جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷

سينماي جهان♦ رويداد
امسال اما خبري از فيلم هاي هنري يا مستقل نبود. "کشتي کج کار" که شير طلايي جشنواره "ونير" را از آن خود ‏کرد جز در بخش بازيگران نامزد اسکار نشد، "جاده دگرگوني" را پس زده شد و به جاي آنها فيلمي به نام ‏‏"ميليونر زاغه نشين" که با پرداختي خارق العاده يک قصه کليشه اي و هيجان انگيز را به تصوير کشيده " فيلم ‏اول" شب اسکار لقب گرفت.‏
جوايز اسکار اعلام شد‎‎‏ سال فيلم هاي تجاري‎‎‏ ‏
مراسم هيجان انگير اسکار امسال نيز در سالن با شکوه "کداک تياتر" در "شهر فرشتگان" برگزار شد و مجري ‏بزرگترين و پر بيينده ترين فستيوال سينمايي جهان را "هيو جک من" بازيگر سرشناس استراليايي بر عهده داشت.‏در ميان فيلم هاي حاضر در جشنواره عظيم ايالت کاليفرنيا فليم هاي "مورد نادر بنجامين باتون" و "ميليونر زاغه ‏نشين" به ترتيب با نامزدي در سيزده و ده بخش جوايز اسکار مطرح ترين فيلم هاي حاضر در اسکار بودند.‏‏ همچنين فيلم هاي "شواليه تاريکي" و "ميلک" با هشت نامزدي، انميشن "وال – اي" با شش و فيلم هاي "شک"، ‏‏"کتاب خوان" و "فراست/نيکسون" با نامزدي در پنج بخش از جوايز اسکار در رتبه هاي بعدي قرار گرفتند.‏
البته فيلم هاي‎ ‎حاضر در اسکار امسال به هيچ روي عيار پارسال را نداشتند. تنها کافي است به ياد بياوريم فيلم هاي ‏بزرگ و ميخکوب کننده اي چون "سرزميني براي مردان پير نيست"، "مايکل کليتون"، "خون به پا خواهد شد " و ‏‏"وعده هاي شرقي" با آن مختصات "نوآر" و تاريک که اسکار سال گدشته را انگار به هنري ترين فستيوال ‏سينمايي دنيا در سال 2008 بدل کرده بودند.‏
امسال اما خبري از فيلم هاي هنري يا مستقل نبود. "کشتي کج کار" که شير طلايي جشنواره "ونير" را از آن خود ‏کرد جز در بخش بازيگران نامزد اسکار نشد، "جاده دگرگوني" را پس زده شد و به جاي آنها فيلمي به نام ‏‏"ميليونر زاغه نشين" که با پرداختي خارق العاده يک قصه کليشه اي و هيجان انگيز را به تصوير کشيده " فيلم ‏اول" شب اسکار لقب گرفت. حکايت پسرکي فقير که از پس سختي و نگون بختي عاقبت روي خوش بختي را مي ‏بيند. گويا موقعيت هاي دراماتيک و فراز و نشيب هاي اين فيلم بسيار به مذاق راي دهندگان امسال آکادمي اسکار ‏خوش آمد بود که تصميم گرفتند 8 مجسمه طلايي را پيشکش عوامل اين فيلم کنند. ‏
راستش فيلم هاي نامزد اسکار سال 2009 جملگي ديدني بودند، اما وقتي آدم يادش مي آيد که پيشتر چه فيلم هاي ‏مسخ کننده اي در اسکار درخشيده اند احساس مي کند حيف است مجسمه طلايي که همين سال قبل به شاهکار ‏‏"برادران کوئن" اعطا شد به فيلمي چون "ميليونر زاغه نشينان" اهدا شده باشد. ‏
شايد فيلم هاي سال پيش توقع ما را بسيار بالا برده است.‏‏ ‏مراسم اسکار و اعلام جوايز بعد از ظهر22 فوريه در شهر لس آنجلس برگزار شد.‏
در اين نوشته با يادآوري نامزدهاي بخش هاي مهم جوايز آکادمي، برندگان بخش هاي اصلي اسکار را معرفي ‏کرده و همچنين نظر برخي سايت ها و منتقدين را که پيش از مراسم اسکار در زمينه شانس هاي اسکار گمانه ‏زني کرده بودند را منعکس خواهيم کرد.‏
‎‎بهترين فيلم‎‎
برنده: ميليونر زاغه نشينمورد نادر بنجامين باتونميلککتاب خوانفراست/نيکسون
‏"ميليونر زاغه نشين" که در هندوستان و با بازي هنرپيشگان هندي ساخته شده است به زندگي پسري به نام "جمال ‏مالک" مي پردازد که با شرکت در يکي از محبوب ترين مسابقه هاي تلويزيوني کشور هند ما با سرگذشت او آشنا ‏مي شويم. جايزه بهترين فيلم را استيون اسپيلبرگ، کارگردان شهير فيلم هاي ماندگاري چون "فهرست شيندلر" و ‏‏"نجات سرباز رايان" به تهيه کننده فيلم اهدا کرد. ‏
‏"مورد نادر بنجامين باتون" حکايت شگفت انگيز مردي است که زندگي اش از پايان به آغاز بر مي گردد.‏
‏ "ميلک" به زندگي "هاروي ميلک" اولين مرد همجنس گرايي است که در کاليفرنيا به يک مقام سياسي دست ‏يافت. ‏
قصه "کتاب خوان" در آلمان مي گذرد و حکايت عاشق شدن پسربچه اي پانزده ساله است که دلداده زني دو برابر ‏مسن تر از خود مي شود، آنها مدتي با هم مي مانند اما زن او را ترک مي کند. هشت سال بعد پسر که اينک ‏کارآموز وکالت است بار ديگر "هنا" را در موقعيتي کاملا متفاوت و باورنکردني باز مي يابد.‏
‏"فراست/نيکسون" به کليشه سياسي دهه هفتاد ايالات متحده مي پردازد. نيکسون رئيس جمهور مستعفي و خطاکار ‏آمريکا پس از سه سال سکوت تصميم مي گيرد در مقابل "فراست" يک مجري تلويزيوني بريتانيايي به مصاحبه ‏بنشيند و به سوالات او پاسخ گويد.‏
‎‎نظر سنجي ياهو‎‎
ميليونر زاغه نشين / 43%‏مورد نادر بنجامين باتون/ 42%‏
‎‎مجله تايم‎‎‏ ‏
پيش بيني/ ميليونر زاغه نشيناوليت/ مورد نادر بنجامين باتون
‎‎بخش سينمايي ‏AOL ‎
فيلمي که بايد اسکار بگيرد/ ميليونر زاغه نشينفيلمي که اسکار خواهد گرفت/ ميليونر زاغه نشينراجر ايبرت/ ميلونر زاغه نشينانتخاب روز/ مورد نادر بنجامين باتون
‎‎بهترين کارگردان‎‎
برنده: دني بويل(ميليونر زاغه نشين)‏ديويد فينچر (مورد نادر بنجامين باتون)‏استيون دالدري (کتاب خوان)‏ران هاوارد (فراست/نيکسون)‏گاس ون سانت ( ميلک)‏
دني بويل آنقدر خوشبخت بود که ببنيد فيلمي که قرار بود حتي بر پرده هاي نقره اي اکران نشود و و در قالب ‏DVD ‎‏ راهي بازار فيلم شود اينک جايزه بهترين کارگردان سال را براي او به ارمغان اورده است. بويل پس از ‏دريافت جايزه اش در حالي که اسکارش را دستانش بالا نگاه داشته بود گفت " فقط به اهالي بمبئي بگويم، همه ‏آنهايي که به ما کمک کردند اين فيلم را بسازيم و همه آنهايي که کمک نکردند، از شما سپاسگزارم."‏
از ميان کارگردانان نامزد اسکار در سال 2009 تنها "ران هاوارد" است که موفق شده پيشتر جايزه اسکار ‏رابراي فيلم "ذهن" زيبا" ببرد، "استيون دالدري" و "گاس ون سانت" قبلا يک بار نامزد اسکار شده بود و "دني ‏بويل" بريتانيايي و" ديويد فينچر" براي ‏اولين بار نامزد اسکار مي شدند‎.‎
‎‎نظر سنجي ياهو‎‎
دني بويل / 50%‏ديويدفينچر/ 30 %‏
‎‎مجله تايم‎‎
پيش بيني/ دني بويلاوليت/ديويدفينچر
‎‎بخش سينماييAOL‎
کارگرداني که بايد اسکار بگيرد/ دني بويلکارگرداني که اسکار خواهد گرفت/ دني بويلراجر ايبرت/ دني بويلانتخاب روز/ ديويد فينچر
‎‎بهترين بازيگر نقش اول زن‎‎
برنده: کيت وينسلت (کتاب خوان)‏اني هاثا وي (ريچل ازدواج مي کند)‏انجلينا جولي( طفل اشتباهي)‏مليسا لئو(رودخانه يخ زده)‏مريل استريپ(شک)‏
‏"کيت وينسلت" در سال 2009 سرانجام بر ناکامي هاي پياپي خود در تصاحب اسکار غلبه کرد، اين هنرپيشه 34 ‏ساله که امسال مي توانست براي بازي درخشان تر خود در فيلم "جاده دگرگوني" نيز برنده اسکار شود، پيشترپنج ‏بار براي بازي در فيلم هايي چون "تايتانيک"، "درخشش ابدي يک ذهن پاک" و "بچه هاي کوچک" نامزد دريافت ‏اسکار بهترن بازيگر زن شده بود. "وينسلت "که لباس آبي زيبايي بر تن داشت پس از خوانده شدن نامش سر از پا ‏نمي شناخت. هنگامي که روي سن رفت خطاب به حضار گفت "اگر بگويم براي مراسم سخنراني امشب از پيش ‏متني تهيه نکرده ام دروغ گفته ام، گمانم احتمالا يک دختر 8 ساله بودم و به آينه حمام خيره شده بودم و گويي ‏بطري شامپو را در دست داشتم، اما اينک بطري شامپو در دستانم نيست."‏
پيش از اعلام بهترين بازيگر زن امسال، "هالي بري"، "شرلي مک لين"، "سوفيا لورن"، "نيکول کيدمن" و ‏‏"ماريون کوتيار" که همگي در ساليان دور و نزديک جايزه اسکار بهترين بازيگر زن تقش اصلي را از آن خود ‏کرده بودند بر روي صحنه رفتند و هر کدام در وصف يکي از نامزدها جملاتي گفتند.‏
در ميان ديگر نامزدهاي اسکار بهترين بازيگر زن "مريل استريپ" و "انجلينا جولي" بازيگراني بودند که قبلا ‏جايزه اسکار را دريافت کرده بودند، هرچند جايزه خانم "جولي" براي نقش مکمل بود. "‏اني هاثاوي" که بيست و ‏هفت سال دارد جوان ترين بازيگر زن در ميان اين پنج هنرپيشه مطرح هاليوودي لقب داشت و بازي اش در نقش ‏دختري که از بند اعتياد نجات يافته و براي عروسي خواهرش براي چند روز به خانه باز مي گردد بسيار خيره ‏کننده بود.‏
‎‎نظر سنجي ياهو‎‎‏ ‏
کيت وينسلت/ 51%‏انجلينا جولي/ 22 %‏
‎‎مجله تايم‎‎‏ ‏
پيش بيني/ کيت وينسلتاوليت/ مليسا لئو
‎‎بخش سينماييAOL‎
بازيگر زني که بايد اسکار بگيرد/مريل استريپ ‏بازيگر زني که اسکار خواهد گرفت/ کيت وينسلتراجر ايبرت/ مريل استريپ يا کيت وينسلتانتخاب روز/ اني هاثاوي
‎‎بهترين بازيگر نقش اول مرد‎‎
برنده: شان پن (ميلک)‏برد پيت(مورد نادر بنجامين باتون)‏ميکي رورک( کشتي کج کار)‏فرانک لانجلا (فراست/نيکسون)‏ريچارد جنکنيز (ملاقات کننده)‏
شان پن بازيگر چپ گرا چهل و نه ساله، اسکار بهترين بازيگر مرد را در رقابت با رقيب جدي خود" ميکي ‏رورک" که جوايز بسياري براي بازي در فيلم "کشتي کج کار" در يافت کرده بود؛ تصاحب کرد. جالب آنجا بود ‏که عده اي از منتقدين هم جنس گرايي نيز در اعتراض به فيلم "ميلک" در خارج از محوطه کداک تظاهرات کرده ‏بودند و شايد از همين روي بود که "پن" براي دهن کجي به آنها با خوشحالي به سمت حضار فرياد مي زد" نقديم ‏به شما کمونيست ها، همجنس گراها" آقاي "پن" که در سال 2004 نيز برنده جايزه اسکار شده بود در صحبت ‏هاي خود گفت" تصور مي کنم اين زمان خوبي است تا آنهايي که به ممنوعيت ازدواج مردان هم جنس گرا راي ‏داده اند بنشينند و در شرم بزرگ خود تامل کنند، شرمي که اگر به حمايت خود از اين ممنوعيت ادامه دهند در ‏چشمان نوه هايشان خواهند ديد."‏
اما در ميان ديگر نامزدها "ميکي رورک" درخشان ترين بازي اش پيش از بازي در ساخته مستقل "دارن ‏آرونوفسکي" را در فيلم "شهر گناه" تجربه کرد بود." برد پيت" هنرپيشه محبوب آمريکايي نيز در سال 1995 ‏براي بازي در فيلم "دوازده ميمون" نامزد دريافت اين جايزه معتبر شده است.‏
‎‎نظر سنجي ياهو‎‎
برد پيت/ 46%‏ميکي رورک/ 31%‏
‎‎مجله تايم‎‎‏ ‏
پيش بيني/ ميکي رورک‏اوليت/شان پن
‎‎بخش سينماييAOL‎
بازيگر مردي که بايد اسکار بگيرد/ ميکي رورک‏بازيگر مردي که اسکار خواهد گرفت/ شان پن‏راجر ايبرت/ شان پنانتخاب روز/ ميکي رورک‏
‎‎بهترين بازيگر نقش مکمل مرد‎‎
برنده: هيث لجر (شواليه تاريکي)‏رابرت دوني جونيور( طوفان استوايي)‏جاش برولين(ميلک)‏فيليپ سيمور هافمن (شک)‏مايکل شانون( جاده دگرگوني)‏
امسال براي دومين بار در تاريخ اسکار بود که برنده جايزه اسکار- به دليل مرگ- در سالن ‏‎“‎کداک‎”‎‏ حضور ‏نداشت. " هيث لجر " هنرپيشه بي نظير استراليايي ژانويه سال گذشته بر اثر مسموميت شديد در نتيجه‌ي مصرف ‏هم‌‏‎ ‎زمان چندين نوع قرص ضداضطراب و مسکن و خواب‌آور در آپارتمان خود در "منهتن" نيويورک درگذشت ‏تا علاقه مندان هنر هفتم در سراسر دنيا در بهت غمگيني فرو روند. بازي" لجر" فقيد در "شواليه تاريکي" چنان ‏قوي و پرشور است که کمتر منتقدي در آمريکا نسبت به برنده شدن او شک داشت، تنها افسوس بزرگ اين بود که ‏او براي دريافت مجسمه طلايي خود به روي سن نرفت. پيش از او اين "پيتر فينچ" بود که دو ماه پيش از آنکه ‏براي بازي در فيلم "شبکه" در سال 1976 برنده اسکار شود درگذشته بود.‏‏ ‏از همين روي پنج بازِيگري که در سالهاي گذشته برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مکمل مرد بودند همراه با ‏خانواده هيث لجر، بازيگر شواليه سياه بر روي صحنه رفتند تا جايزه اين بخش را به خانواده اين بازيگر ‏استراليايي اهدا کنند. بسياري سرنوشت "لجر" را با بازيگر افسانه اي دهه پنجاه "جيمز دين" مقايسه مي کنند که او ‏نيز خيلي زود در جواني درگذشت.‏
پدر "لجر" هنگام دريافت جايزه گفت" مايلم از آکادمي براي انکه به بازي فوق العاده پسرمان ارج نهاد تشکر ‏کنم.".‏
‏"فيليپ سيميور هافمن" مطرح ترين چهره در ميان ديگر بازيگران نامزد در اين بخش بود. او پيش از اين براي ‏بازي در فيلم "کاپوتي" اسکار را تصاحب کرده بود. ‏
‎‎نظر سنجي ياهو‎‎
هث لجر/ 83%‏رابرت دوني جونيور/ 8%‏
‎‎مجله تايم‎‎‏ ‏
پيش بيني/هث لجراوليت/ هث لجر‏راجر ايبرت/ لث هجر
انتخاب روز/ هث لجر
‎‎بخش سينماييAOL‎
بازيگري که بايد اسکار بگيرد/ هث لجر‏بازيگري که اسکار خواهد گرفت/ هث لجر‏
‎‎بهترين بازيگر نقش مکمل زن‎‎
برنده: پنلوپه کروز( ويکي، کريستينا، بارسلونا)‏مارسيا تومي(کشتي کج کار)‏امي ادامز (شک)‏ويولا ديويس(شک)‏تاراجي – پي- هنسون(مورد نادر بنجامين باتون)‏
همسر سابق تام کروز موفق شد براي بازي در فيلمي از "وودي آلن" برنده جايزه اسکار شود. پنلوپه کروز به ‏جمعيت حاضر در کداک گفت "تا حالا کسي اينجا غش کرده، واسه اينکه من احتمالا اولين نفر خواهم بود که غش ‏مي کنم". کروز سپس خطاب به کارگردان مولف نيويورکي فيلم گفت "ممنونم وودي، براي اعتماد به من براي ‏بازي در اين نفش زيبا، ممنونم که در تمام اين سال ها برخي از عالي ترين شخصيت ها را براي زنان نوشتي".‏
اعضاي آکادمي براي انتخاب نقش بهترين بازگر زن کار سختي پيش روي داشتند چرا که همزمان بازي هاي" ‏تاراجي هانسون"، "پنلوپه کروز" و "مارسيا تومي" در فيلم هايشان بي نقص و در اوج بود. "امي آدامز" و ‏‏"کروز" که هر دو 35 سال دارند پيشتر براي بازي در فيلم هاي "‏Junebug‏" و "بازگشت" نامزد اسکار شده ‏بودند. "مارسيا تومي" نيز که در 45 سالگي هنوز طراوت خويش را حفظ کرده در دهه نود براي فيلم "‏My ‎Cousin Vinny‏" موفق به دريافت اسکار براي بهترين بازيگر نقش مکمل زن شد.‏
‎‎نظر سنجي ياهو‎‎
تاراجي هنسون/ 43%‏مارسيا تومي/ 23%‏
‎‎مجله تايم‎‎‏ ‏
پيش بيني/ پنلوپه کروز‏اوليت/ ويولا ديويس
‎‎بخش سينماييAOL‎
بازيگري که بايد اسکار بگيرد/ پنلوپه کروزبازيگري که اسکار خواهد گرفت/ پنلوپه کروز‏راجر ايبرت/ ويولا ديويسانتخاب روز/مارسيا تومي
‎‎بهترين انيميشن‎‎برنده: وال – اي (اندرو استانتون)‏Bolt‏(کريس ويليامز- بايرون هاوارد‎(‎پانداي کونگ فو کار‎ ‎‏(جان استوينسون- مارک آزبورن)‏
وال- اي امسال به انيميشني بي رقيب شباهت داشت، هرچند ماجراهاي پاندا نيز به مذاق بسياري در سال 2008 ‏خوش آمده بود اما همگان مي دانستند "وال – اي" که در کنار کارتون نوستالژيک "ديو و دلبر" تنها انيميشني در ‏تاريخ اسکار است که در شش بخش نامزد جايزه شد، بخت اصلي براي بردن جايزه اسکار بهترين انيمشين بلند ‏امسال خواهد بود.‏
در همين جا لازم به ذکر است که در بخش فيلم انيميشن کوتاه نام يک ايراني نيز به عنوان نامزد دريافت اسکار به ‏چشم مي خورد. "عماد مخبري" در کنار هم قطار خود "تري مارچاند" براي کارگرداني فيلم انيميشن "اکتاپودي" ‏نامزد دريافت جايزه با شکوه اسکار شد، بي صبرانه منتظر شنيدن نام برنده اسکار در اين بخش بود؛ اگر چه او ‏امسال خوش شانس نبود و جايزه بهترين انيميشن کوتاه به "کونيو کيتو" براي انيميشن ‏Le Maison En Petite ‎Cubes‏ اهدا شد. ‏
‎‎بهترين فيلم خارجي‎‎
برنده: عزيمت - ژاپن روانچه - اتريش ‏ کلاس - فرانسه گروه بادر ماينهوف - آلمان والس با بشير - اسرائيل
‎‎بهترين فيلمنامه اورژينال‎‎
برنده: داستين لنس بلک‎ ‎‏(ميلک)‏کورتني هانت‏‎ ‎‏(رودخانه ي يخ زده)‏مايک لي‎ ‎‏( ‏happy-go-lucky‏)‏مارتين مکدونا ( در بروژ)‏آندرو استانتون، جيم ريردون‎ ‎‏(وال – اي)‏
‎‎بهترين فيلمنامه اقتباسي‎‎
برنده: سايمون بوفوي‎ ‎‏( ميلونر زاغه نشين)‏‏ اريک راث‎ ‎‏(مورد نادر بنجامين باتون)‏جان پاتريک شانلي‎ ‎‏(شک)‏پيتر مورگان‎ ‎‏(فراست/نيکسون)‏ديويد هير‎ ‎‏(کتاب خوان)‏
‎‎بهترين فيلمبرداري‎‎
برنده:آنتوني داد منتل‏‎ ‎‏( ميليونر زاغه نشين)‏تام استرن‎ ‎‏(طفل اشتباهي)‏کلاديو ميراندا‎ ‎‏(مورد نادر بنجامين باتون)‏والي فيستر‎ ‎‏(شواليه تاريکي)‏کريس منگس و راجر ديکينز‎ ‎‏(کتاب خوان)‏
‎‎بهترين تدوين‎‎
برنده: کريس ديکنز‎ ‎‏( ميليونر زاغه نشين)‏کرک باکستر و آنگوس وال‎ ‎‏(مورد نادر بنجامين باتون)‏لي اسميت( شواليه تاريکي)‏مايک هيل و دان هنلي‎ ‎‏(فراست/نيکسون)‏اليوت گراهام‎ ‎‏(ميلک)‏
‎‎بهترين موسيقي متن‏‎‎
برنده: اي. آر. رحمان‎ ‎‏(ميليونر زاغه نشين)‏آلکساندرا دسپلات‎ ‎‏(مورد نادر بنجامين باتون)‏جيمز نيوتن هاوارد‎ ‎‏( سرپيچي)‏‏ دني الفمن‏‎ ‎‏(ميلک)‏توماس نيوتن‎ ‎‏(وال – اي)‏
‎‎بهترين ترانه اورژينال‎‎
برنده : ‏‎ Jai Ho‏- اي. آر. رحمان ( ميلونر زاغه نشين)‏Down to Earth ‎‏– پيتر گابريل- توماس نيومن ( وال – اي)‏O Saya‏ - اي. آر. رحمان ( ميلونر زاغه نشين)‏
‎‎ديگر برندگان اسکار سال 2009‏‎‎
بهترين طراحي صحنه: سرگذشت عجيب بنجامين باتنبهترين طراحي لباس: مايکل اوکانر براي دوشسبهترين گريم: کريگ کانوم براي فيلم سرگذشت عجيب بنجامين باتنبهترين فيلم کوتاه: الکساندر فريدنک برايفيلم شهر اسباب بازيبهترين مستند بلند: مرد روي طناببهترين مستند کوتاه: مگان مايلن براي پينکي خندان‏بهترين جلوه هاي وِيژه:سرگذشت عجيب بنجامين باتنبهترين صداگذاري: شواليه سياهبهترين ترکيب صدا: ميليونر زاغه نشين























فيلم روز♦ سينماي ايران

‎‎در آرزوي رفتن‏‎‎
کارگردان: عبدالرضا کاهاني- نويسنده: کاهاني، مزدک ميرعابديني- مدير تصويربرداري: مسعود سلامي- ‏تدوين: شيما منفرد- تهيه کننده: عبدالرضا کاهاني- بازيگران: مزدک مير عابديني، شهرزاد سخن سنج، مانا ‏ربيعي، مهران احمدي.‏
خلاصه داستان: مردي که استاد موسيقي است قصد دارد ايران را براي هميشه و براي زندگي در يکي از ‏کشور هاي خارجي ترک کند. او همسرش را طلاق داده است. زمان زيادي براي خروج از ايران ندارد و اگر ‏خود را به آن سوي مرز ها نرساند ويزايش باطل مي شود. اما همسرش تقاضاي مهريه مي کند و اين مرد ‏ممنوع الخروج مي شود. تلاش او براي يافتن پول و کشاکش او با مسائل اجتماعي داستان اصلي آن جا است.‏
عبدالرضا کاهاني متعلق به نسل تازه سينماگران سينماي ايران است. او آنجا را به عنوان دومين فيلم سينمايي ‏خود پس از آدم جلوي دوربين برد کاهاني براي اين فيلم از جشنواره تسالونيکي يکي از جوايز اصلي را ‏دريافت کرد و پس از آن فيلم بيست را ساخت که در جشنواره فجر امسال به نمايش در آمد. بهانه ما براي ‏پرداختن به آنجا نمايش آن در کانون فيلم انجمن منتقدان سينماي ايران است.‏
رضا کاهاني بعد از عدم موفقيت در نمايش فيلم اولش آدم ، آن جا را ساخت. فيلمي متعلق به سينماي اجتماعي ‏و مستقل. فيلم با نگاهي تلخ به مسئله مهاجرت مي پردازد و شرايطي را براي ‏شخصيت اصلي خود پديد مي آورد که او را هر لحظه بيش از پيش به ترک ايران سوق مي دهد.‏نقش جوان استاد موسيقي که از تنگناهاي ايران به ستوه آمده را مزدک ميرعابديني بازي مي کند که گويا خود ‏سال ها خارج از ايران زندگي مي کرده و همکار کاهاني در فيلمنامه نويسي اين فيلم نيز بوده است. لهجه ‏خاص او زمانيکه فارسي را کمي به سختي تلفظ مي کند بيگانه سازي را براي مخاطب پديد مي آورد که با ‏فضاي کلي داستان همنشيني قابل توجهي پيدا مي کند. بيگانگي او با محيط اطرافش شرايطي را براي ‏کارگردان پديد آورده که به طنزي تلخ نيز دست يابد. همه قصد دارند از موقعيت بحراني وي سوء استفاده کنند ‏و در ازاي راه حلي مشفقانه دائم او را در معرض کلاه برداري قرار مي دهند. ‏
کاهاني فيلم را به صورت سياه و سفيد فيلمبرداري کرده است. سياه و سفيدي که کنتراست هاي شديد را نيز به ‏همراه دارد و همين نکته بر سردي فضاي فيلم بسيار افزوده است. اين شکل تصوير پردازي تا آنجا پيش مي ‏رود که حتي در فضاهاي خارجي و به هنگام روز نيز ما نتوانيم به روشنايي مطلوب دست يابيم و گويي که ‏قهرمان اصلي فيلم دائم در پس يک کابوس هولناک قرار گرفته است. اين کابوس زماني کامل مي شود که ‏کاهاني از روايت خطي در داستان هم فاصله مي گيرد و حوادث را طوري کنار هم مي چيند تا بتواند به ‏داستاني ماليخوليا گونه دست يابد.‏
يکي از فصل هاي درخشان فيلم زمانيست که مام.ر دولت براي ضبط ماشين مرد يک روز زود تر به منزل او ‏مراجعه مي کند و بعد با حالتي توام با خونسردي مي گويد يک روز زودتر آمده تا از ماشين در مراسم ‏عروسي برادرش استفاده کند. همين مامور دولت بعد ها در تيپ انسان هاي ابله به مرد کمک مي کند تا در ‏ازاي پرداخت مقداري پول بتواند به طور غير قانوني از مرز خارج شود.‏
تمام اين مسائل دائم مرد را به شناخت جديدي از جامعه مي رساند و کاهاني با پايان مهلت قانوني مرد براي ‏خروج از ايران دائم اين تعليق را براي بيننده پديد مي آورد تا بتواند با شخصيت اصلي داستان همراهي کرده و ‏از ديگر سو به اين شيوه تعليق داستان را نيز بيشتر مي کند. ‏
اين تعليق در کنار فصل هايي که بيشتر ميل به شوخي و ايجاد تسکين در داستان اصلي را دارند توهمي دو ‏سويه را پديد مي آورد که تماشاگر تا انتها با داستان همراه شود.‏
بازي ها نيز به متوهم بودن فضا کمک مي کنند. همه بازيگران در طول فيلم گويا با يکديگر نجوا مي کنند. ‏گويي همه مراقب هستند تا گوش هايي نا آشنا صداي آنها را نشنود و اين نکته بيشتر خود را در مکان هاي ‏عمومي به رخ مي کشد. فيلم داراي چند تيپ مشخص همانند مامور دولت است که تماشاگر را به ياد شخصيت ‏داستان ها و نمايشنامه هاي کمونيستي مي اندازد و حضور دائم او در زندگي مرد فضاي داستان را به آثار ‏کافکا شبيه مي کند.‏
نماهاي فيلم بيشتر به صورت بسته طراحي شده اند که ناشي از نوعي حصار و محدوديت براي شخصيت ‏نخست فيلم محسوب مي شود. او هرچه بيشتر سعي مي کند خود را از موقعيت ترسناکي که در آن واقع شده ‏برهاند بيشتر در منجلاب فرو مي رود و به اين وسيله کارگردان توانسته به نوعي پوچي نيز دست يابد. پوچي ‏ناتوراليسم گونه و تقديري که به قول امبرتو اکو آدم ها مجبور به اطاعت از قوانين آن هستند.‏
آن جا قابليت هاي نمايش عمومي و همراهي با بيننده را نيز دارد و اگرچه به صورت سياه و سفيد ‏تصويربرداري شده و روايت آن هم خطي نيست ولي مي توانست به خاطر خلق جزئياتي جذاب با اقبال ‏تماشاگران همراه شود.‏


























نگاه♦ سينماي ايران
آدم هاي فيلم درست شبيه آدم هاي ادبيات کلاسيک، مطلقا خوب يا بد تعريف شده اند. عملي از آنها بر مي آيد ‏که نشانگر ذات آنهاست.‏
نگاهي به فيلم ترديد‎‎هملت، اساطير ايران و ترديد...‏‎ ‎
سينماگراني که شيفته ي تئاتر هستند، حتي اگر17 سال فيلم نسازند و پس ازمدت ها شاهد نمايش فيلم جديدشان ‏باشيم، بازهم با نگاهي مبتني بر اصول، فضا و قواعد تئاتر به سينما مي نگرند.‏
اين مصداق فيلم "ترديد" ساخته ي "واروز کريم مسيحي" ست. او ورودش به حيطه ي سينما را خيلي پيش ‏تر، زماني که بهرام بيضايي فيلم " رگبار " را مي ساخت، به عنوان دستيار کارگردان آغاز کرد . اين ‏همکاري ها به عنوان دستيارکارگردان، تدوينگر و... تا بدان جا پيش رفت که در سال 1369 کريم مسيحي ‏کار خود را در مسند کارگرداني با فيلم "پرده ي آخر" شروع کرد. فيلمي که بن مايه ي خود را وامدار ‏نزديکي ديرينه ي اوبا بهرام بيضايي بود ( از منظر زاويه ي ديد تئاتر گونه به سينما و محوريت قرار گرفتن ‏زن ) .‏
‏ آن‏‎ ‎تصاوير محزون توامان با رعب و معما که دوستش مي داشتيم ، فضاي رمز آلودي را مي ساخت که ‏جريان‎ ‎تنفس مخاطب را تغيير مي داد و او را در خلسه اي چند ساعته با فيلم همرا ه مي کرد. اين ها همان ‏دلايلي ست که پس از گذشت سال ها از نمايش پرده ي آخر باز هم زماني که به آن فکر مي کنيم، تمامي اين ‏تعابير در ذهنمان بازخواني مي شود.‏‎ ‎
اينبار کريم مسيحي سراغ نمايش‎ ‎نامه "هملت" رفته است. نمايش نامه اي که بدون ترديد با در نظر گرفتن نخ ‏نما شدن آن، اين پيش فرض را مي طلبد که کارگردان در گام اول، قصد به رخ کشاندن توانايي خود در ‏پرداختن موضوعات تکراري به شيوه اي ديگر و نو را دارد. او با برداشتي آزاد‏‎" ‎ترديد" را با رنگ و لعابي ‏ايراني و امروزي جلوي دوربين مي برد. فيلمبرداري «ترديد»،‌ اواخر مرداد سال 86 13در سينما ركس لاله ‏زار آغاز شده بود كه پس از بستري شدن و عمل جراحي «واروژ كريم‌مسيحي» و تغيير تهيه‌كننده، وارد پيش ‏توليد مجدد شد و از 15 مرداد با عوامل جديد، بارديگر كليد خورد.‏
فيلم ماجراي مرگ پدر‏‎ " ‎سياوش " با بازي " بهرام رادان " در يک حادثه است. عموي سياوش جانشين ثروت ‏برادر مي‎ ‎شود. در اين ميان سياوش شيفته ي دختر عمويش شده و همزمان به اين‎ ‎نکته پي مي برد که عمو ‏قصد ازدواج با مادرش را دارد. او کم کم مي فهمد که مرگ پدر‏‎ ‎تصادفي نبوده و عمويش در قتل او نقش ‏داشته است و براي کشف بيشتر حقيقت نزد دوست‎ ‎و همرازش " کارو " با نقش آفريني " حامد کميلي " مي ‏رود و باقي ماجراهاي فيلم رقم‎ ‎مي خورد.‏
آدم هاي فيلم درست شبيه آدم هاي ادبيات کلاسيک، مطلقا خوب يا بد تعريف شده اند. عملي از آنها بر مي آيد ‏که نشانگر ذات آنهاست.‏
کريم مسيحي نه تنها به اسطوره هاي شخصيتي نمايشنامه ي هملت نگاهي نو دارد، بلکه گمان مي رود انتخاب ‏اسامي او نيز بر خواسته از اسطوره هاي کهن ايراني در روايات داستاني شاهنامه است. انتخابي که مي تواند ‏هنوز هم رگه هايي از اثر گذاري بيضايي بر نوع نگاه او را نشان دهد.‏
اين " بينامتنيت " تصادفي نمي نمايد. در داستان " کيکاووس " خوانده ايم او پدر سياوش است. پادشاه نامدار ‏کياني. خصيصه ي شناخته شده ي او " بي مرگي " ست سياوش و کيکاووس قرابتي عاطفي دارند چنانچه ‏سياوش به گاه زمامداري پدر در آن هنگام که " افراسياب " بر ايران حمله ور مي شود به صورتي خود ‏خواسته به ياري پدر مي شتابد و آنان را شکست مي دهد.‏
از سويي کيکاووس بر هفت مملکت، ديوان و آدميان سلطه دارد و در نهايت توسط ديوي فريب مي خورد که ‏تصور فريب خوردن از او را نداشته است. اگر چه از مرگ رهايي مي يابد اما پس از آن، زيستن او با بي ‏مرگي همراه نخواهد بود.‏
درست شبيه جريان مردن پدر سياوش در فيلم. او فريب مي خورد و از آنجايي بر او ضربه وارد مي شود که ‏گمانش نمي برد. او با پسرش دوست است و رابطه اي عميق دارد.( اگر چه اين رابطه در روايت فيلم به ‏خوبي در نيامده است ).‏
از سويي ديگر سياوش شاهنامه عاشق سودابه دختر پادشاه " هاماوران " است او در اثر اتفاقات خانوادگي که ‏سخت او را مي آزارد مجبور به ترک ايران و شتافتن به مرز توران مي شود.همان طور که سياوش فيلم از ‏اتفلقات خانوادگي اش بر مي آشوبد و به دنبال راهي براي کشف معما و حقيقت مي گردد.‏
چه نيکو بود اگر اين بينامتنيت که تنها در قسمت هايي و به صورت نه چندان سازمان يافته در ذهن برخي از ‏مخاطبين نقش مي بندد در کل فيلم جريان داشت و ما شاهد پرداختي واقعي و حد اکثري از اين تاويل ها در ‏جريان فيلم بوديم اين در حالي ست که طراحي صحنه ي هنرمندانه ي فيلم مي توانست در اين راستا نقشي ‏کاملا جلو رونده داشته باشد و کريم مسيحي و اسطوره هايش را هرچه افزون تر اثبات کند. در آن صورت ‏شايد توانايي هايي که از وي در شناخت اين مفاهيم کهن سراغ داريم پررنگ تر مي شد و فيلم در لايه هاي ‏معنايي خود حرف ها ي بيشتري براي گفتن داشت.اگر چه قائل به اين موضوع نيز هستيم که هر عصر و ‏دوره اي اسطوره هاي کهن خود را چنان باز نمايي مي کند که به کارش آيد. و در اين فرآيند بي شک بسياري ‏از باورها، اتفاقات و شخصيتها استحاله مي شوند.‏
پرده ي آخر توقع مخاطب فيلم ترديد را بالا برده است. اين در حالي ست که بازيگر محوري فيلم، سياوش، ‏حس دروني خود را چنان چه نمايانگر ترس، ترديد و هراس است به خوبي نمايش نمي دهد و انتظار بيننده ‏را در جهت بالا بردن جذابيت بيشتر فيلم پاسخگو نيست. بهرام رادان عکس العملهاي رفتاريش را با اتفاقات ‏درونيش به خوبي نمي آميزد.‏
بي شک توقف ساخت فيلم به مدت چند ماه در اثر بيماري کريم مسيحي و گذشتن ساليان طولاني از ساختن ‏پرده ي آخربر روي روند فيلم سازي و کيفيتش تاثير گذار بوده است. شايد کسب سيمرغ بلورين بهترين فيلم ‏جشنواره ايشان را برسر ذوق بيشتري آورد و پرده ي آخر، نمايش آخرين پرده از استعداد هاي ذاتي که در او ‏سراغ داريم نباشد.‏























نمايش روز♦ تئاتر ايران ‏
رفيعي مي کوشد از آغامحمدخاني که در تاريخ امده به نوعي آشنايي زدايي کرده و تصوير تازه اي از سفاک ‏بودن ان را روي صحنه اورد. بنابراين داستان را به دوراني ديگر مي برد تا بتواند از حافظه و داستان ‏پردازي سود جويد...‏
‎‎تصوير زوال قدرت‎‎
نويسنده، طراح و کارگردان: علي رفيعي، موسيقي: انتخابي، بازيگران: سيامك صفري، هومن برق‌نورد، ‏محسن تنابنده، شهرام عبدلي، افشين هاشمي، هدايت هاشمي، داريوش موفق، سهيلا رضوي، پانته آبهرام، ‏ستاره اسكندري، مينا خسرواني، محمود راسخ‌فر.‏
خلاصه داستان: شکار روباه داستان مرگ و زندگي آقامحمدخان قاجار از ديد سه نفر است که محکوم به اعدام ‏شده‌اند. اين سه نفر شب قبل از اعدام تصميم به قتل شاه مي‌گيرند و خاطرات خود را مرور مي‌کنند.‏
دکتر علي رفيعي براي اهالي تئاتر نامي اشناست. زيبايي شناسي او در اثارش همواره جزو ويژگي هاي ‏منحصربفرد رفيعي بوده که در ميان کارگدان هاي تئاتر در ايران کمتر هنرمندي را مي توان يافت که ذوق و ‏سليقه وي را داشته باشد. شکار روباه آخرين کار دکتر رفيعي اين روز ها در تهران بر صحنه تالار وحدت ‏است. ‏
دکتر علي رفيعي شکار روباه را بعد از چندين سال دوري از صحنه نمايش کارگرداني کرده است. او پيش تر ‏نيز به نقد قدرت در نمايش هاي خاطرات و کابوس هاي يک جامه دار و شازده احتجاب پرداخته بود و شايد ‏بتوان شکار روباه را پاياني بر يک تريولوژي دانست.‏
رفيعي قصد داشت اين نمايش را چندين سال پيش روي صحنه ببرد. زماني که شايد عمر آن به بيش از 15 ‏سال برسد. اما اين اتفاق نيفتاد تا امروز که گروه رفيعي توانستند با سختگيري هاي اداري و مميزي مرکز هنر ‏هاي نمايشي و مديران تالار وحدت نمايش را روي صحنه ببرند.‏
نمايش در ظاهر به نقد قدرت آغا محمد خان قاجار مي پردازد اما نويسنده و کارگردان به هيچ وجه خود را در ‏يک مقطع تاريخي مشخص گرفتار نکرده و مي کوشد شرايطي را فراهم آورد تا بتواند داستان خود را به ‏تمامي زمان ها بسط دهد. مدرن گونگي داستان و شيوه روايت آن را از تاريخ مصرفي مشخص دور کرده و ‏قابل تعميم جلوه مي دهد.‏
رفيعي را در اين نمايش همچنان ديگر کارهايش بايد در قالبي واحد يعني طراح و کارگردان مورد بررسي ‏قرار داد. او در بسياري از فصول نمايش چنان قاب هاي زيبايي را روي صحنه خلق مي کند که مخاطب را ‏ياد سينما و يا نقاشي مي اندازد.اين بعد زيبايي شناسي رفيعي از نمايش سبب مي شوداثر تا مدت ها در ذهن ‏تماشاگر باقي بماند و مخاطب بتواند با مرور اين تصاوير با توجه به فرار بودن تئاتر زمان بيشتري را در ذهن ‏خود با آن سر کند.‏
شايد امروز از بيشتر علاقمندان تئاتر در دهه هفتاد در زمينه نمايش هاي اجرا شده سئوال کنيم و بخواهيم ‏صحنه هايي ماندگار از نمايش هايي را که ديده اند نام ببرند به فصل هايي از عروسي خون، رومئو و ژوليت، ‏شازده احتجاب و يا بعد تر به نمايش در مصر برف نمي بارد اشاره کنند.‏
روايت رفيعي از آغا محمد خان قاجار در نمايش شکار روباه مبتني بر اصول دراماتيک است. يعني نويسنده و ‏کارگردان قصد نداشته است تا تنها تاريخ را سرلوحه داستان قرار دهد و آن را براي صحنه رو نويسي کند. ‏رفيعي مي کوشد از آغامحمدخاني که در تاريخ امده به نوعي آشنايي زدايي کرده و تصوير تازه اي از سفاک ‏بودن ان را روي صحنه اورد. بنابراين داستان را به دوراني ديگر مي برد تا بتواند از حافظه و داستان ‏پردازي سود جويد. ‏
نمايش در يک سردخانه روايت مي شود. نور ها و دکور سرما و بي ثباتي را به تماشاگر القا مي کنند.رفيعي ‏مي کوشد به اين واسطه در ازاي ارائه تصويري کلي فضايي را پديد اورد تا شخصيت ها بتوانند آنچه را ‏درون خود نهفته دارند به درستي به بيننده نشان دهند. ‏
آغا محمد خان در اين نمايش تمثالي کاريکاتور گونه دارد. با اينکه نويسنده سعي داشته چهره آشناي او را در ‏تاريخ فراموش نکند اما از سوي ديگر قضاوت خود را نيز از او به نمايش مي گذارد. در واقه در اين نمايش ‏هدف اصلي بيشتر سرنوشت تراژيک آغا محمدخان است تا معرفي زندگي او. از همين رو رفيعي مي کوشد ‏به او ابعادي فرامتني بدهد تا قابليت تعميم پذيري او را نيز بيشتر کند. ‏
از همين رو تنها به حافظه تاريخي تماشاگر متوسل نمي شود و آغامحمدخان را در ابعاد متفاوت بازسازي مي ‏کند. به طور مثال او گهگاه روي يک ويلچر قرار مي گيرد و به کنايه کارگردان ناتواني و آسيبپذير بودن او را ‏تصوير مي کند. در سويي ديگر ما خروسي اخته شده را در قفس مي بينيم که به وجهي ديگر از اين شخصيت ‏اشاره دارد. تمام اين نکات البته ما را به نگاهي ناتوراليستي نيز رهنمون مي شود و اينکه نوعي تقدير گرايي ‏و جبر را بر سرنوشت شخصيت اصلي نمايش سايه افکنده است. اين جسم به ظاهر بيمار و آسيب پذير نمي ‏تواند منشاء اين همه خشونت باشد اما با خوانشي ديگر همين بيماري سبب ساز بروز خشونت هاي بيشمار مي ‏شود و از اين رو رفيعي کارکردي دوگانه را براي مخاطب نمايش در نظر مي گيرد که تقابل انها با يکديگر ‏موجب ايجاد سئوال بزرگ دراماتيک متن مي شود.‏
بازي بازيگران نيز همچون ديگر کارهاي رفيعي بعدي فيگوراتيو دارند تا قاب ها را از منظر تماشايي به ‏عکس بدل کنند. کشاکش بازيگران در طول صحنه نوعي رخوت را در کليت نمايش خلق کرده که اين رخوت ‏به نوعي تم اصلي داستان را همراهي مي کند. ‏
















گفت و گو ♦ نمايش ايران
من با تئاتر نفس مي کشم و با آن زندگي مي کنم. تئاتر صداي روح من است. من بوسيله تئاتر حرف هايم را ‏مي زنم. اين بخشي از حرف هاي پروانه سلطاني است

گفت وگوي عفت ماهباز با پروانه سلطاني‎‎تئاتر صداي روح من است‎‎
پروانه خود را اينگونه معرفي خود مي کند. ‏
کار تئاتر را از سن 18 سالگي آغاز و تا امروز. در زمينه بازيگري،نمايش نامه نويسي و کارگرداني تئاتر ‏وگاها فيلم اشتغال داشته‎ ‎ام. موضوع اصلي کارهايم، زنان و مشکلاتشان است. در سال 1996 تئاتر تينا را ‏بنيان گذاشتم بعدها گروهي را که تشکيل داده بودم به کمپاني حرف دلت را از راه هنر بزن‎ ‎ArtandHeartExpression‏ تغيير نام دادم. ‏
کارهايي که در سال هاي اخير ارائه داده ام :‏در زمينه تئاتر: يک زن تنها، شبنمهاي آتشين، فروغ در باغ خاطره ها، شيرين و فرهاد، خر، سفرهاي بن ‏لادن و زنان، داستان ليلا و پرواي جدايي
در زمينه فيلم:شور زندگي،ترس از سنگسارو بازي در فيلم سرزمين پاهابا کارگردانهايي چون سعيد سلطان پور،رکن الدين خسروي ناصر رحماني نژاد و ايرج جنتي عطايي کار ‏کرده ام. ‏آخرين کارم که بزودي‎ ‎در اربيهشت ماه به اجرا در خواهد آمد :داستان پاسپورت و ويزا و مهاجرت بيژن و ‏منيژه است ‏بيان عشق و رابطه بين آدمها در کارهايم خيلي اهميت دارد. ‏
‎‎طي سه سالي که از نزديک با تو و کارت آشنا شدم ترا بسيار پر کار و پرتلاش يافتم و گاها ‏اينگونه به نظر مي رسد که انگار قطار رفته است و تو جا ماندي و با دويدنت مي خواهي بدان برسي ! دليل ‏اينهمه تلاش از چيست؟‎ ‎براي اينکه بدون اينکه اينگونه باشم کار ديگري نمي توانم بکنم. من با تئاتر نفس مي کشم و با آن زندگي مي ‏کنم. تئاتر صداي روح من است. من بوسيله تئاتر حرف هايم را مي زنم. ‏
‎‎آيا فکر نمي کنيد به دليل زن بودنت مجبوري دو برابر کار کنيد تا از طرف جامعه و مردم ‏پذيرفته شويد؟‎ ‎نمي توانم دقيقا بگويم اين عامل سبب تلاشهايم مي گردد شايد اگر مرد هم بودم همينگونه مي کردم. نميدانم ‏شايد چون تئاتر برايم بهترين وسيله بيان خودم است. ‏
‎‎از کجا و چگونه به کار تئاتر رو آوردي؟‎‎در دانشکده هنرهاي دراماتيک در هجده سالگي هم زمان با تحصيل در رشته تئاترکار تاتر نيز ميکردم. و ‏کار بازيگري رانيزآغاز نمودم. اولين نمايشنامه ايي که بازي کردم "محاکمه ژاندارک" برتولت برشت بود و ‏بعد"استثنا و قاعده" برشت. به گارگرداني آقاي رکن الدين خسروي بود و نمايش بعدي اجراي"کله گردها و ‏کله تيزها" " باز هم نوشته برتولت برشت بود که اين کاري توسط انجمن تئاتر ايران با کارگرداني ناصر ‏رحماني نژاد بود. اين اجرا يکي از موفق ترين اجراهاي بعد از انقلاب بود و به مدت نزديک سه ماه روي ‏صحنه بود. ‏بازي در نمايش هاي برتولت برشت" در زندگي تاتري من نقش تعيين کننده اي داشت. ‏در زمان اجراي نمايش "کله گردها و کله تيزها" بود که از عکس العمل تماشاچيان متوجه شدم که تئاتر چقدر ‏مي تواند انسانها را تحت تاثير قرار دهد. ‏
‎‎اما با اين وجود شما همچنان به کار سياسي تان ادامه داديد؟‎ ‎بله وقتيکه به خارج از کشور آمدم به هر مناسبتي در کارهاي تئاتر شرکت مي کردم و با اجراي نمايش هاي ‏کوتاه حرف هايم را مي زدم. در سال 1991 با ايرج جنتي عطايي نمايش رستمي ديگر و اسفندياري ديگررا ‏که نوشته و کارگرداني خود ايرج بود در لندن و بعد در بسياري از شهرهاي اروپا و کانادا اجرا کرديم. به ‏دليل اينکه بهروز وثوقي هنر مند مشهور سينما در نقش رستم در اين کار بازي ميکرد نمايش از استقبال فوق ‏العاده ايي برخوردار شد. چند سال بعد دوباره با همکاري با ايرج جنتي عطايي نمايش پروانه ايي در مشت ‏را اجرا کرديم که اين اجرا نيز بسيار موفق بود. و در بسياري از شهرهاي اروپا به روي صحنه آمد. افسوس ‏که ايرج ديگر کار تاتر نميکند. بعد از آن کار من خودم گروه تئاترنينا را تشکيل دادم و تا آنجا که امکانات ‏داشته ام کار تاتر کرده ام. ‏
‎‎فلسفه ات در زندگي چيست؟‎ ‎زندگي براي من مثل سفري مي ماند که قبل از پايان آن دلم مي خواهد قصه ها و برداشت هاوآانچه را که ‏نظرم است و روي آنها متمرکز بوده ام مثل مسائل زنان رابطه آدمها و عشق، را براي تماشاچيان بوسيله ‏تئاتر بيان کنم. ‏
‎‎تو فکر مي کني با بيان اينگونه دردي هم ازآادمهاي غربت دوا مي کني؟‎ ‎فکر مي کنم انتقال تجربيات زندگي به انسانها کمک ميکند راهشان را بهتر انتخاب کنند. ‏کار هنري کلا باعث ميشود که آدمها بتوانند با نگاهي ديگر به زندگي نگاه کنند و با آدمهاي ديگري که شايد ‏شبيه خودشان هستند و يا مثل آنها زندگي ميکنند ارتباط بگيرند و تازه براي مدتي هم سرشان گرم شود. ‏
‎‎چرا با اين شيوه؟ مثل نوشتن‎‎براي اينکه فکر مي کنم انتقل فرهنگ از طريق نوشتن، فيلم هنر و بويزه تئاتر ماندني تر و فراموش نشدني ‏تر است. و تاثيرش طولاني تر است. ‏
‎‎گفتيد تم اصلي کارتان مسئله زنان است چرا؟‎ ‎چون خودم زنم! و خود به خود در کارم زبان آنها مي شوم. ‏
‎‎چقدر فمنيستي؟‎‎نمي توانم بگويم که فمنيستم. بيشترين دغدغه هايم موضوع انسان است. اما بيشتر از زبان زنان سخن مي ‏گويم چون مسائل و دغدغه هايشان را خودم دارم وبهتر مي شناسمشان.. ‏
‎‎تعريف تو از فمنيست چيه که مي گي من نيستم؟‎ ‎فمنيسم جنبشي است که از حقوق زنان دفاع مي کند و متمرکز روي بيان حقوق آنها و حمايت از زن هااست. ‏اما دغدغه من مسئله انسان است زن و مرد ندارد. ‏
‎‎خوب باين تعريف که خودت از کارهايت کردي مگر در اين تعريف نمي گنجد؟ خودت گفتي ‏موضوع اصلي کارهايم، زنان و مشکلاتشان است به دليل زن بودنت و شناخت از مسايل و مشکلات زنان ‏روي اين موضوعات کارميکني!؟!‏‎ ‎البته مغايرتي با فکر من ندارد اما من ديگر به هيچ ايسمي اعتقاد و باور ندارم. به طور نمونه کار بعدي من ‏حول مساله جوانان مي چرخد بايد بگويم براي من انسان مشکلات، سردرگمي هايش، ترديدهايش و اين که ‏حقيقت خودش و زندگي را گم کرده مسئله است نه فقط يک جنس. انسان به هر شکلش مسئله کارهاي من ‏است. در بسياري از کارهاي من مردان شايد بدتر قرباني زندگي باشند. ‏
‎‎درد وران انقلاب چگونه فکر مي کردي عليرغم تعريف هايت از تئاتر و تاثيراتش شما تا مدتها ‏حتي در خارج همچنان به کار سياسي تان ادامه داديد؟‎ ‎در آن دوران مثل همه مردم بودم مثل بقيه هميشه عدالت اجتماعي برايم مطرح و بي عدالتي عذابم مي دادروي ‏اين اصل شايد در انقلاب گرايشات سياسي پيدا کردم اما بعد ها به اين نتيجه رسيدم که کار هنري و نوشتن ‏تئاتر و اجراي آن تاثيرا تش بيشتر از هر کار سياسي است و ارزش بيشتري دارد و امروز حاضر نيستم آن را ‏با هيچ چيز ديگري عوض کنم در صحنه تئاتر خودم هستم و افکار و ايده هايم را بازي مي کنم و اين با طبيعتم ‏سازگارتر است. ‏
‎‎تو مادر دوفرزندت هم هستي اگر قرار باشد بين فرزندانت و تئاتر يکي را انتخاب کني کدام را ‏برمي گزيني تئاتر يا بچه ها؟‎ ‎سوال مشکلي است. در زندگي تقريبا مي توانم بگويم هر دو کار را با هم پيش بردم. مادري کردن و کار ‏هنري که اصلا کار آساني نبوداما هميشه فرزندانم برايم ارجحيت داشتند و خوشبختانه الان انها بزرگ شده اند ‏و در بسياري کارهايم مرا حمايت ميکنند. اما پاسخ شما طبيعتا مادري را بر مي گزيدم. ‏
‎‎هنر مورد علاقه ات بعد از تئاتر کدامند؟‎ ‎موسيقي و سينما و رقص. ‏
‎‎هنرمندان مور علاقه ات؟‎ ‎ايزابل آلنده نويسنده مورد علاقه من است نوشته هاي رومن و رولان هنوز برايم دلپذيرند مي توانم بگويم ‏جواني ام با رمان هاي رولان تغذيه شد. واز هنرپيشه ها مري استريپ رل مدل من در کار بازيگري است. و ‏البته وودي آلن فيلم ساز مورد علاقه من است. و بسياري ديگر که جايشان در قلب من است و با روح و قلب ‏نه فقط من بلکه بسياري از ما پيوندي ناگسستني دارند مثل حافظ، مثل فروغ فرخزاد و.... ‏
‎‎براي آينده خودت چه برنامه اي داري؟‎‎دلم مي خواهد بتوانم بيشتر روي تئاتر متمرکز باشم و سازمان تئاتري را که بنا نهادم گسترش دهم و حرف ‏هاي گفتني ام را بزنمو وبنويسم بنويسم و بنويسم تا آنجا که ممکن است. در حال حاضر با گروهي از جوانان ‏در اين زمينه کارمي کنم وبه تدريس تئاتر مشغول هستم وبراي بچه هاي فارسي زبان نيز قصه ميگويم. ولي ‏هميشه تنبلي گريبانم را ميگيرد. ‏
‎‎سال هاي زيادي است که در خارج از ايران زندگي مي کني ارزيابي ات در اين مورد ‏چيست؟‎‎زندگي در خارج از ايران برايم بسيار آموزنده بود بخصوص در زمينه کار تئاتر اما سختي و دشواري هاي ‏بسياري نيز با خود همراه داشت. بخصوص اينکه غربت ديگر بسيار طولاني و تحمل ناپذير شده است و مرا ‏به اين نتيجه رسانده که اگر يک بار ديگر به دنيا بيايم هرگز وهر گز وطنم را ترک نمي کنم. ‏
‎‎الان آرزو مي کردي کجا زندگي مي کردي؟‎‎آرزو دارم در ايراني آزاد زندگي مي کردم. هر چند در طي سالهاي غربت به خودم آموخته ام که دنيا خانه ‏من است. ‏















کارستاني به نام "درباره الي"
مي گويند سينماگر اجتماعي بودن اين حسن را دارد كه مي شود شخصي ترين مسائل را هم با اجتماع پيوند داد و آن را به تصوير کشيد. کاري که اصغر فرهادي سينماگر 36 ساله ايراني روز به روز در آن موفق تر بوده است. نام فرهادي سه سال پيش به دليل کسب سيمرغ بلورين بهترين کارگرداني بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر بر زبان ها افتاد. فيلمساز اصفهاني که از جمله زوج هاي هنري سينما-تلويزيون ايران است، پس از گذراندن پرکارترين سال خود در سال 86، فيلم "درباره الي" را کليد زد.
حضور بدون حجاب گلشيفته فراهاني بر روي فرش قرمز هاليوود در حالي که از سخت گيري هاي جمهوري اسلامي انتقاد مي کرد، موجب شد تا اين فيلم براي اکران با سد مستحکم ارشاد برخورد کند. اما فرهادي که طي اين سال ها نشان داده خوش شانس است يا آنچنان که خود مي گويد بيشترين تلاش اش را مي کند، موفق شد با لابي شمقدري مشاور هنري رئيس جمهور، "درباره الي" را از زير خاک بيرون کشيده به بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر روانه کرده و سه سيمرغ بلورين را از آن خود کند. ديري نگذشت که معلوم شد او غير از خوش شانس بودن، فيلمسازي شايسته دريافت جايزه بين المللي هم هست. شامگاه 26 بهمن ماه او جايزه خرس نقره اي بهترين کارگرداني پنجاه و نهمين فستيوال برلينآله آلمان را از آن خود کرد. او که جزو 10 فيلمساز مستعد خاورميانه شناخته شده است، توانست با فيلمي که نه از بدبختي هاي مردم مي گويد و نه سياهي ها را نشان مي دهد، جايزه اي درخور را کسب کند. علي معلم در باره فيلم آخر او گفته است: "درباره الي به عنوان پديده‌ اي خارج از جشنواره و خارج از جريان عمومي سينماي ايران کاملاً اثر برجسته‌ اي است و در همه ابعاد و همه زمينه‌ ها شاخص ‌تر از ساير توليدات امسال است." اصغر فرهادي با "رقص در غبار" به خوبي ديده شد، با "چهارشنبه سوري" از ديد منتقدان تحسين شد، با نوشتن "دايره زنگي" تحسين عموم تماشاگران را برانگيخت و با "درباره الي" خود را در ليست بزرگان سينماي ايران جاي داد.
اصغر فرهادي کيست؟
اصغر فرهادي در سال 1351 در شهر اصفهان متولد شد. کودکي و نوجواني را در اصفهان گذراند و در همان دوران بود که به نوشتن، مطالعه و سينما علاقمند شد. او در سال 64 دوره ي فيلمسازي انجمن سينماي جوان را آغاز کرد و همزمان فيلم هاي 8 و 16 ميليمتري تهيه کرد. در همان سال با پيوستن به گروه فني فيلم حادثه اي "تفنگ شکسته" به کارگرداني و نويسندگي مهدي معدنيان، اولين کار سينمايي خود را تجربه کرد. اصغر فرهادي تا سال 1370 كه وارد دانشگاه تهران شد 6 فيلم كوتاه 8 و 16 ميلي متري تهيه كرد. وي در سال 74 در رشته تئاتر با گرايش ادبيات نمايشي از دانشكده هنرهاي زيبا فارغ التحصيل شد. طي سالهاي 74-1370 كه مشغول تحصيل بود نويسندگي چند نمايشنامه را نيز به عهده داشت. همچنين طي اين مدت دو نمايش به نام هاي "ماشين نشينها" و "آخرين قهرمانان زمين" را به روي صحنه برد.
فرهادي در سال 1375 براي ادامه تحصيل در رشته كارگرداني وارد دانشگاه تربيت مدرس شد و تا سال 1377 كه فارغ التحصيل شد علاوه بر تحصيل و فعاليت هاي مربوط به آن از جمله نويسندگي، بازيگري و کارگرداني، براي راديو نيز نويسندگي کرد. پس از آن وارد تلويزيون شد و كار خود را با نوشتن دو قسمت از مجموعه "روزگار جواني" و چند قسمت از سريال "پزشكان" شروع كرد. پس از مدتي كارگرداني سريال "چشم به راه" و "داستان يك شهر" را عهده دار شد.
اما فعاليت سينمايي فرهادي از سال 1380 با نويسندگي فيلم "ارتفاع پست" به كارگرداني ابراهيم حاتمي كيا رسما شروع شد. او براي اين فيلم جايزه اي از جشنواره فجر نگرفت، اما در ششمين دوره جشن خانه سينما به عنوان پنجمين فيلنامه نويس سال برگزيده شد. يك سال بعد "رقص در غبار" را نويسندگي و كارگرداني کرد. اين فيلم در بخش بين الملل بيست و يکمين جشنواره فيلم فجر، سيمرغ بلورين "جايزه ويژه هيئت داوران" را از آن خود کرد. در سالهاي 1382 و 1384 به ترتيب فيلمهاي "شهرزيبا" و "چهارشنبه سوري" را ساخت. فرهادي توانست در بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر سيمرغ بلورين بهترين کارگراني را براي فيلم چهارشنبه سوري از آن خود کند.
او در سال 87 با فيلم "درباره الي" که با وساطت شمقدري مشاور هنري رئيس جمهوري و دستور احمدي نژاد، به بخش مسابقه داخلي جشنواره فجر راه يافته بود، توانست کانديداي 10 سيمرغ بلورين شود و از اين ميان سه سيمرغ بهترين کارگراني، فيلم برگزيده تماشاگران و بهترين صدا برداري را از آن خود کند. چهار روزي از کسب جايزه بهترين کارگرداني جشنواره فيلم فجر در شب 22 بهمن ماه نگذشته بود که فرهادي دوباره تيتر يک رسانه ها شد، اما اين بار او خرس نقره ‌اي بهترين كارگرداني در بيست و نهمين جشنواره فيلم برلين را بخاطر كارگردان فيلم "درباره الي..." دريافت کرد. فرهادي متاهل است و همسرش پريسا بخت آور کارگردان سريال "پشت کنکوري ها"و "من يک مستاجرم" است. بخت آور همچنين به نويسندگي فرهادي، فيلمي را به نام "دايره زندگي" کارگرداني کرده است. دو سريال اولي جوايزي را در جشنواره هاي سيما از آن خود کرد و اولين فيلم بلند بخت آور عنوان پرفروش ترين فيلم فروردين سال 86 را کسب کرد. حاصل ازدواج اين زوج هنري يک دختر 10 ساله است. از تنهايي و مطالعه لذت مي برد، هرچند که دوستاني نيز از دوره دانشگاه دارد که گاهي با آن ها به سفر مي رود.
درباره ميليونر زاغه نشين و درباره الي
اگر فرض کنيم که اولين گروه فيلمسازان بين المللي ايران، همان گروهي بودند که به پشتوانه حمايت هاي مالي و سياسي دولت هاي مطبوع بالاخره موفق مي شدند به جايزه اي نه چندان مهم دست يابند، و دومين گروه فيلمسازان بين المللي ايران، اتفاقا کساني بودند که اگرهم مورد نفرت دولتي ها نبودند، بهخ صلاح شان نبود زياد جلوي چشم دولتمردان حاضر شوند، ظاهرا گروه سوم کساني هستند که فيلمهاي خوبي مي سازند، بدون آن که دولت از آنها متنفر باشد، يا عاشق شان بشود. اصغر فرهادي همزمان با فيلم ميليونر زاغه نشين هندي که موفق شد جوايز اسکار را بگيرد، خرس نقره اي را به تهران برد. ميليونر زاغه نشين نيز از آن فيلم ها بود که هيچ تلاشي نکرده بود تا چون فيلمهاي " ميرا نير" هند را براي فرنگي ها نشان دهد و مثل " ساتياجيت راي" نيز تلاش نکرده بود تا مطلقا و گاندي وار هندي بماند، يک فيلم هندي بود که تماشاگر امروز جهان را واردار مي کرد به تماشاي زاغه نشينان هند برود. زاغه نشيناني که اگر چه بدبختند، ولي قطعا آخر فيلم خوشبخت مي شوند.
کارنامه
پس از کارگرداني سريال هاي "چشم به راه" و "داستان يك شهر"، فرهادي با تلويزيون خداحافظي کرد و به سينما سلام گفت. در کارنامه وي 4 مورد کارگرداني، يک عنوان مشاور کاگرداني، 7 مورد فيلنامه نويسي، 2 موضوع طرح اوليه داستان و يک مورد طراحي صحنه و لباس ديده مي شود.
کاري که ديده نشد
تفنگ شکسته-1364 به کارگرداني مهدي معدنيان؛ هرچند در سال 1364، فرهادي نوجواني 13 ساله بوده، اما در تيتراژ، نام وي در ميان گروه فني ذکر شده است. فيلم ماجراي شخصي به نام بكتاش است که معدن فيروزه وزير صنايع و معادن را در روستاي قلعه بالا اداره مي كند. آقاعمو و گروهي از اهالي روستا از جمله قادر در معدن به كار مشغولند. قادر قطعه اي فيروزه مي يابد و به آقاعمو مي دهد. عوامل بكتاش قادر را در معدن به قتل مي رسانند. آقاعمو و كارگران به تلافي اعتصاب مي كنند. آقاعمو براي تعيين قيمت فيروزه فرزندش جليل را به شهر مي فرستد، اما عوامل بكتاش او را در ميان راه به قتل مي رسانند و براي ضربه زدن به معدنچيان انبار غله ي روستا را به آتش مي كشند. آقاعمو مخالف درگيري با بكتاش است، اما برادر و دو پسر ديگرش، بدون اطلاع او به خانه ي بكتاش هجوم مي برند پسران آقاعمو، كشته مي شوند. آقاعمو در پي انتقام تفنگ شكسته اش را از زير خاك بيرون مي آورد و به كمك اهالي با بكتاش و عواملش درگير مي شود. محمد، برادر آقاعمو، بكتاش را در حالي كه مي خواهد آقاعمو را با تير بزند، از پاي در مي آورد.
شروع از ارتفاعي نه چندان پست
ارتفاع پست-1380 به کارگرداني ابراهيم حاتمي کيا؛ اصغر فرهادي، نويسندگي فيلنامه را بر عهده داشته و به همين خاطر از سوي هفدهمين جشنواره نويسندگان و منتقدان در سال 81، به عنوان پنجمين فيلمنامه سال برگزيده شد. فيلم ماجراي جنگ زده اي به نام قاسم است كه در اثر مشكلات مالي تصميم مي گيرد با ربودن هواپيماي آبادان-بندرعباس آن را به دوبي هدايت كند. او همسر باردار و پسر معلول خود، خواهر و برادرانش را نيز همراه كرده است. در حالي که همسرش نرگس از ماجرا و تصميم قاسم باخبر است، بقيه براي يافتن كار و زندگي بهتر در محلي جديد با او همراه مي شوند.
قاسم براي اين كار اسلحه اي تهيه كرده كه در آخرين لحظات همسرش به او مي گويد كه آن را نياورده، قاسم هم مجبور مي شود با حمله به يكي از محافظين هواپيما اسلحه او را تصاحب كند و با آن خلبان را تهديد کرده تا هواپيما را به سمت دوبي منحرف كند، و اين در حالي است كه محافظ دوم ناگهان با آزاد كردن همكارش و كنترل هواپيما، مجدداً تغيير مسير مي دهد، اما نرگس در اين وضعيت اسلحه ي مخفي كرده را بيرون آورده و طي يك درگيري، به كمك برادرانش مجدداً كنترل هواپيما را به دست مي گيرند. همزمان با دنيا آمدن فرزند قاسم، هواپيما در محلي نامعلوم فرود اضطراري مي کند. و در بخش پاياني هر كدام از مسافرها آن محل را، مكان مورد نظر خود مي بيند.
درامي اجتماعي يا اخلاقي و معناگرا؟
رقص در غبار-1381 به کارگرداني، نويسندگي، طراحي و صحنه اصغر فرهادي؛ فرهادي بخاطر اين فيلم در سال 81، کانديداي بهترين کارگرداني شد، اما در نهايت برنده سيمرغ بلورين جايزه ويژه هيئت داوران [بخش بين الملل] از بيست و يکمين جشنواره فيلم فجر شد. وي بخاطر همين فيلم تنديس زرين بهترين فيلم را از هفتمين جشن خانه سينما در سال 1382، دريافت کرد. اين فيلم همچنين در هجدهمين جشنواره منتقدان و نويسندگان به عنوان پنجمين فيلم سال، پنجمين کارگرداني برتر سال و بهترين طراحي و صحنه و لباس معرفي شد. فيلم ماجراي جواني به نام نظر است كه روزي در ميني بوس با ريحانه آشنا مي شود و ازدواج مي كنند، اما حرف هاي ناپسندي كه در مورد مادر ريحانه وجود دارد او را مجبور مي كند تا ريحانه را طلاق بدهد.
ريحانه هم به اين تصميم تسليم مي شود اما نظر در برابر دادگاه خودش را موظف مي داند كه مهريه ريحانه را پرداخت كند. كار نظر نگهداري اسب هايي است كه با تزريق سم مار به آنها ازشان پادزهر تهيه مي كنند. روزي پليس براي دستگيري نظر به آنجا مي آيد، چون او نتوانسته به تعهد مالي كه داده بود عمل كند. نظر سوار اتومبيلي مي شود كه متعلق به مارگيري منزوي و عبوس است. آنها به وسط بياباني مي رسند كه مارگير مارها را از آنجا مي گيرد. مرد وقتي متوجه وجود نظر مي شود او را از خود مي راند، بدون اينكه حتي كلمه اي با او حرف بزند. نظر با وجود بدرفتاري هاي مرد تصميم مي گيرد همان جا بماند و مار بگيرد.
نظر پس از كمي تلاش موفق مي شود يك مار بگيرد، اما آن را از دمش مي گيرد و مار انگشت حلقه دست چپش را نيش مي زند و مارگير مجبور مي شود انگشت او را قطع كند. او انگشت را در ظرفي پر از يخ مي ريزد و نظر را به بيمارستان مي رساند كه انگشت را به دست نظر پيوند بزنند. مرد در راه زندگي اش براي نظر حرف مي زند و مي گويد مردي را كه به زنش نظر داشته خفه كرده و خودش به زندان افتاده، اما وقتي از زندان فرار كرده، ديده زنش با كس ديگري ازدواج كرده است. در بيمارستان براي عمل پول مي خواهند و مرد مارگير كه حالا انگار آدم ديگري شده، اين پول را فراهم مي كند، اما نظر پول را برمي دارد و از بيمارستان فرار مي كند. او پول را تمام و كمال به ريحانه مي دهد تا دينش را ادا كرده باشد. كمي بعد نظر اتومبيل و وسايل مارگير را نزد دكه داري كه خواهان خريد اتومبيل بود مي بيند و مي فهمد مارگير براي تهيه پول بيمارستان اتومبيل اش را فروخته است.
شهر زيبا؛ روايت شهري که زيبا نيست
شهر زيبا-1382 به کارگرداني، نويسندگي و سرمايه گذاري اصغر فرهادي؛ فرهادي بخاطر اين فيلم، کانديداي سيمرغ بلورين بهترين فيلمنامه، بهترين کارگرداني و بهترين فيلم اول و دومِ بيست و دومين جشنواره فيلم فجر در سال 82 مي شود، اما هيچ جايزه اي را دريافت نمي کند. شهر زيبا تنها توانست در نوزدهمين جشنواره منتقدان و نويسندگان در سال 83، به عنوان سومين فيلم سال برگزيده شود. داستان اين فيلم اين گونه مي گذرد که در كانون اصلاح و تربيت "شهر زيبا" نوجوانان زنداني با خواست اعلا جمع مي شوند تا هجدهمين سالروز تولد اكبر را جشن بگيرند. اكبر متهم است دو سال پيش دختري را كشته و حالا زمان قصاص اوست.
اعلا، دوست اكبر، براي كمك به او به اتفاق فيروزه خواهر اكبر براي گرفتن رضايت به سراغ شاكي پرونده، ابوالقاسم (پدر مقتول) مي روند. ابوالقاسم كه با سماجت آنها روبرو مي شود، به دادگاه مي رود تا اجراي حكم را جلو بيندازد اما به او مي گويند بايد منتظر باشد و بايد ابتدا پول ديه را آماده كند. ابوالقاسم كه توانايي پرداخت پول را ندارد سعي مي كند اين مبلغ را از صندوق بيت المال تهيه كند اما كسي حاضر به امضاي ورقه استشهاد نيست. از طرفي به تدريج ميان فيروزه ـ كه از همسر معتادش جدا شده ـ و اعلا نيز علاقه اي به وجود مي آيد. زن ابوالقاسم كه مي خواهد به جاي قصاص پول ديه را بگيرد و خرج مداواي دختر معلولش كند، به ابوالقاسم اصرار مي كند رضايت بدهد.
ابوالقاسم مخالف است و تصميم دارد براي تأمين پول ديه خانه را بفروشد اما باز هم موفق نمي شود و اعلا معامله را به هم مي زند. ابوالقاسم كه سماجت فيروزه و اعلا را مي بيند مي گويد حاضر است رضايت بدهد، اما حالا فيروزه مبلغ ديه را ندارد كه پرداخت كند. همسر ابوالقاسم با همفكري برادرش به اين نتيجه مي رسند چون اعلا پسر لايقي است پس مقدمات ازدواج او را با دخترش فراهم و از گرفتن پول ديه صرف نظر كنند. آنها قصدشان را به فيروزه مي گويند و از او مي خواهند مقدمات ازدواج را فراهم كند. اعلا كه از قضيه خبر ندارد به فيروزه مي گويد قصد دارد پول ديه را از هر طريق ممكن تأمين كند اما با مخالفت و پرخاش فيروزه روبرو مي شود و از طرفي نيز وقتي قصد خانواده ابوالقاسم را مي فهمد تصميم نهايي را به فيروزه وامي گذارد. فيروزه تظاهر مي كند كه به اعلا علاقه ندارد. اصرار مددكار كانون نيز بر اينكه ابوالقاسم از شرطش منصرف كند به جايي نمي رسد. اعلا دوباره نزد فيروزه برمي گردد، اما فيروزه در روي او باز نمي كند.
چهارشنبه سوري منفجر شد!
چهارشنبه سوري-1384 به نويسندگي اصغر فرهادي و ماني حقيقي و کارگرداني فرهادي؛ فرهادي بخاطر اين فيلم کانديد سيمرغ بلورين بهترين فيلمنامه و بهترين کارگرداني در بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر شود که وي توانست سيمرغ بلورين بهترين کارگرداني را از آن خود کند. فرهادي بخاطر همين فيلم همچنين توانست در سال 85 برنده تنديس بهترين کارگرداني از دهمين دوره جشن خانه سينما شود. ماجراي فيلم اين گونه پيش مي رود که آخرين سه شنبه سال است و شهر در حال و هواي شب عيد، شلوغ و پر سر و صدا. "روحي" براي كار به خانه خانواده اي از طبقه متوسط جامعه رفته و در طول روز با زندگي اين خانواده از نزديك آشنا شده و درگير ماجراهاي آنها مي شود و بدين ترتيب زندگي يك خانواده ايراني در روز چهارشنبه سوري، از صبح تا ديروقت شب، در بي اعتمادي و ناامني رواني، روايت مي شود. فيلم بحران يك خانواده را به تصوير مي كشد و بدون آنكه به شعار متوسل شود حتي آن را به كل جامعه تعميم مي دهد.
پرکارترين سال کارگردان اجتماعي
کنعان-1386 به کارگرداني ماني حقيقي؛ فرهادي به همراهي حقيقي نويسندگي فيلمنامه را برعهده داشته است. اين فيلم داستان و حواشي زندگي يک زوج را به تصوير مي کشد. اين فيلم در بخش بين الملل بيست و ششمين جشنواره فيلم فجر تنها توانست ديپلم افتخار بهترين فيلم از نگاه مردم را کسب کند. فرهادي در همين سال "دايره زنگي" را براي همسرش، پريسا بخت آور، نوشت و مشاوره کارگرداني اش را نيز بر عهده گرفت. ماجراي فيلم اين گونه است که محمد و شيرين تنها تا بعدازظهر فرصت دارند هزينه صافكاري ماشين تصادفي را كه سوار آن هستند تأمين كنند، شيرين جرأت ندارد ماشين پدر را كه يواشكي از خانه بيرون آورده و با آن تصادف كرده، با آن وضع به خانه برگرداند.
آنها راهي خانه اي در شمال شهر مي شوند تا با كاري كه انجام مي دهند، پول مورد نياز را تأمين كنند. اين فيلم توانست پرفروش ترين فيلم نوروز سال 86 باشد. فرهادي از مميزي ها ناراحت بود و اعتقاد داشت اگر متن سکانس پاياني دچار مميزي و سانسور نمي شد، قطعا فيلم جايگاه ديگري مي يافت؛ "اگر فيلم با پايان خودش اكران مي‌ شد، تماشاگر با زهرخندي سالن را ترك مي‌ كرد كه او در او براي مدت طولاني باقي مي‌ ماند." در سال پرکاري فرهادي، دو فيلم ديگر نيز بر اساس طرح اوليه داستان هاي او ساخته مي شوند. "شب" و "هر شب تنهايي" به کارگرداني رسول صدر عاملي و نويسندگي کامبوزيا پرتويي.
"درباره الي" جاودانه شد
درباره الي-1387 به کارگرداني، نويسندگي و تهيه کنندگي اصغر فرهادي؛ اين فيلم با حرف و حديث هاي فراواني روبرو شد. مشکل اما آنجا بود که در دولت نهم مرزها تحديد شده اند و کار براي سينماگران سخت تر از قبل. در فيلم "درباره الي" ترانه عليدوستي، گلشيفته فراهاني، شهاب حسيني، ‏مريلا زارعي، رعنا آزادي‌ ور، احمد مهرانفر، صابر ابر و ماني حقيقي بازي مي‌ کنند‎.‎‏ معاونت سينمايي ارشاد ‏مجوز حضور اين فيلم در جشنواره سينمايي امثال فيلم فجر را به دليل حضور گلشيفته فراهاني در اين فيلم را صادر ‏نکرد. اما دليل آن بود که گلچهره بر روي فرش قرمز هاليوود بدون حجاب حاضر شده است. در همين حين، شمقدري مشاور فرهنگي رئيس جمهوري وارد ميدان شد؛ "به دليل خطاي بازيگري که در يک فيلم آمريكايي نقش كوتاهي بازي كرده و در مراسم فرش قرمز حاضر ‏شده است، ديگران نبايد تنبيه شوند‎.‎‏"
او از احمدي نژاد درخواست کرده بود تا مشکل فيلم را براي حضور در جشنواره فيلم فجر حل کند. احمدي نژاد هم در پاسخ، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، خواست تا موانع حضور اين فيلم در جشنواره برطرف شود. به موازات نامه احمدي نژاد و دستور صفار هرندي مبني بر اجراي مفاد نامه، جعفري جلوه، معاونت سينمايي وزارت ارشاد گفت: "با توجه به اين كه ما از حضور فيلم "درباره الي" در جشنواره استقبال كرده و مي ‌كنيم، طبيعي است كه نظر صريح و صوابديد مقامات عالي كشور را با اشتياق اعمال خواهيم كرد كه اگر ملاحظه‌ اي هم در مورد حضور اين فيلم در جشنواره‌هاي داخلي و خارجي وجود داشته است، مربوط به سطوح تصميم ‌گيري فراتر از مديران سينمايي كشور بوده است."
فيلم سرانجام شب 19 بهمن ماه در سانس عجيب 11:30 سينما مطبوعات اکران شد. روز 22 بهمن ماه در حالي که فرهادي به همراه دست اندر کاران اين فيلم در خارج از کشور براي حضور در پنجاه و نهمين فستيوال برلينآله حضور داشتند، اعلام شد که اين فيلم در بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر، کانديداي 10 سيمرغ بلورين شده است. فيلم توانست از جشنواره بيست و هفتم سه سيمرغ بلورين بهترين کارگرداني، بهترين صدابرادري و فيلم برگزيده تماشاگران را دريافت کند. چهار روز پس از اعلام موفقيت فيلم در جشنواره فيلم فجر، اعلام شد که "درباره الي" توانسته است خرس نقره اي بهترين کارگرداني فستيوال برلينآله آلمان را از آن خود کند.
به گفته منتقدان، "درباره الي" فيلمي صميمي درباره دغدغه‌ هاي قشر متوسط و اغلب جوان ايران است و اصغر فرهادي در اين فيلم توانسته است بازي ‌هاي خوب و قدرتمندي از بازيگران، حتي بازيگران خردسال به تصوير بکشد. فرهادي پس از بردن اين جايزه در مصاحبه اي مطبوعاتي گفت که من براي ساختن اين فيلم کاملا آزاد بودم و آنچه را که مورد نظرم بوده تصوير کرده ام و اساسا حکومت ايران ‏نقشي در ساختن اين فيلم نداشته است.‏ اما نکته جالب آن بود که گلشيفته فراهاني همان بازيگري که قرار بود بخاطر او فيلم زير قيچي سانسور تکه تکه شود، در فستيوال برلينآله با حجابي کامل حضور يافته بود. فيلم درباره خانم جواني به نام "الي" مربي مهدكودك است که براي سفري 3 روزه با جمعي از دوستان راهي شمال مي ‌شود. الي، با نقش‌آفريني ترانه عليدوستي، در واقع مهمان ‌دوست خود، سپيده با بازي گلشيفته فراهاني است. او در ماجراي فيلم كنار ساحل صخره ‌اي دريا ناپديد مي‌شود و ادامه فيلم حول محور يافتن او مي چرخد.
سوابق تحصيلي
ليسانس: 1374، تئاتر/دانشکده هنرهاي زيبافوق ليسانس: 1377 کارگرداني/ دانشگاه تربيت مدرس
سوابق در صدا و سيما
نويسندگي در راديو سراسري، نوشتن قسمتهايي از مجموعه "روزگار جواني" و "پزشكان" و کارگرداني سريال هاي "چشم به راه" و "داستان يك شهر" از سال هاي 77 تا 80
کارگرداني
رقص در غبار 1381شهر زيبا 1382چهارشنبه سوري 1384درباره الي 1387
نويسندگي
ارتفاع پست 1380رقص در غبار 1381شهر زيبا 1382چهارشنبه سوري 1384کنعان 1386دايره زنگي 1386درباره الي 1387
جوايز مهم
برنده خرس نقره‌اي بهترين کارگرداني در پنجاه و نهمين جشنواره فيلم برلين براي فيلم درباره الي/1387سيمرغ بلورين بهترين کارگرداني در بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم درباره اليسيمرغ بلورين بهترين کارگرداني در بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر براي فيلم چهارشنبه‌ سوري/1384برنده جايزه ويژه هيات داوران بخش بين الملل جشنواره فيلم فجر سال 1381 براي رقص در غبار



















شعر
شعر يا شعرهائي از شاعران ايراني را مي خوانيد. سپس نگاهي به شعر ويادداشتي بر زندگي اش.‏
‏1- شعرها‎‎‏2 شعر از اکبر اکسير‎‎
يک
آب هاي جهان بوي نفت مي دهند ‏نفت بوي دلار‏دلار بوي خون‏خون بوي ايدزايدز بوي حقارت آدم هاي يک بار مصرفبچه ها تورا به خدا مواظب باشيدبني آدم اعضاي خود مي فروشد! ‏
دو
پدرم عقيم بودمادر از صداي ساز همسايه حامله شدمن به همسايه رفتمهنر از در و ديوارمان باريدپدر از غصه فيلسوف شدحرف هاي گنده گنده زد نفهميديمبرديم دار الترجمهمي دانيد آلماني چه مي گفت؟:‏‏"اگر هنر نبود،حقيقت ما را مي کشت!" ‏
‏2- نگاه‏
‎‎خطاب به زنبورها!‏‎ ‎علي مسعودي نيا
مدت هاست که هيچ شاعري درمقدمه يا موخره کتاب خود،هيچ توضيحي در باره نوع کارش،علايق و ‏عقايدش در باره شعر ارائه نمي دهد.ابتداي کتاب ها معمولا تنها در برگيرنده تقديم نامچه هايي است خطاب به ‏همسر عزيز و دوست عزيز و برادر عزيز و ساير عزيزان منقول و غير منقول!حکايت غريبي است...اين ‏اتفاق در حالي به يک رويداد معمول و عادي بدل شده است که در ساليان نه چندان دور،اصولا کتابي که در ‏بدوش ديباچه اي نداشت،با اعتناي چنداني مواجه نمي شد.حتي کساني که خودشان قادر به نوشتن مقدمه نبودند ‏يا تمايلي به مقدمه نويسي نداشتند،کتاب را به دست يکي از ارباب نقد و نظر مي سپردند تا از منظر او کتاب و ‏گونه شعرشان شناسنامه اي داشته باشد.نمونه هاي جريان ساز و بحث برانگيز(مثبت و منفي اش را کاري ‏نداريم) اين مقدمه ها کم نيستند در تاريخ شعر ما از نيما تا امروز.خاطر شعر خوان هاي حرفه اي هست حتما ‏موخره "از اين اوستا"ي مرحوم اخوان ثالث و "خطاب به پروانه ها"ي حضرت براهني و همين طور بگير و ‏بيا تا رساله هاي انتهاي "عاشق شدن در دي ماه" سيد علي صالحي و ناگهان از از اواخر دهه هفتاد همه چيز ‏تعطيل!پشت هم،شاعر بي مقدمه و کتاب بي مقدمه...چرايي اين ماجرا يقينا از چندين منظر قابل بررسي و ‏ريشه يابي است.شايد از يک منظر کنشي عاطفي باشد نسبت به سردي بازار شعر و شاعري و از منظري ‏ديگر عدم رشد تئوريک شاعران بر خلاف رشد کمّي آنها و از منظري ديگر وارداتي شدن انديشه به شکلي ‏افراطي و بومي ناشدني،همه و همه سر خط هاي دلايل پيش آمدن اين وضعيت هستند و افسوس که پرداختن ‏تفصيلي به آن دل و دماغي مي خواهد که من هم مثل شما ندارم اش!‏
لشکر شعر آستارا چند سالي هست که خيلي مجهز و پر و پيمان در نقاط استراتژيک شعر امروز اردو زده ‏است و در پاره اي از موارد هم تک خال هايي رو مي کند و براي خود آبرويي کسب کرده است.اگر چه طنز ‏را مي توان اصلي ترين رگه شاعران اين شهرستان بسيار شمالي دانست،اما هنوز نمي توان کاراکتر مستقلي ‏براي اين جغرافياي شعري در نظر گرفت و آن را تعريف کرد و از ساير نحله ها مجزا دانست.مطرح ترين ‏شاعر اين روزگار آستارا به شهادت دوست و دشمن،"اکبر اکسير" است.شاعري شوخ و شنگ و ساده سرا که ‏تازگي ها کتاب ديگري هم منتشر کرده است و حرف هاي اين مقال هم در باب همين کتاب است.البته به ‏شعرهاي کتاب کاري ندارم، اين بار و تنها به مقدمه اش مي پردازم.تعجب کرديد.ها؟!...بله،پس از مدت ها ‏چشم مان به مقدمه يک کتاب شعر روشن شد که امر مبارکي است و احسنت به "اکسير" که جاي آن که به ‏رسم متداول امروزي ها خودش را آدم مرموز و عجيب و بي چهره اي نشان بدهد، آمده تا خيلي رک و راست ‏و بي شيله و پيله در باره شعرش حرف بزند و در حد بضاعتش تکليفش را اول با خود و بعد با خواننده کتابش ‏روشن کند.اين اتفاق در حالي مي افتد که جوجه "دريدا" ها و بچه "سوسور" هايي که دنبال شاهدي براي ‏افتادن شان از دماغ فيل بودند و ادعاهاشان بالکل گوش فلک را ناشنوا کرده بود،تمام اين مدت از نوشتن يک ‏متن چند سطري هم در باره شعرشان عاجز بوده اند و با پناه جستن در سايه سکوت،پستو نشين وادي نظريه ‏پردازي باقي مانده اند و اکتفا کرده اند به اقوال شفاهي برگفته از اقوال فلاسفه دهان پرکن غرب، در محافل ‏دوستانه(و نه دشمنانه).اين است که حرکت «اکسير» را به فال نيک مي گيرم و مرحباي مجددي نثار او مي ‏کنم.خاصه که او در اين مقال خيلي صاف و ساده حرف زده است و چيزي فراي دانسته هايش در متن نياورده ‏و ماحصل ادراک خودش را از کارش تحرير کرده است.‏
‏"اکسير" در مقدمه مختصر و تا حدي شتاب زده اش،کوشيده تکليف همه را روشن و به تبع آن ماست همه را ‏کيسه کند.او مي آيد و سليقه اش را در باب شعر موفق تشريح مي کند و مي گويد که مقصودش "نوع خاصي ‏از شعر است" که پيش از هر چيز "ملموس و عيني، کوتاه،به زبان ساده اما ساختمند در مهندسي کلمات و ‏کاربرد زبان" باشد.(يعني قدري شيطنت مي کند.چون اين ها با قدري فراز و نشيب مي شود چيزي در مايه ‏هاي شعر خودش و البته کيست که شعر خودش را دوست نداشته باشد؟)اما راستش همه اين ها خصايصي کلي ‏و مبهم اند."اکسير" هم فقر توليد انديشه و نظريه پردازي در ايران را دوباره به رخ ما مي کشد و درگير ‏جزئيات نمي شود."ملموس" يعني چه؟معيار "عينيت" براي او چيست؟"مهندسي کلمات" کليد واژه ي کدام ‏گونه ي نقد است؟البته او با زيرکي خاصي بلافاصله اعلام برائت ميکند که :"ابلهانه است بخشنامه بکنيم که ‏شعر بايد چنين و چنين باشد" و يا :"من از شعر خاص خود دفاع نمي کنم.اين نهايت خودخواهي و بلاهت است ‏که سبک و نظر خود را در شعر تعميم دهيم و به انکار ديگران برخيزيم.".اين اقوال نشان مي دهند که ما ‏هنوز در پيله محافظه کاري هاي خود محبوسيم و جرات نداريم تکليف مان را يک بار هم که شده با خودمان ‏مشخص کنيم.يعني کسي که مي گويد شعري که از آن دفاع مي کنم "ادامه رهنمودهاي نيما يوشيج است"، بايد ‏هم بتواند اين قياس را با مصاديقي روشن تر کند و مثلا با خصايصي که "نيما" در "ارزش احساسات" مطرح ‏کرده است،بسنجد.اين همان قدم اول است که هيچ کدام ما برنمي داريم.با وجودي که مقاله مختصر "اکبر ‏اکسير" حرفِ جوانب گوناگوني از شعر امروز را وسط مي کشد، اما تمام اين ها در حد اشارتي باقي مي ماند ‏و مي شود توده اي گزارش کلي بي استنتاج.‏
بله...مي دانم...آن قدر ها خام نيستم که درک نکنم او نمي خواسته مانيفست آن چناني بدهد و اصلا ديگر ‏مانيفست کار دمده و کودکانه اي است.اما ايرادي ندارد که برخي مباحث را واکاوي کرد و به زير شاخه ها ‏پرداخت.اين خودش مي شود آغاز يک ديالوگ.بعد من نوعي هم مي آيم و حرفم را مي زنم و چيزي به اين ‏ديالوگ اضافه يا چيزي از آن کم مي کنم.برآيند اين ديالوگ ها مي شود يک گفتمان سازنده.شک نکنيد.گيرم که ‏بنده چرند بگويم.دامنه اين ديالوگ افرادي را که اهل سواد و راي و ايده اند را هم بالاخره در بر خواهد گرفت ‏و محصول اش مي شود يک نظريه.نظريه را که فقط "لکان" و "آلتوسر" نبايد بدهند.پس اجازه مي خواهم که ‏سرزنش کنم آقاي "اکسير" را که نگفته تمام گفتني ها را و از روي فرازهاي مطلب پريده و آن قدر آهسته ‏رفته و آمده تا گربه شاخش نزند و چه حيف!...‏
ما به نوعي نگاه انتقادي بومي شده نيازمنديم که بيايد و با صداقت و سادگي و نگاهي جزيي نگر شعر ‏امروزمان را تشريح کند و آن وقت اگر کسي خواست پاي "هايزنبرگ" را هم به شعر معاصر بکشاند، قدمش ‏روي چشم... ما بايد از پستو بيرون بياييم و با هم حرف بزنيم.دعوا کنيم اصلا...چه باک؟...دعواي منطقي هيچ ‏ايرادي هم ندارد.مشکل اين است که مايي که پيوسته دم از عقل و استدلال و منطق و سواد مي زنيم، هنگام ‏رويارويي در آوردگاه بحث، هر چهار تا را دور مي ريزيم و تنها به سلاح خشم مسلح مي شويم و خرخره هم ‏ديگر را مي جويم.طبيعي است که محصول گفت و گوي منطقي مي شود ايده و انديشه و محصول خرخره ‏جويدن مي شود خون و نعش و انتقام...‏
‏3- در باره شاعر‏‎‎اکبر اکسير: صداي امروز‏‎‎
در چهارم اسفند1332در محله آبروان شهرستان مرزي آستارا متولدشد.دوران دبستان ودبيرستان را در آستارا ‏ودوره کارداني وکارشناسي ادبيات را در رشت به پايان رساند.دبير ادبيات دبيرستانهاي آستارا شد.در سال ‏‏1357 با مليحه نظمي ازدواج نمود که حاصل آن دو پسر به نام هاي عرفان وايثار مي باشد.بازنشسته آموزش ‏وپرورش آستاراودر حال حاضر همراه با طراحي آرم وگرافيک به شعرونقد شعر مشغول است.‏
شعرراازسال 1347شروع نمود ودرانواع قالب ها شعرراادامه داده است. در سال1361اولين مجموعه ‏شعرش به نام "درسوگ سپيداران"توسط انتشارات اميرکبير (11هزارنسخه)چاپ ومنتشر نمود که شامل ‏شعرهاي قبل وبعداز انقلاب مي باشد.در طول مدت شعروشاعري نقدشعررا با فعاليت هاي هنري در زمينه ‏گرافيک ادامه داد.‏
درسال 1372تاسال 1381 از شعر کناره گرفتهوبعد از ده سال با پيشنهاد شعر فرانو به جامعه ادبي دوره ‏جديد شعري خود را آغاز نموده است وطنز به مفهوم مطلق را با شعرهاي جديدش عرضه نموده.‏
اولين آلبوم اين نوع شعر به نام "بفرمائيد بنشينيد صندلي عزيز!"سال 1382ازسوي انتشارات نيم نگاه تهران ‏در سه هزار نسخه چاپ ومنتشر شد که بلافاصله ناياب شد.‏
در سال 1385 دومين آلبوم شعر فرانو با نام "زنبورهاي عسل ديابت گرفته اند"از سوي انتشارات ابتکار ‏نوچاپ ومنتشر شد که برگزيده حوزه هنري به عنوان کتاب سال طنزومنتخب کتاب سال جمهوري اسلامي ‏گرديدوبلافاصله به چاپ دوم رسيد(1386) وچاپ سوم آن (1387)به بازار عرضه خواهد شد.‏
همزمان با چاپ دوم مجموعه شعر "زنبورهاي عسل ديابت گرفته اند"انتشارات مرواريد سومين آلبوم شعر ‏فرانو را با نام "پسته لال سکوت دندان شکن است"را در 1650 نسخه (بهار87)منتشر نمود که چاپ دوم آن ‏به زودي منتشر خواهدشد.هم چنين انشارات مرواريد اولين آلبوم شعر فرانورا(بفرمائيد بنشينيد صندلي ‏عزيز!)به چاپ دوم رساند که تا پايان شهريور منتشر خواهد شد.‏
لازم به ذکر است که در سال 1384 مجموعه غزليات شاعر آستارايي "ميرزا محمد رحيم طائر "را که از ‏بنيانگذار ان آموزش نوين آستاراست را با نام "طائر خيال "توسط انتشارات گيلکان رشت به چاپ رسانده ‏است.‏
در محدوده نقد شعر جايزه دوم خبرنگاران را در سال 84 دريافت نموده ودر حال حاضر به انتشار شعرهاي ‏فرانويي خود در مطبوعات مشغول است ودرجوار آن به طرح آرم مي پردازد.آرم علوم پزشکي ‏گيلان..شرکت صنعتي جبال و سازمان خصوصي سازي کشور از کارهاي اوست.‏
اکبر اکسير در کنار فعاليت هاي هنري با تشکيل حلقه فرانوشاعران جوان آستارارا به جامعه ادبي ايران ‏معرفي نموده استواز اين بابت توانسته در معرفي شعرآستارا موفق باشد.‏
در سال 1385 هفته نامه همشهري آستارايي را تا 8 شماره به صورت دستي چاپ ومنتشر نموده است.‏از اکبر اکسير دو مجموعه شامل غزلياتوشعرهاي آزاد بطور چاپ نشده (محصول 1361-71)باقي مانده است ‏که قصد چاپ آنها را ندارد و تمام فعاليت ايشان صرف شعر فرانو مي شود.‏
اکسير اولين انجمن ادبي را بعد از انقلاب در آستارا را تشکيل داده است.‏
لازم به ذکر است اکبراکسير در جوار فعليت هاي روزنامه نگاري.. شعر..نقدوطراحي در زمينه شعرهاي ‏فکاهي ترکي نيز سابقه درازي دارد که اکثر شعرها ي انتقادي فکاهي ايشان در آستارا ورد زبان خاص و عام ‏است شعرهايي چون چوروک معلم –اکابر قضيه سي- من هاراشورا هارا.‏






















هزار و يک شب
ابتدا داستاني را مي خوانيد، سپس نگاهي به آن و در پايان يادداشتي در باره زندگي وآثار ‏نويسنده. ‏
داستان برگزيده اين شماره به داستان کوتاه "فانفار"، ازمجموعه داستان "مرگ بازي" نوشته "پدرام رضايي ‏زاده" اختصاص دارد.‏
‏1- داستان‏‎‎فانفار‎‎
مي گفتند روبه روي خانه اش ايستاده بود و توي کيف کوچکش دنبال کليد در مي گشته که موج انفجار، يا شايد ‏يک ترکش سرگردان، سرش را پرت مي کند وسط خيابان. شايد آژير خطر را نشنيده بود، يا در همان چند ‏ثانيه ي اخر با خودش زمزمه کرده که اين بار هم نوبت ديگري است و کسي با او کاري ندارد. همبشه از ‏جايي آغاز مي شود که انتظارش را نداري. يک مرتبه به خودت مي آيي و مي بيني وسط خاطره اي افتاده اي ‏که تمام روزهاي گذشته خواسته اي فراموشش کني. هرچه با خودت تکرار کني که همه چيز تمام شده و دليلي ‏براي يادآوردنش وجود ندارد، باز يک روز بهانه اي حتا کوچک، خودش را از گوشه ي ذهنت بيرون مي ‏کشد و هجوم مي آورد به گذر دقيقه هاي آن روزت.‏
بعضي از همسايه ها مي گفتند سرش را چند متر دورتر از خانه شان، کنار باجه ي تلفن ديده اند. لابد وقتي ‏سرش را پيدا کرده اند موهايش گوشه اي از کف خيابان را قهوه اي کرده و چشم هايش به چيزي مات مکانده ‏بود که هيچکس نفهميده بود چيست. موشک نزديک جايي خورده بود که او ايستاده بود؛ انگار هنگام شليک ‏موشک، او را نشانه گرفته باشند نه اداره ي کل توزيع برق منطقه اي را که دويست متر بيشتر با خانه ي آن ‏ها فاصله نداشت. گاهي که با غزاله در خيابان بازي مي کرديم، تنها- و گاهي که پدر زودتر از هميشه برمي ‏گشت خانه، در کنار او- گوشه اي مي استاد و تماشايمان مي کرد که دنبال هم مي دويديم. توي محله ي ما تنها ‏دختري بود که مي شد موهاي لختش را ديد که از زير آن روسري سفيد بيرون ريخته بود.‏
مي گفتم: "غزاله، وقتي بزرگ شي، تو هم به همين خوشگلي مي شي؟"‏اخم مي کرد. هميشه وقتي چشم هاي عسلي و شلال موهاي دختر را مي ديد اخم مي کرد. بعد مي دويد توي ‏حياط و در را پشت سرش مي بست.‏
به آژيرهاي خطر ديگر عادت کرده بوديم. ياد گرفته بوديم که هرشب با کوچکترين صدا يا تکاني از جا بپريم ‏و تا پناهگاه زير پله را بدويم. کار هر شب مان شده بود که با صداي گوينده ي راديو خواب مان بپرد و توي ‏خواب هم حواسمان باشد که خواب مان آنقدر سنگين نشود که اژير خطر را نشنويم. ما در طبقه ي اخر يک ‏آپارتمان چهار واحدي زندگي مي کرديم، غزاله و مادرش در طبقه ي اول، و او در يک خانه ي حياط دار و ‏تک طبقه ي قديمي. ميان آپارتمان ما و خانه ي او يک ساختمان دو طبقه ي نوساز فاصله انداخته بود. ‏روزهاي تعطيل، بعد از نهار، وقتي همه خواب بودند، مي رفتم روي پشت بام و نگاهش مي کردم که وسط ‏حياط کوچک، روي تخت چوبي پايه کوتاه مي نشست و پاهايش را در آبي حوض تکان مي داد. سرم را که ‏برمي گرداندم غزاله را مي ديم. به ديوار خرپشته تکيه مي داد و با ته سيگارهاي روي بام بازي مي کرد.‏
ساعت ده و چهل و پنج دقيقه ي روز بيست و پنجم خردادماه 1367 بود. کانال دو تلويزيون کارتون جادوگر ‏شهر زمرد را پخش مي کرد. غزاله توي پذيرايي کنارم نشسته بود و گوجه سبزهايي را که مادرم برايش ‏گذاشته بود، گاز مي زد. گردباد، خانه ي "دوروتي" و خانواده اش را خراب کرده بود و او را تنها انداخته بود ‏ميان دنيايي که نمي شناخت و حالا دوروتي، کنار مترسکي که مغز نداشت و آدم آهني قراضه اي که دنبال ‏قلب مي گشت و معناي درد و خنده و گريه را نمي دانست و شير پرحرف، اما ترسويي که شجاعتش را گم ‏کرده بود، دنبال کسي بود که بتواند او را به دنياي خودش برگرداند. دوروتي هنوز شهر زمرد را پيدا نکرده ‏بود که تلويزيون آژير خطر حمله هوايي را پخش کرد. مادرم از آشپزخانه تا پذيرايي دويد و مي خواست مانتو ‏و روسري اش را بردارد که از بين نوارچسب هاي روي شيشه ي پنجره، دود سياهي را ديد که چند کيلومتر ‏دورتر از خانه مان، زمين و اسمان را به هم مي چسباند.‏
گفت: "نترسيد! به خير گذشت...ديگه با ما کاري ندارند."‏موشک به جاي ما يک مهدکودک را خراب کرده بود. بيست و چهار دختر و پسر هم مرده بودند؛ اين را ‏گوينده ي اخبار ساعت هشت همان شب گفت.‏
مادرم هنوز حرفش را تمام نکرده بود که شيشه ي پنجره ها ريخت توي اتاق. غزاله دستهايش را گذاشته بود ‏روي چشم هايش و دور اتاق مي دويد. شنيده بود که موج انفجار چشم ها را از حدقه در مي آورد. جيغ مي زد ‏و مي گفت: "کور شدم... کور شدم..."‏
گوشه ي اتاق گيرش انداختم، دست هايش را از روي صورتش کنار زدم و گفتم: "اگه کور شدي پس کو ‏خونش؟"‏
خون از لاي انگشت هاي مادرم مي زد بيرون. يک دستش را روي شکمش فشار مي داد و با دست ديگرش ما ‏را دنبال خودش مي کشيد توي راهرو.‏
جسد بدون سر دختر همسايه را هيچوقت نديدم. وقتي از خانه آمديم بيرون، تنش ار با يک پتوي سبز پوشانده ‏بودند. کف خيابان بيشتر از آدم ها، پر بود از خرده شيشه. غزاله صورتش ار چسبانده بود به سينه هاي ‏مادرش. پاگرد طبقه ي سوم را رد نکرده بوديم که دستمن را ول کرده بود و خودش را انداخته بود توي بغل ‏مادرش، که دو طبقه را دويده بود بالا. خانم احمدي و دخترش هم با حوله ي حمام که پيچيده بودند دور ‏خودشان، کنار چارچوب کج شده ي ر ورودي مي لرزيدند. همسايه ي طبقه ي دوم ما بودند و هميشه نگران ‏حمله ي شيميايي که آن روزها بدجور شايعه اش پيچيده بود همه جا. آقاي احمدي هم پسر يک ساله اش را بغل ‏کرده بود و پا برهنه روي شيشه ها ي وسط خيابان مي دويد. توي آن شلوغي، ميان خانه هاي ته کوچه، دنبال ‏خانه ي مادرزنش مي گشت.‏
طاعون زده بود به محله انگار. تمام کوچه ها و خيابان هاي اطراف را بسته بودند، با نوارهاي زردي که حالا ‏شده بودند مرز ميان مردمي که که ديگر هيچ شباهتي به هم نداشتند. رهگذرها آن طرف زردها ايستاده بودند و ‏به موجوداتي خيره شده بودند که ميان خرده شيشه ها و بلوک ها و پاره اجرهاي کف خيابان مي لوليدند.‏
تا پدرم خودش را از چهارراه پارک وي برساند به خيابان توانير، جمعيت را کنار بزند و ماموران مقابل نوار ‏زرد را قانع کند که اهل همين محله است و نگران زن و پسرش، مادرم را برده بودند به درمانگاهيکمي بالاتر ‏از ميدان ونک، چسبيده به شهر بازي کوچکي که اسمش را گذاشته بودند "فانفار"، و تکه هاي ريز و خوش ‏تراش شيشه را از شکمش بيرون کشده بودند؛ و من، تمام اتاق هاي درمانگاه را دنبال دختر همسايه گشته ‏بودم. از درمانگاه که برگشتيم خانه، پتوي سبز را با جسد زيرش برده بودند. وقتي پدرم ما را ديد، قطره هاي ‏روي سرش مثل قطره هايي که صورتش را پر کرده بود، برق مي زد. جلو در اپارتمان ايستاده بود و با ‏خانماحمدي و دخترش حرف مي زد. حتا يک کلمه هم نگفت، فقط صورت خيس مادر را که خودش ار انداخته ‏بود در اغوشش، ميان بازويش فشرد.‏
اشک هاي مادرم که تمام شد، پدرم خيره شد به پنجره هاي بي شيشه و گفت: " اين جا ديگر جاي ماندن نيست، ‏بايد برويم..." بعد انگار که چيزي يادش افتاده باشد، مادر را کنار زد و بي آنکه منتظر من بماند، پله هاي نيم ‏طبقه ي اول را دوتا يکي رفت بالاو نگاه ما را توي خم پاگرد اول جا گذاشت. وقتي در واحد شماره ي ‏‏"چهار" را باز کردم، کارتون جادوگر شهر زمرد ديگر تمام شده بود. تلويزيون تصوير سربازهاي جواني ار ‏پخش مي کرد که انگشت هايشان را به نشانه ي پيروزي به دوربين نشان مي دادند. پدرم خيره شده بود به ‏قاليچه هاي سوراخ سوراخ کف خانه. انگار ميان خرده شيشه ها چشم هاي غزاله را پيدا کرده باشد.‏
جمع کردن خرده شيشه هاي کف خانه، پر کردن و و بست چمدان ها، پوشاندن پنجره هاي خالي با مشمع و ‏عوض کردن لوله هاي شکسته، تا شب طول کشيد. کارها که تمام شد، پدر از خانه رفت بيرون. خيابان تاريک ‏تر و خلوت تر از هميشه بود و پنجره ها خالي تر از ديشب. ميان يکي از پنجره هاي روشن آپارتمان رو به ‏رو، زن و مرد جواني ايستاده بودند و به آسمان نگاه مي کردند. از پشت بام صداي پا مي امد. کسي پاهايش را ‏مي کشيد روي زمين و دور مي شد از من. در خر پشته را که باز کردم، سوسک هاي روي بام از روي از ‏مستطيل نوراني افتاده بر کف بام فرار کردند و با سياهي زير کولر ها يکي شدند. ماه آسمان را پر کرده بود. ‏پرهيب پدر، گوشه اي از بام ايستاده بود. دست هايش را ستون کرده بود روي جان پناه و و به سيگار روشني ‏که بين دو دستش گذاشته بود کاري نداشت. رد نگاهش به تخت چوبي آن حياط کوچک مي رسيد و حوضي که ‏پر شده بود از خرده هاي شيشه و پاره هاي آجر. شانه هايش تکان مي خورد.‏
‏2- نگاه‏‎‎زاويه ديد يک نسل‎‎
‏ مريم مهتدي‏
در مواجهه با آثار نويسندگان جواني که پا به وادي داستان کوتاه ايراني مي گذارند، اغلب با داستان هايي روبه ‏رو مي شويم که تجربيات مشترک نسل جوان امروز وجه مشترک آنهاست. نسلي که نگاه خاص خودش را به ‏زندگي و پديده هاي پيرامون آن دارد و به طور طبيعي تعاريفش از مفاهيمي چون عشق، رابطه، تعهد و حتي ‏هويت انساني و اجتماعي با نسل پيش از خودش کم و بيش متفاوت است و شايد به همين خاطر باشد که ‏مجموعه داستان "مرگ بازي" را مخاطباني از اين نسل بيشتر پسنديده اند و ارتباطي نزديک تر با آن برقرار ‏کرده اند. لمس جنگ و حاشيه هايش در کودکي، عشق هاي پرشور و دمادم در جواني، شکست در روابط ‏عاطفي حتي در حوزه خانواده، از دست دادن هايي هيجان آلود و خيره سرانه و حتي تقابل و درگيري ‏ناموزون با نسل قبلي، همه تجربه هاي مشترکي است که نسل جوان متولد دهه 60 در چنته هويت نسلي خود ‏دارد و پدرام رضايي زاده برخي از همين تجربه ها را دستمايه نوشتن داستان هاي خود کرده است. اينکه ‏نويسندگان جوان در نخستين تجربه هايشان در داستان نويسي، خود و زندگي شان را روايت کنند، نه تنها چيز ‏تازه يي نيست که نخستين دروازه ورود به داستان نويسي حرفه يي است. اما همه اين روايت هاي شخصي ‏لزوماً از مرز شخصي بودن نمي گذرند و تفاوت وقتي آشکار مي شود که شناخت نويسنده از جزيي ترين ‏ويژگي هاي شخصيتي و فضاي اجتماعي که در آن رشد کرده نيز معيار قرار گيرد. اين شناخت توام با نگرش ‏تحليلي است که مي تواند سبب خلق داستان هايي شود که نويسنده در عين حضور در متن روايت، از آن ‏فاصله ذهني گرفته باشد و متن را به سمت ادبيات سوق دهد. باورپذير بودن داستان هاي مجموعه "مرگ ‏بازي" و گير انداختن مخاطباني از نسل خودش مي تواند نشانه همين باشد که پدرام رضايي زاده در داستاني ‏کردن تحليل خود از تجربيات ذهني و عيني اين نسل موفق شده است. شايد همين توانمندي در بيشتر داستان ‏هاي مجموعه است که باعث مي شود در داستاني چون "خورشيدگرفتگي" با روايتي باورناپذير روبه رو ‏شويم. اساساً وقتي نويسنده يي سعي مي کند داستاني با راوي کودک بنويسد، پا به وادي دشوار و خطرناکي مي ‏گذارد. درست است که همه نويسندگان کم و بيش يادگارهايي حسي از دوران کودکي تا بزرگسالي خود را زنده ‏نگه داشته اند، اما دشواري کار در اين موقعيت اين است که نويسنده بايد در بزرگسالي خودش را به جاي يک ‏کودک بگذارد و از زبان او داستاني را روايت کند که خودش در کودکي تجربه کرده و حالا ته مانده هايي از ‏حس بد آن دوران در او مانده است. شايد اشکال تصنعي به نظر رسيدن راوي کودک در داستان ‏خورشيدگرفتگي همين باشد که نويسنده به رغم تلاش بسيار نتوانسته است خود اکنونش را از خود کودکي اش ‏کاملاً جدا کند و نتيجه آن که کودک اين داستان، بزرگسالي به نظر مي آيد که مي خواهد با زباني کودکانه، ‏تجربه يي هولناک را با خواننده در ميان بگذارد. داستان هاي مجموعه "مرگ بازي" نه داستان هايي تجربي ‏اند (داستان در خدمت داستان) و نه البته کارگاهي، ولي تلاش نويسنده براي تجربه کردن گونه هاي متفاوت ‏داستان نويسي در آنها مشهود است و همين ميل به تجربه کردن باعث شده خواننده وقت خواندن مجموعه، در ‏عين حال که با مضموني تقريباً يکسان در داستان ها روبه روست، به خاطر تفاوت داستان ها در نوع روايت ‏و خصوصاً زبان دچار خستگي نشود. البته اين به معني بکر بودن ايده ها در داستان هاي "مرگ بازي" ‏نيست. سال هاي سال است نويسندگان همه جاي دنيا از روابط انساني و تقابل بين دو جنس مخالف يا دو نسل ‏مي نويسند و براي هريک از داستان هاي اين مجموعه نيز برحسب مضمون يا نوع روايتش مي توان نمونه ‏هاي مشابه بسياري از نويسندگان نام آشنا پيدا کرد، اما ويژگي خاصي که به اين مجموعه تازگي مي بخشد، ‏‏"نوع" و نيز "تنوع" نگاه است. ‏
عکس 3‏
‏3- در باره نويسنده‎‎پدرام رضايي زاده: اولين مجموعه داستان‎‎
پدرام رضايي زاده متولد 1360، فارغ التحصيل رشته مهندسي عمران، نامي آشنا در عرصه اينترنت است. ‏وي طي سال هاي گذشته با روزنامه هاي همشهري و شرق همکاري کرده و نقد کتاب و يادداشت ادبي و ‏گفتگوهايي از او به چاپ رسيده است.‏
‏" اگر شيطان سخن بگويد" اولين کتاب و مجموعه شعرهايکوواره هاي رضايي زاده بود. "مرگ بازي"، ‏نخستين مجموعه داستان پدرام رضايي زاده است.‏
‏ ‏











قاب♦ نقاشي
نمايشگاه نقاشي هاي سوسن حائري يزدي حاوي 25تابلودرگالري ماني تهران برپاست.
‎‎انسان در برابر طبيعت و خدايان‎‎
‏ در جهان امروزي هنر، نقاشي در ميان هنرمندان جايگاه ويژه اي دارد و از احترام خاصي بر خوردار است. هنر ‏نقاشي را حتي مي توان از اولين هنرها بر شمرد زيرا از اولين وسايل ارتباطي انسانهاي اوليه نقاشي هايي بود که بر ‏روي تخته سنگها و بر روي ساير اجسام ترسيم مي کردند و با اين وسيله منظور خود را به ديگران مي رسانند. در ‏عصر حاضر هم که ما هستيم از طريق نقاشي نقاشان مطالب زيادي را به علاقه مندان اين هنر منتقل مي کنند و ‏حرفهاي زيادي در نقاشي آنها نهفته است. ‏
درادوارگوناگون بنا بروجود شرايط متفاوت فرهنگي،اجتماعي واقتصادي يک جامعه سلايق بسيارمتفاوتي پديدار گشت ‏که پي آمد هريک از آنها به وسيله پافشاري صاحب منصبان هنر،سبک ها و شيوه هاي متنوعي نمايان گشت.پس ازطي ‏گذار ازهرزمان و مکاني نوبت به دوره اي رسيده است که جهان تجربيات خود را ادغام کرده و پديده هاي حاصل از ‏آن را با روش خود سازمان بندي مي کند.‏
با آغاز مدرنيته، عصر حماسه و بازنمايي به پايان مي رسد و اولين جنبش هاي انسان گرايانه – به معناي محور شدن ‏انسان و قد علم کردن انسان در برابر طبيعت و خدايان - با پرسپکتيو گرايي هنر دوران رنسانس پديدار مي شود. ‏پرسپکتيويسم از آن جا اهميت دارد که بر زاويه ديد و درنتيجه به چشم انداز هنرمند در روايت و بازنمايي تاکيد مي کند ‏و بدان نقش پر رنگ تري مي دهد. همين مسئله نقش انسان، راوي و هنرمند را در امر بازنمايي از موجودي توضيح ‏دهنده به موجودي آفريننده ي معنا تبديل مي کند.‏
سوسن حائري يزدي در نقاشي هاي خود تلاش مي کند تا با ترکيب حس و رنگ خود برروي بوم هاي نقاشي نشانه ‏هايي از درون گرايي هاي خود را به بيننده انتقال دهد که به نوبه خود توانمند نشان مي دهد.حائري درآثار خود که ‏باترکيب رنگ وروغن خلق شده است نگاهي متفاوت به انسان و نيازمندي هاي آن به طبيعت پيرامون دارد.نقاش ‏درطرح ابتدايي خود برروي بوم از حداقل خط وخطوط بهره برده ووظيفه انتقال حس به مخاطبين خود را برعهده رنگ ‏هايي مي گذارد که اغلب چشم نوازهستند.‏
ترکيب فضاي ذهني و دنياي واقعي ورئاليستي تصاوير در يکديگربه دليل استفاده درست و به جا از رنگ وپرسپکتيو ‏نشانه هاي منطقي و يک شکلي را درطراحي ها بروزداده است.‏
مهم ترين نکته قابل اشاره درآثار سوسن حائري طراحي سطوح مختلفي است که هريک دردنياي خود داراي تعاريف و ‏تفاسير خاص خود هستند.طراحي اين سطوح و معناي آنها وقتي به خود معنا مي بخشند که چيدمان براساس نقشه وپلان ‏درستي استفاده شده باشد.حائري در انتخاب فضاها به درستي عمل ميکند و به راحتي در تابلوهاي ايشان تعريف مکان و ‏زمان سيال ديده مي شود.رنگ بندي هاي موجود در قاب بوم هاي نمايشگاه براساس تعاريف و اسکيس هاي ابتدايي ‏نقاش گذاشته شده اند.‏
اساسي ترين ويژگي اين نقاشي هاخودسانسوري هنرمند درارائه معنا و مفهوم هريک از تابلوها است.حائري در ‏ساختمان بندي قاب هاي خود يک موضوع خاص مثل چشم انسان يا دست و يا قسمت ديگري از پيکره طبيعت را به ‏عنوان نقطه محوري و موضوعي دستمايه قرارداده و تمامي مانورهاي خود را حول و حوش همين امرپيش مي برد.‏
شايد يکي از نکاتي که در تابلوهاي اين نقاش خوش ذوق تهراني ذهن را مشغول به خود مي کند نگاه چند وجهي او به ‏جهان تابلوها است.نگاهي که وام گرفته از دنياي مدرنيته ويا حتي پست مدرن شکل مي گيرد.‏


















چهار فصل
چند نفر از همسايه ها توانستند مجوز بگيرند. سرانجام حيدر باباي حسين منزوي در آمد. رمان تازه جمال مير ‏صادقي منتشر شد و....‏
‎‎محمدرحيم اخوت: داستان‌هاي 87‏‎‎
پس از دريافت مجوز انتشار "اين هم بهار" (داستان‌هاي 86)، محمدرحيم اخوت به داستان‌هاي 87 رسيد. ‏مجموعه‌ داستان "اين هم بهار" شامل داستان‌هاي سال 86 اين نويسنده، به تازگي مجوز انتشار دريافت كرده ‏است و به زودي از سوي نشر آگه منتشر خواهد شد. ‏
او همچنين تاكنون، پنج داستان را در مجموعه‌ داستان‌هاي سال هشتاد و هفتش نوشته است. ‏از سوي ديگر، رمان "نمي‌شود" اخوت بعد از يك سال انتظار به تازگي مجوز انتشار دريافت كرده است، كه ‏از سوي نشر آگه به چاپ خواهد رسيد. ‏
همچنين "چهار فصل"، ديگر اثر اين داستان‌نويس كه درباره‌ بازخواني شعر است، با تغيير ناشر از سوي ‏نشر يادشده به زودي منتشر خواهد شد. ‏
از سوي ديگر، چهارمين رمان او با نام "تا وقتي كسي هست" براي دريافت مجوز انتشار ارائه شده است. ‏اين اثر درباره‌ دختر دانشجويي است كه پدر و مادرش را از دست مي‌دهد و از طريق نامه‌هايي كه از آنها ‏به‌دست مي‌آورد، راوي زندگي‌شان مي‌شود. ‏
‎‎اسدالله امرايي : مجوز نشر پس از يک سال‎‎
ترجمه‌ي اسدالله امرايي از داستان‌هاي نويسندگان ساكن آمريكا مجوز نشر گرفت. ‏به گفته‌ي مترجم، مجموعه‌ي "داستان‌هايي به زبان نامادري" نزديك يك سال در انتظار مجوز نشر به‌سر ‏برده، كه با اخذ مجوز، از سوي نشر لحن ‌نو به چاپ خواهد رسيد. ‏در اين اثر، 14 داستان از 14 نويسنده‌ي اهل كشورهاي پرو، هند، چين، ژاپن، روسيه، اسپانيا و ويتنام، ‏كه در آمريكا ساكن هستند؛ اما انگليسي زبان مادري آن‌ها نيست، ارائه شده است. ‏ترجمه‌ي امرايي از مجموعه‌ي داستان "پرده‌ي نقره‌يي" شامل گزيده‌اي از داستان‌هاي دهه‌ي اخير برخي ‏نويسندگان آمريكايي هم از سوي انتشارات مرواريد براي كسب مجوز نشر ارائه شده است. ‏
‎‎اكبر رادي : آخرين گفت‌وگو‎‎‏ ‏
همسر زنده‌ياد اكبر رادي از انتشار آخرين گفت‌وگوي اين نمايشنامه‌نويس پيشكسوت خبر داد. ‏حميده بانو عنقابه گفت: اين مصاحبه توسط مهدي مظفري انجام شده و آخرين گفت‌وگويي است كه رادي انجام ‏داد. ‏
او با اعلام احتمال انتشار اين گفت‌وگو توسط نشر "مرواريد" اظهار اميدواري كرد: اين گفت‌وگو اوايل سال ‏آينده منتشر شود. ‏
حميده بانو عنقا توضيح داد: اين گفت‌وگو در آخرين روزهاي زندگي اكبر رادي انجام شده است. ‏او در ادامه از انتشار لوح فشرده‌اي درباره تحليل آثار اكبر رادي خبر داد و گفت: در اين لوح فشرده ‏مجموعه‌اي از هنرمندان در زمان حيات رادي درباره‌ي ويژگي‌هاي آثار او مطالبي را عنوان كرده‌اند و ‏اميدوارم اين لوح فشرده نيز سال آينده منتشر شود. ‏
اخيرا نمايشنامه‌ي "از پشت شيشه‌ها" از نوشته‌هاي اكبر رادي در اين دوره از جشنواره فجر توسط مصطفي ‏عبداللهي كارگرداني شد و هم‌اكنون در تالار سنگلج به صحنه رفته است. ‏
‎‎الياس علوي : دومين مجموعه‌ي شعر ‏‎‎
دومين مجموعه‌ي شعر الياس علوي با نام "از ياد جهان رفته‌ام" شامل 40 شعر است كه در يك سال اخير ‏سروده شده‌اند. ‏
به گفته‌ي علوي، تم اصلي شعرهاي اين مجموعه در قالب سپيد، مهاجرت و شامل كارهايي است كه او در ‏غربت دوم در استراليا سروده است. همچنين تم‌هاي ديگري چون: غربت و نوستالژي واقعي و كارهاي ‏عاشقانه در آن به چشم مي‌خورد. ‏
‏"از ياد جهان رفته‌ام" در مرحله‌ي ويرايش است، كه به احتمال زياد از سوي انتشارات آهنگ ‌ديگر منتشر ‏خواهد شد. ‏
اين شاعر افغان كه زماني نيز در ايران سكونت داشت، نخستين مجموعه‌ي شعرش را با نام "من گرگ ‏خيالبافي هستم" سال 1386 چاپ كرد، كه برگزيده‌ي دوم جايزه‌ي كتاب سال شعر جوان (قيصر امين‌پور) شد ‏و به تازگي نيز از سوي نشر يادشده به چاپ دوم رسيده است.‏
‎‎شمس لنگرودي : "لب‌خواني‌هاي قزل‌آلاي من"‏‎‎
شمس لنگرودي تازه‌ترين مجموعه‌ي شعرش را شامل 110 شعر كوتاه منتشر مي‌كند.‏اين مجموعه با نام " لب‌خواني‌هاي قزل‌آلاي من" كه شعر‌هاي سال‌هاي 86 و 87 شاعر را دربر مي‌گيرد، در ‏حال حروف‌چيني است. ‏
شمس لنگرودي كه مجموعه‌ي جديدش با طنز و تغزل و مايه‌هاي فلسفي همراه است، در توضيحي گفت: شعر ‏كوتاه در تعريف نهايي يعني ساختار شعر در چند سطر تمام و بسته شود و به لحاظ موضوعي، ادامه نداشته ‏باشد؛ مثل رباعي خوب. ‏
‏"لب‌خواني‌هاي قزل‌آلاي من" از سوي انتشارات آهنگ ديگر منتشر خواهد شد. ‏او همچنين دو مجموعه‌ي شعر ديگر را در حال آماده‌سازي براي انتشار دارد؛ مجموعه‌اي شامل شعرهاي ‏تغزلي در ادامه‌ي مجموعه‌ي "53 ترانه‌ي عاشقانه" و مجموعه‌اي ديگر در ادامه‌ي "باغبان جهنم" و "ملاح ‏خيابان‌ها" با مايه‌هاي طنز و فلسفه. ‏
گزيده‌ي شعر‌هاي اين شاعر با نام "هيچ‌كس از فردايش با من نگفت" و رمان "شكست‌خوردگان را چه كسي ‏دوست دارد" نيز به گفته‌ي او، بيش از يك ‌سال است، در انتظار كسب مجوز نشرند. ‏
شمس لنگرودي كه اين روزها براي سخنراني و شعرخواني در استراليا به سر مي‌برد، در توضيحي درباره‌ي ‏سخنراني خود با محوريت كيفيت شعر بعد از انقلاب و وضعيت شعر امروز ايران، گفت: در سال‌هاي دهه‌ي ‏‏60، شعر ما هنوز گيج مي‌خورد. در سال‌هاي دهه‌ي 70، عليه زيبايي‌شناسي قيام ‌شد. بعد شعر آرامش پيدا ‏كرد و در اين دهه به سمتي مي‌رود كه نتايج خوبي دارد. ‏
‎‎جمال ميرصادقي : رمان "دندان گرگ"‏‎‎‏ ‏
رمان "دندان گرگ" به همراه "23 داستان از داستان‌نويسان امروز ايران" به قلم جمال ميرصادقي منتشر شد. ‏‏"23 داستان از داستان‌نويسان امروز ايران" كه بعد از هر داستان، تفسير آن به قلم ميرصادقي آمده، در ‏واقع، ادامه‌ي بررسي كار داستان‌نويسان نوقلم است، كه آثارشان در "جهان داستان، ايران" در كنار ‏نويسنده‌هاي پيشكسوت و متقدم با تفسير ارائه شده است. ‏
به اعتقاد ميرصادقي، اين داستان‌نويسان از نويسندگان نسل اول و دوم چيزي كم ندارند و آثارشان حتا با ‏داستان‌هاي كوتاه نويسنده‌هاي امروز خارجي هم قابل قياس است. ‏
اين اثر به تازگي از سوي نشر مجال در 280 صفحه و شمارگان يك‌هزار نسخه منتشر شده است. ‏‏"دندان گرگ" اثر ديگر اين داستان‌نويس نيز به تازگي از سوي نشر يادشده در 2200 نسخه و 208 صفحه ‏منتشر شده است. ‏
اين رمان به گفته‌ي نويسنده، 11 ماه در انتظار دريافت مجوز انتشار به سر مي‌برده، كه شش ماه پيش مجوز ‏دريافت كرده و به تازگي منتشر شده است. ‏
مسائل رمان در زمان رژيم پهلوي مي‌گذرد كه معلمي را به اشتباه به جاي فرد ديگري مي‌گيرند و شكنجه‌ ‏مي‌كنند. بعد از مدتي، فرد اصلي را دستگير مي‌كنند؛ اما معلم داستان بعد از آزادي دچار تحول مي‌شود. ‏‏"زنان داستان‌نويس نسل سوم" اثر ديگري از ميرصادقي است كه منتشر خواهد شد. اين مجموعه شامل ‏داستان‌هايي از زنان داستان‌نويس ايراني است كه از آن‌ها كتاب منتشر شده و داستان‌هاي‌شان توسط ميرصادقي ‏جمع‌آوري شده است. ‏
‎‎منزوي : "حيدربابا" پس از سال‌ها‎‎
ترجمه‌ي "حيدربابا"ي محمدحسين شهريار به شعر نيمايي به كوشش حسين منزوي، پس از سال‌ها دوباره ‏منتشر شد. ‏
اين كتاب كه چاپ نخست آن به سال 69 برمي‌گردد، به كوشش محمد فتحي منتشر شده و با "مقدمه‌اي بر ‏ترجمه‌ي منظومه‌ي جاوداني "حيدربابا يا سلام" به قلم ميرصالح حسيني - اولين مترجم منظوم حيدربابا -، ‏‏"سخني درباره‌ي ترجمه‌ي جديد شعر حيدربابا يا سلام" به قلم ضياءالدين ترابي، نوشتاري از حسين محمدزاده‌ ‏صديق و نيز سخن مترجم همراه است. ‏
در بخش دوم هم "درباره‌ي اين دفتر"، "راهنماي حيدربابا" و... به قلم فتحي منتشر شده است. ‏كتاب همچنين با نظيره‌ي تركي بر حيدربابا خطاب به شهريار از محمد منزوي - پدر حسين منزوي - با ‏ترجمه‌ي اين شاعر فقيد همراه است. ‏
كتاب "حيدربابا" در 207 صفحه و شمارگان دوهزار نسخه از سوي انتشارات آفرينش به چاپ رسيده است. ‏
‎‎مجابي : كتابي درباره‌ي محصص‎‎‏ ‏
كتاب "شباهت‌هاي ناگزير" درباره‌ي اردشير محصص - هنرمند طراح و كاريكاتوريست - به كوشش جواد ‏مجابي منتشر شد. ‏
اين كتاب براي نخستين‌بار در سال 1352 منتشر شده، كه مجابي با همكاري همسرش - آسيه جوادي - در آن، ‏تغييراتي صورت داده و مطالبي تازه، عكس‌ها و نامه‌هاي محصص را به آن افزوده است. ‏
‏"شباهت‌هاي ناگزير" درباره‌ي اردشير محصص، كه چندي پيش در آمريكا از دنيا رفت، به تازگي در 144 ‏صفحه و شمارگان يك‌هزار نسخه از سوي نشر چشمه منتشر شده است. ‏
مجابي همچنين رمان "در طويله‌ي دنيا" را كه چندي پيش نوشتن آن‌را شروع كرده، به نيمه رسانده است. ‏مجموعه‌ي "جونم واست بگه:" شامل بيش از 72 داستانك، اثر ديگر اوست كه اخيرا آن‌را به پايان رسانده و ‏به زودي به چاپ خواهد سپرد. ‏
به گفته‌ي او، كتاب يادشده با 70 طرح از خود او در مقابل داستان‌ها همراه است و موضوع آن همانند كتاب ‏‏"روايت عور" است كه داستان‌هاي يك‌صفحه‌يي را دربر مي‌گرفت و بيش‌تر به تمثيلات جديد مي‌پرداخت. ‏‏"سوسن‌هاي خزر" نيز با 30 داستان كوتاه در انتشارات كاروان به سر مي‌برد. ‏
اثر يادشده به نوعي ادامه‌ و مجلد دوم "كتيبه و ايوب" به‌شمار مي‌رود، كه تعداد ديگري از داستان‌هاي كوتاه ‏اين نويسنده را شامل مي‌شد. ‏
جواد مجابي كتاب‌هايي را هم از سوي ناشران مختلف در انتظار دريافت مجوز نشر دارد. ‏‏ ‏‎‎حافظ موسوي : مجوز پس از يك‌ سال و سه ماه انتظار‏‎‎
مجموعه‌ي شعر "خرده‌ريز خاطره‌ها و شعرهاي خاورميانه"ي حافظ موسوي سرانجام مجوز انتشار گرفت. ‏اين مجموعه در بخش "خرده‌ريز خاطره‌ها" شعرهايي را با مضامين ساده و عاطفي با ته‌مايه‌اي از خاطرات ‏جواني و نوجواني شاعر دربر مي‌گيرد و در بخش ديگر با حدود 20 شعر درباره‌ي مسائل خاورميانه همراه ‏است، كه به گفته‌ي موسوي، واكنش او به اين جريانات است. ‏
كه به گفته‌ي شاعر، پس از حدود يك‌ سال و سه ماه انتظار، مجوز نشر گرفته است، از سوي انتشارات ‏آهنگ ديگر منتشر خواهد شد. ‏
‏"خرده‌ريز خاطره‌ها و شعرهاي خاورميانه" به تازگي نيز با ترجمه‌ي مريوان حلبچه‌اي به همراه مجموعه‌ي ‏شعر "سطرهاي پنهاني" به كردي ترجمه و در كردستان عراق منتشر شده است. ‏
‏"سطرهاي پنهاني"، "زن، تاريكي، كلمات" و "شعرهاي جمهوري" مجموعه‌هاي منتشرشده‌ي حافظ ‏موسوي هستند. ‏
‎‎فريبا وفي : "در راه ويلا"‏‎‎
سومين مجموعه‌ي داستان فريبا وفي با نام "در راه ويلا" منتشر شد. ‏اين مجموعه 9 داستان كوتاه است، كه به گفته‌ي وفي، بيش‌تر داستان‌هاي آن رئال‌اند و تم اجتماعي دارند. ‏او همچنين گفت: در اين مجموعه، برخلاف مجموعه‌هاي قبلي‌ام، تم اجتماعي پررنگ‌تر شده است. ‏‏"در راه ويلا" داستان‌هايي است كه نويسنده آن‌ها را از سال 82 تا 86 نوشته است. ‏
اين مجموعه به تازگي از سوي نشر چشمه در شمارگان دوهزار نسخه و 104 صفحه منتشر شده است. ‏وفي كه به نوشتن رمان ديگري مشغول است، گفت: دارم روي يك رمان كار مي‌كنم؛ اما معلوم نيست چه از ‏آب دربيايد و تا آن زمان نمي‌توان درباره‌اش چيزي گفت. ‏
فريبا وفي متولد سال 1341، اولين مجموعه‌ي داستانش را با نام‌ "در عمق صحنه" در سال 75، دومين ‏مجموعه‌اش را با نام "حتي وقتي مي‌خنديم" در سال 78 و رمان "رازي در كوچه‌ها" را در سال 86 منتشر ‏كرد. ‏
اما "پرنده‌ي من" او رمان برنده‌ي جايزه‌ي گلشيري و يلدا، و در جايزه‌ي مهرگان ادب و جايزه‌ي ادبي ‏اصفهان تقدير شد. "رؤياي تبت" برنده‌ي ششمين دوره‌ي جايزه‌ي گلشيري و رمان تقديري جايزه‌ي مهرگان ‏معرفي شد. رمان "ترلان" نيز در سال 83 به‌عنوان نامزد جايزه‌ي كتاب سال جمهوري اسلامي ايران معرفي ‏شد.‏
‎‎معرفي برگزيدگان پنجمين جايزه‌ي ادبي "واو"‏‎‎‏ ‏پنجمين دوره‌ي جايزه‌ي ادبي "واو" رمان "بوي خوش تاريکي" قاسم شکري را به عنوان بهترين رمان ‏متفاوت سال معرفي كرد. ‏
فائزه شاكري - دبير جايزه‌ي "واو" - درباره‌ي ديگر برگزيدگان جايزه نيز گفت: جايزه‌ي "واو" نشر مرکز را ‏به عنوان بهترين ناشر رمان متفاوت سال برگزيد و همچين از رمان "قرباني باد موافق" نوشته‌ي محمد ‏طلوعي تقدير کرد. ‏
مرتضي فخري - نويسنده‌ي جوان نيشابوري - هم با رمان "بغض سرخ" برگزيده‌ي بخش ويژه‌ي "واو" شد. ‏برندگان اين دوره از جايزه‌ي "واو" كه روز گذشته (پنج‌شنبه، 25 بهمن) به شكل خصوصي برگزار شد، ‏جوايز خود را با حضور حسين مرتضائيان آبکنار و فيروز زنوزي جلالي گرفتند. ‏
داوري مرحله‌ي دوم پنجمين دوره جايزه ادبي واو را فائزه شاکري، حسين فدوي، صبا جاويد کوراوان، ‏رکسانا حميدي، فرياد شيري، بهرام انجم روز، محمدجواد حاجيلو، فرهاد فتوحي (از شهرستان رشت) و ‏سروش عليزاده (از شهرستان رشت) به عهده داشتند. ‏
‏"ترجيع‌بندي براي شاعران جوان" نوشته‌ي فتح‌الله بي‌نياز و "مخلوق" نوشته‌ي فيروز زنوزي جلالي ديگر ‏نامزدهاي نهايي اين دوره از جايزه بودند. ‏
‎‎مراسم پاياني جايزه‌ي داستان كوتاه هدايت‎‎‏ ‏
مراسم پاياني هفتمين دوره‌ي جايزه‌ي داستان كوتاه‌نويسي صادق هدايت روز پنج‌شنبه، 24 بهمن‌ماه برگزار ‏شد. ‏
در اين مراسم، غلامحسين دهقان با داستان "مرده‌كشي" تنديس هفتمين دوره‌ي جايزه‌ي‌ ادبي هدايت را از آن ‏خود كرد و نرگس رستمي با داستان "پير"، شهلا شهابيان با داستان "درد" و محمدمهدي ابراهيمي با داستان ‏‏"هويت مجهول"، بدون رتبه‌بندي، لوح افتخار جايزه‌ را با داوري سپيده شاملو، هرمز رحيميان و حسين ‏قديمي (در مرحله‌ي دوم) دريافت كردند. ‏
همچنين جهانگير هدايت - دبير جايزه - با اشاره به اين‌كه در پنج دوره‌ي اول، اين برنامه در خانه‌ي هنرمندان ‏برگزار مي‌شده و از دوره‌ي گذشته به شكل خصوصي برگزار شده است، علت آن را پيدا نكردن مكاني براي ‏برپايي مراسم به شكل عمومي عنوان كرد. ‏
او يادآور شد: كتاب‌هاي صادق هدايت نمي‌توانند مانند گذشته چاپ ‌شوند. خانه‌ي او هنوز زباله‌داني بيمارستان ‏است و لوازمش در زيرزمين موزه‌ي‌ رضا عباسي خاك مي‌خورد؛ بعضي‌هايش از بين رفته است، ‏بعضي‌هايش دارد خراب مي‌شود و بعضي‌هايش هم مفقود شده است. ‏
دبير جايزه‌ي هدايت با اعلام اين خبر كه بنيادي در اروپا تمام كتاب‌هاي صادق هدايت را به زبان فارسي ‏منتشر مي‌كند، يادآور شد: اين كتاب‌ها به‌صورت يك سري از سوي اين بنياد منتشر مي‌شود. اولين جلد، ‏داستان‌هاي كوتاه هدايت است كه شامل 42 داستان اوست و يك‌سري از داستان‌ها كه چاپ نشده‌اند. اين اثر در ‏‏600 صفحه و يك جلد منتشر شده است. سايت آمازون هم لينك آن را در سايتش قرار داده است. همچنين سايت ‏صادق هدايت به انگليسي فعال شده است. ‏
در پايان، بيانيه‌ي هيأت‌داوران توسط حسين قديمي خوانده شد، كه در آن آمده بود: در هفتمين دوره‌ي ‏مسابقه‌ي داستان كوتاه صادق هدايت، 600 داستان به دفتر صادق هدايت ارسال شد. اين داستان‌ها از سوي ‏نويسندگان جوان از سراسر كشور و ايرانيان مقيم خارج از كشور ارسال شده‌اند و اكثر آن‌ها توسط اينترنت به ‏سايت صادق هدايت و سايت سخن فرستاده شده‌اند. پس از مرحله‌ي اول داوري، تعداد 81 داستان به مرحله‌ي ‏دوم راه يافتند. در مرحله‌ي دوم، كار داوري را سپيده شاملو، هرمز رحيميان و حسين قديمي به عهده داشتند. ‏از ميان داستان‌هاي رسيده به مرحله‌ي دوم، 30 داستان برتر، انتخاب و از ميان آن‌ها 10 داستان به عنوان ‏برنده‌هاي احتمالي داستان انتخاب شدند. ‏
در ادامه‌ي اين بيانيه عنوان شده بود: بررسي داستان‌ها نشان مي‌دهد 70درصد داستان‌ها از آن آقايان و ‏‏30درصد آن‌ها از آن خانم‌ها بوده است و همين منوال در ميان 10 داستان برتر نيز ديده مي‌شود. از ديدگاه ‏انواع داستان، 5 درصد داستان‌ها به موضوعات اروتيك، 5 درصد به موضوعات شاد و طنز و 60 درصد ‏به موضوع‌هاي اجتماعي پرداخته‌اند. آن‌چه در ميان داستان‌هاي امسال ملاحظه مي‌شود، آن است كه 30 ‏درصد از داستان‌ها از مرگ و نگون‌بختي و كشت‌وكشتار سخن مي‌گويند، كه افزايش چشم‌گيري را در مقايسه ‏با سال‌هاي قبل نشان مي‌دهد. ‏
همچنين اشاره شده بود، در هفت سال گذشته، در مسابقه‌ي داستان كوتاه صادق هدايت، حدود شش‌هزار نفر ‏شركت كرده‌اند. ‏
در اين مراسم، داستان "آبجي خانوم" هدايت توسط ناهيد كبيري و حامد سيد اجرا شد و سيمين بهبهاني نيز ‏شعر خواند. ‏‏ ‏‏

هیچ نظری موجود نیست: