فيلم روز ♦ سينماي جهان
ژانويه 2009 در تاريخ سينماي هزاره جديد به عنوان ماهي پر بار و آکنده از فيلم هاي ماندگار ناميده خواهد شد. ماهي که انبوهي از فيلم هاي مهم سال به شکلي افشرده در آن اکران شدند. فيلم هاي اسکاري چون کتاب خوان و ميلک که به دليل اهميت موضوعي شان، بعدها به عنوان نقاط عطفي در تاريخ سينما از آنها ياد خواهد شد. با انتخاب هفت فيلم از ميان انبوه آثار با ارزش به نمايش در آمده، به پيشواز هشتاد و يکمين اسکار رفته ايم... <strong>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان<strong>
<strong>کتاب خوان The Reader
کارگردان: استيون دالدري. فيلمنامه: ديويد هر بر اساس کتاب برنهارد شلينک. موسيقي: نيکو موهلي. مدير فيلمبرداري: راجر ديکنز، کريس منگس. تدوين: کلر سيمپسون. طراح صحنه: بريجيت بروخ. بازيگران: راف فاينس[مايکل برگ]، کيت وينسلت[هانا اشميتز]، ديويد کراس[مايکل برگ جوان]، ژينت هاين[بريگيت]، برونو گانز[پروفسور روئل]، سوزانه لوتر[کارلا برگ]، آليسا ويلمز[اميلي برگ]، فلوريان بارتولومي[تامس برگ]، فردريک بکت[آنگلا برگ]، ماتياس هابيخ[پيتر برگ]. 124 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Der Vorleser. نامزد اسکار بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين بازيگر زن نقش اصلي و بهترين فيلمنامه اقتباسي، نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري از اتحاديه فيلمبرداران آمريکا، نامزد جايزه بفتا براي بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه اقتباسي-بهترين بازيگر زن نقش اصلي، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل/وينسلت و نامزد 3 جايزه ديگر از مراسم منتقدان سينمايي رسانه ها، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل/وينسلت و نامزد جايزه بهترين بازيگر تازه کار.کراس از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين بازيگر زن نقش اصلي و نامزد 3 جايزه ديگر، برنده جايزه سيه را براي جوانان/کراس از مراسم نجمن منتقدان لاس وگاس، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن سال از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه اقتباسي، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم اتحاديه بازيگران، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم فيلمنامه نويسان USC.
سال 1958، آلمان پس از جنگ جهاني دوم. مايکل برگ نوجوان با هانا اشميتز که دو برابر سن وي را دارد، برخورد کرده و در مدتي کوتاه با هم رابطه عاشقانه پيدا مي کنند. کشف علاقه هانا به شنيدن قصه هايي که مايکل از روي کتاب براي وي مي خواند، باعث عميق تر شدن رابطه آن دو مي شود. اما يک روز هانا محل سکونت خود را تخليه کرده و ناپديد مي شود. هشت سال بعد، مايکل دانشجوي رشته حقوق شده و استادش وي را به همراه ديگر شاگردانش براي تماشاي محاکمه چند نفر از جنايت کاران جنگي نازي مي برد. در دادگاه مايکل بار ديگر هانا را مي بيند، ولي اين بار لباس محکومان را به تن دارد. هانا که در زمان جنگ نگهبان بازداشتگاه بوده، متهم به همدستي در مرگ ده ها انسان است. همدستانش نيز براي خلاصي از مجازات هاي سنگين نقش وي را در ماجرا پر رنگ تر جلوه مي دهند. هانا بعد از امتناع از آزمون بررسي دست خط، اتهام را پذيرفته و به زندان ابد محکوم مي شود. تنها مايکل از راز او باخبر است. ولي کوششي براي نجات وي نمي کند. اما مدتي بعد بسته اي به دست هانا مي رسد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
استيون ديويد دالدري متولد 1961 دورست، انگلستان و فارغ التحصيل دانشگاه شفيلد؛ پيشينه اي درخشان در تئاتر دارد. دو بار جايزه لارنس اوليوير را دريافت کرده و جايزه توني را براي کارگرداني نمايشنامه An Inspector Calls جي. بي. پريستلي به دست آورده است. اما تماشاگر ايراني او را با دومين فيلمش-ساعت ها- مي شناسد. در حالي که اولين فيلمش بيلي اليوت-درباره پسر 11 ساله يک معدنچي که استعدادي شگرف در زمينه رقص دارد- نه فقط موفق شده بود در گيشه درآمدي هنگفت کسب کند، بلکه سيلي از جوايز-از جمله نامزدي اسکار- را به سوي سازنده اش سرازير کرده بود. فيلم دومش ساعت ها به دليل اقتباس هنرمندانه اش از کتاب ديويد کانينگهام و سه شخصيت مونث آن-از جمله ويرجينيا ولف- با تحسين منتقدان و استقبال گرم تر جشنواره ها روبرو شد و اسکاري هم براي نيکول کيدمن به ارمغان آورد. با اين چنين پيشينه اي از فيلمساز کم کار و گزيده کاري چون دالدري، کتاب خوان که بر اساس کتابي مشهور به همين نام نوشته پروفسور حقوق آلماني و قاضي مشهور برنهارد شلينک ساخته شده، بايستي پيش از ديدن نيز کنجکاوي و اشتياق هر سينما دوستي را تحريک کند.
کتاب خوان که در سال 1995 در آلمان منتشر شد، با مسائل مختلف نسل پس از جنگ آلمان سر و کار دارد که مهم ترينش را مي شود هولوکاست(همه سوزي) يهوديان دانست. اما انگشت روي مسائل ريزي مي گذارد که نمي شد در فرداي جنگ جهاني دوم و آغاز محاکمات جنايتکاران نازي بر زبان راند. مردان و زناني که با حرارت و اشتياق به دنبال عدالت بودند، قادر به درک و تحليل دقيق و از همه مهم تر انساني مدارک و شواهد در دسترس نبودند. عدالت شان قرباني مي خواست و کتاب خوان مي خواهد بگويد همان طور که هانا اشميتز خود را قرباني شرم خويش از بي سوادي مي کند، کليت مردم آلمان نيز براي رهايي از شرم تاريخي شان در همدستي حتي خاموش با هيتلر-چيزي که يکي از دانشجويان پروفسور روئل به او مي گويد- به سرعت قربانياني يافته و همچون بز طليقه با آنان رفتار کردند.
برگردان 32 ميليون دلاري دالدري نيز به ما مي گويد نسل بعد از جنگ به دنبال بلاگران بود. نسلي که به نوبه خود بعدها براي رهايي از شرم شخصي و تاريخي اش کوشش هايي نه چندان جدي براي رهايي وجدانش صورت داد. مايکل برگ جوان شاهد محاکمه هانا اشميتز مي شود، ولي با وجود وقوفش بر رازي که افشاي آن مي تواند موجب رهايي اش شود، سکوت مي کند. او نيز با تفکر توده اي همراه مي شود و سال ها بعد با پر کردن نوارهاي کاست از کتاب هاي مشهور ادبيات جهان با صداي خودش و فرستادن آنها به هانا در صدد تسکين وجدان خويش برمي آيد. اما او نيز به سهم خود موجب نابودي انساني به عنوان نماينده نسلي مي شود که عشق را به وي ارزاني داشته بود. هانا در زندان مي ميرد، ولي مايکل سرانجام از اسارت در زندان شرم خود رهايي مي يابد. دخترش را که با وي رابطه گرمي ندارد، به سر مزار هانا مي برد تا با وي از زني سخن بگويد که اولين قطرات شهد عشق را به کامش ريخته بود و هيچ کس نتوانست بعدها جاي او را در زندگيش پر کند. دالدري به تماشاگرش مي گويد که بايد قبل از اينکه دير شود، دست به کار شد. ميراث معنوي خود را بازيافت، با مايه هاي ننگ گذشته عاقلانه کنار آمد و منکر ميراث انساني گذشتگان که در کتاب ها براي ما به جا گذاشته اند، نشد!
کتاب خوان در کنار موضوعي چنين مهم و تاريخي که از ديدگاه يک حقوق دان برجسته روايت شده، ستايشي از کتاب و کتابخواني است. ستايش نامه اي براي اديسه، هکلبري فين و آنتوان چخوف و با بانو با سگ ملوس اش. و با چشم پوشي از گريم نه چندان خوب کيت وينسلت، يک بازي درخشان از وي را به نمايش مي گذارد که مي تواند او را به جايزه اسکار برساند. کتاب خوان يکي از بهترين فيلم هاي فصل است که تماشاي آن براي هر جوياي حقيقت ضروري است. گشودن رازهاي سر به مهري که خيلي ها-از جمله خود ماها- شهامت رويارويي با آن نداشتيم!ژانر: درام، عاشقانه، مهيج، جنگي.
<strong>ميلک Milk
کارگردان: گاس ون سنت. فيلمنامه: داستين لنس بلک. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: هريس ساويدس. تدوين: اليوت گراهام. طراح صحنه: بيل گروم. بازيگران: شون پن[هاروي ميلک]، اميل هيرش[کليو جونز]، جيمز فرانکو[اسکات اسميت]، جاش برولين[دان وايت]، ويکتور گربر[شهردار جورج ماسکونه]، دنيس اوهارا[سناتور جان بريجز]، ديه گو لونا[جک ليرا]، اشلي تمپل[دايان فينستاين]، آليسون پيل[آن کروننبرگ]، لوکاس گرابيل[دني نيکولتا]. 128 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد اسکار بهترين طراحي لباس-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين موسيقي- بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/برولين و بهترين فيلمنامه، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين کارگرداني و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان بوستون، برنده جايزه انتخاب منتقدان براي بهترين گروه بازيگران-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و نامزد 6 جايزه ديگر از مراسم انجمن منتقدان فيلم رسانه ها، نامزد جايزه بهترين بازيگر-بهترين کارگرداني-بهترين موسيقي-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين تدوين از انجمن تدوينگران آمريکا، نامزد جايزه بهترين طراحي صحنه از اتحاديه طراحان صحنه، نامزد جايزه بفتا براي بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين چهره پردازي و بهترين فيلمنامه، نامزد جايزه بهترين طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از مراسم اتحاديه کارگردانان آمريکا، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين بازيگر نقش اصلي مرد، نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلمنامه اول-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم روحيه مستقل، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين کارگردان و بهترين فيلم سال از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم انجمن منتقدان فيلم لس آنجلس، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/برولين از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين فيلم- بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم انجمن منتقدان نيويورک، برنده جايزه استنلي کرامر و نامزد جايزه بهترين فيلم از مراسم PGA، برنده جايزه بهترين بازيگر از جشنواره پالم اسپرينگز، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين موسيقي و بهترين فيلمنامه، نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش اصلي و مکمل مرد از مراسم اتحاديه بازيگران، برنده جايزه بهترين بازيگر-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان ساوث وسترن، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از اتحاديه نويسندگان آمريکا.
هاروي ميلک، نيويورکي ميانسال بعد از مهاجرت به سن فرانسيسکو تبديل به فعال حقوق همجنس خواهان مي شود. در سومين تلاش موفق مي شود به عنوان يکي از اعضاي شوراي شهر برگزيده شود. اين اولين بار در تاريخ آمريکاست که فردي همجنس خواه موفق به تصاحب شغلي دولتي در اين سطح مي شود. ولي يک سال بعد، او و شهردار شهر-جورج ماسکونه- مورد سوء قصد دان وايت- يکي از اعضاي سابق شوراي شهر- قرار گرفته و کشته مي شوند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
هاروي برنارد ميلک(1978-1930) سياستمدار آمريکايي و اولين همجنس خواه آشکاري است که در ايالت کاليفرنيا به پستي دولتي دست يافت. ميلک در زمينه حقوق همجنس خواهان فعاليت بسيار کرد و تاثيري عميق در زندگي انسان هاي منطقه کاستروي سن فرانسيسکو گذاشت. حتي مرگش و دادگاهي که به دنبال آن برگزار شد بر قوانين کاليفرنيا و سياست هاي شهري تاثير فراوان به جا نهاد و بديهي است که با چنين ميراث گرانسنگي بايد مقالات و کتاب هاي متعدد درباره وي نوشته شود. ولي جز فيلم مستند دوران هاروي ميلک(1984) ساخته راب اپشتاين و برنده اسکار بهترين فيلم مستند همان سال، ردپاي زيادي از وي در سينما يافت نمي شود.
ميلک ساخته گاس ون سنت فيلمساز همجنس خواه و مستقل و صاحب سبک سينماي آمريکا، اولين فيلم بلند سينمايي درباره زندگي شخصي و سياسي اوست و بعيد نيست با توجه به زنده بودن بسياري از همرزمان وي در آينده فيلم هاي ديگري درباره زواياي ديگر زندگي و مبارزان ميلک ساخته نشود. اما سخن بر سر فيلم ون سنت است که خوشحالم اعلام کنم بر خلاف بسياري از فيلم هاي او که دغدغه اش همجنس خواهان بود، با عنايت دقيقتش به شعار ميلک و همقطارانش، فيلمي درباره حقوق بشر و برابري است. و اگر اغراق ندانيد مي خواهم آن را يکي از غرور آفرين ترين و برانگيزاننده ترين فيلم هاي اين گونه در حال شکل گيري اعلام کنم.
شايد به همين خاطر باشد که هزاران نفر پذيرفتند به رايگان در فيلم حضور يابند، چون به ايده ها و آرمان هاي ميلک باور داشتند. چون پذيرفته بودند و ما نيز بايد بپذيريم که همجنس خواهان زن يا مرد، رنگين پوستان يا زنان در برابر اتوريته حاکم مردانه مسلح به اخلاقيات کپک زده قرن ها پيش تفاوتي با يکديگر ندارند. پس مبارزه يکي است و آن رسيدن به حقوق برابر است. گذشتن از سد بي عدالتي هايي که زير نام خدا و دين بر همنوع تحميل مي شود.
اما حسن بزرگ فيلم ون سنت در کنار بداعت هاي روايي اش، توجه به زندگي شخصي هاروي ميلک است. زندگي نه چندان شادي که به ترک شدنش از سوي يکي از شرکاي زندگيش و مرگ ديگري منتهي مي شود. با اين حال هاروي در گذر از اين بحران هاي احساسي با درايت عمل مي کند. زخم خورده است، ولي مي داند او به عنوان جزيي از يک حرکت موظف است تا به اين راه ادامه دهد. خودآگاهي اش و انگيزه هايش قابل احترامند و تماشاگر-و حتي قانون- او را در مرگ آخرين شريک زندگيش (که از روي حسادت و به خاطر دلبستگي شديد وي به کار خودکشي مي کند) مقصر نمي داند. حکايت مبارزه طولاني هاروي ميلک مي تواند براي هر جوينده راه حقوق برابر ميان انسان ها سرمشقي بي نظير باشد. يقين دارم هنگام تماشاي صحنه خروش خياباني همجنس خواهان در شادي پيروزي متعاقب شان شريک خواهيد شد!در يک کلام: بهترن فيلم گاس ون سنت در يک دهه گذشته! ژانر: زندگي نامه، درام.
<strong>آقاي بله/بله گو Yes Man
کارگردان: پيتون ريد. فيلمنامه: نيکلاس استولر، جرد پل، اندرو ماگل بر اساس کتاب دني والاس. موسيقي: مارک اورت، لايل ورکمن. مدير فيلمبرداري: رابرت دي. يئومن. تدوين: کريگ آلپرت. طراح صحنه: اندرو لوز. بازيگران: جيم کري[کارل آلن]، زوئي دشانل[آليسون]، برادلي کوپر[پيتر]، جان مايکل هيگينز[نيک]، رايس داربي[نورمن]، دني مسترسون[روني]، ترنس استمپ[ترنس باندلي]، مالي سيمز[استفاني]، شون اوبراين[تد]، ساشا الکساندر[لوسي]، جان کاتران جونيور[توييد]، لويس گازمن. 104 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، استراليا.
کارل آلن که در بخش اعتبارات يک بانک کار مي کند، زندگي يکنواختي را مي گذراند. کار او از بام تا شام، گفتن نه به متقاضيان وام است. در بقيه ساعت روز نيز کار ديگري غير از نه گفتن به دعوت دوستانش براي تفريح و در نتيجه تماشاي تلويزيون در منزل ندارد. کارل به تمام معنا مردي است که به همه چيز "نه" مي گويد و هيچ انتظاري از زندگي ندارد. ولي وقتي بر خلاف ميل و اراده اش در يک سمينار شرکت مي کند، زندگي يکنواختش به هم مي ريزد. چون مجري سمينار، ترنس باندلي از شرکت کنندگان مي خواهد تا زندگي شان را با گفتن "بله" هاي بيشتر تغيير داده و بهتر کنند. کارل در آغاز به اين پيشنهاد به ديده شک مي نگرد، ولي مدتي خود را به روند حوادث مي سپارد و بعد از مدتي کوتاه، قدرت "بله" گفتن نهفته در وجود خويش را آشکار مي کند. همين اتفاق باعث مي شود تا زندگيش به شکلي دور از انتظار دستخوش تغيير شود. نه فقط ترفيع شغلي مي گيرد، بلکه عشق هم به زندگيش راه پيدا مي کند. کارل از آقاي نه به آقاي بله تبديل شده، ولي کم کم اين بله گفتن ها خود تبديل به مايه دردسرهاي تازه اي مي شود...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيتون ريد متولد 1964 رالي، کاروليناي شمالي با تلويزيون دانشجويي چاپل هيل کار خود را آغاز کرد. مدتي نيز در ايستگاه راديوي دانشگاه مجري موسيقي پاپ بود و در همين دوران شروع به ساختن ويديوکليپ براي گروه The Connells کرد. در سال 1990 بعد از ساختن يک فيلم کوتاه وارد تلويزيون شد و قسمت هايي از سريال هايي چون بازگشت به آينده، The Weird Al Show، Mr. Show with Bob and David، Upright Citizens Brigade، Cashmere Mafia و Grosse Pointe را کارگرداني کرد. اولين فيلم بلندش را در سال 2000 با نام Bring It On کارگرداني کرد که جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي کودکان و نوجوانان Zlín را به دست آورد. فيلم دومش فروشي معادل 20 ميليون دلار داشت، اما سومين کارش با نام جدايي نقطه اوج موفقيت مالي کارنامه او را رقم زد و آقاي بله مي رود که آن را تکرار کند(تا اين لحظه 65 ميليون درآمد فقط در اکران آمريکا). که اگر جنين شود، پيتون ريد موقعيتي مناسب در ميان کمدي سازان فعلي به دست خواهد آورد، هر چند نقدهاي مثبت زيادي نيز دريافت نکرده باشد. بگذاريد به شيوه ترنس باندلي مشق شب مان را بنويسيم:
آيا با ترديد به تماشاي آقاي بله رفتيد؟ بله. آيا دليل اين ترديد بازگشت جيم کري به گونه کمدي، پس از طبع آزمايي در چند فيلم ناموفق جدي بود؟ بله. دليل ديگر اين ترديد، حضور دوباره کري پس از يک دهه در فيلمي با شخصيت محوري شبيه به دروغ گو، دروغ گو بود؟ بله. ولي آقاي بله بيشتر از آنچه تصورش را مي کرديد، مايه تفريح و خنده بود؟ بله.آيا دليل اين موفقيت، جدا از طرز کمدي ديوانه وار فيلم، ايده اي بود که در زندگي واقعي به شما درباره راست گويي و دروغ گويي مي داد؟ بله. آيا فيلمنامه نويس ها فقط ايده 6 ماه متمادي بله گفتن نويسنده انگليسي دني والاس را گرفته و بقيه کتاب او را دور ريخته اند؟ بله. و به جاي آن فيلم را با صحنه هايي مثل پرش با بانجي توسط جيم کري و استفاده از قابليت هاي صورت کش سان او پر کرده اند؟ بله.با اين حال فيلم موفق مي شود گليم خودش را به خاطر سوژه سرشار از زندگي و نوع نگاهش در کنار انتخاب بازيگر هوشمندانه اش از آب بيرون بکشد؟ بله. آيا رايس داربي بازيگر نقش نورمن که نقش مدير احمق سريال پرواز کنکورد را copy و در نقش مدير بانک احمق آقاي بله pasteکرده، بامزه ترين کمديني است که اين اواخر از زلاند نو بيرون آمده؟ بله. با وجود موفق بودن آقاي بله، بعضي از شوخي هايش لوس و بي نمک شده اند؟ بله.صحنه رابطه جيم کري با زني مسن بيشتر از کمدي هاي جيم کري به صحنه اي از کتاب هاي چاک پالاهينوک(نويسنده باشگاه مشت زني) شبيه تر است؟ بله. شوخي هاي مربوط به عروس اينترنتي ايراني بي تعارف نژاد پرستانه است؟ بله. با وجود اينها، آقاي بله يادآور روزهاي خوش گذشته جيم کري است؟ بله.پس با خريدن بليط تماشاي اين فيلم يا دي وي دي آن به خنديدن بله بگوييد!ژانر: کمدي.
<strong>جعبۀ پاندورا Pandora'nın Kutusu
کارگردان: يشيم اوستا اوغلو. فيلمنامه: سلما کايگيسيز، يشيم اوستا اوغلو. موسيقي: ژان-پي ير ماس. مدير فيلمبرداري: ژاک بس. تدوين: فرانک ناکاچي. طراح صحنه: اچ. اف. فارسي، اليف تاشچي اوغلو، سردار يلماز. بازيگران: دريا آلابورا، ئوول آوکيران، تايفون بادم سوي، تسيلا چلتون، عثمان سونآنت، اُنور ئونسال. 114 دقيقه. محصول 2008 ترکيه، فرانسه، آلمان، بلژيک. نام ديگر: Pandora's Box. برنده جايزه صدف طلايي و بهترين بازيگر زن/تسيلا چلتون از جشنواره سن سباستين.
دو خواهر و يک برادر که در محلات مختلف استانبول ساکن هستند، زندگي و مشکلاتي متفاوت با يکديگر دارند. در سومين و چهارمين دهه هاي زندگي خود به سر مي برند. به طبقات مياني جامعه تعلق دارند و ارتباط چنداني با يکديگر ندارند. تا اينکه يک روز تلفني از روستايي در منطقه غرب درياي سياه –زادگاه شان- هر سه را کنار هم گرد مي آورد. مادر پيرشان نصرت خانم گم شده و ناچار هر سه نفر سراسيمه و با عجله براي يافتن مادرشان به راه مي افتند. ولي در طول اين سفر زخم هاي کهنه سر باز مي کند. آنها موفق مي شوند مادرشان را يافته و با خود به استانبول ببرند. ولي در آنجا درمي يابند که مادر به آلزايمر مبتلا شده است. تنها کسي که غمخوار نصرت خانم است، مراد پسر ياغي نسرين دختر بزرگ خانواده است و تصميم دارد تا آخرين آرزوي نصرت خانم را که مردن در پاي کوه هاي زادگاهش است، برآورده کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يشيم اوستا اوغلو به واسطه معرفي فيلم قبلي اش-در انتظار ابرها- و مصاحبه اش درباره همين فيلم در همين صفحات براي خوانندگان روز نامي آشناست. شناخته شده ترين و صاحب سبک ترين زن فيلمساز ترکيه که در پشت اغلب آثارش تهيه کننده اي ايراني به نام بهروز هاشميان[تهيه کننده سگ کشي] ايستاده است. از اوستا اوغلو فيلم هاي سفر به سوي خورشيد و در انتظار ابرها بخت نمايش در جشنواره فجر را يافته اند و اين آخري نيز قرار است امسال به نمايش در آيد. دغدغه اصلي اوستا اوغلو مانند بسياري از کارگردان هاي مولف ترکيه مسئله هويت است و جست و جوي آن که گاه در قالب فيلم هاي جاده اي ظاهر مي شود. البته اوستا اوغلو مسائل سياسي را نيز هرگز از نظر دور نمي دارد و هويت براي او از سياست جدا نيست.
جعبۀ پاندورا چهارمين فيلم بلند اوستا اوغلو است و بر خلاف فيلم هاي پيشين وي در نگاه نخست درامي خانوادگي و جاده اي ديده مي شود. ولي وقتي تک تک شخصيت هاي شکل دهنده اين خانواده به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و تصوير مي شوند، خود را با حکايت انسان هايي روبرو مي بينيم که سخت در تلاشند تا با جامعه مدرن پيرامون خود هماهنگ شوند و به همين دليل مشکلات آنها، در واقع همان مشکلات جامعه پيرامون است. گرايش هاي واضح اوستا اوغلو در فيلم هاي پيشين اش اين بار جاي خود را به دغدغه هاي انساني تر داده، البته اين به آن معنا نيست که فيلم هاي پيشين وي از اين دغدغه ها خالي بوده اند. چون نکات مشترک ميان جعبۀ پاندورا و فيلم هاي قبلي از جمله معضل زبان و تلاش او براي نمايش موضوع هاي جهان شمول چون بيگانگي و تنهايي به راحتي قابل مشاهده است.
اوستا اوغلو استاد نمايش اين موضوع هاست و اين بار هم به شکلي چشمگير آنها را تصوير مي کند. افرادي منسوب به طبقه متوسط بدون اينکه متوجه باشند، گرفتار انزوا شده اند. و زماني که شروع به شناخت و رويارويي با اين بيگانگي و تنهايي مي کند، جعبۀ پاندورا گشوده مي شود...
حال بايد با دردها و آلام خود کنار بيايند. زندگي اين افراد با مشکلات فراوان در زمينه ارتباط و رفتار متقابل آکنده است و حالا مجبور به رويارويي با اين زندگي سترون هستند. آنها درون موقعيتي آچمز دست و پا مي زند. ولي ناراحت نباشيد. از درون جعبه پاندورا فقط شر بيرون نيامده است و مانند اميد باقيمانده در ته آن، فيلم اوستا اوغلو آدمي را به انديشيدن و دوست داشتن ديگر انسان ها هم سوق مي دهد. اما اگر قادر به رويارويي صادقانه با معضل هايتان نيستيد، تماشاي آن سخت خواهد بود!
-جعبه پاندورا در اساطير يوناني به ظرف بزرگي گفته مي شود که توسط پاندورا حمل مي شد و حاوي تمام بيماري ها، بدبختي ها و شومي ها بود که کنجکاوي پاندورا در باز کردن جعبه سبب شد تا اين بلايا دامنگير انسان ها شود. تنها اميد در جعبه باقي ماند تا تسلاي نوع بشر گردد. اصطلاح جعبه پاندورا از سوي فمينيست ها نيز به کار گرفته شده و تعابيري فمينيستي هم يافته است، چون پاندورا هر چه باشد به گواه اساطير يونان نخستين زن روز زمين بود و براي مجازات پرومته که با انسان ها دوستي مي کرد از گل آفريده شده بود. اما پرومته او را نپذيرفت و پاندورا به ازدواج برادر وي در آمد. ژانر: درام، جاده اي، رازآميز.
<strong>دل مرکب/اينکهارت Inkheart
کارگردان: ايان سافتلي. فيلمنامه: ديويد ليندسي آبير بر اساس داستاني از کورنليا فانکه. موسيقي: خاوير ناوارت. مدير فيلمبرداري: راجر پرات. تدوين: مارتين والش. طراح صحنه: جان بيرد. بازيگران: برندان فريزر[مورتيمر فولچارت]، اليزا بنت[مگي فولچارت]، پل بتاني[داست فينگر]، اندي سرکيس[کاپريکورن]، جيم برادبنت[فنوگليو]، هلن ميرن[الينور لوردان]، رافي گاورون[فريد]، سيه نا گيلروي[ترز فولچارت]، لزلي شارپ[مورتولا]، مت کينگ[کاکرل]، جمي فورمن[باستا]، جنيفر کانلي[روکسان]، مارنيکس ون دن بروک[شدو/سايه]، استيو اسپيرز[فلت نوز]،جسي کيو[نيمف/حوري]، آدام باند[شاهزاده]، ترزا سربووا[راپونزل]. 106 دقيقه. محصول 2008 آلمان، انگلستان، آمريکا. نام ديگر: Ink Heart، Tintenherz.
مگي 12 ساله مانند پدرش مورتيمر يک کتابخوان حرفه اي و صاحب توانايي شگرفي چون اوست. پدر و دختر قادرند در صورت خواندن کتاب با صداي بلند، شخصيت هاي آن را به دنياي واقعي بياورند. اين توانايي مي تواند باعث دردسرهايي هم بشود، چون در مقابل هر شخصيتي که از کتاب ها به دنياي واقعي منتقل شود يکي از آن دو نفر سر از داخل دنياي کتاب ها مي آورد. تا اينکه يک روز، مورتيمر و مگي کتابي به نام دل مرکب در مغازه فروش کتاب هاي دست دوم پيدا مي کنند که داستاني از دوران پر راز و رمز و آکنده از موجودات افسانه اي قرون وسطي را روايت مي کنند. مورتيمر ابتدا يافتن کتاب را باور ندارد، چون اين همان کتابي است که سال ها قبل همسر او و مادر مگي به داخل آن کشيده شده است. ولي سرانجام پيدا کردن کتاب را باور کرده و نقشه اي براي بيرون کشيدن همسرش طرح مي کند. ولي نقشه هايش با دزديده شدن مگي توسط يکي از شخصيت هاي سياه دل دل مرکب به نام کاپريکورن به هم مي خورد. کاپريکورن در ازاي آزاد کردن مگي از مورتيمر مي خواهد تا ديگر شخصيت هاي شرور کتاب ها و چيزهاي ديگر را به دنياي واقعي بياورد. ولي مورتيمر نه فقط خواستار آزادي و نجات همسر و دختر خود است، بلکه تصميم دارد کاپريکورن و همه شخصيت هاي شرور را به ميان صفحات کتاب بازگرداند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
ايان سافتلي متولد 1958 لندن و فارغ التحصيل کالج کوئينز کمبريج است. کارگرداني را با کار در زمينه تئاتر در دوران تحصيل آغاز کرد و ستايش ها کسب کرد. اولين فيلمش Backbeat به سال 1994 نيز ورودي چشمگير به عالم سينما برايش رقم زد. فيلم دومش هکرها به دليل موضوعش مورد توجه قرار گرفت، اما اقتباس اش از کتاب هنري جيمز به نام بال هاي کبوتر بود که او را صاحب شهرتي فراگير کرد. اولين فيلم هاليووديش کي-پکس نيز با موفقيت همه جانبه همراه بود. اما چهار سال بعد ساختن شاه کليد/کليد اسکلت در مايه فيلم هاي ترسناک باعث کم قدر شدن وي گرديد و سکوتي سه ساله را هم به دنبال آورد. فيلم فعلي که در مغايرت ژانري با آثار پيشين او قرار دارد، براي نوجوانان ساخته شده و قرار ست يکي از حلقه هاي زنجير طولاني اقتباس از آثار ادبي اين چنيني باشد. يکي مثل ارباب حلقه ها، هري پاتر و.... که توسط نويسنده اي شناخته شده و موفق به نگارش در آمده است: بانو کورنليا کارولاين فانکه، نويسنده 51 ساله آلماني تبار که بارها موفق به دريافت جايزه براي تاليف کتاب هاي کودکان شده است. مشهورترين کتاب هاي او سه گانه Inkworld هستند که اينکهارت(2004) اولين بخش آن به شمار مي رود و ترديد نداشته باشيد که دو جلد بعدي به نام هاي اينک اسپل/طلسم مرکب(2006) و اينک دث/مرگ مرکب(2008) هم به زودي به فيلم برگردانده خواهد شد.
فيلم 30 ميليون دلاري سافتلي با وجود تغييرات زيادي که در قصه مورد اقتباس خويش داده و شخصيت هايي را هم به آن اضافه کرده، فيلمي جذاب و تماشايي است. مي شود گفت افسون خويش را مديون همان چيزي است که کتاب خوان هم وامدار آن است، يعني لذت خواندن کتاب و زيستن در دنيايي ذهني که نويسنده خلق کرده و خواننده آن را بازآفريني مي کند. يک ستايش نامه از کتابخواني آن هم در زمانه اي که اينترنت و تلويزيون مجالي براي نسل جوان باقي نگذاشته تا مطالعه کنند. فيلمي که با وجود ظاهر کمي پريشانش، نيت خوبي در پشت آن قرار دارد که آن را قابل بخشش جلوه مي دهد. البته از ستايش قصه مشهور جادوگر شهر اُز که دارد تبديل به يک سنت مي شود، هم چشم پوشي نمي کند!ايان سافتي خيلي خوب موفق مي شود ژانرهايي چون اکشن را با فانتزي ترکيب و از کمدي به درامي خانوادگي گذر کند. اما برگ برنده اش صحنه هاي مخوف پاياني فيلم است که نمره قبولي را برايش فراهم مي کند. دل مرکب/اينکهارت براي کارنامه پر افت و خيز و رنگارنگ(از نظر ژانري) او اگر زايشي تازه را تدارک نبيند، لااقل پس رفت نيز محسوب نمي شود. ساخته شدن فيلمي درباره قدرت و اهميت تخيل و کتاب خواندن در زمانه ما شايد چيز تازه اي نباشد، اما روايت آن به گونه اي متواضعانه و دور از هري پاتر بازي نقطه قوت و تمايز آن به شمار مي رود!شما را به تماشاي مجمع اکثر قهرمان قصه هاي کودکي تان دعوت مي کنم، از راپونزل تا شنل قرمزي بگيريد تا علي بابا و ميمون هاي پرنده و تک شاخ... رضايت کودکان، نوجوانان و حتي شما بزرگ ترهاي عزيز، تضمين مي شود!ژانر: ماجرايي، خانوادگي، فانتزي.
<strong>بولت Bolt
کارگردان: بايرون هاوارد، کريس ويليامز. فيلمنامه: دان فوگلمن، کريس ويليامز. موسيقي: جان پاول. تدوين: تيم مرتنز. طراح صحنه: پل اي. فليکس. بازيگران(فقط صدا): جان تراولتا[بولت]، ميلي سايروس[پني]، سوزي اسمن[ميتنز]، مارک والتون[رينو]، ملکوم مک داول[دکتر کاليکو]، جيمز ليپتون[کارگردان]، گرگ گرمان[کارگزار]، ديدريش بادر[گربه کهنه کار]، نيک سواردسون[بلک]، کلوئي مورتز[پني جوان]، رندي ساويج[شرور]، کري والگرن[ميندي]، گري دليزل[مادر پني]. 103 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: American Dog. نامزد اسککار بهترين فيلم انيميشن، نامزد 5 جايزه از مراسم Annie، نامزد انتخاب منتقدان بهترين انيميشن سال و بهترين آواز از مراسم منتقدان فيلم رسانه ها، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين انيميشن و بهترين آواز، نامزد جايزه بهترين فيلم انيميشن از مراسم PGA، نامزد جايزه ساتلايت بهترين انيميشن.
سگي به نام بولت که تمام عمرش را همراه صاحبش پني، با بازي در يک سريال تلويزيوني در نقش يک ابر قهرمان سپري کرده، خود را داراي نيروهاي خارق العاده مي داند. تا اينکه يک روز، بعد از پايان فيلمبرداري در حالي که تصور مي کند پني توسط چهره منفي سريال دزديده شده، اشتباهاً سر از خارج استوديو و شهر نيويورک در مي آورد. در آنجا با گربه خياباني مونثي به نام ميتنز و موشي به اسم رينو آشنا مي شود. آشنايي با اين دو و زندگي در شهر به وي مي آموزد که صاحب قدرت هاي خارق العاده نيست و زندگي عادي با آنچه در استوديو مي گذرد، تفاوت بسيار دارد. همزمان در هاليوود، پني که از گمشدن سگ محبوبش به شدت غمگين شده، از سوي مسئولان تحت فشار گذاشته مي شود که فيلمبرداري را با سگي شبيه بولت ادامه دهد. بولت نيز که خواهان بازگشت است، به زودي با علاقمند شدن به ميتنز خود را بر سر دو راهي مي بيند. حال او بايد ميان پني و ميتنز يکي را انتخاب کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
بولت اولين تجربه ساخت فيلم بلند زوج انيماتور بايرون هاوارد و کريس ويليامز است. هر دو در پروژه هاي مهمي چون مولان، ليلو و استيچ، جوجه کوچولو، پوکاهانتاس، عادت تازه امپراطور و برادر خرس حضور داشته و تجربه اندوخته اند و بيهوده نيست که سکان هدايت پروژه اي 150 ميليون دلاري به آنها سپرده شده است. البته بولت بيشتر از آنکه فيلمي متعلق به آنها باشد، پروژه اي از ديزني است. تنها تفاوتش با نمونه هاي قبلي استفاده از تکنيک CGI و شوخي با تصاوير آشناي تماشاگر امروز است. ولي در مورد بولت چه چز ديگري مي شود گفت؟
متاسفانه فيلم هايي چون بولت يا وال. ئي. با کمک حيوانات و روبات ها موفق شده اند حال و هوايي انساني تر از فيلم هاي زنده خلق کنند و مي شود آن را نشانه اي بر آغاز عصر تازه اي از فيلم هاي انيميشن-حتي عصر طلايي انيميشن هاليوودي- نام داد. خيلي مبالغه آميز شد، نه؟
شايد براي نوشتن اين حرف ها زود باشد، پس در اين صورت بياييد درباره سگ و گربه اي که نقش هاي اصلي فيلم به عهده آنهاست، به شکلي متفاوت صحبت کنيم و ببينيم آيا توانسته ايم به وراي ظاهر جاده اي يک فيلم کارتوني که کليشه هاي ابدي سگ و گربه را به کار گرفته، دست پيدا کنيم:
سگ ها جزئي از دنياي خيال ما هستند و گربه ها بخشي از دنياي واقعي.سگ ها جدا از دوستي صادق، يک منجي هم مي توانند باشند. ولي گربه ها حيواناتي نمک نشناس هستند که بعضي وقت ها گرفتارشان مي شويم.
سگ ها مي تواند با انداختن نگاهي معصومانه لقمه را از دستان شما خارج کنند، ولي گربه ها بايد برايش بجنگند. رنگ سگ ها به شکلي نمادين روشن(سفيد) و رنگ گربه ها تاريک(سياه) است، گربه سياه بدشانسي ولي سگ سياه موفقيت مي آورد.
سگ ها خيال پردازند، احساسات شان قوي، توام با هوشمندي است، و در زمينه دوست داشتن و دوست داشته شدن صاحب توانايي هستند. گربه ها باهوشند، اين هوش خصلتي شيطاني دارد. سگ ها بازيگر مادرزاد هستند، گربه ها روحيه هنرمندانه دارند و بيشتر از اين که خود به هنر بپردازند، الهام بخش ديگران هستند.
سگ ها هميشه به دنبال صاحب شان هستند و گربه ها به دنبال آزادي.دنياي سگ ها اگر به يک خانه منحصر نباشد، باز هم خانه است. ولي دنياي گربه ها کوچه هاست. سگ ها به محض ورود به خانه اي جديد بلافاصله به آن خو مي گيرند، اما گربه ها شروع به گشت و گذارهاي رازآميز و کشف سوراخ سنبه هاي آن مي کنند.
سگ ها هميشه صادقند، ولي گربه ها دست بالا نسبت به خودشان صداقت دارند. سگ ها فيلم داستاني/انيميشن هستند و گربه ها فيلم مستند.
ولي.... بولت در وراي اين حرف ها که به شوخي و جدي زديم، بازپرداخت کميک و انيميشن شاهکار هوشمندانه پيتر وير-نمايش ترومن- و دعوتي است به واقعيت و کشف آن، البته نه مثل فيلم وير به هر قيمتي، که هرگز نمي تواند پس زمينه يک محصول ديزني باشد. بولت تا نيمه ژانويه بيش از 110 ميليون دلار در گيشه آمريکا درآمد داشته، که با توجه به برخورد شديداً مثبت منتقدان آمريکايي، بازاريابي مناسب و بازي ويديويي ساخته شده بر اساس آن، بي ترديد بر آن افزوده خواهد شد. ولي شخصاً دليل موفقيت آن را استفاده از موسيقي و آواز مناسب و ريتم تندش مي دانم. صداي تروالتا هم بي تاثير نيست!ژانر: انيميشن، کمدي، خانوادگي، فانتزي.
<strong>افسانه دسپرو The Tale of Despereaux
کارگردان: سام فل، رابرت استيونهگن. فيلمنامه: گري راس بر اساس داستان سينمايي ويل مک راب، کريس ويسکاردي و کتابي از کيت دي کاميلو. موسيقي: ويليام راس. مدير فيلمبرداري: براد بلکبورن. تدوين: مارک سولومون. طراح صحنه: ايوجني توموو. بازيگران(فقط صدا): ماتيو برادريک[دسپرو]، داستين هافمن[روسکورو]، اما واتسون[شاهزاده پيا]، تريسي اولمن[ميگري ساو]، کوين کلاين[آندره]، ويليام اچ. ميسي[لستر]، استنلي توچي[بولدو]، کياران هيندز[بوتيچلي]، رابي کالترين[گرگوري]، توني هال[فورلاف]، فرانسيس کانروي[آنتوانت]، فرانج لانجلا[شهردار]. 90 و 93 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، آمريکا. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين موسيقي-طراحي صحنه و استوري برد از مراسم Annie، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه ساتلايت بهترين فيلم انيميشن.
سال ها سال قبل، در سرزميني با زيبايي هوش ربا، انسان ها غرق در شادي و خوشبختي زندگي مي کردند. تا اينکه يک روز به دنبال واقعه اي دور از انتظار، دل پادشاه اين سرزمين مي شکند. شاهزاده اسير اندوه و مردم دستخوش نا اميدي مي شوند. زندگي ديگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتي که دسپرو متولد شود. موشي کوچک با گوش هايي بسيار بزرگ که از تمام موش ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمي ترسد و بسيار هم کنجکاو است، چون از لحظه تولد شروع به گشتن و يافتن کرده و مي خواهد از هر چيز سر در بياورد. از طرف ديگر عطشي سيري ناپذير به ماجرا و هيجان او ديده مي شود و همين باعث مي شود تا يک روز سر از کتابخانه شاهي در آورد. در آنجا خواندن را ياد گرفته و کتاب ها او را به دنياهاي تازه اي رهنمون مي سازند. دنيايي که در آن شواليه ها عازم مبارزه با اژدها هستند تا شاهزاده خانم هاي اسير را نجات دهند. دسپرو که خود را در عالم خيال شواليه مي پندارد، يک روز با شاهزاده پيا آشنا مي شود که بعد از فوت مادرش دچار افسردگي شديد شده است. واقعه اي که سبب مي شود دسپرو قوانين را زير پا گذاشته و با انسان ها صحبت کند. ولي فرجام اين کار تبعيد دسپرو است. اما آشنايش با روسکورو زندگي يکنواخت تبعيد را براي دسپرو عوض کرده و او را به درون ماجرايي پرتاب مي کند که تا پيش از آن فقط در کتاب ها خوانده بود....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سام فل و رابرت استيونهگن از انيماتورهاي شناخته شده امروز هستند. البته اين اولين تجربه کارگرداني استيونهگن است، ولي سام فل يک فيلم تلويزيوني و دو فيلم کوتاه ديگر به همراه انيميشن بلند Flushed Away را در کارنامه دارد. Flushed Away که از گران ترين انيميشن هاي سال هاي اخير بود و با وجود موفقيت نه چندان درخشانش در گيشه آمريکا، خللي به ادامه کار فل وارد نکرد. البته از ميزان بودجه افسانه دسپرو هم اطلاع دقيقي در دست نيست، اما فروش 50 ميليون دلاري آن -تا اوايل ژانويه 2009- هم بدون شک قادر به تامين هزينه هايش نمي تواند باشد.
انيميشن رايانه اي افسانه دسپرو بر اساس کتابي چهار قسمتي و محبوب به نام The Tale of Despereaux: Being the Story of a Mouse, a Princess, Some Soup, and a Spool of Thread (2003) ساخته شده و تفاوت هايي جزيي در شخصيت پردازي و نحوه روايت قصه اش با آن دارد. اما موفق شده نظر نويسنده و منتقدان آمريکايي را جلب کند. سفر شخصي موشي که مي کوشد همچون اصيل زادگان رفتار کند و روحيه شواليه ها را دارد، در نگاه اول به دليل ريخت ناموزونش يادآور ديگر انيميشن دريم ورکز-شرک- است. ولي بر خلاف شرک که قصد داشت نشانگان آشناي قصه هاي پريوار را زير و رو کند، دسپرو فيلمي به غايت متعارف-حتي فولکلوريک- است که از فرهنگ سلتي و نشانگان آن بسيار سود مي برد. چيزي که باعث مي شود با مراجعه به نشانه هاي آشناي قصه و ريخت شناسي قهرمان، حسي نوستالژيک به افسانه هاي کهن نيز در آن پيدا کنيم. حسي که با تلاش سازندگان فيلم در خلق فضايي شبيه به آثار برادران گريم مشهودتر شده و همين مي تواند باعث دافعه نزد خردسالان شود.
و بر عکس، حال و هوايي ماليخوليايي اش-به خصوص در صحنه هاي تنهايي شاهزاده خانم پيا- و پرداخت شخصيت هايش، براي نوجوان ها و حتي بزرگ ترها[مخصوصاً با اصرار سازندگانش در وفادار بودن به زبان شعرگونه منبع اقتباس آن] بسيار جذاب تر است. چون همين زبان مانع از دنبال کردن قصه مهيج و داراي ريتم سريع آن توسط خردسالان مي شود. به همين خاطر مي شود به اتکا به همين دلايل و استفاده نويسنده و سازندگان آن از موتيف هاي شرقي و زيرساخت فلسفي اش، انيميشني بسيار جذاب براي بزرگسالان ارزيابي کرد. پس اگر شما نيز جزو بزرگسالاني هستيد که هنوز تماشاي کارتون را دوست دارند، از شنيدن افسانه دسپرو با صداي بانو سيگورني ويور غافل نشويد!توصيه ايمني: از آوردن بچه ها خودداري شود!ژانر: ماجرايي، انيميشن، کمدي، خانوادگي، فانتزي.
سريال روز ♦ تلويزيون
حسن هدايت در کارآگاه علوي هايش هميشه خواسته علي حاتمي باشد و به تهران قديم عشق بورزد. اما فرجام کارش همواره جعل و تحريف تاريخ بوده و يک نوع اشتياق براي تقليد از فضاي فيلم هاي کارآگاهي سينماي کلاسيک هاليوود که در سري دوم به اوج خودش رسيده است. اما بازديد محمود احمدي نژاد و منوچهر متکي از پشت صحنه اين سريال نشان دهنده تاييد روش هاي او در ترسيم تاريخ تهران و ايران از سوي حکومت فعلي است که شيوه مطلوبش در روايت تاريخ معاصر جز تحريف و تخريب نبوده است...
نگاهي به سريال کارآگاه علوي 2با کلاه شاپو و پالتوي باراني زير آفتاب گرم تابستان
چند عدد اتومبيل بنز و مورگن و فورد و رولزرويس، حياط پشتي ساختمان وزارت امور خارجه در نبش خيابان سي تير، ساختمان بانک سپه مرکزي، چند دست پالتو باراني و کلاه شاپو و يک عدد احمد نجفي مواد لازم براي طبخ کارآگاه علوي 2 است. به جز داستان ها، همه چيز کما في السابق همان است که بود: اطو کشيده، نوستالژيک، تصنعي و پر افاده.
عمده صحنه ها داخلي است و کل سريال بيشتر به يک فضاي تئاتري مي ماند. ظاهرا شهرک محقر سينمايي پس از اين همه سال بد جوري تکراري و يکنواخت شده و دوربين را هر جا بکاري، فضاي مقابلش براي تماشاگر ايراني آشناست. اين را هدايت به خوبي فهميده، اما راهکارش براي فرار از اين مشکل، خود مشکلي ديگر پديد آورده. تا به حال در طول اين 7 قسمت آنقدر علوي و صدري و ديگران را در حال بالا و پايين رفتن از پله هاي شهرباني ديده ايم که ديگر سرمان گيج مي رود. به طور متوسط هر قسمت تقريبا 8 بار بايد اين نماي کسالت بار و تکراري را ببينيم. گاه گاهي هم که قرار است بذل و بخششي در نشان دادن نماهاي لانگ شات خارجي صورت گيرد، تعدادي کالسکه و آدم وماشين را در همان حياط وزارت امور خارجه عقب و جلو مي کنند و بعد دوباره کات مي شود به نمايي داخلي. ماشين هاي نفس بريده اي را هم که ديگر ناي تکان خوردن ندارند و مدير موزه اتومبيل هم بد جوري سفارش کرده که زياد تکان شان ندهند در هيچ نمايي بيش از يک و نيم متر راه نمي روند.
حسن هدايت در کارآگاه علوي هايش هميشه مي خواسته در عين حال که تا آنجا که مي تواند علي حاتمي باشد و به زعم خودش به حال وهواي تهران قديم عشق بورزد، از تيپ هاي سينمايي غربي همان دوران هم الگو بگيرد و آدم هاي قصه اش را با همان نوع پوشش و حرکات و کلام به تصوير بکشد. يک نوع اشتياق براي تقليد از فضاي فيلم هاي کارآگاهي سينماي کلاسيک هاليوود در او نهفته است که در سري دوم به اوج خودش رسيده. تا حدي که گاهي از اين نکته غافل مي ماند که اين اشتياق در مواردي با بازآفريني تهران قديم در تضاد قرار دارد و از خيلي جهات، با هم داشتنِ اين دو، جمع اضداد است. آشکار تر و خنده دار تر از همه، تاکيد بر نوع لباسي است که اروپايي ها و آمريکايي هاي دهه هاي 30 تا 70 ميلادي مي پوشيدند. يعني کلاه شاپو و بالاپوشي که در فرانسه به آن مانتو مي گويند و در ايران به باراني معروف است. در اين ترديدي نيست که شهر نشين هاي دوران شاهِ پدر و پس از آن متاثر از سياست هاي غرب گرايانه پهلويان بودند و اساسا جريان البسه غربي با کلاه پهلوي شروع شد. اما اگر کتاب و عکس هاي تاريخي هم در کتابخانه مان نداشته باشيم، عقل به ما مي گويد که بايد به اصرار بي معناي آقاي هدايت بخنديم. به جز نظاميان، همه مرد ها بدون استثنا، از جناب علوي و دستياران گرفته تا اهالي کوچه و بازار، همه ملبس به همين لباس باراني اند حتي زير تيغ آفتاب تابستان! يکي نيست به آقاي کارگردان بگويد که اروپايي ها باراني مي پوشيدند چون در اروپا هميشه زياد باران مي بارد و همان ها هم، در روزهاي صاف و آفتابي زمستانِ آن روزگار به پوشيدن کت و شلوار بسنده مي کردند. با اين حساب اين چه جور تهران قديم است که همه در آن با اين لباس فرم حرکت مي کنند و حتي داخل خانه و پشت فرمان هم کلاه از سرشان برداشته نمي شود؟ گيرم که همه دوست داشتند عين هم بپوشند و اصلا عشق و علاقه اول و آخرشان همين لباس بوده؛ اين طور هم که باشد يعني وضع ملت آنقدر خوب بوده که در خيابان همه با کت و شلوار و کراوات و باراني و کفش و کلاه شاپو راه بروند؟؟ و همه شان هم مثل دوبلور هاي همفري بوگارت و آلن دلون حرف بزنند؟ شمرده و مودب و لفظ قلم؟
خود آقاي علوي و دستيارانش که خوش پوشند و خوش اخلاق و دوست داشتني. نظاميان و اهالي شهرباني هم که تر و تميز و منظم و آبرو مند به نظر مي رسند. به جز اوضاع بد اقتصادي پس از جنگ جهاني، همه چيز به خوبي پيش مي رود. حتي مستخدمين مهمان خانه ها هم پاکيزه تر و خوش پوش تر از همکاران شان درتهران 1387 به نظر مي رسند و و مديران هتل ها هم بهتر از سهيل محمودي در زبان محاوره از صنايع ادبي بهره مي گيرند. به يک معنا تصويري که از تهران پس از 1320 به تصوير کشيده مي شود، خيلي با کلاس و اروپايي و باحال است. با اين حساب مسئولين صدا وسيما خداي ناکرده ناراحت نمي شوند اگر بيننده هاي اين سريال دفعتاً به اين فکر بيافتند که چي بوديم و چي شديم؟ يادم مي آيد روزي در جشنواره تسالونيکي با جعفر پناهي که عضو هيات داوران بود به اتاق رييس جشنواره مي رفتيم که خانم منشي که با او دوستي داشت جلويش را گرفت و گفت جعفر! در روز آفتابي باراني پوشيده اي؟! آخ از دست شما فيلمسازها که از هر چيزي براي نشان دادن اعتراض تان استفاده مي کنيد! بيچاره به فکرش هم نمي رسيد که جعفر خان فقط براي اين که تيپي زده باشد پالتو پوشيده.
قبلا گفته مي شد مشکل اغلب آنها که به نام هنرمند به کار مشغولند آنست که يا کم سوادند يا بي سواد، و از پيشينه و فرهنگ و هنر خودي و بيگانه کم اطلاع اند. اما الان ديگر همان ها را هم نمي شود از آن دسته جماعت هنرمند توقع داشت. فعلا مساله شان تا اين حد تنزل پيدا کرده که اطلاعات عمومي شان را کمي بالا ببرند. دانش تخصصي و غور در بحر انديشه پيشکش شان!
کتاب روز♦ کتاب
<strong>سياست در ايران: گروه ها، طبقات و نوسازي<strong>نويسنده: جيمز آلبن بيلترجمه: علي مرشدي زاد280 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اولدر اين كتاب كه نخستين بار در سال 1972 ميلادي منتشر شد، نويسنده تلاش كرده است با تمركز بر طبقه متوسط جديد در ايران، به جايگاه اين طبقه در سياست بپردازد. «جيمز آلبن بيل»، نويسنده كتاب، از محققان سرشناسي است كه تحقيقات مفصلي درباره ايران و خاورميانه كرده است. كتاب «عقاب و شير» از مشهورترين آثار اوست كه به تحليل روابط ايران و آمريكا مي پردازد. «جيمز بيل» در كتاب «سياست در ايران» مي كوشد برنامه اصلاحات ارضي در زمان شاه سابق را، با صورت بندي طبقاتي در ايران پيوند دهد. بدين منظور او ابتدا به بررسي طبقات در تاريخ ايران مي پردازد و سابقه آنها تا دوره معاصر را پي مي گيرد؛ سپس تحرك طبقاتي در ايران معاصر را مورد بررسي قرار مي دهد و با معرفي طبقات اين دوره، ظهور و رشد طبقه متوسط جديد و اقدامات حكومت پهلوي براي محدود ساختن اين طبقه را به تصوير مي كشد. عناوين فصل هاي ششگانه كتاب عبارتنداز: «ساختار اجتماعي ايراني – اسلامي»، «روشنفكران حرفه اي- ديوان سالار طبقه جديد»، «براندازان: از خود بيگانگي نظام ايدئولوژيك»، «فن سالاران: سياست نارضايتي از روش كار»، «بند و بست چيان: دفاع از نظام شبكه اي» و «انقلاب سفيد: سياست حفظ نظام».
<strong>امكانات فني در تئاتر ايران (از تكيه دولت تا امروز)<strong>نويسنده: بابك شاه عليزادگان168 ص، تهران: موسسه فرهنگي هنري خانه تئاتر ايران، 1386، چاپ اولاين كتاب، دفتر اول از مجموعه اي است كه به بررسي امكانات فني (صحنه، نور، صدا، دكور، لباس و آكسسوار) در تئاتر ايران، از سال 1250 تا 1285 شمسي مي پردازد. در واقع اين مجموعه نگاهي است به تاريخ تئاتر ايران از منظر كارهاي فني. كتاب اول، به تعزيه و بناي عظيم «تكيه دولت» اختصاص دارد و در آن مسائلي از قبيل شكل و انواع حسينيه ها و تكايا، نوع روشنايي، استفاده از افكت هاي صوتي، رنگ و تركيب لباس ها، صحنه و نوع ورود و خروج آدم ها و حيوانات، و سرانجام شكل داخلي و خارجي «تكيه دولت» و ديگر تكايا، مورد بررسي قرار مي گيرد. عناوين فصول پنجگانه كتاب عبارتنداز: « تعزيه و تعزيه خواني: تعزيه هاي ثابت، متحرك، ارابه اي»، «شكل كلي تكايا قبل از تكيه دولت»، «شكل تكيه دولت بر اساس خاطرات ايرانيان و مشاهدات خارجي ها»، «بررسي امكانات فني و هنري تكيه دولت» و «سرانجام تكيه دولت».
<strong>متن كامل خاطرات جعفر شريف امامي<strong>ويراستار: حبيب لاجوردي239 ص، تهران: انتشارات صفحه سفيد، 1387، چاپ اولاين كتاب، متن كامل خاطرات «جعفر شريف امامي»، نخست وزير ايران در سال هاي 1339-1340 و 1357 است. اين خاطرات در چهارچوب «طرح تاريخ شفاهي ايران»، وابسته به «مركز مطالعات خاورميانه» در دانشگاه هاروارد، گردآوري و تدوين شده است. خاطرات «شريف امامي»، طي نه ساعت در سه جلسه (ارديبهشت 1361، ارديبهشت 1362 و خرداد 1362)، در محل اقامت او در نيويورك، ضبط شده است. «شريف امامي» كه حدود 25 سال در سمت هاي وزير، سناتور، نايب التوليه بنياد پهلوي، رئيس مجلس سنا و نخست وزير، مسئولت داشت، توانست از نزديك با «رضا شاه» و «محمد رضا شاه» آشنا شود و وقايع جالبي را مشاهده كند. خاطرات او، پرتوي ديگري بر گوشه هايي از تاريخ معاصر ايران مي افكند.
<strong>قصه هاي زير كرسي مردم كرمان و اطراف آن<strong>نويسنده و راوي: شمس السادات رضوي264 ص، تهران: نشر افكار، 1387، چاپ اولاين كتاب، مجموعه بيست و سه قصه زيبا از كرمان و روستاها و شهرهاي اطراف آن است. گردآورنده و راوي اين قصه ها، خانم «شمس السادات رضوي نعمت اللهي»، ملقب به «ننو شمس السادات» است كه اين قصه ها را از زبان مردم اين منطقه شنيده و آنها را تدوين كرده است. قصه هاي اين مجموعه، خواننده را با گوشه اي از فرهنگ عاميانه و آداب و رسوم و زندگي مردم كرمان آشنا مي كند. در مورد هر قصه، نام گوينده، سن و محل زندگي او نيز قيد گرديده است.
<strong>عبرت نامه: خاطراتي از دوران پس از جنگ هاي هرات و مرو</strong> نويسنده: ميرزا محمود تقي آشتيانيمقدمه و ويرايش: حسين عمادي آشتياني224 ص، تهران: نشر مركز، 1387، چاپ دوم
نويسنده اين خاطرات، « ميرزا محمود تقي آشتياني»، ملقب به «عماد الدفتر»، از منشيان دربار «ناصرالدين شاه»، و هنرمندي خوش نويس و نقاش و شاعر بوده است. او در سال 1276 ه. ق، به عنوان منشي همراه قشون ايران به فرماندهي شاهزاده «حمزه ميرزا»، به قصد محاصره و فتح مرو، عازم آنجا شد. اين ماجرا، با شكست نيروهاي دولتي و كشته شدن و اسارت تعدادي از سربازان و امراء ايراني به دست تركمانان و افاغنه، منجر به هزيمت و عقب نشيني لشگر ايران شد. در اين واقعه، «عماد الدفتر» نيز به اسارت تركمانان درآمد و دوران سختي را در اسارت گذراند. كتاب حاضر كه خاطرات او از اين دوران است، به صورت داستاني گيرا بيان شده است. اين كتاب را مي توان از نخستين تجربه هاي رمان نويسي فارسي به شمار آورد. آنچه به اين متن جذابيت بيشتري مي بخشد آن است كه وقايع آن فقط در محدوده دارالخلافه نمي گذرد و نويسنده به آنچه در متن جامعه مي گذشته بيشتر توجه داشته است.
<strong>آبنامه تهران</strong>
نويسمده: اسماعيل عباسي184 ص، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، موضوع آب و آب رساني به تهران، از زماني كه اين شهر به عنوان پايتخت ايران برگزيده شد (سال 1209 ق/1795 ميلادي)، بررسي مي گردد. نويسنده سعي كرده است كه آثار فرهنگي تحولات آب تهران، به ويژه طرح مهم تامين آب بهداشتي و لوله كشي آب شهر را، تا سال 1357 هجري شمسي، با بهره گيري از منابع گوناگون بازكاوي كند. اثرات فرهنگي اين تحولات، فصل مهمي از تاريخ فرهنگي و اجتماعي تهران است كه هرگز به صورت جامع به آن پرداخته نشده و در كنار خاطره نويسي ها و تاريخ زندگي شاهان و درباريان و تك نگاري هاي اجتماعي، همواره مهجور مانده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «آب در باورها»، «قنات»، «آب و كشاورزي در تهران»، «سقا، سقايي و سقاخانه»، «ميراب ها»، «يخچال هاي تهران»، «حمام هاي تهران»، «نظام نامه حمام»، «آلودگي آب»، «مسئله قديمي فاضلاب» و «لوله كشي آب».
<strong>سيماي تهران در سده 13 هجري قمري</strong>
جلد اولپديدآورندگان: محمد حسن سمسار، فاطمه سراييان، رضا مقدمترجمه متن ها به انگليسي: مرجانه سلطاني272 ص، تهران: انتشارات زريران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به مناسبت يكصدمين سال تصويب قانون بلديه تهران به كوشش «سازمان فرهنگي – هنري شهرداري تهران» و همكاري «آلبوم خانه كاخ گلستان» و «موزه عكسخانه شهر» تهيه و تدوين شده، مجموعه اي از عكس هاي تاريخي و ارزشمندي است كه در قرن سيزدهم ه. ق به وسيله عكاس ايراني و اروپايي از ساختمان ها و بناهاي تهران و جلوه هاي گوناگون زندگي در اين شهر گرفته شده است. مجموعه تصاوير كتاب با توضيحات كامل و جامعي به زبان هاي فارسي و انگليسي همراه است. اين تصاوير و اطلاعات، بخشي از كم و كيف مادي و معنوي زندگي مردم و شهر تهران را در گذشته اي نه چندان دور به خوانندگان معرفي مي كند.
<strong>موسيقي سنتي ايران</strong>
نويسنده: ايرج برخوردار103 ص، تهران: انتشارات طرح آينده، 1386، چاپ اول
موسيقي سنتي ايران در عين سادگي و بي پيرايگي، بسيار پرمايه و دلپذير است؛ چمن بسيار وسيعي را مي ماند كه گر چه گياه آن چندان رشد نكرده و به صورت تنك و كم ارتفاع مانده، ولي سبزي و طراوت خود را حفظ كرده است. اين سبزي و طراوت زيبايي خاص خود را دارد. بهره وري از موسيقي ايران به درستي حاصل نخواهد شد، مگر با تحليلي دقيق و شناختي كامل. در كتاب حاضر، نويسنده سعي كرده است تا با پرهيز از پيچيدگي هاي فني، اما با زباني علمي و مستند، خوانندگان و علاقمندان را با اصول و مباني موسيقي سنتي ايران آشنا كند. عناوين فصل هاي دوازده گانه كتاب عبارتنداز: 1- نظري به گذشته موسيقي ايران، 2- موسيقي فولكلوريك – موسيقي سنتي، 3- انواع موسيقي، 4- موسيقي سنتي ايران، 5- خصايص عمومي موسيقي سنتي ايران، 6- خصايص فني موسيقي سنتي ايران، 7- فواصل موسيقي ايراني، 8- مقام هاي موسيقي ايراني، 9- شرح مختصر دستگاه هاي ايراني، 10- الحان بسيار قديمي، 11- فرم هاي موسيقي سنتي، 12- سازهاي سنتي ايران.
<strong>جشن نامه دكتر بدرالزمان قريب</strong>
مجموعه مقالاتبه كوشش: زهره زرشناس، ويدا نداف317 ص، تهران: انتشارات طهوري، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه مجموعه اي از مقالات پژوهشگران ايراني و خارجي در زمينه تاريخ، ادبيات، فرهنگ و زبان ايران باستان است، به مناسبت بزرگداشت خانم «بدرالزمان قريب»، استاد برجسته و كم نظير زبان هاي ايران باستان و متخصص زبان سغدي، چاپ و منتشر شده است. عناوين بعضي از مقالات فارسي اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «جلوه هاي زن در تاريخ زندگي زردشت/ژاله آموزگار»، «اشارات مانوي در جوامع الحكايات و لوامع الروايات عوفي/ابوالقاسم اسماعيل پور»، «وقفنامه ملاگشتاسب زردشتي/ايرج افشار»، «امثال نگاري و امثال شناسي در زبان شناسي ايراني/ورژ پارسادانيان»، «چند واژه دخيل در زبان بلخي/محمود جعفري دهقي»، «سنت شفاهي در اسكانديناوي قرون وسطا و ايران باستان/پريسا درخشان مقدم»، «سنت هاي شمال ايراني/هارولد والتربيلي/ترجمه: يدالله منصوري»، «ئيل: لقبي براي فرستاده سوم مانوي/ورنر زوندرمان/ترجمه: اميد بهبهاني» و«يافته هاي نو در افغانستان باستاني/نيكلاس سيمز ويليامز/ترجمه: ويدا نداف». اين مجموعه همچنين شامل چند مقاله به زبان انگليسي است كه از آن ميان مي توان از مقاله «تورج دريايي» با عنوان «از ماني تا مزدك: ملاحظاتي درباره واژه زنديق» نام برد.
<strong>کتاب هاي خارجي</strong>
<strong>پادشاهي جادوي باله</strong>
مجموعه مقالات درباره هنررقص در روسيه از 1911 تا 1925آکيم ولينسکي مصور، 288 ص، انتشارات دانشگاه ييل، قيمت 35 دلار
کتابي عجيب و فرصتي است مغتنم براي کساني که اصل و حاشيه را با هم مي خواهند. در اين کتاب نه فقط در مورد تغيرات ناگهاني در جهاز هاضمه آنا پاولووا چيزهايي مي خوانيم، بلکه از ساختار استخوان بندي زانو هايش، اندازه قوس اندامش، ارتفاع پرش ها و لب هوسناک پاييني اش و شيب دلفريب شانه هايش چيز هاي بيشتري دستگيرمان مي شود.
پادشاهي جادوي باله نخستين کتاب به زبان انگليسي است که از آکيم ولينسکي منتشر مي شود. او از بزرگ ترين محققان باله در طي بيش از 350 سال تاريخ اين هنر است. برگردان کتاب به انگليسي را پروفسور استانلي جي. رابينوويتز مدير بخش فرهنگ روسي در دانشگاه آمهرست انجام داده است.
خواندن اين کتاب براي هرکسي که به باله عشق مي ورزد يک ضرورت است. اما در عين حال براي اصلاح ديدگاه کساني که هنوز هم مي انديشند باله صرفا نمايشي زيبا با دخترکاني زيبا است مفيد به نظر مي رسد.
<strong>پنجاه مايل از فردا</strong>
خاطرات آلاسکا و مردمان واقعي اشنويسنده: ويليام ال. ايگياگروگ هنزليمصور، 256 ص،انتشارات سارا کرايتون، 24 دلار
با مختصر نويسي، آلاسکا را مي شود با واژه هاي سفيد،سرد و اگزوتيک تعريف کرد. اما هر از چند گاهي سرو کله يکي با داستاني پيدا مي شود که در آن ادعاهايي جدي درباره اصليت و سنديت آلاسکا به چشم مي خورد و مساله را از آنچه تا کنون مي پنداشتيم فرا تر مي برد. آقاي هنزلي با خاطراتش از آلاسکا روايتي پخته و بالغ از سرزمين و مردمي هنوز جوان را ارائه مي دهد که در حال رشد و توسعه اند. او در روايت ديکنز گونه اش از اين آدم ها، به خوبي به شرح اين موضوع مي پردازد که ملتي چگونه هنگامي که تاريخ آنها را به فراموشي مي سپارد از جا بر مي خيزند.کتاب هنزلي به گفته خودش، از نخستين طلوع پس از عصر يخبندان تا آغاز دوران نفت در اين سرزمين را در بر مي گيرد. و مهم ترين دغدغه او در اين کتاب، مساله قبايل و قوميت هاي ساکن و مالکيت سرزمين الاسکا است.
<strong>يک روز و يک شب و يک روز</strong>
نويسنده: گلن دونکن244 ص، انتشارات هرپر کالينز24.99 دلار
نام اين رمان برگرفته از عبارتي است که جان اشتاين بک در داستان "زمستان ناخشنودي هاي ما" به کار برده است. ايتن هاولي قهرمان داستان اشتاين بک که کهنه سرباز جنگ دوم جهاني است عبارت فوق را براي اشاره به برشي از زمان به کار مي برد که " در آن تمام هولناکي يک کسب و کار کثيف مي تواند متجلي شود". او نمي تواند وحشت آن " کسب و کار بيمار گونه" را از سر بيرون کند، بنابر اين، توصيه گروهبان پير و سرسختي را به گوش مي گيرد و آنقدر آن کليت وحشتناک (وقايع جنگ) را از ابتدا تا انتها مرور مي کند تا همه اش به تکه هاي کوچک در ذهن شکسته و پاک شود.
تقريبا غير ممکن است که بشود گفت گلن دونکن عامدانه به قصه اشتاين بک کنايه مي زند يا نه..اما اگر چنين تصور کنيم، منطقي است و معنا مي دهد. آگوستوس رز، قهرمان دورگه رمان دونکن تروريستي است که قبلا صاحب رستوران و قبل از آن روزنامه نگار بوده و درست در همين مدت يک روز و يک شب و يک روز تحت شکنجه قرار مي گيرد. اما او قبل از آن، در زماني درست به همين اندازه، قبل از ان که در دام شکنجه گرش بيافتد، دوراني کاملا متفاوت را سپري کرده. در هتلي در بارسلونا با بزرگ ترين عشقش سليناي سفيد پوست و ثروتمند، که به طرزي تراژيک زاني محارم نيز بوده است.
دونکن به گونه اي مي نويسد که به آن رمان ايده ها مي گويند. هر چند به نظر مي رسد بحث او در اين رمان اين است که هيچ ايده اي در دنيا ارزش زندگي کردن يا مردن را ندارد. از نظر او "عادات پايدار" دوست داشتن و مراقبت از ديگري است که ما را از بربريت درون مان مي رهاند و مفهوم چگونه خوب زندگي کردن را معنا مي کند.
<strong>درون آرشيو هاي استالين</strong>
کشف روسيه جديدنويسنده: جاناتان برنت مصور، 335 ص، انتشارات اطلس و کمپاني، 26 دلار
در ژانويه 1992 جاناتان برنت مدير انتشارات دانشگاه ييل به روسيه تازه استقرار يافته پرواز مي کند تا در مزايده اي حق انتشار بخشي از آرشيو شوروي سابق را در مجموعه سالانه انتشاراتي اش به دست آورد. يک ماه قبل از آن بوريس يلتسين اعلام کرده بود که درهاي آرشيو حزب کمونيسم و کا گ ب به روي محققان تمامي کشور ها باز است. اما در عمل بدين گونه نبود. بخشي از آرشيو هاي مهم دست نيافتني باقي ماندند و در راه استفاده از بقيه بخش ها هم مشکلات زيادي پيش پاي محققين گذارده شد.با اين همه، دانشگاه ييل در کنار موسسه هوور و مرکز وودرو ويلسن که پروژه تاريخ بين المللي جنگ سرد را اجرا مي کرد، بيشترين موفقيت را به دست آوردند.
خاطرات قابل توجه برنت " درون آرشيو هاي استالين" به همان اندازه که در باره خود آرشيو ها مي گويد، از واقعيت هاي نفرت انگيز دوران پس از شوروي و بوروکراسي بيمار گونه آن هم حرف مي زند.
♦ شعر
اي ابر سياه/مرا با خود به آسمان تهران ببرکف خزر را به دهان دارم/و مويه ي موج را در گوشمي خواهم بر فراز "توچال" غمگين/همراه با باد زخمي بگريم
اشعاري از مليحه تيره گل، نصرت رحماني، شيدا محمّدي، رضا مقصدي و مجيد نفيسي براي اين شماره " مانلي" برگزيده شده اند.
مليحه تيره گلآن خط چندم منم؟
وقتي مي آيد تو غايبي و صندلي هاي ديگر هم خالي مي گويي تا به حال چند نفر- هزاران نفر خون را بر«سنگفرش خيابان» ديده اند؟ ديده اند. بايد ببخشي که شاملو... ببخشي که فروغ فرخزاد... البته که نيستم. «طناب رخت» پوسيده ست، «سنگفرش خيابان» فرسوده ست مي گويي با فروغ – مثلاٌ - رابطه برقرار مي کني خودش گفته بود: « چراغ هاي رابطه خاموشند.» چرا گفته بود؟ وقتي مي آيد کاغذ مومي را روي موم من مي گذارد و قلم خوني را با فشار رويش مي دواند تو کاغذ مومي را برمي داري البته که خط ناپديد مي شود و البته که من « خطِ اولِ شمس» نمي توانم باشم. من رد پاي خون را روي مومِ خود مي نويسم و تو آن را نمي خواني البته که «خط دوم شمس» هم نمي توانم باشم. اما چه آسماني از صداقتِ آبي بر پيشاني اَت سبز شد وقتي که گفتي نمي فهمي چه مي نويسم من مي گويي آن «خط سوم» منم؟ بيا نمره بازي نکنيم از کجا مي داني، شايد من آن خط «چندم» باشم «چندم» هم ميان عددها خودش عددي ست. نيست؟
16 فوريه 2002
نصرت رحمانيتبعيد در چنبر زنجير شهرداران کفن رسمي بر تن کردند هديه شان؛ قفل زريني بود! بوي نعش من و تو، بوي نعش پدران و پسران از پس در مي آمد شهرداران گفتند: - نسل در تکوين است نعش ها نعره کشيدند: فريب است ، فريب مرگ در تمرين است! ماهيان مي دانند، عمق هر حوض به اندازه ي دست گربه ست! گورزاريست زمين؛ و زمان پير و خنگ و کر و کور. در پس سنگر دندانها ديگر سخني نيست که نيست دير گاهيست که از هر حلقي زنجيري روئيده ست و زبان ها در کام ؛ فاسد و گنديده ست! لب اگر باز کنيم زهر و خون مي ريزد اي اسيران چه کسي باز بپا مي خيزد؟ چه کسي ؟ راستي تهمت نيست که بگوييم : پسرهاي طلايي اسارت هستيم؟ و نخواهيم بدانيم نگهبان حقارت هستيم؟ نسل ها پر پر شد!
شيدا محمّديتا پلکم مژه مي زند، طاووس مي شوي
رعد و برق مي زندمي ترسم، بغلم کن!
شب پشت شيشه، سايه ات با ماه عشقبازي مي کندبغلم کن.خواب از پشت بام تا پلکم مژه مي زند،لحاف سرد مي شود در چايي تومي ترسم، بغلم کن.خانه سرد مي شود در بخاري من در خاطرات تومي ترسم، بغلم کن.
هي... هاي ... ديوانه !امروز سه شنبه است و هر سه را با سيم ها خفه کنمُردم از بس انتظار که هي ديوانه زنگ بزن!زنگ زدم تا اين خانه بغليبغلم کردي و شير مادرمآخ! مي ترسم، بغلم کن.
شعر مي خواهم و شير گرم و کمي عصرانه که با فروردين و تولد من برويم دسته جمعي سيزده بدر و تو عاشقانه مرا از سرخودتآخ روسريم...آخ گره نزن...بزن...نزن مرامي ترسم، بغلم کن.
باران مي زند و ماهي سفيد در ماهيتابههي جلز ولز مي زنيآخ....دلم...آخ ...گوشهاي سفيد اين ماهيچه خوشمزه شده اي امروز قرمز من!هي اگر و شايد را کنار اين هفته چيدم و نيامدي بسيار شد و حالا از بالاي نامه سلام! هي تا همين آبادي پايين... مادرت به عزايت مي ترسم، در را باز کن.شغال ها زرد مي شوندنارنگيها نارنجيمي ترسم، بغلم کن.
آسمان غرنبه مي کنداز خواب سه سالگيم مي پرممادرم زنگ مي زندزنگ نمي زني در مي زنم آخ! پدرم ديگر به ايستگاه نمي رسدمي ترسم، بغلم کن.
دکمه ها را يکي يکيپيراهن بنفشم ...نارنجي باز مي کني... يکي يکي کشويم يک در ميانمي خوابي روي گبه هاي آبي و گلبه ايصدايم در نمي آيد يکي يکيباز مي شود دکمه هاي سبز وفشار مي دهيآه...مي ترسم، بغلم کن!مي ترسم، بغلم کن!
پنج شنبه 24 ژانويه 2008
رضا مقصديطلوع گمشده
به شاخسارانشنه شبنسيمِ ستاره.نه روزچهچۀ نور.نه ردِ پاي پرندهخطوطِ خاطرهاش.چه كس كدام سپيدهبه آفتاب تواند گفت:به يك نوازشِ نوشين نور ميميردحياتِ تيرۀ تلخش.
ژانويه 2009 در تاريخ سينماي هزاره جديد به عنوان ماهي پر بار و آکنده از فيلم هاي ماندگار ناميده خواهد شد. ماهي که انبوهي از فيلم هاي مهم سال به شکلي افشرده در آن اکران شدند. فيلم هاي اسکاري چون کتاب خوان و ميلک که به دليل اهميت موضوعي شان، بعدها به عنوان نقاط عطفي در تاريخ سينما از آنها ياد خواهد شد. با انتخاب هفت فيلم از ميان انبوه آثار با ارزش به نمايش در آمده، به پيشواز هشتاد و يکمين اسکار رفته ايم... <strong>معرفي فيلم هاي روز سينماي جهان<strong>
<strong>کتاب خوان The Reader
کارگردان: استيون دالدري. فيلمنامه: ديويد هر بر اساس کتاب برنهارد شلينک. موسيقي: نيکو موهلي. مدير فيلمبرداري: راجر ديکنز، کريس منگس. تدوين: کلر سيمپسون. طراح صحنه: بريجيت بروخ. بازيگران: راف فاينس[مايکل برگ]، کيت وينسلت[هانا اشميتز]، ديويد کراس[مايکل برگ جوان]، ژينت هاين[بريگيت]، برونو گانز[پروفسور روئل]، سوزانه لوتر[کارلا برگ]، آليسا ويلمز[اميلي برگ]، فلوريان بارتولومي[تامس برگ]، فردريک بکت[آنگلا برگ]، ماتياس هابيخ[پيتر برگ]. 124 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، آلمان. نام ديگر: Der Vorleser. نامزد اسکار بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين بازيگر زن نقش اصلي و بهترين فيلمنامه اقتباسي، نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري از اتحاديه فيلمبرداران آمريکا، نامزد جايزه بفتا براي بهترين فيلمبرداري-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين فيلمنامه اقتباسي-بهترين بازيگر زن نقش اصلي، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل/وينسلت و نامزد 3 جايزه ديگر از مراسم منتقدان سينمايي رسانه ها، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل/وينسلت و نامزد جايزه بهترين بازيگر تازه کار.کراس از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، برنده جايزه گولدن گلاب بهترين بازيگر زن نقش اصلي و نامزد 3 جايزه ديگر، برنده جايزه سيه را براي جوانان/کراس از مراسم نجمن منتقدان لاس وگاس، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن سال از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين بازيگر زن-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه اقتباسي، نامزد جايزه بهترين بازيگر زن از مراسم اتحاديه بازيگران، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از مراسم فيلمنامه نويسان USC.
سال 1958، آلمان پس از جنگ جهاني دوم. مايکل برگ نوجوان با هانا اشميتز که دو برابر سن وي را دارد، برخورد کرده و در مدتي کوتاه با هم رابطه عاشقانه پيدا مي کنند. کشف علاقه هانا به شنيدن قصه هايي که مايکل از روي کتاب براي وي مي خواند، باعث عميق تر شدن رابطه آن دو مي شود. اما يک روز هانا محل سکونت خود را تخليه کرده و ناپديد مي شود. هشت سال بعد، مايکل دانشجوي رشته حقوق شده و استادش وي را به همراه ديگر شاگردانش براي تماشاي محاکمه چند نفر از جنايت کاران جنگي نازي مي برد. در دادگاه مايکل بار ديگر هانا را مي بيند، ولي اين بار لباس محکومان را به تن دارد. هانا که در زمان جنگ نگهبان بازداشتگاه بوده، متهم به همدستي در مرگ ده ها انسان است. همدستانش نيز براي خلاصي از مجازات هاي سنگين نقش وي را در ماجرا پر رنگ تر جلوه مي دهند. هانا بعد از امتناع از آزمون بررسي دست خط، اتهام را پذيرفته و به زندان ابد محکوم مي شود. تنها مايکل از راز او باخبر است. ولي کوششي براي نجات وي نمي کند. اما مدتي بعد بسته اي به دست هانا مي رسد...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
استيون ديويد دالدري متولد 1961 دورست، انگلستان و فارغ التحصيل دانشگاه شفيلد؛ پيشينه اي درخشان در تئاتر دارد. دو بار جايزه لارنس اوليوير را دريافت کرده و جايزه توني را براي کارگرداني نمايشنامه An Inspector Calls جي. بي. پريستلي به دست آورده است. اما تماشاگر ايراني او را با دومين فيلمش-ساعت ها- مي شناسد. در حالي که اولين فيلمش بيلي اليوت-درباره پسر 11 ساله يک معدنچي که استعدادي شگرف در زمينه رقص دارد- نه فقط موفق شده بود در گيشه درآمدي هنگفت کسب کند، بلکه سيلي از جوايز-از جمله نامزدي اسکار- را به سوي سازنده اش سرازير کرده بود. فيلم دومش ساعت ها به دليل اقتباس هنرمندانه اش از کتاب ديويد کانينگهام و سه شخصيت مونث آن-از جمله ويرجينيا ولف- با تحسين منتقدان و استقبال گرم تر جشنواره ها روبرو شد و اسکاري هم براي نيکول کيدمن به ارمغان آورد. با اين چنين پيشينه اي از فيلمساز کم کار و گزيده کاري چون دالدري، کتاب خوان که بر اساس کتابي مشهور به همين نام نوشته پروفسور حقوق آلماني و قاضي مشهور برنهارد شلينک ساخته شده، بايستي پيش از ديدن نيز کنجکاوي و اشتياق هر سينما دوستي را تحريک کند.
کتاب خوان که در سال 1995 در آلمان منتشر شد، با مسائل مختلف نسل پس از جنگ آلمان سر و کار دارد که مهم ترينش را مي شود هولوکاست(همه سوزي) يهوديان دانست. اما انگشت روي مسائل ريزي مي گذارد که نمي شد در فرداي جنگ جهاني دوم و آغاز محاکمات جنايتکاران نازي بر زبان راند. مردان و زناني که با حرارت و اشتياق به دنبال عدالت بودند، قادر به درک و تحليل دقيق و از همه مهم تر انساني مدارک و شواهد در دسترس نبودند. عدالت شان قرباني مي خواست و کتاب خوان مي خواهد بگويد همان طور که هانا اشميتز خود را قرباني شرم خويش از بي سوادي مي کند، کليت مردم آلمان نيز براي رهايي از شرم تاريخي شان در همدستي حتي خاموش با هيتلر-چيزي که يکي از دانشجويان پروفسور روئل به او مي گويد- به سرعت قربانياني يافته و همچون بز طليقه با آنان رفتار کردند.
برگردان 32 ميليون دلاري دالدري نيز به ما مي گويد نسل بعد از جنگ به دنبال بلاگران بود. نسلي که به نوبه خود بعدها براي رهايي از شرم شخصي و تاريخي اش کوشش هايي نه چندان جدي براي رهايي وجدانش صورت داد. مايکل برگ جوان شاهد محاکمه هانا اشميتز مي شود، ولي با وجود وقوفش بر رازي که افشاي آن مي تواند موجب رهايي اش شود، سکوت مي کند. او نيز با تفکر توده اي همراه مي شود و سال ها بعد با پر کردن نوارهاي کاست از کتاب هاي مشهور ادبيات جهان با صداي خودش و فرستادن آنها به هانا در صدد تسکين وجدان خويش برمي آيد. اما او نيز به سهم خود موجب نابودي انساني به عنوان نماينده نسلي مي شود که عشق را به وي ارزاني داشته بود. هانا در زندان مي ميرد، ولي مايکل سرانجام از اسارت در زندان شرم خود رهايي مي يابد. دخترش را که با وي رابطه گرمي ندارد، به سر مزار هانا مي برد تا با وي از زني سخن بگويد که اولين قطرات شهد عشق را به کامش ريخته بود و هيچ کس نتوانست بعدها جاي او را در زندگيش پر کند. دالدري به تماشاگرش مي گويد که بايد قبل از اينکه دير شود، دست به کار شد. ميراث معنوي خود را بازيافت، با مايه هاي ننگ گذشته عاقلانه کنار آمد و منکر ميراث انساني گذشتگان که در کتاب ها براي ما به جا گذاشته اند، نشد!
کتاب خوان در کنار موضوعي چنين مهم و تاريخي که از ديدگاه يک حقوق دان برجسته روايت شده، ستايشي از کتاب و کتابخواني است. ستايش نامه اي براي اديسه، هکلبري فين و آنتوان چخوف و با بانو با سگ ملوس اش. و با چشم پوشي از گريم نه چندان خوب کيت وينسلت، يک بازي درخشان از وي را به نمايش مي گذارد که مي تواند او را به جايزه اسکار برساند. کتاب خوان يکي از بهترين فيلم هاي فصل است که تماشاي آن براي هر جوياي حقيقت ضروري است. گشودن رازهاي سر به مهري که خيلي ها-از جمله خود ماها- شهامت رويارويي با آن نداشتيم!ژانر: درام، عاشقانه، مهيج، جنگي.
<strong>ميلک Milk
کارگردان: گاس ون سنت. فيلمنامه: داستين لنس بلک. موسيقي: دني الفمن. مدير فيلمبرداري: هريس ساويدس. تدوين: اليوت گراهام. طراح صحنه: بيل گروم. بازيگران: شون پن[هاروي ميلک]، اميل هيرش[کليو جونز]، جيمز فرانکو[اسکات اسميت]، جاش برولين[دان وايت]، ويکتور گربر[شهردار جورج ماسکونه]، دنيس اوهارا[سناتور جان بريجز]، ديه گو لونا[جک ليرا]، اشلي تمپل[دايان فينستاين]، آليسون پيل[آن کروننبرگ]، لوکاس گرابيل[دني نيکولتا]. 128 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نامزد اسکار بهترين طراحي لباس-بهترين کارگرداني-بهترين تدوين-بهترين موسيقي- بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/برولين و بهترين فيلمنامه، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين کارگرداني و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان بوستون، برنده جايزه انتخاب منتقدان براي بهترين گروه بازيگران-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و نامزد 6 جايزه ديگر از مراسم انجمن منتقدان فيلم رسانه ها، نامزد جايزه بهترين بازيگر-بهترين کارگرداني-بهترين موسيقي-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه بهترين تدوين از انجمن تدوينگران آمريکا، نامزد جايزه بهترين طراحي صحنه از اتحاديه طراحان صحنه، نامزد جايزه بفتا براي بهترين فيلم-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين چهره پردازي و بهترين فيلمنامه، نامزد جايزه بهترين طراحي لباس از مراسم اتحاديه طراحان لباس، نامزد جايزه بهترين کارگرداني از مراسم اتحاديه کارگردانان آمريکا، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين بازيگر نقش اصلي مرد، نامزد جايزه بهترين فيلمبرداري-بهترين فيلمنامه اول-بهترين بازيگر نقش اصلي مرد و بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم روحيه مستقل، نامزد جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين کارگردان و بهترين فيلم سال از مراسم انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد از مراسم انجمن منتقدان فيلم لس آنجلس، برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/برولين از انجمن ملي منتقدان آمريکا، برنده جايزه بهترين بازيگر مرد-بهترين فيلم- بهترين بازيگر نقش مکمل مرد/فرانکو از مراسم انجمن منتقدان نيويورک، برنده جايزه استنلي کرامر و نامزد جايزه بهترين فيلم از مراسم PGA، برنده جايزه بهترين بازيگر از جشنواره پالم اسپرينگز، نامزد جايزه ساتلايت براي بهترين بازيگر نقش اصلي مرد-بهترين کارگرداني-بهترين فيلم-بهترين موسيقي و بهترين فيلمنامه، نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش اصلي و مکمل مرد از مراسم اتحاديه بازيگران، برنده جايزه بهترين بازيگر-بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم انجمن منتقدان ساوث وسترن، نامزد جايزه بهترين فيلمنامه از اتحاديه نويسندگان آمريکا.
هاروي ميلک، نيويورکي ميانسال بعد از مهاجرت به سن فرانسيسکو تبديل به فعال حقوق همجنس خواهان مي شود. در سومين تلاش موفق مي شود به عنوان يکي از اعضاي شوراي شهر برگزيده شود. اين اولين بار در تاريخ آمريکاست که فردي همجنس خواه موفق به تصاحب شغلي دولتي در اين سطح مي شود. ولي يک سال بعد، او و شهردار شهر-جورج ماسکونه- مورد سوء قصد دان وايت- يکي از اعضاي سابق شوراي شهر- قرار گرفته و کشته مي شوند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
هاروي برنارد ميلک(1978-1930) سياستمدار آمريکايي و اولين همجنس خواه آشکاري است که در ايالت کاليفرنيا به پستي دولتي دست يافت. ميلک در زمينه حقوق همجنس خواهان فعاليت بسيار کرد و تاثيري عميق در زندگي انسان هاي منطقه کاستروي سن فرانسيسکو گذاشت. حتي مرگش و دادگاهي که به دنبال آن برگزار شد بر قوانين کاليفرنيا و سياست هاي شهري تاثير فراوان به جا نهاد و بديهي است که با چنين ميراث گرانسنگي بايد مقالات و کتاب هاي متعدد درباره وي نوشته شود. ولي جز فيلم مستند دوران هاروي ميلک(1984) ساخته راب اپشتاين و برنده اسکار بهترين فيلم مستند همان سال، ردپاي زيادي از وي در سينما يافت نمي شود.
ميلک ساخته گاس ون سنت فيلمساز همجنس خواه و مستقل و صاحب سبک سينماي آمريکا، اولين فيلم بلند سينمايي درباره زندگي شخصي و سياسي اوست و بعيد نيست با توجه به زنده بودن بسياري از همرزمان وي در آينده فيلم هاي ديگري درباره زواياي ديگر زندگي و مبارزان ميلک ساخته نشود. اما سخن بر سر فيلم ون سنت است که خوشحالم اعلام کنم بر خلاف بسياري از فيلم هاي او که دغدغه اش همجنس خواهان بود، با عنايت دقيقتش به شعار ميلک و همقطارانش، فيلمي درباره حقوق بشر و برابري است. و اگر اغراق ندانيد مي خواهم آن را يکي از غرور آفرين ترين و برانگيزاننده ترين فيلم هاي اين گونه در حال شکل گيري اعلام کنم.
شايد به همين خاطر باشد که هزاران نفر پذيرفتند به رايگان در فيلم حضور يابند، چون به ايده ها و آرمان هاي ميلک باور داشتند. چون پذيرفته بودند و ما نيز بايد بپذيريم که همجنس خواهان زن يا مرد، رنگين پوستان يا زنان در برابر اتوريته حاکم مردانه مسلح به اخلاقيات کپک زده قرن ها پيش تفاوتي با يکديگر ندارند. پس مبارزه يکي است و آن رسيدن به حقوق برابر است. گذشتن از سد بي عدالتي هايي که زير نام خدا و دين بر همنوع تحميل مي شود.
اما حسن بزرگ فيلم ون سنت در کنار بداعت هاي روايي اش، توجه به زندگي شخصي هاروي ميلک است. زندگي نه چندان شادي که به ترک شدنش از سوي يکي از شرکاي زندگيش و مرگ ديگري منتهي مي شود. با اين حال هاروي در گذر از اين بحران هاي احساسي با درايت عمل مي کند. زخم خورده است، ولي مي داند او به عنوان جزيي از يک حرکت موظف است تا به اين راه ادامه دهد. خودآگاهي اش و انگيزه هايش قابل احترامند و تماشاگر-و حتي قانون- او را در مرگ آخرين شريک زندگيش (که از روي حسادت و به خاطر دلبستگي شديد وي به کار خودکشي مي کند) مقصر نمي داند. حکايت مبارزه طولاني هاروي ميلک مي تواند براي هر جوينده راه حقوق برابر ميان انسان ها سرمشقي بي نظير باشد. يقين دارم هنگام تماشاي صحنه خروش خياباني همجنس خواهان در شادي پيروزي متعاقب شان شريک خواهيد شد!در يک کلام: بهترن فيلم گاس ون سنت در يک دهه گذشته! ژانر: زندگي نامه، درام.
<strong>آقاي بله/بله گو Yes Man
کارگردان: پيتون ريد. فيلمنامه: نيکلاس استولر، جرد پل، اندرو ماگل بر اساس کتاب دني والاس. موسيقي: مارک اورت، لايل ورکمن. مدير فيلمبرداري: رابرت دي. يئومن. تدوين: کريگ آلپرت. طراح صحنه: اندرو لوز. بازيگران: جيم کري[کارل آلن]، زوئي دشانل[آليسون]، برادلي کوپر[پيتر]، جان مايکل هيگينز[نيک]، رايس داربي[نورمن]، دني مسترسون[روني]، ترنس استمپ[ترنس باندلي]، مالي سيمز[استفاني]، شون اوبراين[تد]، ساشا الکساندر[لوسي]، جان کاتران جونيور[توييد]، لويس گازمن. 104 دقيقه. محصول 2008 آمريکا، استراليا.
کارل آلن که در بخش اعتبارات يک بانک کار مي کند، زندگي يکنواختي را مي گذراند. کار او از بام تا شام، گفتن نه به متقاضيان وام است. در بقيه ساعت روز نيز کار ديگري غير از نه گفتن به دعوت دوستانش براي تفريح و در نتيجه تماشاي تلويزيون در منزل ندارد. کارل به تمام معنا مردي است که به همه چيز "نه" مي گويد و هيچ انتظاري از زندگي ندارد. ولي وقتي بر خلاف ميل و اراده اش در يک سمينار شرکت مي کند، زندگي يکنواختش به هم مي ريزد. چون مجري سمينار، ترنس باندلي از شرکت کنندگان مي خواهد تا زندگي شان را با گفتن "بله" هاي بيشتر تغيير داده و بهتر کنند. کارل در آغاز به اين پيشنهاد به ديده شک مي نگرد، ولي مدتي خود را به روند حوادث مي سپارد و بعد از مدتي کوتاه، قدرت "بله" گفتن نهفته در وجود خويش را آشکار مي کند. همين اتفاق باعث مي شود تا زندگيش به شکلي دور از انتظار دستخوش تغيير شود. نه فقط ترفيع شغلي مي گيرد، بلکه عشق هم به زندگيش راه پيدا مي کند. کارل از آقاي نه به آقاي بله تبديل شده، ولي کم کم اين بله گفتن ها خود تبديل به مايه دردسرهاي تازه اي مي شود...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
پيتون ريد متولد 1964 رالي، کاروليناي شمالي با تلويزيون دانشجويي چاپل هيل کار خود را آغاز کرد. مدتي نيز در ايستگاه راديوي دانشگاه مجري موسيقي پاپ بود و در همين دوران شروع به ساختن ويديوکليپ براي گروه The Connells کرد. در سال 1990 بعد از ساختن يک فيلم کوتاه وارد تلويزيون شد و قسمت هايي از سريال هايي چون بازگشت به آينده، The Weird Al Show، Mr. Show with Bob and David، Upright Citizens Brigade، Cashmere Mafia و Grosse Pointe را کارگرداني کرد. اولين فيلم بلندش را در سال 2000 با نام Bring It On کارگرداني کرد که جايزه تماشاگران جشنواره فيلم هاي کودکان و نوجوانان Zlín را به دست آورد. فيلم دومش فروشي معادل 20 ميليون دلار داشت، اما سومين کارش با نام جدايي نقطه اوج موفقيت مالي کارنامه او را رقم زد و آقاي بله مي رود که آن را تکرار کند(تا اين لحظه 65 ميليون درآمد فقط در اکران آمريکا). که اگر جنين شود، پيتون ريد موقعيتي مناسب در ميان کمدي سازان فعلي به دست خواهد آورد، هر چند نقدهاي مثبت زيادي نيز دريافت نکرده باشد. بگذاريد به شيوه ترنس باندلي مشق شب مان را بنويسيم:
آيا با ترديد به تماشاي آقاي بله رفتيد؟ بله. آيا دليل اين ترديد بازگشت جيم کري به گونه کمدي، پس از طبع آزمايي در چند فيلم ناموفق جدي بود؟ بله. دليل ديگر اين ترديد، حضور دوباره کري پس از يک دهه در فيلمي با شخصيت محوري شبيه به دروغ گو، دروغ گو بود؟ بله. ولي آقاي بله بيشتر از آنچه تصورش را مي کرديد، مايه تفريح و خنده بود؟ بله.آيا دليل اين موفقيت، جدا از طرز کمدي ديوانه وار فيلم، ايده اي بود که در زندگي واقعي به شما درباره راست گويي و دروغ گويي مي داد؟ بله. آيا فيلمنامه نويس ها فقط ايده 6 ماه متمادي بله گفتن نويسنده انگليسي دني والاس را گرفته و بقيه کتاب او را دور ريخته اند؟ بله. و به جاي آن فيلم را با صحنه هايي مثل پرش با بانجي توسط جيم کري و استفاده از قابليت هاي صورت کش سان او پر کرده اند؟ بله.با اين حال فيلم موفق مي شود گليم خودش را به خاطر سوژه سرشار از زندگي و نوع نگاهش در کنار انتخاب بازيگر هوشمندانه اش از آب بيرون بکشد؟ بله. آيا رايس داربي بازيگر نقش نورمن که نقش مدير احمق سريال پرواز کنکورد را copy و در نقش مدير بانک احمق آقاي بله pasteکرده، بامزه ترين کمديني است که اين اواخر از زلاند نو بيرون آمده؟ بله. با وجود موفق بودن آقاي بله، بعضي از شوخي هايش لوس و بي نمک شده اند؟ بله.صحنه رابطه جيم کري با زني مسن بيشتر از کمدي هاي جيم کري به صحنه اي از کتاب هاي چاک پالاهينوک(نويسنده باشگاه مشت زني) شبيه تر است؟ بله. شوخي هاي مربوط به عروس اينترنتي ايراني بي تعارف نژاد پرستانه است؟ بله. با وجود اينها، آقاي بله يادآور روزهاي خوش گذشته جيم کري است؟ بله.پس با خريدن بليط تماشاي اين فيلم يا دي وي دي آن به خنديدن بله بگوييد!ژانر: کمدي.
<strong>جعبۀ پاندورا Pandora'nın Kutusu
کارگردان: يشيم اوستا اوغلو. فيلمنامه: سلما کايگيسيز، يشيم اوستا اوغلو. موسيقي: ژان-پي ير ماس. مدير فيلمبرداري: ژاک بس. تدوين: فرانک ناکاچي. طراح صحنه: اچ. اف. فارسي، اليف تاشچي اوغلو، سردار يلماز. بازيگران: دريا آلابورا، ئوول آوکيران، تايفون بادم سوي، تسيلا چلتون، عثمان سونآنت، اُنور ئونسال. 114 دقيقه. محصول 2008 ترکيه، فرانسه، آلمان، بلژيک. نام ديگر: Pandora's Box. برنده جايزه صدف طلايي و بهترين بازيگر زن/تسيلا چلتون از جشنواره سن سباستين.
دو خواهر و يک برادر که در محلات مختلف استانبول ساکن هستند، زندگي و مشکلاتي متفاوت با يکديگر دارند. در سومين و چهارمين دهه هاي زندگي خود به سر مي برند. به طبقات مياني جامعه تعلق دارند و ارتباط چنداني با يکديگر ندارند. تا اينکه يک روز تلفني از روستايي در منطقه غرب درياي سياه –زادگاه شان- هر سه را کنار هم گرد مي آورد. مادر پيرشان نصرت خانم گم شده و ناچار هر سه نفر سراسيمه و با عجله براي يافتن مادرشان به راه مي افتند. ولي در طول اين سفر زخم هاي کهنه سر باز مي کند. آنها موفق مي شوند مادرشان را يافته و با خود به استانبول ببرند. ولي در آنجا درمي يابند که مادر به آلزايمر مبتلا شده است. تنها کسي که غمخوار نصرت خانم است، مراد پسر ياغي نسرين دختر بزرگ خانواده است و تصميم دارد تا آخرين آرزوي نصرت خانم را که مردن در پاي کوه هاي زادگاهش است، برآورده کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
يشيم اوستا اوغلو به واسطه معرفي فيلم قبلي اش-در انتظار ابرها- و مصاحبه اش درباره همين فيلم در همين صفحات براي خوانندگان روز نامي آشناست. شناخته شده ترين و صاحب سبک ترين زن فيلمساز ترکيه که در پشت اغلب آثارش تهيه کننده اي ايراني به نام بهروز هاشميان[تهيه کننده سگ کشي] ايستاده است. از اوستا اوغلو فيلم هاي سفر به سوي خورشيد و در انتظار ابرها بخت نمايش در جشنواره فجر را يافته اند و اين آخري نيز قرار است امسال به نمايش در آيد. دغدغه اصلي اوستا اوغلو مانند بسياري از کارگردان هاي مولف ترکيه مسئله هويت است و جست و جوي آن که گاه در قالب فيلم هاي جاده اي ظاهر مي شود. البته اوستا اوغلو مسائل سياسي را نيز هرگز از نظر دور نمي دارد و هويت براي او از سياست جدا نيست.
جعبۀ پاندورا چهارمين فيلم بلند اوستا اوغلو است و بر خلاف فيلم هاي پيشين وي در نگاه نخست درامي خانوادگي و جاده اي ديده مي شود. ولي وقتي تک تک شخصيت هاي شکل دهنده اين خانواده به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و تصوير مي شوند، خود را با حکايت انسان هايي روبرو مي بينيم که سخت در تلاشند تا با جامعه مدرن پيرامون خود هماهنگ شوند و به همين دليل مشکلات آنها، در واقع همان مشکلات جامعه پيرامون است. گرايش هاي واضح اوستا اوغلو در فيلم هاي پيشين اش اين بار جاي خود را به دغدغه هاي انساني تر داده، البته اين به آن معنا نيست که فيلم هاي پيشين وي از اين دغدغه ها خالي بوده اند. چون نکات مشترک ميان جعبۀ پاندورا و فيلم هاي قبلي از جمله معضل زبان و تلاش او براي نمايش موضوع هاي جهان شمول چون بيگانگي و تنهايي به راحتي قابل مشاهده است.
اوستا اوغلو استاد نمايش اين موضوع هاست و اين بار هم به شکلي چشمگير آنها را تصوير مي کند. افرادي منسوب به طبقه متوسط بدون اينکه متوجه باشند، گرفتار انزوا شده اند. و زماني که شروع به شناخت و رويارويي با اين بيگانگي و تنهايي مي کند، جعبۀ پاندورا گشوده مي شود...
حال بايد با دردها و آلام خود کنار بيايند. زندگي اين افراد با مشکلات فراوان در زمينه ارتباط و رفتار متقابل آکنده است و حالا مجبور به رويارويي با اين زندگي سترون هستند. آنها درون موقعيتي آچمز دست و پا مي زند. ولي ناراحت نباشيد. از درون جعبه پاندورا فقط شر بيرون نيامده است و مانند اميد باقيمانده در ته آن، فيلم اوستا اوغلو آدمي را به انديشيدن و دوست داشتن ديگر انسان ها هم سوق مي دهد. اما اگر قادر به رويارويي صادقانه با معضل هايتان نيستيد، تماشاي آن سخت خواهد بود!
-جعبه پاندورا در اساطير يوناني به ظرف بزرگي گفته مي شود که توسط پاندورا حمل مي شد و حاوي تمام بيماري ها، بدبختي ها و شومي ها بود که کنجکاوي پاندورا در باز کردن جعبه سبب شد تا اين بلايا دامنگير انسان ها شود. تنها اميد در جعبه باقي ماند تا تسلاي نوع بشر گردد. اصطلاح جعبه پاندورا از سوي فمينيست ها نيز به کار گرفته شده و تعابيري فمينيستي هم يافته است، چون پاندورا هر چه باشد به گواه اساطير يونان نخستين زن روز زمين بود و براي مجازات پرومته که با انسان ها دوستي مي کرد از گل آفريده شده بود. اما پرومته او را نپذيرفت و پاندورا به ازدواج برادر وي در آمد. ژانر: درام، جاده اي، رازآميز.
<strong>دل مرکب/اينکهارت Inkheart
کارگردان: ايان سافتلي. فيلمنامه: ديويد ليندسي آبير بر اساس داستاني از کورنليا فانکه. موسيقي: خاوير ناوارت. مدير فيلمبرداري: راجر پرات. تدوين: مارتين والش. طراح صحنه: جان بيرد. بازيگران: برندان فريزر[مورتيمر فولچارت]، اليزا بنت[مگي فولچارت]، پل بتاني[داست فينگر]، اندي سرکيس[کاپريکورن]، جيم برادبنت[فنوگليو]، هلن ميرن[الينور لوردان]، رافي گاورون[فريد]، سيه نا گيلروي[ترز فولچارت]، لزلي شارپ[مورتولا]، مت کينگ[کاکرل]، جمي فورمن[باستا]، جنيفر کانلي[روکسان]، مارنيکس ون دن بروک[شدو/سايه]، استيو اسپيرز[فلت نوز]،جسي کيو[نيمف/حوري]، آدام باند[شاهزاده]، ترزا سربووا[راپونزل]. 106 دقيقه. محصول 2008 آلمان، انگلستان، آمريکا. نام ديگر: Ink Heart، Tintenherz.
مگي 12 ساله مانند پدرش مورتيمر يک کتابخوان حرفه اي و صاحب توانايي شگرفي چون اوست. پدر و دختر قادرند در صورت خواندن کتاب با صداي بلند، شخصيت هاي آن را به دنياي واقعي بياورند. اين توانايي مي تواند باعث دردسرهايي هم بشود، چون در مقابل هر شخصيتي که از کتاب ها به دنياي واقعي منتقل شود يکي از آن دو نفر سر از داخل دنياي کتاب ها مي آورد. تا اينکه يک روز، مورتيمر و مگي کتابي به نام دل مرکب در مغازه فروش کتاب هاي دست دوم پيدا مي کنند که داستاني از دوران پر راز و رمز و آکنده از موجودات افسانه اي قرون وسطي را روايت مي کنند. مورتيمر ابتدا يافتن کتاب را باور ندارد، چون اين همان کتابي است که سال ها قبل همسر او و مادر مگي به داخل آن کشيده شده است. ولي سرانجام پيدا کردن کتاب را باور کرده و نقشه اي براي بيرون کشيدن همسرش طرح مي کند. ولي نقشه هايش با دزديده شدن مگي توسط يکي از شخصيت هاي سياه دل دل مرکب به نام کاپريکورن به هم مي خورد. کاپريکورن در ازاي آزاد کردن مگي از مورتيمر مي خواهد تا ديگر شخصيت هاي شرور کتاب ها و چيزهاي ديگر را به دنياي واقعي بياورد. ولي مورتيمر نه فقط خواستار آزادي و نجات همسر و دختر خود است، بلکه تصميم دارد کاپريکورن و همه شخصيت هاي شرور را به ميان صفحات کتاب بازگرداند...
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
ايان سافتلي متولد 1958 لندن و فارغ التحصيل کالج کوئينز کمبريج است. کارگرداني را با کار در زمينه تئاتر در دوران تحصيل آغاز کرد و ستايش ها کسب کرد. اولين فيلمش Backbeat به سال 1994 نيز ورودي چشمگير به عالم سينما برايش رقم زد. فيلم دومش هکرها به دليل موضوعش مورد توجه قرار گرفت، اما اقتباس اش از کتاب هنري جيمز به نام بال هاي کبوتر بود که او را صاحب شهرتي فراگير کرد. اولين فيلم هاليووديش کي-پکس نيز با موفقيت همه جانبه همراه بود. اما چهار سال بعد ساختن شاه کليد/کليد اسکلت در مايه فيلم هاي ترسناک باعث کم قدر شدن وي گرديد و سکوتي سه ساله را هم به دنبال آورد. فيلم فعلي که در مغايرت ژانري با آثار پيشين او قرار دارد، براي نوجوانان ساخته شده و قرار ست يکي از حلقه هاي زنجير طولاني اقتباس از آثار ادبي اين چنيني باشد. يکي مثل ارباب حلقه ها، هري پاتر و.... که توسط نويسنده اي شناخته شده و موفق به نگارش در آمده است: بانو کورنليا کارولاين فانکه، نويسنده 51 ساله آلماني تبار که بارها موفق به دريافت جايزه براي تاليف کتاب هاي کودکان شده است. مشهورترين کتاب هاي او سه گانه Inkworld هستند که اينکهارت(2004) اولين بخش آن به شمار مي رود و ترديد نداشته باشيد که دو جلد بعدي به نام هاي اينک اسپل/طلسم مرکب(2006) و اينک دث/مرگ مرکب(2008) هم به زودي به فيلم برگردانده خواهد شد.
فيلم 30 ميليون دلاري سافتلي با وجود تغييرات زيادي که در قصه مورد اقتباس خويش داده و شخصيت هايي را هم به آن اضافه کرده، فيلمي جذاب و تماشايي است. مي شود گفت افسون خويش را مديون همان چيزي است که کتاب خوان هم وامدار آن است، يعني لذت خواندن کتاب و زيستن در دنيايي ذهني که نويسنده خلق کرده و خواننده آن را بازآفريني مي کند. يک ستايش نامه از کتابخواني آن هم در زمانه اي که اينترنت و تلويزيون مجالي براي نسل جوان باقي نگذاشته تا مطالعه کنند. فيلمي که با وجود ظاهر کمي پريشانش، نيت خوبي در پشت آن قرار دارد که آن را قابل بخشش جلوه مي دهد. البته از ستايش قصه مشهور جادوگر شهر اُز که دارد تبديل به يک سنت مي شود، هم چشم پوشي نمي کند!ايان سافتي خيلي خوب موفق مي شود ژانرهايي چون اکشن را با فانتزي ترکيب و از کمدي به درامي خانوادگي گذر کند. اما برگ برنده اش صحنه هاي مخوف پاياني فيلم است که نمره قبولي را برايش فراهم مي کند. دل مرکب/اينکهارت براي کارنامه پر افت و خيز و رنگارنگ(از نظر ژانري) او اگر زايشي تازه را تدارک نبيند، لااقل پس رفت نيز محسوب نمي شود. ساخته شدن فيلمي درباره قدرت و اهميت تخيل و کتاب خواندن در زمانه ما شايد چيز تازه اي نباشد، اما روايت آن به گونه اي متواضعانه و دور از هري پاتر بازي نقطه قوت و تمايز آن به شمار مي رود!شما را به تماشاي مجمع اکثر قهرمان قصه هاي کودکي تان دعوت مي کنم، از راپونزل تا شنل قرمزي بگيريد تا علي بابا و ميمون هاي پرنده و تک شاخ... رضايت کودکان، نوجوانان و حتي شما بزرگ ترهاي عزيز، تضمين مي شود!ژانر: ماجرايي، خانوادگي، فانتزي.
<strong>بولت Bolt
کارگردان: بايرون هاوارد، کريس ويليامز. فيلمنامه: دان فوگلمن، کريس ويليامز. موسيقي: جان پاول. تدوين: تيم مرتنز. طراح صحنه: پل اي. فليکس. بازيگران(فقط صدا): جان تراولتا[بولت]، ميلي سايروس[پني]، سوزي اسمن[ميتنز]، مارک والتون[رينو]، ملکوم مک داول[دکتر کاليکو]، جيمز ليپتون[کارگردان]، گرگ گرمان[کارگزار]، ديدريش بادر[گربه کهنه کار]، نيک سواردسون[بلک]، کلوئي مورتز[پني جوان]، رندي ساويج[شرور]، کري والگرن[ميندي]، گري دليزل[مادر پني]. 103 دقيقه. محصول 2008 آمريکا. نام ديگر: American Dog. نامزد اسککار بهترين فيلم انيميشن، نامزد 5 جايزه از مراسم Annie، نامزد انتخاب منتقدان بهترين انيميشن سال و بهترين آواز از مراسم منتقدان فيلم رسانه ها، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه گولدن گلاب بهترين انيميشن و بهترين آواز، نامزد جايزه بهترين فيلم انيميشن از مراسم PGA، نامزد جايزه ساتلايت بهترين انيميشن.
سگي به نام بولت که تمام عمرش را همراه صاحبش پني، با بازي در يک سريال تلويزيوني در نقش يک ابر قهرمان سپري کرده، خود را داراي نيروهاي خارق العاده مي داند. تا اينکه يک روز، بعد از پايان فيلمبرداري در حالي که تصور مي کند پني توسط چهره منفي سريال دزديده شده، اشتباهاً سر از خارج استوديو و شهر نيويورک در مي آورد. در آنجا با گربه خياباني مونثي به نام ميتنز و موشي به اسم رينو آشنا مي شود. آشنايي با اين دو و زندگي در شهر به وي مي آموزد که صاحب قدرت هاي خارق العاده نيست و زندگي عادي با آنچه در استوديو مي گذرد، تفاوت بسيار دارد. همزمان در هاليوود، پني که از گمشدن سگ محبوبش به شدت غمگين شده، از سوي مسئولان تحت فشار گذاشته مي شود که فيلمبرداري را با سگي شبيه بولت ادامه دهد. بولت نيز که خواهان بازگشت است، به زودي با علاقمند شدن به ميتنز خود را بر سر دو راهي مي بيند. حال او بايد ميان پني و ميتنز يکي را انتخاب کند....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
بولت اولين تجربه ساخت فيلم بلند زوج انيماتور بايرون هاوارد و کريس ويليامز است. هر دو در پروژه هاي مهمي چون مولان، ليلو و استيچ، جوجه کوچولو، پوکاهانتاس، عادت تازه امپراطور و برادر خرس حضور داشته و تجربه اندوخته اند و بيهوده نيست که سکان هدايت پروژه اي 150 ميليون دلاري به آنها سپرده شده است. البته بولت بيشتر از آنکه فيلمي متعلق به آنها باشد، پروژه اي از ديزني است. تنها تفاوتش با نمونه هاي قبلي استفاده از تکنيک CGI و شوخي با تصاوير آشناي تماشاگر امروز است. ولي در مورد بولت چه چز ديگري مي شود گفت؟
متاسفانه فيلم هايي چون بولت يا وال. ئي. با کمک حيوانات و روبات ها موفق شده اند حال و هوايي انساني تر از فيلم هاي زنده خلق کنند و مي شود آن را نشانه اي بر آغاز عصر تازه اي از فيلم هاي انيميشن-حتي عصر طلايي انيميشن هاليوودي- نام داد. خيلي مبالغه آميز شد، نه؟
شايد براي نوشتن اين حرف ها زود باشد، پس در اين صورت بياييد درباره سگ و گربه اي که نقش هاي اصلي فيلم به عهده آنهاست، به شکلي متفاوت صحبت کنيم و ببينيم آيا توانسته ايم به وراي ظاهر جاده اي يک فيلم کارتوني که کليشه هاي ابدي سگ و گربه را به کار گرفته، دست پيدا کنيم:
سگ ها جزئي از دنياي خيال ما هستند و گربه ها بخشي از دنياي واقعي.سگ ها جدا از دوستي صادق، يک منجي هم مي توانند باشند. ولي گربه ها حيواناتي نمک نشناس هستند که بعضي وقت ها گرفتارشان مي شويم.
سگ ها مي تواند با انداختن نگاهي معصومانه لقمه را از دستان شما خارج کنند، ولي گربه ها بايد برايش بجنگند. رنگ سگ ها به شکلي نمادين روشن(سفيد) و رنگ گربه ها تاريک(سياه) است، گربه سياه بدشانسي ولي سگ سياه موفقيت مي آورد.
سگ ها خيال پردازند، احساسات شان قوي، توام با هوشمندي است، و در زمينه دوست داشتن و دوست داشته شدن صاحب توانايي هستند. گربه ها باهوشند، اين هوش خصلتي شيطاني دارد. سگ ها بازيگر مادرزاد هستند، گربه ها روحيه هنرمندانه دارند و بيشتر از اين که خود به هنر بپردازند، الهام بخش ديگران هستند.
سگ ها هميشه به دنبال صاحب شان هستند و گربه ها به دنبال آزادي.دنياي سگ ها اگر به يک خانه منحصر نباشد، باز هم خانه است. ولي دنياي گربه ها کوچه هاست. سگ ها به محض ورود به خانه اي جديد بلافاصله به آن خو مي گيرند، اما گربه ها شروع به گشت و گذارهاي رازآميز و کشف سوراخ سنبه هاي آن مي کنند.
سگ ها هميشه صادقند، ولي گربه ها دست بالا نسبت به خودشان صداقت دارند. سگ ها فيلم داستاني/انيميشن هستند و گربه ها فيلم مستند.
ولي.... بولت در وراي اين حرف ها که به شوخي و جدي زديم، بازپرداخت کميک و انيميشن شاهکار هوشمندانه پيتر وير-نمايش ترومن- و دعوتي است به واقعيت و کشف آن، البته نه مثل فيلم وير به هر قيمتي، که هرگز نمي تواند پس زمينه يک محصول ديزني باشد. بولت تا نيمه ژانويه بيش از 110 ميليون دلار در گيشه آمريکا درآمد داشته، که با توجه به برخورد شديداً مثبت منتقدان آمريکايي، بازاريابي مناسب و بازي ويديويي ساخته شده بر اساس آن، بي ترديد بر آن افزوده خواهد شد. ولي شخصاً دليل موفقيت آن را استفاده از موسيقي و آواز مناسب و ريتم تندش مي دانم. صداي تروالتا هم بي تاثير نيست!ژانر: انيميشن، کمدي، خانوادگي، فانتزي.
<strong>افسانه دسپرو The Tale of Despereaux
کارگردان: سام فل، رابرت استيونهگن. فيلمنامه: گري راس بر اساس داستان سينمايي ويل مک راب، کريس ويسکاردي و کتابي از کيت دي کاميلو. موسيقي: ويليام راس. مدير فيلمبرداري: براد بلکبورن. تدوين: مارک سولومون. طراح صحنه: ايوجني توموو. بازيگران(فقط صدا): ماتيو برادريک[دسپرو]، داستين هافمن[روسکورو]، اما واتسون[شاهزاده پيا]، تريسي اولمن[ميگري ساو]، کوين کلاين[آندره]، ويليام اچ. ميسي[لستر]، استنلي توچي[بولدو]، کياران هيندز[بوتيچلي]، رابي کالترين[گرگوري]، توني هال[فورلاف]، فرانسيس کانروي[آنتوانت]، فرانج لانجلا[شهردار]. 90 و 93 دقيقه. محصول 2008 انگلستان، آمريکا. نامزد جايزه بهترين کارگرداني-بهترين موسيقي-طراحي صحنه و استوري برد از مراسم Annie، نامزد جايزه بهترين انيميشن از مراسم انجمن منتقدان شيکاگو، نامزد جايزه ساتلايت بهترين فيلم انيميشن.
سال ها سال قبل، در سرزميني با زيبايي هوش ربا، انسان ها غرق در شادي و خوشبختي زندگي مي کردند. تا اينکه يک روز به دنبال واقعه اي دور از انتظار، دل پادشاه اين سرزمين مي شکند. شاهزاده اسير اندوه و مردم دستخوش نا اميدي مي شوند. زندگي ديگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتي که دسپرو متولد شود. موشي کوچک با گوش هايي بسيار بزرگ که از تمام موش ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمي ترسد و بسيار هم کنجکاو است، چون از لحظه تولد شروع به گشتن و يافتن کرده و مي خواهد از هر چيز سر در بياورد. از طرف ديگر عطشي سيري ناپذير به ماجرا و هيجان او ديده مي شود و همين باعث مي شود تا يک روز سر از کتابخانه شاهي در آورد. در آنجا خواندن را ياد گرفته و کتاب ها او را به دنياهاي تازه اي رهنمون مي سازند. دنيايي که در آن شواليه ها عازم مبارزه با اژدها هستند تا شاهزاده خانم هاي اسير را نجات دهند. دسپرو که خود را در عالم خيال شواليه مي پندارد، يک روز با شاهزاده پيا آشنا مي شود که بعد از فوت مادرش دچار افسردگي شديد شده است. واقعه اي که سبب مي شود دسپرو قوانين را زير پا گذاشته و با انسان ها صحبت کند. ولي فرجام اين کار تبعيد دسپرو است. اما آشنايش با روسکورو زندگي يکنواخت تبعيد را براي دسپرو عوض کرده و او را به درون ماجرايي پرتاب مي کند که تا پيش از آن فقط در کتاب ها خوانده بود....
<strong>چرا بايد ديد؟</strong>
سام فل و رابرت استيونهگن از انيماتورهاي شناخته شده امروز هستند. البته اين اولين تجربه کارگرداني استيونهگن است، ولي سام فل يک فيلم تلويزيوني و دو فيلم کوتاه ديگر به همراه انيميشن بلند Flushed Away را در کارنامه دارد. Flushed Away که از گران ترين انيميشن هاي سال هاي اخير بود و با وجود موفقيت نه چندان درخشانش در گيشه آمريکا، خللي به ادامه کار فل وارد نکرد. البته از ميزان بودجه افسانه دسپرو هم اطلاع دقيقي در دست نيست، اما فروش 50 ميليون دلاري آن -تا اوايل ژانويه 2009- هم بدون شک قادر به تامين هزينه هايش نمي تواند باشد.
انيميشن رايانه اي افسانه دسپرو بر اساس کتابي چهار قسمتي و محبوب به نام The Tale of Despereaux: Being the Story of a Mouse, a Princess, Some Soup, and a Spool of Thread (2003) ساخته شده و تفاوت هايي جزيي در شخصيت پردازي و نحوه روايت قصه اش با آن دارد. اما موفق شده نظر نويسنده و منتقدان آمريکايي را جلب کند. سفر شخصي موشي که مي کوشد همچون اصيل زادگان رفتار کند و روحيه شواليه ها را دارد، در نگاه اول به دليل ريخت ناموزونش يادآور ديگر انيميشن دريم ورکز-شرک- است. ولي بر خلاف شرک که قصد داشت نشانگان آشناي قصه هاي پريوار را زير و رو کند، دسپرو فيلمي به غايت متعارف-حتي فولکلوريک- است که از فرهنگ سلتي و نشانگان آن بسيار سود مي برد. چيزي که باعث مي شود با مراجعه به نشانه هاي آشناي قصه و ريخت شناسي قهرمان، حسي نوستالژيک به افسانه هاي کهن نيز در آن پيدا کنيم. حسي که با تلاش سازندگان فيلم در خلق فضايي شبيه به آثار برادران گريم مشهودتر شده و همين مي تواند باعث دافعه نزد خردسالان شود.
و بر عکس، حال و هوايي ماليخوليايي اش-به خصوص در صحنه هاي تنهايي شاهزاده خانم پيا- و پرداخت شخصيت هايش، براي نوجوان ها و حتي بزرگ ترها[مخصوصاً با اصرار سازندگانش در وفادار بودن به زبان شعرگونه منبع اقتباس آن] بسيار جذاب تر است. چون همين زبان مانع از دنبال کردن قصه مهيج و داراي ريتم سريع آن توسط خردسالان مي شود. به همين خاطر مي شود به اتکا به همين دلايل و استفاده نويسنده و سازندگان آن از موتيف هاي شرقي و زيرساخت فلسفي اش، انيميشني بسيار جذاب براي بزرگسالان ارزيابي کرد. پس اگر شما نيز جزو بزرگسالاني هستيد که هنوز تماشاي کارتون را دوست دارند، از شنيدن افسانه دسپرو با صداي بانو سيگورني ويور غافل نشويد!توصيه ايمني: از آوردن بچه ها خودداري شود!ژانر: ماجرايي، انيميشن، کمدي، خانوادگي، فانتزي.
سريال روز ♦ تلويزيون
حسن هدايت در کارآگاه علوي هايش هميشه خواسته علي حاتمي باشد و به تهران قديم عشق بورزد. اما فرجام کارش همواره جعل و تحريف تاريخ بوده و يک نوع اشتياق براي تقليد از فضاي فيلم هاي کارآگاهي سينماي کلاسيک هاليوود که در سري دوم به اوج خودش رسيده است. اما بازديد محمود احمدي نژاد و منوچهر متکي از پشت صحنه اين سريال نشان دهنده تاييد روش هاي او در ترسيم تاريخ تهران و ايران از سوي حکومت فعلي است که شيوه مطلوبش در روايت تاريخ معاصر جز تحريف و تخريب نبوده است...
نگاهي به سريال کارآگاه علوي 2با کلاه شاپو و پالتوي باراني زير آفتاب گرم تابستان
چند عدد اتومبيل بنز و مورگن و فورد و رولزرويس، حياط پشتي ساختمان وزارت امور خارجه در نبش خيابان سي تير، ساختمان بانک سپه مرکزي، چند دست پالتو باراني و کلاه شاپو و يک عدد احمد نجفي مواد لازم براي طبخ کارآگاه علوي 2 است. به جز داستان ها، همه چيز کما في السابق همان است که بود: اطو کشيده، نوستالژيک، تصنعي و پر افاده.
عمده صحنه ها داخلي است و کل سريال بيشتر به يک فضاي تئاتري مي ماند. ظاهرا شهرک محقر سينمايي پس از اين همه سال بد جوري تکراري و يکنواخت شده و دوربين را هر جا بکاري، فضاي مقابلش براي تماشاگر ايراني آشناست. اين را هدايت به خوبي فهميده، اما راهکارش براي فرار از اين مشکل، خود مشکلي ديگر پديد آورده. تا به حال در طول اين 7 قسمت آنقدر علوي و صدري و ديگران را در حال بالا و پايين رفتن از پله هاي شهرباني ديده ايم که ديگر سرمان گيج مي رود. به طور متوسط هر قسمت تقريبا 8 بار بايد اين نماي کسالت بار و تکراري را ببينيم. گاه گاهي هم که قرار است بذل و بخششي در نشان دادن نماهاي لانگ شات خارجي صورت گيرد، تعدادي کالسکه و آدم وماشين را در همان حياط وزارت امور خارجه عقب و جلو مي کنند و بعد دوباره کات مي شود به نمايي داخلي. ماشين هاي نفس بريده اي را هم که ديگر ناي تکان خوردن ندارند و مدير موزه اتومبيل هم بد جوري سفارش کرده که زياد تکان شان ندهند در هيچ نمايي بيش از يک و نيم متر راه نمي روند.
حسن هدايت در کارآگاه علوي هايش هميشه مي خواسته در عين حال که تا آنجا که مي تواند علي حاتمي باشد و به زعم خودش به حال وهواي تهران قديم عشق بورزد، از تيپ هاي سينمايي غربي همان دوران هم الگو بگيرد و آدم هاي قصه اش را با همان نوع پوشش و حرکات و کلام به تصوير بکشد. يک نوع اشتياق براي تقليد از فضاي فيلم هاي کارآگاهي سينماي کلاسيک هاليوود در او نهفته است که در سري دوم به اوج خودش رسيده. تا حدي که گاهي از اين نکته غافل مي ماند که اين اشتياق در مواردي با بازآفريني تهران قديم در تضاد قرار دارد و از خيلي جهات، با هم داشتنِ اين دو، جمع اضداد است. آشکار تر و خنده دار تر از همه، تاکيد بر نوع لباسي است که اروپايي ها و آمريکايي هاي دهه هاي 30 تا 70 ميلادي مي پوشيدند. يعني کلاه شاپو و بالاپوشي که در فرانسه به آن مانتو مي گويند و در ايران به باراني معروف است. در اين ترديدي نيست که شهر نشين هاي دوران شاهِ پدر و پس از آن متاثر از سياست هاي غرب گرايانه پهلويان بودند و اساسا جريان البسه غربي با کلاه پهلوي شروع شد. اما اگر کتاب و عکس هاي تاريخي هم در کتابخانه مان نداشته باشيم، عقل به ما مي گويد که بايد به اصرار بي معناي آقاي هدايت بخنديم. به جز نظاميان، همه مرد ها بدون استثنا، از جناب علوي و دستياران گرفته تا اهالي کوچه و بازار، همه ملبس به همين لباس باراني اند حتي زير تيغ آفتاب تابستان! يکي نيست به آقاي کارگردان بگويد که اروپايي ها باراني مي پوشيدند چون در اروپا هميشه زياد باران مي بارد و همان ها هم، در روزهاي صاف و آفتابي زمستانِ آن روزگار به پوشيدن کت و شلوار بسنده مي کردند. با اين حساب اين چه جور تهران قديم است که همه در آن با اين لباس فرم حرکت مي کنند و حتي داخل خانه و پشت فرمان هم کلاه از سرشان برداشته نمي شود؟ گيرم که همه دوست داشتند عين هم بپوشند و اصلا عشق و علاقه اول و آخرشان همين لباس بوده؛ اين طور هم که باشد يعني وضع ملت آنقدر خوب بوده که در خيابان همه با کت و شلوار و کراوات و باراني و کفش و کلاه شاپو راه بروند؟؟ و همه شان هم مثل دوبلور هاي همفري بوگارت و آلن دلون حرف بزنند؟ شمرده و مودب و لفظ قلم؟
خود آقاي علوي و دستيارانش که خوش پوشند و خوش اخلاق و دوست داشتني. نظاميان و اهالي شهرباني هم که تر و تميز و منظم و آبرو مند به نظر مي رسند. به جز اوضاع بد اقتصادي پس از جنگ جهاني، همه چيز به خوبي پيش مي رود. حتي مستخدمين مهمان خانه ها هم پاکيزه تر و خوش پوش تر از همکاران شان درتهران 1387 به نظر مي رسند و و مديران هتل ها هم بهتر از سهيل محمودي در زبان محاوره از صنايع ادبي بهره مي گيرند. به يک معنا تصويري که از تهران پس از 1320 به تصوير کشيده مي شود، خيلي با کلاس و اروپايي و باحال است. با اين حساب مسئولين صدا وسيما خداي ناکرده ناراحت نمي شوند اگر بيننده هاي اين سريال دفعتاً به اين فکر بيافتند که چي بوديم و چي شديم؟ يادم مي آيد روزي در جشنواره تسالونيکي با جعفر پناهي که عضو هيات داوران بود به اتاق رييس جشنواره مي رفتيم که خانم منشي که با او دوستي داشت جلويش را گرفت و گفت جعفر! در روز آفتابي باراني پوشيده اي؟! آخ از دست شما فيلمسازها که از هر چيزي براي نشان دادن اعتراض تان استفاده مي کنيد! بيچاره به فکرش هم نمي رسيد که جعفر خان فقط براي اين که تيپي زده باشد پالتو پوشيده.
قبلا گفته مي شد مشکل اغلب آنها که به نام هنرمند به کار مشغولند آنست که يا کم سوادند يا بي سواد، و از پيشينه و فرهنگ و هنر خودي و بيگانه کم اطلاع اند. اما الان ديگر همان ها را هم نمي شود از آن دسته جماعت هنرمند توقع داشت. فعلا مساله شان تا اين حد تنزل پيدا کرده که اطلاعات عمومي شان را کمي بالا ببرند. دانش تخصصي و غور در بحر انديشه پيشکش شان!
کتاب روز♦ کتاب
<strong>سياست در ايران: گروه ها، طبقات و نوسازي<strong>نويسنده: جيمز آلبن بيلترجمه: علي مرشدي زاد280 ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اولدر اين كتاب كه نخستين بار در سال 1972 ميلادي منتشر شد، نويسنده تلاش كرده است با تمركز بر طبقه متوسط جديد در ايران، به جايگاه اين طبقه در سياست بپردازد. «جيمز آلبن بيل»، نويسنده كتاب، از محققان سرشناسي است كه تحقيقات مفصلي درباره ايران و خاورميانه كرده است. كتاب «عقاب و شير» از مشهورترين آثار اوست كه به تحليل روابط ايران و آمريكا مي پردازد. «جيمز بيل» در كتاب «سياست در ايران» مي كوشد برنامه اصلاحات ارضي در زمان شاه سابق را، با صورت بندي طبقاتي در ايران پيوند دهد. بدين منظور او ابتدا به بررسي طبقات در تاريخ ايران مي پردازد و سابقه آنها تا دوره معاصر را پي مي گيرد؛ سپس تحرك طبقاتي در ايران معاصر را مورد بررسي قرار مي دهد و با معرفي طبقات اين دوره، ظهور و رشد طبقه متوسط جديد و اقدامات حكومت پهلوي براي محدود ساختن اين طبقه را به تصوير مي كشد. عناوين فصل هاي ششگانه كتاب عبارتنداز: «ساختار اجتماعي ايراني – اسلامي»، «روشنفكران حرفه اي- ديوان سالار طبقه جديد»، «براندازان: از خود بيگانگي نظام ايدئولوژيك»، «فن سالاران: سياست نارضايتي از روش كار»، «بند و بست چيان: دفاع از نظام شبكه اي» و «انقلاب سفيد: سياست حفظ نظام».
<strong>امكانات فني در تئاتر ايران (از تكيه دولت تا امروز)<strong>نويسنده: بابك شاه عليزادگان168 ص، تهران: موسسه فرهنگي هنري خانه تئاتر ايران، 1386، چاپ اولاين كتاب، دفتر اول از مجموعه اي است كه به بررسي امكانات فني (صحنه، نور، صدا، دكور، لباس و آكسسوار) در تئاتر ايران، از سال 1250 تا 1285 شمسي مي پردازد. در واقع اين مجموعه نگاهي است به تاريخ تئاتر ايران از منظر كارهاي فني. كتاب اول، به تعزيه و بناي عظيم «تكيه دولت» اختصاص دارد و در آن مسائلي از قبيل شكل و انواع حسينيه ها و تكايا، نوع روشنايي، استفاده از افكت هاي صوتي، رنگ و تركيب لباس ها، صحنه و نوع ورود و خروج آدم ها و حيوانات، و سرانجام شكل داخلي و خارجي «تكيه دولت» و ديگر تكايا، مورد بررسي قرار مي گيرد. عناوين فصول پنجگانه كتاب عبارتنداز: « تعزيه و تعزيه خواني: تعزيه هاي ثابت، متحرك، ارابه اي»، «شكل كلي تكايا قبل از تكيه دولت»، «شكل تكيه دولت بر اساس خاطرات ايرانيان و مشاهدات خارجي ها»، «بررسي امكانات فني و هنري تكيه دولت» و «سرانجام تكيه دولت».
<strong>متن كامل خاطرات جعفر شريف امامي<strong>ويراستار: حبيب لاجوردي239 ص، تهران: انتشارات صفحه سفيد، 1387، چاپ اولاين كتاب، متن كامل خاطرات «جعفر شريف امامي»، نخست وزير ايران در سال هاي 1339-1340 و 1357 است. اين خاطرات در چهارچوب «طرح تاريخ شفاهي ايران»، وابسته به «مركز مطالعات خاورميانه» در دانشگاه هاروارد، گردآوري و تدوين شده است. خاطرات «شريف امامي»، طي نه ساعت در سه جلسه (ارديبهشت 1361، ارديبهشت 1362 و خرداد 1362)، در محل اقامت او در نيويورك، ضبط شده است. «شريف امامي» كه حدود 25 سال در سمت هاي وزير، سناتور، نايب التوليه بنياد پهلوي، رئيس مجلس سنا و نخست وزير، مسئولت داشت، توانست از نزديك با «رضا شاه» و «محمد رضا شاه» آشنا شود و وقايع جالبي را مشاهده كند. خاطرات او، پرتوي ديگري بر گوشه هايي از تاريخ معاصر ايران مي افكند.
<strong>قصه هاي زير كرسي مردم كرمان و اطراف آن<strong>نويسنده و راوي: شمس السادات رضوي264 ص، تهران: نشر افكار، 1387، چاپ اولاين كتاب، مجموعه بيست و سه قصه زيبا از كرمان و روستاها و شهرهاي اطراف آن است. گردآورنده و راوي اين قصه ها، خانم «شمس السادات رضوي نعمت اللهي»، ملقب به «ننو شمس السادات» است كه اين قصه ها را از زبان مردم اين منطقه شنيده و آنها را تدوين كرده است. قصه هاي اين مجموعه، خواننده را با گوشه اي از فرهنگ عاميانه و آداب و رسوم و زندگي مردم كرمان آشنا مي كند. در مورد هر قصه، نام گوينده، سن و محل زندگي او نيز قيد گرديده است.
<strong>عبرت نامه: خاطراتي از دوران پس از جنگ هاي هرات و مرو</strong> نويسنده: ميرزا محمود تقي آشتيانيمقدمه و ويرايش: حسين عمادي آشتياني224 ص، تهران: نشر مركز، 1387، چاپ دوم
نويسنده اين خاطرات، « ميرزا محمود تقي آشتياني»، ملقب به «عماد الدفتر»، از منشيان دربار «ناصرالدين شاه»، و هنرمندي خوش نويس و نقاش و شاعر بوده است. او در سال 1276 ه. ق، به عنوان منشي همراه قشون ايران به فرماندهي شاهزاده «حمزه ميرزا»، به قصد محاصره و فتح مرو، عازم آنجا شد. اين ماجرا، با شكست نيروهاي دولتي و كشته شدن و اسارت تعدادي از سربازان و امراء ايراني به دست تركمانان و افاغنه، منجر به هزيمت و عقب نشيني لشگر ايران شد. در اين واقعه، «عماد الدفتر» نيز به اسارت تركمانان درآمد و دوران سختي را در اسارت گذراند. كتاب حاضر كه خاطرات او از اين دوران است، به صورت داستاني گيرا بيان شده است. اين كتاب را مي توان از نخستين تجربه هاي رمان نويسي فارسي به شمار آورد. آنچه به اين متن جذابيت بيشتري مي بخشد آن است كه وقايع آن فقط در محدوده دارالخلافه نمي گذرد و نويسنده به آنچه در متن جامعه مي گذشته بيشتر توجه داشته است.
<strong>آبنامه تهران</strong>
نويسمده: اسماعيل عباسي184 ص، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، موضوع آب و آب رساني به تهران، از زماني كه اين شهر به عنوان پايتخت ايران برگزيده شد (سال 1209 ق/1795 ميلادي)، بررسي مي گردد. نويسنده سعي كرده است كه آثار فرهنگي تحولات آب تهران، به ويژه طرح مهم تامين آب بهداشتي و لوله كشي آب شهر را، تا سال 1357 هجري شمسي، با بهره گيري از منابع گوناگون بازكاوي كند. اثرات فرهنگي اين تحولات، فصل مهمي از تاريخ فرهنگي و اجتماعي تهران است كه هرگز به صورت جامع به آن پرداخته نشده و در كنار خاطره نويسي ها و تاريخ زندگي شاهان و درباريان و تك نگاري هاي اجتماعي، همواره مهجور مانده است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «آب در باورها»، «قنات»، «آب و كشاورزي در تهران»، «سقا، سقايي و سقاخانه»، «ميراب ها»، «يخچال هاي تهران»، «حمام هاي تهران»، «نظام نامه حمام»، «آلودگي آب»، «مسئله قديمي فاضلاب» و «لوله كشي آب».
<strong>سيماي تهران در سده 13 هجري قمري</strong>
جلد اولپديدآورندگان: محمد حسن سمسار، فاطمه سراييان، رضا مقدمترجمه متن ها به انگليسي: مرجانه سلطاني272 ص، تهران: انتشارات زريران، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه به مناسبت يكصدمين سال تصويب قانون بلديه تهران به كوشش «سازمان فرهنگي – هنري شهرداري تهران» و همكاري «آلبوم خانه كاخ گلستان» و «موزه عكسخانه شهر» تهيه و تدوين شده، مجموعه اي از عكس هاي تاريخي و ارزشمندي است كه در قرن سيزدهم ه. ق به وسيله عكاس ايراني و اروپايي از ساختمان ها و بناهاي تهران و جلوه هاي گوناگون زندگي در اين شهر گرفته شده است. مجموعه تصاوير كتاب با توضيحات كامل و جامعي به زبان هاي فارسي و انگليسي همراه است. اين تصاوير و اطلاعات، بخشي از كم و كيف مادي و معنوي زندگي مردم و شهر تهران را در گذشته اي نه چندان دور به خوانندگان معرفي مي كند.
<strong>موسيقي سنتي ايران</strong>
نويسنده: ايرج برخوردار103 ص، تهران: انتشارات طرح آينده، 1386، چاپ اول
موسيقي سنتي ايران در عين سادگي و بي پيرايگي، بسيار پرمايه و دلپذير است؛ چمن بسيار وسيعي را مي ماند كه گر چه گياه آن چندان رشد نكرده و به صورت تنك و كم ارتفاع مانده، ولي سبزي و طراوت خود را حفظ كرده است. اين سبزي و طراوت زيبايي خاص خود را دارد. بهره وري از موسيقي ايران به درستي حاصل نخواهد شد، مگر با تحليلي دقيق و شناختي كامل. در كتاب حاضر، نويسنده سعي كرده است تا با پرهيز از پيچيدگي هاي فني، اما با زباني علمي و مستند، خوانندگان و علاقمندان را با اصول و مباني موسيقي سنتي ايران آشنا كند. عناوين فصل هاي دوازده گانه كتاب عبارتنداز: 1- نظري به گذشته موسيقي ايران، 2- موسيقي فولكلوريك – موسيقي سنتي، 3- انواع موسيقي، 4- موسيقي سنتي ايران، 5- خصايص عمومي موسيقي سنتي ايران، 6- خصايص فني موسيقي سنتي ايران، 7- فواصل موسيقي ايراني، 8- مقام هاي موسيقي ايراني، 9- شرح مختصر دستگاه هاي ايراني، 10- الحان بسيار قديمي، 11- فرم هاي موسيقي سنتي، 12- سازهاي سنتي ايران.
<strong>جشن نامه دكتر بدرالزمان قريب</strong>
مجموعه مقالاتبه كوشش: زهره زرشناس، ويدا نداف317 ص، تهران: انتشارات طهوري، 1387، چاپ اول
اين كتاب كه مجموعه اي از مقالات پژوهشگران ايراني و خارجي در زمينه تاريخ، ادبيات، فرهنگ و زبان ايران باستان است، به مناسبت بزرگداشت خانم «بدرالزمان قريب»، استاد برجسته و كم نظير زبان هاي ايران باستان و متخصص زبان سغدي، چاپ و منتشر شده است. عناوين بعضي از مقالات فارسي اين مجموعه و نويسندگان آنها عبارتنداز: «جلوه هاي زن در تاريخ زندگي زردشت/ژاله آموزگار»، «اشارات مانوي در جوامع الحكايات و لوامع الروايات عوفي/ابوالقاسم اسماعيل پور»، «وقفنامه ملاگشتاسب زردشتي/ايرج افشار»، «امثال نگاري و امثال شناسي در زبان شناسي ايراني/ورژ پارسادانيان»، «چند واژه دخيل در زبان بلخي/محمود جعفري دهقي»، «سنت شفاهي در اسكانديناوي قرون وسطا و ايران باستان/پريسا درخشان مقدم»، «سنت هاي شمال ايراني/هارولد والتربيلي/ترجمه: يدالله منصوري»، «ئيل: لقبي براي فرستاده سوم مانوي/ورنر زوندرمان/ترجمه: اميد بهبهاني» و«يافته هاي نو در افغانستان باستاني/نيكلاس سيمز ويليامز/ترجمه: ويدا نداف». اين مجموعه همچنين شامل چند مقاله به زبان انگليسي است كه از آن ميان مي توان از مقاله «تورج دريايي» با عنوان «از ماني تا مزدك: ملاحظاتي درباره واژه زنديق» نام برد.
<strong>کتاب هاي خارجي</strong>
<strong>پادشاهي جادوي باله</strong>
مجموعه مقالات درباره هنررقص در روسيه از 1911 تا 1925آکيم ولينسکي مصور، 288 ص، انتشارات دانشگاه ييل، قيمت 35 دلار
کتابي عجيب و فرصتي است مغتنم براي کساني که اصل و حاشيه را با هم مي خواهند. در اين کتاب نه فقط در مورد تغيرات ناگهاني در جهاز هاضمه آنا پاولووا چيزهايي مي خوانيم، بلکه از ساختار استخوان بندي زانو هايش، اندازه قوس اندامش، ارتفاع پرش ها و لب هوسناک پاييني اش و شيب دلفريب شانه هايش چيز هاي بيشتري دستگيرمان مي شود.
پادشاهي جادوي باله نخستين کتاب به زبان انگليسي است که از آکيم ولينسکي منتشر مي شود. او از بزرگ ترين محققان باله در طي بيش از 350 سال تاريخ اين هنر است. برگردان کتاب به انگليسي را پروفسور استانلي جي. رابينوويتز مدير بخش فرهنگ روسي در دانشگاه آمهرست انجام داده است.
خواندن اين کتاب براي هرکسي که به باله عشق مي ورزد يک ضرورت است. اما در عين حال براي اصلاح ديدگاه کساني که هنوز هم مي انديشند باله صرفا نمايشي زيبا با دخترکاني زيبا است مفيد به نظر مي رسد.
<strong>پنجاه مايل از فردا</strong>
خاطرات آلاسکا و مردمان واقعي اشنويسنده: ويليام ال. ايگياگروگ هنزليمصور، 256 ص،انتشارات سارا کرايتون، 24 دلار
با مختصر نويسي، آلاسکا را مي شود با واژه هاي سفيد،سرد و اگزوتيک تعريف کرد. اما هر از چند گاهي سرو کله يکي با داستاني پيدا مي شود که در آن ادعاهايي جدي درباره اصليت و سنديت آلاسکا به چشم مي خورد و مساله را از آنچه تا کنون مي پنداشتيم فرا تر مي برد. آقاي هنزلي با خاطراتش از آلاسکا روايتي پخته و بالغ از سرزمين و مردمي هنوز جوان را ارائه مي دهد که در حال رشد و توسعه اند. او در روايت ديکنز گونه اش از اين آدم ها، به خوبي به شرح اين موضوع مي پردازد که ملتي چگونه هنگامي که تاريخ آنها را به فراموشي مي سپارد از جا بر مي خيزند.کتاب هنزلي به گفته خودش، از نخستين طلوع پس از عصر يخبندان تا آغاز دوران نفت در اين سرزمين را در بر مي گيرد. و مهم ترين دغدغه او در اين کتاب، مساله قبايل و قوميت هاي ساکن و مالکيت سرزمين الاسکا است.
<strong>يک روز و يک شب و يک روز</strong>
نويسنده: گلن دونکن244 ص، انتشارات هرپر کالينز24.99 دلار
نام اين رمان برگرفته از عبارتي است که جان اشتاين بک در داستان "زمستان ناخشنودي هاي ما" به کار برده است. ايتن هاولي قهرمان داستان اشتاين بک که کهنه سرباز جنگ دوم جهاني است عبارت فوق را براي اشاره به برشي از زمان به کار مي برد که " در آن تمام هولناکي يک کسب و کار کثيف مي تواند متجلي شود". او نمي تواند وحشت آن " کسب و کار بيمار گونه" را از سر بيرون کند، بنابر اين، توصيه گروهبان پير و سرسختي را به گوش مي گيرد و آنقدر آن کليت وحشتناک (وقايع جنگ) را از ابتدا تا انتها مرور مي کند تا همه اش به تکه هاي کوچک در ذهن شکسته و پاک شود.
تقريبا غير ممکن است که بشود گفت گلن دونکن عامدانه به قصه اشتاين بک کنايه مي زند يا نه..اما اگر چنين تصور کنيم، منطقي است و معنا مي دهد. آگوستوس رز، قهرمان دورگه رمان دونکن تروريستي است که قبلا صاحب رستوران و قبل از آن روزنامه نگار بوده و درست در همين مدت يک روز و يک شب و يک روز تحت شکنجه قرار مي گيرد. اما او قبل از آن، در زماني درست به همين اندازه، قبل از ان که در دام شکنجه گرش بيافتد، دوراني کاملا متفاوت را سپري کرده. در هتلي در بارسلونا با بزرگ ترين عشقش سليناي سفيد پوست و ثروتمند، که به طرزي تراژيک زاني محارم نيز بوده است.
دونکن به گونه اي مي نويسد که به آن رمان ايده ها مي گويند. هر چند به نظر مي رسد بحث او در اين رمان اين است که هيچ ايده اي در دنيا ارزش زندگي کردن يا مردن را ندارد. از نظر او "عادات پايدار" دوست داشتن و مراقبت از ديگري است که ما را از بربريت درون مان مي رهاند و مفهوم چگونه خوب زندگي کردن را معنا مي کند.
<strong>درون آرشيو هاي استالين</strong>
کشف روسيه جديدنويسنده: جاناتان برنت مصور، 335 ص، انتشارات اطلس و کمپاني، 26 دلار
در ژانويه 1992 جاناتان برنت مدير انتشارات دانشگاه ييل به روسيه تازه استقرار يافته پرواز مي کند تا در مزايده اي حق انتشار بخشي از آرشيو شوروي سابق را در مجموعه سالانه انتشاراتي اش به دست آورد. يک ماه قبل از آن بوريس يلتسين اعلام کرده بود که درهاي آرشيو حزب کمونيسم و کا گ ب به روي محققان تمامي کشور ها باز است. اما در عمل بدين گونه نبود. بخشي از آرشيو هاي مهم دست نيافتني باقي ماندند و در راه استفاده از بقيه بخش ها هم مشکلات زيادي پيش پاي محققين گذارده شد.با اين همه، دانشگاه ييل در کنار موسسه هوور و مرکز وودرو ويلسن که پروژه تاريخ بين المللي جنگ سرد را اجرا مي کرد، بيشترين موفقيت را به دست آوردند.
خاطرات قابل توجه برنت " درون آرشيو هاي استالين" به همان اندازه که در باره خود آرشيو ها مي گويد، از واقعيت هاي نفرت انگيز دوران پس از شوروي و بوروکراسي بيمار گونه آن هم حرف مي زند.
♦ شعر
اي ابر سياه/مرا با خود به آسمان تهران ببرکف خزر را به دهان دارم/و مويه ي موج را در گوشمي خواهم بر فراز "توچال" غمگين/همراه با باد زخمي بگريم
اشعاري از مليحه تيره گل، نصرت رحماني، شيدا محمّدي، رضا مقصدي و مجيد نفيسي براي اين شماره " مانلي" برگزيده شده اند.
مليحه تيره گلآن خط چندم منم؟
وقتي مي آيد تو غايبي و صندلي هاي ديگر هم خالي مي گويي تا به حال چند نفر- هزاران نفر خون را بر«سنگفرش خيابان» ديده اند؟ ديده اند. بايد ببخشي که شاملو... ببخشي که فروغ فرخزاد... البته که نيستم. «طناب رخت» پوسيده ست، «سنگفرش خيابان» فرسوده ست مي گويي با فروغ – مثلاٌ - رابطه برقرار مي کني خودش گفته بود: « چراغ هاي رابطه خاموشند.» چرا گفته بود؟ وقتي مي آيد کاغذ مومي را روي موم من مي گذارد و قلم خوني را با فشار رويش مي دواند تو کاغذ مومي را برمي داري البته که خط ناپديد مي شود و البته که من « خطِ اولِ شمس» نمي توانم باشم. من رد پاي خون را روي مومِ خود مي نويسم و تو آن را نمي خواني البته که «خط دوم شمس» هم نمي توانم باشم. اما چه آسماني از صداقتِ آبي بر پيشاني اَت سبز شد وقتي که گفتي نمي فهمي چه مي نويسم من مي گويي آن «خط سوم» منم؟ بيا نمره بازي نکنيم از کجا مي داني، شايد من آن خط «چندم» باشم «چندم» هم ميان عددها خودش عددي ست. نيست؟
16 فوريه 2002
نصرت رحمانيتبعيد در چنبر زنجير شهرداران کفن رسمي بر تن کردند هديه شان؛ قفل زريني بود! بوي نعش من و تو، بوي نعش پدران و پسران از پس در مي آمد شهرداران گفتند: - نسل در تکوين است نعش ها نعره کشيدند: فريب است ، فريب مرگ در تمرين است! ماهيان مي دانند، عمق هر حوض به اندازه ي دست گربه ست! گورزاريست زمين؛ و زمان پير و خنگ و کر و کور. در پس سنگر دندانها ديگر سخني نيست که نيست دير گاهيست که از هر حلقي زنجيري روئيده ست و زبان ها در کام ؛ فاسد و گنديده ست! لب اگر باز کنيم زهر و خون مي ريزد اي اسيران چه کسي باز بپا مي خيزد؟ چه کسي ؟ راستي تهمت نيست که بگوييم : پسرهاي طلايي اسارت هستيم؟ و نخواهيم بدانيم نگهبان حقارت هستيم؟ نسل ها پر پر شد!
شيدا محمّديتا پلکم مژه مي زند، طاووس مي شوي
رعد و برق مي زندمي ترسم، بغلم کن!
شب پشت شيشه، سايه ات با ماه عشقبازي مي کندبغلم کن.خواب از پشت بام تا پلکم مژه مي زند،لحاف سرد مي شود در چايي تومي ترسم، بغلم کن.خانه سرد مي شود در بخاري من در خاطرات تومي ترسم، بغلم کن.
هي... هاي ... ديوانه !امروز سه شنبه است و هر سه را با سيم ها خفه کنمُردم از بس انتظار که هي ديوانه زنگ بزن!زنگ زدم تا اين خانه بغليبغلم کردي و شير مادرمآخ! مي ترسم، بغلم کن.
شعر مي خواهم و شير گرم و کمي عصرانه که با فروردين و تولد من برويم دسته جمعي سيزده بدر و تو عاشقانه مرا از سرخودتآخ روسريم...آخ گره نزن...بزن...نزن مرامي ترسم، بغلم کن.
باران مي زند و ماهي سفيد در ماهيتابههي جلز ولز مي زنيآخ....دلم...آخ ...گوشهاي سفيد اين ماهيچه خوشمزه شده اي امروز قرمز من!هي اگر و شايد را کنار اين هفته چيدم و نيامدي بسيار شد و حالا از بالاي نامه سلام! هي تا همين آبادي پايين... مادرت به عزايت مي ترسم، در را باز کن.شغال ها زرد مي شوندنارنگيها نارنجيمي ترسم، بغلم کن.
آسمان غرنبه مي کنداز خواب سه سالگيم مي پرممادرم زنگ مي زندزنگ نمي زني در مي زنم آخ! پدرم ديگر به ايستگاه نمي رسدمي ترسم، بغلم کن.
دکمه ها را يکي يکيپيراهن بنفشم ...نارنجي باز مي کني... يکي يکي کشويم يک در ميانمي خوابي روي گبه هاي آبي و گلبه ايصدايم در نمي آيد يکي يکيباز مي شود دکمه هاي سبز وفشار مي دهيآه...مي ترسم، بغلم کن!مي ترسم، بغلم کن!
پنج شنبه 24 ژانويه 2008
رضا مقصديطلوع گمشده
به شاخسارانشنه شبنسيمِ ستاره.نه روزچهچۀ نور.نه ردِ پاي پرندهخطوطِ خاطرهاش.چه كس كدام سپيدهبه آفتاب تواند گفت:به يك نوازشِ نوشين نور ميميردحياتِ تيرۀ تلخش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر