شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷

فيلم روز♦ سينماي جهان
انتظارها به پايان رسيد و فصل پاييز با خود فيلم هايي چون قتل عادلانه را به همراه آورد که بسياري براي ديدنش ثانيه ‏شماري مي کردند. فيلمي که دو غول بزرگ سينما-دنيرو و پاچينو- را 13 سال پس از مخمصه بار ديگر در کنار هم ‏قرار داد. اما حادثه اصلي در آن سوي اقيانوس و در قلب اروپا رخ داد. اکران فيلم پاريس و دشمنان صميمي براي ‏سينماي فرانسه روزهاي خوشي را رقم زد، روزهايي که سينماي کشورهاي ديگر و سينماي مستقل آمريکا نيز از آن بي ‏نصيب نماندند. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به استقبال اکران اين هفته رفته ايم.‏


<‏strong‏>فيلم هاي روز سينماي جهان<‏‎/strong‏>‏




<‏strong‏>قتل عادلانه<‏‎/strong‏> ‏Righteous Kill
کارگردان: جان آونت. فيلمنامه: راسل گويرتز. موسيقي: اد شيرمور. مدير فيلمبرداري: دنيس لنوار. تدوين: پل هيرش. ‏طراح صحنه: تريسي گالاکر. بازيگران: رابرت دنيرو[ديويد فيسک"ترک"]، آل پاچينو[تامس کووان"روستر"]، فيفتي ‏سنت[اسپايدر]، کارلا گوگينو[کارن کورلي]، جان لگوييزامو[کارآگاه سايمون پرز]، دني والبرگ[کارآگاه تد رايلي]، ‏برايان دنهي[ستوان هينگيس]، تريلبي گلوور[جسيکا]، سعيد عريکا اکلونا[گوون درويش]، آلن روزنبرگ[اشتين]. 100 ‏دقيقه. محصول 2008 آمريکا. ‏
کارآگاه ترک و روستر پس از سي سال همکاري و خدمت در تشکيلات پليس نيويورک خود را در آستانه بازنشستگي ‏نمي بينند. چون مجموعه اي از قتل ها وجود دارد که هنوز موفق به يافتن عامل آن نشده اند. ظاهراً اين قتل ها همه از ‏طرف يک نفر صورت گرفته که اعتقاد دارد با اين کار جامعه را از شر تبهکاران راحت مي کند. او در تمامي صحنه ‏هاي جنايت خويش نوشته اي کوتاه به شعر از خود به جا مي گذارد که تنها سرنخ موجود به شمار مي رود. همزمان ‏کارن کورلي افسر آزمايشگاه پليس با بررسي محل هاي جنايت به يافته هاي مشترکي رسيده و علاقمند به حل معما شده ‏است. بررسي شواهد موجود پليس را به اين نتيجه رسانده که قاتل يکي از خود آنهاست. دو کارآگاه جوان به نام هاي پرز ‏و رايلي نيز مشتاق هستند تا قبل از دو کارآگاه کهنه کار پرونده را حل کنند و تحقيقات شخصي کارن نيز باعث شده تا به ‏معشوق خود کارآگاه ترک مظنون شوند، کسي که به نظر مي رسد عامل قتل هاي موجود باشد. در حالي که رئيس انها ‏ستوان هينگيس فقط علاقمند به حل و بسته شدن سريع اين پرونده رسوايي برانگيز است. ‏
وقتي اولين قرباني، جاکشي به نام رمبو يافت مي شود، سرنخ ها روستر و ترک را به کلوب داري بدنام معروف به ‏اسپايدر مي رساند. آنها مي کوشند با کمک زني معتاد به نام جسيکا موجبات دستگيري اسپايدر را فراهم کنند. اما نقشه ‏مطابق ميل آنها پيش نمي رود و سوظن ها لحظه به لحظه بيشتر معطوف به ترک مي شود....‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جاناتان مايکل آونت متولد 1949 بروکلين با نمايش هاي خارج از برادوي آغاز کرد و بعدها وارد سينما شد. ابتدا ‏دستيار تهيه کننده بود و خيلي زود با استيو تيش در 1977 شرکت توليد فيلم خود را راه انداخت. اين شراکت هفت سالي ‏به طول انجاميد و حاصلش فيلم هاي موفقي مانند شغل پر مخاطره بود که تام کروز را به موقعيت يک ستاره رساند. با ‏سر آمن اين شراکت بود که آونت به صرافت نوشتن و ساختن فيلم افتاد. ابتدا فيلمنامه ميان دو زن(1986) را براي ‏تلويزيون نوشت و کارگرداني کرد. اما اولين فيلم سينمايي اش را 5 سال بعد با نام گوجه فرنگي ها سبز کبابي جلوي ‏دوربين برد. فيلم با موفقيت روبرو شد و آونت کار خود را با تهيه تعدادي فيلم کودکان براي ديزني دنبال کرد. ‏The ‎Mighty Ducks‏ و دو دنباله اش و نسخه 1993 سه تفنگدار و سرانجام جورج جنگلي در 1997 حاصل اين دوره ‏هستند. دومين فيلم سينمايي اش به نام جنگ با شرکت کوين کاستنر نيز سهمي اساسي در معروفيت اليجا وود داشت و ‏سومين فيلمش از نزديک و شخصي در 1996 يکي از بهترين درام هاي عاشقانه هاي سال شناخته شد که ترکيب موفق ‏رابرت ردفورد و ميشله فايفر نقشي اصلي را در موفقيت آن بازي کرد ولي موفقيت تجاري اش درخشان نبود. سال بعد ‏آونت به سراغ ژانر تريلر رفت و ريچارد گير را در توطئه اي چيني کارگرداني نمود. فيلم بر اساس داستان رابرت ‏کينگ ساخته شده بود و با وجود چيره دستي آونت در خلاق هيجان و دريافت جايزه اي از انجمن ملي منتقدان نتوانست ‏بازخورد لازم را در گيشه به دست آورد. شايد همين امر سبب شد تا آونت بار ديگر به تلويزيون رو کند و در سال ‏‏2001 شاخص فيلم کارنامه اش را در آنجا بسازد. ماجراي قيام ورشو که دستمايه فيلمي به نام قيام- بر اساس سناريويي ‏از خودش- شده بود براي اولين بار قدرت کارگرداني وي را براي اعضاي اتحاديه کارگردان ها به نمايش گذاشت. فيلم ‏در جشنواره هاي متعددي شرکت کرد و جوايزي هم گرفت. اما آنچه اهميت داشت پخش موفق آن روي دي وي دي بود ‏و برخورد مثبتي که منتقدان با آن کردند. فيلم تلويزيوني محکوميت در سال 2005 اما چيزي در مايه سريال هاي وکيلي ‏تلويزيون بود و بر اعتبار وي نيفزود. همين سرنوشت در انتظار فيلم تلويزيوني مرد دقيقه شصت هم بود و بازگشت ‏آونت به سينما در سال گذشته با فيلم 88 دقيقه نيز نتوانست آب رفته را به جوي بازگرداند. اما حاصل همکاري وي با آل ‏پاچينو در اين فيلم او را به سوي ساخت بلندپروازانه ترين پروژه کارنامه اش و شايد دهه اخير سينماي آمريکا انداخت. ‏پروژه اي که از لحظه اکران مخمصه(مايکل مان) بسياري انتظارش را مي کشيدند، تا دو غول بازيگري سينماي آمريکا ‏را بار ديگر در کنار و برابر هم ببينند. ‏
فيلم با روايت رو به دوربين کارآگاه فيسک اغاز مي شود که از وراي تصاويري سياه و سفيد خود را قاتل 15 نفر اعلام ‏کرده و آن جنايت ها را قتل هايي عادلانه مي خواند. قتل هايي که به دليل نارسايي قانون و بهره مندي بيش از اندازه ‏تبهکاران از گريزراه هاي قانو ني و وکلاي زبردست توسط او انجام شده است. فيسک مشهور به ترک همکارش ‏روستر را در اين ماجرا بي گناه و بي اطلاع و الگوي خود به عنوان يک پليس درستکار اعلام مي کند اما با پيش رفتن ‏فيلم بر تماشچي مشخص مي شود که ماجرا کاملاً بر عکس است و بايد دنيرو بر خلاف ميلش دوست و همکار قديمي ‏خود را از راه قانون منحرف شده به قتل برساند. يعني چيزي بر عکس پايان مخمصه که در آن پاچينو دنيرو را مي ‏کشت. تا اينجاي کار به عنوان يک پديده سينمايي همه چيز قابل قبول است و مورد استقبال هر سينما دوست و شيفته اين ‏دو اسطوره بازيگري، اما بر خلاف مخمصه اين يکي نه داستان پيچيده و استخوان داري را يدک مي کشد و نه ‏کارگردان صاحب سبکي چون مايکل مان سکان هدايتش را در دست دارد. آونت با وجود موفقيت هايي که کسب کرده، ‏فيلمساز جدي محسوب نمي شود. ‏
ولي از همه مهم تر داستاني در خور اين دو استاد مسلم بازيگري وجود ندارد تا چيره دستي هاي شان را به نمايش ‏بگذارد. البته ايده مامورين خود گمارده قانون که ظاهرا مدتي است تبديل سوژه محوري فيلم آمريکايي شده، يه خودي ‏خود جذاب هست. ولي نه رازآميزي و پيچ و خم هاي غير قابل حدسي در خود دارد تا هيجان خلق شده سر و شکلي ‏منطقي به خود بگيرد و نه پرداخت روانشناختي درستي از دو پليس کهنه کار ارائه مي شود. نويسنده فيلمنامه که ‏Inside ‎Man‏ را در کارنامه خود دارد، با چيدن يک سري حوادث کاملاً کليشه اي تنها محملي براي کنار هم قرار دادن اين دو ‏نفر خلق کرده است. چون بدون دنيرو و پاچينو اين فيلم يک محصول کاملا عادي در هاليوود مي بود و شوربختانه با ‏استفاده از اين دو نفر نيز عاقبتي خوشي بر آن متصور نيست. قتل عادلانه در قالب محصولي 60 ميليون دلاري از يک ‏فيلم درجه دو –شايد هم سه!- فراتر نمي رود چون خود را اسير کليشه فيلم هايي درباره قاتلين سريالي کرده و کاش آونت ‏اين فيلم را بدون اين دو غول مي ساخت تا هم آبروي خود و هم سابقه خوش آنها را مخدوش نکند. پاسخي که در گيشه ‏گرفته گواه کم محلي تماشاگر معمولي نيز هست، که اي کاش چنين نبود!‏ژانر: جنايي، درام، رازآميز. ‏





<‏strong‏>پيوند شيميايي<‏‎/strong‏> ‏Chemical Wedding
کارگردان: جولين دويل. فيلمنامه: جولين دويل، بروس ديکينسون. موسيقي: آندره جاکومين. مدير فيلمبرداري: برايان ‏هرليهي. تدوين: بيل جونز. طراح صحنه: مارک تانر. بازيگران: سايمون کالو[هدو]، کال وبر[مترز]، لوسي کادن[ليا]، ‏جاد چارلتون[ويکتور]، پل مکداول[سيمونز]، جان شارپنل[کراولي]، ترنس بايلر[پرفسور برنت]. 106 دقيقه. محصول ‏‏2008 انگلستان. ‏
ليا، دانشجوي 19 ساله و در آستانه فارغ التحصيلي به دنبال خبري داغ براي چاپ در روزنامه دانشگاه کمبريج است. او ‏به دنبال کسب اطلاع از آزمايشي است که قرار است به زودي با بزرگ ترين کامپيوتر ساخته شده توسط بشر موسوم به ‏Z93‎‏ انجام شود. ليا با سرپرست آمريکايي پروژه و طراح لباس مخصوص آزمايش به نام پروفسور جاشوا مترز ‏برخورد و بلافاصله او را جذب مي کند. در حالي که همکار مترز، دکتر ويکتور نئومان يکي از باورمندان آليستر ‏کروالي در صدد است با همکاري پروفسور هدو مخفيانه و قبل از مترز دست به آزمايش بزند. چون آنها لباس طراحي ‏شده توسط مترز براي واقعيت مجازي را بهترين وسيله براي بازگرداندن کروالي به عالم واقعيت مي دانند. مردي که ‏معتقد بود بازها به دنيا آمده و مرده است. آزمايش انجام مي شود و دقايقي بعد هدو در قالب کروالي درآمده و شروع به ‏بروز رفتاري چون او مي کند. اما اين تجديد حيات که قرار است طي سه روز کامل شود، به مذاق گرداندگان دانشگاه ‏خوش نمي آيد. چون رفتار کراولي/هدو زننده و دور از شان دانشگاه است. وقتي دکتر مترز به انجام آزمايش توسط ‏ويکتور آگاه مي شود، تصميم مي گيرد تا آب رفته را به جوي بازگرداند چون قرار است لياي مو قرمز قرباني اصلي ‏تجديد حيات کراولي باشد...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
جولين دويل فيلمساز بريتانيايي که بيشتر براي کارهايش در زمينه جلوه هاي ويژه فيلم برزيل يا فيلمبرداري زندگي ‏براين از سري مانتي پايتن شهرت دارد، در مدرسه فيلم لندن درس خوانده و با فيلم معجون عشق[درباره يک مرکز ‏بازپروري معتادان] در 1987 شروع به کارگرداني کرده است. دويل در بسياري زمينه هاي ديگر از قبيل تدوين-از ‏جمله برزيل و راهزنان زمان- و فيلمنامه نويسي، دستيار کارگرداني تري گيليام و کارگرداني تئاتر نيز در کارنامه اش ‏دارد. ولي با وجود کارنامه اي شلوغ و شهرتي نسبي در زمينه ساخت ويديوکليپ(از جلمه براي ‏Iron Maiden‏ که شايد ‏محرک وي براي ساخت فيلم اخير بوده باشد) پيوند شيميايي دومين فيلم او در شغل کارگرداني است. يک تريلر با مايه ‏هاي علوم خفيه که کوشش کرده پس زمينه تاريخي مناسبي براي خود فراهم کند. ‏
پيوند شيميايي يا ازدواج شيميايي که نام خود را از آلبوم هوي متال 1988 بروس ديکينسون-گروه آيرون ميدن- گرفته، ‏مانند آن نسب به يکي از بدنام ترين افراد ابتداي قرن بيستم انگلستان مي برد. آليستر کراولي متخصص علوم خفيه، ‏نويسنده، کوهنورد، شاعر و مرتاض که امروزه به خاطر تاثيرش بر گروه هاي معتقد به ماوراء طبيعت و کتاب قانون( ‏The Book of the Law‏ ) نوشته مقدس فلسفه ‏Thelema‏ (نوعي کيهان شناسي صوفيانه)شهرت دارد، هر چند در ‏زمانه خودش به عنوان شريرترين مرد جهان شهرتي به هم زده بود. البته کراولي شطرنج باز، نقاش، طالع بين، لذت ‏جو، دوجنس خواه، علاقمند به تجربه هر نوع ماده مخدر و در عين حال منتقد اجتماعي نيز بود. زماني نيز ادعاي ‏فراماسون بودن داشت و بديهي است چنين شخصي به خودي خود مي تواند موضوع و الهام بخش ده ها محصول هنري ‏در زمنيه هاي مختلف باشد، که بوده است. پيوند شيميايي به عنوان آخرين مورد ظهور وي در محصولات هنري، شايد ‏بتواند او را براي کساني که نامش را نشنيده اند، از جمله غير بريتانيايي هاي امروز بشناساناند.‏
پيوند شيميايي داستاني منسجم و به سبک و سياق فيلم هاي ترسناک بريتانيايي(با مايه هاي علمي تخيلي) دارد که نه فقط ‏کراولي بلکه طرفداران ساينتولوژي و جناب لافايت ران هوبارد را خشمگين خواهد کرد. فيلم که با هزينه اي بالغ بر دو ‏و نيم ميليون پاوند توليد شده، سرشار از ارجاع به زندگي و کارهاي کراولي است اما تم سفر در زمان را نيز از ديده ‏دور نگه نداشته است. متمايزترين وجه فيلم بازي حيرت انگيز سايمون کالو در نقش دکتر هدوي دچار لکنت زبان و ‏سپس کراولي تجسد يافته در بدن او با سري کچل و شيطان صفت است که چهره اش شباهتي حيرت آور به استيون رئا ‏دارد. فيلم با وجود تلاش هاي کارگردانش در ميانه اندکي از رمق مي افتد و ظاهري کهنه نما نيز پيدا مي کند. اما خيلي ‏زود موفق مي شود تا شخصيت ها را پيرامون کراولي تازه متولد شده گرد آورد و حتي به قصد نجات دنيا از دست چنين ‏موجودي-مطابق سنت و کليشه هاي اين نوع-دکتر مترز را به مصاف وي بفرستد. اگر با سينماي ترسناک انگلستان و ‏کارهاي برام استوکر آشنا هستيد، خيل راحت رنگ و بوي آنها را در اين فيلم نيز استشمام خواهيد کرد. و اگر چنين ‏زمينه اي وجود ندارد، باز جاي نگراني نيست چون فيلم به عنوان يک اثر مستقل به اندازه کافي مهيج هست!‏ژانر: ترسناک، مهيج. ‏




<‏strong‏>هفت تير کش ها<‏‎/strong‏> ‏Pistoleros
نويسنده و کارگردان: شکي گونزالز. مدير فيلمبرداري: توماس کورشولم. تدوين: شاون رانا. طراح صحنه: کريستينا ‏فولتينگ. بازيگران: اريک هولمي[فرانک]، ميکه اندرسون[اونکه]، زلاتکو بوريس[ايوان]، سوفيا لاسن کاهلکه[تينا]، ‏سامي دار[پونچا]، دانيل ادواردز[ساني]، دنيس هالادين[اوفه]، هکتور وگا موريسيو[راميرز]، مصطفي علي[شامير]، ‏صالح الکوسا[توکي]، رابرت هانسن[مارتين]، دنيس ديدل[برايان]، رنه ديف[لوک]، کلر راس براون[ميشله]، توره ‏ليندهارت[کرله]. 92 دقيقه. محصول 2007 دانمارک‏
کارگردان و تهيه کننده اي جوان براي يافتن داستاني مناسب پاي صحبت هاي تبهکاري خرده پا به نام اوفه مي نشينند. ‏اوفه براي آنها از سرقتي بزرگ در گذشته صحبت مي کند که توسط فرانک، شامير و راميرز انجام شده، اما بعد از ‏سرقت هر سه به دام افتاده و تنها يک چهارم پول مسروقه به شکلي تصادفي از چنگ پليس دور مانده است. بر طبق ‏شايعات موجود اين پول را فرانک پنهان کرده و از محل آن راروي تن خودش، پسر بزرگش ساني و معشوقش ميشله ‏خالکوبي کرده است. سال ها گذشته و ابتدا فرانک و سپس شامير و راميرز از زندان آزاد شده اند و شامير چون خود را ‏باني و طراح اصلي نقشه مي داند، مصمم است تا پول ها به دست بياورد. او ابتدا به سراغ فرانک رفته و بعد از کشتن ‏وي موفق به ديدن خالکوبي مي شود. هدف هاي بعدي وي ساني و ميشله هستند. ساني و ميشله نيز به چنگ وي مي افتند ‏،اما زنده مي مانند. در عوض برادر کوچک تر ساني که به او و پدرش خيانت کرده، کشته مي شود. ساني تصميم به ‏کشتن شامير مي گيرد. در حالي که راميرز نير وارد ماجرا شده و قصد دارد شامير را از ميان برداشته و سهمي از پول ‏ها نيز به دست آورد.... ‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
شکي گونزالز و برادرش استفانو متعلق به آن دسته از مهاجراني هستند که موفق شده اند در کشور دوم جايگاهي مناسب ‏خود در سينما کسب کنند. گونزالز شيليايي تبار است و در 1998 با نوشتن و ساخت فيلم فرشته شب ورودي خوش به ‏سينما را تجربه کرده است. فرشته شب همان طور که از نامش برمي آيد به گونه ترسناک تعلق داشت و جايزه بزرگ ‏نقره اي فيلم هاي فانتزي اروپايي را از آن خود کرد، اما فيلم بعديش ‏One Hell of a Christmas‏ از چنين شانس ‏برخوردار نبود و با وجود استقبال تجاري و پخش گسترده روي دي وي دي نتوانست نظر اصحاب نظر را جلب کند. ‏گونزالز نيز بعد از ساخت فيلم کوتاه ‏Kokken‏ به ساخت چند فيلم تلويزيوني و ويديويي قناعت کرد. ولي شايد بشود هفت ‏تير کش ها را بازگشت ظفرمندانه او نام داد که براي سينماي دانمارک و کارنامه وي فيلمي متفاوت و جالب توجه ‏محسوب مي شود. ‏
هفت تير کش ها نمونه اي موفق از تلفيق سنت هاي روايي کهن با ايده هاي روايي پست مدرن است. شايد غناي کار گاي ‏ريچي در قاپ زدن را نداشته باشد، ولي بي اغراق به همان اندازه مفرح است. شيوه روايي که کارگردان براي قصه ‏خود برگزيده جدا از پرداخت ديداري شنيداري اش، بداعت هاي زيادي در پيرنگ داستان نيز با خود حمل مي کند. فيلم ‏چهره يک نقيضه کامل را دارد از شوخي با قالب هاي وسترن و اکشن تا شوخي با خود سينما و گروه فيلمسازي و حتي ‏روايت که در پايان بندي انتهاي فيلم باعث برانگيختن توفان قهقهه تماشاگر مي شود. فيلم از زبان اوفه و سپس دوستي ‏ديگر و دوبار اوفه نقل و تمام مي شود. در طول روايت اوفه نيز شاهد نقل همين ماجرا توسط او براي تبهکاري ديگر- ‏که اوفه به وي مقروض است- مي شويم که براي تصاحب پول ها نقشه کشيده است. اما به نظر مي رسد پايان واقعي ‏ماجرا با آنچه وي روايت کرده تفاوت دارد چون کارگردان ظاهراً شبح فرانک را در کافه ديده است. يعني دست انداختن ‏و قصه پرداي اوفه براي کساني بوده که خود قصد روايت داستاني را دارند!‏
در حالي که قرار بوده آنها به واقعيت پشت اسطوره اي محلي دست يابند و در نهايت از پشت روايت پيچ در پيچ اوفه و ‏دوستش به تنها چيزي که دست نيافته اند حقيقت بوده، ولي سرگرم شده اند يعني کاري که گونزاز و گروهش مي خواسته ‏اند با ما انجام دهد. آزمايشي که از بوته آن سر بلند بيرون آمده اند. گونزالز و دوستانش نه فقط تنوع نژادي براي سينماي ‏دانمارک به همراه آورده اند، بلکه خوني تازه به رگ هاي خشکيده آن جاري کرده اند. اتفاقي که مي تواند به ساخت فيلم ‏هاي بهتري در آينده منجر شود. ‏
فيلم سرشار از اداي دين و شوخي توامان با وسترن اسپاگتي و کارهاي موريکونه و لئونه(مانند دوئل سه نفره خوب، بد، ‏زشت که با شامير، راميرز و ساني تکرار شده) است. درک و دريافت کمدي آن نياز به دانستن زبان دانمارکي ندارد، ‏چون با صدا و تصوير و قالب ها شوخي مي کند. حاصل کار گونزالز در اين وسترن شهري که با مايه اکشن/کمدي ‏درهم آميخته شده با وجود تعدد شخصيت هايش بسيار منسجم و هوشمندانه است و شما را بي اختيار وادار مي کند ‏بگوييد: وسترن ديگر ژانري ويژه آمريکا يا ايتاليا نيست. مي شود در خيابان هاي کپنهاگ هم وسترن ساخت! ديدن فيلم ‏را به شدت توصيه مي کنم. ‏ژانر: اکشن، کمدي، وسترن. ‏




<‏strong‏>پاريس<‏‎/strong‏> ‏Paris
نويسنده و کارگردان: سدريک کلاپيش. موسيقي: رابرت برک، لواک دوري، کريستوفر مينک. مدير فيلمبرداري: ‏کريستوفر بوکارن. تدوين: فرانسين سندبرگ. طراح صحنه: ماري شمينال. بازيگران: ژوليت بينوش[اليز]، رومن ‏دوريس[پي ير]، فابريس لوچيني[رولان ورنوي]، آلبر دوپونتل[ژان]، فرانسوا کلوزه[فيليپ ورنوي]، کارين ويار[نان ‏فروش]، ژيل للوش[فرانکي]، ملاني لوران[لتيشيا]، زين الدين سوآلم[مراد]، ژولي فريه[کارولين]، اليويا بونامي[دايان]. ‏‏130 دقيقه. محصول 2008 فرانسه. ‏
پي ير رقصنده اي حرفه اي که از عارضه قلبي خطرناکي رنج مي برد، در انتظار عمل تعويض قلب که شايد زندگي ‏دوباره به وي ببخشد، کاري به جز نگاه کردن به مردم پيرامون خويش از بالکن آپارتمانش در شهر پاريس ندارد. ‏خواهرش اليز وقتي از بيماري وي باخبر مي شود، براي اين که آخرين روزهاي احتمالي زندگي برادرش را با وي ‏باشد، به همراه سه فرزندش به آپارتمان وي نقل مکان مي کند. او نيز مشکلات خودش را دارد. به مردي-ژان- در بازار ‏ميوه فروش ها علاقمند شده، که از همسرش جدا شده است. اما همسرش هنوز در کنار وي کار مي کند و روابطش با ‏ديگر مردها از جمله مراد به مذاق وي خوش آيند نيست. پي ير که به نگاه کردن از بالکن ادامه مي دهد، دختر زيبايي را ‏در آپارتمان مقابل کشف مي کند و اميدوار است با وي آشنا شده و قبل از مرگ يک بار ديگر عشق را تجربه کند. اما ‏دختر جوان و دانشجو با پسري ديگر دوست بوده و استادش نيز شيفته وي شده است. استادي دچار بحران ميان سالي و ‏تنها که برادر آرشتيکتش در صدد ساخت مجتمع بزرگي است و هر دو پدر کهن سال خود را به تازگي از دست داده اند. ‏به نظر مي رسد اين پاريسي ها هر کدام مشکلات خودشان را در اين ابرشهر دارند، شهري که بسياري ها از جمله ‏اهالي کامرون مشتاق سفر قاچاق کار در آن هستند....‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سدريک کلاپيش براي ايراني نبايد فيلمساز شناخته شده اي باشد، چون آغاز شکل گيري کارنامه هنري وي به ميانه دهه ‏‏1980 بازمي گردد. يعني زماني که مردم ايران در حصاري نفوذناپذير قرار گرفته بودند و با محصولات هنري ارتباط ‏مستمر و به روز نداشتند. البته امروز اين وضعيت اندکي فرق کرده و مجاري غير قانوني توانسته اند بر اين مشکل فائق ‏آيند. اما تفاوت دارند تماشاي فيلم روي پرده کوچک نلويزيون به شکل پنهان با ديدار جمعي آن در سينما... بگذريم. ‏کلاپيش متولد 1961 نويي سور سن و يهودي تبار است. در دانشگاه پاريس سوم درس خوانده و پايان نامه اش را درباره ‏وودي آلن نوشته است. دوبار در آزمون ورودي ايدک رد شده و بعدها به دانشکده فيلم نيويورک پيوسته است. با ساختن ‏فيلم کوتاه آغاز کرده و مدتي فيلمبردار بوده و سپس شروع به کارگرداني کرده است. بعدها در دانشگاه هاي کلمبيا،سيتي ‏کالج نيويورک و مدرسه هنرهاي بصري تدريس کرده، و اراداتي غريب به جان کاساوتيس، مارتين اسکورسيزي، ‏اينگمار برگمان، وودي آلن و موريس پيالا دارد. کلاپيش در بازگشت به فرانسه با نوشتن فيلمنامه شروع به کار کرده و ‏به موازات فيلم هاي سينمايي به ساختن مستندهايي درباره حيوانات نيز اشتغال دارد. برجسته ترين کار وي در اين زمينه ‏فيلم مستندي است که درباره قبيله ماسايي در کنيا به سال 1990 براي تلويزوين فرانسه ساخته است. کلاپيش اولين فيلم ‏بلندش را دو سال بعد به نام ‏Riens du tout‏ کارگرداني کرد که به عنوان بهترين کار اول در مراسم سزار مورد توجه ‏قرار گرفت. دومين فيلمش جواني خطرناک/روزهاي خوش قديم که تکيه بر خاطرات شخصي وي داشت نظر مردم را ‏در جشنواره پاريس به شدت جلب کرد و سومين فيلمش هر کسي دنبال گربه خودش/وقتي گربه تان شما را ترک مي کند ‏اولين جايزه معتبر بين المللي را از جشنواره برلين براي وي به دنبال آورد. تمامي اين فيلم هاي رگه هاي از کمدي يا ‏رومانس در خود داشت، اما فيلم بعدي وي به نام شايد در 1999 در گونه علمي تخيلي سبب حيرت علاقمندان کارنامه ‏وي شد. سه سال بعد کلاپيش با بازگشت به حيطه آشناي خودش در آپارتمان اسپانيايي بزرگ ترين موفقيت تجاري و ‏هنري کارنامه اش را رقم زد و 8 جايزه معتبر به آن افزود. ولي شگفتي با طبع آزمايي کلاپيش در گونه جنايي ‏Ni ‎pour, ni contre (bien au contraire)‎‏ انتظار تماشاگران را مي کشيد، که فرجامي خوش نداشت. اين امر سبب شد ‏تا کلاپيش با فيلم عروسک هاي روسي در سال 2005 به ترکيب موفق کمدي، عاشقانه و درام بازگردد و تدارک ساخت ‏بزرگ ترين و بلندپروازنه ترين فيلم خود را ببيند. عروسک هاي روسي با شرکت رومن دوريس را مي شود مقدمه اي ‏براي ساخت پاريس محسوب کرد. کلاپيش با دوريس در فيلم جواني خطرناک آشنا شد، که بعدها بازيگر ثابت فيلم هاي ‏او گشت و اينک نقش اصلي پاريس را نيز بر عهده دارد. ‏
پاريس يا به قولي عروس شهرهاي جهان در طول صد سال گذشته موضوع کتاب ها و فيلم هاي بسياري بوده است. مدت ‏زيادي از ساخت دوستت دارم پاريس نگذشته و بديهي است نمايش فيلمي با همين موضوع به اندازه کافي مي تواند ‏کنجکاو برانگيز باشد. پاريس براي کلاپيش فقط يک شهر نيست، بلکه نمادي از دنيا و شادي ها و غم هاي آن است که ‏مي تواند رنگي متفاوت در زير اين آسمان داشته باشد. شهري که ميان مظاهر مدرن و کهن قرار گرفته و آدم هايي با ‏نژادهاي گوناگون تنوعي جمعيتي نيز به آن داده اند. کلاپيش قصه خود را به نوعي از ديدگاه جواني رو به مرگ روايت ‏مي کند. اين آدم ها از برابر بالکن منزل او و برخي در پايان فيلم از برابر تاکسي که او را به بيمارستان مي برد، مي ‏گذرند و شايد هم مي رقصند. اينها پاريسي هاي امروزند با بيماري ها، خوشي هاي ناپايدار و مرگ هاي زودرس شان ‏که مي تواند بعضي را وادار به اتخاذ راهي تازه در زندگي کند. افرادي با مشغل گوناگون از رقصنده تا نان فروشي ‏پرخاش جو و مونث تا معماري احساساتي و استاد دانشگاهي افسرده و مهاجري غير قانوني از کامرون که رسيدن به ‏پاريس برايش ارزش هر کاري را دارد. اين آدم هاي متفاوت از کنار هم مي گذرند، با هم برخورد مي کنند و بر زندگي ‏يکديگر اثر مي گذارند. اما هر کدام زندگي منحصر به فرد خويش را نيز دارند. شايد مشکلات شان از نظر تماشاگران ‏چندان مهم به نظر نيايد-به جز پي ير رو به مرگ- اما براي خود آنها واقعاً بزرگ است و شايد مهم ترين چيزهاي دنيا...‏کلاپيش روايت خود را با موسيقي وحدت بخش و نگاه هاي پي ير پيش مي برد که گاه اين روند با نمايش صحنه هايي از ‏کامرون بر هم مي خورد و به نظر تکه نچسب مي آيد و گاه نيز داستانک هايي مانند زن صاحب نانوايي و خديجه شاگرد ‏تازه اش را ناگفته مي گذارد. اما با اين حال موفق مي شود شما را نشبت به سرنوشت همه شخصيت هاي فيلم علاقمند ‏کند. کاري که با فرانسوي ها نيز کرده و نزديک به دو ميلون نفرشان را به سينماها کشانده است. چنين رقمي براي فيلمي ‏فاقد قصه رايج و هيجان و حادثه متعارف يک پيروزي است و ستايش نامه اي است براي يک شهر زيبا که پي ير در ‏پايان فيلم با محدود کردن نقطه ديد خود به آسمان آن مي کوشد فقط زيبايي هايش را ببيند. پاريس به عنوان يک فيلم جدي ‏درباره مرگ و زندگي نيز قابل توجه است و اينکه چگونه مي شود اين فاصله کوتاه ميان تولد و مرگ را گذراند. پاريس ‏را مي شود اداي دين کلاپيش به منهتن وودي آلن نيز دانست، ولي بدون شک پاريس کجا و منهتن کجا؟!‏ژانر: کمدي، درام، عاشقانه. ‏‏ ‏‏




<‏strong‏>دشمنان صميمي<‏‎/strong‏> ‏L'Ennemi intime
کارگردان: فلوران اميليو سيري. فيلمنامه: پاترک روتمان، فلوران اميليو سيري. موسيقي: الکساندر دسپلا. مدير ‏فيلمبرداري: جيوواني فيوره کولته لاچي. تدوين: کريستوفر دانيلو، اليويه گاجان. طراح صحنه: ويليام آبلو. بازيگران: ‏بنوآ مازيمل[ستوان ترين]، آلبر دوپونتل[گروهبان دونياک]، آئورلين رکونيگ[فرمانده وسول]، مارک باربه[سروان ‏برتو]، اريک ساوين[گروهبان شکنجه گر]، محمد فلاق[ايدير دانون]، لونس تازايرت[سعيد]، عبدالحافظ متالسي[رشيد]، ‏ونسان روتيه[له فرانس]، لونه مکنه[آمار]، آدرين سن ژوره[لاکروا]، گيوم گويکس[دلماس]، آنتوني دکادي[روزيه]. ‏‏108 دقيقه. محصول 2007 فرانسه. نام ديگر: العدو الحميم، ‏Intimate Enemies‏. نامزد جايزه سزار بهترين ‏فيلمبرداري، بهترين موسيقي و بهترين صدابرداري. ‏
سال 1959. ستوان ترين داوطلبانه به الجزاير فرستاده مي شود. جنگ در الجزاير ميان شورشيان استقلال طلب و ‏نيروهاي فرانسوي ادامه دارد و ترين خيلي زود به سرپرستي گروهي منصوب مي شود که در نزديکي منطقه ممنوعه به ‏عمليات مشغول هستند. او که با ايده هاي انسان دوستانه در سر به آنجا آمده از خشونت سربازان فرانسوي و شورشيان ‏سخت آزرده است و شکنجه هاي اعمال شده از سوي همقطارانش عليه استقلال طلبان الجزايري را مترادف بربريسم مي ‏داند. اما گروهبان دونياک با تجربه خيلي زود او را با حقايق پيرامونش آشنا مي کند. دونياک که تنها دوست و حامي ‏ترين شده، بعد از تمرد ترين در اعدام يک زنداني سبب نجات وي مي شود. اما سرنوشت بازي تازه و مرگبار ديگري ‏براي ترين و او تدارک ديده است...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
فلوران اميليو سيري 43 ساله و دانش آموخته دانشگاه سوربن است. شاگرد اريک رومر و ژان فرانسوا ترانکوفسکي ‏بوده و در سال 1998 با نوشتن فيلمنامه يک دقيقه سکوت و کارگرداني آن شروع به کار کرده است. فيلم بعدي وي لانه ‏زنبور يک اکشن جنايي فوق العاده مهيج و غير منتظره براي سينماي فرانسه بود که سامي ناصري و بتوآ ماژيمل نقش ‏هاي اصلي آن را بازي مي کردند. شايد همين توفيق بود که راه گشاي او براي همکاري در ساخت بازي ويديويي ‏Splinter Cell‏ بر اساس کتابي از تام کلنسي شد. ايراني ها او با فيلم قبلي اش به نام گروگان-با شرکت بروس ويليس- ‏شناختند که در شبکه رسمي ويديويي پخش شد. ولي گويا اين فيلم آمريکايي سنخيت چنداني با وي و زمينه هاي مورد ‏علاقه اش-زندگي نژادهاي مختلف در فرانسه- نداشت و خوشبختانه به رجعت خوشي منتهي شده که شاه بيت کارنامه اش ‏را رقم زده است. رشمنان صميمي يا خودي نه فقط نقطه اوج کارنامه سيري، بلکه يکي از فيلم هاي مهم و قابل توجه ‏سينماي فرانسه است که هر چند در قياس با روزهاي افتخار(‏Indigènes‏) رشيد بوشارب شايد از ارزش هاي سينمايي ‏کمتري برخوردار باشد، ولي بدون شک به دليل ديدگاه انسان گرايانه اش شايسته ستايش است. ‏
دشمنان صميمي به معضل بزرگي مي پردازد که فرانسه متمدن سال ها با آن دست به گريبان بود: استعمار و مستعمره ‏اي به نام الجزاير و مانند بسياري دولت ها سعي در انکار حقايق داشت. قرن بيستم و جنگ جهاني دوم با خود پديده اي ‏به نام استقلال مستعمرات را به همراه آورد. ظهور کشورهاي تازه پس از پاره پاره شده امپراطوري ها در پايان جنگ ‏مقدمه اي بر اين روند بود. اما بسياري از استعمارگران کوشيدند تا در برابر اين جبر تاريخي قد علم کنند. فرانسه يکي ‏از اين کشورها بود که نه فقط در برابر مبارزه الجزايري ها براي گرفتن استقلال ايستاد، بلکه تا سال ها بعد وقوع جنگ ‏مسلحانه ميان نيروهاي خود و جبهه التحرير وطني را انکار نمود. دشمنان صميمي نگاهي از درون به اين ماجراهاست ‏و سبعيت هر دو طرف درگير را به خوبي تصوير مي کند. هر دو طرف در خشونت و ابراز آن دست کمي از يکديگر ‏ندارند و فرانسوي هايي که از ناپالم براي کشتار استقلال طلبان استفاده مي کنند نماد کامل وحشي گري، يعني چيزي که ‏ستوان ترين به آن اشاره مي کند: نمي شود با بربريت به وسيله بربريت جنگيد. ‏
البته فيلم داستاني کم و بيش کليشه اي دارد. جواني ايده آليست پا به دنياي تلخ واقعيت ها مي گذارد و در چرخه واقعيت ‏ها خرد و سرانجام نابود مي شود. او شکنجه را نفي مي کند، ولي زماني مي رسد که آن را مجاز بشمارد. در حالي که ‏دونياک کهنه کار که فيلم از زبان وي روايت مي شود با وجود ظاهر سخت و خشن اش براي درک زجري که زندانيان ‏مي کشد خود را به دستگاه شکنجه برقي مي بندد. ‏
فيلم روي نکته ديگري انگشت مي گذارد که فيلم روزهاي افتخار نيز به آن پرداخته بود، يعني سربازان الجزايري که در ‏کنار فرانسوي ها با نازي ها جنگيدند و مانند دو نفر از شخصيت هاي فيلم در مونته کاسينو زخم هايي مهلک منيز ‏برداشتند، ولي زماني که تقاضاي استقلال کردند همرزم هاي ديروز اسلحه به دست در برابرشان ايستادند. چون الجزاير ‏را خانه خود مي دانستند، ولي الجزايري ها به کساني که همرزم فرانسوياين شده بودند به چشم هموطن سابق نمي ‏نگريستند. هر چند که از نظر فرانسوي ها آنها نيز تفاوتي با بقيه الجزايري ها نداشتند. ‏
دشمنان صميمي در مقام مقايسه با فيلم هاي جنگي يا اکشن کوته بينانه اي چون منطقه ممنوعه يا افيون و باتون يک فيلم ‏فکر شده و قابل احترام است که در زمان درست ساخته شده و امتداد يک حرکت آگاهي بخش و انتقاد از خود است. فيلم ‏بر اساس حقايق تاريخي، ولي با استقاده از شخصيت هاي غير واقعي توليد شده، بازي هاي بسيار قوي و فيلمبرداري فيلم ‏بسيار هنرمندانه است. آلبر دوپونتل بي ترديد در حال تبديل شدن به يک ستاره بازيگر بزرگ سينماي فرانسه است. از ‏دست ندهيد!‏ژانر: درام، تاريخي، جنگي. ‏




<‏strong‏>بوسه زندگي<‏‎/strong‏> ‏To Fili tis... Zois
نويسنده و کارگردان: نيکوس زاپاتيناس. موسيقي: سومکا. مدير فيلمبرداري: استيون پريوولوس. تدوين: استاماتيس ‏مارگتيس. طراح صحنه: کوستاس مارکيس. بازيگران: کاترينا پاپوتساکي[زوئي]، لئارتيس مالکوتسيس[پاسکاليس]، زتا ‏دوکا، ساکيس بولاس، تئوموس آناستاسياديس، کاترينا هوروزيدو، هريستوس تريپيدوس، يانيس زوگانليس. 103 و 95 ‏دقيقه. محصول 2007 يونان. ‏
پاسکاليس 30 ساله در شرف ازدواج با آنتولا است. اما اشتباهي کوچک سبب مي شود تا زماني که براي تحويل گرفتن ‏لوازم عروسي سوار کشتي شده، از پياده شدن جا مانده و دچار دردسر شود. چون وقتي به جزيزه روبرويي مي رسند، ‏باخبر مي شوند که کارمندان کشتيراني دست به اعتصاب زده اند. تنها راه موجود استفاده از هواپيماست که به دليل ترس ‏پاسکاليس از پرواز اين راه نيز عملي نيست. پاسکاليس که در کشتي با زوئي زيبا آشنا شده، ناخواسته با وي همراه مي ‏شود. ظاهرا زوئي عکاسي موفق و در راه انجام کاي تازه است. اما خيلي زود معلوم مي شود که وي آدمکشي کرايه اي ‏است و براي از ميان بردن هدف تازه اش-کارخانه داري ثروتمند- به آن جزيره آمده است. نقشه ترور کارخانه دار ‏ناموفق مي ماند و زوئي ناچار مي شود با تنفس دهان به دهان او را در حضور پاسکاليس به زندگي بازگرداند. اين ‏واقعه سبب آشنايي آن دو با کارخانه دار و همسر جوان و زيبايش مي شوند. زوئي از اين واقعه خشنود است، چون خود ‏را به هدف نزديک تر مي بيند. اما پاسکاليس مدام از دلهره تعويق يا بر هم خوردن مراسم عروسي خود نگران است و ‏تماس هايش با محبوب نيز بر اضطراب وي مي افزايد. کارخانه دار متنفذ مي کوشد با استفاده از آشنايان خود که يکي ‏صاحب قايقي تندرو و ديگري خلبان هلي کوپتر است، پاسکاليس را به جزيره محل اقامتش برگرداند. اما هر دو راه با ‏شکست مواجه مي شود. اولي به دليل بر هم خوردن حال پاسکاليس از سرعت زياد قايق و دومي به خاطر کشف دلداگي ‏ميان زوئي و او توسط کارخانه دار که در آخرين لحظه دستور بازگشت به هلي کوپتر را مي دهد. اما آنتولا حاضر به ‏از دست دادن داماد نيست و با کليه افراد فاميل سوار بر قايق عمو به جست و جوي داماد فراري آمده است...‏



<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سينماي يونان همچون زبانش براي همه دنيا معمايي است که گشودنش کار راحتي نيست. به جز نام هاي حاجي داکيس، ‏تئودوراکيس، گاوراس و اين اواخر تئو آنگلوپولوس کمتر فيلمساز يا آهنگسازي است که در خارج از يونان شناخته شده ‏باشد[منهاي ياني که اصولاً پديده اي غير يوناني حسابش مي کنم].با اين حساب يافتن ردپايي از کارگرداني به نام نيکوس ‏زاپاتيناس در منابع رسمي نيز تقريبا محال است و يافته ها کم و نحيف. به گواه همين منابع زاپاتيناس نويسنده، بازيگر، ‏فيلمبردار، تدوينگر، آهنگساز، تهيه کننده و کارگرداني است با حدود سه دهه سابقه و نقطه اوج کارنامه اش فيلم ‏Enas ‎& enas‏ به سال 2000 است که جايزه بهترين کارگرداني، فيلمنامه و بهترين فيلم را از جشنواره تسالونيکي به دست ‏آورده است. ‏
شايد بد نباشد بدانيد که شهرت بوسه زندگي يا تنفس دهان به دهان به خاطر آوازي که نامش را از آن گرفته، بر سر زبان ‏ها افتاده و از اين رهگذر به بازارهاي بين المللي راه يافته است. آوازي که النا پاپاريزو برنده يوروويژن 2005 آن را ‏اجرا کرده و ويديوکليپ آن در يوتيوب هزاران بازديدکننده داشته است. بوسه زندگي قصه تازه اي ندارد، ساختارش نيز ‏بدعتي با خود حمل نمي کند، پس چرا سر از اين صفحه در آورده است؟ پاسخ روشن است: فيلم يک نمونه کامل از ‏سينماي غير روشنفکرانه يونان است که از ديد همه ما پنهان مانده، چون راهي به بازارهاي بين المللي نيافته است. ‏
يک نمونه کامل از محصولي بومي براي چرخيدن چرخ صنعت سينماي ملي که قصه اش را بي ادا و اصول و با استفاده ‏از همه امکانات موجود روايت مي کند. حتي مي توانيد نام يک فيلم توريستي را به آن بدهيد چون ضميمه هاي دي وي ‏دي آن به معرفي مناظر و هتل هاي جزيره سيفنوس اختصاص دارد. ولي بياييد کمي منصف باشيم، کيست که کمي ‏تفريح را دوست نداشته باشد؟ کليشه ها و پايان خوش را نپسندد، مخصوصاً اگر هنرپيشه اي زيبارو و پر حرارت در ‏زير آفتاب سواحلي زيبا آن را همراهي کند؟ همه ما به يک تعطيلات احتياج داريم. مگرنه؟
بوسه زندگي به عنوان يک محصول ملي موفق شده تا 250 هزار نفر را طي يک ماه به سالن ها بکشاند، رقمي جالب ‏براي يک فيلم وطني در مصاف با توليدات هاليوودي که بازار را قبضه کرده اند. فيلمي که مي تواند سرمشق فيلمسازان ‏کشورهاي ديگر شود تا داستان هاي هاليوودي و حتي کليشه اي را-در اينجا آدمکش زيبارو که بعد از آشنايي با مرد ‏دلخواه دست از حرفه اش برمي دارد و مردي در آستانه ازدواجي غلط که محبوب واقعي اش را مي يابد- مال خود کرده ‏و با زدن رنگ بومي به آنها رونقي حتي اندک به سينماي ملي خود بدهند. منوط به اينکه مانند زاپاتيناس اصول روايت ‏را بلد باشند. اگر طرفدار آنگلوپولس نيستيد، اگر با سينماي يونان آشنايي نداريد، اگر نياز به ديدن فيلم با حال و هواي ‏مديترانه اي داريد، اگر خاطره خوشي از فيلم هايي چون زورباي يوناني و يکشنبه ها هرگز داريد، بوسه زندگي شما را ‏هم مي تواند به زندگي برگرداند. اصلاً مخصوص شما ساخته شده، باور نمي کنيد!!!‏ژانر: کمدي، رازآميز، عاشقانه. ‏




<‏strong‏>نبرد در سياتل<‏‎/strong‏> ‏Battle in Seattle
نويسنده و کارگردان: استوارت تاونزند. موسيقي: نيل داويدج. مدير فيلمبرداري: بري آکرويد. تدوين: فرناندو ويله نا. ‏طراح صحنه: کريس آگست. بازيگران: مارتين هندرسون[جي]، ميشله رودريگز[لو]، چارليز ترون[الا]، وودي ‏هارلسون[ديل]، آندره بنجامين[جنگو]، کاني نيلسون[جين]، ري ليوتا[شهردار جيم توبين]، چانينگ تاتوم[جانسون]، ‏جنيفر کارپنتر[سام] ايوانا ميليشيه ويچ[کارلا]، جاشوا جکسون[رندال]، راده سربدژيا[دکتر ماريچ]. 100 و 98 دقيقه. ‏محصول 2007 آمريکا، آلمان، کانادا. نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم سينما و تلويزيون ايرلند، نامزد جايزه ‏بهترين طراحي لباس، بهترين فيلم، بهترين طراحي صحنه از مراسم لئو. ‏
سال 1999. هزاران فعال اجتماعي در سياتل گرد آمده اند تا در برابر ساختمان محل تشکيل کنفرانس پنج روزه وزرايي ‏کشورهاي عضو سازمان تجارت جهاني دست به تظاهرات بزنند. در ميان آنها جنگو، سام، لو و جي قرار دارند که از ‏سازمان دهندگان اصلي اين تظاهرات به شمار مي روند. هر کدام از آنها مشکلات شخصي خودشان را نيز دارند و بايد ‏با آن دست و پنجه نرم کنند. ولي تظاهرات مسالمت جويانه آنها به خشونت کشيده و تبديل به يک شورش تمام عيار مي ‏شود. اين کار سبب مي شود تا شهردار بر خلاف ميل خود اعلام وضعيت اضطراري کرده و از گارد ملي بر برقراري ‏نظم کمک بگيرد. تمام نيروهاي پليس به خيابان ها فرستاده مي شوند و در ميان آنها ديل به چشم مي خورد که همسرش ‏باردارش الا در اولين روز تظاهرات بر اثر ضربه باتوم يکي از همکارانش فرزندشان را سقط کرده است. با وجود به ‏خشونت کشيده شدن تظاهرات، پيام معترضين به داخل کنفرانس راه يافته و در درون و بيرون موافقاني پيدا مي کند. از ‏جمله دکتر ماريج که نگران سرنوشت انسان هاي کشور فقير است و جين، گزارشگر تلويزيون که با وجود مخالفت و ‏روش هاي ناپسند اربابان رسانه اي خود را صميمانه مجبور به همراهي با تظاهر کنندگان مي بيند...‏


<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
استوارت تاونزند چهره اي شناخته شده دارد. ايرلندي تبار است و خوش چهره، متولد دوبلين است و 36 ساله که ‏بازيگري را به شکل غيرحرفه اي از دوران تحصيل آغاز کرده و از 1994 توانسته جايگاهي به عنوان بازيگر خوش ‏آتيه براي خويش تدارک ببيند. ابتدا در فيلم هاي کوتاه ايرلندي ظاهر شده و اولين نقش بلند خود را در‎ Trojan Eddie‎‏ ‏‏(1996) بازي کرده و تنها دو سال بعد با ‏Resurrection Man‏ شاه نقش بازيگري خود را خلق کرده است. نقشي که ‏جايزه بهترين بازيگر فانتافستيوال و نامزد همين جايزه به همراه جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي ايرلندي را براي ‏وي به دنبال داشته است. تاونزند در اين فيلم نقش جوان پروتستان ايرلندي را بازي مي کرد که در دهه 1970 به دليل ‏نفرتش از کاتوليک ها دست به کشتن آنها مي زد. توفيق تاونزند در تماشاخانه هاي لندن با بازي در نمايشي از تنسي ‏ويليامز و همکاري با سينماگراني چون وينترباتم يا ميشل بلان دنبال شد، اما سفر وي به هاليوود چندان حاصل جالب ‏دربرنداشت. ملکه نفرين شده (2002) نه براي او و نه براي ديگر عواملش خوش يمن نبود. بازي در کنار چارليز ترون ‏در به دام افتاده(و بعدها زندگي در عالم واقعي با وي) يا فيلم هاي ‏Shade‏ و ‏The League of Extraordinary ‎Gentlemen‏-به نقش دوريان گري- نتوانست بر اعتبار وي بيفزايد. آخرين تجربه اش به عنوان بازيگر در سال گذشته ‏تئوري آشوب بود که در مقايسه با فيلم هاي پيشين او قابل اعتنا و محصولي جدي محسوب مي شد. اما ورود وي به ‏حيطه کارگرداني نشان از زايش يک فيلمساز کاملاً جدي و حتي مي شود گفت منتقد سياسي اجتماعي دارد. ورودي ‏خوش و نامنتظره و به مثابه تولدي ديگر و اين بار در پشت دوربين که اگر امتداد يابد مي تواند تاونزند را صاحب ‏جايگاهي معتبر کند[ کار او را مي شود با نان و گل هاي رز کن لوچ مقايسه کرد که هر دو از حوادث و شخصيت هايي ‏واقعي مدد گرفته بودند، البته کن لوچ نه فقط انديشه سياسي شکل گرفته اي دارد، بلکه سبک سينمايي اش نيز قوام يافته و ‏منحصر به خود اوست].‏
تاونزند براي روايت قصه اش نقطه ديد ثابتي اختيار نکرده، لحن جانبدارانه اش نيز بسيار کلي و انسان دوستانه است. ‏هيچ کدام از شخصيت ها سياه و سفيد نيستند، مانند پليسي-ديل- که بعدها براي عذرخواهي از جي مي آيد. حتي شهردار ‏نيز در برابر اعلام وضعيت اضطراري و مقابله خشونت بار با مردم مقاومت مي کند. اما هيچ کدام از اين نگاه هاي ‏مثبت و همراه مانع از ان نمي شود تا تاونزند ديد انتقادي خود را نسبت به سازمان تجارت جهاني که مدتي بعد از واقعه ‏نماد آن-ساختمان هاي دوقلويش- ويران شد، پنهان کند. از ديد او و دکتر ماريج و بسياري از تظاهر کنندگان اين سازمان ‏کشورهاي فقير را فقيرتر مي کند و چيزي جز تقسيم گرسنگي و فقر نخواهد کرد، مگر زماني که اصول انساني را فارغ ‏از سياست هاي دولتي مد نظر داشته باشد. ‏
بديهي است چنين فيلمي مانند رفتار همان تظاهر کنندگان در سينماي آمريکا جايي نداشته باشد، حتي اگر هنرپيشگان ‏مشهوري چون ترون يا هارلسون در آن نقش داشته باشند. هاليوود شايد ياغي ها را بپسندد، اما ياغي هاي با هدف مانند ‏کمونيست ها هميشه به چشم بيگانه نگريسته شده اند. نتيجه نيز رانده شدن نبرد در سياتل به 8 سينما حاشيه اي و در ‏نتيجه شکست مالي فيلمي 8 ميليون دلاري است که استفاده از سالن هاي بيشتر و تبليغات مناسب مي توانست سرمايه آن ‏را به سرعت بازگرداند. ‏‎ ‎
نبرد در سياتل به عنوان اثر هنري که حادثه اي واقعي و تلخ را داستاني کرده، يک فيلم خوب و ديدني است و نقدهاي ‏بسيار مثبتي نيز دريافت کرده است. اما موفق نشده تا مخاطبان خود را لااقل در سينماها بيابد. شايد اين اتفاق به مدد دي ‏وي دي و روي پرده کوچک بيفتد. ساخته شدن چنين فيلمي نشان دهنده زنده بودن تفکرات انسان دوستانه و مصلحانه و ‏بلوغ سياسي يک کارگردان است. يقين دارم کارگردان جوان آن در آينده-اگر از اين راه منحرف نشود- فيلم هاي بهتري ‏ساخت. به احترام اين جوان کلاه از سر برمي گيرم و مي گويم تولد مبارک آقاي تاونزند!‏ژانر: اکشن، درام. ‏‏









نگاه ♦ سينماي جهان

‏"ريچل ازدواج مي کند" که در جشنواره هاي ونيز و لندن امسال به نمايش درآمد، بيش و پيش از آن که ارتباطي با ‏ساخته هاي قبلي جاناتان دمي- چون "سکوت بره ها" - داشته باشد، يک فيلم تجربي است. اما بهترين فيلم سازنده اش ‏است که با ترسيم و تصوير جهاني کوچک و جمع و جور، محصور در يک خانه و يک تعطيلي آخر هفته، فاجعه اي به ‏نام روابط انساني را به تماشاگر نشان مي دهد.‏

‎‎ريچل ازدواج مي کند‏‎‎‏ ‏Rachel Getting Married
کارگردان: جاناتان دمي. فيلمنامه: جني لومت. موسيقي: دانلد هريسون جونيور، ظفر طويل. مدير فيلمبرداري: دکلن ‏کويين. تدوين: تيم اسکوايرز. طراح صحنه: فرد ويلر. بازيگران: آن هاتاوي[کيم]، رزمري د ويت[ريچل]، مدر ‏زايکل[کياران]، بيل ايروين[پل]، آنا ديور اسميت[کرئل]، آنيسا جورج[اما]، تونده آدبيمپه[سيدني]، دبرا وينگر[ابي]. ‏‏114 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏Dancing with Shiva‏. ‏ژانر: درام، عاشقانه. ‏
نگاهي به فيلم "ريچل ازدواج مي کند" ساخته جاناتان دمي‎‎تصوير عريان زندگي‎‎
‏"ريچل ازدواج مي کند" بيش و پيش از آن که ارتباطي با ساخته هاي قبلي جاناتان دمي- فيلمساز حرفه اي و با سابقه ‏هاليوود؛ با فيلم هاي مطرحي چون "سکوت بره ها" در کارنامه- داشته باشد، يک فيلم تجربي است که اما به غايت- و ‏در نهايت- بهترين فيلم سازنده اش است؛ با ترسيم و تصوير جهاني کوچک و جمع و جور، محصور در يک خانه و يک ‏تعطيلي آخر هفته که در آن يکي از خواهرها ازدواج مي کند و ديگري که در يک آسايشگاه بسر مي برد- که سابقه ‏اعتياد دارد و اعتيادش باعث سقوط اتومبيل او به دره و مرگ برادر کوچک ترشان شده- به خانواده ملحق شده تا در ‏مراسم ازدواج شرکت کند، اما مشکلات و دغدغه هاي عاطفي يکي يکي سرباز مي کنند و فاجعه اي به نام روابط ‏انساني روي خود را به تماشاگرش نشان مي دهد.‏
همه چيز خيلي ساده شروع مي شود و به نظر مي رسد فيلمساز حين ساخت فيلم تفريح زيادي هم کرده باشد: جمع شدن ‏دور هم براي ساخت يک فيلم ارزان و تجربي "خانگي" با استفاده از موسيقي و رقص و دعوت از دوستان کارگردان ‏براي بازي در فيلم[دمي مي گويد که نماها هيچ گاه تمرين نشده اند و به بازيگران اجازه داده تا در يک صحنه و اتفاق ‏واقعي شرکت کنند با اين پيش فرض که ممکن است دوربين دکلن کوئين فيلمبردار آنها را ضبط کند]، و همه اين ها با ‏تکيه کامل به يک دوربين سيال که تمام بار فيلم را به دوش مي کشد و آن را به يک شبه مستند تاثيرگذار تبديل مي کند: ‏تمام فيلم به طرز حيرت انگيزي به شکل دوربين روي دست تصويربرداري شده و اين دوربين لرزان- که با استادي تمام ‏حرکت مي کند و بي شک تجربه اي است شگرف- موفق مي شود لحظه لحظه احساسات دروني شخصيت هايش را با ‏تماشاگر قسمت کند. سياليت دوربين و بازي هاي روان - و گاه عالي تقريبا همه بازيگران- خيلي راحت تماشاگر را به ‏درون يک خانواده مي برد و حس هاي عاطفي آنها را با ما قسمت مي کند. در واقع قصه اي در کار نيست؛ يک فيلم ‏ضدقصه که کاملا در عرض حرکت مي کند. با اين حال حس صميمانه حاکم بر فيلم و شخصيت ها، چنان تماشاگر جدي ‏را شيفته صحنه ها مي کند، که نگاه برگرفتن از پرده حتي براي ثانيه اي، تماشاگر را از روند حساب شده و مينياتور ‏گونه فيلم غافل مي کند. ‏

در نتيجه فيلم اساسا نوعي نمايش خدايي کارگردان است: اين که همه چيز خلاصه مي شود در يک کارگرداني طراز ‏اول که مي تواند با کنترل همه چيز و هدايت کامل آنها در مسيري کاملا حساب شده، نه تنها نبود داستان را از ياد ببرد، ‏بل مي تواند جهاني خلق کند که تماشاگر در واقع - و به روشني- بخشي از آن باشد: در لحظه لحظه اين فيلم دو ساعته با ‏شخصيت ها مي خنديم، مي رقصيم و گاه-حتي- در تاريکي سينما گريه مي کنيم...‏
فيلم اما در عين سادگي اش، از جهاني کاملا پيچيده حکايت دارد: از سويي با مفاهيم از پيش تعيين شده اي چون ‏‏"خانواده"، "مرگ"، "ازدواج" و "اعتياد" درگير است که همه روابط انساني را به چالش مي طلبد و مي تواند لحظه ‏هاي گرم و شيرين يا عکس آن، تلخ و دردناک را رقم بزند - و فيلم چه خوب همه برداشت هاي از پيش تعيين شده را با ‏مفهومي عميق تر يعني احساسات انساني مي آميزد و بي آن که پاسخي درخور براي مشکلات و روابط انساني داشته ‏باشد، جهان خلق شده اش را به پايان مي برد و به درستي تنها يک راوي صادق از جهان اطراف ما و تلخي درون انسان ‏ها باقي مي ماند - و از سويي به مدد پرداختي استيليزه، لحظه به لحظه با يک حرکت يا زوم حساب شده دوربين، حس ‏هاي ناشناخته انساني را با تماشاگرش قسمت مي کند. ما در واقع- به مدد پرداخت فيلم-همه شخصيت هاي فيلم را دوست ‏داريم؛ چه کيم[آن هاتاوي] که بار يک گناه بر دوش اش سنگيني مي کند و عذاب دروني اش را به روشني مي توان در ‏رفتار- از سيگار کشيدن مداوم تا بي تابي و از همه مهمتر چشم هايي درد آلود و خسته- و گفتارش- از "عذر خواستن" ‏هاي مداوم سر ميز شام مراسم پيش از ازدواج تا شکايت کردنش از مادر- حس کرد[حتي وقتي پس از متهم شدن از ‏سوي خواهرش به "کشتن" برادرشان، عاجزانه از مادرش مي پرسد که چرا مراقبت از يک کودک را به او که معتاد ‏بود واگذار کرده و بعد زار زدنش در اتومبيل و تصادف خودخواسته، که مي توان به راحتي با او همراه شد و گريست]؛ ‏تا ريچل که مي خواهد عروسي آرام و بي دردسري فارغ از خاطرات تلخ گذشته داشته باشد و در عين عصبانيتش از ‏رفتار و گذشته کيم، عاشق اوست [صحنه اي که پس از تصادف، کيم را در حمام در سکوت مي شويد، اوج بياني ‏تصويري و تکان دهنده از احساسات پيچيده عشق و نفرت توامان انساني را به نمايش مي گذارد و اين بار بر خلاف ‏آخرين گفتار ريچل مبني بر نفرتش از کيم، يک "عشق" زيبا را تصوير مي کند]؛ و پدري دوست داشتني که از خاطره ‏اي تلخ رنج مي برد [و تنها مواجه شدن او با بشقاب ايتن، پسر غرق شده اش در آب بر اثر اشتباه کيم، کافي است تا تمام ‏شادي لحظه هاي خوش ازدواج دخترش را فراموش مي کند]؛ چه مادري جدا شده از خانواده، که بي آن که اشاره اي ‏کند، مي فهميم همه زندگي پوشالي جديدش تنها تلاشي است براي فراموش کردن خاطرات تلخ گذشته و مرگ ‏فرزندش[باز دو سوي عشق و نفرت: که همگي خلاصه مي شود در سيلي اي در جواب گستاخي کيم و گوشه اشکي در ‏لحظه ازدواج ريچل؛ و البته ناگفته نماند ويژگي مشترک همه شخصيت ها که همه به نوعي در "گناه" شريک هستند و به ‏مفهومي مسيح باور پهلو مي زند و گسترش مي يابد]و حتي شخصيت هاي فرعي، از تک تک آدم هاي حاضر در مراسم ‏که هريک گوشه اي در حال نواختن موسيقي شاد يا غمگين خود هستند و به اين تربيت حکايت ناگفته زندگي خود را با ‏ما در ميان مي گذارند.‏
عجيب اين که هر شخصيت و هر صحنه، در نهايت يک پازل کاملا حساب شده را تکميل مي کند: صحنه طولاني شام، ‏که در نگاه اول ممکن است زائد به نظر برسد، معرفي گونه دقيقي است از جهان هر شخصيت- اصلي يا فرعي- با ‏احساسات خاص خود؛ يا صحنه طولاني مسابقه براي پر کردن دستگاه ظرف شويي که از سويي سرخوشي شخصيت ‏هايش را به نمايش مي گذارد و از سوي ديگر - با اتفاق پاياني: نيمه کاره ماندن مسابقه با مواجه شدن پدر با ظرف پسر ‏مرده اش- از ترکيب دردناک شور و شوق زندگي با غم هاي آن خبر مي دهد يا صحنه هاي نزديک به پايان که همه با ‏موسيقي- گاه شاد و گاه غم آلود- مي رقصند و شايد يادآوري مي کنند که زندگي با همه دردهايش لايق زيستن است. ‏













فيلم روز ♦ سينماي ايران
‏اکبر خواجويي را بيشتر از سينما با مجموعه هاي تلويزيوني اش مي شناسيم. او در دهه هفتاد با ساختن مجموعه ‏پدرسالار يکشنبه شب ها تماشاگران بسياري را پاي گيرنده هاي خود نشاند. محيا بعد از 9 سال تازه ترين ساخته ‏سينمايي اوست. فيلمي که مي تواند در اين هجمه فيلمفارسي و آثار ناموزون خود را اندازه متوسط حفظ کند.‏

‎‎

محيا‎‎
کارگردان، نويسنده و تهيه کننده: علي اکبر خواجويي. مدير فيلمبرداري: محسن ذوالانوار. طراح صحنه و لباس: شهرام ‏قديري فر. بازيگران: شهاب حسيني،الهام حميدي، آزيتا حاجيان، مريم بوباني.‏
دختري به نام محيا بر سر راه جاويد پيدا مي شود كه به او دل مي بندد، اما جاويد براي رسيدن به محيا با مشكلاتي ‏روبرو مي شود كه خارج از تصور اوست و او را در شرايطي غيرقابل باور قرار مي دهد. محيا در غسالخانه به شغل ‏مرده شويي اشتغال دارد و اين مسئله کمي جاويد را در زندگي مشترک با او دچار ترديد مي کند. ‏
‎‎شرط عاشقي‎‎
بسياري از کارگردان هاي سينما در جهان بخصوص هاليوود کار خود را از تلويزيون آغاز کرده اند و به همين دليل بعد ‏از ساختن فيلم هاي سينمايي خود چون نبض تماشاگر عام را در دست داشته اند به دريافت جوايز اسکار نيز نائل آمده ‏اند.‏
اکبر خواجويي فيلمسازي را از تلويزيون شروع کرده و در اين رسانه تجربه هاي بسياري را اندوخته است. او در ‏مجموعه پدر سالارتجربه همکاري با تعداد پرشمار بازيگران را از سر گذراند و در ديگر سريال هايش نيز کوشيد ‏متناسب با نياز هاي روز داستان هايي را تعريف کند که البته هيچ کدام به موفقيت پدرسالار نرسيد.‏
خواجويي آنچنان که در اين عرصه مطرح شد نتوانست در سينما موفق باشد. سيرک بزرگ و خانه ابري عمده فيلم هاي ‏او در سينما بوده اند که نه در گيشه و نه منتقدان اعتباري را برايش به همراه نياوردند. خواجويي که چند سالي پشت سر ‏هم سريال ساخت مدت ها بود از اين عرصه نيز دوري مي کرد تا اينکه فيلمنامه محيا را نوشت و با تهيه کنندگي خود آن ‏را ساخت. گويي محيا براي او محکي تازه بود تا توانايي هاي خود را در جلب مخاطب ياد آوري کند و بر همين اساس ‏بود که همزمان با نمايش آن مشغول توليد يک مجموعه پر بازيگر در سيما شد.‏

فيلم محيا موتور محرک خوبي براي روايت يک داستان دارد. محيا و خانواده اش نسل به نسل در مرده شور خانه کار ‏مي کنند. جاويد که پسري پولدار است عاشق او مي شود و محيا برايش شرطي را تعيين مي کند. جاويد بايد شش مرده را ‏بشويد تا به وصال محيا برسد.‏
تا اينجا همه چيز خوب پيش مي رود و گره افکني فيلمساز مناسب و جذاب است. براي اينکه بار درام کار نيز بيشتر ‏تقويت شود پاي يک رقيب عشقي براي جاويد به داستان باز مي شود که حتي وي را تهديد به قتل مي کند.‏
جاويد شرط محيا را مي پذيرد. اما از اين پس کش و قوس هايي که جاويد و محيا با يکديگر دارند کا را به ورطه ‏ملودرام هاي معمول و کليشه اي مي کشاند. جنس ديالوگ ها از حالت معمولي خارج مي شود و هرگاه محيا،جاويد را ‏مي بيند گويي دائم مي خواهد او را نصيحت کند. از همين رو بازي بازيگران نيز تغيير مي کند. بازي هايي که بسيار ‏روان و قابل بحث است جاي خود را به تصنع و تکرار مي دهد. البته در اين ميان شهاب حسيني تا اندازه زيادي خود را ‏از مهلکه مي رهاند اما الهام حميدي نمي تواند آنگونه که بايد گليم خود را از آب بيرون بکشد. حسيني در اين فيلم بر ‏خلاف ساير بازي هايش حضوري کنترل شده تر دارد. او در ابراز احساسات چندان زياده روي نمي کند و همين باعث ‏مي شود تماشاگر کمتر از حضورش دلزده شود.‏
خواجويي در ابتداي درام خود شرايطي چالش برانگيز را براي جاويد تدارک مي بيند. شرايطي که هم مي تواند شرايط ‏کشمکش دروني را به همراه داشته باشد و هم کشمکشي بيروني را. اما چون گوشه چشم فيلمساز که خود تهيه کننده هم ‏بوده به گيشه است ترجيح مي دهد قباي مخاطب عام تر را بچسبد و از کشمکش هاي دروني جاويد صرف نظر مي کند. ‏البته اين چشم پوشي کامل نيست. به همين دليل است که کار هرگاه به اين سمت مي رود دستخوش ملال مي شود.‏
کارگردان مي دانسته کشمکش هاي دروني جاويد فضا را براي تماشاگر سنگين مي کند و اين امکان وجود دارد که بيننده ‏تاب شنيدن داستان را از کف بدهد. بنابراين مسيري بينابين را انتخاب مي کند. اين مسير بينابين در روايت بيشتر به ‏سمت درگيري هاي جاويد با رقيب عشقي اش و محيا در مي لطد و کار را از آن يک دستي لازم خارج مي کند.‏
محيا فيلم متوسطي است. چيزي به تماشاگرش نمي دهد اما او را ناراضي هم از سالن بيرون نمي فرستد. البته بعيد به ‏نظر مي رسد که فيلمساز منظوري غير از اين نيز مدنظر داشته است.‏






















‏نمايش روز♦ تئاتر ايران
نمايش آتن- مسکو اين روزها در تماشاخانه مولوي روي صحنه رفته است. کتايون فيض مرندي کارگردان آن از ‏مدرسين دانشگاه است و پيش از اين نمايش دفترچه يادداشت نوشته ژان کلود کرير و چند اثر ديگر را اجرا کرده است. ‏آتن- مسکو درباره مهاجرت است و داستان اجراي آن خود يک نمايش کامل محسوب مي شود. ‏

‎‎آتن- مسکو‏‎‎
کارگردان : کتايون فيض مرندي. نويسنده: تسو اسلاکيديس. طراح صحنه: عليرضا بيرقي و کتايون فيض مرندي. ‏موسيقي متن: محمد فرشته نژاد. بازيگران: الهام پاوه‌نژاد، رويا ميرعلمي و الهام کردا ‏
در اين نمايش سه خواهر با همان نام‌هاي نمايشنامه سه خواهر چخوف وجود دارند که دو تن از آنان به يونان مهاجرت ‏کرده‌اند. نويسنده در مقاطع مختلف و در مواجهه دو به دو اين خواهر، کشف هر يک توسط ديگري و در نهايت کشف ‏حقيقت را به چالش کشيده است. زمان نمايش اتفاقات 24 ساعت است که طي آن مسائل بسياري مطرح مي‌شود.‏
‎‎در دل غربت‏‎‎
نمايش آتن- مسکو در ظاهر به داستان مهاجرت زنان روسي به يونان مي پردازد. انسان هايي که مهاجرت مي کنند و ‏براي يافتن شغلي مناسب گرفتار مصائبي مي شوند که زن بودن شخصيت هاي اين نمايشنامه آسيب پذيري آنها را در ‏مواجهه با اين پديدده دو چندان بارز مي کند.‏
نويسنده آتن- مسکو نمايشنامه خود را بر اساس نمايشنامه معروف سه خواهر اثر آنتوان چخوف نگاشته است. حتي نام ‏هاي شخصيت ها نيز همان هايي هستند که چخوف برگزيده اولگا، ماشا و ايرنا،اما رويکرد اسلاکيديس بسيار امروزي و ‏قابل ارجاع به جوامع مختلف به نظر مي رسد. نويسنده يوناني با توجه به مختصات و مشخصاتي که چخوف در ‏شخصيت پردازي داستان خود به آن مي پردازد شخصيت ها را از قرن نوزدهم به قرن بيستم آورده تا ما حدس بزنيم اگر ‏چخوف امروز زنده بود و قرار بود اين سه خواهر را در شرايطي امروزين ببيند احتمالا چه واکنش هاي دراماتيکي از ‏خود نشان مي داد. ‏
نمايشنامه سه خواهر آنتوان چخوف اثري کاملا متکي بر شخصيت است. داستان نمايش تاثيري در روند شکل گيري اين ‏افراد ندارد بلکه آنها با منش خود داستان را مي سازند و در واقع پيرنگ متن را آنها تعين مي بخشند. در اثر جاودانه ‏چخوف هريک از اين سه خواهر بر مبناي ويژگي خاص طراحي مي شوند. به طور مثال اولگا داراي خصلت هايي مرد ‏سالارانه است. مي خواهد بر ديگران تسلط داشته باشد. ماشا مي کوشد امروزي ترو فارغ از قيدو بند هاي سنتي باشد و ‏ايرنا نيز حدي ميانه از دو خواهر ديگرش را در رفتار بروز مي دهد. اين شخصيت هاي چخوف نعل به نعل به دنياي ‏امروز ما مي آيند تا با مشکلات جوامع قرن بيستمي دست و پنجه نرم کنند. ‏
کتايون فيض مرندي نيز در همين راستا و اهميت به شخصيت ها بيشتر بار کارگرداني خود را به اجراي بازيگران ‏معطوف مي دارد. اين نمايش پيش تر قرار بود با حضور بازيگراني همچون ماهايا پطروسيان و چند بازيگر سينما و ‏تئاتر ديگر روي صحنه برود اما اين افراد اندک اندک به دليل مشغله هاي مختلف از حضور در اين کار بازماندند و در ‏نهايت گروه فعلي اين نمايش را روي صحنه برد. انتخاب و وسواس فيض مرندي در اين کار بيش از پيش اهميت ‏حضور و تاکيد بر نقش آفريني را پررنگ مي کند. ‏
اين اتکا و اهميت تا جايي پيش مي رود که در بسياري از صحنه ها قرباني مي شوند تا بازيگران بتوانند بيش از جنس ‏کنش ها و واکنش هاي نمايشي جلوه کنند. همين مسئله اجرا را تا حد بسياري به نمايش هاي مدرن نزديک مي کند. عمده ‏تصوير سازي هاي نمايش نيز بر پايه جنس حضور بازيگران تصوير مي شود. ‏
همانگونه که نمايشنامه آشکارا شخصيت ها را هدف گرفته و چندان بر کنش هاي معمول داستاني در پيشبرد کار توجه ‏نمي کند در اين اجرا هم کارگردان اجازه مي دهد تا بازيگران خود به تصويرهاي مورد نظر دست يابند. آنها حرکت ‏هاي عجيبي نمي کنند بلکه با توجه به قاب هايي که به مدد ترکيب آنها با صحنه ايجاد مي شود در ذهن مخاطب خود ‏تداعي معاني مي کنند.‏

عمده قاب هاي تصويري که فيض مرندي در اين نمايش در نظر گرفته بر پايه سايه روشن هايي با رنگ هاي تند است. ‏البته اين رنگ ها به نوعي تداعي گر تنهايي شخصيت ها و تک افتادگي آنهاست. آنها که از وطن خود دور شده و شرايط ‏تازه اي را در غربت تجربه مي کنند. ‏
يکي از ميزانسن هايي که بازيگر را آزاد مي گذارد تا به جنس حرکات مورد نياز نمايشنامه دست پيدا کند همين تک ‏افتادگي هاست. بازيگران به خوبي اين فرصت را در اختيار دارند تا شخصيت هاي خود را به نمايش بگذارند. به گفته ‏اي ديگر بازي هاي آنها در يکديگر تداخل پيدا نمي کند و در اين راستا از سوي کارگردان نوعي خط کشي هندسي ‏صورت پذيرفته است. در اين ميان الهام پاوه نژاد در ميان سه بازيگر ديگر مسلط تر به نظر مي رسد و شخصيت را با ‏اقتدار بيشتري روي صحنه مي آورد.‏
نمايشنامه آتن- مسکو يک شيوه آموزشي در زمينه اقتباس و بازخواني متون قديمي نيزمحسوب مي شود. فيض مرندي ‏قصد داشت نويسنده اين نمايشنامه را که پيش تر نيز به ايران سفر کرده بود هنگام اجراي متن به ايران دعوت کند تا ‏کارگاهي آموزشي نيز کنار اجرا شکل دهد که امکانات ميسر نشد.‏














نگاه ♦ کتاب
ترجمه انگليسي رمان "خانوم" نوشته مسعود بهنود توسط مجموعه انتشاراتي "پگاسوس" در کمبريج بريتانيا منتشر شد. ‏مسعود بهنود، در اين جلسه رونمايي کتاب گفت "پنج سال با خانوم شاهزاده قاجار زندگي کرده و همواره با او بوده اما ‏وقتي طرح اين کتاب به سامان رسيد که شبي در سلول انفرادي که همه در آن جا از خاطرات و داستان هاي گذشته خود ‏مدد مي گيرند تا بتوانند نرم و روان بمانند، خانوم آمد با همان لباس مجلل قرن نوزدهمي و دراز کشيد در سلول بي صدا، ‏نگاهم کرد . در همان زمان بود که رمان بلند خانوم شکل خود را يافت."‏
‏نویسنده و سارا فیلیپس مترجم کتاب خانوم
رونمايي نسخه انگليسي کتاب "خانوم" ‏‎‎زني که سقوط چهار سلطنت و امپراتوري را ديد‎‎
ترجمه انگليسي رمان "خانوم" نوشته مسعود بهنود در مراسمي رونمائي شد.اين رمان تاريخي که توسط سارا فيليپس به ‏انگليسي ترجمه شده، توسط مجموعه انتشاراتي "پگاسوس" در کمبريج بريتانيا به چاپ رسيده است.‏
در مراسم رونمايي کتاب که روز جمعه در تالاري در مرکز لندن برگزار شد، جمعي از هنرمندان و انديشمندان ايراني ‏و انگليسي به دعوت ناشر حضور داشتند.‏
در اين مراسم، ابتدا دکتر چارلز فيلپيس به عنوان اولين خواننده متن انگليسي کتاب به معرفي کتاب و مسعود بهنود ‏پرداخت. او گفت: زماني که ما آغاز هزاره سوم را جشن مي گرفتيم، بهنود در زندان بود. ‏
در آغاز اين کتاب درمعرفي نويسنده آمده است: "مسعود بهنود متولد 27 جولاي 1947، از سال 1964 فعاليت ‏روزنامه نگاري خود را آغاز کرد و به يکي از مهمترين و فعال ترين روزنامه نگاران ايراني بدل شد. بهنود طي دوره ‏کاري اش برنامه هايي را براي راديو و تلويزيون ملي ايران تهيه و اجرا کرد و روزنامه ها و مجلاتي را در ايران پايه ‏گذاري کرد که غالبا با وقوع انقلاب اسلامي در ايران تعطيل شدند و سردبيران و مسئولان آنها بازداشت شدند. بهنود ‏کوشيد در روزنامه هاي ديگري به کار خود ادامه دهد که بعدها جملگي تعطيل شدند. در سال 1999 تعدادي از ‏روشنفکران ايراني به قتل رسيدند و بعدها گفته شد که بهنود هم مي توانست از اهداف گروه قاتلان بوده باشد."‏
مسعود بهنود، در اين جلسه ضمن سخناني گفت که "پنج سال با خانوم شاهزاده قاجار زندگي کرده و همواره با او بوده ‏اما وقتي طرح اين کتاب به سامان رسيد که شبي در سلول انفرادي که همه در آن جا از خاطرات و داستان هاي گذشته ‏خود مدد مي گيرند تا بتوانند نرم و روان بمانند، خانوم آمد با همان لباس مجلل قرن نوزدهمي و دراز کشيد در سلول بي ‏صدا، نگاهم کرد . در همان زمان بود که رمان بلند خانوم شکل خود را يافت."‏
به گفته نويسنده: "از همين رو در حالي که اين رماني تاريخي است اما با صحنه اي در زندان اوين شروع مي شود که ‏نه من و نه خانوم بلکه دختر او در آن جاست و در بيرون جنگ است و همه دارند براي خدمات پشت جبهه آماده مي ‏شوند. آژير خطر هست و..."‏
بهنود ضمن تقدير از سارا فيليپس، مترجم انگليسي کتاب گفت: "نسخه فارسي کتاب آفرينده من است اما نسخه انگليسي ‏را انگار من و سارا با هم نوشته ايم يک محصول مشترک است."‏
سارا فيليپس که 25 سال در بريتانيا تحصيل و در همان جا زندگي کرده است در سخنان کوتاهي اشاره کرد که: "طرح ‏جلد کتاب مديون نيما بهنود، طراح در نيويورک است که همو باعث آشنائي من با پدرش شد."‏
وي افزود: "طرحي بهتر از اين در تصور من نمي گنجيد."‏
فيليپس همچنين از آقاي اسکندري قاجار، استاد دانشگاه در آمريکا، به خاطر کمک هايش تشکر کرد.‏سارا فيليپس به روز گفت که کتاب "امينه" ديگر کتاب بهنود را هم ترجمه کرده و اين کتاب نيز به زودي به چاپ خواهد ‏رسيد.‏
رمان "خانوم" به زندگي يک شاهزاده ساده دل و معصوم مي پردازد که در سال 1900 در يک خانواده قجري به دنيا ‏آمد. فاجعه اي در کودکي او را همراه محمد علي شاه قاجار به تبعيد فرستاد و در جريان اين تبعيد هم سقوط امپراتوري ‏روس، هم ماجراي سرنگوني خلافت عثماني را از نزديک و همراه شاهزادگان فراري ديد. سرانجام وقتي او که با يکي ‏از اعضاي خلافت عثماني ازدواج کرد و به اروپا رسيد، جنگ جهاني اروپا را در نورديده بود. او شاهد مرگ آخرين ‏پادشاه قاجار شد و بعد از شکست زندگي مشترک اول به کليسا پناه برد اما بعد از اشغال پاريس توسط ارتش هيتلر در آن ‏جا با افسري آلماني آشنا شد و ازدواج کرد.او اما بايد شاهد سقوط هيتلر هم مي بود در زماني که شوهرش را براي ‏تيرباران بردند و او در برلين در ويرانه هائي که از جنگ مانده بود شاهد سومين سقوط بزرگ شد. ناگزير به ايران ‏برگشت تا دختر خود را بزرگ کند.وي در ايران چندان ماند تا انقلاب ايران و سقوط پادشاهي را هم ديد. شروع کتاب ‏وقتي است که دختر وي در زندان اوين است و پايان داستان وقتي است که همين دختر در ساختمان تجارت جهاني در ‏يازده سپتامبر پودر مي شود و دخترش که گزارشگر شبکه سي ان ان است دارد از خانوم گزارشي تهيه مي کند. ‏اولين چاپ رمان "خانوم" به سال 1381 توسط نشر علم در تهران باز مي گردد. "خانوم" تاکنون در ايران سيزده بار به ‏چاپ رسيده و يکي از پرتيراژترين رمان هاي فارسي است .‏
رمان تاريخي "امينه" هم توسط همين ناشر در ايران به چاپ رسيده . در واقع "امينه" و "خانوم" دو بخش يک ‏تريلوژي هستند که چاپ فارسي قسمت سوم اين تريلوژي با عنوان "کوزه بشکسته" در انتظار مجوز چاپ است.‏نسخه انگليسي کتاب در 465 صفحه به قيمت 14.99 پوند[18.99 يورو] به چاپ رسيده است. ‏‏ ‏






















کتاب روز♦ کتاب
‏‏

<‏strong‏>دولت و رشد اقتصادي در ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: مسعود نيلي‏288 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
دولت در اقتصاد ايران همواره در حوزه هايي فراتر از محدوده كلاسيك خود فعاليت كرده است و به همين دليل براي ‏ارزيابي پيامدهاي مترتب بر كاركرد آن، مي بايست به نحو مناسبي همه حوزه هاي عملكرد دولت را پوشش داد. در اين ‏كتاب، سه مسير متمايز براي تاثير فعاليت هاي دولت بر رشد اقتصادي در نظر گرفته مي شود. مسير اول ساز و ‏كارهاي بودجه اي را مورد توجه قرار مي دهد. مسير دوم بر تصدي هاي دولت در حوزه بنگاه هاي اقتصادي متمركز ‏مي شود. سومين مسير، اموري از قبيل تعيين قيمت كالاها و خدمات در سطح خرد و اختلال هاي ايجاد شده در سطح ‏كلان را در بر مي گيرد. ارائه شاخص هاي مناسب كمي براي اندازه گيري ميزان تصدي هاي دولت، اندازه دولت با ‏توجه به يارانه هاي پنهان موجود در اقتصاد و نيز شاخص هاي متعدد كمي براي سنجش ميزان اختلال هاي ايجاد شده ‏توسط دولت و ارزيابي اثرات هر يك بر رشد اقتصادي ايران، از نوآوري هاي عمده كتاب حاضر است. ‏




<‏strong‏>پيشگامان مددكاري اجتماعي در ايران<‏‎/strong‏>‏
به كوشش: ستاره فرمانفرماييان، فهيمه كياني فرد‏‏314 ص، تهران: نشر تاريخ ايران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به وسيله دو تن از شخصيت هايي كه سال ها در حوزه مددكاري اجتماعي در ايران فعاليت كرده اند تدوين ‏و تاليف شده است، تصويري از شكل گيري مددكاري اجتماعي در كشورمان، تحولات آن و فعاليت هاي مردان و زنان ‏پيشگام در اين عرصه را در اختيار ما قرار مي دهد. كتاب با بخشي با عنوان «اصول كلي مددكاري اجتماعي» آغاز مي ‏شود. بخش هاي بعدي به مباحثي با عنوان هاي «تلاش هاي جامعه اي انجام شده توسط آموزشگاه و مددكاران خدمات ‏اجتماعي»، «مددكاري اجتماعي در سازمان ها و نهادها» و «مطالعه و بررسي ها» مي پردازد. بخش پاياني كتاب ‏مجموعه مصاحبه هايي است با گروهي از پيشگامان حرفه مددكاري اجتماعي در ايران. در اين بخش با پيشگامان اين ‏حرفه در ايران و تجربه هاي گوناگونشان در زمينه هايي چون زندان زنان، پرورشگاه، خانواده هاي بي سرپرست، ‏اعتياد، رخدادها و بلاياي طبيعي، كودكان خياباني و سالمندان آشنا مي شويم. ‏




<‏strong‏>راهنماي داستان نويسي<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: جمال ميرصادقي‏616 ص، تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
اين كتاب راهنمايي جامع و مناسب براي داستان نويسي است و براي آموزش اصول، پايه ها، روش ها و تكنيك هاي ‏نوشتن داستان به علاقمندان تاليف شده است. عناوين مباحث اصلي اين كتاب آموزشي عبارتنداز: «آغاز كار»، «براي ‏نويسنده شدن»، «سرچشمه هاي داستان»، «شروع، ميانه، پايان داستان»، «داستان، واقعيت، حقيقت»، «راوي»، ‏‏«صدا»، «محتوي»، «شكل»، «ادبيت»، «آشنايي زدايي»، «معنا»، «چهار معناي تفسير»، «ساختار»، «ساختار ‏داستان»، «عمل داستاني»، «توصيف»، «زمان در داستان»، «جريان سيال ذهن»، «تك گويي دروني»، «داستان چند ‏آوايي»، «تمثيل»، «داستان تمثيلي» و... ‏




<‏strong‏>جريان شناسي چپ در ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: حميد احمدي حاجيكلايي‏497 ص، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، پيدايش و گسترش جنبش چپ در ايران و فراز و فرود آن در دوره پيش و پس از انقلاب اسلامي مورد ‏بررسي قرار گرفته است. نويسنده ضمن بررسي ماهيت، ويژگي هاي اجتماعي و زمينه هاي شرايط تكوين انديشه هاي ‏ماركسيستي در ايران، دگرگوني آنها و بروزشان در قالب احزاب و سازمان هاي وابسته به جنبش چپ را تجزيه و ‏تحليل كرده است. كتاب با فصلي با عنوان «كليات و مباني» آغاز مي شود. در اين فصل مباحث پايه اي چون‌« جريان ‏شناسي»، «جايگاه جريان سياسي در علوم»، «روش و چگونگي شناسايي جريان چپ»، «مفهوم جريان»، «كاربردهاي ‏مفهوم چپ» و «پيشينه و خاستگاه آراء و انديشه هاي چپ و تطور آن» مطرح مي شود. در فصل هاي ديگر كتاب ‏انديشه ها، سياست ها و فعاليت سازمان ها و گروه هاي مختلف وابسته به جنبش چپ در ايران در چهار دوره زماني ‏يعني از آغاز تا شهريور 1320، دهه هاي 1320 تا 1330، دهه هاي 1340 و 1350 (تا پيروزي انقلاب اسلامي) و ‏در دوران پس از پيروزي انقلاب بررسي مي گردد. ‏




<‏strong‏>سمفوني خطوط<‏‎/strong‏>‏
طراح: كامبيز درم بخش‏96 ص، تهران: انتشارات افق، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از طرح ها و كاريكاتورهاي «كامبيز درم بخش»، كاريكاتوريست و گرافيست برجسته معاصر ‏ايران است كه آثار او تاكنون در موزه هاي معتبر و نمايشگاه هاي گوناگون جهان به نمايش در آمده اند. «سمفوني ‏خطوط»، سمفوني عجيب و غريبي است كه سازهايش را خطوط كاريكاتورها مي نوازند و در اجراي آن عناصري به ‏ظاهر بي ارتباط – از اره و قاشق و چنگال گرفته تا جاروي رفتگري و تله موش – حضوري به يادماندني دارند! «درم ‏بخش» در اين مجموعه با تصاوير پر سر و صدا، هارموني زيبايي را خلق مي كند. ‏




<‏strong‏>گاه شمار روابط ايران و انگليس<‏‎/strong‏>‏
مؤلف: فرناز اخوان توكلي‏416 ص، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1386، چاپ اول
اين كتاب، گاه شمار روابط ميان ايران و انگليس است و محدوده زماني سال 1561 ميلادي (سفر آنتوني جنكينسون ‏نماينده ملكه اليزابت به ايران در زمان شاه طهماسب اول) تا ماه سپتامبر سال 2000 را در بر مي گيرد. اين گاه شمار ‏فقط به ذكر وقايع به ترتيب تاريخ وقوع آن مي پردازد و تصويري پيوسته و جامع از روابط سياسي و تجاري ميان ايران ‏و انگليس در فاصله نيمه قرن شانزدهم تا پايان قرن بيستم ميلادي در برابر خواننده قرار مي دهد. از ويژگي هاي كتاب، ‏ذكر ماخذ داده هاست كه آن را در زمينه تحقيق در روابط ايران و انگليس به صورت كتابي پايه اي و مرجع در آورده ‏است. ‏





<‏strong‏>تركيب در شاهنامه فردوسي<‏‎/strong‏>‏
مؤلفان: محمود طاووسي، عبدالرسول صادق پور، ياسين راشدي‏814 ص، شيراز: انتشارات نويد شيراز، 1387، چاپ اول
زبان فارسي از جمله زبان هاي «پيوندي» است. به اين معني كه در اين زبان، از پيوستن تك واژه ها يا واژه ها با تك ‏واژه ها يا واژه هاي ديگر، و يا از پيوند پيشوندها و پسوندها به تك واژه ها يا واژه ها، واژه هايي با معاني ديگر به ‏وجود مي آيد كه در گسترش واژگان زبان فارسي نقش بسيار بزرگي را به عهده دارد. صورت هاي پيدا شده از پيوستن ‏هاي گوناگون را كه سبب پيدايش معناهاي جديد مي گردد، اصطلاحا «تركيب» مي نامند. در كتاب حاضر، مؤلفان ‏ضمن بررسي و استخراج تركيب هاي به كار رفته در «شاهنامه»، به ديرينه شناسي واژگان زبان فارسي پرداخته و ‏صورت هاي مركب كهني را كه امروز يك واژه به نظر مي رسند، بازخواني و تفكيك كرده و اجزاي تشكيل دهنده آنها ‏را ارائه داده اند. آنها تلاش كرده اند كه ريشه شناسي بسياري از اجزاء واژه هاي مركب را با توجه به معتبرترين منابع، ‏از روزگاران گذشته تاكنون نشان دهند و تغييرات احتمالي معنايي آنها را در طول زمان بازگو كنند. ‏




<‏strong‏>گوشه اي از خاطرات حجت الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايي‎‎
‏227 ص، تهران: موسسه چاپ و نشر عروج، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب، گوشه اي از خاطرات «سيد محمود دعايي» است كه سال هاي متمادي در راه مبارزه با رژيم پهلوي فعاليت ‏كرده و از چهره هاي مهم نهضت اسلامي در دوره پيش و پس از انقلاب است. او در اين مجموعه با بيان خاطراتي از ‏دوره نوجواني و جواني خود، به شرح چگونگي ورودش به حوزه علميه و نيز پيوندش به جريان مبارزه عليه رژيم ‏پهلوي پرداخته و ناگفته هايي از آن دوران را بر زبان آورده است. «دعايي» به دليل عهده دار بودن برخي مسئوليت ‏هاي منحصر به فرد در جريان مبارزه، از جمله مسئوليت راديو صداي روحانيت مبارز ايران در عراق، خاطرات بي ‏نظيري در اين مورد دارد كه فقط از زبان او قابل شنيدن است. وي با بيان گوشه هايي از اين گونه خاطرات، زواياي ‏تاريك از تاريخ انقلاب اسلامي را روشن كرده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «مختصري از زندگي ‏خود»، «اولين ديدار با امام خميني»، «آشنايي با آيت الله مصطفي خميني»، «فرار از ايران»، «عبور از مرز»، «راديو ‏بغداد»، «تلاش هاي تيمور بختيار»، «موج مستقل راديويي»، «مجاهدين خلق»، «استمداد مجاهدين خلق از امام»، ‏‏«پاسخ امام به درخواست مجاهدين خلق»، «مطهري و مجاهدين»، «مطهري و شريعتي»، «امام و جنبش الفتح»، ‏‏«بازهم امام و دكتر شريعتي» و... ‏




<‏strong‏>فرهنگ ادبيات فارسي<‏‎/strong‏>‏
مؤلف: محمد شريفي‏1657 ص، تهران: فرهنگ نشر نو- انتشارات معين، 1387، چاپ اول، قيمت: 270,000 ريال‏
‏"فرهنگ ادبيات فارسي" با رويکرد به ادبيات خلاقه به ويژه ادبيات داستاني با تحقيق و تاليف محمد شريفي و ‏ويراستاري محمدرضا جعفري روانه بازار کتاب شد.‏
فرهنگ ادبيات فارسي راهنماي ساده اي براي رفع نياز علاقمندان ادبيات ديروز و امروز فارسي اعم از دانشجويان و ‏کتابخوانان حرفه اي گردآوري و تدوين شده است.‏
در"فرهنگ ادبيات فارسي" که در دو بخش ادبيات کلاسيک و ادبيات معاصرتنظيم شده اطلاعات متنوعي" درباره شرح ‏احوال شعرا و نويسندگان"، "معرفي آثار اصطلاحات ادبي"، "قصه ها، داستانها و اشارات" و "درهم آميختگي افسانه ‏هاي عاميانه و ادبيات جدي" گنجانده شده است.‏
مولف اين کتاب بنا را بر اختصار نويسي گذاشته است تا در صورت لزوم علاقمندان با مراجعه به ديگر منابع که حالت ‏تفسيري دارند خود اطلاعات جامعتر را در مورد خاص جستجو کنند.‏
در اين کتاب همچنين پس از ارايه اطلاعاتي درباره مولف، پديد آورنده، ارزيابي مختصري از کارهاي او آمده است. در ‏پايان نيز آثار ادبي مولف معرفي شده تا مخاطب بر اساس گرايش و علاقه خود به مطالعه اثر مورد نظر بپردازد.‏
مولف قصد داشته تا با تاليف اين فرهنگ خلاء موجود درباره ادبيات داستاني معاصر را برطرف کند، از همين رو او ‏در تلاش بوده تا فرهنگ خود را بسيار به روز و با معرفي نويسندگان و آثار تازه تر همراه کند.‏
‏<‏strong‏>نشريات<‏‎/strong‏>‏





<‏strong‏>نگاه نو<‏‎/strong‏>‏
شماره‌ جديد فصل‌نامه‌ "نگاه نو" ويژه‌ علي نصيريان انتشار يافت. در اين شماره فصلنامه «نگاه نو» كه امسال هفدمين ‏سال انتشار خود را پشت سر گذاشت، در بخش انديشه با مطالب: "دموكراسي، كمونيسم و فرد" نوشته‌ آيزايا برلين ‏ترجمه‌ عزت‌الله فولادوند، "غرب چگونه غرب شد؟" به قلم محمدرضا نيكفر و "سنت همان ديكتاتوري پيرمردانه است"، ‏گفت‌وگوي آدام ‌لشچينسكي با مارتا نوسباوم ترجمه‌ روشن وزير همراه است.‏
در بخش ديدگاه‌ها و تحليل‌ها، "سنت‌و بي‌سنتي" از حسين معصومي همداني منتشر شده است.‏بخش ادبيات و هنر با اين نوشته‌ها همراه است: "مقام موسيقي در تاريخ" رومن رولان ترجمه‌ رضا رضايي، "الكساندر ‏سالژنيتسين و مخالفان او"، "ادبيات زير تيغ توتاليتاريسم" گفت‌وگوي فيليپ راث با ايوان كليما، داستان "گناه و گريز" ‏محمدرحيم اخوت، داستان «فايده‌ اعمال زور" ويليام كارلوس ويليامز ترجمه سيروس ابراهيم‌زاده، "غروب ‏ترانه‌سرايي"، "آثار اردشير: زهرخندي بر اين جهان ياوه" به قلم جواد مجابي، "جست‌وجوگر نور" (هشتاد‌مين زادروز ‏سهراب سپهري) نوشته‌ كاميار عابدي، "شهر بي‌ترحم" (نقد فيلم سنتوري)، شعر امروز ايران با آثاري از: مفتون اميني، ‏كبوتر ارشدي، رؤيا زرين و...، "مرگ شاهين" (درگذشت يوسف شاهين)، "اثر پروانه" (يادي از محمود درويش) به ‏قلم موسي اسوار و شعر "قمارباز" درويش.‏
در بخش سفرنامه نيز "امنيت و سياست در چين" منتشر شده است.‏بخش چهره‌ها نيز به علي نصيريان اختصاص دارد، با مطالبي از: محمود عزيزي، قطب‌الدين صادقي و....‏نظرخواهي، كتاب و نقد كتاب، خبر، رويداد و نامه نيز ديگر مطالب منتشرشده در شماره‌ 79 فصل‌نامه‌ اجتماعي، ‏فرهنگي، هنري، ادبي "نگاه نو" هستند، كه با صاحب‌امتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري علي ميرزايي به چاپ مي‌رسد.‏





<‏strong‏>گيله وا<‏‎/strong‏>‏
يک صدمين شماره ماهنامه فرهنگي، هنري و پژوهشي گيله وا همزمان با هفدهمين سال انتشار آن به صورت يک ويژه ‏نامه منتشر شد.‏
در اين شماره ماهنامه فرهنگي، هنري و پژوهشي گيله وا از چاپ مقالات معمول و متعارف خودداري شده و در ‏عوض به چاپ يادداشت ها، خاطرات و معرفي همکاران و درج نامه ها، اظهار نظرها، پيشنهادات و انتقادات پرداخته ‏شده است.‏
در واقع اين شماره فهرستي است از آنچه در 17 سال انتشار گيله وا در بخش هاي شعر، داستان، مقاله سرمقاله، ‏گزارش، مصاحبه، نقد و نظر و... نيز منتشر شده است.‏
‏ مديرمسئول نشريه "گيله وا" همچنين افزايش بهاي اين نشريه را از 800 به 2500 تومان را منحصر به همين شماره ‏ويژه و تکرار ناشدني توصيف کرده است.‏
مقالاتي از بيش از 30 شاعر، نويسنده، پژوهشگر و هنرمندان گيلاني از جمله اکبر اکسير، کاظم سادات اشکوري، ‏محمد شمس لنگرودي، کاميار عابدي، سيد فريد قاسمي و محمد قوچاني درباره عملکرد 99 شماره قبلي اين نشريه از ‏جمله مطالب صدمين شماره گيله واست.‏
در اين شماره همچنين نقد و بررسي شعر گيلکي شاعران گيلکي سراي شرق و غرب گيلان، گفتگويي طولاني با ‏پوراحمد جکتاجي مديرمسئول مجله درباره 16 سال فعاليت آن و... آمده است.‏










سووشون ♦ هزار و يک شب
‏ در هر شماره ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره ‏زندگي و آثار نويسنده. داستان برگزيده اين شماره به بخشي از رمان پر فروش "کافه پيانو" نوشته "فرهاد جعفري" ‏اختصاص دارد.‏



♦ داستان‎‎قلاب صفورا‎‎
از آن شب که من اسمش را گذاشته ام "پرده ي اول از بازي صفورا"؛ او ديگر فقط دختري با لب و دندان هاي قشنگ ‏نيست که هر شنبه، توي پيانوپرفورمانس مي گذارد و مشتري هاي تازه را به کافه مي کشاند يا عوضش؛ بعضي از ‏قديمي ترها را مي پراند. بلکه يکي از کلاويه هاي پيانوست – و احتمالا يکي ازاين سياه هايش- که اگر نباشد يک پاي ‏کارم لنگ است.‏
راستش؛ وقتي عصر روز بعد، در کافه را باز کرد و يک راست آمد توي بار و بعد آن که سلام کرد – و با اعتماد به ‏نفسي که توي کمتر زني سراغ دارم – پرسيد چه کمکي ازم ساخته س؟ نتوانستم بهش بگويم کاري نيست. ممنونيا نگفتم اگر خيلي دلش مي خواهد کمکي بهم بکند؛ بهترين کار اين است که مثل هر مشتري ديگري برود پشت يک ميز ‏بنشيند و سفارش دهد که قهوه اي چيزي برايش رديف کنم.‏طوري آمده بود توي بار و کيفش را طوري آويزان کرده بود به جالباسي ما؛که انگار يکي از قلاب هايش، از اساس و ‏از ابتداي خلقت، مال خود اوبوده و تمام اين مدت – از دو سه ماه پيش که کافه را راه انداخته ام – منتظر من بوده استتا ‏کيف کنفياو را از دسته ي بلند و بافته اش نگه دارد.و کوتاهي از من است که نداده ام بالايش بنويسند "قلاب صفورا"!‏راستش را بخواهيد؛ حتا بدم نمي آمد کمک دستي، به شيطنت و بازيگوشي او داشته باشم که شور و حال تازه اي به يک ‏نواختي کسل کننده ي زندگي ام بدهد.‏اين بود که يک دسته برگه ي تخفيف دادم دستش و گفتم آن ها را بگذارد توي پاکتهاي کوچک دست سازي که شب ها؛ ‏خودم مي نشينم و آن ها را با کاغذهاي گراف خياطي که من عاشق زردي شان هستم، مي سازم. بعد؛ مچاله شان مي کنم ‏و آن وقت، دوباره بازشان مي کنم تا چروکيدگي مخصوصي که پيدا مي کنند، آن ها را از يک نواختي و يک شکلي ‏آزاردهنده شان دربياورد. و هر کدام شان بشنوند يک پاکت منحصر به فرد که وقتي مي دهم شان به کسي؛ خيالش راحت ‏باشد که از آن پاکت – و با اين که خيلي شبيه هم به نظر مي رسند فقط يکي ست و فقط خودش هم همان يکي را دارد.‏وقتي که از دستم گرفت شان؛ يک چهارپايه چوبي را کشيد کنار کانتر بار و شروع کرد به گذاشتن کارت تخفيف توي ‏پاکت ها. و هنوز ده دوازده تا از آن ها را نگذاشته بود توي پاکت که گفت: کار خودتونه؟سرم را تکان دادم و گفتم: آره. شبايي که پاک بيکار و بي حوصله م، خودم مي شينم درست شون مي کنم.‏پرسيد: يعني کسي کمک تون نمي کنه؟‏جواب دادن بهش را کمي کش دادم. مي دانستم که از اين طريق؛ در حال نقشه برداري از محيط انساني خانه ماست تا ‏دقيقا بفهمد چند نفريم. هر کدام مان کجا ايستاده ايم و موقعيت مان نسبت به ديگري چيست. لابد؛ به کار بازي اش که ‏ميخواست با جديت ادامه اش بدهد مي آمد و مي توانست بهش کمک کند که آن را بهتر و حساب شده تر پيش ببرد.‏گفتم: کسي هس که کمکم کنه.‏گل گيسو را ميگفتم که موقع بريدن کاغذهاي گرفا؛ با قيچي اسباب بازي اش – که از قيچي خودمن خيلي بهتر مي برد – ‏بهم کمک مي کند تا تکه هاي بيشتري پيش دستم، روي هم تلنبار شوند. آن قدر که او اغلب اوقات در بريدن، از من توي ‏تا کردن و چسب زدن پيش مي افتد. و البته از اين که از او عقب مي مانم، حسابي به وجود مي آيد. اما اسم کسي را که ‏بهم کمک مي کند نگفتم. تا براي آن که اطلاعاتش را کامل کند؛ بيفتد توي هچل و مجبور باشد بيشتر فکر کند و بيشتر ‏حوصله به خرج دهد.‏يکي از مشتري ها براي خودش و آن هايي که کنارش کيپ تا کيپ، دور يک ميز دو نفره نشسته بودند؛ ترک خاچيک ‏خواست. اين بود که ناچار شدم برگردم و از توي شيشه هاي گرد و غلاف داري که قهوه هاي جورواجورم را ريخته ام ‏تويش و قطار کرده ام کنار هم؛ سه پيمانه ترک خاچيک بردارم و بريزم توي قهوه جوش استيل چهارنفره اي که گاه و ‏بيگاه، به کارم مي آيد.‏چون اصلا پيش نمي آيد – يا بهتر بگويم کمتر پيش مي آيد – که چهار نفر؛ با هم ترک بخواهند. و هميشه سفارش ترک ‏ام را توي يک قهوه جوش دو نفره بخار مي دهم.‏آمدم پاي قهوه سوز و قهوه جوش را گرفتم زير لوله ي بخارش. اما بس که دورش را شير نيم سوخته گرفته بود؛ ‏مجبورشدم قهوه جوش را بگذارم زمين. لوله را با اسفنج مخصوص همين کار پاک کنم. تا بعد بتوانم قهوه جوش را ‏بردارم و لوله را بدهم توي شکمش و بگذارم که بخار داغش، بپيچد تويگرد قهوه ها و دم شان بياورد.‏لحنش؛ کمي خودماني تر شد و خودش را خيلي نزديک فرض کرد. شايد هم مي خواست با اين حقه؛خودش را باز هم ‏بهم نزديک تر کند. چون که برداشت و پرسيد: خودت چي فکر مي کني... بهم مي بازي؟گفتم: بايد بيشتر فکر کنم.‏وقتي که داشتم قهوه جوش را دور ميله، تاب مي دادم تا بخار به تن همه ذرات قهوه برسد؛ گفت: آخر کار بايد فقط سطح ‏شو بخار بدي... يعني بزاري کف کنه.‏گفتم: دارم همين کارو مي کنم.‏گفت: معلومه کارت اين نبوده. يعني نکردي بري يه جا واسش دوره ببيني... سخته.‏گفتم: حق با توئه. اين کاره نبودم.‏سرش روي پاکت ها و گرم گذاشتن کارت هاي تخفيف توي آن ها بود. با اين حال ادامه داد: از اين جا پيداس که وقتي ‏قهوه اي چيزي مي بري مي ذاري رو ميز مشتري هات، باهاشون گرم نمي گيري. بيشتر وقتا که بر مي گردي تو بار؛ ‏انگار دنبال يه جايي ميگردي که مخفي شي. تا يه مدتم برنمي گردي طرف کافه. مي ترسي اگه برگردي، خودتو ببيني ‏که داره قهوه مي ذاري رو ميز آدما.‏تکيه دادم به کانتر که بار را از کافه؛ بفهمي نفهمي جدا مي کند و يک سرش او نشسته بود و داشت کارت هارا سر مي ‏داد توي پاکت ها. و بعد که دست هايم را گذاشتم زير بغلم، پرسيدم: چن وقته تو نخمي؟گفت: از وقتي عمله بنا مي آوردي که مغازه رو رو به راه کني. همين که ديدمت؛ به خودم گفتم مي شه باهات ور رف... ‏ببينم. فکر کردي؟پرسيدم: به چي؟گفت: اين که بهم مي بازي يا نه.‏گفتم: گمونم ببازم... اما معنيش اين نيس که تو ببري.‏پرسيدم:مگه ممکنه؟گفتم:نشنيدي مي گن بازي برد – برد يا باخت – باخت؟‏گفت: اين يه جور شيره سکه بازنده يم ماله سرخودش. بازي حتما؛ يه برنده داره يه بازنده. اينا همه ش پرت وپلاس.‏شر بيشتر مشتري ها به گپ و گفت خودشان گرم بود و هيچ کس به نظر نمي آمد که تا مدتي سفارش تازه اي داشته ‏باشد. اين بود که ديدم وقت مناسبي ست تا پيپم را از توي غلاف چرمي اش بردارم و چاق کنم. همان طور که خم شده ‏بودم و داشتم مانده ي توتون نوبت قبل را مي ريختم توي سطل زباله، گفتم: بيشتر بازي يا دو سره س. اما بعضي بازي ‏يا؛ يکي دو تا سر ديگه م داره.‏وقتي ايستادم و داشتم از توي بسته توتون و با نک انگشت هايم؛ کمي توتون بر مي داشتم ومي گذاشتم توي کوره پيپ – ‏و بعد با تشتک مخصوص اين کار فشارشان مي دادم تا کيپ شوند و درست و حسابي کام بدهند – ادامه دادم: اين جاشو ‏خونده بودي؟گفت: نه. نخونده بودم. ولي مي شه يه فکري براش کرد. هر قفلي يه کليدي داره. ممکنه دم دس نباشه يا گمش کرده ‏باشي؛ اما مي شه ساختش يا گشت پيداش کرد. ‏دود پيپ، نوک زبانم را تلخ کرد وسوزاند. گفتم: اما فقط توکه بازي نمي کني.‏گفت: بستگي داره کي باهوش تر باشه... تازه... جذابيت کسي که بازي مي کنه؛ عنصر مهمي يه. نيس؟!‏من ديوانه ياين طور زن هام. که حاضرند براي چيزي که صفا کردهاند به چنگش بياورند؛بجنگند. و همين طور؛ عاشق ‏آدم هايي که به طرف شان اطلاع هم مي دهند که قرار است باهاشان بازي بشود. پس همه ي هوش و حواس شان را به ‏کار بگيرند که يک وقت نبازند.... با اين حال بي فايده است، چون باخت شان حتمي ست.‏حالا اين آدم که بر مي گردد و اين چيزها را مي گويد، مي خواهد مرد باشد يا زن؛ خيلي فرقي نمي کند. در هر حال؛ من ‏مي ميرم برايش و خيلي بهش احترام مي گذارم. م يخواهم بگويم داشتن چنين مرامي؛ آخر بهادرمسلکي آدم است که به ‏رقيبش اطلاع بدهد مي خوهد چه به روزش بياورد.‏مثل اين که ناگهان چيزي يادش آمده باشد. چون که گفت بايد برود خانه. اما يکي دو ساعت بعد؛ برمي گردد و همه ي ‏کارت ها را مي گذارد توي پاکت. به شان دست نزنم تا خودش برگردد. و بعد که نگاهي به ساعتش انداخت گفت حدوداي ‏هشت ونيم بر مي گردم. آن وقت؛ کيف کنفي اش را از گيره ي جالباسي برداشت و بدون خداحافظي زد بيرون.‏دخترک؛ هنوز از گرد راه نرسيده و خودش را نتکانده، داشت برايم مي بريد و خودش هم مي دوخت. درست مثل همه ي ‏زن هاي ديگر. که همين که مي فهمند يا حس مي کنند يا پيش بيني ها اين طور نشان مي دهد که مردي مال آن هاست؛ ‏شروع مي کنند از دوش مردک بالا رفتن. مي نشينند روي شانه هايش و پاهاي شان را هم از دو طرف گردنش، به شکل ‏تحقيرآميزي آويزان مي کنند.‏مي خواهم بگويم؛ من که تصور نمي کنم زني – حالا هر چه قدر مي خواهد نجيب يا صاف يا ساده باشد – حاضر باشد ‏از اين حق خدادادي اش صرف نظر کند و نخواهد که هنوز چيزي نشده، از دوش مردي که او را گرفته تا دستش را ‏بگيرد وکنارش احساس کند براي خودش کسي شده، بالا برود.‏دست کم؛ من که نشده هيچ وقت جايي، مثلا توي فيلم هاي تاريخي ديده باشم مردي توي کجاوه نشسته باشد و چهارتا زن ‏گردن کلفت ببرندش اين طرف و آن طرف. اما بيشتر از هزار بار؛ ديده ام آن کسي که پرده ي تور اين کجاوه ها را مي ‏زند کنار و بادبزنش را تکان مي دهد – که حمال ها بايستند تا او بتواند دستش را بدهد بيرون و نامه ي معشوقه اش را ‏بگيرد – زن است.‏وزن خوشگلي هم هست. که هزارتا خاطرخواه دارد و حتا برادرها، به خاطرش روي هم شمشير مي کشند و عين خيال ‏شان نيست که از يک پدر متولد شده اند. يکي مثل خودشان. که يک زن روي شانه هاي او هم نشسته و پاهايش را هم به ‏شکل تحقيرآميزي از دور گردنش آويزان کرده.‏مي خواهم بگويم؛ اين قدر خرند بعضي مردها.‏
جواد عاطفه
‎‎جنگيدن با همه چيز و همه كس براي صلح‎‎
كافه پيانو رماني من- روايت است. اتفاقي كه باعث باورپذيري اتفاقات و اكت هاي داستاني براي مخاطب خود شده و او ‏را بيشتر از پيش به اثر و بن مايه هاي انديشه يي آن نزديك مي كند. گرچه به گفته بالزاك "استفاده از "من" براي ‏نويسنده، عاري از خطر نيست. اگرچه انبوه خوانندگان افزايش يافته است، اما ميزان آگاهي جمعيت متناسب با آن زياد ‏نشده است... و اگر نويسنده از واژه "پررنگ" استفاده كند ممكن است همگي اين افراد او را با راوي اشتباه بگيرند..." ‏بي شك راوي جزء لاينفك متن است و نويسنده در انتخاب راوي "من " به جاي داناي كل بايد در نظر داشته باشد كه ‏فاصله خود را با شخصيت اصلي داستان حفظ كرده به نوعي به آن "من ديگر" پروستي نزديك شده و آن مني را رخ ‏نمايي كند كه با آنچه ما در عادات مان، در جامعه مان و در زندگي مان از خود بروز مي دهيم متفاوت است. او بايد ‏گمشده در بطن داستان تنها به شكل صدايي روايي باقي بماند. اين اتفاق مهم در رمان كافه پيانو در عين تنيدگي داستان با ‏شخصيت اصلي و راوي به طرز ماهرانه و هوشمندانه يي با گريزهايي كه به سمت اپيك و فاصله گذاري برشتي نزديك ‏مي شود افتاده و راوي در هر حالي، چه در متن و چه در انديشه پس متن به خود نقش و جايگاهش را نهيب زده، از ‏خودش: من به داستان كشيده شده اش فاصله گرفته دنيايي پس خود و در خود را تصوير و روايت مي كند.‏نويسنده با خلق شخصيت هايي حقيقي (گل گيسو، پري سيما، پدر و...) در واقع حضور داستاني آنها را خلق كرده و ‏همچون آيينه يي آنان را در جهان داستاني خود نسبت به موقعيت داستاني خود برتابانده، روايت مي كند. او به پيشنهاد ‏فورستر كه معتقد بود "ضعف نويسندگان در انعكاس بي طرفانه ابعاد مختلف زندگي است" با انتخاب هاي بجا و صحيح، ‏عمل كرده، به شخصيت هايي ملموس و قابل باور نزديك شده و همين امر باعث راحتي خوانش و فهم حرف ها و انديشه ‏هاي گاه نه چندان متعارف آنان شده است. گر چه نويسنده خود شيفته "اين ناجور بودن هاي ظاهري و اين غيرمترقبه ‏بودن ها" است، اما بي شك اين متفاوت بودن در بستر ساده روايت و جهاني ساده تر از روايتش نمود داشته و رمان را ‏از شعارزدگي مفرط جدا مي كند.‏
مطابق با انديشه دكارت "عقل انسان به صورت اصيل مي تواند به بطن و ماهيت تمام موجودات و موجوديت هاي ‏اطراف خود پي برده و آنها را مورد شناخت و مداقه قرار دهد. در چنين حالتي است كه خرد انسان به عنوان فاعل ‏شناس يا همان سوبژه محسوب مي شود و جهان به عنوان متعلق شناسايي انسان يا همان ابژه محسوب مي شود ". در ‏رمان كافه پيانو سوبژه در تقابل با ابژه، نگاهي خاص، تحليلگر و ريزبين را به نويسنده داده و او را از بطن مسائل و ‏چيزها كه به مثابه اشياي موجود در جهان داستاني نويسنده است كشانده، از او يك راوي بي واسطه با داستاني بي هيچ ‏رنگ و "بوي ايدئولوژيك" يا "دفاع ايدئولوژيك" به بار مي آورد. نگاهي كه به نگاه و انديشه هاينريش بل در رمان مانا ‏و سترگ خود "عقايد يك دلقك" نزديك شده و شخصيت "كافي من" داستان را به "شنير هانس" شبيه كرده است. راوي ‏در پي بازگويي "حقايق تلخ" زندگي، متنفر از "متوسط بودن" از روزمرگي حاكم در زندگي فراري بوده، نهايتاً خودش ‏و جهان اطرافش را غرق در اين روزمرگي مي بيند. او به هيچ چيز جز انسان با ضعف ها و سادگي اش اعتقاد ندارد. ‏نويسنده اخلاقيات را هجو كرده آن را وسيله يي براي دگرگوني انديشه پاك و بطني انسان امروز مي داند. چيزوارگي در ‏انديشه او با چيزوارگي و شيء محوري لوكاچي متفاوت بوده، اشيا و نام ها را قائم به ذات و تشخص ذاتي خودشان مي ‏داند. اشيا و نام ها همگي در اين كافه جان دارند، نفس مي كشند و روزگار خودشان را با وظايف محوله به آنان مي ‏گذرانند. گويي هرچيز "تجسد وظيفه" خودش است. "زيمنس"، "اندي وارهول"، "فرهاد"، "گرنيكا"، "مريلين مونرو"، ‏‏"سيگار پيچ روسي"، "شارون استون"، " ال جي"، "مجله يك هفتم" و... كاراكتري واحد را اجرا مي كنند.‏
انسان در مقابل چنين جهاني كه هرچيز ذات و ماهيت خود را داشته و همه زنده و حاضر در جهان داستاني نويسنده ‏وجودي لازم دارند به راحتي و به ساده ترين شيوه ممكن به همه چيز، حتي تغيير نقش ها در زندگي و شروعي تازه در ‏نقشي ديگر عادت مي كند. نويسنده با برش هايي از يك روزمرگي مطلق: روزمرگي كه گويي چيز هايي مي خواهند آن ‏را تغيير دهند، با آغاز و پايان هايي بي ربط در فصل هاي ابتدايي رمان كه هيچ لزومي هم ندارد كه به يك بعد منطقي ‏برسند، شرايط را براي حضور يك مهاجم آماده كرده، قصه و داستان اصلي اش را طرح مي زند. ‏‎"‎صفورا ‏‎"‎، جاندار ‏ترين شخصيت رمان چه به لحاظ اكت داستاني و چه از نظر دگرانديشي ذاتي خود، كافه پيانو را به سمت و سويي مي ‏برد كه شايد نهايتاً به ‏‎"‎هشت دقيقه طلايي ‏‎"‎‏ غروب خورشيد ختم شود. تا قبل از حضور صفورا فصل ها غالباً بي ربط به ‏هم و بعد از حضورش فصل ها به هم تنيده، كليت واحدي را تشكيل مي دهد كه زندگي منسجمي را در عين لاقيدي نويد ‏مي دهد. او نيامده در داستان خود خواسته راوي گم شده دنياي داستاني متاثر از او تضاد هاي انديشه يي را رخ نمايي ‏مي كند و شخصيت هاي همگي واقعي را در تقابل با يك شخصيت غيرواقعي، عاجز و بينوا نشان داده، ايده آل هايش را ‏در قالب او نمايان مي كند.‏
نويسنده تمام ذهنيت فلسفي، انديشه يي خود را راجع به همه چيز و همه كس در داستان داخل كرده از آن براي پيشبرد ‏رمانش استفاده مي كند. در اين روايت خاطره وار و خود نوشت با تفكراتي فلسفي، انديشه يي، نويسنده آرا و عقايدش را ‏در مقابل ديگران در دنياي بيرون بازگو كرده و به نقد آنان مي پردازد.‏
هر چند شايد خودش را هم از اين قاعده نقد مستثني نكند. در اوج هيجان داستاني به ذهنيت هاي خود بها داده، آنها را ‏تمام و كمال بازگو مي كند و با نگاه "هولدن كالفيلدي" و روايت سلينجري خود به مخاطب اثرش ثابت مي كند كه خوب ‏مي بيند، همه چيز را با جزيياتش و همين جزييات است كه نقشي اساسي را در كليت داستان ايفا مي كند. كافه پيانو در ‏جغرافياي همه جاي هيچ كجاي داستان، نامد ار ترين جغرافياي داستاني را داشته، هويتي مستقل و مجزا نسبت به همه ‏رمان يافته، بدل به چهارراه حوادثي مي شود كه آدم هايي خاص و معمولي را در خود جمع كرده دنيايي از اضداد را ‏تصوير مي كند. بي شك بخت حضور با آناني است كه متفاوت مي انديشند و در حالي كه "عين خودشان" هستند، ‏خودشان نيستند،
نويسنده در جهان داستاني خود به مشاهده مي پردازد: مشاهداتش را روي هم مي گذارد و به آن جان مي دهد و ريشه ‏اصلي آن را بيرون مي كشد، ولي نه از نظري كه به آنها جان داده. او "مسوول روياهاي خودش است" و همچون كسي ‏كه روي آب راه مي رود، تلنگري لطيف را به جان و روح مخاطب خود زده، جملات طلايي زيادي را بر ذهن مخاطب ‏نشانده، جدي ترين و مستقل ترين رمان اين سال ها را به بار مي آورد: رماني كه بشارت حضور پرقدرت خالقش را ‏فرياد مي كند و... كافه پيانو يك اتفاق است، همين.‏

‏♦ در باره نويسنده‎‎فرهاد جعفري : سوايق زياد مطبوعاتي‎‎
فرهاد جعفري در هشتم شهريورماه سال 1344 در روستاي شوسف از توابع شهرستان بيرجند به دنيا آمده است. او ‏روزنامه نگار و فارغ التحصيل حقوق قضايي از دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد است كه در كارنامه مطبوعاتي خود؛ ‏همكاري پاره وقت با روزنامه قدس در سالهاي 1368 تا 1369؛ با روزنامه توس در فاصله سالهاي 1369 تا 1373؛ ‏سردبيري هفته نامه اجتماعي فرهنگي خاوران در سالهاي 1375 و نيز صاحب امتيازي و سردبيري يك هفته نامه ‏سياسي اجتماعي به نام " يك هفتم " را در پيشينه دارد.او متاهل و داراي دختري به نام"گل گيسو"ست.همسرش " پري ‏سيما جوادي " قصه نويس و دبير ادبيات فارسي آموزش و پرورش است. ‏























چهل کليد ♦ شعر
هر شماره ‏شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را ‏به حسين منزوي و شعرهاي او اختصاص داده ايم. ‏

‏♦ شعر‎‎‏3 شعر ازحسين منزوي‎‎
چنان گرفته ترا بازوان پيچکي ام‏که گويي از تو جدا نه که با تو من يکي ام‏
نه آشنايي ام امروزي است با تو همينکه مي شناسمت از خوابهاي کودکي ام‏
عروسوار خيال مني که آمده ايدوباره باز به مهماني عروسکي ام‏
همين نه بانوي شعر مني که مدحت تو‏به گوش مي رسد از بانگ چنگ رودکي ام‏
نسيم و نخ بده از خاک تا رها بشودبه يک اشاره ي تو روح بادباکي ام‏
چه برکه اي تو که تا آب، آبي است در آن‏شناور است همه تار و پود جلبکي ام‏‏ ‏به خون خود شوم آبروي عشق آرياگر مدد برساند سرشت بابکي ام‏‏ ‏کنار تو نفسي با فراغ دل بکشم‏اگر امان بدهد سرنوشت بختکي ام‏
ما مي توانستيم زيباتر بمانيمما مي توانستيم عاشق تر بخوانيمما مي توانستيم بي شک... روزي... اماامروز هم ايا دوباره مي توانيم؟اي عشق! اي رگ کرده ي پستان ميش مادردور از تو ما، اين برگان بي شبانيمما نيمه هاي ناقص عشقيم و تا هستاز نيمه هاي خويش دور افتادگانيمبا هفتخوان اين تو به تويي نيست، شايدما گمشده در وادي هفتاد خوانيمچون دشنه اي در سينه ي دشمن بکاريم؟مايي که با هر کس به جز خود مهربانيمسقراط را بگذار و با خود باش. امروزما وارثان کاسه هاي شوکرانيميک دست آوازي ندارد نازنينمما خامشان اين دست هاي بي دهانيمافسانه ها، ‌ميدان عشاق بزرگندما عاشقان کوچک بي داستانيم
مي کَنم الفبا را، روي لوحه ي سنگيواو مثل ويراني، دال مثل دلتنگي
بعد از اين اگر باشم در نبود خواهم بودمثل تاب بيتابي مثل رنگ بيرنگي‏ ‏از شبت نخواهد کاست، تندري که مي غرّد‏سر بدزد هان! هشدار! تيغ مي کشد زنگي‏ ‏امن و عيش لرزانم نذر سنگ و پرتابي ست‏مثل شمع قرباني در حفاظ مردنگي
هر چه تيز تک باشي، از عريضه ي نطعت‏دورتر نخواهي رفت مثل اسب شطرنگي‏ ‏قافله است و توفان ها خسته در بيابان هادر شبي که خاموش است کوکب شباهنگي
در مداري از باطل، بي وصول و بي حاصل‏گرد خويش مي چرخند راه هاي فرسنگي‏ ‏مثل غول زنداني تا رها شويم از خُمکي شکسته خواهد شد اين طلسم نيرنگي؟
صبح را کجا کشتند کاين پرنده باز امروزچون غُراب مي خواند با گلوي تورنگي‏ ‏لاشه هاي خون آلود روي دار مي پوسند‏وعده ي صعودي نيست با مسيح آونگي
‏♦ نگاه
محمد علي بهمني‎‎منزوي؛ سيزيفي غزل به دوش‎‎
اينكه به ناگهان عزيزي از دست مي رود و به ناگهان برايمان عزيزتر مي شود، تا آنجا كه برايش سياه مي پوشيم، ‏گريه سر مي دهيم، شعر مي گوييم، قصه مي بافيم، خاطره نويسي مي كنيم، عكس هاي پيرار و پارمان با او را از ‏آلبوم فراموشي بيرون مي كشيم، همه و همه كاري است كه من نيز اينك انجام داده ام.‏اما... قبول كنيم كه "منزوي" هميشه براي من عزيزترين است.‏
سال 1344 من 24 ساله ام و منزوي 20 ساله كه با هم آشنا مي شويم. با جلال سرفراز مي شويم سه يار خياباني. ‏چه شب ها و روزهاي دلخواه و قشنگي. حسين لاغر و كشيده. جلال متوسط و من كوتاه. اين را مي گويم كه گفته ‏باشم: حسين، از همان ابتدا يك سر و گردن از جلال و دو سروگردن از من، افق هاي دور را بهتر مي ديد.‏آن روزها شعر، شكل خود را با خود به دنيا مي آورد و هر شاعري، هم غزل هاي خوب داشت، هم نيمايي هاي ‏درخشان و هم شكل جهاني شعر را تجربه مي كرد. مي خواهم بگويم به همين دليل تعيين اينكه چه كسي آغازگر ‏غزل نو شد، ناشدني است. ضرورتي بود و حال و هوايي و در اين ميان منزوي از همه عميق تر نفس مي كشيد، ‏آنقدر كه توان تداومي بي تكرار را از آن خود كرد. تنها براي آشنايي بيشتر جوان هاست كه مي گويم ريشه هاي ‏غزل نو را مي توان در شعر سايه، نيستاني، نادرپور، فروغ، آتشي، شفيعي كدكني و... جست وجو كرد.‏
نسل جوان تر هم منزوي را داشت و محمد زكايي را و... من با همه شوقم به غزل در كتاب "باغ لال " - 1350 - ‏كه همزمان با "حنجره زخمي تغزل " منزوي منتشر شد، بيشتر از سه يا چهار غزل نداشتم، در حالي كه منزوي ‏در "حنجره زخمي " 22 غزل تر و تازه داشت كه با اطمينان مي گويم اولين مجموعه اي بود كه غزل هايش جنس ‏ديگري داشت: ‏
‏"شود تا ظلمتم از بازي چشمت چراغانيمرا درياب اي خوشيد در چشم تو زندانينظر بازي نزيبد از تو با هر كس كه مي بينياميد من! چرا قدر نگاهت را نمي داني "‏غزل (1)‏‏"درياي شورانگيز چشمانت چه زيباستآنجا كه بايد دل به دريا زد همين جاست‏بگذار دستت راز دستم را بداندبي هيچ پروايي كه دست عشق با ماست"‏غزل (2)‏‏"لبت صريح ترين آيه شكوفايي ستو چشم هايت شعر سياه گويايي ستتو از معابد مشرق زمين عظيم تريكنون شكوه تو و بهت من تماشايي ست "‏غزل (4)‏‏"چگونه باغ تو باور كند بهاران راكه سال ها نچشيده است طعم باران را"‏غزل (7)‏منزوي در مجموعه "حنجره زخمي تغزل" - 1350 - نشر بامداد - علاوه بر غزل هاي خوب تجربه هاي موفقي ‏هم در شكل هاي ديگر شعر دارد.‏‏"شب را \ تا صبح‏مهمان كوچه هاي باراني خواهم بودو برگ برگ دفتر غمگينم را در باران خواهم شستاي نام تو تغزل ديرينم \ در باران‏يك شب هواي گريهيك شب هواي فريادامشب دلم هواي تو كرده است‏(تغزل در باران )‏در سينه تغزلي مناينك هزار چشمه غزلهر چشمه با هزار زمزمه راكد - زنداني ست‏با من بگو \ چگونه‏شط غناي مضطربم راسالم عبور دهم - تا تو‏با ازدحام اين همه شنزار و شوره زار \ اي دريا!‏‏(هراس )‏وقتي تو باز مي گرديكوچك ترين ستاره چشمم \ خورشيد است.‏
وقتي تو نيستيشادي كلام نامفهومي استو دوستت مي دارم رازي ستكه در ميان حنجره ام دق مي كند.‏‏(وقتي تو نيستي )‏ليلا هنوز فاجعه را باور نكرده بودبا آنكه در هزار نقطه شهر‏روزي هزار باردر آن آمبولانس بي شمارهجنازه خود را مي ديد‏...‏اما حقيقتي ست كه ليلا مرده استليلا، با آخرين كجاوه كه مي رفت \ رفت‏‏......‏ليلا با آخرين تغزل حافظ مرد‏(مرثيه ليلا 1)‏‏........‏وقتي به باغچه مي نگرمروح عظيم مولانا را مي بينمكه با قباي افشان \ و دفتر كبيرش‏زير درخت هاي گلابي قدم مي زندو برگ هاي خشكزير قدم هايش \ شاعر مي شوند.‏وقتي به باغچه مي نگرمبودا حلول مي كند \ در قامت تمام نيلوفرها‏و رنج شرقي ام به صراحتگرد تن درختان مي پيچد‏........‏پاييز كوچك مندنياي سازش همه رنگ هاست \ با يكديگر‏(پاييزي )‏نام تو را نمي دانم \ اما مي دانم‏گل ها اگر كه نام تو را مي دانستندنسل بهار \ رو سوي انقراض نمي رفت‏‏(اسم اعظم )‏اين برش ها نمونه كارهاي اوليه منزوي در كتاب "حنجره زخمي تغزل " اوست كه من به وظيفه و اشتياق در سال ‏‏1350 كه با انتشارات بامداد همكاري داشتم، برايش چاپ كردم و بعد سال 8-1357 منظومه "صفرخان " او را ‏در انتشارات چكيده كه متعلق به خودم بود و نيز در سال 1379 مجموعه هاي "به همين سادگي" و "با عشق تاب ‏مي آورم " او را در نشر چي چي كا چاپ و منتشر كردم و شايد زودتر از خودش در سال هاي اول آشنايي پي به ‏شگفتي ديگري در او بردم و مشوق سرودن شعرهاي عاميانه او شدم كه تعدادي از عاميانه هايش را در سال ‏‏1355 در مجموعه عاميانه ها به وسيله انتشارات پديده منتشر كردم. منزوي شعر عاميانه اي دارد با نام "دلخواه" ‏كه بسيار زيبا و تاثيرگذار است. منزوي با اينكه سليقه سختگيري داشت، مي گفت: تو اين شعر را خوب تر از ‏خودم مي خواني و اين شوق كمي براي من نبود.‏
‏ پرسه هاي شبانه روزي من و حسين و جلال تا سال 1357 بي وقفه و بي فاصله ادامه داشت تا اينكه ج-لال از ‏ايران رفت و حسين برنامه هاي موفق خويش در راديو را از دس-ت داد و من هم به بندرعباس رفتم.‏همين جا بگويم: اگر كسي همت كند و برنامه هاي (يك شعر و يك شاعر) او را از مجموعه (كمربند سبز) راديوي ‏آن سال ها جمع آوري كند، خدمت بزرگي به فرهنگ و ادب و شعر اين كشور انجام داده است. (دست نويس ها را ‏بايد در خانه داشته باشد.) من بارها جمع آوري آنها را به او توصيه كرده بودم و به طريقي هم مشوقش شدم تا قول ‏چنين كاري را داد.‏دست نوشته اي هم نزد من دارد با نام "نيما در مرحله گذار" كه تقديم خانواده اش خواهم كرد يا هر ناشري كه ‏مجوزي از خانواده اش بياورد.‏بايد دقت و همت شود تا حقوق كارهاي چاپ شده و نشده او به دست خانواده اش برسد يا بنيادي همسنگ نام بزرگ ‏او تاسيس شود كه چنين مهمي را برعهده بگيرد.‏
دورشدن منزوي از فضاي خوگرفته ساليان و مخارجي كه بود و درآمدي كه ديگر نبود براي او كه دل سپردگي را ‏از مفهوم توامان سرسپردگي منها شده مي خواست، رنج كمي نبود. واشكافي اين زخم تنها با روايت منزوي پايان ‏نمي گيرد: ‏نسل مرا كه نسل حنجره ها بوديك سرمه دان الوان \ مسحور كرد‏و بوسه هاي گسدندان واژگانش را پوساند‏(محمدعلي بهمني )‏راست اين كه از آن همه بسيار، منزوي به دليل شعر برتر و خودباوري بسيار و غرور دوست ودشمن آزارش، ‏ورد زبان ها شد. خاطره قشنگي از غرورش دارم كه شنيدني است.‏
كنگره بزرگداشت صائب بود. من و حسين با هم به اصفهان دعوت شده بوديم. من فرصت ماندن تا پايان كنگره را ‏نداشتم. شاعر خوب و صميمي، خسرو احتشامي محبت كرد و شعرخواني مرا شب اول گذاشت. منزوي در جلسه ‏نشسته بود كه ناگهان خونش به جوش آمد و صداي اعتراضش بلند شد. آقاي احتشامي توضيح داد كه منزوي جان ‏مي داني كه بهمني فردا مي خواهد برود وگرنه ايشان هم فردا همراه شما شعرخواني داشتند. منزوي با صداي ‏بلندتر جواب داد: من به بهمني چكار دارم. من و او شب تا صبح مي نشينيم و براي هم شعر مي خوانيم. منظور من ‏شاعران ديگر است. اگرچه بهمني هم خودش بايد مي دانست كه نبايد زودتر از من شعر بخواند.‏منزوي ملاحظه كار نبود. رك و صريح حرفش را مي زد و تلخي حرفش براي كساني كه با خلق و خوي او آشنايي ‏نداشتند آزاردهنده بود. اما همين انسان نامه هايي نزد من دارد كه خواندن يكي از آنها براي شناخت بيشتر او و ‏عاطفه سرشارش لازم است.‏
اين نامه در تاريخ 11 آذر 78 هنگام برگزاري كنگره اول شعر و قصه هرمزگان نوشته شده كه من و منزوي ‏جهت شعرخواني به شهر رشت هم دعوت شده بوديم و من به دليل گرفتاري ها نمي توانستم بروم.‏خواندن نثر زيباي منزوي هم مثل شعرش جان را دگرگون مي كند.‏‏«بهمني جانان ش-اءا... به خير و خوبي و خوشي، قطار به ايستگاه پاياني دارد مي رسد و وقت، وقت پياده شدن است! بعد هم ‏لابد نخود نخود هركه بره خونه خود! تا كي دوباره كسي يا كساني در جايي در اين ديار پهناور مسبب ساز و بهانه ‏ديدار من و تو شود. و چه غافل و قدرنشناس و فرصت كشيم ماها كه چهار پنج روز گرانبها را چون چهار پنج ‏دقيقه شتابناك از كف مي دهيم تا در لحظه مشايعت به ياد آوريم كه بايد به خود آمده باشيم: آهاي درنگي! ‏آهاي آرامتر: ‏آهسته كه اشكي به وداعت بفشانيماي عمر كه سيل ات ببرد، چيست شتابت *‏دوتا پيرمرد خسته، از نفس افتاده و انگار در هزارمين نوبت از صعود و هبوط تقديري مان با اين دوتا صخره ‏شوم و سنگين روي شانه هايمان، دوتا "سيزيف " با دوتا كوه سرنوشت روي دوتا پشت خم گرفته ناگزيرمان: ‏سيزيف آموخت از ما در طريق امتحان، آريبه دوش خسته، سنگ سرنوشت خويش بردن راراستي كه دوباره، دوباره راستي كه بهمني * اين را مي پرسم كه يادت بيايد كه خيلي ها هم فرصت نداريم كه ‏بخواهي براي آمدن به رشت نازكني. نازنينم! كسي نمي داند چند تاي ديگر، اما من مي دانم كه زياد نخواهند بود. ‏شايد هم اين كه در راه است همان آخري باشد. خوش ندارم بي رحم باشم اما نمي توانم نگويم كه: شايد اين كه دارد ‏م--ي گ-ذرد همي-ن فرصت 8 تا 12 آذر، همين آخري بوده باشد. آخري!‏
ديگر مرثيه سرايي بس! عمري اهل تغزل بوده ام و حالا دلم مي گيرد ك-ه ب-ي اراده ه-ي قلم سركش را به سوي ‏غزل مي رانم و هي از سوي م-رثي-ه س-ردرمي آورد. راستش آن سه چهاربيتي كه آن روز و آن شب خواندم تا ‏اينجا آخرين غزلكي است كه نوشته ام خسته ام محمد! خودت مي داني كه غزل نوشتن هم دل و دماغ مي خواهد ‏مثل خود دل بستن عشق كه جاي خود دارد، مثل خ--ود دل دل ك--ردن! و اينطور است كه احساس پيري مي كنم ‏و بوي بدي هم همراه آن احساس مي كنم. چيزي مثل بوي خستگي، بوي دلزدگي، و شايد شبيه بويي كه آفتاب لب ‏بام بايد داشته باشد. بوي كافور و تابوت و اينطور چيزها را مي دهم. رفتن! خدا ترا سرسبز نگاه بدارد. تو بماني ‏كه ما بوي رفتن احاطه مان كرده است. پس فرصت غنيمت! امروز و امشب هم با ما باش فردا هم. رشت هم بيا! ‏زنجان هم بيا. خلاصه تا مي تواني بيا كه همديگر را بوكنيم. لعنت به روزگار كه به قول شهريار: «حرفه اش ‏پريشان كردن جمع مشتاقان است "! و من كه شوقي در دلم مي تپد كه تو را مثل آخرين لحظه ها. مثل ته مانده ‏فرصت ها. مثل ته بشقاب غذايي كه از كودكي برداشته ام، بليسم! مثل آخرين بشقابي كه زندگي از خورش فسنجان ‏به دستم مي دهد. بنشين با هم بخوريمش رفيق! بنشين!‏اين از دلتنگي ها! اما زندگي آن روي ديگرش هم هست. آن روي جدي و در عين حال تلخ تر زندگي! واقعيت هاي ‏زندگي كه نمي توان از آنها گريخت و پناه برد حتي به روياها...‏به هر حال خسته نباشي براي همه چيز و ممنون براي همه چيز."‏حسين.11 آذر 78‏عاطفه اي در اين نامه گواهي مي دهد كه منزوي در كنار اخلاق تندش طاقت نديدن دوستانش را هم نداشت. كافي ‏بود چند روز از او خبر نگيري تا او با بدخلقي به سراغت بيايد و گله هايش شروع شود. او در همه حال شاعر ‏بود. شيريني دقايق و تلخي دغدغه ها تغييري در شاعرانگي اش نمي داد. مي آمد و متوجه ات مي كرد كه تنها به ‏خاطر تو نيامده. حال ده ها دوست ديگر را از تو جويا مي شد و تا از گرفتاري كسي آگاهي پيدا مي كرد وظيفه ‏خودش مي ديد كه به جاي او هم غصه بخورد و رنج دوستان را هم دود كن-د. حقيق-ت اين كه خودآزاري برايش ‏نوعي مهرورزي بود.‏
زماني با خبر شده بود كه من بيمار و بستري شده ام. فاصله زنجان و بندرعباس فاصله اي نبود كه بتواند سري به ‏من بزند اما تلفن مي زد و از زنده بودنم خوشحال مي شد. بعدها با خبر شدم كه مرثيه اي هم در سوگ من سروده. ‏حالم كه خوب شد تلفن زد كه: به من مربوط نيست. من وظيفه خودم را انجام دادم و شعري براي سنگ مزارت ‏سرودم. تو خودت كوتاهي كردي و نمردي. (دوست مشتركمان شاعر گرامي محمود لشكري نكته شيرين تري در ‏اين رابطه تعريف مي كند كه از زبان خودش شنيدني تر است.)‏
اگر بخواهم از نكته پراني ها و شيرين زباني ها و تلخ بياني هاي منزوي بنويسم بايد از سال هاي اول آشنايي مان ‏بگويم. از انجمن كلبه سعدي گرفته تا سالن آمفي تئاتر مجله جوانان كه به همت عزيز مشتركمان علي-رضا طبايي ‏هر هفته، آسمانه دلتنگي ها و شيطنت هايمان بود. سال هاي پيوند خورده باشكوفايي منزوي كه هنوز تاب تنفس دود ‏سيگار دوستان را هم نداشت. سال هاي پياده روي ها و كوهپيمايي ها. آن سال ها كه عمران صلاحي عزيز مي ‏سرود: ‏با منزوي پياده روي مي كنيم ماخود را بدين وسيله قوي مي كنيم مادست و دلم نمي خواهد چيزي از جايگاه او در شعر روزگارمان بنويسم. شايد هم مي دانم هركدام از شما فراتر از ‏آنچه من از شعرش مي دانم آگاهي داريد.‏به يقين گفتن از شعر منزوي به عهده "سايه "ها و "سيمين "ها ست. آن هم نه براي معرفي بهتر و بيشتر منزوي ‏كه براي آگاهي نسل جواني كه ديديم چگونه بي دريغ تابوتش را به دوش گرفت و فرياد زد: دريغا كه در اين تابوت ‏شعري زنده به خاك سپرده مي شود.‏براي آگاهي نسل جواني كه با همه عاطفه و معرفتش بايد بداند كه چرا و چگونه از اين يادگار، ماندگاري كند. ‏نسلي كه كجراهه رفتنش بارها و بارها اشك منزوي عزيزشان را جاري كرد. باشد كه باشنده باشند.‏در پايان اضافه كنم كه منزوي بزرگ در زيرنويس غزل 49 در كتاب "از شوكران و شكر" اشاره دارد كه بهمني ‏اين غزل را استقبال كرده بي آنكه نامي از من برده باشد.‏من در همان تاريخ پاسخي ارادت گونه نوشتم و در هفته نامه نداي هرمزگان شماره 102 تاريخ 24\2\74 به چاپ ‏رساندم و نسخه اي را هم براي منزوي عزيز فرستادم.‏

‏♦ در باره شاعر‎‎حسين منزوي: عشق در حوالي فاجعه‏‎‎
حسين منزوي در مهر سال ۱۳۲۵ متولد شد. او در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده ادبيات دانشگاه تهران شد. سپس اين ‏رشته را رها کرد به جامعه‌شناسي روي آورد اما اين رشته را نيز ناتمام رها کرد. اولين دفتر شعرش در سال ‏‏۱۳۵۰ با همکاري انتشارات بامداد به چاپ رسيد و با اين مجموعه به عنوان بهترين شاعر جوان دوره شعر فروغ ‏برگزيده شد. سپس وارد راديو وتلويزيون ملي ايران شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر پورنادر شروع به ‏فعاليت کرد. چندي مسئول صفحه شعر مجله ادبي رودکي بود و در سال‌ نخست انتشار مجله سروش نيز با اين ‏مجله همکاري داشت. شعرهاي او بيشتر در زمينهٔ غزل‌سرايي است اما شعر سپيد هم مي‌سرود. او در سال ۱۳۸۳ ‏بر اثر آمبولي ريوي و سرطان در تهران درگذشت و در کنار مزار پدرش در زنجان به خاک سپرده شد.در ‏سال‌هاي پاياني عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در اين شهر باقي ماند.از او به عنوان پدر غزل ‏معاصر ايران ياد مي‌شود.‏
از آثار وي مي توان به حنجرهٔ زخمي تغزل؛ دفتري از شعرهاي آزاد و غزل‌هاي سروده شده از ۱۳۴۵ تا ‏‏۱۳۴۹، با عشق در حوالي فاجعه- مجموعه غزلي سروده‌ شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲، همين سادگي (مجموعه ‏شعرهاي سپيد)، از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلي سروده‌شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷، از خاموشي‌ها و ‏فراموشي، اين ترک پارسي‌گوي (بررسي شعر شهريار)، حيدر بابا- ترجمه نيمايي از منظومه "حيدر بابايه سلام" ‏سروده "شهريار"، اين کاغذين جامه؛ مجموعه برگزيده اشعار کلاسيک اشاره کرد.‏























قا ب ♦ چهارفصل
ما به ترس هاي مان مي خنديم تا از شدت آن بکاهيم، اين چنين است که "کمدي ماکابر" در تئاتر، سينما، ادبيات و ‏کارتون همواره مورد توجه بوده است. طنزي که اساس آن با دهشتناک ترين پديده ها عجين شده؛ شوخي با مرگ، ‏اضمحلال و فروپاشيدگي کالبد، اشباح و ارواح و اين قبيل کابوس هاي ابدي و ازلي بشر... و چارلز آدامز بي شک از ‏بزرگان اين وادي در کارتون آمريکا است.‏

درباره چارلز آدامز کارتونيست آمريکايي‎‎استاد ماکابر‎‎‏ ‏ما به ترس هاي مان مي خنديم تا از شدت آن بکاهيم، اين چنين است که "کمدي ماکابر" در تئاتر، سينما، ادبيات و ‏کارتون همواره مورد توجه بوده است. طنزي که اساس آن با دهشتناک ترين پديده ها عجين شده؛ شوخي با مرگ، ‏اضمحلال و فروپاشيدگي کالبد، اشباح و ارواح و اين قبيل کابوس هاي ابدي و ازلي بشر. چارلز آدامز بي شک از ‏بزرگان اين وادي در کارتون آمريکا است.‏
‏"چارلز آدامز" متولد 1912 وستفيلد نيوجرسي، بر خلاف آنچه که همگان از گذشته يک کارتونيست ماکابر انتظار دارند ‏کودکي و نوجواني شاد و بي دغدغه اي داشت. نمي توان رد پاي چنداني از شوخي هاي سياه و فضاهاي ترسناک ‏آثارش، در تجربيات شخصي آدامز يافت يا لا اقل اين ارتباط، چندان رو و سطحي نيست. او پيش از اين که از دبيرستان ‏وستفيلد فارغ التحصيل شود، قدرت خلاقه خود را در چندين و چند کارتون که براي نشريه دانش آموزي "ويتروين" ‏ترسيم کرده بود به نمايش گذاشت. پسري بود اجتماعي و محبوب دوستان که تنها قوه طنزي متفاوت با ديگران داشت. ‏آدامز تحصيلات عالي را در چند دانشگاه معتبر ادامه داد از جمله دانشگاه "کول گيت"، مرکز آموزش عالي هنر ‏نيويورک و دانشگاه "پنسيلوانيا" که ساختماني را به نام او کرده و در مقابل آن تنديس کاراکترهاي " خانواده آدامز"- ‏معروف ترين مخلوقات تخيلي اين کارتونيست – را قرار داده است. ‏

پيش تر، در بررسي زندگي هنرمندان نخبه گرا و کارتونيست هاي تلخ انديش دهه هاي شصت و هفتاد، "جنگ جهاني ‏دوم" را به عنوان حلقه مشترک زنجيره تجربيات و بزرگترين خاستگاه تلخي و بدبيني ذهنيت آنان ديده بوديم. توپور، ‏سيرل، گروس و بسياري ديگر تجربيات دهشتناکي از فاجعه جنگ داشتند اما "چارلز آدامز" اين واقعه تاريخي را هم به ‏راحت ترين شکل ممکن پشت سر گذاشت و به جاي جبهه هاي نبرد، دوران خدمت را به عنوان انيماتور در مرکز ‏فيلمسازي و عکاسي ارتش در نيويورک به کار بر روي فيلم هاي آموزشي گذراند. شايد بتوان يکي از دلايل تفاوت هاي ‏بنيادين طنز ترسناک "آدامز" را با بزرگان طنز سياه اروپا در همين تجربيات متفاوت دانست. در آثار اکثر کارتونيست ‏هاي تلخ انديش، "مرگ" و تباهي" با ذهنيت پشت ايده درهم تنيده است، کارتون بيننده را با ترس هاي فلسفي اش رو به ‏رو مي کند، او را بي دفاع در برابر آنها قرار مي دهد و با ترسي وجودگرايانه تنها مي گذارد. "آدامز" اما، مرگ و ‏تباهي را دستاويز شوخي قرار مي دهد و با "وحشت"، بازي مي کند. وراي شوخي هاي ترسناک اش، او مثل اکثر ‏کارتونيست هاي معتبر مطبوعات آمريکا، اجتماع و اخلاقيت را هدف مي گيرد و عليرغم ذائقه غريب و متفاوت اش، ‏همچنان براي مصرف مخاطب عام کار مي کند. "خانواده آدامز" معروف ترين مجموعه کارتون هاي او که در دهه ‏‏1930 جزو محبوبترين بخش هاي نشريه نيويورکر بود، با مسخ "خانواده رؤيايي آمريکايي"، باورهاي اجتماعي و ‏اخلاقي زمانه را به سخره مي گرفت و "آدامز" را منتقدي تيزبين و حساس نشان مي داد.‏

آدامز آثار مطبوعاتي، تبليغاتي و کتاب هاي متعدد دارد اما بيشتر شهرت و محبوبيت خود را مديون "خانواده آدامز" ‏است. اين مجموعه، با قرار همکاري "چارلز آدامز" و نويسنده معروف داستان هاي تخيلي "ري برادبري" آغاز شد. دو ‏دوست قرار بود مجموعه اي داستاني و مصور، مشترکاً کار کنند که محور آن خانواده اي غريب و نامألوف باشد. اين ‏همکاري به سرانجام نرسيد و دو هنرمند، هر کدام مسير خود را پي گرفتند که در مورد "برادبري" به کتاب "خانواده ‏اليوت" منتج شد و آدامز را به "خانواده" ترسناک و غريب اش رساند.‏

‏ اين مجموعه کارتون از تک تصوير هاي سياه و سفيد مرکبي تشکيل شده که هر کدام شوخي کوچکي با اعضاي غير ‏عادي آن دربر دارد که هر شوخي با شرح مختصري زير تصوير، کامل مي شود. اعضاي خانواده، زن و شوهري ‏غريب با فرزنداني ترسناک و نوکرهايي به شکل و شمايل خون آشام و هيولا و يک دست بريده متحرک به اسم "چيز" ‏هستند که در خانه گوتيک جن زده اي، زندگي خوش و خرمي کنار يک قبرستان دارند. "خانواده آدامز" الهام بخش دو ‏سريال تلويزيوني، دو مجموعه انيميشن محبوب در دهه هاي شصت و هفتاد و دو فيلم سينمايي پر فروش در دهه نود ( با ‏بازي رائول جوليا، انجليکا هيوستن و کريستينا ريچي کودک سال) شد که هر کدام در ايام هالووين، بارها و بارها از ‏شبکه هاي تلويزيوني به نمايش درآمده اند.‏
نويسنده زندگي نامه آدامز جمله اي دارد که "آثار او، طراحي هايي عجين با حس انتقامجويي سرخوشانه هستند." سال ‏‏1988 چارلز آدامز در هفتاد و شش سالگي درگذشت و دنيا را از موهبت انتقام گيري هاي سرخوشانه اش محروم ‏ساخت.‏






















گزارش ♦ چهار فصل
علي کيان پوراز آن دسته عکاساني است که سال ها به عکاسي از سوژه هاي تئاتري و ثبت لحظات بازيگران نمايش ‏برصحنه پرداخته است. از اين رواست که کيان پور درسومين نمايشگاه خود با موضوع "کولاژ درترکيب بندي ‏تصويري"عکس هاي خود را درسالن انتظار تئاترشهر به عرصه عمومي گذاشته است. ‏

گزارش نمايشگاه عکاسي علي کيان پور‎‎تصوير افق ذهن‏‎‎
پيوند عکس و نمايش قديمي تر‏‎ ‎و‎ ‎بديهي تر از آني است که در‏‎ ‎نگاه اول مي نمايد.‏‎ ‎عکس هاي به جا مانده از پيشينيان ‏شاهدي است بر‏‎ ‎گونه اي نمايش که در‎ ‎آن نياکانمان، آراسته و ژست آميز به ايفاي نقش براي جعبه اسرارآميز عکاسي ‏وبينندگان وآيندگان پرداخته اند.‏
اگر از تاريخ و تبار عکاسي و فلسفه‌ زيبايي شناسي و حتي هستي شناسي تصوير گذر کنيم و اين عبور را به عمد براي ‏رسيدن به اصل مطلب لازم بدانيم، ناگزير به پديده‌هايي که درعکاسي به ضرورت و طي سال‌ها پديد آمدند خواهيم رسيد ‏و آنگاه با اين گزاره مواجه خواهيم شد که: عکاسي از تئاتر في نفسه چه نقشي مي‌تواند در پديدارشناسي هنر ايفا نمايد! ‏عکاسي تئاتر مثل عکاسي فيلم و سينما يا عکاسي صنعتي و مد و حتي معماري، ضلعي از يک مربع را شکل مي‌بخشد:‏‏1. عکاس (در اينجا به عنوان يک کنش‌گر) 2. سفارش‌دهنده 3. موضوع و 4. رسانه. ‏
عکاس يعني يک آدم فني که بلد است کارش را خوب انجام دهد و نظر سفارش‌دهنده را تامين کند و سفارش‌دهنده‌اي که ‏اگر نباشد آن وجه نخست فرو مي‌ريزد و سرانجام موضوع تا وجه چهارم اين مربع يعني رسانه‌ را تامين کند که البته ‏بيننده نيز به شکلي ديگر، سفارش‌دهنده‌ نهايي رسانه مي‌شود.‏
علي کيان پوراز آن دسته عکاساني است که سال ها به عکاسي از سوژه هاي تئاتري و ثبت لحظات بازيگران نمايش ‏برصحنه پرداخته است. از اين رواست که کيان پور درسومين نمايشگاه خود با موضوع "کولاژ درترکيب بندي ‏تصويري"عکس هاي خود را درسالن انتظار تئاترشهر به عرصه عمومي گذاشته است. تعداد اين عکس ها که ترکيبي ‏است از نمايش هاي خارجي وايراني 35 فريم است.‏

به نظر مي آيد براي عکاس، عکاسي تئاتر مثل ژانر‌هاي ديگر اين رشته است. کيان پور اغلب عکس هاي خود را براي ‏استفاده در بروشور و کاتالوگ و پوستر و... تهيه مي‌کند و هنر او جزو مواد تبليغي است و باز توليدکنندگان ديگر مثل ‏گرافيست‌ها با آن کار مي‌کنند و عملش مي‌آورند يعني اطلاع‌ رساني و فراخوان براي ديدن اثر يعني نمايش.‏
در قاب بندي هاي کيان پور به عنوان هنرمند، عکاس نيز تماشاگر است و حال شايد فعال بوده و يا منفعل گرديده باشد و ‏يا اصلاً به اجراي وظيفه حرفه‌اي اش مشغول باشد. اين نخستين نقش متداولي است که براي عکاس تئاتر تعريف شده ‏است و عکاسي سينما نيز. اين مهم درآثار کيان پور به وضوح ديده مي شود. پس عکاس نمايش نمي‌تواند براي دل ‏خودش عکاسي کند و بي‌خيال آن ديگران! ‏
سوژه هاي کيان پور بيشتر در سايه نورهايي هستند که از دل خود نمايش بيرون آمده و منبع نور را با پروژکتورهاي ‏موجود در سالن خود تنظيم مي کند.‏‎ ‎توجه به ويژگي هاي بازيگري و شناخت عکاس از چگونگي ميزانسن ها از قبل ‏کمک شايان توجهي در تنظيم سرعت و امکانات دوربين براي عکاس دارد. علي کيان پور درپرداخت عکس هاي خود ‏درقسمت چاپ نيز همواره دست به خلاقيت هاي تصويري بسيار دقيقي مي زند و همراه با چاپ و تکثير عکس هاست ‏که با توجه به کيفيت و ويژگي هاي هريک از فريم ها با تکنيک فتوشاپ نگاهي غير از نگاه پشت دوربين به چهارچوب ‏جادويي مي اندازد.‏

با دقت به تابلوهاي موجود درنمايشگاه و شيوه چيدمان آنها درزمينه هاي مشکي به راحتي مي شود شکل و ريتمي ‏آهنگين را درعکس ها شاهد بود. اين ريتم در جاهايي در مفهوم و تصوير خود عکس به عنوان يک عنصر واحد مشاهده ‏مي شود و دربيشترموارد اين چيدمان کولاژگونه عکاس است که ميزانسن هاي جديدي را به مفاهيم موجود درخارج از ‏کادرعکس مي دهد. رنگ هاي به کار گرفته شده در اين نمايشگاه اغلب سياه و سفيد هستند و با زمينه هاي خاکستري ‏است که نمود عکس ها به چشم مي آيد. دامنه هاي خاکستري رنگ عکس ها کم کنتراست و بسيار گسترده انتخاب شده ‏اند تا هرگونه مانوري برروي آنها به چشم بيايد. توازن موجود در عکس ها هم به شکلي متقارن نشان داده شده است. ‏اين شکل حتي در چگونگي کولاژ عکس ها هم به خوبي رعايت شده است.عکس هاي کيان پور بيشتر اوقات به بيان ‏احساسات و عواطف هنرپيشگان پرداخته ومقصود معناي عکس ها دردل بازي بازيگران نمايش ها به خوبي مستند شده ‏است.‏
عکس تئاتر براي خود تئاتر يک سند و براي بيننده يادآوري و خاطره است و براي کسي‌ که غير از اين دو باشد ‏پنجره‌اي است يا آيينه‌اي شايد که در افق ذهن وي منظري را مي‌گشايد. عکاس تئاتر شايد به گفته‌ جان سارکوفسکي، ‏پنجره باشد اما بيننده عکس شايد وي را آيينه‌گردان اين بساط بداند که اگر اين‌گونه باشد، خويشتن را در آن ببيند و او را ‏نيز.‏



















گفت وگوا ♦ چهارفصل
نیکو خردمند، صدا و چهره آشنای هنر ایران زمین است که بازیگری را از مقدس ترین لحظات زندگی اش به شمار می ‏آورد. با او که چندین دهه است بر قله های بازیگری و دوبله ایران می درخشد به گفتگو نشسته ایم... ‏

گفت و گو با نیکو خردمند‎‎بازیگری مقدس‎‎
نیکو خردمند متولد پنجم آبان ماه 1329 در تهران است. از سال 1337 با گويندگي در راديو آغاز کرده و بعدها به جمع ‏گویندگان فیلم پیوسته است. او پس از انقلاب بازیگری را نیز به کارنامه خود افزود و تاکنون برنده سيمرغ بلورين ‏بهترين بازيگر نقش دوم زن در نهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم پرده آخر، سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش دوم ‏زن در دوازدهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم بازيچه و نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر نقش دوم زن در ‏چهاردهمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم غزال شده است. ‏
‏<‏strong‏>خانم خردمند از فعالیت هایتان در دوبله برایمان بگویید.<‏‎/strong‏>‏خب،در زندگی ام ده ها فیلم وسریال را دوبله کردم که در هرکدام شان انگیزه ای متفاوت داشتم. برای هرکدام از ‏کارهایم نقشه های جدید می کشیدم و سعی می کردم اغلب با یکدیگر متفاوت باشند. البته خیلی از آنها هم به همین دلیل ‏شبیه به یکدیگر می شدند. (می خندد). دوبله یک نوع دیگر از تجربه زندگی هنری ام بود. کاری طاقت فرسا اما شیرین. ‏
‏<‏strong‏>به نظر شما که از اعضای با سابقه دوبله فیلم وسریال درایران هستید مهم ترین ویژگی یک دوبلور چه می ‏تواند باشد؟<‏‎/strong‏>‏تسلط کافی برصداخود و سیمای بازیگری که نقش ر ابازی می کند. این دو جزو لاینفک دوبله به لحاظ تکنیکی است. اما ‏خارج از این دو نکته یک دوبلور باید به شدت در زندگی مراقب رفتار خود با اعضای جامعه باشد تا غذای روح خود را ‏به درستی تامین و در هنگام کار ارائه کند. مراقبت از تارهای صوتی و وسواس درروش زندگی همه تاثیرات خود را ‏برروی کار دوبلور می گذارند. ‏
‏<‏strong‏>دوبله ایران در دهه های گذشته بسیار مسلط و تاثیر گذار بود. به طوری که ایرانی ها با دوبله های خودگاهی ‏از یک فیلم ضعیف یک کار متوسط و گاه از یک فیلم متوسط فیلمی درخشان تحویل مجامع عمومی می دادند. اما ‏متاسفانه امروزه این اتفاق دچار رکود شده وحالت بالعکسی به فیلم ها داده است. به نظر شما دلیل این مهم چه می تواند ‏باشد؟<‏‎/strong‏>‏دلایل زیادی دارد. ولی اصلی ترین نکته ای که من الان می توانم به شما بگویم بحث مبالغ و دستمزدهایی است که ‏پرداخت می شود. این نکته را حتما از زبان بسیاری از دوبلورها شنیده اید و شاید برایتان تکرار مکررات باشد اما با ‏این همه هیچ گوشی شنوای این مشکل نیست. بسیاری از باسابقه های دوبله درایران از این کار به دلیل سختی و رنجش ‏مالی خود را کنار کشیده اندو خیلی ها حتی از ایران کوچ کرده اند. شرایط تربیت،پرورش وآموزش دوبلورهای جوان ‏هم که نامطلوب است. ‏
‏<‏strong‏>شما ازدوبلورهایی هستید که درمورد فعالیت جوانان دراین عرصه بسیار سخت گیرانه عمل می ‏کنید؟<‏‎/strong‏>‏من اصلا نمی خواهم که سخت گیرانه برخورد کنم یا نظر بدهم. بلکه رف بر سر این است که کسی که پشت میکروفن ‏جادویی دوبله قرار می کیرد باید آمادگی کامل وشرایط مناسب را کسب کرده باشد. درمورد همه کارها این اتفاق می ‏افتد. این نوع کارها هم بیشتر از بقیه به چشم می آیند و همه زود متوجه ضعف و قوت آن می شوند. حساسیت کارها ‏بسیار زیاد است و نباید با آن مثل کارخانه های اتومبیل سازیمان برخورد کنیم که سالانه تولیدات انبوه با کیفیت های ‏واقعا ناچیز دارند. ‏
‏<‏strong‏>از میان بازیگری و دوبله کدامیک را بیشتر ترجیح می دهید؟<‏‎/strong‏>‏همه برایم عزیز هستند اما به واقع بازیگری دنیایی شیرینی برایم دارد که فراموش نشدنی است. دوبله هم همین طور ‏است. اما به هرحال آغاز فعالیت هایم از بازیگری بوده و زندگی خود را مدیون آن هستم. ‏
‏<‏strong‏>آیا بازیگری درکار دوبله شما هم تاثیر گذار بود؟<‏‎/strong‏>‏صددرصد. بازیگری اصلا در کل زندگی ام تاثیر گذارشد. این کار برایم مقدس است و درآن لذت می برم. در بسیاری ‏از لحظاتی که دوبله می کنم از تکنیک های بازیگری استفاده می کنم. ‏
















نقاشي ♦ چهار فصل
نمايشگاه نقاشي محمودحمزان لوي با عنوان "طبيعت سياه و سفيد"اين روزها درگالري لاله تهران برپاست.اين ‏نمايشگاه که حاوي 19 تابلو با تکنيک رنگ و روغن است، فرمي از طبيعت با برداشت هاي خصوصي نقاش را ‏درمقابل ديدگان بازديدکنندگان قرارمي دهد. همکار ما در تهران گزارشي اختصاصي از اين نمايشگاه تهيه کرده ‏که مي خوانيد.‏

‎‎شکست معنا‏‎‎
اميل زولا مي گويد: "هنرعبارت است از طبيعت که از خلال مزاج و روحيه شخص ديده شود."اما تعريف هگل ‏اهميت و اعتبار هنرمند را بيشتر مي کند زيرا که او به ذهن خلاق هنرمند ارزش مي دهد. او معتقد است: "هنر ‏انديشه است که مي خواهد بر ماده سرکش چيره گردد. يا اينکه هنر امر محسوس را روحاني و امر روحاني را ‏محسوس جلوه مي دهد. "از نظر او انسان به منزله بخشي از طبيعت از محيط خارجي خود تعين مي پذيرد و تا ‏اندازه بسياري به انگيزه نيازهاي گوناگون مادي و جسماني خود عمل مي کند زيرا که گرفتار آن دستگاه کلي ‏ضرورتي است که طبيعت نام دارد. پس زيبايي طبيعت بيشتر به سبب پايان ناپذيري اعيان طبيعي، ناقص است. از ‏اين رو اگر ذهن آدمي بخواهد که مطلق را درصورت محسوس به حد کمال دريابد بايد از طبيعت بالاتر رود و ‏خود اعيان زيبا بيافريند. اينجاست که ضرورت هنرآشکار مي شود...‏
محمود حمزان لوي در خلق آثار خود تلاش بسيار براي درک زيبايي و مستند ساختن آن بر روي بوم نقاشي مي ‏کند. او در انتقال احساسات خود بر روي بوم نگاهي ژرف به درون مايه هاي طبيعت انداخته و با همان نگاه قلم را ‏برروي بوم چرخانيده است. تکنيک رنگ و روغن مورد بهترين انتخاب از ديد نقاش براي انتخاب و ارائه نقوش ‏در گالري است. برهمين اساس است که کارآيي رنگ و مانوري که او در تابلوها دارد بيش از هر چيز برجسته ‏است. بر روي اغلب تابلوهاي حمزان لوي عنصر رنگ نمود و زيبايي خاصي دارند و زمينه بيشتر کارهاي ايشان ‏به عنوان آفريينده تابلوها سبز و تاکيد فراوان بر اين رنگ به سادگي قابل رويت است. نکته اي که در تابلوهاي ‏نقاشي ديده مي شود و بيش از هرچيز توجه مخاطب را به خود جلب مي سازد نوع طراحي ها و شکل ساختمان ‏يک تابلو به عنوان اثري هنري است. نقاش در ارائه آثار پيچيدگي ها و خطوط محو طبيعت را با ظرافت هر چه ‏تمام تر طراحي و آنها را به عنوان عنصر فضاساز به کار مي برد. با چشم پوشي از چند استثناء تمامي نقاشي هاي ‏حمزان لوي با توجه به جلوه بصري ويژه شان، که انديشه او را منعکس مي کند،خلق شده اند.اگر چه به نظر مي ‏رسد نقاش به هنگام نقاشي طبيعت، خود را آزاد از قيد و بندهاي موجود مي داندبا وجود اين نسبت به آنچه در ‏طبيعت مشهود است وفادار مانده.‏
بسياري ازکارهاي نقاش درنمايشگاه به سمفوني هاي رنگين شباهت دارند و برخي از آنها به الگوهاي آبستره ‏گرايش پيدا مي کنند، ولي نقاش در هيچ يک از نقاشي ها ابزار تجسم را فراموش نکرده است و اين گرايش به ‏تجسم، پيوند او را به زمين و طبيعت مي نماياند. نکته اي که در تابلوهاي حاضر در گالري لاله به چشم مي آيد ‏انتقال کلي حسي است که در مراحل دقيق ترمعناي خود را تغيير مي دهد و به نظر مي آيد اين بزرگ ترين و ‏برترين ويژگي اين نمايشگاهي با موضوع طبيعت است. آرامش و متانت در نگاه اول به چشم و ذهن مخاطب جلوه ‏اي از يک نمايشگاه کاملا معمولي از درختان و گل ها و گياهان مي دهد، اما مکث در مقابل هرتابلو و دقت در ‏چگونگي خلق آن نگاه تماشاگر را به آثار تغيير مي دهد. تنوع در ريزه کاري ها و ايجاد خطوط سخت و شکسته ‏به همراه سايه روشن هايي که هر گوشه از تابلوها را به نقد و بررسي وا مي دارد برداشت هاي بازديدکندگان از ‏آثار حمزان لوي را نسبتا تغيير مي دهد.‏

‎‎گفت و گو با نقاش‎‎
‎‎چندمين نمايشگاه نقاشي شما است؟‏‎ ‎اين نهمين نمايشگاه من در تهران است که قبلا 3 نمايشگاه انفرادي و مابقي نمايشگاه هاي جمعي بوده اند.‏
‎‎نقاشي ها شما براساس تکنيک هاي رنگ وروغن است.آيا در خلق آثار خود معمولا از اين تکنيک ‏استفاده مي کنيد؟‎ ‎هرکسي بنا برمطالعات و تجربيات خود به شناختي از مواد نقاشي و طراحي مي رسد که از آنها براي ارائه ‏کارهاي خود سود مي برد. به نظرم رنگ و روغن در تصوير ساختن موضوع مورد نظر من که همان طبيعت ‏است مي توانست به من کمک زيادي کند. البته در نهايت امر اين تئوري به کارم آمد و به نظرم در ارائه آنها بهتر ‏عمل کردم.‏
‏<‏strong‏>چه شد که به سراغ چنين موضوعي رفتيد؟<‏‎/strong‏>‏‏"طبيعت خود هنرمند بزرگي است"‏‎ ‎اين سخن گوته شاعر آلماني است که طبيعت را منبع بزرگ الهام هنرمندان مي ‏داند و حتي به آنها توصيه مي کند که براي آنکه اثر هنري خود را با معيارها و ارزش هاي زيبايي پايه ريزي ‏کنيد، بايستي ابتدا طبيعت را مطالعه نماييد، زيرا که طبيعت، تمام فرمول ها و قواعد هنر را به هنرمند ديکته مي ‏کند، و براي انسان، نخستين جلوه هاي زيبايي را معرفي مي نمايد. گر چه به نظرم زيبايي در طبيعت مدارج و ‏مراحلي دارد که برخي براي انسان ظاهر وآشکارند و برخي ديگر در زير نقابي پنهان هستند، اما آنهايي که در ‏رابطه نزديک تري با انسان مي باشند مانند موجودات زنده، حيوانات و گياهان، زيبايي خود را سريع تر عيان مي ‏سازند.اين ها مدت ها دغدغه من است و لازمه احساس هايي که در مورد موضوعات نقاشي هايم در گالري ديده ‏مي شوند.‏

‏<‏strong‏>به نظرتان زيبايي طبيعت در يک تابلوي نقاشي چگونه پديد مي آيد؟<‏‎/strong‏>‏زيبايي طبيعت را زماني مي توان به صورت کامل درک کرد که جلوه هاي خارجي و رموز داخلي آن به خوبي ‏شناخته شود. جلوه هاي طبيعت اعم از چهره هاي خارجي و وضعيت دروني مرتبا دست خوش تغيير و تحول است ‏و ضمنا داراي رمز و رازي است که هنرمند را به سوي خود جذب مي نمايد.‏
‏<‏strong‏>اين رمز و رازي را که مي گوييد در تابلوهاي شما به نوعي قهارانه ديده مي شود. آيا اين جزو تکنيک ‏هاي شما است؟<‏‎/strong‏>‏بله. روي اين مساله تلاش هاي زيادي کرده ام تا گذشته از خلق يک اثر آن را خلاقانه بروز دهم. البته نمي دانم ‏چقدر در اين امرموفق بوده ام ولي اعتقدم اين است که طبيعت داراي نمونه هايي است که چشم آدمي به ندرت مي ‏تواند در اولين نگاه رمز و راز آن را دريابد. گاهي نمونه هايي ديده مي شوند که از مباني رياضي بسيار پيچيده اي ‏برخوردارند و کار هنرمند کشف و انتقال آنهاست.‏















همسايه ها ♦ چهار فصل
فرمان آرا و جنجال هايي که آفريد، توقيف حماسه آرد بهزاد فراهاني، كنسرت مشترك عليزاده و درويشي، نمايشگاه ‏عکس نيكول فريدني درگالري گيتا، بازگشت دکتر رفيعي به صحنه تئاتر با شكار روباه، انتشار گزيده اشعار شمس ‏لنگرودي، رونمايي "عروس نيل" محمد بهارلو، رونمايي زندگي نامه ضياء موحد"، انتشار نامه هاي همشهري، صدور ‏مجوز براي اشعار روجا چمکنار پس از دو سال و خبرهايي از جايزه ادبي متفاوت (واو)....‏

‎‎بهمن فرمان‌آرا: چهره هفته‎‎
بهمن فرمان‌آرا يکي از چهره‌هاي جنجالي هفته گذشته بود. ابتدا به دليل مقاله‌اي که درباره شايعه مرگ بهروز وثوقي ‏نوشت. پس از آن به دليل پاسخي که هيئت اسلامي هنرمندان به اين مقاله داد و در آخر به خاطر خبر خوب اجراي ‏نمايشنامه بزرگ رابرت بولت؛ مردي براي تمام فصول، به کارگرداني او و بازي رضا کيانيان در نقش سر توماس ‏مور. ‏
فرمان آرا در مقاله‌اي که درباره شايعه مرگ وثوقي نوشته است آورده: "ديروز صبح وقتي موبايلم را از روي شارژ ‏برداشتم و آن را روشن كردم، بلا‌فاصله پيامكي آمد به اين مضمون: بهروز وثوقي هنرمند بي‌نظير ايران بي‌همسفر رفت. ‏روحش شاد و مرامش ماندگار. بديهي است كه سر صبح حالم گرفته شد. به منزل بهروز وثوقي زنگ زدم جواب ندادند. ‏به آشنايي كه در ايسنا دارم زنگ زدم، هنوز موبايلش را روشن نكرده بود. به ناچار به تنها كسي كه در سينماي ايران ‏ساعت ۷ صبح مثل من بيدار است يعني عباس كيارستمي زنگ زدم..."‏
بخشي از مقاله فرمان آرا خطاب به هيات اسلامي هنرمندان: " به نظر من گناه بعضي از هنرمندان قبل از انقلاب "خيلي ‏موفق بودن" بود و اينكه تصويرشان شايد بعضي ها را به ياد گذشته مي انداخت و اينكه مردم عادي و تماشاگران واقعي ‏سينما، آنها را خيلي دوست داشتند و اين محبوبيت باعث درد سر اين هنرمندان شده است.‏
بهمن فرمان آرا در خاتمه با دعاي طول عمر براي آن هنرپيشه قديمي سينما گفت:" شايد روزي برسد كه ما فقط ‏بازگشت سرمايه هاي مالي را به مملكت دعوت نكنيم، بلكه از سرمايه هاي فرهنگي مملكت نيز كه به هر دليل ساكن ‏غربت شده اند براي بازگشت به آغوش وطن دعوت كنيم."‏
پاسخ سايت هيات اسلامي هنرمندان به فرمان آرا:" پس از انقلاب اسلامي و با دستور عفو عمومي حضرت امام (ره) ‏همه هنرمندان قبل از انقلاب بدون توجه به سوابق گذشته شان امكان حضور در كشور و حتي فعاليت در فضاي سالم ‏هنري را داشتند كه بسياري از آنان كه خيلي هاشان هم اكنون نيز در فضاي هنري كشور فعالند از اين فرصت استفاده ‏كردند، ولي برخي از آنان ترجيح دادند در خارج از كشور بمانند و اتفاقاً‌ عليه انقلاب اسلامي فعاليت سياسي كنند و ‏جرايمي عله مردم ايران مرتكب شوند كه خودشان بيش از هر كسي به آن واقف اند.بنابراين بهتر است آقاي فرمان آرا به ‏جاي متهم كردن نظام به بي مهري با هنرمندان محبوب ايشان از همان بازيگر قديمي بپرسند چرا به كشور خود باز نمي ‏گردي؟"‏
خاطر نشان مي شود در روزهاي اخير شايعه مرگ اين هنرپيشه قديمي در قالب پيامك هاي كوتاه براي برخي هنرمندان ‏سينما ارسال شده است.‏
در اين هفته هم چنين نمايش "مردي براي تمام فصول" به كارگرداني بهمن فرمان‌آرا به مرحله اجرايي رسيد.‏

‎‎عليزاده و درويشي : کنسرت مشترک‎‎
كنسرت حسين عليزاده ومحمدرضا درويشي درروزهاي 6 و7 دي ماه در تالاربزرگ كشور برگزار خواهد شد. فروش ‏بليت هاي اين كنسرت نيز از روز11آذرماه به دو شكل اينترنتي و گيشه اي صورت مي گيرد. قيمت بليت هاي اين ‏برنامه به روال معمول اين كنسرت ها از 10تا 40 هزار تومان درنظر گرفته شده است. دربخش اول اول اين برنامه ‏قطعه "كليدر"از ساخته هاي محمدرضا درويشي براساس رمان محموددولت آبادي توسط بخش زهي اركستر سمفونيك ‏ناسونال اكراين اجرا مي شود. بخش دوم هم شامل اجراي سه اثر "نينوا"، "عصيان"و"تركمن"از ساخته هاي حسين ‏عليزاده مي باشد.‏
گفتني است قطعه نينوا نسبت به اجراي منتشر شده تغييري نخواهد يافت، اما دو قطعه عصيان وتركمن با تنظمي جديد كه ‏با همكاري هوشيام خيام انجام شده اجرا خواهد شد.دراجراي قطعه تركمن، حسين عليزاده، مسعود شعاري وبهدادبابايي ‏به عنوان نوازندگان شورانگيز وسه تار دركنار نوازندگان زهي اركستر سمفونيك ناسيونال اكراين قرار خواهند ‏گرفت.اين اركسترزهي توسط ولادميرسيرنكو رهبري خواهد شد.اين كنسرت توسط مجله فرهنگ وآهنگ وبا همكاري ‏انجمن موسيقي ايران برگزار خواهد شد.‏

‎‎نيكول فريدني : عکس هاي طبيعت‎‎
اين روزها گالري گيتا ميزبان تعدادي از آثار "نيكول فريدني" عكاس فيگور ساز طبيعت است.اين نمايشگاه شامل 22 ‏فريم از عكس هاي اين هنرمند است ومروري برآثار او محسوب مي شود. فريدني كه بهمن ماه سال گذشته از دنيا رفت، ‏بيش از 50 سال از عمر خود را درزمينه موضوعات مختلف عكاسي كرده در اين نمايشگاه كه يادآوري برآثارش است ‏‏22 قطعه از عكس هاي وي در زمينه طبيعت، اجتماعي وبناهاي تاريخي و...به نمايش درآمده است. او نخستين عكس ‏هايش را با دوربين فانوسي "زايس ايكون6/6" با يك حلقه فيلم "اورتوكروماتيك گورت" گرفت. ‏
نيكول فريدني از پيشكسوتان عكاسي طبيعت ايران است كه در سال 1314 در شيراز به دنيا آمد و از شش سالگي با ‏عكاسي آشنا شد. شروع كار فريدني به تاريك خانه و چاپ عكس‌هاي سياه و سفيد بر مي‌گردد و از همان جا بود كه به ‏عكسبرداري روي آورد.‏

‎‎بهزاد فراهاني: پدربه دنبال دختر‎‎
باخروج گلشيفته فراهاني بازيگر سرشناس سينماي ايران براي فعاليت هاي گسترده تر در هاليوود و همزمان با ممنوع ‏الورود شدن اين چهره محبوب مردمي، سريال "حماسه آرد"به كارگرداني بهزاد فراهاني كه در روستاهاي اطراف ‏زنجان مشغول به تصويربرداري بودند از ادامه كار منع وتوقيف شد.فراهاني يكي از دلايل توقيف اولين سريالش را ‏خروج دخترش از ايران مي داند اما مهم ترين دليلي كه او به زبان مي آورد عدم رعايت گوش سپاري به سياست ها و ‏دستورات مسئولين دولتي در زمينه تزريق نشانه هاي ديني بيشتر به كار بود.دراين سريال 11 قسمتي بهزاد فراهاني، ‏بهنام تشكر و فهيمه امن زاده ايفاگر نقش هاي اصلي بودند و قرار براين بود تا حضور بازيگراني چون جمشيد مشايخي ‏و رضا كيانيان درآن قطعي شود.‏

‎‎علي رفيعي : شكار روباه‎‎
دكترعلي رفيعي هم پس از سال ها دوري ازتئاتر اين بار با نمايشي متفاوت به نام "شكار روباه" خود و گروهش را ‏براي حضور درجشنواره تئاترفجرآماده مي كند. ‏
چهره‌هايي آشنا چون سيامک صفري، افشين هاشمي، هومن برق‌نورد، هدايت هاشمي، پانته‌آ بهرام، ستاره اسکندري و ‏سهيلا رضوي در جمع بازيگران دارند.داستان اين نمايش در چند اپيزود مختلف اتفاق مي افتد وزمان نمايش مربوط به ‏دوران تاريخ ايران است.‏

‎‎شمس لنگرودي : گزيده اشعار‎‎
اين مجموعه با عنوان " چوپاني سايه‌ها" از كتا‌ب‌هاي "رفتار تشنگي" (1355)، "در مهتابي دنيا" (1363)، "خاكستر ‏و بانو" (1365)، "جشن ناپيدا" (1367)، "قصيده‌ لبخند چاك چاك" (1369)، "نت‌هايي براي بلبل چوبي" (1379)، ‏‏"پنجاه و سه ترانه‌ي عاشقانه" (1383)، "باغبان جهنم" (1383) و "ملاح خيابان‌ها" (1386) گزينش شده است.‏
گزيده‌ شعرهاي شمس لنگرودي در 418 صفحه و شمارگان سه‌هزار نسخه از سوي انتشارات تكا انتشار يافته است.‏گزيده‌ ديگري نيز از شعرهاي اين شاعر‌ با نام "هيچ‌كس از فردايش با من نگفت" در راه است.به گفته‌ شمس، اين كتاب ‏تقريبا از مهرماه سال گذشته از سوي انتشارات نگاه در انتظار كسب مجوز بود، كه ماه گذشته، مجوز نشر گرفت و با ‏حذف چند شعر، به چاپ خواهد رسيد.‏

‎‎محمد بهارلو : رونمايي "عروس نيل"‏‎‎
مراسم رونمايي از رمان "عروس نيل" محمد بهارلو يكشنبه، 12 آبان‌ماه در خانه‌ هنرمندان ايران برگزار شد.‏محمد بهارلو در اين مراسم که همراه با سخنراني جواد مجابي و ناصر تقوايي بود گفت: "خلاقيت ادبي قبل از هر چيز ‏در کلمات منعکس مي‌شود، البته منظور، نثر زيبا يا به اصطلاح نثر ادبي و شاعرانه نيست؛ بلکه منظور، مقدورات ‏نوشتن و زبان است. منظور، مناسبت کلمات و روابط متقابل و دروني آن‌هاست. ميانِ نويسنده و واقعيت، پرده‌ حريري ‏از کلمات وجود دارد. کار نويسنده، کشف جوهر اسرا‌رآميزِ درونِ کلمات است. اين کشف وقتي پيش مي‌آيد که کلمات ‏کنار يکديگر، به صورت نوعي هم‌نشيني يا تقابل، قرار گيرند.‏
‏"خلاقيت بر پايه‌ تخيل شکل مي‌گيرد و تخيل نمادي از استقلال و تحرک و چابکي ذهن است. طبقِ رسم زمانه و ‏نظريه‌هاي باب روز داستان نوشتن، نشانه‌ ذکاوت و قريحه نيست؛ نويسنده‌اي که بر اساس نظريه مي‌نويسد، کارش به ‏تعصب و جزميت ادبي مي‌کشد. نوشتن بر اساسِ نظريه، چيزي بيش از نوشتن فرمايشي يا تقليدي نيست. هر نظريه‌اي، ‏مثلِ هر شگرد يا فوت‌و‌فن ادبي، فقط يک‌بار کاربرد دارد و وقتي به کار رفت، ديگر قابلِ تقليد نيست. ما بايد نظريه‌ها و ‏فوت‌وفن‌هاي ادبي را بياموزيم؛ اما نه براي اين‌که آن‌ها را به کار ببريم، بلکه دقيقاً براي اين‌که از کاربرد آن‌ها پرهيز ‏کنيم."‏
در اين نشست، محمود دولت‌آبادي، حافظ موسوي، سيدعلي صالحي، اسدالله امرايي، محمد جواهرکلام، رضي هيرمندي ‏و جمعي ديگر از اهالي قلم حضور داشتند.‏

‎‎روجا چمنكار : دريافت مجوز پس از دو سال انتظار‎‎
پس از انتشار مجموعه‌ شعر "با خودم حرف مي‌زنم"، روجا چمنکار چهارمين مجموعه‌ شعرش را به چاپ مي‌رساند.‏مجموعه‌ شعر "با خودم حرف مي‌زنم"، شامل 21 شعر است كه از سال 83 تا 85 سروده شده و بسياري از اين شعرها، ‏پيش‌تر در مجلات و روزنامه‌ها منتشر شده‌ است.‏
به گفته‌ چمنكار، اين مجموعه از دو سال پيش در انتظار مجوز انتشار بوده، كه اخيرا از سوي نشر ثالث به چاپ رسيده ‏است.‏
او همچنين مجموعه شعر چهارمش را براي چاپ آماده دارد، كه هنوز نامي براي آن انتخاب نكرده است. شعرهاي اين ‏مجموعه بعد از سال 85 تا امسال است، كه به گفته‌ شاعر، درواقع، ادامه‌ي روند مجموعه‌هاي قبلي‌اش است؛ اما در ‏زبان و فضا، تغييراتي ايجاد كرده است.‏
‏"رفته بودي برايم کمي جنوب بياوري" و "سنگ‌هاي نه‌ماهه"، ديگر مجموعه‌هاي منتشرشده‌ چمنكارند.‏
اين شاعر جوان همچنين با اشاره به آينده‌ روشن هم‌نسلانش گفت: به آينده‌ شعري هم‌نسلان خود بسيار اميدوارم؛ زيرا ‏فكر مي‌كنم جار و جنجال‌ها و هياهوهايي كه در دهه‌ 70 بود؛ در دهه‌ 80 دروني‌تر شده و فضا، زبان و تجربه‌هاي ‏شاعران شخصي‌تر و متفاوت‌تر شده است.‏
او افزود: شاعران هم‌نسل من دارند كارهاي متفاوتي ارائه مي‌دهند و همه موازي هم در شعر ايران جلو مي‌روند.‏به اعتقاد چمنكار، زنان شاعر امروز بهتر كار مي‌كنند و با تجربه‌هاي شخصي خود موازي هم ادامه مي‌دهند.‏

‎‎ضياء موحد : رونمايي زندگي نامه‏‎‎
محمدهاشم اکبرياني دبير مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران از انتشار کتابي ديگر از اين مجموعه که به زندگي ‏‏"ضياء موحد" شاعر و استاد رشته منطق اختصاص دارد در آينده اي نزديک خبر داد.‏
هاشم اکبرياني دبير مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر از انتشار سومين کتاب از اين مجموعه در آينده اي نزديک ‏خبر داد و گفت: گفتگوي بلند با ضياء موحد توسط اردوان اميري نژاد انجام شده و اين کتاب مجوز نشر نيز دريافت ‏کرده است. ما تنها منتظر بازگشت موحد از سفر خارج از کشور به ايران هستيم تا عکس هاي مربوط به اين کتاب نيز ‏گرفته شود و سپس آن را منتشر و رونمايي مي کنيم.‏
وي همچنين با اشاره به اتمام کار تدوين کتاب هاي ديگر اين مجموعه افزود: گفتگو با جواد مجابي توسط علي شروقي ‏انجام شده و اين کتاب در انتظار اخذ مجوز است که در صورت انجام امور مرتبط با اين کار کتاب جواد مجابي زودتر ‏از کتاب موحد رونمايي مي شود.‏
اکبرياني در ادامه گفت: گفتگو با نصرت رحماني نيز نياز به اصلاح دارد که به زودي اين کار انجام مي شود. همچنين ‏گفتگوهايي با عبدالعلي دستغيب (توسط عبدالله مدني)، محمدعلي سپانلو (توسط اردوان اميري نژاد و محسن فرجي)، ‏زين العابدين موتمن (توسط اميد فيروزبخت) و سيمين بهبهاني انجام شده که مراحل فني آن پايان يافته است.‏
اين شاعر و پژوهشگر اضافه کرد: همچنين گفتگو با احمدرضا احمدي توسط محسن فرجي در حال انجام است و ‏مجموعه تاريخ شفاهي درباره فروغ فرخزاد نيز در کتابي که شامل گفتگوهايي با کاميار شاپور(فرزند) و پوران فرخزاد ‏‏(خواهر) است که توسط عسل همتي انجام شده به زودي منتشر خواهد شد.‏
به گفته دبير مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران کتاب "ضياء موحد" به محض بازگشت اين شاعر و استادمنطق ‏از سفر - که احتمالاً اواسط دي ماه خواهد بود - به احتمال زياد اوايل بهمن ماه در نشر ثالث رونمايي شود.‏
از آغاز طرح "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران" بيش از پنج سال مي گذرد. پنج جلد اين مجموعه توسط نشر روزگار ‏منتشر شده بود و چندي پيش با انتشار کتاب " ليلي گلستان" تدوين و نشر اين مجموعه توسط نشر ثالث ادامه يافت.‏

‎‎اكبر رادي : نامه هاي همشهري‎‎
مجموعه‌ نامه‌هاي اكبر رادي در كتابي با نام "نامه‌هاي همشهري" منتشر مي‌شود.‏
اين نامه‌ها مربوط به دهه‌ 50 هستند، كه در زمان خود اجازه‌ انتشار پيدا نكردند؛ اما برخي از آن‌ها به صورت پراكنده ‏در نشريات چاپ شدند و حالا قرار است در قالب كتابي انتشار يابند.‏
حميده‌بانو عنقا - همسر اكبر رادي - اظهار اميدواري كرد، "نامه‌هاي همشهري" هم‌زمان با نخستين سال‌روز درگذشت ‏اين نمايش‌نامه‌نويس‌ در دي‌ماه، از سوي نشر قطره منتشر شود.‏
او همچنين از انتشار نمايش‌نامه‌هاي رادي به صورت تك‌جلدي خبر داد و گفت: پيش از اين، مجموعه‌ نمايش‌نامه‌هاي ‏رادي در قالب چهار مجلد توسط نشر قطره منتشر شده بود؛ اما درنظر داريم اين آثار به صورت تك‌جلدي هم منتشر ‏شوند.‏
او در ادامه يادآوري كرد: رادي در زمان حياتش علاقه‌مند بود تغييراتي را بر برخي از اين آثار اعمال كند و حال با ‏هماهنگي ناشر قرار است در انتشار آثار جديد، تغييرات مورد نظر اعمال شود.‏
‎‎جايزه ادبي متفاوت (واو)‏‎ ‎
دبير جايزه ادبي متفاوت (واو) از آغاز کار داوري 33 اثر ارسال شده به دبيرخانه پنجمين دوره اين جايزه خبر داد.‏فائزه شاکري دبير جايزه ادبي متفاوت (واو) از آغاز کار داوريهاي اين جايزه خبر داد و گفت: مرحله نخست داوري ‏براي انتخاب بهترين رمان متفاوت سال آغاز شده و به احتمال زياد تا پايان آبان ماه ادامه خواهد داشت.‏
وي افزود: آثار زيادي به دبيرخانه جايزه ارسال شده و ما نيز آثار متعددي را براي شرکت در جشنواره تهيه کرديم که ‏به دليل اينکه تعدادي از آنها ويژگيهاي جايزه ما را دارا نبودند برخي از آنها حذف شدند و نهايتاً داوريها با بررسي 33 ‏رمان آغاز شد.‏
به گفته شاکري داوري اين جايزه سه مرحله داشته است. در مرحله نخست کتابهاي متفاوت به ويژگيهاي کلي جايزه ‏انتخاب مي شوند. در مرحله دوم کتابهايي که متفاوت اند اما داراي ارزشهاي ادبي مطابق با معيارهاي داوري جايزه ‏نيستند حذف مي شوند و به اين ترتيب بهترين آثار متفاوت به مرحله بعد راه مي يابند. درآخرين مرحله نيز بهترين رمان ‏متفاوت سال انتخاب و معرفي مي شود.‏
وي گفت: در اين جايزه علاوه بر متفاوت ترين رمان سال از يک رمان ديگر نيز که امتياز بالايي را کسب کند تقدير ‏خواهيم کرد. علاوه بر اين بهترين ناشر را نيز انتخاب مي کنيم. ‏
دبير جايزه ادبي متفاوت (واو) درباره زمان و مکان برپايي اين جايزه نيز گفت: برگزاري جايزه قطعي است و ما ‏اميدوارم تا اوايل دي ماه کار بررسي آثار به پايان برسد تا بتوانيم اواسط دي ماه اين جايزه را برگزار کنيم.‏
سال گذشته نيز 34 رمان و داستان بلند در اين جايزه داوري شد که در نهايت، رمان "عقرب روي پله هاي راه آهن ‏انديمشک" نوشته حسين مرتضائيان آبکنار توانست عنوان متفاوت ترين رمان سال را دريافت کند. رمان "ديلماج" نوشته ‏حميدرضا شاه آبادي نيز شايسته تقدير شد. اين جايزه در سال گذشته همچنين نشر ني را به عنوان ناشر برگزيده انتخاب ‏کرد.‏










هیچ نظری موجود نیست: