فيلم روز♦ سينماي ايران
يدالله صمدي کارگرداني است که ساخت چند فيلم حماسي با فضا هاي تاريخي را در کارنامه دارد. او در شهرآشوب سراغ يکي ديگر از اين فضا ها رفته است. فيلم به نسبت کارهاي تکراري مدت اخير سرو شکل مناسب و قابل قبولي دارد اين فيلم پس از نمايش در جشنواره فيلم فجر مجال اکران نيافت و يکسره راهي شبکه ويدئويي شد.
شهرآشوب
کارگردان : يدالله صمدي. نويسنده: فريدون دانشمند. مدير فيلمبرداري: حسن پويا. طراح صحنه و لباس: فرهاد آهي. تدوين: مهرداد خوشبخت. تهيه کننده: محسن آقا علي اکبري. بازيگران: حسين ياري، سعيد نيکپور، رويا تيموريان، الهام حميدي، جعفر دهقان، سام درخشاني.
فيلم روايت زندگي پر فراز و نشيب غياث الدين جمشيد كاشاني، رياضيدان و منجم شهير ايراني و معين الدين كاشاني، يار و همكار ديرينه اوست. اين دو به دعوت الغ بيگ حاكم سمرقند راهي سفر مي شوند، تا در آنجا رصدخانه اي عظيم بنا كنند، رصدخانه ساخته مي شود، اما سازندگان مغضوب حاسدان و بدخواهان واقع مي شوند. كشف و محاسبه عدد پي و سينوس زاويه يك درجه، گنجينه اي گرانبهاست و بسياري مي خواهند آن را به خود نسبت دهند، معين به هرات مي گريزد تا با عرضه رساله اي از غياث الدين، حقيقت را افشا نمايد، اما در آخرين لحظه رساله ربوده مي شود...
روايت تاريخ
در ميان آشفته بازار فيلمفارسي هاي مدرن که اين روز ها بر پرده سينما ها غوغا مي کنند فيلم شهرآشوب فيلمي آبرومند و قابل تامل است. اما به دليل اختلاف هايي که پيش آمد فيلم مجال اکران پيدا نکرد. اين فيلم حتي از سيما نيز پخش نشد و يکسره وارد شبکه ويدئويي خانگي شد که البته از اين رهيافت مخاطب بيشتري يافت و ديده شد.
پروژه شهر آشوب قرار بود کاري دنباله دار و عظيم باشد که در مرحله نخست فيلمي سينمايي از آن ساخته شده و در مرحله بعد به صورت يک سريال تلويزيوني ادامه پيدا کند که ناگهان در نيمه هاي راه اين پروژه را از صمدي گرفته و در اختيار محمد حسين لطيفي قرار دادند تا با گروهي ديگر کار را ادامه دهند و هم اکنون نيز اين مجموعه در حال فيلمبرداري است.
صمدي تا کنون چند اثر حماسي را در کنار فيلم هاي اجتماعي کارگرداني کرده است. از ميان اين فيلم ها مي توان به ساوالان، ساراي و... اشاره کرد. او در اين فيلم نيز زندگي يکي از دانشمندان مهم ايراني را مد نظر قرار داده است و البته به سياق کارهاي تاريخي تلويزيوني تنها هدف خود را بيان مستقيم زندگي او معطوف نداشته است.
فيلم يکي از نکات قوت خود را در داستان پردازي دنبال مي کند. داستان هايي فرعي که زندگي غياث الدين را کامل مي کنند. اگرچه زندگي اين دانشمند داراي فرازو نشيب هايي دراماتيک بوده است اما افزودن ته مايه هايي پليسي براي ايجاد حس تعليق مي تواند تماشاگر را با خود همراه کند و اين نکته اي بوده کا کارگردان و فيلمنامه نويس فيلم به آن توجه داشته اند.
در همين راستا حتي تدوينگري هم که برگزيده شده خود فيلمسازي است که ريتم تماشاگر امروز را مي شناسد و سعي مي کند با ضرباهنگي به روايت داستان هاي باب روز تماشاگر را با خود همراه کند. مهرداد خوشبخت تاکنون چند فيلم تلويزيوني موفق را کارگرداني کرده که اين فيلم ها توانسته اند از استاندارد هاي نازل تلويزيوني چند پله فاصله بگيرند. تماشاگري که به ريتم کند کارهاي تاريخي خو گرفته در اين فيلم با ريتمي متناسب با داستان همراه مي شود.
صمدي از سوي ديگر سعي مي کند شخصيت خود را گام به گام در دل فيلم کامل کند. تماشاگر در فيلم شهر آشوب غياث الدين را در خلال داستان مي شناسد و کارگردان از ابتدا سراغ آرشيو ذهني تماشاگر نمي رود. در دل داستان آدمي متولد مي شود و ما از شيوه برخورد او با اطرافيان به خصوص معين الدين کاشاني که دائم همراه اوست به احوالت اين دانشمند پي مي بريم.
فيلم شهر آشوب مي کوشد در کنار بيان زندگي غياث الدين آينه اي را از يک برهه تاريخي را نيز پيش روي مخاطبش قرار دهد که همواره قدرت با فرهنگ چگونه برخورد کرده و اين نکته اي بوده که دائم در تاريخ اين مرزو بوم تکرار شده است. صمدي اين نکته را هم درشت نمايي نمي کند و آهسته از کنارش مي گذرد اما به يغما رفتن دستاوردهاي غياث الدين نشانه اي بارز از اين نگاه محسوب مي شود.
فيلم از منظر طراحي هاي صحنه و لباس نيز سروشکلي موزون دارد. تماشاگر با فضايي آميخته با رنگ رو به روست که اگرچه مبين يک دوره تاريخي است، اما با اين حال مي تواند به فضايي تصويري نيز دست يابد. حسين ياري در کنار سعيد نيکپور نيز پس از ايفاي چند نقش تاريخي تا حدود زيادي موفق مي شوند که از عهده نقش ها برآيند.
اين پروژه با حضور صمدي مي توانست موفق باشد. حال بايد ديد گروه تازه با ادامه داستان زندگي غياث الدين چه خواهند کرد.
گفت و گو♦ سينماي ايران
سيروس كهوري نژاد بازيگر جواني است كه سال هاست در تئاتر،تلويزيون و سينماي ايران فعاليت مي كند. با ايشان به عنوان بازيگردرمورد بحث نشانه شناسي وفعاليت هاي اخيرشان در فيلم سينمايي "اخراجي ها2" به گفت و گو نشسته ايم.
گفت و گو با سيروس كهوري نژادتدريس را دوست دارم</strong>
<strong>آقاي كهوري نژاد لطفا در رابطه با معناي نشانه و ارتباط آن با هنرهاي نمايشي برايمان بگوييد.</strong>نشانه يک ابزار ارتباطي است که به جاي چيز ديگري در يک سيستم به کار ميرود و مجموعهاي از اطلاعات فشرده شده را با خود حمل ميکند.
<strong>اهميت نشانه شناسي در علم امروز چه ميزاني است؟</strong>نشانه شناسي امروزه يک علم بسيار گسترده تلقي ميشود و هنر تئاتر از طريق نشانه در جهت بيان مطالب خويش دچار رمزگذاري، فشردهسازي و پاک سازي اطلاعات ميشود.
<strong>از نشانه چه ميزان در تجربه هاي تئاتر کشور استفاده ميشود؟</strong>هنر تئاتر از ديرباز در نظامهاي مختلف نشانهشناسي غرق شده و همواره مورد استفاده دست اندرکاران نمايش است. هنرمندان اين عرصه تمرين ميکنند تا بتوانند پيام را براي مخاطب خويش از طريق نظام نشانهها رمز گذاري کنند. نميتوان حدود و ميزاني براي استفاده از نشانه در تئاتر کشور مشخص کرد ولي ميتوان گفت تئاتر امروز کشور ما در جهت کم شدن نشانهها از تئاتر قدم برميدارد و در بعضي از اجراها سليقه اجراکنندگان نمايش تا حدي پايين آمده که نظام نشانهشناسي زبان فارسي توسط مخاطب به مسخره گرفته ميشود.
<strong>آيا شما در کارهايتان از نشانه استفاده کردهايد؟</strong>در اجراهاي من که به اتفاق آقاي محمد چرمشير به عنوان نويسنده گروه انجام شده است به تمام نظامهاي نشانه از قبيل نشانههاي تصويري و حرکتي، نشانههاي زبان شناسي، و زبان شناسي تصويري و موسيقايي و... توجه شده است.
<strong>ارتباط زبان شناسي وجايگاه آن در قياس با نشانه هاي حركتي چيست؟</strong>در بحث زبان که گاه ساختار زبان تنها به لحاظ جوهر صوتي زبان مورد استفاده قرار ميگرفت، ايجاد ترکيببندي کلمات با موسيقيهاي خاص، تکرار کلمات و استفاده از کلماتي که هجاهاي آهنگين صوتي ايجاد ميکند، همه و همه به سوي نوعي زبان رمزي پيش ميرود که در وحله اول کلمات بسيار ساده است ولي آن هنگام که در کنار نشانههاي حرکتي و تصويري ادغام ميشود، نوعي نظام مکاشفه نشانهشناسي را بر مخاطب تحميل ميکند.
<strong>شما ازآن دسته هنرمنداني هستيد كه علاوه بر بازيگري مشغول تدريس درمراكز هنري تهران هم هستيد.اين كارچه تاثيري مي تواند دردنياي بازيگري شما داشته باشد؟</strong>من تدريس را خيلي دوست دارم و تدريس، من را مجبور به مطالعه و طبقه بندي اطلاعات و تجارب ميکند که در حرفه بازيگري بسيار مهم است.
<strong>درمورد بازي خودتان در فيلم سينمايي اخراجي هاي 2 بگوييد.</strong>اين فيلم هنوز به نمايش در نيامده اما سر و صداي زيادي به پا کرده است و همين موضوع باعث ميشود تا انتظار و توقع تماشاگران بالا رفته و کار براي بازيگران و ساير عوامل اين فيلم دشوار شود.
<strong>كار در فيلم هاي جنگي چه تفاوتي را با ديگر گونه هاي سينمايي دارد؟</strong>روي هم رفته کار در اين فيلم سخت بود اما به نوعي تلاش مضاعف در اين نوع کار احساس خوبي را ايجاد ميکند که بسيار خوشايند است.
<strong>كمي درمورد نقش خود در "اخراجي هاي 2" بگوييد.</strong>من همان نقش حاج کريم را ادامه دادم که البته کمي سختتر از اخراجيهاي يک بود. البته سختيهاي پشت صحنه که از ويژگيهاي کارهاي ژانر دفاع مقدس است کم نبود، وليکن خوشحالم که لذت بازيگري در آخرين سکانسهاي اين فيلم در من شکل گرفت.
<strong>به نظر خودتان قسمت دوم "اخراجي ها"با استقبال مواجه مي شود؟</strong>تا هنگامي که اخراجيهاي 2 در سالن سينما به نمايش در نيامده نميتوان در اين باره قضاوتي درست انجام داد، اما از قراين موجود و آن چه فيلم برداري شده پيداست که کار خوبي خواهد بود که با اضافه شدن هنرهاي ديگري مانند مونتاژ، صداگذاري و موسيقي کاملتر ميشود.
نمايش روز♦ تئاتر
محمد رحمانيان هميشه تماشاگر خود را غافلگير مي کند. او در نمايش تازه خود مانيفست چو سعي کرده با گزينش نشانه هايي معنادار جنسي ديگر از نمايشي را که تاکنون اجرا کرده پيش روي تماشاگر قرار دهد. آنچه بيش از همه توجه را به خود جلب مي کند زبان نمايش است. تماشاگر با ذهني فعال وارد سالن مي شود و اولين سوالي که از خود مي پرسد اين است: چرا زبان نمايش انگليسي است؟
مانيفست چو
نويسنده وکارگردان: محمد رحمانيان. موسيقي متن: سعيد ذهني. طراح صحنه و لباس: محسن شاه ابراهيمي. بازيگران: افشين هاشمي،مهتاب نصير پور،ترانه عليدوستي، اشکان خطيبي، هومن برق نورد، سيما تير انداز.
پسر جواني به نام چو در يکي از شهرهاي امريکا به همراه مادرش زندگي مي کند. مادر شغل مناسبي ندارد و چو از اين بابت شرمسار است. فشار هاي اجتماعي مختلف چو را به آنجا مي رساند که اسلحه اي تهيه کند و در يک مدرسه دست به کشتاري جمعي بزند.
نشانه هاي گفتاري
تماشاگراني که وارد سالن چهارسوي تئاتر شهر مي شوند مي دانند که با تماشاي اثري متعارف رو به رو نخواهند بود. آنها مي دانند به تماشاي نمايشي آمده اند که بازيگرانش قرار است کل داستان را براي آنها به زبان انگليسي تعريف کنند. بنابراين ذهن ناخود آگاه به شکلي فعال از ابتدا با نمايش تازه محمد رحمانيان برخورد مي کند.
تماشاگر مي کوشد با هشياري از همان ابتدا نشانه هايي را که در اختيارش قرار مي گيرد بفهمد و با آنها در ذهن خود پازلي بسازد تا بتواند اجزاي درام و روايتي نمايش را به خوبي درک کند. اين فعال بودن ذهن البته معايبي را هم به همراه دارد. زيرا تماشاگري که زبان نمي داند نگران است که داستان را متوجه نشده و از وجهه سرگرم کنندگي نمايش که از وجوه ثابت نمايش هاي رحمانيان بوده سوا بيفتد. اين نکته خود فاصله گذاري را ميان نمايش و مخاطب سبب مي شود. تماشاگر آگاه هم بايد دائم حوسش باشد که بازيگران انگليسي را درست صحبت مي کنند يا در لهجه و.... داراي مشکل هستند و واژه ها درست انتخاب شده اند يا نه؟
رحمايان در اين سال ها نشان داده کارگردان هوشمندي است که مي تواند تماشاگر خود را راضي از سالن بيرون بفرستد. او هميشه دنبال زباني در اجراي نمايش است که اين زبان لزوما زبان گفتاري نيست. او به مدد تصوير پردازي سعي مي کند با نشانه هاي تئاتري مخاطب را با خودش همراه کرده و از اين رهگذر داستان را در اختيارش بگذارد.
تماشاگر نگران نمايش رحمانيان در ابتدا با صحنه اي خالي رو به رو مي شود. صحنه اي لخت و غير رئاليستي که مخاطب را وا مي دارد بخش عمده اي از نمايش را در ذهن خود بازسازي کند. اين نکته در صحنه پردازي ذهن تماشاگر را فعال مي کند که چندان گرفتار بيان نباشد. او مي تواند با به گزين کردن بخش هايي از نمايش در ذهن خود داستان مورد علاقه اش را در اثر پي بگيرد و اين مشارکت گروهي از نکاتي است که رحمانيان قصد داشته به آن دست يابد.
از سويي ديگر ما با نمايشي کاملا داستان گو روبرو هستيم. پسري که از تعارضات اجتماعي به تنگ آمده و دست به خشونت مي زند. نمايش هم پيرنگ مستحکمي دارد و هم شخصيت پردازي قابل توجهي. کارگردان بخشي از اين داستان گويي و شخصيت پردازي را به شيوه هاي مرسوم در درام انجام مي دهد و بخشي ديگر را در فضا سازي.
نمايش مانيفست چو در اجرا سعي دارد به گونه اي از تئاتر مستند نزديک شود. تئاتري که اجزاي خود را از واقع نمايي مي گيرد و اگرچه رحمانيان براي اين منظور از همان ابتدا با انتخاب صحنه غير رئاليستي دچار تناقض هايي مي شود. اما سعي مي کند اين نقيصه را به مدد بازي بازيگران همپوشاني کند.
بازيگران بسيار تند ديالوگ مي گويند. فضا شلوغ است و آدم ها در ميزانسن هايي تو درتو دائم در هم مي لولند. همين نکته صحنه را آبستن حادثه مي کند. اين تو در تويي و حرکت و ازدحام جايي بايد پايان پذيرد و طبيعي است که اگر خواسته باشيم دياگرامي براي اين حرکت تصوير کنيم نتيجه آن ارامش نخواهد بود. رحمانيان در طول نمايش تماشاگر خود را براي يک فاجعه آماده مي کند. فاجعه اي که در انتها با کشتار دسته جمعي دانش آموزان يک مدرسه رخ مي دهد.
بازيگران نمايش بخصوص افشين هاشمي که نقش اصلي کار را بر عهده دارد تمام تلاش خود را مي کند که بتواند زبان انگليسي متن را با حرکت هاي خود هماهنگ کند و در اين راستا به يک تن بياني مناسب مي رسد که اين حرکات همان زبان مورد نظر نمايشي رحمانيان نيز هست.
بازيگران در برخي از صحنه ها که ميان واقعيت و تجريد در حرکت هستند فضايي را ايجاد مي کنند که حواس تماشاگر از بيان نمايش به سمت اين حرکات جلب شده و به مدد تصوير پردازي چنين کار را دنبال مي کند.
محمد رحمانيان در سال هاي اخير گام به گام از تئاتر مرسوم و کلاسيکي که مي شناسيم فاصله گرفته و در جست و جوي زباني تازه براي نمايش هايش است و دائم مي کوشد پيشنهاد هايي تازه براي مخاطب داشته باشد. اين نکته در کارنامه او و گروهش امري جالب توجه به نظر مي رسد.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
"محمود استادمحمد" پس از سه دهه دوري از بازيگري تئاتر،با نمايش "هفت خوان رستم" به كارگرداني شكرخداگودرزي به صحنه بازگشته است. استاد محمد كه مدتي پيش از اين نمايش "تهرن" را در مقام كارگرداني روي صحنه برده بود، درمورد وضعيت تئاترايران و دنياي بازيگري خود با روز سخن گفته است...
گفت و گو با محمود استادمحمد<strong>دلم مي لرزيد و مي ترسيدم</strong>
<strong>آقاي استاد محمد چه شد كه پس از سال ها دوري از صحنه تئاتر دوباره به بازيگري روي آورديد؟</strong>به نظر من تئاتر امروز ما كمتر به كارگرداني و نويسندگي و ديگر عوامل بستگي دارد، بلکه تئاتر بازيگر است و در اين تئاتر تنها کسي که با لذت ميتواند کار کند، همين بازيگراست.ب ازيگران بدون کوچک ترين مسئوليتي در برابر خير و شر نمايش روي صحنه ميآيند و بدون کمترين دلواپسي در برابر حيات اثر کار ميکنند. البته هيچ گونه نظمي را نيز رعايت نميکنند و به هر ميزان که بتوانند دستمزد ميگيرند و کارگردان بخت برگشته مجبور است که ناز و اطوار و ادا و اصول بازيگران را با يک لبخند مصنوعي و صورت صورتک مانند تحمل کند. بنده بسيار خوشحالم که به عنوان يک بازيگر بسيار مرتب، منظم و سر به راه در خدمت گروه کار ميکنم.
<strong>چه شد كه تصميم گرفتيد اين نقش را بپذيريد؟</strong>خيلي دوست داشتم دوباره فرصتي پيش بيايد كه بتوانم بازي كنم به خصوص اينكه امسال فرصتي نداشتم تا نمايشي را كارگرداني كنم.به هرحال زندگي تئاتري بايد ادامه داشته باشد در اين سن و سال نيز بيکاري در اعصاب آدم بيشتر رسوخ ميکند.
<strong>وقتي كار را پذيرفتيد چه حسي داشتيد؟</strong>دلم خيلي ميلرزيد و ميترسيدم. شب اول کاملاً نااميد روي صحنه رفتم و فکر ميکردم نتوانم از پس كار بربيايم.اما خسرو احمدي به خوبي همراهم بود. شايد اگر او نبود ميماندم. بعد ديگر مشکلي نداشتم. آمدم تا اين جا.
<strong>لطفا در مورد نقش خود بگوييد.</strong>در اين نمايش در نقش يک ايلياتي سرکش و ياغي ايفاي نقش ميکنم که حالا تبديل به يک موجود از دست رفته شده و غرور ايلياتي خود را نشخوار ميکند. او فردي عيار صفت در مسجد سليمان بوده که به علت اينکه سال ها نانخور چاه نفت ويليام دارسي بوده تبديل به آدمي خنثي و متوهم شده است. اين نمايش در اوايل سلطنت محمدرضا شاه و کنار چاه شماره يک نفت مسجد سليمان اتفاق ميافتد و بيهودگي نيروهاي بومي که به خدمت شرکت نفت انگليسي در آمدهاند و استحاله و نابودي ايلات را به نمايش ميگذارد.در حقيقت شرکت نفت انگليسي به اين نتيجه ميرسد که در صورتي ميتواند امنيت لولههاي نفت را تامين کند که مردم ايلات را به استخدام شرکت نفت درآورد.
<strong>با توجه به اين نقش،اطلاعاتي كه شما از پيشينه تاريخي شركت هاي نفتي داريد به چه ميزاني است؟</strong>وقتي لورنس عربستان به ايران سفر کرد، بعد از مطالعه شرايط، با بررسي نيروهاي ايلياتي و روحيه ضد قدرت آنان به مديران شرکت نفت دستور داد براي ايجاد صلح ودوستي نيروهاي آنجا،بيشتر افرادرا به نوعي به حيات چاه نفت وابسته کنند و اين عمل هم به فعل و قوه شكل گرفت. همين باعث شد در دوره رضا شاه ايلات مختلف نتوانند در برابر ديکتاتوري و طمع سودجويانه شرکت نفت انگليسي مقاومت کنند و اين نتيجه تز لورنس بود.
<strong>به عنوان كارگردان و بازيگري كه سال هاي متمادي دراين عرصه فعاليت دارد،جايگاه تئاتر را چگونه ارزيابي مي كنيد؟</strong>حسرتي به دل تئاتر مانده که از دست دادن عشق است. اگر به عنوان تئاتري بگوييم تئاتر کشورمان موفق است خودمان را گول زدهايم. اين عدم موفقيت نه به دانش بازميگردد و نه به تحصيلات آکادميک. شايد از نظر آکادميک غنيتر از گذشته شده باشد اما تئاتر ايران عشق را از دست داده و همين امر باعث ضعف بنيه آن شده است.
<strong>مهم ترين تفاوت تئاتر امروز و گذشته ايران را چه مي دانيد؟</strong>در تهران 48، نمايش"کرگدن" روي صحنه رفت و نه دانشگاه که تمام تهران ملتهب شد. نمايش ضعيفي چون"ميلاد" در مولوي روي صحنه رفت و تهران را داغ کرد چون پر از عشق بود و اين عشق به تماشاگر منتقل ميشد و کار خودش را ميکرد. همان نمايش الان روي صحنه ميرود ولي چون آن عشق در او نيست آب از آب تکان نميخورد. مگر ميشود از يک متن واحد دو اجراي اين قدر متفاوت درآورد؟ تئاتر ايران موفق بود، گرچه ضعيف بود اما تاثيرش فراوان بود.
<strong>اهميت مخاطب و تاثير تئاتر و مخاطب بر هم در خصوص انتخاب اين كار چه نقشي داشت؟</strong>حکايت نفت در کشور ما چيز عجيب و غريبي است. "مهرعلي" اين نمايش که در زمينش نفت پيدا شده اگر هر جاي ديگر دنيا بود ميليونر ميشد اما اين جا آدمي است که همه دارايياش به روزمزدي همان نفت ميگذرد. نخواستهام از روزمرگي اين دو شخصيت فاصله بگيرم. همه آن تاريخ و وقايع باعث شد که به سمت اجراي اين متن بروم.
قصه ♦ هزار و يک شب
پنجره مستطيلي شکل باريک، برهنگي ما را در جائي از اطاق منعکس ميکرد. با تنهائي درهم فشرده و يکريز زير و روشونده، خوابيديم. هرآن حريص تر درهم ميپيچيديم، هياهوي خيابان با فرياد اشتياق مادرهم ميآميخت. سردرگمي مستي آور؛ سکوت گيج بعدي فواحش را ميمانست. پيچيده در تيرگي گرم زيرزمين، در آغوش هم خوابيديم. از گوشهاي که مرد ساکت چون مرده اي، روي تشک افتاده بود و سگ با چشمهاي زردش به ما خيره شده بود؛ ديگر هراسي نداشتيم.
فريدريش دورنمات "سگ"ترجمه: علياصغر راشدان
اوايلي که به شهر آمده بودم، مرد ريزاندام ژنده پوشي را درميدان کوچک جلوي شهرداري کشف کردم. با صدائي بلند انجيل ميخواند. سگي که با خود داشت و کنار پايش دراز بود؛ در مرحله بعد توجهم را جلب کرد. مسئله گيجکننده اين بود که وجود حيواني چنان عظيم و ترسآور در محل، چراهمان ابتدا احساسم را برنيانگيخنه بود. موئي عميقا سياه ملايم و پوستي تيرهي مرطوب داشت. فکهاي عطيمش را که باز کرد؛ متوجه دندانهاي متمايل به زرد وحشتناک طرفيناش شدم. جثهاي داشت که نميتوانم با هيچ موجود زندهاي مقايسه کنم. بيش از يک نگاه اين حيوان عظيم را دوام ناوردم و نگاهم را دوباره به طرف واعظ برگرداندم. جثه مقاومي که ژنده پارههائي به خود آويخته بود. پوستش تميز و از خلال پارگيها ميدرخشيد و به تميزي رداي ژنده اش بود. انجيلش با جلد طلائي و الماسهاي درخشان گرانبها به نظرمي رسيد. صدائي آرام و روان داشت. کلماتش به شکلي خاص، شفافيت ملايمي را ترسيم ميکردند. موعظه اش تاثير ميگذاشت. حس ميکردم بيانش، حتي زماني هم که کلماتش تاثير چنداني نداشنتد؛ ارائه تمثيل لازم نداشت و تفسيري بود آرام و خالي از تعصب انجيلي. پديدهاي که به عنوان سگ کنار پايش بيحرکت خوابيده بود؛ به منزله شنونده؛ چشمهاي زردش را متوجه او ميکرد و به جنبش درميآمد. در نگاه اول رابطه مبلغ را با سگش به اين صورت دريافتم.
به دنبال کردن دائم مرد وسوسه شدم. هر روز درميدانهاي شهر موعظه ميکرد. تا اوايل شب کارش را ادامه ميداد. پيداکردنش در رهگذرها چندان ساده نبود. با وجود فرورفتن شهر در سردرگمي، او خيلي ساده و راحت راهش را پيدا ميکرد. خانه اش را هم انگار ساعات گوناگون ترک ميکرد. براي کارش برنامه خاصي نداشت. هرگز به شکلي قاعدهمند در جاهائي مشخص پيداش نميشد. هر از گاه، تمام روز و بي وقفه، در ميدان اختصاصياش موعظه ميکرد. گاهي اما؛ هرسه ربع ساعت، محلش را ترک ميکرد. هميشه با سگش همراه بود. در خيابان که راه ميرفت، سگ کنارش قدم برميداشت. شروع به موعظه که ميکرد؛ موجود سياه عظيم، خود را به سنگيني رو زمين رها ميکرد. هرگز شنونده زيادي نداشت و اغلب تنها سرپا بود. ازاين جريان پکر نبود؛ ميدان را ترک نميکرد و موعظه اش را پي ميگرفت. هرازگاه، در وسط راهگذري تنگ، ساکت ميايستاد. مردم در فاصلهاي اندک و بيتوجه به او؛ در راهگذري وسيع، درگذر بودند. او با صداي بلند به عبادت ميپرداخت. پيدا کردن راهي مطمئن براي تعقيبش، هميشه برايم مقدور نبود، بايد به صورت اتفاقي پيداش ميکردم. سعي کردم خانه اش را پيدا کنم. هيچ کس قادر به دادن اطلاعاتي در اين زمينه به من نبود.
يک مرتبه تمام روز دنبالش کردم. بايد روزهاي بيشتري اين کار را ميکردم. بعد از غروبها گمش ميکردم، براي اين که چهرهام را به خاطرش نسپارد؛ سعي ميکردم پنهاني تعقيبش کنم. بالاخره شبي ديروقت، ديدمش که در راهگذري از ثروتمندترين منطقه شهر داخل خانه اش شد. از ديدن اين موضوع، گرفتار سردرگمي وحشتناکي شدم. رفتارم را در برابرش تغيير دادم. پنهان کاريم را رها کردم. نزديکش ميايستادم، طوريک که ببيندم. مزاحمش نميشدم. هر بار که به طرفش ميرفتم؛ سگ خرناسه ميکشيد. هفتههاي بيشتري به اين روال گذشت. اواخر تابستان بود. تفسير انجيل يوحنا را تمام کرده بود. به طرفم آمد و خواست که تا خانه اش همراهياش کنم. هيچ حرف ديگري نزد. راهگذرها را گذشتيم. وارد خانه که شديم، تاريک شده بود. در اطاق بزرگي، که به آن هدايت شدم، لامپي روشن بود. اطاق پائين و همسطح خيابان بود. از در ورودي، بايد يک طبقه پائين ميرفتيم. اطاق ديواري نداشت و پر از کتاب بود. ميزي بزرگ و ساده از چوب کاج، در زيرلامپ بود و دختري کنارش ايستاده بود و مطالعه ميکرد. لباسي آبي تيره پوشيده بود. وارد که شديم، به طرفمان برنگشت. زيريکي ازدوپنجرهي پرده کشيده زيرزمين، تشکش روي تختي مما س برديواربود. همزمان که به طرف دختر ميرفتيم، برطرف ما برگشت، چهرهاش را ديدم. با من دست داد و به صندلي اشاره کرد. مرد روي تشک دراز شده بود و سگ هم پائين پاش خود را رها کرده بود. دختر گفت «پدرم است، حالا حسابي خواب است، حرفهاي ما را نميشنود. سگ سياه بزرگ اسمي ندارد؛ پدرم شروع به موعظه که کرد؛ سگ هم پيداش شد. دررا قفل نکرده بوديم، دستگيره را با پنجههاش پائين کشيد و پريد پائين.» مبهوت جلوي دختر ايستادم. آهسته پرسيدم پدرت کيست؟ نگاهش را پائين گرفت و گفت «مردي ثروتمند و داراي شرکتهاي زيادي بود. مادر و برادرم را ترک کرد که حقيقت را به انسان اعلام کند.» پرسيدم: «فکرمي کني چيزي که پدرت اعلام ميکند حقيقت اس ؟» گفت: «هميشه ميدانستم که حقيقت است، به همين دليل هم به اين زيرزمين آمده ام و با اوزندگي ميکنم. اما نفهميدم چرا از وقتي حقيقت را به انسان ميگويد؛ اين سگ هم بايد پيداش شود؟»
ساکت شد. انگار با نگاهش چيزي را ميخواست، که جرات گفتنش را نداشت. گفتم :«سگ را بندازيد بيرون.» سرش را تکان داد و آهسته گفت: «سگ نامي ندارد و دوست هم ندارد برود» روي يکي از صندليهاي کنار ميز نشست. من هم نشستم. پرسيدم: «تو از اين حيوان ميترسي؟» جواب داد: «هميشه ازش وحشت دارم. يک سال پيش مادرم با برادر و يک وکيل، براي بازگرداندن من و پدرم آمدند. آنها ازاين سگ بي نام وحشت داشتند. سگ هم به طرف پدرم خيز برميداشت و خرناسه ميکشيد. روي تختم که دراز ميکشم، از سگ وحشت دارم. اما الان وضع جور ديگريست، حالا تو آمدهاي و من ميتوانم به اين حيوان بخندم. هميشه ميدانستم تو ميآئي، اما نميدانستم چه شکلي هستي. ميدانستم در غروبي که لامپ روشن و خيابان ساکت است، با پدرم ميآئي. در اين اطاق نيمه زير زمين، در تختخوابم و در کنار اين همه کتاب با من جشن ازدواج ميگيري. باهم ميخوابيم، يک مرد و يک زن، و پدر در آن گوشه، مثل کودکي، در تاريکي روي تشک خواهد بود. و سگ سياه بزرگ عشق فقيرانه ما را نگهباني خواهد کرد.»
چطور ميتوانستم عشق مان را فراموش کنم! پنجره مستطيلي شکل باريک، برهنگي ما را درجائي از اطاق منعکس ميکرد. با تنهائي درهم فشرده و يکريز زير و روشونده، خوابيديم. هرآن حريص تر درهم ميپيچيديم، هياهوي خيابان با فرياد اشتياق مادرهم ميآميخت. سردرگمي مستي آور؛ سکوت گيج بعدي فواحش را ميمانست. صداي طولاني و پاي کوبي ستون سربازان درگذر از نزديک، محو شدن طنين روشن سم اسبها توسط چرخش خشک چرخهاي گاري. پيچيده در تيرگي گرم زيرزمين، در آغوش هم خوابيديم. از گوشهاي که مرد ساکت چون مرده اي، روي تشک افتاده بود و سگ با چشمهاي زردش به ما خيره شده بود؛ ديگر هراسي نداشتيم. نيمه قرص ماه پريده رنگ، اندوهگنانه ما را مينگريست.
تا فرارسيدن پائيزي درخشان، زرد و گلگون، اين روال ادامه داشت. پشت بندش را زمستاني ملايم و بي سرماي جسور سالهاي پيش، دنبال کرد. ديگر در اطاق زيرزميني دختر به رويم بسته نميشد. دوستانم را با خود ميآوردم و بارها باهم به تئاتر؛ يا به جنگلها و تپههاي تيره، که شهر را موج وار در برگرفته بود؛ ميرفتيم. تا آمدن پدر با سگ بزرگ و کشيدن من به تختخوابش در زير نور زرد پنجره، هميشه درآن جا؛ روي ميزچوب صنوبر مينشست.
بعد از ظهري ديرگاه بود. بهار تقريبا ميگذشت، اما هنوز در شهر برف روي زمين بود. سايهها گل آلود بود و رطوبت تا کمرکش ديوارها ميرسيد. دختر وارد اطاقم شد. خورشيد مايل به پنجره ميتابيد. ديرگاه بعدازظهر بود؛ ميلرزيد؛ يخزده بود. بدون مانتل آمده بود. مثل هميشه لباس آبي تيره اش را به تن داشت. تنها کفشهاش را نديده بودم، قرمز بودند و لايهاي پوستي داشتند. نفس بريده، با گيسوان رها وچشمهاي گشاد و وجناتي ارواحگون، درميان چارچوب ايستاده بود. جرات حرکت نداشتم. گفت :« بايد سگ را بکشي !» رفتم سراغ کمد و دنبال رولورم گشتم. گفتم: «ميدانستم روزي اين را از من ميخواهي، اسلحهاي خريده ام. کي بايد اين اتفاق بيافتد؟» آهسته جواب داد:« همين الان. پدر هم ازحيوان وحشت دارد. » اسلحه را امتحان کردم و پالتوم را پوشيدم. نگاهش را پائين گرفت وگفت: «آنها درزيرميناند. پدر وحشتزده، تمام روز؛ بدون هيچ حرکتي، روي تشک دراز کشيده است، حتي عبادت هم نکرده است. سگ جلوي درخوابيده است.»
برخلاف رودخانه، پائين و بعد بالا رفتيم روي پل. آسمان به شکلي ترس آور گلگون و انگار آتش گرفته بود. خورشيد تقريبا غروب کرده بود. شهر مثل هميشه، شلوغ و غلغله آدم و ماشين بود. انگار در زير دريائي از خون حرکت ميکردند؛ چراغهاي شبانه و پنجره و ديوارخانهها در آن منعکس شده بودند. داخل جماعت شديم. با سرعت وارد ترافيکي هر لحظه شديدتر شديم. اتوموبيلها ترمز ميکردند. اتوبوسها مثل هيولاهائي با چشمهائي درخشان تيره و پليد؛ در حرکت بودند. امواج پليسهاي هيجانزده با کلاههاي تيره درگذر بودند. با شتاب در لابه لاي جماعت و ترافيک پيش رفتم. دختر عقب و از من جدا ماند. بالاخره نفس زنان و با جلو باز پالتو؛ راهگذر را بالارفتم. هوا با سرعت بنفش و گرگ و ميش ميشد. با تمام کوشش، دير رسيدم. به زير زمين پريدم و اسلحه را در دست گرفتم. در را با لگد باز کردم. سايه عظيم حيوان وحشتناک را ديدم که از پنجره بيرون پريد. روشناي قرص ماه روي کف اطاق، مثل توده سفيدي بود؛ روي برکهاي سياه. مرد روي زمين افتاده بود. لت و پار شده بود. قابل شناخت نبود. ميلرزيدم. به ديوار تکيه دادم، در کتابها غرقه شدم. اتوموبيلها در خارج هياهو ميکردند. افرادي با يک برانکارد آمدند. سايههاي يک پزشک و پليسهاي سراپا مسلح و پريده رنگ را در اطراف مقتول ديدم. افراد زيادي در اطراف ايستاده بودند. دختر را با فرياد، صدا زدم. به طرف پائين و توي شهر و روي پل و اطاق خود دويدم. پيدايش نکردم. مايوس و ناآرام و بدون خوردن غذا؛ به جستجويش پرداختم. پليس در جريان قرار گرفت. مردم از حيوان عظيمالجثه دچار وحشت شدند. سربازها پايگاه جنگل را مدتها زنجيروار گشتند. به رودخانه کثيف و با آب زرد قايق کشيدند. باچوبهاي دراز کندوکاو کردند. بهار با رگبارهاي گرم و تندوکوتاه و سيلابهاي بيکرانش فرارسيده بود. کساني با مشعلهاي بلند حفرههاي معادن سنگ را جستجو و فرياد کردند. افرادي از کانالها بالا رفتند و اطاقهاي زير شيرواني کليساي جامع را گشتند. نه دختر پيدا شد و نه سگ به چشم خورد.
بعد از سه روز؛ ديروقت شب به اطاقم آمدم. از پا درآمده و مايوس، با لباس روي تخت افتادم. صداي گامهائي را درخيابان پائين شنيدم. به طرف پنجره دويدم و بازش کردم، به طرف بيرون و شب خم شدم. نواري سياه خيابان پائين پنجره ام را؛ که هنوز در اثر باراني که تانيمه شب باريده بود؛ پوشيده بود. لامپهاي خيابان را؛ مثل لکههاي بزرگ طلائي، در خود منعکس ميکرد. درطرف مقابل، دختر با لباس تيره و کفشهاي قرمز؛ در امتداد درختها راه ميرفت. در زير چراغهاي شب، از گيسوانش درخششي آبي، به شکل رشتههائي دراز، جاري بود. سگ با چشمهاي زرد گرد و براقش، مثل سايهاي تيره؛ ملايم و بيصدا؛ بره وار؛ دنبالش ميرفت....
کتاب روز♦ کتاب
<strong>فرهنگ بر و بچه هاي ترون: كلمه هاي ويژه، واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثل هاي تهران</strong>
نويسنده: مرتضي احمدي264 ص، جلد سخت، تهران: انتشارات هيلا، 1387، چاپ اول
اين كتاب شامل دو بخش است. در بخش نخست با عنوان «كلمات ويژه»، كلماتي آمده اند كه طرز تلفظشان درلهجه تهران منحصر به فرد است و در ساير لهجه ها به گونه اي ديگر تلفظ مي شوند. براي سهولت فراگيري طرز تلفظ اين گونه كلمات، از آوانگاري لاتين استفاده شده است. در بخش دوم با عنوان «واژه ها و تعبيرات»، مجموعه اي از واژه ها و تعبيرات تهراني گردآوري و شرح داده شده، سپس اصطلاحات و ضرب المثل هاي مربوطه ذكر گرديده اند. مؤلف اين فرهنگ كه از هنرمندان نامدار سينما و تئاتر ايران است و خود در تهران زاده و بزرگ شده است، درباره روش تاليف كتابش مي نويسند:[من براي جمع آوري «فرهنگ بر و بچه هاي ترون» به ياري حافظه ام متكي بودم و گپ زدن با بچه محل هاي هم سن و سالم و بچه هاي اصيل تهران و يادداشت كردن نكاتي كه در گفته هايشان مي يافتم...]
<strong>سنت و نوآوري در حماسه سرايي: مباحثي از ادبيات تطبيقي</strong>
نويسنده: محمود عباديان324 ص، تهران: انتشارات مرواريد، 1387، چاپ دوم
حماسه، كهن ترين اثر مدون تمدن هاي باستان است. در كتاب حاضر سه حماسه بزرگ جهان، يعني «گيلگمش»، «ايلياد» و «شاهنامه» به روش تطبيقي بررسي شده اند. نويسنده ضمن توجه به تشابهات و تفاوت هاي اين سه حماسه، ارزش هاي اجتماعي، ادبي و زيبا شناختي آنها را نيز نشان داده است. اين بررسي در عين حال به روند گذر حماسه يا حماسه سرايي از حالت صرفا اساطيري (گيلگمش) به پهلواني – اساطيري (ايلياد) و به «شاهنامه» كه تبلور تركيب عناصر اساطيري، پهلواني و تاريخي است، اشاره دارد.
<strong>سير تطور فقه سياسي شيعه</strong>
نويسنده: كمال اكبريمقدمه: عميد زنجاني320 ص، تهران: انتشارات طرح آينده، 1387، چاپ اول
فقه سياسي شيعه در دوران هاي گذشته، تحولات چشمگيري به خود ديده و همواره بر اساس اوضاع و شرايط روزگار، به مسائل جامعه پاسخ داده است. در پژوهش حاضر، تحول و تطور فقه سياسي كه عمدتا آن را متولي مباحث حكومتي و دولتي دانسته و «فقه الحكومه» ناميده اند، بررسي شده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «بايستگي حكومت»، «تعريف فقه و فقه سياسي»، «پيشينه فقه سياسي»، «تفاوت فقه سياسي و فلسفه سياسي»، «تفاوت فقه سياسي و نظريه سياسي»، «تفاوت فقه سياسي و ايدئولوژي»، «تفاوت فقه سياسي و كلام سياسي»، «فقه سياسي شيعه»، «ادوارد فقه سياسي شيعه»، «نوگرايي در فقه سياسي»، «انديشه سياسي دوران آل بويه»، «انديشه سياسي دوران صفويه»، «انديشه سياسي دوران قاجاريه»، «انديشه سياسي دوران مشروطه»، «انديشه سياسي دوران جديد».
<strong>آذربايجان ايران و آذربايجان قفقاز</strong>
نويسنده: پرويز زارع شاهمرسي120 ص، تبريز: نشر اختر، 1387، چاپ اول
نام و مرزهاي آذربايجان در دوره معاصر همواره مسئله اي مناقشه انگيز بوده است. اين مناقشه به طور عمده در سال 1918 ميلادي و به دنبال تاسيس جمهوري آذربايجان در منطقه قفقاز آغاز شد و با وارد شدن پان تركيست هاي تركيه و پان ايرانيست هاي ايران و هم چنين سياست هاي توسعه طلبانه كمونيست هاي شوروي به اين جريان، ابعاد گسترده اي به خود گرفت. در پژوهش حاضر، ضمن بررسي پيشينه آذربايجان در طول تاريخ، نظريات و ادعاهاي گوناگون درباره آذربايجان ايران و آذربايجان قفقاز مورد نقد قرار گرفته است. عناوين مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «سرزمين آذربايجان»، «سرزمين هاي شمال ارس در آغاز تاريخ»، «ارتباط ميان آتورپاتكان و آلباني»، «آلباني و ارمنستان»، «دگرگوني هاي دوره ساسانيان»، «آذربايجان و اران در دوره امويان و عباسيان»، «دوران حكومت هاي نيمه مستقل و مستقل»، «آذربايجان و اران در دوره صفويه»، «دوره خان نشين ها»، «يورش روسيه به آذربايجان»، «انقلاب 1917 روسيه و نتايج آن در آذربايجان»، «نام جمهوري آذربايجان و مناقشه در مورد آن» و «ايده آذربايجان واحد در دوره شوروي».
<strong>سي سال سينما: گزيده مقالات سينمايي 1385-1355</strong>
نويسنده: احمد ضابطي جهرمي584 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
اين مجموعه شامل بخش عمده اي از مقالات تاليفي و تعدادي از مقالات ترجمه شده نويسنده در زمينه سينما، طي سال هاي 1355 تا 1385 است. در اين مقالات، نويسنده كه از پژوهشگران و صاحب نظران سينما در ايران است به چهار حيطه اساسي هنر سينما توجه مي كند: 1- مونتاژ تصوير و صداي فيلم؛ 2- نظريه تاريخ و نقد فيلم؛ 3- سينماي ايزنشتين؛ 4- سينماي مستند. برخي از فصول كتاب نيز بيانگر پژوهش هاي نويسنده در بررسي جنبه ها و جلوه هاي بيان سينمايي در تعدادي از متون ادبيات كلاسيك فارسي، به ويژه «شاهنامه» است.
<strong>سير تحول ادبيات داستاني و نمايشي: از آغاز تا 1320 شمسي</strong>
نويسنده: حسن ميرعابديني375 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
داستان نويسي نوين در ايران، مهاجري است كه بيش از صد سال از اقامتش در اين سرزمين نمي گذرد. در اين پژوهش، نويسنده ضمن ارائه طراحي از مراحل گوناگون نظام ادبي در حال شكل گيري در اين دوره صد ساله در ايران، به عوامل بينابيني در دوره گذار، آمادگي سنت ادبي و نثر فارسي، الگو گرفتن و تاثير پذيرفتن از رمان هاي ترجمه شده، كاربرد شيوه هاي جديد پرداخت و تغيير مضامين و نوع نگاه نويسندگان ايراني توجه كرده است. او نشان داده است كه رمان فارسي از يك سو نتيجه الگو برداري از رمان هاي غربي ترجمه شده، به ويژه رمان هاي تاريخي و حادثه اي است؛ و از سوي ديگر برخي از شگردهاي روائي آن، ريشه در سنت ادبي ايران دارد. از آنجا كه قبل از پيدايش نخستين رمان هاي فارسي، نوع ادبي جديد در قالب نمايشنامه متجلي شد و رمان فارسي در ابتدا از نمايشنامه تاثير پذيرفت، نويسنده بررسي خود را با توجه به نمايش و نمايشنامه نويسي جديد در ايران آغاز كرده است. عناوين بعضي از مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «نمايش»، «ترجمه»، «داستان هاي بلند عاميانه»، «سفرنامه نويسي»، «تاثير متقابل مطبوعات و ادبيات تا 1300 شمسي»، «نمايش در عصر رضا شاه»، «تاثير متقابل مطبوعات و ادبيات در عصر رضا شاه»، «ترجمه رمان»، «پيدايش رمان فارسي»، «ديباچه رمان هاي تاليفي» و …
<strong>واليان آذربايجان از 1304 تا 1320</strong>
نويسنده: حبيب شيري آذر200ص، تهران: انتشارات خجسته، 1387، چاپ اول
آذربايجان در جنبش مشروطيت، يكي از مراكز اصلي و مهم تجمع روشنكفران مشروطه خواه و همچنين، همواره يكي از اصلي ترين كانون هاي تعيين كننده تحولات اجتماعي و سياسي ايران بوده است. «رضا شاه» در دوران حكومت خود، منطقه آذربايجان را سخت زير نظر داشت و در انتخاب واليان آن، بسيار دقت مي كرد. او هميشه هراس داشت كه مبادا در اثر كوچك ترين غفلت، ماجراهاي قيام «شيخ محمد خياباني» و«ماژور لاهوتي» تكرار شود. «رضا شاه» بر اين اساس و به خاطر كنترل بيشتر روي آذربايجان، اين منطقه را به دو استان شرقي و غربي تقسيم كرد. در كتاب حاضر، با استفاده از اسناد و مدارك گوناگون، واليان آذربايجان در فاصله سال هاي 1304 تا 1320 خورشيدي معرفي، و فعاليت ها و اقدامات آنها برسي مي گردد. در حقيقت اين كتاب با استناد به مطبوعات و اسناد و تاليفات آن دوران، از اقدامات نخستين واليان آذربايجان تا ايجاد استانداري آذربايجان سخن مي گويد و اين برهه حساس از تاريخ اين منطقه را گزارش و تحليل مي كند.
<strong>سفرنامه برادران شرلي</strong>
ترجمه: آوانسبه كوشش: علي دهباشي280 ص، تهران: انتشارات نگاه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، سفرنامه «سرآنتوني شرلي» و «سر رابرت شرلي» در دوران صفويه به ايران است. اين سفرنامه از چنان اهميتي برخوردار است كه به عنوان يكي از مآخذ تاريخ صفويه مورد استناد قرار مي گيرد.«سفرنامه برادران شرلي» براي اولين بار به وسيله شخصي به نام «آوانس» كه ظاهرا از همكاران«اعتماد السلطنه» بوده است براي استفاده «ناصرالدين شده» ترجمه شد. متن حاضر، همان ترجمه است كه همراه با چند مقاله به چاپ رسيده است. عناوين اين مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز:«داستان عشق سر رابرت شرلي و دختر ايراني/عباس اقبال»، «درباره سفرنامه برادران شرلي/دكتر محبت آئين»، «پاسخ به ادعاهاي برادران شرلي/علي دهباشي» و«هنر آوانس در ترجمه سفرنامه برادران شرلي/احمد شعباني».
<strong>مهر و حكاكي در ايران</strong>
مصور، رنگينويسنده: محمد جواد جدي408 ص، جلد نرم، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1387، چاپ اول
مهر از گنجينه هاي با ارزش هنري است كه مانند بسياري از هنرها در ايران، قدمتي ديرينه دارد. مهر كه در ايران پيش از اسلام نيز رواج داشته، در دوران اسلامي كاربرد بيشتري يافته و بسياري از فرامين، اسناد و نامه هاي رسمي در اين دوران با مهر رسميت يافته است. از اين رو، مهرها و نقش آنها در بررسي ساختار اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايران در دوره اسلامي اهميت بسيار دارند. در اين دوره، بر خلاف دوره پيش از اسلام كه نقش مهرها بيشتر تصويري بود، نقش مهرها بيشتر نوشتاري و با مضامين ديني و قرآني است. در اين نقش ها از خطوط گوناگوني چون طغري، نسخ، تعليق، ثلث و نستعليق استفاده شده است كه بيانگر گوشه اي از تاريخ خط و كتابت در دوره اسلامي است. در پژوهش حاضر، پيشينه مهر و حكاكي در ايران با توجه به دوره تاريخي، مكان جغرافيايي، جنس (سنگ، شيشه، گل، چيني، فلز)، شكل (دگمه اي، مخروطي، استوانه اي، گردن بندي و نگيني)، نقش (تصويري، منوگرام ها، خط هاي گوناگون)، موضوع، سبك هاي حكاكي و جايگاه اجتماعي دارنده مهر، بررسي شده است. عناوين فصل هاي دهگانه كتاب عبارتنداز: «تاريخ مهر و هنر حكاكي»، «نگاهي به تاريخ خط در ايران»، «از مهر تا انگشتري»، «خط كوفي، خطوط شش گانه و مهرهاي دوران اسلامي»، «مهر و سير تكاملي خط و خوشنويسي در عصر ايلخاني، تيموري و صفوي»، «معرفي حكاكان بزرگ»، «مهر در ميان سلاطين عثماني»، «ابزار و نحوه كار حكاكان پيشين»، «تاريخ هنر سجع سازي مهر در فرهنگ و ادبيات فارسي» و «معاني مختلف واژه مهر در فرهنگ، ادب و شعر فارسي».
<strong>مديريت بانکداري الکترونيکي</strong>
نويسندگان: مهندس فرنود حسني، سهيلا سلطاني، فرشته ضرابيه544 ص، تهران- انتشارات سبزان، 1387، چاپ اول، قيمت 9000 تومان
اين کتاب در شش سر فصل با نام هاي بانک و بانکداري الکترونيکي؛ مديريت راهبردي، ريسک و امنيت دربانکداري الکترونيکي؛ فناوريهاي بانکداري الکترونيکي؛ پرداخت الکترونيکي، مدلها و چالشها؛ تجارت و بانکداري الکترونيکي و مديريت بازاريابي، مشتري مداري و کيفيت محصولها و خدمات در بانکداري الکترونيکي تنظيم شده، سعي دارد نگاه جامعي به همه مسايل و چالش هاي حوزه بانکداري الکترونيکي داشته باشد و به عنوان منبعي کاربردي مورد استفاده مديران بانک ها، روساي شعبه ها، کارشناسان بانکي، دانشجويان و همه علاقه مندان به کسب اطلاعات بيشتر در خصوص بانکداري الکترونيکي قرار گيرد.علاقه مندان براي تهيه کتاب با شماره 09364844401 تماس حاصل فرمايند.
<strong>نشريات</strong>
<strong>آناهيد</strong>
شماره جديد دوماهنامه فرهنگي - هنري "آناهيد" منتشر شد. كليگرايي و "اعلاميه" حقوق مردان و شهروندان نوشته مراد فرهادپور آغازگر مطالب اين شماره از نشريه است، كه با بخش پرونده ادامه مي يابد و در اين بخش، نوشتار زنانه، نامي از نوشتار پدر به قلم شهريار وقفيپور، زنان و داستان واقعگراي شهري به قلم اميرحسين خورشيدفر، نوشتن در كوري نوشته الن سيكسو و همچنين نقد ادبي فمينيستي منتشر شده است.
بخش رودرروي "آناهيد" نيز گفتوگو با شمس لنگرودي درباره حضور زنان در شعر و نقد امروز است كه عنوان "مگر مردان چه كردهاند؟!" براي آن درنظر گرفته شده است.
جستوجويي در بازار نشر كتاب شعر، يادي از نادر ابراهيمي، و يادي از منصور بنيمجيدي به قلم اكبر اكسير، از ديگر مطالب اين شماره هستند.
همچنين شعر امروز، شعر فردا، قول و غزل و شعر ديگران با آثاري از محمد حقوقي، عليشاه مولوي، فرامرز سهدهي، رؤيا زرين، وحيد شريفيان، هاتف، ادنا وينسنت ميلي و... همراه است.
در بخش زيرذرهبين نيز گزارش شعر بعد از انقلاب به قلم حافظ موسوي، نقدي بر "درست بايد همين امروز تيربارانم ميكردي؟" سروده بهاره رضايي به قلم عليرضا بهنام، "باشو و شبنم بينيام" درباره هايكو به قلم مسيح طالبيان، رسانه مبتذل، مروج ادبيات بيمايه به قلم داريوش معمار، نقدي بر مجموعه داستان "آن گوشه دنج سمت چپ" مهدي ربي به قلم لادن نيكنام، نگاهي به دفتر شعر "كاشف از يادرفتهها" سروده محمدعلي سپانلو به قلم شهاب نادري مقدم و نگاهي به رمان "مستأجر" نوشته رولان توپور با ترجمه كورش سليمزاده به قلم ياسر نوروزي منتشر شدهاند.
داستانهايي از: جواد مجابي، ليلا صادقي، محمود حسينيزاد و جنيس لي با ترجمه اسدالله امرايي هم در ادامه شماره جديد "آناهيد" انتشار يافتهاند.
بخش "نگاه شما" نيز با بازخواني كتاب شعر "تهران براي شعر شدن شهر كوچكي است" سروده داوود ملكزاده به قلم ثريا داوودي حموله همراه است.
نشريه "آناهيد" با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي فريبا ميرزا محمدنيا و سردبيري محمدحسين دهقان منتشر ميشود، كه محمد آشور، علي مسعودينيا و رسول رخشا، شوراي نويسندگان آن هستند.
<strong>شوكران</strong>
شماره جديد "شوكران" ويژهنامه محمود فرشچيان منتشر شد. شماره سي وسوم دوماهنامه ادبي "شوكران" به هنرمند نقاش و نگارگر پيشكسوت ايران اختصاص يافته است، كه با نامهاي از فرشچيان و در ادامه، سرمقاله پونه ندائي با عنوان "نقاش ملكوتي در آينه كلام و تصوير" آغاز ميشود و با پيامهايي از محمدابراهيم باستاني پاريزي و پروفسور حسين صادقي خطاب به فرشچيان ادامه ميابد.
بخش ديگر مجله، گفتوگو با فرشچيان است با عنوان "دانشكده هنرهاي ايراني را بنيان كنيم" و در ادامه، سالشمار زندگي و آثار استاد و مطلبي از او با عنوان "درباره نقاشي ايران" منتشر شده است.
در بخش بعدي نشريه، شعرهايي براي فرشچيان از: احمد گلچين معاني، مظاهر اصفهاني، محمدعلي مجاهدي و... و همچنين شعرهايي از خود استاد منتشر شده است.
بخش ديگر مجله هم مقالات ايراني است با عنوانهايي از جمله: اسليمي زيباي عمر، در ستايش نقاش چيرهدست صورتها و سيرتها، سيري در مكتب نقاشي محمود فرشچيان، در كارگاه خيال، با دستهايش شعر ميسرايد، شخصيتي جهاني با پيامي معنوي، كليددار دنياي شگفتيها، نگاهي به دفتر يادبود موزه فرشچيان و....
بخش مقالات خارجي نيز با اين عنوانها همراه است: نقاش جهانهاي ديگر، هنر ماندگار، در اقليم فرشتگان، رنگهاي اعجابانگيز، نقش و خيال شاعرانه، ميراثدار شايسته نقاشي ايراني، شناور در فراسوي زمان، نقاش افسونگر، پيوند تمامعيار با هنر اصيل ايراني و....
جواد مجابي، يدالله كابلي، محسن هشترودي، اسرافيل شيرچي، فرانسيس ريشار، كويچيرو ماتسورا و استوارت كري ولش از جمله افرادي هستند كه مقالههايي از آنها درباره فرشچيان منتشر شده است.
بخش پاياني نشريه نيز با گزارشي از چاپ تازهترين مجموعه آثار استاد فرشچيان و همچنين عكسهايي از او همراه است.
"شوكران" با صاحبامتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري پونه ندائي منتشر ميشود.
<strong>ارمغان فرهنگي</strong>
شماره جديد نشريه "ارمغان فرهنگي" منتشر شد. شماره دوم و سوم "ارمغان فرهنگي" كه در يك مجلد منتشر شده است، با سخن سردبير با عنوان "پلنگ دره ديزاشكن" درباره منوچهر آتشي، كه 29 آبانماه سالروز درگذشت او بود، به قلم داريوش معمار آغاز ميشود.
موسيقي، انديشه، سينما، داستان، شعر و كتاب نيز ديگر بخشهاي اين نشريه هستند.
در بخش موسيقي، مطالبي درباره محسن نامجو به چاپ رسيده است، كه از جمله به يادداشتهاي: هوشيار انصاريفر، امير احمدي آريان، فرهاد حيدري گوران و محسن ابوالحسني ميتوان اشاره كرد.
گفتوگو با يغما گلرويي نيز پايانبخش اين قسمت است.
اما در بخش انديشه، عنوانهايي همچون: تأملي در سياست در عصر ما، مصاحبه با آلن بديو در آمريكا، سياست و امر سياسي، زندگي روزمره و سياست مقاومت، و گفتوگو با نوام چامسكي منتشر شده است.
در بخش سينما نيز مروري بر فيلم "كنعان" ساخته ماني حقيقي را با يادداشتهاي جواد طوسي، مينو فرشچي، طهماسب صلحجو و... ميخوانيم.
همچنين بخش داستان با آثاري از: احمد پوري، فتحالله بينياز، حسين آتشپرور و محمد ايوبي همراه است. ترجمهاي از قاسم صنعوي، نقدي از جواد اسحاقيان با عنوان "افسون در ساختار داستانهاي كوتاه"، رمان پژوهشي در آثار محمد محمدعلي و نگاهي به كتاب "بازي عروس و داماد" بلقيس سليماني هم در ادامه اين بخش آمدهاند.
در بخش شعر، پروندهاي براي محمود درويش - شاعر مقاومت فلسطين - با گفتوگويي با او، يادداشتي از رضا عامري و ترجمه چند شعر درويش به قلم مهدي فرطوسي منتشر شده است.
بخش شعر ايران هم با آثاري از: سيمين بهبهاني، حافظ موسوي، عليشاه مولوي، بيژن نجدي، عباس صفاري، بكتاش آبتين، رسول رخشا و ليلي گلهداران همراه است.
در بخش شعر جهان نيز بخشي از مقاله "تمها و وارياسيونها" از جان كيج و ترجمه شعرهايي از بجان ماتور و آلن گينزبرگ با ترجمههايي از حامد رحمتي و پويا عزيزي به چاپ رسيده است.
"ارمغان فرهنگي" با مديرمسؤولي محمدرضا سلاماتي منتشر ميشود.
<strong>آزما</strong>
شصت و دومين شماره ماهنامه "آزما" با آثاري از کامران فاني، رضا نجفي، جواد مجابي، سيروس نيرو، تي اس اليوت، آراويند اديگا (برنده جايزه ادبي بوکر در سال 2008) و ديگران منتشر شد.
آزما در گفتگويي با جواد مجابي، شاعر، نويسنده و طنزنويس، آثارش را مورد بررسي قرار داده است.
اين نشريه همچنين گفتگويي را از آراويند اديگا برنده هندي و 34 ساله بوکر ادبي 2008 ترجمه و منتشر کرده که در آن وي درباره اين جايزه و ويژگيهاي داستاني آثارش سخن گفته است.
آديگا در اين گفتگو به سوالاتي درباره رمان "ببر سفيد" که توانست جايزه بوکر سال گذشته ميلادي را از آن خود کند، پاسخ داده است.
کامران فاني نيز در مطلبي با عنوان "جامعه باز و جامعه بسته" سير شکوفايي فلسفه در دوره اسلامي را مورد کنکاش قرار داده است.
تازهترين شماره آزما در 50 صفحه و با بهاي 1000 تومان منتشر شده است.
<strong>تصوير</strong>
کتاب جشن تصوير سال با آثار برگزيده ششصد هنرمند عکاس، گرافيست و کاريکاتوريست ايراني گزارش تصويري رويدادهاي مهم سال ايران و جهان روي کيوسک روزنامهفروشيها و کتاب فروشيهاي سراسر کشور رفت.
نشريه هنرهاي تصويري ايران در عرصه عکاسي، سينما، گرافيک و نقاشي در سيزدهمين سال انتشار، شماره 55 – 59 که تاريخ 1387 را دارد همزمان با آغاز ششمين جشن تصوير سال رونمايي شد و از اول ديماه جاري در دسترس عموم قرار گرفت.
پنجمين سالنامه تصوير با سرمقاله سيف الله صمديان – سردبير و صاحب امتياز - آغاز شده که چهار روز پيش از جشن تصوير ششم نگاشته شده است.
اين شماره دربر گيرنده 1300 عکس رنگي از مهمترين رخدادهاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و ورزشي با عنوانهاي خبري، ورزشي، هنر و هنرمندان، مستند اجتماعي، نگاهي ديگر و سفرهاي استاني رييس جمهور بههمراه تصوير آثار دلخواه گرافيستها و کاريکاتوريستهاي ايراني است.
پوستر جشن تصوير سال 86، عکس گروهي هنرمندان حاضر در جشن، عکسهاي بخش سفرهاي استاني رييس جمهور، گزارشي از جشنواره بينالمللي کن، دوئل تصويري مسعود دهنمکي با سيفالله صمديان در کن 2007، تحليلي بر نمايشگاه عباس کيارستمي و ويکتور اريس در فرانسه، روايتي از ارايه چهل سال هنرمندي بهمن جلالي در اسپانيا، معرفي تازهترين کتاب آيدين آغداشلو، موفقيت جهاني کامبيز درم بخش، حسن کريمزاده، مهدي سعيدي و قباد شيوا، معرفي گروه کاريکاتور شيراوژن، معرفي کتاب کاوه گلستان با عنوان"ثبت حقيقت در ايران"، گزارشي از نمايشگاه ايران درودي در تهران، گفتاري درباره مقوله گرافيتي در ايران، گزارشي از مسابقه جهاني عکسهاي مطبوعاتي جهان (ورلد پرس فتو)، گزارشي از نمايشگاه "چشم درون" و نيز ارايه آنچه که در جشنواره فيلم تصوير هنرمند عرضه شد، در اين شماره گنجانده شده است.
اين شماره براي نخستينبار بخش ويژهاي براي 16 نفر از اهالي فرهنگ و هنر ايران دارد که سال گذشته از جمع زمينيان جدا شدند؛ در اين بخش با عنوان "يادنامهها" درباره مهرداد فخيمي، نادر ابراهيمي، خسرو شکيبايي، اکبر رادي، احمد بورقاني، اردشير محصص، قيصر امينپور، شاهرخ سخايي، نيکول فريدني، مارکو گريگوريان، ژازه طباطبايي، عباس کاتوزيان، نامي پتگر، قدرتالله کسراييان، فيروزه جلالي و محسن رسولاف، مطالبي نگاشته شدهاند و تصويري از خسرو شکيبايي با عکس علي زارع، روي جلد اين شماره را بهخود اختصاص داده است.
اين شماره همچنين براي نخستينبار در تاريخ سيزده ساله انتشار، در 320 صفحه گلاسه تمام رنگي با قيمت هشت هزار تومان در کيوسک روزنامه فروشيها و کتابفروشيهاي معتبر سراسر کشور عرضه شده است.
چهل کليد ♦ شعر
. هر شماره شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش.
اين شماره را به شهاب مقربين و شعرهاي او اختصاص داده ايم.
♦ شعر
3 شعر از شهاب مقربين پنجره خوابيده است
پنجره خوابيده استآرام باشپرده ها خوابيده اندحرف نزنحتا اگر برف صدا کندو پرده ها و پنجره پلک هاشانرا باز کنندتو حرف نزندنيا خوابيده استو در رويايي بي پايان انگارآرام گرفتهآرام بگيرشايد دنيا دارد روياهاي ما رامي بيند
ساعت ساکتي که در من سالها...
ساعت ساکتي که در من سالهاکسي صدايش را نشنيدهنخوابيدهاستدارد آهسته آهسته خود را کوک ميکندتا ناگهان شماطهاش را بترکاند منفجر شودو گردش روز و شب را بپاشد از هملحظهها را به هم بريزدآن وقتديگر امروز امروز نخواهد بودفردا گم ميکند گور ديروز راآن وقتبرميگردم به کودکيمينشينم در دامنتسر ميگذارم به سينهاتو گريهام را سر ميدهمشکايت ديروز را با تو خواهم کردتو لالايي انگشتانت را لاي موهايم ميپيچيمن لبهاي تشنهام را ميچسبانم به سينهاتو مينوشمجرعه جرعه تمام زندگي رامينوشمو قطرهاي که از گوشهي دهان به روي گونهام ميلغزدلبخند من است براي تو
آن وقتميبينيساعت ساکتي که بعد از سالهاهق هق تيک تاکش رادر بُغض شماطهاش ترکاندهاستروي روياي زانوهايتخوابيدهاست
يکي دو پرنده کافي بود...
يکي دو پرنده کافي بودکه آسمانم را نقاشي کنندبا بالهايشانآبي و زلالبر خاکستري که بر سرم آوار ميشدو لکههاي کوچک ابر رامثل قايقي بکشندبکشند و با خود ببرندمبه هر کجا که ميخواهند يکي دو پرنده کافي بود چه انتظاري کشيدمتا پرندهها آمدند آمدند آمدنددسته دسته هزار هزار
و آنقدر آمدندتا آسمانم سياه شد
يکي دو پرنده کافي بود
♦ نگاه
کلمات چون دقيقههاليلا كردبچه
شهاب مقربين، متولد ۱۳۳۳، اصفهان و صاحب مجموعههاي "اندوه پروازها"، "گامهاي تاريك و روشن"، "كلمات چون دقيقهها"، "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم" و مجموعهي منتشر نشدهي "اين دفتر را باد ورق خواهد زد"، از انگشتشمار شاعراني است كه پس از گذشت حدود چهار دهه از آغاز فعاليت شاعري، سادگي و صراحت زبان شعري خود را از آغاز تا به امروز حفظ كرده است.
سادگي و صراحتِ اشعار "شهاب مقربين" خاصِ خودِ اوست، به گونهاي كه حتي در برخي از اشعار او كه متأثر از شاملو است، نظير: "سپيده/ آنگاه / بر شيشههاي پنجرهام ميكوبد / كه تو ديده از هم بگشايي" (اندوه پروازها) يا جايي كه تحت تاثير زبانِ فروغ است، مانند: "چه كسي تو را كشت / چه كسي مرا كشت/ چه كسي با هزار پاي عقربه وار/ دم و ساعت / گرداگردِ من/ قدم ميزند" (كلمات چون دقيقهها) و يا حتي در مواردي كه تحت تاثير مضامينِ اخوان ثالث است، مثل: "كلاهم آسمان / كفشم تمام زمين / جامهام باد / عريانيام آفتاب" (كلمات چون دقيقهها)، ميتوان به وضوح نام "شهاب مقربين" را زير شعرها ديد.
اين مشخصه، يعني ممتاز و مشخص بودن زبان شعري "مقربين" در مجموعههاي "كلمات چون دقيقهها" و "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم"، بسيار پررنگتر از مجموعههاي پيشينِ اوست. در اين مجموعهها شاهد ويژگيهايي هستيم كه مختصِ زبان "مقربين" هستند.
يكي از ديگر مشخصههاي شعرهاي "شهاب مقربين" رفتن به يك فضاي حسي و بازگشتن از آن و دوباره رفتن به سوي همان فضا با رويكرد و كيفيتي ديگرگونه است: "آدميان و جادهها / عهدي كهن دارند / همواره جادهها / ميبرند و رهاشان ميكنند/ و آدميان بازميگردند / آنجا كه جادهها / ميبرند و رهاشان ميكنند" (كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم ).
سادگي زبان و فضاي شعرهاي "شهاب مقربين" ستودني است، آنجا كه ميگويد: «با عقربهها جنگيديم / مانند دن كيشوت / با آسياي بادي» (اين دفتر را باد ورق خواهد زد).
اما در كنار همين سادگي زبان و فضا، توجه شاعر به نكات ريزِ زباني، موسيقي كلمات و دقايقِ ادبي درخور توجه است. توجهِ شاعر به موسيقي كلمات به گونهاي است كه حتي ميتوان در مواردي رد پاي وزن عروضي را در اشعارش مشاهده كرد: "انگار كه باد در آبادي / با عربده هر طرف در هر راه / سر در پي آشيان ويران شدهي ما دارد" (گامهاي تاريك و روشن). "از او كه من ميميرم از او / از او كه من ميمانم از او" (گامهاي تاريك و روشن). "من از اين در به در نخواهم شد" (كلمات چون دقيقهها).
توجهي كه "شهاب مقربين" به موسيقي اصوات (واج آرايي) دارد نيز جالب توجه است: "من از ديارِ درههاي دورِ در به دري / من از ديارِ درههاي بي صداي ياد ميآيم" (گامهاي تاريك و روشن).
ديگر از مشخصههاي شعري "شهاب مقربين" استفاده از صنايع خاصي در ميان صنايع لفظي است، مانند "تكرار" كه در اشعار او محدود به تكرار كلمات و افعال و گاهي روابط ميشود: "دست يارانم را / كه از دست دادم / در دست ميگرفتم» (كلمات چون دقيقهها) و نيز تتابعِ اضافات: "ديگر روياي سوزان ستارگان سوسوزن/ از لابلاي سوزنهاي كاج/مرا در خود نميبرد" (كلمات چون دقيقهها). "من از ديارِ درههاي دورِ در به دري / من از ديارِ درههاي بي صداي ياد ميآيم" (گامهاي تاريك و روشن).
از ممتازترين مشخصههاي شعري "شهاب مقربين" توجه به صنايع بديعي معنوي بيش از صنايع لفظي است، مانندِ صنعت "تشخيص" كه در اشعار او اغلب با زيرساختي تشبيهي به كار ميرود: "درختي به اتاقم آمده / سايهاش را نيز آورده است / تپهاي به اتاقم آمده / روشنيها و بادهايش را نيز آورده است" (كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم). "سرما با ما از پلهها بالا ميآيد/ در را باز ميكند / با ما كنار شيشههاي گريان مينشيند." (كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم ).
و صنعت "حسن تعليل" كه در اشعار او به شكل آوردن دليلي شاعرانه و ناشناخته براي معلولي معلوم و شناخته شده تغيير حالت ميدهد: "سپيده / آنگاه / بر شيشههاي پنجرهام ميكوبد / كه تو ديده از هم بگشايي" (اندوه پروازها) "بخوابيم با هم / به خواب هم پا بگذاريم / روياها و كابوسهاي هم را / ببينيم با هم / از آن پس / ديگر / من هرگز بيدار نخواهم شد" (اين دفتر را باد ورق خواهد زد).
از ديگر صنايع معنوي پركاربرد در اشعار "شهاب مقربين" كه امتياز خاصي به شعرش مي دهد، "تشبيه" است كه به گونهاي زيرساختِ تصوير سازيهاي او را تشكيل ميدهد. اين تشبيهات چنانكه تشبيهات محسوس به محسوس باشند، منتج به خلق تصاوير عيني ميشوند: "آلاچيقي از آتش / و ستوني از دود / وقتي / سقفي از باران / بر آن سايه ميزند" (گامهاي تاريك و روشن). و چنانكه تشبيهاتي محسوس به معقول يا معقول به محسوس باشند، تصاوير زيباي ذهني ميآفرينند: "ميخواهم با بارانها سفر كنم / از هر چه بگذرم / روي درياها چادر زنم / ميان شنها شنا كنم" (كلمات چون دقيقهها). "شالي كه باد پيچيده است / بر گردِ گردنِ بي پناهي شاليزار" (گامهاي تاريك و روشن).
جا به جايي اركان جمله از ديگر مختصات اشعار "شهاب مقربين" است كه در اشعار ديگران به اين كيفيت ديده نميشود: «"چگونه پرندهاي است / مرغ عشق / قفس قلب من شكسته است و باز/ آواز پرواز را نميخواند / با بال خيال حتي" (اندوه پروازها).
ميتوان شعرهاي مجموعهي "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم" را گردهمايي تمام قدرتهاي شعري "شهاب مقربين" دانست و مجموعهي "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" را چكيدهي تجربيات چهل و چند سالهي او، وقتي مينويسد: "خود را خوابي ميبينم / در چشمان اين جمعيت / كه چيزي نمانده است بيدار شود" (اين دفتر را باد ورق خواهد زد) به راحتي ميتوان يك عمر تجربهي شاعري را پشت تك تكِ واژههاي آن ديد.
دريغ است كه مدعي آشنايي با شعر معاصر باشيم و از لذت خواندن اين شعر زيباي "شهاب مقربين" محروم بمانيم: ميخواستم دنيا را عوض كنمدنيا عوض شداما كار من نبودميخواستم انسان را دگرگون كنمانسانها دگرگون شدندنه آنگونه كه من ميخواستمحالا ديگرفقط مي خواهمتو را نگه دارمهمان گونه كه بوديبي هيچ تغييريپيچيده در روياهاي كاغذيام
و تومي دانمعوض نخواهي شدهمان گونه كه بودي گريزپا
پر طغيان و تغيرويران گررودخانهي آتش
منبع : دوماهنامهي "الفبا"، ( سال چهارم، شمارهي۲۴ )
♦ در باره شاعر
شهاب مقربين: " گامهاي تاريك و روشن"
شهاب مقربين متولد سال 1333 در اصفهان است. نخستين دفترش را با نام "اندوه پروازها" در سال 1358 منتشر كرد. پس از انتشار "گامهاي تاريك و روشن" در سال 1365، "كلمات چون دقيقهها"، عنوان سومين دفتر اوست كه در سال 1371 منتشر شد. او همچنين با مجموعهي "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم" منتشرشده در سال 1382، به عنوان برگزيدهي جايزهي شعر كارنامه معرفي شد.
اين شاعر گزيدهي شعرهايش را نيز در مجموعهي "رؤياهاي كاغذيام" در سال 1385 منتشر كرده است. اين مجموعه شعر كه برنده جايزه شعر امروز ايران - كارنامه هم شده است، 42 شعر شهاب مقربين را شامل مي شود. "كنار جاده بنفش كودكي ام را ديدم" نخستين بار در سال 1382 از سوي انتشارات آهنگ ديگر به چاپ رسيده و در سال جاري چاپ ديگري از آن توسط همين نشر روانه بازار كتاب شده است. اين مجموعه نيز با شمارگان 1100 نسخه و بهاي 1500 تومان چاپ و منتشر شده است. اندوه پروازها(سعيد: 1358)، گام هاي تاريك و روشن(يراژه: 1365) و كلمات چون دقيقه ها(مولف: 1371) از ديگر دفترهاي منتشر شده شهاب مقربين است. كوتاه ترين شعر مجموعه اين است: برفي سنگين نشست/ درختي زيبا شد/ درختي شكست.
قا ب ♦ چهارفصل
طنز سياه بازي با چيزهايي است که خشم و عصبيت را به دنبال دارد. پس کارتونيستي که در اين حيطه قلم مي زند در مرز عصبيت، خشم و نا اميدي، دلهره و اضطراب حرکت مي کند، حرکتي که به غلتيدن ناخواسته در پرتگاه مي ماند. شايد به همين سبب باشد که بسياري از بزرگان اين عرصه همچون "شاوال" خودکشي را نقطه پايان دردهاي شان قرار داده اند.
درباره شاوالروايتگر پوچي و حماقت
"طنز سياه" بيش از آن که سبکي در طراحي کارتون باشد، نوعي جهان بيني است. شيوه اي نگاه به دنياي اطراف است که نمي توان مثل تکنيک هاي اجراي کار انتخاب اش کرد، بايد آن را باور داشت، زندگي کرد. "دکلوزو" کارتونيست فرانسوي گفته است :" طنز سياه بازي با چيزهايي است که خشم و عصبيت را به دنبال دارد. " پس کارتونيستي که در اين حيطه قلم مي زند در مرز عصبيت، خشم و نا اميدي، دلهره و اضطراب حرکت مي کند، حرکتي که به غلتيدن ناخواسته در پرتگاه مي ماند. شايد به همين سبب باشد که بسياري از بزرگان اين عرصه همچون "شاوال" خودکشي را نقطه پايان دردهاي شان قرار داده اند.
"ايوان لولوران" معروف به "شاوال" سال 1915 در فرانسه - مهد کارتون سياه بعد از جنگ جهاني دوم- متولد شد. او تحصيلات خود را در مدرسه هنرهاي زيباي "بوردو" به پايان رساند و نخستين آثار کارتون اش از دهه 1940 در مطبوعات فرانسوي انتشار يافت. به سرعت آثار منحصر به فرد شاوال، به معتبر ترين روزنامه ها و نشريات فرانسوي از قبيل پاري ماچ، فيگارو، و نوول آبزرواتور راه پيدا کردند و او در کنار کارتونيست هاي تلخ انديش و روشنفکري چون "بسک"، "توپور"، "گورمه لن" و "دکلوزو" شکلي ديگر از کارتون مطبوعاتي را پرورش داده غنا بخشيدند.
معروف است که شاوال هنرمندي منزوي، تلخ، زودرنج و سرشار از حس بي اعتمادي به دنيا و مردمان اش بود؛ اين حس بي اعتمادي را مي توان در دنياي آثار و ايده هاي شاوال به خوبي باز شناخت، ارتباطات انساني در جهان پر هرج و مرج معاصر همواره در کارتون هاي او به ريشخند کشيده مي شوند، او دنياي را مانند توپور، هزارتوي ترسناک و پيچيده که از اعماق کابوس ها برخاسته باشد نمي بيند، همه چيز از نگاه او به سادگي، پوچ و احمقانه است؛ پس با خط هايي محکم و موزون بي هيچ ساخت و ساز تزئيني و اضافه، روايتگر پوچي و حماقت مي شود، آن هم در قالب ايده هايي که ظاهراً ساده و همه فهم اما به غايت بديع و استادانه اند. خود مي گويد: "به محض اينکه فکر ظاهر شد، به رويش مي پرم تا ثابت نگاهش دارم، درست آنطور که انسان پرنده اي را بگيرد فکر خيلي ظريف است و به اين ترتيب به محض اينکه برآيد، تا جايي که ممکن باشد بايد هر چه زودتر طراحي اش کنم تا بر اثر حلاوتي که براي من دارد، نابود نشود. زيرا اگر بگذارم بترشد ديگر به آن اعتقادي نخواهم داشت و ديگر جرأت نخواهم داشت نقاشي کنم."
آتش نشان هايي که خود طعمه حريق اند، مراسم گردن زني که تصوير مرد اعدامي مانند برنامه کنسرت ميان مردم پخش مي شود، گاوبازي که عروسک گاوي مونس کودک درون اش است، جيب بري که با همدستي يک خلبان جيب مردم را مي زند،... هر کدام از اين ايده ها، نگاه تلخ و پر استهزا طنزپردازي را به نمايش مي گذارند که تنها راه دفاع در برابر دنياي مهاجم را هجو آن بر صفحه کاغذ مي بيند. کار شاوال بي شباهت به رفتار کاراکتر يکي از کارتون هاي اش نيست که يک سر ريسه جشن را به پايه گيوتيني وصل مي کرد. شاوال ما را به ضيافتي انديشمندانه و در عين حال خنده دار مي برد که بر دلهره ها و ترس هاي مان بر پا کرده است.
در اواسط دهه 1960، شاوال منزوي تر از هميشه، رنجور از بيماري سل و معتاد به سيگار و مشروبات الکلي، روز به روز بيشتر در خود فرو مي رفت. جايزه يکصد هزار فرانکي "طنز سياه" را رد کرد تنها به اين دليل که تحمل حضور مزاحم عکاسان را در حريم خانه اش نداشت. حجم آثارش در اين دوران به شدت پايين آمدند و آنطور که خودش مي گفت ديگر هيچ چيز واقعاً او را به شوق يا شگفتي نمي آورد.
شاوال معتقد بود که: " اگر طرح هاي من بهتر از ديگران است به اين دليل بوده که آنها تا آخرين حد پيش مي روند. يعني هر چيز را خراب و زير و زبر مي کنند. و اگر آن طرح ها تا آن حد جلو مي روند. براي آن است که من هم جلو مي روم و در عين حال به خودم هم آسيب وارد مي کنم." اين خود ويرانگري عاقبت به خودکشي کارتونيست تلخ و تنها در سال 1968 انجاميد در حالي که پنجاه و دو سال بيشتر نداشت و در اوج معروفيت و اعتبار هنري بود.
گزارش ♦ چهار فصل
]
نمايشگاه كاريكاتور مجيد صالحي اين روزها در كافه گرامافون تهران برپاست.دراين نمايشگاه 18 اثرطنز با يادداشت هاي متفاوت از موضوعات اجتماعي ديده مي شود كه طرح و رنگ آميزي آنها توجه هر تماشاگري را به خود جلب مي كند. به اين بهانه همكار ما در تهران نگاهي انداخته به دگرگوني جايگاه کاريکاتور در زمانه ما از وراي آثار اين نمايشگاه....
شليك به اسب ها...
جهان امروز دگرگون شده است، به قول محسن مخلباف عصر نقاشي به پايان رسيده است.. عصر ديجيتال و مديومها و رسانههاي جديد آمده است، عصر نقاشي موناليزا بر سنگفرشها در يک بعد ازظهر در جوار برج پيزا و صبح شستهشدن توسط ماشينهاي شهرداري است اما هر کس در اين بحبوحه به سهم فرهنگي خود مفتخر است. اگر چه هنوز هستند دوستانـي که ميخواهند ساعتها با تابلوهاي پيکاسو مکاشفه کنند اما تحمل تماشاي چند دقيقهاي در برابرتابلوي کارتونها را ندارند... دوستاني که کاريکاتور نمايشگاهي را جوجه اردک زشت ميدانند و يا موجودي که بر بهشت خود که مطبوعات بوده است عصيان کرده و به جاي پرداختن به اجلاس سران از ابرهاي زخمي افتاده بر زمين حرف ميزند و يا مانند درمبخش دلقکهايش را به نمايش ميگذارد...
امروز همانطور که کاواليه و کيارستمي و پناهي از سينماي 35 ميليمتري به سمت هنديکم هاي حرفهاي ميروند يعني مديومها دارد عوض ميشوند، وقتي شهرهاي محرومي که توزيع مناسب مطبوعات ندارند و آثار اساتيد را در صفحه تخصصيشان نميبينند اما نمايشگاه و جشنواره کارتون دارند يعني همه هنرها دارند به سمت يافتن امکانات جديدي براي مخاطب حرکت ميکنند، براي همين است که ناگهان بيش از 75 درصد کارتونيستهاي کشور براي نمايشگاهها کار ميکنند.
کاريکاتور يک سمفوني است و هر کس ساز خودش را ميزند اما همه يک آهنگ را مينوازند چه فرق ميکند ساکسيفون دست کيست و فلوت را که ميزند. وجود هزران کارتونيست نمايشگاهي جشنوارهاي و مطبوعاتي و هزاران هنرمند ديگر فعال نشان ميدهد انسان متفکر در برابر زوال ارزشها با اتکا به انديشه هاي همين آدمهاي چون شريعتي،گاندي، آل احمد ايستادهاند.
جوانان سرزمين ما هم همين گونهاند. در آثار صدها کارتونيست ساکن اين ايران وسيع هم ميشود نوعي تعهد به مسايل انساني را ديد... امروز هنر جوها و کارتونيستهاي بسيار جوان در شهرهاي کوچک مشکلات و دردها و روياهايشان را طراحي ميکنند خيلي خوب هم طراحي ميکنند. در اين مسير دوستان بسياري يافتهايم.آنها مي گويند کارتون تنها روزنامه نيست. امروز کارتون ميتواند بر ديوار کلاس درستان باشد. کارتون ميآيد تا در عصر پايان نقاشي ديوارهاي گالري را پر کند ميآيد تا نشان دهد چقدر قدرت نفوذ و جاذبه دارد که براي دو سالانهاش ناگهان نيمي از نقاشان کشور کارتونيست ميشوند!! و بسياري که مطبوعاتي بودهاند و از ما به افترا ياد ميکنند ناگهان جشنوارهاي ميشوند!!! ميآيد تا بياموزدبه انسان فراموشکار ومغرور.. زندگي براي آنکه ميانديشد طنز است.
کارتون ميآيد تا جاي خالي هزاران حرف ناگفته را با طرحهاي ساده در شهرها و روستاها پر کند و اين سرعت به حدي است که منتظر نميماند هنرهاي تجسمي به اعتبار ِ بودنش راي مثبت يا منفي بدهد. کاريکاتور يک هنر مردمي شده است و هنر مردمي ديگر جايش تنها توي ستونهاي ثابت روزنامه نيست در حيطه فقط روزنامهخوان و جدولحلکن قهار هم نيست، در محدوده روشنفکران و جويندگان صفحه حوادث نيست، در انحصار مشتاقان چاپ و رؤيت آگهي تبريکشان به فلان مقام و يا تسليت نيم صفحه اي نيست، به اختيار مدير مسئول هيچ روزنامهاي نيست. هنر مردمي اعتبارش را نه از شما ميگيرد و نه از من، از مردم ميگيرد و مردم تنها در کافيشاپها نيستند در دهدشت و ارسنجان وبوکان هم هستند که کافيشاپ ندارند!
آري همه ما در تنهايي با اسبهايمان نجوا ميکنيم اسبهايي که نامش کاريکاتور و کارتون است و ما را به وادي دوستي، عشق و جهان بدون کينه و عداوت ميرساند همه ما همگي شما را با تمام تکفيرها توهين ها و تحقيرها دوست داريم ازتمام شما به نيکي ياد ميکنيم آثار ارزشمندتان را بر قاب خانه هايمان مي زنيم کاريکاتورهم به مثال اسبي که مي گويند نجيب است اما شما به اين اسب ها شليک مي کنيد!
موسيقي♦ چهارفصل
حيدر ساجدي از جمله آهنگسازاني است كه كارگردانان سينما و تئاتر كه تجربه كار با او را داشتهاند، از نبوغ و نوآوري او در آهنگسازي بسيار ياد مي کنند. او اين روزها موسيقي فيلم "سه زن" را به عنوان كانديداي بهترين موسيقي فيلم در بخش (Talent Campus) فستيوال فيلم برلين دارد.
گفت و گو با حيدر ساجدي آهنگسازمخاطب نمايش نسبت به مخاطب سينما فرهيختهتراست
حيدر ساجدي متولد سال 1359 شهر ساري است. او كه به صورت حرفهاي در عرصه آهنگسازي فعاليت ميكند، آهنگسازي در تئاتر را از سال 1379 با نمايش "شب سيزدهم" به كارگرداني حميد امجد آغاز كرد. مهمترين نمايشهايي كه او به عنوان آهنگساز در آنها حضور داشت عبارتند از: "رژيسورها نميميرند" (حسين كياني)، "مضحكهاي شبيه قتل" (حسين كياني)، "شكلك" (كيومرث مرادي)، "مريم و مرداويج" (بهزاد فراهاني)، "تئاتر اجباري" (حسين كياني)، "مفتش" (بهزاد فراهاني)، "مرگ و شاعر" (كيومرث مرادي)، "همسايه آقا" (حسين كياني)، "دنياي ديوانه ديوانه" (بهزاد فراهاني) و "رؤياي نيمهشب پاييز" (كيومرث مرادي).
او همچنين آهنگسازي نمايش "اسبهاي آسمان خاكستر ميبرند" كه كار مشترك بين ايران و فرانسه بود را بر عهده داشت.
حيدر ساجدي كار در سينما را با فيلم سينمايي "حافظ" به كارگرداني ابوالفضل جليلي آغاز كرد كه در اين كار به عنوان مشاور موسيقي و سرپرست موسيقي سر صحنه، حضور داشت. وي پس از آن براي فيلمهاي سينمايي "قاعده بازي" به كارگرداني احمدرضا معتمدي، "سه زن" به كارگرداني منيژه حكت، "زنها فرشتهاند" و "گامهاي معلق" به كارگرداني شهرام شاهحسيني آهنگ ساخت.
لازم به ذكر است ساجدي براي نمايشهاي "رژيسورها نميميرند" (1379) و "مرگ و شاعر"(1385) جايزه بهترين موسيقي و براي نمايش "شكلك"(1382) جايزه دوم موسيقي را در سه دوره جشنواره تئاتر فجر دريافت كرد.
حيدر ساجدي از جمله آهنگسازاني است كه كارگرداناني كه تجربه كار با او را داشتهاند از نبوغ و نوآوري او در آهنگسازي بسيار ياد ميكنند و او را جواني خوشآتيه در عرصه آهنگسازي ميدانند. او اين روزها موسيقي فيلم "سه زن" را به عنوان كانديداي بهترين موسيقي فيلم در بخش (Talent Campus) فستيوال فيلم برلين دارد.
اگرچه هدف ما از ترتيب دادن اين گفتگو بحث جدي در خصوص پرونده كاري و آهنگسازي او بود اما با طنز نهفته در كلام ساجدي، صحبت به انتخابات رياست (!) دوره نهم نيز كشيده شد. با توجه به اينكه به انتخابات دوره دهم رياست جمهوري نزديك ميشويم شايد خواندن آن بخش از مصاحبه خالي از لطف نباشد و همچنين بخشي ديگر از پرونده كاري ساجدي را روشن كند.
چطور شد كه به سمت موسيقي كشيدهشديد و روي چه سازي تسلط داريد؟ به خاطر علاقه پدرم به موسيقي و ارتباط با دوستاني كه از اهالي موسيقي بودند از كودكي در محيطهايي قرار داشتم كه هنرمندان زيادي در آن حضور داشتند. كمانچه مي نوازم. اما علاقهام به كمانچه در واقع عشق و علاقهام به پدرم بود. من در سن و سال كم، بيشتر براي اينكه پدرم را خوشحال كردهباشم (و ميدانستم كه پدرم چقدر از نواي كمانچه لذت ميبرد) كمانچه را به عنوان ساز انتخاب كردم. البته وقتي نزد استاد "علياكبر شكارچي" رفتم و مدت كوتاهي از فراگيري اين ساز به صورت حرفهاي گذشت، به شدت به اين ساز علاقمند شدم.
پدرم يك دوست صميمي داشت به نام آقاي مهران قلعهاي كه نزد ايشان به سبك و سياق قدما سنتور مينواخت مهران قلعهاي به شيوه آقاي مجيد كياني و روايت "نورعليخان برومند" تدريس ميكرد.من در آن زمان به صورت حسي از اين روش ساز زدن لذت ميبردم و از اين طريق بود كه به صورت گوشي و حسي با رديفهاي موسيقي آشنا شدم كه اتفاقاً شيوه استاد شكارچي هم در تدريس، همين بود.
فعاليت حرفهاي در قالب آهنگسازي را از كي شروع كرديد؟ شروع كار آهنگسازيام به سن و سال پايين بر ميگردد كه براي خودم آهنگ ميساختم و اغلب شان براي نوازندگي در كمانچه بود اما فعاليت حرفهاي آهنگسازي در تئاتر را از سال 1379 شروع كردم كه اتفاقاً همان سال براي كار اولم كه "رژيسورها نميميرند" بود از جشنواره تئاتر فجر جايزه گرفتم. در سينما هم از سال 79 براي چند فيلم كوتاه موسيقي ساختم ولي اگر بخواهيم معيارمان از حرفهاي بودن در سينما را آهنگسازي براي فيلم بلند بدانيم كارم را با فيلم "حافظ" به كارگرداني ابوالفضل جليلي آغاز كردم و بعد از آن ساخت آهنگ براي فيلم "قاعده بازي" به كارگرداني احمدرضا معتمدي را بر عهده داشتم.
شما در تئاتر و سينما كار آهنگسازي انجام دادهاي. تفاوت بين آهنگسازي در تئاتر و سينما را چه ميداني و آيا اصلاً تفاوتي وجود دارد؟ راستش حتي بين موسيقي دو تئاتر و موسيقي دو فيلم هم ميتواند تفاوت وجود داشتهباشد. اما به طور كلي تنوع نوع اجرا و استفاده از موسيقي در تئاتر بيشتر از سينماست. ما به تعداد انواع نمايشهايمان، موسيقي نمايش هم داريم. نمايشهايي داريم كه اصلاً بر پايه موسيقي شكل ميگيرد. از نمونههاي ايرانياش ميتوانيم به تعزيه و خيمهشببازي اشاره كنيم و نمونه اروپايي نمايشهايي كه بر پايه موسيقي استوار است اپرا است و يا نمايشهاي كابوكي ژاپن هم از اين دست است و...
التبه نبايد قياس كرد ولي من اين كار را ميكنم. اصولاً در تئاتر وزنه موسيقي خيلي سنگينتر از سينماست ولي در ايران موسيقي فيلم را با وزنه طلافروشي هم ميتوان وزن كرد!
كارگردانهاي تئاتر به خاطر سواد بيشتر و احاطه بيشتر روي كارشان و اينكه بسياري از آنها نسبت به موسيقي شناخت دارند، خيلي بهتر با آهنگسازشان ارتباط برقرار ميكنند و به قول معروف زبان يكديگر را بهتر ميفهمند. اين سطح سواد و فرهنگ تأثير زيادي روي نتيجه كار دارد. به طور مثال حسين كياني (كارگردان تئاتر) در خانهاش آهنگهاي استاد شجريان يا بتهوون و موزيكهايي از اين دست را گوش ميدهد و نتيجه كارش يك كار فرهنگي سطح بالا از هر نظر ميشود طوري كه موسيقي آن كار هم شخصيت پيدا ميكند. اما آقاي كاظم راستگفتار (كارگردان سينما) در خانهاش "نمره بيست كلاس" گوش ميدهد و نتيجه كارش ميشود يك فيلم به اصطلاح... (سطحي)
البته من به هيچ عنوان دومي را نفي نميكنم و اعتقاد دارم هر چيزي جاي خودش را دارد اما بهطور كلي نوع نگرش به موسيقي در تئاتر متفاوت است و مخاطب نمايش، غالباً نسبت به مخاطب سينما قشر فرهيختهتري است.
براي ساختن موسيقي هر كار در تئاتر و سينما تقريباً چه مدت زماني را صرف ميكنيد؟ زمان مشخصي ندارد و واقعاً نميتوان به طور قطعي گفت. يك كار ممكن است خيلي سريع انجام شود و يك كار هم ممكن است هيچ وقت به سرانجام نرسد مثل موسيقي فيلم "پسر تهروني".
تا آنجايي كه ما ميدانيم خانم حكمت اعتقاد چنداني به موسيقي در فيلمهاي ايراني ندارند. اما موسيقي كه در "سه زن" به كارگرداني ايشان ديديم به نوعي ويژه بود. چطور شد كه اين كار را براي ايشان انجام دادي؟چند سال پيش ما دفتري داشتيم به اسم استوديو چرك كه با پگاه آهنگراني، امير اديبپرور، نازنين احمدي، رابرت دنيرو(!) و... آن را اداره ميكرديم. چند وقتي كار كرديم و خانم مژگان حكمت هم يك سري كار به ما ميدادند كه انجام ميداديم و خلاصه از اين سو و آن سو كار ميگرفتيم
در مورد انتخاب كارت در جشنواره برلين توضيح بده. هر سال در جشنواره برلين عدهاي از هنرمندان (به قول برگزاركنندگان جشنواره) با استعداد را در رشتههاي گوناگون دور هم جمع ميكنند و به صورت يك اردو برنامههاي گوناگوني را براي آنان ترتيب ميدهند. از جمله رشتههاي موجود در اين جشنواره آهنگسازي و طراحي صداست كه من هم براي همين قسمت انتخاب شدم. هنوز برنامهاي به ما ارائه نشده و فقط تاريخش را ميدانم و اينكه رئيس بخش بينالملل كه داور بخش ما هم هست خانم تيلدا سوينتن هستند كه خودشان بازيگرند. البته ممكن است كه از ايشان براي بازي استقلال و پرسپوليس هم استفاده شود ولي گفتهاند امسال داور حتماً بايد ايراني باشد...!
آخرين كارتان چه بود و الآن مشغول انجام چه كاري هستيد؟ آخرين كارم ساخت موسيقي براي فيلم "گامهاي معلق" به كارگرداني شهرام شاهحسيني بود و الآن مشغول ساخت آهنگ براي يك عزيز هستم تا روز تولدش به او تقديم كنم!
همسايه ها ♦ چهار فصل
ضبط موسيقي آخرين فيلم بيضايي در اوکراين، دريافت مجوز مجموعه داستان "آواي نهنگ" احمد بيگدلي پس از سه سال و نيم، ساخت مجموعه تلويزيوني "پرانتز باز" به كارگرداني كيومرث پوراحمد، ترجمه دوباره قصر کافکا توسط علي اصغر حداد، دو مجموعه شعر تازه از محمد حقوقي، رونمايي از تازه ترين کتاب پرويز دوايي، انتشار دو اثر از محمدعلي سپانلو، انتظار عبدالله كوثري براي دريافت مجوز انتشار رمان "باغ همسايه" خوزه دونوسه، آغاز فيلمبردازي بيست و پنجمين فيلم مسعود کيميايي، دو دفتر شعر ديگر از شهاب مقربين، چاپ آثار منتشر نشده بيژن نجدي و....
بيضايي: وقتي همه خوابيم در اوکراين
کارگردان فيلم سينمايي "وقتي همه خوابيم" از پايان ضبط موسيقي اين فيلم در اوکراين و نهايي شدن مراحل فني آن خبر داد.
بهرام بيضايي درباره فيلم تازه خود گفت: محمدرضا درويشي کار آهنگسازي "وقتي همه خوابيم" را در اوکراين به پايان رسانده و محمود سماکباشي هم کار صداگذاري را در مراحل نهايي دارد. براي پخش "وقتي همه خوابيم" نيز با فيلميران قرارداد بستهايم.
وي در پايان گفتگوي کوتاه خود ابراز اميدواري کرد تازهترين کار سينمايياش بهمنماه امسال در بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر به نمايش درآيد.
مژده شمسايي، عليرضا جلاليتبار، حسام نوابصفوي، شقايق فراهاني، هدايت هاشمي، سحر دولتشاهي، رضا مختاري، مجيد مشيري، افشين خورشيدباختري، ميرطاهر مظلومي، اميرکاوه آهنجان، سيدمهرداد ضيايي، رضا ديلمي، حسين محب اهري، انوش فاطمي، سپهر گودرزي، محمدرضا ترابي، هوشنگ قوانلو و... در "وقتي همه خوابيم" بازي کردهاند.
از عوامل توليد فيلم ميتوان به سرمايهگذاران: محمود شجاعي و بيضايي، مجريان طرح: عليرضا و رضا داودنژاد، مدير توليد: تينا پاکروان، مدير فيلمبرداري: اصغر رفيعيجم، طراح صحنه: ايرج رامينفر، طراح لباس: آتوسا قلمفرسايي، طراح گريم: سعيد ملکان، گروه کارگرداني: افشين هاشمي، علي صميمي، محسن قرايي، رضا سخايي، سامان خادم و عکاس: علي زارع اشاره کرد.
فيلمبرداري تازهترين ساخته سينماگر 70 ساله ايراني پنجم ارديبهشت در لوکيشن خيابان نوفل لوشاتو تهران کليد خورد. "وقتي همه خوابيم" دهمين فيلم بيضايي پس از "رگبار"، "غريبه و مه"، "کلاغ"، "چريکه تارا"، "مرگ يزدگرد"، "باشو غريبه کوچک"، "شايد وقتي ديگر"، "مسافران" و "سککشي" است.
<strong>احمد بيگدلي: دريافت مجوز پس از سه سال و نيم</strong>
مجموعه داستان "آواي نهنگ" احمد بيگدلي سرانجام منتشر شد. اين مجموعه شامل حدود 10 داستان كوتاه با عنوانهايي همچون: آواي نهنگ، هانريش پلر و پري چهلگيس است كه توسط نشر چشمه منتشر شده است. به گفته نويسنده، كتاب يادشده سه و نيم سال منتظر مجوز بوده و انتشارش حدود دو ماه طول كشيده است.
همچنين رمان "زماني براي پنهان شدن" اين داستاننويس به تازگي مجوز نشر گرفته است. اين رمان با موضوع جنگ تحميلي و بهرهگيري از خاطرات آزادگان و جانبازان است.اين داستاننويس اخيرا رمان چهارمش را با عنوان "بيترديد سهشنبه بود" آغاز كرده است، كه فعلا ترجيح ميدهد، درباره موضوعش چيزي نگويد.
احمد بيگدلي متولد 26 فروردينماه سال 1324 در اهواز، در حال حاضر، ساكن شهرك يزدانشهر در نجفآباد اصفهان است. پيشتر، رمان "اندكي سايه" جايزه كتاب سال را نصيب اين داستاننويس كرده است.
<strong>کيومرث پوراحمد: پرانتز باز</strong>
ساخت مجموعه تلويزيوني "پرانتز باز" به كارگرداني "كيومرث پوراحمد" به زودي آغاز ميشود. نويسندگي، كارگرداني و تهيهكنندگي مجموعه تلويزيوني "پرانتز باز" برعهده "كيومرث پوراحمد" است و او در حال حاضر مشغول بازبيني لوكيشنها و انتخاب بازيگران است. اين سريال از مضموني اجتماعي برخوردار است كه به همت سيمافيلم براي پخش از شبكه تهران ساخته ميشود.
فيلمنامه سريال "پرانتز باز"توسط "كيومرث پوراحمد" و "اصغر عبداللهي" نوشته شده است و لوكيشن اصلي آن در يك هتل خواهد بود. "پرانتز باز"كه به تهيهكنندگي و كارگرداني كيومرث پوراحمد در دفتر موسسه سينمايي "شكوفا فيلم" ساخته خواهد شد، داستان مسافراني است كه از فرودگاه براي اقامت به هتلهاي مختلفي ميروند و ماجراهاي گوناگوني براي آنها رخ ميدهد.
<strong>علي اصغر حداد: ترجمه دوباره قصر</strong>
"علي اصغر حداد" مترجم زبان آلماني، با تكذيب خبر ترجمه دوباره "مسخ" گفت كه رمان "قصر" نوشته "فرانتس كافكا" را دوباره ترجمه ميكند و قرار است آنرا نشر ماهي منتشر كند.
"داستانهاي كوتاه فرانتس كافكا" را انتشارات ماهي چند سال قبل با ترجمه حداد منتشر شد كه داستان "مسخ نيز" در اين مجموعه به فارسي برگردانده شده بود. چندي پيش نيز حداد رمان "محاكمه" را ترجمه و توسط انتشارات ماهي منتشر كرد.
طي روزهاي اخير يكي از خبرگزاريها به اشتباه خبر ترجمه دوباره "مسخ" را اعلام كرد كه حداد با تكذيب اين خبر گفت كه مسخ را قبلا ترجمه كرده و آنچه را كه دوباره ترجمه ميكند، رمان "قصر" است.
پيش از اين آثار كافكا شامل مجموعه "داستانهاي كوتاه"، "نامه به پدر"، "قصر" و "محاكمه" را انتشارات نيلوفر با ترجمه "امير جلالالدين اعلم" منتشر كرده بود.
<strong>محمد حقوقي: مجموعه شعر جديد</strong>
مجموعههاي شعر "سطحهاي شعر در سطرهاي نثر" و "از صدا تا سكوت" (لاكپشتها) از محمد حقوقي منتشر شدند."سطحهاي شعر در سطرهاي نثر"نوعي شعر منثور است كه با يك خط داستاني شاعرانه نوشته شده است و حقوقي آن را شكل و تجربه تازهاي ميداند. اين مجموعه 30 شعر را شامل ميشود كه چندتاي آنها بيش از 40 صفحهاند و به گفته او، شايد از بلندترين شعرهاي گفتهشده باشند.
"از صدا تا سكوت" (لاكپشتها) مجموعه شعر ديگر اين شاعر و منتقد ادبي است كه شعرهاي سال 75 تا 81 او در آن آمده است.
اين مجموعه پيشتر قرار بود، با نام "لاكپشتها" منتشر شود، كه حقوقي نام آن را تغيير داده است. دو مجموعه يادشده به تازگي از سوي انتشارات نگاه در شمارگان 1100 نسخه منتشر شدهاند.
<strong>پرويز دوايي: امشب در سينما ستاره</strong>
کتاب "امشب در سينما ستاره" نوشته پرويز دوايي از سوي انتشارات روزنهکار در 160 صفحه منتشر شد.پرويز دوايي کتابش را با جملاتي کوتاه از يوزف اشکورتسکي نويسنده اهل جمهوري چک آغاز کرده که در آن بر "دميدن ادبيات در شيپور جواني " تاکيد شده است.
نويسنده فصل هاي مختلف کتابش را که در قالب نوشتارهايي کوتاه به رشته تحرير درآورده، به نويسندگان و مترجمان و هنرمنداني مانند خسرو اتابکي، محمد شهرزاد، مسعود نيکوبخت، گلي امامي و مرتضي کاخي تقديم کرده است.
آواز اطلسي، آن ناخداي نيمهشبان، در سايه درخت گل، شب روياي رنگين، تخريب، سرگذشت ما، آلبوم عکس، آستانه، سلطان کشور زير دريا و امشب در سينما ستاره از جمله بخشهاي مختلف کتاب به حساب ميآيند.
کتاب دوايي شامل 20 داستان است که تعدادي از آنها شباهت زيادي به نامه دارند. چاپ نخست "امشب در سينما ستاره" در شمارگان 2200 نسخه منتشر شده است.
<strong>سپانلو: منتخب شعرهاي مولوي</strong>
منتخبي از شعرهاي مولوي به كوشش محمدعلي سپانلو و لوح فشرده گزيدهاي از شعرهاي اين شاعر با صداي خودش مجوز انتشار گرفتند.
"شعر رقصان شمس"منتخبي از شعرهاي مولوي است، كه به گفته سپانلو، شامل شعرهاي ريتمدار است كه بعضي از آنها تاكنون در هيچ گزيده اين شاعر منتشر نشدهاند. او در اينباره ميگويد: شعرهايي كه در اين مجموعه منتشر ميشوند، شعرهايي بيشتر داراي ريتم هستند و انتخاب من به دليل موسيقي آنها بوده؛ نه ارزش ادبي.
اين اثر به تازگي مجوز انتشار دريافت كرده است و از سوي انتشارات كاروان منتشر خواهد شد. همچنين لوح فشرده گزيدهاي از شعرهاي سپانلو با صداي خودش با عنوان «سندباد» نيز مجوز انتشار دريافت كرده است و از سوي نشر يادشده منتشر خواهد شد. انتخاب اين شعرها را ناشر انجام داده است و سپانلو ميخواسته سليقهاي غير از سليقه خودش در انتخاب شعرها دخيل باشد.
همچنين "گيوم آپولينر در آيينه آثارش" نوشته پاسكال پيام با ترجمه سپانلو، اثر ديگري است كه منتشر ميشود. اين كتاب بعد از 15 سال با تجديدنظر مترجم، دوباره منتشر خواهد شد، كه براي مجوز انتشار ارائه شده است.
از سوي ديگر، "مقلدها" اثر گراهام گرين با ترجمه اين مترجم از سوي نشر افق به چاپ چهارم خواهد رسيد، كه چند ماهي است براي مجوز انتشار رفته است. "قصه قديم"، مجموع 111 قصه، و مجموعه شعر "كاشف از يادرفتهها" نيز در انتظار تجديد چاپ سوم و دوم هستند.
سپانلو اين روزها كتاب گفتوگويش را از مجموعه "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر"، ويرايش ميكند. به گفته او، اين اثر بسيار طولاني شده و به گونهاي خاصيت رمان يافته است. او در اين كتاب به نهضتهاي ادبي، مجلات ادبي و روند شكلگيري آنها پرداخته است.
<strong>عبدالله كوثري: همچنان در انتظار مجوز</strong>
رمان "باغ همسايه" خوزه دونوسه با ترجمه عبدالله كوثري منتظر كسب مجوزانتشار است.به گفته كوثري، اين كتاب نويسنده شيليايي مدت بيش از يك سال است كه از سوي نشر آگه در انتظار مجوز نشر به سر ميبرد. "باغ همسايه" رماني كوتاه از خوزه دونوسه است كه تاكنون از او، اثري در ايران به فارسي ترجمه نشده است. به گفته كوثري، اين كتاب يكي از آثار مهم آمريكاي لاتين است و "پرنده وقيح شب" - اثر ديگر اين نويسنده - همرديف كارهاي كارلوس فوئنتس است.
او همچنين با اعتقاد بر اينكه اين نويسنده بايد زودتر از اينها به ما معرفي ميشد، كه در اين كار كوتاهي شده است، ميگويد: دونوسه آثار ديگري هم دارد كه از اين اثر معروفترند؛ اما فكر كردم با توجه به فضاي فعلي، اين كتاب را ترجمه كنم.
<strong>مسعود كيميايي: محاكمه در خيابان</strong>
"محاكمه در خيابان" تازهترين فيلم مسعود كيميايي از پانزدهم دي در تهران جلوي دوربين رفت."مسعود كيميايي" بيست و پنجمين فيلم خود را با نام "محاكمه در خيابان" يكشنبه پانزدهم دي جلوي دوربين تورج منصوري برد. در عكسهاي تست چهرهپردازي "محاكمه در خيابان"،علاوه بر پولاد كيميايي و حامد بهداد، بازيگراني چون نيكي كريمي، حميدرضا افشار، نگار فروزنده، علي اصغرطبسي، شاهرخ نورمحمدي، شبنم درويش و كارينا نظرآوا ديده ميشوند.
طبق برنامه ريزي انجام شده مدت فيلمبرداري پروژه يك ماه به طول ميانجامد. شبنم درويش، محمد مويد، كارينا نظرآوا، پرهام كريمي، صدف بابازاده، سيدمحمد نبوي، سياوش ايزدي، محمدرضا اكبري، اشكان پايا، محمدعلي سلطان محمدي، رسول محفوظي، مجيد سهرابي، امير صادقين، مجيد عليزاده، سامان حسيني از هنر جويان كارگاه آزاد فيلم هستند كه براي نقشهاي تك سكانسي انتخاب شدهاند.
<strong>شهاب مقربين: 2 دفتر تازه از اشعار</strong>
شهاب مقربين پس از فرستادن مجموعه شعر "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" براي كسب مجوز نشر، دو مجموعه را از شعرهاي جديدش منتشر ميكند.
مجموعه شعر "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" شامل شعرهاي از آغاز دهه 80 اين شاعر، به تازگي از سوي انتشارات آهنگ ديگر براي دريافت مجوز نشر ارسال شده است. مقربين اين مجموعه را به نوعي ادامه كارهاي قبلياش ميداند و ميگويد، بهخاطر وجود انديشه، زبان شعرهايش از مخاطب دور نيست و ارتباط برقرار ميكند.
اين شاعر همچنين در پي 30 سال شاعري، شعرهاي جديدش را در ادامه "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" منتشر خواهد كرد. به گفته او، اين مجموعه سرودههايش را با رويكردهاي هستيشناختي و مواجههاش با هستي دربر ميگيرد، كه در مجموع، انتظار ميرود بيش از 50 قطعه شعر سپيد باشد. اين دفتر هنوز نامي ندارد؛ اما كموبيش گردآوري شده است.
از سويي، دفتر ديگري از مقربين شامل شعرهاي از ديماه 86 تا ديماه 87 با رويكردي تغزلي، بستري است براي شرح عاشقيهايش، كه در مجموع، حدود 80 قطعه شعر سپيد را در برميگيرد. كار گردآوري اين دفتر به انجام رسيده است و به زودي به انتشارات يادشده سپرده خواهد شد.
شهاب مقربين متولد سال 1333 در اصفهان است. نخستين دفترش را با نام "اندوه پروازها" در سال 1358 منتشر كرد. پس از انتشار "گامهاي تاريك و روشن" در سال 1365، "كلمات چون دقيقهها"، عنوان سومين دفتر اوست كه در سال 1371 منتشر شد. او همچنين با مجموعه "كنار جاده بنفش كودكيام را ديدم" منتشرشده در سال 1382، به عنوان برگزيده جايزه شعر كارنامه معرفي شد. اين شاعر گزيده شعرهايش را نيز در مجموعه "رؤياهاي كاغذيام" در سال 1385 منتشر كرده است.
<strong>بيژن نجدي: چاپ اشعار منتشر نشده</strong>
پروانه نجدي گفت: اشعاري از وي در دست داريم که منتشر نشدهاند و به تدريج آنها را با ويرايش منتشر ميکنيم.پروانه نجدي علاوه بر بيان مطلب فوق گفت: از آنجا که شاعر و صاحب اثر در ميان ما نيست ويرايش و آمادسازي کارهاي او با دشواريهايي همراه است.
وي افزود: با اين همه تلاش ما اين است که هر ساله بخشي از اشعار چاپ نشده اين شاعر و نويسنده را روانه بازار کنيم.
گردآورنده آثار بيژن نجدي در پاسخ به اينکه چرا اين آثار با تاخير منتشر ميشوند گفت: ما نميتوانيم آثار را بدون ويرايش منتشر کنيم و اين نکته نياز به زمان و وقت دارد.پروانه نجدي با بيان اينکه خود آثار همسرش را ويرايش ميکند تصريح کرد: حتي زماني که وي زنده بود من آثارش را ويرايش و آماده انتشار ميکردم. خود نجدي هم بارها به اين مسئله اشاره کرده بود.
آخرين مجموعه شعر بيژن نجدي چندي قبل با عنوان "پسر عموي سپيدار" توسط انتشارات خانه کتاب منتشر شد. اين شاعر و نويسنده شهريورماه سال ۱۳۷۶ درگذشت. او کارشناس ارشد رشته رياضيات و دبير دبيرستانهاي لاهيجان بود. "يوزپلنگاني که با من دويدهاند"، "دوباره از همان خيابان ها"، "داستان هاي ناتمام"،"گزيده اشعار"(از سري مجموعههاي انتشارات نيستان) و "خواهران اين تابستان" از ديگر آثار وي به شمار ميآيد.
<strong>جوايز ادبي</strong>
<strong>جايزه هدايت امسال هم خصوصي برگزار ميشود</strong>
دبير جايزه داستان كوتاهنويسي صادق هدايت از برگزاري هفتمين دوره اين جايزه به شكل خصوصي، به دليل پيدا نكردن مكاني براي برگزاري آن به شكل عمومي خبر داد.
جهانگير هدايت با بيان اين مطلب گفت: پيش از اين، پنج دوره جايزه هدايت در خانه هنرمندان ايران برگزار شده بود، كه سال گذشته به دنبال تغيير مديريت اين مجموعه، نتوانستيم جايزه را آنجا برگزار كنيم و در نتيجه، جايزه به صورت خصوصي برگزار شد.
او افزود: چند ماه پيش، با سازمان فرهنگي - هنري شهرداري تهران صحبتهايي درباره گرفتن مكاني براي برگزاري جايزه داشتيم؛ اما بعد از اين مدت طولاني، هيچ جوابي از سوي آنها دريافت نكردهايم؛ به اين دليل، جايزه امسال نيز به صورت خصوصي برگزار خواهد شد.
دبير جايزه هدايت همچنين درباره داوريهاي اين جايزه گفت: كار داوري 600 اثر ارسالشده به اين جايزه از آذرماه آغاز شده است. اوايل بهمنماه، نامزدهاي جايزه معرفي ميشوند و برگزيدگان نهايي نيز در مراسم پاياني معرفي خواهند شد.
سال گذشته، 750 نويسنده با ارسال داستان كوتاه در اين جايزه شركت داشتند، كه شيوا رمضاني با داستان "لعنتي"، فائزه فرهومند تهراني با داستان "فنجانهاي خالي" و اميليا نظري با "داستان آقاي سزار غمگين است"، برگزيدگان ششمين دوره جايزه هدايت شدند.
ياد ياران ♦ چهار فصل
نام ويدا قهرماني براي نسل امروز چندان آشنا نيست، اما با اسم بردن از چند فيلم چهره او را به خاطر خواهند آورد. چرا که با وجودي که خانم قهرماني از بازماندگان اولين نسل زنان بازيگر تاريخ سينماي ايران است، اما از خوش اقبال ترين هنرمندان سينماي ايران است که با پشت سر گذاشتن هفت دهه از زندگي هنوز هم با طراوت و شاداب جسته و گريخته در نمايشنامه ها و فيلم هايي که در خارج از وطن توليد مي شود، حضور دارد.
گفت وگو با ويدا قهرماني بازيگر پيشکسوتبه خاطر بازيگري در سينما از دبيرستان اخراج شدم
مروري کوتاه بر کارنامه ويدا قهرماني
متولد ۱۳۱۵ تهرانفيلمهاي سينمايي:هزار سال دعاهاي خيرقبل از طوفانتعطيلات شومميهمانان هتل آستورياعشق و انتقامصيادان نمکزارخدادادصد کيلو دامادپستچيگرگ صحرافرياد نيمه شبآتش و خاکستربچه هاي محلدختران حوابچه ننهفردا روشن استافسانه شماليکي بود يکي نبودتوفان در شهر ماچهار راه حوادث
شرح حال هنرمنداني مثل شما از زبان خودتان به نوعي بخشي از تاريخ شفاهي سينماي ايران محسوب مي شود. چطور شد که پا به عرصه سينما گذاشتيد؟ آن زمان که من دختر نوجواني بودم در واقع سينما نيز پديده نويي در ايران بود. يکشب با مادرم براي تماشاي فيلم دختري از شيراز ساخته ساموئل خاچيکيان و با بازي خانم فرح عافيت پور به سينما رفته بوديم. نيمه هاي فيلم بود که نمايش آن را متوقف و اعلام کردند که براي ساخت فيلم بعدي به يک دختر جوان احتياج دارند. منهم شوخي وار به مادرم گفتم که دوست دارم بازي کنم. او هم پاسخ داد که از پدرت سئوال کن. شب که به خانه برگشتيم، موضوع را با پدرم مطرح کردم و ايشان هم گفتند اگر دوست داري بازي کن. صبح روز بعد به اتفاق پدرم که سرهنگ ارتش بود و لباس نظامي به تن کرده بود وارد استوديوي ديانا فيلم شديم. در دفتر استوديو، پنج، شش نفر از جمله ناصر ملک مطيعي و ساموئل خاچيکيان نشسته بودند. وقتي من و پدرم وارد اتاق شديم عکس العمل آنها خيلي جالب بود. همينطور با تعجب ما را نگاه مي کردند. پدرم گفت دخترم را آوردم تا براي تهيه فيلم بعدي تان به شما معرفي کنم. بعد از اين حرف، پنج، شش دقيقه اي سکوت بر اتاق حاکم شد. اينها مات و متحير من و پدرم را نگاه مي کردند. بعد از ما خواستند که بنشينيم و صحبتهاي زيادي بين ما رد و بدل شد. خاچيکيان بيان گرمي داشت و طوري داستانهاي فيلمش را تعريف مي کرد که صد درجه از خود فيلمهايش قشنگ تر بودند (با خنده). در نتيجه همه را مجاب مي کرد که در فيلم بازي کنند. به هر حال آن روز هم ما به توافق رسيديم و من در فيلم چهارراه حوادث براي اولين بار به عنوان هنرپيشه ظاهر شدم.
حضور شما به عنوان يک زن در سينماي آن دوران مقارن است با يک سري محدوديتها و تابوهاي اجتماعي براي زنان بخصوص در عرصه هنر و بويژه سينما. چرا که قبل از شما اولين هنرپيشه زن ايراني به نام صديقه سامي نژاد (روح انگيز) با بازي در دختر لر به دليل همين تابوها مورد اذيت و آزار قرار گرفت. طوري که سينما را رها کرد و عاقبت نيز به سرنوشت تلخي دچار شد. آيا با علم به اينها سراغ بازيگري رفتيد؟</strong>ـ نه. من دختر لر را نديده بودم و سالها نيز از نمايش آن گذشته بود. از اين جرياني هم که گفتيد باخبر نبودم. در واقع بازي در فيلم براي من يک تجربه هيجان انگيز بود و چيز خاصي نبود که فکر کنم مرا با مشکل مواجه مي سازد يا زندگي مرا به هم مي ريزد. دختر ماجراجويي بودم که به دنبال ماجرا مي رفتم، اما بعد از نمايش چهارراه حوادث با يک سري مشکلات مواجه شدم. هنگام بازي در اين فيلم کلاس پنجم دبيرستان بودم. فيلم درست پانزده روز عيد نوروز سال بعد به اکران درآمد. نمايش فيلم چنان ولوله اي به پا کرد که منجر به اخراج من از مدرسه شد. بعد هم به خاطر خالي که پشت لبم داشتم نشان کرده شده بودم و هيچ جايي نمي توانستم پا بگذارم.
<strong>آيا براي اخراج شما از مدرسه دليل مشخصي هم عنوان کردند؟</strong>ـ خوب، من تا سال ششم دبيرستان دختر خوبي بودم، اما همان سه ماه آخري که قرار بود امتحان نهايي بدهم ممکن بود که اخلاق بقيه دخترها را فاسد کنم. (با خنده...). براي ايراني هاي آن دوره مسئله عجيب و غريبي بود که دختري که پدرش سرهنگ ارتش است و مادرش فرهنگي و دبير دبيرستانها در فيلم سينمايي بازي کند. به همين خاطر مقدار زيادي از آزادي من گرفته شد. در نتيجه براي مدتي بازي در فيلم را کنار گذاشتم.
<strong>چه شد که دوباره به سينما برگشتيد؟</strong>ـ دو سال هيچ فعاليت سينمايي نداشتم و در اين مدت ازدواج هم کردم. تا اينکه ساموئل خاچيکيان که معلم اول من بود، پيشنهاد بازي در فيلم "توفان در شهر ما" را داد. فيلمي که ناصر ملک مطيعي جوان اول سينماي نوپاي فارسي آن دوران در آن نقش آفريني مي کرد. در آن زمان تعداد فيلمهاي توليد شده زياد نبود. عکس ناصر ملک مطيعي با آن ژست مخصوص خودش در جيب همه دخترهاي مدرسه بود ( با خنده....).
من ابتدا با اين پيشنهاد موافقت نکردم. چرا که شوهرم مخالف حضور من در سينما بود، ولي خاچيکيان آنقدر درباره اهميت بازي در اين فيلم توضيح داد که شوهرم را مجاب کرد تا من بتوانم در فيلم بازي کنم. بعد از توفان در شهر ما در فيلمهاي ديگري نيز بازي کردم که حدودا هفده فيلم بود و چهار، پنج سال هم بيشتر در محيط سينما نبودم. آخرين فيلمي که بازي کردم و خودم هم تهيه کننده آن بودم، "آخرين نسل خان" بود که شوهرم سناريوي آن را بر اساس يک داستان واقعي که در کرمانشاه اتفاق افتاده بود، نوشت. اين فيلم را فردين کارگرداني کرد و وقتي قرار شد اکران شود با اسم فيلم مخالفت شد و فيلم به عشق و انتقام تغيير پيدا کرد.
<strong>شما که دوباره به سينما برگشته و پرکار هم شده بوديد چطور شد که مجددا از بازي در فيلم کناره گيري کرديد؟</strong>ـ ببينيد تا زماني که مسئله به من و پدر و مادرم مربوط مي شد با يک توافق همراه بود، ولي بعد با مردي ازدواج کردم که مخالف حضور من در سينما بود. همانطور که گفتم دليل آنکه پس از دو سال دوباره در فيلم بازي کردم پيشنهاد خاچيکيان و بيان گرمش بود که شوهرم را راضي کرد تا با بازي من موافقت کند. ولي وقتي بچه دار شدم و بچه ها به دبستان رفتند، هم مدرسه اي هايشان شروع به آزار و اذيت آنها کردند. مثلا اگر در يک فيلم نقش همسر فردين را بازي مي کردم به پسرم مي گفتند بابات فردين است. خوب پسرم بهش برمي خورد و عصباني مي شد و وقتي به خانه مي آمد به من مي گفت فردين که پدر من نيست پس چرا بچه ها اينطور ميگن؟!
من وقتي متوجه شدم بچه ها به خاطر کار من دارند اذيت ميشوند، ديگر نمي توانستم فقط به خودم فکر کنم. بايد به زندگي و محيط بچه ها هم فکر مي کردم. اين باعث شد که به طور کلي سينما را کنار گذاشتم و به قول معروف عطايش را به لقايش بخشيدم، اما هميشه دلم با سينما و تئاتر بود و نمي توانستم آن را فراموش کنم.
<strong>پس از کناره گيري از سينما چه کرديد؟</strong>ـ به اتفاق شوهرم که افسر ارتش بود و کار آزاد هم انجام ميداد، يک برنامه تلويزيوني به نام جاده شانس را در تلويزيون ثابت پاسال که براي اولين بار در ايران تاسيس شده بود راه انداختيم. اين برنامه يک مسابقه يک ساعته بود که در آنزمان با استقبال زيادي مواجه شد و ما توانستيم از حمايت يک شرکت هواپيمايي بزرگ مثل لوفت هانزا بهره مند شويم. جايزه اول اين مسابقه هم يک بليت دور دنياي شرکت لوفت هانزا بود. مردم بخصوص جوانها براي شرکت در اين مسابقه سر و دست مي شکستند.
<strong>گويا راه اندازي رستوران کوچيني که پاتوق جوانهاي با استعداد موسيقي بوده نيز ابتکار شما بوده است؟</strong>ـ آها... درسته. وقتي شوهرم از ارتش استعفا داد، يک مکاني را به عنوان اولين کافه گالري افتتاح کرديم و آثار نقاشهاي مشهور آنزمان مثل چنگيز شهوق و پرويز تناولي و غيره را روي ديوارهاي اين کافه گالري نصب کرديم و پاتوق خوبي براي هنرمندان شده بود. اين کافه در خيابان حافظ و نزديک مدرسه نوربخش بود. آنجا را به دو نفر ديگر واگذار کرديم و مکان ديگري را در خيابان کاخ نزديک بلوار اليزابت پيدا کرديم که زيرزميني بود و صاحب آن دکتر ملامت قصد داشت آنجا را پارکينگ کند. ما اين مکان را به کمک يک مهندس با ذوق به نام ادموند به يک دانسينگ رستوران تبديل کرديم. هدف ما از افتتاح اين مکان اين بود که جوانهاي هنرمند ما که اهل موسيقي بودند و جايي براي ارائه هنرشان نداشتند، بتوانند براي بروز استعدادشان از اين محل استفاده کنند. يک شب براي شرکت در مراسمي به انجمن بانوان رفته بودم که متوجه يک گروه جوان چهار نفره و پر انرژي شدم که يکي از آنها شهبال شب پره بود. بعد از پايان برنامه از اين گروه دعوت کردم که براي اجراي برنامه به کوچيني بيايند. اينها قبول کردند و چندي بعد هم تمريناتشان را در اين مکان شروع کردند.
يک شب تصميم گرفتيم به اتفاق اين بچه ها براي شنيدن آواز ويگن به کافه شميران برويم. آن موقع ويگن معروف شده بود. وقتي آنتراکت دادند ويگن به همراه دايي اش نيکل الوندي که جاز مي زد، سر ميز ما آمدند. شب قبل از اين ماجرا من در تلويزيون جواني را ديدم که پشت ميز پيانو نشسته و آهنگي به نام ناتالي را با صدايي گرفته و زيبا مي خواند. به شوهرم گفتم که بايد اين جوان را پيدا کنيم و به کوچيني بياوريم. اتفاقا آنشب اين جوان را ديدم که گوشه اي تنها نشسته بود. از آقاي الوندي پرسيدم که اين جوان کيست و او جواب داد که اسمش فرهاد است. خواننده است و در چند روز آينده هم به خاطر قراردادي که با يکي از کاباره ها در بيروت بسته قرار است به آنجا برود. من خواستم که اين جوان را ببينم. وقتي سر ميز ما آمد ديدم يک جوان خجالتي است که سرش هم مرتب پايين بود. از او دعوت کردم که به کوچيني بيايد و با بچه هايي که آنجا فعاليت داشتند همکاري کند. روز بعد در کوچيني مشغول کار بودم که ديدم اين جوان آمد آنجا. شهبال شب پره در حال تمرين بود که فرهاد را به او معرفي کردم. اين جوانها شروع کردند به تمرين. فرهاد با دهانش ساز مي زد و آنها هم با سازهاي خودشان. اينها اينقدر با هم گرم گرفتند که بيروت از ياد فرهاد رفت و ماندگار شد. جايي که اين گروه کار مي کردند ديواري داشت با پنج دايره که داراي شيشه هاي مات بودند و از پشت اين دايره ها نور مي انداختيم. من روي اين پنج دايره پنج گربه سياه کشيدم و اسم اين گروه را گذاشتيم بلک کتز يا گربه هاي سياه.
<strong>ميان خاطراتتان به مرحوم ويگن اشاره کرديد. شما يک فيلمي با ايشان کار کرديد به نام آتش و خاکستر ساخته خسرو پرويزي که فيلم غير متعارفي در سينماي کليشه اي رايج در آن دوره بود. از تجربه کار در اين فيلم هم مختصري تعريف کنيد.</strong>ـ بله. و چه فيلم قشنگي بود. در حقيقت اينها در آن زمان به دنبال تجربه تازه اي بودند و هيچکدام هم ادعايي به عنوان فيلمساز يا هنرپيشه نداشتند. قصد همه اين بود که آتش و خاکستر يک تجربه متفاوت برايمان باشد. اتفاقا ساخت اين فيلم هم با يک دوره طولاني مصادف شد. چون اواسط فيلم من همراه با شوهرم که قرار بود يک دوره تخصصي در ارتش بگذراند به آمريکا آمدم و بعد از يک وقفه چهار يا پنج ماهه به ايران برگشتم. وقتي فيلم تمام شد، خودمان از تماشاي فيلم لذت برديم. خسرو پرويزي اصولا با کارگردانهاي آن دوره تفاوت داشت. اگر شما فيلم بي ستاره ها ي او را ديده باشيد به منظور من پي مي بريد. آن فيلم هم به قول شما در زمان خودش غير متعارف بود.
<strong>آيا شما داراي تحصيلات آکادميک چه داخل و چه خارج کشور هم هستيد؟</strong>ـ از مدرسه که اخراج شدم، سالها طول کشيد تا اينکه بعد از همه اين ماجراها و کناره گيري از سينما به لندن رفتم و در رشته کارگرداني تلويزيوني براي کودکان ديپلم گرفتم. بعد از سه سال که از لندن برگشتم، پسرم هفده ساله شده بود و همراه او براي امتحان کنکور شرکت کردم. کنکور هم قبول شدم. در رشته "آموزش قبل از دبستان" Early Childhood Education تحصيل کردم که پايان دانشکده مصادف شد با شورشهاي انقلاب در ايران.
سفر من به آمريکا در واقع براي تحصيل بود، نه اينکه قصد مهاجرت داشته باشم. چرا که ابدا به ذهنم خطور نمي کرد که جايي غير از ايران را براي زندگي انتخاب کنم. هنوز هم دلم در ايران است و خواب ايران را مي بينم.
<strong>به هر حال يک دوره از فعاليتهاي شما به دوران مهاجرت مربوط مي شود. خوب در اين دوران با چه فراز و نشيب هايي مواجه بوديد و چه فعاليتهايي در زمينه سينما داشتيد؟</strong>ـ در اين سالها در تعدادي فيلم، تئاتر و سريال تلويزيوني بازي کردم. بخصوص در زمينه تئاتر. چرا که دخترم ترنج به مدت يازده سال است که يک بنياد غيرانتفاعي به نام ريسمان طلايي را با هدف معرفي فرهنگ خاور ميانه به دنياي غرب تاسيس کرده و هر سال نيز فستيوال تئاترهاي کوتاه برپا ميکند و من در بيشتر نمايشنامه هايي که خود ترنج کار کرده همکاري داشته ام.
<strong>در کارنامه فعاليتهاي هنري شما در خارج کشور فيلمي به نام "هزار سال دعاي خير" وجود دارد که در فستيوال جهاني فيلم تورنتو نيز به نمايش درآمد. فيلمي از وين ونگ که از کارگردانان خوب سينماي آمريکاست و آثاري مثل دوشيزه منهتن و دود را در کارنامه اش دارد. چطور شد که براي بازي در اين فيلم انتخاب شديد؟</strong>ـ جالبه که شما وين ونگ را مي شناسيد. چون من خودم تا قبل از بازي در فيلم اسمش را هم نشنيده بودم. يک روز خانمي به نام مريم به من زنگ زد و درباره اين فيلمساز حرف زد و از کارهايش تعريف کرد و از من خواست که شماره ام را به ايشان بدهد. ۲۴ ساعت بعد مسئول انتخاب بازيگران فيلم از نيويورک با من تماس گرفت و گفت که فيلمنامه را شبانه براي من خواهد فرستاد و اينکه يک قسمت از فيلمنامه را هم جداگانه مي فرستد تا من جلوي دوربين ديالوگها را بخوانم و برايشان بفرستم. وقتي فيلمنامه را خواندم خيلي خوشم آمد. يک داستان شاعرانه. من آنچه خواستند را انجام دادم. هشت ساعت بعد آقاي ونگ با من تماس گرفت و خودش را معرفي کرد. از من دعوت کرد تا با صرف ناهار بيشتر با هم آشنا شويم. من با تعجب گفتم که ولي شما در نيويورک هستيد و من در سانفرانسيسکو. آقاي ونگ گفت که نه من اتفاقا در شهر شما هستم. بعد هم اضافه کرد که همسرش با ديدن کار من گفته " ايشان مريل استريپ جديد سينما هستند". وقتي با هم ناهار خورديم احساس کردم که ما سي سال است که همديگر را مي شناسيم. آقاي ونگ يک هنگ کنگي ـ چيني مقيم آمريکا و من يک ايراني مقيم آمريکا، اما اينقدر موقع صحبت کردن همدل و همزبان بوديم که توصيف کردني نيست. بعد هم موقع کار با او متوجه شدم که همکاري با او هم لذت بخش است.
<strong>دوست دارم در پايان گفتگو يادي از زنده ياد فردين داشته باشيم. چرا که شما در آغاز فعاليتهاي هنري تان در چند فيلم با اين ستاره محبوب سينماي ايران همبازي بوديد. به هرحال فردين جداي از قوت و ضعفهاي بازيگري اش داراي شخصيت مثبت و مورد احترام مردم بوده و از لحاظ تاريخي هم در سينماي ايران با تحولي که در اقتصاد سينماي رو به زوال آن دوره به وجود آورد مطرح شد و به اسطوره اي بدل شد که به شعر فروغ فرخزاد نيز راه پيدا کرد. چه خاطر ه اي از همکاري با اين هنرمند داريد؟</strong>ـ آه. يادش بخير. من وقتي به خاطرات همکاري با اين نازنين هايي که با آنها کار کردم و حالا در ميان ما نيستند فکر مي کنم، با خودم مي گويم "من هم الان روي خط منتظر رفتن ايستاده ام". هنرمندان مرحومي مثل: ويگن، فردين، گرشا رئوفي، علي تابش، اما با فردين خاطرات زيادي دارم. چرا که در سه فيلم با ايشان همبازي بودم، البته اولين فيلمي که با او کار کردم هنوز به شهرت نرسيده بود و به اصطلاح هنوز فردين نشده بود. فيلم اول فردين "چشمه آب حيات" بود که با خانم ايرن بازي ميکرد. دومين فيلم فردين "فردا روشن است" بود که با هم همبازي شديم. دوره فيلمبرداري اين فيلم جالب بود. فردين در يک خانه سازماني در نارمک زندگي مي کرد و پدر من هم که ارتشي بود در همين خانه هاي سازماني خانه اي داشت و ما تقريبا همسايه بوديم. من فرزند دومم را که دختر بود فارغ شده بودم. فردين يک فولکس واگن داشت که اين بچه را صندلي عقب مي گذاشتيم. پسر فردين هم بين صندلي عقب و جلو مي ايستاد و قرار اين بود که اول او را به کودکستان برسانيم و بعد به استوديو بديع واقع در پيچ شميران برويم. در خانه هاي سازماني آهني و سنگين بود. اين پسر بچه هر روز صبح مي آمد، در خانه ما را ميزد و مي گفت: " خانم ويدا قهرماني، پدرم آقاي فردين گفتند که اگر حاضر هستيد برويم استوديو."
فردين آدم با نمکي بود و هر چي ميگفت من غش، غش مي خنديدم. اين بچه رفته بود و به مهري خانم مادر فردين گفته بود: "من نميدونم، چرا هر چي پدرم آقاي فردين ميگه خانم قهرماني مي خنده!". به هر حال اينقدر ما صميمي بوديم که کار در فيلم خانوادگي شده بود و اصلا احساس غريبه بودن با هم نداشتيم. يادش بخير. بعضي شبها هم مرحوم تختي مي آمد و با ما همراه مي شد. خلاصه خاطرات زيادي با اين هنرمندان داشتم.
در حاشيه گفت وگو با ويدا قهرماني
از اتفاقات ياد کردني گفت وگوي شهروند با ويدا قهرماني حضور يک ويدا قهرماني ديگر بود، ويدا قهرماني از نسلي ديگر که به قول خودش مادر او با ديدن فيلمي از ويدا قهرماني تصميم مي گيرد نام دختر آينده اش را ويدا بنهد و چون نام خانوادگي او نيز قهرماني است، بشود ويدا قهرماني آينده. اين يکي ويدا قهرماني، هنرمند عروسک گردان ساکن تورنتو هم آمده بود تا ويدا قهرماني را که نامش را از او وام گرفته بود، ببيند. از اين ديدار چند عکس گرفتيم که هر دو ويدا قهرماني را با هم نشان مي دهد. اين هم هديه اي ديگر از ديدار دو هنرمند از دو نسل در شهروند.
يدالله صمدي کارگرداني است که ساخت چند فيلم حماسي با فضا هاي تاريخي را در کارنامه دارد. او در شهرآشوب سراغ يکي ديگر از اين فضا ها رفته است. فيلم به نسبت کارهاي تکراري مدت اخير سرو شکل مناسب و قابل قبولي دارد اين فيلم پس از نمايش در جشنواره فيلم فجر مجال اکران نيافت و يکسره راهي شبکه ويدئويي شد.
شهرآشوب
کارگردان : يدالله صمدي. نويسنده: فريدون دانشمند. مدير فيلمبرداري: حسن پويا. طراح صحنه و لباس: فرهاد آهي. تدوين: مهرداد خوشبخت. تهيه کننده: محسن آقا علي اکبري. بازيگران: حسين ياري، سعيد نيکپور، رويا تيموريان، الهام حميدي، جعفر دهقان، سام درخشاني.
فيلم روايت زندگي پر فراز و نشيب غياث الدين جمشيد كاشاني، رياضيدان و منجم شهير ايراني و معين الدين كاشاني، يار و همكار ديرينه اوست. اين دو به دعوت الغ بيگ حاكم سمرقند راهي سفر مي شوند، تا در آنجا رصدخانه اي عظيم بنا كنند، رصدخانه ساخته مي شود، اما سازندگان مغضوب حاسدان و بدخواهان واقع مي شوند. كشف و محاسبه عدد پي و سينوس زاويه يك درجه، گنجينه اي گرانبهاست و بسياري مي خواهند آن را به خود نسبت دهند، معين به هرات مي گريزد تا با عرضه رساله اي از غياث الدين، حقيقت را افشا نمايد، اما در آخرين لحظه رساله ربوده مي شود...
روايت تاريخ
در ميان آشفته بازار فيلمفارسي هاي مدرن که اين روز ها بر پرده سينما ها غوغا مي کنند فيلم شهرآشوب فيلمي آبرومند و قابل تامل است. اما به دليل اختلاف هايي که پيش آمد فيلم مجال اکران پيدا نکرد. اين فيلم حتي از سيما نيز پخش نشد و يکسره وارد شبکه ويدئويي خانگي شد که البته از اين رهيافت مخاطب بيشتري يافت و ديده شد.
پروژه شهر آشوب قرار بود کاري دنباله دار و عظيم باشد که در مرحله نخست فيلمي سينمايي از آن ساخته شده و در مرحله بعد به صورت يک سريال تلويزيوني ادامه پيدا کند که ناگهان در نيمه هاي راه اين پروژه را از صمدي گرفته و در اختيار محمد حسين لطيفي قرار دادند تا با گروهي ديگر کار را ادامه دهند و هم اکنون نيز اين مجموعه در حال فيلمبرداري است.
صمدي تا کنون چند اثر حماسي را در کنار فيلم هاي اجتماعي کارگرداني کرده است. از ميان اين فيلم ها مي توان به ساوالان، ساراي و... اشاره کرد. او در اين فيلم نيز زندگي يکي از دانشمندان مهم ايراني را مد نظر قرار داده است و البته به سياق کارهاي تاريخي تلويزيوني تنها هدف خود را بيان مستقيم زندگي او معطوف نداشته است.
فيلم يکي از نکات قوت خود را در داستان پردازي دنبال مي کند. داستان هايي فرعي که زندگي غياث الدين را کامل مي کنند. اگرچه زندگي اين دانشمند داراي فرازو نشيب هايي دراماتيک بوده است اما افزودن ته مايه هايي پليسي براي ايجاد حس تعليق مي تواند تماشاگر را با خود همراه کند و اين نکته اي بوده کا کارگردان و فيلمنامه نويس فيلم به آن توجه داشته اند.
در همين راستا حتي تدوينگري هم که برگزيده شده خود فيلمسازي است که ريتم تماشاگر امروز را مي شناسد و سعي مي کند با ضرباهنگي به روايت داستان هاي باب روز تماشاگر را با خود همراه کند. مهرداد خوشبخت تاکنون چند فيلم تلويزيوني موفق را کارگرداني کرده که اين فيلم ها توانسته اند از استاندارد هاي نازل تلويزيوني چند پله فاصله بگيرند. تماشاگري که به ريتم کند کارهاي تاريخي خو گرفته در اين فيلم با ريتمي متناسب با داستان همراه مي شود.
صمدي از سوي ديگر سعي مي کند شخصيت خود را گام به گام در دل فيلم کامل کند. تماشاگر در فيلم شهر آشوب غياث الدين را در خلال داستان مي شناسد و کارگردان از ابتدا سراغ آرشيو ذهني تماشاگر نمي رود. در دل داستان آدمي متولد مي شود و ما از شيوه برخورد او با اطرافيان به خصوص معين الدين کاشاني که دائم همراه اوست به احوالت اين دانشمند پي مي بريم.
فيلم شهر آشوب مي کوشد در کنار بيان زندگي غياث الدين آينه اي را از يک برهه تاريخي را نيز پيش روي مخاطبش قرار دهد که همواره قدرت با فرهنگ چگونه برخورد کرده و اين نکته اي بوده که دائم در تاريخ اين مرزو بوم تکرار شده است. صمدي اين نکته را هم درشت نمايي نمي کند و آهسته از کنارش مي گذرد اما به يغما رفتن دستاوردهاي غياث الدين نشانه اي بارز از اين نگاه محسوب مي شود.
فيلم از منظر طراحي هاي صحنه و لباس نيز سروشکلي موزون دارد. تماشاگر با فضايي آميخته با رنگ رو به روست که اگرچه مبين يک دوره تاريخي است، اما با اين حال مي تواند به فضايي تصويري نيز دست يابد. حسين ياري در کنار سعيد نيکپور نيز پس از ايفاي چند نقش تاريخي تا حدود زيادي موفق مي شوند که از عهده نقش ها برآيند.
اين پروژه با حضور صمدي مي توانست موفق باشد. حال بايد ديد گروه تازه با ادامه داستان زندگي غياث الدين چه خواهند کرد.
گفت و گو♦ سينماي ايران
سيروس كهوري نژاد بازيگر جواني است كه سال هاست در تئاتر،تلويزيون و سينماي ايران فعاليت مي كند. با ايشان به عنوان بازيگردرمورد بحث نشانه شناسي وفعاليت هاي اخيرشان در فيلم سينمايي "اخراجي ها2" به گفت و گو نشسته ايم.
گفت و گو با سيروس كهوري نژادتدريس را دوست دارم</strong>
<strong>آقاي كهوري نژاد لطفا در رابطه با معناي نشانه و ارتباط آن با هنرهاي نمايشي برايمان بگوييد.</strong>نشانه يک ابزار ارتباطي است که به جاي چيز ديگري در يک سيستم به کار ميرود و مجموعهاي از اطلاعات فشرده شده را با خود حمل ميکند.
<strong>اهميت نشانه شناسي در علم امروز چه ميزاني است؟</strong>نشانه شناسي امروزه يک علم بسيار گسترده تلقي ميشود و هنر تئاتر از طريق نشانه در جهت بيان مطالب خويش دچار رمزگذاري، فشردهسازي و پاک سازي اطلاعات ميشود.
<strong>از نشانه چه ميزان در تجربه هاي تئاتر کشور استفاده ميشود؟</strong>هنر تئاتر از ديرباز در نظامهاي مختلف نشانهشناسي غرق شده و همواره مورد استفاده دست اندرکاران نمايش است. هنرمندان اين عرصه تمرين ميکنند تا بتوانند پيام را براي مخاطب خويش از طريق نظام نشانهها رمز گذاري کنند. نميتوان حدود و ميزاني براي استفاده از نشانه در تئاتر کشور مشخص کرد ولي ميتوان گفت تئاتر امروز کشور ما در جهت کم شدن نشانهها از تئاتر قدم برميدارد و در بعضي از اجراها سليقه اجراکنندگان نمايش تا حدي پايين آمده که نظام نشانهشناسي زبان فارسي توسط مخاطب به مسخره گرفته ميشود.
<strong>آيا شما در کارهايتان از نشانه استفاده کردهايد؟</strong>در اجراهاي من که به اتفاق آقاي محمد چرمشير به عنوان نويسنده گروه انجام شده است به تمام نظامهاي نشانه از قبيل نشانههاي تصويري و حرکتي، نشانههاي زبان شناسي، و زبان شناسي تصويري و موسيقايي و... توجه شده است.
<strong>ارتباط زبان شناسي وجايگاه آن در قياس با نشانه هاي حركتي چيست؟</strong>در بحث زبان که گاه ساختار زبان تنها به لحاظ جوهر صوتي زبان مورد استفاده قرار ميگرفت، ايجاد ترکيببندي کلمات با موسيقيهاي خاص، تکرار کلمات و استفاده از کلماتي که هجاهاي آهنگين صوتي ايجاد ميکند، همه و همه به سوي نوعي زبان رمزي پيش ميرود که در وحله اول کلمات بسيار ساده است ولي آن هنگام که در کنار نشانههاي حرکتي و تصويري ادغام ميشود، نوعي نظام مکاشفه نشانهشناسي را بر مخاطب تحميل ميکند.
<strong>شما ازآن دسته هنرمنداني هستيد كه علاوه بر بازيگري مشغول تدريس درمراكز هنري تهران هم هستيد.اين كارچه تاثيري مي تواند دردنياي بازيگري شما داشته باشد؟</strong>من تدريس را خيلي دوست دارم و تدريس، من را مجبور به مطالعه و طبقه بندي اطلاعات و تجارب ميکند که در حرفه بازيگري بسيار مهم است.
<strong>درمورد بازي خودتان در فيلم سينمايي اخراجي هاي 2 بگوييد.</strong>اين فيلم هنوز به نمايش در نيامده اما سر و صداي زيادي به پا کرده است و همين موضوع باعث ميشود تا انتظار و توقع تماشاگران بالا رفته و کار براي بازيگران و ساير عوامل اين فيلم دشوار شود.
<strong>كار در فيلم هاي جنگي چه تفاوتي را با ديگر گونه هاي سينمايي دارد؟</strong>روي هم رفته کار در اين فيلم سخت بود اما به نوعي تلاش مضاعف در اين نوع کار احساس خوبي را ايجاد ميکند که بسيار خوشايند است.
<strong>كمي درمورد نقش خود در "اخراجي هاي 2" بگوييد.</strong>من همان نقش حاج کريم را ادامه دادم که البته کمي سختتر از اخراجيهاي يک بود. البته سختيهاي پشت صحنه که از ويژگيهاي کارهاي ژانر دفاع مقدس است کم نبود، وليکن خوشحالم که لذت بازيگري در آخرين سکانسهاي اين فيلم در من شکل گرفت.
<strong>به نظر خودتان قسمت دوم "اخراجي ها"با استقبال مواجه مي شود؟</strong>تا هنگامي که اخراجيهاي 2 در سالن سينما به نمايش در نيامده نميتوان در اين باره قضاوتي درست انجام داد، اما از قراين موجود و آن چه فيلم برداري شده پيداست که کار خوبي خواهد بود که با اضافه شدن هنرهاي ديگري مانند مونتاژ، صداگذاري و موسيقي کاملتر ميشود.
نمايش روز♦ تئاتر
محمد رحمانيان هميشه تماشاگر خود را غافلگير مي کند. او در نمايش تازه خود مانيفست چو سعي کرده با گزينش نشانه هايي معنادار جنسي ديگر از نمايشي را که تاکنون اجرا کرده پيش روي تماشاگر قرار دهد. آنچه بيش از همه توجه را به خود جلب مي کند زبان نمايش است. تماشاگر با ذهني فعال وارد سالن مي شود و اولين سوالي که از خود مي پرسد اين است: چرا زبان نمايش انگليسي است؟
مانيفست چو
نويسنده وکارگردان: محمد رحمانيان. موسيقي متن: سعيد ذهني. طراح صحنه و لباس: محسن شاه ابراهيمي. بازيگران: افشين هاشمي،مهتاب نصير پور،ترانه عليدوستي، اشکان خطيبي، هومن برق نورد، سيما تير انداز.
پسر جواني به نام چو در يکي از شهرهاي امريکا به همراه مادرش زندگي مي کند. مادر شغل مناسبي ندارد و چو از اين بابت شرمسار است. فشار هاي اجتماعي مختلف چو را به آنجا مي رساند که اسلحه اي تهيه کند و در يک مدرسه دست به کشتاري جمعي بزند.
نشانه هاي گفتاري
تماشاگراني که وارد سالن چهارسوي تئاتر شهر مي شوند مي دانند که با تماشاي اثري متعارف رو به رو نخواهند بود. آنها مي دانند به تماشاي نمايشي آمده اند که بازيگرانش قرار است کل داستان را براي آنها به زبان انگليسي تعريف کنند. بنابراين ذهن ناخود آگاه به شکلي فعال از ابتدا با نمايش تازه محمد رحمانيان برخورد مي کند.
تماشاگر مي کوشد با هشياري از همان ابتدا نشانه هايي را که در اختيارش قرار مي گيرد بفهمد و با آنها در ذهن خود پازلي بسازد تا بتواند اجزاي درام و روايتي نمايش را به خوبي درک کند. اين فعال بودن ذهن البته معايبي را هم به همراه دارد. زيرا تماشاگري که زبان نمي داند نگران است که داستان را متوجه نشده و از وجهه سرگرم کنندگي نمايش که از وجوه ثابت نمايش هاي رحمانيان بوده سوا بيفتد. اين نکته خود فاصله گذاري را ميان نمايش و مخاطب سبب مي شود. تماشاگر آگاه هم بايد دائم حوسش باشد که بازيگران انگليسي را درست صحبت مي کنند يا در لهجه و.... داراي مشکل هستند و واژه ها درست انتخاب شده اند يا نه؟
رحمايان در اين سال ها نشان داده کارگردان هوشمندي است که مي تواند تماشاگر خود را راضي از سالن بيرون بفرستد. او هميشه دنبال زباني در اجراي نمايش است که اين زبان لزوما زبان گفتاري نيست. او به مدد تصوير پردازي سعي مي کند با نشانه هاي تئاتري مخاطب را با خودش همراه کرده و از اين رهگذر داستان را در اختيارش بگذارد.
تماشاگر نگران نمايش رحمانيان در ابتدا با صحنه اي خالي رو به رو مي شود. صحنه اي لخت و غير رئاليستي که مخاطب را وا مي دارد بخش عمده اي از نمايش را در ذهن خود بازسازي کند. اين نکته در صحنه پردازي ذهن تماشاگر را فعال مي کند که چندان گرفتار بيان نباشد. او مي تواند با به گزين کردن بخش هايي از نمايش در ذهن خود داستان مورد علاقه اش را در اثر پي بگيرد و اين مشارکت گروهي از نکاتي است که رحمانيان قصد داشته به آن دست يابد.
از سويي ديگر ما با نمايشي کاملا داستان گو روبرو هستيم. پسري که از تعارضات اجتماعي به تنگ آمده و دست به خشونت مي زند. نمايش هم پيرنگ مستحکمي دارد و هم شخصيت پردازي قابل توجهي. کارگردان بخشي از اين داستان گويي و شخصيت پردازي را به شيوه هاي مرسوم در درام انجام مي دهد و بخشي ديگر را در فضا سازي.
نمايش مانيفست چو در اجرا سعي دارد به گونه اي از تئاتر مستند نزديک شود. تئاتري که اجزاي خود را از واقع نمايي مي گيرد و اگرچه رحمانيان براي اين منظور از همان ابتدا با انتخاب صحنه غير رئاليستي دچار تناقض هايي مي شود. اما سعي مي کند اين نقيصه را به مدد بازي بازيگران همپوشاني کند.
بازيگران بسيار تند ديالوگ مي گويند. فضا شلوغ است و آدم ها در ميزانسن هايي تو درتو دائم در هم مي لولند. همين نکته صحنه را آبستن حادثه مي کند. اين تو در تويي و حرکت و ازدحام جايي بايد پايان پذيرد و طبيعي است که اگر خواسته باشيم دياگرامي براي اين حرکت تصوير کنيم نتيجه آن ارامش نخواهد بود. رحمانيان در طول نمايش تماشاگر خود را براي يک فاجعه آماده مي کند. فاجعه اي که در انتها با کشتار دسته جمعي دانش آموزان يک مدرسه رخ مي دهد.
بازيگران نمايش بخصوص افشين هاشمي که نقش اصلي کار را بر عهده دارد تمام تلاش خود را مي کند که بتواند زبان انگليسي متن را با حرکت هاي خود هماهنگ کند و در اين راستا به يک تن بياني مناسب مي رسد که اين حرکات همان زبان مورد نظر نمايشي رحمانيان نيز هست.
بازيگران در برخي از صحنه ها که ميان واقعيت و تجريد در حرکت هستند فضايي را ايجاد مي کنند که حواس تماشاگر از بيان نمايش به سمت اين حرکات جلب شده و به مدد تصوير پردازي چنين کار را دنبال مي کند.
محمد رحمانيان در سال هاي اخير گام به گام از تئاتر مرسوم و کلاسيکي که مي شناسيم فاصله گرفته و در جست و جوي زباني تازه براي نمايش هايش است و دائم مي کوشد پيشنهاد هايي تازه براي مخاطب داشته باشد. اين نکته در کارنامه او و گروهش امري جالب توجه به نظر مي رسد.
گفت وگو♦ تئاتر ايران
"محمود استادمحمد" پس از سه دهه دوري از بازيگري تئاتر،با نمايش "هفت خوان رستم" به كارگرداني شكرخداگودرزي به صحنه بازگشته است. استاد محمد كه مدتي پيش از اين نمايش "تهرن" را در مقام كارگرداني روي صحنه برده بود، درمورد وضعيت تئاترايران و دنياي بازيگري خود با روز سخن گفته است...
گفت و گو با محمود استادمحمد<strong>دلم مي لرزيد و مي ترسيدم</strong>
<strong>آقاي استاد محمد چه شد كه پس از سال ها دوري از صحنه تئاتر دوباره به بازيگري روي آورديد؟</strong>به نظر من تئاتر امروز ما كمتر به كارگرداني و نويسندگي و ديگر عوامل بستگي دارد، بلکه تئاتر بازيگر است و در اين تئاتر تنها کسي که با لذت ميتواند کار کند، همين بازيگراست.ب ازيگران بدون کوچک ترين مسئوليتي در برابر خير و شر نمايش روي صحنه ميآيند و بدون کمترين دلواپسي در برابر حيات اثر کار ميکنند. البته هيچ گونه نظمي را نيز رعايت نميکنند و به هر ميزان که بتوانند دستمزد ميگيرند و کارگردان بخت برگشته مجبور است که ناز و اطوار و ادا و اصول بازيگران را با يک لبخند مصنوعي و صورت صورتک مانند تحمل کند. بنده بسيار خوشحالم که به عنوان يک بازيگر بسيار مرتب، منظم و سر به راه در خدمت گروه کار ميکنم.
<strong>چه شد كه تصميم گرفتيد اين نقش را بپذيريد؟</strong>خيلي دوست داشتم دوباره فرصتي پيش بيايد كه بتوانم بازي كنم به خصوص اينكه امسال فرصتي نداشتم تا نمايشي را كارگرداني كنم.به هرحال زندگي تئاتري بايد ادامه داشته باشد در اين سن و سال نيز بيکاري در اعصاب آدم بيشتر رسوخ ميکند.
<strong>وقتي كار را پذيرفتيد چه حسي داشتيد؟</strong>دلم خيلي ميلرزيد و ميترسيدم. شب اول کاملاً نااميد روي صحنه رفتم و فکر ميکردم نتوانم از پس كار بربيايم.اما خسرو احمدي به خوبي همراهم بود. شايد اگر او نبود ميماندم. بعد ديگر مشکلي نداشتم. آمدم تا اين جا.
<strong>لطفا در مورد نقش خود بگوييد.</strong>در اين نمايش در نقش يک ايلياتي سرکش و ياغي ايفاي نقش ميکنم که حالا تبديل به يک موجود از دست رفته شده و غرور ايلياتي خود را نشخوار ميکند. او فردي عيار صفت در مسجد سليمان بوده که به علت اينکه سال ها نانخور چاه نفت ويليام دارسي بوده تبديل به آدمي خنثي و متوهم شده است. اين نمايش در اوايل سلطنت محمدرضا شاه و کنار چاه شماره يک نفت مسجد سليمان اتفاق ميافتد و بيهودگي نيروهاي بومي که به خدمت شرکت نفت انگليسي در آمدهاند و استحاله و نابودي ايلات را به نمايش ميگذارد.در حقيقت شرکت نفت انگليسي به اين نتيجه ميرسد که در صورتي ميتواند امنيت لولههاي نفت را تامين کند که مردم ايلات را به استخدام شرکت نفت درآورد.
<strong>با توجه به اين نقش،اطلاعاتي كه شما از پيشينه تاريخي شركت هاي نفتي داريد به چه ميزاني است؟</strong>وقتي لورنس عربستان به ايران سفر کرد، بعد از مطالعه شرايط، با بررسي نيروهاي ايلياتي و روحيه ضد قدرت آنان به مديران شرکت نفت دستور داد براي ايجاد صلح ودوستي نيروهاي آنجا،بيشتر افرادرا به نوعي به حيات چاه نفت وابسته کنند و اين عمل هم به فعل و قوه شكل گرفت. همين باعث شد در دوره رضا شاه ايلات مختلف نتوانند در برابر ديکتاتوري و طمع سودجويانه شرکت نفت انگليسي مقاومت کنند و اين نتيجه تز لورنس بود.
<strong>به عنوان كارگردان و بازيگري كه سال هاي متمادي دراين عرصه فعاليت دارد،جايگاه تئاتر را چگونه ارزيابي مي كنيد؟</strong>حسرتي به دل تئاتر مانده که از دست دادن عشق است. اگر به عنوان تئاتري بگوييم تئاتر کشورمان موفق است خودمان را گول زدهايم. اين عدم موفقيت نه به دانش بازميگردد و نه به تحصيلات آکادميک. شايد از نظر آکادميک غنيتر از گذشته شده باشد اما تئاتر ايران عشق را از دست داده و همين امر باعث ضعف بنيه آن شده است.
<strong>مهم ترين تفاوت تئاتر امروز و گذشته ايران را چه مي دانيد؟</strong>در تهران 48، نمايش"کرگدن" روي صحنه رفت و نه دانشگاه که تمام تهران ملتهب شد. نمايش ضعيفي چون"ميلاد" در مولوي روي صحنه رفت و تهران را داغ کرد چون پر از عشق بود و اين عشق به تماشاگر منتقل ميشد و کار خودش را ميکرد. همان نمايش الان روي صحنه ميرود ولي چون آن عشق در او نيست آب از آب تکان نميخورد. مگر ميشود از يک متن واحد دو اجراي اين قدر متفاوت درآورد؟ تئاتر ايران موفق بود، گرچه ضعيف بود اما تاثيرش فراوان بود.
<strong>اهميت مخاطب و تاثير تئاتر و مخاطب بر هم در خصوص انتخاب اين كار چه نقشي داشت؟</strong>حکايت نفت در کشور ما چيز عجيب و غريبي است. "مهرعلي" اين نمايش که در زمينش نفت پيدا شده اگر هر جاي ديگر دنيا بود ميليونر ميشد اما اين جا آدمي است که همه دارايياش به روزمزدي همان نفت ميگذرد. نخواستهام از روزمرگي اين دو شخصيت فاصله بگيرم. همه آن تاريخ و وقايع باعث شد که به سمت اجراي اين متن بروم.
قصه ♦ هزار و يک شب
پنجره مستطيلي شکل باريک، برهنگي ما را در جائي از اطاق منعکس ميکرد. با تنهائي درهم فشرده و يکريز زير و روشونده، خوابيديم. هرآن حريص تر درهم ميپيچيديم، هياهوي خيابان با فرياد اشتياق مادرهم ميآميخت. سردرگمي مستي آور؛ سکوت گيج بعدي فواحش را ميمانست. پيچيده در تيرگي گرم زيرزمين، در آغوش هم خوابيديم. از گوشهاي که مرد ساکت چون مرده اي، روي تشک افتاده بود و سگ با چشمهاي زردش به ما خيره شده بود؛ ديگر هراسي نداشتيم.
فريدريش دورنمات "سگ"ترجمه: علياصغر راشدان
اوايلي که به شهر آمده بودم، مرد ريزاندام ژنده پوشي را درميدان کوچک جلوي شهرداري کشف کردم. با صدائي بلند انجيل ميخواند. سگي که با خود داشت و کنار پايش دراز بود؛ در مرحله بعد توجهم را جلب کرد. مسئله گيجکننده اين بود که وجود حيواني چنان عظيم و ترسآور در محل، چراهمان ابتدا احساسم را برنيانگيخنه بود. موئي عميقا سياه ملايم و پوستي تيرهي مرطوب داشت. فکهاي عطيمش را که باز کرد؛ متوجه دندانهاي متمايل به زرد وحشتناک طرفيناش شدم. جثهاي داشت که نميتوانم با هيچ موجود زندهاي مقايسه کنم. بيش از يک نگاه اين حيوان عظيم را دوام ناوردم و نگاهم را دوباره به طرف واعظ برگرداندم. جثه مقاومي که ژنده پارههائي به خود آويخته بود. پوستش تميز و از خلال پارگيها ميدرخشيد و به تميزي رداي ژنده اش بود. انجيلش با جلد طلائي و الماسهاي درخشان گرانبها به نظرمي رسيد. صدائي آرام و روان داشت. کلماتش به شکلي خاص، شفافيت ملايمي را ترسيم ميکردند. موعظه اش تاثير ميگذاشت. حس ميکردم بيانش، حتي زماني هم که کلماتش تاثير چنداني نداشنتد؛ ارائه تمثيل لازم نداشت و تفسيري بود آرام و خالي از تعصب انجيلي. پديدهاي که به عنوان سگ کنار پايش بيحرکت خوابيده بود؛ به منزله شنونده؛ چشمهاي زردش را متوجه او ميکرد و به جنبش درميآمد. در نگاه اول رابطه مبلغ را با سگش به اين صورت دريافتم.
به دنبال کردن دائم مرد وسوسه شدم. هر روز درميدانهاي شهر موعظه ميکرد. تا اوايل شب کارش را ادامه ميداد. پيداکردنش در رهگذرها چندان ساده نبود. با وجود فرورفتن شهر در سردرگمي، او خيلي ساده و راحت راهش را پيدا ميکرد. خانه اش را هم انگار ساعات گوناگون ترک ميکرد. براي کارش برنامه خاصي نداشت. هرگز به شکلي قاعدهمند در جاهائي مشخص پيداش نميشد. هر از گاه، تمام روز و بي وقفه، در ميدان اختصاصياش موعظه ميکرد. گاهي اما؛ هرسه ربع ساعت، محلش را ترک ميکرد. هميشه با سگش همراه بود. در خيابان که راه ميرفت، سگ کنارش قدم برميداشت. شروع به موعظه که ميکرد؛ موجود سياه عظيم، خود را به سنگيني رو زمين رها ميکرد. هرگز شنونده زيادي نداشت و اغلب تنها سرپا بود. ازاين جريان پکر نبود؛ ميدان را ترک نميکرد و موعظه اش را پي ميگرفت. هرازگاه، در وسط راهگذري تنگ، ساکت ميايستاد. مردم در فاصلهاي اندک و بيتوجه به او؛ در راهگذري وسيع، درگذر بودند. او با صداي بلند به عبادت ميپرداخت. پيدا کردن راهي مطمئن براي تعقيبش، هميشه برايم مقدور نبود، بايد به صورت اتفاقي پيداش ميکردم. سعي کردم خانه اش را پيدا کنم. هيچ کس قادر به دادن اطلاعاتي در اين زمينه به من نبود.
يک مرتبه تمام روز دنبالش کردم. بايد روزهاي بيشتري اين کار را ميکردم. بعد از غروبها گمش ميکردم، براي اين که چهرهام را به خاطرش نسپارد؛ سعي ميکردم پنهاني تعقيبش کنم. بالاخره شبي ديروقت، ديدمش که در راهگذري از ثروتمندترين منطقه شهر داخل خانه اش شد. از ديدن اين موضوع، گرفتار سردرگمي وحشتناکي شدم. رفتارم را در برابرش تغيير دادم. پنهان کاريم را رها کردم. نزديکش ميايستادم، طوريک که ببيندم. مزاحمش نميشدم. هر بار که به طرفش ميرفتم؛ سگ خرناسه ميکشيد. هفتههاي بيشتري به اين روال گذشت. اواخر تابستان بود. تفسير انجيل يوحنا را تمام کرده بود. به طرفم آمد و خواست که تا خانه اش همراهياش کنم. هيچ حرف ديگري نزد. راهگذرها را گذشتيم. وارد خانه که شديم، تاريک شده بود. در اطاق بزرگي، که به آن هدايت شدم، لامپي روشن بود. اطاق پائين و همسطح خيابان بود. از در ورودي، بايد يک طبقه پائين ميرفتيم. اطاق ديواري نداشت و پر از کتاب بود. ميزي بزرگ و ساده از چوب کاج، در زيرلامپ بود و دختري کنارش ايستاده بود و مطالعه ميکرد. لباسي آبي تيره پوشيده بود. وارد که شديم، به طرفمان برنگشت. زيريکي ازدوپنجرهي پرده کشيده زيرزمين، تشکش روي تختي مما س برديواربود. همزمان که به طرف دختر ميرفتيم، برطرف ما برگشت، چهرهاش را ديدم. با من دست داد و به صندلي اشاره کرد. مرد روي تشک دراز شده بود و سگ هم پائين پاش خود را رها کرده بود. دختر گفت «پدرم است، حالا حسابي خواب است، حرفهاي ما را نميشنود. سگ سياه بزرگ اسمي ندارد؛ پدرم شروع به موعظه که کرد؛ سگ هم پيداش شد. دررا قفل نکرده بوديم، دستگيره را با پنجههاش پائين کشيد و پريد پائين.» مبهوت جلوي دختر ايستادم. آهسته پرسيدم پدرت کيست؟ نگاهش را پائين گرفت و گفت «مردي ثروتمند و داراي شرکتهاي زيادي بود. مادر و برادرم را ترک کرد که حقيقت را به انسان اعلام کند.» پرسيدم: «فکرمي کني چيزي که پدرت اعلام ميکند حقيقت اس ؟» گفت: «هميشه ميدانستم که حقيقت است، به همين دليل هم به اين زيرزمين آمده ام و با اوزندگي ميکنم. اما نفهميدم چرا از وقتي حقيقت را به انسان ميگويد؛ اين سگ هم بايد پيداش شود؟»
ساکت شد. انگار با نگاهش چيزي را ميخواست، که جرات گفتنش را نداشت. گفتم :«سگ را بندازيد بيرون.» سرش را تکان داد و آهسته گفت: «سگ نامي ندارد و دوست هم ندارد برود» روي يکي از صندليهاي کنار ميز نشست. من هم نشستم. پرسيدم: «تو از اين حيوان ميترسي؟» جواب داد: «هميشه ازش وحشت دارم. يک سال پيش مادرم با برادر و يک وکيل، براي بازگرداندن من و پدرم آمدند. آنها ازاين سگ بي نام وحشت داشتند. سگ هم به طرف پدرم خيز برميداشت و خرناسه ميکشيد. روي تختم که دراز ميکشم، از سگ وحشت دارم. اما الان وضع جور ديگريست، حالا تو آمدهاي و من ميتوانم به اين حيوان بخندم. هميشه ميدانستم تو ميآئي، اما نميدانستم چه شکلي هستي. ميدانستم در غروبي که لامپ روشن و خيابان ساکت است، با پدرم ميآئي. در اين اطاق نيمه زير زمين، در تختخوابم و در کنار اين همه کتاب با من جشن ازدواج ميگيري. باهم ميخوابيم، يک مرد و يک زن، و پدر در آن گوشه، مثل کودکي، در تاريکي روي تشک خواهد بود. و سگ سياه بزرگ عشق فقيرانه ما را نگهباني خواهد کرد.»
چطور ميتوانستم عشق مان را فراموش کنم! پنجره مستطيلي شکل باريک، برهنگي ما را درجائي از اطاق منعکس ميکرد. با تنهائي درهم فشرده و يکريز زير و روشونده، خوابيديم. هرآن حريص تر درهم ميپيچيديم، هياهوي خيابان با فرياد اشتياق مادرهم ميآميخت. سردرگمي مستي آور؛ سکوت گيج بعدي فواحش را ميمانست. صداي طولاني و پاي کوبي ستون سربازان درگذر از نزديک، محو شدن طنين روشن سم اسبها توسط چرخش خشک چرخهاي گاري. پيچيده در تيرگي گرم زيرزمين، در آغوش هم خوابيديم. از گوشهاي که مرد ساکت چون مرده اي، روي تشک افتاده بود و سگ با چشمهاي زردش به ما خيره شده بود؛ ديگر هراسي نداشتيم. نيمه قرص ماه پريده رنگ، اندوهگنانه ما را مينگريست.
تا فرارسيدن پائيزي درخشان، زرد و گلگون، اين روال ادامه داشت. پشت بندش را زمستاني ملايم و بي سرماي جسور سالهاي پيش، دنبال کرد. ديگر در اطاق زيرزميني دختر به رويم بسته نميشد. دوستانم را با خود ميآوردم و بارها باهم به تئاتر؛ يا به جنگلها و تپههاي تيره، که شهر را موج وار در برگرفته بود؛ ميرفتيم. تا آمدن پدر با سگ بزرگ و کشيدن من به تختخوابش در زير نور زرد پنجره، هميشه درآن جا؛ روي ميزچوب صنوبر مينشست.
بعد از ظهري ديرگاه بود. بهار تقريبا ميگذشت، اما هنوز در شهر برف روي زمين بود. سايهها گل آلود بود و رطوبت تا کمرکش ديوارها ميرسيد. دختر وارد اطاقم شد. خورشيد مايل به پنجره ميتابيد. ديرگاه بعدازظهر بود؛ ميلرزيد؛ يخزده بود. بدون مانتل آمده بود. مثل هميشه لباس آبي تيره اش را به تن داشت. تنها کفشهاش را نديده بودم، قرمز بودند و لايهاي پوستي داشتند. نفس بريده، با گيسوان رها وچشمهاي گشاد و وجناتي ارواحگون، درميان چارچوب ايستاده بود. جرات حرکت نداشتم. گفت :« بايد سگ را بکشي !» رفتم سراغ کمد و دنبال رولورم گشتم. گفتم: «ميدانستم روزي اين را از من ميخواهي، اسلحهاي خريده ام. کي بايد اين اتفاق بيافتد؟» آهسته جواب داد:« همين الان. پدر هم ازحيوان وحشت دارد. » اسلحه را امتحان کردم و پالتوم را پوشيدم. نگاهش را پائين گرفت وگفت: «آنها درزيرميناند. پدر وحشتزده، تمام روز؛ بدون هيچ حرکتي، روي تشک دراز کشيده است، حتي عبادت هم نکرده است. سگ جلوي درخوابيده است.»
برخلاف رودخانه، پائين و بعد بالا رفتيم روي پل. آسمان به شکلي ترس آور گلگون و انگار آتش گرفته بود. خورشيد تقريبا غروب کرده بود. شهر مثل هميشه، شلوغ و غلغله آدم و ماشين بود. انگار در زير دريائي از خون حرکت ميکردند؛ چراغهاي شبانه و پنجره و ديوارخانهها در آن منعکس شده بودند. داخل جماعت شديم. با سرعت وارد ترافيکي هر لحظه شديدتر شديم. اتوموبيلها ترمز ميکردند. اتوبوسها مثل هيولاهائي با چشمهائي درخشان تيره و پليد؛ در حرکت بودند. امواج پليسهاي هيجانزده با کلاههاي تيره درگذر بودند. با شتاب در لابه لاي جماعت و ترافيک پيش رفتم. دختر عقب و از من جدا ماند. بالاخره نفس زنان و با جلو باز پالتو؛ راهگذر را بالارفتم. هوا با سرعت بنفش و گرگ و ميش ميشد. با تمام کوشش، دير رسيدم. به زير زمين پريدم و اسلحه را در دست گرفتم. در را با لگد باز کردم. سايه عظيم حيوان وحشتناک را ديدم که از پنجره بيرون پريد. روشناي قرص ماه روي کف اطاق، مثل توده سفيدي بود؛ روي برکهاي سياه. مرد روي زمين افتاده بود. لت و پار شده بود. قابل شناخت نبود. ميلرزيدم. به ديوار تکيه دادم، در کتابها غرقه شدم. اتوموبيلها در خارج هياهو ميکردند. افرادي با يک برانکارد آمدند. سايههاي يک پزشک و پليسهاي سراپا مسلح و پريده رنگ را در اطراف مقتول ديدم. افراد زيادي در اطراف ايستاده بودند. دختر را با فرياد، صدا زدم. به طرف پائين و توي شهر و روي پل و اطاق خود دويدم. پيدايش نکردم. مايوس و ناآرام و بدون خوردن غذا؛ به جستجويش پرداختم. پليس در جريان قرار گرفت. مردم از حيوان عظيمالجثه دچار وحشت شدند. سربازها پايگاه جنگل را مدتها زنجيروار گشتند. به رودخانه کثيف و با آب زرد قايق کشيدند. باچوبهاي دراز کندوکاو کردند. بهار با رگبارهاي گرم و تندوکوتاه و سيلابهاي بيکرانش فرارسيده بود. کساني با مشعلهاي بلند حفرههاي معادن سنگ را جستجو و فرياد کردند. افرادي از کانالها بالا رفتند و اطاقهاي زير شيرواني کليساي جامع را گشتند. نه دختر پيدا شد و نه سگ به چشم خورد.
بعد از سه روز؛ ديروقت شب به اطاقم آمدم. از پا درآمده و مايوس، با لباس روي تخت افتادم. صداي گامهائي را درخيابان پائين شنيدم. به طرف پنجره دويدم و بازش کردم، به طرف بيرون و شب خم شدم. نواري سياه خيابان پائين پنجره ام را؛ که هنوز در اثر باراني که تانيمه شب باريده بود؛ پوشيده بود. لامپهاي خيابان را؛ مثل لکههاي بزرگ طلائي، در خود منعکس ميکرد. درطرف مقابل، دختر با لباس تيره و کفشهاي قرمز؛ در امتداد درختها راه ميرفت. در زير چراغهاي شب، از گيسوانش درخششي آبي، به شکل رشتههائي دراز، جاري بود. سگ با چشمهاي زرد گرد و براقش، مثل سايهاي تيره؛ ملايم و بيصدا؛ بره وار؛ دنبالش ميرفت....
کتاب روز♦ کتاب
<strong>فرهنگ بر و بچه هاي ترون: كلمه هاي ويژه، واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثل هاي تهران</strong>
نويسنده: مرتضي احمدي264 ص، جلد سخت، تهران: انتشارات هيلا، 1387، چاپ اول
اين كتاب شامل دو بخش است. در بخش نخست با عنوان «كلمات ويژه»، كلماتي آمده اند كه طرز تلفظشان درلهجه تهران منحصر به فرد است و در ساير لهجه ها به گونه اي ديگر تلفظ مي شوند. براي سهولت فراگيري طرز تلفظ اين گونه كلمات، از آوانگاري لاتين استفاده شده است. در بخش دوم با عنوان «واژه ها و تعبيرات»، مجموعه اي از واژه ها و تعبيرات تهراني گردآوري و شرح داده شده، سپس اصطلاحات و ضرب المثل هاي مربوطه ذكر گرديده اند. مؤلف اين فرهنگ كه از هنرمندان نامدار سينما و تئاتر ايران است و خود در تهران زاده و بزرگ شده است، درباره روش تاليف كتابش مي نويسند:[من براي جمع آوري «فرهنگ بر و بچه هاي ترون» به ياري حافظه ام متكي بودم و گپ زدن با بچه محل هاي هم سن و سالم و بچه هاي اصيل تهران و يادداشت كردن نكاتي كه در گفته هايشان مي يافتم...]
<strong>سنت و نوآوري در حماسه سرايي: مباحثي از ادبيات تطبيقي</strong>
نويسنده: محمود عباديان324 ص، تهران: انتشارات مرواريد، 1387، چاپ دوم
حماسه، كهن ترين اثر مدون تمدن هاي باستان است. در كتاب حاضر سه حماسه بزرگ جهان، يعني «گيلگمش»، «ايلياد» و «شاهنامه» به روش تطبيقي بررسي شده اند. نويسنده ضمن توجه به تشابهات و تفاوت هاي اين سه حماسه، ارزش هاي اجتماعي، ادبي و زيبا شناختي آنها را نيز نشان داده است. اين بررسي در عين حال به روند گذر حماسه يا حماسه سرايي از حالت صرفا اساطيري (گيلگمش) به پهلواني – اساطيري (ايلياد) و به «شاهنامه» كه تبلور تركيب عناصر اساطيري، پهلواني و تاريخي است، اشاره دارد.
<strong>سير تطور فقه سياسي شيعه</strong>
نويسنده: كمال اكبريمقدمه: عميد زنجاني320 ص، تهران: انتشارات طرح آينده، 1387، چاپ اول
فقه سياسي شيعه در دوران هاي گذشته، تحولات چشمگيري به خود ديده و همواره بر اساس اوضاع و شرايط روزگار، به مسائل جامعه پاسخ داده است. در پژوهش حاضر، تحول و تطور فقه سياسي كه عمدتا آن را متولي مباحث حكومتي و دولتي دانسته و «فقه الحكومه» ناميده اند، بررسي شده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «بايستگي حكومت»، «تعريف فقه و فقه سياسي»، «پيشينه فقه سياسي»، «تفاوت فقه سياسي و فلسفه سياسي»، «تفاوت فقه سياسي و نظريه سياسي»، «تفاوت فقه سياسي و ايدئولوژي»، «تفاوت فقه سياسي و كلام سياسي»، «فقه سياسي شيعه»، «ادوارد فقه سياسي شيعه»، «نوگرايي در فقه سياسي»، «انديشه سياسي دوران آل بويه»، «انديشه سياسي دوران صفويه»، «انديشه سياسي دوران قاجاريه»، «انديشه سياسي دوران مشروطه»، «انديشه سياسي دوران جديد».
<strong>آذربايجان ايران و آذربايجان قفقاز</strong>
نويسنده: پرويز زارع شاهمرسي120 ص، تبريز: نشر اختر، 1387، چاپ اول
نام و مرزهاي آذربايجان در دوره معاصر همواره مسئله اي مناقشه انگيز بوده است. اين مناقشه به طور عمده در سال 1918 ميلادي و به دنبال تاسيس جمهوري آذربايجان در منطقه قفقاز آغاز شد و با وارد شدن پان تركيست هاي تركيه و پان ايرانيست هاي ايران و هم چنين سياست هاي توسعه طلبانه كمونيست هاي شوروي به اين جريان، ابعاد گسترده اي به خود گرفت. در پژوهش حاضر، ضمن بررسي پيشينه آذربايجان در طول تاريخ، نظريات و ادعاهاي گوناگون درباره آذربايجان ايران و آذربايجان قفقاز مورد نقد قرار گرفته است. عناوين مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «سرزمين آذربايجان»، «سرزمين هاي شمال ارس در آغاز تاريخ»، «ارتباط ميان آتورپاتكان و آلباني»، «آلباني و ارمنستان»، «دگرگوني هاي دوره ساسانيان»، «آذربايجان و اران در دوره امويان و عباسيان»، «دوران حكومت هاي نيمه مستقل و مستقل»، «آذربايجان و اران در دوره صفويه»، «دوره خان نشين ها»، «يورش روسيه به آذربايجان»، «انقلاب 1917 روسيه و نتايج آن در آذربايجان»، «نام جمهوري آذربايجان و مناقشه در مورد آن» و «ايده آذربايجان واحد در دوره شوروي».
<strong>سي سال سينما: گزيده مقالات سينمايي 1385-1355</strong>
نويسنده: احمد ضابطي جهرمي584 ص، تهران: نشر ني، 1387، چاپ اول
اين مجموعه شامل بخش عمده اي از مقالات تاليفي و تعدادي از مقالات ترجمه شده نويسنده در زمينه سينما، طي سال هاي 1355 تا 1385 است. در اين مقالات، نويسنده كه از پژوهشگران و صاحب نظران سينما در ايران است به چهار حيطه اساسي هنر سينما توجه مي كند: 1- مونتاژ تصوير و صداي فيلم؛ 2- نظريه تاريخ و نقد فيلم؛ 3- سينماي ايزنشتين؛ 4- سينماي مستند. برخي از فصول كتاب نيز بيانگر پژوهش هاي نويسنده در بررسي جنبه ها و جلوه هاي بيان سينمايي در تعدادي از متون ادبيات كلاسيك فارسي، به ويژه «شاهنامه» است.
<strong>سير تحول ادبيات داستاني و نمايشي: از آغاز تا 1320 شمسي</strong>
نويسنده: حسن ميرعابديني375 ص، تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسي، 1387، چاپ اول
داستان نويسي نوين در ايران، مهاجري است كه بيش از صد سال از اقامتش در اين سرزمين نمي گذرد. در اين پژوهش، نويسنده ضمن ارائه طراحي از مراحل گوناگون نظام ادبي در حال شكل گيري در اين دوره صد ساله در ايران، به عوامل بينابيني در دوره گذار، آمادگي سنت ادبي و نثر فارسي، الگو گرفتن و تاثير پذيرفتن از رمان هاي ترجمه شده، كاربرد شيوه هاي جديد پرداخت و تغيير مضامين و نوع نگاه نويسندگان ايراني توجه كرده است. او نشان داده است كه رمان فارسي از يك سو نتيجه الگو برداري از رمان هاي غربي ترجمه شده، به ويژه رمان هاي تاريخي و حادثه اي است؛ و از سوي ديگر برخي از شگردهاي روائي آن، ريشه در سنت ادبي ايران دارد. از آنجا كه قبل از پيدايش نخستين رمان هاي فارسي، نوع ادبي جديد در قالب نمايشنامه متجلي شد و رمان فارسي در ابتدا از نمايشنامه تاثير پذيرفت، نويسنده بررسي خود را با توجه به نمايش و نمايشنامه نويسي جديد در ايران آغاز كرده است. عناوين بعضي از مباحث اصلي كتاب عبارتنداز: «نمايش»، «ترجمه»، «داستان هاي بلند عاميانه»، «سفرنامه نويسي»، «تاثير متقابل مطبوعات و ادبيات تا 1300 شمسي»، «نمايش در عصر رضا شاه»، «تاثير متقابل مطبوعات و ادبيات در عصر رضا شاه»، «ترجمه رمان»، «پيدايش رمان فارسي»، «ديباچه رمان هاي تاليفي» و …
<strong>واليان آذربايجان از 1304 تا 1320</strong>
نويسنده: حبيب شيري آذر200ص، تهران: انتشارات خجسته، 1387، چاپ اول
آذربايجان در جنبش مشروطيت، يكي از مراكز اصلي و مهم تجمع روشنكفران مشروطه خواه و همچنين، همواره يكي از اصلي ترين كانون هاي تعيين كننده تحولات اجتماعي و سياسي ايران بوده است. «رضا شاه» در دوران حكومت خود، منطقه آذربايجان را سخت زير نظر داشت و در انتخاب واليان آن، بسيار دقت مي كرد. او هميشه هراس داشت كه مبادا در اثر كوچك ترين غفلت، ماجراهاي قيام «شيخ محمد خياباني» و«ماژور لاهوتي» تكرار شود. «رضا شاه» بر اين اساس و به خاطر كنترل بيشتر روي آذربايجان، اين منطقه را به دو استان شرقي و غربي تقسيم كرد. در كتاب حاضر، با استفاده از اسناد و مدارك گوناگون، واليان آذربايجان در فاصله سال هاي 1304 تا 1320 خورشيدي معرفي، و فعاليت ها و اقدامات آنها برسي مي گردد. در حقيقت اين كتاب با استناد به مطبوعات و اسناد و تاليفات آن دوران، از اقدامات نخستين واليان آذربايجان تا ايجاد استانداري آذربايجان سخن مي گويد و اين برهه حساس از تاريخ اين منطقه را گزارش و تحليل مي كند.
<strong>سفرنامه برادران شرلي</strong>
ترجمه: آوانسبه كوشش: علي دهباشي280 ص، تهران: انتشارات نگاه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، سفرنامه «سرآنتوني شرلي» و «سر رابرت شرلي» در دوران صفويه به ايران است. اين سفرنامه از چنان اهميتي برخوردار است كه به عنوان يكي از مآخذ تاريخ صفويه مورد استناد قرار مي گيرد.«سفرنامه برادران شرلي» براي اولين بار به وسيله شخصي به نام «آوانس» كه ظاهرا از همكاران«اعتماد السلطنه» بوده است براي استفاده «ناصرالدين شده» ترجمه شد. متن حاضر، همان ترجمه است كه همراه با چند مقاله به چاپ رسيده است. عناوين اين مقالات و نويسندگان آنها عبارتنداز:«داستان عشق سر رابرت شرلي و دختر ايراني/عباس اقبال»، «درباره سفرنامه برادران شرلي/دكتر محبت آئين»، «پاسخ به ادعاهاي برادران شرلي/علي دهباشي» و«هنر آوانس در ترجمه سفرنامه برادران شرلي/احمد شعباني».
<strong>مهر و حكاكي در ايران</strong>
مصور، رنگينويسنده: محمد جواد جدي408 ص، جلد نرم، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1387، چاپ اول
مهر از گنجينه هاي با ارزش هنري است كه مانند بسياري از هنرها در ايران، قدمتي ديرينه دارد. مهر كه در ايران پيش از اسلام نيز رواج داشته، در دوران اسلامي كاربرد بيشتري يافته و بسياري از فرامين، اسناد و نامه هاي رسمي در اين دوران با مهر رسميت يافته است. از اين رو، مهرها و نقش آنها در بررسي ساختار اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايران در دوره اسلامي اهميت بسيار دارند. در اين دوره، بر خلاف دوره پيش از اسلام كه نقش مهرها بيشتر تصويري بود، نقش مهرها بيشتر نوشتاري و با مضامين ديني و قرآني است. در اين نقش ها از خطوط گوناگوني چون طغري، نسخ، تعليق، ثلث و نستعليق استفاده شده است كه بيانگر گوشه اي از تاريخ خط و كتابت در دوره اسلامي است. در پژوهش حاضر، پيشينه مهر و حكاكي در ايران با توجه به دوره تاريخي، مكان جغرافيايي، جنس (سنگ، شيشه، گل، چيني، فلز)، شكل (دگمه اي، مخروطي، استوانه اي، گردن بندي و نگيني)، نقش (تصويري، منوگرام ها، خط هاي گوناگون)، موضوع، سبك هاي حكاكي و جايگاه اجتماعي دارنده مهر، بررسي شده است. عناوين فصل هاي دهگانه كتاب عبارتنداز: «تاريخ مهر و هنر حكاكي»، «نگاهي به تاريخ خط در ايران»، «از مهر تا انگشتري»، «خط كوفي، خطوط شش گانه و مهرهاي دوران اسلامي»، «مهر و سير تكاملي خط و خوشنويسي در عصر ايلخاني، تيموري و صفوي»، «معرفي حكاكان بزرگ»، «مهر در ميان سلاطين عثماني»، «ابزار و نحوه كار حكاكان پيشين»، «تاريخ هنر سجع سازي مهر در فرهنگ و ادبيات فارسي» و «معاني مختلف واژه مهر در فرهنگ، ادب و شعر فارسي».
<strong>مديريت بانکداري الکترونيکي</strong>
نويسندگان: مهندس فرنود حسني، سهيلا سلطاني، فرشته ضرابيه544 ص، تهران- انتشارات سبزان، 1387، چاپ اول، قيمت 9000 تومان
اين کتاب در شش سر فصل با نام هاي بانک و بانکداري الکترونيکي؛ مديريت راهبردي، ريسک و امنيت دربانکداري الکترونيکي؛ فناوريهاي بانکداري الکترونيکي؛ پرداخت الکترونيکي، مدلها و چالشها؛ تجارت و بانکداري الکترونيکي و مديريت بازاريابي، مشتري مداري و کيفيت محصولها و خدمات در بانکداري الکترونيکي تنظيم شده، سعي دارد نگاه جامعي به همه مسايل و چالش هاي حوزه بانکداري الکترونيکي داشته باشد و به عنوان منبعي کاربردي مورد استفاده مديران بانک ها، روساي شعبه ها، کارشناسان بانکي، دانشجويان و همه علاقه مندان به کسب اطلاعات بيشتر در خصوص بانکداري الکترونيکي قرار گيرد.علاقه مندان براي تهيه کتاب با شماره 09364844401 تماس حاصل فرمايند.
<strong>نشريات</strong>
<strong>آناهيد</strong>
شماره جديد دوماهنامه فرهنگي - هنري "آناهيد" منتشر شد. كليگرايي و "اعلاميه" حقوق مردان و شهروندان نوشته مراد فرهادپور آغازگر مطالب اين شماره از نشريه است، كه با بخش پرونده ادامه مي يابد و در اين بخش، نوشتار زنانه، نامي از نوشتار پدر به قلم شهريار وقفيپور، زنان و داستان واقعگراي شهري به قلم اميرحسين خورشيدفر، نوشتن در كوري نوشته الن سيكسو و همچنين نقد ادبي فمينيستي منتشر شده است.
بخش رودرروي "آناهيد" نيز گفتوگو با شمس لنگرودي درباره حضور زنان در شعر و نقد امروز است كه عنوان "مگر مردان چه كردهاند؟!" براي آن درنظر گرفته شده است.
جستوجويي در بازار نشر كتاب شعر، يادي از نادر ابراهيمي، و يادي از منصور بنيمجيدي به قلم اكبر اكسير، از ديگر مطالب اين شماره هستند.
همچنين شعر امروز، شعر فردا، قول و غزل و شعر ديگران با آثاري از محمد حقوقي، عليشاه مولوي، فرامرز سهدهي، رؤيا زرين، وحيد شريفيان، هاتف، ادنا وينسنت ميلي و... همراه است.
در بخش زيرذرهبين نيز گزارش شعر بعد از انقلاب به قلم حافظ موسوي، نقدي بر "درست بايد همين امروز تيربارانم ميكردي؟" سروده بهاره رضايي به قلم عليرضا بهنام، "باشو و شبنم بينيام" درباره هايكو به قلم مسيح طالبيان، رسانه مبتذل، مروج ادبيات بيمايه به قلم داريوش معمار، نقدي بر مجموعه داستان "آن گوشه دنج سمت چپ" مهدي ربي به قلم لادن نيكنام، نگاهي به دفتر شعر "كاشف از يادرفتهها" سروده محمدعلي سپانلو به قلم شهاب نادري مقدم و نگاهي به رمان "مستأجر" نوشته رولان توپور با ترجمه كورش سليمزاده به قلم ياسر نوروزي منتشر شدهاند.
داستانهايي از: جواد مجابي، ليلا صادقي، محمود حسينيزاد و جنيس لي با ترجمه اسدالله امرايي هم در ادامه شماره جديد "آناهيد" انتشار يافتهاند.
بخش "نگاه شما" نيز با بازخواني كتاب شعر "تهران براي شعر شدن شهر كوچكي است" سروده داوود ملكزاده به قلم ثريا داوودي حموله همراه است.
نشريه "آناهيد" با صاحبامتيازي و مديرمسؤولي فريبا ميرزا محمدنيا و سردبيري محمدحسين دهقان منتشر ميشود، كه محمد آشور، علي مسعودينيا و رسول رخشا، شوراي نويسندگان آن هستند.
<strong>شوكران</strong>
شماره جديد "شوكران" ويژهنامه محمود فرشچيان منتشر شد. شماره سي وسوم دوماهنامه ادبي "شوكران" به هنرمند نقاش و نگارگر پيشكسوت ايران اختصاص يافته است، كه با نامهاي از فرشچيان و در ادامه، سرمقاله پونه ندائي با عنوان "نقاش ملكوتي در آينه كلام و تصوير" آغاز ميشود و با پيامهايي از محمدابراهيم باستاني پاريزي و پروفسور حسين صادقي خطاب به فرشچيان ادامه ميابد.
بخش ديگر مجله، گفتوگو با فرشچيان است با عنوان "دانشكده هنرهاي ايراني را بنيان كنيم" و در ادامه، سالشمار زندگي و آثار استاد و مطلبي از او با عنوان "درباره نقاشي ايران" منتشر شده است.
در بخش بعدي نشريه، شعرهايي براي فرشچيان از: احمد گلچين معاني، مظاهر اصفهاني، محمدعلي مجاهدي و... و همچنين شعرهايي از خود استاد منتشر شده است.
بخش ديگر مجله هم مقالات ايراني است با عنوانهايي از جمله: اسليمي زيباي عمر، در ستايش نقاش چيرهدست صورتها و سيرتها، سيري در مكتب نقاشي محمود فرشچيان، در كارگاه خيال، با دستهايش شعر ميسرايد، شخصيتي جهاني با پيامي معنوي، كليددار دنياي شگفتيها، نگاهي به دفتر يادبود موزه فرشچيان و....
بخش مقالات خارجي نيز با اين عنوانها همراه است: نقاش جهانهاي ديگر، هنر ماندگار، در اقليم فرشتگان، رنگهاي اعجابانگيز، نقش و خيال شاعرانه، ميراثدار شايسته نقاشي ايراني، شناور در فراسوي زمان، نقاش افسونگر، پيوند تمامعيار با هنر اصيل ايراني و....
جواد مجابي، يدالله كابلي، محسن هشترودي، اسرافيل شيرچي، فرانسيس ريشار، كويچيرو ماتسورا و استوارت كري ولش از جمله افرادي هستند كه مقالههايي از آنها درباره فرشچيان منتشر شده است.
بخش پاياني نشريه نيز با گزارشي از چاپ تازهترين مجموعه آثار استاد فرشچيان و همچنين عكسهايي از او همراه است.
"شوكران" با صاحبامتيازي، مديرمسؤولي و سردبيري پونه ندائي منتشر ميشود.
<strong>ارمغان فرهنگي</strong>
شماره جديد نشريه "ارمغان فرهنگي" منتشر شد. شماره دوم و سوم "ارمغان فرهنگي" كه در يك مجلد منتشر شده است، با سخن سردبير با عنوان "پلنگ دره ديزاشكن" درباره منوچهر آتشي، كه 29 آبانماه سالروز درگذشت او بود، به قلم داريوش معمار آغاز ميشود.
موسيقي، انديشه، سينما، داستان، شعر و كتاب نيز ديگر بخشهاي اين نشريه هستند.
در بخش موسيقي، مطالبي درباره محسن نامجو به چاپ رسيده است، كه از جمله به يادداشتهاي: هوشيار انصاريفر، امير احمدي آريان، فرهاد حيدري گوران و محسن ابوالحسني ميتوان اشاره كرد.
گفتوگو با يغما گلرويي نيز پايانبخش اين قسمت است.
اما در بخش انديشه، عنوانهايي همچون: تأملي در سياست در عصر ما، مصاحبه با آلن بديو در آمريكا، سياست و امر سياسي، زندگي روزمره و سياست مقاومت، و گفتوگو با نوام چامسكي منتشر شده است.
در بخش سينما نيز مروري بر فيلم "كنعان" ساخته ماني حقيقي را با يادداشتهاي جواد طوسي، مينو فرشچي، طهماسب صلحجو و... ميخوانيم.
همچنين بخش داستان با آثاري از: احمد پوري، فتحالله بينياز، حسين آتشپرور و محمد ايوبي همراه است. ترجمهاي از قاسم صنعوي، نقدي از جواد اسحاقيان با عنوان "افسون در ساختار داستانهاي كوتاه"، رمان پژوهشي در آثار محمد محمدعلي و نگاهي به كتاب "بازي عروس و داماد" بلقيس سليماني هم در ادامه اين بخش آمدهاند.
در بخش شعر، پروندهاي براي محمود درويش - شاعر مقاومت فلسطين - با گفتوگويي با او، يادداشتي از رضا عامري و ترجمه چند شعر درويش به قلم مهدي فرطوسي منتشر شده است.
بخش شعر ايران هم با آثاري از: سيمين بهبهاني، حافظ موسوي، عليشاه مولوي، بيژن نجدي، عباس صفاري، بكتاش آبتين، رسول رخشا و ليلي گلهداران همراه است.
در بخش شعر جهان نيز بخشي از مقاله "تمها و وارياسيونها" از جان كيج و ترجمه شعرهايي از بجان ماتور و آلن گينزبرگ با ترجمههايي از حامد رحمتي و پويا عزيزي به چاپ رسيده است.
"ارمغان فرهنگي" با مديرمسؤولي محمدرضا سلاماتي منتشر ميشود.
<strong>آزما</strong>
شصت و دومين شماره ماهنامه "آزما" با آثاري از کامران فاني، رضا نجفي، جواد مجابي، سيروس نيرو، تي اس اليوت، آراويند اديگا (برنده جايزه ادبي بوکر در سال 2008) و ديگران منتشر شد.
آزما در گفتگويي با جواد مجابي، شاعر، نويسنده و طنزنويس، آثارش را مورد بررسي قرار داده است.
اين نشريه همچنين گفتگويي را از آراويند اديگا برنده هندي و 34 ساله بوکر ادبي 2008 ترجمه و منتشر کرده که در آن وي درباره اين جايزه و ويژگيهاي داستاني آثارش سخن گفته است.
آديگا در اين گفتگو به سوالاتي درباره رمان "ببر سفيد" که توانست جايزه بوکر سال گذشته ميلادي را از آن خود کند، پاسخ داده است.
کامران فاني نيز در مطلبي با عنوان "جامعه باز و جامعه بسته" سير شکوفايي فلسفه در دوره اسلامي را مورد کنکاش قرار داده است.
تازهترين شماره آزما در 50 صفحه و با بهاي 1000 تومان منتشر شده است.
<strong>تصوير</strong>
کتاب جشن تصوير سال با آثار برگزيده ششصد هنرمند عکاس، گرافيست و کاريکاتوريست ايراني گزارش تصويري رويدادهاي مهم سال ايران و جهان روي کيوسک روزنامهفروشيها و کتاب فروشيهاي سراسر کشور رفت.
نشريه هنرهاي تصويري ايران در عرصه عکاسي، سينما، گرافيک و نقاشي در سيزدهمين سال انتشار، شماره 55 – 59 که تاريخ 1387 را دارد همزمان با آغاز ششمين جشن تصوير سال رونمايي شد و از اول ديماه جاري در دسترس عموم قرار گرفت.
پنجمين سالنامه تصوير با سرمقاله سيف الله صمديان – سردبير و صاحب امتياز - آغاز شده که چهار روز پيش از جشن تصوير ششم نگاشته شده است.
اين شماره دربر گيرنده 1300 عکس رنگي از مهمترين رخدادهاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و ورزشي با عنوانهاي خبري، ورزشي، هنر و هنرمندان، مستند اجتماعي، نگاهي ديگر و سفرهاي استاني رييس جمهور بههمراه تصوير آثار دلخواه گرافيستها و کاريکاتوريستهاي ايراني است.
پوستر جشن تصوير سال 86، عکس گروهي هنرمندان حاضر در جشن، عکسهاي بخش سفرهاي استاني رييس جمهور، گزارشي از جشنواره بينالمللي کن، دوئل تصويري مسعود دهنمکي با سيفالله صمديان در کن 2007، تحليلي بر نمايشگاه عباس کيارستمي و ويکتور اريس در فرانسه، روايتي از ارايه چهل سال هنرمندي بهمن جلالي در اسپانيا، معرفي تازهترين کتاب آيدين آغداشلو، موفقيت جهاني کامبيز درم بخش، حسن کريمزاده، مهدي سعيدي و قباد شيوا، معرفي گروه کاريکاتور شيراوژن، معرفي کتاب کاوه گلستان با عنوان"ثبت حقيقت در ايران"، گزارشي از نمايشگاه ايران درودي در تهران، گفتاري درباره مقوله گرافيتي در ايران، گزارشي از مسابقه جهاني عکسهاي مطبوعاتي جهان (ورلد پرس فتو)، گزارشي از نمايشگاه "چشم درون" و نيز ارايه آنچه که در جشنواره فيلم تصوير هنرمند عرضه شد، در اين شماره گنجانده شده است.
اين شماره براي نخستينبار بخش ويژهاي براي 16 نفر از اهالي فرهنگ و هنر ايران دارد که سال گذشته از جمع زمينيان جدا شدند؛ در اين بخش با عنوان "يادنامهها" درباره مهرداد فخيمي، نادر ابراهيمي، خسرو شکيبايي، اکبر رادي، احمد بورقاني، اردشير محصص، قيصر امينپور، شاهرخ سخايي، نيکول فريدني، مارکو گريگوريان، ژازه طباطبايي، عباس کاتوزيان، نامي پتگر، قدرتالله کسراييان، فيروزه جلالي و محسن رسولاف، مطالبي نگاشته شدهاند و تصويري از خسرو شکيبايي با عکس علي زارع، روي جلد اين شماره را بهخود اختصاص داده است.
اين شماره همچنين براي نخستينبار در تاريخ سيزده ساله انتشار، در 320 صفحه گلاسه تمام رنگي با قيمت هشت هزار تومان در کيوسک روزنامه فروشيها و کتابفروشيهاي معتبر سراسر کشور عرضه شده است.
چهل کليد ♦ شعر
. هر شماره شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش.
اين شماره را به شهاب مقربين و شعرهاي او اختصاص داده ايم.
♦ شعر
3 شعر از شهاب مقربين پنجره خوابيده است
پنجره خوابيده استآرام باشپرده ها خوابيده اندحرف نزنحتا اگر برف صدا کندو پرده ها و پنجره پلک هاشانرا باز کنندتو حرف نزندنيا خوابيده استو در رويايي بي پايان انگارآرام گرفتهآرام بگيرشايد دنيا دارد روياهاي ما رامي بيند
ساعت ساکتي که در من سالها...
ساعت ساکتي که در من سالهاکسي صدايش را نشنيدهنخوابيدهاستدارد آهسته آهسته خود را کوک ميکندتا ناگهان شماطهاش را بترکاند منفجر شودو گردش روز و شب را بپاشد از هملحظهها را به هم بريزدآن وقتديگر امروز امروز نخواهد بودفردا گم ميکند گور ديروز راآن وقتبرميگردم به کودکيمينشينم در دامنتسر ميگذارم به سينهاتو گريهام را سر ميدهمشکايت ديروز را با تو خواهم کردتو لالايي انگشتانت را لاي موهايم ميپيچيمن لبهاي تشنهام را ميچسبانم به سينهاتو مينوشمجرعه جرعه تمام زندگي رامينوشمو قطرهاي که از گوشهي دهان به روي گونهام ميلغزدلبخند من است براي تو
آن وقتميبينيساعت ساکتي که بعد از سالهاهق هق تيک تاکش رادر بُغض شماطهاش ترکاندهاستروي روياي زانوهايتخوابيدهاست
يکي دو پرنده کافي بود...
يکي دو پرنده کافي بودکه آسمانم را نقاشي کنندبا بالهايشانآبي و زلالبر خاکستري که بر سرم آوار ميشدو لکههاي کوچک ابر رامثل قايقي بکشندبکشند و با خود ببرندمبه هر کجا که ميخواهند يکي دو پرنده کافي بود چه انتظاري کشيدمتا پرندهها آمدند آمدند آمدنددسته دسته هزار هزار
و آنقدر آمدندتا آسمانم سياه شد
يکي دو پرنده کافي بود
♦ نگاه
کلمات چون دقيقههاليلا كردبچه
شهاب مقربين، متولد ۱۳۳۳، اصفهان و صاحب مجموعههاي "اندوه پروازها"، "گامهاي تاريك و روشن"، "كلمات چون دقيقهها"، "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم" و مجموعهي منتشر نشدهي "اين دفتر را باد ورق خواهد زد"، از انگشتشمار شاعراني است كه پس از گذشت حدود چهار دهه از آغاز فعاليت شاعري، سادگي و صراحت زبان شعري خود را از آغاز تا به امروز حفظ كرده است.
سادگي و صراحتِ اشعار "شهاب مقربين" خاصِ خودِ اوست، به گونهاي كه حتي در برخي از اشعار او كه متأثر از شاملو است، نظير: "سپيده/ آنگاه / بر شيشههاي پنجرهام ميكوبد / كه تو ديده از هم بگشايي" (اندوه پروازها) يا جايي كه تحت تاثير زبانِ فروغ است، مانند: "چه كسي تو را كشت / چه كسي مرا كشت/ چه كسي با هزار پاي عقربه وار/ دم و ساعت / گرداگردِ من/ قدم ميزند" (كلمات چون دقيقهها) و يا حتي در مواردي كه تحت تاثير مضامينِ اخوان ثالث است، مثل: "كلاهم آسمان / كفشم تمام زمين / جامهام باد / عريانيام آفتاب" (كلمات چون دقيقهها)، ميتوان به وضوح نام "شهاب مقربين" را زير شعرها ديد.
اين مشخصه، يعني ممتاز و مشخص بودن زبان شعري "مقربين" در مجموعههاي "كلمات چون دقيقهها" و "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم"، بسيار پررنگتر از مجموعههاي پيشينِ اوست. در اين مجموعهها شاهد ويژگيهايي هستيم كه مختصِ زبان "مقربين" هستند.
يكي از ديگر مشخصههاي شعرهاي "شهاب مقربين" رفتن به يك فضاي حسي و بازگشتن از آن و دوباره رفتن به سوي همان فضا با رويكرد و كيفيتي ديگرگونه است: "آدميان و جادهها / عهدي كهن دارند / همواره جادهها / ميبرند و رهاشان ميكنند/ و آدميان بازميگردند / آنجا كه جادهها / ميبرند و رهاشان ميكنند" (كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم ).
سادگي زبان و فضاي شعرهاي "شهاب مقربين" ستودني است، آنجا كه ميگويد: «با عقربهها جنگيديم / مانند دن كيشوت / با آسياي بادي» (اين دفتر را باد ورق خواهد زد).
اما در كنار همين سادگي زبان و فضا، توجه شاعر به نكات ريزِ زباني، موسيقي كلمات و دقايقِ ادبي درخور توجه است. توجهِ شاعر به موسيقي كلمات به گونهاي است كه حتي ميتوان در مواردي رد پاي وزن عروضي را در اشعارش مشاهده كرد: "انگار كه باد در آبادي / با عربده هر طرف در هر راه / سر در پي آشيان ويران شدهي ما دارد" (گامهاي تاريك و روشن). "از او كه من ميميرم از او / از او كه من ميمانم از او" (گامهاي تاريك و روشن). "من از اين در به در نخواهم شد" (كلمات چون دقيقهها).
توجهي كه "شهاب مقربين" به موسيقي اصوات (واج آرايي) دارد نيز جالب توجه است: "من از ديارِ درههاي دورِ در به دري / من از ديارِ درههاي بي صداي ياد ميآيم" (گامهاي تاريك و روشن).
ديگر از مشخصههاي شعري "شهاب مقربين" استفاده از صنايع خاصي در ميان صنايع لفظي است، مانند "تكرار" كه در اشعار او محدود به تكرار كلمات و افعال و گاهي روابط ميشود: "دست يارانم را / كه از دست دادم / در دست ميگرفتم» (كلمات چون دقيقهها) و نيز تتابعِ اضافات: "ديگر روياي سوزان ستارگان سوسوزن/ از لابلاي سوزنهاي كاج/مرا در خود نميبرد" (كلمات چون دقيقهها). "من از ديارِ درههاي دورِ در به دري / من از ديارِ درههاي بي صداي ياد ميآيم" (گامهاي تاريك و روشن).
از ممتازترين مشخصههاي شعري "شهاب مقربين" توجه به صنايع بديعي معنوي بيش از صنايع لفظي است، مانندِ صنعت "تشخيص" كه در اشعار او اغلب با زيرساختي تشبيهي به كار ميرود: "درختي به اتاقم آمده / سايهاش را نيز آورده است / تپهاي به اتاقم آمده / روشنيها و بادهايش را نيز آورده است" (كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم). "سرما با ما از پلهها بالا ميآيد/ در را باز ميكند / با ما كنار شيشههاي گريان مينشيند." (كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم ).
و صنعت "حسن تعليل" كه در اشعار او به شكل آوردن دليلي شاعرانه و ناشناخته براي معلولي معلوم و شناخته شده تغيير حالت ميدهد: "سپيده / آنگاه / بر شيشههاي پنجرهام ميكوبد / كه تو ديده از هم بگشايي" (اندوه پروازها) "بخوابيم با هم / به خواب هم پا بگذاريم / روياها و كابوسهاي هم را / ببينيم با هم / از آن پس / ديگر / من هرگز بيدار نخواهم شد" (اين دفتر را باد ورق خواهد زد).
از ديگر صنايع معنوي پركاربرد در اشعار "شهاب مقربين" كه امتياز خاصي به شعرش مي دهد، "تشبيه" است كه به گونهاي زيرساختِ تصوير سازيهاي او را تشكيل ميدهد. اين تشبيهات چنانكه تشبيهات محسوس به محسوس باشند، منتج به خلق تصاوير عيني ميشوند: "آلاچيقي از آتش / و ستوني از دود / وقتي / سقفي از باران / بر آن سايه ميزند" (گامهاي تاريك و روشن). و چنانكه تشبيهاتي محسوس به معقول يا معقول به محسوس باشند، تصاوير زيباي ذهني ميآفرينند: "ميخواهم با بارانها سفر كنم / از هر چه بگذرم / روي درياها چادر زنم / ميان شنها شنا كنم" (كلمات چون دقيقهها). "شالي كه باد پيچيده است / بر گردِ گردنِ بي پناهي شاليزار" (گامهاي تاريك و روشن).
جا به جايي اركان جمله از ديگر مختصات اشعار "شهاب مقربين" است كه در اشعار ديگران به اين كيفيت ديده نميشود: «"چگونه پرندهاي است / مرغ عشق / قفس قلب من شكسته است و باز/ آواز پرواز را نميخواند / با بال خيال حتي" (اندوه پروازها).
ميتوان شعرهاي مجموعهي "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم" را گردهمايي تمام قدرتهاي شعري "شهاب مقربين" دانست و مجموعهي "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" را چكيدهي تجربيات چهل و چند سالهي او، وقتي مينويسد: "خود را خوابي ميبينم / در چشمان اين جمعيت / كه چيزي نمانده است بيدار شود" (اين دفتر را باد ورق خواهد زد) به راحتي ميتوان يك عمر تجربهي شاعري را پشت تك تكِ واژههاي آن ديد.
دريغ است كه مدعي آشنايي با شعر معاصر باشيم و از لذت خواندن اين شعر زيباي "شهاب مقربين" محروم بمانيم: ميخواستم دنيا را عوض كنمدنيا عوض شداما كار من نبودميخواستم انسان را دگرگون كنمانسانها دگرگون شدندنه آنگونه كه من ميخواستمحالا ديگرفقط مي خواهمتو را نگه دارمهمان گونه كه بوديبي هيچ تغييريپيچيده در روياهاي كاغذيام
و تومي دانمعوض نخواهي شدهمان گونه كه بودي گريزپا
پر طغيان و تغيرويران گررودخانهي آتش
منبع : دوماهنامهي "الفبا"، ( سال چهارم، شمارهي۲۴ )
♦ در باره شاعر
شهاب مقربين: " گامهاي تاريك و روشن"
شهاب مقربين متولد سال 1333 در اصفهان است. نخستين دفترش را با نام "اندوه پروازها" در سال 1358 منتشر كرد. پس از انتشار "گامهاي تاريك و روشن" در سال 1365، "كلمات چون دقيقهها"، عنوان سومين دفتر اوست كه در سال 1371 منتشر شد. او همچنين با مجموعهي "كنار جادهي بنفش كودكيام را ديدم" منتشرشده در سال 1382، به عنوان برگزيدهي جايزهي شعر كارنامه معرفي شد.
اين شاعر گزيدهي شعرهايش را نيز در مجموعهي "رؤياهاي كاغذيام" در سال 1385 منتشر كرده است. اين مجموعه شعر كه برنده جايزه شعر امروز ايران - كارنامه هم شده است، 42 شعر شهاب مقربين را شامل مي شود. "كنار جاده بنفش كودكي ام را ديدم" نخستين بار در سال 1382 از سوي انتشارات آهنگ ديگر به چاپ رسيده و در سال جاري چاپ ديگري از آن توسط همين نشر روانه بازار كتاب شده است. اين مجموعه نيز با شمارگان 1100 نسخه و بهاي 1500 تومان چاپ و منتشر شده است. اندوه پروازها(سعيد: 1358)، گام هاي تاريك و روشن(يراژه: 1365) و كلمات چون دقيقه ها(مولف: 1371) از ديگر دفترهاي منتشر شده شهاب مقربين است. كوتاه ترين شعر مجموعه اين است: برفي سنگين نشست/ درختي زيبا شد/ درختي شكست.
قا ب ♦ چهارفصل
طنز سياه بازي با چيزهايي است که خشم و عصبيت را به دنبال دارد. پس کارتونيستي که در اين حيطه قلم مي زند در مرز عصبيت، خشم و نا اميدي، دلهره و اضطراب حرکت مي کند، حرکتي که به غلتيدن ناخواسته در پرتگاه مي ماند. شايد به همين سبب باشد که بسياري از بزرگان اين عرصه همچون "شاوال" خودکشي را نقطه پايان دردهاي شان قرار داده اند.
درباره شاوالروايتگر پوچي و حماقت
"طنز سياه" بيش از آن که سبکي در طراحي کارتون باشد، نوعي جهان بيني است. شيوه اي نگاه به دنياي اطراف است که نمي توان مثل تکنيک هاي اجراي کار انتخاب اش کرد، بايد آن را باور داشت، زندگي کرد. "دکلوزو" کارتونيست فرانسوي گفته است :" طنز سياه بازي با چيزهايي است که خشم و عصبيت را به دنبال دارد. " پس کارتونيستي که در اين حيطه قلم مي زند در مرز عصبيت، خشم و نا اميدي، دلهره و اضطراب حرکت مي کند، حرکتي که به غلتيدن ناخواسته در پرتگاه مي ماند. شايد به همين سبب باشد که بسياري از بزرگان اين عرصه همچون "شاوال" خودکشي را نقطه پايان دردهاي شان قرار داده اند.
"ايوان لولوران" معروف به "شاوال" سال 1915 در فرانسه - مهد کارتون سياه بعد از جنگ جهاني دوم- متولد شد. او تحصيلات خود را در مدرسه هنرهاي زيباي "بوردو" به پايان رساند و نخستين آثار کارتون اش از دهه 1940 در مطبوعات فرانسوي انتشار يافت. به سرعت آثار منحصر به فرد شاوال، به معتبر ترين روزنامه ها و نشريات فرانسوي از قبيل پاري ماچ، فيگارو، و نوول آبزرواتور راه پيدا کردند و او در کنار کارتونيست هاي تلخ انديش و روشنفکري چون "بسک"، "توپور"، "گورمه لن" و "دکلوزو" شکلي ديگر از کارتون مطبوعاتي را پرورش داده غنا بخشيدند.
معروف است که شاوال هنرمندي منزوي، تلخ، زودرنج و سرشار از حس بي اعتمادي به دنيا و مردمان اش بود؛ اين حس بي اعتمادي را مي توان در دنياي آثار و ايده هاي شاوال به خوبي باز شناخت، ارتباطات انساني در جهان پر هرج و مرج معاصر همواره در کارتون هاي او به ريشخند کشيده مي شوند، او دنياي را مانند توپور، هزارتوي ترسناک و پيچيده که از اعماق کابوس ها برخاسته باشد نمي بيند، همه چيز از نگاه او به سادگي، پوچ و احمقانه است؛ پس با خط هايي محکم و موزون بي هيچ ساخت و ساز تزئيني و اضافه، روايتگر پوچي و حماقت مي شود، آن هم در قالب ايده هايي که ظاهراً ساده و همه فهم اما به غايت بديع و استادانه اند. خود مي گويد: "به محض اينکه فکر ظاهر شد، به رويش مي پرم تا ثابت نگاهش دارم، درست آنطور که انسان پرنده اي را بگيرد فکر خيلي ظريف است و به اين ترتيب به محض اينکه برآيد، تا جايي که ممکن باشد بايد هر چه زودتر طراحي اش کنم تا بر اثر حلاوتي که براي من دارد، نابود نشود. زيرا اگر بگذارم بترشد ديگر به آن اعتقادي نخواهم داشت و ديگر جرأت نخواهم داشت نقاشي کنم."
آتش نشان هايي که خود طعمه حريق اند، مراسم گردن زني که تصوير مرد اعدامي مانند برنامه کنسرت ميان مردم پخش مي شود، گاوبازي که عروسک گاوي مونس کودک درون اش است، جيب بري که با همدستي يک خلبان جيب مردم را مي زند،... هر کدام از اين ايده ها، نگاه تلخ و پر استهزا طنزپردازي را به نمايش مي گذارند که تنها راه دفاع در برابر دنياي مهاجم را هجو آن بر صفحه کاغذ مي بيند. کار شاوال بي شباهت به رفتار کاراکتر يکي از کارتون هاي اش نيست که يک سر ريسه جشن را به پايه گيوتيني وصل مي کرد. شاوال ما را به ضيافتي انديشمندانه و در عين حال خنده دار مي برد که بر دلهره ها و ترس هاي مان بر پا کرده است.
در اواسط دهه 1960، شاوال منزوي تر از هميشه، رنجور از بيماري سل و معتاد به سيگار و مشروبات الکلي، روز به روز بيشتر در خود فرو مي رفت. جايزه يکصد هزار فرانکي "طنز سياه" را رد کرد تنها به اين دليل که تحمل حضور مزاحم عکاسان را در حريم خانه اش نداشت. حجم آثارش در اين دوران به شدت پايين آمدند و آنطور که خودش مي گفت ديگر هيچ چيز واقعاً او را به شوق يا شگفتي نمي آورد.
شاوال معتقد بود که: " اگر طرح هاي من بهتر از ديگران است به اين دليل بوده که آنها تا آخرين حد پيش مي روند. يعني هر چيز را خراب و زير و زبر مي کنند. و اگر آن طرح ها تا آن حد جلو مي روند. براي آن است که من هم جلو مي روم و در عين حال به خودم هم آسيب وارد مي کنم." اين خود ويرانگري عاقبت به خودکشي کارتونيست تلخ و تنها در سال 1968 انجاميد در حالي که پنجاه و دو سال بيشتر نداشت و در اوج معروفيت و اعتبار هنري بود.
گزارش ♦ چهار فصل
]
نمايشگاه كاريكاتور مجيد صالحي اين روزها در كافه گرامافون تهران برپاست.دراين نمايشگاه 18 اثرطنز با يادداشت هاي متفاوت از موضوعات اجتماعي ديده مي شود كه طرح و رنگ آميزي آنها توجه هر تماشاگري را به خود جلب مي كند. به اين بهانه همكار ما در تهران نگاهي انداخته به دگرگوني جايگاه کاريکاتور در زمانه ما از وراي آثار اين نمايشگاه....
شليك به اسب ها...
جهان امروز دگرگون شده است، به قول محسن مخلباف عصر نقاشي به پايان رسيده است.. عصر ديجيتال و مديومها و رسانههاي جديد آمده است، عصر نقاشي موناليزا بر سنگفرشها در يک بعد ازظهر در جوار برج پيزا و صبح شستهشدن توسط ماشينهاي شهرداري است اما هر کس در اين بحبوحه به سهم فرهنگي خود مفتخر است. اگر چه هنوز هستند دوستانـي که ميخواهند ساعتها با تابلوهاي پيکاسو مکاشفه کنند اما تحمل تماشاي چند دقيقهاي در برابرتابلوي کارتونها را ندارند... دوستاني که کاريکاتور نمايشگاهي را جوجه اردک زشت ميدانند و يا موجودي که بر بهشت خود که مطبوعات بوده است عصيان کرده و به جاي پرداختن به اجلاس سران از ابرهاي زخمي افتاده بر زمين حرف ميزند و يا مانند درمبخش دلقکهايش را به نمايش ميگذارد...
امروز همانطور که کاواليه و کيارستمي و پناهي از سينماي 35 ميليمتري به سمت هنديکم هاي حرفهاي ميروند يعني مديومها دارد عوض ميشوند، وقتي شهرهاي محرومي که توزيع مناسب مطبوعات ندارند و آثار اساتيد را در صفحه تخصصيشان نميبينند اما نمايشگاه و جشنواره کارتون دارند يعني همه هنرها دارند به سمت يافتن امکانات جديدي براي مخاطب حرکت ميکنند، براي همين است که ناگهان بيش از 75 درصد کارتونيستهاي کشور براي نمايشگاهها کار ميکنند.
کاريکاتور يک سمفوني است و هر کس ساز خودش را ميزند اما همه يک آهنگ را مينوازند چه فرق ميکند ساکسيفون دست کيست و فلوت را که ميزند. وجود هزران کارتونيست نمايشگاهي جشنوارهاي و مطبوعاتي و هزاران هنرمند ديگر فعال نشان ميدهد انسان متفکر در برابر زوال ارزشها با اتکا به انديشه هاي همين آدمهاي چون شريعتي،گاندي، آل احمد ايستادهاند.
جوانان سرزمين ما هم همين گونهاند. در آثار صدها کارتونيست ساکن اين ايران وسيع هم ميشود نوعي تعهد به مسايل انساني را ديد... امروز هنر جوها و کارتونيستهاي بسيار جوان در شهرهاي کوچک مشکلات و دردها و روياهايشان را طراحي ميکنند خيلي خوب هم طراحي ميکنند. در اين مسير دوستان بسياري يافتهايم.آنها مي گويند کارتون تنها روزنامه نيست. امروز کارتون ميتواند بر ديوار کلاس درستان باشد. کارتون ميآيد تا در عصر پايان نقاشي ديوارهاي گالري را پر کند ميآيد تا نشان دهد چقدر قدرت نفوذ و جاذبه دارد که براي دو سالانهاش ناگهان نيمي از نقاشان کشور کارتونيست ميشوند!! و بسياري که مطبوعاتي بودهاند و از ما به افترا ياد ميکنند ناگهان جشنوارهاي ميشوند!!! ميآيد تا بياموزدبه انسان فراموشکار ومغرور.. زندگي براي آنکه ميانديشد طنز است.
کارتون ميآيد تا جاي خالي هزاران حرف ناگفته را با طرحهاي ساده در شهرها و روستاها پر کند و اين سرعت به حدي است که منتظر نميماند هنرهاي تجسمي به اعتبار ِ بودنش راي مثبت يا منفي بدهد. کاريکاتور يک هنر مردمي شده است و هنر مردمي ديگر جايش تنها توي ستونهاي ثابت روزنامه نيست در حيطه فقط روزنامهخوان و جدولحلکن قهار هم نيست، در محدوده روشنفکران و جويندگان صفحه حوادث نيست، در انحصار مشتاقان چاپ و رؤيت آگهي تبريکشان به فلان مقام و يا تسليت نيم صفحه اي نيست، به اختيار مدير مسئول هيچ روزنامهاي نيست. هنر مردمي اعتبارش را نه از شما ميگيرد و نه از من، از مردم ميگيرد و مردم تنها در کافيشاپها نيستند در دهدشت و ارسنجان وبوکان هم هستند که کافيشاپ ندارند!
آري همه ما در تنهايي با اسبهايمان نجوا ميکنيم اسبهايي که نامش کاريکاتور و کارتون است و ما را به وادي دوستي، عشق و جهان بدون کينه و عداوت ميرساند همه ما همگي شما را با تمام تکفيرها توهين ها و تحقيرها دوست داريم ازتمام شما به نيکي ياد ميکنيم آثار ارزشمندتان را بر قاب خانه هايمان مي زنيم کاريکاتورهم به مثال اسبي که مي گويند نجيب است اما شما به اين اسب ها شليک مي کنيد!
موسيقي♦ چهارفصل
حيدر ساجدي از جمله آهنگسازاني است كه كارگردانان سينما و تئاتر كه تجربه كار با او را داشتهاند، از نبوغ و نوآوري او در آهنگسازي بسيار ياد مي کنند. او اين روزها موسيقي فيلم "سه زن" را به عنوان كانديداي بهترين موسيقي فيلم در بخش (Talent Campus) فستيوال فيلم برلين دارد.
گفت و گو با حيدر ساجدي آهنگسازمخاطب نمايش نسبت به مخاطب سينما فرهيختهتراست
حيدر ساجدي متولد سال 1359 شهر ساري است. او كه به صورت حرفهاي در عرصه آهنگسازي فعاليت ميكند، آهنگسازي در تئاتر را از سال 1379 با نمايش "شب سيزدهم" به كارگرداني حميد امجد آغاز كرد. مهمترين نمايشهايي كه او به عنوان آهنگساز در آنها حضور داشت عبارتند از: "رژيسورها نميميرند" (حسين كياني)، "مضحكهاي شبيه قتل" (حسين كياني)، "شكلك" (كيومرث مرادي)، "مريم و مرداويج" (بهزاد فراهاني)، "تئاتر اجباري" (حسين كياني)، "مفتش" (بهزاد فراهاني)، "مرگ و شاعر" (كيومرث مرادي)، "همسايه آقا" (حسين كياني)، "دنياي ديوانه ديوانه" (بهزاد فراهاني) و "رؤياي نيمهشب پاييز" (كيومرث مرادي).
او همچنين آهنگسازي نمايش "اسبهاي آسمان خاكستر ميبرند" كه كار مشترك بين ايران و فرانسه بود را بر عهده داشت.
حيدر ساجدي كار در سينما را با فيلم سينمايي "حافظ" به كارگرداني ابوالفضل جليلي آغاز كرد كه در اين كار به عنوان مشاور موسيقي و سرپرست موسيقي سر صحنه، حضور داشت. وي پس از آن براي فيلمهاي سينمايي "قاعده بازي" به كارگرداني احمدرضا معتمدي، "سه زن" به كارگرداني منيژه حكت، "زنها فرشتهاند" و "گامهاي معلق" به كارگرداني شهرام شاهحسيني آهنگ ساخت.
لازم به ذكر است ساجدي براي نمايشهاي "رژيسورها نميميرند" (1379) و "مرگ و شاعر"(1385) جايزه بهترين موسيقي و براي نمايش "شكلك"(1382) جايزه دوم موسيقي را در سه دوره جشنواره تئاتر فجر دريافت كرد.
حيدر ساجدي از جمله آهنگسازاني است كه كارگرداناني كه تجربه كار با او را داشتهاند از نبوغ و نوآوري او در آهنگسازي بسيار ياد ميكنند و او را جواني خوشآتيه در عرصه آهنگسازي ميدانند. او اين روزها موسيقي فيلم "سه زن" را به عنوان كانديداي بهترين موسيقي فيلم در بخش (Talent Campus) فستيوال فيلم برلين دارد.
اگرچه هدف ما از ترتيب دادن اين گفتگو بحث جدي در خصوص پرونده كاري و آهنگسازي او بود اما با طنز نهفته در كلام ساجدي، صحبت به انتخابات رياست (!) دوره نهم نيز كشيده شد. با توجه به اينكه به انتخابات دوره دهم رياست جمهوري نزديك ميشويم شايد خواندن آن بخش از مصاحبه خالي از لطف نباشد و همچنين بخشي ديگر از پرونده كاري ساجدي را روشن كند.
چطور شد كه به سمت موسيقي كشيدهشديد و روي چه سازي تسلط داريد؟ به خاطر علاقه پدرم به موسيقي و ارتباط با دوستاني كه از اهالي موسيقي بودند از كودكي در محيطهايي قرار داشتم كه هنرمندان زيادي در آن حضور داشتند. كمانچه مي نوازم. اما علاقهام به كمانچه در واقع عشق و علاقهام به پدرم بود. من در سن و سال كم، بيشتر براي اينكه پدرم را خوشحال كردهباشم (و ميدانستم كه پدرم چقدر از نواي كمانچه لذت ميبرد) كمانچه را به عنوان ساز انتخاب كردم. البته وقتي نزد استاد "علياكبر شكارچي" رفتم و مدت كوتاهي از فراگيري اين ساز به صورت حرفهاي گذشت، به شدت به اين ساز علاقمند شدم.
پدرم يك دوست صميمي داشت به نام آقاي مهران قلعهاي كه نزد ايشان به سبك و سياق قدما سنتور مينواخت مهران قلعهاي به شيوه آقاي مجيد كياني و روايت "نورعليخان برومند" تدريس ميكرد.من در آن زمان به صورت حسي از اين روش ساز زدن لذت ميبردم و از اين طريق بود كه به صورت گوشي و حسي با رديفهاي موسيقي آشنا شدم كه اتفاقاً شيوه استاد شكارچي هم در تدريس، همين بود.
فعاليت حرفهاي در قالب آهنگسازي را از كي شروع كرديد؟ شروع كار آهنگسازيام به سن و سال پايين بر ميگردد كه براي خودم آهنگ ميساختم و اغلب شان براي نوازندگي در كمانچه بود اما فعاليت حرفهاي آهنگسازي در تئاتر را از سال 1379 شروع كردم كه اتفاقاً همان سال براي كار اولم كه "رژيسورها نميميرند" بود از جشنواره تئاتر فجر جايزه گرفتم. در سينما هم از سال 79 براي چند فيلم كوتاه موسيقي ساختم ولي اگر بخواهيم معيارمان از حرفهاي بودن در سينما را آهنگسازي براي فيلم بلند بدانيم كارم را با فيلم "حافظ" به كارگرداني ابوالفضل جليلي آغاز كردم و بعد از آن ساخت آهنگ براي فيلم "قاعده بازي" به كارگرداني احمدرضا معتمدي را بر عهده داشتم.
شما در تئاتر و سينما كار آهنگسازي انجام دادهاي. تفاوت بين آهنگسازي در تئاتر و سينما را چه ميداني و آيا اصلاً تفاوتي وجود دارد؟ راستش حتي بين موسيقي دو تئاتر و موسيقي دو فيلم هم ميتواند تفاوت وجود داشتهباشد. اما به طور كلي تنوع نوع اجرا و استفاده از موسيقي در تئاتر بيشتر از سينماست. ما به تعداد انواع نمايشهايمان، موسيقي نمايش هم داريم. نمايشهايي داريم كه اصلاً بر پايه موسيقي شكل ميگيرد. از نمونههاي ايرانياش ميتوانيم به تعزيه و خيمهشببازي اشاره كنيم و نمونه اروپايي نمايشهايي كه بر پايه موسيقي استوار است اپرا است و يا نمايشهاي كابوكي ژاپن هم از اين دست است و...
التبه نبايد قياس كرد ولي من اين كار را ميكنم. اصولاً در تئاتر وزنه موسيقي خيلي سنگينتر از سينماست ولي در ايران موسيقي فيلم را با وزنه طلافروشي هم ميتوان وزن كرد!
كارگردانهاي تئاتر به خاطر سواد بيشتر و احاطه بيشتر روي كارشان و اينكه بسياري از آنها نسبت به موسيقي شناخت دارند، خيلي بهتر با آهنگسازشان ارتباط برقرار ميكنند و به قول معروف زبان يكديگر را بهتر ميفهمند. اين سطح سواد و فرهنگ تأثير زيادي روي نتيجه كار دارد. به طور مثال حسين كياني (كارگردان تئاتر) در خانهاش آهنگهاي استاد شجريان يا بتهوون و موزيكهايي از اين دست را گوش ميدهد و نتيجه كارش يك كار فرهنگي سطح بالا از هر نظر ميشود طوري كه موسيقي آن كار هم شخصيت پيدا ميكند. اما آقاي كاظم راستگفتار (كارگردان سينما) در خانهاش "نمره بيست كلاس" گوش ميدهد و نتيجه كارش ميشود يك فيلم به اصطلاح... (سطحي)
البته من به هيچ عنوان دومي را نفي نميكنم و اعتقاد دارم هر چيزي جاي خودش را دارد اما بهطور كلي نوع نگرش به موسيقي در تئاتر متفاوت است و مخاطب نمايش، غالباً نسبت به مخاطب سينما قشر فرهيختهتري است.
براي ساختن موسيقي هر كار در تئاتر و سينما تقريباً چه مدت زماني را صرف ميكنيد؟ زمان مشخصي ندارد و واقعاً نميتوان به طور قطعي گفت. يك كار ممكن است خيلي سريع انجام شود و يك كار هم ممكن است هيچ وقت به سرانجام نرسد مثل موسيقي فيلم "پسر تهروني".
تا آنجايي كه ما ميدانيم خانم حكمت اعتقاد چنداني به موسيقي در فيلمهاي ايراني ندارند. اما موسيقي كه در "سه زن" به كارگرداني ايشان ديديم به نوعي ويژه بود. چطور شد كه اين كار را براي ايشان انجام دادي؟چند سال پيش ما دفتري داشتيم به اسم استوديو چرك كه با پگاه آهنگراني، امير اديبپرور، نازنين احمدي، رابرت دنيرو(!) و... آن را اداره ميكرديم. چند وقتي كار كرديم و خانم مژگان حكمت هم يك سري كار به ما ميدادند كه انجام ميداديم و خلاصه از اين سو و آن سو كار ميگرفتيم
در مورد انتخاب كارت در جشنواره برلين توضيح بده. هر سال در جشنواره برلين عدهاي از هنرمندان (به قول برگزاركنندگان جشنواره) با استعداد را در رشتههاي گوناگون دور هم جمع ميكنند و به صورت يك اردو برنامههاي گوناگوني را براي آنان ترتيب ميدهند. از جمله رشتههاي موجود در اين جشنواره آهنگسازي و طراحي صداست كه من هم براي همين قسمت انتخاب شدم. هنوز برنامهاي به ما ارائه نشده و فقط تاريخش را ميدانم و اينكه رئيس بخش بينالملل كه داور بخش ما هم هست خانم تيلدا سوينتن هستند كه خودشان بازيگرند. البته ممكن است كه از ايشان براي بازي استقلال و پرسپوليس هم استفاده شود ولي گفتهاند امسال داور حتماً بايد ايراني باشد...!
آخرين كارتان چه بود و الآن مشغول انجام چه كاري هستيد؟ آخرين كارم ساخت موسيقي براي فيلم "گامهاي معلق" به كارگرداني شهرام شاهحسيني بود و الآن مشغول ساخت آهنگ براي يك عزيز هستم تا روز تولدش به او تقديم كنم!
همسايه ها ♦ چهار فصل
ضبط موسيقي آخرين فيلم بيضايي در اوکراين، دريافت مجوز مجموعه داستان "آواي نهنگ" احمد بيگدلي پس از سه سال و نيم، ساخت مجموعه تلويزيوني "پرانتز باز" به كارگرداني كيومرث پوراحمد، ترجمه دوباره قصر کافکا توسط علي اصغر حداد، دو مجموعه شعر تازه از محمد حقوقي، رونمايي از تازه ترين کتاب پرويز دوايي، انتشار دو اثر از محمدعلي سپانلو، انتظار عبدالله كوثري براي دريافت مجوز انتشار رمان "باغ همسايه" خوزه دونوسه، آغاز فيلمبردازي بيست و پنجمين فيلم مسعود کيميايي، دو دفتر شعر ديگر از شهاب مقربين، چاپ آثار منتشر نشده بيژن نجدي و....
بيضايي: وقتي همه خوابيم در اوکراين
کارگردان فيلم سينمايي "وقتي همه خوابيم" از پايان ضبط موسيقي اين فيلم در اوکراين و نهايي شدن مراحل فني آن خبر داد.
بهرام بيضايي درباره فيلم تازه خود گفت: محمدرضا درويشي کار آهنگسازي "وقتي همه خوابيم" را در اوکراين به پايان رسانده و محمود سماکباشي هم کار صداگذاري را در مراحل نهايي دارد. براي پخش "وقتي همه خوابيم" نيز با فيلميران قرارداد بستهايم.
وي در پايان گفتگوي کوتاه خود ابراز اميدواري کرد تازهترين کار سينمايياش بهمنماه امسال در بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر به نمايش درآيد.
مژده شمسايي، عليرضا جلاليتبار، حسام نوابصفوي، شقايق فراهاني، هدايت هاشمي، سحر دولتشاهي، رضا مختاري، مجيد مشيري، افشين خورشيدباختري، ميرطاهر مظلومي، اميرکاوه آهنجان، سيدمهرداد ضيايي، رضا ديلمي، حسين محب اهري، انوش فاطمي، سپهر گودرزي، محمدرضا ترابي، هوشنگ قوانلو و... در "وقتي همه خوابيم" بازي کردهاند.
از عوامل توليد فيلم ميتوان به سرمايهگذاران: محمود شجاعي و بيضايي، مجريان طرح: عليرضا و رضا داودنژاد، مدير توليد: تينا پاکروان، مدير فيلمبرداري: اصغر رفيعيجم، طراح صحنه: ايرج رامينفر، طراح لباس: آتوسا قلمفرسايي، طراح گريم: سعيد ملکان، گروه کارگرداني: افشين هاشمي، علي صميمي، محسن قرايي، رضا سخايي، سامان خادم و عکاس: علي زارع اشاره کرد.
فيلمبرداري تازهترين ساخته سينماگر 70 ساله ايراني پنجم ارديبهشت در لوکيشن خيابان نوفل لوشاتو تهران کليد خورد. "وقتي همه خوابيم" دهمين فيلم بيضايي پس از "رگبار"، "غريبه و مه"، "کلاغ"، "چريکه تارا"، "مرگ يزدگرد"، "باشو غريبه کوچک"، "شايد وقتي ديگر"، "مسافران" و "سککشي" است.
<strong>احمد بيگدلي: دريافت مجوز پس از سه سال و نيم</strong>
مجموعه داستان "آواي نهنگ" احمد بيگدلي سرانجام منتشر شد. اين مجموعه شامل حدود 10 داستان كوتاه با عنوانهايي همچون: آواي نهنگ، هانريش پلر و پري چهلگيس است كه توسط نشر چشمه منتشر شده است. به گفته نويسنده، كتاب يادشده سه و نيم سال منتظر مجوز بوده و انتشارش حدود دو ماه طول كشيده است.
همچنين رمان "زماني براي پنهان شدن" اين داستاننويس به تازگي مجوز نشر گرفته است. اين رمان با موضوع جنگ تحميلي و بهرهگيري از خاطرات آزادگان و جانبازان است.اين داستاننويس اخيرا رمان چهارمش را با عنوان "بيترديد سهشنبه بود" آغاز كرده است، كه فعلا ترجيح ميدهد، درباره موضوعش چيزي نگويد.
احمد بيگدلي متولد 26 فروردينماه سال 1324 در اهواز، در حال حاضر، ساكن شهرك يزدانشهر در نجفآباد اصفهان است. پيشتر، رمان "اندكي سايه" جايزه كتاب سال را نصيب اين داستاننويس كرده است.
<strong>کيومرث پوراحمد: پرانتز باز</strong>
ساخت مجموعه تلويزيوني "پرانتز باز" به كارگرداني "كيومرث پوراحمد" به زودي آغاز ميشود. نويسندگي، كارگرداني و تهيهكنندگي مجموعه تلويزيوني "پرانتز باز" برعهده "كيومرث پوراحمد" است و او در حال حاضر مشغول بازبيني لوكيشنها و انتخاب بازيگران است. اين سريال از مضموني اجتماعي برخوردار است كه به همت سيمافيلم براي پخش از شبكه تهران ساخته ميشود.
فيلمنامه سريال "پرانتز باز"توسط "كيومرث پوراحمد" و "اصغر عبداللهي" نوشته شده است و لوكيشن اصلي آن در يك هتل خواهد بود. "پرانتز باز"كه به تهيهكنندگي و كارگرداني كيومرث پوراحمد در دفتر موسسه سينمايي "شكوفا فيلم" ساخته خواهد شد، داستان مسافراني است كه از فرودگاه براي اقامت به هتلهاي مختلفي ميروند و ماجراهاي گوناگوني براي آنها رخ ميدهد.
<strong>علي اصغر حداد: ترجمه دوباره قصر</strong>
"علي اصغر حداد" مترجم زبان آلماني، با تكذيب خبر ترجمه دوباره "مسخ" گفت كه رمان "قصر" نوشته "فرانتس كافكا" را دوباره ترجمه ميكند و قرار است آنرا نشر ماهي منتشر كند.
"داستانهاي كوتاه فرانتس كافكا" را انتشارات ماهي چند سال قبل با ترجمه حداد منتشر شد كه داستان "مسخ نيز" در اين مجموعه به فارسي برگردانده شده بود. چندي پيش نيز حداد رمان "محاكمه" را ترجمه و توسط انتشارات ماهي منتشر كرد.
طي روزهاي اخير يكي از خبرگزاريها به اشتباه خبر ترجمه دوباره "مسخ" را اعلام كرد كه حداد با تكذيب اين خبر گفت كه مسخ را قبلا ترجمه كرده و آنچه را كه دوباره ترجمه ميكند، رمان "قصر" است.
پيش از اين آثار كافكا شامل مجموعه "داستانهاي كوتاه"، "نامه به پدر"، "قصر" و "محاكمه" را انتشارات نيلوفر با ترجمه "امير جلالالدين اعلم" منتشر كرده بود.
<strong>محمد حقوقي: مجموعه شعر جديد</strong>
مجموعههاي شعر "سطحهاي شعر در سطرهاي نثر" و "از صدا تا سكوت" (لاكپشتها) از محمد حقوقي منتشر شدند."سطحهاي شعر در سطرهاي نثر"نوعي شعر منثور است كه با يك خط داستاني شاعرانه نوشته شده است و حقوقي آن را شكل و تجربه تازهاي ميداند. اين مجموعه 30 شعر را شامل ميشود كه چندتاي آنها بيش از 40 صفحهاند و به گفته او، شايد از بلندترين شعرهاي گفتهشده باشند.
"از صدا تا سكوت" (لاكپشتها) مجموعه شعر ديگر اين شاعر و منتقد ادبي است كه شعرهاي سال 75 تا 81 او در آن آمده است.
اين مجموعه پيشتر قرار بود، با نام "لاكپشتها" منتشر شود، كه حقوقي نام آن را تغيير داده است. دو مجموعه يادشده به تازگي از سوي انتشارات نگاه در شمارگان 1100 نسخه منتشر شدهاند.
<strong>پرويز دوايي: امشب در سينما ستاره</strong>
کتاب "امشب در سينما ستاره" نوشته پرويز دوايي از سوي انتشارات روزنهکار در 160 صفحه منتشر شد.پرويز دوايي کتابش را با جملاتي کوتاه از يوزف اشکورتسکي نويسنده اهل جمهوري چک آغاز کرده که در آن بر "دميدن ادبيات در شيپور جواني " تاکيد شده است.
نويسنده فصل هاي مختلف کتابش را که در قالب نوشتارهايي کوتاه به رشته تحرير درآورده، به نويسندگان و مترجمان و هنرمنداني مانند خسرو اتابکي، محمد شهرزاد، مسعود نيکوبخت، گلي امامي و مرتضي کاخي تقديم کرده است.
آواز اطلسي، آن ناخداي نيمهشبان، در سايه درخت گل، شب روياي رنگين، تخريب، سرگذشت ما، آلبوم عکس، آستانه، سلطان کشور زير دريا و امشب در سينما ستاره از جمله بخشهاي مختلف کتاب به حساب ميآيند.
کتاب دوايي شامل 20 داستان است که تعدادي از آنها شباهت زيادي به نامه دارند. چاپ نخست "امشب در سينما ستاره" در شمارگان 2200 نسخه منتشر شده است.
<strong>سپانلو: منتخب شعرهاي مولوي</strong>
منتخبي از شعرهاي مولوي به كوشش محمدعلي سپانلو و لوح فشرده گزيدهاي از شعرهاي اين شاعر با صداي خودش مجوز انتشار گرفتند.
"شعر رقصان شمس"منتخبي از شعرهاي مولوي است، كه به گفته سپانلو، شامل شعرهاي ريتمدار است كه بعضي از آنها تاكنون در هيچ گزيده اين شاعر منتشر نشدهاند. او در اينباره ميگويد: شعرهايي كه در اين مجموعه منتشر ميشوند، شعرهايي بيشتر داراي ريتم هستند و انتخاب من به دليل موسيقي آنها بوده؛ نه ارزش ادبي.
اين اثر به تازگي مجوز انتشار دريافت كرده است و از سوي انتشارات كاروان منتشر خواهد شد. همچنين لوح فشرده گزيدهاي از شعرهاي سپانلو با صداي خودش با عنوان «سندباد» نيز مجوز انتشار دريافت كرده است و از سوي نشر يادشده منتشر خواهد شد. انتخاب اين شعرها را ناشر انجام داده است و سپانلو ميخواسته سليقهاي غير از سليقه خودش در انتخاب شعرها دخيل باشد.
همچنين "گيوم آپولينر در آيينه آثارش" نوشته پاسكال پيام با ترجمه سپانلو، اثر ديگري است كه منتشر ميشود. اين كتاب بعد از 15 سال با تجديدنظر مترجم، دوباره منتشر خواهد شد، كه براي مجوز انتشار ارائه شده است.
از سوي ديگر، "مقلدها" اثر گراهام گرين با ترجمه اين مترجم از سوي نشر افق به چاپ چهارم خواهد رسيد، كه چند ماهي است براي مجوز انتشار رفته است. "قصه قديم"، مجموع 111 قصه، و مجموعه شعر "كاشف از يادرفتهها" نيز در انتظار تجديد چاپ سوم و دوم هستند.
سپانلو اين روزها كتاب گفتوگويش را از مجموعه "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر"، ويرايش ميكند. به گفته او، اين اثر بسيار طولاني شده و به گونهاي خاصيت رمان يافته است. او در اين كتاب به نهضتهاي ادبي، مجلات ادبي و روند شكلگيري آنها پرداخته است.
<strong>عبدالله كوثري: همچنان در انتظار مجوز</strong>
رمان "باغ همسايه" خوزه دونوسه با ترجمه عبدالله كوثري منتظر كسب مجوزانتشار است.به گفته كوثري، اين كتاب نويسنده شيليايي مدت بيش از يك سال است كه از سوي نشر آگه در انتظار مجوز نشر به سر ميبرد. "باغ همسايه" رماني كوتاه از خوزه دونوسه است كه تاكنون از او، اثري در ايران به فارسي ترجمه نشده است. به گفته كوثري، اين كتاب يكي از آثار مهم آمريكاي لاتين است و "پرنده وقيح شب" - اثر ديگر اين نويسنده - همرديف كارهاي كارلوس فوئنتس است.
او همچنين با اعتقاد بر اينكه اين نويسنده بايد زودتر از اينها به ما معرفي ميشد، كه در اين كار كوتاهي شده است، ميگويد: دونوسه آثار ديگري هم دارد كه از اين اثر معروفترند؛ اما فكر كردم با توجه به فضاي فعلي، اين كتاب را ترجمه كنم.
<strong>مسعود كيميايي: محاكمه در خيابان</strong>
"محاكمه در خيابان" تازهترين فيلم مسعود كيميايي از پانزدهم دي در تهران جلوي دوربين رفت."مسعود كيميايي" بيست و پنجمين فيلم خود را با نام "محاكمه در خيابان" يكشنبه پانزدهم دي جلوي دوربين تورج منصوري برد. در عكسهاي تست چهرهپردازي "محاكمه در خيابان"،علاوه بر پولاد كيميايي و حامد بهداد، بازيگراني چون نيكي كريمي، حميدرضا افشار، نگار فروزنده، علي اصغرطبسي، شاهرخ نورمحمدي، شبنم درويش و كارينا نظرآوا ديده ميشوند.
طبق برنامه ريزي انجام شده مدت فيلمبرداري پروژه يك ماه به طول ميانجامد. شبنم درويش، محمد مويد، كارينا نظرآوا، پرهام كريمي، صدف بابازاده، سيدمحمد نبوي، سياوش ايزدي، محمدرضا اكبري، اشكان پايا، محمدعلي سلطان محمدي، رسول محفوظي، مجيد سهرابي، امير صادقين، مجيد عليزاده، سامان حسيني از هنر جويان كارگاه آزاد فيلم هستند كه براي نقشهاي تك سكانسي انتخاب شدهاند.
<strong>شهاب مقربين: 2 دفتر تازه از اشعار</strong>
شهاب مقربين پس از فرستادن مجموعه شعر "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" براي كسب مجوز نشر، دو مجموعه را از شعرهاي جديدش منتشر ميكند.
مجموعه شعر "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" شامل شعرهاي از آغاز دهه 80 اين شاعر، به تازگي از سوي انتشارات آهنگ ديگر براي دريافت مجوز نشر ارسال شده است. مقربين اين مجموعه را به نوعي ادامه كارهاي قبلياش ميداند و ميگويد، بهخاطر وجود انديشه، زبان شعرهايش از مخاطب دور نيست و ارتباط برقرار ميكند.
اين شاعر همچنين در پي 30 سال شاعري، شعرهاي جديدش را در ادامه "اين دفتر را باد ورق خواهد زد" منتشر خواهد كرد. به گفته او، اين مجموعه سرودههايش را با رويكردهاي هستيشناختي و مواجههاش با هستي دربر ميگيرد، كه در مجموع، انتظار ميرود بيش از 50 قطعه شعر سپيد باشد. اين دفتر هنوز نامي ندارد؛ اما كموبيش گردآوري شده است.
از سويي، دفتر ديگري از مقربين شامل شعرهاي از ديماه 86 تا ديماه 87 با رويكردي تغزلي، بستري است براي شرح عاشقيهايش، كه در مجموع، حدود 80 قطعه شعر سپيد را در برميگيرد. كار گردآوري اين دفتر به انجام رسيده است و به زودي به انتشارات يادشده سپرده خواهد شد.
شهاب مقربين متولد سال 1333 در اصفهان است. نخستين دفترش را با نام "اندوه پروازها" در سال 1358 منتشر كرد. پس از انتشار "گامهاي تاريك و روشن" در سال 1365، "كلمات چون دقيقهها"، عنوان سومين دفتر اوست كه در سال 1371 منتشر شد. او همچنين با مجموعه "كنار جاده بنفش كودكيام را ديدم" منتشرشده در سال 1382، به عنوان برگزيده جايزه شعر كارنامه معرفي شد. اين شاعر گزيده شعرهايش را نيز در مجموعه "رؤياهاي كاغذيام" در سال 1385 منتشر كرده است.
<strong>بيژن نجدي: چاپ اشعار منتشر نشده</strong>
پروانه نجدي گفت: اشعاري از وي در دست داريم که منتشر نشدهاند و به تدريج آنها را با ويرايش منتشر ميکنيم.پروانه نجدي علاوه بر بيان مطلب فوق گفت: از آنجا که شاعر و صاحب اثر در ميان ما نيست ويرايش و آمادسازي کارهاي او با دشواريهايي همراه است.
وي افزود: با اين همه تلاش ما اين است که هر ساله بخشي از اشعار چاپ نشده اين شاعر و نويسنده را روانه بازار کنيم.
گردآورنده آثار بيژن نجدي در پاسخ به اينکه چرا اين آثار با تاخير منتشر ميشوند گفت: ما نميتوانيم آثار را بدون ويرايش منتشر کنيم و اين نکته نياز به زمان و وقت دارد.پروانه نجدي با بيان اينکه خود آثار همسرش را ويرايش ميکند تصريح کرد: حتي زماني که وي زنده بود من آثارش را ويرايش و آماده انتشار ميکردم. خود نجدي هم بارها به اين مسئله اشاره کرده بود.
آخرين مجموعه شعر بيژن نجدي چندي قبل با عنوان "پسر عموي سپيدار" توسط انتشارات خانه کتاب منتشر شد. اين شاعر و نويسنده شهريورماه سال ۱۳۷۶ درگذشت. او کارشناس ارشد رشته رياضيات و دبير دبيرستانهاي لاهيجان بود. "يوزپلنگاني که با من دويدهاند"، "دوباره از همان خيابان ها"، "داستان هاي ناتمام"،"گزيده اشعار"(از سري مجموعههاي انتشارات نيستان) و "خواهران اين تابستان" از ديگر آثار وي به شمار ميآيد.
<strong>جوايز ادبي</strong>
<strong>جايزه هدايت امسال هم خصوصي برگزار ميشود</strong>
دبير جايزه داستان كوتاهنويسي صادق هدايت از برگزاري هفتمين دوره اين جايزه به شكل خصوصي، به دليل پيدا نكردن مكاني براي برگزاري آن به شكل عمومي خبر داد.
جهانگير هدايت با بيان اين مطلب گفت: پيش از اين، پنج دوره جايزه هدايت در خانه هنرمندان ايران برگزار شده بود، كه سال گذشته به دنبال تغيير مديريت اين مجموعه، نتوانستيم جايزه را آنجا برگزار كنيم و در نتيجه، جايزه به صورت خصوصي برگزار شد.
او افزود: چند ماه پيش، با سازمان فرهنگي - هنري شهرداري تهران صحبتهايي درباره گرفتن مكاني براي برگزاري جايزه داشتيم؛ اما بعد از اين مدت طولاني، هيچ جوابي از سوي آنها دريافت نكردهايم؛ به اين دليل، جايزه امسال نيز به صورت خصوصي برگزار خواهد شد.
دبير جايزه هدايت همچنين درباره داوريهاي اين جايزه گفت: كار داوري 600 اثر ارسالشده به اين جايزه از آذرماه آغاز شده است. اوايل بهمنماه، نامزدهاي جايزه معرفي ميشوند و برگزيدگان نهايي نيز در مراسم پاياني معرفي خواهند شد.
سال گذشته، 750 نويسنده با ارسال داستان كوتاه در اين جايزه شركت داشتند، كه شيوا رمضاني با داستان "لعنتي"، فائزه فرهومند تهراني با داستان "فنجانهاي خالي" و اميليا نظري با "داستان آقاي سزار غمگين است"، برگزيدگان ششمين دوره جايزه هدايت شدند.
ياد ياران ♦ چهار فصل
نام ويدا قهرماني براي نسل امروز چندان آشنا نيست، اما با اسم بردن از چند فيلم چهره او را به خاطر خواهند آورد. چرا که با وجودي که خانم قهرماني از بازماندگان اولين نسل زنان بازيگر تاريخ سينماي ايران است، اما از خوش اقبال ترين هنرمندان سينماي ايران است که با پشت سر گذاشتن هفت دهه از زندگي هنوز هم با طراوت و شاداب جسته و گريخته در نمايشنامه ها و فيلم هايي که در خارج از وطن توليد مي شود، حضور دارد.
گفت وگو با ويدا قهرماني بازيگر پيشکسوتبه خاطر بازيگري در سينما از دبيرستان اخراج شدم
مروري کوتاه بر کارنامه ويدا قهرماني
متولد ۱۳۱۵ تهرانفيلمهاي سينمايي:هزار سال دعاهاي خيرقبل از طوفانتعطيلات شومميهمانان هتل آستورياعشق و انتقامصيادان نمکزارخدادادصد کيلو دامادپستچيگرگ صحرافرياد نيمه شبآتش و خاکستربچه هاي محلدختران حوابچه ننهفردا روشن استافسانه شماليکي بود يکي نبودتوفان در شهر ماچهار راه حوادث
شرح حال هنرمنداني مثل شما از زبان خودتان به نوعي بخشي از تاريخ شفاهي سينماي ايران محسوب مي شود. چطور شد که پا به عرصه سينما گذاشتيد؟ آن زمان که من دختر نوجواني بودم در واقع سينما نيز پديده نويي در ايران بود. يکشب با مادرم براي تماشاي فيلم دختري از شيراز ساخته ساموئل خاچيکيان و با بازي خانم فرح عافيت پور به سينما رفته بوديم. نيمه هاي فيلم بود که نمايش آن را متوقف و اعلام کردند که براي ساخت فيلم بعدي به يک دختر جوان احتياج دارند. منهم شوخي وار به مادرم گفتم که دوست دارم بازي کنم. او هم پاسخ داد که از پدرت سئوال کن. شب که به خانه برگشتيم، موضوع را با پدرم مطرح کردم و ايشان هم گفتند اگر دوست داري بازي کن. صبح روز بعد به اتفاق پدرم که سرهنگ ارتش بود و لباس نظامي به تن کرده بود وارد استوديوي ديانا فيلم شديم. در دفتر استوديو، پنج، شش نفر از جمله ناصر ملک مطيعي و ساموئل خاچيکيان نشسته بودند. وقتي من و پدرم وارد اتاق شديم عکس العمل آنها خيلي جالب بود. همينطور با تعجب ما را نگاه مي کردند. پدرم گفت دخترم را آوردم تا براي تهيه فيلم بعدي تان به شما معرفي کنم. بعد از اين حرف، پنج، شش دقيقه اي سکوت بر اتاق حاکم شد. اينها مات و متحير من و پدرم را نگاه مي کردند. بعد از ما خواستند که بنشينيم و صحبتهاي زيادي بين ما رد و بدل شد. خاچيکيان بيان گرمي داشت و طوري داستانهاي فيلمش را تعريف مي کرد که صد درجه از خود فيلمهايش قشنگ تر بودند (با خنده). در نتيجه همه را مجاب مي کرد که در فيلم بازي کنند. به هر حال آن روز هم ما به توافق رسيديم و من در فيلم چهارراه حوادث براي اولين بار به عنوان هنرپيشه ظاهر شدم.
حضور شما به عنوان يک زن در سينماي آن دوران مقارن است با يک سري محدوديتها و تابوهاي اجتماعي براي زنان بخصوص در عرصه هنر و بويژه سينما. چرا که قبل از شما اولين هنرپيشه زن ايراني به نام صديقه سامي نژاد (روح انگيز) با بازي در دختر لر به دليل همين تابوها مورد اذيت و آزار قرار گرفت. طوري که سينما را رها کرد و عاقبت نيز به سرنوشت تلخي دچار شد. آيا با علم به اينها سراغ بازيگري رفتيد؟</strong>ـ نه. من دختر لر را نديده بودم و سالها نيز از نمايش آن گذشته بود. از اين جرياني هم که گفتيد باخبر نبودم. در واقع بازي در فيلم براي من يک تجربه هيجان انگيز بود و چيز خاصي نبود که فکر کنم مرا با مشکل مواجه مي سازد يا زندگي مرا به هم مي ريزد. دختر ماجراجويي بودم که به دنبال ماجرا مي رفتم، اما بعد از نمايش چهارراه حوادث با يک سري مشکلات مواجه شدم. هنگام بازي در اين فيلم کلاس پنجم دبيرستان بودم. فيلم درست پانزده روز عيد نوروز سال بعد به اکران درآمد. نمايش فيلم چنان ولوله اي به پا کرد که منجر به اخراج من از مدرسه شد. بعد هم به خاطر خالي که پشت لبم داشتم نشان کرده شده بودم و هيچ جايي نمي توانستم پا بگذارم.
<strong>آيا براي اخراج شما از مدرسه دليل مشخصي هم عنوان کردند؟</strong>ـ خوب، من تا سال ششم دبيرستان دختر خوبي بودم، اما همان سه ماه آخري که قرار بود امتحان نهايي بدهم ممکن بود که اخلاق بقيه دخترها را فاسد کنم. (با خنده...). براي ايراني هاي آن دوره مسئله عجيب و غريبي بود که دختري که پدرش سرهنگ ارتش است و مادرش فرهنگي و دبير دبيرستانها در فيلم سينمايي بازي کند. به همين خاطر مقدار زيادي از آزادي من گرفته شد. در نتيجه براي مدتي بازي در فيلم را کنار گذاشتم.
<strong>چه شد که دوباره به سينما برگشتيد؟</strong>ـ دو سال هيچ فعاليت سينمايي نداشتم و در اين مدت ازدواج هم کردم. تا اينکه ساموئل خاچيکيان که معلم اول من بود، پيشنهاد بازي در فيلم "توفان در شهر ما" را داد. فيلمي که ناصر ملک مطيعي جوان اول سينماي نوپاي فارسي آن دوران در آن نقش آفريني مي کرد. در آن زمان تعداد فيلمهاي توليد شده زياد نبود. عکس ناصر ملک مطيعي با آن ژست مخصوص خودش در جيب همه دخترهاي مدرسه بود ( با خنده....).
من ابتدا با اين پيشنهاد موافقت نکردم. چرا که شوهرم مخالف حضور من در سينما بود، ولي خاچيکيان آنقدر درباره اهميت بازي در اين فيلم توضيح داد که شوهرم را مجاب کرد تا من بتوانم در فيلم بازي کنم. بعد از توفان در شهر ما در فيلمهاي ديگري نيز بازي کردم که حدودا هفده فيلم بود و چهار، پنج سال هم بيشتر در محيط سينما نبودم. آخرين فيلمي که بازي کردم و خودم هم تهيه کننده آن بودم، "آخرين نسل خان" بود که شوهرم سناريوي آن را بر اساس يک داستان واقعي که در کرمانشاه اتفاق افتاده بود، نوشت. اين فيلم را فردين کارگرداني کرد و وقتي قرار شد اکران شود با اسم فيلم مخالفت شد و فيلم به عشق و انتقام تغيير پيدا کرد.
<strong>شما که دوباره به سينما برگشته و پرکار هم شده بوديد چطور شد که مجددا از بازي در فيلم کناره گيري کرديد؟</strong>ـ ببينيد تا زماني که مسئله به من و پدر و مادرم مربوط مي شد با يک توافق همراه بود، ولي بعد با مردي ازدواج کردم که مخالف حضور من در سينما بود. همانطور که گفتم دليل آنکه پس از دو سال دوباره در فيلم بازي کردم پيشنهاد خاچيکيان و بيان گرمش بود که شوهرم را راضي کرد تا با بازي من موافقت کند. ولي وقتي بچه دار شدم و بچه ها به دبستان رفتند، هم مدرسه اي هايشان شروع به آزار و اذيت آنها کردند. مثلا اگر در يک فيلم نقش همسر فردين را بازي مي کردم به پسرم مي گفتند بابات فردين است. خوب پسرم بهش برمي خورد و عصباني مي شد و وقتي به خانه مي آمد به من مي گفت فردين که پدر من نيست پس چرا بچه ها اينطور ميگن؟!
من وقتي متوجه شدم بچه ها به خاطر کار من دارند اذيت ميشوند، ديگر نمي توانستم فقط به خودم فکر کنم. بايد به زندگي و محيط بچه ها هم فکر مي کردم. اين باعث شد که به طور کلي سينما را کنار گذاشتم و به قول معروف عطايش را به لقايش بخشيدم، اما هميشه دلم با سينما و تئاتر بود و نمي توانستم آن را فراموش کنم.
<strong>پس از کناره گيري از سينما چه کرديد؟</strong>ـ به اتفاق شوهرم که افسر ارتش بود و کار آزاد هم انجام ميداد، يک برنامه تلويزيوني به نام جاده شانس را در تلويزيون ثابت پاسال که براي اولين بار در ايران تاسيس شده بود راه انداختيم. اين برنامه يک مسابقه يک ساعته بود که در آنزمان با استقبال زيادي مواجه شد و ما توانستيم از حمايت يک شرکت هواپيمايي بزرگ مثل لوفت هانزا بهره مند شويم. جايزه اول اين مسابقه هم يک بليت دور دنياي شرکت لوفت هانزا بود. مردم بخصوص جوانها براي شرکت در اين مسابقه سر و دست مي شکستند.
<strong>گويا راه اندازي رستوران کوچيني که پاتوق جوانهاي با استعداد موسيقي بوده نيز ابتکار شما بوده است؟</strong>ـ آها... درسته. وقتي شوهرم از ارتش استعفا داد، يک مکاني را به عنوان اولين کافه گالري افتتاح کرديم و آثار نقاشهاي مشهور آنزمان مثل چنگيز شهوق و پرويز تناولي و غيره را روي ديوارهاي اين کافه گالري نصب کرديم و پاتوق خوبي براي هنرمندان شده بود. اين کافه در خيابان حافظ و نزديک مدرسه نوربخش بود. آنجا را به دو نفر ديگر واگذار کرديم و مکان ديگري را در خيابان کاخ نزديک بلوار اليزابت پيدا کرديم که زيرزميني بود و صاحب آن دکتر ملامت قصد داشت آنجا را پارکينگ کند. ما اين مکان را به کمک يک مهندس با ذوق به نام ادموند به يک دانسينگ رستوران تبديل کرديم. هدف ما از افتتاح اين مکان اين بود که جوانهاي هنرمند ما که اهل موسيقي بودند و جايي براي ارائه هنرشان نداشتند، بتوانند براي بروز استعدادشان از اين محل استفاده کنند. يک شب براي شرکت در مراسمي به انجمن بانوان رفته بودم که متوجه يک گروه جوان چهار نفره و پر انرژي شدم که يکي از آنها شهبال شب پره بود. بعد از پايان برنامه از اين گروه دعوت کردم که براي اجراي برنامه به کوچيني بيايند. اينها قبول کردند و چندي بعد هم تمريناتشان را در اين مکان شروع کردند.
يک شب تصميم گرفتيم به اتفاق اين بچه ها براي شنيدن آواز ويگن به کافه شميران برويم. آن موقع ويگن معروف شده بود. وقتي آنتراکت دادند ويگن به همراه دايي اش نيکل الوندي که جاز مي زد، سر ميز ما آمدند. شب قبل از اين ماجرا من در تلويزيون جواني را ديدم که پشت ميز پيانو نشسته و آهنگي به نام ناتالي را با صدايي گرفته و زيبا مي خواند. به شوهرم گفتم که بايد اين جوان را پيدا کنيم و به کوچيني بياوريم. اتفاقا آنشب اين جوان را ديدم که گوشه اي تنها نشسته بود. از آقاي الوندي پرسيدم که اين جوان کيست و او جواب داد که اسمش فرهاد است. خواننده است و در چند روز آينده هم به خاطر قراردادي که با يکي از کاباره ها در بيروت بسته قرار است به آنجا برود. من خواستم که اين جوان را ببينم. وقتي سر ميز ما آمد ديدم يک جوان خجالتي است که سرش هم مرتب پايين بود. از او دعوت کردم که به کوچيني بيايد و با بچه هايي که آنجا فعاليت داشتند همکاري کند. روز بعد در کوچيني مشغول کار بودم که ديدم اين جوان آمد آنجا. شهبال شب پره در حال تمرين بود که فرهاد را به او معرفي کردم. اين جوانها شروع کردند به تمرين. فرهاد با دهانش ساز مي زد و آنها هم با سازهاي خودشان. اينها اينقدر با هم گرم گرفتند که بيروت از ياد فرهاد رفت و ماندگار شد. جايي که اين گروه کار مي کردند ديواري داشت با پنج دايره که داراي شيشه هاي مات بودند و از پشت اين دايره ها نور مي انداختيم. من روي اين پنج دايره پنج گربه سياه کشيدم و اسم اين گروه را گذاشتيم بلک کتز يا گربه هاي سياه.
<strong>ميان خاطراتتان به مرحوم ويگن اشاره کرديد. شما يک فيلمي با ايشان کار کرديد به نام آتش و خاکستر ساخته خسرو پرويزي که فيلم غير متعارفي در سينماي کليشه اي رايج در آن دوره بود. از تجربه کار در اين فيلم هم مختصري تعريف کنيد.</strong>ـ بله. و چه فيلم قشنگي بود. در حقيقت اينها در آن زمان به دنبال تجربه تازه اي بودند و هيچکدام هم ادعايي به عنوان فيلمساز يا هنرپيشه نداشتند. قصد همه اين بود که آتش و خاکستر يک تجربه متفاوت برايمان باشد. اتفاقا ساخت اين فيلم هم با يک دوره طولاني مصادف شد. چون اواسط فيلم من همراه با شوهرم که قرار بود يک دوره تخصصي در ارتش بگذراند به آمريکا آمدم و بعد از يک وقفه چهار يا پنج ماهه به ايران برگشتم. وقتي فيلم تمام شد، خودمان از تماشاي فيلم لذت برديم. خسرو پرويزي اصولا با کارگردانهاي آن دوره تفاوت داشت. اگر شما فيلم بي ستاره ها ي او را ديده باشيد به منظور من پي مي بريد. آن فيلم هم به قول شما در زمان خودش غير متعارف بود.
<strong>آيا شما داراي تحصيلات آکادميک چه داخل و چه خارج کشور هم هستيد؟</strong>ـ از مدرسه که اخراج شدم، سالها طول کشيد تا اينکه بعد از همه اين ماجراها و کناره گيري از سينما به لندن رفتم و در رشته کارگرداني تلويزيوني براي کودکان ديپلم گرفتم. بعد از سه سال که از لندن برگشتم، پسرم هفده ساله شده بود و همراه او براي امتحان کنکور شرکت کردم. کنکور هم قبول شدم. در رشته "آموزش قبل از دبستان" Early Childhood Education تحصيل کردم که پايان دانشکده مصادف شد با شورشهاي انقلاب در ايران.
سفر من به آمريکا در واقع براي تحصيل بود، نه اينکه قصد مهاجرت داشته باشم. چرا که ابدا به ذهنم خطور نمي کرد که جايي غير از ايران را براي زندگي انتخاب کنم. هنوز هم دلم در ايران است و خواب ايران را مي بينم.
<strong>به هر حال يک دوره از فعاليتهاي شما به دوران مهاجرت مربوط مي شود. خوب در اين دوران با چه فراز و نشيب هايي مواجه بوديد و چه فعاليتهايي در زمينه سينما داشتيد؟</strong>ـ در اين سالها در تعدادي فيلم، تئاتر و سريال تلويزيوني بازي کردم. بخصوص در زمينه تئاتر. چرا که دخترم ترنج به مدت يازده سال است که يک بنياد غيرانتفاعي به نام ريسمان طلايي را با هدف معرفي فرهنگ خاور ميانه به دنياي غرب تاسيس کرده و هر سال نيز فستيوال تئاترهاي کوتاه برپا ميکند و من در بيشتر نمايشنامه هايي که خود ترنج کار کرده همکاري داشته ام.
<strong>در کارنامه فعاليتهاي هنري شما در خارج کشور فيلمي به نام "هزار سال دعاي خير" وجود دارد که در فستيوال جهاني فيلم تورنتو نيز به نمايش درآمد. فيلمي از وين ونگ که از کارگردانان خوب سينماي آمريکاست و آثاري مثل دوشيزه منهتن و دود را در کارنامه اش دارد. چطور شد که براي بازي در اين فيلم انتخاب شديد؟</strong>ـ جالبه که شما وين ونگ را مي شناسيد. چون من خودم تا قبل از بازي در فيلم اسمش را هم نشنيده بودم. يک روز خانمي به نام مريم به من زنگ زد و درباره اين فيلمساز حرف زد و از کارهايش تعريف کرد و از من خواست که شماره ام را به ايشان بدهد. ۲۴ ساعت بعد مسئول انتخاب بازيگران فيلم از نيويورک با من تماس گرفت و گفت که فيلمنامه را شبانه براي من خواهد فرستاد و اينکه يک قسمت از فيلمنامه را هم جداگانه مي فرستد تا من جلوي دوربين ديالوگها را بخوانم و برايشان بفرستم. وقتي فيلمنامه را خواندم خيلي خوشم آمد. يک داستان شاعرانه. من آنچه خواستند را انجام دادم. هشت ساعت بعد آقاي ونگ با من تماس گرفت و خودش را معرفي کرد. از من دعوت کرد تا با صرف ناهار بيشتر با هم آشنا شويم. من با تعجب گفتم که ولي شما در نيويورک هستيد و من در سانفرانسيسکو. آقاي ونگ گفت که نه من اتفاقا در شهر شما هستم. بعد هم اضافه کرد که همسرش با ديدن کار من گفته " ايشان مريل استريپ جديد سينما هستند". وقتي با هم ناهار خورديم احساس کردم که ما سي سال است که همديگر را مي شناسيم. آقاي ونگ يک هنگ کنگي ـ چيني مقيم آمريکا و من يک ايراني مقيم آمريکا، اما اينقدر موقع صحبت کردن همدل و همزبان بوديم که توصيف کردني نيست. بعد هم موقع کار با او متوجه شدم که همکاري با او هم لذت بخش است.
<strong>دوست دارم در پايان گفتگو يادي از زنده ياد فردين داشته باشيم. چرا که شما در آغاز فعاليتهاي هنري تان در چند فيلم با اين ستاره محبوب سينماي ايران همبازي بوديد. به هرحال فردين جداي از قوت و ضعفهاي بازيگري اش داراي شخصيت مثبت و مورد احترام مردم بوده و از لحاظ تاريخي هم در سينماي ايران با تحولي که در اقتصاد سينماي رو به زوال آن دوره به وجود آورد مطرح شد و به اسطوره اي بدل شد که به شعر فروغ فرخزاد نيز راه پيدا کرد. چه خاطر ه اي از همکاري با اين هنرمند داريد؟</strong>ـ آه. يادش بخير. من وقتي به خاطرات همکاري با اين نازنين هايي که با آنها کار کردم و حالا در ميان ما نيستند فکر مي کنم، با خودم مي گويم "من هم الان روي خط منتظر رفتن ايستاده ام". هنرمندان مرحومي مثل: ويگن، فردين، گرشا رئوفي، علي تابش، اما با فردين خاطرات زيادي دارم. چرا که در سه فيلم با ايشان همبازي بودم، البته اولين فيلمي که با او کار کردم هنوز به شهرت نرسيده بود و به اصطلاح هنوز فردين نشده بود. فيلم اول فردين "چشمه آب حيات" بود که با خانم ايرن بازي ميکرد. دومين فيلم فردين "فردا روشن است" بود که با هم همبازي شديم. دوره فيلمبرداري اين فيلم جالب بود. فردين در يک خانه سازماني در نارمک زندگي مي کرد و پدر من هم که ارتشي بود در همين خانه هاي سازماني خانه اي داشت و ما تقريبا همسايه بوديم. من فرزند دومم را که دختر بود فارغ شده بودم. فردين يک فولکس واگن داشت که اين بچه را صندلي عقب مي گذاشتيم. پسر فردين هم بين صندلي عقب و جلو مي ايستاد و قرار اين بود که اول او را به کودکستان برسانيم و بعد به استوديو بديع واقع در پيچ شميران برويم. در خانه هاي سازماني آهني و سنگين بود. اين پسر بچه هر روز صبح مي آمد، در خانه ما را ميزد و مي گفت: " خانم ويدا قهرماني، پدرم آقاي فردين گفتند که اگر حاضر هستيد برويم استوديو."
فردين آدم با نمکي بود و هر چي ميگفت من غش، غش مي خنديدم. اين بچه رفته بود و به مهري خانم مادر فردين گفته بود: "من نميدونم، چرا هر چي پدرم آقاي فردين ميگه خانم قهرماني مي خنده!". به هر حال اينقدر ما صميمي بوديم که کار در فيلم خانوادگي شده بود و اصلا احساس غريبه بودن با هم نداشتيم. يادش بخير. بعضي شبها هم مرحوم تختي مي آمد و با ما همراه مي شد. خلاصه خاطرات زيادي با اين هنرمندان داشتم.
در حاشيه گفت وگو با ويدا قهرماني
از اتفاقات ياد کردني گفت وگوي شهروند با ويدا قهرماني حضور يک ويدا قهرماني ديگر بود، ويدا قهرماني از نسلي ديگر که به قول خودش مادر او با ديدن فيلمي از ويدا قهرماني تصميم مي گيرد نام دختر آينده اش را ويدا بنهد و چون نام خانوادگي او نيز قهرماني است، بشود ويدا قهرماني آينده. اين يکي ويدا قهرماني، هنرمند عروسک گردان ساکن تورنتو هم آمده بود تا ويدا قهرماني را که نامش را از او وام گرفته بود، ببيند. از اين ديدار چند عکس گرفتيم که هر دو ويدا قهرماني را با هم نشان مي دهد. اين هم هديه اي ديگر از ديدار دو هنرمند از دو نسل در شهروند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر