شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۷

نگاه♦ سينماي جهان‏
بنجامين باتن تمام چيزهايي را تجربه مي‎ ‎کند که احتمالاً هر آمريکايي در طي سال‏‎ ‎هاي قرن بيستم تجربه اش ‏کرده بود، قرار‎ ‎هم نيست تا شخصيت او مثل فارست گامپ بهانه‎ ‎اي باشد براي مرور تاريخ سياسي اجتماعي‎ ‎معاصرآمريکا، که او مخلوقي ذهني تر از آن‏‎ ‎است....‏
‎‎تجربه هر آمريکائي...‏‎‎
ماجراي عجيب‎ ‎بنجامين باتن" را ديشب در سينما ديدم‎ ‎و راست اش خيلي دوست نداشتم. فيلم يک ايده‎ ‎ي ‏غريب دارد، زندگي معکوس آدمي که پير به‎ ‎دنيا مي آيد و نوزاد مي ميرد اما اگر ايده‎ ‎اصلي را پيش از ‏تماشاي فيلم شنيده باشيد،‎ ‎چيز بيشتري براي غافلگير کردن شما ندارد.‏
‎. ‎دوستي، روايت اين فيلم را به "رئاليسم‎ ‎جادويي" و حال و هواي هاي آثار "مارکز‎" ‎نزديک تر دانسته بود تا ‏اقتباسي از اسکات‏‎ ‎فيتزجرالد، اما نظر من را بخواهيد اين حس‎ ‎مارکزي تنها در همين ايده يک خطي قابل ‏لمس‎ ‎است و بس. مجموعه داستانک هاي ريز و درشتي‎ ‎که بدنه عظيم و دوساعت و نيمه اثر را تشکيل‎ ‎داده اند ‏عمدتاً معمولي، بعضاً بي ربط‏‎ ‎و اکثراً بي حس و حال اند. مثل اين که "خوزه‎ ‎آرکاديو بوئنديا" را از "صد ‏سال تنهايي‎" ‎در آوري، به جاي قهرمان داستان "فارست‎ ‎گامپ" بنشاني و بر اساس اش فيلمي بسازي‎. ‎بنجامين ‏باتن تمام چيزهايي را تجربه مي‎ ‎کند که احتمالاً هر آمريکايي در طي سال‏‎ ‎هاي قرن بيستم تجربه اش کرده ‏بود، قرار‎ ‎هم نيست تا شخصيت او مثل فارست گامپ بهانه‎ ‎اي باشد براي مرور تاريخ سياسي اجتماعي‎ ‎معاصرآمريکا، که او مخلوقي ذهني تر از آن‏‎ ‎است و واژگونگي روند زندگي اش لابد بايد‎ ‎ناظر بر حقيقت ‏فلسفي عميق تري باشد، که‏‎ ‎معتقدم در شکل نهايي فيلمنامه اش چنين نيست‎. ‎شايد جذاب ترين مايه فيلم، عشق ‏طولاني مدت‏‎ ‎بنجامين و ديزي باشد که تنها يک دوره کوتاه‎ ‎که هر دو در ميانه زندگي و هم سن و سال اند،‏‎ ‎به ‏وصال مي انجامد و باقي، به خاطر حرکت‎ ‎معکوس زندگي هاي شان اجباراً جدايي است‏‎ ‎و حسرت. اما همين ‏مايه هم لا به لاي داستانک‏‎ ‎هاي مختلف گم مي شود و آن طور که روي کاغذ‏‎ ‎زيبا به نظر مي آيد در چارچوب ‏فيلم جا نمي‎ ‎افتد و اثرگذار نيست.‏
بازي "براد‎ ‎پيت" در اين "جا نيفتادن" بي تأثير‎ ‎نيست، منکر توانمندي هاي او نيستم اما تجربه‎ ‎نشان داده که ‏‏"پيت" در ايفاي نقش هاي‎ ‎برونگرايانه و پر ادا و اصول، موفق تر است‎ ‎تا چنين نقش هاي دروني و دشواري. ‏بنجامين‎ ‎در ابتدا کودکي است با فيزيک و چهره پيران‎ ‎که رفته رفته به پيري با ظاهر نوجوانان‏‎ ‎دگرديسي پيدا ‏مي کند، تمام احساسات و نمودهاي‎ ‎دروني و بيروني مختلف و متضاد حاصل از چنين‎ ‎موقعيتي در بازي براد ‏پيت، خلاصه شده به‎ ‎نمايش چهره اي سرد و ماتم زده که مثل کاراکترش‏‎ ‎در "ملاقات با جو بلک" بسيار خنثي ‏و‎ ‎کسالتبار است. در واقع ما بيشتر مسحور هنر‎ ‎مسئولين جلوه هاي ويژه و چهره آرايي فيلم‎ ‎مي شويم که ‏زحمت درآوردن بخش بيروني ماجرا‏‎ ‎را به خوبي کشيده اند تا بازي براد پيت که‎ ‎چيز چنداني به وجه دروني ‏نقش نيفزوده است.‏
ترفندهاي روايي‎ ‎فيلمساز و فيلمنامه نويس اکثراٌ تکراري‎ ‎و رنگ و رو رفته اند. از شيوه مرور خاطرات‎ ‎و ‏فلاش بک يک آدم مسن و بيمار (تايتانيک،‎ ‎نجات سرباز رايان، بيمار انگليسي و...) که‎ ‎تازه اسباب ظهور ‏شخصيت مزاحم و بلاتکليف‎ ‎دختر (جوليا اورموند) و يک سري صحنه بي ربط‏‎ ‎و کشدار مي شود (فهميدن اين ‏که اورموند دختر‎ ‎بنجامين باتن است چه تأثير بر کل جريان‎ ‎دارد؟) تا فصل هاي دريانوردي که انگار اريک‎ ‎راث / فيلمنامه نويس، آنها را درسته از "فارست‎ ‎گامپ" به اين فيلم آورده، يا فصل تصادف‎ ‎کيت بلانشت که ‏عجيب حس آملي پولن ژان پير‎ ‎ژونه را دارد و تأمل راوي بر احتمالات ممکن‏‎ ‎براي عدم وقوع حادثه، ما را ‏ياد "بدو‎ ‎لولا بدو"ي "تام تيکور" مي اندازد‏‎. ‎شايد بهتر بود کارگردان به سبک همان اميلي‎ ‎پولن، روايت تمام ‏داستان را به داناي کل‏‎ ‎و نامشخصي مي سپرد تا هم بر حس و حال افسانه‏‎ ‎گون فيلم افزوده و هم آن را از ‏صحنه هاي‎ ‎کسالتبار خاطره خاني نجات داده باشد.‏
ماجراي عجيب‎ ‎بنجامين باتن" را "ديويد فينچر‎" ‎کارگرداني کرده، فيلمساز صاحب سبکي که‏‎ ‎به خاطر ‏فضاسازي هاي سياه و منحصر به فردش‎ ‎در"هفت"، "بازي" و "باشگاه‎ ‎مشتزني" مورد توجه منتقدان قرار ‏گرفت‎ ‎اما آکادمي اسکار هيچوقت استعداد او را‎ ‎به حساب نياورد. "بنجامين باتن" اولين‎ ‎نامزدي اسکار او در ‏بخش بهترين کارگرداني،‎ ‎بيش از آن که وامدار سبک هميشگي فينچر باشد‎ ‎از آن دسته پروژه هاي سينمايي ‏است که وظيفه‎ ‎ساخت اش را به هر کارگردان درجه يک يا حتي‎ ‎متوسط به بالاي آمريکايي بدهند محصولي‎ ‎ديدني و قابل قبول اما کمابيش مشابهي مي‎ ‎دهد، مثل "ذهن زيبا"ي ران هوارد يا‎ ‎حتي "چشمه" آرانوفسکي و ‏‏"هوانورد‎" ‎اسکورسيزي. مجموعه اي از صحنه هاي پر طمطراق‏‎ ‎با فيلمبرداري چشم نواز و طراحي صحنه ‏و‎ ‎لباس و گريم عالي، بي آنکه اثر چنداني از‏‎ ‎امضاي شخصي فيلمساز ملحوظ باشد که درباره‎ ‎کارگرداناني ‏چون اسکورسيزي يا فينچر، اسباب‎ ‎نا اميدي است.‏
با تمام اين‎ ‎احوال، اگر خرده گيري و تئوري مؤلف را با‏‎ ‎هم، کنار بگذاريم، "ماجراي عجيب بنجامين‎ ‎باتن" ‏فيلمي تماشايي است (خصوصاً در نيم‎ ‎ساعت اول) با کارگرداني فن سالارانه و پر‏‎ ‎وسواس که ايده آن، ذهن را ‏قلقلک مي دهد و‏‎ ‎البته يک "کيت بلانشت" مثل هميشه خوب‎ ‎را دارد که به جاي براد پيت جور بار احساسي‎ ‎فيلم را هم کشيده است.‏
‎‎خلاصه فيلم:‏‎ ‎
داستان بنجامين باتون که قصه اي بس شگفت انگيز است از آنجا آغاز مي شود که بنجامين از مادري به دنيا ‏مي آيد که پس از وضع حمل او در مي گذرد و پدر نجامين با ديدن چهره بنجامين او را پس مي زند و طفل را ‏که صورتي چون پيرمردان 80 ساله دارد را مقابل منزل زني سياه پوست(تاراجي هانسون) مي گذارد. ‏بنجامين(برد پيت) در هفت سالگي هنوز به مانند کهنسالان است اما هرچه پيش مي رويم بنجامين به تدريج ‏آثار پيري را کمتر در صورتش مي بيند. بنجامين در 18 سالگي براي تحصيل در دانشگاه "يل" ثبت نام مي ‏کند اما در روز ثبت نام مسئولان دانشگاه با اين ادعا که او ديوانه اي 50 ساله است از پذيرش وي سر باز مي ‏زنند.‏
بنجامين همچنان که ديگران پير مي شوند روز به روز جوان تر و زيبا تر مي شود، او با همسر يک جاسوس ‏که نامش "اليزابت ابوت" (تيلدا سوئينتون) آشنا مي شود و شب ها با وي در يک هتل به صحبت مي نشيند و ‏دل به وي مي بازد. اما زن وي را اندکي بعد ترک مي گويد.‏
بنجامين اما در واقع دلداده همبازي کودکي هاي خود به نام "ديزي"( کيت بلانشت) است که يک رقاص درجه ‏يک رقص هاي باله است. بنجامين مدتي به دريانوردي و خدمت در ارتش مشغول مي شود. دردسرهاي ‏بنجامين اما تنها متعلق به دوران طفوليت او که چون پيران بود محدود نمي شود. بدبختي دوباره او آنجا آغاز ‏مي شود که در مي يابد همزمان که او جوان تر مي شود ديگران کهنسال و پير مي شود. آنچه براي بنجامين ‏بسيار درآور است.‏
قصه شگفت انگيز بنجامين را پيرزني (ديزي) که در آخرين روزهاي خود در بيمارستان بستري است براي ‏دختر خود "کارولين" ( جوليا آرموند) شرح مي دهد. ‏
‎‎درباره کارگردان‎‎
‏ ديويد فينچر فيلمساز چهل و هفت ساله آمريکايي است که کارنامه درخشاني از کارگرداني فيلم هايي بسيار ‏موفق که همزمان مورد توجه گسترده مخاطبن و منتقدان قرار گرفته است در دست دارد.‏
فينچر فيلمسازي را به طور جدي در بيست و سه سالگي و با ساخت فيلم مستندي در مورد موسيقي شروع ‏کرد. "ضرباهنگ درام زنده" نام نخستين اثر کارگردان " دنور" در ايالت "کلورادو" بود. بررسي آثار ‏نخستين وي نشان مي دهد که او علاقه، شور و عشق بسياري براي ساخت فيلم در ژانر مشابه نخستين فيلمش ‏داشته است :‏
‏"مدونا: کلکسيون معصوم"، "خطرناک :فيلم هاي کوتاه" (درباره مايکل جکسون)، "آيرواسميت: بزرگاني که ‏مي توان نگاهشان کرد"( درباره باند موسقي به همين نام به رهبري استيون تيلور)، "بهترين هاي استينگ : ‏زمين هاي طلا" ( درباره "استينگ" خواننده بريتانيايي) فينچر ساختن فيلم درباره بزرگان موسيقي آمريکا را ‏تا سال 1994 بي وقفه ادامه داد.‏
فينچر در سال 1995 يکي از مانددگار ترين فيلم هاي دهه نود آمريکا را روانه سالن هاي سينما کرد. "هفت" ‏فيلمي بود که همه را شگفت زده کرد. اثري جنايي و سرشار از تعليق که مخاطبان را در تاريکي سالن ها ‏ميخکوب کرده بود. فينچر پس از ساخت اين فيلم موفق به سراغ ساخت فيلم "بازي" با بازي مايکل داگلاس ‏رفت. "بازي" نيز محتوايي مرموز داشت و بسيار مورد پسند مخاطبان قرار گرفت اگرچه با بي اعتنايي بسيار ‏جشنواره هاي سينمايي روبرو شد. درست مثل "هفت" ساخته مهم بعدي او "باشگاه مشت زني" بود که از ‏ماهيتي ماهيتي انتزاعي و سمبليک برخوردار بود و بازي درخشان "ادوارد نورتن" و "برد پيت"( بازيگري ‏که بسياري او را بازيگر محبوب فينچر مي دانند) به همراه داشت.‏
پس از فيلم غير متعارف "باشگاه مشت زني" اين کارگردان ديگر بار ژانر تعليق را برگزيد و فيلم "اتاق ‏وحشت" را ساخت که احتمالا در ميان آثار فينچر مي تواند ضعيف ترين آن لقب گيرد.‏
‏"زودياک" آخرين فيلم ديويد فينچر پيش از ساخت "مورد نادر بنجامين باتون" بود که براي آن نامزد دريافت ‏نخل طلا از جشنواره معتبر کن فرانسه شد. زودياک درباره قاتلي سريالي با همين نام درآمريکا بود که در دهه ‏شصت، هفتاد و هشتاد به صورت تصادفي قربانيانش را انتخاب مي کرد و يکي از مرموز ترين پرونده هاي ‏جنايي ايالات متحده را تشکيل داد که هنوز مفتوح است.‏
دوستان ديويد فينچر،اين کارگردان بلند قامت ( با 184 سانتي متر قد) را "فينچ" صدا مي کنند. ديويد در ‏ايالات کاليفرنيا بزرگ شد و تا پيش از ساختن فيلم هاي جدي خود چندين موزيک ويدئو و آگهي هاي ‏تلويزيوني از جمله براي کمپاني هاي بزرگي مچون "پپسي" و "کوکاکولا" تهيه کرد.‏
جالب است بدانيد پيشنهاد ساخت فيلم هايي چون" اعترافات يک ذهن خطرناک"، "مرد عنکبوتي"، "بتمن"، ‏‏"ماموريت فيرممکن 3"، "اگر مي تواني من را بگير" و "هشت ميليمتري" همگي به فينچر پيشنهاد شده بود ‏که هر کدام به دليلي توسط کارگردان هاي بزرگ ديگري چون "استيون اسپيلبرگ و "کريستفور نولان" ‏ساخته شد.‏
























فيلم روز♦ سينماي ايران
ستاره مي شود جلد اول مجموعه اي سه جلدي است که فريدون جيراني آن ها را مدت ها پيش مقابل دوربين ‏برد. دو فيلم ديگر يعني ستاره است و ستاره بود چندي پيش به نمايش عمومي در آمد، اما ستاره مي شود در ‏ماق باقي ماند تا امروز که در مرده ترين فصل نمايش سينما ها نمايش خود را آغاز کرده است.‏
‎‎فرياد بي صدا‏‎‎
نويسنده و کارگردان: فريدون جيراني- مدير فيلمبرداري: محمد آلاد پوش- طراح صحنه و لباس: کيوان مقدم- ‏موسيقي متن: علي صمدپور- تهيه کننده: حميد اعتباريان- بازيگران: عزت الله انتظامي، امين حيايي، انديشه ‏فولادوند، رضا رويگري، آهو خردمند.‏
خلاصه داستان: رفيع گلكار بازيگر قديمي تئاتر است كه دوران پيري را روي ويلچر و با دختر جوانش پونه ‏سپري مي كند. پونه سياهي‌لشكري است كه رؤياي ستاره شدن در سينما دارد. مسعود مسئول جمع آوري ‏سياهي‌لشكرها به پونه علاقه مند است و قصد دارد با او ازدواج كند. پونه به سختي نقش كوتاهي در فيلم تازه ‏براي پدرش پيدا كرده و پدر در خانه مشغول تمرين كردن است تا جلوي دوربين برود. مسعود، پونه و پدرش ‏را همراه چند جوان ديگر سوار اتوبوس مي كند تا سرصحنه بروند. در بين راه ملوك و چند سياهي‌لشكر زن ‏هم به آنها ملحق مي شوند. ملوك بازيگر قديمي تئاتر بوده كه سالها قبل به عشق رفيع جواب رد داده و به ‏سوداي ستاره شدن به خواسته تهيه كننده اي تن داده است. رفيع با ديدن اوضاع و شرايط پشت صحنه و ‏موقعيت دخترش تحقير و آشفته مي شود و هرچه سعي مي كند، نمي تواند ديالوگ بگويد و نقشش را درست ‏اجرا كند. كارگردان عذر رفيع را مي خواهد و دستيار كارگردان هم به ملوك مي گويد كه به درد نقش نمي ‏خورد. رفيع كه نتوانسته بود صحنه خودكشي فيلم را درست اجرا كند،‌ خودش را با ويلچر از پله ها به پايين ‏پرت مي كند.‏
فريدون جيراني ستاره مي شود را در سال 1384 مقابل دوربين برد و فيلم تا امروز نتوانست موفق به نمايش ‏عمومي شود. جيراني در اين فيلم سراغ پشت صحنه سينماي ايران رفته و انتقاد سختي را از فضاي پشت ‏صحنه آن به لحاظ اخلاقي به تصوير کشيده بود
جيراني در اين مجموعه فيلم ها که با عنوان ستاره ها عرضه شد به سوپر استارهاي سينما در سه برهه زماني ‏و موقعيتي پرداخته است. داستاني که اگرچه حول يک محور مضموني گرد مي آيد اما در واقع براي جيراني ‏امتداد دغدغه هايش در به تصوير کشيدن جايگاه رواني آدم ها محسوب مي شود. ‏
فيلم در ابتدا قرار بود يک تک فيلم سه اپيزودي باشد که جيراني آن را در ادامه به سه داستان مجزا تقسيم کرد. ‏بزرگترين ضربه نيز از همين ناحيه به پيکره هر سه فيلم وارد آمد. قصه فيلم هاي جيراني اگرچه با جزئيات ‏تمام روايت مي شوند اما قابليت تبديل شدن به يک نسخه کامل سينمايي را ندارند. هر داستان در همان 30 تا ‏‏40 دقيقه نخست به پايان مي رسد و باقي کار به نوعي از فضاي داستانگويي خارج شده و به تفسير فيلم مي ‏پردازد. به طور مثال در همين فيلم ستاره مي شود جيراني صحنه هاي نا تواني رفيع را در مقابل دوربين ‏بسيار کشدار طراحي کرده است. کلنجارهاي رضا رويگري به عنوان کارگردان و انتظامي بازيگر بسيار ‏زياد است.‏
جيراني مي کوشد اين زمان طولاني را با تمهيدات بصري همانند دو رنگ کردن رنگ فيلم و.... هم پوشاني ‏کند اما در نهايت همين نگاه نيز فيلم را ميان يک دوراهي قرار مي دهد.‏
لحن فيلم نيز در نقاطي دوپاره به نظر مي آيد. صحنه هاي شلوغ صحنه فيلمبرداري و فصل هايي که رفيع در ‏خانه تنهاست دوپاره به نظر مي آيد. يک فضاي پر هياهو در کنار خانه اي آرام ريتم کلي فيلم را دچار نوسان ‏مي کند.‏
مشکل ديگر فيلم ستاره مي شود و در کل ستاره ها که تا کنون قسمت ستاره بود با بازي مرحوم خسرو ‏شکيبايي بهترين آن به شمار مي آيد اين است که ميان تجاري و هنري بودن در کشاکش است و تکليف خود را ‏با بيننده اش مشخص نمي کند. جيراني هم مي خواهد از فضاي عمومي فيلم هاي پيشين اش فاصله نگيرد و هم ‏قصد مي کند فيلمي بسازد که مخاطبين تازه اي را به مجموعه آثارش اضافه نمايد. اما تهيه کننده اي که انتخاب ‏کرده بيشتر او را به سوي مخاطب سوق مي دهد. اعتباريان متعلق به بدنه تجاري سينماست و چندان فيلم ‏متفاوت را بر نمي تابد و همين نگاه سبب شده بسياري از قسمت هاي داستان چند پاره به نظر آيد.‏
عزت الله انتظامي همانند هميشه بسيار خوب ظاهر مي شود. او در اين فيلم دائم روي يک ويلچر نشسته و از ‏همين رو امکان بازيگري را تنها در چهره اش معطوف مي دارد. او در فصل هايي که دچار شکست مي شود ‏و نمي تواند نقش محوله را بازي کند دردو شکستگي را بسيار زيبا در نگاهش تصوير مي کند. ‏
آلاد پوش نيز رنگي با توناليته خاکستري و قهوه اي در اين فيلم طراحي کرده که به اتمسفر تباهي درون فيلم ‏اشاره دارد. جيراني بعد از ستاره ها به سراغ ژانر مورد علاقه خود يعني سينماي تماشاگر پسند رفت و در ‏ادامه پارک وي را ساخت.‏
















سينماي ايران♦ در باره الي/1‏
درباره الي مطرح ترين و جنجالي ترين فيلم ايراني بود. با بحث وجدل در باره حضور گلشيفته فراهاني شروع شد و با ‏گرفتن جايزه بهترين کارگرداني به اوج رسيد. حرف هاي اصغر فرهادي کارگردان فيلم در اين باره خواندني است. ‏
‏ حر فهاي اصغر فرهادي:‏‎ ‎‎چالش زندگي من: صداقت يعني دروغ نگفتن؟‏‎ ‎
‏♦ از زمان شنيدن اولين اخبار مربوط به ساخت «درباره الي» برايم جالب بود که بعد از فيلم «چهارشنبه سوري» و ‏کاري که اغلب در فضاي بسته با دو سه شخصيت پيش مي رفت، اين بار بيشتر فيلم را در فضاي بسته اما با جمع ‏بازيگران پرتعداد کار کردي. اين تصميم بيشتر به «موفقيت» فيلم «چهارشنبه سوري» برمي گشت يا به «لذت» خودتان ‏در طول کار روي آن؟ ‏ ‏♦♦خودم فکر مي کنم اين به پيش از ورودم به کار تصوير برمي گردد. خب من اصلاً تئاتر خوانده ام و نمايشنامه نويس ‏بودم و مدت ها کار تئاتر مي کردم. اينکه چندين کاراکتر در يک فضاي بسته فرصت داشته باشند که خودشان را نشان ‏بدهند و با درگيري ها و روابطي که بين شان هست، ما آنها را بشناسيم و آنها همديگر را، دغدغه ام بوده و فکر مي کنم ‏ناخواسته و بدون برنامه ريزي آگاهانه، اين از تئاتر مي آيد و تعلق خاطر به آن دوره است. برايم دوره نوستالژيکي ‏است ولي به دليل شرايط خودم و تئاتر ما، اين اتفاق نمي افتد که در عمل به آن برگردم. در فيلم هايم از «چهارشنبه ‏سوري» اين شکل خودش را وارد کرده و الان هر قصه يي که به ذهنم مي آيد همين موقعيت را دارد. شايد واقعاً لذت ‏کار «چهارشنبه سوري» هم باشد که خواستم باز تجربه اش کنم. ‏ ‏♦ ولي من معمولاً با اين برداشت موافق نيستم که کار در فضاي بسته را فوراً تداعي کننده تئاتر مي دانند. به خصوص ‏شما در همين فضاي بسته طوري کار مي کني که ضرب و ريتم فيلم تان حتي بيشتر از بعضي فيلم هاي پر از تعقيب و ‏گريز يا لوکيشن هاي متنوع سينماي ماست. نوع دکوپاژتان حتي به جاي شباهت به تئاتر، از آن ثبات نگاه بيننده نمايش ‏فرار مي کند و اين در سينماي ما فقط يکي دو بار در «مرگ يزدگرد» بيضايي و «شب يلدا»ي پوراحمد گذشته داشته. ‏ ‏♦♦در واقع اين ناشي از اين است که بعد از مدتي با خودم فکر کردم خب، تو داري برمي گردي به داشته هاي تئاتري ‏ات. مراقب باش که تئاتر کار نکني و فيلم کار کني. اين باعث مي شود که من مراقبتي نسبت به خودم داشته باشم و چه ‏در نوشتن و چه در اجرا، سعي کنم اگر آدم ها در فضاي بسته يي هستند، اين فضاي بسته فضاي راکد و ساکني نباشد. ‏منظورم اين نيست که در صحنه تئاتر ما با فضاي راکد مواجهيم. مي خواهم بگويم تلقي عرفي موجود نسبت به تئاتر اين ‏است. براي همين تلاش دارم طوري کار کنم که در نگاه اول مخاطب حس نکند در قاب سينما، دارد تئاتر مي بيند. اما ‏خود اين موقعيت سازي را که آدم ها در جايي دور هم جمع شوند و فرصت براي گفت وگو و ارتباط با همديگر داشته ‏باشند، برگرفته از نمايشنامه نويسي مي دانم. ‏ ‏♦ با «چهارشنبه سوري» شما هم طبقه اجتماعي شخصيت هاي فيلم هايتان را از محروم به متوسط تغيير دادي و هم نوع ‏تازه يي از درگير کردن ذهن و هوش مخاطب با قصه را به کار گرفتي. هميشه معتقد بوده ام که تماشاگر ايراني به ‏عنوان فرد، کم هوش نيست اما حتي نيمي از هوش و حواس جمعي اش را موقع تماشاي فيلم با خودش نمي آورد. احياناً ‏صبح همان روز که دارد فيلم شما را مي بيند، مثلاً براي کمتر دادن شهريه بچه اش حين ثبت نام در مدرسه، کلي بيشتر ‏هوش به خرج داده و زبان ريخته اما عصر موقع ديدن فيلم، اصلاً تصور نمي کند که لازم است اين ذهن و هوش را به ‏کار وادارد. «چهارشنبه سوري» اين هوش خفته را فعال مي کرد و اين زرنگي را هم داشت که طوري اين کار را بکند ‏که هوش فعال نه براي درک تمثيل و نماد و اين عناصر کهنه و فرامتن، بلکه براي فهم خود داستان و راست و دروغ ‏آدم ها به کار بيايد. روحي (ترانه عليدوستي) مي گفت پيک بليت هواپيما را به سيمين (پانته آ بهرام) داده تا مژده (هديه ‏تهراني) آرام شود؛ اما ما هوش مان را به کار مي انداختيم و مي فهميديم چون چنين چيزي نبوده و روحي دارد دروغ ‏مي گويد، پس حتماً مرتضي (حميد فرخ نژاد) با سيمين در ارتباط است. اين تلاش تماشاگر براي درک معادلات ‏سينمايي يا محتوايي صرف نمي شد که او را دلزده و خسته کند بلکه براي فهم خود زندگي و نشانه ها و اتفاقاتش به کار ‏مي رفت. با «درباره الي» به نظرم اين قابليت گسترش پيدا مي کند. آگاهانه به سراغ اين کار رفتي و نقاط عطف و پيچ ‏و خم هاي درام را افزايش دادي تا اين فعاليت هوشي بيشتر شود يا داستاني داشتي که به روشي ديگر قابل بازگو نبود؟ ‏ ‏♦♦ در ساختن «درباره الي» بعد از «چهارشنبه سوري» نکته يي که کاملاً آگاهانه بود و وزنه يي بود که مي خواستم ‏ببينم آيا مي توانم بالا ببرم يا نه، دقيقاً همين نکته بود. من اساساً با کلمه «تماشاگر» براي سينماي امروز مخالفم. ديگر ‏بايد لفظ جديدي براي کسي که مي نشيند و فيلم را مي بيند پيدا کرد. چون او ديگر مثل 60-50 سال پيش فقط تماشا نمي ‏کند. وقتي سينما شروع شد کسي که روي صندلي سالن مي نشست آدمي مبهوت بود که بيش از اينکه ببيند روي پرده چه ‏دارد رخ مي دهد، حيران اين تکنولوژي بود و گاهي برمي گشت و پشت سرش دريچه آپاراتخانه را نگاه مي کرد تا ‏بلکه بفهمد اين نور چطور روي پرده تبديل به حرکت مي شود. بعد از مدتي به اين تکنولوژي عادت کرد، ولي تسليم ‏روياي توي فيلم مي شد. فيلم از موضع بالا با او برخورد مي کرد. بهش مي گفت کي خوب است و کي بد. زحمت تمام ‏خط کشي هاي اخلاقي، قهرمان، ضدقهرمان، همه قضاوت ها را فيلم مي کشيد و کنسرو همه اينها را به تماشاگر تحويل ‏مي داد. فکر مي کنم امروز تماشاگر با توجه به شعور بصري و شنيداري که زمانه به او منتقل کرده، در موضع ‏بالاتري نسبت به پرده سينما قرار گرفته. اينکه مي گويم آزادي براي تماشاگر بايد وجود داشته باشد، ناشي از اين است ‏که تو به عنوان فيلمساز فقط بايد زمينه يي فراهم کني که او بتواند در حيطه موضوع مطرح شده، هر جوري که خودش ‏مي خواهد و با ادراکات فردي اش جور درمي آيد، فکر کند. براي همين است که در اين دوران با واژه «تماشاگر» ‏مخالفم. دلم مي خواهد کلمه يي پيدا شود براي سينماي امروز که نشان دهد کسي که فيلم را مي بيند، جزيي از حرکت ‏فيلم است. مثالش اين است که تو اگر بخشي از روند قصه را براساس داوري ها و پيشداوري هاي کسي که دارد فيلم را ‏مي بيند جلو ببري، در واقع داري يک موقعيت دراماتيکي خلق مي کني. تو قضاوت نمي کني که حاصل اين موقعيت ‏چيست بلکه اجازه مي دهي او قضاوت کند؛ که مثلاً حاصل اين تنش فلان نکته خواهد بود. يا شايد اين طوري بتوانم ‏بهتر توضيحش بدهم؛ وقتي کسي که فيلم را مي بيند، در تک تک کنش ها و اتفاقات دخيل شود و نظر داشته باشد و فقط ‏با نظر قطعي فيلمساز در مورد خوبي و بدي و... روبه رو نشود، ديگر عملاً «بازي» فقط درون فيلم اتفاق نمي افتد ‏بلکه بازي جذاب تري بين فيلم و کسي که آن را مي بيند، درمي گيرد. براي من مهم ترين انگيزه در ساختن «درباره ‏الي» همين نکته بود. همين دعوت مداوم تماشاگر به مشارکت در فيلم و اينکه هر دو نفري که کنار هم نشسته اند و فيلم ‏را مي بينند، دو قضاوت مختلف داشته باشند، اما باز تو بتواني قصه ات را پيش ببري. در «شهر زيبا» حرکت به طرف ‏اين نوع ارتباط بين فيلم و تماشاگر در حقي که بيننده به فيروزه يا به ابوالقاسم مي داد، خيلي کلي بود و خودم نسبت به ‏آن آگاه نبودم. در «چهارشنبه سوري» آن را فهميدم و در «درباره الي» به طور مشخص به اين نوع ارتباط فکر کردم ‏و به سمتش پيش رفتم. اين نوعي اهميت قائل شدن براي «فرديت» تماشاگر است. همان طور که تو گفتي، اين معنايش ‏اين نيست که تماشاگر تفسيرهاي مختلف بکند. بحث اين است که آدم ها قضاوت جداگانه خودشان را داشته باشند. ‏ ‏♦ يک اتفاق ديگر هم اينجا مي افتد که اين نوع فيلم ها به طور ناخواسته يي تبديل مي شوند به ابزار يا محکي براي ‏قضاوت درباره تماشاگران يا پيدا کردن شناخت نسبت به شخصيت تماشاگران. مي توانيم فيلم «درباره الي» را مثلاً به ‏عنوان تست روانشناسي براي بيست تماشاگر نشان بدهيم و ببينيم چه کسي به سپيده (گلشيفته فراهاني) حق مي دهد، چه ‏کسي مي گويد شوهرش امير (ماني حقيقي) حق داشت، چه کسي الي (ترانه عليدوستي) را در نگفتن اصل ماجرا محق ‏مي داند و...از اين طريق، تماشاگران نظردهنده را بشناسيم که چه نوع آدم هايي هستند و چه گرايش ها و باورهايي ‏دارند. يا گاه مثلاً نسل ها را بشناسيم و معيارهاي اخلاقي شان را براساس اينکه به کدام شخصيت حق مي دهند، به دست ‏بياوريم. ‏ ‏♦♦ به اين نکته آن شبي که فيلم را ديدي، اشاره کردي و من اين طور بهش فکر نمي کردم. به اين فکر کردم که اين چه ‏تجربه دلپذيري مي تواند باشد و الان به اين قابليت هم آگاه شدم و ممکن است در فيلم بعدي ام خودخواسته تر سراغ ‏استفاده از اين قابليت بروم. ببين، وقتي من به عنوان تماشاگر مي گويم حق و حقيقت با فلان شخصيت بود و کناري ام ‏هم حق را به کس ديگري مي دهد، مي توان دلايل هر کدام را پرسيد و به داشته هاي احساسي، فرهنگي و اجتماعي هر ‏آدمي دست پيدا کرد. اين را هر آدمي از خودش هم مي تواند بپرسد. مثلاً از کسي بدش آمده، بعد از خودش بپرسد من ‏چرا از او بدم آمد. چون فيلم بد و خوب نکرده و اين بد آمدن به روان و ذهن و نگرش خود تماشاگر برمي گردد، مي ‏تواند با اين سوال خودش را يا وجه مشخصي از خودش را باز بشناسد. مي شود اين را هم مثل آن بحث آزاد گذاشتن ‏مخاطب براي قضاوت، بسط داد. ‏ ‏♦و مسلم است که برخي موضوع ها قابليت گسترده تري براي اين کار دارند. مثلاً در «چهارشنبه سوري» موضوع ‏اصلي پرسش هاي مطرح در فيلم، «خيانت» بود و هر کسي، چه زن و چه مرد، چه با تجربه زندگي زناشويي و چه ‏بدون آن، نسبت به اين موضوع قضاوت ها و موضع هايي دارد. به نظرم در «درباره الي» با اينکه شکل خفيفي از ‏همين موضوع مطرح است، سوال اصلي «راست گفتن يا راست نگفتن» است. دقيقاً منظورم همين دو عمل است، نه ‏‏«راست گفتن يا دروغ گفتن». ‏ ‏♦♦ من براي خودم جمله يي تکميلي دارم. اگر بخواهيم آنقدر فيلم را خلاصه کنيم تا در يک جمله بگوييم، اين است که ‏آيا راستگويي يعني صداقت؟ آيا صداقت يعني دروغ نگفتن؟ و آخري اش اينکه اخلاق يعني چه؟ اخلاق يعني ‏راستگويي؟ اخلاق يعني صداقت؟ اخلاق يعني دروغ نگفتن؟ و اساساً معيارهاي اخلاقي براي انسان امروز چيست؟ آيا ‏کسي که راست مي گويد، مي شود حتماً گفت آدم بااخلاقي است؟ در جاهايي از «درباره الي» آدم هايي که مي خواهند ‏سرنوشت جمع را در نظر بگيرند، دارند راست مي گويند و حتي درست هم مي گويند. ولي ممکن است ما فکر کنيم اين ‏کارشان عين بي اخلاقي است. حتي از اين مرز که بگذريم، اين سوال پيش مي آيد که اخلاق جمعي و اخلاق فردي چه ‏نسبتي با هم دارند و اصولاً محدوده اخلاق کجاها تعيين مي شود. منظورم اين نيست که بگويم من جواب اين سوال ها را ‏مي دانم. مي گويم مساله يا چالش فيلم «درباره الي» اين است. ‏ ‏♦ اما اين را قبول داري که به هر حال به عنوان درام پرداز، اينها را مي چيني؟ يعني در هر معادله دوتايي، مثلاً بين ‏راست گفتن يا نگفتن الي يا دروغ مصلحتي گفتن يا نگفتن سپيده يا جدل بين پيمان (پيمان معادي) و شهره (مريلا ‏زارعي)، اولاً همه چيز را طوري مي چيني که مثل ضربان زندگي باشد و به نظر نيايد چيده يي؛ و ثانياً تماشاگر نتواند ‏قضاوتي قطعي بکند و يکي از دو سمت معادله را انتخاب کند و همه جا به او حق بدهد. به هر حال اين شمايي که خلق ‏مي کني و درصد مشارکت تماشاگر از يک درصدي بيشتر نخواهد شد؛ حتي در فيلم دموکرات منشانه يي مثل «درباره ‏الي». ‏ ‏♦♦اين باز بستگي به توانايي دارد. اين حد يا اين درصد مي تواند خيلي بيشتر شود و بسته به توانايي هاي مولف است. ‏من سعي مي کنم به عنوان قصه گو در مورد اين شخصيت بي انصافي نکنم. مثل همان تعبيري که تو در نوشته ات ‏راجع به سکانس پانتوميم مطرح کردي، سعي مي کنم «فرديت» آدم ها حفظ شود. تصور مي کنم ميزان سمپاتي نسبت ‏به تمام شخصيت هاي اين فيلم به يک اندازه باشد. ميزان تاثير عاطفي تمام شان، ميزان بامزه بودن و آشنايي با ‏سرخوشي هاي همه به يک اندازه است. اصرار داشتم همه در فاصله يي مساوي نسبت به دوربين بايستند. اين به نظرم ‏تاثير خودش را مي گذارد. عکس اين ماجرا فيلم هايي اند که حتي ممکن است بخواهند مبلغ آزادي باشند؛ اما به شکلي ‏ديکتاتورگونه، يک شخصيت يا گروهي از شخصيت ها را آنقدر با وجوه سمپاتيک پرداخت مي کنند و آنقدر تاثير ‏عاطفي برايشان ايجاد مي کنند که تماشاگر از همان اوايل طرف آنهاست، بدون اينکه دلايل و عقايدشان را بشناسد، و ‏بدمن ها را آنقدر ملعون و کريه با استدلال هاي ضعيف تصوير مي کنند که از ابتدا تماشاگر از آنها متنفر است، باز بي ‏اينکه دليلي در بين باشد. ‏ ‏♦اغلب فيلم هاي درباره ظلم و ظالم که به قول شما از آزادي دم مي زنند، همين طورند و براي همين «مردي براي تمام ‏فصول» فرد زينه مان يک استثنا است. ‏ ‏♦♦يعني به همه فرصت اظهارنظر مي دهد و نظرها را معقول جلوه مي دهد. اين طور نيست که نويسنده از همان اول ‏به عمد هر بحث عاقلانه يي را به شخصيت هايي نسبت دهد که قصد دارد مثبت پرداخت شان کند. بقيه و حتي بدها هم ‏هوش و بيان و قوه استدلال دارند. ‏ ‏♦"درباره الي" از آن فيلم هايي است که به محيط و لوکيشن وابستگي زيادي دارد. بعد از انتخاب آن ويلا، فيلمنامه را ‏براساس معماري اش دوباره نوشتي يا فقط در دکوپاژ با فضاي ويلا هماهنگ شدي؟ ‏ ‏♦♦پروسه پيدا کردن ويلا پروسه خيلي وحشتناکي بود و من دست آخر اين ويلايي را که توي فيلم بازي کرده، خيلي ‏اتفاقي پيدا کردم، مدام گروه توليد يا کارگرداني را به شمال مي فرستادم و آنها مي گشتند و بس که همه ويلاها از اين ‏بناهاي جديد همراه با معماري جعلي و احمقانه بود، هيچ کدام را انتخاب نمي کردند. در نهايت خودم به شمال رفتم تا ‏بگردم. ‏ ‏♦مي خواستي ويلا چه خصوصياتي داشته باشد؟ ‏ ‏♦♦در وهله اول مي خواستم خيلي لخت باشد. مي خواستم هيچ حس مشخصي که مثلاً فضاي گرم و سرزنده يي دارد يا ‏سرد و بي روح است، به آدم ندهد. فضايي خالي داشته باشد که بشود آدم ها را بيشتر ديد و بهتر ديد. اين فضاي خالي هم ‏فضاي خالي دکوراسيون داخلي مدرن نباشد. همه چيز خيلي خنثي باشد و حتي رنگ ديوارها را هم بعداً به خنثي ترين ‏حالت ممکن رسانديم. ضمناً ارتباط هميشگي دريا با داخل ويلا برايم خيلي مهم بود. الان شما در تمام فيلم دريا را پشت ‏پنجره ها مي بيني و احساس خطري مي کني که حتي به غير از صدا، در تصوير هم مدام هست. پس ويلا بايد پر از ‏پنجره رو به دريا مي بود و با اين همه ما يکي از پنجره ها را خودمان تعبيه کرديم. وقتي بچه ها گشتند و پيدا نشد، يک ‏روز رفتم شمال و قايقي اجاره کردم و در امتداد ساحل خزر شروع کردم به حرکت و مسافتي بسيار طولاني را رفتم و ‏ويلاها را از آن سمت مي ديدم. دريا و حرکات قايق موتوري در طول شش هفت ساعت، حال آدم را خراب مي کند. ‏ويلا را پيدا نکردم و بقيه امتداد ساحل خزر را با ماشين در جاده طي کردم و ديگر وقتي داشتم نااميد مي شدم، سقف اين ‏ويلا را از جاده ديدم. جالب است که ويلا نگهباني داشت که در را باز نمي کرد و من براي اولين بار در عمرم از ديوار ‏ويلا رفتم بالا و پريدم تو، نگهبان باور نمي کرد راست گفته ام که کارگردانم و اينجا را براي فيلم مي خواهم، به هر ‏حال پيدا کردن اين لوکيشن از بزرگ ترين شانس هايم در طول ساختن «درباره الي» بود. محيطي داشت که آمادگي هر ‏مانوري روي واکنش عاطفي بيننده را داشت. ‏ ‏♦و به همين خاطر، براي هر دو فضاي سرخوش اوليه و مصيبت کده بخش دوم فيلم مناسب بود. چون خودش خنثي بود ‏و مي توانست بستر هر دو فضا باشد. در مورد نور چطور؟ يادم نمي آيد که خيلي با اصرار همه سرحالي ها را در ‏آفتاب و بعد همه مصيبت ها را در فضاي ابري و گرفته کار کرده باشي؟ ‏ ‏♦♦تا اندازه يي اين طور کار کردم. ولي از آن مهم تر اين بود که ساختار بصري فيلم را کاملاً به دو شکل مختلف مي ‏ديدم. در بخش سرخوشي ها با دوربين روي سه پايه کار کرديم و بخش هاي بعدي را تا انتها با دوربين روي دست ‏گرفتيم. در نتيجه فيلم با دو نوع دکوپاژ، با يکدستي و بدون تکلف دو نوع حس متفاوت نسبت به وضع و حال آدم ها و ‏داستان ايجاد مي کند. در مورد نورها هم سعي کرديم در نيمه دوم فيلم بيشتر از گرفتگي و کم رنگي و رنگ ها و ‏فضاي سرد استفاده کنيم. ولي تلاش بيشتري صرف اين شد که بيننده به اين موضوع ها توجه نکند. يعني طوري کار ‏نکرده باشيم که با ديدن فيلم، بيننده متوجه شود دو فضا تفاوت بسياري دارند. اگر تماشاگر متوجه آن شود، براي فيلم ‏نکته يي منفي است. چون معلوم است به چشم آمده. ‏ ‏♦ميانگين سني شخصيت هاي پرتعداد فيلم، پايين تر از «چهارشنبه سوري» است اما چه در ديالوگ نويسي و چه در ‏مناسبات بين آدم ها، فيلم نشانه هاي درستي از نسل شخصيت هاي خودش ارائه مي دهد. به قول خودشان «پيچوندن»ها ‏و رفتارها و اتهام هايي که گردن هم مي اندازند، همه واقع نمايانه است. اين مشاهدات اجتماعي و فرهنگي را از کجا ‏مي آوري؟ به نظر نمي آيد آدمي باشي که چندان حوصله اين نشست و برخاست ها را براي کسب شناخت بيشتر داشته ‏باشي. ‏ ‏♦♦درست است. در حقيقت در جواب اين سوال مي توانم بگويم اصلاً داستان اين فيلم از کجا آمد. من آدم چندان بجوشي ‏نيستم و با بالا رفتن سنم، اين حالت فاصله گرفتن دارد بيشتر هم مي شود.از تنها بودن و خلوت لذت مي برم. ولي از ‏دوران دانشکده تعدادي دوست دارم که ثابت اند و بيشتر تئاتري اند و اهل هنرند. ما سال هاست که دوره داريم و هر ماه ‏با اين دوستان يک جا جمع مي شويم. بارها سفر هم رفته ايم. هيچ کدام از شخصيت هاي توي فيلم منطبق بر آدم هاي آن ‏جمع نيستند. ولي اين فضا، اين جمع، اين نوع سفر رفتن از همان جمع ما مي آيد. مي خواهم اينجا اشاره کنم که بعد از ‏اتمام اين فيلم، يکي از دوستان همين جمع ما ناگهان از دنيا رفت و اين سخت ترين داغي بود که تا به حال در زندگي ام ‏ديده ام. همين ديشب چهلم اش بود. به هر صورت در سفرهايي که ما با اين جمع مي رفتيم، اين حال، اين مود کلي ‏سفري که در فيلم مي بينيم، وجود داشت. وقتي مي خواستم اين قصه را بنويسم با همين جمع مطرح کردم و هر کس ‏نظري داد و خيلي هيجان در من ايجاد کردند که قصه را بنويسم. اين يکي از مواردي است که نشان مي دهد اين فيلم از ‏کجا مي آيد. ولي نکته مهم ديگر اين است که براي من، تجسم تصويري يک فيلمنامه در قالب يک «جدول» کلمات ‏متقاطع معني پيدا مي کند. جدولي که ستون هاي عمودي و افقي دارد و هر چه خانه هاي سياه اين جدول کمتر باشد، تو ‏طراح قوي تري هستي. فيلم مي تواند مثل جدول هايي باشد که فقط چند تک رديف افقي دارند و هيچ کلمه يي با ديگري ‏تقاطع ندارد و براي بچه هاي دبستاني طراحي مي شوند. براي من «چهارشنبه سوري» جدول پيچيده يي بود و حالا ‏‏«درباره الي» جدولي است که خانه هاي سياه خيلي کمي دارد. نوشتن فيلمنامه «درباره الي» برايم مثل طراحي يک ‏جدول بود و خيلي از آن لذت بردم. چون در عين حال يک جور بازي هم بود. مثل يک بازي سرگرم مي شدم از ‏طراحي اين معماها و پيچيدگي ها. دارم سعي مي کنم فيلم به فيلم اين جدول را بزرگ تر و خانه هاي سياهش را کم کنم. ‏اين کار را قبل از اينکه مشغول ديالوگ نويسي شوم، در مرحله نوشتن سيناپس کلي انجام مي دهم. ‏ ‏♦ولي باز من به جواب اين بخش سوال نرسيدم که اين شخصيت ها و جزئيات رفتاري شان را از کجا مي آوري؟ جوان ‏ها و مناسبات و طرز حرف زدن شان را چطور مي سازي؟ ‏ ‏♦♦راستش را بگويم، خودم هم درست و دقيق نمي دانم اين از کجا مي آيد. تصور مي کنم بخشي از آن به دوره نوجواني ‏ام برمي گردد. هر موقع مي خواهم بنويسم، نمي دانم چرا فلاش بک مي زنم به يک سني. و از اطراف و حواشي آن ‏سن، قصه را خلق مي کنم. ‏ ‏♦اين هم باز کلي است. مثلاً شخصيت آن زن شمالي و دردسري که درست مي کند و به نظرم فقط از او برمي آيد، نمي ‏تواند خيالي باشد. اين شناخت رفتار اقليمي، نتيجه مشاهده است. ‏ ‏♦♦در مورد اين خانم، بله. من موقعي که سناريو را مي نوشتم خودم آگاه نبودم. بعد ديدم مثلاً اين هم به خاطره يي از18 ‏سالگي ام برمي گردد که رفته ام شمال و او برايم سماور آورده و محبت کرده و اين دردسرسازي هم اتفاقاً از شخصيت ‏اش قابل باور بوده. موقع خلق گاهي آگاه نيستم از کجا مي آيد. آدم در ذهنم مي ماند و ناخودآگاه جايي بروز پيدا مي کند. ‏مثلاً هيچ وقت تصور نمي کردم يک روز شخصيتي بنويسم که از آلمان برگشته و مهاجر بوده. بعد که احمد (شهاب ‏حسيني) اين فيلم را نوشتم، يک بار با خودم فکر کردم اين آدم با اين خصوصيت از کجا به ذهنم آمد؟ بعد به ياد آوردم ‏که يک موقعي در برگشت از سفري با مرد ايراني مهاجري آشنايي کوتاه مدتي پيش آمد که شخصيت اش رويم تاثير ‏گذاشت و در ناخودآگاهم ثبت شد. اينها اغلب ناخود آگاه اتفاق مي افتند. اما ريشه و پس زمينه يي دارند. ‏ ‏♦ در اين دو فيلم اخيرت دو اتفاق عمومي محور مي شود که هميشه و هر سال مردم دارند تکرارش مي کنند و گاه مدت ‏زيادي را مشتاقانه منتظر رسيدن زمانش مي مانند. يکي شب چهارشنبه سوري و اجتماعات خياباني يا باغي که در آن ‏اتفاق مي افتد و يکي هم شمال رفتن. هر دو هم با اينکه دل آدم را مي برند، در فيلم هاي شما بستر خطرات مختلف را ‏تشکيل مي دهند. حالا بعدش مي خواهي چه کني؟ به سراغ کدام حرکت دسته جمعي بروي که به اندازه اين دو، نسل ‏جوان و حتي ميانسال طبقه متوسط دارد هر سال به سراغش مي رود و در فيلم شما عملاً موقعيت هاي ملموس براي ‏خودش را مي بيند؟ ‏ ‏♦♦ جالب است برايت بگويم اين فيلم اولش بنا بود در روز سيزده به در بگذرد. ما حتي پلان هايي داريم که مستندوار ‏در سيزده به در گرفته ايم و در قصه هم ديالوگ هايي داشتيم که به اين روز اشاره مي کرد. مثلاً نازي (رعنا آزادي ‏ور) مي گفت «نحسي سيزده گرفت مون». يکي از تصاوير ابتدايي فيلم، سبزه يي بود که روي سقف يکي از ماشين ها ‏بود و تصوير زيبايي هم بود. ولي بعد نگران شدم که اين ذهنيت پيش بيايد که مثلاً تو شب چهارشنبه سوري را ساختي و ‏حالا مي خواهي فيلم روز سيزده را هم بسازي. حس کردم انجام اين کار مي تواند خودنمايانه باشد. هفت هشت پلان را ‏حذف کردم و اين موضوع را از فيلم درآوردم. ولي درست است، در «چهارشنبه سوري» يک زماني را که زمان ملي ‏است و در «درباره الي» سفر معروفي را که براي همه دوست داشتني است يعني سفر شمال و حال و هوايي که با ‏خودش مي آورد، محمل اتفاقات قرار دادم. اين کار هم تماشاگر را پيشاپيش با فضا آشنا و نزديک مي کند. يعني تماشاگر ‏به خودش مي گويد بسيار خب، خودمانيم. کارهايي است که خودمان هم کرده ايم. و ضمناً بعد اجتماعي به کار مي ‏بخشد. نمي دانم ديگر چه موقعيت و کنشي اين امکان را به هم مي دهد. تصور نمي کنم چيزي به اندازه اين دو بتواند ‏عموميت داشته باشد و همين حس ملموس و مدام در حال تجربه شدن را به اغلب بيننده ها بدهد. ‏ ‏♦فيلم به قدري نقاط عطف فرعي پرشمار دارد که با وجود فضاي واحد و درماندگي و بي کنشي طولاني آدم ها در نيمه ‏دوم، مطلقاً خسته کننده نيست. ولي مدام نشان مي دهد شخصيت هايش ديگر از تکرار موقعيت ها و پيدا نکردن چاره، ‏خسته شده اند. اگر تهيه کننده فيلم خودت نبودي، حتماً تهيه کننده آن عبارت قديمي مناسبات توليدي سينماي ما را مي ‏گفت که «فيلم داره مي افته». چطور مطمئن بودي که با وجود اين صبر طولاني، فيلم از ريتم نمي افتد؟ ‏ ‏♦♦ديدن خستگي و کلافگي آدم ها در فيلم زياد است. حتي صحنه يي داريم که آدم ها مدت طولاني ساکت منتظرند که ‏يک تازه وارد از دستشويي بيايد بيرون. وقتي اين کار در اين فيلمنامه به نظرم خيلي راحت و به صورت طبيعي نتيجه ‏مي داد، وقتي تو هنوز سوالي را نگه داشته يي که جوابش را به تماشاگر نداده يي و اين سوال هم سوال مهمي است، ‏فرصت و فرجه داري که چند دقيقه حرکت به طرف پاسخ را موقتاً متوقف کني يا به صبر و انتظار توام با انفعال ‏بگذراني. تماشاگر در جريان انتظار براي پاسخ، انتظاري را که تو به شخصيت ها تحميل مي کني، تحمل مي کند، فکر ‏نمي کنم فيلم اين نوع جاها راکد شود. انتظار آنها برايشان خسته کننده است، اما تماشاگر به خاطر سوال پررنگي که ‏دارد، خسته نمي شود. البته اميدوارم اين طور باشد. ‏ ‏♦ به شرطي که در زمان سنجي درام، سوال را به موقع و به درستي دائم براي تماشاگر يادآوري کنيم چون بعضي فيلم ‏ها کم کم سوال را به دليل خطوط فرعي يا گذشت زمان دراز، از ياد بيننده پاک مي کنند. ‏ ‏♦♦البته آن کسل نشدن به يک نکته تکنيکي ديگر هم برمي گردد و آن اين است که اگر تو بازيگران خوبي در اختيار ‏داشته باشي که نقش شان را با درک دروني عميق به درستي اجرا کنند، تماشاگر هم آنقدر درگير درونيات شخصيت ها ‏مي شود که گاهي حاضر شود بنشيند و ظرايف اجرايي کار بازيگران را ببيند. در اين صورت، هر لحظه تماشاگر دنبال ‏اين نيست که بخواهد پاسخ معمايش را بگيرد. مثلاً جايي از فيلم پيمان و شهره در اوج تعليق فيلم، توي آشپزخانه يک ‏بحث زن و شوهري با هم دارند که طبق نگاه الگوي معمايي، مي تواند اصلاً آن جاي فيلم نيايد تا بگذارد حواس بيننده به ‏معما باشد. ولي من معتقدم هم جاي اين دعواها در همين موقعيت هاي بي وقت و نامناسب است و در خود زندگي هم ‏همين اتفاق مي افتد، و هم ظرافت هاي کار بازيگران تماشاگر را طوري درگير خود مي کند که يکسره حواس اش به ‏حرف آنهاست و نمي خواهد زودتر از دعوا خلاص شود و به معما برسد. يادم هست تو هم سر اين سکانس کلي خنديدي ‏و واکنش داشتي يعني درگيرش شده بودي. ‏ ‏♦ خب بازي معادي به طور کلي برايم شگفت انگيز بود و زارعي هم در اين سکانس و دو سه جاي ديگر، اوج و ‏فرودهاي صدا و نوسان هاي ميميک اش عالي بود. ولي يک دليل خنده و لذتم از اين سکانس، اين بود که خودم مثل هر ‏مردي اين جمله شهره را بارها از خانم ها شنيده ام که به شوهرشان مي گويند «جلوي جمع با من اين جوري حرف ‏نزن»، به هر حال به طور کلي فيلم يک کلکسيون کمياب از بازي هاي درخشان است. مي داني که برلين هم مثل کن، ‏اين کار را خيلي اوقات کرده که به جمع بازيگران يک فيلم جايزه بازيگري بدهد. همين دو سال پيش اين جايزه جمعي ‏را به مجموعه بازيگران فيلم «چوپان خوب» ساخته رابرت دونيرو داد. براي «درباره الي» هم جايزه بسيار محتملي ‏است. ‏ ‏♦♦کار با برخي بازيگران پراشتياق اين فيلم، از لذتبخش ترين بخش هاي کل فعاليت سينمايي ام بود. ‏ ‏♦به عنوان سوال آخر، يادم هست فيلم «سيب» سميرا مخملباف که به هيچ وجه دوستش ندارم و فقط دارم براي پيشبرد ‏بحث مثالي مي زنم، بنا بود در کن جايزه يي بگيرد و محمد حقيقت شبانه از اين موضوع باخبر شده بود. چون يکي دو ‏سال قبلش ماجراي کيارستمي حين دريافت نخل طلا در ايران بيش از خود جايزه به آن مهمي مهم شده بود و جنجال ‏ساخته بود، حقيقت تا صبح دنبال مديران جشنواره دويده بود تا خواهش کند يک مرد جايزه را به دست سميرا ندهد و ‏يک زن بدهد تا از هر جنجال احتمالي در ايران جلوگيري شود. براي من وقتي قصه را شنيدم، اين جالب و تلخ بود که ‏داستان فيلم «سيب» همين است. پدري دو دخترش را طوري در خانه ايزوله مي کند که حالا ديگر با هوا و آسمان و ‏سلامتي هم نمي توانند نسبتي برقرار کنند؛ چه رسد به آدم ها. اين اتفاق بر سر «درباره الي» هم حالا که تازه بحث هاي ‏مربوط به بودن يا نبودن فيلم دارد به جايي مي رسد، براي من حيرت انگيز است. به اين فکر مي کنم که گاهي هنرمند ‏به جاي آنکه از زندگي شخصي اش الهام بگيرد و اتفاقاتي را که برايش افتاده، در اثرش بياورد انگار معکوس عمل مي ‏کند. يعني يک چيزي را به عنوان يکي از مساله هاي اين زمانه مي بيند، مثلاً مساله «قضاوت» را با فيلمش مطرح مي ‏کند و مي پرسد ما چه فکر مي کنيم درباره الي؟ آن هم با قضاوت هايي که ديگران درباره او ارائه مي دهند، در حالي ‏که حتي نام خانوادگي اش را نمي دانند. بعد خود فيلم دچار همين وضعيت مي شود، يعني درباره اش قضاوتي مي کنند ‏که به تصميم و کار و رفتار ديگران مربوط است و به خود فيلم برنمي گردد. گاهي انگار هنر «شگون» خودش را ‏خودش تعيين مي کند. ‏ ‏♦♦ درست مي گويي. خيلي عجيب است. يک جاهايي فيلم از تو جلوتر است و اين احساس که تو فيلم را خلق کرده يي، ‏توسط خود فيلم در تو از بين مي رود. در طول فيلمبرداري هم چندين اتفاق افتاد که براي ما حس و حال ماورايي داشت. ‏يک روز در شمال داشتيم نزديک يک قبرستان کار مي کرديم و زماني که داشتند نور مي دادند، آمدم و يکي از آن ‏قرارهايي را گذاشتم که معمولاً زياد با خودم مي گذارم و بک جور بخت آزمايي مي کنم. با خودم گفتم راه مي افتم و مي ‏روم و به اولين قبري که رسيدم، هر چه روي آن نوشته بود، مثلاً عدد تاريخ فوت يا اسم روي سنگ قبر، نشانه يي است ‏براي من. راه افتادم و از ده متري به طرف قبر حرکت کردم و وقتي رسيدم، در کمال حيرت ديدم فقط يک کلمه روي ‏سنگ نوشته؛ «مجهو ل الهويه». و اين جالب است که برايت بگويم اين فيلمنامه اسمش همين «مجهول الهويه» بود يعني ‏سنگ قبر دقيقاً اسم فيلم خودم را تحويلم داده بود، يک اتفاق ديگر زماني بود که داشتم براي موسيقي تيتراژ آخر فيلم، ‏قطعات مختلفي را گوش مي دادم. از اول اين تصميم را داشتم که فقط در تيتراژ آخر موسيقي داشته باشم و راجع به اين ‏قضيه با چند آهنگساز هم مشورت کردم. سي دي هاي زيادي مي گرفتيم و يکي از کارهاي هر شب من اين بود که ‏انبوهي قطعه گوش مي دادم براي انتخاب موسيقي آخر فيلم. يک شب بالاخره به نظرم آمد که يکي از قطعه ها هماني ‏است که مي خواهم. همان حس را مي دهد و مي توانم انتخابش کنم. اصلاً نمي دانستم اسم قطعه چيست، کار کيست و از ‏کجا آمده. به دستيارم گفتم برود و از روي قاب و جلد سي دي ها اسم اين قطعه را پيدا کند و به من بگويد. رفت و خواند ‏و... حدس مي زني اسم اين قطعه چه بوده؟ ‏ ‏♦حتماً اين هم ربط عجيبي به فيلم داشته. ‏ ‏♦♦اسم اين قطعه هست «ترانه يي براي الي / ‏Song for‏ ‏Eli‏»، ‏ ‏♦ باورکردني نيست، ‏ ‏♦♦اصلاً. قطعه يي است ساخته يک آهنگساز آلماني به نام آندره يا آندرياس باور که الان روي تيتراژ پاياني فيلم است. ‏ ‏ ‏♦تناسب فوق العاده يي هم با حس نماي پاياني دارد که هم سرد و تلخ است و هم به هر حال دارد يادآوري مي کند که ‏زندگي ادامه دارد.
‏♦♦به هر حال من فکر مي کنم خودم هم در فيلم هايم اساساً آدم تقديرگرايي هستم يعني به نشانه ها خيلي خيلي اعتقاد ‏دارم. به اينکه آينده وجود دارد و مشخصاتي دارد و ما زياد نمي توانيم تغييري در آن بدهيم و در حال رسيدن به آن ‏هستيم، اعتقاد دارم. اين حواشي هم که راجع به فيلم افتاده، همان طور که مي گويي خيلي شبيه مضمون فيلم است؛ اينکه ‏چيزي جايي به دست ديگران اتفاق مي افتد و کسي قرباني آن اتفاق يا قضاوت هاي حول و حوش آن مي شود. چون نمي ‏خواهم فيلم را پيشاپيش لو بدهم، نمي خواهم بيشتر اين را باز کنم. ولي اميدوارم مردم فيلم را ببينند و بعد متوجه شوند ‏اين نکته چطور در فيلم مطرح شده. ‏ ‏♦من هم اميدوارم.‏‏ ‏











سينماي ايران♦ در باره الي/2‏
آرش خوشخو : دو منتقد سرشناس دو نگاه متفاوت به فيلم " در باره الي" دارند. از نگاه ميير احسان فيلم "محافظه‌کار ‏است، دست به عصا راه مي‌رود، دل ندارد.... " خوشخو بر اين است که "فرهادي اين بار جسورتر از هميشه است. ‏بدون ملاحظات دست و پاگيري که..." ‏
نگاه اول- احمدمير احسان‎‎فيلمي که دل ندارد‏‎‎
از آنجا که درباره الي، حرف زدن، با اين فضاي پر از تحسين و تکريم دشوار است، از آنجا که ستايش در جشنواره ‏برلين کار را صدچندان سخت‌تر مي‌کند، از آنجا که دوست داشتن «درباره الي» مترادف با مدرن بودن و برعکس هر ‏چون و چرايي درباره «درباره الي» نشان عدم فهم مدرنيسم يکي از برترين آثار تاريخ سينماي ايران اعلام مي‌شود، ‏همه اينها سبب مي‌شود تا علي‌رغم آنکه فيلم‌هاي اصغر فرهادي را جزو آثار مهم سينماي ايران مي‌دانم و دو فيلم نخست ‏او را درخشان و چهارشنبه‌سوري و درباره الي را استادانه مي‌پندارم، بيشتر وسوسه شوم از ضعف‌هاي آن اتفاقا از ‏منظر مدرنيسم و روايت مدرن حرف بزنم.‏‏ ‏‏۱- درباره الي ظاهرا اثري است با پرسش از اخلاق، اين اساسا به معناي يک فيلم اخلاق‌گراي سنتي نيست. اتفاقا ‏مدرنيسم آن در شکست اخلاق و ضمنا پرسش از سرشت اين شکست است وقتي سپيده با ناتواني غيراخلاقي اش برابر ‏نامزد الي و‌ اين مي‌نشيند و درهم مي‌شکند تازه‌ ما از خود مي‌پرسيم اين آبروي برباد رفته کاترين بلوم و اين قاعده بازي ‏پراگماتيستي زندگي روزمره چقدر غيرانساني است؟و آيا انساني‌‌تر از اين شکست‌ واقعيتي وجود دارد؟‏‏ ‏‏۲- نه مشکل فيلم اتفاقا منظر ترديدگرايانه اخلاقي‌اش در برابر اخلاق‌گرايي نيست اين قدرت آن است. مشکل درباره الي ‏همان فقدان الهام، دست يافتن به پرسشي ساختارزدايانه وکن‌فيکون کننده و عاصي در پس روايت مدرن زندگي روزمره ‏است. فيلم به سبب آنکه به اندازه کافي مدرن نيست مشکل دارد نه به سبب آنکه فيلم مدرني است. به اندازه کافي مدرن ‏نيست يعني محافظه‌کار است، يعني در پرده‌برافکني و نقاب‌براندازي از آدم‌ها دست به عصا راه مي‌رود، دل ندارد، به ‏اندازه کافي تباهي زايي صورتک‌هاي طبقه متوسط و جا زدن و ناپايداريشان را، ترسشان، گريزشان را و خشونت ‏غيراخلاقيشان را در شرايطي که با کمترين تهديد و خطر روبه‌رو مي‌شوند فاش کند، ماسک سرخوشي بورژوايي نهان ‏شده در پس زندگي روزمره‌شان را فاش سازد. اتفاقا مشکل فيلم همين ناتواني از ايهام و به کارگيري آن پس لايه ساده ‏صوري است يا ناتمام بودن اين چهره ضروري.‏‏ ‏‏۳- مشکل مهم‌تر مدرنيستي، يک سوءتفاهم هم درباره ساختارهاي رويکردگرايانه و اسلوب رويکرد به روزمرگي و ‏روايت مدرن است. آن اوج سادگي به معني امتناع از ممتنع بودن در هر ميزانسن و نما، فکرشدگي و تويه‌هاي فرمي ‏ضمني و جزئيات و چيدمان و ظرايف و نشانه‌شناسي متشکل نيست، مثال من به همين سادگي ميرکريمي است. هر‌لحظه ‏از گذران زندگي روزمره و هر نما در پيوند عميق با اشاره و ارجاع معنوي و معنا پردازند. دقيق‌ شکل مي‌بست، ‏درست اين دل‌شدگي رخدادها که اوجشان در درباره الي صرفا اسنادي در سر و سامان دادن بصري و پيوند نماها و ‏سلامت ساختار است، ضعف فيلم است.‏‏ ‏‏۴-فيلم‌هايي که با موقعيت آرامش و ماسک روزمره شروع مي‌شوند (آثار آنتونيوني، رنوار و درام‌هايي که با الگوي ‏نقاب برافکني ساخته شده‌اند قبلا اتوبوسي به نام هوس) نيازمند مواجهه ما با مکاشفه‌اي تکان‌دهنده‌اند که در اوج تداول و ‏رواج وقتي برهنه مي‌شوند ما را برابر آينه‌اي قرار مي‌دهند تا نشان دهند چه سقوطي در پشت آداب‌داني، تربيت‌شدگي و ‏زرق و برق زندگي روزمره طبقه متوسط و در روان او وجود دارد آن خود و نفع‌پرستي که در اين مواقع به فاجعه ختم ‏مي‌شود بايد ما را تکان دهد. فيلم اصغر فرهادي فاقد اين درونه است، لطفا همين فيلم را با‌آبروي از دست رفته کاترين ‏بلوم مقايسه کنيد.‏‏ ‏‏۵- فيلم کشدار است، از انبوه نماهاي مکرر چه کنم چه نکنم و تکرار فضاهاي آغازين، چه به‌دست مي‌آيد که با فشردگي ‏و ايجاز بيشتر آن نتايج دست‌يافتني نبود؟‏
چنين است که وقتي چون و چراهايتان را مي‌نويسد، ناگهان اين توهم شکل مي‌گيرد که عليه فيلم هستيد. فيلم فرهادي تا ‏اينجا بعد از فيلم شهبازي، انتخاب برترين است. با اين همه، نوشتن از ضعف‌هايش به معناي آن است که بگويم در ميان ‏آن همه ستايش از قوت‌هاي فيلم، چگونه مي‌توان به کاستي‌هايش انديشيد. ‏
کلام آخر آنکه، درباره الي ضعف‌هاي چهارشنبه‌سوري را ندارد، فيلمي که انتخاب کرده بود که «مرد» داستان را ‏خراب کند و يک‌سويه هم خراب کرده بود و ما را با شيوه غافلگيري بدي روبه‌رو کرده بود. پختگي فرهادي ‏انکارناپذير است، اما به نظرم آن جزئيات و لايه ضمني و نشانه‌هاي ظريف در درون‌ چهارشنبه‌سوري اصلا در اين ‏فيلم آخر فرهادي وجود ندارد. فيلم او نگاه و گرما و خون و کشف مي‌سازد. فرهادي برعکس آثاري که ساخته مي‌شوند ‏تا ما را با درک غلطي از فرماليسم شيک و پيک روبه‌رو سازند، صاحب نگاه و فکر است،‌اما درباره الي نتوانسته به ‏صورت خلاقانه و مبتکرانه گسترش و پرسش نگاهي داراي ايهام و چند‌پهلويي را شکل دهد. اين ايراد فيلم است نه ‏حسن آن.‏
منبع:سايت آدم برفي- عنوان از روز است.‏
khah
نگاه دوم :آرش خوشخو ‏‎‎تراژدي طبقه متوسط‎‎
درباره الي، تراژدي سقوط طبقه متوسط ايراني است. طبقه يي که اخلاقيات و مناسبات ويژه خود را طي اين سال ها، ‏ذره ذره شکل داده است. در کشاکش خطوط قرمز، قوانين رسمي، عرف ها و سنت ها، بايدها و نبايدها. طبقه يي که ‏چون موجودي عجيب الخلقه، ارزش هاي سنتي را در ترکيبي حيرت آور- و البته کارآمد- با ويژگي هاي عصر نو در ‏هم آميخته. طبقه يي که ياد گرفته چگونه از فرصت هايي اندک براي شادماني يا تظاهر به شادماني استفاده کند و ‏افسردگي عميق خود را فراموش کند. طبقه يي که مي داند چگونه خود را همرنگ محيط سازد، چگونه خود را به ‏خواب زند و چگونه دروغ بگويد. طبقه يي که به خاطر منافع هميشه در خطر خود، اخلاقيات ويژه يي را اختراع کرده ‏است. فرهادي اين بار جسورتر از هميشه است. بدون ملاحظات دست و پاگيري که در نهايت، چهارشنبه سوري را از ‏رمق انداخت و دايره زنگي و کنعان را (در مقام فيلمنامه نويس) به آثاري عميقاً محافظه کار بدل کرد. مکاشفه رعب ‏آور او در طبقه متوسط که از چهارشنبه سوري آغاز شده بود، اين بار در درباره الي به مرزهاي يک تراژدي حقيقي ‏دست مي يابد. خط داستاني تکان دهنده و هوشمندانه فيلم :ناپديد شدن يکي از اعضاي گروه و واکنش بقيه اعضا و ‏نمايش تنش ها و موقعيت هاي خطرناکي که به وجود مي آيد- يادآور الگوهاي کلاسيک سينماي جهان مثل ماجرا ‏‏(آنتونيوني- 1960) و پيک نيک در هنکينگ راک (وير- 1975) است. اما موفقيت فرهادي آنجا است که اين موقعيت ‏کلاسيک را به شکلي حيرت انگيز با مختصات بومي يک طبقه ويژه جامعه شهرنشين ايراني هماهنگ مي کند و اين ‏فرصت را مهيا مي سازد تا با زيرکي هميشگي خود اما بي پرواتر از هميشه، نقطه ضعف ها و محدوديت هاي اخلاقي ‏اين طبقه را روي دايره بريزد و در اين ميان به هيچ کس هم رحم نمي کند. به هيچ کدام از مردان و زنان پرشماري که ‏به وقت رويارويي با فاجعه کمي- فقط کمي- از قالب هاي مطمئن خود خارج مي شوند و بعد با انعطافي شگفت، دوباره ‏به آن بازمي گردند. درباره الي را مي توان از منظرهاي گوناگون تحليل کرد. از سبک کارگرداني فرهادي و دوربين ‏اکتيو و کنجکاو او که موجب مي شود تماشاگر همواره خود را در کانون حوادث و تنش هاي اين گروه حس کند، تا ‏فيلمنامه دقيق و منسجمي که تماشاگر را تا پايان تلخ فيلم روي صندلي ميخکوب مي کند و بالاخره بازي هاي کم نظير ‏گلشيفته فراهاني، مريلا زارعي و ماني حقيقي. اما اينها باشد براي فرصتي ديگر؛ تنها اشاره مي کنم به پايان زيباي فيلم. ‏وقتي فرهادي خود را از توهم پايان هاي باز (که يکي از نقاط ضعف هميشگي فيلم ها و فيلمنامه هاي او بوده) خلاص ‏مي کند و در صحنه يي هوشمندانه و نمادين گروه را در نمايي دور نشان مي دهد که در کنار ساحل در تلاش براي ‏بيرون آوردن بي ام دبليوي قديمي خود از گل هستند.مي دانيم آنها موفق مي شوند اين بار هم از اين چاله در بيايند و به ‏زندگي دوگانه و شايد چندگانه خود ادامه دهند؛ با همان شادي ها و غم ها و دروغ ها و سازش ها. درباره الي به کمک ‏همين پايان زيبا، در حافظه سينماي ايران براي هميشه ثبت مي شود. فيلمي که مي تواند عنوان بهترين اثر دهه 80 ‏سينماي ايران را به خود اختصاص دهد و ديگر مدعي جدي اين عنوان (چهارشنبه سوري) را پشت سر بگذارد؛ حداقل ‏تا ساخت فيلم بعدي فرهادي‎.‎‏ ‏












سينماي ايران♦ در باره الي/3‏
‎‎همه چيز درباره "درباره الي... "‏‎ ‎‏ ‏نمي شود درباره اين فيلم صحبت کردو اشاره اي به حاشيه هاي آن نداشت. بنابراين قبل از بررسي فيلم "درباره الي" به ‏بررسي حاشيه هاي اين فيلم که تا روزهاي قبل از اکران متاسفانه از خود فيلم نيز پررنگ تر شده بود اشاره مي کنم. ‏البته بايد يادآوري کرد که پس از اکران فيلم و تماشاي آن توسط منتقدان و علاقمندان به يکباره شاهد جايگزيني متن به ‏جاي حاشيه شديم و به يکباره شاهد فراموش شدن تمامي حاشيه هاي فيلم و توجه و تمرکز تماشاگران به خود موضوع ‏فيلم بوديم. حاشيه از کجا شروع شد؟ اولين حاشيه از انتخاب بازيگران فيلم شروع شد. ظاهرا اهالي سينما از مدتها پيش ‏و زودتر از مردم از حضور "گلشيفته فراهاني" در سينماي هاليوود و هنرنمايي او در فيلم "پيکره دروغ ها" به ‏کارگرداني "ريدلي اسکات" و بابازي "راسل کرو" و "لئوناردو دي کاپريو "، مطلع بودند وتا قبل از اکران از ‏احتمالات پيش بيني نشده اي در مورد سرنوشت هنري" گلشيفته فراهاني" سخن هاي زيادي در محافل خصوصي هنري ‏به گوش مي رسيد. ‏
فرهادي در چنين شرايطي ريسک بزرگي کرد و دست به انتخاب "گلشيفته فراهاني" براي نقش اول فيلمش زد. ‏تا زمان کليد خوردن فيلم و نيز پيش خبر منتشر شده مربوط به توليد اين فيلم، علاقمندان به سينما و بخصوص آثار ‏فرهادي در جستجو و کنکاش معمول در خصوص اين فيلم و فهرست بازيگران آن بودند که اخبارش به تدريج در ‏نشريات درج مي شد. با اضافه شدن "ترانه عليدوستي"، "مريلا زارعي"، "شهاب حسيني"، "پيمان معادي"، "رعنا ‏آزادي ور" و سرانجام "ماني حقيقي" فهرست بازيگران اين فيلم تکميل شد. ‏
در پيش خبرهاي منتشر شده در مطبوعات در باره قصه اين فيلم يک داستان يک خطي منتشر شد :"سه خانواده جوان به ‏عنوان يک سفر تفريحي به شمال مي روند و.... "‏
بامطرح شدن خبر حضور "گلشيفته" در فيلم هاليوودي و نيز بعد از آن سفر وي به خارج از کشور (ابتدا به فرانسه و ‏سپس آمريکا)و حضور روي فرش قرمز و مراسم معرفي فيلم با حضور عوامل فيلم از جمله "دي کاپريو" و "راسل ‏کرو" با ظاهري بدون حجاب (که باعث جنجال خبري بسيار زيادي در ايرن و ساير نقاط جهان شد) و به دنبال آن انتشار ‏مصاحبه هايي به نقل از گلشيفته در نقد سينما ايران، اولين ترديدها در توقيف فيلم درباره الي مطرح شد. (شد حکايت گنه ‏کرد در بلخ آهنگري.... ) ‏
نکته جالب اينکه اين فيلم با دريافت مجوز و با رعايت کامل تمامي قوانين جاري در کشور ساخته شده بود و براي اولين ‏بار بود که از شايعه توقيف فيلم بخاطر رفتار و عملکرد يکي از بازيگران در موضوعي که هيچ ربطي به اين فيلم ‏نداشت سخن گفته مي شد. ‏
به اين ترتيب فيلم قبل از حضور در جشنواره فيلم فجر با حاشيه هاي زيادي مواجه شد. ‏فيلم به موقع به جشنواره فيلم فجر تحويل شد اما در فهرست اوليه اسمي از آن به ميان نيامد. همزمان با اين جشنواره، ‏فيلم که پيش از اين براي جشنواره برلين نيز ارسال شده بود، در بخش مسابقه اصلي اين جشنواره نيز پذريرفته شد و در ‏چنين حالتي وضعيت تصميم گيري مسئولين را دشوارتر کرد. ‏
در اين ميان فرهادي از هر گونه واکنشي خودداري کرد و سکوت کامل اختيار کرد، رفتاري که از او بعيد بود (بياد ‏بياوريد نامه نگاري هاي او را در باره فيلم "دايره زنگي" ). در چنين شرايطي سرنوشت فيلم و حضور آن در جشنواره ‏با دو طيف گره خورده بود. اول طيف هنرمندان و اهالي سينما که تلاش گسترده اي را براي حضور اين فيلم در ‏جشنواره داشتند. از جمله اهالي سينما که در اين زمينه تلاش فراواني را داشت "ابراهيم حاتمي کيا" بود که در اين دوره ‏به عنوان يکي از اعضاي هيئت داوران سوداي سيمرغ هم مطرح بود. وي در مذاکرات رسمي و غير رسمي متعهد شد ‏در صورت اکران فيلم در جشنواره شاهد حضور "گلشيفته فراهاني" در جشنواره برلين با حجاب کامل خواهيم بود ‏‏(اتفاقي که افتاد). و اما طيف دوم، از سوي ديگر درگيري و کشمکش بيشتر سياسي ميان مشاور هنري رئيس جمهور ‏‏(شمقدري)و وزير ارشاد (صفارهرندي)سرانجام به نفع شمقدري تمام شد و به تقاضاي وي رئيس جمهور نامه اي را ‏براي رفع مشکل اين فيلم منتشر کرد و سرانجام فيلم در آخرين روزهاي جشنواره در وضعيتي بسيار نامناسب اکران شد. ‏بسياري از علاقمندان در روز اول اکران فيلم بيش از خود فيلم به دنبال حاشيه هاي ايجاد شده به تماشاي آن شتافته بودند ‏اما وقتي از سالن بيرون آمدند حاشيه ها رنگ باخته بود. "درباره الي "يک فيلم عجيب بود و يک اتفاق مهم در سينماي ‏ايران. ‏‏ ‏‎‎سينما شناسي اصغر فرهادي‎‎‏ ‏
پس از فيلم هاي "شهر زيبا"، "رقص در غبار" و "چهارشنبه سوري" اين چهارمين تجربه سينمايي فرهادي است. نکته ‏جالب در کارنامه سينمايي فرهادي ارتقا مستمر کيفي کارهايش از هر کار به کار ديگر است. ‏
يقينا "درباره الي" چند پله فراتر از کار ديگر فرهاديد يعني "چهارشنبه سوري" است و چهارشنبه سوري بالاتر از..... ‏به اين ترتيب فرهادي با اين فيلم باوجود کارنامه جمع و جور خود جايگاه خود را در سينماي ايران به عنوان يک ‏کارگردان مهم و تاثير گذار تثبيت کرد. ‏‏
‎‎داستان درباره الي‎‎
اصل داستان را مي توانيد در چندخط براي شنونده تعريف کنيد: سه خانواده، که ظاهرا پيش از اين در دوران دانشگاه با ‏يکديگر هم کلاس و هم دوره بوده اند (دانشکده حقوق ) تصميم به يک سفر سه روزه تفريحي به مقصد شمال مي گيرند. ‏در ميان اين سه خانواده دونفر نيز به عنوان ميهمان حضور دارند. اولي احمد است که از هم دوره اي هاي همين سه ‏خانواده است و درآلمان زندگي مي کند و به تازگي از همسر آلماني اش جدا شده و براي يک سفر ده روزه به ايران آمده ‏و دومي "الي "معلم مهد کودک فرزند يکي از همين خانواده ها است (فرزند سپيده و امير) که به اصرار سپيده و براي ‏آشنا شدن با احمد در اين سفر بقيه را همراهي مي کند..... در ميانه سفر و يک روز پس ازاقامت خانواده ها در يک ‏ويلاي مشرف به دريا ناگهان يکي از بچه ها (آرش) در دريا غرق مي شود. دوستان پس از اطلاع از غرق شدن کودک ‏به همراه ساکنان بومي به نجات کودک مي شتابند وبا تلاش بسيار او را از غرق شدن نجات مي دهند. امااين پايان ماجرا ‏نيست..... "الي" گم شده و کسي ازاو خبري ندارد. از اينجا به بع دداستان وارد فضاي ترس و اضطراب و تعليق مي ‏شود. ‏
‏"درباره الي" داستاني ساده دارد. عده زيادي ازعلاقمندان به سينما معتقدند که بخش اول فيلم به فيلم "حادثه" يا "ماجرا" ‏ساخته "ميکل آنجلو آنتونيوني" شبيه است و احتمالا برداشتي از اين فيلم است. "الي " در ميانه فيلم ظاهرا در دريا غرق ‏مي‌شود و ساير شخصيت‌ها تا پايان فيلم به دنبال او مي‌گردند تا سرانجام جسدغرق شده او را که توسط پليس از آب ‏گرفته شده را در پزشکي قانوني پيدا مي کنند. اما همين داستان ظاهرا ساده و چند خطي براي اصغر فرهادي دستمايه اي ‏شده است جهت توليد فيلمي جذاب و با درونمايه اي اجتماعي و با نگاهي نقادانه به جامعه امروز ايران. فيلم با يک ‏فضاي شاد و پرشور شروع مي‌شود در ابتداي فيلم شاهد حرکت خودروهاي مسافران در تونل هاي مسير تهران - شمال ‏هستيم که با جيغ و فرياد شادي و شور خود را از اين سفر نشان مي دهند. ‏
اما شور و شوق حاکم بر فضا و حاضرين از زمان وقوع حادثه و پس از اطلاع حاضرين از گم شدن الي، لحني ‏تراژيک مي‌گيرد و در فضايي تيره تر ادامه پيدا مي‌کند. الي تنها به اين دليل با جمع به اين سفر آمده تا با احمد آشنا شود ‏و احتمالا با او ازدواج کند. احمد در سفر به ايران قصد دارد با دختري براي ازدواج آشنا شود. نخستين برخورد الي و ‏احمد مي‌تواند سامان دهنده مناسبي براي رابطه آنها در آينده باشد، اما اين آشنايي تازه با فاجعه اي که براي الي پيش ‏مي‌آيد، نافرجام مي‌ماند. ‏‏ ‏‎‎قبل از تحليل‎‎‏ ‏
‏"فران" زنگ زده بود. از بد روزگار بهش گله کردم و از دورنگي اطرافيان که در ظاهر با تو رفتاري خوب دارند اما ‏در پشت پرده و به محض غيبت و عدم حضورت در ميان جمع، تورا با رگباري از حرف و حديث ها و تهمت ها مي ‏نوازند. همه را شنيد و شنيدو تاييد کرد و يک جمله گفت : "تو که نمي توني جلوي دهن مرم رو بگيري و اصلا ‏تومسئول اين کار نيستي "جمله اي بسيار تاريخي و اساسي بود تو زندگي من. من هر چه کنم نمي توانم جلوي حاشيه ها ‏و حرف و حديث ها و به لجن کشيدن شخصيت و اعتبارم را از جانب ديگران بگيرم و اين يک جدال نابرابر است. اين ‏خصوصيت ايراني جماعت است :غيبت، تزوير، ريا، دروغگويي متداول که به مصلحت انديشي ترجمه مي شود، عدم ‏رعايت امانتداري (در حرف و عمل)، زير پا گذاشتن اخلاق و.... اين موارد و بسيار ديگر که نياوردم براي ايراني ‏جماعت عادت شده است. اگر غيبت نکند گويي چيزي کم دارد و اگر کسي را در سايه جملاتش به مسلخ نبرد يا به لجن ‏نکشد انگاري روزش روز نيست. اگر همه تقصيرها را به گردن ديگري نيندازد محکوم مي شود پس براي بقا حق دارد ‏اين کار را بکند و اصولا اين امر را اتخاذ يک تاکتيک موثر مي داند. اگر دروغ مي گويد صلاح است و اگر ريا مي کند ‏به خاطر تضمين منافعي است که به آن وابسته است و يا به آن نياز دارد. "درباره الي "انگشت گذاشته روي برخي از ‏اين خصوصيات ريز ايراني جماعت که هر روزه در اعمال و رفتار خودمان مي بينيم و متاسفانه آنقدر فراگير و جاري ‏و ساري شده که به نظر کاملا معمولي و بديهي است. ‏‏ ‏‎‎تحليل ماجراي الي‎‎‏ ‏
تقريبا نيمي از فيلم (حدود 45 دقيقه )را شاهد سرخوشي خانواده هاي عازم سفر در طول راه و نيز به هنگام گرفتن ويلا ‏و تدارک غذا و تفريح و سرگرمي آنها هستيم. اين فضاها اينقدر شاد و صميمانه و عين زندگي واقعي تصوير شده اند که ‏بيننده به راحتي آن را باور مي کند و تصور مي کند که واقعا در شمال است و يکي از اعضاي همان خانواده ها است: با ‏آنها همبازي مي شود، مي رقصد، حرکات مسخره از خود در مي آورد، جوک تعريف مي کند، واليبال بازي مي کند، ‏قليان مي کشد و حتي با آنها بازي جمعي "پانتوميم "را انجام مي دهد و سعيمي کند در اين بازي درست حدس بزند و به ‏همين دليل است که در لحظه وقوع حادثه همچون ديگر اعضاي اين خانواده ها دچار تغيير فاز ناگهاني از سرخوشي به ‏ترس و اضطراب مي شود و بعد از نجات کودک در تلاش براي يافتن الي همراه ديگران مي شود. داستان واقعي از ‏زمان گم شدن الي شروع مي شود. الي گم شده است و هنوز مطمئن نيستند که او به يکباره جمع را ترک کرده و به ‏تهران برگشته و يا اينکه براي نجات کودک خود را به آب انداخته است و يا اينکه....... در پايان فيلم وقتي جسدالي را ‏در سرخانه مي بينيم متوجه مي شويم که اودر دريا غرق شده است اما تحليل در خصوص نحوه يا دليل غرق شده الي ‏برعهده خود تماشاگر است :الي براي نجات کودک غرق شده است يا به عمد خود را به اب انداخته است؟؟؟!..... دليل ‏مرگ الي هر کدام از اين دو مورد که باشد فرقي در اصل ماجرا نمي کند چرا که ماجرا چيز ديگري است. اما براي ‏اينکه پاسخي هم بدهيم به کساني که در باره نحوه مرگ الي سوال مي کنند به يک جمله کليدي رد و بدل شده ميان احمد و ‏الي در زماني که براي خريد از جمع جدا مي شوند توجه کنيد :" يک پايان تلخ بهتر از تلخي بي پايان است. " کسي چه ‏مي داند شايد همين جمله اساسي کليد و آدرس را به الي داده باشد. اما اين مهم نيست.... مهم خود الي است. الي تا زماني ‏که هست از سوي تمامي حاضرين به عنوان دختري خونگرم و دوست داشتني و آرام (که مناسب براي ازدواج با ‏دوستشان احمد است) مورد استقبال قرار مي گيرد و به خوبي در ميان جمع پذيرفته مي شود اما درست از زماني که به ‏يکباره ناپديد مي شود سيمايي غريبه و ناشناخته براي جمع پيدا مي کند آنها تازه شروع به پرسش در مورد او مي کنند ‏نه از خود الي بلکه از خود. آنهاحتي نام واقعي او را نمي‌دانند. تنها پس از ناپديد شدن اوست که ديگران راجع به او ‏کنجکاوي مي‌کنند و مي‌کوشند همه چيز را "درباره الي" بدانند. اما هرچه بيشتر مي‌کاوند به آگاهي هاي کمتر و مشکوک ‏تري دست مي‌يابند. الي برخلاف ظاهر ساده اش، شخصيتي بغرنج و تا حدي مرموز پيدا مي‌کند. جمع درباره او جز ‏مجموعه اي از دروغ ها و نيمه حقيقت ها چيزي نمي‌داند. به نظر مي‌رسد که او قصد داشته زندگي خود را از ديگران ‏پنهان نگه دارد. او به دلايلي نه چندان معقول به نزديک ترين کسان خود مانند خانواده و نامزدش دروغ گفته است. ‏جستجو در سرگذشت و زندگي الي براي کشف حقيقت، به ويژه در بخش دوم فيلم به مضمون اصلي فيلم بدل مي‌شود. اما ‏اين خميرمايه، برخلاف معمول در سينما، در ساختن شالوده اي جنايي به کار نمي‌رود، بلکه با کاوش رواني شخصيت ‏ها همراه مي‌شود و معضلات اخلاقي آنها را به نمايش مي‌گذارد. تمامي جمع در برخورد با الي با پرسشهاي بي شمار ‏مواجه هستند. در ابتدا جمع که تصور مي کند الي براي نجات کودک خود را به آب انداخته از گم شدن او اظهار ناراحتي ‏زيادي مي کند اما هر چه زمان مي گذردو پرسش هاي ذهني بيشتري درباره الي مطرح مي شود، جمع نيز از الي بيشتر ‏فاصله مي گيرند و موضع گيري هاي منفي درباره الي بيشتر مي شود. حالا کساني که تا ديروز او را به زيبايي در ميان ‏جمع خود پذيرفته بودند به صراحت زبان به انتقاد از الي مي گشايند و اين در حالي است که مجموع دانسته هايشان ‏درباره الي نيز به يک اندازه است. ظاهرا سپيده که الي مربي مهد کودک فرزند اوست (و الي به پيشنهاد و اصرار او به ‏اين سفر آمده )کمي بيش از ديگران در باره الي مطلع است. سپيده (گلشيفته )بيش از ديگران نگران سرنوشت الي است ‏ودر اين راه احمد را همراه خودمي بيند. راستي سپيده در مورد الي چه چيزي بيش از جمع مي داند؟اين پرسشي است که ‏جمع را و بيش از همه امير همسر سپيده (با بازي درخشان ماني حقيقي)را آشفته کرده است. در ادامه فيلم مي بينيم که ‏ميزان دانسته هاي سپيده درمورد الي کمي بيشتراز جمع است اما همين اندک دانسته هاي کليدي سپيده وقتي که با جمع به ‏اشتراک گذاشته مي شود حقيقتي تلخ را در جمع آشکار مي کند و به عملکرد جمعي در باطن غلط اما در ظاهر مصلحت ‏آميز مي انجامد. ‏
از اينجا به بعد است که جمع در يک تکليف جمعي به آنچه که معتقدند درست است (يعني زيرپا گذاشتن اخلاق )عمل مي ‏کنند و اين کار خود را مصلحت و به نفع جمع تعبير مي کنند. ‏
الي که حالا ديگر نيست و فرقي نمي کند زنده باشد يا مرده در هر حال نيست و بنابراين جمع به خود حق مي دهد ‏هرنوع که دلش مي خواهد در مورد او به قضاوت بنشيند و حکم صادر کند. دانشجويان سابق حقوق که ظاهرا بايد مدافع ‏حقوق انسانها باشند براي نجات خود به راحتي حقوق انساني الي را زير پا مي گذارندو در نبودش دست به تخريب او ‏مي زنند. ‏
اينجاست که فرهادي دست روي نقطه حساس جامعه ايراني مي گذارد، آنجا که وقتي پاي مصلحت به ميان مي آيد حاضر ‏است به سادگي اخلاق را زيرپا بگذارد و آنجا که در نبود يک فرد، مانده ها و ديگران به سادگي مي توانند حيثيت و ‏آبروي او را زير سئوال ببرند. در لابلاي فيلم و با اطلاع رساني قطره چکاني سپيده متوجه مي شويم که الي دوسال است ‏که نامزد دارد و در گفتگو با سپيده از قصد خود براي برهم زدن نامزدي صحبت کرده و نيز متوجه مي شويم که سپيده ‏از مدتها قبل از سفر احمد به ايران عکسها و اطلاعاتي درباره الي را براي وي ارسال کرده است و الي نيز کاملا در ‏جريان داستان احمدبوده و به شرطي که ديگران مطلع نشوند حاضر شده به اين سفر بيايد تا با احمد آشنا شود. پس ‏تااينجاي ماجرا شاهد بي اخلاقي فرهيخته ترين شخصيت فيلم يعني الي هم هستيم که در عين داشتن نامزد و تعهدات ‏اخلاقي به وي حاضر مي شود براي آشنا شدن با مردي ديگر و احيانا شروعي جديد به اين سفر بيايد و سپيده و احمد دو ‏سوي ديگر اين بي اخلاقي هستند که در عين اطلاع از ماجراي الي، اينچنين به پيوندي جديد مي انديشند. فيلم نشان ‏مي‌دهد که نه تنها الي، بلکه همه شخصيت ها، نزديک ترين و صميمانه ترين روابط خود را با دروغ و فريب آميخته اند. ‏فيلم روي هم از ساختي درست برخوردار است و با وجود شخصيت هاي گوناگون و گفتارهاي فراوان، خط روايتي ‏روشني دارد که بر محور شخصيت الي تا نهايت به خوبي پيش مي‌رود. الي هرچند غايب، همچنان مرکز توجه درام ‏باقي مي‌ماند. تأکيد فيلم کمتر بر مناسبات اجتماعي و بيشتر بر روابط شخصي و هنجارهاي اخلاقي است. فيلمساز غرق ‏شدن الي را تا پايان فيلم مبهم نگاه مي‌دارد و با اين شگرد به دو هدف مي‌رسد، از سويي کنجکاوي تماشاگر نسبت به ‏سرنوشت الي را تقويت مي‌کند و از سوي ديگر بن بست اخلاقي ساير شخصيت هاي فيلم را شدت مي‌دهد تا واکنش ‏واقعي آنها را به تماشاگر بنماياند. فيلم با نمايش ناراستي‌ها و دورويي‌هايي که به رفتاري عادي بدل شده و کمابيش به ‏همه شخصيت‌ها سرايت کرده، صحنه‌اي گسترده از بحران اخلاقي جامعه را نشان مي‌دهد. نظامي که با تحميل ‏ساختارهاي سنتي در دنيايي که به شدت مملواز آثار مدرن است، زنان را به رفتاري غيرواقعي و دوگانه وادار مي کند، ‏تا آنجا که عدم صداقت شرط لازم براي بقا و ادامه زندگي شمرده مي شود. لابد اگر تا به اينجاي نوشته رسيده باشيداز ‏خودمي پرشيد از کدام بي اخلاقي جمعي حرف مي زنيم؟؟ ‏
الي نامزد داشته و جمع در نهايت پس از بحث هاي بسيار موضوع ناپديد شدن الي را به نامزدش اطلاع مي دهند. جمع ‏که تازه فهميده الي نامزد دارد و نمي داند که براي همراه شدن الي با آنها چه توضيحي ارائه کند سعي مي کند براي ‏پاسخگويي به نامزد الي سناريويي را از قبل مهيا کند و سفر الي را يک سفر معمولي جلوه دهد. در نهايت وقتي زن ‏بومي مراقب ويلا در عين سادگي خود ماجرا را لو مي دهد و نامزد الي از ماجراي سفر و دليل واقعي آن مطلع مي ‏شود، جمع با تصميم مشترک بي اخلاقي دوم را رقم مي زنند و همه کاسه کوزه ها را بر سر الي ناپديد شده مي شکنند و ‏خود را از همه چيز مبرا مي کنند وتصميم مي گيرند بصورت جمعي اعلام کنند که چيزي از گذشته الي نمي دانستند. ‏
در اين ميان تنها کساني که در برابر اين بي اخلاقي ظاهرا مقاومت مي کنند سپيده و احمد هستند. احمد به تدريج با جمع ‏همراه مي شود و سپيده خود را در ميان جمع تنها مي بيند و با واکنش شديد امير همسرش که حتي به ضرب و شتم سپيده ‏نيز منجر مي شود سرانجام در گفتگوي رو در رو با نامزد الي تصميم مي گيرد که جمع را در اين بي اخلاقي همراهي ‏کند. حالا فرقي نمي کند الي مرده است اما نتيجه اين بي اخلاقي حتي اگر به ايجاد يک ذهنيت منفي و يا خاطره ‏ناخوشايند در ذهن نامزد الي، منتهي شده باشد، بهتر از آن است که جمع را درگير مسائل و حواشي ديگر کند. اين نظر ‏جمع است که سرانجام نيز به بار مي نشيند اما در نهايت اين خود اعضاي جمع هستند که هر يک در درون مي دانند ‏مرتکب چه دروغگويي بزرگي شدهاند و چطور تا کنون بارها و بارها اين نوع بي اخلاقي ها و دروغگويي ها را در ‏زندگي مرتکب شده اند و هر بار نيز براي انجام اين کار براي خود استدلالي تراشيده اند. در آخر فيلم مي بينيم که جمع ‏مشغول هل دادن خودرويي هستند که منار ساحل به گل نشسته است که اين صحنه استعاره اي است از شخصيت و ‏ارزش هاي سقوط کرده جمع و نيز نامزد الي را مي بينيم که بر اساس آنچه از جمع شنيده است در ذهن خود الي را ‏محکوم و خيانتکار تصور کرده و بدون اينکه جسد الي را تحويل بگيرد به سمت تهران حرکت مي کند. ‏
تمام بار فيلم روي همين نکته است و همه حوادث و اتفاقات طوري چيده شده اند که اين بحران به زيباترين شکل ممکن ‏نمايش داده شود. بحراني که بخشي جاري و ساري در زندگي روزمره همه ما ايراني ها است و اين فيلم در بهترين شکل ‏ممکن آن را زير سئوال مي برد و نسبت به وجود آن اعلام خطر مي کند. ‏‏ ‏‎‎انگيزه واقعي فرهادي از ساخت فيلم درباره الي‎‎‏ ‏‏ ‏
فرهادي با ساخت فيلم "چهارشنبه سوري" طبقه اجتماعي شخصيت هاي فيلم هايش را ازتوجه به طبقه محروم به سمت ‏طبقه متوسط تغيير داد و نيز نوع تازه يي از درگير کردن ذهن و هوش مخاطب با قصه را به کار گرفت. در فيلم ‏درباره الي نيز شاهد توجه فرهادي به قشر متوسط جامعه هستيم و درعين حال شاهد نوعي تغيير در روايت داستان به ‏زبان فرهادي هستيم که به نوعي تماشاگر را به چالش در مورد اصل داستان (و نه استعارات و کنايه هاي پشت آن) مي ‏کشد. تماشاگر ايراني در عين اينکه کم هوش نيست در هنگام تماشاي فيلم از حداقل دقت و هوش خود استفاده مي کند اما ‏از تماشاي فيلم "چهارشنبه سوري" به بعد بود که تماشاگر سينما و بخصوص آثار فرهادي ياد گرفت اين هوش خفته را ‏فعال کند و طوري اين کار را بکند که هوش فعال نه براي درک تمثيل و فرامتن، بلکه براي فهم خود داستان و راست و ‏دروغ آدم ها به کار بيايد. فرهادي مي گويد در ساختن «درباره الي» بعد از «چهارشنبه سوري» نکته يي کاملاً آگاهانه ‏‏(و همچون وزنه يي بود که مي خواسته ببيند آيا مي تواند بالا ببرد يا خير )بود. آن نکته نوع برخوردتماشاگر با فيلم بود. ‏وي در مورد تماشاگر در سينماي امروز نظر جالبي دارد واساساً با کلمه «تماشاگر» براي سينماي امروز مخالف است ‏و معتقد است ديگر بايد لفظ جديدي براي کسي که مي نشيند و فيلم را مي بيند پيدا کرد. چون او ديگر مثل 60-50 سال ‏پيش فقط تماشا نمي کند. وقتي سينما شروع شد کسي که روي صندلي سالن مي نشست آدمي مبهوت بود که بيش از اينکه ‏ببيند روي پرده چه دارد رخ مي دهد، حيران اين تکنولوژي بود و گاهي برمي گشت و پشت سرش دريچه آپاراتخانه را ‏نگاه مي کرد تا بلکه بفهمد اين نور چطور روي پرده تبديل به حرکت مي شود. بعد از مدتي به اين تکنولوژي عادت ‏کرد، ولي تسليم روياي توي فيلم مي شد. فيلم از موضع بالا با او برخورد مي کرد. به او مي گفت کي خوب است و کي ‏بد. زحمت تمام خط کشي هاي اخلاقي، قهرمان، ضدقهرمان، همه قضاوت ها را فيلم مي کشيد و کنسرو همه اينها را به ‏تماشاگر تحويل مي داد. اما امروز تماشاگر با توجه به شعور بصري و شنيداري که زمانه به او منتقل کرده، در موضع ‏بالاتري نسبت به پرده سينما قرار گرفته است. بنابراين فيلمساز فقط بايد زمينه يي فراهم کند که او بتواند در حيطه ‏موضوع مطرح شده، هر جوري که خودش مي خواهد و با ادراکات فردي اش جور درمي آيد، فکر کند. فرهادي معتقد ‏است وقتي کسي که فيلم را مي بيند، در تک تک کنش ها و اتفاقات دخيل شود و نظر داشته باشد و فقط با نظر قطعي ‏فيلمساز در مورد خوبي و بدي و... روبه رو نشود، ديگر عملاً «بازي» فقط درون فيلم اتفاق نمي افتد بلکه بازي جذاب ‏تري بين فيلم و کسي که آن را مي بيند، درمي گيرد. و اين براي فرهادي مهم ترين انگيزه در ساختن فيلم «درباره ‏الي»بوده است : دعوت مداوم تماشاگر به مشارکت در فيلم. ‏
فرهادي معتقد است اگر بخواهيم آنقدر فيلم "درباره الي " را خلاصه کنيم تا در يک جمله آن را تعريف کنيم بايد گفت : ‏آيا راستگويي يعني صداقت؟ آيا صداقت يعني دروغ نگفتن؟ و آخري اش اينکه اخلاق يعني چه؟ اخلاق يعني راستگويي؟ ‏اخلاق يعني صداقت؟ اخلاق يعني دروغ نگفتن؟ و اساساً معيارهاي اخلاقي براي انسان امروز چيست؟ آيا کسي که ‏راست مي گويد، مي شود حتماً گفت آدم بااخلاقي است؟ در جاهايي از «درباره الي» آدم هايي که مي خواهند سرنوشت ‏جمع را در نظر بگيرند، دارند راست مي گويند و حتي درست هم مي گويند. ولي ممکن است ما فکر کنيم اين کارشان ‏عين بي اخلاقي است. حتي از اين مرز که بگذريم، اين سوال پيش مي آيد که اخلاق جمعي و اخلاق فردي چه نسبتي با ‏هم دارند و اصولاً محدوده اخلاق کجاها تعيين مي شود. فرهادي اينچنين ادامه مي دهد :منظورم اين نيست که بگويم من ‏جواب اين سوال ها را مي دانم. مي گويم مساله يا چالش فيلم «درباره الي» اين است. فرهادي در خصوص نحوه نگارش ‏فيلمنامه فيل حرف هاي جالبي مي زند : "براي من، تجسم تصويري يک فيلمنامه در قالب يک «جدول» کلمات متقاطع ‏معني پيدا مي کند. جدولي که ستون هاي عمودي و افقي دارد و هر چه خانه هاي سياه اين جدول کمتر باشد، تو طراح ‏قوي تري هستي. فيلم مي تواند مثل جدول هايي باشد که فقط چند تک رديف افقي دارند و هيچ کلمه يي با ديگري تقاطع ‏ندارد و براي بچه هاي دبستاني طراحي مي شوند. براي من «چهارشنبه سوري» جدول پيچيده ايي بود و حالا «درباره ‏الي» جدولي است که خانه هاي سياه خيلي کمي دارد. نوشتن فيلمنامه «درباره الي» برايم مثل طراحي يک جدول بود و ‏خيلي از آن لذت بردم. چون در عين حال يک جور بازي هم بود. مثل يک بازي سرگرم مي شدم از طراحي اين معماها ‏و پيچيدگي ها. دارم سعي مي کنم فيلم به فيلم اين جدول را بزرگ تر و خانه هاي سياهش را کم کنم. اين کار را قبل از ‏اينکه مشغول ديالوگ نويسي شوم، در مرحله نوشتن سيناپس کلي انجام مي دهم. "‏‏ ‏‎‎‏"لي مارشال" از "اسکرين ديلي" و "ورايتي"‏‎‎‏ ‏
‏"لي مارشال" منتقد سينمايي نشريه "اسکرين‌ديلي" پيرامون ساخته‌ جديد "اصغر فرهادي" نوشته است : "درباره‌ الي" ‏يکي از بهترين فيلم‌هاي چند سال اخير سينماي ايران است که از کليت باصلابتي برخوردار است. اين يکي از آن معدود ‏فيلم‌هايي است که به‌عنوان يک درام رضايت‌بخش، مي‌توان آن را صرفا معطوف به يک طبقه‌ خاص دانست اما با اين ‏وجود، از يک زندگي دروني مستقل و غني برخوردار است.. محوريت اين فيلم بر پرسش‌هايي درباره‌ درست و غلط، ‏اجبارهاي اجتماعي و دروغ‌هايي است که مردم به يکديگر مي‌گويند. "درباره‌ الي" يک نوآوري نسبي براي فيلم‌هاي ‏ايراني در طبقه متوسط جامعه به‌همراه دارد. اين فيلم چهره‌ مدرن کشور ايران را نشان مي‌دهد که پيش از اين به‌ندرت ‏به‌تصوير کشيده شده بود. فرهادي در فيلمنامه‌اش همواره سعي کرده تا بيننده را به شکلي دراماتيک درگير فيلم کند. ‏نشريه سينمايي "ورايتي" نيز در تحليل خود از فيلم "درباره‌ الي" مي نويسد: "چهارمين فيلم بلند اصغر فرهادي يک نگاه ‏افشاگرانه به فرهنگ پنهان‌ فريبکاري و نيرنگ که تبديل به بخشي از جامعه بشر امروز شده است، دارد. قسمت اول اين ‏فيلم، يعني 50 دقيقه نخست ممکن است به چشم نيايد، اما بعد از اتفاقي که در اين بخش از فيلم مي‌افتد، "درباره الي" به ‏يک تريلر دلهره‌آميز تبديل مي‌شود". ‏‎ ‎‎‎فرهادي، آنتونيوني و چند مورد ديگر‎‎
ماجراي فيلم «درباره الي... » خيلي ساده است. خانم جواني به نام «الي» مربي مهدکودک است و براي سفري 3 روزه ‏با جمعي از دوستان راهي شمال مي‌شود. الي، با نقش‌آفريني ترانه عليدوستي، در واقع مهمان‌دوست خود، سپيده با بازي ‏گلشيفته فراهاني است. اصلاً بياييد «درباره الي» را «ماجراي الي» بخوانيم تا بتوانيم به مقايسه خود راحت‌تر نزديک ‏شويم. در سال 1960، در سينماي ايتاليا، کارگرداني مشهور به نام مايکل آنجلو آنتونيوني (‏Michekangelo ‎Antonioni‏)، فيلمي مي‌سازد و آن را ماجرا مي‌نامد. فيلم آنتونيوني بنابر سبک کاري او، لحني هيچکاکي دارد و بنابر ‏سياه و سفيد بودن تصوير، دلهره و تعليق پرکشش آن تا قسمت اعظم اين اثر را دربرمي‌گيرد. هرچند فيلم آنتونيوني در ‏نيمه خود از لحاظ کشش دلهره‌آميز به يکباره دچار رخوت و سکون مي‌شود و لوکشين‌هاي مناطق باستاني و تاريخي ‏ايتاليا، به ويژه شهر رم، دوربين و در واقع روايت فيلم را مسحور خود مي‌کند، اما پيرنگ اصلي داستان. کم‌کم از ‏لايه‌هاي دلهره‌آميز آن سر در مي‌آورد و شناسايي ارتباط شخصيت‌هاي داستان رنگ ديگري به خود مي‌گيرد. فيلم ‏‏«ماجرا» اثر آنتونيوني، در واقع يکي از سه‌گانه‌هاي او محسوب3 مي‌شود. در فيلم آنتونيوني هم، طرح داستان بسيار ‏ساده است. در واقع ماجرا دو بخش در تنه اصلي دارد و در بخش نخست هر دو فيلم، تماشاگر به تدريج با برخوردهاي ‏لفظي شخصيت‌هاي فيلم با يکديگر و نوع رفتار آنها با شرايط تغيير موقعيت زندگي در سفر آشنا مي‌شود و شناختي ‏اجمالي از کاراکترها پيدا مي‌کند. اين، نخستين وجه مشترک «درباره الي» با «ماجرا» است. آغاز بخش دوم هر دو فيلم ‏که نوع فصل‌بندي و افتراق آن با بخش نخست بسيار مشابه است، آرامش ابتدايي داستان جاي خود را به دلهره، ‏اضطراب و درگيري مي‌دهد. در فيلم درباره الي، الي در کنار ساحل صخره‌اي دريا ناپديد مي‌شود و در فيلم ماجرا، آنا ‏در روي جزيره صخره‌اي وسط اقيانوس، ناپديد مي‌شود. اما در بخش زيادي از فيلم ماجرا، القاي دلهره، به غير از ‏عامل ناپديد شدن دختر، مديون فضاي ترسناک ارتفاع صخره‌ها تا سطح دريا و امواج خروشان و کف‌آلودي است که ‏جزيره را در برگرفته است. اما در صحنه ناپديد شدن الي، آرامش و مناظر تسکين‌دهنده جنگل، ساحل و دريا، به يکباره ‏جاي خود را به سرسام صدا و نماهاي بسته بادبادک و الي مي‌دهد. از سوي ديگر به غير از اضطراب افراد و دغدغه ‏يافتن دختر ناپديد شده که نمي‌توان فضاسازي آن را مراعات نظير دانست، ذکر احتمال فرار دختر به خاطر اينکه پيشتر ‏گفته است مي‌خواهد زودتر از جمع جدا شده و باز گردد، از نقاط به شدت نزديک دو فيلم است. نکتة تأمل برانگيز ديگر ‏در مقايسه دو جريان فيلم، برجسته مي‌شود:‏
الف ـ الي، ناشناس در بين جمعي که نمي‌دانند مربي مهد يکي از بچه‌هاست، به سفر مي‌آيد. او در فرصتي که در کنار ‏ساحل بوده، مي‌گريزد يا گم مي‌شود و يکي از نزديکان او به محل مي‌آيد ولي او هم چيز زيادي از درونيات الي نمي‌داند. ‏درگيري‌هايي بين برادر و خواهر که دومي دعوت کننده الي به اين سفر بوده در مي‌گيرد. ذهن افراد مخصوصاً نامزد ‏الي که سراسيمه به شمال آمده و سپيده دوست نه چندان آشنا با الي ـ به اين معطوف مي‌شود که چرا الي با اينکه نامزد ‏داشته است براي تجربه يک ازدواج با اين جمع به سفر آمده است. ‏
ب ـ در فيلم ماجرا، آنا ناپديد مي‌شود. در جريره صخره‌اي که هيچ راهي به جايي ندارد، همگي به دنبال آنا مي گردند. ‏پدري که چندان با خصوصيات آنا آشنا نيست به محل مي‌آيد. اما در اين ميان بين کلود يا دوست آنا با نامزد آنا (ساندرو)، ‏کششي ايجاد مي‌شود و.. ‏‏ ‏‎‎مانع شباهت بيشتر‎‎
شايد محدوديت‌هايي از قبيل سخت بودن بيان ارتباط‌هاي عاطفي در سينماي ايران و مدت زمان کم4، موانع بزرگي بر ‏سر راه اصغر فرهادي قرار داده است و گرنه با وجود اين تقارن‌هاي اساسي احتمال شباهت بيشتر دو فيلم بيشتر و بيشتر ‏مي‌شد. ‏
محدوديت‌ زماني يا هر چيز ديگري باعث مي‌شود که تقابل نامزد الي با اين واقعيت که الي وجود او را در زندگي‌اش ‏کتمان کرده است، کمتر در تيررس نگاه فيلمنامه‌نويس قرار گيرد. ‏
اصغر فرهادي درسکانس‌هاي درگيري افراد، جستجوي دلهره‌آميز براي يافتن آرش (کودکي که در هنگام ناپديد شدن الي ‏در حال غرق شدن بود) و جستجوي الي خلاصه مي‌شود. در صورتي که در فيلم «ماجرا» اثر ميکلانژ آنتونيوني، پس ‏از ناپديد شدن آنا (که گويا درک کرده بود با وجود دوستش کلوديا، ‌جايي در جمع دوستانش که به سفر تفريحي آمده‌اند ‏ندارد)، ساندرو و کلوديا به يکديگر علاقه نشان مي‌دهند و در بحبوحه يافتن آنا، اين علاقه و وابستگي بيشتر و بيشتر ‏مي‌شود شايد اين جايگزيني معشوق که نمي‌تواند به عنوان رقابت عشقي به آن نگاه کرد و کاملاً از آن بحث جدا است، ‏تنها نکته مشترکي باشد که به‌صورتي ستودني در هر دو روايت به گونه‌اي مجزا، به تصوير درآمده است. ‏‏ ‏‎‎ختم کلام شخصيت‎‎
‏ زن در آثار آنتونيوني، نظير آگرانديسمان «شب و ماجرا» همواره به گونه‌اي است که زن قدرت انتخاب دارد و اين حق ‏انتخاب خود را بر مرد تحميل مي‌کند و در اين راه باعث درگيري افراد مي‌شود. اما در فيلم اصغر فرهادي، اين نگرش ‏هرچند مورد توجه قرار مي‌گيرد، اما به قصه‌اي که شايد فرجامي بايد، به راحتي با مرگ الي به پايان مي‌رسد
‎‎نقطه پايان جمله سينماي ايران... (بهزاد افشاري)‏‎‎
‏... فيلم درباره ي الي را ديدم! نقطه ي پايان جمله ي سينماي ايران ! فيلم‎ ‎تکاندهنده اي که ترکيبي از تکنيک هاليوودي و ‏مفاهيم ايراني بود. فيلمي فيلمنامه‎ ‎محور و چند لايه، پر از تعليق هاي کشنده و کشدار! بازي هاي حيرت آور و ‏فيلمبرداري‎ ‎عجيب ! تدوين نرم و روايتي روان از انسان هايي که در ايران معاصر ما نفس مي‎ ‎کشند.......... اين فيلم تلخ ‏و استرس آور‎ ‎حسابي ايرانيزه شده و جزييات بسيار عجيبي دارد که رگ و ريشه ي آدم را از جا مي کند. بازي شهاب ‏حسيني، ماني حقيقي، صابر ابر و مريلا زارعي ديوانه کننده است. گلشيفته‎ ‎فراهاني هم در اين فيلم ديگر شور خوب ‏بازي کردن را درآورده! تا جايي که اگر هيات‎ ‎داوران جشنواره ي فجر امسال جايزه اي به او ندهند حتما در تاريخ ‏سينماي ايران سند‎ ‎رسوايي خود را امضا کرده اند. ترانه عليدوستي هم نقش کوتاه و سرد و يخ کرده ي خود‏‎ ‎را به شکل ‏معجزه اي به اصغر فرهادي و تماشاگران فيلم اهدا کرده است. دو سه بازيگر‎ ‎ديگر که نامشان خاطرم نيست هم خيلي ‏خوب و روان بازي کرده اند. حتي بچه کوچولوهاي‎ ‎فيلم هم اعجاز اعجاب آوري خلق کرده اند. الي معلم يک مهد کودک ‏است که با وجود داشتن نامزد، با اصرار مادر يکي از بچه‏‎ ‎هاي مهد کودک راهي سفر شمال مي شود تا با مردي که از ‏آلمان آمده و مي خواهد ده روز‏‎ ‎ديگر برگردد آشنا شود تا شايد مهرشان به دل هم بيفتد و با هم ازدواج کنند. الي از‏‎ ‎نامزد ‏خود ناراضي بوده و قصد جدا شدن از او را داشته و... داستان هي مي چرخد و مي‎ ‎چرخد بدون آن که سرگيجه دچار ‏آدم کند. ديدن فيلم درباره ي الي درست مثل اين مي ماند‏‎ ‎که شما را با سرعت بالا بچرخانند اما شما تصاوير را واضح و ‏نامخدوش ببينيد و سرتان‎ ‎گيج نرود. يعني چرخيدن با سرعت و هيجان را تجربه کنيد بدون اين که آثار منفي اش‏‎ ‎عارض ‏تان شود. بي شک فيلم هايي که پس از درباره ي الي ساخته خواهند شد نه از فرم و محتوا که‏‎ ‎از شيوه ي روايت و عمق ‏داستان اين فيلم تاثير خواهند گرفت‎!‎اگر معتقد باشيم که قيصر مسير سينماي ايران را تغيير داده است حتما حالا هم بايد‎ ‎به اين نتيجه برسيم که درباره ي الي سرعت پيشرفت سينماي ايران را در مسير خودش‎ ‎افزايش چشمگيري خواهد داد. ‏‏ ‏‎‎يکي از تلخ ترين فيلمهاي تاريخ سينماي ما(فهيمه خضر حيدري)‏‎‎
‏«درباره الي» فيلم محشري‌است، يکي از تلخ‌ترين فيلم‌هاي ‏تاريخ سينماي ماست و در همين حال يکي از ‏‏واقع‌نماترين‌شان. براي من «درباره الي» در ضمن يادآور ‏‏«سيماي زني در ميان جمع» هاينريش بل است و شکل ‏‏ايرانيزه شده و البته متفاوت اين رمان. همه آدم‌هاي ‏اين فيلم، عجيب واقعي‌اند، عجيب وجود دارند و ‏زنده‌اند. تو آدم‌هايي ‏را که در خيابان به رانندگي هم ‏اعتراض دارند، آدم‌هايي را که با هم سفر ‏مي‌‌روند، شوخي‌هايشان را و سرخوشي‌شان را ‏و بعد هم ‏دعواها و جدل‌هايشان را خيلي خوب مي‌شناسي. ابهام فيلم ‏و فرارش از قضاوت قطعي، بر هولناکي پيچيده ‏مفهومي به ‏نام «حقيقت» اضافه مي‌کند و دست آخر هم هيچ چيز روشن ‏نيست. فيلم حتي با «آبروي از دست رفته کاترينا ‏بلوم» ‏‏- شاهکار ديگر نويسنده محبوبم، هاينريش بل – هم ‏قابل قياس است... هر قدر «سوپراستار» رياکار و ‏متظاهر و ‏دروغ‌پرداز و نصحيت‌کن و گنده‌گو است، «درباره ‏الي» راست و مستقيم توي چشم بيننده نگاه مي‌کند و ‏بي‌هيچ تعارف و ‏ملاحظه‌اي زندگي روزمره‌اش را که زندگي نيست «فرورفتن» است، «سقوط» است، برايش به تصوير ‏مي‌کشد. فقط ‏کافي است نگاه کنيد به تفاوت بازي « شهاب ‏حسيني » در «درباره الي» و «سوپراستار». شهاب حسيني ‏فيلم فرهادي ‏خيلي دلنشين، خيلي قابل‌لمس و خيلي ‏انساني است. اصلا خيلي خوب است اما همين آدم در ‏فيلم تهمينه ميلاني چنان ‏رياکارانه و خام‌دستانه ‏پرداخته شده که حتي تحول از منفي به مثبتش هم حال ‏بيننده را مي‌گيردو حتي وامي‌دارش که از ‏سر تمسخر ‏به اين همه ساده انگاري و پيش پا افتادگي بخندد. البته «درباره الي» را مي‌توان کلکسيون ‏بازي‌هاي خوب ‏دانست. مريلا زارعي هم که هيچ جايزه‌اي ‏نگرفت در اين فيلم واقعا درخشيد….. ‏‎ ‎
‏ ‏‎‎چرا قضاوت اينقدر مشکل است؟(نيما حسني‌نسب)‏‎ ‎
قضاوت‌ درباره فيلمي که مضمون پيچيده و چندلايه‌اش اصلاً درباره "قضاوت‌"‌کردن است، کار ساده‌اي نيست. اتفاق‌ ‏عجيب، نادر و منحصربه‌فرد جشنواره بيست‌وهفتم درست در همين‌جا شکل مي‌گيرد و رخ نشان مي‌دهد. بعد از چند روز ‏گفتن و شنيدن، چند روز نوشتن و خواندن درباره اين‌که ما (يعني منتقد و نويسنده سينمايي) تا کجا و چقدر و چگونه حق ‏و امکان و اجازه قضاوت‌کردن درباره کارها و آثار ديگران را داريم، ناگهان اين نکته از دل يک فيلم و از پس پرده ‏سينما بيرون آمد و همه‌مان را شگفت‌زده و مبهوت رها کرد. هيچ سالي تا به امروز به ياد نمي‌آورم که بحث داوري و ‏قضاوت درباره فيلم‌ها تا اين اندازه جدي، پرحرف‌وحديث و جنجالي شده باشد. روزنامه‌ها و ويژه‌نامه‌هاي اين روزهاي ‏جشنواره را که مرور کنيد، به نکته کليدي و به رمز و راز گوهر نهفته در پس ظاهر ساده «درباره الي... » مي‌رسيد. ‏سينما به شکلي معجزه‌وار باز هم در يکي از عجيب‌ترين اشکال ممکن نشان داد که خودبازتابنده‌ترين و افشاگرانه‌ترين ‏رسانه و هنري‌ است که ما آدم‌هاي امروزي در اختيار داريم تا در اين آينه شفاف چهره‌هاي مختلف خودمان و ديگران ‏‏(چه فرقي مي‌کند؟) را ببينيم و بعد که همه‌چيز تمام شد و پرده فرو افتاد، ارزش‌گذاري‌اش کنيم و داوري و نظر و (باز ‏هم تکرار مي‌کنم) "قضاوت‌"‌مان را درباره چيزي که ديده بوديم در معرض نقد و داوري بقيه قرار بدهيم. اين ‏پيچيده‌ترين نکته‌اي‌ است که «درباره الي... » را در جشنواره امسال به اتفاقي تکرارنشدني تبديل مي‌کند و بر ‏ماندگاري‌اش مهر تأييد مي‌زند. تکرار مکررات است نوشتن درباره «درباره الي... » با اين اسم بامسما که مثل خود فيلم ‏همان‌قدر ساده به نظر مي‌رسد که پيچيده و آن سه نقطه‌ پاياني که اين اسم ساده را تا فرسنگ‌ها دورتر از ‌چيزي که ‏درباره‌اش تصور مي‌کرديم امتداد مي‌دهد، جلو مي‌برد و همچنان مبهم و رازآميز و بي‌پايان نگهش مي‌دارد. تکرار ‏مکررات است تعريف‌کردن از «درباره الي... » و توصيف ويژگي‌ها و قابليت‌هاي سينمايي‌ کم‌نظيرش در ميان توليدات ‏سينماي ايران و تشريح و تحليل دلايل اين تمايز و تفاوت. اين‌ها را اين روزها حتماً آن‌قدر خواهيد خواند و خواهيد شنيد ‏که ترجيح مي‌دهم عجالتاً از اين روند پرشتاب و رقابت پرسرعت بر سر توضيح و توصيفشان دست بکشم و بگذارم تا ‏زمان، خودش موقع و امکان داوري سينمايي درباره فيلم را فراهم کند. چيزي که تصور مي‌کنم تکرار مکررش لازم و ‏واجب است و جايش ميان اين‌همه تعريف و تمجيد به‌حقي که اين روزها نثار کيفيت فيلم و فيلم‌ساز و تک‌تک عوامل ‏يکه‌اش مي‌شود خالي‌ است، اشاره به همين قابليت خودبازتابنده و افشاگرانه‌ آن است. «درباره الي... » در سالي به ‏جشنواره فجر آمد که همه مشغول قضاوت‌کردن ديگران بوديم. عده‌اي داوري فيلم‌ها و سازندگانش را بر عهده گرفته ‏بودند و گروهي درباره اين داوري‌ها و ارزش‌گذاري‌ها قضاوت مي‌کردند و مي‌کنند و خواهند کرد. لحظه‌اي به اين ‏موقعيت فرضي فکر کنيد که «فيلم‌هاي جشنواره» همان الي فيلم «درباره الي... »" هستند و هرکدام از ما که اين روزها ‏به‌قدر فضا و فرصت و امکاني که در اختيارمان بود، در مورد «فيلم‌هاي جشنواره» گفتيم و نوشتيم، همان «هم‌سفران و ‏شخصيت‌هاي ديگر» فيلم هستيم. تازه حالا بازي پيچيده و رازآميز اصلي شروع مي‌شود که هرکدام در خلوت خودمان ‏دوست داريم جاي کدام شخصيت و کدام هم‌سفر الي باشيم و در نوشته‌ها و اظهارنظرهايمان کدامشان به‌نظر مي‌رسيم. ‏اگر بخواهيم اين بازي دشوار را ادامه بدهيم، مي‌شود جلوتر هم رفت و به اين نتيجه رسيد که اصلاً هرکدام چقدر امکان ‏درست و فضا و موقعيت واقعي براي قضاوت در اختيارمان بود، چقدر از چيزي که قضاوتش کرديم شناخت و آگاهي ‏داشتيم و از آن مهم‌تر داوري‌هايمان تا چه حد شفاف و از روي انصاف و براساس داده‌ها و اطلاعات و اعتقادمان بود و ‏تا چه حد برمبناي خيلي چيزهاي حاشيه‌اي و فرامتني و دور از واقعيت ديگر. درس مهم و اساسي و فراموش‌نشدني ‏‏«درباره الي... » شايد همين باشد که اصغر فرهادي با ساخت اين فيلم - خواسته يا ناخواسته - ما را درگير و گرفتار ‏حقيقت و واقعيت قضاوت‌هايمان کرد. از اين منظر، يک وجه جدي و شايد ناديده‌گرفته‌شده «درباره الي... »، فرصتي‌ ‏است که به تماشاگرش مي‌دهد که در قضاوت‌ها و ارزش‌گذاري‌هايش در برابر چيزهاي ديگر فکر کند و به اين نتيجه ‏برسد که در جايگاه کدام شخصيت فيلم است و دلش مي‌خواست جاي کدام‌يکي باشد. الي اين‌جا تمثيلي از فيلم‌ها و اصلاً ‏خود سينماست و ما که بيننده و داور و منتقد و نظردهنده‌اش هستيم، رودرروي آزمون دشواري قرار گرفته‌ايم... و ‏فرصت فکرکردن درباره اين رودررويي دشوار و جذاب و خطير مثل همان سه نقطه‌ انتهايي نام فيلم مي‌تواند تا کجاها ‏که امتداد داشته باشد. ‏‎ ‎‎‎درباره سکانس کليدي پانتوميم در "درباره الي"(امير پوريا)‏‎ ‎
کار با جمع پرتعدادي از شخصيت ها در فضايي محدود، همواره اين خطر فرعي ولي مهم را دارد که اهميت فرديت آدم ‏ها کاهش پيدا کند، برخي بي هويت يا در مسير درام، بي کاربرد به نظر برسند و برخي اصلاً قابليت طرح پيدا نکنند. اما ‏اصغر فرهادي در جايگاه فيلمنامه نويس، به شکل هايي و اصغر فرهادي به عنوان کارگردان، با توجهاتي کوشيده اند ‏هويت، فرديت و اهميت همه شخصيت هاي جماعت حاضر در ويلاي ساحلي فيلم «درباره الي» را حفظ کنند و بدون ‏روش هاي سنتي همچون تخصيص واحدهاي روايي جداگانه به تک تک آدم ها، در دل همان روايت جمعي طوري به ‏هرس بپردازند و ترسيم اش کنند که در نيمه دوم فيلم، هر کدام از ما بيننده ها مي توانيم بگوييم هر کدام از شخصيت ها ‏در چه موقعيتي چه رفتاري ممکن است بکند و چه ممکن است بگويد و چه انتظاري از کدام نمي رود و.... يعني تمام ‏حدسياتي که عموماً فقط درباره شخصيت اصلي يک فيلم بر اساس شناخت مان از او مي توانيم مطرح کنيم، اينجا درباره ‏يکايک آدم ها و حتي بچه ها قابل طرح است. زمينه اين شناخت را عناصر مختلفي در چيدمان فيلمنامه و اجراي ‏کارگردان و فيلمبردار و بازيگرانش فراهم مي کند. يکي از اين عناصر کليدي، فصلي از نيمه نخست فيلم است که همه ‏دوستان خانوادگي جمع شده در ويلا را يک جا و در حال بازي پانتوميم نشان مي دهد. الي (ترانه عليدوستي) مادر ‏معمولاً غايب يک شخصيت مشهور کارتوني را به عنوان سوال پانتوميم اش بازي مي کند. منوچهر (احمد مهران فر) با ‏کلاه کابويي نام يک وسترن سرجو لئونه را سوال بازي اش قرار مي دهد. آرش (متين فتوره چي) که بچه پيمان (پيمان ‏معادي) و شهره (مريلا زارعي) است تحت تاثير پانتوميم الي، پدر را به عنوان سوال انتخاب مي کند. خود پيمان با ‏عبارتي در اشاره به همسرش و دوستانش، همکلاسي هاي دانشکده را مي ستايد و پانتوميم نازي (رعنا آزادي ور) ‏خوابي را تعريف مي کند که در آن چيزي را از دست داده است. اينها هر کدام مي توانند بامزه يا بي مزه باشند و حتي ‏کل صحنه مي تواند فقط کارکردي واقع نمايانه براي دستيابي به بيشترين ميزان نزديکي به زندگي جمعي جوان در ‏ويلايي در شمال را پيدا کند (خصلت واقع نمايي که به خودي خود در اين سينما کمياب است، براي «درباره الي» يکي ‏از کوچک ترين دستاوردها به حساب مي آيد). اما در نيمه دوم و بعد از بروز وقايع پيش بيني ناپذير و - مهم تر- واکنش ‏هاي بسيار طبيعي ولي غريب يکايک آدم ها نسبت به اين وقايع، رگه هاي بسيار محو و خفيف و ظريفي از کاربرد ‏هويت شناسانه و درام پردازانه تک تک آن لال بازي ها روشن مي شود؛ بازي الي به رابطه عاطفي فرزند و مادر، ‏بازي منوچهر به سه خصلت ازلي/ ابدي رفتارهاي انساني، بازي آرش به مرکزيت تاثير يک نفر بر جمع، بازي پيمان ‏به اساسي بودن دغدغه قضاوت در بخش بعد از روي دادن آن وقايع و بازي نازي به حس همگاني ترس از مرگ اشاره ‏مي کند (ربط اينها به وقايع را طبعاً با تماشاي فيلم به دست مي آوريم). آدم ها هم دارند خودشان را مي شناسانند و هم ‏نسبت خود و حتي بقيه را با الي تعريف مي کنند. حتي نبودن سپيده (گلشيفته فراهاني) در بين اجراکنندگان اين فصل هم ‏به بلاتکليفي ذهن و حس و برداشت اين آدم نسبت به الي، ربط پيدا مي کند؛ با اينکه خود او الي را به جمع دعوت کرده ‏است. ‏‏ ‏‎‎ماجراي اقاي فرهادي(امير قادري)‏‎‎
بهترين فيلم جشنواره بيست و هفتم؟ شوخي مي‌کنيد؟ فقط همين؟ ساعت دو نيمه شب است و درباره الي الان تمام شده و ‏بايد درباره‌اش خيلي بيش‌تر از اين‌ها فکر کنيم و خيلي بيش‌تر از اين‌ها بنويسيم. فعلا فقط اين را داشته باشيد که درباره ‏الي، به کارگرداني اصغر فرهادي را بايد در مقياس بهترين‌هاي تاريخ سينماي ايران و بهترين‌هاي سال 2008 ميلادي ‏‏(و نه فقط در حوزه سينماي ايران) سنجيد. بزرگ فيلمي است حيرت‌انگيز. تعريفي که ما از سينماي مدرن و متفاوت ‏داريم. همان فيلمي که مي‌شود آن ابهام بزرگ عزيز را درون‌اش کشف کرد، اما نمي‌توان به کف آورد. و اين فرصتي ‏است براي ما تا تلقي‌مان را از سينماي مدرن رو کنيم. در جشنواره‌اي که اغلب فيلم‌ها مي‌خواهند تمام کوتاهي‌ها و ‏کمبودهاي‌شان را با توسل به عباراتي مثل همين مدرن و متفاوت بپوشانند. آن حجم مبهم غير قابل توصيف، درون فيلمي ‏وجود دارد که خيلي ساده شروع مي‌شود و خيلي ساده پيش مي‌رود و از اين هم ساده‌تر تمام مي‌شود. اما همواره، آن ‏وجود مبهم چون ابري در فضاي بالاي سر ما در سالن سينما پرواز مي‌کند، گاهي فکر مي‌کنيم مي‌بينيم‌اش، اما فرود ‏نمي‌آيد، و فرار مي‌کند. درباره اين فيلم نمي‌شود زود درباره‌اش قضاوت کرد. نه به اين دليل که ارزش‌اش مشخص نيست ‏‏(که در اين باره شک نداشته باشيد)، به اين خاطر که تحليل اثر کار ساده‌اي نيست. و تحليل اين فيلم مثل هر اثر مدرن ‏ديگري، به قول ديويد بوردول گستراندن ابهام آن است تا معنا کردن‌اش. (نصفه شبي درست يادم است؟ مجيد اسلامي ده ‏سال پيش در نقدي بر سينماي آنتونيوني، چنين چيزي را نقل کرده بود. ) نديده‌ام کارگرداني که به اندازه اصغر فرهادي، ‏پيشرفت‌اش محسوس باشد. فيلم به فيلم و رو به جلو. حتي فاصله فيلم خوب چهارشنبه سوري هم با اين يکي فراوان است. ‏بعد از مورد تقريبا مايوس کننده دايره زنگي (که البته فرهادي فقط فيلمنامه‌اش را نوشته بود) حالا اين بازگشتي ‏فوق‌العاده براي فيلمسازي است که اين قدرها هم ديگر ازش انتظار نداشتيم. از الان مي‌توانيم قلم‌مان را صابون بزنيم ‏براي نوشتن نقدي لذيذ با مقايسه‌اي ميان ماجراي آنتونيوني و درباره الي اصغر فرهادي، يا از آن هم جذاب‌تر: درباره ‏الي به مثابه يک فيلم نوآر. (حواس‌تان بود؟ هم کارآگاه داشت، هم جنايت، هم گروه آدم‌هاي مشکوک و مظنون. ) و خدا ‏خودش کمک کند که فيلم را با تحليل‌هاي دست پايين اخلاقي دست کم نگيريم و کوچک‌اش نکنيم. البته درباره الي اثري ‏اخلاقي است، اما شبکه پيچيدگي‌هاي اخلاقي آن، بعيد مي‌دانم به پاسخ درست و روشني برسد و اين تازه لايه نخست ‏فيلمنامه بسيار ساده و در عين حال بسيار پيچيده آن است. بعد تازه مي‌رسيم به اجراي درجه يک فرهادي با آن تسلط ‏محشري که بر ميزانسن‌هايش دارد و به نظرم درباره الي، مي‌تواند از اين زاويه، يکي از بهترين نمونه‌هاي تدريس باشد. ‏چطور فرهادي رد حرکت بازيگران در هر نما را طراحي مي‌کند، تداوم نماها چطور رعايت مي‌شود و سير نماهاي فيلم ‏چگونه مسير نگاه تماشاگر را تغيير مي‌دهد؛ بي آن که تماشاگر متوجه کلک‌هاي متوالي فيلمساز در پناه اين ظاهر به ‏شدت ساده شود. درباره الي به خصوص به اين درد مي‌خورد که متوجه باشيم هنوز مي‌شود فيلم‌هاي باورپذيري ساخت، ‏بي آن که ذره‌اي از واقع‌نمايي ظاهر کار کاسته شود. از اين بهتر نمي‌شود. فرهادي و بازيگران‌اش و فيلم‌اش نشان ‏افتخار ما در جشنواره برلين هستند. مسافر عزيز ما هستند. داريم پزشان را مي‌دهيم. فقط کاش اصغر فرهادي ‏مي‌توانست ذهن‌اش را کامل‌تر از آن چيزي که الان هست، بکند. فرهادي همان جور که توانايي نمايش طبقه متوسط ‏گناه‌کار امروز ايران را دارد، همان جور که مي‌تواند اين قدر خوب نگاه کند و چنين ظريف، رگه‌هاي گناه و تباهي پنهان ‏را در زندگي روزمره ما بجورد، در عين حال بايد بتواند مردان و زنان دوست داشتني ديگري را هم خلق کند. اين همان ‏کاري است که سال‌هاي سال داريوش مهرجويي انجام داده است. همه اين تباهي‌ها را ديده است و باز اعتقادش را به ذات ‏مقدس انسان از دست نداده است. ‏‏ ‏‎‎‏"درباره الي" و مقايسه دوروايت‎ ‎‏(هومن ظريف)‏‎ ‎
اين که گفته مي‌شود اثري هنري شبيه اثر ديگري است، واقعيتي است که در ذات آن هيچ معنا و منظور خاصي نهفته ‏نيست. همان ميزان که اقتباس در سينما مورد تمجيد است، بسياري از آثاري که همچون شتري بر نردبان شبيه‌سازي ‏شده‌اند و البته ماية آبروي نسخه اصيل آن، مورد نکوهش قرار گرفته و مي‌گيرند. به هرحال ذکر تشابه دو فيلم، تخطئه ‏يک ديدگاه تروتازه نيست. چه بسا در فراز و نشيب يک اثر بلند سينمايي بارها ديده شده است که به يک حادثه با ‏روايت‌هاي گوناگوني مواجه مي‌شود. حال اگر اين مسأله در عرض يک فيلم سينمايي قابل تأمل و ستايش است، پس ‏مي‌توان در طول اثر هم آن را قابل قدرداني دانست. اقتباس‌هاي سينمايي کارگردانان مختلف از رمان يک نويسنده مطرح ‏جهاني، نمونه بارز ارزش تنوع لهجه روايي در برخورد با يک اثر است. اما سينماي ايران امروزه برخلاف آنچه در ‏فرهنگ اين سرزمين متجلي است، برخلاف جريان چندين هزار ساله شنا مي‌کند. وديعت و امانت و احترام به حق ‏معنوي انسان و حتي ديگر موجودات در آيين‌ها ومذاهب متنوع ايرانيان بارز و آشکار است. نيازي نيست که با لفظ ‏پرطمطراق «کپي‌رايت» بدون بيان فارسي و معادل فرهنگستاني آن، به فرهنگ آن سوي آب پناه ببريم و کپي‌رايت را ‏سوغات فرنگ بدانيم. ‏
اين که فيلم آژانس شيشه‌اي، بدون ديده شدن فيلم «بعدازظهر سگي» ساخته شده بود، يا فيلم «تکيه بر باد» شباهتي به ‏فيلمي از وودي‌آلن1 دارد، صرف‌نظر از همه معاني ريز و درشتي که انتقال مي‌دهد، نشانه بارزي از ناديده گرفتن ‏حقوق معنوي انسان‌هاست. هرچند که از زيبايي روايت‌هاي جديد نمي‌کاهد. «اصغر فرهادي» که در ايران بيش از آنکه ‏به خاطر داستان‌هايش شناخته شده باشد، به خاطر کارگرداني فيلم چهارشنبه‌سوري شهره است، در همان گام‌هاي نخست ‏نشان داده است که اگر سبکي هم براي بيان تصويري داستان‌هايش ندارد ولي در پي يافتن ديدگاهي «شخصي» است. ‏امتداد اين تلاش او براي دست يازيدن به سبک، زماني بارور مي‌شود که او در گذران اين راه، حرفه‌اي پيش رود. عيبي ‏نداشت که او در عنوان‌بندي فيلم جديد خود، ذکري از آنتونيوني2 فقيد مي‌کرد و همانطور که گفته شد، اين ماية باليدن ‏است که هنرمندي تلاش کند يک تجربه موفق را بار ديگر از زاويه‌اي بومي و شخصي جلوي دوربين ببرد. ‏‏ ‏











































نمايش روز♦ تئاتر ايران
نمايش آمادئوس به کارگرداني منيژه محامدي در سالن اصلي مجموعه تئاتر شهر روي صحنه است. نمايشنامه ‏اثر پيتر شفر است. ‏
‎‎نواي دردها‎‎
کارگردان و مترجم: منيژه محامدي – نويسنده: پيتر شفر- طراح صحنه : بابک کچه‌چيان – طراح لباس: مريم ‏غيور زاده- بازيگران: محمد اسکندري، مهوش افشارپناه، ارژنگ اميرفضلي، محمد شيري، مجيد جعفري، ‏فرناز رهنما، سام کبودوند، محمد نادري، محمود لاچيني، افشين رهنما.‏
خلاصه داستان: اين نمايش داستان زندگي "آمادئوس موتسارت" آهنگساز معروف اتريشي قرن 18 از زبان ‏شخصيتي به نام سالي بري است. شفر در اين اثر قدرتمند زندگي موتسارت را به نمايش مي گذارد؛ داستان ‏موسيقي‌دان نابغه‌اي که از همان دوران کودکي شهرتش سراسر اروپا ‌را فرا گرفت.‏
موتسارت آهنگساز نابغه اي بوده که همواره با حسادت هاي اطرافيانش روبه رو مي شده است و از همين ‏روي وضع مالي مناسبي در به دست آوردن شغل نداشته است. بزرگترين دشمن او نيز سالي يري بوده که در ‏نمايش شفر بدل به راوي ما مي شود.‏
شفر براي اينکه داستانش را از حالت تخت و تک بعدي خارج کرده و آن را به شکل درامي جذاب در آورد ‏سالي يري را در جايگاه آنتاگونيست داستان تعريف مي کند تا بتواند در چالش هاي او با موتسارت به فضاي ‏دراماتيک مورد نظر دست يابد.‏
اصولا داستان هاي زندگينامه اي چالشي بزرگ را پيش روي مخاطب و اثر قرار مي دهد. اينکه نويسنده و ‏کارگردان تا چه اندازه به واقعيت مستندات تاريخي پايبند بوده اند و کجاها ذهنيت خود را به فضاي نمايش ‏افزوده اند. ‏
اصولا تئاتر هنري روايتگر است و چون نمي تواند به واقعيت وفادار بماند حتي در رئاليستي ترين شکل خود ‏نيز به ناچار غلو را در ذات خود نهفته دارند. بنابراين در اين نمايش نيز کارگردان خصومت و مظلوميت ‏ميان موتسارت و سالي يري را بسيار پر رنگ کرده است تا بتواند از يک نمايش خنثي فاصله بگيرد. ادامه ‏داستان نيز تا حدود زيادي با مستندات تاريخي همنشيني هاي لازم را پيدا مي کنند.‏
محامدي براي جلوه گري بيشتر موتسارت سالي يري را ازداستان خارج کرده و او را همچون يک راوي در ‏گوشه صحنه قرار مي دهد. بنابراين مخاطب فضاي درگيري و چالش هاي اين دو را بايد در بطن داستان ‏جست و جو کند. يعني کشمکش موجود ميان اين دو شخصيت نه در قالبي تصويري که به صورت کلامي ‏ظاهر مي شود. ما از لحن سالي يري در مي يابيم که تا چه اندازه با موتسارت دشمن بوده است. اين توجه به ‏کلام و دوري از تصوير در بسياري از آثار محامدي خود نمايي مي کند.‏
البته اين شيوه روايت داستان سئوال هايي را نيز در ذهن تماشاگر ايحاد مي کند. به راستي ما چرا بايد به سالي ‏يري اعتماد کنيم؟ در روايت سالي يري ما خود را به کارگردان سپرده ايم، به نمايشنامه نويس يا سالي يري؟ ‏اين اعتماد به راوي در برآورد حقايق داستان نکته اي مهم به نظر مي رسد که در اين نمايش با خلط رو به رو ‏شده است.‏
تماشاگر چون سالي يري را دشمن موتسارت مي پندارد بايد با شيوه اي معکوس به داستان بنگرد. يعني وقايع ‏را از سالي يري بشنود و در ادامه انها را به آرشيو ذهني خود و انچه در نمايش ديده دوباره مطابقت دهد تا ‏بتواند به تصوير نهايي پيرامون شخصيت موتسارت دست يابد.‏
از سوي ديگر موتسارت با توجه به عرف هاي امروزين دست به حرکات و رفتاري مي زند که تماشاگر ‏توجيهي براي آنها پيدا نمي کند. موتسارت بسيار بدقول و هنرمندي با خوي هاي کودکانه بوده است و همين ‏سبب شده با بزرگترين لطمه هاي دوران زندگي خود رو به رو شود. سالي يري نيز همين نکات را دستاويز ‏خود قرار مي دهد. اما فرض کنيم تماشاگر تصور ذهني از موتسارت نداشته باشد. پس چرا بايد ما با قهرمان ‏داستان همذات پنداري کنيم. کارگردان مي توانست با جا به جايي متن و تغييراتي در جزئيات فضايي را پدي ‏آورد تا همذات پنداري بيشتر مخاطب را بر انگيزد.‏
ارژنگ امير فضلي هم با توجه به داده هاي ذهني مخاطب نمي تواند گزينه مناسبي براي موتسارت باشد. او ‏در حرکاتش برون فکني هاي بسياري دارد که نمي تواند با خلقي که نويسنده از موتسارت در ذهن داشته ‏همخوان باشد. موتسارت با اين شيوه بازي بيشتر به دلقکي مضحک بدل شده که احتمالا گهگاه آهنگسازي هم ‏مي کرده است. از سوي ديگر رفتار و بازي اميرفضلي با ديگر بازيگران نمايش نيز همخواني ندارد و نمي ‏توان نمودار گرافيکي مناسبي را براي آن ترسيم کرد.‏
تالار اصلي مجموعه تئاتر شهر نيز براي اجراي اين نمايش چندان مناسب به نظر نمي رسد. گستردگي اين ‏صحنه با ابعاد کوچک داستان همنشيني مناسبي پيدا نمي کند و کارگردان در برخي فصول سعي مي کند نقاط ‏خالي صحنه را بپوشاند..‏































نمايش ايران♦ گفت وگو‏
علي رفيعي پس از سال ها دوري از تئاتر وبا دستمايه تاريخي نقدي بروضعيت فعلي حکومت ايراني زده است که با ‏استقبال گسترده تماشاگران مواجه شده است.با اين کارگردان پيشکسوت سينما وتئاتربه گفتگونشسته ايم.‏
‎‎قهرتئاتروتاريخ‎‎
‏<‏strong‏>آقاي رفيعي،پس از سال ها دوري از تئاتر دوباره به صحنه بازگشتيد.آيا اين اتفاق براساس علاقه اي است ‏که به هنرنمايش داشته ايد رخ داده يا اينکه در سينما اتفاقاتي افتاده که برآيند آن چنين تصميمي بوده است؟<‏strong‏>‏بازگشتم به تئاتر از سرناچاري نبود،اما علاقمند بودم دومين فيلمم را هم بسازم وبعد به تئاتر برگردم که به خاطر عدم ‏همکاري برخي از تهيه کنندگان سينما که انتظارات عجيبي از من داشتند وتصور مي کردند بايد مثل فيلم اولم سرمايه ‏گذاري کنم.‏
‏<‏strong‏>چه شد که مسئوليت سرمايه گذاري را خود نپذيرفتيد؟<‏‎/strong‏>‏درمورد آخرين فيلمنامه ام به خاطر عدم صدورپروانه ساخت،نتوانستم چنين کاري کنم.پرچه به اندازه سه نسل عمرکرده ‏ام اما به اندازه جواني سي ساله هم کار نکردم.حالا که پس از چندين سال دوري قصد اجرا داشتم،دوست داشتم نمايشي ‏ايراني با ساختاري جذاب اجرا کنم.مي دانستم که نمايش "شکارروباه "کاري است که مابه ازاهاي تصويري خوبي مي ‏تواند داشته باشد وآن را دست گرفتم.‏
‏<‏strong‏>متن اين نمايشنامه را چه زماني به رشته تحرير درآورديد؟<‏‎/strong‏>‏آن را سال هاي پيش ازانقلاب نوشتم.همان موقع مي خواستم بگويم که ما مي توانيم به تاريخ مراجعه کنيم بدون اينکه ‏نمايشنامه تاريخي بنويسيم.مصرانه مي گفتم اين تراژدي يک تراژدي تاريخي نيست،بلکه تراژدي تاريخ است.من با ‏تاريخ چالش مي کنم نه اينکه يک ماجراي تاريخي را روايت کنم.دراينجا گذشته به عنوان به عنوان چراغ راه آينده ‏مورد توجه قرار مي گيرد.‏
‏<‏strong‏>آيا درمتن به شخصيت آقا محمد خان قاجاررويکردي تاريخي داشته ايد؟<‏‎/strong‏>‏خير،به نظر من مي توانيم با استناد به تاريخ نگاهي بهتري به امروز داشته باشيم.تاريخ مي تواند منشاء نگارش ‏تئاترهاي بسيار خوب و تاثير گذاري باشد.تاريخ ما تراژدي دارد.هميشه تاريخ ما يک تاريخ فرمايشي بوده ‏است.دربارآن را نوشته و ما نمي توانيم درباره گذشته امان به خوبي کنکاش کنيم.نمي خواهم آقامحمد خان را داوري ‏کنم.من تاريخ را بازسازي نمي کنم وتنها بعضا شخصيت هايي به آن اضافه مي کنم.دغدغه ام تئاتر است.از دستمالي ‏کردن تاريخ،روزمرگي روي صحنه وباسازي آنها احتراز دارم.‏
‏<‏strong‏>درشکارروباه به شدت به برخي از مسائل امروزي و حکومتي نقد هايي آورده ايد و ظلم وسانسور وفحشاء ‏را محکوم کرده ايد.اين نگاه شما تا چه ميزاني براساس تاريخ و مطالعات شما دررابطه با آن است؟<‏‎/strong‏>‏تئاتر وتاريخ مدتهاست که با يکديگر کدورت دارند.آشتي دادن آنها با هم به شدت سخت است.اينکه بتواني هم حق اين و ‏هم حق آن را اداکني ساده نيست.درنايت اگر به سمت تاريخ مي روم وخشونت را نشان مي دهم،مي خواهم نشان دهم ‏برسراين سرزمين زيبا چه بلاهايي آمده است و چه آرزوهايي برباد رفته است به خاطر همين جباريت.‏
‏<‏strong‏>به نظر مي آيد همکاري شما و محمد چرمشير در بخش متن و نمايشنامه به خوبي شکل گرفتهو حاصل ‏تعاملات گروهي شما درتئاتر بلوغ ايده هاي نو وخلاقانه است.درمورد اين همکاري کمي برايمان بگوييد.<‏‎/strong‏>‏از 17 سال پيش که متن را نوشته بودم تا به حال همينطور مانده بود.درنهايت کسي که بيش از هرهمکار ديگري با من ‏اهل انعطاف بي نظير وهميشگي است وبا شخصيت پراز مهرباني اش به نمايش من کمک کرد،محمدچرمشير ‏است.همکاري من با چرمشير ديرينه است و وي همواره با لطف خود درکنار من حضور داشته.البته ايشان در نمايش ‏قبلي من آزادتربود تا دگرگوني هاي مدنظر خود را انجام دهد.اودراماتورژاين کار است.دراين کاردراماتورژي ‏چرمشير تاثر بسيار مهمي داشت.نمي خواستم در اين متن پيکره و شخصيت هاي متن تغيير يابد.‏
‏<‏strong‏>هدفتان دردراماتورژي اين متن چه بود؟<‏‎/strong‏>‏دردراماتورژي هدفم اين بود که ادبيات چرمشير را صحنه اي کنم وچرمشيرنيز ادبيات صحنه اي من را درنمايش حفظ ‏کند.به طور کلي ديالوگ تئاتر اگر مابه ازاي تصويري نيابد ديالوگ نيست.هدفم از دراماتورژي در اين متن عميق ‏ترکردن پيکر نمايش بود.از طرفي بازيگران هم اهميت به سزايي درانجام تغييرات متن داشت.‏
‏<‏strong‏>انتخاب بازيگران درنمايش شما چگونه اتفاق افتاد؟<‏‎/strong‏>‏ببينيد برخورد من بابازيگر يک برخورد ابزاري نيست.بازيگر يک موجود خلاق است.امروزه براي گردآوري 15 ‏بازيگر سخت دچار مشکل هستيم چون زندگي بازيگران مهم است نه کارگرداني که باآن کار مي کند.براي انتخاب ‏بازيگران اغلب براساس شناخت و تجربيات گذشته دست به کار مي شود.بيشتر کساني که در نمايش من هستند را قبلا ‏شناختهو ويا درمورد بازي آنها مطالعه داشتم.‏
‏<‏strong‏>آياازقبل و درحين نگارش نمايشنامه مي دانيد که چه کساني بايد براي بازي کاراکتر حضورد داشته ‏باشند؟<‏‎/strong‏>‏تقريبا همين طور است.مثلا اول بنا بود که نقش آقا محمد خان را خانم سهيلا رضوي بازي کند.اما بنا به دلايلي خودش ‏نخواست.مي خوساتم او بازي کند به دليل اينکه بازيگر بسيار خلاق وانعطاف پذيري است.قدرت بدنيو بياني سهيلا ‏رضوي به شدت برايم شگفت انگيز بوده است.اما دلم نيامد تا اين بازيگر ارزشمند ازکارم برود.‏‎ ‎بنابراين در نمايشنامه ‏تغييراتي به وجود آمد تا او هم باشد وامروز مي بينم که در تصميمم اشتباه نکردم.‏



















نمايش ايران♦ پرونده شکار روباه/ 1‏
نمايش"شکار روباه" نوشته، طراحي و کارگرداني علي رفيعي هم يکي از انواع اين‎ ‎نمايش‌هاست. نمايش "شکار روباه" ‏اثري پرسوناژ محور است که به خصوصيات روحي ـ‎ ‎رواني و نيز اقدامات بي‌رحمانه آغامحمدخان قاجار مي‌پردازد و ‏همزمان نگاهي آسيب‎ ‎شناسانه هم به پس زمينه‌هاي تاريخي و اجتماعي و نيز موقعيت تراژيک و اسفبار خود او‎ ‎دارد.‏
‎‎نوزايي دراماتيک يک پرسوناژتاريخي‎‎‎ هر هنري داراي شاخصه‌ها و سبک و سياق بياني خاص خود است و نوع نگرش و نيز‎ ‎چگونگي پردازش هر ‏موضوعي آن را در گونه ادبي معيني قرار مي‌دهد؛ مضافاً آن که‎ ‎رويکرد صرفاً تماتيک براي دنياي هنر کفايت نمي‌کند ‏و چگونگي پردازش تم يا موضوع،‎ ‎شيوه بيان، نوع نگرش هنرمند و انطباق و شکل پذيري موضوع با يک ژانر معين ‏و تعريف‎ ‎شده از الزامات ترديدناپذير هنري بودن يک اثر است. اين مقوله در تئاتر و دنياي‎ ‎نمايش شاخصه‌هاي ديگري ‏را هم اقتضاء مي‌کند. از جمله آن که، اثر بايد به تعريف و‎ ‎تبييني دراماتيک درآيد و ضمناً ضرورت‌هاي زمان اجرا نيز ‏در آن لحاظ شود و اگر‎ ‎موضوع، تاريخي و مربوط به گذشته باشد در آن صورت همه مراحل پردازش و آماده‌سازي ‏يک‎ ‎متن و متعاقباً حتي اجراي آن هم روند پيچيده‌تر و بداعت‌آميزتري را مي‌طلبد، زيرا‎ ‎مخاطب موضوع، موقعيت يا ‏داستان نمايش را مي‌داند؛ در چنين شرايطي ساختار متن و شيوه‎ ‎نگارش آن از ديالوگ‌نويسي گرفته تا خلق موقعيت‌هاي ‏دراماتيک، گره‌افکني و‎ ‎تعليق‌زايي و نهايتاً سامان‌دهي و رساندن آن به يک پايانه غير قابل انتظار کاري بس‎ ‎‏‌دشوار، ‏هوشمندانه و همزمان هنرمندانه و تجربي است، که نهايتاً وجوهي پارادوکسيکال‎ ‎نيز پيدا مي‌کند: از موضوعي که براي ‏مخاطب آشناست آشنايي‌زدايي مي‌شود، طوري که اين‎ ‎بار به گونه‌اي متناقض، رازناک و پرغرابت از چنان شاکله و ‏دلالت‌گري نامتعارفي‎ ‎برخوردار مي‌شود که تماشاگران آن را به خاطر نوجويي و نوزايي، دلالت‌گري و داده‌هاي‎ ‎زيبايي ‏شناختي و دراماتيک‌اش به عنوان کامل‌ترين و غايي‌ترين نگره و الگوي تاريخي و‎ ‎نمايشي موضوع مورد نظر ‏مي‌پذيرند.‏‎ ‎‎ عامل مهم در تحقق چنين رخدادي همانا"نوع نگاه‎ ‎هنرمند" است که با بازانديشي در مورد يک موضوع کهنه و بديهيت ‏يافته تاريخي، آن را‎ ‎در حيطه‌اي نو و تجربي، حائز مابه‌ازاءهاي روانشناختي، تاريخي، سياسي، جامعه‌شناختي‎ ‎و ‏زيبايي شناختي قابل تاملي مي‌کند و اين حقيقت را به اثبات مي‌رساند که تاريخ‎ ‎زندگي ملت را تراژدي‌ها، کمدي‌ها و ‏درام‌هاي تلخ و شيرين به وجود آورده است، که‎ ‎نمايش"شکار روباه" نوشته، طراحي و کارگرداني علي رفيعي هم يکي ‏از انواع اين‎ ‎نمايش‌هاست.‏‎ نمايش"شکار روباه" اثري پرسوناژ محور است که به خصوصيات روحي ـ‎ ‎رواني و نيز اقدامات بي‌رحمانه ‏آغامحمدخان قاجار مي‌پردازد و همزمان نگاهي آسيب‎ ‎شناسانه هم به پس زمينه‌هاي تاريخي و اجتماعي و نيز موقعيت ‏تراژيک و اسفبار خود او‎ ‎دارد. اين پرسوناژ به شکل پارادوکس گونه‌اي و به طور همزمان دو احساس متناقض ترس و‎ ‎شفقت را در مخاطب نسبت به خود برمي‌انگيزد. او در وضعيت سه گانه‌اي قرار دارد: به‎ ‎رغم موقعيت کميکي که ‏برآيند"اخته بودن" و در نتيجه مضحک بودن وضعيت او در جايگاه يک‎ ‎پادشاه است و نيز برخلاف اعمال بي‌رحمانه و ‏دگرکشي‌ها و برادرکشي‌هاي ترسناک و‎ ‎هيولاوارش نهايتاً زندگي و مرگ خودش هم به شکل متناقضي از وجوه ‏تراژيک عميقي‎ ‎برخوردار است‎. ‎‎ علي رفيعي، آغامحمدخان قاجار را که در تاريخ به گونه‌اي سطحي و‎ ‎گزاره‌اي به او اشاره شده، به شکلي عميق و ‏دراماتيک به بيان و تحليل درمي‌آورد. او‎ ‎موفق مي‌شود آغامحمدخان را کاملاً شخصيت‌پردازي کرده و در نتيجه يکي ‏از پيچيده‌ترين‎ ‎پرسوناژهاي ماندگار و چند ساحتي‎(Round) ‎دنياي نمايش را خلق کند که تا حد زيادي به‎ ‎قرينه ‏هيولاوارش در ادبيات روس، يعني"ايوان مخوف" شباهت دارد و البته به شکل مضاعفي‎ ‎حين ترسناک بودنش، کميک ‏و تراژيک هم هست‎.‎‎ اجراي نمايش"شکار روباه" نيز حاوي‎ ‎ويژگي‌هاي خاص و قابل تاملي است. طراحي سرد و سفيد سردخانه که محيط ‏مرگ زايي براي‎ ‎موقعيت‌هاي متنوع فراهم کرده، بسيار فراتر از واقعيت‌هاي عيني و ناتوراليستي صرف‎ ‎عمل مي‌کند. ‏علي رفيعي واقعيت‌هاي رئاليستي و تاريخي موضوع را با اجتناب از‎ ‎قرينه‌سازي ناتوراليستي، با بيان و مديوم‌هاي ‏عينيت‌گراي خود دنياي نمايش به بيان‎ ‎درمي‌آورد. از اين رو، همه چيز حتي پرسوناژهاي اثر هم به همين حيطه تعلق ‏دارند؛ لذا‎ ‎تماشاگر ديگر با لباس، معماري و نثر و زبان دوره قاجار روبه‌رو نيست. موضوع و همه‎ ‎عناصر ديگر متن ‏تحت الشعاع دراماتورژي مدرن و بيان امروزين اثر قرار گرفته‌اند که‎ ‎گاهي آميزه‌اي از فانتزي هم به همراه دارد. ‏ضمناً طراحي صحنه که توسط خود علي رفيعي‎ ‎انجام شده، برخي ميزانسن‌هاي هوايي مثل آويزان شدن"رضا قلي" به ‏تاج بزرگ شاه قاجار‎ ‎که از سقف آويخته شده و نيز حضور و شکل دهي دراماتيک پرسوناژها روي نمايه ديوارها و‎ ‎سقف را امکان‌پذير کرده و متعاقباً زمينه استفاده نمايشي از تمام فضاي صحنه را براي‏‎ ‎کارگردان فراهم کرده است‎. استفاده هوشمندانه و بسيار زيبا از نور و موسيقي،‎ ‎بضاعت نمايشي اجرا را ارتقا داده و دلالت‌گري و نگرش استقرايي ‏به هر دو اين عناصر‎ ‎را به اثبات رسانده است. اين عناصر به ترتيب در چارچوب يک بيان نمايشي همانند‎ ‎ديالوگ‌هايي ‏بصري و شنيداري به ديالوگ‌هاي نمايش اضافه شده‌اند و غرابت، هولناکي،‎ ‎تنهايي و اگوتيزم‎(Egotism)‎، يعني ‏فردگرايي و خودمحوري بيمارگونه آغامحمدخان و نيز‎ ‎مرگ زايي فضاي سردخانه را به زبان نمايش به مخاطب تسري ‏مي‌دهند‎. ‎‎ انتخاب‎ ‎ميزانسن‌هاي متنوع و نمايشي که به شکلي موجز و با در نظر گرفتن سه عنصر ديالوگ،‎ ‎حرکت و موقعيت، ‏شکل‌دهي شده‌اند، تماماً رويکرد ابژه و عينيت‌گراي کارگردان را به‎ ‎نمايش مي‌گذارند. او موفق شده حرکت و موقعيت ‏را نه به عنوان ترفندها و تمهيدات ضمني‎ ‎که در اغلب نمايش‌ها صرفاً براي پر کردن فضاي صحنه از آن‌ها استفاده ‏مي‌شود، بلکه‎ ‎اساساً به عنوان بيان و محتواي اصلي صحنه،يعني به مثابه وجوه و شاخصه‌هاي بارز‎ ‎دراماتورژي متن و ‏اجرا به کار بگيرد. از اين رو، هر کدام از صحنه‌ها هم به تنهايي‎ ‎به يک تابلوي بصري شباهت دارند که در آن ‏عناصر، ابزار و آدم‌ها با لباس، بيان، حرکت‎ ‎و موقعيت دلالت‌گر و نشانه‌مندشان به بن‌مايه‌هاي موضوعي شکل مي‌دهند ‏و همزمان عامل‎ ‎کنش‌زايي و کنش‌مندي صحنه هستند‎. ‎‎ بازيگران همگي توانمندي‌هاي بالايي از خود‎ ‎بروز مي‌دهند و در صدر آن‌ها مي‌توان به بازي سيامک صفري، پانته‌آ ‏بهرام، افشين‎ ‎هاشمي، هومن برق‌نورد، هدايت هاشمي، علي سليماني و زهير ياري اشاره کرد که درايت و‎ ‎مهارت ‏هنري علي رفيعي را در هدايت آنان به اثبات مي‌رساند. سيامک صفري با ارائه يک‎ ‎بازي روش‌مند، بسيار زيبا، ‏هنرمندانه و متکي بر استايل‎(Style) ‎به يکي از شاخص‌ترين‎ ‎و ماندگارترين پرسوناژهاي دنياي نمايش موجوديت ‏بخشيده است؛ او ثابت مي‌کند که بازي‎ ‎خوب، تعريفش متفاوت و مغاير با حرکات بي‌مهار اندام‌ها، ايجاد هياهو، جلوه ‏نمايي‎ ‎من‌ درآوردي و اغراق‌هاي بيش از حد تاثرگرايانه و صرفاً امپرسيونيستي است‎. ‎‎ علي‎ ‎رفيعي در نمايه بيروني و ظاهري آغامحمدخان قاجار سعي کرده تا حدي از شيوه‎ ‎گروتسک‎(Grotesque) ‎و ‏کاريکاتور نيز استفاده کرد. او نمايه ظاهري را نه مانند يک‎ ‎پادشاه، بلکه مثل يک ژنرال به خود تکيده، شکست خورده، ‏بدقواره و حتي ضعيف‌ و ترسو و‏‎ ‎متعاقباً کميک نشان مي‌دهد تا ظاهرش با درون مخافت‌زا و هراس‌انگيزش در تضاد و‎ ‎کنتراست باشد و آن چه که به تدريج از او سرمي‌زند غرابت انگيزتر و فرا انساني‌تر و‎ ‎هيولاگونه‌تر جلوه کند‎. رفيعي با رنگ پريده‌ نشان دادن آغامحمدخان سردي و‏‎ ‎مرگزايي يک روح سرگردان را نيز به مابه‌ازاءهاي او افزوده ‏است. ضمناً او به خروس‎ ‎اخته‌اي که در سبدي محبوس مانده اشاره مي‌کند تا قرينه و تمثيلي جنبي نيز براي‎ ‎آغامحمدخان خواجه ارائه دهد. کودکي‌اش را نيز همواره با او همراه مي‌کند تا دو‎ ‎موضوع معصوميت و گناه و نيز ‏چگونگي زايل شدن اين معصوميت به قياسي دراماتيک درآيد،‎ ‎ضمن آن که حتي روي صداي زير و نسبتاً زنانه ‏آغامحمدخان هم تاکيد کرده است‎. ‎‎
به‎ ‎خودماندگي اين پرسوناژ که حين بي‌حرکتي به شکلي پارادوکس‌دار در درونش بسيار پرتحرک‎ ‎و سلطه‌مند به نظر ‏مي‌رسد او را به موجود متناقض و پرغرابتي همچون يک ضعيف نيرومند‎ ‎معرفي مي‌کند. ديالوگ‌هايش نيز که درونش ‏را به خوبي برون نمايي مي‌کنند، سبب شده که‎ ‎او کاملاً شخصيت‌پردازي شود، يعني از يک تعلق و موجوديت صرفاً ‏فيزيکي به متن به‎ ‎درآيد و به يک پرسوناژ شناخته شده و تعريف و تبيين‌پذير تبديل شود‎. ‎‎ علي رفيعي‎ ‎به عنوان نويسنده و کارگردان دو عنصر زمان و مکان رويداد تاريخي را ناديده مي‌گيرد‎ ‎و بنا به الزامات ‏دنياي نمايش و نگره مدرن و تا حدي فانتزيک خود به اجرا براي آن‌ها‎ ‎زمان و مکان نمايشي و امروزين در نظر ‏مي‌گيرد که نوعي رويکرد تطبيقي و آدابتوري به‎ ‎متن هم محسوب مي‌شود. بايد اقرار‎ ‎کرد که برجسته‌ترين عامل در ‏خلق چنين نمايش زيبا و‎ ‎ماندگاري همين نگره متفاوت و متمايز علي رفيعي به دو مقوله مهم تاريخ و تئاتر است‎. ديالوگ‌هايي که ارائه مي‌دهد همگي در خدمت موضوع و ضمناً تحليل گرانه هستند:«تو‎ ‎مي‌خواهي من دور خودمو با ‏لاشه‌هاي اين و اون سنگربندي کنم»، «تو فکر مي‌کني کشتن‎ ‎چهار برادر کار آسونيه»،«سکوت او ترسناک‌تر از ‏هياهوي اوست»،« پدر خون فرزند‎ ‎مي‌ريزد، دوست براي دوست دام مي‌گسترد»،« هر چه به زير پاي من آيد با من ‏است‎»‎،‎ «‎يادتون باشد هر چيزي بهتر از مردنه»، «من اين هنر را دارم که صبر کنم و کينه‌ها را‏‎ ‎فرو خورم»، «آرزو ‏چيزيه که مي‌خواهيش ولي به آن نمي‌رسي» و‎...»‎‎ رفيعي براي‎ ‎پرسوناژهاي ديگر نيز شاخصه‌هاي معيني در نظر گرفته تا هيچ کدام دچار تداخل شخصيت‎ ‎نشوند و هر ‏يک با جايگاهي خاص در اين بازي مرگ نقش‌دهي معيني داشته باشند: عمه‎ ‎آغامحمدخان، پا کوتاه و خشن و انتقام ‏جوست. پرسوناژهاي مزدور که وظيفه سلاخي ديگران‎ ‎را به عهده دارند، هر کدام از طريق خواسته‌ها و آرزوهايشان ‏تفکيک شده‌اند، راوي‎ ‎نمايش که يک زن است رويکردي عتاب‌آميز به اوضاع و احوال دارد و از همين طريق تشخص‎ ‎پيدا کرده است‎. ‎‎ او پس زمينه‌هاي پنهان رويدادها را نيز به مخاطب اطلاع مي‌دهد و‎ ‎کارگردان با دادن نقش‌ خدمه به او از بازيگر آن ‏بازي درخوري مي‌گيرد. برادران‎ ‎آغامحمدخان همگي خلق و خو و ذهنيت‌هاي معيني دارند و البته پيرمرد خدمه‌اي که ‏براي‎ ‎شاه کتاب مي‌خواند از اين قاعده مستثنا نيست. در صدر اين پرسوناژها خود آغامحمدخان‎ ‎قرار دارد که ‏شاخصه‌هاي فردي و متمايز بيشتري را به نمايش مي‌گذارد که قبلاً به‎ ‎آن‌ها اشاره شد‎. ‎‎ کارگردان از ويلچر استفاده دراماتيک و دلالت‌گرانه‌اي مي‌کند‎. ‎او چند بار شاه قاجار را روي آن مي‌نشاند تا معلوليت ‏عضوي و ذهني او را به طور‎ ‎همزمان يادآور شود‎. ‎‎ علي رفيعي از ژست‎(Gesture) ‎و فيگوراتيو‎(Figurative) ‎براي هر‎ ‎چه دراماتيک‌تر کردن حالات بازيگران و ‏ترکيب‌بندي بصري صحنه نهايت استفاده را‎ ‎مي‌کند. به همين دليل تماشاگر هنگام تماشاي نمايش هيچ کدام از تصاوير و ‏صحنه‌ها را‎ ‎به خارج از حوزه تئاتر و دنياي نمايش منتسب نمي‌کند و مي‌داند که اجزا و عناصر‎ ‎تشکيل دهنده ترکيب و ‏کمپوزيسيون صحنه‌ها با تجانس و سنخيت موضوعي و بصري کاملاً در‎ ‎ارتباط با هم هستند و همگي به دنياي نمايش ‏تعلق دارند‎. ‎‎ نمايش"شکار روباه" در کل‎ ‎در ژانر(کمدي ـ تراژدي) قرار مي‌گيرد. اين اجرا با روايت تاريخ به بياني نمايشي و‏‎ ‎احراز ‏توانمندي در همه حوزه‌هاي متن، طراحي، کارگرداني، بازيگري، نور، موسيقي،‎ ‎چهره‌پردازي و دکور، اجرايي ‏شاخص و به ياد ماندني به شمار مي‌رود که شناسه‌ها و‎ ‎داده‌هاي بسيار قابل اعتنا، دراماتيک و ژرف انديشانه‌اي به ‏مخاطبان تئاتر مي‌دهد‎. ‎ضمناً براي کارگردانان جوان، بازيگران، طراحان صحنه، نور و سازندگان و کاربران‎ ‎موسيقي ‏و نيز دانشجويان رشته تئاتر مملو از آموزه‌هاي تجربي و هنرمندانه است.‏

















گپ♦ نمايش ايران
سيامک صفري بازيگر نقش "آقا محمدخان قاجار"درنمايش شکارروباه است.با اين بازيگرجوان وخوش ذوق تئاتر ‏درمورد چگونگي کاردراين نمايش به گپ وگفت نشسته ايم...‏
‎‎تمايل به کمدي‎‎
‏<‏strong‏>آقاي صفري،درمورد شيوه برخوردتان با نقش هايي که بازي مي کنيد به ما بگوييد.<‏‎/strong‏>‏اساسا درنقش هايي که انتخاب مي کنم سعي دارم نوعي وسواس رابه کار گيرم.از همان ابتدا تلاش مي کنم که درابره ‏نقش براي خودم چهارچون هاي مشخصي را طراحي کنم و تا شب هاي اجرا حول همان مختصات دست به اتود هاي ‏متفاوتي بزنم.‏
‏<‏strong‏>اغلب شما را با اجراي نمايش هاي کمدي مي شناسند.اين مختصاتي که مي گوييد در ابعاد اين گونه نمايش ‏هاشکل مي گيرد يا اينکه شکل نمايش برياتان فرقي نمي کند؟<‏‎/strong‏>‏هربازيگري علاقمند به گونه اي از نمايش است و تمايلات آن به همين سمت وسوي گرايش دارند.اجراي نمايش هاي ‏کمدي هم از آن دست علاقه هاست که درمن هست و فکر مي کنم که قدرت مانورم در اين کارها به مراتب بيشتر است.‏
‏<‏strong‏>فکر نمي کنيد که بازي در نمايش هاي کمدي باعث شده که اخيرا تيديل به کليشه هاي مرسومي شويد که ‏تماشاگر با آن آشنايي زيادي پيدا کرده است؟<‏‎/strong‏>‏کليشه را قبول ندارم.البته درطول اين مدت نمايش هايي بوده اند که بازي درآنها چندان برايم جذاب نبوده است.اما به ‏هرحال اتفاق افتاده و کار کرده ام ولي تا جايي که توانسته ام سعي کرده ام که شخصيت هاشبيه يکديگر نباشند.‏
‏<‏strong‏>دربيشتر بازي هايي که از شما ديده ايم تلاش کرده ايد که در اجراهابه شدت تحت تاثير جملات وعمل هاي ‏في البداهه باشيد.چه اتفاقتي در تمرينات روي مي دهد که شما به اين مرحله مي رسيد؟<‏‎/strong‏>‏اولين چيزي که در اين امر مي تواند نقش مهمي داشته باشد کارگرداني است که با آن کار مي کنيد.برخي از کارگردانان ‏دست بازيگران را باز مي گذارند تا آنها تمام درونيات وافکار خود را در عمل خلاقه خرج کنند و سپس دست به آرايش ‏کارکتر مي زنند.جاهايي که زياد است را کم مي کنند وايده هايي را که کم است را گسترش مي دهند.برخي ا ‏زکارگردانان همان مطلبي را از تو مي خواهند که به آن اعتقاد دارند و ذره اي به بازيگر اجازه نمي دهند تا از ميزانسن ‏و عکس العملهايي که خود طراحي مي کنند عبور کني.برخي از کارگردانان هم هستند که نه چيزي براي آرايش ‏کاراکتر دارند و نه قدرت ميزانسن دادن.آنها اساسا کارگردان نيستند ولي وجود دارند و کار هم مي کنند.‏
‏<‏strong‏>نقش شما به عنوان بازيگر چه ميزاني است؟<‏‎/strong‏>‏به عنوان بازيگر سعي مي کنم که تحت نظر کارگردان با بازيگران ديگر پيشنهاداتي داشته باشيم و هماهنگي هاي ‏متعددي را درمورد صحنه هاي تئاتر داشته باشيم.‏‎ ‎بسياري از کارگردانان اجازه مي دهند که بنا برتحليل ها وپيش فرض ‏هاي نمايش به صورت في البداهه درشب هاي اجرا عمل وعکس العمل داشته باشم.اينها براساس يک تمرکز کلي قبل از ‏اجراست.به گمانم هربازيگري درطول تمرينات وبا کمي دقت برروي نقشي که بازي مي کند،شناختي که از بازيگران و ‏اتمسفر محيط خود درصحنه و حال و هواي تماشاگران درشب اجرا داشته باشد مي تواند به خوبي بدرخشد.‏
‏<‏strong‏>درمورد کار با آقاي رفيعي بگوييد.<‏‎/strong‏>‏ايشان از بزرگان تئاتر ايران هستند و کاربااو برايمان بسيار لذت بخش است.رفيعي ايده هاي بي شماري در ترکيب ‏بندي و حرکت بازيگر دارد که به شدت مرا تحت تاثير قرار مي دهد.همواره براي بازيگران و ديگر عوامل خوراک ‏تحليلي و تخصصي دارد وهرگزبراي بازيگري علامت سوال باقي نمي گذارد.يکي از افتخارات من در دنياي بازيگري ‏همکاري با ايشان است و يکي از مهم ترين اتفاقات زندگي ام آشنايي با اين دوست هنرمند وصاحب سليقه.‏
‏<‏strong‏>درکارهاي آقاي رفيعي کمتر اجازه بداهه پردازي داريد؟<‏‎/strong‏>‏بداهه هاي نمايش هاي آقاي رفيعي در طول تمرينات اتفاق مي افتد و ايشان دراين دوره آنها را هرس مي کند.به دليل ‏شکل اجرايي کلاسيک گونه تقريبا فرصتي براي بداهه نيست.‏
‏<‏strong‏>يکي از زيبا ترين اجراهاي شما درچند سال گذشته همين "آقامحمدخان"است.چه فاکتورهايي براي رشد و ‏شکوفايي اين نقش مدنظر داشتيد؟<‏‎/strong‏>‏زيبايي اجرا به دليل طراوت شخصيت پردازي در متن بوده است.اين شخصيت داراي مشخصه هاي بارزي بوده که ‏رفيعي و چرمشير به درستي به آنها اشاره کرده اند.نوع گريم وطراحي لباس وصحنه به شدت به من کمک کرد.اتودهاي ‏من زير نظر مستقيم رفيعي بود و هدايت او به عنوان کارگردان گره گشا در رسيدن به نقش.‏
‏<‏strong‏>درشخصيت پردازي از نمونه هاي موجود خارجي هم بهره برده ايد؟<‏‎/strong‏>‏همه بازيگران براي خود نمونه هايي دارند تا به يک شکل برسند.من هم همين طورهستم.بخشي از آفرينش نقش در متن ‏موجود است،بخشي در ذهن بازيگر وبخش مهمي هم درجامعه ديده مي شود که بايد ديد،شنيد ووام گرفت.‏














کتاب روز♦ کتاب ‏

‎‎

‎‎غزل غزل هاي حافظ‏‎‎
غزل هاي حافظ: نخستين نسخه يافت شده از زمان حيات شاعرگردآوري: علا مرنديبه كوشش: علي فردوسي‏216ص، تهران: نشر ديبايه، 1387، چاپ اول
اين مجموعه غزل هاي «حافظ»، از روي يك جنگ شعر كه در سال هاي 791 تا 792 ه. ق به وسيله ‏شخصي به نام «علا مرندي» گردآوري و كتاب شده، به چاپ رسيده است. اين جنگ شعر، در كتابخانه ‏‏«بادليان» در دانشگاه آكسفورد نگهداري مي شود و شامل چهل و نه غزل و يك تك بيت از «حافظ» است. اين ‏غزل ها، همگي (شايد به استثناي پنج غزل) در هنگام حيات شاعر به ثبت رسيده، و به اين جهت از اهميت ‏ويژه اي برخورداراند. ويژگي اين جنگ تنها در اين نيست كه نخستين مجموعه شعري است كه از زمان حيات ‏شاعر پيدا شده است، بلكه در اين نيز هست كه اين شعرها در آخرين روزهاي زندگي «حافظ» به ثبت رسيده ‏اند، از جمله روزهائي كه شاعر در بستر احتضار، راهي سفري بي بازگشت بوده است. با توجه به قدمت و ‏اعتبار اين نسخه از غزليات «حافظ»، مي توان به چند پرسش تاريخي و متن شناسي در باب «حافظ» پاسخي ‏قطعي داد و چندين پرسش موجود را، بيش از پيش پيچيده كرد. ‏
‎‎

در شهر وروستا‎‎
خاله بازينويسنده: بلقيس سليماني‏240ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1387، چاپ اول
رمان «خاله بازي» با تاملي نظر ورزانه در خصوص آدم و حواي مانوي آغاز مي شود كه به موجب آن، آدم ‏نوراني و حوا ظلماني است. شبكه استدلالي متن نيز باز توليد اسطوره هاي مزبور در ساختاري داستاني است. ‏محور رمان معطوف به نازايي زني به نام «ناهيد» است كه هفت سال از زندگي چهارده ساله اش با ‏‏«مسعود»، به تحمل هوو سپري شده و ايثاري باورنكردني در حق او روا داشته است. «مسعود» از هووي ‏‏«ناهيد»، يعني «سيما»، دو فرزند دارد و يك در ميان نزد يكي از زن ها به سر مي برد. ظاهرا همه چيز بر ‏اثر گذشت هاي «ناهيد» به روال معمول پيش مي رود تا اينكه با ورود «حميرا»، دوست دوران دانشجويي ‏‏«ناهيد»، زندگي آنها دگرگون مي شود. او در اصل نقشي در بر هم زدن زندگي «ناهيد» و «مسعود» ندارد ‏ولي بد قدم است. پاره اي از حوادث اين رمان در شهر و پاره اي در روستا مي گذرد. هر چند روايت ‏مربوط به شهر، كليشه اي و كتابي است، اما توصيف روابط و مناسبات در روستا، شخصيت سازي و تصوير ‏طبيعت، زنده و جاندار است. ‏
‎‎

مارکس: جامعه و تاريخ‎‎
نظريه تاريخ ماركسنويسنده: جرالد آلن كوهنترجمه: محمود راسخ افشار‏525ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
موضوع اين كتاب، ماترياليسم تاريخي و نظريه «كارل ماركس» درباره جامعه و تاريخ است. در حقيقت، ‏كتاب حاضر به تصريح نويسنده در پيشگفتار آن، دفاعيه اي است از ماترياليسم تاريخي. او درباره انگيزه ‏اش از نگارش كتاب مي نويسد:[ هدف آن است كه يك نظريه تاريخ قابل دفاع ساخته شود كه با آنچه ماركس ‏در اين باره گفته است سازگار باشد. هر چند وي (ماركس) برخي از آنچه را كه پس از اين خواهد آمد ناآشنا ‏خواهد يافت، اميد من اين است كه وي آن را بيان نسبتا روشني از آنچه مي انديشيد بيابد.] عناوين فصل هاي ‏يازده گانه كتاب عبارتنداز: «تصورات هگل و ماركس از تاريخ»، «تركيب نيروهاي مولد»، «ساختار ‏اقتصادي»، «خصوصيات مادي و اجتماعي جامعه»، «فتيشيسم»، «تقدم نيروهاي مولد»، «نيروهاي مولد و ‏سرمايه داري»، «زير بنا و روبنا، قدرت ها و حقوق»، «توضيحات فونكسيوني: به طور كلي»، «توضيح ‏فونكسيوني: در ماركسيسم»، «ارزش مصرف، ارزش مبادله و سرمايه داري معاصر». نويسنده كتاب، ‏‏«جرالد آلن كوهن»، استاد علوم اجتماعي و سياسي در دانشگاه آكسفورد است كه در سال 1979 ميلادي به ‏خاطر نگارش «نظريه تاريخ ماركس»، جايزه ياد بود «ايزاك دويچر» را دريافت كرده است.‏
‎‎

خاطرات وزير‎‎
خاطرات صدر انقلاب: يادداشت هاي احمد صدر حاج سيد جواديپژوهش و ويرايش: سيد مسعود رضوي‏512ص، تهران: نشر شهيد سعيد محبي، 1387، چاپ اول
اين كتاب، بر اساس يادداشت هاي يكي از شخصيت هاي ملي و تاثير گذار در انقلاب اسلامي ايران تدوين شده ‏است. اين يادداشت ها، شامل خاطرات روزانه نويسنده در فاصله نهم دي ماه 1357 تا يازدهم بهمن ماه 1357 ‏است؛ يعني روزي كه «احمد صدر حاج سيد جوادي» به عنوان وزير كشور دولت موقت، مشغول به كار شد. ‏به دنبال اين خاطرات، يادداشت ها و توضيحات ويراستار كتاب آمده است كه اطلاعات مفيدي پيرامون حوادث ‏و مسائل اين برهه مهم از تاريخ معاصر ايران، ارائه مي كند. بخش بعدي به ضمائم كتاب اختصاص دارد. اين ‏ضمائم شامل اسناد و مدارك مهمي درباره حوادث سياسي و اجتماعي آن دوره است. اين مجموعه، با مصاحبه ‏هايي با نويسنده به پايان مي رسد. ‏‏ ‏
‎‎


طبقات اجتماعي بعد از انقلاب‏‎‎
طبقه و كار در ايراننويسندگان: سهراب بهداد، فرهاد نعمانيترجمه: محمود متحد‏376ص، تهران: نشر آگاه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، پژوهشي ارزشمند درباره دگرگوني ماهيت طبقاتي نيروي كار ايران در سه دهه گذشته است. ‏نويسندگان كتاب، استادان سابق دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران هستند كه در حال حاضر به پژوهش و تدريس ‏در دانشگاه هاي فرانسه و آمريكا اشتغال دارند. آنان در اين پژوهش، بر اساس آمار و ارقام گوناگون، به ‏تحقيق درباره طبقات اجتماعي ايران در دوران پس از انقلاب پرداخته اند. عناوين فصل هاي نه گانه كتاب ‏عبارتنداز: «طبقه و انقلاب»، «چارچوبي نظري براي تحليل طبقات اجتماعي»، «بحران اقتصادي پسا ‏انقلابي»، «رشد جمعيت و عرضه كار»، «انقلاب و آرايش مجدد طبقات»، «حاشيه اي شدن كار زنان»، ‏‏«شيوه هاي توليد و طبقات»، «طبقات و امكانات نابرابر زندگي» و «انقلاب و كار». ‏
‎‎


غزل ها و رباعي هاي شمس تبريز‎‎
غزليات شمس تبريز: مجموعه 2 جلدي‏مقدمه، گزينش و تفسير: محمد رضا شفيعي كدكني‏1598ص، تهران: انتشارات سخن، 1387، چاپ اول
در سي و پنج سال اخير، بسياري از شيفتگان «مولانا»، دريچه آشنايي خود را با شعر او از رهگذر كتابي مي ‏دانند كه در سال 1352 با عنوان «گزيده غزليات شمس»، به اهتمام استاد «محمد رضا شفيعي كدكني» منتشر ‏شد. آن كتاب، در سي و پنج سال گذشته، بيش از چهل بار در داخل و خارج ايران تجديد چاپ شده است و ‏همواره خوانندگان و خواهندگان خود را داشته است. كتاب حاضر، صورت گسترش يافته و كمال پذيرفته ‏همان كتاب نيست، بلكه در حقيقت اثر مستقل ديگري است كه تمام ظرايف كتاب پيشين را دارد و بسياري از ‏مزيت ها بر آن افزوده شده است: نخست آن كه حجم غزل هاي «مولانا» در آن تقريبا سه برابر شده است و ‏درخشان ترين رباعي هاي «ديوان شمس» را نيز به همراه خود دارد. ديگر اين كه دامنه مقدمه و تعليقات، به ‏گونه چشم گيري چندين برابر گسترش يافته است. در يادداشتي با عنوان «گزارش كار» كه در آغاز كتاب آمده ‏است،استاد «شفيعي كدكني» تصريح مي كند:[ در مورد اين كتاب مي توانم به دليري و خاطر جمع بگويم كه ‏حدود سي و پنج سال از عمر خويش را به تفاريق، هزينه كرده ام. در هر گوشه ادب و فرهنگ ايراني و ‏اسلامي نكته اي ديده ام كه مي توانسته است در فهم سخن «مولانا» ياري دهنده باشد، آن را در تفسير و شرح ‏غزل ها و رباعي ها آورده ام...] در مقدمه مفصل و ارزشمند كتاب، زندگي «مولوي»، آثار او و ويژگي هاي ‏‏«غزليات شمس تبريز» بررسي شده است. فهرست هاي گوناگون اين مجموعه، مانند فهرست مطلع غزل ها ‏به ترتيب حروف اول، فهرست مطلع غزل ها به ترتيب حروف قافيه و فهرست مطلع غزل ها به ترتيب ‏اوزان، بر ارزش و اعتبار كتاب افزوده است. ‏
‎‎


دغدغه هاي شريعتي‎‎
كوير؛ تجربه مدرنيته ايراني: بازخواني و تفسير«كوير» شريعتي ‏نويسنده: فرامرز معتمد دزفولي ‏‏352ص، تهران: انتشارات قلم، 1387، چاپ اول
كتاب «كوير» از جمله مهم ترين و تاثيرگذارترين آثار «علي شريعتي» است. اين اثر، در سال هاي 1348 تا ‏‏1349، يعني هم زمان با اوج گيري فعاليت هاي «حسينيه ارشاد» نوشته شده است. مسئله محوري «كوير»، ‏خودآگاهي و وقوف بر وضعيت معاصر ذهنيت ايراني است؛ وضعيتي كه حاصل رويارويي انسان ايراني با ‏عناصر جهان جديد است. احساس فروريزي ارزش ها، مواجهه با خرد باوري سرد و بي رحم دنياي جديد، ‏تنهايي، فرديت، نيهيليسم فراگير و... دغدغه هاي «شريعتي» در «كوير» است. در كتاب حاضر، نويسنده ‏ضمن بازخواني «كوير» به تفسير و نقد آن پرداخته است. به عقيده او، «كوير» اگر چه يك شرح حال نويسي ‏پردرد و سوز است، اما تبديل به يك شناسنامه فرهنگي شده است. از اينرو «در برخورد با اين متن شايد ‏بتوانيم دريابيم كه تنها با سرگذشت يك فرد خاص روبرو نيستيم؛ بلكه با اميدها، ندبه ها و شكايت هاي يك ‏فرهنگ مصادفيم».‏
‎‎


زني د رخارج‏‎‎
كارت پستالنويسنده: روح انگيز شريفيان‏265ص، تهران: انتشارات مرواريد، 1387، چاپ اول
نويسنده اين كتاب خانم «روح انگيز شريفيان» از جمله نويسندگان ايراني مقيم خارج از كشور است كه در آثار ‏خود دغدغه هاي ايرانيان مهاجر و بحران هويت نزد آنها را به تصوير مي كشد. او در سال 1383 به خاطر ‏نخستين رمانش، يعني رمان «چه كسي باور مي كند، رستم؟»، جايزه «بنياد گلشيري» را دريافت كرد. خانم ‏‏«شريفيان» در رمان «كارت پستال» نيز به مسائل و دردسرهاي مهاجرت مي پردازد: زني كه به اجبار براي ‏تحصيل به خارج از ايران فرستاده شده است، به خاطر مشكلات خانوادگي، تصميم مي گيرد ديگر هيچگاه به ‏ايران باز نگردد... زن ازدواج مي كند، بچه دار مي شود، سركار مي رود. اما هم چنان ذهنش ميان ماندن و ‏رفتن در ترديد است. اين رمان، آميزه اي از دغدغه هاي زنانه، و مسائل و درگيري هاي مربوط به ‏مهاجرت انسان ها، از سرزميني به سرزميني، با مردم و فرهنگ ديگر است. ‏
‎‎


داوينچي و درم بخش‏‎‎
اگر داوينچي مرا مي ديد (مصور/رنگي)‏كاريكاتوريست: كامبيز درم بخش‏120ص، تهران: نشر افق، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از كاريكاتورهاي «كامبيز درم بخش»، همراه با نوشته هايي كوتاه به زبان هاي ‏فارسي و انگليسي است. «درم بخش»، كاريكاتوريست، طراح و گرافيست برجسته اي است كه تاكنون ‏نمايشگاه هاي متعددي در داخل و خارج كشور برگزار كرده و موفق به كسب جوايز معتبر بين المللي شده ‏است. او در كاريكاتورهاي اين مجموعه، كودكي خود و شيطنت هايش در آن ايام را به زيبايي به تصوير ‏مي كشد:[خيلي شيطان بودم... ماهي هاي حوض را زنده زنده قورت مي دادم. سگ ها و گربه ها با ديدن من ‏راه خود را كج مي كردند. توپ هاي من قاتل شيشه ها بودند. شيشه بر محل با من رفيق شده بود و...] اين، ‏حال و هواي كودكي است كه ماجراها و خاطراتش در قالب كاريكاتورهاي زيباي اين كتاب، روايت مي شود. ‏عنوان كتاب از يكي از كاريكاتورها گرفته شده كه در مقابل آن آمده است:[ لئوناردو داوينچي اگر مرا مي ديد، ‏هيچ وقت موناليزا را نمي كشيد.] ‏
‎‎


آخرين "نگاه نو" 1387‏‎‎
آخرين شماره‌ي امسال نشريه‌ي "نگاه نو" ويژه‌ي غلامرضا تختي منتشر شد. ‏در بخش چهره‌هاي شماره‌ي 80 اين نشريه كه به جهان‌پهلوان تختي اختصاص يافته است، مطالبي از علي ‏ميرزايي، جلال آل احمد، داريوش آشوري و عبدالحسين آذرنگ به همراه داستاني از جمال ميرصادقي و ‏شعرهايي از سياوش كسرايي و رضا براهني منتشر شده است. ‏
بخش فلسطين با مطلبي با عنوان "ما نيز زندگي را دوست مي‌داريم" با سخنان و شعري از محمود درويش با ‏ترجمه‌ي تراب حق‌شناس همراه است. ‏
پيام برنده‌ي نوبل ادبيات - ژان ماري گوستاو لوكلزيو - با ترجمه‌ي رضا رضايي، سده‌ي نفت با ناگفته‌هايي از ‏ماجراي يك‌صدساله‌ي نفت نوشته‌ي محمدعلي موحد، و بخش ديدگاه‌ها و تحليل‌ها با عنوان‌هايي همچون: مرد ‏سياه در كاخ سفيد، انتخاب باراك اوباما از نگاه تاريخي، چامسكي در هشتادسالگي و مانيفست برلين نوشته‌ي ‏اوژن يونسكو، ديگر مطالب اين نشريه‌اند. ‏
در بخش انديشه؛ دموكراسي نمايشي، و در بخش نقد و نظر؛ حروف قدرت (نكاتي درباره‌ي آينده‌ي خط)، و ‏در كابوسي هولناك چه به خواب انسان مي‌آيد؟ منتشر شده است. ‏
همچنين بخش ادبيات و هنر در قسمت شعر ايران با آثاري از علي باباچاهي، فرخنده حاجي‌زاده‌، فهيمه ‏غني‌نژاد و ساسان فريدي‌فر همراه است. كار با تأمل و عشق‌ورزي صادقانه نيز عنوان مصاحبه‌اي است با ‏اسرافيل شيرچي. لذت نوشتن در گفت‌وگو با جيمز تربر، مرگ هارولد پينتر، نظم نوين جهاني و چهار شعر ‏جيمز تيت به همراه نام‌هايي همچون: حسن كامشاد، فرشته مولوي و پرويز دوايي در اين بخش به چشم ‏مي‌خورند. ‏
بخش نقد كتاب نيز در قسمتي با يك عنوان "يك سال، يك كتاب" به معرفي آثار برتر از ديد مصاحبه‌شوندگان ‏در فاصله‌ي دي‌ماه 1386 تا آذرماه 1387 مي‌پردازد. محمدرحيم اخوت، عنايت‌ سميعي، مصطفي ملكيان، ‏مسعود احمدي، كاميار عابدي و بهاءالدين خرمشاهي از جمله افرادي هستند كه از آن‌ها نظر‌سنجي شده است. ‏اما علي ميرزايي در يادداشت سردبير اين شماره از "نگاه نو" با اشاره به فصل‌نامه بودن اين نشريه، خبر داده ‏است كه زمان انتشار فصل‌نامه‌ي "نگاه نو" از اين پس به اين ترتيب خواهد بود: پايان خرداد، پايان شهريور، ‏پايان آذر و اواسط اسفند. ‏
او همچنين اشاره كرده است، نخستين فصل‌نامه‌ي شماره‌ي سال 1388 را در روز 20 خرداد منتشر خواهند ‏كرد. ‏

هیچ نظری موجود نیست: