چهره روز ♦سينماي جهان
سختترين سکانس فيلم، مربوط به غرق شدن تايتانيک بود. ما دو هفته در آب بوديم و آب به قدري سرد بود که تحملش فقط براي چند دقيقه امکان داشت. اوايل برايمان خيلي سخت بود، ولي بعد عادت کرديم. بعد از پايان فيلمبرداري به مدت 2 هفته در رختخواب افتادم و هيچجا نرفتم؛ طوريکه شايعه شد من هم با تايتانيک غرق شدهام!»...
درباره برنده جايزهي اسکار بهترين بازيگر زن ۲۰۰۹؛ بيوگرافي، فيلمها و حاشيههاي ديگر کيت وينسلت
رز زيباي انگليسي
سال نو ميلادي با به اوج رسيدن بازيگري آغاز شد که همه با نام و چهرهي او آشنا هستند. «کيت وينسلت» (Kate Winslet) که در نقش «رز» فيلم عظيم «تايتانيک» گل کرد و با تصاحب عنوان بهترين بازيگر زن جشنواره فيلم اسکار، حالا ديگر يک ستارهي تمام عيار به حساب ميآيد.
«کيت اليزابت وينسلت» متولد 5 اکتبر 1975 در «برکشاير» انگلستان است. اغلب اعضاي خانواده او هنرمند هستند؛ پدرش «راجر وينسلت» و مادرش «سالس بريدجس» هر دو هنرپيشه بودند. پدربزرگ مادرياش اليور و مادربزرگش ليندا بريدجس و دايياش رابرت هم از بازيگران تئاتر غرب انگلستان بودند.
کيت به خاطر استعداد ذاتياش در بازيگري، خيلي زود وارد اين حرفه شد. اولين حضور او مقابل دوربين در سن 11 سالگي بود؛ زمانيکه در يک آگهي تجاري غذاي کودک شرکت کرد و از همان زمان در کنار بازي در نمايشهاي کوچک، به آموختن بازيگري پرداخته و در دبيرستان هنر ادامه تحصيل داد.
پنج سال بعد از اولين حضور نمايشياش، کيت در سريالهايي مثل «فصل تاريک» ظاهر شد. اما اولين حضور اين دخترک انگليسي در سينما در 19 سالگي (1994) و با فيلم «موجودات آسماني» بود؛ فيلم با تحسين منتقدان روبهرو شده و زمينه را براي موفقيتهاي بعدي کيت فراهم کرد. بعد از اين فيلم براي بازي در فيلم «حس و حساسيت» کانديد شد. فيلمي که اولين نامزدي اسکار را براي کيت به همراه داشت. در سال 1995 در 2 فيلم Jude و «هملت» (در نقش اوفليا) بازي کرد.
در سال 1997 کيت وينسلت به همراه «لئوناردو دکاپريو» جوان و با کارگرداني «جيمز کامرون» نامدار، عظيمترين و پرفروشترين فيلم تاريخ سينما را خلق کردند: تايتانيک فيلمي تاريخي که برنده 11 جايزه اسکار شد و وينسلت علاوه بر شهرت جهاني، براي دومين بار نامزدي اسکار را تجربه کرد.
در سالهاي 1998 و 1999 او بازي در فيلمهاي «شکسپير عاشق» و Anna and the King را نپذيرفت و به جاي آنها در Hiedius Kinky و Holy Smoke - که فيلمهاي خوبي هم نبودند- بازي کرد. وينسلت تاکنون بيشتر در نقشهاي درام بازي کرده و در ژانرهاي ديگر حضور قابل توجهي نداشته. از ديگر فيلمهاي مهم او ميتوان به Iris و «درخشش ابدي يک ذهن پاک» و «بچههاي کوچک» اشاره کرد که براي تمام اين فيلمها نامزد اسکار شده است. کيت امسال در دو فيلم موفق The Reader و «جاده انقلابي» بازي کرد و نهايتاً موفق شد جايزه اسکار بهترين هنرپيشه زن نقش اول را به دست بياورد.
جالب است بدانيد وينسلت به خاطر صداي خوبي که دارد در چند انيميشن از جمله Flushed Away صداپيشگي کرده. همچنين او گاهي در فيلمهايش آواز هم خوانده؛ از جمله در فيلم «سرود کريسمس» (2001) که موزيک ويدئوي آن با نام What If منتشر شد. البته اين تنها موزيکي است که به صورت رسمي با صداي او منتشر شده. چون کيت معتقد است بايد تمام انرژياش را روي بازيگري متمرکز کند و خواندن کار خواننده هاست نه بازيگرها!
وينسلت در جريان فيلمبرداري Hiedius Kinky با دستيار کارگردان به نام «جيم تريپليتون» آشنا شد و در همان سال با او ازدواج کرد. نتيجهي اين ازدواج تولد دخترش «ميا هاني تريپليتون» در سال 2000 بود و البته يک طلاق زودهنگام! کيت و جيم سال 2001 از هم جدا شدند. اما کيت تنها نماند و دو سال بعد با «سام مندس» کارگردان بزرگ سينما ازدواج کرد. اين پيوند مجدد تا امروز پايدار بوده و اين بازيگر و کارگردان معروف هاليوودي پسري به نام «جو افلي» دارند که درکنار ميا به خوبي و خوشي با هم زندگي ميکنند. شاهد هم اينکه تازهترين فيلم وينسلت (جاده انقلابي) به کارگرداني همسرش جناب مندس است.
چند نکتهي جالب از کيت
- کيت موقع گرفتن جايزه اسکارش آنقدر هيجانزده شده بود که فرياد زد: «هي پدر، کجايي؟ يه سوت بزن تا بفهمم کجا نشستي!»- او در برنامه افتتاحيهي تايتانيک شرکت نکرد چون صميمي ترين دوستش فوت شده بود و بايد در مراسم خاکسپاري او شرکت ميکرد.- کيت پاهاي بزرگي دارد و هميشه ترجيح ميدهد به جاي کفش، چکمه بپوشد!- او اولين و جوانترين بازيگر زني است که قبل از رسيدن به 30 سالگي، 4 بار نامزد اسکار شده.- سام مندس (همسر دوم کيت) هم انگليسي است و در همان بيمارستاني به دنيا آمده که کيت متولد شده است.- دستمزدش براي تايتانيک دو ميليون دلار بود.- کيت بسيار خانوادهدوست است و محال است پيشنهاد بازي در فيلمي را بپذيرد که به خاطرش مجبور باشد مدتي طولاني از خانواده - خصوصاً دو فرزندش- دور شود. او در سال 2005 عنوان نفر اول «مادر نمونهي بريتانيا» را از آن خود کرد. نفرات بعدي اين ليست «ويکتوريا بکهام» (همسر ديويد بکهام)، «گوينت پالترو»، «اشلي چاد» و... بودند.- کيت در طي همه مراسم اسکاري که حضور داشته، از لباسهاي رنگي استفاده کرده است؛ آنهم به رنگهايي مثل: صورتي، سبز، قرمز، آبيآسماني و سبز بهاري!- او در سالهاي 1995 و 2006 از سوي مجله People به عنوان زيباترين زن سال انتخاب شده.- قرار بوده در فيلمهاي شکسپير عاشق، «ارباب حلقههاي 2» و The Constant Gardner در نقش اصلي بازي کند که خب البته نشده!- لئوناردو دکاپريو از دوستان صميمي اوست و بچههاي کيت او را دايي لئو صدا ميکنند!- تاکنون در بيش از 32 فيلم و سريال مختلف بازي کرده و برندهي 26 جايزه جهاني و نامزد دريافت 56 جايزه ديگر هم شده.- کيت در قسمتي از خاطرات خود از تايتانيک مينويسد: «سختترين سکانس فيلم، مربوط به غرق شدن تايتانيک بود. ما دو هفته در آب بوديم و آب به قدري سرد بود که تحملش فقط براي چند دقيقه امکان داشت. اوايل برايمان خيلي سخت بود، ولي بعد عادت کرديم. بعد از پايان فيلمبرداري به مدت 2 هفته در رختخواب افتادم و هيچجا نرفتم؛ طوريکه شايعه شد من هم با تايتانيک غرق شدهام!»- «جيمز هورنر» سازندهي موزيک متن تايتانيک، به ضرب و زور کارگردان راضي شد از ترانه «قلبم ادامه خواهد داد» در فيلم استفاده کند. «سلين ديون» در لحظههاي آخر ضبط ترانه، شروع به گريه کرد. «گلن برونمن» مدير اجرايي سوني موزيک ساندترکس گفته است: «اين ترانه با شخصيت و درونيات رز (کيت وينسلت) نزديک است و به همين دليل مخاطب را سر مست ميکند.»- کيت وينسلت و لئوناردو دکاپريو، (بازيگران نقش رز و جک در فيلم تايتانيک) بعد از گذشت بيش از ۱۰ سال، يک بار ديگر روبهروي هم در فيلم جاده انقلابي بازي کردند. اين اولين فيلم کيت به کارگرداني همسرش بود.
فيلمهاي مهم کيت وينسلت
Sense and Sensibility (حس و حساسيت) 1995Titanic (تايتانيک) 1997Quills (قلمهاي پر) 2000Iris (ايريس) 2001Eternal Sunshine of the Spotless Mind (درخشش ابدي يک ذهن پاک) 2004Little Children (بچههاي کوچک) 2006The Reader (خواننده) 2008Reolutionary Road (جاده انقلابي) 2008
يکي از بهترين ديالوگهاي کيت
در فيلم «بچه هاي کوچک»: سارا پيرس (کيت وينسلت) در يک جلسه کتابخواني زنانه شرکت کرده و نوبت اوست که راجع به کتاب «مادام بواري» توضيح بدهد. سارا: «من فکر کنم احساسات رو راجع به اين کتاب ميفهمم. من يکم باهاش مشکل داشتم؛ وقتي تو مدرسه ميخوندمش مادام بواري به نظرم يه احمق بود. اون با يه مرد عوضي ازدواج کرد، يکي بعد از ديگري اشتباه احمقانه! اما وقتي اين دفعه خوندمش عاشقش شدم. اون يه انتخاب داره. اون ميتونه يه زندگي پر از بدبختي رو قبول کنه يا ميتونه عليهش بجنگه. اون ميتونه مبارزه رو انتخاب کنه؛ بعضي از مبارزهها بيارزش هستن، ولي اين يکي خيلي ارزش داره...»(داستان کتاب شبيه زندگي سارا در فيلم است)
نمايش روز♦ نئاتر ايران
نمايش کوچه عاشقي سعي دارد با توسل به شيوه هاي اجرايي نمايش ايراني داستان خود را روايت کند. نصرالله قتدري اجراي اين نمايش را از اسفندماه گذشته در تالار سنگلج آغاز کرد و پس از پايان تعطيلات نوروز تنها نمايشي بود که کار خود را زود تر از ساير نمايش ها ادامه داد.
گذشته و امروز روي مرز کمدي
نويسنده و کارگردان: نصرالله قادري. طراح صحنه: فرشاد منظوفينيا. موسيقي: مهرداد نصرتي. بازيگران: محبوبه بيات، رضا مختاري، عزيز نقدي، جمشيد صفري، زري اماد، عبدالرضا فريدزاده، بهرام تشکر، زهره پرتوي، حسين شمس، حامد منافي، علي فرجامفر، وحيد جباري، حسام منظور.
خلاصه داستان: "کوچه عاشقي" حکايت خيابان ايرانشهر است که در دل آن عمارت حاج وليالله عدالت و تنها ورثهاش عادله خانم بنا شده است. هفت تنان به بهانه عاشق شدن بر عادله در پي تصاحب عمارت هستند. اما عادله دل در گرو عشق سياوش سپرده و شرط گذاشته که هر کس توانست راز صندوقچه حاج وليالله را بگشايد به وصلت او درميآيد. به توطئه هفت تنان، سياوش به قتل ميرسد و عادله تنها ميشود.
نصرالله قادري سال گذشته دو نمايش کريستال تاور و من قاضيالقضاتم که مرگ مرد مهر کردم به مهر را روي صحنه برد که هريک ژانر جداگانه اي داشت. نمايش کوچه عاشقي نخستين تجربه جدي قادر در حوزه تئاتر کمدي محسوب مي شود. ژانري که تاکمون قادر سراغ آن نرفته بود و فضاي عبوس عمومي کارهايش مانع از اين دريافت مي شد که وي روزي تصميم به انجام اين کار بگيرد.
کارگردان در نمايش کوچه عاشقي سراغ نماد ها و نشانه هاي ادبي و دراماتيک تئاتر ايران رفته و انها در يک ساختار کمدي بيان مي کند. اين نشانه ها گهگاه کارکرد خود را از دست مي دهند اما قادري که تاکنون آثارش با واکنش هاي متفاوت اهالي نمايش رو به رو شده توانسته استفاده مناسبي از آنها انجام دهد.
قادري در بيان داستان مورد نظر خود در کوچه عاشقي تعدادي تيپ آشنا براي مخاطب که از آنها خاطره جممعي دارد را برگزيده و مبناي داستان خود را بر اساس آن بنا مي نهد. اين انتخاب به تماشاگر کمک مي کند تا چندان درگيري فکري با فضاي اوليه نمايش نداشته و بلافاصله با شروع کار در فضا قرار بگيرد و نمايش را دنبال کند. درواقع قادري نمايش خود را نه از روي صحنه که در ذهن تماشاگر آغاز مي کند که اين البته از خصلت هاي نمايش هاي آئيني ايراني است. تماشاگري که به ديدن يک کار سياه بازي مي رود بخشي از تجربه خود را نيز وارد دنياي نمايش مي کند و از همين روي کارگردان بايد با علم به اين مسئله عناصر و ساختارهاي متفاوت را کنار يکديگر قرار دهد.
قادري اما فراموش مي کند که ايده استفاده از حافظه جمعي تماشاگرممکن است که زود کارکد خود را از دست بدهد. با توجه به گسستي که ما سال ها در حوزه نمايش هاي ائيني ميان مردم و تئاتر بوده اين نسلي عناصر و کارکردهاي اين گونه نمايش ها را از خاطر برده اند و از همين رو در برخي لحظات نياز به ياد آوري هايي هست که عدم پرداختن به انها مي تواند موجبات فاصله پذيري تماشاگر و فضاي نمايش را به دست اورد. اين نکته اي است که به نظر مي رسد قادري آن را فراموش کرده است و از همين رو داستان نمايش کمي دير شروع شده و همين فضا را براي دقايق اوليه ملال آور مي کند.
حاج حلبي(پيرمرد متحجر مذهبي)، لوطي اصغر(بازاري رياکار)، شعبان خان(بزن بهادر بيمخ)، مهرداد جان(هنرمند متجددنما)، اکبرخان تجدد(صوفي متظاهر)، اشک اول(وکيل مترقي نما)، موسيو(خارجي و بيگانه فرصت طلب)، سياوش(جوان عاشق ايراني) و... تيپهايي هستند که داستان کوچه عاشقي اين امکان را به تماشاگر مي دهند تا بتواند فضاهاي مختلف اجتماعي نهفته در بطن کار را تجربه کند.
قادري در بطن داستان خود سراغ اسطوره هاي سياوش و فريدون مي رود و اينجا دوباره حافظه تماشاگر خود را به ياري مي گيرد. او مي خوهد از مزرگ شهادت گونه سياوش و عدالت خواهي فريدون استفاده کند تا آنها را با فضاي امروزين داستانش گره بزند. او سريع از تماشاگر مي خواهد که اين شخصيت هاي اسطوره اي را به تاريخ امروز گره بزند تا بتواند هدف خود را در اين ميان مورد استفاده قرار دهد. از سوي ديگر فضاي کميک نيز نمايش را به سمتي مي برد که ما شاهد يک سوگ مضحکه باشيم. يعني کار به نوعي در دل خود بر عدم تناسب ميان اين شخصيت هاي اسطوره اي و جامعه امروز نيز تاکيد مي کند. همين مسئله البته کار را در نقاطي با ابهام و تناقض نيز رو به رو مي کند. يعني در برخي صحنه ها قادري به اندازه اي درگير فضاهاي کمدي مي شود که همنشيني تاريخي قهرمانانش را فراموش مي کند و از سوي ديگرمي دان پرداختن سطحي به اين اسطوره ها در نمايش نيز مي تواند کارکردي معکوسي داشته باشد.
پيرنگ و الگوي رفتاري روايي داستان کوچه عاشقي اگرچه متعهد به نمايش هاي شادي آور ايراني است اما در عمل بيان پيچ و خم ها و تعليق هايي که در آن نهفته قرابت هايي را با نمايش هاي غربي پيدا مي کند. نمايش کوچه عاشقي با توجه با نمايش هايي که تاکنون از قادري ديده ايم مي تواند نقطه عطفي در کارنامه او باشد.
نيم نگاه♦ کتاب
سروده هاي خانم مقدس ساده، روان و بي تکلف است. عاشقانه ميسرايد. و مخاطبين خود را با مفهوم ذاتي عشق آشنا مي کند. با زبان مردم شعر مي گويد...
رؤياهاي عاشقانه، عاشقانه هاي رؤيارؤيا مقدس
چاپ نخست: تابستان 1387 – 2008 ناشر: شرکت کتاب لس آنجلس
اين نخستين دفتر رؤيا مقدس است که منتشر شده. ولي قبلا درسايت هاي گوناگون با سروده هاي ايشان آشنا بودم. سپتامبرگذشته درنشست پرتشنج انجمن قلم ايران درتبعيد درماينز با ايشان از نزديک آشنا شدم. هنرمندي لايق و آگاه، که همين دفتر نمونه اي از توانائي هايش را توضيح ميدهد.
سروده هاي رويا مقدس ساده، روان و بي تکلف است. عاشقانه ميسرايد. و مخاطبين خود را با مفهوم ذاتي عشق آشنا ميکند. با زبان مردم شعر ميگويد:دفتررا که باز مي کنم، با خواندن اين سرودۀ زيبا نمي توانم زبان به تحسينش نگشايم.
من اگر شاعربودمامشبشيواترين واژه هاي مهر راارزاني آمدنت مي کردمامشب.زيباترين الفباي زمين راگستران گام هايت،مي خواندمو مهربان ترين عاشقانه ها رابربلنداي قامتت مي نوشتم،امشب.من اگر شاعر بودمامشبرنگ و نور و نوا رابرفضاي نشستنت مي باريدم امشبوچندان پاي کوبان به سور مي رقصيدمتا به سر درپايت درافتمامشبمن اگر شاعر بودمامشبنرم و ناز و نجيبانهديوانگي ام را ازآمدنت قطره قطره به فرياد مي سرودمتا سپيده صبح، شرم شوکتِ حضورت را، پشت دربماند، تا هميشهامشب.
خوانندۀ عادي، همينقدر که پختگي کلام، مفهوم وحالت موسيقيائي شعر را درک مي کند، لذت مي برد. جذب و جلب مخاطب براي شاعر بزرگترين موفقيت است. به کارگيري کلمات ومفاهيم غيرمأنوس که با گوش بيشتر مردم آشنا نيست، دراين دفتر کمتر به چشم مي خورد. بيگمان، حفظ اين شيوۀ زبان يکي از راز هاي موفقيت شاعران است. خوشبختانه رويا مقدس با رعايت سادگي کلام دراين راه گام برمي دارد.
شاعر، در قطعۀ "بوسه"، احساس خود را عريان مي کند. حسرت هاي بربادرفتۀ هزارسالۀ زن را با نگاهي تيز يادآور مي شود:
هربوسۀ تو شگفتن دوبارۀ من است هربوسه که به سوي همه مي پرانيراست به ميان جانم فرود ميرودو مرا درفراسوي همه به سوي تو به پرواز وا مي دارد.
بيا و دهانم را بگشايتارها شود اين پچپچۀ هزار ساله از دلمدرآنچه درفراسوي تو و همه سوي منمرا به شکفتن، به پرواز، به بازِ باز وا مي دارد.
او پاره تني از زن جهاني ست. احساس و حسرت هايش نيز رفتارهاي زنِ جهاني را توضيح ميدهد. در دايرۀ تنگ اقليمي خود را گرفتار نمي کند. جهان و هرجا که انسان است، زن و مرد حضور دارد او نيز عاشقانه ميسرايد. در قطعۀ "خواب نهان"، روايت توراتي شاعر دراثبات اين مدعاست.
"تو فرازي، تو نشيبيتو خود آن گندم و سيبيکه زفردوس مقدس به خرابات گناهم بکشاندي."
زيباترين و رساترين عاشقانه اي از تبلور پاکي و صراحت عشق است. "زن" اظهارعشق را از يد قدرت مرد بيرون مي کشد. عصيان مي کند. زنجيربردگي و بندگي را مي گسلد. بيزارازآرايش عوام پسند، اهرم بازدارندۀ "نجابت" و "شرم" را برسر کله پوکهاي تاريخ و هواخواهانش ميکوبد. با عقل نقاد، تاريخ و فرهنگ مرد سالاري را به مقابله ميطلبد. از سختي و سنگلاخي اين جاده جانکاه به درستي آگاه است.
در "سنگيني حوادث" مي گويد:راه دراز است وسوسوي نگاهت دور.با چشماني لبريز از شدنودلي سرشار از شوق عبورتا پايان راهواژه ها گام مي زنم.
چرا که آغوش مهرباني درانتظار استوسنگيني حوادثو گام هاي من – اينک - درراهچشمۀ نگاهت را درنور بجوشانتا راه سوي تو را گم نکنم
شاعر، با نگاهي همه سويه دراين قطعه ازحسرت دوري آمال زن سخن ميگويد. بامعرفت ازسنگيني حوادث، اطمينان دارد که آغوش مهرباني درانتظار است. آيا رهائي زن از يوغ مردسالاري آغوش مهر و مهرباني براي زن در اجتماع بشري نيست؟ همچنانکه پيوند او با نور جوشان، روايتِ تأکيد برتساوي حقوق زن و مرد را تداعي ميکند. نگران گمگشتگي ست. ييم و هراس خود را پنهان نميکند. با زبان نرم و لطيف، اين احساس را بروزميدهد. و سرشار ازعشقي مادرانه سخن ميگويد. همجنسان ش را ميبيند با مسئوليت هاي بزرگ در جهان غرب، در کمال لياقت و توانائي برمسند قدرت اند.
هر قطعه ازسروده هاي اين دفتر، طراوت ويژه اي دارد. شعور و آگاهي شاعر را به رخ ميکشد. در شعر "مرا ازفردا آبياري کن"، کلمه هاي جاندار خواننده را در وادي انديشه جولان ميدهد.
جنگل پوشيده از برف طپش هاست.و رازي نهفته شناور درسرماچگونه با که بودن هاخفتن ها در خش خش يخبندانوبادهاي سرد امروزدرآغوش ذوب فردا.زمان ازعطش تا سراب جاري استو نگاه من درانبوهي جنگلِ پوشيده از برفپايابِ پايان گاهنامه هادرپرسه هاي فردا جاودانه مي ماند.
رؤيا مقدس شاعراست. شاعري که فرهنگ خود را مي شناسد. با آگاهي ازمسئوليت گام برميدارد. درايت رو به کمال ش اين نويد را مي دهد که بالندگي وحضور اين هنرمند را در ادبيات تبعيد بايد جدي گرفت.
کتاب روز♦ کتاب
سالشمار ادبيات معاصر ايران (1380-1300)
نويسنده: محمود مدبري363ص، كرمان: انتشارات دانشگاه شهيد باهنر، 1387، چاپ اول
در اين سالشمار، مهم ترين رويدادها و فعاليت هاي ادبي ايران، در حوزه داستان، رمان و شعر، از سال 1300 تا سال 1380 خورشيدي، منعكس شده است. هر سال، به صورت جداگانه، گزارش شده و در آغاز هر سال نيز، به اوضاع كلي ادبيات ايران در آن سال اشاره گرديده است. فعاليت ها و رويدادهاي ادبي هر سال تحت چهار عنوان اصلي يعني «انتشار»، «متفرقه»، «وفات» و «ولادت»، معرفي شده است. بخش «انتشار»، شامل چهار زير مجموعه يعني داستان، شعر، مجله و روزنامه است و وقايع مهم مربوط به اين چهار حوزه را منعكس مي كند. در بخش «متفرقه»، گزارشي از مهم ترين حوادث ادبي و فرهنگي هر سال نظير تشكيل سمينارها يا كنگره هاي داخلي، تاسيس مراكز يا كانون هاي ادبي و مانند آن ارائه مي شود. بخش هاي «ولادت» و «وفات» نيز به تولد و مرگ شاعران، نويسندگان و ساير دست اندركاران برجسته حوزه ادبيات اختصاص دارد.
تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران: ضياء موحد
گفتگو: اردوان اميري نژاددبير مجموعه: محمد هاشم اكبرياني192ص، تهران: نشر ثالث، 1387، چاپ اول
هدف از طرح «تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران»، ارائه گزارشي از زندگي خصوصي، اجتماعي و حرفه اي شخصيت هاي برجسته در حوزه ادبيات معاصر كشور ماست. چارچوب اصلي اين طرح، پرداختن به دوره هاي مختلف زندگي فرد و بيان فعاليت هاي ادبي، سياسي و فرهنگي اوست. در كتاب حاضر، زندگي و فعاليت هاي «ضياء موحد»، شاعر، متفكر و منتقد معاصر، در گفتگو با او بررسي مي شود.
همه دوستان من: زندگي رضا كرم رضايي و خاطراتش
نويسنده: رضا كرم رضايي478ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1387، چاپ اول
اين كتاب، گوشه اي از خاطرات خواندني «رضا كرم رضايي»، هنرمند برجسته عرصه تئاتر و سينما در ايران است. «كرم رضايي» كه به عنوان هنرپيشه و كارگردان صاحب تجربيات و آگاهي هاي ارزشمندي است، در خاطرات خود، بخشي از زندگيش را همراه با خاطراتي از «نقش آفرينان خاطره انگيز» به تصوير مي كشد. زبان او شيرين و روان است و خواننده را همراه با خود به سفري در گذشته هاي نه چندان دور در دنياي سينما و تئاتر ايران مي برد.
نقش فراماسون ها در تاريخ معاصر ايران (جلد اول)
نويسنده: حسين ملكي598ص، تهران: نشر اشاره، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، برخي از فعاليت هاي فراماسونري در تاريخ معاصر ايران بررسي شده است. نويسنده كتاب كه با نام «ح. م. زاوش» نيز معروف است، پژوهشگر و مورخي است كه سال هاي زيادي از زندگي خود را صرف تحقيق درباره نقش و عملكرد فراماسون ها در ايران كرد. طرح كلي كتاب حاضر، شامل نكات اساسي در زمينه بررسي و تحليل دقيق از نقش سازمان سري فراماسونري در رويدادهاي اجتماعي و تاريخي معاصر ايران، و معرفي اسمي و اعلام هويت فراماسون هاي نقش آفرين است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «منشاء پيدايش فراماسونري»، «شالوده فراماسونري در انگليس»، «تكامل فراماسونري باطني در انگليس»، «پديده هاي انحراف در نهضت مشروطيت ايران و نقش فراماسون ها»، «شيوه هاي نفوذ فراماسونري به ايران»، «نقش فراماسون ها در انقلاب مشروطيت»، «فتح تهران چگونه و در چه شرايطي انجام شد؟»، «قرارداد 1919: نقش ديگري از فراماسون ها در رويدادهاي تاريخ»، «دولت فراماسونري وثوق الدوله»، «قيام شيخ محمد خياباني»،«نگاهي به هويت كابينه هاي فراماسونري در دوران فترت»،«استعفاي وثوق الدوله و ماموريت مشيرالدوله ماسوني» و...
مارمولك ها هم غصه مي خورند
نويسنده: پرويز رجبي204ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اولسرنوشت دختركان خردسال ايراني هميشه داستان غم انگيزي بوده است. فرمانروايان، اميران و سرداران، همواره در بيت و سراي خود، شماري دختر و خواهر، براي مصالحه و رفع و رجوع داشته اند. نويسنده كتاب در اين مورد پرسشي را مطرح مي كند: [ آيا اين هنجار ناشي از پيوندهاي سست خانوادگي در سراي فرمانروايان و بزرگان و غير آنها بوده است، يا حاصل ميزان اعتبار حضور زن در خانواده؟] او سپس به طنز و كنايه اشاره مي كند: [لابد هر دو عامل در كنار هم نقش داشته اند. و لابد كه نقش عامل دوم تعيين كننده تر بوده است!] درباره اميران و بزرگاني كه دختركان خردسال ايراني در كاخ ها و خانه هاي آنها به اسارت رفته اند، بسيار روايت شده است؛ تنها چيزي كه هرگز مطرح نبوده و يا هرگز خبري از آن به دست ما نرسيده، سرنوشت اين دختركان است. گويي هم دختران و هم پدرها و مادرهايشان، مانند تاريخ، به اين قساوت عادت كرده بوده اند. «مارمولك ها غصه نمي خورند» داستاني زيباست كه با الهام و توجه به اشاره اي كه به يكي از اين دختركان در«تاريخ بيهقي» رفته، نوشته شده است.
آذربايجان ايران، آغاز جنگ سرد
نويسنده: جميل حسنليمترجم: منصور صفوتي613ص، تهران: انتشارات شيرازه، 1387، چاپ اول
ماجراي ظهور و سقوط «فرقه دموكرات آذربايجان» و حركت جدايي طلبانه آن در قالب حكومت «فرقه دموكرات»، از تابستان 1324 تا پاييز 1325، ايران را با بحران سياسي بزرگي روبرو كرد. تمهيدات اين ماجرا از پيش و با اعزام ماموران ويژه شوروي در پوشش ايرانيان مهاجر و نيز گردآوري اطلاعات لازم و شناسايي نقاط قوت و ضعف دولت ايران فراهم شده بود. در كتاب حاضر كه اصل آن به زبان روسي است، نويسنده با استفاده از اسناد محرمانه آرشيوهاي اتحاد جماهير شوروي، بروز اين رويداد و چگونگي پايان ماجرا، و همچنين پيوند آن با آغاز جنگ سرد را، با شرح و تفصيل بررسي كرده است. در حقيقت، نويسنده با استناد به اسناد معتبر و مهمي كه پس از فروپاشي اتحاد شوروي در اختيار پژوهشگران قرار گرفته است، تصويري جالب و خواندني از «قضيه آذربايجان» در آن سال ها و فعاليت هاي «فرقه دموكرات» ارائه مي كند.
مكتب نگارگري شيراز (مصور، رنگي)
نويسنده: يعقوب آژند314ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1387،چاپ اول
مكتب نگارگري شيراز را به تعبيري مي توان ام المكاتب ايران در قلمرو كتاب آرايي دانست. اين مكتب گرچه به لحاظ فرهيختگي و پروردگي به پاي مكاتب ديگري چون مكتب تبريز، هرات و اصفهان نرسيد ولي از حيث تداوم و استمرار و تجربه ادوار مختلف هنري، از آنها پيشي گرفت. سده هاي بسيار و سال هاي بي شمار بر اين مكتب گذشت و زنجيره اي از مراحل گوناگون را با زبان و بياني متفاوت تجربه كرد و در قلمرو سبك بومي، به بالندگي و كمال رسيد. در كتاب حاضر، مكتب نگارگري شيراز، به همراه ويژگي ها و خصلت ها و اجزاي گوناگون آن، از جهت هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و به ويژه فرهنگي – هنري، بررسي شده است. نويسنده براي بازخواني و شرح و بررسي مراحل گوناگون اين مكتب، پژوهش خود را به چهار بخش تقسيم كرده است. بخش اول، به دريافت هاي تاريخي، فرهنگي، هنري، اجتماعي و اقتصادي شيراز تا سده هاي هفتم و هشتم هجري اختصاص دارد. سه بخش ديگر، به سه دوره شاخص مكتب شيراز يعني دوره هاي «آل اينجو»، «آل مظفر» و «تيموريان» مي پردازند. در اين سه بخش، خصوصيات تاريخي و فرهنگي و هنري و بالاتر از همه، آثار بازمانده هر دوره، معرفي شده است.
متن ويراسته و شرح كامل تاريخ جهانگشاي جويني (مجموعه 3 جلدي)
نويسنده: عطا ملك جوينيبر اساس نسخه: محمد قزوينيبه اهتمام: دكتر احمد خاتمي1887ص، تهران: نشر علم، 1387، چاپ اول
كتاب «تاريخ جهانگشاي جويني» يكي از معتبرترين و ارزشمندترين منابع و مآخذ تاريخ عصر مغول به شمار مي آيد. بسياري از اطلاعات گردآوري شده در اين كتاب درباره تاريخ قوم ايغور، قراختائيان و خوارزمشاهيان و فتوحات چنگيز، در هيچ منبع ديگري موجود نيست و همه كساني كه بعد از «جويني»، تاريخ اين وقايع را نقل كرده اند، بسياري از مطالب خود را از «تاريخ جهانگشاي» گرفته اند. تصحيح حاضر از اين اثر ارزشمند كه بر اساس نسخه «علامه محمد قزويني» انجام شده، شامل متن ويراسته آن همراه با شرح و توضيحات كامل و مفصل است. اين شرح و توضيحات، همراه با فهرست هاي جامعي كه ضميمه كتاب شده، كار استفاده از اين منبع معتبر تاريخ مغولان را براي پژوهشگران و اهل فن، آسان تر مي كند.
شرح و نقد غزليات شمس تبريزي
نويسنده: بهروز ثروتيان1401ص، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل، 1387، چاپ اول
شرح و نقد «غزليات شمس» در اين مجموعه، تنها بر اساس غزلياتي است كه تخلص «شمس تبريزي» دارند و به هر بهانه و عنواني از «شمس» در غزليات «ديوان كبير» نام برده اند. اصلي ترين غرض نويسنده كتاب حاضر، تحقيق و تشخيص اين مطلب است كه همه غزل هاي مختوم به نام «شمس تبريزي» از «مولانا» نيست. اين موضوع به تفصيل، نقد و بررسي شده كه در «ديوان كبير» يا «كليات شمس»، ابياتي از سرايندگان و شاعران مختلف، در مدتي نزديك به يك صد سال، راه يافته است. اين اشعار و ابيات، در «قونيه» و شهرهاي ديگري كه خانقاه داشته اند، سروده شده است. در اين ميان، هر صاحب قلمي، نام «شمس تبريزي» يا «شمس الحق تبريزي» را به عنوان يك نماد براي پير طريقت يا مراد خويش به كار برده است. نويسنده در پژوهش حاضر، با بررسي، شرح و نقد غزل هاي «ديوان كبير»، نشان مي دهد كه حدود سه پنجم از سه هزار و چند غزل گردآوري شده در اين ديوان، به وسيله ديگران سروده شده اند. او هم چنين تاكيد مي كند كه شايد بيش از دويست غزل از «مولانا» نبوده است كه گزارش و شمارش آن به تحقيق ممكن نيست.
نگاه
ويوالدي 1678-1741 آهنگساز ايتاليايي، در 1723 کوراتت فصول يا 4 ويلون کنسرتو را در باره فصول سال نوشت. هر فصل ملودي ويژه خود را داشت. او نتهاي زير استکاتو سيمين زهي را براي ترسيم سوز زمستان و طنين رعد و برق را براي تابستان بکار برد. هر کنسرتو 3 موومان، 2 آلگرو تند و 1 لارگو / آدژيو کند، داشت که با غزل/ سونات سروده از ويوالدي اجرا شدند. اکنون نزديک 300 سال است که 4فصل ويوالدي در شهرهاي جهان براي دوستداران موسيقي کلاسيک نواخته مي شود. تغيير فصول روي ايرانيان اثر ويژه اي داشته که از هزاره هاي دور در پيدايش جشنهاي ماناي ملي يلدا، چله، سده، مهرگان، نوروز، 13بدر خود را نشان داد. چرخه فصول متمايز بر ساکنان فلات اثري عميق داشته. اين شادروزها بر اساس تکانه هاي گردش، تدوير بيضوي / محوري زمين بدور خورشيد با تغييرات محسوس جّوي همراه است. اين تاثير بر مردم فلات متفاوت از صحاري خشگ بدون تغيير محسوس فصول است. پس نقش طبيعت متغيير در فرهنگ فلات چشمگير است.از دوره دبيرستان، 4فصل ويوالدي با کشش ناسوتي نواي ويلونش، حتي کنار صخره اي در کوههاي شمال تهران و بعد بهنگام رانندگي، مرا به ترکيب متغير فصلي ستارگان مي رساند.
بهار و فلات1
بهار وفاي فراگيرذهن زيباي زمين است.بهار سرود ملي عشق است:نجواي مي خواهمت اکنون،فرياد دوستت دارم از امروز تا هميشه،پيمان با تو باشم از اين دقيقه تا انتهاي خط.براي زوج مماس بارآوري مهر آني در ميوه فردا-در آتشکده مهرباني امروز تا شيريني رسيدگي فراواني.بهار شکستن حصار تخم، جيک جيک جوجه ها؛شير گرم نرم نمور گربه در دهان نو بچه ها.عريان زبان گوياي عشق:نقاشي قوس قزح بر بيقراري پوست فلاتخالکوبي انحناي هوس انگيز خاکترکيدن توپ تپه در شتاب شنگرفي شقايقسرآمدن انتظار زمين در عرضه زيبايي و دوستيشاخه هاي مشتعل رايحه در دامن طبيعت؛پرواز آزاد پروانه بدون رواديد زنبور گزنده؛بوسه خيس قطره باران در لزج کلاله است.آغوش باز براي گرم دم، ايثار بي دريغ داغ ست.لنگر جفت ماهي لخت با شناي مغازله در رود؛عطش مادگي براي خيسي خُلف در عرياني عشق، رنگ روشن و رايحه حشراست.آرايش آزاد است: رنگ آميزي چهره و ناخن با گلبرگهاي اختر و کوکب.پرستش زيبايي شعله هاي گذران،رقص التهاب نر در پذيرش چشم اشتياق مادهدر مراسم سرمدي نزديکي و نکاحدر مهراب باز طبيعت است.گريزان از خفا، بهار عيان است.
2
بهار است.جولان جواني و لذت زيبايي است.ببين باغ چه دست و دلباز آذين بستهکليد زده همزمان بروشني الوان لامپ و شمع ِشکوفه، بشاخه ها؛فرش ِملون با حناي رنگ بر ناخن چمن گشوده.روشني و رايحه، چلچله را بدوار کشانده به کشيدن نوار پرواز سرمستي.دولت بيدار طبيعت، صحت صميميت، علامت سلامت زمين،جشن فرخنده ي فراگير زندگي،پاسخ به اجداد، آتش بازي اسلاف ماست.بهار ما 3 گاهان است:پريدن از آتش 4 شنبه سوري سرور محله، حلقه بدور 7 سين نوروز کانون خانواده، جشن موسيقي و اشربه 13 بدر عمومي.سيب زيبايي، سنجد مهر، سمنوي شيرين شادي، سبزه تکثير جواني، سير تندرستي، سماق شرابي فر پيروزي، سرکه ي پاکي.بهار بازخواني غزل 700 ساله حافظ استدر غنچه لبهاي دختر سبزه روي باريک کمر ولنجکي-که درويش آواره کويش را مدهوش کردمنجر به ورود امداد اوليه بر اندام افقي،تراشيدن ريش پرپشت او شد- با تصوير محدبدر 2 تيله سفيد چشم ش از رطب خرماي غزال غزل خوان.شادي در رباط کريم، ستايش عشق در شميران و لاهيجان است.بهار - فشار سر پياز ريشه دار از سياهي خاک بسوي نور؛کودک در يونجه زار تا زانوبگردد بدنبال تخم زرکبراي تابه تنور.بهار نزديکي استگرته نخاله نخل به کلاله لزج خوشه در حريم سبز درخت نسيم ناقل عشق و آزاديبهار بوسه جفت جوان بزير سايه انجير پيرگل سرخ هديه ي مرد به زن براي تصاحب حلقه ي تکلم و انسنبود تاريکي، خاکستري، قهوه اي و مشگيوفور سرخ، سبز، زرد، آبي، رنگهاي روشن دلخواهبهار رهايي استآزادي گزينش، جنب و جوش، رنگ و رايحه، فرياد پروازبهار شکست سکوت نوار نواي شور پرستو در 7 شهر: شراب شفق بر لب افق، نارنجي تند فلق براي عرياني نزديکي شکر شبدر خماري شهد انگور ياقوتيشيريني لعل لبان، شير گرم دندان، شکوفه ي شببونطفه سرخ شربت انار خنک شهريور سقاخانه بازار تجريش.
3
شکوفاني و آباداني بهار واگير است-گر زدن زندگي در تداوم حيات.نسيم بهاري طره نازک جوان سبزه و کاکل ظريف گل را نوازش دهدبراي عشق ورزي، حدوث ميوه همه و همه، بدون واهمه. هياهوي کودکان، شادي جوانان، درک تغيير بوسيله پيران مستعد.از زير تا زبر، از راست تا چپ، از پيش تا پس – بي واهمه در همهمه همآهنگ همه.بهار زمزمه ي عشق، نجواي خواهش خصوصي در امنيت است.در اين خواستن، فشردن غريزي پوست، داغي دم ارضائ متقابل؛طرح نزديکي، آغوش باز، عرياني گشودگي کلاله،رضايت پرچم و تخمدان استماهيچه جواني و شهوت:لنگ لخت لاله و پليکان پاپتي سيستان،نگاه حشر جفت در خيال ايجاد خانواده،باز شدن مشت غنچه، عيان ميان مرطوب گل، شناي ازلي جفت خيس مرغابي انزلي؛ زُخم خاويار تورم خيک قزل آلاي خزر؛خاکه رو خاکه کلان کمانه هاي کوبان کوسه ي لخت خليج فارس، در افق دور خرمشهر؛جفت گيري عمود ورزو بر صبوري نموري آتي پرشير ماگو.بهار نياز نزديکي است؛ نه نظارت تنگ نظران؛غرش پلنگ مازندران در حراست زوج توله هايش-که بشادي از سر و کول هم بالا مي روند برنوازش فرش يشمي
4
بهار ناموس بقا است-سرشار از صميميت و صافي وجدان.زيبايي حقيقت است – محتواي آن.حقيقت زيبايي است – مظروف آن.بهار ترسيم رنگين کمان بر دشت و ماهور، با خط ميخي و موازيفوران الوان روشن از ضربان نبض زمينفشار انگشت بر پوست حريص دشتمضراب شست نسيم بر انحناي تپکجهش جوانه از تاريک زير بسوي نورفشار بازوان باد بدور طوق کمر درخت خم با آخ و لرزورود به تاريکي رطوبت و شورنسيم و صف سوزن سبز کاج.احترام به عصمت گلبا نمايش زيبايي اش در امنيت ايام؛ در نوازش پروانه گذران بر حس گلبرگ رقصاندر بوسه باران بر نازکي غنچه. جريان رويش جوانه جو، همخواني روان رهايي همه در دشت، آسمان، جنگل، دريا، کوه،سمفوني صداي رساي عشق و پيمان،نور و نما، الوان روشن درفش دوستي،پذيرش خواست اکثريت است.
5
وقتي در جزيره هاي سفيد برفپنجه هاي جوان محتاط رنگين زعفرانبا مانيکور ناخنهاي گل - کبود، زرد، سرخ، سفيد،سليقه رنگ آميزي به زنان از ازل آموزد؛ در برابر،جعد مژگان هوس زيباي زنان، الگوي پياله زعفراني و نعلبيکي سفيد نرگس شد!بهار عدالت است در سراسر کوه و دشتسمضربه هاي آهوان عاشق بر فلات نوشت:"بايد دوست بداريم ياران." گلسرخيرج نقطه هاي وفور سرخ شقايق بر دامن زمرد دماوند، زاگروس و بيستون:عشق هميشگي شهروندان.رحمت باران است بر خشگي پشته و ماهور؛شادي پرندگان در گرمي معبد محبت،نسيم ني چوپان بر شيب مطبوع، گله سربزير گوسفنددر چراي تجزيه گل يونجه و اسپرس تپه،سردرآوردن بز در شاخه پاجوش فندق.در شهر، آکورديون کور کفترباز در شراب غروب.در حومه، سرنا و طبل دوره گردان.در ايستگاه، گيتار دانشجوي جوان.بهار تجلي نجواي عشق است.
6
بخوان بنام بهار، پايان فساد استبداد، زوال زمستان!سد سال باين سالها!بدان بهار گل کردن پيله گزيدگان نيست.فرياد همگاني گل است در سراسر خاک،در گلوي مريم و سنبل، بيقراري بلبل.در عدالت باران، وفور نور، هواي تازه-رها از موروثي، انتصاب، انتساب، انفصال، انفرادي، حبس و عناد.بگو بهار پيوستگي صميميت؛جشن زيباي جواني است.قرق 4 سوق نبوده، صداي ترقه کوي کودکانقشقرق قناري و قمري ست.بهار آراي سرتاسري براي آزادي رنگين کمان گلاز استبداد سفيد و سياه زمستاني است.مغازله امتداد نسل است – در شهر و روستاايمن جاده، تميزي خيابان، روشني کوي –بهار اعلان علني عشق عريان سلامتي تن پير و روان جوانبهبود زندگي کوخيان، عدالت کاخيان؛نهيب بر سر کارخانه بدون عيدي و مزد کارگر است.فرار بر قرار گزيدن سرماي پير ايام آفتاب لب بام است.گريز تاريکي و پليدي در برابر بزم آتشفشان شاد الوان شکوفه،فروافت پرده داري پلشتي و قنديل يخ در برابر وفور نور است.
7
بهار آواز آذري، خوزي، کردي، فارسي، گيلکي در فلات؛جريان خون جديد در رگهاي گل، پوست اندازي ماران کوير است؛ نه دستور اکيد، حکم فردي، قضاوت لنگان.اراده جمع، نظرات همه ساکنان منطقه، تبسم غريزه بقاي همگاني است.قرينه گي پروانه در رقص باه در ستون اريب نور از لاي تراکم برگ.کاروان بهار با طبقهاي مهر گل و جهاز عطر و عصيانبه شهر آيد بااين زمزمه:بخوان بنام رهايي رنگ و رايحه،گريز از استبداد سد ساله، بسوي آفتاب پاکي و آسايش.بخوان بنام آزادي گلوي فرياد سرخ گل و نوار چهچه تاريخي شوق بلبل.بخوان همصدا با رديف فاخته در فروپاشي سلطه سرما در موسم گرمي ما.بهار رويش، آميزش، پرورش،غرور عرياني لمس پوست، بهار جلوه ي جهاني زيبايي است
8
زمستان پرده نسيان سرب سرد بر شادي؛ آسيب جواني است.آلاينده و ذرات جيوه در هوادر حرارت تابستان به پرواز در آيند از ترک تاريک – تيله هاي ريز آن باباران به سبزه و رود- به گوشت ماکيان و ماهي وارد شوند-با آغشتگي اندام نازک آنان به سَم؛ صداي مکرر سرفه و نفس تنگي.
9
بهارحقيقت خاکي است-نه دروغي زبرين - از اقليت پير زمينگير به اکثريت جوان جوشان.بهار ايثار است در آغوش دم؛ نه انتظار و ماتم.بهار نياز به امر و نهي مدعي ندارد.پوسيدگي طرحهاي متروک تاريخ استتا جوانان "طرح نو دراندازند." حافظخانه تکاني، دور انداختن زشتي ديروزطرد طرح عتيق منسوخ، وداع با فکر پيرار و حديث کهنه است.بهار کردار است؛ نه گفتار.گل است و ميوه؛ نه باد گرم بيات بيان ريه.بهار را با وعده هاي بعيد و بيرمق اوليا قرابتي نيست.با قصه هاي مصيبت سرقت و اختفاي پير زمستاني رابطه اي نيست.با اوراد عقيم قدرت، اشتهاي سيري ناپذير،تسري خودخواهي، خشونت، خرابي سازگاري نيست.بهار عصيان جواني گل زايا در برابر پيري عقيم زمستان است،انقلاب تنوع بينهايت رنگ و حال در برابر اکيد اين يا آن؛پرستش عشق، دوري از گذشته، رويش بسوي نور آينده.
10
بهار جادوي نوجويي است نه تکرار تنبيه و توبه.عاري از خشونت استخالي از تهديد و ارعاب،مملو از بوسه و لبخند.خون خاک خروشد در ناخن گل، بهار ضربان نبض زندگي است.بهار قتل بوته هاي برناهرس درختچه هاي جوان، ضربت تبر به تنه درخت با وفوران صمغ حيات،تيغ بر برگ سبز، قدغن آرايش 7 قلم گل نيست.بهار گول وعده و وعيد کلامي نمي خورد.با ماتم و ضجه کاري ندارد.فريب اجر فردوس آنجا براي گزيدگان اينجا نيست.بهار شيريني اينجا، امروز، براي همه است. شادي و عشق است؛ نه سقوط انسانيت، نبود عدالت و وجدان.بهار وعده سرخرمن آنجا، عدالت ماورا و بعد ازما نيست.بهار رحمت بيدريغ ملي است-بر گرسنگي، تشنگي، بيخانگي، بيکاري، ناسلامتي، نابساماني.بهار عدالت عام، منطق عشق، سرايت شکيبايي، پذيرش مداراست.
11
بهار پرده هاي تاريک نه پسندد.پنجره هاي باز، وفور نور، کوران هوا، شيطنت نسيم، دوار پرده خواهد.بهار امر، دستور، حکم، فتواي يکسويه عمودي و بحران عدالت نيست؛ بستن در امداد به فرودستان با مهر و موم و يغماي ابزار نيست.افق انتخاب، مداراي تيغ و خار با شقايق و شببو، رضايت و مکالمه همه است.اگر خواهند گل دهند، اگر خواهند خواب روند.گذشت و شکيبايي،بهار صداي رساي رهايي همه است- از کوه 3 هزار تا بندر چاهبهار، خزر تا خليج فارس، اروميه تا پهناي کارون.بهار آذين باغ با آلاچيق عطر و فرش ملون گل است-رايحه منطق، رنگ عشق دارد.بهار انتخاب عشق فاخته، آزادي پرواز پرستوسينه باز کبوترلباس دلخواه طبيعتشناي ماهيان نر و ماده در وفور آفتاب عالمتاب است.بهار انکار نهي و امر، ابراز اراده آزادي استوفاي وعده ي گل و گرمي نور استبهار منطق عليت دال و مدلولذهن پر نقشه جوانيدر شکست استبداد ترس و سرماستدر تنفس آزاد- در بهار
12
چشمه ي آب اين زمزمه به دريا برد-گل گفت: آيم و روم؛ دانم که ندانم. هرچه نوست ز زنبور فراگيرم.سنگ غريد: پيرم، جا مانده ز اعصار دور. همه دانم. گوش ندارم.زلزله روزي بشد، سنگ سرنگون در خاک؛ بهار بعد، گل کنار چشمه شکفت.
سختترين سکانس فيلم، مربوط به غرق شدن تايتانيک بود. ما دو هفته در آب بوديم و آب به قدري سرد بود که تحملش فقط براي چند دقيقه امکان داشت. اوايل برايمان خيلي سخت بود، ولي بعد عادت کرديم. بعد از پايان فيلمبرداري به مدت 2 هفته در رختخواب افتادم و هيچجا نرفتم؛ طوريکه شايعه شد من هم با تايتانيک غرق شدهام!»...
درباره برنده جايزهي اسکار بهترين بازيگر زن ۲۰۰۹؛ بيوگرافي، فيلمها و حاشيههاي ديگر کيت وينسلت
رز زيباي انگليسي
سال نو ميلادي با به اوج رسيدن بازيگري آغاز شد که همه با نام و چهرهي او آشنا هستند. «کيت وينسلت» (Kate Winslet) که در نقش «رز» فيلم عظيم «تايتانيک» گل کرد و با تصاحب عنوان بهترين بازيگر زن جشنواره فيلم اسکار، حالا ديگر يک ستارهي تمام عيار به حساب ميآيد.
«کيت اليزابت وينسلت» متولد 5 اکتبر 1975 در «برکشاير» انگلستان است. اغلب اعضاي خانواده او هنرمند هستند؛ پدرش «راجر وينسلت» و مادرش «سالس بريدجس» هر دو هنرپيشه بودند. پدربزرگ مادرياش اليور و مادربزرگش ليندا بريدجس و دايياش رابرت هم از بازيگران تئاتر غرب انگلستان بودند.
کيت به خاطر استعداد ذاتياش در بازيگري، خيلي زود وارد اين حرفه شد. اولين حضور او مقابل دوربين در سن 11 سالگي بود؛ زمانيکه در يک آگهي تجاري غذاي کودک شرکت کرد و از همان زمان در کنار بازي در نمايشهاي کوچک، به آموختن بازيگري پرداخته و در دبيرستان هنر ادامه تحصيل داد.
پنج سال بعد از اولين حضور نمايشياش، کيت در سريالهايي مثل «فصل تاريک» ظاهر شد. اما اولين حضور اين دخترک انگليسي در سينما در 19 سالگي (1994) و با فيلم «موجودات آسماني» بود؛ فيلم با تحسين منتقدان روبهرو شده و زمينه را براي موفقيتهاي بعدي کيت فراهم کرد. بعد از اين فيلم براي بازي در فيلم «حس و حساسيت» کانديد شد. فيلمي که اولين نامزدي اسکار را براي کيت به همراه داشت. در سال 1995 در 2 فيلم Jude و «هملت» (در نقش اوفليا) بازي کرد.
در سال 1997 کيت وينسلت به همراه «لئوناردو دکاپريو» جوان و با کارگرداني «جيمز کامرون» نامدار، عظيمترين و پرفروشترين فيلم تاريخ سينما را خلق کردند: تايتانيک فيلمي تاريخي که برنده 11 جايزه اسکار شد و وينسلت علاوه بر شهرت جهاني، براي دومين بار نامزدي اسکار را تجربه کرد.
در سالهاي 1998 و 1999 او بازي در فيلمهاي «شکسپير عاشق» و Anna and the King را نپذيرفت و به جاي آنها در Hiedius Kinky و Holy Smoke - که فيلمهاي خوبي هم نبودند- بازي کرد. وينسلت تاکنون بيشتر در نقشهاي درام بازي کرده و در ژانرهاي ديگر حضور قابل توجهي نداشته. از ديگر فيلمهاي مهم او ميتوان به Iris و «درخشش ابدي يک ذهن پاک» و «بچههاي کوچک» اشاره کرد که براي تمام اين فيلمها نامزد اسکار شده است. کيت امسال در دو فيلم موفق The Reader و «جاده انقلابي» بازي کرد و نهايتاً موفق شد جايزه اسکار بهترين هنرپيشه زن نقش اول را به دست بياورد.
جالب است بدانيد وينسلت به خاطر صداي خوبي که دارد در چند انيميشن از جمله Flushed Away صداپيشگي کرده. همچنين او گاهي در فيلمهايش آواز هم خوانده؛ از جمله در فيلم «سرود کريسمس» (2001) که موزيک ويدئوي آن با نام What If منتشر شد. البته اين تنها موزيکي است که به صورت رسمي با صداي او منتشر شده. چون کيت معتقد است بايد تمام انرژياش را روي بازيگري متمرکز کند و خواندن کار خواننده هاست نه بازيگرها!
وينسلت در جريان فيلمبرداري Hiedius Kinky با دستيار کارگردان به نام «جيم تريپليتون» آشنا شد و در همان سال با او ازدواج کرد. نتيجهي اين ازدواج تولد دخترش «ميا هاني تريپليتون» در سال 2000 بود و البته يک طلاق زودهنگام! کيت و جيم سال 2001 از هم جدا شدند. اما کيت تنها نماند و دو سال بعد با «سام مندس» کارگردان بزرگ سينما ازدواج کرد. اين پيوند مجدد تا امروز پايدار بوده و اين بازيگر و کارگردان معروف هاليوودي پسري به نام «جو افلي» دارند که درکنار ميا به خوبي و خوشي با هم زندگي ميکنند. شاهد هم اينکه تازهترين فيلم وينسلت (جاده انقلابي) به کارگرداني همسرش جناب مندس است.
چند نکتهي جالب از کيت
- کيت موقع گرفتن جايزه اسکارش آنقدر هيجانزده شده بود که فرياد زد: «هي پدر، کجايي؟ يه سوت بزن تا بفهمم کجا نشستي!»- او در برنامه افتتاحيهي تايتانيک شرکت نکرد چون صميمي ترين دوستش فوت شده بود و بايد در مراسم خاکسپاري او شرکت ميکرد.- کيت پاهاي بزرگي دارد و هميشه ترجيح ميدهد به جاي کفش، چکمه بپوشد!- او اولين و جوانترين بازيگر زني است که قبل از رسيدن به 30 سالگي، 4 بار نامزد اسکار شده.- سام مندس (همسر دوم کيت) هم انگليسي است و در همان بيمارستاني به دنيا آمده که کيت متولد شده است.- دستمزدش براي تايتانيک دو ميليون دلار بود.- کيت بسيار خانوادهدوست است و محال است پيشنهاد بازي در فيلمي را بپذيرد که به خاطرش مجبور باشد مدتي طولاني از خانواده - خصوصاً دو فرزندش- دور شود. او در سال 2005 عنوان نفر اول «مادر نمونهي بريتانيا» را از آن خود کرد. نفرات بعدي اين ليست «ويکتوريا بکهام» (همسر ديويد بکهام)، «گوينت پالترو»، «اشلي چاد» و... بودند.- کيت در طي همه مراسم اسکاري که حضور داشته، از لباسهاي رنگي استفاده کرده است؛ آنهم به رنگهايي مثل: صورتي، سبز، قرمز، آبيآسماني و سبز بهاري!- او در سالهاي 1995 و 2006 از سوي مجله People به عنوان زيباترين زن سال انتخاب شده.- قرار بوده در فيلمهاي شکسپير عاشق، «ارباب حلقههاي 2» و The Constant Gardner در نقش اصلي بازي کند که خب البته نشده!- لئوناردو دکاپريو از دوستان صميمي اوست و بچههاي کيت او را دايي لئو صدا ميکنند!- تاکنون در بيش از 32 فيلم و سريال مختلف بازي کرده و برندهي 26 جايزه جهاني و نامزد دريافت 56 جايزه ديگر هم شده.- کيت در قسمتي از خاطرات خود از تايتانيک مينويسد: «سختترين سکانس فيلم، مربوط به غرق شدن تايتانيک بود. ما دو هفته در آب بوديم و آب به قدري سرد بود که تحملش فقط براي چند دقيقه امکان داشت. اوايل برايمان خيلي سخت بود، ولي بعد عادت کرديم. بعد از پايان فيلمبرداري به مدت 2 هفته در رختخواب افتادم و هيچجا نرفتم؛ طوريکه شايعه شد من هم با تايتانيک غرق شدهام!»- «جيمز هورنر» سازندهي موزيک متن تايتانيک، به ضرب و زور کارگردان راضي شد از ترانه «قلبم ادامه خواهد داد» در فيلم استفاده کند. «سلين ديون» در لحظههاي آخر ضبط ترانه، شروع به گريه کرد. «گلن برونمن» مدير اجرايي سوني موزيک ساندترکس گفته است: «اين ترانه با شخصيت و درونيات رز (کيت وينسلت) نزديک است و به همين دليل مخاطب را سر مست ميکند.»- کيت وينسلت و لئوناردو دکاپريو، (بازيگران نقش رز و جک در فيلم تايتانيک) بعد از گذشت بيش از ۱۰ سال، يک بار ديگر روبهروي هم در فيلم جاده انقلابي بازي کردند. اين اولين فيلم کيت به کارگرداني همسرش بود.
فيلمهاي مهم کيت وينسلت
Sense and Sensibility (حس و حساسيت) 1995Titanic (تايتانيک) 1997Quills (قلمهاي پر) 2000Iris (ايريس) 2001Eternal Sunshine of the Spotless Mind (درخشش ابدي يک ذهن پاک) 2004Little Children (بچههاي کوچک) 2006The Reader (خواننده) 2008Reolutionary Road (جاده انقلابي) 2008
يکي از بهترين ديالوگهاي کيت
در فيلم «بچه هاي کوچک»: سارا پيرس (کيت وينسلت) در يک جلسه کتابخواني زنانه شرکت کرده و نوبت اوست که راجع به کتاب «مادام بواري» توضيح بدهد. سارا: «من فکر کنم احساسات رو راجع به اين کتاب ميفهمم. من يکم باهاش مشکل داشتم؛ وقتي تو مدرسه ميخوندمش مادام بواري به نظرم يه احمق بود. اون با يه مرد عوضي ازدواج کرد، يکي بعد از ديگري اشتباه احمقانه! اما وقتي اين دفعه خوندمش عاشقش شدم. اون يه انتخاب داره. اون ميتونه يه زندگي پر از بدبختي رو قبول کنه يا ميتونه عليهش بجنگه. اون ميتونه مبارزه رو انتخاب کنه؛ بعضي از مبارزهها بيارزش هستن، ولي اين يکي خيلي ارزش داره...»(داستان کتاب شبيه زندگي سارا در فيلم است)
نمايش روز♦ نئاتر ايران
نمايش کوچه عاشقي سعي دارد با توسل به شيوه هاي اجرايي نمايش ايراني داستان خود را روايت کند. نصرالله قتدري اجراي اين نمايش را از اسفندماه گذشته در تالار سنگلج آغاز کرد و پس از پايان تعطيلات نوروز تنها نمايشي بود که کار خود را زود تر از ساير نمايش ها ادامه داد.
گذشته و امروز روي مرز کمدي
نويسنده و کارگردان: نصرالله قادري. طراح صحنه: فرشاد منظوفينيا. موسيقي: مهرداد نصرتي. بازيگران: محبوبه بيات، رضا مختاري، عزيز نقدي، جمشيد صفري، زري اماد، عبدالرضا فريدزاده، بهرام تشکر، زهره پرتوي، حسين شمس، حامد منافي، علي فرجامفر، وحيد جباري، حسام منظور.
خلاصه داستان: "کوچه عاشقي" حکايت خيابان ايرانشهر است که در دل آن عمارت حاج وليالله عدالت و تنها ورثهاش عادله خانم بنا شده است. هفت تنان به بهانه عاشق شدن بر عادله در پي تصاحب عمارت هستند. اما عادله دل در گرو عشق سياوش سپرده و شرط گذاشته که هر کس توانست راز صندوقچه حاج وليالله را بگشايد به وصلت او درميآيد. به توطئه هفت تنان، سياوش به قتل ميرسد و عادله تنها ميشود.
نصرالله قادري سال گذشته دو نمايش کريستال تاور و من قاضيالقضاتم که مرگ مرد مهر کردم به مهر را روي صحنه برد که هريک ژانر جداگانه اي داشت. نمايش کوچه عاشقي نخستين تجربه جدي قادر در حوزه تئاتر کمدي محسوب مي شود. ژانري که تاکمون قادر سراغ آن نرفته بود و فضاي عبوس عمومي کارهايش مانع از اين دريافت مي شد که وي روزي تصميم به انجام اين کار بگيرد.
کارگردان در نمايش کوچه عاشقي سراغ نماد ها و نشانه هاي ادبي و دراماتيک تئاتر ايران رفته و انها در يک ساختار کمدي بيان مي کند. اين نشانه ها گهگاه کارکرد خود را از دست مي دهند اما قادري که تاکنون آثارش با واکنش هاي متفاوت اهالي نمايش رو به رو شده توانسته استفاده مناسبي از آنها انجام دهد.
قادري در بيان داستان مورد نظر خود در کوچه عاشقي تعدادي تيپ آشنا براي مخاطب که از آنها خاطره جممعي دارد را برگزيده و مبناي داستان خود را بر اساس آن بنا مي نهد. اين انتخاب به تماشاگر کمک مي کند تا چندان درگيري فکري با فضاي اوليه نمايش نداشته و بلافاصله با شروع کار در فضا قرار بگيرد و نمايش را دنبال کند. درواقع قادري نمايش خود را نه از روي صحنه که در ذهن تماشاگر آغاز مي کند که اين البته از خصلت هاي نمايش هاي آئيني ايراني است. تماشاگري که به ديدن يک کار سياه بازي مي رود بخشي از تجربه خود را نيز وارد دنياي نمايش مي کند و از همين روي کارگردان بايد با علم به اين مسئله عناصر و ساختارهاي متفاوت را کنار يکديگر قرار دهد.
قادري اما فراموش مي کند که ايده استفاده از حافظه جمعي تماشاگرممکن است که زود کارکد خود را از دست بدهد. با توجه به گسستي که ما سال ها در حوزه نمايش هاي ائيني ميان مردم و تئاتر بوده اين نسلي عناصر و کارکردهاي اين گونه نمايش ها را از خاطر برده اند و از همين رو در برخي لحظات نياز به ياد آوري هايي هست که عدم پرداختن به انها مي تواند موجبات فاصله پذيري تماشاگر و فضاي نمايش را به دست اورد. اين نکته اي است که به نظر مي رسد قادري آن را فراموش کرده است و از همين رو داستان نمايش کمي دير شروع شده و همين فضا را براي دقايق اوليه ملال آور مي کند.
حاج حلبي(پيرمرد متحجر مذهبي)، لوطي اصغر(بازاري رياکار)، شعبان خان(بزن بهادر بيمخ)، مهرداد جان(هنرمند متجددنما)، اکبرخان تجدد(صوفي متظاهر)، اشک اول(وکيل مترقي نما)، موسيو(خارجي و بيگانه فرصت طلب)، سياوش(جوان عاشق ايراني) و... تيپهايي هستند که داستان کوچه عاشقي اين امکان را به تماشاگر مي دهند تا بتواند فضاهاي مختلف اجتماعي نهفته در بطن کار را تجربه کند.
قادري در بطن داستان خود سراغ اسطوره هاي سياوش و فريدون مي رود و اينجا دوباره حافظه تماشاگر خود را به ياري مي گيرد. او مي خوهد از مزرگ شهادت گونه سياوش و عدالت خواهي فريدون استفاده کند تا آنها را با فضاي امروزين داستانش گره بزند. او سريع از تماشاگر مي خواهد که اين شخصيت هاي اسطوره اي را به تاريخ امروز گره بزند تا بتواند هدف خود را در اين ميان مورد استفاده قرار دهد. از سوي ديگر فضاي کميک نيز نمايش را به سمتي مي برد که ما شاهد يک سوگ مضحکه باشيم. يعني کار به نوعي در دل خود بر عدم تناسب ميان اين شخصيت هاي اسطوره اي و جامعه امروز نيز تاکيد مي کند. همين مسئله البته کار را در نقاطي با ابهام و تناقض نيز رو به رو مي کند. يعني در برخي صحنه ها قادري به اندازه اي درگير فضاهاي کمدي مي شود که همنشيني تاريخي قهرمانانش را فراموش مي کند و از سوي ديگرمي دان پرداختن سطحي به اين اسطوره ها در نمايش نيز مي تواند کارکردي معکوسي داشته باشد.
پيرنگ و الگوي رفتاري روايي داستان کوچه عاشقي اگرچه متعهد به نمايش هاي شادي آور ايراني است اما در عمل بيان پيچ و خم ها و تعليق هايي که در آن نهفته قرابت هايي را با نمايش هاي غربي پيدا مي کند. نمايش کوچه عاشقي با توجه با نمايش هايي که تاکنون از قادري ديده ايم مي تواند نقطه عطفي در کارنامه او باشد.
نيم نگاه♦ کتاب
سروده هاي خانم مقدس ساده، روان و بي تکلف است. عاشقانه ميسرايد. و مخاطبين خود را با مفهوم ذاتي عشق آشنا مي کند. با زبان مردم شعر مي گويد...
رؤياهاي عاشقانه، عاشقانه هاي رؤيارؤيا مقدس
چاپ نخست: تابستان 1387 – 2008 ناشر: شرکت کتاب لس آنجلس
اين نخستين دفتر رؤيا مقدس است که منتشر شده. ولي قبلا درسايت هاي گوناگون با سروده هاي ايشان آشنا بودم. سپتامبرگذشته درنشست پرتشنج انجمن قلم ايران درتبعيد درماينز با ايشان از نزديک آشنا شدم. هنرمندي لايق و آگاه، که همين دفتر نمونه اي از توانائي هايش را توضيح ميدهد.
سروده هاي رويا مقدس ساده، روان و بي تکلف است. عاشقانه ميسرايد. و مخاطبين خود را با مفهوم ذاتي عشق آشنا ميکند. با زبان مردم شعر ميگويد:دفتررا که باز مي کنم، با خواندن اين سرودۀ زيبا نمي توانم زبان به تحسينش نگشايم.
من اگر شاعربودمامشبشيواترين واژه هاي مهر راارزاني آمدنت مي کردمامشب.زيباترين الفباي زمين راگستران گام هايت،مي خواندمو مهربان ترين عاشقانه ها رابربلنداي قامتت مي نوشتم،امشب.من اگر شاعر بودمامشبرنگ و نور و نوا رابرفضاي نشستنت مي باريدم امشبوچندان پاي کوبان به سور مي رقصيدمتا به سر درپايت درافتمامشبمن اگر شاعر بودمامشبنرم و ناز و نجيبانهديوانگي ام را ازآمدنت قطره قطره به فرياد مي سرودمتا سپيده صبح، شرم شوکتِ حضورت را، پشت دربماند، تا هميشهامشب.
خوانندۀ عادي، همينقدر که پختگي کلام، مفهوم وحالت موسيقيائي شعر را درک مي کند، لذت مي برد. جذب و جلب مخاطب براي شاعر بزرگترين موفقيت است. به کارگيري کلمات ومفاهيم غيرمأنوس که با گوش بيشتر مردم آشنا نيست، دراين دفتر کمتر به چشم مي خورد. بيگمان، حفظ اين شيوۀ زبان يکي از راز هاي موفقيت شاعران است. خوشبختانه رويا مقدس با رعايت سادگي کلام دراين راه گام برمي دارد.
شاعر، در قطعۀ "بوسه"، احساس خود را عريان مي کند. حسرت هاي بربادرفتۀ هزارسالۀ زن را با نگاهي تيز يادآور مي شود:
هربوسۀ تو شگفتن دوبارۀ من است هربوسه که به سوي همه مي پرانيراست به ميان جانم فرود ميرودو مرا درفراسوي همه به سوي تو به پرواز وا مي دارد.
بيا و دهانم را بگشايتارها شود اين پچپچۀ هزار ساله از دلمدرآنچه درفراسوي تو و همه سوي منمرا به شکفتن، به پرواز، به بازِ باز وا مي دارد.
او پاره تني از زن جهاني ست. احساس و حسرت هايش نيز رفتارهاي زنِ جهاني را توضيح ميدهد. در دايرۀ تنگ اقليمي خود را گرفتار نمي کند. جهان و هرجا که انسان است، زن و مرد حضور دارد او نيز عاشقانه ميسرايد. در قطعۀ "خواب نهان"، روايت توراتي شاعر دراثبات اين مدعاست.
"تو فرازي، تو نشيبيتو خود آن گندم و سيبيکه زفردوس مقدس به خرابات گناهم بکشاندي."
زيباترين و رساترين عاشقانه اي از تبلور پاکي و صراحت عشق است. "زن" اظهارعشق را از يد قدرت مرد بيرون مي کشد. عصيان مي کند. زنجيربردگي و بندگي را مي گسلد. بيزارازآرايش عوام پسند، اهرم بازدارندۀ "نجابت" و "شرم" را برسر کله پوکهاي تاريخ و هواخواهانش ميکوبد. با عقل نقاد، تاريخ و فرهنگ مرد سالاري را به مقابله ميطلبد. از سختي و سنگلاخي اين جاده جانکاه به درستي آگاه است.
در "سنگيني حوادث" مي گويد:راه دراز است وسوسوي نگاهت دور.با چشماني لبريز از شدنودلي سرشار از شوق عبورتا پايان راهواژه ها گام مي زنم.
چرا که آغوش مهرباني درانتظار استوسنگيني حوادثو گام هاي من – اينک - درراهچشمۀ نگاهت را درنور بجوشانتا راه سوي تو را گم نکنم
شاعر، با نگاهي همه سويه دراين قطعه ازحسرت دوري آمال زن سخن ميگويد. بامعرفت ازسنگيني حوادث، اطمينان دارد که آغوش مهرباني درانتظار است. آيا رهائي زن از يوغ مردسالاري آغوش مهر و مهرباني براي زن در اجتماع بشري نيست؟ همچنانکه پيوند او با نور جوشان، روايتِ تأکيد برتساوي حقوق زن و مرد را تداعي ميکند. نگران گمگشتگي ست. ييم و هراس خود را پنهان نميکند. با زبان نرم و لطيف، اين احساس را بروزميدهد. و سرشار ازعشقي مادرانه سخن ميگويد. همجنسان ش را ميبيند با مسئوليت هاي بزرگ در جهان غرب، در کمال لياقت و توانائي برمسند قدرت اند.
هر قطعه ازسروده هاي اين دفتر، طراوت ويژه اي دارد. شعور و آگاهي شاعر را به رخ ميکشد. در شعر "مرا ازفردا آبياري کن"، کلمه هاي جاندار خواننده را در وادي انديشه جولان ميدهد.
جنگل پوشيده از برف طپش هاست.و رازي نهفته شناور درسرماچگونه با که بودن هاخفتن ها در خش خش يخبندانوبادهاي سرد امروزدرآغوش ذوب فردا.زمان ازعطش تا سراب جاري استو نگاه من درانبوهي جنگلِ پوشيده از برفپايابِ پايان گاهنامه هادرپرسه هاي فردا جاودانه مي ماند.
رؤيا مقدس شاعراست. شاعري که فرهنگ خود را مي شناسد. با آگاهي ازمسئوليت گام برميدارد. درايت رو به کمال ش اين نويد را مي دهد که بالندگي وحضور اين هنرمند را در ادبيات تبعيد بايد جدي گرفت.
کتاب روز♦ کتاب
سالشمار ادبيات معاصر ايران (1380-1300)
نويسنده: محمود مدبري363ص، كرمان: انتشارات دانشگاه شهيد باهنر، 1387، چاپ اول
در اين سالشمار، مهم ترين رويدادها و فعاليت هاي ادبي ايران، در حوزه داستان، رمان و شعر، از سال 1300 تا سال 1380 خورشيدي، منعكس شده است. هر سال، به صورت جداگانه، گزارش شده و در آغاز هر سال نيز، به اوضاع كلي ادبيات ايران در آن سال اشاره گرديده است. فعاليت ها و رويدادهاي ادبي هر سال تحت چهار عنوان اصلي يعني «انتشار»، «متفرقه»، «وفات» و «ولادت»، معرفي شده است. بخش «انتشار»، شامل چهار زير مجموعه يعني داستان، شعر، مجله و روزنامه است و وقايع مهم مربوط به اين چهار حوزه را منعكس مي كند. در بخش «متفرقه»، گزارشي از مهم ترين حوادث ادبي و فرهنگي هر سال نظير تشكيل سمينارها يا كنگره هاي داخلي، تاسيس مراكز يا كانون هاي ادبي و مانند آن ارائه مي شود. بخش هاي «ولادت» و «وفات» نيز به تولد و مرگ شاعران، نويسندگان و ساير دست اندركاران برجسته حوزه ادبيات اختصاص دارد.
تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران: ضياء موحد
گفتگو: اردوان اميري نژاددبير مجموعه: محمد هاشم اكبرياني192ص، تهران: نشر ثالث، 1387، چاپ اول
هدف از طرح «تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران»، ارائه گزارشي از زندگي خصوصي، اجتماعي و حرفه اي شخصيت هاي برجسته در حوزه ادبيات معاصر كشور ماست. چارچوب اصلي اين طرح، پرداختن به دوره هاي مختلف زندگي فرد و بيان فعاليت هاي ادبي، سياسي و فرهنگي اوست. در كتاب حاضر، زندگي و فعاليت هاي «ضياء موحد»، شاعر، متفكر و منتقد معاصر، در گفتگو با او بررسي مي شود.
همه دوستان من: زندگي رضا كرم رضايي و خاطراتش
نويسنده: رضا كرم رضايي478ص، تهران: انتشارات ققنوس، 1387، چاپ اول
اين كتاب، گوشه اي از خاطرات خواندني «رضا كرم رضايي»، هنرمند برجسته عرصه تئاتر و سينما در ايران است. «كرم رضايي» كه به عنوان هنرپيشه و كارگردان صاحب تجربيات و آگاهي هاي ارزشمندي است، در خاطرات خود، بخشي از زندگيش را همراه با خاطراتي از «نقش آفرينان خاطره انگيز» به تصوير مي كشد. زبان او شيرين و روان است و خواننده را همراه با خود به سفري در گذشته هاي نه چندان دور در دنياي سينما و تئاتر ايران مي برد.
نقش فراماسون ها در تاريخ معاصر ايران (جلد اول)
نويسنده: حسين ملكي598ص، تهران: نشر اشاره، 1387، چاپ اول
در اين پژوهش، برخي از فعاليت هاي فراماسونري در تاريخ معاصر ايران بررسي شده است. نويسنده كتاب كه با نام «ح. م. زاوش» نيز معروف است، پژوهشگر و مورخي است كه سال هاي زيادي از زندگي خود را صرف تحقيق درباره نقش و عملكرد فراماسون ها در ايران كرد. طرح كلي كتاب حاضر، شامل نكات اساسي در زمينه بررسي و تحليل دقيق از نقش سازمان سري فراماسونري در رويدادهاي اجتماعي و تاريخي معاصر ايران، و معرفي اسمي و اعلام هويت فراماسون هاي نقش آفرين است. عناوين بعضي از مباحث كتاب عبارتنداز: «منشاء پيدايش فراماسونري»، «شالوده فراماسونري در انگليس»، «تكامل فراماسونري باطني در انگليس»، «پديده هاي انحراف در نهضت مشروطيت ايران و نقش فراماسون ها»، «شيوه هاي نفوذ فراماسونري به ايران»، «نقش فراماسون ها در انقلاب مشروطيت»، «فتح تهران چگونه و در چه شرايطي انجام شد؟»، «قرارداد 1919: نقش ديگري از فراماسون ها در رويدادهاي تاريخ»، «دولت فراماسونري وثوق الدوله»، «قيام شيخ محمد خياباني»،«نگاهي به هويت كابينه هاي فراماسونري در دوران فترت»،«استعفاي وثوق الدوله و ماموريت مشيرالدوله ماسوني» و...
مارمولك ها هم غصه مي خورند
نويسنده: پرويز رجبي204ص، تهران: نشر اختران، 1387، چاپ اولسرنوشت دختركان خردسال ايراني هميشه داستان غم انگيزي بوده است. فرمانروايان، اميران و سرداران، همواره در بيت و سراي خود، شماري دختر و خواهر، براي مصالحه و رفع و رجوع داشته اند. نويسنده كتاب در اين مورد پرسشي را مطرح مي كند: [ آيا اين هنجار ناشي از پيوندهاي سست خانوادگي در سراي فرمانروايان و بزرگان و غير آنها بوده است، يا حاصل ميزان اعتبار حضور زن در خانواده؟] او سپس به طنز و كنايه اشاره مي كند: [لابد هر دو عامل در كنار هم نقش داشته اند. و لابد كه نقش عامل دوم تعيين كننده تر بوده است!] درباره اميران و بزرگاني كه دختركان خردسال ايراني در كاخ ها و خانه هاي آنها به اسارت رفته اند، بسيار روايت شده است؛ تنها چيزي كه هرگز مطرح نبوده و يا هرگز خبري از آن به دست ما نرسيده، سرنوشت اين دختركان است. گويي هم دختران و هم پدرها و مادرهايشان، مانند تاريخ، به اين قساوت عادت كرده بوده اند. «مارمولك ها غصه نمي خورند» داستاني زيباست كه با الهام و توجه به اشاره اي كه به يكي از اين دختركان در«تاريخ بيهقي» رفته، نوشته شده است.
آذربايجان ايران، آغاز جنگ سرد
نويسنده: جميل حسنليمترجم: منصور صفوتي613ص، تهران: انتشارات شيرازه، 1387، چاپ اول
ماجراي ظهور و سقوط «فرقه دموكرات آذربايجان» و حركت جدايي طلبانه آن در قالب حكومت «فرقه دموكرات»، از تابستان 1324 تا پاييز 1325، ايران را با بحران سياسي بزرگي روبرو كرد. تمهيدات اين ماجرا از پيش و با اعزام ماموران ويژه شوروي در پوشش ايرانيان مهاجر و نيز گردآوري اطلاعات لازم و شناسايي نقاط قوت و ضعف دولت ايران فراهم شده بود. در كتاب حاضر كه اصل آن به زبان روسي است، نويسنده با استفاده از اسناد محرمانه آرشيوهاي اتحاد جماهير شوروي، بروز اين رويداد و چگونگي پايان ماجرا، و همچنين پيوند آن با آغاز جنگ سرد را، با شرح و تفصيل بررسي كرده است. در حقيقت، نويسنده با استناد به اسناد معتبر و مهمي كه پس از فروپاشي اتحاد شوروي در اختيار پژوهشگران قرار گرفته است، تصويري جالب و خواندني از «قضيه آذربايجان» در آن سال ها و فعاليت هاي «فرقه دموكرات» ارائه مي كند.
مكتب نگارگري شيراز (مصور، رنگي)
نويسنده: يعقوب آژند314ص، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1387،چاپ اول
مكتب نگارگري شيراز را به تعبيري مي توان ام المكاتب ايران در قلمرو كتاب آرايي دانست. اين مكتب گرچه به لحاظ فرهيختگي و پروردگي به پاي مكاتب ديگري چون مكتب تبريز، هرات و اصفهان نرسيد ولي از حيث تداوم و استمرار و تجربه ادوار مختلف هنري، از آنها پيشي گرفت. سده هاي بسيار و سال هاي بي شمار بر اين مكتب گذشت و زنجيره اي از مراحل گوناگون را با زبان و بياني متفاوت تجربه كرد و در قلمرو سبك بومي، به بالندگي و كمال رسيد. در كتاب حاضر، مكتب نگارگري شيراز، به همراه ويژگي ها و خصلت ها و اجزاي گوناگون آن، از جهت هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و به ويژه فرهنگي – هنري، بررسي شده است. نويسنده براي بازخواني و شرح و بررسي مراحل گوناگون اين مكتب، پژوهش خود را به چهار بخش تقسيم كرده است. بخش اول، به دريافت هاي تاريخي، فرهنگي، هنري، اجتماعي و اقتصادي شيراز تا سده هاي هفتم و هشتم هجري اختصاص دارد. سه بخش ديگر، به سه دوره شاخص مكتب شيراز يعني دوره هاي «آل اينجو»، «آل مظفر» و «تيموريان» مي پردازند. در اين سه بخش، خصوصيات تاريخي و فرهنگي و هنري و بالاتر از همه، آثار بازمانده هر دوره، معرفي شده است.
متن ويراسته و شرح كامل تاريخ جهانگشاي جويني (مجموعه 3 جلدي)
نويسنده: عطا ملك جوينيبر اساس نسخه: محمد قزوينيبه اهتمام: دكتر احمد خاتمي1887ص، تهران: نشر علم، 1387، چاپ اول
كتاب «تاريخ جهانگشاي جويني» يكي از معتبرترين و ارزشمندترين منابع و مآخذ تاريخ عصر مغول به شمار مي آيد. بسياري از اطلاعات گردآوري شده در اين كتاب درباره تاريخ قوم ايغور، قراختائيان و خوارزمشاهيان و فتوحات چنگيز، در هيچ منبع ديگري موجود نيست و همه كساني كه بعد از «جويني»، تاريخ اين وقايع را نقل كرده اند، بسياري از مطالب خود را از «تاريخ جهانگشاي» گرفته اند. تصحيح حاضر از اين اثر ارزشمند كه بر اساس نسخه «علامه محمد قزويني» انجام شده، شامل متن ويراسته آن همراه با شرح و توضيحات كامل و مفصل است. اين شرح و توضيحات، همراه با فهرست هاي جامعي كه ضميمه كتاب شده، كار استفاده از اين منبع معتبر تاريخ مغولان را براي پژوهشگران و اهل فن، آسان تر مي كند.
شرح و نقد غزليات شمس تبريزي
نويسنده: بهروز ثروتيان1401ص، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل، 1387، چاپ اول
شرح و نقد «غزليات شمس» در اين مجموعه، تنها بر اساس غزلياتي است كه تخلص «شمس تبريزي» دارند و به هر بهانه و عنواني از «شمس» در غزليات «ديوان كبير» نام برده اند. اصلي ترين غرض نويسنده كتاب حاضر، تحقيق و تشخيص اين مطلب است كه همه غزل هاي مختوم به نام «شمس تبريزي» از «مولانا» نيست. اين موضوع به تفصيل، نقد و بررسي شده كه در «ديوان كبير» يا «كليات شمس»، ابياتي از سرايندگان و شاعران مختلف، در مدتي نزديك به يك صد سال، راه يافته است. اين اشعار و ابيات، در «قونيه» و شهرهاي ديگري كه خانقاه داشته اند، سروده شده است. در اين ميان، هر صاحب قلمي، نام «شمس تبريزي» يا «شمس الحق تبريزي» را به عنوان يك نماد براي پير طريقت يا مراد خويش به كار برده است. نويسنده در پژوهش حاضر، با بررسي، شرح و نقد غزل هاي «ديوان كبير»، نشان مي دهد كه حدود سه پنجم از سه هزار و چند غزل گردآوري شده در اين ديوان، به وسيله ديگران سروده شده اند. او هم چنين تاكيد مي كند كه شايد بيش از دويست غزل از «مولانا» نبوده است كه گزارش و شمارش آن به تحقيق ممكن نيست.
نگاه
ويوالدي 1678-1741 آهنگساز ايتاليايي، در 1723 کوراتت فصول يا 4 ويلون کنسرتو را در باره فصول سال نوشت. هر فصل ملودي ويژه خود را داشت. او نتهاي زير استکاتو سيمين زهي را براي ترسيم سوز زمستان و طنين رعد و برق را براي تابستان بکار برد. هر کنسرتو 3 موومان، 2 آلگرو تند و 1 لارگو / آدژيو کند، داشت که با غزل/ سونات سروده از ويوالدي اجرا شدند. اکنون نزديک 300 سال است که 4فصل ويوالدي در شهرهاي جهان براي دوستداران موسيقي کلاسيک نواخته مي شود. تغيير فصول روي ايرانيان اثر ويژه اي داشته که از هزاره هاي دور در پيدايش جشنهاي ماناي ملي يلدا، چله، سده، مهرگان، نوروز، 13بدر خود را نشان داد. چرخه فصول متمايز بر ساکنان فلات اثري عميق داشته. اين شادروزها بر اساس تکانه هاي گردش، تدوير بيضوي / محوري زمين بدور خورشيد با تغييرات محسوس جّوي همراه است. اين تاثير بر مردم فلات متفاوت از صحاري خشگ بدون تغيير محسوس فصول است. پس نقش طبيعت متغيير در فرهنگ فلات چشمگير است.از دوره دبيرستان، 4فصل ويوالدي با کشش ناسوتي نواي ويلونش، حتي کنار صخره اي در کوههاي شمال تهران و بعد بهنگام رانندگي، مرا به ترکيب متغير فصلي ستارگان مي رساند.
بهار و فلات1
بهار وفاي فراگيرذهن زيباي زمين است.بهار سرود ملي عشق است:نجواي مي خواهمت اکنون،فرياد دوستت دارم از امروز تا هميشه،پيمان با تو باشم از اين دقيقه تا انتهاي خط.براي زوج مماس بارآوري مهر آني در ميوه فردا-در آتشکده مهرباني امروز تا شيريني رسيدگي فراواني.بهار شکستن حصار تخم، جيک جيک جوجه ها؛شير گرم نرم نمور گربه در دهان نو بچه ها.عريان زبان گوياي عشق:نقاشي قوس قزح بر بيقراري پوست فلاتخالکوبي انحناي هوس انگيز خاکترکيدن توپ تپه در شتاب شنگرفي شقايقسرآمدن انتظار زمين در عرضه زيبايي و دوستيشاخه هاي مشتعل رايحه در دامن طبيعت؛پرواز آزاد پروانه بدون رواديد زنبور گزنده؛بوسه خيس قطره باران در لزج کلاله است.آغوش باز براي گرم دم، ايثار بي دريغ داغ ست.لنگر جفت ماهي لخت با شناي مغازله در رود؛عطش مادگي براي خيسي خُلف در عرياني عشق، رنگ روشن و رايحه حشراست.آرايش آزاد است: رنگ آميزي چهره و ناخن با گلبرگهاي اختر و کوکب.پرستش زيبايي شعله هاي گذران،رقص التهاب نر در پذيرش چشم اشتياق مادهدر مراسم سرمدي نزديکي و نکاحدر مهراب باز طبيعت است.گريزان از خفا، بهار عيان است.
2
بهار است.جولان جواني و لذت زيبايي است.ببين باغ چه دست و دلباز آذين بستهکليد زده همزمان بروشني الوان لامپ و شمع ِشکوفه، بشاخه ها؛فرش ِملون با حناي رنگ بر ناخن چمن گشوده.روشني و رايحه، چلچله را بدوار کشانده به کشيدن نوار پرواز سرمستي.دولت بيدار طبيعت، صحت صميميت، علامت سلامت زمين،جشن فرخنده ي فراگير زندگي،پاسخ به اجداد، آتش بازي اسلاف ماست.بهار ما 3 گاهان است:پريدن از آتش 4 شنبه سوري سرور محله، حلقه بدور 7 سين نوروز کانون خانواده، جشن موسيقي و اشربه 13 بدر عمومي.سيب زيبايي، سنجد مهر، سمنوي شيرين شادي، سبزه تکثير جواني، سير تندرستي، سماق شرابي فر پيروزي، سرکه ي پاکي.بهار بازخواني غزل 700 ساله حافظ استدر غنچه لبهاي دختر سبزه روي باريک کمر ولنجکي-که درويش آواره کويش را مدهوش کردمنجر به ورود امداد اوليه بر اندام افقي،تراشيدن ريش پرپشت او شد- با تصوير محدبدر 2 تيله سفيد چشم ش از رطب خرماي غزال غزل خوان.شادي در رباط کريم، ستايش عشق در شميران و لاهيجان است.بهار - فشار سر پياز ريشه دار از سياهي خاک بسوي نور؛کودک در يونجه زار تا زانوبگردد بدنبال تخم زرکبراي تابه تنور.بهار نزديکي استگرته نخاله نخل به کلاله لزج خوشه در حريم سبز درخت نسيم ناقل عشق و آزاديبهار بوسه جفت جوان بزير سايه انجير پيرگل سرخ هديه ي مرد به زن براي تصاحب حلقه ي تکلم و انسنبود تاريکي، خاکستري، قهوه اي و مشگيوفور سرخ، سبز، زرد، آبي، رنگهاي روشن دلخواهبهار رهايي استآزادي گزينش، جنب و جوش، رنگ و رايحه، فرياد پروازبهار شکست سکوت نوار نواي شور پرستو در 7 شهر: شراب شفق بر لب افق، نارنجي تند فلق براي عرياني نزديکي شکر شبدر خماري شهد انگور ياقوتيشيريني لعل لبان، شير گرم دندان، شکوفه ي شببونطفه سرخ شربت انار خنک شهريور سقاخانه بازار تجريش.
3
شکوفاني و آباداني بهار واگير است-گر زدن زندگي در تداوم حيات.نسيم بهاري طره نازک جوان سبزه و کاکل ظريف گل را نوازش دهدبراي عشق ورزي، حدوث ميوه همه و همه، بدون واهمه. هياهوي کودکان، شادي جوانان، درک تغيير بوسيله پيران مستعد.از زير تا زبر، از راست تا چپ، از پيش تا پس – بي واهمه در همهمه همآهنگ همه.بهار زمزمه ي عشق، نجواي خواهش خصوصي در امنيت است.در اين خواستن، فشردن غريزي پوست، داغي دم ارضائ متقابل؛طرح نزديکي، آغوش باز، عرياني گشودگي کلاله،رضايت پرچم و تخمدان استماهيچه جواني و شهوت:لنگ لخت لاله و پليکان پاپتي سيستان،نگاه حشر جفت در خيال ايجاد خانواده،باز شدن مشت غنچه، عيان ميان مرطوب گل، شناي ازلي جفت خيس مرغابي انزلي؛ زُخم خاويار تورم خيک قزل آلاي خزر؛خاکه رو خاکه کلان کمانه هاي کوبان کوسه ي لخت خليج فارس، در افق دور خرمشهر؛جفت گيري عمود ورزو بر صبوري نموري آتي پرشير ماگو.بهار نياز نزديکي است؛ نه نظارت تنگ نظران؛غرش پلنگ مازندران در حراست زوج توله هايش-که بشادي از سر و کول هم بالا مي روند برنوازش فرش يشمي
4
بهار ناموس بقا است-سرشار از صميميت و صافي وجدان.زيبايي حقيقت است – محتواي آن.حقيقت زيبايي است – مظروف آن.بهار ترسيم رنگين کمان بر دشت و ماهور، با خط ميخي و موازيفوران الوان روشن از ضربان نبض زمينفشار انگشت بر پوست حريص دشتمضراب شست نسيم بر انحناي تپکجهش جوانه از تاريک زير بسوي نورفشار بازوان باد بدور طوق کمر درخت خم با آخ و لرزورود به تاريکي رطوبت و شورنسيم و صف سوزن سبز کاج.احترام به عصمت گلبا نمايش زيبايي اش در امنيت ايام؛ در نوازش پروانه گذران بر حس گلبرگ رقصاندر بوسه باران بر نازکي غنچه. جريان رويش جوانه جو، همخواني روان رهايي همه در دشت، آسمان، جنگل، دريا، کوه،سمفوني صداي رساي عشق و پيمان،نور و نما، الوان روشن درفش دوستي،پذيرش خواست اکثريت است.
5
وقتي در جزيره هاي سفيد برفپنجه هاي جوان محتاط رنگين زعفرانبا مانيکور ناخنهاي گل - کبود، زرد، سرخ، سفيد،سليقه رنگ آميزي به زنان از ازل آموزد؛ در برابر،جعد مژگان هوس زيباي زنان، الگوي پياله زعفراني و نعلبيکي سفيد نرگس شد!بهار عدالت است در سراسر کوه و دشتسمضربه هاي آهوان عاشق بر فلات نوشت:"بايد دوست بداريم ياران." گلسرخيرج نقطه هاي وفور سرخ شقايق بر دامن زمرد دماوند، زاگروس و بيستون:عشق هميشگي شهروندان.رحمت باران است بر خشگي پشته و ماهور؛شادي پرندگان در گرمي معبد محبت،نسيم ني چوپان بر شيب مطبوع، گله سربزير گوسفنددر چراي تجزيه گل يونجه و اسپرس تپه،سردرآوردن بز در شاخه پاجوش فندق.در شهر، آکورديون کور کفترباز در شراب غروب.در حومه، سرنا و طبل دوره گردان.در ايستگاه، گيتار دانشجوي جوان.بهار تجلي نجواي عشق است.
6
بخوان بنام بهار، پايان فساد استبداد، زوال زمستان!سد سال باين سالها!بدان بهار گل کردن پيله گزيدگان نيست.فرياد همگاني گل است در سراسر خاک،در گلوي مريم و سنبل، بيقراري بلبل.در عدالت باران، وفور نور، هواي تازه-رها از موروثي، انتصاب، انتساب، انفصال، انفرادي، حبس و عناد.بگو بهار پيوستگي صميميت؛جشن زيباي جواني است.قرق 4 سوق نبوده، صداي ترقه کوي کودکانقشقرق قناري و قمري ست.بهار آراي سرتاسري براي آزادي رنگين کمان گلاز استبداد سفيد و سياه زمستاني است.مغازله امتداد نسل است – در شهر و روستاايمن جاده، تميزي خيابان، روشني کوي –بهار اعلان علني عشق عريان سلامتي تن پير و روان جوانبهبود زندگي کوخيان، عدالت کاخيان؛نهيب بر سر کارخانه بدون عيدي و مزد کارگر است.فرار بر قرار گزيدن سرماي پير ايام آفتاب لب بام است.گريز تاريکي و پليدي در برابر بزم آتشفشان شاد الوان شکوفه،فروافت پرده داري پلشتي و قنديل يخ در برابر وفور نور است.
7
بهار آواز آذري، خوزي، کردي، فارسي، گيلکي در فلات؛جريان خون جديد در رگهاي گل، پوست اندازي ماران کوير است؛ نه دستور اکيد، حکم فردي، قضاوت لنگان.اراده جمع، نظرات همه ساکنان منطقه، تبسم غريزه بقاي همگاني است.قرينه گي پروانه در رقص باه در ستون اريب نور از لاي تراکم برگ.کاروان بهار با طبقهاي مهر گل و جهاز عطر و عصيانبه شهر آيد بااين زمزمه:بخوان بنام رهايي رنگ و رايحه،گريز از استبداد سد ساله، بسوي آفتاب پاکي و آسايش.بخوان بنام آزادي گلوي فرياد سرخ گل و نوار چهچه تاريخي شوق بلبل.بخوان همصدا با رديف فاخته در فروپاشي سلطه سرما در موسم گرمي ما.بهار رويش، آميزش، پرورش،غرور عرياني لمس پوست، بهار جلوه ي جهاني زيبايي است
8
زمستان پرده نسيان سرب سرد بر شادي؛ آسيب جواني است.آلاينده و ذرات جيوه در هوادر حرارت تابستان به پرواز در آيند از ترک تاريک – تيله هاي ريز آن باباران به سبزه و رود- به گوشت ماکيان و ماهي وارد شوند-با آغشتگي اندام نازک آنان به سَم؛ صداي مکرر سرفه و نفس تنگي.
9
بهارحقيقت خاکي است-نه دروغي زبرين - از اقليت پير زمينگير به اکثريت جوان جوشان.بهار ايثار است در آغوش دم؛ نه انتظار و ماتم.بهار نياز به امر و نهي مدعي ندارد.پوسيدگي طرحهاي متروک تاريخ استتا جوانان "طرح نو دراندازند." حافظخانه تکاني، دور انداختن زشتي ديروزطرد طرح عتيق منسوخ، وداع با فکر پيرار و حديث کهنه است.بهار کردار است؛ نه گفتار.گل است و ميوه؛ نه باد گرم بيات بيان ريه.بهار را با وعده هاي بعيد و بيرمق اوليا قرابتي نيست.با قصه هاي مصيبت سرقت و اختفاي پير زمستاني رابطه اي نيست.با اوراد عقيم قدرت، اشتهاي سيري ناپذير،تسري خودخواهي، خشونت، خرابي سازگاري نيست.بهار عصيان جواني گل زايا در برابر پيري عقيم زمستان است،انقلاب تنوع بينهايت رنگ و حال در برابر اکيد اين يا آن؛پرستش عشق، دوري از گذشته، رويش بسوي نور آينده.
10
بهار جادوي نوجويي است نه تکرار تنبيه و توبه.عاري از خشونت استخالي از تهديد و ارعاب،مملو از بوسه و لبخند.خون خاک خروشد در ناخن گل، بهار ضربان نبض زندگي است.بهار قتل بوته هاي برناهرس درختچه هاي جوان، ضربت تبر به تنه درخت با وفوران صمغ حيات،تيغ بر برگ سبز، قدغن آرايش 7 قلم گل نيست.بهار گول وعده و وعيد کلامي نمي خورد.با ماتم و ضجه کاري ندارد.فريب اجر فردوس آنجا براي گزيدگان اينجا نيست.بهار شيريني اينجا، امروز، براي همه است. شادي و عشق است؛ نه سقوط انسانيت، نبود عدالت و وجدان.بهار وعده سرخرمن آنجا، عدالت ماورا و بعد ازما نيست.بهار رحمت بيدريغ ملي است-بر گرسنگي، تشنگي، بيخانگي، بيکاري، ناسلامتي، نابساماني.بهار عدالت عام، منطق عشق، سرايت شکيبايي، پذيرش مداراست.
11
بهار پرده هاي تاريک نه پسندد.پنجره هاي باز، وفور نور، کوران هوا، شيطنت نسيم، دوار پرده خواهد.بهار امر، دستور، حکم، فتواي يکسويه عمودي و بحران عدالت نيست؛ بستن در امداد به فرودستان با مهر و موم و يغماي ابزار نيست.افق انتخاب، مداراي تيغ و خار با شقايق و شببو، رضايت و مکالمه همه است.اگر خواهند گل دهند، اگر خواهند خواب روند.گذشت و شکيبايي،بهار صداي رساي رهايي همه است- از کوه 3 هزار تا بندر چاهبهار، خزر تا خليج فارس، اروميه تا پهناي کارون.بهار آذين باغ با آلاچيق عطر و فرش ملون گل است-رايحه منطق، رنگ عشق دارد.بهار انتخاب عشق فاخته، آزادي پرواز پرستوسينه باز کبوترلباس دلخواه طبيعتشناي ماهيان نر و ماده در وفور آفتاب عالمتاب است.بهار انکار نهي و امر، ابراز اراده آزادي استوفاي وعده ي گل و گرمي نور استبهار منطق عليت دال و مدلولذهن پر نقشه جوانيدر شکست استبداد ترس و سرماستدر تنفس آزاد- در بهار
12
چشمه ي آب اين زمزمه به دريا برد-گل گفت: آيم و روم؛ دانم که ندانم. هرچه نوست ز زنبور فراگيرم.سنگ غريد: پيرم، جا مانده ز اعصار دور. همه دانم. گوش ندارم.زلزله روزي بشد، سنگ سرنگون در خاک؛ بهار بعد، گل کنار چشمه شکفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر