها، ميرزا، سالاريها، چشمهايش، ‏خاطرات‌ بزرگ‌ علوي، روايت‌، سالاري‌ها، نامه‌هاي‌ برلن: از بزرگ‌ علوي‌ در دوران‌ اقامت‌ در آلمان‌. مهم‌ترين‌ ترجمه‌ ‏هاي وي‌ نيز عبارتند از: دوشيزه‌ اورلئان‌ ( شيللر)، كسب‌ و كارخانم‌ وارن‌ (برنارد شا و)، دوازده‌ ماه‌ (ساموئل‌ ‏مارشاك‌)، مستنطق‌ ( پريستلي‌)، حماسه‌ ملي‌ايران‌ ( نولد كه‌)، باغ‌ آلبالو ( چخوف‌ )، افسانه‌ آفرينش‌ هدايت‌ (ترجمه‌ از ‏فارسي‌ به‌ آلماني‌)، گلهاي‌ آبي‌ (واندا واليسلو سكايا)، دو فريفته‌ (لوپا دوويسكي‌). بزرگ‌ علوي‌ همچنين‌ داراي‌ چند مقاله‌ ‏نقد ادبي‌ است‌ كه‌ در نوع‌ خود قابل‌ توجه‌ وتحسين‌ است‌: صادق‌ هدايت‌ (مندرج‌ در مجله‌ پيام‌ نو) ناصر خسرو مروزي‌ ‏قبادياني‌ (پيام‌نو) نقد رمان‌ شوهر آهو خانم‌ اثر علي محمد افغاني‌ (مجله‌ كاوه).‏















کتاب روز♦ کتاب
‏‏


<‏strong‏>سهم فرهنگ سياسي ايران در ناپايداري احزاب<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محمدرضا علم‏424 ص، تهران: انتشارات نيك فرجام، 1387، چاپ اول
موضوع اين كتاب اگر چه از مقوله مسائل سياسي و تاريخي است، اما پيوستگي نزديك و كاملي با موضوعات فرهنگي ‏و فرهنگ سياسي دارد. سوال اساسي كه نويسنده در جستجوي پاسخي به آن است عبارت است از اينكه: چرا با گذشت ‏حدود صد سال از آغاز اعلام موجوديت احزاب رسمي در ايران، احزاب سياسي هنوز نتوانسته اند آنگونه كه بايد در ‏سرنوشت سياسي مردم موثر واقع شوند؟ براي پاسخ به اين سوال، نويسنده به بررسي «فرهنگ سياسي ايران» در دوره ‏معاصر و رابطا آن با عدم تداوم فعاليت هاي حزبي و ضعف اين فعاليت ها مي پردازد. به عبارت ديگر، نويسنده براي ‏يافتن علل ناكامي احزاب سياسي در ايران، به طور عمده به فرهنگ سياسي ما رجوع و آن را تجزيه و تحليل مي كند. ‏عناوين بعضي از مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «چارچوب نظري، تعريف ها و پيشينه فرهنگ سياسي ايران»، ‏‏«بررسي رابطه فرهنگ سياسي، ساخت سياسي و احزاب سياسي»، «فرهنگ سياسي ايران در دوره معاصر»، ‏‏«احزاب سياسي، ناكامي و ناپايداري» و‌«سهم فرهنگ سياسي ايران در ناپايداري احزاب سياسي». ‏




<‏strong‏>مكتب رندي: پژوهشي در شناخت خواجه شمس الدين حافظ شيرازي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عباس خالصيمقدمه: سيد حسن امين‏317 ص، تهران: انتشارات سرمدي، 1387، چاپ اول
اين كتاب پژوهشي است در شناخت «حافظ»؛ شاعر و قلندري كه نويسنده او را «سرحلقه رندان جهان» مي داند. ‏نويسنده پس از ارائه گزارشي كوتاه از زمانه «حافظ»، به دلايل گرايش «حافظ» به رندي اشاره مي كند و مفهوم آن را ‏توضيح مي دهد. سپس از خلال اشعار «حافظ» كه اشارات مستقيم و غير مستقيم به رندي دارد، مي كوشد تفسيري از ‏آن به دست دهد كه منطبق بر ديدگاه «حافظ» باشد. به عبارت ديگر، در اين كتاب، ابعاد رندي به عنوان يك نوع شيوه ‏زندگي، و نسبت آن به مقولاتي هم چون خداشناسي، توبه، جبر و اختيار، فقر و درويشي، قلندري، ملامت، پارسايي، ‏عشق، حيرت و عقل، سنجيده و تبيين مي گردد. در حقيقت نويسنده در كتاب «مكتب رندي» نشان مي دهد كه چگونه ‏‏«حافظ»، رندي را به صورت يك نگرش ويژه فلسفي، اجتماعي و اخلاقي ارائه داده است. ‏





<‏strong‏>سفرنامه حمزه ميرزا: شرح لشكركشي 1276 ه. ق به مرو<‏‎/strong‏>‏
تصحيح و تحشيه: محسن رحمتي‏127 ص، تهران: نشر تاريخ ايران، 1387، چاپ اول
جنگ مرو يا جنگ تركمن كه در سال 1276 ه. ق روي داد، يكي از وقايع مهم تاريخ ايران در عهد ناصري است. ‏فرماندهي لشگر ايران را در اين جنگ كه سرانجام آن شكست خفت بار قشون ايران بود، «حمزه ميرزا حشمت الدوله» ‏به عهده داشت. «سفرنامه حمزه ميرزا» كه نويسنده ناشناس آن از فرماندهان ايراني در اين جنگ است، روايتي شيوه و ‏زنده از آن واقعه تلخ است. اين كتاب به لحاظ اشتمال بر همه حوادث اين جنگ، از زمان حركت اردوي دولتي از مشهد ‏تا هنگام بازگشت به آن شهر، كامل ترين منبع در اين مورد به شمار مي رود. ‏






<‏strong‏>فرهنگ معاصر بزرگ دو سويه: انگليسي – فارسي/فارسي – انگليسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: سليمان حييم‏2016 ص، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، 1387، چاپ اول
اين فرهنگ ارزشمند، مجموعه فرهنگ هاي انگليسي- فارسي و فارسي – انگليسي «سليمان حييم» در يك مجلد است و ‏شامل هشتاد هزار واژه و تركيب انگليسي همراه با معادل هاي فارسي آنها، و متجاوز از پنجاه هزار لغت مفرد و مركب ‏و اصطلاحات و امثال فارسي و معادل انگليسي آنها، همراه با تلفظ لغات، به ضميمه بحث كافي درباره كليه نكات صرف ‏و نحوي فارسي است. همه مدخل هاي اين فرهنگ تلفظ كامل دارند. در تعيين چگونگي تلفظ مدخل هاي فارسي در اين ‏ويراست، به فرهنگ هاي معتبر فارسي همچون «فرهنگ معين» و «فرهنگ دهخدا» مراجعه، و براي نشان دادن تلفظ ‏فارسي مدخل ها از الفباي آوانگار بين المللي (‏IPA‏) به روش ساده استفاده شده است. چاپ و ويرايش كنوني از فرهنگ ‏هاي انگليسي – فارسي و فارسي – انگليسي «حييم»، فرهنگي كاربردي، معتبر و ارزشمند در اختيار علاقمندان قرار ‏داده است. ‏





<‏strong‏>هنر تئاتر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: عبدالحسين نوشين‏236 ص، تهران: انتشارات نگاه، 1387، چاپ اول
اين كتاب از جمله آثار «عبدالحسين نوشين»، كارگردان و هنرمند برجسته و از بنيانگذاران تئاتر مدرن ايران است. او ‏در كتاب «هنر تئاتر» كه به منزله يك كتاب آموزشي در اين زمينه است اصول، روش ها و اصطلاحات اساسي در اين ‏هنر را بازگو مي كند. مباحث كتاب در سه بخش با عناوين زير تدوين شده است: «استعداد شرط اصلي كسب هنر ‏است»، «ژست و جنبش» و «ميزانسن». كتاب «هنر تئاتر» كه در سال 1327 خورشيدي در زندان قصر نوشته شده، ‏به لحاظ بررسي تاريخ آموزش تئاتر در ايران، از اهميت ويژه اي برخوردار است. ‏




<‏strong‏>حق الناس: اسلام و حقوق بشر<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محسن كديور‏436 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
حق الناس در جامعه ما واژه اي مانوس است. هر مسلماني، بلكه هر ايراني با عبارتي از اين قبيل آشنا است: «حق الناس ‏بر حق الله مقدم است»، يا «بدون آراي حق الناس رضايت خداوند به دست نمي آيد»، يا «اولين شرط مروت و تدين، ‏رعايت حق الناس است». نويسنده كتاب حاضر كه از برجسته ترين روشنفكران ديني در ايران معاصر است، در مقدمه ‏كتاب تصريح مي كند: [عنوان «حق الناس» را براي اين كتاب بر گزيدم – بكارگيري واژه سنتي در معناي مدرن – تا ‏بگويم اين سنت استعداد قرائت مدرن دارد. حق الناس همان حقوق بشر است بي كم و كاست.] او در كتاب «حق الناس» ‏كه مجموعه چهارده مقاله در زمينه اسلام و حقوق بشر است، در مقابل دو جريان – يكي آن كه با برداشتي قشري و تنگ ‏نظرانه از آيين اسلام، سوداي وكالت تام الاختيار از دين خدا را در سر مي پروراند؛ ديگر آن كه از هر آنچه بوي دين و ‏ايمان مي دهد مي گريزد و تلاش بر حذف دين از حوزه عمومي دارد– قرار مي گيرد و انديشه و طرح خود را به عنوان ‏انديشه سوم در مقابل دو جريان سنتي رسمي و لائيك ارائه مي كند. ‏





<‏strong‏>فرهنگ ادبيات فارسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: محمد شريفيويراستار: محمد رضا جعفري‏1254 ص، تهران:‌ انتشارات معين، 1387، چاپ اول
اين فرهنگ كه شامل خلاصه داستان ها و منظومه هاي قديم ادبيات فارسي، خلاصه رومان ها و نمايشنامه ها و داستان ‏هاي كوتاه معاصر، معرفي شاعران و نويسندگان كلاسيك و معاصر و هم چنين آثار مهم آن هاست، مرجعي مفيد و ‏مختصر براي رفع نياز آني علاقمندان به ادبيات فارسي به شمار مي رود. سعي بر آن بوده است كه مجموعه اي از ‏اطلاعات لازم براي دانشجويان و خوانندگان حرفه اي يا نيمه حرفه اي به صورتي مدون فراهم آيد تا حتي الامكان ‏پاسخگوي پرسش هايي باشد كه براي آنها مطرح مي شود. مهم ترين ويژگي اين فرهنگ، گردآمدن اطلاعات گوناگون ‏در زمينه هايي چون اصطلاحات و صناعات ادبي، مفاهيم ادبي و عرفاني و اصطلاحات تصوف، تلميحات و اشارات ‏ادبي، همراه با شرح احوال شعرا و نويسندگان و معرفي آثار آنهاست. ‏




<‏strong‏>طنزآوران امروز ايران: منوچهر احترامي<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: فريبا شادمهر‏256 ص، تهران: انتشارات سوره مهر، 1387، چاپ اول
اين كتاب، گفتگويي با «منوچهر احترامي» همراه با گزيده آثار اين طنز پرداز برجسته معاصر ايران است. «منوچهر ‏احترامي» از دانش آموختگان و فارغ التحصيلان مستقيم و بي واسطه مكتب «توفيق» است. شايد بتوان بي كينه نوشتن، ‏قضاوت بي حب و بغض و نگارش مبتني بر شادي آفريني و سرخوشي را از مهم ترين آموزه هاي اين مكتب دانست. ‏نگاهي گذرا به گزيده آثار «منوچهر احترامي» در اين مجموعه نشان مي دهد كه او تصميم ندارد براي تمام مشكلات ‏غامض بشري نسخه بپيچد بلكه بر عكس، «احترامي» گاهي به نقد مصداق هاي ريز و پيش پا افتاده اي مي پردازد كه ‏از فرط ابتدايي بودن، مخاطب را به خنده وامي دارند. از ديگر ويژگي هاي طنز او، احاطه اي است كه بر ادبيات ‏فارسي دارد. او كه فعاليت خود را در هفته نام «توفيق» آغاز كرد، از بازماندگان نسلي است كه طنز امروز ايران ‏وامدار تلاش ها و مساعي آنان است.‏




<‏strong‏>اگه تو بميري<‏‎/strong‏>‏
مجموعه‌ "اگه تو بميري" با ۱۳ داستان، ششمين مجموعه‌ داستان محمدرضا گودرزي است، كه پيش‌تر قرار بود با ‏عنوان "اگر تو مُردي" منتشر شود.‏
اگه تو بميري، سمعك، تعقيب، ببين زانوم ورم كرده، اشك، قرص، يوسف، چه عجب، قامت رعناي جعفر، زل ‌زدن به ‏آفتاب، كركس‌ها، حسنك كجايي؟، و راز مرگ پرندگان پارك بيدزار، عنوان داستان‌هاي اين مجموعه است.‏‏"اگه تو بميري" به تازگي در شمارگان دو‌هزار نسخه از سوي نشر افق منتشر شده است.‏
‏"پشت حصير"، "در چشم تاريكي" (هر دو اثر به جايزه‌ گلشيري راه يافتند)، "شهامت درد"، "آن‌جا زير باران" و "به ‏زانو درنيا"، ديگر مجموعه‌هاي داستان منتشرشده گودرزي هستند گودرزى نويسنده و منتقدى است كه با نخستين ‏مجموعه داستان هايش مورد توجه محافل ادبى و منتقدان مطبوعات قرار گرفت. ‏




<‏strong‏>اندكى سايه<‏‎/strong‏>‏
‏"اندكى سايه" رمان كوتاهى از احمد بيگدلى است كه چاپ اول آن در سال ۸۴ از سوى انتشارات خجسته به بازار آمد و ‏سال بعد جايزه كتاب سال در حوزه رمان را از آن خود كرد. اين رمان در سال ۸۶ به چاپ دوم رسيد و هفته گذشته ‏چاپ سوم آن راهى كتابفروشى ها شد. ‏
اندکي سايه روايت احمد بيگدلي است از آغاجاري خوزستان و مردمان تازه نفت ديده‌ي مهاجر به حاشيه شرکت‌هاي ‏نفتي، که نان شب‌شان بوي نفت مي‌دهد. در واقع روايت متفاوتي است از عزت ايراني و وطن پرستي و ايمان قلبي‌اش به ‏پيروزي حق بر باطل. غزلي است عارفانه در مدح اعتصابات مردمي آغاجاري "بي‌باران بي‌زيتون با درناهاي آبزي." ‏بيگدلي نگارش اوليه اين کتاب را در سال ۱۳۶۷ آغاز کرد. سپس در سال ۱۳۸۳ آن را بازنويسي کرد. ‏




<‏strong‏>خاله بازى<‏‎/strong‏>‏
‏ "خاله بازى" جديدترين رمان بلقيس سليمانى است كه از سوى انتشارات ققنوس منتشر شده است. سليمانى در اين رمان ‏چون رمان "بازى آخر بانو" داستان يك نسل از جوانان آرمانخواه دهه ۶۰ را روايت مى كند كه در بحبوحه انقلاب و ‏جنگ مى خواهند در اجتماع نقش آفرين باشند. "خاله بازى" داستان يک مرد و سه زن است. زن‌ها هر کدام به فراخور ‏موقعيت خود وارد زندگي اين مرد مي‌شوند و نقشي را بازي مي‌کنند که براي آن‌ها مقدر شده است.‏يکي مي‌آيد تا بميرد، يکي مي‌آيد تا بماند، يکي مي‌آيد تا نپذيرد. آن که نمي‌پذيرد به کاستي‌هاي طبيعي خود گردن ‏مي‌گذارد، اما سعي مي‌کند روبروي کاستي‌هاي اجتماعي بايستد و در نقشي که همگان برايش در نظر گرفته‌اند بازي ‏نمي‌کند. او در پي يافتن و ساختن يک هويت يگانه براي خود است.‏





<‏strong‏>سياوش<‏‎/strong‏>‏
محمد قاسم‌زاده اين رمان را با الهام از سياوش "شاهنامه" نوشته است، كه در آن، به بررسي وضعيت انسان امروز ‏مي‌پردازد و هر فصل آن، زاويه‌ي ديدهاي متفاوتي دارد.‏
اين رمان به تازگي از سوي انتشارات كاروان منتشر شده است و در روزهاي آينده توزيع خواهد شد.‏كتاب ديگر او، "داستان‌هاي عاميانه" است شامل پنج داستان عاميانه، كه روايت‌هاي آن‌ها از دوران صفويه به بعد وجود ‏داشته و نويسنده با كمك چند روايت ديگر، روايت واحدي از اين داستان‌ها به‌دست داده است. اين پنج داستان، بهرام گور ‏و هفت گور، حاتم و حسن بانو، ‌بختيارنامه، چهار درويش و رستم‌نامه هستند.اين اثر به‌همراه تصويرسازي داستان‌ها از ‏سوي نشر كارنامه منتشر خواهد شد.‏





<‏strong‏>نقشه هايت را بسوزان<‏‎/strong‏>‏
‏ "نقشه هايت را بسوزان" مجموعه اى از داستان هاى كوتاه نويسندگان جهان است كه در فاصله ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ميلادى ‏در نشريات امريكا و كانادا منتشر شده اند. استيون كينگ، جرج ساندرزو جريس كرول اوتس از جمله چهره هاى آشنا ‏در ميان نويسندگان اين مجموعه به شمار مى آيند. داستان هاى اين كتاب هر كدام از نظر سبك و شيوه روايت متنوع اند ‏و مضامين متفاوتى نيز دارند. اين كتاب را انتشارات نيلوفر منتشر كرده و انتخاب و ترجمه داستان ها را مژده دقيقى به ‏عهده دارد. ‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏
عکس بي شماره‏
‏<‏strong‏>ره آورد زيباي پائيز<‏‎/strong‏>‏
شماره 84 ره آورد – ويژه پائيز- منتشر شد. "فصلنامه آزاد انديشان ايران" که به همت زنده ياد استاد حسن شهباز در ‏سال 1361 آغاز به انتشار کرده، اکنون به همت شعله شمس شهباز منتشر مي شود.‏
‏ در شماره جديد ره آورد، مطالب خواندني متعدد آمده است از جمله:‏‏- بخش دوم تحقيق بسيار خواندني خانم هما ناطق تحت عنوان" روحانيت از پراکندگي تاقدرت" و دو مقاله ديگر از ‏پژوهشگر نامي ايران در باره همکار ديرينه اش دکتر فريدون آدميت.‏‏- نگاهي ديگر به ميرزا ملکم خان نوشته دکترهاشميان‏- ملاحظاتي در باره انقلاب مشروطه به قلم احمد اشرف‏‏ يادها و خاطره ها و معرفي و نقد- بخش هاي ديگر ره آورد - هم مطالب خواندني دارد.‏




<‏strong‏>شعر<‏‎/strong‏>‏
شصت و يكمين شماره ماهنامه تخصصى "شعر" با عنوان ويژه نامه شعر كوتاه منتشر شد.‏ادبيات شفاهى وپيشينه شعر كوتاه در زبان فارسى، نو اما كوتاه و قالب هاى كوتاه شعرى از مطالبى هستند كه در زمينه ‏شعر كوتاه در اين شماره نگاشته شده است.‏
همچنين "محمود جعفرى" در اين شماره ماهنامه شعر كوتاه را در يك نگاه بررسى كرده، دكتر غلامرضا كافى نيز ‏‏"دريچه هايكو و چاردرى طرح" را نگاشته و "كوتاه از رسا در شعر فارسى" نيز مطلبى از سيد محمود سجادى است ‏در همين راستا.‏




<‏strong‏>صحنه<‏‎/strong‏>‏
ماهنامه تخصصى "صحنه" ويژه پنجمين جشنواره سراسرى تئاتر ماه با آثار و گفتارهايى از دكتر عبدالحسين لاله، ‏حسين فرخى، دكتر قطب الدين صادقى، دكتر محمود عزيزى، حسين مسافر آستانه، كشيش جنا چيلدرز، سه آمى، چارلز ‏گيلسبرگ و استاد عزت الله انتظامى منتشر شد.در اين شماره از ماهنامه "صحنه" در بخش يادها و خاطره ها و با عنوان ‏‏"جشنواره تئاتر ماه از آغاز تا امروز" گزارشى مفصل ارائه شده كه طى آن دوره هاى قبلى جشنواره تئاتر ماه را مرور ‏كرده است.‏





<‏strong‏>فرهنگ و آهنگ<‏‎/strong‏>‏
شماره ۲۲ ماهنامه "فرهنگ و آهنگ" ويژه مهر و آبان ماه روى دكه مطبوعات آمد.‏در شماره جديد اين ماهنامه مطالبى همچون گفت وگو با محمدرضا شجريان، به بهانه اولين كنسرت مستقل همايون ‏شجريان، كنسرت شهرام ناظرى، نگاهى به كنسرت عليرضا قربانى، مرورى بر حضور پاكوپنيا در تهران، نگاهى به ‏اجراى گروه فيه مافيه و ‏‎‏... را مى خوانيم. از ديگر مطالبى كه در اين شماره به چاپ رسيده به عناوينى همچون، گفت ‏وگو با خسرو مولانا، گفت وگو با پرى ملكى، كاوشى در موسيقى كودك و ‏‎‏... مى توان اشاره كرد.‏




<‏strong‏>ماهور<‏‎/strong‏>‏
در چهلمين شماره فصلنامه موسيقي ماهور که دهمين سال تاسيس اين ماهنامه نيز به شمار مي رود نوشته هايي از ‏استيون بلام، جان بيلي، مصطفي کمال پورتراب، ژان دورينگ، ساسان سپنتا، آنتوني شي، شهرزاد قاسم حسن، مجيد ‏کياني، فوزيه مجد، برونو نتل به مناسبت ده سالگي اين فصلنامه به چاپ رسيده است. دافعه و جاذبه ماهور، موسيقي ‏ارمنستان، تصنيف معاصر و ايده هايي براي استفاده از عناصر موسيقايي قديم در آهنگسازي، موسيقي خلسه و درمان ‏و... از جمله مقالات منتشر شده در اين ماهنامه است. بررسي ترانه مردمي در مشهد، طراحي رقص مردانه، نقش ‏تحرير در ساختار ريتميک گوشه هاي رديف موسيقي ايراني و... از جمله مقالاتي است که در اين فصلنامه منعکس شده ‏است. بخش مفاهيم بنيادين اين شماره از فصلنامه ماهور به مدل هاي زبان شناختي در قوم موسيقي شناسي اختصاص ‏دارد و در بخش گزارش زندگي و آثار ميرزا سيداحمد خان ساوه اي سارنگي مورد بررسي قرار گرفته است. ‏اين شماره از فصلنامه ماهور در ۲۴۰ صفحه و با قيمت ۴۵۰۰ تومان در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.‏
































همسايه ها ♦ چهار فصل

انتشار رمان تازه اي از مسعود کيميايي، نمايشگاه عکس عباس كيارستمي، ساخت مستند زندگي خسرو شکيبايي، هجوم ‏انتقادات عليه مجيدي، انتشار نامه هاي جمالزاده، رونمايي از کتاب آغداشلو، انتشار مقالات دريابندري، انتشار هشتمين ‏کتاب رضا کيانيان، اهداي جوايز صادق هدايت در خيابان، بهمن فرزانه در سومين نشست شب تجربه، دريافت مجوز ‏براي کتاب مهرداد اوستا پس از 17 سال، معرفي نامزدهاي نهايي جايزه قيصر امين پور و....‏

‎‎كيميايي: رمان در باره عين القضات‎‎
مسعود كيميايي از صدور مجوز انتشار آخرين رمان خود به نام "حسد" و انتشار آن توسط نشر ثالث خبر داد. اين رمان ‏در مورد زندگي عين‌القضات همداني است.‏
پيشتر رمان "جسدهاي شيشه اي" نوشته مسعود کيميائي منتشر شده و مورد استقبال قرار گرفته بود.‏

‎‎عباس كيارستمي: نمايشگاه عکس در ايران‎‎
عباس كيارستمي عكس‌هاي مجموعه‌ "باد ‌وباران" خود را براي اولين‌بار درايران، در اكسپوي عكس موسسه صبا به ‏نمايش مي‌گذارد.‏
کيا رستمي گفت: "اين نمايشگاه مسلما كار مثبتي است كه نظير آن را در كشورهاي همسايه درسال‌هاي اخير به فراواني ‏مشاهده كرده‌ايم.در نمايشگاه فروش آثار عكاسي ايران كه در صبا برگزار مي‌شود، 3 اثر از مجموعه‌ "باد‌ و باران" كه ‏شامل حدود 90 اثر مي‌شود، انتخاب كرده‌ام كه با اين قطع خاص براي اولين‌بار درايران و در اين مجموعه ارائه خواهم ‏كرد."‏
در اولين نمايشگاه بزرگ فروش آثار عكس ايران كه آبان‌ماه امسال درموسسه فرهنگي هنري صبا برگزار خواهد شد، ‏نام هنرمنداني چون رضا كيانيان، نيكي كريمي، فريبرز عرب‌نيا، محمود كلاري، يارتا ياران و... در كنار استادان و ‏پيشكسوتاني چون كاوه گلستان، آلفرد يعقوب‌زاده، محمد فرنود، جمشيد بايرامي، فخر‌الدين فخرالديني، حسين پرتوي، ‏افشين شاهرودي، نصرالله كسرائيان، مريم زندي، نيكول فريدني و... هست.‏

‎‎خسرو شكيبايي: مستند زندگي‎‎
مستند "ساكن صحراي سكوت" كه درباره زنده‌ياد خسرو شكيبايي ساخته شده، در آخرين مراحل فني است و تا چند روز ‏ديگر آماده پخش مي‌شود. جمشيد شاه‌محمدي از تهيه‌كنندگان مستند "ساكن صحراي سكوت" كه درباره زندگي و دوران ‏كاري خسرو شكيبايي ساخته شده است، درباره آخرين وضعيت اين پروژه مستند گفت: هم‌اكنون اين مستند در حال تدوين ‏توسط امين عابدي است و تا هفته آينده نسخه نهايي آن آماده مي‌شود. ژاله علو، مهرانه مهين‌ترابي، نيكي كريمي، مهرداد ‏صديقيان، رامبد جوان، صدرالدين حجازي، بيژن بيرنگ، مهدي صباغ‌زاده، مجيد جوانمرد، كيومرث پوراحمد و اصغر ‏همت از جمله هنرمنداني هستند كه در اين مستند جلوي دوربين رفته‌اند.‏

‎‎مجيد مجيدي: هجوم انتقادات‎‎
پايگاه اطلاع‌رساني هيات اسلامي هنرمندان با انتشار مطلبي از پخش فيلم پشت صحنه آواز گنجشك‌ها انتقاد كرد. اين ‏پايگاه اطلاع رساني با اشاره به نمايش يك فيلم مستند 52 دقيقه‌اي از پشت صحنه "آواز گنجشك‌ها" از تلويزيون ‏جمهوري اسلامي نوشت: "اين در حالي است كه از اكران اين فيلم تازه مجيدي زمان زيادي نگذشته است و قطعا پخش ‏اين مستند تبليغ خوبي براي فروش بيشتر اين فيلم خواهد بود." در ادامه اين مطلب آمده است: "در حالي كه انتقادها به ‏مسوولان فرهنگي درباره برخورد تبعيض‌آميز با فيلمسازان و اعطاي كمك‌هاي دولتي به تعداد خاصي از فيلمسازان ‏همچنان مطرح است، چنين اقداماتي با واكنش منفي اهالي سينما مواجه شده و تأثير خوبي در افكار عمومي نيز نخواهد ‏گذاشت."‏

‎‎محمد علي جمالزاده: انتشار نامه ها‎‎
به مناسبت سالگرد درگذشت محمد علي جمالزاده مجموعه نامه هاي او در 6 جلد منتشر خواهد شد. اين نامه ها توسط ‏جمالزاده به ايرج افشار،غلامحسين يوسفي، سيمين دانشور، مجتبي مينوي، عبدالحسين زرين کوب، محمد تقي مدرسي، ‏علي دهباشي و رضا براهني نوشته شده است.‏
به گفته ويراستار منتخب هيئت نظارت بر آثار محمد علي جمالزاده، 3 جلد ديگر اين مجموعه شامل نامه هاي جمال زاده ‏به غلامحسين يوسفي، سيمين دانشور، مجتبي مينوي، عبدالحسين زرين کوب، محمود دولت آبادي، رضا براهني، ‏منصور اوجي، بزرگ علوي و تقي مدرسي است.‏
جايزه جهاني محمد علي جمال زاده در سال 2010 به خالق رمان تاريخي که براساس وقايع ايران نوشته شده باشد تعلق ‏خواهد گرفت. جايزه جهاني جمالزاده فرش دستبافتي است که تصوير جمال زاده بر آن نقش بسته است.محمد علي جمال ‏زاده 17 آيان 1376 در ژنو درگذشت‏

‎‎آيدين آغداشلو: رونمايي از کتاب "دو حرف"‏‎‎
كتاب "اين دو حرف" آيدين آغداشلو در جشن تولد 68 سالگي‌اش در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران رونمايي شد. ‏هنرمندان و دوستان آيدين چهارشنبه شب دور هم جمع شدند تا به بهانه رونمايي كتاب، سالروز تولدش را جشن بگيرند. ‏بابک احمدي، بهرام بيضايي، محمد احصايي و ديگر بزرگان عرصه هنر نيز در اين مراسم از آيدين گفتند و در مراسم ‏پاياني سه تابلوي نقاشي از او رونمايي شد. عباس كيارستمي، حميد امجد، كامران شيردل، رويا نونهالي، حبيب‌الله ‏صادقي و... در اين جشن حضور داشتند.‏

‎‎نجف دريابندري: انتشار مجموعه مقالات‎‎
مجموعه‌ي مقاله‌هاي دريابندري با عنوان "از اين لحاظ"، به گفته ناشر، چند روز پيش مجوز نشر گرفته است و به ‏زودي از سوي نشر كارنامه منتشر خواهد شد.‏
اين مترجم پيشكسوت اين روزها به ترجمه‌ پنج، شش داستان باقي‌مانده‌ از كليه‌ داستان‌هاي كوتاه ارنست همينگوي ‏مشغول است و در نهايت، نزديك به 80 داستان از اين نويسنده را ترجمه و احتمالا در دو مجلد با عنوان "داستان‌هاي ‏كوتاه ارنست همينگوي" منتشر مي‌كند.‏
دريابندري گفت: پس از فراغت از ترجمه‌ داستان‌هاي ياد شده، به گمانش، ديگر به ترجمه‌ داستان ديگري نمي‌رسد؛ چون ‏تصميم دارد به ترجمه‌ نيمه‌ تمام كتاب فلسفي ديويد هيوم - فيلسوف انگليسي - با عنوان "درباره‌ فهم بشر" ‌بپردازد و ‏احتمالا چون بايد مقدمه‌اي مفصل درباره‌ي جايگاه اين كتاب مهم فلسفي در تاريخ فلسفه بر آن بنگارد، پايان كار كتاب تا ‏دو سال به طول مي‌انجامد.‏
او در حال حاضر، بازبيني نهايي كتاب خاطراتش را با عنوان فعلي "يك گفت ‌وگو" در دست دارد، كه از سوي ‏انتشارات مرواريد به چاپ مي‌رسد.اين كتاب گفت‌ وگويي مفصل با دريابندري درباره‌ زندگي و كتاب‌هايش است.‏به تازگي، چهار ترجمه او از سوي نشر خوارزمي تجديد چاپ شده‌اند؛ "افسانه‌ دولت" ارنست كاسيرر براي نوبت دوم، ‏نمايش‌نامه "قضيه‌ رابرت اوپنهايمر" هاينار كيپ‌هارد، "پيرمرد و دريا" ارنست همينگوي و "رگتايم" اي. ال. دكتروف ‏نيز براي نوبت سوم.‏

‎‎رضا كيانيان: انتشار هشتمين كتاب‎‎
رضا كيانيان كه پيش از اين، آثاري همچون: "بازيگري"، "تحليل بازيگري"، "بازيگري در قاب"، "شعبده‌ي بازيگري" ‏و "ناصر و فردين"، درباره‌ تجربياتش در حوزه‌‌ بازيگري، و همچنين سه فيلم‌نامه‌ "پاتال و آرزوهاي كوچك" و "سومين ‏سرنوشت داوود" (در يك مجلد) و "ماجراجوي جوان" را منتشر كرده، اين‌بار تجربه‌هاي خود را از برخورد با مردم و ‏تماشاگران آثارش در قالب داستانك‌هاي گوناگون به نگارش درآورده است.‏
اين كتاب كه از سوي نشر مشكي منتشر خواهد شد، مرحله‌ حروف‌چيني را پشت سر گذاشته است. رضا كيانيان پيش‌تر، ‏چند نمونه از اين داستانك‌ها را در مجلات "فيلم" و "نقش صحنه" منتشر كرده است. اين بازيگر كه در حوزه‌هاي ديگر ‏هنري نيز فعاليت مي‌كند، به زودي، دو عكس از آثار خود را در اكسپو عكس فرهنگستان هنر كه در گالري صبا ‏برگزار مي‌شود، به نمايش خواهد گذاشت.‏
او همچنين از نيمه‌ دوم آذرماه، نمايشگاه عكسي را در فرهنگسراي نياوران برپا مي‌كند. در اين نمايشگاه، عكس‌هاي ‏گوناگوني كه توسط اين بازيگر در دوره‌هاي مختلف گرفته شده‌ است، به نمايش گذاشته مي‌شود و هم‌زمان با برپايي اين ‏نمايشگاه، كتاب عكس‌هاي آن با نام "عكس‌هاي تنهايي" كه از سوي نشر مشكي منتشر مي‌شود، عرضه خواهد شد.‏

‎‎مهرداد اوستا: دريافت مجوز پس از هفده سال‎‎
به گفته‌ فروغ اوستا - فرزند مهرداد اوستا -، مجموعه شعر "راما" كه مجموعه مستقلي از اين شاعر بوده و در سال ‏‏1370 از سوي مركز نشر فرهنگي رجاء براي اولين‌بار منتشر شده است، از سوي انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد ‏اسلامي براي نوبت دوم منتشر خواهد شد.‏
همچنين به گفته‌ او، كتاب "روش تحقيق در منطق زيبايي و انسان" اوستا كه مدت‌هاست به انتشارات سوره‌ي مهر سپرده ‏شده است، احتمالا با تغيير در عنوان آن، منتشر شود.‏
محمدرضا رحماني متخلص به مهرداد اوستا سال 1306 در بروجرد به دنيا آمد و ارديبهشت‌ماه سال 1370 در سن ‏‏62سالگي درگذشت.‏

‎‎جلال ستاري: چهارمين بررسي از هزار و يکشب‎‎
جلال ستاري- نويسنده مترجم و پژوهشگر که پيش از اين کتاب هاي "افسون شهرزاد"، "سفرهاي سند باد بحري"، ‏‏"گفتگو شهرزاد و شهريار" را تاليف کرده مقدمه اي بر "هزار و يکشب" دارد که در قالب يک کتاب به زودي منتشر ‏مي شود.‏
جلال ستاري ضمن بيان اين نکته گفته است: به تازگي آندره ميکل و جمال الدين بن شيخ، تصيحح جديدي از "هزار و ‏يکشب" را که پيش از اين تصيحح کرده بودند راهي بازار نشر کرده اند که اين متن معتبرترين تصيحح از هزار و ‏يکشب است که تا به امروز منتشر شده است. آندره ميکل بر تصحيح جديد هزار و يکشب مقدمه اي 50 صفحه اي ‏نوشته و در اين مقدمه که بسيار کامل است درباره هزار و يکشب مطالبي عنوان کرده است که طرح آنها تا به امروز بي ‏سابقه بوده است. ‏
ستاري اين مقدمه را به فارسي ترجمه کرده و همراه با گفتگويي که عليرضا حسن زاده براي روزنامه شرق انجام داده ‏بود در کتابي به نام "مقدمه بر هزار و يکشب" گردآوري کرده است. اين کتاب قرار است از سوي نشر مرکز منتشر ‏شود.اين نسخه کامل ترين نسخه موجود هزار و يکشب است که قدمت آن به قرن 6 هجري قمري بر مي گردد و در ‏ترجمه و تصيحح حواشي مفصلي به آن افزوده شده است.‏

‎‎بهمن فرزانه: سومين نشست شب‌ تجربه‏‎‎
‏"سومين نشست شب‌ تجربه" که بيان تجربيات "بهمن فرزانه" نويسنده و مترجم نام‌آشناي ايراني، مقيم ايتاليا اختصاص ‏داشت در محل کتابفروشي نشر ثالث برگزار شد. "بهمن فرزانه" مترجم "صدسال تنهايي" مارکز در اين نشست ضمن ‏بيان خاطراتي از زندگي خود ترجمه کردن را به نحوي شبيه کپي کردن از روي نقاشي دانست. وي کتاب‌هاي ايراني و ‏کلا زبان فارسي را به دليل عمقي که دارد ترجمه ناپذير دانست و گفت که با ترجمه داستان هاي ايراني چيزي از لطافت ‏متن باقي نمي‌ماند. وي همچنين از اينکه کتاب در ايران تبليغ نمي‌شود انتقاد کرد و گفت بسنده کردن به دو سه نقد و دو ‏سه ستون در روزنامه‌ها براي فروش رفتن کتاب‌ها کافي نيست. در اين مراسم هم چنين "ارسلان فصيحي"، "اسدالله ‏امرايي"، "بلقيس سليماني" "آبکنار" و "ميترا الياتي"، هم سخنراني کردند و پيرامون کتاب هاي بهمن فرزانه و ترجمه ‏هاي وي سخن گفتند.‏
از نکات جالب اين جلسه حضور "جعفري"، مدير سابق "نشر اميرکبير" بود که اولين بار کتاب "صدسال تنهايي" در ‏انتشارات او – اميرکبير- به چاپ رسيد. "جعفري" باقي ترجمه‌هاي فارسي کتاب "صدسال تنهايي" را ترجمه از ترجمۀ ‏‏"بهمن فرزانه" دانست.‏
‎‎جوايز ادبي‎‎
‎‎صادق هدايت: برگزاري مراسم اهداي جوايز در خيابان‎‎
مسوولان جايزه ادبي هدايت که از سال 81تا 85 در خانه هنرمندان ايران برگزار مي‌‏شد با تغيير مديريت اين مجموعه ‏در سال 86، ناچار به برگزاري آن در منزل شخصي جهانگير هدايت برادرزاده صادق هدايت و برگزارگننده مسابقه ‏بين‌‏المللي داستان‌نويسي‌‏ صادق هدايت شدند. در آن زمان خانه هنرمندان براي عدم‌برگزاري اين مراسم دليل منطقي ‏نياوردند و اعلام کردند که برنامه‌‏هاي ديگري دارند و قادر به برگزاري اين برنامه نيستند؛ درحالي که از مدت‌ها قبل ‏برگزاري اين مراسم به آنها اطلاع داده شده بود. ‏
ظاهرا اين بار ميدان صادق هدايت به عنوان مکان احتمالي برگزاري هفتمين دوره جايزه داستان‌نويسي هدايت معرفي‌‏ ‏شده است! به گفته جهانگير هدايت: "بايد مکان مناسبي در شأن صادق هدايت پيدا کنيم در حال حاضر در حال رايزني با ‏مراکز فرهنگي هستيم اما در صورت مساعد بودن هوا اين برنامه در ميدان صادق هدايت واقع در خيابان دروس ‏برگزار مي‌شود."‏
به گفته هدايت تاکنون 550 داستان‌‏کوتاه از ايران،افغانستان،تاجيکستان و ايرانيان مقيم خارج از کشور به دستمان رسيده ‏که نسبت به سال گذشته کاهش داشته است. وي آذر و دي ماه را زمان شروع داوري آثار اعلام کرد و افزود: تيم داوري ‏متشکل از سه نفر خواهد بودکه هريک از آنها به صورت جداگانه نظر خود را درباره آثار مي‌‏دهند سپس در جلسه نهايي ‏داوران آثار برگزيده بررسي مي‌‏شود و برندگان همزمان با صد و ششمين سالگرد تولد صادق هدايت معرفي مي‌‏شوند. ‏

‎‎اسامي نامزدهاي نهايي جايزه "قيصر امين‌پور"‏‎‎
مديرعامل دفتر شعر جوان فهرست 20 كتاب راه‌يافته به مرحله نهايي كتاب سال شعر جوان، جايزه ادبي قيصر ‏امين‌پور، را اعلام كرد. به گفته "عبدالملكيان" اسامي 20 كتاب راه‌يافته به مرحله دوم جايزه كتاب سال شعر جوان ‏‏(جايزه قيصر امين‌پور) به شرح زير است: "آخرين چهارشنبه" سروده صفيه كوهي، "آخرين دقيقه‌هاي آخرالزمان" اثر ‏مهدي زراعي، "پاييز بهاري است كه عاشق شده است" سروده ميلاد عرفان پور، "ترانه ماهي‌ها" اثر كبري موسوي، ‏‏"تهران براي شعر شدن شهر كوچكي است" اثر داوود ملك زاده، "حال و هوايي از ترنج و بلوچ» سروده حامد ‏عسگري، "خورشيد در عباي تو پيچيده است" اثر مرتضي حيدري آل‌كثير، "خوش به حال آهوها" اثر پانته‌آ صفايي، ‏‏«خيابان حصار" اثر سيدابوالفضل صمدي، "رنگ‌ها و سايه‌ها" سروده مهدي مظفري ساووجي. وي در ادامه، اسامي ‏آثار ديگر را بدين صورت ذكر كرد: "سكوت تا شده" اثر الهام عمومي، "سوت‌هايي براي يك نوار خالي" سروده انسيه ‏كريميان، "قطاري از جمهوري" اثر اسماعيل محمدپور، "كتيبه‌اي به روايت زليخا" سروده فاطمه طارمي، "ماه حلقه ‏بي‌انگشت" اثر ميثم رياحي، "من زندان توام يونس" سروده فاطمه حق‌ورديان، "من گرگ خيالبافي هستم" اثر الياس ‏علوي، "و ماه اسم كوچك من است" سروده بلديه حسن‌پوري، "هر آيينه آه" اثر جواد ‌زهتاب و "هر لبت يك كبوتر سرخ ‏است" اثر غلامرضا طريقي.‏
‎‎مهلت ارسال اثر به جايزه ادبي والس تمديد شد‎‎
مهلت ارسال آثار به چهارمين دوره جايزه ادبي والس که در زمينه رمان‌هاي منتشر نشده برگزار مي‌شود تا 15 آذرماه ‏سال جاري تمديد شد.‏
دبيرخانه اين جايزه، دليل تمديد مهلت ارسال آثار را درخواست جمعي از نويسندگان براي تمديد مهلت ارسال آثار عنوان ‏کرد. گروهي از نويسندگان در تماس با دبيرخانه اين جايزه عنوان کرده بودند که رمان‌هايي را تا نيمه نوشته‌اند اما به ‏دليل وضعيت نابه‌سامان نشر در ايران و در نتيجه عدم انگيزه کافي تاکنون از ادامه نگارش اثر بازمانده بودند و اين ‏مهلت براي به پايان رساندن اين رمان‌ها و شرکت در جايزه ادبي والس تمديد شده است.‏
هدف سايت ادبي والس از برگزاري اين جايزه با موضوع "رمان‌هاي منتشر نشده" شناسايي رمان‌ها و آثار ارزشمندي ‏است که طي سال‌هاي اخير به دلايل مختلف از انتشار بازمانده‌اند و همچنين بررسي پتانسيل‌ها و توانايي‌هاي واقعي ‏ادبيات امروز ايران که به دليل وضعيت نابه‌‌سامان نشر تاکنون به طور جامع قابل مطالعه نبوده است.‏
در فراخوان اين جايزه که در اول مردادماه سال جاري منتشرشده بود آمده است: «اين جايزه پيشاپيش و همراه با اين ‏فراخوان، اعتراض خود را به وضعيت بيمار نشر در ايران و ديگر کشورهاي فارسي‌زبان اعلام مي‌دارد و معتقد است ‏تا معضلاتي چون؛ گزينش محدود انگار ناشران، عدم سرمايه‌گذاري گسترده بخش خصوصي در حوزه ادبيات و به ويژه ‏رمان، مميزي سليقه‌اي و غير مسولانه، شمارگان محدود کتاب، توزيع نامناسب، نبود تبليغات موثر به خصوص از ‏طريق رسانه‌هاي تاثيرگذار و عدم تامين اقتصادي قشر نويسنده از طريق تاليف و انتشار کتاب حل نشود ادبيات ايران به ‏جايگاه درخور دست نخواهد يافت. اين جايزه ابراز اميدواري مي‌کند که بتواند با ايجاد رقابت سالم و با ياري نويسندگان، ‏ناشران و منتقدان ادبي، بخشي از توان نهفته ادبيات ايران را آشکار کند.»‏
‎‎اعلام اسامي هفت داور نهمين جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي‎‎
نهمين جايزه کتاب سال نويسندگان و منتقدان مطبوعاتي مانند سال گذشته در دو بخش رمان و مجموعه داستان برگزار ‏مي شود و يک رمان و يک مجموعه داستان برگزيده خواهد داشت. در اين دوره جايزه اي هم تحت عنوان تقديري اهدا ‏نخواهد شد.‏
به گفته ي احمد غلامي دبير نهمين جايزه کتاب سال نويسندگان و منتقدان مطبوعاتي: "حدود 40 اثري که قابليت بررسي ‏را دارند هم اکنون در مرحله داوري اند که اين کار توسط هفت داور اين جايزه انجام مي شود. اسامي اين افراد به اين ‏شرح است؛ حسن محمودي، مهسا محبعلي، احمد غلامي، يونس تراکمه، علي اصغر سيدآبادي، مهدي يزداني خرم و ‏محمد حسيني." جايزه کتاب سال نويسندگان و منتقدان مطبوعاتي امسال نيز به مانند سال هاي گذشته از نويسنده ‏پيشکسوتي تجليل خواهد کرد اما هنوز فردي که از وي تجليل مي شود، مشخص نشده است.اين جايزه احتمالاً در روز ‏آخر آبان يا روز اول آذر برگزار خواهد شد.‏



























گزارش ♦ چهار فصل
مرکز هنري باربيکن در لندن برنامه دو هفته اي پر و پيماني درباره هنر ايران تدارک ديده که "ايران: صداهاي تازه" ‏نام دارد و با همکاري موسسه "ميراث ايران"[ايران هريتيج] از 25 نوامبر تا 7 دسامبر برگزار مي شود و طي آن دو ‏تئاتر از ايران اجرا خواهد شد، به همراه چندين سمينار و سخنراني و همين طور يک جشنواره سه روزه از سينماي ‏ايران...‏

بزرگداشت هنر معاصر ايران در لندن‎‎کيارستمي، سوسن تسليمي، آربي آوانسيان در لندن‎‎
مرکز هنري باربيکن در لندن که يکي از مهم ترين مراکز هنري اين ابرشهر فرهنگي محسوب مي شود، برنامه دو هفته ‏اي پر و پيماني را درباره هنر ايران تدارک ديده است.‏
اين برنامه که "ايران: صداهاي تازه" نام دارد با همکاري موسسه "ميراث ايران"[ايران هريتيج] از 25 نوامبر تا 7 ‏دسامبر برگزار مي شود و طي آن دو تئاتر از ايران اجرا خواهد شد، به همراه چندين سمينار و سخنراني و همين طور ‏يک جشنواره سه روزه از سينماي ايران.‏
در يک برنامه ويژه درباره شيرين نشاط، فيلم بلند اين هنرمند برجسته ايراني ساکن آمريکا بر اساس رمان "زنان بدون ‏مردان" شهرنوش پارسي پور براي اولين بار در بريتانيا به نمايش درمي آيد، همين طور دو ويدئو آرت با عناوين آخرين ‏کلام و توبا. شيرين نشاط با عکس هاي خود که غالباً با استفاده از نوشته بر روي صورت افراد شکل گرفتند، شهرت ‏جهاني به هم زد و هم اکنون جزو يکي از مطرح ترين هنرمندان هنرهاي تجسمي جهان محسوب مي شود.‏
‏ ويدئوآرت توبا يک بار در موزه هنرهاي معاصر تهران در دوره رياست عليرضا سميع آذر به نمايش درآمد و جز آن، ‏اين هنرمند هيچ گاه فرصت ارائه آثارش در ايران را نداشته است.‏
در برنامه اي تحت عنوان "بدون عنوان"، هشت ويدئو- چيدمان از هشت هنرمند امروز ايران به نمايش گذاشته مي ‏شود.آويش خبره زاده، شهاب فتوحي، ماندانا مقدم، باربد گلشيري، محمود بخشي، ميترا تبريزي، هنرمندان ايراني هستند ‏در اين برنامه حضور دارند. آويش خبره زاده شيرطلايي دو سالانه ونيز را کسب کرده است و ماندانا مقدم به نمايندگي ‏از ايران در اين مهمترين دو سالانه جهان شرکت داشته است.‏
در برنامه ويژه عباس کيارستمي، دو فيلم "جاده هاي کيارستمي" و پنج" به نمايش درمي آيد و جف اندرو، منتقد سينما ‏که کتابي هم درباره کيارستمي دارد، با حضور اين فيلمساز به بحث و بررسي خواهد پرداخت. اين برنامه روز يکشنبه ‏هفتم دسامبر برگزار مي شود.‏

‏"سنت، مدرنيته و تئاتر تجربي" عنوان سميناري است که با حضور آربي آوانسيان و سوسن تسليمي برگزار مي شود. ‏آربي از تجربه هاي مدرن خود در کارگاه نمايش خواهد گفت و سوسن تسليمي به عنوان يکي از اعضاي گروه، تجربه ‏بازي در تئاتر مدرن را با مخاطبان قسمت خواهد کرد. آربي از پاريس و سوسن تسليمي از استکهلم بخاطر اين برنامه ‏به لندن سفر مي کنند.اين دو يک کارگاه تجربي هم برگزار خواهند کرد.‏
پروفسور پيتر چلکوفسکي و ويليلام بيمن، درباره نمايش هاي سنتي ايران سخنراني مي کنند و درباره تئاتر مدرن امروز ‏ايران، آتيلا پسياني، امير رضا کوهستاني و پروفسور جو کلي در ميزگردي شرکت دارند.‏
‏"کوارتت:يک سفر شمال" عنوان نمايش مدرني است از امير رضا کوهستاني که با همکاري مهين صدري نوشته شده و ‏با کارگرداني کوهستاني در اين برنامه اجرا مي شود. اين نمايش با بازي آتيلا پسياني، باران کوثري، حسن معجوني و ‏مهين صدري، به تحقيقات پليس درباره يک قتل واقعي از چهار نفر مي پردازد که ما با تصوير آنها بر پرده پشت روبرو ‏هستيم، در حالي که دو نفر از اين چهار نفر قاتل هستند. اين نمايش از روز دوم تا ششم دسامبر به زبان فارسي و ‏زيرنويس انگليسي اجرا مي شود.‏

‏"ددالوس و ايکاروس" عنوان ديگر نمايش اين برنامه است که به کارگرداني همايون غني زاده اجرا مي شود. اين ‏کارگردان که جايزه بهترين کارگرداني را از جشنواره تئاتر فجر به دست آورده، اين نمايشنامه مدرن را بر اساس ‏اسطوره هاي يوناني اجرا مي کند. در اين نمايش حميدرضا نعيمي جگرلويي و جواد نمکي بازي دارند و اين اولين ‏اجراي اين گروه در بريتانياست.اين نمايش از روز بيست و پنجم نوامبر به مدت پنج شب به زبان فارسي و زيرنويس ‏انگليسي اجرا مي شود و بيست و ششم نوامبر، اعضاي گروه پس از اجراي نمايش به پرسش و پاسخ با تماشاگران ‏خواهند پرداخت.‏
‏"قدرت کليشه" هم عنوان فيلمي است از هاله انوري که به همراه پرسش و پاسخ با اين نويسنده و عکاس برگزار مي ‏شود، که در آن پروفسور جرمين گرير جلسه بحث را اداره خواهد کرد.‏
‏ ‏‏ ‏
































قا ب ♦ چهارفصل
در دهه اخير، کارتون روشنفکرانه و متفاوت در سرتاسر جهان به جز نسخه هاي بدل بزرگان، هيچ چهره شاخصي ‏معرفي نکرده است و جشنواره هاي ريز و درشت هم تنها بر حجم انبوه آثار تکراري و متوسط و تراکم دلزدگي ‏مخاطبان افزوده اند. ادعاي بحران را بايد جدي گرفت اما آيا وضع کارتون نخبه گراي امروز، بن بستي کامل است؟‏

‎‎صنعت بي رونق کارتون‏‎‎
کساني که با "توکاي مقدس" وبلاگ روزنوشته هاي "توکا نيستاني" کارتونيست مطرح ايراني آشنايي دارند مي دانند که ‏او کمتر از کارتون و کاريکاتور در وبلاگ اش مي نويسد و فضاي شخصي اينترنت را به ساير دلمشغولي ها و علائق ‏اش اختصاص داده است. با اين حال، چندي پيش، او در خلال پستي که به شرح ملاقات اش با يک طرفدار جوان ‏شهرستاني در کافي شاپي مي پرداخت، به طور ضمني به بحران "کارتون بدون شرح" اشاره کرد و آن را صنعتي بي ‏رونق ناميد. ماجرا از اين قرار است که جوان علاقه مند، نصيحت کارتونيست محبوب اش را براي کار در حيطه ‏کارتون مي خواهد و نيستاني در جواب، او را پند مي دهد که به سراغ کار ديگري برود چرا که کارتون بدون شرح ‏مدت ها است که ديگر چيزي در چنته ندارد:‏
‏"...من اما به اين فکر کردم که "کارتون بدون شرح" صنعتي بي رونق است که ديگر جايي براي ادامه دادن ندارد و ‏حيف است اگر جواني و عمر خود را صرف آن کني؛ از من مي شنوي به هر دو توصيه عمل کن، اصلاً کاريکاتور را ‏رها کن. با تعجب گفت: "- استاد! از ديگر اساتيد شنيده ام که کاريکاتور در اوج است و..." گفتم: "- به من استاد نگو و ‏به اين شعارها اعتنا نکن، نمي بيني که سال هاست در هيچ جاي دنيا مجله اي مختص کاريکاتور منتشر نمي شود و مي ‏داني چرا؟ چون مردم اين مجله ها را نمي خرند... مردم در کشورهاي غربي علاقه شان را به ديدن کاريکاتورهاي بدون ‏شرح از دست داده اند، اما اگر مي تواني کارتون اديتوريال بکشي يا داستان مصور بسازي به کارت ادامه بده و يادت ‏باشد که رقابت سختي در پيش داري چون تعداد کارتونيست هاي خوب زياد است و جاي کار کم."‏

واکنش ابتدايي کارتونيست هاي حرفه و عشاق سينه چاک، نسبت به اين اظهارات، مي تواند برخوردي پر دافعه و ‏انکارگر باشد اما به نظر مي آيد سخنان هنرمندي که خود چندين سال با موفقيت در اين وادي کار کرده و همچنان در ‏آثارش حرف هايي تازه براي گفتن دارد ارزش تأمل و تفکر بيشتري داشته باشد؛ هر چند بهتر است عبارت "کارتون ‏بدون شرح" را در کلام او به صورت "کارتون نخبه گرا" يا "روشنفکرانه" تصحيح کنيم چرا که کارتون بدون شرح ‏مي تواند به شاخه هاي مختلف اديتوريال يا حتي داستان مصور تعلق داشته باشد و با آنچه که منظور نظر گوينده کلام ‏بوده انطباق کامل ندارد.‏
نيستاني عدم انتشار نشريات تخصصي کاريکاتور را در سراسر دنيا نشانگر بي اشتياقي مخاطبان غربي و از علائم بي ‏رونقي مي داند. واقعيت اين است که هنر نخبه گرا به طور کل، حتي در دوران اوج خود در دهه هاي 1960 و 1970 ‏هيچگاه به پسند و علاقه مخاطبين تکيه نداشت و اي بسا گرايش به سليقه عام را نشانه کاستي ارزش هاي هنري اثر مي ‏دانست. در عرصه سينما آثار نخبه گراياني چون برسون، برگمان، آنتونيوني و ... بيشتر در موزه هاي فيلم و سالن هاي ‏ويژه، جهت تأمين خوراک فکري مخاطبين خاص به نمايش در مي آمدند، آثار کارتونيست هاي اروپايي چون توپور، ‏کاردون، گورمه لن، ميهائسکو و ... هم، تحت تأثير موج مدرنيستي فراگير آن زمان، کمتر صاحب جايگاهي قائم به ‏ذات، مخاطب گرا و درآمدزا بودند و اکثراً صفحات خاص نشريات وزين را به خود اختصاص مي دادند، از جمله روي ‏جلدهاي نيويورکر که همچنان سنت انتشار کارتون هاي نخبه گرا را دنبال مي کند. پس اگر بحراني در کار باشد نشانه ‏آن، عدم استقبال مخاطبين عام نيست. آيا بخش فرهيخته مخاطبان کارتون ديگر ميلي به تماشاي اين آثار ندارند يا که ‏اساساً نسل اين قشر مانند دايناسور ها رو به انقراض است؟ ‏

شکي نيست که گرايش قدرتمندي در اين چند دهه به جبران بحران ارتباط مخاطب و آثار هنري مدرنيستي، سعي بر در ‏هم آميختن ارزش هاي هنري و زيبايي شناسي هنر عام داشته و بسياري از ماندني ترين آثار هنري سينما، موسيقي و ‏معماري جديد، واجد گرايشي قدرتمند به سرگرم سازي و جلب مخاطب عام شده اند. شايد بتوان گفت که نسل جديد ‏مخاطبان سينماي متفاوت به طور مثال، هنر انديشمند را آميخته با وجوه مفرح مي طلبند و بيشتر ترجيح مي دهند که ‏تنهايي انسان معاصر را در قالب "بازي" مهيج ديويد فينچر ببينند تا "صحراي سرخ" عبوس "آنتونيوني". با اين حال ‏براي رسيدن به قطعيت در گزاره "عدم رغبت مخاطب خاص نسبت به کارتون نخبه گرا" تحقيق و تأمل بيشتري لازم ‏است و اين، کار چندان سهلي نيست چرا که همان طور که ذکر شد، ارتباط اين شاخه با مخاطبان خود به روشني و ‏وضوح شاخه هاي تجاري تر نيست.‏
از بحث مخاطب که بگذريم و بر خود کارتون نخبه گرا، ظرفيت ها و محدوديت هاي اش متمرکز شويم مي بينيم که ‏بحران فقدان نوآوري و تکرار مکررات در صدر فهرست خودنمايي مي کند. کارتون هنر شوخ طبعي ترسيمي يا به ‏عبارتي نوعي روايت ذهني است که حاوي تضاد، تناقض و اغراق ياشد، همين تعريف به ظاهر کوچک و ساده حصاري ‏به دور اين هنر مي کشد که شايد منشأ تکرار و تقليدي ناگزير شود. در هر حال مکانيزم هاي ايجاد اغراق و شوخ طبعي ‏بصري، لا يتناهي نيستند و تقيد کارتون به شوخ طبعي، کارتونيست را وابسته به اين مکانيزم هاي محدود مي کند که با ‏گذشت زمان خطر تکرار و تشابه ايده هارا به همراه مي آورند.‏

مي گويند که ديگر داستان تازه اي در عرصه سينما و ادبيات باقي نمانده و هر چه گفته مي شود تکرار مکررات است، ‏پس بداعت در اين دو هنر را تلفيق نگاه شخصي هنرمند و تجربيات فرم گرايانه اش با داستان هاي گفته شده، بازتعريف ‏کرده اند. کارتون اما کار سخت تري در پيش دارد چرا که سينماگر در دو ساعت فيلم و نويسنده در خلال چندين صفحه ‏داستان يا رمان، فرصتي مناسب براي تجربيات فرمي، ساختاري و امکان بيشتري براي شکستن مرزها در اختيار دارند ‏اما عرصه خود نمايي کارتونيست فقط و فقط يک کادر است و بس. شايد به همين سبب باشد که نيستاني داستان مصور با ‏همان کميک استريپ را که خويشاوند ادبيات و سينما است، جدا مي کند و عرصه بهتري براي نوآوري و خلاقيت مي ‏داند.‏
واقعيت اين است که در اين دهه اخير، کارتون روشنفکرانه و متفاوت در سر تا سر جهان به جز نسخه هاي بدل ‏بزرگان، هيچ چهره شاخصي معرفي نکرده است و جشنواره هاي ريز و درشت هم تنها بر حجم انبوه آثار تکراري و ‏متوسط و تراکم دلزدگي مخاطبان افزوده اند. ادعاي بحران را بايد جدي گرفت اما آيا وضع کارتون نخبه گراي امروز، ‏بن بستي کامل است؟ به نظر مي رسد که پيش از صدور حکم قاطع، نياز به تفکر و بحث بيشتري باشد.‏



































ديدار♦ چهار فصل
‏‏
جمعه شب در لندن در يک مراسم باشکوه آکادمي جهاني هنر، ادبيات و رسانه ها که حمايت و معرفي هنرهاي ظريف و ‏نمايشي را به عهده گرفته است سومين جايزه شيرطلائي را به هجده خالق بهترين آثار در هنر و ادبيات و رسانه ها اهدا ‏کرد. عليرضا نوري زاده روزنامه نگار و بهزاد بلور برنامه ساز بي بي سي فارسي از جمله کساني بودندکه شيرطلائي ‏امسال رابه دست آوردند.‏
‎‎شير طلائي براي عليرضا نوري زاده‏‎‎
مراسم آکادمي جهاني هنر، ادبيات و رسانه ها (‏WAALM‏) با سخنراني دکتر دربياني باني اين آکادمي آغاز شد که ‏ضمن خيرمقدم گوئي به ميهمان در سالن پارک هتل هيث رو لندن از سابقه اين آکادمي گفت و از چهره هاي نامداري که ‏در سال هاي گذشته موفق به ربودن اين جايزه شده بودند. به گفته وي آکادمي قصد تشويق و حمايت و گسترش تحقيقات و ‏فعاليت هائي را دارد که توسط ايرانيان و غيرايرانيان درباره فرهنگ ايران صورت گرفته باشد. ‏
بعد از هنرنمائي ستار خواننده سرشناس ايراني برنده جايزه شيرطلائي در سال 2005 که به همين مناسبت به لندن آمده ‏بود که با تشويق حاضران روبرو شد برندگان امسال توسط خانم دکتر مژگان دربياني معرفي شدند و جوايز خود را از ‏دست سرشناسان حرفه خود دريافت داشتند. به اين ترتيب تعداد کساني که در سه دوره موفق به ربودن شيرطلائي شده ‏اند به پنجاه رسيد.‏
در سال هاي گذشته شهره آغداشلو، سيما بينا، اميد جليلي، سايت اينترنتي بي بي سي فارسي از جمله برندگان شيرطلائي ‏بودند.‏
اين بخش با رقص زيبا و تنظيم درخشان نيشام خازني بالرين و رقصنده معروف به شادي رسيد که از ويرجينيا آمده بود. ‏امسال مهستي کامدار ويالون سوليست عضو گروه فيلارمونيک استار هنگام دريافت شيرطلائي قطعه اي از يک کنسرتو ‏ويلون را با استادي کامل نواخت و بعد نوبت به جايزه به پروفسور ديک ديويس رسيد که با تصحيح و تحليل شاهنامه ‏فردوسي جازه کتاب سال 2006 روزنامه واشنگتن پست را به خود اختصاص داده است.‏
اريک جرپ آمريکائي و نويسنده کتاب فانتري بازگشت شهرزاد، پروفسور سيروس فروغ نوازنده و استاد ويالون و ‏کارشناس برجسته موسيقي چايکوفسکي[فرزند زنده ياد دکتر مهدي فروغ استاد مسلم هنرهاي نمايشي و رييس دانشکده ‏هنرهاي زيبا]وستا و جان کورتيس [استادان باستان شناسي و ايران باستان]دکتر پاتريک هانت [باستان شناس و ‏ايرانشناس از دانشگاه استانفورد] ‏
در بخشي از برنامه خاطره ها ورق زده شد. در فيلمي نشان داده شد سريال هائي که در خاطره ايرانيان نشسته اند و بيش ‏از همه مرد شش ميليون دلاري که روزگاري تهران را خلوت مي کرد شب هاي نمايشش، و جايزه طلائي براي لي ‏ميجر که به علت آن که نتوانسته بود در جلسه حاضر شود با فرستادن يک ويدئو پيام خود را ضبط کرده و فرستاده بود. ‏ميجر که فرح فاست زيباي دهه هفتاد را همسر خود دارد در اين فيلم براي ايرانيان آرزوي سلامت و بزرگي کرده بود.‏
گرچه اميد جليلي امسال نيز برنده جايزه شيرطلائي شده بود اما پيش از وي يک طنزپرداز ديگر ايراني ماز جبراني مقيم ‏آمريکا به خاطر فعاليت هايش جايزه را گرفت. او که نتوانسته بود در برنامه شرکت کند در فيلمي ضمن تشکر از ‏دريافت جايزه گفت امسال دو جايزه دريافت داشتم و خواست که اولي را هم بياورند. اولين جايزه ماز يک کودک چند ‏ماهه سياه پوست بود. که در بغل پدرش بي تابي کرد و حاضر نشد به حاضران هلو بگويد.‏
گروه راپ آبجيز و کيوسک هر دو جايزه طلائي را به دست آوردند به علت فعاليت در زمينه موسيقي زيرزميني، چنان ‏که مارتيک خواننده ارمني ايراني که صدايش و از جمله ترانه حريرش در خاطره ايراني ها جا دارد از جمله دريافت ‏کنندگان شيرطلائي بود که چند ترانه هم براي حاضران خواند. ‏
بهزاد بلور برنامه ساز بي بي سي فارسي به عنوان تهيه کننده اي براي جوانان برنده جايزه اي شد و در يک سخنراني ‏کوتاه اما شنيدني از خود گفت و از خاطره برنامه تاريخچه بوسه. احمد رضا بهارلو گوينده صداي آمريکا براي تهيه فيلم ‏کوتاهي به نام پايان کودکي که يادگار بازگشت وي به داراب زادگاه خود است بعد از پنج سال دوري [ساخته سال ‏‏1978] که آخرين ديدار وي از سرزمين پدري خودست.‏
کيهان لندن نيز به خاطر خدمات خود به عنوان رسانه فارسي زبان جايزه شيرطلائي گرفت. محمد حميدي و محمدي از ‏دبيران آن روزنامه براي دريافت جايزه از سوي هيات تحريره کيهان روي صحنه رفتند.‏
پرهيجان ترين بخش برنامه هنگامي بود که دکتر مژگان دربياني با اعلام نام دکتر عليرضا نوري زاده از اين روزنامه ‏نگار سرشناس خواست براي دريافت جايزه شيرطلائي به بالاي صحنه برود. حاضران در مراسم ضمن تشويق روزنامه ‏نگار محبوب خود برپا خواستند و نوري زاده که به حق پرکارترين و مشهورترين روزنامه نگار ايراني خارج از ‏کشورست در يک سخنراني سراسر عاطفه و عشق به وطن. سه روز مانده به انتخابات رياست جمهوري آمريکا نشان ‏داد که نتيجه را به درست گمانه مي زند، چرا که سخن مارتين لوتر کينگ را تکرار کرد که همان نطق آخر انتخاباتي ‏باراک اوباما بود "من رويائي دارم" و روياي نوري زاده بازگشت به وطن و دريافت چنين جايزه اي از دست هموطنان ‏خود بود.‏
پايان بخش برنامه دکتر مري شوتلورث رييس نهاد حمايت از حقوق بشر جوانان بود که وقت دريافت جايزه خود دکتر ‏دربياني را به سن فراخواند و با بياني شيرين و ادبي از خدمت آنان تجليل کرد.‏






























چهل کليد ♦ شعر
. هر شماره ‏شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را ‏به يدالله رويايي و شعرهاي او اختصاص داده ايم. ‏

‏♦ شعر‎‎‏3 شعر از يدالله رويايي‎‎
و نام ها، نمايي از تکان لبند که اصل را از انتهاي دهان مي آرَد. و اصلِ چيزها در نامشان نما مي گيرد.‏در تکان لب، هر نام در نام ديگري جريان مي گيردو باز مي شود‏و بسته مي شود وقتي نام‏بي نامِ ديگريتنها به خود مي غلطد درهم، سردرگم‏و شکل نام به هم مي خورد‏در شکلِ لب که بسته مي ماند.‏
امضاگذاشتنبراي گذشتن‏
گذشته نگارينشانه گزاريگزاره را گذشته کردنگذشته را نشانه کردنگذشته بازيشکسته سازيکمي از من، زير نگاه من علامتي از من مي شود، چيزي گذشته در چيزي.‏
کمي از من‏زيرِ نگاه من علامتي از من مي شود‏يعنيچيزي گذشته در چيزيو آن کمي که از منِ اول‏در دومي گذشته‏يک منِ سوم را علامتي از من مي کند‏تا ثبت يک گذشتهدر ربطِ با منشکل در همِ امضا شود‏"رويا" شود.‏

‏♦ نگاه
آخرين کتاب شعر يدالله رؤيايي، "امضاها" پيش از آن که در زبان اصلي آن، و به فارسي درآيد، به ترجمه ‏کريستف بالايي، ماه گذشته در فرانسه منتشر شد. متن کامل کتاب که قرار است در ايران توسط انتشارات ‏‏"کاروان" منتشر شود، در برگيرنده ترجمه فرانسه آن هم خواهد بود.‏
ترجمه فرانسه "امضاها" (‏Signatures‏) را انتشارات دنا (‏Editions Dana‏) منتشر کرده است و آنچنان که در ‏صفحات آخر کتاب مي خوانيم ناشر ۲۰ جلد از آن را با کاغذ اعلا و شمارگان لوکس چاپ کرده است که هر جلد ‏از آن همراه با يک نقاشي اصيل از کارهاي خسرو برهمندي است. خسرو نقاش ايراني است که در مونره آل مدير ‏يک گالري است.‏
در توضيحات صفحات آخر کتاب همچنين مي خوانيم که پنج قطعه از اين امضاها (شماره هاي ‏‏۳۳،۲۹،۲۸،۳و۳۴) ترجمه هايي است که کار دستجمعي شاعران فرانسوي است که در طول يک سمينار انجام ‏گرفته است که ناشر آثار قبلي رؤيايي (‏Royaumount‏) براي ترجمه اشعار او ترتيب داده بود. محصول کار ‏جمعي آن سمينار در سال ۱۹۹۶ در مجموعه کتابهاي «دفترهاي روآيومون» (‏Cahiers Royaumount‏) منتشر ‏شده است. در ترجمه هر يک از اين شعرها دست کم پنج تا هفت شاعر شرکت داشته اند. روآيومون براي شاعران ‏بسياري از کشورها و زبان هاي ديگر نيز چنين سمينارهايي ترتيب داده است و گفته مي شود که از لحاظ فن ‏ترجمه شعر به زبان فرانسه مخزن تجربه ها و ظرايف زباني بسياري شده است.‏
دربارهفرم و محتواي کتاب "امضاها" يدالله رؤيايي گفتن اين نکته جالب توجه است اين شاعر، طبق عادت و ‏شيوه ديرينه اش، هميشه به موضوع خاصي مي پيچد، اين بار به چيزي پيله کرده است که نه "دريا" است، نه ‏‏"کوير" نه لبريخته، نه مرگ (تم هايي که مجموعه شعرهاي پيشين او را ساخته اند) بلکه "شکل درهم يک نام" ‏است که ما به آن امضا مي گوييم. رؤيايي چه چيزي در اين واژه "امضا" ديده است که اين همه او را مجذوب ‏کرده است؟ و ناشر فرانسوي را؟ و مترجم را ؟ جواب اين سؤالها را شايد خوانندگان متن فارسي، و منتقدان ايراني ‏بهتر بدهند.‏
‏"امضاها" شعرهايي به نثراند. و يا به قول رؤيايي "نثر يک شعراند» شعري که مي انديشد. در اينجا شعر فکر مي ‏کند. چه چيزي در امضا هست که مفهوم گذشته را با خود مي برد؟ مي گذرد و مي گذراند؟ آنچه در زبان، ما را ‏در برابر گذشته مي گذارد، و در برابر «ماضي» و ماضي، چيست که در زبان ديگري مفهوم "علامت" و ‏‏"‏Signe‏" مي شود. نشانه اگر هست نشانه چيست؟ و گذشته اگر هست گذشته کيست؟ در زبان ما کيست که در ‏برابر زمان مي ايستد؟ و در زبان ديگر چيست که جايي در مکان پيدا مي کند؟‏
امضاها چه رابطه يي با هويت ما دارند، و هويت ها چقدر در امضاي ما و چقدر در نام ما است و نام چرا در ‏امضاي ما به هم مي ريزد و ريخت در هم امضا چه چيزي از ما را افشا مي کند.‏
تأمل هاي رويايي در اين دفتر بداهه انديشي، تک گويي و شکل تازه نثري است که نقش زبان را در حمل و ابلاغ ‏انديشه تا آن جا برجسته مي کند که خواننده خود زبان را به عنوان انديشه و انديشه را به عنوان زبان مي گيرد. ‏‏"اين متن ها طبيعت من هستند/ اين متن ها طبيعت هستند و در امضاي من پرنده اي هست که هر صبح اين جا ‏بطور عجيبي مي خواند و من بطور عجيبي عادت کرده ام که هر صبح از خواب…"‏
‏♦ در باره شاعر‎‎يدالله رويائي: شاعر دلتنگي‎‎
يدالله رويائي در هفده ارديبهشت سال ۱۳۱۱ در دامغان به دنيا آمد. آموزش‌هاي دبستاني و دبيرستاني خود را ابتدا ‏در زادگاهش، و از آن پس در تهران در دانشسراي شبانه‌روزي تربيت معلم به پايان رساند. و سالي چند به کار ‏تدريس و سرپرستي امور اوقاف دامغان اشتغال داشت. نوجواني و جواني او به تمايلات مارکسيستي و مبارزه در ‏حزب توده‌ي ايران گذشت. در سال ۱۳۳۲ به دنبال کودتاي ۲۸ مرداد و فرار از دامغان چندي به زندگي مخفي، و ‏ترک و گريز گذرانيد وسرانجام در اسفندماه همان سال دستگير و به زندان افتاد. زندان هاي او: زندان باغشاه، ‏زندان زيرطاقي (زيرزمين مخوف پليس تهران)، زندان موقت، و يک بار ديگر، در سال ۱۳۳۶، زندان لشگر ۲ ‏زرهي سلطنت‌آباد.‏
رويائي پس از خروج از زندان اولين شعرهاي خود را در۲۲‌ـ‌سالگي نوشت و در مجلات آن زمان با نام مستعار ‏‏"رويا" منتشر کرد، و همزمان به تحصيلات خود در رشته‌ي حقوق سياسي تا اخذ درجه‌ي دکتراي حقوق بين‌الملل ‏عمومي ادامه داد و از آن پس در وزارت دارايي به استخدام درآمد و به عنوان ذيحساب و سرپرست امور مالي در ‏ادارات و مراکز ديگر دولتي از جمله وزارت آب و برق، سازمان تلويزيون ملي ايران و... به کار پرداخت.‏
از خطوط مهم زندگي ادبي او مي توان به چند نمونه اشاره کرد :‏‏- تأسيس هفته‌نامه‌ي ادبي بارو به اتفاق احمد شاملو (ترکيبي از نام هاي مستعار بامداد و رويا)، سال ۱۳۴۴‏‏- تأسيس شرکت انتشاراتي روزن به اتفاق محمود زند و ابراهيم گلستان، سال ۱۳۴۶‏‏- اداره و انتشار دفتر هاي روزن، فصلنامه‌اي در شعر، نقاشي و قصه با همکاري گروه شاعران شعر حجم، ‏‏۱۳۴۶ و ۱۳۴۷‏‏- بيانيه‌ي حجم‌گرايي (اسپاسمانتاليسم)، که به خلق نگرش تازه‌ي شعري با عنوان «شعر حجم» منجر شد، به همراه ‏گروهي از شاعران آوانگارد و متمايل به حجمگرايي، سال ۱۳۴۸‏‏(مجله‌ي بررسي کتاب، ويژه‌نامه‌ي شعر حجم)‏‏- تأسيس جايزه‌ي ادبي شعر سال به سرمايه‌گذاري تلويزيون ملي ايران و ژوري مرکب ازمسعود فرزاد، محسن هشترودي، فريدون رهنما، بيژن جلالي، پژمان بختياري و يدالله رويائيدر سال‌هاي ۱۳۴۸­۱۳۴۹­۱۳۵۰‏‏- تأسيس "مدرسه‌ي زبان و ادبيات فارسي" در پاريس، سال ۱۳۵۸‏ِ زندگي او همان حوادثي است که بر زندگي نسل او رفته است. و از آن ميان آنچه بر روحيه‌ي او اثر گذاشته، و ‏يا ضربه زده‌اند، خود به چند مورد از آن‌ها اشاره مي‌کند:‏‏- کودتاي ۲۸ مرداد وسقوط مصدق در سال ۱۳۳۲‏‏- اعدام گروهي ِ افسران حزب توده، کشف جنايات استالين (سال‌هاي ۳۰)‏‏- ژنوسيد (مردم‌کشي) و کشتار سرخپوستان آمريکاي شمالي (آخرينش، سال‌هاي ۶۰ ميلادي)‏‏- حوادث بهمن ۵۷ و انقلاب اسلامي‏- حوادث تابستان ۶۷‏‏- حذف ديوار برلن، فروپاشي کمونيسم و اتحاد جماهير شوروي‏- ۱۱ سپتامبر‏
شرکت در فستيوال‌هاي بين‌المللي ِ شعر، و حضور در ديدارهاي جهاني شاعران، سفرهاي ادبي،کنفرانس‌ها و ‏مصاحبه‌ها هميشه از فعاليت‌هاي ديگرِ اودر کنار امر نويسش بوده است. يدالله رويائي سال‌ها در "آنوِرونويل"، ده ‏کوچکي در مزارع نورماندي، به سر مي‌برد. او هم‌اکنون در پاريس کار و زندگي مي کند.‏از جمله آثار وي مي توان به "بر جاده‌هاي تهي"، کتاب کيهان ۱۳۴۰، "شعرهاي دريايي"- مرواريد ۱۳۴۴، "از ‏دوستت دارم"- روزن ۱۳۴۷،" دلتنگي‌ها"- روزن ۱۳۴۷،" لبريخته‌ها"، "آسوسياسيون پرسان"، پاريس ۱۳۶۹- ‏نويد شيراز۱۳۷۱، هفتاد سنگ قبر- گردون ۱۳۷۷- آژينه ۱۳۷۹- داستان سرا ۱۳۸۴، من گذشته امضا، کاروان ‏‏۱۳۸۱- چاپ دوم کاروان ۱۳۸۶، در جستجوي آن لغتِ تنها، کاروان، (در دست انتشار) اشاره کرد.‏














هیچ نظری موجود نیست: