شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

فيلم روز ♦ سينماي جهان
آغاز سال نو ميلادي با هجوم فيلم هاي گران قيمت، حماسي و باشکوه به سينماها همراه بود. فيلم هايي که گاه بر اساس حوادث تاريخي مستند و نزديک به روزگار ما ساخته شده بودند و اهدافي به روز را نيز دنبال مي کردند. استقبال از اين فيلم ها نشان داد که تماشاگران هنوز از رويارويي با گذشته و شخصيت هاي سرنوشت ساز قرن بيستم سرخورده نشده اند. قهرمانان مقاومت آلمان، چهره اسطوره اي چپ ها و مبارزين يهودي دوران جنگ جهاني دوم تسخير کنندگان پرده سينماهاي دنيا در آغاز سال نو بودند. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار به استقبال سال نمايشي تازه رفته ايم..

معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان

والکيري‌ Valkyrie
کارگردان: برايان سينگر. فيلمنامه: کريستوفر مک کواري، ناتان الکساندر. موسيقي: جان اّتمن. مدير فيلمبرداري: نيوتن تامس سيگل. تدوين: جان اّتمن. طراح صحنه: لي لي کيلورت، تام مه ير، پاتريک لومب. بازيگران: تام کروز[سرهنگ کلاوس فون اشتافنبرگ]، کنت برانا[ژنرال دوم هننينگ فون ترسکوو]، بيل نيگي[ژنرال فرديش البريخت]، تام ويلکينسون[ژنرال فريدريش فروم]، کاريس ون هوتن[نينا فون اشتافنبرگ]، تامس کرتچمن[سرگرد اتو ارنست رمر]، ترنس استمپ[لودويگ بک]، ادي ايزارد[ژنرال اريش فلگيبل]، کوين مک نالي[دکتر کارل گوردلر]، کريستين برکل[سرهنگ مرتز فون کوئرينهايم]، جيمي پارکر[ستوان ورنر فون هافتن]، ديويد بامبر[آدولف هيتلر]، هاروي فريدمن[دکتر يوزف گوبلز]، کنت کرانهم[فيلدمارشال ويلهلم کايتل]، ماتياس فريهوف[هاينريش هيملر]، گرهارد هاسه هيندنبورگ[هرمن گورينگ]، انتون الگرانگ[البرت اشپير]. 120 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Operation Walküre - Das Stauffenberg-Attentat.
جنگ جهاني دوم. سرهنگ کلاوس فون اشتافنبرگ در حمله نيروهاي متفقين به ارتش آلمان در افريقا، به شدت زخمي شده و به آلمان فرستاده مي شود. همزمان در آلمان ژنرال ترسکوو با جاسازي بمبي در هواپيماي حامل هيتلر ترتيب سوءقصدي به جان وي را مي دهد. اما بمب منفجر نشده و تراسکوو و همراهانش به فکر نقشه تازه اي براي کشتن هيتلر و نجات ملت آلمان از دست ديکتاتور و پايان جنگ مي افتند. تراسکوو به ژنرال البريخت پيشنهاد مي کند اشتافنبرگ- که تازه از بيمارستان مرخص شده- به عنوان جايگزين يکي از اعضاي دستگير شده کميته به جمع مخفي آنان راه يابد. اشتافنبرگ با سه تن از چهره هاي برجسته مقاومت- دکتر گوردلر که در صورت موفقيت طرح ترور هيتلر به سمت صدراعظمي آلمان خواهد رسيد، ژنرال بک و مردي به نام ويتزلبن- ديدار مي کند. اشتافنبرگ پيشنهاد مي کند براي نزديک شدن به هيتلر از طرح والکيري(والکوره) استفاده کنند. بر اساس اين طرح فرمانده نيروهاي ذخيره ارتش در صورت بروز هر حادثه اي براي پيشوا، زمام امور را در دست خواهد گرفت. ژنرال فروم پيشنهاد اشتافنبرگ و دوستانش را رد مي کند، اما از لو دادن آنان به نازي ها نيز خودداري مي کند. ژنرال تراسکوو به خط مقدم جبهه فرستاده مي شود و اشتافنبرگ در راس طرح ترور هيتلر قرار مي گيرد. اشتافنبرگ و دوستانش بعد از تدارک دقيق عمليات در روز 20 جولاي دست به کار مي شوند. اشتافنبرگ وارد آشيانه گرگ-نام رمز سرفرماندهي هيتلر- شده و بمبي را در آنجا کار مي گذارد. بمب منفجر شده و اعضاي کميته مخفي براي بازداشت نازي ها و به دست گرفتن قدرت به راه مي افتند. اما خبر قطعي از مرگ هيتلر نرسيده و بسياري دودل هستند. از جمله ژنرال فروم که از داده شدن فرمان آماده باش به نيروهاي خود توسط اشتافنبرگ و دوستانش به خشم آمده و بعد از تماسي که با آشيانه گرگ برقرار مي کند، متوجه زنده بودن هيتلر مي شود. اشتافنبرگ اين ادعا را رد و فروم را دستگير مي کند. ژنرال بک به فرماندهي نيروهاي ذخيره منصوب مي شود و شروع به بازداشت کليه افراد اس اس و به دست گرفتن کنترل برلين مي شود. اما ژنرال ورنر که براي بازداشت افسران عالي رتبه اس اس اعزام شده، بعد از تماس تلفني با هيتلر از زنده بودن وي آگاه و دستور بازداشت اشتافنبرگ و همقطارانش را دريافت مي کند. ژنرال فروم بعد از آزاد کردن افراد اس اس به سرماندهي اشتافنبرگ حمله کرده و تمامي آنان را دستگير مي کند. ژنرال فروم نيز که آزاد شده براي بيگناه جلوه دادن خود بلافصله دستور تيرباران توطئه گران را مي دهد. به ژنرال بک اجازه داده مي شود تا خودکشي کند، اما اشتافنبرگ، البريخت، هافتن و کوئيرنهايم به جوخه آتش سپرده مي شوند. ژنرال تراسکوو نيز بعد از شنيدن خبر ناموفق بودن طرح با انفجار نارنجکي در برابر صورت خود به زندگيش خاتمه مي دهد. کوردلر و ويتزلبن به دار آويخته مي شوند و مدتي بعد ژنرال فروم نيز به دليل اطلاع ندادن طرح توطئه گران پيش از وقوع، اعدام مي شود و اين پايان آخرين اقدام به قتل هيتلر به قصد نجات آلمان توسط نيروهاي مقاومت است. يک سال بعد هيتلر با رسيدن نيروهاي متفقين به دروازه هاي برلين خودکشي مي کند.



چرا بايد ديد؟
شش دهه از سقوط رايش سوم مي گذرد. مردم آلمان هنوز نتوانسته اند خود را از زير بار شرم تاريخي که به آنان تحميل شده، نجات دهند. چون بزرگ ترين و قدرتمندترين رسانه قرن-سينما- هرگز مجال چنداني به ظهور چهره هاي مقاومت آلمان نداد. بر خلاف ايتاليا که بلافاصله با استفاده از سينما و فيلم هاي نئورئاليستي توانست جايگاه خود را در جامعه جهاني به دست آورد و موسوليني را به خاطره اي دور تبديل کند، هنوز شبح هيتلر و نازي بر زندگي آلماني ها سايه افکنده است. البته ظهور حرکت هاي نئونازيستي نيز در اين روند بي تاثير نبود، اما با وجود اقدام به موقع اعضاي نهضت مقاومت آلمان براي از ميان برداشتن هيتلر و ترسيم برخي از اين حرکت ها در فرداي خاتمه جنگ توسط فيلمسازان آلماني تا همين اواخر کمتر نمونه شاخصي-جز 20 يولي رسيده است[گئورگ ويلهلم پابست] و سوفي شّل- به بازارهاي جهاني راه يافت و ستايش شد.
ماجراي طرح والکوره و اقدام سرهنگ اشتافنبرگ جزو استثناها بود. در حالي که محققان اقدام به 42 مورد سوءقصد عليه جان هيتلر را کشف و ثبت کرده اند(تنها نمونه قابل توجه تصويري براي نشان دادن اين اقدامات فيلم مستند کمتر ديده شده The Restless Conscience: Resistance to Hitler Within Germany 1933-1945 ساخته هاوا کوهاو بلر-نامز اسکار بهترين فيلم مستند سال 1992- است که شديداً ديدار آن را توصيه مي کنم). نزديک به 15 مورد اين اقدام ها به اجرا درآمد و ناموفق بود. اين اقدام ها از سوي بسياري از افسران و مردم آلمان صورتت گرفت که دريافته بودند وجود هيتلر و نازي ها به قيمت نابودي کشور و ملت آلمان تمام خواهد شد، پس سوگندي که براي وفاداري به پيشوا خورده بودند را زيرپا گذاشته و در صدد کشتن وي برآمدند. اقدام اشتافنبرگ شايد به دليل اينکه آخرين شان بود و از سوي يک افسر پروسي به شدت ميهن پرست- که يک چشم، دست راست و دو انگشت دست چپ را در جبهه از دست داد- صورت پذيرفت تا اين حد مورد توجه قرار گرفت.
کلاوس فيليپ ماريا شنک گراف فون اشتافنبرگ(1944-1916) افسر آلماني اشراف زاده و چهره شناخته شده طرح ترور هيتلر در 20 جولاي(يولي) 1944 است. طرحي که بر اثر يک تصادف ناکام ماند و اشتافنبرگ و بسياري جان شان را بر سر آن باختند و اينک قهرمان هاي مقاومت ملي در برابر نازيسم محسوب مي شوند. بديهي اين قهرمان ها سر از فرهنگ عامه نيز در آورند و دستمايه کتاب ها و فيلم هاي نيز بشوند. اشتافنبرگ و يارانش خيلي زود تبديل به اسطوره شدند. يک دهه بعد از اولين فيلم هاي آلماني درباره طرح 20 جولاي ساخته شد که نسخه گئورگ ويلهلم پابست به دليل پرداخت اصيل و مستندگونه اش اينک حکم يک سند تاريخي را نيز دارد. بعدها اشتافنبرگ از سوي فيلمسازها به فراموشي سپرده شد. دوستدارانش بناي يادبودي برايش ساختند و کتاب هايي نيز نوشتند. اما با ظهور حرکت هاي نئونازيستي در اروپا، فيلمسازها بار ديگر به ياد اشتافنبرگ و ديگر شهداي مقاومت آلمان در برابر نازي ها افتادند. خود نازي نيز براي خلاصي از چنگ شرم تاريخي پس از جنگ فيلم هاي متعددي با اين مضمون توليد کردند. در فاصله سال هاي 1989 تا 2005 بيش از 3 فيلم مستند، يک فيلم سينمايي و يک ميني سريال توسط آلماني ها درباره اشتافنبرگ ساخته شد، که از ميان آنها ميني سريال جو باير با شرکت سباستين کخ[بازيگر زندگي ديگران] موفقيت بسياري کسب کرد. سينماي هاليوود جز اشاره هاي کوتاه در فيلم هاي شب ژنرال ها و روباه صحرا: داستان رومل و فيلم تلويزيوني نقشه کشتن هيتلر(1990) خيلي سريع از کنار اين شخصيت عبور کرد. اما پس از شش دهه به سراغ او رفته و همزمان چند فيلم مستند[42 راه براي کشتن هيتلر/نشنال جئوگرافي، کشتن هيتلر: داستان واقعي طرح والکيري، عمليات والکيري] نيز روانه بازار شده که جدا از ارزش هاي تاريخي و اسنادي شان بايد به وجود هدفي فرامتني دقت کرد.
براين سينگر 44 ساله را با شاهکاري چون مظنونين هميشگي مي شناسيم، اما شخصاً با شاگرد زرنگ وي بيشتر احساس همدلي دارم. چون بر اساس دلمشغولي هاي اين فيلمساز با استعداد يهودي ساخته شده است و مي شود درک کردن چرا دست به روايت قصه اي تا اين حد تکراري زده است. واقعيت اين است که فيلم 95 ميليون دلاري تام کروز- که فيلمبرداري آن در آلمان با جنجال هايي نيز همراه بود- حکم يک هشدار و ترغيب به عمل براي کساني را دارد که تحت لواي يک حکومت ديکتاتوري ايدئولوژيک زندگي مي کنند. واضح است که چنين نمونه اي در زمانه ما حکومت جمهوري اسلامي و رئيس جمهور فعلي آن است که مرتب بر شباهت وي با هيتلر تاکيد مي شود و خود وي نيز از دست زدن به رفتاري مشابه وي-مانند جنجال هولوکاست- ابا ندارد.
اشتافنبرگ با فرياد زنده باد سرزمين مقدس آلمان تن به گلوله ها مي سپارد و فرياد او بايد نداي هشدار دهنده و بيدار کننده به ميليون ها انسان وطن پرستي باشد که مي توانند با اقدام به دگرگوني از داخل مانع از تهاجم دشمن خارجي شود. کافي است به پيامدهاي پس از تسخير آلمان توسط متفقين دقت کنيد. برايان سينگر و سازندگان فيلم به ما مي گويند: آيا ارزش آن را ندارد که جلوي ضرر را از همين جا و با دست هاي خودمان بگيريم؟
والکيري در نگاهي به دور از پيچيدگي ها يک درس تاريخ در قالب رسانه سينما است. و اگر روايت داستاني تا اين حد آشنا و مکرر روايت شده با چنين هدفي صورت نگرفته-جدا از اهداف تجاري- پس مقصود سينگر و کروز از توليد والکيري چه بوده است؟ من آن را برخورد صادقانه و هشدار دهنده يک هنرمند در برابر وضعيت سياسي مي دانم و توصيه مي کنم جدا از روايت بديع ديداري/شنيداري که سينگر تدارک ديده، به اهداف اين طرح نافرجام دقت کنيد. شايد اشتافنبرگ بعدي ميان ما باشد. اين همان چيزي است که اوباما و امثال او از ايراني ها انتظار دارند!
1- در اساطير مردم اسکانديناوي والکيري به ايزدبانوهايي اطلاق مي شود که به شکل نامرئي در جنگ شرکت مي کنند و وظيفه آنان انتخاب کساني است که بايد کشته شوند.
2- از نظر دقت و صداقت سازندگان فيلم به واقعيت هاي تاريخي مي توانيد اطمينان کامل داشته باشيد چون پروفسور پيتر هافمن اساد دانشگاه مکگيل و يکي از اعضاي نهضت مقاومت آلمان مشاور ساخت فيلم بوده اند.
3- همسر اشتافنبرگ و فرزندان شان موفق به فرار شدند. نينا فون اشتافنبرگ در دوم آوريل 2006 در سن 92 سالگي در باواريا فوت کرد و نتوانست شاهد نمايش فيلم والکيري باشد(چون شباهت نيم رخ اشتافنبرگ و تام کروز حيرت انگيز است).ژانر: درام، تاريخي، مهيج، جنگي.


مقاومت Defiance
کارگردان: ادوارد زوايک. فيلمنامه: کلايتن فورمن، ادوارد زوايک بر اساس کتاب پارتيزان هاي بيلسکي نوشته نخاما تک. موسيقي: جيمز نيوتن هاوارد. مدير فيلمبرداري: ادواردو سرا. تدوين: استيون روزنبلوم. طراح صحنه: دان ويل. بازيگران: دانيل کريگ[توويا بيلسکي]، ليو شرايبر[زوس بيلسکي]، جيمي بل[آسائل بيلسکي]، جورج مک کي[آرون بيلسکي]، آلکسا داوالوس[ليلکا تيختين]، تامس آرانا[بن زايون گولکوويتز]، الن کوردونر[شامون هارآرتز]، مارک فيورستاين[ايزاک مالبين]، جودي مي[تامارا اسکايدلسکي]، کيت فهي[ريوا ريخ]، ايدو گولبرگ[ايتزاک شولمان]، ايبن هيه يلاخبلا]، مارتين هنکاک[پرتز شورشاتي]، راويل ايسايونوف[ويکتور پانچنکو]، ياچک کومان[کنستانتي کوزلووسکي]. 137 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد جايزه بهترين موسيقي از مراسم گولدن گلاب.
سال 1941. نازي ها در حال کشتار يهوديان سراسر اروپاي شرقي هستند. سه برادر به نام هاي توويا، زوس و آسائل موفق به فرار از چنگ نازي ها شده و در جنگ نزديک زادگاه شان-منطقه غرب بلاروس در نزديکي مرز لهستان- مخفي مي شوند. مدتي بعد با يهوديان آواره ديگري که به جنگل پناه آورده اند، برخورد کرده و به زودي تشکيل يک جامعه مخفي را مي دهند. هدف زنده ماندن و نجات از دست نازي هاست. اما به دست آوردن مايحتاج ضروري کار ساده اي نيست و از طرف ديگر بايد هر لحظه آماده فرار باشند. زوس با نقشه هاي برادرش توويا مبني بر جابجايي و گريز از دست نازي ها چندان ميانه ندارد و توصيه مي کند با به دست آوردن اسلحه عليه آلماني بجگند. اما توويا که فرماندهي يهوديان آواره را بر عهده دارد، اين کار را عملي نمي داند. زوس قهر کرده و به پارتيزان هاي روس مي پيوندد و شروع به جنگ عليه نازي ها مي کند. از طرف ديگر شمار آوارگان رو به افزايش گذاشته و سرماي زمستان نيز بر سختي زندگي در ميان جنگ مي افزايد. تا اينکه آلمان ها با حمله هوايي و زميني گسترده اي تصميم به نابودي قطعي يهوديان مخفي شده در جنگل مي گيرند. توويا و آسائل به همراه تني چند شروع به مقاومت در برابر حمله نازي مي کنند تا ديگران دست به فرار بزنند. جنگي نابرابر که اگر کمکي از سوي پارتيزان ها نرسد، فرجام ان نابودي بيش از هزار يهودي خواهد بود....



چرا بايد ديد؟
سينما و به خصوص سينماي هاليوود در شش دهه گذشته تا جايي که توانسته-بنا به اقتضاي سياست هايش- درباره همه سوزي و نابودي گسترده يهوديان در اروپا توسط هيتلر و نازي ها از گفتن تمامي حقيقت سر باز زده و از يهوديان تصوير ملتي توسري خور، مقهور قدرت و آماده مرگ به دست سربازان رايش سوم ساخته است. تصويري که امروز ديگر به کار نمي آيد. اينکه يهودي ها- و در مقطع فعلي بهايي ها- اعلام مي کرده اند جنگيدن در دين و مرام شان نيست و سعي داشتند از خود انسان هايي صلح طلب بسازند، به خودي خود چيز مزمومي نيست. اما زماني که ارائه اين تصوير با کشتار هزاران فلسطيني در دنياي واقعيت به دست همين يهوديان رسته از چنگ نازي ها در فرداي جنگ جهاني دوم همراه مي شود، چه بايد گفت جز دم خروس را بايد باور کنيم يا قسم حضرت عباس را؟(اشتباه نشود، هدفم از اشاره به اين موضوع گريز به صحراي کربلا و انگشت گذاشتن به ماجراي در حال رخ دادن جنگ در غزه نيست)
بايد پذيرفت که خود يهودي ها نيز در دو دهه اخير به اين نتيجه رسيده اند که بايد از مقاومت خود در برابر نازي ها سخن بگويند، چيزي که در عالم واقعيت نيز رخ داده و نمونه هاي شاخصي چون قيام گتوي ورشو و همين پارتيزان هاي بيلسکي داشته است (شخصاً هميشه از ديدن يهودياني که بي هيچ مقاومتي در برابر نازي ها زانو زده و منتظر تير خلاص بودند، دچار خشم و اندوه مي شدم. اين مسئله را به هر قوم و ملتي مي شود تعميم داد که در برابر ظلم نمي ايستند).
واقعيت اين است که در سرتاسر اروپاي شرقي اشغال شده، گروه هاي پارتيزان يهودي شکل گرفت. برخي از اين گروه ها فرارهاي موفقي از گتوها و اردوگاه ها هاي کار اجباري را سازمان دادند(بهترين اشاره ها به اين ماجرا را مي شود در فيلم هاي يک نسل/ آندري وايدا و پيانيست/ رومن پولانسکي يافت. ولي فيلم قيام ساخته 2001 جان آونت اختصاصاً به اين موضوع و سرنوشت افراد درگير اين قيام و بازماندگان آن مي پردازد. شعار تبليغاتي فيلم نيز چيزي بود که نه تماشاگران معتاد به فيلم هايي که در بالا اشاره شد و نه حتي آلماني ها باور کردنش برايشان سخت بود: آنها دست به کاري زدند که نازي ها هرگز انتظارش را نداشتند. آنها جنگيدند). برخي مانند پارتيزان هاي بيلسکي هرگز به چنگ نازي ها گرفتار نشدند و تا پايان جنگ توانستند سرپا مانده و حتي عليه نازي ها بجنگند. در برخي کشورها مانند بلژيک و فرانسه گروه هاي کاملاً يهودي شکل نگرفت، ولي يهودي ها به ديگر پارتيزان هاي و گروه هاي مقاومت ملحق شدند. رقمي که براي اين افراد تخمين زده مي شود ميان 20 تا 30 هزار نفر است که عمليات موفقي در کارنامه شان دارند و جدا از گروه هاي شناخته شده -مانند بريگاد چکالوف، گتوي ويلنيوس و همين بريگاد بيلسکي- افراد مشهوري چون يتزاک اراد، ماشا بروسکينا، يوجينو کالو، آبا کاونر، داو لوپاتين، موشه پياده، هاويوا ريک، هانا سنش، شالوم يوران و سيمکا زورين نيز در ميان شان به چشم مي خورد با اين تفاصيل مقاومت ساخته يکي از کارگردان هايي که تخصص در توليد فيلم هاي حماسي دارد، آن روي اين سکه است.
ادوارد زوايک متولد 1952 شيکاگو است. با فيلم افتخار در 1989 به شهرتي عظيم دست يافت و به همراه وي بازيگران فيلمش-دنزل واشنگتن و مورگان فريمن- نيز تبديل به ستاره شدند. نگاهي گذرا به فيلم هاي برجسته کارنامه زوايک نشان مي دهد که او تا چه به حد ترسيم ناشناخته هاي پنهان در پس روايت هاي رسمي علاقه دارد. نقش سياهان در جنگ هاي داخلي در فيلم افتخار، واقعيت هاي جنگ عراق و آمريکا در شجاعت زير آتش، رابطه ميان بنيادگرايان مسلمان و دنياي غرب در حکومت نظامي و نگاه روشنگرانه اش در الماس خونين و فيلم فعلي همگي در يک امتداد قرار دارند. اما آنچه او را فردي شايسته براي ساختن مقاومت مي کند پرداخت حماسي او از اين داستان هاست.
در مقاومت نيز [که با صرف هزينه 50 ميليون دلار بر اساس کتاب تحقيقي خانم پروفسور نخاما تک استاد دانشگاه کانکتيکات(محقق هولوکاست)ساخته شده] تلاش او براي تصوير کردن داستاني واقعي جدا از سعي وي در ساختن سيمايي قهرماني از شخصيت هاي اصلي قصه اش که هر کدام نماينده نوعي نگاه فلسفي به زندگي و دنيا و مبارزه هستند، قابل ستايش است و مي تواند به دليل صداقتش در بيان ضعف ها و قوت هاي قهرمانان فيلم تحسين شود. اما از طعنه زدن به اردوگاه هاي چپ نيز غافل نيست تا جايي که فيلم سيمايي ضد روسي و ضد کمونيستي به خود مي گيرد و در برخي دقايق به درستي نشان دهنده يهود ستيزي پنهان در ميان سرسپردگان حکومت شوراها مي شود.
به هر حال نکته اصلي فيلم آن طور که از نامش پيداست ترغيب و تاييد مقاومت و جنگيدن است. آن هم براي ملت يهود و در زمانه اي که خطر ظهور هيتلر ديگر يا رايش اسلام تازه اي محتمل است. شخصاً نمي توانم هيچ گونه تضميني به سازندگان فيلم براي به تخقق نپوستن اين خطر بدهم. اما از هم اکنون خود را در کنار هر کسي که عليه ظلم ايستادگي کند، حس مي کنم.
مقاومت نه قدرت افتخار را دارد و نه شکوه و تغزل افسانه هاي پاييزي را، حتي مي شود آن را فيلمي تبليغاتي ناميد. اما به دليل پرداخت صادقانه فيلمساز، استفاده عالي از لوکيشن برف و يخ گرفته و عوامل-از جمله کريگ و شرايبر- و تلاش براي تغيير حال و هواي ژانر فيلم هاي هولوکاستي(مي تواند اولين اکشن در ميان 270 فيلم شناخته شده اين گونه باشد!) مي شود فيلم را با خيال راحت تماشا کرد!
-رولند تک، پسر نخاما تک در مقام همکار تهيه کننده در پروژه حضور دارد. ژانر: درام، جنگي.



استراليا Australia
کارگردان: باز لورمن. فيلمنامه: باز لورمن، استوارت بئاتي، رونالد هاروود، ريچارد فلانگان بر اساس داستاني از باز لورمن. موسيقي: ديويد هيرشفيلدر. مدير فيلمبرداري: مندي واکر. تدوين: دادي دورن، مايکل مک کاسکر. طراح صحنه: کاترين مارتين. بازيگران: نيکول کيدمن[ليدي سارا اشلي]، هيو جکمن[گله دار/دروور]، ديويد ونهم[نيل فلچر]، جک تامسون[کيپلينگ فلين]، برايان براون[لزلي کينگ کارني]، براندون والترز[نولا]، ديويد گولپيلي[کينگ جورج]، ازي ديويس[کاترين کارني فلچر]، بن مندلسون[سروان امت داتون]. 165 دقيقه. محصول 2008 استراليا، آمريکا. نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري و بهترين بازيگر خوش آتيه/براندون والترز از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه مولف و نامزد 7 جايزه ديگر از مراسم ساتلايت.
سال 1939، بانو سارا اشلي به شمال استراليا مي رود تا شوهر زنباره اش را به فروش گله داري شان راضي کند. شوهرش گله داري را براي استقبال او به بندر داروين مي فرستد. اما رسيدن آنها به محل پرورش گله با مرگ شوهر بانو اشلي همراه مي شود که شايع است توسط شمني بومي مشهور به کينگ جورج کشته شده است. بانو اشلي که سررشته اي از گله داري ندارد،ناگهان خود را وارث گله اي بسيار برگ مي بيند و اين موقعيت فرصتي مناسب براي مباشر شوهر متوفي او به نام نيل فلچر است تا براي به دست گرفتن زمام همه امور تلاش کند. هدف او از اين کار کمک به نقشه هاي لزلي کارني است تا سلاطان بي رقيب گله داران منطقه شده و قرارداد بزرگي با ارتش استراليا منعقد کند. اما افشاي دزدي فلچر توسط نولا نوه کينگ جورج که در خانه اربابي اشلي زندگي مي کند، و سپس آزار او توسط فلچر باعث مي شود تا سارا اشلي به خشم آمده و او را اخراج کند. سارا تصميم مي گيرد تا گله دزديده شده را بازگردانده و گله دار/دروور را ترغيب مي کند تا گاوها را براي فروش به بندر داروين ببرند. گله دار به همراه شش نفر ديگر از جمله سارا و نولا 1500 راس گاو را به طرف داروين مي رانند. اما در ميان راه فلچر با رم دادن گله قصد به دره انداختن آنها و نابودي شان را دارد. کينگ جورج با توسط به جادو مانع از اين کار شده و گله به سلامت وارد داروين مي شود. اتفاقي که لزلي کارني را به خشم مي آورد. در طول راه نيز رابطه عاشقانه اي ميان سارا و گله دار برقرار مي شود و پس از اين پيروزي زندگي ساکت و آرامي را در مزرعه موروثي مي گذرانند تا اينکه فلچر کارني را طي حادثه اي ساختگي کشته و با دختر وي ازدواج مي کند. فرجام کار قرار گرفتن فلچر-قاتل شوهر سارا و پدر واقعي نولا- در راس امپراطوري کارني و شروع به تهديد مجدد سارا است. همزمان با فرستاده شدن اجباري نولا به مرکز نگهداري کودکان نيمه بومي در ميسيون آيلند، نشانه هاي جنگ در استراليا نيز ظاهر مي شود. سال 1942 با حمله ژاپني ها به بندر داروين مصادف مي شود و گله دار که بعد از مشاجره اي لفظي سارا را ترک کرده، خبر مرگ وي بر اثر بمباران را مي شنود. گله دار نولا و ديگر بچه ها را از ميسيون آيلند و چنگ سربازان ژاپني نجات داده و بهبندر داروين بازمي گرداند. همزمان سارا نيز که مزرعه را به فلچر فروخته و در حال خروج از استرالياست با گله دار و بچه ها برخورد مي کند. فلچر که متوجه زنده بودن نولا-تنها حلقه او با گذشته ناميمونش- شده، تلاش مي کند تا او را به قتل برساند. اما خود به دست کينگ جورج کشته مي شود. سارا به همراه نولا و گله دار به مزرعه- که امنيت آن منطقه برقرار شده-باز مي گردد. اما در راه بازگشت کينگ جورج سر رسيده و از نولا به همراه او مي رود.



چرا بايد ديد؟
کودکي مارک آنتوني "باز" لورمن متولد 1962 نيو ساوت ولز استراليا در سالن سينما پدرش طي شده و عشق به قصه گويي را در خود کشف کرده است. اين شيفتگي در تمامي فيلم هاي او به چشم مي خورد. از اولين شان که اشاره به نحوه آشنايي پدر و مدرش در يک سالن رقص بود تا برگردان امروزي اش از رومئو و ژوليت و بهترين فيلم کارنامه اش مولن روژ! که تمامي دلبستگي هايش به دنياي نمايش را در آن گرد آورده بود. استراليا چهارمين فيلم او و يک عاشقانه حماسي پسا استعماري به سبک و سياق بربادرفته است که بر هر آشنا با تاريخ سينمايي و حتي فيلم باز معمولي کهنه، نخ نما و بسيار کليشه اي است.
فيلمي که قرار بوده نقش بربادرفته را براي سينماي استراليا هم بازي کند و به شکلي مسرفانه پول-130 ميليون دلار- و زمان-9 ماه براي فيلمبرداري به اضافه برداشت هاي مجدد در سال 2008- به پاي آن خرج شده و به همان اندازه بربادرفته متحجر و تحقير آميز است. نگاه خاک پرستانه حاکم بر بربادرفته که جنگ هاي داخلي را پس زمينه خود قرار داده بود، مطابق نعل بالنعل به استراليا منتقل شده و اين بار هجوم ژاپني ها به استراليا ملعبه دست فيلمساز قرار گرفته است. قصه عاشقانه فيلم با پيرنگي کليشه اي؛ ورود فردي متعلق به طبقه اشراف و شهري به درون طبيعت وحشي و برخورد با آدم هاي سخت خو کرده به اين نوع زندگي و در نهايت تحولش هرگز نمي تواند دستمايه مناسبي براي نشان دادن واقعيت هاي قرن بيستم استراليا باشد. کافي است فقط به ياد آوريد فيلمي مانند گله رانان ساخته هري وات را که داستان عبور گله اي از مناطق در شرف اشغال توسط ژاپني ها به سوي منطقه اي امن از دل صحرايي خشک را به گونه اي مستند روايت مي کرد تا پوشالي بودن اين فيلم توريستي را به راحتي دريابيد. چون آنقدر لوکيشن هاي زيبا در فيلم جا داده شده و دلار صرف جلوه هاي ويژه اش شده که جنگ هم جنبه اي تزئيني پيدا کرده است!
فيلم هر چند از نگاه نولا-پسربچه نامشروع و نيمه بومي فلچر- روايت مي شود و قرار بوده فيلم نوعي معذرت خواهي از بومي هاي استراليايي باشد، اما نگاه حاکم بر فيلم نگاه غربي است. البته نولا در پايان فيلم با وجود دلبستگي اش به نشانگان فرهنگ غربي مانند آواز[Over the Rainbow] فيلم جادوگر شهر اوز دست پدربزرگ شمن خود را گرفته و به ميان طبيعت وحشي استراليا پناه مي برد و سفيدها را با اين احساس خوب که اينجا کشور همه ماست، به حال خود تنها مي گذارد!
استراليا نتوانسته با وجود بهره مندي از دو بازيگر پول ساز موفقيتي در گيشه به چنگ آورد و به نظر مي رسد لورمن هم از اين رهگذر نتواند بر خلاف ادعايش به شناختي درست از زادگاه دست پيدا کند. ولي شما اگر از فيلم هاي توريستي خوش تان مي آيد و امکان سفر به استراليا را نداريد، اين فرصت را از دست ندهيد! ژانر: ماجرا، درام، جنگي، وسترن.


کشتي گير The Wrestler
کارگردان: دارن آرونوفسکي. فيلمنامه: رابرت د. سيگل. موسيقي: کلينت منسل. مدير فيلمبرداري: ماريس آلبرتي. تدوين: اندرو وايزبلوم. طراح صحنه: تيم گريمز. بازيگران: ميکي رورک[رندي رابينسون]، ارنست نيلر[باب/آيت الله]، ماريزا تومي[کسيدي]، اوان ريچل وود[استفاني رابينسون]، تاد بري[وين]، مارک مارگوليس[لني]، واس استيونس[نيک ولپ]، جودا فريدلندر[اسکات برومبرگ]. 109 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از ماسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين آواز-بهترين بازيگر مرد و بهترين بازيگر زن نقش مکمل/ماريزا تومي از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلم-بهترين بازيگر مرد از مراسم روحيه مستقل، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم انجمن منتقدان لندن، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين آواز از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد ز مراسم اتحاديه بازيگران، برنده شير طلايي جشنواره ونيز، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم انجمن منتقدان واشنگتن دي سي.
رندي رابينسون مشهور به Ram کشتي گير مشهور دهه 1980 اينک در سالن هاي کوچک محلي کشتي مي گيرد. درآمد اين گونه مسابقات کمتر از حد انتظار است و طبعاً زندگي بر رندي بسيار سخت مي گذرد. ناچار با قبول کارهاي کوچک مانند کارگري يا فروشندگي روزگار مي گذراند. همسرش را از دست داده و دخترش نيز دور از او زندگي مي کند. تنها دلخوشي اش رفتن با باشگاهي شبانه و ملاقات با رقصنده اي ميان سال به نام کسيدي است. تنها راه نجات او از اين وضعيت به پيشنهاد مدير باشگاه، مسابقه اي ديگر با رقيب ديرينش آيت الله است که 20 سال قبل با وي در مديسون اسکوئر گاردن مبارزه کرده بود. رندي مي پذيرد و مي پندارد شايد اين مسابقه بتواند او را دوباره به اوج بازگرداند. براي اين کار دست به خريد مقداري داروي نيروزا نيز مي زند. اما بعد از اولين مسابقه کوچک که با خشونت همراه است، بد حال شده و راهي بيمارستان مي شود. وقتي در بيمارستان چشم باز مي کند، در مي يابد که دچار حمله قلبي شده و عمل باي پس بر روي وي انجام شده است. دکتر به وي مي گويد بايد از کشتي دست بردارد، در غير اين صورت زندگيش به خطر خواهد افتاد. رندي مسابقه را لغو کرده و کاري در بخش فروش گوشت يک سوپرمارکت پيدا مي کند. در اولين ملاقات شان با کسيدي ماجرا را به وي مي گويد و به نوصيه کسيدي به ملاقات دخترش استفاني برود. رندي به خانه استفاني مي رود، اما برخورد ميان پدر ودختر چندان خوشايند نيست. بعد از خريد يک هديه، رندي دوباره به سراغ دخترش مي رود و ساعاتي را با هم مي گذرانند. اما برخورد رندي با يک زن و سکس يک شبه آن دو منجر به دير رسيدن رندي به قرار ملاقات بعدي با استفاني شده و ميانه آن دو را براي هميشه به هم مي ريزد. تلاش اش براي ارتباط با کسيدي نيز با پاسخ سرد وي روبرو مي شود و کار به توهين متقابل مي کشد. روز بعد نيز شناخته شدنش از سوي يک طرفدار در محل کار با بريده شدن انگشتش خاتمه مي يابد. اقدام بعدي رندي تماس با مدير باشگاه و اعلام آمادگي براي مسابقه با آيت الله است. کاري که به مرگ او منتهي خواهد شد...


چرا بايد ديد؟
هرگز دوستدار فيلم هاي ورزشي نبوده ام-مخصوصاً آنهايي که در سالن هاي بسکتبال مي گذرد- و از کشتي کچ نيز به دليل خشونتش(حتي اگر نمايشي باشد) متنفرم و آن را کاري غير انساني مي دانم. اما فيلم کشتي گير را با لذت تا پايان تماشا کردم و همراه با قهرمان آن گريستم و براي او نيز....
کشتي گير يک مرثيه است. مرثيه اي براي يک نمايشگر، براي يک ورزشکار که روزهاي خوش اوج را پشت سر گذاشته و به پايان خط رسيده است. هرگز شوهر يا پدري خوب نبوده، تنها چيزي که برايش ارزش داشته کارش بوده و بس، اما امروز وقتي به گذشته نگاه مي کند هيچ چيز جز مشتي عکس و طرفدار و خاطره برايش باقي نمانده است. دخترش از او متنفر است، چون زماني که به حمايت يک پدر نياز داشته در کنارش نبوده و اينک نيز با کمترين خطا براي هميشه او را از خود مي راند. کسيدي نيز که مانند او اسير حرفه خويش است و فرزنداني دارد که از شغل مادرشان خبر ندارند، دلبستگي عاطفي او را به هيچ مي گيرد. رندي مي کوشد خود را گول بزند، مانند صحنه ورودش به سالن شستن ظرف ها که با هياهوي مردم همراه است. اما نمي شود...
او تنها است و اين فيلم مرثيه اي براي اين قهرمان غول پيکر است که بر خلاف ظاهرش باطني شکننده دارد. پس راهي را انتخاب مي کند که مي داند به مرگش منتهي خواهد شد. با آيت الله دست و پنجه نرم مي کند. برنده مي شود و در خيز نهايي که نمي بينيم به سوي مرگ[يا آغوش دوستدارانش] مي پرد. رندي مي داند که زندگيش را در ازاي يک هيچ بزرگ باخته است. اما مي رود که در ميان همان سر و صدا و قيه کشيدن هاي تماشاگران و روي رينگ مبارزه بميرد. کشتي گير يک درام درخشان است که جز اين از آرونوفسکي انتظار نمي رفت. مردي که مرثيه براي يک رويا را در کارنامه دارد. اولين فيلمش پي بدون شک يک شاهکار کوچک است و فيلم قبليش سرچشمه نيز قابل تامل و تعمق


مورد عجيب بنجامين باتن The Curious Case of Benjamin Button
کارگردان: ديويد فينچر. فيلمنامه: اريک راث بر اساس داستاني از خودش و رابين سويکورد. موسيقي: الکساندر دسپليت. مدير فيلمبرداري: کلوديو ميراندا. تدوين: کرک باکستر، انگوس وال. طراح صحنه: دانالد گراهام برت. بازيگران: براد پيت[بنجامين باتن]، کيت بلانشت[ديزي]، تاراجي پي. هنسن[کوئيني]، جوليا اّرموند[کارولاين]، جيسون فلمينگ[تامس باتن]، ماهرشلالهاشباز علي[تيزي]، جرد هريس[ناخدا مايک]، الياس کوتيس[مسيو گاتو]، اد متزگر[تيودور روزولت]، فيليس سامرويل[مادربزرگ فولر]، تيلدا سوينتون[اليزابت ابوت]، اسپنسر دانيلز[بنجامين 12 ساله]، الي فنينگ[ديزي 6 ساله]، مديسن بيتي[ديزي 11 ساله]. 159 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: Benjamin Button. نامزد جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/تاراجي پي هنسن از مراسم بلک ريل، نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-کارگرداني-موسيقي-بهترين فيلم و فيلمنامه اقتباسي از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-موسيقي-بازيگر مرد نقش اول و فيلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن نقش مکمل/سوينتون از مراسم انجمن منتقدان لندن، برنده جايزه بهترين کارگرداني و فيلمنامه اقتباسي از انجمن ملي منتقدان آمريکا، نامزد جايزه بهترين طراحي صحنه-فيلمبرداري-طراحي لباس و فيلمنامه اقتبسي از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين بازيگر نقش مکمل زن/هنسن از مراسم اتحاديه بازيگران.
آگوست 2005، بيمارستاني در نيواورلئان. ديزي سالخورده در حالي طوفان کاترينا به سواحل جنوب آمريکا نزديک مي شود، در بستر مرگ از دخترش کارولاين مي خواهد تا دفتر خاطرات مردي به نام بنجامين باتن را براي وي بخواند. فيلم از زبان باتن روايت مي شود که تولدي غير معمول داشته، اما قبل از آن با ساعت ساز نابينايي آشنا مي شويم که تنها پسرش را در جنگ جهاني اول از دست داده و به همين دليل ساعتي مي سازد که عقربه هايش بر خلاف جهت معمول کار مي کنند. او در روز افتتاح اين ساعت در ايستگاه راه آهن نيواورلئان هدفش از اين کار را بازگرداندن چرخ زمان به عقب و زنده کردن پسرش اعلام مي کند و سپس ناپديد مي شود.
11 نوامبر 1918، مردم نئواورلئان پايان جنگ بزرگ را جشن گرفته اند. همزمان تامس باتن صاحب فرزندي مي شود. اين کودک شمايل پيرمردي 87 ساله را دارد و مادرش به هنگام زاييدن وي مي ميرد. تامس که اين واقعه خشمگين شده، کودک را به همراه 18 دلار روي پله هاي يک آسايشگاه سالمندان رها مي کند. کوئيني کودک را يافته و عليرغم مخالفت شوهرش تيزي از او مراقبت مي کنند. کوئيني نام بنجامين را بر کودک نهاده و او را بزرگ مي کند. کودک هر چه بزرگ تر مي شود از نشانه ها پيري در چهره و بدن وي کاسته مي شود. در سال 1930 وقتي که 12 ساله شده و هنوز سيماي يک پيرمرد را دارد با دختربچه اي به نام ديزي آشنا و شيفته او مي شود. با افزوده شدن سن بنجامين کاري در کشتي ناخدا مايک يافته و با الکل آشنا مي شود. مدتي بعد شهرش را به قصد سفر کاري طولاني ترک مي کند. اما به ديزي قول مي دهد تا مرتب توسط نامه و کارت پستال با او در تماس باشد. در روسيه با زني به نام اليزابت آبوت اشنا شده و براي اولين بار عاشق مي شود. اما اليزابت متاهل است و شوهرش جاسوس دولت انگلستان، به همين خاطر اين رابطه يک روز-8 دسامبر 1941 روز بعد از حمله به پرل هاربر- با رفتن ناگهاني اليزابت پايان مي يابد. بنجامين نيز با ورود دولت آمريکا به جنگ، به همراه ناخدا مايم و خدمه اش به خدمت نيروي دريايي مي آيد. نتيجه رويارويي آنها با يک زيردريايي آلماني کشته شدن ناخدا و تني از چند خدمه و نابودي کشتي و زيردريايي است. بنجامين بعد از جنگ به خانه بازمي گردد و براي بار دوم با تامس باتن در حال مرگ ديدار مي کند. باتن مي گويد که پدر واقعي اوست و تمامي دارايي اش-از جمله خانه و کارگاه دگمه سازي اش- را به او به ارث مي گذارد. ملاقات تازه بنجامين با ديزي سبب مي شود تا دريابد او اينک رقاصه اي مشهور در نيويورک است. ولي اقدام اغواگرانه ديزي از سوي بنجامين رد مي شود. اما مدتي بعد، در سال 1962 زماني که بعد از يک تصادف ديزي قدرت رقصيدن را از دست داده و هر دو در سني نزديک به هم قرار دارند، ديداري ديگر در نئواورلئان منجر به زنده شدن عشق قديمي مي شود. آنها خانه اي تازه خريداري کرده و زندگي مشترکي را با هم آغاز مي کنند. ولي پس از تولد فرزندشان هر دو متوجه مي شوند که ادامه اين زندگي تقريبا غير ممکن است چون با پيرتر شدن ديزي، بنجامين روز به روز جوان تر مي شود...
چرا بايد ديد؟
ديويد ليو فينچر 47 ساله يکي از خوش قريحه ترين فيلمسازان عصر ماست. فقط اشاره به نام چهار فيلم بسيار موفق او[هفت، باشگاه مشت زني، بازي و اتاق امن] کافي است تا به ميزان اهيمت جايگاه او در سينماي امروز آمريکا ودنيا پي ببريد. مردي که از دنيي فيلم هاي تبليغاتي و ويديوکليپ آمده و شيوه خاص ديداري/شنيداري خود را براي سينماي معاصر به ارمغان آورده است. با زودياک چندان همراه نشدم، ولي مورد عجيب بنجامين باتن مسحورم کرد.
مي شود گفت اين عجيب ترين اقتباس سينمايي از آثار اسکات فيتز جرالد است و بيشتر به آثار رئاليسم جادويي آمريکاي لاتين و صد سال تنهايي شبيه است تا قصه اي از فيتزجرالد.... قصه اي درباره زندگي و مرگ مردي که حيات را به شکل وارونه آن زيست. فينچر که فيلم را با هزينه 150 ميليون دلار ساخته(عمده اين فيلم صرف جلوه هاي ويژه کم نظير آن شده) قد و قواره يک فيلم حماسي را دارد. نگاهي به تاريخ آمريکا و قرن بيستم از وراي زندگي بنجامين باتن دارد و در واقع قصه عشقي عجيب را نيز روايت مي کند(همين باعث شده خيلي از منتقدين با وجود نوشتن ستايش نامه هايي بر آن فيلم را با فارست گاپ نيز مقايسه کنند).
جدا از ارزش کار فينچر بايد به فيلمنامه پيچيده اريک راث اشاره کرد که فقط ايده اصلي قصه فيتزجرالد را گرفته و آن را از قرن نوزدهم به قرن بيستم منتقل کرده است. بر خلاف منتقدان فرنگي فيلم را اصلاً با فارست گامپ(نمونه ابله موفق آمريکايي) مقايسه نمي کنم. چون باتن بر خلاف فارست به دنبال موفقيت نيست و ساده لوح هم نيست. تنها وجه مشترک شان همراه شدن يکي در نيمه اول و ديگري در نيمه دوم قرن با وقايع سرنوشت ساز تاريخ آمريکاست.
اما مورد عجيب بنامين باتن که اگر قصه 25 صفحه اي فيتزجرالد را نخوانده باشيد، به خود تلقين خواهيد کرد که بورخس يا مارکز آن را نوشته اند؛ يکي از شورانگيزترين قصه هاي عاشقانه سينماست که با بسته شدن چشم هاي بنجامين باتن خردسال در آغوش ديزي پا به سن گذاشته پايان مي پذيرد. يک داستان فانتزي زيبا درباره لذت هاي زندگي، توانايي هاي متفاوت انسان هاي مختلف و اينکه هر چقدر هم منفعل يا فردي معمولي باشيد بر دنيا و زندگي ديگران تاثير خواهيد گذاشت. پس لزومي ندارد تا شخص بزرگي باشيد يا کارهاي بزرگي انجام بدهيد. سعي کنيد خوشبخت باشيد، همين کافي است!ژانر: درام، فانتزي، رازآميز، عاشقانه.


ميليونر زاغه نشين Slumdog Millionaire
کارگردان: دني بويل. فيلمنامه: سايمون بيوفوي. موسيقي: آ. ر. رحمان. مدير فيلمبرداري: آنتوني داد منتل. تدوين: کريس ديکنز. طراح صحنه: مارک ديگبي. بازيگران: ديو پاتل[جمال ماليک]، مدهور ميتال[سليم]، فريدا پينتو[لاتيکا]، آنيل کاپور[پرم کومار]، عرفان خان[بازرس پليس]، سائوراب شوکلا[پاسبان سيرينيواس]. 120 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، آمريکا. برنده جايزه تماشاگران از جشنواره آستين، برنده جايزه بهترين بازيگر/پاتل و نامزد جايزه بهترين موسيقي و گروه بازيگران از مراسم بلک ريل، برنده جايزه بهترين فيلم مستقل-بهترين کارگرداني-بهترين بازيگر مرد تازه کار/پاتل و نامزد جايزه بهترين فيلمنامه-بهترين دستاورد تکنيکي در زمينه فيلمبرداري و بازيگر خوش آتيه از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيايي، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري از مراسم Camerimage، برنده جايزه بهترين کارگرداني-بهترين فيلمنامه و بازيگر خوش آتيه/پاتل و نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين موسيقي و بهترين فيلم از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه تماشاگران جشنواره شيکاگو، نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين موسيقي و بهترين فيلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه بهترين بازيگر از مراس انجمن منقدان لندن، برنده جايزه بهترين کارگرداني از مراسم انجمن منتقدان لس آنجلس، برنده جايزه بهترين بازيگر کرد-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري از مراسم انجمن منتقدان نيويورک، نامزد 7 جايزه از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر از مراسم اتحاديه بازيگران، برنده جايزه بهترين کارگرداني و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان ساوث وسترن، برنده جايزه انتخاب مردم از جشنواره تورنتو.
جمال ماليک، پسر يتم 18 ساله و يک از فقراي بمبئي در حال تجربه کردن بزرگ ترين حادثه زندگي خويش است. او در مقابل چشمان مردم هند که از تلويزيون ها او را نظاره مي کنند مهمان برنامه "چه کسي مي خواهد ميليونر شود؟" است و براي به دست آوردن 20 ميليون روپيه تلاش مي کند. اما وقتي نيمي از اين مبلغ را به چنگ آورده و برنامه براي استراحت ميان دو مرحله متوفق شده، پليس او را دستگير مي کند. چون پرم کومار مجري برنامه از وي به دليل تقلب شکايت کرده است. چون چگونه يک جوان فقير و زاغه نشين مي تواند پاسخ همه سوال ها را داشته باشد. آيا او يک متقلب است يا در زمان و مکان درست سوالي مناسب از او پرسيده شده که با دانسته ها وي وقف دارد؟
جمال براي بازرس پليس تعريف مي کند که چگونه مادرش در حمله هندو ها به مسلمانان کشته شد. اينکه چگونه او برادرش بي خانمان تر از قبل به دام تبهکاران افتادند. اينکه چطور با دخترک زاغه نشيني به نام لاتيکا آشنا شد. اينکه چرا پاسخ هاي درست را مي داند. اما از دادن پاسخ اينکه چرا در مسابقه شرکت کرده، طفره مي رود. بازرس پليس قانع مي شود که او فريبکار نيست و براي ادامه مسابقه او را به استوديو بازمي گرداند. جايي که هنگام دادن پاسخ آخرين سوال، هدف او از شرکت در مسابقه در برابر چشمان 60 ميليون تماشاگر روشن مي شود...


چرا بايد ديد؟
دني بويل متولد 1956 منچستر انگلستان است. از نيمه دهه 1980 با ساختن فيلم هاي تلويزيوني شروع به فيلمسازي کرده و کم و بيش مي شود او را در مقام کارگردان قسمت هايي از سريال بازرس مورس به ياد آورد. اما سال 1995 و اولين فيلم بلندش گور کم عمق بود که نگاه ها را به سوي او خيره کرد. فيلمي که با سه شخصيت اصلي در مکاني محدود مي گذشت و قدرت بويل در روايت و ايجاد تعليق خبر از تولد کارگرداني خوش آتيه مي داد. يک سال بعد وقتي قطاربازي به نمايش درآمد، ثابت شد که انتظارها بيهوده نبوده و سينماي انگلستان صاحب چهره متفکر تازه اي شده است. ولي سال هاي بعد و ساخت فيلم هايي چون ساحل و اين اوخر 28 روز بعد نشاني از آن تازگي و شادابي دو فيلم اول با خود نداشت. تا جايي که منتقدان به فيلم متوسطي چون ميليون ها در کارنامه وي نمره قبولي دادند و سه سال بعد با نمايش فيلم نا اميد کننده نورخوشيد آن را پس گرفتند. خوشبختانه ضربه کاري بوده و بويل در کمتر از يک سال موفق به جمع و جور کردن ذهن خود و ساخت فيلمي به طراوات آثار اوليه اش شده است.
ميليونر زاغه نشين که موفق شد در آخرين هفته سال ميلادي گذشته در تمام فهرست انتخاب هاي منتقدان مشهور جايي براي خود دست و پا کند، اگر از دريچه طنزآميز عنوان مقاله اسکات فونداس نگريسته شود تلاقي هاليوود و باليوود است. اما فيلم 15 ميليون دلاري بويل چيزي فراتر از تيتر شوخ است. فيلم سرشار از رنگ، موسيقي، کادرهاي به دقت فکر شده و قصه اي که به شيوه خاص بويل روايت مي شود. پر ضرباهنگ، پر سر و صدا و پر احساس که قهرمانش بچه و بعدها نوجوان مسلمان هندي است که زندگيش نمونه اي ميکروسکوپي از حيات ميليون ها هندي ديگر محسوب مي شود. سرشار از فقر، رنج و حسرت که اين يکي با هپي اند به پايان مي رسد و در سکانسي نقيضه وار تيتراژ پاياني با رقص و آواز دسته جمعي همراهي مي شود. اما تنها يک ميان نوشته کوچک همه اين روياها را به هم مي ريزد. بويل که در آغاز فيلم سوالي از تماشاگر پرسيده بود، جواب را به او عرضه مي کند. اين قصه ساختگي بود!
ولي تماشاگر و خود بويل مي داند که ميليون فقير زاغه نشين در هندوستان وجود دارند که نهايت آرزويشان مانند جمال ماليک خردسال داشتن امضاي آميتاب باچان بوده و هست. حتي اگر براي رسيدن به آن بايد از چاه مستراح عبور کرد. اما تاسف اينجاست که بويل هم از سطح عبور نمي کند. فيلم او نمايشگر همه وحشت هاي اين زندگي نيست و بيشتر خصلت هاي يک قصه پريوار را در خود دارد. يک قصه پريوار مدرن درباره گدايي که مي خواهد و مي تواند شاهزاده شود و به وصال محبوب هم برسد!
- بازي آنيل کاپور و ديو پاتل از نکات برجسته فيلم است، چيزي که در سينماي هند نادر است! - فيلم بر اساس داستان سين جيم("Q & A") نوشته ويکاس سواروپ ديپلمات هندي ساخته شده است. ژانر: جنايي، درام، عاشقانه.



جاده رولوشنري Revolutionary Road
کارگردان: سام مندس. فيلمنامه: جاستين هايث بر اسسا داستاني از ريچارد ييتز. موسيقي: تامس نيومن. مدير فيلمبرداري: راجر ديکينز. تدوين: طارق انور. طراح صحنه: کريستي زئا. بازيگران: لئوناردو دي کاپريو[فرانک ويلر]، کيت وينسلت[اپريل ويلر]، کتي بيتس[هلن گيوينگز]، کاترين هان[ميلي کمپبل]، ديويد هاربور[شپ کمپبل]، مايکل شانون[جان گيوينگز]، ريچارد ايستون[هاوارد گيوينگز]، زو کازان[مورين گروبه]، جي اّ. سندرز[برت پالک]. 119 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، انگلستان. نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/مايکل شانون از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين کارگرداني- بهترين فيلم درام-بهترين بازيگر مرد-بهترين بازيگر زن از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه ALFS بازيگر زن سال و بازيگر زن بريتانيايي سال از مراسم انجمن منتقدان لندن، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين بازيگر مرد نقش مکمل/شانون-بهترين طراحي صحنه-بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه اقتباسي از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن مراسم اتحاديه بازيگران.
دهه 1950. اپريل و فرانک ويلر زوجي جوان، زيبا و متکي به نفس با دو فرزندشان در حومه کانکتيکات زندگي مي کنند. جايي که خود را زندگي ساکن محله رولوشنري هيل و همسايگان شان در تضاد مي بينند. اپريل به بازيگري علاقه دارد و براي رهايي از زندگي زن خانه دار حومه شهر، به فرانک پيشنهاد مي کند تا به پاريس نقل مکان کنند. اپريل مي تواند در آنجا بازي کند و فرانک به کارهاي دلخواه خود مشغول باشد و از اين طريق زندگي مشترک شان را که رو به سردي گذاشته، گرماي تازه اي ببخشند. فرانک مي پذيرد، چون پاريس شهر روياهاي او نيز هست. اما او که شيفته شغل خويش است، وقتي پيشنهاد حقوقي بالا و موقعيت شغلي بهتر در شرکت ماشين هاي اداري ناکس دريافت مي کند، نسبت به پيشنهاد اپريل بي علاقه مي شود. شروع به نوشيدن کرده و با يکي از منشي هاي شرکت رابطه جنسي برقرار مي کند. در حالي که همان روز اپريل در انتظار بازگشت او با خانه مي کشيده تا روز تولد 30 سالگي اش را جشن بگيرد. رفتار فرانک باعث مي شود تا اپريل نيز يک بار با همسايه شان سکس را تجربه کند. و اينها سرآغاز رهايي دو نفر از ازدواجي ساختگي شان است. زندگي شان آرام آرام از هم گسيخته مي شود و به چرخه پايان ناپذير بگومگوها و حسادت ها مي افتد. اما هر دو سعي دارند تا با تظاهر زندگي شان را آرام و سعادتمند جلوه دهند. تنها پسر يکي از همسايگان شان به نام جان گيوينگز که به دليل مشکلات روحي در آسايشگاه بستري بوده، پي به آتش زير خاکستر زندگي اين دو نفر پي برده است. آتشي که زندگي اپريل را به سوزانده و به خاکستر تبديل خواهد کرد....


چرا بايد ديد؟
منتقدان ادبي جايگاه ريچارد ييتز(1992-1926) نويسنده آمريکايي و ترسيم کننده زندگي آمريکايي ها در نيمه قرن بيستم را جايي ميان سالينجر و جان چيور ارزيابي مي کنند. سرشناس ترين نويسنده پس از جنگ و دوراني که به عصر اضطراب مشهور است. اولين رمانش همين جاده رولوشنري است که در 1961 منتشر شد و اينک پس از 47 سال شاهد برگردان سينمايي آن هستيم. داستان کتاب که در سال 1955 رخ مي دهد به گفته نويسنده اش ادعانامه اي عليه زندگي آمريکايي است. بسياري از آمريکايي ها در اين دوران بر خلاف تمايل عمومي به سازگاري، احساس مي کردند به روحيه انقلابي خود خيانت کرده اند. کساني مانند اپريل ويلر که نيازمند راه حل هاي انقلابي هم بودند و زندگي شان وارد بن بست شده بود.
جاده رولوشنري که اولين همکاري زن و شهر هنرمند-وينسلت و مندس- و دومين همکاري زوج تايتانيک(1997) پس از سال هاي طولاني است، يک درام قدرتمند و کم نظير درباره زندگي هاي مشترک است. فيلمي درباره اميدها و آرزوهايي که به خاطر خودخواهي ها يکي از طرفين باد مي رود. اما بهتر است بگوييم فيلم تراژدي انسان هاي عصر ماست که به شکل وحشتناکي و گريزناگذيري در حال تنها شدن است. ويلرها هم با وجود در کنار هو بودن تنها هستند. از نظر همسايگان شان آنها زوجي موفق و نمونه هستند. ويلرها هستند. ولي يک مرد نيمه ديوانه چون قادر به همراهي با ديگران در اين تظاهر عمومي نيست، به سادگي عمق خلاء عاطفي را در زندگي اين دو نفر مي بيند. و همين فرانک را به خشم مي آورد. چون يک نفر جرات به خرج داده و او را با واقعيت دردناک زندگيش آشنا کرده است. کاري که ييتز و مندس نيز با ما و مخصوصاً آمريکايي ها انجام مي دهند. ييتز مانند جان گيوينگز فرزانه مجنوني است که دروغ هاي نهفته در بطن اين زندگي هاي تراژيک را به ما مي نماياند. مندس نيز به تبع او ويلرها را با حقايق دردناک زندگي شان که در پشت ظاهر معمولي آن نهفته آشنا مي کند و روند فروپاشي يک ازدواج به نمايش مي گذارد. حسرت ها و ناکامي هاشان براي رسيدن به چيزي که روياي آمريکايي ناميده مي شود را تصوير مي کند و همچون اولين فيلم سينمايي خود [زيباي آمريکايي] کابوسي را در برابر چشمان بازيگرانش(و ما) مي گستراند که بيدار شدن از آن بسيار سخت کرد. او نيز اعتقاد دارد که اين آدم ها نيازمند راهي انقلابي هستند تا از اين وضعيت خلاصي يابند، اما زوج ويلرها موفق نمي شوند. اپريل فداي خودخواهي و بلاهت فرانک مي شود.
جاده رولوشنري يکي از دقيق ترين و پيچيده ترين درام هاي زن و شوهري است که هرگز کهنه نخواهد شد. پيام ييتز بعد از دهه ها هنوز تازه و مشکل هنوز به قوت خود باقي است. چون سرشت آدمي نيز تغيير چنداني نکرده است. بي اغراق مي گويم که تنش ها و هيجان هاي اين درام کوچک از هر تريلر حماسي براي آدم هاي روزگار ما چالش برانگيز تر است و نقطه قوت آن دو بازيگر که پس از سال ها در سن پختگي بار ديگر مقابل هم قرار گرفته اند. دي کاپريو خوب چهره تايتانيک امروز بازيگري قوي و هوشمند است و کيت وينسلت نيز توانسته به اوج قله هاي بازيگري دست پيدا کند. ولي سهم اصلي موفقيت فيلم متعلق به سام مندس کارگردان 43 انگليسي است که توانسته با اقتباسي درست به روح اثر ييتز نزديک شده و زداني را که طبقه متوسط آمريکايي خود را محوکم به زيستن درون آن کرده، با دقت تصوير کند.
در خبرها خواندم که قرار است مندس در سال آتي ميدل مارچ را به فيلم برگرداند، بي صبرانه منتظر ديدن نتيجه کار او هستم و تا آن روز شايد يکي دو بار ديگر به تماشاي جاده رولوشنري بنشينم. کاري که در سال هاي اخير کمتر در مورد فيلمي مرتکب شده ام! ژانر: درام، عاشقانه.














گفت و گو♦ سينماي ايران
اين روزها بهاره رهنما را هم در تئاتر مي‌بينيم، هم سينما و البته در تلويزيون هم. در تئاتر، «خداي كشتار» را انتخاب كرده و در سينما، «چارچنگولي» را. هردو فضاي كمدي دارند اما نوع بازي در دو كار به قدري متفاوت است كه سؤال برانگيز مي‌شود دليل اين همه تفاوت...
گفت و گو با بهاره رهنما بازيگر فيلم چارچنگولي و نمايش خداي کشتارپوست انداختن در رينگ بوكس
خانم رهنما نگران نيستيد كه متهم شويد بازي در هر نقشي را مي‌پذيريد؟قبول ندارم. عملا پيشنهادهاي زيادي براي ايفاي نقش‌هاي كمدي دارم. شايد يك بخشي از آن مربوط به زحمت‌هايي باشد كه براي بهاره رهنما شدن كشيده باشم، اما علت اصلي اين موضوع اين‌است كه ما در اين سن و سال كمدين سينماي زن كم داريم. تعداد بازيگران كمدي زن كم است و از طرفي هم اين مدت سينماي كمدي رونق دارد.حرف شما را به‌عنوان يك نظر مي‌شنوم و نسبت به آن گارد ندارم اما متهم به اين نيستم كه هر كاري را مي‌پذيرم. براي اينكه در دوراني من به‌شدت كم كار شدم و انتخاب كردم كه مثلا بروم دانشگاه حقوق بخوانم تا كاري غير از بازيگري را ياد بگيرم.
اما در اين مدت پركار بوديد؟اين را قبول دارم. من بعد از سريال «زيرزمين» پركار شدم. مهم‌ترين دليل‌اش اين‌است كه زماني كه من شروع كردم به بازي كردن در نقش‌هاي كمدي، سينما و تلويزيون هم به كارهاي كمدي رغبت نشان دادند.
چرا انتخاب‌هايتان را گزيده نكرديد؟واقعا من گزيده كار كردم و اين نقش‌ها را از بين كارهاي ديگر انتخاب كردم. برخلاف ظاهرم كه به‌نظر شلوغ و پرهياهو است، اما براي زندگي‌ام برنامه‌ريزي دارم، به همين خاطر هر كاري كه كرده‌ام با برنامه‌ريزي بوده است. حتي براي بازي در مجموعه «مامور بدرقه» كه مردم بازي من را در اين كار دوست نداشتند هم دليل داشتم. شايد به همين دليل براي انتخاب‌هايي كه در زندگي و كارم داشته‌ام پشيمان نيستم.
حتي بازي در فيلم «چارچنگولي» را دوست داريد؟هنوز اين فيلم را نديده‌ام اما نظرم را نسبت به دوران قبل از ساخت مي‌گويم؛ اين نقش را دوست ندارم، اما به انتخابم برنمي‌گردد. اعتقاد دارم كه حضور بازيگر جداي از اينكه سوپراستار باشد يا نباشد با بازي خوبش مي‌تواند به فروش فيلم كمك كند.سواي اينكه در فيلم «گاو‌خوني» هم بازي كردم كه تعداد محدودي مخاطب داشت طرفدار اين هستم كه بايد چرخ سينما با فيلم‌هاي خوب كمدي مثل «نان، عشق و موتور 1000» بچرخد.
«چارچنگولي» هم مي‌فروشد اما به چه قيمتي؟در مورد اين فيلم بايد بگويم كه يك كار كمدي خوب به من پيشنهاد شد كه المان‌هاي خوبي براي پرفروش شدن داشت، نقش بالفطره بامزه و متفاوتي هم بود. جدا از اين سعيد سهيلي فيلمساز خوبي است اما زماني كه فيلمبرداري شروع شد، لحني از طرف كارگردان به فيلم اضافه شد كه با سليقه من متفاوت بود. اين اتفاقاتي است كه در طول ساخت افتاد. در طول 18 سالي كه به كار بازيگري مي‌پردازم، خيلي خوب است كه مي‌توانم بگويم كه فقط 2يا 3 كارم را دوست ندارم.
چه زماني متوجه تفاوت فيلمنامه با لحن كارگردان شديد؟زماني متوجه شدم اين لحن با سليقه من متفاوت است كه فيلمبرداري شروع شده بود و نمي‌شد كه كار را رها كنم. از طرف ديگر سعيد سهيلي ايدئولوژي خودش را دارد و فيلمسازي است كه دقيقا مي‌داند مي‌خواهد چه كار كند و با انتخاب اين كار را كرده است، مي‌بينيد كه فيلمش هم دارد مي‌فروشد. اما ترجيح مي‌دهم كه اگر در فيلم كمدي پرفروشي بازي مي‌كنم كاري باشد كه حرفي براي گفتن داشته باشد كما اينكه تئاتر «خداي كشتار» خيلي مي‌فروشد و فيلم «نان، عشق و موتور 1000» هم در دوران خودش خيلي فروخت.
قبول دارم كه براي هر كاري كه انتخاب كرديد پشتوانه‌اي داريد. اما چرا پشت اين كارها با توجه به تجربه 18 ساله بازيگري‌تان شناخت نيست؟ چرا انتخاب‌هايتان را متكي بر شناخت نمي‌كنيد؟ نسبت به كارگردان‌ها؟هم كارگردان و هم گروه سازنده.سعي كردم كه اين كار را انجام بدهم. اما اگر اتفاق نيفتاده است، حاصل اين‌است كه هر كسي در زندگي‌اش نسبت به شناخت آدم‌ها و ديدگاهشان اشتباه مي‌كند. از طرف ديگر فكر مي‌كنم كه آدم تاثيرگذاري هستم و مي‌توانم روي آدم‌ها تاثير بگذارم. كارگردان را به‌عنوان يك آدم مولف قبول دارم، اما نكاتي كه مربوط به‌خودم هست را به بازي‌ام اضافه مي‌كنم. هميشه مي‌گويم كه خودم را در نقش جاري مي‌كنم نه نقش را در خودم. اما هر آدمي ممكن است كه در مورد تفكر كارگردان، نوع فيلمسازي‌ و ديدگاهش اشتباه بكند. يا برعكس هم اين اتفاق افتاده است كه من كاري را با دلهره پذيرفته‌ام اما بعد ديده‌ام كه اشتباه كرده‌ام. سر كار «زيرزمين» هيچ شناختي نسبت به عليرضا افخمي نداشتم، اما در طول كار با كارگرداني كار كردم كه ذهن باز و تفكر داشت. در حوزه كاري ما و هنر، آدم‌ها با كارهايشان و خودشان خيلي تفاوت دارند. در طول 18سال كار حتما از اين دست اتفاقات مي‌افتد.
از اين سال‌ها راضي هستيد؟اتفاقات خوبي در اين چند سال دارد مي‌افتد. توقع از خودم خيلي كمتر از اين بود اما سعي كردم كه با تلاش سطح كارم را بالا بكشم؛ مثل بازي در اين تئاتر و يا فيلم «دايره زنگي». به همين دليل با نظر شما موافقم كه بايد حضورم را محدودتر كنم به كارهايي كه مي‌توانم موفق‌تر باشم، چون سال‌هاي پركاري، هم به‌دليل مالي و هم اينكه مردم مرا بشناسند، برايم گذشته است.
بياييد به نقش آنت در تئاتر «خداي كشتار» بپردازيم. زماني كه نمايشنامه را خوانديد چه احساسي به اين نقش داشتيد؟كارگردان، عليرضا كوشك جلالي، در ايران مستقر نيست براي همين بازيگران را خيلي نمي‌شناسد. ليست بازيگراني كه اسم من هم در آن بود به ايشان داده شد. در نمايشنامه زوج‌هاي نمايشنامه سن‌هاي بالايي دارند. زماني كه ما هم او را ديديم اولين چيزي كه به من گفت اين بود كه تو از سن خودت هم كمتر هستي، من نياز به بازيگري دارم كه اگر 35‌ساله است بيشتر هم به‌نظر بيايد. به او گفتم كه در ايران براي يك زن 35 ساله بچه 8 يا 9 ساله داشتن دير است.
يعني نمايشنامه را ايراني نگاه كرديد؟مخالف اين هستم كه مي‌گويند مواظب باش كه متن ايراني نشود. زماني كه داريد يك كار فرهنگي را اجرا مي‌كنيد بايد اصول و چارچوبش را حفظ كنيد. اما ناگزيريد كه به‌عنوان يك آدم ايراني دغدغه‌هاي فرهنگي يا مسائل ايراني را در كار جاري كنيد.
و انتخاب شديد براي اين نقش؟به من گفتند كه اجازه بدهيد كه فكر كنم. با الهام پاوه‌نژاد و كاظم هژير‌آزاد به يك نتايجي رسيدند. 2 روز تمرين كردند و بعد با من تماس گرفتند و گفتند كه متن را بخوان.زماني كه متن را خواندم به آقاي جلالي گفتم كه بدون هيچ دليلي و خيلي غريزي دوست دارم كه نقش آنت را بازي كنم. يك دليلش به‌‌خاطر شخصيت آنت در كتاب «جان شيفته» بود كه در نوجواني خوانده بودم و ارتباطي كه با پدرم سر اين كتاب داشتم. برايم اين شخصيت آشنا بود. از طرف ديگر پروسه بالا آوردن آنت در نمايش برايم سؤال‌برانگيز بود كه چطور مي‌توان آن را بازي كرد. همچنين رگه‌هاي طبيعي نقش بسيار زياد بود. زماني كه قرار شد به سركار بيايم از عليرضا كوشك جلالي پرسيدم كه خودتان كدام نقش را پيشنهاد مي‌دهيد. گفت كه من معمولا بازيگر را براي انتخاب نقش آزاد مي‌گذارم.
تمرينات چطور بود؟سيستم كارگرداني او بسيار متفاوت است. تمرين‌ها بسيار فشرده بود، برخلاف تمريناتي كه در اينجا داريم و زمان‌هاي زيادي را از دست مي‌دهيم. نكته جالب اينجا بود كه تا آخرين لحظه هر كاري كه مي‌كردم آقاي جلالي مي‌گفتند كه من راضي نيستم. هر كاري كه مي‌كردم مي‌گفت كه نقش در نيامده است. براي صحنه بالا‌آوردن و يا انداختن موبايل در سطل هر كاري كه بلد بودم، كردم. تنها شب اول اجرا به من گفت همان آنتي شد كه من مي‌خواستم!
تصوير شما از آنت متن چقدر با آنت كارگردان متفاوت بود؟كارگردان به من گفت اگر جاي تو با الهام پاوه‌نژاد عوض مي‌شد و يا يك بازيگر ديگر اين نقش را بازي مي‌كرد در نقش اتفاقات ديگري مي‌افتاد. سبك عليرضا كوشك جلالي در كارگرداني اين است كه براساس خصوصيات بازيگر شخصيت نمايشي را مي‌سازد.
چقدر خودتان تاثير‌گذار بوديد؟لباس، نوع زيورآلات و يك‌سري از چيزهايش مال من است اما پشتش تحليل وجود دارد. فكر كنم بعد از 18سال كاركردن در اين حوزه، آدم اجازه داشته باشد كه اين حرف‌ها را بزند؛ من براي هر شخصيتي كه بازي مي‌كنم يك شناسنامه مي‌سازم. جلالي به من گفت كه هر چيزي كه مي‌شود در بازي نباشد حذف كن. من براي لباسم با طراح لباس صحبت كردم. به‌نظرم آنت زن تنهايي است، براي همين هم به‌خودش خيلي زيورآلات آويزان كرده است يا با ديدن شيريني خيلي ذوق مي‌كند چرا‌كه به‌دليل همين تنهايي به خوردن پناه برده است. در اين سن و سال ديگر نمي‌خواهم زيبا و شگفت‌انگيز باشم. اگر بودم قطعا بازي در اين نقش را قبول نمي‌كردم كه دوسوم از نقشش تف و بالا آوردن است كه باعث مي‌شود از نيمه‌هاي نمايش آراستگي‌اش در نقش از بين برود.منظورم اين‌است آنتي كه شما مي‌بينيد پشت تمام كارهايش تحليل و فكر بوده است.
اين كاملا پيداست. ريزه‌كاري‌هايي كه در بازي شماست با ديالوگ هماهنگ است. مي‌خواهم بدانم كه اينها ثابت شده است يا هرشب بنا به مقتضيات تغيير مي‌كند؟كارگردان نمايش در حال حاضر بنا به دلايل شخصي در ايران نيست؛ به همين دليل ما كار را همان طوري كه خودشان بودند اجرا مي‌كنيم. ممكن است كه در كارهاي ديگري كه بازي مي‌كنم به نقشم زياد يا از آن كم كنم اما در اينجا اين كار را نه من و نه هيچ كس ديگر انجام نمي‌دهد. از آنجايي كه ايشان خيلي دقيق راهنمايي كردند و لايه‌هايي كه از نقش مي‌خواستند را بيرون كشيدند و انتخاب كردند به همين دليل بازي‌ها ثابت شده است. من بر روي صدايم بسيار كار كرده‌ام. مدتي با گلاب آدينه كار تئاتر كردم و در اين مدت روي صدايم به شدت كار كردم اما سر اين تئاتر به دليل نگراني‌اي كه داشتم صدايم گرفت و تا مدتي صدايم برنگشت. الهام پاوه‌نژاد بازيگر مقابل بسيار خوبي است. كمك‌هاي بسيار زيادي به من كرد تا من توانستم صدايم را برگردانم.
ما هميشه شما را در نقش‌ خانم‌هاي مرتب و شيك ديده‌ايم اما در اين نقش با اينكه خيلي شيك هستيد، به‌دليل بالا آوردن‌هاي مكرر اين كليشه در شما مي‌شكند.آقاي جلالي به من گفت به دليل كوچكي سالن و شكل صورت من هر حركت كوچك من مي‌تواند اغراق‌شده براي تماشاگر نشان داده شود؛ به همين دليل او از من خواست كه در لحظاتي فقط گوش كنم و حسم را نشان بدهم. اين حرف شما درست است؛ يكي از دلايلي كه بازي در اين نقش را پذيرفتم اين بود كه مي‌خواستم ترسم از بازي در اين نقش كثيف و خاك توسر بريزد. ابتدا شدت عمل بالا آوردن خيلي زياد بود. ما چيزهاي مختلفي مثل سوپ، شير و... را امتحان كرديم اما به‌دليل نوع و نگرش مردم و فرهنگي كه داريم و همچنين كوچكي سالن سايه به استفاده از آب رسيديم. اما آقاي جلالي خواست كه حس واقعي بالا آوردن باشد. براي كارگردان حس كار مهم‌تر است. شايد آنت به شوهرش نگفته باشد كه حالم از اين زندگي به هم مي‌خورد.
شايد هم بارها گفتند اما نه جلوي غريبه‌ها.درست است. به خاطر همين همه‌شان مي‌گويند كه امروز بدترين روز زندگي‌شان است. بازيگراني كه در سينما بازي مي‌كنند تئاتر برايشان حكم پروبال دادن به حسشان را دارد. براي بازيگر تئاتر تدوام حس مهم است اما در اين تئاتر، حس‌ها مداوم شكسته مي‌شود. سعي كردم كه همزمان تئاتر بازي كنم. برايم بازي در تئاتر مثل يك ورك‌‌شاپ است.در تئاتر باتري من پر مي‌شود تا بتوانم در سينما و تلويزيون بازي كنم. براي اولين بار در تئاتر «خداي كشتار» پوست انداختن را تجربه كردم. منتقدان خارجي اين نمايشنامه را به رينگ بوكس تشبيه كرده‌اند چرا كه داريد مي‌زنيد بعد يك ضربه مي‌خوريد و دوباره يك ضربه مي‌زنيد و.... براي خودم اين نكته جذاب بود كه بتوانم سرعت تغيير حس‌هايم را بالا ببرم. تنها مشكلي كه در اين نقش دارم اين‌است كه خودم و حس را در نمايش جاري مي‌كنم و اين مرا اذيت مي‌كند. باور كنيد بعد از پايان نمايش تا پاسي از شب حس آنت با من است. نقش را دوست دارم اما برايم فاصله گرفتن از نقش سخت است. شايد اين نمايش باعث شود كه بتوانم از نقش فاصله بگيرم.























نمايش روز♦ تئاتر ايران
عليرضا کوشک جلالي در اين سال ها به نامي آشنا براي مخاطبان نمايش در ايران تبديل شده است. او ساکن آلمان است و در آنجا کار نمايش مي کند. هر از گاهي هم نمايشي را در ايران روي صحنه مي برد که خداي کشتار آخرين آنهاست و همزمان در هر دو کشور به روي صحنه رفته است. نمايشي که مي توان آن برگرفتن نقاب تمدن از چهره آدمي دانست...
خداي کشتار
کارگردان: عليرضا کوشک جلالي. نويسنده: ياسمينا رضا. طراح صحنه : منوچهر شجاع. طراح لباس: کتايون فيض مرندي. بازيگران: کاظم هژيرآزاد، الهام پاوه نژاد، بهاره رهنما، بهنام تشکر.
پسر يازده سالهٔ خانوادهٔ رايل با چماق دو دندان هم‌کلاسي خود را شکسته است. خانوادهٔ رايل براي دل‌جويي و تفاهم به خانهٔ خانوادهٔ هويل مي‌آيند. در آغاز روابط بسيار متمدنانه است اما کم کم خشونت موجود در روابط و وحشي‌گري نامتمدنانه‌شان بروز مي‌کند...
يک روز معمولي
عليرضا کوشک جلالي چند سال پيش با اجراي نمايش مسيو ابراهيم و گل هاي قرآن(منتخب انجمن منتقدان خانه تئاتر به عنوان بهترين اجرا در سال 1386) توانست بين علاقمندان تئاتر به چهره اي شناخته شده بدل شود. اگرچه او پيش تر در ايران نمايش هايي چون مسخ، پابلو نرودا، بازرس و شوايك در جنگ جهاني دوم را اجرا کرده و همچنين 3 اثرش با نام‌هاي پابلو نرودا، پوزه چرمي و با كاروان سوخته در سال‌هاي اخير از نامزدهاي بهترين اجراهاي كشور آلمان بوده‌اند، اما اين نمايش ويژگي هاي دراماتيک و اجرايي منحصر به فردي داشت که بيشتر در ياد ها ماند.
ياسمينا رضا نويسنده نمايشنامه خداي کشتار نيز وضعيتي مشابه کوشک جلالي دارد. نمايشنامه هنر او چندي پيش در ايران همزمان با دو اجراي داود رشيدي و پارسا پيروز فر اجرا شد که بسيار مورد اقبال قرار گرفت و بعد ها ديگر نمايشنامه هاي او به زبان پارسي ترجمه و جزو پرفروش ترين هاي کتاب قرار گرفت.
بنابراين همه چيز آماده شد تا خداي کشتار مورد توجه قرار بگيرد. خداي کشتار داستان يک موقعيت است. ياسمينا رضا تواسته بسيار دقيق مبدا حرکت داستان خود را بر مبناي يک موقعيت تکراري قرار دهد و در پس آن به مفاهيم اجتماعي و جامعه شناختي دست يابد.
ما در کليت کار با دو خانواده رو به رو هستيم که به دليل دعواي کودکانشان با يکديگر ملاقات مي کنند. آنها قرار است با هم آشتي کنند اما همان دعواي ساده کودکان به دعوايي مفصل بدل مي شود که خانواده ها را در گير مي کند و نويسنده و کارگردان نمايش آن را با زباني آميخته با طنز مي نگرند تا تفاوت هايي را در اين موقعيت به ظاهر تکراري ايجاد کنند.
نمايش خداي کشتار در پس ظاهر ساده اش دياگرامي منحني وار و قابل بررسي دارد. آنچه معمولا در نمايش هايي اينچنين قرباني عناصر ديگر مي شود ريتم است. بخصوص که نمايش بايد پس از درگير کردن تماشاگر رويه طنز خود را نيز به نمايش گذارده و تم مورد نظر خود را در اين ميان مشخص کند. سرعت وقوع حوادث در نمايشنامه ياسمنا رضا بسيار مهم است. نمايشنامه با يک سکون و موقعيت اوليه يعني دعواي دو کودک آغاز مي شود که ما آن را نمي بينيم. به اين وسيله نويسنده و کارگردان از موضوع اصل دعوا اهميت زدايي مي کنند و آن را تنها به عنوان موتور محرکه داستان پيش روي تماشاگر قرار مي دهند. در ادامه اين آرامش نخستين جاي خود را به سرعتي فزاينده داده و خطوط منحني حوادث داستان را افزايش مي دهد و بعد از مراوده اوليه دو خانواده ما به دعواي آنان مي رسيم که ديگر مسئله دعواي نخستين بچه ها نيست. آنها درگير موقعيتي مي شوند که نويسنده اندک اندک طنز را نيز به آن مي افزايد . دقيقا در اين شرايط بحراني است که ما به شرايطي پايدار مي رسيم و هنر نويسنده در اينجاست که سعي مي کند نمودار فزاينده خود را براي درنگ بيشتر تماشاگر در نقطه اوج متوقف کرده و آن را در يک خط مستقيم پيش ببرد.
شايد اگر قصد کنيم نمونه اي عيني براي آن بيابيم به لحظه پرواز يک هواپيما از روي باند برسيم . هواپيما ابتدا روي زمين حرکت مي کند. بعد با سرعتي فزاينده پرواز مي کند و به ارتفاعي مشخص که رسيد مسير خود را به شکل مستقيم ادامه مي دهد.
طراحي صحنه کار نيز به شکل مختصر و مفيد و با نشانه هاي تصويري نماد يک جامعه مدرن در پس خانه اي است که داستان در آن مي گذرد. به اين ترتيب کارگردان توانسته داستان خود را به شکل ضمني از حالت محدود خارج کرده و آن را در سطح اجتماع بسط دهد. اين طراحي در شيوه اجراي ميزانسن ها شکل نهايي خود را مي يابد. به شيوه نشستن شخصيت ها رو به روي هم که دقت کنيم متوجه يک ميزانسن هندسي مي شويم . در لحظات نخستين کارگردان کاملا عنصر تقارن را رعايت کرده است. جايگاه دو خانواده رو به روي هم طراحي شده است. بعد تر که دعوا شکل مي گيرد، اين دعوا به تنشي گفتاري بدل مي شود و آرام آرام اين ميزانسن هندسي جاي خود را به بي نظمي مي دهد. شخصيت ها به نحوي گفت و گو مي کنند که گويي جنگ فيزيکي آنها در گفتار شکل مي گيرد. جنس کلمات انتخاب شده حالتي تهاجمي دارد و ديالوگ ها نه تنها پيش برنده موقعيت که به تکه سنگ هايي مي مانند که شخصيت ها آنها را به سمت يکديگر پرتاب مي کنند.
با توجه به اينکه ما اجراي آلماني اين نمايش کوشک جلالي را نديده ايم، اما کارگردان نشان مي دهد فرهنگ تماشاگر ايراني را خوب مي شناسد و مي داند او کجاها و به چه کنش هايي مي خندد و کجا ها به فکر فرو مي رود که روي آنها مکث کند. اين دقت خداي کشتار را به يکي از نمايش هاي به يادماندني فصل زمستان تئاتر شهر تهران بدل مي کند.
















نگاه ♦ تئاتر
خسته از تمامي پلاتوهاي نمايش و چپ چپ نگاه كردن‌هاي نگهبانان آبي‌پوش باتجربه، دوش آب سردي مي‌گيريم.دوش آب سرد كه تمام مي‌شود،‌ تازه مي‌فهميم كه تب داريم...يك تب بي‌علاج...يك تب ماندگار...يك تب چركين...يك تب سنتي...يك تب خفن...يك تب بي‌شعور...تب شبيه به آنفولانزاي بازيگري كه از ويروس توهم مي‌آيد و به نام‌هاي تب مارلون براندو و تب آل پاچينو... تب رابرت دونيرو و جديداً هم تب برادپيت و تام كروز و... معروف شده‌است....
طنز نوشته‌اي در باب بازيگري در تئاتر امروز مابازيگري يا بازي دزدي؟
باران شروع به باريدن كرد و بغض ساختمان‌هاي شهر تركيده بود. باراني مشكي به تن كرديم و كفش‌هايي ساق بلند... از همانهايي كه احساس غلامحسين ساعدي بودن بهمان دست مي‌دهد. كلاه براكتي مشكي و شلواري مخمل... بسته‌اي سيگار و فندكي بنزيني و عينكي كائوچويي...-كجا مي‌روي؟-پلاتوي نمايش... امروز صحنه ياشا و مادام رانوسكي را بازي مي‌كنيم...-باغ آلبالو؟-فكر نمي‌كردم آنتوان چخوف اينچنين نمايشنامه‌اي داشته‌باشد!-جل‌الخالق...-آره! جل‌الخالق...-حالا همان لباس‌ها را در مي‌آوريم و گرمكن‌هاي تنگي به تن مي‌كنيم و كفش‌هاي ورزشي رزمي. چيزي شبيه به كفش كٌشتي...-مي‌گويند حرفه‌اي‌تر به نظر مي‌رسي... البته مي‌گويند.نگاهي به راست و نگاهي به چپ... پكي به سيگار مي‌زنيم، يا شايدم پيپي گران.-به خدا قسم قبل از تمرين دود ضرر دارد...-خيلي اٌملي...-آهان...بعد از نگاه كردن به يكديگر و حال و احوال‌هاي تكراري و زيرآبزني و خاله‌زنك‌بازي ديالوگ‌هاي باغ آلبالو خوانده مي‌شود...-يه كم چاي بخوريم، ‌بعد ادامه مي‌دهيم!-مي‌خواي بستني يا آب پرتقال بگيرم؟-نه، يكم چاي ‌بخوريم، بعد ادامه مي‌دهيم!-راستي طراح صحنه قرار است به خواستگاري دختر آقا سليمان بقال برود... شنيده‌اي؟-نه، ولي شنيده‌ام آقاي X براي چند روزي با خانم Y هم سفر شده‌است.-خانم Y چرا؟-آقاي X بودجه 35 ميلي‌متري گرفته‌است...-خانم Yتئاتري بود...-آقاي X كارمند مخابرات.حالا دوباره تمرين را ادامه مي‌دهيم و بي‌اعتنا مي‌خنديم.تمرين تمام مي‌شود و جماعت چاپلين نديده الكي خوش بعد از يك تمرين اصولي و حرفه‌اي، ‌در كافي‌شاپ هنرمندان دور هم نشسته و قهوه اسپرسو مي‌خورند تا خود را براي بحث درباره متد اكتينك آماده كنند.آقاي X: امروز وقتي تو چشم‌هايت نگاه كردم، گردش به چپ عجيبي از خود نشان دادي... انگار كه تمام بدنت انفورماتيكي شده‌بود... تو خيلي خوب متد بازي مي‌كني...خانمY : خوب به هر حال سال‌ها تجربه بازيگري دارم... خودت كه مي‌داني... همان موقع كه من گردش به چپ عجيب داشتم، تو هم سرت را به ديوار كوباندي... فوق‌العاده بود... مرا به ياد رابرت دونيرو انداخت كه در فيلم راننده تاكسي، سوار اسب شده‌بود.آقاي X: امروز هفتصدوشصتمين مويرگ بازيگريم را پيدا كردم...خانم Y: كجا بود؟آقاي X: يه جاي خاص... ببخشيد معذورم از گفتن آن...خانم Y: هر وقت به صورت تو نگاه مي‌كنم، ‌نبوغ عجيبي در بازيگري تو مي‌بينم...آقاي X: تو نابغه‌تر از من هستي... مرا به ياد مريل استريپ مي‌اندازي...خانم Y: آقاي دونيرو و خانم مريل استريپ...آقاي X: با من ازدواج مي‌كني؟خانمY : اگر سوپراستار بشم!آقاي X: حتماً حتماً...قهوه‌مان را خورديم و به راه افتاديم... حالا سال‌ها گذشته‌است... و ديگر بزرگواري در بازيگري شده‌ايم... داد مي‌زنيم و لاي شب‌بوها و پاي آن كاج بلند، همانند همفري بوگارت سيگار مي‌كشيم...-هر شب فيلم‌هاي براندو را مي‌بينم و بعد مي‌خوابم... راستي صحنه‌اي كه در فيلم "سگ سوم" بازي كردم، انصافاً و خداوكيلي شبيه فيلم "وحشي" مارلون براندو نبود؟ -ولي هيچ وقت به پاي من نمي‌رسي!-چطور؟-استاد ملك‌الطوايف قطب‌الصدا، استاد فن بيان و بدن و اعصاب و مديريت صنعتي، ديشب مي‌گفت، ‌بازي تو در فيلم "پاداش سكوت سگ" آندلسي، ‌شبيه آل پاچينو بود، ‌بهت تبريك مي‌گم... -استاد ملك‌الطوايف قطب‌الصدا، هميشه غلو مي‌كند. خودت كه مي‌داني.-هر چه هست از كارگردان "سگ سوم" باشعورتر و حرفه‌اي‌تر است.-گپ دم دستي‌مان تمام مي‌شود و منتظر متد اكتينگ‌هاي ديگر مي‌مانيم...مي‌ترسم روزي مارلون براندو از قبر بلند شود و براي گرفتن فال حافظ به ايران و سپس شيراز سفر كند، ‌آن موقع بليط هواپيما بگيريم و روبرويش بايستيم و بگوييم:-سلام آقاي براندو... شما در مقابل بازيگران متد ايران هستيد...-جل‌الخالقخسته از تمامي پلاتوهاي نمايش و چپ چپ نگاه كردن‌هاي نگهبانان آبي‌پوش باتجربه، دوش آب سردي مي‌گيريم.پدرم هميشه مي‌گفت، هنگام قضاي حاجت در قضاي حاجت‌دان‌هاي بازار كويتي‌ها، ‌آفتابه را كه بر مي‌داشتيم، ‌صداي هُش مي‌شنيديم و برمي‌گشتيم و خيره مي‌مانديم... مردي بلندقد و آبي‌پوش نگاهمان مي‌كرد و مي‌گفت: ‌آفتابه زرد را بر ندار، ‌آفتابه قرمز را بردار.-چرا؟ -آخه من هم هستم خوش تيپ.دوش آب سرد كه تمام مي‌شود،‌ تازه مي‌فهميم كه تب داريم...يك تب بي‌علاج...يك تب ماندگار...يك تب چركين...يك تب سنتي...يك تب خفن...يك تب بي‌شعور...تب شبيه به آنفولانزاي بازيگري كه از ويروس توهم مي‌آيد و به نام‌هاي تب مارلون براندو و تب آل پاچينو... تب رابرت دونيرو و جديداً هم تب برادپيت و تام كروز و... معروف شده‌است.مقداري به فكر فرو مي‌روم... عميق مي‌شوم و جدا از تمام فضاهاي باراني و سيگار و كلاه براكتي و متد اكتينگ به جمله‌ يكي از همان سردمداران تب نگاه مي‌كنم... جمله‌اي با خودنويس خودم درون قاب عكسي قديمي...-بازيگري، بازي نكردن است، متد برچسبي است كه به بازيگر چسبانده‌اند. سعي كن خوب بازي كني... اينقدر وول نخور. (آل پاچينو)پس اين چيزي كه از خودمان درمي‌آوريم چيست؟ ما كه اين همه موقع بازي كردن رگ گردنمان بيرون مي‌زند و خط‌هاي پيشاني درشت‌تر...ما كه اين همه گريه مي‌كنيم و نفس نفس مي‌زنيم...ما حتي زير آب هم گريه مي‌كنيم... اين زحمت يعني كشك؟فكرهايمان تمام مي‌شود و صبح علي‌الطلوع سري به طباخي صادقيه مي‌زنيم... كاسه آبي پر مغز و بشقابي از خوراك گوشت.آخرين فكرمان هم مي‌كنيم... چطور مي‌شود كه در فيلم‌هاي وحشتناك هاليوودي قطع شدن سر، ‌دست و پا از طرف آرنولد بزرگ باورپذير است ولي مرا هيچ كس، ‌هيچ كس، موقع راه رفتن از اين طرف خيابان وليعصر، به آن طرف خيابان، ‌باور نمي‌كند... يعني ما در راه رفتن خود هم مانده‌ايم؟-آب گوشت شما آماده‌است... آبليمو بريزم؟خوب كه نگاه مي‌كنم هزاران هزار متر بازيگري در طباخي مي‌بينم...انواع ري‌اكشن و سرفه و خنده و اخم...-جل‌الخالق...پس چه مي‌شود كه خوب ديدن راه بازي دزدي و ادا و تب براندويي ترجيح مي‌دهيم؟-يه كم دارچين به من بدهيد تا ديوانه نشده‌ام!!!



















گفت و گو♦ تئاتر ايران
"خداي کشتار"عنوان نمايشي است که اين روزها درتالار سايه مجموعه تئاترشهر به کارگرداني عليرضا کوشک جلالي به صحنه رفته وبه نسبت کوچک بودن ظرفيت سالن براي تماشاگران رقابت ويژه اي را با ديگر نمايش هاي تهران در جذب مخاطب ادامه مي دهد. با کارگردان اين نمايش گفتگويي را ترتيب داده ايم که مي خوانيد.
گفت و گو با عليرضا کوشک جلاليصورت واقعي خداي کشتار
اگر در تراژدي‌هاي يونان باستان و نمايشنامه‌هاي كلاسيك دوره شكسپير، نام قهرمان اثر بر تارك نمايشنامه‌ جاي مي‌گرفت، اينجا هم عنوان خداي كشتار به شخصيتي اشاره دارد كه در متن اثر در درباره آن بحث مي‌شود؛ شخصيتي كه به تعداد آدم‌هاي روي زمين قابليت تكثير دارد و هر كس مي‌تواند خود را به جاي آن بگذارد.نظر شما دراين باره چيست؟من براي خودم يک معني، بازيگران معاني گوناگون و تماشاگران اثر نظرات مختلفي را دارند.درواقع به گمان من استنباط هاي فردي در رابطه با تعبير اين واژه مهم است.
امکان دارد معناي شخصي شما را بدانيم؟به نظر من قدرت در اين نمايشنامه حرف مهمي را به همراه دارد. قدرتي که صورت افراد را نمايان مي کند.صورت واقعي و ژست طبيعي آنها را و نه آنچه مي بينيم.
چه شد که پس از اجراي نمايشنامه هاي خود به سراغ اين متن رفتيد؟برخورد با افرادي كه ادعاي روشنفكري دارند و متظاهرانه رفتار مي‌كنند، اين انگيزه را در من ايجاد كرد تا نمايشنامه «خداي كشتار» را به روي صحنه بياورم. در اين اثر خشم، نفرت و طنز به نمايش گذاشته مي‌شود. اين کمدي سياه سعي دارد نقاب انسان امروزي را که با آداب و رفتار بورژوايي آميخته شده کنار بزند و درون انسان‌ها را واشکافي کند.
مهم ترين عنصر جذاب دراين نمايشنامه براي شما به عنوان يک خواننده ادبي چه بود؟اجازه بدهيد بگويم که همه نمايشنامه نويسان موفق در آثار خود دست به ايده ها و آفرينش هايي مي زنند که براي همه مخاطبان خود شگفت انگيز است.در کارهاي ياسمينا رضا واتفاقا در اغلب آثارش به روابط انساني مي‌پردازد که کمتر به آن اشاره مي شود.ريزه کاري ها و پيچيدگي هاي دروني انسان و توصيف آنها در دل يک نمايشنامه موقعيت هاي بي نظيري را براي کارگرداني پديد مي آورد.
واين بار اين اين روابط مابين زن و شوهرها اتقاق مي افتد.بله.اتفاقات ميان زن و شوهر ها در اين نمايش بسيار گروتسک از نظر من گهگاه کمدي است.آنها در ابتداي نمايش با هم يک جبهه و هدف را تعقيب مي کنند ولي در ميانه راه بارها دچار اختلافات گوناگون مي شوند.داستان بسيار روان و ساده است و پرداخت آن بسيار مشکل.يک دعواي زن و شوهري خطي.هنر ياسمينا رضا دربرقراري روابط ميان اين چهار زوج قدرتمند و ديدني است.
زاويه نگاه شما به شخصيت ها چگونه شکل گرفت؟ميشل (كاظم هژير آزاد)‌ فروشنده لوازم خانگي است و ورونيك (الهام پاوه‌نژاد)‌ نويسنده‌‌اي است كه به رنج و مصيبت مردم آفريقا به همان ميزان دو دندان شكسته شده پسر يازده دوازده ساله‌اش اهميت مي‌دهد و كتابي را درباره كشتار سياهان سودان نوشته است.‌ در مقابل خانواده هويل، خانواده رايل قرار دارند كه براي پوزش‌خواهي به خانه آنها آمده‌اند.آلن (بهنام تشكر)‌ وكيل دادگستري است و همسرش (بهاره رهنما)‌ با شرمساري از اقدام زشت پسرش در ضرب و شتم دوستش حرف مي‌زند اما اين تنها آغاز ماجرا و گفتگوي دو خانواده است و به مرور كه نقاب از چهره چهارشخصيت نمايش برداشته مي‌شود، ما مي‌بينيم آنها نيز مثل بسياري ديگر از انسان‌ها مي‌توانند بسيار مغرور، خودبين، دروغگو، بي‌انصاف، بي‌رحم، ديكتاتور و... باشند. آدمي كه مي‌تواند به خداي كشتار تبديل شود. در اين نمايشنامه، مشابه ديگر نوشته‌‌هاي ياسمينا رضا، روابط همان‌طور كه يك‌دفعه شكل مي‌گيرد، به راحتي هم گسسته مي‌شود. چهار شخصيت خداي كشتار، به طور مدام مواضع و جبهه‌هايشان را تغيير مي‌‌دهند و اتحادهاي دو نفره موقتي را شكل مي‌دهند. در ابتدا ميشل و ورونيك در مقابل زوج ديگر قرار دارند، اما در ادامه زن‌ها به هم نزديك شده و عليه همسرانشان موضع مي‌گيرند. اين دسته‌بندي‌ها چند بار دچار دستخوش شده و عاقبت به جبهه‌گيري و تنش‌ نهايي ميان دو خانواده ختم مي‌شود. همين صفات ظاهري براي هر بازيگر و کارگرداني کافي است تا ادامه داستان پرداخت صحنه اي شود.
چرا فضاي نمايش کاملاً انتزاعي است. اين فضا به نمايشنامه مربوط است يا ذهنيت خود شماست؟در ابتداي متن نوشته شده، هيچ چيز رئاليستي در صحنه وجود ندارد. در واقع اين نگاه باعث شده تا ديناميک زيادي در صحنه پديدار شود و بازيگران با تحرک بيشتري مواجه شوند. بسياري از خانه‌هاي روشنفکران در اروپا همين گونه است. در واقع تلاش مي‌کنند‌ در خانه ابزار و اشياي زيادي وجود نداشته باشد. حتي رنگ کف، ديوار و سقف خانه را هم سفيد مي‌کنند. در واقع از نظر روشنفکران غربي، هر چه خانه خلوت‌تر باشد. فضاي بهتري دارد.
کمي در مورد انتخاب موسيقي نمايش توضيح دهيد.به دليل خلوتي خاصي که در مورد طراحي صحنه اشاره کردم ترجيح دادم تا فضاي موسيقيايي نمايش هم خلوت شود تا آن حس مدرنيته در تماشاگران تقويت شود. به همين دليل فقط در ابتدا و انتهاي نمايش دو موسيقي را مي شنويد.

























کتاب روز♦ کتاب

اكسير نقش: زندگي هنري محمد علي كشاورز
مؤلفان: اعظم كيان افراز، ياسين محمديمقدمه: علي نصيريان 424 ص، تهران: انتشارات افراز، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه جلد چهارم از مجموعه «تئاتر ايران در گذر زمان» است، به زندگي و فعاليت هاي «محمد علي كشاورز»، هنرمند برجسته تئاتر و سينماي ايران مي پردازد. بخش نخست كتاب، نگاهي دارد روايت گونه به زندگي شخصي و تئاتري «كشاورز». در بخش دوم، پنج نقد درباره اين هنرمند برجسته، در مقام بازيگر و كارگردان تئاتر گردآوري شده است. اين نقدها در سال هاي پيش از انقلاب در مطبوعات منتشر شده اند. بخش سوم كتاب به تفصيل به آثار سينمايي پرداخته كه «محمد علي كشاورز» در آنها بازي كرده است. در بخش چهارم كتاب، چهار گفتگو با «كشاورز» آمده است. بخش پنجم شامل پايان نامه تحصيلي «محمد علي كشاورز» در مقطع كارشناسي تئاتر، با عنوان «تاثيرات متقابل جامعه و هنرمند بر يكديگر» است. كتاب با مجموعه اي از يكصد تصوير و سند به پايان مي رسد.


سازشناسي موسيقي ايران
(مصور)نويسندگان: محمد سرير، بهروز وجداني180 ص، تهران: انتشارات دايره، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، نويسندگان براي توضيح و توجيه جنبه هاي ساختاري،اجرايي و همچنين كاربردي سازهاي ايراني، به بررسي زمينه هاي علمي، موضوعي و سوابق تاريخي آنها، در دو بخش يعني سازهاي ملي و سازهاي نواحي پرداخته اند. با توجه به شرح و بسط جامع در مورد عموم جنبه هاي فني هر ساز از جمله ساختمان، نحوه نواختن، به ويژه مواردي كه مرتبط با نحوه بهره گيري از امكانات سازها در تصنيف قطعه و يا اجراي ساز است، اين كتاب مي تواند به عنوان يك مرجع مورد استفاده قرار گيرد. بخش اول با عنوان «سازهاي مورد استفاده در موسيقي دستگاهي ايران»، شامل مباحث زير است: «سازهاي بادي»، «سازهاي زهي»، «سازهاي كوبه اي پوستي». در بخش دوم با عنوان «سازهاي مورد استفاده در موسيقي نواحي ايران»، مباحث زير مطرح مي شود: «سازهادي بادي»، «ني جفته»، «سازهاي زهي»، «سازهاي كوبه اي پوستي» و «سازهاي بدون پوست».



زن ايراني و عصر روشنگري: بازخواني تاريخ تحول اجتماعي زن ايراني
نويسنده: نازلي اسكندري نژاد 182 ص،‌ تهران: انتشارات زيبا، 1387، چاپ اول
در اين كتاب، فعاليت ها و اقدامات زنان آزاديخواه و پيشرو ايران در اواخر دوره قاجار و عصر مشروطه، در حوزه هاي گوناگون فرهنگي و اجتماعي، مورد بررسي قرار گرفته است. از آنجا كه انتشار روزنامه توسط زنان ايراني، در واقع نخستين اقدام اجتماعي آنان در زمينه طرد خرافات و تعصبات كوركورانه و تاكيد بر مشاركت در گزينش زندگي و سرنوشت خويش به عنوان يك انسان به شمار مي آيد، بر فعاليت هاي مطبوعاتي زنان در اين دوره، توجه خاص شده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز:«زنان ايران در عصر قاجار»،«زن و ازدواج»، «زن و اقتصاد جامعه»، «فعاليت هاي فرهنگي زنان»،«فعاليت هاي هنري زنان»،«ورود زنان به عرصه فعاليت هاي سياسي»،‌«حركت هاي سياسي – مذهبي زنان پيش از نهضت مشروطه»،«نقش زنان در نهضت مشروطه»، «زنان روزنامه نگار»،«بررسي علل و چگونگي انتشار نخستين نشريه هاي مختص زنان در عصر مشروطه» و‌«معرفي روزنامه هاي زنان و شرح حال زنان روزنامه نگار».


نخستين كارگزاران استعمار
نويسنده: حسين ملكي648 ص، تهران: نشر اشاره، 1387، چاپ اول
شالوده اساسي اين كتاب، همچنان كه از عنوانش پيداست، بر افشاي حقايق زندگي و كارنامه رجال حكومتگر و دولتمردان سطوح بالاي نظام دولتي ايران، از آغاز نفوذ استعمارگران به سرزمين ما و عصر قاجار و دوران مشروطيت پي ريزي شده است. در اين راه، نويسنده بسياري از آثار و نظريات تاريخ نگاراني چون «ابراهيم باستاني پاريزي»، «مهدي ملك زاده» و‌«ابراهيم صفايي» را به چالش كشيده و بر تحريف بسياري از حوادث تاريخي از سوي مورخان و نويسندگاني كه او آنها را وابسته به فراماسونري مي داند تاكيد كرده است. او در پيشگفتار كتاب در اين باره مي نويسد: [ در اغلب كتاب هايي كه تحت عناوين «تاريخ مشروطه ايران»، «رهبران مشروطه»، «مجموعه متون و اسناد تاريخي»، «پژوهش هاي تاريخي» و خاطرات و اسناد منسوب به اين يا آن دولتمدار وابسته به خاندان هاي حكومتگر ماسونيك انتشار يافته و مي يابد، مسائل اجتماعي و رويدادهاي تاريخي و زيست نامه شخصيت هاي ماسوني به گونه اي مطرح مي گردد كه چون «شمايل خاقان مغفور» همه چيز واژگونه جلوه داده مي شود...]


سيماي سلامت زنان
مجموعه دو جلدينويسندگان: بتول احمدي، فرزانه زاهدي، فرانك فرزدي362 ص، تهران: شوراي فرهنگي اجتماعي زنان، 1386، چاپ اول
اين مجموعه به جنبه هاي مختلف سلامت زنان در زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي پرداخته و سلامت زنان در ابعاد جسمي، رواني و اجتماعي در دوره هاي مختلف زندگي، همراه با شاخص هاي سلامت و عوامل تاثير گذر بر آن را بررسي كرده است. اين بررسي شامل دو بخش است. بخش اول كلياتي است درباره تاريخچه توجه جهاني به سلامت زنان، شاخص هاي سلامت زنان و عوامل تاثير گذار بر آن، موضوعات مطرح در سلامت زنان، سلامت كودكان و نوجوانان، بيماري هاي شايع و علل مرگ در زنان، سلامت روان، خشونت عليه زنان، معلوليت و ناتواني، و سبك زندگي و سلامت زنان. بخش دوم، مطالعه اي موردي درباره زنان ايران است. عناوين مباحث اصلي اين بخش عبارتنداز: «مراحل شناسايي، تدوين و دسته بندي شاخص ها»، «شاخص هاي كليدي سلامت زنان در ايران»، «وضعيت سلامت زنان»، «عوامل مؤثر بر سلامت زنان»، «ارتقاء سلامت زنان در ايران: راهبردها، سياست ها و راه كارها»، «اولويت هاي سلامت زنان در ايران» و «پيش نويس سند ملي ارتقاء سلامت زنان در ايران».


گروه فرقان
نويسنده: علي كردي300 ص، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1387، چاپ اول
گروه «فرقان»، گروهي سياسي – مذهبي بود كه از اواخر سال 1355 فعاليت خود را آغاز و در برخي از مساجد تهران به جذب نيرو اقدام كرد. «اكبر گودرزي» بنيانگذار اين گروه كه تحت تاثير افكار و نظريات «دكتر علي شريعتي» و بنيانگذاران اوليه «سازمان مجاهدين خلق» بود، تلاش مي كرد تا تفسيري مادي و انقلابي از قرآن و اصول اعتقادي اسلام ارائه دهد. او اين برداشت ها را به عنوان «ايدئولوژي توحيدي» به هوادارانش عرضه مي كرد. گروه «فرقان» پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در ضديت شديد با روحانيت حاكم، مشي بسيار راديكال و نظامي را اتخاذ كرد و به ترور بعضي از شخصيت هاي برجسته اسلامي و انقلابي نظير «آيت الله مطهري»، «دكتر مفتح» و‌«سپهبد قره ني» اقدام نمود. اين گروه سرانجام در زمستان 1358 با دستگيري اعضاي اصلي و محاكمه و اعدام آنها (خرداد 1359) متلاشي شد. در كتاب حاضر پيشينه، فعاليت ها و سرانجام كار گروه «فرقان» در هشت فصل بررسي شده است. عناوين فصل هاي هشتگانه كتاب عبارتنداز: «فرقان و ايدئولوژي»، «ديدگاه هاي ايدئولوژيك»، «ايدئولوژي فرقان در محاق»، «فعاليت هاي پيش از انقلاب»، «اقدامات و فعاليت هاي فرقان پس از پيروزي انقلاب اسلامي«فرقان و اقدامات تروريستي»، «مواضع سياسي» و «فرقان در محاق سياست».


افسانه هاي دهستان اشكور
گردآورنده: كاظم سادات اشكوري272 ص، تهران: نشر هزار، 1387، چاپ اول
دهستان «اشكور» كه در گذشته اي نه چندان دور جزو شهرستان «شهسوار» يا «تنكابن» بود، اكنون از دهستان هاي شهرستان‌«رامسر» به شمار مي رود. مجموعه حاضر حاصل تلاش و همكاري گردآورنده و پرفسور «الول ساتن»، استاد دانشگاه ادينبورگ (اسكاتلند) است كه در تابستان سال 1352 گردآوري شده است. اين افسانه ها ابتدا به گويش اشكوري ضبط، و سپس به فارسي برگردانده شده است. گفتني است كه گويش اشكوري علي رغم شباهت با گويش هاي گيلكي و مازندراني، متمايز از آنهاست. «افسانه هاي دهستان اشكور» شامل 66 افسانه است كه بر حسب روستاهاي گوناگون، دسته بندي وتدوين شده است.


پارسي پژوهان آذربايجان
نويسندگان: جميله صادقووا، طيبه علي اصغرووا ترجمه: پرويز زارع شاهمرسي237 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1387، چاپ اول
دانشمندان آذربايجاني چه در ايران، و چه در كشورهايي چون هندوستان و روسيه، خدمات فراواني به زبان شناسي فارسي كرده اند. شخصيت هاي برجسته اي چون «قطران تبريزي» و «حسام الدين خويي»، نخستين لغت نامه زبان فارسي را تاليف كرده و نخستين دستور زبان فارسي را نوشته اند. كتاب حاضر، گوشه اي از فعاليت ها و آثار دانشمندان آذربايجان را در زمينه دستور زبان و لغت شناسي فارسي به خوانندگان معرفي مي كند. در اين كتاب كوشش مدام زبان شناسان آذربايجاني در ترتيب لغت و تبيين دستور زبان فارسي از زمان «قطران تبريزي»، يعني از قرن پنجم هجري تا دوره معاصر، بررسي شده است. اصل كتاب به زبان آذري است كه با امانتداري و به گونه اي دقيق به فارسي ترجمه شده. عناوين فصل هاي هفتگانه كتاب عبارتنداز: «وضعيت زبان شناسي تا زمان پيدايش دستور زبان»، «پيدايش دستور زبان پارسي»، «فراگيري دستور زبان در آذربايجان سده هاي سيزده و چهارده ميلادي»، «زبان شناسان آذربايجان در سده هاي سيزده و چهارده ميلادي»، «زبان شناسان آذربايجاني سده هاي شانزده تا هجده ميلادي»، «دستورهاي پارسي نوشته شده در ايران و آذربايجان» و «پارسي پژوهان آذربايجاني در روسيه».


در تعريف فرهنگ ايراني
مجموعه مقالاتبه كوشش: حسين سرفراز240 ص، تهران: انتشارات آگاه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از گفتگوهاي گوناگون با پژوهشگران، متفكران و نامداران حوزه ادبيات و هنر در زمينه مفهوم فرهنگ به صورت عام و فرهنگ ايراني به صورت خاص است. اين گفتگوها به كوشش «حسين سرفراز»، روزنامه نگار قديمي و سردبير «خواندني ها»، گردآوري و تدوين شده است. عناوين بعضي از اين گفتگوها و افرادي كه با آنها مصاحبه شده عبارتنداز: «فرهنگ ايراني، فرهنگي التقاطي/آيدين آغداشلو»، «فرهنگ سرگردان ما/سيمين بهبهاني»، «فرهنگ ما اكنون پديده اي تاريخي است/عباس زرياب خويي»، «تاملي در معنا و قلمرو و ساخت هاي فرهنگ ايران/سيد حسين نصر»، «چند ملاحظه انسان شناسانه در باب فرهنگ ايران/رسول نفيسي»، «فرهنگ، پيش رفتن است/احمد شاملو»، «فرهنگ از فرديت جدا نيست/احمد كريمي حكاك» و «فرهنگ، همين زندگي است/پرويز مشكاتيان».



فرهنگ اعلام سخن
مجموعه 3 جلديبه سرپرستي: دكتر حسن انوري2475 ص، تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
اين فرهنگ سه جلدي كه حاصل تلاش و همكاري گروهي از مؤلفان و ويراستاران، زير نظر «دكتر حسن انوري» است، شامل شرح احوال اجمالي سرآمدان دانش، هنر، فن و سياست در ايران و جهان است. اين مجموعه در حقيقت دنباله فرهنگ هشت جلدي سخن به شمار مي رود. معيار انتخاب شخصيت ها، فقط اشتهار بوده است و معيارهاي اخلاقي و ملاحظات ذوقي و سليقه اي در گزينش نقشي نداشته اند. هر كس كه در زمينه اي مشهور بوده، در اين فرهنگ جاي خود را بازيافته است اعم از دانشمند، فقيه، بازيگر سينما و تئاتر، استاد موسيقي، سلطان، ديكتاتور، هنرمند، شاعر، صوفي و جز آنان. با اين وجود بايد گفت اكثر مشاهير معرفي شده در اين مجموعه، از جهتي همان سازندگان تمدن بشري هستند. نشريات


بخارا
شصت‌وهفتمين شماره‌ي مجله‌ي "بخارا" ويژه‌ي آيدين آغداشلو منتشر شد. شماره‌ي جديد "بخارا" با اين مطالب همراه است: يادداشت‌ سردبير:... و مِن‌بعد / علي‌ دهباشي؛ فلسفه‌: نويسنده‌ و كمونيسم‌ / جورج‌ استاينر / دكتر عزت‌الله‌ فولادوند؛ نقد ادبي:‌ آواي‌ سنگ‌ها / دكتر ژاله‌ آموزگار؛ راز گل‌ سرخ‌ / دكتر شهلا حائري‌؛ ايران‌شناسي‌: تازه‌ها و پاره‌هاي‌ ايران‌شناسي‌ / ايرج‌ افشار؛ گناه‌ نابخشودني‌، جدايي‌ بحرين‌ از ايران‌ / احمد اقتداري؛ چاه‌ تخت‌ جمشيد / جليل‌ اخوان‌ زنجاني؛ خطه‌اي‌ بازيافته‌ مُلكِ زوزن‌ در آستانه‌ حمله‌ مغول‌ / دكتر شهريار عدل؛ معرفي‌ نشريه‌ مطالعات‌ ايراني / سحر مازيار؛ يادداشت‌هايي‌ از ژاپن:‌ از چشمه‌ خورشيد (يادداشت‌هايي‌ از ژاپن‌) / دكتر هاشم‌ رجب‌زاده؛ سفرنامه:‌ در جست‌وجوي‌ فِردي‌ / آريل‌ دورفمن‌ / عبدالله‌ كوثري؛ عسرت‌ و عشرت‌ در شهر مسكو / دكتر محمدعلي‌ اسلامي‌ ندوشن؛ در مسير اگرا با ماشين‌ كوچكم‌ / نيكلا بوويه‌ / ميترا زارعي‌؛ آويزه‌ها؛ آويزه‌ها / ميلاد عظيمي؛ كتاب‌ و كتاب‌وخواني‌: چگونه‌ درباره‌ كتاب‌هايي‌ كه‌ نخوانده‌ايم‌ صحبت‌ كنيم‌ / دكتر حسن‌ كامشاد؛ شعر فارسي: با ما، بي‌ ما / بيرنگ‌ كوهدامني؛ باغ‌ كريستال‌ / محمدعلي ع‌. سپانلو؛ آدمي‌، دريغ‌ / دكتر سيروس‌ شميسا؛ خرام‌ ناز / پرويز خائفي؛ ياد هرات‌ / عبدالكريم‌ تمنا هروي‌؛ دو شعر / حسين‌ اكبري‌ (سمن‌)؛ لبخندي‌ از خورشيد / فريده‌ رازي؛ شعر جهان: سوررئاليسم‌ در گواتمالا / ماريو مونته‌ فورته‌ تولدو / علي‌ اصغر حداد؛ گفت‌وگو: گزارش‌ يك‌ زندگي‌ (گفت‌وگو با همايون‌ صنعتي‌) / سيروس‌ علي‌نژاد؛ گفت‌وگو با پروفسور دانيال‌ سيمونوويچ‌ كميساروف‌ / نرگس‌ محمدي‌پور بدر؛ گفت‌وگو با جويس‌ كارُل‌ اُتس‌ / افشين‌ معاصر؛ جشن‌نامه‌ آيدين‌ آغداشلو: گزارش‌ مراسم‌ رونمايي‌ كتاب‌ "اين‌ دو حرف‌" / شهاب‌ دهباشي؛ سال‌شمار زندگي‌ آيدين‌ آغداشلو / ترانه‌ مسكوب؛ رونمايي‌ آيدين‌ / ناهيد طباطبايي؛ درباره‌ آيدين‌ آغداشلو و هنر او / بهرام‌ بيضايي‌؛ نقاش‌ ما آيدين‌ آغداشلو / احمدرضا احمدي؛ اداي‌ دين‌ به‌ دوست‌ / محمد احصايي؛ خوش‌نويسي:‌ با صدرنشينان‌ خطه‌ خط‌ / علي‌ مرزي؛ گزارش:‌ گزارش‌ سمينار فريدون‌ آدميت‌ و تاريخ‌نگاري‌ ايران‌ معاصر / ترانه‌ مسكوب؛ آدميت‌ در سال‌هاي‌ پاياني‌ عمر / علي‌ دهباشي‌؛ بازخواني‌ شاهكار فريدون‌ آدميت‌ / دكتر كريستف‌ ورنر؛ آدميت‌ و نگاه‌ او به‌ انقلاب‌ مشروطيت‌ ايران‌ / دكتر محمد ناصر نصيري‌؛ آدميت‌، روشنفكر و تاريخ‌نگار / دكتر يان‌ ريشار؛ تجددخواهي‌ فريدون‌ آدميت‌ / دكتر جمشيد بهنام‌؛ چهل‌ سال‌ همكاري‌ و دوستي‌ با فريدون‌ آدميت‌ / دكتر هما ناطق؛ گزارش‌ ميزگرد حيات‌ و نقش‌ نشريات‌ ادبي‌ در كتابخانه‌ ملي‌ / ياسمين‌ ثقفي‌؛ ياد عمران‌ صلاحي‌ در رونمايي‌ كتاب‌ گفت‌وگوهايش‌ / پژمان‌ سهرابي؛ گزارش‌ جشنواره‌ فيلم‌ مستند ايران‌ / شهاب‌ دهباشي؛ گزارش‌ شب‌هاي‌ ادبي‌ و فرهنگي‌ در كابل‌ / سرور رجايي‌؛ بررسي‌ و نقد كتاب:‌ هزار و يك‌ شب‌ صنيع‌الملك‌ / دكتر سيروس‌ پرهام‌؛ افول‌ و سقوط‌ امپراتوري‌ ساساني‌ / محمود طلوعي؛ تبارشناسي‌ استبداد و مدرنيته‌ (گفت‌وگوباهوشنگ‌ ماهرويان‌) / سيروس‌ علي‌نژاد؛ غني‌ترين‌ جشن‌نامه‌ فارسي‌ / فرشاد قربانپور؛ هند سرزمين‌ اسطوره‌ها / سحر مازيار؛ باغ‌ در باغ‌ / مهشيد باطني‌؛ دوباره‌خواني‌ صادق‌ چوبك‌ / فرنوش‌ صميمي؛ يادنامه‌ علامه‌ طباطبايي‌: يادي‌ از علامه‌ سيدمحمد حسين‌ طباطبايي‌ / علي‌ دهباشي‌؛ زندگي‌ من‌ / محمدحسين‌ طباطبايي؛ شخصيت‌ پرجاذبه‌ علامه‌ طباطبايي‌ / دكتر داريوش‌ شايگان؛ دو شعر از علامه‌ سيدمحمدحسين‌ طباطبايي‌؛ ياد و يادبود: اعتدال‌ در تمام‌ فصول‌ (به‌ ياد حميد عنايت‌) / احمد اشرف‌ / محسن‌ محمودي؛ بزرگ‌مردا كه‌ تو بودي‌ (به‌ ياد ايرج‌ علي‌آبادي‌) / مسعود بهنود؛ و مسعود آذرنوش‌ از ميان‌ ما رفت‌ / دكتر تورج‌ دريايي‌.


صحنه
شماره 62 و 63 ماهنامه تخصصي تئاتر "صحنه" ويژه آذر و دي 87 با آثار و نوشتاري از بيضايي، زنده‌ياد رادي، ناظرزاده کرماني، صادقي و... منتشر شد. شماره جديد "صحنه" در بخش مقالات "دير کردن: يک شرط هستي‌شناسانه و دراماتيک"، "پاره‌هايي از يک دفتر روزانه" و "هنر کنش متقابل رايانه‌اي" را منعکس کرده و در ادامه به مقالات تأليفي چون " اسطوره، ايدئولوژي، نمايشنامه"، "زيبايي‌شناسي در تئاتر" و "تاريخچه استفاده از ژست در بازيگري" پرداخته است.
گفتگوهايي با قطب‌الدين صادقي، شهره لرستاني، سيدجواد هاشمي، فرهاد آئيش و حسين کياني در بخش گفتگو، نقد و بررسي نمايشنامه "فتح‌نامه کلات" نوشته بهرام بيضايي، کتاب "بازي در سکوت" و "بنفشه‌هاي سوگوار" در بخش نقد کتاب و روايتي از اکبر زنجانپور در بخش پاسداشت آمده است.
نقد نمايش‌هاي "ميهمانسراي دو دنيا"، "زمين و چرخ"، "پسر طلاها"، "روياي نيمه‌شب تابستان" و "کارناوال با لباس خانه" در بخش نقد نمايش و نهايتاً نمايشنامه "تراژدي ترديد" نوشته رضا صابري، يادها و خاطره‌ها و برگي از گذشته با دو نامه منتشر نشده از زنده‌ياد اکبر رادي به کار اين شماره پايان مي‌دهد.
شماره 62 و 63 ماهنامه تخصصي تئاتر "صحنه" ويژه آذر و دي 87 به مدير مسئولي حسن بنيانيان و سردبيري سعيد کشن فلاح در 112 صفحه با قيمت 1200 تومان در دسترس علاقمندان است.



مشق آفتاب
تازه‌ترين شماره دوهفته‌نامه مشق آفتاب با مطالبي درباره ماه محرم منتشر شد. اين نشريه در سالروز ترور بي‌نظير بوتو با سر مقاله‌اي با عنوان "نفرين بوتو بر فراز کشمير" آغاز شده است. در ادامه اين نشريه به دليل حمله صهيونيست‌ها به غزه و مطلبي با عنوان " در غزه مرگ ارزان است" منتشر شده است. انتشار اين شماره از نشريه به دليل همزماني با ماه محرم مطالب مختلفي درباره مراسم آئيني و معنوي اين ماه را شامل مي‌شود. "حکايت نوحه‌هاي شورانگيز"، "شور جهاني محرم"، "ناصرخسرو سياه پوشيده است" و "صاحب اين غذاي نذري کيست" از جمله مطالب اين نشريه با موضوع محرم است. اين نشريه در 80 صفحه و با بهاي 600 تومان در کيوسک‌هاي روزنامه فروشي قابل تهيه است.



فيلم
سيصد و هشتاد و هشتمين شماره ماهنامه سينمايي "فيلم" ويژه دي‌ماه 87 با پرونده فيلم "آتش سبز" منتشر شد.شماره جديد "فيلم" در صفحه خشت و آينه چند يادداشت‌ را منعکس کرده و رويدادها اختصاص يافته به تازه‌هاي توليد، ساخت و ساز سينماها، جشن کانون برنامه‌ريزان و دستياران کارگردان، سومين جشنواره فيلم پليس، دومين همايش "سينما و معماري"، نمايشگاه "عکس‌هاي تنهايي" کيانيان، پيامک‌هاي دروغين، ايستگاه دي، درگذشتگان، گپي با چهار هنرمند و سايه روشن.
سکانسي از مجموعه "بي‌گناهان"، آگهي‌هاي بازرگان سيما و بررسي چهار مستند از مجموعه "يک فيلم، يک تجربه" در تلويزيون، درباره دوبله فيلم "دختر خداحافظي" و گپي با تورج مهرزاديان در "صداي آشنا"، در ستايش نوستالژي، درباره جشنواره فيلم کوتاه تهران و کوتاه‌ترين مسير براي رسيدن به مقصدي نامعلوم در بخشي ديگر از مطالب اين شماره آمده است.
درباره اشتياق سينماگران هاليوود به فيلم ساختن در خارج از کشور و گپي با باز لورمن در نماي دور، معرفي فيلم‌هاي ""سه ميمون"، "رومئوي کنار جاده"، "کوانتوم تسکين"، "مورد عجيب بنجامين باتن"، "سه مرد عاقل"، "سونات توکيو" و "ريچل ازدواج مي‌کند" در نماي متوسط و نقد فيلم "دبليو"، گفتگو با اليور استون و جاش برولين و درباره تصوير رئيس جمهوري‌هاي آمريکا در سينما و تلويزيون در نماي درشت منعکس شده است.
نگاهي به مقررات بخش غير انگليسي زبان رقابت‌هاي اسکار، نقد فيلم "آتش سبز"، گفتگو با محمدرضا اصلاني نويسنده و کارگردان و مهتاب کرامتي و پگاه آهنگراني بازيگران اين فيلم و نقد مستندهاي "ميدان بي‌حصار" و "سيانوزه"، نقد خوانندگان، گزارش اکران، درباره فيلم‌هاي "جيب‌بر"، "اتوبوس شب" و "حکم" در ادامه مورد توجه قرار گرفته است.درباره بازيگري پژمان بازغي و برندا بلتين، پاسخ به نامه‌ها، در باب نمايش فيلم‌هاي خاص، معرفي و نقد کتاب "سينماي کوئنتين تارانتينو، مجموعه مطالب و گفتگوها درباره کلود سوته و شخصيت‌هاي آثارش و نگاهي به شماره 72 ماهنامه فيلم در دي‌ماه 1367 به کار اين شماره پايان مي‌دهد.
سيصد و هشتاد و هشتمين شماره ماهنامه سينمايي "فيلم" ويژه دي‌ماه 87 به صاحب امتيازي و مدير مسئولي مسعود مهرابي و سردبيري هوشنگ گلمکاني و عباس ياري در 132 صفحه با قيمت 1000 تومان در دسترس علاقمندان است.


فيلم‌نگار
هفتاد و ششمين شماره ماهنامه فيلمنامه‌نويسي "فيلم‌نگار" ويژه دي 87 با فيلمنامه کامل "روح" منتشر شد.شماره جديد "فيلم‌نگار" با سرمقاله‌اي در باب سينماي ديني آغاز مي‌شود. در صفحات اتفاق نيز برگزيدگان جشنواره فيلم پليس، برپايي نشست فيلمنامه و آسيب‌هاي اجتماعي، نشست کاربرد هنرهاي جديد در سينماي امروز، چند خبر از جشنواره فيلم شهر و فيلمنامه‌نويسان درگذشته منعکس شده است.
معرفي کتاب "درآمدي بر سينماي ايران"، معرفي فيلمنامه‌هاي بانک فيلمنامه از 21 آبان تا 23 آذر، معرفي کتاب‌هاي "هنر نويسندگي دراماتيک"، "آناتومي يک فيلمنامه"، "عناصر فيلمنامه‌نويسي"، معرفي نرم‌افزارهاي فيلمنامه‌نويسي و ميزگرد سينماي ملي با حضور محمدرضا اصلاني، بهمن حبشي، اميرعلي نجوميان، قاسم قلي‌پور و نصرت‌الله تابش در ادامه آمده است.
ادامه گفتگو با مهران کاشاني فيلمنامه‌نويس "آواز گنجشک‌ها"، سيناپس فيلم‌هاي "بچه اشتباهي"، "رپو! اپراي ژنتيکي"، "ماداگاسکار: فرار به آفريقا"،‌ "جيمزباند: ذره‌اي آرامش"، نگاهي به "بچه اشتباهي"، گفتگو با کلينت ايستوود کارگردان و يادداشت و گفتگويي با فيلمنامه‌نويس، نقد "رپو! اپراي ژنتيکي" و گفتگو با فيلمنامه‌نويس و بازيگر فيلم، نقد "ماداگاسکار: فرار به آفريقا" و حرف‌هاي جمعي از عوامل در ادامه مطالب منعکس شده است.
نقد فيلمنامه‌هاي "ماداگاسکار"، "ذره‌اي آرامش" و گفتگو با فيلمنامه‌نويسان، پرونده‌اي براي مجموعه تلويزيوني "گمشده" شامل سيناپس، نگاه روان‌شناسي، نقد فيلمنامه، شخصيت‌هاي اصلي در يک نگاه، ارجاعات ادبي مجموعه، درس‌واره‌هاي "گمشده"، ميزگرد فيلمنامه‌اي و نگاهي به فيلم‌هاي سينمايي تلويزيون در بخشي ديگر آمده است.
کارگاه فيلمنامه، شخصيت پردازي در روايت، تفاوت تدوين فيلم مستند و داستاني، مستندنگاري، داستان‌هاي پيامبران، فيلمنامه کامل "روح" به قلم بروس جوئل رابين، نقد و تحليل‌هايي بر اين فيلمنامه و مقايسه "روح" و "صادقانه، ديوانه‌وار، عميقاً" به کار اين شماره پايان مي‌دهد.
هفتاد و ششمين شماره ماهنامه سينمايي "فيلم‌نگار" ويژه دي 87 به مدير مسئولي و سردبيري نصرت‌الله تابش در 144 صفحه با قيمت 1200 تومان در دسترس علاقمندان است.


سينماي پويا
سيزدهمين شماره ماهنامه "سينماي پويا" ويژه دي‌‌ماه 87 همراه با DVD فيلم سينمايي "رئيس" منتشر شد.شماره جديد "سينماي پويا" با اخباري کوتاه از سينماي ايران و تازه‌هاي توليد آغاز شده و در ادامه مي‌پردازد به حکايت يک ماه سينماي ايران، درگذشتگان، چهره‌ها و گفتگويي مفصل با مسعود کيميايي با عنوان "براي سينماي ملي بايد دُم جشنواره‌ها را چيد".
گزارشي ويژه درباره حضور سينماگران در عرصه هنرهاي تجسمي، فيلم‌هايي که شايد در جشنواره بيست و هفتم فجر ببينيم، اکران روز، گپي با محمدعلي سجادي، گزارش پشت صحنه مجموعه تلويزيوني "آشپزباشي"، گفتگويي با محمود اربابي مدير کل اداره نظارت و ارزشيابي ارشاد، نمايش خانگي، نقد فيلم‌هاي "آتش سبز"، "احضارشدگان"، "چارچنگولي" و نمايش "کرگدن" و فيلم‌شناسي بهمن فرمان‌آرا در ادامه مطالب بخش سينماي ايران آمده است.
اخبار کوتاه و معرفي فيلم‌هاي روز جهان، پرونده‌اي ويژه براي فيلم "استراليا" شامل گفتگو با کارگردان و بازيگران، گفتگو با ژان پي‌يرو لوک داردن، ريچارد آتن بورو و رضايت از سينما در 85 سالگي، درباره فهرست جنجالي کايه دو سينما، بازگرداندن داستان به روايت سينمايي، آموختن از اسکورسيزي به روايت يک فيلمساز جوان، ژان لوک ون‌دم در يک نگاه، انتقام به شيوه توني کرتيس و... در بخش سينماي جهان کار را تمام مي‌کند.
سيزدهمين شماره ماهنامه "سينماي پويا" ويژه دي‌‌ماه 87 با صاحب امتيازي و مدير مسئولي محمدرضا باباگلي و سردبيري شاهين امين در 100 صفحه به قيمت 1500 تومان منتشر شده است.


سينما و ادبيات
نوزدهمين شماره فصلنامه "سينما و ادبيات" ويژه ‌زمستان 87 با نيم‌‌ ويژه‌نامه برادران کوئن منتشر شد.شماره پائيز "سينما و ادبيات" با سخني با خوانندگان آغاز مي‌شود و در ادامه نيم‌ ويژه‌نامه برادران کوئن در صفحات سينماي جهان منعکس شده با مطالبي چون زندگي و آثار برادران کوئن، گفتگو با جوئل کوئن درباره "قاتلين پيرزن"، نگاهي به "اي برادر کجايي"، درباره "بارتون فينک"،‌ نگاهي به "پس از خواندن بسوزان"، درباره "جايي براي پيرمردها نيست"، "نگاهي به "فارگو" و...
ميزگرد سينما و ادبيات عامه‌پسند و نگاهي به ويژگي‌هاي اين سينما در صفحات سينماي ايران، چند و چوني در سنت ادبيات عامه‌پسند، بحثي در اطناب و خير و شر در رمان عامه‌پسند، گفتگو با ميهن بهرامي در اين مورد، آپارتايد مطلق، گرايش‌هاي روشنفکرنمايانه در رمان عامه‌پسند، ادبيات داستاني ايران در چنگال ايدئولوژي‌هاي چپ و راست، شعر عامه‌پسند و... در صفحات نقد و بررسي آمده است.لذت ديدن و خواهش ديده شدن، تأملاتي درباره پديده نگاه و تجربه بصري در آثار زيمل، نگاه به مثابه کرداري ايدئولوژيک، سينما و نگاه خيره "امر تصويري"، عليه فتيشيسم، رمان تاريخي در عصر بحران رئاليسم و هفت دليل براي پيگيري مطالعه ژانر در صفحات مباحث نظري و نهايتاً وقايع اتفاقيه، معرفي کتاب و پاسخ به نامه‌ها به کار اين شماره پايان مي‌دهد.
نوزدهمين شماره فصلنامه "سينما و ادبيات" ويژه زمستان 87 به صاحب امتيازي و مدير مسئولي همايون خسروي دهکردي در 128 صفحه با قيمت 1500 تومان در دسترس علاقمندان است.


نقد سينما
سي‌امين شماره ماهنامه سينمايي "نقد سينما" ويژه دي‌ماه 87 با پرونده سينماي اکشن منتشر شد. شماره جديد "نقد سينما" با يادداشت سردبير آغاز مي‌شود و در ادامه مي‌پردازد به مقاله‌اي به قلم شهيد سيدمرتضي آويني.
بخش سينماي ايران شامل مطالبي است چون نگاهي به آثار و انديشه‌هاي مسعود کيميايي، سانسور در سينماي ايران، سينماي کودک و نوجوان در بوته نقد، مشاهداتي از دومين جشن سينماي مستند، دنياي سينماي فانتزي، موسيقي‌سازان سينماي ايران، جشن خانه سينما از آغاز تاکنون و اخبار حوزه هنري.
پرونده موضوعي اين شماره اختصاص يافته به سينماي اکشن يا حادثه‌اي با مطالبي چون پاره‌گويي‌هايي درباره ماهيت و ساختار سينماي اکشن، سويه جذاب حادثه، نگاهي گذرا به تاريخ سينماي اکشن ايران و جهان، گام معلق سينماي پليسي، سينماي اکشن نيازمند بازنگري، اکشن شرقي و...
بخش سينماي جهان نيز در ادامه آمده شامل خواندني‌هاي مجموعه سينمايي جيمزباند، در جستجوي آرامش، بهترين فيلم‌هاي اکشن سال، فيزيک در سينما، گفتگو با ژان کلود ون دم، هولوکاست در سينما، گونه هاي زنانه، سلسله ميزگردهاي تخصصي سينماي ايران، گپي با عبدالله عليخاني، حرف‌هاي چنگيز جليلوند مدير دوبلاژ و اخبار دوبله.نهايتاً کارگاه فيلمنامه، فيلمنامه کوتاه، گفتگويي در باب جنبه‌هاي مختلف سينماي مستند، معرفي کتاب "از فيلمنامه تا فيلم"، بررسي فيلمنامه "روز هشتم"، بررسي فيلم "راه"، اخبار مدرسه کارگاهي فيلمنامه و گزارش بانک فيلمنامه به کار اين شماره پايان مي‌دهد.
سي‌امين شماره ماهنامه سينمايي "نقد سينما" ويژه دي 87 به صاحب امتيازي حوزه، مدير مسئولي دکتر حسن بنيانيان و سردبيري عزيزالله حاجي‌مشهدي در 96 صفحه با قيمت 1000 تومان منتشر شد.



















مانلي ♦ شعر
شهر - منهاي وقتي که هستي - حاصلش برزخ خشک وخاليجمع آيينه ها ضربدر تو، بي عدد صفر، بعد از زلاليشعرهاي سه شاعر از سه نسل مختلف کشورمان را به خوانش نشسته ايم. ابتدا چهار شعر تازه از سپيده جديري را خواهيد خواند و سپس شعري از زنده ياد حسين منزوي و سرانجام به دل و جان به شب هاي اين دوران ويدا فرهودي مي سپاريم...
چهار شعر از سپيده جديري
(1)
بيا بيندازم از ستونِ صدافقط روزنامه‌ها مي‌خوانندکه من تنها عضوِ تناسلي زمينمتنهاترينْ با تمامِ شرايط
و خنده‌هايم را البته مي‌شودبلند کرد و شنيد تا روي دست‌هايي از زمين
بلندتر از ستونم و فکر مي‌تواند بيندازدمبيا بيا از ستون از هوافقط روزنامه‌ها مي‌دانند که من تنها عضوِ تناسلي زمينم.
(2)
بُخار مي‌کنم در کوره‌هاي آبي از صدايمچکّهچکّه.
جامد نمي‌شوم ديگرترشّحاتم وسوسه نمي‌شوندتو در من چروک‌تر مي‌خوريو عشقچشم‌هايم را مي‌مکدسوراخ‌هايم را مي‌دردمَردهايم را مي‌چرکانَدچکّهچکّه.
جامد نمي‌شوم ديگرجامد صداست که بُخارم مي‌کنددر کوره‌هاي آبيچکّهچکّه.
(3)
به من مدال بدهيداز آن مدال‌هاي بدون گردن‌بندمدال‌هايي که آن قدر به خورشيد نگاه مي‌کنندتا بيفتند
مي‌خواهم نامزد جايزه‌ افسردگي بشومجايزه‌ بزرگِ دهان به دهان،و شعرهايم را تا بزنم براي بعد از کلماتِ مبهم.
مي‌خواهم همه چيز کنار تو باشد؛دوازده اتاق و دوازده در با روبان‌هاي بزرگتا وقتي صدايم بزنيدوازده بار طولت را ببوسم.
(4)
که ديگر شبيه هيچ‌کس نيستگناه‌هايمنه شبيه مارهاي تنومندِ بوآنه بي‌رمق‌تر از عشق‌هاي پشت به پشتِ خيابانکه ديگر شبيه هيچ‌کساز پشتِ چشم‌هاي بزرگهيچ‌وقتبرنمي‌گردد...
امشب چرا زمان بدون هيچ منظوري نمي‌گذردو روح از دور به سياهي مي‌زندتو بيشتر نزديک مي‌شويبعد روي شعارهاي سپيد مي‌رويو فردا از سه‌شنبه‌هاي بعدي هم بيشتر دنبالت خواهم گشت.
شعري از حسين منزوي
شهر - منهاي وقتي که هستي - حاصلش برزخ خشک وخاليجمع آيينه ها ضربدر تو، بي عدد صفر، بعد از زلالي
مي شود گل در اثناي گلزار، مي شود کبک در عين رفتارمي شود آهويي در چمنزار، پاي تو ضربدر باغ قالي
چند برگي است ديوان ماهت؟ دفتر شعرهاي سياهت؟اي که هر ناگهان از نگاهت يک غزل مي شود ارتجالي
هر چه چشم است جز چشم هايت، سايه وار است و خود در نهايتمي کند بر سبيل کنايت مشق آن چشم هاي مثالي
اي طلسم عدد ها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!وي ورق خورده ي احتشامت هر چه تقويم فرخنده فالي!
چشم وا کن که دنيا بشورد! موج در موج دريا بشورد!گيسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شميم شمالي
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن توهر سه منهاي پيراهن تو، برکه را کرده حالي به حالي
ويدا فرهوديشـب هاي اين دوران
شـب ( ۱ ) : مهتاب خواهد شد
سِـترون بسترت اي شب ، زمَـه سيراب خواهد شد/ عقيم_ وَهم،آبستن ازآن مهتاب خواهد شداگر يک چند در يغما، فرو خفتنداخترها/ قيامت گونه بالينت، مزار_ خواب خواهد شدستاره با شهاب_ ثاقب و با مـَه چوآميزد/ پلاسين معجر_ يلدا، حريري ناب خواهد شدبه هرگامي که برداري به سوي شهرهشياري/ بدين مژده، ترافانوس_ره شبتاب خواهد شدبه تهديدي مکن تمکين، زمحصوري مشو غمگين/ که گرخواهي، رها سرداب ازارعاب خواهد شددماراز مکرِزندانبان برآردخسته ي زندان/ قفس چون بشکند،باري، پريدن باب خواهد شدو بي پروا به آزادي، کند پرواز چون شادي/ دعاي تک تک شوريدگان ايجاب خواهد شدعبوس زُهـد در پستو، عطش هارانخواهد کشت/ به حکم عاشقان ميخانه خود محراب خواهد شددراين ابري ترين دوران،رهاسازي اگرحرمان/ دل سنگين ماتم هـم، به همت آب خواهد شدو حتا در دل افسانه ها بيني که تهمينه/ جوان ، از ديدن_ بيداري_ سهراب خواهد شدبدين شکرانه پس اي شب،خموشي رامده مهلت/ بخوان مه رابه بالينت! بخوان، مهتاب خواهد شد : ويدافرهوديتابستان ۲۰۰۸- پاريس
شـب ( ۲ ) : چون صدف آبستن است از گوهر فردا شدن
مي گـشايد روز را دروازه ي فردا شدن/ تا که برهستي دمــَد عيسا دم_ برنا شدنروشن است او را مسيراستوار زندگي/ گر چه گاهي مي روَد تا ورطه ي يلدا شدنخسته از قال و مقال کينه هاي بي دريغ/ با سکوتش مي رسد تا قله ي گويا شدنمخملي بر دوش خود افکنده، اخترها بر آن/ يک به يک تقديرشان، با ليدن و زيبا شدنگه گداري با عروس مَـه کند هم بستري/ تا شود چون عاشقان، شوريده از شيداشدنبشنود اما چو بانگ رنج جانکاه زمين/ مـاه_ رعنـا را دهد فرمان_ نا پيدا شدنمي خزد آن گه به تلخي در دل تاريک بند/ تا ببيند آدمي را خالي از معنا شدنمرد زنداني هراسان از طلوع حکم صبح/ غول زندانبـان به کـارِ _آيـت_ يغما شدنآن يکي نامش شماره، همنشينش موش ها/ اين دگر مست ازهماره زحمت_ جان ها شدنشب رسد وقتي به زشتي هاي هستي بي نقاب/ در سياهي، چهره پوشـد ، در پي تنها شدنپرسه زن مي پويد او پس کوچه ها را تا سحر/ همچو رودي جانفشان با همت دريا شدنتيرگي دارد اگر برصورت غمگين، ببين/ چون صدف آبستن است از گوهر فردا شدن : ويدا فرهودي
پاييز ۲۰۰۸- پاريس
























چهل کليد ♦ شعر

. هر شماره ‏شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را ‏به رويا زرين و شعرهاي او اختصاص داده ايم. ‏
♦ شعر3 شعر از رويا زرين
تو نبودي عزيزم!سال هزار و سيصد و موش بودمن آبستن روياي تازه اي بودمبه خدا مي دانستم آنِس افسانه نيستمي دانستم آيه ي کوتاهي از عصر جاهليت نيستمي دانستم آنِس احتمال روشني ستکه در فرهنگ دهخدا نيامده است.
هنوز تو نبوديکه مي دانستم از حنجره امبايد فلوت تازه اي بتراشم.
بدهکارمبه خواهرم به صاحبخانه امبه دخترم و جامدادي خالي اشبدهکار آفتابم و اين روز نو که در مي زند
به خودم نرسيده اموقت ندارم امروز به تو نمي رسم
صبح تان بخير جناب!ساعتم را گرو مي گذارم آقا!سمسار!ناکس!مواظب گل هاي قالي ام باشو مواظب خاطرات ميز توالتم.سلام روز نوسلام دخترمسلام عزيز ترينم!
با چشم هايت بگوصدايت را باد مي بردو همه چيز را
دريا طوفاني استو قاره هاي جهانبا کمربندهاي انتحاري شان رفته اند شنا
باد همه چيز را پس نمي آوردو ما فقط چند دقيقهحواسمان را بي حس مي کنيمبا سريال هاي نود قسمتيوقلبمان را مالش مي دهيمبا کرم هاي جوان کنندهبا کرم هاي جوانه گندم
دهانت را نزديک تر بيار و صدايت را در دهانم بريز.
♦ نگاهعکسي از تبسم رودخانهياسين نمکچيان
سال‌هاي سال است که بين مخاطبان ايراني و شعر معاصر فاصله افتاده است؛ فاصله‌اي که شبيه دره‌هايي عميق،‌ ميان‌ کوه‌هاي سربه فلک کشيده است.
مخاطب ايراني نسبت به شعر معاصر بي‌اعتماد است و اين بي‌اعتمادي نتيجه عملکرد نادرست رسانه‌ها، ناشران و منتقدان است. اگرچه بسياري از شاعران نيز به شکل‌گيري اين وضعيت‌ دامن زده‌اند. آسيب‌شناسي شعر ايران در سال‌هاي پس از انقلاب حکايتي بلند بالا را مي‌طلبد که نوشتن درباره‌اش هم تکرار مکررات است و هم در اين مجال نمي‌گنجد. اما آنچه مهم است اينکه با شکل‌گيري جوايز ادبي در سال‌هاي اخير که تعدادشان هم کم نيست کمي از وضعيت آشفته گذشته کاسته شده و علاقه‌مندان شعر به يک تعادل جمعي رسيده‌اند. جوايز ادبي حداقل اين حسن را داشته‌اند که کتاب‌هاي شايسته شاعران و نويسندگان جواني ديده شود و مثل سال‌هاي گذشته به علت بي‌اعتمادي مخاطبان و عملکرد نادرست دست‌اندرکاران گم نشود.
پيشگويي‌اش، درست درآمد"مي‌خواهم بچه‌هايم را قورت بدهم" سروده رويا زرين که اخيرا برنده جايزه شعر زنان ايران (خورشيد) شده، يکي از همان کتاب‌هاست. مجموعه‌اي که اگر هيات داوران جايزه راي به برتري‌اش نمي‌دادند درست شبيه آثار شاعران جوان و شايسته ديگري، مهجور مي‌ماند. چرا که همين شاعر پيشترها دو کتاب ديگر با نام‌هاي "زمين به اوراد عاشقانه محتاج است" و "من از کنار برج بابل آمدم" منتشر کرده بود که آنقدرها به آنها توجه نشد.زمين بزرگ و نيکو بود/ من به بال عقاب سجده مي‌کردم/ به آفتاب/ و سنگ و انجماد سنگ‌ها طلسمم کرد/ و او که چشم‌هايش آب وعسل بود/ و او که معمار خانه‌هاي روشن بود/ پيشگويي‌اش، درست درآمد/ آيا دوباره عوبديا ! آيا دوباره او/ به رفتار چشم‌‌هايم اعتماد خواهد کرد.
زرين شاعري ذاتي است و هر از گاهي در يک حال و هوا قرار مي‌گيرد و در همان فضا چند شعر مي‌نويسد و بعد يک سکوت را که احتمالا گاهي بلند است و گاه کوتاه، تجربه مي‌کند. بعد هم دوباره راه را ادامه مي‌دهد. اين نکته در تقسيم بندي‌ شعرهايش از لحاظ محتوايي به چشم مي‌آيد. نکته جالب قصه اينجاست که اين ويژگي‌ در آثار شاعران ذاتي، يعني آنهايي که برجستگي‌هاي عاطفي و احساسي هنوز مشخصه مهم شعرشان است ديده مي‌شود و او دقيقا با توجه به همين نکته، سطرهايي نوشته که خاص اوست.فراز و فرودهاي شعر زرين گواه اين ادعاست که شاعر در هنگام سرايش، احساساتي نمي‌شود و سعي مي‌کند افسار واژه‌ها رادر دست بگيرد. به همين علت است که کارهايش مثل قصه‌هايي کوتاه، خواننده را آرام‌آرام در لحظه‌هايي خارج از دنياي پيرامون قرار مي‌دهد.
پراکنده مي‌شودم از صداي هر زنگ/ مي‌دوم بالا/ که بپرم پائين/ مي‌دوم بالا/ و مچاله مي‌شوم و پشت کولرهاي زنگ‌زده تا/ خودش را درست روي سرم خالي کند آسمان/ هنوز نپريده‌ام و علتش را نمي‌داند/ اين ديوانه‌اي که در من است.
شاعر منجي نيستدر کتاب "مي‌خواهم بچه‌هايم را قورت بدهم" دغدغه‌هاي انسان معاصر و واکنش‌هاي او نسبت به جهاني که در آن نفس مي‌کشد يکي از ارکان اصلي شعرهاست. شاعر،‌ زن است؛ يک زن شرقي که گاه منتقد رفتارهاي اجتماعي آدم‌هايي است که در کنارشان زندگي‌ مي‌کند. اين مسئله في‌نفسه بد نيست اما آنجايي که سراينده از سرودن فاصله مي‌گيرد و به شعار روي مي‌آورد آسيبي جدي به متن وارد مي‌کند. شاعر مي‌تواند اتفاقات ناگوار جهان را به ياد بياورد و آنها را گوشزد کند اما براي سرنوشت، کسي تصميم‌گيرنده نيست. او نمي‌تواند خودش را منجي بداند. هي!/ روزگار سختي مي‌بينم/ دشوارتر از خيانت پدراني/ به کودکانشان/ دشوارتر از خيانت کودکاني/ به مادرانشان/ و عمري دراز مي‌بينم/ که براي تو نيست/ که براي محبوب تو نيست/ عمري دراز و لعنتي ابدي/ که براي سرزمين بي‌حاصلي است/ با بناهاي سست و حصارهاي بلند.
آشفتگي‌هاي انسان عصر مدرنآدم‌ها در زندگي روزمره دچار لحظاتي مي‌شوند که سرشار آشفتگي است. روان‌شناسان معتقدند در 24 ساعت زندگي، آدم‌ها بايد يک دقيقه‌اش را براي اين لحظه‌ها کنار بگذارند، اما آنچه مشخص است شاعران بيشتر از بقيه با اين ويژگي دست و پنجه نرم مي‌کنند. دقيقه‌هايي در زندگيست که انسان کلافه، آسمان و ريسمان را به هم مي‌بافد و کلمات را مثل رودخانه‌اي روان جاري مي‌کند و بعد که به تعادل برمي‌گردد از آن سطرها چيزي يادش نمي‌آيد. کسي که بتواند اين لحظه‌ها را مهار کند و آن را با نشانه‌هاي شعري در هم بي‌آميزد بي‌ترديد مي‌تواند اثر قابل تاملي بنويسد. همين لحظات جنون‌آسا در کتاب "مي‌خواهم بچه‌هايم را قورت بدهم" نکته‌اي است که رويا زرين را به دقيقه‌هاي ناب سرودن نزديک مي‌کند. او تصويرهايي را نقاشي مي‌کند که فقط در چنين لحظاتي ديده‌ مي‌شوند. يعني آنجا که پرواز پرندگان و موج‌هاي دريا، زيبايي‌هاي هميشگي را از دست مي‌دهند و درخت‌ها،‌به شکل غول‌هايي بي‌شاخ و دم از مقابل چشم‌هاي آدمي مي‌گذرند، هجوم واژه‌هايي از آن دست، سراغ شاعر مي‌آيند و او دلتنگي‌هايش را روي صفحه‌هاي سپيد کاغذ مي‌ريزد. اين جنون شاعرانه، شعر رويا زرين را خواندني مي‌کند. و چون اين اتفاق براي مخاطب نيز تکرار مي‌شود، با متن احساس نزديکي مي‌کند. متن يک ساختمان است که با توجه به نياز مصرف کننده ساخته مي‌شود. با توسعه تکنولوژي و تاثير آن بر ابعاد مختلف جوامع بشري، چيزي مي‌تواند انسان افسرده، سرخورده، دلتنگ و کلافه عصر مدرن را جذب کند که با رفتارهاي اجتماعي‌اش همخواني داشته باشد، وگرنه مخاطب مجبور نيست وقتش را براي چيزهايي که انگيزه‌اي در او به وجود نمي‌آوردند تلف کند. مخاطب جست‌وجوگر است و همواره دنبال پويايي.
از رد مردمان خسته رفته‌ايم/ از رد قاطران بي‌گذر نامه‌اي/ که از مسير تجارت ابريشم نرفته بودند/ که از مسير تجارت ابريشم نرفته بودند/ ما دو نفر بوديم تو وسايه‌ات که مي‌لرزيد کنار مزارع مين/ صدا کشانده بودمان و پيامبران سال هزار و سي‌صد سرگرداني/ به رشته کوه مقدس آمده بودند/ صدا کشانده بودمان و ما به آب رسيديم/ من از تبسم رودخانه عکس گرفتم و از سايه خوابيده روي برف/ و از کبوتري که طوق سياهش نماد چيزي نبود/ درست آمده بودمي و انگشت‌هايمان متبرک از لمس کتيبه‌هاي خيس/ به فرامين تازه رسيدند.
خداحافظ باغ ‌وحش انسانيزرين شاعري است که رمز و رازهاي سرودن را ياد گرفته است. شعرهاي او در حال پوست انداختن هستند و بي‌ترديد، آزمون و خطاي بيشتر و تجربه در راه‌هاي نرفته،‌ مي‌تواند آثار درخشان‌تري از او به يادگار بگذارد. او در اين کتاب فضاهايش را تاحدي تکراري کرده است و بايد براي آثار تازه‌اش حال و هوايي ديگر به وجود بياورد تا هم به تکرار مضمون‌ها و فرم‌ها نرسد و هم اينکه با گسترش جهان بيني‌اش، مخاطبان بيشتري پيدا کند. زرين شاعري است که ساختار را مي‌شناسد و بازي گرفتن از کلمات را درست اجرا مي‌کند. اگر به همين شاخصه‌ها کشف و شهود و ريز شدن در اجزاي زندگي را اضافه کنيم شاعر قدرتمند‌تري هم خواهد شد.
خداحافظ آقاي اورول آقاي مارکس
خانم دوراسخداحافظ آقاي کوندرا خانم سيلويامايا کوفسکي عزيزخداحافظ باغ‌وحش انساني ديالکتيک تنهايي عقايد يک دلقکخداحافظتان علايق بشري عادات بورژوازيي منو خرده خاله زنک بازي زباني لابه‌لاي اين همه کتابروي ماهتان را مي‌بوسم، آقا،‌ خانمو ببخشيدکه مي‌‌فروشمتان.
♦ در باره شاعر
رويا زرين : شعر خورشيد
رويا زرين در سال 1351 و در شهر اليگورز ديده به جهان گشود و در دانشگاه شهيد چمران اهواز در رشته زبان و ادبيات فرانسه به تحصيل پرداخت. " مي خواهم بچه هايم را قورت بدهم " نام سومين مجموعه شعر اين شاعر است که علاوه بر اولين دوره جايزه شعر خورشيد توانست عنوان نخست جشنواره محلي شعر ايوار را نيز به خود اختصاص دهد. او علاوه بر اين سه مجموعه شعر، چند جلد کتاب فلسفي از زبان فرانسه به فارسي برگردانده است که انتظار مي رود در آينده به ناشر سپرده شوند. زرين هم اکنون در شهر اليگودرز زندگي مي کند و به مربي گري ورزش يوگا اشتغال دارد. وي پيش از اين با نخستين مجموعه شعرش نامزد جايزه شعر کارنامه شده بود.


















نقاشي ♦ چهار فصل
موزه هنرهاي معاصر از اول دي باهمكاري رايزن فرهنگي آلمان اقدام به برگزاري نمايشگاه آثار کته کولويتس و ‏بارلاخ کرد. در اين نمايشگاه ۶۰ اثر طراحي کولويتس و ۱۲۰ اثر بارلاخ شامل مجسمه، طراحي و آثار چاپي به ‏نمايش در آمد. نگاهي انداخته ايم به اين نمايشگاه و آثار کولويتس و تعهدي كه به ابعاد اجتماعي، مردمي و ديني ‏هنر دارد..‏
‎‎يک استعداد، يک وظيفه است‎‎
يکي از هنرمندان ضد جنگ، کته کولويتس است. ستايشم بر او نه تنها به خاطر پرداختش به موضوعات بزرگي ‏چون زندگي، مرگ، ظلم، جنگ و صلح بوده است که براي شخصيت قدرتمند اوست... که نه تنها از وراي آثارش ‏که از پس نوشته هايش بهتر و بيشتر مي توان او را شناختم. گفته بودم به هر زني بانو نمي گويم. او جزو معدود ‏زناني است که براي من شايسته اين نام است....‏
‏ با کارهايش از دورترها آشنا شدم. دنبال کتاب طراحي مي گشتم بين آن همه کتاب مدل نقاشي جينگول وينگول، ‏که ديدمش. يک طراح کامل، چنان کامل که هيچ نيازي به رنگ را حس نمي کني. مسلط به چاپ سنگي و گراورها ‏و پيکره ساز. يک اکسپرسونيست کامل. مکتب اکسپرسيونسيم همانگونه که خود اروپايي ها مي گويند، زباني براي ‏بيان شيوه هنر انسان شمالي (ساکنان شمال اروپا نه نژاد لاتين و اسلاو) است که در ذات خود با درد آغشته است. ‏تا امروز هم نتوانسته ام از جادويش رها شوم. از قدرت قلم و بيان نيرومندش چيزي ياد نگرفتم. از غرقه شدن اش ‏در درد انساني و شهامت و پايبندي اش به عقايد ستيزه گرش هم. در دوره اي بسيار سخت زندگي مي کرد. در ‏کارهاش مي بيني. اروپايي که انسان، شان خود را ازدست داده بود. سرمايه داري به کثيف ترين و حيواني ترين ‏شکل تنها به منفعت خود فکر مي کرد. اروپا همچون چرخ گوشتي شده بود که آدميزاده جويده مي شد و تفاله اش ‏به هر گوشه تف مي شد. از لحاظ موضوعي، کارهايش شايد محدود به چند سوژه باشد:کارگران غم هاشان و شادي ‏هاشان، مرگ، مردن از گرسنگي و بيماري، فقر، قيام و اعتراض مردمي و خودنگاره ها....‏
اما چيزي که او را برايم متفاوت ساخته، نه تنها پرداختن به موضوعاتي است که بعد ها دستمايه رئاليسم ‏سوسياليستي شد، بلکه تفاوت نگاه به انسان است. انساني که درد مي کشد. له شده. تحقير شده و راه نجاتي ندارد. ‏بي هيچ اميدي به آينده. آدم هايي که مي بيني از گرسنگي فراتر رفته اند. فقر نام بي معنايي است. بيماري و مرگ ‏عزيز تنها يک درد نيست. ناتواني مطلق توست در برابر مرگ. صحبت از کمبود بنزين و شامپو و شوينده و در ‏گيري روز والنتاين و شلوار کوتاه نيست. مرگ است. يک کلمه سه حرفي. نه مرگي طبيعي. از نبود نان. کودک ‏ات پفک نمکي نمي خواهد، نان مي خواهد. و تو روزهاست نتوانستي سيرش کني و نمي داني کي مي تواني ‏برايش لقمه اي بيآوري...آدمي را خواهي ديد از فرط ياس و ناتواني به جنون و عصيان کشيده شده. منطق بر نمي ‏دارد. خشم دارد...‏
‏ شايد کارهاي او را نااميد کننده و ياس آوري مي بينيم اماانسان چنان حرمتي در کارهايش دارد که ياد مي گيري ‏هر چقدر هم اين موجود را له کني و به جنون بکشاني باز بايد بر آستانش بر خاک بيفتند. انسان را نه در آسمان، ‏در زمين مي جويد. انسان او با مرگ مي جنگد. ناتوان، بي قدرت. اما مي جنگد. مرگ را پذيرفته اما مردن را ‏نه....‏
او در زماني کار و زندگي مي کرد که جهان درگير دو جنگ بزرگ جهاني بود. جنگ هايي که پسر و نوه اش را ‏از او گرفتند. نازي ها بر هنر او نيز همچون ديگر اکسپرسيونيست ها انگ ِ "هنر منحط" زدند، حق برپايي هر ‏گونه نمايشگاه را از او گرفتند، با آن که رتبهء اول را در آکادمي پروسيان به دست آورد اما به خاطر عقايد و نوع ‏هنرش از کار برکنار شد و پس از چندي خانه اش را نيز بمباران کردند. اگرچه آن قدر محبوب بود که حتي همان ‏نازي ها از آثارش براي تبليغات خود استفاده مي کردند. گفتني نيست که هنرمنداني که تصميم مي گيرند به جاي ‏گلها و مناظر زيبا، زشتي ستم و يا مرگ را به تصوير کشند، همواره در معرض اين اتهامند که کارهايشان شعاري ‏و يا تبليغاتي است. کولويتس هم از اين قاعده مستثني نبود. اما بي توجه به حرف و حکايات پيرامونش به کار ادامه ‏داد. او ١۵سال با ياد و خاطرهء پسر از دست رفته اش طراحي کرد. درست زماني که تدريس در مقاطع بالاي ‏مدارس هنري براي زنان ممنوع بود، در آن مقطع به تدريس مي پرداخت. کارهاي او حتي اگر افراطي هم به نظر ‏بيايند اما لمس هنرمندانه و ظريفي در آنها وجود دارد که از حس و بينايي بالاي او حکايت مي کند. در آثار كل ‏ويتس كه در ايران بسيار شناخته شده است همنوايي با مصيبت ديدگان اجتماعي موج مي زند. همسويي نگاه اين دو ‏هنرمند آلماني به تعاريف هنر كه نزديكي بسياري به آثار معناگراي هنرمندان ايراني دارد.در آثار كول ويتس و ‏بارلاخ گرچه فقر و هراس وجود دارد، اما در كنار آن عشق، محبت و نوعدوستي نيز موج مي زند.‏
کته اشميت در اوان جواني با دکتر کارل کولويتس ازدواج کرد و اين پيوند زناشويي تا زمان مرگ دکتر کولويتس ‏يعني ٤٩ سال بعد ادامه يافت. استوديويش نزديک مطب همسرش بود و از اين رو با غم و درد مردمي که به آنجا ‏مي آمدند خوب آشنايي داشت. موضوعات رمانتيک برايش هرگز جذاب نبودند اما در برخي از کارهايش حس ‏زنانه اي را مي توان يافت. در سلف پرتره هاي او لبخندي ديده نمي شود و به دنيا با چشماني ماليخوليايي نگاه مي ‏کند، اما خانواده اش او را مادري مي دانند که عاشق خنديدن بوده است و از هيچ فرصتي براي اين کار دريغ نمي ‏کرده. کولويتس از اوايل نوجواني با تشويق پدرش به هنر روي مي آورد و اولين نقاشي را در شانزده سالگي خلق ‏مي کند و از پس ِ آن به مدرسهء هنري مي رود. اما چندي نمي گذرد که درمي يابد هرگز نقاش خوبي نمي شود اما ‏هنرهاي گرافيکي را زبان مناسبي براي بيانات درونش مي يابد.‏
ويليام بليک شعري دارد که در آن مي گويد کارهاي بزرگ نه با تنه زدن در خيابان که زماني انجام مي شوند که ‏مردها (در اينجا البته زنها) و کوهها يکديگر را ملاقات کنند. آثار بسياري از هنرمندان امروزي در مقايسه با آثار ‏کولويتس چنان مبتذل مي نمايند که گويا به قول بليک حکم همان "تنه زدن در خيابان" را دارند!‏
کته کولويتس در طول جنگ جهاني در قصر بيشوف اشتاين زندگي مي کرده است. بعد از جنگ در سقف اين ‏قصر جعبه اي را پيدا مي کنند که تعدادي ازکارهاي گرافيکي اش در آن بوده. در ١٩٤٣ به نوردهاوزن نقل مکان ‏مي کند. در نوامبر همان سال آپارتمانش را بمباران مي کنند و از پس آن تعداد زيادي از گرافيک ها، چاپ ها و ‏طراحي هايش از بين مي روند. در جولاي ١٩٤٤ به دعوت شاهزاده ارنست هاينريش به جايي نزديکي درسدن ‏مي رود و آنجا در طبقهء اول قصر موريتزبرگ ساکن مي شود. يک اطاق با يک بالکن. در ٢٢ آوريل ١٩٤۵ ‏چند روز پيش از پايان يافتن جنگ از دنيا مي رود. او را در برلين به خاک سپرده اند.‏
‏1- کل‌ويتس ‏Käthe Kollwitz‏ نقاش و مجسمه‌ساز اکسپرسيونيست آلماني است که سال 1867 به دنيا آمد و ‏‏1945 درگذشت. او يکي از بزرگترين هنرمندان عرصه طراحي است که آثارش سال‌ها در دانشگاه هاي سراسر ‏دنيا بررسي مي‌شود.‏
‏2- ارنست بارلاخ ‏Ernst Barlach‏ ژانويه 1870 در هامبورگ متولد شد و سال‌هاي منتهي به جنگ جهاني اول ‏طرفدار جنگ بود، اما حضور در جبهه‌ها او را به مخالف سرسخت جنگ تبديل کرد. بارلاخ از سرآمدان هنر آثار ‏چاپي است و اکتبر 1938 از دنيا رفت.‏
















قا ب ♦ چهارفصل
چندي است که فيلم "اسپيريت" ساخته "فرانک ميلر" ، بر مبناي مجموعه کاميک کلاسيکي اثر "ويل آيزنر" به پرده سينماهاي جهان راه يافته است. اين گرد آمدن بزرگان کاميک اما به نتيجه اي انجاميده که راجر ايبرت آن را "بي احساس" ناميده است. به نظر مي آيد که نگاه گرافيکي "ميلر" که غنا دهنده قريحه سينمايي "رابرت رودريگز" در برگردان سينمايي"شهر گناه" بود چندان به کار کاميک "آيزنر" نيامده باشد. به اين بهانه مروري داريم بر زندگي و آثار "آيزنر".
درباره ويل آيزنر خالق کاميک اسپيريتخالق خنده و خشونت
"ويليام اروين آيزنر" سال 1917 در بروکلين نيويورک از والدين مهاجر يهودي به دنيا آمد. پدرش نقاش سابق و کارخانه داري موفق بود که در شکل گيري توليدات پوشاک معروف خيابان هفتم منهتن سهم داشت. "ويل" دوران دبيرستان را در مدرسه "دِ ويت کلينتون" گذراند. همان زمان، تحت تأثير "جي.سي. ليندکر" از هنرمندان تجاري اوائل قرن بيستم، آثاري براي روزنامه مدرسه طراحي مي کرد. "آيزنر" مدتي را به طراحي صحنه چند نمايش گذراند که همين اشتغال در کار تئاتر به آشنايي او با "جورج برنت بريجمن" هنرمند کانادايي و استادش در "ليگ هنرجويان نيويورک" انجاميد که يک سالي را به تحصيل در آن سپري کرد. کمي بعد، هنرمند جوان با روابطي که داشت توانست جايگاه کارتونيست- نويسنده آگهي هاي تجاري روزنامه "نيويورک جورنال امريکن" را به دست آورد در حالي که همزمان بابت تصويرسازي براي نشريات عامه پسند صفحه اي ده دلار دستمزد مي گرفت.
سال 1936 دوست هم دبيرستاني و کارتونيست "ويل"، يعني "باب کين" که بعدها خالق "بت من" ابرقهرمان افسانه اي شد، به آيزنر نوزده ساله پيشنهاد کرد تا کاميک هاي اش را به نشريه "wow, what a magazine!" بفروشد. "جري ايگر" سردبير "wow…" يکي از کاميک هاي ماجراجويانه آيزنر را با نام "کاپيتان اسکات دالتون" خريد. از آن پس او چند کاميک موفق مانند "The Flame" و "Harry Karry" را براي نشريه کذايي کار کرد. انتشار "Wow…" تا چهار شماره بيشتر ادامه نيافت اما پس از آن، "ايگر" و "آيزمن" همکاري شان را در خلق کاميک براي ناشرين مختلف مانند "کواليتي کاميکز"، "فيکشن هاوز" و "فاکس کاميکز" ادامه دادند، آن زمان آيزنر براي هر صفحه کاميک يک و نيم دلار مي گرفت و به گفته خود، پيش از بيست و دو سالگي، بسيار ثروتمند بود.
اواخر سال 1939، درست پيش از کريسمس، "اِورت اِم.بيزي آرنولد" ناشر بنگاه "کواليتي کاميکز" نزد آيزنر رفت و گفت که روزنامه هاي يکشنبه به دنبال راهي براي استفاده از رونق کاميک ها هستند. اين سرآغاز شکل گيري معروف ترين کاميک آيزنر يعني "اسپيريت" بود. آرنولد از آيزنر خواست که براي روزنامه هاي يکشنبه مجموعه کاميکي طراحي کند، اين به معناي جدايي از "جري ايگر" بود که در آن زمان شراکت پر سود و درآمدزايي با او داشت. تصميم بسياري دشواري براي ويل آيزنر بود، با پيشنهاد وسوسه انگيز تهيه دو نشريه ديگر همراه با آيزنر، او حقوق شرکت آيزنر-ايگر را به جري ايگر فروخت و آماده کار براي "آرنولد" شد، آن ها به دنبال شخصيتي قهرماني با لباس هاي خاص و به ياد ماندني بودند، "آيزنر" کاراکتر "اسپيريت" پليس سابق و از مرگ برخاسته را خلق کرد و نقابي شبيه به زورو بر صورت او نشاند، اين تبديل به لباس قهرمانانه شخصيت خيالي او شد. پيش از انتشار، آيزنر، آرنولد را وادار به امضاي قرارداد بسيار هوشمندانه اي کرد که حقوق مرتبط به کاميک اسپيريت را حتي در صورت جدايي احتمالي آيزنر از موسسه، تمام و کمال متعلق به او اختصاص مي داد. قراردادي که در آينده سود فراواني نصيب طراح و نويسنده اين کاميک کرد.
"اسپيريت" از دوم ژوئن 1940 همراه با دو کاميک مکمل "مستر ميستيک" و "ليدي لاک" در شانزده صفحه همراه با روزنامه هاي يکشنبه منتشر شد و تا سال 1952 ادامه پيدا کرد. اين کاميک گنگستري، هم از فيلم هاي نوار زمان خود بسيار تأثير گرفت و هم بر آنها تأثير فراوان گذاشت. "اسپيريت" از چند جهت اهميت فراوان داشت، اول اين که درباره مردم معمولي بود که در گرداب شهرنشيني ناديده گرفته مي شوند، در اپيزود هاي مختلف، قهرمان داستان حضوري اکثراً تصادفي و گذرا در متن درام واقعي جاري در خيابان ها، آپارتمان هاي مخروبه و اتاق هاي دود گرفته داشت، شايد اين بافت واقعگرايانه پسزمينه داستان ها، همان چيزي باشد که "فرانک ميلر" در بازسازي سينمايي اش با "ميلريزه" کردن قاب ها از دست داده است. دومين نکته مهم همنشيني خشونت و شوخ طبعي در اين مجموعه کاميک است. نوشته هاي آيزنر مجموعه اي از شوخي هاي سرراست و پنهان را گرد آورده بود. اسپيريت اغلب هدف تيربار مسلسل بدکاران قرار مي گيرد، کتک خورده و زخمي است و زنان زيبا گيج و دستپاچه اش مي کنند که اسباب شوخي هاي خاص آيزنر را فراهم مي آورد.
شهرت آيزنر اما، تنها به خاطر "اسپيريت" نيست، او را همواره به خاطر نقشي که در ارتقا "کاميک" به عنوان رسانه اي تأثيرگذار داشته همچنين به خاطر بار ادبي که به کاميک در مجموعه هايي چون "قرارداد با خدا و ديگر قصه هاي آپارتماني" بخشيده است مي ستايند. علاوه بر اين، او با تأليف کتاب هايي چون "کاميک ها و هنرهاي مرحله اي" در زمينه آموزش کاميک هم تأثير به سزايي داشته است.
در دو دهه آخر کارنامه کاري، "آيزنر" رو به بازگويي افسانه هاي معروف چون "موبي ديک" در قالب کاميک آورد. در سن هشتاد و پنج سالگي او "ساندياتا" را منتشر کرد که بر اساس ماجراهاي نيمه تاريخي، نيمه افسانه اي پادشاه آفريقاي غربي "شير مالي" تصوير شده بود. يکي از آخرين کاميک هاي آيزنر، "فاگين يهودي" با تمرکز بر شخصيت دزد و شياد معروف داستان اليور تويست، تلاش داشت تا تصويري فارغ از کليشه هاي رايج يهوديان در داستان ديکنز، ارائه دهد.
در سال 1988 انجمن کاميک آمريکا با اختصاص جايزه سالانه "کاميک ويل آيزنر" به بهترين آثاري که هر ساله در اين رسانه خلق مي شوند، از اين هنرمند تأثيرگذار تقدير کرد. جالب اين که آيزنر خود هر سال در اين مراسم شرکت مي کرد و شخصاً به برندگان تبريک مي گفت.
"ويل آيزنر" 22 دسامبر سال 2004 به دنبال حمله قلبي و يک عمل جراحي ناموفق، در فلوريدا درگذشت. او را در کنار آرامگاه دختر نوجوان اش که سال 1969 بر اثر سرطان خون درگذشته بود به خاک سپردند.

هیچ نظری موجود نیست: