جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۷

فيلم روز ♦ سينماي جهان

آغاز سال نو ميلادي با نمايش فيلم هاي تاريخي و سياسي به شکلي گسترده همراه بود. حرکتي که مي تواند نويد بخش شکل گيري نگاهي تازه به گذشته نه چندان دور اروپا و آمريکا و نقد آن باشد. گذشته اي که گاه با اشک و درد و خون همراه بود و هنوز روان هاي بسياري از صدمات آن روزها رهايي نيافته اند. ظهور چنين حرکتي که با فيلم هايي چون معضل بادرماينهوف، والس با بشير و گرسنگي همراه بود، اميد به زندگي را در دل هر دوستدار فردايي بهتر زنده نگاه مي دارد. با انتخاب هفت فيلم از ميان اين آثار که برخي از اميدهاي اسکار آتي محسوب مي شوند، به استقبال اکران هفته رفته ايم...


معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان


معضل بادر ماينهوف Der Baader Meinhof Komplex
کارگردان: يولي ادل. فيلمنامه: برند ايشينگر، يولي ادل بر اساس کتابي از اشتفان اوست. موسيقي: پيتر هيندرتور، فلوريان تسلوف. مدير فيلمبرداري: راينر کلاوسمان. تدوين: الکساندر برنر. طراح صحنه: برند لپل. بازيگران: مارتينا گدک[اولريکه ماينهوف]، موريتز بليبترو[آندرياس بادر]، يوهانا وکالک[گودرون انسلين]، برونو گانز[هورست هرولد]، ناديا اوهل[بريگيته موهنهاوپت]، يان يوزف ليه فرس[پيتر هومان]، اشتيپه ارکگ[هولگر مينز]، نيلز-برونو اشميد[يان کارل راسپه]، وينزنز کيفر[پيتر يورگن بوک]، سيمون ليخت[هورست ماهلر]، الکساندرا ماريا لارا[پترا شلم]، هانا هرتزسپرونگ[سوزانه آلبرخت]، تام شيلينگ[يوزف بوخمان]، دانيل لوماش[کريستين کلار]، سباستين بلومبرگ[رودي دوتچکه]، آنا تالباخ[اينگريد]، کاترينا ويکرنگل[آستريد پرول]، انيکا کوهل[ايرمگارد مولر]. 150 و 180 دقيقه. محصول 2008 آلمان، فرانسه، جمهوري چک. نام ديگر: La Bande à Baader، The Baader Meinhof Complex. نامزد جايزه بهترين فيلم غير انگليسي زبان از مراسم بفتا، نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي از مراسم گولدن گلاب.
دهه 1970، آلمان. بعد از به خشونت کشيده شدن مراسم استقبال از محمدرضا شاه پهلوي توسط مخالفان و پليس آلمان که با کشته شدن دانشجويي به نام بنو اوهنسبرگ پايان مي پذيرد، اولريکه ماينهوف روزنامه نگار که نامه اي در مخالفت با سياست هاي شاه نوشته، پس از جدايي از شوهر خيانتکارش علاقمند به اقدامات راديکاليسيتي شده و به همراه گودرون انسلين در نقشه فراري دادن آندرياس بادر شرکت مي کند. اين کار سبب مي شود تا پليس آلمان براي يافتن وي و ديگر اعضاي گروهي که خود را فراکسيون ارتش سرخ(Rote Armee Fraktion - RAF)مي نامند، جايزه تعيين کند. اعضاي گروه عازم اردن شده، پس از آموزش و مسلح شدن توسط فلسطيني ها به آلمان بازمي گردند. هدف آنها ايجاد رعب هراس در دل سيستم شکننده دموکراتيک کشور از طريق بمب گذاري و سوء قصدهاي متعدد و مبارزه با تمامي مظاهر سرمايه داري است. اقدامات خشونت بار آنها باعث مي شود تا عملياتي گسترده براي دستگيري آنها در سرتاسر آلمان به اجر درآيد. به زودي با کشته و دستگير شدن اعضاي اصلي گروه از جمله اولريکه ماينهوف و آندرياس بادر، باقيمانده اعضا دست به عمليات خشونت آميزتري از جمله گروگان گيري و هواپيمايي با هدف آزادسازي آنها مي زنند. ولي دولت و پليس آلمان به هيچ وجه قصد معامله با تروريست ها را ندارد...


چرا بايد ديد؟
نماينده کشور آلمان در مراسم اسکار امسال براي انتخاتب بهترين فيلم خارجي فيلمي است درباره داغ ترين بحث روزگار ما يعني تروريسم!
اين به خودي خود مي تواند محرک خوبي براي داوران براي اعطاي جايزه به اين فيلم باشد، چون به هر روي محصول کشوري است که تجربه دردناک و دست اولي از بزرگ ترين وقايع تروريسي قرن گذشته-از جمله ماجراي المپيک مونيخ و همين عمليات بادر-ماينهوف- را پشت سر گذاشته است. اما اگر اين فيلم بتواند جايزه اسکار بهترين فيلم خارجي را بربايد، فقط و فقط به دليل نگاه نويسنده کتاب مورد اقتباس و سازندگانش خواهد بود. نگاهي که هر عمل راديکال سياسي در برابر سرمايه داري و مظاهر آن را فاسد، خشونت آميز و مظهر تروريسم و مجريان آن را افرادي بي بند و بار معرفي مي کند. نگاهي که از نام فيلم هم به شدت توي ذوق مي زند. نگرشي که دوست دارد اين گونه کارها را معضل يا کمپلکس ارزيابي کند.
شکي نيست که اقدامات خشونت آميز گروه بادر-ماينهوف در نگاه امروزين محکوم است، همان طور که اقدامات طالبان و القاعده اينک نماد و مظهر تروريسم کور به شمار مي آيند. ولي همان گونه که اين نگرش ها به عنوان پادزهري در برابر هجوم امپرياليسم آمريکا و حتي مسيحيت و يهوديت در ميان اعراب و مسلمان هاي افراطي طرفدار دارد، کارهاي امثال بادر-ماينهوف نيز در دهه 1960 و 70 هواخواهان بسيار داشت و شايد هم اکنون نيز داشته باشد. نگاهي که نرمش در برابر تجاوز بي امان سرمايه داري را نمي پسندد و خواهان اقدام سريع و قاطع است. روشي که در کشور ما نيز به همان دوران، طرفداران بسيار جلب کرد و جان هاي بسياري نيز گرفت. دوره اي که اسطوره هايي مانند چه گورا و کاسترو خلق کرد. اسطوره هايي که امروز يک به يک در حال زير سوال رفتن هستند و اينها فقط ناشي از گذشت زمان و عاقل تر شدن نسل بشر ناشي مي شود. گويي گذر از اين ميان اين همه خون و آتش لازم بود تا به نگرش امروزي دست يابيم. هزينه اي گزاف که پرداخت شد، ولي اينها نمي تواند تمامي صداقت آن انسان هاي ايده آليست را زير سوال ببرد. همان طور که نبايد مانع از ديده شدن رفتار عاقلانه رئيس پليس در درک جوان ها-چيزي که بسيار پر رنگ شده- يا برخورد ملاطفت آميز مجريان قوه قضائيه با تروريست ها شود. کاش اين ميزان رواداري در قضات دادگاه هاي فرمايشي دهه 1970 ايران نيز بود!
اغلب اعضاي گروه بادر ماينهوف در فيلم داراي مشکل تصوير شده اند. براي اعضاي گروه گاييدن با شليک کردن(کشتن) تفاوت ندارد و گويا دهه 60 و 70 چيزي جز موسيقي، سکس و هيجان نبوده و تروريسم هم مد زمانه!
نه فقط ادل بلکه اشتفان اوست نيز قادر يا علاقمند به تحليل اين موضوع نبوده و نيستند که چرا جوانان اروپايي در سال 1968 تحت عنوان تشکل هاي دانشجويي گرد هم مي آيند و در آغاز دهه 1970 به طرف مبارزه قهرآميز مي روند. مثلا هرگز انگيزه افراد اصلي گروه مشخص نمي شود و پيوستن ماينهوف به گروه نيز خود تبديل به معمايي مي شود. معمايي که با نوشته شدن کتاب چريک شهري توسط او-که بادر آن را استمناي تئوريک مي نامند!- بغرنج تر مي شود[حتي سعي مي شود آنان را صاحب پس زمينه نازيستي نشان دهند]. به همين خاطر است که بحث درباره اين مسئله با اين فيلم فقط آغاز مي شود و بايد کسان ديگري-شايد خارج از دنياي سينما- دست به تحليل همه جانبه از شرايط تولد و رشد چنين گروه هايي بزنند.
يولي() ادل متولد 1947 نئونبرگ ابتدا در زمينه نمايش و سپس در مدرسه فيلم مونيخ تحصيل کرده است. اولين فيلم بلندش کريستين اف. نام وي را بر سر زبان ها انداخت و سبب جذب وي از سوي هاليوود شد. آخرين خروجي به بروکلين بر اساس کتاب مشهور هربرت سلباي ساخته که 6 جايزه معتبر نيز برايش به ارمغان آورده است. دومين فيلمش مجموعه شواهد به دليل بازي مدونا و صحنه هاي سکسي اش شهرت بيشتري دارد، هر چند پايش را به مراسم تمشک طلايي هم باز کرد و باعث شد تا به کشورش بازگشته و تا هفت سال بعد به ساختن فيلم هاي تلويزيوني قناعت کند. خون آشام کوچ در سال 200 نيز آش دهن سوزي نبود و ادل را تا سال گذشته به مدت 8 سال مجبور به کار در شبکه هاي تلويزيوني کرد. اما بازگشت 20 ميليون يورويي او که بيش از دو ميليون نفر را به سالن هاي سينماي آلمان کشانده در يک نگاه کلي بيشتر به گزارشي پر ضرباهنگ، سطحي و جانبدارانه از يک دوره تاريخي- و از نظر سينمايي داراي تشتت در ساختار- بيشتر شبيه است که تحيلي دقيق يا درستي از مجريان آن حوادث ارائه نمي کند. اما به دليل اشاره هاي درستي که به ارتباط وقايع داخل اروپا با خاورميانه دارد، قابل ديدن است.
اگر دوست داريد نگاه جدي تري به زندگي و مرگ يکي ديگر از اعضاي گروه بادر ماينهوف بيندازيد، فيلم خواهران آلماني يا ماريان و جوليان ساخته 1981 مارگرت فون تروتا را پيدا کرده و ببينيد. فيلم به زندگي خواهران انسلين[گودرون و کريستين] مي پردازد. ژانر: اکشن، زندگي نامه، جنايي، درام، تاريخي.

والس با بشير ואלס עם באשיר / Vals Im Bashir
نويسنده و کارگردان: آري فولمن. موسيقي: مکس ريختر. تدوين: فلر نيلي. بازيگران: ران بن-يشاي[به نقش خودش]، راني راياگ[به نقش خودش]، آري فولمنر، درور هارازي[به نقش خودش]، اُري سيوان[به نقش خودش]، زاهاوا سولومون[به نقش خودش]، يزکيل لازاروف[کارمي کنعان]، ميکي لئون[بوآز رين-بوشکيلا]. 90 دقيقه. محصول 2008 اسرائيل، فرانسه، آلمان، آمريکا نام ديگر: Valse avec Bachir، Waltz with Bashir. نامزد جايزه بهترين فيلم انيميشن-بهترين کارگرداني-موسيقي و فيلمنامه از مراسم Annie، برنده جايزه بهترين طراحي صحنه-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه-بهترين صدابرداري و نامزد بهترين فيلمبرداري از مراسم آکادمي فيلم اسرائيل، نامزد جايزه بهترين فيلم انيميشن و بهترني فيلم خارجي از مراسم بفتا، برنده جايزه بهترين فيلم مستقل خارجي از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيايي، نامزد نخل طلاي جشنواره کن، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از اتحاديه کارگردانان آمريکا، برنده جايزه بهترين موسيقي و نامزد 3 جايزه ديگر از مراسم فيلم هاي اروپايي، برنده جايزه بهترين طراحي صحنه و جايزه ويژه هيئت داوران جوان از جشنواره گيخون، برنده جايزه بهترين فيمل خارجي از مراسم گولدن گلاب، نامزد جايزه بهترين آنوس انيميشن از مراسم آنونس طلايي، برنده جايزه بهترين فيلم از مراسم اسرائيل، برنده جايزه يهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان فيلم لس آنجلس، برنده جايزه طلا از جشنواره Palic، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم ساتلايت، برنده جايزه ويژه هيئت داوران از جشنواره تالين بلک نايتز، برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشتواره توکيو، برنده جايزه تماشاگران جشنواره ورشو، نامزد جايزه يهترين فيلمنامه از اتحاديه نويسندگان آمريکا.
اري فولمن کارگردان، يک شب بعد از ملاقات با دوستي در يک بار که از کابوس هايش با وي سخن مي گويد، متوجه مي شود که خاطرات دوران سربازيش را به ياد نمي آورد. دوره اي که همزمان با جنگ لبنان و کشتار اردوگاه هاي صبرا و شتيلا بود. آري که از به ياد نياوردن آن دوره متعجب شده، به راه مي افتد تا با ملاقات دوستان و همرزمان دوره سربازي اش در چهار گوشه دنيا، خاطرات خود را بازيابد. او يک هدف بيشتر ندارد، مي خواهد به نقش خود در آن روزهاي خونين پي ببرد..


چرا بايد ديد؟
اميد اصلي مراسم اسکار امسال در بخش فيلم خارجي جدا از پيرنگ مهم داستاني آن، از نظر سينمايي فيلمي بديع است. مي شود آن را سرآغاز گونه اي دانست که بايد انيميشن مستند نام نهاد. يک انيميشن تکان دهنده که سخن از بازکاوي تاريخ نزديک يک جغرافياي خطرناک بر زبان مي راند و هدفش التيام زخم هاي روحي جنگي است که نزديک به دو دهه پيش اتفاق افتاد.
آري فولمن متولد 1962 حيفا که با همين فيلم او را شناختم، تاکنون دو فيلم ديگر با نام هاي سنت کلارا(1996) و ساخت اسرائيل(2001) نوشته و کارگرداني کرده که هر دو جوايز متعددي دريافت کرده اند. اما هيچ کدام نتوانسته بودند به اندازه گزارش مستند و انيميشن او با نام والس با بشير مطرح شوند. فيلمي که بر اساس خاطرات فولمن 19 ساله و شاهد قتل عام صبرا و شتيلا و دوستانش شکل گرفته و حکم يک جلسه روان درماني را براي آنها و در نهايت بسياري از اسرائيلي ها بازي مي کند.
اما والس با بشير يک فيلم ساده که به صدمات جنگ مي پردازد-مانند نمونه هاي هاليوودي- نيست. حال و هواي سورئال اش و تلاش براي تصوير دنياي کم و بيش صادقانه سربازهايي که از هدف جنگ اطلاعي ندارند، به آن حکم يک کيفرخواست عليه سياستمداران کشورش را نيز مي دهد. او از کابوسي سخن مي گويد که بر زندگي يک و يا چند نسل سايه افکنده و تباه شان کرده است. کابوس يک جنگ نابرابر که بيشتر به يک انتقام شبيه بود. چيزي که تا ميانه فيلم و پي بردن به راز نام آن براي بسياري مبهم و گنگ است.
بشير يا به صورت کامل تر بشير الجميّل(جمايل) جنگجو و سياستمدار مسيحي لبناني که به رياست جمهوري رسيد. اما در نهمين روز رياست جمهوري اش به همراه 25 نفر از دوستان و همکارانش در پي انفجار بمبي قوي در مرکز حزب کتائب در اشرفيه کشته شد. دو روز بعد از اين واقعه، شبه نظاميان فالانژ به انتقام اين ترور وارد اردوگاه هاي پناهندگان فلسطيني-صبرا و شتيلا- شده و بين 800 تا 3500 نفر را به قتل رساندند. ناظران اين ماجرا نيز کسان جز سربازان اسرائيلي نبودند، چون جميل دو هفته قبل از ترور خويش طي ملاقاتي با مناخيم بگين درباره آغاز روابط ديپلماتيک ميان اسرائيل و لبنان مذاکره کرده بود و حفاظت از اردوگاه ها نيز به عهده سربازان اسشرائيلي بود. با چنين نگاهي، فيلم مي تواند نوعي شماتت بگين و همکارانش به همراهي با طرفداران متعصب مردي باشد که چنين قتل عامي را مرتکب شدند[کساني که هنوز جميل را شهيد راه جمهوريت مي دانند].
نوعي بازکاوي واقعه اي که مي شود آن ويتانم اسرائيلي ها ناميد. ولي فولمن مي کوشد و موفق مي شود از يک نمايش کابوس گونه زخم هاي روحي ناشي از جنگ يک کهنه سرباز فراتر رود. جرات مي کنم و دستاورد او را برتر از کارهاي اوليور استون درباره جنگ ويتنام ارزيابي مي کنم، چون هر چه باشد استون آدمي متمايل به جنجالي بودن است. ولي او نيز به نوعي خود را در برابر سياستمدران کشورش فريب خورده و رها شده مي ديد. بلايي که بر سر فولمن و همقطارانش نيز آمد.
والس با بشير ادامه موج فزاينده فيلم هاي اسرائيلي ضد جنگ و خواستار زندگي مسالمت آميز با فلسطيني ها و ديگر همسايگان شان است. ولي پيامي دارد که از بقيه آنها اندکي جهان شمول تر است و آن اينکه هر طرف جنگ که باشيد فرق نمي کند، چون بعد از پايان آن زخم هايش را با خود به خانه خواهيد برد و شايد مثل اين يکي چند دهه بعد سر باز کند!
از نظر فولمن و دوستان هم راي وي، وضعيت صبرا و شتيلا با گتوي ورشو هيچ تفاوتي ندارد[آنها فاجعه را با ملموس واقعه تاريخ معاصرشان مقايسه مي کنند]. آنچه بر گتوي ورشو رفت، توسط هم پيمان هايشان بر فلسطيني ها رفت. و فراموش نکنيد فيلم والس با بشير فقط يک سرآغاز است. اطمينان دارم مدتي نخواهد گذشت و فيلم هاي ديگري درباره جنايت هايي که اسرائيلي ها مستقيماً در آن شرکت داشتند، ساخته خواهد شد. فولمن را به دليل شهامت و جسارتش در شروع اين حرکت-در کنار دستاورد تکنيکي با ارزش اش- ستايش مي کنم. چون با تعميم سخن او مي توان نتيجه گرفت: سکوت و بي کنشي در برابر جنايت تفاوتي با همدستي در اجراي آن ندارد. ژانر: انيميشن، زندگي نامه، درام، جنگي.

گرسنگي/اعتصاب غذا Hunger
کارگردان: استيو مک کوئين. فيلمنامه: استيو مک کوئين، ادنا والش. موسيقي: ليو آبراهامز، ديويد هولمز. مدير فيلمبرداري: شون بابيت. تدوين: جو واکر. طراح صحنه: تام مک کولاگ. بازيگران: مايکل فاسبندر[بابي سندز]، استوارت گراهام[ري لوهان]، هلنا برين[مادر ري]، لري کووان[نگهبان زندان]، ليام کانيگهام[پدر موران]، دني سمک کمبريج، ليام مک ماهون[گري]، لين مگاو[خانم لوهان]، براين ميليگان[ديوي]، روري مولان[گشيش]، لالور رودي[ويليام]، آرون گولدرينگ[بابي در نوجواني]. 96 و 90 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، ايرلند. برنده جايزه بهترين بازيگر-بهترين دستاورد تکنيکي در زمينه صدا-جايزده داگلاتس هيکاکس و نامزد 4 جايزه ديگر از مراسم فيلم هاي مستقل بريتانيايي، برنده دوربين طلايي جشنواره کن، نامزد جايزه بهترين فيلمساز خوش آنيه از مراسم انجمن منتقدان فيلم شيکاگو، برنده هوگوي طلايي از جشنواره شيکاگو، برنده جايزه Coup de Coeur از جشنواره فيلم هاي بريتانيايي دينارد، برنده جايزه کشف سال و نامزد جوايزه بهترين بازيگر و بهترين کارگرداني از مراسم فيلم هاي اروپايي، برنده جايزه هيئت داوران جوان جشنواره فلاندر، نامزد جايزه بهترين فيلم خارجي از مراسم روحيه مستقل، نامزد جوايز بهترين بازيگر نقش اول و مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه نسل نو از مراسم انجمن منتقدان لس آنجلس، برنده جايزه بازيگري از جشنواره سينماي نو مونترال، برنده جايزه بهترين بازيگر و بهترين کارگرداني از جشنواره استکهلم، برنده جايزه اصلي بخش مسابقه از جشنواره سيدني، برنده جايزه بزرگ بهترين فيلم اوراسيايي و بهترين فيلم از جشنواره تالين بلک نايتز، برنده جايزه کشف سال از جشنواره تورنتو، برنده جايزه گوچي از جشنواره ونيز.
ريموند لوهان، افسر پليس که در شکنجه و آزار زندانيان ارتش جمهوري خواه ايرلند و ارتش آزادي بخش ايرلند شرکت دارد، از جان خود بيمناک است. و سرانجام هنگام ملاقات مادرش در آسايشگاه کشته مي شود. ديوي يکي از اعضاي ارتش جمهوري خواه ايرلند، دستگير و زنداني مي شود. او از پوشيدن لباس زندان امتناع کرده و در کنار محکوم ديگري به نام گري زنداني مي شود. آنها براي شناخته شدن حقوق خود به عنوان زنداني سياسي از شست و شو خودداري کرده و در و ديوار سلول خود را با مدفوع مي پوشانند. بابي ساندز که مي بيند از دو مرحله اعتصاب قبلي نتيجه گرفته نشده، اعلام اعتصاب غذا مي کند. مامورين با خونسردي شاهد مقاومت او در برابر گرسنگي هستند. اقدامي که بابي مي داند فقط به مرگش منتهي خواهد شد...

چرا بايد ديد؟
رابرت جرارد سندز يا با نام خودماني اش بابي که در 5 مه 1981 در زندان ميز پس از 66 روز اعتصاب غذا درگذشت، براي همه و مخصوصاً ما ايراني ها نامي آشناست. همو که رئيس جمهور منتخب آن زمان-ابوالحسن بني صدر- براي خانواده اش پيام رسمي تسليت فرستاد. خبرگزارس پارس مرگش را قهرمانانه اعلام کرد و نام خياباني که سفارت انگلستان در آن قرار داشت به خيابان بابي ساندز تغيير نام داده شد. مردي که اعتقاد داشت براي مردن در راه آرمانش قدم به زندان گذاشته و براي به دست آوردن حقوق زندانيان سياسي دست به کاري مهلک زد.
بابي در 27 سالگي چشم از دنيا فرو بست، پس از او 9 عضو ديگر ارتش جمهوري خواه ايرلند که در اعتصاب شرکت کرده بوده، درگذشتند. در اروپا، آمريکا و آسيا دانشجويان به خيابان ها ريخته و نام و ياد آنها را که شهداي راه مقاومت ناميده مي شدند، گرامي داشتند. در برخي کشورها بناهاي يادبودي براي بابي سندز ساخته شد، به آوازها و شعرهاي بسيار راه يافت و تا امروز سه فيلم با حضور شخصيت بابي ساندز ساخته شده که اولين آنها پسر مادران بسيار(1996) با بازي جان لينچ و دومين شان H3 (2001) با شرکت مارک اُهال است. البته در فيلم ايتاليايي سکوت چکاوک ها ساخته ديويد بالريني شخصيت ايوان فرانک نيز از روي بابي ساندز پرداخته شده، اما گرسنه را مي شود سومين بازتاب مستقيم چهره سندز روي پرده نقره اي دانست. ولي چرا امروز که بيش از دو دهه و نيم از مرگ وي مي گذرد، فيلمسازان انگليسي به فکر ساختن فيلمي درباره آن اعتصاب مرگبار افتاده اند؟
نمايش گرسنگي که با اعتراض هايي از سوي شخصيت هاي سياسي بريتانيايي- از جمله جفري دانلدسن يکي از نمايندگان مجلس ايرلند که خود از حملات ارتش جمهوري خواه ايرلند جان سالم به در برده و ريچارد اوريو که هنگام مرگ سندز سخنگوي مطبوعاتي زندانيان ارتش جمهوري خواه ايرلند بود- همراه بود، فقط ترسيم يک مرگ هدفمند نيست. حکايت دوراني است که انگليسي ها تا چند ده و شايد سده بعد نيز از ياد نبرند. دوران حکومت تاچر و پس لرزه هاي آن به تازگي شروع به ظاهر شدن در فيلم هاي انگليسي کرده، اما گرسنگي هدفي والاتر را نيز نشانه رفته است. پس نبايد فيلم را نوعي تسويه حساب با گذشته اي ناشاد دانست و از کنار آن به راحتي گذشت. چون راهي که براي رسيدن به حقوق بشر در اروپا طي شده، بسيار سخت و طاقت فرسا بوده است. هزينه هاي سنگين در قبال بهره مند شدن از حداقل هاي حقوق انساني پرداخت شده و متاسفانه هنوز چنين ظلم هايي توسط آدمي بر همنوع اش روا مي شود. هنوز زندان ها وجود دارند و زندانبان هايي که چيزي به نام زنداني سياسي را به رسميت نمي شناسند و همان گونه که در نريشن فيلم شنيده مي شود از نظر آنان: فقط مجرم وجود دارد و بس!
اما مک کويين در پلان سکانسي 17 دقيقه اي و در طول گفت و گوي کشيش با بابي سندز درباره درست بودن اعتصاب غذا و مرگ بر اثر آن، توسل به راه هايي اين چنين را نيز زير سوال مي برد. کارگردان براي نزديکشدن به فضاي زندان از نماهاي بسته و نزديک، بدون ديالوگ و گاه بدون موسيقي استفاده مي کند و در سه بخش به اعتصاب ها و طرفين درگيري مي پردازد. در بخش اول زندگي و مرگ لوهان، هراس هر روز او از بمب گذاشتن زير ماشين اش، به هم ريختگي رواني ش بعد از کتک زدن زندانيان و سرانجام مرگش در آغوش مادري بيمار را مي بينيم. بخش دوم که همان گفت و گوي طولاني [و بين خودمان باشد حوصله سر بر17 دقيقه اي که به بلندترين نماي تاريخ سينما معروف شده] را شامل مي شود، در تضاد با پاره نخست و سوم فيلم دارد. بخش سوم نيز که به مراحل اعتصاب سندز اختصاص دارد، تقريبا بدون ديالوگ است و روند ضعيف تر و لاغر تر شدن وي را به نمايش مي گذارد که مي تواند حکم تقديس وي و کارش را نيز داشته باشد.
ول گرسنگي طرفين ماجرا را به شکلي دور از احساسات گرايي تصوير مي کند. به نظر کويين هر دو طرف شايسته ترحمند و انسان، اما يکي و يا هر دو اسير مکانيسم هايي هستند که يکي را به اعمال ظلم و جور بر ديگري صاحب حق مي کند. اين اولين ساخته استيو مک کوئين هنرمند 40 ساله –برنده جايزه ترنر 199- است که در معتبرترين دانشکده هنري نيويورک[Tisch] درس خوانده است. گرسنگي به عنوان اولين فيلم يک فيلمساز خبر از تولد کارگرداني هوشمند و بسيار علاقمند به حقوق بشر مي دهد. يقين دارم که فيلم بعدي او را نيز با اشتياق تماشا خواهم کرد. ژانر: درام، تاريخي.


کوري Blindness
کارگردان: فرناندو ميرلس. فيلمنامه: دان مک کلر بر اسسا کتاب کوري نوشته خوزه ساراماگو. موسيقي: مارکو آنتونيو گويمارايس. مدير فيلمبرداري: سزار کارلون. تدوين: دانيل رزنده. طراح صحنه: متيو ديويس، توله پيک. بازيگران: جولين مور[همسر دکتر]، مارک روفالو[دکتر]، اليس براگا[زني با عينک سياه]، يوسوکه ايسيا[اولين مرد کور]، دان مک کلر[دزد]، موري چايکين[حسابدار]، دني گلوور[مردي با چشم بند]، گايل گارسيا برنال[بارمن/سلطان کريدور سوم]، ساندرا اُه[وزير بهداشت]، يوشينو کيمورا[همسر اولين مرد کور]، ميچل ناي[پسر]، مارتا برنز[زن دچار بيخوابي]. 120 دقيقه. محصول 2008 کانادا، برزيل، ژاپن. نام ديگر: Ensaio Sobre a Cegueira. برنده جايزه قورباغه نقره اي/سزار کارلون از مراسم Camerimage، نامزد نخل طلاي جشنواره کن، برنده جايزه بهترين طراحي صحنه از جشنواره استيگز.
ناگهان عارضه عجيبي بر سر انسان هاي بسيار نازل شده و دچار کوري مي شوند. آنها بر خلاف ديگر کورها دنياي اطراف خود سفيد و فاقد رنگ مي بينند. اين واقعه از سوي مامورين دولتي شيوع نوعي ويروس يا بيماري خطرناک تشخيص داده شده و اقدام به قرنطينه کردن افراد مبتلا به اين عارضه مي کنند. يکي از اين آدم ها چشم پزشکي است که همسرش به رغم مخالفت او و با اينکه هنوز قادر به ديدن است، همراه وي به قرنطينه مي رود. با ورود ديگر افراد کور، همسر دکتر داوطلبانه شروع به کمک همگي مي کند. ولي به زودي تعدادي از کورها به رهبري بارمن که خود را سلطان کريدور سوم مي خواند، شروع به در دست گرفتن منابع غذايي قرنطينه مي کنند. با راهنمايي حسابدار همدست بارمن، ديگران فقط در پرداخت وجه يا اشياي قيمتي خود مي توانند غذا دريافت کنند. اما به زودي نقدينگي و اشياي قيمتي تمام مي شود و بارمن و دوستانش پيشنهاد مي کنند تا در ازاي سکس غذا در اختيار ديگران بگذارند. اين کار با اکراه پذيرفته مي شود. اما همسر دکتر تصميم به مقاومت گرفته و بارمن را به قتل مي رساند. به دنبال آن، افراد داخل قرنطينه متوجه مي شوند که درها باز مانده و نگهبان هاي نيز آنان را ترک کرده اند. با خروج از قرنطينه مشخص مي شود که کوري فراگير شده و همه جا در آشوب و هرج و مرج فرورفته است. همسر دکتر و دکتر مي کوشند با به دست آوردن غذا و سر پناه تعدادي از کساني را که در قرنطينه همراه شان بوده اند، نجات دهند. تا اينکه يک روز کوري همان گونه که ظاهر شده بود، ناپديد مي شود. همه بينايي خود را به دست مي آورند، ولي...


چرا بايد ديد؟
ژوزه ساراماگو نويسندهٔ پرتغالي و برندهٔ جايزهٔ‌ نوبل ادبيات به واسطه ترجمه هاي متعدد از همين کتاب کوري و ديگر آثارش نويسنده اي شناخته شده است. کسي که منحصر به فردترين ويژگي نوشته هايش فقدان نشانگان سجاوندي و استفاده از جملات بسيار طولاني است که گاه درون آن زمان نيز تغيير مي کند[چيزي که بسياري- از جمله خود مرا- هنگام خواندن کوري سردرگم مي کند] و معلوم نمي شود کدام ديالوگ را چه کسي به چه کسي گفته است!
خوب، با اين تفاصيل ديدن فيلم کوري بهترين راه براي سر در آوردن از محتواي کتاب است. کوري دومين برگردان از داستان هاي ساراماگوست. اولين شان بلم سنگي بود که ژرژ سوليزه در سال 2002 ساخت و توفيقي نسبي هم به دست آورد. ولي انتظارها از برگردان 25 ميليون دلاري يکي از مشهورترين رمان هاي زمان ما، آن هم به دست فيلمسازي مشهور چون ميرلس برزيلي- سازنده شهر خدا و باغبان وفادار- بالاتر از اينها بود. ظاهراً از جادوي کلمات ساراماگو خبري نيست، ولي بايد بگويم فيلم کوري نيز با وجود گلايه و نق زدن هاي دوستداران ساراماگو شکست تجاري اش، کار موفقي است.
خوب است چون توانسته جان کلام نويسنده را به يک رسانه ديگر منتقل کند. کوري حکايت حکومت کردن بر ديگران است، آن هم به شکلي ظالمانه و در واقع چيزي که بايد آن را ديکتاتوري و استثمار ناميد. استثماري که از اقتصاد آغاز و به خودفروشي وادر کردنش منتهي مي شود تا روحش را نيز زير کنترل در آورد. فيلم کوري حکايتگر چگونگي شکل گيري اين نوع حکومت ها و مقابله در برابر آنهاست. اينکه نبايد در برابرشان دچار همان کوري خوش بينانه-از نوع سفيد رنگش-بود. کوري که مي تواند از بسياري چيزها، مخصوصاً طبع آدمي يا گرايش اش به قدرت يا مذاهب ناشي شد. چون حکومتگران هم دچار اين کوري هستند!
توصيه مي کنم حتما فيلم را ببينيد، چون کوري(از نظر سياسي و اجتماعي) هميشه در کمين است و از دست دادن يک حس مي تواند بسياري را به اعمال خشونت عليه ديگران وادار کند. خشونتي فعال که قربانيان بسيار مي تواند داشته باشد. و زماني که بينايي دوباره باز آيد، مانند قهرمانان کتاب و فيلم کوري تنها چيزي که به ياد خواهيد آورد قساوت ها و دد منشي هايي که روا داشته ايد يا بر شما روا داشته شده است!ژانر: درام، رازآميز، عاشقانه، مهيج.


رودخانه يخ زنده Frozen River
نويسنده و کارگردان: کورتني هانت. موسيقي: پيتر گولب، شهزاد اسماعيلي. مدير فيلمبرداري: ريد مورانو. تدوين: کيت ويليامز. طراح صحنه: اينبال واينبرگ. بازيگران: مليسا لئو[ري ادي]، ميستي آپهام[ليلا]، مايکل اوکيف[مامور پليس فينرتي]، مارک بوت جونيور[ژاک برونو]، چارلي دک درموت[تي. جي.]، جيمز رايلي[ريکي]، ديلن کاروسونا[جيمي]، جي کلايتز[گاي ورساي]. 97 دقيقه. محصول آمريکا. برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل زن/ميستي آپهام از جشنواره فيلم هاي سرخپوستي آمريکا، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن و فيلمساز خوش آتيه از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه فيپرشي از جشنواره ژنو، نامزد جايزه بهترين فيلم از جشنواره گاتام، برنده جايزه بهترين فيلم منتقدان از جشنواره هامبورگ، نامزد 7 جايزه از مراسم روحيه مستقل، برنده جايزه بهترين بازيگر زن و نامزد ستاره طلايي از جشنواره مراکش، برنده جايزه بهترين نويسندهگي و کارکرداني از جشنواره ناتوکت، برنده جايزه بهترين کارگرداني و بازيگري از انجمن ملي منتقدان، برنده جايزه بهترين فيلم اول از مراسم انجمن منتقدان نيويورک، برنده جايزه تماشاگر جشنواره پروينس تاون، برنده جايزه بهترين کارگرداني، صدف نقره اي بهترين بازيگر و نامزد جايزه صدف طلايي از جشنواره سن سباستين، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم ساتلايت، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم اتحاديه بازيگران، برنده جايزه زنان در سينما از جشنواره سياتل، برنده اسب برنز بهترين فيلم از جشنواره استکهلم، برنده جايزه بزرگ داوران جشنواره سندنس.
تروي همسر سرخ پوست تبار و معتاد به قمار ري ادي، همسر ميان سال و دو پسرش تي. جي. و ريکي، را ترک کرده است. ري قادر به پرداخت اقساطي که مرتب در حال افزايشند، نيست. بنابر اين سعي مي کند تا تروي را بياد، اما در سالن قمار محلي با زن غريبه اي مواجه مي شود که اتومبيل تروي را در اختيار دارد. ري با دنبال کردن زن درمي يابد که نامش ليلا و با گروهي از قاچاق چان انسان در ارتباط است. ليلا وي را ترغيب مي کند تا با گذر از روخانه يخ زده سنت لارنس و رفتن به ايالت کبک، يکي دو نفر را به آمريکا آورده و پولي براي بازپرداخت قسط خانه اش فراهم کند. سفر اول با موفقيت انجام مي شود، اما دو زن براي تصاحب پول با يکديگر مي جنگند. در سفر دوم، ري موفق مي شود کنترل امور را به دست بگيرد. ولي بيرون انداختن ساک يکي از مسافران قاچاق مي رود که منتهي به مرگ يک کودک شود. آنها بازگشته و کودک را نجات مي دهند. اما ميزان مشکلاتي که بر سر هر دو زن هوار شده، خارج از توان شان است. هر دو براي حفط فرزندان شان بايد پول بيشتري به دست بياورند. بنابر اين با وجود خطر دستگيري از سوي پليس تصميم به سفري تازه مي گيرند. در کانادا ميان آن دو و برونو-يکي از قاچاقچيان- درگيري پيش آمده و کار به تيراندازي مي کشد. ري و ليلا مي گريزند، ولي در ميان درياچه اتومبيل شان از کار افتاده و بعد از رسيدن به ايالت نيويورک، ري مجبور مي شوند خود را به پليس معرفي کنند. چون در صورت به دام افتادن ليلا ميزان محکوميت وي بسيار طولاني از چهار ماهي خواهد بود که نصيب ري مي شود....



چرا بايد ديد؟
اولين فيلم خانم کورتني هانت، متولد 1964 ممفيس که با هزينه يک ميليون دلار ساخته شده، يک شاهکار کوچک و صد در صد مستقل است. يک درام زنانه-نه فمينستي، چون در جايي از فيلم ري با وجود ترک شدن توسط شوهر از او به خوبي ياد مي کند- با بازي درخشان مليسا لو درباره زناني متعلق به طبقه کارگر که مجبور مي شوند براي حفظ خانواده خود، تبديل به قاچاقچي انسان شوند. ري و ليلا هر دو با وجود سياهي و سفيدي قابل قبول شخصيت شان، مادر هستند. زناني هستند که در راه طبيعي ترين و واقعي ترين عشق خود(عشق مادر به فرزند) حاضر به انجام هر کار سختي هستند. آنها در طول چند سفري که با هم از روي درياچه يخ زده انجام مي دهند، يخ هاي رابطه ميان خود را به صورتي بي سر و صدا آب مي کنند.
نقطه اوج تفاهم آن دو نجات کودک مسافران قاچاق پاکستاني است که ري روي درياچه يخ زده جا گذاشته است. هر دو زن از ته دل آرزو دارند کودک زنده بماند تا مادر سومي در هراس از دست دادن فرزند گرفتار نشود. آنها ثابت مي کنند با وجود تعلق به فرهنگ ها و نژادهايي مختلف، در اصول انسان هيچ تفاوتي با يکديگر ندارند. حتي اگر در ظاهر سرسخت به نظر برسند. مخصوصاً ري که در ميانسالي و با وجود ديدن نابرابرهاي اجتماعي در محل کار قافيه را نمي بازد. چندان شاهد اشک هاي نمي شويم، ولي مي دانيم از درون زخمي است. در پايان نيز عاقلانه راهي را انتخاب مي کند که بتواند هم فرزندان خود و هم خانواده دو نفره ليلا را از فروپاشي نجات دهد.
درياچه يخ زده نه فقط به دليل ترسيم تلاش هاي اين دو زن براي بقا، بلکه به دلي تصوير کردن شرايط زندگي در قرارگاه سرخ پوستان موهاوک(واقع در مرز ايالت هاي نيويورک و کبک کانادا) و زيست آدم هاي طبقه متوسط آمريکايي که تاخير در پرداخت يک قبض مي تواند تبديل به فاجعه اي بزرگ شود، قابل اعتناست. اينکه چگونه زندگي روزمره شما مي تواند حکم ميدان نبرد را داشته باشد و نبايد فراموش کنيد که اعمال شما هر چقدر هم کوچک باشد، بر زندگي ديگران تاثير خواهد گذاشت! تماشاي اين شاهکار کوچک و متين را از دست ندهيد. ژانر: جنايي، درام.


بچه هاي آسمان Sky Kids
کارگردان: روکو د ويليرز. فيلمنامه: جيسون د ويليرز، روکو د ويليرز، ريچارد داچر بر اساس داستاني از روکو د ويليرز و گرگوري سي. هاينس. موسيقي: ليزل مور. مدير فيلمبرداري: جيم اُر. تدوين: روکو د ويليرز. طراح صحنه: کريس ديويس. بازيگران: جسي جيمز[جيسون مک اينتاير]، رايلي مک کلندان[کايل بارت]، استفن بالدوين[سيلويو اسپوزيتو]، تام سايزمور[آنجلو اسپوزيتو]، جي. تاد آدامز[لني دريک]، دلن گتلينگ[اد تامس]، جنيفر اسليمکو[اليزابت بارت]، رابرت کوستانزو[کارمينه]، وينس سسر[ماني]، فرانک دآميکو[سال]، هريسون يانگ[پدربزرگ تامس]، بلر بارون[سوزان تامس]، تامي هينکل[جان مک اينتاير]، جوآن بارون[خانم پولسون]، ديلن کچ[ريک]. 118 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: The Flyboys. برنده جايزه تماشاگران جشنواره بيگ آيلند، برنده جايزه بهترين کارگرداني از جشنواره فيلم هاي مستقل کاليفرنيا، برنده جايزه داوران براي بهترين فيلم از جشنواره دورانگو، برنده جايزه داوران براي بهترين فيلم از جشنواره گاردن استيت، برنده جايزه شير طلايي بهترين فيلم از جشنواره جورج ليندسي، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره جکسون هول، برنده جايزه تماشاگران و هيئت داوران از جشنواره اوماها، برده مدال طلا بهترين موسيقي و جايزه تماشاگران از جشنواره موسيقي فيلم پارک سيتي، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره ريل تو ريل فيلم اند ويديو، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره ريورسايد، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره سدونا، برنده جايزه ريل طلاي بهترين فيلم کودکان از جشنواره تيبورن، برنده جايزه بهترين فيلم از جشنواره وستچستر، برنده جايزه تماشاگران از جشنواره وودز هول.
کايل که به همراه مادرش به محله اي تازه اثاث کشي کرده، در اولين روز مدرسه تازه با قلدر کلاس درگير مي شود. هدف از اين دعوا نجات پسربچه ديگري به نام جيسن است که خيلي زود با هم دوست مي شوند. دايي جيسون در فرودگاه محلي به کار تعمير و نگهداري هواپيماهاي کوچک اشتغال دارد. او و جيسون عشق به پرواز را از پدربرزگ تامس به ارث برده اند که در زمان جنگ خلبان بوده است. در اولين روزي که جيسون و کايل براي گردش به فرودگاه رفته اند، سوار هواپيماي شخصي آنجلو اسپوزيتومي شوند. هواپيما به پرواز در آمده و آن دو شاهد دزديده شدن مقداري پول مي شوند. بيرون انداختن بمبي ساعت و نشاندن هواپيما به روي زمين آنها را تبديل به قهرمان هاي محلي مي کند و آقاي اسپوزيتو صاحب هواپيما نيز براي تشکر دو پسر بچه را به خانه خود فرا مي خواند. اما سارقين که از ترس فاش شدن هويت خود توسط آن دو بيمناکند، تصميم به کشتن آن دو گرفته اند...


چرا بايد ديد؟
اکران فيلمي مخصوص نوجوانان در فصل فيلم هاي جدي، سياسي و تاريخي ويژه بزرگسالان کاري عجيب است. ولي باور کنيد از ديدن فيلم شاد، مفرح و زيبايي که بيش از 20 جايزه معتبر به دست آورده، حيرت انگيزتر نيست. سومين ساخته روکو د ويليرز که به اندازه هر فيلم بزرگسالان صحنه هاي اکشن دارد و سکانس هوايي پاياني آن مي تواند قلب هر تماشاگري را دچار هيجان کند.
اينکه چگونه دو پسر بچه شهرستاني تصادفاً تبديل به قهرمان هاي محلي مي شوند و در طول اين پروسه ياد مي گيرند خونسردي خود را در موقع خطر حفظ کنند، چيز تازه اي نيست. حتي درس شجاعتي که دريافت مي کنند هم با کليشه ها مي خواند و مي شود همه فيلم را جز يک مورد کليشه اي خواند و آن هم رابطه دو برادر در آن سوي قانون است. برادران اسپوزيتو که يکي به ديگري کلک زده و پول هايش را به سرقت برده است. اما محبت برادرانه و خودداري برادر کوچک تر از کشتن جيسون و کايل سبب مي شود، فيلم به مسير کم و بيش تازه اي بيفتد و آن را به فيلمي تماشايي تبديل کند. البته چيز ديگري هم در جذابيت فيلم دخيلي است و آن نمايش هيجان ها و جذابيت هاي پرواز-اولين علاقه انسان- است.
د ويليرز متولد 1970 کيپ تاون، آفريقاي جنوبي است و بچه هاي آسمان اولين موفقيت بين المللي او محسوب مي شود. دو فيلم پيشين او آثار کم هزينه و موفقي بودند، ولي بچه هاي آسمان راه وي را به سوي هاليوود باز خواهد کرد. باور کنيد تماشاي دستاورد او شما را وادار خواهد کرد مانند خودتان را مثل يک پسربچه حس کنيد. و به پسر بچه ها هم ياد خواهد داد که در برابر قلدرها-پديده بسيار رايج دبستان ها و دبيرستان هاي آمريکا- و زورگويي افراد تهي مغز با سلاح خودشان-يعني اقدام فيزيکي- به اضافه شجاعت بايستند. ديگر چه انتظاري از يک فيلم خوش ساخت نوجوانان داريد؟ژانر: ماجرايي.

راک ن رولا RocknRolla
نويسنده و کارگردان: گاي ريچي. موسيقي: استيو آيزلس. مدير فيلمبرداري: ديويد هيگز. تدوين: جيمز هربرت. طراح صحنه: ريچارد برايدگلند. بازيگران: جرارد باتلر[وان تو]، تام ويلکينسون[لني کول]، تندي نيوتن[استلا]، مارک استرانگ[آرچي]، ادريس البا[مامبلز]، کريس بريجز[ميکي]، جرمي پايون[رومن]، تام هاردي[باب خوشگله]، توبي کبل[جاني کوئيد]، جما اترتون[جون]، جمي کمپبل[راکر]، دراگان ميکانوويچ[ويکتور]، جيمي ميستري[مشاور]، کارل رودن[يوري]. 114 دقيقه. محصول انگلستان.
لني کول در صدد معامله با تبهکاري روسي به اسم ويکتور است. ظاهراً همه چيز در آغاز روبراه است و ويکتور تابلوي محبوب خود را به رسم امانت به لني مي دهد. ولي وقتي معامله سر نمي گيرد و تابلو توسط پسر ناخلف لني دزديده مي شود، همه چيز به هم مي ريزد. اين واقعه به ظاره کوچک باعث مي شود تا گروهي کثير از تبهکاران لندن به دست پا افتاده و براي به چنگ آوردن سهمي از يک غارت بزرگ به دست و پا بيفتند. آدم هايي مثل وان تو و دستيارش مامبلز، حسابدار مونثي به نام استلا که تخصص در پنهان کردن درآمدهاي تبهکاران دارد و جاني کوئيد يک خواننده راک معتاد که هر کدام سهم شان را مي خواهند. ولي يک نفر هدف ديگري را نيز دنبال مي کند و آن انتقام است...


چرا بايد ديد؟
اگر قنداق، ضامن و دو لوله تفنگ تازه شليک شده، قاپ زدن و رولور را ديده باشيد با دنياي پر تحرک و پيچيده تبهکاران بريتانيايي از ديدگاه گاي ريچي آشنا هستيد. اين بار تبهکاراني که در کار زمين خواري هستند، مقابل دوربين ريچي قرار گرفته اند. اما باور کنيد هيچ فرقي با همتايان پيشين خود ندارند. همان رفتارها، همان متلک هاي گزنده و اين بار با کمي چاشني سکس بيشتر که با ملاط خنده در آميخته است. (فقط تصور کنيد بازيگر گردن کلفتي مثل جرارد را که در نقش وان تو براي قانع و همراه کردم يک همدستي تن به سکس با وي بايد بدهد!).
و متاسفانه براي بچه نابغه اي مانند ريچي که همين اواخر به دليل طلاق جنجالي اش با مدونا نامش بر سر زبان ها بود، يک شکست که خير، بلکه درجا زدن است. راک ن رولا در نگاهي دقيق هيچ چيز تازه اي نسبت به آثار قبلي ريچي ندارد و عنصر تازگي و غافلگيري را نيز از دست داده است. مضافا به اينکه با وجود بهره مندي از بازيگران مشهور و کار بلد، قادر به ايجاد سمپاتي ميان آنها و تماشاگر نيست. چيزي که در قنداق، ضامن و... و قاپ زني به راحتي محقق شده بود. ولي اگر از درجا زدن فيلمساز محبوب تان سر خورده نمي شويد و از خشونت کارتوني و شوخ و شنگ و آدم هاي خشن بذله گو با لهجه کاکني خوش تان مي آيد، راک ن رولا فيلم شماست[شخصاً ترجيح مي دهم دو فيلم اول او را بار ديگر تماشا کنم!)
فيلم قرار است اولين بخش از يک سه گانه باشد، که با وجود برخورد مثبت منتقدان در گيشه موفقيت درخشاني کسب نکرده و بعيد است قسمت هاي بعدي ساخته شوند. ظاهراً آقاي ريچي به چيزي بيش از مدونا به عنوان منبع الهام نياز دارد!
-نام فيلم را مانند ديگر آثار پيشين ريچي توضيح داد که در اينجا منظور به دست آوردن همه چيز است. آن طور که قهرمان اصلي آن در آغاز مي گويد:
آدم ها هميشه مي پرسند. راک ن رول چيه؟ من هم به آنها مي گويم اين به طبل و مواد و الکل ارتباطي ندارد. خيلي بالاتر از اينهاست رفيق! هر کس به دلايل مختلف دوست دارد زندگي زيبايي داشته باشد. بعضي ها پول، بعضي ها مواد، بعضي ها هم گاييدن هر کسي که سر راه شان قرار بگيرد، بعضي ها هم شهرت و موقعيت... ولي يک طرفدار راک ن رول با همه فرق دارد. چرا؟ چون يک راک ن رول چي واقعي همه اينها را مي خواهد. ژانر: اکشن، کمدي، جنايي.




















نگاه ♦ سينماي جهان

هفته پيش آخرين اثر به نمايش درآمده وودي آلن، "ويکي کريستينا بارسلونا" جايزه گلدن گلاب بهترين کمدي سال را دريافت کرد. آخرين و تازه ترين روايت از نگاه رويايي و حسرتخوارانه روشنفکران آمريکايي به اروپا به عنوان مهد تحولات تاريخي و فرهنگي، به اين بهانه نگاهي انداخته ام بر اين فيلم...
درباره ويکي کريستينا بارسلونا اثر وودي آلنو کشتي به راه خود ادامه مي دهد...
روشنفکران آمريکايي همواره نگاهي رويايي و حسرتخوارانه به اروپا داشته اند، به عنوان مهد تحولات تاريخي و فرهنگي و جايي که هنر ناب ظاهراً ارج و قرب ديگري دارد و نگاه تجاري بر آن سايه نيفکنده است، گرچه چنين نا کجا آبادي شايد ديگر فقط در تخيلات سانتيمانتاليستي آنها وجود داشته باشد. "ويکي کريستينا بارسلونا" روايت تازه اي از اين حسرتخواري است هر چند که نگاه تلخ و بدبينانه "وودي آلن" نمي گذارد که اسپانياي فيلم او مثل فرانسه مضحک و بي ربط "يک سال خوب" ريدلي اسکات، در حد استراحتگاه رؤيايي بيزينس من هاي آمريکايي باقي بماند. بارسلونا جاي ديگري است چون منهتن "آني هال" و "شوهران و همسران" تا روابط آدم ها، در آن محک بخورد و باز هم "آلن" به اين نتيجه برسد که انگار رابطه اي عاشقانه و ماندگار، تحقق ناپذير است هر چند که در سرزمين معماري گائودي و نقاشي هاي خوان ميرو، نطفه ببندد.
مي توان شخصيت هاي "کريستينا" و "ويکي" را دو صورت مختلف از يک نگاه منطقي و قراردادي از نوع آمريکايي دانست که در برابر تجربه اي احساسي واکنش هايي به ظاهر متنوع اما در هر حال بي فرجام نشان مي دهند، ويکي محافطه کار و مقيد است و کريستينا اندکي جسورتر براي تجربه دنياي جديد. در اين نگاه، بارسلونا را مي توان نماينده اي بر شور و احساس دانست چيزي که انگار آلن، ديگر در نيويورک سوداگر و تجارت زده امروزه، نمي بيند پس دست به دامان اروپاي رؤيائي مي شود؛ جايي که هنوز هنرمندان، چنانکه بونوئل در زندگينامه گيراي اش، "با آخرين نفس هاي ام" روايت مي کرد، هنرمندانه زندگي مي کنند؛ مشغول به آفرينش و خلق دنياي ذهني در خانه هاي ويلايي دنج و درگير و دار روابط احساسي پر تب و تاب که گاه به دشنه کشي و تيراندازي مي انجامد. اگر لندن مه گرفته الن را به روايت قصه هايي در باب جنايت بي مکافات و شوخي تلخي به نام وجدان تشويق مي کرد، بارسلونا او را چون منهتن بيست يا سي سال پيش به ياد معماي لاينحل منطق و احساس مي اندازد. شايد به همين دليل ويکي کريستينا بارسلونا بيشتر از چند فيلم آخر وودي الن به کارهاي قديم او شباهت دارد.
خوان آنتونيو و ماريا النا، زوج نقاش اسپانيايي، ديوانه وار عاشق هم اند اما در کنار هم عذاب مي کشند و آنطور که مي شنويم اقدام به قتل يکديگر هم کرده اند، انگار که چيزي در رابطه شان گم شده است. کريستينا در اوج شک و دودلي دوست اش "ويکي" که نمي تواند تن به مخاطرات عشق خارج از عرف با "خوان" بدهد، وارد اين بازي عشق و نفرت بين "خوان آنتونيو" و "ماريا النا" مي شود و انگار که همان قطعه گمشده پازل ارتباط آن دو باشد، تعادل و آرامش به بار مي آورد. علاقه کريستينا به عکاسي که هنر تثبيت "واقعيت" ها است در برابر نقاشي هاي آبستره هيجاني و بيانگرايانه ماريا النا و خوان، اين انديشه را تقويت مي کند که منطق و واقع گرايي همان کيميايي است که رأس سوم اين مثلث به رابطه عاشقانه شان مي بخشد. هر چند که اين رابطه هم ديرپا نيست، درست است که خوان و ماريا النا گمشده خود را پيدا کرده اند اما کريستينا همچنان قطعه پازل بازي شخصي خود را نيافته، تنها مي داند که چه چيزي را "نمي خواهد" که آن هم شايد به قول خود "الن" در "آني هال"، پذيرفته شدن در جمعي باشد که حاضر است او را در خود بپذيرد. ويکي به تشويق دوستش "جودي" دست از دودلي بر مي دارد و براي آن که عمري حسرت عشق به خوان را نخورد پا پيش مي گذارد اما نمي تواند حتي يک روز کنار او و ماريا الناي دمدمي مزاج دوام آورد، زخم مي خورد و نزد نامزدش باز مي گردد تا قدر عافيت بداند، کريستينا هم به دنبال گمشده موهوم از بارسلونا جدا مي شود، درست مثل "آني هال" که "الوي سينگر" را ترک کرد تا با ديگري آشنا شود که با او به تماشاي چندباره همان فيلمي برود که "الوي" دوست داشت با هم ببينند. حکايت همان است، شخصيت هاي الن همچنان يکديگررا عذاب مي دهند و از غياب هم عذاب مي کشند. تناقضي که الن هيچ وقت براي آن پاسخي نيافته است.
در آخر فيلم، وقتي دو دوست اسپانيا را ترک مي کنند انگار که در طول اين تعطيلات تابستاني هيچ اتفاقي نيفتاده، همه چيز همانطور است که پيشتر بود: ويکي درگير رابطه اي بي احساس با نامزدش، کريستينا ناکام در جستجوي اش و زوج نقاش اسپانيايي عاجز از برقراري رابطه با هم. ايده تلخي ي است که تمام تلاش هاي ما براي برقراري رابطه و اثرگذاري در زندگي بي ثمر مي مانند اما چندان خالي از حقيقت هم نيست. مدتي با دنياي اطراف کلنجار مي رويم، مي رنجيم و مي رنجانيم، بعد هم صحنه را خالي مي کنيم انگار که هيچوقت نبوده ايم، کشتي به راه خود ادامه مي دهد.
درک مي کنم که چرا بعضي دوستان اطلاق عنوان "کمدي" به فيلمي چنين تلخ محتوا را دور از ذهن دانسته اند، مسلماً ويکي کريستينا بارسلونا شباهتي با کارهاي جيم کري و آدام سندلر ندارد اما اگر بپذيريم سينماي کمدي از عدم تجانس موقعيت، موضوع، فرم، لحن و يا ساير عناصر ساختاري با يکديگر پديد مي آيد عنواني جز کمدي برازنده اين اثر وودي آلن نخواهد بود. به ياد آوريم که چطور آلن در "مليندا، مليندا" اين تفاوت ظريف کمدي و تراژدي را با دوباره خواني متني يکسان از دو زاويه ديد متفاوت و با دو لحن مختلف به نمايش گذاشته بود. مصالح اين داستان (کاراکتر حساس و اغراق آميز ماريا النا با بازي عالي پنه لوپه کروز و رابطه پر کش و قوس اش با خوان، يا برخورد اين زوج با کريستينا و ويکي که به تيراندازي و زخمي شدن ويکي در آخر فيلم مي انجامد و...) اگر در اختيار کارگرداني مثل پولانسکي قرار مي گرفت قابليت تبديل به کابوسي هولناک چون "ماه تلخ" را داشت، وودي آلن اما اين محتواي تراژيک را با لحني شوخ بيان مي کند همين عدم تجانس، "کمدي خاص وودي آلن" را مي سازد، چيزي که او را بعد از چهار دهه فيلمسازي به ژانري مستقل تبديل کرده که تنها با خود قابل قياس است.





















فيلم روز♦ سينماي ايران
مخمصه خيلي بي سروصدا و با کلي شرط و شروط اکران شد. فيلمي از محمد علي سجادي
مخمصه
کارگردان، تدوينگر و نويسنده فيلمنامه: محمد علي سجادي. مدير فيلمبرداري: حسين ملکي. طراح صحنه و لباس: کيوان مقدم. تهيه کننده: منوچهر شاهسواري. بازيگران: مسعود رايگان، مهدي پاکدل، شهرام حقيقت دوست، لاله اسکندري.سروان رضا شميراني و همكارانش درگير سرقت هايي غيرمتعارف مي شوند. امير دلاوري سارقي است كه تبحر خاصي در سرقت و روابط ويژه اي با زيردستانش دارد. فيلم قصه تعقيب و گريز سروان رضا شميراني و امير دلاوري است.
يک فيلم سرگرم کننده
محمد علي سجادي کارگرداني داستانگوست که معمولا درتوليد يک فيلم سينمايي نگارش فيلمنامه و تدوين آن را نيز خود برعهده مي گيرد. او به گونه تريلر در سينما علاقه فراوان دارد که کارگرداني فيلم هايي مانند جنايت، اثيري،بازجويي يک جنايت و... نشان مشخصه آن به شمار مي آيد. او در اثيري ژانر دلهره را تجربه کرد و در جنايت نيز برداشتي آزاد از داستان جنايت و مکافات داستايوفسکي انجام داد که با توجه به مختصات سينماي ايران برداشتي موفق محسوب مي شود.
سجادي اين اواخر با بدشانسي رو به رو شد وسه فيلم شوريده، تردست و رمز او به محاق توقيف گرفتار آمد. شايد هر فيلمساز ديگري بود دیگرفيلم نمي ساخت. اما سجادي با شور کار خود را ادامه داد و داستان هاي مورد علاقه اش را تبديل به فيلم سينمايي کرد.
فيلم مخمصه پيرنگ عجيب و غريبي ندارد. يک داستان ساده پليسي است که اساس آن بر پايه الگوي آشناي تعقيب و گريز دزد و پليس بنا شده است. اما آنچه کار را جذاب مي کند شيوه کارگرداني و پرداخت تصويري فيلم محسوب مي شود.
سجادي حتي در انتخاب شخصيت هاي فيلم هم به الگوهاي آشناي سينماي پليسي پرداخته و به طور کامل آرشيو ذهني مخاطب خود را مورد استفاده قرار مي دهد. افسر پليس اين فيلم مردي زن مرده و تنهاست. او تلخ است و يکسره به کارش مي انديشد. دستياران او نيز افرادي با مزه هستند که دائم لطيفه مي گويند . اين تيپ از افسران پليس بارها و بارها در فيلم هاي ايراني ديده شده اند و به دليل محدوديت هاي اجرا فيلمساز نمي تواند گونه ديگري ازپليس را در داستان خود متصور شود. بنابراين بار اصلي دراماتيک فيلم بر دوش آنتاگونيست هاي داستان و شخصيت هاي منفي مي افتد.
در آن سو سجادي سعي مي کند دست به خرق عادت بزند و از همين سو در اولين حرکت نقش اول منفي فيلم خود را به مسعود رايگان مي دهد که تماشاگر تاکنون عادت به ديدن او در نقش هاي مثبت داشته است. اين شخصيت به هرحال وجوه منفي کهن الگوهاي دزد هاي فيلم هاي دزد و پليسي را دارد اما در عمل سجادي مي کوشد در فصل هاي مختلف به زواياي روحي اين آدم سرک بکشد. به طور مثال او همکاران خود را همچون اعضاي خانواده اش دوست مي دارد و بخصوص يکي از آنها را پسر خود مي داند. او بسيار اهل بازي است و هرگونه بازي کردني را کودکانه دوست دارد اما به وقت عمل هم دزدي بسار حرفه اي است.
نحوه چينش بازيگران هم از سوي کارگردان دلمشغولي فيلمساز به سمت شخصيت منفي اش را تقويت مي کند. او در جبهه پليس بازيگراني جوان و تازه کار را قرار داده است در صورتي که جبهه ديگر بازيگراني را به همراه دارد که براي تماشاگران شناخته شده تر هستند.
فيلم با يک صحنه تعقيب و گريز آغاز مي شود. سجادي اين فصل را کاملا بدون ديالوگ برگزار مي کند تا بتواند تکنيک هاي اجرايي اش را به رخ تماشاگر بکشد. شروع نفس گير فيلم با ريتمي يکسان تا انتها به همين صورت ادامه مي يابد. ميزانسن هاي سنجيده حتي زماني که شخصيت ها با يکديگر سخن مي گويند کمک مي کند تا تماشاگر افت و خيز ريتم را چندان حس نکند.
سجادي در ساخته ها پيشين خود همانند جنايت که به ابعاد رواني جرم پس از وقوع مي پرداخت از زواياي نامتعادل براي ايجاد فضا استفاده کرده بود. اما در اين فيلم مي کوشد تا آنجا که مي تواند تماشاگر را با ميزانسن هاي روان با خود همراه کند. او پيچيده گويي هاي بصري را که تاکنون در فيلم هايش داشت و بيشتر آنها را از ادبيات وام مي گرفت کنار مي گذارد تا توجه تماشاگر خود را نه به نشانه هاي بيروني که به آنچه در دنياي داستان اتفاق مي افتد جلب کند.
فيلم هايي همانند مخمصه مي توانند چراغ سينما را بدون دستاويز قرار دادن موضوعات بي مايه روشن نگاه دارند و فروش فيلم متناسب با زمان اکران آن گواه اين مدعاست.



















نمايش روز♦ تئاتر ايران
شکر خدا گودرزي از کارگردان هايي است که همواره علاقه به متون ايراني داشته است. در کارنامه او هم مي توان از متون کهن سراغ گرفت و هم از متون معاصر و امروزي. نمايش هفت خاج رستم نيز از همان داستان هاي امروزين او به شمار مي آيدکه در جنوب کشور مي گذرد. اما آنچه در نگاه اول جلب توجه مي کند، حضورمحمود استاد محمد پس از 28 سال بر روي صحنه است.
هفت خاج رستم
کارگردان: شکرخدا گودرزي. نويسنده: يارعلي پور مقدم. طراح صحنه و لباس: داريوش پيرو. بازيگران: محمود استاد محمد و خسرو احمدي.
يک روز از زندگي فردي به نام رستم که نگهبان چاه شماره يک ويليام دارسي است. او شبي را با دوست گنگ خود تا صبح همراه مي شود و در گفت و گو هاي او نقش تاريخي نفت در اين سرزمين مورد بحث قرار مي گيرد.
داستان نفت و رستم
آنچه در نگاه اول به بروشور و عنوان نمايش هفت خاج رستم توجه را به خود جلب مي کند حضورمحمود استاد محمد پس از 28 سال روي صحنه است. استاد محمد يادگار دوران کارگاه نمايش و بيژن مفيد و نمايش هاي قهوه خانه اي است. يادگار خسرو شکيبايي و آسيد کاظم و شب بيست و يکم که حضور گرمش روي صحنه بوي آن روزها را با خود به همراه مي آورد.
نمايش هفت خاج رستم به تنهايي هاي دو آدم مي پردازد که در کشور خود مجبور به نگهباني از لوله هاي نفت هستند اما روزگار درعسرت مي گذرانند. رستم در شبي که داستان رخ مي دهد به همراه دوست گنگ خود وسوسه مي شود به روياها پناه ببرد و راز دل از اين طريق با دوستش در ميان بگذارد.
شکرخدا گودرزي اگرچه مي کوشد به مدد ميزانسن هايي که بر پايه بازي هاي امپرسيونيستي بازيگران استوار شده است ديالوگ ها را تبديل به تصوير کند اما حجم زياد تک گويي هاي رستم تا حدودي آزار دهنده مي شود. استاد محمد کوشيده است تا با جنس بازي خود و اوج و فرود هايي که در گفتار انجام مي دهد اين يکنواختي را از متن بگيرد و در بازي حل کند. اما با توجه به زمان نمايش و گنگ بودن ديگر شخصيت نمايش که تنها گوش مي کند و با چهره واکنش نشان مي دهد تماشاگر را دچار ملال مي کند.
رستم در روايت داستان هاي خود به شيوه هاي اجرايي نمايش هاي ايراني يعني نقالي و حتي تعزيه روي مي آورد اتفاقي که نمايش را با گونه گوني در شيوه روايت رو به رو مي کند. رستم در تنهايي هايش هر آنچه را که در ذهن دارد با يافتن فرصتي به کلام تبديل بدل کرده و مي کوشد تا دوست گنگ اش را با خود همراه سازد. در اينجا تماشاگر در جايگاه همين شخصيت گنگ قرار مي گيرد. مخاطب هم حرف هاي رستم را مي شنود ولي چندان قادر نيست با شخصيت اصلي ارتباطي کلامي برقرار کند. شخصيت گنگ اگرچه در برخي صحنه ها از خود واکنش هايي را نشان مي دهد اما در عمل پيشاروي رستم کاملا آسيب پذير است. جايگاه تاريخي اين شخصيت تنها گوش دادن بوده و در اين ميان جز چند حرکت ساده هيچ راهي براي برقراري ارتباط نداشته . شايد هم نويسنده و کارگردان رابطه اي معکوس ميان شخصيت ها برقرار مي کنند. در خارج از دنياي نمايش رستم که اين همه حرف در دل دارد مجال سخن گفتن نمي يابد تا اينکه در چنين فرصتي يک شبه همه خود را بيان مي کند و چون قادر به سخنوري نيست از بازي استفاده مي کند تا مخاطبش را وا دارد به حرفش گوش کند.
اين ايده مي توانست به متن کار که حالا در تصميم گيري هايش متشتت است کمک کند. پورمقدم تماشاگر خود را به يک برهه تاريخي مي برد و خود خيلي زود اين مسئله را فراموش مي کند.
نويسنده مي توانست از تعارض زندگي فقيرانه و پر ارزو و حسرت رستم در تقابل با اين لوله هاي نفت که سرشار از ثروت است فضايي کاملا دراماتيک ايجاد کند. اين فضا به دليل محافظه کاري نويسنده در برخورد با مسئله تاريخي نفت خيلي زود از دست مي رود.
کارگردان هم که سعي کرده با تاکيد بر صحنه سازي رئاليستي بر اين قضيه صحه بگذارد چون متن راهي ديگر را در پي مي گيرد به ناچار او هم همراهش مي رود و ايده جذاب و اوليه چاه هاي نفت به فراموشي سپرده مي شود.
بازي محمد استاد محمد در اين نمايش غنيمتي است و در مقابل او خسرو احمدي هم به درستي از عهده ايفاي نقش شخصيت گنگ بر مي آيد. احمدي خوب گوش مي دهد و اگرچه در هرحال کنش اصلي صحنه با رستم است اما احمدي هم به موقع واکنش هاي لازم را نشان مي دهد و همين مسئله تا حدودي بار تصويري و دياگرام گرافيکي کار را تقويت مي کند. حتي لباس قرمزي که به تن دارد در لحظاتي چشم را مي دزدد و تماشاگر را وا مي دارد که او را هم در نگاه خود به صحنه در نظر بگيرد.
گودرزي در اين اجرا تمام خلاقيت بصري خود را در ايجاد فضا به کار نمي گيرد. او سعي کرده با متن گام بردارد در صورتي که مي توانست چندگام از متن پيش بيافتد. اگر اين اتفاق مي افتاد آنگاه شايد نقايص متن در اجرا پوشيده مي ماند.




























گزارش ♦ تئاتر
محمد يعقوبي از کارگردان هاي مولف تئاتر ايران است که امسال با نمايشنامه "خشكسالي و دروغ" در جشنواره تئاتر فجر حضور دارد. نمايشي است كه زندگي يك وكيل را بررسي مي‌كند و به مسائل فردي انسان‌ها در ارتباط با اجتماع مي‌پردازد. اما بيشتر خشکسالي فرهنگي را که ويژگي زمانه ما شده، هدف قرار داده است. کشوري که حتي نخبگانش هم کتاب نمي خوانند و نيازي به دشمن ندارد...
گزارشي از آخرين مراحل تمرين نمايش "خشكسالي و دروغ" به كارگرداني محمد يعقوبي
اهورامزدا! اين كشور را از خشكسالي، دشمن و دروغ نجات بده
♦ بازگشت به نوشتن بعد از كار اقتباسي...
اجراي آثاري فارغ از دغدغه‌هاي اجتماعي در دو سال گذشته و روي آوردن بسياري از كارگردانان مؤلف به اجراي آثار اقتباسي و ترجمه شده در جشنواره‌هاي تئاتر انتقادات فراواني را نسبت به عملكرد اداره كل هنرهاي نمايشي در منزوي كردن كارگردانان مؤلف به همراه داشت. اما از ابتداي امسال و در جهت جلب نظرات مثبت، حسين پارسايي (مدير اداره كل هنرهاي نمايشي) در گفتگوهاي متعددي اعلام كرد اين اداره ديگر از كارگردان مؤلف، متن خارجي نمي‌پذيرد.
شايد اين موضوع يكي از دلايل باشد كه محمد يعقوبي كه سال گذشته با نمايشنامه اقتباسي "ماچيسمو" بر اساس رمان كنسول افتخاري در جشنواره‌ي تئاتر فجر حضور داشت امسال نمايشنامه "خشكسالي و دروغ" كه نوشته خود اوست را به جشنواره ارائه كرده‌است.
♦ خشكسالي و دروغ...
تمرين‌هاي نمايش "خشكسالي و دروغ" به نويسندگي و كارگرداني محمد يعقوبي از آبان ماه آغاز شده‌است. محمد يعقوبي در خصوص نام اين نمايشنامه گفت اين نام به يكي از گفته‌ها و دعاهاي معروف داريوش اول ارجاع دارد و در ادامه توضيح داد: «داريوش اول اين گفته‌ها را براي ايران و ايران‌زمين گفته و از اهورامزدا خواسته "اين كشور را از دشمن، خشكسالي و دروغ محفوظ بدارد." من كلمه دشمن را از اين جمله حذف كردم چرا كه در وضعيت كنوني موضوعيت ندارد و بيشتر دروغ و خشكسالي كه به خود ما نيز برمي‌گردد داراي موضوعيت است. مثلاً وضعيت بد كتاب و مطالعه، نوعي خشكسالي است كه در مقوله فرهنگ مي‌توان به آن توجه داشت.»
"خشكسالي و دروغ" نمايشي است كه زندگي يك وكيل را بررسي مي‌كند و در حالي كه داستان آن در زمان معاصر مي‌گذرد به مسائل فردي انسان‌ها در ارتباط با اجتماع مي‌پردازد.
يعقوبي در ابتدا از حضور هشت پرسوناژ در اين نمايش خبر داده‌بود اما در بازنويسي‌هاي بعدي تعداد پرسوناژها را به چهار نفر تقليل داد. مهدي پاكدل، آيدا كيخايي، علي سرابي و رؤيا دعوتي بازيگران اين نمايش هستند.
همچنين اين كارگردان تئاتر درباره تفاوت "خشكسالي و دروغ" با ديگر نمايش‌هايش به همين نكته اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «يكي از مهم‌ترين تفاوت‌ها اين است كه اين نمايش تنها چهار پرسوناژ دارد در حالي كه اغلب نمايش‌هاي من شخصيت‌هاي بيشتري داشتند.»
ديگر عواملي كه در اين نمايش همكاري مي‌كنند عبارتند از منوچهر شجاع كه طراحي صحنه را به عهده دارد و بهرنگ بقايي كه آهنگساز نمايش است. الهام خداوردي و رضا صورتي نيز دستياران كارگردان و سامان پورسليماني و فرانك كلانتر مديران صحنه نمايش هستند.
محمد يعقوبي و گروهش كه قرار است با "خشكسالي و دروغ" در بخش چشم‌انداز بيست‌وهفتمين جشنواره تئاتر فجر حضور داشته‌باشند، اين روزها مشغول تمرين نمايش جديد خود در اداره تئاتر هستند.
♦ اداره تئاتر...
اداره تئاتر يا همان خانه نمايش يكي از مهم‌ترين مكان‌هاي مربوط به تئاتر است كه در حوالي ميدان فردوسي تهران واقع شده‌است.
با توجه به اينكه تمرينات بسياري از گروه‌هاي تئاتر در اين محل اتفاق مي‌افتد ترافيك خيابان‌هاي منتهي به اداره تئاتر يكي از مشكلات بازيگران و كساني است كه در آنجا به تمرين مي‌پردازند. پس از ورود به ساختمان در حالي كه بناي زهواردررفته اين اداره توجه را به خود جلب مي‌كند عكس‌هايي از هنرمندان پيشكسوت تئاتر ايران بر در و ديوار سالن ورودي خودنمايي مي‌كند و به نوعي يادآور قدمت تئاتر و اين مجموعه مي‌شود.
محجوريت تئاتر ايران از اداره‌ها و ساختمان‌هاي مربوط به آن كاملاً پيداست و با اندك مقايسه‌اي مي‌توانيم به اين نتيجه برسيم كه ساختمان خانه تئاتر نيز وضعيتي بهتر از اداره تئاتر ندارد و داستان تئاتر شهر و آسيب‌هايي كه طي سال‌هاي اخير به علت احداث به آن وارد شده را نيز كم‌تر كسي است كه نداند!
♦ پلاتوي 21...
ساعت 8 شب با گروه محمد يعقوبي همراه مي‌شويم و به پلاتوي شماره 21 در طبقه دوم اداره تئاتر مي‌رويم. سالني كه كف آن موزائيك و سقفش سياه است. ديوارهاي آن نيز كثيف، دودي و در قسمت‌هايي كنده شده‌است.
پيش از شروع تمرين، محمد يعقوبي از تغيير قسمت‌هايي از نمايشنامه خبر مي‌دهد و صفحات جديدي را كه تغيير داده يا اضافه كرده به بازيگران مي‌دهد.
شايد بيشترين تغيير در آن روز، اضافه شدن يك صفحه ديالوگ به ديالوگ‌هاي رؤيا دعوتي است اما وجه اشتراك همه بازيگران اين است كه بايد تا تمرين بعدي كه روز بعد است تمام ديالوگ‌هاي تغييريافته و اضافه شده به متن شان را حفظ كنند.
سه، دو، نور...اين عبارت را رضا صورتي مي‌گويد و تمرين آغاز مي‌شود. در قسمت‌هاي مختلف تمرين هر كدام از بازيگران نظرات خود را در جهت بهبود نقش شان بيان مي‌كنند و محمد يعقوبي كه به دقت تمرين را زير نظر دارد بعد از شنيدن نظر بازيگران با استدلال‌هايي منطقي آن نظرات را تأييد يا رد مي‌كند.
♦ طراحي صحنه...
پس از حضور منوچهر شجاع در سالن تمرين و با توجه به اينكه او طرح كلي صحنه نمايش را همراه خود آورده در زمان استراحت نظرات مختلف در خصوص طراحي صحنه از سوي يعقوبي و ساير بازيگران بيان مي‌شود تا در صورت مناسب بودن، منوچهر شجاع آن‌ها را در طراحي صحنه نمايش اعمال كند.
♦ بازي خوب با اسانس خنده...
در حين تمرين هر كدام از بازيگران كه در مقابل علي سرابي قرار مي‌گيرند كار را با خنده ادامه مي‌دهند. شايد اين موضوع به حضور سرابي در نمايش كمدي "غولتشن‌ها" برگردد اما مهدي پاكدل در توجيه خنده‌هايش به چهره بشاش و موج مثبت او اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «علي آنقدر خوب بازي مي‌كند كه خنده‌ام مي‌گيرد!»
آيدا كيخايي هم مي‌گويد: «من وقتي علي را مي‌بينم ناخودآگاه خنده‌ام مي‌گيرد!»محمد يعقوبي كه بازيگران را به ادامه تمرين دعوت مي‌كند، به علي سرابي توصيه مي‌كند كه اگر مي‌خواهد در مقابل چنين بازيگراني حضور پيدا كند ديگر در نمايشي مانند "غولتشن‌ها" بازي نكند!
♦ بازبيني...
هيأت بازبيني بيست‌وهفتمين جشنواره تئاتر فجر ساعت 22:30 را براي بازبيني كار محمد يعقوبي مقرر كرده‌بودند اما ساعت 21:30 خبر رسيد كه بازبيني اين كار را به زمان ديگري موكول كرده‌اند.
اين در حالي است كه مهدي پاكدل به دليل كليد خوردن يك سريال تلويزيوني و درگير بودن در آن، زمان كمتري را براي حضور در ساير تمرينات دارد و هماهنگ كردن كارش با زمان بازبيني چندان ساده نيست.
محمد يعقوبي نيز مي‌گويد بارها به مسئولان گفته است كه بهتر است نمايش‌هاي وي يك ساعت قبل از اجرا مورد بازبيني قرار گيرد زيرا او تا آخرين روزهاي تمرين، متن‌ها را بازنويسي مي‌كند و هر لحظه امكان تغيير در متن‌هاي او وجود دارد. او به نمايش "قرمز و ديگران" اشاره مي‌كند كه پس از بازبيني تغييراتي در آن بوجود آورده‌ بود و يكي از اهالي تئاتر (!) پس از ديدن نمايش از او شكايت كرده و باعث شده‌بود اجراي عمومي "قرمز و ديگران" با چندين هفته تأخير به روي صحنه رود و مشكلات متعددي ايجاد شود.
♦ بازيگر گرافيست...
مهدي پاكدل كه طراح پوستر بيست‌وهفتمين جشنواره تئاتر فجر است، طراحي پوستر و آنونس معرفي نمايش "خشكسالي و دروغ" را نيز بر عهده دارد.
در ابتداي آنونس طراحي شده توسط او نام نمايش "خشكسالي و دروغ" آورده شده و بعد از آن نام كارگردان و بازيگران. سپس كلوزآپ مهدي پاكدل كه مي‌گويد: «اهورامزدا! اين كشور را از خشكسالي، دشمن و دروغ نجات بده» و در نهايت عنوان "بيست و هفتمين جشنواره تئاتر فجر، بهمن ماه 1387 ـ تهران" بر صفحه نمايش نقش مي‌بندد.

























گفت و گو♦ تئاتر ايران
پاي حرف هاي دو بازيگر بزرگ تئاتر و سينماي کشورمان نشسته ايم: اکبر زنجانپور که اين روزها نمايش "سيرطولاني روز درشب" از يوجين اونيل را بر صحنه دارد و از دلبستگي اش به اونيل سخن گفته، و محبوبه بيات که از جبر زمانه و برخي دست هاي پشت پرده که مانع از فعاليت هاي وي در عرصه تئاتر شدند گلايه کرده است...
گفت و گو با اکبر زنجانپورتاكيد بررفتارها
آقاي زنجانپور،به نظر علاقه ويژه اي را به آثار اونيل داريد؟شايد اين طور باشد كه شما مي گوييد. پس از به صحنه آوردن چندين متن از اين نمايشنامه نويس همه از من اين را مي پرسند. اما واقعيت قضيه اين است كه علاقه من به كاراكترها و موقعيت آثاري اين چنيني بسيار زياد است. شايد اگر همين و نوع و شيوه از كار را در آثار يك دانشجوي ايراني ببينم آن را به اجرا درآورم ولي اونيل درفراهم ساختن بستري كه كاراكترهايش را تحت فشاري قرار دهد كه همه فهم باشد بي نظير است.
در بروشور به اصطلاح دراماتورژي اشاره كرده بوديد. آيا داستان نمايش دچار تغييراتي شده است؟به هيچ عنوان. به داستان كاملا وفاداربودم. فقط احساس مي كردم در نوع ترجمه و ديالوگ نويسي اونيل سليقه هايي طرح شده است كه چندان به تماشاگر ايراني آن هم با اين حوصله و اعصاب ها جور در نمي آيد. به ناچار مجبور شدم د رمورد برخي صحنه ها حذف و اضافه داشته باشم.
در اغلب نمايشنامه هايي كه به صحنه آورديد ،قهرمان داستان به شدت تحت فشارهاي دروني و بيروني بوده اند. آنها در نهايت يا شكست مي خوردند و يا اينكه با مرگ خود تراژدي را رقم مي زنند. اغلب اين نقش ها را هم خودتان بازي كرده ايد. چرا؟به دليل اينكه من هم به عنوان يك هنرمند دغدغه هاي اين چنيني دارم. من پس از سال ها كار در تئاتر و تلويزيون هنوز تحت فشارهايي هستم كه صخنه تئاتر مهم ترين مكاني است كه مي توانم با فرياد خود بخشي از عقده هاي دروني ام را مهار كنم.
استفاده از ميزان نور كمرنگ به شدت جلب توجه مي كند. چرا در نمايش و اجرا از نور بيشتري استفاده نكرديد؟به دليل اينكه مكان اصلي نمايش در برزخ است. در واقع نور وقتي به داد تماشاگر و اجرا مي رسد كه معنا ومفهومي را القاء كند. البته كه دروهله اول وظيفه نور روشن ساختن صحنه است تا مخاطب بتواند به درستي نمايش و بازيگران را ملاحظه كند. كمي نور شما را اذيت مي كرد؟
خير. اتفاقا فضاي خوبي را درنمايش تعريف كرده بود. تاكيد خاصي بر روي سكوت بازيگران داشتيد؟بله. يادمان باشد كه نمايش بعد از نمايش يك زندگي است. زندگي كه همان قدر درآن هياهو وشلوغي موج مي زند سكوت نيز موجود است. موجوديت سكوت هم پر از معناست وكار ما هم بيان و انتقال معنا است.
‌كمي در مورد طراحي ميزانسن هاي خود بگوييد. آيا دركار قبل از اينكه به تمرين قدم گذاريد ميزانسن ها را يادداشت و طراحي مي كنيد يا اينكه في البداهه كاررا روي متن انجام مي دهيد؟خير. بخشي از قبل در ذهنيت من شكل مي گيرد كه البته در تمرينات به هم مي خورد. اساسا اعتقادي به طراحي قبلي ندارم. البته معتقدم كه بايد منظور و هدف را كاملا روشن ودقيق در دست داشت. اما تمرين يك رويداد زنده و خلاقانه است و ممكن است هزار نوع عكس العمل را به عنوان ايده به كارگردان و گروه مجري بدهد.
دراين نمايش هم طبق معمول هميشه كار كرديد؟خير. فرقي كه اين نمايش خاص با ديگر كارهايم داشت اين بود كه براساس اتودهاي بازيگران برروي رفتار كاركترها ميزانسن به وجود مي آمد. بيشترين تاكيد من برروي شناسايي و رسيدن به رفتار آدم هاي نمايش بود تا زيبايي و مثلا طراحي خاصي از ميزانسن دركارگرداني.
گفت و گو با محبوبه بياتضعف در زبان
محبوبه بيات، بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون، در دانشکده هنرهاي دراماتيک در رشته‌هاي بازيگري و کارگرداني تحصيل کرده و عضو تئاتر اداره فرهنگ و هنر شهر مشهد و سپس اداره تئاتر تهران بوده است. آغاز بازي او در سينما با فيلم گوزن‌ها ساخته مسعود کيميايي در سال ۱۳۵۳ بود. از ديگر فيلم‌هايي که اين بازيگر درآن بازي کرده مي‌توان به آثاري چون "مادر"،‌ "آتش بس" و "مسافران" اشاره کرد.
خانم بيات، لطفا از آغاز فعاليت هاي بازيگري خود برايمان بگوييدمن بازيگري را از شهرستان مشهد شروع كردم و ترجيح دادم تا با مهاجرت به تهران كارهاي متعدد و تجارب بيشتري را به دست آورم. بنابراين به تهران آمدم و خيلي زود در اداره تئاتر تهران عضو رسمي شده و كار كردم. روزهاي بسيار درخشاني را پيش روداشتم و كارهاي زيادي هم به صحنه بربديم اما جبر زمانه و برخي دست هاي پشت پرده مانع از فعاليت هاي بعدي من در عرصه تئاتر شدند.
چه اتفافاقاتي و چه دست هايي؟بيشتر مشكلات شخصي افراد با يكديگر بود كه من هم اين وسط بي نصيب نماندم. متاسفانه گزارش هايي به ارشاد ارسال مي شد كه مثلا ساعت حضور ما دراداره تئاتر كافي نيست و غيبت هاي طولاني داريم. درگزارش ها كه بعدا ديدم متوجه شدم كه مشكل اين افراد دريافت مواجب و حقوقي است كه امثال ما از اداره تئاتر مي گرفتيم.
شما كارمند آنجا بوديد و بايد اين اتفاق مي افتاد. درست است. ما كارمند بوديم وبايد حقوق مي گرفتيم اما برخي از دست هاي پشت پرده از اين جريان شاكي بودند و نمي خواستند كه حقوق بگيريم.
قوانين اداره تئاتر در مورد حضور وغياب افراد چگونه بود؟قانون اداره تئاتر به دليل محدوديت مكان اين اجازه و آزادي را مي داد كه هركسي مايل است مي تواند باشد و گرنه درساعات اداري فقط حضور كارمندان الزامي است.
فعاليت بازيگران زن قبل از انقلاب درتئاتر چگونه بود؟من اولين زني هستم كه در اداره تئاتر مشغول و استخدام شدم. قبل از تهران در نمايش هاي متعددي در مشهد كار كرده بودم. البته زمان فعاليت هايم زياد نبود و لي تعداد تجاربم قابل قبول بودند. قبل از انقلاب هيچ مشكل خاصي براي زناني كه واقعا عشق بازيگري داشتند و جود نداشت مگر اينكه از طرف خانواده ها مشكل پيش بيايد. البته الان هم همين طور است. بسياري از دختران جوان و زنان را درصحنه هاي تئاتر مي بينيد كه مشغولند بدون اينكه دغدغه و خاصي داشته باشند.
يعني حضور بازيگران زن در قبل از انقلاب ساده بود؟خير. منظور من اصلا اين نبود. اتفاقا الان بازيگران زن زيادي مي آيند و درهمان روزهاي ابتدايي نتقش هاي بزرگي را بازي مي كنند كه به نظرم اين بزرگ ترين خيانت به خود است چون به دليل نداشتن تجربه كافي از از ادامه كار بازمانده يا مغرور بازي درخشان خود مي شوند و ازآن ور بام مي افتند. قبل ازانقلاب شرايط فرهنگي مناسب و زمينه هاي لازم موجود بود. ولي بازيگران بايد مي نشستد و نگاه مي كردند و تا كار را فرا نمي گرفتي اجازه صحنه و بازيگري صادر نمي شد.
اولين كارهاي بازيگري شما با چه كساني بود؟در مشهد با دايوش ارجمند و در تهران با عزت الله انتظامي و علي نصيريان كارمي كرديم. يادم مي آيد اولين نمايشي كه درتهران به صحنه برديم متني از گوگول به نام "بازرس "بود كه با استقبال خوبي هم مواجه شد.
نظرتان درمورد فعاليت ها،توليدات و آثار نسل جوان چيست؟به نظرتان چه تفوت هايي بين نسل شما و نسل نو در عرصه بازيگري وجود دارد؟مهم ترين نكته بحث مطالعه است. خوب يادم است كه در نسل ما بازيگران،طراحان،نويسندگان و علي الخصوص كارگردانان به خوبي كتاب مي خواندند و تاثيرات كارهايشان را درآثارشان مي ديدي. اما امروز فقط مي خوانند كه آمار خوانش بالا رود. اين بسيار بد است و باعث نزول سطح كيفي كارها مي شود. نسل ما كتاب را براي ادراك و تفهيم و درك مفاهيم موجود و ناشناخته مي خواند اما امروزه ،البته نه در مورد همه،جوانان هنردوست و هنرمند دچارو گرفتارپزهاي روشنفكري غلطي شده اند.
نقش ربان و زبان شناسي فارسي را در تجارب بازيگري چقدر مي دانيد؟بسيار مهم است. هجوم اصطلاحات و كلمات فرنگي در نمايشنامه و قبل از آن در فرهنگ ايراني به شدت زبان فارسي را تحت تاثير قرار داده است. البته اين چندان بد هم نيست ولي نمي شود به عنوان يك حسن زباني ازآن نام برد. بازيگران ما بايد با كلمات و ادبيات فارسي به درستي آشنا شوند تا براي اداي آنها در صحنه و دربرابر ديدگان مخاطب ضعف نداشته باشند.
































کتاب روز♦ کتاب



کتاب سنج
نويسنده: رضا اغنمي240 ص، انتشارات فروغ – کلن
بررسي و نقد کتاب که حاصل آن به صورت جلد اول مجموعه ايست در دست خواننده، از آن کارهاست که فقط عاشقان دنباله اش را مي گيرند که در اين " بازار" آشفته نه خريداري دارد و نه بازاري. خواهان هم اندک کسانند که درجامعه ايراني- داخل و خارج- هنوز کتاب مي خوانند.رضا اغنمي که سه رمان نوشته و دو مجموعه قصه، سال هاست که عاشقانه بر راه نقد و بررسي کتاب مي رود.کتاب 19 عنوان دارد که متاسفانه حروفچيني ريز کتاب و صفحه بندي آن سبب شده است که براي خواننده به آساني قابل تفکيک نباشد. کتاب فصل بندي هم ندارد تا ص 167 که بخش آخر کتاب از بقيه آن تفکيک مي شود. بخش آخر به کتاب هاي مربوط به زندان اختصاص دارد. در بخش هاي پيشين همه نوع کتاب از شعر و رمان و تاريخ و اقتصاد مور بررسي قرار گرفته است.محتواي کتاب، اما سخت متنوع و قابل توجه است. ذهني نقاد کتاب ها را کاويده و به صورت فشرده مورد نقد قرارداده است.



گنجينه نشريات ادواري: يادگار
(مجموعه 5 جلدي)به اهتمام: عبدالكريم جربزه دارزير نظر: ايرج افشار، علي اشرف صادقي، كامران فاني، سيد فريد قاسمي، جمشيد كيانفر4328 ص، تهران: انتشارات اساطير، 1387، چاپ اول
اين مجموعه پنج جلدي، شامل دوره مجله «يادگار» است كه به كوشش «عباس اقبال آشتياني» از سال 1323 خورشيدي به مدت پنج سال منتشر شد. «يادگار» مجله اي وزين و ارزشمند بود كه به مسائل مختلف مربوط به تاريخ و ادبيات ايران مي پرداخت. در چاپ حاضر، شماره هاي مربوط به هر سال در يك مجلد گردآوري شده است. در نخستين شماره «يادگار» كه در شهريور ماه 1323 منتشر شد، «اقبال» طي مقاله اي تصريح مي كند: [تاسيس اين مجله اساسا به منظور شناساندن ايران گذشته و حال است.]

پسر حاجي باباجان
نويسنده: ايرج پزشكزاد116 ص، تهران: انتشارات پژوهه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، آخرين نمايشنامه «ايرج پزشكزاد»، نويسنده و طنز پرداز برجسته معاصر ايران است. ماجراي اين نمايشنامه در ايالات متحده آمريكا روي مي دهد. «جعفر» كه در ديار فرنگ نام «جف» را بر خود گذاشته، به همراه پدرش «حاجي ميرزا علي آقا» و دوست خانوادگي شان «سيروس»، شخصت هاي اصلي نمايشنامه هستند. «جعفر» به فرنگ آمده است تا درس بخواند؛ اما هر لحظه و هر ساعت عاشق دختري مي شود. «سيروس» قصد دارد او را كه فاقد هر گونه استعدادي است به كاري مشغول كند. «جعفر» سرانجام كار عكاسي را انتخاب مي كند. براي اين منظور «جعفر» و «سيروس» تصميم مي گيرند با اجراي نقشه اي، سرمايه اوليه لازم را از «حاجي» تهيه كنند. در اين ميان، «جعفر» شخصيت اصلي نمايشنامه است و همه چيز در اطراف او و خصوصيات اخلاقي اش، مانند خست، كلاهبرداري و چشم و هم چشمي، مي گذرد. «سيروس» نيز تنها در فكر منافع خويش است...

فرهنگ شرح هاي حافظ
نويسنده: بهادر باقري394 ص، تهران: انتشارات اميركبير، 1387، چاپ اول
اين كتاب، پژوهشي است در سير شرح نويسي بر غزل هاي «حافظ»؛ از سده نهم هجري قمري تا پايان سال 1380 خورشيدي. شرح ها از نظر كمي و كيفي، دسته بندي، معرفي و نقد شده اند. گرايش هاي فكري و عقيدتي شارحان، باعث شده است كه در طول تاريخ، شعر ژرف و منشور وار «حافظ» را گاه يكسونگرانه و جانبدارانه و گاه چند جانبه نگرانه و با در نظر گرفتن زمينه و زمانه تاريخي، اجتماعي، فكري و هنري «حافظ» تفسير كنند. اين پژوهش كوشيده است كه بايستگي ها و كاستي هاي هر گرايش را نشان دهد و در كل، تنوع و تكثر ديدها و دريافت هاي شارحان را در حوزه گسترده اي از يك واژه و يك بيت گرفته تا شرح تمام ديوان «حافظ»، ارزيابي كند.


اسناد فعاليت بهائيان در دوره محمد رضا شاه
تدوين: ثريا شهسواري572 ص، تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1387، چاپ اول
اين كتاب شامل دو بخش است. بخش اول به پيشينه تاريخي بهائيت و تحولات و فعاليت هاي اين فرقه از زمان شكل گيري تا پيروزي انقلاب اسلامي مي پردازد. اين بخش را مي توان نوعي بستر تاريخي دانست كه براي تفسير و توضيح بخش دوم (بخش اسناد) ضروري به نظر مي رسد. بخش دوم كه قسمت اصلي كتاب است، شامل اسناد و مدارك گوناگوني درباره فعاليت بهائيان در دوره حكومت «محمد رضا شاه» در ايران است. اين اسناد كه مربوط به فعاليت هاي سياسي، اقتصادي و تبليغاتي بهائيان در آن دوره است، از ميان گزارش هاي مختلف شهرباني و ساواك استخراج و گردآوري شده است. عمده ترين اين گزارش ها، مربوط به شهرباني است كه از سال هاي پاياني حكومت «رضا شاه» آغاز شده و تا سال ها پس از پيروزي انقلاب اسلامي ادامه يافته است. اين اسناد در چهار بخش گردآوري و تدوين شده است: 1- اسناد مربوط به فعاليت تبليغاتي بهائيان در سراسر ايران به ويژه در شهرهاي بزرگ؛ 2- اسناد مربوط به نحوه ارتباط بهائيان ايران با مركز بزرگ بهائيت، يعني «بيت العدل اعظم» در حيفا و ارسال كمك هاي مالي، هدايا و نذورات به آنجا؛ 3- اسناد مربوط به مخالفت و مبارزات علما و گروه هاي مذهبي مسلمانان عليه فعاليت هاي بهائيان و درگيري بهائيان و مسلمانان در نواحي مختلف؛ 4- اسناد راجع به فعاليت هاي سياسي بهائيان و حضور آنان در مراكز و مشاغل دولتي.


فرهنگ اشارات ادبيات فارسي
(مجموعه 2 جلدي)نويسنده: سيروس شميسا1241 ص، تهران: نشر ميترا، 1387، چاپ دوم
فهم ظرايف و دقايق اشعار و عبارات مخصوصا در متون طراز اول ادبيات فارسي، در گرو فهم اشارات نهفته در آنهاست. ادبيات فارسي در هر دوره، مشحون از اين گونه اشارات است. در حاليكه در «سبك خراساني»، اكثر اشارات ادبي منطبق با زندگي مردم و روشن بود، به تدريج در دوره هاي بعد، اشارات علمي، نجومي و نيز اشاراتي در حوزه هاي موسيقي، منطق، طب و... وارد شعر فارسي شد. اين روند با وارد شدن اشارات گوناگون از حوزه آداب و رسوم مردم، مسائل عرفاني و عقلي، از دوره سلجوقي به بعد، دائما پيچيده تر گرديد. در شعر «سبك هندي»، اشارات تحول بسيار يافت. در اين دوره اشارات عاميانه، اشارات مربوط به صنايع شيشه گري و قاليبافي، و اشاراتي برگرفته از وسايلي كه از فرنگ به ايران آمده بود نيز وارد شعر فارسي شد. در شعر دوره قاجار يعني «مكتب بازگشت»، دوباره همان اشارات ساده «سبك خراساني» رايج گرديد. مجموعه دو جلدي «فرهنگ اشارات ادبيات فارسي»، شامل مهم ترين اشاراتي است كه در زمينه هاي گوناگون چون آداب، رسوم، اعتقادات، علوم، اساطير و... در دوره هاي مختلف، در آثار گوناگوني ادبي بازتاب يافته است.

تاريخچه تكوين روانپزشكي نوين در ايران
نويسنده: هاراطون داويديان480 ص، تهران: انتشارات ارجمند، 1387، چاپ اول
اين كتاب، پيدايش و گسترش روانپزشكي نوين در ايران را تا سال 1352 خورشيدي بررسي مي كند. آموزش روان پزشكي نوين در ايران با تدريس دروس نظري، از سال 1319 در دانشگاه تهران شروع شد؛ سپس با تاسيس بخش بيماري هاي رواني در دانشگاه تهران و تاسيس بيمارستان «روزبه» در سال هاي 1329 و 1330 كامل تر شد. نويسنده كتاب، دكتر «هاراطون داويديان»، از نخستين استادان و صاحب نظران ايراني در حوزه روان پزشكي و روان شناسي به شمار مي رود. او كه فارغ التحصيل رشته پزشكي دانشگاه تهران در سال 1327 خورشيدي است، دوره تخصصي روان پزشكي را در دانشگاه لندن گذراند و از بدو تاسيس بخش رواني در دانشكده پزشكي دانشگاه تهران در سال 1329، در اين بخش و بعدها در بيمارستان «روزبه» خدمت كرد.


روضة الانوار
سراينده: خواجوي كرمانيمقدمه، تصحيح و تعليقات: محمود عابدي352 ص، تهران: انتشارات ميراث مكتوب، 1387، چاپ اول
اين كتاب، منظومه اي است عرفاني، اخلاقي و اجتماعي كه «خواجوي كرماني» آن را در برابر «مخزن الاسرار»، اثر «نظامي» سروده است. كتاب شامل بيست «مقالت» است كه هر يك از آنها در موضوع خاصي است و با حكايتي تبيين و تاييد مي شود. زبان زيبا و آراسته «روضة الانوار» گذشته از آن كه خود مشحون از تازگي ها ست، بعضي از تعابير نو شده «نظامي» را هم با خود دارد و در بسياري از موارد، راه فهم زبان «حافظ» را هموار مي كند. در تصحيح اين اثر از پنج نسخه خطي استفاده شده است. توضيحات و تعليقات ارزشمند مصحح، سودمندي كتاب را دو چندان كرده است.


نقش خاندان كركي در تاسيس و تداوم دولت صفوي
نويسنده: رسول جعفريان447 ص، تهران: نشر علم، 1387، چاپ اول
خاندان «كركي» كه از شهرك «كرك نوح» در بقاع لبنان و در نزديكي بعلبك برخاستند، نقش مهمي در تاسيس و تداوم دولت صفوي ايفا كردند. برجسته ترين شخصيت اين خاندان، «شيخ علي بن عزالدين حسين بن عبدالعالي كركي»، مشهور به «محقق ثاني» يا‌«محقق كركي» است. او به سال 870 ه. ق در «كرك نوح» به دنيا آمد و در نجف تحصيل كرد. «محقق كركي» در اوايل عصر صفوي دوبار به ايران آمد و از طرف «شاه طهماسب» حكم «شيخ الاسلامي» گرفت. او از آغاز تاسيس حكومت صفوي با اين حكومت همراهي كرد و نقش برجسته اي در شكل گيري انديشه فقهي و سياسي اوايل دوره صفوي ايفا كرد. پسران «محقق كركي» در كاشان مقيم شدند و نوادگان دختري او در شهرهاي مختلفي چون اردبيل، قزوين و اصفهان سكني گزيدند. اين خاندان كه از جمله افراد آن مي توان به «ميرداماد» و «ميرزا حبيب الله صدر» اشاره كرد تا پايان عهد صفوي در عرصه دين، سياست و علم فعال بودند. عناوين فصول يازده گانه كتاب حاضر عبارتنداز: 1- جغرافياي سياسي ايران در آستانه تشكيل دولت صفوي؛ 2- تشيع و انديشه هاي شيعي در قرن هشتم و نهم هجري؛ 3- خاندان شيخ صفي: از كرسي ارشاد تا تخت سلطنت؛ 4- مهاجرت علماي مناطق عرب به ايران؛ 5- درباره محقق كركي؛ 6- محقق كركي و سلاطين صفوي؛ 7- فرمان شيخ الاسلامي محقق كركي از سوي طهماسب؛ 8- تاثير كركي بر سرنوشت فكري، فقهي و سياسي صفوي؛ 9- آثار مكتوب محقق كركي؛ 10- شاگردان محقق كركي و مشاركت آنان در دولت صفوي؛ 11- مناصب فرزندان و نوادگان كركي در دولت صفوي.


پژوهشي درباره ايل بختياري
نويسنده: بهرام اميراحمديان359 ص، تهران: انتشارات آگاه، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، اوضاع اجتماعي و اقتصادي عشاير كوچنده بختياري بررسي شده است. منظور نويسنده از «عشاير بختياري» در اين كتاب آن دسته از خانواده هاي عشاير بختياري است كه داراي ويژگي هاي سه گانه زير هستند: 1- داشتن وابستگي ايلي و طايفه اي به ايل بختياري؛ 2- اتكاي عمده زندگي به اقتصاد دامي؛ 3- زندگي كوچ نيشني. روش به كار برده شده در اين بررسي، روش مشاهده مستقيم و مصاحبه با منابع دست اول بوده است. علاوه بر آن از اطلاعات به دست آمده از سرشماري اجتماعي و اقتصادي عشاير كوچنده كشور كه در تيرماه 1366 توسط مركز آمار ايران انجام شده، بهره فراوان گرفته شده است. با استناد به اطلاعات اين سرشماري، ساختارهاي جمعيتي ايل بختياري براي اولين بار مورد پژوهش گسترده قرار گرفته است. عناوين فصل هاي يازده گانه كتاب عبارتنداز: «كليات»،«فعاليت و اشتغال»،«كشاورزي»،«صنايع دستي»،«مسكن»،«خوراك»،«پوشاك»،«حمل و نقل و ارتباطات»، «بررسي هاي اقتصادي»،‌ «بررسي هاي اجتماعي» و«كوچ نشينان دهستان ميان كوه دزفول».
نشريات

خوانش
نهمين شماره فصلنامه ادبي "خوانش" سال سوم، تابستان، پاييز و زمستان 1387 در 104 صفحه راهي بازار نشريات ايران شد.
مطالب اين شماره به اين شرح است: يادداشت سردبير ؛ بهناز صالحي/انديشه:-مدرنيسم عليه حماسه؛ سياوش جمادي/ داستان: رابطه؛مهرك زيادلو-صبح سفيد؛عباس عبدي -هر هشت روز هفته؛محمدعلي مسعودي-ديگر هيچ‌وقت گرم نمي‌شوم؛حميده واعظ‌زاده - پودر؛توبياس ولف؛مترجم:شيدا احمدي / نقد داستان:- ششمين روز؛ بهمن بازرگاني- خلاقيت‌هاي روح ناسازگار؛ اشكان بحراني، فرشيد سادات‌شريفي - مقال:مود؛ ابوتراب خسروي. روايت شناسي و تحليل روايت؛ وحيد طلوعي، كمال خالق‌پناه.شعر: مسعود احمدي / علي باباچاهي / منصور بني مجيدي / شمس لنگرودي / خيام ظهيري / داوود ملك زاده / ليلا كردبچه.نقد شعر: بلقيس؛نسرين شكيبي ممتاز / يك شعر از آرمان شمس/ كولاژ براي مرد مرده؛الهام شمس/ مرثيه‌اي براي دوستم؛ابوالفضل حسيني/برگردان: چند شعر كهن از چين؛ علي‌رضا آبيز/در وقفه ميان درختان: برف (مروري بر شعر آلماني)؛ علي عبداللهي/ چند شعر از شاعران آلماني زبان امروز؛ علي عبداللهيدر بخش كودك: داستان كودكان؛ اكرم حسن - گفت‌وگو با محمدعلي آزادي خواه؛محسن بني فاطمه.

جهان كتاب
شماره‌ جديد نشريه‌ "جهان كتاب" انتشار يافت. از جمله مطالبي كه در اين نشريه به چاپ رسيده است، مي‌توان به درباره‌ "كارل ماركس: زندگي و محيط" آيزايا برلين، نقدي بر "رساله‌اي درباره‌ حكومت" جان لاك، درباره‌ " فرهنگ جامع ادبيات فارسي" محمد شريفي، معرفي چند كتاب درباره‌ محيط زيست و زمين، كتاب‌هايي براي بحران اقتصادي، درباره‌ كتاب "پرسه‌زني با تصوير" ژاك دولورنس، نقدي بر "خاله‌بازي" بلقيس سليماني، نقدي بر "آخرين سفر زرتشت" فرهاد كشوري، نقدي بر " رازي در كوچه‌ها" فريبا وفي، نقدي بر "روحانيت – بهائيان" مسعود كوهستاني‌نژاد، چگونه كتاب نخوانيم؟ و رمان عرب در آغاز قرن بيست‌ويكم اشاره کرد.
اين مطالب به قلم افرادي همچون: احمد اخوت، عنايت سميعي، محمدرحيم اخوت، فرخ اميرفريار، زري نعيمي و... نوشته شده‌اند. "جهان كتاب" با صاحب‌امتيازي و مديرمسؤولي طليعه خادميان و زير نظر مجيد رهباني و فرخ اميرفريار منتشر مي‌شود.























نگاه ♦ کتاب
همزمان با اعلام خبر آغاز ساخت فيلم سينمايي "محاكمه در خيابان" بيست و هفتمين فيلم مسعود کيميايي، خبر انتشار دومين رمان او نيز نقل بسياري از محافل خبري و ادبي شده است. "حسد" عنوان اين رمان 260 صفحه‌اي است كه براساس زندگي عارف و فيلسوف ايراني عين‌القضات همداني نوشته شده که به گفته مولف شباهت‌ها و تفاوت‌هاي بسياري با فيلمنامه "عين‌القضات" دارد...
دومين رمان مسعود كيمايي در بازار كتابيك خيال واقعي
مسعود كيميايي نويسنده و كارگردان سينما كه از او به عنوان يكي از سردمداران موج نوي سينماي ايران ياد مي‌كنند از سال 1380 با انتشار دو رمان و يك مجموعه شعر در عالم ادبيات نيز طبع‌آزمايي مي‌كند.
نخستين رمان مسعود كيميايي با عنوان "جسدهاي شيشه‌اي" در بهمن‌ماه 1380 توسط انتشارات آتيه به چاپ رسيد و در مدتي كمتر از يك ماه چاپ دوم آن نيز منتشر شد. اين رمان 770 صفحه‌اي که درونمايه‌اي سياسي ـ تاريخي داشت در بهمن ماه 1380 توسط انتشارات آتيه روانه بازار شد و بارها توسط انتشارات‌هاي گوناگون مورد تجديد چاپ قرار گرفت. "جسدهاي شيشه‌اي" مورد توجه بسياري از منتقدان قرار گرفت و نظرات مثبت و منفي بسياري در خصوص آن در مطبوعات به چاپ رسيد اما به اعتقاد بسياري از منتقدان، کيميايي در ادبيات بسيار موفق بوده‌است و "جسدهاي شيشه‌اي" يکي از بهترين رمان‌هاي فارسي منتشر شده در سال‌هاي اخير بوده‌است.
كيميايي پس از "جسدهاي شيشه‌اي" دفتر شعر 130 صفحه‌اي "زخم عقل" را كه شامل 58 شعر است، در زمستان 1382 در تيراژ 5000 نسخه توسط نشر ورجاوند منتشر كرد.
اما اين روزها همزمان با اعلام خبر آغاز ساخت فيلم سينمايي "محاكمه در خيابان" كه بيست و هفتمين فيلم اين كارگردان محسوب مي‌شود خبر انتشار دومين رمان او نيز نقل بسياري از محافل خبري و ادبي شد.
"حسد" عنوان اين رمان 260 صفحه‌اي است كه در نيمه دوم دي‌ماه در تيراژ 2200 نسخه با قيمت 4500 تومان توسط نشر ثالث به بازار كتاب عرضه شد و همان‌گونه كه در پايان كتاب درج شده‌است كار نگارش آن از پاييز 1373 تا پاييز 1386 به طول انجاميده‌است.
مسعود كيميايي ابتدا قصد داشت اين رمان را در قالب يك فيلم سينمايي به تصوير كشد اما به دلايل متعددي از ساخت آن انصراف و ترجيح داد رماني براساس زندگي اين عارف و فيلسوف ايراني بنويسد.
او در در مورد شباهت‌ها و تفاوت‌هاي رمان "حسد" با فيلمنامه "عين‌القضات" گفته است: «ما در اين رمان با شخصيت ديگري از عين‌القضات همداني مواجه مي‌شويم که البته جدا از شخصيت‌هاي عاشقانه او نيست اما در کل، حسد جنبه‌هاي جديدي را از زندگي اين شخصيت بررسي مي‌کند.»
عين‌القضات در همدان متولد شد و از عارفان و فاضلان قرن 5 و 6 هجري قمري بوده‌است و "حسد" روايتي کنجکاوانه از زندگي عارفي را نقل مي‌کند که همانند منصور حلاج به ‌خاطر انديشه‌هايش به دار کشيده شد. نگاه کيميايي در اين کتاب نسبت به زندگي، نگاه نويسنده‌اي است که تاريخ را با روزمرگي‌هاي انسان امروزي گره مي‌زند. كيميايي در ابتداي كتاب نوشته‌است:
«اين يك نمايش نيست، ساختگي نيست، كامل نيست.يك خيال واقعي است از زندگي عين‌القضات، شهيد عقيده.»ويژگي برجسته اين کتاب، ديالوگ‌هاي تأثيرگذار(1) آن است و با توجه به اينكه داستان در سال 490 هجري در همدان آغاز مي‌شود زباني كه كيميايي داستان را با آن روايت مي‌كند به همان زبان ادبيات كهن است.
شايد همين موضوع يكي از دلايلي است كه فارغ از نام نويسنده كه كارگرداني تأثيرگذار و پرطرفدار در سينماي ايران است، باعث شده "حسد" در ظرف كمتر از چند روز كه از انتشار آن گذشته با استقبال خوب مخاطبان ادبيات داستاني روبه‌رو شده و در بسياري از كتاب‌فروشي‌ها نسخه‌هاي چاپ اول آن به پايان رسيده‌است.
طراح جلد اين رمان نيز پرويز بياني است كه با ايهامي زيبا در طراحي جلد به موضوع داستان اشاره مي‌كند. او با خطي كه بين"حسد" و "بر زندگي عين‌القضات" كشيده نه تنها اشاره مي‌كند كه اين رمان بر اساس زندگي عين‌القضات است كه به خواننده يادآوري مي‌كند كه اين كتاب شرحي است از حسادت سايرين به زندگي عين‌القضات.اين رمان با جمله "مرگ به نوبت، با كماني كه تير خورده" آغاز و با جمله "منطق در تنش، امتداد معقول است" به پايان مي‌رسد.
در بخشي از "حسد" مي خوانيم:«قاضي: اين دادگاه از اين ساعت در فرمايش آن مرد است که هيهات او هم همداني است، که غم عالم اين است ايراني است آيا بار ديگر چشمهاي من دو قله اروند را در همدان خواهد ديد؟آنجا سرزميني است که نهاد من روئيده. از سينه همه مادران وطنم شير نوشيده ام. از صداي پرندگان سرزمينم به خواب رفته ام و از دست پدرم بر سرم از خواب بيدار شده ام. هر خطي را بخواندم. هر دردي را دانسته ام. بيبادبان از اقيانوس گذشته ام. هر ظلمي بر تنم آتش افروخته. به هر شادي در کناري تنها بوده ام. گريستن مي دانم. عشق مي دانم و دستم را به سايه دامان خداوند کشيده ام. اين کفر نيست. اين عروج من جا مانده است. در باغ من خار نيست. گلهاي من در مرداب جنونم نيست. جنون من از توست، تو هيچ ساقه اي... تنه اي نمي خواهي، تو ريشه هاي مرا مي خواهي.
آيا رواست که به جايي آمدوشد نکنم جز اينکه نگهباني با من باشد؟ پيوسته چشم مي گردانم و کسي را دوست نمي بينم. سعد سينه بشکافد نشان من در تن اوست، که جاي من در تن دوست. اما کساني که دشمناند و بيزارم در اين سراي فراوان اند آن مرد که لبخندش را از جهنم ربوده ابوالقاسم درگزيني خراج به شما به روز و ساعت مي دهد و مرا از کسان شما مي داند...»






















قصه ♦ هزار و يک شب
کنار شمعداني ها خم شده بودم و پائين را نگاه مي کردم. دسته گل زير نور مهتاب جابجا مي شد. صداي خنده و به هم خوردن ظروف از دور مي آمد. وقتي موج مي خورد و مي افتاد 93 سالش بود. پسرش مي گفت که سمعکش را هم به گوش داشت. مدت ها بود که ديگر سمعک نمي زد. مي گفت: چيز تازه اي توي دنيا نيست که بخواهم بشنوم..
هوشنگ اسدي مسيو براون
به فرانسه ناقص و غلط وغلوط ، گفتم:" تمام مدت اورامي بينم که در طبقه شانزدهم ، درحاشيه ابرها ، کنار گل ها خم مي شود و توي هوا پرمي زند و روي چمن ها ي خيس که سگ ها تويش مي رينند، تبديل به دسته گلي مي شود که باد روبان دراز سفيدش را تکان تکان مي دهد."پسرش گفت:- تازه...بدبختي اينجاست که اصلا... نمي دانيم دسته گل را چه کسي آنجا گذاشته که جسيکا عادت داشت ...بقيه حرفش را خورد و نشستن سگ ها براي ريدن را نشان داد. همه خنديدند. يک پيرزن و دو مرد ساک بدست بودند. پسر مرد مرده مرا نشان داد و گفت:- اينها همسايه ها ي ايراني ما هستند.زن به ساعتش نگاهي کرد. انگار مي خواست وقت را بکشد. تازه در طبقه دوازدهم بوديم. گفت:- مي ديديد که در حاشيه ابرها...پسر گفت:- اينها از بلژيک آمده اند... فاميل ما هستند... انگليسي هم بلدند...به انگليسي گفتم:- بله... از کنار گل هاي شمعداني رها مي شود... بادبادکي را در هوا مي بيند..همه با هم گفتند:- بادباک؟ آسانسور ايستاد . در باز شد. انگار يک قبيله سياه پوست پشت در بودند.- ابون...هيچ کس نفهميد اين عجيب غليظ را به من گفتند يا به سياه ها. مردچاق گفت:- cest la vie
همه با هم سر تکان دادند:- cest la vieبراي خودم ، گفتم:- يعني بودور که وار. همينه که هست. زندگيه ديگه...آنها به پارکينگ رفتند. من با سگم که هميشه خدا با مرحوم جسيکا دعوا داشت ،در طبقه صفر پياده شدم. نگذاشتم توي چمن ها به دسته گل نزديک شود که حالا باد زرورق رويش را باز کرده بود و جرق جرق صدا مي داد.
- آره..آره..دسته گل را ديدم .. فکر کردم يک نفر جا گذاشته است...آخرين ميهمان آمده بود وحالا صحبت دسته گل سفيد بزرگي بود که باد روي چمن ها مي کشاندش. انگار زور مي زد ببردش روي هوا. شايد همان بادبادک مي شد. با دنباله دراز سفيد.- منو بگو . به خودم گفتم چه کسي اين دسته گل خوشگلو انداخته بيرون...پيرزن شانه اش را بالا انداخت وگفت:- بفرمائيد سوهان...مرد طاس تکه اي سوهان برداشت .گاز زد وگفت:- خيلي تعجب کردم که دسته گل مثي اون افتاده آنجا..بعد به پسرش اشاره کرد استکان کمر باريک چاي را بردارد:- سرد مي شه..پسر نگاهي به سينه هاي زنش کرد که قلپي زده بود بيرون ، چاي رابرداشت وگفت:- عجيب...عجيب...عجيب...دسته گل عجيبي بود.... توي تاريکي سفيدي مي زد...زنش دست او را گرفت ، قاه قاه خنديد :- فکر کردم عاشقي براي معشوقه اش آورده...وقتي خاکه روي خاکه شده اند.. يادشان رفته..بي اختيار گفتم:- دسته گل براي معشوقه مرده.همه برو وبر نگاهم کردند. زن صاحبخانه که داشت دستهايش راخشک مي کرد، آمد و نشست.- فکر کردم او راکشته اند...- زنها هم صدا شدند:- ابون...چرا نگفتند عجيب است يا عجب!!!!زن صاحبخانه گفت:- از بس که آدم اين سريال ها را مي بينه..مرد آمريکائي که تا حالا ساکت بود،پرسيد:- چراکشتند..؟زن صاحبخانه سيگاري گيراند:- در زدند.. پسرش بود..هراسان.. گفت که پدرش " توئه" شده..جيغم در آمد از ترس: " کي اونه کشته؟"زن ايراني مردآمريکائي ، دماغ دخترکوچولويش را گرفت:- از اين اتفاقا زياد مي افته... پليس ها مي فهمند کشته شده يا..پيرزن گفت:- عصري يه عالمه کارآگاه اومدند اينجا... ازمن پرسيدند " به نظرشما کشته شده؟" گفتم:" نو... نو... نو...مستر خيلي خوب..."همه خنديدند. پير زن گفت:- فرانسه که بلدنيستم...اين چهار تا کلمه انگليسي هم....دخترش همانطور که با حرص سيگار را توي جا سيگاري خاموش مي کرد،حرفش را بريد:- زنش مي گفت که سر شام ديديم نيست...دنبالش گشتيم نبود.. از پائين زنگ زدند که افتاده اينجا...واقعا افتاده...من که نميتونستم هولش داده باشم..زور مي زد که اشک بريزد. آنقدر پير بود که قلبش خشک شده بود.
کنار شمعداني ها خم شده بودم و پائين را نگاه مي کردم.دسته گل زير نور مهتاب جابجا مي شد. صداي خنده و به هم خوردن ظروف از دور مي آمد. وقتي موج مي خورد و مي افتاد 93 سالش بود. پسرش مي گفت که سمعکش را هم به گوش داشت. مدت ها بود که ديگر سمعک نمي زد. مي گفت:- چيز تازه اي توي دنيا نيست که بخواهم بشنوم..لحظه آخر سمعک زده بود که کدام صدا را بشنود. شايد مي خواست آخرين جزيره دنيا را که ديد، مورس بزند و جوابش رابگيرد. بعد مي رسيدند. جنگل ها را مي دويدند. دوباره سوار مي شدند. درياها را شراع مي کشيدند. زن هاي بنادر مختلف هرکدام بوئي داشتند. توي آسانسور که اول بار ديدمش ، بي مقدمه گفت:- اما فقط يک بو هست که مي ماند...و از توي چرخ خريد ، دسته گل کوچکي را در آورد. رويش نوشته بود 87 مبارک. خنديد:- براي تولد مادام مي برم. نگاهي مي کند و مي اندازد روي مبل...ميهمان ها برگشته بودند توي پذيرائي. بلند بلند حرف مي زدند. حرف زن وزير عرب الاصل بود که شکمش زده بود بيرون و همه دنبال پدربچه مي گشتند. و او پر مي زد و روي چمن ها مي افتاد. توي ذهنم فيلم تکرار مي شد. هرکاري مي کردم فيلم را آهسته برگردانم و مرد را مثل پرکاه بگذارم کنار گل هاي شمعداني و بپرسم- آخرين صدايي که صدايت زد چه گفت؟فايده اي نداشت . فيلم تکرار مي شد، اما بر نمي گشت. يکي صدايم کرد. ياد آخرين بار افتادم که توي آسانسور ديدمش. به خنده گفتم:- عرب ها دارند مي آيند ها..چهره پرچينش را د رهم کرد. چشم هاي آبيش به اندازه نقطه شد وگفت:- اشتباه وقتي شروع شد که آن همه جنگيديم . کشور را از آلمان ها گرفتيم و داديم به آمريکائي ها...
شلوغ بود. آفتاب بود. زنها در لباس هاي باز رنگي مي گذشتند.سگ ها به هم پارس مي کردند. آبجو سرد مي شد و تمام مي شد. دنيا جور غريبي زيبا و عذاب آور بود. مادام و مسيوي همسايه آمدند. هميشه باهم بودند. لباس هاي رنگي مي پوشيدند. دست هم را مي گرفتند و شب ها مرتب دعوا مي کردند. دست تکان دادند و سر ميز ما نشستند. مسيو که نشست، شکم بزرگش ميز را جابجا کرد و قهوه را ريخت. کراوات نارنجي اش باد مي خورد. خود بخود شروع کرد. مي گفت ومي گفت. سواد من قد نمي داد. زنم ترجمه مي کرد:- معلوم شده خودکشي کرده. يه کاغذ مچاله زير ميز پيدا کردند. يک تقدير نامه نظامي زمان جنگ بود. پشتش نوشته بود: مرابسوزانيد...گه....گه...گه..
روي تابلوي اعلانات ورودي يک تکه کاغذ چهار گوش کوچک بود باعکس يک پيرمرد مچاله شده.روي کاغذ نوشته بودند:از عموم همسايه ها ي محترم دعوت مي شود در مراسم خداحافظي آخرين سرباز باقيمانده از نهضت ملي مقاومت حضور به هم رسانند.نويسنده متن تنهاکسي بود که اسم مسيو را فراموش نکرده:- روجر بران
7 شهريور 1387کرته- پاريس
* از مجموعه داستان قبيله گمشده* عکس تزئيني است.






















چهل کليد ♦ شعر
. هر شماره ‏شعر يا شعرهايي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر و يادداشتي بر زندگي اش. اين شماره را ‏به عليرضا بهرامي و شعرهاي او اختصاص داده ايم. ‏
♦ شعرها3 شعر از عليرضا بهرامي
به كوچه‌مان بسپاريد خاطرش باشدهميشه در تب و تاب مسافرش باشدبه كوچه‌مان بسپاريد مادرم تنهاستاگر كه شد، پسر حي و حاضرش باشدبه شهرمان برسانيد راه ما دور استبه فكر نام جديد معابرش باشدپس از سلام، بپرسيد كوچه مشتاق استكه نام كوچك من از مفاخرش باشد؟پس از سلام بگوييد: "روزگار غريب"خدا كند كه نفس‌هاي آخرش باشدبه خانه‌مان نرسيديد، نامه بنويسيد:در انتظار شكوه معاصرش باشدپلاك ۲۹م، هشت متري شرقي؛به نامه‌بر بسپاريد خاطرش باشد
"سلام!"، "حال شما؟"… طبق عادتي دو سه سال استكه ارتباط من و تو، همين سلام و سؤال استسلام! حال شما؟ راستي چه صبح سياهي!همان كه شايعه مي‌گفت؛ فصل، فصل زوال استسلام‌هاي دم صبح، بدترين لحظاتندكه بدترين لحظاتم، جهان به سبك رئال استدوباره پنجره‌اي رو به التهاب خيابان؛و فوج رهگذران، سال‌هاست طبق روال استچه ابرهاي عقيمي! چه شاخه‌هاي صبوري!هزار بار نگفتم بهار بي‌تو محال است؟خبر رسيد كه امسال، هيچ دلهره‌اي نيستولي به‌گفته‌ تقويم، سال، سال شغال است
تا با مني و تا برايت مي‌نويسمتا آخر دنيا برايت مي‌نويسمدر ازدحام کوچه‌هاي تنگ تهراناحوال دريا را برايت مي‌نويسمتهران سياه است و خيابان‌ها بياباناز سمت آبي‌ها برايت مي‌نويسمگاهي غزل‌ها را به جو‌‌يي مي‌سپارمبر ساحل رويا برايت مي‌نويسمتا عصر رويايي لنگرگاه آنجااز شهر بي‌دريا برايت مي‌نويسمشب‌ها به وزن شرشر باران بندراز غربت اينجا برايت مي‌نويسمآتش اگر فرصت دهد در اين عطشناکاز شبنمي حتا برايت مي‌نويسمتنهاترين فانوس هم انگار خواب استمن همچنان اما برايت مي‌نويسم
عکس 2
♦ نگاه
بهروز ياسميخار و خس اوهام گرفته است جهان را
ما ايراني ها به شهادت تاريخ و به اعتبار متون منثور و منظوم ادبي، همچنين به استناد فرهنگ شفاهي كلي گو هستيم و به شدت از ورود به جزئيات ابا داريم و پرهيز مي كنيم، چون لازمه ورود به جزئيات صراحت است كه ما نداريم، تعارف مي كنيم و چون تعارف مي كنيم ناگزيريم سخن را در لفافه ابهام بپيچيم و وقتي قرار است مبهم و در پرده سخن بگوييم، لاجرم نبايد وارد دقايق و ظرايف شويم. پس همان بهتر كه بزنيم به كلي بافي تا هميشه راهي براي توجيه وجود داشته باشد. در نقد هم همينطور، ملاحظه باعث مي شود به جاي ريز شدن در جزئيات، به كليات بسنده كنيم. به خاطر همين خصلت يك كتاب حداقل 100 صفحه اي را در يك منظر كلي و در يك چهارم صفحه يك روزنامه نقد مي كنيم! در نقد دو كتاب از هفت كتابي كه به مرحله نهايي جايزه قيصر امين پور رسيده بودند، من يكي از كتاب ها را11) از منظر تصوير و اركان و مصاديق آن (تشبيه، استعاره، سمبل، اسطوره و...) و ديگري را22) از منظر ميزان تطابق شكل ذهني با شكل زباني نقد و بررسي كردم و ديگر منظرها را به ديگران واگذاشتم و همان جا33) گفتم كه يك منتقد ممكن است از منظري به متن نگاه كند كه لزوما منتظر منتقد ديگر نباشد سهل است در تقابل با آن هم باشد. مثلاممكن است شخصي از ديد روان شناختي به اثري بپردازد و ديگري از زاويه زيباشناختي و شخص سوم از معبر تاريخي...
ضرورت اين مقدمه ناشي از دريچه نقدي است كه بر كتاب "تا آخر دنيا برايت مي نويسم" سروده شاعر جوان عليرضا بهرامي گشوده ايم؛ دريچه تعهد يا مسووليت اجتماعي.
اشاره اين نكته در همين ابتدا هم ضروري مي نمايد كه نگارنده به تعهد در شعر اگر معتقد باشد، علاقه مند نيست و اگر از اين دريچه به كتاب نگريسته، به دليل حضور قاطع اين نكته در شعرهاي اين كتاب بوده است كه به شكل ياس و دلزدگي از شرايط اجتماعي و واكنش به آن از همان غزل نخستين كه از قضا شخصي هم شروع شده است بروز مي كند:
سلام! حال شما؟ راستي چه صبح سياهيهمان كه شايعه مي گفت فصل، فصل زوال است (ص7)"سياه" و "زوال" صفت هاي موصوف فردي و دغدغه شخصي نيستند، موصوف آنها موصوفي عمومي و ارجاع آنها به شرايط اجتماعي است؛ اگرچه شاعر در بيت اول گفته باشد:سلام! حال شما؟ طبق عادتي دو سال استكه ارتباط من و تو همين سلام و سوال استواژه "شغال" در مقطع اين غزل، فضاي تاريك، تلخ و طعنه آميز آن را روشن تر مي كند: خبر رسيد كه امسال هيچ دلهره اي نيستولي به گفته تقويم، سال سال شغال استيا اين غزل: گفته بودم سر فرصت بنويسم كه هوا دلگير استشهر بي چهره همان است ولي ثانيه ها دلگير است (ص 23)"هوا دلگير است" بهرامي از جنس "مستان" اخوان ثالث است. توارد مضموني دو شاعر است؛ حلول ذهنيت مشكوك، مايوس، خته و دلگير شاعري از پيرامون (لابد شهر مدرن) در ذهن شاعري ديگر پس از 50 سال!اين طرف شهر پر از سرب پر از دود پر از نامعلومآن طرف خانه سياه است سياه است و يا دلگير استو باز حلول، تشابه تاثير يا تكرار ذهنيت سياه شاعري دلگير- گرچه در قالب عنوان و مضمون يك فيلم-44) برو در روان شاعر: اين تعهد در عرصه اجتماعي محيط شاعر محدود نمي ماند؛ تعهدي حتي ملي نيست، دغدغه اي است انساني، خارج از مرز و بوم. تلاش شاعر براي توسعه اين تعهد در فراسوي مرزهاي رسمي را مي توان در بيت هاي زير ديد:آميزه هايي غريبند، مردان خاورميانهدر ضرب خمپاره و ريتم، بغض كمر تا شكسته استاز بس كه نفت و زباله، از بس كه فرياد و وحشتاز بس غررو و تعصب، لاي رقم ها شكسته استوقتي خبر مي رسد جنگ، وقتي خبر مي رسد مرگتابوت خونين من هم در صور و صيدا شكسته است(ص 38)تعهد بهرامي بيشتر به شكل اعتراض بروز مي كند؛ اعتراضي كه رام و آرام نيست، تند و لب ريخته است كه گاه به شكل غيرت ديني جلوه مي كند:من چارده قرن نوري از ظهر تو دور ماندمهر چند شمس و فلق را با خيزران مي نوشتمانگار دلتنگي ام را بايد به چاهي بگويماي كاش مي شد برايت از كوفيان مي نوشتم(ص48)اعتراض يكي از جلوه هاي شعر متعهد است كه از فردوسي و ناصرخسرو شروع، در حافظ عميق و در بيدل گسترده مي شود.من آنم كه در پاي خوكان نريزم مر اين قيمتي در لفظ دري رايعني اعتراض به شاعران مداح و روشن كردن نسبت خود با شاهان و حاكمان كه ممدوح اين دسته از شاعرانند، آن هم به نفرت انگيزترين شكل ممكن.يا حافظ كه از اعتراض آرام و مسالمت آميز شروع مي كند:شيخم به طعنه گفت برو ترك عشق كنحاجت به جنگ نيست برادر نمي كنم!و به اعتراض انقلابي و سركش مي رسد:چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گرددمن نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلكو بيدل:ز درد ياس ندانم كجا كنم فريادقفس شكسته ام و آشيان نمانده به يادستم كش دل مايوسم و علاجي نيستكسي مقابل آيينه شكسته مبادتا جايي كه مي زند به سيم آخر و نعره برمي كشد كه:خار و خس اوهام گرفته است جهان راكو برق كه يك ريشه در اين بيشه دوانداشكال شعر متعهد يا مضمون مدار اما در اين است كه احساس شاعرانه با اشيا، تصاوير و عواطف دروني و كشف و شهودهاي ناخودآگاه درنمي آميزد. از طرفي شاعر امروز وارث سابقه تاريخي درخشاني در حوزه شعر اجتماعي نيست و جز مقاطعي از دوران مشروطيت، وقايع مرداد 32 و پس از آن، انقلاب و جنگ شاعران راوي و مرثيه خوان بلافصل شرايط اجتماعي نبوده اند ولي همين وقايع و سروده هاي مربوط به آنها حداقل يك محيط ذهني ايجاد كرده اند تا شاعر به مدد سير و سابقه تاريخي محيط خود كه او هم به شكل ناخودآگاه از آن سهم مي برد، ناملايمات، تير گي ها و دردها و رنج هاي دروني شده را وصف كند. در اين صورت ديگر مسووليت شاعرانه عاريتي و تحميلي نيست، مبتني بر حس اصيل و ريشه داري است كه از عواطف ما - عواطف زخم خورده - و آسيب ديده - ما آب مي خورد و با احساساتي مثل درد، عشق و نفرت، بروز مي كند تا فاصله شعر و شعار دوران مشروطه برداشته و برسد به عواطف مجروح و غرور شكسته پس از كودتاي سال 32 تا شاعر با جهان پيرامون يگانه شود، صميمي شود و ديگران را در اين صميميت همراه و همدل كند. در اين مرتبه شاعر در برابر تجربه هاي خود مسووليت پيدا مي كند و مي شود شاعر مسوول؛ اگر چه فيلسوفي مثل سارتر در "ادبيات چيست" بگويد: "درست است كه نثرنويس مي نويسد، شاعر هم مي نويسد، اما ميان اين دو عمل وجه مشتركي نيست جز حركت دست كه حروف را نقش مي كند"! و اضافه مي كند كه "شاعر از كلمات استفاده نمي كند، به آنها استفاده مي رساند. شاعر تن به استعمال زبان نمي دهد و نمي خواهد به عنوان وسيله از آن استفاده كند."
مي خواهم بگويم كه تعهد اگر دروني شود و با نهايي ترين لايه هاي ذهن درآميزد و سپس به شكل شعر بروز كند، ديگر نمي توان آن را از فرم تمييز داد يا به عنوان صنعتي بيروني (گيرم معنوي) نامي بر آن نهاد (گيرم مسووليت) تا عده اي به آن اعتماد داشته باشند يا نداشته باشند.
بر همين قياس مي توان ادعا كرد كه نمايشنامه "در انتظار گودو"ي بكت، شعر است. در اين نمايشنامه هيچ اتفاقي نمي افتد. نه كسي مي رود نه كسي مي آيد. هر دو شخصيت نمايش فقط مي نشينند و انتظار مي كشند؛ انتظار كسي كه نمي دانند كيست و البته هرگز هم نمي آيد؛ يعني برخلاف نظر سارتر كه از آثار منثور انتظار شرح و پيام و مسووليت دارد، در اينجا متن در خدمت انتقال مفهوم نيست، آنگونه كه شعر نبايد باشد - به رغم سارتر - و تماشاگر نه از رهگذر ديالوگ ها كه از فضاي حاكم بر صحنه متاثر است.من و بغض و سراب خشكساليدل و انديشه عشق خياليدل و يك پنجره تا دورها هيچكنار پنجره گلدان خالي (ص 67)افق ها اميدي برنمي انگيزند، ياس چتر هزارپاره اندوهش را بر سر شاعر افكنده است تا جايي كه با طنزي تلخ مي گويد:ببين چگونه غبار سكون گرفته وجودمغزل بخوان كه به آهنگ تازيانه بكوچم(ص56)يعني تازيانه ابزاري مي شود براي طرب، براي رهايي؛ ابزاري براي گريز از وضع موجود؛ ابزاري كه شاعر مي خواهد به آهنگ آن يا به بياني ديگر به ضرب آن برقصد (بكوچد)؛ يعني از ترس مرگ خودكشي كند. و سرانجام چشم دوختن به راه مردي كه در اين خلوت و جمود از خويش برون آيد و كاري بكند:55)كجايي اي رسول شهر باران؟من و دل، پنجره، چشم انتظاريمنگاهي هم به پشت شيشه ها كندل ما را كه دست كم گرفته است(ص60)مفاهيم، مفاهيمي كه به اعتبار آنها مي گوييم شاعر "تا آخر دنيا..." شاعر متعهدي است نه دروني شده اند و نه نشده اند، امروز در مرز دروني شدنند. پراكندگي اين مفاهيم و مضامين ضمن بيان سردرگمي، كلافگي و بي قراري شاعر به تعميق نيافتن يا دروني نشدن و ريشه ندادن كامل آنها در كنه وجود شاعر هم دلالت دارند كه مي توان به جواني شاعرش بخشيد؛ البته و اينكه اين كتاب، كتاب نخست است و كارهاي نخستين، كارهاي اول معمولاحديث نفس اند، حتي در اجتماعي ترين شاعران. حالااگر شاعري در همين ابتدا دغدغه هايي بلندتر و بالاتر و متعالي تر داشت بايد به همتش درود گفت.و حرف آخر در پايان اين مقاله تكرار همان حرف اول است در آغاز آن؛ مي شود اين كتاب را جور ديگر هم خواند و در شرح آن جور ديگر نوشت.انتشارات داستان سرا، چاپ اول، 1387.
پي نوشت ها:
1- هر لبت يك كبوتر سرخ است، سروده غلامرضا طريقي2- ترانه ماهي ها، سروده كبري موسوي3- خانه شاعران4- خانه سياه است، فيلمي از فروغ فرخزاد5- شهر خالي ست زعشاق بود كز طرفيمردي از خويش برون آيد و كاري بكند.(حافظ)
♦ در باره شاعر
عليرضا بهرامي: نخستين مجموعه شعر
"تا آخر دنيا برايت مي‌نويسم" نخستين مجموعه از شعرهاي عليرضا بهرامي است؛ شاعر متولد سال 1356، كه تجربه‌هاي شاعرانه‌اش را در اين كتاب در قالب غزل، دوبيتي و البته يك شعر نو ارائه كرده است. اين مجموعه با بخش‌هاي "دارم شبيه خودم حرف مي‌زنم"(غزل‌هاي 5 - 1383)، "وجين" (گزيده غزل‌هاي تا 1382)، "سفرنامه تند‌باد" (دوبيتي‌هاي 8 - 1374) و "امان‌نامه" (دوبيتي‌هاي پيوسته / 1383) همراه است.


















مانلي ♦ شعر
درين سراي بي کسي کسي به در نمي زند/ به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند/ يکي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي کـُند/ کسي به کوچه سار شب در سحر نمي زند
شعرهايي از هوشنگ ابتهاج، خسرو باقرپور، شهلا بهاردوست، سيمين بهبهاني ، منظر حسيني، عليرضا سيف الديني، محمد علي شاکر، محمود فلکي و شمس لنگرودي
هوشنگ ابتهاج
درين سراي بي کسي کسي به در نمي زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زنديکي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي کـُندکسي به کوچه سار شب در سحر نمي زندنشسته ام در انتظار اين غبار بي سواردريغ کز شبي چنين سپيده سر نمي زنددل خراب من دگرخراب تر نمي شودکه خنجر غمت ازين خراب تر نمي زندگذرگهي است پر ستم که اندرو به غير غميکي صلاي آشنا به رهگذر نمي زندچه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته اتبرو که هيچ کس ندا به گوش کر نمي زندنه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاستاگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند
خسرو باقرپور
کولاژِ ماه و پلنگ رنگِ دريا مي پرد! وقتي فارغ از آبي ي خاموشِ خويش مبهوتِ آمدنِ ماه مي شود. اندوهِ ژرفِ دَرّه هاي جهان را انبوهِ استخوانِ پلنگان پُر مي کند و ماه هنوز در کارِ جادوي پلنگِ جواني است که مغرور وُ مُصَمَّم قُله را دارد براي جهيدن فتح مي کند. آي ماه، آي ماه، آه!
شهلا بهاردوست
فصلها وُ خرگوشهادايره ها رنگ وُ وارنگعقربه ها مست وُ ملنگروي ِ روياها، چکّه هاي انار، لميده با تيک تاکهالابلاي ِ بوته ها خرگوشها کنارِ ردّ پاها جفت جفت تا مزرعۀ بلال دُو مي زنندپُر شده زمين از تپشهاي زردغروب آمده کنارِ رود روي نيمکت ياد تو هي ي پيچ مي زند.حالا،از بالاي تپّه باد سُر خورده، دست به دامنم مي بردپشتِ جيغ ِ من صداي خنده ات نمي رسدشايد ايستاده اي اينجا، پيچيده ايم سيگاري، با هم دود مي کنيم؟شايد روي ملافه هاي ِ خيس خوابيده ايم؟شايد باهم تيک تاک مي کنيم؟
اينجا سيب ها رسيده اند امّا از وقت رفتنت آفتاب نديده اندآنجا سکوتي دلتنگ تا نيمه شب مي دودبه خوابت مي رسد، غلت مي زني، پس مي زني، نمي پَرَد
با زنگِ تيک تاکها دست دراز مي کني، چرخ مي زنيچرخ چرخ عبّاسي، خدا اونو نندازي!دايره ها رنگ وُ وارنگعقربه ها مست وُ ملنگروي ِ روياها افتاده عکس ماه، لميده با عقربه هاعقربه ها هي دُور، تا آنور فصلها مي روند آه ه ه فصلها فصلها با خرگوشها، با ما، تکرارکنان روي ِ تپّه مي دوندسبز، سرخ، زرد، سفيد تا جايي کنار عقربه هاي بي طاقت وُ خرگوشهاي بازيگوش دستهاي ما بي فاصله تيک تاکي را کوک در شيريني خطهاي مماس، آرام ما را نوازش مي کنند. تيک، تاکتيک، تاکتيک، تاکاز خواب مي پرم، با يادت پَر، پَرپَر مي زنمهامبورگ، 17 سپتامبر 2008
سيمين بهبهاني
بازي چرخچه شد که خورشيد تيره شد زتيرگي هاي آه تان ستاره را چشم خيره شد – چه بوده آيا گناه تان ؟چه دست بردارتان کشيد شکسته گردن چه گونه ايد چرا تبرا نمي کنيد زحکم بيدادگاه تان ؟چنين که اين حلقه ي تناب فکندتان درچم عذاب برون شد از کاسه چشم تان کبود شد روي ماه تانقلم زدستم برون کنيد- زبس که نقش ستم کشيد سياه شد کاغذ سپيد چو روزگارسياه تان!به خاک خفتيد گم تبار نشان تان نيست برمزار کسي ندانست سمت وسو چه بوده در راي و راه تان.IIکنون خطابي دگر کنم نفوس را با خبرکنم ازين حکايت که دست جور فکنده درقعر چاه تانچو موج، مشتاق و توسنيد که چنگ برساحل افکنيد حذر! که خرسنگ ساحلي کند به زخمي تباه تانزمانه بس بيضه بشکند ميان دستارکيدتان دگرچه بايد زمانه را اگرنبايد کلاه تان ؟ 12 مرداد 1387
منظر حسيني
کوچ....از دريا ها بود که سر بر آورديبا بوي نمکزاران ِ شورماسيده بر اندامت.يافتم آنگاهکلماتي راکه از جنس الفباي سرزمين ديگري بودندو نشاندمت بر شانه هاي خورشيدي بي تاب تا به خانه ات آورم.گردنبندي از همهمه آبي بنفشه هابر گردنت آويختمانگورهاي جوان را به نخ کشيدمو شرابي هزاران ساله رابه دها نت فرو پاشيدماثر ا نگشتا نت را در خاطره دستانمجاودانه، حک کردمو رد پاي آمدنت راکه تداعي طپش قلب ِ ترسان ِ خرگوش ها بوددر قاب خالي اطاقمآويختم.نفس هاي هزاران زنجره جوان رابه گلوگاه زخمي اتريختمدروازه ها را بر پشت تو بستمو سربازان خشونت طوفان راپاسدار آن کردم.....چيستي!که اين همه براي ماندن اصرار مي ورزيبا آ نکهاسب هاي کوچبا سم ضربه هاي خودزمين را خالکوبي مي کنند ؟برو!روزهايت سپيد بادچون کمرگاه ِ برفي ِ قو ها..........
عليرضا سيف الديني
به غربت زده هااين منم ،خانه خودم
من هم هميشه مثل همۀ اسم ها ازرنگم عقب مي مانم دراين زبانچراپس آن خانه روي سياه مي ماند؟شايد براي همين مي گفتم دوربه خانه مي ماندحالا که نزديک ِ دوررسيده ام خانۀ من نيست
سفربه من مي ماندمن به سفرمي مانمدراين سفر نمي مانم
من اين جا کارمي کنم ؟ تنهام آن خاک گريه مي کندمن اين جامست مي کنم؟ تنهام آن خاک گريه مي کندمن اين جاعشق مي کنم؟ تنهام آن خاک گريه مي کند
روي خودراه مي رومروي خودآب مي رومروي خودخواب مي روم
بي آينه حرف مي زنم:اين منم، خانۀ خودم.آنکارا ،2005
محمد علي شاکر
اينجا خانه آرام است ودلتنگي هاي جهان درون قاب عکسي خوابيده است ودرون ذهن خويش فريادمي زندوگاهي دلتنگ مي شود...اينجا کوچه ها هميشه مي مانند باپاهايي برهنه ازدويدن بسياربا لبهايي که بوسيدن فراموش مي کنندوگاهي صدايي درون زمان مي پيچد که خاطراتمان را مرور مي کندخاطراتي را که شيرين ترين ترانه بودروي اتاقهايي که کوچکترين کودکان را درآغوش گرفته بوديادت مي آيد پشت همين پنجره ها صدا مي زديم : پريدن گنجشکهاي پريده را...يادت مي آيد مرغ عشقهايي که هرروز به تعدادانگشتهايمان مي شدندهرروز قفس مي بريدند نفس مي پريدند
اينجا کسي دلتنگ مي شود که اول شعرهايش يادتنهايي هايمان مي افتداول ترانه هايش يادبازي هايي که هيچوقت تمام نشدکودکي که مانددرون هزارسئوال نپرسيده ازگلو کودکي که بزرگتر هم شد ولي ندانست کجاي جهان خورشيد را پنهان کرده بودندوستاره هاي اتاقمان مسافرکدام درياي آبي شدند
اينجا کسي دلتنگ مي شود که هميشه سوار بربالهاي قناري بوي شرجي گرفته بودبوي رويايي که دور سرش مي چرخيد
راستي !!! يادت هست هفت سين حافظ را به خانه مي آورديم وبازهزاربارکوچه هاي شهر را مي دويديم با هم فرارمي کرديم ازسايه هايي که سکوت بودند وسايه هايي که ترانه
دنيا اصلا شبيه هيچکس نيست شبيه هيچ ترانه اي نيست شبيه کودکي هايي که پشت هم مي گذرند وبه ما نمي رسندبه گرد ما نمي رسند
ديگر کسي نمي آيد نوازشمان کنددرون اتاقي که ما بوديم کاش پشت همان پنجره ها مانده بوديم وفريادمي زديم : "گنجشکهايي که پريده بودند" ومارا با خود مي بردند تا امروز نيايد وامروز انگارمشقهاي هرشبم ديرمي شودبازجمعه ها سرد است تافردا که توباشي ومن تورانگاه کنم وآوازهاي مرغ عشق هاي کوچک را تکرارکنيم کاش پنجره ها رابسته بوديم ...
محمود فلکي
هنوز فکر مي‌کنمهنوز فکر مي‌کنمبه درختي که از من پايين افتادوقتي تنم در خاطره‌ي برهنه‌ات پيچيد.هنوز فکر مي‌کنمبه خياباني که از هجوم برگانتهاي خود را گم مي‌کردوعبور،در بي‌مرزي ِ زمانزبان باز مي‌کرد.هنوز فکر مي‌کنمبه دهاني که بر نسيم مي‌غلتيدو هرچه رخت در مسير مادينگياز ريخت مي‌افتاد.هنوز فکر مي‌کنمبه پوستي که بر عرق مي‌نشستو کشتي ِ دزداندر اقيانوس نافبه آهستگي دچار مي‌آمد.هنوز فکر مي‌کنمبه ابتداي درختي کهدر انتهاي اقيانوسفانوس ِ هميشه‌ي غارها مي‌شد.
هامبورگ- نوامبر 2006
شمس لنگرودي
پنجاه و سه ترانه ي عاشقانه 1بي تابانه در انتظار توامغريقي خاموش در کولاک زمستان.فانوس هاي دور سوسو مي زنندبي آن که مرا ببينندآوازهاي دور به گوش مي رسندبي آن که مرا بشنوند.من نه غزالي زخم خورده امنه ماهي تنگي گم کرده راهنهنگي توفان زادمکه ساحل بر من تنگ است. – آن جا که تو خفته ييشنزاري داغکه قلب من است.




















همسايه ها ♦ چهار فصل
انتشار اشعار مولوي به کوشش محمد علي سپانلو، ساخت مستند زندگي کيانوش عياري، چند روز بعد نيکي کريمي در شبکه نمايش خانگي، پروانه نمايش براي خاک آشناي فرمان آرا، کيميايي و انتظار براي مجوز جهان رمان، تاسف و سکوت ليلي گلستان از لغو نمايشگاه گروه هفت، انتشار دومين رمان مهسا محب علي، هفتمين تجديد چاپ مجموعه داستان هاي محمد محمدعلي، انتظار شيوا مقانلو براي دريافت مجوز سومين مجموعه داستانش، 2 سال انتظار براي مجموعه اشعار حسين منزوي، انتشار رمان تازه فريبا وفي و اخباري از جوايز ادبي نيما و هدايت....
محمدعلي سپانلو : شعر رقصان شمس
"شعر رقصان شمس" شامل منتخبي از شعرهاي مولوي، به كوشش محمدعلي سپانلو از سوي انتشارات كاروان منتشر شد. "شعر رقصان شمس" منتخبي از شعرهاي مولوي است، كه به گفته سپانلو، شامل شعرهاي ريتم‌دار است كه بعضي از آن‌ها تاكنون در هيچ گزيده اين شاعر منتشر نشده‌اند.
او در اين‌باره مي‌گويد: شعرهايي كه در اين مجموعه آمده‌اند، شعرهايي بيش‌تر داراي ريتم هستند و انتخاب من به دليل موسيقي آن‌ها بوده؛ نه ارزش ادبي.
همچنين لوح فشرده گزيده‌اي از شعرهاي سپانلو با صداي خودش با عنوان "سندباد" مجوز انتشار دريافت كرده است و از سوي نشر يادشده منتشر خواهد شد.
انتخاب اين شعرها را ناشر انجام داده است و سپانلو مي‌خواسته سليقه‌اي غير از سليقه خودش در انتخاب آن‌ها دخيل باشد.
"گيوم آپولينر در آيينه آثارش" نوشته پاسكال پيام نيز با ترجمه سپانلو، اثر ديگري است كه منتشر مي‌شود. اين كتاب بعد از 15 سال با تجديدنظر مترجم، دوباره منتشر خواهد شد، كه براي مجوز انتشار ارائه شده است.
از سوي ديگر، "مقلدها" اثر گراهام گرين با ترجمه اين مترجم از سوي نشر افق به چاپ چهارم خواهد رسيد، كه چند ماهي است در انتظار مجوز انتشار است.
"قصه قديم"، مجموع ‌111 قصه، و مجموعه شعر "كاشف از يادرفته‌ها" نيز در انتظار تجديد چاپ سوم و دوم هستند.سپانلو اين روزها كتاب گفت‌وگويش را از مجموعه "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر"، ويرايش مي‌كند. به گفته اين شاعر و مترجم، اين اثر بسيار طولاني شده و به گونه‌اي خاصيت رمان يافته است. او در اين كتاب به نهضت‌هاي ادبي، مجلات ادبي و روند شكل‌گيري آن‌ها پرداخته‌ است.
کيانوش عياري: مستند عيار ناب سادگي
فيلم مستند "عيار ناب سادگي" ساخته احد صادقي که در مورد زندگي و آثار کيانوش عياري است در مراحل پاياني تدوين است و به زودي آماده پخش خواهد شد.
فيلمبرداري فيلم مستند "عيار ناب سادگي" از اهواز زادگاه عياري شروع شده است و در تهران ادامه پيدا مي‌کند. همچنين در اين فيلم هنرمندان و سينماگران برجسته‌اي همچون رخشان بني‌اعتماد‌، عباس کيارستمي‌، مهدي هاشمي‌، داريوش عياري‌، ناصر غلامرضايي و بهرام دهقاني در مورد کيانوش عياري و آثار وي سخن گفته‌اند. يکي از ويژگي هاي اين مستند آن است که در فيلمبرداري آن براي اولين بار از دوربين p2 استفاده شده و اين مستند به صورت فول اچي دي فيلمبرداري شده است. ساير عوامل ساخت اين مستند عبارتند از، کارگردان‌: احد صادقي‌، مشاورکارگردان‌: عليرضا توانا‌،‌ تهيه‌کننده: مسعود بهنام، مدير تصويربرداري: علي لقماني، صدابردار: حسين مافي‌، تدوين : امير حسين حيدري، ميکس و صداگذاري مسعود بهنام‌، دستيار تصويربردار: هادي شلالوند، دستيار کارگردان: سلاله مرادي، مدير توليد: سعيد زين‌العابديني، با همکاري‌: منوچهر شاهسواري‌، سيدرضا ميرکريمي‌، مازيار ميري، حسن آقا کريمي و عليرضا رئيسيان.
نيکي کريمي : "چند روز بعد" در شبکه نمايش خانگي
دومين فيلم سينمايي نيکي کريمي در مقام کارگردان با نام "چند روز بعد" بدون اکران در سينماها راهي شبکه خانگي شد.
نيکي کريمي پس از ساخت فيلم سينمايي "يک شب، دومين فيلم خود را در همان حال و هوا با نام "چند روز بعد" ساخت، فيلمي که سرنوشتي مثل فيلم اول او پيدا کرد و هيچگاه راهي به پرده سينماها نيافت. اين فيلم در جشنواره بيست و پنجم فيلم فجر در بخش جشنواره جشنواره‌ها اکران شد و پس از آن ديگر مجالي براي اکران عمومي پيدا نکرد. اين فيلم به تازگي موفق به دريافت پروانه نمايش براي عرضه در شبکه ويديويي شده است. بر همين اساس مؤسسه رسانه‌هاي تصويري در عرضه جديد فيلم‌هاي خود اين ساخته نيکي کريمي را وارد بازار کرده است.
کريمي اين فيلم را در سال 1384 بر مبناي فيلم‌نامه‌اي از شادمهر راستين جلوي دوربين برد. در اين فيلم او بر خلاف فيلم اولش که در آن بازي نداشت عهده‌دار نقش اصلي است و نقش مقابل او را هم نيلوفر خوش‌خلق برعهده دارد. احسان اماني، عليرضا انوش‌فر ديگر بازيگران اين فيلم هستند. "چندروزبعد" در مدت زمان 100 دقيقه به تهيه‌کنندگي محمدرضا تخت‌کشيان تهيه و توليد شده است.
بهمن فرمان‌آرا: خاک آشنا و مردي براي تمام فصول
"خاك آشنا" به كارگرداني بهمن فرمان‌آرا پروانه نمايش گرفت وبا اصلاحات انجام شده جهت پخش فيلم به هدايت فيلم سپرده‌ است.
آخرين ساخته سينمايي فرمان آرا، روايت نامدار‌ (رضا كيانيان) نقاش و هنرمندي است كه در گريز از هياهوي مركز به روستايي در كردستان پناه برده و سال‌ها است به خلق آثار خود مشغول است را روايت مي‌كند كه با ورود خواهرزاده جوان او به محيط روستا در كنار وقايعي كه در محيط روستا رخ مي‌دهد، باعث تغييري شگرف در زندگي نامدار مي‌شود و او را وا مي‌دارد كه در شيوه زندگي خود بازنگري كند.
رضا كيانيان، بابك حميديان، مريم بوباني، بيتا فرهي، رويا نونهالي، نيكو خردمند، هدايت هاشمي و رعنا آزادي‌فر در اين فيلم به ايفاي نقش مي‌پردازند.
"خاك آشنا" را عباس گنجوي تدوين كرده است و موسيقي آن را كارن همايون‌فر ساخته است.هم چنين فرمان آرا قصد دارد "مردي براي تمام فصول"، نوشته "رابرت بولت" -يكي از نمايشنامه‌هاي كلاسيك جهان - براساس ترجمه فرزانه طاهري به روي صحنه ببرد.
نگار اسكندرفر‌ و محمد رحمانيان تهيه‌كنندگان اين نمايش خواهند بود كه بازيگران صاحب نامي از سينما و تئاتر در آن به ايفاي نقش خواهند پرداخت.
رضا كيانيان (سرتامس مور)، عزت‌الله انتظامي (كاردينال ولزي)، هديه تهراني (مارگرات مور)، آتيلا پسياني (تامس كرامول)، مهتاج نجومي (آليس مور) و حسن معجوني (مرد عام) از جمله بازيگران اصلي آن هستند كه در كنار پيام دهكردي، بابك حميديان و هدايت هاشمي به ايفاي نقش مي‌پردازند.بهمن فرمان‌آرا را در اين نمايش محسن شاه ابراهيمي به‌عنوان طراح صحنه و لباس و احمد پژمان در مقام آهنگساز همراهي مي‌كنند.
تهيه‌كنندگان و كارگردان نمايش اميدوارند بهار سال آينده "مردي براي تمام فصول" را به روي صحنه ببرند.
کيميايي : جهان رمان در انتظار مجوز
كتاب "كيميايي و جهان رمان" درباره داستان‌نويسي مسعود كيميايي به چاپ مي‌رسد.كتاب "كيميايي و جهان رمان" شامل نقدي بر رمان "جسدهاي شيشه اي" و تحليلي درباره فضاي داستان‌نويسي اين كارگردان به همراه مصاحبه با او درباره اين رمان است، كه توسط آرش سنجابي تدوين شده است. "كيميايي و جهان رمان" از سوي انتشارات مرواريد در انتظار دريافت مجوز نشر است.
ليلي گلستان: تاسف و سکوت
مدير فرهنگسراي نياوران گفت: طي نامه‌اي كه از سوي معاونت هنري و دفتر هنرهاي تجسمي مبني‌ بر برگزاري نمايشگاه بزرگ فروش آثار هنري در تالار وحدت و نياز به هماهنگي هنرمندان و سازمان‌ها براي برپايي اين رويداد دريافت كرديم، برنامه‌ي گروه "هفت نگاه" لغو شد.
علي‌اصغر مهر‌آيين درباره دلايل عدم برگزاري نمايشگاه فروش آثار هنري گروه "هفت‌نگاه" توضيح داد: اين نمايشگاه قرار بود از 27 دي تا 8 بهمن در مجموعه فرهنگسراي نياوران برگزار شود، اما درتاريخ 11 آذرماه از سوي معاونت هنري نامه‌اي دريافت كرديم مبني‌بر اين‌كه براي انسجام فعاليت‌هاي هنرهاي تجسمي بايد از يك ماه قبل از برگزاري هر نمايشگاهي مراتب آن براي صدور مجوز كتبي به معاونت هنري اعلام شود و تا زمان صدور مجوز كتبي امكان برگزاري اين نمايشگاه‌ها وجود ندارد.
در همين رابطه ليلي گلستان، مدير گالري گلستان و يكي از هفت گالري تحت پوشش مجموعه "هفت نگاه" توضيح داد: بعد از تغيير زمان برگزاري نمايشگاه به مجموعه سعد‌آباد مراجعه كرديم، ولي مديريت اين مجموعه نيز بعد از پيگيري براي كسب مجوز برگزاري نمايشگاه بزرگ فروش "هفت‌نگاه" با جواب مشابه‌اي مواجه شد.او گفت: ما براي چنين اتفاقي متاسف هستيم و ترجيح مي‌دهيم سكوت كنيم.
مهسا محب‌علي : انتشار دومين رمان
دومين رمان مهسا محب‌علي با عنوان "نگران نباش" منتشر شد. به گفته نويسنده، "نگران نباش" به نوعي رماني است كه با فضاي اجتماعي همراه است و بيش‌تر درباره جوان‌هاي امروزي و متولدين دهه 60 روايت شده است. كتاب يادشده به تازگي از سوي نشر چشمه منتشر شده است.
همچنين قرار است مجموعه داستان "عاشقيت در پاورقي" و رمان "نفرين خاكستري" محب‌علي از سوي نشر چشمه و افق براي نوبت چهارم و سوم تجديد چاپ شوند.
محمدعلي: هفتمين تجديد چاپ از ما بهتران
کتاب "از مابهتران" همان‌گونه که ازعنوانش پيداست،‌ مجموعه‌اي است از داستان‌هاي کوتاه که در آنها جن و پري و موجودات خيالي، قدم مي‌زنند. محمد محمدعلي که در اکثر آثارش، ردپايي از فرهنگ و ادبيات عامه ديده مي‌شود، در اين کتاب مشخصا دنياي جادويي از مابهتران را نشانه گرفته است و کتابي با محوريت اين موجودات، شکل داده است.
داستان‌هاي "از مابهتران" به ترتيب عبارتند از: "جن"، "سرناچي"، "چشم‌سفيد"، "قاسم‌ شرط‌بند"، "علي پيش‌پيشي"،"ما بي‌گداران"،‌"مرغ عشق و آهو"، "ايستگاه هراس"، "شکار در سراب نيلوفر"، "چهارشنبه سوري" و "مهمانسرا".
اين چهارمين چاپ اين کتاب در نشر "کاروان"‌ است. در مجموع "از مابهتران" هفت بار منتشر شده است. سه چاپ ديگر اين کتاب توسط انتشاراتي‌هاي "رواق"،‌‌ "بزرگمهر"و "راهيان انديشه" به بازار عرضه شده بود.
اين روزها محمدعلي، چاپ سوم رمان "قصه تهمينه"، چاپ سوم مجموعه داستان"چشم دوم" و چاپ سوم "گفت‌وگو با احمد شاملو"را در دست انتشار دارد که اين کتاب اخير، با نام "شاملويي که من مي‌شناختم" منتشر مي‌شود. اين آثار، همگي در انتشارات "کاروان" به چاپ مي‌رسند.
شيوا مقانلو : در انتظار مجوز
شيوا مقانلو به همراه نگارش سومين مجموعه داستانش، ادويج دانتيكا - نويسنده آمريكايي - را به فارسي‌زبانان معرفي مي‌كند.
"ژاله‌شكن" اثر ادويج دانتيكا - نويسنده آمريكايي هاييتي‌الاصل - است كه تاكنون كتابي از او در ايران منتشر نشده است. به گفته مترجم، اين اثر كه جايزه پن - فاكنر آمريكا را از آن خود كرده، جزو رمان‌هاي پروفروش آمريكا بوده است و ترجمه آن از فروردين‌ماه در انتظار دريافت مجوز انتشار به سر مي‌برد.
دانتيكا متولد نوزدهم ژانويه 1969 در پورت آپرنيس هاييتى است كه دو سال از زندگى‌اش را در اين شهر گذراند و از آن به بعد به نيويورك مهاجرت كرد. اولين داستان او با نام "كريك كرك" در سال 1995 منتشر شد. مجله نيويوركر اين نويسنده را جزو 20 داستان‌نويس برگزيده قرن بيست‌ويكم معرفي كرده است.
مقانلو همچنين مشغول آماده كردن سومين مجموعه‌ داستانش كه هنوز براي آن نامي انتخاب نكرده است.پيش‌تر، مجموعه‌هاي داستان "دود مقدس" و "کتاب هول" از اين نويسنده و مترجم منتشر شده است.
حسين منزوي : 2 سال در انتظار مجوز
در حالي‌كه "مجموعه اشعار" حسين منزوي همچنان در انتظار چاپ به سر مي‌برد، دو كتاب‌ منتشرنشده از اين شاعر فقيد در راه است.
كتاب "تركان پارسي‌گوي" شعرهاي فارسي بيش از 30 شاعر ترك‌زبان است كه توسط منزوي گردآوري شده‌ است.همچنين با ترجمه اين شاعر از تركي آذري به فارسي، ادامه داستان‌هاي "تيغ زنگ‌زده" از نويسندگان كشور آذربايجان، كه تاكنون منتشر نشده‌اند، به همراه كتاب يادشده از سوي نشر آفرينش انتشار ميابند.
"مجموعه‌ اشعار" حسين منزوي نيز به گفته مدير انتشارات آفرينش، نزديك دو سال است كه در انتظار مجوز نشر به سر مي‌برد و قرار است با همكاري انتشارات نگاه منتشر شود.
اين مجموعه با تفكيك محتوايي شعرهاي منزوي به غزل، نيمايي، سپيد، مثنوي و... با مقدمه محمدعلي بهمني همراه است.
حسين منزوي متولد اول مهرماه سال 1325، شعر گفتن را از اواسط دهه 40 شروع كرد و در قالب آزاد، نيمايي و غزل به طبع‌آزمايي پرداخت. بيش‌تر شهرتش به خاطر غزل‌هايش است و او را از پايه‌گذاران غزل نو مي‌دانند؛ منزوي در حركت غزل از فضاي سنتي به سمت شعر و پيام نيما يوشيج تأثير بسزايي داشت.
اين شاعر غزل‌سرا ارديبهشت‌ماه سال 83 در سن 58سالگي به‌علت بيماري قلبي و تنفسي درگذشت.
فريبا وفي : انتشار رمان جديد
کتاب "در راه ويلا" جديدترين اثر فريبا وفي تا ماه ديگر وارد بازار کتاب مي‌شود.
فريبا وفي، با اعلام اين خبر و بيان اينکه اين کتاب مجموعه‌اي از داستانهاي کوتاه وي است گفت: سبکي که در داستانهاي اين مجموعه از آن بهره برده‌ام در ادامه کتابهاي قبلي ام است. البته تلاش کرده‌ام اين سبک را با توجه به فضاي داستاني اين قصه‌ها کمي تغيير دهم. "در راه ويلا" که هفته گذشته مجوز انتشار را دريافت کرد شامل 9 داستان کوتاه در 102 صفحه است و توسط نشر چشمه منتشر مي‌شود.
مجموعه داستانهايي مانند در "پرنده من"، "عمق صحنه"و "حتي وقتي مي‌خنديم" ازجمله مجموعه داستان هاي کوتاه اين نويسنده هستند که تا به حال منتشر شده‌اند.
داستان‌هاي راه يافته به مرحله بعدي جايزه هدايت معرفي شدند
سي داستان راه يافته به مرحله بعدي هفتمين دوره جايزه داستان كوتاه‌نويسي صادق هدايت معرفي شدند.داستان‌هاي راه يافته به مرحله بعدي اين جايزه از بين 600 داستان فرستاده‌شده به دبيرخانه جايزه و بعد از داوري داوران در مرحله اول، به ترتيب حروف الفبا عبارت‌اند از: "آينه" فرشته احيايي، "برمي‌گردم پشت آن همه كاج" حسين ايمانيان، "بلوك‌هاي بتوني" اميد پناهي‌آذر، "پازل" زهرا مهرمحمدي، "پشه‌خاكي‌ها" سيما رحيمي، "پير" نرگس رستمي، "تعطيلات" سودابه طهماسبي، "حالا همه صداها مال ماست" سميه يخچالي، "خاطرات نقاشي" حامد عاشق‌طوس، "خرگوش خاكستري" آرش شفاعي، "داغ سم" احمد مشكلاتي، "درد" شهلا شهابيان، "دوستان يا داستان كوتاه سائيدگي" ايثار ابومحبوب، "دو سفيد و يك سياه" نگار تقي‌زاده، "ديدار" امير رحيمي و "سوسك" عليرضا عليان‌نژاد.
جهانگير هدايت - دبير جايزه داستان كوتاه‌نويسي صادق هدايت -، ديگر داستان‌هاي راه يافته به اين مرحله را نيز به اين ترتيب معرفي كرد: "سيما" مهدي صداقت‌پيام، "غارت فاو" حسن بهرامي، "قلب ساعتي" محمدعلي خبير، "كالباس شيرين" محسن توده‌فلاح، "كوچه تنگه" عشرت رحمان‌پور، "گربه در زيرزمين" علي چنگيزي، "محاق" ندا كاوسي‌فر، "مرده‌كشي" غلامحسين دهقان، "من ريموند كارور هستم" مصطفي عزيزي، "منفي در مثبت" ايمان عابدين، "نيزار" ميترا بابايي، "همه چشم‌ها را محسور خود كنيد" سپيده سياوشي، "هويت مجهول" محمدمهدي ابراهيمي و "يك ملاقات دوست‌داشتني" مهدي فاتحي.
از ميان داستان‌هاي يادشده، 10 داستان به مرحله پاياني راه مي يابند و سه نفر برنده نهايي اين مسابقه در مراسم پاياني در بهمن‌ماه معرفي خواهند شد.
نتايج اوليه جايزه "نيما يوشيج" بهمن‌ اعلام مي‌شود
نتايج اوليه جايزه شعر و نقد شعر "نيما يوشيج" 15 تا 20 بهمن‌ماه اعلام مي‌شود.داريوش معمار - دبير اين جايزه - گفت: حدود 900 شعر از 340 تا 350 شاعر و 200 نقد از نشريه‌هاي كاغذي و اينترنتي گردآوري شده؛ به جز سه سايت مثل "عصر آدينه"، كه به خاطر حذف آرشيو، به شعرها دسترسي نداشتيم. همچنين نسخه‌هاي مجله‌هاي "رودكي" و "نافه" به ما نرسيد.
او با اشاره به اين‌كه 9 نفر از 10 كارشناسان جايزه، كار بررسي آثار را آغاز كرده‌اند، افزود: محمد حقوقي به خاطر كسالت هنوز بررسي آثار را شروع نكرده است؛ اما هوشنگ چالنگي، محمد شمس لنگرودي، حافظ موسوي، علي باباچاهي، شمس آقاجاني، عليشاه مولوي، مهرداد فلاح، شاپور جوركش و عباس صفاري در حال بررسي آثارند.
به گفته اين شاعر، هر كارشناس 10 شعر و يك نقد را انتخاب و معرفي مي‌كند، كه در نهايت، 100 شعر و 10 نقد معرفي خواهند شد و البته بعضي از آن‌ها ممكن است مشترك باشند.
او همچنين عنوان كرد، آثار منتخب مرحله نخست جايزه "نيما" از طريق يك مجله يا سايت اينترنتي منتشر خواهند شد.بررسي آثار اين جايزه در حوزه شعر مدرن (نو) است؛ اما نقد، تمام زمينه‌هاي شعري را دربر مي‌گيرد و نتايج نهايي نيز ارديبهشت‌ماه سال آينده اعلام خواهد شد.
جايزه شعر "نيما" به دو شاعر كه شعرهاي‌شان در سال 86 در مجلات كاغذي و الكترونيكي به چاپ رسيده است، تعلق مي‌گيرد.
جايزه نقد "نيما" نيز به يك نقد كه در رابطه با شعر در سايت‌ها يا مجلات كاغذي چاپ شده است، اهدا مي‌شود و يك جايزه به كتاب شعري كه در سه سال گذشته در فضاي اينترنت توسط سايت‌هاي ادبي يا به‌صورت شخصي منتشر شده است، تعلق مي‌گيرد.


هیچ نظری موجود نیست: