فيلم روز♦ سينماي جهان
"گراند تورينو" بدرود چهره حماسي وسترن- کلينت ايست وود- باوسترن، زمين گذاشتن تفنگ وبرداشتن گيلاس، خداحافظي با معيارهاي آمريکائي و تسليم آمريکا به غريبه هاست...
سه نگاه داريم به اين فيلم که در سراسر جهان برپرده است و دي وي دي آن هم در ايران را هم مي شود سر هر گذري خريد..
خلاصه داستان فيلم
والت "والت کوالسکي" پيرمردي عصباني؛ تندمزاج است که پس از مرگ همسرش تنها زندگي مي کند. در همسايگي "والت" خانواده اي از مهاجرين آسياي شرقي زندگي مي کنند که "والت" نه تنها علاقه اي به آنها ندارد بلکه به نظر مي رسد از انان بيزار نيز است. اين سرباز جنگ "کره" اما در مواجه با رخدادهاي بدي که براي پسر و دختر همسايه مي افتد به ياري آنها مي شتابد و کم کم تعلق خاطري به همسايه هاي خارجي خود پيدا مي کند. در ميانه فيلم "والت" در مي يابد که بدن او با بيماري مهلکي دست و پنجه نرم مي کند. والت مي کوشد تا پسر همسايه را از آزار دار و دسته تبهکار او مصون نگاه دارد. از همين روي به "تائو" که قصد داشته است ماشين محبوب والت يعني گرن تورينو را بدزدد کمک مي کند تا بتواند در جامعه آمريکا بر روي پاي خود بايستد. اما دردسر هاي خانواده آسيايي پايان ندارد. والت تصميم مي گيرد تا براي کمک با آنان هر کاري انجام دهد...
عوامل فيلم
کارگردان/کلينت ايستوود - نويسنده فيلمنامه/ نيک شنک - داستان فيلم/ نيک شنک، ديويد جوهانسونفيلمبرداري/تام استرن -تدوين/ جوئل کاکس؛ گري روچ - موسيقي متن/ کايل ايستوود، مايکل استيونسبازيگران/ کليسنت ايستوود(والت کوالسکي)، کريستوفر چارلي( پدر روحاني جانويچ)، بي ونگ ( تائو)، اني هر (سو)
نگاه اول:
شما آمريکائي هستيد؟"گراند تورينو" بدرود چهره حماسي وسترن- کلينت ايست وود- باوسترن، زمين گذاشتن تفنگ وبرداشتن گيلاس، خداحافظي با معيارهاي آمريکائي و تسليم آمريکا به غريبه هاست...
کلينت ايست وود نه تنها بازيگر وکارگردان فيلم، نماد فيلم و درونمايه اصلي آن است. او يکي از دوچهره حماسي وسترن است. جان وين که نماد وسترن کلاسيک و وفادار به ارزش هاي آمريکائي بود و در اوج جنگ ويتنام " کلاه سبزها" ي امريکائي را به سود سياست روز آمريکا چهره قهرما ني داد.
وکلينت ايست وود نماد وسترن نو که ديگر بيشتر چهره اروپائي داشت و در" هري کثيف" اين وسترن شهري به ضد قهرماني تبديل شد که درسکانسي ابدي پله هاي قهرماني را يکي يکي پائين آمد. ايست وود حالا باتمام نماد هائي که به نام او و وسترن نو ثبت شده در صحنه است. مردي تنها. سيگاري هميشه بر لب. آب دهان که از سر خشم برزمين مي اندازد. اتومبيل کلاسيک"گراند تورينو" که هرگز سوار آن نمي شود. سگي خاموش بجاي اسب.
و تمامي اين نمادها در متني مستند گونه- از تاريخ، اشياء و فيلمها - که آخرين نفش آفريني کلنيت ايست وود را رنگي تاريخي مي دهد.
گران تورينو که نام فيلم از آن گزفته شده است، در دو ساعتي محل فيلمبرداري ساخته مي شد. دردهه هفتاد در سه فيلمي که کلينت ايست وودبازي کرد، مورد استفاده بود. خود ايستوود در يکي ا زاين فيلم هاThe enfocer- 1976 گران تورينوئي را مي راند.
تفنگ و هفت تيري که در فيلم مورداستفاده قرار مي گيرد، همان مدلي هائي هستند که ارتش آمريکا در جنگ کره بکار مي برد.
نام کلينت ايست وود در اين فيلم يعني " والت کوالسکي" ترکيبي از است" والت" نام شخصيتي واقعي و"کوالسکي" ضد قهرمان فيلم کلاسيک vanishing pont- 1970وقهرمان فيلم مشهور اتوبوسي به نام هوس. نقشي که توسط مارلون براندو ايفا مي شد.
اينها و نشانه ها ي متعدد مستند و تاريخي ديگر در واقعيت امروز جامعه آمريکا تصوير مي شوند.نقش هاي فيلم – جز کلينت ايست وود- و پسرش به تمامي توسط نا بازيگراني ايفامي شوند که از ميان جامعه HMOMG ديترويت انتخاب شده اند. ( هومونگ ها بزرگترين اقليت مهاجر در ديترويت هستند. بصورت گروهي از لائوس و هند وچين آمده اند. آنها که بسياريشان زبان انگليسي نمي دانند و بامعيارهاي غربي بيگانه اند، در صنايع ديترويت کار مي کنند)
والت – ايست وود( که هر دويکي هستند) با رجنگ کره و وسترن را بر دوش دارد، و هنوز در مراسم مرگ زنش وابسته يه گذشته است. حرکت دوربين که يادآور معرفي قهرمان هاي وسترن است، ا زپاهاي گشاده او بالا مي آيد و به چهره خشمگينش مي رسد. آدم هاي آمريکاي نو به مراسم ختم مي آيند. پسرش که د رمرگ ماد رهم شوخي مي کند و نوه دختريش که بر ناف برهنه اش آويزي دارد.
والت در محله اي – نماد جامعه امروز آمريکا – زندگي مي کند که همه جز او خارجي هستند وبيشتر زردپوست ها.مادر بزرگ همسايه او – يک خانواده زردپوست پرجمعيت- مانند والت عصرها روي صندلي مخصوص مي نشيند. در نگاه والت او بيشتر به پير زني سرخپوست مي ماند و فيلم ريشه اي تاريخي پيدا مي کند.
انگار ساکنان اصلي آمريکا که توسط سفيد ها قتل عام شدند، دوباره برگشته اند. بازگشتي که نمايش فيلم همزمان با رياست جمهوري او باما به آن معنائي سياسي هم مي دهد. وقتي والت خشم وسترني خود راتبر زمين تف مي کند، پير زن تف خونين بزرگتري به رنگ خون بيرون مي ريزد.
والت- ايست وود چاره اي جز تسليم ندارد. مرد تنها و خاموش وسترن که به جنگ کره هم رفت، تنهاي تنها است. از پسرش متنفر است و اين تنفر در روز تولدش که پسر وهمسرش برايش يک هديه مسخره و تلفن مي آورند به اوجي مي رسد که در فرياد خاموش وپر درد والت – ايست وود حالتي فرابشري مي يابد.
اوي تنهاي تنهاست. حتي کشيش که بايد به وصيت زنش او را جذب کليسا کند ؛ آمريکائي نيست. جاي پزشک آمريکائي او راهم زني از نژاد زردگرفته است.
همسايه اما تنهانيست. جشن هاي پر جمعيت مي گيرد. پرنده را زنده سر مي زند و والت- ايستوود با تنفر آنهاراوحشي مي خواند. دختر جوان همان همسايه از او مي پرسد:
- شما آمريکائي هستيد؟والت- ايستوود آخرين بار تفنگش را در دفاع از اين دختر بکار مي برد. دختري که او را آرام آرام بدنياي جديدي مي برد. دنياي زندگي جمعي. جادوگران خانوادگي که سرنوشت ها را پيش بيني مي کنند وحافظ زندگاني هستند. جمعي که گيلاس عرق را بدست والت – ايستوود مي دهد تاجانشين آبجوي بي بو خاصيت کند.
والت – ايست وود گرفتار ميان کشيش که او رابه سنت هاي کاتوليسم مي خواند و زندگي متفاوت اين غريبه ها که دارند قدم به قدم صاحب آمريکا مي شوند، راهي حماسي را مي گزيند.
سکانس پاياني فيلم، يا دآور اوج وسترن هاي کلاسيک و نو است. قهرمان تنها به ميان دشمنان مي رود و يک تنه انها را از پاي در مي اورد.
والت- ايستوود، سگ ساکت غمگينش را به همان پيرزن مي سپارد. مدال شجاعتش رابه سينه پسرک زردپوست مي زند و به محل زندگي باندهاي تبهکار مي رود. به سنت وسترن سيگاري بر لب مي گذارد. آتش مي خواهد. تبهکاران که همه از نژاد زرد يا سياه هستند، درخاموشي نظاره اش مي کنند. والت- ايست وود در کلامي که به نعره اي خاموش مي ماند، مي غرد :
- من آتش دارم...دستش مانند لحظه هاي اوج وسترن به جيب بغلش مي رود. صداي گلوله ها بر مي خيزد. د رانتظاريم تا تبهکاران مثل برگ بر زمين ريخته باشند. اما نه، اين نماد حماسه است که با پاهاي گشاده بر خاک افتاده است.دوربين با حرکتي شبيه تصوير آغازين فيلم از پاهاي والت- ايست وود بالا مي رود و روي فندکي که در دست دارد مي ايستد.پليس ها مي آيند. هيجکدام" آمريکائي" نيستند. سيا ههاي پليسس مکزيکي ها و سياههاي تبهکار را دستگير مي کنند.قانون جاي اسلحه را گرفته است. خانه قهرمان حماسه به کليسامي رسد و گران تورينو به پسرک زردپوست که د رصحنه نهائي ان را شادمانه مي راند. د رکنارش هم سگ غمگين سرک مي کشد.
نگاه دوم :
طنز و درام زندگي آمريکائي
به نظر مي رسد پير دير هاليوود از اينکه در فيلم هايش نقش مردان سخت و مرموز و در عين حال غيرقابل پيش بيني را بازي کند، خوشش مي آيد. کاراکتر "والت کوالسکي" در بنيان هاي خود به کاراکتر کابويي ايستوود در فيلم "نابخشوده" و در عيار بالاتر نقش وي در "دختر ميليون دلاري" و همچنين بيش از هر دوي اينها به نقش ماندگار وي در فيلم "هري کثيف" شباهت هاي بسياري دارد. همان يکدندگي، روحيه عصيان گري و سرسختي در "گرن تورينو" نيز مشاهده مي شود.پيرمردي که پس از مرگ همسرش از خنده نوه و پسرانش در کليسا حرص مي خورد، به همسايگاني که اهل آسياي شرقي اند بدبين است و به سگش نيز غرغر مي کند. کهنه سرباز مغرور جنگ کره که پس از 60 سال هنوز درگير خاطرات تلخ نبرد خونين دهه پنجاه آمريکا و کره است. فيلم شديدا شخصيت محور است، گويي" کولانسکي" در حکم دوربين است، در همه جاي فيلم حضور دارد و ما درک وي از نابه ساماني هايي که او از محله خود و آدم هايش را دارد را ملاک خود براي قضاوت قرار مي دهيم.
او در جلوي درب خانه اش سيگار دود مي کند و آب جو مي نوشد. گويي شديدا از مشاهده جامعه اطرافش در عذاب است. از اينکه مي بيند فرزندانش براي تصاحب خانه وي به او پيشنهاد عزيمت به خانه نگهداري از سالمندان را مي دهد از کوره در مي رود و مي غرد. در کنار اينها "والت" اتومبيا گرن تورينو مدل 1972 را بسيار عزيز مي شمارد و مدام با ظرافت آن را تميز مي کند چنان که گويي اين اتومبيل اسمبلي از گذشته دلچسب و ايده آل اوست.
او که به ظاهر از مهاجران – خاصه اهالي جنوب شرقي آسيا که وي را به ياد کره اي ها مي اندازد- بيزار است اما دو بار خواهر و برادري ( سو و تائو) که همسايه او هستند را از اذيت و آزار گانگستر هاي آسيايي و سياه پوست نجات مي دهد و سپس به اصرار "سو" حتي به مهماني باربکيو آنان نيز پاي مي گذارد. "والت" انگار تازه دريافته است که مردماني که هميشه به آنان بدگمان بوده چه اندازه مهربان مي توانند باشند. او از طريق" سو" با پاره اي از فرهنگ هاي آسيايي تبار ها آشنا مي شود و در عين حال به" تائو" که يک بار زير فشارهاي پسرعموي گانگستر خود دست به سرقت ناکام اتومبيل "گران تورينو" والت زده است علاقه مند مي شود و جالب آنجا که مي کوشد تا "تائو" – که او را "تاد" صدا مي زند- را با نحوه درست زندگي در" ديترويت" آشنا کند.
براي مثال به ياد اوريم سکانس زيبا، هجو آميز و تمثيل واري که والت در آرايشگاه تلاش دارد تا به" تائو" نحوه برقرار کردن ديالوگ به شکل "امروزي" و "مردانه" را به پسرک نوجوان بياموزد.
"گرن تورينو" از قاب بندي و ميزانسن هاي دلچسبي برخوردار است. حرکت دوربين به خوبي ما را با ريتم فيلم همراه مي کند و در اين ميان موسيقي متن فيلم نيز در عمق بخشيدن به برخي سکانس ها موفق است.
استفاده از نماد در اين فيلم کارکرد جالبي دارد، چه تمثيل هاي سمعي همچون استفاده از ترانه هاي" رپ کوچه بازاري" که در واقع نماد ناهنجاري و سرخوردگي جوانان بزهکار آمريکائي است که دارودسته هاي کوچک تبهکاري براي خود دست و پا کرده اند و از آن سو در برخي از سکانس ها( براي مثال ما با ديالوگ هايي ميان پدر روحاني جوان و والت پير – که خود تضادي نمادين را نشان مي دهد-) ما در پس زمينه صداي آژير ماشين پليس را مي شنويم که احتمالا نمادي از اخلال گري بي پايان در محله" والت" است.
همچنين تضاد هايي مانند مواجه اوباش مکزيکي با همتاهاي آسيايي خود، دوستي دختر آسيايي با پسر بلوند و سپس ايجاد مزاحمت توسط گانگستر هاي سياه پوست براي هر دوي آنها در سکانس هاي خياباني به چشم مي خورد و در کنار آنها لوکيشن اتاق انتظار دکتر آسيايي که منشي با سيمايي زنان آفريقاي مرکزي دارد و در آن مراجعيني هندي، سياه، زرد پوست و همچنين بلوند نشسته اند از ديگر کوشش هاي "ايستوود" و نويسنده فيلمنامه" نيک شنک"- نويسنده تازه وارد هاليوود- براي نشان دادن تعارض هاي فرهنگي و نژادي است که جامعه امروز امريکا مي تواند با آن درگير باشد.
در شرايطي که امروزه تعداد کمي از فيلمسازان حاضرند درباره زندگي آمريکايي فيلم بسازند "ايستوود" فيلمي ساخته است که به نوشته "نيويورک تايمز" در ابتدا شبيه کمدي است بعد به يک درام بدل مي شود سپس ما با يک تراژدي روبرو مي شويم و دست اخر ما يا صحنه اي روبرو مي شويم که اساسا انتظار ان را نداريم. اگرچه شخصا نمي توانم با عبارت پاياني "مانولا دارجيس" منتقد اين روزنامه در مورد "غيرقابل پيش بيني بودن" موافق باشم. چرا که درست پس از عزيمت از آرايشگاه به سوي بوتيکي براي خريد لباس نو و سپس رفتن "والت"به کليسا براي اعتراف به معدود گناه هاي کوچک خويش ما مي توانيم انتظار پاياني را بکشيم که در نهايت آن را مشاهده کرديم.
تيتراژ پاياني فيلم به شدت دلچسب است. نمايي از دو خيابان يک طرفه را مي بينيم. همچنان که ترانه دل انگيز فيلم خوانده مي شود در سمتي که دريا قرار دارد آرامش برقرار است و در آن سوي خيابان ماشين ها در تردد هستند. برگ هاي سبز درختان و امواج آب با وزيدن نسيم آرام به رقص مشغولند. اما هرچه به پايان تيتراژ نزديک مي شويم شلوغي به سمت بي هياهوي خيابان نيز هجوم مي اورد و به تدريج آرامش خيابان جايش را به حرکت سريع اتومبيل ها مي دهد.
بازي هاي فيلم دلنشين است. عصبانيت مهار نشدني در صورت والت را ايستوود به خوبي اجرا کرده است."بيگ ونگ" و "اني هر" ( تائو و سو) که هر دو نخستين بازي سينمايي خود را در اين فيلم تجربه مي کردند بازي موفقي را عرضه کرده اند، به خصوص "اني هر" که از فن بيان روان و تاثير گذاري در ارائه شخصيت "سو" برخوردار بود.
نگاه سوم
تسويه حساب
ايستوود در فيلم اخيرش " گران تورينو " رويکرد هاي جديد واقعيت هاي زندگي اجتماعي در کشورامريکا را به تصويرمي کشد. رويکرد هايي که با مضاميني چون نژاد پرستي، مهاجرت و عدالت در هم مي آميزد.
والت پيرمردي تنهاست. او پس از جنگ اعتماد خويش را نسبت به افراد از دست داده است و به جز دوست ارايشگر ايتاليايي خود، با کسي دمخور نيست. او پس از جنگ در حالت تعارض ميان تمايلات شخصيتي پيش ازجنگ خود با آنچه جنگ از او ساخته است قرار دارد. جنگ آدم ها را آنگونه تغيير مي دهد که خواسته ي دولتمردان و ايجاب کننده جريانات شعارمحوري پس از آن زمان است. شعارهايي چون حس وطن پرستي و خار شمردن انسانهايي از نژاد يا مليتي ديگردر تقابل با خويش. اين تعارض و تضاد به طوري کاملا تعمدي ايستوود را در نقش مرد بد جنسي قرار داده است که مخاطب را مي آزارد. او فردي نوستالوژيک است. دور و برش را اسباب و وسايلي احاطه کرده اند که شايد امروزه در خانه ي کمتر امريکايي نيازي به آنها باشد. خرت و پرت هايي که او خودش را با آنها سرگرم مي کند. او به کرات در طول نمايش فيلم با نشانه هاي زندگي مدرن درمبارزه است، تا بدانجا که سعي در تعميروسايل کهنه و وقديمي دارد و حتي از برقراري ارتباط با نوه اش که از ديد او نوجواني سطحي، امروزي و بي هويت است اجتناب مي کند و سعي در فرارازارتباط با دنيايي را دارد که مي داند به زودي واقعيت بيروني اش او را سخت مغلوب خود مي کند.
مذهب، معاشرت با دوستان و خانواده جزو مفاهيمي ست که او فراموش کرده است. در اين گذار، کشيشي مذهبي ( کريستوفر کارلي ) از راه مي رسد و به نوعي سعي در بازنمايي عواطف و آنچه که قبلا در او وجود داشته است مي کند. اگرچه او با اين رابطه نيز به مخالفت برمي خيزد و حتي در صحنه اي از فيلم که حاضر به برقراري ديالوگ ميان خود و کشيش مي شود، سعي در نشان دادن دانايي کامل خود نسبت به کشيش جوان را دارد. او پيرامون انگاره هايي چون مرگ و زندگي، به جدلي لفظي با او مي پردازد اما کشيش جوان رسالت خود را فداي حس طغيان لج بازي لحظه اي نمي کند و با صبوري تمام، به سمت والت مي رود، تا جايي که سعي دارد با همکاري پليس، والت و ديگران را از جدالي ناگزيز نجات دهد. اگر چه به دليل سهل انگاري پليس اين اتفاق نمي افتد و والت به دست اوباش مهاجرآسياي شرقي کشته مي شود. نکته ي محوري فيلم، اجراي انفرادي عدالت توسط والت است. والت تماشاگررا با همراهي اين معنا، با خود به فيلم هاي وسترن مي برد. فيلم هايي قهرمان محورکه پيش از اين نيز از ايستوود ديده ايم. قهرمان هايي که اميد خود را از قانون وحمايت نيروهاي پليس قطع کرده و به صورتي کاملا " خود محور " وارد ماجراجويي و برقراري عدالت مي شوند. در اين ميان نيروهاي پليس نه تنها کاري را از پيش نمي برند بلکه در بسياري از اين فيلم ها، خود با جنايتکاران همدست مي شوند.
مصداق ايراني اين ماجرا را در فيلم " قيصر" شاهد بوده ايم. اين قهرمان ها اگر چه محکوم به نيستي و مرگ هستند اما خير خواهي هاي آنها از دل بر مي آيد و هنوز هم بر دل مي نشيند. چه اين ماجرا در ايران دهه ي 50 اتفاق بيفتد و چه در شيکاگو در سال 2008 که گمان مي رود اين مضامين کهنه شده باشند با اين تفاوت که از صحنه هاي تعقيب و گريزاجتناب مي کند. بسياري از بازيگران شرقي فيلم، هرگز پيش ازاين در مقابل دوربين قرار نگرفته اند اما صميميت شرقي خود را به خوبي زندگي مي کنند.
تفکر" امريکايي سالارانه " در اين فيلم کاملا محکوم است. والت از موضع بزرگي و مالکيت ارضي به همسايه هاي خود مي نگرد و آنها را افرادي از نوع ديگرميداند که ذاتا پست هستند. شايد اکران عمومي اين فيلم در آستانه ي تغييرات رياست جمهوري امريکا به ايجاد دو نوع نگرش از رييس جمهور قبلي " جورج دبليو بوش و " باراک اوباما " به صورت کاملا تصادفي در وجوح مختلف شخصيت والت به ذهن مي آورد. والت تلاش مي کند تا با ديگراني که سال هاي سال رابطه اش با آنها دچارکدورت شده است ؛ آشتي کند و صلح و عدالت را به حيطه ي زندگي خود بر گرداند.
يکي از بهترين صحنه هاي فيلم گفتگوهاي ميان والت و پسر همسايه ( تائو ) درزيرزمين خانه ي والت است. زماني که او مدال شجاعتش را به گردن يک پسر شرقي مي آويزد. اين اتفاق نمادين، برداشت هاي متفاوتي را در ذهن حک مي کند. زندگي غير امريکايي ها از نوع چشم بادامي در خاک امريکا، همان قدردشواراست که کسب مدال شجاعت، توسط سربازان امريکايي، درجنگ هايي که با همين کشورها در گذشته اي نه چندان دور انجام داده اند.
والت درمقابل اين سوال تائو که کشتن يک نفر چه حسي مي تواند داشته باشد ؟ از دادن پاسخ امتناع مي ورزد زيرا که از حس خود شرمسار است. اين مصاديق، آدم هاي فيلم را به تيپ هايي بدل کرده است که ميتوان براي هرکدام از آنها درهرکجاي دنيا، نمونه هاي بيشماري را ذکر کرد.
انگار جهلي نا تمام، کشتار آدم ها را دربرمي گيرد وعدالتي مضحک برقرارمي شود. والت به دست چشم بادامي ها کشته مي شود همان طور که او سال ها قبل 13 نفر از اين چشم بادامي ها را در جنگ با کره کشته بود.
اين يک تسويه حساب قابل پيش بيني است. موسيقي پاياني فيلم، تمام اين تعاريف را به صورتي کاملا حساب شده و به جا در ذهن جاودانه مي کند.
درباره کارگردان
بررسي دقيق پرونده سينمايي ايستوود کار بسيار دشواري است چرا حتي اگر بخواهيم راجع به هر کدام از نقش ها، کارگرداني ها، تهيه کنندگي ها، ساخت موزيک متن و ترانه هاي فيلمهايش چند پاراگراف نيز بنويسم احتمالا کتابي 200 صفحه اي خواهد شد.
کلينت کبير اهل سان فرانسيکو در ايالت کاليفرنيا است و در آخرين روز ماه مه 79 ساله خواهد شد. بازي در سه گانه ماندگار کارگردان فقيد ايتاليايي سرجيو لئونه ("دلارهاي کثيف"،" به خاطر يک مشت دلار بيشتر "و "خوب بد زشت") که از موفق ترين نمونه هاي کلاسيک وسترن است "ايستوود" را به بازيگري مطرح تبديل کرد. "ايستوود" اگرچه فيلمسازي را از دهه هفتاد شروع کرد اما تا سال 1985 و ساخت فيلم "سوار رنگ پريده" عمده فيلمهايش با ناکامي روبرو شد. فيلم هاي ايستوود در دهه هشتاد با روي خوش جشنواره معتبر و هنري" کن" فرانسه روبرو شد و وي براي فيلم هاي "سوار رنگ پريده"، "پرنده" و "شکارچي سفيد قلب سياه" نامزد نخل طلاي اين فستيوال شد. ايستوود در سال هاي اخير همواره منتقدين فرانسوي را از جمله عواملي دانسته است که در آن سال ها به وي انگيزه ادامه فيلمسازي مي دادند. در سال 1992 ايستوود با ساخت فيلم "نابخشوده" اسکار بهترين فيلم و کارگرداني را دريافت کرد. همين اتفاق دوازده سال بعد براي فيلم "دختر ميليون دلاري" نيز تکرار شد تا وي مجموعا براي 4 جايزه اسکار باشد. گرچه او هيچ گاه نتوانست مجسمه طلايي اسکار را براي بهترين بازيگري به خانه برد.
"ايستوود" در آستانه هشتاد سالگي تمام ناشدني به نظر مي آيد. در دهه اول قرن بيست و يکم او سالي يک يا دو فيلم تماشاگر پسند که منتقدين را نيز به شدت راضي ساخته روانه سينماهاي جهان کرده است. همين امسال فيلم زيباي "بچه اشتباهي" را در کنار "گرن تورينو" ساخت. دو سال پيش با دو گانه حماسي "پرچم هاي پدرهاي مان" و "نامه هايي از ايو جيما" روايت متفاوتي از نبرد ايالات متحده و ژاپن در جنگ جهاني دوم عرضه کرد. در سال 2003 "رودخانه مرموز" را عرضه کرد که توانست جايزه هاي مهمي را در اسکار و کن و ديگر جشنواره هاي سينمايي به دست آورد.
"ايستوود" پس از 31 سال زندگي با" مگي جانسون" در سال 1984 از وي جدا شد و پس از دوازده سال مجددا همسري( دايانا ايستوود) تازه برگزيد.
فيلم هاي "ايستوود" هنوز نيز در گيشه عالي مي فروشد، براي مثال "گرن تورينو" در هفته نخست اکران در سينماهاي امريکا قريب به 30 ميليون دلار فروش کرد.
آخرين فيلم ايستوود که در دست تهيه است "کارخانه انسان سازي" نام دارد.
فيلم روز♦سينماي ايران
پسر جواني به همراه دوست افغان خود در خيابان هاي حاشيه اي تهران زندگي مي کنند. پسر به فرمان مرد افغان با تصور اينکه تفنگش خالي است به مردي شليک مي کند اما....
<strong>عشق در خيابان</strong>
گناه من اولين ساخته مهرشاد کارخاني است. فيلمي خياباني که فيلمساز آن را با اداي ديني به سينماي خياباني دهه 50 مقابل دوربين برده است. کارخاني بعد از گناه من ، ريسمان باز را ساخت که فيلم دوم زودتر از فيلم اول اکران شد.
کارگردان: مهرشاد کارخاني- نويسنده: کارخاني، سعيد دولتخاني- مديرفيلمبرداري: علي لقماني- تدوين: شهرزاد پويا- تهيه کننده: غلامرضا گمرکي- بازيگران: حميد گودرزي، نيوشا ضيغمي، افسانه چهره آزاد، کرامت رود ساز.
خلاصه داستان: پسر جواني به همراه دوست افغان خود در خيابان هاي حاشيه اي تهران زندگي مي کنند. پسر به فرمان مرد افغان با تصور اينکه تفنگش خالي است به مردي شليک مي کند اما تفنگ پر است و مرد مي ميرد. حال چند سال گذشته و پسر دختر جواني را از روي ريل راه آهن که قصد خودکشي دارد نجات مي دهد. اين دختر، دختر همان مردي است که پسر در روزگار پيشين آن را کشته است. دختر و پسر به هم دل مي بندند. راز مي خواهد برملا شود که پسر دوست افغان خود را هم مي کشد و متواري مي شود.
گناه من اولين ساخته مهرشاد کارخاني است. فيلمي خياباني که فيلمساز آن را با اداي ديني به سينماي خياباني دهه 50 مقابل دوربين برده است. کارخاني بعد از گناه من ، ريسمان باز را ساخت که فيلم دوم زودتر از فيلم اول اکران شد.
گاهي واقعا در تعيين سرنوشت يک اثر هنري نمي توان تقدير را از نظر دور داشت. شايد اگر فيلم هاي کارخاني به ترتيب توليد اکران شده بودند امروز قضاوت ها درباره گناه من متفاوت تر از آن چيزي مي بود که درباره اش صورت مي گيرد.
کارخاني ابتدا اين فيلم را در راستاي اداي دين به سينمايي که دوست مي داشت ساخت و بعد تر ريسمان باز را که آن هم يک فيلم خياباني بود به شکل وسترني ايراني مقابل دوربين برد که با تحسين منتقدان رو به رو شد. اما سرمايه گذاران گناه من پس از توليد با هم دچار مشکل شدند و فيلم چند سالي روي پرده نرفت. حال که تماشاگران فيلم ريسمان باز را از کارخاني ديده اند قضاوت درباره گناه من کمي براي آنها دچار مشکل شده است.
گناه من در باره آدم هاي ساده و حاشيه اي جامعه است که به جبر زندگي در دام مي افتند و تا انتهاي عمر تاوان خطايي را که مرتکب شده اند پس مي دهند. جوان فيلم گناه من در ابتداي داستان بي پناه و آواره به در خواست دوستش به هواي دزدي ساده مرتکب قتل مي شود و بار گناه اين قتل تا انتها روي زندگي اش سايه مي افکند تا آنجاکه در نهايت مجبور مي شود از همه زندگي خود بگذرد و حتي دوست خود را نيز به قتل برساند.کارخاني در فيلم ريسمان باز نشان داده روايت کردن را خوب مي شناسد و مي تواند شخصيت هايي را که دوست دارد به خوبي تصوير کند. اما در گناه من بيش از اينکه به نکاتي اينچنين بپردازد به رقت عاطفي ميان دختر و پسر جوان فيلم بسنده کرده است. تمام خصوصيات تصوير پردازي فيلم نيز به همين نکته محدود مي شود و ما در برخي فصول فيلم از پي گرفتن داستان و پيرنگ اصلي فيلم باز مي مانيم.
اگرچه در همين ميان هم صحنه هاي باراني فيلم و رابطه ميان اين دو زير باران خوب از آب در آمده و حس حال خوبي دارد اما کارخاني مي توانست آنها را در خدمت داستان به کار گيردتا در حد چند صحنه زيباي مجزا از کليت فيلم جلوه نکند.
داستان گناه من خوب شروع مي شود. گره افکني اوليه پس از معرفي شخصيت ها آغاز مي شود. تعداد شخصيت هاي حاشيه اي هم که داستانک هاي خود را به داستان اصلي مي افزايند به قاعده است اما نويسندگان فيلمنامه در پرداختن به موقع به داستانک هاي فرعي تعلل مي کنند و آنقدر مجذوب داستان نخستين خود مي شوند که از اين حاشيه هاي مهم وا مي مانند.
داستان مادر دختري که پسر به آن دلبسته واز طرفي همسر مرد مقتول نيز به شمار مي آيد و حال پس از مرگ همسرش دچار افسردگي شده است مي تواند به نوبه خود جذاب باشد. زني آسيب ديده از حادثه اي که ضد قهرمان فيلم آن را پديد آورده و حال همچون مکافات عملي پيش روي تماشاگري است که داستان را مي داند و شخصيت هايي که از اين داستان بي خبر هستند. اما نويسندگان ترجيح مي دهند تا اين داستان را به حاشيه برانند تا در انتها از حادثه اوليه خود استفاده کنند.
فيلمبرداري علي لقماني با علاقه اي که به گرايش هاي تصويري سينماي مستند در آثارش دارد در اين فيلم با ساختار همسو است. پلان ها شيکي فضاي شهري را ندارد و متناسب با تيره روزي ضد قهرمان هاي فيلم خاکستري و چرک اند. حتي زمانيکه کارگدان از باران استفاده مي کند اين باران بنابر کهن الگوهاي روايتي به عامل تطهير شخصيت ها بدل نمي شود و بيشتر بر بي پناهي آنها صحه مي گذارد. از همين روست که باران هم بيش از اينکه در اين فيلم زيبايي داشته باشد به عاملي مزاحم تبديل مي شود.
کارخاني در دکوپاژ خود نيز از قابليت هاي فيلمبرداري لقماني سود مي جويد. نماها بيش از اينکه وامدار سينماي ملودرام باشد بيشتر به سينماي مستند شبيه است. قاب هايي که خيلي هم کامل نيستند و تنها به عکسي حتي گاه گرفته و تاريک از زندگي شخصيت اصلي فيلم بسنده مي کنند.
اين نگاه کارخاني البته در ريسمان باز به مراتب کامل تر از گناه من است. آنجا فيلمساز از احساسات گرايي فاصله گرفته و دو قهرمان خود را در موقعيتي ابزورد قرار مي دهد. گناه من بيشترين آسيب را از همين توجه بسيار به احساسات گرايي خورده است.
نمايش ايران♦ / ١
گروه زنان نمايش کوکوي کبوتران حرم در راه سفري زيارتي هستند که ماهيتي سنتي دارد و اين سنت اندک اندک هرچه داستان پيش مي رود تا...
داستان زنان
نويسنده وکارگردان: عليرضا نادري – طراح صحنه و لباس: فريبرز قربانزاده- بازيگران: افسانه ماهيان، بهناز جعفري، ناهيد مسلمي، پريسا مقتدي، شهره سلطاني، نوشين حسن زاده، نسيم ادبي، سهيلا صالحي، پونه عبدالكريم زاده، شبنم مقدسي، ژاله صامتي، فهيمه امن زاده.
خلاصه داستان: تعدادي زن تصميم مي گيرند که به براي سفر به مشهد بروند. هريک از آنها داراي خلق و خويي خاص با جايگاه هاي متفاوت اجتماعي هستند که اين مسئله سبب ساز حوادث مختلفي در طول سفر مي شود.
عليرضا نادري با نگارش نمايشنامه هايي همچون پچپچه هاي پشت خط نبرد يا اين داستان را ايرانيان نوشته اند خود را به يکي از نام هاي مطرح ادبيات نمايشي بدل ساخت..
نادري به لحاظ تکنيکي توانا در گفت و گو نويسي است. شايد اکثر ديالوگ هاي او را مخاطبانش در مجموعه ميوه ممنوعه به خاطر داشته باشند که اين روزها همان تجربه را در کاري ديگر با حسن فتحي تجربه مي کند.کوکوي کبوتران حرم در بستري کاملا اجتماعي و زنانه شکل مي گيرد. نادري سفر را بستري قرار داده تا شخصيت هايش در دل اين سفر به تجربه هاي تازه اي دست يابند و گذشته و ماهيت خود را نيز در دل آن به مکاشفه بنشينند.
گروه زنان نمايش کوکوي کبوتران حرم در راه سفري زيارتي هستند که ماهيتي سنتي دارد و اين سنت اندک اندک هرچه داستان پيش مي رود در دل زندگي اجتماعي شخصيت ها جاي مي گيرد و پيش مي رود. نادري در اين نمايش به محدوديت هاي سنت ها مي پردازد و اينکه چگونه برخي سنت ها در زاد و ولد خود گاه مي توانند به جاي پويش و حرکت به جلو ضد خود را در دل پرورش دهند. زنان داستان نادري که تعداد انها کم هم نيست در قالب يک سفر مذهبي به ماهيتي ضد انچه بوده دست مي يابند. آنها چندان اهل اين سفر نيستند و گويا به جبر قدم در راه آن مي گذارند.
نادري به اين وسيله نقبي هم به درون رياکار جامعه سازش پذير مي زند. از همين روي لحن نمايش در راستاي يک ملودرام معمولي باقي نمي ماند و گاهي به سمت طنز مي رود. نادري با تسلطي مثال زدني شرايطي نا همگون را پديد مي آورد که بتواند از دل تناقضات اجتماعي شخصيت ها به طنزي دست يابد که ابعتد نمايشي درستي را نيز داراست.
شخصيت هاي نمايش نادري همه به يک اندازه داراي ارزش و اهميت هستند. او پيش تر در پچپچه هاي پشت خط نبرد که اتفاقا داستاني کاملا مردانه داشت فضايي شبيه به کوکوي کبوتران حرم را تجربه کرده بود. اما آنجا دو يا سه شخصيت را به محور اصلي تبديل کرده بود و باقي کاراکتر ها حول اين شخصيت ها شکل مي گرفتند. اما در اين نمايش همه زن ها به نوعي با داستان هاي خودشان جزو شخصيت هاي اصلي نمايش هستند. نادري مي کوشد تا انجا که زمان و ريتم نمايشنامه اش به او اجازه مي دهد اين افراد را رنگ آميزي کرده و به هويت دروني آنها بپردازد.
در اين راستا طراحي صحنه و لباس نيز بسيار به او ياري رسانده است. ما در طول نمايش عموما شخصيت ها را با چادري مشکي مي بينيم که به انها نوعي همانندي مي دهد. اين همانندي با توجه به تعريف حجاب در نشانه هاي اجتماعي کشور ايران شکلي از محدوديت را براي شخصيت ها به نمايش مي گذارد. محدوديتي که براي همه يکسان است و اين نکته چون با مفهوم سفر سنتي- زيارتي در مي آميزد از حد يک نشانه تصويري صرف خارج شده و به گزاره اي جند لايه بدل مي شود.
از ديگر سو اين تنگنا با جنس طراحي صحنه هم به مخاطب انتقال مي يابد. صحنه نمايش گستره سالن را در اختيار مي گيرد. اما همين گستره که اتفاقا تماشاگران نيز بخشي از آن هستند محدود است و گويي شخصيت ها را تحت فشار قرار مي دهد.
يکي ديگر از نکات قابل تامل در کار نادري انتخاب بازيگران نمايش است. بازي ها بسيار يکدست و کامل طراحي شده اند. بازيگران با توجه به تعداد زياد و رفت و آمد هاي فراوان هريک به خوبي از رنگ آميزي شخصيت ها با بيان و حرکات خاصي که براي انها طراحي شده بر مي آيند. بهناز جعفري، افسانه ماهيان و نسيم ادبي در اين ميان بازي هاي چشمگير تري را ارائه مي دهند.
نادري در اين نمايش با نامي که براي نمايش خود برگزيده کاملا حسي همذات پندارانه با زنان نمايش خود دارد. کبوتران حرم تعبيري از همين زن هايي هستند که باي نجوا و شکايت به سفر رفته اند و با خداي خود از تنگناهايشان مي گويند
نمايش ايران /٢
نمايش کوکوي کبوتران حرم بااجرائي نو د رتهران بر صحنه است. عليرضا نادري کارگردان نمايش به پرسش هاي روز جواب داده است...
دغدغه من فقر است
<strong>براي اجراي اين نمايش چه مدتي تمرين کرديد؟</strong>براي اجرا تمرينات بسيار طاقت فرسايي را متحمل شديم. حدود سه دوماه تمرين که اغلب آن ها روزي 6 ساعت بود.
<strong>آقاي نادري به نظر مي آيد در کوکوي کبوتران با نمايشنامه اي مواجه هستيم که به شدت رگه هاي رئاليستي درآن قالب است و شما در کارگرداني سعي در انحرافات تعمدي داريد که براي مخاطب غير قابل درک است.</strong>من همچنان اعتقاد دارم که اساسا اين يک نمايش رئواليستي نيست. البته فراموش نشود که به دليل بعد اومانيستي تئاتر،اين هنر ذاتااز نظر ريشه اي داراي مسئله رئاليستي است اما در نمايش من احساسات و تجربه هاي رئاليستي ديده نمي شود. ما تجربه بسيار سختي را در اين مسير داشتيم و شما با نگاهي به نوعو چيدمان طراحي صحنه نمايش متوجه خواهيد شد که نمايش با آثار رئاليستي فرق دارد.
<strong>تعريف خودتان از اين نمايش به چه شکل است؟</strong>من تمام تعاريف خودم را روي صحنه و دربرابر ديده تماشاگران شکل داده ام. "کوکوي کبوتران حرم"تئاتري است که به رنج ومشقت مي پردازد. اين متن درابره زناني است که مرداني را پرورش مي دهند که خودشان پرورش نيافته اند. اين زنان به تعداد 12نفر هستند که پابوس يک مرد مي روند.
<strong>به نظر مي آيد با تاکيد برمسائل زنانه در نمايشتان سعي کرديدکه چالش هاي مربوط به اقشار مختلف را با بهانه اي نو بيان کنيد؟</strong>اين چالش ها در جامعه موجود است و اتفاقا براي همه است. نه مي توان گفت فقط مختص زنان و نه مختص مردان که من گمان مي برم با توجه به وضعيت موجود چالش هاي موجود براي زنان جامعه ما بيشتر است. اما ازاين بحث که بگذريم نگاه من مربوط مي شود به قشري از جامعه که شايد براي اغلب ماها کمترين بهانه ها دست آنهاست. منظور از بهانه ها نگاه ها وتمرکزاست که روي آنها اتفاق مي افتد. اغلب اين زنان انسان هاي ناقصي هستند که همين نقص ها است که باعث نابودي مي شود.
<strong>مساله شما دراين نمايش چيست؟</strong>يک بار ديگر هم درجايي گفته ام که اين نمايشنامه کاري است درباره کامروايي آدم ها. بحث من اين است که در اين کشور دوران و مراحل رسيدن به بلوغ به درستي و استاندارداي زندگي رخ نمي دهد و اغلب اداي اين را در مي آورند که نه چنين نيست. به نظرم در هيچ يک از دوران زندگي به درستي مسائل را هضم نمي کنيمو همه چيز برايمان علي السويه شده و پز هاي روشنفکري نزديک است اکثريت و درپي آن جمعه را به خفقان برساند.
<strong>نقص امرآموزش و پرورش در تعليم اين زنان و تاثيرات جنگ به وضوح در اغلب کارها يشما ديده مي شود.</strong>تمام سعي ام را کرده ام که دست به موضوعات کليشه اي نبرم.
<strong>اين اتفاق هيچ گاه در نمايشنامه هايتان رخ نداده است. اما به ظاهريکي از دغدغه هاي اصلي اتان همين مسائل است.</strong>طبيعي است. من سال ها در آموزش و پرورش کار کرده ام و نقص آنها را به خوبي مي دانم. بخش عمده اي از مشکلات اجتماعي ما آموزش نادرست دردوراني است که ذهن و رح انسان مثل يک بوم سفيد وخاکستري است. مساول ويران کننده جنگ را هم که همه مي دانيم. ويراني هاي جنگ است که با گذشت سال ها هنوز دست از سرما برنمي دارد و سال هاي آتي هم بايد باآن مقابله کنيم.
<strong>شکل اجراي نمايشتان و استفاده از گوشي و هدفون هم در نمايش جالب به نظر مي رسيد. لطفا از چگونگي رسيدن به اين ايده برايمان بگوييد.</strong>خيلي ساده اتفاق افتاد. شيشه در اين نمايش کنايه اي است از چيزهايي که نبايد مشاهده شود ولي تماشاگر ماآن را مي بيند و گوشي چيزهايي که نبايد شنيده شود. به هرحال تئاتر نوعي ايماژ است. (مي خندد)
<strong>وسوال آخر اينکه منظور از چيدمان 12 زن کنار يکديگر،بازگويي يک دوره زماني است؟</strong>کاملا درست ا ست.
نمايش ايران♦ دوم/١
نمايش "زنداني خيابان دوم" نوشته نيل سايمون هم يکي از همان دست کمدي هايي است که اغلب مورد توجه ذائقه ايراني قرار مي گيرد. اين نمايش مدتي است به کارگرداني مهدي گليج در سالن اصلي تئاتر مولوي بر صحنه است.
شخصيت پردازي منسجمزنداني خيابان دوم
نوسينده: نيل سايمون- کارگردان: مهدي گليج- بازيگران:حسين کشفي اصل. مه لقا باقري. محمد ارفعي. دلارا نوشين. آيه کيانپور. نوشين تبريزي. طراح صحنه: احمد کچه چيان. کاري از گروه تئاتر گيومه. سالن اصلي تالارمولوي. ساعت 17:15
تجربه نمايشهاي مورد استقبال قرار گرفته يک دهه اخير و نگاهي به تاريخ نمايشهاي ايراني در حوزه ارتباط تماشاگر و صحنه به راحتي نشان دهنده ميزان علاقه و اشتياق تماشاگر ايراني به ديدن آثار کمدي و به ويژه طنز کميک است. هرگاه يک کمدي خوب و خوش ساخت در سالني به اجرا درآمد و توانسته ضمن سرگرم کردن و به خنده واداشتن مخاطب موضوعاتي را هم به صورت مفاهيم پنهان در پس کمدي مطرح کند، تماشاگران زيادي از آن استقبال کردهاند و اين امر گواهي بر اين ادعاست که زبان کمدي در مواجهه با مخاطبان ايراني نسبت به ساير حوزهها موفقتر است و سليقه مخاطبان ايراني بيشتر از ديگر شيوهها با کمدي انطباق پيدا ميکند. نمايش "زنداني خيابان دوم" نوشته نيل سايمون هم يکي از همان دست کمدي هايي است که اغلب مورد توجه ذائقه ايراني قرار مي گيرد. اين نمايش مدتي است به کارگرداني مهدي گليج در سالن اصلي تالار مولوي بر صحنه است.
نيل سايمون که امروزه از برجسته ترين نمايشنامه نويسان عصر حاضر است در توليد آثار خود به زيبايي توصيفگر رخدادهاي اجتماعي انسان هاي پردغدغه اي است که حال و هواي زندگي خود را با شرايط ناسازگار شهري روايت و همراهي مي کنند. سايمون به صورت کاملا دقيقي به جزييات رفتارها و ترديدهاي جامعه مي پردازد وبا ذره بيني که به عنوان يک جامعه شناس در دست دارد مسائل واتفاقات را بزرگنمايي کرده وپرداخت آنها را به عنوان سرمشق کارهاي خود قرار مي دهد. سايمون نه تنها درجامعه شناسي نمايشنامه هايش تبحر خاصي دارد بلکه به زيرکي روانشناسي وبرخوردهاي افراد موجود درمتون خود را طراحي کرده و با فرضيات متعدد و ديالوگ نويسي مينياتورگونه خود تصاوير قابل اعتنايي را خلق مي کند. تصويري كه او از مشكلات و بيم ها و اميدهاي كودكانه زندگي روزمره بزرگسالان در جوامع مدرن بشري مي سازد، گرچه اندكي اغراق شده است، اما از واقعيت هاي پيرامونمان سرچشمه مي گيرد و به هيچ وجه تحميلي و باسمه اي نيست. واقعيتي كه مخاطب تئاتر امروز براي پالايش خود از طريق ديدن آن بر صحنه نمايش، بدان نيازمند است.
درواقع سايمون با بررسي دقيق مسائل ذهني کاراکترهاي خود درموقعيت ها، ابعاد و پيچيدگي هاي جهان مفروض نمايشي را خلق و با تثبيت هراتفاق شيرين دررويدادها و انگاره هاي سطحي تلخي و سياهي هاي فرد فرد آنها را بازگو مي کند. او به عمق شخصيت هايش نقب مي زند و پيوندها و گسست هاي آنها را كالبدشكافي مي كند. به همين علت اگرچه شكل گيري شخصيت هاي آثارش برگرفته از جغرافياي طبيعي محل سكونت اوست، اما از آنجايي كه به شدت انساني نوشته شده اند، مي توانند بي كم و كاست و بدون داشتن دغدغه آداپتاسيون در همه جاي دنيا به روي صحنه روند و با مخاطب نيز- صرفنظر از داشتن هر فرهنگي- ارتباط برقرار كنند. او بر شخصيت پردازي آثارش توجه و تأكيد فراوان دارد به گونه اي كه اساس نمايشنامه هايش بر شخصيت پردازي استوار است. "1 به اين ترتيب او رويدادهايي را مي آفريند که جهاني است و امروزه به عنوان نقص زندگي بشراست. اساس نگارش نمايشنامه هاي سايمون کاراکترمحور است ومعمولا رخدادهايي درآثارش به دست مي آيد که از آن مي توان به عنوان گروتسک نمايشي نام برد. همچنان كه در نمايش "زنداني خيابان دوم" به كارگرداني مهدي گليج نيز موقعيتي به شدت عصبي كننده و بغرنج و در عين حال طنز وجود دارد: نمايش درباره فردي به نام "مل اديسون" بوده كه براثر بحران اقتصادي امريكا كارش را ازدست داده، به بيماري پارانويا دچار ميشود. ادنا، همسر او براي حل مشكلات برسركاري مي رود. اما با ورود خانواده مل پس از 9 سال حوادثي رخ ميدهد كه... نمايش از ابتدا با گره اصلي آغاز شده است و تاپايان (گره گشايي)به مدت 90 دقيقه با ريتم مناسب و بدون خستگي و ملال ادامه مي يابد. در اين ميان چيستي و چگونگي يك رابطه دوطرفه بين زن و شوهردروضعيت بحراني به خوبي تعريف و توصيف مي شود. از آنجا كه در اين نمايش تماشاگر با هيچ اتفاق خاصي روبه رو نيست، نقش ديالوگ و كلام اهميت فوق العاده اي مي يابد. شخصيت هاي نمايش نيز همچون ديگر آثار سايمون در مرحله پرداخت و شكل گيري از لابه لاي كلمات و ديالوگ ها خود را نشان مي دهند. نويسنده با ديالوگ هاي حساب شده و كاربردي، به خوبي موقعيت ها را معرفي مي كند و تغيير مي دهد. گليج نيز در مقام كارگردان با احاطه كامل بر متن، موضوع مطرح شده در متن را برجسته مي كند و آن را با افزودن عبارت ها و تكيه كلام هاي به جا و متناسب به اصل نمايشنامه، مي پروراند. "زنداني خيابان دوم" نمايشي متکي بر يک موقعيت طنز و مبتني بر گفتارهاي کميک بعدي است که اين گفتارها همه در ادامه آن موقعيت اوليه ميآيند و شکل گيري هر گفتار مقدمهاي ميشود براي گسترش و بسط گفتار بعدي! در واقع اين زبان و کلام نمايشي است که شکلي از موقعيت را به وجود ميآورد و همه رويدادهاي نمايشي تابع پيگيري و گسترش گفتارهاي قبلي هستند. کارگردان در انتقال ساده مفهوم نمايشاش موفق عمل کرده و لي اشکال او در پرداخت کمدي اثر است. گليج براي پرداختن به کمدي "هتل پلازا" به جز موقعيت و موضوع اصلي، کمتر به سراغ خلق کمدي موقعيت رفته و همه قدرتهاي اجرايي نمايشاش را به خلاقيت و مهارت بازيگران و مهمتر از آن به پردازش زبان و گفتار کميک محدود کرده است. البته اين خلاقيت تنها درمورد دوبازيگر اصلي نمايش مصداق دارد و در ابتداي صحنه چهارم نمايش است که با ورود بازيگراني که نقش خواهران وبرادر مل اديسون را ايفا مي کنند به يکباره شيرازه بازيگري کار از هم پاشيده و ريتم نمايش دچار افت بسيار محسوسي مي شود. به نظر مي آيد سرچشمه مشکلات درون گروهي اين بازيگران دربرابر تماشاگران هم رخنه کرده و ناهماهنگي و استرس در ارائه کاراکترها هم متوجه اتمسفر موجود در آن صحنه به خصوص شده است. نوشين تبريزي، سامان دارابي، آيه کيانپورودلارا نوشين همگي به يک اندازه درعدم کيفيت صحنه چهارم نمايش دخيل هستند.
اما شايد بتوان گفت نقش مترجم در نمايشنامه هاي ترجمه شده از اين دست، اگر بيش از كارگردان نباشد، كمتر از آن نيست. زيرا برگردان زبان يك متن در حالي كه ويژگي هاي ذاتي و بومي آن نيز حفظ شود كار چندان ساده اي نيست. شهرام زرگر- كه نمايشنامه هاي بسياري از نيل سايمون و ديگر نمايشنامه نويسان مطرح دنيا را ترجمه كرده- به اين مهم نائل شده است و با ترجمه روان و ساده اين اثر، به توفيق نمايش ياري رسانده است.
"زنداني خيابان دوم" يك كمدي سياه است و بيش از آن كه قصد خنداندن مخاطب را داشته باشد، قصد انديشيدن و بازنماياندن چهره خود مخاطب را دارد. داستان زندگي "مل وادنا اديسون" تنها حكايت جامعه آمريكا در دهه 70 نيست، بلكه داستان جوامعي است كه تنها يك ايدئولوژي خاص را به ذهن مردمانش تزريق ميكند و در گذار از جامعه سنتي به جامعه سرمايهداري فرد را به راحتي قرباني ميكند. در واقع زنداني خيابان دوم تلنگريست براي مخاطب تا از ياد نبرد كه انسان است و حق انديشيدن آزاد و مستقل را دارد. 1- بازآفريني شخصيت در آثار سايمون- نوشته تيم جانبلر- ترجمه شهرام زرگر
نمايش ايران ♦ دوم/٢
ماروين نيل سايمون، يكي از بهترين نمايشنامه نويسان حال حاضر آمريكاست.. نمايش هاي تراژدي كميك او ضعف هاي انسان را آشكار مي سازد و كاري مي كند كه مردم به خودشان بخندند. نمايش زنداني خيابان دوم او در تهران بر صحنه است...
با نظر تولستوي مخالفم....
سايمون كه يكى از محبوب ترين نمايشنامه نويسان آمريكاست به مدت چهل سال نگرانى ها، ترس ها و ناراحتى هاى تماشاگران را تسكين مى دهد و از سويى ديگر كارى مى كند كه آنها به ضعف هاى شخصيتى خود بخندند.تصويرهايى كه او از بيم هاى فردى و مشكلات خانوادگى ارائه مى كند نمونه مبالغه شده اى از واقعيت هاى فردى و اجتماعى است. سايمون وقتى حقيقت زندگى را جست وجو مى كند، تماشاگر را از خنده به گريه مى برد و برمى گرداند.او بيش از هر نمايشنامه نويسى در برادوى تئاتر به روى صحنه برده و اين مسئله او را به ثروتمندترين نمايشنامه نويس تاريخ تئاتر جهان تبديل كرده است.نيل سايمون در اولين اثر زندگينامه اى اش با نام بازنويسى ها (۱۹۹۶) به مرگ همسر اول او «جوان» جوان مى پردازد. آنها تجربه بيست سال زندگى مشترك را با هم داشتند. سايمون اخيراً با بوك پيچ درباره آخرين كتابش «نمايش ادامه دارد» گفت وگو كرده است.
چرا زندگى تان را به دو جلد تقسيم كرده ايد؟ واقعاً بعد از مرگ جوان نمى توانستم ادامه دهم چون نمى خواستم مرگ او را عادى قلمداد كنم. اين كتاب اولين تلاش من براى نوشتن متنى به نثر و طولانى بود. اين بار كه چيزهاى بيشترى در مورد ويرايش مى دانستم كار آسان تر پيش مى رفت.
آسان تر از نظر حسى يا از نظر تكنيكى؟ از هر دو جنبه. وقتى شروع به حرف زدن مى كنيد بهتر است تا آخر برويد. كتاب اول، داستان عاشقانه اى درباره عشق من به تئاتر و جوان بود. كتاب دوم چند قدم جلوتر مى رود و درباره بهايى است كه براى نوشتن تمام نمايشنامه هايم پرداخته ام.
از به ياد آوردن خاطرات دردناك بيشتر متعجب مى شويد يا خاطرات لذت بخش؟ خاطرات نوشتن هميشه دردناك است، چرا كه بايد موقعيت هاى تاريكى را طى كنيد. اما چنين تجربه اى به شما اين شانس را مى دهد تا بفهميد چه كسى هستيد نه اينكه آدمى كه فكر مى كرديد، خواهيد شد. لذت بخش ترين خاطرات، يادآورى شروع روابطى است كه فكر مى كرديد تا ابد پايدار خواهد ماند. يادآورى لحظات آغاز نوشتن نمايشنامه ها هم جذاب است. موقع شروع به نوشتن جورى تمام فكر و ذكرتان را معطوف به آن مى كنيد كه يك بچه تازه متولد شده مورد توجه خانواده است. وقتى كه ازدواج يا نمايشنامه اى به سرانجام نمى رسد واقعاً نااميدكننده است.
به نظر مى رسد كه جوان، همسر دومتان مارشا ميسن و ديگر اعضاى خانواده منبع الهام آثار شما بوده اند؟من به تازگى نوشتن سى و يكمين نمايشم را تمام كرده ام و فقط پنج تا از آنها مثل پابرهنه در پارك براساس زندگى مشتركم نوشته شده است. بقيه آثارم زاييده ذهن و خلاقيتم هستند.
تولستوى گفته بود كه نويسنده تمام شخصيت هاى آثارش را در سال هاى پيش از دوازده سالگى اش مى بيند. مى خواهم اين اجازه را به خودم بدهم و با نظر تولستوى مخالفت كنم.
او نظر خودش را گفت؟ درست. اما من قبول ندارم بخش مهمى از شخصيت هر كس در سال هاى پيش از دوازده سالگى شكل مى گيرد اما در تعداد محدودى از آثارم از شخصيت هاى دوران كودكى ام استفاده كرده ام. در نمايش هايى مثل ساحل برايتون، يادآورى ها و... بيشتر آثار خوب من تحت تاثير تجربيات دوران بزرگسالى ام نوشته شده اند.
در كتاب «نمايش ادامه دارد» گفته ايد كه تمام عمرتان منتظر نوشتن گمشده در يانكرز بوده ايد. شايد اين صادقانه ترين نمايشى است كه تا به حال نوشته ام. بهتر از هميشه به عمق داستان نقب زدم. خط اصلى داستان را از خودم در مى آوردم اما سعى مى كردم شخصيت ها را دنبال كنم همان كارى كه در نمايش هاى نيمه زندگى نامه اى ام انجام مى دادم. در نمايش گمشده در يانكرز هيچ كس را ناديده نگرفتم.
به نظر مى رسد تمام وقت مى نويسيد. مثل خيلى هاى ديگر پنج روز هفته را كار مى كنم و دو روز هم از تعطيلات استفاده مى كنم. به طور پيگير كار مى كنم و هيچ مسئله اى نمى تواند مرا از نوشتن بازدارد. وقتى كه امسال با خانواده ام چهار هفته براى تعطيلات به اروپا رفته بودم هر روز صبح ساعت شش صبح از خواب بيدار مى شدم تا روى نمايش ضيافت شام كار كنم، اما نمايش ديگرى در لس آنجلس شكل گرفت. نمى خواهم داستان را لو بدهم اما نمايش درباره ضيافتى شام با شركت شش مهمان است اين نمايش در واقع كالبدشكافى پيوندها و گسست هاى آنهاست.
روابط زمينه اصلى آثار شما هستند و شخصيت هاى شما كه اغلب مشخصاً اهل نيويورك هستند به خوبى در كشورهاى مختلف به روى صحنه مى روند. موضوع نمايش زوج ناجور، دشوارى زندگى مشترك آدم ها با يكديگر است. البته همه خوب مى نويسند، به خصوص در اروپا، اما براى من تعجب برانگيز است كه نمايش پسران آفتاب-البته من چك هاى حق التأليفم را مى گيرم- در هر كجاى جهان اجرا مى شود. فكر مى كنم آن دو كمدين پير مشخصاً نيويوركى بودند.
نمايش هاى شما معمولاً به فيلم يا سريال تلويزيونى تبديل مى شود. نه هميشه. من هرگز نمايشى را با چشمى به سينما نمى نويسم. من شخصيت ها را از خلال كلمات بهتر مى توانم خلق كنم. من ترجيح مى دهم مستقيماً فيلمنامه بنويسم تا اينكه نمايشى را به فيلمنامه تبديل كنم.
گفته ايد كه از چخوف تاثير گرفته ايد. هميشه به تماشاى تئاتر مى روم و هر وقت آثار چخوف را مى بينم تعجب مى كنم كه چطور اين نمايش روسى زندگى را صد سال بعد در نيويورك برايم زنده كند. من به خاطر شخصيت آثار او و روابط آنها با همديگر به آثار چخوف علاقه مندم.
در«نمايش ادامه دارد» داستان هاى زيادى از پشت صحنه مى گوييد اما درباره اجراهاى خاصى حرف نمى زنيد. نمى خواهم زندگى يك نمايش را به اجراى خاصى محدود كنم. بازيگران اصلى شايد پس از شش ماه اول نمايش را ترك كنند و من مى خواهم كه نمايش حداقل سى يا چهل سال زنده بماند. نمايش را براى شخصيت ها مى نويسيم برخلاف فيلم كه در آن شايد از ما خواسته شود نقشى براى بازيگرى خاص مثلاً مل گيبسون يا جوليا رابرتز بنويسيم. حتى اگر هنوز تهيه كننده با آنها براى بازى در فيلم به توافق نرسيده باشد. اما در نمايش هيچ وقت چنين كارى نمى كنيم.
آيا منشا نمايشى تازه براى شما، يك شخصيت، داستان يا زمينه خاصى است؟ ابتدا به ساكن بله. با شخصيت ها شروع مى كنم اما مى كوشم همزمان بفهمم كه آنها وقتى با هم ارتباط برقرار مى كنند در چه وضعيتى هستند. بعد از حدود بيست و پنج تا سى صفحه به اين نتيجه مى رسيد كه جهان آن قدر ثبات ندارد كه بتوانيد كل قصه را بنويسيد. اين بهترين احساس ممكن است. براى من معمايى حل نشده است كه چطور نمايش صفحه به صفحه پيش مى رود و اصلاً نمايش ها از كجا مى آيند. احساس مى كنم واسطه اى است كه با خودكار بالاى صفحه ايستاده است. قدرتى فراتر از من آن بالا ايستاده و به من مى گويد كه چه بنويسم. شايد كمى رمانتيك به نظر برسد اما نويسنده چنين احساسى دارد.
خودكار در دست؟ هر كسى به يك نوع نوشتن عادت دارد. من شيفته دفترچه يادداشت هستم. نمايش هايم را در دفترچه مى نويسم هر بار فقط دو تا سه صفحه بعد پشت ماشين تحرير مى نشينم و وقتى تايپ مى كنم بازنويسى اش هم مى كنم... اين اولين بازنويسى است ! از كامپيوتر استفاده نمى كنم... من نياز دارم كه صفحه را در دستم ببينم.
نوشتن سخت تر مى شود؟ اجراى نمايش ها دشوارتر مى شود. اما فكر مى كنم اگر نمايشى به معناى واقعى خوب داشتيد به رغم حكمفرمايى مسائل اقتصادى در برادوى و رقابت نمايش هاى موزيكال و تئاترهاى موفق بريتانيايى نبايد نااميد شود.
موضوع ازدواج و جدايى در آثار شما هميشه مورد توجه قرار مى گيرد. ضيافت شام با پايان «نمايش ادامه دارد» و سومين جدايى شما پيوند مى خورد. من مرد متعهدى هستم. هيچ وقت زندگى مشترك را رها نكرده ام. اگر جوان نمى مرد، هنوز هم با هم زندگى مى كرديم. اما همان طور كه ممكن است انسانى با نقص هاى ژنتيكى به دنيا بيايد، بعضى زندگى هاى مشترك هم اشكالاتى اساسى دارند كه باعث مى شود دوام نياورند.
در سن هفتاد سالگى هنوز هم چه به طور عمومى و چه براى خودتان به زندگى مشترك اعتقاد داريد؟ من صرفاً به زندگى با يك زن علاقه ندارم. دوست دارم رابطه اى محكم ايجاد شود. تقريباً تمام تجربه هاى زندگى مشترك من با بچه همراه بوده است. بنابراين من واقعاً مرد خانواده هستم. حالا دارم با يك نفر زندگى مى كنم... اميدوارم او آخرين تجربه ام باشد.
يك نمايش جديد، يك زندگى جديد. نمايش ادامه دارد. بله. منبع:سايت آفتاب
نمايش ايران♦ دوم/٣
تمام موضوعاتي که دراين متن روايت مي شود مصداق بارزجوامعي ست که درگيرودارگذارازجامعه سنتي به جامعه سرمايه داري هستند. بيکاري، هرج ومرج، خيانت، بدبيني، ترافيک، عدم رعايت حقوق ديگران و... بخشي ا ز حرف هاي مهدي گليچ است در باره نمايشي که به کارگرداني او بر صحنه است... ادامه حرفهايش رابخوانيد..
با مهدي گليج،کارگردان نمايش "زنداني خيابان دوم" توليد تئاتردرايران سخت است
<strong>از گروهتان،اعضاي آن و چگونگي توليدات در گروه تئاتر گيومه توضيح دهيد.</strong>گروه گيومه ازسال 81 با اجراي نمايش " بداهه گويي آلما " آغازبه کارکرد واعضاي تشکيل دهنده اين گروه هم متشکل بودند ازدانشجويان تئاترکه امروزه همگي فارغ التحصيل شده اند. نحوه توليد ونگرش گروه براي انجام دادن يک پروژه تئاتري بدين صورت است که ابتدا متني که هرفرد براي کارانتخاب کرده درگروه خوانده مي شود و درباره آن گفت وگو مي شود.بعد کارتوسط شخصي که قراراست آن را کارگرداني کند، آغاز مي شود. وبقيه اعضاي گروه هم دربخش هاي مختلف به آماده سازي نمايش مي پردازند. <strong>کمي درباره روند توليد اين نمايش توضيح بدهيد.</strong>اين نمايش بمدت 2 ماه درتيرومرداد 87 مراحل تمريني خود را پشت سرگذاشت. وسپس به دليل وقفه اي 5 ماهه دوباره تمرينات خود رااز25 دي ماه آغازکرد. <strong>شناخت شما از اين متن و نمايشنامه نويس چگونه بوده است؟</strong>اولين آشنايي من با نيل سايمون وآثارش بازمي گردد به 3 سال قبل که درآن زمان من به اتفاق يکي ازدوستانم روي نمايشنامه ايي ازاين نويسنده به نام " دختريانکي " براي اجراي پروژه دوره کارشناسي مان کار مي کرديم.هردونفرما ازهمان زمان به شدت از شيوه نگارش اين درام نويس ونوع نگرش اوبه جهان اطراف وآدمها علاقه مند شديم. پس شروع کرديم به مطالعه آثارترجمه شده او که توسط شهرام زرگردرحال ترجمه بود. البته ما اين شانس را هم داشتيم که مترجم به ما اطمينان کرد وبرخي ازآثارانتشارنيافته اش را دراختيارما قرارداد. <strong>ارتباطتان با مترجم کار چه ميزاني درروند توليد به شما ياري رسانيد.</strong>به هرحال درمراحل تمرينات وآماده سازي نمايش، هرازچند گاهي صحبت هايي جسته وگريخته با مترجم اثرمي کردم. با اينکه حرف وصحبت ها خيلي کلي وکوتاه بود اما براي من درحکم کليد هايي بود که مي توانستم به نمايشنامه نزديک ترشوم.<strong>شباهت و يا تفاوت هاي اين نمايش با تراژدي مرگ فروشنده در چيست؟</strong>هردواثرازبرخي جهات با يکديگرشباهت دارند. به عنوان مثال : هردو نمايشنامه به لحاظ تماتيک به مضموني مي پردازند که به يکديگرشبيه هستند. بحران کاردرجامعه آمريکا ومقوله کاروامنيت شغلي درفرهنگ آمريکايي. شايد بشود تنها تفاوت اصلي اين دواثررا درنوع نگاه نويسندگان آنها دانست. ميلرنگاهي تراژيک به قهرمان داستانش " ويلي لومن " دارد اما سايمون نگاهي تراژي کميک به قهرمان داستانش " مل اديسون " دارد.
<strong>آيا در متن دارماتورژي به معناي اخص اتفاق افتاده است؟</strong>نخير، تنها جرح وتعديل هايي درديالوگ ها صورت گرفته که کمي اززمان طولاني اثربکاهد. البته با رعايت اين نکته که به ساختاراثرضربه اي وارد نشود.
<strong>درپرداخت شخصيت مل و ادنا به لحاظ متن نويسنده بسيار ظريف عمل کرده است.شما به عنوان کارگردان چه ايده هايي داشتيد و براي کاراکترها چه انديشه هايي تدارک ديده ايد؟</strong>اصولا وقتي شما با چنين متني روبرو مي شويد که شخصيت محورهستند ونويسنده با چيرگي تمام به طراحي شخصيتها پرداخته است. پس شما هم به عنوان کارگردان بايد کاملا وفاداربه متن قدم به قدم پيش برويد. اولين نکته مهم براي ما درتمرين انگيزه ونيت کاراکترها بود. يعني اينکه ما انگيزه اوليه اي را که باعث برهم خوردن تعادل شخصيت وفضاي نمايشنامه است، کشف مي کنيم وسپس بقيه پازل ها را براساس آن مي چينيم. حال دراين ميان به عناصر واشيائي هم مي رسيديم که ممکن بود نويسنده درمتن ننوشته باشد. به عنوان مثال من به بازيگرم ذره بيني دادم که درمتن هيچ اثري ازآن نيست.
<strong>فکر مي کنيد وجه اشتراک اين نمايش با حال وهواي امروز جامعه در چيست؟</strong>تمام موضوعاتي که دراين متن روايت مي شود مصداق بارزجوامعي ست که درگيرودارگذارازجامعه سنتي به جامعه سرمايه داري هستند. بيکاري، هرج ومرج، خيانت، بدبيني، ترافيک، عدم رعايت حقوق ديگران و... مقوله هايي ست که به کرات دراين متن به آن اشاره مي شود وما به راحتي مي توانيم آن را درجامعه خودمان مشاهده کنيم.
<strong>انتخاب بازيگران بر اساس چه معيارهايي بوده است؟</strong>اولين عنصري که هميشه درانتخاب بازيگربه آن معتقد بوده ام، فيزيک نقش است. من هميشه بازيگررا براساس فيزيک نقش انتخاب مي کنم وديگرويژگي هاي اوبرايم دردرجه دوم قراردارد.
<strong>براي به صحنه بردن نمايش چه مشکلاتي داشتيد؟</strong>تئاترکارکردن درايران هميشه مشکل است. درواقع مشکلات ديگربه پروسه ايي ازپيش توليد وتوليد تبديل شده است. نبود سرمايه کافي براي به روي صحنه بردن يک نمايش، نگاه غيرکارشناسانه متوليان فرهنگي و... که همگي چندين سال است که گريبانگيراين رشته هنري ست.
<strong>تفاوت هايي بين اين شکل از کارگردانهاي جوان با حرفه اي ها موجود است که در اغلب موارد نمايش نسل شما قوي تر از افراد به اصطلاح حرفه اي وبا امکانات بسيار زيادتر از شما اجرا مي شود.دليل اين امر را درچه مي دانيد؟</strong>شايد اين امربه فکروتامل بيشتربچه هاي جوان بازگردد. وقتي يک جوان تمام امکانات را براي به صحنه بردن يک نمايش ندارد پس مجبوراست به فکرايده هاي ناب وخلاقانه بيفتد تا بتواند انديشه هايش را تصويري کند. وقتي شما پولي نداشته باشي صندلي حاضري بخري ويا سفارش ساخت آن را بدهي، پس مجبورمي شوي با پس مانده هايي ازفلزوچوب صندلي ايي را بسازي که درهيچ جا تا به حال وجود نداشته است.
<strong>طراحي صحنه ميني ماليستي اثر در دل يک نمايش رئاليستي ايده نسبتا خوبي است.درباره آن توضيح دهيد.</strong>من هيچگاه به يک اثررئاليستي درمرحله اجرا نگاهي رئاليستي ندارم. به نظرم منظررئاليستي چنين نمايشنامه هايي درعمل، تماشاگررا تنبل مي کند. من دوست دارم وقتي تماشاگروارد سالن مي شود با خانه ايي مواجه شود که من تنها چند المان ازبخش هاي مختلف را به او داده ام واو حالا بايد باقي بخش هاي خانه را با تخيل اش بسازد. اين به نظرم اتفاق بهتري ست تا يک خانه کاملا رئاليستي با تمام جزئيات را پيش روي اوقراردهيم.
کتاب روز♦ کتاب
در ا عماق چاه
دره پنهاننويسنده: محمد قراچه داغي173ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
روايت اين رمان كه نثري سليس و زيبا دارد از شهر لس آنجلس آغاز مي شود. راوي داستان، زميني در اطراف شهر خريده است تا با شركايش شهركي براي سالمندان دوستدار طبيعت بسازد. در جريان حفر چاه براي تامين آب شهرك، او سنگ هاي عجيبي مي يابد. اين سنگ ها، نشانه هايي از مردمي دارند كه هزاران سال قبل در اين سرزمين مي زيسته اند. رمان، آرام آرام، سفري اسطوره اي را آغاز مي كند؛ در اقاليم ديگر و زمان هايي ديگر، به جستجوي جان مشتركي بر مي آيد و در قالب داستاني نو، زنان و مرداني را مي يابد كه از دور دست زمان تا امروز، گويي امتداد يكديگرند. رمان «دره پنهان» با نگاه به روانشناسي تحليلي و بر پايه باور به وجود يك ناخودآگاه جمعي اسطوره اي نوشته شده است. از اين ديدگاه، اين رمان كوششي نو و جذاب در رمان نويسي معاصر ايران به شمار مي رود.
<strong> سياه و خنده
نمايش روحوضي (زمينه، زمانه و عناصر خنده ساز)نويسنده: محمد باقر انصاري120ص، تهران: انتشارات سوره مهر، 1387، چاپ اول
نمايش روحوضي، گونه اي از نمايش اصيل ايراني است كه از تكميل نمايشي ابتدايي به نام «تقليد» يا «مضحكه» و با وارد شدن پرسوناژي به نام «سياه» به وجود آمده است. نمايش روحوضي، بيشتر در جشن ها و شادماني ها، نظير عروسي، عقد يا ختنه سوران اجرا مي شد. گذشته از رويكرد كميك و شادي آور اين نمايش كه لحظه اي تماشاچي را به خود وا نمي گذاشت، ماهيت انتقادي آن نيز عامل ديگري بود كه مخاطب ايراني توسط آن مي توانست از اشخاص يا افراد طبقه بالاي اجتماع انتقام بگيرد. در كتاب حاضر، نمايش هاي شادي آور ايراني به ويژه نمايش روحوضي، مورد بررسي قرار گرفته است. كتاب شامل چهار فصل با اين عناوين است: 1- بازشناسي ماهيت خنده، 2- كمدي چيست؟، 3- ماهيت و ساختار نمايش هاي شادي آور ايراني، 4- بررسي عناصر خنده ساز در نمايش شادي آور روحوضي.
<strong> تا زني مي آيد
اين يك فصل ديگر استنويسنده: مرجان شيرمحمدي150ص، تهران: نشر مركز، 1387، چاپ اول
از «مرجان شير محمدي»، پيش از اين، كتاب هاي «بعد از آن شب» و «يك جاي امن» منتشر شده است. «بعد از آن شب» در سال 1380، برنده جايزه «بنياد هوشنگ گلشيري» به عنوان بهترين مجموعه داستان اول شد. در كتاب «اين يك فصل ديگر است»، قصه زندگي «عماد» روايت مي شود. او مردي است ميانسال كه به تنهايي در طبقه دوم خانه آباء و اجدادي اش زندگي مي كند، طبقه اول را هم به گروه هاي فيلم ساز اجاره مي دهد. «عماد» از دار دنيا فقط چند خواهر دارد كه هر كدام يك گوشه دنيا زندگي مي كنند و سال تا سال هم سراغي از او نمي گيرند، به علاوه يك دوست قديمي كه گاه نزد او مي آيد. در جريان ساختن يكي از فيلم ها، «عماد» با زني آشنا مي شود. اين، آغاز دوره جديدي در زندگي هر دوي آنهاست.
<strong> معين، حافظ وديگران
مجموعه مقالات دكتر محمد معين (مجموعه 2 جلدي)به كوشش: دكتر مهدخت معين1174ص، تهران: انتشارات صداي معاصر، 1387، چاپ سوم
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات استاد برجسته و فقيد زبان و ادبيات فارسي، «دكتر محمد معين» است كه از سال 1318 در نشريات گوناگون منتشر شده است. تعدادي از مقالات كوتاه است، اما دقيق و حاوي نكات و كشفيات تازه. برخي ديگر، مفصل است و نشان مي دهد كه مؤلف طرح تاليف كتابي را داشته و فشرده آن كتاب را به صورت مقاله منتشر كرده است. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه عبارتنداز: «حافظ شيرين سخن»، «ترجمه احوال حافظ»، «يگانگي و دو گانگي در مزديسنا»، «عبارتي از سفرنامه ناصر خسرو»، «لوحه ارشام هخامنشي»، «قصيده رودكي و استقبال گويندگان»، «يك رسم باستاني»، «جشن نوروز»، «اندرز يا حكمت عملي در ادبيات پهلوي»، «خاقاني و آئين مسيح»، «شماره هفت و هفت و پيكر نظامي»، «حكمت اشراق و فرهنگ ايران»، «ارداويرافنامه»، «آئين آريائيان پيش از ظهور زرتشت»، «عبارتي از قابوسنامه»، «تفسير فارسي منسوب به خواجه عبدالله انصاري»، «كتيبه هاي پهلوي»، «يادداشت هايي درباره حافظ» و «حافظ و غني».
<strong> با زهم از سنت...
سويه هاي هويتنويسنده: حاتم قادري200ص، تهران: انتشارات شيرازه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از يازده مقاله، سخنراني و مصاحبه در باب سويه هاي هويت است. در اين مجموعه، سه سويه هويت برجسته شده است: هويت ملي/قومي، هويت جنسي و هويت سني. تمامي سويه هاي هويت، در وهله اول، هويت گروهي و هم سنخي را پيش چشم دارند ولي در مواردي، اشاره اي به هويت فردي هم صورت گرفته است. عناوين مقالات و سخنراني ها و مصاحبه هاي گردآوي شده در كتاب حاضر عبارتنداز: «چالش هاي دولت و هويت ملي در گذشته و حال»، «عوامل و عناصر هويت ساز در عصر ارتباطات»، «تشكل هاي مدني و هويت سازي سياسي در ايران»، «شهروندي و هويت فرهنگي»، «جهاني شدن، امر اجتماعي، هويت ايراني»، «جنسيت و هويت جنسي»، «تقدم و تاخر هويت مدني و هويت جنسي»، «زن، قدرت، اخلاق»، «فمينيسم روياروي»، «انقطاع نسل ها؛ انقلابي كامل» و «نسل سوم در جستجوي معنا».
<strong> عليه نو ليبراليسم
گفتارهايي درباره ايستادگي در برابر نوليبراليسمنويسنده: پي ير بورديوترجمه: عليرضا پلاسيد162ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
«ايستادگي در برابر ليبراليسم» كتابي است در برابر اسطوره نوظهور روزگار ما، يعني نوليبراليسم كه پرچم ايستادگي را براي دفاع از منافع همگاني بر مي فرازد. در سال هاي اخير، با اجراي سياست هاي نوليبرالي يعني برچيدن نهادهاي رفاه همگاني – مسكن، بهداشت و... – پيش بيني ناپذيري بازار، و رقابت هاي جهاني، رنج محرومان و اقشار آسيب پذير جامعه افزوده شده است. نويسنده اين كتاب با تحليل اين وضعيت و اعتراض بي امان عليه نوليبراليسم و مدافعان آن، به افراد، گروه ها و جنبش هاي اجتماعي اي كه ديدگاه هايشان كمتر در رسانه ها بازتاب مي يابد، ياري مي رساند.
<strong> ابيات ناب مثنوي
گنجينه اسرار (شرح و توضيح 800 بيت پر كاربرد مثنوي)نويسنده: عباس محمديان219ص، جلد نرم، 16.5*23.5 سانتي متر
در اين كتاب، هشتصد بيت برگزيده از ميان بيش از بيست و پنج هزار بيت «مثنوي»، شرح و تفسير شده است. اين هشتصد بيت، ابياتي هستند كه در طول زمان، در ميان اهل ادب، حكمت و عرفان، اشتهار يافته و در بسياري از آثار آنان به كار رفته اند. جهت گيري كلي در گزينش و چينش ابيات «مثنوي»، موضوعات ديني، تربيتي، اخلاقي و اجتماعي است. ابيات شرح شده، تحت عناوين و موضوعاتي هم چون «خداشناسي»، «هستي شناسي»، «قضا و قدر»، «انسان شناسي»، «معرفت شناسي»، «عشق»، «جبر و اختيار» و... دسته بندي شده اند.
<strong>ماهنامه سينمايي فيلم
شماره پي در پي 391، اسفند 1387
آخرين شماره ماهنامه سينمايي فيلم كه از بيست و هفت سال پيش تاكنون منتشر مي شود، شامل مقالات، نوشته ها، گزارش ها و اخباري درباره سينماي ايران و جهان است. بخش بزرگي از نوشته هاي اين شماره به فيلم موفق «درباره الي»، به كارگرداني «اصغر فرهادي» و برنده خرس نقره اي جشنواره برلين اختصاص دارد. در شماره 391 مي خوانيم.
• «درباره الي» و خرس نقره اي• «درباره الي»، فيلم برگزيده نويسندگان و منتقدان ماهنامه فيلم• گزارش هاي بيست و هفتمين جشنواره بين المللي فيلم فجر• معرفي فيلم هاي «آناهيتا»، «بيداري»، «عصر روز دهم»، «طلا و مس»، «كيميا و خاك» و «مينور/ماژور»• نمايشگاه عكس هاي ناصر تقوايي و محمود كلاري• رعد بعد از برق: يادداشت هاي يك فيلم نامه نويس/فرهاد توحيدي• در جستجوي حقيقت مسابقه سينماي معنا گرا: زماني براي ديدن ناديدني ها/اشكان راد• چشم واقعيت: مسابقه آثار كوتاه، نيمه بلند و بلند مستند ايراني/الهام طهماسبي• سينماهاي ملي در برابر هاليوود/كيكاوس زياري• در سينما هر كاري مي شود كرد، به شرطي كه پولش را داشته باشي/گفتگو با ديويد فينچر• ...
نگاه♦کتاب
ميگويم از لحاظ فيزيکي که نميتوان شانه به شانهي کتابهاي کسي ايستاد. هرچه هم زور زدم نتوانستم تخيل کنم که از نظر معنايي چگونه ميتوان شانه به شانهي کتابهايي ايستاد. زور زدنم بر سر فهميدن "صداي دغدغه" هم به جايي نرسيد!
ورق زدن کتا ب هاي مسکوب....
براي بسياري از فارسي زبانان خارج از ايران نام آقاي بهروز شيدا آشنا است. او در دو دههي گذشته در کار نوشتنْ پرکار و جدّي بوده و سالهاست که مينويسد و اگر نگوييم همه، با بسياري از نشريههاي خارج از کشور همکاري داشته است. پس شايسته است که جدي گرفته شود. براي همين ميخواهم ببينم اين چيست که باعث ميشود تا نه تنها من، بلکه بسياري ديگر هم، نميتوانيم نوشتههاي او را تا بهپايانشان بخوانيم، و يا اگر هم ميخوانيم خسته و شايد سرخورده آنها را بهپايان ميرسانيم؛ خسته از رنجي که براي فهميدن متن کشيدهايم، و سرخورده از آنکه يکبار ديگر هم، چندان چيزي دستگيرمان نشده است. براي فهميدن اينکه مشکل کجاست، ميخواهم يکي از نوشتههاي او را که در شمارهي تاريخ ژوئيه دوهزار و هشت را جمله جمله يخوانم وجلويروم. منتشر شده، د ر.
عنوان نوشته چنين است: "برگي از باغ حضور، گَردي از خاکِ عبور" در زير عنوان نيز آمده است: "نوعي کتابشناسي؛ جان هفده کتابِ شاهرخ مسکوب در هفده تکه"چون ميخواهم دقيق جلو بروم، پس بگذاريد از همين عنوانش آغاز کنم. دوباره آنرا ميخوانيم: "برگي از باغ حضور، گَردي از خاکِ عبور". راستش زيباست. طنين قشنگي دارد. اما بسيار کلّي است و هيچ اشارهي مشخّصي به هيچ موضوعي ندارد و اينها براي يک متن تحقيقي، توضيحي و يا تحليلي نميتوانند نقطهي قوّتي باشند. و اما زير عنوانش: "نوعي کتابشناسي؛ جان هفده کتابِ شاهرخ مسکوب در هفده تکه". ميگويم بگذار اول متن را بهپايان برسانم تا شايد آنگاه بتوانم منظور نويسنده را از اين "نوعي کتابشناسي" بفهمم.
و اما عنوانِ "برگي از باغ حضور، گَردي از خاکِ عبور" و نيز زيرعنوانِ: "جان هفده کتابِ شاهرخ مسکوب در هفده تکه"، اينجور به من القاء ميکنند که اين متن بايد بيشتر احساسي باشد تا تکنيکي و همراه با محاسبههاي نقّادانهي کلاسيک. اما چرا اين عنوان و زيرعنوان اين فکرها را براي من پيش ميآورند؟ با دقّت بيشتر به اين نتيجه ميرسم که يکي از دليلها قافيه دار بودن عنوان و وجود واژههايي چون برگ، باغ، گَرد و جان در آن، و دليل ديگر مختصر بودن اين نوشته نسبت به "بررسي هفده کتاب" است. اين دو دليل به اضافهي اين مورد که آقاي شيدا از "نوعي" کتابشناسي نام ميبرد، که بايد نوعي غير متعارف باشد، باعث ميشوند که من به نتيجهگيري بالا برسم. حالا ميرسيم به پيش گفتاري چند جملهاي که پيش از خودِ بررسي آمده است و با اين جمله آغاز ميشود: "نوشتهاي را که لحظههايي ديگر خواهيد خواند..." من نميدانم که دليل آمدن اين جمله در اينجا چيست و چه چيزي را ميخواهد برساند؟ پس از آن، نوشته با اين عنوان آغاز ميشود: "راهواژههاي گريز از مرگ". من نميفهمم که" راهواژه" يعني چه، اما ميگويم شايد که رفته رفته با پيش رفتن در متن بر فهمم افزوده شود. اولين جمله اين است: "شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، صداي دغدغهي مرگ ميشنويم؛ صداي جاني که هراس مرگ ياران خواب ميبيند، سايهي مرگ خويش در پنجرهي رنگ فصلها مييابد، راز پژمردگي تن ميخواند. در جان کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي دغدغهي خويش ميشنويم؛ تکرار اشتراک." ميگويم از لحاظ فيزيکي که نميتوان شانه به شانهي کتابهاي کسي ايستاد. هرچه هم زور زدم نتوانستم تخيل کنم که از نظر معنايي چگونه ميتوان شانه به شانهي کتابهايي ايستاد. زور زدنم بر سر فهميدن "صداي دغدغه" هم به جايي نرسيد! اما ميگويم اين شاعرانه است و من ذهن شاعرانه ندارم! بعد ميرسم به: " صداي جاني که هراسِ مرگِ ياران خواب ميبيند". باز هم مشکل نافهمي آزارم ميدهد و مينالم که در يک بحث منطقي "صداي جان" چگونه صدايي است؟ و از آن گذشته صداي جان (و نه خود جان) چگونه ميتواند خواب ببيند، آنهم نه خوابي ساده، و نه خوابِ مرگ ياران، بلکه اين صدا، خوابِ هراسِ (و نه هراس انگيزِ) مرگِ ياران ميبيند. اما اين صدا هنوز کارش تمام نشده است. خير! اين صدا که صداي جان شاهرخ مسکوب است، نه مرگ خويش (مرگ خودش يا صداي جانش؟) بلکه سايهي مرگ خودش را در "پنجرهي رنگ فصلها" پيدا ميکند. جملهي "پنجرهي رنگ فصلها" را بهناچار چند بار ميخوانم تا بلکه آنرا بفهمم. اگر"پنجرههاي رنگين فصلها" يا "پنجرههاي فصلها" يا "رنگ فصلها" بود باز هم حرفي! اما فهم "پنجرهي رنگ فصلها" که صداي جان يک نفر بيايد و سايهي خودش را آن تو پيدا کند، از من يکي برنميآيد! اين جملهي "تکرار اشتراک" را هم چندين بار پيش خودم تکرار کردم، اما دليل حضورش را در اين متن درنيافتم. پايينتر اين جمله آمده است: "سخن از هستي حماسه ميسازد؛ از راه عبور، پلکان وصل." اين جمله به شکلي آمده است که نشان ميدهد کامل است و جزيي از آن در جملهي پيشين يا پسين نهفته نيست. من با با اين بخش که ميگويد: "سخن از هستي حماسه ميسازد" مشکلي ندارم، اما از کسي که بتواند معناي همهي جمله را برايم بگويد سپاسگزار خواهم شد. البته به گمانم شايد اين برداشتي شيداگونه از جملهاي از مسکوب باشد. تا جايي که من ديدهام، جملههاي شاهرخ مسکوب ساده، بي پيرايهي اضافه، به دقّت انتخاب شده و روان و گوشنواز هستند و بهخوبي صداي کسي را ميرسانند که چيزي براي گفتن دارد. آقاي شيدا پايينتر مينويسد: "در باغ سخن برگ حضور مکرر ميرويد...." و متن را با جملههاي عام و نيز قابل فهمي ادامه ميدهد تا به جايي ميرسيم که ميگويد: "در باغِ جان زمانه به سمفونيي مکرر هستي ميپيوندد؛ به ساز سرود جاودانهگي". اگر زمانه به سمفوني "سرود جاودانگي" ميپيوست، من در فهم آن مشکلي نداشتم، اما در اينجا به " سازِ سرود جاودانهگي" ميپيوندد! چرا به "سازِ سرود"؟ آيا منظور اين است که سرود جاودانهگي تنها با يک عدد ساز نواخته ميشود!؟ جمله به جمله خواندن و ايستادن و مکث کردن کار سختي است، ولي با خودم شرط کردهام که با اين مقاله اين کار را بکنم. پس به اينجا ميرسم که آقاي شيدا به شرح کتاب "مقدمهاي بر رستم و اسفنديار" ميپردازد. و مينويسد که کتاب از چه آغاز ميکند و به کجا ميرسد. اينجا را به نسبت ساده و فهميدني مينويسد، اما گويي زورش آمده که چرا چند خطي قابل فهم همگان نوشته که دوباره يک دستانداز بر سر راه ايجاد ميکنند. دستانداز اين است: "آگاهي از پيشبودنيها". به نظرم منظور از اين جمله آگاهي از گذشته بوده است! پس از اين، هشت خط را بي هيچ مشکلي جلو ميروم و ميرسم به بررسي "سوگ سياوش". اينجا هم با خوشحالي دو پاراگراف را بي هيچ مشکلي جلو ميروم که ميرسم به اين جمله: "به روايت شاهرخ مسکوب غروبِ سياوشِ شاهنامه در اهريمنجاي افراسياب نشان خويشکاريي قديسي است که..." در اينجا براي فهميدن "اهريمنجاي" ناچارم آنرا براي خودم ساده کنم. پس اينطور استدلال ميکنم: به دليل آمدنِ "در"، پيش از واژهي "اهريمنجاي" بايد بپذيريم که "اهريمنجاي" نام يک مکان و سرِهم يک کلمه است، که در اين صورت بايد بتوانيم بهجاي آن "شيطانجاي" هم بگذاريم، پس منظور او در اينجا همان دوزخ است. دارم به خودم اميدوار ميشوم! سرانجام با روشي که معادلههاي جبري را ساده ميکنند، توانستم يک کلمه را بفهمم. از اين گذشته، تا پايانِ اين بخش مشکلي نداشتم. بخش بعدي هم که در بارهي "در کوي دوست" نوشته شده به رواني خوانده ميشود تا بهجايي ميرسد که ميگويد: "انسان پوست ترس را که بگذارد، تن به قدرت و زور که ندهد، مغز عشق چهره ميکند." "مغز عشق چهره ميکند"! بيشک من ميتوانم به تخيل بنشينم و براي اين جمله معنايي بتراشم. اما بهراستي مغز عشق ديگر چه صيغهاي است و تازه! اين مغز چگونه چهره ميکند؟ توجه کنيد که چهره نمينمايد، بلکه چهره ميکند! کمي پايينتر به اين جملهها ميرسيم: "خداوند اما، انديشهي خود را در کلام عريان کرده است. حافظ به نيروي کلام انديشهي خداوند را از عالم غيب به عالم شهود ميآورد، انديشهي پنهان خداوند اما چون در کلام خداوند بنشيند، هنوز پنهان است؛ تبلور پنهانِ پنهانها؛ قطرهاي در حرم دل". پس: با اينکه "خداوند انديشهي خود را در کلام عريان کرده است" حافظ باز هم عقلش نرسيده و يکبار ديگر "به نيروي کلام انديشهي خداوند را از عالم غيب به عالم شهود آورده است"، با اينهمه، "انديشهي پنهان خداوند اما چون در کلام خداوند بنشيند، هنوز پنهان است". يعني نه خودِ خدا تواناييش را داشته که انديشهاش را در کلام عريانش به ما عرضه کند، و نه حافظ با آنهمه توانايياش و عليرغم آنکه انديشهي خدا را از عالم پنهان به جهان آشکار آورده، توانسته است که انديشهي او را براي ما آشکار کند! و شايد براي همين است که به اين واژههاي خوشآهنگ ميرسيم: "انديشهي پنهان خداوند اما چون در کلام خداوند بنشيند، هنوز پنهان است"! اين واژهها شايد طنين خوشي داشته باشند، اما نويسنده با آنها چه ميخواهد بگويد؟ اول اينکه من نميدانم خداي بهروز شيدا چرا بايد انديشه کند! خدايي که خودش همهچيز را ميآفريند و از ازل وجود داشته، بايد در چه انديشه کند؟ مگر انديشه کردن براي اين نيست که آدم از چيزي که نميشناسد سر دربياورد؟ پس از اين تازه به اينجا ميرسيم که اين انديشهي پنهان خدا که "تبلور پنهانِ پنهانها" است (که من نميدانم يعني چه) تبديل ميشود به: "قطرهاي در حرم دل". اما يک حرم چه احتياجي به قطره دارد؟ بگذاريد کمي پيشرفته فکر کنيم: اين دل ما ميشود مثل آنجايي در مسجد که پيشنمازها در آن به نماز ميايستند تا روح ما نمازگذاران، در آنجا، بهجاي عبادت به انديشههاي پنهان خدا بيانديشد و انديشههاي پنهان او، همچون قطرهاي در آن حرمي که در دل ماست بچکد! راستش هرچه تلاش ميکنم مسئله پيچيدهتر ميشود! بخشهاي بعدي را ميشود به آساني خواند و فهميد. بي شامورتيبازي نوشته شده است. هر بخش به کوتاهي شرح ميدهد که در آن کتاب، شاهرخ مسکوب چه نوشته است. بي هيچ تفسيري و بدون پيگيري هيچ خطّي.تا اينجا به ملاحظهي کمّي مقاله پرداختيم و خوب است که حالا نگاهي کيفي هم به آن بکنيم. با اينکه خواندن مقاله را به پايان بردم، هنوز نميدانم که چرا آقاي شيدا عنوان "نوعي کتابشناسي" را در مورد اين مقاله بهکار بردهاند. اين نوشته اشاره به هيچ "نوعِ خاصي" ندارد. نگاهي است سرسري و شتابزده به هفده کتاب، به حاصل عمر يکي از فرهيختگان ايراني که بسيار با وسواس مينوشت و جوهرِ جان در نيش قلم ميريخت. اين نثر بي يال و دم ميبايست نثرِ شيوا و روانِ مسکوب را که بيشک چيزي به زبان فارسي افزوده است معرفي کند، اما تنها کاري که آقاي شيدا کردهاند اين بوده که کتابهاي مسکوب را ورق زدهاند، سرفصلها را يادداشت و تک و توکي از قولها را نقل کردهاند و اتفاق چنين افتاده است که روانترين بخشهاي اين نوشته هم همان يادداشت برداري از سرفصلهاي کتابهاي مسکوب بوده است و آنجا که از انديشهي خود مدد گرفتهاند (که چندان هم زياد نيست)، خواننده را به زحمت انداختهاند.
مهمترين بخشي را که او از خود نوشته اين است: "شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، صداي دغدغهي مرگ ميشنويم؛ صداي جاني که هراس مرگ ياران خواب ميبيند، سايهي مرگ خويش در پنجرهي رنگ فصلها مييابد، راز پژمردگي تن ميخواند. در جان کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي دغدغهي خويش ميشنويم؛ تکرار اشتراک. ميدانيم که مرگ تن را راه گريزي نيست؛ ميآيد به سماجت؛ حتا اگر چابکپاييي ما افسانه باشد. مرگ تن را راه گريزي نيست. پناهگاهي اگر هست، باغ جان است. تن ميميرد. باغ جان شايد بماند. به روايت شاهرخ مسکوب باغ جان از سنگ سخن فراز ميآيد؛ از سنگ ستيز با روزمرهگي. سخن از هستي حماسه ميسازد؛ از راه عبور، پلکان وصل. در باغِ سخن برگ حضور مکرر ميرويد. برگ حضور مکرر در غيابِ ما ميبويد؛ باغجويان را به خويش ميخواند. باغِ جان گرد گذر زمانه را شايد از نام ما براند. زمانه از جنس گذر روزها است؛ چروک و فراق ميسازد. در باغِ جان زمانه به سمفوني مکرر هستي ميپيوندد؛ به ساز سرود جاودانهگي.
شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، راهواژههاي گريز از مرگ ميشنويم: باغ، سخن، زمانه، زمان. جان کتابهاي شاهرخ مسکوب را، در حضور شما باغياران، از گلوي او ميخوانيم تا صداي دغدغهي خويش بشنويم." من براي فهميدن اين چند سطر که بايد جوهرِ کلّ نوشتهي آقاي بهروز شيدا را بهدست بدهد، هيچ چارهاي نداشتم جز آنکه آنرا ساده کنم. درست مثل يک معادلهي جبري چند مجهولي که يواش يواش سادهاش ميکني، و حاصل آن تلاش چيزي است که در زير ميبينيد:
"از کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي مرگ ميشنويم؛ صداي کسي که در خواب هم از مرگ يارانش دچار هراس است. او در پنجرهاي که به روي فصلهاي رنگارنگ ميگشايد، به راز پژمرده شدن تنش پي ميبرد. در جان کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي دغدغههاي خويش را ميشنويم. ميدانيم که مرگِ تن را راه گريزي نيست؛ ميآيد به سماجت؛ حتا اگر چابکپاييي ما افسانه باشد. پناهگاهي اگر هست، باغ جان است. تن ميميرد. باغ جان شايد بماند. به روايت شاهرخ مسکوب باغ جان از سنگ سخن فراز ميآيد؛ از سنگ ستيز با روزمرهگي. سخن از هستي حماسه ميسازد. در باغِ سخن پيوسته برگهاي تازهاي ميرويد. حتي اگر ما ديگر نباشيم. باغ سخن مشتاقان را بهسوي خويش ميخواند. باغِ جان شايد نگذارد که نام ما فراموش گردد. زمانه از جنس گذر روزها است؛ چروک و فراق ميسازد. در باغِ جان زمانه به سمفوني مکرر هستي ميپيوندد؛ به سرود جاودانهگي.
در کتابهاي شاهرخ مسکوب، واژهها راه گريز از مرگ را به ما نشان ميدهند: باغ، سخن، زمانه، زمان. جان کتابهاي شاهرخ مسکوب را، در حضور شما که به جوادانهگي ميانديشيد، از نوشتههاي خودِ او ميخوانيم تا صداي خويش را از آنها بشنويم."
البته هيچ معلوم نيست که منظور آقاي شيدا همينها باشد که من دريافتهام. و صد البته منظورم اين هم نيست که بگويم او بايد چنين بنويسد. موضوع اين است که چون آقاي شيدا به همراه متنش نيامده بود که آنرا (همچون ملاي آن حکايت قديمي) برايم توضيح بدهد، ناچار شدم که به اين روش براي درک آن تلاش کنم. حالا يکبارِ ديگر به اين جملههاي آقاي شيدا توجه کنيد که در يکجا ميگويد: "شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، صداي دغدغهي مرگ ميشنويم." و در يکي از جملههاي پاياني همين بخش مينويسند: شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، راهواژههاي گريز از مرگ ميشنويم."
سرانجام منظور ايشان چيست؟ کتابهاي مسکوب مُنادي مرگ است يا گريز از مرگ؟ البته مسکوب ميتواند هم از مرگ گفته باشد و هم از گريز از آن. اما آقاي شيدا چه ميگويد و در "بررسي" هفده کتاب شاهرخ مسکوب که موضوعهايي بسيار گوناگوني را در برگرفته و به بررسي اسطورههاي ايراني، شعر حافظ، فردوسي، مليت، زبان، ادبيات، سياست، فرهنگ، جهاد، شهادت، حق و قانون و عدالت در اسلام، زندگينامهي خودش و ديگران پرداخته، ايشان دنبال چه گشتهاند؟ به دنبال دغدغههاي ذهن مسکوب بودهاند که بسيار زياد هم بودهاند؟ يا به دنبال پيدا کردن خطي يا ريسماني که گوهرهاي انديشهي او را بههم پيوستهاند؟ يا شايد خواستهاند ما را با فهرست آثار ايشان آشنا کنند؟
ايشان به هرکدام از اينها که ميپرداخت، جاي پرداختن داشت و ميشد که از درخت پر ثمر سواد او ثمري نيز به ما برسد. اندکي جاي تعجب دارد که آقاي شيدا که بيشک ميداند در غرب چهگونه به کار کتابشناسي و نقد ميپردازند، و نيز ميداند که غربيها نه تنها در اين کار از ما جلوترند، بلکه آموختههاي ما در اين باب نيز از آموزشهاي آنهاست، چرا توجهي به اين امر نداشتهاند!
کمترين انتظار از آقاي شيدا اين بود که پس از برگزيدن عنواني مشخص و گويا براي نوشتهاشان، در آغاز نوشته نيز، يک آگاهي کلّي در مورد بررسياشان و موردهايي که به آن خواهند پرداخت به ما ميدادند، و پس از پرداختن به آن موردها، با چند جمله و يک نتيجهگيري مشخص، نظر خودشان را با ما در ميان ميگذاشتند. چرا که هدف از يک نقد، بررسي، معرفي کتاب و يا نويسنده، اين است که به روشني و سادگي، آن اثر يا نويسنده را به گروههاي هرچه بيشتري بشناساند. پس در چنين نوشتهاي زبان تنها يک وسيله است. وسيلهاي براي شرح، تجزيه و تحليل و معرفي. پس اين زبان، زباني خواهد بود با حساب و کتابِ دقيق، به دقت رياضيات. انتخاب يا تکرارِ مکرّرِ واژهها به صِرفِ آهنگ زيبايشان در چنين موردي بيشتر موجب ضعف نوشته ميشود تا قوّت آن؛ حتّا بهکار گرفتن يک زبان شاعرانه نيز در اين مورد ميتواند اشتباه باشد؛ چرا که زبان شاعرانه در پي شکستن مرزها و آزادي هرچه بيشتر از هرچه قيد و بند است، در حالي که زبان نقد در پي محدود و محصور کردن نويسنده و اثر در قالبها و تعريفهايي است که جا افتاده و شناخته شدهاند. و اما گذشته از آنکه چه زباني را بهکار ميگيريم، بي هيچ شکي درست نيست که اصل درست نوشتن را از ياد ببريم. راستي! آخرش نفهميدم "راهواژه" يعني چه!
عکس يکي از کتا بها ي مسکوب
کتاب شناسي شاهرخ مسکوببهروز شيدا
-شاهنامه خواني در زندان'شاهرخ مسکوب در سال ۱۳۲۴ وارد دانشکدهي حقوق دانشگاه تهران شد و در همين سال به عضويت حزب توده درآمد. وي عضو کميتهي رهبري تشکيلات کل شهرستانها، از مسئولين کميتههاي ايالتي خوزستان، فارس و اصفهان بود.
پس از کودتاي ۲۸ مرداد، همراه با چندتن ديگر از روشنفکران به زندان قزلقلعه افتاد. به گفته نصرتالله نوح، مسکوب در زندان، کلاس شاهنامه خواني برپا کرده بود و شاگردان وي از جمله، بزرگاني چون مهرداد بهار و انجوي شيرازي بودند. پس از خلاصي از زندان در سال ۱۳۳۶، از حزب توده گسست و به فرهنگ و ادبيات ايران و جهان پرداخت و کتاب مقدمهاي بر رستم و اسفنديار را که حاصل آن کلاسها در زندان بود منتشر کرد.
بهروز شيدا درباره اين که مسکوب، در جهان حماسي شاهنامهي فردوسي در جست و جوي چه بوده است، چنين توضيح ميدهد: "شاهرخ مسکوب در آثاري که در مورد جهان حماسه ايراني نوشته است، بيش از هر چيز به يک حضور، يک تفاوت و يک حکم آرزومندانه مينگرد در يک آينه".
"آينه، جهان حماسهي ايراني است، که نه به عنوان سند افتخار قوم ايراني، که به عنوان يک ساختار نگريسته مي شود؛ ساختاري که اگرچه از انديشه ايراني رنگ مي پذيرد، اما بيش از هرچيز بر بنيان عناصر همه شمولي چون حضور جهان دوقطبي، لزوم خويش کاري، شباهت ها و تعارضهاي گيتي و جهان مينوي، سايه تقدير گزيرناپذير فراز آمده است."
"شاهرخ مسکوب در اين آينه به حضور دغدغههاي هستي شناسانه انسان مينگرد؛ به واکنش هاي جان پروسوسه آدمي در برابر پرسش هاي هميشه؛ به واکنش آدمي در برابرِ مرگ، رقابت، قدرت، تنهايي. به تفاوت ها نيز مي نگرد؛ به تفاوتِ جهان اسطوره اي - حماسي انسان ايراني با جهان اسطوره اي- حماسي انسان غربي؛ بر مبناي جست وجوي ريشه هاي جهان حماسه ايراني در تاريخ ايران."
به عقيدهي شيدا، "حکم آرزومندانه شاهرخ مسکوب اين است: تنها کساني بر زخم حضور مرگ ستم پيشه مرهم مي گذارند، که کوچکي بگذارند، وفاي به عهد پيشه کنند، رسم ياوري پاس بدارند، وسوسه قدرت به هيچ بگيرند؛ شايد يادآوري فضيلت هايي که پس از کودتاي سال ۱۳۳۲ به خاک افتادند".
مرگ
مسکوب، مرگ را ماهي سياه ريزهاي ميدانست که جوي تاريک رگهايش را دور ميزند. بهروز شيدا دربارهي بازتاب اين مرگانديشي در آثار مسکوب، چنين ميگويد: "هيچ کس نيست که حضور مرگ را خوش بدارد. مرگ زشتي تمام است. پارهاي اما، حضور مرگ را در گذر هر لحظه مي يابند؛ جان هايي تراژيک که تنگناي جهان را مفري ميجويند؛ بي قرار، خسته، معترض؛ بيآن که کسي به تمامي بداند چرا به اين حال دچاراند.
شاهرخ مسکوب به اين حال دچار است: سنگيني لحظه را حس مي کند، سقوط جسم را دريغ مي خورد، به حضور مرگ معترض است. پس راز جاودانگي ميپرسد؛ گفت وگويي با ساکنان جهان حماسي؛ ره گذران جهان عرفان؛ سرکشانِ روزگار؛ پرسشي از خود و خاک و درخت و آفتاب و سايه در باغ و کوچه باغ: چگونه مي توان به جسم رفت و به نام ماند؟"
کتاب شناسي "برگي از باغ حضور؛ گردي از خاک عبور"، آن دسته از آثاري را که مسکوب با نام مستعار نوشته است نيز در برميگيرد. اين کتابها عبارتند از: دربارهي جهاد و شهادت (کسرا احمدي، انتشارات خاوران،۱۳۷۱)، مسافرنامه (ش.البرزي، نشر مطالعات ايراني، امريکا،۱۳۶۲)، و بررسي عقلاني حق، قانون و عدالت در اسلام (م. کوهيار، ۱۳۷۴، انتشارات خاوران).
مسکوب روي تحليلهاي خود بر آثار حماسي، نام مستعار نگذاشته است. شيدا در پاسخ به اين که او چرا براي پارهاي از کارهايش از نام مستعار استفاده ميکرد، ميگويد: "همه چرايي انتخاب نام مستعار براي اين سه کتاب را البته تنها خودِ شاهرخ مسکوب مي توانست توضيح دهد. اما باتوجه به اين که دو کتابِ جهاد و شهادت و بررسي حق، قانون و عدالت در اسلام، نگاهي انتقادي- افشاگرانه به احکام اسلامي و جمهوري اسلامياند، استفاده از نام مستعار براي آن ها بايد دلايل سياسي داشته باشد؛ راهي براي گريز از خطرِ در کمين. در مورد مسافرنامه اما، بايد دلايل ديگري وجود داشته باشد. مسافرنامه نخستين اثر غيرپژوهشي شاهرخ مسکوب است. شايد او هنوز به اين نوع کار تنها به مثابه تفنن مي نگريسته است؛ تفنني تر از آن که نام واقعي خود را بر آن بگذارد".
به عقيدهي شيدا "سايه شاهرخ مسکوب در همه کارهاي خلاقانه اش پيدا است. پس همه آثار خلاقانهي او نوعي رمان- خاطرهاند".
مسافرنامه، که شرح سفرهاي راوي و نمايانگر وضعيت حاکم بر زندگي روشنفکران ايران در دههي ۶۰ است و در آمريکا چاپ و منتشر شده، نخستين کار مسکوب در خارج از کشور به شمار ميآيد که اگرچه با نام اصلي او منتشر نشده است، اما دغدغه خويش نگاري اي که در آن وجود دارد، در چهار کتاب بعدي او ادامه پيدا ميکند: گفت و گو در باغ (نشر باغ آينه،۱۳۷۰) که شرح گفت و گوي راوي با نقاشي به نام فرهاد است که فقط باغ ميکشد؛ سفر در خواب (انتشارات خاوران، ۱۳۷۷) که روايتي از ياران و روزهاي گذشتهي راوي است؛ خواب و خاموشي که در لابهلاي شرح سه مرگ، از خود مسکوب نيز ميگويد؛ و روزها در راه (انتشارات خاوران، ۱۳۷۹) که روزنگاريهاي نويسنده است.
دل مشغولي عمدهي مسکوب، در طول بيست سال زندگي در غربت، تحقيق در حيطه فرهنگ ايران بود. کتابهاي مليت و زبان: نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسي (انتشارات خاوران، ۱۳۶۸)، خواب و خاموشي (نشر دفتر خاک، ۱۹۹۴)، و دربارة سياست و فرهنگ: در گفت وگو با علي بنو عزيزي (انتشارات خاوران، ۱۳۷۳) در خارج از کشور و با نام اصلي او منتشر شده است.
در سالهاي پس از انقلاب، شش اثر از او نيز در ايران منتشر شد: چند گفتار در فرهنگ ايران (نشر زنده رود،۱۳۷۱)، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع: ۱۳۱۵-۱۳۰۰ (نشر پژوهشي فرزان روز.۱۳۷۳)، تن پهلوان و روان خردمند (طرح نو، ۱۳۷۴)، کتاب مرتضي کيوان (نشر کتاب نادر، ۱۳۸۲)، ارمغان مور (نشر ني، ۱۳۸۴) و گفت و گو در باغ. کتاب مليت و زبان در سال ۱۳۷۳ با عنوان هويت ايراني و زبان فارسي در تهران بازچاپ شد.
م
قاب ♦ چهار فصل
سبک کار "ديويس" مبتني بر خطوط سيال و ضربه هاي وحشي و آزاد قلم مو و کاراکترهايي که حتي در جدي ترين کاميک ها حسي از حماقت و گيجي داشتند...
درباره جک ديويس کارتونيست مجله Madريشخند ايده آل هاي قديم
"مورت دراکر" تنها هنرمندي نيست که در دوران طلايي مجله Mad طي دهه هاي پنجاه تا هفتاد، نبوغ کارتونيستي اش را در ترکيب با طراحي هايي پيچيده و قدرتمند ارائه مي داد، اگر صفحات چند شماره از اين نشريه را در آن سال ها ورق بزنيم به آثار کارتونيست ديگري بر مي خوريم که با خط هايي موزون، فرم هايي که به غايت هنرمندانه در هم ترکيب شده اند و با حسي از طراحي واقعگرايانه، تصاوير خود را خلق مي کرد: "جک ديويس".
"جک ديويس" متولد دوم دسامبر 1924 در آتلانتاي جورجيا، مانند اکثر کارتونيست هاي آمريکايي، کار خود را به صورت جدي با نشريات مدرسه و دانشگاه آغاز کرد. او سه سال را در نيروي دريايي ايالات متحده گذراند و در طي اين مدت با نشريه روزانه نيروي دريايي همکاري مرتب داشت، سپس وارد دانشگاه جورجيا شد و به کار در نشريه دانشگاه پرداخت که مقدمه فعاليت او را در اولين نشريه خارج از دانشگاه، فراهم کرد که Bullsheet (بازي کلامي با Bullshit) نام داشت. خودش آن را " نه يک نشريه سياسي يا چيز ديگر که فقط مجموعه اي از کارتون ها و شوخي هاي بي تربيتي" توصيف کرده است. پس از آن ديويس تابستاني را به کار مرکب گيري کاميک استريپ "مارک تريل" اثر "اد داد" گذراند که مقدمه ورود او به عرصه طراحي کاميک آن هم در دوران طلايي دهه هاي پنجاه و شصت بود.همزمان با تحصيل در مجمع دانشجويان هنر نيويورک، در سالهاي 1949 تا 1950 "ديويس" کاري در "هرالد تريبون" به عنوان طراح مرکب کار در کاميک "The Saint" اثر "مايک روي" پيدا کرد. کاميک شوخ طبعانه خود او با عنوان "Beauregard" پس از آن که چند ناشر کتاب هاي کاميک به آن روي خوش نشان ندادند توسط سنديکاي "مک کلور" به شکل خلاصه شده به چاپ رسيد. سال 1950 ديويس همکاري آزاد و پاره وقت با کمپاني کاميک بوک معتبر EC را آغاز کرد و طراحي و تصويرسازي بسياري از قسمت هاي کاميک هاي ترسناکي چون "قصه هايي از قبر"، "سردابه وحشت" و "قصه هاي دو مشتي" را انجام داد. در اواخر دهه پنجاه او داستان هاي مصور وسترن براي "اطلس کاميکس" طراحي مي کرد. کار بر روي کاميک "بچه روهايد" در 1963 آخرين فعاليت او در زمينه کاميک هاي جدي و غير خنده دار محسوب مي شود.
سبک کار "ديويس" مبتني بر خطوط سيال و ضربه هاي وحشي و آزاد قلم مو و کاراکترهايي که حتي در جدي ترين کاميک ها حسي از حماقت و گيجي داشتند، او را به گزينه اي مناسب براي "هاروي کورتزمن" سردبير افسانه اي نشريه "Mad" تبديل کرد که مي خواست اولين شماره هاي مجله فکاهه ديوانه وار خود را در سال 1952 منتشر کند. "ديويس" از آن پس با اغلب نشرياتي که کورتزمن درآورد از جمله: Trump, Humbug, Help! همکاري کرد اما هيچ کدام دوام، شهرت و اعتبار Mad را پيدا نکرد. خودش سال ها بعد جايي اشاره کرده است که اکثر سفارش دهندگان کارهاي تبليغاتي اش، کساني هستند که کودکي و نوجواني خود را با Mad گذرانده اند و اصلاً از همان طريق او را پيدا کرده اند. کار او در Mad نوعي پارودي يا هجو کاميک هاي سابق اش بود، با فراغ بال، فرم ها و تناسبات کمال گرايانه قهرمانان کاميک را در هم مي شکست، کج و معوج مي کرد و به سخره مي گرفت. شايد سبک او در اين نشريه را بتوان نشانه پوزخندي هنرمندانه به ايده آل هاي خودساخته در دهه هاي پيشين، دانست. نشانگر گرايشي به نقد معيارهاي فرهنگي و اجتماعي که بعداً در جنبش هاي زيرزميني همه گير و جدي تر شد.
ديويس همواره به سرعت طراحي در عين قدرت و ظرافت مشهور بوده است، همين او را در دهه هفتاد و هشتاد محبوب سفارش دهندگان مواد تبليغاتي کرد و در مقطعي او را به گران ترين تصويرساز دنيا مبدل ساخت. "امريکن آنلاين"، "آريستا ريکوردز"، "کلمبيا ريکوردز"، "دريم ورکز"، "اينترتينمنت ويکلي"، "کرافت"، "نسله"، "پارامونت پيکچرز"، "تويوتا"، "پپسي" و "برادران وارنر" از جمله سفارش دهندگان معتبر او در اين سال ها بوده اند که " ديويس"محصولات متعددي مانند پوستر، تي شرت، روي جلد کتاب، دي وي دي، نوار و از اين دست براي شان طراحي کرده است.
"جک ديويس" به خاطر مجموعه آثارش در اين پنج، شش دهه فعاليت، جوايز فراواني برده که مي توان از آن ميان به "جايزه روبن" (سال 2000) و جايزه مواد تبليغاتي از انجمن کارتونيست هاي ملي (سال 1980) اشاره کرد، او همچنين به خاطر يک عمر آفرينش هنري در سال 1996 جايزه اي از انجمن کارتونيست هاي ملي دريافت کرد و در سال 2003 نام اش در "تالار مشاهير کاميک بوک" آمريکا ثبت شد.
"گراند تورينو" بدرود چهره حماسي وسترن- کلينت ايست وود- باوسترن، زمين گذاشتن تفنگ وبرداشتن گيلاس، خداحافظي با معيارهاي آمريکائي و تسليم آمريکا به غريبه هاست...
سه نگاه داريم به اين فيلم که در سراسر جهان برپرده است و دي وي دي آن هم در ايران را هم مي شود سر هر گذري خريد..
خلاصه داستان فيلم
والت "والت کوالسکي" پيرمردي عصباني؛ تندمزاج است که پس از مرگ همسرش تنها زندگي مي کند. در همسايگي "والت" خانواده اي از مهاجرين آسياي شرقي زندگي مي کنند که "والت" نه تنها علاقه اي به آنها ندارد بلکه به نظر مي رسد از انان بيزار نيز است. اين سرباز جنگ "کره" اما در مواجه با رخدادهاي بدي که براي پسر و دختر همسايه مي افتد به ياري آنها مي شتابد و کم کم تعلق خاطري به همسايه هاي خارجي خود پيدا مي کند. در ميانه فيلم "والت" در مي يابد که بدن او با بيماري مهلکي دست و پنجه نرم مي کند. والت مي کوشد تا پسر همسايه را از آزار دار و دسته تبهکار او مصون نگاه دارد. از همين روي به "تائو" که قصد داشته است ماشين محبوب والت يعني گرن تورينو را بدزدد کمک مي کند تا بتواند در جامعه آمريکا بر روي پاي خود بايستد. اما دردسر هاي خانواده آسيايي پايان ندارد. والت تصميم مي گيرد تا براي کمک با آنان هر کاري انجام دهد...
عوامل فيلم
کارگردان/کلينت ايستوود - نويسنده فيلمنامه/ نيک شنک - داستان فيلم/ نيک شنک، ديويد جوهانسونفيلمبرداري/تام استرن -تدوين/ جوئل کاکس؛ گري روچ - موسيقي متن/ کايل ايستوود، مايکل استيونسبازيگران/ کليسنت ايستوود(والت کوالسکي)، کريستوفر چارلي( پدر روحاني جانويچ)، بي ونگ ( تائو)، اني هر (سو)
نگاه اول:
شما آمريکائي هستيد؟"گراند تورينو" بدرود چهره حماسي وسترن- کلينت ايست وود- باوسترن، زمين گذاشتن تفنگ وبرداشتن گيلاس، خداحافظي با معيارهاي آمريکائي و تسليم آمريکا به غريبه هاست...
کلينت ايست وود نه تنها بازيگر وکارگردان فيلم، نماد فيلم و درونمايه اصلي آن است. او يکي از دوچهره حماسي وسترن است. جان وين که نماد وسترن کلاسيک و وفادار به ارزش هاي آمريکائي بود و در اوج جنگ ويتنام " کلاه سبزها" ي امريکائي را به سود سياست روز آمريکا چهره قهرما ني داد.
وکلينت ايست وود نماد وسترن نو که ديگر بيشتر چهره اروپائي داشت و در" هري کثيف" اين وسترن شهري به ضد قهرماني تبديل شد که درسکانسي ابدي پله هاي قهرماني را يکي يکي پائين آمد. ايست وود حالا باتمام نماد هائي که به نام او و وسترن نو ثبت شده در صحنه است. مردي تنها. سيگاري هميشه بر لب. آب دهان که از سر خشم برزمين مي اندازد. اتومبيل کلاسيک"گراند تورينو" که هرگز سوار آن نمي شود. سگي خاموش بجاي اسب.
و تمامي اين نمادها در متني مستند گونه- از تاريخ، اشياء و فيلمها - که آخرين نفش آفريني کلنيت ايست وود را رنگي تاريخي مي دهد.
گران تورينو که نام فيلم از آن گزفته شده است، در دو ساعتي محل فيلمبرداري ساخته مي شد. دردهه هفتاد در سه فيلمي که کلينت ايست وودبازي کرد، مورد استفاده بود. خود ايستوود در يکي ا زاين فيلم هاThe enfocer- 1976 گران تورينوئي را مي راند.
تفنگ و هفت تيري که در فيلم مورداستفاده قرار مي گيرد، همان مدلي هائي هستند که ارتش آمريکا در جنگ کره بکار مي برد.
نام کلينت ايست وود در اين فيلم يعني " والت کوالسکي" ترکيبي از است" والت" نام شخصيتي واقعي و"کوالسکي" ضد قهرمان فيلم کلاسيک vanishing pont- 1970وقهرمان فيلم مشهور اتوبوسي به نام هوس. نقشي که توسط مارلون براندو ايفا مي شد.
اينها و نشانه ها ي متعدد مستند و تاريخي ديگر در واقعيت امروز جامعه آمريکا تصوير مي شوند.نقش هاي فيلم – جز کلينت ايست وود- و پسرش به تمامي توسط نا بازيگراني ايفامي شوند که از ميان جامعه HMOMG ديترويت انتخاب شده اند. ( هومونگ ها بزرگترين اقليت مهاجر در ديترويت هستند. بصورت گروهي از لائوس و هند وچين آمده اند. آنها که بسياريشان زبان انگليسي نمي دانند و بامعيارهاي غربي بيگانه اند، در صنايع ديترويت کار مي کنند)
والت – ايست وود( که هر دويکي هستند) با رجنگ کره و وسترن را بر دوش دارد، و هنوز در مراسم مرگ زنش وابسته يه گذشته است. حرکت دوربين که يادآور معرفي قهرمان هاي وسترن است، ا زپاهاي گشاده او بالا مي آيد و به چهره خشمگينش مي رسد. آدم هاي آمريکاي نو به مراسم ختم مي آيند. پسرش که د رمرگ ماد رهم شوخي مي کند و نوه دختريش که بر ناف برهنه اش آويزي دارد.
والت در محله اي – نماد جامعه امروز آمريکا – زندگي مي کند که همه جز او خارجي هستند وبيشتر زردپوست ها.مادر بزرگ همسايه او – يک خانواده زردپوست پرجمعيت- مانند والت عصرها روي صندلي مخصوص مي نشيند. در نگاه والت او بيشتر به پير زني سرخپوست مي ماند و فيلم ريشه اي تاريخي پيدا مي کند.
انگار ساکنان اصلي آمريکا که توسط سفيد ها قتل عام شدند، دوباره برگشته اند. بازگشتي که نمايش فيلم همزمان با رياست جمهوري او باما به آن معنائي سياسي هم مي دهد. وقتي والت خشم وسترني خود راتبر زمين تف مي کند، پير زن تف خونين بزرگتري به رنگ خون بيرون مي ريزد.
والت- ايست وود چاره اي جز تسليم ندارد. مرد تنها و خاموش وسترن که به جنگ کره هم رفت، تنهاي تنها است. از پسرش متنفر است و اين تنفر در روز تولدش که پسر وهمسرش برايش يک هديه مسخره و تلفن مي آورند به اوجي مي رسد که در فرياد خاموش وپر درد والت – ايست وود حالتي فرابشري مي يابد.
اوي تنهاي تنهاست. حتي کشيش که بايد به وصيت زنش او را جذب کليسا کند ؛ آمريکائي نيست. جاي پزشک آمريکائي او راهم زني از نژاد زردگرفته است.
همسايه اما تنهانيست. جشن هاي پر جمعيت مي گيرد. پرنده را زنده سر مي زند و والت- ايستوود با تنفر آنهاراوحشي مي خواند. دختر جوان همان همسايه از او مي پرسد:
- شما آمريکائي هستيد؟والت- ايستوود آخرين بار تفنگش را در دفاع از اين دختر بکار مي برد. دختري که او را آرام آرام بدنياي جديدي مي برد. دنياي زندگي جمعي. جادوگران خانوادگي که سرنوشت ها را پيش بيني مي کنند وحافظ زندگاني هستند. جمعي که گيلاس عرق را بدست والت – ايستوود مي دهد تاجانشين آبجوي بي بو خاصيت کند.
والت – ايست وود گرفتار ميان کشيش که او رابه سنت هاي کاتوليسم مي خواند و زندگي متفاوت اين غريبه ها که دارند قدم به قدم صاحب آمريکا مي شوند، راهي حماسي را مي گزيند.
سکانس پاياني فيلم، يا دآور اوج وسترن هاي کلاسيک و نو است. قهرمان تنها به ميان دشمنان مي رود و يک تنه انها را از پاي در مي اورد.
والت- ايستوود، سگ ساکت غمگينش را به همان پيرزن مي سپارد. مدال شجاعتش رابه سينه پسرک زردپوست مي زند و به محل زندگي باندهاي تبهکار مي رود. به سنت وسترن سيگاري بر لب مي گذارد. آتش مي خواهد. تبهکاران که همه از نژاد زرد يا سياه هستند، درخاموشي نظاره اش مي کنند. والت- ايست وود در کلامي که به نعره اي خاموش مي ماند، مي غرد :
- من آتش دارم...دستش مانند لحظه هاي اوج وسترن به جيب بغلش مي رود. صداي گلوله ها بر مي خيزد. د رانتظاريم تا تبهکاران مثل برگ بر زمين ريخته باشند. اما نه، اين نماد حماسه است که با پاهاي گشاده بر خاک افتاده است.دوربين با حرکتي شبيه تصوير آغازين فيلم از پاهاي والت- ايست وود بالا مي رود و روي فندکي که در دست دارد مي ايستد.پليس ها مي آيند. هيجکدام" آمريکائي" نيستند. سيا ههاي پليسس مکزيکي ها و سياههاي تبهکار را دستگير مي کنند.قانون جاي اسلحه را گرفته است. خانه قهرمان حماسه به کليسامي رسد و گران تورينو به پسرک زردپوست که د رصحنه نهائي ان را شادمانه مي راند. د رکنارش هم سگ غمگين سرک مي کشد.
نگاه دوم :
طنز و درام زندگي آمريکائي
به نظر مي رسد پير دير هاليوود از اينکه در فيلم هايش نقش مردان سخت و مرموز و در عين حال غيرقابل پيش بيني را بازي کند، خوشش مي آيد. کاراکتر "والت کوالسکي" در بنيان هاي خود به کاراکتر کابويي ايستوود در فيلم "نابخشوده" و در عيار بالاتر نقش وي در "دختر ميليون دلاري" و همچنين بيش از هر دوي اينها به نقش ماندگار وي در فيلم "هري کثيف" شباهت هاي بسياري دارد. همان يکدندگي، روحيه عصيان گري و سرسختي در "گرن تورينو" نيز مشاهده مي شود.پيرمردي که پس از مرگ همسرش از خنده نوه و پسرانش در کليسا حرص مي خورد، به همسايگاني که اهل آسياي شرقي اند بدبين است و به سگش نيز غرغر مي کند. کهنه سرباز مغرور جنگ کره که پس از 60 سال هنوز درگير خاطرات تلخ نبرد خونين دهه پنجاه آمريکا و کره است. فيلم شديدا شخصيت محور است، گويي" کولانسکي" در حکم دوربين است، در همه جاي فيلم حضور دارد و ما درک وي از نابه ساماني هايي که او از محله خود و آدم هايش را دارد را ملاک خود براي قضاوت قرار مي دهيم.
او در جلوي درب خانه اش سيگار دود مي کند و آب جو مي نوشد. گويي شديدا از مشاهده جامعه اطرافش در عذاب است. از اينکه مي بيند فرزندانش براي تصاحب خانه وي به او پيشنهاد عزيمت به خانه نگهداري از سالمندان را مي دهد از کوره در مي رود و مي غرد. در کنار اينها "والت" اتومبيا گرن تورينو مدل 1972 را بسيار عزيز مي شمارد و مدام با ظرافت آن را تميز مي کند چنان که گويي اين اتومبيل اسمبلي از گذشته دلچسب و ايده آل اوست.
او که به ظاهر از مهاجران – خاصه اهالي جنوب شرقي آسيا که وي را به ياد کره اي ها مي اندازد- بيزار است اما دو بار خواهر و برادري ( سو و تائو) که همسايه او هستند را از اذيت و آزار گانگستر هاي آسيايي و سياه پوست نجات مي دهد و سپس به اصرار "سو" حتي به مهماني باربکيو آنان نيز پاي مي گذارد. "والت" انگار تازه دريافته است که مردماني که هميشه به آنان بدگمان بوده چه اندازه مهربان مي توانند باشند. او از طريق" سو" با پاره اي از فرهنگ هاي آسيايي تبار ها آشنا مي شود و در عين حال به" تائو" که يک بار زير فشارهاي پسرعموي گانگستر خود دست به سرقت ناکام اتومبيل "گران تورينو" والت زده است علاقه مند مي شود و جالب آنجا که مي کوشد تا "تائو" – که او را "تاد" صدا مي زند- را با نحوه درست زندگي در" ديترويت" آشنا کند.
براي مثال به ياد اوريم سکانس زيبا، هجو آميز و تمثيل واري که والت در آرايشگاه تلاش دارد تا به" تائو" نحوه برقرار کردن ديالوگ به شکل "امروزي" و "مردانه" را به پسرک نوجوان بياموزد.
"گرن تورينو" از قاب بندي و ميزانسن هاي دلچسبي برخوردار است. حرکت دوربين به خوبي ما را با ريتم فيلم همراه مي کند و در اين ميان موسيقي متن فيلم نيز در عمق بخشيدن به برخي سکانس ها موفق است.
استفاده از نماد در اين فيلم کارکرد جالبي دارد، چه تمثيل هاي سمعي همچون استفاده از ترانه هاي" رپ کوچه بازاري" که در واقع نماد ناهنجاري و سرخوردگي جوانان بزهکار آمريکائي است که دارودسته هاي کوچک تبهکاري براي خود دست و پا کرده اند و از آن سو در برخي از سکانس ها( براي مثال ما با ديالوگ هايي ميان پدر روحاني جوان و والت پير – که خود تضادي نمادين را نشان مي دهد-) ما در پس زمينه صداي آژير ماشين پليس را مي شنويم که احتمالا نمادي از اخلال گري بي پايان در محله" والت" است.
همچنين تضاد هايي مانند مواجه اوباش مکزيکي با همتاهاي آسيايي خود، دوستي دختر آسيايي با پسر بلوند و سپس ايجاد مزاحمت توسط گانگستر هاي سياه پوست براي هر دوي آنها در سکانس هاي خياباني به چشم مي خورد و در کنار آنها لوکيشن اتاق انتظار دکتر آسيايي که منشي با سيمايي زنان آفريقاي مرکزي دارد و در آن مراجعيني هندي، سياه، زرد پوست و همچنين بلوند نشسته اند از ديگر کوشش هاي "ايستوود" و نويسنده فيلمنامه" نيک شنک"- نويسنده تازه وارد هاليوود- براي نشان دادن تعارض هاي فرهنگي و نژادي است که جامعه امروز امريکا مي تواند با آن درگير باشد.
در شرايطي که امروزه تعداد کمي از فيلمسازان حاضرند درباره زندگي آمريکايي فيلم بسازند "ايستوود" فيلمي ساخته است که به نوشته "نيويورک تايمز" در ابتدا شبيه کمدي است بعد به يک درام بدل مي شود سپس ما با يک تراژدي روبرو مي شويم و دست اخر ما يا صحنه اي روبرو مي شويم که اساسا انتظار ان را نداريم. اگرچه شخصا نمي توانم با عبارت پاياني "مانولا دارجيس" منتقد اين روزنامه در مورد "غيرقابل پيش بيني بودن" موافق باشم. چرا که درست پس از عزيمت از آرايشگاه به سوي بوتيکي براي خريد لباس نو و سپس رفتن "والت"به کليسا براي اعتراف به معدود گناه هاي کوچک خويش ما مي توانيم انتظار پاياني را بکشيم که در نهايت آن را مشاهده کرديم.
تيتراژ پاياني فيلم به شدت دلچسب است. نمايي از دو خيابان يک طرفه را مي بينيم. همچنان که ترانه دل انگيز فيلم خوانده مي شود در سمتي که دريا قرار دارد آرامش برقرار است و در آن سوي خيابان ماشين ها در تردد هستند. برگ هاي سبز درختان و امواج آب با وزيدن نسيم آرام به رقص مشغولند. اما هرچه به پايان تيتراژ نزديک مي شويم شلوغي به سمت بي هياهوي خيابان نيز هجوم مي اورد و به تدريج آرامش خيابان جايش را به حرکت سريع اتومبيل ها مي دهد.
بازي هاي فيلم دلنشين است. عصبانيت مهار نشدني در صورت والت را ايستوود به خوبي اجرا کرده است."بيگ ونگ" و "اني هر" ( تائو و سو) که هر دو نخستين بازي سينمايي خود را در اين فيلم تجربه مي کردند بازي موفقي را عرضه کرده اند، به خصوص "اني هر" که از فن بيان روان و تاثير گذاري در ارائه شخصيت "سو" برخوردار بود.
نگاه سوم
تسويه حساب
ايستوود در فيلم اخيرش " گران تورينو " رويکرد هاي جديد واقعيت هاي زندگي اجتماعي در کشورامريکا را به تصويرمي کشد. رويکرد هايي که با مضاميني چون نژاد پرستي، مهاجرت و عدالت در هم مي آميزد.
والت پيرمردي تنهاست. او پس از جنگ اعتماد خويش را نسبت به افراد از دست داده است و به جز دوست ارايشگر ايتاليايي خود، با کسي دمخور نيست. او پس از جنگ در حالت تعارض ميان تمايلات شخصيتي پيش ازجنگ خود با آنچه جنگ از او ساخته است قرار دارد. جنگ آدم ها را آنگونه تغيير مي دهد که خواسته ي دولتمردان و ايجاب کننده جريانات شعارمحوري پس از آن زمان است. شعارهايي چون حس وطن پرستي و خار شمردن انسانهايي از نژاد يا مليتي ديگردر تقابل با خويش. اين تعارض و تضاد به طوري کاملا تعمدي ايستوود را در نقش مرد بد جنسي قرار داده است که مخاطب را مي آزارد. او فردي نوستالوژيک است. دور و برش را اسباب و وسايلي احاطه کرده اند که شايد امروزه در خانه ي کمتر امريکايي نيازي به آنها باشد. خرت و پرت هايي که او خودش را با آنها سرگرم مي کند. او به کرات در طول نمايش فيلم با نشانه هاي زندگي مدرن درمبارزه است، تا بدانجا که سعي در تعميروسايل کهنه و وقديمي دارد و حتي از برقراري ارتباط با نوه اش که از ديد او نوجواني سطحي، امروزي و بي هويت است اجتناب مي کند و سعي در فرارازارتباط با دنيايي را دارد که مي داند به زودي واقعيت بيروني اش او را سخت مغلوب خود مي کند.
مذهب، معاشرت با دوستان و خانواده جزو مفاهيمي ست که او فراموش کرده است. در اين گذار، کشيشي مذهبي ( کريستوفر کارلي ) از راه مي رسد و به نوعي سعي در بازنمايي عواطف و آنچه که قبلا در او وجود داشته است مي کند. اگرچه او با اين رابطه نيز به مخالفت برمي خيزد و حتي در صحنه اي از فيلم که حاضر به برقراري ديالوگ ميان خود و کشيش مي شود، سعي در نشان دادن دانايي کامل خود نسبت به کشيش جوان را دارد. او پيرامون انگاره هايي چون مرگ و زندگي، به جدلي لفظي با او مي پردازد اما کشيش جوان رسالت خود را فداي حس طغيان لج بازي لحظه اي نمي کند و با صبوري تمام، به سمت والت مي رود، تا جايي که سعي دارد با همکاري پليس، والت و ديگران را از جدالي ناگزيز نجات دهد. اگر چه به دليل سهل انگاري پليس اين اتفاق نمي افتد و والت به دست اوباش مهاجرآسياي شرقي کشته مي شود. نکته ي محوري فيلم، اجراي انفرادي عدالت توسط والت است. والت تماشاگررا با همراهي اين معنا، با خود به فيلم هاي وسترن مي برد. فيلم هايي قهرمان محورکه پيش از اين نيز از ايستوود ديده ايم. قهرمان هايي که اميد خود را از قانون وحمايت نيروهاي پليس قطع کرده و به صورتي کاملا " خود محور " وارد ماجراجويي و برقراري عدالت مي شوند. در اين ميان نيروهاي پليس نه تنها کاري را از پيش نمي برند بلکه در بسياري از اين فيلم ها، خود با جنايتکاران همدست مي شوند.
مصداق ايراني اين ماجرا را در فيلم " قيصر" شاهد بوده ايم. اين قهرمان ها اگر چه محکوم به نيستي و مرگ هستند اما خير خواهي هاي آنها از دل بر مي آيد و هنوز هم بر دل مي نشيند. چه اين ماجرا در ايران دهه ي 50 اتفاق بيفتد و چه در شيکاگو در سال 2008 که گمان مي رود اين مضامين کهنه شده باشند با اين تفاوت که از صحنه هاي تعقيب و گريزاجتناب مي کند. بسياري از بازيگران شرقي فيلم، هرگز پيش ازاين در مقابل دوربين قرار نگرفته اند اما صميميت شرقي خود را به خوبي زندگي مي کنند.
تفکر" امريکايي سالارانه " در اين فيلم کاملا محکوم است. والت از موضع بزرگي و مالکيت ارضي به همسايه هاي خود مي نگرد و آنها را افرادي از نوع ديگرميداند که ذاتا پست هستند. شايد اکران عمومي اين فيلم در آستانه ي تغييرات رياست جمهوري امريکا به ايجاد دو نوع نگرش از رييس جمهور قبلي " جورج دبليو بوش و " باراک اوباما " به صورت کاملا تصادفي در وجوح مختلف شخصيت والت به ذهن مي آورد. والت تلاش مي کند تا با ديگراني که سال هاي سال رابطه اش با آنها دچارکدورت شده است ؛ آشتي کند و صلح و عدالت را به حيطه ي زندگي خود بر گرداند.
يکي از بهترين صحنه هاي فيلم گفتگوهاي ميان والت و پسر همسايه ( تائو ) درزيرزمين خانه ي والت است. زماني که او مدال شجاعتش را به گردن يک پسر شرقي مي آويزد. اين اتفاق نمادين، برداشت هاي متفاوتي را در ذهن حک مي کند. زندگي غير امريکايي ها از نوع چشم بادامي در خاک امريکا، همان قدردشواراست که کسب مدال شجاعت، توسط سربازان امريکايي، درجنگ هايي که با همين کشورها در گذشته اي نه چندان دور انجام داده اند.
والت درمقابل اين سوال تائو که کشتن يک نفر چه حسي مي تواند داشته باشد ؟ از دادن پاسخ امتناع مي ورزد زيرا که از حس خود شرمسار است. اين مصاديق، آدم هاي فيلم را به تيپ هايي بدل کرده است که ميتوان براي هرکدام از آنها درهرکجاي دنيا، نمونه هاي بيشماري را ذکر کرد.
انگار جهلي نا تمام، کشتار آدم ها را دربرمي گيرد وعدالتي مضحک برقرارمي شود. والت به دست چشم بادامي ها کشته مي شود همان طور که او سال ها قبل 13 نفر از اين چشم بادامي ها را در جنگ با کره کشته بود.
اين يک تسويه حساب قابل پيش بيني است. موسيقي پاياني فيلم، تمام اين تعاريف را به صورتي کاملا حساب شده و به جا در ذهن جاودانه مي کند.
درباره کارگردان
بررسي دقيق پرونده سينمايي ايستوود کار بسيار دشواري است چرا حتي اگر بخواهيم راجع به هر کدام از نقش ها، کارگرداني ها، تهيه کنندگي ها، ساخت موزيک متن و ترانه هاي فيلمهايش چند پاراگراف نيز بنويسم احتمالا کتابي 200 صفحه اي خواهد شد.
کلينت کبير اهل سان فرانسيکو در ايالت کاليفرنيا است و در آخرين روز ماه مه 79 ساله خواهد شد. بازي در سه گانه ماندگار کارگردان فقيد ايتاليايي سرجيو لئونه ("دلارهاي کثيف"،" به خاطر يک مشت دلار بيشتر "و "خوب بد زشت") که از موفق ترين نمونه هاي کلاسيک وسترن است "ايستوود" را به بازيگري مطرح تبديل کرد. "ايستوود" اگرچه فيلمسازي را از دهه هفتاد شروع کرد اما تا سال 1985 و ساخت فيلم "سوار رنگ پريده" عمده فيلمهايش با ناکامي روبرو شد. فيلم هاي ايستوود در دهه هشتاد با روي خوش جشنواره معتبر و هنري" کن" فرانسه روبرو شد و وي براي فيلم هاي "سوار رنگ پريده"، "پرنده" و "شکارچي سفيد قلب سياه" نامزد نخل طلاي اين فستيوال شد. ايستوود در سال هاي اخير همواره منتقدين فرانسوي را از جمله عواملي دانسته است که در آن سال ها به وي انگيزه ادامه فيلمسازي مي دادند. در سال 1992 ايستوود با ساخت فيلم "نابخشوده" اسکار بهترين فيلم و کارگرداني را دريافت کرد. همين اتفاق دوازده سال بعد براي فيلم "دختر ميليون دلاري" نيز تکرار شد تا وي مجموعا براي 4 جايزه اسکار باشد. گرچه او هيچ گاه نتوانست مجسمه طلايي اسکار را براي بهترين بازيگري به خانه برد.
"ايستوود" در آستانه هشتاد سالگي تمام ناشدني به نظر مي آيد. در دهه اول قرن بيست و يکم او سالي يک يا دو فيلم تماشاگر پسند که منتقدين را نيز به شدت راضي ساخته روانه سينماهاي جهان کرده است. همين امسال فيلم زيباي "بچه اشتباهي" را در کنار "گرن تورينو" ساخت. دو سال پيش با دو گانه حماسي "پرچم هاي پدرهاي مان" و "نامه هايي از ايو جيما" روايت متفاوتي از نبرد ايالات متحده و ژاپن در جنگ جهاني دوم عرضه کرد. در سال 2003 "رودخانه مرموز" را عرضه کرد که توانست جايزه هاي مهمي را در اسکار و کن و ديگر جشنواره هاي سينمايي به دست آورد.
"ايستوود" پس از 31 سال زندگي با" مگي جانسون" در سال 1984 از وي جدا شد و پس از دوازده سال مجددا همسري( دايانا ايستوود) تازه برگزيد.
فيلم هاي "ايستوود" هنوز نيز در گيشه عالي مي فروشد، براي مثال "گرن تورينو" در هفته نخست اکران در سينماهاي امريکا قريب به 30 ميليون دلار فروش کرد.
آخرين فيلم ايستوود که در دست تهيه است "کارخانه انسان سازي" نام دارد.
فيلم روز♦سينماي ايران
پسر جواني به همراه دوست افغان خود در خيابان هاي حاشيه اي تهران زندگي مي کنند. پسر به فرمان مرد افغان با تصور اينکه تفنگش خالي است به مردي شليک مي کند اما....
<strong>عشق در خيابان</strong>
گناه من اولين ساخته مهرشاد کارخاني است. فيلمي خياباني که فيلمساز آن را با اداي ديني به سينماي خياباني دهه 50 مقابل دوربين برده است. کارخاني بعد از گناه من ، ريسمان باز را ساخت که فيلم دوم زودتر از فيلم اول اکران شد.
کارگردان: مهرشاد کارخاني- نويسنده: کارخاني، سعيد دولتخاني- مديرفيلمبرداري: علي لقماني- تدوين: شهرزاد پويا- تهيه کننده: غلامرضا گمرکي- بازيگران: حميد گودرزي، نيوشا ضيغمي، افسانه چهره آزاد، کرامت رود ساز.
خلاصه داستان: پسر جواني به همراه دوست افغان خود در خيابان هاي حاشيه اي تهران زندگي مي کنند. پسر به فرمان مرد افغان با تصور اينکه تفنگش خالي است به مردي شليک مي کند اما تفنگ پر است و مرد مي ميرد. حال چند سال گذشته و پسر دختر جواني را از روي ريل راه آهن که قصد خودکشي دارد نجات مي دهد. اين دختر، دختر همان مردي است که پسر در روزگار پيشين آن را کشته است. دختر و پسر به هم دل مي بندند. راز مي خواهد برملا شود که پسر دوست افغان خود را هم مي کشد و متواري مي شود.
گناه من اولين ساخته مهرشاد کارخاني است. فيلمي خياباني که فيلمساز آن را با اداي ديني به سينماي خياباني دهه 50 مقابل دوربين برده است. کارخاني بعد از گناه من ، ريسمان باز را ساخت که فيلم دوم زودتر از فيلم اول اکران شد.
گاهي واقعا در تعيين سرنوشت يک اثر هنري نمي توان تقدير را از نظر دور داشت. شايد اگر فيلم هاي کارخاني به ترتيب توليد اکران شده بودند امروز قضاوت ها درباره گناه من متفاوت تر از آن چيزي مي بود که درباره اش صورت مي گيرد.
کارخاني ابتدا اين فيلم را در راستاي اداي دين به سينمايي که دوست مي داشت ساخت و بعد تر ريسمان باز را که آن هم يک فيلم خياباني بود به شکل وسترني ايراني مقابل دوربين برد که با تحسين منتقدان رو به رو شد. اما سرمايه گذاران گناه من پس از توليد با هم دچار مشکل شدند و فيلم چند سالي روي پرده نرفت. حال که تماشاگران فيلم ريسمان باز را از کارخاني ديده اند قضاوت درباره گناه من کمي براي آنها دچار مشکل شده است.
گناه من در باره آدم هاي ساده و حاشيه اي جامعه است که به جبر زندگي در دام مي افتند و تا انتهاي عمر تاوان خطايي را که مرتکب شده اند پس مي دهند. جوان فيلم گناه من در ابتداي داستان بي پناه و آواره به در خواست دوستش به هواي دزدي ساده مرتکب قتل مي شود و بار گناه اين قتل تا انتها روي زندگي اش سايه مي افکند تا آنجاکه در نهايت مجبور مي شود از همه زندگي خود بگذرد و حتي دوست خود را نيز به قتل برساند.کارخاني در فيلم ريسمان باز نشان داده روايت کردن را خوب مي شناسد و مي تواند شخصيت هايي را که دوست دارد به خوبي تصوير کند. اما در گناه من بيش از اينکه به نکاتي اينچنين بپردازد به رقت عاطفي ميان دختر و پسر جوان فيلم بسنده کرده است. تمام خصوصيات تصوير پردازي فيلم نيز به همين نکته محدود مي شود و ما در برخي فصول فيلم از پي گرفتن داستان و پيرنگ اصلي فيلم باز مي مانيم.
اگرچه در همين ميان هم صحنه هاي باراني فيلم و رابطه ميان اين دو زير باران خوب از آب در آمده و حس حال خوبي دارد اما کارخاني مي توانست آنها را در خدمت داستان به کار گيردتا در حد چند صحنه زيباي مجزا از کليت فيلم جلوه نکند.
داستان گناه من خوب شروع مي شود. گره افکني اوليه پس از معرفي شخصيت ها آغاز مي شود. تعداد شخصيت هاي حاشيه اي هم که داستانک هاي خود را به داستان اصلي مي افزايند به قاعده است اما نويسندگان فيلمنامه در پرداختن به موقع به داستانک هاي فرعي تعلل مي کنند و آنقدر مجذوب داستان نخستين خود مي شوند که از اين حاشيه هاي مهم وا مي مانند.
داستان مادر دختري که پسر به آن دلبسته واز طرفي همسر مرد مقتول نيز به شمار مي آيد و حال پس از مرگ همسرش دچار افسردگي شده است مي تواند به نوبه خود جذاب باشد. زني آسيب ديده از حادثه اي که ضد قهرمان فيلم آن را پديد آورده و حال همچون مکافات عملي پيش روي تماشاگري است که داستان را مي داند و شخصيت هايي که از اين داستان بي خبر هستند. اما نويسندگان ترجيح مي دهند تا اين داستان را به حاشيه برانند تا در انتها از حادثه اوليه خود استفاده کنند.
فيلمبرداري علي لقماني با علاقه اي که به گرايش هاي تصويري سينماي مستند در آثارش دارد در اين فيلم با ساختار همسو است. پلان ها شيکي فضاي شهري را ندارد و متناسب با تيره روزي ضد قهرمان هاي فيلم خاکستري و چرک اند. حتي زمانيکه کارگدان از باران استفاده مي کند اين باران بنابر کهن الگوهاي روايتي به عامل تطهير شخصيت ها بدل نمي شود و بيشتر بر بي پناهي آنها صحه مي گذارد. از همين روست که باران هم بيش از اينکه در اين فيلم زيبايي داشته باشد به عاملي مزاحم تبديل مي شود.
کارخاني در دکوپاژ خود نيز از قابليت هاي فيلمبرداري لقماني سود مي جويد. نماها بيش از اينکه وامدار سينماي ملودرام باشد بيشتر به سينماي مستند شبيه است. قاب هايي که خيلي هم کامل نيستند و تنها به عکسي حتي گاه گرفته و تاريک از زندگي شخصيت اصلي فيلم بسنده مي کنند.
اين نگاه کارخاني البته در ريسمان باز به مراتب کامل تر از گناه من است. آنجا فيلمساز از احساسات گرايي فاصله گرفته و دو قهرمان خود را در موقعيتي ابزورد قرار مي دهد. گناه من بيشترين آسيب را از همين توجه بسيار به احساسات گرايي خورده است.
نمايش ايران♦ / ١
گروه زنان نمايش کوکوي کبوتران حرم در راه سفري زيارتي هستند که ماهيتي سنتي دارد و اين سنت اندک اندک هرچه داستان پيش مي رود تا...
داستان زنان
نويسنده وکارگردان: عليرضا نادري – طراح صحنه و لباس: فريبرز قربانزاده- بازيگران: افسانه ماهيان، بهناز جعفري، ناهيد مسلمي، پريسا مقتدي، شهره سلطاني، نوشين حسن زاده، نسيم ادبي، سهيلا صالحي، پونه عبدالكريم زاده، شبنم مقدسي، ژاله صامتي، فهيمه امن زاده.
خلاصه داستان: تعدادي زن تصميم مي گيرند که به براي سفر به مشهد بروند. هريک از آنها داراي خلق و خويي خاص با جايگاه هاي متفاوت اجتماعي هستند که اين مسئله سبب ساز حوادث مختلفي در طول سفر مي شود.
عليرضا نادري با نگارش نمايشنامه هايي همچون پچپچه هاي پشت خط نبرد يا اين داستان را ايرانيان نوشته اند خود را به يکي از نام هاي مطرح ادبيات نمايشي بدل ساخت..
نادري به لحاظ تکنيکي توانا در گفت و گو نويسي است. شايد اکثر ديالوگ هاي او را مخاطبانش در مجموعه ميوه ممنوعه به خاطر داشته باشند که اين روزها همان تجربه را در کاري ديگر با حسن فتحي تجربه مي کند.کوکوي کبوتران حرم در بستري کاملا اجتماعي و زنانه شکل مي گيرد. نادري سفر را بستري قرار داده تا شخصيت هايش در دل اين سفر به تجربه هاي تازه اي دست يابند و گذشته و ماهيت خود را نيز در دل آن به مکاشفه بنشينند.
گروه زنان نمايش کوکوي کبوتران حرم در راه سفري زيارتي هستند که ماهيتي سنتي دارد و اين سنت اندک اندک هرچه داستان پيش مي رود در دل زندگي اجتماعي شخصيت ها جاي مي گيرد و پيش مي رود. نادري در اين نمايش به محدوديت هاي سنت ها مي پردازد و اينکه چگونه برخي سنت ها در زاد و ولد خود گاه مي توانند به جاي پويش و حرکت به جلو ضد خود را در دل پرورش دهند. زنان داستان نادري که تعداد انها کم هم نيست در قالب يک سفر مذهبي به ماهيتي ضد انچه بوده دست مي يابند. آنها چندان اهل اين سفر نيستند و گويا به جبر قدم در راه آن مي گذارند.
نادري به اين وسيله نقبي هم به درون رياکار جامعه سازش پذير مي زند. از همين روي لحن نمايش در راستاي يک ملودرام معمولي باقي نمي ماند و گاهي به سمت طنز مي رود. نادري با تسلطي مثال زدني شرايطي نا همگون را پديد مي آورد که بتواند از دل تناقضات اجتماعي شخصيت ها به طنزي دست يابد که ابعتد نمايشي درستي را نيز داراست.
شخصيت هاي نمايش نادري همه به يک اندازه داراي ارزش و اهميت هستند. او پيش تر در پچپچه هاي پشت خط نبرد که اتفاقا داستاني کاملا مردانه داشت فضايي شبيه به کوکوي کبوتران حرم را تجربه کرده بود. اما آنجا دو يا سه شخصيت را به محور اصلي تبديل کرده بود و باقي کاراکتر ها حول اين شخصيت ها شکل مي گرفتند. اما در اين نمايش همه زن ها به نوعي با داستان هاي خودشان جزو شخصيت هاي اصلي نمايش هستند. نادري مي کوشد تا انجا که زمان و ريتم نمايشنامه اش به او اجازه مي دهد اين افراد را رنگ آميزي کرده و به هويت دروني آنها بپردازد.
در اين راستا طراحي صحنه و لباس نيز بسيار به او ياري رسانده است. ما در طول نمايش عموما شخصيت ها را با چادري مشکي مي بينيم که به انها نوعي همانندي مي دهد. اين همانندي با توجه به تعريف حجاب در نشانه هاي اجتماعي کشور ايران شکلي از محدوديت را براي شخصيت ها به نمايش مي گذارد. محدوديتي که براي همه يکسان است و اين نکته چون با مفهوم سفر سنتي- زيارتي در مي آميزد از حد يک نشانه تصويري صرف خارج شده و به گزاره اي جند لايه بدل مي شود.
از ديگر سو اين تنگنا با جنس طراحي صحنه هم به مخاطب انتقال مي يابد. صحنه نمايش گستره سالن را در اختيار مي گيرد. اما همين گستره که اتفاقا تماشاگران نيز بخشي از آن هستند محدود است و گويي شخصيت ها را تحت فشار قرار مي دهد.
يکي ديگر از نکات قابل تامل در کار نادري انتخاب بازيگران نمايش است. بازي ها بسيار يکدست و کامل طراحي شده اند. بازيگران با توجه به تعداد زياد و رفت و آمد هاي فراوان هريک به خوبي از رنگ آميزي شخصيت ها با بيان و حرکات خاصي که براي انها طراحي شده بر مي آيند. بهناز جعفري، افسانه ماهيان و نسيم ادبي در اين ميان بازي هاي چشمگير تري را ارائه مي دهند.
نادري در اين نمايش با نامي که براي نمايش خود برگزيده کاملا حسي همذات پندارانه با زنان نمايش خود دارد. کبوتران حرم تعبيري از همين زن هايي هستند که باي نجوا و شکايت به سفر رفته اند و با خداي خود از تنگناهايشان مي گويند
نمايش ايران /٢
نمايش کوکوي کبوتران حرم بااجرائي نو د رتهران بر صحنه است. عليرضا نادري کارگردان نمايش به پرسش هاي روز جواب داده است...
دغدغه من فقر است
<strong>براي اجراي اين نمايش چه مدتي تمرين کرديد؟</strong>براي اجرا تمرينات بسيار طاقت فرسايي را متحمل شديم. حدود سه دوماه تمرين که اغلب آن ها روزي 6 ساعت بود.
<strong>آقاي نادري به نظر مي آيد در کوکوي کبوتران با نمايشنامه اي مواجه هستيم که به شدت رگه هاي رئاليستي درآن قالب است و شما در کارگرداني سعي در انحرافات تعمدي داريد که براي مخاطب غير قابل درک است.</strong>من همچنان اعتقاد دارم که اساسا اين يک نمايش رئواليستي نيست. البته فراموش نشود که به دليل بعد اومانيستي تئاتر،اين هنر ذاتااز نظر ريشه اي داراي مسئله رئاليستي است اما در نمايش من احساسات و تجربه هاي رئاليستي ديده نمي شود. ما تجربه بسيار سختي را در اين مسير داشتيم و شما با نگاهي به نوعو چيدمان طراحي صحنه نمايش متوجه خواهيد شد که نمايش با آثار رئاليستي فرق دارد.
<strong>تعريف خودتان از اين نمايش به چه شکل است؟</strong>من تمام تعاريف خودم را روي صحنه و دربرابر ديده تماشاگران شکل داده ام. "کوکوي کبوتران حرم"تئاتري است که به رنج ومشقت مي پردازد. اين متن درابره زناني است که مرداني را پرورش مي دهند که خودشان پرورش نيافته اند. اين زنان به تعداد 12نفر هستند که پابوس يک مرد مي روند.
<strong>به نظر مي آيد با تاکيد برمسائل زنانه در نمايشتان سعي کرديدکه چالش هاي مربوط به اقشار مختلف را با بهانه اي نو بيان کنيد؟</strong>اين چالش ها در جامعه موجود است و اتفاقا براي همه است. نه مي توان گفت فقط مختص زنان و نه مختص مردان که من گمان مي برم با توجه به وضعيت موجود چالش هاي موجود براي زنان جامعه ما بيشتر است. اما ازاين بحث که بگذريم نگاه من مربوط مي شود به قشري از جامعه که شايد براي اغلب ماها کمترين بهانه ها دست آنهاست. منظور از بهانه ها نگاه ها وتمرکزاست که روي آنها اتفاق مي افتد. اغلب اين زنان انسان هاي ناقصي هستند که همين نقص ها است که باعث نابودي مي شود.
<strong>مساله شما دراين نمايش چيست؟</strong>يک بار ديگر هم درجايي گفته ام که اين نمايشنامه کاري است درباره کامروايي آدم ها. بحث من اين است که در اين کشور دوران و مراحل رسيدن به بلوغ به درستي و استاندارداي زندگي رخ نمي دهد و اغلب اداي اين را در مي آورند که نه چنين نيست. به نظرم در هيچ يک از دوران زندگي به درستي مسائل را هضم نمي کنيمو همه چيز برايمان علي السويه شده و پز هاي روشنفکري نزديک است اکثريت و درپي آن جمعه را به خفقان برساند.
<strong>نقص امرآموزش و پرورش در تعليم اين زنان و تاثيرات جنگ به وضوح در اغلب کارها يشما ديده مي شود.</strong>تمام سعي ام را کرده ام که دست به موضوعات کليشه اي نبرم.
<strong>اين اتفاق هيچ گاه در نمايشنامه هايتان رخ نداده است. اما به ظاهريکي از دغدغه هاي اصلي اتان همين مسائل است.</strong>طبيعي است. من سال ها در آموزش و پرورش کار کرده ام و نقص آنها را به خوبي مي دانم. بخش عمده اي از مشکلات اجتماعي ما آموزش نادرست دردوراني است که ذهن و رح انسان مثل يک بوم سفيد وخاکستري است. مساول ويران کننده جنگ را هم که همه مي دانيم. ويراني هاي جنگ است که با گذشت سال ها هنوز دست از سرما برنمي دارد و سال هاي آتي هم بايد باآن مقابله کنيم.
<strong>شکل اجراي نمايشتان و استفاده از گوشي و هدفون هم در نمايش جالب به نظر مي رسيد. لطفا از چگونگي رسيدن به اين ايده برايمان بگوييد.</strong>خيلي ساده اتفاق افتاد. شيشه در اين نمايش کنايه اي است از چيزهايي که نبايد مشاهده شود ولي تماشاگر ماآن را مي بيند و گوشي چيزهايي که نبايد شنيده شود. به هرحال تئاتر نوعي ايماژ است. (مي خندد)
<strong>وسوال آخر اينکه منظور از چيدمان 12 زن کنار يکديگر،بازگويي يک دوره زماني است؟</strong>کاملا درست ا ست.
نمايش ايران♦ دوم/١
نمايش "زنداني خيابان دوم" نوشته نيل سايمون هم يکي از همان دست کمدي هايي است که اغلب مورد توجه ذائقه ايراني قرار مي گيرد. اين نمايش مدتي است به کارگرداني مهدي گليج در سالن اصلي تئاتر مولوي بر صحنه است.
شخصيت پردازي منسجمزنداني خيابان دوم
نوسينده: نيل سايمون- کارگردان: مهدي گليج- بازيگران:حسين کشفي اصل. مه لقا باقري. محمد ارفعي. دلارا نوشين. آيه کيانپور. نوشين تبريزي. طراح صحنه: احمد کچه چيان. کاري از گروه تئاتر گيومه. سالن اصلي تالارمولوي. ساعت 17:15
تجربه نمايشهاي مورد استقبال قرار گرفته يک دهه اخير و نگاهي به تاريخ نمايشهاي ايراني در حوزه ارتباط تماشاگر و صحنه به راحتي نشان دهنده ميزان علاقه و اشتياق تماشاگر ايراني به ديدن آثار کمدي و به ويژه طنز کميک است. هرگاه يک کمدي خوب و خوش ساخت در سالني به اجرا درآمد و توانسته ضمن سرگرم کردن و به خنده واداشتن مخاطب موضوعاتي را هم به صورت مفاهيم پنهان در پس کمدي مطرح کند، تماشاگران زيادي از آن استقبال کردهاند و اين امر گواهي بر اين ادعاست که زبان کمدي در مواجهه با مخاطبان ايراني نسبت به ساير حوزهها موفقتر است و سليقه مخاطبان ايراني بيشتر از ديگر شيوهها با کمدي انطباق پيدا ميکند. نمايش "زنداني خيابان دوم" نوشته نيل سايمون هم يکي از همان دست کمدي هايي است که اغلب مورد توجه ذائقه ايراني قرار مي گيرد. اين نمايش مدتي است به کارگرداني مهدي گليج در سالن اصلي تالار مولوي بر صحنه است.
نيل سايمون که امروزه از برجسته ترين نمايشنامه نويسان عصر حاضر است در توليد آثار خود به زيبايي توصيفگر رخدادهاي اجتماعي انسان هاي پردغدغه اي است که حال و هواي زندگي خود را با شرايط ناسازگار شهري روايت و همراهي مي کنند. سايمون به صورت کاملا دقيقي به جزييات رفتارها و ترديدهاي جامعه مي پردازد وبا ذره بيني که به عنوان يک جامعه شناس در دست دارد مسائل واتفاقات را بزرگنمايي کرده وپرداخت آنها را به عنوان سرمشق کارهاي خود قرار مي دهد. سايمون نه تنها درجامعه شناسي نمايشنامه هايش تبحر خاصي دارد بلکه به زيرکي روانشناسي وبرخوردهاي افراد موجود درمتون خود را طراحي کرده و با فرضيات متعدد و ديالوگ نويسي مينياتورگونه خود تصاوير قابل اعتنايي را خلق مي کند. تصويري كه او از مشكلات و بيم ها و اميدهاي كودكانه زندگي روزمره بزرگسالان در جوامع مدرن بشري مي سازد، گرچه اندكي اغراق شده است، اما از واقعيت هاي پيرامونمان سرچشمه مي گيرد و به هيچ وجه تحميلي و باسمه اي نيست. واقعيتي كه مخاطب تئاتر امروز براي پالايش خود از طريق ديدن آن بر صحنه نمايش، بدان نيازمند است.
درواقع سايمون با بررسي دقيق مسائل ذهني کاراکترهاي خود درموقعيت ها، ابعاد و پيچيدگي هاي جهان مفروض نمايشي را خلق و با تثبيت هراتفاق شيرين دررويدادها و انگاره هاي سطحي تلخي و سياهي هاي فرد فرد آنها را بازگو مي کند. او به عمق شخصيت هايش نقب مي زند و پيوندها و گسست هاي آنها را كالبدشكافي مي كند. به همين علت اگرچه شكل گيري شخصيت هاي آثارش برگرفته از جغرافياي طبيعي محل سكونت اوست، اما از آنجايي كه به شدت انساني نوشته شده اند، مي توانند بي كم و كاست و بدون داشتن دغدغه آداپتاسيون در همه جاي دنيا به روي صحنه روند و با مخاطب نيز- صرفنظر از داشتن هر فرهنگي- ارتباط برقرار كنند. او بر شخصيت پردازي آثارش توجه و تأكيد فراوان دارد به گونه اي كه اساس نمايشنامه هايش بر شخصيت پردازي استوار است. "1 به اين ترتيب او رويدادهايي را مي آفريند که جهاني است و امروزه به عنوان نقص زندگي بشراست. اساس نگارش نمايشنامه هاي سايمون کاراکترمحور است ومعمولا رخدادهايي درآثارش به دست مي آيد که از آن مي توان به عنوان گروتسک نمايشي نام برد. همچنان كه در نمايش "زنداني خيابان دوم" به كارگرداني مهدي گليج نيز موقعيتي به شدت عصبي كننده و بغرنج و در عين حال طنز وجود دارد: نمايش درباره فردي به نام "مل اديسون" بوده كه براثر بحران اقتصادي امريكا كارش را ازدست داده، به بيماري پارانويا دچار ميشود. ادنا، همسر او براي حل مشكلات برسركاري مي رود. اما با ورود خانواده مل پس از 9 سال حوادثي رخ ميدهد كه... نمايش از ابتدا با گره اصلي آغاز شده است و تاپايان (گره گشايي)به مدت 90 دقيقه با ريتم مناسب و بدون خستگي و ملال ادامه مي يابد. در اين ميان چيستي و چگونگي يك رابطه دوطرفه بين زن و شوهردروضعيت بحراني به خوبي تعريف و توصيف مي شود. از آنجا كه در اين نمايش تماشاگر با هيچ اتفاق خاصي روبه رو نيست، نقش ديالوگ و كلام اهميت فوق العاده اي مي يابد. شخصيت هاي نمايش نيز همچون ديگر آثار سايمون در مرحله پرداخت و شكل گيري از لابه لاي كلمات و ديالوگ ها خود را نشان مي دهند. نويسنده با ديالوگ هاي حساب شده و كاربردي، به خوبي موقعيت ها را معرفي مي كند و تغيير مي دهد. گليج نيز در مقام كارگردان با احاطه كامل بر متن، موضوع مطرح شده در متن را برجسته مي كند و آن را با افزودن عبارت ها و تكيه كلام هاي به جا و متناسب به اصل نمايشنامه، مي پروراند. "زنداني خيابان دوم" نمايشي متکي بر يک موقعيت طنز و مبتني بر گفتارهاي کميک بعدي است که اين گفتارها همه در ادامه آن موقعيت اوليه ميآيند و شکل گيري هر گفتار مقدمهاي ميشود براي گسترش و بسط گفتار بعدي! در واقع اين زبان و کلام نمايشي است که شکلي از موقعيت را به وجود ميآورد و همه رويدادهاي نمايشي تابع پيگيري و گسترش گفتارهاي قبلي هستند. کارگردان در انتقال ساده مفهوم نمايشاش موفق عمل کرده و لي اشکال او در پرداخت کمدي اثر است. گليج براي پرداختن به کمدي "هتل پلازا" به جز موقعيت و موضوع اصلي، کمتر به سراغ خلق کمدي موقعيت رفته و همه قدرتهاي اجرايي نمايشاش را به خلاقيت و مهارت بازيگران و مهمتر از آن به پردازش زبان و گفتار کميک محدود کرده است. البته اين خلاقيت تنها درمورد دوبازيگر اصلي نمايش مصداق دارد و در ابتداي صحنه چهارم نمايش است که با ورود بازيگراني که نقش خواهران وبرادر مل اديسون را ايفا مي کنند به يکباره شيرازه بازيگري کار از هم پاشيده و ريتم نمايش دچار افت بسيار محسوسي مي شود. به نظر مي آيد سرچشمه مشکلات درون گروهي اين بازيگران دربرابر تماشاگران هم رخنه کرده و ناهماهنگي و استرس در ارائه کاراکترها هم متوجه اتمسفر موجود در آن صحنه به خصوص شده است. نوشين تبريزي، سامان دارابي، آيه کيانپورودلارا نوشين همگي به يک اندازه درعدم کيفيت صحنه چهارم نمايش دخيل هستند.
اما شايد بتوان گفت نقش مترجم در نمايشنامه هاي ترجمه شده از اين دست، اگر بيش از كارگردان نباشد، كمتر از آن نيست. زيرا برگردان زبان يك متن در حالي كه ويژگي هاي ذاتي و بومي آن نيز حفظ شود كار چندان ساده اي نيست. شهرام زرگر- كه نمايشنامه هاي بسياري از نيل سايمون و ديگر نمايشنامه نويسان مطرح دنيا را ترجمه كرده- به اين مهم نائل شده است و با ترجمه روان و ساده اين اثر، به توفيق نمايش ياري رسانده است.
"زنداني خيابان دوم" يك كمدي سياه است و بيش از آن كه قصد خنداندن مخاطب را داشته باشد، قصد انديشيدن و بازنماياندن چهره خود مخاطب را دارد. داستان زندگي "مل وادنا اديسون" تنها حكايت جامعه آمريكا در دهه 70 نيست، بلكه داستان جوامعي است كه تنها يك ايدئولوژي خاص را به ذهن مردمانش تزريق ميكند و در گذار از جامعه سنتي به جامعه سرمايهداري فرد را به راحتي قرباني ميكند. در واقع زنداني خيابان دوم تلنگريست براي مخاطب تا از ياد نبرد كه انسان است و حق انديشيدن آزاد و مستقل را دارد. 1- بازآفريني شخصيت در آثار سايمون- نوشته تيم جانبلر- ترجمه شهرام زرگر
نمايش ايران ♦ دوم/٢
ماروين نيل سايمون، يكي از بهترين نمايشنامه نويسان حال حاضر آمريكاست.. نمايش هاي تراژدي كميك او ضعف هاي انسان را آشكار مي سازد و كاري مي كند كه مردم به خودشان بخندند. نمايش زنداني خيابان دوم او در تهران بر صحنه است...
با نظر تولستوي مخالفم....
سايمون كه يكى از محبوب ترين نمايشنامه نويسان آمريكاست به مدت چهل سال نگرانى ها، ترس ها و ناراحتى هاى تماشاگران را تسكين مى دهد و از سويى ديگر كارى مى كند كه آنها به ضعف هاى شخصيتى خود بخندند.تصويرهايى كه او از بيم هاى فردى و مشكلات خانوادگى ارائه مى كند نمونه مبالغه شده اى از واقعيت هاى فردى و اجتماعى است. سايمون وقتى حقيقت زندگى را جست وجو مى كند، تماشاگر را از خنده به گريه مى برد و برمى گرداند.او بيش از هر نمايشنامه نويسى در برادوى تئاتر به روى صحنه برده و اين مسئله او را به ثروتمندترين نمايشنامه نويس تاريخ تئاتر جهان تبديل كرده است.نيل سايمون در اولين اثر زندگينامه اى اش با نام بازنويسى ها (۱۹۹۶) به مرگ همسر اول او «جوان» جوان مى پردازد. آنها تجربه بيست سال زندگى مشترك را با هم داشتند. سايمون اخيراً با بوك پيچ درباره آخرين كتابش «نمايش ادامه دارد» گفت وگو كرده است.
چرا زندگى تان را به دو جلد تقسيم كرده ايد؟ واقعاً بعد از مرگ جوان نمى توانستم ادامه دهم چون نمى خواستم مرگ او را عادى قلمداد كنم. اين كتاب اولين تلاش من براى نوشتن متنى به نثر و طولانى بود. اين بار كه چيزهاى بيشترى در مورد ويرايش مى دانستم كار آسان تر پيش مى رفت.
آسان تر از نظر حسى يا از نظر تكنيكى؟ از هر دو جنبه. وقتى شروع به حرف زدن مى كنيد بهتر است تا آخر برويد. كتاب اول، داستان عاشقانه اى درباره عشق من به تئاتر و جوان بود. كتاب دوم چند قدم جلوتر مى رود و درباره بهايى است كه براى نوشتن تمام نمايشنامه هايم پرداخته ام.
از به ياد آوردن خاطرات دردناك بيشتر متعجب مى شويد يا خاطرات لذت بخش؟ خاطرات نوشتن هميشه دردناك است، چرا كه بايد موقعيت هاى تاريكى را طى كنيد. اما چنين تجربه اى به شما اين شانس را مى دهد تا بفهميد چه كسى هستيد نه اينكه آدمى كه فكر مى كرديد، خواهيد شد. لذت بخش ترين خاطرات، يادآورى شروع روابطى است كه فكر مى كرديد تا ابد پايدار خواهد ماند. يادآورى لحظات آغاز نوشتن نمايشنامه ها هم جذاب است. موقع شروع به نوشتن جورى تمام فكر و ذكرتان را معطوف به آن مى كنيد كه يك بچه تازه متولد شده مورد توجه خانواده است. وقتى كه ازدواج يا نمايشنامه اى به سرانجام نمى رسد واقعاً نااميدكننده است.
به نظر مى رسد كه جوان، همسر دومتان مارشا ميسن و ديگر اعضاى خانواده منبع الهام آثار شما بوده اند؟من به تازگى نوشتن سى و يكمين نمايشم را تمام كرده ام و فقط پنج تا از آنها مثل پابرهنه در پارك براساس زندگى مشتركم نوشته شده است. بقيه آثارم زاييده ذهن و خلاقيتم هستند.
تولستوى گفته بود كه نويسنده تمام شخصيت هاى آثارش را در سال هاى پيش از دوازده سالگى اش مى بيند. مى خواهم اين اجازه را به خودم بدهم و با نظر تولستوى مخالفت كنم.
او نظر خودش را گفت؟ درست. اما من قبول ندارم بخش مهمى از شخصيت هر كس در سال هاى پيش از دوازده سالگى شكل مى گيرد اما در تعداد محدودى از آثارم از شخصيت هاى دوران كودكى ام استفاده كرده ام. در نمايش هايى مثل ساحل برايتون، يادآورى ها و... بيشتر آثار خوب من تحت تاثير تجربيات دوران بزرگسالى ام نوشته شده اند.
در كتاب «نمايش ادامه دارد» گفته ايد كه تمام عمرتان منتظر نوشتن گمشده در يانكرز بوده ايد. شايد اين صادقانه ترين نمايشى است كه تا به حال نوشته ام. بهتر از هميشه به عمق داستان نقب زدم. خط اصلى داستان را از خودم در مى آوردم اما سعى مى كردم شخصيت ها را دنبال كنم همان كارى كه در نمايش هاى نيمه زندگى نامه اى ام انجام مى دادم. در نمايش گمشده در يانكرز هيچ كس را ناديده نگرفتم.
به نظر مى رسد تمام وقت مى نويسيد. مثل خيلى هاى ديگر پنج روز هفته را كار مى كنم و دو روز هم از تعطيلات استفاده مى كنم. به طور پيگير كار مى كنم و هيچ مسئله اى نمى تواند مرا از نوشتن بازدارد. وقتى كه امسال با خانواده ام چهار هفته براى تعطيلات به اروپا رفته بودم هر روز صبح ساعت شش صبح از خواب بيدار مى شدم تا روى نمايش ضيافت شام كار كنم، اما نمايش ديگرى در لس آنجلس شكل گرفت. نمى خواهم داستان را لو بدهم اما نمايش درباره ضيافتى شام با شركت شش مهمان است اين نمايش در واقع كالبدشكافى پيوندها و گسست هاى آنهاست.
روابط زمينه اصلى آثار شما هستند و شخصيت هاى شما كه اغلب مشخصاً اهل نيويورك هستند به خوبى در كشورهاى مختلف به روى صحنه مى روند. موضوع نمايش زوج ناجور، دشوارى زندگى مشترك آدم ها با يكديگر است. البته همه خوب مى نويسند، به خصوص در اروپا، اما براى من تعجب برانگيز است كه نمايش پسران آفتاب-البته من چك هاى حق التأليفم را مى گيرم- در هر كجاى جهان اجرا مى شود. فكر مى كنم آن دو كمدين پير مشخصاً نيويوركى بودند.
نمايش هاى شما معمولاً به فيلم يا سريال تلويزيونى تبديل مى شود. نه هميشه. من هرگز نمايشى را با چشمى به سينما نمى نويسم. من شخصيت ها را از خلال كلمات بهتر مى توانم خلق كنم. من ترجيح مى دهم مستقيماً فيلمنامه بنويسم تا اينكه نمايشى را به فيلمنامه تبديل كنم.
گفته ايد كه از چخوف تاثير گرفته ايد. هميشه به تماشاى تئاتر مى روم و هر وقت آثار چخوف را مى بينم تعجب مى كنم كه چطور اين نمايش روسى زندگى را صد سال بعد در نيويورك برايم زنده كند. من به خاطر شخصيت آثار او و روابط آنها با همديگر به آثار چخوف علاقه مندم.
در«نمايش ادامه دارد» داستان هاى زيادى از پشت صحنه مى گوييد اما درباره اجراهاى خاصى حرف نمى زنيد. نمى خواهم زندگى يك نمايش را به اجراى خاصى محدود كنم. بازيگران اصلى شايد پس از شش ماه اول نمايش را ترك كنند و من مى خواهم كه نمايش حداقل سى يا چهل سال زنده بماند. نمايش را براى شخصيت ها مى نويسيم برخلاف فيلم كه در آن شايد از ما خواسته شود نقشى براى بازيگرى خاص مثلاً مل گيبسون يا جوليا رابرتز بنويسيم. حتى اگر هنوز تهيه كننده با آنها براى بازى در فيلم به توافق نرسيده باشد. اما در نمايش هيچ وقت چنين كارى نمى كنيم.
آيا منشا نمايشى تازه براى شما، يك شخصيت، داستان يا زمينه خاصى است؟ ابتدا به ساكن بله. با شخصيت ها شروع مى كنم اما مى كوشم همزمان بفهمم كه آنها وقتى با هم ارتباط برقرار مى كنند در چه وضعيتى هستند. بعد از حدود بيست و پنج تا سى صفحه به اين نتيجه مى رسيد كه جهان آن قدر ثبات ندارد كه بتوانيد كل قصه را بنويسيد. اين بهترين احساس ممكن است. براى من معمايى حل نشده است كه چطور نمايش صفحه به صفحه پيش مى رود و اصلاً نمايش ها از كجا مى آيند. احساس مى كنم واسطه اى است كه با خودكار بالاى صفحه ايستاده است. قدرتى فراتر از من آن بالا ايستاده و به من مى گويد كه چه بنويسم. شايد كمى رمانتيك به نظر برسد اما نويسنده چنين احساسى دارد.
خودكار در دست؟ هر كسى به يك نوع نوشتن عادت دارد. من شيفته دفترچه يادداشت هستم. نمايش هايم را در دفترچه مى نويسم هر بار فقط دو تا سه صفحه بعد پشت ماشين تحرير مى نشينم و وقتى تايپ مى كنم بازنويسى اش هم مى كنم... اين اولين بازنويسى است ! از كامپيوتر استفاده نمى كنم... من نياز دارم كه صفحه را در دستم ببينم.
نوشتن سخت تر مى شود؟ اجراى نمايش ها دشوارتر مى شود. اما فكر مى كنم اگر نمايشى به معناى واقعى خوب داشتيد به رغم حكمفرمايى مسائل اقتصادى در برادوى و رقابت نمايش هاى موزيكال و تئاترهاى موفق بريتانيايى نبايد نااميد شود.
موضوع ازدواج و جدايى در آثار شما هميشه مورد توجه قرار مى گيرد. ضيافت شام با پايان «نمايش ادامه دارد» و سومين جدايى شما پيوند مى خورد. من مرد متعهدى هستم. هيچ وقت زندگى مشترك را رها نكرده ام. اگر جوان نمى مرد، هنوز هم با هم زندگى مى كرديم. اما همان طور كه ممكن است انسانى با نقص هاى ژنتيكى به دنيا بيايد، بعضى زندگى هاى مشترك هم اشكالاتى اساسى دارند كه باعث مى شود دوام نياورند.
در سن هفتاد سالگى هنوز هم چه به طور عمومى و چه براى خودتان به زندگى مشترك اعتقاد داريد؟ من صرفاً به زندگى با يك زن علاقه ندارم. دوست دارم رابطه اى محكم ايجاد شود. تقريباً تمام تجربه هاى زندگى مشترك من با بچه همراه بوده است. بنابراين من واقعاً مرد خانواده هستم. حالا دارم با يك نفر زندگى مى كنم... اميدوارم او آخرين تجربه ام باشد.
يك نمايش جديد، يك زندگى جديد. نمايش ادامه دارد. بله. منبع:سايت آفتاب
نمايش ايران♦ دوم/٣
تمام موضوعاتي که دراين متن روايت مي شود مصداق بارزجوامعي ست که درگيرودارگذارازجامعه سنتي به جامعه سرمايه داري هستند. بيکاري، هرج ومرج، خيانت، بدبيني، ترافيک، عدم رعايت حقوق ديگران و... بخشي ا ز حرف هاي مهدي گليچ است در باره نمايشي که به کارگرداني او بر صحنه است... ادامه حرفهايش رابخوانيد..
با مهدي گليج،کارگردان نمايش "زنداني خيابان دوم" توليد تئاتردرايران سخت است
<strong>از گروهتان،اعضاي آن و چگونگي توليدات در گروه تئاتر گيومه توضيح دهيد.</strong>گروه گيومه ازسال 81 با اجراي نمايش " بداهه گويي آلما " آغازبه کارکرد واعضاي تشکيل دهنده اين گروه هم متشکل بودند ازدانشجويان تئاترکه امروزه همگي فارغ التحصيل شده اند. نحوه توليد ونگرش گروه براي انجام دادن يک پروژه تئاتري بدين صورت است که ابتدا متني که هرفرد براي کارانتخاب کرده درگروه خوانده مي شود و درباره آن گفت وگو مي شود.بعد کارتوسط شخصي که قراراست آن را کارگرداني کند، آغاز مي شود. وبقيه اعضاي گروه هم دربخش هاي مختلف به آماده سازي نمايش مي پردازند. <strong>کمي درباره روند توليد اين نمايش توضيح بدهيد.</strong>اين نمايش بمدت 2 ماه درتيرومرداد 87 مراحل تمريني خود را پشت سرگذاشت. وسپس به دليل وقفه اي 5 ماهه دوباره تمرينات خود رااز25 دي ماه آغازکرد. <strong>شناخت شما از اين متن و نمايشنامه نويس چگونه بوده است؟</strong>اولين آشنايي من با نيل سايمون وآثارش بازمي گردد به 3 سال قبل که درآن زمان من به اتفاق يکي ازدوستانم روي نمايشنامه ايي ازاين نويسنده به نام " دختريانکي " براي اجراي پروژه دوره کارشناسي مان کار مي کرديم.هردونفرما ازهمان زمان به شدت از شيوه نگارش اين درام نويس ونوع نگرش اوبه جهان اطراف وآدمها علاقه مند شديم. پس شروع کرديم به مطالعه آثارترجمه شده او که توسط شهرام زرگردرحال ترجمه بود. البته ما اين شانس را هم داشتيم که مترجم به ما اطمينان کرد وبرخي ازآثارانتشارنيافته اش را دراختيارما قرارداد. <strong>ارتباطتان با مترجم کار چه ميزاني درروند توليد به شما ياري رسانيد.</strong>به هرحال درمراحل تمرينات وآماده سازي نمايش، هرازچند گاهي صحبت هايي جسته وگريخته با مترجم اثرمي کردم. با اينکه حرف وصحبت ها خيلي کلي وکوتاه بود اما براي من درحکم کليد هايي بود که مي توانستم به نمايشنامه نزديک ترشوم.<strong>شباهت و يا تفاوت هاي اين نمايش با تراژدي مرگ فروشنده در چيست؟</strong>هردواثرازبرخي جهات با يکديگرشباهت دارند. به عنوان مثال : هردو نمايشنامه به لحاظ تماتيک به مضموني مي پردازند که به يکديگرشبيه هستند. بحران کاردرجامعه آمريکا ومقوله کاروامنيت شغلي درفرهنگ آمريکايي. شايد بشود تنها تفاوت اصلي اين دواثررا درنوع نگاه نويسندگان آنها دانست. ميلرنگاهي تراژيک به قهرمان داستانش " ويلي لومن " دارد اما سايمون نگاهي تراژي کميک به قهرمان داستانش " مل اديسون " دارد.
<strong>آيا در متن دارماتورژي به معناي اخص اتفاق افتاده است؟</strong>نخير، تنها جرح وتعديل هايي درديالوگ ها صورت گرفته که کمي اززمان طولاني اثربکاهد. البته با رعايت اين نکته که به ساختاراثرضربه اي وارد نشود.
<strong>درپرداخت شخصيت مل و ادنا به لحاظ متن نويسنده بسيار ظريف عمل کرده است.شما به عنوان کارگردان چه ايده هايي داشتيد و براي کاراکترها چه انديشه هايي تدارک ديده ايد؟</strong>اصولا وقتي شما با چنين متني روبرو مي شويد که شخصيت محورهستند ونويسنده با چيرگي تمام به طراحي شخصيتها پرداخته است. پس شما هم به عنوان کارگردان بايد کاملا وفاداربه متن قدم به قدم پيش برويد. اولين نکته مهم براي ما درتمرين انگيزه ونيت کاراکترها بود. يعني اينکه ما انگيزه اوليه اي را که باعث برهم خوردن تعادل شخصيت وفضاي نمايشنامه است، کشف مي کنيم وسپس بقيه پازل ها را براساس آن مي چينيم. حال دراين ميان به عناصر واشيائي هم مي رسيديم که ممکن بود نويسنده درمتن ننوشته باشد. به عنوان مثال من به بازيگرم ذره بيني دادم که درمتن هيچ اثري ازآن نيست.
<strong>فکر مي کنيد وجه اشتراک اين نمايش با حال وهواي امروز جامعه در چيست؟</strong>تمام موضوعاتي که دراين متن روايت مي شود مصداق بارزجوامعي ست که درگيرودارگذارازجامعه سنتي به جامعه سرمايه داري هستند. بيکاري، هرج ومرج، خيانت، بدبيني، ترافيک، عدم رعايت حقوق ديگران و... مقوله هايي ست که به کرات دراين متن به آن اشاره مي شود وما به راحتي مي توانيم آن را درجامعه خودمان مشاهده کنيم.
<strong>انتخاب بازيگران بر اساس چه معيارهايي بوده است؟</strong>اولين عنصري که هميشه درانتخاب بازيگربه آن معتقد بوده ام، فيزيک نقش است. من هميشه بازيگررا براساس فيزيک نقش انتخاب مي کنم وديگرويژگي هاي اوبرايم دردرجه دوم قراردارد.
<strong>براي به صحنه بردن نمايش چه مشکلاتي داشتيد؟</strong>تئاترکارکردن درايران هميشه مشکل است. درواقع مشکلات ديگربه پروسه ايي ازپيش توليد وتوليد تبديل شده است. نبود سرمايه کافي براي به روي صحنه بردن يک نمايش، نگاه غيرکارشناسانه متوليان فرهنگي و... که همگي چندين سال است که گريبانگيراين رشته هنري ست.
<strong>تفاوت هايي بين اين شکل از کارگردانهاي جوان با حرفه اي ها موجود است که در اغلب موارد نمايش نسل شما قوي تر از افراد به اصطلاح حرفه اي وبا امکانات بسيار زيادتر از شما اجرا مي شود.دليل اين امر را درچه مي دانيد؟</strong>شايد اين امربه فکروتامل بيشتربچه هاي جوان بازگردد. وقتي يک جوان تمام امکانات را براي به صحنه بردن يک نمايش ندارد پس مجبوراست به فکرايده هاي ناب وخلاقانه بيفتد تا بتواند انديشه هايش را تصويري کند. وقتي شما پولي نداشته باشي صندلي حاضري بخري ويا سفارش ساخت آن را بدهي، پس مجبورمي شوي با پس مانده هايي ازفلزوچوب صندلي ايي را بسازي که درهيچ جا تا به حال وجود نداشته است.
<strong>طراحي صحنه ميني ماليستي اثر در دل يک نمايش رئاليستي ايده نسبتا خوبي است.درباره آن توضيح دهيد.</strong>من هيچگاه به يک اثررئاليستي درمرحله اجرا نگاهي رئاليستي ندارم. به نظرم منظررئاليستي چنين نمايشنامه هايي درعمل، تماشاگررا تنبل مي کند. من دوست دارم وقتي تماشاگروارد سالن مي شود با خانه ايي مواجه شود که من تنها چند المان ازبخش هاي مختلف را به او داده ام واو حالا بايد باقي بخش هاي خانه را با تخيل اش بسازد. اين به نظرم اتفاق بهتري ست تا يک خانه کاملا رئاليستي با تمام جزئيات را پيش روي اوقراردهيم.
کتاب روز♦ کتاب
در ا عماق چاه
دره پنهاننويسنده: محمد قراچه داغي173ص، تهران: نشر چشمه، 1387، چاپ اول
روايت اين رمان كه نثري سليس و زيبا دارد از شهر لس آنجلس آغاز مي شود. راوي داستان، زميني در اطراف شهر خريده است تا با شركايش شهركي براي سالمندان دوستدار طبيعت بسازد. در جريان حفر چاه براي تامين آب شهرك، او سنگ هاي عجيبي مي يابد. اين سنگ ها، نشانه هايي از مردمي دارند كه هزاران سال قبل در اين سرزمين مي زيسته اند. رمان، آرام آرام، سفري اسطوره اي را آغاز مي كند؛ در اقاليم ديگر و زمان هايي ديگر، به جستجوي جان مشتركي بر مي آيد و در قالب داستاني نو، زنان و مرداني را مي يابد كه از دور دست زمان تا امروز، گويي امتداد يكديگرند. رمان «دره پنهان» با نگاه به روانشناسي تحليلي و بر پايه باور به وجود يك ناخودآگاه جمعي اسطوره اي نوشته شده است. از اين ديدگاه، اين رمان كوششي نو و جذاب در رمان نويسي معاصر ايران به شمار مي رود.
<strong> سياه و خنده
نمايش روحوضي (زمينه، زمانه و عناصر خنده ساز)نويسنده: محمد باقر انصاري120ص، تهران: انتشارات سوره مهر، 1387، چاپ اول
نمايش روحوضي، گونه اي از نمايش اصيل ايراني است كه از تكميل نمايشي ابتدايي به نام «تقليد» يا «مضحكه» و با وارد شدن پرسوناژي به نام «سياه» به وجود آمده است. نمايش روحوضي، بيشتر در جشن ها و شادماني ها، نظير عروسي، عقد يا ختنه سوران اجرا مي شد. گذشته از رويكرد كميك و شادي آور اين نمايش كه لحظه اي تماشاچي را به خود وا نمي گذاشت، ماهيت انتقادي آن نيز عامل ديگري بود كه مخاطب ايراني توسط آن مي توانست از اشخاص يا افراد طبقه بالاي اجتماع انتقام بگيرد. در كتاب حاضر، نمايش هاي شادي آور ايراني به ويژه نمايش روحوضي، مورد بررسي قرار گرفته است. كتاب شامل چهار فصل با اين عناوين است: 1- بازشناسي ماهيت خنده، 2- كمدي چيست؟، 3- ماهيت و ساختار نمايش هاي شادي آور ايراني، 4- بررسي عناصر خنده ساز در نمايش شادي آور روحوضي.
<strong> تا زني مي آيد
اين يك فصل ديگر استنويسنده: مرجان شيرمحمدي150ص، تهران: نشر مركز، 1387، چاپ اول
از «مرجان شير محمدي»، پيش از اين، كتاب هاي «بعد از آن شب» و «يك جاي امن» منتشر شده است. «بعد از آن شب» در سال 1380، برنده جايزه «بنياد هوشنگ گلشيري» به عنوان بهترين مجموعه داستان اول شد. در كتاب «اين يك فصل ديگر است»، قصه زندگي «عماد» روايت مي شود. او مردي است ميانسال كه به تنهايي در طبقه دوم خانه آباء و اجدادي اش زندگي مي كند، طبقه اول را هم به گروه هاي فيلم ساز اجاره مي دهد. «عماد» از دار دنيا فقط چند خواهر دارد كه هر كدام يك گوشه دنيا زندگي مي كنند و سال تا سال هم سراغي از او نمي گيرند، به علاوه يك دوست قديمي كه گاه نزد او مي آيد. در جريان ساختن يكي از فيلم ها، «عماد» با زني آشنا مي شود. اين، آغاز دوره جديدي در زندگي هر دوي آنهاست.
<strong> معين، حافظ وديگران
مجموعه مقالات دكتر محمد معين (مجموعه 2 جلدي)به كوشش: دكتر مهدخت معين1174ص، تهران: انتشارات صداي معاصر، 1387، چاپ سوم
اين كتاب، مجموعه اي از مقالات استاد برجسته و فقيد زبان و ادبيات فارسي، «دكتر محمد معين» است كه از سال 1318 در نشريات گوناگون منتشر شده است. تعدادي از مقالات كوتاه است، اما دقيق و حاوي نكات و كشفيات تازه. برخي ديگر، مفصل است و نشان مي دهد كه مؤلف طرح تاليف كتابي را داشته و فشرده آن كتاب را به صورت مقاله منتشر كرده است. عناوين بعضي از مقالات اين مجموعه عبارتنداز: «حافظ شيرين سخن»، «ترجمه احوال حافظ»، «يگانگي و دو گانگي در مزديسنا»، «عبارتي از سفرنامه ناصر خسرو»، «لوحه ارشام هخامنشي»، «قصيده رودكي و استقبال گويندگان»، «يك رسم باستاني»، «جشن نوروز»، «اندرز يا حكمت عملي در ادبيات پهلوي»، «خاقاني و آئين مسيح»، «شماره هفت و هفت و پيكر نظامي»، «حكمت اشراق و فرهنگ ايران»، «ارداويرافنامه»، «آئين آريائيان پيش از ظهور زرتشت»، «عبارتي از قابوسنامه»، «تفسير فارسي منسوب به خواجه عبدالله انصاري»، «كتيبه هاي پهلوي»، «يادداشت هايي درباره حافظ» و «حافظ و غني».
<strong> با زهم از سنت...
سويه هاي هويتنويسنده: حاتم قادري200ص، تهران: انتشارات شيرازه، 1387، چاپ اول
اين كتاب، مجموعه اي از يازده مقاله، سخنراني و مصاحبه در باب سويه هاي هويت است. در اين مجموعه، سه سويه هويت برجسته شده است: هويت ملي/قومي، هويت جنسي و هويت سني. تمامي سويه هاي هويت، در وهله اول، هويت گروهي و هم سنخي را پيش چشم دارند ولي در مواردي، اشاره اي به هويت فردي هم صورت گرفته است. عناوين مقالات و سخنراني ها و مصاحبه هاي گردآوي شده در كتاب حاضر عبارتنداز: «چالش هاي دولت و هويت ملي در گذشته و حال»، «عوامل و عناصر هويت ساز در عصر ارتباطات»، «تشكل هاي مدني و هويت سازي سياسي در ايران»، «شهروندي و هويت فرهنگي»، «جهاني شدن، امر اجتماعي، هويت ايراني»، «جنسيت و هويت جنسي»، «تقدم و تاخر هويت مدني و هويت جنسي»، «زن، قدرت، اخلاق»، «فمينيسم روياروي»، «انقطاع نسل ها؛ انقلابي كامل» و «نسل سوم در جستجوي معنا».
<strong> عليه نو ليبراليسم
گفتارهايي درباره ايستادگي در برابر نوليبراليسمنويسنده: پي ير بورديوترجمه: عليرضا پلاسيد162ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اول
«ايستادگي در برابر ليبراليسم» كتابي است در برابر اسطوره نوظهور روزگار ما، يعني نوليبراليسم كه پرچم ايستادگي را براي دفاع از منافع همگاني بر مي فرازد. در سال هاي اخير، با اجراي سياست هاي نوليبرالي يعني برچيدن نهادهاي رفاه همگاني – مسكن، بهداشت و... – پيش بيني ناپذيري بازار، و رقابت هاي جهاني، رنج محرومان و اقشار آسيب پذير جامعه افزوده شده است. نويسنده اين كتاب با تحليل اين وضعيت و اعتراض بي امان عليه نوليبراليسم و مدافعان آن، به افراد، گروه ها و جنبش هاي اجتماعي اي كه ديدگاه هايشان كمتر در رسانه ها بازتاب مي يابد، ياري مي رساند.
<strong> ابيات ناب مثنوي
گنجينه اسرار (شرح و توضيح 800 بيت پر كاربرد مثنوي)نويسنده: عباس محمديان219ص، جلد نرم، 16.5*23.5 سانتي متر
در اين كتاب، هشتصد بيت برگزيده از ميان بيش از بيست و پنج هزار بيت «مثنوي»، شرح و تفسير شده است. اين هشتصد بيت، ابياتي هستند كه در طول زمان، در ميان اهل ادب، حكمت و عرفان، اشتهار يافته و در بسياري از آثار آنان به كار رفته اند. جهت گيري كلي در گزينش و چينش ابيات «مثنوي»، موضوعات ديني، تربيتي، اخلاقي و اجتماعي است. ابيات شرح شده، تحت عناوين و موضوعاتي هم چون «خداشناسي»، «هستي شناسي»، «قضا و قدر»، «انسان شناسي»، «معرفت شناسي»، «عشق»، «جبر و اختيار» و... دسته بندي شده اند.
<strong>ماهنامه سينمايي فيلم
شماره پي در پي 391، اسفند 1387
آخرين شماره ماهنامه سينمايي فيلم كه از بيست و هفت سال پيش تاكنون منتشر مي شود، شامل مقالات، نوشته ها، گزارش ها و اخباري درباره سينماي ايران و جهان است. بخش بزرگي از نوشته هاي اين شماره به فيلم موفق «درباره الي»، به كارگرداني «اصغر فرهادي» و برنده خرس نقره اي جشنواره برلين اختصاص دارد. در شماره 391 مي خوانيم.
• «درباره الي» و خرس نقره اي• «درباره الي»، فيلم برگزيده نويسندگان و منتقدان ماهنامه فيلم• گزارش هاي بيست و هفتمين جشنواره بين المللي فيلم فجر• معرفي فيلم هاي «آناهيتا»، «بيداري»، «عصر روز دهم»، «طلا و مس»، «كيميا و خاك» و «مينور/ماژور»• نمايشگاه عكس هاي ناصر تقوايي و محمود كلاري• رعد بعد از برق: يادداشت هاي يك فيلم نامه نويس/فرهاد توحيدي• در جستجوي حقيقت مسابقه سينماي معنا گرا: زماني براي ديدن ناديدني ها/اشكان راد• چشم واقعيت: مسابقه آثار كوتاه، نيمه بلند و بلند مستند ايراني/الهام طهماسبي• سينماهاي ملي در برابر هاليوود/كيكاوس زياري• در سينما هر كاري مي شود كرد، به شرطي كه پولش را داشته باشي/گفتگو با ديويد فينچر• ...
نگاه♦کتاب
ميگويم از لحاظ فيزيکي که نميتوان شانه به شانهي کتابهاي کسي ايستاد. هرچه هم زور زدم نتوانستم تخيل کنم که از نظر معنايي چگونه ميتوان شانه به شانهي کتابهايي ايستاد. زور زدنم بر سر فهميدن "صداي دغدغه" هم به جايي نرسيد!
ورق زدن کتا ب هاي مسکوب....
براي بسياري از فارسي زبانان خارج از ايران نام آقاي بهروز شيدا آشنا است. او در دو دههي گذشته در کار نوشتنْ پرکار و جدّي بوده و سالهاست که مينويسد و اگر نگوييم همه، با بسياري از نشريههاي خارج از کشور همکاري داشته است. پس شايسته است که جدي گرفته شود. براي همين ميخواهم ببينم اين چيست که باعث ميشود تا نه تنها من، بلکه بسياري ديگر هم، نميتوانيم نوشتههاي او را تا بهپايانشان بخوانيم، و يا اگر هم ميخوانيم خسته و شايد سرخورده آنها را بهپايان ميرسانيم؛ خسته از رنجي که براي فهميدن متن کشيدهايم، و سرخورده از آنکه يکبار ديگر هم، چندان چيزي دستگيرمان نشده است. براي فهميدن اينکه مشکل کجاست، ميخواهم يکي از نوشتههاي او را که در شمارهي تاريخ ژوئيه دوهزار و هشت را جمله جمله يخوانم وجلويروم. منتشر شده، د ر.
عنوان نوشته چنين است: "برگي از باغ حضور، گَردي از خاکِ عبور" در زير عنوان نيز آمده است: "نوعي کتابشناسي؛ جان هفده کتابِ شاهرخ مسکوب در هفده تکه"چون ميخواهم دقيق جلو بروم، پس بگذاريد از همين عنوانش آغاز کنم. دوباره آنرا ميخوانيم: "برگي از باغ حضور، گَردي از خاکِ عبور". راستش زيباست. طنين قشنگي دارد. اما بسيار کلّي است و هيچ اشارهي مشخّصي به هيچ موضوعي ندارد و اينها براي يک متن تحقيقي، توضيحي و يا تحليلي نميتوانند نقطهي قوّتي باشند. و اما زير عنوانش: "نوعي کتابشناسي؛ جان هفده کتابِ شاهرخ مسکوب در هفده تکه". ميگويم بگذار اول متن را بهپايان برسانم تا شايد آنگاه بتوانم منظور نويسنده را از اين "نوعي کتابشناسي" بفهمم.
و اما عنوانِ "برگي از باغ حضور، گَردي از خاکِ عبور" و نيز زيرعنوانِ: "جان هفده کتابِ شاهرخ مسکوب در هفده تکه"، اينجور به من القاء ميکنند که اين متن بايد بيشتر احساسي باشد تا تکنيکي و همراه با محاسبههاي نقّادانهي کلاسيک. اما چرا اين عنوان و زيرعنوان اين فکرها را براي من پيش ميآورند؟ با دقّت بيشتر به اين نتيجه ميرسم که يکي از دليلها قافيه دار بودن عنوان و وجود واژههايي چون برگ، باغ، گَرد و جان در آن، و دليل ديگر مختصر بودن اين نوشته نسبت به "بررسي هفده کتاب" است. اين دو دليل به اضافهي اين مورد که آقاي شيدا از "نوعي" کتابشناسي نام ميبرد، که بايد نوعي غير متعارف باشد، باعث ميشوند که من به نتيجهگيري بالا برسم. حالا ميرسيم به پيش گفتاري چند جملهاي که پيش از خودِ بررسي آمده است و با اين جمله آغاز ميشود: "نوشتهاي را که لحظههايي ديگر خواهيد خواند..." من نميدانم که دليل آمدن اين جمله در اينجا چيست و چه چيزي را ميخواهد برساند؟ پس از آن، نوشته با اين عنوان آغاز ميشود: "راهواژههاي گريز از مرگ". من نميفهمم که" راهواژه" يعني چه، اما ميگويم شايد که رفته رفته با پيش رفتن در متن بر فهمم افزوده شود. اولين جمله اين است: "شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، صداي دغدغهي مرگ ميشنويم؛ صداي جاني که هراس مرگ ياران خواب ميبيند، سايهي مرگ خويش در پنجرهي رنگ فصلها مييابد، راز پژمردگي تن ميخواند. در جان کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي دغدغهي خويش ميشنويم؛ تکرار اشتراک." ميگويم از لحاظ فيزيکي که نميتوان شانه به شانهي کتابهاي کسي ايستاد. هرچه هم زور زدم نتوانستم تخيل کنم که از نظر معنايي چگونه ميتوان شانه به شانهي کتابهايي ايستاد. زور زدنم بر سر فهميدن "صداي دغدغه" هم به جايي نرسيد! اما ميگويم اين شاعرانه است و من ذهن شاعرانه ندارم! بعد ميرسم به: " صداي جاني که هراسِ مرگِ ياران خواب ميبيند". باز هم مشکل نافهمي آزارم ميدهد و مينالم که در يک بحث منطقي "صداي جان" چگونه صدايي است؟ و از آن گذشته صداي جان (و نه خود جان) چگونه ميتواند خواب ببيند، آنهم نه خوابي ساده، و نه خوابِ مرگ ياران، بلکه اين صدا، خوابِ هراسِ (و نه هراس انگيزِ) مرگِ ياران ميبيند. اما اين صدا هنوز کارش تمام نشده است. خير! اين صدا که صداي جان شاهرخ مسکوب است، نه مرگ خويش (مرگ خودش يا صداي جانش؟) بلکه سايهي مرگ خودش را در "پنجرهي رنگ فصلها" پيدا ميکند. جملهي "پنجرهي رنگ فصلها" را بهناچار چند بار ميخوانم تا بلکه آنرا بفهمم. اگر"پنجرههاي رنگين فصلها" يا "پنجرههاي فصلها" يا "رنگ فصلها" بود باز هم حرفي! اما فهم "پنجرهي رنگ فصلها" که صداي جان يک نفر بيايد و سايهي خودش را آن تو پيدا کند، از من يکي برنميآيد! اين جملهي "تکرار اشتراک" را هم چندين بار پيش خودم تکرار کردم، اما دليل حضورش را در اين متن درنيافتم. پايينتر اين جمله آمده است: "سخن از هستي حماسه ميسازد؛ از راه عبور، پلکان وصل." اين جمله به شکلي آمده است که نشان ميدهد کامل است و جزيي از آن در جملهي پيشين يا پسين نهفته نيست. من با با اين بخش که ميگويد: "سخن از هستي حماسه ميسازد" مشکلي ندارم، اما از کسي که بتواند معناي همهي جمله را برايم بگويد سپاسگزار خواهم شد. البته به گمانم شايد اين برداشتي شيداگونه از جملهاي از مسکوب باشد. تا جايي که من ديدهام، جملههاي شاهرخ مسکوب ساده، بي پيرايهي اضافه، به دقّت انتخاب شده و روان و گوشنواز هستند و بهخوبي صداي کسي را ميرسانند که چيزي براي گفتن دارد. آقاي شيدا پايينتر مينويسد: "در باغ سخن برگ حضور مکرر ميرويد...." و متن را با جملههاي عام و نيز قابل فهمي ادامه ميدهد تا به جايي ميرسيم که ميگويد: "در باغِ جان زمانه به سمفونيي مکرر هستي ميپيوندد؛ به ساز سرود جاودانهگي". اگر زمانه به سمفوني "سرود جاودانگي" ميپيوست، من در فهم آن مشکلي نداشتم، اما در اينجا به " سازِ سرود جاودانهگي" ميپيوندد! چرا به "سازِ سرود"؟ آيا منظور اين است که سرود جاودانهگي تنها با يک عدد ساز نواخته ميشود!؟ جمله به جمله خواندن و ايستادن و مکث کردن کار سختي است، ولي با خودم شرط کردهام که با اين مقاله اين کار را بکنم. پس به اينجا ميرسم که آقاي شيدا به شرح کتاب "مقدمهاي بر رستم و اسفنديار" ميپردازد. و مينويسد که کتاب از چه آغاز ميکند و به کجا ميرسد. اينجا را به نسبت ساده و فهميدني مينويسد، اما گويي زورش آمده که چرا چند خطي قابل فهم همگان نوشته که دوباره يک دستانداز بر سر راه ايجاد ميکنند. دستانداز اين است: "آگاهي از پيشبودنيها". به نظرم منظور از اين جمله آگاهي از گذشته بوده است! پس از اين، هشت خط را بي هيچ مشکلي جلو ميروم و ميرسم به بررسي "سوگ سياوش". اينجا هم با خوشحالي دو پاراگراف را بي هيچ مشکلي جلو ميروم که ميرسم به اين جمله: "به روايت شاهرخ مسکوب غروبِ سياوشِ شاهنامه در اهريمنجاي افراسياب نشان خويشکاريي قديسي است که..." در اينجا براي فهميدن "اهريمنجاي" ناچارم آنرا براي خودم ساده کنم. پس اينطور استدلال ميکنم: به دليل آمدنِ "در"، پيش از واژهي "اهريمنجاي" بايد بپذيريم که "اهريمنجاي" نام يک مکان و سرِهم يک کلمه است، که در اين صورت بايد بتوانيم بهجاي آن "شيطانجاي" هم بگذاريم، پس منظور او در اينجا همان دوزخ است. دارم به خودم اميدوار ميشوم! سرانجام با روشي که معادلههاي جبري را ساده ميکنند، توانستم يک کلمه را بفهمم. از اين گذشته، تا پايانِ اين بخش مشکلي نداشتم. بخش بعدي هم که در بارهي "در کوي دوست" نوشته شده به رواني خوانده ميشود تا بهجايي ميرسد که ميگويد: "انسان پوست ترس را که بگذارد، تن به قدرت و زور که ندهد، مغز عشق چهره ميکند." "مغز عشق چهره ميکند"! بيشک من ميتوانم به تخيل بنشينم و براي اين جمله معنايي بتراشم. اما بهراستي مغز عشق ديگر چه صيغهاي است و تازه! اين مغز چگونه چهره ميکند؟ توجه کنيد که چهره نمينمايد، بلکه چهره ميکند! کمي پايينتر به اين جملهها ميرسيم: "خداوند اما، انديشهي خود را در کلام عريان کرده است. حافظ به نيروي کلام انديشهي خداوند را از عالم غيب به عالم شهود ميآورد، انديشهي پنهان خداوند اما چون در کلام خداوند بنشيند، هنوز پنهان است؛ تبلور پنهانِ پنهانها؛ قطرهاي در حرم دل". پس: با اينکه "خداوند انديشهي خود را در کلام عريان کرده است" حافظ باز هم عقلش نرسيده و يکبار ديگر "به نيروي کلام انديشهي خداوند را از عالم غيب به عالم شهود آورده است"، با اينهمه، "انديشهي پنهان خداوند اما چون در کلام خداوند بنشيند، هنوز پنهان است". يعني نه خودِ خدا تواناييش را داشته که انديشهاش را در کلام عريانش به ما عرضه کند، و نه حافظ با آنهمه توانايياش و عليرغم آنکه انديشهي خدا را از عالم پنهان به جهان آشکار آورده، توانسته است که انديشهي او را براي ما آشکار کند! و شايد براي همين است که به اين واژههاي خوشآهنگ ميرسيم: "انديشهي پنهان خداوند اما چون در کلام خداوند بنشيند، هنوز پنهان است"! اين واژهها شايد طنين خوشي داشته باشند، اما نويسنده با آنها چه ميخواهد بگويد؟ اول اينکه من نميدانم خداي بهروز شيدا چرا بايد انديشه کند! خدايي که خودش همهچيز را ميآفريند و از ازل وجود داشته، بايد در چه انديشه کند؟ مگر انديشه کردن براي اين نيست که آدم از چيزي که نميشناسد سر دربياورد؟ پس از اين تازه به اينجا ميرسيم که اين انديشهي پنهان خدا که "تبلور پنهانِ پنهانها" است (که من نميدانم يعني چه) تبديل ميشود به: "قطرهاي در حرم دل". اما يک حرم چه احتياجي به قطره دارد؟ بگذاريد کمي پيشرفته فکر کنيم: اين دل ما ميشود مثل آنجايي در مسجد که پيشنمازها در آن به نماز ميايستند تا روح ما نمازگذاران، در آنجا، بهجاي عبادت به انديشههاي پنهان خدا بيانديشد و انديشههاي پنهان او، همچون قطرهاي در آن حرمي که در دل ماست بچکد! راستش هرچه تلاش ميکنم مسئله پيچيدهتر ميشود! بخشهاي بعدي را ميشود به آساني خواند و فهميد. بي شامورتيبازي نوشته شده است. هر بخش به کوتاهي شرح ميدهد که در آن کتاب، شاهرخ مسکوب چه نوشته است. بي هيچ تفسيري و بدون پيگيري هيچ خطّي.تا اينجا به ملاحظهي کمّي مقاله پرداختيم و خوب است که حالا نگاهي کيفي هم به آن بکنيم. با اينکه خواندن مقاله را به پايان بردم، هنوز نميدانم که چرا آقاي شيدا عنوان "نوعي کتابشناسي" را در مورد اين مقاله بهکار بردهاند. اين نوشته اشاره به هيچ "نوعِ خاصي" ندارد. نگاهي است سرسري و شتابزده به هفده کتاب، به حاصل عمر يکي از فرهيختگان ايراني که بسيار با وسواس مينوشت و جوهرِ جان در نيش قلم ميريخت. اين نثر بي يال و دم ميبايست نثرِ شيوا و روانِ مسکوب را که بيشک چيزي به زبان فارسي افزوده است معرفي کند، اما تنها کاري که آقاي شيدا کردهاند اين بوده که کتابهاي مسکوب را ورق زدهاند، سرفصلها را يادداشت و تک و توکي از قولها را نقل کردهاند و اتفاق چنين افتاده است که روانترين بخشهاي اين نوشته هم همان يادداشت برداري از سرفصلهاي کتابهاي مسکوب بوده است و آنجا که از انديشهي خود مدد گرفتهاند (که چندان هم زياد نيست)، خواننده را به زحمت انداختهاند.
مهمترين بخشي را که او از خود نوشته اين است: "شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، صداي دغدغهي مرگ ميشنويم؛ صداي جاني که هراس مرگ ياران خواب ميبيند، سايهي مرگ خويش در پنجرهي رنگ فصلها مييابد، راز پژمردگي تن ميخواند. در جان کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي دغدغهي خويش ميشنويم؛ تکرار اشتراک. ميدانيم که مرگ تن را راه گريزي نيست؛ ميآيد به سماجت؛ حتا اگر چابکپاييي ما افسانه باشد. مرگ تن را راه گريزي نيست. پناهگاهي اگر هست، باغ جان است. تن ميميرد. باغ جان شايد بماند. به روايت شاهرخ مسکوب باغ جان از سنگ سخن فراز ميآيد؛ از سنگ ستيز با روزمرهگي. سخن از هستي حماسه ميسازد؛ از راه عبور، پلکان وصل. در باغِ سخن برگ حضور مکرر ميرويد. برگ حضور مکرر در غيابِ ما ميبويد؛ باغجويان را به خويش ميخواند. باغِ جان گرد گذر زمانه را شايد از نام ما براند. زمانه از جنس گذر روزها است؛ چروک و فراق ميسازد. در باغِ جان زمانه به سمفوني مکرر هستي ميپيوندد؛ به ساز سرود جاودانهگي.
شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، راهواژههاي گريز از مرگ ميشنويم: باغ، سخن، زمانه، زمان. جان کتابهاي شاهرخ مسکوب را، در حضور شما باغياران، از گلوي او ميخوانيم تا صداي دغدغهي خويش بشنويم." من براي فهميدن اين چند سطر که بايد جوهرِ کلّ نوشتهي آقاي بهروز شيدا را بهدست بدهد، هيچ چارهاي نداشتم جز آنکه آنرا ساده کنم. درست مثل يک معادلهي جبري چند مجهولي که يواش يواش سادهاش ميکني، و حاصل آن تلاش چيزي است که در زير ميبينيد:
"از کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي مرگ ميشنويم؛ صداي کسي که در خواب هم از مرگ يارانش دچار هراس است. او در پنجرهاي که به روي فصلهاي رنگارنگ ميگشايد، به راز پژمرده شدن تنش پي ميبرد. در جان کتابهاي شاهرخ مسکوب صداي دغدغههاي خويش را ميشنويم. ميدانيم که مرگِ تن را راه گريزي نيست؛ ميآيد به سماجت؛ حتا اگر چابکپاييي ما افسانه باشد. پناهگاهي اگر هست، باغ جان است. تن ميميرد. باغ جان شايد بماند. به روايت شاهرخ مسکوب باغ جان از سنگ سخن فراز ميآيد؛ از سنگ ستيز با روزمرهگي. سخن از هستي حماسه ميسازد. در باغِ سخن پيوسته برگهاي تازهاي ميرويد. حتي اگر ما ديگر نباشيم. باغ سخن مشتاقان را بهسوي خويش ميخواند. باغِ جان شايد نگذارد که نام ما فراموش گردد. زمانه از جنس گذر روزها است؛ چروک و فراق ميسازد. در باغِ جان زمانه به سمفوني مکرر هستي ميپيوندد؛ به سرود جاودانهگي.
در کتابهاي شاهرخ مسکوب، واژهها راه گريز از مرگ را به ما نشان ميدهند: باغ، سخن، زمانه، زمان. جان کتابهاي شاهرخ مسکوب را، در حضور شما که به جوادانهگي ميانديشيد، از نوشتههاي خودِ او ميخوانيم تا صداي خويش را از آنها بشنويم."
البته هيچ معلوم نيست که منظور آقاي شيدا همينها باشد که من دريافتهام. و صد البته منظورم اين هم نيست که بگويم او بايد چنين بنويسد. موضوع اين است که چون آقاي شيدا به همراه متنش نيامده بود که آنرا (همچون ملاي آن حکايت قديمي) برايم توضيح بدهد، ناچار شدم که به اين روش براي درک آن تلاش کنم. حالا يکبارِ ديگر به اين جملههاي آقاي شيدا توجه کنيد که در يکجا ميگويد: "شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، صداي دغدغهي مرگ ميشنويم." و در يکي از جملههاي پاياني همين بخش مينويسند: شانه به شانهي کتابهاي شاهرخ مسکوب چون بايستيم، راهواژههاي گريز از مرگ ميشنويم."
سرانجام منظور ايشان چيست؟ کتابهاي مسکوب مُنادي مرگ است يا گريز از مرگ؟ البته مسکوب ميتواند هم از مرگ گفته باشد و هم از گريز از آن. اما آقاي شيدا چه ميگويد و در "بررسي" هفده کتاب شاهرخ مسکوب که موضوعهايي بسيار گوناگوني را در برگرفته و به بررسي اسطورههاي ايراني، شعر حافظ، فردوسي، مليت، زبان، ادبيات، سياست، فرهنگ، جهاد، شهادت، حق و قانون و عدالت در اسلام، زندگينامهي خودش و ديگران پرداخته، ايشان دنبال چه گشتهاند؟ به دنبال دغدغههاي ذهن مسکوب بودهاند که بسيار زياد هم بودهاند؟ يا به دنبال پيدا کردن خطي يا ريسماني که گوهرهاي انديشهي او را بههم پيوستهاند؟ يا شايد خواستهاند ما را با فهرست آثار ايشان آشنا کنند؟
ايشان به هرکدام از اينها که ميپرداخت، جاي پرداختن داشت و ميشد که از درخت پر ثمر سواد او ثمري نيز به ما برسد. اندکي جاي تعجب دارد که آقاي شيدا که بيشک ميداند در غرب چهگونه به کار کتابشناسي و نقد ميپردازند، و نيز ميداند که غربيها نه تنها در اين کار از ما جلوترند، بلکه آموختههاي ما در اين باب نيز از آموزشهاي آنهاست، چرا توجهي به اين امر نداشتهاند!
کمترين انتظار از آقاي شيدا اين بود که پس از برگزيدن عنواني مشخص و گويا براي نوشتهاشان، در آغاز نوشته نيز، يک آگاهي کلّي در مورد بررسياشان و موردهايي که به آن خواهند پرداخت به ما ميدادند، و پس از پرداختن به آن موردها، با چند جمله و يک نتيجهگيري مشخص، نظر خودشان را با ما در ميان ميگذاشتند. چرا که هدف از يک نقد، بررسي، معرفي کتاب و يا نويسنده، اين است که به روشني و سادگي، آن اثر يا نويسنده را به گروههاي هرچه بيشتري بشناساند. پس در چنين نوشتهاي زبان تنها يک وسيله است. وسيلهاي براي شرح، تجزيه و تحليل و معرفي. پس اين زبان، زباني خواهد بود با حساب و کتابِ دقيق، به دقت رياضيات. انتخاب يا تکرارِ مکرّرِ واژهها به صِرفِ آهنگ زيبايشان در چنين موردي بيشتر موجب ضعف نوشته ميشود تا قوّت آن؛ حتّا بهکار گرفتن يک زبان شاعرانه نيز در اين مورد ميتواند اشتباه باشد؛ چرا که زبان شاعرانه در پي شکستن مرزها و آزادي هرچه بيشتر از هرچه قيد و بند است، در حالي که زبان نقد در پي محدود و محصور کردن نويسنده و اثر در قالبها و تعريفهايي است که جا افتاده و شناخته شدهاند. و اما گذشته از آنکه چه زباني را بهکار ميگيريم، بي هيچ شکي درست نيست که اصل درست نوشتن را از ياد ببريم. راستي! آخرش نفهميدم "راهواژه" يعني چه!
عکس يکي از کتا بها ي مسکوب
کتاب شناسي شاهرخ مسکوببهروز شيدا
-شاهنامه خواني در زندان'شاهرخ مسکوب در سال ۱۳۲۴ وارد دانشکدهي حقوق دانشگاه تهران شد و در همين سال به عضويت حزب توده درآمد. وي عضو کميتهي رهبري تشکيلات کل شهرستانها، از مسئولين کميتههاي ايالتي خوزستان، فارس و اصفهان بود.
پس از کودتاي ۲۸ مرداد، همراه با چندتن ديگر از روشنفکران به زندان قزلقلعه افتاد. به گفته نصرتالله نوح، مسکوب در زندان، کلاس شاهنامه خواني برپا کرده بود و شاگردان وي از جمله، بزرگاني چون مهرداد بهار و انجوي شيرازي بودند. پس از خلاصي از زندان در سال ۱۳۳۶، از حزب توده گسست و به فرهنگ و ادبيات ايران و جهان پرداخت و کتاب مقدمهاي بر رستم و اسفنديار را که حاصل آن کلاسها در زندان بود منتشر کرد.
بهروز شيدا درباره اين که مسکوب، در جهان حماسي شاهنامهي فردوسي در جست و جوي چه بوده است، چنين توضيح ميدهد: "شاهرخ مسکوب در آثاري که در مورد جهان حماسه ايراني نوشته است، بيش از هر چيز به يک حضور، يک تفاوت و يک حکم آرزومندانه مينگرد در يک آينه".
"آينه، جهان حماسهي ايراني است، که نه به عنوان سند افتخار قوم ايراني، که به عنوان يک ساختار نگريسته مي شود؛ ساختاري که اگرچه از انديشه ايراني رنگ مي پذيرد، اما بيش از هرچيز بر بنيان عناصر همه شمولي چون حضور جهان دوقطبي، لزوم خويش کاري، شباهت ها و تعارضهاي گيتي و جهان مينوي، سايه تقدير گزيرناپذير فراز آمده است."
"شاهرخ مسکوب در اين آينه به حضور دغدغههاي هستي شناسانه انسان مينگرد؛ به واکنش هاي جان پروسوسه آدمي در برابر پرسش هاي هميشه؛ به واکنش آدمي در برابرِ مرگ، رقابت، قدرت، تنهايي. به تفاوت ها نيز مي نگرد؛ به تفاوتِ جهان اسطوره اي - حماسي انسان ايراني با جهان اسطوره اي- حماسي انسان غربي؛ بر مبناي جست وجوي ريشه هاي جهان حماسه ايراني در تاريخ ايران."
به عقيدهي شيدا، "حکم آرزومندانه شاهرخ مسکوب اين است: تنها کساني بر زخم حضور مرگ ستم پيشه مرهم مي گذارند، که کوچکي بگذارند، وفاي به عهد پيشه کنند، رسم ياوري پاس بدارند، وسوسه قدرت به هيچ بگيرند؛ شايد يادآوري فضيلت هايي که پس از کودتاي سال ۱۳۳۲ به خاک افتادند".
مرگ
مسکوب، مرگ را ماهي سياه ريزهاي ميدانست که جوي تاريک رگهايش را دور ميزند. بهروز شيدا دربارهي بازتاب اين مرگانديشي در آثار مسکوب، چنين ميگويد: "هيچ کس نيست که حضور مرگ را خوش بدارد. مرگ زشتي تمام است. پارهاي اما، حضور مرگ را در گذر هر لحظه مي يابند؛ جان هايي تراژيک که تنگناي جهان را مفري ميجويند؛ بي قرار، خسته، معترض؛ بيآن که کسي به تمامي بداند چرا به اين حال دچاراند.
شاهرخ مسکوب به اين حال دچار است: سنگيني لحظه را حس مي کند، سقوط جسم را دريغ مي خورد، به حضور مرگ معترض است. پس راز جاودانگي ميپرسد؛ گفت وگويي با ساکنان جهان حماسي؛ ره گذران جهان عرفان؛ سرکشانِ روزگار؛ پرسشي از خود و خاک و درخت و آفتاب و سايه در باغ و کوچه باغ: چگونه مي توان به جسم رفت و به نام ماند؟"
کتاب شناسي "برگي از باغ حضور؛ گردي از خاک عبور"، آن دسته از آثاري را که مسکوب با نام مستعار نوشته است نيز در برميگيرد. اين کتابها عبارتند از: دربارهي جهاد و شهادت (کسرا احمدي، انتشارات خاوران،۱۳۷۱)، مسافرنامه (ش.البرزي، نشر مطالعات ايراني، امريکا،۱۳۶۲)، و بررسي عقلاني حق، قانون و عدالت در اسلام (م. کوهيار، ۱۳۷۴، انتشارات خاوران).
مسکوب روي تحليلهاي خود بر آثار حماسي، نام مستعار نگذاشته است. شيدا در پاسخ به اين که او چرا براي پارهاي از کارهايش از نام مستعار استفاده ميکرد، ميگويد: "همه چرايي انتخاب نام مستعار براي اين سه کتاب را البته تنها خودِ شاهرخ مسکوب مي توانست توضيح دهد. اما باتوجه به اين که دو کتابِ جهاد و شهادت و بررسي حق، قانون و عدالت در اسلام، نگاهي انتقادي- افشاگرانه به احکام اسلامي و جمهوري اسلامياند، استفاده از نام مستعار براي آن ها بايد دلايل سياسي داشته باشد؛ راهي براي گريز از خطرِ در کمين. در مورد مسافرنامه اما، بايد دلايل ديگري وجود داشته باشد. مسافرنامه نخستين اثر غيرپژوهشي شاهرخ مسکوب است. شايد او هنوز به اين نوع کار تنها به مثابه تفنن مي نگريسته است؛ تفنني تر از آن که نام واقعي خود را بر آن بگذارد".
به عقيدهي شيدا "سايه شاهرخ مسکوب در همه کارهاي خلاقانه اش پيدا است. پس همه آثار خلاقانهي او نوعي رمان- خاطرهاند".
مسافرنامه، که شرح سفرهاي راوي و نمايانگر وضعيت حاکم بر زندگي روشنفکران ايران در دههي ۶۰ است و در آمريکا چاپ و منتشر شده، نخستين کار مسکوب در خارج از کشور به شمار ميآيد که اگرچه با نام اصلي او منتشر نشده است، اما دغدغه خويش نگاري اي که در آن وجود دارد، در چهار کتاب بعدي او ادامه پيدا ميکند: گفت و گو در باغ (نشر باغ آينه،۱۳۷۰) که شرح گفت و گوي راوي با نقاشي به نام فرهاد است که فقط باغ ميکشد؛ سفر در خواب (انتشارات خاوران، ۱۳۷۷) که روايتي از ياران و روزهاي گذشتهي راوي است؛ خواب و خاموشي که در لابهلاي شرح سه مرگ، از خود مسکوب نيز ميگويد؛ و روزها در راه (انتشارات خاوران، ۱۳۷۹) که روزنگاريهاي نويسنده است.
دل مشغولي عمدهي مسکوب، در طول بيست سال زندگي در غربت، تحقيق در حيطه فرهنگ ايران بود. کتابهاي مليت و زبان: نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسي (انتشارات خاوران، ۱۳۶۸)، خواب و خاموشي (نشر دفتر خاک، ۱۹۹۴)، و دربارة سياست و فرهنگ: در گفت وگو با علي بنو عزيزي (انتشارات خاوران، ۱۳۷۳) در خارج از کشور و با نام اصلي او منتشر شده است.
در سالهاي پس از انقلاب، شش اثر از او نيز در ايران منتشر شد: چند گفتار در فرهنگ ايران (نشر زنده رود،۱۳۷۱)، داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع: ۱۳۱۵-۱۳۰۰ (نشر پژوهشي فرزان روز.۱۳۷۳)، تن پهلوان و روان خردمند (طرح نو، ۱۳۷۴)، کتاب مرتضي کيوان (نشر کتاب نادر، ۱۳۸۲)، ارمغان مور (نشر ني، ۱۳۸۴) و گفت و گو در باغ. کتاب مليت و زبان در سال ۱۳۷۳ با عنوان هويت ايراني و زبان فارسي در تهران بازچاپ شد.
م
قاب ♦ چهار فصل
سبک کار "ديويس" مبتني بر خطوط سيال و ضربه هاي وحشي و آزاد قلم مو و کاراکترهايي که حتي در جدي ترين کاميک ها حسي از حماقت و گيجي داشتند...
درباره جک ديويس کارتونيست مجله Madريشخند ايده آل هاي قديم
"مورت دراکر" تنها هنرمندي نيست که در دوران طلايي مجله Mad طي دهه هاي پنجاه تا هفتاد، نبوغ کارتونيستي اش را در ترکيب با طراحي هايي پيچيده و قدرتمند ارائه مي داد، اگر صفحات چند شماره از اين نشريه را در آن سال ها ورق بزنيم به آثار کارتونيست ديگري بر مي خوريم که با خط هايي موزون، فرم هايي که به غايت هنرمندانه در هم ترکيب شده اند و با حسي از طراحي واقعگرايانه، تصاوير خود را خلق مي کرد: "جک ديويس".
"جک ديويس" متولد دوم دسامبر 1924 در آتلانتاي جورجيا، مانند اکثر کارتونيست هاي آمريکايي، کار خود را به صورت جدي با نشريات مدرسه و دانشگاه آغاز کرد. او سه سال را در نيروي دريايي ايالات متحده گذراند و در طي اين مدت با نشريه روزانه نيروي دريايي همکاري مرتب داشت، سپس وارد دانشگاه جورجيا شد و به کار در نشريه دانشگاه پرداخت که مقدمه فعاليت او را در اولين نشريه خارج از دانشگاه، فراهم کرد که Bullsheet (بازي کلامي با Bullshit) نام داشت. خودش آن را " نه يک نشريه سياسي يا چيز ديگر که فقط مجموعه اي از کارتون ها و شوخي هاي بي تربيتي" توصيف کرده است. پس از آن ديويس تابستاني را به کار مرکب گيري کاميک استريپ "مارک تريل" اثر "اد داد" گذراند که مقدمه ورود او به عرصه طراحي کاميک آن هم در دوران طلايي دهه هاي پنجاه و شصت بود.همزمان با تحصيل در مجمع دانشجويان هنر نيويورک، در سالهاي 1949 تا 1950 "ديويس" کاري در "هرالد تريبون" به عنوان طراح مرکب کار در کاميک "The Saint" اثر "مايک روي" پيدا کرد. کاميک شوخ طبعانه خود او با عنوان "Beauregard" پس از آن که چند ناشر کتاب هاي کاميک به آن روي خوش نشان ندادند توسط سنديکاي "مک کلور" به شکل خلاصه شده به چاپ رسيد. سال 1950 ديويس همکاري آزاد و پاره وقت با کمپاني کاميک بوک معتبر EC را آغاز کرد و طراحي و تصويرسازي بسياري از قسمت هاي کاميک هاي ترسناکي چون "قصه هايي از قبر"، "سردابه وحشت" و "قصه هاي دو مشتي" را انجام داد. در اواخر دهه پنجاه او داستان هاي مصور وسترن براي "اطلس کاميکس" طراحي مي کرد. کار بر روي کاميک "بچه روهايد" در 1963 آخرين فعاليت او در زمينه کاميک هاي جدي و غير خنده دار محسوب مي شود.
سبک کار "ديويس" مبتني بر خطوط سيال و ضربه هاي وحشي و آزاد قلم مو و کاراکترهايي که حتي در جدي ترين کاميک ها حسي از حماقت و گيجي داشتند، او را به گزينه اي مناسب براي "هاروي کورتزمن" سردبير افسانه اي نشريه "Mad" تبديل کرد که مي خواست اولين شماره هاي مجله فکاهه ديوانه وار خود را در سال 1952 منتشر کند. "ديويس" از آن پس با اغلب نشرياتي که کورتزمن درآورد از جمله: Trump, Humbug, Help! همکاري کرد اما هيچ کدام دوام، شهرت و اعتبار Mad را پيدا نکرد. خودش سال ها بعد جايي اشاره کرده است که اکثر سفارش دهندگان کارهاي تبليغاتي اش، کساني هستند که کودکي و نوجواني خود را با Mad گذرانده اند و اصلاً از همان طريق او را پيدا کرده اند. کار او در Mad نوعي پارودي يا هجو کاميک هاي سابق اش بود، با فراغ بال، فرم ها و تناسبات کمال گرايانه قهرمانان کاميک را در هم مي شکست، کج و معوج مي کرد و به سخره مي گرفت. شايد سبک او در اين نشريه را بتوان نشانه پوزخندي هنرمندانه به ايده آل هاي خودساخته در دهه هاي پيشين، دانست. نشانگر گرايشي به نقد معيارهاي فرهنگي و اجتماعي که بعداً در جنبش هاي زيرزميني همه گير و جدي تر شد.
ديويس همواره به سرعت طراحي در عين قدرت و ظرافت مشهور بوده است، همين او را در دهه هفتاد و هشتاد محبوب سفارش دهندگان مواد تبليغاتي کرد و در مقطعي او را به گران ترين تصويرساز دنيا مبدل ساخت. "امريکن آنلاين"، "آريستا ريکوردز"، "کلمبيا ريکوردز"، "دريم ورکز"، "اينترتينمنت ويکلي"، "کرافت"، "نسله"، "پارامونت پيکچرز"، "تويوتا"، "پپسي" و "برادران وارنر" از جمله سفارش دهندگان معتبر او در اين سال ها بوده اند که " ديويس"محصولات متعددي مانند پوستر، تي شرت، روي جلد کتاب، دي وي دي، نوار و از اين دست براي شان طراحي کرده است.
"جک ديويس" به خاطر مجموعه آثارش در اين پنج، شش دهه فعاليت، جوايز فراواني برده که مي توان از آن ميان به "جايزه روبن" (سال 2000) و جايزه مواد تبليغاتي از انجمن کارتونيست هاي ملي (سال 1980) اشاره کرد، او همچنين به خاطر يک عمر آفرينش هنري در سال 1996 جايزه اي از انجمن کارتونيست هاي ملي دريافت کرد و در سال 2003 نام اش در "تالار مشاهير کاميک بوک" آمريکا ثبت شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر