شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

فيلم روز ♦ سينماي جهان‏
ژانويه 2009 در تاريخ سينماي هزاره جديد به عنوان ماهي پر بار و آکنده از فيلم هاي ماندگار ناميده خواهد شد. ماهي ‏که انبوهي از فيلم هاي مهم سال به شکلي افشرده در آن اکران شدند. فيلم هاي اسکاري چون کتاب خوان و ميلک که به ‏دليل اهميت موضوعي شان، بعدها به عنوان نقاط عطفي در تاريخ سينما از آنها ياد خواهد شد. با انتخاب هفت فيلم از ‏ميان انبوه آثار با ارزش به نمايش در آمده، به پيشواز هشتاد و يکمين اسکار رفته ايم... ‏‎ ‎‏<‏strong‏>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان<‏strong‏>‏



<‏strong‏>کتاب خوان‎‎‏ ‏The Reader
کارگردان: استيون دالدري. فيلمنامه: ديويد هر بر اساس کتاب برنهارد شلينک. موسيقي: نيکو موهلي. مدير فيلمبرداري: ‏راجر ديکنز، کريس منگس. تدوين: کلر سيمپسون. طراح صحنه: بريجيت بروخ. بازيگران: راف فاينس[مايکل برگ]، ‏کيت وينسلت[هانا اشميتز]، ديويد کراس[مايکل برگ جوان]، ژينت هاين[بريگيت]، برونو گانز[پروفسور روئل]، ‏سوزانه لوتر[کارلا برگ]، آليسا ويلمز[اميلي برگ]، فلوريان بارتولومي[تامس برگ]، فردريک بکت[آنگلا برگ]، ‏ماتياس هابيخ[پيتر برگ]. 124 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: ‏Der Vorleser‏. نامزد اسکار بهترين ‏فيلمبرداري-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين بازيگر زن نقش اصلي و بهترين فيلمنامه اقتباسي، نامزد جايزه ‏بهترين فيلمبرداري از اتحاديه فيلمبرداران آمريکا، نامزد جايزه بفتا براي بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني-بهترين ‏فيلم-بهترين فيلمنامه اقتباسي-بهترين بازيگر زن نقش اصلي، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل/وينسلت و نامزد 3 ‏جايزه ديگر از مراسم منتقدان سينمايي رسانه ها، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل/وينسلت و نامزد جايزه بهترين ‏بازيگر تازه کار.کراس از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين بازيگر زن نقش اصلي و ‏نامزد 3 جايزه ديگر، برنده جايزه سيه را براي جوانان/کراس از مراسم نجمن منتقدان لاس وگاس، نامزد جايزه بهترين ‏بازيگر زن سال از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-‏بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه اقتباسي، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم اتحاديه بازيگران، نامزد جايزه بهترين ‏فيلمنامه از مراسم فيلمنامه نويسان‎ USC‎‏. ‏
سال 1958، آلمان پس از جنگ جهاني دوم. مايکل برگ نوجوان با هانا اشميتز که دو برابر سن وي را دارد، برخورد ‏کرده و در مدتي کوتاه با هم رابطه عاشقانه پيدا مي کنند. کشف علاقه هانا به شنيدن قصه هايي که مايکل از روي کتاب ‏براي وي مي خواند، باعث عميق تر شدن رابطه آن دو مي شود. اما يک روز هانا محل سکونت خود را تخليه کرده و ‏ناپديد مي شود. هشت سال بعد، مايکل دانشجوي رشته حقوق شده و استادش وي را به همراه ديگر شاگردانش براي ‏تماشاي محاکمه چند نفر از جنايت کاران جنگي نازي مي برد. در دادگاه مايکل بار ديگر هانا را مي بيند، ولي اين بار ‏لباس محکومان را به تن دارد. هانا که در زمان جنگ نگهبان بازداشتگاه بوده، متهم به همدستي در مرگ ده ها انسان ‏است. همدستانش نيز براي خلاصي از مجازات هاي سنگين نقش وي را در ماجرا پر رنگ تر جلوه مي دهند. هانا بعد ‏از امتناع از آزمون بررسي دست خط، اتهام را پذيرفته و به زندان ابد محکوم مي شود. تنها مايکل از راز او باخبر ‏است. ولي کوششي براي نجات وي نمي کند. اما مدتي بعد بسته اي به دست هانا مي رسد...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
استيون ديويد دالدري متولد 1961 دورست، انگلستان و فارغ التحصيل دانشگاه شفيلد؛ پيشينه اي درخشان در تئاتر دارد. ‏دو بار جايزه لارنس اوليوير را دريافت کرده و جايزه توني را براي کارگرداني نمايشنامه ‏An Inspector Calls‏ جي. ‏بي. پريستلي به دست آورده است. اما تماشاگر ايراني او را با دومين فيلمش-ساعت ها- مي شناسد. در حالي که اولين ‏فيلمش بيلي اليوت-درباره پسر 11 ساله يک معدنچي که استعدادي شگرف در زمينه رقص دارد- نه فقط موفق شده بود ‏در گيشه درآمدي هنگفت کسب کند، بلکه سيلي از جوايز-از جمله نامزدي اسکار- را به سوي سازنده اش سرازير کرده ‏بود. فيلم دومش ساعت ها به دليل اقتباس هنرمندانه اش از کتاب ديويد کانينگهام و سه شخصيت مونث آن-از جمله ‏ويرجينيا ولف- با تحسين منتقدان و استقبال گرم تر جشنواره ها روبرو شد و اسکاري هم براي نيکول کيدمن به ارمغان ‏آورد. با اين چنين پيشينه اي از فيلمساز کم کار و گزيده کاري چون دالدري، کتاب خوان که بر اساس کتابي مشهور به ‏همين نام نوشته پروفسور حقوق آلماني و قاضي مشهور برنهارد شلينک ساخته شده، بايستي پيش از ديدن نيز کنجکاوي ‏و اشتياق هر سينما دوستي را تحريک کند. ‏
کتاب خوان که در سال 1995 در آلمان منتشر شد، با مسائل مختلف نسل پس از جنگ آلمان سر و کار دارد که مهم ‏ترينش را مي شود هولوکاست(همه سوزي) يهوديان دانست. اما انگشت روي مسائل ريزي مي گذارد که نمي شد در ‏فرداي جنگ جهاني دوم و آغاز محاکمات جنايتکاران نازي بر زبان راند. مردان و زناني که با حرارت و اشتياق به ‏دنبال عدالت بودند، قادر به درک و تحليل دقيق و از همه مهم تر انساني مدارک و شواهد در دسترس نبودند. عدالت شان ‏قرباني مي خواست و کتاب خوان مي خواهد بگويد همان طور که هانا اشميتز خود را قرباني شرم خويش از بي سوادي ‏مي کند، کليت مردم آلمان نيز براي رهايي از شرم تاريخي شان در همدستي حتي خاموش با هيتلر-چيزي که يکي از ‏دانشجويان پروفسور روئل به او مي گويد- به سرعت قربانياني يافته و همچون بز طليقه با آنان رفتار کردند. ‏
برگردان 32 ميليون دلاري دالدري نيز به ما مي گويد نسل بعد از جنگ به دنبال بلاگران بود. نسلي که به نوبه خود ‏بعدها براي رهايي از شرم شخصي و تاريخي اش کوشش هايي نه چندان جدي براي رهايي وجدانش صورت داد. مايکل ‏برگ جوان شاهد محاکمه هانا اشميتز مي شود، ولي با وجود وقوفش بر رازي که افشاي آن مي تواند موجب رهايي اش ‏شود، سکوت مي کند. او نيز با تفکر توده اي همراه مي شود و سال ها بعد با پر کردن نوارهاي کاست از کتاب هاي ‏مشهور ادبيات جهان با صداي خودش و فرستادن آنها به هانا در صدد تسکين وجدان خويش برمي آيد. اما او نيز به سهم ‏خود موجب نابودي انساني به عنوان نماينده نسلي مي شود که عشق را به وي ارزاني داشته بود. هانا در زندان مي ‏ميرد، ولي مايکل سرانجام از اسارت در زندان شرم خود رهايي مي يابد. دخترش را که با وي رابطه گرمي ندارد، به ‏سر مزار هانا مي برد تا با وي از زني سخن بگويد که اولين قطرات شهد عشق را به کامش ريخته بود و هيچ کس ‏نتوانست بعدها جاي او را در زندگيش پر کند. دالدري به تماشاگرش مي گويد که بايد قبل از اينکه دير شود، دست به کار ‏شد. ميراث معنوي خود را بازيافت، با مايه هاي ننگ گذشته عاقلانه کنار آمد و منکر ميراث انساني گذشتگان که در ‏کتاب ها براي ما به جا گذاشته اند، نشد!‏
کتاب خوان در کنار موضوعي چنين مهم و تاريخي که از ديدگاه يک حقوق دان برجسته روايت شده، ستايشي از کتاب و ‏کتابخواني است. ستايش نامه اي براي اديسه، هکلبري فين و آنتوان چخوف و با بانو با سگ ملوس اش. و با چشم پوشي ‏از گريم نه چندان خوب کيت وينسلت، يک بازي درخشان از وي را به نمايش مي گذارد که مي تواند او را به جايزه ‏اسکار برساند. کتاب خوان يکي از بهترين فيلم هاي فصل است که تماشاي آن براي هر جوياي حقيقت ضروري است. ‏گشودن رازهاي سر به مهري که خيلي ها-از جمله خود ماها- شهامت رويارويي با آن نداشتيم!‏ژانر: درام، عاشقانه، مهيج، جنگي. ‏




<‏strong‏>ميلک‎‎‏ ‏Milk
کارگردان: گاس ون سنت. فيلمنامه: داستين لنس بلک. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: هريس ساويدس. تدوين: ‏اليوت گراهام. طراح صحنه: بيل گروم. بازيگران: شون پن[هاروي ميلک]، اميل هيرش[کليو جونز]، جيمز ‏فرانکو[اسکات اسميت]، جاش برولين[دان وايت]، ويکتور گربر[شهردار جورج ماسکونه]، دنيس اوهارا[سناتور جان ‏بريجز]، ديه گو لونا[جک ليرا]، اشلي تمپل[دايان فينستاين]، آليسون پيل[آن کروننبرگ]، لوکاس گرابيل[دني نيکولتا]. ‏‏128 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد اسکار بهترين طراحي لباس-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين ‏موسيقي- بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/برولين و بهترين فيلمنامه، برنده ‏جايزه بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين کارگرداني و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان بوستون، برنده ‏جايزه انتخاب منتقدان براي بهترين گروه بازيگران-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و نامزد 6 جايزه ديگر از مراسم ‏انجمن منتقدان فيلم رسانه ها، نامزد جايزه بهترين بازيگر-بهترين کارگرداني-بهترين موسيقي-بهترين فيلم و بهترين ‏فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين تدوين از انجمن تدوينگران آمريکا، نامزد جايزه بهترين ‏طراحي صحنه از اتحاديه طراحان صحنه، نامزد جايزه بفتا براي بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين ‏چهره پردازي و بهترين فيلمنامه، نامزد جايزه بهترين طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه ‏بهترين کارگرداني از مراسم اتحاديه کارگردانان آمريکا، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين بازيگر نقش اصلي مرد، ‏نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلمنامه اول-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و بهترين بازيگر نقش مکمل ‏مرد/فرانکو از مراسم روحيه مستقل، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين کارگردان و بهترين فيلم سال از مراسم ‏انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم انجمن منتقدان فيلم لس آنجلس، برنده جايزه بهترين ‏بازيگر نقش مکمل مرد/برولين از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين فيلم- بهترين ‏بازيگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم انجمن منتقدان نيويورک، برنده جايزه استنلي کرامر و نامزد جايزه بهترين فيلم ‏از مراسم ‏PGA، برنده جايزه بهترين بازيگر از جشنواره پالم اسپرينگز، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين بازيگر ‏نقش اصلي مرد-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين موسيقي و بهترين فيلمنامه، نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش ‏اصلي و مکمل مرد از مراسم اتحاديه بازيگران، برنده جايزه بهترين بازيگر-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم ‏انجمن منتقدان ساوث وسترن، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از اتحاديه نويسندگان آمريکا. ‏
هاروي ميلک، نيويورکي ميانسال بعد از مهاجرت به سن فرانسيسکو تبديل به فعال حقوق همجنس خواهان مي شود. در ‏سومين تلاش موفق مي شود به عنوان يکي از اعضاي شوراي شهر برگزيده شود. اين اولين بار در تاريخ آمريکاست که ‏فردي همجنس خواه موفق به تصاحب شغلي دولتي در اين سطح مي شود.‏‎ ‎ولي يک سال بعد، او و شهردار شهر-جورج ‏ماسکونه- مورد سوء قصد دان وايت-‏‎ ‎يکي از اعضاي سابق شوراي شهر- قرار گرفته و کشته مي شوند...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
هاروي برنارد ميلک(1978-1930) سياستمدار آمريکايي و اولين همجنس خواه آشکاري است که در ايالت کاليفرنيا به ‏پستي دولتي دست يافت. ميلک در زمينه حقوق همجنس خواهان فعاليت بسيار کرد و تاثيري عميق در زندگي انسان هاي ‏منطقه کاستروي سن فرانسيسکو گذاشت. حتي مرگش و دادگاهي که به دنبال آن برگزار شد بر قوانين کاليفرنيا و سياست ‏هاي شهري تاثير فراوان به جا نهاد و بديهي است که با چنين ميراث گرانسنگي بايد مقالات و کتاب هاي متعدد درباره ‏وي نوشته شود. ولي جز فيلم مستند دوران هاروي ميلک(1984) ساخته راب اپشتاين و برنده اسکار بهترين فيلم مستند ‏همان سال، ردپاي زيادي از وي در سينما يافت نمي شود. ‏
ميلک ساخته گاس ون سنت فيلمساز همجنس خواه و مستقل و صاحب سبک سينماي آمريکا، اولين فيلم بلند سينمايي ‏درباره زندگي شخصي و سياسي اوست و بعيد نيست با توجه به زنده بودن بسياري از همرزمان وي در آينده فيلم هاي ‏ديگري درباره زواياي ديگر زندگي و مبارزان ميلک ساخته نشود. اما سخن بر سر فيلم ون سنت است که خوشحالم ‏اعلام کنم بر خلاف بسياري از فيلم هاي او که دغدغه اش همجنس خواهان بود، با عنايت دقيقتش به شعار ميلک و ‏همقطارانش، فيلمي درباره حقوق بشر و برابري است. و اگر اغراق ندانيد مي خواهم آن را يکي از غرور آفرين ترين و ‏برانگيزاننده ترين فيلم هاي اين گونه در حال شکل گيري اعلام کنم. ‏
شايد به همين خاطر باشد که هزاران نفر پذيرفتند به رايگان در فيلم حضور يابند، چون به ايده ها و آرمان هاي ميلک ‏باور داشتند. چون پذيرفته بودند و ما نيز بايد بپذيريم که همجنس خواهان زن يا مرد، رنگين پوستان يا زنان در برابر ‏اتوريته حاکم مردانه مسلح به اخلاقيات کپک زده قرن ها پيش تفاوتي با يکديگر ندارند. پس مبارزه يکي است و آن ‏رسيدن به حقوق برابر است. گذشتن از سد بي عدالتي هايي که زير نام خدا و دين بر همنوع تحميل مي شود. ‏
اما حسن بزرگ فيلم ون سنت در کنار بداعت هاي روايي اش، توجه به زندگي شخصي هاروي ميلک است. زندگي نه ‏چندان شادي که به ترک شدنش از سوي يکي از شرکاي زندگيش و مرگ ديگري منتهي مي شود. با اين حال هاروي در ‏گذر از اين بحران هاي احساسي با درايت عمل مي کند. زخم خورده است، ولي مي داند او به عنوان جزيي از يک ‏حرکت موظف است تا به اين راه ادامه دهد. خودآگاهي اش و انگيزه هايش قابل احترامند و تماشاگر-و حتي قانون- او را ‏در مرگ آخرين شريک زندگيش (که از روي حسادت و به خاطر دلبستگي شديد وي به کار خودکشي مي کند) مقصر ‏نمي داند. حکايت مبارزه طولاني هاروي ميلک مي تواند براي هر جوينده راه حقوق برابر ميان انسان ها سرمشقي بي ‏نظير باشد. يقين دارم هنگام تماشاي صحنه خروش خياباني همجنس خواهان در شادي پيروزي متعاقب شان شريک ‏خواهيد شد!‏در يک کلام: بهترن فيلم گاس ون سنت در يک دهه گذشته! ‏ژانر: زندگي نامه، درام. ‏




<‏strong‏>آقاي بله/بله گو‎‎‏ ‏Yes Man
کارگردان: پيتون ريد. فيلمنامه: نيکلاس استولر، جرد پل، اندرو ماگل بر اساس کتاب دني والاس. موسيقي: مارک ‏اورت، لايل ورکمن. مدير فيلمبرداري: رابرت دي. يئومن. تدوين: کريگ آلپرت. طراح صحنه: اندرو لوز. بازيگران: ‏جيم کري[کارل آلن]، زوئي دشانل[آليسون]، برادلي کوپر[پيتر]، جان مايکل هيگينز[نيک]، رايس داربي[نورمن]، دني ‏مسترسون[روني]، ترنس استمپ[ترنس باندلي]، مالي سيمز[استفاني]، شون اوبراين[تد]، ساشا الکساندر[لوسي]، جان ‏کاتران جونيور[توييد]، لويس گازمن. 104 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، استراليا. ‏
کارل آلن که در بخش اعتبارات يک بانک کار مي کند، زندگي يکنواختي را مي گذراند. کار او از بام تا شام، گفتن نه به ‏متقاضيان وام است. در بقيه ساعت روز نيز کار ديگري غير از نه گفتن به دعوت دوستانش براي تفريح و در نتيجه ‏تماشاي تلويزيون در منزل ندارد. کارل به تمام معنا مردي است که به همه چيز "نه" مي گويد و هيچ انتظاري از زندگي ‏ندارد. ولي وقتي بر خلاف ميل و اراده اش در يک سمينار شرکت مي کند، زندگي يکنواختش به هم مي ريزد. چون ‏مجري سمينار، ترنس باندلي از شرکت کنندگان مي خواهد تا زندگي شان را با گفتن "بله" هاي بيشتر تغيير داده و بهتر ‏کنند. کارل در آغاز به اين پيشنهاد به ديده شک مي نگرد، ولي مدتي خود را به روند حوادث مي سپارد و بعد از مدتي ‏کوتاه، قدرت "بله" گفتن نهفته در وجود خويش را آشکار مي کند. همين اتفاق باعث مي شود تا زندگيش به شکلي دور ‏از انتظار دستخوش تغيير شود. نه فقط ترفيع شغلي مي گيرد، بلکه عشق هم به زندگيش راه پيدا مي کند. کارل از آقاي ‏نه به آقاي بله تبديل شده، ولي کم کم اين بله گفتن ها خود تبديل به مايه دردسرهاي تازه اي مي شود...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
پيتون ريد متولد 1964 رالي، کاروليناي شمالي با تلويزيون دانشجويي چاپل هيل کار خود را آغاز کرد. مدتي نيز در ‏ايستگاه راديوي دانشگاه مجري موسيقي پاپ بود و در همين دوران شروع به ساختن ويديوکليپ براي گروه ‏The ‎Connells‏ کرد. در سال 1990 بعد از ساختن يک فيلم کوتاه وارد تلويزيون شد و قسمت هايي از سريال هايي چون ‏بازگشت به آينده، ‏The Weird Al Show، ‏Mr. Show with Bob and David، ‏Upright Citizens Brigade، ‏Cashmere Mafia‏ و ‏Grosse Pointe‏ را کارگرداني کرد. اولين فيلم بلندش را در سال 2000 با نام ‏Bring It On‏ ‏کارگرداني کرد که جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي کودکان و نوجوانان ‏Zlín‏ را به دست آورد. فيلم دومش فروشي ‏معادل 20 ميليون دلار داشت، اما سومين کارش با نام جدايي نقطه اوج موفقيت مالي کارنامه او را رقم زد و آقاي بله ‏مي رود که آن را تکرار کند(تا اين لحظه 65 ميليون درآمد فقط در اکران آمريکا). که اگر جنين شود، پيتون ريد ‏موقعيتي مناسب در ميان کمدي سازان فعلي به دست خواهد آورد، هر چند نقدهاي مثبت زيادي نيز دريافت نکرده باشد. ‏بگذاريد به شيوه ترنس باندلي مشق شب مان را بنويسيم:‏
آيا با ترديد به تماشاي آقاي بله رفتيد؟ بله. ‏آيا دليل اين ترديد بازگشت جيم کري به گونه کمدي، پس از طبع آزمايي در چند فيلم ناموفق جدي بود؟ بله. ‏دليل ديگر اين ترديد، حضور دوباره کري پس از يک دهه در فيلمي با شخصيت محوري شبيه به دروغ گو، دروغ گو ‏بود؟ بله. ‏ولي آقاي بله بيشتر از آنچه تصورش را مي کرديد، مايه تفريح و خنده بود؟ بله.‏آيا دليل اين موفقيت، جدا از طرز کمدي ديوانه وار فيلم، ايده اي بود که در زندگي واقعي به شما درباره راست گويي و ‏دروغ گويي مي داد؟ بله. ‏آيا فيلمنامه نويس ها فقط ايده 6 ماه متمادي بله گفتن نويسنده انگليسي دني والاس را گرفته و بقيه کتاب او را دور ريخته ‏اند؟ بله. ‏و به جاي آن فيلم را با صحنه هايي مثل پرش با بانجي توسط جيم کري و استفاده از قابليت هاي صورت کش سان او پر ‏کرده اند؟ بله.‏با اين حال فيلم موفق مي شود گليم خودش را به خاطر سوژه سرشار از زندگي و نوع نگاهش در کنار انتخاب بازيگر ‏هوشمندانه اش از آب بيرون بکشد؟ بله. ‏آيا رايس داربي بازيگر نقش نورمن که نقش مدير احمق سريال پرواز کنکورد را ‏copy‏ و در نقش مدير بانک احمق ‏آقاي بله ‏‎ paste‎کرده، بامزه ترين کمديني است که اين اواخر از زلاند نو بيرون آمده؟ بله. ‏با وجود موفق بودن آقاي بله، بعضي از شوخي هايش لوس و بي نمک شده اند؟ بله.‏صحنه رابطه جيم کري با زني مسن بيشتر از کمدي هاي جيم کري به صحنه اي از کتاب هاي چاک پالاهينوک(نويسنده ‏باشگاه مشت زني) شبيه تر است؟ بله. ‏شوخي هاي مربوط به عروس اينترنتي ايراني بي تعارف نژاد پرستانه است؟ بله. ‏با وجود اينها، آقاي بله يادآور روزهاي خوش گذشته جيم کري است؟ بله.‏پس با خريدن بليط تماشاي اين فيلم يا دي وي دي آن به خنديدن بله بگوييد!‏ژانر: کمدي. ‏




<‏strong‏>جعبۀ پاندورا‎‎‏ ‏Pandora'nın Kutusu
کارگردان: يشيم اوستا اوغلو. فيلمنامه: سلما کايگيسيز، يشيم اوستا اوغلو. موسيقي: ژان-پي ير ماس. مدير فيلمبرداري: ‏ژاک بس. تدوين: فرانک ناکاچي. طراح صحنه: اچ. اف. فارسي، اليف تاشچي اوغلو، سردار يلماز. بازيگران: دريا ‏آلابورا، ئوول آوکيران، تايفون بادم سوي، تسيلا چلتون، عثمان سونآنت، اُنور ئونسال. 114 دقيقه. محصول 2008 ‏ترکيه، فرانسه، آلمان، بلژيک. نام ديگر:‏‎ Pandora's Box‏. برنده جايزه صدف طلايي و بهترين بازيگر زن/تسيلا ‏چلتون از جشنواره سن سباستين. ‏
دو خواهر و يک برادر که در محلات مختلف استانبول ساکن هستند، زندگي و مشکلاتي متفاوت با يکديگر دارند. در ‏سومين و چهارمين دهه هاي زندگي خود به سر مي برند. به طبقات مياني جامعه تعلق دارند و ارتباط چنداني با يکديگر ‏ندارند. تا اينکه يک روز تلفني از روستايي در منطقه غرب درياي سياه –زادگاه شان- هر سه را کنار هم گرد مي آورد. ‏مادر پيرشان نصرت خانم گم شده و ناچار هر سه نفر سراسيمه و با عجله براي يافتن مادرشان به راه مي افتند. ولي در ‏طول اين سفر زخم هاي کهنه سر باز مي کند. آنها موفق مي شوند مادرشان را يافته و با خود به استانبول ببرند. ولي در ‏آنجا درمي يابند که مادر به آلزايمر مبتلا شده است. تنها کسي که غمخوار نصرت خانم است، مراد پسر ياغي نسرين ‏دختر بزرگ خانواده است و تصميم دارد تا آخرين آرزوي نصرت خانم را که مردن در پاي کوه هاي زادگاهش است، ‏برآورده کند....‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
يشيم اوستا اوغلو به واسطه معرفي فيلم قبلي اش-در انتظار ابرها- و مصاحبه اش درباره همين فيلم در همين صفحات ‏براي خوانندگان روز نامي آشناست. شناخته شده ترين و صاحب سبک ترين زن فيلمساز ترکيه که در پشت اغلب آثارش ‏تهيه کننده اي ايراني به نام بهروز هاشميان[تهيه کننده سگ کشي] ايستاده است. از اوستا اوغلو فيلم هاي سفر به سوي ‏خورشيد و در انتظار ابرها بخت نمايش در جشنواره فجر را يافته اند و اين آخري نيز قرار است امسال به نمايش در آيد. ‏دغدغه اصلي اوستا اوغلو مانند بسياري از کارگردان هاي مولف ترکيه مسئله هويت است و جست و جوي آن که گاه در ‏قالب فيلم هاي جاده اي ظاهر مي شود. البته اوستا اوغلو مسائل سياسي را نيز هرگز از نظر دور نمي دارد و هويت ‏براي او از سياست جدا نيست. ‏
جعبۀ پاندورا چهارمين فيلم بلند اوستا اوغلو است و بر خلاف فيلم هاي پيشين وي در نگاه نخست درامي خانوادگي و ‏جاده اي ديده مي شود. ولي وقتي تک تک شخصيت هاي شکل دهنده اين خانواده به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و ‏تصوير مي شوند، خود را با حکايت انسان هايي روبرو مي بينيم که سخت در تلاشند تا با جامعه مدرن پيرامون خود ‏هماهنگ شوند و به همين دليل مشکلات آنها، در واقع همان مشکلات جامعه پيرامون است. گرايش هاي واضح اوستا ‏اوغلو در فيلم هاي پيشين اش اين بار جاي خود را به دغدغه هاي انساني تر داده، البته اين به آن معنا نيست که فيلم هاي ‏پيشين وي از اين دغدغه ها خالي بوده اند. چون نکات مشترک ميان جعبۀ پاندورا و فيلم هاي قبلي از جمله معضل زبان ‏و تلاش او براي نمايش موضوع هاي جهان شمول چون بيگانگي و تنهايي به راحتي قابل مشاهده است. ‏
اوستا اوغلو استاد نمايش اين موضوع هاست و اين بار هم به شکلي چشمگير آنها را تصوير مي کند. افرادي منسوب به ‏طبقه متوسط بدون اينکه متوجه باشند، گرفتار انزوا شده اند. و زماني که شروع به شناخت و رويارويي با اين بيگانگي ‏و تنهايي مي کند، جعبۀ پاندورا گشوده مي شود...‏
حال بايد با دردها و آلام خود کنار بيايند. زندگي اين افراد با مشکلات فراوان در زمينه ارتباط و رفتار متقابل آکنده است ‏و حالا مجبور به رويارويي با اين زندگي سترون هستند. آنها درون موقعيتي آچمز دست و پا مي زند. ولي ناراحت ‏نباشيد. از درون جعبه پاندورا فقط شر بيرون نيامده است و مانند اميد باقيمانده در ته آن، فيلم اوستا اوغلو آدمي را به ‏انديشيدن و دوست داشتن ديگر انسان ها هم سوق مي دهد. اما اگر قادر به رويارويي صادقانه با معضل هايتان نيستيد، ‏تماشاي آن سخت خواهد بود!‏
‎ -‎جعبه پاندورا در اساطير يوناني به ظرف بزرگي گفته مي شود که توسط پاندورا حمل مي شد و حاوي تمام بيماري ها، ‏بدبختي ها و شومي ها بود که کنجکاوي پاندورا در باز کردن جعبه سبب شد تا اين بلايا دامنگير انسان ها شود. تنها اميد ‏در جعبه باقي ماند تا تسلاي نوع بشر گردد. اصطلاح جعبه پاندورا از سوي فمينيست ها نيز به کار گرفته شده و ‏تعابيري فمينيستي هم يافته است، چون پاندورا هر چه باشد به گواه اساطير يونان نخستين زن روز زمين بود و براي ‏مجازات پرومته که با انسان ها دوستي مي کرد از گل آفريده شده بود. اما پرومته او را نپذيرفت و پاندورا به ازدواج ‏برادر وي در آمد. ‏ژانر: درام، جاده اي، رازآميز. ‏



<‏strong‏>دل مرکب/اينکهارت‎‎‏ ‏Inkheart
کارگردان: ايان سافتلي. فيلمنامه: ديويد ليندسي آبير بر اساس داستاني از کورنليا فانکه. موسيقي: خاوير ناوارت. مدير ‏فيلمبرداري: راجر پرات. تدوين: مارتين والش. طراح صحنه: جان بيرد. بازيگران: برندان فريزر[مورتيمر فولچارت]، ‏اليزا بنت[مگي فولچارت]، پل بتاني[داست فينگر]، اندي سرکيس[کاپريکورن]، جيم برادبنت[فنوگليو]، هلن ميرن[الينور ‏لوردان]، رافي گاورون[فريد]، سيه نا گيلروي[ترز فولچارت]، لزلي شارپ[مورتولا]، مت کينگ[کاکرل]، جمي ‏فورمن[باستا]، جنيفر کانلي[روکسان]، مارنيکس ون دن بروک[شدو/سايه]، استيو اسپيرز[فلت نوز]،جسي ‏کيو[نيمف/حوري]، آدام باند[شاهزاده]، ترزا سربووا[راپونزل]. 106 دقيقه. محصول 2008 آلمان، انگلستان، آمريکا. ‏نام ديگر: ‏Ink Heart، ‏Tintenherz‏. ‏
مگي 12 ساله مانند پدرش مورتيمر يک کتابخوان حرفه اي و صاحب توانايي شگرفي چون اوست. پدر و دختر قادرند ‏در صورت خواندن کتاب با صداي بلند، شخصيت هاي آن را به دنياي واقعي بياورند. اين توانايي مي تواند باعث ‏دردسرهايي هم بشود، چون در مقابل هر شخصيتي که از کتاب ها به دنياي واقعي منتقل شود يکي از آن دو نفر سر از ‏داخل دنياي کتاب ها مي آورد. تا اينکه يک روز، مورتيمر و مگي کتابي به نام دل مرکب در مغازه فروش کتاب هاي ‏دست دوم پيدا مي کنند که داستاني از دوران پر راز و رمز و آکنده از موجودات افسانه اي قرون وسطي را روايت مي ‏کنند. مورتيمر ابتدا يافتن کتاب را باور ندارد، چون اين همان کتابي است که سال ها قبل همسر او و مادر مگي به داخل ‏آن کشيده شده است. ولي سرانجام پيدا کردن کتاب را باور کرده و نقشه اي براي بيرون کشيدن همسرش طرح مي کند. ‏ولي نقشه هايش با دزديده شدن مگي توسط يکي از شخصيت هاي سياه دل دل مرکب به نام کاپريکورن به هم مي خورد. ‏کاپريکورن در ازاي آزاد کردن مگي از مورتيمر مي خواهد تا ديگر شخصيت هاي شرور کتاب ها و چيزهاي ديگر را ‏به دنياي واقعي بياورد. ولي مورتيمر نه فقط خواستار آزادي و نجات همسر و دختر خود است، بلکه تصميم دارد ‏کاپريکورن و همه شخصيت هاي شرور را به ميان صفحات کتاب بازگرداند...‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
ايان سافتلي متولد 1958 لندن و فارغ التحصيل کالج کوئينز کمبريج است. کارگرداني را با کار در زمينه تئاتر در ‏دوران تحصيل آغاز کرد و ستايش ها کسب کرد. اولين فيلمش ‏Backbeat‏ به سال 1994 نيز ورودي چشمگير به عالم ‏سينما برايش رقم زد. فيلم دومش هکرها به دليل موضوعش مورد توجه قرار گرفت، اما اقتباس اش از کتاب هنري ‏جيمز به نام بال هاي کبوتر بود که او را صاحب شهرتي فراگير کرد. اولين فيلم هاليووديش کي-پکس نيز با موفقيت همه ‏جانبه همراه بود. اما چهار سال بعد ساختن شاه کليد/کليد اسکلت در مايه فيلم هاي ترسناک باعث کم قدر شدن وي گرديد ‏و سکوتي سه ساله را هم به دنبال آورد. فيلم فعلي که در مغايرت ژانري با آثار پيشين او قرار دارد، براي نوجوانان ‏ساخته شده و قرار ست يکي از حلقه هاي زنجير طولاني اقتباس از آثار ادبي اين چنيني باشد. يکي مثل ارباب حلقه ها، ‏هري پاتر و.... که توسط نويسنده اي شناخته شده و موفق به نگارش در آمده است: بانو کورنليا کارولاين فانکه، نويسنده ‏‏51 ساله آلماني تبار که بارها موفق به دريافت جايزه براي تاليف کتاب هاي کودکان شده است. مشهورترين کتاب هاي ‏او سه گانه ‏Inkworld‏ هستند که اينکهارت(2004) اولين بخش آن به شمار مي رود و ترديد نداشته باشيد که دو جلد ‏بعدي به نام هاي اينک اسپل/طلسم مرکب(2006) و اينک دث/مرگ مرکب(2008) هم به زودي به فيلم برگردانده ‏خواهد شد. ‏
فيلم 30 ميليون دلاري سافتلي با وجود تغييرات زيادي که در قصه مورد اقتباس خويش داده و شخصيت هايي را هم به ‏آن اضافه کرده، فيلمي جذاب و تماشايي است. مي شود گفت افسون خويش را مديون همان چيزي است که کتاب خوان ‏هم وامدار آن است، يعني لذت خواندن کتاب و زيستن در دنيايي ذهني که نويسنده خلق کرده و خواننده آن را بازآفريني ‏مي کند. يک ستايش نامه از کتابخواني آن هم در زمانه اي که اينترنت و تلويزيون مجالي براي نسل جوان باقي نگذاشته ‏تا مطالعه کنند. فيلمي که با وجود ظاهر کمي پريشانش، نيت خوبي در پشت آن قرار دارد که آن را قابل بخشش جلوه مي ‏دهد. البته از ستايش قصه مشهور جادوگر شهر اُز که دارد تبديل به يک سنت مي شود، هم چشم پوشي نمي کند!‏ايان سافتي خيلي خوب موفق مي شود ژانرهايي چون اکشن را با فانتزي ترکيب و از کمدي به درامي خانوادگي گذر ‏کند. اما برگ برنده اش صحنه هاي مخوف پاياني فيلم است که نمره قبولي را برايش فراهم مي کند. دل مرکب/اينکهارت ‏براي کارنامه پر افت و خيز و رنگارنگ(از نظر ژانري) او اگر زايشي تازه را تدارک نبيند، لااقل پس رفت نيز ‏محسوب نمي شود. ساخته شدن فيلمي درباره قدرت و اهميت تخيل و کتاب خواندن در زمانه ما شايد چيز تازه اي نباشد، ‏اما روايت آن به گونه اي متواضعانه و دور از هري پاتر بازي نقطه قوت و تمايز آن به شمار مي رود!‏شما را به تماشاي مجمع اکثر قهرمان قصه هاي کودکي تان دعوت مي کنم، از راپونزل تا شنل قرمزي بگيريد تا علي ‏بابا و ميمون هاي پرنده و تک شاخ... رضايت کودکان، نوجوانان و حتي شما بزرگ ترهاي عزيز، تضمين مي شود!‏ژانر: ماجرايي، خانوادگي، فانتزي. ‏




<‏strong‏>بولت‎‎‏ ‏Bolt
کارگردان: بايرون هاوارد، کريس ويليامز. فيلمنامه: دان فوگلمن، کريس ويليامز. موسيقي: جان پاول. تدوين: تيم مرتنز. ‏طراح صحنه: پل اي. فليکس. بازيگران(فقط صدا): جان تراولتا[بولت]، ميلي سايروس[پني]، سوزي اسمن[ميتنز]، ‏مارک والتون[رينو]، ملکوم مک داول[دکتر کاليکو]، جيمز ليپتون[کارگردان]، گرگ گرمان[کارگزار]، ديدريش ‏بادر[گربه کهنه کار]، نيک سواردسون[بلک]، کلوئي مورتز[پني جوان]، رندي ساويج[شرور]، کري والگرن[ميندي]، ‏گري دليزل[مادر پني]. 103 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: ‏American Dog‏. نامزد اسککار بهترين فيلم ‏انيميشن، نامزد 5 جايزه از مراسم ‏Annie، نامزد انتخاب منتقدان بهترين انيميشن سال و بهترين آواز از مراسم منتقدان ‏فيلم رسانه ها، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين انيميشن ‏و بهترين آواز، نامزد جايزه بهترين فيلم انيميشن از مراسم ‏PGA، نامزد جايزه ساتلايت بهترين انيميشن. ‏
سگي به نام بولت که تمام عمرش را همراه صاحبش پني، با بازي در يک سريال تلويزيوني در نقش يک ابر قهرمان ‏سپري کرده، خود را داراي نيروهاي خارق العاده مي داند. تا اينکه يک روز، بعد از پايان فيلمبرداري در حالي که ‏تصور مي کند پني توسط چهره منفي سريال دزديده شده، اشتباهاً سر از خارج استوديو و شهر نيويورک در مي آورد. ‏در آنجا با گربه خياباني مونثي به نام ميتنز و موشي به اسم رينو آشنا مي شود. آشنايي با اين دو و زندگي در شهر به وي ‏مي آموزد که صاحب قدرت هاي خارق العاده نيست و زندگي عادي با آنچه در استوديو مي گذرد، تفاوت بسيار دارد. ‏همزمان در هاليوود، پني که از گمشدن سگ محبوبش به شدت غمگين شده، از سوي مسئولان تحت فشار گذاشته مي ‏شود که فيلمبرداري را با سگي شبيه بولت ادامه دهد. بولت نيز که خواهان بازگشت است، به زودي با علاقمند شدن به ‏ميتنز خود را بر سر دو راهي مي بيند. حال او بايد ميان پني و ميتنز يکي را انتخاب کند....‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
بولت اولين تجربه ساخت فيلم بلند زوج انيماتور بايرون هاوارد و کريس ويليامز است. هر دو در پروژه هاي مهمي ‏چون مولان، ليلو و استيچ، جوجه کوچولو، پوکاهانتاس، عادت تازه امپراطور و برادر خرس حضور داشته و تجربه ‏اندوخته اند و بيهوده نيست که سکان هدايت پروژه اي 150 ميليون دلاري به آنها سپرده شده است. البته بولت بيشتر از ‏آنکه فيلمي متعلق به آنها باشد، پروژه اي از ديزني است. تنها تفاوتش با نمونه هاي قبلي استفاده از تکنيک ‏CGI‏ و ‏شوخي با تصاوير آشناي تماشاگر امروز است. ولي در مورد بولت چه چز ديگري مي شود گفت؟‏
متاسفانه فيلم هايي چون بولت يا وال. ئي. با کمک حيوانات و روبات ها موفق شده اند حال و هوايي انساني تر از فيلم ‏هاي زنده خلق کنند و مي شود آن را نشانه اي بر آغاز عصر تازه اي از فيلم هاي انيميشن-حتي عصر طلايي انيميشن ‏هاليوودي- نام داد. خيلي مبالغه آميز شد، نه؟ ‏
شايد براي نوشتن اين حرف ها زود باشد، پس در اين صورت بياييد درباره سگ و گربه اي که نقش هاي اصلي فيلم به ‏عهده آنهاست، به شکلي متفاوت صحبت کنيم و ببينيم آيا توانسته ايم به وراي ظاهر جاده اي يک فيلم کارتوني که کليشه ‏هاي ابدي سگ و گربه را به کار گرفته، دست پيدا کنيم:‏
سگ ها جزئي از دنياي خيال ما هستند و گربه ها بخشي از دنياي واقعي.‏سگ ها جدا از دوستي صادق، يک منجي هم مي توانند باشند. ولي گربه ها حيواناتي نمک نشناس هستند که بعضي وقت ‏ها گرفتارشان مي شويم.‏
سگ ها مي تواند با انداختن نگاهي معصومانه لقمه را از دستان شما خارج کنند، ولي گربه ها بايد برايش بجنگند. ‏رنگ سگ ها به شکلي نمادين روشن(سفيد) و رنگ گربه ها تاريک(سياه) است، گربه سياه بدشانسي ولي سگ سياه ‏موفقيت مي آورد. ‏
سگ ها خيال پردازند، احساسات شان قوي، توام با هوشمندي است، و در زمينه دوست داشتن و دوست داشته شدن ‏صاحب توانايي هستند. گربه ها باهوشند، اين هوش خصلتي شيطاني دارد. ‏سگ ها بازيگر مادرزاد هستند، گربه ها روحيه هنرمندانه دارند و بيشتر از اين که خود به هنر بپردازند، الهام بخش ‏ديگران هستند. ‏
سگ ها هميشه به دنبال صاحب شان هستند و گربه ها به دنبال آزادي.‏دنياي سگ ها اگر به يک خانه منحصر نباشد، باز هم خانه است. ولي دنياي گربه ها کوچه هاست. سگ ها به محض ‏ورود به خانه اي جديد بلافاصله به آن خو مي گيرند، اما گربه ها شروع به گشت و گذارهاي رازآميز و کشف سوراخ ‏سنبه هاي آن مي کنند. ‏
سگ ها هميشه صادقند، ولي گربه ها دست بالا نسبت به خودشان صداقت دارند. ‏سگ ها فيلم داستاني/انيميشن هستند و گربه ها فيلم مستند. ‏
ولي.... بولت در وراي اين حرف ها که به شوخي و جدي زديم، بازپرداخت کميک و انيميشن شاهکار هوشمندانه پيتر ‏وير-نمايش ترومن- و دعوتي است به واقعيت و کشف آن، البته نه مثل فيلم وير به هر قيمتي، که هرگز نمي تواند پس ‏زمينه يک محصول ديزني باشد. بولت تا نيمه ژانويه بيش از 110 ميليون دلار در گيشه آمريکا درآمد داشته، که با توجه ‏به برخورد شديداً مثبت منتقدان آمريکايي، بازاريابي مناسب و بازي ويديويي ساخته شده بر اساس آن، بي ترديد بر آن ‏افزوده خواهد شد. ولي شخصاً دليل موفقيت آن را استفاده از موسيقي و آواز مناسب و ريتم تندش مي دانم. صداي تروالتا ‏هم بي تاثير نيست!‏ژانر: انيميشن، کمدي، خانوادگي، فانتزي. ‏




<‏strong‏>افسانه دسپرو‎‎‏ ‏The Tale of Despereaux
کارگردان: سام فل، رابرت استيونهگن. فيلمنامه: گري راس بر اساس داستان سينمايي ويل مک راب، کريس ويسکاردي ‏و کتابي از کيت دي کاميلو. موسيقي: ويليام راس. مدير فيلمبرداري: براد بلکبورن. تدوين: مارک سولومون. طراح ‏صحنه: ايوجني توموو. بازيگران(فقط صدا): ماتيو برادريک[دسپرو]، داستين هافمن[روسکورو]، اما واتسون[شاهزاده ‏پيا]، تريسي اولمن[ميگري ساو]، کوين کلاين[آندره]، ويليام اچ. ميسي[لستر]، استنلي توچي[بولدو]، کياران ‏هيندز[بوتيچلي]، رابي کالترين[گرگوري]، توني هال[فورلاف]، فرانسيس کانروي[آنتوانت]، فرانج لانجلا[شهردار]. ‏‏90 و 93 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، آمريکا. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين موسيقي-طراحي صحنه و ‏استوري برد از مراسم ‏Annie، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه ساتلايت ‏بهترين فيلم انيميشن. ‏
سال ها سال قبل، در سرزميني با زيبايي هوش ربا، انسان ها غرق در شادي و خوشبختي زندگي مي کردند. تا اينکه يک ‏روز به دنبال واقعه اي دور از انتظار، دل پادشاه اين سرزمين مي شکند. شاهزاده اسير اندوه و مردم دستخوش نا اميدي ‏مي شوند. زندگي ديگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتي که دسپرو متولد شود. موشي کوچک با گوش هايي بسيار ‏بزرگ که از تمام موش ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمي ترسد و بسيار هم کنجکاو است، چون از ‏لحظه تولد شروع به گشتن و يافتن کرده و مي خواهد از هر چيز سر در بياورد. از طرف ديگر عطشي سيري ناپذير به ‏ماجرا و هيجان او ديده مي شود و همين باعث مي شود تا يک روز سر از کتابخانه شاهي در آورد. در آنجا خواندن را ‏ياد گرفته و کتاب ها او را به دنياهاي تازه اي رهنمون مي سازند. دنيايي که در آن شواليه ها عازم مبارزه با اژدها ‏هستند تا شاهزاده خانم هاي اسير را نجات دهند. دسپرو که خود را در عالم خيال شواليه مي پندارد، يک روز با شاهزاده ‏پيا آشنا مي شود که بعد از فوت مادرش دچار افسردگي شديد شده است. واقعه اي که سبب مي شود دسپرو قوانين را زير ‏پا گذاشته و با انسان ها صحبت کند. ولي فرجام اين کار تبعيد دسپرو است. اما آشنايش با روسکورو زندگي يکنواخت ‏تبعيد را براي دسپرو عوض کرده و او را به درون ماجرايي پرتاب مي کند که تا پيش از آن فقط در کتاب ها خوانده ‏بود....‏
‏<‏strong‏>چرا بايد ديد؟<‏‎/strong‏>‏
سام فل و رابرت استيونهگن از انيماتورهاي شناخته شده امروز هستند. البته اين اولين تجربه کارگرداني استيونهگن ‏است، ولي سام فل يک فيلم تلويزيوني و دو فيلم کوتاه ديگر به همراه انيميشن بلند ‏Flushed Away‏ را در کارنامه ‏دارد. ‏Flushed Away‏ که از گران ترين انيميشن هاي سال هاي اخير بود و با وجود موفقيت نه چندان درخشانش در ‏گيشه آمريکا، خللي به ادامه کار فل وارد نکرد. البته از ميزان بودجه افسانه دسپرو هم اطلاع دقيقي در دست نيست، اما ‏فروش 50 ميليون دلاري آن -تا اوايل ژانويه 2009- هم بدون شک قادر به تامين هزينه هايش نمي تواند باشد. ‏
انيميشن رايانه اي افسانه دسپرو بر اساس کتابي چهار قسمتي و محبوب به نام ‏The Tale of Despereaux: Being ‎the Story of a Mouse, a Princess, Some Soup, and a Spool of Thread‏ (2003) ساخته شده و تفاوت ‏هايي جزيي در شخصيت پردازي و نحوه روايت قصه اش با آن دارد. اما موفق شده نظر نويسنده و منتقدان آمريکايي را ‏جلب کند. سفر شخصي موشي که مي کوشد همچون اصيل زادگان رفتار کند و روحيه شواليه ها را دارد، در نگاه اول به ‏دليل ريخت ناموزونش يادآور ديگر انيميشن دريم ورکز-شرک- است. ولي بر خلاف شرک که قصد داشت نشانگان ‏آشناي قصه هاي پريوار را زير و رو کند، دسپرو فيلمي به غايت متعارف-حتي فولکلوريک- است که از فرهنگ سلتي ‏و نشانگان آن بسيار سود مي برد. چيزي که باعث مي شود با مراجعه به نشانه هاي آشناي قصه و ريخت شناسي ‏قهرمان، حسي نوستالژيک به افسانه هاي کهن نيز در آن پيدا کنيم. حسي که با تلاش سازندگان فيلم در خلق فضايي شبيه ‏به آثار برادران گريم مشهودتر شده و همين مي تواند باعث دافعه نزد خردسالان شود. ‏
و بر عکس، حال و هوايي ماليخوليايي اش-به خصوص در صحنه هاي تنهايي شاهزاده خانم پيا- و پرداخت شخصيت ‏هايش، براي نوجوان ها و حتي بزرگ ترها[مخصوصاً با اصرار سازندگانش در وفادار بودن به زبان شعرگونه منبع ‏اقتباس آن] بسيار جذاب تر است. چون همين زبان مانع از دنبال کردن قصه مهيج و داراي ريتم سريع آن توسط ‏خردسالان مي شود. به همين خاطر مي شود به اتکا به همين دلايل و استفاده نويسنده و سازندگان آن از موتيف هاي ‏شرقي و زيرساخت فلسفي اش، انيميشني بسيار جذاب براي بزرگسالان ارزيابي کرد. پس اگر شما نيز جزو بزرگسالاني ‏هستيد که هنوز تماشاي کارتون را دوست دارند، از شنيدن افسانه دسپرو با صداي بانو سيگورني ويور غافل نشويد!‏توصيه ايمني: از آوردن بچه ها خودداري شود!‏ژانر: ماجرايي، انيميشن، کمدي، خانوادگي، فانتزي. ‏



















سريال روز ♦ تلويزيون ‏
حسن هدايت در کارآگاه علوي هايش هميشه خواسته علي حاتمي باشد و به تهران قديم عشق بورزد. اما فرجام کارش ‏همواره جعل و تحريف تاريخ بوده و يک نوع اشتياق براي تقليد از فضاي فيلم هاي کارآگاهي سينماي کلاسيک هاليوود ‏که در سري دوم به اوج خودش رسيده است. اما بازديد محمود احمدي نژاد و منوچهر متکي از پشت صحنه اين سريال ‏نشان دهنده تاييد روش هاي او در ترسيم تاريخ تهران و ايران از سوي حکومت فعلي است که شيوه مطلوبش در روايت ‏تاريخ معاصر جز تحريف و تخريب نبوده است...‏
نگاهي به سريال کارآگاه علوي 2‏‎‎با کلاه شاپو و پالتوي باراني زير آفتاب گرم تابستان‏‎‎
چند عدد اتومبيل بنز و مورگن و فورد و رولزرويس، حياط پشتي ساختمان وزارت امور خارجه در نبش خيابان سي ‏تير، ساختمان بانک سپه مرکزي، چند دست پالتو باراني و کلاه شاپو و يک عدد احمد نجفي مواد لازم براي طبخ کارآگاه ‏علوي 2 است. به جز داستان ها، همه چيز کما في السابق همان است که بود: اطو کشيده، نوستالژيک، تصنعي و پر ‏افاده.‏
عمده صحنه ها داخلي است و کل سريال بيشتر به يک فضاي تئاتري مي ماند. ظاهرا شهرک محقر سينمايي پس از اين ‏همه سال بد جوري تکراري و يکنواخت شده و دوربين را هر جا بکاري، فضاي مقابلش براي تماشاگر ايراني آشناست. ‏اين را هدايت به خوبي فهميده، اما راهکارش براي فرار از اين مشکل، خود مشکلي ديگر پديد آورده. تا به حال در ‏طول اين 7 قسمت آنقدر علوي و صدري و ديگران را در حال بالا و پايين رفتن از پله هاي شهرباني ديده ايم که ديگر ‏سرمان گيج مي رود. به طور متوسط هر قسمت تقريبا 8 بار بايد اين نماي کسالت بار و تکراري را ببينيم. گاه گاهي هم ‏که قرار است بذل و بخششي در نشان دادن نماهاي لانگ شات خارجي صورت گيرد، تعدادي کالسکه و آدم وماشين را ‏در همان حياط وزارت امور خارجه عقب و جلو مي کنند و بعد دوباره کات مي شود به نمايي داخلي. ماشين هاي نفس ‏بريده اي را هم که ديگر ناي تکان خوردن ندارند و مدير موزه اتومبيل هم بد جوري سفارش کرده که زياد تکان شان ‏ندهند در هيچ نمايي بيش از يک و نيم متر راه نمي روند.‏
حسن هدايت در کارآگاه علوي هايش هميشه مي خواسته در عين حال که تا آنجا که مي تواند علي حاتمي باشد و به زعم ‏خودش به حال وهواي تهران قديم عشق بورزد، از تيپ هاي سينمايي غربي همان دوران هم الگو بگيرد و آدم هاي ‏قصه اش را با همان نوع پوشش و حرکات و کلام به تصوير بکشد. يک نوع اشتياق براي تقليد از فضاي فيلم هاي ‏کارآگاهي سينماي کلاسيک هاليوود در او نهفته است که در سري دوم به اوج خودش رسيده. تا حدي که گاهي از اين ‏نکته غافل مي ماند که اين اشتياق در مواردي با بازآفريني تهران قديم در تضاد قرار دارد و از خيلي جهات، با هم داشتنِ ‏اين دو، جمع اضداد است. آشکار تر و خنده دار تر از همه، تاکيد بر نوع لباسي است که اروپايي ها و آمريکايي هاي ‏دهه هاي 30 تا 70 ميلادي مي پوشيدند. يعني کلاه شاپو و بالاپوشي که در فرانسه به آن مانتو مي گويند و در ايران به ‏باراني معروف است. در اين ترديدي نيست که شهر نشين هاي دوران شاهِ پدر و پس از آن متاثر از سياست هاي غرب ‏گرايانه پهلويان بودند و اساسا جريان البسه غربي با کلاه پهلوي شروع شد. اما اگر کتاب و عکس هاي تاريخي هم در ‏کتابخانه مان نداشته باشيم، عقل به ما مي گويد که بايد به اصرار بي معناي آقاي هدايت بخنديم. به جز نظاميان، همه مرد ‏ها بدون استثنا، از جناب علوي و دستياران گرفته تا اهالي کوچه و بازار، همه ملبس به همين لباس باراني اند حتي زير ‏تيغ آفتاب تابستان! يکي نيست به آقاي کارگردان بگويد که اروپايي ها باراني مي پوشيدند چون در اروپا هميشه زياد ‏باران مي بارد و همان ها هم، در روزهاي صاف و آفتابي زمستانِ آن روزگار به پوشيدن کت و شلوار بسنده مي کردند. ‏با اين حساب اين چه جور تهران قديم است که همه در آن با اين لباس فرم حرکت مي کنند و حتي داخل خانه و پشت ‏فرمان هم کلاه از سرشان برداشته نمي شود؟ گيرم که همه دوست داشتند عين هم بپوشند و اصلا عشق و علاقه اول و ‏آخرشان همين لباس بوده؛ اين طور هم که باشد يعني وضع ملت آنقدر خوب بوده که در خيابان همه با کت و شلوار و ‏کراوات و باراني و کفش و کلاه شاپو راه بروند؟؟ و همه شان هم مثل دوبلور هاي همفري بوگارت و آلن دلون حرف ‏بزنند؟ شمرده و مودب و لفظ قلم؟
خود آقاي علوي و دستيارانش که خوش پوشند و خوش اخلاق و دوست داشتني. نظاميان و اهالي شهرباني هم که تر و ‏تميز و منظم و آبرو مند به نظر مي رسند. به جز اوضاع بد اقتصادي پس از جنگ جهاني، همه چيز به خوبي پيش مي ‏رود. حتي مستخدمين مهمان خانه ها هم پاکيزه تر و خوش پوش تر از همکاران شان درتهران 1387 به نظر مي رسند ‏و و مديران هتل ها هم بهتر از سهيل محمودي در زبان محاوره از صنايع ادبي بهره مي گيرند. به يک معنا تصويري ‏که از تهران پس از 1320 به تصوير کشيده مي شود، خيلي با کلاس و اروپايي و باحال است. با اين حساب مسئولين ‏صدا وسيما خداي ناکرده ناراحت نمي شوند اگر بيننده هاي اين سريال دفعتاً به اين فکر بيافتند که چي بوديم و چي شديم؟ ‏يادم مي آيد روزي در جشنواره تسالونيکي با جعفر پناهي که عضو هيات داوران بود به اتاق رييس جشنواره مي رفتيم ‏که خانم منشي که با او دوستي داشت جلويش را گرفت و گفت جعفر! در روز آفتابي باراني پوشيده اي؟! آخ از دست ‏شما فيلمسازها که از هر چيزي براي نشان دادن اعتراض تان استفاده مي کنيد! بيچاره به فکرش هم نمي رسيد که جعفر ‏خان فقط براي اين که تيپي زده باشد پالتو پوشيده.‏
قبلا گفته مي شد مشکل اغلب آنها که به نام هنرمند به کار مشغولند آنست که يا کم سوادند يا بي سواد، و از پيشينه و ‏فرهنگ و هنر خودي و بيگانه کم اطلاع اند. اما الان ديگر همان ها را هم نمي شود از آن دسته جماعت هنرمند توقع ‏داشت. فعلا مساله شان تا اين حد تنزل پيدا کرده که اطلاعات عمومي شان را کمي بالا ببرند. دانش تخصصي و غور در ‏بحر انديشه پيشکش شان! ‏‏ ‏




کتاب روز♦ کتاب ‏



<‏strong‏>سياست در ايران: گروه ها، طبقات و نوسازي<‏strong‏>‏نويسنده: جيمز آلبن بيلترجمه: علي مرشدي زاد‏‏280 ص، تهران: نشر اختران، 1387،‌ چاپ اول‏در اين كتاب كه نخستين بار در سال 1972 ميلادي منتشر شد، نويسنده تلاش كرده است با تمركز بر طبقه متوسط جديد ‏در ايران، به جايگاه اين طبقه در سياست بپردازد. «جيمز آلبن بيل»، نويسنده كتاب، از محققان سرشناسي است كه ‏تحقيقات مفصلي درباره ايران و خاورميانه كرده است. كتاب «عقاب و شير» از مشهورترين آثار اوست كه به تحليل ‏روابط ايران و آمريكا مي پردازد. «جيمز بيل» در كتاب «سياست در ايران» مي كوشد برنامه اصلاحات ارضي در ‏زمان شاه سابق را، با صورت بندي طبقاتي در ايران پيوند دهد. بدين منظور او ابتدا به بررسي طبقات در تاريخ ايران ‏مي پردازد و سابقه آنها تا دوره معاصر را پي مي گيرد؛ سپس تحرك طبقاتي در ايران معاصر را مورد بررسي قرار ‏مي دهد و با معرفي طبقات اين دوره، ظهور و رشد طبقه متوسط جديد و اقدامات حكومت پهلوي براي محدود ساختن ‏اين طبقه را به تصوير مي كشد. عناوين فصل هاي ششگانه كتاب عبارتنداز: «ساختار اجتماعي ايراني – اسلامي»، ‏‏«روشنفكران حرفه اي- ديوان سالار طبقه جديد»، «براندازان: از خود بيگانگي نظام ايدئولوژيك»، «فن سالاران: ‏سياست نارضايتي از روش كار»، «بند و بست چيان: دفاع از نظام شبكه اي» و «انقلاب سفيد: سياست حفظ نظام». ‏


<‏strong‏>امكانات فني در تئاتر ايران (از تكيه دولت تا امروز)<‏strong‏>‏نويسنده: بابك شاه عليزادگان‏168 ص، تهران: موسسه فرهنگي هنري خانه تئاتر ايران، 1386، چاپ اولاين كتاب، دفتر اول از مجموعه اي است كه به بررسي امكانات فني (صحنه، نور، صدا، دكور، لباس و آكسسوار) در ‏تئاتر ايران، از سال 1250 تا 1285 شمسي مي پردازد. در واقع اين مجموعه نگاهي است به تاريخ تئاتر ايران از ‏منظر كارهاي فني. كتاب اول، به تعزيه و بناي عظيم «تكيه دولت» اختصاص دارد و در آن مسائلي از قبيل شكل و ‏انواع حسينيه ها و تكايا، نوع روشنايي، استفاده از افكت هاي صوتي، رنگ و تركيب لباس ها، صحنه و نوع ورود و ‏خروج آدم ها و حيوانات، و سرانجام شكل داخلي و خارجي «تكيه دولت» و ديگر تكايا، مورد بررسي قرار مي گيرد. ‏عناوين فصول پنجگانه كتاب عبارتنداز: « تعزيه و تعزيه خواني: تعزيه هاي ثابت، متحرك، ارابه اي»، «شكل كلي تكايا ‏قبل از تكيه دولت»، «شكل تكيه دولت بر اساس خاطرات ايرانيان و مشاهدات خارجي ها»، «بررسي امكانات فني و ‏هنري تكيه دولت» و «سرانجام تكيه دولت». ‏



<‏strong‏>متن كامل خاطرات جعفر شريف امامي<‏strong‏>‏ويراستار: حبيب لاجوردي‏239 ص، تهران: انتشارات صفحه سفيد، 1387، چاپ اولاين كتاب، متن كامل خاطرات «جعفر شريف امامي»، نخست وزير ايران در سال هاي 1339-1340 و 1357 است. ‏اين خاطرات در چهارچوب «طرح تاريخ شفاهي ايران»، وابسته به «مركز مطالعات خاورميانه» در دانشگاه هاروارد، ‏گردآوري و تدوين شده است. خاطرات «شريف امامي»، طي نه ساعت در سه جلسه (ارديبهشت 1361، ارديبهشت ‏‏1362 و خرداد 1362)، در محل اقامت او در نيويورك، ضبط شده است. «شريف امامي» كه حدود 25 سال در سمت ‏هاي وزير، سناتور، نايب التوليه بنياد پهلوي، رئيس مجلس سنا و نخست وزير، مسئولت داشت، توانست از نزديك با ‏‏«رضا شاه» و «محمد رضا شاه» آشنا شود و وقايع جالبي را مشاهده كند. خاطرات او، پرتوي ديگري بر گوشه هايي از ‏تاريخ معاصر ايران مي افكند. ‏



<‏strong‏>قصه هاي زير كرسي مردم كرمان و اطراف آن<‏strong‏>‏نويسنده و راوي: شمس السادات رضوي‏264 ص، تهران: نشر افكار، 1387، چاپ اولاين كتاب، مجموعه بيست و سه قصه زيبا از كرمان و روستاها و شهرهاي اطراف آن است. گردآورنده و راوي اين ‏قصه ها، خانم «شمس السادات رضوي نعمت اللهي»، ملقب به «ننو شمس السادات» است كه اين قصه ها را از زبان ‏مردم اين منطقه شنيده و آنها را تدوين كرده است. قصه هاي اين مجموعه، خواننده را با گوشه اي از فرهنگ عاميانه و ‏آداب و رسوم و زندگي مردم كرمان آشنا مي كند. در مورد هر قصه، نام گوينده، سن و محل زندگي او نيز قيد گرديده ‏است. ‏



<‏strong‏>عبرت نامه: خاطراتي از دوران پس از جنگ هاي هرات و مرو<‏‎/strong‏> ‏‏ ‏نويسنده: ميرزا محمود تقي آشتيانيمقدمه و ويرايش: حسين عمادي آشتياني‏224 ص، تهران: نشر مركز، 1387، چاپ دوم
نويسنده اين خاطرات، « ميرزا محمود تقي آشتياني»، ملقب به «عماد الدفتر»، از منشيان دربار «ناصرالدين شاه»، و ‏هنرمندي خوش نويس و نقاش و شاعر بوده است. او در سال 1276 ه. ق، به عنوان منشي همراه قشون ايران به ‏فرماندهي شاهزاده «حمزه ميرزا»، به قصد محاصره و فتح مرو، عازم آنجا شد. اين ماجرا، با شكست نيروهاي دولتي و ‏كشته شدن و اسارت تعدادي از سربازان و امراء ايراني به دست تركمانان و افاغنه، منجر به هزيمت و عقب نشيني ‏لشگر ايران شد. در اين واقعه، «عماد الدفتر» نيز به اسارت تركمانان درآمد و دوران سختي را در اسارت گذراند. كتاب ‏حاضر كه خاطرات او از اين دوران است، به صورت داستاني گيرا بيان شده است. اين كتاب را مي توان از نخستين ‏تجربه هاي رمان نويسي فارسي به شمار آورد. آنچه به اين متن جذابيت بيشتري مي بخشد آن است كه وقايع آن فقط در ‏محدوده دارالخلافه نمي گذرد و نويسنده به آنچه در متن جامعه مي گذشته بيشتر توجه داشته است. ‏



<‏strong‏>آبنامه تهران<‏‎/strong‏>‏
نويسمده: اسماعيل عباسي‏184 ص، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، موضوع آب و آب رساني به تهران، از زماني كه اين شهر به عنوان پايتخت ايران برگزيده شد (سال ‏‏1209 ق/1795 ميلادي)، بررسي مي گردد. نويسنده سعي كرده است كه آثار فرهنگي تحولات آب تهران، به ويژه ‏طرح مهم تامين آب بهداشتي و لوله كشي آب شهر را، تا سال 1357 هجري شمسي، با بهره گيري از منابع گوناگون ‏بازكاوي كند. اثرات فرهنگي اين تحولات، فصل مهمي از تاريخ فرهنگي و اجتماعي تهران است كه هرگز به صورت ‏جامع به آن پرداخته نشده و در كنار خاطره نويسي ها و تاريخ زندگي شاهان و درباريان و تك نگاري هاي اجتماعي، ‏همواره مهجور مانده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «آب در باورها»، «قنات»، «آب و كشاورزي در ‏تهران»، «سقا، سقايي و سقاخانه»، «ميراب ها»، «يخچال هاي تهران»، «حمام هاي تهران»، «نظام نامه حمام»، ‏‏«آلودگي آب»، «مسئله قديمي فاضلاب» و «لوله كشي آب». ‏


<‏strong‏>سيماي تهران در سده 13 هجري قمري<‏‎/strong‏>‏
جلد اولپديدآورندگان: محمد حسن سمسار، فاطمه سراييان، رضا مقدمترجمه متن ها به انگليسي: مرجانه سلطاني‏272 ص، تهران: انتشارات زريران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به مناسبت يكصدمين سال تصويب قانون بلديه تهران به كوشش «سازمان فرهنگي – هنري شهرداري ‏تهران» و همكاري «آلبوم خانه كاخ گلستان» و «موزه عكسخانه شهر» تهيه و تدوين شده، مجموعه اي از عكس هاي ‏تاريخي و ارزشمندي است كه در قرن سيزدهم ه. ق به وسيله عكاس ايراني و اروپايي از ساختمان ها و بناهاي تهران و ‏جلوه هاي گوناگون زندگي در اين شهر گرفته شده است. مجموعه تصاوير كتاب با توضيحات كامل و جامعي به زبان ‏هاي فارسي و انگليسي همراه است. اين تصاوير و اطلاعات، بخشي از كم و كيف مادي و معنوي زندگي مردم و شهر ‏تهران را در گذشته اي نه چندان دور به خوانندگان معرفي مي كند.‏



<‏strong‏>موسيقي سنتي ايران<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: ايرج برخوردار‏103 ص، تهران: انتشارات طرح آينده، 1386، چاپ اول
موسيقي سنتي ايران در عين سادگي و بي پيرايگي، بسيار پرمايه و دلپذير است؛ چمن بسيار وسيعي را مي ماند كه گر ‏چه گياه آن چندان رشد نكرده و به صورت تنك و كم ارتفاع مانده، ولي سبزي و طراوت خود را حفظ كرده است. اين ‏سبزي و طراوت زيبايي خاص خود را دارد. بهره وري از موسيقي ايران به درستي حاصل نخواهد شد، مگر با تحليلي ‏دقيق و شناختي كامل. در كتاب حاضر، نويسنده سعي كرده است تا با پرهيز از پيچيدگي هاي فني، اما با زباني علمي و ‏مستند، خوانندگان و علاقمندان را با اصول و مباني موسيقي سنتي ايران آشنا كند. عناوين فصل هاي دوازده گانه كتاب ‏عبارتنداز: 1- نظري به گذشته موسيقي ايران، 2- موسيقي فولكلوريك – موسيقي سنتي، 3- انواع موسيقي، 4- موسيقي ‏سنتي ايران، 5- خصايص عمومي موسيقي سنتي ايران، 6- خصايص فني موسيقي سنتي ايران، 7- فواصل موسيقي ‏ايراني، 8- مقام هاي موسيقي ايراني، 9- شرح مختصر دستگاه هاي ايراني، 10- الحان بسيار قديمي، 11- فرم هاي ‏موسيقي سنتي، 12- سازهاي سنتي ايران.‏


<‏strong‏>جشن نامه دكتر بدرالزمان قريب<‏‎/strong‏>‏
مجموعه مقالاتبه كوشش: زهره زرشناس، ويدا نداف‏317 ص، تهران: انتشارات طهوري، 1387،‌ چاپ اول‏
اين كتاب كه مجموعه اي از مقالات پژوهشگران ايراني و خارجي در زمينه تاريخ، ادبيات، فرهنگ و زبان ايران ‏باستان است، به مناسبت بزرگداشت خانم «بدرالزمان قريب»، استاد برجسته و كم نظير زبان هاي ايران باستان و ‏متخصص زبان سغدي، چاپ و منتشر شده است. عناوين بعضي از مقالات فارسي اين مجموعه و نويسندگان آنها ‏عبارتنداز: «جلوه هاي زن در تاريخ زندگي زردشت/ژاله آموزگار»، «اشارات مانوي در جوامع الحكايات و لوامع ‏الروايات عوفي/ابوالقاسم اسماعيل پور»، «وقفنامه ملاگشتاسب زردشتي/ايرج افشار»، «امثال نگاري و امثال شناسي ‏در زبان شناسي ايراني/ورژ پارسادانيان»، «چند واژه دخيل در زبان بلخي/محمود جعفري دهقي»، «سنت شفاهي در ‏اسكانديناوي قرون وسطا و ايران باستان/پريسا درخشان مقدم»، «سنت هاي شمال ايراني/هارولد والتربيلي/ترجمه: يدالله ‏منصوري»، «ئيل: لقبي براي فرستاده سوم مانوي/ورنر زوندرمان/ترجمه: اميد بهبهاني» و‌«يافته هاي نو در افغانستان ‏باستاني/نيكلاس سيمز ويليامز/ترجمه: ويدا نداف». اين مجموعه همچنين شامل چند مقاله به زبان انگليسي است كه از آن ‏ميان مي توان از مقاله «تورج دريايي» با عنوان «از ماني تا مزدك: ملاحظاتي درباره واژه زنديق» نام برد. ‏‏ ‏‏

<‏strong‏>کتاب هاي خارجي<‏‎/strong‏>‏



<‏strong‏>پادشاهي جادوي باله<‏‎/strong‏>‏
‏ مجموعه مقالات درباره هنررقص در روسيه از 1911 تا 1925‏آکيم ولينسکي‏ مصور، 288 ص، انتشارات دانشگاه ييل، قيمت 35 دلار‏
کتابي عجيب و فرصتي است مغتنم براي کساني که اصل و حاشيه را با هم مي خواهند. در اين کتاب نه فقط در مورد ‏تغيرات ناگهاني در جهاز هاضمه آنا پاولووا چيزهايي مي خوانيم، بلکه از ساختار استخوان بندي زانو هايش، اندازه ‏قوس اندامش، ارتفاع پرش ها و لب هوسناک پاييني اش و شيب دلفريب شانه هايش چيز هاي بيشتري دستگيرمان مي ‏شود.‏
پادشاهي جادوي باله نخستين کتاب به زبان انگليسي است که از آکيم ولينسکي منتشر مي شود. او از بزرگ ترين محققان ‏باله در طي بيش از 350 سال تاريخ اين هنر است. برگردان کتاب به انگليسي را پروفسور استانلي جي. رابينوويتز ‏مدير بخش فرهنگ روسي در دانشگاه آمهرست انجام داده است.‏
خواندن اين کتاب براي هرکسي که به باله عشق مي ورزد يک ضرورت است. اما در عين حال براي اصلاح ديدگاه ‏کساني که هنوز هم مي انديشند باله صرفا نمايشي زيبا با دخترکاني زيبا است مفيد به نظر مي رسد.‏



<‏strong‏>پنجاه مايل از فردا<‏‎/strong‏>‏
خاطرات آلاسکا و مردمان واقعي اش‏نويسنده: ويليام ال. ايگياگروگ هنزليمصور، 256 ص،انتشارات سارا کرايتون، 24 دلار‏
با مختصر نويسي، آلاسکا را مي شود با واژه هاي سفيد،سرد و اگزوتيک تعريف کرد. اما هر از چند گاهي سرو کله ‏يکي با داستاني پيدا مي شود که در آن ادعاهايي جدي درباره اصليت و سنديت آلاسکا به چشم مي خورد و مساله را از ‏آنچه تا کنون مي پنداشتيم فرا تر مي برد. آقاي هنزلي با خاطراتش از آلاسکا روايتي پخته و بالغ از سرزمين و مردمي ‏هنوز جوان را ارائه مي دهد که در حال رشد و توسعه اند. او در روايت ديکنز گونه اش از اين آدم ها، به خوبي به ‏شرح اين موضوع مي پردازد که ملتي چگونه هنگامي که تاريخ آنها را به فراموشي مي سپارد از جا بر مي خيزند.‏کتاب هنزلي به گفته خودش، از نخستين طلوع پس از عصر يخبندان تا آغاز دوران نفت در اين سرزمين را در بر مي ‏گيرد. و مهم ترين دغدغه او در اين کتاب، مساله قبايل و قوميت هاي ساکن و مالکيت سرزمين الاسکا است.‏




<‏strong‏>يک روز و يک شب و يک روز<‏‎/strong‏>‏
نويسنده: گلن دونکن‏244 ص، انتشارات هرپر کالينز24.99 دلار‏
نام اين رمان برگرفته از عبارتي است که جان اشتاين بک در داستان "زمستان ناخشنودي هاي ما" به کار برده است. ‏ايتن هاولي قهرمان داستان اشتاين بک که کهنه سرباز جنگ دوم جهاني است عبارت فوق را براي اشاره به برشي از ‏زمان به کار مي برد که " در آن تمام هولناکي يک کسب و کار کثيف مي تواند متجلي شود". او نمي تواند وحشت آن " ‏کسب و کار بيمار گونه" را از سر بيرون کند، بنابر اين، توصيه گروهبان پير و سرسختي را به گوش مي گيرد و آنقدر ‏آن کليت وحشتناک (وقايع جنگ) را از ابتدا تا انتها مرور مي کند تا همه اش به تکه هاي کوچک در ذهن شکسته و پاک ‏شود.‏
تقريبا غير ممکن است که بشود گفت گلن دونکن عامدانه به قصه اشتاين بک کنايه مي زند يا نه..اما اگر چنين تصور ‏کنيم، منطقي است و معنا مي دهد. آگوستوس رز، قهرمان دورگه رمان دونکن تروريستي است که قبلا صاحب ‏رستوران و قبل از آن روزنامه نگار بوده و درست در همين مدت يک روز و يک شب و يک روز تحت شکنجه قرار ‏مي گيرد. اما او قبل از آن، در زماني درست به همين اندازه، قبل از ان که در دام شکنجه گرش بيافتد، دوراني کاملا ‏متفاوت را سپري کرده. در هتلي در بارسلونا با بزرگ ترين عشقش سليناي سفيد پوست و ثروتمند، که به طرزي ‏تراژيک زاني محارم نيز بوده است.‏
دونکن به گونه اي مي نويسد که به آن رمان ايده ها مي گويند. هر چند به نظر مي رسد بحث او در اين رمان اين است ‏که هيچ ايده اي در دنيا ارزش زندگي کردن يا مردن را ندارد. از نظر او "عادات پايدار" دوست داشتن و مراقبت از ‏ديگري است که ما را از بربريت درون مان مي رهاند و مفهوم چگونه خوب زندگي کردن را معنا مي کند.‏



<‏strong‏>درون آرشيو هاي استالين<‏‎/strong‏>‏
کشف روسيه جديدنويسنده: جاناتان برنت‏ مصور، 335 ص، انتشارات اطلس و کمپاني، 26 دلار‏
در ژانويه 1992 جاناتان برنت مدير انتشارات دانشگاه ييل به روسيه تازه استقرار يافته پرواز مي کند تا در مزايده اي ‏حق انتشار بخشي از آرشيو شوروي سابق را در مجموعه سالانه انتشاراتي اش به دست آورد. يک ماه قبل از آن بوريس ‏يلتسين اعلام کرده بود که درهاي آرشيو حزب کمونيسم و کا گ ب به روي محققان تمامي کشور ها باز است. اما در ‏عمل بدين گونه نبود. بخشي از آرشيو هاي مهم دست نيافتني باقي ماندند و در راه استفاده از بقيه بخش ها هم مشکلات ‏زيادي پيش پاي محققين گذارده شد.با اين همه، دانشگاه ييل در کنار موسسه هوور و مرکز وودرو ويلسن که پروژه ‏تاريخ بين المللي جنگ سرد را اجرا مي کرد، بيشترين موفقيت را به دست آوردند.‏
خاطرات قابل توجه برنت " درون آرشيو هاي استالين" به همان اندازه که در باره خود آرشيو ها مي گويد، از واقعيت ‏هاي نفرت انگيز دوران پس از شوروي و بوروکراسي بيمار گونه آن هم حرف مي زند.‏













♦ شعر
اي ابر سياه/مرا با خود به آسمان تهران ببرکف خزر را به دهان دارم/و مويه ي موج را در گوش‏مي خواهم بر فراز "توچال" غمگين/همراه با باد زخمي بگريم
‎‎
اشعاري از مليحه تيره گل، نصرت رحماني، شيدا محمّدي، رضا مقصدي و مجيد نفيسي براي اين شماره " مانلي" ‏برگزيده شده اند.
مليحه تيره گل‎‎آن خط چندم منم؟‎ ‎
وقتي مي آيد ‏تو غايبي و صندلي هاي ديگر هم خالي ‏مي گويي تا به حال چند نفر- هزاران نفر ‏خون را بر«سنگفرش خيابان» ديده اند؟ ‏ديده اند. ‏بايد ببخشي که شاملو... ‏ببخشي که فروغ فرخزاد... ‏البته که نيستم. ‏‏«طناب رخت» پوسيده ست، «سنگفرش خيابان» فرسوده ست ‏مي گويي با فروغ – مثلاٌ - رابطه برقرار مي کني ‏خودش گفته بود: « چراغ هاي رابطه خاموشند.» ‏چرا گفته بود؟ ‏وقتي مي آيد ‏کاغذ مومي را روي موم من مي گذارد ‏و قلم خوني را با فشار رويش مي دواند ‏تو کاغذ مومي را برمي داري ‏البته که خط ناپديد مي شود ‏و البته که من « خطِ اولِ شمس» نمي توانم باشم. ‏من رد پاي خون را روي مومِ خود مي نويسم و تو آن را نمي خواني ‏البته که «خط دوم شمس» هم نمي توانم باشم. ‏اما چه آسماني از صداقتِ آبي بر پيشاني اَت سبز شد وقتي که گفتي نمي فهمي چه مي نويسم من ‏مي گويي آن «خط سوم» منم؟ ‏بيا نمره بازي نکنيم ‏از کجا مي داني، شايد من آن خط «چندم» باشم ‏‏«چندم» هم ميان عددها خودش عددي ست. نيست؟ ‏
‏16 فوريه 2002‏
نصرت رحماني‎‎تبعيد در چنبر زنجير‎‎‏ ‏شهرداران کفن رسمي بر تن کردند ‏هديه شان؛ ‏قفل زريني بود! ‏بوي نعش من و تو، ‏بوي نعش پدران و پسران از پس در مي آمد ‏شهرداران گفتند: ‏‏- نسل در تکوين است ‏نعش ها نعره کشيدند: فريب است ، فريب ‏مرگ در تمرين است! ‏ماهيان مي دانند، ‏عمق هر حوض به اندازه ي دست گربه ست! ‏گورزاريست زمين؛ ‏و زمان ‏پير و خنگ و کر و کور. ‏در پس سنگر دندانها ديگر سخني نيست که نيست ‏دير گاهيست که از هر حلقي زنجيري روئيده ست ‏و زبان ها در کام ؛ ‏فاسد و گنديده ست! ‏لب اگر باز کنيم ‏زهر و خون مي ريزد ‏اي اسيران چه کسي باز بپا مي خيزد؟ ‏چه کسي ؟ ‏راستي تهمت نيست ‏که بگوييم : پسرهاي طلايي اسارت هستيم؟ ‏و نخواهيم بدانيم نگهبان حقارت هستيم؟ ‏نسل ها پر پر شد!‏
شيدا محمّدي‎‎تا پلکم مژه مي زند، طاووس مي شوي‎‎
رعد و برق مي زند‏مي ترسم، بغلم کن!‏
شب پشت شيشه، ‏سايه ات با ماه عشقبازي مي کند‏بغلم کن.‏خواب از پشت بام ‏تا پلکم مژه مي زند،‏لحاف سرد مي شود در چايي تو‏مي ترسم، بغلم کن.‏خانه سرد مي شود در بخاري ‏من در خاطرات تومي ترسم، بغلم کن.‏
هي... هاي ... ديوانه !‏امروز سه شنبه است و هر سه را با سيم ها خفه کنمُردم از بس انتظار ‏که هي ديوانه زنگ بزن!‏زنگ زدم تا اين خانه بغليبغلم کردي و شير مادرمآخ! مي ترسم، بغلم کن.‏
شعر مي خواهم و شير گرم و کمي عصرانه ‏که با فروردين و تولد من ‏برويم دسته جمعي سيزده بدر ‏و تو عاشقانه مرا از سرخودتآخ روسريم...‏آخ گره نزن...بزن...نزن مرامي ترسم، بغلم کن.‏
باران مي زند و ماهي سفيد در ماهيتابههي جلز ولز مي زنيآخ....دلم...آخ ...گوشهاي سفيد اين ماهيچه خوشمزه شده اي امروز قرمز من!‏هي اگر و شايد را کنار اين هفته چيدم و نيامدي بسيار شد و ‏حالا از بالاي نامه سلام! ‏هي تا همين آبادي پايين... مادرت به عزايت ‏مي ترسم، در را باز کن.‏شغال ها زرد مي شوند‏نارنگيها نارنجيمي ترسم، بغلم کن.‏
آسمان غرنبه مي کند‏از خواب سه سالگيم مي پرم‏مادرم زنگ مي زند‏زنگ نمي زني ‏در مي زنم‏‏ آخ! پدرم ديگر به ايستگاه نمي رسد‏مي ترسم، بغلم کن.‏
دکمه ها را يکي يکيپيراهن بنفشم ...نارنجي ‏باز مي کني... يکي يکي ‏کشويم يک در ميانمي خوابي روي گبه هاي آبي و گلبه ايصدايم در نمي آيد ‏يکي يکيباز مي شود دکمه هاي سبز و‏فشار مي دهيآه...مي ترسم، بغلم کن!‏مي ترسم، بغلم کن!‏
پنج شنبه 24 ژانويه 2008‏
رضا مقصدي‎‎طلوع گمشده‎‎
به شاخسارانشنه شبنسيمِ ستاره.‏نه روزچهچۀ نور.‏نه ردِ پاي پرندهخطوطِ خاطره‌اش.‏چه كس ‏كدام سپيدهبه آفتاب تواند گفت:‏به يك نوازشِ نوشين نور‏ مي‌ميردحياتِ تيرۀ تلخش.‏

هیچ نظری موجود نیست: